مشاطه‌گران استعمار!

در مطلب امروز نخست به ژئواستراتژی‌ها در ارتباط با مطالبات غرب در اوکراین و ترکیه نیم‌نگاهی می‌اندازیم.  سپس این ژئواستراتژی را در ایران مورد بررسی قرار می‌دهیم،   و در مرحلۀ پایانی می‌پردازیم به تبلیغات راستگرایان افراطی در ایران که پیرامون رضاپهلوی گرد آمده‌اند.   پس نخست برویم به تاریخچۀ ژئواستراتژی‌ها.

ژئواستراتژی حاکم بر عرصۀ جهانی آنقدرها جدید نیست؛  پای در بی‌راهه‌هائی گذارده که طی دهه‌های پیشین تجربه شده بود.   و دلیل ورود دوبارۀ جهان به این بی‌راهه‌ها،    بازتابی است از  بن‌بست‌های ایدئولوژیکی که فروپاشی اتحاد شوروی،  و خروج کمونیسم از حیطۀ سیاست‌های بین‌المللی در پی آورده.   سیاست،  اقتصاد،  ایدئولوژی،  و … دیگر دوقطبی نیست؛  جهان امروز،  در زمینۀ‌ توجیهات سیاسی تک‌قطبی شده،  و زورمداران غرب بر این باورند که اگر سرمایه‌داری برخلاف کمونیسم هنوز در قید حیات باقی مانده،   نتیجتاً پایتخت‌های غربی می‌باید حاکم بر نظام جهانی باشند!   به قولی حضرات فیل‌شان یاد هندوستان کرده،   به یاد دورانی اوفتاده‌اند که،   «آفتاب در امپراتوری انگلستان هرگز غروب نمی‌کرد!»  

در میانۀ همین «باورمندی‌های» بیمارگونه است که جنگ اوکراین یک واقعیت نظامی را در ابعادی جهانی به نمایش گذارده.   این جنگ در عمل پاسخ غرب به شکست‌هائی است که در مصاف با روسیه در لبنان،  مصر،  لیبی،  عراق،  افغانستان و خصوصاً در سوریه متحمل شده،   و علیرغم تبلیغات گسترده،  این جنگ از منظر ژئواستراتژیک آنقدرها هم اهمیت ندارد.   اصرار غرب،   و پافشاری لجوجانه‌اش در این «جبهه» از دلائل دیگری برخوردار است.   چرا که پس از فروپاشی اتحادشوروی،  غرب خود را مالک‌الرقاب جهان می‌پنداشت،  و امروز به این نتیجه مالیخولیائی رسیده که با پیروزی در جبهۀ اوکراین قادر خواهد شد،  بر شکست‌های مفتضحانه‌اش که عملاً پس از جنگ 33 روزه در لبنان آغاز شده بود،   نقطۀ پایان بگذارد!  باشد تا بار دیگر،  حداقل در رسانه‌ها و در حیطۀ نفوذ تبلیغاتی‌اش از خود تصویر «مالک‌الرقاب» جهان ارائه دهد!

ولی جالب‌ اینجاست که کشورهای کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تر،  که به سیاست‌های غرب وابسته‌اند دقیقاً پای در صورت‌بندی تاریخی‌ای گذارده‌اند که طی دوران جنگ‌سرد توسط غرب دیکته می‌شد.   ترکیه،  پاکستان،  شیخ‌نشین‌های عرب،  و خصوصاً حکومت اسلامی در ایران نمونه‌های بارز این دنباله‌روی به شمار می‌روند.   از آنجا که بررسی تمامی این موضع‌گیری‌ها در مطلب امروز امکانپذیر نیست،   ابتدا نیم‌نگاهی به ترکیه می‌اندازیم،  و سپس وضعیت حکومت ملایان و جماعتی را مورد بررسی قرار می‌دهیم که در کشورهای غربی خود را «اپوزیسیون» حکومت اسلامی معرفی می‌کنند.     

