بهار و بیان

«آزادی بیان» در نظریه‌های اجتماعی، فلسفی و اخلاقی معاصر به هیچ عنوان قابل اغماض و چشم‌پوشی نیست. به صراحت می‌بینیم که حاکمیت‌ها در پیشرفته‌ترین جوامع بشری، همان‌ها که در عمل دست به تاراج و چپاول ملت‌ها می‌زنند، همان‌ها که صنایع و علوم و هنرها را در چارچوب منافع‌شان در اختیار گرفته‌اند، در یک مطلب توافق نظر دارند: «آزادی بیان» شرط اساسی پیشرفت جوامع بشری است. بدون برخورداری از «آزادی بیان» نه انسان به «خلق» علوم و صنایع قادر خواهد بود، و نه خواهد توانست در چارچوب منافع انسان‌ها و جامعه از این دستاوردها استفادة بهینه صورت دهد. به عبارت ساده‌تر، اگر «آزادی بیان» را از جوامع غرب، و از آندسته جوامع شرق که واپس‌ماندگی‌ها را به گذشته سپرده‌اند بازستانیم، این جوامع، علیرغم تمامی پیشرفت‌های مادی، ‌ به قرون وسطی سقوط خواهند کرد.

بهترین نمونة‌ الزام وجود «آزادی بیان» را در تاریخچة اتحاد جماهیر شوروی شاهد بودیم. این «امپراتوری» که خود را در تبلیغات «کارگری» می‌خواند، به دلیل نبود «آزادی بیان» نتوانست از پیشرفت‌های عمدة فنی، صنعتی و علمی خود استفاده به عمل آورد. اتحاد شوروی در شرایطی از هم فروپاشید که گورباچف بر مسند لنین و تروتسکی تکیه کرده بود، و تنها آرزوی‌اش داشتن یک پیتزافروشی در آمریکا بود. مسلم است که اگر در اتحاد شوروی «آزادی بیان» وجود می‌داشت فردی با چنین خلقیات «ابتدائی» نمی‌توانست به مهم‌ترین مقام «اجرائی ـ نظامی» در اردوگاه شرق دست یابد.

بارها در مطالب این وبلاگ عنوان کرده‌ایم که خصوصاً در جوامع غرب حاکمیت‌ها «آزادی بیان» را نه به عنوان سد و راه‌بند که در مقام ابزاری جهت کسب مشروعیت قانونی، و اعمال سیاست مورد استفاده قرار می‌دهند. با این وجود، این اصل را نیز نمی‌باید فراموش کرد که «آزادی بیان» از منظر همین حاکمیت‌ها، خارج از مرزهای‌شان عاملی است «مزاحم» که می‌باید به هر ترتیب در برابر گسترش آن مقاومت به خرج داد. خلاصة کلام «آزادی بیان» اگر برای حفظ برتری غرب از نان شب هم «واجب‌تر» است، سرکوب آن در جوامع واپس‌مانده به همان اندازه اهمیت دارد، چرا که این «آزادی» در صورت نهادینه شدن سدی خواهد شد در برابر زیاده‌خواهی‌ها، گشاده‌دستی‌ها، ندانم‌کاری‌ها و سرکوب‌هائی که رژیم‌های دست‌نشاندة غرب بر ملت‌های‌شان اعمال می‌کنند.

به طور مثال، تصور کنیم که در کشوری همچون عربستان سعودی «آزادی بیان» در قوالب واقعی و حقوقی آن نهادینه شود. ادامة حکومت شیخ‌های سعودی در روال کنونی‌اش غیر قابل تصور خواهد شد. و به همراه تزلزل حکومت استبدادی شیخ‌ها، منافع غرب در این منطقه نیز مورد تهدید قرار می‌گیرد. پس مهم‌ترین عاملی که از گسترش و نهادینه شدن «آزادی بیان» در کشوری همچون عربستان سعودی ممانعت به عمل می‌آورد، چیزی نیست جز منافع غرب. و این صورتبندی، چه در چارچوب منافع غرب و چه در محدودة منافع مسکو، پکن و … قابل پیگیری است. اگر عربستان سعودی نمونه‌ای غربی از سرکوبی «آزادی بیان» به شمار آید، نمونه‌های روسی آن را در بلاروس و آذربایجان می‌بینیم. همچنانکه در کرة شمالی و برمه با انواع چینی آن برخورد می‌کنیم.

پس تمامی کسانیکه خواهان تحکیم «آزادی بیان» در جامعة ایران هستند یک مسئله را باید در نظر داشته باشند: «آزادی بیان» الزاماً در تخالف با منافع خارجی قرار می‌گیرد، و دست‌های بیگانه،‌ جهت چپاول منابع ایران از کسانی حمایت خواهد کرد که سعی در ایجاد محدودیت برای «آزادی بیان» دارند. آخوند،‌ شاه‌کودتاچی، زورپرستان و خودکامگان، سازمان‌های سیاسی «رادیکال»،‌ تقدس‌فروشان، دین‌فروشان و خصوصاً «اخلاق‌ فروشان» و فضیلت نوازان حرفه‌ای همه و همه خواه ناخواه همدستان سیاست‌ اجنبی در سرکوب، چپاول و غارت ملت ایران‌اند. چه این سیاست از واشنگتن برسد چه از مسکو!

شیوة عمل این «سیاست‌» بسیار ساده است. عمال و ایادی اینان در کشورهای تحت نفوذ، قشرهای مشخصی را که در صورت گسترش «آزادی بیان» متضرر خواهند شد «مشخص» می‌کنند. سپس تلاش بر این محور متمرکز می‌شود که میان منافع مادی و اجتماعی این اقشار با گروه‌هائی متعدد، خصوصاً در شهرهای بزرگ «ارتباط» برقرار شود. ولی دچار توهم نشویم؛ این ارتباط به هیچ عنوان واقعی نیست؛ در اکثر مواقع مجازی، تبلیغاتی، بی‌پایه و بی‌اساس نیز هست. مخالفت‌‌های «سخت» و جانانة آریامهر با «جاسوسان شوروی» و کمونیست‌ها، مبارزات پیگیر روح‌الله خمینی با «اذناب آمریکا» و «منافقین» و غیره را که فراموش نکرده‌ایم، امروز نیز علی خامنه‌ای، مرتباً در کشور «دشمن» کشف می‌کند.

هدف اصلی این است که از طریق عوامل و ایادی بیگانه ادبیات «فاشیست»،‌ توده‌پرور و مردم‌‌نواز، در کشور رشد و نمو کرده و قشرهای مشخصی را در جامعه به ویروس فاشیسم مبتلا سازد. دامنة‌ این ابتلا هر چه گسترده‌تر باشد، منافع اجنبی بهتر تأمین خواهد شد. در عمل، و از دیرباز این «عوعوی سگان» جز پوچ‌گوئی و چرندبافی نبوده، نه اتحاد شوروی از «خشم» آریامهر می‌ترسید، و نه بر خلاف اظهارات روح‌الله خمینی «آمریکا از اسلام سیلی خورده بود!» این پوچ‌سرائی‌ها اهداف دیگری دنبال می‌کرد، و نتیجة عملکرد 80 سالة آن امروز در برابرمان قرار گرفته: ملتی بر فراز بزرگ‌ترین حوزه‌های نفت و گازطبیعی جهان نشسته، و علیرغم میلیاردها دلار درآمد «اسمی» نفت، شب‌ها گرسنه سر بر بالین می‌گذارد. این است هدفی که دنبال می‌شود.

پر واضح است که در صورت گسترش و نهادینه شدن «آزادی بیان» مسیر پوچ‌بافی به بن‌بست منتهی شود. دیگر امثال علی خامنه‌ای نمی‌توانند مخالفان سیاسی خود را «دشمن» قلمداد کنند. به عبارت دیگر، پروسة تبدیل جامعه به میدان «جنگ مقدس» متوقف می‌شود. از قضای روزگار، این «جنگاوری‌» مقدس پایه و اساس حفظ منافع اجنبی است، و جالب اینکه برندگان و بازندگان این «میدان» ارزشی واحد دارند! شکست و پیروزی علی خامنه‌ای تفاوتی نمی‌کند؛ آنچه از این «میدان» به دست رسد در هر حال، منافع همان‌هائی را تأمین می‌کند که با شناسائی قشرهای مورد نظر و میدان دادن به آنان این «جنگ مقدس» حق با باطل را به راه می‌اندازند.

در میدان همین «جنگ مقدس» است که پیام‌آوران «آزادی بیان» قربانی خواهند شد، چه به عنوان حامیان «دشمن» و چه در مقام طرفداران «مستبد.» و زمینه جهت اوج‌گیری نقش پوچ‌بافان، ساده‌لوحان، مجیزگویان و خصوصاً «دشمنان» فراهم می‌آید. هر که با حاکم مخالف شود، «آزادیخواه» و هر که در کنار او باشد «مستبد» می‌شود. یک سیاست ساده‌لوحانه و کلیشه‌ای بر کشور سایه می‌اندازد و تفکر، تحلیل، تحقیق، نگارش و خلاقیت جای خود را به نسخه‌برداری، جعل، مجیزگوئی و دنباله‌روی می‌دهد. کار بجائی می‌رسد که حاکم مستبد در نقش امام حسین، کوروش هخامنشی، و محمد رسول‌الله قرار گرفته، «نوکری» وی از جمله «افتخارات» دینی و بومی می‌شود. دیگر اهمیتی ندارد که حاکم چه می‌گوید، اگر مخاطب در جمع پیروان باشد، سخن حاکم «حق» است، و اگر از جمله مخالفان؛ هر آنچه حاکم بگوید «ناحق» خواهد بود.

در واقع در پس این «پروسه»، همان «گفتمان» اجتماعی است که به بن‌بست رسیده، و سیاست خارجی جز این نمی‌جوید. آنچه «آزادی بیان» می‌تواند برای جامعه به ارمغان آورد، خروج از این بن‌بست است. البته مسائل به مراتب پیچیده‌تر از این‌هاست،‌ ولی به طور خلاصه و در حد یک وبلاگ می‌توان آن را اینچنین ساده‌ کرد.

حال که از «آزادی بیان» حمایت کردیم، و جهت خروج از بن‌بست تحمیل شده بر گفتمان اجتماعی وجود آن را الزامی دانستیم، باید دید اصولاً این «آزادی بیان» چیست و چه ویژگی‌هائی دارد؟

طی چند سالی که از هیاهوی محمد خاتمی در ایران ‌گذشته، شاهدیم که برخی سیاست‌ها این تمایل را از خود نشان می‌دهند که تحلیلی «متفاوت» با دوران «جنگ سرد» از فرایند سیاست‌گزاری داخلی در ایران به دست دهند. البته در گام نخست بگوئیم که این «تمایل» صوری است، و به دلائلی که بالاتر آوردیم نمی‌باید فریفتة آن شد. چرا که، «آزادی بیان» به طور کلی در تضاد با منافع بیگانه قرار می‌گیرد، و نمی‌باید انتظار داشت که اینان از «آزادی بیان» یعنی از تقلیل منافع‌شان در ایران «حمایت»‌ کنند؛ چنین کاری نخواهند کرد و ایرانیانی که چنین انتظاراتی دارند بهتر است در خوش‌باوری‌های‌شان تجدید نظر کنند. ولی در نظام رسانه‌ای و تبلیغاتی سم‌پاشی سیاست‌های حاکم جهانی به اینصورت انجام گرفته که گویا اینان «طرفدار آزادی بیان» هستند.

پس بهتر است، «آزادی بیان» مورد نظر اینان را از منظر ایادی و عوامل خودشان مورد تحلیل قرار دهیم. برای اینکار، نیم‌نگاهی به مطالب و مقالاتی که بر روی سایت‌های زنجیره‌ای «مخالف‌نما» به چاپ می‌رسد کفایت خواهد کرد. اغلب این سایت‌ها از طرف دولت‌های خارجی تأمین بودجه می‌شود، مبالغ مورد نیاز نیز چه مستقیماً و چه به صورت غیرمستقیم از مسیر سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در غرب در اختیار اینان قرار می‌گیرد. همانطور که گفتیم بازتاب «جنگ مقدس» در هر صورت برای غرب مفید خواهد بود، در نتیجه فحاشی‌های رسانه‌ای به علی خامنه‌ای می‌تواند با پول ارسالی محافل حکومت اسلامی صورت گیرد، به قول معروف، «ز هر طرف که کشته شود، سود اسلام است!»

ولی آنچه در این میانه به سود ملت ایران نیست، تحدید «آزادی بیان» با توسل به توجیهات فقهی و گاه «استراتژیک» است، عملی که نهایت امر کار را به «توجیه خشونت» بر علیه شیوه‌های بیان می‌کشاند. ولی برای توضیح این مواضع نیازمند تفصیل بیشتری هستیم.

در گام نخست این اصل کلی می‌باید مد نظر قرار گیرد که «آزادی بیان» به هیچ صورت محدود به گفتمان و کلام نمی‌شود. خلاقیت‌های هنری، از سینما گرفته تا تئاتر و نقاشی و رقص و موسیقی و عکاسی و … و شیوة «حضور» شهروند در جامعه به همان اندازه شامل «آزادی بیان» است که نوشتار و گفتار. در ثانی، اگر «آزادی بیان» هیچگاه در خدمت تقدس نیست، از محصول «آزادی بیان» هم می‌توان به نفع «تقدس» بهره‌برداری کرد،‌ و هم جهت تحریک افکار عمومی این محصول را به پیراهن عثمان تبدیل نمود. خلاصة کلام، در عمل، «آزادی بیان» فقط در حاکمیتی معنا و مفهوم پیدا می‌کند که حامی بی‌قید و شرط آن باشد.

به طور مثال، اگر فردی به صورت «آزادانه» از چشم‌اندازهای کویر لوت کلیشه‌های عکاسی تهیه ‌کند، «خلاقیت» وی با تقدس ارتباطی ندارد. ولی اگر عکس‌های همین فرد را بنیادهای تقدس‌فروش از قماش شیعة ‌اثنی‌عشری، بهائیگری، و یا شیخی‌های خانقاه نشین وسیله‌ای جهت «تخرخرات» دینی و اثبات عظمت «ذات الهی» قرار دهند،‌ عکس‌ها به عامل ایجاد تقدس تبدیل شده. مهم اینجاست که عکاس «هیچکاره» است! آنچه «تقدس» را در جامعه گسترش داده و به آن «موضوعیت» ‌بخشیده، هنرمند، عکاس و یا کلیشه‌ها نیست، این منافع بنیادهاست که چنین بازتاب می‌یابد. و یا اگر باز هم به سیاق مثال، فردی در شعر، طنز و یا مطلب خود برخی «باورها» را به چالش بکشد، فی‌نفسه عملی بر علیه «تقدس» صورت نداده، این بنیادها هستند که جهت ایجاد و گسترش تقدس خود پیرامون آنچه در چارچوب آزادی بیان به وجود می‌آید «هیاهو» به راه می‌اندازند. و با اینکار هم محدودة منافع خود را با تکیه بر عامل «تقدس» مشخص می‌کنند، و هم محدودیت «بیان» انسان‌ها را در برابر منافع خود ترسیم می‌نمایند. نمونة عربده‌های روح‌الله خمینی بر علیه سلمان‌رشدی در برابر ماست. پس از چند ماه تظاهرات روزانة عوامل انگلیس در پاکستان و افغانستان بر علیه «آیه‌های شیطانی»، خمینی از فرصت استفاده کرده، بر علیه نویسندة این رمان فتوی صادر کرد. رمانی که نه خودش سواد خواندن آن را داشت، و نه می‌دانست چیست! این عمل فقط به این دلیل صورت گرفت که «منافع بنیاد» شیعة اثنی‌عشری چنین ایجاب می‌کرد.

منافع بنیادها، برخلاف آنچه در سطوح مختلف «روشنفکری» ایرانی‌نما خود را به نمایش گذارده به هیچ عنوان قائم به ذات و «فی‌نفسه»، «تاریخی» و دیرینه نیست؛ جملگی ساختگی، مصنوعی و هدفمند‌اند. تهاجم به «تقدس» را همان شبکه‌ای تعریف می‌کند که نهایت امر بر اساس همان تقدس «نان» می‌خورد. به همین دلیل در این وبلاگ به اظهارات غیرمسئولانه افرادی که پیرامون برهنه شدن یک هنرپیشة زن هیاهو به راه انداخته بودند، مستقیماً اعتراض کردیم. اگر فردی به دلیل اینکه این «برهنگی» را «هنری» تحلیل کرده آن را محکوم نمی‌کند،‌ به این معناست که نوع دیگر شیوة بیان را به عنوان «صور قبیحه» محکوم خواهد کرد. «هر چه بگندد نمک‌اش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک!» وای به حال ملتی که طنزنویس و نویسنده‌اش حامیان «سانسور» باشند؛ افتضاح بیش از این نمی‌شد!

با بازگشت به موضوع اصلی این وبلاگ در ادامه یادآور شویم که اگر امروز سرمایه‌داری جهانی در مرزهای درونی خود با «تقدس» آنقدرها کاری ندارد، فقط به این دلیل است که بنیاد اقتصادی‌اش در فرایندهای داخلی دیگر نیازمند توجیه «تقدس» نیست؛ اگر فردا چنین نیازی پیش آید، همانطور که بالاتر نیز گفتیم، حضرات به قرون وسطی باز خواهند گشت. به همان دورانی که ژاندارک را در آتش ‌سوزاندند تا «مقدس» شود! حال این سئوال مطرح می‌شود که علیرغم ایستائی و واپس‌ماندگی بنیادهای مالی و اقتصادی ایران، چگونه می‌توان صرفاً با تکیه بر نوعی «تجربة دماغی» در عمل از مرز «تقدس» گذشته، «آزادی بیان» را در سطح جامعه تأمین نمود؟ چرا که بالاتر گفتیم تا زمانیکه «تقدس»، چه دینی و چه بومی، چه مأنوس و چه محلی و قومی و گروهی، چراغ راه بیان و کلام و نوشتار و صنعت فرهنگی باشد، «آزادی بیان» وجود خارجی نخواهد داشت، هر کس از چنین «موجودیتی» بگوید سخن به گزافه رانده. این موضوعی است که جای تأمل دارد، و آنان که خود را طرفدار اصول و مبانی «حقوق بشر» جا زده‌اند بهتر است نخست تکلیف‌شان را با تقدس‌ها روشن کنند؛ چرا که در اعلامیة جهانی حقوق بشر سخنی از «تقدس» و احترام به «تقدس» به میان نیامده. سئوال این است: چگونه می‌باید هم به تولیدات فرهنگی ادامه داد، و هم راه بهره‌گیری تقدس‌فروشان از «آزادی بیان» را مسدود نمود؟

شاهدیم مدتی است غربی‌ها تحت عنوان «بهار عرب» در مناطق مسلمان‌نشین هیاهو و آشوب به راه انداخته‌اند. دلائل این آشوب‌ها اینک روشن است، هر چند در مطلب امروز به تشریح‌شان نمی‌پردازیم. ولی اینک توجه محافل غرب به این موضوع جلب شده که جهت تأمین منافع بیشتر می‌باید نظام‌های «تک‌ ساحتی» و روسای جمهور «مادام‌العمر» را که همگی از قضای روزگار دست‌نشاندة خودشان هم هستند سرنگون کرده، و ملت‌ها را در برابر «انتخاب آزاد» بین طاعون و وبا قرار داد. این پروسه آنقدرها کاری با «آزادی بیان» ندارد؛ همانطور که گفتیم این ملت‌ها اگر تکلیف‌شان با تقدس‌ها روشن نشود به «آزادی بیان» دست نخواهند یافت. به صراحت بگوئیم، در مصر، لیبی و حتی در کشورهائی همچون تونس که تحولات با خشونت کمتری صورت گرفت، «آزادی بیان» از دوران گذشته به مراتب بیشتر مورد تهدید قرار گرفته.

البته شبکه‌ای که در تبلیغات‌اش به این «بهار» مرتباً دامن می‌زند، به فرض اینکه حسنی مبارک را برده‌اند و قرار است فرد دیگری را با «آراء عمومی» جانشین وی کنند، از «آزادی» کم سخن به میان نمی‌آورد. ولی اینان از عقب‌نشینی آزادی‌های اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً تحدید جدی آزادی‌های زنان در این جوامع که پس از سقوط حاکمان سابق به وجود آمده هیچ نمی‌گویند. «در باغ سبز» را به روی خوش‌خیال‌ها باز کرده‌اند، و جالب اینکه برخی قلم به مزدهای ایرانی‌نما از این «باغ سبز» برای‌مان کم تعریف و تمجید به عمل نمی‌آورند.

در آخر به صراحت بگوئیم، آنان که در کلام، نوشتار و گفتار حاضر نیستند گامی از «تقدس‌ها» فاصله بگیرند مشکل می‌توانند خود را حامی «آزادی بیان» معرفی کنند. امروز این امکان وجود دارد که خارج از مرز «داش‌مشتی‌گری‌های» رایج، حداقل از طریق شبکة اینترنت نوشتار آزاد و بحث‌های اجتماعی و فرهنگی مطرح شود. آنانکه بجای استفاده از این فرصت‌ها به بازخوانی آیة قرآن و سورة کذا و کذا نشسته‌اند،‌ و تحت عنوان حمایت از «آزادی» ایرانیان، «شرعیات» را بر فضای مجازی حاکم کرده‌اند «آزادی بیان» نمی‌خواهند، اینان در پی «بهار عرب» و کودتای 22 بهمن 57 هستند؛ نهال استعماری که در بستر خون و خزان رشد می‌کند.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ سی‌ایکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید30مه2012

access1st.info
proxytool.net
proxycape.ca
fasterbrowser.info
jwspeed.info
tunnel07.info
proxyhelper.com
surfproxy.co
arabflag.net
surfonlineweb.info
code007.info
geteuip.info
access50.info
24surf.info
hideword.info
celerity.info
privacysite.info
anonymouswebsurf.info
usproxyfree.com
thefastgame.info
iphider.us
showmethispage.com
unblockpiratebay.com
internetjobcentre.in
youtubeproxy.nl
proxbay.com
proxietime.info
trueproxy.com
defaultbrowser.info
stablesites.info
111internet.info
11network.info
peeker.us
hidersite.info
skyfirebrowser.info
privacy247.info
inviter.org
baldsite.info
surfwired.info
file404.info
access4pc.info
101speed.info
speed-limit.info
freeunblock.info
php-web-proxy.com
freesocialnetworks.info
proxcay.com
internetliaisons.in

پیبس!

در سال 1972 میلادی کتابی به نام «آنتی اودیپوس» اثر دو متفکر فرانسوی به نام‌های «ژیل دولوز» و «فلیکس گاتاری» به چاپ رسید. «آنتی اودیپوس»، اولین مجلد از مجموعه‌ای به نام «اسکیزوفرنیا و کاپیتالیسم» به شمار می‌رود. دومین مجلد این مجموعه تحت عنوان «هزار فلات» در سال 1980 منتشر شد. مسلماً در این وبلاگ امکان نقد و بررسی چنین آثاری نیست؛ دولوز و گاتاری از جمله فلاسفة شناخته شدة پسامدرن‌اند، و علیرغم عدم تطابق دقایق نگرش آنان با نقطه‌نظرهای نویسندة این وبلاگ، بحث و بررسی مستدل در مورد چند و چون «پسامدرنیسم» نمی‌تواند به سهولت انجام شود. در نتیجه، ما نیز این مبحث را به اهل فن واگذار کرده، و در این مقطع فقط به بررسی گوشة محدودی از این آثار می‌پردازیم. این بررسی می‌تواند به نوعی «ورودی» به محدودة بحث فاشیسم در نگرش پسامدرن تلقی شود. امیدواریم این مطلب بتواند نگرشی هر چند ابتدائی، ولی منسجم از دیدگاه پسامدرن‌ها به پدیدة فاشیسم ارائه دهد.

نخست در مورد «آنتی اودیپوس» چند کلام به سیاق توضیح بیاوریم. همانطور که از عنوان کتاب برمی‌آید، دولوز و گاتاری تلاش دارند تا بنیاد تفکر فروید را به زیر سئوال ‌برند. از منظر اینان «عقدة اودیپ» به صورتیکه فروید نظریة خود را بر آن استوار کرده نه جامعیت دارد و نه صحت. ولی مشکلی که پسامدرن‌ها به وجود می‌آورند نقدهای‌شان نیست، اینان یک پدیدة‌ مشخص و تعریف شده را به زیر سئوال می‌برند بدون اینکه برای آن جایگزینی ارائه دهند، و مشکل کذا اینبار نیز قابل مشاهده است. نویسندگان «آنتی اودیپوس»، عقدة اودیپ را با پدیدة روشن دیگری جایگزین نمی‌کنند، در اثر آن‌ها فقط این تمایل دیده می‌شود که جهت مخدوش کردن نگرش مشخص فرویدی حیطه‌ای بی‌حد و ‌مرز و ناشناخته را به نمایش بگذارند. محدوده‌ای که از «عشق به تولید» تا «پیکره‌های بی‌اندام» گسترش می‌یابد بدون آنکه در هیچ مرحله‌ای بتواند به ظرافت و صراحت نگرش فروید نزدیک شود. یادآور شویم که در اینجا «تولید» صرفاً به تناسل ارجاع نمی‌دهد. این توضیح آورده شد تا موضع مشخص ایدئولوژیک پسامدرن تا حدودی روشن شود؛ نوعی تلاش است جهت کشاندن مخاطب به فراسوی «مدرنیته»، بدون آنکه پسامدرن جهت ماجراجوئی «فیلسوفانه‌اش» ابزار کافی در اختیار داشته باشد.

با این وجود، پسامدرن‌ها علیرغم وارد کردن عامل و یا عوامل «ناشناخته»، سیاله‌های بی‌موضع و بی‌وضع و … در قلب تئوری‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی‌شان، بر خلاف آنچه ساده‌لوحان و نسخه‌برداران حرفه‌ای رایج کرده‌اند به هیچ عنوان «مرگ خداوند فلسفة کلاسیک» را که دستاورد «مدرنیته‌» و نیچه است به زیر سئوال نمی‌برند. آنچه در برخی کشورها خصوصاً ممالک مسلمان‌نشین «مدروز» شده و بر اساس آن حضور سیاله‌های بی‌وضع و متحرک را در آثار پسامدرن‌ها نوعی بازگشت غرب به ارزش‌های «الهی» تفسیر می‌کنند، از جمله جفنگیاتی است که مسلماً بازتاب منافع مالی و اقتصادی محافل مشخصی می‌باید تلقی شود. موضوعی که خارج از بحث امروز ماست.

میشل فوکو، دیگر فیلسوف پسامدرن، در مقدمه‌ای بر ترجمة کتاب «آنتی‌اودیپوس» به زبان انگلیسی، جملة ویژه‌‌ای به کار برده که بعدها شهرت فراوان یافت، و تحلیل‌های متفاوتی به دنبال آورد. فوکو پس از توضیحاتی که در چند و چون «آنتی اودیپوس» می‌آورد، به این نتیجه می‌رسد که کتاب مذکور در واقع یک «مقدمه بر زندگی غیرفاشیست» می‌باید تلقی شود. با این وجود، واژگان به کار گرفته شده از جانب فوکو، و مسائل گسترده پیرامون «پسامدرنیسم» پیچیده‌تر از آن است که بتوان این به اصطلاح «مقدمه» را سریعاً شکافت. در نتیجه ما نیز تلاش خواهیم کرد با سفری کوتاه در مفاهیم فلسفة پسامدرن، علیرغم تفاوت‌های فاحش بین نگرش فوکو و دولوز، تا حد امکان آنچه را که فوکو «زندگی غیرفاشیست» می‌خواند بشکافیم. پس نخست نگاهی داشته باشیم به فاشیسم در نگرش دولوز!

اگر فوکو در آثارش معمولاً به «تجلیات تاریخی فاشیسم» دلبستگی زیاد نشان ‌داده ـ حکومت موسولینی، هیتلریسم و فرانکیسم ـ دولوز بیش از آنچه فاشیسم را در قالب «دیوانگی‌ خلق‌ها پیرامون اهدافی گنگ» معرفی کند، به بررسی پایه‌های ایدئولوژیک آن مشغول می‌شود. وی گسترش فاشیسم را در جامعه نوعی «تمایل پایدار» و استوار می‌بیند؛ و به این ترتیب به فاشیسم موجودیتی «ممتد» نیز می‌دهد! ولی از آنجا که پسامدرنیسم، خواه ناخواه فرزند مارکسیسم نظری است، دولوز نیز موجودیت فیزیکی فاشیسم را در مقام یک پدیدة منفی در جامعة سرمایه‌سالار، «تمایل» به جایگزینی «نظام‌نامه‌هائی» می‌داند که عملکرد کاپیتالیسم آن‌ها را از «نظم‌شان» تهی کرده.

خلاصة کلام، در نگرش دولوز، فاشیسم نه تنها «ابدی» و جاودان، که «رومانتیک» نیز می‌شود و تلاشی است جهت به «نظم» درآوردن «آشفتگی» ناشی از ندانم‌کاری‌های کاپیتالیسم! دولوز به این ترتیب نهایت امر «وسواس» بیمارگونة فاشیست‌ها را که معمولاً در مسیر اهداف گنگ و مبهم و گاه بسیار مضحک بروز می‌کند، با «انحرافی رومانتیک» در ترادف قرار ‌داده! به طور مثال، حذف فیزیکی برخی طبقات نژادی و عقیدتی در آلمان نازی و یا تکیة بیمارگونة حکومت‌های فاشیست دست‌نشانده در جهان سوم بر«اهداف مضحکی» همچون حجاب اسلامی، مبارزه با کمونیسم، ملی‌گرائی‌های «دروغین» و دوآتشه و … «وسواس» بیمارگونة یک حاکمیت مریض و بی‌مفر نیست؛ نوعی «تلاش» می‌باید به شمار آید جهت بازگشت به «نظم!» جالب اینکه، در همین نخستین گام‌ها شاهد تقابل نظری میان نگرش «انسان‌محور» و پسامدرن می‌شویم، هر چند موضوع امروز ما این مطلب نباشد. حال نگاهی به «هزار فلات»‌ به قلم دولوز و گاتاری بیندازیم.

در «هزار فلات» شاهد برخورد با انواع فاشیسم می‌شویم؛ «کلان فاشیسم» و نوع «خُرد» آن از جمله معروف‌ترین‌اند! در این مقال فرصت تحلیل «انواع» دست نخواهد داد، ولی در مقام ارائة دنباله‌ای بر مبحث «فاشیسم» تشریح آنچه این فلاسفه آن را «پیکر بی‌اندام» می‌خوانند نیز لازم می‌آید. هر چند این «پیکر‌ بی‌اندام» در پسامدرنیسم از انواع متفاوت برخوردار می‌شود، نوع ویژه‌ و بسیار عجیب و خطرناکی از آن وجود دارد که هم متعلق به طبقه‌بندی «خُرد فاشیسم‌ها» است، و هم قابلیت گسترش وسیع دارد. و آنچنانکه فلاسفة مذکور از عملکرد این پدیده سخن می‌گویند، جای تعجب نخواهد بود که آن را «پیکر بی‌اندام سرطانی» نام بگذارند.

