انسداد رسانه‌ای!

با ادامة «افشاگری‌های» شرکت سهامی «ویکی‌لیکس» به تدریج ابعاد واقعی این «عملیات» سر از کاسة امپریالیسم جهانی بیرون می‌آورد. آقای «اسانژ» که مسلماً یکی از نظر کرده‌های نظام حاکم جهانی می‌باید تلقی شوند، دسته دسته مدارک فوق‌محرمانه از صندوقچة‌ «عمه‌خانم» بیرون کشیده، روی سایت‌شان می‌گذارند، و در شرایطی که فریاد پنتاگون، کاخ‌سفید و سخنگویان قدرت‌های استعماری از هر سو به آسمان برخاسته، نه تنها احدی برای جلوگیری از این «افشاگری‌ها» پای پیش نمی‌گذارد، که سرچشمة نشت چنین اطلاعات فوق‌محرمانه‌ای نیز هنوز «ناشناس» باقی مانده! باید بگوئیم سازمان‌های امنیتی برای بسیار کم‌اهمیت‌تر از آنچه امروز ویکی‌لیکس به راه انداخته، سر ده‌ها آدم راست و درست را گوش تا گوش در همین واشنگتن و لندن و برلین بریده‌اند؛ این آقای «اسانژ»‌کیست که یک تنه از چنین قدرت تشکیلاتی، اطلاعاتی، و خصوصاً نفوذ امنیتی در سطح جهانی برخوردار شده؟ جواب به این سئوال آنقدرها مشکل نیست، هرچند نیازمند توضیحاتی است که در همین مقطع سعی در ارائه‌شان خواهیم داشت.

نخستین مطلبی که می‌باید مورد نظر قرار داد، تغییر گسترده‌ای است که در ساختار تبلیغات رسانه‌ای کشورهای غرب به وقوع پیوسته. در این کشورها گسترش ارتباطات دیجیتال، و فراگیر شدن پدیدة اینترنت شبکه‌های ارتباط سنتی را به چالش می‌کشاند. البته در کشورهای استبدادزده که ارائه و تفسیر و تحلیل اطلاعات عموماً در ید اختیارات «قدرت» دولت و تشکیلات رسمی اسیر مانده، تبعات گسترش پدیدة اینترنت می‌باید به شیوة دیگری مورد بررسی قرار گیرد، که موضوع بحث امروز ما نیست. ولی در کشورهائی که به دلیل حاکمیت دمکراسی سیاسی، اعمال کنترل دولت بر گفتار و نوشتار و فعالیت‌های مجازی شهروندان به طور کلی «غیرقانونی» است، و بسیاری فعالیت‌های دیگر در فضای مجازی همچون، «آزادی بیان» در «حریم خصوصی افراد» قرار می‌گیرد، فوران اطلاعات، تحلیل‌ها و ارتباطات شرایط نوینی به وجود آورده. خلاصة کلام، «جامعه‌ای» که در گذشته دولت‌ها در برابر خود داشته‌اند، امروز از مرزهای جغرافیائی گذشته، پای به مرزهای مجازی و جهانی گذارده!

البته می‌باید عنوان کرد که در این کشورها از دیرباز «آزادی بیان» در صور مختلف‌اش، نهایت امر «عاملی» جهت تأمین هر چه بیشتر پیشرفت اقتصادی و مالی تلقی ‌شده، نه راه‌بندی در برابر اعمال حاکمیت دولت. و هر چند طی سالیان دراز حاکمیت‌ها با توسل به بهانه‌ها و ترفندهای متفاوت مالی و اقتصادی سعی در کنترل نوشتار و حتی جلوگیری از نوآوری‌های هنری داشته‌اند، بهره‌وری اقتصادی از روند «تولید هنری و نوشتاری» حاکم اصلی در زمینة ارتباطات باقی مانده. در این شرایط است که دولت‌های دمکراتیک در برابر گسترش پدیدة اینترنت کانال‌های رسمی‌شان را نارسا و ناکافی می‌بینند.

هر چند این عمل می‌تواند در نگاه اول «متناقض» بنماید، اما در گام نخست، دولت‌های دمکراتیک بر گسترش هر چه بیشتر امکانات «ارتباطی» بر محور اینترنت متمرکز شدند! دلیل نیز روشن بود، تحلیل نخستین بر این پایه تکیه داشت که از طریق افزایش هر چه بیشتر «منابع اطلاعاتی»، دولت‌ها قادر خواهند بود نهایت امر بر اعتبار منابع رسمی خود افزوده، این کانال‌ها را همچنان معتبر و قابل‌احترام نگاه دارند. البته این تحلیل تا حدی درست به نظر می‌آید، چرا که در هیاهوی آنارشیسم حاکم بر «اطلاعات» و تحلیل‌ها، کانال‌های «مأنوس» می‌توانند همیشه بر محافظه‌کاری قشرهای مشخصی در جامعه تکیه کرده، با ایجاد هاله‌ای از «ابهام و تردید» پیرامون کانال‌های نوین، اعتبارشان را مخدوش جلوه دهند. ولی در این مسیر، دولت‌ها با چند جریان ناهمخوان مواجه شدند.

نخست اینکه، بسیاری از استراتژها این مسئله را از نظر دور داشتند که پدیده‌ای به نام «ابر اطلاعاتی»، خواه ناخواه بر افکار عمومی تأثیراتی گسترده اعمال خواهد کرد. تأثیراتی که به دلیل گسترش و عظمت روزافزون شبکة اینترنت به هر تقدیر ابتکار عمل را از چنگ کانال‌های «مأنوس»، که با مسائل اداری، بودجه‌، باندبازی و خاصه‌خرجی‌های متداول درگیر هستند به در آورده، اینان را به نحوی از انحاء به دنباله‌روهای همان «ابراطلاعاتی» تبدیل خواهد نمود. در چنین شرایطی کانال‌های «مأنوس» موضع خود را به عنوان «راهبران اطلاعاتی» از دست داده، به شبکه‌هائی گسترده و پرهزینه جهت ارائة هر چه بهتر و هر چه رساتر الهامات «ابراطلاعاتی» تبدیل می‌شوند! مسلماً اهداف اولیه از گسترش هر چه بیشتر شبکة اینترنت تشدید چنین شرایطی نبوده، در نتیجه شرایط مذکور برای کانال‌های رسمی دولتی می‌باید «نامطلوب» تلقی گردد.

مسئلة دیگری که در تحلیل استراتژها گویا غایب باقی مانده بود، تغییری است که شکاف‌نسل‌ها در شیوة برخورد کاربران با ارتباطات و اطلاعات ایجاد خواهد نمود. آنان که در جوامع دمکراتیک غرب، از جمله نخستین گروه‌‌های «کاربران» اینترنتی به شمار می‌آمدند، به سرعت جای خود را به نسل‌ بعدی واگذار می‌کنند. اگر نسل نخست کاربران متعلق به طبقات مرفه، برخوردار از فناوری‌های اطلاعاتی بود، نسل‌های بعدی الزاماً در چنبرة شرایط هم‌سانی محدود نمی‌ماند. خلاصة کلام، در کشورهای غرب اگر نسل نخست کاربران متعلق به «حامل‌های» فرهنگی و ارتباطی‌ای تلقی می‌شد که در عمل «ارزش‌های» طبقات حاکم را بازتاب می‌داد، امروز این تعلق طبقاتی در صحنة ارتباطات دیجیتالی به سرعت جای خود را به داده‌هائی نامعلوم‌تر و نامشخص‌تر سپرده. در بسیاری از کشورهای غرب، گروه‌ها و طبقاتی بر روی شبکة مجازی فعال شده‌اند که پیشتر، در چارچوب روابط سنتی اطلاعاتی، فاقد سخنگوی واقعی تلقی می‌شدند. این گروه‌ها که در سال‌های «جنگ‌سرد» بیشتر به گسترش فرهنگ شفاهی مشغول بودند، به سرعت پای به نوآوری‌های «اطلاعاتی و رسانه‌ای» گذاشته، شیوه‌های جدیدی از ارتباطات را تجربه می‌کنند. برای اینان، همچنانکه برای نسل‌ جدید و نوجوانان، تجربة کانال‌های «مأنوس» و شناخته شده دیگر معنا و مفهومی ندارد؛ در تجربیات اینان کانال‌های مأنوس گذشته وجود خارجی ندارد؛ کانال‌های نوینی در حال شکل‌گیری است!

مطلب دیگری که شاید استراتژها از نظر دور داشته بودند، بحران خزنده و ساختاری‌ای بود که در جهان سرمایه‌داری شکل می‌گرفت. این بحران که نخست با جنگ‌افروزی و بمباران و قتل‌عام ملت‌ها در اروپای شرقی و محاصرة «نظامی ـ مالی» روسیه و کشورهای سابقاً شورائی در دورة بیل کلینتن آغاز شد، و نهایت امر به ساکسیفون زدن حضرت ریاست جمهور ایالات متحد در کاخ کرملین انجامید، در دورة جرج بوش آمریکا را هر چه بیشتر به هدف اصلی کینه‌توزی‌های جهانی بدل نمود.

پاسخ آمریکا، در چارچوب عادت مرضیة واشنگتن به این مسائل روشن بود: جنگ‌افروزی و اثبات این امر که آمریکا قادر است مخالفان خود را به شدیدترین وجه ممکن سرکوب کند! ولی این استراتژی به دوران «جنگ سرد» تعلق داشت، به دورانی که در آن روزی و روزگاری اتحاد جماهیر شوروی می‌توانست در ازای دریافت پاداش‌های مناسب و «مطلوب» پیروزی فراگیر یانکی‌ها را در چارچوب ساختارهای جنگ سرد «تضمین» کند. در قلب روابط پیچیده‌ای که دنیای امروز پس از فروپاشی «جنگ‌سرد» در آن پای گذاشته دیگر برای این «پیروزی‌های» چشمگیر و تماشائی محلی از اعراب باقی نمانده. روسیة امروز که در عمل میراث‌خوار اتحاد جماهیر شوروی شده، در شرایطی نیست که بتواند «تضمینی» هم‌تراز و همپایة تضمین‌های دوران «جنگ‌سرد» به واشنگتن ارائه کند. در نتیجه، واشنگتن به عنوان رهبر آمریکای شمالی و اروپای غربی، نه می‌تواند از ارتباطات سازندة قدیم با دوستان گذشتة خود برخوردار شود، و نه دشمنان «قابل اعتماد» و قدرتمند سابق‌اش دیگر وجود خارجی دارند؛ این معضلی است که هنوز نیز سایة آن بر روابط جهانی سنگینی می‌کند.

نتیجة این بحران فراگیر در زمینة ارتباطات روشن بود. در شرایطی که کاربران اینترنت به سرعت تبدیل به حامل‌هائی متعلق به طبقات و توده‌های متفاوت در جهان غرب و برخی دیگر از کشورهای جهان می‌شدند؛ در وضعیتی که شبکه‌های «مأنوس» مخاطبان خود را هر چه بیشتر از دست داده، دنباله‌رو «ابر اطلاعاتی» بودند؛ در دوره‌ای که نفرت از آمریکا «هدف» غائی و نهائی، اگر نگوئیم منبع «الهامات مقدس» بسیاری از گروه‌ها و جریانات سیاسی متفاوت در سراسر جهان شده بود، تنها راه حل ممکن برای دولت جرج بوش اعمال سانسور کامل بر اخبار جنگ در افغانستان و عراق تلقی شد! ولی این ممیزی اگر چه «الزامی» می‌نمود، به همان اندازه بچگانه و خام نیز بود. این سئوال اصولی مطرح می‌شود که چگونه ایالات متحد می‌تواند همزمان، هم اطلاع‌رسانی از یک جنگ را در ید اختیار مشتی کارمند خشک‌فکر و استخوانی‌شده‌ای قرار دهد که در گوشة دفاتر پنتاگون چرت می‌زنند، و هم عملکرد «چشمگیر» و آزادیبخش فرضی ارتش ایالات متحد در این عملیات نظامی را وسیله‌ای جهت توجیه موضع و موقعیت «ممتاز» ایالات متحد در جهان امروز کند؟ باید گفت، مشکل می‌توان صورتبندی‌ای یافت که بتواند همزمان به هر دو این الزامات جواب دهد. دولت جرج بوش، و به دنبال آن باراک اوباما نیز این صورتبندی را نیافتند، در نتیجه تا آنجا که به ارتباطات جهانی و رسانه‌ای مربوط می‌شود دولت آمریکا پای در یک رابطة «باخت ـ باخت» گذاشت. به این معنا که اخبار هولناک جنگ بخوبی انتشار یافت، ولی اخبار «دل‌نشین» آن از آنجا که به قلم کارمندان پیزوری پنتاگون به رشتة تحریر در می‌آمد، تبلیغات «گمراه‌کننده» و پروپاگاند صرف تلقی شد!

از طرف دیگر، نبود منابع موثق و «قابل اطمینان» از آنچه در عراق و افغانستان جریان دارد، در افکار عمومی کار را به ساخت و پرداخت «فانتزی‌های» جنون‌آمیز و دیوانه‌وار کشاند. حوادث زندان گوانتانامو، شکنجه‌های ابوغریب، قتل‌عام غیرنظامیان توسط خلبانان آمریکائی، و … اگر همه واقعیت دارد، زمانیکه فقط بخش کوچکی از آن به معرض نمایش گذاشته می‌شود، بیشتر از آنچه زننده و رعب‌آور بنماید، زمینه‌ساز کنجکاوی و حرص و ولع جهانیان می‌شود؛ همه می‌خواهند بیشتر بدانند! اینجاست که شکنجه، قتل، به زیر پای گذاشتن حقوق انسانی و … نهایت امر تبدیل به نوعی سرگرمی و کنجکاوی عمومی می‌شود! خلاصة کلام، جهانیان در برابر تلویزیون‌ها، رادیوها و مجلات و روزنامه‌هائی که از پشت پرده‌ها فقط خبرهائی «جسته و گریخته» ارائه می‌دهند، حالت کودکانی را پیدا می‌کنند که نمی‌دانند به چه دلیل در اتاق خواب والدین‌شان بعضی شب‌ها از درون بسته می‌شود؟ جالب اینجاست که افکار عمومی نیز، همچون کودکان، هر چه بیشتر جویا شود، کمتر مطلع خواهد شد!

در این مقطع است که به نقش حساس و سرنوشت‌ساز ویکی‌لیکس، دکانی که آقای «اسانژ» به راه انداخته بهتر پی‌ می‌بریم. این سایت و «اطلاعات» منتشر شده در آن می‌باید نقش همان والدینی را ایفا کنند، که جهت ارضای کنجکاوی روزافزون کودک برایش از قفل شدن نابهنگام درها در شبانگاه، قصه‌های شاه‌پریان می‌گویند! اگر چه در مثل مناقشه نیست، میدان جنگ‌های استعماری و خونین عراق و افغانستان نیز نمی‌تواند اتاق خواب زناشوئی به شمار آید، افکار عمومی جهانیان نیز کودک خردسال نیست. از اینرو ارتباط آقای اسانژ و حامیان‌شان در هیئت حاکمة ایالات متحد با توده‌های مردم در سراسر جهان، نمی‌تواند همان ارتباطی تلقی شود که اولیای دل‌سوز با کودک دلبند‌شان برقرار می‌کنند. این روابط می‌باید در قوالب نوین «رسانه‌ای» تعریف شود، و نقش اصلی دکان ویکی‌ولیکس در عمل «بازتعریف» همین روابط شده، به شیوه‌ای که منافع عالیة آمریکا و متحدان فرامرزی‌اش در این میانه منظور گردد.

اهداف پایه‌ای غرب از فوت کردن در آستین پدیدة رسانه‌ای به نام «اسانژ» مسلماً متعدد و گونه‌گون است، که در ارتباط با شرایط متفاوت در آینده می‌تواند تغییر مسیر نیز بدهد. مطمئن باشیم اگر الزامات ایجاب کند، ویکی‌لیکس حتی رنگ و روئی نوین و به احتمالی متناقض نیز خواهد گرفت. ولی از آنچه تا به حال توسط این تشکیلات عنوان شده و از طریق بوق‌های تبلیغاتی به عرش اعلی رسیده، می‌توان چنین نتیجه گرفت که حداقل در شرایط فعلی هدف اصلی محافل غرب تسخیر دوبارة فضای اطلاعاتی، رسانه‌ای و مطبوعاتی‌ به شیوة دوران «جنگ سرد» است. به دلائلی که پیشتر در بالا توضیح دادیم، کانال‌های «مأنوس» در فضای مجازی به طور کلی بی‌اعتبار شده‌اند، و مخاطبان در صورت تغییر «سیاست» این کانال‌ها حسن‌نیت‌شان را به زیر سوال خواهند برد؛ و به عنوان نمونه از خود می‌پرسند، چرا اینان روزی خفقان می‌گیرند و روز دیگر بلبل‌زبانی می‌کنند؟ خلاصة کلام غرب در لانه زنبوری که در آمریکای لاتین و اروپای شرقی، خصوصاً در مناطق مسلمان‌نشین در اطراف خود ساخته، گرفتار آمده.

اینک ویکی‌لیکس در زمینة جنگ عراق و افغانستان موظف است همچون سیاووش جهت تثبیت «صداقت والای» خود با گذر از درون شعله‌های آتش، هم برای آقای «اسانژ» که یکی از عوامل نشاندار محافل جهانی است کسب «وجهه» کند، و هم اربابان ‌ایشان را به دنبال وی بار دیگر به میانة میدان ارتباطات جهانی بکشاند. اینهمه به این امید که صحنة از دست رفته بار دیگر به چنگ همان‌هائی بیفتد که طی اینمدت، برای حفظ منافع غیرمشروع خود جنگ، جنگ‌افروزی و سانسور بر مسائل عراق و افغانستان را جهانشمول کرده بودند! با این وجود، در چارچوب «افشاگری‌های» اخیر که به کشاندن جنگ به درون خاک ایران نیز مربوط می‌شود، به صراحت درمی‌یابیم که نقش ارتش‌های سرکوبگر غرب و همکاری‌های سیاسی شرق در اشغال عراق و افغانستان به هیچ عنوان هدف واقعی آقای اسانژ نیست. این اهداف همانطور که گفتیم از قابلیت «ارتجاع» بسیار زیادی برخوردار است.

نهایت امر شرایط نشان می‌دهد که غرب از طریق ویکی‌لیکس قصد دارد شاخکی اطلاعاتی و تبلیغاتی جهت پیشبرد منافع خود در سطح جهانی بسازد؛ شاخکی به اصطلاح «مستقل» که هیچ دولتی به صورت رسمی مسئول اطلاعات آن نخواهد بود! البته این نوآوری در زمینة اطلاعات و پروپاگاند بررسی‌های جداگانه‌ای می‌طلبد که در این مقال نمی‌گنجد. ولی در زمینة «سیاسی ـ نظامی» این نوع «استقلال» پیشتر تجربه شده بود. و از آغاز دهة 80 میلادی جهانیان شاهد ظهور جریانات به اصطلاح مستقل و سرکش از قماش القاعده، حکومت اسلامی، مجاهدین افغان، طالبان و دیگر محافلی بودند که هر چند مستقیماً از غرب دستور می‌گرفتند، ادعای استقلال و غرب‌ستیزی نیز داشتند و پاسخگوی وحشی‌گری‌های خود نبودند. از طریق اینان سیاست انسداد در خاورمیانه با موفقیت به مورد اجرا گذارده شد. ظهور ویکی‌لیکس گامی است در مسیر تحکیم «عدم مسئولیت» در زمینة رسانه‌ای، یا بهتر بگوئیم، گامی است برای تحمیل «انسداد رسانه‌ای» در ابعاد جهانی.

ولی مشکل می‌توان برای آقای اسانژ و دکان «مستقل» ایشان،‌ ویکی‌لیکس شانس بالائی پیش‌بینی نمود. همانطور که گفتیم ملت‌ها کودک نیستند تا بتوان با کنجکاوی‌های‌شان بازی‌های «تماشائی» به راه انداخت؛ آقای اسانژ و اربابان‌شان نیز مسلماً برخلاف آنچه می‌نمایانند آنقدرها حسن‌نیت ندارند. از طرف دیگر، اگر از طریق آنچه «افشاگری» می‌نمایانند ویکی‌لیکس می‌خواهد برای خود «مخاطب» بسازد، دست‌های دیگری نیز قادر به چنین «افشاگری‌ها» هستند. کافی است عملیات ویکی‌لیکس محافل مخالف را کمی بیش از این‌ها «قلقلک» دهد، تا جهانیان شاهد ظهور اسانژ‌های دیگری باشند، که هریک با شمشیر چوبین به جنگ اژدهای پلاستیکی می‌رود!


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید30نوامبر2010

bypass-help.info
custom-proxy.info
domain-anonym.info
bypass-today.info
smart-unblock.info
sloroforex.co.cc
freeusproxy.com
normalworks.co.cc
surfcybermonday.co.cc
kinectsurf.info
betasurf.info
bypass-help.info
eecar.net
hottyc.com
unblocksocial.info
custom-proxy.info
blockunlock.info
smart-unblock.info
cloakbot.info
boogerproxy.info
meteensurfen.nl
surfthewebsafely.info
proxydocs.info
schoolcloak.info
secretmycomp.com
domain-anonym.info
livefreewebcamshow.com
bypass-today.info
fastfoodlogos.info
surfintheair.tk
cheapvpshosting.tk
narikbang.co.cc
buttmans.co.cc
tuxsurf.info
prooflegality.co.cc
hide-ipnow.info
mailjunkies.co.cc
unblockemail.info
rabbit-feed.co.cc
kerinforex.co.cc
waterspumps.co.cc
spedhole.co.cc
dizzybold.tk
coudntresists.co.cc

امارات و خسارات!

در شرایطی که امارات متحدة عربی رسماً و با سرعت تمام به سوی حاکمیت اسلام‌گرا به پیش می‌تازد، سفر الیزابت دوم، ملکة انگلستان به این شیخ‌نشین در عمل تأئیدی است از جانب باکینگهام پالاس بر آنچه از چند سال پیش در این کشور پای گرفته: تحمیل فقه و شریعت اسلامی بر توده‌های مردم!

امارات متحدة عربی، کشوری است فاقد تاریخچة کهن. در اواخر سال‌های 1960 میلادی، قدرت‌های استعماری به این صرافت افتادند که وزنة مالی و اطلاعاتی‌ای که شیخ‌نشین کویت طی سالیان دراز در همسایگی دولت بعث عراق به وجود آورده بود می‌بایست به منطقة امن‌تری منتقل شود؛ منطقه‌ای که اشراف کامل بر تنگة هرمز نیز داشته باشد. از اینرو از «اتحاد» میان شیخ‌نشین‌های 7 هفتگانه که در این منطقه تحت عنوان، «امارات متصالحه» به وجود آورده بودند، کشور امارات متحدة عربی را در سال 1971 استخراج کردند. نقش این «امارات» همانطور که گفتیم تبدیل دهانة جنوبی تنگة هرمز به شکارگاه «اختصاصی» شرکت‌های نفتی غرب بود؛ دیدیم که این عملیات هوشمندانه با موفقیت انجام شد.

در تاریخچة کوتاه و «پربار» امارات که عموماً در مسیر اهداف اربابان استعمارگر در منطقه شکل گرفته‌ از چند مرحله می‌توان سخن به میان آورد. مسلماً مرحلة نخست پایه‌گزاری این «کشور» بود که به طور خلاصه در بالا به آن اشاره کردیم. از طرف دیگر، چند سال پس از استقرار این «شیخ‌نشین»، منطقه پای به دوران بحرانی‌ای می‌گذارد که هنوز نیز در کمال تأسف از آن بیرون نیامده: کودتای نظامیان اسلام‌گرا در پاکستان، کودتای بلشویک‌های طرفدار مسکو در افغانستان، کودتای ارتش شاهنشاهی تحت عنوان «انقلاب اسلامی» در ایران، کودتای صدام حسین بر علیه حسن‌البکر در عراق، حملة ارتش سرخ به افغانستان، کودتای نظامیان اسلام‌گرا به رهبری کنعان اورن در ترکیه و جنگ 8 سالة «ایران و عراق» فقط سرفصل‌های عمدة این تحولات است، و مسلماً بررسی چند و چون‌ و ارتباطات‌شان از حوصلة این مقال خارج. ولی جالب اینجاست که سیر تحولات عمدة منطقه‌ای با تولد پدیده‌ای به نام «امارات متحدة عربی» تقارن زمانی یافته، و این امر از اهمیت بسیار زیادی برخوردار می‌شود.

شیخ‌نشین امارات در عمل این امکان را فراهم آورد تا نیروهای نظامی و محافل پولشوئی، و مراکز جاسوسی و شنودهای اطلاعاتی غرب سرفرماندهی خود را در این کشور تأسیس کنند. کشوری که به دلیل برخورداری از ویژگی‌های جغرافیائی ممتاز می‌توانست امنیت نظامی، اطلاعاتی و استراتژیک این مراکز را بهتر تأمین نماید. به طور مثال، کشور کویت که پیش از «تولد» امارات به پایگاه سیاسی و اطلاعاتی غرب تبدیل شده بود در همسایگی عراق بعثی، همانطور که سال‌ها بعد به صراحت مشاهده کردیم، از امنیت نظامی کافی برخوردار نمی‌شد. از یک‌سو عراق همیشه کویت را قسمتی از خاک «مشروع» خود تلقی می‌کرد، از طرف دیگر قرار گرفتن کویت در کنار منطقه‌ای که بین این کشور، عراق و‌ عربستان منطقة «بی‌طرف» تعریف شده بود این امکان را فراهم می‌آورد که نیروهای هوابرد شوروی سابق هر لحظه در این منطقه دست به عملیات بزنند. در حالیکه امارات متحدة عربی اصولاً همسایة ‌قابل عرضی ندارد؛ جزیره‌ای است در قلب شنزارها!

همسایة اصلی کشور امارات، شیخ‌نشین عربستان سعودی است که عملاً تحت نظارت ارتش‌های آمریکا و انگلستان اداره می‌شود، و فاقد هر گونه استقلال عمل در ادارة امور داخلی است. همسایة دیگر امارات نیز خلیج «همیشه» فارس، و سلطان نشین عمان است. خلیج‌‌ «همیشه» فارس به دلیل عقب‌ماندگی‌های نظامی و دریانوردی کشورهای هم‌جوار عملاً تبدیل به خلیج «همیشه» آمریکائی شده. این خلیج نه توسط ملت‌ها، چه فارس و عرب‌ و چه غیر که توسط شرکت‌های نفتی غرب اداره می‌شود. و هر چند بعضی عوامل جهت غوغاسالاری و فریب توده‌ها، در میادین بسکتبال و والیبال عربدة لات‌ولوت‌ها را برای «فارس» بودن این خلیج به هوا بلند کنند، در واقعیت امر تغییری داده نمی‌شود.

جالب اینجاست که همسایة دیگر امارات، یا همان سلطان‌نشین عمان، در مقام یکی از مهم‌ترین مراکز استراتژیک جهان از دهه‌ها پیش در سکون مرگ فرو افتاده. این کشور که عملاً بر شاهرگ اقیانوس هند، دریای عرب، نقل و انتقالات انرژی جهان در خلیج‌فارس، و حتی شاخ آفریقا اشراف استراتژیک دارد، توسط استعمار غرب در چنان سکون و استبداد و نکبت و ادباری دست‌وپا می‌زند که سلطان قابوس، پادشاه آن را سال‌هاست احدی به چشم ندیده! عمان یکی از انواع حکومت‌های استعماری است که بجای هیاهو و غوغاسالاری، استعمار ترجیح می‌دهد آن را در سکوت کامل به برج دیده‌بانی امپریالیسم بین‌الملل در اقیانوس هند تبدیل کند.

