شورشی و فراری!

ایرانیان امروز در برابر یک انتخاب تاریخی قرار گرفته‌اند، یا مرعوب هیاهوی تبلیغاتی غرب و نوکران‌اش می‌شوند، و دست در دست دولت احمدی‌نژاد در آشوب‌‌هائی که تحت عنوان «جنبش سبز» از واشنگتن و لندن رهبری می‌شود، پای در یک فاشیسم تازه‌نفس و سرکوبگر می‌گذارند، و یا با پایداری و رادمردی بر سیاست‌های استعمار که طی 8 دهه در واقع حاکمان اصلی کشور ایران بوده‌اند، نقطة پایان خواهند گذاشت. این یک «انتخاب» است، هر چند هر آنچه امروز «انتخاب» کنیم، می‌باید پیامدهای‌اش را نیز بپذیریم.

پس از هیاهوی مضحکی که طی روزهای عاشورا و تاسوعا توسط چماق‌کش‌های حکومت اسلامی با کمک و همیاری دولت احمدی‌نژاد و تحت عنوان «مخالفت با ولایت فقیه» در کشور به راه افتاد، اینک شاهد عقب‌نشینی محافل ارتجاع هستیم. این برای ما ملت یک پیروزی است؛ و ابعاد آنرا در همین مقطع می‌باید بررسی کرد. ولی وظیفة خود را نیز به دست فراموشی نمی‌سپاریم؛ وظیفة ما ایرانیان است که محافل ارتجاع را به درستی بشناسیم. وظیفة ماست که ببینیم آنان که تا دیروز یک کلام از حضرت «امام» خمینی‌شان پائین‌تر نمی‌آمدند چه شده که امروز سخن از مبارزه با حکومت اسلامی به میان آورده‌اند. وظیفة ماست که به صراحت مشاهده کنیم، افرادی که «چپ» را در قوالب اسلامی و عقیدتی با هزاران ترفند به شیعی‌گری وصله می‌کردند، به چه دلائلی امروز مستقیماً سخن از «سکولاریسم» به میان می‌آورند و با تکیه بر چه حوادث و رخدادهائی امروز چنته‌شان را ظاهراً در برابر ما اینچنین سخاوتمندانه می‌گشایند، و اینکار را تا آنجا پیش می‌رانند که از طریق بلندگوهای ارتجاع در داخل حاکمیت اسلامی، «ضدانقلاب» معرفی شده و از مواضع‌شان به عنوان «مواضع خیلی بد» در روزنامه‌های کثیرالانتشار یاد می‌شود!

خلاصه می‌گوئیم، در این مقطع استعمار عقب‌ نشست، چرا که مقاومت ملت ایران در برابر «تبلیغات رسانه‌ای» استعماری را به عیان مشاهده کرد. استعمار به صراحت دید که فریاد «حسین، حسین، میرحسین!» برای ملت ایران نه تنها جذابیتی ندارد که ایرانی حاضر نیست با سوار شدن بر چنین موج نفرت‌انگیزی که رایحة تعفن تحجر استعماری‌اش مشام هر آزاده‌ای را می‌آزارد برای امثال میرحسین موسوی و کروبی میدان عمل بگشاید. استعمار عقب می‌نشیند، چرا که ملت ایران بخوبی دریافته که فقط با تکیه بر چند گروه انگشت‌شمار آشوب‌گران حرفه‌ای، تحت عنوان «موافق» و یا «مخالف»، به راحتی می‌توان یک مادرشهر بزرگ و پهناور همچون تهران را نیز به آشوب کشاند. این «آشوب‌ها» و «تظاهرات» دیگر برای ملت ایران «مشروعیت» سیاسی جهت هیچ نگرشی به همراه نخواهد آورد؛ و این است دلیل واقعی عقب‌نشینی استعمار و سیاست‌‌های استعماری در کشور.

میرحسین موسوی پس از این «تجربة» استعماری که مسلماً آخرین حرکت وی در قلب حکومت دست‌نشاندة اسلامی خواهد بود، به سرعت تبدیل به مجسمة حماقت در تاریخچة تأسف‌بار همین حکومت خواهد شد. اما تلاش جهت تبدیل حسینعلی منتظری به «قهرمان آزادیخواهی» نیز راه بجائی نبرد؛ دیدیم که گروهی یک‌صد نفره از «نویسندگان» برای «رحلت» منتظری به صدور بیانیه و قدردانی‌های قلمی از تلاش‌های فرهنگی‌اش پرداختند! باید گفت کسانیکه خود را اهل قلم‌ معرفی می‌کنند، و به همین «حکم» آزاداندیشی را می‌باید ارج نهند، آنزمان که از تلاش‌های فردی قدردانی می‌کنند که در چارچوب نظریات فقهی‌اش «سانسور» و «شکستن‌قلم‌ها» یک «امر به معروف» معرفی می‌شود، هر چه می‌توانند باشند، ولی مسلماً نه نویسنده‌اند و نه از نویسندگی سررشته‌ای دارند. اینان قلم‌زنان و مقدس‌نگاران یک حاکمیت وابسته و تقدس‌گسترند، نه هنرمند و نویسنده. و این را امروز ملت ایران به صراحت دریافته. به همین دلیل هر چه کردند نتوانستند منتظری را به بت‌عیار و «یار ادبا» تبدیل کنند. ولی استعمار اگر عقب‌نشسته همچون درنده‌ای زخم‌خورده در کمین مانده و بهترین ابزارش برای پیروزی ایجاد ترس و نگرانی و دلهره است.

در این وبلاگ‌ها طی چندین سال مرتباً تکرار کرده‌ایم که ساختارهای استعماری را نمی‌توان یک‌شبه از میدان فعالیت‌های مالی، تشکیلاتی و اداری و نظامی در یک کشور استعمارزده حذف نمود. خوشا به سعادت گاندی‌ها و نهروها، ما ایرانیان نه ابزار اینان را داریم، نه دانش‌شان را؛ ما اگر از تجربیات دیگران بهره می‌گیریم، راه خود را نهایتاً می‌باید مستقل از تجربیات دیگر ملت‌ها بیابیم؛ تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی و ساختاری چیزی نیست جز همان حکم تاریخ.

ولی در این مقطع بیشتر روی سخن با آندسته از ایرانیان است که تاکنون خاموش مانده‌اند. با همان‌ها که اگر خوانندگان این وبلاگ هم هستند، آنرا در خفا می‌خوانند. با کسانیکه نه در جمع «مخالفان» خیابانی حضور داشتند و نه از جمله «موافقان» کوچه‌ها و پارک‌ها بودند. با میلیون‌ها ایرانی‌ای سخن می‌گوئیم که زیر گنبد کبود این فلات بلند همه روزه سر از بالین برمی‌دارند، و با «فروتنی»‌ به دنبال جدال روزانه‌شان پای به قلب جامعه می‌گذارند.

امروز هدف اصلی در تبلیغات استعماری شما ایرانیانی هستید که «اکثریت خاموش» را می‌سازید. اگر هیاهوی موسوی و کروبی دیگر خریداری ندارد، اگر تبدیل حسینعلی منتظری به سمبل آزادیخواهی ـ این فرد دین یک ملت را وسیلة «سلطنت» اخروی و دنیوی برای خود و هم‌پالکی‌هایش کرده بود ـ در عمل شکست خورده، مطمئن باشیم که تمامی تلاش‌های استعماری در این مملکت اینک بر این پایه استوار خواهد شد که از شما ایرانیان در طیف «اکثریت خاموش» ابزاری جهت توجیه‌ ایدئولوژیک و سیاسی بسازد. این روند کاملاً شناخته شده است، و اجزاء آنرا در همینجا توضیح می‌دهیم.

همانطور که دیدیم نخست پروسة «بت‌سازی» آغاز ‌شد، و از آنجا که در این پروسه استعمار در دستیابی به اهداف واقعی خود ناکام ماند، اینک مسیر به جانب دیگر منحرف شده. اگر در مسیر «بت‌سازی» موفقیت حاصل شده بود، چه بهتر! آناً «بت» عیار را با سلام و صلوات همچون روح‌الله خمینی، ارتشبد فضل‌الله زاهدی و … سوار بر امواج‌ساختگی کرده، با تکیه بر این موج‌ها‌ تسمه از گردة ملت می‌کشیدند. این همان روندی بود که طی کودتاهای 28 مرداد و 22 بهمن 57 شاهد «موفقیت» کامل آن بودیم. ولی اگر استعمار پای در بن‌بستی بگذارد که امروز در آن قرار گرفته مجبور خواهد شد که با ایجاد وحشت عمومی و حاکم کردن جو عدم‌امنیت بر فضای اجتماعی اکثریت «خاموش» یعنی شما ایرانیان غیرسیاسی را به صورت مطلوب و در مسیر تمایلات خود «سیاسی» کند!‌ برای «سیاسی» کردن مردم لازم است، نگرانی و دلهره به روزمره‌شان تبدیل شود. پس همزمان با لشکرکشی‌های خیابانی و شایعه پراکنی پیرامون قتل و ترور و غیره، قلم‌زنان استعمار برای‌تان مقالات شیوائی نیز می‌نویسند، مقالاتی با عناوین خیرخواهانه نظیر «مردم نگران‌اند، دلهره دارند، می‌ترسند و …» و در واقع افعال نگران بودن،‌ دلهره داشتن، ترسیدن و … را که بلافاصله ابهام را به مخاطب‌ انتقال می‌دهند برای‌تان به همة اشخاص و زمان‌های ممکن «صرف» خواهند کرد.

و آنچه طی بحران‌سازی‌های عاشورا و تاسوعای سالجاری شاهد بودیم در واقع تأئیدی است بر اینکه استعمار اینک پای در این روند گذاشته. اگر «در بر همین پاشنه بچرخد» دیری نخواهد گذشت که با چند آشوب ‌آفرینی جداگانه تلاش استعماری در مسیر تحمیل سایة وحشت بر فراز شهرها متمرکز خواهد شد. این نوع «وحشت‌آفرینی» همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم از طریق زدوخورد «عوامل ناشناس» در سطح شهرها و با همکاری دولت، رسانه‌ها، خبرگزاری‌های جهانی، مخالف‌نمایان و … صورت می‌گیرد. این درگیری‌های وحشیانه مسلماً قربانیانی نیز به همراه خواهد آورد، ولی آنچه از منظر استعماری قابل توجه است نه وجود قربانیان، که وحشتی خواهد بود که قربانی شدن چند نفر در سطح شهر می‌تواند در اذهان عمومی ایجاد کند.

به طور مثال به مجازات اعدام نگاه کنیم. کشتن یک انسان به هیچ عنوان «مجازات» نیست؛ همه می‌میرند، و برای مردن هم کسی به احدی «تأئیدیه» و «مجوز» نداده، هر لحظه هر فردی می‌تواند این دنیا را ترک کند. با این وجود کشتن انسان‌ها در ملاءعام اگر برای فرد اعدام ‌شده پایان راه در این دنیا باشد، برای شاهدان عینی وحشت و نگرانی و ترس در این دنیا به همراه می‌آورد. این است دلیل توسل حکومت دست‌نشاندة جمکران به اعدام‌ «مجرمان» در ملاءعام: ایجاد وحشت در مردم عادی!

حال از همین روند استعماری می‌توان جهت ایجاد وحشت در ابعاد گسترده‌تری نیز بهره‌گیری کرد. به عبارت دیگر، کاشتن «تخم وحشت» در دل مردم! به طور مثال، شایعه‌پراکنی و بازگوئی اینکه «فلانی» و «بهمانی» را سر کوچه با گلوله زدند، و دیگر احدی در این مملکت امنیت جانی ندارد و… و این پروسه‌ها برخلاف آنچه می‌نماید بسیار عادی و از جمله ترفندهای شناخته شدة استعمار در جهان سوم جهت مهار جمعیت است. به همین دلیل، استعمار برای کشاندن توده‌های گستردة مردم به مسیرهای مطلوب از این ترفندها بخوبی بهره‌گیری خواهد کرد. کافی است که در ادامة چند درگیری «ساختگی» که در کمال تأسف گروهی افراد نادان و بیکاره نیز برای فضولی و سروگوش‌ آب‌دادن در اطراف آن جمع خواهند شد، چند جسد روی دست مردم بگذارند. و اگر این بساط ادامه یابد، چند روزی بیشتر طول نخواهد کشید که تمامی مردم کشور احساس عدم امنیت کنند.

به طور مثال، تظاهراتی که در عاشورا و تاسوعا، پیش از کودتای سال 57 تحت عنوان «بیعت با امام خمینی» توسط صدای لندن و دست‌های استعماری در کشور به راه افتاد در عمل بر روند یک پروسة «وحشت‌آفرینی» کلید زد! پروسه‌ای که پس از چند هفته الله‌اکبر شبانه و آشوب‌های روزانه ـ این آشوب‌ها معمولاً با استفاده از کودکان دبستانی و دبیرستانی در خیابان‌های مرکزی شهر بر مردم کشور تحمیل می‌شد ـ وسیله‌ای شد جهت تضمین «مقبولیت» عمومی حکومت اسلامی مورد نظر آمریکا، و تحمیل آن بر ملت ایران.

مردم کشور، همان «اکثریت خاموش» را می‌گوئیم، وحشت‌زده بودند. اینان می‌پنداشتند که با حمایت از «بت» جدیدی که دست‌های «سخاوتمند» استعمار برای‌شان تراشیده قادر خواهند بود روال عادی زندگی خود را «بیمه» کنند و خواهند توانست از وحشت‌ها بگریزند و شب‌ها را نه در هیاهوی الله‌اکبر و وحشت تیرهای هوائی، که در «آرامش»، خصوصاً در قلب یک «بهشت اسلامی» سپری کنند. و چنین برخوردی همواره بر «توهم» تکیه دارد؛ توهمی که بر اساس آن دیو استعمار را می‌توان همچون ضحاک ماردوش با مغز چند جوان تغذیه کرد تا دیگر جوانان مدتی از جور او در امان بمانند. کار اصلی استعمار، در عمل دامن زدن به همین نوع توهمات است. ولی فراموش نکنیم که استعمارگران اشتهای‌شان از ضحاک به مراتب بیشتر است، و دست از سر جوانان این مملکت نخواهند شست.

تنها راه خلاصی از چنگال استعمار سخت‌جان در کشور ایران، نه در همکاری با مسیرهای پیشنهادی او، که در بی‌اعتنائی کامل به تبلیغات و هیاهوی رسانه‌ای اوست. ملت‌های پیشرفته به تدریج توانسته‌اند در مقابله با هیاهوی تبلیغاتی رسانه‌ها خود را به نوعی «واکسینه» کنند، امروز ایرانیان می‌باید از همین روند «واکسیناسیون» پیروی کرده، جامعه، اطرافیان، دوستان،‌ همفکران، همکلاسی‌ها و نزدیکان خود را از فروافتادن در دامان وحشت‌های روانی ناشی از هیاهوی تبلیغاتی رسانه‌ها برحذر دارند. افراد در برابر این نوع وحشت‌ها جهت حفظ خود دو عکس‌العمل متفاوت نشان می‌دهند: شورش‌پرستی یا فرار!‌ حتی اگر در ظاهر به چشم نیاید، برخی افراد نهایت امر دچار نوعی «شورش‌پرستی» خواهند شد، و این عارضه نهایتاً جهت واپس‌راندن «وحشت» در ذهن و رفتارشان بروز می‌کند؛ برخی دیگر به طور کلی خود را می‌بازند، وحشت‌زده شده، و در پی جستن راه فرار برمی‌آیند.

اینجاست که دست‌های «سخاوتمند» استعمار راه «فرار» مطلوب را برای همه باز خواهد کرد، هم برای شورش‌پرستان و هم برای خودباختگان! فریادی گنگ به یک باره در فضای کشور طنین‌افکن خواهد شد که، ای مردم! اگر می‌خواهید از شر این بلاتکلیفی و عدم امنیت و هیاهوی روزانه و لات‌بازی‌های شبانه و … خلاص شوید، کافی‌ است در تظاهراتی گسترده، مردمی، فراگیر و فلان و بهمان، «عدم رضایت» خود را از این رژیم به جهانیان نشان دهید!‌ البته به شما نخواهند گفت که در پس این گردهمائی توطئه‌ای‌ سیاسی در حال شکل‌گیری است، توطئه‌ای که برای اجرای آن از مردم نظرخواهی نخواهد شد! این پیام مزورانه همان است که از هم‌امروز در برخی شبکه‌های ایرانی‌نما و ایرانی‌ستیز به صراحت دیده می‌شود. اینان آشکارا می‌گویند، اگر به ملت ایران مجوز تظاهرات داده شود، همه در آن به نفع فلان و بهمان جریان سیاسی شرکت خواهند کرد. به فرض که چنین باشد، شرکت در یک تظاهرات گسترده بر علیه یک حکومت دست‌نشانده چگونه می‌تواند به تحقق آمال و امیال و خواست‌ها و آرمان‌های یک ملت کمک کند؟ به صراحت بگوئیم، این رسانه‌ها پای از جفنگ‌گوئی فراتر گذاشته‌اند. ولی این نوع تبلیغات برای روزهای آیندة ما کاملاً پیش‌بینی شده. پس به هوش باشیم که در تظاهرات غیرصنفی شرکت نکنیم.