صاحب‌نظران با آنچه در ترکیه می‌گذرد آشنائی دارند.  طی دهه‌های طولانی این باور در ذهنیت مردم ترکیه تزریق شده بود که ارتش اینکشور خواستار دمکراسی و سکولاریسم است.  و اینکه،   هر گاه این «اصول» به زیر سئوال برود،  ارتش «دمکرات» با یک کودتای جانانه،  جهت حمایت از دمکراسی پای به میدان خواهد گذارد!   ولی واقعیت جز این بود.   در عمل،  ارتش ترکیه که از منظر نیروی زرهی مهم‌ترین عضو پیمان آتلانتیک شمالی به شمار می‌رود،  از آغاز تعیین‌کنندۀ تمامی تحولات سیاسی،  اقتصادی و اجتماعی در اینکشور بوده است.   تمامی دولت‌های ترکیه تحت نظارت این ارتش به قدرت ‌رسیده‌اند،   و سیاست‌های‌شان پس از تأئید سازمان آتلانتیک شمالی به مورد اجراء گذارده ‌شده است.  در نتیجه،  ادعای اینکه جهت حفظ دمکراسی می‌باید هر ازگاه دست به کودتا زد،   از آن حرف‌هاست که فقط در کودکستان‌ها گوش شنوا خواهد داشت.  در واقع،   هر گاه دولت‌های غربی به این نتیجه می‌رسیدند که تحولات در کشور ترکیه آنطور که باید و شاید بازتاب نیازهای‌شان نیست،   به ارتش دستور می‌دادند تا «قافله را به راه راست هدایت کند»؛    در گلۀ سیاست‌مدارانی که جملگی پیشخدمت‌های غرب بودند دست به تصفیه بزند؛  موجباتی فراهم آورد تا سیاست‌های ترکیه بازتاب مناسبی به مطالبات استعماری غرب در منطقه بدهد.   ولی این سیاست که دهه‌ها کشور ترکیه را از کودتائی به کودتای دیگر رهمنون شده بود،   با شکست کودتای ارتش ترکیه بر علیه رجب‌اردوغان به نقطۀ پایانی‌اش رسید.  شاهدیم که امروز ترکیه پای در مجموعه‌ سیاست‌های مبهمی گذارده که به هیچ عنوان روشن نیست،  و به صراحت باید گفت که سیاست‌گزاری‌های ارتش سازمان آتلانتیک شمالی در اینکشور عملاً متزلزل شده است!

ولی ما ایرانیان نیز در کمال تأسف شاهد روند مشابهی در کشور خودمان هستیم.   ارتشی که ما به عنوان ارتش شاهنشاهی می‌شناختیم،  در عمل فعالیت‌اش نسخه‌برداری از ارتش ترکیه بوده،   امروز نیز همین روند را دنبال می‌کند.   خلاصه از زمانیکه این ارتش توسط انگلستان،  در دوران میرپنج سازماندهی شد،  تا هم امروز اداره‌کنندۀ رسمی و عملی کشور به شمار می‌رود.  شبکه‌های اطلاعاتی،  امنیتی و انتظامی کشور،   چه شاهنشاهی و چه اسلامی تماماً زیرمجموعه‌های همین ارتش‌اند.  از آنجا که تحلیل عملیات این ارتش در دوران سلطنتی کار را به درازا خواهد کشاند،  در مطلب امروز نگاه‌مان را صرفاً به تلاش‌های‌اش جهت بهینه کردن منافع غرب در دورۀ حکومت اسلامی معطوف می‌کنیم.   این تلاش‌ها که با همکاری برای کودتای 22 بهمن آغاز شد،   از نخستین ساعات «انقلاب ملایان» تا به امروز ‌ادامه داشته.  و نهایت امر همچون نمونۀ شکست کودتای ترکیه،  ارتش و محافل حامی سیاست‌های غرب در دوران «اصلاحات» محمد خاتمی،  با ساختار قدرت در ایران رودررو قرار گرفتند.  دلیل نیز روشن است،  روندی که آنکارا را در سیاست‌های مبهم و بن‌بست‌های استراتژیک فروانداخته،   در ایران نیز دنبال شده. 

نتیجه امروز در برابرمان نشسته،  حکومت ملائی در لبیک به «باورمندی‌ها» و تلاش‌ پایتخت‌های غربی جهت بهینه کردن منافع‌شان در کل منطقه،   به دلیل وابستگی ساختاری به ارتشی که دست‌نشانده و نهایت امر نانخور غرب به شمار می‌رود،  از درون فروپاشیده.  ولی همانطور که شاهدیم،   این فروپاشی و دلائل‌اش به هیچ عنوان مورد الطاف رسانه‌ای قرار نمی‌گیرد،  کاملاً برعکس!   چنین وانمود می‌شود که «تحریم‌های» اقتصادی غرب دولت ملائی را فلج کرده،   و مجموعه‌ای از نظام رسانه‌ای و خصوصاً بوق‌های نزدیک به سلطنت‌طلبان هم‌سو با برخی جریانات چپ‌نما تلاش دارد،   تا از نبرد سرنوشت‌ساز «غرب با ملا» برای ما ملت داستان‌سرائی کند!    