این «پیکر بی‌اندام سرطانی» که منبعد، جهت سهولت بیشتر آن را «پیبس» می‌خوانیم، متعلق به «سازواره‌ای» است متکی بر یک قشر ویژه، هر چند این نکتة جالب توجه را نمی‌باید فراموش کرد که قشر مذکور به هیچ عنوان محدودة فیزیکی «پیبس» نیست! چرا که در عمل، «پیبس» از طریق بازتولید خود، هم از قشر میزبان «جدائی» می‌طلبد، و هم از مطالبات آن «گریزان» خواهد شد. کلید «دریافت» دقایق فاشیسم، حداقل در نظریة پسامدرن‌ها، چیزی نیست جز «شناخت» از حرکت این عامل متناقض که همزمان «لایه‌ساز» و «لایه‌شکن» و خصوصاً «گریزان» و «فرار» است! عاملی که آن را «پیبس» خواندیم، در حرکتی مداوم از طریق شناخت و بهره‌گیری از «همگرائی‌ها»، افراد را به درون روند «هم‌نوائی» و هماهنگی با خود سوق می‌دهد. نتیجة این عملیات کاملاً روشن است، گسترش «اجماعی» که به سرعت از طریق مرزهای بیرونی قشر نخستین با دیگر اقشار، نوعی فروپاشانی «درون‌قشری» ایجاد خواهد نمود، و تأثیرات سرطانی «پیبس» را به صورتی «فاتحانه» از این قشر به قشرهای دیگر منتقل می‌نماید.

البته از آنجا که پسامدرنیسم یک نگرش فلسفی و در نتیجه فراگیر است، در این مقال، «قشری» که نخستین میزبان «پیبس» می‌شود، به هیچ عنوان محدود به قشرهای شناخته شده در علوم اجتماعی و یا اقتصاد نیست، و نمی‌تواند به یک طبقه محدود شود. این نوع تأثیر سرطانی را حتی در یک محله، یک مدرسه، یک دانشگاه و … نیز می‌توان مشاهده کرده، مورد بررسی و تحقیق قرار داد. به طور مثال، رعایت پوشش و رفتار اجتماعی ویژه‌ای که از سوی برخی «مقامات» محلی و ریش‌سپیدان بر «اهل محل» و یا محصلین یک مدرسه تحمیل می‌شود، می‌تواند نوعی «پیبس» باشد؛ که هنوز آنچنان که باید و شاید نتوانسته گسترش یافته و در ارتباط با «قشرهای» دیگر فعال شود. هر چند خطر این ابتلای اجتماعی همواره وجود دارد.

اینجاست که با گسترة واقعی و عملکرد فراگیر اجتماعی این پدیدة سرطانی بیشتر آشنا می‌شویم و درمی‌یابیم که اصولاً قشرگریزی «پیبس» چه دلائلی می‌تواند داشته باشد. به طور مثال، زمانیکه «پیبس» به صورتیکه بالاتر عنوان کردیم بتواند از محلة «الف» به محلة «ب» گسترش پیدا کند، پر واضح است که به دلیل بسط حیطة نفوذش دیگر فقط «مطالبات» محلة «الف» را نمی‌تواند منظور کند. چرا که اینک دو «قشر» تحت سیطره‌اش درآمده، و اگر این روند همچنان ادامه یابد مطالبات «پیبس» به صورتی تصاعدی از قشرهای متفاوت فاصله گرفته، هر روز گنگ‌تر و نامفهوم‌تر خواهد شد.

در برخی جوامع شاهدیم که چگونه این «رشد سرطانی» در مقاطع مشخص تاریخی به صورت بلا‌انقطاع دنبال شد، و نهایت امر تمامی کشور و حتی قسمتی از یک قاره را درنوردید. در اینجا می‌توان از نمونة آلمان نازی و ایتالیای فاشیست به عنوان فاشیست‌های کلاسیک نام برد، هر چند فاشیسم‌های دست‌نشانده و سفارشی نیز از نوع حکومت اسلامی و فرانکیست‌های اسپانیا هم وجود دارد. ولی در تمامی این رژیم‌ها به صراحت دیدیم که چگونه آنچه پسامدرن‌ها «پیکر‌های بی‌اندام و سرطانی» می‌خوانند به تدریج سراسر فضای اجتماعی را پوشاند.

ولی در عمل، و پیش از تشکیل دولت و پای گذاردن به کاربردهائی که پسامدرن‌ها برای «کلان فاشیسم» پیش‌بینی کرده‌اند، اشاره به چند نکته از اهمیت برخوردار می‌شود. چرا که در روند رشد «پیبس» ـ و این مطلب بسیار قابل توجه است ـ این عارضة سرطانی می‌تواند حتی به صورت فردی و یا در قلب گروه‌های بسیار کوچک رشد و نمو داشته باشد. این نکتة باریک‌تر از مو پسامدرن‌ها را به این صرافت انداخته که فاشیسم نوعی حضور ممتد، پیوسته و مادی ـ در مفهوم آلتوسری ـ در جامعة بشری دارد. «پیبس» می‌تواند در حد یک سازواره نزد یک فرد و یا در قلب یک گروه به موجودیت‌اش تداوم بخشد و هنگام گذار از این فرد به فرد دیگر فعال شود؛ در هر حال «پیبس» عملکردی دارد مشابه «حفره‌های سیاه» در کهکشان‌ها.

می‌دانیم که در کهکشان‌ها حفره‌های سیاه غیرقابل توضیح باقی مانده‌اند. این حفره‌ها سیاره‌ها را به خود جذب کرده و آنان را به صورت فیزیکی می‌بلعند و از میان می‌برند؛ بدون آنکه از این سیارات کوچک‌ترین اثری باقی بماند. «پیبس‌ها» نیز عملکردی هم‌سان دارند. اینان ‌مستقل‌ و یا بهتر بگوئیم «خودکفا» هستند؛ همچون «حفره‌های سیاه» جاذب‌اند و مخرب و نابود کننده! ولی یکی دیگر از ویژگی‌های‌شان این است که هر چند عامل ساده‌ای بیش نیستند، همگی بر یک «اتحاد» نظری و گنگ متمرکز مانده‌اند. «اتحادی» که خود نیز «سیال» باقی می‌ماند؛ «بی‌شکل» است؛ در نتیجه، هر کدام از «پیبس‌ها» از «اتحاد» مذکور نگرشی متفاوت ارائه می‌دهد!

در این مرحله است که می‌توانیم به اظهارات نویسندگان «هزار فلات» بازگردیم. اینان برخلاف «آنتی‌اودیپوس»، اثر نخستین‌شان،‌ در «هزار فلات»،‌ به تحلیل فاشیسم به عنوان «پدیده‌ای تاریخی» نیز پای ‌گذارده‌اند. ولی تحلیل‌شان بیشتر بر نمونة آلمان نازی تکیه دارد تا دیگر پدیده‌ها. به گفتة «دولوز»، آلمان نازی نه یک استبداد دولتی که یک «دولت انتحاری» بوده. و طی قدرت‌گیری «سوسیال‌ناسیونالیست‌ها»، روند رشد «پیبس‌ها» با جامعة آلمان چنان کرد که بجای یک حاکمیت استبدادی، همچون نمونه‌های استالین و مائو که طبیعتاً در چارچوب منافع ایدئولوژیک خود «محافظه‌کارانه» عمل ‌کردند، در آلمان هیتلری ماشین جنگ مستقلاً تبدیل شد به دولت! طبیعتاً این ماشین جز سربلندی «جنگاورانه» از هیچ هدفی دفاع نخواهد کرد؛ حتی اگر در این مسیر مهم‌ترین خادمان‌اش را نیز قربانی کند.

اینک که تا حدودی با نگرش پسامدرن‌ها در مورد فاشیسم آشنا شدیم شاید بهتر باشد همینجا نقدی ابتدائی نیز بر این نگرش بیاوریم. نخستین نقد بر «پسامدرن‌ها»، همچون نقد بر ساختارگرائی می‌تواند بر این پایه تکیه داشته باشد که هر دو نگرش «فردیت» را به هیچ می‌انگارد. انسان در نگرش پسامدرن فاقد فردیت است و به عبارت دیگر وجود خارجی ندارد. «انسانی‌ات» نیز در قوالبی که پسامدرن توصیه می‌کند «تعریف» می‌شود! و شاید به همین دلیل باشد که مستبدان «دین‌خو» و دین‌دوست تا این حد به پسامدرن ارادت قلبی پیدا کرده‌اند؛ اینان نیز «انسان» را مردود دانسته، انسانیت را در چارچوب الهیت‌ اسکولاستیک تعریف می‌کنند. در صورتیکه «فردیت» اصل و اساس تمدن بشری است، و بدون قبول ابعاد اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن،‌ انسان‌ نه در جامعه، که در «رمه» زندگی خواهد کرد.

از سوی دیگر، پسامدرنیسم همگام با «نوساختارگرائی»، جهت توجیه مواضع نظری خود سیاله‌هائی را «تعریف» می‌کندکه تعریف ناشدنی‌ است. «پیکرهای بی‌اندام»، قشرهای موجود و ناموجود، و … همگی پل‌هائی است لرزان و متزلزل که پسامدرن بین «درونی» و «بیرونی» مستقر می‌کند، بدون آنکه مرز «درون» و «بیرون» مشخص شده باشد. به عبارت دیگر پسامدرن در عرصة «ابهام» و فاقد صراحت دست و پا می‌زند. به این عدم صراحت پایه‌ای می‌باید نبود تحلیل‌های استراتژیک و «کلان‌اقتصادی» را نیز در آثار پسامدرن‌ها بیافزائیم. امید است که در آینده پیرامون این مفاهیم، و جهت ارائة توضیحات کافی مطالب جامع‌تری ارائه کنیم.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ سی‌ایکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید16آوریل2012

anonyproxy.biz
proxhide.info
goldsurfer.info
tqwo.com
phjx.com
changeanyip.info
browsingworld.info
yopol.com
facebook-proxy.com
sitehider.info
justaproxy.info
eufq.com
proxycape.net
whmcstest.in
wiksa.com
PROXYNURSET.INFO
jqxd.com
ytqd.com
xfgu.com
proxycape.com
annonimusbrowsing.info
aprilproxy.com
zerotool.info
kkhf.com
unblock-proxy.info
proxyserver360.com
dbqz.com
youshouldhide.me
accesshider.info
sqkw.com
fastwebsurfer.info
qpkd.com
familyproxy.info
pazou.org
xhkq.com
proxycape.org
euqv.com
bestyoutubeproxy.info
ytqv.com
proxymenow.com
ytqk.com
yxmo.com
https://schooldefend.com
xfwu.com
qhwk.com
siteloo.com
accesswebsite.info
companysurfer.info
sqza.com
tzxe.com

پوزه و دریوزه!

برای پاسخگوئی به سئوالات برخی خوانندگان گرامی این وبلاگ، مطلب امروز را به نوعی «کالبد شکافی» شتابزده از آنچه «جنبش سبز» می‌خوانند اختصاص می‌دهیم؛ به این امید که با این مطلب مواضع ما در قبال «جنبش» کذا روشن شود. با این وجود، صرف پاسخگوئی به چند سئوال نمی‌تواند روشنگر یک موضع سیاسی باشد، چرا که موضع‌گیری سیاسی منوط به ارائة یک مجموعه نگرش‌ها خواهد شد. به همین دلیل نیز پیش از طرح مطالب پرسش‌برانگیز می‌باید «ساختار قدرت» در جامعه را نیز بشکافیم. بدون یک «نگرش» منسجم از «ساختار قدرت»، به دست دادن «شناخت» از موضع‌گیری‌ سیاسی عملاً غیرممکن است. پس در گام نخست به بررسی ابتدائی و روبنائی ساختار قدرت می‌نشینیم.

در وبلاگ امروز عبارت «ساختار قدرت» به تشکیلاتی اطلاق خواهد شد که در یک جامعة بشری از قدرت اعمال نظر و پیشبرد خواست‌ها و امیال‌اش برخوردار است؛ چه این «ساختار» در «کلام» مشروع و قانونی باشد و چه غیرقانونی و استبدادی. در عمل، همچنانکه طی مراحل بعدی در همین مطلب مشاهده خواهیم کرد، «ساختار قدرت» فقط در جوامعی انگشت‌شمار، آنهم به صورت نسبی از «مشروعیت» برخوردار است! به عبارت دیگر، بر خلاف آنچه فلاسفة عهد «روشنگری» و مدرن‌ترها در مطالب‌شان عنوان کرده‌اند، در بطن «قدرت» همیشه نوعی منطق مستبدانه به حیات خود ادامه خواهد داد. چرا که «قدرت کاملاً مشروع»، بنا بر تعریف، ‌ دیگر «قدرت» نیست؛ نیازمند تعریفی «نوین» خواهیم شد که آن را در همینجا می‌توان «توازن ایده‌آل» خواند.

توازنی «ایده‌آل»، دست‌نایافتنی و افلاطونی که بر محور آن تمامی بازیگران صحنة اجتماع می‌باید به صورتیکه تا به حال در تاریخ بشر سابقه نداشته بر سر تقسیم «قدرت تصمیم‌گیری»، بهره‌وری از امکانات مادی و تولیدات صنعتی و کشاورزی و … به «توافقی» اساسی و منسجم برسند. با در نظر گرفتن طبیعت زیاده‌خواه بشر، این توافق ایده‌آل «فراانسانی» خواهد بود، و بحث در این باب معمولاً از حیطة بحث‌ فلسفی «انسان‌محور» پای بیرون گذاشته به میانة میدان الهیت و عرفان و عبودیت می‌افتد. همان عرصه‌ای که در آن طی بیش از دو هزار سال بر استبدادی که انسان‌ها بر انسان‌ها حاکم کرده‌اند «ردای» الهیت و تقدس پوشانده‌اند؛ فراموش نکنیم که حکومت دین، حاکمیت کلیسا، برتری این دین بر آن یک، و … همگی از جمله همین میادین‌اند.

با در نظر گرفتن همین «طبیعت زیاده‌خواه» بشر است که ما «ساختار قدرت» را در یک جامعه، ساختاری در راه به ارزش گذاشتن آزادی قلم، بیان و مطبوعات می‌خواهیم. اگر در عمل و به حکم تاریخ از این «زیاده‌خواهی» بشری راه گریزی نیست، چه بهتر که بجای فروافتادن در دامان «فلسفه‌بافی‌هائی» که استبداد و مستبدان را به طرق مختلف «خوش‌نقش»‌ و نگار می‌کند، با پیش‌فرضی مستبدانه به این «آزادیخواهی» رنگ و روغنی «انسان‌محور» و سکولار اعطا کنیم. به عبارت ساده‌تر، برای ما طبیعت زیاده‌خواه بشر فقط و فقط می‌باید راه به «آزادی» ببرد، نه به مسیری دیگر. خواه این مسیر فلسفی باشد،‌ خواه تعبدی و دینی و شرعی و مالی و اقتصادی. به این ترتیب در ساختاری که بر پایة سکولاریسم استوار خواهد شد، تحت عناوین دینی، بومی، اخلاقی و … هیچگونه محدودیت بیان در جامعه قابل قبول نیست.

حمایت از این «آزادی» دلیل دارد، چرا که این «پدیده» پایه و اساس ساختار قدرت در جوامعی شده که اینک چه بخواهیم و چه نخواهیم سردمداران تمدن بشری‌اند. در کمال تأسف دولت‌ها در همین جوامع «پیشقراول»، جهت تأمین منافع نامشروع‌شان در جهان سوم از کسانی حمایت می‌کنند که به دلائل و بهانه‌های من‌درآوردی و احمقانه،‌ شاهرگ همین «آزادی»‌ را بر انسان‌ها بسته‌اند.

در نتیجه، پر واضح است که «ساختار قدرت» از منظر یک سکولاریسم پایه‌ای نمی‌تواند دست در دست ارتش، سپاه پاسداران، شهربانی و نیروهای سرکوبگری شکل گیرد که از دورة رضامیرپنج،‌ در عمل تحت فرماندهی سفارتخانه‌های غربی به سیاستگزاران اصلی کشور تبدیل شده‌اند. به همین دلیل نیز، «آزادیخواهی»‌ در یک نگرش «سکولار» نمی‌تواند از «جنبش‌هائی» حمایت کند، که به صورت علنی و یا تلویحی به «نظر لطف» نیروهای نظامی و انتظامی خیره مانده‌اند. همچنانکه تجربة نفرت‌انگیز 22 بهمن 57 نشان داد، چنین برخوردی با پدیدة «قدرت» به صراحت نمایانگر این تمایل است که جنبش‌های کذا قصد اعمال قدرت نامشروع و پیروی از ساختار سرکوبگر نیروهای نظامی و انتظامی در مسیر منافع خود و حامیان اجنبی‌شان دارند.

برای یک حرکت سیاسی و خصوصاً سکولار، «برادری» با ارتش، و «همراهی» با نیروهای نظامی، چه این ارتش و نیروها «کارگری» باشند و خلقی، و چه امیرپالیستی، به هیچ عنوان نمی‌تواند ارتباطی با حمایت از آزادی بیان، مطبوعات و قلم برقرار کند. در هیچ کشور جهان، و در هیچ نظامی در تاریخ بشر «یونیفورم‌پوش» جماعت از «آزادی بیان» حمایت نکرده. طبیعت ارتش با «آزادی سکولار» در تضاد قرار می‌گیرد،‌ چه این یونیفورم در واشنگتن پوشیده شود، چه در مسکو و چه در پکن؛ هیچ تفاوتی ندارد.

یونیفورم‌پوش در مسیر زندگی‌اش فرامی‌گیرد که از روی تعبد و به صورتی کورکورانه به فرامین عمل کند، نه اینکه جهت فراهم آوردن امکانات «آزادی بیان» دست به اقداماتی بزند! تمامی گروه‌های سیاسی که به نحوی از انحاء از همراهی و همگامی و «اخوت» با نظامی‌جماعت سخن به میان می‌آورند در عمل به اربابان غربی همین ارتش استعماری پیام می‌دهند که حاضریم به فرمان شما، قلادة ارتش دست‌نشانده را بر گردن نهیم؛ این است مفهوم سیاسی و استراتژیک شعار بیشرمانة‌ «همراهی با برادران ارتشی!»

در یک جامعة انسان‌محور و سکولار، ارتش و نیروهای انتظامی در خدمت بنیادهای اجتماعی‌اند، اینان حق ندارند خود را رهبران پنهان یا عیان «حاکمیت و دولت» ببینند. به همین دلیل نیز ما از روز نخست «انقلاب اسلامی» را یک کودتا و عوامل برخاسته از این به اصطلاح «انقلاب» را نیز کودتاچی خواندیم. چرا که اگر ارتش استعماری شاهنشاهی از استقلال عمل نسبی برخوردار می‌بود و می‌توانست با هیاهو و غوغاسالاری «خیابانی» و «فرمایشی» برخورد معقول‌تری نماید، شاید امروز مملکت‌مان به چنین سرنوشت غم‌انگیزی دچار نمی‌شد. ایرانیان فراموش نخواهند کرد که روح‌الله خمینی زمانیکه ملت ایران را مثله می‌کرد، روی شاخ ارتش و شهربانی می‌زد. این مختصر را جهت اطلاع آندسته از «سیاست‌بازان» گفتیم که برای آ‌یندة سیاسی خود و هم‌پالکی‌های‌شان بر سیلان «فراموشکاری‌های» فرضی ملت و تاریخ ملی تکیه کرده‌اند. حال «فرصت طلبان» کودتاچی را رها کرده و نگاهی به «بنیادهای اجتماعی» بیاندازیم.

به صراحت بگوئیم، مقصود از «بنیادهای اجتماعی» به هیچ عنوان بنیادهای سنتی، چه دینی و چه بومی نیست. البته این بنیادها می‌تواند در یک نظام انسان‌محور به موجودیت حاشیه‌ای خود ادامه دهد. ولی در یک نظام سکولار موجودیت یک حوزة علمیه و یا یک دربار که در امور سیاسی، اخلاقی، اجتماعی، مالی و صنعتی نقش «تصمیم‌گیرنده» ایفا کند خارج از هر گونه موضوعیت است. بنیادهای سکولار در چارچوب نیازهای ملموس، واقعی، مالی و اقتصادی انسان‌ها در ارتباط با اقتصاد واقعی کشور، و نه در رابطه با هیاهوسالاری‌های «دولتی» شکل می‌گیرد. بنیادهای سکولار از واقعیات تغذیه می‌کند، نه از گسترش اوهام و تخیلات بومی و دینی. به عبارت دیگر بنیاد اجتماعی سکولار، از تنور خداشناسی‌های «خیابانی» و وطن‌پرستی‌های «قهوه‌خانه‌ای» نان نخواهد خورد.

در همین راستاست که در یک سکولاریسم پایه‌ای، اوباش شهری، یا همان‌ها که طی شکل‌گیری شهرنشینی از دورة ناصرالدین میرزای قاجار تا به امروز به تدریج به عصای دست استعمار و ارتش سرکوبگر تبدیل شده‌اند، به طور کلی می‌باید از صحنة سیاستگزاری کنار گذاشته شوند. به همین دلیل یک سکولار هرگز از تظاهرات به اصطلاح «خودجوش» که معمولاً با تکیه بر «اوباش وابسته به محافل» در کشور سازماندهی می‌شود حمایت به عمل نخواهد آورد و با این جماعت همراهی نخواهد کرد. بهتر بگوئیم! سکولاریسم به دلائلی که در بالا آمد چنین تحرکات خشونت‌پرور، گنگ، بی‌هدف و صرفاً «تنش‌زا» را در هر قالبی از پیش محکوم می‌کند. چرا که تجربة تاریخی به اثبات رسانده که دود این «آتش‌افروزی‌ها» فقط به چشم ملت ایران خواهد رفت.

حال که هم «تعریف» بنیادهای اجتماعی در یک حاکمیت سکولار به اختصار ارائه شد، و هم ارتباط اوباش شهری را با «حاکمیت» مشخص کردیم، می‌باید ببینیم چنین بنیادهائی خارج از هیاهوسالاری «اوباش شهری» و «دولتی‌ها» چگونه می‌تواند اصولاً پای به منصة ظهور بگذارد؟ پاسخ به این پرسش روشن است: در ارتباط با واقعیات اجتماعی، مالی و تشکیلاتی. به طور مثال، در کشور ایران «روند رایج» این است که سیاست‌های خارجی دست به آشوب‌آفرینی در دانشگاه‌ها بزنند. اگر می‌گوئیم «آشوب‌آفرینی» به این دلیل است که دانشجونمایانی که هیاهو به راه می‌اندازند هیچگونه «مطالبات» صنفی ندارند. اگر هم گروهی دانشجو در مسیر یک تحرک آگاهانه و صنفی، مطالباتی واقعی ارائه دهند، سریعاً از سوی «دانشجونمایان» که همان عوامل دولت و حکومت سرکوبگرند منزوی شده، کار به درگیری با نیروهای انتظامی کشیده می‌شود. نتیجه هم روشن است، تحمیل و گسترش فضای امنیتی‌ بر کل جامعه، به انزوا کشاندن خواست‌های صنفی و «منطقی» دانشجویان،‌ و نهایت امر در ترادف قرار دادن «تحرکات دانشجوئی» با آشوب‌گری! این همان مجموعه مطالباتی است که استعمار از دولت دست‌نشانده‌ و نیروهای نوکرصفت «یونیفورم‌پوش» خود در کشور ایران دارد. بدیهی است که چنین تحرکاتی به هیچ عنوان در مسیر مطلوب یعنی در راه تحکیم پایه‌های یک سکولاریسم انسانی و واقعی متحول نخواهد شد.

یک سکولار واقعی، و نه یک عروسک کوکی که طوطی‌وار دهان‌اش را باز و بسته می‌کند، نمی‌تواند از آنچه تحت عنوان «جنبش سبز» به راه افتاد حمایت به عمل آورد. نتیجة هیاهوسالاری «سبز» امروز در برابر چشمان‌مان نشسته؛ افزایش قدرت اوباش یونیفورم‌پوش سپاه پاسداران؛ نابودی هر گونه حق و حقوقی که می‌توانست هنوز در قاموس «شهروندی» مورد «احترام» حکومت اسلامی قرار گیرد؛ و نهایت امر، استقرار حکومت اسلامی در جایگاه وحشی‌ترین حاکمیت‌های جهان، بر اساس آمار «انتشار یافتة» اعدام‌ها!

جالب اینکه،‌‌ «جنبش‌سبز» که برای ریش و پشم میرحسین جلاد و عمامه و نعلین کروبی خودفروخته بیش از دو ‌سال است گوش ما ملت را کر کرده، در برابر اوج‌گیری شمار اعدام‌ها در ایران خفقان کامل گرفته. تو گوئی این اعدام‌ها در قاموس این آخوندک‌ها و بچه‌آخوندهائی که نان اجنبی می‌جوند، «حق» است! نمی‌دانیم کدام گوساله‌هائی تحت عنوان «سکولار» در کنار امثال امیرارجمند، جهانبگلو و «پروفسور» نصر می‌نشینند و اصولاً سخن گفتن از سکولاریسم در «جنبشی» که ریشه‌های‌اش را از توحش آخوندیسم شیعة اثنی‌عشری به عاریت گرفته،‌ چه قماش دروغ شاخداری می‌تواند از آب درآید.

خلاصه بگوئیم، این همان تله‌ای است که سه دهة پیش سازمان سیا با روح‌الله خمینی بر سر راه ملت ایران گسترد و هنوز هم دست بردار نیست و می‌خواهد با «اسلام رحمانی» و «ایران آباد» میخ طویله‌اش را محکم‌تر بکوبد. سایت رادیوفردا، ‌مورخ ششم شهریورماه 1390، در مطلبی تحت عنوان، «چه شد که ایران قیامت نشد؟» به نقل از «امیرارجمند» یا همان «جن ارجمند» می‌نویسد:

«آنچه که مهندس موسوی و آقای کروبی به دنبالش بودند، یک ایران آباد، آزاد و قانونمدار است. ایرانی مبتنی بر یک تفسیر رحمانی از اسلام، با رعایت حقوق بنیادین شهروندان و یک دولت کارآمدی که بتواند معیشت مردم را بخوبی تأمین کند.»

«معیشت مردم» همان عبارت فریبنده، گنگ و جادوئی است که هم امروز در خطبه‌های نماز جمعه تهران و شهرستان‌ها نیز مورد استفاده قرار گرفت. خلاصه «خط» را سازمان سیا مشخص می‌کند، بگذریم. خارج از تمامی پرسش‌هائی که با مطالعة جملات «خررنگ‌کن» رادیوفردا به ذهن مخاطب آگاه از مسائل اجتماعی و سیاسی حمله‌ور می‌شود، و مسلماً مهم‌ترین‌شان را می‌باید در بررسی «گذشتة درخشان» این آقایان جستجو کرد، مسئلة «تفسیر رحمانی» از اسلام است. تفسیری که گویا قرار شده در این به اصطلاح «جنبش» به مرکز الهامات «مردم» تبدیل شود!

به صراحت بگوئیم، آقای امیرارجمند جفنگ و مزخرف می‌گویند، هیچ سکولاری که شایستة این عنوان باشد با خواستاران حاکمیت «تفسیر رحمانی از اسلام» بر جامعه سر میز مذاکره نمی‌نشیند. حضراتی که امیرارجمندها در ادبیات خیابانی‌شان «سکولار» لقب داده‌اند، همان قوادهائی‌اند که از دورة کودتای 28 مرداد 1332، جهت به ارزش گذاشتن اعتبار آخوندیسم، نقش «سکولار زه‌وار در رفته» بازی‌ کرده‌اند. همان سکولارنماهای مفلوکی که یک پای‌شان دم لژهای «بازار» تهران بود، و پای دیگرشان در حرم حضرت‌رضا در مشهد! و برای کسانیکه لنگ‌شان را اینهمه باز می‌کنند، چه چیز طبیعی‌تر از اینکه نهایت‌ امر ک…ن‌شان جر بخورد؛ صدای‌اش را هم که شنیدیم: «انقلاب اسلامی» حضرت امام خمینی! انقلابی که امروز سازمان سیا به توله‌های‌اش تریبون می‌دهد. باری تولة حکومت اسلامی امام خمینی در ادامه پنجه را گز نموده می‌فرمایند، «وجب!» یعنی قدرت از مردم ناشی می‌شود:

«[…] منشا قدرت، مردم است.»

افسوس که ایشان به دلیل تکرار طوطی‌وار، فراموش می‌کنند بگویند، آنچه «منشاء قدرت» را «مردم» تعریف کرده، نظریه‌ای است سیاسی و سکولار که منشاء قدرت والا، اسلامی، دینی و بومی و فئودال و خصوصاً اعمال حاکمیت به نمایندگی از جانب اولوهیت و الهیت را بکلی مردود می‌داند. تا آنجا که ما می‌دانیم، قرآن و اسلام و سنت پیامبر و احکام و حدیث و جنفگیاتی از این قماش «منشاء قدرت» را هیچگاه مردم تعریف نکرده‌اند، این منابع از «ناس» به عنوان تل بندگان خدا یاد می‌کنند. خلاصه بگوئیم، با تکیه بر عبارات بی‌معنائی از قماش «وشاورهم‌فی‌الامر» و «حق‌الناس» و غیره نمی‌توان دمکراسی و سکولاریسم قرن بیست‌ویکم را به منجلاب فاشیسم اسلامی کشاند.

همانطور که می‌بینیم، «جنبش سبز» از چمنزار «نظریه‌پردازی» غرب آنچه را که «دوست» دارد و به دهانش شیرین می‌آید، چیده و به «پوزه»‌ می‌برد. و آقای امیرارجمند نیز عین امام خمینی گوربه‌گور شده‌اش می‌خواهد با کمک «برادران» در رادیوفردا، همان مزخرفاتی را به خورد ملت ایران بدهد که در هیاهوسالاری سال 1357،‌ «بی‌بی‌سی»در واقع مخ «خلق‌الله» را با آن‌ها خورده بود.

خلاصه، اگر منشاء قدرت «مردم» است، نهایت امر این «مردم» می‌باید از منظر حقوقی و اجتماعی تعریف مشخصی داشته باشد تا از تل موهوم «ناس» و «خلق» جدا شود. کاری که «جنبش سبز» از انجام آن طفره می‌رود. روزگاری سوسیالیسم را به اسلام آلودند تا «فاشیسم اسلامی» خلق کنند، امروز برای بزک کردن همین فاشیسم است که دست به دامان «سکولاریسم» شده‌اند تا آن را نیز به لجن ابهام «مردم» و «اسلام رحمانی» بیالایند. مشخص کردن مواضع و ارائة «تعریف» می‌ماند برای سه دهة دیگر. برای هنگامه‌ای دیگر که یک «امیرارجمند» دیگر با حمایت یانکی‌ها، یا بهتر بگوئیم با دریوزگی در بارگاه ارباب، پوزه به «علف» خواهد زد تا برای ما ملت یک فلسفة «مبارزاتی» دیگر بنویسد!