مسلماً امارات متحده با برخورداری از چنین همسایه‌های «حرف‌گوش‌کن» و خوب و سربه‌راهی هیچگونه مشکلی برای تأسیسات امنیتی غرب در مرزهای‌اش ایجاد نخواهد کرد. خصوصاً که این شیخ‌نشین، خود نیز توسط امثال «زاید بن سلطان آل‌نهیان» اداره گردد؛ رهبرانی که در عمل خود «زائده‌ای» هستند متعفن و گندیده بر پیکر اژدهای خون‌آشام سرمایه‌داری جهانی.

ولی اگر ساختار سیاسی، نظامی و پلیسی امارات در نتیجة شرایطی که استعمار غرب بر آن حاکم کرده به تدریج تبدیل به یکی از عقب‌مانده‌ترین و مفتضح‌ترین ساختارها در جهان شده، پرونده‌های حقوقی این شیخ‌نشین در زمینة بی‌توجهی به حقوق بشر، زیر پای گذاشتن حقوق زنان، بی‌توجهی به حقوق کودکان، کودک‌آزاری و خریدوفروش برده، پولشوئی و فراهم آوردن زمینة قاچاق کالا، در واقع یکی از پربارترین پرونده‌های حقوقی در جهان امروز است. به جرأت می‌توان گفت که در قرن معاصر، در چنین درازنای 40 ساله‌ای هیچ منطقه از جهان به اندازة امارات متحدة عربی در زمینة بی‌توجهی به قوانین حقوقی و ناچیز شمردن حقوق انسان‌ها تا این حد به پیش نتاخته!

امارات متحده امروز یکی از مراکز مهم مافیای جهانی است. اسطورة ثروت‌های بادآورده در این شیخ‌نشین که در بوق‌های تبلیغات رسانه‌ای ناشی از صادرات «نفت خام» معرفی می‌شود، یکی از همان داستان‌ها است که دست‌های وابسته به مافیای جهانی برای مردمان نوشته. به طور مثال، این پرسش مطرح می‌شود که به چه دلیل کشور کویت،‌ هر چند در زمینة تولید نفت‌خام و جمعیت تقریباً در موضع مشابهی با امارات متحده قرار می‌گیرد، از چنین «رونق» اقتصادی و مالی خیره کننده بهرهمند نشده؟‌ یا اینکه، نفت گرانقیمت لیبی که به دلیل برخورداری از «اکتان» بالا گران‌ترین نفت‌خام در جهان به شمار می‌آید چرا نتوانسته برای چند میلیون لیبائی «رونق» شبه‌اماراتی فراهم آورد؟ پاسخ به این سئوالات کاملاً روشن است؛ ثروت‌هائی که در امارات دست‌به‌دست می‌شود، به هیچ عنوان ارتباطی با تولیدات نفت خام ندارد. تولید نفت خام در این کشور در عمل پوششی است جهت دور نگاه ‌داشتن افکارعمومی جهان از واقعیاتی که در عمق اقتصاد و امور مالی این «شیخ‌نشین» در حرکت است: واقعیاتی برخاسته از اقتصاد مافیائی!

در همینجا به صورت شتابزده می‌توان به طور مثال به ارتباط این شیخ‌نشین با شبکة طالبان‌پروری ایالات متحد و انگلستان در آسیای مرکزی اشاره کرد. به یاد داریم که یکی از مراکز مهم تجمع رهبران طالبان شهرهای عمدة امارات متحدة عربی بود. بی‌نظیر بوتو، یا همان «ام‌الطالبان» در فرودگاه امارات سخنرانی جانانه ایراد می‌کرد؛ نواز شریف پس از خروج از عربستان پای به امارات گذاشته بود؛ و آخرین عکس بن‌لادن،‌ عکسی است که در بیمارستان آمریکائی دوبی و هنگام عیادت نمایندة سازمان سیا از وی برداشته شده! عکسی که روزنامة فیگارو، فقط چند روز پیش از حملة ارتش آمریکا به افغانستان با شوق و ذوق فراوان در صفحة اول خود به چاپ رسانده بود! به همین دلیل، ذخائرارزی عربستان و امارات که طی سالیان دراز به مصرف تشکیل‌ هنگ‌های عرب و مسلمانان «از جان گذشته» در افغانستان می‌رسید، در امارات متمرکز شده بود. البته در ازای این «اسلام‌نوازی»، شبکه‌های وابسته به ایالات متحد و انگلستان نیز از طریق صادرات اسلحه، خریدوفروش برده، قاچاق مواد مخدر، و دیگر فعالیت‌های «مشروع» و «دینی» منافع خود را در محل چند برابر می‌کرده‌اند. با این وجود، شبکة فوق فقط یک شاخه از فعالیت‌های اقتصادی در امارات به شمار می‌آید. اگر به این شاخه، گسترش شبکة قاچاق کالا و صادرات مواد مخدر و تجارت انسان از طریق «حکومت اسلامی» را، خصوصاً پس از پایان جنگ و آغاز ماه‌عسل زوج خوشبخت «هاشمی ـ خامنه‌ای» اضافه کنیم، و اگر به همین شبکه، ارتباطاتی را که پس از سقوط امپراتوری کارگری استالینیست‌ها در کشورهای سابقاً شورائی بر پا شد بیافزائیم، و همچنین ارتباط شبکة کذا را با تحولات لبنان و خصوصاً خاندان «جلیل» حریری که مسقط‌الرأس‌شان همان شبه‌جزیرة عربستان است در نظر داشته باشیم، می‌توان به گوشه‌ای از ابعاد نجومی این ارتباطات مالی دست یافت. یادآور شویم که ژاک شیراک، رئیس جمهور سابق فرانسه که طی 40 سال گذشته یکی از مهم‌ترین دولت‌مردان در جمهوری پنجم این کشور به شمار می‌رود، پس از بازنشستگی، امروز در پاریس، شهری که خود 20 سال شهردار آن بود، در خانة حریری‌ها زندگی می‌کند، و «میهمان» این خاندان است! این شواهد نمونه‌ای به دست می‌دهد از گسترة عملیات مالی‌ای که به نام اقتصاد «نفتی» امارات متحدة عربی زیر گوش ملت‌ها در جریان افتاده.

ولی خورشید پرفروغ حاکمیت 40 سالة مافیای غرب بر این سرزمین امروز در حال غروب است. بحران‌سازی‌هائی که غرب به نام «اسلام‌دوستی» در افغانستان و پاکستان به راه انداخته بود، تا از طریق آن بتواند اتحاد شوروی را از تخت سلیمانی به زیر کشد، اگر در اهداف سیاسی و نظامی خود موفق شد، زمینه را نهایت امر جهت مجموعه فعالیت‌هائی آماده کرد که در قلب آن‌ها دیگر صورتبندی‌ای به نام «امارات متحدة عربی»، در قوالب گذشته نمی‌تواند محلی از اعراب داشته باشد. ورشکستگی بیش از 40 شرکت معظم اماراتی که پس از اعمال تحریم‌های اقتصادی بر علیه ایران توسط شورای امنیت سازمان ملل به وقوع پیوست، نشان داد که اوج‌گیری اقتصادی امارات بیش از آنچه نتیجة صناعت و تجارت و حرفه و فن و فعالیت‌های فرهنگی و هنری و غیره باشد، در گرو «ری اکسپرت» است؛ عملی که نهایت امر اقتصاد کشور را در جیب محافل بین‌الملل می‌گذارد. از طرف دیگر، فروپاشی مالی امارات که طی بحران مالی اخیر این کشور را عملاً در معرض ورشکستگی کامل اقتصادی قرار داد، بخوبی نشان می‌دهد که مسیر حرکت نقدینگی‌ها دیگر نمی‌تواند همچون گذشته در ظاهر امر به جانب اقتصاد امارات و در واقع به سوی بانک‌های غربی‌ای در جریان افتد که صاحبان اصلی این «شبه‌کشور» هستند.

در چنین شرایطی است که ملکة انگلستان، در مقام ریاست یکی از مهم‌ترین خاندان‌های وابسته به «اقتصاد موازی»، در رأس گروهی از صاحب‌منصبان حاکمیت انگلیس راهی امارات متحده می‌شود. تلاش دربار انگلیس را در این دیدار جهت بازسازی شبکة استعماری بریتانیا به صراحت می‌توان بازشناخت. دلیل نیز روشن است، در مرزهای انگلستان بحران سیاسی بیداد می‌کند. هیئت حاکمة انگلیس، با مسئولیت سیاسی و تشکیلاتی حزب کارگر، با شتاب و شوق و ذوق فراوان پای به جنگ در افغانستان و عراق گذاشت، به این امید که از طریق ایران به سواحل خزر برسد. در صورتیکه به دلیل مواضع روسیه بریتانیا از این جنگ‌ها طرفی را که می‌بایست نبست. و نظریة استعماری دیرپائی که «جنگ» را در هر حال در ترادف با «منافع» قرار می‌داد، و میوة جنگ استعماری را برای محافل جنگ‌افروز مأکول و خوش‌خوراک می‌نمود، اینبار برای استعمار بر درخت عرعر روئید؛ باکینگهام‌پالاس از جنگ جز تلخ‌کامی ثمره‌ای نبرد.

در داخل مرزها، انگلیس نه تنها با بحران مالی، اقتصادی و کسری بودجه‌های کلان روبرو شده که ساختار سیاسی و دیرپای دمکراسی بریتانیا به دلیل عملکرد شتابزدة «باند بلر» به طور کلی از هم فروپاشیده. تلاش‌های حزب کارگر جهت «شیطانی» نمایاندن شخص بلر، و تلطیف تصویر اجتماعی حزب‌کارگر و جستجوی مفری جهت خروج از بن‌بست فعلی کاملاً بی‌نتیجه است. امروز در کشور بریتانیا نه تنها حدفاصل میان نظریات سیاسی احزاب معنا و مفهوم خود را از دست داده، که اصولاً ساختاری به نام حزب در معنای واقعی کلمه وجود خارجی ندارد. برای کشوری چون انگلستان این بحران سرنوشت‌ساز است چرا که طی دویست سال گذشته، الگوی سیاسی حاکم بر این کشور از همین بافت ویژه تغذیه کرده. اینک محل تغذیه و منبع الهام سیاست انگلستان به طور کلی از میان رفته. به طور مثال، در مورد جنگ عراق حزب کارگر راستگراتر از محافظه‌کاران عمل کرد! در چنین وضعیتی محافظه‌کاری چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟

الیزابت دوم، در واقع جهت جستجوی راه‌حل جهت همین معضلات، سال پیش پای به جمهوری سابقاً لائیک ترکیه گذاشت، و اینک به دیدار شیوخ امارات می‌رود. حاکمیت انگلستان با این عمل منطقة نفوذ خود را در اطراف مرزهای «مجازی ـ سیاسی» روسیه و چین و هند تعیین می‌کند، ولی باید دید نتیجة این «تعیین حدود» در واقعیت چه می‌تواند باشد؟

در مورد ترکیه نتیجه در برابرمان قرار گرفته. انزوای هر چه بیشتر دولت آتاترکی در بین ملل «متمدن» و دولت‌های «دمکرات» اروپائی! به عبارت دیگر، پایان دورة «اروپائی» ترکیه، و آغاز دوران «روسی ـ عثمانی»! این است نخستین ثمرة سفر پربار علیاحضرت به این دیار! باید گفت چنین میوه‌ای تلخ‌تر از آن است که حتی دربار انگلستان نیز در این شرایط وانفسا حاضر به تناول‌اش شود. از طرف دیگر، در این ساختار، ترکیه به سرعت تبدیل به مهرة نشاندار تشکیلات نظامی آمریکا می‌شود، و اگر از دیرباز، نگهبان ناتو و یا به قول شادروان هدایت «قراول» بوده، امروز با طرح سپر موشکی دیگر مزدور نشان‌دار شده. چگونه می‌توان این طرح‌ها را سازنده تلقی کرد، جز آنکه برنامة امروز دربار انگلستان را به صراحت جنگ‌سازی بر علیه روسیه ارزیابی کنیم.

ولی امارات وزنة سیاسی ترکیه را ندارد، هر چند از منظر استراتژیک از این کشور مهم‌تر تلقی گردد. حال باید ببینیم، اگر اقتصاد اماراتی دیگر امیدی به ادامة وضعیت خود ندارد؛ ‌ اگر تحریم اقتصادی ایران زمینة نفوذ شبکة خاورمیانه‌ای انگلستان را به درون کشورمان از میان بر‌داشته؛ اگر صورتبندی‌های نظامی و امنیتی در عمان و یمن و شاخ آفریقا به زیان غرب در حال تغییر و تحول است، و اگر تمامیت ارضی عربستان سعودی دیگر داستانی است متعلق به گذشته‌ها، انگلستان در خلیج «همیشه» فارس با مهره‌ای به نام امارات چه می‌تواند بکند؟ این‌ها مسائلی است که می‌باید در نظر داشت، چرا که خروج از بحران فعلی، حتی اگر عملی نیز باشد، به هر صورت ممکن دیگر نمی‌تواند به «هنگ‌کنگی» شدن پروژة استعماری امارات بیانجامد؛ انگلستان می‌باید راه دیگری برگزیند. این سئوال باقی می‌ماند که با اسلامی‌ کردن ارتباطات اجتماعی و فرهنگی در امارات، به عبارت دیگر از طریق گسترش «دین‌فروشی»، انگلستان تا کجا و تا چه حد خواهد توانست امارات را همچنان در قافلة باکینگهام پالاس نگاه دارد؟

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید28نوامبر2010

littleboybomb.co.cc
collegeprxyfy.co.cc
browseundetected.info
anonymizerip.tk
vanishtunnel.info
first-optimized.co.cc
freeunblockmenow.info
most-traction.co.cc
stealthgames.tk
settrelforex.co.cc
shoptarget.co.cc
tunnelstorage.info
proxymaniacs.tk
cyberweekend.co.cc
mykingproxy.co.cc
2fastsurfer.com
roadster-faster.co.cc
boatsurf.co.cc
forextrading-bypass.co.tv
theworkbypass.info
proxydocs.info
assetproxy.info
livefreewebcamshow.com
blockunlock.info
cableview.info
all-unblock.info
fastfoodlogos.info
view-all-the-web.info
popular-unlocker.info
wheretobuyvitamins.com
surfthewebsafely.info
cloakbot.info
schoolcloak.info
musclz.com
browser-anonym.info
goldering.com
another-proxy.info
unblocksocial.info
kinectsurf.info
secretmycomp.com
schoolwebsiteunblocker.info
all-unblocker.info
unlock-today.info
unlock-webmail.info
chrismas-unlock.info
sundaybumpr.co.cc
quickly-splash.co.cc
klousforex.co.cc
forex-proxy-network.tk
kastrato.tk

خم گل‌آلود!

دعواهای مجلس ملائی بر سر مسائل مسخره و بی‌ارزشی که بیشتر محفلکی است تا مملکتی، از یک سو فضای سیاسی کشور را مسموم کرده، و از سوی دیگر، برای گسترش سرکوب، محسنی ‌اژه‌ای، از کهنه‌ ساواکی‌های جمکران که جانشین خلف امثال نصیری و ثابتی می‌باید تلقی شود، اعلام می‌دارد، با همیاری «اطلاعات سپاه» 60 نفر را که سایت‌های به اصطلاح «مستجهن» باز کرده بودند بازداشت و زندانی کرده! البته این همان «اطلاعات سپاه» است که پیشتر در مرزهای کشور به شدت مشغول نبرد بود و دیدیم که چگونه اتحاد شوروی و ایالات متحد را در میدان تبلیغات شکست داد! ولی خوب فعلاً این نهاداستعماری به وظایف‌ اصلی‌اش که استتار سر و سینة‌ زینب‌خاتون باشد مشغول شده! اصلاً از صدر اسلام به این می‌گفتند «سپاه»! امام خمینی‌شان هم برای مبارزه با همین «سر وسینه‌ها» آمده بود، ولی بین راه تنه‌اش می‌خورد به تنة «امپریاس»، و به «شهادت» توده‌ای‌ها به شدت با آن مبارزه می‌کند. آقا! این جانور آنقدر با امپریاس مبارزه کرد، که کف به دهان آورد و «ریق‌رحمت» سر کشید.

بله، کشور ایران همانطور که ملاحظه‌ می‌کنیم جز افاضات وق‌وق‌صاحاب‌هائی که «کپل‌شان» را روی مبل‌های گرم و نرم مجلس با بودجة ملت ایران «چاق و چله»‌ می‌کنند، و همان سایت‌هائی که در زبان الکن اژه‌ای خودفروخته «مستهجن» معرفی می‌شوند مشکلی ندارد. ما در ایران نه مشکلات مالی و اقتصادی داریم، نه ارتش‌های اشغالگر اجنبی منافع ملی‌مان را در مرزها نشانه گرفته‌اند و نه محافل وابسته به غرب و شرق در داخل مرزها ثروت‌های‌مان را چپاول می‌کنند. خلاصه این رژیم «شترگاوپلنگ» که یکسال و چند ماه پیش برای حفظ حکومت استیجاری خود مجبور شده بود دست چپ‌نماها و لات‌ولوت‌های حزب‌توده، نهضت «عاظادی»، مجاهدین خلق، مک‌کارتیست‌های ساکن کالیفرنیا و دیگر همکاران آشکار و نهان «استبداد سیاسی» را گرفته و به خیابان‌ها بکشاند، اصولاً با بحران روبرو نیست! آنروزها که در اوج بحران‌سازی‌های «جنبش سبز» امثال اژه‌ای جان‌شان به یک خط تلفن بند بود تا ببینند سازمان سیا در مورد تداوم و یا سقوط حکومت امام‌زمان چه دستورالعمل «مقدسی» صادر می‌کند، دیگر گذشت! اگر به دست خودشان خون نوچه‌های حکومت اسلامی و عزیزکرده‌های بیت‌امام و امت را بر زمین ریختند، اگر چماق به ماتحت آقازاده‌های نامحترم‌شان فرو کردند اصلاً مهم نیست! به قول خودشان، «فدای سر مقام معظم»! حکومت نه بحران سیاسی داخلی دارد و نه از منظر بین‌المللی با مشکلاتی روبروست! همه چیز درست است جز مقررات داخلی این مجلس فرمایشی، بی‌خاصیت و خاک‌برسر و…و سایت‌های «مستهجن» که ممکن است «اخلاق اسلامی» مشتی ریش‌دار و بی‌ریش جیره‌خوار استعمار را خدشه‌دار ‌کنند!

البته رژیمی که یکی از شالوده‌ها و ویژگی‌های فرهنگ‌ستیز آن «ابتذال» به شمار می‌آید به طبع‌اولی غلط زیادی می‌کند که سخن از ممنوعیت سایت‌های «مستهجن» به میان بیاورد. فساد اداری، شخصیت‌پرستی، دست‌بوسی، تقلب و ریاکاری و دروغ‌پروری و دیگر شیوه‌های آخوندی به مراتب از پورنوگرافی هزینة سنگین‌تری برای جامعه و پایه و اساس یک مملکت دارد. ولی از آنجا که دادن آدرس عوضی هم یکی از ترفندهای مهم این حکومت جهت حفظ موجودیت‌اش شده، «اطلاعات سپاه» و ساواک جمکران از این فرصت استفاده کرده‌، و با گذاردن چند تا عکس از باسن قمر خانم و لنگ‌وپاچة شهین و مهین در سایت‌های‌شان چنین «قشقرقی» به راه انداخته‌اند! قشقرقی که هدفی جز امنیتی‌تر کردن فضای کشور، خصوصاً شبکة ارتباطی اینترنت دنبال نمی‌کند، و به همین دلیل سایت رادیوفردا که نانخور واشنگتن و یکی از حامیان اصلی استبداد در ایران است، به نوبة خود از فرصت استفاده کرده، افاضات ساواکی نمونة جمکران را در بوق انداخته:

«غلامحسین محسنی اژه‌ای […] اعلام کرد که 60 نفر از گردانندگان شبکه‌ای سایت‌های فارسی‌زبان طی اقدامی ضربتی در چند نقطه ایران از جمله در مشهد، فارس و تبریز دستگیر شده‌اند.»

رادیوفردا، مورخ اول آذرماه سالجاری، به همراه این افاضات، عکس مکش‌مرگ‌مائی نیز از آخوند اژه‌ای در سایت خود به چاپ رسانده. عکسی که با الهام از شیوة تبلیغات مک‌کارتیست‌ها از زاویة پائین گرفته ‌شده تا ابهت و عظمت «حاج غلام» چند برابر شده، عمامة نکبت‌اش با قدرت تمام بر سر ایرانیانی بخورد که با ترس و لرز و فیلترشکن و بدبختی می‌آیند به تماشای این سایت «آزادیخواه»! می‌دانیم که سایت کذا از قدیم برای «دمکراسی در ایران» خیلی پستان‌اش را به تنور چسبانده؛ مسئله اصلاً مال امروز و دیروز نیست. و اگر رادیوفردا عمامة اژه‌ای را اینطور با صراحت توی سر ایرانی می‌کوبد، مسلماً «ضربت عمامه» را برای «قوام» دمکراسی، ویراست گاوچران‌ها لازم و ضروری تشخیص داده!

در قفای این عملیات مضحک و این جنجال خررنگ‌کن که دولت به راه انداخته، در عمل دو مطلب را نمی‌باید فراموش کرد. نخست اینکه انتخابات مسخرة دیگری به نام «انتخابات مجلس» در راه است، و به احتمال زیاد دولت مفلوک مهرورزی برای حفظ اهرم‌های سیاسی به هیچ عنوان دست اصلاح‌طلب‌ها را در میانة این «شعبدة ‌فاشیستی» باز نخواهد گذاشت. البته این «اصلاح‌طلب‌ها» و «سبزها» اهداف مملکتی ندارند؛ اهداف‌شان بیشتر محفلکی است و درد و غم‌شان هم با درد و غم ملت ایران بی‌ارتباط. ولی زمانیکه دولت مفلوک کارش بجائی رسیده که برای چند روز حکومت لات‌ها را به جان خودی‌ها می‌اندازد، حکایت همان مورچه‌ای را دارد که یک قطره آب را سیل می‌انگارد. این قطره از هر کجا بریزد، تفاوتی ندارد، و به همین دلیل نیز «اصلاح‌طلب‌ها» که اصولاً‌ مخالفتی با لات‌بازی‌های حکومت اسلامی ندارند خودشان ترجیح می‌دهند «آسه بیان و آسه برن» که «گربه شاخ‌شون نزنه!» خلاصه اینان فرصت را غنیمت شمرده به دلیل استبداد «مقام معظم» عین مرغ کرچ سر به زیربال‌ برده‌اند! اینهمه در انتظار لحظه‌ای که خروس مرغدانی نظر محبت‌اش به اینان بیفتد.

البته هر از گاه جیغ‌وفریادی هم از حلقوم‌ اصلاح‌طلبان می‌شنویم، ولی در اینکه این قیل‌وقال اصولاً خریداری داشته باشد مسلماً جای بحث و گفتگو فراوان خواهد بود. قیل‌وقال اصلاح‌طلبی و جنبش‌سبز بیشتر به روزهای خوش و خرم «صدرکودتای» 22 بهمن 57 بازمی‌گردد، به روزگاری که اینان فرضاً با حمایت توده‌های میلیونی «انقلابی پیروزمند» را بر صفحة تاریخ ملت ایران رقم زدند! همان انقلابی که از روز نخست با افزایش حضور لات‌وچاقوکش در میانة میدان کشور تقارن یافت و نهایت امر به حذف هر آنچه صاحب‌نظر و صاحب‌قلم و هنرمند و کاردان در قشرهای متفاوت بود انجامید؛ این است آنچه جنبش‌سبز و لات‌ولوت اصلاح‌طلب برای‌اش سینة «سیاسی» می‌زند! باید قبول کرد مستمع یافتن برای اینگونه جفنگیات و مرده‌ریگ «شرعیات» در جامعة ایران دیگر کار مشکلی شده، و حتی دولت مفلوک نیز به عناوین متفاوت تلاش دارد تا با فاکتور گرفتن از گذشتة «پرافتخار»، و با دمیدن در پروژه‌های آریامهری، که با سه دهه تأخیر و به تدبیر خدمتگزاران و تأئیدات سازمان ناتو در سطح کشور به مورد اجرا درمی‌آورد، بجای بازکردن شکاف زخم‌های چرکین و متعفن گذشته، نگاه خلق‌الله را به دروازه‌های «تمدن طلائی»‌، ویراست قم و کاشان جلب کند.

جالب اینجاست که این حاکمیت «پا در ‌هوا» در دعواهای مضحک «مجلس» و طرفداران دولت، به طور غیرمستقیم از ملت ایران انتظار دارد تا این نمایشات مضحک را نشانه‌ای بارز از «استقلال» مجلس اسلامی تلقی کنند! بله، باید با این سناریوها خلق‌الله را بار دیگر خر کرد؛ هندوانه‌ها را دوباره زرد کرد و بجای قناری به جماعت قالب کرد. در غیراینصورت دکان این مجلس نمایشی و فرمایشی تعطیل می‌شود، و میرپنج‌الله مجبور خواهد شد رسماً وضعیت فوق‌العاده اعلام کند!‌ آنوقت گند کار بیش از این‌ها در می‌آید.

ولی دستگیری افراد به نام «فاسد» و «مفسد»، و روانه‌کردن‌شان به زندان، خصوصاً در عربده‌های تبلیغاتی حکومت و دوستداران آمریکائی‌اش، کار زیادی با شعبدة انتخابات مسخرة مجلس دعا و ثنای ملائی ندارد؛ همانطور که می‌بینیم جماعت به اصطلاح «مفسد» با عکس‌های سکسی جوانان را «فریب» می‌داده‌اند! و این جوانان که «فریب» می‌خورند همان بندگان سابقاً خوب خدای ابراهیم‌اند که چشم‌ و احساس و حواس‌شان دمی از آخوند منحرف شده. تا زمانیکه جماعت به ریش آخوند خیره می‌ماند رفتار و کردار و وجنات‌اش «عین» مسلمانی است؛ حتی چاقوکشی، آدمکشی و شکنجه‌گری در زندان هم عین مسلمانی خواهد شد. اینان در راه حسن و حسین و علی هستند. ولی اگر جماعت یک لحظه به «منکرات» بنگرد، «غربگرائی» پیش می‌آید و آناً استقلال و عزت و اینهمه نعمت و آبادانی و آزادی و وفور و آسایش که ایرانی طی سه دهه در آن غوطه می‌خورد از چنگال امت مسلمان ایران به در رفته، بار دیگر ایرانیان گرفتار ظلم «طاغوت» می‌شوند! همان طاغوتی که برای مبارزه با فرامین انسان‌ساز امام خمینی جوانان را در خیابان به گلوله می‌‌بست! یادتان که نرفته؟! همان طاغوت می‌آید.

سه دهة متمادی است که این قصة «حسن‌کچل» را شبکة خررنگ‌کن سازمان سیا برای ما ملت در بوق گذاشته، و الحق که مشتی مفلوک را خوب «رنگ» کرده! در اطراف جماعت «مفلوک‌الله» نیز گروهی از انقلابی‌نمایان «حرفه‌ای»، توده‌ای‌های فکل‌کراواتی، لات‌ولوت‌های دبش بورسیه، و خصوصاً چپ و راست افراطی را در صحنة جهانی به آواز این دهل برای ما ملت همه روزه می‌رقصاند؛ رقص نفت، آهنگ اسلام، قر مبارزه با صهیونیسم، و ملودی زحمتکشان و کارگران! اینهمه برای اینکه ملت ایران یک‌بار هم از خود نپرسد درآمد فروش نفت بشکه‌ای 82 دلار که آمریکائی، ژاپنی و چینی و اروپائی از این مملکت غارت می‌کنند، در این مرز و بوم به چه مصرفی ‌رسیده، که هر روز آوارگی بیش از روز پیش است و فقر و نکبت و دربه‌دری روزافزون؟

بله، این نظام قرار است پس از اجرای کلیة طرح‌های عمرانی پهلوی دوم، که هر یک با حداقل سه دهه تأخیر امروز به مورد اجرا گذاشته می‌شود، استقلال کشور امام‌زمان را نیز تأمین کند. ولی خوب اگر جماعت بفهمند که چه بر سرشان آمده ممکن است حنای این رژیم رنگ ببازد. آنوقت مسئله مشکل خواهد شد، به همین دلیل جهت بازارگرمی برای نمایشات «انتخابات»، هم باید در آستین «استقلال مجلس» فوت کنند، و هم جماعت را بترسانند. در این جامعه‌، برای حفظ یک حاکمیت دست‌نشانده، ارتباطات را به نقطة صفر رسانده‌اند، ولی اینک آنچه حاکمیت را تهدید می‌کند همین خلاء ارتباطی است.

