دمکراسی و ماه‌عسل!

چندی پیش، رسانه‌های بین‌المللی دمیدن در یک بوق تبلیغاتی را آغاز کردند، بوقی که نام آنرا «حمایت مالی دولت آمریکا از مخالفان حکومت اسلامی» گذاشته بودند. طبق تبلیغاتی که بر این پایه به راه افتاد، گویا قرار شده بود دولت آمریکا مبلغی حدود 75 میلیون دلار به حمایت از «دمکراسی» در ایران اختصاص دهد! ولی از آنجا که، «مشت نمونه خروار است»؛ و جهانیان شاهدند که پس از سال‌ها حاکمیت ارتش ایالات متحد بر کشورهای عراق و افغانستان، چه نوع دمکراسی‌ای بر این ممالک حاکم شده، بساط 75 میلیون دلار کذائی نیز به سرعت به دست فراموشی سپرده شد. مردم دنیا که بلا‌نسبت کور نبودند و دیدند چگونه ارتش آمریکا، اینبار حکومت‌های اسلامی را با زور سرنیزة سرباز اجنبی بر مردم عراق و افغانستان حاکم کرد، و چگونه در کنار حکومت «الهی»، آدم‌دزدی، بمبگذاری و خصوصاً‌ ـ این قسمت را کمتر در رسانه‌ها انعکاس می‌دهند ـ چپاول همه روزة ثروت‌های ملی و غارت معادن و منابع را سازماندهی کرد، و در کنار آن نیز گنجینه‌ها و آثار عتیقه، به سرعت به خارج از کشور منتقل، و زیر نظر «ارتش دمکراسی» در بازار سیاه آثار عتیقه به فروش رسید! با این وجود، می‌باید قبول کنیم که، ایرانیان در اوائل کار، از اینکه دولت «جلیلة» ایالات متحد تا به این حد به «دمکراسی» در کشورشان «علاقمند» است، واقعاً اشک شوق از چشمان‌شان سرازیر شد؛ خصوصاً که گویا قرار بود آمریکائی‌ جماعت این الگوی «نیست در جهان» را هم «لطف» کرده و در اختیار ملت تشنة دمکراسی قرار دهد. چرا که از سال‌ها سال پیش، الگوی این دمکراسی «مشکل‌گشا» آب به دهان ملت‌های جهان انداخته بود، و هر چند از کم و کیف آن بی‌اطلاع بودند، حشو و زوائدش از دیر باز چشمان‌ همه را به خود خیره کرده بود. اگر ینگه‌دنیائی‌ها می‌فرمودند که چه «برنامه‌هائی» جهت این «دمکراسی» دارند، مسلماً میلیون‌ها مردم جهان سوم، خصوصاً ایرانیان، نه تنها از شدت شوق زار زار برایشان می‌گریستند، که تا دنیا دنیاست رهین منت‌شان هم می‌شدند. بله، می‌توانستند! ولی نکردند، و ما هم هنوز نمی‌دانیم تکلیف این 75 میلیون دلار چه شد؟
ادامه نوشته «دمکراسی و ماه‌عسل!»

توسری پس از «مذاکره»!

نتایج «گهربار» مذاکرات دولت اسلامی با ارتش یانکی‌ها در بغداد را، در ابعاد مختلف خود به صراحت مشاهده کردیم؛ این «نتایج» یک‌ بار دیگر نشان داد، بحران فراگیری که از آغاز بلوای 22 بهمن کشورمان را فراگرفته، نه صرفاً در ارتباط با سیاست‌های نابخردانة یک دولت دست‌نشانده، که در ارتباطی تنگاتنگ با یک «راهبرد جهانی» قرار می‌گیرد. اگر در کشور ایران، دولت‌ها و رژیم‌هائی از قبیل آنچه از 22 بهمن تا به امروز بر سرنوشت ما‌ ملت حاکم شده‌‌اند، در قدرت باقی بمانند، عملاً نخواهیم توانست، تحت هیچ شرایطی از این کلاف سردرگم که کلید آن نهایت امر در دست واشنگتن قرار گرفته، خارج شویم. مذاکرات هیئت اعزامی از طرف حکومت اسلامی با طرف‌های نظامی آمریکائی، هر نتیجه‌ای که می‌خواهد به بار آورد ـ معمولاً نتایج چنین مذاکراتی بیشتر مربوط به حفظ اقتدار یک جناح در برابر جناح‌های دیگر در داخل مرزها خواهد بود ـ یک اصل را نادیده نخواهد گرفت: امتداد دادن به بحران سیاسی و نظامی «دروغین» و ساختگی‌ای که می‌تواند ملت ایران را پیوسته در برابر لولة توپ ارتش‌ یانکی‌ها نگاه دارد‌! این بحران «دورغین» که روزگاری عصای دست «امام» و «امت‌امام» ـ از قماش دانشجویان پیرو خط امام ـ شده بود، امروز دودش به چشم همة ملت ایران می‌رود، و حتی این دولت نیز به دلیل وابستگی‌های بنیادین و ساختاری قدرت سیاسی این رژیم به ریشه‌های این «بحران» ساختگی، حتی اگر بخواهد، نمی‌تواند پای از آن بیرون گذارد. در مثل آمده که، «دیوانه‌ای روزی سنگی به چاهی انداخت، که هزار عاقل از در آوردنش عاجز ماند!»
ادامه نوشته «توسری پس از «مذاکره»!»