از قضای روزگار، در چنین بزنگاهی شاهد خواهیم بود که دولت احمدی‌نژاد نیز که امروز وجود پشه و مگس را هم در خیابان «غیرقانونی» معرفی می‌کند، ناگهان در کمال «سخاوتمندی» اجازة برگزاری چنین گردهمائی‌ای را صادر ‌کند! همانطور که ارتش و ساواک خودفروختة پهلوی مجوز برگزاری مراسم کذا را برای حضرت امام خمینی صادر کردند! خلاصه، در چنین بزنگاهی صحنه کاملاً آماده می‌شود تا کنترل مسائل در ید چند محفل پنهان قرار گیرد، همان محافل که می‌توانند «اکثریت خاموش» را با استفاده از اهرم‌های متفاوت هر وقت که مایل بودند به خیابان‌ها بیاورند.

همانطور که بارها گفته‌ایم، با در نظر گرفتن بن‌بست‌های موجود در کشور ایران، تنها راه خروج از بحران‌سازی‌های استعماری متمرکز کردن نیروهای مختلف اجتماعی بر محور مطالبات صنفی و حرفه‌ای خواهد بود. انتظار ما از هم‌میهنان این است که از پای گذاشتن در بحران‌سازی‌های عمدی استعمار خودداری کنند. از میدان دادن به شعارهای گنگ و فراگیر و بی‌معنا همچون «آزادی»، «استقلال»، و «اسلام راستین» و … می‌باید پرهیز کرد. این شعارها اصولاً معنا و مفهوم درستی ندارد، در صورتیکه به طور مثال تأمین حداقل دستمزد کارگران در چارچوب نیازهای واقعی کارگر و با در نظر گرفتن حداقل معیشت از یک «مفهوم» واقعی و اساسی می‌تواند برخوردار باشد. این «تحمیلی» است که می‌باید بر ابزار دولت استعماری اعمال کرد؛ این «مزایا» از آسمان نخواهد آمد. همچنانکه تحمیل یک قانون مشخص و متقن مطبوعاتی می‌تواند دست حکومت وابسته را در شکستن قلم‌ها و بستن روزنامه‌ها در برابر افکارعمومی ببندد. از این نمونه‌ها فراوان می‌توان یافت، و مسلم است که در صورت پای گذاشتن در یک روند دمکراتیک هر لحظه بر حضور واقعی و ملموس مردم کشور در تصمیم‌گیری‌ها افزوده خواهد شد، و همزمان در هر گام دولت دست‌نشانده و حاکمیت استعماری بالاجبار به عقب خواهد رفت.

از هم امروز می‌باید بر دو «توهم» استعماری که پایه‌های استبداد نوین سیاسی را در کشور بنیانگزاری کرده‌اند نقطة پایان گذاشت. نخستین «توهم» این است که با یک تظاهرات و یک عملیات برق‌آسا و یک دولت «مطلوب» می‌توان سرنوشت یک ملت را تغییر داد! این یک دروغ بزرگ است. هیچ ملتی چنین نکرده که ما دومین آن باشیم. «توهم» دیگری که سریعاً می‌باید به زباله‌دان تاریخ سپرد، این است که ملت‌ها از طریق هم‌صدائی با استعمارگران، زورگویان، مستبدان و اشرار خواهند توانست خود را از گزند آنان محفوظ دارند! این نیز یک دروغ بیشرمانه است! در پناه مستبدان و زورگویان احدی ایمن نخواهد بود، و اینان به خودی خود عقب نخواهند نشست. می‌باید با تدبیر و همگامی و همراهی با همفکران‌مان، اینان را گام به گام به عقب بنشانیم! پس به هوش باشیم که در دام این دو دروغ استعماری گرفتار نشویم.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید31دسامبر2009

chamalgi.co.cc
gringoz.co.cc
riderless.com
cleanunblock.co.cc
leastnowz.co.cc
freshunblock.co.cc
ipopen1.info
redwaariroz.co.cc
boxesifi.co.cc
hidefromall5.info
blueeaglez.co.cc
bersent.co.cc
opencan.info
coverurbutt5.info
newyearsurf.co.cc
attairf.co.cc
netcast.co.tv
archersvillages.co.cc
neounblock.info
unblock3dproxy3.info
happyproxie.co.cc
skoolchatz4.info
mbonow.co.cc
proxybanter.co.cc
starsurfer.co.cc
nolimitation.co.cc
trudizliit.co.cc
ablysi.co.cc
forextrinity.co.cc
madsmenz.co.cc
crazysurf.info
loveditmom.co.cc

شیرین و قفقاز!

در روزهای تاسوعا و عاشورای سالجاری درگیری‌هائی میان آنچه «مردم معترض» تعریف شده با نیروهای انتظامی حکومت اسلامی، خصوصاً در شهرهای بزرگ گزارش شده است. اگر می‌گوئیم «گزارش شده است»، به این معناست که به دلیل تحمیل سانسور و انزوای نسبی مطبوعاتی این درگیری‌ها، ابعاد و گستره‌شان به طور کلی در هاله‌ای از ابهام فروافتاده. هیچکس به صراحت نمی‌تواند در مورد ابعاد مختلف این درگیری‌ها اظهارنظر کند، حتی کسانیکه در محل و در قلب این جریانات حضور دارند. این یک اصل در خبررسانی است که رویدادهای «خام» را نمی‌توان «اخبارموثق» معرفی کرد. «اخبار» هر چند تا حد زیادی بر رویدادها تکیه دارد، می‌باید در ارتباط با مسائل گسترده‌تری مورد تحلیل و تجزیه قرار گیرد و این ابزار تحلیل و تجزیه در کمال تأسف در اختیار «شاهدان عینی» نیست. این خبرگزاری‌ها هستند که با در نظر گرفتن محدودة مسئولیت‌های جهانی، داخلی و خارجی‌ خود به «رویدادها» جنبة «خبری» اعطا می‌کنند. در کمال تأسف دولت احمدی‌نژاد در کمال بی‌مسئولیتی زمینة خبررسانی را در کشور عملاً به تعطیل کشانده و در این میان زمینه‌ساز گسترش شایعات، توجیهات مورد نظر سیاست‌های خارجی، و نهایت امر دامن زدن به سرگردانی و بلا‌تکلیفی عمومی شده. می‌باید پرسید، دولتی که خود را منتخب یک ملت، آنهم در مقیاسی بیش از 60 درصد آراء و برخاسته از یک «انتخابات» کاملاً آزاد معرفی می‌کند، به چه دلیل خود را نیازمند اعمال چنین سانسور احمقانه‌ای بر خبرگزاری‌ها می‌بیند؟ این سئوالی است که طرفداران آقای احمدی‌نژاد، خصوصاً در مجلس شورای اسلامی مسلماً می‌باید به آن پاسخ گویند.

ولی در کمال تأسف مشکل و بحران نه فقط به شخص احمدی‌نژاد محدود می‌شود، و نه به بی‌خردی‌های معمول در حکومت‌‌های دست‌نشانده. می‌دانیم که میرحسین موسوی در مقام یکی از منفورترین افراد در رأس هرم قدرت حکومت اسلامی نیز در انتخابات اخیر به همراه دیگران شرکت کرده. وی مدعی است که «برندة» این به اصطلاح انتخابات است! و به بهانة تقاضای انجام دوبارة همین انتخابات گویا از طرفداران‌اش می‌خواهد که در هر فرصت پای به خیابان‌ها گذاشته و با هیاهو و جنجال کاسه و کوزة دکان احمدی‌نژاد را بر هم زنند! اینکه چنین پروسة «هوشمندانه‌ای» در جستجوی چه اهداف سیاسی و ساختاری و مالی و اقتصادی اصولاً می‌تواند باشد، بماند که ما از درک آن واقعاً عاجزیم. از طرف دیگر، اهداف آقای موسوی همچون اهدافی که پیشینان‌شان از قماش مصدق و خمینی و خاتمی و … در بوق می‌گذاشتند کاملاً گنگ و بی‌محتواست. ایشان نه از آزادی مطبوعات سخن به میان می‌آورند و نه حاضرند آزادی‌های مطروحه در قانون اساسی همین حکومت اسلامی را از منظر یک برخورد تشکیلاتی بشکافند و زمینه‌های اجرائی آن را از دولت تقاضا کنند. از همه مهمتر، ایشان به طور کلی از عملکرد دولت خود طی 8 سال حکومت هیچگونه انتقادی به عمل نمی‌آورند.

با نگریستن به صحنة سیاست کشور، ناظر بی‌غرض و ‌مرض فقط به یک نتیجه می‌رسد: آقای موسوی و دوستان‌شان به همراه گروه‌های فشار که در درون همین حکومت اهرم‌هائی در سپاه پاسداران، بسیج و دستجات لات‌ولوت‌های دولتی دارند، قصد برکناری احمدی‌نژاد و تحمیل نظریات خود بر روند مسائل کشور را کرده‌اند! حال می‌باید پرسید اینان به چه دلیل به خود اجازه می‌دهند که پای در چنین پروسه‌ای بگذارند؟ موسوی که سال‌ها نخست‌وزیر این حکومت بوده، و دوستان و همکاران‌ا‌ش هنوز هم بر برخی اهرم‌های تصمیم‌گیری در حکومت اسلامی حاکم باقی مانده‌‌اند، از چه نظر احمدی‌نژاد را «مقبول» به حساب نمی‌آورد؟ در ثانی مگر هر که در این حکومت به قدرت می‌رسد می‌باید مورد تأئید آقای موسوی باشد؟ نهایت امر مگر بین احمدی‌نژاد و امثال حجت‌الاسلام «ری‌شهری» و یا سعید امامی که همه‌کارة دولت میرحسین موسوی بودند، تا آنجا که به اهداف و آرمان‌های امروز ملت ایران مربوط می‌شود، تفاوت و تمایز چشم‌گیری وجود دارد؟ این‌ها سئوالاتی است که در کمال تأسف بی‌جواب می‌ماند چرا که «دست‌هائی» کشور را تحت استیلای سیاست‌های جهانی عمداً به مسیر هرج‌ومرج ‌کشانده‌ و همین «دست‌ها» هر گروه سیاسی را در کشور، یا با مشتی آب‌نبات و شیرینی و وعده‌وعید سرگرم کرده، و یا با چماق به سکوت کشانده.

بارها در مورد ریشه‌یابی تحولات فعلی در این وبلاگ‌ سخن گفته‌ایم. امروز تلاش خواهیم داشت تا از ابعاد نوینی پرده برداریم، ابعادی که در کمال تأسف آنقدرها در مطالب و مقالات و حتی وبلاگ‌های «آندرگراند» منعکس نمی‌شود. ابعادی که نهایت امر می‌باید به خواننده ابزاری جهت شناخت عوامل اصلی این «آشوب‌های» عمدی ارائه دهد.

اینکه پدیده‌ای به نام حکومت اسلامی به یک‌باره از ناکجاآباد سیاست‌های جهانی همچون بختک در 22 بهمن 57 بر سر ملت ایران فرو افتاد مطلب تازه‌ای نیست. اصولاً این «نظریة حکومتی» آنقدرها که ادعا می‌شود از «اقبال عمومی» نیز برخوردار نبود. اگر هم گروهی به این بساط «خردرچمن» رأی دادند فقط به این دلیل بود که از چند و چون آن هیچکس اطلاعی نداشت. پایه‌های عقیدتی این «حکومت» جز اباطیل و مزخرفات برخی آخوندک‌ها و ساده‌پردازی‌هائی نزد قشرهای «خیابانی» و برخی «ترهات‌بافی‌ها» و ضدونقیض‌گوئی‌ها در میان طرفداران شریعتی و مهدی ‌بازرگان و مجاهدین خلق و جبهة به اصطلاح ملی،‌ خاستگاه دیگری نداشته. همانطور که شاهدیم درست در آغاز این به اصطلاح «انقلاب» از آقای خمینی که توسط شبکة جهانی خبرسازی تبدیل به رهبر همین انقلاب شده بودند در مورد چند و چون این حکومت سئوالاتی مطرح شد؛ سئوالاتی که هیچگونه جوابی در پی نداشت. خلاصة مطلب «پروژة» حکومت اسلامی از پایه و اساس یک جفنگ‌گوئی بود، و امروز نیز هنوز در دامان همین جفنگیات باقی مانده.

اینکه در دهة 1350 شمسی، در چارچوب توهماتی که ساواک و رژیم شاهنشاهی در به وجود آوردن‌شان مسئولیتی عظیم داشتند، ملت ایران از حکومتی متکی بر «اسلام ناب محمدی» چه برداشت‌ها می‌توانست داشته باشد بیشتر باز می‌گردد به نبود رشد نظریة سیاسی نزد ملت‌های عقب‌ماندة جهان سوم. و این «اعتقاد عمومی» در همین راستا بازگوی نقش سرکوبگرانة حکومت‌های بی‌خرد و بی‌مسئولیت نیز خواهد بود. مسلم بدانیم که اگر امروز در مادرشهرهای سرکوب و غارت در عمق آمریکای لاتین از بینوایان و گرسنگان و آوارگان پرس و جو کنیم، همة ستمدیدگان متفق‌القول خواهند بود که در صورت به قدرت رسیدن یک «مسیحیت ناب» تمامی مشکلات‌شان حل خواهد شد! بله، دین حکایت همان تریاک است؛ هر دردی را درمان می‌کند، جز درد اعتیادی که خود به ارمغان می‌آورد! اصولاً در جوامع فروهشته و سرکوب‌شده، در غیاب ساختارهای اقتصادی و صنعتی و مالی که می‌باید به تحرکات اجتماعی معنا و تداوم دهد، «دین» و زیستن در پناه دین، بیشتر یک خیال‌آفرینی و خودارضائی می‌شود، و به دلیل ناامیدی، همیشه این تمایل نزد نظریه‌پردازان محلی وجود خواهد داشت که از «دین» در مقام یک نظریة «سیاسی» بهره‌برداری کنند! ولی این نوع بهره‌گیری‌ها بیشتر به نوشیدن آب از چشمة سراب می‌ماند تا یک برخورد سیاسی؛ این مسئله به همان اندازه در مورد ایران و ایرانیان صادق خواهد بود که در مورد دیگر ملت‌های جهان سوم.

در چنین بن‌بست نظریه‌پردازانه‌ای بود که شاهد ظهور و شکل‌گیری پدیدة «خردرچمنی» به نام حکومت اسلامی در ایران می‌شویم. ولی آنچه در بحث امروز ما از اهمیت برخوردار می‌شود اسلام در مقام یک «دین شناسنامه‌ای» نیست؛ مهم بحرانی است که گروه‌های متفاوت می‌توانند بر محور این «اسلام» و توهمات ناشی از «ثمرات فرضی» اسلام‌گرائی سیاسی نزد ملت‌ها به راه اندازند. در مطالب این وبلاگ بارها و بارها گفته‌ایم که آتش‌بیاران اصلی در بحران‌سازی‌های 22 بهمن 57 عمال رژیم پهلوی، خصوصاً ارتش و ساواک بودند. بر سر حرف خود نیز باقی خواهیم ماند؛ و اگر کسانی حرف ما را دیروز قبول نمی‌کردند، و با تمسخر نظریات‌مان را به «تئوری توطئة» کذا وصل نموده، به خیال خود با زرنگی تمام مواضع‌‌شان را توجیه می‌نمودند، امروز در برابر آنچه اوباش وابسته به میرحسین موسوی در قلب حکومت اسلامی به راه انداخته‌اند، دیگر می‌باید خفقان بگیرند. چرا که به صراحت شاهدیم چگونه رژیم‌های وابسته از طریق اعمال و کردار صاحب‌منصبان و کارگزاران خود عمداً پای در پروسة خودفروپاشانی می‌گذارند!

ولی خودفروپاشانی در قلب رژیم‌های وابسته و دست‌نشانده به هیچ عنوان بازتاب یک روند درونی نیست؛ این رژیم‌ها می‌باید به الزاماتی خارج از ساختارهای خود «لبیک» گویند. و خودفروپاشانی نتیجة همین ارتباط استعماری و فرامرزی می‌شود. پس بی‌دلیل نمی‌باید در درون این رژیم به دنبال «دلائل» فروپاشانی گشت، هر چند که از قدیم گفته‌اند، «جوینده یابنده است!»

به طور کلی، یکی از مهم‌ترین الزامات جهت پای گذاشتن در روند فروپاشانی، هماهنگ کردن رژیم‌های دست‌نشاندة استعمار با مطالبات «کلان ـ ‌استعماری» در یک منطقة وسیع است. به عنوان مثال، این همان پروسه‌ای بود که توسط محمد مصدق تحت عنوان «ملی‌کردن نفت» در کشور به راه افتاد و از طریق آن، دمکراسی «نیم بند» پهلوی دوم که نتیجة توافقات انگلستان و اتحاد شوروی پس از پایان جنگ دوم بود، به کودتای آمریکائی، ضدشوروی و سرکوبگر 28 مرداد 32 انجامید. دلیل نیز روشن بود، انگلستان همانطور که پیشتر در مورد ترکیه و یونان از آمریکا کمک خواسته بود، در مورد ایران نیز دیگر نمی‌توانست منافع حیاتی خود را در چارچوب توافقات پساجنگ دوم با اتحاد شوروی محفوظ نگاه دارد. دخالت مستقیم ایالات متحد در مرزبندی‌های منطقه‌ای حیاتی شده بود، و این است دلیل واقعی هیاهوئی که لات‌واوباش طرفدار مصدق طی ماه‌ها در کشور به راه انداختند.

