کور، کوزه، کولونا!

طی روزهای اخیر،  فعالیت محفلک‌های سیاسی پیرامون ایران و مسائل مبتلا به کشورمان شدت گرفته.   از یک‌سو،  با اخراج مقتدی‌صدر و اوباش‌ هوادارش از مجلس قانونگزاری عراق،  شاهد فروپاشی کاخ پوشالی شیعی‌گری در عراق هستیم.  و از سوی دیگر،  حسین طائب،  رئیس آدمکشان بیت‌رهبری پس از نوش‌جان کردن کتکی جانانه مقام و منزلت را رها کرده و خانه‌نشین شده.  البته در بولتن‌نامه‌های ولایت‌فقیه که تحت عنوان روزنامه از آن‌ها یاد می‌شود،  کتک خوردن حضرت «غایط‌الله» را تحت پوشش «تلاش جهت ترور ایشان» به خورد عوام داده‌اند!  و خود از این مجمل،‌   بخوانید حدیث مفصل.   اگر به این مجموعه تحولات،   سفر لاوروف،   وزیر امور خارجۀ روسیه به ایران و همزمان دیدار هول‌هولکی وزیر امور خارجۀ اتحادیه اروپا به تهران را اضافه کنیم،  خواهیم دید که عقب‌نشینی ارتش سازمان آتلانتیک شمالی از شهر «سو‌رودونتسک» نه پایان،  که آغاز کار است.  و سر گندۀ حرکت روسیه به سوی شرق اروپا،   هنوز برای پایتخت‌های غربی،  و خصوصاً برای محافل وابسته به غرب در تهران زیر لحاف است.

در مطلب امروز نیم‌نگاهی می اندازیم به هواداران «دمکراسی اوکراین» در میان ایرانی‌نمایان، سپس می‌رویم به سراغ «شاه‌پرستان» جدید و در پایان نیز می‌پردازیم به وضعیت ایران در برابر گسترش سیاست‌های روسیه و چین،  عقب‌نشینی مداوم آمریکا و موضع‌گیری‌های حکومت ملایان.  پس نخست برویم به سراغ اوکراین دوستان شیعی!

همانطور که بالاتر عنوان کردیم،  عقب‌نشینی ارتش ناتو از سورودونتسک،  از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.   یادآور شویم شبکه‌های غربی،  از نیروی نظامی‌ای که در برابر ارتش روسیه ایستاده تحت عنوان «ارتش اوکراین» یاد می‌کنند،  ولی چنین ارتشی اصولاً وجود خارجی ندارد.  نیروهای نظامی در اوکراین تحت رهبری مزدوران مسلح خارجی ـ  عموماً انگلیسی، آمریکائی و وابستگان به بازار مشترک بریتانیا ـ  عمل می‌کنند.  تجهیزات نظامی،  کارشناسی و حمایت‌های لوژیستیک و اطلاعات و ضداطلاعات نیز توسط پنتاگون در اختیارشان قرار می‌گیرد.  حال اگر با اینهمه «آفتابه و لگن» گروه‌های مسلح مذکور مجبور به عقب‌نشینی شده‌اند،  می‌باید پذیرفت که حال و روز پایتخت‌های غربی در اوکراین بسیار نامساعد است. 

از سوی دیگر، در گیرودار بساط اوکراین،  «کشورک» لیتوانی با یک میلیون سکنه،  سینه‌اش را در برابر ارتش روسیه سپر کرده و با نقض مقاوله‌نامه‌های امضاء شده،   ارتباط زمینی منطقۀ کالینینگراد با روسیه را قطع کرده!   به عبارت ساده‌تر،  بعضی‌ مقامات در اینکشور به مسکو چشمک‌ می‌زنند که بعد از اوکراین قدم رنجه فرموده،  سری هم به ما بزنید!  این مسائل به صراحت نشان می‌دهد که تأکیدات مکرر و پیوستۀ مقامات آمریکائی بر «طولانی» بودن بحران اوکراین،   معنائی جز بازگشت قدرتمندانۀ روسیه به اروپای شرقی نمی‌تواند داشته باشد.   در افق چنین تحولات فراگیری،  برای آندسته از ایرانیان و ایرانی‌نمایانی که پس از آغاز عملیات نظامی روسیه در اوکراین،   سریعاً به آغوش آمریکا پریده،   خودشان را لوس می‌کنند و سرود «اوکراین،  اوکراین» می‌خوانند آیندۀ سیاسی روشنی نمی‌توان ترسیم نمود.  و در همین چارچوب است که برکناری برخی «مقامات» ملائی،  و عقب‌نشینی‌های حجج اسلام از مواضع‌شان،  اینجا و آنجا می‌تواند مورد تحلیل قرار گیرد.  

نخست بگوئیم که جنگ در اوکراین،  برای برخی مقامات ایالات‌متحد و هم‌پالکی‌های اروپائی‌شان تبدیل شده به بهانۀ مناسبی جهت ترسیم مجدد خط «شمال ـ جنوب» در مرزهای ایران و روسیه.  به عبارت ساده‌تر،  اگر ناگهان شاهد «اجماع» ایرانی‌نمایانی از قماش ملاممد خاتمی،  احمدی‌نژاد،  چریک‌های فدائی خلق،  مجاهدین «نستوه»،  جبهۀ ملی،  پان‌ایرانیست‌ها و خصوصاً رضا پهلوی پیرامون حمایت از اوکراین هستیم،  و همگی هم‌سنگر زلنسکی،  عروسک کوکی سازمان آتلانتیک شمالی شده‌اند،   بی‌دلیل نیست.  اینان نخست در خواب و خیال از پیش خط کذا را ترسیم کرده‌اند،  و اینک به حساب خودشان می‌خواهند پس از ترسیم خط کذا توسط آمریکا ـ   نوعی بازگشت به تنظیمات جغرافیائی دوران جنگ‌سرد ـ  در سنگر «خوب و حق» لنگر بیاندازند.   یعنی تحت حمایت آمریکا باشند؛  در «دمکراسی» سازمان سیا قرار گیرند؛   دلار پشت‌سبز دریافت دارند؛  و روزنامه‌های غربی عکس‌های‌شان را مرتباً چاپ کرده،  برای‌شان تبلیغات به راه بیاندازند.   اینهمه،  در شرایطی که هنوز موفقیت آمریکا در ترسیم مجدد خط کذا از مرحلۀ توهمات و اوهام پنتاگون فراتر نرفته.

در همین چارچوب شاهدیم که حتی،‌  کاترین کولونا،  وزیر امور خارجۀ فرانسه نیز «طرفدار» رضا پهلوی شده!    البته شتر خانم کولونا سرشناس‌تر از ‌آن است که ایشان بتوانند با آن دولادولا سواری کنند و اینوروآنور بروند.  خانم کولونا از جمله دست‌راستی‌های تندرو فرانسه به شمار می‌روند و از نورچشمان ژاک شیراک،  رئیس جمهور انگلیسی‌مسلک اینکشور بوده‌اند!  در نتیجه سخنرانی ایشان در حمایت از رضا پهلوی بیشتر به معنای حمایت دربار انگلستان از شاه‌بازی در ایران می‌باید تلقی شود.