تعامل و تجاهل!

طی روزهای اخیر، حکومت اسلامی، حداقل در ظاهر امر، خود را همزمان در سه جبهه در حال «مبارزات» الهی نشان می‌دهد! «حکومت الله»، از یک طرف با نمایندگان و تفنگچی‌های ارتش آمریکا در عراق خود را درگیر یک مجموعه مذاکرات نمایشی کرده؛ و این مذاکرات گویا قرار است، آنطور که مقامات حکومت اسلامی در بلندگوهای الهی «ادعا» کرده‌اند، «وظایف» ارتش‌های غربی را به عنوان ارتش اشغالگر در عراق به آمریکائی‌ها «تفهیم» کند! در ضمن، طی ملاقات‌هائی میان مقامات حکومت اسلامی، پاکستان و هند، طرح ایجاد «خط لولة صلح»، بار دیگر از بایگانی‌های منطقه بیرون کشیده شده، و در پایتخت ملاها قرار است آنطور که مقامات حکومت اسلامی باز هم «ادعا» دارند، تا یک ماه دیگر جزئیات آن «نهائی» شود! و نهایت امر دفتر سومی نیز در این میان به شدت فعال شده: وزارت اطلاعات! این «دفتر» که ظاهراً وزارتخانه‌ای «خلق‌الساعه» است، بر خلاف آنچه توده‌ای‌ها مرتب تکرار می‌کنند، «طی انقلاب شکوهمند ملت ایران، به دست‌ توانای نیروهای ضدامپریالیستی و طرفداران مبارزه با سرمایه‌داری جهانی در کشور پایه‌ریزی» نشده! این «دفتر» در واقع فرزند خلف ساواک محمد‌رضاپهلوی است، در ویراست «اسلامی» آن. در عمل، زمانی که به قول توده‌ای‌ها، «انقلاب شکوهمند» به «ثمر» رسید، و یکی یکی، میوه‌های آن به دامان ملت ایران فرو می‌افتاد، حاکمیت الله به این نتیجة کاملاً منطقی دست یافت که اگر «مشروع» است، همه چیز، حتی فضله‌‌هایش هم باید «مشروع» باشد! در نتیجه، «از تعارف و مجامله کم کرد و آناً بر مبلغ افزود»! اگر 25 سال محمدرضا پهلوی «ساواک» را از چشم مردم پنهان می‌کرد، حکومت «الله» نه تنها پنهانش نکرد که یک «وزارتخانه» را رسماً به امور شکنجه، زندانی کردن فراقانونی مردم، جاسوسی در احوال مردم کوچه و بازار، و نهایت امر توطئه، آدمکشی و کثافتکاری‌های مالی و اقتصادی «اختصاص» داد، و بر اساس فرمودة روح‌الله خمینی، رئیس کل آدمکشان، یعنی وزیر «مسئول» آن هم همیشه می‌باید یک فرد «روحانی» باشد! به این می‌گویند بنیانگذاری یک «نهاد پایدار در تاریخ» یک ملت!
ادامه نوشته «تعامل و تجاهل!»

فروپاشی «دژ» دانشگاه!