بحران‌سازی در سال 1357 نیز به صورتی دیگر در مسیر همین الزامات قرار گرفت. دولت فرسودة کودتائی محمدرضا پهلوی پس از گذشت 25 سال از خیانت 28 مرداد دیگر قادر به حفظ منافع ایالات متحد،‌ خصوصاً پس از شکل‌گیری «بحران» افغانستان نمی‌شد. هر چند که دولت شاهنشاهی، به دستور واشنگتن، از نخستین ساعات به قدرت رسیدن محمد تره‌کی در افغانستان هنگ‌های ساواک و ارتش را به دهات افغانستان جهت آشوب‌آفرینی ارسال کرده بود، حکومت پهلوی نمی‌توانست هم در یک جبهة گسترده دست به عملیات اطلاعاتی و ضداطلاعاتی بر علیه عمال شوروی در مرزها بزند، و همزمان کارشناسان ارتش آمریکا را نیز به خدمت در نیروی هوائی و دریائی بگمارد! این مجموعه کار استعمار را خراب می‌کرد، و دست آمریکا را جهت دخالت‌های گسترده‌تر در افغانستان از پشت می‌بست، در نتیجه زیر آب اعلیحضرت را طی چند هفته زدند.

امروز نیز تحولات درست در همین مسیر کلی حرکت می‌کند، مسیری که حاکمیت‌ دست‌نشانده را می‌باید با اهداف و مطالبات نوین استعماری هماهنگ کند. می‌دانیم که فروپاشی اتحاد شوروی در مرزهای شمالی ایران قضیة کم‌‌اهمیتی نیست، و تبعات آنرا نمی‌توان به این سادگی‌ها «زیرسبیلی» در کرد، هر چند تمامی شبکة خبررسانی غرب در حذف نقش روسیة امروز در صورتبندی‌های سیاسی آسیا، و از میان بردن نقش شوروی سابق در سیاست‌های اتخاذ شده از جانب غرب در منطقه هم‌داستان شده باشند. ایران طی یک روند کاملاً قابل‌پیش‌بینی و به احتمال زیاد غیرقابل اجتناب به جانب منابع الهام فرهنگی و تاریخی خود یعنی همان کشورها، اقوام و مناطق آسیای مرکزی و قفقاز کشیده خواهد شد. در شعر نظامی خسرو عاشق شیرین ارمنی می‌شود، نه دلباختة فاطمة بادیه‌نشین!‌ حافظ، سمرقند و بخارا را به خال هندوی یار می‌‌بخشد، نه مکه و مدینه و کربلا را! این فقط «مشت نمونه خروار است»، ریشه‌های فرهنگی ما ایرانیان بیش از آنچه اوباش حکومت اسلامی و کارفرمایان‌شان در واشنگتن پنداشته‌اند در فرهنگ‌های آسیای مرکزی و قفقاز نهفته. بسیاری از این اقوام و ملت‌ها طی سده‌های طولانی هم‌وطنان ما ایرانیان بوده‌اند؛ اشکانیان که پانصد سال بر ایران حکومت کردند از مردمان آسیای مرکزی، و سامانیان که خود را برخاسته از مرده‌ریگ ایران باستان می‌خواندند اهالی همین خطه بودند و … و طی روندی که در سال‌های آینده مسلماً شاهد خواهیم بود این همجواری‌ها در قالب همکاری‌های تجاری، صنعتی و علمی بین ایرانیان و این اقوام و ملت‌ها به اوج خواهد رسید.

در کمال تأسف این همان نکتة «کوچکی» است که لرزه بر اندام واشنگتن انداخته. آمریکا نمی‌تواند بر مسائل آسیای مرکزی، حتی به حکم حضور ده‌ها هزار تفنگچی که به بهانة مبارزه با تروریسم در افغانستان جمع آورده تأثیری کلان و تعیین‌کننده برجای بگذارد. دلائل بسیار روشن و متعدد است، هر چند جهت اجتناب از اطالة کلام برشماری‌شان را به مقاطع دیگر موکول می‌کنیم.

آمریکا از طریق بحران‌سازی‌های عمدی در رژیم دست‌نشاندة جمکرانی‌اش به خیال خود در روند غیرقابل تغییری که ایرانیان را به سوی منابع الهام فرهنگی و تاریخی خود فرامی‌خوانند، قصد تحمیل تأثیرات «مطلوب» را دارد! البته از این اصل چشم‌پوشی نخواهیم کرد که حاکمیت روسیة فعلی هم به احتمال زیاد ترجیح می‌دهد با آمریکا به توافق برسد تا با منافع ملت‌های منطقه! می‌دانیم که طی حکومت بلشویک‌ها، علیرغم هارت‌وپورت‌های ایدئولوژیک، تمامی کودتاها و اوباش‌گری‌های انگلیس و سپس آمریکا در کشورمان با تأئیدات ضمنی و اصولی مسکو عملی می‌شد. این مطلب غیرقابل تردید است که در طول چند هزار کیلومتر مرزهای یک ابرقدرت نمی‌توان بدون توافق اصولی او جفتک‌اندازی کرد. آمریکائی‌ها فقط پس از آنکه توافقات‌شان را با بلشویک‌ها نهائی می‌کردند، طرح‌های ضدایرانی‌شان را در کشورمان به اجرا می‌گذاشتند! ولی در همینجا بگوئیم، در اینمورد ویژه، یعنی ارتباط ایرانیان با آسیای مرکزی و قفقاز حتی دست حاکمیت روسیه نیز از پشت بسته است.

در مرحلة نخست نیازهای سرمایه‌داری نوپای روس مطرح خواهد شد، نیازهائی که ایجاد ارتباطات مستقیم با ملت‌های ایران، ترکیه و افغانستان را الزامی می‌کند. اگر این ارتباطات به وجود نیاید سرمایه‌داری روسیه در بن‌بست اروپای شرقی و مرزهای تحت کنترل آمریکا در منطقة چین و ژاپن در نطفه خفه خواهد شد. از طرف دیگر ارتباطات کهن میان ملت‌ها را نمی‌توان نه یک‌شبه به وجود آورد، و نه یک‌شبه از میان برداشت. این ارتباطات وجود دارد و مرتباً مستحکم‌تر خواهد شد، تنها تأثیری که «سازش‌» احتمالی قدرت‌های بزرگ بر این ارتباطات می‌گذارد، کند کردن و تند کردن روند‌شان خواهد بود و بس!

در نتیجه با ایجاد بحران‌های ساختگی آمریکا فقط تلاش دارد که در روند شکل‌گیری این ارتباطات هر چه بیشتر اخلال کند. و این مهم را با کمک اوباش حکومت اسلامی، در هر دو جبهه صورت می‌دهد. طرفداران و مخالفان «جنبش سبز» هر دو «فرضی‌اند» و می‌توانند همزمان هر دو نقش را نیز بر عهده گیرند، البته سوای آندسته خوش‌خیال‌ها و هالوها که در این نوع «مراسم» همیشه نقش افتخارآفرین سیاهی‌لشکر را برعهده خواهند گرفت. طبیعی است که پروسه‌های معمول می‌باید یک به یک به مورد اجرا گذاشته شود: آتش‌سوزی در خیابان‌ها، سرکوب و کشته شدن «مردم»، درگیری با نیروهای پلیس، ایجاد جو ناآرام، عدم امنیت شهروندان، و … فقط آغاز کار است.

نهایت امر بحران‌سازی می‌تواند به فروپاشانی‌های ظاهراً «علنی» نیز برسد. به طور مثال، به صورتی سمبلیک شاهد «تسخیر قهرمانانة» یک پاسگاه پلیس توسط «مردم» می‌شویم. «مردمی» که در واقع همان اوباش دولتی‌اند، و به دنبال آن دست به توزیع چند صد قبضه سلاح گرم بین «مردم» خواهند زد! عملی که به سرعت وحشت عمومی را افزایش داده، نیاز عمومی به یک «رهبری» متمرکز را مطرح خواهد کرد. این نوع «وحشت‌سازی‌ها» را به یاد داریم، آشوب‌های 19 تا 22 بهمن 57 را که فراموش نکرده‌ایم. چنین سناریوهائی نیز می‌تواند در روزهای آینده در دستورکار قرار گیرد. به هر تقدیر از آنجا که هم دولت احمدی‌نژاد و هم اوباش سبز همگی از یک کاسة واحد «آش» میل‌ می‌فرمایند، مشکل می‌توان در این «جنگ زرگری» سره را از ناسره تشخیص داد، تنها اصل کلی این است که اگر آشوبگران از هر دو جبهه، جهت ایجاد وحشت دست به کشتن جماعت بزنند این کشته شدگان همگی متعلق به همان «سیاهی‌لشکرها» خواهند بود. در غیراینصورت با کشتن نزدیکان «رهبران» فرضی این بحران‌سازی‌ها، به حضرات پیام روشنی ابلاغ می‌کنند: یا به صورت فعالانه در این خیمه‌شب‌بازی شرکت کرده نقشی را که بر عهده‌تان گذاشته‌ایم به مورد اجرا می‌گذارید، یا اینکه گلولة بعدی درست می‌خورد وسط مغز همسر، فرزند، مادر، پدر و یا شخص خودتان! این است دلیل کشته شدن نزدیکان برخی «رهبران»!

ما در همینجا می‌گوئیم که وظیفة هر ایرانی است که بر این خیره‌سری استعمار در کشورمان نقطة پایان بگذارد. از تمامی جریانات سیاسی درخواست می‌کنیم که از طرفداران خود مصراً بخواهند تا در این درگیری‌های خیابانی و نمایشی به هیچ عنوان شرکت نکنند. در پس این «نمایشات» که در واقع باج‌خواهی استعمار از ملت ایران است، و هر چند سال یک‌بار توسط عمال و آدمکشان استعمار به بهانه‌های مختلف در کشورمان به راه می‌افتد نه ایرانی به حکومت قانونی دست خواهد یافت، و نه آزادی‌های مطبوعاتی و سیاسی و فرهنگی نصیب احدی می‌شود. آنان که امروز در برابر این خیمه‌شب‌بازی «ایران بر باد ده» یا سکوت کرده‌ و یا به عناوین مختلف با این اوباش در هر یک از این دو جبهه همراهی‌هائی دارند بدانند که در برابر ملت ایران دیگر نمی‌توانند مسئولیت مستقیم خود را در شکل‌گیری فاشیسم و سرکوب پنهان کنند. دورة «باباجون! من گول خوردم» دیگر سپری شده. مواضع روز به روز روشن‌تر می‌شود، و آنان که امروز به صورت مصلحتی خودشان را به کوری و احیاناً به خریت زده‌اند، در فردای این مملکت جائی در میان ایرانیان نخواهند داشت، جای‌شان در همان جبهة کوران و کوردلان است، یعنی در زباله‌دان تاریخ.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید29دسامبر2009

hidemyass.com
winkproxy.com
sslunblock.com
roxxo.net
dtunnel.com
iloveitproxy.com
virtual-browser.com
proxywebnet.com
justhideme.com
firewallfilter.com
cohappy.com
facebook-login-proxy.com
accesswebs.info
urpal.net
qiprox.com
othersky.com
proxy.tc
freeproxyserver.eu
4proxy.de
anyfool.com
1h1.net
hideanything.com
s-proxy.com
heeky.com
surfease.com
trycatchme.com
anonsafe.com
tunneldirect.com
proxeasy.com


رایش و «راه‌آهن»!

اخیراً محمود احمدی‌نژاد در نامه‌ای به رئیس دفتر خود، مشائی خواستار رسیدگی وسیع‌تر به معضلات و مشکلاتی شده که حضور متفقین طی جنگ دوم جهانی در ایران به وجود آورده. البته متن این نامه مفصل است و در اینجا امکان بررسی تمام و کمال آن وجود ندارد. ولی می‌توان با ارائة شمه‌ای از مسائل «فراموش» شدة جنگ دوم جهانی، نگاهی به شرایط استراتژیک ایران در آستانة هزارة سوم میلادی و دلائل نگارش چنین نامه‌ای در سطوح بالای حکومت اسلامی داشته باشیم.

اگر می‌گوئیم «مسائل فراموش شدة» جنگ دوم جهانی بی‌دلیل نیست. برخی از رئوس مطالبی را که امروز بررسی می‌کنیم پیشتر در چشم‌اندازی وسیع‌تر و در مجموعة «مارکسیسم‌ها» در سیزده بخش، تحلیل کرده‌ایم. با این وجود تکرار برخی توضیحات ضروری می‌نماید. می‌دانیم که پس از پایان جنگ دوم سریعاً جهان به دو قطب متخالف و متخاصم تقسیم شد: جهان غرب که در رأس آن ایالات متحد قرار گرفت و جهان شرق که پیرو کرملین بود. ولی این تقسیم «آنی» پس از جنگ دوم جهانی، که در سایة وحشت از انفجارات هسته‌ای نهایت امر تبدیل به جنگ ویژه‌ای شد که آنرا «جنگ سرد» خواندند، چندین نتیجة تعجب‌آور تاریخی و خصوصاً تاریخ‌نگارانه به همراه آورد. قدرت‌های حاکم در غرب و شرق در سایة جنگ‌سرد به تدریج بر سر مواضعی به «سازش‌های» اصولی دست یافتند، و علیرغم شاخ‌وشانه‌ کشیدن‌های «ایدئولوژیک» هر دو طرف برای یکدیگر، خصوصاً در نظام‌های رسانه‌ای، «سازش» و قبول حضور قدرت متخاصم طی دوران «جنگ سرد» کلید اصلی در دیپلماسی شد. حتی هنگام انقلاب کوبا نیز شاهد بودیم که اتحاد شوروی سابق از به چالش کشاندن استراتژی ایالات متحد در آمریکای لاتین در عمل جلوگیری کرده، راه سازش را بر تقابل ترجیح داد. عملی که به استنباط ما نهایت امر زیر پای سوسیالیسم «علمی» را در آمریکای لاتین، آفریقا و نهایت امر در آسیا کشید، و همانطور که دیدیم زمینه‌ساز سقوط امپراتوری کارگری در جنگ افغانستان شد.

در نتیجه از بررسی سازش‌های «تاریخی» و تاریخ‌نگارانه از طرف دو ابرقدرت پس از جنگ دوم آغاز می‌کنیم، سازش‌هائی که از ابعاد متفاوتی برخوردار می‌شود. به طور مثال و صرفاً در مسیر استراتژیک می‌توان از این «فراموشی» تاریخ سخن به میان آورد که مواضع محافل سرمایه‌داری یهودی در قلب اروپای مرکزی، طی اوج‌گیری نازی‌ایسم و سپس دوران «جنگ» را به طور کلی در تبلیغات «جنگ‌سرد» و تاریخ‌نگاری پساجنگ به سکوت برگزار کردند. می‌دانیم که محافل سرمایه‌داری یهودی در اروپای مرکزی به صورت سنتی به نظام‌های بانکی در غرب، خصوصاً به انگلستان و نهایت امر به ایالات متحد وابسته بودند و هستند، و حمایت محافل سرمایه‌داری در اروپای مرکزی از فاشیسم، حمایتی که به دلیل وحشت از گسترش کمونیسم در این منطقه صورت می‌پذیرفت، در صورت علنی شدن و برخورداری از رسمیتی «آکادمیک» عملاً غرب را تبدیل به یکی از مسئولان وحشیگری‌هائی می‌نمود که توسط نازی‌ها بر مردم اعمال شد. در عمل اگر آکادمی‌ها در غرب به این روند «رسمیت» تحقیقی می‌دادند، نتیجة نهائی آن می‌شد که قدرت گیری نازیسم در اروپا به واکنش سرمایه‌داری در برابر رشد کمونیسم تعبیر ‌شود!‌ و این امر برای غرب که پس از جنگ دوم خود را پرچمدار «دمکراسی» و سپس «حقوق‌بشر» جا زده بود یک شکست و فروپاشی تبلیغاتی به شمار می‌رفت.

از طرف دیگر، مواضع جنگاورانه و ضدانسانی آمریکا و انگلستان در خاوردور، خصوصاً بمباران‌های اتمی ارتش آمریکا بر علیه غیرنظامیان ژاپن از طرف شوروی آنقدرها در بوق و کرنا گذاشته نمی‌شد. می‌دانیم که این عمل هولناک که رئیس جمهور وقت آمریکا، ترومن مسئول آن معرفی می‌شود و جان صدها هزار ژاپنی گرفت از نظر نظامی هیچ توجیهی نداشت؛ این عمل فقط به این دلیل انجام شد که آمریکا در این دوره به دنبال گسترش سیطرة سیاسی و نظامی خود در مرزهای شوروی و برخی مناطق خاوردور بود.

پس از جنگ دوم، از طرف کرملین از این نوع گذشت‌های «برادرانه» در حق ایالات متحد کم صورت نگرفت، و در اینجا فقط اشارة مختصری به چند موضوع محدود کردیم. به طور مثال، سرنوشت یوگسلاوی و رها کردن «تیتو» به دامان انگلستان، و وابسته کردن ارتش «خلق» یوگسلاوی به تجهیزات آمریکائی، توسط پولیت‌بوروی شوروی و در راستای همین بده‌بستان‌های «برادرانه» انجام شد. همچنین بازگذاشتن دست ایالات متحد در کودتا علیه سالوادور آلنده، و نهایت امر حمایت از سرکوب انقلاب در الجزایر توسط فرانسه و … فقط و فقط سرفصل‌هائی است که هر کدام می‌تواند به کتابی مجزا و مفصل تبدیل شود. ولی در جهان سیاست یک «دست» هیچگاه صدا ندارد؛ اگر رفیق استالین و خروشچف به دهان روزولت، ترومن و آیزونهاور شیرینی گذاشتند، در عوض نقل و نبات هم کم دریافت نکردند.