نه به صف کردن جماعت در برابر مسجدها و حسینیه‌ها دیگر مقرون به صرفه است، و نه رها کردن ملت در خلائی که دولت در اطراف خود ساخته. کنترل دولت مفلوک بر تشکیلات مسجد و منبر و روضه و زوزة مسلمانی روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شود، و تلاش‌های کودکانة «مقام معظم» جهت کسب ولایت مشروع حوزوی همچنان بی‌نتیجه مانده. اگر دولت محبوب‌المله نیست؛ حاکمیت حسابی منفورالمله شده. مشروعیت مسلمانی نیز که تا به حال محافلی در سراسر جهان توانسته بودند به حیله و ترفند در چنتة این حکومت بیاندازند از دست رفته! به عقیدة شما برای حفظ این نظام سراسر توحش و دست‌نشاندگی چه باید کرد؟

این است دلیل به زندان انداختن فرضی «مفسدها»! مفسدهائی که نه نام‌شان معلوم خواهد شد، و نه گزارشی از فعالیت‌های‌شان خواهیم دید. خلاصه بگوئیم، اینان همان امواج تبلیغاتی‌اند، امواجی که در یک کاسه آب در دفتر سازمان سیا به راه می‌اندازند و رادیوهای بیگانه با هیاهو در اطراف‌اش سعی می‌کنند به آن رنگ و روی طوفانی سرنوشت‌ساز بدهند، و نهایت امر همین هیاهوها را به ضرب تبلیغات به «واقعیات» اجتماعی کشور تبدیل کنند.

دیدیم که در پس این هیاهو دو هدف روشن خوابیده. نخست تبدیل انتخابات مجلس دلقک‌های «جمکران» به میعادی سرنوشت‌ساز جهت تعیین خط‌سیر حرکت ملت ایران، و همزمان ارعاب توده‌های مردم از طریق اعمال کنترل «فراقانونی‌ای» که این حکومت به خود اجازه می‌دهد به عناوین مختلف بر روزمرة ملت ایران، به ویژه بر جوانان شهرنشین تحمیل کند. در کمال تأسف این حکومت آنقدر بر طبل جفنگیات کوبیده که گوش بسیاری از ایرانیان را کر کرده؛ و در همین هیاهوست که دخالت در زندگی روزمرة افراد را «دین اسلام» می‌خواند، و تجمع خلق‌الله در برابر اتاقک‌هائی به نام «حوزة رأی‌گیری» را، دمکراسی! طبیعی است که برای پر کردن چنین پیالة سوراخ سوراخ و زنگ‌زده‌ای، نه شراب کهنه که فاضلاب زهد و دین‌فروشی لازم است. فاضلابی به قدمت تاریخ اسلام که رند و مست و می و میخانه را به یک‌سان بیالاید.

هر شام کز این خم گل‌آلود …

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید24نوامبر2010

insuranceforex.co.cc
hidebyme.tk
golospitera.tk
freeinnow.info
rippleproxy.info
dutchproxy.tk
sritforex.co.cc
jupitelthunder.tk
web-unlock.info
unlock-webmail.info
chipsnet.tk
all-unblock.info
browser-anonym.info
unlock-today.info
brillante-proxy.tk
straight-simple.co.cc
tunnelsides.info
antiblok.net
browsepeople.info
usa-health.co.cc
onlineproxhill.info
thewayoftheproxy.tk
usa-christmas-sale.co.cc
thatsthewayproxy.co.cc
usa-sale.co.cc
softloans.co.cc
clotiforex.co.cc
proxyfree.co.uk
trickel.tk
surfhideproxy.co.cc
lovetears.tk
terimsforex.co.cc
underpassing.tk
scarbet.tk
shieldnow.info

بام خزر!

به گزارش خبرگزاری‌ها، روز پنجشنبه 27 آبان‌ماه سالجاری، دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه نشست اخیر کشورهای حاشیة دریای خزر را که در شهر باکو برگزار شده بود، «موفقیت‌آمیز» خواند. نشست کشور‌های حاشیة خزر که طی سال‌های گذشته در شرایط متفاوت و در کشورهای همجوار این دریا، برگزار می‌شود، هنوز نتوانسته یک «رژیم حقوقی» برای تمامی کشورهای حاشیة خزر ارائه دهد. دلائل این عدم موفقیت فراوان است، ولی در رأس این دلائل می‌توان از چند معضل پایه‌ای سخن به میان آورد.

نخست اینکه کشورهای سابقاً شورائی در تعیین مسیرسیاسی و استراتژیک‌شان، خصوصاً طی چند سال گذشته که با اوج‌گیری قدرت استراتژیک فدراسیون روسیه در سطح بین‌المللی تقارن زمانی یافته، نتوانسته‌اند با مسیری که فدراسیون روسیه طی می‌کند هم‌آوائی لازم را از خود نشان دهند. از طرف دیگر، تنها عضو این باشگاه یعنی حکومت اسلامی که سابقاً نه تنها قسمتی از اتحاد شوروی به شمار نمی‌رفت، که پیوسته به عنوان اهرم فعال سیاست‌های غرب در منطقه ایفای نقش می‌کرد، در شرایط سیاسی نامطمئن و پرتلاطمی دست و پای می‌زند.

به طور مثال، «انتخابات» اخیر و بحران‌سازی‌هائی که بر محور آن در ایران صورت گرفت به طرف‌های سابقاً‌ شورائی از نظر استحکام مواضع سیاسی رژیم حاکم بر ایران اطمینان نمی‌دهد. از طرف دیگر، و شاید این مسئله حائز اهمیت بیشتری باشد، علیرغم ادعاهای فدراسیون روسیه، تمایل این کشور به اعمال کنترل همه‌جانبه بر دریای خزر را نمی‌توان از نظر دور داشت؛ دریای خزر از دوران اوج‌گیری تزاریسم روس تا فروپاشی اتحاد شوروی پیوسته دریاچه‌ای «متعلق» به امپراتوری روسیه و یا اتحاد جماهیر شوروی تلقی ‌شده؛ «تقسیم» آنچه از دیرباز جزو لاینفک امپراتوری مسکو به نظر می‌آمد، حتی در ظاهر امر نیز آنقدرها «قابل‌قبول» تلقی نمی‌شود. در مطلب امروز سعی خواهیم داشت مسائل فوق را بشکافیم. پس نخست نگاهی داشته باشیم به تاریخچه و مشخصات جغرافیائی دریای خزر!

دریای خزر با بیش از 350 هزار کیلومتر مربع وسعت، بزرگ‌ترین دریاچة جهان است. این دریاچه در بعضی نقاط، تا بیش از یک‌هزار متر عمق می‌گیرد، و نزدیک به 7 هزار کیلومتر سواحل آن امروز بین پنج کشور ایران، آذربایجان، روسیه، قزاق‌ستان و ترکمن‌ستان تقسیم می‌شود. از منظر تاریخی این دریاچه همیشه ایرانی و بخشی از امپراتوری ایرانیان به شمار می‌رفت. در واقع طی هزاران سال یکی از ویژگی‌های جغرافیائی تاریخ ایران استقرار اقوام و حکومت‌های ایرانی بین دو دریای خزر و خلیج‌فارس بوده. تمدن‌ اقوام مختلف ایرانی همیشه در شمال به دریای خزر و در جنوب به خلیج‌فارس محدود شده، و هر چند طی دوران باستان، و حتی در برخی مقاطع قرون وسطی فرهنگ و تمدن ایران از این محدوده پای فراتر نهاد این امر هیچگاه نتوانست در چهرة مناطقی که خارج از ایندو محور قرار گرفته‌ بودند به صورت پایدار تغییرات اساسی ایجاد کند. مرزهای ایران، حتی اگر از نظر سیاسی و نظامی از دریای خزر به مراتب فراتر رفته، از منظر فرهنگی سواحل دریای خزر در جنوب و غرب همیشه بام ملت ایران بوده.

از طرف دیگر، در دوران ترک‌های قجر، زمانی‌که ایران دچار فروهشتگی شد، و همزمان امپراتوری روسیة تزاری با تکیه بر فناوری‌های نظامی و صنعتی‌ای که نتیجة اقتباس از کارورزی‌های ممالک اروپای غربی بود بر گسترش محدودة نفوذ نظامی و سیاسی خود می‌افزود، مناطق غرب و شمال دریای خزر به طور کلی از حیطة فرهنگی و مذهبی و خصوصاً نظامی حکومت‌های مستقر در تهران خارج شد. اگر از مناطق شرقی دریاچة خزر در این مرحله سخن به میان نیاوردیم، دلیل دارد. این مناطق بسیارکم‌عمق‌ اکثراً در اختیار اقوام و قبایلی قرار داشت که در زمینة تمدن و فرهنگ از مرحلة چادرنشینی و کوچ‌های سالانه پای فراتر نگذاشته بودند، به همین دلیل، تا پیش از چنگ انداختن تزارها بر این مناطق فرهنگ و سیاست هیچ کشوری بر مردمان این سرزمین‌ها حاکم نبوده.

نتیجة رشد و پیشرفت نظامی و اقتصادی روسیه تزاری و سکون و فروهشتگی حکومت‌های تهران در دورة قاجار در همة زمینه‌ها از منظر تاریخی قابل بررسی است، ولی مسلماً در تاریخچة دریاچة خزر این بررسی‌ها از ویژگی بیشتری برخوردار می‌شود. به طور مثال، عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای که منجر به از دست رفتن گرجستان، ‌ و بخشی از آذربایجان و منطقة ارمنستان ایران شد، ضربة بسیار مهلکی به مراکز اعتلای اقتصادی و صناعت ایرانیان وارد آورد. این مناطق از دیرباز از جمله مهم‌ترین، ثروتمندترین و فعال‌ترین مناطق آذری‌‌نشین و مسیحی‌نشین اقوام ایرانی به شمار می‌رفتند، و افتادن‌شان به دست ارتش تزار، ارتشی که نه آذری بود، نه ارمنی، و نه شیعی، نتایج بسیار نامطلوبی برای ملت ایران به همراه ‌آورد.

ایرانیان پس از این قطعنامه‌ها نه تنها بخش ارزشمندی از سواحل دریای خزر را از دست دادند، که یکی از ویژگی‌های تاریخی ملت ایران که همان وجود اقوام مختلف و ادیان متفاوت در دامان یک تمدن واحد بود از ایران رخت بربست. در سال‌های پس از امضاء این دو عهدنامه، با فروپاشی امپراتوری ایران در شرق، که پس از تجزیة مناطق متفاوت در افغانستان و ترکمنستان و تاجیکستان امروز صورت گرفت، ایرانیان مراکز الهامات فلسفی، ادبی و هنری خود را نیز از دست دادند! به این ترتیب عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای و «توافقنامه‌های» قاجارها با نیروهای نظامی انگلستان مستقر در «هند ـ انگلیس»، در عمل کشور را هم از مراکز اقتصادی و تولیدی خود محروم کرد،‌ و هم از مراکز الهامات فلسفی و ادبی! خلاصة کلام ایران از مرتبة یک امپراتوری جهانی به موضع یک منطقة مسلمان‌نشین و تحت‌الحمایه تقلیل درجه یافت. از منظر تاریخی بسیاری از معضلات بعدی که ایرانیان متحمل شدند، خصوصاً آنچه در اوج جنبش مشروطه تلاش‌ ایرانیان را به شکست کشاند و نهایت امر کشور را به دامان کودتاچیان انگلیسی میرپنج فروانداخت، به دلیل همین تنزل مرتبه در سطح جهانی رخ داد.

انقلاب اکتبر و تبعات آن در امپراتوری تزارها نیز نتوانست در مسیر ارتباط ایرانیان با دریای خزر شرایط بهتری از گذشته‌ها ایجاد کند. نخست اینکه قدرت‌های استعماری، سرمست از بادة پیروزی در جنگ اول جهانی، ایران را در این دوره به میدان تاخت‌وتازهای خود بر علیه اتحاد شوروی تبدیل کردند؛ ایران در چنگال سیاست‌های غرب «گوشتی» بود که می‌بایست در مسیر حفظ منافع غرب، به صور مختلف در برابر لولة توپ مسکو قرار گیرد. این «نقشی» بود که از کودتای میرپنج آغاز، و نهایت امر به شهریور 1320، 28 مرداد 32، و کودتای 22 بهمن 57 منجر شد. خلاصة کلام، طی 70 سال که بلشویسم بر ارثیة تزارهای روس حکومت می‌کرد، دولت‌های پیاپی در ایران نیز بر صحنة تئاتر غرب می‌بایست چنین نقشی را به مورد اجرا می‌گذاشتند.

پرواضح است که در این میان «خزر» به دست فراموشی سپرده شود. نه ایران از توان نظامی و اقتصادی و فنی کافی جهت بهره‌برداری از امکانات دریائی، تجاری و تفریحی و توریستی و … در این منطقه برخوردار بود، و نه اقتصاد برنامه‌ریزی شدة بلشویک‌ها، که «رکود» یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های‌اش به شمار می‌رفت، خارج از استراتژی‌های منطقه‌ای می‌توانست پای به حیطة بهره‌برداری از امکانات مختلف خزر بگذارد. تنها عملیات صنعتی قابل ملاحظه‌ای که طی موجودیت ابرقدرت شوروی در خزر شاهد هستیم، تشدید بهره‌برداری از منابع نفتی آذربایجان است! از این منابع که طی دهة هفتم قرن نوزدهم میلادی مورد «عنایت» برادران «نوبل» قرار گرفته بود، طی دوران بلشویک‌ها تا حد امکان بهره‌برداری صورت گرفت، چرا که مسکو با تکیه بر اهدای نفت‌خام به هم‌پیمانان خود، قصد گسترش نفوذ «پولیت‌بورو» و به حساب خود استحکام پایه‌های «سوسیالیسم» در سراسر جهان را داشت!

ولی بهره‌برداری از دریائی با این وسعت و گستردگی نمی‌تواند فقط به منابع نفتی محدود شود. ماهیگیری، توریسم، ایجاد خطوط کشتیرانی و حمل و نقل دریائی، تجارت و صناعت متفاوت، و بهره‌برداری از منابع مختلف دریا ، همه و همه امکانپذیر بود، هر چند می‌بایست چنین تمایلی وجود می‌داشت. جالب اینجاست که تمایل فوق، حداقل از طرف اتحاد شوروی، که از امکانات کافی در تمامی‌ زمینه‌ها برخوردار بود، طی 70 سال به هیچ عنوان ابراز نشد. به عبارت ساده‌تر، قرار دادن ملت ایران در قرنطینة نفرت‌انگیز واشنگتن، اگر دست‌پخت سازمان آتلانتیک شمالی بود، نهایت امر به دلائلی که از بررسی چند و چون آن در اینجا اجتناب می‌کنیم، مشکل‌گشای مسکو نیز تلقی می‌شد!

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، غرب دریاچة خزر را به عنوان یکی از شاهرگ‌های اصلی و مهم خود جهت نفوذ در میان کشورهای سابقاً شورائی برگزید! و به همین دلیل نیز طرف‌های غربی تمامی تلاش‌های ممکن را جهت راه‌یابی به این مرکز استراتژیک مورد آزمایش قرار دادند. هدف اصلی غرب تحمیل انزوای سیاسی و نظامی بر فدراسیون روسیه در سواحل خزر بود. فوت‌کردن در آستین «صنایع نفتی» آذربایجان؛ جنگ‌افروزی در اینگوشی، داغستان و چچنی؛ و دیگر ترفندهای «سیاسی ـ نظامی» فقط و فقط یک هدف اساسی را دنبال می‌کرد: گسستن ارتباط مسکو با جنوب. دلیل نیز روشن است. اگر حاکمیت فدراسیون روسیه در ایجاد ارتباطات با اقلیت‌های قومی و مذهبی، در درون مرزهای خود موفق می‌شد، این ارتباطات امکان گسترش نفوذ دوبارة کرملین را در جهان «سابقاً شورائی» نیز می‌توانست فراهم آورد. و اینبار دیگر دلیلی وجود نداشت که ورای مرزهای سیاسی و جغرافیائی «شوروی سابق» نفوذ مسکو در مناطق تحت سلطة غرب، یعنی ایران، افغانستان، پاکستان و حتی ترکیه و عربستان بی‌ سرانجام بماند.

در ثانی، این مطلب را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که تقسیمات داخلی اتحادشوروی سابق که امروز برای غربی‌ها وسیله‌ای جهت «ملت‌سازی» و «دولت‌سازی» در این منطقه شده، به هیچ عنوان قادر نیست در زمینه‌های واقعی و در ابعاد نظامی، امنیتی، صنعتی و اقتصادی بر موجودیت پدیده‌ای مهر تأئید بگذارد که آنرا «دولت‌های مستقل» پساشوروی می‌‌نامند. همانطور که دیدیم، علیرغم دفاع جانانة غرب از اوکراین، بافت جمعیتی، وابستگی‌های صنعتی، و خصوصاً ارتباطات گستردة مالی و اقتصادی بین فدراسیون روسیه و این کشور که سال‌های دراز در واقع ایالتی از اتحاد جماهیر شوروی بوده، اجازه نمی‌دهد که اوکراین به مسکو پشت کند. این ارتباطات در مورد مناطق دیگر، خصوصاً‌ در قفقاز و آسیای مرکزی نیز وجود دارد. نیازهائی ملموس و غیرقابل تردید این مناطق را طی بیش از یکصد و پنجاه سال به یکدیگر پیوند داده، و در قفقاز و آسیای مرکزی، به دلیل فقر گسترده‌تر توده‌ها این ارتباطات حیاتی‌تر نیز شده. در نتیجه، روسیه در این زمینه، ارتباط خود را با سیاست‌های غرب با اعتماد به نفس دنبال می‌کند، خصوصاً که پس از عملیات تروریستی در نیویورک، روسیه توانست کنترل اسلامگرائی «انقلابی» را در چنتة «وظایف» جهانی واشنگتن بگذارد!

همانطور که دیدیم، از آنجا که نفوذ کرملین به دلائل بی‌شمار هنوز بر کشورهای سابقاً شورائی تا حدودی محفوظ مانده، فقط به دلیل فروافتادن حکومت اسلامی در عمق منافع استراتژیک غرب است که مسئلة دریای خزر به بن‌بستی که امروز شاهدیم رسیده. حکومت اسلامی، همچون دوران شاهنشاهی فاقد هر گونه امکانات فنی، مالی و صنعتی جهت بهره‌برداری از صنایع دریائی است. به طور خلاصه بگوئیم، طی سالیان دراز که این حکومت خود را بر ملت ایران تحمیل کرده، حتی یک شبکة تجاری قابل اعتنا در سواحل ایران، چه در جنوب و چه در شمال افتتاح نشده. بهره‌برداری از دریاها در همان مرحله‌ای است که بهره‌برداری از دیگر امکانات و معادن کشور قرار دارد، یعنی در مرحلة‌ هیچ! در نتیجه، چنین می‌توان استنباط کرد که حکومت اسلامی طرح ویژه‌ای برای دریای خزر در دست ندارد؛ تلاش این حکومت فقط بر این متمرکز شده که با کارشکنی در امور روسیه برای اربابان غربی «خودشیرینی» کند، و این نقش‌آفرینی مسلماً برای آیندة ملت ایران کفایت نخواهد کرد.

با این وجود نمی‌توان از نقطه ضعف‌های سیاست کرملین در مورد دریای خزر نیز چشم‌پوشی کرد. فدراسیون روسیه می‌داند که بهره‌برداری شایسته از دریای خزر در گرو اعمال فشار بر طرف‌های غربی و نهایت امر به‌ بن‌بست کشاندن عوامل غرب در سواحل این دریاچه یعنی حکومت اسلامی است. این دولت می‌تواند با انزوای عوامل نظامی، پلیسی و سیاسی در روابط میان ملت‌های همجوار این دریاچه، از طریق گسترش تجارت و صناعت وابستگی‌های فرامرزی را نیز در این مناطق به صفر نزدیک کند. اینهمه اگر کرملین حاضر به قبول حضور واقعی ملت‌ها در ارتباطات منطقه‌ای باشد. در کمال تأسف چنین تمایلی از طرف روسیه دیده نمی‌شود.

روسیه شاید هنوز بر این موضع غیرقابل توجیه تکیه کرده باشد، که می‌تواند ارتباط استعماری‌ای را که در مورد دریای خزر با قاجارها ایجاد کرده بود از نو زنده کند! و دیدیم که همین ارتباط چگونه طی دوران «جنگ‌سرد» به دلیل تحمیل قرنطینة استعماری غرب و نهایت امر کمک و همیاری محافل آمریکائی همچنان پابرجا نگاه داشته شد. از منظر تاریخی ثابت شده که این برخورد به هیچ عنوان سازنده نیست. تذبذب در تنظیم یک رژیم حقوقی در مورد دریای خزر و پشت‌گوش انداختن هماهنگی‌های لازم در بهره‌برداری‌های ممکن از صنایع دریائی، نه برای ایران منفعتی خواهد داشت و نه برای روسیه و دیگر کشورهای همجوار. ولی از آنجا که روسیه به مراتب بیش از حکومت اسلامی و دیگران می‌تواند از ابتکار عمل در این مورد برخوردار شود، وزنة سنگین مسئولیت‌هائی که رکود اقتصادی در سواحل خزر به همراه خواهد آورد، بیش از آنچه بر دوش حکومت غیرمسئول جمکران سنگینی کند بر دوش فدراسیون روسیه خواهد افتاد.

اگر روزگاری بلشویک‌ها از طریق ارسال نفت‌خام و گازطبیعی «رایگان» برای متحدان‌شان در سراسر جهان قصد به ارزش گذاشتن «اقتصاد سوسیالیستی» را داشتند، این موضع‌گیری امروز دیگر قابل توجیه نیست که کرملین قصد داشته باشد از طریق برقراری یک اقتصاد «رانت‌خواری»، همان نفت و گاز طبیعی را اینبار وسیله‌ای جهت به ارزش گذاشتن روابط نوین منطقه‌ای خود نماید! ملت‌ها و منافع واقعی ملت‌ها می‌باید در طرح‌های اقتصادی منطقة قفقاز و دریای خزر جائی برای خود باز کنند، در غیراینصورت به آیندة ساختارهای اقتصادی و صنعتی، چه شورائی و چه پساشورائی هیچ امیدی نمی‌توان داشت.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید21نوامبر2010

manageproxy.tk
proxyboxonline162.tk
justgetjob.tk
onlineproxybox181.tk
wocup.info
proxyboxonline161.tk
secureanonymous.info
webproxy89.tk
guardwebproxy.tk
proxyboxonline160.tk
onlineproxybox180.tk
youprint.nl
vinegar.nl
trackme.nl
tunnelaway.info
proxyboxonline150.tk
auto-bypass.tk
onlineproxybox170.tk
vpnrent.tk
ustunnel1.tk
onlineproxybox169.tk
proxyboxonline149.tk
respecthood.tk
onlineproxybox168.tk
proxyboxonline148.tk
onlineproxybox167.tk
proxyboxonline147.tk
onlinesurfer.tk
onlineproxybox185.tk
moneymanifesto.tk
proxyboxonline165.tk
onlineproxybox184.tk
proxyboxonline164.tk
proxfly.com
risklife.tk
onlineproxybox183.tk
proxyboxonline163.tk
9webproxy.tk
milleniumage.tk
onlineproxybox182.tk
ustunnel5.tk
otherproxys.tk
onlineproxy3.tk
fastboosthide.tk

وفور و برنانکی!

 

امسال کنفرانس سران «ژـ 20» در کشور کرة جنوبی برگزار شد. کنفرانسی که می‌باید آنرا در زمینة دستیابی به توافق‌های «کلان اقتصادی» یک شکست همه جانبه ارزیابی نمود. یک روز پس از پایان این کنفرانس، باراک اوباما، رئیس جمهور ایالات متحد، طی یک نشست مطبوعاتی، به عنوان پیش‌درآمدی بر کنفرانس آیندة «آسیا ـ پاسفیک» از سیاست‌های نوین آمریکا در زمینه‌های اقتصادی، مالی و در نتیجه استراتژیک پرده برداشت. رادیوفردا، سایت وابسته به حاکمیت ایالات متحد، بخشی از سخنان باراک اوباما را بازتاب داده که به استنباط ما عصاره‌ای است از سیاست‌های نوین این کشور.

رادیوفردا، مورخ 23 آبان‌ماه 1389 با انتشار مطلبی تحت عنوان، «هشدار باراک اوباما به کشورهاى بزرگ صادر کنندة کالا به آمریکا» خطوط اصلی تغییرات آیندة «مالی ـ اقتصادی» در روند «سیاست اقتصادی» آمریکا را مشخص می‌کند:

«باراک اوباما، […] به کشورهاى بزرگ صادر کننده هشدار داده است، از میزان وابستگى اقتصاد خود به صادرات به ایالات متحده آمریکا بکاهند.»

این سخنان هر چند کوتاه و مختصر، و ظاهراً روشن و واضح، از زیر و بم‌های مهمی برخوردار است، خصوصاً که از زبان رئیس دولت ایالات متحد، و پس از مذاکرات «ژ.20» در برابر خبرنگاران بر زبان رانده شده. اینکه «اقتصاد داخلی» ایالات متحد با موضع‌گیری‌های ارزی و مالی و اقتصادی، و خصوصاً با تولیدات صنعتی و معدنی در خارج از مرزهای این کشور چه ارتباطاتی می‌تواند داشته باشد، یک موضوع است؛ تحلیل تاریخچة این وابستگی‌ها و ارتباطات و ریشه‌یابی آنان مسلماً موضوع دیگری خواهد بود. و اگر خواهان به دست دادن یک نگرش فراگیر از چند و چون مسائل آیندة سیاسی و نقش ایالات متحد در صحنه جهانی باشیم، مسلماً نمی‌باید به اشارة فهرست‌وار به وابستگی‌های فرامرزی اقتصاد ایالات متحد بسنده کنیم. به همین دلیل مطلب امروز را در عمل به مکمل مطلبی تبدیل می‌کنیم که پیشتر تحت عنوان «بهرام و گور» در این وبلاگ مطرح شده. وبلاگ «بهرام وگور» به بررسی مواضع متفاوت در تاریخ معاصر ایالات متحد از منظر روابط مالی و اقتصادی اختصاص یافت، و ارتباط سیاست‌های جهانی با مواضع مالی دولت آمریکا را می‌کاوید، از اینرو با مطلب امروز پیوندی ناگسستنی دارد.