امروز مجلس فرمایشی حکومت اسلامی، قانون لغو امتحانات ورودی دانشگاه را در ایران به تصویب رساند. اگر شورای نگهبان نیز بر این «قانون» مهر تأئید بگذارد، به جرات می‌توان گفت که مرحلة جدیدی در زندگی دانشگاهی ایران آغاز خواهد شد. این مرحله، نه تنها گامی نخست و سرنوشت‌ساز در سقوط راهبردهای اجتماعی «جنگ‌سرد» در داخل کشور ایران است، که می‌تواند بر روابط اجتماعی، تأثیرات شگرف و پایداری داشته باشد. ادعای بررسی روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی‌، که دانشگاه طی موجودیت 80 ساله‌اش در تاریخ کشور ایران ایفا کرده، در یک مقالة واحد کار بیهوده‌ای است؛ این بررسی‌ها می‌باید در کتاب‌های مختلف در زمینه‌های جامعه‌شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی صورت گیرد. ولی از یک نکتة مهم و اساسی نمی‌توان گذشت: دانشگاه در فرهنگ معاصر ایرانیان از جایگاهی برخوردار شد که به هیچ عنوان شایستة آن نبود! و در همین راستا، دانشگاهی جماعت ـ چه اساتید و چه دانشجویان ـ نیز به ناحق از موضع ویژه‌ای در میان افراد جامعه برخوردار شدند. و به جرأت می‌توان گفت که، طی گذشت سال‌ها از پایه‌ریزی مؤسسه‌ای به نام دانشگاه در کشور، نقش واقعی «نخبگان» دانشگاهی نتوانست در عمل به هیچ عنوان «توجیه» کنندة ویژگی‌های شود که به اینان نسبت داده می‌شد. به عبارت ساده‌تر، دانشگاه در بطن جامعة استعمارزدة ایران، همان است که دیگر مؤسسات هستند: بنیادی جهت انتقال، «بازتولید» و ارائة فرهنگ سیاسی استعماری!
ادامه نوشته «فروپاشی «دژ» دانشگاه!»

سیاست در «ایراق»!

درگیری‌های معروف به «جناحی» در حکومت اسلامی بالا گرفته، و طی چند روز گذشته این برخوردهای «سازنده»، از مرحلة زدوخورد با زنان در سطح خیابان و «اوباش‌گیری» ‌گذشته، تا مرحلة «یقه‌گیری» از مسئولان حکومت «الهی» می‌رسد! در این میان، دو گروه سیاسی «خلق‌الساعه‌»، که طی چند سال گذشته از درون این حاکمیت بیرون پریده، خود را «اصولگرا» و «اصلاح‌طلب» ‌نامیده‌اند، در درون خود دچار «تحولات» مضحکی می‌شوند. در گفتمانی که عملة این حکومت جدیداً «باب» کرده‌اند، شاهدیم که، صرفاً جهت ایجاد انحراف و سردرگمی هر چه بیشتر در میان مردم، برخی ترجیح می‌دهند اصولگرایان سابق را «محافظه‌کار» بخوانند، و اصلاح‌طلبان سابق را «اصولگرا» جا بزنند! چرا که طبق تبلیغات وسیعی که هم اینان به مدت سه دهه با کمک اراذل پنتاگون در کشور به راه انداخته‌‌اند، «اصولگرائی» خود نوعی «ارزش» به شمار می‌آید، و نمی‌باید لیسانس استفادة سیاسی از این «متاع» پرفروش را تماماً در زیر نگین یک «انگشتری» واحد جای داد. همانطور که می‌دانیم، اصولگرائی در گفتمان «حجج» اسلام، در ترادف کامل با «اصول» دین و «اصول» محمدی قرار می‌گیرد، و این «نعمت» بزرگ را یک گروه سیاسی «اسلامی» نمی‌تواند به این سادگی‌ها به نفع خود مصادره کند!
ادامه نوشته «سیاست در «ایراق»!»

برگ ریزان!