نخستین «نقلی» که غرب به دهان سوسیالیسم «علمی» گذاشت چشم بستن بر اشغال نظامی‌ای بود که استالین با تکیه بر 2 هزار لشکر تا بن دندان مسلح بر ملت‌های اروپای شرقی تحمیل ‌کرد. این فاجعة تاریخی نهایت امر هم از طرف استالین جنبشی «سوسیالیستی» معرفی شد، و غرب نیز تا آنجا که توانست روند وحشیگری ارتش شوروی در قبال ملت‌های اروپای شرقی، یعنی به زیر پای گذاشتن استقلال و تمامیت‌ ارضی کشورهای‌شان و تحمیل آپارتچیک‌های چماق‌کش وابسته به مسکو را «کمونیسم» معرفی ‌کرد! این «نان‌قرض‌دادن» متقابل به آنجا رسید که حتی الحاق کشورهای بالت ـ استونی، لتونی و لیتوانی، اصولاً مسئله‌ای کاملاً طبیعی تلقی شد، و اتحادجماهیر شوروی به این نتیجة «منطقی» دست یافت که این سه کشور قسمتی از سرزمین «قانونی» روسیه شوروی به شمار می‌روند.

پس از پایان جنگ دوم، این «الحاق» در شرایطی مورد تأئید همه‌جانبة غرب قرار می‌گرفت که اشغال این سه کشور فقط به دلیل توافق ضمنی بین استالین و هیتلر صورت گرفته بود؛ توافقی جهت اشغال لهستان از طرف رایش سوم و اشغال این سه کشور توسط ارتش سرخ! در عمل غرب به دلیل بهره‌وری از «گذشت‌های» استالین، چشم بر این واقعیت بسته بود که کشورهای بالت توسط نازی‌ها به کام مسکو افتاده بودند.

«گذشت‌های» دیگر نیز در میان ‌آمد، که شاید یکی از مسخره‌ترین‌شان حمایت از خروج یهودی‌ها از روسیة شوروی و کوچاندن‌شان به اسرائیل بود! این پروژة ضدانسانی که ملت‌ها را از محل زندگی و دامان فرهنگ‌های مادری خود آواره کرده و اسیر پنجة خرافات و اباطیلی می‌نمود که گویا در قصه‌های مسخرة قرآنی و انجیل و تورات و غیره «بیان» شده، بر اساس تبلیغات مستقیم غرب، نشانه‌ای بود از حمایت واقعی مسکو از «قومیت‌ها»! خلاصة کلام از بده‌بستان‌های «برادارانه» بین دو ابرقدرت طی «جنگ‌سرد» می‌توان فهرستی ارائه داد که به مراتب از آنچه در بالا آوردیم گسترده‌تر است. در این راستا فقط یک اصل را می‌باید قبول کرد و آن اینکه دو ابرقدرت خونریز دوران «جنگ سرد»، برخلاف تمام هیاهو جنجال،‌ بیش از آنچه در تبلیغات ادعا می‌کردند در تقابل و تخالف با منافع ملت‌های جهان، به یکدیگر وابسته بودند.

ولی همانطور که دیدیم سقف دکان «سوسیالیسم» به ظاهر علمی بر سر صاحب دکه فروریخت. دلائل هر چه باشد امروز هیچ اهمیتی ندارد؛ به دلیل وابستگی ابرقدرت‌ها به یکدیگر، مسلماً واشنگتن از چنین «تحولی» آنقدرها که می‌نمایاند «خوشحال» و راضی نیست. ولی این تحول اجباری، دفتر «سازش‌های» برادرانة دو ابرقدرت را از نو در برابر افکار عمومی جهانیان خواهد گشود. «خطوط قرمز» دفاعی و امنیتی به دلیل فروپاشی ماشین جنگی اتحاد شوروی، و در بن‌بست قرار گرفتن ماشین «پول‌سازی» و «کلاشی» ایالات متحد به طور کلی دچار دگردیسی شده، ‌ و در همین راستا بسیاری از «سازش‌ها» و بده‌بستان‌های برادرانه که بین مسکوی استالینیست و واشنگتن «لیبرال‌نما» تبدیل به «اصولی» در تاریخ‌نگاری شده بود پای به مرحلة فروپاشی و تحول اساسی‌ گذاشته. در این میان شاید نگاهی به شرایط کشورمان طی 80 سال گذشته خالی از لطف نباشد.

می‌دانیم که سوغات واقعی انقلاب اکتبر شوروی برای ملت ایران کودتای هنگ‌ قزاق‌ها و‌ روس‌های سفید و راستگرایانی بود که پس از فرار از چنگال بلشویک‌ها به ایران گریخته‌ بودند. این گروه‌ها به دلیل فروپاشی تزاریسم مستقیماً تحت نظارت سفارت انگلستان عمل می‌کردند. این نیروهای مزدور و مسلح در دو لایة متفاوت به اجنبی وابسته بودند؛ بنیاد و فرماندهی‌شان قزاق و روس بود، و ریاست‌اش عالیه‌اشان نیز به دست سفارت‌ انگلستان! خلاصه در توصیف اینان می‌باید می‌گفتیم، «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!» انگلستان نیز پروژة اسلام‌پروری خود را که طرحی نزدیک به اسلام روح‌الله خمینی بود، و ظاهراً قرار شده بود توسط سیدضیاء جنایتکار در جریان اوفتد به دلائلی که از حوصلة این مقال خارج است از دستورکار سفارت خارج کرده، بجای آن قزاقی‌‌گری را به بنیاد حکومت در ایران تبدیل کرد. این کودتا که توسط یک سرهنگ انگلیسی به نام «آیرون ساید» طرح‌ ریزی شده بود، بعدها به بنیانگزاری پدیده‌ای منجر شد که در تاریخ معاصر از آن به غلط تحت عنوان «سلطنت» پهلوی نام می‌برند.

با بررسی مسائل ایران در نخستین مرحله از تاریخ 80 سالة اخیر به این صرافت خواهیم افتاد که بلشویک‌ها از آنچه در کشورمان تحت نظارت سفارت انگلستان صورت می‌گرفت، به احتمال زیاد در ازاء «نقل و نباتی» قابل توجه، حمایت ضمنی نیز صورت داده بودند. مشخص است که یک قدرت بزرگ و وارث امپراتوری روسیه تزاری در آن روزگار بدون چشمداشت نمی‌توانست به انگلستان اجازه دهد که در طول 1500 کیلومتر مرزهای زمینی و آبی‌اش هر آنچه می‌خواهد بکند. هر چند که این «قدرت» از داخل دچار فروپاشی و انقلاب نیز شده باشد! در عمل شاهد بودیم که بعدها استالین مخالفین خود، و در رأس آنان شخص تروتسکی را به پیروان همین روند کودتائی، در کشور ترکیه «تحویل» می‌داد!

دورة سلطنت پهلوی اول در ایران که همچون دیگر مقاطع در تاریخ معاصر کشور با کودتای نظامی‌ها و شبه‌نظامی‌ها آغاز شد، با چند پدیدة متفاوت همزمان بود. نخست شاهد رخداد انقلاب ترک‌های جوان در ترکیه هستیم، هر چند که این به اصطلاح «انقلاب» نیز یک کودتای برنامه‌ریزی شده توسط انگلستان در قلب ارتش امپراتوری عثمانی می‌باید تحلیل شود. سپس شکل‌گیری و تحکیم پایه‌های یک طبقة سیاستمدار وابسته به انگلستان در منطقه، خصوصاً در ترکیه و ایران آغاز می‌شود. و در میان سیاستمدارانی که طی این پروسه پای به میدان گذاشتند، در ایران عملاً نام تمامی دولتمردان شناخته شدة دورة پهلوی را می‌باید ذکر کنیم. اینان تماماً وابسته به سیاست‌های انگلستان بودند که به دلیل عقب‌نشینی کامل روسیه عملاً در حمایت از مواضع اربابان لندنی خود افسار و «مرس» می‌بریدند. در سایة سیاست‌بازی این دولتمردان استبداد سیاه رضاخانی در شرایطی بر کشور حاکم شد که ملت ایران به غلط چشم امید به ثمرات جنبش‌های مشروطه و انقلابات آزادی‌بخش منطقه بسته بود!

اگر امروز در «نامه‌هائی» سخن از همکاری یا عدم همکاری حکومت رضاخان با آلمان هیتلری به میان آمده، دلائل را می‌باید در مطالبی جست که در بالا آوردیم. این مسلم است که انگلستان جهت جلوگیری از گسترش نفوذ بلشویسم روس به درون خاک ایران حداقل با شاخه‌هائی از بلشویسم سازش‌های لازم را صورت داده بود، ولی نهضت‌های سوسیالیست در آنروزها آنقدرها «روسی» نبودند، و نهایت امر منافع بریتانیا در خلیج فارس ایجاب می‌کرد که هر گونه جنبش ملهم از آموزه‌های سوسیالیست، چه روسی و چه غیر در منطقه سرکوب شود، چرا که گسترش این نوع «نگرش» منافع بریتانیا را به خطر می‌انداخت. نتیجتاً لندن نمی‌توانست صرفاً به ساخت‌وپاخت‌های خود با مسکو اکتفا کند.

در همین راستاست که اگر همکاری‌های آلمان نازی با بانک‌داران غرب ـ این مطلب را پیشتر نیز عنوان کردیم ـ علنی شود، دلائل واقعی حضور نازی‌ها در ایران روشن‌تر خواهد شد. این به اصطلاح «آلمان‌ها»، در واقع در سراسر مرزهای اتحاد شوروی سابق و حتی در قلب اروپای غربی و خاورمیانه، در عمل به عنوان کارگزاران سرمایه‌داری غرب، و در راستای سرکوب کمونیسم طی سالیان دراز در جریان جنگ دوم و حتی پیش از آن فعال بودند. می‌دانیم که همین «آلمان‌ها» در اسپانیا و پرتغال حضور داشتند، و در جنگ‌هائی خونین بر علیه جنبش‌های جمهوریخواه و سوسیالیست، جنبش‌هائی که آنقدرها هم مورد حمایت عملی استالینیست‌های مسکویت قرار نمی‌گرفت شرکت می‌کردند. در عمل این «آلمان‌ها» در جنگ اسپانیا در شرایطی به مهم‌ترین حامی فاشیست‌های فرانکیست تبدیل شدند که جمهوری فرانسه در همسایگی اسپانیا چشم بر سرنوشت جمهوریخواهان بسته بود! و می‌دانیم که پس از سقوط آلمان نازی، دولت‌های وابسته به هیتلر در کشورهای اسپانیا و پرتغال به مهم‌ترین متحدین نظامی و استراتژیک لندن و واشنگتن تبدیل شدند!

طی سال‌های بعد از جنگ اول، جهان بر خلاف تبلیغات مسخرة بلشویک‌ها شاهد شکل‌گیری دو نوع نگرش سوسیالیست بود؛ یک نگرش «پروبلشویک» که به دنبال یافتن راه‌حلی جهت سازش با غرب بود، و نهایتاً به خروشچف‌ایسم و همکاری متقابل با سرمایه‌داری دست یافت، و یک جنبش سوسیالیست که ملهم از آرمان‌های ملت‌هائی بود که در سوسیالیسم راه و چاره‌ای جهت مبارزه با ظلم و استبداد و سرکوب می‌جستند. طی تاریخچة بلشویسم بارها و بارها شاهد بودیم که امپراتوران سوسیالیست‌نمای مسکو، «اهداف ملت‌ها و اقوام» را به صراحت مورد تردید قرار ‌دادند، و در چارچوب سازش‌های مقطعی با سرمایه‌داری به راحتی ملت‌ها را در کام گرگ رها ‌کردند. از این نوع «سازش‌های» خونین، نمونه‌های فراوانی در چین و در آسیای جنوب شرقی، خصوصاً طی دوران استالین در دست است.

همین روند «گیج‌کننده» و چند بعدی در رشد تفکر سوسیالیسم در اروپای مرکزی، طی دوران جنگ دوم و سال‌های «پساجنگ» نیز ادامه یافت، و نهایتاً بر تمامی کشورهای اروپای مرکزی و حتی ایران، هند و چین حاکم شد. در این کشورها نیز رهبران محلی هر کدام با تکیه بر الهامات اقوام مختلف نگرش‌هائی در چارچوب آنچه سوسیالیسم می‌پنداشتند پرورش می‌دادند، سپس با خوش‌‌خیالی در انتظار حمایت‌های مسکو می‌نشستند! مسکو نیز موجودیت و آیندة اینان را در قالب مذاکرات‌اش با غرب مورد حل و فصل قرار می‌داد؛ بلشویسم حاکم بر مسکو این اصل را قبول کرده بود که سوسیالیسم نه ابزاری جهت نجات ملت‌ها از چنگال بهره‌کشی سرمایه‌سالاری وابسته به مراکز تصمیم‌گیری غرب، که بهترین ابزار جهت تأمین جلال و جبروت و اعتبار برای مسکو است! در این مسیر نیز به تدریج نوعی «مارکسیسم روسی» سر از لانه به در آورد که تحت تعالیم خرشچف‌ایسم نهایت امر به نوعی برخورد فلسفی «ضدمارکسیست» نیز مسلح شد!

این دوگانگی در ایران مسائلی ایجاد کرد که امروز نمی‌توان به بحث در بارة آن‌ها پرداخت ولی شاهد بودیم که علیرغم سازش‌های همه جانبه بین غرب و مسکو تقابل منافع پس از جنگ دوم نهایتاً کار را به اشغال آذربایجان ایران توسط ارتش سرخ کشاند. در اینجا نیز تاریخ‌نگاری رسمی و «مطلوب» صحنه را آنطور که مورد نظر غرب است برای‌مان «نقاشی» کرده. در صورتیکه واقعیت جز این است.

خلاصة کلام در چارچوب «تاریخ‌سازی» غرب، ملت‌ها می‌باید «بدانند» که یک حکومت وحشی و آدمکش تحت آموزه‌های «سوسیال ـ ناسیونالیسم» در آلمان به قدرت می‌رسد و در نخستین گام‌ها دست دوستی به سوی استالین دیکتاتور دراز می‌کند،‌ و بعد هم شروع به کشت و کشتار مردمان کرده، کشورگشائی می‌کند! تا بالاخره، انگلستان از اینهمه ظلم و ستم به ستوه آمده به روسیه یاری می‌رساند و شرق و غرب دست در دست هم این دشمن بشریت را از میان برمی‌دارند! باید گفت اگر یک نمایشنامه‌نویس کمدی‌های روحوضی می‌خواست یک روند تاریخی را برای سرگرمی کودکان به قلم آورد، مسلماً می‌بایست از «استعدادی» که قلم‌به‌مزدهای غربی در نگارش «تاریخ جنگ دوم» به کار گرفته‌اند، به بهترین نحو ممکن بهره‌گیری کند!

با این وجود مسائل استراتژیک، ژئوپولیتیک، و حتی ایدئولوژیک طی بحرانی که دو جنگ اول و دوم جهانی را به یکدیگر متصل می‌کند، با این نوع «تاریخ‌سازی» هماهنگی و همگنی ندارد! همانطور که پیشتر نیز گفتیم، گسترش این نوع «تاریخ‌سازی» در سطح جهانی فقط و فقط به دلیل سازش ابرقدرت‌ها طی دوران جنگ‌سرد بوده. این نوع «تاریخ‌سازی» را نمی‌توان تاریخ دو جنگ جهانی معرفی کرد، و به احتمال زیاد امروز که دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد فروریخته می‌باید منتظر شرح‌ وقایعی کاملاً متفاوت باشیم.

تا آنجا که «تاریخ‌سازی» برندگان جنگ دوم به ایران مربوط می‌شود، قضیه به اینجا می‌رسد که، «متفقین» برای جلوگیری از دست‌یابی «آلمان‌ها» به چاه‌های نفتی قفقاز ایران را اشغال کردند! ولی می‌دانیم این متفقین «ارجمند»، جهت نقل و انتقالات گستردة تجهیزات نظامی از خطوط راه آهنی استفاده کردند که سال‌ها پیش از این دوره توسط همین «آلمان‌ها» کشیده شده بود! اینکه تاریخ‌نگاری «رسمی» دولت دست‌نشاندة انگلستان در ایران، یعنی همان رضاخان را در پس چنین پروژة عظیم راه‌آهن قرار دهد، دیگر از آن حرف‌هاست. باید از آن‌ها که این نوع «داستان‌پردازی» را در کشور ایران باب کرده‌اند پرسید، اگر آلمان نازی قصد دستیابی به چاه‌های نفت قفقاز را داشته، به چه دلیل از جنوب ایران به شمال، یعنی از منطقة حضور نظامی انگلستان در خلیج‌فارس و شط‌العرب به مرزهای اتحاد شوروی سوسیالیستی می‌باید راه‌آهن بکشد؟ می‌دانیم که این خط آهن بیشتر از آنچه به کار اشغال قفقاز بیاید، برای ارسال نیروهای سنگین‌اسلحة انگلستان از عرشة ناوهای جنگی در خلیج‌فارس به منطقة مذکور تسهیلات فراهم می‌آورد!‌ در نتیجه، اینجاست که درمی‌یابیم بین حضور کارشناسان نظامی آلمان و عملیات‌شان در زمینه‌های مختلف، خصوصاً راه‌وترابری، با منافع استراتژیک انگلستان در ایران ارتباطی تنگاتنگ وجود داشته. ارتباطی که لندن پس از سقوط رضامیرپنج عملاً‌ آنرا به سکوت برگزار کرد، و با جنفگیات پیرامون همکاری رضامیرپنج با هیتلر، هم هندوانه‌ای زیر بغل دولت دست‌نشاندة خود در تهران ‌گذاشت، و هم دست‌های لندن را در کثافتکاری در ایران از چشم جهانیان پنهان داشت.