در این مطلب نخست به دلائل وابستگی شدید ایالات متحد به واردات کالاهای مصرفی در چارچوب دکترین «کارتر ـ برژینسکی» می‌پردازیم، تا نشان دهیم که این سیاست چگونه دو عامل جدید قدرت‌گیری سیاسی یعنی چین، و در پی آن هیاهوسالاری اسلام‌گرائی را در منطقة آسیای جنوبی و مرکزی به وجود آورد. در ادامه به گسترش ابعاد این دو عامل منطقه‌ای در پی فروپاشی اتحاد شوروی اشاره خواهیم داشت. سپس بازمی‌گردیم به قدرت‌یابی دوبارة کرملین که در معادلات منطقه‌ای و جهانی سبب آغاز بحران‌های نظامی و مالی‌ در آمریکا می‌شود. بحران‌هائی که فروپاشی نظام بانکی غرب از سال گذشته فقط نمائی بسیار محدود از آن را به نمایش در آورد. بدیهی است در این بررسی می‌باید نگاهی هر چند گذرا به ارتباطات اروپائی ایالات متحد و مسائل جمعیت‌شناسی نیز داشته باشیم، مسائلی که تا حد زیادی از مشکلات آیندة آمریکا پرده برمی‌دارد، در نتیجه بخشی را نیز به این بررسی اختصاص خواهیم داد. نهایت امر، در پایان شانس واقعی ایالات متحد برای خروج از بحران فعلی را بررسی خواهیم کرد. پس بپردازیم به آغاز دکترین «کارتر ـ برژینسکی» و سرآغاز سقوط اتحاد شوروی.

همانطور که در «بهرام و گور» گفتیم، شکست ویتنام را می‌باید یکی از سرنوشت‌ساز‌ترین مقاطع در تنظیم دکترین «کارتر ـ برژینسکی» به شمار آورد. چه بسا که چنین دکترین‌‌هائی پیش از شکست قطعی در ویتنام نیز وجود داشته، ولی به دلیل تکیة بیش از حد آن‌ها بر همکاری‌های استراتژیک با پکن، برخی محافل در آمریکا در برابر آن ایستادگی می‌کرده‌اند؛ شکست ویتنام و نیاز بیمارگونة هیئت حاکمة ایالات متحد به کسب «پیروزی» جهت جایگزینی این شکست در افکار عمومی، مقاومت این محافل را عملاً از میان برداشت. در سایة رسوائی ویتنام، تمامی محافل ایالات متحد به این اجماع تن دادند تا با بهره‌گیری از نفوذ چین بر علیه اتحاد شوروی در مناطق مشخصی دست به عملیات نظامی بزنند و کرملین را نهایت امر به مخمصه بیاندازند. این سیاست توانست پس از موفقیت واشنگتن در ایجاد یک بحران عمیق که تحت عنوان «مبارزة مجاهدین افغان با اشغالگران روس» ایجاد شده بود، نهایتاً عصای دست ایالات متحد در آسیای مرکزی شود.

ولی «دکترین» کذا، همچون دیگر انواع آن نمی‌توانست صرفاً در مقطع محدودی از منظر جغرافیائی، اقتصادی و نهایت امر استراتژیک متوقف بماند. چرا که تزریق صدها میلیارد دلار هزینة یک جنگ استعماری تمام عیار که بین واشنگتن و مسکو در افغانستان در جریان بود، تبعاتی به همراه می‌آورد که به سرعت از دروازه‌های کابل به کل کشور و نهایت امر به کل منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی کشیده می‌شد. در ارتباط با همین مسائل است که به طور مثال شاهد نقش فزایندة مالی امارات متحدة عربی و عربستان در جنگ افغانستان و حمایت از هنگ‌های «عرب» می‌شویم، و یا اینکه با نقش تعیین‌کنندة دولت‌های اسلامی پاکستان و ایران در حمایت از پشت‌جبهة «مجاهدین» برخورد می‌کنیم.

از منظر استراتژیک، شواهد نشان می‌دهد که شوروی از پیش می‌توانست باخت خود را در جنگ افغانستان حدس بزند، ولی ارتش سرخ پس از طی مراحل اولیة‌ جنگ، بیشتر به جلوگیری از تجزیة کشورهای ایران، عراق و ترکیه توسط غرب متمرکز شده بود. چرا که، در صورت تجزیة این کشورها، شوروی در مرزهای جنوبی خود با بحرانی بی‌سابقه روبرو می‌شد که در کنار شکست نظامی در افغانستان، تبعات‌اش می‌توانست به مراتب از فروپاشی اتحاد شوروی فراتر رود. به طور مثال، حملة نظامی صدام حسین به ایران که از طرف غرب به عنوان ابزار مناسبی جهت تجزیة کردستان و خوزستان تحلیل شده بود، نهایت امر با توقف ارتش عراق بر محور استراتژیک «دزفول ـ تهران»، ‌به عاملی جهت تأمین یک‌پارچگی ارضی ایران تبدیل شد! یا اینکه، ارتش بعث با تأمین امنیت راه ارتباطی سنتو با کشور ترکیه ـ این شاهراه به راحتی می‌توانست از طریق عمال «مائوئیست» در کردستان به خطر افتد ـ در عمل هر گونه چرخش دولت اسلامی را به سوی مراکز تأمین مالی و ارزی سیاست‌های غرب در مرزهای شرقی و خلیج‌فارس متوقف کرده بود! به این ترتیب شبکة اقتصادی غرب فقط از طریق ترکیه می‌توانست عمل کند، و در این مسیر به دلیل وابستگی ساختاری دولت آتاترکی‌ به ناتو مسئولیت مستقیم غرب در برابر مسائل ایران غیرقابل کتمان می‌شد. این‌ها زوایای کوچکی از ظرایف استراتژیک به شمار می‌رود که طی بحران 8 سالة جنگ «ایران ـ عراق» شاهد آن بودیم.

ولی همزمان با تحولات بالا، در ایالات متحد نیز برای نخستین بار یک هنرپیشة سینما پای به کاخ سفید ‌گذاشت. رونالد ریگان نه تنها فیلم‌های «تماشائی» زیادی بازی کرده بود، که می‌بایست نقش یکی از راست‌گراترین عمال امپریالیسم آمریکا را نیز ایفا کند. ریگان و اقتصاد معروف‌اش که در زبان محافل مالی «اقتصاد وفور» نام گرفته، در عمل برای پاسخگوئی به شرایط ایجاد شده در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه از گنجة سازمان‌های آتلانتیک شمالی و پنتاگون استخراج شد. اصول اقتصادی‌ای که توسط دولت‌ رونالد ریگان بر جامعة آمریکا حاکم شد، نهایت امر «بازار مصرفی» در آمریکا را به چوب حراج محافلی می‌زد که قادر بودند از طریق صادرات «سرمایه»، در مناطق دیگر جهان دست به «تولید» بزنند. دلیل اتخاذ چنین تصمیمات «تماشائی‌ای» کاملاً روشن بود: بازدهی هر چه بیشتر سرمایه و تبدیل اهرم‌های مالی به شبکه‌های نفوذ نظامی و امنیتی در سراسر مناطق تحت نظارت ایالات متحد. اینهمه به عنوان اهرم‌های مناسب جهت به انزوا کشاندن هر چه بیشتر اتحاد شوروی و به ارزش گذاشتن اتحاد نوین «پکن ـ واشنگتن!»

مطلبی که صاحب‌نظران طی بررسی تحولات اقتصادی آمریکا در دوة ریگان عمدتاً به دست فراموشی می‌سپارند، تغییر روند مسائل اقتصادی در شبکة شرکت‌های نفتی آمریکا است. به یاد داریم که در آغاز کار ریگان، فرزند یکی از صاحبان شرکت‌های نفتی به جان وی سوءقصد کرد، و هر چند ریگان از این عملیات جان سالم به در برد، این سوءقصد به صراحت نشان داد که برخی محافل نفتی با «اقتصاد وفور» وی آنقدرها هماهنگی ندارند؛ امروز این ناهماهنگی با صراحت بیشتری خود را به نمایش ‌گذاشته. سیاست «اقتصاد وفور» در عمل «بازار آمریکا»، پول رایج و مبادلات بازرگانی را از صور عادی و جاری خود خارج نموده، مستقیماً آن‌ها را به «واحد مبادلات استراتژیک» تبدیل کرده بود. ولی با این وجود نفت نمی‌توانست پای به فهرست این «گزینه‌ها» بگذارد. این نیز دلیل داشت.

درآمد کشورهای نفت‌خیز می‌بایست در امر «مقدس» جنگ با شوروی سرمایه‌گزاری می‌شد، در نتیجه در قلب نظام «اقتصاد وفور»، حداقل به طور مستقیم جائی برای اقتصاد نفتی پیش‌بینی نشده بود! این بود دلیل سقوط هولناک بهای نفت طی جنگ 8 ساله. سقوطی که به دلیل وابستگی شبکة «ضدشوروی» منطقه به درآمدهای نفتی، مورد تأئید کرملین نیز قرار می‌گرفت! پول نفت، هر چند از طریق گسترش دامنة جنگ در منطقه، به صور متفاوت به سوی نظام بانکی غرب سرازیر می‌شد، ولی سوءقصد به ریگان نشان داد که غیبت شبکة نفتی از برنامة «اقتصاد وفور» برای بعضی محافل آنقدرها «قابل هضم» نبوده.

خلاصة کلام، در «اقتصاد وفور» دولت ایالات متحد جهت پیشبرد شمار مشخصی از سیاست‌های جهانی خود بازار داخلی را در مقام «کالا» به «فروش» گذاشت، و جهت جلوگیری از بحران‌های مالی و اقتصادی ناخواسته، تمامی «تولیدات» کشورهای دیگر را که معمولاً با سرمایة آمریکائی صورت می‌گرفت در عمل «پیش‌خرید» می‌کرد! این عملیات «محیرالعقول» دولت آمریکا به اقتصاد «مجازی‌ای» جان داد که از دورة ریگان تا به امروز همچنان به موجودیت خود ادامه داده. و این همان لایه از اقتصاد ایالات متحد است که امروز باراک اوباما ظاهراً پرچمدار مبارزه با آن شده!

با این وجود، پس از سقوط اتحاد شوروی، در شرایطی که در باور همگان «قدرت بلافصل» ایالات متحد مورد تأئید قرار گرفته بود، چند عامل مهم و سرنوشت‌ساز این «قدرت» جهانی را به چالش می‌کشاند. غرب مسلماً نمی‌خواست که از طریق بحران افغانستان اتحاد جماهیر شوروی را نابود کند، چرا که منزوی کردن هر چه بیشتر مسکو یک مسئله بود، تحمل چالش‌های فزاینده‌ای که نابودی یک ابرقدرت جهانی می‌توانست به همراه آورد، مسئله‌ای بود کاملاً جداگانه. غرب تمایلی به تحمل این چالش‌ها نداشت و به همین دلیل نیز آنقدرها از فروپاشی اتحاد شوروی خوشحال و شادمان نشد. پس از سقوط شوروی، غرب با پدیده‌ای کاملاً نوین و غیرقابل‌ بیش‌بینی رودرو قرارگرفت که قادر به تحلیل شرایط منتج از آن نبود.

نخستین مسئله‌ای که فروپاشی اتحاد شوروی برای غرب ایجاد کرد، وحشت فزاینده از گسترش سلاح‌های مرگبار، و نبود نظارت و کنترل «مسئولانه» بر مناطق گسترده‌ای از اروپای شرقی، آسیای مرکزی و نهایت امر آفریقا و خاورمیانه بود. به صراحت بگوئیم، در فردای فروپاشی اتحاد شوروی، نه مسکو دیگر قادر به اعمال کنترل و نظارت بر «ارثیة» شوروی بود و نه غرب می‌توانست چنین ادعائی داشته باشد. خلاء ناشی از فروپاشی شوروی، حداقل در مرکز، جنوب و شرق آسیا به عاملی جان داد که تا به آن روز، حتی در اوج جنگ افغانستان، غرب حاضر به قبول حضور فعال آن در صحنة اقتصادی، مالی و نظامی نمی‌شد: چین مائوئیست!

در عمل، پس از سقوط شوروی، تلاش غرب جهت به عقب راندن چین آغاز شده بود، ولی واشنگتن به دلائلی که در بالا آوردیم، به سرعت از عقب نشاندن چین منصرف شد. «اقتصاد وفور» که از دورة ریگان به یادگار مانده بود، آنروزها در ایالات متحد «غوغا» می‌کرد، و در چنین شرایطی هر گونه سکتة جدی و درازمدت در تولیدات فرامرزی می‌توانست کاخ‌سفید را نیز به سرنوشت پولیت‌بورو دچار کند. به همین دلیل عقب نشاندن چین موکول به شرایط مساعدتری شد. ولی خارج از تمامی ملاحظات استراتژیک، چین در مقام سومین قدرت نظامی جهان، نه عربستان سعودی بود و نه کویت و امارات! آمریکا نمی‌توانست همانطور که کویت را به دلیل ملاحظاتی عملاً به انزوا کشاند و اینکشور را با امارات در بده‌بستان‌های منطقه جایگزین کرد، به طور مثال، چین را نیز با هند جایگزین کند. این «عملیات» نیازمند کاتالیزوری بود که به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی آن روزها در لابوراتوار ایالات متحد وجود نداشت.

ولی تا زمانیکه ایالات متحد مهره‌های مورد نظر خود را بر صفحة استراتژی‌ جهانی یک به یک «سبک‌سنگین» کند و بچیند، چین به عنوان حامی اصلی سیاست‌های ضدشوروی کاخ‌سفید، و به عنوان عاملی که نهایت امر فروپاشی استالینیسم را نیز برای یانکی‌ها «سوغات» آورده بود، سهم خود را از «سفرة نوین» می‌طلبید. البته آمریکا دلیلی نداشت که از منظر اقتصادی و مالی آنقدرها در مورد چین «ناخن‌خشکی» به خرج دهد؛ مشکل آمریکا با چین نه اقتصادی که سیاسی و استراتژیک بود. مشکلی که واشنگتن با دیگر تولیدکنندگان آسیائی ـ تایوان، کرة جنوبی، تایلند، سنگاپور و … ـ یعنی بازیگران صحنة «اقتصاد وفور» نداشت!

از یک سو، چین به دلیل اعمال سیاست «دایة دلسوزتر از مادر» که از دورة علی بوتو در قبال محافل اسلام‌گرا در پیش گرفته بود، دست در دست همین محافل پای به سیاست جهانی می‌گذاشت، و هر چند آمریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی سیاست خود را از طریق همین اسلام‌گرایان حسابی «آب و رنگ» داده بود، به دلیل تعهدات گسترده در قبال رعایت حقوق بشر از معاشرت علنی با آنان به شدت پرهیز می‌کرد. از سوی دیگر، ثروت‌هائی که به دلیل شرکت فعال پکن در ساختار «اقتصاد وفور» می‌بایست در اقتصاد چین تزریق می‌شد به هیچ عنوان به سرنوشت ثروت‌های تزریقی در دیگر «اژدهاهای آسیا» دچار نمی‌شد. این پول‌ها بجای آنکه تبدیل به حساب‌های بانکی چند فرد صاحب‌نفوذ شود، و یا به مصرف چرب کردن سبیل این و یا آن مافیائی در پایتخت‌های غربی برسد، به اهرمی جهت اعمال سیاست‌های استراتژیک از طرف پکن تبدیل می‌شد، و این چشم‌انداز برای غرب بیش از اندازه نگران کننده بود.

با اینهمه، ملاحظات استراتژیک چنان کرد که چین، هم دست در دست محافل اسلام‌گرا پای به سیاست جهانی بگذارد، و جهانیان را به استقبال شکل‌گیری دولت طالبان در کابل ببرد، و هم طی چند سال فعالیت پیگیر در «اقتصاد وفور» ریگانی، وامی معادل 1500 میلیارد دلار بر دوش ایالات متحد بگذارد. اینک که اتحاد شوروی دیگر وجود نداشت، چین به تدریج از موضع «متحد منطقه‌ای» غرب، به مسند متخاصم مالی و اقتصادی پای می‌گذاشت. متخاصمی که علیرغم تاریخچة تخاصمات مالی و اقتصادی، تا پای جان تلاش داشت تا بازارهای مصرفی ایالات متحد که محصولات‌اش در آن‌ها به فروش می‌رسید از هر گزندی محفوظ بماند! خلاصه پکن دشمنی شده بود که «رونق بازار» رقیب هدف اصلی‌اش به شمار می‌رفت!

البته آمریکا در حیطة امکانات محدودی که طی ایندوره در اختیار داشت، و تحت عنوان «انسانی‌تر» نمودن شرایط کارگران، جهت تحمیل تغییرات پایه‌ای بر بازارکار چین، و نهایت امر کاهش درجة بهره‌وری سرمایه‌داران سیاست‌هائی اعمال می‌کرد. سیاست‌هائی که طی دوران جنگ سرد بخوبی توانسته بود در حیطة تصمیم‌گیری‌ها اروپای غربی را مغلوب سرمایه‌داری آمریکا کند. ولی چین بیدی نبود که در غیاب وزنة سنگین مسکو در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی از این بادها بلرزد. اهداف آمریکا از طرح بیمه‌های درمانی، مرخصی‌های استحقاقی، شرایط بهداشتی، ساعات محدود کار و …. از نظر پکن شناخته‌شده‌تر از آن بود که واشنگتن بتواند آن‌ها را در لعابی از انساندوستی بپیچد. آنهم در شرایطی که قانون کار از دورة رونالد ریگان عملاً در آمریکا به تعطیل کشیده شده بود؛ اتحادیه‌های کارگری دیگر از میان رفته بودند و شرایط غیرانسانی حاکم بر کارگران آمریکا زبانزد خاص و عام بود، اصرار مداوم واشنگتن به افتتاح اتحادیه‌های کارگری و اجرای قانون کار در پکن واقعاً خنده‌دار می‌نمود. پر واضح است که در چنین شرایط «خردرچمنی» تلاش‌های به اصطلاح انساندوستانة واشنگتن نیز بجائی نرسد و چین در تحقق آنان بیش از پیش از خود تعلل نشان دهد. به این ترتیب، شرایط غیرانسانی همچنان بر کارگران چینی و جامعة چین حاکم باقی ماند و داده‌های انسانی بیش از پیش تحت تأثیر ملاحظات سیاسی و اقتصادی قرار گرفت. با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که در دورة ریاست جمهوری پوتین، به دلیل بازگشت قدرتمندانة کرملین به معادلات جهانی تغییراتی پایه‌ای در پیش بود.

پیش از ادامة مطلب لازم است، در اینجا پرانتزی گشوده، به دلائل قدرت‌گیری دوبارة کرملین بپردازیم. آنچه «قدرت‌گیری دوبارة» کرملین می‌خوانیم، در عمل نمی‌باید به معنای ورود دوبارة روسیه به معادلات جهانی در مقیاس اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تحلیل شود، چرا که این «بازگشت» در مقام خود به معنای چرخش غرب به جانب روسیه بود، و فقط جهت رهائی از چنگال پکن به منصة ظهور رسید! همانطور که شاهد بودیم، پس از فروپاشی اتحاد شوروی تمامی تلاش‌های غرب بر حفظ انزوای سیاسی و مالی بر فدراسیون روسیه، به عنوان میراث‌خوار اصلی «امپراتوری کارگری» متمرکز شده بود، و این تمایل دلائل متعدد داشت.

روسیه به عنوان نخستین صادرکنندة نفت‌خام و گازطبیعی در جهان از قدرت مانور زیادی در زمینه‌های مالی و اقتصادی برخوردار بود، و اگر می‌توانست از قرنطینه‌ای که غرب در اطراف‌اش ایجاد کرده بود پای بیرون بگذارد کنترل‌اش مشکل می‌شد. از طرف دیگر، اهداف استراتژیک روسیه در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی به دلائل جغرافیائی، به هیچ عنوان نه با اهداف چین همخوانی داشت، و نه با اهداف ایالات متحد و کشورهای اروپای غربی هم‌سازی و همراهی می‌کرد.

به طور مثال، روسیه بر خلاف چین، به دلیل مراودات بسیار نزدیک با کشورهای مسلمان‌نشین و برخورداری از یک اقلیت پرشمار از مسلمانان در خاک خود نمی‌توانست با اسلام همان برخورد کارورزانه و «خشک» و بی‌روحی را انجام دهد که پکن و واشنگتن طی حاکمیت دکترین «کارتر ـ برژینسکی» صورت داده بودند. خلاصة کلام، سرنوشت روسیه مستقیماً به سرنوشت تحولات اجتماعی و فرهنگی در کشورهای مسلمان‌نشین و همجوارش مرتبط می‌شد، و در این میان مسئولیت مسکو و دهلی‌نو تقریباً به صورت همزمان تشدید شده بود. در نتیجه، یکی از دلائل تحمیل قرنطینة مالی و اقتصادی بر مسکو پس از فروپاشی اتحاد شوروی، و نهایت امر تحمیل قرنطینه بر دهلی‌نو، به دلیل بهره‌برداری‌های مالی و استراتژیکی‌ بود که‌ واشنگتن و پکن از تشدید اسلام‌گرائی و دامن‌زدن به تعصبات مذهبی در جهان اسلام صورت می‌دادند و حاضر نبودند در این روند «تلطیفی» ایجاد کنند.

ولی اگر وابستگی‌های فدراسیون روسیه به بسیاری از کشورهای مسلمان‌نشین، طی دوران اولیة پس از فروپاشی اتحاد شوروی زمینة اعمال قرنطینة سیاسی و استراتژیک بر علیه مسکو را فراهم می‌آورد، همین وابستگی‌ها همزمان به عمال سیاست‌های منطقه‌ای واشنگتن امکان می‌داد که تحت عنوان «جنبش‌های توده‌ای و خلقی» دست محافل اسلام‌گرا را جهت اعمال فشار بر مسکو باز بگذارند. و در این میان، قدرت منطقه‌ای عمده‌ای که می‌توانست در مسیر سیاستگزاری‌های اسلام‌گرایانة غرب پشت جبهة آمریکا را در قفقاز، آسیای مرکزی و حتی آسیای دور تقویت کند، همان چین بود. به همین دلیل تقاضاهای مالی و اقتصادی چین روزافزون شد، و «قدرت» افسانه‌ای مالی و اقتصادی و تولیدی چین به سرعت در بوق‌ رسانه‌های غرب افتاد، و زمینه‌ساز تبلیغات جهانی برای پدیده‌ای شد که به «الگوی اقتصادی و مالی چین» معروف بود!

ولی در واقع از منظر اقتصادی، مالی و تولیدی هیچ الگوئی در کار نبود! اگر هم الگوئی ارائه دهیم در مرحلة کارورزی به همان الگوی رایج در کشورهای تایوان، کرة جنوبی و … محدود می‌ماند. به عبارت ساده‌تر، سرمایه‌گذاری آمریکائی، بهره‌کشی از نیروی کار ارزانقیمت، پیش‌خرید محصولات از طریق استقراض دولت ایالات متحد، و انباشت اوراق قرضة دولت واشنگتن در دست حاکمان چین؛ اوراقی که در عمل ارزش‌شان را واشنگتن تعیین می‌کند، نه بازارهای بورس جهانی. مسلماً صاحب‌نظران به این نظام «کلاه‌کلاه» عنوان الگوی اقتصادی نخواهند داد. با این وجود، علیرغم نقاط ضعف فراوان در این نوع «اقتصاد شترگاوپلنگ»، به دلائلی که در بالا گفتیم نظرات غرب در ارتباط با چین «تأمین» نمی‌شد و به همین دلیل پای فدراسیون روسیه بار دیگر به معادلات جهانی باز شد.

ولی ارتباط ویژه‌ای که چین و آمریکا طی دوران حاکمیت دکترین «کارتر ـ برژینسکی» در زمینه‌های متفاوت برقرار کرده بودند، اگر نظرات واشنگتن را تماماً تأمین نمی‌کرد، از حامیان قدرتمندی در قلب ایالات متحد و نظام سرمایه‌داری جهانی برخوردار شده بود؛ حامیانی که از این دکترین صدها میلیارد دلار ثروت اندوخته بودند، و با ورود دوبارة روسیه به عنوان یک قدرت تعیین‌کننده به روابط جهانی، حتی اگر این بازگشت به معنای تقلیل نسبی نفوذ چین می‌شد مخالفت اصولی داشتند. برنامة محافل مخالف بازگشت روسیه به معادلات بین‌المللی کاملاً روشن بود: ادامة محاصرة فدراسیون روسیه در شرق با مائوئیسم، در جنوب با اسلام‌گرائی و در غرب با واحد مشترک پول اروپا یعنی یورو و سازمان ناتو! در نتیجه، شاهد کشاکش دو جریان قدرتمند در نظام سرمایه‌داری جهانی می‌شویم، طرفداران ادامة وضع موجود، و هواداران حضور دوبارة روسیه. به طور مثال، مخالفان بازگشت روسیه به معادلات جهانی خواستار گسترش هر چه بیشتر نقش چین در سازماندهی به بحران‌سازی‌های اسلامگرایانه در آسیای مرکزی و قفقاز بودند، و چنین القاء می‌کردند که نهایت امر عروج چین نیز خود توسط همین اسلامگرایان می‌باید متوقف شود!

بهترین نمونة تلاش‌های این محافل را در ایران در دوران قدرت‌یابی محمد خاتمی شاهدیم. در همین دوره می‌بینیم که هم ارتباطات نظامی، صنعتی و حتی هسته‌ای با چین افزایش می‌یابد، و هم غرب با تکیه بر آنچه «اسلام اصلاح‌طلب» می‌خواند قصد به انزوا کشاندن مائوئیسم و تاجگزاری «اسلام سیاسی» در منطقه را دارد. جالب اینجاست که طرفداران اسلام اصلاح‌طلب در غرب در مورد تبعات مخرب اوج‌گیری اسلامگرائی تا به حال نسخه‌ای ارائه نکرده‌اند. ولی در جناح مخالف، آنان که با حضور دوبارة روسیه در معادلات جهانی موافقت داشتند، علیرغم نقش فزاینده‌ای که مسکو در زمینة «قیمت‌سازی نفت» می‌توانست صورت دهد، نقشی که امروز ابعاد مالی و اقتصادی آن را به صراحت شاهدیم، از الگوی «جهان سپیدپوست» و دمکرات بر علیه غیرمسیحیان رنگین‌پوست و «مستبد» حمایت می‌کردند، و به سرنوشت سیاسی اروپای شرقی و نقش کلی اروپا در مراودات جهانی وابستگی بیشتری از گروه دیگر نشان می‌دادند. البته تمایزات و نقاط مشترک بین ایندو جریان فراوان است و دو نمونة بالا را صرفاً جهت روشن شدن ابعاد مسائل عنوان کردیم.

ولی نمی‌توان از نظر دور داشت که این «تقابل» نهایت امر در 11 سپتامبر 2001 به انفجار هولناکی در مرکز شهر نیویورک انجامید؛ انفجاری که به صراحت می‌توان آن را فروپاشی امپراتوری اسلامی «پکن ـ واشنگتن» نامید. در این انفجار آنچه به عیان فروریخت دو آسمانخراش غول‌پیکر بود، ولی در ابعاد استراتژیک این انفجار به واشنگتن یادآوری کرد که روسیه همچنان یک قدرت‌ جهانی است و نمی‌توان آزادانه و به صورت مفرح «با دم شیر بازی» کرد! جهان دوقطبی سرمایه‌داری غرب که پس از بلعیدن اروپای غربی و آمریکای شمالی با قطب چینی و آسیائی خود مشغول مغازله و بده‌بستان بود، با انفجارهای نیویورک از خواب غفلت پرید و با جهان جدیدی روبرو شد.

عکس‌العمل واشنگتن در مقابله با جهان جدید روشن بود: حملة نظامی جهت برقراری نوعی «نظم نوین» در مراودات سنتی واشنگتن با چین، خصوصاً در جهان اسلام. البته پر واضح است که این «نظم نوین» ارتباط واشنگتن با هند و روسیه را نیز شامل می‌شد، و این ارتباطات برخلاف انواع «چینی» می‌بایست پایه‌ریزی می‌شد، در صورتیکه اشغال افغانستان به معنای فروپاشانی روابط سنتی «پکن ـ واشنگتن» می‌باید تلقی شود. روندی که تا به حال به دو جنگ افغانستان و عراق انجامیده و همانطور که می‌بینیم «نظم نوین» با بحرانی ساختاری روبروست. چرا که هم چین مواضع «جدید» واشنگتن را به طور مستمر «تهدید» می‌کند، و هم روسیه از بازسازی مواضع سنتی واشنگتن در مناطق مسلمان‌نشین، به دلائلی که بالاتر عنوان کردیم، هر لحظه فاصلة بیشتری می‌گیرد. در ادامة گسترش همین «نظم نوین» است که به یک‌باره سخن از جهان «چندقطبی» نیز به میان می‌آید.