آنچه در بالا آوردیم فشرده‌ای بود بسیار محدود از ریشه‌های تضاد پایه‌ای سکولاریسم با جنبش سبز؛ مسلماً این مطلب که در حد یک وبلاگ ارائه شده، نه کافی است و نه رسا. هر چند به استنباط ما می‌تواند برای آن‌ها که خواستار «دریافت» بهتری از موضع‌گیری‌های سکولاریسم سیاسی هستند مقدمه‌ای باشد کوتاه بر برخورد یک سکولار با مسائل اجتماعی.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید3سپتامبر2011

cashnow.tk
allinbyprox.info
proxyupdaters.tk
deltasurfer.tk
surf-perfectip.info
privatevpn.tk
social-online.info
unblockhostweb.info
waverunner.tk
wealthonline.tk
creditsurf.tk
bomain.tk
vpnservers.tk
androidsmart.tk
forexfreebrowse.tk
paragonproxy.tk
forexfun.tk
diabetictest.tk
coolrequest.tk
canoesurf.tk
talentproxy.tk
lasiksurfer.tk
proxfast.info
evonytools.com
surfbud.info
evonyforum.com
airproxy.us
czproxy.eu
fast4pro.info
newproxysites.us
napwartips.com
proxy-websites.us
unlockbrowser.tk
appsurf.tk
surfinsurance.tk
kupongaringerag.tk
proxy2surfoffice.tk
boatsurf.tk
anonymproxy.info
standingpass.tk
freedomcard.tk
modifydomains.tk
fasterandroid.tk

 

هو و هگل!

امروز به موضوعی می‌پردازیم که به ارتباط حاکمان و حکومت‌شوندگان با یکدیگر مربوط می‌شود. اگر می‌گوئیم «حاکمان» بی‌دلیل نیست؛ در هر جامعه، گروهی حاکم‌اند. حتی در جوامعی که به شیوة دمکراتیک اداره می‌شود، علیرغم وجود تمامی شبکه‌های «مشروعیت‌ساز»، گروه حاکم تا حد زیادی «قدرت» خود را از برون مجاری‌ «شبکة» مذکور اخذ کرده. به طور مثال، اینکه فردی رنگین‌پوست همچون باراک اوباما در ایالات متحد به ریاست قوة مجریه دست می‌یابد اگرچه نشان از «بلندنظری» سیاسی آمریکا دارد، به هیچ عنوان اوباما را در جایگاه هر رنگین‌پوستی که در ایالات متحد زندگی می‌کند قرار نخواهد داد.

باراک اوباما با تکیه بر پایه‌ها و ستون‌هائی در مسیر سیاسی خود حرکت کرده که در اختیار همة رنگین‌پوستان قرار نخواهد گرفت. اگر رخدادی که به ریاست جمهوری وی انجامیده، تاریخی، شخصی و یا مقطعی تلقی شود، در تکیة وی بر ستون‌های علنی مشروعیت‌ساز، و همزمان در تغذیة او از پایه‌های «غیرعلنی» تردیدی نمی‌توان داشت. در نتیجه، ساختار «قدرت»، یا آنچه وابستگان به جناح چپ معمولاً از آن به عنوان «حاکمیت» یاد می‌کنند، صرفاً در مسیر تحرکات اجتماعی تعیین نمی‌شود؛ ساختاری است مجزا، منفرد و اغلب اوقات تا حد زیادی «خودسر» که «منطقی» از آن خود دارد.

حال که به صورت شتابزده شمه‌ای از موضع «حاکمان» و پایه‌های مشروعیت‌ساز «آشکار» و پنهان‌شان ارائه دادیم،‌ از حکومت‌شوندگان نیز سخن به میان آوریم. حکومت‌شوندگان همان‌های‌اند که یا همچون شهروندان «عادی» از ارتباط با شاهرگ‌های «حاکمیت» بی‌نصیب مانده‌اند، و یا از جمله آندسته «خواص» به شمار می‌روند که در مسیر زندگی‌شان حاضر به قبول روابط «قدرت ـ حاکمیت» نشده، انزوای سیاسی را برگزیده‌اند. اینان متحمل «سیاستی» می‌شوند که از سوی حاکمان بر جامعه اعمال می‌گردد.

در جامعه، «روابط سیاسی» در بطن ارتباطاتی رشد می‌کند که از همایش دو پدیدة بالا یعنی «حاکمان» و «حکومت‌شوندگان» به وجود می‌آید. این دو قطب اجتماعی و سیاسی طی تاریخ بشر پیوسته وجود داشته، هر چند در هر دوره به مقتضای شرایط، صور و شیوه‌های متفاوت به خود گرفته. از دورانی که جادوگران و روسای قبائل بر انسان‌ها حاکم بوده‌اند، تا به امروز که شبکة جهانی ارتباطات انسان‌ها را به یکدیگر پیوند داده، دو عامل تعیین‌کنندة «حاکم»‌ و «حکومت‌شونده» در زندگی بشر وجود داشته. از این دو عامل گریزی نیست، در نتیجه در هر بحث فراگیر سیاسی و ایدئولوژیک از پذیرش موجودیت ایندو ناگزیر خواهیم بود.

از آنجا که بحث سیاسی ما بیشتر مربوط به کشورمان، ایران می‌شود، بهتر است ایندو بازیگر اصلی در فضای سیاست ایران را بهتر و بیشتر بشناسیم. ویژگی‌های ایندو «عامل» را به درستی «کشف» کرده، سعی در ارائة شناخت بهتری از آن‌ها داشته باشیم. ولی در بررسی احوالات ملل همیشه با پدیده‌هائی برخورد خواهیم نمود که از جمله «ویژگی‌های‌شان» است. به طور مثال، در فلات قارة ایران که شامل کشور ایران، منطقة قفقاز، افغانستان، مناطق جنوبی عراق و بسیاری از جمهوری‌های آسیای مرکزی می‌شود، پیوسته با نقش پررنگ و تحکم‌آمیز «حاکمان» روبرو می‌شویم. در برابر اینان، «حکومت شوندگان» نقش‌هائی به مراتب کم‌رنگ‌تر‌ ایفا کرده‌اند. توضیحاتی که فلاسفه و مورخان در این باب ارائه می‌دهند، بیش از آنچه روشنگر شرایط تاریخی و اجتماعی این منطقة گسترده و کهن‌سال باشد، خود عامل افزودن بر ابهامات می‌شود.

به طور مثال، پیتر سینگر، فیلسوف معاصر استرالیائی در اثر خود، «هگل: یک مقدمة بسیار کوتاه»، پدیدة «حاکمیت ویژه» در مناطق آسیای جنوب غربی را از منظر هگل به شیوه‌ای بسیار ساده بیان می‌کند. در چارچوب نظریه‌ای که سینگر از هگل‌ایسم «تاریخی» ارائه ‌کرده، اگر ارتباط میان «کشور ـ شهرهای» یونان باستان با یکدیگر در شبکه‌ای سنتی و به صورت کاملاً «اتفاقی» به وقوع پیوسته، امپراتوری رم توانست ملت‌های متعددی را خارج از هر گونه ساختار «طبیعی» پدرسالارانه و یا حتی سنتی گرد هم آورد. استدلال سینگر به اینجا می‌رسد که جهت برقراری چنین «انسجامی» تکیه بر عامل «قدرت» و سازماندهی الزامی بوده. ولی در همین مقطع به گفتة سینگر، هگل بین سازماندهی به شیوة رمی‌ها و پارسیان تفاوت قائل می‌شود. او می‌گوید، تفاوت میان رمی‌ها و پارسیان در این است که پارسی‌ها فردیت‌ها را در برابر «حاکمیت» قربانی کردند، و در هیچ مقطعی «فرد» را به عنوان مرکز تصمیم‌گیری نپذیرفتند، ولی در رم بین «حاکمیت» و «فردیت» پیوسته جدالی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جریان اوفتاد.

البته آنچه سینگر در این مقطع می‌گوید به هیچ عنوان برای نویسندة این سطور تازگی ندارد، بسیاری از فلاسفه در توضیح این «تفاوت‌ها» به استدلالاتی مشابه آنچه سینگر می‌گوید متوسل شده‌اند. در اینکه «حکومت‌شونده» در جوامع «فلات قارة ایران» پیوسته مغلوب و منکوب «حاکمان» بوده‌، و در مغرب زمین این سرکوب نتوانسته به صورتی پایدار و پیگیر الهامات فردگرایانه را از میان بردارد جای تردید نیست؛ فقط این سئوال مطرح می‌شود که چرا چنین بوده؟ اینبار نیز فلاسفه توضیحات ویژة خود را دارند، ماتریالیست‌ها از کمیابی آب شیرین و ساختارهای قبیله‌ای در این منطقه می‌گویند، و خداجویان، از هم‌جواری فلات بلند با خطة «پیغمبرخیز» خاورمیانه قصص و داستان سر هم می‌کنند. با این وجود، همانطور که پیشتر نیز گفتیم این توضیحات راهکاری جهت آینده ارائه نمی‌دهد. خلاصه بگوئیم، تاریخ شیوه‌ای جهت بیان رخدادهای گذشته نیست. تاریخ موضعی است امروزین که مورخ در برابر گذشته‌ها اتخاذ می‌کند. تکرار سخنان هاوارد زین، مورخ سرشناس آمریکائی در اینجا شاید کارساز باشد. وی در کتاب «سیاست‌های تاریخ» می‌گوید:

«تاریخ در دو مسیر معنا و مفهوم می‌گیرد. در مسیر نخست رخدادی در گذشته‌ها امروز ما را متأثر کرده، این معنا متعین بوده و از دسترس ما خارج است. ولی بازنویسی گذشته‌ها‌ بر شیوة برخورد ما با امروزمان تأثیر خواهد گذاشت؛ این معنا در ید اختیار ماست.»

با تکیه بر نگرش هاوارد زین، به استنباط ما شناخت «تاریخی» از پدیده‌های «حاکمان» و «حکومت‌شوندگان» در گرو نوعی بازنگری امروزین از آنان خواهد بود. نتیجتاً هر چند شناخت‌مان الزاماً ریشه در گذشته‌ها دارد، اگر بخواهیم این «شناخت» را به چراغ راه امروز تبدیل کنیم، در این مسیر ارتباطات بین دو عامل اصلی «سیاست» کشور یعنی حاکم و حکومت‌شونده از طریق بازتولید نگرش مورخین و فلاسفة گذشته به هیچ عنوان کارساز ما نخواهد شد. چرا که مورخین گذشته، هنگام «تولید» این نگرش، با تجربیات امروزین ما بیگانه بوده‌اند. به عبارت دیگر، اینان از «شناخت» ما بهره‌ای نداشته‌اند. به همین دلیل در کشوری چون ایران که نگارش تاریخ فی‌نفسه «جرم» به شمار می‌رود، ایرانی جهت خروج از بن‌بست به ارتکاب همین «جرم» ناگزیر خواهد شد. جرمی که نهایت امر پایه‌های بسیاری از پیشداوری‌ها را متزلزل خواهد نمود، حتی پیشداوری‌هائی که «مورخ» هنگام ساخت و پرداخت نظریة خود قصد تکیه زدن بر آنان را دارد!

این نوع «فروپاشانی» نیاز اصلی امروزین تفکر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران است. به طور کلی می‌باید این اصل را بپذیریم که این «فروپاشانی» منطقاً می‌تواند جامعه را در برابر عامل «تکرار» مقتدر و قدرتمند کند. همان «تکراری» که تجربیات اجتماعی و سیاسی کشور را از یکصد سال پیش به بن‌بستی رسانده که امروز شاهد آن هستیم. بن‌بستی که از یک‌سو، نقش فراگیر و همه‌ جانبة «فردیت» در جامعة مصرف زدة امروز را به عنوان شاه‌کلید قدرت اجتماعی مطرح می‌کند و تکیه بر «انتخابات» از مظاهر همین فردیت‌هاست. و از سوی دیگر، این بن‌بست همزمان بر محوریتی تکیه کرده که «فردپرستی» و حاکم‌پرستی را عامل انسجام همین جامعه می‌داند! به صراحت بگوئیم، در چنین بن‌بستی این تناقضات ریشه‌ای، فروپاشانی را غیرقابل اجتناب خواهد کرد؛ چه بهتر که این فروپاشانی در قالب یک تفکر منسجم اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شکل گیرد، تا در قوالبی «سنتی» بی‌دروپیکر و رایج،‌ و بی‌شکل و شمایل.

در مورد اینکه به چه دلیل ایران پای در الگوی «جامعة مصرفی» گذاشته به هیچ عنوان نمی‌باید دچار توهم شد. برخلاف تبلیغات حکومت اسلامی، این ضدانقلاب نبود که کشور را به سوی این الگو راند؛ ایران فقط و فقط به دلیل وابستگی به اقتصاد جهانی به این روند پیوسته و خلاصه راه دیگری در میان نبوده و نیست. در ساختار فراگیر و گستردة اقتصاد جهانی حکومت اسلامی مهره‌ای است کم‌ارزش و بی‌اختیار. جنجال و هیاهوی اوباش حکومت پیرامون «مبارزه با مصرف‌گرائی» و خصوصاً مخالفت با «فردگرائی» فقط به این نتیجة ملموس رسیده که حضور ایرانی در جامعة مصرفی جهانی پرهزینه‌تر، مشکل‌تر و پردردسرتر شود. به طور مثال، شیشة عینک رهبر حکومت اسلامی، علیرغم هارت‌وپورت‌های معمول نه در صحرای کربلا ساخته می‌شود و نه در جزیره‌العرب! این شیشه‌ها را در غرب تولید می‌کنند و اگر این «کالای غرب» در خدمت ایشان قرار نگیرد، همه روزه با سروکلة شکسته می‌باید کورمال کورمال به دیدار رهبرانی بروند که احمدی‌نژاد دم‌شان را گرفته و به بارگاه ضحاک می‌آورد. این فقط نمونه‌ای است از میلیاردها نمونة دیگر!

در نتیجه، تلاش حکومت اسلامی جهت «امتزاج» فردپرستی و استبداد سنتی که از دوران کهن در فلات‌ قارة ایران رسم و راه حکومت بوده، با پدیدة «فردیت»،‌ که نتیجة مستقیم حاکمیت جامعة «مصرف‌گرا» است تلاشی عبث است؛ در قفای این تلاش فقط استعمار ایستاده. چرا که امروز استبداد،‌ فردپرستی و نفی «فردیت‌ها»‌ به بهترین وجه منافع استعمارگر را در ایران تأمین می‌کند. پس مسیر مبارزه کاملاً روشن است: فراهم آوردن زمینة کسب اقتدار، حقوق و آزادی عمل هر چه گسترده‌تر برای «حکومت شونده»، و اینهمه در مصاف با حاکم.

تردیدی نیست که این مسیر می‌باید «تقدس‌ها» را که ریشه‌های اصلی فردپرستی و تحکم آمرانه‌اند، چه در صور بومی و چه در انواع دینی و قومی به زیر پای بگذارد. گسترش جشن و شادمانی، برگزاری مراسم دست‌افشانی و رقص و پایکوبی، و فراگیر کردن ادبیات و رمان‌های سنت‌شکن، هزلیات، فکاهیات و اشعار «تند»، مشابه سروده‌های شاعران صدر انقلاب مشروطه از الزامات این تحرک اجتماعی است.

کسانیکه امروز در خارج از کشور تحت عنوان «آزادیخواهی»، از زنان ایران به عنوان «بانو» یاد می‌کنند؛ و تیتر «دکتر»، «مهندس»، «آیت‌الله» و یا سید و غیره به این و آن می‌بندند، و هدایت و عارف قزوینی و دیگر مفاخر ایران را مورد انتقاد قرار می‌دهند، اگر نمی‌دانند بهتر است بدانند که در مسیر استبداد‌ گام برمی‌دارند. این «احترامات فائقه» و انسان‌ستیز مختص جوامع استبدادزده و گلة مستبددوست‌ است. به فرزندان‌مان بیاموزیم که در دبستان و دبیرستان‌، همکلاسی‌های‌شان را به نام کوچک خطاب کنند؛ در حد امکان در ادارات و دوائر دولتی همکاران‌مان را به نام کوچک‌شان مخاطب قرار دهیم و از به کاربردن واژة «آقا» یا «خانم» اجتناب کنیم. این الگوها بسیار ساده‌ است؛ و در همینجا بگوئیم برخلاف آنچه بوق‌های استعمار مکرراً به ملت یادآوری می‌کند، مبارزه جهت تأمین حقوق شهروندی بیشتر از این مسیرها می‌گذرد تا از بیراهة «تظاهرات» ساخته و پرداختة محافل یا «انتخابات» خشک و مسخرة دولتی و نیمه‌دولتی.

استبداد را می‌باید نخست در درون خود بکشیم؛ در کلاس‌های درس آنرا از میان برداریم؛ در ارتباطات خانوادگی منزوی‌اش کنیم؛ در محل کار نابوداش کنیم! اگر به چنین اهدافی دست یافتیم، می‌توان امید داشت که بر رابطة سنتی و سرکوبگرانة حاکم و حکومت‌شونده در ایران نقطه پایان بگذاریم. در غیر اینصورت، در هنگامة «مبارزه» با «حاکم مستبد»،‌ حاکمان مستبد دیگری را به دست خود خواهیم ساخت.

راه‌های مبارزة «شهروندی» فراوان است. یکی از مهم‌ترین راه‌ها جهت تحقق حقوق شهروندی بازتسخیر فضاهای اجتماعی است، فضاهائی که متعلق به شهروند است و حاکمان به عنف آن‌ها را اشغال کرده‌اند. به همین دلیل بجای گریز از روضه‌خوانی‌ها، تعزیه‌ها و حتی نمازهای جماعت محله‌ در جوارشان حضور به هم رسانیم، همزمان با روضه‌خوان آوازهای دستجمعی بخوانیم. سعی کنیم وزنة حضور «شهروند» را هر چه بیشتر در فضاهائی که حاکمان اشغال کرده‌اند سنگین و سنگین‌تر کرده، شادی، پایکوبی و طنز و خنده را بر فضای «تقدس‌» مستبدان حاکم کنیم. بجای فرار از مراسم سینه‌زنی و پناه گرفتن در گوشة خانه‌ها، به صورت دستجمعی به این مراسم برویم، و «مقدسان» زنجیرزن و سینه‌زنان را با هلهله و شادی و سوت و کف و هیاهو «همراهی» کنیم! این‌هاست روش‌های مبارزة شهروندی جهت به انزوا کشاندن هر چه بیشتر حاکم مستبد. با تظاهرات سیاسی و فریاد «مرگ بر این، و زنده باد آن»، مشکل مملکت نه تنها حل نمی‌شود که معضلات بیشتری در برابرمان ایجاد خواهیم کرد. فراموش نکنیم که آغازگر سقوط حکومت سرهنگ‌ها در یونان لحظه‌ای بود که دانشجویان پلی‌تکنیک آتن «جناب سرهنگ» اصلی را هنگام سخنرانی «هو» کردند.

هو کردن را به خاطر بسپار،
دیکتاتور رفتنی است!


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید20ژوئیه2011

facoxy.com
omzeil.com
americaafter.info
9reye.net
km-proxy.de
clykks.com
cartafre.info
airselloff.info
oakleysurf.tk
buystocksonlinesite.tk
yearstock.tk
summerhotforex.tk
secretaccessweb.tk
bebosurf.tk
vpn-connection.info
usavpntoday.info
secure-vpn.info
freedom-vpn.info
proxyethernet.tk
openlockdown.tk
freefakeip.info
learnforexproxy.tk
nextlevelbrowser.tk
irianstock.tk
proxynow2.tk
hatsurf.tk
activitesproxies.tk
vpnalias.tk
freewebsitenewip.info
ejproxy.tk
browsehundred.tk
ivio.tk
backslashunblock.info
surfgigabit.com
b2bbfd.info
xeamo.com
allcybercafe.info
chaming.info
justbrowse.us
pkrkings.info
subick.com
adspacefree.com
facesaver.net
allbyemail.info
6ch.info
angryma.info
allplusmore.info
mitergauge.org
allramtech.info
web-proxy-online.com
abbaworldtravel.com
ardetra.info
blindthe.net
angryhatter.info

 

کبک و کودتا!

مسئلة بدرفتاری با زندانیان سیاسی، یعنی با افرادی که اصولاً در یک نظام بهنجار دلیلی به تحمیل حبس بر آنان وجود ندارد، در کشور ایران سکة رایج است. قتل‌عام زندانیان سیاسی پیشتر در نظام‌های فئودال سنتی «حق مسلم» حاکم به شمار می‌رفت، و بسیاری از این حکام «مشروعیت»‌ خود را با شمار زندانیان مقتول می‌سنجیدند.‌ در دوران میرپنج و تحکیم پایه‌های دولت کودتا که توسط عوامل انگلستان در ایران به راه افتاد، کسب «مشروعیت» از طریق باند «دکتر» در زندان‌های قزل‌حصار و قصر صورت می‌گرفت. معروف بود که «دکتر» بر سینة زندانیان می‌نشیند و شریان‌شان را «باز» می‌کند! خلاصه این «دکتر» که به احتمال زیاد یک بیمار روانی خطرناک بوده،‌ در دوران «بنیانگزار ایران نوین» مسئولیت قتل بسیاری از مخالفان میرپنج و به ویژه آنان‌هائی را که صرفاً از نظر امپراتوری انگلستان «خطری» بالقوه تلقی می‌شده‌اند بر دوش گرفته: پسر ارشد فرمانفرما، تقی ارانی، تیمورتاش و … از آن جمله‌اند.

باید اذعان داشت که با مداقة نظر در چند و چون سیاست سنتی ایران، وحشیگری‌های «دکتر» در مقام مقایسه با قتل‌عام‌هائی که به طور مثال امیرکبیر و سپهسالار جهت حفظ قدرت ناصرالدین میرزای قاجار مرتکب شدند نوعی «پیشرفت» در امر حقوق بشر به شمار می‌رود! با این وجود، همین مداقة نظر به ما یادآوری می‌کند که با نگرش امروزی به تحولات اجتماعی و سیاسی کشور این اصل را همیشه می‌باید در نظر داشت که اعمال خشونت بر «مخالف» در تاریخ ایران از ریشه‌ای «عمیق» برخوردار است. ایران کشوری است که «حاکمیت» در آن،‌ در قوالب سنتی‌اش به معنای اعمال نظر یک «خان» و یا یک «پادشاه» بر جمع «رعایا» تلقی می‌شد. و هر چند پس از کودتای 22 بهمن 57 این سنت به عملکرد پدیده‌ای دیگر به نام «امام» نیز سرایت کرد، در تاریخچة سیاسی ایران هنوز راه خروج از این روش بدوی گشوده نشده؛ شاید در آینده!

پس از فروپاشی سلطنت پهلوی‌ها و آغاز حکومت اسلامی، همانطور که دیدیم جامعه پای در همین سنت «تاریخی» گذاشت. اینکه مشتی افراد به خود اجازه دهند تحت عنوان پیروی از دستورات مافوق با انسان‌های دیگر بدرفتاری کرده و احیاناً آن‌ها را شکنجه کنند از این اعتقاد ریشه می‌گیرد که افراد متحمل بدرفتاری‌ها اگر به قدرت دست یابند همین برخورد را با مخالفان‌شان صورت خواهند داد. این «اعتقاد» احمقانه که ریشه در روش‌های سنتی کشورداری ایران دارد،‌ امروز نیز همچنان به قدرت خود باقی مانده.

در کلام بسیاری از سخنرانان حکومت اسلامی واژة «دشمن» پیوسته مورد استفاده قرار می‌گیرد، این واژه‌ای است که می‌باید برخوردهای غیرانسانی را نهایت امر «توجیه» کند؛ طبیعی است که دشمن را باید از میان برداشت! ولی این «دشمن» کیست؟ مسلماً اگر دشمن کذا، همچون صدام حسین، رئیس دولتی دست‌نشانده باشد، جهت حمله به ایران از حکومت اسلامی اجازه نخواهد گرفت، و اگر یک قدرت جهانی همچون آمریکا و یا روسیه به این صرافت بیافتد که به ایران حمله‌ور شود، همانطور که نمونه‌های افغانستان و عراق نشان داد از آقای خامنه‌ای و آخوندها هراسی به دل راه نخواهد داد. پس این سئوال مطرح می‌شود که سخنرانان حکومت اسلامی اصولاً چه کسی را «دشمن» می‌شمارند؟ پاسخ به این پرسش روشن است؛ در ذهن اینان «دشمن» همان ایرانی‌ای است که همفکرشان نباشد!

در سخن‌پردازی از نوع «حکومت اسلامی» سخنران همان نمایندة امام زمان است، و «دشمن» کسی است که فرضاً می‌باید توسط اینحضرت از میان برداشته شود. ولی در کمال تأسف این «جایگاه‌سازی‌ها» که ریشه در سنت‌های «مقدس» دارد فقط به عمال و سخنگویان حکومت اسلامی محدود نمی‌ماند؛ تمامی گروه‌های سیاسی و عقیدتی که در زندگی سیاسی ایران معاصر حضور دارند، ضمن بازتولید ادبیات قدرت، به همین «امام زمان» و «دشمن» به عناوین متفاوت متوسل می‌شوند. یکی «امام زمان» کارگران می‌شود و «دشمن‌اش» نیز کسی نیست جز سرمایه‌دار؛ یکی می‌شود «امام زمان» مردم‌ و آراءشان، و «دشمن‌اش» همان «ضدمردم» است؛ دیگری «امام زمان» حقانیت و انسانیت است و «دشمن‌اش» در موضع «نامردمی‌ها» ایفای نقش می‌کند، و این رشتة امام زمان سردراز دارد. ریشة «فاشیسم» در فرهنگ سیاسی ایران، یا بهتر بگوئیم در «بی‌فرهنگی» مزمنی که فضای جامعه را عملاً به عوامل استبدادپرور و گفتمان فاشیست آلوده، می‌باید در همین «امام زمان‌سازی‌ها» و تقدس‌ها جستجو شود.

البته سخنگویان جریانات سیاسی چه حاکم و چه غیر، از آنجا که موضع خودشان غیرقابل تردید و توجیه شده است، هیچگاه از «ماهیت» دشمن سخن به میان نمی‌آورند. طبیعی است که اگر گفتار و کردار این «دشمن» مد نظر قرار گیرد و تحلیل شود، ردای ناشناس و موهن و مبهمی که بر اندام وی انداخته‌اند به کناری خواهد رفت و این واقعیت علنی می‌شود که «دشمن» یک انسان است. می‌بینیم که چنین نمی‌کنند و دلیل دارد! امام زمان در سنگر حق نشسته، و «دشمن» در سنگر باطل؛ «دشمن» نیز می‌باید همچون «امام زمان» در هاله‌ای از ابهام فروافتد، تا سرکوب او به معنای سرکوب انسان دیگر تلقی نشود؛ در نتیجه امام زمان یک «شیئی» را سرکوب خواهد کرد، ‌ نه یک انسان دیگر را.

البته در مورد اینکه حکومت اسلامی چه قماش «دشمنی» دارد، داستان‌های مفصلی از توطئة اجانب به سرگردگی آمریکا بر علیه اسلام، و خصوصاً استقلال «بی‌مثال» حضرت امام خمینی و قصه‌های خاله سوسکة دیگری نقل شده، ولی با در نظر گرفتن ریشة مذهبی این نوع «دشمن» می‌باید بپذیریم زمانیکه حتی در حکایات و قصص دینی نیز بر حضور «دشمن» تأکید می‌شود، داستان «توطئة»‌ آمریکا بر علیه اسلام بیش از آنچه یک واقعیت معاصر را بازتاب دهد، نوعی استناد سنتی به قصه‌هائی است که نهایت امر به «عادت» اجتماعی تبدیل شده. و همین قصه‌ها به صراحت می‌گوید که حضرت امام زمان روزی که ظهور می‌فرمایند، آنقدر از گناهکاران و دشمنان خواهند کشت که خون تا زانوی اسب محترم‌شان برسد!‍ این تصویر همان است که بالاتر عنوان کردیم؛ توجیه خشونت، و کسب مشروعیت بر اساس اعمال خشونت.

در نتیجه، وجود «دشمن» که در نظریة معاصر فاشیسم کاربرد عملی خود را بخوبی نشان داده، در شرایط سیاسی فعلی ایران می‌باید ریشه‌های‌اش را در اعتقادات شیعی‌مسلکان جستجو کنیم. «بیانات» مذهبی و «ارزشی» اینان بخوبی نشان می‌دهد که آرمان‌های‌شان چیست:‌ قتل‌عام مقدس و «فرخندة» مخالفان! خلاصه می‌توان گفت، حکومت و مخالفان‌اش در ایران، از دیرباز این سرزمین را با «میدان جنگ» و ملت ایران را با سرباز و جیره خوارشان اشتباه گرفته‌اند! این «توهم» در جامعة ایران بسیار فراگیر است؛ همانطور که گفتیم تاریخی و مذهبی نیز هست، و خصوصاً در مقام ایدئولوژی «قدرت‌ساز»‌ پدیده‌ای است که در صحنة‌ سیاست کشور هنوز منحصر‌به‌فرد باقی مانده. به عبارت ساده‌تر هیچکس از این فرضیه پای را فراتر نگذاشته و نظریة سیاسی کشور را از مرحلة تحجر خارج نکرده.

در برابر این «ایدئولوژی‌سازی‌» که فرضاً پایه‌های قدرت سیاسی را می‌باید «تبیین» کند، هیچ ایدئولوژی دیگری وجود ندارد. امروز از چپ تا راست، و از مرکز تا رأس هر گروه سیاسی و عقیدتی را که در ایران «بکاویم» به همین مشروعیت سیاسی «خشونت» برخورد خواهیم کرد. البته با تفاوت‌هائی که بیشتر زینتی است تا «اصولی». و در میانة همین میدان است که موضع‌گیری‌های خونین کاملاً «توجیه» می‌شود؛ «خشونت» سیاسی مشروعیت می‌یابد، و هر گروه با «سربازگیری» در جامعه سعی می‌کند وزنة «نظامی ـ عملیاتی» خود را به شیوة جنگ خان‌ها در دورة «شاه‌وزوزک» سنگین‌تر کرده و نهایت امر در جایگاه «شاه شاهان» بنشیند.

خلاصة کلام «قدرت» در نظریة سیاسی ایران قرار نیست بجز «زورگوئی» و تأمین مشروعیت جهت جماعت زورگو، خصوصاً از طریق ایجاد ترس و وحشت در توده‌های مردم به کار دیگری اختصاص یابد. ایدئولوژی‌ پردازی‌های غلط‌انداز «جمع محور»، که طی چند دهة گذشته بر اساس «آراء مردم»، «حقوق کارگران و کشاورزان» و … در ایران مدروز شده بیشتر نشاندهندة مسیر «توجیهی» این خشونت‌هاست نه احتراز از آن. و همانطور که بالاتر گفتیم بیشتر به درد آراستن «عملیات خشونت‌بار» می‌خورد تا جستجوی راهکاری جهت بیرون کشیدن جامعه از توهمات قرون وسطائی.