درست است که آلمان نازی جنگ را باخت ولی هیتلر آنقدرها که ادعا می‌شود احمق نبود. دلیلی نداشت که برای فراهم آوردن امکانات نقل و انتقال گستردة تفنگداران دریائی انگلستان در خلیج‌فارس و شط‌العرب، در ایران خطوط راه‌آهن احداث کند. بله، اگر این خطوط را آلمان‌ها کشیدند، دلیل دیگری را می‌باید جهت حضورشان در ایران جستجو کرد. این همان دلیل است که بر اساس آن «آلمان‌ها» در شمال آفریقا، اسپانیا و پرتغال نیز حضور داشتند: مبارزه با نفوذ اتحاد شوروی، و سرکوب جنبش‌های مستقل سوسیالیست! حضور نظامیان آلمان در ایران طی دوران جنگ، به احتمال زیاد با موافقت و همکاری و همراهی دولت رضاخان و سیاستمداران وابسته به سفارت انگلستان توأم بوده. و در عمل «آلمان‌ها» در ایران به همان امر «خیری» اشتغال داشتند که با حمایت سرمایه‌سالاری انگلستان در اروپای شرقی و غربی به آن اهتمام می‌ورزیدند.

اشغال آذربایجان ایران و فراهم آوردن زمینة فعالیت جهت جنبش‌های تجزیه‌طلب در کردستان و دیگر مناطق کشور، اینهمه تحت حمایت مسکو، دقیقاً همان برنامه‌ای بود که استالین پس از پیروزی در جنگ دوم جهانی در اروپا و آسیای شرقی دنبال می‌کرد. البته با چند تفاوت! در اروپای شرقی سرکوب ملت‌ها و تحمیل حکومت‌های «روسوفیل» مورد تأئید هر دو طرف برندة جنگ یعنی «لندن و مسکو» قرار گرفته بود؛ جنبش‌های سوسیالیست در این مناطق آنچنان قدرت گرفته بودند که حضور سرکوبگرانة استالینیسم جهت کنترل‌شان و جلوگیری از نفوذ سوسیالیسم به اروپای غربی از منظر لندن و واشنگتن «مطلوب» تلقی می‌شد! در آسیای شرقی نیز زمینة سیاسی متفاوتی فراهم آمده بود، در این منطقه به دلیل حضور جنبش‌های استقلال‌طلبانه که جهان استثمار شدة هند و چین را به لرزه در آورده بود، موش‌دوانی‌های استالین مورد حمایت رهبران ملی و محلی قرار می‌گرفت، و از این طریق در عمل مسکو بر لندن و واشنگتن فشارهای دیپلماتیک تحمیل می‌کرد، هر چند که نهایت امر با استقلال هند و چین، هم دست استالین از طعمه کوتاه شد و هم آسیائی‌ها غرب را با اردنگ از این منطقه بیرون انداختند.

ولی در ایران قضایا به طور کلی متفاوت بود. چرا که نه چنین «توافق» همه‌جانبه‌ای در کار آمده بود، و نه جنبش‌های اجتماعی و سیاسی قابل‌اعتنائی جهت تقابل با بهره‌کشی‌های استثماری دولت‌های غربی وجود خارجی داشت. با اینهمه پس از پایان کار هیتلر، ارتش انگلستان از ایران بیرون رفت، چرا که روسیه شوروی بر اساس قرارداد مشهور تزارها با قاجارها ـ مفاد این قراردادرا هیچگاه مسکو به زیر سئوال نبرد ـ هر گونه حضور نظامی در کشور ایران را یک تعرض نظامی بر علیه روسیه تلقی می‌کرد. در همین راستا ارتش‌های غرب نیز به ناچار از ایران بیرون رفتند؛ هر چند برنامة استالین سر جای خود باقی ماند! خصوصاً که در آیندة استراتژیک منطقه، مسکو به صراحت می‌توانست پاکستانی کردن قسمتی از شبه ‌قارة هند و پیوستن آنکارا به پیمان آتلانتیک شمالی را به صراحت پیش‌بینی کند؛ و فقط از طریق تجزیة آذربایجان و کردستان از کشور ایران می‌توانست زنجیره‌ای را که بعدها پیمان سنتو لقب گرفت از هم بگلسد. ولی همانطور که گفتیم نه توافقی در اینمورد وجود داشت و نه ملت ایران پس از تحمل استبداد رضاخانی قادر بود در فضائی آرمانگرایانه متحول شود. روسیة شوروی نیز بالاجبار هم از آذربایجان بیرون رفت و هم سال‌ها بعد شکل‌گیری پیمان سنتو را شاهد بود! تنها عکس‌العمل روسیه در برابر این پیمان امپریالیستی در دورة خروشچف تهدید هسته‌ای اسلام‌آباد بود که هنوز نیز در دیپلماسی‌های منطقه‌ای به قوت خود باقی مانده.

ولی تا آنجا که به سرنوشت ملت ایران مربوط می‌شود بحرانی که اشغال آذربایجان از نظر سیاسی و استراتژیک به همراه آورد پیامدهای بسیار ناگواری داشت. این پیامدها طی سالیان دراز تأثیرات فراگیر و بسیار مخربی بر روند مسائل کشور باقی گذاشت که از تحمیل انقلاب سفید «شاه و ملت» و اوج‌گیری آریامهری‌ایسم آغاز و نهایت امر به حاکمیت آخوندیسم دست‌نشانده منجر شد.

نخست اینکه غرب با کشاندن ایران به صورتبندی‌های امنیتی و ضدکمونیستی، در قوالب «مک‌کارتیسم» پنتاگون، خصوصاً پس از پایه‌ریزی پیمان استعماری سنتو، رابطة ایران با همسایة شمالی را به طور کلی تیره و تار کرد. روسیه شوروی در مقام یکی از قدرتمندترین کشورهای صنعتی و علمی جهان در صورت برقراری رابطه‌ای منطقی‌تر می‌توانست در پیشبرد اهداف ملی در کشور ایران نقشی بسیار موثر ایفا کند؛ غرب با تکیه بر اوهام‌گرائی‌ای که بر محور نقش روسیه شوروی در غائلة آذربایجان و تجزیه‌طلبی عوامل وابسته به مسکو به راه انداخته بود، تحت نظارت سازمان‌های اطلاعاتی خود هر گونه رابطة سازنده بین دو ملت را غیرممکن کرد. در عمل شاهدیم که پهلوی دوم، البته در صوری بسیار محجوبانه و محدود، تلاش نمود تا از این دکترین احمقانه پای بیرون بگذارد، و با نزدیک شدن به شرق راه بر آینده بگشاید، هر چند که نفوذ شبکه‌های وابسته به غرب، خصوصاً شبکه‌های ارتش، ساواک، ملایان و دین‌خویان وابسته به آمریکا در قلب حاکمیت پهلوی تا آنجا پیش رفته بود که اعمال کوچک‌ترین تغییری در روند مسائل غیرممکن می‌شد.

غرب توانست با گسترش شبانه‌روزی شبکه‌های مزدور خود در کشور، ملت ایران را در سایة جوسازی‌ای که ریشه در همان خزعبلات «اشغال جنایتکارانة آذربایجان» داشت، به سادگی از فاشیسم فرتوت و پوسیدة پهلوی به دامان فاشیسم تازه‌نفس روحانیت شیعی‌مسلک پرتاب کند. عملی که علیرغم توسعة گستردة رژیم پهلوی فقط چند روز فرجه ‌طلبید! امروز شاهدیم که تلاش‌هائی جهت بازنگری در بحران‌سازی‌های سنتی غرب در فضای سیاسی کشور آغاز شده. همانطور که بالاتر نیز گفتیم، این نوع بازنگری کاملاً اجباری است، چرا که دیواره‌های امنیتی و اطلاعاتی که حامیان اصلی «تاریخ‌سازی‌ها» هستند، به طور کلی فروریخته. حکومت اسلامی، چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است پای در مسیر بازنگری «تاریخ‌سازی» بگذارد، و تمایلات شخص احمدی‌نژاد و یا جناح وابسته به وی را به هیچ عنوان نمی‌باید تلاشی مستقل از روند کلی حکومت اسلامی در مقام یک حکومت دست‌نشاندة غرب تحلیل کرد. با این وجود، شاهد تلاش‌های پیگیری هستیم تا هم در برابر نگرش نوین «تاریخ‌سازی» راه‌بند ایجاد کنند، و هم در صورت عدم موفقیت و تن‌دادن به یک بازنگری تاریخی، این بازنگری را حتی‌الامکان در خیمة غرب به صورت دست‌نخورده محفوظ نگاه دارند. در این مقطع است که بحران‌سازی جنبش‌سبز را ما یک جریان استعماری و وابسته به غرب تحلیل می‌کنیم. ولی باید دید که حکومت اسلامی تا چه حد می‌تواند در خیمة «مطلوب» خود که همان خیمة غرب باشد باقی مانده، «تحلیل‌های» رسمی تاریخی را تا حد امکان به اهداف منطقه‌ای نظام‌های غربی نزدیک کند.

اگر حکومت اسلامی در به منزل رساندن این «بار» با شکست روبرو شود، از دو حال خارج نیست، یا غرب قادر خواهد بود که دولت را با هیاهو و جنجال خیابانی سرنگون کرده، ساختار مطلوب را جایگزین نماید، یا اینکه می‌باید جهت حفظ منافع خود در ایران تجدیدنظری کلی در تمامی مواضع استعماری صورت دهد. این چشم‌اندازی است که در سایة تحولات سیاسی کشور، نهایت امر طی ماه‌های آینده مسلماً روشن‌تر خواهد شد. ولی سقوط شرایط استراتژیک جنگ‌سرد به احتمال زیاد بر نتیجة این بازنگری‌ها و تلاش‌ها تأثیری سرنوشت‌ساز خواهد داشت.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید27دسامبر2009

kissmyspace.info
anonymous-surfing49.co.cc
pureproxie.co.cc
desurf.info
studentloandebt3.co.tv
indangerednow.co.cc
proxies.seecosmetics.com
new-year-resolutions.co.cc
katheet.co.cc
twoandamenz.co.cc
imlostnow.co.cc
openbehind.info
meetdaves.co.cc
deepfast.info
exeater.co.cc
rockattack.co.cc
catapwe.co.cc
trachech.co.cc
mosquez.co.cc
instantwebs.info
safeforex.co.cc
clickedbanks.co.cc
norestriction.co.cc
schoolspirits.co.cc
anonymous-surfing50.co.cc
bomberedz.co.cc
mycatwasdie.co.cc
muzicnow.co.cc
speedblink.co.cc
fastvpsproxy.info
subsond.co.cc
letidburned.co.cc
studentloandebt2.co.tv
new-year-countdown.co.cc
myhumpz.co.cc
dudeabc.x10hosting.com
webdeals.co.tv
rondoz.co.cc
tehninja.co.cc
newquick.info
blanketz.co.cc
allowopen.info
moeant.co.cc
applezx.co.cc
apldes.co.cc
scroomedx.co.cc
25spirits.co.cc
payedpal.co.cc
forexability.co.cc
masters-schools.co.cc

دام‌های تاریخ!

بحران‌سازی بر محور مرگ آیت‌الله منتظری همچنانکه شاهدیم ادامه دارد. هم دولت در این میان آتش‌بیار معرکه شده، و هم رسانه‌های بین‌المللی سعی در فوت کردن در آستین «فقیه عالیقدر» سابق حکومت جمکران دارند. با این وجود یک مسئله را می‌باید در همین مقطع به صراحت عنوان کنیم؛ دوران آقائی عمامه‌به‌سرها در ایران به سر رسیده. پیکر پوسیدة روحانیت «مردمی» به جسدی می‌ماند که دیگر با هیچ دم مسیحائی از نو زنده نخواهد شد. در عمل، دلیل فریادهای «خط امام» و «بازگشت به صدر انقلاب»‌ که از حلقوم میرحسین موسوی طی بحران‌سازی‌های خیابانی اخیر مرتباً به گوش ‌رسید در همین مطلب نهفته. اوباش «خط امام» که اینک تلاش دارند از طریق گسترش طیف سیاسی خود به مرزهای مبهم و ناشناس، یعنی آنچه هنوز مفهوم و معنای سیاسی درستی پیدا نکرده و با تزویر فراوان تحت عنوان موهوم «جنبش سبز» به ملت ایران تحمیل می‌شود، مرده‌ای را زنده کنند که دیگر امکان حیات سیاسی در فضای کشور ایران نخواهد داشت. در همینجا به تمامی هم‌میهنان و فعالان سیاسی توصیه می‌کنیم که از پای گذاشتن در باتلاقی که تحت عنوان بازگشت به ارزش‌های «انقلاب» در برابرمان «افتتاح» شده خودداری کنند؛ هر گروه و جریان سیاسی که پای در این باتلاق بگذارد نهایت امر از صحنة سیاست آتی کشور به طور کامل حذف خواهد شد.

آنچه در بالا تحت عنوان یک مقدمه ارائه کردیم مسلماً نیازمند توضیحاتی خواهد بود؛ سعی می‌کنیم که در دنبالة مطلب این توضیحات را ارائه دهیم. ولی نخست می‌باید از ساختار آنچه «حوزه‌های» علمیه معرفی می‌شود و خصوصاً روحانیت شیعه شمه‌ای تاریخی نیز در دست داشته باشیم. می‌دانیم که روحانیت شیعه برخلاف آنچه تاریخ‌سازان «شیعی‌باور» نگاشته‌اند و در ویراست‌های متفاوت و شرح‌حال‌های فرضی یا واقعی از امامان دوازده‌گانه به خورد دین‌باوران داده‌اند، تاریخچة واقعی‌اش نه از صدر اسلام و قصة «غدیر خم» که فقط از دوران خانقاه‌بازی‌هائی آغاز می‌شود که بلبشوی مغول در ایران به راه انداخته بود.

در دوران فترت مغول سرکوب گستردة مردم کشور توسط خان‌های محلی که اگر مغول‌تبار هم نبودند برای خود ریشة مغولی «اختراع» می‌کردند، و اکثراً به دین «اسلام ویراست مغولی» گرویده‌ بودند، آنقدر بالا گرفت که به تدریج ویراست سنی‌مسلکان ترک‌نسب از اسلام را در موضعی قابل توجیه قرار داد. ایرانیان که با حملة مغول از چنگال وحشی‌گری ترک‌های آسیای مرکزی رها شده بودند، اینک خود را در برابر ویراستی خونریزتر و ضدانسانی‌تر از دین دولتی سابق می‌دیدند، ویراستی که دین قرون‌وسطی را به طور کامل «تطهیر» می‌کرد؛ این ویراست همان اسلام مغولی بود!

مورخان در این مورد اظهارنظر کرده‌اند، و به طور خلاصه یکی از دلائلی که پس از سرنگونی حکام ترک‌تبار که توسط چنگیز و پسران‌اش در فلات بلند ایران صورت گرفت، ایرانیان نتوانستند به قدرت سیاسی بازگردند، همین وحشیگری مغول معرفی شده. طی این دوره علیرغم اوج‌گیری ادبیات فارسی و ظهور شاعران و سخندانانی که امروز از گل‌های سرسبدشان نظیر سعدی و حافظ کم سخن نمی‌گوئیم، هیچ تمایلی از طرف فئودال‌های ایرانی جهت حذف پروسة «مغول‌دوستی» و «ترک‌تباری» در ساختار جامعه صورت نگرفت. این مغولان «مسلمان‌ شده»، در سرکوب ایرانیان تا به آنجا پیش تاختند که شیوه‌های ترک‌تباران را به طور کلی در افکار عمومی «مطلوب» و انسانی جلوه دادند. در عمل از آنجا که مغولان طی دهه‌ها خاک ایران را شبانه روز به توبره می‌کشیدند و همزمان سخنگوی نوعی «اسلام حاکم» نیز به شمار می‌رفتند، پدیده‌ای به نام «اسلام مبارز» در نهان شروع به رشد و نمو کرد. پدیده‌ای که به هیچ عنوان و برخلاف ادعای پوچ روحانیت شیعة معاصر نمی‌توانست ریشه‌های خود را از صدر اسلام بگیرد؛ رابطة ایرانیان با مسائل صدر اسلام در این دوره به طور منقطع شده بود! این «اسلام مبارز» در عمل فقط یک ملغمة تاریخی بود. التقاطی بود از مرده‌ریگ اسلام سنی‌های ترک‌تبار در طبقات مرفه‌تر جامعة ایران آن روز، با اوهام و خرافات و باورها و توهماتی که نزد توده‌های تحت ستم از دوران پیش از اسلام به یادگار مانده بود. دلیل وجود عناصر زرتشتیگری و برخی نمادها از باورهای اقوام «هند و اروپائی» در اسلام شیعه فقط همین التقاط است و بس!

طبیعتاً پس از آنکه دوران جهانگشائی و شکوفائی مغولان در فلات بلند پای به دوران فترت گذاشت، «اسلام مبارز»، که اینک نام شیعة دوازه امامی بر خود گذاشته بود، در قالب «نهضت صفویه» تبدیل به نظریة سیاسی حاکم شد. پیروان «نهضت» کذا طی سالیان دراز ادبیاتی ویژة خود خلق کردند، و همانطور که ساسان پسر بابک نسب به هخامنش می‌برد، و سال‌ها بعد خان‌های محلی از کرمان تا گیلان طی دوران وحشیگری‌های مغول همگی «مغول‌زاده» شده بودند، صفویان نیز داستان‌هائی از آن خود ساختند؛ سیرة سید و سادات خلق شد، مقدسات و منهیات و کتب پرداخته شد، قوانین و آنچه «فروع» دین خواندند نوشته شد، و از همه مهم‌تر تاریخچه‌ای «قابل اعتنا» که بتواند اعتبار این طریقت جدید را نزد اقوام و ملیت‌های متفاوت فلات بلند دو چندان کند با التقاط از اوهام خلق‌الله با باورهای «اسلام ترک‌تباری» و قصه‌های قرآنی ساخته و پرداخته شد. مذهب شیعه اینچنین پای به صحنة تاریخ کشور ایران گذاشت؛ در مقام پناهگاهی که ظاهراً مردمان را می‌بایست از گزند حکام ظالم مصون دارد.