به طور مثال شاهدیم که از نیمه ژانویه و به ویژه طی روزهای اخیر،  تحرکاتی جهت کشاندن موضوع تروریست شناختن «سپاه پاسداران» به میانۀ مطالبات و مبارزات سیاسی «اپوزیسیون»  صورت می‌گیرد.   تحرکاتی که علیرغم اصرار دستجات «اپوزیسیون»،  به دلائلی نامشخص از سوی محافل غربی انعکاس مناسب دریافت نمی‌دارد!   ولی آنچه در مورد ایران و در ارتباط با «سپاه ‌پاسداران» می‌گذرد،   خود بازتابی است از سیاست‌های تکراری غرب در ایران.   چرا که در یک مجموعه مبارزات سیاسی،   انگشت گذاردن بر «محفل» سپاه‌ پاسداران به عنوان «هدف اصلی» این ایدۀ خام و عوام‌پسندانه را به مخیلۀ عوام‌الناس تزریق می‌کند که گویا دیگر نیروهای نظامی، ‌ انتظامی و امنیتی کشور در سازمان دادن به سرکوب‌ها و چپاول‌های نیم‌قرن اخیر هیچ نقشی نداشته‌اند!  و این همان سیاستی است که آمریکا پیشتر در ترکیه اعمال می‌کرده است.   

بر اساس این سیاست استعماری چنین وانمود می‌شود که مقصر اصلی فقط «دولت« است؛   در نتیجه ارتش می‌باید همچون نمونۀ ترکیه به «نجات دمکراسی» همت گمارد و کودتا کند!  در کمال تأسف،   همانطور که شاهدیم این سیاست از سوی اوپوزیسیون خارج از کشور مورد تأئید قرار گرفته!   البته نطفۀ اصلی قدرت سیاسی در ایران،   به دلیل هراس از عکس‌العمل روسیه جرأت ابراز هماهنگی با این جریانات وابسته به غرب را ندارد،  ولی از درون حکومت ملایان،  ‌ نداهائی جهت همراهی و حمایت از این روند به گوش می‌رسد!   روندی که در صورت «پیروزی» کشورمان را به سوی یک استبداد «نظامی ـ مذهبی ـ اداری» دست‌نشاندۀ غرب سوق خواهد داد.  خلاصه برخورد گزینشی اوپوزیسیون با «بنیاد سرکوب»  ـ نیروهای نظامی حکومت آخوند ـ   جز لبیک به مطالبات محافل استعماری هیچ معنای دیگری نمی‌تواند داشته باشد.   اپوزیسیونی که عموماً راستگرای افراطی ـ  فاشیست ـ  به شمار می‌رود،  و هر چند در تبلیغات‌اش تلاش دارد خود را دمکرات،  سکولار و طرفدار دمکراسی سیاسی جا بزند،  به صراحت زمینه‌ساز کودتای ارتش می‌شود.   

در اینجا شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی به نقاط ضعف ایدئولوژی راستگرایان افراطی در ایران بیاندازیم،  گروه‌هائی که خود را سلطنت‌طلب و یا جمهوریخواه می‌نامند.  البته این اصل غیرقابل انکار است که گذار تاریخی از حکومت آخوندها،   برای ملت ایران گامی بسیار بااهمیت به شمار می‌رود.   ولی در شرایطی که افکارعمومی را تا حدودی به بازگشت سلطنت به ایران متمایل کرده‌اند،   می‌باید چند و چون این گذار  را نیز مورد بررسی قرار داد.  نخست اینکه،   در هیاهوئی که به راه انداخته‌اند،   ارتباط اندام‌وار روحانیت و سلطنت و ارتش کودتاچی به حاشیه رانده شده.   ولی مورخان در اینمورد متفق‌القول‌اند،   طی تاریخ بشر،  روحانیت در کنار تاج‌شاهی قرار می‌گیرد،   و در عمل ابزاری است جهت ارائۀ مشروعیت به پادشاه.   پادشاه نمی‌توانسته و نمی‌تواند به دور از توجیه دینی موجودیت سیاسی و ساختاری داشته باشد.  و مسلم است که این توجیه،  به صورت رایگان در اختیار دربار قرار نمی‌گیرد؛   پادشاه می‌باید در ازاء برخورداری از این توجیه و مشروعیت دینی هزینه‌ای نیز پرداخت کند.   هزینه‌ای که در عمل به معنای تسلیم در برابر بسیاری از مطالبات اقتصادی،  ضداجتماعی و ضدفرهنگی قشر روحانی خواهد بود.  در نتیجه،   اداواطوارهای «دمکراسی‌خواهی» این جماعت را نمی‌باید آنقدرها جدی تلقی کرد؛  در شرایط فعلی،   حکومت برخاسته از هیاهوی «سلطنت‌طلبی» و یا جمهوری‌خواهی پدیده‌ای خواهد بود بسیار نزدیک به همین حکومت ملایان،   البته با روژ‌لب و ادوکلن و مینی‌ژوپ!