پس از دستگیری یکی از مقامات «امنیتی ـ سیاسی» به نام حسین موسویان، در وبلاگی مطرح کردیم که، این بحران می‌تواند عمیق‌تر شود. در واقع، امروز شاهدیم که مسیر تحولات دقیقاً در همین راستا قرار گرفته. دستگیری افرادی چون هاله اسفندیاری، علی شاکری و نهایتاً کیان تاجبخش، ادامة بحرانی است که حسین موسویان را به دام انداخت. در کشورمان ایران، نزدیک به 8 دهه است که همین محافل آشکار و پنهان، و همین شخصیت‌های «ناشناس»، که تحت عناوین متفاوت در برخی مناصب، حتی مناصبی غیرسیاسی حضور دارند، در رابطه با قدرت‌های خارجی به تصمیم‌گیرندگان واقعی در صحنة سیاست کشور‌ تبدیل شده‌اند. اینان همان‌ها هستند که در آغاز بلواهائی که منجر به فروپاشی حاکمیت سلطنتی در ایران شد، در پشت صحنة این مضحکه، آدمک‌ها و بازیگران این تئاتر هولناک را در برابر چشمان حیرت زدة ایرانیان به رقص مرگ در آورده بودند. ایرانیانی که به غلط می‌پنداشتند، آمریکا طرفدار بی‌قید و شرط سلطنت ایران است، و «آریامهر»، مرد پرقدرت خاورمیانه! فروپاشی سلطنت پهلوی، رژیمی با بیش از نیم‌قرن پیشینه، در چنین مهلکه‌ای، بیش از 6 ماه به طول نیانجامید، و ایرانیان که به غلط «شاه» را مظهر قدرت سیاسی به شمار می‌آوردند، در برابر حادثه‌ای اینچنین «عظیم» و سرنوشت‌ساز، تمامی آنچه سال‌ها به «شاه» نسبت داده بودند، در قالب فردی به نام «امام» ریختند؛ اینچنین بود که بت عیاری به نام «امام خمینی» در کارگاه‌های استعمار قالب‌ریزی شد.
ادامه نوشته «برگ ریزان!»

22بهمن، 2 خرداد، …

امروز سالگرد دوم خردادماه است! سالگرد روزی است که یک بار دیگر، استعمار ثابت کرد، امتداد دادن به فریب ملت‌های استثمار شده، آنقدرها که برخی تصور می‌کنند کار مشکلی نیست. استعمار نشان داد که، اگر حاکمیت‌های وابسته، ‌ ملت‌ها را همچون نمونة ایران، در بند اوهام و خرافه، سانسور و سرکوب گرفتار آورند، همه چیز ممکن خواهد بود. در دوم خردادماه 1376، پس از 16 سال حاکمیت غیرمشروع و استبدادی عملة استعمار، شاهد به قدرت رسیدن محمدخاتمی هستیم. فردی که تا آنروز پیوسته در صفوف فدائیان همین حکومت گام برداشته بود و به صراحت یکی از کارگزاران و خادمان شناخته شدة این حکومت به شمار می‌آمد. ده سال پیش در چنین روزی، این فرد تحت عنوان رئیس جهمور «فرهیخته» و «اصلاح‌طلب»، پای به صحنة سیاست کشور گذاشت، و این روز برای ایرانیان آزاده، آزادیخواه و وطن‌دوست یادآور خاطره‌ای است به شدت متأثر کننده؛ استعمار ثابت کرد که هنوز می‌تواند با تکیه بر هیاهوی تبلیغاتی و بهره‌گیری از رسانه‌های داخلی و بین‌المللی، فردی را به ملت ایران تحمیل کند که سال‌ها خود یکی از عوامل کلیدی در سرکوب، آزار، چپاول و بهتانی بوده، که بر کشورمان حاکم شده بود. اینکه در دوم خردادماه 1376، چه کسانی در عمل، به پای صندوق‌های رأی رفتند آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست؛ دیده‌ایم که صندوق‌های رأی‌گیری در چنین حکومت‌هائی با تکیه به چه ترفند‌ها پر و خالی می‌شود! ‌ آنچه اهمیت دارد موضع‌گیری‌های تشکیلات سیاسی و برخی روشنفکران جامعه در برابر چنین رخدادها است!
ادامه نوشته «22بهمن، 2 خرداد، …»

سردار و پاسدار!