ولی به هیچ عنوان چنین نشد. شیعی‌گری که «شیخ و شاه» را بر یک تخت واحد نشانده بود، ایرانیان را به بزنگاهی تاریخی رهنمون شد که در آن همچون دیگر دقایق تاریخی، دست‌یابی به عظمت‌‌های «فرضی» گذشتگان از طریق‌ توسل به فرهنگ عوام جز فترت و فروهشتگی برای‌شان هیچ به ارمغان نیاورده بود. پیشتر از این دوره نیز دیده بودیم که ساسانیان عظمت هخامنشیان را زنده نکردند، دیگر تلاش‌ها نیز در همین مسیر به منجلاب کشیده شد. صفویه که خود را به دروغ «ایرانی» می‌خواند حتی در حد محمود غزنوی ترک‌تبار نیز به فرهنگ و ادبیات ایران خدمت نکرد. در دورة صفویه سقوط ادبیات و خصوصاً زبان فارسی تا به آنجا رسید که اگر بارقه‌های امید در صدر انقلاب مشروطه ندرخشیده بود، امروز دیگر زبان فارسی کاملاً از میان رفته بود. طی دوران صفویه، اوهام‌پرستی، خرافه‌گستری، شخصیت‌ستائی، دست در دست استبداد کور سیاسی و تحمیل کورکورانه‌تر مذهبی شرایطی فراهم آورد که این حکومت ظاهراً ایرانی که خود را در تضاد با سنی‌مذهبان، شیعی‌مسلک نیز معرفی می‌نمود، برای ارائه از خود هیچ نداشت؛ این حکومت حتی جهت برپائی عمارات‌ برای سلاطین مستبد و خونریزش، مجبور به نسخه‌برداری ناشیانه از الهامات معماری مغول و ترکان سنی‌مذهب ‌شد!

جای تعجب نداشت که حکومت پوچ و بی‌مایة شیخک‌های صفوی در روند تحولات تاریخی، ایران را به منجلاب بکشاند. ایران پس از پایان کار صفویه، نه توسط ترکان اداره می‌شد، نه به دست اعراب و نه توسط ایرانیان! هیچکس بر این کشور حکومت نمی‌کرد. ایرانی به دست قضا و قدر رها شده بود. و اگر آغامحمدخان قاجار، کسی که مرزهای امروز کشور را مدیون وی هستیم در کار نمی‌آمد، حتی فلات قاره نیز به دلیل تأثیر سوء حکومت صفوی به سرنوشت زبان فارسی دچار شده بود.

ولی آنزمان که با تلاش‌ رادمردانی، این سرزمین پای از فروهشتگی و سقوط بیرون می‌گذاشت، و یگانگی مضحک و ایران‌برباد ده «شیخ و شاه» از میان می‌رفت، شاهد بازگشت صورتبندی جاودان و مفلوکی می‌شویم که بار دیگر پیام‌آور سقوط و هبوط است: تقابل «شیخ و شاه»! بله، باز هم مسئله‌ای به نام «اسلام مبارز» در تضاد و مبارزه با «اسلام دولتی» سر از میدان به در می‌آورد، با این تفاوت عمده که اینبار دیگر دست اجنبی، همان که بعدها استعمار می‌خوانیم، در امور کشور فعال‌مایشاء نیز شده بود.

این تحلیل مختصر از تحولات تاریخی کشور هر چند خارج از موضوع بنماید، جهت دنبال کردن مسیر استدلال کاملاً الزامی بود. امروز کشور ایران پس از تحمل دوران «تقابل» مضحک «شیخ و شاه»، پای از دوره‌ای همچون فترت صفوی بیرون می‌گذارد. قربانی اصلی این ماجراجوئی «دینی ـ بومی» که توسط اوباش استبداد و سپس شیخ‌ها و اربابان‌شان بر ملت ایران تحمیل شده، همان است که در پایان دوران صفویه بود، «فرهنگ» ایران زمین! اگر صرفاً نمی‌گوئیم «زبان» به این دلیل است که ابعاد فرهنگی در زندگی انسان در هزارة سوم میلادی همان نیست که در دورة صفویه بوده. مطبوعات، نمایشنامه‌نویسی، صنعت سینما، رمان، اینترنت و ادبیات دیجتیال و … امروز ابعاد دیگری از همان عامل زبان به شمار می‌رود، هر چند در قوالبی متفاوت با کتاب‌نگاری و قلم‌فرسائی سنتی قرار گیرد. ولی تمامی این ابعاد فرهنگی، به دلیل دوران نفرت‌انگیز تقابل ظاهری «شیخ و شاه» و سپس حکومت «شیخ‌شاه» به شدت ضربه خورده. ایرانی هر چه بیشتر با فرهنگ و زبان خود ناآشنا و غریب می‌شود؛ نگارش به زبان فارسی طی 8 دهه عملاً رشد و نمو نداشته، و جهت پر کردن فضای تهی که عقب‌ماندگی «پدیده‌شناسانة» ایرانی از علوم غرب به وجود آورده، هیچ تلاشی در خور صورت نگرفته. دانشگاه در ایران 80 ساله می‌شود، ولی تولید این بنیاد همان است که فقط به کار استبداد و آشوب‌طلبی و استعمار می‌خورد: اوباش‌پروری!

از نظر تاریخی در چنین مقطعی قرار گرفته‌ایم؛ و در همین مقطع، همانطور که بالاتر نیز گفتیم به تمامی دست‌اندرکاران فعالیت‌های سیاسی یادآوری خواهیم کرد که دنبال کردن مسیر تقابل «شیخ و شاه»، و یا پای گذاشتن در مسیر «اسلام مبارز» در مصاف با «اسلام دولتی» دیگر امکانپذیر نیست. جامعة ایران چه بخواهیم و چه نخواهیم از این مرحله پای بیرون گذاشته. احیای دوبارة «اسلام خوب» در تقابل با «اسلام بد» فقط در خواب‌وخیال‌های هیئت حاکمة ایالات متحد امکانپذیر است. از طرف دیگر همانطور که در مورد سلطنت و امکان بازگشت سلطنت به کشور عنوان کرده بودیم، اینبار نمی‌توان پای در همان مسیری گذاشت که بارها آنرا تجربه کرده‌ایم.

از دو حال خارج نیست. طی تحولاتی که در پیش خواهیم داشت، یا به طور کلی پای در یک جمهوری لائیک می‌گذاریم که در مورد چند و چون آن در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت، یا اینکه دست تقدیر بازگشت سلطنت را برای‌مان رقم زده. به هر ترتیب امروز دیگر نمی‌توان برنامة «اسلام‌بازی» را تبدیل به شاهرگ سیاست جاری کشور کرد، به علاوه در آینده نیز نمی‌توان «شاهی» داشت که با آخوند «مخالف» باشد! چرا که شاه و شیخ نمی‌باید تضادی داشته باشند! اگر اینان می‌خواهند در آیندة کشور حضور اجتماعی خود را حفظ کنند می‌باید تکلیف خود را با یکدیگر روشن کنند. در غیراینصورت هر دو از صحنه حذف خواهند شد. در نتیجه شعار «خررنگ‌کنی» که اوباش نانخور استعمار مدتی است تحت عنوان «جدائی دین از دولت» یا از حکومت سر زبان‌ها انداخته‌اند، و توجیهاتی که در اطراف آن ارائه می‌کنند، فقط به درد کودکان و نوباوگان می‌خورد. حاکمیت آیندة ایران، چه جمهوری و چه سلطنتی می‌باید مسئولیت بنیاد دین و عملکرد اربابان دین را مستقیماً و در چارچوب قوانین انسان‌‌محور بر عهده گیرد، و در صورت مشاهدة هر گونه تخلف، اربابان دین را تحویل مقامات وزارت دادگستری بدهد. همان عملی که در سلطنت‌های مشروطه و یا در جمهوری‌های لائیک صورت می‌گیرد. ارباب دین نیز می‌باید بداند که پای گذاشتن در «جنگ مقدس» نه به معنای استفاده از اقبال عمومی و «امر به معروف» و اجاره کردن یک آپارتمان لوکس در بهشت برین که به معنای اعلام جنگ بر علیه مجلس منتخب ملت ایران و دولت منتخب همین مجلس خواهد بود. اینان بی‌قید و شرط می‌باید پیرو دولت منتخب ملت ایران و مصوبات مجلس باشند، در غیر اینصورت جای‌شان می‌تواند در صحرای کربلا باشد، می‌توانند بر قلة رفیع کوهستان‌های افغانستان بنشینند، ولی در کشور ایران دیگر جائی نخواهند داشت.

فرار از جبر تاریخ از منظر بسیاری مورخان «غیرممکن» است. ما نیز این نوع نگرش جبری را می‌شناسیم و با ابعاد مختلف‌اش، خصوصاً آنجا که به واقعیات نزدیک می‌شود، بخوبی آشنائی داریم. همینجا بگوئیم که حذف آندسته از روحانیت که دولت منتخب را «قبول» نخواهد داشت، و به دولت «الهی» و «عدالت‌خواهی‌های» والای خدائی متوسل می‌شود، در عمل به معنای میدان دادن به همان شیطانک‌‌بازی‌های «شیخ و شاه» خواهد بود! ولی جبر تاریخ هر چند وجود داشته باشد، و از اهمیت آن در سرنوشت ملت‌ها نتوان کاست، در همین علم تاریخ عزم ملت‌ها را نیز دیده‌ایم. در این دوره ملت ایران می‌باید تلاش داشته باشد که ریشة این «عزم راسخ» را استحکام بخشد. نمی‌باید همچون دوره‌های گذشته، در مسیر بازگشت به «فرهنگ‌های عامه» و عوام‌باوری، و یا «عظمت‌پرستی‌های» فرضی پای در التقاط میان مفاهیم متضاد گذاشت، و از این مسیر بار دیگر ملت ایران را به بن‌بست کشاند. اینبار «عزم راسخ» الزاماً بر گسترش برخورد علمی و فراهم آوردن زمینة آگاهی‌ها تکیه خواهد کرد. و این همان زمینه‌ای است که میدان مبارزة اصلی ما ایرانیان طی سالیان آینده خواهد شد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی دو

فیلترشکن‌های جدید24دسامبر2009

handtoday.info
bestdash.info
chargecan.info
rbrducky.info
inetdoor.net
judoproxy.info
newunblockproxy.cn
myallow.info
kickbehind.info
fastfirst.info
dashquick.info
everythingtoshare.com/proxy1
fastbehind.info
newallow.info
hidemysss.com
easythis.info
backfirst.info
newcharge.info
gatequick.info
handfirst.info
ploomper.info
dashfind.info
i-cant-think-of-a-name.info
advancefirst.info
allowonline.info
easyvictory.info
advancethis.info
backfast.info
handhere.info
betterall.info
po-ta-to.info
kickall.info
handonline.info
backall.info
newkick.info
drop4you.info
bestbehind.info
extremelyeasy.info
newphenomenon.info
leapfind.info
dashnow.info
admitadmit.info
fastflowing.info
fastall.info
tastesliketang.info
gatehere.info
stickfigger.info
gtmyspace.com
facebookproxywebsites.cn
bestopen.info


بین الملل هیزم‌شکنان!

به گفتة‌ رسانه‌های خارجی، امروز حین برگزاری مراسم خاک‌سپاری حسینعلی منتظری میان برخی طرفداران وی و آنچه «لباس‌شخصی‌های» حکومت اسلامی خوانده می‌شوند، درگیری‌هائی رخداده و گروهی نیز زخمی شده‌اند. البته در بطن یک رژیم فاشیست و ضدانسانی این نوع درگیری‌ها کاملاً «عادی» است. کسی نمی‌تواند از حکومت اسلامی انتظار داشته باشد که در برگزاری مراسم تشییع جنازة فردی که در بوق‌های رسانه‌ای «مخالف درجة یک‌» این رژیم معرفی شده، اخلال و لات‌بازی صورت ندهد. مشکل اینجاست که حسینعلی منتظری به هیچ عنوان مخالف این حکومت نبوده، و این بساط از پایه و اساس فقط «شخصیت‌سازی» و عقیده‌سازی در اطراف فردی است که پیشتر تحت عنوان «فقیه عالیقدر» به مقام شامخ «جانشینی» خمینی دجال نیز «برگزیده» شده بود.

همانطور که می‌بینیم اوباشی که در پس پردة سیاست‌های استعماری تحت عنوان «آزادیخواه» پناه گرفته‌اند، اینبار قصد دارند در پوشش «جنبش سبز» کارت‌های سوختة استعماری از قماش همین حسینعلی منتظری را دوباره به ملت ایران به چندین برابر بهای «تمام شده» بفروشند! نیازی به توضیح نیست، ولی علی خامنه‌ای، سردستة چماقداران حکومت اسلامی پیشتر درگذشت «فقیه‌ عالیقدر» سابق را به «بیت» ایشان و طرفداران‌شان «تسلیت» گفته بودند! باید پرسید این چه نوع حکومت است که افرادی را فقط به دلیل نگارش یک مقاله به زندان‌های طویل‌المدت محکوم می‌کند، و برخی از ‌آن‌ها هیچگاه از این زندان‌ها زنده پای بیرون نمی‌گذارند، ولی همزمان «رهبر» مفلوک این فاشیسم کوردل و ضدبشری‌ به خود اجازه می‌دهد درگذشت فردی را به جمیع مسلمین تسلیت عرض کند که در بوق‌های استعماری به عنوان «مهم‌ترین منبع الهام» جنبشی معرفی شده که ظاهراً مخالف همین حکومت است؟ اگر بر این اوباش‌گری نام دیگری جز جوسازی و فرستادن ملت ایران به دنبال نخود سیاه بگذاریم مسلماً اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شده‌ایم. خصوصاً که بر اساس گزارش «بی‌بی‌سی»، حتی کاخ‌سفید هم به ملت ایران برای درگذشت آیت‌الله منتظری «تسلیت» گفته!

اگر فقیه‌عالیقدر هنوز در قید حیات می‌بودند خدمت‌شان می‌رفتیم و با در نظر گرفتن اینهمه «طرفداران» که شرق و غرب عالم را پوشانده‌اند، به ایشان عرض می‌کردیم: «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری!» چرا که هم علی خامنه‌ای، نوکر چاقوکش کاخ سفید برای درگذشت‌ات تسلیت می‌گوید، هم ارباب‌ همة حوزه‌های علمیه در واشنگتن!

آورده‌اند که روستائی‌ای به تهران آمده بود. با دیدن زرق و برق شهر احساس خودکم‌بینی می‌کرد، و زمانیکه شهری‌ها به راست یا به دروغ از «شاهکارهای‌شان» داد سخن می‌دادند روستائی حرف زیادی برای گفتن نداشت. تا اینکه روزی دل به دریا زد و در جواب قمپزهای توخالی یک تهرانی، با لحنی محکم و با همان ساده‌دلی روستائیان گفت: «اینکه شما می‌گوئی هیچ نیست، ما یک همولایتی داریم، در هنگام نعوظ با فلان‌اش هیزم می‌شکند!» بله، ما هم زمانیکه گزارشات «رادیو فردا» و «بی‌بی‌سی» را در مورد حسینعلی منتظری می‌خوانیم، به این صرافت می‌افتیم که آن روستائی حق داشته، واقعاً افرادی وجود دارند که می‌توانند با فلان‌شان برای ما ملت هیزم بشکنند:

«به دنبال درگذشت آیت‌الله حسینعلی منتظری، مرجع شیعه و از منتقدان سرسخت سیاست‌های جمهوری اسلامی که برخی از او با عنوان پدر معنوی جنبش سبز یاد می‌کنند، صدها هزار نفر از هواداران او از سراسر کشور با حضور در قم در مراسم تشییع و خاکسپاری باشکوه او شرکت کردند.»
منبع: رادیوفردا، 21 دسامبر 2009

بله، می‌بینیم که دکان هیزم‌شکنی رو به راه است! «صدها هزار تن» برای قدردانی از نقش سرنوشت‌ساز «فقیه عالیقدر سابق» جمع شده‌ بودند! ولی چه بگوئیم؟! در شرایط فعلی اگر جشن ختنه‌سوران خر ملانصرالدین هم برگزار شود، گروه کثیری جمع خواهند شد؛ بیکاری، عصیان، بی‌هدفی، سرکوب و دیگر «فعالیت‌های فرهنگی» رایج در حکومت جمکران میوة شیرین و مأکول‌اش را اینچنین به ملت و تاریخ ایران «هدیه» کرده: سرگردانی سیاسی و اجتماعی قشرهای عظیم در سطح جامعه! نفت‌ را که می‌برد؟ همان که ملت را اینچنین نگران سرنوشت «خاک‌سپاری» جسد حسینعلی منتظری کرده!

حال که سخن از نفت به میان آمد باید به «لورل و هاردی» اسلامی، یا همان موسوی و کروبی گوشزد کنیم، امروز بهای نفت در بازار جهانی برای هر بشکه بیش از 70 دلار است، و شما حضرات که در رأس این حکومت «خردرچمن» سه دهه است جا خوش کرده‌اید بهتر است بجای بوئیدن و بوسیدن کفن بوگندوی «فقیه عالیقدر» به ملت ایران بگوئید، چه حکمتی در کار است که هر چه نفت را گران‌تر می‌فروشیم، فقیرتر می‌شویم! ولی از آنجا که این جماعت برای گرم کردن تنور مردمفریبی‌شان بجای نفت از هیزم استفاده می‌کنند، حکایت هیزم برای‌شان مسلماً «شیرین‌تر» است.