طی دهه‌های متمادی روال کار چنین بوده که آنگلوساکسون‌ها زمانی که خود را برای بحران‌سازی و سربازگیری و لشکرکشی خیابانی در ایران آماده می‌کنند،  نقش «دوست داشتنی» و سرنوشت‌ساز را به فرانسوی‌ها بدهند.  یادمان نرفته که در چارچوب همین روال،  روح‌الله خمینی،  آدمکش شیعی‌مسلک را دولت فرانسه برای‌مان در پاریس چقدر خوب «تروخشک» می‌کرد.  اگر این روضه‌خوان خونخوار را به طور مثال به لندن و یا واشنگتن برده بودند،   مسلماً هیزم‌اش اینهمه «گُر» نمی‌گرفت.   اینک نیز آنگلوساکسون‌ها دوباره فرانسه را برای ملت ایران علم کرده‌اند تا  برای‌مان «گُه» دیگری عروس کنند.   و اینبار «گُه» کذا به قول خانم کولونا خیلی هم «دمکراسی» است!  نمی‌دانستیم آریامهری‌ایسم را می‌باید دمکراسی‌ تلقی کنیم!  

البته،  فراموش نکنیم که طی چند دهۀ اخیر،  غربی‌ها به همان کوری می‌مانند که با یک کوزۀ ‌شیره در خیالاتش به گله‌دار بزرگی تبدیل شده بود و زمانیکه در توهمات‌اش گرگ‌ها به گله خیالی‌ حمله‌ور شدند،  برای دور کردن‌ آن‌ها عصایش را آنچنان به این‌سوی و آنسوی ‌زد که کوزۀ شیره را شکست و امیدهای‌اش را بر باد داد.   و در این روز و روزگار همه جا پر شده از کور و کوزۀ شیره!   مسلماً کوزۀ شیرۀ ایران،  از کوزه‌های عراق،  سوریه،  ترکیه،  اردن،  عربستان و حتی افغانستان هم بزرگ‌تر و گرانقیمت‌تر است.   به همین دلیل خانم کولونا به طمع بهره‌برداری از کوزۀ کذا،   با شیرین عبادی،  مبلغ اسلام و نوادۀ سرشناس کورش هخامنشی هم عکس یادگاری گرفته‌اند.  مسلماً ایشان به حاجیه عبادی تفهیم کرده‌اندکه دمکراسی «هزینه» دارد،  و سخنرانی‌های‌ حاجیه خانم به عنوان عضو فعال حزب رستاخیز و فدائی «شاهنشاه آریامهر» از آرشیو روزنامه‌ها خارج نخواهد شد!   

بین خودمان بماند،  اصولاً تخصص این فرانسوی‌ها در بازیافت زباله و احترام به زباله‌های بازیافتی است.  به طور مثال،  ادوارد هشتم که همکار هیتلر بود،  پس از اخراج از دربار انگلستان،  در فرانسه ساکن شد؛  و پس از پایان جنگ دوم نیز تمامی آدمکشان نازی،  در اینکشور تطهیر شده،   به مقامات بالای دولتی دست یافتند.   مهم‌ترین‌شان فرانسوا میتران،   رئیس‌جمهور «سوسیالیست» فرانسه بود که فعالیت ‌سیاسی را با گروه یهودستیز «صلیب‌ آتش» آغاز کرد،  سپس با ویشی‌ست‌ها همکار شد،  و نهایت امر به عنوان سوسیالیست،  با تکیه بر «آراء عمومی» پای‌اش به کاخ الیزه باز شد!  ‌ بله در روزهای «خوب» جنگ سرد چنین معجزاتی را هم شاهد بودیم!              

ولی خوب،  چه بگوئیم که دیگر «آن ممه را لولو برده!»   جنگ‌سرد تمام شده،  و تلاش‌های غرب جهت تبدیل روسیه به یک مجموعه‌ «ایدئولوژیک» و منزوی،  ناکام مانده.  امروز شاهدیم که یانکی‌ها قرار دادن روسیه در انزوای سیاسی،  صنعتی و مالی حتی از قربانی‌کردن اروپای غربی نیز ابائی ندارند.  و به دلیل سیاست‌های مخرب واشنگتن،  فعلاً تورم،   بیکاری و فروپاشی اقتصادی در کشورهای آلمان،  فرانسه و ایتالیا به سرعت در حال رشد و توسعه است.   اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد،   دیری نخواهد پائید که دمکراسی پارلمانی نیز در اینکشورها فرو ریزد و دولت‌های «غیردمکراتیک» سرکار بیایند!  ولی اینهم کارساز سرمایه‌داری آمریکا نخواهد شد،  چرا که این مشکل می‌باید در ارتباط متمدنانه با مسکو و پکن حل شود؛  هر چند آمریکا حاضر نیست در راه تمدن گام بردارد.  

در مورد ایران نیز دقیقاً به دلیل همین خشک‌فکری آمریکائی است که گلۀ شاه‌پرستان جدید را به راه انداخته‌اند.   این حرکت در واقع تلاشی است جهت تأمین زمینۀ مناسب برای گسترش سیاست‌های روس‌‌ستیز غرب در منطقۀ خاورمیانه و آسیای مرکزی.   دیروز قرار بود ملایان برای غرب این زمینۀ سیاسی را فراهم آورند،   و شاهدیم که طی چهار دهه وظیفه‌شان را بخوبی ایفا کردند.  امروز هم نوبت نقش‌آفرینی به خانوادۀ پهلوی رسیده!  در همین چارچوب،  فروپاشی شیعی‌گری در عراق و کشت‌وکشتار و کتک خوردن مقامات «شیعی» در ایران نیز چیزی نیست جز اینکه نوکران قدیم می‌باید جای‌شان را به نوکران جدید بسپارند. 

همینجا بگوئیم،  در برخورد با مسائل جهان سوم این اصل اساسی را هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد که حکومت‌های وابسته به غرب فقط توسط غرب از قدرت ساقط می‌شوند.   به عبارت ساده‌تر،  اگر قرار باشد ملایان که توسط ارتش شاهنشاهی و ساواک آریامهری به قدرت رسیده‌اند گورشان را گم کنند،  این غربی‌ها هستند که می‌باید زیرپای‌ حضرات را بکشند،   نه روسیه و چین.  روشن‌تر بگوئیم،‌  ساختار تشکیلاتی دولت‌های دست نشانده استعمار به شیوه‌ای پایه‌ریزی شده که فروپاشی‌شان فقط توسط همان قدرت استعماری امکانپذیر خواهد بود.   به همین دلیل،  زمانیکه غرب کارش با ملایان به نقطۀ اتمام رسیده بود،   جهت جایگزینی‌شان به یک‌باره غائلۀ ملاممد خاتمی را به راه انداختند.  حرکتی که نهایت امر می‌بایست به کودتائی نظامی می‌انجامید،  هر چند به دلیل مخالفت روسیه،  غرب مجبور به عقب نشینی شد.  ولی باز هم دست از کودتاسازی برنداشت،   و دیدیم که در تلاشی دوباره‌ پروژۀ کودتائی «جنبش سبز» را به راه انداخت؛  در این مرحله نیز شکست خورد!   حال محافل غربی می‌خواهند همین سناریو را با قافلۀ شاه‌دوستان به صحنه بیاورند،   و وزیر امور خارجۀ فرانسه که به دلیل نتایج ناگوار انتخابات پارلمانی اخیر می‌باید قاعدتاً تا چند صباح دیگر این وزارتخانه را ترک گوید،   به مجیزگوئی از رضاپهلوی نشسته.