به یاد داشته باشیم که حاکمیت بلامنازع این نوع «قدرت»، ‌ برای ملتی که فرضاً از «تمدنی» کهن نیز برخوردار است، آنقدرها موجب سربلندی و احترامات فائقة بین‌المللی نخواهد شد. با این وجود در ایران هیچ تلاشی از جانب محافل و گروه‌های اجتماعی، مذهبی و صنفی جهت گذاشتن نقطة پایان بر این «زور باوری» صورت نمی‌گیرد. با اینهمه تضاد بطنی و پایه‌ای این نوع «نظریة قدرت» با شرایط سیاسی جهانی، مناسبات منطقه‌ای و حتی سازوکارهای ساختار درونی جامعه دیگر علنی‌تر از آن است که بتوان به حاکمیتی تکیه داشت که با استناد بر مرده‌ریگ «باورها» به جان مخالفان خود می‌افتد.

البته آنچه تا این مرحله مطرح کردیم صرفاً جنبة «نظری» داشت؛ در ساختار قدرت، خصوصاً در کشورهائی که وابستگی‌های تاریخی به محافل استعماری دارند، فقط «باورهای» عمومی نیست که نقش‌آفرینی می‌کند. سیاست‌های جهانی معمولاً همچون قارچ بر زمینة همین «باورهای» جمعی متمرکز شده و با جدا کردن آن‌ها از مسیر تاریخی‌شان،‌ و با تشدید عادات ناپسند اجتماعی سعی خواهند داشت تا جامعه را به سود منافع خود از مسیر طبیعی تحولات اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً رشد مالی و اقتصادی منحرف کنند. واکنش یک حاکمیت شایسته به چنین رزمایش‌های سیاسی و استعماری، هم بازتابی است از امکانات واقعی حاکمیت، ‌ و هم نمایه‌ای است از خاستگاه داخلی آن.

یکی از مهم‌ترین تجربیات تاریخی معاصر در ایران که طی آن «زور باوری» و مشروعیت زورمداری به بهترین وجه خود را به نمایش گذارد، میعاد 22 بهمن 1357 بود. در این تاریخ،‌ کودتائی تشکیلاتی، دولتی و خصوصاً امنیتی،‌ خود را به عنوان نقطة «اوج» شش ماه آشوب خیابانی که توسط برخی محافل اداره می‌شد بر جامعه تحمیل نمود. آشوب‌هائی که با حمایت سیاست‌های خارجی و خصوصاً مجموعة چشم‌گیری از محافل وابستة داخلی بر نظام سلطنتی می‌تاخت، تا فرضاً «جمهوری» را بجای سلطنت بنشاند. ولی این جابجائی آنچنان «صوری» و بی‌سروصدا و «فوری» صورت گرفت که دیرباورترین افراد به کودتائی بودن حکومت برخاسته از این «رخداد» اذعان داشتند.

در عمل، تنها مشکلی که بر سر راه کودتاچیان قد علم کرد، مسئلة بغرنج قومیت‌ها خصوصاً در کردستان و آذربایجان بود. این مسئله به دلیل الهام کردها و آذری‌ها از رهبران دینی متفاوت با رهبران کودتا نهایت امر به نوعی «تقابل» نظامی و عقیدتی نیز منجر شد. خارج از این موارد، سازمان‌های رنگارنگ «سیاسی و عقیدتی» که از چپ ‌افراطی تا ‌فاشیست‌ها را شامل می‌شدند با فلسفة پایه‌ای «کودتا» و آنچه «حقانیت انقلاب» می‌خواندند مخالفتی نداشتند. ولی با در نظر گرفتن ریشه‌های این «قدرت‌پرستی» می‌باید بگوئیم که این هماهنگی‌ها جز «فرصت‌طلبی» و تقلب سیاسی مسیر دیگری را دنبال نمی‌کرد. اینان بخوبی می‌دانستند که به گواهی تاریخ، در میانة چنین‌ میدانی معمولاً متقلبان رنگارنگ و فرصت‌طلب سیاسی نهایت امر لقمة چپ «متقلب‌تر‌» از خود خواهند شد. پر واضح است که در پیروی از این موج «پوپولیست» و «مردمفریب» تمامی این گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی به این ریسمان پوسیده امید بسته بودند که خودشان از «متقلب‌ترین‌ها» هستند! ولی در تجربه‌ای که ملت ایران از سر گذراند به صراحت ثابت شد که قشر آخوند، خصوصاً شخص روح‌الله خمینی در این میانه از دیگران به مراتب متقلب‌تر، فاسدتر و شقی‌تر بوده.

علیرغم تمامی نظربازی‌ها و شوخ‌چشمی‌ها که محافل داخلی «انقلابی» را به بسیاری از مخالف‌نمایان خارج از کشور متصل کرده،‌ این امر را نمی‌توان از نظر دور داشت که جامعة ایران نه با این «مخالف‌نمایان» کاری دارد و نه با آن «انقلابی‌ها!» در واقع، شرایط سیاسی و استراتژیک کشور مسائل ایران را در مرحله و مقطع دیگری مطرح می‌کند؛ مرحله‌ای که به دلیل وابستگی پایه‌ای مخالف‌نمایان به ساختارهای پوسیده و سنتی دیگر نمی‌تواند آرمان‌های خود را در گفتمان اینان بجوید.

امروز جامعة ایران در برابر یک پرسش بسیار پایه‌ای قرار گرفته، پرسشی که بیشتر از آنچه مربوط به «سرنوشت» انقلاب بشود به این بازمی‌گردد که تکلیف ملت ایران با این «انقلاب» چیست؟ به طور خلاصه، تکلیف ملت ایران و نسل‌های آیندة این کشور با این «تقلب سیاسی» و جماعت متقلبی که پیرامون آن تجمع کرده‌‌اند چیست و چگونه می‌توان از این بن‌بست خارج شد؟ چگونه می‌توان هم از گذشته تجربه آموخت و هم مرده‌ریگ این «تقلب» گسترده را همچون ملت‌های شوروی سابق،‌ و یا اروپای شرقی و بسیاری مناطق دیگر از سر گذرانده، از منظر موجودیت «تاریخی و فرهنگی» بر امتداد شوم این «تقلب» و جیب‌بری سیاسی نقطة پایان گذاشت؟ این سئوالی است که بیش از پیش ذهن ایرانیان به خود مشغول داشته، نه «آیندة انقلاب آخوندها» و بدقولی‌های امام خمینی و مظلومیت‌های مجاهدین و فدائیان و … و خلاصه حوادث سال‌های 1360! پس بهتر است این موضوع را با تحلیل اظهارات کسانیکه در «بی‌بی‌سی»، مهم‌ترین شبکة خبرپراکنی دوران «انقلاب آقای خمینی»‌ گرد هم آمده‌اند دنبال کنیم.

اینان تلاش دارند از طریق «بازگوئی» تحولات جامعة ایران طی سال‌های 1360، به نوعی «گفتمان» جهت تداوم همین «تقلب» تاریخی دست یابند. خلاصه، هر سازمان و تشکیلات سعی دارد از نمد کودتا برای خود «کلاهی» بدوزد. ولی همانطور که در مطالب دیگر این وبلاگ بارها گفته‌ایم، آنچه طی دهة 1360 اتفاق افتاد مؤخره‌ای بود هماهنگ و متناسب با کودتای 22 بهمن 57، همان کودتائی که اینان حاضر به قبول موجودیت‌اش نیستند. با این وجود، اگر این کودتا را به عنوان یک پدیدة تاریخی «قبول» کنیم، مسیری که آقای خمینی طی کرد، بر خلاف آنچه اینان عنوان می‌کنند بسیار هم قابل پیش‌بینی می‌شود. مسئله اینجاست که قبول این کودتا برای این گروه‌ها و جماعات به معنای رد فلسفة وجودی خودشان خواهد شد؛ به معنای قبول تقلب سیاسی و لاپوشانی از جانب رهبران‌شان،‌ و به معنای بسیار مسائل و مطالب دیگری که در این مقطع جای بحث پیرامون‌شان نیست. جمشید طاهرپور، عضو سابق فدائیان، در سایت بی‌بی‌سی، روز 30 خردادماه 1390 می‌گوید:

«حکومت اسلامی از آسمان نیفتاده! برساختة ایران دهه‌های منتهی به انقلاب بهمن 57 است و از ماست که بر ماست.»

همین امر که برخی افراد قبول کرده‌اند، «حکومت اسلامی از آسمان نیفتاده» فی‌نفسه‌ امر مثبتی می‌باید تلقی شود، چرا که اکثر تبلیغاتی که حکومت اسلامی در جهان به راه انداخته در مسیر مخالف طی طریق می‌نماید. بر پایة این تبلیغات‌ حکومت اسلامی «مائده‌ای» است آسمانی! طاهرپور در ادامه می‌گوید:

«آموزش لنین، لیبرال‌ها را دشمن انقلاب معرفی می‌کرد و چشم بر ضرورت دموکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی فرو می‌بست.»

می‌بینیم که چگونه سروکلة «دشمن» کذائی در گفتار یک مارکسیست فرضی آفتابی می‌‌شود. حضورشان باید بگوئیم، اگر لیبرال را «دشمن» بدانیم، به هیچ عنوان در دشمنی با لیبرال متوقف نمی‌شویم؛ گشودن «سرفصل» دشمن و «دشمن‌شناسی» به سرعت به دیگر افراد و گروه‌ها سرایت خواهد کرد. این همان تجربه‌ای بود که «لنینیسم» مورد نظر آقای طاهرپور در اتحاد شوروی طی سال‌های هولناک استالینیسم از سرگذراند. ولی زمانیکه ایشان از همراهی جناح اکثریت فدائیان با حکومت اسلامی سخن می‌گویند دو رخداد تاریخی و اساسی را به طور کلی از تاریخ‌نویسی‌شان حذف می‌کنند.

نخست اینکه رهبری این سازمان در آغاز غائلة 22 بهمن 57 از تأئید حکومت اسلامی در رفراندوم مسخره‌ای که ملاها به راه انداخته بودند سر باز زد و به این حکومت «شترگاوپلنگ» رأی منفی داد؛ اینهمه پس از آنکه «بیت امام» در یکی از نخستین اطلاعیه‌های‌اش فدائیان خلق را «نجس» خواند و هر گونه ارتباط با آن‌ها را با ارتباط با «نجاست» در ترادف قرار داد! در ثانی،‌ آنچه در اظهارات ایشان به عنوان موضع «مترقی»‌ برخی بنیادهای واپس‌گرا در مصاف با امپریالیسم مطرح می‌شود،‌ به هیچ عنوان به لنین مربوط نیست؛ این سرفصل‌ها را استالینیسم به مارکسیسم افزود.

نویسندة این وبلاگ در مجموعه‌ای به نام «مارکسیسم‌ها» در یک بحث فراگیر به تفصیل این چرخش تئوریک را که بیشتر بازتابی بود از منافع نومان‌کلاتورای مسکویت مطرح کرده. اتحاد شوروی در ارتباط با «انقلاب» ایران همان برخوردی را صورت داد که پیشتر استالین با چیانکای‌چک کرده بود. استالین کمونیست‌های چین را به آمریکا فروخت با این پیش‌فرض که از شکل‌گیری نطفه‌های خارج از کنترل مسکو در مرزهای‌اش جلوگیری به عمل خواهد آورد. ولی دیدیم که حداقل در مورد چین چنین نشد، هر چند در ایران نقش «هماهنگ کنندة» حزب توده توانست بخوبی در خدمت سیاست شرق و غرب عمل کند. خلاصه، با جود تمامی مستنداتی که از عملکرد ضدمارکسیست مسکو در دست است، آقای طاهرپور می‌فرمایند:

«لنینیسم [نظریه‌ای جهت] شناسائی جمهوری اسلامی به عنوان متحد چپ در نبرد علیه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود.»

باید اذعان داشت که خارج از ضدونقیض‌گوئی‌هائی که جنبة نظری و تاریخی دارد و خلاصه‌ای از آن بالاتر ارائه شد، در این برخورد چند پیش‌فرض پایه‌ای نیز به طور کلی نادیده گرفته شده؛ این نگرش دبستانی‌تر از آن است که بتواند به عنوان یک استراتژی مورد استناد قرار گیرد. پس بپردازیم به مهم‌ترین و اساسی‌ترین سئوالی که این موضع‌گیری به ذهن متبادر می‌کند؛ بر اساس کدام شواهد و مستندات جمهوری اسلامی در «نبرد» با امپریالیسم جهانی شرکت کرده بود؟ بر اساس وق‌وق‌های خیابانی «حزب‌الله» یا اظهارات آیت‌الله بهشتی و آقای خمینی روی بالکن؟

می‌بینیم که نظریه‌پردازان و «داستان‌نویسان» چپ‌نما با چه ترفندهائی همان تبلیغات حکومت اسلامی را با رنگ و لعاب «لنینیسم» به خورد ملت ایران می‌دهند. البته ما وکیل مدافع لنین نیستیم؛ علاقه‌ای هم به اتخاذ چنین موضعی نداریم،‌ ولی جفنگ‌گوئی حد و مرزی دارد که نمی‌باید از آن فراتر رفت. این کدام «شیرپاک‌خورده‌ای» بود که روح‌الله خمینی را «ضدامپریالیست» معرفی می‌کرد، و کودتاچیان 22 بهمن 57 را که با کمک ارتش شاهنشاهی قدرت را در ظاهر امر به آیت‌الله خمینی «تفویض» کرده بودند «انقلابیون» می‌خواند؟ اگر برای این پرسش‌ها پاسخ مناسب بیابیم، مسلماً سخنان آقای طاهرپور نیز معنا و مفهوم واقعی خود را خواهد یافت. در غیر اینصورت جامعه همچنان در نشیب و فراز یک «انقلاب» فرضی باقی می‌ماند و ملت ایران در ارتباط با این رخداد می‌باید تا ابد این کاسة «چه‌کنم، چه کنم» را از این دست به آن دست بیاندازد. شاید هدف اصلی امثال طاهرپور، از سر هم کردن این قصه‌ها گسترش و امتداد همین «چه کنم، چه کنم» ‌باشد!

ولی در کمال تأسف طاهرپور تنها نیست. سعید شاهسوندی، یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در همین مجموعه مطالب که به بررسی بحران سال‌های 60 اختصاص یافته می‌گوید:

«آیت‌الله خمینی در رأس روحانیت یک تنه نقش تمامی احزاب مخالف را بازی کرد و با شخصیت کاریزماتیک و سازش‌ناپذیر خود رهبر بلامنازع انقلاب شد و امام لقب گرفت.»

این اظهارات نیز از قماش سخنان آقای طاهرپور نیازمند بازنگری است. جالب اینکه، آنچه از زبان شاهسوندی می‌شنویم، تکرار «لغت به لغت» تبلیغات روزنامه‌های «سوبسیدخوار» جمکران است! چطور ممکن است که یک توده‌ای نادم، و یک مجاهد خلق،‌ در تحلیل چگونگی به قدرت رسیدن آقای خمینی نهایت امر به بازگوئی جفنگیات مداحان در روزنامه‌های حکومت اسلامی،‌ اینبار در سایت بی‌بی‌سی برسند؟ آقای خمینی کجایش «کاریزماتیک» بود؟ این پیرمرد مفلوک با آن زبان الکن و مبتذل، نه سواد داشت و نه احاطه بر امور دینی. «کاریزمای» ایشان از انواع رضا میرپنجی بود؛ ساخته و پرداختة کودتا! یادتان رفته بر سر شرکت دولت موقت در کنفرانس سران «عدم تعهد» این رهبر کاریزماتیک چه قشقرقی به راه انداخته بود؟ ایشان حتی نمی‌دانستند «عدم تعهد» چیست! خمینی با آنهمه «کاریزما» سر و صدای‌اش درآمده بود که ما «به اسلام متعهد» هستیم، دولت حق ندارد در کنفرانس «عدم تعهد» شرکت کند. اگر چنین موجود کودن و بی‌نوائی در قاموس سرکار «کاریزماتیک» بوده؟ گوش و عینک‌تان را عوض کنید. آنچه کاریزماتیک می‌نمود، کودتا بود، نه روح‌الله.

آقای شاهسوندی که بر اساس نظریات حاکم بر سازمان‌شان مسلماً از مسلمانان معتقد و مکتبی نیز هستند و روزی حداقل پنج شش ‌بار نماز به کمر مبارک‌شان می‌زنند، چه پیش آمده که نمی‌دانند یکی از ویژگی‌های بنیاد شیعة اثنی‌عشری طی تاریخچة آن تعدد مراجع و تخالف آراء به شمار می‌رفته؟ از خودتان پرسیده‌اید چطور شد که ناگهان هم ارتش و ساواک و شهربانی وابسته به آمریکا پشت سر خمینی رفت، و هم حوزه‌های علمیة شیعی‌مسلکان که از نخستین روزهای موجودیت مرکز برخوردهای فقهی بین «علماء» بود، همگی در برابر آقای خمینی رنگ باختند؟ حتماً اینهمه به یمن حضور حضرت امام‌زمان صورت گرفته، حداقل تحلیل سرکار از ماوقع، «دلیل» دیگری جز معجزه باقی نمی‌گذارد. جالب اینکه، این روحانیتی که سرکار خمینی را در رأس‌اش انداخته‌اید شامل حال مهم‌ترین مراجع تقلید شیعیان جهان نشده، ‌چرا؟ همچنین لازم است بدانیم مشروعیت مذهبی این فرد روانپریش از کدام منبع «تأمین» شده؟ ولی آقای شاهسوندی با این پرسش‌های بی‌اهمیت کاری ندارند؛ چرا که مبارزات آقای خمینی با آمریکا و «کاریزمای‌شان» حرف ندارد؛ از اینرو شاهسوندی هم با تأئید گروگانگیری در آستین امام فوت می‌کند:

«این ماجرا [گروگانگیری] شور و هیجانی در جامعه به ‌وجود آورد. مجاهدین با شعارهای خاص خود از حرکت پشتیبانی کردند.»

بله، یادمان نرود؛ این «ماجرا!» باید خدمت این مجاهد بسیار «شریف» خلق بگوئیم، گروگانگیری کذا به هیچ عنوان «ماجرا» نبود، دنبالة منطقی کودتای 22 بهمن 57 بود، که سازمان شما را عین گاو شیرده به لوله‌های مکندة گاوداری آمریکا وصل کرد تا هر آنچه در چنته دارید تقدیم «مبارزات» فرضی آقای خمینی با «شیطان بزرگ» بکنید. ولی از قرار معلوم سازمان مجاهدین، حداقل در ویراست شاهسوندی سعی کرده بود در میدان مقابله با مارکسیست‌ها و اسلامگرایان سنتی برای خود سنگر مناسبی تهیه کند:

«مجاهدین در مقابله با دو جریان مذکور به افزایش استحکام تشکیلاتی و افزایش اقتدار رهبری و به ‌طور مشخص رهبری مسعود رجوی متوسل شدند.»

به عبارت دیگر حضرات برای مبارزه با «کیش‌شخصیت»، خودشان یک کیش‌شخصیت «خانگی» ساختند. و آقای مسعود رجوی، «رهبر» مجاهدین که جای خمینی را در سازمان گرفته بود می‌فرمایند:

«تا وقتی یک مجاهد خلق در میهن ما وجود دارد، آمریکا نباید و نخواهد توانست که به این کشور بازگردد.»

همانطور که دیدیم نیازی به بازگشت آمریکا نبود. آن‌هائی که می‌پنداشتند چپاول یک ملت مستلزم حضور مستقیم استعمارگران است، به توهم دچار شده و استعمار نوین را نمی‌شناختند. اینان مسلماً خیلی پیش‌فرض‌های آبکی دیگری را هم قبول کرده‌اند که بعدها اثرات‌اش را شاهد خواهیم بود. دیدیم که آمریکا، حداقل به صورت رسمی بازنگشت ولی اینک بیش از سه دهه است که «انقلاب ضدامپریالیستی» امام خمینی کشور ایران را به چپاول بانک‌های آمریکائی داده. و آفتاب آمد دلیل آفتاب؛ خود شما و دوستان و همفکران‌تان هم امروز تحت نظارت ارتش آمریکا «نان» می‌خورید. به این می‌گویند محاسبة غلط! و در دنیای سیاست آنکه محاسبة غلط کرده، دهان‌اش را به اندازة همان اشتباه‌اش باز می‌کند، نه بیشتر.

در کمال تأسف تمامی مطالب ارائه شده در این مجموعه را نمی‌توان مورد بررسی قرار داد، در نتیجه، از آنجا که علاقة زیادی به ملیجک امام، ابوالحسن بنی‌صدر داریم، مطلب امروز را با نگاهی شتابزده به اظهارات ایشان به پایان می‌بریم. خصوصاً که بی‌بی‌سی به ایشان لطف کرده عکس دست‌بوسی «رئیس جمهور» منتخب را با عکس دیگری که از بنی‌صدر تصویری «مقتدرتر» ارائه می‌دهد جایگزین نموده!

آقای بنی‌صدر ضمن تأکید بر اینکه «اطلاعیه‌های خمینی را در پاریس «ما» می‌نوشتیم و مقصودشان از «ما» حتماً مشخص نیز هست، ادعا می‌کنند که آقای خمینی حرف‌اش را در مورد ولایت فقیه 5 بار عوض کرده! البته ایشان در این باره نیز «توضیحات» مفصل ارائه می‌دهند که به هیچ عنوان جای شک و تردید باقی نماند. ولی ما به آقای بنی‌صدر عرض می‌کنیم بهتر است دست از خشتک این آخوند منفور بردارید. ایشان اگر یک میلیون بار هم حرف‌شان در مورد ولایت‌فقیه عوض کرده باشند، برای ما ملت هیچ تفاوتی نمی‌کند. در عمل، استبداد دینی که خمینی بر ملت ایران تحمیل کرد نه نتیجة «حرف و سخن» امام شما که بازتابی بود از نیازهای استراتژیک قدرت‌های بزرگ جهانی. اگر کبک با فرو بردن سر به زیر برف می‌پنداردکه روباه او را شکار نخواهد کرد، تقصیر کبک نیست؛ کبک حیوان است، ادعائی هم ندارد! سرکار فرضاً انسان‌هستید، می‌باید به صراحت بدانید که سرنوشت صدها میلیارد دلار نفت ارسالی از تنگة هرمز را آقای خمینی و اظهارات ضدونقیض‌شان در مورد ولایت فقیه تعیین نکرده و نخواهد کرد.

در پایان جهت ارائة این مجموعه، از «بی‌بی‌سی» سپاسگزاری کرده در همینجا می‌گوئیم، اگر چند بار دیگر این «مخالف‌نماها» را به صورتی که اینبار به صف کرده بودید روی سایت‌تان بگذارید شاید این امکان برای ملت ایران به وجود آید که از شر همگی‌شان خلاص شود. چرا که تشابه اظهارات اینان با تبلیغات حکومت اسلامی فقط از کور و کر و ابله پنهان می‌ماند. جالب‌تر اینکه هیچکدام از این حضرات نه کودتای 22 بهمن 57 را مطرح می‌کنند، و نه حاضرند مسئولیت خود و سازمان‌های‌شان را در کش دادن به این «حادثة میمون» به رسمیت بشناسند. به این جنابان بگوئیم، تشت رسوائی «سیاست انسداد» آمریکائی‌ها در منطقه از بام‌ها فرو افتاده. هر چه زودتر به این بازی «خر بیار، امام ببر» خاتمه ‌دهید، که ملت ایران جهت ترسیم آینده‌اش منتظر سازمان‌ها و تشکیلات شما نخواهد ماند.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید26ژوئن2011

splineforex.tk
proxy-for-facebook.info
myip-besthide.info
transparentproxylist.info
youtubeproxyfree.info
wasterlo.tk
proxypanda.info
unblockip.co.cc
proxybaloon.tk
rushcards.tk
convolut.tk
pliekaceh.co.cc
firebux.tk
tombup.tk
pandor.tk
getproxifying.info
glow-ipadd.tk
anonymousdaily.tk
page014.info
statusup.info
garageproxy.tk
dalavale.tk
action07.tk
saletoptargetip.tk
greatslidingip2011.tk
business07.tk
todayhide.tk
action06.tk
honda-cbr1100xxproxy.tk
ducati-1098sproxy.tk
surforex.tk
business06.tk
sparkienewip.tk
cadillac-surfproxy.tk
solar-proxy.info
proxyweaver.tk
proxy-2011.info
anonymousfreeproxy.info
vtunnelwebproxy.info
freeninjaproxy.info
epictunnel.com
fastmatrixtheory.com
afroproxy.info
proxywebproxy.info
halfmoonbeach.in
proxyenter.com
fastprojection.com
proxfree.info
myip-proxy.info
ipchanging.com
digitalconverters.info
blazetunnel.com
hideyourcheese.com
proxyrainbow.info
myspacesurf.tk
overblank.tk

چرخه و چارپایه!

پس از آنکه در «بت‌کدة» مطلای‌ حکومت اسلامی، یا همان «مقبرة مطهر امام خمینی»، موافقان و مخالفان علی و محمود و حسن و حسین و … و خلاصه تقی و نقی حین سخنرانی و زوزه و روضه هر چه به دهان‌شان آمد به یکدیگر تحویل دادند، و زیر لبی اول و آخر هم را بیرون کشیده و نواختند، همگی «خرم و شادان» کار خود را از سر گرفتند! آقای خامنه‌ای رفت به بیت‌رهبری، محمود احمدی‌نژاد هم دوباره شد ریاست جمهور! و از نو گزارشات مختلف پیرامون «فعالیت‌های» اینان به تیتر خبری تبدیل خواهد شد. ولی آنچه طی چند سال گذشته، خصوصاً پس از به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد بر حکومت اسلامی گذشت کم‌تر مورد تحلیل قرار می‌گیرد. این خاموشی رسانه‌ای، که همچون جدول خاموشی برق در مناطق مختلف کشور «برنامه‌ریزی» می‌شود بی‌دلیل نیست؛ و ابعاد آن را می‌توان از زوایای مختلف بررسی کرد. مطلب امروز را به بررسی سکوت رسانه‌ای اختصاص می‌دهیم.

نخستین دلیل توجیه این سکوت سیاسی تلاش جهت تداوم همان توهمی است که بر اساس آن «اتحاد مسلمین کشور» بر محور امامت و رهبری علی خامنه‌ای روز و روزگاری به وجود آمده بود، و پرچم این «اجماع» نیز همچنان در اهتزاز است! بله، این «اجماع» هر چند دیگر موجودیت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را بکلی از دست داده، از آنجا که به «دمب» شیعی‌مسلکی دوازده‌امامی وصله شده نمی‌باید به زیر سئوال برود. علنی کردن نقش مخرب مضحکه‌هائی به نام «امام خمینی» محبوب، و «رهبر معظم» فرزانه نه تنها برای حکومت لش‌ولوش‌های فعلی دردسر ایجاد می‌کند که برای محافلی که چه در داخل و چه در خارج مرزها، دهه‌هاست نان‌شان را به تنور اسلام چسبانده‌اند گرفتاری‌های فراوان به همراه خواهد آورد.

ایجاد هر گونه شکاف تشکیلاتی و واقعی در قلب این حکومت، چند مطلب اساسی و خصوصاً تاریخی را در بوتة آزمایش خواهد انداخت. نخست اینکه عوام‌الناس ارتباط این امام‌های «تقلبی» را با دیگر امامان و سخن‌گویانی که بیشتر در قصه‌ها موجودیت دارند، ولی «تقلبی» به شمار نمی‌آیند چگونه می‌باید در ذهن خود حلاجی کنند؟ می‌دانیم که قصة شیرین و مأکول «دین» از الزامات موجودیت هر جامعه‌ای است؛ جامعة بشری به صورتیکه تاکنون شناخته‌ایم، بدون «اعتقاد»، اعتقادی که همیشه در ابعادی علنی و حتی پنهان تعبدی از آب درمی‌آید، موجودیت نداشته و به احتمال زیاد در آینده نیز موجودیت نخواهد داشت. برخلاف باورهای گسترده، پیش‌فرض‌های اجتماعی و سیاسی و فلسفی هر چه باشد آنقدرها در «اصل قضیه» تغییری ایجاد نمی‌کند. به طور مثال، در جوامعی که دهه‌ها توسط لنینیست‌ها و استالینیست‌ها اداره می‌شد، «آپاراتچیک‌ها» که نقش «مردم» در حکومت اسلامی را ایفا می‌کردند، به نوبة خود «معتقد» بودند. اعتقادی که هر چند به شیوه‌ای «مدرن» و بر پایة «تعبدی نوین» شکل گرفته بود، آنقدرها با «اعتقاد» به چاه جمکران و خواص جادوئی آن تفاوت نداشت. خلاصه بگوئیم، اگر امکان تأئید پدیده‌ای به نام «خدا» و الهیت و دین و مذهب وجود ندارد، رد آن نیز به همان اندازه غیرممکن است. در نتیجه، از منظر فلسفی «آپاراتچیک‌ها» در شوروی به همان اندازه متوهم بودند که تل موهوم «مردم» و طرفداران «فرضی» امامت و ولایت.

ولی تجربة عملی از ساختار تفکر لنینیست در زیربنای تاریخی جامعة بشری عامل «تمدن‌ساز» به وجود نیاورد. به طور مثال، امروز مشکل می‌توان از «تمدن لنینیست» سخن گفت؛ تلاش‌های 70 سالة اینان نه در اتحاد شوروی و نه در اروپای شرقی چنین «زیربنائی» را در تاریخ بشر به وجود نیاورده. به طور خلاصه، لنینیسم و نهایتاً بلشویسم در این جوامع به همان اندازه «میرا» شد که پدیده‌های دیگری همچون «زبان فرانسه» در سنت‌پترزبورگ! امروز دیگر کسی از لنینیسم و اتحاد شوروی سخن به میان نمی‌آورد، هر چند کلیسای اورتدوکس همچنان پابرجاست و گویا حال‌اش هم خیلی خوب است!

در این مقطع در مورد جوامعی سخن خواهیم گفت که تحولات‌شان در ارتباط با «ماده» نتوانست به شیوة غرب «متحول» شود. امروز این جوامع «عقب‌مانده» خوانده می‌شوند، و این عقب‌افتادگی فقط به دلیل ناتوانی اینان در کنترل «ماده» و بهره‌برداری از جهان مادی به شیوه‌ای است که انقلاب صنعتی غرب برای برخی مناطق جهان به ارمغان آورد. این جوامع، پس از آنکه تلاقی منافع‌شان با غرب به اوج خود رسید، هر یک برای حفظ موجودیت‌ راهی متفاوت انتخاب کردند.