دوران جنگ‌سرد و دنیای دوقطبی به صورت کامل سپری شده؛ نظام تک‌قطبی آمریکائی که جانشین آن شده بود، با تکیه بر چین و سوءاستفاده‌های سیاسی و عقیدتی از اسلام نتوانست به صورتی ممتد با واقعیات جهانی کنار آید، در نتیجه تبلیغات «جهان چندقطبی» از سوی رسانه‌های بین‌المللی گوش فلک را کر می‌کرد. ولی جهان بیش از آنچه «چند قطبی» شده باشد، «تک قطبی» شده بود! به این معنا که اگر تصمیمات صرفاً در واشنگتن اتخاذ نمی‌شد؛ روابط قدرت‌های جهانی به مراتب از گذشته شرطی‌تر و مسئولانه‌تر شده و در ارتباط با دیگر ملت‌های محتاطانه‌تر عمل می‌کرد. عکس‌العمل‌های تند و یک‌جانبه‌گرائی‌های تماشائی بکلی از صحنة مراودات جهانی رخت بر بسته بود. آخرین نمایش «قدرت» همان حملة ناجوانمردانه به ملت عراق بود که عواقب شوم آن عملاً گریبان ایالات متحد و انگلستان را تا به امروز گرفته.

و به دلیل همین شرایط نوین و محتاطانه‌تر عمل کردن قدرت‌های جهانی بود که غرب و سپس تمامی نظام‌های جهانی در این مرحله پای به بحران مالی می‌گذارند! چرا که اقتصاد جهانی، حتی نوع «سوسیالیستی» آن بر پایة فروش جنگ‌افزار، جنگ‌سازی و میدان دادن به نبردهای استعماری پایه‌ریزی شده بود. حال که جنگ‌سازی بسیار مشکل شده، فروش جنگ‌افزار به نوبة خود مشکل‌تر از گذشته است و به همین دلیل نظام بهره‌کشی جهانی پای در بحران گذاشت. این بحران که با ورشکستگی علنی چندین بانک، که از جمله معتبرترین مراکز تصمیم‌گیری پولی جهان به شمار می‌رفتند آغاز شد، به تدریج تمامی ابعاد صنعتی، تجاری و مالی را پوشش داد! مسیر معمول نقدینگی‌ها به دلیل تغییرات استراتژیک عوض شده بود، ولی بانک‌ها و مراکز پولی به دلیل منافع گسترده و نامشروع خود حاضر به قبول این تغییر مسیر نمی‌شدند، و به دلیل پافشاری بر همان کوره‌راه‌های معمول دنیا را به همراه خود به ته چاه کشاندند.

برای اجتناب از اطالة کلام، «پرانتزی» را که جهت بررسی دموگرافیک، خصوصاً در شکل‌گیری توده‌های کارگری و مصرف‌کنندگان در ایالات متحد و فدراسیون روسیه پیش‌‌بینی کرده بودیم، در این مرحله مطرح نخواهیم کرد، و مستقیماً به بررسی «شانس‌های» باراک اوباما جهت خروج از بحران می‌پردازیم.

همانطور که در مقدمة این مطلب آورده‌ایم، باراک اوباما قصد ایجاد تغییری فراگیر در ساختار اقتصادی ایالات متحد را دارد. این تمایلی است که عملاً در سخنرانی‌های اخیر وی مشاهده می‌شود. ولی آنچه در این مقطع اهمیت می‌یابد بررسی چگونگی خروج از این بحران است. در چارچوب اقتصادی که ایالات متحد را طی جنگ‌سرد در رأس جهان سرمایه‌داری قرار داده بود، آمریکائی در رفاه مادی‌ای روزگار می‌گذراند که اقتصاد داخلی از فراهم آوردن آن عاجز بود؛ این رفاه نتیجة مستقیم چپاول فرامرزی و تزریق قدرت خرید در کف آمریکائی متوسط‌الحال بود، نه بازتابی از فعل‌وانفعالات درونی نظام اقتصادی کشور.

همانطور که دیدیم، جهت فروپاشاندن اتحاد شوروی نیز نوع نوینی از اقتصاد برونمرزی روابط داخلی در ایالات متحد را تحت‌الشعاع قرار داد. اینبار چپاول دسترنج دیگر ملت‌ها شکل واردات محصولات مصرفی به خود گرفته بود. از تلویزیون، خودرو و لوازم برقی خانگی گرفته، تا زیرپیراهن و دمپائی و «پوشک بچه» توسط «توده‌هائی» تولید می‌شد که ارتباط فرهنگی و جمعیتی و جغرافیائی و حتی مالی با ایالات متحد نداشتند. دولت ایالات متحد از طریق «پیش‌خرید» این تولیدات در عمل خود را به بانک‌های آمریکا مقروض می‌کرد، و به همین دلیل فروش این اجناس به مصرف‌کنندگان آمریکائی سیاستی غیرقابل اجتناب می‌نمود! خلاصة کلام «امنیت» و «اعتبار» دولت آمریکا در گروی فروش شورت و تنبان هندی و چینی و دمپائی و تلویزیون کره‌ای به مصرف‌کنندگان داخلی قرار گرفته بود.

پر واضح است که طبقة حاکمه در ایجاد این شرایط مضحک مسئولیت مستقیم دارد، ولی امروز مشکل می‌توان وابستگی‌ جهانی اقتصاد آمریکا را با چند سخنرانی از میان برداشت. به صراحت بگوئیم،‌ ایالات متحد در شرایط فعلی فقط دو راه در برابر دارد. راه نخست همان است که منطقاً می‌باید پذیرفت، یعنی بازنگری وسیع و همه‌جانبه در ابعاد جامعة مصرفی‌ای که دولت از طریق استقراض و پیش‌خرید کالاهای مصرفی در سطح جهانی به وجود آورده. به عبارت ساده‌تر، گذار از مرحلة «ریگانیسم»! راه دوم نیز فروافتادن به دامان انزوای جغرافیائی و برگزیدن مسیر «پان آمریکن‌ایسم» است.

انتخاب باراک اوباما هر چه باشد، مسلماً در عمل تلفیقی خواهد شد از این دو مسیر. و در همین رابطه است که تقاضای مصرانة «همکاری» هر چه بیشتر چین با سیاست‌های اقتصادی نوین آمریکا، مرتباً از طرف هیئت حاکمة فعلی «بازتولید» می‌شود. از طرف دیگر لایة «پان‌آمریکن‌ایسم» نیز به صراحت فعال شده. مبارزة «پیگیر» با باندهای تولید و توزیع مواد مخدر در مرزهای جنوبی ایالات متحد، اوج‌گیری «دمکراسی سیاسی» در کشورهای کلیدی همچون برزیل و ونزوئلا، و دیگر فعالیت‌های واشنگتن در آمریکای لاتین را نیز می‌باید تلاشی جهت بازسازی «قاره» تحلیل نمود.

ولی جماعتی در درون حاکمیت به صراحت از تغییر گریزان‌اند. به طور مثال، چند روز پیش، رئیس بانک مرکزی ایالات متحد طرحی ارائه داده که بر اساس آن با تزریق 600 میلیارد دلار در بازار، و افزایش همزمان قیمت‌ها، و کاهش ارزش برابری دلار در برابر دیگر ارزها، آمریکائی بتواند تولیدات داخلی خود را افزایش دهد! البته این بحثی است که مسلماً بدون بررسی ابعاد «دموگرافیک» در ایالات متحد مشکل می‌تواند به پیش رانده شود، ولی در همینجا بگوئیم، این «پروژه» بیشتر تبلیغاتی است تا عملی. چرا که ساختار جمعیتی ایالات متحد به هیچ عنوان اجازة افزایش تولید را در مقیاسی که آقای برنانکی ادعا می‌کند نخواهد داد. از طرف دیگر، افزایش قیمت‌ها و تحمیل یک «تورم» عمدی به بازار در چارچوب شرایط فعلی به فروپاشی «تقاضای داخلی» خواهد انجامید. به این معنا که قدرت خرید کسانیکه با درآمدهای ثابت پای به بازار می‌گذارند، و به دلیل ساختار «دموگرافیک» هر روز تعدادشان بیشتر می‌‌شود، به شدت کاهش می‌یابد. این پروژه برخلاف ادعاهای مستر «برنانکی»، تولید را افزایش نمی‌دهد؛ آن را تقلیل خواهد داد! این نوع «پروژه‌سازی» تلاشی است از جانب محافل مشخص جهت تداوم «اقتصاد وفور» که یادگاری است از دوران ریگان. دلنگرانی واقعی پروژه‌سازان خروج از بحران نیست.

حال این سئوال مطرح می‌شود که در ارتباط با دیگر قدرت‌های جهانی، ابتکارات اقتصادی و مالی جدید، چه در ابعاد داخلی و چه در ابعاد «قاره‌ای» تا کجا می‌تواند به پیش رانده شود؟ وابستگی روزافزون آمریکا و متحدان اروپائی‌اش به نفت و گاز گرانقیمت روسیه، فروپاشی نظام بانکی که با تزریق عمدی «تورم» به طرح‌های دولتی نیز راه یافته، عدم امکان جنگ‌سازی، و … مسلماً دیگر بازیگران جهانی را بیکار نخواهد گذاشت. معضل اقتصادی ایالات متحد فراتر از آن است که بتوان خارج از یک صورتبندی جهانی بر آن نقطة پایان گذاشت؛ و در این صورتبندی ریگان‌ایسم، تاچریسم و دیگر «ایسم‌های» جنگ‌سرد می‌باید دست در دست شبکه‌های چپاول جهانی از صحنة ارتباطات بین ملت‌ها به بیرون رانده شود. در غیراینصورت معضل اقتصادی امروز آمریکا فقط به معضلات نوین و پیچیده‌تری در آینده جان خواهد داد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید17نوامبر2010

gagaview.info
innowzone.info
one-screen.co.cc
smartip.tk
yourway.in
lioerforex.co.cc
next-proxy.info
unlock-all.info
today-unblock.info
moon-proxy.info
snow-proxy.info
lemay.tk
bombertimer.co.cc
lumasforex.co.cc
vpndialer.tk
surfbestbuy.co.cc
speedonbuzz.co.cc
simplequick.info
freemeprxyy.co.cc
truly-amazing.co.cc
secrethighway.info
surfsony.co.cc
alwaysget.info
tombriders.co.cc
innowtoday.info
hidefavorites.com
today-unblock.info
open-inside.info
yourway.in
surfnexus.info
unblock-from-job.info
tissueboxes.info
changeipfast.info
underpassing.com
topbits.us
proxy2use.com
next-proxy.info
terrasurf.info
bestskip.info
moon-proxy.info
skiptoday.info
browsenext.info
free-speed-unlock.info
scootins.info
proxy-speed.info
unlock-all.info
secure-unblocker.info
web-free-unlock.info
snow-proxy.info
cteriforex.co.cc

بوق‌سالاری!

در مطالب این وبلاگ بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که پس از کودتای میرپنج،   چپ‌نمایان در ایران در ارتباطی اندام‌وار با فاشیسم عمل کرده‌اند.   در نتیجه،   این همگامی‌ها به آغاز کار حکومت اسلامی و رسوائی‌هائی که هم‌سفره شدن احزاب‌ چپ‌نما با وزارت اطلاعات آخوندها به همراه آورد محدود نمی‌ماند.   تا آنجا که به مسائل سه دهة اخیر ایران مربوط می‌شود،   دلائل سیاسی و تشکیلاتی این «همگامی‌ها»،   هر چه باشد در اصل مسئله تفاوتی نمی‌توان دید؛   حکومت اسلامی یک فاشیسم انسان‌ستیز است که بر علیه منافع ملت ایران و در چارچوب یک کودتای ننگین توسط عوامل ارتش آمریکائی شاهنشاهی به قدرت رسیده.   همکاری و همراهی با مهره‌های چنین خیانتی را به هیچ عنوان و در چارچوب هیچ برخوردی نمی‌توان توجیه نمود.

در گذشته،   نقش‌آفرینی‌های چپ‌نمایان در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده بود و فاشیسم حاکم بر کشور نیز به نوبة خود به دلیل جلوگیری از نقد و بررسی،    نهایت امر روند مسائل جامعه را هر دم بیشتر به دامان «مبهمات» فرومی‌انداخت.  این تحرکات به بهای گسترش «فقرفرهنگی» و بی‌بضاعتی نگرش تاریخی،   جوانان کشور را هر چه بیشتر «خودمشغول» نموده و از رشد تحرکات اجتماعی و فرهنگی‌شان جلوگیری به عمل می‌آورد.   البته امروز داده‌های این صحنه به طور کلی تغییر کرده.   با این وجود،   و در کمال تعجب چپ‌نمایان هنوز نیز ترجیح می‌دهند که فضاسازی‌های مضحک گذشته را همچنان بر «عملیات» خود حاکم نگاه داشته،   تا از این طریق بتوانند در هر گام به موجودیت موهوم پدیده‌ای دامن زنند که خود نیز از تحلیل ابعاد آن عاجزند!   موجودیتی که اکنون به صراحت ساخته و پرداختة بلندگوهای آشکار و نهان محافل جهانی است.

با این وجود،  طی سه ‌دهة گذشته عملکرد تشکیلات متفاوت چپ‌نمایان روشن‌تر از آن بوده که جای بحث و گفتگو باقی بگذارد.   از آغاز بلوای اسلام‌گرائی،  همکاری این تشکیلات   با آخوندیسم هنوز هم در بین برخی محافل ادامه دارد،‌  و در سایة همین همکاری‌ها،   شاخک‌های «اسلام‌دوست» درون حکومتی تحت الهامات همین محافل،   هم برای انقلاب‌ امام‌شان «به‌به‌وچه‌چه» به راه می‌اندازند،   و هم «گذشتة پرافتخار» این «احزاب» و گروه‌ها را به عناوین مختلف برای ملت ایران در بوق می‌گذارند.  ولی از آنجا که حزب توده قدیمی‌ترین جریان «چپ‌نمای» کشور ایران به شمار می‌رود شاید بهتر باشد به بررسی مطلبی بپردازیم که در سایت رسمی این حزب به چاپ رسیده.

سرمقالة سایت رسمی «حزب توده» از قضای روزگار به بحث و بررسی یکی از موضع‌گیری‌های معروف و «شرم‌آور» این تشکیلات در فردای کودتای 22 بهمن 57 اختصاص یافته:  رأی مثبت به حکومت اسلامی و تأئید قانون اساسی «ولایت فقیه» ـ همان قانون اساسی‌ای که حتی مجاهدین خلق هم تحریم‌اش کردند!    ولی از آنجا که حزب کذا همیشه در سنگر «حق» نشسته،  عوامل آن نیز بجای قبول نامردمی‌ها و موضع‌گیری‌های ضدایرانی‌ یا به جای  ارائة راه‌‌هائی برای آشتی با ملت ایران و عذرخواهی از ندانم‌کاری‌ها،   مرتباً در بوق «افتخارات سه دهة گذشتة» خود می‌دمند!   این «بوق‌زنی‌ها» معمولاً با تکیه بر مواضعی به عمل می‌آید که گویا در مقاطع مختلف به صورت «بجا» و «به موقع» توسط حزب اتخاذ شده!

بله،  حزب کذا می‌گوید،  ما در اوج قدرت روح‌الله خمینی نامة سرگشاده نوشتیم و سه اشکال بر قانون اساسی وارد دانستیم و پس از سخنرانی خمینی و پذیرش تغییرات از طریق افزودن  «متمم» به قانون اساسی حاضر شدیم به ولایت فقیه رأی مثبت بدهیم:

«حزب توده ایران پس از انتشار نامه سرگشاده حزب و طرح انتقادهائی که به قانون اساسی دارد و پس از تأکید آیت‌الله خمینی به رفع این نقائص در متمم قانون اساسی،   به آن رای مثبت داد»

راستش دروغ چرا؟!  ما که شاهد زنده‌ایم اصلاً یادمان نمی‌آید حزب توده در شرایطی که خودش هم روح‌الله خمینی را در «اوج اقتدار» گذاشته،   در رد «قانون اساسی» حکومت اسلامی نامة سرگشاده نوشته باشد و خمینی،   با آنهمه جلال و جبروت «فرضی‌» به این‌ها قول داده باشد که «نقائص» را رفع خواهد کرد!  شاید هم ما اشتباه می‌کنیم،   و آقای خمینی در جلسه‌ای خصوصی این قول‌وقرار را گذاشته.  ولی خمینی اصولاً این حرف‌ها حالی‌اش نمی‌شد،  استدلال و سخنرانی هم زیاد بلد نبود.   در ثانی،   باید پرسید مگر خمینی کارگزار شما بوده که خود را موظف به جوابگوئی به استنطاق‌‌های‌تان ببیند؟   روح‌الله خمینی در رأس یک هیاهوی شش ماهه که کودتای محافل غرب را در ایران در پشت صحنة تظاهرات توده‌ای پنهان نگاه داشته بود،   از طریق عملیات سرکوبگرانة ارتش شاهنشاهی،   ساواک و شهربانی اهرم‌های قدرت را به دست گرفت.   ما دلیلی نمی‌بینیم که در چنین شرایطی و خصوصاً در اوج «جنگ سرد»،   این خمینی خود را موظف به پاسخگوئی به افرادی بداند که رسماً به اتحاد جماهیر شوروی و سیاست‌های‌اش در ایران وابسته بودند!   با این وجود،  «استدلالاتی» از نوع بالا در کمال تأسف طی سه دهة گذشته در کشور رواج کامل یافته،‌   و در اطراف خود چند لایه از توهمات و پیش‌داوری‌ها به وجود آورده.   پیش‌داوری‌هائی که در عمق منجلاب «فقرفرهنگی» زائیدة 8 دهه حاکمیت فاشیسم بر کشور،   نهایت امر پدیده‌های ویژه‌ای را در مسیر توجیه استبداد «بازتعریف» نموده.

نخستین پدیده‌ای که در عمق این منجلاب فقرفرهنگی «بازتعریف» شده،   مسئلة دمکراسی،  انسان‌محوری و مراجعه به آراءعمومی در کشور است.    مسلماً بین نویسندة این وبلاگ،   و کسانیکه خود را ملهم از استالینیسم،   مائوئیسم،  راستگرائی افراطی و لیبرالیسم استعماری و آمریکائی می‌بینند مشکل می‌توان فصل مشترک یافت.   به استنباط ما این گروه‌ها اگر برای خود حق موجودیت سیاسی قائل‌اند،   بهتر است بجای «نسخه‌برداری» از آراء و افکار طرفداران دمکراسی سیاسی در ایران،   به نوبة خود اهداف و آرمان‌های‌ گروه متبوع‌شان را ارائه کنند.   چرا که برداشتی داهیانه،  و نه عوام‌فریبانه از شرایط سیاسی ایران به ما گوشزد می‌کند که یکی از عوامل اساسی در ایجاد و گسترش «پوپولیسم» در کشور همین التقاط آراء و عقاید سیاسی محافل مختلف بوده.    تمایل مخربی که طی سدة گذشته پیوسته تلاش کرده  «آزادیخواهی» در مفهوم معاصر فلسفی را با پدیده‌های مشکوک و مبهم از قماش استالینیسم،  مائوئیسم،   اسلام‌گرائی و یا نگرش‌های «لیبرالیست ـ استعماری» آشتی دهد.  پر واضح است که از منظر «حقوقی» این مباحث فقط یک بیراهة نظریه‌پردازانة استعماری و انسان‌ستیز یا بهتر بگوئیم یک مغلطه تحلیل شود.    مسلماً اگر امروز چنگیز مغول هم در قید حیات می‌بود،   می‌توانست در «یاسای» معروف‌اش فصلی به «آزادیخواهی یاسائی» اختصاص دهد.   ولی در آغاز هزارة سوم میلادی این بحث‌ها دیگر مسخره شده و به همین دلیل می‌باید یادآوری کنیم که «آزادی» مقوله‌ای است «حقوقی».   و از ‌آنجا که هر مقولة حقوقی می‌باید چارچوب روشن و منطقی داشته باشد،   «آزادیخواهی» از نظر ما در چارچوب «اعلامیة جهانی حقوق بشر» می‌باید مطرح شود.

گروه‌هائی که این «اعلامیه» را قبول دارند و در چارچوب آن فعالیت سیاسی،  دماغی و تشکیلاتی و فرهنگی صورت می‌دهند،   این حق را خواهند داشت که خود را در چارچوب انتظارات معاصر جامعة جهانی «آزادیخواه» معرفی کنند،   در غیراینصور بهتر است مواضع‌شان را صریحاً بیان کنند،  و بجای آنکه با توسل به مغلطه و تزویر و دوروئی،    فاشیسم،  استالینیسم و حمایت از تئوری‌های استعماری را به حساب «آزادیخواهی» بنویسند،  در برابر افکار عمومی مسئولیت نگرش‌های‌شان را نیز بپذیرند.

حال بازگردیم به مطلبی که در سایت حزب توده منعکس شده.   در ادامة‌ تحلیل نقل قولی  که بالاتر آورده‌ایم،‌   این سئوال را مطرح می‌کنیم که، ‌ اصولاً روح‌الله خمینی چه وقت در «اوج» ‌قدرت بوده؟   «قدرت» آقای خمینی،   همچون «قدرت» محمدرضا پهلوی و پدرش  زائیدة اجماع محافل استعماری پیرامون خطوط اصلی سیاست‌های داخلی و خارجی بود.    البته در عمل و از منظر تشکیلاتی در رأس این اجماع،  همچون گذشته‌ ارتش استعماری و هنگ‌ لات‌ولوت‌های ساواک و شهربانی نشسته بودند.  همان‌ها که بعداً با چاقو و میلة‌آهنی «انقلاب فرهنگی» هم در دانشگاه‌ها به پا کردند!    از قضای روزگار،   «قدرت» کذا دقیقاً همان است که امروز احمدی‌نژاد را علیرغم مخالفت‌های گستردة عمومی سر پا نگاه داشته.   اگر می‌گوئیم روح‌الله خمینی یک کودتاچی و سیاست‌باز «حقیر» بیش نبوده،   به دلیل تکیة وی و هواداران‌اش بر همین ستون «ساختگی» قدرت است.  حال به چه دلیل می‌باید این ستون «استعماری» را در گفتمان استالینیست‌ها «قابل توجیه» ببینیم؟

در عمل،  و طی گذشت زمان به صراحت دیدیم که این ساختار پوشالی چگونه طبیعت «توزرد» خود را نشان داد،   و هم خمینی را مضحکة جهانیان کرد و هم ملت ایران را با طناب پوسیدة آخوندیسم به ته چاه فرستاد.   سخنرانی‌های مضحک و مسخرة خمینی در مورد «مسائل کشور»،   که هر از گاه چند محفل را در درون ساختار حاکمیت به جان بقیه می‌انداخت هنوز در دست است.    نهایت امر کار به آنجا کشید که «فرمان‌های» امام فقط تا زمانیکه مورد تأئید شبکة لات‌ولوت‌ها بود به مورد اجرا در می‌آمد.   زمانیکه خمینی به  احساس «رهبری» دچار شده و فرمان 8 ماده‌ای کذا را صادر کرد،   همین لات‌های خیابانی کاری کردند که ظرف چند روز فرمان‌اش را پس بگیرد.    بعد هم شاهد بودیم که رسماً در رادیو و تلویزیون جلسة «گه خوردم» برای رهبر کبیر انقلاب برگزار شد تا ایشان بگوید،   «منکه نمی‌توانم کار غیر اسلامی بکنم!»   ولی می‌دانیم که برای یک رهبر مذهبی،   اعلام محدودیت‌های مذهبی فقط یک بهانه است؛   به قول معروف «پیچ‌اش» دست خودشان بود!   ایشان می‌توانستند بجای اجباری کردن حجاب طرفداران تحمیل حجاب را «غیراسلامی» بخوانند؛   می‌توانستند سانسور مطبوعات را «غیراسلامی» بخوانند؛  می‌توانستند … اما انتخابی که خمینی در ادارة امور کشور صورت داد در عمل همان انتخابی بود که شبکة استعماری از وی انتظار داشت.   در نتیجه «تز» استالینیست‌ها در «قدرقدرت» جا زدن امام خمینی از نظر ما یک تز استعماری است؛   خمینی فاقد هر گونه قدرت اجرائی و تشکیلاتی و حتی نفوذ کلام بود.   باری،  حزب توده در دنبالة مطلب،   در توجیه رأی مثبت خود به قانون اساسی حکومت اسلامی می‌گوید:

« با در نظر گرفتن نكات مثبتی كه در زمینه تحكیم استقلال سیاسی و اقتصادی ایران در آن [این قانون اساسی] وجود دارد و همچنین نكات مثبتی كه در مجموع،  در باره حقوق خلق‌ها و زحمتكشان جامعه در آن گنجانده شده است به آن رأی مثبت دادیم و از همه دعوت کردیم تا از موضعگیری ما پشتیبانی کنند.»

واقعاً که با مطالعة قانون اساسی حکومت اسلامی به صراحت «تحکیم» استقلال سیاسی و اقتصادی ایران را می‌توان «مشاهده»‌ کرد.  نخست باید پرسید،   از کی تا به حال استقلال سیاسی و اقتصادی یک کشور را روی کاغذ «تنظیم» کرده‌اند که حکومت اسلامی چنین راه و رسمی برگزیده باشد؟   در ثانی،  زمانیکه در کردستان،  بندرپهلوی،  ترکمنستان،  خوزستان،  بلوچستان و … درگیری‌های قومی به راه افتاد،  چرا این همه ترقی به داد ملت‌ها نرسید؟  از کی تا به حال تعطیل پلاژهای بندرپهلوی،  پلاژهائی که مهم‌ترین منبع درآمد مردم منطقه به شمار می‌رفت،   و با «اسلامی» کردن دریا عملاً نابود شد،  می‌باید رعایت «حقوق زحمتکشان و خلق‌ها» تفسیر شود؟

پس بهتر است قانون اساسی حکومت اسلامی را  نیک بنگریم.   در «قرائت» ویژه‌ای که استالینیسم از قانون اساسی حکومت اسلامی ارائه می‌دهد،   به این مسئله کوچک‌ترین اشاره‌ای نشده که در پایان هر «بند»،   حقوق انسان‌ها در جامعة ایران منوط به این امر می‌شود که،   «با شرع مبین در تخالف قرار نگیرد!»  این شرع مبین نیز چیزی نیست جز همان «استنباطات» آخوندها از حقوق انسان‌ها!    باید اذعان داشت که این جفنگیات را نمی‌توان «حقوق» انسان‌ها در جامعة معاصر معرفی کرد.   خصوصاً در بطن یک دین و یک مذهب «شترگاوپلنگ» که فاقد بنیاد واقعی حقوقی است،   بی‌در و پیکر است،   و هزاران نوع «استنباط» خرد و کلان در هر مورد آن در چارگوشة جهان به چشم می‌خورد.   از این گذشته،   حزب کذا که در این قانون اساسی حقوق «اقلیت‌ها» را گویا به صراحت مشاهده کرده و برای آن «معرکه‌گیری» هم می‌کند می‌باید به این سئوال نیز پاسخ دهد که به چه دلیل 30 درصد جامعة ایران که سنی‌مذهب‌اند می‌باید تحت قیمومت قانونی اداره شوند که منبعث از شیعی‌گری است؟    مسلماً استالینیسم متقلب پاسخی برای این پرسش‌ها نخواهد داشت.