اول باید پرسید،  رضا پهلوی که اینهمه مورد توجه خانم کولونا قرار گرفته،  کیست و چه می‌گوید؟  همانطور که شاهدیم،  طی 43 سال اخیر،  رضا پهلوی و مادر محترم‌اش حتی یک‌بار مجموعه مسائلی که طی سدۀ اخیر زمینه‌ساز سرکوب و تاراج ملت ایران بوده به زیر سئوال نبرده‌اند:   احکام زن‌ستیز اسلام،   تعدد زوجات،  سیاست جدائی مرد و زن،  ضدیت فی‌نفسۀ دین اسلام با آزادی‌های اجتماعی،  فرهنگی،  فردی،  هنری و … و اگر این حضرات این احکام انسان‌ستیز را هرگز به زیر سئوال نبرده‌اند،  منطقاً آن‌ها را تأئید می‌کنند.  حال چه شده که وزیرامور خارجه فرانسه،   علیرغم این مواضع مبهم و ملاپسند پهلوی‌ها،  عاشق چشمان شهلای رضاجان است‌ و در جبین ایشان دمکراسی رویت کرده؟!  به استنباط ما،  قضیه از این قرار است که بعضی‌ها می‌خواهند به عوام‌الناس این درو غ شاخدار و ابله‌پسند را حقنه کنند که،  «آمدن فلانی و رفتن بهمانی به معنای دمکراسی است!»   ولی واقعیت این است که دمکراسی را می‌باید ملت با استفاده از ابزارهای ساختاری ـ  اتحادیه‌ها،  انجمن‌ها،  احزاب،  تشکل‌های غیردولتی،  اصناف،  و… ـ   بر دستگاه دولتی «تحمیل» نماید؛   دمکراسی در هیچ کشور دنیا نتیجۀ عمل دولت نیست.   هیچ دولتی خواستار دمکراسی نیست؛   این ملت‌ها هستند که می‌باید دمکراسی را به دستگاه‌های دولتی تحمیل کنند.   اگر امروز در ایران چنین ابزاری وجود ندارد،  طرفداران دمکراسی می‌باید در پی ساخت و پرداخت آن باشند،  نه اینکه صرفاً بخواهند از شر یک فرد و یا یک رژیم پوشالی خلاص شوند.  بله،   تا آنجا که به دمکراسی مربوط می‌‌شود،  تغییر صورتک استعمار چیزی را عوض نخواهد کرد،  هر چند این امکان وجود دارد که همچون بساط انقلاب «روح‌الله خمینی»،  صورتک بد با بدتر جایگزین گردد.   

به استنباط ما،  به دلائلی که مسلماً شکست پروژه‌های اروپائی جوزف بایدن در آن دخیل است،   خانم کولونا به نمایندگی از سوی محافل غربی پای در اینگونه موضع‌گیری‌های نمایشی گذارده‌اند.  و قصد دارند از طریق این «نمایش‌های بیخ دیواری» به حساب خودشان مواضع مورد تأکید فدراسیون روسیه را به چالش بکشانند!  چرا که مسکو بارها عنوان کرده که از بحران‌سازی،  کودتا،  تحرکات کورکورانه و خیابانی و خردجال در کشورهای دیگر،  خصوصاً در کشورهای همسایه حمایت نخواهد کرد.   در نتیجه،  به تبع‌اُلی برنامۀ شاه‌بازی و رضاپهلوی نیز نمی‌باید مورد تأئید روسیه باشد،‌  و بجائی هم نخواهد رسید.   با این وجود،  شاهدیم که علیرغم تمامی این نکات روشن و واضح،  لشکر لشوشی که در دوران صدارت شاپور بختیار،   پشت سر روح‌الله خمینی ردیف شده بود،   اینک در کنار «اعلیحضرت» تجمع کرده!   گروهی نیز تحت عنوان «چپ‌گرا» و خصوصاً مخالف سرمایه‌داری،  دست به انتقاد از این «رهبرسازی» زده‌اند.  اینان را نمی‌باید جدی گرفت،   چرا که این نوع آدرس عوضی دادن شگرد عملۀ سازمان سیا در سربازگیری است.  ادعای مخالفت رسانه‌ای اینان با برنامۀ شاه‌سازی و سرمایه‌داری فقط جهت سربازگیری از مخالفان واقعی استبداد و انداختن آنان به چاه سرکوب‌های سیاسی و نظامی‌ای است که در صورت به قدرت رسیدن خانوادۀ پهلوی در ایران به راه خواهد افتاد.        

بارها گفته‌ایم که در ایران،  حتی در دوران بروبیای اتحادشوروی،  تحرکات سیاسی آمریکا فقط با تأئید ضمنی مسکو عملی می‌شد.   اگر روسیه مخالفت جدی می‌کرد،  آمریکا در مرزهای اتحادشوروی دست به عملی نمی‌زد که تبعات ژئواستراتژیک داشته باشد.  این قاعده امروز به مراتب جدی‌تر از گذشته حاکم شده.  چرا که تخالف سیاست‌های منطقه‌ای «مسکو ـ واشنگتن» شدت گرفته،  و از سوی دیگر روسیه جهت گسترش منافع ملی‌اش به عمق استراتژیک در منطقۀ خاورمیانه نیاز دارد،  عمقی که ایران در مرکز آن قرار گرفته.  

از شما چه پنهان،   سفرهای دیپلماتیک اخیر مقامات اروپائی،  آمریکائی و روسی به کشورهای منطقه، که عموماً به بهانۀ دستیابی به منابع انرژی نفت و گاز صورت می‌گیرد،   در چارچوب تعیین خطوط اصلی همین «عمق استراتژیک» انجام می‌‌شود.   و به دلائلی که بررسی‌شان در حوصلۀ این وبلاگ نیست،  آمریکا در میانۀ این بده‌بستان‌ها دست بالا را ندارد.   

سلطنت خیابانی!

مطلب امروز را به بررسی اظهارات رضا پهلوی،  ولیعهد آریامهر اختصاص می‌دهیم.   شاهزادۀ آریامهر،  که اینک بیش از 60 بهار از عمرش می‌گذرد،   در میعاد درگذشت روح‌الله خمینی، عملاً خود را به عنوان «رهبر» مخالفان حکومت اسلامی معرفی نموده!    البته در اینکه وی با حکومت فعلی مخالفت‌هائی دارد،  جای تردید و بحث و گفتگو نیست.   وابستگی‌های مالی،  محفلی،  تشکیلاتی و خصوصاً سیاسی رضا پهلوی به دربار سابق ایران از واضحات است؛  او جزئی لایتجزاء از رژیم پهلوی بوده.  ولی از سوی دیگر،   ملایان  نیز رابطۀ خیلی خوبی با دربار پهلوی داشته‌اند!   از اینرو  ویژگی فروپاشی رژیم پهلوی در 22 بهمن 57،   که به صورتی کودتائی و برق‌آسا صورت گرفت،  بررسی موضع‌گیری‌های رضا پهلوی را امروز مشکل می‌کند.  چرا که تحلیل‌گر نمی‌تواند میان اهرم‌های حاکمیت فعلی و تشکیلاتی که سرانجام ولیعهد پهلوی‌ها را به قدرت نزدیک خواهد کرد،   حد فاصل مشخصی ترسیم نماید.  به عبارت ساده‌تر،  علیرغم مواضع شداد و غلاظ رضا پهلوی در برابر کسانی که به قول وی،   «جز روضه‌خوانی هنری ندارند!»  ارتباط شاه با شیخ عمیق‌تر از ‌آن است که شاه به عنوان «رهبر» مخالفان بتواند با سلطۀ شیخ بر جامعۀ ایران برخوردی قاطعانه صورت دهد.   خلاصه بگوئیم،   رضا پهلوی امروز بر سفرۀ فرسودۀ پروپاگاندی استعماری و تکراری نشسته که پس از جنگ اول جهانی توسط انگلستان در ایران پهن شده بود.   این پروپاگاند چنین وانمود  می‌کرد که گویا میرپنج مخالف ملایان بوده!   

