خیک و بلر!

عمال حکومت امام زمان رحمانی‌پور و علی زمانی، دو جوان ایرانی را که پیش از بحران‌سازی‌های عوامل «جنبش سبز» فقط به دلیل مخالفت با حکومت اسلامی بازداشت شده بودند، در زندان اعدام کردند! و این یکی از نخستین بازتاب‌های صریح و ضد ایرانی‌ای است که عملیات خودفروختگان «جنبش سبز» برای ملت ایران به ارمغان آورده. شاهدیم که حکومت اسلامی در شرایط فعلی به هیچ عنوان عوامل و آتش‌بیاران معرکة جنبش سبز را به چوبة دار نمی‌سپارد؛ سرکوب واقعی فقط شامل حال مخالفان اصلی این خیمه‌شب‌بازی و خلیفه‌گری هزارة سوم خواهد شد؛ اعدام رحمانی‌پور و علی‌زمانی نمونه‌هائی از همین «رهیافت» استعماری‌ است که اوباش طرفدار جنبش‌سبز در رادیوفردا، بی‌بی‌سی و صدای آمریکا برای ملت ایران به ارمغان آوردند.

هیاهوی موسوی و کروبی در همین چارچوب و صرفاً جهت به دست دادن همین نوع «ثمرات» سیاسی به راه افتاد. به همین دلیل از تمامی هم‌وطنان خواستیم که از پای گذاشتن در این گرداب متعفن که نخست تحت عنوان «خط امام»‌ و «بازگشت به ارزش‌های صدر انقلاب» توسط ساواکی‌های شناخته شده از قماش بهزاد نبوی، موسوی و خصوصاً عوامل حزب شریفة توده افتتاح شده بود، اجتناب کنند. می‌بینیم که امروز مرداب کذا به آرامی تبدیل به جریانی سیال شده، از سوسیالیسم و دمکراسی گرفته تا سکولاریسم و هر نوع «ایسم» که می‌توان متصور بود در آن جای گرفته!‌ خلاصه بگوئیم چنین سیال همه‌کاره‌ای، همچون خیمه‌شب‌بازی‌های 22 بهمن 57، همه چیز خواهد بود، جز دمکراسی و آزادیخواهی.

در نخستین ساعاتی که آشوب‌ها به راه افتاد گفتیم که سیرک هیاهوی خیابانی را استعمار، آنهم با توسل به مهره‌های شناخته شدة سرکوبگر بی‌جهت بر پا نمی‌کند. گفتیم که در پس اینهمه «حسن‌نیت» ظاهری و خوش‌وبش با «توده‌های مردم»، کاسه‌ها زیر نیم‌کاسه پنهان مانده. ولی نفرت از حکومت اسلامی، نفرتی که همین حکومت عمداً و به فرمان اجنبی همه روزه به آن دامن می‌زند کار خود را کرد. همانطور که «اعدام‌های» اخیر می‌باید دو دروغ بیشرمانه را در افکار عمومی ملت ایران «تثبیت» کند: نخست اینکه حکومت اسلامی با جنبش سبز «مخالف» است؛ سبزها را می‌کشد! و دیگر اینکه واشنگتن و لندن، طرفداران آزادی، طرفدار همان «جنبش سبز» هستند! البته در اینکه جنبش کذا را «ام‌. آی. 6» به راه انداخته و لندن واشنگتن از آن حمایت می‌کنند، و دولت احمدی‌نژاد وظیفه دارد که جاده‌صاف‌کن آن باشد، حداقل ما تردیدی نداریم، ولی اینکه این «جنبش» آزادیخواه باشد مطلب دیگری است. به عقیدة ما هواداران‌ سبزها بجای مجاب کردن مخالفان‌شان، بهتر است به مطالبات «مبهم» فعلی و سابقة درخشان «رهبران» این جریان سیاسی نگاه عمیق‌تری بیاندازند. به آقای موسوی که در زندان‌هایش از همین «اعدام‌ها» کم ندیدیم، و به آقای کروبی که بساط شیادی و دزدی‌هایش دیگر پنهانکاری بر نمی‌دارد، و یا به آقای خاتمی که خود بنیانگزار روزنامة کیهان اسلامی و بازداشتگاه کهریزک هستند! این‌ها همگی کسانی‌اند که نه تنها امروز، که سی سال پیش نیز با تکیه بر ابهامی «جمعی شده» جایگاه واقعی خود را ترک کرده، با مزدوری به جبهة آزادیخواهی نقل مکان کرده بودند.

«امید» در قلب انسان‌ها راه می‌گشاید. هر چه انسان‌ها محروم‌تر و سرکوب‌شده‌تر، نیروی امید در آن‌ها واقعی‌تر و جدی‌تر پای می‌گیرد! آنچنان واقعی و جدی که نهایتاً راه به «واهی» و «مبهم» خواهد ‌برد. به وادی «واهی‌گرائی» و تن دادن به اوهام و خرافه؛ به وادی امید بستن به رهائی از چنگال استعمار، آنهم با توسل به راهکارهای نوکران شناخته شدة استعمار! یادمان نرفته سخنان خمینی دجال را: «بکشید ما را، اسلام زنده می‌شود!» بله، بکشید صدوقی‌ها را، بکشید مدنی‌ها و دستغیب‌ها را، بکشید … هر چه کشته شود میدان برای خمینی دجال گشوده‌تر خواهد شد! کجای کارید؟! ‌ آنان که امثال خمینی برای‌شان آفتابه به مبال می‌بردند، آنروزها در محراب حکومت اسلامی همین دجال، شهید راه خمینی می‌شدند! افتخار از این بیشتر؟

ولی کم نیستند آنان که به دام فریب چنین سراب‌هائی گرفتار می‌شوند! عملکردشان اینک در برابرمان قرار دارد: کشتار جوانانی که هیچ ارتباطی با بساط انتخابات مرده‌خوران جمکران نیز نداشتند، و اصولاً اگر اخبار این «اعدام‌ها» صحت داشته باشد، قرار هم نبوده اعدام شوند! ولی تحت عنوان «کنترل فضای امنیتی»، به دست قاصدان مرگ‌ و به دستور مستقیم استعمار ایندو جوان را از میان جمع «برمی‌گزینند»، به دار می‌آویزند، و در بوق و کرنای رادیوهای بیگانه‌ و بیگانه‌پرست سرنوشت‌شان را «مشت نمونه خرواری» می‌کنند برای دیگران! و در نماز مسخره‌ای که مشتی اوباش در زمین چمن دانشگاه اشغال شدة تهران هم امروز برگزار می‌کنند، جنتی، آدمکش حکومت امام زمان با صدای رسا اعلام می‌کند:

« دو نفر را اعدام کردید، دست‌تان درد نکند!»
رادیوفردا، 29 ژانویه 2010

برای آن‌ها که نفرت را بر می‌گزینند، و راهی میدان واهی‌گرائی‌ها خواهند شد، و یا برای آنان که بیم و هراس بر خود حاکم کرده، در خانه‌ها پناه خواهند گرفت، پیام چنین عملیاتی کاملاً روشن است. خلاصه استعمار به ما ملت ایران می‌گوید، «چه تفاوتی دارد؟ هر چه کنید فقط یک نتیجه خواهد داشت!» دستگاه وحشت‌پرور استعمار قصد آن دارد که قطبی کردن فضای سیاست کشور را به هر طریق ممکن عملی کند، و در چارچوب همین «پولاریزاسیون‌هاست» که انسان‌ها از معیارهای انسانی پای برون گذاشته، اسیر دست اوهام، خرافه، خشونت و ترس با انسانیت‌ خود بیگانه می‌شوند! و این است هدف واقعی از بحران‌سازی عمدی در کشورهای استعمارزده.

امروز سنای مخوف ایالات متحد، مرکز تجمع نمایندگان بین‌الملل آدمکشی، تحریم فروش بنزین به حکومت جمکران را به تصویب رساند! واقعاً که خنده‌دار است، حکومت جمکران که علیرغم مالکیت بر دومین منابع شناخته شدة «نفت خام» ‌جهان برای تأمین بنزین مورد نیاز کشور اینچنین به تنبان عموسام آویزان می‌شود، اینهمه هارت‌وپورت برای چه به راه ‌انداخته؟ اصولاً چنین حکومت مفلوکی که قادر به تأمین بنزین مملکت نیست، این قدرت عمل در زمینه‌های سیاسی و مالی و نظامی و امنیتی را از کجا می‌آورد؟ این سئوالی است که همان آقایان سناتورهای واشنگتنی می‌باید جوابش را به ملت ایران بدهند. ما که می‌گوئیم این حکومت نوکر خودشان است، آدرس عوضی به ملت ایران ندهید!

حکومت مفلوک و مسخرة جمکران در روابط بین‌المللی تبدیل به بهترین بهانه جهت توجیه سیاست‌های جنگ‌افروزانة ایالات متحد شده. به طور مثال شاهدیم که مدت‌هاست باراک اوباما قصد ارسال ده‌ها هزار تفنگچی تازه‌نفس آمریکائی به افغانستان را دارد. چنین تهاجم نظامی به کشوری در مرزهای هند و چین و در حوضة نفوذ مستقیم کرملین مسلماً ورای ادعاهای خنده‌دار «مبارزه با تروریسم» از ابعاد دیگری در سیاستگزاری‌های استراتژیک برخوردار می‌شود. طبیعی است در چنین شرایطی قدرت‌های منطقه‌ای در همسایگی افغانستان در برابر این اشغال نظامی نتوانند سکوت اختیار کنند. با این وجود ایالات متحد برای توجیه سیاست‌های جنگ‌افروزانه و اشغالگرانة خود «جنگ زرگری عموسام با روضه‌خوان‌ها» را بهانه کرده!

خانم هیلاری کلنیتن پس از چندین روز درگیری مسلحانه در مرزهای جنوبی کرة شمالی بین نیروهای چین، و دو کره، که در آن به ادعای دولت چین یک آمریکائی نیز دستگیر شده، در «رادیوفردا» می‌فرمایند:

«چين برای حمایت از تحریم علیه ايران زير فشار قرار خواهد گرفت!»
رادیوفردا، 29 ژانویه 2010

الهی «بیل» فدات شه! سخنان خانم کلینتن در واقع بازتابی است از دعوای دولت اوباما با محافل داخلی. دعوائی که ترکش آن به میانة میدان سیاست خاوردور افتاده! اوباما می‌خواهد افغانستان را اشغال کند، و این اشغال هیچ ارتباطی با طالبان‌زدائی نیز نداشته باشد. دیدیم که در کنفرانس کذا در مورد افغانستان دولت علیاحضرت ملکه، از زبان گوردون براون مستقیماً خواهان تسلیح طالبان و تبدیل اینان به ارتش رسمی افغانستان می‌شود! ولی از طرف دیگر محافلی در داخل آمریکا، پیشتر با روسیه و چین و خصوصاً با هند در مورد طالبان‌زدائی، پس از حوادث 11 سپتامبر به توافق رسیده‌اند! حال که دعوا «بیخ» پیدا کرده، خانم کلینتن حکومت مفلوک جمکران، یعنی همان نوکران شناخته شدة سازمان سیا را از کیسه بیرون می‌کشد، و این‌‌ها را مسئول تیرگی روابط واشنگتن و پکن معرفی می‌کند!

رادیوفردا، شاخک سازمان سیا با گذاشتن این «خبر» روی آنتن‌ها همان می‌کند که طی چند سال گذشته صورت داده: زدن نعل وارونه! به بیان دیگر، معرفی حکومت اسلامی به عنوان یک حکومت ضدآمریکائی؛ و تبرئة دولت آمریکا از مسئولیت مستقیم در تحمیل شرایط هولناک سیاسی و نظامی بر ملت ایران! نهایت امر واشنگتن «درباغ‌سبز» را هم به «خلق‌الناس» و «خوش‌باورها» نشان می‌دهد: چه نشسته‌اید که آمریکا برای شما و «دمکراسی» شما با چین هم درگیر خواهد شد! البته از آنجا که از قدیم گفته‌اند: «بی‌مایه فطیر است!» این دادوفریاد هم نهایت امر به خبر «فروش سلاح» به تایوان منجر می‌شود:

«دولت واشنگتن رسماً کنگرة ایالات متحد را در جریان نخستین پروژه‌های فروش جنگ‌افزار به تایوان قرار داد، پروژه‌هائی که بالغ بر بیش از 6 میلیارد دلار می‌شود و شامل 60 هلیکوپتر بلاک‌هاوک با موشک‌های ضدموشک پاتریوت است! و […]»
منبع: رویترز، 29 ژانویه 2010

آنان که از بحران‌سازی‌های آمریکا بین چین و تایوان آگاهی‌ دارند، به صراحت می‌بینند که چگونه آمریکا با استفاده از «جنگ‌زرگری» خود با جمکران، بدون آنکه اهداف واقعی و جنگ‌افروزانه‌اش در سطح جهانی و در افکارعمومی علنی شود، چین را مورد تهدید قرار می‌دهد که تایوان از تیرگی روابط واشنگتن و پکن وحشتزده شده مجبور به خرید جنگ‌افزار از آمریکا شود. و با توسل به این شگردها، دولت اوباما می‌تواند توازن تجارت خارجی آمریکا را به سوی پنتاگون و دکان‌های اسلحه‌سازی منحرف کند!‌ اینجاست که نقش واقعی حکومت اسلامی در ساختار سیاستگزاری‌های مالی و اقتصادی غرب به صراحت علنی می‌شود. و آنچه در بالا آمد فقط یک نمونة کوچک بود. این روند «محمدی» همه روزه و در سطوح مختلف رسانه‌ای قابل پیگیری است. این مختصر را جهت اطلاع آندسته «کله‌پوک‌هائی» در این وبلاگ گنجاندیم که در ورق‌پاره‌ها و سایت‌شکسته‌های‌شان مرتباً مستقیم و یا غیرمستقیم از نقش «دمکراتیک» ایالات متحد در سیاست‌های داخلی ایران «قدردانی» به عمل می‌آورند.

به استنباط ما نقش حکومت اسلامی در منطقه دیگر به پایان خود نزدیک می‌شود. چه جمکرانی‌ها در کنفرانس‌هائی از قماش «لندن در 8 بهمن‌ماه» شرکت کنند، و چه عدم شرکت خود را نشانة «استقلال» حکومت اسلامی از سیاست‌های بین‌المللی در مورد افغانستان معرفی نمایند، یک اصل کلی غیرقابل تردید است: دست حکومت اسلامی «رو» شده. آمریکا دیگر نمی‌تواند با تکیه بر ابزار جمکران، به آتش‌افروزی‌هایش جهت چپاول ملت‌ها و دولت‌های جهان سوم امتداد دهد. واشنگتن مشکل می‌تواند به ادامة این بازی «بازنده» رضایت دهد، و دلیل لات‌بازی‌های اصلاح‌طلبان و «سبزها» و بازگذاشتن دست این اوباش از طرف نیروهای انتظامی در بحران‌آفرینی شهری در همین مختصر نهفته. ولی چه کنیم که بساط آمریکا و حکومت اسلامی، حکایت همان خیک شیره شده.

در حکایات آمده دو مرد در کنار رودخانه نشسته بودند که از دور خیک شیره‌ای بر آب نمایان می‌شود. پس یکی از آنان به امواج خروشان رودخانه زده خود را به خیک می‌رساند! از بد روزگار خیک کذا خرس درنده‌ای بود! خرس گریبان مرد طمع‌کار را سخت می‌گیرد. مرد دیگر که از دور شاهد صحنه است، بی‌خبر از همه جا فریاد برمی‌آورد، خیک را رها کن، غرق می‌شوی! طمع کار فریاد می‌زند، من خیک را رها کرده‌ام، خیک شیره مرا رها نمی‌کند!

اینهم حکایت حکومت اسلامی و کاخ‌سفید شده. آمریکائی‌ها سعی داشتند تا با تکیه بر لات‌ولوت‌ها و آدمکشان دهة 1360، یک بازسازی در حکومت اسلامی صورت دهند، باشد که این حکومت بیش از این‌ها به منافع غرب خدمت کند؛ ولی «خیک» کذا بدجور ریش‌شان را گرفته و رها نمی‌کند! به احتمال زیاد دست در دست همین «خیک» به آبشار مرگ در منطقه پای خواهند گذاشت. در چنین گیروداری است که تونی بلر، نخست وزیر جنایتکار انگلستان، که با اعزام ده‌ها ‌هزار نظامی به عراق صدها هزار تن عراقی را آواره و قربانی کرده، امروز در یک دادگاه نمایشی که عملاً جهت تبرئة حاکمیت انگلستان، تحت عنوان «رسیدگی» به مسئلة‌ جنگ عراق برگزار شده، رسماً ایران را نیز همچون عراق یک خطر تروریستی جدی معرفی می‌کند! خلاصه بجای پاسخگوئی به اتهامات وارده، بلر نیز ترجیح داده، همچون هیلاری کلینتن به خیک شیره‌ای آویزان شود که بر امواج متلاطم رودخانه در حال بالا و پائین رفتن است! ولی از بد روزگار این خیک نه از آن خیک‌هاست!‌ قاعدتاً بلر هم عین آمریکائی‌ها در آغوش همین خیک شیره به آبشار نیستی خواهد رسید.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کیپ اند شیر

فیلترشکن‌های جدید30ژانویه2010

surfer-busted.co.cc
thesnap.info
sureunblock.info
proxygirl.info
anonymous-surfing68.co.cc
thewin.info
legalyproxy.co.cc
shotly-softly.co.cc
superunblock03.info
ovnp.co.cc
maneersh.co.cc
forexprofittips1.co.cc
withold.co.cc
refinancingtips.co.tv
paydayone.tk
accessproxy.co.cc
anonymous-surfing70.co.cc
janympag.co.cc
formansw.co.cc
hidehere04.info
elytrum.co.cc
surferunway.co.cc
fruityforex.co.cc
dugopork.co.cc
jobubb2.info
dryadam.co.cc
manafter.co.cc
transparentblack.co.cc
jobubb3.info
atworksurf.co.cc
ucanhidehere01.info
coughan.co.cc
registryforex.co.cc
boweeduc.co.cc
timetopass05.info
pengkhianat.co.cc
anonymous-surfing69.co.cc
superfaster.tk
themegasite.info
ipswitcher.co.cc
siteproxies.co.cc
zupersurf.info
privateip03.info
totally-unblocked.co.cc
zzinternet.co.tv
unblockfaster.info
secureman.co.cc
updateproxy.co.cc
schoolnetworkadmin.co.cc
get2myspace05.info

زهر و «خامینی»!

زمانیکه میرحسین موسوی اعلامیة شمارة 17 را صادر کرد، در همین وبلاگ‌ها گفتیم که «استعمار عقب نشست!» البته با در نظر گرفتن استنباطی که ما از جنبش‌سبز داریم، و آنرا یک تحرک کاملاً استعماری در چارچوب منافعی از پیش ‌تعیین شده تعریف کرده‌ایم، «عقب‌نشینی استعمار» در قاموس ما به معنای عقب‌نشستن «خط امام» و اوباش تحکیم وحدت و اصلاح‌طلبان بود. البته از همان روزها سروصدای دیگری نیز در اطراف همین بیانیة شمارة 17 به راه افتاد. گروهی که خود را «روشنفکران برونمرزی» معرفی می‌کردند و به معنای واقعی کلمه «برونمرزی‌اند»، هر چند به گزاف ادعای روشنفکری‌ دارند، بر بیانیة‌ مذکور «ضمیمه» نیز افزوده، و به اصطلاح «پیروزی‌نامة» بزرگ میرحسین را در بوق‌ انداختند! همچنین گروه دیگری که معمولاً در خیمة حزب جلیله و خوش‌نام توده جا خوش کرده‌، سخن از «پیروزی بزرگ» موسوی بر خامنه‌ای بر زبان آورد.

با این وجود روند جریانات نشان داد که بیانیة شمارة 17 در واقع آخرکار جنبش سبز است، و همانطور که پیشتر نیز عنوان کردیم، اینک می‌باید منتظر انفجار این جریان دست‌ساز از درون باشیم. تمامی هیاهوئی که هواداران «سبزها» در حواشی بیانیة کذا به راه انداختند اینک با سخنان آقای کروبی مبنی بر شناسائی احمدی‌نژاد به عنوان رئیس دولت در عمل به زباله‌دان افتاده، و روند مسائل ثابت کرد که آنچه گفته بودیم آنقدرها که «سیاسیون» باسابقه ادعا کرده‌اند بی‌مورد و به دور از واقعیت نبوده است.

به طور خلاصه بگوئیم، «جریان سبز» همان است که بلبشوی محمد مصدق بود؛ همان است که بعدها طی لات‌بازی‌های حضرت امام خمینی شاهد بودیم، و تأثیرات استعماری هر دو را نیز بر تاریخ معاصر به صراحت دیده‌ایم. در جوامع استعمارزده، این قماش «تحرکات» پدیده‌ای است بسیار آشنا که با نوعی فروپاشانی «درون‌سازمانی» توأم می‌شود. اینهمه جهت تغییر روبنائی استعماری یک رژیم دست‌نشانده توسط عمال همان رژیم. هدف از این «تغییر و تحول»، جان دادن به یک حرکت نوین است که بتواند چند صباحی بر عمر ساختار دست‌ساز استعماری بیافزاید. البته در این استدلال تاریخی اگر وضعیت مصدق‌السلطنه به عنوان نمایندة سابق مجلس فرمایشی و نخست وزیر پهلوی دوم تا حدود زیادی روشن بوده، و نیازمند بررسی دقیق ‌نیست، برخی نگرش‌ها مسلماً‌ خمینی را در موضع «مخالف» شاه قرار می‌دهد، و آنقدرها در این صورتبندی جائی برای او باز نخواهد کرد. برداشت ما این است که افرادی با چنین نگرش «ضدتاریخی»، ‌ رابطة اندام‌وار روحانیت شیعی‌مسلک با دربار را آنقدرها در تحلیل‌های‌شان دخیل نمی‌کنند. این رابطه خصوصاً پس از دورة وانفسای «امیرکبیر» تبدیل به یک رابطة ساختاری و «حکومت‌ساز» در قالب یک ترکیب استعماری و «شهرنشینی» شد. خلاصة کلام با در نظر گرفتن ساختار حاکمیت که از دورة امیرکبیر تاکنون بر جامعه حاکم باقی مانده، خمینی نه تنها از دربار آنقدرها که ادعا می‌کرد فاصله نداشت، که نهایت امر فقط از طریق حمایت‌های مالی‌ای که اعتبارات وزارت بازرگانی «شاه» به بازاریان حامی وی اعطا ‌کرد، ‌توانست در نجف برنامة «مبارزه» با سلطنت را سازماندهی کند. بدون حمایت ساواک شاه از شبکه‌ای که طی 15 سال، حمایت‌های مالی بازار را به خمینی و وابستگان‌اش در داخل و خارج منتقل می‌نمود، فروپاشاندن دربار توسط خمینی بیشتر در حد یک آرزوی محال باقی می‌ماند.

همانطور که می‌بینیم بررسی ارتباطات اندام‌وار مالی و اقتصادی، از جمله مسائلی است که معمولاً در تاریخ‌نگاری‌های استعماری زیرسبیل «مورخان» باقی می‌ماند! چرا که نهایت امر در صورت برقراری چنین تحلیل‌هائی، دست کسانی رو خواهد شد که در عمل اربابان واقعی حاکمیت‌های دست‌نشانده‌اند. اینبار نیز در مورد جنبش‌سبز شاهد همین «لاپوشانی» هستیم، البته با یک تفاوت بسیار کلی و عمده. و آن اینکه دست سرمایه‌داری غرب اگر به صراحت از قفای عبای مقام‌معظم رهبری بیرون نزده، شبکة استعماری رادیوئی و تلویزیونی از حمایت مستقیم از چادرسیاه‌ها و ریش‌پهن‌های «جنبش‌سبز» به هیچ عنوان روی گردان نیست. این شبکه در عمل مشتی خاله‌خانباجی و لوطی و چاقوکش محله را تحت عنوان «آزادیخواه» و «فیلسوف» و نظریه‌پرداز در بوق‌های تبلیغاتی گذاشته و همه روزه اینان را به صف کرده و افاضات‌شان را به خورد ملت ایران می‌دهد!

ولی همانطور که بالاتر عنوان کردیم بساط جنبش سبز دیگر تق‌اش به معنای واقعی کلمه در آمده و حتی اگر طی نمایشات انتخاباتی آینده فردی وابسته به این جریان را از صندوق‌شکسته‌های جمکران تحت عنوان برندة بخت‌آزمائی «ریاست جمهوری» بیرون بکشند، این «جریان» مشکل می‌تواند به اهداف اصلی خود یعنی همان رنگ و روغن زدن به نمای بیرونی رژیم «ولایت‌فقیه» دست یابد. در عمل می‌باید از هم اکنون ملت ایران و آنان که واقعاً خواستار پای بیرون گذاشتن از این «دورباطل» استعماری‌اند فکری برای آینده کنند.

در این راستا شاید نیم‌نگاهی به مسائل استراتژیک منطقه و حتی بحران‌های داخلی تا حدودی کارساز باشد، هر چند در یک وبلاگ نمی‌توان ابعاد وسیعی را به نمایش گذاشت. تا آنجا که به مسائل استراتژیک منطقه‌ای مربوط می‌شود، مسائل افغانستان و عراق برخلاف ادعاهای انتخاباتی آقای اوباما نه تنها تا مرحلة فیصله‌ یافتن راه درازی در پیش دارد، که جنگ در شبه‌جزیرة عربستان و بساط طالبان و القاعده اینک می‌رود تا دیپلماسی منطقه‌ای عموسام را به معنای واقعی کلمه به یک کلاف سردرگم تبدیل کند. از طرف دیگر، از شرایط چنین برمی‌آید که حکومت اسلامی در کنفرانسی که تحت عنوان «بررسی شرایط افغانستان» دو روز دیگر (8 بهمن‌ماه) در لندن تشکیل می‌شود شرکت نخواهد داشت.