استالینیسم به شیوة «مغلطه‌کاری‌های» استالین و دارودستة «پلیس سیاسی‌اش» هنوز بر این باور است که با جفنگ‌بافی و صحنه‌سازی می‌توان مواضع سیاسی و فرمایشی‌ را در برابر توده‌ها «توجیه»‌ کرد.   انتشار این جفنگیات پس از سه دهه بی‌آبروئی اوباش کودتای 22 بهمن 57،   تحت عنوان «مواضع مترقی» امام و اسلام در دکان این حزب بی‌دلیل نیست.   نخست اینکه حزب کذا با «به‌به‌وچه‌چه» از این قانون بی‌اساس که رونوشت بی‌معنائی است از «اصول و فروع» دین اسلام و مذهب تشیع 12 امامی،   فقط تلاش دارد تا «ابهت‌های» فرضی امام خمینی‌اش را به زنگولة دم تابوت خود تبدیل کند.   از طرف دیگر،  این عمل تلاشی است مذبوحانه جهت سرپوش نهادن بر همکاری‌های جنایتکارانه این تشکیلات با آخوندیسم خونخوار.  باشد که در قفای این «تلاش‌ها» نهایت امر حزب کذا بتواند یک بار دیگر،   به عنوان مدافع «حقوق مردم» کالای استالینیسم آدمخوار را به فروش برساند.

با این وجود،   مشکل ملت ایران فقط به این «حزب» و جفنگیاتی که اینان سر هم می‌کنند محدود نمی‌ماند،   اکثریت قریب به اتفاق تشکیلات سیاسی کشور در داخل و خارج جز مغلطه و گزافه‌گوئی،   خاله‌زنک‌بازی و پشت‌هم‌اندازی،   دروغگوئی و شایعه‌پردازی و نهایت امر مخدوش نمودن مرز مفاهیم متضاد فلسفی کار دیگری ندارند.   اینان به صراحت «کار سیاست» کشور را با تقلب و ریا و هرزگوئی در هم آمیخته‌اند؛   نمونة مشخصی‌اند از همان سیاست‌بازانی که اگر میدان سیاست بر آنان بسته شود دست به دزدی و جنایت و جیب‌بری خواهند زد.

پس در همینجا بگوئیم،  کسانیکه خواهان خروج از چنبرة سیاست‌های استعماری‌اند و از نظر تاریخی خروج از نمونه‌های حکومت اسلامی و فاشیسم پهلوی و … را برای آیندة ایرانی مهم و اساسی تحلیل می‌کنند،   می‌باید تکلیف خود را نیز با این شارلاتانیسم سیاسی و فرهنگی یک‌سره نمایند.   خلاصة کلام «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود!»   اگر فکر کرده‌اید که روز و روزگاری بدون تفکر و تعمق بر این سیر قهقرائی نقطة پایان خواهید گذاشت،  خدمت‌تان بگوئیم که «نشاشیدی شب دراز است!»    ملت‌ها بر پایة آگاهی،  دانش،  فضیلت و انسانیت‌شان از مواهب جهانی بهره‌مند شده‌اند،   نه در راستای ادعاهای پوچ و بی‌پایة تشکیلات خلق‌الساعه‌ای از قماش حزب «کذا!»

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید13نوامبر2010

surfnexus.info
https://passmethru.com
instaview.info
benproxy.co.uk
surfwithme.tk
loyal-free.co.cc
quickbypass.tk
antiblockfast.co.cc
freedomsurfing.tk
web-free-unlock.info
free-speed-unlock.info
secure-unblocker.info
unblock-from-job.info
proxy-speed.info
readytobomb.co.cc
blackholeproxy.tk
fairyitem.tk
proxiwisdom.co.cc
lordofproxie.info
the-best-proxy-site.tk
forex-haven.co.cc
brake-shifter.co.cc
lighttunnel.info
highwaysong.tk
more-support.co.cc
anonymousinternet.info
youanonymized.info
tastycashews.com
omegaview.info
http://www.changeipfast.info
free-speed-unlock.info
unlock4you.info
bypass-the-web.info
unblock-from-job.info
gagaproxy.com
tunnel-anonym.info
anbrowser.com
surfsy.info
web-free-unlock.info
facebook-unblockers.com
proxysite.de
proxyca.com
unblockwebtoday.info
transparentproxy.info
de-tunnel.com
school-web-unlock.info
proxy-speed.info
cp.oclearningteam.com
gaiasurf.info
secure-unblocker.info
https://schoolfreezone.com

بهرام و گور!

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

انتخابات میاندوره‌ای ایالات متحد به پایان رسید و همانطور که حدس زده می‌شد باراک اوباما نتوانست پیروزی چشم‌گیر خود را اینبار در زمینة کنترل مجالس قانونگزاری «تجدید» کند. در پی اعلام نتایج انتخابات، حزب دمکرات عملاً کنترل بر مجلس نمایندگان آمریکا را از دست داد؛ این کنترل در سنا نیز با چند رأی مخالف یا ممتنع سناتورهای «متزلزل» گروه دمکرات می‌تواند از دست برود. حال این سئوال مطرح می‌شود که طی دو سال آینده، حضور یک دولت «پیشرو» در کاخ‌سفید، و یک اکثریت پارلمانی محافظه‌کار و مخالف‌خوان در مجالس قانونگذاری کار حاکمیت ایالات متحد را به کجا خواهد کشاند؟

البته نیازی به توضیح نیست ولی از منظر تاریخی شرایط فعلی، یعنی تخالف آشکار ایدئولوژیک بین دولت و مجالس در ایالات متحد بارها و بارها تکرار شده، بدون آنکه تأثیر چشمگیری بر روابط آمریکا با دیگر کشورهای جهان داشته باشد. به طور مثال، طی دو دوره ریاست جمهوری ریگان، و یک دوره ریاست جمهوری معاون وی، جورج بوش هر دو مجلس قانونگزاری در کنترل اکثریت دمکرات قرار داشت! خلاصة کلام طی 12 سال تمامی قوانین دولت جمهوری‌خواه مورد تصویب اکثریت دمکرات قرار گرفت، و مشکلی نیز نه در سطح جهانی پیش آمد و نه در داخل مرزها. ولی امروز، هم شرایط جهانی با دوران «ریگان ـ بوش» تفاوت کلی دارد و هم شرایط داخلی.

در صحنة بین‌المللی «جنگ سرد» به پایان رسیده؛ روابط قدرت‌های بزرگ جهانی به مراتب پیچیده‌تر از گذشته شده؛ ایالات متحد دیگر مشکل می‌تواند مدعی رهبری جهان، حتی «جهان سرمایه‌داری» باشد. از طرف دیگر، نفت‌خام به عنوان یکی از مواد اصلی‌ در تولیدات صنعتی نه به بهای 9 دلار برای هر بشکه، که نزدیک به 90 دلار معامله می‌شود و فروشندگان‌ اصلی آن دیگر شیخ‌های مفلوک خلیج‌فارس و آخوندهای جمکران نیستند، شبکة قدرتمند سرمایه‌داری روسیه در رأس تجارت نفت نشسته! اینهمه اگر نخواهیم مسئلة درگیری‌های نظامی آمریکا در خارج از مرزها را اصولاً عنوان کنیم. خلاصة‌کلام در سطح بین‌المللی مشکلات و ابعادشان به طور کلی با گذشته‌ها تفاوت دارد.

ولی این تفاوت را در داخل مرزها نیز به صراحت می‌بینیم. به طور مثال، فروریختن برج‌های دوقلو در نیویورک، اگر یک حادثة تروریستی می‌باید تلقی شود، از منظر داخلی یک فاجعة بزرگ و فراموش نشدنی است؛ تحولی است در پایه و اساس نگرش آمریکائی به سرزمین و موطن‌اش. این «حادثه» در عمل رویای شکست‌ناپذیری ایالات متحد را در ذهن آمریکائی متوسط از هم فروپاشاند. مسئله این نیست که ساختمان‌ها را دوباره خواهند ساخت! بله، این ساختمان‌ها و حتی بناهای بسیار عظیم‌تر از آن‌ها را می‌توان از نو ساخت ولی آنچه در ذهنیت آمریکائی متوسط از هم فروپاشیده دیگر نمی‌تواند از نو ساخته شود. این آمریکا همان کشوری بود که به طور رسمی، مستقیم و از منظر نظامی و اطلاعاتی در دو جنگ جهانی اول و دوم شرکت کرد، بدون آنکه طی این درگیری‌ها حتی یک گلوله در سرزمین‌اش شلیک شود! حال کار بجائی رسیده که «دشمن» ـ این دشمن هر که باشد، چه داخلی و خارجی و چه کمونیست و اسلام‌گرا تفاوتی نمی‌کند ـ در قلب شهر نیویورک سمبل‌های «رفاه و باروری» مالی و اقتصادی آمریکا را اینچنین هدف قرار داده و به سهولت نابود می‌کند. این آمریکا دیگر نمی‌تواند آمریکای سابق باشد! از طرف دیگر، بحران مالی و اقتصادی‌ای که امروز گریبان ایالات متحد را گرفته، با بحران‌های مقطعی سدة گذشته تفاوت ماهوی دارد. پس نخست نگاهی داشته باشیم به تاریخچة بحران‌های مالی ایالات متحد.

نخستین بحران اقتصادی آمریکا، دقیقاً پیش از پای گذاشتن واشنگتن به جنگ اول جهانی بروز کرد. حاکمیت ایالات متحد جهت «علاج» این بحران که سرمایه‌داری را طی سال‌های پیش در درون مرزها به شدت تضعیف کرده بود، راه دیگری جز تغییر «مشی» پایه‌ای نمی‌دید. طی دوران ریاست جمهوری ویلسون (1921ـ 1913)، نسخة این تغییر به سرعت پیچیده شد، و در راستای آن حاکمیت از نظریه‌های «لیبرال ـ سنتی» در ادارة امور کشور فاصله گرفته، در عمل «آدام اسمیت»، اقتصاددان لیبرال انگلیسی را پشت سر گذاشت و به میدان نوعی «التقاط» نظریة اقتصادی وارد شد. در این نظریة «نوین»، دولت دیگر خود را موظف نمی‌دید که صرفاً از «رقابت آزاد» میان سرمایه‌داران حمایت ‌کند! مشکل این بود که چگونه می‌توان سرمایه‌داری حاکم را به شاخه‌هائی «راهنمائی» کرد که در راستای تأمین منافع استراتژیک «دولت سرمایه‌داری» بازده اجتماعی و سیاسی «مطلوب» داشته باشد! آنان که با «روح» تعالیم آدام اسمیت آشنائی دارند بخوبی تفاوت بین «لیبرالیسم» نظری اسمیت و برخورد دولت ویلسون را می‌بینند.

دولت واشنگتن که طی این دوره خود را به شدت از الهامات سوسیالیستی که در چمدان‌ مهاجران اروپای شرقی، خصوصاً توسط روس‌ها و آلمانی‌ها به ایالات متحد وارد می‌شد در خطر می‌دید، بالاجبار آدام اسمیت را رها کرده، جهت پاسخگوئی به معضلات داخلی نوعی نظریة «خلق‌الساعه» ساخت و پرداخت. در این ایدئولوژی نوین، دیگر «سرمایه» روی به «بازار» نداشت؛ این دولت بود که با تکیه بر ابزار مختلف حاکمیت از جمله پلیس، سرکوب عمومی، سرمایه‌گذاری دولتی، فروش اوراق قرضه، و … می‌بایست «بازار» را برای سرمایة «داخلی» تأمین می‌کرد. این رابطة اندام‌وار بعدها به ابداع عبارت معروف «دولت سرمایه‌دار» انجامید. و در دهة 1970، فیلسوف راست‌گرای فرانسوی، ریمون آرون، آن را در ترازوی بررسی‌های فلسفی‌اش به دفعات با «حاکمیت شوراها» در اتحاد شوروی سابق در ترادف قرار داد!

خلاصة کلام، مشکلاتی که طی سال‌های پیش از «ویلسون» در آمریکا به دلیل رشد بی‌رویة روابط سرمایه‌سالاری ایجاد شده بود، در نخستین دهة قرن بیستم حاکمیت آمریکا را با خطر سرنگونی روبرو کرد و در عمل، لیبرالیسم اقتصادی، حداقل در ایالات متحد در همین مقطع به نقطة پایانی خود ‌رسید. اقتصادی که پس از این مرحله به صور مختلف شاهد اوج‌گیری‌اش هستیم دیگر «لیبرالیسم اقتصادی» نام ندارد. گابریل کولکو، مورخ کانادائی در کتب مختلف پیرامون تاریخ اقتصادی آمریکا از این مرحلة مشخص با نام «پیروزی محافظه‌کاری» یاد می‌کند. در همین مرحله بود که نوعی حاکمیت «محافظه‌کار دولتی» بر لیبرالیسم اقتصادی ملهم از آدام اسمیت سایه انداخت، و بعدها در نظریه‌پردازی‌هائی که در پی آمد، مرتباً به این توهم دامن زدند که گویا «لیبرالیسم» و «محافظه‌کاری» می‌باید به عنوان پدیده‌های مشابه مورد بررسی قرار گیرند.

ولی تبعات «پیروزی محافظه‌کاری» کذا فقط به میادین مالی و اقتصادی محدود نماند، چرا که با گسترش «دخالت‌» وسیع دولت در امور داخلی، حتی نظریة بنیانگزاران ایالات متحد آمریکا نیز که دولت را فقط جهت رتق‌وفتق امور بین‌المللی پیش‌بینی کرده بودند، هر روز بیش از پیش مورد تجدیدنظر قرار ‌می‌گرفت. به صراحت بگوئیم، پس از «دکترین مونرو»، در سال 1823، که نهایت امر ایالات متحد را در عمل به مرزهای کنونی خود محدود نمود، دورة ویلسون از نظر شناخت روند مسائل اینکشور شاید مهم‌ترین دورة تاریخ آمریکا باشد.

زمانیکه ویلسون، دقیقاً برخلاف سیر تحولات فکری و افکار عمومی، «فرمان» شرکت آمریکا در جنگ جهانی اول را صادر کرد، برای نخستین بار سرمایه‌داری آمریکا پای به جنگی می‌گذاشت که حداقل روی کاغذ بازتابی از منافع آنی‌‌اش به شمار نمی‌آمد! شرکت در این جنگ در عمل برای سرکوب مخالفت‌های داخلی بر علیه شکل‌گیری «دولت‌سرمایه‌دار» صورت می‌گرفت، و پس از جنگ به صراحت دیدیم که شرکت واشنگتن در این جنگ خونین ارتباط زیادی با منافع فرامرزی آمریکا نداشت. به همین دلیل، مقاومت‌هائی که در برابر صدور این «فرمان جنگ» از طرف گروه‌های مختلف به منصة ظهور رسید، هر چند بیشتر برچسب آنارشیست و چپ‌گرا بر آن زدند، دقیقاً بازتابی بود از مقاومت باقیماندة سرمایه‌داری لیبرال آمریکا در برابر قدرت‌گیری روزافزون نظریة «دولت سرمایه‌دار.»

اما حضور و حتی پیروزی «دولت‌سرمایه‌دار» آمریکا در جنگ اول جهانی در اروپای مرکزی و غربی نه تنها بر مشکلات داخلی کشور نقطة پایان نگذاشت که این مشکلات را گسترش بخشید و تبعات‌شان را به مراحل بعدی تاریخ آمریکا انتقال داد. و بی‌دلیل نیست که پس از «پیروزی» آمریکا در جنگ اول، پیروزی‌ای که مقارن با فروپاشی تزاریسم روس و به قدرت رسیدن «بلشویسم» در مرزهای ایالت آلاسکای آمریکا بود، تا سال‌های سال حاکمیت در این کشور توسط یک گروه محدود از «سرمایه‌داران دولتی» مصادره شد! طی این مدت، شاهد به قدرت رسیدن افرادی می‌شویم که پیشتر حضورشان در رأس امور اجرائی ایالات متحد مشکل می‌توانست قابل پیش‌بینی باشد. این‌ «روسای جمهور» همگی متعلق به یک «باند» واحد بودند؛ هاردینگ، کوولیج و هوور که طی 12 سال پس از «پیروزی» ایالات متحد در جنگ اول بر مسند ریاست جمهوری اینکشور تکیه زدند، همگی به همان جریان «سرمایه‌داری محافظه‌کار» تعلق داشتند. سرمایه‌داری‌ای که منافع آنی و فوری خود را نه در چارچوب تعاریف کلاسیک و در «نوسانات بازار» که در سرکوب تحرکات سیاسی و عمومی جستجو می‌کرد؛ نوعی فاشیسم «مید. این. یو.اس»! هاردینگ، کوولیج و هوور جهت خروج از بحران ناشی از پایان جنگ اول، بهترین راه را حمایت از سرمایه‌داری «محافظه‌کار» و در نتیجه سرکوب عمومی می‌دیدند. البته در این میان، کوولیج از «مرتبة» والائی برخوردار بود؛ این فرد که پیشتر در مقام فرماندار ایالت بوستن با حمایت گروه‌های چماق‌دار و چاقوکشان و هفت‌تیرکش‌های وابسته به مافیا توانسته بود در تاریخ 1919 بر اعتصاب معروف «افسران پلیس بوستن» نقطة پایان بگذارد، طی دوران حکومت‌اش اعتصابیون را در ترادف با خائن و وطن‌فروش قرار داده، آنان را «نوکران لنین» معرفی ‌می‌کرد! پر واضح است که در راستای «نظریة» کوولیج، سرکوب هر گونه اعتصاب و تظاهرات وظیفه‌ای ملی و میهنی تلقی شود!

ولی حکومت سرکوبگرانة این «سه شوالیه»، به هیچ عنوان نتایج مورد نظر را تأمین ننمود. در سال 1929 و چند ماه پس از «انتخاب» هوور، آخرین «شوالیة» این گروه، به مقام ریاست جمهوری آمریکا بود که بازار بورس نیویورک از هم فروپاشید و ارزش سهام عملاً به صفر رسید! در این دوره همان‌ها که آسمان‌خراش‌های نیویورک و شیکاگو را به شیوة «کلاه، کلاه» سر هم کرده بودند، برای فرار از مجازات و ورشکستگی خود را از بام همین ساختمان‌های غول‌پیکر به زمین می‌انداختند و به «مبارزات‌شان» خاتمه می‌دادند. طی ایندوره این عملیات آنقدر تکرار شد، که به مزاح می‌گفتند، « هنگام قدم زدن در مرکز نیویورک، بجای جلوی پا، بهتر است بالای سرتان را نگاه کنید!»

در این مقطع بود که «دولت سرمایه‌داری» سرانجام با یک چرخش 180 درجه، از سیاست «سرکوب» خارج شده، به میدان سیاست «مماشات» پای نهاد؛ و در چارچوب این چرخش فردی به نام فرانکلین دلانو روزولت در سال 1933 به کاخ‌سفید پای گذاشت و در راستای سیاست‌های جدید، «چماق سرکوب» دولت سرمایه‌داری به «دست‌نوازشگر» دولت «رفاه‌ ملی» تبدیل شد! خلاصة کلام در این مقطع بود که نوعی «کینزگرائی» بر اقتصاد ایالات متحد چیره شد. این تغییر موضع از منظر تاریخی شاید یکی از مهم‌ترین رخدادهای تاریخ ایالات متحد به شمار آید. ولی در اینکه موفقیت روزولت در سیاست‌های جدید تا چه اندازه مرهون درایت شخص وی و یا کارشناسی گروه‌هائی بود که تحت عنوان «تینک تنک» برای نخستین بار دولت ایالات متحد را در کاخ‌سفید همراهی می‌کردند، جای بحث و گفتگو باقی خواهد ماند. چرا که اغلب محققان در امور مالی و تاریخی معتقدند که خروج نهائی ایالات متحد از بحرانی که از آغاز قرن بیستم اقتصاد و امور مالی این کشور را به خطر انداخته بود، فقط و فقط به دلیل بهره‌وری‌های «دولت‌سرمایه‌دار» از نعمات جنگ دوم جهانی امکانپذیر شد. اینان معتقدند که سیاست‌های «نیودیل» روزولت، کینزگرا یا غیر، بدون تبعات اقتصادی جنگ دوم نمی‌توانست کاری از پیش ‌ببرد.

به هر تقدیر، اینبار دولت آمریکا سعی کرد با سیاست «مماشات» مالی، بحران اقتصادی را جوابگو شود. ولی همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم جنگ دوم جهانی در عمل به یاری کاخ‌سفید آمده بود. در این جنگ جدید، بر خلاف جنگ اول، واشنگتن جهت شرکت فعال در نبردها منتظر «تعارفات» همتایان اروپائی نشد. کاخ‌سفید از منظر تاریخی حمله به پرل‌هاربر توسط نیروی هوائی ژاپن را بهانة «مشروع» ورود به جنگ جهانی دوم معرفی می‌کند، هر چند امروز مدارک و اسناد غیرقابل تردیدی در دست است که ثابت می‌کند آمریکا این حمله را از پیش برنامه‌ریزی کرده بود و با تحمیل محاصرة اقتصادی بر کشتی‌های ژاپنی در اقیانوس آرام در عمل منتظر همین عکس‌العمل از سوی ژاپنی‌ها بوده!

در چارچوب استدلالی که در این مطلب آغاز کرده‌ایم، و در راستای تلاش‌های کاخ‌سفید جهت خروج از بحران مالی فزاینده، می‌باید بگوئیم در این مقطع «دولت سرمایه‌دار» به این صرافت می‌افتد که خروج از بحران مالی بدون دست شستن از «پان‌آمریکن‌ایسم» سنتی و ورود به عرصة «فراآمریکن» امکانپذیر نخواهد شد. به همین دلیل ایالات متحد از درگیری‌ها در اقیانوس آرام و در همسایگی امپراتوری ژاپن، و بعدها در قلب اروپای فاشیسم‌زده حمایت به عمل ‌آورد. برای نخستین بار در دورة آغازین جنگ دوم جهانی است که ایالات متحد تلاش می‌کند مشکلات اقتصادی خود را بجای حل کردن در درون قارة آمریکا به خارج صادر نماید. و این گام هر چند بسیار ضدانسانی و بشرستیزانه، در عروج نقش «دولت سرمایه‌دار» حرکتی بسیار سرنوشت‌ساز می‌باید تلقی شود.

آمریکا با همین نگرش پای به جنگ دوم گذاشت، و همانطور که شاهد بودیم از نخستین روزهای درگیری، بجای اعمال فشار بر داخل و سرکوب جنبش‌های درونی، فشار را به خارج از مرزها، خصوصاً خارج از مرزهای «قارة آمریکا» متوجه نمود. حضور فراگیر ایالات متحد در قارة آسیا، اروپا، و حتی خاورمیانه که تا آن روزها غیرقابل پیش‌بینی می‌نمود، در عمل هم پاسخی بود به استالینیسم «متخاصم» و هم گره‌گشای معضلات و مشکلات داخلی تلقی می‌شد. مشکلاتی که نه «سه شوالیة» کذا با سرکوب و چماقداری توانسته بودند سروسامان‌شان دهند و نه «تینک‌تنک‌های» روزولتی با مقالات و محاسبات مالی و اقتصادی از پس‌شان برآمده‌ بودند. خلاصة کلام، آنجا که مخارج از درآمدها بیشتر است، ساده‌ترین راه همان راهزنی و جیب‌بری خواهد بود؛ آنهم در مقیاسی جهانی و خیره‌کننده.

بدیهی است که این پروسة اقتصادی، یعنی جیب‌بری علنی و چپاول ملت‌ها، پس از پایان جنگ دوم جهانی بر ارتباطات ایالات متحد با کشورهای جهان سوم سایه بیاندازد. دو رئیس جمهوری که پس از پایان جنگ دوم به کاخ‌سفید راه یافتند، یعنی هری ترومن و آیزنهاور در عمل می‌باید دنباله‌روهای همین استراتژی تلقی شوند. در دورة اینان است که به تدریج سرکوب داخلی رنگ‌وروئی متفاوت با گذشته می‌یابد، و هر چند در این دوره به تناوب شاهد اوج‌گیری مک‌کارتیسم و هووریسم می‌شویم، روابط اجتماعی‌ای که «دولت سرمایه‌دار» با شهروندان برقرار می‌کند، از نوع دیگری است. این روابط ارتباط زیادی با دوران کولیج و دیگر «شوالیه‌ها» و هنگ‌های «حزب‌اللهی‌شان» ندارد.

مسئلة سرکوب «توده‌های مردم» در این دوره به سرکوب «درون ساختاری» تبدیل شده بود و بدیهی است آنان که می‌بایست در درون ساختار «حذف» می‌شدند و از میان می‌رفتند تا جا برای «بچه‌های خوب» و سربه‌راه باز شود همان بازماندگان ایدة لیبرالیسم «کهن» آمریکائی باشند. همان‌ها که لیبرالیسم آمریکائی را نه در ارتباط با سیاست‌گزاری‌های «دولت سرمایه‌دار» که در ارتباط با «آزادی انسان‌ها» و فردیت‌ها تحلیل می‌کردند، و دیدیم که در آغاز جنگ اول جهانی، وودرو ویلسون شمشیرش را چگونه بر علیه‌شان از رو بست.

به این ترتیب سیاست ایالات متحد پس از جنگ دوم توانست تا حدودی نفس تازه کند؛ هم خلق‌الله را با «مصرف» هر چه بیشتر خنزرپنزرها در داخل «سرگرم» کرده بود، و هم در درون ساختار حاکمیت دست آزادیخواهان «سنتی» را که هنوز از دوره‌های گذشته باقی مانده بودند، در زمینه‌های هنر، سینما، روزنامه‌نگاری و … در پوست گردو گذاشته، آزادیخواهی را در ترادف با بلشویسم و خیانت قرار می‌داد! طی ایندوره است که ساختارهای «پیشرفتة» سرکوب در درون و بیرون مرزهای ایالات متحد نیز شکل می‌گیرد. نخست دفتر «اف. بی. آی» را که از 1908 سازماندهی شده بود تبدیل به یک دستگاه تمام‌عیار سرکوب داخلی می‌کنند، سپس در سال 1947، سازمان سیا تحت نظارت ایدئولوژیک «بلشویک‌های نادم» و با تکیه بر شبکة مالی و مافیائی محلی پایه‌گزاری می‌‌شود.

گروه اول همچون «هربرت مارکوزه» از آلمان هیتلری گریخته بودند، و گروه دوم مرکب از اراذل و اوباشی همچون ماکسول، اوناسیس و … در گیرودار جنگ در قارة اروپا به هنگ‌های وابسته به آمریکا متصل شده بودند. آمریکا با این «سرمایة‌» امنیتی که در چنته داشت پس از شکست قطعی در جنگ کره، پای به دوران مخوف «جنگ‌سرد» می‌گذارد.

ولی نمی‌باید از نظر دور داشت که بحران کذا حتی پس از پایان جنگ دوم و دو دوره ریاست جمهوری ترومن و آیزنهاور گریبان ایالات متحد را رها نکرده بود. چرا که به دلیل رشد فزایندة روند تاراج در سطوح مختلف جهانی، اقتصاد صنعتی ایالات متحد در پایان دورة آیزنهاور به شیوه‌ای غیرقابل ترمیم به واردات مواد خام که از طریق چپاول بین‌المللی در درون مرزها تخلیه می‌شد وابسته شده بود. حکایت این شرایط به «بهرام و شکار گور» می‌مانست. آمریکا که با کناره‌گیری از سیاست «سه شوالیه»، و از طریق چپاول فرامرزی قصد آرام کردن توده‌ها در داخل کشور را داشت، اینک به دلیل وابستگی به این چپاول‌ها در برابر سیاست‌های جهانی ضربه‌پذیر شده بود. کوچک‌ترین خدشه‌ای بر واردات مواد اولیة صنعتی می‌توانست اقتصاد درونی را فلج کرده، انفجارهای توده‌ای به همراه آورد.