ولی خط رابط میان رژیم پهلوی و حکومت اسلامی را نیز دقیقاً از همین زاویۀ «مخالفت میرپنج با ملایان» می‌توان تشخیص داد!   چرا که از قضای روزگار،  طی نزدیک به نیم‌قرن که از حکومت ملایان می‌گذرد،  پروپاگاند مخالفت میرپنج با ملایان،   پیوسته توسط حکومت اسلامی تکرار می‌شود.   ولی واقعیت اینجاست که میرپنج یک پدیدۀ انگلیسی،  و وابسته به دوران پساجنگ اول بود.  و بررسی موضع‌گیری‌های دولت وی در ایران بیشتر می‌باید با مطالعۀ ژئواستراتژی پساجنگ اول مورد بررسی قرار گیرد،  نه اینکه عاملی باشد جهت تهییج افکار عوام‌الناس!  بهره‌گیری مداوم رضا پهلوی و حکومت ملائی از پدیدۀ «میرپنج» به این شبهه دامن می‌زند که ایندو جریان به گرد گشتاور واحدی در حرکت‌اند.  حال که به تهییج افکار و گشتاور واحد رسیدیم بد نیست،  کلیدواژه‌هائی را نیز بررسی کنیم که پیوسته در سخنرانی‌های رضا پهلوی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

علیرغم توسل مکرر رضا پهلوی به واژگان فریبندۀ دمکراسی،  لائیسیته،  حقوق بشر و … موضع وی در حمایت از «دمکراسی» همچنان گنگ و مبهم باقی ‌مانده است.  ایشان پیوسته برای «دمکراسی» پیراهن ‌دریده‌اند،   ولی حتی یک‌بار شیوه‌های استبدادی پدر و پدربزرگ‌شان را که طی 57 سال بر ایران حاکم بودند،  محکوم نکرده‌اند.  ورای آن،  حتی کوچک‌ترین انتقادی نیز بر شیوۀ حکومت رژیم سابق ایران ـ  روابط بین‌المللی،  تکیۀ بیش از حد بر مذهب‌ستائی وآخوندنوازی،  پروپاگاند ایران‌پرستی،  و …  ـ   وارد نمی‌دانند.   ساده‌تر بگوئیم،  برای رضا پهلوی،  با در نظر گرفتن مواضع اعلام شده‌اش،   رژیم گذشتۀ ایران یک ایده‌آل ـ یوتوپیا ـ باقی مانده!   ایده‌آلی که امروز می‌باید آن را بر کشور حاکم کرد.  

علاوه بر این مواضع که ضدیت آشکار با دمکراسی است،  رضا پهلوی در سخنرانی اخیرش صریحاً از عباراتی همچون «خردجمعی»،   «شعارهای هوشمندانه» و خصوصاً «شهدای کشور» استفاده کرده،  که عموماً نُقل محافل افراطی‌ راست‌ و چپ است.   نیازی نیست که بگوئیم برای محافل افراطی،  دمکراسی به هیچ عنوان «هدف» نیست؛   اینان با پنهان شدن در قفای این نوع شعارها،  عملاً کنونی‌ات جامعه و نیاز انسان‌ها به «آزادی بیان» را در حاشیه قرار می‌دهند.   با در نظر گرفتن مواضع و برخوردهای رضا پهلوی مشکل بتوان از وی به عنوان فردی نام برد که خواستار برقراری دمکراسی در ایران باشد.   ورای آن،   با توجه به شیوۀ بیان و آناتومی تشکیلاتی‌ای که در اطراف وی حلقه زده،  به صراحت می‌توان گفت که پایه و اساس تمایلات سیاسی ایشان‌ بیش از آنچه بر گسترش دمکراسی و آزادی بیان تکیه داشته باشد،   بر نقد و بررسی سیاست‌های رژیم ملائی متمرکز شده!   او با تکیه بر همین «نقد و بررسی‌ها» می‌خواهد هم رژیم گذشته را توجیه کند،  و هم از آن تصویری آرمانی و ایده‌آل برای آیندۀ ایرانیان ترسیم نماید!   ایرانیانی که اغلب حتی دوران پهلوی را به چشم هم ندیده‌اند.   به صراحت بگوئیم،  این شیوۀ عمل،   یعنی به ارزش گذاشتن گذشته،  در برابر شرایط اسف‌باری که فرزند خلف و تداوم منطقی همین گذشته است،  بیشتر به کلاهبرداری سیاسی می‌ماند تا حمایت از دمکراسی.  

واقعیت این است که برقراری دمکراسی آنقدرها هم که برخی ـ  خصوصاً فاشیست‌ها و بلشویک‌ها ـ  وانمود می‌کنند کار ساده و پیش‌پاافتاده‌ای نیست.   از منظر تاریخی امکان ندارد که افرادی بتوانند صرفاً با تکیه بر چند واژه و عبارت،  و نهایت امر کسب حمایت از چند پایتخت غربی چنین نظامی را در یک کشور حاکم کنند.  دمکراسی نیازمند هم‌فکری عملی و همکاری تمامی نیروهای سیاسی بر محور الزامات دمکراسی ـ  انسان محوری،  آزادی بیان،  حمایت از حقوق‌ مطروحه در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر،  آزادی فعالیت‌های هنری و اقتصادی و … ـ  است.  تحریک عوام‌الناس به تظاهرات،  عربده‌کشی در کوی و خیابان،  سردادن شعارهای مرگ بر این،  و زنده باد آن و … به ویژه شعار «نه به جمهوری اسلامی»،  هرگز به دمکراسی منجر نخواهد شد.  نتیجۀ این عملیات،   همانطور که در دوران روح‌الله خمینی هم شاهد بودیم پوپولیسم و استبداد است.  