ما، بر خلاف ادعای منوچهر متکی، عدم شرکت ایران در این کنفرانس را نه بر اساس اتخاذ مواضع «مستقل» از جانب تهران، که به عنوان یک اعلام‌خطر جدی برای حکومت اسلامی تحلیل می‌کنیم. نخست اینکه کنفرانس لندن تحت عنوان «افغانستان» در عمل می‌باید برای تمامی مسائل منطقه‌ای که طی چندین سال توسط شاخک‌های نظامی و اطلاعاتی سازمان سیا پایه‌ریزی شده راه حلی ارائه دهد. و پیام واقعی عدم شرکت ایران در چنین کنفرانسی روشن‌تر از آن است که بتوان ابعاد عملی‌اش را در پس ادعاهای «استقلال» حکومت جمکران پنهان داشت. به نظر می‌رسد کشورهای تصمیم‌گیرنده در مورد افغانستان، عراق و بحران‌های سیاسی و نظامی در پاکستان و بسیاری مناطق «ناشناس» دیگر به هیچ عنوان نه نیازی به همکاری با تهران اسلامی در این موارد می‌بینند، و نه قصد آن دارند که حکومت اسلامی را جهت برقراری یک مجموعه روابط منطقه‌ای در فردای تصمیمات سرنوشت‌ساز خود شریک کنند. از آنجا که «نشست» افغانستان در لندن دو روز پس از نشست مشترک سرفرماندهی ارتش روسیه با طرف‌های غربی در سازمان آتلانتیک شمالی برگزار می‌شود، باید از آقای متکی پرسید از این مجموعه تحولات مرگ قریب‌الوقوع دستگاه حکومت اسلامی استنباط نمی‌شود؟

غرب به شدت تحت فشار افتاده! حمایت از طالبان‌پروری و آخوندنوازی در مرزهای روسیه امروز برای واشنگتن و لندن هزینه‌ای به همراه آورده که شاید دیگر تحمل آن امکانپذیر نباشد. آمریکا نمی‌تواند هم در افغانستان بر علیه نفوذ مالی و اقتصادی و فرهنگی روسیه بجنگد، هم گروه‌های طالبان تحت حمایت غرب را تغذیه کند، و هم شاخک‌های طالبان‌های مورد حمایت دیگر کشورها را همزمان سرکوب نماید! این مجموعه پیچیده‌تر از آن است که آمریکای امروز بتواند بر آن راه‌حلی بیابد. از طرف دیگر حمایت از گروه‌های ضدبشری «اسلام‌گرا» در قلب جهان اسلام بازتاب خود را اینک در شاخ آفریقا و در مسیر شاهرگ ارتباطی تجاری جهان، یعنی همان دریای سرخ به منصة ظهور رسانده. جنگ در یمن اگر در ظاهر جنگ «شیعه ـ سنی» است، در واقع جنگی است جهت اعمال کنترل بر شاخ آفریقا، و در شرایط فعلی غرب نمی‌تواند یک جنگ دیگر هم در این منطقه «مدیریت» کند.

خلاصة کلام، در شرایط فعلی حمایت از تز «حکومت اسلامی» در ایران دیگر برای پایتخت‌های غرب کار بسیار مشکلی شده. و بی‌دلیل نبود که آمریکا و انگلستان سعی داشتند با کمک تمامی دست‌اندرکاران حکومت اسلامی، از شخص رهبر گرفته تا مهرورزی و سپاه و غیره، موسوی و دارودستة اصلاح‌طلبان را به قدرت برسانند و از اینان تحت عنوان یک حکومت مردمی و برخوردار از 85 درصد مشروعیت «فرضی» جهت اعمال سیاست‌های آتی خود در منطقه «سکوی پرش» بسازند. ولی این پروژه نیز به صراحت نقش بر آب شد!‌ نه تنها موسوی با 85 درصد مشروعیت به «قدرت» نرسید، که دولت اسلامی مجبور شده به ریاست فردی به موجودیت خود در منطقه ادامه دهد که دیگر حتی در میان حزب‌اللهی‌ها هم وجهه‌ای ندارد! از طرف دیگر، به دلیل روند ویژة جریانات یال و کوپال موسوی و کروبی نیز ریخته. اینان که قرار بود نقش قهرمانان فرضی «استقلال و آزادیخواهی» حکومت اسلامی را ایفا کنند، به دلیل حضور فعال در سطح جامعه، رنگ و روی انقلابی و مردمی‌شان به دلیل کاسه‌لیسی‌های حکومتی و «بله‌قربان‌های» جاری و معمول به سرعت از جلا می‌افتد و دیگر، «نه نشان از تاک مانده و نه از تاک‌نشان!» اگر عدم شرکت حکومت اسلامی در کنفرانس لندن بر محور افغانستان نهائی شود، دلیل واقعی را بیشتر می‌باید در این راستا تحلیل کرد: دیگر آینده‌ای برای این دستگاه در منطقه قابل پیش‌بینی نیست.

با این وجود، دولت احمدی‌نژاد سعی دارد تا با پرروئی تمام خود را بر روند جریانات منطقه تحمیل کند، البته اگر اصولاً چنین عملی امکانپذیر باشد! این پرروئی را در سخنرانی اخیر ایشان در حمایت از نشریات و افرادی که از جمله طرفداران دولت وی به شمار می‌روند و توسط قوة قضائیه به دادسرا احضار و یا بازداشت شده‌اند به صراحت می‌توان دید. پیام احمدی‌نژاد در این جریان کاملاً روشن است؛ ایشان با تکیه بر «نفرت عمومی» از شخص خود قصد برقراری یک حکومت دیکتاتوری کامل را دارند، و می‌خواهند حامیان دولت را در مقام نگاه‌بانان حریم «نظام مقدس» در موضع خود به هر طریق ممکن «تثبیت» کنند. رژیمی که نه تنها برای بازداشت مخالفان خود را نیازمند دستور دادستانی نمی‌داند، که برخی افراد را فقط به استناد دستور مقامات محلی اعدام هم می‌کند، امروز به بازداشت حامیان دولت از طرف قوة قضائیه اعتراض کرده، و چنین عملی را «بگیر و ببندهای خلاف قانون» می‌نامد.

البته شمایل این نوع «دیکتاتوری» مضحک فقط می‌تواند با استفاده از شمایل یک «رهبر» مضحک‌تر کامل شود، و بی‌دلیل نیست که روزی‌نامه‌هائی اخیراً از علی خامنه‌ای تحت عنوان «امام خامنه‌ای» یاد کرده‌اند. هدف اصلی آن است که حضرت علی خامنه‌ای در این حکومت جای خمینی را هم بگیرد! در ادامة همین شخصیت‌سازی‌های احمقانه شاهدیم که علی خامنه‌ای در شهر آمل در سخنرانی خود می‌گوید، «امام باج ندادند، من‌ هم نمی‌دهم!» و روزی‌نامة کیهان، این سخنان مضحک را به تیتر تبدیل می‌کند. رهبر معظم، پیامد شیرین «مبارزات امام»‌ را گویا فراموش کرده‌اند. خامنه‌ای در آمل می‌بایست ادامه می‌داد، «امام جام زهر نوشیدند، من‌ هم می‌نوشم.»

حال که با ابعاد بحران بین‌المللی که بر کشور ایران سایه انداخته تا حدودی آشنا شدیم و همزمان نگاهی به ابعاد بحران داخلی نیز داشتیم، می‌باید دید مفر دولت احمدی‌نژاد چه می‌تواند باشد؟

برای دولت احمدی‌نژاد دو راه بیشتر وجود ندارد. پروژة «دولت مردمی و اسلامی» با 85 درصد مشروعیت دیگر نخ‌نما شده، و به احتمال زیاد امکان بازگشت به روی صحنه را نه امروز که هیچ وقت نخواهد داشت! مهرورزی جهت بقاء خود یا می‌باید پای در مسیر تحکیم یک دیکتاتوری مضحک و محفلی گذاشته، تبدیل به نوعی از انواع دیکتاتورهای شناخته شدة جهان شود و جهت حفظ حکومت اسلامی رأساً کشور را به چوب حراج سیاست‌های بین‌المللی بزند، یا می‌تواند با گذشتن از سد روحانیت وابسته دولت را به جنبش مدنی نزدیک کند. به استنباط ما امروز هر دو راه باز است؛ می‌ماند اینکه اهرم‌های موجود در داخل حکومت چه می‌خواهند و به دنبال چه هستند؟

ماه‌ها پیش در همین وبلاگ‌ها گفتیم که عبور احمدی‌نژاد از سد روحانیت شیعه کاملاً قابل پیش‌بینی است؛ و اینبار نه در معنای میرپنجی کلمه،‌ یعنی ماستمالی و زیرجلک‌بازی که در صحنه‌ای واقعی و سازمان یافته. با این وجود موضع‌گیری‌های اخیر احمدی‌نژاد نشان داد که سیاست‌های بین‌المللی دیگر حتی حاضر به بررسی جدی این «شق» نیز نیستند. اگر امروز مهرورزی را در مصاف با قوة قضائیه می‌بینیم، فقط به این دلیل است که حمایت کافی جهت پیشبرد سیاست چرخش به جانب جنبش‌های مدنی از وی صورت نگرفته. این شرایط بیش از آنچه نشان از قدرت و صلابت احمدی‌نژاد و خامنه‌ای داشته باشد، در وضعیتی که دیگر حتی اصلاح‌طلبان نیز نمی‌توانند به یاری‌شان بشتابند فقط بازتابی است از فروپاشی نهائی حکومت اسلامی. می‌ماند این سئوال که جایگزین این حکومت چه حاکمیتی می‌تواند باشد؟

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ کیپ اند شیر



فیلترشکن‌های جدید28ژانویه2010

frontforex.co.cc
forexchannels.co.cc
camarcer.co.cc
sillyfilly4.info
pr0proxy.co.cc
fixieforex.co.cc
forexgms.co.cc/index.php
carrotsandpeas4.info
lenspen.co.cc
unblocker-wall.co.cc
bizardy.co.cc
unlocker.co.cc
citysab.co.cc
fx-forex1.co.cc
hideout1.info
royalcigar.co.cc
theiso.info
theinter.info
nolocks2.info
unblockwebforex.co.cc
usasurfer.co.cc
proxion03.info
maxxproxies.co.cc
brownforex.co.cc
securityassist.co.cc
topbits.cz.cc
flashtunnel.co.cc
proxymid.co.cc
best1eva1.info
whyanonymous.co.cc
superforexfast.co.tv
hidersecure.co.cc
forextradertips.co.cc
iambad.info
forexit.co.cc
theomni.info
themetro.info
x3100.co.cc
tech-connect.co.cc
vtrader.co.cc
kasus.co.cc
forexprofitsystem5.co.tv
freehotway.co.cc
rulez.cz.cc
mycloaksite.co.cc
goallsites.co.cc
anonymous-surfing63.co.cc
lawresume.co.cc
forexprofitsystem1.co.cc
profitforex-tips.co.tv

جوال سبز!

پس از گذشت چند ماه از آغاز «بساطی» که نظام رسانه‌‌ای بین‌المللی آنرا «جنبش سبز» نامیده، اهداف واقعی در قفای این «بحران‌سازی» به تدریج از پرده بیرون می‌افتد. با این وجود می‌باید پیش از پای گذاشتن در مسیر برشماری این اهداف، نگاهی دوباره به پدیده‌ای بیاندازیم که پیشتر در همین وبلاگ‌ها آنرا «غیرقابل اجتناب» بودن تغییرات سیاسی در کشور نامیده‌ایم. تغییراتی که در این باب به آنان اشاره خواهیم کرد، بیشتر در مقیاس و ابعاد استراتژیک عنوان می‌شود، هر چند ابعاد اجتماعی و داخلی آن را نمی‌باید از نظر دور نگاه داشت.

پیشتر گفتیم، و بازهم می‌گوئیم که حکومت اسلامی، بر پایة آنچه بر روی میزهای طراحی سازمان‌های نظامی و امنیتی غرب تهیه شده بود، قاعدتاً می‌بایست پس از مرگ آیت‌الله خمینی به صورت پایه‌ای دچار تغییر می‌شد. یکی از مهم‌ترین مستندات ما در مورد این تغییر غیرقابل اجتناب و پایه‌ای همان است که امروز در بحث‌های سیاسی و اجتماعی تحت عنوان «بن‌بست» ولایت مطلقة فقیه بر سر زبان‌ها افتاده. قانون اساسی «جمهوری اسلامی» ردائی بود که سازمان سیا بر قامت روح‌الله خمینی دوخت، و همین سازمان می‌دانست که پس از مرگ خمینی این قانون بلااستفاده خواهد شد. با این وجود از آنجا که بین مرگ خمینی و آغاز فروپاشی‌ها در اردوگاه شرق تقریباً همزمانی وجود داشت،‌ در محافل غرب این برداشت کودکانه جای باز کرد که ادامة «حکومت اسلامی» هم در ایران و هم در دیگر مناطق جهان هنوز «میسر» است، چرا که رقیب اصلی یعنی اتحاد شوروی دچار فروپاشی شده!

دلیل از راه رسیدن زوج خوشبخت حکومت اسلامی پس از مرگ خمینی، زوج «خامنه‌ای ـ رفسنجانی» که سرآغازی بر حکومت سرداران سازندگی و خصوصاً جایگیری دیرپای طالبانیسم در افغانستان و پاکستان شد فقط در همین پندار پوچ و انسان‌ستیز نهفته بود. پندار بیمارگونه‌ای که آنرا با حمایت تشکیلاتی سازمان‌های ضداطلاعاتی غرب به عناوین مختلف به ارزش می‌گذاشتند. دیدیم که بساط اسلام‌گرائی حتی ترکیه، آخرین حلقة زنجیرة ناتو در منطقه را نیز بی‌نصیب نگذاشت، و ترکیه در این دوره، ظاهراً با حفظ «سکولاریسم» فرضی در بطن کمالیسم، پای به دوران حکومت احزاب اسلام‌گرا می‌گذارد.

با این وجود حرکت سیاسی و استراتژیکی که در روسیه آغاز شد، به سرعت دست سیاست‌بازان غرب را در منطقه در پوست گردو گذاشت. با انزوای محافل «سرمایه‌داران» دوران یلتسین و اوج‌گیری دوبارة قدرت سازمان‌هائی که در روسیه خارج از تأثیرات ساختاری غرب عمل می‌کردند، بار دیگر کک به تنبان عموسام افتاد! از بررسی آنچه در کشورهای دیگر گذشت فعلاً چشم‌پوشی می‌کنیم ولی در ایران بازتاب تغییرات گسترده در روسیه به حکومت «اصلاح‌طلبان» و هیاهوی شیخ اردکانی منجر شد. غرب تلاش داشت که تحولات غیرقابل اجتناب را در بطن حکومت اسلامی اینبار با توسل به «نیروهای خودی»، یعنی همان اوباش سازمان سیا در تهران به صورتی عملی کند که همزمان بازتاب منافع درازمدت غرب در منطقه و سدی در برابر نفوذ روسیه باشد!

اینجا بود که طرح پشت طرح، و پروژه پشت پروژه ارائه ‌شد، و طی 8 سال دولت شیاد اردکان ایران و ایرانی روی آرامش ندید. برنامه‌های عموسام در ایران جملگی بر اصولی تکیه می‌کرد که بر سبیل عادت متکی بر روند مسائل طی «جنگ سرد» بود؛ خلاصة کلام پروژه‌هائی اعلام می‌شد، به تصویب می‌رسید، و جهت «اجراء» به طرف‌های مربوطه در داخل حکومت اسلامی ابلاغ می‌شد! «انتظار» محافل نیز همان انتظار دوران «جنگ سرد» بود! این پروژه‌ها می‌بایست طی چند روز در کمال موفقیت اجرائی می‌شد و کشور ایران پای در یک سیاست میانمدت در چارچوب منافع جدید واشنگتن می‌گذاشت. ولی در این گیرودار چشم واشنگتن بر دو واقعیت بسته مانده بود. نخست اینکه در ابعاد داخلی نتیجة پیگیری این سیاست «بازنده» برای آمریکا فقط منجر به عمیق‌تر شدن شکاف میان هیئت‌های مختلف حاکمه می‌شد، و نهایت امر همین شکاف به فاجعة هولناک 11 سپتامبر انجامید.

واقعیت دوم که عموسام حاضر به قبول آن نمی‌شد،‌ این اصل کلی بود که در صورت شکل‌گیری مراکز تصمیم‌گیری مستقل سرمایه‌داری در مسکو، مسیر طبیعی و غیرقابل تغییر منافع این «مراکز» به سوی مناطق جنوبی، یعنی ترکیه، افغانستان و خصوصاً ایران خواهد بود. و دقیقاً به همین دلیل بود که پروژه‌های آمریکائی کلینتن و جرج بوش دوم، مرتباً در مسیر «اجراء» در داخل خاک ایران با بحران‌سازی‌های «درون‌ساختاری» روبرو می‌شد! ولی نتیجة این «نزدیک‌بینی» مزمن عموسام همان شد که دیدیم، اهرم‌های مؤثر واشنگتن پیوسته در ایران کوتاه و کوتاه‌تر ‌می‌شدند!‌ در این مقطع است که واشنگتن سر از خواب شیرین 80 ساله بر می‌دارد، و پروژة تبدیل روسیه به یک «‌هزار جمهوری مستقل» را برای همیشه بایگانی می‌کند. با این وجود به دلیل منافع کهن استعماری در مناطق نفتخیز، آمریکا سعی دارد تا با دستکاری‌های موضعی همچنان بر حکومت ملایان و «ملامداران» بر مناطق مسلمان‌نشین جهان تکیه داشته باشد. در همین راستاست که حمله به افغانستان و اشغال عراق و … اجرائی شد! ولی سیاستی که پیامد یک شکست استراتژیک مهم و تاریخ‌ساز باشد مشکل می‌تواند با یک یا چند تهاجم نظامی جان تازه بیابد؛ دیدیم که جان تازه‌ای در کالبد مردة حکومت‌اسلامی دمیده نشد، و آمریکا به ناچار همچنان درگیر پیامدهای شومی است که سیاست «آخوند پروری» محفل کارتر برای اینکشور به یادگار گذاشته.

«جنبش سبز» در واقع دنباله‌ای است که سیاست منطقه‌ای واشنگتن بر همین روند تغییرات بنیادین ایجاد کرده. همانطور که پیشتر گفتیم این «تغییرات» غیرقابل اجتناب شده، و فقط در مورد ایران می‌باید تکرار کرد که از یک سو حکومت اسلامی در ویراست «خمینی‌سالاری» دیگر امکان دوام و بقاء ندارد، و از سوی دیگر گسترش رو به رشد منافع سرمایه‌داری روس در مناطق جنوبی مرزهای این کشور، چه واشنگتن بخواهد و چه نخواهد نهایت امر سر از تهران، کابل، اسلام‌آباد و آنکارا به در خواهد آورد. اینهمه در شرایطی که طی سه دهة اخیر آمریکا با زدن نعل‌وارونة «نبرد با امپریالیسم» در تمامی این کشورها مشتی ملا را تبدیل به عامل سیاست ضدکمونیستی واشنگتن بر علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق کرده بود. این ملایان امروز می‌باید همة آنچه پیشتر می‌گفتند و هزاران بار همگان شنیده‌اند «انکار» کرده، گفتمانی کاملاً نوین در چارچوب منافع جدید آمریکا اتخاذ کنند، و اینکار که طی دوران «جنگ‌سرد» سهل و ساده بود، امروز آنقدرها آسان نیست.

به همین دلیل است که پس از علنی شدن بن‌بست‌های اجرائی در استقرار «جنبش سبز» در مقام سخنگوی «منحصربه‌فرد» ملت ایران، اینک آمریکا سعی دارد با گسترش صوری طیف حامیان «سبزها»، اینبار اینان را نه به عنوان سخنگوی «منحصربه‌فرد» که در مقام نمایندة «تمامی» تمایلات سیاسی و فلسفی و فرهنگی ملت ایران به خلق‌الله حقنه کند!‌ در دفترودستک‌ این جریان استعماری این تمایل دیده می‌شود که، علیرغم تمامی سخنرانی‌های «دین‌خو» و «دین‌جو» که از زبان این اوباش اینجا و آنجا شنیده شده، عمله و اکرة این جریان، اینک حتی «سکولارها»، «چپ‌ها»، «اگزیستانسیالیست‌ها» و خلاصة کلام کل ملت ایران را نیز قسمتی از همین «جنبش مردمی» معرفی کنند! البته این شامورتی‌بازی دلیل دارد؛ هدف اصلی این است که اینان بتوانند با تکیه بر این «بساط» تمامی جریانات متفاوت در مسیر تحرکات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، هنری و مالی را در محدودة عملیاتی جریان «سبز» متوقف کنند. این تمایل مسلماً به دلیل عشق اینان به «کثرت‌گرائی» نیست؛ اصل این است که چگونه و به چه طریق کلیة جریانات متفاوت سیاسی و فلسفی و هنری کشور می‌تواند به نفع عاملان جنبش سبز «ابتر» شود. پرواضح است که علیرغم کثرت‌گرائی ظاهری و غیردمکراتیک، مدیریت و تصمیم‌گیری نهائی در بطن جریان «سبز» در دست همان محافل‌ فاشیست‌پرور و وابسته‌ای باقی خواهد ماند که طی 80 سال گذشته، چپاول و سرکوب ملت ایران را دست در دست محفل میرپنج شروع کردند و امروز رسیده‌اند به دکان میرحسین.

در این مقطع نیم‌نگاهی به نقش دولت احمدی‌نژاد و شخص علی خامنه‌ای نیز خالی از لطف نیست. می‌دانیم که اینان، هر چند عمدتاً ترجیح می‌دهند که «خاموش»‌ باقی بمانند، ظاهراً از جمله مخالفان جنبش‌سبز‌اند! البته این مخالفت تا حد زیادی گردن‌گیرشان شده، چرا که منطقاً خامنه‌ای به مراتب به محافل موسوی و رفسنجانی که چپاولگران «صدر انقلاب» را تشکیل می‌دهند نزدیک‌تر خواهد بود تا به لات‌ولوت‌های جدیدی که با جریان مهرورزی پای به میانة میدان گذاشته‌اند. ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم، شکاف عمیقی که در سیاست‌های منطقه‌ای به دلیل موضع‌گیری‌های ضد منطقی واشنگتن ایجاد شد، دیگر به آمریکا امکان نداد که مستقیماً همان خیمه‌شب‌بازی «22 خردادی» را به روی صحنه ببرد. در نتیجه حضور یک «دولت» در تهران، دولتی که امتداد منطقی سیاست‌های اقتصادی، استراتژیک، نظامی و مالی را در مقیاس منطقه‌ای دنبال کند، از نظر روسیه، هند و چین الزامی شده. آنچه آمریکا و اروپای غربی با اعمال فشار بر دیگر قدرت‌ها در این میانه به دست آوردند، مجوز «لات‌بازی» در تهران و دیگر شهرهای بزرگ بود! و موجی که امروز موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی بر آن سوار شده‌اند، بر پایة همان «مجوز» کذا به راه افتاده. اینان طوری رفتار می‌کنند که گویا همچون فیدل کاسترو و چه‌گوارا در رأس یک لشکر هم امروز از جنگل‌های شمال وارد تهران شده‌اند و در آنچه طی سه دهة گذشته در ایران رخداده نه نقشی داشته‌اند و نه مسئولیتی! خلاصه بگوئیم، حتی مناصب و پست‌هائی که هنوز در اشغال خود دارند، و حقوق و مزایائی که هم‌اکنون از دست‌های «مقدس» رژیم اسلامی دریافت می‌دارند، نمی‌تواند وابستگی اینان به رژیم سرکوب ولایت‌فقیه را به اثبات برساند؛ ملت ایران، چه بخواهد و چه نخواهد، می‌باید اینان را به عنوان سرجهازی «مطالبات دیرینة‌» خود بپذیرد!

با این وجود هر چند خامنه‌ای و احمدی‌نژاد خود را مخالف این موج «لات‌بازی» نشان می‌دهند، بخوبی بر این امر واقف‌اند که حفظ موجودیت‌شان فقط در گرو پیروزی و تحقق خواست‌های همین جنبش سبز خواهد بود. چرا که فقط در صورت پیروزی این جنبش است که رشد تحولات در جامعة ایران متوقف مانده، عاملان، نوکران و پادوهای عموسام خواهند توانست هم در ایران در رأس حکومت باقی بمانند، و هم از پناهگاه و مأمن مطمئن برخوردار باشند. از طرف دیگر، سبزها نیز بخوبی می‌دانند که حمایت قشر «نظامی ـ امنیتی» که در حال حاضر ظاهراً در چنتة دولت و علی خامنه‌ای افتاده، برای دولتمداری در چارچوب سیاست‌های آمریکا یک ضرورت غیرقابل اجتناب است، نتیجتاً شعار مخالفت با برخوردهای «خشن» را از مبارزات مهاتما گاندی بیچاره «کش» رفته، در چنتة «موسوی و کروبی» شیاد انداخته‌اند.

البته درگیری‌هائی که طی چند روز گذشته به راه افتاد، فقط جهت توجیه «خوش‌باوران» و «ساده‌لوحان» سازماندهی ‌شده بود، ایندو جریان: مهرورزی و جنبش‌سبز، درگیری‌ اصلی‌شان با همان جریاناتی است که به صورت غیرقابل اجتناب در قلب جامعة ایران در حال رشد و نمو است. جریاناتی که هم استعمار دیرپای را مردود می‌داند و هم آخوندنوازی و چپاول محافل را. به همین دلیل است که مهرورزی و جنبش‌سبز همزمان هم درگیری‌ها را به «نمایش» می‌گذارند و هم در سطوح بالا شاهد مماشات و «خوش‌وبش‌» مقامات مختلف دولتی و اجرائی و قضائی با جماعت سبزها و «مخالفان» هستیم!