پس از معرفی محمود احمدی‌نژاد به عنوان «برندة» خوشبخت انتخابات ریاست حکومت اسلامی، این انتخابات که اعتراضاتی در مورد نحوة رأی‌گیری‌ها و صداقت‌ مسئولان حوزه‌ها به راه انداخته بود، و صدای اعتراضات را تا به رأس هرم حاکمیت، یعنی شخص کروبی، رئیس مجلس حکومت اسلامی و هاشمی رفسنجانی رسانده بود، در عمل، آغاز فعالیت‌های احمدی‌نژاد را با «مشکلاتی» توأم کرد. این «مشکلات» کاملاً قابل پیش‌بینی بود، چرا که مخالفت‌های علنی کسانی که سال‌ها، حداقل در ظاهر، در رئوس هرم تصمیم‌گیری حکومت اسلامی «جا» خوش کرده بودند، از نخستین روزهای به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد آغاز شده بود؛ در دنیای سیاست، مخالفت‌های علنی، آنهم در بطن یک حاکمیت واحد، معنا و مفهومی جز چوب لای چرخ گذاشتن و «سنگ‌اندازی» نخواهد داشت. در واقع پس از آنکه در «صورتبندی» ایده‌آل غرب در ایران «چرخشی» ایجاد شد، و «صورتبندی» سنتی را که از زمان ظهور «میرپنج» و قدرت‌گیری استالین در روسیه، بر سیاست کشورمان حاکم کرده بودند ـ استبداد دیرپای و سرکوبگر ـ به دلیل نیازهای نوین غرب دچار تغییراتی شد، ناظران متفق‌القول بودند‌ که حکومت اسلامی از این «روند»، فقط می‌تواند به صورت یک مجموعة درهم پاشیده و بحران‌زده پای بیرون گذارد. در عمل، بیرون کشیدن شیخکی به نام خاتمی از صندوق‌ها، و تبدیل وی به پیامبر «اصلاحات»‌، فقط یک زاویه از تحولاتی بود که ایرانیان می‌باید طی خروج گام به گام از یک فرهنگ سیاه استبدادزده، استعماری و نهایتاً آسیائی تجربه کنند. و امروز می‌بینیم که کشورمان درحال تجربة طیف‌های وسیعی از بحران‌های داخلی است: زدوخوردهای خیابانی تحت عناوین مختلف ـ بدحجابی، دستگیری اوباش‌و … ـ بازداشت‌ افراد مختلف تحت عنوان «جاسوس‌»، سفرهای «امنیتی ـ دیپلماتیک» که برخی تا چندین روزه به طول می‌انجامد، و طی آن‌ها عناصری تقریباً «ناشناخته» به ناگاه به مراکز تصمیم‌گیری‌های سیاست‌های امنیت کشور پای می‌گذارند، اوج‌گیری مشکلات دانشجوئی در سطح کشور ـ این مشکلات تا به حال گویا وجود خارجی نداشته ـ و نهایت امر، شکل‌گیری آنچه می‌توان بحران خروج از استبداد سنتی و پای گذاشتن به نوعی حکومت استبدادی نوین نامید: بحران روزنامه‌ها، ارتباطات، احزاب و تشکل‌های کارگری و صنفی، همه را امروز یک به یک شاهدیم. کشورمان زیر نظر سیاست‌های استعماری، در حال عبور از یک خط قرمز است. این همان خطی است که طراحان دیکتاتورپرور پیمان آتلانتیک شمالی سال‌هاست ملت ایران را در پشت آن به اسارت کشیده‌اند. رژیم‌های خلق‌الساعه، که پس از کودتای میرپنج تا به امروز بر کشورمان حاکم بوده‌‌اند، همه بازتابی از همین سیاست و سیاستگذاری‌اند. در این میان یک سئوال هنوز باقی است: در آئینة «خطوط» نوین سیاست جهانی، کشور ایران به کدامین جهت کشیده می‌شود؟ و اینکه نقش نیروهای مترقی ایران، آنان که به دلایل بسیار متعدد طی80 سال گذشته، پیوسته از حضور در رزم‌گاه سیاست محروم مانده‌اند، در چنین آوردگاهی چیست؟
ادامه نوشته «سردار و پاسدار!»

کاغذ توالت هسته‌ای!

یکی از همین روزها اختیار از دست می‌دهم و هر آنچه نباید بگویم، می‌گذارم روی وبلاگ! این جمله به این معناست که هنوز آنقدرها که باید عصبانی نشده‌ام! این حرف هم کاملاً‌ درست است و می‌دانیم که، فردوسی مرد بزرگی بود!