در نتیجه،  برخلاف توهم عوام،  دمکراسی صرفاً با «آراء ملت» و کشاندن تل موهوم مردم به خیابان‌ها برقرار نمی‌شود؛  هر چند «آراء ملت» و ازدحام جمعیت به راحتی می‌تواند دستمایۀ فاشیست‌ها باشد.   فراموش نکنیم که هیتلر،  موسولینی،  و همین روح‌الله خمینی جملگی با «آراء ملت» پای پیش گذاشته‌اند.   در صورتی که دمکراسی نتیجۀ تضارب آراء صاحب‌نظران در فضای «آزادی بیان» است.    فضائی که نهایت امر روابط حقوقی و اجتماعی را تبدیل به حد فاصلی می‌کند میان عوام‌الناس و پوپولیسم.   ولی برخورد رضا پهلوی با سیاست کشور با این مسائل فاصلۀ زیادی دارد،   نه فقط وی،  که تمامی گروه‌هائی که ادعای حمایت از دمکراسی دارند،  امروز در عمل کورکورانه حامیان تحرکات کوچه و خیابان شده‌اند.   تحرکاتی که جامعه را به تدریج به یک‌سونگری عادت می‌دهد،  و عوام به سرعت به این نتیجه ضدمنطقی خواهند رسید که در فضای اجتماعی کشور «سیاه و سپید» وجود دارد؛   می‌باید سیاه را از میان برداشت تا سپید سر برآورد!   ششصد سال پیش،  حافظ،   شاعر گرانقدر زبان فارسی چنین سروده بود:

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود،   فرشته درآید!

ولی حافظ،   شاعر عارف‌مسلک و گرانمایۀ ایران زمین،   نه سیاستمدار بود،  نه معاصر! حافظ به دوران کلاسیک ادبیات ایران تعلق دارد.   او از جهان عرفان سخن می‌گوید،  و اصولاً با فلسفۀ سیاسی هم بی‌ارتباط است.   برخوردی از نوع «عرفان حافظ» نمی‌تواند،  و نمی‌باید ورد زبان سیاست‌مدارانی شود که از طریق کیبورد روی خطوط اینترنت با ملت ایران مکالمه دارند.    بله،  جامعۀ بشری تغییرات فراوانی به خود دیده،   و اگر خواهان دمکراسی هستیم می‌باید بپذیریم که سخن عرفا ارتباطی با جامعۀ بشری ندارد.   چرا که  برخلاف «خلوت دل» حافظ،   دمکراسی عملاً جای صحبت اضداد خواهد بود.   دیو و فرشته که سهل است،   یک مدعی هواداری از دمکراسی بالاجبار می‌باید موجودیت فیزیکی،  تشکیلاتی،  پارلمانی،  و حتی هنری و اقتصادی و مالی مخالفان خود را نیز در جامعه بپذیرد.   دمکراسی،  یعنی رعایت «حق حقوقی» مخالف!  ما در همینجا سئوالی مطرح می‌کنیم‌،  آیا چنین برخوردی از سوی رضا پهلوی و طرفداران‌اش دیده‌ایم؟   به صراحت بگوئیم،  خیر!   اینان در خندق دیو و فرشته دست‌وپا می‌زنند،  هر از گاهی نیز گریبان دیوی را گرفته،   سر بیرون می‌آورند و  فریاد می‌زنند:   «دمکراسی!»        

به طور مثال،  رضا پهلوی در بیانات اخیرش،  با بهره‌گیری از فاجعۀ جنگ هشت سالۀ ایران و عراق،  رسماً از ارتش به عنوان «فدائی ملت» نام می‌برد!   ولی می‌باید به ایشان یادآ‌وری کرد که این «فدائی ملت» در شهریور سال 1320 باعث استعفای پدربزرگ‌تان شد، و  از طریق همراهی با کودتای آمریکائی 22 بهمن 1357،  دولت شاپور بختیار، ‌ آخرین شانس ایرانیان جهت دستیابی به دمکراسی را نیز نابود کرد!   اگر خواهان دمکراسی هستید،   بجای شاخ‌وشانه ‌کشیدن برای مخالفان سیاسی‌،  شایسته است که به «به‌به‌وچه‌چه» برای این «فدائیان ملت» خاتمه دهید،   و از هم اکنون خطوط مشخصی جهت رفتار سیاسی ارتش ترسیم کنید.   چرا که این خطوط در یک دمکراسی از اهم امور است.   ولی در کمال تعجب می‌بینیم،  نه فقط سلطنت‌طلبان،  که عملاً تمامی گروه‌های سیاسی که خود را خواستار دمکراسی می‌خوانند،   به طمع بهره‌برداری از قدرت سرنیزۀ یک سازمان متشکل و مسلح،  برخورد شایسته‌ای با پدیدۀ ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی صورت نمی‌دهند.   خلاصه بگوئیم،  سرنوشت ارتش و نیروهای نظامی و انتظامی در پروژه‌های سلطنت‌طلبان و دیگر گروه‌های سیاسی عملاً «غایب» اصلی باقی مانده است!    

سلطنت‌طلبی به شیوۀ رضا پهلوی برای ایران مشکل دیگری نیز به وجود آورده،  که ارتباطی هم با خط‌ونشان کشیدن برای این و آن و حمایت‌های کورکورانه از این تشکل و آن یک ندارد.  این معضل ارتباط اندام‌وار جریان رضا پهلوی با محافل حکومت‌گر در غرب است.   ارتباطی که مسلماً ارثیۀ خانوادگی می‌باید به شمار آید.  ولی در ژئواستراتژی‌های فعلی،   برخلاف دوران پدر و پدربزرگ ایشان،  چنین ارتباط «بی‌چون‌وچرائی» آنقدرها که برخی می‌پندارند «کارساز» حکومت نخواهد شد.   نقش روسیه،  چین و هند در دیپلماسی جهانی به صورت روزافزون چشم‌گیر می‌شود،   و ساختار جغرافیائی ایران ـ  همسایگی با روسیه و همسایگی با پاکستان که دهه‌هاست تحت نفوذ شدید پکن قرار دارد و مراودات نظامی،  اقتصادی و امنیتی که بازتابی است از این همسایگی‌ها ـ   نیازمند رابطۀ منطقی با بلوک شرق است.  و از این گزینه،   هیچ مفری وجود ندارد.   «ری‌یل پولیتیک» ایجاب می‌کند که سلطنت‌طلبان اگر واقعاً خواستار تشکیل دولت در ایران‌اند،   در رابطۀ «بوس‌وکنارشان» با محافل غربی تجدید نظر اساسی صورت دهند.  تجدید نظری که به هیچ عنوان در چشم‌انداز فعالیت‌های اینان دیده نمی‌شود.     

به طور مثال،  همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم،  موضع‌گیری هول‌هولکی رضاپهلوی در حمایت از ولادیمیر زلنسکی،   و مخالفت‌‌های سیستماتیک وی با سیاست‌های روسیه در خاورمیانه و اروپای شرقی،   که معمولاً با تکرار شعارهای خیابانی عوام‌الناس از قماش « نه غزه،  نه لبنان،  جانم فدای ایران!» یا تهاجم لفظی به دولت سوریه ـ  تنها دولت لائیک عرب ـ  و …   صورت می‌گیرد،   اگر در شبکۀ رادیو و تلویزیون‌‌های غربی عزیزدردانه می‌شود،  شانس وی را جهت دست‌یابی به قدرت در ایران پشیزی افزایش نخواهد داد.   اغراقی هم در کار نیست؛   چنین موضع‌گیری‌هائی می‌تواند حتی امنیت ملی ایرانیان را نیز مورد تهدید قرار دهد.                     