ولی به استنباط ما هر دو جریان سخت در اشتباه‌اند. نخست اینکه اگر غرب نتواند منافع دیرینة خود را در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه به صورتی دست نخورده حفظ کند ـ حفظ این مواضع به عقیدة ما غیرممکن شده ـ دلیلی هم وجود نخواهد داشت که ساختار مرزهای بین‌المللی را در این منطقه مورد حمایت قرار داده و به رسمیت بشناسد. فروپاشی کشور ایران در این راستا و تبدیل آن به چندین کشور کوچک می‌تواند یک گزینة بسیار «معقول» برای محافل نفتخوار جهانی باشد. در نتیجه پافشاری پادوهای یانکی‌ها در قلب حکومت اسلامی آنقدرها که ظاهراً می‌نماید بازتابی از منافع آتی این قشر نیست. دولت احمدی‌نژاد اگر امروز هنوز بر سر کار مانده به این دلیل است که کشور ایران در مرزهای روسیه نمی‌تواند بدون دولت باشد! به احتمال زیاد همین دولت مجبور خواهد شد که مسیر منزوی کردن عوامل آمریکا را به دست خود بگشاید؛ هر چند این مسیر نهایت امر به حذف چهره‌های اصلی در قلب همین دولت بیانجامد.

ولی تا آنجا که به برخورد گروه‌ها و تشکیلات مختلف سیاسی با مسائل امروز ایران مربوط می‌شود، به عقیدة ما اصل میهن‌دوستی و وظیفة ملی ایجاب می‌کند که شاخة «بی‌طرف» را در این «جنگ‌زرگری» مورد حمایت قرار دهیم. ملت ایران می‌باید از حق اصولی و انسانی خود برای دور ماندن از هر دو جریان با تمام قدرت دفاع کند، و پای در قطبی نمودن فضای سیاست کشور نگذارد. چرا که «هماهنگی» این دو جریان و یا «برخورد» میان آن‌ها به دلیل «ساختگی» بودن طبیعت‌شان فقط به نفع محافل استعماری تمام خواهد شد. می‌باید این دو جریان را هر چه بیشتر در سطح جامعه منزوی کرد، و همزمان حرکت‌های وابسته به قشرهای مشخص اجتماعی، حرفه‌ای، گروهی و صنفی را مورد حمایت قرار داد.

در صورتی که ایرانیان بتوانند این دو حرکت را به طور کلی و با موفقیت نسبی منزوی کنند، غرب در برابر دو شق مختلف قرار خواهد گرفت. یا می‌باید از فروپاشی کشور ایران و تبدیل آن به چند کشور کوچک حمایت کند ـ این شق به استنباط ما با سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای در آنچنان تلاقی‌ای قرار خواهد گرفت که امکان عملی شدن نخواهد یافت ـ یا بالاجبار سعی خواهد کرد که به دست خود این دو جبهه را هر چه بیشتر فراگیر نماید، و فراگیر نمودن اینان در شرایطی که بالاتر نیز توضیح داده‌ایم نهایت امر کار را به فروپاشی‌شان خواهد کشاند.

آنچه در حال حاضر از اهمیت واقعی در سیاست کشور برخوردار می‌شود، منزوی کردن هر دو جبهه است؛ نه تدوین قوانین، نه برگزاری انتخابات، و نه برپائی تظاهرات به نفع این و یا آن طرف! این دو جریان می‌باید توسط ملت ایران منزوی شده، حمایت ملی به جانب استقرار شبکه‌های گسترده و فراگیری متوجه شود که شامل تشکیلات مختلف صنفی، اتحادیه‌های کارگری، حرفه‌ای و مالی است. مجموعه‌‌هائی که بتواند خارج از کنترل دولت و به دور از نظارت عمال «محفل سبز»، ایرانیان را بر محور نیازهای واقعی قشرهای متفاوت کشور، حتی در ارتباط با ایرانیان ساکن دیگر مناطق جهان متمرکز کرده، اهرم‌های سیاستگزاری غرب را در ایران هر چه بیشتر تضعیف کند. البته این راهکارها مسلماً نیازمند توضیحات بیشتری خواهد بود که امیدواریم بتوانیم در آینده آن‌ها را ارائه کنیم.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید25ژانویه2010

speedinside.co.cc
topsurfing.co.cc
hilesmile.co.cc
10cents.co.cc
sundaymadness.co.cc
speedpower.co.cc
misskin.co.cc
newanonim.co.cc
popularforex.co.cc
hidemyproxy.tk
maskmyips.info
maskmyipsite.info
vlan.co.cc
forexproxies.co.cc
speedways.tk
one-freesurf.co.cc
megasiteonline.info
hideanonym.co.cc
firewallsecurity.co.cc
fastnfurious.co.tv
awardforex.co.cc
ienlightenment.co.cc
openip.co.cc
proxyhero.tk
private-investigation.tk
vasserman.cz.cc
legallaw.tk
freeforyouman.co.cc
trackspeed.co.cc
loanequity-s.co.cc
motion-rapid.co.cc
freeforextips.co.tv
lawsecureproxy.co.cc
forexprofit.co.tv
activefx.co.cc
visiforex.co.cc
fastestproxyglobally.co.cc
websafeyou.co.cc
kloogspot.com
funentryonline.info
ederercl.co.cc
ninjasurfer.co.cc
theforexproxy.co.cc
easyaccess.co.tv
collectionforex.co.cc
techan128.com
gatewayfx.co.cc
bestline.co.cc
autoproxy.tk
the-victory.co.cc

کر و بی‌عار!

می‌دانیم که این روزها «جنبش سبز» به قول جاهل‌ها و تیغ‌کش‌ها در محله‌های مشخصی که در اینجا نام‌شان را نمی‌بریم، «فلان‌اش تو توپه!» به این معنا که افراد بی‌دست و پا و توسری خور هم می‌توانند پس از دریافت «حمایت» از این سوی و آن‌سوی ادعای «قلندری» و بروبیا داشته‌ باشند. بله، زمانیکه شبکة تفنگ‌فروش‌های بین‌المللی و صنایع داروسازی و صاحبان فاحشه‌خانه‌ها و کازینوها،‌ نفت‌فروش‌ها و دیگر «حق‌مداران» نظام سرمایه‌داری جهانی از یک «جریان» مفلوک سیاسی در کشور مصیبت‌‌زده‌ای چون ایران حمایت کنند، «فلان»‌ که سهل است، همه چیزشان «تو توپ» خواهد رفت. می‌بینیم که فقط یک شبکة چند صد میلیون دلاری بر روی اینترنت کمر به حمایت از «جنبش سبز» بسته!‌ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

البته کسانیکه تحت عناوین مختلف به حمایت‌های «موضعی»، کلامی و برخی اوقات «پدیده‌شناسانه» از جنبش سبز دست می‌زنند اصلاً دوست ندارند این ابعاد را مد نظر قرار دهند. اینان نمی‌پرسند که چه شده «بی‌بی‌سی»، رادیو آمریکا و رادیو فردا و … برای کسی گریبان می‌درند که 8 سال آزگار نخست‌وزیر حکومت خمینی بوده و در تبلیغاتی که هم اینان طی سال‌ها به روی آنتن‌ها برده بودند، به دلیل حمایت‌های میلیونی از «انقلاب اسلامی» توانسته پوزة امپریالیسم بین‌الملل را در دروازه‌های خرمشهر و آبادان و قصرشیرین و … به خاک بمالد!‌ بالاخره گروگان‌گیری، آتش‌زدن پرچم آمریکا در خیابان‌ها، رژه رفتن روی عکس رئیس جمهور وقت ایالات متحد، فحاشی علنی در روزنامه‌های دولتی به آمریکا، دولت، ملت و کس و کار این جماعت، و … همه در دورة همین آقای میرحسین موسوی صورت می‌گرفت؛ امروز دلیل حمایت رادیو آمریکا از این ضدامپریالیست چاه جمکران چیست؟

از دو حال خارج نیست! یا حاکمیت آمریکا به ناهنجاری‌های روانی و عاطفی دچار شده و به دلیل چپاول زیاد و افراط در کشت و کشتار مردم در سراسر جهان عاشق «دشمنان» خونی خودش می‌شود؛ یا اینکه این میرحسین موزمار اصلاً با آمریکا دشمنی نداشته و هر چه گفته و کرده به قول همان داش‌ها «تیارت» بوده و بس! پس انتخاب را بر عهدة خوانندگان می‌گذاریم؛ ریش و قیچی دست خودتان! قیچی که حتماً در دسترس است، ریش هم به دلیل حاکمیت «گفتمان دینی» در کشور فراوان شده، اگر کم آوردید می‌توانید ریش کروبی را بزنید که جان می‌دهد برای قیچی.

همانطور که خواهیم دید، با حمایت از آنچه «جنبش سبز» لقب گرفته، حامیان در عمل چند لایة استدلالی را نیز، هر چند به صورت غیرمستقیم، همزمان به میدان سیاست کشور وارد می‌کنند. نخست اینکه به دلیل حمایت اینان از نخست وزیر دوران جنگ، می‌باید قبول کنیم که طی 8 سال «دفاع مقدس»، حکومت اسلامی در دست‌ کسانی قرار داشته که می‌توانند امروز علیرغم کشتار و سرکوب‌های گسترده‌ای که هیچ دلیلی جز تحکیم پایه‌های فاشیسم اسلامی بر آن متصور نبود، از حمایت گستردة توده‌های ایرانی نیز برخوردار شوند! در همینجا بگوئیم که چنین استدلالی فقط بر یک پایه متکی خواهد بود، وحشیگری و بی‌توجهی به حقوق اساسی و انسانی ملت ایران.

البته ما از امثال «بی‌بی‌سی» انتظار نداریم که حقوق ملت ایران را رعایت کند، از ایرانی چرا! چون در غیر اینصورت در نخستین گام حقوق انسانی هر ایرانی می‌تواند به راحتی لگد مال شود! در این راستا فقط ایرانیانی می‌توانند به صورت «مستدل» و نه به دلیل پیروی کورکورانه از هیاهوی خیابانی و رسانه‌ای، از موسوی و جریان سبز حمایت به عمل آورند که اصولاً حقوق خود را به عنوان یک ایرانی در خطر نمی‌بینند؛ این‌ها همان‌ها هستند که ما در این وبلاگ‌ها «ایرانی‌نما» معرفی می‌کنیم. این «جماعت»، حداقل در محاسبه‌های «ذهنی» و خوش‌باوری‌ها و حماقت‌هائی که در ذهن علیل خود پرورانده‌اند، سرنوشت‌شان جدا از سرنوشت این سرزمین و مردم‌اش رقم خواهد خورد! تافته‌هائی جدابافته‌اند که به دلیل حمایت مراکز تصمیم‌گیری اجنبی، و یا اقامت در خارج از کشور ایرانی‌ات برای‌شان فقط همان لغزخوانی است به زبان فارسی در سایت‌های وابسته به بی‌بی‌سی و رادیوفردا.

دومین لایة استدلالی که حامیان «جنبش سبز» با خود به فضای سیاست کشور وارد می‌کنند، این است که فردی به نام موسوی، از درون «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، با همکاری فرد دیگری به نام هاشمی رفسنجانی، در مقام ریاست مجلس خبرگان رهبری، حق دارند هم خود را نمایندگان ملت ایران معرفی کنند، و خواست‌های‌شان در ارتباط با مطالبات واقعی ملت ایران تحلیل شود، و هم «مخالف» حکومت استبدادی دینی و ولایت‌ مطلقة فقیه باشند. نیازی به توضیح نیست، ولی این «لایة» استدلالی فقط مختص ابلهان است! چرا که اگر در مقامات بالا، خصوصاً در رأس هرم این حکومت افرادی وجود می‌داشتند که اینچنین آئینة تمام‌نمای «مطالبات» ملت ایران باشند، دیگر بحث در مورد «عملکرد» حکومت اسلامی عبث و بیهوده، و مخالفت با این حکومت فقط یک دیوانگی می‌بود. چه کسی می‌تواند هم حضور یک شخصیت فوق‌العاده «مردمی» در رأس یک حکومت را تأئید کند، و هم این حکومت را استبدادی و مستبدپرور و سرکوبگر بنامد؟ چنین فردی فقط یک احمق است.

لایة استدلالی بعدی که با حمایت از «جنبش سبز» پای به سیاست کشور خواهد گذاشت این است که با تکیه بر هیاهوی خیابانی، کسانیکه خود در رأس هرم تصمیم‌گیری نشسته‌اند، می‌توانند مسئولیت‌های‌شان را کاملاً «لوث» کنند! اینان می‌توانند دست‌اندرکار تحقق «اهداف مردمی» صرفاً با تکیه بر آشوب‌آفرینی‌های خیابانی ‌شوند! به طور مثال آقای هاشمی که در چارچوب قانون جاری کشور «حق» دارد حتی جایگاه شخص ولی‌فقیه را به زیر سئوال ببرد، به دلیل اینکه از خامنه‌ای و چوبدارهایش می‌ترسد بجای تلاش جهت به پیش راندن مواضع قانونی «رئیس مجلس خبرگان»، که برای حفظ آن سوگند یاد کرده، دهان باز نکند و حرفی هم نزند؛ ولی در این لایة استدلالی همین هاشمی «حق»‌ دارد جوانان عاصی، بیکار و گرفتار را که در بند فقر و اعتیاد و هزار درد بی‌درمان دیگر دست و پا می‌زنند به خیابان‌ها هی ‌کند تا به علی خامنه‌ای فحش داده، بحران‌سازی مصنوعی در کشور به راه بیاندازند. یا اینکه آقای میرحسین موسوی بجای اعتراض به شیوة رأی‌گیری و رأی‌شماری، و تهدید حاکمیت به عدم شرکت همفکران و همکارانش در رأی‌گیری‌های آتی، و بایکوت انتخابات در حکومت اسلامی، آنهم از موضع یک عضو مجمع تشخیص مصلحت، مرتباً اعلامیه داده، شورای نگهبان را «دروغگو» و متقلب معرفی کند! در اینکه این بنیادها همگی از پایه و اساس مضمحل و پوسیده‌اند حداقل ما شکی نداریم، ولی لازم به تذکر است که آقای میرحسین موسوی و شیخ بهرمانی خودشان اعضای همین بساط‌اند! آنان که از «جنبش سبز» حمایت به عمل آورده‌اند در واقع این روش کاری را نیز مورد تأئید قرار ‌داده‌اند! تأئیدی که به معنای گسترش قانون‌شکنی، و بی‌توجهی به مسائل قانونی در کشور است.

ما در این مقطع قصد تحلیل و گشودن لایه‌های دیگر استدلالی در بحران‌سازی‌ای که نام «جنبش سبز» بر خود گذاشته نداریم، هر چند به صراحت بگوئیم که این لایه‌ها بسیار پرشمارتر از آن است که در بالا عنوان شد. در عمل این لایه‌های استدلالی در درازنای تاریخچة فاشیسم در کشورمان از نقش و نگار و سایه‌های متفاوتی برخوردار شده، هر چند چشم تیزبین این لایه‌ها را به صراحت خواهد یافت، چرا که اهداف واقعی فاشیسم هیچگاه پنهان نمی‌ماند. همچنانکه اهداف واقعی بحران‌سازی خمینی که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد، به مراتب پیشتر از گرد راه فرا رسیده بود.

با این وجود ما در دنبالة این مطلب یک اشارة کوچک را نیز الزامی می‌دانیم. اینکه گروهی ایرانی‌نما، در مقام نانخورهای سازمان‌های تبلیغاتی خارجی بر روی شبکة اینترنت به نفع «جنبش سبز» هیاهو به راه بیاندازند، البته باعث تأسف است، ولی آنقدرها تعجب‌آور نیست. اینان نیز حتماً می‌پندارند که با فوت کردن در آستین اربابان‌شان به سعادت و وجاهت و دولت خواهند رسید؛ «آرزو بر جوانان عیب نیست!‌» حتی اگر برخی از اینان دیگر به پائیز زندگانی پای گذاشته باشند. ولی آنان که از موضع «محقق»، نویسنده، مترجم و صاحب‌نظر دست به حمایت از بحران‌سازی مشتی اوباش و عملة وزارت اطلاعات زده‌اند، می‌باید بین دو موضع «محقق» و «تبلیغات‌چی» انتخاب خود را صریحاً صورت دهند.

این مطلبی بود که با نوآم چامسکی نیز در میان گذاشته شد! ایشان هم جهت شرکت در بساط مقابل سازمان ملل در نیویورک تا حدودی متزلزل شدند، هر چند نهایت امر در همین جلسه شرکت فرمودند!‌ چرا که «نان» امثال چامسکی در تنور محافل دیگری پخته می‌شود. این افراد با حقوق‌های بازنشستگی چند ده ‌هزار دلاری نیازی به تأئید و یا تکذیب ملت ایران ندارند. اشتباه محاسبة سیاسی از طرف چامسکی در حمایت از مشتی اوباش و عملة فاشیسم در ایران به سرعت تحت تأثیر تبلیغاتی که محافل حامی‌ وی به راه خواهند انداخت به دست فراموشی سپرده می‌شود، هر چند که وی پس از 50 سال زدن «نعل‌وارونه» خود را در مجلسی و در کنار افرادی قرار داد که به صراحت بگوئیم مهم‌ترین، فرهیخته‌ترین و فهمیده‌ترین‌شان همان «گوگوش آتشین» بود.

در اینجا روی سخن با داریوش آشوری است. آشوری به حکم چند ترجمة قابل قبول برای خود در جامعة ایران موضعی روشنفکرانه دست و پا کرده. تلاش‌های وی جهت پایه‌ریزی یک فرهنگ علوم انسانی نیز که پیش از فروپاشی رژیم گذشته آغاز شده بود قابل تقدیر است؛ هر چند ویراست جدید همین «لغت‌نامه»، بیش از آنچه ویراست قدیم را که متکی بر واژه‌های برگزیدة مترجمان دیگر بود به ارزش گذارد، تا حد زیادی از ارزش کار وی کاست. با این وجود آشوری در کشوری که کم‌کاری و علافی روشنفکران‌اش یکی از ویژگی‌های «احترام‌برانگیز» معرفی می‌شود، حداقل حاضر به قبول زحمت و مرارت شده و این فی‌نفسه قابل‌تقدیر است. ولی موضع‌گیری سیاسی آشوری در حمایت از «جنبش سبز» و شخص میرحسین موسوی دیگر نمی‌تواند در پناه خدمات فرهنگی وی خود را توجیه کند.

به دلائلی که در بالا آوردیم و به احتمال زیاد آشوری خود شخصاً به تمامی آنان احاطه دارد، حمایت از یک جنبش‌ گنگ‌گرا و مبهم که در مغز و معنا جز فاشیسم هیچ نخواهد بود، از طرف فردی که خود را روشنفکر قلمداد می‌کند دیگر نمی‌تواند یک «اشتباه در قرائت رخدادهای تاریخی» به شمار آید؛ این یک موضع‌گیری مزورانه و منفعت‌جویانه است که با علم و آگاهی اتخاذ می‌‌شود. آشوری در مصاحبه‌ای که در سایت روزآن‌لاین منتشر شده صریحاً نه تنها از جنبش‌سبز حمایت به عمل می‌آورد که میرحسین موسوی را رئیس جمهور «منتخب» ملت ایران معرفی می‌کند! معلوم نیست ایشان که عملاً از دست‌یابی به آمار شرکت‌کنندگان و آراء ریخته شده در صندوق‌ها بی‌اطلاع‌اند چگونه به خود اجازه می‌دهند به عنوان یک «محقق» و به قول مصاحبه‌گر «جامعه‌شناس»، چنین سخنان بی‌پایه‌ای را بر زبان بیاورند؟

«آقای موسوی رئیس جمهور واقعی و قانونی ست که مقام او با خدعه و زور غصب شده است»
منبع: روزآن‌لاین، اول بهمن‌ماه 1388

و در ادامه حتماً می‌بایست تعداد آراء آقای موسوی را نیز ایشان برای‌مان قرائت می‌کردند! از طرف دیگر، بجای حمایت از قانون‌گرائی و نشان دادن مواضع غیرقانونی موسوی و کروبی در ایجاد بحران‌های اجتماعی، همین آقای آشوری که گویا آمار واقعی این انتخابات را در جیب دارند، در ادامه می‌فرمایند:

«این روش بسیار هوشمندانه و کارامد بوده است.»
همان منبع!

بله، همانطور که بالاتر در مورد ایرانی‌نمایان گفتیم، اینجا نیز بهتر است تکرار ‌کنیم که به قتلگاه فرستادن و ضرب و شتم صدها جوان ایرانی از نظر فردی که خود را «جامعه‌شناس» جا زده، بسیار کار «هوشمندانه‌ای» تحلیل می‌شود. عملی که در همین مصاحبه شایستة مجیزگوئی «رهبران فره‌وش» این جنبش نیز می‌شود! اینکه چنین عملیاتی در واقع جامعه را درگیر خشونت کرده و فضا را هر چه بیشتر بر آزادیخواهان واقعی تنگ خواهد نمود، برای فردی که به حکم همین کاسه‌لیسی‌ها در یک دانشگاه آمریکائی اتاق و دفتر و دستک برای خودش دست و پا کرده چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟ کتاب‌های آقای آشوری همچنان در تهران چاپ شده به فروش می‌رسد، اگر هم «اثر» جدیدی داشته باشند همان‌ها که برای نیکفر و اوباش دیگر حکومت اسلامی کتاب چاپ می‌کنند کار ایشان را راه می‌اندازند، می‌ماند «شهرت ایشان به عنوان یک آزادیخواه»! این شهرت هم که می‌بینیم با انجام مصاحبه‌هائی از این دست در سایت‌هائی که با پول سردار اکبر و همکاری «بی‌بی‌سی»، تحت عنوان روزنامه‌ای در فرانسه روی خطوط اینترنت گذاشته شده، به چه صراحت و سرعت می‌تواند تأمین شود.

آقای آشوری به عنوان کلیدواژة «بیانات» انقلابی و آزادیخواهانه‌شان در همین مصاحبه افاضاتی کرده‌اند که بد نیست کنه آن را با دقت بیشتری بررسی کنیم. به یاد داریم که در دوران هیاهوی آیت‌الله خمینی و حکومت اسلامی پیشنهادی آخوندها همین قماش «روشنفکران» آناً شروع به مجیزگوئی از حضرت امام و پروژة ایشان کردند! بهترین نمونة اراجیف‌بافی‌های این «روشنفکرنمایان» در آندوره همان مصاحبة مطول و احمقانة باقر پرهام ـ ایشان هم گویا جامعه‌شناس هستند ـ با روزنامة کیهان روز 30 دی‌ماه 1357 است، که در آن از آیت‌الله خمینی به عنوان فردی که با «خشک‌فکری» مذهبی مبارزة پیگیر خواهد کرد، تجلیل نیز به عمل آمده بود! البته اینهمه پس از گریة حضرت امام با آن دستمال ابریشمین بازاری در نوفل‌لوشاتو و بیانات ایشان در باب «مراسم سیدالشهداء» صورت پذیرفت!‌ ولی امروز همین آقای پرهام ترجیح داده‌اند ضمن حمایت از جنبش سبز، دم دکان ولایتعهد خانوادة پهلوی نیز بساط پهن کنند، تا آینده برای‌شان چه‌ها رقم زند. در مصاحبة آقای آشوری ملاحظه می‌کنیم که ایشان با سه دهه فاصله درست پای‌شان را گذاشته‌اند روی همان سنگ «خزه‌بسته» و می‌خواهند عین آقای پرهام پرش بفرمایند:

«فضا امروز دیگر آن فضا نیست. انقلاب 57 در فضای روزگاری رخ داد [که] هیچکس به این نمی‌اندیشید که انقلاب چه پیامدهائی می‌تواند داشته باشد.»
همان منبع!

خدمت «جناب» آشوری عرض کنیم که نه تنها بسیاری افراد به این می‌اندیشیدند که چه «پیامدهائی» می‌تواند به دنبال آید که حتی مصطفی رحیمی، این مطالب را تحت عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم!» در یک مقالة مفصل و تحلیلی در روزنامة آیندگان منتشر کرد. بختیار نیز هر بار بر صفحة تلویزیون ظاهر شد از خطر فاشیسم در کشور سخن به میان آورد. حتی یکی از همین نوچه‌های محفلک‌های استعماری به نام «حاج‌سیدجوادی» ـ اصغر را می‌گویم ـ همان روزها در کیهان مطلبی نوشت و فریاد برآورد: «صدای پای فاشیسم!»‌ اگر جنابعالی آنروزها این فریادها را نمی‌شنیدید، به دکتر مراجعه کنید در هر حال شاید اصلاً کر باشید! مشکل به خودتان مربوط می‌شود، تقصیر را به گردن ملت ایران نیاندازید.

از قضای روزگار جنابعالی امروز هم همانطور که می‌بینیم، به همان سیاق گذشته، درست نمی‌اندیشید. روشن‌تر بگوئیم، هیچ وقت نه روشنفکر بوده‌اید و نه وطن‌دوست؛ انگ «جامعه‌شناسی» هم حتماً به دلیل ولگردی چند ساله در ساختمان‌های دانشگاه گردن‌گیرتان شده، و گرنه فردی که برای خود یک موضع علمی قائل باشد، به هیچ عنوان در کنار یک مشت پاسدار و لات‌ولوت و عمله و اکرة «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا نمی‌نشیند. اگر در چنین جایگاهی نشسته‌اید، فقط به این دلیل است که آنچه ادعا می‌کنید و می‌کنند، نیستید.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو




فیلترشکن‌های جدید23ژانویه2010

lightningfastproxy.co.cc
janproxy2.info
championligue.co.cc
us-insurance-car.co.cc
tforexdemo.co.cc
sharetimesurf.co.cc
nemesisnow.co.cc
serverforex.co.cc
zeroadproxy.co.cc
muslimbrothers.co.cc
privateip05.info
infiltrate-site.co.cc
1stprox.info
fastfreeproxy.co.cc
custom-proxy.co.cc
skoolchatz5.info
attorneysecure.co.cc
sorrynow.co.cc
desertproxy.co.cc
befree04.info
summersecure.co.cc
custom-proxy.tk
time-to-taste-what-you-most-fear.co.cc
lifewayforex.co.cc
opensurf2.info
basicallysurf.co.cc
winterunblock.info
smartproxie.co.cc
puremiss21.co.cc
eyefast.co.cc
smarterproxy.co.cc
speedentrance.co.cc
superiorproxy.co.cc
speedyproxy.tk
avatarsurf.co.cc
securelawfast.co.cc
freefastproxies.tk
cablescar.co.cc
prowayforex.co.cc
safesecureproxies.tk
hide-surf.tk
rightsrounds.co.cc
lawsecure.co.cc
forexbenefitsystem.co.tv
websafetyinsurance.co.cc
websurferinsurance.tk
luckylock.co.cc
wpeditor.org
roundnext.co.cc
fastblock.info

شبیه‌سازی و سبزها!