به طور مثال، یکی از این راه‌ها مائوئیسم بود. و همانطور که هنوز تجلیات‌اش را در چین به چشم می‌بینیم، در عمل به معنای به عاریت گرفتن نظریات فلسفی از غرب، جهت «نوسازی» در شرق پای به منصة ظهور گذاشت. ولی این تجربیات نیز به نوبة خود پای در «توهمات» گذاشتند؛ مائوئیسم که خود را ضدسرمایه‌داری و ماده‌گرا «تعریف» می‌کند، جهت حفظ موجودیت‌اش نهایت امر پای در «نیپونیسم» و وابستگی ساختاری به سرمایه‌داری و ایده‌آلیسم تئوریک آن گذاشت. به زبان ساده‌تر، مائوئیست‌های چین همان راهی را برگزیدند که ژاپن 60 سال پیشتر از آن‌ها در شرایطی متفاوت در مسیر آن قرار گرفته بود. خلاصة کلام، مائوئیسم هم در تاریخ‌سازی ناکام ماند.

در نتیجه، با فروپاشی شوروی، تجربة «وام‌گیری» فلسفی از غرب جهت به ارزش گذاشتن ساختارهای نوین در «شرق» عملاً به نقطة پایانی خود رسید. به استنباط ما و با تکیه بر آنچه تجربیات لنینیسم می‌خوانیم، ماجراجوئی مائوئیسم نیز به آیندة درخشانی دست نخواهد یافت. هر چند جوامع مختلف، جهت حفظ موجودیت‌شان همچنان به ساخت و پرداخت و بهره‌گیری از آنچه «چرخه‌های تمدن‌ساز» می‌نامیم ادامه خواهند داد. این «چرخه‌ها» همان تلاش انسان‌ها جهت حفظ موجودیت، یعنی مقابله با نفوذ پدیده‌هائی است که «غیرخودی»، اجنبی و خصوصاً متخالف با الهامات‌شان معرفی می‌شوند. ولی در این مقطع، در بررسی مسائل ایران نیازمند توضیحاتی هم می‌شویم.

ما پیوسته از «انقلاب اسلامی» به عنوان کودتای غرب در ایران نام برده‌ایم، و در اینجا نیز بر همین استدلال تکیه می‌کنیم. ولی رخداد 22 بهمن 57 اگر یک کودتای سازمانی و تشکیلاتی جهت جایگزینی «شاه با شیخ» بود؛ آنچه توانست زمینه‌های لازم را از منظر اجتماعی، فرهنگی و تاریخی جهت این کودتا فراهم آورد دیگر ساخته و پرداختة «غرب» نبوده. این «اعتقاد» در جامعة ایران وجود داشت که با تکیه بر روندی که هنوز هم «مبهم» مانده، و هر روز نام جدیدی بر خود خواهد گذاشت، و ما در مفهومی فراگیر و حتی جهانی آن را «چرخة تمدن‌ساز» خوانده‌ایم، ایرانی می‌تواند معضل رودرروئی با نظام‌هائی را «حل» کند که از نظر رشد «مادی» حریف‌شان نمی‌شود. این یک آرزو، یک الهام و یک آرمان بود؛ هنوز هم می‌توان در قشرهای مختلف اجتماعی این «چرخه‌» را بازشناخت.

این همان «اعتقادی» است که جوانان ایران را با دست خالی به میادین مین می‌فرستاد؛ شیخ و شیخ‌الاسلام و دین و مزخرفات صحرای حجاز در این میانه هیچ‌کاره‌اند! اینان بردارهائی توخالی و پوک‌اند که «چرخه‌های تمدن‌ساز» در فرهنگ ایرانی آن‌ها را در هر مقطع تاریخی «پر و خالی» کرده. با این وجود غرب، در میانة این هیهات، از ساختار مذهبی و پیش‌فرض‌های مضحک شیعی‌مسلکان در راستای منافع خود به تدریج «راهکار» ساخت؛ و با تکیه بر همین پیش‌فرض‌ها، ارتباطی اندام‌وار بین نیازهای «تمدن‌ساز» جامعة ایران، و حضور متولیان دین ساخته و پرداخته شد! ولی واقعیت جز این است که اینان ادعا دارند، نیازهای تمدن‌ساز، در هر تمدنی دیده می‌شود، ارتباطی با حضور شیخ و شیخ‌الاسلام ندارد. این نیازها همچون عکس‌العمل بدن در برابر موج تهاجماتی است که از خارج بر آن حمله‌ور می‌شود. این واکنش کاملاً طبیعی و غیرارادی است!

آنچه امروز در برابر روشنفکران ایران قد علم کرده، به هیچ عنوان مبارزه با اسلام نیست. با دین جامعه «مبارزه» نمی‌کنند؛ می‌باید به ارتباط اندام‌واری حمله‌ور شد که غرب از طریق نظام رسانه‌ای‌‌اش بین نیاز ایرانی به حفظ موجودیت تاریخی و اجتماعی و فرهنگی‌ خود و متولیان دین اسلام ایجاد کرده. برای روشن‌تر شدن موضوع، شاید بهتر باشد کمی از منظر تاریخی به ساختار ادیان الهی نگاهی داشته باشیم.

یکی از ویژگی‌های ادیان ابراهیمی ـ اسلام، مسیحیت و یهودیت ـ قابلیت چشم‌گیر و غیرقابل تردید ارتجاع‌شان است. به عبارت ساده‌تر، اگر متولیان این نوع ادیان خود را در قدرت ببینند همانطور که می‌‌بینیم دست به دین‌فروشی، دجال‌‌سازی، سرکوب و چپاول خواهند زد. ولی اگر روزی اینان خود را از قدرت دور دیدند، به اولین جریان اجتماعی‌ای که آن را قدرتمند «تحلیل» می‌کنند متوسل شده، ادعا خواهند کرد که «دین» از روز نخست عین همین «جریان» بوده! به عبارت ساده‌تر، اینان کاری با ریشه و پایة جریانات ندارند، بلکه همچون ویروسی هولناک‌ بر اندام جامعه می‌تازند تا پویاترین عوامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را جهت حفظ موجودیت خود «درونی» کنند.

تجربة تاریخی نشان داده که اگر این ادیان مورد حمله قرار گیرند، سریعاً قدرتمند می‌شوند؛ چرا که به دلیل قابلیت ارتجاعی‌شان، قادرند در عناصر مهاجم عوامل قدرتمند را شناسائی کرده و خود را به آن‌ها متصل کنند! تجربة هولناک حملة مغول به کشورمان به بهترین وجه این زاویه از ادیان ابراهیمی را به معرض نمایش گذاشت. ایرانیان که پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی توسط عمر، عثمان و علی دست از کشاورزی، صناعت و تجارت شسته، تحت نظارت خلفای راشدین به تجارت احترام‌برانگیز جزیره‌العرب یعنی همان برده‌فروشی روی آورده بودند، پایه‌گزار اقتصاد ویژه‌ای شدند که بعدها زمینة فروپاشی در ایران و دیگر مناطق جهان را فراهم آورد.

بر اساس «تعالیم عالیه» بهتر بود برده‌ها «غیرمسلمان» می‌بودند، چه بسا به دلائل مالی از «تشرف» اینان به اسلام نیز در عمل جلوگیری به عمل می‌آمد. در نتیجه بهترین محل جهت شکار اینان ریگزارهای آسیای مرکزی بود. این تجارت اسلامی نه تنها بازماندة تمدن ایرانی را طی چند دهه از پایه و اساس نابود کرد و زمینة آوارگی میلیون‌ها انسان را فراهم آورد که نهایت امر امپراتوری رم شرقی را نیز از قدرت ساقط نمود.

زمانیکه چند سده بعد مغول به ایران حمله‌ور شد، از آنجا که دیگر امکان اسلام‌فروشی و دین‌پناهی باقی نمانده بود، ‌ متولیان همین اسلام به تدریج در خیمة مغول وارد شده، وحشیگری‌ خان‌ها را عین «اسلام» معرفی می‌نمودند! به همین دلیل نیز خان‌های مغول به این نتیجه‌گیری «اسلامی ـ منطقی» رسیدند که جهت سرکوب و چپاول چه بهتر که مسلمان باشند!

بسیاری از «قوانین» توحش‌گستر در دین اسلام، خصوصاً نزد شیعیان، همچون قوانین مربوط به «صیغه» و ازدواج موقت، و تساهل‌ آخوندجماعت در زمینة کودک‌آزاری و «فرزندآزاری»، نتیجة سازش متولیان دین اسلام با مغول وحشی بوده. ولی در بررسی ارتجاع متولیان دین راه دور نمی‌باید رفت، در نمونه‌های معاصر نیز دقیقاً همین رفتار را از اینان می‌بینیم.

به طور مثال، پس از کودتای آمریکائی‌ها در 28 مرداد 1332، طبیعی بود که فضای اجتماعی، خصوصاً نزد روشنفکران، سیاسیون و متفکران به شدت ضدآمریکائی شود! و هر چند مصدق خود از عوامل انگلستان به شمار می‌رفت، و جریان «ملی کردن نفت» نیز ابزاری جهت خروج امپراتوری انگلیس از بن‌بست «پساجنگ دوم» در مناطق مختلف جهان بود، به دلائلی که بالاتر تحت عنوان «چرخه‌های تمدن‌ساز» به آن اشاره کردیم، استنباط مردم از تحولات اجتماعی بر این «اعتقاد» پوچ تکیه داشت که مصدق خردمندی است ملی‌گرا و کودتای آمریکائی‌ها راه دستیابی ملت به بهشت موعود را سد کرده! جهت دربانی چنین بهشت برینی چه کسی بهتر از آخوند؟ در نتیجه همان آخوندهائی که چند صد سال پیش قانون صیغه را جهت خان‌های مغول در دین اسلام «کشف» کرده بودند تا تجاوز اینان به زنان و کودکان ایرانی «عمل خلاف اسلام» تفسیر نشود، ضدآمریکائی هم شدند.

از سوی دیگر، به دلیل حاکمیت فضای «جنگ‌سرد»، آمریکا در ارتباطی متخالف و جنگاورانه با سوسیالیسم علمی قرار می‌گرفت. به همین دلیل در مقام عکس‌العملی عمومی در برابر دولت کودتای 28 مرداد، در فضای جامعة ایران، جریان قدرتمندی با تمایلات سوسیالیست به وجود آمد. و از آنجا که رایحة «گرایشات اکثریت» در جامعه همیشه مشام آخوند و کشیش و خاخام را «نوازش» می‌دهد، آخوندها بیکار ننشستند. برنامة مبارزه با «آمریکا» را در چارچوب اسلام و دین و روضه و زوزه، حتی به ضدیت نظری و فلسفی با سرمایه‌داری کشاندند! دیدیم که در ادعاهای «ضدیت با سرمایه‌سالاری» کار خمینی دجال بجائی کشید که شمار گسترده‌ای از مطبوعات غرب در هیاهوسالاری‌های «انقلاب اسلامی» وی را رسماً کمونیست معرفی می‌کردند! «کنیه‌ای» که هنوز نیز توسط مک‌کارتیست‌های فراری در اکثر بقالی‌ها و چلوکبابی‌های لس‌آنجلس برای امام خمینی محفوظ مانده!

ولی هر چند غرب توانست جهت گسترش منافع خود، ضدیت فرضی آخوند با سرمایه‌داری را به مسیر «فاشیسم» منحرف کرده و به قولی از آب گل‌آلود آنچه می‌خواست بگیرد؛ کار این نعل‌وارونه زدن بجائی رسید که امروز، حتی پس از فروپاشی امپراتوری استالینیست‌ها نیز متولیان شیعی‌مسلکی خود را ضدآمریکائی معرفی می‌کنند! در پس این ضدیت کاذب با آمریکا چندین لایه پروژه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی نیز فعال شده که ارتباط زیادی با آمریکا نمی‌تواند داشته باشد.

ولی جهت مقابله با آنچه تهاجمات فرهنگی در «نگرش ملائی» معرفی می‌شود، این پروژه‌ها بسیار لازم و حیاتی به شمار می‌رود. مهم‌ترین این پروژه‌ها القاء این توهم محض به جامعه است که از طریق انداختن چادرسیاه بر سر زنان و کودکان،‌ «مردانه ـ زنانه» کردن زندگی اجتماعی، تحمیل محدودیت‌های کلامی، اعمال سانسور بر مطبوعات، سرکوب «منهیات» و به قول خودشان گسترش «واجبات»، مسئلة فلسفة وجودی و حضور ایران در صحنة‌ بین‌المللی از موضع «قدرت» و به نفع مملکت «حل» خواهد شد! ولی این ادعا یک دروغ محض است، آنچه تا به امروز از طریق این تبلیغات و فعالیت‌ها «حل» شده، هر چند به صورتی گذرا و بسیار مقطعی، به هیچ عنوان مشکل جامعة ایران در مصاف تاریخی‌اش با تحولات مادی غرب نبوده؛ مشکل همچنان پابرجاست. مسائلی که «حل» شده، مشکل حضور آخوندیسم در هزارة سوم میلادی در کشور ایران است و هیچ ارتباطی با «چرخة تمدن‌ساز» ملت ایران ندارد. آخوندیسم با پیوند موجودیت خود به این «چرخه» سعی دارد از تمامی الهامات و مطالبات ایرانیان به نفع خود بهره‌کشی کند.

خلاصة‌کلام، «شبه‌متفکران» این حکومت تلاش دارند موجودیت جامعه و مسائل توده‌های مردم را بر پایة زیربنائی پوسیده و متحجر «تحلیل» کنند. به همین دلیل اینان در عمل دست به «بازتولید» شرایط قرون‌ وسطائی زده‌اند! شرایطی که دیگر وجود خارجی ندارد، و امکان بازتولید آن فقط به صورت مقطعی و تحت سرکوب رژیم‌های آمرانه می‌تواند تأمین ‌شود. دلیل گسترش روزافزون استبداد،‌ بالا رفتن شمار اعدام‌ها، افزایش تعداد زندانیان سیاسی، و … همین نیاز رژیم به بازتولید شرایط قرون‌وسطائی است. شرایطی که دیگر نه برای انسان‌ها «طبیعی» تلقی می‌شود، و نه امکان حضور به جامعة ایران در سطوح بین‌المللی خواهد داد. آخوندیسم می‌پندارد از طریق «بازتولید» چنین شرایطی خواهد توانست «توهمات» خود را نیز نهایت امر به «تفکری منسجم» و «بنیادی قدرتمند» جهت ارائة «الگوهای» معاصر تبدیل کند. باید اذعان کنیم که چنین توهماتی فقط در ذهن افرادی می‌تواند شکل گیرد که با مشکلات کلاسیک روانی و پریشان‌گوئی و جنون‌ دست به گریبان‌اند! از این گذشته، تجربة «هولناک» و ضدبشری حکومت اسلامی در عمل ناکام بوده؛ این حکومت پس از گذشت بیش از سه دهه، فاقد «تفکر منسجم» و ساختار تشکیلاتی است، این یک واقعیت است که حرافی‌های مقام معظم، و طراری‌های وزرا و نمایندگان «تسخیری» ملت ایران در مجلس شورای اسلامی تغییری در چند و چون آن نخواهد داد.

ولی اگر حکومت اسلامی برای جامعة ایران یک معضل است، جهت مبارزة پایه‌ای با این «جریان» نفرت‌انگیز می‌باید به سرچشمة مشکلات بازگشت. به همان مرحله‌ای که نهایتاً به کودتای 22 بهمن 57 منتهی شد، به همان اجماعی که با کمک نظام رسانه‌ای، خصوصاً شاهرگ‌های اطلاعاتی غرب، «چرخة تمدن‌ساز» کشور را پیرامون «بازگشت به ارزش‌های» جاودان جهان اسلام مورد حمایت بی‌دریغ قرار ‌داد. این همان «سرچشمه» است، که امروز نیز به توهمات اسلامی در ایران و منطقه دامن می‌زند و چنین می‌نمایاند که «بازگشت به گذشته» امکانپذیر است، و میوه و ثمره‌‌اش نیز همان خواهد بود که انتظار می‌رود: پایه‌ریزی یک جامعة نوین آرمانی!

در این راستا نقش روشنفکران کشور در مقطع کنونی بسیار واضح است؛ جای تردید و تذبذب هم نیست. این نقش در تقابل با این توهمات و رویاهای آرمانی شکل می‌گیرد نه در هماهنگی و هم‌سوئی با آنان. شاهدیم که به دلیل تغییرات فراگیری که استراتژی‌های جهانی پای در آن گذاشته‌اند، الهامات آزادیخواهانه که شاید فاقد ابعاد فلسفی و بیشتر عوام‌دوستانه و عامه‌پسند به نظر می‌رسد، فضای کشورمان را فراگرفته. از قضای روزگار بی‌دلیل نیست که شاهد حضور فراگیر آخوند در کنار همین جریانات پرقدرت اجتماعی می‌شویم. ولی روشنفکران می‌باید از خود بپرسند، آخوند به چه دلیل در کنار جنبشی می‌نشیند که خواستار رهائی از چنگال استبداد آخوند و دین است؟

در کمال تأسف، این سئوالی است که هیچکدام از قلم‌زنان ایران زحمت پرداختن به آن را به خود نمی‌دهد. ولی ما می‌گوئیم که شامة سیاسی‌ آخوند بار دیگر تحریک شده،‌ و جهت قدرت را تشخیص داده. این موجودات قصد دارند همین جریان «آزادیخواهانة» عامیانه را نیز همچون دیگر جریانات ببلع‌اند و «ملاخور» کنند. خلاصه اگر به آخوند، آخونددوست و اسلام‌گرا فرصت دهیم، با الهامات آزادیخواهانة امروز ایرانیان همان خواهد کرد که پیشتر با انقلاب مشروطه کرد و پس از آن با «سوسیالیسم‌باوری» در دوران آریامهر.

به عبارت ساده‌تر، آخوندها همچون انگل بر پیکر این تحولات خواهند چسبید، تا خون و حیات‌شان را بمکند و این جریانات را از هر گونه توان و کشش تهی کنند. به طور مثال، طی چند روز گذشته مرگ هالة سحابی در خیابان‌های تهران بر روی ریل‌های خبری گذاشته شد. ما در هر حال مرگ یک انسان را آنهم در چنین شرایطی بی‌نهایت غم‌انگیز می‌دانیم، ولی از ماوقع بی‌اطلاع‌ایم، و در چند و چون آن نمی‌توانیم سخن بگوئیم. اما به گروه‌هائی که با انتشار عکس آخوندهای حاضر در این صحنه،‌ تلاش دارند مرگ یک انسان را در این شرایط تأسف‌بار در هماهنگی کامل با نقش «آزادیخوانة» بعضی آخوند‌ها برای ملت ایران «ترسیم» کنند هشدار می‌دهیم که دست از این مضحکه بشویند. شرایط فعلی و این دورة ویژه، دیگر جائی برای این باج‌خواهی‌ها باقی نگذاشته.

اینبار ملت ایران با چشم باز پای در میدان سیاست کشور خواهد گذاشت و اجازه نمی‌دهد که مشتی متولی دین، در پس تحولات اجتماعی و با بهره‌گیری از محفل‌بازی و کثافت‌کاری‌های متداول، نهایت امر به متولیان و وکلای تسخیری ملت ایران تبدیل شوند. نام برخورد ما را هر چه بگذارید، تفاوتی ندارد. تاریخ مشروطه، تاریخ 5 دهة اخیر ایران، و تاریخچة مبارزات ملت ایران در برابرمان گشوده است. امروز بهتر است آخوند جایگاه واقعی خود را در تحولات ایران به درستی بشناسد؛ جای آخوند نه در کنار «تحولات» که در برابر آن‌ها است. هیچ روحانی‌ای در جهان از تحولات در اجتماع، آداب و رسوم، فرهنگ و هنر و نقاشی و ادبیات حمایت نکرده که روحانیت شیعی‌مسلک به خود اجازه دهد چنین ادعای مسخره‌ای را به ملت ایران حقنه کند.

آن‌ها که تحت عنوان «نظریه‌پرداز» و حزب سیاسی و «آزادی‌دوستان بی‌ضرر و بی‌خطر» چارپایه‌شان را در کنار آخوند گذشته‌اند، و انواع متفاوت روحانی، از «لیبرال» گرفته تا «فاشیست» و کمونیست و غیره برای ملت ایران «کشف» می‌کنند بهتر است در مورد جایگاه خودشان به هیچ عنوان دچار تردید نشوند. موضع اینان نیز همچون آخوند نه در همگامی با ملت، که در تقابل با مطالبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایرانیان خواهد بود.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید7ژوئن2011

dofy.tk
unblockallbrowser.co.cc
tourismtargetsproxy.co.cc
zoti.tk
apendixstock.tk
heavenproxie.info
breakingwall.tk
proxiesforproxies.info
tunnelgrass.info
seadive.tk
viri.tk
schoolsecretserver.info
cherrybypass.info
mywebsurf.tk
freebypasssites.co.cc
whitea.tk
seeproxy.tk
proxylog.tk
vofo.tk
firstwebunblock.co.cc
fastnfurius2.tk
cachingproxyserver.info
freefutures2.tk
knockingdoor.tk
chilean.tk
duzo.tk
fastrailproxy.tk
uproxyfree.tk
pocketzoom.info
great-vpn.info
cheapvpntoday.info
247-proxy.tk
newfacebookunblock.info
elimination.tk
getmoreproxy.co.cc
vufa.tk
ouzo.tk
stayconnectproxy.tk
magnetoproxy.tk
vely.tk
singlehole.info
tubanproxy.tk
mexe.tk
proxygalaxy.tk
mastercutter.tk
penxproxy.tk
filter-unblock.info
gumip.tk
trymyproxy.tk
wisdomspeed.info

شاه و گدا!

در اوج بحران سیاسی و استراتژیکی که سراسر خاورمیانه، شمال آفریقا و اینک قسمت عمده‌ای از اروپای غربی را فرا گرفته، رهبر حکومت اسلامی، بجای بررسی کارت‌های باقیمانده در دست‌های این حکومت، برای ممانعت از خروج کشور از حیطة صورتبندی‌های استعماری‌‌ای که همچون معیادهای ننگین شهریور 1320، 28 مرداد 32، 22 بهمن 57، و خصوصاً «انتخابات» ریاست جمهوری اخیر سرنوشت ملت ایران را رقم زد، با هدف ایجاد بحران پرگوئی، پراکنده‌گوئی و «فتنه‌گریزی» از سر گرفته.

علی خامنه‌ای، حجت‌الاسلام ناشناس، پوچ‌‌گو و بیگانه با‌ فضیلت که مسلماً صرفاً به دلیل «ترک‌نسب» بودن پس از کودتای 22 بهمن 57، توسط ارتش‌ شاهنشاهی از زباله‌دان سازمان سیا در کشور ایران استخراج و به درون «شورای» به اصطلاح «انقلاب» پرتاب شد، معیاد «روز زن اسلامی» را بهانه قرار داده تا مبانی باورهای متحجرانه، واپس‌گرایانه و استعمارنواز قشریون خودفروخته را بار دیگر به عنوان «سیاست‌های مورد تأئید دین اسلام» به زن ایرانی بفروشد.

شاید بهتر باشد نخست در مورد استراتژ‌ی‌های سیاسی‌ای سخن بگوئیم که «ترک‌نسب» بودن در چارچوب سیاست استعمار در ایران به وجود آورده. به این امید که گربه‌های خوش‌خط‌وخال و «زنگوله‌ به گردن‌» استعمار که کارشان بر شبکة مجازی خبرچینی، مفت‌گوئی و سانسور مطالب ایرانیان است، با استفاده از این فرصت طلائی، بار دیگر نویسنده را به «ترک‌ستیزی» متهم نکنند. پس ابتدا نگاهی به تاریخ بیاندازیم.

کشور ایران طی 600 سال، از حکومت محمود غزنوی تا پایان سلسلة قاجار توسط ترک‌نسب‌های آسیای مرکزی اداره شده. این حاکمیت بلامنازع طی این دورة طولانی زمینه‌ای فراهم آورد تا زبان ترکی و آداب و سنن اقوام ساکن آسیای مرکزی به تدریج در بسیاری از مناطق کشور به زبان رایج، سنن «مقبول» و نهایت امر نوعی «فرهنگ جاری عوام» تبدیل شود.

با این وجود، در آینة تاریخ منطقه شاهدیم که فرهنگ و زبان ترک‌های آسیای مرکزی، علیرغم حاکمیت طولانی وابستگان‌شان بر «فلات قاره» نتوانست پایه‌گزار ادبیات، فلسفه و نظریات منسجم گردد؛ در عمل به دلائل تاریخی، پارسی و پارسی‌گوئی جایگزین نشد. در این میانه، نه تنها پارسی‌گویان عقب‌ ننشستند، که امروز در آسیای مرکزی می‌توان سرزمین‌های گسترده‌ای را مشاهده کرد که به گنجینه‌های جاودان ادب پارسی تبدیل شده‌اند.

بر خلاف آنچه طی دهه‌ها رایج شده، و بلندگوهای استعمار مسلماً در ترویج و داغ‌کردن تنورش بیکار ننشسته‌اند، «پیروزی» بدون خونریزی تاریخی زبان پارسی بر زبان ترک‌های آسیای مرکزی به هیچ عنوان نشان سرکوبگری فرهنگی نیست؛ این یک اصل مسلم است که «ساختار ضعیف» و ایستا مقهور ساختار قوی و انعطاف پذیر شود. در نتیجه، اگر 6 سده حکومت نتوانست زبان ترکی را که زبان دربار و قدرت بود، بجای زبان پارسی بنشاند، دلیلی جز قدرت و انعطاف پذیری بیشتر زبان پارسی نمی‌تواند داشته باشد. ما نه ادبیات قابل اعتنائی به زبان ترکی داریم، و نه امروز می‌توان از زبان ترکی به عنوان یک زبان فرهنگ‌ساز در حیطة جغرافیای «فلات قاره» سخن به میان آورد. این یک واقعیت است، هر چند برای بسیاری از ترک‌زبانان هضم آن مشکل نماید. با این وجود، حکومت 600 سالة ترک‌تباران بر جامعة ایران، در کشورمان 40 درصد ترک‌زبان بر جای گذاشت.

نزد بسیاری از ایرانیان ترک‌نسب این تمایل وجود دارد که، هنگام تحلیل معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بیش از آنچه بر تأثیرات سوء تحمیل روش‌های استعماری بر کشور تکیه داشته باشند، از «ترک‌ستیزی» فارس‌ها بنال‌اند. و فراموش نکنیم که همین صورتبندی استعماری به نوبة خود در مورد کردها، لرها، بلوچ‌ها و دیگر اقلیت‌ها مو به مو به مورد اجراء گذاشته شده، ‌ با این تفاوت که دیگر اقوام از منظر جایگاه تاریخی در حد ترک‌نسب‌ها برجسته و ممتاز نیستند و سابقة سلطنت بر پارس‌ها را ندارند.

در هر حال، سیاست‌های استعماری از موزائیک «فرهنگی ـ تاریخی» فلات قاره که زمینه‌ای است مساعد جهت غنای هر چه بیشتر فرهنگ مردمان این سرزمین، استفاده‌های بهینه‌ای در راستای منافع خود صورت می‌دهد. اگر مهم‌ترین بهره‌ای که استعمار از این ساختار ویژة قومی در ایران می‌برد، دمیدن در تنور عارضة نامعلوم و مبهمی به نام «فارس‌های» تمامیت‌خواه و سرکوبگر باشد، از طریق تزریق ترک‌نسب‌ها در رأس هرم قدرت، استعمار سعی دارد همان‌ ترک‌هائی را که در تبلیغات‌اش تحت عنوان حمایت از «پارس‌ها» سرکوب کرده، اینبار با «شیرینی»‌ قدرت به نحوی از انحاء «راضی» نگاه دارد! چرا که اگر متجاوز از 40 درصد ساکنان کشور ایران ترک‌نسب‌اند، با ناراضی‌تراشی می‌توان آنان را به اهرم‌های فرهنگ‌گریزی تبدیل کرد و خر لنگ استعمار را به منزل رساند. اما آنزمان که عوامل استعمار در راس هرم قدرت قرار می‌گیرند، این به اصطلاح «عارضة» دست‌ساز مشکل‌آفرین هم می‌شود.

برای رفع همین «مشکل» بود که در دنبالة سیاست‌های «فارس ـ ترک» که از دورة‌ قجرها بر کشور حاکم شده، دربار پهلوی، پس از کودتای «فرخندة» 28 مرداد،‌ و آن‌هنگام که دیگر نه قانونی‌اتی در کار بود و نه سلطنت مشروطه‌ای، اگر ولیعهد را همچون قاجارها به تبریز نفرستاد، مادر ولیعهد را از تبریز «وارد» کرد! ولیعهد پهلوی‌ها نیز که خارج از کشور گویا «تاجگزاری» فرموده، به نوبة خود با یک دختر ترک تبار از بازارچة زنجان ازدواج کرد! جای تعجب نیست که در چنین الگوی «پیشنهادی» استعماری، رهبر حکومت دست‌نشاندة اسلامی، و قبلة عالم لات‌ولوت‌های بازار و چاقوکش‌های حوزه نیز از قضای روزگار «ترک‌نسب» از کار درآید! می‌دانیم که آخوند جماعت همسراش را از مردم «پنهان» می‌کند، در نتیجه، در حکومت اسلامی، همسر ترک‌نسب به درد نمی‌خورد، عامل استعمار خودش باید ترک‌تبار باشد.

شاید یکی از دلائلی که پس از مرگ خمینی دجال، علی خامنه‌ای را بجای وی گذاشتند همین اصل و نسب‌اش باشد. ولی همانقدر که باراک اوباما سیاه پوست تلقی می‌شود، خامنه‌ای هم ترک خواهد بود. خلاصة کلام علی خامنه‌ای هم ترک است، و به حساب بعضی‌ها ترک‌زبانان را در قدرت سیاسی «سهیم» کرده و هم هنگام سخن گفتن لهجة ترکی ندارد، و زمینه‌ساز حساسیت‌های قومی نزد فارس‌ها و دیگر اقوام نمی‌شود. این است «معجزة» حضور نابهنگام این حجت‌الاسلام ناشناس و بی‌ستاره در رأس حکومت جمکران. معجزه‌ای که با حکایات صدر «انقلاب» اسلامی کاری نداشته، و بیشتر ساختة دست‌های الهی عموسام است.

ولی تا آنجا که به ترک‌زبانان، فارس‌زبانان و دیگر اقوام ایرانی مربوط می‌شود، علی خامنه‌ای و امثال وی نمایندة هیچکدام نیستند؛ حکومت اسلامی نمایندة استعمار است. این اصل اساسی را به یاد داشته باشیم که بشر در هزارة سوم میلادی در شرایطی زندگی می‌کند که تاریک‌اندیشی‌ و تعصبات ناشی از قوم‌گرائی و قوم‌پرستی، نه نزد فارس‌ها و ترک‌ها قابل توجیه است، و نه نزد دیگر اقوام ساکن ایران. ایرانیان راه دیگری جز همزیستی مسالمت‌آمیز با یکدیگر ندارند و در این میان نباید دست‌های استعماری را جهت آشوب‌آفرینی و «شخصیت‌سازی» در مملکت باز بگذاریم. حال پس از این مقدمة طولانی بازمی‌گردیم به ترهات علی خامنه‌ای.