نخست بگوئیم،  سردمداران و بلندگویان شعارهای ضدروسی در ایران «ناشناس» باقی مانده‌اند،   اهداف‌شان نیز مبهم است.   به استنباط ما این تحرکات بیشتر بازتاب باج‌خواهی‌های جناحی در داخل حکومت است،  چرا که روسیه جهت تأمین و یا گسترش نفوذش در داخل خاک ایران نه از رضا پهلوی دستور می‌گیرد و نه از حکومت روضه خوان‌ها.   رابطۀ روسیه با ایران مستقیماً در مذاکرات «مسکو ـ واشنگتن» مشخص می‌شود.   در نتیجه،  اگر ریگی به کفش رضاپهلوی نیست،  دلیلی ندارد که تحت عنوان یک عنصر «خارج از سیستم روضه‌خوان‌ها» مرتباً پای به دعواهای محفلی در درون «سیستم» بگذارد،  و با تکرار شعار جناح‌های حکومتی در وضعیت کسی قرار گیرد که چشم بسته دنباله‌رو بخشی از حکومت روضه‌خوان‌ها شده است.   از سوی دیگر،  همانطور که در سطور بالا هم گفتیم،   نقش روسیه،  چین  و هند رو به افزایش است،  و نمی‌توان به صراحت گفت که سرچشمۀ سیاست «ضدروسی» کنونی  در ایران،  در واقع در کدامین پایتخت‌ها قرار گرفته.    

ما متعجب‌ایم که رضا پهلوی با کمال میل خود و طرفداران‌اش را تا به این حد در این نوع شعارهای کوچه‌وخیابانی مغروق می‌کند.   او با این عمل،  در واقع به عوام‌ستائی و دیپلماسی‌های بیخ‌دیواری و خیابانی که در دوران روح‌الله خمینی مدروز شده بود،   فصل جدیدی ‌افزوده؛  سلطنت خیابانی!   بله،  پروژۀ سیاسی‌ای که رضا پهلوی ارائه می‌دهد،  ورای «مخالفت» با حکومت ملایان چیزی نیست جز بازگشت به حکومت آریامهری.  مسلم است که با این شیوه‌ها،   برخلاف ادعاهای وی،  ملت ایران پای به «دمکراسی» نخواهد گذارد.      

جهت خلاصه کردن موضوع و با در نظر گرفتن تمامی آنچه بالاتر آوردیم،   همینجا بگوئیم که به استنباط ما رضا پهلوی هر چند اصرار فراوان دارد که خود را طرفدار دمکراسی «جا» بزند،  در واقع بر شاخسار درخت پوپولیسم و فاشیسم نشسته.   و از سوی دیگر،  به دلیل تغییرات ژئواستراتژیک در منطقه،   سیاستی که وی خود را به آن آلوده کرده،   آینده‌ای نیز برای وی و طرفداران‌اش تأمین نخواهد کرد.   دوران رهبرسازی محافل آمریکائی در منطقه سپری شده و آمریکا قادر نیست از چنین پروژه‌هائی حمایت عملی صورت دهد،‌   چرا که خودش امروز در منطقۀ خاورمیانه از نظر سیاسی شرایط چندان  مناسبی ندارد.     

در رضا پهلوی چنین قابلیتی نمی‌بینیم،  ولی برای سلطنت‌طلبان،   در شرایط فعلی این امکان وجود دارد که کشور را از استبداد استعماری خارج کنند.   این مهم مستلزم آن است که در گام نخست شبکۀ حواریون سلطنت‌ از سیاست‌های غرب‌ستائی و روس‌ستیزی جدا شوند،  و این واقعیت را درک کنند که روسیه همسایۀ ماست و ملت ایران نمی‌باید به سیاق سدۀ گذشته تبدیل شود به سپر بلای لندن و واشنگتن در برابر مسکو.   درگام بعد،   لازم است حضرات درک کنند که برخورد حقوقی با پدیدۀ شهروند لازمۀ دمکراسی است،   و در تضاد آشکار با آشوب‌ستائی و «مردم‌پرستی‌» و لشکرکشی خیابانی قرار می‌گیرد.  در هر حال،   خروج ایران از استبداد یک جبر تاریخی است،   باید ببینیم سلطنت‌طلبان قادرند با آن همراه شوند،  یا برای همیشه از قافلۀ آیندۀ سیاسی کشور جدا خواهند شد.   

دو زرع و نیم از انقلاب!

دهه‌هاست که تشکل‌های بی‌برنامه و خلق‌الساعه‌ای که به زعم خود به قشرهای واماندۀ رژیم آریامهر و ملایان پوشش «سیاسی ـ  اجتماعی» می‌دهند،  با برچسب‌های چپ‌‌گرائی،  راست‌گرائی،  لیبرالیسم،  سلطنت‌طلبی و انواع و اقسام اسلامگرائی‌ها،  جهت تحلیل دسته‌گلی که روز 22 بهمن 57 به آب داده شده،  گریبان یکدیگر را گرفته و به دنبال «مقصر» می‌گردند.  جالب اینجاست که هیچکدام از این‌ حضرات مسئولیت شخصی و یا گروهی‌اش در به قدرت رساندن فاشیسم ملائی را مورد تأئید قرار نمی‌دهد.   خلاصه بگوئیم،   اینکه امروز کشور ایران نزدیک به نیم‌قرن تحت زعامت مشتی فاشیست روزگار گذرانده برای هیچکدام از اینان اهمیت ندارد؛   مهم این است که «مقصر کیست؟!» 

ولی واقعیت جز این‌هاست؛   زمانیکه دچار خودبزرگ‌بینی می‌شوید،   باور خواهید کرد که، چند آخوند شپشو،  دست در دست مشتی دانشجوی پابرهنه و ژولیده موی،   تحت زعامت اوباش شهری،  امپریالیسم را در اوج جنگ سرد،  و در مرزهای اتحادشوروی سوسیالیستی از ایران بیرون رانده‌اند!   بله، به این ترتیب  ادامۀ «باورهای‌» شما به اینجا خواهد رسید که اگر امروز کشور در رفاه و آسایش و امنیت نیست،   مقصری می‌باید وجود داشته باشد.   احدی نمی‌تواند به شما حالی کند که هیچکاره بوده‌‌اید،   و آنچه بر این ملت تحمیل شد،  تحت عنوان خواست شما هالوها و فرصت‌طلب‌ها به انجام رسید؛    باورتان نخواهد شد!  پاسخ خواهید داد،   «خیر!  ما انقلاب کردیم!  مجلات و روزنامه‌ها هم نوشتند!»  جالب است!  شما در برابر افتضاحی که به بار آمده،  می‌خواهید با حکایت و روایت و قصه‌پردازی،   هم  «مقصر» را بیابید،   و هم از خودتان سلب مسئولیت کرده باشید.   «انقلاب» شده!   ولی فقط «مردم»  ـ  معلوم نیست اینان چه کسانی هستند ـ  انقلاب کرده‌اند،  این «مردم» هم که تشکل حقوقی و مسئول ندارند.   ورای آن شما چنین وانمود می‌کنید که اهداف «انقلاب» اصلاً این فجایعی نبوده که به بار آمده!   