مدتی است که به دلیل بحران‌سازی‌های حکومت اسلامی شاهد برخوردهای مزورانه‌ای از سوی برخی محافل با افکار عمومی ملت ایران هستیم. یکی از این «برخوردها» که در چندین مطلب بر روی خطوط اینترنت هنوز نیز به چشم می‌خورد مقایسه‌ای است که بعضی‌ها بین شاپور بختیار و میرحسین موسوی باب کرده‌اند! البته پر واضح است آنان که از شناختی وسیع‌تر از مسائل کشور ایران برخوردارند در چنین تله‌هائی نخواهند افتاد، ولی از آنجا که اکثریت جمعیت کشور را جوانان تشکیل می‌دهند، جوانانی که معمولاً به دلیل عدم دسترسی به تاریخ، ‌ خارج از شایعه و قصه‌نویسی شناختی نیز با بزنگاه‌های سرنوشت‌ساز کشور ندارند، بهتر دیدیم مطلب امروز را با این مبحث آغاز کنیم، باشد که زمینه‌سازی در میدان عوامفریبی را هر چه بیشتر برای متقاضیان «مشکل‌تر» کرده باشیم.

البته نویسندة این وبلاگ نه وکیل مدافع بختیار است، و نه از جمله فدائیان و حواریون وی!‌ با اینهمه حمایت فکری از عمل شاپور بختیار را وظیفة هر ایرانی‌ای می‌دانیم که خواهان گسترش پایه‌های دمکراسی سیاسی و حکومت انسان‌محور در کشور باشد؛ دلیل نیز روشن و واضح است. بختیار در شرایطی در برابر موج «پوپولیسم» و «توده‌باوری» ایستاد که حتی چپ‌های افراطی که به قول خودشان شب‌ها با قرص سیانور زیر زبان‌شان می‌خوابیدند حاضر به چنین موضع‌گیری‌ای نشدند. به اعتقاد ما تاریخ ملت ایران از بختیار، مسلماً به نیکی یاد خواهد کرد. اینهمه نه به دلیل آنچه بختیار طی دوران زندگی سیاسی به انجام رسانده، که به دلیل همان یک ماه و چند روز دوران نخست‌وزیری‌اش در آخرین روزهای حیات سلطنت پهلوی. جای تأسف است که ملت‌ ایران «شانس»‌ دستیابی به یک حکومت قانونی را به سادگی از دست داد، و به این آسانی اسیر دست جلادان ‌شد.

اگر می‌گوئیم افتخار زندگی بختیار به همان سی و چند روز دولت مستعجل وی محدود می‌ماند، دلیل دارد. بختیار در جوانی به عنوان یک خان‌زادة فئودال در کشوری که انگلستان تمامی بنیادهایش را همچون موریانه از پایه جویده بود زندگی سیاسی خود را جز از طریق وابستگی به محافل انگلیس نمی‌توانست آغاز کند؛ و همین مسیر وی را بعدها در خط مصدق‌السلطنه و بحران‌سازی‌هائی قرار داد که از بطن آن کودتای سهمگین 28 مرداد و جایگزینی انگلستان با آمریکا سر برآورد. طی دوران انقلاب سفید نیز بختیار را دوباره در فضای سیاست کشور می‌یابیم، اینبار دست در دست «جبهة ملی» و حزب توده، و در حمایت از انقلاب «شاه و ملت»!

به آندسته از هم‌میهنان که ارتباط اندام‌وار تحولات کشور را با آنچه بعدها «انقلاب اسلامی‌» نام گرفت به صراحت نمی‌بینند، یادآوری ‌کنیم که جامعة ایران به هیچ عنوان جامعه‌ای دین‌باور در چارچوب آنچه دین‌باوری امروزین و «شهری» می‌خوانیم نبوده. این دین‌خوئی «شهری» نتیجة سرکوب مراکز تصمیم‌گیری مختلف سیاسی و تمرکز ظاهری قدرت در کف دربار پهلوی بود. طی دوران پهلوی اول و دوم، در هر گام و به مناسب هر «تحول» دست‌سازی که استعمار بر ملت ایران تحمیل کرد، «قدرت واقعی» از کف فئودال‌های منطقه‌ای بیرون رفته، در ظاهر به دربار تفویض می‌شد! حال آنکه واقعیت جز این بود؛ حداقل سیر تحولات در آشوب‌هائی که به کودتای 22 بهمن انجامید به روشنی نشان داد که دربار فقط یک روبنا بر قدرت سازمان‌ها و تشکیلات «پلیسی ـ نظامی» بوده، نه یک مرکزیت تصمیم‌گیری.

در نتیجه فعالیت بختیار در مسیر اکثر تحولات کلیدی طی دوران پهلوی دوم، فقط نشانه‌ای است بارز از تأئیدات محافل استعماری از حضور وی. ما این اصل را حتی تا آنجا به پیش می‌رانیم که قبول پست نخست‌وزیری از طرف بختیار را در شرایطی که «حساسیت‌های‌اش» را هنوز فراموش نکرده‌ایم، فقط به دلیل فشار انگلستان بدانیم. بسیاری بر این باورند که اگر بختیار زمینه‌ساز خروج شاه از کشور نشده بود، و ارتش دست‌نشانده طی درگیری‌های مستقیم مجبور می‌شد به نفع دارودستة خمینی، شاه را به قتل برساند، حداقل موضع «اپوزیسیون» سلطنت‌طلب امروز در مقام حامیان یک «وطن‌پرست»، با آنچه در مقام میراث‌خواران یک «فراری» است، تفاوتی چشم‌گیر می‌داشت. ما تمامی این مسائل را می‌شنویم و بسیاری از آن‌ها را نیز قبول داریم، با این وجود برای بختیار حسابی جداگانه باز کرده، ویژگی خاص برخورد وی را خارج از هنجارهای رایج معرفی می‌کنیم. در فضای سیاست کشور بختیار نخستین «الگوی» دولتمرد را در یک دمکراسی سیاسی به ثبت رسانده، و به اعتقاد ما این الگو همان است که در روند مسائل طی سال‌های آینده هر چه بیشتر به ارزش گذاشته خواهد شد.

و در همینجا بگوئیم، الگوئی که بختیار در اختیار جامعة ایران قرار داد، دقیقاً در مسیر عکس زندگی سیاسی شخص وی شکل گرفت. این الگو بر یک اصل کلی تکیه دارد و آن اینکه مأموریت یک دولتمرد به هیچ عنوان پیروی از فضاسازی‌های احساسی، هیاهوهای شهری و روستائی، «موج‌سواری»، «توده‌پروری» و خلق‌فریبی نیست. دولتمرد وظیفه‌ای ورای این‌ها دارد؛ و شاهدیم که این وظیفة اصلی در کمال تأسف هنوز در ایران، هم در اپوزیسیون خارج از کشور بی‌مقدار و بی‌اهمیت تلقی می‌شود، و هم در حکومت اسلامی. الگوی سیاست‌مداری در ایران به دلیل حاکمیت بلاانقطاع استعمار، در ترادف با پوپولیسم و خلق‌پروری و موج‌سواری قرار گرفته. و بی‌دلیل نیست که مردم‌‌فریب‌ترین قشر اجتماع یعنی آخوند شیعی‌مسلک اینک بر کشور حاکم شده.

در همان چند روز نخست‌وزیری بختیار، خبرنگاری از وی تحت عنوان خط‌مشی‌ای جهت ایجاد آرامش سیاسی در کشور، در مورد احتمال انحلال مجلس و انتخابات زودرس سئوال کرد. بختیار پاسخ داد: «شرایطی به وجود آورده‌اند که اگر امروز در ایران انتخابات برقرار کنیم همة نمایندگان یک عمامه بر سر خواهند داشت؛ این مجلس نمی‌تواند مجلس ملت ایران باشد!» این سخنان در شرایطی ایراد ‌شد که کریم سنجابی، رهبر جبهة ملی که به بهانة شرکت در کنفرانس سوسیال‌دمکرات‌ها ایران را «ظاهراً» به مقصد کانادا ترک کرده بود، سر از نوفل‌لوشاتو در آورد و عکس‌هایش در حال بوسیدن دست خمینی جنایتکار در مجلات به چاپ رسید. این سخنان در شرایطی گفته شد که حزب توده رسماً‌ به شبکه‌های مختلف خود در ایران دستور داده بود تا تمامی ادبیات ضد شیعی این حزب را از بین برده، جزوات و کتب و اطلاعیه‌ها را با «روح انقلاب» هماهنگ کنند! آقای سنجابی هنگام بازگشت از جلسة دست‌بوسی «امام»، تحت تأثیر فضای «مسلمان‌نمائی» با یک کلاه پشمی از هواپیما در تهران پیاده شدند؛ کراوات لعنتی را هم زیر یک شال پشمینه قایم فرموده بودند! در گرمای زمستان آن سال که نه برف داشتیم و نه باران و واقعاً «خر تب می‌کرد»، «ملا سنجابی» با آن وضعیت با ملا عمری که 20 سال بعد در سرزمین افغانستان «ظهور» کرد تفاوت چندانی نداشت؛ یک چشم کور کم داشت و یک پتوی پاره! حتی پیش از رسیدن خمینی و اراذل و لات‌ولوت‌هائی که ساواک و سازمان سیا در اطراف‌اش جمع کرده بود، دستورالعمل به خانم‌های «جبهة ملی» صادر شد: «حجاب‌تان را رعایت فرمائید!»

آن‌ها که امروز میرحسین موسوی را با شاپور بختیار مقایسه می‌کنند، دست به یک عمل کاملاً مسخره و مزورانه زده‌اند. این دو نفر هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. بختیار در برابر یک جریان پوپولیست ایستاده بود، موسوی سعی دارد به هر قیمت که شده بر این موج مردمفریبی سوار شود. بختیار سخن از احتمال تغییرات در ساختار سیاسی کشور، حتی تغییر در «قانون اساسی» و رژیم به میان می‌آورد، میرحسین موسوی می‌خواهد کشور را به دوران «امام روشن‌ضمیرش» بازگرداند. بختیار یک خان‌زاده بود که به زبان فرانسه در حد «زبان ولتر»‌ تسلط داشت، موسوی حتی بلد نیست زبان فارسی را درست حرف بزند؛ یک تازه‌به‌دوران رسیده است که به حکم سانسور دولتی و سرکوب ساواک برای خود و همسر محترمه‌اش مقام «هنرمند» و «نقاش» و صاحب‌نظر و مدرک تحصیلی سر هم کرده! بختیار تنها دولتمرد تاریخ ایران بود که هنگام مصاحبه با خبرنگاران فرانسوی یک سر و گردن از تمامی آنان بالاتر قرار می‌گرفت و شیوة گفتار و تسلط‌اش بر زبان و ظرایف فرهنگ فرانسه خبرنگاران را دستپاچه می‌کرد، عملی که حتی بسیاری از دولتمردان فرانسه از آن عاجزند. در ثانی، بختیار در دورة پهلوی هر چه کرده بود، دستش به خون کسی آغشته نبود؛ پروندة هزاران زندانی سیاسی که در دولت 8 ساله میرحسین موسوی در سلول‌ها قتل‌عام شده‌اند هنوز تکلیف‌اش معلوم نیست. پس اگر مقایسة این دو فرد با یکدیگر، قیاس مع‌الفارق باشد، این سئوال پیش می‌آید که این «مقایسه» در واقع چرا و به چه دلیل امروز اینهمه «باب» شده؟

به استنباط ما به میان کشاندن موضوع «نقش» بختیار و مقایسة وی با میرحسین موسوی، می‌باید در چارچوب فضائی بررسی شود که «جنبش سبز» در سیاست جاری کشور به وجود آورده. ما «جنبش سبز» را یک جریان صددرصد فاشیست می‌دانیم، چرا که در قلب این جریان تمایلی جهت فراگیر نمودن یک «قرائت واحد» سیاسی به صراحت دیده می‌شود. خلاصة کلام، این به اصطلاح «جنبش» در مرحلة نخست تلاش داشت تا خود را «فراگیر» معرفی کند؛ شاهد بودیم در بزنگاه‌هائی که این «فراگیری» غیرممکن می‌‌شد، «جنبش» یا به سانسور مخالفان نظری خود متوسل شده، و یا نهایت امر دست به «شبیه‌سازی» ‌زده. و این شگردهای شناخته شدة‌ فاشیست‌هاست.

اینکه امروز شبکة «خبری» غرب مستقیماً در خدمت «جنبش سبز» قرار گرفته، بخوبی ثابت می‌کند که ادعاهای موسوی و اطرافیان‌اش مبنی بر «خساراتی» که غرب از «انقلاب اسلامی» و دوران «دفاع مقدس» متحمل شده‌ فقط گزافه‌گوئی است! غرب اگر از اینان متحمل خسارات جدی شده بود، امروز به این صورت مورد حمایت‌شان قرار نمی‌داد. از طرف دیگر، شبکة به اصطلاح اصولگرایان نیز در داخل کشور به صورت غیرمستقیم از «جنبش‌سبز» حمایت می‌کند؛ و همه روزه این حمایت را با زدن «نعل وارونه» در روزی‌نامه‌های حکومتی صورت می‌دهد! حال می‌باید پرسید، اگر غرب با بهره‌گیری از یک ساختار تبلیغاتی و تکیه بر صدها میلیون دلار هزینه در مسیر تبلیغات «جنبش‌سبز» خود را متمرکز می‌کند، و همزمان اوباش داخلی را نیز در مسیر توجیه سیاست‌های «جنبش» بسیج کرده، به چه دلیل هنوز اعمال سانسور بر مخالفان این جریان تا این حد حیاتی است؟ چه دلیل دارد که حتی در فضای اینترنت از طرف حامیان «جنبش سبز» بر مخالفان موسوی سانسور کامل حاکم شود؟

پاسخ به این پرسش‌ها به استنباط ما بسیار روشن است؛ جنبش‌سبز یک تحرک فاشیستی است و به همین دلیل نیاز دارد که به «تمامیت» فضای سیاسی کشور پوشش بدهد. به عبارت ساده‌تر، فاشیسم «حداقلی» و «حداکثری» نداریم؛ فاشیسم یا تمامیت را در اختیار دارد، و از طریق سرکوب دیگران خود را بر جامعه تحمیل می‌کند، یا از هم فرومی‌پاشد. بستن زبان مخالفان «جنبش سبز» سیاستی است که از نخستین روزهای غوغاسالاری در ایران آغاز شد. تنها کسانی و بنیادهائی در این فضا حق «مخالفت» با «جنبش سبز» را دارند که به دلیل تنفر عمومی از آن‌ها، هر گونه مخالفت‌شان نهایت امر به نفع جنبش کذا تمام می‌شود؛ علی خامنه‌ای، احمدی‌نژاد، سردارهای سپاه، لات‌ولوت‌های دولتی، و … کسانی‌اند که در این فضای سیاسی «حق دارند» با جنبش‌سبز مخالفت کنند. نخست اینکه اینان جز خزعبل چیزی نخواهند گفت؛ در درجة بعد همانطور که گفتیم این انسان‌نمایان آنقدر منفوراند که مخالفت‌شان در عمل بهترین حمایت خواهد بود.

این سانسور طی 8 ماه گذشته بر فضای اینترنت، و رسانه‌های داخلی و خارجی سنگینی می‌کند. با این وجود همانطور که می‌بینیم هنوز «اجماع» ایده‌آل حاصل نشده؛ ملت ایران که در چارچوب این تبلیغات می‌بایست به دو گروه «اصولگرا» و «سبز» تقسیم شود، و گروه‌های دیگر به سرعت از صحنة سیاست و تفکر اجتماعی و فرهنگی و هنری و … حذف شوند، اینبار در برابر دسایس از خود مقاومت بیشتری نشان ‌داده. به همین دلیل است که جنبش کذا، علیرغم برخورداری از حمایت غرب و اعمال 8 ماه سیاست سانسور و سرکوب تبلیغاتی کامل، بالاجبار پای در مرحلة «شبیه‌سازی» گذاشته.

اینجاست که طی چند هفتة گذشته شاهد تحولات خنده‌دار و مضحکی در فضای سیاست کشور هستیم. گروه‌هائی که وابستگی‌شان به محافل غرب دیگر از جمله «اسرارمگو» نیست، اعلامیه‌هائی می‌دهند و خود را طرفداران «سکولار جنبش سبز» معرفی می‌کنند! همان جنبشی که رهبران‌اش هدف اصلی خود را بازگشت به ارزش‌های «صدر انقلاب اسلامی» نامیده‌اند. امروز نیز دست‌هائی قصد دارند همین «رهبران» آخوندمسلک را با شاپور بختیار، تنها نخست‌وزیر دمکرات تاریخ ایران «طاق» بزنند! به عبارت دیگر، دکان «جنبش سبز» طاق‌اش در حال فروریختن بر سر حضرات است؛ چرا که این نوع «شیبه‌سازی» دیگر نمی‌تواند کارساز باشد. دزدیدن شعارهای مخالفان، برپائی خیمه‌شب‌بازی‌های سیاسی، به راه انداختن سیرک لوطی‌ و عنترها، و … یک مسئله است، پای گذاشتن در هذیانات و خزعبل‌گوئی مطلب دیگری است. امروز «جنبش سبز» دقیقاً پای در هذیان‌گوئی گذاشته و دلیلی نمی‌بینیم که چنین تحرکی را یک حرکت سازنده، پیشرو و پیروز بدانیم.

پس از انتخابات اخیر در کشور اوکراین و شکست قطعی «انقلاب نارنجی» در این کشور، به عقیدة ما دوران «انقلابات رنگ و وارنگ» نیز دیگر سپری شده. آنان که به معنای واقعی کلمه خواستار تغییرات اساسی در امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اداری کشورند بهتر است بجای تمرکز بر اصل «سانسور» مخالفان، و فضاسازی جهت پیش‌راندن اهداف مبهم و متناقض «جنبش‌سبز»، مطالبات خود را در چارچوب خواست‌های صنفی، گروهی، حزبی، فرهنگی و … به صراحت اعلام کنند، از حمایت دیگران برخوردار شوند، و برای همیشه بر جو انحصارطلبی و تحمیل گفتمان واحد در ایران نقطة پایان بگذارند. این نوع برخورد همان است که بر «الگوی رفتار سیاسی» شاپور بختیار در آخرین روزهای دولت وی منطبق خواهد بود؛ الگوئی که هیچ ارتباطی با رفتار و کردار آقای موسوی و دوستان‌شان ندارد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید21ژانویه2010

bigdata.co.cc
goldenfilter.co.cc
proxymonsters.co.cc
schoolhider.info
superhide58.co.cc
fastforexx.co.cc
forexsky.co.cc
proxisurfx.info
hits-myblocks.co.cc
spellbox.info
profitforrex.co.tv
feelproxy.co.cc
proxifyurl.co.cc
gofacebook.info
speedburst.info
love2party.info
atyourwillsurf.info
janglan.co.cc
jforexdemo.co.cc
irubok.co.cc
automaticspeed.com
likewayforex.co.cc
multionline.info
boxcar-racer.co.cc
iforexdemo.co.cc
cloud7.cz.cc
nitro-surfer.co.cc
gadgenp.co.cc
horosia.co.cc
automaticforextrading.co.tv
majii.info
legalsecure.cz.cc
cloudhost.cz.cc
speedunblocker.com
highspeedentry.info
feelforex.co.cc
eagleproxy.co.cc
the-avatar.tk
ipus2.co.cc
unlockers.co.cc
registereds.co.cc
rootproxies.co.cc
maketopass.co.cc
everqui.co.cc
peopleforex.co.cc
adgeri.co.cc
cowmilks.co.cc
vimutov2.co.cc

تاریخ یک توهم!

تا تظاهرات دولتی در 22 بهمن، که همه ساله تحت عنوان سالروز «انقلاب»، اوباش سازماندهی شدة حاکمیت را در خیابان‌ها به «گربه‌رقصانی» خواهد انداخت چند روزی فاصله داریم. برداشت نویسندة این وبلاگ از آنچه رخداد تأسف‌بار 22 بهمن است، بارها و بارها عنوان شده و نیازی به تکرار آن نیست؛ این رخداد که در پس هیاهوی خیابانی یک کودتای آمریکائی را بر ملت ایران تحمیل کرد، هنوز روزمرة بیش از 70 میلیون ایرانی را رقم می‌زند بدون آنکه نام و مشخصات بازیگران، نقش‌آفرینان و صحنه‌گردانان واقعی آن از پردة اسرارمگو برون افتاده باشد. امپریالیسم خبری هنوز کنترل کامل بر تحلیل‌های ارائه شده از رخدادهای 19 تا 22 بهمن 1357 را همچنان ایستا و پابرجا نگاه داشته؛ هنوز در «ادبیاتی» که پس از این کودتا پای به صحنة جامعة ایران گذاشت واژة «انقلاب» به گوش می‌رسد، ولی «انقلاب» در ادبیات سیاسی جهان خصوصیاتی دارد، که در رخداد 22 بهمن‌ماه 1357 به هیچ عنوان به چشم نمی‌خورد.

انقلاب انواع مختلف دارد، به طور مثال یک انقلاب می‌تواند بر اساس مبارزه با حاکمیت مستقیم استعمار در یک کشور به وقوع بپیوندد، و همچون استقلال آمریکا از انگلستان و یا استقلال هند از پنجة استعمار بریتانیا اهدافی ملموس در صحنة روابط بین‌المللی را پایه‌ریزی ‌کند. در این چارچوب ارتش‌های حاکم سرزمین‌هائی را ترک خواهند گفت؛ و دولت‌های استعمارگر استقلال ملت‌هائی را که موجودیت‌شان و یا اصل برخورداری‌شان از حاکمیت ملی را نفی می‌کردند، در برابر افکارعمومی به رسمیت می‌شناسند! مسلماً در عهدی که ما زندگی می‌کنیم این نوع «انقلاب» مشکل می‌تواند امکانپذیر شود، و اگر روزی به طور مثال ملت افغانستان ارتش‌های آمریکا و انگلستان را از این کشور بیرون انداخت و این دولت‌ها در برابر افکار عمومی جهانی حضور غیرقانونی خود در سرزمین افغانستان را به رسمیت شناخته، از مواضع استعماری عقب‌نشینی نمودند می‌توان گفت که افغانستان پای در یک انقلاب رهائی‌بخش از نوع فوق گذارده.

نوع دیگر انقلاب بر پایة تغییرات ساختاری و پایه‌ای در شیوة تولید به وقوع پیوسته، در این نوع انقلاب طبقاتی طبقات دیگر را به دلیل تغییر شیوة تولید جایگزین می‌کنند. و بهترین نمونة گویای آن نوع تحولات انقلاب کبیر فرانسه است. در این تحول گسترده قشرهائی در بطن جامعه شیوه‌های تولید را دگرگون می‌کنند و قشرها و طبقات حاکم را در پایگاه‌های اجتماعی و طبقاتی‌شان متزلزل نموده، حاکمیت طبقة جدید را نوید می‌دهند. در مورد انقلاب فرانسه این طبقة «بورژوا» بود که فئودالیسم وابسته به دربار را از قدرت ساقط کرده، خود بر موضع تعیین‌کننده تکیه زد. در تاریخ جهان از این نمونه‌ها فراوان داریم، هر چند همچون جنگ‌های داخلی آمریکا بر آن نام «انقلاب» نیز نگذاشته باشند. طی جنگ‌های داخلی آمریکا صاحبان صنایع در شمال شیوة تولید صنعتی را در برابر شیوة تولید برده‌داری رایج در مناطق جنوب به «ارزش» گذاشته، تحت عنوان دفاع از «لغو بردگی» کشور را به میدان یکی از خونین‌ترین جنگ‌های داخلی در تاریخ بشر کشاندند. با این وجود جنگ‌های داخلی آمریکا یک «انقلاب» به تمام معنا بود.

ولی پس از آغاز نظریه‌پردازی به شیوه و سبک و سیاق مارکسیست‌ها، نظریه‌پردازان به این نتیجه رسیدند که جهت راهبری تحولات نوین دیگر نیازی به توقف در قفای «منطق تاریخ» نیست؛ انقلابیون دلیلی ندارد که در انتظار «رشد اضداد» نشسته رخداد را صرفاً نظاره‌گر باشند. اینان می‌توانند با بهره‌گیری از «منطق» مارکسیست، و از طریق پای گذاشتن در مسیری که «انقلابی» توصیف می‌کنند، منطق مورد نظر را از طریق «دیالکتیک» بر روند مسائل کشور، منطقه و حتی جهان تحمیل نمایند. البته می‌باید عنوان کرد که این «آرمان‌باوری» نهایتاً خود را در چارچوب منطقی قرار می‌داد که آنرا «جهانشمول» و «زمانشمول» می‌دید، هر چند تجربیات مختلف طی تاریخ بشر به صراحت نشان داد که «مارکسیسم‌ها» بیشتر از آنچه خود می‌پنداشتند و یا می‌خواستند، اسیر دست مرده‌ریگ فرهنگ‌هائی شدند که به هر وسیله سعی داشتند خود را آزاد از پنجة تأثیرات مخرب‌شان معرفی کنند.