خبرگزاری‌ ایرنا، با نسخه‌برداری از «سایت مقام معظم» رهبری، مورخ اول خردادماه 1390، می‌نویسد، زنان فرهیخته و نخبگان و غیره برای شنیدن سخنان رهبر تجمع کرده بودند:

«صدها نفر از زنان فرهيخته، استادان حوزه و دانشگاه و نخبگان عرصه‌هاي مختلف[…] »

بله، گویا این «صدها نفر» صف کشیده بودند تا در روز من درآوردی «زن اسلامی»، سخنان نغز و پرمغز علی خامنه‌ای را به گوش جان بشوند، که شنیدند. آقای خامنه‌ای که خودشان به صورتی که بالاتر عنوان کردیم توسط استعمار غرب در کشورمان «جاسازی‌» شده‌اند در برابر همین به اصطلاح «صدها زن فرهیخته» می‌فرمایند:

«بايد به طور صريح مباني غلط غرب در مقولة زن را مورد انتقاد جدي قرار داد.»

باید نخست پرسید، عبارت «مبانی غلط غرب» اصولاً چه معنائی دارد؟ گفتیم که ایشان فارسی را بدون لهجه صحبت می‌کنند، ولی سخن گفتن شعور و منطق هم می‌خواهد، صرفاً با ردیف کردن واژگان، «مفاهیم» منتقل نخواهد شد. ولی اشتباه نکنیم، علی خامنه‌ای همانطور که موجودیت‌اش در رأس هرم حکومت دست‌نشانده «عارضه‌ای» از سیاست‌های استعماری را به نمایش می‌گذارد، واژگان‌اش نیز استیجاری، الکن و بی‌معناست. با شناختی که نویسندة این سطور از تبلیغات بی‌سروته حکومت اسلامی پیرامون «مقولة زن در جامعه» در دست دارد، مسلماً‌ رهبر لات‌ولوت‌های جمکران «مبانی غلط غرب» را همان شیوة زندگی زنان در غرب تلقی می‌کند، چرا که برخلاف توهمات حجت‌الاسلام خامنه‌ای، با الصاق برچسب و توسل به عبارات گنگ و بی‌معنا نمی‌توان تمامی نظریه‌پردازی‌های معاصر غرب را به زیر سئوال برد! این مقولات فلسفی، اجتماعی و گسترده است؛ پای گذاشتن در چنین میدانی توشه‌ای به مراتب بیش از تأئیدات دفتر مرکزی سازمان سیا در تهران می‌طلبد. توشه‌ای که آقای خامنه‌ای علیرغم تبار والای‌اش از آن بی‌بهره است.

ولی خوب این نوع «تیترسازی» که حتی در سایت رهبر معظم نیز به نمایش گذاشته ‌شده، به نوبة خود یک اصل کلی و غیرقابل تردید را بازتاب می‌دهد:‌ در کلام این جانوران، واژگان از «مفاهیم» خود تهی می‌شود. اینان طی سه دهه آنقدر جفنگ و ترهات و مبهمات به هم بافته‌اند که گفتارشان معنا و مفهوم را از دست داده؛ آنچه از زبان اینان شنیده می‌شود، جز سر وصدای فاقد مفهوم هیچ نیست. حتی حیوانات نیز از چنین معجزاتی عاجزاند. به عنوان نمونه پارس سگ، زوزة شغال و… برای همنوعان‌شان «مفهوم» خاصی دارد. اما مقام معظم فقط هیاهو به راه انداخته‌اند. مستمع با «اظهارات» ایشان می‌باید همان برخوردی را داشته باشد که با پارس سگ همسایه دارد. به عبارت دیگر، زمانیکه صدای حیوان را می‌شنود، بر اساس تجربیات‌ گذشته ‌و شرایط زیست محلی می‌باید به آن «مفهوم و معنا» اعطا کند؛ دزد آمده؛ حیوان بینوا گرسنه است؛ درد می‌کشد و یا چون دستش به گربة روی دیوار نمی‌رسد، از شدت خشم وق می‌زند. ولی مورد رهبر کبیر انقلاب با سگ همسایه کمی تفاوت دارد؛ سگ همسایه برای فریبکاری وق نمی‌زند؛ پرگوئی مقام معظم برای رد گم کردن است.

از اینرو آقای خامنه‌ای به مسائل کشور ایران بسنده نمی‌کنند، همچون دیگر میعادها برای ملل و فرهنگ‌ها و اقوام دیگر نیز «رهنمودهائی» حیاتی صادر می‌فرمایند! خلاصه حکایت همان مرده‌ای می‌شود که اگر به او رو دهید؛ به کفن‌اش هم می‌گوزد. کجای کارید؟! این حجت‌الاسلام مفلوک که از ترس ایرانیان پشت سر لات‌ها و چاقوکش‌ها سنگر گرفته، برای زنان جهان رهنمودهائی ارائه داده. اشتباه نکنیم، حجت‌الاسلام «خیالی»، جز سجود و رکوع و شرح آداب تخلی، کارهای دیگری هم بلد است. به طور مثال، به شیوه‌ای آخوندی از همان به اصطلاح «صدها زن فرهیخته و دانشمند» که سراسیمه به محضرشان شتافته‌اند همچون «سکس سمبل‌های» هولیوود «دلربائی» می‌کند‍!

ایشان به مناسبت روز زن «اسلامی» عشوه‌ای «شتری» نثار «فرهیختگان مؤنث» نموده، آنان را «گل و ریجانة خانه» می‌خواند! واقعاً چنین جسارت و توحشی را فقط از آخوند می‌توان انتظار داشت؛ حتماً دلبرکانی که خود را جهت عرضه بر دکة اسلام در «زرورق حسینی ـ کربلائی» پیچید بودند، از این عشوة رهبرانه آب به دهان‌شان یا بجاهای دیگرشان افتاده! علی خامنه‌ای پس از آنکه با سحر کلام‌اش خشتک همة‌ «فرهیختگان مؤنث» را خیس می‌کند، زمینة «سخنرانی پرمغز» خود را تغییر داده و از «بحران زن» می‌گوید:

«[…] موضوع زن در دنیا، به یک بحران تبدیل [شده]»

معلوم است! وقتی زن را نه به عنوان انسان، که در مقام گیاه و «گل و ریحانة» خانه تعریف کنیم، چندین و چند نتیجة مطلوب از این جفنگ‌گوئی‌ها به دست می‌آوریم. چرا که خانه و خانواده، حداقل در قاموس امثال علی خامنه‌ای، که ارواح شکم‌شان خیلی پستان‌‌های پشمالوی‌شان را برای انسان به تنور ‌چسبانده‌اند، هیچ نیست جز محل «حکومت» یک «نر برتر!» و در چنین محلی که بیشتر به «قلمرو» سگ و خرس و کفتار شباهت دارد تا به مکان زندگی انسان، وجود «گل و ریحانه» لازم است. می‌دانیم که خرس و کفتار هم بعضی اوقات گل و ریحانه «نوش‌جان» می‌فرمایند. خصوصاً که این «گل و ریحانه» حق و حقوقی ندارد، و وظیفة اصلی‌اش به «خوش‌بو» کردن مشام «آقاخرسه»، و خوش طعم کردن گوشت بره‌های صیغه‌ای «آقاگرگه» محدود می‌ماند.

بله، در جامعة اسلامی «مشکل زن» نمی‌بینیم، چرا که اصلاً «زن» وجود خارجی ندارد. زن همانطور که آیات و حکایات می‌گوید، «عارضه‌ای» است که از دندة چپ مرد «خلق» شده! این را که دیگر ما نگفته‌ایم، خودشان می‌گویند. در نتیجه «مشکل زن» از پایه و اساس فقط به دلیل «کژفهمی» غربی‌ها ایجاد شده! این‌ غربی‌های احمق هم اگر زن را با «گل و ریحانة خانه» جایگزین کرده بودند، و مثلاً در قانون اساسی فرانسه و انگلستان بر اساس آیات کتب مقدس تأکید می‌کردند که «زن از دندة چپ مرد» بیرون آمده، عین ما ایرانیان «عاقبت به خیر» شده، همگی در رفاه و آسایش و امنیت زندگی می‌کردند. اگر کسی تا به حال به حماقت غربی‌ها پی نبرده، حداقل آقای خامنه‌ای با همه حماقت‌اش این را فهمیده که غربی‌ها از روی نادانی برای خودشان «بحران» آفریده‌اند.

اگر فردی بتواند این «مختصر» را بفهمد، مطمئن باشیم که «کل اسلام» را آنطور که باید و شاید درخواهد یافت! خلاصة کلام، در اسلام نیز همچون دیگر ادیان جائی خارج از باغچة مرد برای زن پیش‌بینی نشده؛ چه به عنوان گل باغچه و چه در مقام ریحانه! چرا که «دین» فی‌نفسه عارضة جامعة پدرسالار است، و در مفهومی ساختاری، دین در ترادف قرار می‌گیرد با «ذکرپرستی!» علم روانکاوی به صراحت می‌گوید که احدی «خدا» را در تصاویر ناخودآگاه‌اش «زن» تصور نمی‌کند؛ این «خدا» در فرهنگ‌های جهانی سیاه‌پوست و سرخ‌پوست هم نیست؛ «مردی» است سپیدپوست که در ناخودآگاه به تصاویری می‌ماند که «انسان» از «حاکمان» درون و یا برونمرزی در ذهن پرورانده. این است واقعیت «ضمائر» انسانی از منظر روانشناسی، تا نظر مقام معظم و گل و ریحانه‌های‌شان چه باشد!

بی‌دلیل نیست که حجت‌الاسلام «بی‌ستاره» نیز در گام نخست، ذکر پوسیده و چروکیده‌اش را با «گل و ریحانه» معطر کرده زیر دماغ بانوان فرهیخته می‌گذارد. نوعی ابراز وجود «الهی» در این مرحله صورت گرفته، و این بانوان چه بخواهند و چه نخواهند، «گل و ریحانة» باغچة‌ رهبر معظم شده‌اند. ایشان همچون «آقاخرسه» اول محدودة «اشغالی» را با ادرار و چنگ کشیدن بر تنة درختان و تف و «پشک» و عملیات دیگر «مشخص» ‌می‌فرمایند، تا بعد برسند به مسائل و مشکلات جهانی! عملی که علی خامنه‌ای با کلامش صورت می‌دهد به هیچ عنوان تعریف و تمجید از جایگاه «زن» نیست؛ وی با این سخنان موهن زن را به تملک خود در می‌آورد، سپس در مقام «مالک» در بارة ملک مذکور سخنرانی می‌کند. این است موضع واقعی زن در فرهنگ‌ستیزی آخوندی و دین اسلام.

در صورتبندی‌ای که حجت‌الاسلام «مقام معظم» ارائه کرده‌اند، طبیعی است که ایشان در کنار دیگر زن‌ستیزان و مفت‌گویان از قماش بنی‌صدر و موسوی و ولایتی و خاتمی، هر قدر که وسع مالی‌شان برسد می‌توانند «گل و ریحانه» در باغچه بکارند و «آبیاری»‌ فرمایند. وظیفة «گل و ریحانه» چیست؟ پراکندن بوی خوش؛ معطر کردن فضای زندگی «آقاخرسه!» ولی اگر این گل و ریحانه «جان» بگیرد، و حقوق انسانی خود را مطالبه کند، آنوقت «آقاخرسه» حق دارد عصبانی شود، چرا که دیگر گل و ریحانه نیست، و عین کاکتوس به ماتحت حجت‌الاسلام فرو می‌رود و فریاد مبارک‌شان را به همان آسمانی می‌رساند که در آن خدا را برای بقیه نشانده‌اند. اینجاست که با «بحران» روبرو می‌شویم! همان بحرانی که «کژفهمی» غرب از مقولة زن در جهان به وجود آورده!

اما دچار توهم نشویم، خامنه‌ای احمق‌تر از آن است که ما در آغاز معرفی کردیم. مسلم بدانیم اگر حماقت وی آنقدرها که شایستة مقام «رهبری» یک حکومت دست‌نشانده است عمیق و سرنوشت‌ساز نمی‌بود مسلماً مورد تأئید سازمان‌های «ایرانی‌ستیز» قرار نمی‌گرفت، و بر اریکة رهبری حکومت «مفلوک» اسلامی تکیه نمی‌زد. حجت‌الاسلام «خیالی» در ادامه پای را فراتر گذاشته و جفنگ‌گوئی‌های‌شان را به مرحلة «انفجاری» می‌رسانند. خامنه‌ای مدعی است که در غرب حقوق زنان پایمال می‌شود، چرا که به زعم ایشان زنان غرب ناچارند رفتار خود را با خواست «مرد» منطبق کنند:

«بر اساس همین مبنا و نگاه غلط، اگر زنان بخواهند در جوامع غربی نمود و شخصیت یابند باید حتماً به گونه‌ای رفتار کنند که مردان […] می‌خواهند و می‌پسندند که این اهانت بزرگ‌ترین ظلم و حق‌کشی در حق زنان است.»

اولاً باید پرسید این «اطلاعات» ارزشمند و جامعه‌شناسانه از کدام منبع الهی در اختیار ایشان قرار گرفته؟ در ثانی، مگر آقای خامنه‌ای نظر زنان را چه در غرب و چه در شرق در این موارد جویا شده‌اند؟ شاید ایشان صرفاً با تکیه بر «الهامات» الهی و کربلائی‌شان به این نتیجة درخشان رسیده‌ باشند. این چه «الگوئی» است که می‌باید بر تفکر معاصر کشور حاکم شود؟ اصولاً زندگی انسان‌ها به این حجت‌الاسلام «توخالی» چه ارتباطی دارد؟ مگر آقای خامنه‌ای صاحب‌اختیار ملت ایران‌اند که به خود اجازه می‌دهند در بارة زندگی ایرانی تحکم کنند؟ آقای خامنه‌ای به چه حقی خود را وکیل «تسخیری»‌ زنان ایران و جهان به حساب می‌آورند؟ فرض کنیم زنان غرب موظف‌اند مطابق میل مرد رفتار کنند، دهه‌هاست که زنان ایران به زور چماق و چاقو مجبور شده‌اند خود را با مطالبات استعمار غرب تطبیق دهند. گویا خامنه‌ای این نکته را نادیده گرفته که چنین در عرصة جفنگ ترک‌تازی می‌کند.

ولی از آنجا که جفنگ‌گو نهایت امر دستش رو می‌شود، می‌بینیم که «مقام معظم» نیز بجای حل مسائل و مشکلاتی جهانی، مشکل خودشان را مطرح کرده‌اند! ایشان به صورت ناخودآگاه در شبه‌ نظریه‌ای که اربابان‌شان به نام حکومت اسلامی از دین ساخته‌اند، «نگرش اجتماعی» را مشکل اصلی می‌خوانند. به صراحت بگوئیم، مسئلة تازه‌ای نیست. اسلام با پدیده‌ای به نام «نگرش اجتماعی» بیگانه است؛ چرا که نه در صدر اسلام «فضای اجتماعی» تعریف شده، و نه در جوامعی که بعدها به صفت «اسلامی» مزین شدند، پدیده‌ای به نام «روابط اجتماعی» شکل گرفته. بر اساس مشتی حکایات و قصه که «روابطی» بدوی را در خیمة بیابانی «تعریف» می‌کند، نمی‌توان روابط اجتماعی را در مفهوم معاصر آن «استخراج» کرد؛ آنکه چنین ادعائی دارد می‌باید در تیمارستان بر تخت رهبری بنشیند.

علی خامنه‌ای همچون دیگر ملایان سیاست زده، هم مشکل اصلی‌اش «اجتماع» است، چرا که اسلام همچون دیگر ادیان ابراهیمی در تعریف «اجتماع» الکن و بدبخت و مفلوک باقی مانده، و هم اینکه معضل آخوند در جامعه ریشه در «تفاوت» دارد. تفاوتی که به ادعای اینان بین «نگرش» مرد و زن از نخستین روز «خلقت» وجود داشته! در صورتیکه مردان و زنان همگی در یک جامعة واحد زندگی می‌کنند، آنکه «تفاوت» را به وجود آورده، اگر چنین تفاوتی اصولاً ارزش اظهار و تبیین داشته باشد، همین جامعه است، نه آن خدائی که زن را گویا از دندة چپ بابا ‌آدم بیرون ‌‌کشیده. منطقاً، جامعه الزاماً مجموعه‌ای از اضداد نیست، گستره‌ای از «منافع مشترک» نیز می‌تواند تعریف شود. بستگی به این دارد که «ناظر» خود را در چه موضع و مکانی قرار ‌دهد. و دقیقاً اینجاست که با فرض قبول این برخوردها، موضع «برتر» آخوند به عنوان جوجه خروس محل به خطر خواهد افتاد. حق خدادادی ایشان بر «گل و ریحانه‌های‌اش» بر باد می‌رود، و بجای بوئیدن «گل و ریحانة» اهدائی «الله»،‌ می‌باید کاکتوس شاف کند. به همین دلیل بارها و بارها گفته‌ایم؛ ملا در هر صورت و در هر استدلالی زن‌ستیز است و زن‌ستیز باقی خواهد ماند. ارتباط اجتماعی آخوند با زن ارتباط با یک انسان نیست، چرا که جزئیات این ارتباط پیشتر با مرد دیگری تعیین ‌شده که در کلة پوک آخوند و آخوندمسلک «خدا» نام گرفته.

«جامعه» در کلام آخوند جماعت هیچکاره می‌شود. به استنباط این موجودات متحجر، جامعه را،‌ به ادعای «اسطوره‌های» اسلام، ارادة خدا و دست «مردان» ساخته! در نتیجه جامعة غرب نیز ساخت دست مردان است، و زنان غرب برای «عزیز» شدن باید همان کنند که مردان می‌خواهند! به فرض محال که زنان همان باید بکنند که مردان می‌خواهند، کجای این مسئله «مشکل‌آفرین» است؟ مگر خواست مرد در غرب «شیطانی» است؟ بله! و مشکل رهبر معظم از شیطانی بودن خواست مرد غربی ناشی می‌شود.

اشکال اینجاست که در جوامع صنعتی که دست‌ حاکمان به دلائلی برای به راه انداختن «کاروان خداپرستی» آنقدرها باز نیست، ارتباط مرد با زن از حیطة تحمیلی روابط «دینی ـ بومی» خارج شده، و آقای خامنه‌ای این امر را تحمیل نظریات مرد بر زن «تحلیل» می‌فرمایند! در صورتیکه اگر رابطة زن با مرد در چارچوب توحش و ادباری که دین «مترقی» اسلام ترویج کرده صورت بگیرد، نگرش و خواست مردان بر زنان تحمیل نشده! باید بگوئیم این نوع «استدلال» کشکی بیشتر از «توهمات» یک دیوانه سرچشمه می‌گیرد، و هیچ ارتباطی با نظریة علمی ندارد، هر چند در انتشارات حوزه‌های جهلیه، از این نوع جفنگیات کم نمی‌بینیم.

بله، اگر در نگرش‌تان «خواست مردان» را بجای «خواست خدا» بگذارید، هیچگونه اجحافی به زن صورت نگرفته! خدائی که گویا با مردها به دلائلی که نمی‌دانیم رابطة نزدیک‌تری برقرار می‌کند! به صراحت بگوئیم این «نگرش‌» متعلق به قرن معاصر نیست، رایحة تحجر و توحش آن مشام هر انسان آزاده‌ای را می‌آزارد. البته در اینکه مردان بیش از زنان در ساخت و پرداخت جامعه شرکت داشته و دارند تردیدی نیست، این شرایط دلائل فراوان دارد، که یکی از مهم‌ترین‌شان همین پیش‌داوری‌های «دینی ـ بومی» است.

ولی بهتر است به علی خامنه‌ای بیش از این‌ها «امتیاز» ندهیم؛ اگر او «موجودیت» زن در جامعه را به اینصورت انکار می‌کند، به این دلیل است که در مقام یک آخوند قادر نیست واقعیت «تاریخی ـ اجتماعی» را در نظر بیاورد. خامنه‌ای صرفاً به دلیل بیگانگی با هر گونه «نگرش اجتماعی» چنین سخنان نامربوطی از دهان‌اش بیرون می‌ریزد.

در قاموس آخوند جامعة بهنجار، انسان‌محور و قانونی وجود خارجی ندارد؛ این حیطة نفوذ و عملیات «آقاخرسه‌ها» است که در کلام آخوند و در سنت‌های «مقدس» به جای جامعه نشسته! ولی جامعة معاصر جولانگاه وحش نیست. آخوندها جامعه را نمی‌شناسند،‌ و جهل و ناآگاهی‌شان را به تمامی کسانیکه خواه ناخواه تحت سیطرة نگرش انسان‌ستیزشان قرار گرفته‌اند تحمیل می‌کنند. بی‌دلیل نیست که پس از به قدرت رسیدن این «فرشتگان» صلح و دوستی، در جامعة ایران وحشیگری، تقلب، دروغگوئی و دزدی و سرکوب انسان‌ها اینچنین به اوج رسیده. این توحش برخلاف ادعای «اصلاح‌طلب‌ها»، نه پیامد بدکاری‌های احمدی‌نژاد که پیام حکومت اسلامی است.

در قاموس اسلام‌گرایان «زن» فقط در آینة مرد معنا و مفهوم می‌یابد. ولی منصفانه بگوئیم، برای حکومت دست‌نشانده‌ای که علی خامنه‌ای در رأس آن نشسته و زنان را به دستور استعمار «یونیفورم پوش» کرده، ادعای محکومیت غرب به دلیل تحمیل نگرش مرد بر زن پای گذاشتن فراسوی مرز وقاحت و حماقت است. اگر غرب به ادعای ایشان «نمود زن» را در ترادف با انتظارات مردان تحلیل کرده، شما که در چارچوب مطالبات غرب موجودیت فیزیکی، زندگی و امنیت زن را منوط به تأئید مشتی چماق‌کش و پاسدار کرده‌اید، چگونه به خود اجازه می‌دهید که از عملکرد غرب انتقاد کنید؟ حال این سوال مطرح می‌شود که چنین موجود وقیح و بی‌حیثیتی به چه دلیل به خود اجازه می‌دهد با این صراحت به زن ایرانی اهانت کند؟ ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، آقای خامنه‌ای به کشور ایران بسنده نمی‌کنند، اگر محمدرضا شاه «مأموریت برای وطن» داشت، علی‌گدا «مأموریت برای جهان» دارد! «شاه» که عمری در دربار گذرانده بود به «مأموریت برای وطنم» اکتفا کرد، اما «گدا» که عمری را در ناکجاآباد خراسان سپری کرده دست از «جهانیان» برنمی‌دارد:

«[…] علت واقعي مخالفت غرب با حجاب اين است كه سياست راهبردي و بنياني غرب دربارة زن يعني عرضه شدن و هرزه شدن زن را با چالش روبرو مي‌كند و مانع تحقق آن مي‌شود.»

بله، زنی که حجاب ندارد به زعم رهبر حکومت اسلامی «هرزه» است. و اگر علی خامنه‌ای دستش از این‌ها بازتر شود، مسلم بدانید مردی را هم که عمامه نگذارد «فاسد» خواهد خواند! یادمان نرفته خمینی جلاد را که در روزی‌نامه‌های کیهان و اطلاعات می‌گفت: «در مورد حجاب، اجبار نیست!» و امروز آخوندی که خود را «مرید» خمینی می‌داند تلویحاً می‌گوید: خمینی هرزه‌گی را مجاز دانسته بود! از ویژگی‌های آخوند «پرروئی» و زیاده‌خواهی است؛ هر چه به او بدهید باز هم دستش دراز است، چرا که مفتخواری و بالاکشیدن مال مردم در قاموس او حق الهی است. و از آنجا که فضای سیاسی کشور «حق الهی» این موجودات وحشی شده، با این فضا همان می‌کنند که در روضه‌خوانی‌ها با دیگ پلو.

ما برای آن «بانوان فرهیخته‌ای‌» که مستمعین این جانور وحشی بودند از صمیم قلب متأ‌سف‌ایم، چرا که به یک روانپریش خودفروخته اجازه دادند هر آنچه به دهان‌اش می‌آید در مورد روابط اجتماعی و انسانی بگوید، و خصوصاً صریحاً به میلیون‌ها زن در سراسر جهان اهانت کند، بدون آنکه پاسخگوی اظهارات احمقانه‌‌اش باشد. خلاصه اگر ایرادی بر خامنه‌ای رواست، آنان که خود را به دست چنین موجود وحشی و بی‌تمدنی وانهاده‌اند، رفتارشان قابل توجیه نیست.

ولی آنچه در این میانه از نظر نمی‌توان دور داشت وضعیت بی‌نهایت متزلزل حکومت اسلامی است. این شرایط به اظهارات علی خامنه‌ای ارزش هذیانات یک بیمار محتضر را می‌دهد؛ بیماری که دیگر نه کسی به سخنان‌اش گوش فراخواهد داد، و نه دیگر امیدی به درمان‌اش وجود دارد. امروز اگر قلادة علی خامنه‌ای را در مورد مسائل اجتماعی اینچنین باز کرده‌اند، فقط به این دلیل است که گروه‌های متفاوت در درون حکومت اسلامی هر یک می‌خواهند موجودیت دوبارة خود را بر خرابه‌هائی برپا کنند که پس از فروریختن نهائی «کاخ آرزوهای آخوندی» از این دوران فترت و حکومت «شترگاوپلنگ» باقی خواهد ماند. و این مطلبی است شایستة بررسی‌ جداگانه.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید25مه2011

stockalerts.tk
foxify.info
lookbyhideip.tk
othergems.tk
blink4hidenip.tk
prolinks-bypass.tk
freefacebookproxy.tk
unbloksecret.tk
proxygeek.tk
geekproxy.tk
employersproxy.tk
myschoolunblocker.tk
outofschoolproxy.tk
starcrumb.com
stockonstand.tk
longtermproxy.tk
tohidemore.info
moneybighide.info
newgojack.tk
goldinvestors.tk
hideprincesarmy.tk
fastrunhide.tk
veryfasterproxy.co.cc
goingfasterproxy.co.cc
oatmeal.tk
myproxyweb.info
luckyhold.tk
stockpicker.tk
topindex.tk
hi-proxy.info
proxymarket.tk
brokersign.tk
stockcharts.tk
proxystone.com
deckproxy.tk
stockinvestor.tk
clickhereproxy.tk
zombiefart.info
underwatching.tk
anonymousproxysites.info
quadfastsurf.tk

نخود مترقی!

مطلب امروز را به بررسی تحولات و هیجانات حاکم بر فضای اجتماعی ایران در آغاز غائلة 22 بهمن 57 اختصاص می‌دهیم؛ دلیل نیز روشن است. با نگاهی کوتاه به آنچه در تونس، الجزایر و دیگر مناطق شمال آفریقا و خاورمیانة عربی در جریان افتاده، تقاطع نظری و تشابه رخدادها، برای آندسته از هم‌وطنان که خواستار به دست دادن یک نگرش منسجم و متقن از جریانات تاریخی کشور هستند، یک بررسی‌ دوباره را از احوالات آنچه «انقلاب اسلامی» در ایران نام گرفته الزامی می‌کند. شاید به همین دلیل نیز روزنامة اینترنتی حزب توده، مورخ 4 بهمن‌ماه 1389، در راستای توجیه مواضع این تشکیلات طی گربه‌رقصانی‌های 22 بهمن 57، با انتشار مطلب «خارق‌العاده‌ای» تحت عنوان، «شاپور بختیار ـ مهدی بازرگان، شناخت واقعیت در بارة دو شخصیت در انقلاب 57» را منتشر کرده. مطلبی که وبلاگ امروز را به نقد پایه‌ای آن اختصاص می‌دهیم.

«راه توده» در آغاز مطلب خود می‌نویسد:

«این تصورات [در بارة بازرگان و بختیار] ، زمانی که در ظرف زمانی خود قرار می‌گیرند پیش از آن که واقعیت باشند، به رویاهای سیاسی گمراه کننده تبدیل می‌شوند.»

البته در اینکه نویسندة این وبلاگ ترجیح می‌داد بجای میرحسین موسوی، حاج بهرمانی و دیگر «بزرگان» کودتای 22 بهمن 57، فردی همچون شاپور بختیار رئیس دولت ایران باشد، جای هیچ بحث و گفتگوئی در میان نیست؛ این را بارها گفته‌ایم و بر خلاف «بعضی‌ها» که تقیه را از پیشنماز مسجد محل خوب یاد گرفته‌اند، در بیان نظریات سیاسی خود از شیعی‌مسلکان «بوقلمون صفت» پیروی نمی‌کنیم. ولی اینکه در بیان این واقعیات کار خود و مخاطب‌مان را، به قول توده‌ای‌ها، به «رویاهای سیاسی گمراه‌ کننده» بکشانیم، آنقدرها مطمئن نیستیم.

نویسندة‌ مطلب کذا جهت توجیه مواضع حزبی‌شان پس از اینکه قبول می‌کنند، طی دوران نخست وزیری بختیار کشور ایران از نظر تاریخی پای به یکی از نادرترین مقاطع در زمینة آزادی مطبوعات گذاشته، به نتیجة جالبی نیز می‌رسند! ایشان می‌نویسند این شرایط هیچ ارتباطی به ایده‌های بختیار نداشته بلکه ناشی از فضای حاکم بر کشور بوده:

«اگر تصور شود که این آزادی مدیون برنامه‌ها و ایده‌های بختیار بود، به اشتباه رفته‌اند. آن آزادی، حاصل شرایط انقلابی در کشور، از هم گسیختگی اقتدار رژیم شاه و فضای عمومی حاکم بر کشور بود.»

البته نمی‌باید فراموش کنیم که نویسندة سطور فوق، هنگام ردیف کردن چنین مطالبی به هیچ عنوان دچار «رویای سیاسی گمراه ‌کننده» نشده بود! با این وجود، حضورشان بگوئیم، ما آزادی «صوری» مطبوعات دوران بختیار را فقط در مقام «فروریختگی» ساختار سیاسی حاکم تحلیل کرده‌ایم، ما چنین «آزادی‌ای» را «آزادی مطبوعات» نمی‌دانیم. پیشتر نیز گفته‌ایم، «آزادی» از هر نوع و هر قسم، یک «مقولة حقوقی» است، و می‌باید از منظر حقوقی و در چارچوب روابط حاکم بر جامعه برای «آزادی» ارزش حقوقی و کاربردی ایجاد نمود. ما بر خلاف حزب توده، هیچگاه در مطالب‌مان بر «سلامت» آزادی‌های «باسمه‌ای» که بر هیجانات کوچه و خیابان تکیه کرده تأکید نخواهیم کرد.