همانطور که شاهدیم،   خودبزرگ‌بینی بیمارگونۀ امثال شما امروز کار را به جاهای باریک کشانده؛   بساط «شاه لوس کن» ملایان،  جای به پروسۀ «آخوند لوس‌کن» پهلوی‌ها سپرده. ملتی که تا دیروز فقط برای شاه،   مرگ آرزو می‌کرد،  و اگر احدی به شعارسازی‌های فاشیستی‌اش ایراد می‌گرفت،   او را ساواکی و درباری و به قول چپ‌های انقلابی «لیبرال کثیف» می‌خواند و به حذف فیزیکی تهدیدش می‌نمود،  در پی خوشرقصی‌‌های «ذکاوتمندانۀ» همین اپوزیسیون بدبخت و سیه‌روز،   اینک تبدیل شده‌ به ملت «شاه‌پرست!»

البته فراموش نکنیم،   شاه‌پرستی امروز اینان عین آخونددوستی‌ دیروزشان خرکی و بی‌ وزن و قافیه‌ است.  همانطور که دیروز از تاریخچۀ روحانیت خودفروختۀ شیعی بی‌اطلاع بودند و همه را به زور و با هیاهو به ته چاه «جمهوری اسلامی» انداختند،  امروز هم،   نه تحولات انقلاب مشروطه را می‌شناسند،   نه نقش رضامیرپنج در خلع سلاح کشور در برابر امپریالیسم انگلستان را!   حمایت‌های جانانۀ پهلوی‌ها از محافل ملائی را نمی‌بینند،   قانون اساسی مشروطه را هم حتی یک‌بار نخوانده‌اند.  اگر هم خوانده‌اند،  چیزی دستگیرشان نشده.   مثلاً آنجا که قانون کذا با آیات کلام‌الله مجید،  شاه ایران را «شیعه» می‌خواند،‌  از خود نمی‌پرسند در مملکتی که رابطۀ «خدا» با «خلق‌الناس» بالاجبار از دریچۀ آخوند می‌باید بگذرد،  این قانون اساسی چیزی نخواهد بود جز همان حکومت اسلامی فعلی!   خلاصه بگوئیم،  اینان بدون پرس‌وجو و تحقیق و تفکر،  فقط به دلیل نفرت از آنچه نسل پیشین برای‌اش «به‌به‌وچه‌چه» کرده، بی‌خبر از واقعیات تاریخی،  همچون محجوران و دیوانگان پای برهنه در میانۀ میدان،   این طرف و آن طرف ‌دویده،  عربده می‌کشند!   و در میان‌شان آن‌ها که بیش از دیگران می‌دانند،  در دل می‌گویند:  «انشاالله گربه است!»

ولی در این میانه، گریبانگیری چپ‌نمایان از چماق‌کشان حکومت اسلامی از آن بده‌بستان‌های «دلپذیر» و شیرین است.  جای شما خالی،  چند روز پیش،  سایت زمانه،  شیپور محفل بیلدربرگ،‌   بساط گیس‌کشی یکی از چپ‌نماها و مصطفی تاج‌زاده،  چماق‌کش‌ «اصلاح‌طلب» و ساواکی شناخته شدۀ حکومت ملائی را منعکس کرده بود،  که باعث کیف و حال اینجانب شد.  گویا سلطنت‌چی‌های ساواکی،  در محفلک «اصلاح‌طلبانه‌ای» که تاج‌زاده روی خطوط اینترنت به راه انداخته بود گریبان‌اش را گرفته بودندکه،   «چرا استبداد به راه انداختید؟!»  ایشان هم چپ‌گرایان را متهم کرده‌اند که،  «اگر نظام به سوی استبداد رفت،  تقصیر این‌ها بود!»   خلاصه،  بر اساس «بده‌بستان» برادرانه چماقدار و چپ‌نما،  سلطنت‌چی‌هائی که مدت‌زمانی است می‌خواهند با تهدید فکاهی‌نویس و بلاگر و … صدای مخالفت با فاشیسم آریامهری را در گلو خفه کنند،   طرفدار دمکراسی از آب در آمده‌اند!   و از سوی دیگر تاج‌زادۀ چماق‌کش هم اصلاً استبداد نمی‌خواسته است،   چرا که ایشان در آزادیخواهی و دمکراسی‌طلبی،  به لرد برتراند راسل طعنه می‌زنند!   جای شما خالی،  پس از مطالعۀ مطلب سایت بیلدربرگ،  ندائی به گوشم ‌رسید:   «بَسَه!  هَمَه باید دوموکراسی بَشَه!»  ای دل غافل دیدید!  این امام خمینی هم طرفدار دمکراسی بود،  و نمی‌گفت! 

ولی خوب،   قسمت جالب برنامه هنوز مانده،  به قول آن پرسوناژ لُر،  «دو زرع‌ونیم‌اش هنوز تو خونه باقیه!»   قضیه زمانی بامزه‌تر می‌شود که یک فقره چپ‌نمای قلم به دست پای به میدان ‌گذارده،  تأکید می‌کند که،  «چپ طرفدار استبداد نبوده و نیست!»    و ما هم باز باید بگوئیم،   ای دل غافل!   دیدید ما چقدر بی‌اطلاع بودیم.  نگو که این «چپ» هم عین «امام» خمینی‌اش دمکراسی می‌خواست و نگفته بود.   ولی خوب یک سئوال باقی می‌ماند،  تجربۀ شخصی را چه کنیم،  در ثانی این چه نوع چپی است که دمکراسی‌خواه شده؟   تا آنجا که ما به یاد داریم،  چپ‌ها همیشه طعنه می‌زدند که،   «شما لیبرال هستید،   دمکراسی می‌خواهید،  ما حکومت واقعی می‌خواهیم!»   یک روز هم یکی از کله‌گنده‌های‌شان آب پاکی روی دست اینجانب ریخت و گفت،   «آن‌ها که دمکراسی می‌خواهند همینجا در فرانسه می‌مانند!»  حال چه شده که چپ اینهمه دمکراسی‌خواه شده‌؟! 

البته دمکراسی فقط یک واژه است،  اگر تحریف و نسبی شود معانی غیردمکراتیک هم پیدا می‌کند.  یادمان نرود که تمامی اروپای شرقی طی ده‌ها تحت حکومت نظامی ارتش اتحادشوروی،   «دمکراسی توده‌ای» خوانده می‌شد!   ولی خوب،  اینجا فقط باید گفت،  خدا برای هیچکس بد نیاورد!   وقتی آن روزها،   همین جوجه‌ها روی لولۀ توپ استالینیسم ‌نشسته بودند،  و عین خاله‌شلخته‌ها،   به قول راوی «توپ مرواری» از لولۀ توپ بخت‌گشائی می‌طلبیدند،   شیر جلودارشان نبود.   «خفه شو!  دمکراسی چیه؟!   استبداد شیرین کارگری!»   آنهم به رهبری بچه‌جقل‌هائی که ته خوابگاه‌ها با پول توجیبی باباجان‌شان یه‌قل‌دوقل می‌زدند.   ولی امروز که رئیس فدراسیون روسیه شخصاً‌ می‌گوید،   «باید فاشیسم و کمونیسم را در اینکشور ریشه‌کن کنیم»،   آناً دشنۀ استبداد کارگری‌شان غلاف ‌شده،  می‌نشینند کنار همان‌ها که چهل سال پیش قرار بود،   «در فرانسه بمانند!»    بله،  کار که به اینجا رسید باید دید،   «لولۀ توپ بخت‌گشا کجاست؟!»             