البته در این مقال قصد بحث در مورد مارکسیسم را نداریم، ولی این یک واقعیت است که با تکیه بر این نوع «نظریه پردازی»، انقلاب‌هائی در سراسر جهان به وقوع پیوست. در این نوع «انقلاب‌ها» طبقات جایگزین شدند، شیوه‌های تولید از هم فروپاشانده شد، فرهنگ‌ها و ادیان و باورها جابجا شد، و آنچه اعتقاد به تولد «پیش‌رس تاریخ» نام گذاشتند تقریباً پس از رخداد «کمون پاریس» تا لحظة فروپاشی امپراتوری اتحاد شوروی به بیش از یکصدسال تحولات در تاریخ بشر شکل داد. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این نوع انقلاب نقش کلیدی نظریه‌پردازان و اعتقاد اینان به برخوردی منطقی و انسانی با تاریخ و بشریت است.

در ایران، آنچه در 22 بهمن 57 رخداد با هیچیک از نمونه‌های بالا هماهنگی نشان نمی‌دهد. نخست اینکه شیوة تولید نه تنها دچار هیچگونه جابجائی نشد، که دقیقاً در همان مسیر گذشته یعنی وابستگی به فروش «مواد خام» و واردات تولیدات صنعتی از مراکز تصمیم‌گیری غرب متحول شد. به صراحت می‌توان گفت که پس از آنچه پیروزی «انقلاب اسلامی» خوانده می‌شود، وابستگی ایران به این شیوة «دادوستد» استعماری حتی از دورة سلطنت پهلوی نیز ریشه‌دارتر شده. از طرف دیگر خروج چند کارشناس و مستشار آمریکائی از کشور را نمی‌توان جابجائی «ارتش‌های استعماری» به شمار آورد. خصوصاً که بعدها دولت «انقلاب» تحت پوشش‌های متفاوت اینان را بار دیگر دعوت به همکاری کرد. از طرف دیگر ارتش شاه که به عنوان رکن اساسی حاکمیت استعماری در کشور فعال بود، در عمل از نخستین روزها تبدیل به ستون فقرات حکومت جدید شد! سرکوب‌ها و جنگ‌های داخلی در کردستان، ترکمن‌صحرا، خوزستان و خصوصاً در بندرپهلوی با تکیه بر سرنیزة همین ارتش عملی شد.

پس در این میان برای به اثبات رساندن حقانیت آنچه «انقلاب اسلامی» خوانده می‌شود فقط می‌ماند دو مسئله، یکی «نظریه‌پردازی» است و دیگری جابجائی طبقات! نخست نظریه‌پردازی را بررسی می‌کنیم، چرا که این دقیقاً همان نکتة «انحرافی» است که طی سالیان دراز حکومت اسلامی بر آن تکیه کرده! خلاصه بگوئیم حکومت اسلامی مدعی نوعی «نظریه‌پردازی» حکومتی می‌شود! البته نمی‌باید فراموش کرد که در این زمینه عمال این حکومت، چه در قالب «انقلابیون روزهای نخست» و چه در لوای آنان که امروز در رهبری به اصطلاح «ذوب» ‌شده‌اند، در عمل هیچگاه پای به مرحلة نظریه‌پردازی نگذاشتند. آنچه «نظریه‌پردازی» در حکومت اسلامی معرفی شده، معلول چند عامل شناخته شده است که در همین مرحله فهرست‌وار به توضیح آنان خواهیم پرداخت.

نخستین عاملی که به اسلام‌گرایان اجازه می‌دهد خود را در عمل صاحب نوعی «نظریه‌پردازی» انقلابی معرفی کنند، فقط و فقط نتیجة تحمیل سانسور گسترده از طرف دولت شاهنشاهی بر فضای مطبوعاتی، کتب و فعالیت‌های فرهنگی بود. می‌دانیم که پس از فروپاشی نظام «ارباب ـ رعیتی» شهرها از روستائیان آواره لبریز شد. برنامة «جان. ‌اف. ‌کندی» که تحت عنوان «انقلاب سفید» بر ملت ایران تحمیل شده بود خود نوعی جابجائی شیوة تولید را نیز مد نظر داشت. روستائیان ساختارهای سنتی را ترک می‌کردند و همچون نمونة تحولات اجتماعی در اروپای قرن نوزدهم در حلبی‌آباد شهرهای بزرگ بر سر هم انبار می‌شدند!‌ ولی بر خلاف تجربة اروپای غربی، در قلب یک اقتصاد استعماری نه افزایش تولید کشاورزی تحقق می‌یافت، و نه این روستائیان به لشکریان صنایع در مناطق صنعتی تبدیل می‌شدند. خلاصة کلام ترن اهدائی «جان. اف. کندی» اگر بوق و دودش به راه بود، سوخت و ریل و موتور نداشت.

حکومت دست‌نشاندة پهلوی دوم نیز صرفاً با تکیه بر رخداد «فرخندة» کودتای 28 مرداد نمی‌توانست با این جمعیت روبه‌افزایش، یعنی روستائیان آواره برخوردی ساختاری داشته باشد؛ اصولاً این حکومت فاقد چنین پتانسیل‌هائی بود. در نتیجه اصل کلی بر این استوار شد که از مجموعة دو عامل «سرکوب پلیسی» و مذهب‌گرائی «ابزار مناسب» جهت کنترل جمعیت ساخته شود. و آنچه امروز، پس از گذشت نیم‌قرن از این رخداد استعماری، چه در خارج از مرزها و چه در درون ساختار ولایت‌فقیه تحت عنوان نظریه‌پردازی حکومت اسلامی می‌شنویم فقط و فقط نتیجة همین سیاستگزاری است. بازتابی است از امتزاج دو عامل سرکوب و اسلام‌گرائی که ریشه در دوران پهلوی دارد.

در این شرایط بود که فوت در آستین روحانیت شیعی‌مسلک افتاد. اینان که تحت حمایت دربار و از قبل سرکوب ساواک و ارتش تبدیل به سخنگویان مذهب رسمی تمامی ایرانیان و پیام‌آوران «فرهنگ عمومی» شده بودند، با تکیه بر سانسوری که بر دیگر نظریه‌ها، چه مذهبی و چه سیاسی و حتی هنری اعمال می‌شد، مشتی اراجیف و خزعبلات فقه شیعه را از پستوی حوزه‌ها بیرون کشیده به تدریج با توسل به افرادی از قماش شریعتی، مطهری، بنی‌صدر، فرج‌دباغ و … آن‌ها را به «ادبیات انقلاب اسلامی» تبدیل می‌‌کردند! پر واضح است که این نوع «ادبیات» فاقد ریشه و اساس بود، ولی از آنجا که هیچگاه به صورت جدی مورد تجزیه و تحلیل و نقد و نقادی قرار نمی‌گرفت، بدون هیچگونه مقاومتی در برابر خود راه «پیروزی» می‌پیمود! در عمل آمریکا از پیروزی این نوع «ادبیات» که نهایت امر ضد روس از کار در می‌آمد، آنهم در اوج درگیری‌های جنگ‌سرد خیلی راضی و خوشحال بود.

پس از کودتای 22 بهمن، همین ادبیات دیگر تبدیل به عصای دست حاکمیت شده بود، و اینبار نیز توانست از گزند نقد و بررسی جان به سلامت به در برد! این ادبیات با تکیه بر فضای «تقدسی» که در اطراف خود ساخته بود، به تدریج جهت سرکوب دیگران از تمامی بهانه‌های لازم استفاده کرد و «رقبا» را در کمال موفقیت از میدان بیرون راند.

ولی می‌دانیم که نظریه‌پردازی در ساختار «انقلاب‌ها» به هیچ عنوان در چنین شرایطی عملی نشده. آنچه در ایران رخ داد «نظریه‌پردازی» در مفاهیم فلسفی و علوم‌سیاسی نیست، امتداد دادن به الهامات و توهماتی است که ارتش شاهنشاهی و ساواک جهت سرکوب توده‌های آوارة روستائی در حلبی‌آبادها سر هم کرده بودند. نظریه‌پردازی، خصوصاً در چارچوب یک «انقلاب» نمی‌تواند با تکیه بر ایده‌آلیسم مذهبی و یا توهم‌باوری‌های «عرفانی» صورت گیرد. چنین عملی هر چه باشد، در معنا و مفهوم رایج در علوم سیاسی «نظریه‌پردازی» نام نخواهد گرفت.

اینکه حضرت علی با همسر 9 ساله‌اش در رختخواب چگونه «رفتار» می‌کرد مسلماً نوع مهوعی است از یک پورنوگرافی کودک‌آزاری، ولی تبدیل این جفنگیات به «ادبیات انقلاب» نهایت امر کار را بجائی رسانده که حتی امروز، یعنی پس از گذشت سه دهه و از قبل تحمیل سانسور بر نشریات، همین خزعبلات هنوز بر فضای اجتماعی ایران سنگینی می‌کند. آن‌ها که مسئولیت غرب را در انتشار و حمایت از این نوع «ادبیات» مستهجن زیرسبیلی در می‌کنند بهتر است پاسخ گویند که به چه دلیل مشتی آخوند و بچه‌آخوند امروز توسط آژانس‌های غرب،‌ خصوصاً آمریکائی‌ها در دانشگاه‌های مغرب زمین مشغول به «کار» شده‌اند! سئوال اینجاست، اینان که حتی در معیارهای یک کشور عقب‌مانده چون ایران فاقد قدرت نظریه‌پردازی‌اند در دانشگاه‌های غرب چه شکری میل می‌فرمایند، و کار اصلی‌شان چیست؟

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، فروپاشی طبقاتی همیشه بخش لایتجزی روندهای «انقلابی» بوده. در روند انقلاب‌ها نوعی جابجائی طبقات صورت می‌گیرد، هر چند این جابجائی به طور مثال در مورد هند بسیار ضعیف، اگر نگوئیم نامحسوس؛ در مورد انقلاب کبیر بسیار تدریجی، و در مورد انقلاب اکتبر بسیار آنی بوده باشد. در عمل پس از آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی می‌شود شاهد نوعی فروپاشی طبقات در داخل ایران نیز هستیم، فروپاشی‌ای که بیشتر در قالب مهاجرت گستردة طبقات مختلف به کشورهای دیگر صورت گرفت! نخست باید بگوئیم، آنچه در علوم سیاسی فروپاشی طبقاتی به دلیل وقوع «انقلاب» معرفی می‌شود، از ویژگی‌هائی برخوردار است که شامل حال فروپاشی طبقاتی در ایران پس از کودتای 22 بهمن نخواهد شد. از طرف دیگر «مهاجرت» و یا آنچه ما فروپاشی «بافت‌طبقات» نامیده‌ایم، به هیچ عنوان محدود به تجربة حکومت اسلامی در ایران نیست. در مطالب متفاوت به تفصیل عنوان کرده‌ایم که فروپاشاندن «بافت‌طبقات» خود در عمل یکی از سیاست‌های رایج استعماری در کشورهای جهان سوم جهت تأمین کنترل و گسترش سرکوب بر «جمعیت» است.

به طور مثال، زمانیکه میرپنج دست به کودتا زد، شاهد پدیده‌ای هستیم که از آن در تاریخ معاصر تحت عنوان «مهاجرت آزادیخواهان» نام برده‌اند، هر چند گروهی از همین «آزادیخواهان» بعدها خصوصاً پس از فرار رضاشاه از ایران به کشور بازگشتند. به هر تقدیر فروپاشی «بافت‌طبقات» به شیوه‌ای که پس از کودتای 22 بهمن در کشور به وقوع پیوست در عمل دنباله‌ای بود بر مهاجرت گستردة ایرانیان به آمریکا و اروپای غربی که از زمان رضاشاه آغاز و در دورة محمدرضا شاه شتاب گرفته بود. این فروپاشی ارتباطی با جابجائی طبقات در مفهوم یک روند «انقلابی» ندارد.

حال که ابعاد مختلفی را از پدیدة مبهمی که بلندگوهای رسمی حکومت اسلامی «انقلاب» معرفی می‌کنند شکافتیم، نگاهی خواهیم داشت به روند مسائل فعلی در کشور در چارچوب همین به اصطلاح «انقلاب». همانطور که می‌بینیم الهامات «جنبش سبز» به تدریج روی به خاموشی گذاشته. این خاموشی را پیشتر ما پیش‌بینی کرده بودیم و به استنباط ما در شرایط فعلی «جنبش سبز» از درون چند پاره خواهد شد. بدون شک یک شاخة اصلی از این جنبش به حاکمیت می‌پیوندد و حتی اگر به صورت رسمی از دولت احمدی‌نژاد حمایت به عمل نیاورد، زیرجلکی حامی دولت خواهد شد. شاخه‌ای دیگر از این جنبش به «مخالف‌نمایان» خارج از کشور ملحق خواهد شد، به همان‌ها که هنوز در دامان «خزعبلات» شیعی‌مسلکان جا خوش کرده‌اند، و مقهور فضائی‌اند که ساواک پهلوی در حلبی‌آبادها برای‌شان ساخته بود. گروه بسیار محدودی نیز به مخالفان واقعی حکومت اسلامی خواهند پیوست. اگر می‌گوئیم اینان بسیار کم‌شمارند به این دلیل است که وابستگان به جنبش سبز فاقد پتانسیل‌های لازم جهت پیوستن به جنبش‌های سکولارند و به دلیل منافعی که گاه «مادی» نیز می‌تواند تحلیل شود، ترجیح می‌دهند همچنان در جبهة «مخالف‌نمایان» باقی بمانند.

اینکه طی تظاهرات دولتی در 22 بهمن آینده درگیری و هیاهو به راه خواهد افتاد یا خیر، بر خلاف تحلیل برخی احزاب و گروه‌های سیاسی به استنباط ما آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. جنبش سبز تجربه‌ای بود جهت محک زدن پتانسیل‌های باقیمانده از آنچه «توهم‌باوری» اسلام‌گرائی می‌خوانیم. قدرت‌های غرب جهت به ارزش گذاشتن صورتبندی‌های استراتژیک خود در برابر دیگر قدرت‌ها نیاز داشتند که «برد» واقعی «توهم‌باوری» اسلامی را در توده‌های ایران به صراحت ببینند. امروز با شکست «تجربة» سبز و مقاومت ملت ایران در برابر اوهام و خرافاتی که اینان تحت عنوان «اهداف امام روشن ضمیر» قصد تزریق دوباره‌شان در افکار عمومی را داشتند، غرب به سرعت دست از فوت کردن در آستین «اسلام‌گرائی» در مقام حاکمیت مورد تأئید خود برخواهد داشت. و به همین دلیل شاهدیم که امروز بلندگوهای تبلیغاتی غرب از درون همین «جنبش سبز» پدیده‌ای به نام «سکولاریسم سبز» نیز بیرون می‌کشند!

اینکه شانس این «تجربة» جدید چیست، جای بحث و گفتگو خواهد داشت، ولی ما معتقدیم که «جنبش سبز» چه سکولار و چه اسلامی فقط بازتابی است از تحولاتی که غرب قصد تحمیل آن‌ها را بر جامعة ایران دارد؛ این تحولات الزاماً بازتاب منافع ملت ایران نخواهد بود. اصولاً دلیلی وجود ندارد که سکولاریسم و طرفداری از دمکراسی سیاسی در ایران خود را میراث‌خوار جنبشی معرفی کند که در حسن نیت‌اش شک و تردید کم نیست. در همین راستاست که به طور کلی با هر گونه فروپاشانی و ایجاد گسست در حکومت فعلی در ایران مخالف‌ایم. اگر ملت ایران از سازماندهی کافی جهت پیشبرد اهداف سکولار خود در برابر یک دولت فکسنی و مفلوک چون احمدی‌نژاد عاجز است، هیچ دلیلی نمی‌بینیم که در برابر یک دولت تازه‌نفس و برخوردار از حمایت‌های علنی پایتخت‌های بزرگ بتواند مطالبات تاریخی خود از قبیل دمکراسی سیاسی، آزادی مطبوعات، حقوق بشر و … را به ارزش بگذارد.

از طرف دیگر، طرح سکولاریسم دولتی و حکومتی در چارچوب نظری و فلسفی نمی‌تواند با «فروپاشانی» یک حاکمیت آغاز شود. چرا که سکولاریسم با تکیه بر آنچه واقعیات اجتماعی، اقتصادی و ساختاری می‌نامیم می‌باید راه خود را با تکیه بر همین واقعیات باز کند، و منوط کردن تحقق این «سکولاریسم» به فروپاشانی یک حکومت که ارتباط چندانی نیز با مسائل کشور ایران ندارد و خود قسمتی است از یک سیاست گستردة اجنبی، فقط پایه‌های همین سکولاریسم را متزلزل نموده، این نظریه را نهایت امر به سوی نوعی ایده‌آلیسم کور و عوام‌فریبانة ناسیونالیست سوق خواهد داد. این مطلبی است که مسلماً‌ نیازمند توضیح بیشتری خواهد بود، و در آینده به آن خواهیم پرداخت.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید18ژانویه2010

cancerproxy.co.cc
surfwithease.com
kittenpark.co.cc
hidetask01.co.cc
tradersforex.net
prisonsbreaks.co.cc
bdomainname.cz.cc
winterfun.co.cc
wallacesnow.co.cc
superhide01.co.cc
fastsecureproxy.co.cc
forexgainsystem.co.cc
eduforex.co.cc
forexfactor.co.cc
gaberinsurance.co.cc
ddomainname.cz.cc
bagandshoes.co.cc
premium-unlocks.co.cc
puremiss02.co.cc
fast-proxy.tk
eductab.co.cc
sadforex.co.cc
cdomainname.cz.cc
forextipsfortrading.co.tv
miceandkitten.co.cc
lineproxy.co.cc
ibmpcat.info
weunblockyou.co.cc
iunblockz.co.cc
fasterandmoresecureproxy.co.cc
fast-secure-proxy.co.cc
alarmednow.co.cc
useusinstead.co.cc
thoseproxiesbelowsuck.co.cc
proxy-unblocker1.info(From 1 upto 13)
postforex.co.cc
vimutonowingermany.co.cc
dogandcats.co.cc
dhotion.co.cc
noschooltommorow.co.cc
dathis.co.cc
loveparadised.co.cc
ciderry.co.cc
bagastu.co.cc
proxyunblock.co.tv
donotshare.co.cc
forextradenow.co.cc
magicmans.co.cc
fastforexproxy.co.cc
courseforex.co.cc
instanthide.co.cc
usforexdemo.co.cc
americanidolsed.co.cc
myforexmaster.co.cc
moneypass.co.cc
paladinproxy.co.cc
gasricbypass.co.cc
bypassinternetfilters.co.cc

چادر و قدرت!

شبکه‌هائی که جهت شرکت فراگیر «مردم» در نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی سر و دست می‌شکستند، و به قول خودشان پیروزی موسوی را عقب‌نشینی «راست‌افراطی» تحلیل کرده، جهت ذائقة «خوش‌باوران» آش سیاسی می‌پختند و یک وجب روی آن روغن کرمانشاهی اصیل و سیرداغ و پیازداغ می‌پاشیدند، امروز خفقان گرفته‌اند. کسی نمی‌گوید که برنامة آقای موسوی اصولاً چیست، و از این هیاهوی مضحک که پس از قتل یک استاد دانشگاه عملاً تبدیل به تهدید مستقیم شهروندان عادی شده چه «کله‌قندی» قرار است برای ملت ایران بیرون بکشند. البته به قول شادروان هدایت وق‌وق‌صاحاب‌های‌شان کم عربده نمی‌کشند. در سال هزاران دلار خرج اوباشی می‌‌شود که تحت عنوان نویسنده، تحلیل‌گر و حتی خبرنگار هر لحظه در آستین غول کاغذی‌ای فوت می‌کنند که توسط نظام رسانه‌ای جهانی در میانة میدان سیاست کشور علم شده، ولی یک تحلیل اساسی و پایه‌ای از تحولات کشور، تا آنجا که منافع ملت ایران در آن منظور شود، و انعکاسی باشد از آیندة مسائل کشور در کار نمی‌آید.

نخست می‌باید تکرار کنیم که از نظر ما آنچه در 22 خردادماه سالجاری در ایران به وقوع پیوست، دقیقاً بازتولید مضحکی است از همان خیمه‌شب‌بازی «دوم خرداد» و ریاست جمهوری شیاد اردکان. با این تفاوت که اینبار قدرت‌های منطقه‌ای تحت فشار لندن و واشنگتن حاضر به پذیرش لات‌بازی در بطن دولت رسمی کشور ایران نشدند. همان لات‌بازی و ترورهای «درون ـ ‌تشکیلاتی» و هیاهوئی که سیاست‌های استعماری قصد تحمیل‌شان بر فضای اجتماعی را داشتند. در نتیجه هیاهوی «دوم خردادی» اینبار خارج از دستگاه دولت و به طور موازی در جریان افتاده! «دولت» مثل بچه‌های خوب کارهائی که محافل استعماری بر عهده‌اش گذاشته‌اند انجام می‌دهد؛ زمینه‌سازی جهت لات‌بازی و سرکوب مستقیم و غیرمستقیم ملت ایران نیز توسط «جنبش سبز» اجرائی می‌‌شود.

احمدی‌نژاد قرارداد امضاء می‌کند، «جنبش‌سبز» با لات‌بازی و هیاهو مفاد این قراردادهای امنیتی و نظامی را به پشت صحنه می‌برد؛ دولت جهت چپاول هر چه بیشتر دارائی‌های ملت ایران واردات را تشویق و تولیدات را سرکوب می‌کند، تا جائیکه به قول «خودی‌های‌شان» حتی دسته‌بیل را هم از اندونزی وارد می‌کنند، جنبش سبز نیز زمینة لازم را جهت انزوای هر چه بیشتر ملت ایران از اقتصاد بین‌المللی و هیاهوسالاری فراهم می‌آورد تا این قراردادها در چارچوب روابط اقتصادی هر چه ممکن است طولانی‌تر و عمیق‌تر شود. نتیجه‌اش روشن است، دولت احمدی‌نژاد را که آمریکا سر کار آورده، به دستور واشنگتن، تحت عنوان حمایت از ملت ایران «محاصرة» اقتصادی می‌کنند! منافع این عملیات نیز تحت عنوان «حمایت از ملت ایران» به جیب بانک‌داران غرب سرازیر می‌شود! سهم ملت ایران از این بساط چیست؟ فقر و دربه‌دری، «بمب» و «تظاهرات»، اگر هم شانس بیاورند،‌ «کهریزک»!

البته فراموش نکنیم که آقای موسوی در یکی از اطلاعیه‌های «مهم‌شان» یک تخم طلائی هم برای ملت ایران گذاشته‌اند،‌ و در خواست‌های «جنبش سبز» را برشمرده‌اند! نیم‌نگاهی به مضمون‌اش خالی از لطف نیست. به طور مثال ایشان خواهان «آزادی مطبوعات» شده‌اند! واقعاً که اگر کسی می‌خواست تف به صورت ملت ایران بیاندازد با این پرروئی عمل نمی‌کرد. مگر مطبوعات در ایران «آزاد» نیست که ایشان خواهان «آزادی مطبوعات» شده‌اند؟ این مطبوعات در چارچوب همین قانون اساسی کاملاً «آزاد» است، و تا زمانیکه مطلبی مضر به حال «اسلام و مسلمین» به چاپ نرساند احدی مزاحم‌‌اش نمی‌شود. اینکه مطلب «مضر» است و یا «مفید»، در چارچوب همان قانون اساسی که آقای موسوی به آن رأی داده‌ و بر آن سوگند یاد کرده‌اند، دیگر به ایشان مربوط نمی‌شود. از قضای روزگار این همان قانون اساسی‌ای است که در چارچوب‌اش آقای موسوی سه دهه در رأس هرم قدرت لنگر انداخته‌اند؛ قانونی که فردی به نام «ولی‌فقیه» را در رأس این هرم «جنایت» نشانده. در نتیجه پیشنهاد ما به موسوی این است که بیش از این‌ها مزخرف‌بافی نکند. یا این قانون اساسی را قبول دارید یا قبول ندارید! موضع‌تان را باید مشخص کنید.

بررسی دیگر نکات این «درخواست‌ها» را به بعد موکول می‌کنیم، چرا که تماماً با یک بن‌بست حقوقی و غیرقابل گذر یعنی اصل ولایت‌فقیه روبرو می‌شود، و نمی‌توان در چارچوب قانون اساسی فعلی هیچکدام از این مطالبات را اصولاً «قانونی» تلقی نمود. البته استنباط ما این است که آقای موسوی نیز بخوبی از غیرقانونی بودن تقاضاهای کذا مطلع‌اند، قصدی نیز جهت به کرسی نشاندن این درخواست‌ها وجود ندارد؛ این صحنه‌گردانی‌ها همان است که 8 سال سیدخندان به راه انداخته بود، سیاست‌بازی و سرگردان کردن ملت ایران. ما کشور ایران را در شرایطی نمی‌بینیم که مشتی اوباش و آخوند به خود اجازه دهند چنین فضای «تفننی‌ای» جهت سیاست‌های جاری بر کشور حاکم کنند. بر پایة این سیاستگزاری استعماری عملاً دولت، مجلس، نیروهای انتظامی، و … همگی در خلاء اجرائی افتاده‌اند، و عملکردهای قانونی و ساختاری‌شان متوقف مانده. این همان است که سیاست‌های استعماری در پس افتضاحات انتخابات و آشوب‌های پساانتخاباتی دنبال می‌کنند! تعطیلی کامل کشور.