فقط سئوال ما از احزاب و تشکیلات این است که چرا هیچ برنامه‌ای جهت تأمین و امتداد «آزادی» مطبوعات، چه از نوع باسمه‌ای و خیابانی، و چه از انواع حقوقی‌اش در کشور پیش‌بینی نکردید؟ این سئوال نیز مطرح است که اگر این قماش «آزادی مطبوعات»، پس از فروریختن دکان «استالینیسم روس» آب به دهان بعضی‌ها انداخته، آیا واقعاً حزب توده در هیاهوی 22 بهمن 57 خواستار «آزادی مطبوعات» بود؟ چند دفتر و مطلب و مقاله از حزب توده می‌باید ارائه داد تا معلوم شود «آزادی مطبوعات» برای این دارودسته فقط به مفهوم ابزاری جهت برپائی دیکتاتوری کارگری تلقی می‌شود؟ همان دیکتاتوری موعودی که «کارگران» مقدس‌اش پس از 40 سال زندگی در نظام کمونیستی، جهت «پذیرائی» از میهمانان غربی، مجهزترین روسپی‌خانه‌های جهان را در شهرهای ورشو، بوداپست و … آماده کرده بودند و زنان و جوانان «کارگر» در این محله‌ها برای برپائی سوسیالیسم جهانی شب و روز عرق می‌ریختند. همان دیکتاتوری کارگری‌ای که پس از 40 سال حاکمیت حزب کمونیست در لهستان، کارگران کشتی‌سازی‌اش برای دو قالب صابون اضافه در هفته «اعتصاب» کردند! حتی قحطی زدگان بیافرا هم حاضر نیستند برای دو قالب صابون «اعتصاب» کنند. بله، خیلی مهم است که یادمان نرود از کدام «دیکتاتوری مقدس کارگری» سخن می‌گوئیم!

اینکه افراد یک ملت بخواهند از «آزادی بیان و قلم» در چارچوب یک رژیم حقوقی، انسان‌محور و مسئولانه بهره‌مند شوند، «آزادی بورژوائی» است؟ این جنفگیات چیست که 60 سال بالا و پائین‌اش را به خورد ما ملت دادید، و با نسخه‌برداری از مزخرفات امثال استالین و خروشچف به خوش‌باورها حقنه کردید که مارکس هم طرفدارتان است! مارکس طرفدار آن‌هاست که روشنفکر را تحقیر می‌کنند؟ یادتان رفته که مارکس خودش هم روشنفکر بود؟

این حزب پوسیده و فروهشته که دیگر فلسفة وجودی‌اش نیز از بین رفته، از وحشت رسوائی و رو شدن دست‌های پلیدش در همکاری با آدمکشان حوزه و بازار، و حسابرسی‌های ملت خشمگین ایران، هول‌هولکی عکس یک شیخک آدمکش به نام بازرگان را کنار بختیار در سایت‌اش می‌چسباند تا نهایت امر بگوید:

«نخست شاپور بختیار و سپس مهندس مهدی بازرگان. اولی عضو حزب ایران و دومی بنیانگذار نهضت آزادی ایران[…]»

حال باید بپرسیم امروز چه شده؟ چه پیش آمده که حزب توده بین ایندو فرد وجه مشترک یافته؟ این حزب که طی دوران صدارت بختیار از فحاشی به وی دست برنداشت، و هنگام اعلام نخست‌وزیری شیخ بازرگان، از تمام نوچه‌های‌اش درخواست ‌کرد تا از «دولت موقت» حمایت به عمل آورند، بین بختیار و بازرگان چه «تشابهی» یافته؟ امروز چه عاملی این دو فرد را در چارچوب منافع حزب توده در کنار هم گذاشته؟ پاسخ به این پرسش‌ها برای ما کاملاً روشن است؛ و در ادامة مطلب تلاش خواهیم کرد برای خوانندگان نیز آن را توضیح دهیم.

همانطور که می‌بینیم موضع‌گیری‌های الزامی دولت فرانسه در تونس، به سرعت دست آشوبگران را رو کرد. اینان با خروج سریع بن‌علی نه تنها در برابر یک خلاء سیاسی قرار گرفته‌اند، که به دلیل عدم برخورداری از هر نوع برنامة مشخص سیاسی کارشان به دادوفریاد در خیابان‌ها محدود مانده! همان لات‌بازی‌هائی که امثال حزب توده در ایران با شوق و ذوق دنبال می‌کردند و نام آن را «انقلاب» گذاشته بودند! تشکیلات مشابه حزب توده که در کمال تأسف در سراسر دنیا «دکان» باز کرده‌، در تونس انگشت به دهان حیران است که چگونه مواضع سازشکارانة خود را با «هیاهوی گنگ» توده‌ای در شرایطی هم‌ساز کند که دیگر شانسی برای پیروزی‌اش نیز وجود ندارد. دلیل ک…ن‌خیزک‌های حزب توده به جانب بختیار، آنهم با توسل به ریش بزی شیخ بازرگان مفلوک همینجاست؛ این‌ها امروز از روی بی‌چارگی و «از زور بی کسی، به خرسه می‌گن خالقزی!»

پیشتر گفته بودیم که پاریس نمی‌تواند در چارچوب ضرورت‌های استراتژیک خود یک رژیم «خاله‌خانباجی» از نوع جمکران را بر سواحل دریای مدیترانه حاکم کند؛ مسئله‌ای که در مورد ایران، خصوصاً طی گربه‌رقصانی‌های باند «برژینسکی» در افغانستان به هیچ عنوان برای مراکز تصمیم‌گیری جهانی اهمیتی نداشت. دیدیم که همین محافل، جهت حمایت از «مجاهدین افغان» چگونه مشتی چاقوکش و آدمکش و تروریست را از سراسر جهان جمع کرده و در تهران برای ما ملت «حکومت» تشکیل دادند؛ حاکمیتی که همین حزب توده، حامی اصلی و اساسی‌اش به شمار می‌رفت و هنوز جوهر مجیزگوئی‌های‌اش برای امثال موسوی، خامنه‌ای، رفسنجانی جلاد و کروبی چپاولگر و منتظری گوربه‌گور شده خشک نشده!

حزب توده در این مطلب جهت توجیه مواضع غیرقابل دفاع خود طی دوران بحرانی سال 1357، بر پنج نکتة اصلی تکیه کرده و به این نتیجة کلی می‌رسد که، شاه برای یک مانور سیاسی بختیار را پیش کشیده بود، ولی در شرایطی دست به اینکار زد که هر کسی در برابر «مردم» قرار می‌گرفت «نابود» می‌شد!‌ خلاصه کار این «تحلیل» حزبی و کشکی به اینجا می‌کشد که شاه برای همیشه ایران را ترک نکرده بود؛ برمی‌گشت و پدر صاحاب‌بچه را در می‌آورد و در میانة چنین تحلیل‌ها مقاله‌نویس حزب به این نتیجه می‌رسد که اگر مردم شاپور بختیار را می‌پذیرفتند، این بختیار که اصلاً معلوم نبود کیست، خودش هم قربانی شاه می‌شد:

«به فرض محال که مردم شاپور بختیاری که اساسا نمی‌دانستند کیست و ریشه‌اش چیست را می‌پذیرفتند، توبه شاه را قبول می‌کردند و به خانه‌هایشان باز می‌گشتند. در اینصورت، بختیار خود اولین قربانی شاه بود.»

بله می‌باید بپذیریم که اگر بختیار برای تل موهوم مردم «ناشناس» بود و اصلاً نمی‌شد به او اطمینان کرد، در عوض همین «مردم» اصل و نسب و ریشة امثال بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده، خمینی و خامنه‌ای و بازرگان و کیانوری و احسان طبری را نه تنها می‌شناختند که از دهه‌ها پیش از نزدیک با خاله و عمه و عموهای اینان محشور و همدل و هم‌صدا و هم‌سفره بوده‌اند! باید پرسید، خمینی دجال را چه کسی بهتر از اوباش بورسیة حکومت شاهنشاهی می‌شناخت، کسانیکه با ارز ارسالی دولت امیرعباس هویدا در فرنگ به «دانشجوی مادام‌العمر» تبدیل شده بودند؟ خمینی دجال را چه کسی بهتر از امثال بهشتی گوربه‌گور شده و خاتمی شیاد می‌شناخت. همان‌ها که با مجوز دربار شاهنشاهی در مسجد هامبورگ «نماز جمعه» به راه می‌انداختند؟ از این گذشته، در «تحلیل» حزب توده آنچه غایب اصلی باقی می‌ماند همان عملکرد یک تشکیلات حزبی در برابر غوغاسالاری و هیاهوی دست‌سازی است که در چارچوب منافع اجنبی می‌رود تا مردم یک مملکت را به جان یکدیگر بیاندازد. جالب اینجاست که حزب کذا با حمایت از این بی‌عملی، به غلط مدعی حمایت از «مواضع دمکراتیک» نیز می‌شود.

در آینة «مخدوش» و تیره و تاری که این حزب جامعة ایران را در آن به تصویر می‌کشاند، اصلاً معلوم نیست که چرا «این» می‌رود؛ و «آن» می‌آید! و اینکه اگر «کسی» سر کار باقی می‌ماند و اینکس و آنکس از کار برکنار می‌شوند چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ برخورد منطقی و مسئولانه، به ویژه در چارچوب نگرش مارکسیست حکم می‌کند که برای این «تغییرات» دلیلی سیاسی، اقتصادی و استراتژیک وجود داشته باشد. خلاصة کلام مطلب حزب «حمارنواز» توده بازهم مخاطب را برمی‌گرداند سر همان کاسة نخود «بگیر و بنشان»! کاسه‌ای که طی دوران «جنگ سرد»، تحولات کشوری چون ایران را در مرز اتحاد جماهیر شوروی نتیجة عملکرد مشتی لات‌ولوت‌ ساواک معرفی می‌کند که در خیابان‌ها کرکرة بانک‌ صادرات را از جا می‌کندند و سطل زباله آتش می‌زدند! از این تحلیل بهتر چه می‌خواهیم؟

باید به حزب توده «آفرین» گفت! کشور ایران در شرایط حساس کنونی فقط همین یک «تحلیل» را کم داشت که شما برای‌اش نوشتید. با این وجود، حزب کذا به خیال خود در خورجین‌اش جوابی برای بی‌توجهی تشکیلات سیاسی به سرنوشت ملت ایران طی این بحران حاضر و آماده کرده. ولی ذوق زده نشویم، جواب اینان نیز از قماش همان «کاسة» نخود بگیر و بنشان است:

«وظیفه احزاب در چنین شرایطی تاثیرگذاری بر روند انقلاب و تعمیق آن و تثبیت دستآوردهای انقلاب و جنبه‌های هرچه مترقی‌تر بخشیدن به جنبش انقلابی است. یعنی همان وظیفه‌ای که حزب توده ایران برای خود قائل شد.»

البته با این «گنده‌گوئی» ها خیانت به منافع ملی را نمی‌توان پنهان داشت! می‌توان به صراحت گفت که از منظر حزب توده، وظیفة احزاب در چنین شرایطی سازش با فاشیسم و پوپولیسم و شرکت فعال در سرکوب ملت‌ها است؛ یعنی همان وظیفه‌ای که حزب توده برای خود شناخته و می‌شناسد! امروز این خیانت آشکار را سایت حزب توده تحت عنوان «مترقی‌تر» کردن «جنبش انقلابی» به خورد ملت ایران می‌دهد. خلاصة کلام، می‌باید حضور چند «بولتن‌نویس» توده‌ای در کیهان و اطلاعات و چند کارمند زهوار دررفته در وزارتخانه‌ها را «مترقی‌تر» کردن مواضع «جنبش انقلابی» تحلیل کنیم! همان انقلابی که اگر طرفداران‌اش شاپور بختیار را نمی‌شناختند، اهداف‌اش را خیلی خوب می‌دیدند و لمس می‌کردند، هر چند خود را بنا بر مصالحی «ناشناس» به کوری و کری زده بودند!

ولی تجربة سه دهه حاکمیت فاشیسم اسلامی به صراحت نشان داد که «چپ‌نمائی»، خصوصاً با استفاده از «ادبیات چپ»، نه تنها یک استراتژی آمریکائی در ایران بوده که یکی از مهم‌ترین اهرم‌های تبلیغاتی فاشیسم ملائی جهت توجیه سرکوب مخالفان به شمار می‌رفت. به عبارت دیگر، آنچه در ادبیات امروز حزب توده «مترقی‌تر» کردن «جنبش انقلابی» خوانده می‌شود، می‌باید به معنای فراهم آوردن ابزار لازم برای حکومت فاشیسم تلقی گردد.

برای پرهیز از تکرار مکررات به بررسی مطلب کذا پایان می‌دهیم. امروز روشن و واضح است که حزب توده به فرمودة «پولیت‌بورو» پای در همکاری با فاشیسم اسلامی در مرزهای اتحاد شوروی گذاشت، و در این راه بسیاری از عوامل و عشاق سینه چاک خود را نیز قربانی کرد. ولی برای این دم‌ودستگاه که «رهبر» معنوی‌شان میلیون‌ها نفر را در روسیه قتل‌عام کرده بود، جان انسان‌ها اهمیتی ندارد؛ نوعی «شهیدسازی» مارکسیستی می‌باید تلقی شود. اما امروز کارت‌ها به نوع دیگری در جهان تقسیم شده، امروز ملت‌ها می‌خواهند زندگی کنند، آرامش و امنیت و رفاه داشته باشند و هیاهوی کسانیکه دم از «انقلاب» سرگذر و هیجانات و لات‌بازی‌های خیابانی می‌زنند دیگر در گوش ملت‌ها آنطور که «بعضی‌ها» دوست دارند طنین‌انداز نمی‌شود. خلاصه بگوئیم، دوران خداحافظی «بعضی‌ها» با سیاست ایران فرا رسیده.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید25ژانویه2011

blueproxypower.tk
takeover-grown.co.cc
facebook-prox.info
aamstamps.co.cc
usproxyonline.com
usafatloss.info
leechtunnel.tk
hotmail-prox.info
unblokedgfcmarkets.co.cc
mydotproxysite.tk
allvacation.tk
tarryforex.co.cc
fixlink.net
bunnyfilter.info
anonymousproxybrowsing.info
roming-holly.co.cc
loginnoproblem.tk
inalum.co.cc
proxt.org
iphideez.tk
mariaproxy.co.cc
encode.in
thankyou.tk
fabulousproxy.co.cc
freshway-so-long.co.cc
magictoday.info
going-underground.info
peppersurf.info
unblockedliteforex.co.cc
propertybabies.co.cc
school-proxy.org
justsurfingnow.tk
cematcemot.tk
openfxcompany.co.cc
black-ufo.co.cc
bridgeproxy.info
arivforex.co.cc
forexplayer.tk
usacloudserver.info
proxyswitcher.info
coupdeproxy.tk
surf-bang-bang.co.cc
memberdomain.co.cc
proxylist2011.com
rexproxy.co.cc
proxygears.org
unblokedfinexoforex.co.cc
futuresexchange.tk
openfbsholdings.co.cc
pushandhide.tk

تحقیق و تکرار!

 

امروز یک تحلیل هر چند بسیار محدود از «فرهنگ» ارائه می‌دهیم. البته این برخورد کمی عجولانه و خام می‌نماید و گنجاندن چنین مطالبی در یک وبلاگ امکانپذیر نیست؛ «فرهنگ» از ابعاد و لایه‌هائی برخوردار می‌شود که نمی‌توان آن‌ها را در چند جمله خلاصه کرد. ولی از آنجا که ما هم زیاد اهل «خلاصه‌نویسی» نیستیم، سعی می‌کنیم تا حد امکان حق مطلب را ادا کنیم.

پس نخست چند کلمه از ویژگی «فرهنگ» بگوئیم! فرهنگ را به هیچ عنوان نمی‌باید با «آداب و رسوم» اشتباه گرفت. آداب و رسوم بر «تکرار» راه و رسم گذشتگان تکیه دارد، حال آنکه «فرهنگ» نوعی «ارزش افزوده» بر همین تکرارها و روزمرگی‌هاست. طی چند دهة گذشته، به دلیل عمومیت یافتن نوعی برخورد «شبه‌جامعه‌شناسانه»، که خود را علمی نیز جا زده، نگرش مخرب و مزوری پای به میدان بررسی‌های اجتماعی گذاشته که «فرهنگ» را با آداب رسوم در اذهان خلق‌الله در ترادف قرار می‌دهد! در کمال تأسف، اوج‌گیری نگرش «جامعه‌شناسانة استعماری» نیز این مشکل را به مراتب پیچیده‌تر کرده. چرا که در این نوع «بررسی» آنجا که متفکر کذا به «جوامع دیگر» می‌رسد، خود را به سرعت از داده‌های جامعة مترقی و یا صنعتی جدا نموده و در «رسوم دیگری» ذوب می‌شود! ایشان در چارچوب مأموریت «علمی» تلاش خواهند کرد تا از دیدگاه «محلی» و «بومی» به تحولات بنگرند. باید بپرسیم به چه دلیل یک «جامعه شناس» هنگام برخورد با زندگی انسان‌ها چنین بی‌طرفی‌ کاذبی را می‌باید در پیش گیرد؟ پاسخ مخرب و مزورانه نیز روشن است: جامعه‌شناسی علم است، نه ساختاری متشکل از «ارزش‌ها»! ما هم قبول می‌کنیم که اگر برخورد را علمی بخواهیم، نمی‌توان با «موضوع» در چارچوب احساس و ارزش برخورد نمود، ولی در کمال تأسف طی گذشت زمان این «علم» ورای آنچه ادعا می‌کند کاربردی غیرعلمی پیدا کرده.

باید بگوئیم چنین برخوردی مشکلاتی اساسی ایجاد خواهد نمود. اگر جامعه‌شناس در این شیوة برخورد به قول خود «قاضی» نیست، و به شیوة «ارزشی» با تحولات روبرو نمی‌شود، و اگر به عنوان یک «ناظر» بی‌طرف باقی می‌ماند و همچون یک آینه فقط «رخداد» را باز می‌تاباند، این مسئله هنوز حل نشده که بازتاب بی‌طرفانة «رخداد» اصولاً چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ ارزش این نوع «برخورد» فقط به ارائة عکس‌العمل‌ها و کنش‌ها و واکنش‌های گسترده و جمعی در مقاطع مشخص محدود خواهد شد. بدون آنکه ریشة کنش‌ها مورد بررسی قرار گیرد. حال باید ببینیم این نوع «برخورد» در عمل چه مشکلاتی را می‌تواند «حل» کند یا بهتر بگوئیم چه مشکلاتی ایجاد خواهد کرد؟

آندسته از خوانندگان گرامی که در کلاس‌های جامعه‌شناسی حضور به هم رسانده‌اند مسلماً مثال آن جامعه‌شناس را که با یک دوربین فیلمبرداری در کنار رودخانه شاهد غرق شدن یک کودک است به یاد دارند. حرفة این جامعه‌شناس به او گوشزد می‌کند که با گرفتن فیلم از کودک مذکور و خانواده‌اش که شیون‌کنان در مسیر سیلاب می‌دوند، داده‌های علم جامعه‌شناسی را هر چه بیشتر «پربار» خواهد کرد؛ در شرایطی که وظیفة انسانی چنین حکم می‌کندکه جامعه‌شناس دوربین را زمین گذاشته و جهت نجات کودک به درون رودخانه بپرد. اینکه ایشان چه «گزینه‌ای» در برابر دارند و چه انتخابی خواهند کرد، یکی از سئوالات جاودان در کلاس‌های جامعه‌شناسی باقی خواهد ماند. البته این بی‌تفاوتی و برخورد به اصطلاح علمی با کودک غریق بیشتر مربوط به جوامع عقب‌مانده است. به طور مثال، اگر در کشور فرانسه این جامعه‌شناس به تماشای غرق شدن کودکی بایستد، به عنوان مجرم به دادگاه برده می‌شود. ولی خارج از تمامی بحث‌های پیچیدة آکادمیک و کاربردی می‌باید پرسید، این چگونه علمی است که در عمل، انسانی‌ات متعارف را در برابر علمی‌ات قرار می‌دهد؟

جای تعجب نیست که چنین علمی مأمن و جایگاه مورد نیاز خود را در منطقة آمریکای شمالی بیابد، منطقه‌ای که فاقد جامعة انسانی بوده، موزائیکی است «دل‌آزار» از اقوام و قبایل مهاجر! اقوامی که هیچ ارتباط انسانی با یکدیگر ندارند و ارتباط‌شان فقط از طریق «دلار»، سینمای «سهل‌الهضم»، و گاه موسیقی‌ ـ موسیقی‌‌ائی که از منظر ساختار در فقر کامل فروافتاده ـ و خصوصاً الکل و مواد مخدر ایجاد می‌شود! جالب اینجاست که این اقوام و گروه‌ها اکثراً در ارتباطات کلامی با یکدیگر دچار مشکلات پیچیده‌ای می‌شوند؛ ارتباط اینان با یکدیگر اغلب به حکایت «کر و بیمار» می‌ماند. در چنین جامعه‌ای است که همسایگان، ‌ همکاران و همشهری‌ها بخوبی می‌توانند «غیر»، ناخودی، بیگانه و سوژة بررسی‌های «بی‌طرفانه» باشند.

به عنوان نمونه، زمانیکه یک جامعه‌شناس نیویورکی آپارتمان‌اش را در مانهاتان ترک می‌کند، تا در بارة وضعیت اجتماعی کودکان مهاجر مکزیکی در شهر مرزی «ال‌پاسو»، واقع در منتهی‌علیه جنوب ایالت تگزاس تحقیق و بررسی به عمل آورد، انسان‌های مورد بررسی ایشان مشکل می‌توانند همشهری، هم‌وطن، دوست و هم‌نوع به شمار آیند. اکثر «موضوعات» مورد بررسی این جامعه‌شناس، یا بهتر بگوئیم اکثر ارتباطاتی که بین انسان‌های مورد مطالعة ایشان برقرار است، از قبیل خودفروشی کودکان، فرار دختران از خانه‌ها به دلیل فقر، اعمال خشونت بر کودکان ـ قتل و تجاوز جنسی ـ در روند «عادی» زندگی، به تجربیات واقعی جامعه‌شناس نیویورکی ما مربوط نمی‌شود!

این «مسائل» و انسان‌هائی که در «قلب» آن زندگی می‌کنند، برای جامعه‌شناس ما بیگانه به شمار می‌آیند. اینان قادر نیستند به «لطیفه‌های» آن جامعه‌شناس که بازتابی است از التقاط غیرآکادمیک فرویدیسم با «رفتارگرائی» قاه، قاه بخندند! در نتیجه، ایشان می‌توانند با شقاوت و بی‌تفاوتی قابل‌تحسینی «علمی‌ات» برخوردهای خود را به پروفسورهائی که قرار است گزارشات کذا را زیر عینک‌های «ذره‌بینی» گذاشته، روزها و روزها به اصطلاح «مطالعه» کنند به اثبات برسانند. و به این می‌گویند یک «عینی‌ات» قابل‌تحسین! جامعه‌شناس کاری به این ندارد که این روابط غیرانسانی چگونه ایجاد شده، و یا به چه طریق می‌توان آن‌ها را تغییر داد؛ «تغییر» و ریشه‌یابی وظیفة او نیست! این انسان‌ها، ‌ زندگی، ‌ احساسات و روابط‌شان تبدیل به ارقام و آمار و منحنی‌هائی می‌شود که در «کنفرانس‌ها» به خورد خلق‌الله خواهند داد. کنفرانس‌هائی که در سالن هتل‌های پنج ستاره با هزینه‌های سرسام‌آور همه ساله برگزار می‌شود، و مخارج‌شان به مراتب از هزینه‌ای که جهت بهبود شرایط زندگی کودکان «ال‌پاسو» پیش‌بینی می‌شود سنگین‌تر است! این است شمه‌ای از آنچه ارتباط علمی‌ات محافل غرب با انسان‌ها تلقی می‌شود. ولی این فقط ابعاد درونمرزی بود، و نمی‌باید فراموش کرد که فاجعة اصلی صورت برونمرزی به خود می‌گیرد.

باید اذعان داشت که حاکم نمودن این «نگرش» غیرجانبدارانه و ظاهراً بسیار «علمی»، مسائل و مشکلات بسیار عمیقی، اینبار در ابعاد برونمرزی به همراه خواهد آورد. چرا که این نوع بررسی جوامع انسانی معمولاً از طریق در بوق گذاشتن کتب و تحلیل‌های گسترده صورت می‌گیرد، و در عمل با هدف آشنائی بیشتر و عمیق‌تر با فرهنگ‌های مختلف جهان به آکادمی‌های کشورهای استعمارگر سفارش داده می‌شود. در مناطق عقب‌مانده، علمی‌ات چنین گزارشاتی از منظر مخاطبان‌، تبعات بسیاری سنگینی به همراه خواهد داشت.

به این ترتیب، تحقیقاتی که می‌باید ابزاری جهت شناخت بهتر و چپاول بهینه‌تر جوامع عقب‌مانده توسط استعمارگران باشد، نهایت امر در دست محققین «کم‌سواد» جهان سوم تبدیل به سلاحی قتال می‌شود جهت فروپاشاندن مرزها میان مفاهیم متفاوت همچون «فرهنگ» و «آداب و رسوم». پر واضح است که این مرزشکنی‌ها بر جوامع استعمار شده تأثیر منفی خواهد داشت. البته برای به دست دادن ابعاد چنین تأثیراتی لازم است در اینجا یک پرانتز کوچک بگشائیم.

در مورد ارتباطات جهان «رشد یافته» و مناطق «عقب‌مانده»، از منظر مالی، اقتصادی و صنعتی مطالب فراوان در دست است. این مطالب یا از منظر ایدئولوژیک و سیاسی به رشتة تحریر درآمده، و یا در راستای تجزیه و تحلیل‌های صرفاً آماری و اقتصادی. ولی تا آنجا که نویسندة این سطور به یاد می‌آورد، در زمینة «روابط اجتماعی»، تحقیقات انگشت‌شماری به تأثیرات سوء ارتباط بین «رشد یافتگی» جهان صنعتی و ثروتمند با «عقب‌ماندگی» مزمن جهان سوم اختصاص یافته. شاهدیم که جهان «عقب‌ مانده» پیوسته در چارچوب منافع جهان «رشد یافته» متحمل فروپاشی و تغییر و تحولات اقتصادی، مالی، سیاسی و تشکیلاتی می‌شود؛ اینهمه برای آنکه جهان «رشد یافته» به تحمل چنین تغییرات و فروپاشی‌ها اجباری نداشته باشد! در راستای تأمین و تداوم همین منافع است که در روندی پیگیر بنیادهای پایه‌ای و دیرین در جهان عقب‌مانده فرومی‌پاشد، و بجای‌شان ساختارهائی «خلق‌الساعه» بر این جوامع تحمیل می‌شود. بهترین نمونه، کشور خودمان ایران است که در مسیر تأمین منافع صنایع نفتی غرب از یک سلطنت سنتی و موروثی در دورة قاجار به یک سلطنت صوری، کودتائی و فاشیست در دورة پهلوی‌ها پای گذاشت، و نهایت امر در چارچوب استراتژی‌های کلان غرب کارش به جمهوری‌اتی به همان اندازه صوری و مضحک و اینبار آخوندی و شرعی رسیده! پر واضح است که طی گذر از این مراحل، جامعة ایران جز فروپاشی و نابسامانی نصیبی نداشته و نخواهد داشت. حال ببینیم تأثیر تحقیقات جامعه‌شناسانه تا چه حد می‌تواند به بازتابی از منافع محافل تصمیم‌گیرنده تبدیل شود؟

آنگاه که سخن از فروپاشی در ساختارهای طبقاتی، اقتصادی و مالی به میان می‌آوریم، نمی‌باید مهاجرت، فرار مغزها و … و فرار سرمایه‌ها را فراموش کرد. در وبلاگ‌های پیشین بارها از فروپاشانی طبقات در ایران تحت عنوان یک پروژة استعماری سخن گفته‌ایم. برخلاف آنچه به غلط در میان گروه‌های چپ‌گرای ایران رایج شده، فروپاشانی طبقات به هیچ عنوان منافع ملی و توده‌ای و خلقی را بازتاب نخواهد داد، چرا که سریعاً «طبقات نوین»، کمابیش با همان انتظارات و الهامات جایگزین طبقات گذشته خواهند شد. این جایگزینی با سرعت و شدت عجیبی صورت می‌گیرد. و به طور مثال، در دورة اتحاد شوروی، فرزند آقای خروشچف، صدر هیئت رئیسه و دبیرکل حزب کمونیست ترجیح داد بجای زندگی در آپارتمان‌های «دولوکس» محلات معروف مسکو به مانهاتان در نیویورک اسباب کشی کند! امروز نیز شاهد فروپاشانی طبقات در چین مائوئیست هستیم، و حضور صدها هزار مهاجر سرمایه‌دار چینی در برخی مناطق کانادا و ‌آمریکا که چهرة محلات را بکلی دگرگون کرده‌اند، نمونة دیگری است از فواید «فروپاشانی» طبقات در جوامع عقب‌مانده. ولی فراموش نکنیم که این فروپاشانی به نوبة خود در «درونمرزها» طبقات نوینی را به قدرت نزدیک کرده.

حال باید دید این «طبقات» به اصطلاح نوین در «توجیه» مواضع برتر خود نسبت به دیگر طبقات و مشروعیت بخشیدن به این مواضع به چه ابزاری متوسل خواهند شد؟ چرا که مشروعیت را می‌باید «ساخت»! اگر حکومت می‌تواند با تکیه بر نیروهای مسلح «خلق‌الساعه» عمل کند، مشروعیت نمی‌تواند خلق‌الساعه باشد. یادآور شویم عوامل جدیدی که در قلب حکومت‌های جهان «عقب مانده» در کار ساخت و پرداخت «مشروعیت» هستند، خود در مقام تولیدات یک پروسة کاملاً استعماری‌، علیرغم ادعاها و نمایشات خلقی و توده‌ای از هیچ ریشه‌ای در جامعه برخوردار نیستند. این مطلب را مشخصاً در همینجا عنوان کنیم و بر آن تأکید داشته باشیم که به طور کلی طبقات نوین و حکومتگر در جهان ‌سوم ـ خصوصاً در آندسته از کشورها که مستقیماً در تیررس منافع مالی و اقتصادی غرب قرار گرفته‌اند ـ طبقاتی که از طریق کودتاها، انقلابات و هیجانات عمومی و رفرم‌ها و حتی برخی اوقات از طریق «انتخابات» به قدرت‌ دست می‌یابند، به دلیل وابستگی‌های گستردة اقتصادی، مالی و حتی نظامی به محافل تصمیم‌گیرنده، محصول روابط فرامرزی‌اند؛ اینان ارتباط چندانی با تحولات داخلی ندارند.

خلاصة کلام، وجود نارضایتی عمومی از رژیم حاکم یک مطلب است؛ به قدرت رسیدن یک رژیم دیگر و یا یک مجموعه از «شخصیت‌های» جایگزین، آنهم در محدودة امنیتی و منافع حیاتی امپریالیسم جهانی مطلبی است کاملاً متفاوت. ایندو را نمی‌توان در یک مقولة واحد قرار داده و به شیوه‌ای هم‌سان تحلیل کرد. ولی جهت خلاصه کردن مطلب امروز، در بررسی پروسة «مشروعیت‌سازی» فقط به نمونة حکومت اسلامی اکتفا می‌کنیم.