بالاتر دیدیم که چگونه آن روستائی ناشیانه «لاف در غربت» می‌زد. و حال که «حاج» حسینعلی عمرشان را به امام و امت داده‌اند، میدان گسترده‌ای جهت «لاف‌زدن‌های» بزرگ برای همگان آماده شده. ولی نخست می‌باید اشاراتی به شمه‌ای از «افاضات» حضرت منتظری داشته باشیم تا خوانندگان محترم از درجة حماقت و بی‌شعوری و وحشیگری و رذالت این موجود بی‌شرافت تا حدودی آگاه شوند، باشد که بت‌پرستان اگر واقعاً قصد پرستش دارند حداقل بتی پیدا کنند که مزخرفات و چرندیات‌اش تا این حد در سطوح مختلف اینترنت در دسترس مردمان قرار نگرفته باشد. خلاصه بگوئیم «بت ناشناس» در این مواقع از بت‌های شناخته شده و شناسنامه‌دار کارآئی بیشتر خواهد داشت!

دو نمونه از مزخرفات منتظری را در همینجا عنوان می‌کنیم تا بتوانیم موضع‌گیری‌ «شخصیت‌های» سیاسی را در مورد ایشان تا حدودی بررسی کنیم. آقای منتظری زمانی که هنوز «فقیه‌عالیقدر» حکومت جمکران بودند ضمن مصاحبه‌ در تلویزیون سراسری در پاسخ خبرنگاری که جویای حال و وضعیت بازنشستگان کشور شده بود، با همان لهجة شیرین نجف‌آبادی‌شان فرمودند: «چی چیس، اینهمه بازنشسته بازنشسته می‌کونین؟ پای درختی خشکیده که آب نیمی‌ریزن!» این سخنان فلسفی و عمیق که نشاندهندة عمق دانش اجتماعی ایشان بود، در دوره‌ای از آنتن‌های تلویزیون جمکران پخش می‌شد که همین آقای موسوی نخست ‌وزیر حضرت امام بودند و جنگ و آدمکشی در مرزها و داخل کشور را با دقت فراوان از نزدیک دنبال می‌فرمودند. بار دیگر که فقیه‌عالیقدر بند را حسابی آب دادند، زمانی بود که دیگر در سنگر «مبارزان» نشسته بودند. ایشان در توجیه مجازات‌های پیش‌بینی شده در مورد مسلمانی که «تغییر دین» بدهد فرمودند: «وقتی مسلمان می‌شوید مثی اینس که رفته ‌باشید کلاسی آخر دانشگاه، دیگه به کلاس‌های پائین‌تر نیمی‌تونید بر‌گردید!»

این دو نمونه نشان می‌دهد که ایشان تا چه اندازه بر مسائل اجتماعی، فلسفی و سیاسی نیز احاطه داشتند و اصولاً خداوند منان چقدر انسانیت در وجود مبارک‌شان «ذخیره‌» کرده بود. حال نگاهی داشته باشیم به ضجه و زاری حزب توده که از امروز در فراق این آیت جهان‌سوز فقط اشک است و آه! حزب همیشه منحله چنین می‌گوید:

« اعتبار آیت‌الله منتظری در این همراهی و همگامی با مردم ـ از هر تفکر و اندیشه و ایدئولوژی ـ و دفاع از حقوق اجتماعی و مدنی آن‌ها بود!»
منبع: راه توده!

بله، این «اعتبار» را فقط باید تاواریش‌های استالینیست به ارزش بگذارند، آخر می‌دانیم که این تاواریش‌ها در همراهی و همگامی با «مردم»، طی 80 سال تاریخ‌شان در اروپای شرقی و اتحاد سابقاً جماهیری شوروی خیلی «اعتبار» به دست آورده‌اند! ولی منتظری‌ای که ما می‌شناختیم، به شهادت تمامی اظهارات و مصاحبه‌های‌اش تنها چیزی که اصلاً حالی‌اش نمی‌شد «حقوق اجتماعی و مدنی انسان‌ها» بود. آیا این منتظری همان نبود که در «خاطرات زندان» و در دوران شاه بارها و بارها به رفتار موهن‌اش نسبت به زندانیان «چپ» اشاره شده؟ ایشان نبودند که چپ‌ها را در همان زندان شاه «نجس» معرفی می‌کردند؟ واقعاً که این تاورایش‌ها خیلی پررو‌ و بیشرم‌اند؛ از مطرب‌شدن‌شان دیگر گذشته حتماً باید حجت‌الاسلام شوند. چه نشسته‌اید که تاواریش‌ها در این «سوگ‌نامه» دست به دروغگوئی و مزخرف‌بافی هم می‌زنند؛ نویسندة محترم «راه توده»‌ چنین می‌فرمایند:

«[منتظری] پس از مشاهدة آنچه که اصل ولایت فقیه بر سر انقلاب 57 آورد و سلطنت سرنگون شده را با همین اصل بار دیگر به ایران بازگرداندند، از نقش خود در مجلس خبرگان قانون اساسی در گنجانده شدن این اصل در قانون اساسی انتقاد کرد و اشتباه خویش را خطاب به مردم پذیرفت!»
همان منبع!

اینجاست که حزب توده صریحاً و در چارچوب منافعی که اگر فرصت پیش آید به تفصیل در بارة آن سخن خواهیم گفت، علناً دروغ می‌گوید! می‌باید عنوان کنیم که برخلاف اظهارات حزب‌توده، منتظری یکی از مهم‌ترین «نظریه‌پردازان» در مسیر توجیه اصل ولایت‌فقیه بود، و این خود وی بود ـ نه خمینی جلاد ـ که این اصل را در فقه شیعه گنجاند. در هیچیک از اظهارات و مصاحبه‌های‌اش، حتی مقالات فقهی‌اش این اصل به زیر سئوال برده نشده! حال جای دارد از تاواریش‌های «مردم» فروش بپرسیم، به چه دلیل تا حد دروغگوئی و افترا پیش می‌روید تا یک دستاربند، متحجر و آدمکش و خودفروخته را در نظر ایرانیان تطهیر کنید؟ جواب این سئوال کاملاً روشن است، نقش پذیری «حزب توده» در چارچوب کودتای 22 بهمن 57 در دنباله‌روی کورکورانه از موج‌سازی‌های آمریکا خلاصه می‌شود. اگر فردا عموسام از گاو ‌وگوساله‌های مازندران هم به عنوان «رهبران» جنبش مردمی سخن به میان آورد، همین تاواریش‌ها جهت نشان دادن عمق انسانیت و فهم و شعور گاوان و گوساله‌ها چند مقالة داغ برای‌مان قلمی خواهند کرد. این خودفروختگی، دنباله‌روی محض و مسخرگی را هم طرفداری از «سوسیالیسم» نام نهاده‌اند!

باید گفت اگر خمینی آدمکش با لات‌بازی‌هائی که در ایران به راه انداخت پدر اسلام را در آورد، شما هم خوب پدر هر چه سوسیالیسم است در آوردید. نه تنها برخلاف تمامی آموزه‌های سوسیالیسم از مشتی روحانی، آنهم زمانیکه بر اریکة قدرت مذهبی و متحجر تکیه زده‌اند حمایت کرده‌اید، که امروز حامی فردی می‌شوید که خود بنیانگذار یک قانون اساسی ارتجاعی، ضدبشری و خصوصاً ضدسوسیالیستی است. اسم این عملیات محیرالعقول را هر چه می‌خواهید بگذارید، ولی ملت ایران می‌داند که کار شما نیز همچون آخوند جماعت در تاریخ ایران دیگر تمام شده.

با این وجود بهتر است نگاهی به «هم‌عمامه‌ای‌های» منتظری نیز داشته باشیم، تا ببینیم اینان از این اسوة «درک و فهم» و شعور و درایت چه‌ها می‌گویند. راه دور نمی‌باید رفت، می‌دانیم که دنیای رسانه‌ای همچون کرکسی گرسنه به جان جسد و کفن منتظری افتاده و همانطور که در وبلاگ «پایان توهم‌سالاری» گفته بودیم، هر کدام از این مردارخواران سعی خواهد داشت از این جسد بوگندو آنچه به کارش می‌آید کنده و بلع کند. یکی از همین «بلع‌کنندگان» حجت‌الاسلام موسوی تبریزی هستند. برای آندسته از هموطنان که با این رأس حیوان عمامه‌به‌سر آشنائی لازم را ندارند، بگوئیم که حضرت موسوی تبریزی همان آخوندی بود که پس از کودتای 22 بهمن 57 توسط اوباش حزب ‌جمهوری‌ اسلامی برای ماست‌مالی کردن واقعة هولناک آتش‌سوزی سینما رکس آبادان به جنوب کشور اعزام شد، و از حق نگذریم که ایشان در امر «ماست» و «ماست‌بندی» رو دست ندارند.

آتش‌سوزی در سینما رکس که به دستور اوباش «بیت» خمینی به راه افتاده بود، و در این میان اظهارات مستقیم عوامل حکومت اسلامی حتی به صورت بریدة روزنامه در سایت‌های اینترنتی وجود دارد، نهایت امر تحت نظارت عالیة حجت‌الاسلام موسوی تبریزی به گردن ساواک آریامهر افتاد! البته این اتهام برای ساواک هیچ اهمیتی نداشت، می‌دانیم که ساواک از این شاهکارها کم نداشته، اما اینکه حکومت تازه‌نفس فاشیست کثافتکاری‌های‌اش را از ابتدا به گردن ساواک رژیم بدبخت سابق بیاندازد، حکایت همان دیگی می‌شود، که درش باز است، ولی می‌باید پرسید، حیای گربه کجاست؟ حجت‌الاسلام موسوی تبریزی پس از شاهکاری که در آبادان زده‌اند در مورد «فقیه‌عالیقدر» می‌فرمایند:

«آیت‌الله منتظری مخالف این بود که رهبر خارج از چارچوب قانون اساسی باشد!»
رادیو فردا، 21 دسامبر 2009

واقعاً که می‌باید به درک و فهم موسوی تبریزی نیز «ایول» آورد. باید از این رأس آخوند گردن‌کلفت پرسید، این قانون اساسی که آقای منتظری شخصاً رئیس مجلس خبرگان‌اش بودند چگونه تنظیم شده که رهبر می‌تواند خارج از چارچوب‌اش قرار گیرد؟ مگر زمانیکه آقای خمینی پس از عزل بنی‌صدر از ریاست جمهوری حکم دستگیری و اعدام طرفداران‌اش را صادر فرمودند، «رهبر» از چارچوب قانون اساسی بیرون نیامده بود که منتظری احمق خفقان گرفته بود؟ ولی نمی‌باید راه دور رفت! جواب به این پرسش‌ها بسیار ساده‌تر از آن است که گمان می‌رود؛ این قانون اساسی را سازمان سیا برای سپردن سکان رهبری کشور به خمینی دجال و اوباشی نوشته بود که تحت عنوان «بیت‌امام» با کودتا سر کار آورده بود. حتی اوباش سازمان سیا هم تصور نمی‌کردند با ملتی روبرو خواهند شد که پس از مرگ خمینی آدمکش حاضر باشد این ورق‌پاره را تحت عنوان «قانون اساسی» بپذیرد. ولی می‌بینیم، بی‌دلیل نیست که از دیرباز گفته‌اند، «هنر نزد ایرانیان است و بس!» ما که روی این یانکی‌ها را زمین نمی‌اندازیم. حال که همه برای ما ملت ستمدیده با فلان‌شان هیزم می‌شکنند، بهتر است دل‌دادگان را تنها بگذاریم تا در آغوش یکدیگر خوش باشند که از قدیم گفته‌اند،

دو عاشق را بهم خوشتر بود روز
دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید22دسامبر2009

grek.info
autounblocker.co.cc
autoanonymity.co.cc
proxiesforschool.info
anonymous-surfing45.co.cc
getrush.co.cc
tunnelredirect.co.cc
cheesymase.co.cc
freewebproxy2.co.tv
lovelyschool.co.cc
ninjafree.co.cc
freedombeta.info
domaino.cz.cc
santathemafia.co.cc
chessitup.co.cc
fastercloak.co.cc
hideourlonte.co.cc
adsenseuncover.info
studentinternetholiday.co.cc
christmastdiscount.co.cc
frsurf.com
sexy-christmas.co.cc
checkmatez.co.cc
rationco.co.cc
ninjapro.co.cc
loreeho.co.cc
carsmate.co.cc
ilenesi.co.cc
blastpro.info
showroomz.co.cc
ipweave.info
vegasstrike.co.cc
domovoy.cz.cc
betterworld2012.co.cc
frameunblocker.co.cc
lakersshows.co.cc
speedforhide.co.cc
samsungcorby.co.cc
guidebooks.co.tv
unblocked-stumbleupon.info
software2012.co.cc
creditcards1.co.cc
winterunblock.info
unblockedproxys.info
domor.cz.cc
3s1.info
oceanproxie.co.cc
airproxy.co.cc
tmznow.co.cc

قرطوب، پسر سه نقطه!

امروز نخست سری به کتاب‌های کانت زدم! ولی فایده نداشت. نگاهی به مطالب دکارت هم انداختم؛ آنجا دیگر وضع خراب‌تر بود. رفتم سراغ هدایت و کسروی و نهایتاً کارم رسید به ایرج میرزا و اشعار فتحعلی‌شاه! خلاصه هر جا رفتم الهام که هیچ، حتی بارقه‌ای از امید به دل‌ام نیافتاد. و از آنجا که گفته‌اند، کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من، بنده هم ناخن را تیز کرده محکم کشیدم بر پشت‌ام. باشد که خوب خود را بخاران‌ام و خوش‌مان باشد از این خارش.

بله، آورده‌اند که در روزگار قدیم پادشاهی بود به نام قُرطوب! البته نمی‌دانیم چرا اسم‌اش قُرطوب بوده، حتماً از جمله حاکمان ترک‌نسب بوده. همان‌ها که هر جا رسیدند یک قلعه ساختند و مشتی مردمان را به نوکری و بندگی گماشتند و خواص را «نواختند» و دم‌ودستگاه و دربار و پرده‌دار و خیمه درست کردند! خلاصه بگوئیم این ترک‌های آسیای مرکزی که اولین‌شان همان ابومسلم «غیرخراسانی» است اصلاً راه و روش زندگی را خوب بلد بودند. برخلاف پیشینیان‌مان راه دور هرگز نمی‌رفتند، همیشه میان‌بر زده بندگان را به بندگی و خادمان را به خدمت و بزرگان را به دریوزگی مال و نعمت و علمای دین را به کار فتنه‌انگیزی و مفتخواری می‌گماشتند؛ می‌دانستند که هر کس چه کاره است! سرکشان را نیز از دم تیغ گذرانده، و اینچنین بود که به دلیل همین علم از اوضاع، که آنروزها حتماً «قبیله ‌شناسی علمی» نام داشته، با تکیه بر تیغة بران شمشیر «عجوز و مجوز» که شمارشان بر هزاران و هزاران بالغ بود، و با بهره‌گیری از حیلت و نابکاری، همه کارة ملک و ملت می‌شدند!

قُرطوب نیز از جمله هم‌اینان بود. برخلاف ترک‌تبارها ریشی بلند داشت و همیشه در هنگام خرامیدن در باغات و گوش فرادادن به نغمة جویباران، و تلمذ در احوال جهانیان دستی به ریش داشت و دستی دیگر به پیش! روزی سُنقر همدم نابکارش که از او نیز حرام‌زاده‌تر بود عرض ادب کرده پرسید:

ـ این جان‌ام به قربان قدوم گرام‌ات! باشد که «عزیزم» فدای تخت و مقام‌ات! ای …

قُرطوب با عصبانیت خطبه را منقطع کرده، فریاد می‌کشد:

ـ پدرم به در آوردی، جان‌ام به لب رساندی، چه می‌خواهی؟!

سُنقر یک وجب دیگر پوزه را به زمین نزدیک‌تر کرده، زیرلب زمزمه می‌کند:

ـ لشکریان و علماء، دانشمندان و معماران، معلمان و متعلمان و جمیع رعیت از شمال تا جنوب ملک در این حیرت است که این چه حکمت است که خان‌ خانان، در هنگام تلمذ و تفرج و تلقط و تلقف و خصوصاً در زمان تلمج و برخی اوقات در هنگام تلمخ پیوسته دستی به محاسن و دستی دیگر به خایه دارند!

گستاخی سُنقر، زبانه‌های آتش خشم بر رخسار قُرطوب دواند. صورتش همچون اطلسی‌هائی که باغبان در حیاط قصر همه ساله می‌کاشت بنفش شد! بعد کمی قرمز شد و آخر کار سیاه و پرکلاغی! زبان قُرطوب در گلوگاه‌ خشک شده بود، و چون افعی گرسنه می‌خواست سر از سوراخ به در آورده نیش زهرآگین و کشنده بر پیکر سنقر نابکار فرو اندازد. ولی از آنجا که حکمت خر کردن ملت و سواری کشیدن از گردة خلق‌الله را این جماعت نیک آموخته‌اند، آتش خشم در دریای دل فرو برده خاموش کرد و گل‌های اطلسی از رخسار برانداخته، پیل‌وار نعره برآورد:

ـ منم قُرطوب! خان‌خانان! پسر …

ولی از آنجا که پدر هرگز نشناخته بود، سکوت اختیار کرد. روی به پرده‌دار کرده گفت:

ـ علماء و اهل علم و نخبگان و دانشمندان همه را خبر کنید، پرسشی داریم!

و در همانحال که دستی به ریش و دستی دیگر به پیش داشت، از سنقر دور شده در پیچ‌پیچ‌ درختان باغ از دید چشمان نابکار هم‌دم خیانت‌پیشة خود پنهان شد.