این را گفتیم،  تا حداقل تکلیف‌ ما با جوجه‌هائی که جدیداً سر از تخم «چپ» در آورده‌اند،  روشن شود؛   تاج‌زاده آدمک لمپن و بی‌وجهه‌ای است،  ولی شما هم دمکراسی نمی‌خواستید!  چپ‌های پساکودتای 22 بهمن 57،   از «دمکراسی خلق‌ها» حمایت می‌کردند،  نوعی الگوبرداری کودکستانی‌ از تز‌هائی که استالینیسم از اینور و آنور نسخه‌برداری کرده بود.  این پروسه در  ایران فقط می‌توانست منجر به مثله کردن کشور و کشاندن‌اش به جنگ‌ داخلی و برادرکشی ‌شود.   مجله‌های‌تان هنوز در دست است؛   تزویر و دروغ را کنار بگذارید.  شما سال‌هاست برای یک کودتای سازمان یافته توسط ناتو در ایران عربدۀ «انقلاب،  انقلاب» سر داده‌اید،  هیچ نقش سرنوشت‌سازی هم در این به اصطلاح «انقلاب» نداشتید.   فقط در نقش چگوارا و لنین‌ وطنی،   دیافراگم خبرنگاران فرنگی را پر کردید.  ولی همچون خمینی و اوباشی که گرد او جمع شده بودند،   حامیان استبداد بودید،   متأسفانه هنوز هم هیچ تغییری نکرده‌اید.                       

حالا لولۀ توپ بخت‌گشا کجاست؟!   در دست واشنگتن!  بیا و ببین!   گروهی از همین چپ‌ها سوار لولۀ توپ،   طرفدار زلنسکی‌اند!   باور نمی‌کنید نگاهی بیاندازیم به قسمتی از بیانیۀ سازمان فدائیان خلق ایران در مورد جنگ اوکراین:

«ما با تجاوزکارانه دانستن این جنگ،  بر قطع آن و برقراری فوری آتش‌بس و آغاز روند گفتگو برای صلح و رسیدن طرفین به توافق تأکید داریم.  ما دولت پوتین را متجاوز می‌شناسیم، “غرب” بخصوص آمریکا را به‌ خاطر پیشبرد سیاست توسعه طلبانه و حفظ و گسترش ناتو محکوم می کنیم و قطع جنگ،   برقراری فوری آتش بس و آغاز روند گفت و گو برای صلح را تنها راه می‌دانیم.»

منبع:  اطلاعیۀ شورای مرکزی حزب چپ ایران (فدائیان خلق)،  2 ماه مه 2022

جالب است،  حضرت پاپ،  حزب جمهوریخواه،  دمکرات‌ها،  و … همه همین را می‌گویند،  همه روسیه را دعوت به مذاکره می‌کنند!   مذاکره‌ای که ارتش ناتو نزدیک به یک دهه است در برابرش سد سکندر ساخته‌!   همانطور که ملاحظه می‌شود،  اینجا لولۀ توپ اصلاً «گم» شده.  حکایت «نه شرقی،  نه غربی» خمینی است،  چرا که هم آمریکا محکوم است،  هم روسیه!    اگر «چپ ایران» ادامه می‌داد،  مسلماً یک الگوی جدید برای حکومت از قماش «جمهوری اسلامی» هم زیر دماغ عوام‌الناس می‌گذاشت.   شاید خمینی و خامنه‌ای و مائوتسه‌تونگ و ننۀ حسن و بابای جعفر و …  را هم در این میانه مقصر شرایط فعلی معرفی می‌کرد!   ولی موضع‌گیری اینان به هیچ عنوان دمکراتیک نیست؛   فاشیسم است؛   ننه‌من‌غریب‌ام است و پرت‌وپلاگوئی.   چرا که ژئواستراتژی‌ها پای به مرحله‌ای می‌گذارد که دیگر نمی‌توان آن را با «انسانیت و نوع‌دوستی» به محک کشاند.   حتی نوآم چامسکی،  سخنگوی غیررسمی حزب دمکرات هم رسماً اذعان داشته که جنگ اوکراین نتیجۀ تنش‌آفرینی سازمان ناتو است.    ناتو در اوکراین نزدیک به یک دهه است که حملۀ نظامی را به صورت زیرجلکی آغاز کرده،   با عکس‌العمل روسیه هم آنقدرها کاری نداشته.  خلاصه،   همانطور که ژنرال‌های هیتلر به فرمان انگلستان توافق عدم تخاصم با استالین را پاره کردند و به روسیۀ شوروی حمله‌ بردند،   ناتو هم می‌توانست هر لحظه ارتش نازی‌ها را روانه خاک روسیه کند.   ولی این نکتۀ «شیرین» از تحلیل «چپ ایران» به دور می‌ماند،  و دلیلی ندارد جز هم‌صدائی‌‌اش با محفل «شیخ‌وشاه!»       

متأسفانه برخورد «چپ ایران» با موضوع جنگ در اوکراین به صراحت نشان می‌دهد که اینان به همان اندازه در خواب خرگوشی فرورفته‌اند که دیروز در هنگامۀ عرعر آخوندجماعت چرت می‌زدند.   شاید این وازدگی سیاسی به دلیل وحشتی باشد که زندگی در استبداد در دل اینان پرورانده‌،  شاید هم دلائل دیگری داشته باشد.  در هر حال،   اینان قادر به موضع‌گیری صریح نیستند.  چرا که در میانۀ چنین درگیری‌ای می‌باید جبهۀ خود را مشخص کنند.  و امروز مترقی‌ترین موضع‌گیری حمایت از پوتین در برابر جبهه‌ای است که سازمان آتلانتیک شمالی با هزار دوزوکلک،  کودتا،   لات‌بازی و … در اروپای شرقی گشوده. 

با بازگشت به موضوع اصلی این وبلاگ،  می‌پرسیم چرا امثال تاج‌زاده،  که با در نظر گرفتن مواضع ملاممد خاتمی،  «رهبر» اصلاحات‌ مسلماً با موضع‌گیری‌های واشنگتن هیچ مخالفتی ندارد،  می‌باید با محفل «چپ‌ ایران» پیرامون یک موضع کلیدی،  یعنی جنگ اوکراین به چنین توافقی برسد؟   و حال می‌باید اینان در رادیو «بیلدربرگ» با یکدیگر دست به گریبان ‌شوند؟  پاسخ روشن است.  به استنباط ما،   اینان همانطور که می‌بینیم،  در مورد یک استراتژی کلیدی،  از موضع جنگ‌طلبانۀ سازمان آتلانتیک شمالی در اروپای شرقی حمایت می‌کنند؛  در نتیجه هم‌صدا و هماهنگ‌اند.   تنها نتیجه‌گیری ممکن از گیس‌کشی‌شان این خواهد بود که اوکراین بهانه‌ای بیش نیست؛  هدف ایران است.   و این صحنه‌سازی فقط کارساز میدان‌دادن هر چه بیشتر به سیاست‌های واشنگتن می‌شود.  سیاستی که اخیراً تحت پوشش «مخالفت» با حکومت اسلامی کشور را به آشوب کشانده.