از سوی دیگر،   الگوبرداری جریان «سلطنت‌طلب» وطنی از حکومت‌های سلطنتی اروپائی نیز ابلهانه،  اگر نگوئیم بسیار مزورانه است.   اینان با نزدیک دانستن جنبش سلطنت‌طلبی به الگوهای اروپائی واقعیات تاریخی را جعل می‌کنند،   چرا که از منظر تاریخی،  در دمکراسی‌های اروپائی وابستگی سلطان به روحانی همچنان پا برجاست؛   خللی در آن به وجود نیامده.   ولی شرایطی ایجاد شده که هم دربار و هم روحانیت،   به دلیل رشد قشر بورژوا،  تا آنجا که به ادارۀ امور کشور مربوط می‌شود،   به پشت صحنۀ سیاسی رانده شده‌اند. این الگوی تاریخی که بر پایۀ‌ انباشت سرسام‌آور ثروت،  گسترش تولید و فتح بازارهای مواد خام و صنعتی و تجاری در سطح جهانی ایجاد شده،  به هیچ عنوان نمی‌تواند به عنوان توجیهی جهت بازگرداندن سلطنت و برقراری «دمکراسی سلطنتی» در ایران شود.   چرا که جامعۀ ایران فاقد قشر بورژواست.  و اصولاً در کشور ایران پدیده‌ای به نام سرمایه‌داری،   در مفاهیم «علوم ‌سیاسی» موجودیت ملموس ندارد؛   چند سر حاجی‌بازاری را که از طریق پول‌بازی و دلالی سرمایه‌ای به دست آورده‌اند نمی‌توان در مفهوم کارورزانۀ آن «سرمایه‌دار» نامید. 

اگر فراموش نکرده باشیم،  طی روزهائی که روح‌الله خمینی و وطن‌فروشانی همچون بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده در فرانسه عرعر حکومت اسلامی به راه انداخته بودند،   نقاط ضعف در ایدئولوژی‌های‌شان به کرات از سوی میهن‌پرستان عنوان می‌شد.   این نقاط ضعف ایدئولوژیک دیده می‌شد،   و کم نبودند کسانی که آن‌ها را  مورد بحث و بررسی قرار می‌دادند.  ولی همانطور که شاهد بودیم،  تحت فشار محافل غرب صدای اینان خاموش شد.  و فقط افراد بسیار قلیلی توانستند تضادهای موجود بین «جمهور» و استبداد دینی و …  را مورد بررسی قرار دهند.  در آن روزها،  زمانیکه از روح‌الله خمینی می‌پرسیدند،   این حکومت اسلامی همان است که در دوران بنی‌امیه و بنی‌هاشم برقرار بوده،  جواب می‌داد،   «خیر!  جمهوری اسلامی به هیچ حکومتی در تاریخ بشر شبیه نخواهد بود!»   امروز ملت ایران دقیقاً در همین مقطع ایستاده؛   کسانی که ادعای برقراری دمکراسی را در ایران دارند نیز مسلماً‌ پاسخ خواهند داد،  «خیر!  دمکراسی ایران به هیچ دمکراسی‌ای در تاریخ بشر شبیه نخواهد بود!»  و به صراحت می‌بینیم که کاملاً محق‌اند،  چرا که حکومت مورد نظر اینان،  چه جمهوری و چه سلطنت،   بیش از آنچه به دمکراسی شبیه باشد،  امتدادی است بر استبداد «مذهبی ـ نظامی» که استعمار از دوران میرپنج تا به امروز بر کشور حاکم کرده است.  بزک این استبداد استعماری هدف اصلی هیاهوئی است که در اروپا و آمریکا تحت عنوان فعالیت‌های سیاسی اوپوزیسیون به راه افتاده.      

شیعی و شکارچی!