این حکومت که از نخستین ساعات با تکیه بر همهمة «سنت‌ها» و دین و اعتقادات، توده‌ها را به دنبال نخود سیاه فرستاد، از مراحل اولیه کار خود را با دو نگرشی که از غرب وام گرفته بود آغاز کرد. نگرش اول همان است که به طور کلی در تمامی فاشیسم‌های معاصر می‌توان یافت، و اشرافی است بر توجیه ضرورت یک حکومت «فراگیر» و «تمامیت‌خواه»! در نگرش این به اصطلاح «انقلاب»، همانطور که هنوز بعضی‌ها مسلماً بخوبی یادشان مانده، از نخستین مراحل چنین القاء ‌می‌شد که موجودیت و حضور یک دولت تمامیت‌خواه از پیش «توجیه» شده است! در صورتیکه، صرفاً با تکیه بر «تاریخ ادیان» نمی‌توان به چنین «توجیهات» معاصر و کارسازی دست یافت. و علیرغم بازگشت پیوسته به «اصول اسلامی»، باید اذعان داشت که جای پای الهامات به عاریت گرفته شده از استالینیسم در این مرحله از حیات حکومت اسلامی به صراحت دیده می‌شود. در ثانی، همانطور که پیشتر نیز گفتیم این نوع بهره‌وری از استالینیسم به هیچ عنوان تازگی نداشته و ندارد. تاریخ معاصر اروپا و خصوصاً معضلات ایجاد شده در کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین این «الگوبرداری» را به صراحت نشان می‌دهد. خلاصة کلام، حکومت «صدراسلام» که آخوندها در بوق کرده بودند، نمی‌توانست تمامیت‌خواهی را در مفهوم معاصر آن، با مضحکه‌ای به نام «ولایت فقیه» به طور کامل توجیه کند؛ این توجیهات نیازمند راهکارهای ایدئولوژیکی بود که اینان از استالینیسم اقتباس کردند.

ولی توجیه این «مشروعیت» از ابعاد دیگری نیز برخوردار بود. رژیم نظامی‌ای که با کودتای 22 بهمن 57 به قدرت رسید، هیچ چارچوب فلسفی نداشت. چرا که اگر توجیه تمامیت‌خواهی یک رژیم سیاسی را می‌توان از استالینیسم استخراج کرد، ماتریالیسم استالین دیگر در مراحل «نظری» نمی‌توانست کارساز رژیمی باشد که جز تبلیغ «ابهامات» هدفی نداشته و ندارد. و به همین دلیل در سال 1357، عمال این رژیم با حدیث و روضه و ضجه و حکایت نمی‌توانستند به صورتی پایدار «انسان‌محوری» را در قلب تحولات امروزین بشر به عقب بنشانند. اینجا بود که باز هم محصولات آکادمی‌های غرب به کمک اینان آمد و «پسامدرنیسم» که در چارچوب نیازهای جوامعی دیگر و الهاماتی متفاوت ساخته و پرداخته شده بود، اینبار جهت نفی «انسان‌محوری» به درون فلسفة حکومت اسلامی خزید. خلاصة کلام از این مختصر می‌توان نتیجه گرفت که حکومت اسلامی، نه تنها از منظر نظامی و تشکیلاتی یک ساختار دست‌نشانده است، که از نظر فلسفی و ایدئولوژیک نیز فرزند خلف تحولات فکری و ایدئولوژیک در مغرب زمین می‌باید تلقی شود. این حکومت ارتباط چندانی با آنچه «تحولات» فکری در «جهان اسلام» معرفی می‌شود ندارد.

حال ببینیم این فرزند خلف، هر چند ناقص‌الخلقه، چگونه از گهوارة آکادمی‌های غرب بیرون آمده، در کشور ایران دست به جنایت و چپاول و مردم‌آزاری می‌زند؟ جالب اینجاست که پروسة انتقال «فلسفة» حکومتی و تلفیق و التقاط نظری و عملی، نتیجة مستقیم همان روندی است که بالاتر «فروپاشی» ساختار طبقات خواندیم. به عبارت ساده‌تر، فروپاشی طبقات از طریق «بن‌بستی» که رژیم‌های سیاسی در مسیر رشد نیروهای پویا و متفکر به وجود می‌آورند، گروه‌های مختلف را به خارج از مرزهای حقوقی، ایدئولوژیک و جغرافیائی رژیم‌ می‌راند. این گروه‌ها که مفر دیگری برای خود نمی‌بینند، تحت تأثیر آکادمی‌ها به صورتی کاملاً «ظاهری» و بسیار سطحی دست‌اندرکار ساخت و پرداخت نظریات سیاسی می‌شوند. این همان نظریاتی است که بعداً توسط محافل مشخصی جهت ایجاد فروپاشی‌های نوین در ساختار «طبقات» رژیم حاکم مورد استفاده قرار خواهد گرفت. و این چرخه همچنان در چارچوب منافع غرب به حرکت خود ادامه می‌دهد. خلاصه بگوئیم، تا زمانیکه ساختار حاکمیت در کشور تغییر ماهوی نکرده، این چرخة جهنمی ادامه خواهد یافت. در این مرحله است که می‌توان جهت تحلیل شرایط حاکم بر کشورهای «عقب مانده» به مطلب اصلی امروز، یعنی تفاوت بین «فرهنگ» و «آداب و رسوم» بازگشت.

همانطور که گفتیم، در جامعه‌شناسی و قوم‌شناسی‌ای که امروزه «علمی‌ات» یافته، متفکر مردم‌شناس تحت عنوان «علمی‌ات» از برخورد ارزشی و «انسان‌محور» در بررسی آداب و رسوم جوامع «دیگر» پرهیز خواهد کرد. این فرد هنگام بررسی فرهنگ‌ها و آداب‌ورسوم ملت‌های دیگر هر چند میزان و شاقول واقعی‌اش همان «انسان‌محوری» و علمی‌ات باشد، علمی‌ات فوق را در نتیجه‌گیری‌های خود «غایب» نگاه خواهد داشت. چرا که این نوع جامعه‌شناسی تمایل به منزوی کردن «ارزش‌ها» نشان می‌دهد، و اینچنین «باب» شده که گویا برخورد انسان‌محور با مصائب بشری نوعی «ارزش فرهنگی» می‌باید تلقی شود! باید بگوئیم چنین ادعائی فاقد هر گونه پایگاه نظری است؛ این خزعبلات که از دکان امپریالیسم بین‌الملل ابتیاع شده راه بر سوءتعبیرهای خطرناک و ضدانسانی باز کرده، اینهمه بدون آنکه حتی متفکر جامعه‌شناس نیز از تبعات اعمال‌اش آگاه باشد. و در چارچوب منافع غرب، بی‌دلیل نیست که اینگونه «تجربیات» خصوصاً در کشورهای آمریکای لاتین و اخیراً در مناطق مسلمان‌نشین چنین عمومیت فراگیر یافته.

همه روزه در کشورهای غربی، کتب، مقالات، تحقیقات و مجلات تخصصی فراوانی بر پایة اینگونه «برخوردها» منتشر می‌شود؛ مطالبی که در آن‌ها فقط از «رخدادها» و «شیوة برخورد جوامع» سخن به میان می‌آید، بدون آنکه ناظر در مطالب خود به صراحت از موضع علمی نیز همزمان حمایت منطقی و قابل قبول ارائه دهد، و یا حتی چنین برخوردی مورد تأکید وی قرار گیرد. مخاطب اینگونه مطالب اگر از شناختی «متوسط» در علوم انسانی برخوردار باشد، به دلیل رودرروئی با «بهمن عظیمی» از داده‌ها و جزئیات دچار سردرگمی خواهد شد. این نوع مخاطب نمی‌تواند بین آنچه «فرهنگ» نامیده می‌شود با «آداب و رسوم» خط حائل ترسیم نماید. چرا که «فرهنگ» با زندگی انسان‌ها و تحولات جامعة انسانی برخوردی قابل دوام و فاقد گسست دارد، در نتیجه از قدرت «تولید» محصولات دماغی و هنری و انسانی برخوردار می‌شود، حال آنکه، «آداب و رسوم» نتیجة «تکرار» و «بازتولید» عقب‌ماندگی‌ها و واپس‌ماندگی‌های جوامع و قبایل است. این «خطر»، یعنی ترادف «فرهنگ» با «آداب و رسوم» در عمل وجود دارد.

همانطور که دیدیم به دلیل تداوم فروپاشی ساختار طبقات در جوامع «رشد نایافته» در بطن داده‌هائی «خام» و «حجیم»، تمایل ارتقاء جایگاه «آداب و رسوم» برخی قشرها به مرتبة «فرهنگ» در سطح ارتباطات اجتماعی می‌تواند به اوج برسد. در چنین ساختاری است که به طور مثال، حجاب زن در جوامع مسلمان‌نشین، نه یک عقب‌ماندگی فرهنگی، و یا «نشان عقب‌افتادگی» و زن‌ستیزی، که به صورت فی‌نفسه و بالقوه یک «فرهنگ» معرفی می‌شود!

در این میانه است که حمایت برخی محافل از این نوع «داده‌ها» و آثار به اصطلاح علمی به نوبة خود پای برخی «اندیشه‌فروشان» را نیز به میانة میدان باز می‌کند. اینان که به عنوان کاتالیزورهای «محلی» فعال ‌شده‌اند، تحت عنوان «علمی‌اتی» که در این قماش تحقیقات می‌یابند، جوامع جهان سوم را در برابر داده‌هائی «مبهم» و غیرقابل تحلیل به تسلیم در برابر آنچه «فرهنگ» مادری و دینی و کهن و … نام گرفته، فرا می‌خوانند! در همین چارچوب است که «متفکر» مردم‌شناس کذا با حمایتی که از درون و برون مرزها دریافت می‌کند به تدریج پای از بررسی مسائل از دیدگاه علمی و «موجه» بیرون گذاشته و به صورت مستقیم «دیدگاه‌های» انسان‌ستیز را هر دم جسورانه‌تر تبلیغ می‌نماید. حمایت نوآم چامسکی از بحران‌آفرینی‌های «جنبش سبز» در ایران نمونة روشنی از چنین برخورد انسان‌ستیز با جوامع «دیگر» به دست داد. مسلماً آقای چامسکی در ایالات متحد از فردی با سابقة سیاسی و حقوقی و اجتماعی میرحسین موسوی و همسر چادر به سر ایشان، حمایت سیاسی به عمل نخواهند آورد! این نوع حمایت‌ها مخصوص جهان‌سوم «سفارش» داده می‌شود.

ولی علیرغم معضلاتی که غرب جهت ترسیم خط فاصل بین «فرهنگ» و «آداب و رسوم» ایجاد کرده، به استنباط ما تلاش برای ترسیم خط مذکور مهم‌ترین گام در راه ممانعت از «تداخل» غیرقابل توجیه این دو پدیده، و نهایت امر حرکتی است در به ارزش گذاشتن «فرهنگ» واقعی و انسانی. به طور مثال، جامعه‌شناس، مورخ، فرهنگ‌شناس و … زمانیکه با سنت موهن و ضدانسانی ختنة زنان در آفریقای «مسلمان» برخورد می‌کند؛ سنتی که در نوع خود یکی از وحشیانه‌ترین رسوم در جهان اسلام تلقی می‌شود، نمی‌باید به خود حق داده، این وحشیگری را «فرهنگ» مردم این سرزمین‌ها معرفی کند. این «حق» را می‌باید از «محققین» در جوامع حاکم جهانی سلب کرد. چرا که فرهنگ می‌باید در چارچوبی «والا» قابلیت توجیه داشته باشد، در غیر اینصورت محقق کذا به خود حق خواهد داد که هر نوع «وحشیگری» را در شرایط مشخصی «فرهنگ» بنامد.

نصیب ما ایرانیان از «فرهنگ‌سازی‌های» استعماری همان است که امروز در برابرمان قرار گرفته. تحقیقات «ارزندة» آکادمی‌های غرب نهایت امر یک مجموعه از آداب‌ورسوم واپس‌مانده و قرون‌وسطائی را که متعلق است به قشر محدود آخوند و برخی محافل بازاری، به عنوان «فرهنگ ملت ایران» نه تنها بر تحولات درونمرزی، که در چارچوب تحولات برونمرزی، بر تمامی ایرانیان تحمیل کرده‌. این «فرهنگ اجباری» یا بهتر بگوئیم «توحش اجباری» که در واقع همان «فرهنگ‌ستیزی» و گسترش تلفیق مهوع استالینیسم و پسامدرنیسم است، نه می‌تواند ایرانی باشد، و نه به طبع‌اولی می‌تواند اسلامی تلقی گردد. این «فرهنگ اجباری» همان است که به شیوه‌ای دیگر از دیرباز در عربستان سعودی حاکم شده و در قفای آن شرکت‌های بزرگ نفتی غرب نشسته‌اند.

به دلیل آنچه می‌باید ضدیت ارگانیک غرب با منافع ایرانی خوانده شود، ایرانیان امروز نمی‌توانند آگاهی‌های فرهنگی خود را بر پایة استنتاجات غرب از آنچه «فرهنگ ایران»، «دین‌اسلام» و … لقب گرفته استخراج کنند. غرب آنچه را در سرزمین استثمار شدة ایران می‌پسندد در مقاطع متفاوت و با در نظر گرفتن سیاست‌های جاری خود «ایرانی»، «اسلامی»، دیرین، باستانی و «محترم» و «مقدس» و … معرفی خواهد کرد. تکلیف ما ایرانیان در برخورد با این رده‌بندی‌های «ارسطوئی»، آمرانه و «ایستا» چیست؟ باید پرسید، اگر این اسلامی‌ات و این ایرانی‌ات تا به این حد «عزیز» و «لذیذ» است، چرا در ساختارهای حکومت، دولت، مجلس و … در غرب از «تعالیم‌اش» استفاده نمی‌شود؟ بله، اینجاست که سوءاستفاده از واژة «فرهنگ» کاربرد عملی و بسیار «مالی» و اقتصادی خود را به نمایش می‌گذارد؛ ایرانی درمی‌یابد که «اسلام» امام و امت و اصولگرائی و اصلاح‌طلبی و غیره برای غربی‌ها نیست، این شعبده‌ها که برای جهان استثمار شده از گنجه بیرون آمده، بر «تکرار» مقدسات تکیه دارد، تکرار آداب و رسوم «دینی» و «بومی» و «محلی» و … که نهایت امر نوعی فرهنگ‌ستیزی می‌باید تلقی شود.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید3نوامبر2010

flightq.info
railj.info
traink.info
proxycrott.info
railr.info
traini.info
railn.info
theskip.info
htxt.info
postt.info
8newip.info
flightr.info
socialnetworkunblocker.info
trainp.info
qlane.info
lsms.info
5newip.info
whats-inside.info
1newip.info
gtxt.info
railf.info
trainw.info
wlane.info
railv.info
eliteview.info/home
7newip.info
new-ins.info
raila.info
vtrack.info
trainy.info
railk.info
flighte.info
ksms.info
railo.info
insideedge.info
hlane.info
0newip.info
dtxt.info
play-here.info
ftxt.info
trainq.info
railw.info
trainc.info
trainx.info
flightj.info
railp.info
gtrack.info
postp.info
myscoot.info
dlane.info

نبرد با سایه‌ها!

در تاریخ 21 فوریه 1848، در دست‌نوشته‌ای که مارکس برآن «مانیفست حزب کمونیست» نام نهاد، چنین آمده: «کارگران جز زنجیرهای‌شان چیزی ندارند که از دست بدهند. آنان جهانی را می‌توانند به تصرف درآورند. کارگران جهان! متحد شوید.» از همان روزها جهان صنعتی غرب پای در بحران ‌گذاشته بود، بحرانی که هنوز گام به گام تاریخ معاصر را دنبال می‌کند و به جرأت می‌توان اذعان داشت که این تحول هنوز در مراحل آغازین خود قرار گرفته. از همان روزها نقش انسان‌های «بی‌نشان»، در روند مسائل اجتماعی به صورتی چشم‌گیر پیوسته افزایش یافته. این «بی‌نشان‌ها» چه کارگران معادن و سیه‌چهرگان کارگاه‌های قرن نوزدهم در انگلستان و فرانسه باشند، و چه یقه‌سپیدهای مزدبگیر وال‌استریت در قرن بیست‌ویکم، امروز آنقدرها تفاوتی ندارد؛ اینان همگی در زنجیر اسارت سرمایه دست و پای می‌زنند، اسارتی که زندگی خود را مدیون آن‌اند. این «تضاد» بنیادین برای نخستین بار توسط مارکس در ساختاری فلسفی و منسجم ارائه شد.

برخلاف آنچه اغلب معرفی شده، آنچه مارکسیسم را از دیگر مکاتب فکری مجزا می‌کند، نه ماتریالیسم نهفته در بطن مارکسیسم است، و نه تحریف‌ها و تفسیرهائی که بعدها بر آن اضافه شد و اغلب مارکسیسم را از مسیر اصلی خود عملاً به انحراف کشاند. وجه تمایز مارکسیسم با دیگر نظریات فلسفی در این است که مارکس با نظریة خود صریحاً و به صورتی منسجم «بنیاد قدرت» را هدف قرار داد. مارکس برخلاف فلاسفة دیگر، نه انسان را در برابر انسان نشاند، نه نقش دین در روند مسائل اجتماعی را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، نه شیوه‌های مختلف تولید را به قیاس و محک تجربه کشاند. مارکس «بنیاد قدرت» را در برابر انسان گذاشت و در نگرشی انتقادی، رابطة «قدرت» با انسان را در چارچوبی تاریخی، مادی و بلاواسطه مطرح نمود. هر چند آنزمان که وی دست به قلم برد «قدرت» در سرمایه‌داری لجام‌گسیختة اواسط قرن نوزدهم اروپا متجلی شده بود.

با در نظر گرفتن سیر سرسام‌آور بهره‌کشی از نیروی کار در صنایع تازه‌پای انگلستان و فرانسه، برداشت کلی در مارکسیسم‌های «ابتدائی» اروپای غربی بر این اصل کلی متکی شده بود که اگر پرولتاریا دست سرمایه‌دار را از قدرت کوتاه کند بنیاد سلطه از میان خواهد رفت! این نگرشی بود بسیار انقلابی و نوآورانه، هر چند بس ساده‌انگارانه! اینکه به جای این بنیاد سلطه چه خواهد نشست آنقدرها ذهن متفکران آنزمان را به خود مشغول نمی‌داشت؛ نه مارکس در مورد شیوة «تفویض» قدرت به پرولترها صراحتی فلسفی و عملی در نوشته‌های‌اش نشان داده، و نه پیروان وی در انجام خوش‌خیم این «تفویض» شاهد پیروزی را در آغوش کشیدند. در همینجا بگوئیم، سوءتعبیری که طی 150 سال از نظریات مارکس صورت گرفت، در هیچ مکتب فلسفی جهان سابقه نداشته.

از راست افراطی و فاشیست‌های خونریز هیتلری گرفته، تا چپ افراطی در قوالب بلشویسم، مائوئیسم، و … همگی با مارکس و ساختمان فکری پیشنهادی وی درارتباط‌اند. راست‌گرایان افراطی مارکس را «تقبیح» می‌کنند، هر چند داده‌های مارکس در زمینه‌های سیاسی، خصوصاً «سیاست ادارة توده‌ها» در عمل از مهم‌ترین ابزار تحکیم حاکمیت‌ در چنگ جناح راست افراطی است. ابزاری که مستقیماً از مارکس و تعالیم وی ملهم شده. و اما افراط‌گرایان چپ‌ با تحریف مارکس او را قربانی سیاست‌زدگی کردند و از وی مجسمة توجیه «دیکتاتوری» ساختند.

وابسته نمودن نظریات یک فیلسوف انسان‌محور، ترقی‌خواه و انسان‌دوست همچون مارکس با اعمال وحشیانة هیولاهای خون‌آشام که به طور مثال خیمة استالینیسم را در شوروی بر پا کرده بودند، همان کاری است که هیتلر با نیچه و واگنر صورت داد: تحریف و به خدمت گرفتن نظریات انسانی در مسیر انسان‌ستیزی. ولی پس از سقوط رایش سوم، و تقسیم جهان به دو قطب متخالف مشکل بهره‌کشی غیرمنصفانه از مارکسیسم نه تنها پایان نگرفت که در عمل گسترش هم یافت.

در جبهة راست‌گرایان افراطی، و در چارچوب منافع سرمایه‌داری جهانی که رشد و گسترش سرمایه‌داری در دیگر مناطق جهان را خطری بالقوه برای منافع مادی خود می‌بیند، الهامات نسخه‌برداری شده از مارکسیسم در دستورکار دولت‌های دست‌نشاندة راستگرا و افراطی قرار گرفت. کم نبودند دولت‌هائی که پس از پایان جنگ دوم به بهانة حمایت از «منافع توده‌ها و کارگران» فلان و بهمان سیاست راست‌گرایانه را در کشورهای تحت سلطه حاکم ‌کردند. در کشور خودمان سرکوب گستردة اجتماعی و سیاسی در حکومت پهلوی دوم با تکیه بر پدیدة گنگ و نامفهومی به نام انقلاب «شاه و ملت» صورت می‌گرفت. نوآوری‌ای «فراقانونی» و عملاً غیرقانونی که مجلس نمایندگان و مسیر قانونگذاری کشور را در انزوا قرار می‌داد و یک کودتای پیوسته و بلاانقطاع و از پیش تعیین شده را در هر مقطع بر جامعه تحمیل می‌نمود. پر واضح است که این به اصطلاح «انقلاب»، عملیاتی بود که فقط جهت نابودی «بنیادهای قدرت» و پیشگیری از شکل‌گیری آنان برنامه‌ریزی می‌شد؛ خلاصه بگوئیم، این «انقلاب» نوعی بازنویسی‌ راستگرایانه و فاشیست بود از آنچه مارکس تحت عنوان خیزش پرولتر بر علیه سرمایه‌دار، یا همان «بنیاد قدرت» مطرح می‌کرد.

در میدان چپ‌افراطی بهره‌کشی از نام و نظریات مارکس حتی بیش از این پیش می‌رود. اتحاد شوروی طی 50 سال به صورت غیر قانونی، تمامی کشورهای اروپای شرقی را تحت اشغال نظامی در می‌آورد! طی این اشغال نظامی، ملت‌های تحت سلطه پیوسته سرکوب می‌شوند. نام تبلیغاتی این «سرکوب سازماندهی ‌شده» در اردوگاه شرق، «حمایت از مارکسیسم» اعلام شده بود! مسلماً روح مارکس با چنین وحشی‌گری‌هائی بیگانه است. چه کسی می‌تواند تحت عنوان حمایت از مارکسیسم، نیم قرن اشغال نظامی، تحمیل زبان و هنجار‌‌های «رسمی» از جانب یک دولت را بر مردمان و اقوام متفاوت کشورهای متعدد «توجیه» کند؟ اینهمه به نام مبارزه با «سرمایه‌داری»! مسلم بدانیم اگر سرمایه‌داری در این کشورها، حتی به صور وحشیانه‌ای که امروز در آفریقا و آمریکای لاتین شاهدیم حاکم می‌بود بازدهی به مراتب بیش از آنچه امروز می‌بینیم برای این ملت‌ها به همراه می‌آورد.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است که در عمل مارکس و مارکسیسم از چنبرة سلطه‌مداران تا حدودی آزاد می‌شود. اینبار با فروریختن کاخ پوشالی «استالینیسم» عملاً دست راست‌گرایان افراطی نیز که طی اینمدت «مبارزات» جان‌گداز خود با کمونیسم را «هدف غائی» انسانیت و بشریت معرفی می‌کردند در حنا گذاشته ‌شده. غرب که دکان بهره‌کشی‌هایش هنوز برقرار مانده و شامل فروپاشی به شیوة «گلاس‌نوست» نشده، جهت جلوگیری از فروپاشی احتمالی «دکان» سریعاً برای سرکوب ملت‌ها یک اختراع ناب و نوآورانه به میدان می‌آورد: مبارزه با تروریسم! امروز شاهدیم که صدها هزار تفنگچی غرب در مناطق کلیدی جهان به سرکوب، کشتار و چپاول ملت‌ها مشغول‌اند، و همچون دوران سیاه استالینیسم برای این سرکوب و اشغال غیرقانونی عناوین پرطمطراق نیز پیدا کرده‌اند: مبارزه با بنیادگرائی اسلامی و برقراری دمکراسی!

شاید نیازی به توضیح نباشد، ولی این همان دمکراسی است، که غرب تحت عنوان مبارزه با کمونیسم طی 80 سال در مرزهای اتحادشوروی و بعدها در قلب «جنگ‌سرد» در راه «برقراری» فرضی آن در همین سرزمین‌ها راه‌بند ایجاد کرده بود! و این همان بنیادگرائی اسلامی است که با تکیه بر آن سرمایه‌داری جهانی شوروی را از اریکة قدرت به زیر کشید، و عصای دست خود در سرکوب جنبش‌های مترقی در کشورهای مسلمان‌نشین کرد. اینک حداقل در تبلیغات جهانی، غرب در مسیری پای می‌گذارد که می‌باید درست در جهت مخالف داده‌های تاریخی‌اش حرکت ‌کند. این سئوال امروز مطرح خواهد شد که چنین حرکتی به کجا می‌تواند ختم شود؟

در چنین شرایطی است که امسال به سالروز جشن کارگران جهان، در روز اول ماه مه پای می‌گذاریم. در جشن کارگرانی شرکت می‌کنیم که هنوز در غرب و شرق وحشیانه استثمار می‌شوند و شیرة وجودشان یعنی «نیروی کار» آنان در شاهرگ نظام‌هائی به حرکت در می‌آید که نهایت امر جز نابودی کارگر و سرکوب ملت‌های تحت سلطه هیچ هدفی ندارد. با این وجود داده‌های امروز را بهتر بشناسیم؛ حربة «سوسیالیست‌نمائی» از دست ارتش‌های اشغالگر و‌ خونریز بیرون رفته، ابزار «خلقی‌نمائی» از دست فاشیست‌های دست‌نشاندة واشنگتن و مسکو در سراسر جهان خارج شده، خلق‌دوستی‌های درویشی و خاقانی، خاکی‌نمائی‌های شیخی و ملوکانه دیگر مجالی جهت قد برافراشتن نخواهد داشت. امروز این فرصت وجود دارد که خارج از توهمات القائی انسان‌ستیزان و قدرت‌پرستان،‌ مبارزه برای بهزیستی انسان‌ها در مسیرهائی واقعی و ملموس آغاز شود.

این فرصت را نمی‌باید از دست داد. باید به صراحت دید که چگونه در قلب محافل بهره‌کشی از انسان‌ها، ‌ همان محافلی که گروه‌های میلیونی را جز پیچ و مهرة «ماشین پول‌سازی» تلقی نمی‌کند، شکست و هزیمت افتاده. باید دید که بنیادهای حامی، دیواره‌های محافظ و سنگر‌های ایدئولوژیک اینان چگونه یک به یک ترک برمی‌دارد و در مسیر روند تاریخ معاصر به نفع «انسان» مسخر می‌شود، همان «انسان»‌که اینان موجودیت‌اش را هم قبول ندارند. باید دید که چگونه ارباب سرمایه با دستپاچگی در راه حفظ خود دست به «دشمن‌تراشی» و «دشمن‌سازی» در دوردست‌های جهان می‌زند و جبهه‌های «خیالی» یکی پس از دیگری می‌گشاید. با ابعاد واقعی این شکست بخوبی آشنا شویم.

آنان که غارهای متروک کوهساران افغانستان را یک به یک در جستجوی «دشمن» می‌کاوند، دشمن در این غارها نخواهند یافت، پرواضح است خود نیز از پیش این را می‌دانند. این جبهه علیه انسان‌ها بر پا شده، بر علیه همان‌ها که امروز در کوچه‌ و خیابان‌های مسکو، پاریس، لندن، برلن و هزاران شهر و قریه و دهستان در چارگوشة جهان به خیابان‌ آمدند و در این کارناوال جهانی عهد خود را با بنیانگزاران این نبرد بی‌پایان بار دیگر تجدید کردند. این جبهة گستردة جهانی است که طلایه‌داران سرکوب «انسان» را به وحشت می‌اندازد.

وحشت از این است که پیچ و مهره‌های «بی‌ارزش» جان بگیرند، قدرت یابند و در همگامی با پیشگامان این نهضت جهانشمول، سرمایه‌داری بهره‌کش را از تخت سلطنت به زیر کشیده، به گاو شیرده توده‌ها تبدیل کنند. وحشت از این است که مطالبات ملت‌ها مسیر انباشت ثروت را نه در صور ظاهری و نمایشی که از پایه و اساس بکلی دگرگون کند، و اینبار سرمایه‌داری، در مسیر گسترش زیرساخت‌های اجتماعی، فرهنگی، رفاهی و آموزشی نه به مسلخ، که به میدان بهره‌کشی به نفع توده‌ها روانه شود. این است دلیل گشوده شدن «جبهه‌های» جنگ خیالی، اینجاست دلیل تحمیل شرایط موهن «امنیتی» بر ارتباطات، خطوط هوائی، سفرها و مرزها؛ اینجاست دلیل اوج‌گیری ابرهای تیره و تار دیپلماتیک و کوفتن دائم بر طبل «جنگ»! این همان میعاد است، همان بزنگاهی است که در آن سرمایه‌داری به نوبة خود پای به میدان «جنگ با سایه‌ها» می‌گذارد. جنگی که انسان سرنوشت‌اش را از پیش نبشته.

همان مرحله ست این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور

روز اول ماه مه بر تمامی پویندگان راه «انسان‌ها‌» خجسته باد!

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید2مه2010

unbl0ck.tk
entertainprox.tk
niaodd.tk
proxyacc.tk
proxycheat.tk
bridgetunnel.tk
total-body.tk
urock1.tk
fiber-intake.tk
viva-surfing.tk
urock2.tk
flashproxy.tk
speedfbproxy.info
nooirunblock.tk
fastunblocknow.tk
malingavenas.com
turtlesurf.info
badidea.info
marketinggimmic.info
iphitcher.com
anonym.n-pq.de
chronizt.us
lglg.info
browse24h.com
nerd.cz.cc
webhost-dir.com
internetproxy.eu
phpass.info
thinksecure.info
proxylauncher.com
urltunnel.info
proxyug.com
hidehere.info
tweetprox.com
7pedia.info
fastfacebookproxy.com
nimama.tk
virtualbrowser.tk
jangkrik.tk
unblocksitesatschool.info
howtobypassblockedsites.info
howtounblockfirewall.info
proxyshout.tk
listenproxy.tk
proxyspace.tk
youshallpass.tk
lokkh.tk
solosite.info
surfblast.tk
dohide.tk
proxyspace.tk
proxyshout.tk
dohide.tk
between-connection.tk
science1987.tk
unblockcaptain.tk
finacialproxy.tk
securenet1.tk
proxyincludes.tk
rainingproxy.tk
don-be-sad.tk
positiveproxy.tk
prooxy.tk