به طور مثال شاهدیم که پس از قتل یک استاد فیزیک دانشگاه، تمامی توجه محافل مختلف، بجای تمرکز بر یافتن ردپائی از جانیان و آدمکشانی که در شهر تهران به این راحتی و در کمال امنیت دست به ترور می‌زنند معطوف شود، بر این امر متمرکز شده که از این جنایت چگونه می‌توان جهت به ارزش گذاشتن سیاست‌بازی‌های محفل‌‌های خودی استفاده کرد! در همین راستا نقش دولت در تأمین امنیت و آرامش در سطح جامعه به طور کلی لوث شده. کسی از دولت نمی‌پرسد که در چه جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که فرد و یا افرادی به خود اجازه می‌دهند با این وضعیت به جان یک معلم سوءقصد کنند. در عوض «گمانه‌زنی»، عشوه و کرشمه‌های سیاسی و هل‌من‌مبارزطلبی‌ها سراسر صفحات اول روزی‌نامه‌هائی را که با بودجة دولت همه روزه به بولتن‌نویسی مشغول‌اند پوشانده. اگر مجلس فرمایشی به خود زحمت نمی‌دهد که در چارچوب استقرار نظم و امنیت، وزیر اطلاعات، وزیر‌ کشور، روسای پلیس و نیروهای انتظامی را به مجلس احضار کرده صریحاً به دلیل قصور آنان را مورد استیضاح رسمی قرار دهد، رئیس همین مجلس مسخره و فرمایشی و آبگوشتی، جناب آقای «دکتر» علی لاریجانی به خود اجازه می‌دهند که در یک «سخنرانی»، شخص رئیس جمهور ایالات متحد را مسئول منفجر شدن فرضی یک موتورسیکلت در خیابان قیطریه معرفی کنند! و نام این افتضاح و بی‌آبروئی را گذاشته‌اند، «حکومت کردن» بر کشور ایران!

در این میان نیروهای انتظامی نیز بجای فراهم آوردن زمینة امنیت اجتماعی و جلوگیری از گسترش فعالیت آشوبگران ـ این آشوبگران نهایتاً از مأموران همین نهادها از آب درآمده‌اند ـ به عنوان حمایت از «مردم» و «انقلاب» مرتباً به آشوب‌ها دامن می‌زنند و برای ملت ایران خط و نشان می‌کشند! نخست «ارتش سایبری» درست می‌کنند! ارتشی که سایة هر چه «تویتر» و «فیس‌بوک» و «ایمیل» است با «تیر الهی» هدف قرار خواهد داد! بعد هم مشتی چینی و کره‌ای و آمریکائی را با پول‌های بادآورده که از چپاول منابع نفت به دست دولت افتاده به تهران می‌آورند تا دست در دست جوجه ‌پاسدارها، ویروس‌هائی را که هر بچة 12 ساله می‌تواند نصب کند، روی وبلاگ مخالفان بیاندازند! و امروز رئیس نیروهای انتظامی این حکومت «شترگاوپلنگ» در سخنانی شیوا که در رادیوفردا منتشر می‌شود تا مو لای درز صحت و صداقت «حاج‌آقا» نرود، چنین می‌فرمایند:

«در ایران ای‌میل‌و اس‌ام‌اس افرادی که دیگران را به حضور در تجمعات غیرقانونی تشویق می‌کنند کنترل می‌شود!»
منبع رادیوفردا، 15 ژانویه 2010

از ایشان می‌باید پرسید، چرا آنان که مردم را به قانون‌شکنی و اوباش‌گری تشویق می‌کنند معرفی نمی‌کنید؟ مگر رئیس‌شان همین میرحسین موسوی نیست؟ بجای تهدید جوانان کشور چرا اصل مسئله را بر زبان نمی‌آورید، چرا نمی‌گوئید که پلیس اسلامی نوکر اجنبی است و کارش در این گیرودار سرکوب ملت ایران و همکاری با آشوبگران شده؟ اگر این را نمی‌گوئید حتماً دلائلی دارید، ولی آنچه تا به امروز انجام داده‌اید همین امر را به صراحت ثابت کرده. شما و تمامی کسانی که در رأس دستگاه پلیس حکومت اسلامی قرار گرفته‌اید مشتی نانخور اجنبی هستید، و هر چه «سبزها» فوت در آستین «پلیس مردمی حکومت اسلامی» بکنند، و هر چه «توده‌ای‌ها» در تظاهرات فرمایشی برای‌تان گل بیاندازند، تکلیف‌تان در برابر ملت ایران روشن‌تر از این‌هاست. اینبار دیگر جریان کودتای 22 بهمن نیست که «پدرطالقانی» و حزب توده شهربانی وحشی رضاخانی را دو روزه «تطهیر» کنند، اینبار اگر افتادید با پروندة کامل به دادسرا می‌روید. حال بازهم برای جوانان این کشور «های و هوی» توخالی به راه بیاندازید.

از طرف دیگر، سیاست‌بازان حکومت اسلامی، چه آنان که مستقیماً نانخورهای مقام معظم‌اند و در تهران تحت عنوان «سبز» و «سیاه» به جان ملت ایران افتاده‌اند، و چه آنان که کشور را ترک کرده در آغوش اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن خیمه‌ زده‌اند در این میان هر کدام نقشی ایفا می‌کنند. نقش اینان در عمل دامن زدن به بحرانی است کاملاً ساختگی و بی‌پایه و اساس تا در پس هیاهو و «گردوخاک» این درگیری‌ها راه خروج و راه فرار برای سیاست غرب در منطقه همچنان باز نگاه داشته شود. حتی در جبهة «سبز» هم هیاهو غوغا می‌کند!

بنی‌صدر که نخست عدم شرکت در انتخابات را در بوق گذاشته بود، در عمل از طرفداران هیاهوسالاری «پساانتخاباتی» از کار درآمده!‌ ایشان از خود نمی‌پرسند، این هیاهو که ریشه‌اش در دست‌های حکومت اسلامی و اوباش نانخور ولایت است، بر چه اساسی می‌باید ادامه یابد؟ حتماً ریشة این درگیری‌های خیابانی را آقای بنی‌صدر در دست‌های «مقدس» خداوند منان مشاهده فرموده‌اند که اینچنین مبلغ هیاهوسالاری می‌شوند. قبلاً گفته بودیم، اینبار هم تکرار می‌کنیم، «سوار شدن بر موجی که اجنبی در کشور به راه می‌اندازد موج‌سوار را فقط به درگاه اجنبی رهنمون خواهد شد.» این تجربه‌ای است به قدمت تاریخ مبارزات ملت‌های جهان. پس در همینجا عنوان می‌کنیم که ادامة درگیری‌های خیابانی هر بازتابی داشته باشد، هیچ ارتباطی با مطالبات واقعی ملت ایران نخواهد داشت!

این مهم نیست که یک حکومت ساقط می‌شود یا خیر! مهم این است که پس از سقوط و یا پس از تأمین تغییرات مورد نظر در قلب حکومت فعلی، آیا ملت ایران از اهرم‌ها و ابزار لازم جهت تحمیل خواست‌های خود و مطالبات تاریخی‌اش بر محافل استعماری و ساختارهای استبداد داخلی برخوردار خواهد بود یا خیر! با نماز و روزه، و زوزه و روضه و سخنرانی و موعظه نمی‌توان این قدرت‌های اجرائی را تحصیل کرد، اینکار نیازمند سازماندهی‌های اجرائی و سیاسی است، عملی که به هیچ عنوان از عهدة امثال آقای بنی‌صدر برنمی‌آید. ایشان اصولاً همچون دورة «درخشان» 22 بهمن فکرشان را آنقدرها با این موضوعات پیش‌پاافتاده خسته نمی‌فرمایند. می‌دانیم که بنی‌صدر در ذهن‌اش هنوز تنها «رئیس جمهور» منتخب ملت ایران باقی مانده و گویا تا ابد هم قرار است بر همین مسند تکیه زند! این خوش‌خیالی‌ها کار را به این نظریه‌پردازی کشانده که فقط می‌باید به استقبال سقوط حکومت اسلامی رفت! البته ایشان طی کودتای 22 بهمن هم نشان دادند که «قدرت» برای‌شان کفایت خواهد کرد، و تا زمانیکه خمینی دجال از ایران عملاً اخراج‌شان نکرد، مجیزگوی «پدرمعنوی‌شان» باقی مانده‌ بودند. همسر محترمه‌شان را هم با «چادرسیاه» ـ عملی که آن روزها هنوز رایج نشده بود ـ به مجمع زنان کارگر می‌بردند و در برابر جمعیت می‌نشاندند تا تلویزیون قطب‌زادة اوباش تصویر مبارکه‌‌شان را به اقصی‌نقاط کشور «رله» کند و نشان دهد که پیچاندن زن در «چادرسیاه»، قسمتی از عملیات اجتماعی و تشکیلاتی و سازمانی ریاست‌ جمهور «منتخب» است! البته امروز به دلیل چرخش‌های «اجباری» و تغییر مسیر باد، بادبان بلم شکستة بنی‌صدر هم تغییر جهت داده، ایشان به ادعای نان‌خورها و نوچه‌هایشان اصلاً از بدو تولد با حجاب مخالف بوده‌‌اند! پس حتماً ما طرفدار حجاب بودیم و خودمان نمی‌دانستیم!

از طرف دیگر، یکی از نوچه‌های نهضت‌آزادی که به قولی «قدیمی‌ترین» زندانی سیاسی در این حکومت است، خواستار تداوم حکومت اسلامی می‌شود! خلاصه تا به حال زندانی سیاسی ندیده‌ بودیم که تا به این اندازه عاشق «زندانبان» خود شده باشد! در زندان گویا خیلی به ایشان خوش گذشته. ما اگر می‌گوئیم فروپاشی این حکومت فی‌نفسه معنائی در عمل برای ملت ایران ندارد، تکیه بر مستدلاتی داریم که در بالا شمه‌ای از آن را آوردیم. نوچه‌های شیخ مهدی بازرگان از این «مستدلات» بوئی نبرده‌اند، اتفاقاً ایشان نیز اگر فراموش نکرده باشیم در مورد «چادرسیاه»، و در مقام سخنگوی دولت موقت در تلویزیون قطب‌زادة منفور فرمودند، «اگر امام بفرمایند خانم‌ها باید چادر به سر کنند!» حال ایشان که قدیمی‌ترین زندانی سیاسی‌ و «فعال»‌ تشریف دارند، حتماً با چادرسیاه اجباری هم به دلیل تغییر مسیر باد از واشنگتن مخالف شده‌اند، با این وجود می‌خواهند همین حکومت بماند!

اگر به جمع بالا موسوی جلاد، کروبی شیاد، خامنه‌ای چلاق و مهرورزی الاغ را اضافه کنیم تصویر کامل خواهد شد. امروز به صراحت می‌بینیم که در پس گسترش شیوه‌های عمل محافل استعماری ترور افراد در سطح شهر نیز به تدریج تبدیل به نوعی «گفتمان» سیاسی میان همین اوباش و اربابان‌شان شده. نیروهای ایرانی و طرفداران واقعی دمکراسی سیاسی می‌باید از این خطر آگاه باشند که تبدیل کشور ایران به مخروبه‌ای که امروز ارتش آمریکا از عراق بجای گذاشته، اگر از طریق حملة مستقیم نظامی به دلائل سیاسی و استراتژیک عملی نشده، ادامة خون‌خواهی‌های استعماری در قالب ترورهای کور می‌تواند همان شرایط را در ایران ایجاد کند. می‌باید به هر ترتیب ممکن از ادامة بحران‌سازی‌ها در کشور اجتناب نمود؛ مطمئن باشیم حکومت اسلامی و حامیان فرامرزی‌اش در کل و مجموع طرفداران ادامة این درگیری‌ها و بحران‌سازی‌ها هستند. ‌آنانکه امروز از روند فعلی جریانات سیاسی در کشور، یعنی بحران‌سازی و اوباش‌گری در خیابان‌ها حمایت می‌کنند، در عمل حامیان همان محافلی‌اند که در 22 بهمن حکومت دست‌نشانده را در قالب یک حکومت نوین و در چارچوب منافع استعماری «بهینه» کردند. ایرانیان نمی‌باید یک‌بار دیگر به استعمار چنین فرصت طلائی‌ای اعطا کنند.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید16ژانویه2010

stillhide01.co.cc
removelimit.co.cc
free-mesothelioma.co.cc
mothership-unblocker.co.cc
cleanhide.co.cc
araforex.cz.cc
teenlivecam.co.cc
bonanzanow.co.cc
fast-proxy-site.co.cc
proxy7.co.tv
forexsignaltips.co.tv
blurforex.co.cc
soupnow.co.cc
proxiessites.info
surftoheaven.info
noodlesnow.co.cc
secureproxysite.co.cc
cancerweb.co.cc
sinitie.co.cc
widescreened.co.cc
healthforce.co.cc
virtual-tunnel.info
centuryforex.co.cc
aqaforex.cz.cc
starreports.co.cc
shency.co.cc
tosurf.info
setychly.co.cc
wontfindbetter.co.cc
twitteds.co.cc
brokermoney.co.cc
site-unblocker.co.tv
proxyblip.info
infoloans.co.cc
newfreeaccess.co.cc
hideidentity.co.cc
bookschool.co.cc
mostspeed.com
newyearz.co.cc
medicalfind.co.cc
forexbrowse.co.cc
supersiteonline.info
cantrestrictme.co.cc
unmeteredproxy.co.cc
fastwebproxy.tk
fast-speed.cz.cc
toromarket.co.cc
spywareshare.co.cc
searchcheaploans.co.cc

نوبت پیروزی!

امروز این سئوال مطرح است که چرا واشنگتن با دنباله‌روی از برخی سیاست‌های مشخص قصد دارد «مخالفت» با حکومت اسلامی را در ایران «رادیکالیزه» کند؟ در کمال تأسف واژة «رادیکال» در بحث‌های سیاسی کشور آنقدرها که باید و شاید مورد تحلیل و بررسی قرار نگرفته. به تحقیق اثبات نشده که هر گونه «رادیکالیزم» الزاماً متعلق به جبهة چپ‌گرایان نخواهد بود. در عمل، تا آنجا که به سرنوشت ملت ایران مربوط می‌شود، «رادیکالیسم راست» بیشتر بر روند جریانات حاکم بوده، تا نوع چپ آن! با این وجود هر فرد و یا گروهی که خواستار تغییراتی بنیادین در ساختار سیاسی جامعه می‌شود، و یا خود را خواستار چنین تغییراتی معرفی می‌کند، بالاجبار پای در جبهة «رادیکالیسم» می‌گذارد.

در اینکه کشاندن تحولات جامعه به سوی نوعی «رادیکالیسم» ـ در اینجا مسلماً نوع فاشیست و دست‌راستی می‌باید بیشتر مورد نظر قرار ‌گیرد ـ برای ایالات متحد چه نتایجی به همراه خواهد آورد، پاسخ بسیار روشن است. سه دهة پیش، ملت ایران تحت فشار نظام‌های تبلیغاتی و رسانه‌های استعماری پای به رادیکالیسم اسلامی گذاشت، و نتیجه‌اش را نیز هم اکنون مشاهده می‌کنیم. خصوصیت اصلی «رادیکالیسم»، چه از نوع چپ و چه راست‌گرا کشاندن جامعه به سوی «منطق‌گریزی»، شعارهای پوچ، فروختن بهشت‌ به خلق‌الله در دوردست‌های تاریخ، و یا ترساندن جماعت از غول‌ها و هیولاهای «ساختگی» و «افسانه‌ای» است. خلاصة کلام جامعه‌ای که پای به رادیکالیسم گذاشت برخورد منطقی را کنار می‌گذارد و در برابر تحولات اجتماعی، مطالبات قشرهای مختلف جامعه و حتی مطالبات عمومی ملت که همان آزادی مطبوعات و انتخابات و آزادی احزاب و غیره باشد، دستخوش تعصبات، پیش‌داوری‌ها و احساسات کور و بچگانه خواهد شد. و زمانیکه جامعه پای به این «مرحلة مخرب» گذاشت، فاشیسم استعماری کار خود را از طریق «سربازگیری» و تهاجم آغاز می‌کند.

مشکل اصلی در شکل ‌دادن به تحولات در جوامع عقب‌مانده، در عمل همین پیشگیری از فروافتادن مطالبات ملت‌ها در چرخة «رادیکالیسم» است. ملتی که در گیراگیر تحولات اجتماعی پای به رادیکالیسم بگذارد جز جایگزینی دیکتاتوری حاکم با یک حاکمیت سرکوبگر نوین نتیجه‌ای به دست نخواهد آورد. و دلیل فشارهای دیپلماتیک ایالات متحد بر ملت ایران و سوق دادن جامعه به سوی رادیکالیسم در همین امر نهفته.

ولی از آنجا که منافع یک امپریالیسم جهانی همچون ایالات متحد از ابعاد و زوایای بسیار متفاوت، اگر نگوئیم متخالف برخوردار می‌شود، در ایران کشاندن جامعه به سوی رادیکالیسم در پروسه‌ای بسیار جالب و سرگرم‌کننده صحنه‌آرائی شده! به طور مثال، می‌بینیم که میرحسین موسوی بدون هیچ دلیلی پس از انجام «انتصابات» و مضحکة انتخابات فرمایشی دستور «راهپیمائی» صادر می‌کند! البته ایشان می‌توانستند این راهپیمائی را در محلی مشخص و در چارچوب قوانین رایج از وزارت کشور «درخواست» کنند! و اگر وزارت کشور با اینکار مخالفت می‌نمود، این مسئله را به صورت قانونی دنبال می‌کردند. ولی اینکار انجام نشد، موسوی رسماً دست به بحران‌سازی در سطح جامعه زده.

سپس همین آقای موسوی و همکاران‌اش شرایطی ایجاد کردند تا درگیری میان نیروهای انتظامی و مردم، و برخی اوقات حتی رهگذرانی که شاید اصولاً در راهپیمائی‌ها شرکت هم نداشتند، بحران را در سطح جامعه هر چه بیشتر گسترش دهند! زمانیکه پلیس با شناخت از شرایط سعی کرد واکنش نیروهای انتظامی را تحت کنترل در آورد تا فشار سیاسی را در جامعه تخفیف دهد، شاهد بودیم که در تظاهرات عاشورا عملاً واحدهای «ضربت» به عنوان «مردم تظاهر کننده» به جان همین پلیس می‌افتد. این «صحنه‌ها» برای آنان که با دقایق بحران‌سازی‌های غائلة 22 بهمن 57 آشنائی دارند آنقدرها که برخی فکر می‌کنند غریبه نیست.

به طور مثال به رخداد 17 شهریورماه 1357 نگاهی می‌اندازیم. البته در مطلبی تحت عنوان «جمعة سیا»، روند جریانات را پیشتر توضیح داده‌ایم، با این وجود تکرار این مطالب اهمیت دارد. چند روز پیش از 17 شهریورماه، دولت شریف‌امامی آزادی مطبوعات و آزادی رادیو و تلویزیون و برخی وعده و وعیدهای دیگر را رسماً به عنوان سیاست دولت در برابر مجلسین عنوان کرده بود، و شاهد بودیم که این «قول و قرارها» در عمل نیز اجرائی شد. با این وجود، از آنجا که آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون در کشور ایران خاک است به چشم استعمار، آنان که خود را طرفداران «مردم» معرفی می‌کردند بجای حمایت از این آزادی‌ها و مستقر نمودن تشکل‌های صنفی و مبارزه جهت کسب امتیازات قانونی بیشتر از دولت، و نهایت امر تحکیم شرایط دمکراسی سیاسی در ایران، آناً پای به میدان رادیکالیسم گذاشتند! بله، خیلی طبیعی بود، اینان در رادیکالیسم «لقمه‌ای» می‌جستند که در صورت استقرار یک حکومت سکولار و لائیک و یک دمکراسی سیاسی از دهان‌شان می‌افتاد.

البته آن روزها چنین وانمود می‌کردند که رادیکالیسم از طرف مسکو تغذیه می‌شود، در صورتیکه پولیت‌بوروی اتحاد شوروی به هیچ عنوان از حکومت یک آخوند در مرزهایش حمایت به عمل نمی‌آورد؛ این آمریکا بود که جامعه را به سوی رادیکالیسم می‌کشاند. و این جرقه در 17 شهریورماه به صورت یک کودتای نظامی بر علیه دولت شریف‌امامی خود را نشان داد.

محمدرضا پهلوی که خود را فرماندة کل ارتش شاهنشاهی به شمار می‌آورد، در آنروزها بجای کشاندن مسئولان این عملیات ضدبشری به دادگاه‌های نظامی به جرم خیانت به منافع ملی، سکوت کرد! حتماً ایشان فکر می‌کردند که از طریق خوشخدمتی و سکوت و خضوع در بارگاه واشنگتن می‌توان همچون گذشته امتداد حکومت پهلوی را تضمین نمود. این شیوة جبونی و بی‌ارادگی تا آنجا پیش رفت که وقتی همان اوباش «17 شهریور» در کمال خونسردی تهران را به آتش می‌کشیدند، شاه با لب و لوچة آویزان بر اکران تلویزیون‌ ظاهر شده، اعلام داشت «صدای انقلاب ملت را» شنیده و شریف‌امامی را که «سیاست آزادی» در پیش گرفته بود از کار برکنار کرد؛ یک دولت «‌نظامی» بر سر کار گذاشت.

ولی آنچه شاه «شنید» عربدة استعمار بود، نه ندای ملت. ملت‌ها برای آتش زدن اموال عمومی، کتک‌کاری و جنگ پای به کوچه و خیابان نمی‌گذارند. اینان گروه‌های متشکل محافل استعماری‌اند که در قالب دستجات «اوباش»، تحت نظارت سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی با ایجاد جو وحشت در جامعه، ضامن امتداد منافع استعمار می‌شوند.

امروز نیز، با در نظر گرفتن آنچه طی هفت ماه اخیر در سطح جامعه رخداده، «در بر همین پاشنه می‌چرخد.» البته با چند «تفاوت» اساسی و پایه‌ای. «تفاوت‌هائی» که سعی خواهیم داشت در همین خلاصه به صورتی فهرست‌وار به آن‌ها اشاره کنیم. نخستین تفاوت، حتی اگر برخی خوانندگان ما را به تکرار مکررات متهم کنند، فروپاشی اتحاد شوروی است. این مسئله و تبعات آن بر سیاست‌های کلان در مرزهای روسیة امروز به تنهائی می‌تواند موضوع یک بررسی در چندین جلد کتاب شود. همانطور که بارها اشاره کرده‌ایم، مانورهای ایالات متحد در مرزهای یک ابرقدرت فقط با کسب اجازه صورت می‌گیرد. آمریکا نمی‌توانست در اوج «جنگ سرد» در مرزهای اتحاد شوروی تغییراتی را که در 22 بهمن 57 شاهد بودیم، بدون «صلاحدید» مسکو اجرائی کند.

امروز دستیابی به این نوع «اجماع» در میان پایتخت‌های بزرگ جهان مشکل‌تر شده. چرا که منافع روسیة سرمایه‌داری دیگر همچون منافع اتحاد شوروی سابق به صورت «خطی» و «تک‌بعدی» در تقابل با غرب متحول نمی‌شود در نتیجه قابل پیش‌بینی نیست و مشکلاتی ایجاد کرده! منافع سرمایه‌داری روسیه به تدریج تبدیل به مجموعه‌ای بسیار پیچیده و گسترده شده که هم سیاست‌های یک «متحد» غرب را دنبال می‌کند و هم در مواضع یک «خصم» می‌تواند اجرائی شود! این چندگونگی که در روابط جهانی پس از پایان جنگ دوم سابقه نداشته، در عمل هم دست روسیه را در ایران در حنا می‌گذارد و هم واشنگتن را در پیشبرد سیاست‌های‌اش به معنای واقعی گرفتار کرده. از طرف دیگر عقب‌نشینی هر کدام از اینان از مواضع‌شان برخلاف آنچه طی دوران جنگ سرد رایج بود، به هیچ عنوان به معنای پیش‌روی طرف مقابل نیست؛ قدرت‌های دیگر می‌توانند از این موقعیت استفاده کرده، جایگزین اینان شوند! این‌ها داده‌های نوین در استراتژی‌ معاصر است و در تحلیل شرایط کشور ایران نمی‌باید از نظر دور بماند.

پروژة فروپاشانی حکومت اسلامی که امروز توسط ایالات متحد رسماً در ایران دنبال می‌شود، درگیر مشکل دیگری نیز شده. می‌دانیم که آمریکا به صورت سنتی، پس از کودتای 22 بهمن 57 تلاش کرد تا مخالفان حکومت دست‌نشانده را در تهران تا حد ممکن قتل‌عام کند! بهانه نیز روشن بود؛ مخالفت اینان با ولی‌فقیه! ولی برخی قشرها قتل‌عام‌شان دیگر عملی نبود، در نتیجه واشنگتن در چارچوب فراهم آوردن امکانات حکومت برای اسلام‌گرایان، اینان را تحت عناوین مختلف از کشور به خارج کوچاند! این قشرها به تدریج کشور را ترک کرده در مناطق دیگر جهان اقامت گزیدند! این سیاست ضدبشری که هنوز نیز دنبال می‌شود، به طور مثال، از شهر لس‌آنجلس در ایالات متحد یک شهر «ایرانی‌نشین» درست کرده! شمال شهر تهران و دیگر شهرهای بزرگ به این ترتیب از جمعیت خالی شد، و ساکنان‌اش در «لس‌آنجلس» و دیگر مراکز تجمع ایرانیان تحت نظارت سیاست‌های «خودی» روی سر هم انبار شدند. جای اینان را نیز در تهران و دیگر شهرهای بزرگ دولت دست‌نشانده به عمال حکومت اسلامی می‌داد! همانطور که به طور مثال شاه عباس صفوی، جهت مبارزه با نفوذ عثمانی در کشور، ساکنان فارس زبان مرکز ایران را به آذربایجان، و ترک‌زبانان آذری را به مرکز ایران کوچ می‌داد! این سیاست امروز دقیقاً توسط ایالات متحد در ایران دنبال می‌شود، با این تفاوت که دیگر مسئلة قومی مطرح نیست؛ طبقات و بافت‌طبقاتی است که مورد حملة استعمار قرار گرفته. اینهمه به این دلیل که با خروج طبقات مرفه و تحصیل‌کرده‌تر از کشور، پای گذاشتن در یک روند «فروپاشانی بافت طبقات» و جایگزین نمودن‌شان با لات‌ولوت‌های حکومتی کار دولت اسلامی را بسیار آسان‌تر می‌کند.