جنگ اوکراین،  هم از سوی ارتش روسیه و هم در اردوگاه غرب پای در بن‌بست‌هائی ویژه گذارده.   موضع قدرت‌های بزرگ در مورد این جنگ پیچیده و مبهم است و همین امر نشان می‌دهد که اهداف جنگ به هیچ عنوان «روشن» نیست.   از سوی دیگر،  تمامی شواهد نشاندهندۀ این واقعیت است که آمریکا خود را برای جنگ دیگری،   اینبار در آسیای جنوب شرقی آماده می‌کند.  اگر شرایط پیچیدۀ شرق اروپا و آسیای جنوبی را همزمان با بحران سیاسی و اقتصادی در ایران مورد بررسی قرار دهیم،   تا حدودی می‌توان از موضع‌گیری‌های مشکوک و مبهم سلطنت‌طلبان و به اصطلاح جمهوریخواهان و … پرده برداشت.   در مطلب امروز نخست نگاهی می‌اندازیم به اوکراین،  و آسیای جنوب شرقی.   سپس در ارتباط با تحولات این مناطق،   بحران سیاسی حکومت ملایان و دلائل اوپوزیسیون‌سازی عجولانۀ واشنگتن در داخل و خارج مرزها را بررسی می‌کنیم.   پس اول برویم به اوکراین.

از آغاز درگیری نظامی در اوکراین این مسئله روشن بود که آمریکا،  دقیقاً بر خلاف اظهارات «روشن» روسیه،   قصد فرسایشی کردن این رویاروئی را دارد.  حمایت‌های قطره‌ای و محاسبه شدۀ نظامی از زلنسکی؛  حملات تبلیغاتی وسیع علیه شخص ولادیمیر پوتین به عنوان «مسئول و آغازگر اصلی» جنگ؛   بازی‌های سیاسی در اتحادیۀ اروپا و سازمان آتلانتیک شمالی پیرامون عضویت و یا رد عضویت اوکراین،  و بسیاری موضع‌گیری‌های دیگر به صراحت نشان ‌داد که اهداف واشنگتن از ایجاد بحران نظامی در اوکراین حتی برای واشنگتن‌نشین‌ها نیز آنقدرها روشن نیست.   اینان در محاسبات‌شان گویا به این نتیجه رسیده بودند که به قولی،  «سنگ مُفت؛  گنجشک مُفت!»  می‌زنیم،  تا ببینیم چه پیش می‌آید!  

در واقع،  امروز به صراحت روشن شده که خروج عجولانه و هول‌هولکی ارتش آمریکا از افغانستان به این معنا بوده که واشنگتن در ارتباط با مسکو،  ملت افغانستان یعنی گروگان بیست‌ساله‌اش،  را رها کرده و برنامۀ گروگان‌گیری دیگری روی میز گذارده؛   گروگانی به نام ملت اوکراین!   از سوی دیگر واشنگتن،   با پیش کشیدن موجود بی‌شخصیت و ولنگاری به نام زلنسکی تحت عنوان «فرماندۀ نبرد میهنی»،  عملاً‌ به پروژۀ گروگان‌گیری‌اش ابعاد فکاهی نیز افزوده است.   شاهدیم که زلنسکی پیوسته روی در روی بنیادهای تصمیم‌گیرندۀ جهانی ـ  پارلمان‌ها،  نشست‌های دولتی، گردهمائی‌های حزبی و اقتصادی،  و … ـ  دست به سخنرانی‌های نمایشی می‌زند؛   برای ملت‌های جهان تعیین‌تکلیف می‌کند؛  خواستار سرنگونی این رئیس‌دولت و حمایت از آن یک می‌شود؛   و … و دولت آمریکا و نوچه‌های اروپائی و آسیائی‌اش مرتباً باد در آستین‌اش می‌اندازند.  خلاصۀ کلام به مصداق «تغاری بشکند،  ماستی بریزد»،   دنیا نیز به کام کاسه لیسی‌های زلنسکی شده.  این هنرپیشۀ پیش‌پااوفتادۀ کلیپ‌های کمدی،   اگر روی صحنۀ سینما و تئاتر موفقیت چشمگیری نداشته،  حداقل با قربانی کردن ملت اوکراین موفق شده در حد ملیجک کاخ‌سفید دست به نقش‌آفرینی بزند!    

ولی نمی‌باید فراموش کرد که «ابهامات» در اهداف کاخ‌سفید نهایت امر،  همچون بیماری واگیردار به جان روسیه نیز اوفتاده است.  تا جائی که ابتلای روسیه به این «مرض» نهایتاً به اظهارات مالیخولیائی و رزمایش‌های مضحک زلنسکی نیز فلسفۀ وجودی داده.   به عبارت ساده‌تر،  پس از طولانی شدن «نبرد» در اوکراین،  مقامات طراز اول روسیه را می‌بینیم که با اظهاراتی ناهمگون،  اهداف جنگ در اوکراین را از مرحلۀ الحاق چند استان شرقی به روسیه و حمایت از روس‌زبانی به عقب‌نشینی کامل ناتو در اروپای شرقی کشانده‌اند!   پرواضح است که با چنین اظهاراتی جنگ در اوکراین ادامه خواهد داشت،  چرا که آمریکا به این سادگی‌ها «فتوحات‌اش» را در اروپای شرقی به مسکو تقدیم نمی‌کند.   در نتیجه،  این احتمال وجود دارد که کرملین نیز تحت فشارهای واشنگتن خود را برای پایه‌ریزی نوعی «جنگ‌سرد» آماده کرده باشد.   