سردار عسگری که مدتی گم شده بود، امروز پیدا شد! روزنامة «حریت» چاپ ترکیه‌ می‌گوید، رفیق ایشان هم نامش امیرفرشاد ابراهیمی است! دیگر چه می‌خواهید؟ این «سردار» و آن «مردار» دوش به دوش هم ـ و از آنجا که قبلة اسلام و مسلمین همان واشنگتن است ـ همگی در دامان آمریکا! آن‌ها که می‌گویند «رهبر» حق ندارد دست‌شان را بالا کنند! من از وقتی فهمیدم سردار عسگری آمریکا است متوجه شدم که رهبر هم آخر کار می‌رود آمریکا! نمی‌دانم چرا عمله و اکرة این‌ حکومت مرتب فرار می‌کنند و به آمریکا و کانادا می‌روند! و همه می‌دانیم که فردوسی …
ادامه نوشته «کاغذ توالت هسته‌ای!»

سرکوب و سرکوفت!

مدتی است که تحت عنوان «مبارزه» با مفاسد اجتماعی، دولت احمدی‌نژاد دست به اقدامات سرکوبگرانه‌ای زده! در میان فهرست «مفاسدی» که این حکومت ارائه می‌دهد، مسئلة مبارزه با آنچه شیخک‌ها «بدحجابی» تعریف کرده‌اند، پیشتر به کرات مورد بحث قرار گرفت. امروز همه می‌دانند که بحث «حجاب» در کشور ایران، در عمل تبدیل به فصلی از فصول کتاب «استعمار» شده؛ این نوع «برخورد» با مسائل اجتماعی اگر در روند تاریخی و در تعاریف جاری بتواند نوعی «دین‌فروشی» نام گیرد، از منظر برخورد نیروهای انتظامی با «جامعه»، صرفاً «سرکوب‌ سازمان یافتة» یک ملت نام دارد. در واقع، چه تفاوتی می‌توان میان نفس این عمل، با دیگر انواع قدرت‌نمائی‌های «سیاسی ـ فاشیستی» در سطح جامعه دید؟ چه تفاوتی می‌کند که نیروهای انتظامی به جان حجاب‌داران بیافتند، یا بی‌حجاب‌ها؟ نمونة اینگونه «دین‌فروشی‌ها» را در حکومت طالبان دیده‌ایم، و در تاریخ خوانده‌ایم که حکومت نازی‌های آلمان همین گروه‌های سازمان یافته را چگونه به جان یهودیان می‌انداخت، و بعدها همجنس‌گرایان، کولی‌ها و عقب‌ماندگان ذهنی را در خیابان‌ها چگونه مورد حمله قرار می‌داد. اصل کلی در برخورد حکومت‌ «فاشیست‌ها» با جامعه، همان است که مردم را به گروه‌های متفاوت «تقسیم» کنند، و بر اساس یک نگرش سراسر «ضد انسانی»، «گروه‌هائی» از مردم جامعه را «خارج‌ از حیطة» حمایت قانونی قرار دهند. این عمل را پهلوی دوم در مورد کمونیست‌ها و هواداران «جبهة ‌ملی» سال‌های سال صورت می‌داد، و امروز می‌بینیم که فهرست اینان در حکومت فاشیستی «الله» از اینهم پر شمارتر شده. جدا کردن افراد از جمع جامعه، انگشت‌نما کردن آنان، ‌«محکوم» کردن و «سرکوب» کردن آنان، و اینهمه، ترجیحاً در «ملاء عام»، و با تکیه بر عناوینی «کلیشه‌ای»، به هیچ عنوان ارتباطی با فلسفة دین در جامعة بشری ندارد؛ این اعمال هیچ گونه جائی در مباحث صدراسلام نیز نمی‌تواند داشته باشد، چرا که داده‌هائی است منتج از «تجربیات» فاشیسم در اروپای مرکزی و طی سدة اخیر؛ عملی است صرفاً سیاسی، که با دقت و «درایتی» استعماری جهت «ارعاب» توده‌های مردم صورت می‌گیرد! وصل کردن حکومت آفتابه‌داران قم و کاشان به دین اسلام نیز خود توطئه‌ای است فراگیر. چرا که دین، نهایت امر بازتابی از باورهای افراد در جامعه است، و اگر صورت یک نظریة حکومتی، ساختاری و قالبی منجمد به خود گیرد، دیگر دین نیست، نگرشی است «منزوی» و محکوم و متزلزل در باورهای اجتماعی!

ادامه نوشته «سرکوب و سرکوفت!»