در این مرحله و در جواب به همین «نیازها» شاهد ظهور پدیدة نوینی در سیاست ایالات متحد می‌شویم: «جان اف. کندی» و تحولات اجتماعی! این فرد در چارچوب مشخصی پای به کاخ‌سفید گذاشت: گسترش هر چه بیشتر سرکوب در ابعاد جهانی، و تلاش جهت ایجاد تغییرات ساختاری در جامعة واپس‌ماندة ایالات متحد. جامعه‌ای که پس از دورة آیزنهاور هنوز در دوران بردگی «سیاه»‌ و تبعیض نژادی سیر می‌کرد. سیاست داخلی جان ‌اف. کندی در ضدیت با نژادپرستی در ساختار اجتماعی آمریکا، به خودی خود پاسخی بود به صدمه‌پذیری‌های داخلی در برابر تحولات خارجی. از طرف دیگر، اینک که خواسته یا ناخواسته حداقل در تبلیغات جهانی، سلطنت بر ملک «آزادی» به کاخ‌سفید واگذار شده بود، حاکمیت علنی نژادپرستان بر روابط اجتماعی، خصوصاً در ایالات جنوبی این کشور می‌توانست زمینه‌ساز بحران‌های بین‌المللی برای آمریکا شود.

بحران‌هائی که هم برای کاخ‌سفید هزینة مالی و اقتصادی سنگین به همراه می‌آورد و هم می‌توانست در دست بلشویسم که ظاهراً «ضدنژادپرست» بود، ابزاری باشد جهت مبارزه با نفوذ واشنگتن و جلوگیری از چپاول‌های «الزامی» دولت‌سرمایه‌داری در سطح جهانی. این ابزار، خصوصاً در مناطقی که ساکنان رنگین‌پوست آن از سال‌ها پیش طعم استعمار یانکی‌ها را زیر دندان داشتند می‌توانست سلاحی قتال باشد!

به همین دلیل است که همزمان با به قدرت رسیدن جان اف. کندی، هم جهان رنگین‌پوست ایالات متحد به سرعت دچار دگردیسی می‌شود، و هم شاهد اوج‌گیری جنگ ویتنام و مسئلة مخالفت‌های «اصولی» کاخ‌سفید با فیدل کاسترو در کوبا هستیم. آمریکا که اینک به شدت به واردات مواد اولیة صنعتی وابسته شده، تلاش دارد تا از یکسو، حضور نظامی و سرکوبگرانة خود را در مناطق مشخصی از جهان تحت عنوان مبارزه با کمونیسم توجیه کند، و از طرف دیگر با ایجاد نوعی «تحول» در نگرش سپیدپوستان حاکم، تصویر مخدوش ایالات متحد را رفع و رجوع کرده، سایة «حکومت آپارتاید» را تا حد امکان از سر واشنگتن بردارد.

ولی در هر دو جبهه، شکست بیش از پیروزی در انتظار جان اف. کندی و جانشینان‌اش بود. در داخل، آمریکا نتوانست با تکیه بر آگهی‌های تجارتی و چند برنامة تلویزیونی و رادیوئی سایة شوم بردگی 250 سالة «سیاه» را از روابط اجتماعی‌ای که بر محور «آپارتاید» شکل گرفته بود بزداید. از طرف دیگر، در سطح جهانی شکست مفتضحانه در جنگ ویتنام و ناکامی کاخ‌سفید در حذف «فیدل کاسترو» از مراودات سیاسی قارة آمریکا دست واشنگتن را بیش از پیش در پوست گردو انداخت. در دورة ریاست جمهوری نیکسون، آمریکا هم از ویتنام فرار کرد، هم مجبور شد در مسیر تقبل پیش‌فرض‌های پکن در مرزهای ویتنام در برابر مائوئیسم کرنش کند، و هم بالاجبار در روابط خود با مسکو، اینبار به نفع بلشویک‌ها تجدید نظر نماید! خلاصه بگوئیم، رسوائی آنقدر بالا گرفته بود که هیئت حاکمة ایالات متحد به این نتیجة «منطقی» رسید که می‌باید از شر نیکسون خلاص شود و همة کچلی‌ها را به گردن وی بیاندازد! این عملیات خداپسندانه با توسل به خلق «هیجانات اجتماعی»، افشاگری‌های روزنامه‌نگاران، تنش‌های دانشجوئی، و … با موفقیت کامل انجام شد.

نیکسون تنها رئیس جمهور ایالات متحد بود که طی دوران ریاست خود مورد محاکمه نیز قرار گرفت؛ به دلیل تقلب در انتخابات! ولی تقلب در کار نبود، یا اگر بود آنقدرها ارزش و اهمیت نداشت. جنجال پیرامون تقلب نیکسون از قماش همان هیاهوئی بود که بعداً و در شرایط مساعدتری در دورة کلینتن، تحت عنوان «روابط نامشروع» حضرت رئیس جمهور با کارمندان کاخ سفید بازتولید شد؛ و دیدیم که تاریخ اگر تکرار شود همیشه صورت مضحکه به خود خواهد گرفت! ولی در دورة نیکسون تلاش‌ هیئت حاکمه بر این بود تا با دادن آدرس عوضی به توده‌های مردم، تا حد امکان بر بحران‌هائی سوار شود که به دست خود در جامعه خلق می‌کرد! بحران‌هائی که می‌بایست مردم را از مسیر واقعی تحولات به دور نگاه دارد. اگر چهل سال پیش، چماقداران کوولیج در کوچه‌پس‌کوچه‌های واشنگتن، شیکاگو و نیویورک از توده‌های آمریکا شکست خورده بودند، اینبار نوبت شکست به چماق‌کش‌های جان اف. کندی و همدستان‌اش در جنگل‌های ویتنام و سواحل کوبا رسیده بود. و اینهمه تجربه‌ای بود تاریخی، در مسیری که «منطقی‌تر» از آن نمی‌توان یافت. آمریکا در صدور بحران‌ها به خارج از کشور شکست خورده بود، و به صورتی کاملاً طبیعی این بحران‌ها به درون مرزها بازمی‌گشت.

اینجاست که طی انتخاباتی که منجر به پیروزی جیمی کارتر از حزب دمکرات می‌شود، برای نخستین بار شاهد شکاف در هیئت حاکمة ایالات متحد بر محور روابط با چین می‌شویم. کاخ‌سفید با تجربیات تلخی که از شکست‌های فرامرزی خود در سیر تحولات گذشته کسب کرده بود، به این نتیجة «منطقی» دست یافت که اگر خواستار پیروزی فرامرزی است، می‌باید حداقل در مناطق تحت نفوذ چین، بین مسکو و پکن درگیری و تقابل ایجاد کند. در غیراینصورت همکاری دو قدرت کمونیست فقط می‌توانست در صدور بحران‌ها از مرزهای ایالات متحد تأخیر ایجاد کرده، احیاناً بار دیگر به شکست مفتضحانه‌ای همچون ویتنام و کوبا بیانجامد. از طرف دیگر، بلشویسم پیر و فرتوت اتحاد شوروی که تا حد مرگ استخوانی شده بود، و شبانه‌روز در میان کاغذباطله‌ها و بورکراسی‌ای که در اطراف خود به وجود آورده بود بی‌هدف دست و پا می‌زد، حتی اگر شرایط را به درستی «درک» می‌کرد، عاجز تر از آن بود که بتواند در برابر چنین تمهیداتی موضع مناسب «اجرائی» اتخاذ نماید.

در عمل، طی همین دوره «پولیت‌بورو» در واکنش به تهدیدات سیاسی پکن در افغانستان خود را مجبور دید که پای به تلة آمریکا بگذارد. ولی جالب اینجاست که زمینة تهدیدات کذا توسط شبکة جاسوسی دیرپای انگلستان در آسیای مرکزی فراهم ‌آمده بود. مسئله این بود که مسکو از سال‌ها پیش، خصوصاً پس از قدرت‌گیری علی بوتو، گسترش روابط و نفوذ پکن در پاکستان را با نگرانی بسیار دنبال می‌کرد. این نگرانی بی‌دلیل نبود. تخاصم دیرپای شوروی با سیاست‌های جاری در پاکستان که از دورة خروشچف آغاز شده و این کشور را «هدف هسته‌ای» اتحاد شوروی معرفی می‌کرد همچنان ادامه داشت. از طرف دیگر، پاکستان به عنوان یک منطقة آشوب‌زده پیوسته در برابر سیاست‌های مسکو در هندوستان سنگ‌اندازی کرده، و دست‌ کرملین را در پوست گردو ‌می‌گذاشت. خلاصه بگوئیم، پاکستان همچون ایران فقط عضو «پیمان منطقه‌ای سنتو» به شمار نمی‌رفت، این کشور تحت حمایت چین نهایت امر تبدیل به عاملی در راه مبارزه با سیاست‌های منطقه‌ای شوروی سابق شده بود و دیدیم که این نقش را بعدها اسلام‌آباد در بحران افغانستان با چه ظرافت و قدرتی ایفا کرد.

از اینهمه نتیجه می‌گیریم که در واقع، در دورة ریاست جمهوری جیمی کارتر یکی از هوشیارانه‌ترین و مزورانه‌ترین سیاست‌های جهانی در تاریخ ایالات متحد پایه ریزی شد. این «سیاست» برخلاف دورة کندی و کوولیج با مسائل ظاهری و هیاهوی پوچ «مردمی» خود را سرگرم نمی‌کرد. مسئله دیگر این نبود که با عملیات چند گروه‌ چماق‌کش شهری یک یا چند پیرمرد را به سنای آمریکا بفرستند؛ هدف این بود که چگونه نقش‌هائی را که تحولات جهانی طی سالیان دراز به قدرت‌های بزرگ «تفویض» کرده بود، می‌توان «واژگونه» کرد. چگونه می‌توان از چهرة واقعی یک ابرقدرت انسان‌ستیز که در راستای همین نقش‌پذیری‌ها، خود را در ردای حمایت از «خلق‌ها» پیچیده، در انظار عمومی «پرده‌» برافکند؟ خلاصه چگونه می‌توان «بت» اتحاد شوروی را با کمک مائوئیسم چینی از میان به دو نیم کرده، بلشویسم را از تخت سلطنت جهانی به زیر کشید؟

و باید قبول کنیم که شوروی، تحت نظارت کادرهای مافنگی و بوروکرات که سال‌های سال در گوشه و کنار تشکیلات بنیادهای «جنگ سرد» چرت زده بودند، در شرایطی قرار نداشت که بتواند تا این حد در کار خود «تدبیر» و تعمق کند. اینک که جیمی کارتر، در رأس «دولت‌سرمایه‌دار» مرزهای ایالات متحد را ترک می‌کرد تا جهت توجیه موجودیت این حاکمیت، بحران را به دروازه‌های مسکو براند، شوروی خسته‌تر از آن بود که بتواند از شرایطی تا به این حد پیچیده شناخت درستی داشته باشد. نمی‌باید فراموش کرد که قسمت عمدة «محبوبیت» مسکوی بلشویک نتیجة عملکرد متناقض و ابلهانة غربی‌ها بوده. اگر غرب به دلیل نیازهای استراتژیک خود کمتر باد در بادبان استالینیسم انداخته بود، شاید اصولاً مجبور نمی‌شد که جهت فروپاشانی این ساختار تا این حد «تزویر و ذکاوت» و «هنر» به کار گیرد.

ولی در دورة جیمی‌ کارتر «تینک تنک» گروه برژینسکی بر خلاف نمونة دلانو روزولت بخوبی عمل کرد. طی یک سلسله درگیری و عملیات نظامی که در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی به راه افتاد، «نقش‌ها» همانطور که دولت ایالات متحد می‌خواست «واژگونه» شد! از یکسو، اتحاد شوروی که تا به آن روز، حداقل در تبلیغات جهانی همیشه در کنار «توده‌ها» و نیروهای «مترقی» می‌جنگید، در پی این صحنه‌آرائی تبدیل شد به نیروی متخاصم و «ضدمردمی»! و از سوی دیگر، ایالات متحد که به دلیل حمایت از نظام‌های سلطنتی، بنیادهای سنتی و پوسیده در افکار عمومی پیوسته با «واپس‌گرائی» سیاسی پیوند داشت در قلب این «تحول» توانست عوامل کلیدی و واپس‌گرای خود را به عنوان عناصر «پیشرو»، «خلقی» و … به درون نهضت‌ خلق‌الساعه‌ای تزریق کند که در ذهن واپس‌ماندة خلق‌الله تحت عنوان «اسلام ضدآمریکائی» و «ضداستبدادی» برای‌شان جائی باز کرده بود!

در اثر واژگونی این «نقش‌ها» بود که شاهد تحولات عجیبی در سراسر مناطق مسلمان‌نشین می‌شویم. گروه‌های واپس‌گرا، مرتجع، عقب‌مانده و وابسته به محافل غرب یک به یک تحت عنوان نیروهای «آزادیبخش اسلامی» با یک من کتاب‌دعا و صحیفه و جفنگیات سر از کاسه به در آورده، با استفاده از حمایت توده‌های متعصب و هیجان‌زده، همگی سرنیزه‌های خود را متوجه قلب اتحاد شوروی می‌کردند! باید قبول کرد که مسکو در این «بازی» استراتژیک به معنای واقعی کلمه باخت؛ و این باخت، نهایت امر بر حاکمیت طولانی بلشویسم بر اتحاد شوروی نیز نقطة پایان گذاشت. ولی ایالات متحد با استفاده از این نمایشات ضدبشری توانست به صورتی پایدار بر بحران مزمنی نقطة پایان بگذارد که از آغاز قرن بیستم استخوان‌بندی اقتصاد این کشور را پوک کرده بود. در راستای همین «پیروزی» بود که آمریکا توانست بحران داخلی خود را به مناطق مسلمان‌نشین جهان صادر کند، و در نتیجه شاهد شکل‌گیری صنایع جدید، سرمایه‌گذاری‌های نوین، بازسازی مخابرات، پایه‌ریزی اینترنت و … و نهایت امر اوج‌گیری بی‌سابقة ارزش سهام در بازارهای بورس نیویورک می‌شویم، و اینهمه فقط از نتایج «سحر» بود.

با این وجود، «برد» استراتژیک کذا بدون همکاری مائوئیسم عملی نمی‌شد، و در کنار همین مائوئیسم اوج‌گیری نقش مخرب و ضدانسانی «پوپولیسم اسلامی» را نیز شاهدیم. به همین دلیل است که پس از سقوط اتحاد شوروی، علیرغم مشکلاتی که اسلام‌گرائی افراطی می‌توانست نهایت امر برای آمریکا به همراه بیاورد، جایگیری «اسلام» در مقام ایدئولوژی سیاسی با شدت تمام از طرف واشنگتن «دنبال» ‌شد. آمریکا چارة دیگری نداشت؛ سقوط بلشویسم اگر زمینة عروج نقش چین مائوئیست را در روابط جهانی تشدید کرد، ارتباط سیاست استراتژیک واشنگتن با زوج مبتذل «مائوئیسم ـ اسلام» نمی‌توانست یک‌شبه از صحنة سیاست جهانی محو شود. اینجاست که می‌توان به دلائل اساسی و پایه‌ای عملیات تروریستی اسلام‌گرایان در شهر نیویورک پی برد.

چین که به دلیل پیشبرد سیاست‌های استراتژیک گروه «کارتر ـ برژینسکی» تبدیل به یکی از مهم‌ترین اهرم‌های سیاستگزاری ایالات متحد شده بود، بدون لایة «اسلامی» خود نمی‌توانست به نقش‌آفرینی ادامه دهد، و پر واضح است که در برابر هر گونه عملیات ایذائی آمریکا در مبارزه با این «لایه» عکس‌العمل تند نشان می‌داد. روزی که ایالات متحد عملیات تروریستی نیویورک را به افغانستان و بساط طالبان و القاعدة مستقر در اینکشور مرتبط نمود، در عمل حمله به مواضع استراتژیک چین را آغاز کرده بود. در دنبالة همین عملیات شاهدیم که پایگاه اساسی چین در مبارزات ضدبلشویک و «ضدهندی» پکن، یعنی اسلام‌آباد به طور کلی از دست می‌رود و تکلیف افغانستان نیز هنوز روشن نیست.

در این مرحله، ایالات متحد از صدور مشکلات داخلی خود به کشورهای دیگر فراتر رفته بود. برای آمریکا «برد» آنچنان حتمی می‌نمود، که در دورة کلینتن و بعداً جرج بوش سیاست‌های کاخ سفید پای در «کشورسازی» گذاشت. آمریکا مست از بادة «پیروزی» نه تنها کشورسازی که تاریخ‌سازی را نیز مدنظر قرار داده بود و هنگام حمله به عراق که بیشتر یک عملیات سرکوبگرانة بین‌المللی می‌بایست تلقی می‌شد، جرج بوش از «ادامة سیاستگزاری‌های جنگ دوم جهانی و خلق آلمان فدرال» سخن می‌راند!

ولی خارج از تمامی هذیاناتی که کاخ‌سفید در چارچوب تبلیغات جهانی پس از فروپاشی اتحاد شوروی بر زبان راند،‌ یک اصل کلی را نمی‌باید فراموش کرد، وابستگی واشنگتن در پایان دورة آیزنهاور به واردات مواد خام صنعتی، در پایان دورة کلینتن به وابستگی این کشور به واردات تولیدات صنعتی تبدیل شده بود! در نتیجه ایالات متحد که همواره تلاش دارد تا به نوعی «پان‌آمریکن‌ایسم» سنتی و انزوای قاره‌ای خود بازگردد، در پایان دورة‌کلینتن به شدت به خارج از مرزهای قارة آمریکا وابسته بود.

حال پس از نگاه شتابزده‌ای که به بحران‌های «کلان ـ اقتصادی» ایالات متحد داشتیم می‌باید به موضوع اصلی این وبلاگ یعنی «راهکارهای موجود برای دولت اوباما» در شرایط فعلی بازگردیم. همانطور که شاهدیم، از آغاز دورة جرج بوش دوم، فوت کردن در آستین صنایع «هندوستان» در سیاست‌های کاخ‌سفید باب شد. و این گام را می‌توان تلاشی دیگر جهت به انزوا کشاندن چین و خلاصی از معضل «پوپولیسم اسلامی» تلقی کرد. ولی همانطور که تحولات نشان می‌دهد، نه چین به این سادگی‌ها حاضر به کنار رفتن از بازار جهانی است، نه هندوستان قادر خواهد بود در چارچوب یک سیاست دمکراتیک داخلی دست به عملیات گستردة اقتصادی همچون مائوئیست‌های چینی بزند. و آخرالامر، مسئلة پوپولیسم اسلامی نیز به این سادگی‌ها حل شدنی نیست.

آتش «اسلام‌گرائی» که آمریکا به پا کرد، اگر دودش سال‌ها به چشم دیگران رفت، امروز به جانب قارة آمریکا منحرف شده. مهره‌های اسلام‌گرائی که طی عملیات گستردة ضد شوروی عصای دست کاخ‌سفید در خاورمیانه و آسیای مرکزی شده بودند، امروز این تمایل را نشان می‌دهند که بجای پیروی صرف از سیاست‌های واشنگتن از الگوهای فراگیرتری پیروی کنند و شرایط استراتژیک محلی برای برخی از اینان مواضع مناسب نیز فراهم آورده!

از طرف دیگر، بحران اقتصادی‌ای که ایالات متحد با آن درگیر شده به طور پایه‌ای به دلیل تغییرات کلی در سیر تحولات نقدینگی و سرمایه‌گزاری‌ها به وجود آمده. به عبارت ساده‌تر، آمریکا کنترل خود را بر سیر نقدینگی و حرکت سرمایه از دست داده، و به همین دلیل اکثر بانک‌های تجاری و «معتبر» اروپای غربی و ایالات متحد عملاً ورشکسته‌ شده‌اند و «دولت‌های سرمایه‌داری» برای جلوگیری از گسترش بحران بانک‌ها را به «بودجة ملی» سنجاق کرده‌اند. نهایت امر نمی‌باید فراموش کرد، آنچه طی دوران «حضور» بین‌المللی ایالات متحد «اصل کلی» تلقی می‌شد، و تکیه‌گاه مهم اینکشور به شمار می‌رفت، اهرم‌های «جنگ سرد» بود. این اهرم‌ها اینک بکلی از دست رفته.

امروز مشکل می‌توان در خلائی که فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد ایجاد کرده، به شیوة ویلسون، کندی و یا حتی آیزنهاور سیاستگزاری کرد. به زبان منطق ریاضی، «متغیرهای» سیاست جهانی به مراتب متعددتر از گذشته است، و «توابع» عملاً بی‌نهایت شده. آمریکا برای تأمین نیازهای امروز خود مشکل می‌تواند بر یک سیاست «خطی» و یکسان تکیه داشته باشد، و نوعی بازگشت به سیاست‌های پیچ‌درپیچ با لایه‌های متفاوت به شیوة دولت‌های اروپائی در اواخر قرن نوزدهم الزامی می‌نماید. هر چند که به نظر نمی‌رسد با وجود «تعدد» مراکز تصمیم‌گیری‌ چنین سیاستی بتواند در شرایط فعلی مشکل‌گشا و یا حتی امکانپذیر باشد.

به همین دلیل است که نتیجة «انتخابات» اخیر مجالس مقننه در ایالات متحد، نه دولت اوباما را در مقام «بازنده» آنقدرها دست‌پاچه کرد، و نه «پیروزمندان» را آنقدرها ذوق‌زده! اینان نتایج فوق را پیش‌بینی می‌کردند، و بالاجبار از آن استقبال نیز به عمل آوردند. «دمکراسی سیاسی» امروز آمریکا در برابر شرایط کاملاً نوینی قرار گرفته، شرایطی که به دلیل نیازهای روزافزون ایالات متحد به منابع تغذیه‌اش در ورای مرزها، هر دو حزب فعال سیاسی کشور را مستقیماً و بدون دخالت «دولت مرکزی» به سیاست‌های جهانی وابسته می‌کند! هم دولت از این خلاء عملیاتی آگاه است، و هم احزاب و تشکیلات و محافل مختلف به صراحت می‌دانند که حمایت از منافع‌شان دیگر نمی‌تواند الزاماً از درون لولة توپ دیپلماسی کاخ‌سفید «شلیک» شود. خلاصة کلام، هم محافل و تشکیلات و جریانات متفاوت و هم دولت مرکزی، به صورت همزمان پای در صحنة فعالیت سیاسی در سطوح بین‌المللی گذارده‌اند، شیوه‌ای که با ایدة «دولت سرمایه‌داری» و محافظه‌کاری‌ای که یادگار دوران ویلسون است در تضاد کامل قرار می‌گیرد.

امروز شاید ایالات متحد به مرحلة نوعی «بازیافت» تکثر محافل تصمیم‌گیرنده، همچون دوران «پیش‌ویلسونی» بازگشته. با این تفاوت اساسی که برخلاف دوران ویلسون، امروز محافل تصمیم‌گیرنده دیگر صرفاً در صحنة سیاست داخلی فعال نخواهند بود.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ای‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های 7نوامبر2010

itakestock.com
world-unblocker.info
letmein.info
zhongguo.se
anonymous-unblock.info
66613.info
proxy-anonym.info
tunnel-anonymous.info
college-unblocker.info
schoolworksfun.info
letscheat.info
tounblockwebsitesatschool.com/proxy
viewzilla.info
the-proxy-network.info
unlockmyurl.com
titanview.info
cheateasy.info
byelocks.info
hidelocks.info
network-unblocker.info
safe-unblock.info
canicomein.info
hellolocks.info
byefilters.info
letsseeit.info
showmeit.info
space-network-unblock.info
letsviewit.info
my-first-unblocker.info
pleaseview.info
speed-surf.info
speed-unblocker.info
forumunblock.info
velvet-proxy.info
caniviewit.info
job-bypass.info
video-ads.net
safety-unblock.info
scienceisboring.info
socialnetworkunblocker.info
hideblocks.info
mathsisboring.info
powerproxysite.info
theonlinebypass.info
unlimited-unlock.info
easyviewing.info
youunblocker.info
businessisboring.info
unlockproxy.info

تحقیق و تکرار!

 

امروز یک تحلیل هر چند بسیار محدود از «فرهنگ» ارائه می‌دهیم. البته این برخورد کمی عجولانه و خام می‌نماید و گنجاندن چنین مطالبی در یک وبلاگ امکانپذیر نیست؛ «فرهنگ» از ابعاد و لایه‌هائی برخوردار می‌شود که نمی‌توان آن‌ها را در چند جمله خلاصه کرد. ولی از آنجا که ما هم زیاد اهل «خلاصه‌نویسی» نیستیم، سعی می‌کنیم تا حد امکان حق مطلب را ادا کنیم.

پس نخست چند کلمه از ویژگی «فرهنگ» بگوئیم! فرهنگ را به هیچ عنوان نمی‌باید با «آداب و رسوم» اشتباه گرفت. آداب و رسوم بر «تکرار» راه و رسم گذشتگان تکیه دارد، حال آنکه «فرهنگ» نوعی «ارزش افزوده» بر همین تکرارها و روزمرگی‌هاست. طی چند دهة گذشته، به دلیل عمومیت یافتن نوعی برخورد «شبه‌جامعه‌شناسانه»، که خود را علمی نیز جا زده، نگرش مخرب و مزوری پای به میدان بررسی‌های اجتماعی گذاشته که «فرهنگ» را با آداب رسوم در اذهان خلق‌الله در ترادف قرار می‌دهد! در کمال تأسف، اوج‌گیری نگرش «جامعه‌شناسانة استعماری» نیز این مشکل را به مراتب پیچیده‌تر کرده. چرا که در این نوع «بررسی» آنجا که متفکر کذا به «جوامع دیگر» می‌رسد، خود را به سرعت از داده‌های جامعة مترقی و یا صنعتی جدا نموده و در «رسوم دیگری» ذوب می‌شود! ایشان در چارچوب مأموریت «علمی» تلاش خواهند کرد تا از دیدگاه «محلی» و «بومی» به تحولات بنگرند. باید بپرسیم به چه دلیل یک «جامعه شناس» هنگام برخورد با زندگی انسان‌ها چنین بی‌طرفی‌ کاذبی را می‌باید در پیش گیرد؟ پاسخ مخرب و مزورانه نیز روشن است: جامعه‌شناسی علم است، نه ساختاری متشکل از «ارزش‌ها»! ما هم قبول می‌کنیم که اگر برخورد را علمی بخواهیم، نمی‌توان با «موضوع» در چارچوب احساس و ارزش برخورد نمود، ولی در کمال تأسف طی گذشت زمان این «علم» ورای آنچه ادعا می‌کند کاربردی غیرعلمی پیدا کرده.