در چارچوب همین برنامه‌ریزی‌ها جهت «نئو جنگ‌سرد» است،  که واشنگتن هل‌من‌مبارز طلبی‌اش را به میدان دیگری نیز کشانده،  و برخلاف چین‌دوستی‌های «سنتی» حزب دمکرات،   اینبار جوزف بایدن را می‌بینیم که خاقان چین را به مصاف می‌طلبد و به بادکنک‌اش حمله‌ور می‌شود!   البته بحران با چین پدیدۀ جدیدی نیست؛‌   از آغاز دورۀ ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ روشن بود که اقتصاد چین هدف حملات واشنگتن قرار خواهد گرفت.   این امر علنی شده بود که پروژۀ اشباع بازارهای آمریکا با تولیدات چین که هم ثروتی بادآورده به جیب سرمایه‌گزاران آمریکائی سرازیر می‌کرد،  و هم اقتصاد چین را «شکوفا» می‌نمود،   می‌توانست‌ برای واشنگتن خطراتی به همراه آورد.   بیم آن می‌رفت که روند عروج پیوستۀ تکنولوژیک در چین،   واشنگتن را نهایت امر به حلبی‌آباد فنی و صنعتی جهان پرتاب کند.  به همین دلیل نیز عربده‌های ترامپ بر علیه چین به اوج رسیده بود.   ولی پس از ترامپ،   در دوران حکومت دمکرات‌ها قضیه لایۀ دیگری نیز پیدا کرده است.   دیگر صرفاً مسئلۀ اشباع بازارهای تکنولوژیک در میان نیست.  حزب دمکرات وحشت دارد که در گیراگیر شاخ‌توشاخ کاخ‌سفید و کرملین در اوکراین،   برخلاف سال‌های 1980 و غائلۀ اسلامگرایان افغانستان و ایران،  پکن بجای حمایت از واشنگتن به مسکو نزدیک شود!   این «وحشت» دفتر جدیدی به «تهدیدات» احتمالی چین علیه آمریکا افزوده است.   اگر چرخش علنی چین به نفع روسیه تحقق یابد،  خروجی جنگ در اوکراین برای آمریکا یک فاجعه خواهد شد.  و به همین دلیل،   حملات ضدچینی از سوی حکومت دمکرات‌ها از بُعد صرفاً اقتصادی و تکنولوژیک بیرون آمد،  و صورت سیاسی و نظامی به خود گرفته است.

اظهار نظر در مورد اینکه بحران فعلی،  چه در اوکراین و چه در آسیای جنوب‌شرقی چه نتایجی به همراه خواهد آورد،  در حال حاضر غیرممکن می‌نماید.   چرا که خروجی این بحران‌ها منوط به این امر خواهد شد که عملکرد قدرت‌های بزرگ پیرامون تقابل مسکو و واشنگتن به چه انجامی می‌رسد.  ولی امروز روشن شده که چین،  هند،  برزیل و آ‌فریقای جنوبی آنقدرها قصد همکاری با اهداف جهانی آمریکا را ندارند،   و دولت‌های وابسته به سیاست آمریکا از قبیل پاکستان،  ترکیه و حتی مکزیک و کشورهای کوچک‌تری در قارۀ آسیا و آمریکا به دلیل وحشت از عکس‌العمل روسیه و چین حمایت‌شان را از مواضع آمریکا به هیچ عنوان علنی نمی‌‌کنند.  

از سوی دیگر،  مشخص است که پیروزی و یا شکست در جبهه‌هائی که اینک گشوده شده،   تا حد زیادی بر عامل اقتصادی تکیه خواهد داشت.   ولی اگر در منظر نخست،   این عامل کفۀ آمریکا را سنگین‌تر می‌‌کند،   به دلیل وابستگی‌های گستردۀ اقتصاد آمریکا به خارج از کشور ـ   مواد خام،  نیروی کار،  بازارها،  سرمایه‌ها،  صادرات و واردات و … ـ   اقتصاد واشنگتن به مراتب بیش از اقتصاد مسکو در برابر تحولات بین‌المللی صدمه‌پذیر خواهد شد.  خلاصۀ کلام،   آنان که در تحلیل‌های‌شان «بُرد» آمریکا را به دلیل بهره‌مندی از قدرت اقتصادی مطرح می‌کنند،  فراموش کرده‌اند که به قول معروف «هر که بام‌اش بیش،  برف‌اش بیشتر!»   به عبارت ساده‌تر،  وسعت میدان اقتصادی آمریکا،   معنائی دیگری نیز می‌تواند داشته باشد؛  گسترۀ جبهه‌ای که روسیه و دیگر مخالفان واشنگتن می‌توانند در آن به منافع آمریکا حمله‌ور شوند.