این روند را ما پیشتر در همین وبلاگ‌ها به تفصیل مورد بحث قرار داده‌ایم و به صراحت فروپاشانی طبقات و نابودی بافت‌طبقاتی را در کشورهای جهان سوم یک سیاست استعماری معرفی کرده‌ایم، در نتیجه در این مسیر توضیح بیشتری ارائه نمی‌کنیم. با این وجود همانطور که بالاتر عنوان کردیم این عمل همچون تف سر بالا به صورت واشنگتن بازگشت!

قضیه از اینجا شروع شد که به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، شرکت‌های آمریکائی به طمع بهره‌وری و انباشت ثروت، صنایع نظامی را در زمینه‌های غیرنظامی فعال کردند. فناوری‌های کذا در قوالب مختلف به «بازار» آمد، و از این مسیر ارتباطات به سرعت رو به رشد گذاشت. در همین روند تلفن‌های همراه، اینترنت، خطوط فاکس، و … به سرعت فراگیر شد. مردم جهان کمتر نامه می‌نویسند، بیشتر به یکدیگر تلفن کرده، یا کنفرانس‌هائی «ویدئوئی» برقرار می‌کنند، و یا حداقل ایمیل می‌زنند! این ارتباطات که در جوامع مشخصی در مغرب زمین و آسیای‌دور وسیله‌ای جهت انباشت ثروت و پول‌سازی برای شرکت‌های غربی شده، زمانیکه به مناطقی همچون ایران و عراق و افغانستان و … می‌رسد وسیله‌ای جهت خروج توده‌های تحت ستم از انزوای سیاسی فراهم می‌آورد، انزوائی که رژیم‌های دست‌نشانده به دستور واشنگتن بر مردمان تحمیل کرده‌اند.

این همان «تف سر بالائی‌ است» که به دلیل سودپرستی به صورت آمریکا افتاده. و در همین چارچوب است که ادامة سیاست‌های «انزوا» به زیر سئوال رفته. با این وجود می‌بینیم که هنوز نرخ مکالمات تلفنی در کشورهائی همچون عراق و افغانستان و ایران به مراتب از دیگر کشورها بالا‌تر است، و تحت عناوین مختلف که معمولاً مبارزه با «منکرات» در رأس آن قرار گرفته، عملاً کشورهای عراق و افغانستان پس از سال‌ها اشغال نظامی، همچون شیخ‌نشین‌های تحت نظارت ارتش آمریکا یا فاقد اینترنت هستند، و یا اینترنت‌شان کاملاً تحت کنترل قرار گرفته. مسئلة اینترنت در ایران نیز دیگر نیازمند توضیح نیست،‌ و به شدت تحت نظارت همان نظامیانی قرار گرفته که نان از دست پنتاگون می‌خورند.

بارها در همین وبلاگ‌ها گفته‌ایم که کنترل غیرقانونی بر اینترنت و سانسور شبکة جهانی توسط غرب صورت می‌گیرد، نه به وسیلة مشتی اوباش و لات‌ولوت محلی! در بالا یکی از دلائل آنرا تشریح کردیم، هر چند که دلائل به مراتب بیش از این‌هاست. ولی همین ارتباطات نیم‌بند نیز بر «انزوای» تحمیلی به مردم ایران تأثیری چشم‌گیر گذاشته و آمریکا نمی‌تواند از کوچ دادن «قشرهای اجتماعی» در ایران استفاده‌ای را صورت دهد که سال‌ها و سال‌ها پیش در آمریکای لاتین و یا آفریقای سیاه آنرا به عامل اصلی سیاستگزاری‌اش تبدیل کرده بود.

این دو عامل دست در دست عوامل بسیار گسترده‌تری همچون «ثابت» ماندن بهای نفت‌خام، فروپاشی محافل استعماری «سنتی» در افغانستان و پاکستان و حتی یمن و عربستان، از میان رفتن نقش تل‌آویو به عنوان «داور عالیة» منطقه‌ای، و … شرایطی به وجود آورده که فروپاشاندن یک‌شبة دولت در ایران دیگر امکانپذیر نیست. البته غرب دست از طمع نخواهد شست، و حملات تبلیغاتی‌ای که هر از گاه بر محور «خشونت‌های» دولت و یا «مظلومیت‌های» فرضی مخالفان به راه می‌اندازد نشان می‌دهد که در جستجوی راه‌حلی دست و پا می‌زند.

برای اجتناب از اطالة کلام، مطلب امروز را در همینجا خاتمه می‌دهیم، ولی یک مسئله شاید نیازمند توضیح بیشتری باشد. ملت ایران نمی‌باید فراموش کند که آشوب‌گران «مخالف‌نما» و نیروهای انتظامی و پلیس و «طرفداران دولت»، حتی اگر خودشان هم ندانند عملاً همه در یک جبهة واحد قرار گرفته‌اند. مسئلة اصلی در این هیاهو «حق» این گروه و یا آن گروه نیست؛ مسئله این است که غرب چگونه از تقابل میان جبهه‌های «دروغین» و «خلق‌الساعه‌ای» که به دست عوامل وابسته به خود به وجود می‌آورد، قادر خواهد بود جرقه‌ای ایجاد کند که «کاه‌دان» ملت را به آتش بکشد. از این طریق غرب می‌تواند با تکیه بر «رادیکالیسم» ایجاد شده، شرایط فروپاشانی به وجود آورد، باشد که بار دیگر نیروهای دست‌نشانده در قلب ساختار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی «نوین» عملکرد خود را با نیازهای جاری غرب بهینه کنند.

به صراحت بگوئیم رادیکالیزه شدن مخالفت با حکومت اسلامی به معنای برقراری یک حرکت و جنبش منطق‌ستیز، انسان‌ستیز و احساسی است که نتیجة استقرارش در کشور تا آنجا که به منافع ملت ایران مربوط می‌شود تفاوت زیادی با حکومت اسلامی نخواهد داشت.

از قدیم گفته‌اند، «کار هر بز نیست خرمن کوفتن!» پیروزی ملت‌ها در قلب این «بساط» که در سطور بالا فقط شمه‌ای از آن را عنوان کردیم، کار ساده‌ای نیست. خلاصه بگوئیم، همانطور که در عمل نیز می‌بینیم همة ملت‌ها نمی‌توانند در این صحنه‌ها پیروز شوند. فقط امیدواریم که «نوبت» پیروزی اینبار به ملت ایران رسیده باشد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید13ژانویه2010

energygate.co.cc
luciferproxy.co.cc
eaglespeed.co.cc
firewallz.cz.cc
dailyunblocker.co.cc
fullquote.info
splenders.co.cc
skipwall.co.cc
kemaruk.co.cc
netunblocker.co.cc
akiforex.co.cc
unblocktools.info
apiforex.co.cc
unblock-faceblue.co.cc
firewallinfo.cz.cc
freedomfoxtrot.info
godaddies.co.cc
comnet.co.tv
guideforex.co.cc
aniforex.co.cc
feathered.co.cc
narina.net
shareuse.co.cc
proxynets.co.cc
freequick.info
proxiepro.co.cc
nicewebpass.co.cc
conscienced.co.cc
dnsfirewall.cz.cc
freeonlinesite.info
hidebackup.co.cc
proxiecenter.co.cc
start-browse.cz.cc
loanslink.co.cc
jiveproxy.info
fastwebproxy.co.tv
privateproxy.co.tv
covertops.info
judgedreads.co.cc
bettingspread.co.cc
updateforex.co.cc
proxy-expresssite.co.cc
xopen247.info
amiforex.co.cc
surfmyforex.co.cc
arabianite.co.cc
restoforex.co.cc
fasterhides.co.cc
aliforex.co.cc
topcloak.co.cc

سناتورهای «دریائی»!

مطلب امروز را به دو بخش اختصاص می‌دهیم. در قسمت اول نگاهی خواهیم داشت به گزارش کمیتة ویژة مجلس اسلامی در مورد وقایع پساانتخاباتی؛ در قسمت دوم به صورتی گذرا شبکه‌های اسلامی آمریکا در منطقه را بررسی می‌کنیم. پس نخست بپردازیم به گزارش مجلس فرمایشی!

نام و مشخصات نخستین قربانیان بحران‌سازی‌های استعماری اخیر که به «جنبش سبز» معروف شده، با قرائت گزارش کمیتة ویژة مجلس شورای اسلامی در مورد حوادث پساانتخاباتی از پرده برون افتاده. اینجا نیز همچون دیگر بزنگاه‌ها افرادی قربانی خواهند شد؛ افرادی که اگر مجرم‌اند و در جرم‌شان هیچ تردیدی وجود ندارد، از جمله پیروان یک جریان ضدانسانی و استعماری‌ به شمار می‌روند که در کل و مجموع می‌باید در برابر افکار عمومی به محاکمه کشانده شود. در گزارش کمیتة کذا، مجلس «فرمایشی» عملاً تمامی تقصیرها را به گردن سعید مرتضوی، دادستان وقت تهران انداخته! هر چند معلوم نیست این «شخصیت» فرهیخته آیا در عمل و در برابر قضات پاسخگوی این «اتهامات» خواهد بود یا خیر! چرا که اتهامات وارده به‌ایشان آنقدرها هم قابل چشم‌پوشی نیست و عملاً جرائم را تا مرحلة قتل‌عمد به پیش رانده؛ جرمی که جزایش در قوانین اسلامی کاملاً روشن است و به احتمال زیاد به حکم «قصاص» منجر خواهد شد!

آنان که بحران‌سازی‌های دورة محمد خاتمی را به یاد دارند، فراموش نکرده‌اند که بر سر سعید امامی که ظاهراً مجرم «اصلی» قتل‌های زنجیره‌ای و دیگر بحران‌سازی‌های امنیتی بود، چه‌ آمد. می‌باید اذعان داشت که بسیاری از «شخصیت‌های» کلیدی در حکومت اسلامی آنروزها ترجیح دادند این «مقام امنیتی» را که به دلیل شرایط ویژه به سرعت می‌توانست در برابر قضات و دادگاه‌ها تبدیل به عنصری «خطرناک» شود، قبل از افشاگری‌ها سر به نیست کنند. همین‌ کار را هم کردند. آقای امامی، یا اسلامی ـ اسم مبارک‌شان هر چه هست ما نمی‌دانیم ـ در حمام واجبی سر کشیده، خودکشی فرمودند! ولی برای ما کاملاً روشن است که یک آدمکش حرفه‌ای که عمری را به جنایت و کثافت گذرانده حاضر نیست دست به خودکشی بزند. این فرد را همان‌ها که دستور قتل دیگران را به دستش می‌دادند سر به نیست کردند تا بوی گند حکومت اسلامی دنیا را نگیرد. آنچه امروز با امثال مرتضوی و دیگر بازداشتی‌ها و متهمین پروندة زندان کهریزک خواهند کرد هنوز روشن نیست، ولی برای حکومت اسلامی دیگر امکان ندارد تا اینان را پیش از آنکه در برابر دادگاه‌ها زبان بگشایند در محراب استبداد ولی‌فقیه قربانی کند.

البته می‌دانیم که سروصدای افتضاحات کهریزک به این دلیل به هوا بلند شد که برخی قربانیان از فرزندان سرکردگان اوباش حکومت اسلامی از کار درآمده بودند. این اوباش فقط زمانیکه شتر «امامت و فقاهت» دم در خانة خودشان می‌نشیند، و فرزندان‌شان را به قربانگاه‌ جلادان می‌برد، تازه متوجه می‌شوند که در این حکومت وحشیگری و عدم احترام به حقوق انسان‌ها به اصل کلی در امر سیاستگزاری تبدیل شده! کشتن مردم به جرم تظاهرات غیرقانونی، و یا هر جرم دیگر، زمانیکه مجرم تحت نظارت قوای رسمی کشور در زندان بسر می‌برد، یک جنایت است. ولی زمانیکه همین آقای میرحسین موسوی، طی سال‌های 1360 چندین هزار تن از زندانیان را «قتل‌عام» می‌کند، بدون هیچ مسئولیتی در برابر قوانین، محدودة مسئولیت‌های حقوقی در حکومت از میان می‌رود و دیگر وجود خارجی نخواهد داشت. هر چند همین جنایتکار بیشرم امروز با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای و همراهی سیاست‌های برونمرزی، ردای دفاع از حقوق معترضان را بر تن کرده باشد.

اگر آقای روح‌الامینی جهت حفظ «احترام به شخصیت متهمان و زندانیان»، آنزمان که حکومت اسلامی در پروسة «اوباش‌گیری» گروهی به اصطلاح «ناشناس» را در کهریزک به همین شیوه‌های اسلامی و دینی و فقهی همه روزه تکه تکه می‌کرد، «آلوی شیرین از دهان» مبارک‌شان برمی‌داشتند و با چنین روش‌های ضدانسانی برخوردی اصولی صورت می‌دادند، شاید امروز اینچنین دردمندانه در سوگ فرزند‌ نمی‌نشستند. ولی چه بگوئیم که تشنگان قدرت و خادمان قدرت‌مداران فقط زمانی به خود خواهند آمد که کثافت و ادبار ناشی از اعمال ننگین‌ تا زیر مژگان‌شان برسد؛ به عبارت دیگر آنزمان که همه چیز تمام شده، و آب رفته به جوی باز نخواهد گشت.

در ارتباط با همین پروسة «اوباش‌گیری»، همان روزها در مطالبی بسیار مفصل نوشتیم که در یک نظام حقوقی، رعایت حقوق مجرم به هیچ عنوان به معنای تأئید اعمال‌اش نیست؛ «احترام» به حقوق مجرمین در عمل احترامی است که ضابطین قوة قضائیه برای حکومت قائل می‌شوند. به زبان ساده‌تر زمانیکه زندانبان مجرمی را در زندان مورد شکنجه قرار می‌دهد در واقع توی صورت حکومت تف می‌اندازد. البته این در صورتی است که این گونه مسائل برای یک حکومت اهمیت داشته باشد. می‌دانیم که حکومت اسلامی از این رودربایستی‌ها ندارد؛ حکومتی که ثمرة ساخت‌وپاخت شیخ مهدی بازرگان و بهشتی و خمینی و بنی‌صدر با مشتی اوباش آمریکائی و فردوست و قره‌باغی است، دیگر احترامی برای خودش باقی نگذاشته. این حکومت بر اساس وحشیگری به قدرت رسیده و مسیر قدرت را نیز فقط با تکیه بر وحشیگری طی کرده، اگر اربابان‌اش این «روند فرخنده» را جهت قدرت‌گیری و اوج حکومت اسلامی فراهم می‌آورند فقط به این امید است که روزگاری بتوانند آنرا با یک حکومت وحشی‌تر جایگزین کنند. و اینجاست که ملت ایران اگر می‌خواهد بر این روند نامیمون نقطة پایان بگذارد می‌باید از منطق استعمار خارج شده، به میدان منطق انسانی، آینده‌نگر و غیراستعماری وارد شود.

در فرصت باقیمانده، نگاهی خواهیم داشت به شبکة گستردة ایالات متحد در منطقة خاورمیانه و ارتباطات واشنگتن با پروژة مجاهدین افغان و سپس طالبان‌سازی. همانطور که حتی شبکه‌های اطلاع‌رسانی آمریکا نیز دیگر قبول کرده‌اند، بساط «مجاهدین افغان» توسط سازمان سیا و با تکیه بر دلارهای نفتی پایه‌گزاری شده بود. این «برنامه» که هدف‌ اصلی‌اش به تله انداختن ارتش سرخ از طریق بسیج توده‌های دهقانی به رهبری متعصبین مذهبی بود نهایت امر کار خود را با موفقیت تمام کرد و افغانستان را پس از یک جنگ طولانی از سیطرة ارتش سرخ آزاد نمود. ولی این «آزادی» معنا و مفهومی جز گسترش نفوذ هر چه بیشتر شبکه‌های اسلام‌پروری نداشت. چرا که طی دوران جنگ افغانستان تمامی منطقه به سرعت تحت تأثیر تحولاتی قرار گرفته بود که پیشتر شاهد شکل‌گیری‌شان در آسیای جنوب ‌شرقی و یا مناطق مختلف آمریکای لاتین و آفریقای سیاه بودیم. و در رأس این تحولات می‌باید از شکل‌گیری شبکه‌های قاچاق موادمخدر، خرید و فروش زنان و کودکان، قاچاق اسلحه و سازماندهی گروه‌های مسلح و خودسر سخن به میان آورد، گروه‌هائی که در عمل از سازمان سیا دستور می‌گرفتند و نه از دولت‌های محلی.

در واقع پروژة «طالبان‌سازی» که پس از سقوط امپراتوری شوروی در افغانستان و پاکستان پایه‌ریزی شد خود یکی از طرح‌های بکر سازمان سیا بود. مسائل نیز، حداقل در قاموس واشنگتن کاملاً روشن بوده. به زعم سازمان کذا، حال که یک شبکة قدرتمند و مسلح و «اسلام‌گرا» در افغانستان در دست داریم،‌ جهت پایه‌ریزی حکومت نیازی به ابزار نوین نیست؛ نه دولت می‌خواهیم نه ارتش، نه سرمایه‌گذاری و نه قبول مسئولیت در مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی! همین‌ تفنگ‌چی‌ها را تحت نظارت یک مرکزیت «ملائی» تبدیل به حاکمیت می‌کنیم! و همانطور که نمونة ایران نیز نشان داد، به راحتی می‌توان واشنگتن را از هرگونه مسئولیت در قبال اعمال وحشیانة نوکران‌ مسلمان‌نما تطهیر کرد. خلاصة کلام «دین جماعت این است و فرهنگ شان هم همین است!» و به این ترتیب بر اساس فکر بکر سازمان سیا ارتش آمریکا تلاش کرد تا از همان شبکه‌ای که در مرحلة نظامی کارآئی خود را در جنگ با ارتش سرخ بخوبی نشان داده بود، در مرحلة اعمال سیاست نیز بهره‌برداری کند.

البته در قفای این «استدلال» مطالب دیگری نیز نهفته بود، که در رأس آن‌ها می‌باید از موش‌دوانی‌های واشنگتن در مناطق مسلمان‌نشین و تحت نفوذ کرملین نام برد! بی‌دلیل نیست که همزمان با برنامة طالبان‌سازی در پاکستان و اعزام نیروهای «توجیه ‌شده» به درون افغانستان شاهد جنگ در چچنی، داغستان و … و خصوصاً بمبگزاری‌ها در مسکو نیز می‌شویم.

تا اینجا حکایت مجاهدین مسلمان و طالبان کاملاً روشن است، آمریکائی‌ها هم کم‌یابیش این مسائل را یا قبول کرده‌اند و یا در حال تقبل گام به گام آنند. ولی اینکه این شبکه چگونه عمل می‌کرد، تا آنجا که به شرق آفریقا مربوط می‌شود هنوز از جمله «اسرار مگوست»!‌ و همین «اسرار مگوست» که امروز در قالب جنگ در یمن در برابرمان قرار گرفته. جنگی که عملاً نه در آن خبرنگار شرکت دارد و نه شبکه‌های خبری گزارشی قابل اعتنا از آن ارائه می‌دهند‌!

جهت بررسی ابعاد این جنگ می‌باید نخست به شاخة مجاهدین افغان و طالبان در خلیج‌فارس بپردازیم. شبکه‌ای که دلارهای نفتی عربستان سعودی، برخی شیخ نشین‌ها و حکومت اسلامی را در مجموعه‌ای که «امارات متحدة عربی» نام گرفته متمرکز می‌کرد. تمرکز گستردة همین دلارهای نفتی بود که امارات را طی چند سال به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل کرد! ولی این ثروت هنگفت که در عمل پشتوانة مالی عملیات گستردة سازمان سیا در منطقه بود هدف‌اش تأمین رفاه و مکنت و ثروت برای اماراتی‌ها نبود. تمرکز این نقدینگی عظیم در امارات به این دلیل پیش آمد که ایالات متحد جهت توجیه عملیات گستردة نظامی خود در افغانستان و پاکستان نیازمند اجازة مستقیم کنگره نباشد. توجیه این بود که این پول‌ها متعلق به عربستان و کویت و حکومت جمکران است، و این حکومت‌ها با ارتش سرخ می‌جنگند، نه واشنگتن!

بعدها، زمانیکه ارتش سرخ از هم فروپاشید، این شبکه همان توجیهات قدیم را حفظ کرد. به قولی، به سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند!‌ حال که «شبکه» به این خوبی کار می‌کند چرا آمریکائی‌ها مسئولیت آنرا متقبل شوند؟ دلارهای نفتی همچون گذشته به صورت سازمان یافته در شبکه‌های موازی به محافل قاچاق اسلحه، خریدوفروش مواد مخدر، شبکه‌های روسپی‌سازی، و قاچاق محصولات صنعتی غرب تزریق می‌شد تا پس از چرخش در این شبکة «الهی» نهایت امر سر از صنایع نظامی و غیرنظامی غربی‌ها در آورد، و اگر در این مسیر برای «ردگم‌کردن» کار به خرید اسلحه از طرف‌های مورد اعتماد در چین و کرة شمالی می‌رسید، غمی نبود،‌ چرا که دلارها نهایت امر در بانک‌های غرب انبار می‌شد.

ولی این دلارها را نمی‌توانستند به حساب افراد و سازمان‌های دولتی و یا شخصیت‌های حقیقی و حقوقی در شبکة بانکی غرب واریز کنند؛ گند کار در می‌آمد و مسئلة گریز از مالیات و غیره گریبان دولت‌مردان «محترم» غرب را به شدت می‌گرفت. در نتیجه برای ادارة این نقدینگی عظیم یک شبکة بانکی «قاچاق» نیز در مقیاس کرة ارض چشم به جهان گشود! کشورهائی همچون ایسلند، جزایر باهاماس و کایمان و «کشور ـ شهرهائی» چون آندور و لیختن‌اشتاین و غیره که توسط مافیا اداره می‌شوند، مسئولیت دریافت و انباشت دلارها را بر عهده گرفتند! این همان شبکه‌ای است که به دلیل «بحران نقدینگی» طی چند ماه اخیر عملاً از هم فروپاشید و هزاران نفر از سودجویانی که پول‌های خود را در این جریان در کنار سرمایه‌های سازمان سیا به بهره‌های کلان و معمولاً‌ «دورقمی» گذاشته بودند همه به خاک سیاه نشستند. بله، آمریکا که مجبور شده بود پس از غائله 11 سپتامبر رأساً پای به افغانستان بگذارد، و رسماً ارتش خود را در این سرزمین پیاده کند، دیگر نیازی به این شبکه نداشت. در نتیجه شبکة کذا را به خداوند بخشندة مهربان سپرد!

ولی در کنار شبکة خاورمیانه‌‌ای که در بالا عنوان کردیم، همزمان یک شبکة دیگر نیز در قسمت جنوب غربی شبه‌جزیرة عربستان فعال است. شبکه‌ای که بر شاخ آفریقا و دریای سرخ اشراف دارد، و از نظر حرکت نقدینگی تقریباً همان سازماندهی خارومیانه‌ای، البته به صورتی محدودتر در این منطقه نیز برقرار شده. در این منطقة بسیار حساس از نظر استراتژیک فقط کشور فرانسه است که رسماً نیروهائی در «جیبوتی» مستقر کرده! دیگر کشورهای جهان، حداقل در ظاهر امر با شاخ آفریقا که بی‌نهایت اهمیت دارد «هیچکاری» ندارند! ولی در واقع شبکة کذا قسمتی از همین نقدینگی را تحت عناوین مختلف در محافل اسلام‌گرای سودان، سومالی، اتیوپی و خصوصاً محافل شبه‌نظامی نیجریه تزریق می‌کند. هدف از تزریق نقدینگی در این شبکه‌ها در عمل شکل‌دادن به نیروهای مسلح و یا محافل مدنی است که در هر حال غیرمسئول‌اند و از دولت‌های محلی دستور نمی‌گیرند! اینان حاضراند در مسیر امیال واشنگتن دست به جنگ‌های محلی، درگیری‌های خونین شهری، و یا حتی قتل‌عام‌ غیرنظامیان زده هر گونه برنامه‌ریزی سیاسی و اجتماعی در این مناطق را به حال تعلیق درآورند. دولت‌ها نیز در صورت خروج از سیطرة واشنگتن با عملکرد این شبکه‌ رودرو خواهند شد، و بالاجبار سریعاً به جانب سیاست‌های غرب متمایل می‌شوند. در سایة عملیات چنین شبکه‌هائی است که کشور نفتخیز نیجریه عملاً به منبع تغذیة نفت‌خام «مفت و مجانی» برای شرکت‌های نفتی آمریکائی تبدیل شده.

اگر فراموش نکرده باشیم، پیش از علنی شدن شرایط جنگی در کشور یمن، مدتی بود که کشتی‌های بزرگ تجاری و حتی قایق‌های تندرو و تفریحی‌ میلیاردرهای غربی در این منطقه توسط «راهزنان» تسخیر می‌شدند! البته آن‌ها که با فنون و دقایق دریانوردی آشنائی‌ دارند بخوبی می‌دانند که در چنین آب‌های گسترده‌ای ماهیگیران مفلوک نمی‌توانند با بلم و تخته‌پاره قایق‌های تفریحی میلیاردرهای آمریکائی و انگلیسی را که با سرعتی معادل 150 کیلومتر در ساعت حرکت می‌کند «تسخیر» کنند! یا به طور مثال، هیچگاه این سئوال پیش نیامد که همین ماهیگیران بینوا چگونه از عرشة کشتی‌های باربری اقیانوس پیما که برخی اوقات در ارتفاع 15 متری سطح دریا قرار می‌گیرد بالا رفته، نه فقط کشتی کذا را تسخیر ‌می‌کنند، که ده‌ها سرنشین و محافظ مسلح این کشتی‌ها را هم به گروگان می‌‌گیرند!