باید بگوئیم چنین برخوردی مشکلاتی اساسی ایجاد خواهد نمود. اگر جامعه‌شناس در این شیوة برخورد به قول خود «قاضی» نیست، و به شیوة «ارزشی» با تحولات روبرو نمی‌شود، و اگر به عنوان یک «ناظر» بی‌طرف باقی می‌ماند و همچون یک آینه فقط «رخداد» را باز می‌تاباند، این مسئله هنوز حل نشده که بازتاب بی‌طرفانة «رخداد» اصولاً چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ ارزش این نوع «برخورد» فقط به ارائة عکس‌العمل‌ها و کنش‌ها و واکنش‌های گسترده و جمعی در مقاطع مشخص محدود خواهد شد. بدون آنکه ریشة کنش‌ها مورد بررسی قرار گیرد. حال باید ببینیم این نوع «برخورد» در عمل چه مشکلاتی را می‌تواند «حل» کند یا بهتر بگوئیم چه مشکلاتی ایجاد خواهد کرد؟

آندسته از خوانندگان گرامی که در کلاس‌های جامعه‌شناسی حضور به هم رسانده‌اند مسلماً مثال آن جامعه‌شناس را که با یک دوربین فیلمبرداری در کنار رودخانه شاهد غرق شدن یک کودک است به یاد دارند. حرفة این جامعه‌شناس به او گوشزد می‌کند که با گرفتن فیلم از کودک مذکور و خانواده‌اش که شیون‌کنان در مسیر سیلاب می‌دوند، داده‌های علم جامعه‌شناسی را هر چه بیشتر «پربار» خواهد کرد؛ در شرایطی که وظیفة انسانی چنین حکم می‌کندکه جامعه‌شناس دوربین را زمین گذاشته و جهت نجات کودک به درون رودخانه بپرد. اینکه ایشان چه «گزینه‌ای» در برابر دارند و چه انتخابی خواهند کرد، یکی از سئوالات جاودان در کلاس‌های جامعه‌شناسی باقی خواهد ماند. البته این بی‌تفاوتی و برخورد به اصطلاح علمی با کودک غریق بیشتر مربوط به جوامع عقب‌مانده است. به طور مثال، اگر در کشور فرانسه این جامعه‌شناس به تماشای غرق شدن کودکی بایستد، به عنوان مجرم به دادگاه برده می‌شود. ولی خارج از تمامی بحث‌های پیچیدة آکادمیک و کاربردی می‌باید پرسید، این چگونه علمی است که در عمل، انسانی‌ات متعارف را در برابر علمی‌ات قرار می‌دهد؟

جای تعجب نیست که چنین علمی مأمن و جایگاه مورد نیاز خود را در منطقة آمریکای شمالی بیابد، منطقه‌ای که فاقد جامعة انسانی بوده، موزائیکی است «دل‌آزار» از اقوام و قبایل مهاجر! اقوامی که هیچ ارتباط انسانی با یکدیگر ندارند و ارتباط‌شان فقط از طریق «دلار»، سینمای «سهل‌الهضم»، و گاه موسیقی‌ ـ موسیقی‌‌ائی که از منظر ساختار در فقر کامل فروافتاده ـ و خصوصاً الکل و مواد مخدر ایجاد می‌شود! جالب اینجاست که این اقوام و گروه‌ها اکثراً در ارتباطات کلامی با یکدیگر دچار مشکلات پیچیده‌ای می‌شوند؛ ارتباط اینان با یکدیگر اغلب به حکایت «کر و بیمار» می‌ماند. در چنین جامعه‌ای است که همسایگان، ‌ همکاران و همشهری‌ها بخوبی می‌توانند «غیر»، ناخودی، بیگانه و سوژة بررسی‌های «بی‌طرفانه» باشند.

به عنوان نمونه، زمانیکه یک جامعه‌شناس نیویورکی آپارتمان‌اش را در مانهاتان ترک می‌کند، تا در بارة وضعیت اجتماعی کودکان مهاجر مکزیکی در شهر مرزی «ال‌پاسو»، واقع در منتهی‌علیه جنوب ایالت تگزاس تحقیق و بررسی به عمل آورد، انسان‌های مورد بررسی ایشان مشکل می‌توانند همشهری، هم‌وطن، دوست و هم‌نوع به شمار آیند. اکثر «موضوعات» مورد بررسی این جامعه‌شناس، یا بهتر بگوئیم اکثر ارتباطاتی که بین انسان‌های مورد مطالعة ایشان برقرار است، از قبیل خودفروشی کودکان، فرار دختران از خانه‌ها به دلیل فقر، اعمال خشونت بر کودکان ـ قتل و تجاوز جنسی ـ در روند «عادی» زندگی، به تجربیات واقعی جامعه‌شناس نیویورکی ما مربوط نمی‌شود!

این «مسائل» و انسان‌هائی که در «قلب» آن زندگی می‌کنند، برای جامعه‌شناس ما بیگانه به شمار می‌آیند. اینان قادر نیستند به «لطیفه‌های» آن جامعه‌شناس که بازتابی است از التقاط غیرآکادمیک فرویدیسم با «رفتارگرائی» قاه، قاه بخندند! در نتیجه، ایشان می‌توانند با شقاوت و بی‌تفاوتی قابل‌تحسینی «علمی‌ات» برخوردهای خود را به پروفسورهائی که قرار است گزارشات کذا را زیر عینک‌های «ذره‌بینی» گذاشته، روزها و روزها به اصطلاح «مطالعه» کنند به اثبات برسانند. و به این می‌گویند یک «عینی‌ات» قابل‌تحسین! جامعه‌شناس کاری به این ندارد که این روابط غیرانسانی چگونه ایجاد شده، و یا به چه طریق می‌توان آن‌ها را تغییر داد؛ «تغییر» و ریشه‌یابی وظیفة او نیست! این انسان‌ها، ‌ زندگی، ‌ احساسات و روابط‌شان تبدیل به ارقام و آمار و منحنی‌هائی می‌شود که در «کنفرانس‌ها» به خورد خلق‌الله خواهند داد. کنفرانس‌هائی که در سالن هتل‌های پنج ستاره با هزینه‌های سرسام‌آور همه ساله برگزار می‌شود، و مخارج‌شان به مراتب از هزینه‌ای که جهت بهبود شرایط زندگی کودکان «ال‌پاسو» پیش‌بینی می‌شود سنگین‌تر است! این است شمه‌ای از آنچه ارتباط علمی‌ات محافل غرب با انسان‌ها تلقی می‌شود. ولی این فقط ابعاد درونمرزی بود، و نمی‌باید فراموش کرد که فاجعة اصلی صورت برونمرزی به خود می‌گیرد.

باید اذعان داشت که حاکم نمودن این «نگرش» غیرجانبدارانه و ظاهراً بسیار «علمی»، مسائل و مشکلات بسیار عمیقی، اینبار در ابعاد برونمرزی به همراه خواهد آورد. چرا که این نوع بررسی جوامع انسانی معمولاً از طریق در بوق گذاشتن کتب و تحلیل‌های گسترده صورت می‌گیرد، و در عمل با هدف آشنائی بیشتر و عمیق‌تر با فرهنگ‌های مختلف جهان به آکادمی‌های کشورهای استعمارگر سفارش داده می‌شود. در مناطق عقب‌مانده، علمی‌ات چنین گزارشاتی از منظر مخاطبان‌، تبعات بسیاری سنگینی به همراه خواهد داشت.

به این ترتیب، تحقیقاتی که می‌باید ابزاری جهت شناخت بهتر و چپاول بهینه‌تر جوامع عقب‌مانده توسط استعمارگران باشد، نهایت امر در دست محققین «کم‌سواد» جهان سوم تبدیل به سلاحی قتال می‌شود جهت فروپاشاندن مرزها میان مفاهیم متفاوت همچون «فرهنگ» و «آداب و رسوم». پر واضح است که این مرزشکنی‌ها بر جوامع استعمار شده تأثیر منفی خواهد داشت. البته برای به دست دادن ابعاد چنین تأثیراتی لازم است در اینجا یک پرانتز کوچک بگشائیم.

در مورد ارتباطات جهان «رشد یافته» و مناطق «عقب‌مانده»، از منظر مالی، اقتصادی و صنعتی مطالب فراوان در دست است. این مطالب یا از منظر ایدئولوژیک و سیاسی به رشتة تحریر درآمده، و یا در راستای تجزیه و تحلیل‌های صرفاً آماری و اقتصادی. ولی تا آنجا که نویسندة این سطور به یاد می‌آورد، در زمینة «روابط اجتماعی»، تحقیقات انگشت‌شماری به تأثیرات سوء ارتباط بین «رشد یافتگی» جهان صنعتی و ثروتمند با «عقب‌ماندگی» مزمن جهان سوم اختصاص یافته. شاهدیم که جهان «عقب‌ مانده» پیوسته در چارچوب منافع جهان «رشد یافته» متحمل فروپاشی و تغییر و تحولات اقتصادی، مالی، سیاسی و تشکیلاتی می‌شود؛ اینهمه برای آنکه جهان «رشد یافته» به تحمل چنین تغییرات و فروپاشی‌ها اجباری نداشته باشد! در راستای تأمین و تداوم همین منافع است که در روندی پیگیر بنیادهای پایه‌ای و دیرین در جهان عقب‌مانده فرومی‌پاشد، و بجای‌شان ساختارهائی «خلق‌الساعه» بر این جوامع تحمیل می‌شود. بهترین نمونه، کشور خودمان ایران است که در مسیر تأمین منافع صنایع نفتی غرب از یک سلطنت سنتی و موروثی در دورة قاجار به یک سلطنت صوری، کودتائی و فاشیست در دورة پهلوی‌ها پای گذاشت، و نهایت امر در چارچوب استراتژی‌های کلان غرب کارش به جمهوری‌اتی به همان اندازه صوری و مضحک و اینبار آخوندی و شرعی رسیده! پر واضح است که طی گذر از این مراحل، جامعة ایران جز فروپاشی و نابسامانی نصیبی نداشته و نخواهد داشت. حال ببینیم تأثیر تحقیقات جامعه‌شناسانه تا چه حد می‌تواند به بازتابی از منافع محافل تصمیم‌گیرنده تبدیل شود؟

آنگاه که سخن از فروپاشی در ساختارهای طبقاتی، اقتصادی و مالی به میان می‌آوریم، نمی‌باید مهاجرت، فرار مغزها و … و فرار سرمایه‌ها را فراموش کرد. در وبلاگ‌های پیشین بارها از فروپاشانی طبقات در ایران تحت عنوان یک پروژة استعماری سخن گفته‌ایم. برخلاف آنچه به غلط در میان گروه‌های چپ‌گرای ایران رایج شده، فروپاشانی طبقات به هیچ عنوان منافع ملی و توده‌ای و خلقی را بازتاب نخواهد داد، چرا که سریعاً «طبقات نوین»، کمابیش با همان انتظارات و الهامات جایگزین طبقات گذشته خواهند شد. این جایگزینی با سرعت و شدت عجیبی صورت می‌گیرد. و به طور مثال، در دورة اتحاد شوروی، فرزند آقای خروشچف، صدر هیئت رئیسه و دبیرکل حزب کمونیست ترجیح داد بجای زندگی در آپارتمان‌های «دولوکس» محلات معروف مسکو به مانهاتان در نیویورک اسباب کشی کند! امروز نیز شاهد فروپاشانی طبقات در چین مائوئیست هستیم، و حضور صدها هزار مهاجر سرمایه‌دار چینی در برخی مناطق کانادا و ‌آمریکا که چهرة محلات را بکلی دگرگون کرده‌اند، نمونة دیگری است از فواید «فروپاشانی» طبقات در جوامع عقب‌مانده. ولی فراموش نکنیم که این فروپاشانی به نوبة خود در «درونمرزها» طبقات نوینی را به قدرت نزدیک کرده.

حال باید دید این «طبقات» به اصطلاح نوین در «توجیه» مواضع برتر خود نسبت به دیگر طبقات و مشروعیت بخشیدن به این مواضع به چه ابزاری متوسل خواهند شد؟ چرا که مشروعیت را می‌باید «ساخت»! اگر حکومت می‌تواند با تکیه بر نیروهای مسلح «خلق‌الساعه» عمل کند، مشروعیت نمی‌تواند خلق‌الساعه باشد. یادآور شویم عوامل جدیدی که در قلب حکومت‌های جهان «عقب مانده» در کار ساخت و پرداخت «مشروعیت» هستند، خود در مقام تولیدات یک پروسة کاملاً استعماری‌، علیرغم ادعاها و نمایشات خلقی و توده‌ای از هیچ ریشه‌ای در جامعه برخوردار نیستند. این مطلب را مشخصاً در همینجا عنوان کنیم و بر آن تأکید داشته باشیم که به طور کلی طبقات نوین و حکومتگر در جهان ‌سوم ـ خصوصاً در آندسته از کشورها که مستقیماً در تیررس منافع مالی و اقتصادی غرب قرار گرفته‌اند ـ طبقاتی که از طریق کودتاها، انقلابات و هیجانات عمومی و رفرم‌ها و حتی برخی اوقات از طریق «انتخابات» به قدرت‌ دست می‌یابند، به دلیل وابستگی‌های گستردة اقتصادی، مالی و حتی نظامی به محافل تصمیم‌گیرنده، محصول روابط فرامرزی‌اند؛ اینان ارتباط چندانی با تحولات داخلی ندارند.

خلاصة کلام، وجود نارضایتی عمومی از رژیم حاکم یک مطلب است؛ به قدرت رسیدن یک رژیم دیگر و یا یک مجموعه از «شخصیت‌های» جایگزین، آنهم در محدودة امنیتی و منافع حیاتی امپریالیسم جهانی مطلبی است کاملاً متفاوت. ایندو را نمی‌توان در یک مقولة واحد قرار داده و به شیوه‌ای هم‌سان تحلیل کرد. ولی جهت خلاصه کردن مطلب امروز، در بررسی پروسة «مشروعیت‌سازی» فقط به نمونة حکومت اسلامی اکتفا می‌کنیم.

این حکومت که از نخستین ساعات با تکیه بر همهمة «سنت‌ها» و دین و اعتقادات، توده‌ها را به دنبال نخود سیاه فرستاد، از مراحل اولیه کار خود را با دو نگرشی که از غرب وام گرفته بود آغاز کرد. نگرش اول همان است که به طور کلی در تمامی فاشیسم‌های معاصر می‌توان یافت، و اشرافی است بر توجیه ضرورت یک حکومت «فراگیر» و «تمامیت‌خواه»! در نگرش این به اصطلاح «انقلاب»، همانطور که هنوز بعضی‌ها مسلماً بخوبی یادشان مانده، از نخستین مراحل چنین القاء ‌می‌شد که موجودیت و حضور یک دولت تمامیت‌خواه از پیش «توجیه» شده است! در صورتیکه، صرفاً با تکیه بر «تاریخ ادیان» نمی‌توان به چنین «توجیهات» معاصر و کارسازی دست یافت. و علیرغم بازگشت پیوسته به «اصول اسلامی»، باید اذعان داشت که جای پای الهامات به عاریت گرفته شده از استالینیسم در این مرحله از حیات حکومت اسلامی به صراحت دیده می‌شود. در ثانی، همانطور که پیشتر نیز گفتیم این نوع بهره‌وری از استالینیسم به هیچ عنوان تازگی نداشته و ندارد. تاریخ معاصر اروپا و خصوصاً معضلات ایجاد شده در کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین این «الگوبرداری» را به صراحت نشان می‌دهد. خلاصة کلام، حکومت «صدراسلام» که آخوندها در بوق کرده بودند، نمی‌توانست تمامیت‌خواهی را در مفهوم معاصر آن، با مضحکه‌ای به نام «ولایت فقیه» به طور کامل توجیه کند؛ این توجیهات نیازمند راهکارهای ایدئولوژیکی بود که اینان از استالینیسم اقتباس کردند.

ولی توجیه این «مشروعیت» از ابعاد دیگری نیز برخوردار بود. رژیم نظامی‌ای که با کودتای 22 بهمن 57 به قدرت رسید، هیچ چارچوب فلسفی نداشت. چرا که اگر توجیه تمامیت‌خواهی یک رژیم سیاسی را می‌توان از استالینیسم استخراج کرد، ماتریالیسم استالین دیگر در مراحل «نظری» نمی‌توانست کارساز رژیمی باشد که جز تبلیغ «ابهامات» هدفی نداشته و ندارد. و به همین دلیل در سال 1357، عمال این رژیم با حدیث و روضه و ضجه و حکایت نمی‌توانستند به صورتی پایدار «انسان‌محوری» را در قلب تحولات امروزین بشر به عقب بنشانند. اینجا بود که باز هم محصولات آکادمی‌های غرب به کمک اینان آمد و «پسامدرنیسم» که در چارچوب نیازهای جوامعی دیگر و الهاماتی متفاوت ساخته و پرداخته شده بود، اینبار جهت نفی «انسان‌محوری» به درون فلسفة حکومت اسلامی خزید. خلاصة کلام از این مختصر می‌توان نتیجه گرفت که حکومت اسلامی، نه تنها از منظر نظامی و تشکیلاتی یک ساختار دست‌نشانده است، که از نظر فلسفی و ایدئولوژیک نیز فرزند خلف تحولات فکری و ایدئولوژیک در مغرب زمین می‌باید تلقی شود. این حکومت ارتباط چندانی با آنچه «تحولات» فکری در «جهان اسلام» معرفی می‌شود ندارد.

حال ببینیم این فرزند خلف، هر چند ناقص‌الخلقه، چگونه از گهوارة آکادمی‌های غرب بیرون آمده، در کشور ایران دست به جنایت و چپاول و مردم‌آزاری می‌زند؟ جالب اینجاست که پروسة انتقال «فلسفة» حکومتی و تلفیق و التقاط نظری و عملی، نتیجة مستقیم همان روندی است که بالاتر «فروپاشی» ساختار طبقات خواندیم. به عبارت ساده‌تر، فروپاشی طبقات از طریق «بن‌بستی» که رژیم‌های سیاسی در مسیر رشد نیروهای پویا و متفکر به وجود می‌آورند، گروه‌های مختلف را به خارج از مرزهای حقوقی، ایدئولوژیک و جغرافیائی رژیم‌ می‌راند. این گروه‌ها که مفر دیگری برای خود نمی‌بینند، تحت تأثیر آکادمی‌ها به صورتی کاملاً «ظاهری» و بسیار سطحی دست‌اندرکار ساخت و پرداخت نظریات سیاسی می‌شوند. این همان نظریاتی است که بعداً توسط محافل مشخصی جهت ایجاد فروپاشی‌های نوین در ساختار «طبقات» رژیم حاکم مورد استفاده قرار خواهد گرفت. و این چرخه همچنان در چارچوب منافع غرب به حرکت خود ادامه می‌دهد. خلاصه بگوئیم، تا زمانیکه ساختار حاکمیت در کشور تغییر ماهوی نکرده، این چرخة جهنمی ادامه خواهد یافت. در این مرحله است که می‌توان جهت تحلیل شرایط حاکم بر کشورهای «عقب مانده» به مطلب اصلی امروز، یعنی تفاوت بین «فرهنگ» و «آداب و رسوم» بازگشت.

همانطور که گفتیم، در جامعه‌شناسی و قوم‌شناسی‌ای که امروزه «علمی‌ات» یافته، متفکر مردم‌شناس تحت عنوان «علمی‌ات» از برخورد ارزشی و «انسان‌محور» در بررسی آداب و رسوم جوامع «دیگر» پرهیز خواهد کرد. این فرد هنگام بررسی فرهنگ‌ها و آداب‌ورسوم ملت‌های دیگر هر چند میزان و شاقول واقعی‌اش همان «انسان‌محوری» و علمی‌ات باشد، علمی‌ات فوق را در نتیجه‌گیری‌های خود «غایب» نگاه خواهد داشت. چرا که این نوع جامعه‌شناسی تمایل به منزوی کردن «ارزش‌ها» نشان می‌دهد، و اینچنین «باب» شده که گویا برخورد انسان‌محور با مصائب بشری نوعی «ارزش فرهنگی» می‌باید تلقی شود! باید بگوئیم چنین ادعائی فاقد هر گونه پایگاه نظری است؛ این خزعبلات که از دکان امپریالیسم بین‌الملل ابتیاع شده راه بر سوءتعبیرهای خطرناک و ضدانسانی باز کرده، اینهمه بدون آنکه حتی متفکر جامعه‌شناس نیز از تبعات اعمال‌اش آگاه باشد. و در چارچوب منافع غرب، بی‌دلیل نیست که اینگونه «تجربیات» خصوصاً در کشورهای آمریکای لاتین و اخیراً در مناطق مسلمان‌نشین چنین عمومیت فراگیر یافته.

همه روزه در کشورهای غربی، کتب، مقالات، تحقیقات و مجلات تخصصی فراوانی بر پایة اینگونه «برخوردها» منتشر می‌شود؛ مطالبی که در آن‌ها فقط از «رخدادها» و «شیوة برخورد جوامع» سخن به میان می‌آید، بدون آنکه ناظر در مطالب خود به صراحت از موضع علمی نیز همزمان حمایت منطقی و قابل قبول ارائه دهد، و یا حتی چنین برخوردی مورد تأکید وی قرار گیرد. مخاطب اینگونه مطالب اگر از شناختی «متوسط» در علوم انسانی برخوردار باشد، به دلیل رودرروئی با «بهمن عظیمی» از داده‌ها و جزئیات دچار سردرگمی خواهد شد. این نوع مخاطب نمی‌تواند بین آنچه «فرهنگ» نامیده می‌شود با «آداب و رسوم» خط حائل ترسیم نماید. چرا که «فرهنگ» با زندگی انسان‌ها و تحولات جامعة انسانی برخوردی قابل دوام و فاقد گسست دارد، در نتیجه از قدرت «تولید» محصولات دماغی و هنری و انسانی برخوردار می‌شود، حال آنکه، «آداب و رسوم» نتیجة «تکرار» و «بازتولید» عقب‌ماندگی‌ها و واپس‌ماندگی‌های جوامع و قبایل است. این «خطر»، یعنی ترادف «فرهنگ» با «آداب و رسوم» در عمل وجود دارد.

همانطور که دیدیم به دلیل تداوم فروپاشی ساختار طبقات در جوامع «رشد نایافته» در بطن داده‌هائی «خام» و «حجیم»، تمایل ارتقاء جایگاه «آداب و رسوم» برخی قشرها به مرتبة «فرهنگ» در سطح ارتباطات اجتماعی می‌تواند به اوج برسد. در چنین ساختاری است که به طور مثال، حجاب زن در جوامع مسلمان‌نشین، نه یک عقب‌ماندگی فرهنگی، و یا «نشان عقب‌افتادگی» و زن‌ستیزی، که به صورت فی‌نفسه و بالقوه یک «فرهنگ» معرفی می‌شود!

در این میانه است که حمایت برخی محافل از این نوع «داده‌ها» و آثار به اصطلاح علمی به نوبة خود پای برخی «اندیشه‌فروشان» را نیز به میانة میدان باز می‌کند. اینان که به عنوان کاتالیزورهای «محلی» فعال ‌شده‌اند، تحت عنوان «علمی‌اتی» که در این قماش تحقیقات می‌یابند، جوامع جهان سوم را در برابر داده‌هائی «مبهم» و غیرقابل تحلیل به تسلیم در برابر آنچه «فرهنگ» مادری و دینی و کهن و … نام گرفته، فرا می‌خوانند! در همین چارچوب است که «متفکر» مردم‌شناس کذا با حمایتی که از درون و برون مرزها دریافت می‌کند به تدریج پای از بررسی مسائل از دیدگاه علمی و «موجه» بیرون گذاشته و به صورت مستقیم «دیدگاه‌های» انسان‌ستیز را هر دم جسورانه‌تر تبلیغ می‌نماید. حمایت نوآم چامسکی از بحران‌آفرینی‌های «جنبش سبز» در ایران نمونة روشنی از چنین برخورد انسان‌ستیز با جوامع «دیگر» به دست داد. مسلماً آقای چامسکی در ایالات متحد از فردی با سابقة سیاسی و حقوقی و اجتماعی میرحسین موسوی و همسر چادر به سر ایشان، حمایت سیاسی به عمل نخواهند آورد! این نوع حمایت‌ها مخصوص جهان‌سوم «سفارش» داده می‌شود.

ولی علیرغم معضلاتی که غرب جهت ترسیم خط فاصل بین «فرهنگ» و «آداب و رسوم» ایجاد کرده، به استنباط ما تلاش برای ترسیم خط مذکور مهم‌ترین گام در راه ممانعت از «تداخل» غیرقابل توجیه این دو پدیده، و نهایت امر حرکتی است در به ارزش گذاشتن «فرهنگ» واقعی و انسانی. به طور مثال، جامعه‌شناس، مورخ، فرهنگ‌شناس و … زمانیکه با سنت موهن و ضدانسانی ختنة زنان در آفریقای «مسلمان» برخورد می‌کند؛ سنتی که در نوع خود یکی از وحشیانه‌ترین رسوم در جهان اسلام تلقی می‌شود، نمی‌باید به خود حق داده، این وحشیگری را «فرهنگ» مردم این سرزمین‌ها معرفی کند. این «حق» را می‌باید از «محققین» در جوامع حاکم جهانی سلب کرد. چرا که فرهنگ می‌باید در چارچوبی «والا» قابلیت توجیه داشته باشد، در غیر اینصورت محقق کذا به خود حق خواهد داد که هر نوع «وحشیگری» را در شرایط مشخصی «فرهنگ» بنامد.

نصیب ما ایرانیان از «فرهنگ‌سازی‌های» استعماری همان است که امروز در برابرمان قرار گرفته. تحقیقات «ارزندة» آکادمی‌های غرب نهایت امر یک مجموعه از آداب‌ورسوم واپس‌مانده و قرون‌وسطائی را که متعلق است به قشر محدود آخوند و برخی محافل بازاری، به عنوان «فرهنگ ملت ایران» نه تنها بر تحولات درونمرزی، که در چارچوب تحولات برونمرزی، بر تمامی ایرانیان تحمیل کرده‌. این «فرهنگ اجباری» یا بهتر بگوئیم «توحش اجباری» که در واقع همان «فرهنگ‌ستیزی» و گسترش تلفیق مهوع استالینیسم و پسامدرنیسم است، نه می‌تواند ایرانی باشد، و نه به طبع‌اولی می‌تواند اسلامی تلقی گردد. این «فرهنگ اجباری» همان است که به شیوه‌ای دیگر از دیرباز در عربستان سعودی حاکم شده و در قفای آن شرکت‌های بزرگ نفتی غرب نشسته‌اند.

به دلیل آنچه می‌باید ضدیت ارگانیک غرب با منافع ایرانی خوانده شود، ایرانیان امروز نمی‌توانند آگاهی‌های فرهنگی خود را بر پایة استنتاجات غرب از آنچه «فرهنگ ایران»، «دین‌اسلام» و … لقب گرفته استخراج کنند. غرب آنچه را در سرزمین استثمار شدة ایران می‌پسندد در مقاطع متفاوت و با در نظر گرفتن سیاست‌های جاری خود «ایرانی»، «اسلامی»، دیرین، باستانی و «محترم» و «مقدس» و … معرفی خواهد کرد. تکلیف ما ایرانیان در برخورد با این رده‌بندی‌های «ارسطوئی»، آمرانه و «ایستا» چیست؟ باید پرسید، اگر این اسلامی‌ات و این ایرانی‌ات تا به این حد «عزیز» و «لذیذ» است، چرا در ساختارهای حکومت، دولت، مجلس و … در غرب از «تعالیم‌اش» استفاده نمی‌شود؟ بله، اینجاست که سوءاستفاده از واژة «فرهنگ» کاربرد عملی و بسیار «مالی» و اقتصادی خود را به نمایش می‌گذارد؛ ایرانی درمی‌یابد که «اسلام» امام و امت و اصولگرائی و اصلاح‌طلبی و غیره برای غربی‌ها نیست، این شعبده‌ها که برای جهان استثمار شده از گنجه بیرون آمده، بر «تکرار» مقدسات تکیه دارد، تکرار آداب و رسوم «دینی» و «بومی» و «محلی» و … که نهایت امر نوعی فرهنگ‌ستیزی می‌باید تلقی شود.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید3نوامبر2010

flightq.info
railj.info
traink.info
proxycrott.info
railr.info
traini.info
railn.info
theskip.info
htxt.info
postt.info
8newip.info
flightr.info
socialnetworkunblocker.info
trainp.info
qlane.info
lsms.info
5newip.info
whats-inside.info
1newip.info
gtxt.info
railf.info
trainw.info
wlane.info
railv.info
eliteview.info/home
7newip.info
new-ins.info
raila.info
vtrack.info
trainy.info
railk.info
flighte.info
ksms.info
railo.info
insideedge.info
hlane.info
0newip.info
dtxt.info
play-here.info
ftxt.info
trainq.info
railw.info
trainc.info
trainx.info
flightj.info
railp.info
gtrack.info
postp.info
myscoot.info
dlane.info