در این مرحله شاید بهتر باشد نیم‌نگاهی به مسائل ایران در سایۀ همین تحولات بیاندازیم.   بارها در این وبلاگ مطرح کرده‌ایم که حکومت اسلامی در کشور ایران «سوغات» آمریکاست.  این حکومت از پایه و اساس وابسته به سیاست‌های ضدروسی واشنگتن است،   و روند تحولات آنچه «انقلاب اسلامی» می‌خوانند به صراحت نشان داده که در قفای این حکومت طی تحولات متفاوت‌اش  ـ  کودتای 22 بهمن،  کشتار‌ سال‌های 1360،  پدیدۀ خاتمی،  احمدی‌نژاد و نهایت امر جنبش سبز و بنفش و … ـ  سازمان آتلانتیک شمالی ایستاده.  ولی دولت آمریکا پیوسته نسخۀ «حقوق بشر» برای جهانیان می‌پیچد،   در نتیجه مصلحت ایجاب می‌کند که،   همچون نمونۀ طالبان در افغانستان همکاری تنگاتنگش با ملایان علنی نشود.   از اینرو،  رابطۀ نه چندان پنهان حکومت آخوند با واشنگتن در هاله‌ای از ابهام باقی مانده،  و در «فراموشخانۀ» سیاست جهانی آب خنک می‌خورد.

با این وجود،   آمریکا طی چهار دهه‌ای که از موجودیت حکومت ملائی می‌گذرد،  جهت بهینه کردن منافع‌اش پیوسته طرح‌هائی نوین ارائه ‌داده است،  ولی در تمامی این طرح‌ها حتی اگر نقش ملایان علنی نبوده،    به صورت زیرجلکی همچنان تعیین‌کننده باقی مانده است.   به عبارت ساده‌تر،  واشنگتن همیشه تلاش کرده تا ملایانی را که ایرانیان با اردنگ از در بیرون می‌اندازند،   با حیله و تزویر و صحنه‌سازی از پنجره،   بار دیگر وارد صحنۀ سیاست کشور کند.   

آمریکا در مقام میراث‌خوار استعمار انگلستان حامی سیاست اسلام‌پناهی و ملاپروری‌ای شده که بر چند محور متناقض «دینی و بومی» متمرکز است.   محورهائی از قبیل،   «ملت ایران شیعه است؛   ایرانیان بسیار مذهبی‌اند؛   ایرانیان تمدنی باستانی دارند؛   ایرانیان ویژگی‌های‌شان را برخلاف دیگر ملل حفظ کرده‌اند؛  و …»  جالب اینکه،  تمامی این «ویژگی‌ها» که بوق‌های وابسته به واشنگتن مرتباً در آن‌ها می‌دمند،   فقط به یک نتیجه‌گیری منطقی و روان‌شناسانه می‌انجامد:  متمرکز کردن ذهینت سیاسی و اقتصادی ایرانیان به گذشته‌ها،   و خصوصاً به حاشیه راندن هر گونه نگرش‌ منطقی به سوی آینده‌ای متمایز از دین و مذهب و بوم‌ستائی و سنت و «افتخارات گذشته!»      

بله،  مجموعۀ «خردرچمنی» که آمریکا در ایران به راه انداخته،   مسلماً آب دهان بعضی‌ها را هم سرازیر می‌کند،   ولی این بساط،  برنامه‌ای است تکراری.   چرا که از منظر ارزش سیاسی،   جملۀ «کوروش آسوده بخواب،  ما بیداریم»،  روی دیگر جملۀ «ایران شده کربلا» است.   به این روند می‌گویند گسترش دیرینه‌پرستی و تزریق «ابهام» در سیاست کشور.   روندی که حقیقتاً شاهکار سیاست استعماری آمریکا در ایران به شمار می‌رود!   چندقطبی‌های کاذبی که به اینصورت بر عرصۀ سیاسی و اجتماعی ایران تحمیل ‌شده یک نتیجۀ روشن و «مطلوب» به همراه دارد؛  کنترل افکارعمومی ایرانیان در زنجیرۀ پروپاگاند،   و تلقین مجموعۀ پوسیده‌ای از «باورها!»  باورهائی نظیر ایرانی شیعه است و باستانی و رستم‌دوست؛   ایرانی ناسیونالیستی دوآتشه است و همزمان شیفتۀ دین اسلام؛   ایرانی ثروتمند است و فقیرنواز؛   ایرانی استاد دانشگاه‌آمریکا و مقام بزرگ فرهنگی است، و ساکن اردوگاه و ناکجاآباد‌ پناهندگان و فراریان‌!    