در واقع، بساط «راهزنی» در دریای عرب و اقیانوس هند یک هشدار به دست‌اندرکاران شبکة طالبان‌سازی در دریای سرخ بود که اگر نجنبد ممکن است «آش با جاش» برود؛ خلاصه نوعی 11 سپتامبر تلطیف شده بود! از قضای روزگار، این عملیات «لطیف» و «شاعرانه» که مسلماٌ زیر نور مهتاب نیز صورت می‌گرفت، تأثیرات آنی به همراه آورد. واشنگتن یک بار دیگر جوشن و خفتان و زره بر تن و کلاه خود بر سر، عازم مبارزه با القاعده شد، اینبار در یمن! ولی مسئلة جالب در این میان علنی شدن روابط نزدیک جمکرانی‌ها با تروریست‌های القاعده و نهایت امر طالبان و سازمان سیاست.

درست پس از شکست جریان موسوم به «جنبش سبز»، و آغاز درگیری‌های مستقیم واشنگتن با شبکة طالبانیسم آمریکائی در دریای سرخ است که کاشف به عمل می‌آید افراد خانوادة بن‌لادن نیز سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند! این «کشفیات» که امروز دیگر از بدیهیات است و هیچگونه پرده‌پوشی نیز از سوی طرفین در مورد آن صورت نگرفته به صراحت دست جمکران را در دیگ پلوی اسلام‌گرائی‌های سازمان سیا نشان می‌دهد. می‌دانیم که اصولاً جمکرانی‌ها به دلیل «شیعی‌مسلک» بودن وهابیون را نجس و کافر و مشرک و … می‌دانند. حال می‌باید پرسید این مشرکین و غیره چگونه سالیان دراز از حمایت دولت «شیعة اثنی‌عشری» برخوردار شده و تا به حال صدائی هم از کسی در نیامده بود. بله، با عقب‌نشینی «خط امام» که در واقع نوک حملة استعمار و طالبان‌ایسم در ایران است، روابط نزدیک جمکران با سیاست‌های سازمان سیا علنی می‌شود و به احتمال زیاد این فقط اول کار است.

بی‌دلیل نیست که دولت‌مردان آمریکائی، رسماً خود را برای سرنگونی حکومت اسلامی آماده می‌کنند! چرا که امروز این حکومت دیگر به هیچ عنوان دردی از دردهای بی‌درمان آمریکا در منطقه درمان نخواهد کرد. اگر جمکرانی‌ها بر اریکة قدرت باقی بمانند نهایت امر برای حفظ موجودیت‌ خود در قلب سیاست‌های منطقه‌ای مجبور خواهند بود که دست به افشاگری‌ نیز بزنند؛ می‌دانیم که این نوع «همکاری» با سازمان سیا اصولاً «خلاف اسلام‌» است! به همین دلیل امروز، 10 ژانویة 2010 «بی‌بی‌سی» چنین می‌نویسد:

«سناتور جان مک‌کین و سناتور جو لیبرمن اعتراض‌های اخیر در ایران را سرآغاز خاتمة حکومت این کشور دانسته و خواهان پشتیبانی دولت آمریکا از مردم معترض در ایران شده‌اند.»

البته در اینکه حکومت جمکران به «فس و فس» افتاده شکی نداشته باشیم، ولی آنچه یانکی‌جماعت «حمایت» از مردم معترض می‌نامد، دیگر احدی را در ایران فریب نخواهد داد. یانکی‌ها وحشت‌زده‌اند، چرا که هر چه کردند نتوانستند در دایرة اوباش و نانخورهای شناخته‌شده‌شان جایگزینی برای دولت فعلی دست‌وپا کنند. فروپاشی حکومت اسلامی نیز بدون برنامة استعماری و از پیش تعیین شده، به هیچ عنوان در چارچوب منافع اینان قرار نمی‌گیرد. اینگونه است که می‌بینیم همچون آخوند جماعت یانکی‌ها نیز ذکر «مردم» گرفته‌اند! جالب است حکومتی که در انتخابات‌اش اکثریت مطلق شهروندان اصولاً شرکت نمی‌کنند اینهمه «مردم، مردم» بکند!‌ از آقایان مک‌کین و لیبرمن می‌باید پرسید، شما فکر می‌کنید در ایران امثال میرحسین موسوی می‌توانند به قدرت برسند؟ جواب امروز روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح و تشریح باشد؛ اگر خودتان را به کوری مصلحتی زده‌اید به شما می‌گوئیم که ملت ایران، با در نظر گرفتن شرایط نوین استراتژیک و ژئوپولیتیک نه به سوی یک فروپاشی کورکورانه از نوع 28 مرداد و 22 بهمن، که در چارچوب یک پروژة تحول ساختاری طی طریق می‌کند. حکومت فردا در ایران هر چه باشد، با آنچه امروز آمریکائی‌‌ها برای‌اش کیسه دوخته‌اند هزاران سال نوری فاصله خواهد داشت. در نتیجه شما سناتورهای متعهد و مکتبی بی‌جهت به شکم‌تان صابون نزنید.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید11ژانویه2010

internetbypass.co.cc
funentry.info
byproxy.cz.cc
teenhide.info
moneysurfer.co.cc
unblock3dproxy1.info
fairbit.info
0adsproxy.info
healthpro.co.cc
spootedered.co.cc
srproxy.com
aveforex.co.cc
browseforex.co.cc
freemega.info
freebyte.info
memonow.co.cc
perfectproxy.co.tv
spam-firewall.cz.cc
duckclock.co.cc
ateforex.co.cc
meracat.co.cc
beastproxy.co.cc
clacknow.co.cc
aproxy.net
berryforex.co.cc
tvnows.co.cc
axhi5now.co.cc
aseforex.co.cc
joyednow.co.cc
pertamax.co.cc
proxy4surfs.co.cc
schoolnow.co.cc
policyholder.co.cc
securitynows.co.cc
fastsurfer.co.cc
cantzme.co.cc
anonimme.co.cc
aainternet.co.tv
blastspeed.co.cc
yahoosed.co.cc
nightforex.co.cc
areforex.co.cc
newsbreakz.co.cc
spywareupdater.com
easygetloans.co.cc
funnylifeins.co.cc
autofinder.co.cc
mesosites.co.cc

زن و آزادی!

مطلب امروز را به بررسی تاریخی پدیدة «کشف حجاب» در دورة رضامیرپنج اختصاص خواهیم داد، هر چند در آغاز می‌باید به صورتی بسیار شتابزده نگاهی به تحولات کشور در آستانة عقب‌نشینی مفتضحانة «جنبش سبز» در برابر اوباش بیت‌رهبری داشته باشیم.

از نخستین لحظاتی که میرحسین موسوی با تبلیغات و هیاهوی ویژة «خط امامی‌ها» پای به مسابقات مارگیری جمکران گذاشت، به شهادت تمامی مطالبی که طی هفت ماه گذشته در این وبلاگ منتشر کرده‌ایم هموطنان را از فروافتادن در دام این حیلة جدید برحذر داشتیم. تحریم فعالانة انتخابات، و بهره‌گیری از شبکه‌های ایجاد شده توسط حکومت اسلامی برای به مقصد رساندن اهداف انسان‌محور، سکولار، دمکراتیک و آزادیخواهانه از همان روزها شعار اصلی ما بود، و امروز هم در حقانیت عملی، سیاسی و کارورزانة این اهداف هیچ تردیدی نداریم. به استنباط ما آنان که بجای بهره‌گیری از امکانات انتخابات و قرار دادن جوانان کشور در مسیر بهینه کردن روابط سیاسی،‌ اجتماعی و حتی اقتصادی پای در جانبداری از این و یا آن «نامزد انتخاباتی» گذاشته، نهایت امر در افتضاحات «پساانتخاباتی» نیز فعالانه از هیاهوسالاری‌ها حمایت کردند، با دعوت ملت ایران به بیراهه امروز خود در دادگاه افکارعمومی با بی‌اعتباری و سرشکستگی رو در رو شده‌اند. البته از آنجا که این جناح‌ها اصولاً آبروئی ندارند که از دست بدهند، امروز فریاد «ادامة مبارزات با دیکتاتوری» سرداده‌اند! حکایت همان شیخی است که «پنجه را گز نمود و گفت وجب!»

این حضرات گویا امروز علم غیب هم پیدا کرده‌اند، باید از آنان پرسید کدام ملت را می‌شناسید که با «استبداد» مبارزه نکرده؟ معلوم است که ملت ایران با مستبدان درگیر خواهد شد، ولی امروز دیگر شما جائی در صفوف آزادیخواهان ندارید. چرا که با فراهم آوردن زمینة تحکیم استبداد بر ملت ایران، مزورانه آزادی‌های مطلوب ملت را در بارگاه استعمار قربانی کردید. گفتیم، و امروز هم بازمی‌گوئیم که شرایط سیاست داخلی در ایران تغییر کرده و صداقت عمل در روابط سیاسی هر روز از روز پیش در میانة میدان کشور از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود؛ اگر دیروز صداقت نداشتید؛ و به صراحت دیدیم که نداشتید! حداقل درک و فهم و شعور لازم را داشته باشید که در این مسیر دیگر امکان حفظ موجودیت هم نخواهید داشت.

به صراحت می‌بینیم که ره‌آوردهای ننگین هیاهوسالاری «خط امامی‌ها» برای ملت ایران چیست. این هیاهوسالاری تمامی شبکه‌ای را که حکومت اسلامی برای برگزاری به اصطلاح «آبرومندانة» انتخابات در مسیر فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جوانان بالاجبار گشوده بود از هم فروپاشاند. و هیاهوسالاران بجای تبدیل این شبکه به ساختارهائی ماندگار در سطح جامعه و بهره‌گیری از آنان در راه عروج به مراحل بالاتر اجتماعی و سیاسی این امکان را برای دولت فراهم آوردند تا امروز با تکیه بر اوباش‌گری میرحسین موسوی این ساختار را در ادبیات سیاسی خود «شبکة ضدانقلاب» معرفی کند! ضدانقلابی که دولت وابسته و دست‌نشاندة احمدی‌نژاد در قالب «توجیهات» حکومتی دست به سرکوب و فروپاشانی‌اش خواهد زد. خلاصه می‌گوئیم، دیکتاتوری برآمده از این «انتخابات»، برخلاف ادعای دوستان واقعی حکومت اسلامی که همان «مخالف‌نماها» و «چپ‌نماها» باشند، نه نتیجة «دزدی آراء» و «تقلب» که برآیندی است از هیاهوئی که اینان با کمک دولت و محافل دیگر در سطح کشور به راه انداختند. ملت ایران این روند را به چشم دید و به صراحت با دقایق آن آشنا شد، و به عمال این شبکة‌مزدور قول می‌دهیم که عملکرد‌شان در حافظة تاریخ محفوظ خواهد ماند.

اینک به یک بررسی بسیار شتابزده از رخداد 17 دی‌ماه 1314 می‌پردازیم. در این روز رضامیر پنج با کشف حجاب از دختران و یکی از همسران‌اش در جلسه‌ای که در «دانشسرای عالی تهران» برگزار شده بود، سخن از کشف حجاب در ایران به میان آورد. این نخستین بار در تاریخ کشور است که دولت عملاً پای در حیطة تعیین پوشش برای ملت ایران می‌گذارد. و این عمل تبعاتی داشت که نمی‌توان آنرا در یک بررسی دقیق و تحلیلی «مثبت» تلقی کرد. در کمال تأسف عمل میرپنج و این تبعات، همانطور که به صراحت می‌دانیم همچون دیگر مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در ایران معاصر در هاله‌ای از ابهام باقی مانده. بررسی علمی آن در مقام «تابو» قرار گرفته، و از همان روز کذا در دانشسرای عالی، دولت‌های متعدد سعی داشتند یا این عمل را تماماً مثبت ارزیابی کنند، و یا با تکیه بر قرآن و شرعیات آنرا «غیردینی» و ضداسلامی معرفی نمایند؛ کسی نمی‌گوید و مسلماً نخواهد گفت که دولت حق ندارد برای پوشش انسان‌ها در یک جامعه «تصمیم‌گیری» کند. اینکه «آزادی زن» در گرو یک تکه‌ پارچه باشد، به همان اندازه تعجب‌آور می‌نماید که‌ شنیدن ادعای «آزادی زن» از زبان علمای حوزه‌های شیعی‌مسلکان!

خلاصه می‌کنیم، آنچه در 17 دی‌ماه 1314 در ایران به وقوع پیوست یک تحرک سیاسی در بطن دولتی بود که تلاش داشت عملکرد خود را تداوم تحولات انقلاب مشروطه و خواست آزادیخواهان آن دوره بنمایاند. در گام‌های بعدی همین دولت می‌کوشید تا تحولاتی را که در سایة کودتای کلنل «آیرون‌ساید» در کشور به وجود آمده بود، با توسل به این نوع «عملیات» به انقلابات و تحولات گسترده‌ای مرتبط کند که در امپراتوری‌های روسیة تزاری و عثمانی تمامی ساختارهای توهمات فئودال را از هم فروپاشانده بود و زمینه‌ساز انفجارات سیاسی و اجتماعی در قفقاز و اروپای شرقی می‌شد. در مقام مقایسه با تحولات دورة 22 بهمن 57، کشف حجاب رضاخانی را می‌توان با تسخیرلانة جاسوسی از سوی اوباش حکومت اسلامی به قیاس کشاند؛ کشف حجاب اهدافی را جستجو می‌کرد که در عمل بر زبان نمی‌آورد، هر چند طی سال‌های دراز، کشف‌حجاب نیز همچون «تسخیر لانة جاسوسی» تبدیل به یکی از بهترین «بهانه‌ها» در توجیه فاشیسم حاکم شد. البته ما در بررسی مسئلة کشف‌حجاب مسلماً از ارجاع به قرآن و شرعیات و عفت و کرامت، آداب و وضو و نماز و غیره اجتناب خواهیم کرد، چرا که این نوع «بررسی‌ها» فقط مختص آخوند جماعت و مخالف‌نمایان و «چپ‌نمایان‌» نانخور حوزه‌هاست.

رخداد 17 دی‌ماه به هر چه می‌تواند شباهت داشته باشد، جز به «آزادی زن»! نخست باید دید در جامعه‌ای که مردان و زنان جملگی از هر گونه آزادی بیان و حقوق انسانی بی‌بهره بودند، اصولاً «الگوی آزادی» در چه چارچوبی می‌توانست از طرف حاکمیت به تعریف درآید؟ برخی تحلیلگران، با علم به آنچه در بالا آوردیم، بدون بررسی ارتباط اندام‌وار «آزادی» با اصل حق «انتخاب آزاد»، کشف‌حجاب را در چارچوب فراهم آوردن زمینة «حضور» هر چه گسترده‌تر زنان در جامعه بررسی می‌کنند! و می‌بینیم که امروز نیز در ادبیات حکومت اسلامی هنوز سخن از «حضور زن» است، حضوری که جایگزین «حقوق» شده. به ادعای ایندسته از «تحلیل‌گران» کشف حجاب زنان را از اندورنی‌ها بیرون کشیده، روانة عمق جامعه کرد! می‌دانیم که چنین استدلالی از پایه غلط و بی‌اساس است.

آنچه به ساختار تفکر اجتماعی شکل می‌دهد به هیچ عنوان ظواهر و لباس و پوشش مردمان نیست؛ تفکر رایج اجتماعی بیش از آنچه بر ظواهر و پوشش‌ها تکیه کند از عمق و ریشة مسائل تأثیر می‌پذیرد. و کشف حجاب به شیوه‌ای که رضامیرپنج به آن متوسل شد فقط می‌تواند نوعی تهاجم دولتی بر علیه آزادی زن در انتخاب پوشش تلقی شود. از قضای روزگار در همان روزها شاهد بودیم که گذاشتن «کلاه پهلوی» و یا پوشیدن شورت‌هائی معروف به «شورت پهلوی» که از لباس «شورته‌های» انگلیسی در کشورهای خاورمیانه الهام گرفته بود نیز از جمله «الزامات» حکومتی معرفی می‌شد! می‌باید پوشیدن شورت‌پهلوی و یا گذاشتن کلاه‌پهلوی را هم حتماً «آزادی مردان» بخوانیم!

در دورانی که میرپنج با تکیه بر استبداد و حامیان‌ انگلیسی‌اش در ایران خیمه‌شب‌بازی «آزادی» مردان و زنان و کودکان به راه انداخته بود، شاهد تحولات گسترده‌ای در کشورهای ترکیه و اتحاد شوروی نیز بودیم. تحولات در ترکیه توانست تا هم امروز، علیرغم نارسائی‌های فراوان و چشم‌گیر‌ دوام بیاورد، و حتی سقوط اتحاد شوروی نیز نتوانست بر تحولات اجتماعی‌ای که بلشویسم بر حاکمیت نظریة فئودال روسیة تزاری تحمیل کرده بود نقطة پایان بگذارد. در نتیجه، اگر امروز پس از سه دهه تحمیل «حجاب اجباری» در کشورمان گروهی از «کشف حجاب» به شیوة میرپنج و اعمال وی «تجلیل» به عمل می‌آورند، می‌باید اذعان داشت که رفتارشان به هیچ عنوان قابل توجیه نیست.

میرپنج‌ایسم به دلیل وابستگی عمیق و ساختاری خود به آخوندیسم ـ این مطلب را در «امیرکبیر و تشیع‌ها» به صورتی شتابزده بررسی کرده‌ایم ـ نه تنها نتوانست موجودیت خود را از گزند زمان محفوظ نگاه دارد، که جامعة ایران را نیز در برابر آخوندیسم خونخوار بی‌دفاع رها کرد؛ زخم این نامردمی‌ها مسلماً برای دهه‌های طولانی بر پیکر ایرانیان باقی خواهد ماند.

«کشف حجاب» به شیوة میرپنجی، صورت مسئله را به طور کلی «پاک» کرده بود!‌ اینکه «زن» در چارچوب یک نگرش انسان‌محور دارای حقوق انسانی است و حاکم و مالک نهائی جسم و جان خود، با «کشف‌حجاب» به حاشیه رانده شد. در قالب این نگرش «چارواداری» زن دیگر حاکم بر جسم و جان خود نمی‌شد؛ دولت میرپنجی زن را «فتح» ‌کرده بود! اینک میرپنج به عنوان حاکم جسم و جان زن به وی دستور می‌داد که لباس «مادام بوواری» هم برتن کند! هر چند میان زن ایرانی، در مقام یک انسان ستم‌دیده و سرکوب شده با «مادام بوواری» در رمان‌«فلوبر» تفاوت بسیار وجود داشت. ولی تهاجم وحشیانة میرپنج به زنان در ایران، در واقع امتداد سیاست‌های استبدادی بر جامعة‌ نوپای پس از انقلاب مشروطه بود. در بطن تحولات انقلاب مشروطه جامعه تلاش داشت تا به صورت «گذار آرام» و پیوسته پای در مسیر آزادی بگذارد. «کشف حجاب» بر این روند نقطة پایان گذاشت، و به این ترتیب پس از این دوره سیاستگزاری‌های استبدادی از ابعاد «اجتماعی» نیز برخوردار ‌شد. و این همان سیاستگزاری‌ای است که پس از کودتای 22 بهمن 57، به یک لات بی‌سروپا به نام روح‌الله خمینی اجازه داد تا با حمایت واشنگتن برای زن ایرانی تعیین تکلیف نیز بنماید! نتایج هولناک فاشیسم پهلوی بر سرنوشت زن ایرانی را امروز به صراحت می‌بینیم؛ آنان که نمی‌بینند شاید به کوری مصلحتی دچار شده باشند.

عوام‌الناس در ایران طی هزاره‌ها ثابت کرده‌اند که تمامی سعی خود را جهت همراهی صوری با «حاکمان» کشور صورت خواهند داد. این خصوصیتی است که مسلماً از منظر اخلاقی و فلسفی بسیار زشت و ناپسند شمرده می‌شود. چرا که جماعتی با چنین خصوصیت، در عمل فاقد اعتقاد عمیق و گستردة ملی و بومی و زبانی و حتی دینی خواهد بود. ولی همین خصوصیت که آنقدرها هم قابل دفاع نیست، توانسته طی هزاره‌های طولانی «موجودیت» تاریخی کشور ایران را تضمین نماید! ایرانی با تکیه بر همین «خصوصیت» در تاریخ هزاره‌هایش از اسکندر مقدونی هلنی‌تر، از عرب سوسمارخوار مسلمان‌تر، از ترک آسیای مرکزی وحشی‌تر، و از مغول آدمکش دیوانه‌تر و سرمست‌تر بوده! و این خصوصیت همگام با اینترنت، ارتباطات، دیجتیالیزاسیون، جهانی‌شدن اقتصاد و … امروز با ما پای به هزارة سوم ‌گذارده.

اینجاست که می‌باید با شناخت درست از «خصوصیات» عوام‌الناس در ایران راه بر گسترش نظریه‌های انسان‌محور در قلب جامعة ایران گشود. دلیل وحشت حکومت‌های استعماری طی 80 سال اخیر از گسترش فرهنگ سیاسی غرب در ایران همین است. اگر می‌گوئیم «حکومت‌ها»، هیچ اشتباهی پیش نیامده. رضامیرپنج و آریامهر هم به اندازة حکومت اسلامی از غرب و گسترش فرهنگ سیاسی وحشت داشتند. چرا که اگر این دولت‌ها نانخور غرب هستند، اگر دست‌نشانده و تحت‌الحمایه‌اند، آنزمان که عوام‌الناس الگوهای حاکم بر جامعة ایران را همانطور که در عمل وجود دارد، از حاکمان واقعی، یعنی از غربی‌ها بگیرند مرگ دیکتاتوری در ایران فرا رسیده!‌ یکی از دلائلی که طی سه دهة اخیر غرب مرتباً خود را «دشمن» حکومت اسلامی معرفی می‌کند، همین «نعل وارونه» و تبعات فرهنگی و اجتماعی‌ای است که این عملیات برای اقتصاد و امور مالی غرب به ارمغان می‌آورد. سرکوب ارتباطات، ایجاد راه‌بند در مسافرت ایرانیان مقیم آمریکا و اروپا به ایران، سانسور مستقیم مطبوعات و خصوصاً اینترنت در ایران، تشویق طبقات «مستفرنگ» به مهاجرت از کشور و … همگی ریشه در همین نکتة پیش‌پا افتاده و «کوچک» دارد. می‌دانیم که دولت اسلامی همگام با واشنگتن این سیاست‌ها را بر ایرانیان تحمیل می‌کند.

بی‌دلیل نیست که رادیوفردا مجسمة «حجاب‌دار» ندا را به مجسمة «بی‌حجاب» وی ترجیح می‌دهد! و اگر ماه‌هاست که صفحات این «سایت خبررسانی» از ریش و پشم و روضه‌خوان پوشیده شده حتماً دلیلی دارد. غرب با این ترفندها به عوام‌‌الناس در ایران وانمود می‌کند که چه در داخل و چه در خارج حاکمان واقعی همین «ریش‌پهن‌ها» هستند! در نتیجه شما نیز می‌باید در پروسة شبیه‌سازی، خود را به این «الگوها» نزدیک کنید.

اینجاست که «مخالفان واقعی»، و نه چپ‌نمایان و مخالف‌نمایان که از راست افراطی تا چپ‌افراطی را ظاهراً پوشش داده‌اند می‌باید راهی جهت خروج از این بحران بیابند. خلاصة کلام آزادی ملت‌ها که امروز به تأئید تمامی جامعه‌شناسان صاحب‌نظر فقط و فقط می‌تواند از آزادی «زنان» آغاز شود، پدیده‌ای است بسیار پیچیده. ارتباط زیادی هم با پارچه و لباس و کلاه ندارد! کافی است که زن ایرانی در یک روند اجتماعی به تعالی فرهنگی رسیده از پرستش پدر و پدرسالاران دست بشوید؛ برای نیازها، عواطف، افق‌ها و تمایلات‌اش حسابی جداگانه و شخصی بگشاید، و به این مرحله از آگاهی نائل آید که حاکم نهائی بر پیکر، جان و مال او فقط شخص خود اوست. مخالفان واقعی حکومت آخوندی می‌باید تلاش‌های خود را بر تحقق این ارتقاء فرهنگی متمرکز کنند، نه بر پایة توجیه حجاب یا کشف‌حجاب!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید8ژانویه2010

forexsloans.co.cc
forexpippro.co.cc
bloxarebad4.info
inha.info
ipavatar.info
perfectlyfine.info
chempres.co.cc
reef.cz.cc
birthdayz.co.cc
neoproxies.com
ageforex.co.cc
jamak.info
polysite.info
dontbesonaif.co.cc
freemetro.info
freemegasite.info
hiderip.info
securedcommercialloans3.co.tv
millumon.co.cc
newyearnow.co.cc
lawgini.co.cc
unblockers-blast.co.cc
smugz.co.cc
laviniq.co.cc
pixmaforex.co.cc
beefteriyakis.co.cc
afeforex.co.cc
ucanbrowse4.info
dontlied.co.cc
krisop.co.cc
proxycracker3.info
cluelessed.co.cc
japatrop.co.cc
cheforex.co.cc
nowclueforyou.co.cc
dityphra.co.cc
bangsatketuron.co.cc
kikko.cz.cc
monkeyunblocked3.info
expresssite.info
you-wear-a-jacket.info
taco-rhythmic.info
i-was-frozen-today.info
brooklyn-rage.info
can-i-keep-you.info
terminalproxy.co.cc
hippy.cz.cc
secretacces.co.cc
proxiegeeks.co.cc
nomoreblox4.info