بی‌دلیل نیست که آنچه تحت عنوان اپوزیسیون در خارج از کشور تشکیل شده،  یا رسماً مذهبی است،  یا همچون سلطنت‌طلبان و جمهوریخواهانی که خود را «لائیک» می‌خوانند،  تا مغز استخوان وابسته به دگم‌های خشک‌فکرانه و واپس‌گرایانۀ بومی و مذهبی باقی مانده!  خلاصۀ کلام،  هیچکس برای آینده  برنامه ارائه نمی‌دهد؛   آینده برای اینان چیزی جز تحقق «گذشته» نیست!  سلطنت‌چی‌ها خواستار برگزاری همه‌پرسی می‌شوند،   با هدف‌ بزرگداشت و به ارزش گذاردن دوران رضاشاه و محمدرضاشاه!   دارودستۀ میرحسین موسوی دم از همه‌پرسی و خروج از قانون اساسی می‌زنند،   با هدف‌ «بازگشت به دوران نورانی امام خمینی!»   دولت حاکم در تهران سخن از اهداف انقلاب می‌گوید،   با هدف «به حاشیه راندن کنونیت در جامعۀ ایران!»  و جالب اینکه،  احزاب به اصطلاح «چپ» که هنوز جذب دیگر جریانات نشده‌اند،  سخن از مبارزه در راه زحمتکشان به میان می‌آورند،  با هدف برقراری حکومت‌های دیرینه و پوسیدۀ استالینیستی و لنینیستی!    در چنین فضای مسمومی که پروپاگاند آمریکا در ایران ایجاد کرده،   چگونه می‌توان سخن از آینده گفت؟   چگونه می‌توان این اصل اساسی را تفهیم کرد که «آینده را با شناخت و آگاهی از گذشته می‌سازند،   نه با الگوبرداری ازگذشته!»

برای روشن شدن مطلب نیم‌نگاهی بیاندازیم به آیندۀ منطقه.  همانطور که در مطالب پیشین نیز گفته‌ایم،  «خروجی» جنگ اوکراین سرنوشت ملت ایران و بسیاری مسائل دیگر را در خاورمیانه و آسیای مرکزی رقم خواهد زد.   ولی اینبار غرب نمی‌تواند همچون دوران «پساجنگ دوم» در مقام مالک‌الرقاب سیاست منطقه قد علم کند.   تلاش‌های همزمان واشنگتن در حمایت از سلطنت‌طلبان و اصلاح‌طلبان می‌تواند نهایت امر ایندو جریان را به یکدیگر نزدیک کرده،  به دلیل وابستگی‌های محفلی حتی به اتحادشان نیز منجر شود.  و در این میان مسلماً نمی‌باید نقش تعیین‌کنندۀ حکومت ملائی را نیز که در قفای این تحرکات پیش‌ می‌تازد نادیده گرفت.   ولی کارزار آیندۀ ایران به مراتب پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.   به عبارت ساده‌تر،  آمریکا پیش از آنکه سرنوشت ایرانیان را رقم زند،  می‌باید سرنوشت خود و حضور و سیطرۀ واشنگتن را در منطقه روشن کند.   دادوفریاد و جاروجنجال واشنگتن در امور سیاسی ایران،  ‌ لاف و گزاف شکارچی شارلاتانی را تداعی می‌کند که پوست خرس شکار نکرده را به فروش گذارده!   چرا که سرنوشت واشنگتن در خاورمیانه و آسیای مرکزی هنوز روشن نیست،   و خطوط نفوذی و سیطره‌اش نیز در ابهام کامل فروافتاده.   به همین دلیل استنباط ما این است که حمایت‌های بی‌دریغ واشنگتن از برخی جریانات مخالف‌نما در ایران،   نه جهت فروپاشاندن حکومت ملایان که صرفاً برای چانه‌زنی با مسکو و خروج «افتخارآفرین» واشنگتن از بحران اوکراین به راه اوفتاده است.