چند روزی گذشت تا در شب ‌هنگامی تیره و تار، همة دانشمندان و فضلا، علماء و وکلا، و خصوصاً نجبا از سراسر ملک در قصر قُرطوب اجتماع کرده، گوش تا گوش و سبیل تا سبیل نشستند و فرمان خان‌خانان اجابت نمودند. از ری و خراسان تا فارس و بلوچستان از خوزستان و کردستان تا آذربایجان و بنادر فرغانه هر آنچه قواد و مأبون، آیت‌الله و مجنون، حتی شیخ و رمال و جن‌گیر و مفتون دیده شد سپاهیان جمع کرده به کاخ آوردند تا حکم خان اجرا شود. همة اینان در کاخ بر مخده‌ها لمیده و چون همیشه ملت در ظلمات شب در بیابان گرسنه به دور خود ‌چرخیده؛ و در چنین هنگامه‌ای بود که پرده‌داران پرده‌ها برانداختند و قُرطوب، خان‌خانان، پسر … پای به تالار گذاشت!‌ فریاد پرده‌دار در تالاری که سنگ‌های مرمرین‌اش را شخص خان‌خانان از خراسان دزدیده بودند طنین‌افکن شد:

کور شوید! کر شوید! بمیرید! گم‌شوید! خوراک خر شوید!

جمیع علماء و دانشمندان و رمالان و قوادان ملک خان‌خانان، با شنیدن فریاد پرده‌داران بر زمین افتادند، و همچون ماهیان اسیر دست شن‌های ساحل، و پروانگان پرشکسته و اسیر جویباران، بر سنگ‌های مرمر خراسانی به تکان تکان افتاده، سینه بر کف تالار می‌کوبیدند. هر آن بیشتر تلاش داشتند تا صورت محکم‌تر بر سنگ‌ها بکوبند باشد، تا خان‌خانان صدای خرد شدن استخوان‌ها و دندان‌هایشان را شنیده، نظر لطف به جانب‌شان داشته، و از این مفر درجة تقرب‌شان به الوهیت در ارتقاء اوفتد. ولی صدائی از کس برنمی‌آمد که از قدیم گفته‌اند:

گوش آن کس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن ده زبان افتاد و لال

اینچنین بود که در آن نیمه‌شبان، آنزمان که ملت اسیر بود در عمق ظلمات و در پنجة دیو و ددان، علماء، حکماء و جناح قوادان و مأبونان فقط به همان «ده زبان سوسن» با خان‌خانان سخن می‌گفتند، باشد که از این راه بنوشند روزی و روزگاری «اسرار جلال» سوسنان! ولی از آنجا که «گوش و هوش خر چه باشد، سبزه زار!» اینان نیز قرار گذاشته بودند که می‌باید نهایت زبان به ستایش از خان‌خانان گشود و جهت ابراز بندگی مأبونی قوادزاده جستند به نام حکیم‌الحکاء تا قصة بندگی جمیع برساند به گوش خان‌خانان. حکیم‌ با اشارة پرده‌دار سر برداشته و دقایقی طولانی زبان به ستایش از عظمت و علم‌پروری و بنده‌نوازی و رعیت‌دوستی خان‌خانان سپری ‌کرد تا اینکه نعرة قُرطوب کلام کسالت‌بارش را شکست و دیوار سکوت بر سر تالاریان فروریخت. قرطوب همچنانکه یک دست به ریش داشت و دست دیگر به پیش فریاد زد:

ـ بار عام به علماء و دانشمندان و نجبا دادیم تا سئوالی بپرسیم. چه باشد دلیل اینکه پیوسته خان‌خانان یک دست بر محاسن دارد و دست دیگر بر خایه؟

بال‌های پرندة سکوت بر فراز تالار گشوده شد! احدی جرأت پاسخگوئی نداشت. قضیه ملک‌داری نبود، مسئله خایة ملک بود. سکوت هر لحظه سنگین‌تر می‌شد و شراره‌های خشم به تدریج در رخسار قرطوب چشم‌گیرتر تا اینکه جوانکی از سرزمین فارس دل به دریا زده، سر بلند می‌کند و با صدائی لرزان می‌گوید:

ـ شاید که خان‌خانان در مکاشفه‌اند و در تحیر، که چه باشد ارتباط میان محاسن‌شان با خایة جنت‌گسترشان‌!

با اشارة خان‌خانان جوانک ادامه می‌دهد:

ـ از آنجا که خاتونان خایه ندارند، و محاسن نیز به همچنین!‌ شاید خان‌خانان متعجب‌اند که اگر این مغولان خایه از خر گرفته‌اند و گردن از استر، پس محاسن‌شان کجاست؟

اینچنین بود که خان‌خانان با کمک دانشمندان و فضلا و حکما و علماء در آن شب ظلمات که ملت گرفتار بود در توهمات و تألمات، دریافت که چه باشد دلیل توسل‌ همه‌روزه‌اش به خایه! از آن روز به بعد شادان در باغ و باغچه همی چرخیدی و محاسن و خایه بی‌محابا همیشه همی مالیدی که دلیلی جز علم‌پروری خان بر این فعل متصور نمی‌بود. و جوان فارسی را نیز با پیک مخصوص به اقصی‌نقاط ملک فرستادند تا برساند به گوش رعیت حکایت خایه‌مالیدن خان‌خانان را. و رعیت از اینهمه علم‌پروری و کشف حقایق نزد حاکم به بهروزی‌ها رسید و اگر قوت‌اش لایموت نبود و کاسه‌اش خالی ، خایة خان‌خانان شب‌چراغ و رهنمای امورش شد در شب تاریک، که فردوسی طوسی می‌فرماید:

بچندان فروغ و بچندان چراغ
بیاراسته چون به نوروز باغ

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید19دسامبر2009

school-enemy.co.cc
proxyunstoppable.info
countdown2010.co.cc
wecanhideu3.info
2jo.info
freeschool.cz.cc
santagift.info
rufflyo.co.cc
ifoundthecarrot2.info
protectingip.co.cc
playinschool.co.cc
forexisdeath.co.cc
dokaproxy.com
bite-me-babe.co.cc
goingfree.co.cc
online-schools.cz.cc
ebestpro.info
miraclespeed.co.cc
quettack.co.cc
wecanhideu4.info
speedunblocker.com
flyingway.info
proxypenetrate.info
anonymous-surfing42.co.cc
unbarred5.info
websitesschool.cz.cc
permelin.co.cc
liketohide.info
byemyschool.co.cc
wact.info
goldiemine.co.cc
ipbooth.info
blockunblock3.info
orkutaccess.info
rockproxy.co.cc
miracleproxie.co.cc
freeschools.cz.cc
luvaproxy4.info
crazy-but-cute.co.cc
bigdog.co.tv
best-browsing.cz.cc
speedunblocker.com
old-and-new.co.cc
surfingsafety.co.cc
accessnow4u3.info
thepenteratingproxy.info
proxy-dracula.co.cc
wabt.info


گنگ و گریز!

هر چند در مورد ایران و مسائل مربوط به استراتژی منطقه، مطالب و موضوعات مهم‌تری در شرایط فعلی مطرح است، وبلاگ امروز را به تحلیل مصاحبة رضا پهلوی با شبکة «بی‌بی‌سی» محدود می‌کنیم. دلیل نیز کاملاً روشن است؛ هیئت حاکمة ایالات متحد همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم در شرایط حاضر دچار چندپارگی است. با این وجود آمریکا تلاش دارد که این «عارضه» را در حد امکان و تا آنجا که مربوط به روابط با روسیه و هند می‌شود تبدیل به یک «کارت برنده» بر سر میز مذاکره کند. این عمل نتیجه‌ای بسیار ملموس به همراه آورده: عقب‌راندن هر چه بیشتر انگلستان از معادلات منطقه‌ای! سفر اخیر راسموسن، دبیرکل پیمان آتلانتیک شمالی به مسکو، سفری که سه روز به طول خواهد انجامید، به احتمال زیاد در مسیر تأئید همین عقب‌نشینی صورت گرفته. و اینجاست که حضور رضا پهلوی در شبکة «بی‌بی‌سی» و در برنامة «به عبارت دیگر» می‌تواند بعد دیگری از استراتژی‌های غرب در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی را آشکار کند. بعدی که در کنار دیگر مواضع غرب به صورت عامل «کمکی» سعی در ایجاد جبهه‌ای فراگیر به نفع سیاست‌های انگلستان در منطقه خواهد داشت. در بررسی مسائل موجود در این مصاحبه نخست بن‌بست‌های سیاسی جناح رضا پهلوی را مطرح می‌کنیم، در گام بعد اهداف پنهان «بی‌بی‌سی» مد نظر قرار خواهد گرفت، و در پایان نگاهی شتابزده خواهیم داشت به زمینة عملی استقرار یک دمکراسی سیاسی در ایران.

پس بپردازیم به بررسی محتوای این مصاحبه از نقطه‌نظر «بن‌بست‌های» جناح رضا پهلوی. بارها طی این مصاحبه شاهد «گریز» رضا پهلوی از ارائة پاسخ صریح به سئوالات هستیم. اینکه چرا این «گریزها» طی یک مصاحبه می‌بایست به صورتی پیوسته تکرار شود، پرسشی است که ما ملت از ایشان خواهیم داشت. به طور مثال، طرز برخورد ولیعهد ایران سخنان وی را به این مرحله می‌رساند که:

«من اعتقاد دارم نظام‌های توتالیتر در نهایت محکوم به شکست هستند، چون تاریخ نشان داده که چنین فضائی در هیچ جا قابل حفظ نیست.»
بی‌بی‌سی، سه‌شنبه، 15 دسامبر 2009

البته در اینکه حاکمیت‌های توتالیتر به هیچ عنوان قابل دفاع نیستند شکی نداریم، ولی زمانیکه در ادامة همین اظهارات، مصاحبه کننده نظر رضا پهلوی را در مورد رژیم سیاسی گذشتة کشور جویا می‌شود، ایشان می‌فرمایند:

«خوب نه به آن توتالیتر که نمی‌شود گفت!»
همان منبع!

در اینجا به نقطه‌ای می‌رسیم که همان «بن‌بست» اصلی جناح‌های حامی سلطنت در ایران است و مربوط می‌شود به ارزیابی اینان از رژیم گذشتة کشور. این ارزیابی هر چه باشد، می‌باید تمامی جناح‌های سیاسی کشور به این صرافت بیافتند که اصولاً «توتالیتاریسم» چگونه می‌باید تعریف شود. اینکه تمامی روزنامه‌های کشور طی سالیان دراز دستور کتبی از طرف وزارت اطلاعات و ساواک دریافت دارند که صفحات نخست را می‌باید به اخبار شخص اعلیحضرت و عکس‌های ایشان «اختصاص» دهند از منظر ولیعهد سابق ایران «توتالیتاریسم» نیست؛ اینکه کشیدن کاریکاتور شاه و خاندان سلطنت جرم اعدام داشته باشد؛ اینکه پس از کودتای 28 مرداد با تشکیل مجلس مؤسسان در قانون اساسی مشروطة ایران دست ببرند و برای خاندان پهلوی «تقدس الهی» قائل شوند؛ اینکه دلقکی به نام امیرعباس هویدا به خود اجازه دهد که تمامی آرشیو یکی از مهم‌ترین هفته‌نامه‌های فکاهی تاریخ خاورمیانه، یعنی مجلة توفیق را به آتش بکشد؛ اینکه سانسور «سیاسی» حتی شامل آهنگ‌های خوانندگان از قماش ویگن، فرهاد و فریدون فروغی و … شود، این‌ها توتالیتاریسم نیست، شوخی و خنده و بازی و تفریح است!

ولی علیرغم ادعای مقام «ولایت‌عهد»، ما در همینجا می‌گوئیم و بر سر حرف خود خواهیم ایستاد که آنچه طی 57 سال دوران پهلوی ـ البته دورة پس از جنگ دوم تا کودتای 28 مرداد را می‌باید به بررسی جداگانه‌ای کشید ـ بر ملت ایران حاکم شد نه تنها یک توتالیتاریسم بوده، که یکی از شقی‌ترین و منحوس‌ترین انواع آن در تاریخ به شمار می‌رود، و میوه و ثمرة چنین درخت عرعری نمی‌تواند بهتر از حکومت اسلامی باشد! ولی بر پایة یک برداشت کاملاً غلط و جانبدارانه از تاریخ معاصر ایران، برداشتی که نهایت امر در مسیر توجیه یک دیکتاتوری قرار می‌گیرد، رضا پهلوی حمایت فرضی خود از استقرار دمکراسی در ایران را در یک قالب گنگ و مبهم چنین مطرح می‌کند:

«آیا جامعة امروز به این درجه از آگاهی مسئولیت شهروندی خودش رسیده یا نه و جواب این سئوال آری است.»
همان منبع!

ولی ما در جواب ایشان بگوئیم، استفاده از این نوع «ادبیات مبهم» را در فرهنگ عامیانه «هندوانه زیر بغل مردم گذاشتن» می‌خوانند؛ در فرهنگ‌های سیاسی که رشد بیشتری داشته‌اند و دمکراتیک خوانده می‌شوند، نام عوامفریبی بر آن می‌گذارند. اگر در دنبالة بحث به بررسی بنیادهائی خواهیم پرداخت که نهایتاً می‌باید زایش احتمالی «دمکراسی» را در کشور نوید دهند، می‌باید در همین مقطع از رضا پهلوی بپرسیم: «آگاهی از مسئولیت شهروندی» دیگر چه صیغه‌ای است؟ در هیاهوئی که یک آدمکش سرشناس حکومت اسلامی به نام میرحسین موسوی، بدون هیچ توجیه «درون‌سازمانی» و به احتمال زیاد فقط به دستور اربابان خارجی‌اش در کشور به راه انداخته، شما «آگاهی از مسئولیت شهروندی» مشاهده می‌کنید؟ تحلیل محافل حامی سلطنت از هیاهوئی که اوباش انجمن‌های اسلامی، چاقوکشان «تحکیم وحدت» و عوامل شناخته شدة وزارت اطلاعات حکومت اسلامی در گوشه و کنار کشور به راه انداخته‌اند چیست؟ جواب شما این است که این‌ها نشانة «گسترش آگاهی از مسئولیت شهروندی» است؟

هر چند عبارت کذا را ما مشکل هضم می‌کنیم، چرا که فقط بر لفاظی پوچ و عبارت‌سازی تکیه کرده، این امر را قبول داریم که جامعة ایران پای به مرحلة نوینی گذاشته. ولی اینکه این «مرحله» بتواند به ولیعهد رژیم سابق این امکان را بدهد که عملکرد پیشینان‌اش را به این سادگی و سهولت «توجیه» کند، اشتباه بسیار بزرگی است. جنابعالی یک نکتة پیش پا افتاده را در این مصاحبه بکلی فراموش کرده‌اید: طلب بخشایش از ملت بزرگ ایران به دلیل خلاف‌کاری‌ها و خود خدایگان‌بینی‌ها و سرکوب‌هائی که ما ملت طی دوران پهلوی متحمل شده‌ایم. اگر در چارچوب منافع منطقه‌ای، بریتانیای سابقاً کبیر شما را پیش انداخته‌، این امر را فراموش نکنید که این بریتانیا همان است که پدربزرگ‌ و پدرتان را همانطور که دیدید از کشور بیرون انداخت. امروز بریتانیا برای تحقق اهداف استعماری خود به شما نیاز دارد، ولی ملت ایران محتاج شما نیست! اگر می‌خواهید در راه تحقق دمکراسی در ایران گامی بردارید، این شما هستید که به ملت ایران‌ نیاز خواهید داشت.

ما از مسئولیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خانواده‌ای که مفاخر فرهنگ این سرزمین را از فرخی یزدی گرفته تا میرزادة عشقی به خاموشی محکوم کرد، و رشد فرهنگ مدرنیته در ادبیات را با سانسور و سرکوب و به انزوا کشاندن هدایت‌ها و فروغ‌ها بر جامعة ایران تحمیل نمود تا از این مفر زمینه‌ساز حاکمیت مشتی اوباش دستاربند شود، به این سادگی‌ها نمی‌گذریم. در یک برخورد دمکراتیک، با حمایت بریتانیا و یا بدون حمایت‌اش،‌ مواضع‌تان در برابر مسلسل «نقادانة» ملت ایران قرار می‌گیرد؛ و به شما اطمینان می‌دهیم که طرف صحبت‌‌‌تان در یک دمکراسی همان اوباشی نخواهند بود که روزی در خدمت علی خامنه‌ای و میرحسین موسوی آفتابه‌بیار حضرت امام بودند، و روز بعد ریش‌وپشم‌شان را تراشیده، در رکاب نوة رضا ماکسیم «بله قربان» می‌گویند! حال که بحث شیرین «آگاهی از مسئولیت‌ها» را خود به میان آورده‌اید بهتر است یادآور شویم که بجای جستجوی این آگاهی نزد ایرانیان شاید ارجح باشد که این آگاهی را نخست نزد خود بجوئید!‌ که از قدیم گفته‌اند: «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است!» آیا شما نزد خود این «آگاهی از مسئولیت شهروندی» را دیده‌اید؟ ما با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، هنوز در انتظار رویت بارقه‌ای هر چند کوچک از این آگاهی دقیقه‌شماری می‌کنیم. و به بررسی اظهارات رضا پهلوی در راستای مواضع محافل سلطنت‌طلب در همینجا پایان می‌دهیم.

در این مرحله سعی در ارائة تحلیلی شتابزده از مواضع «بی‌بی‌سی» خواهیم داشت. کارمند «بی‌بی‌سی» در این مصاحبه یک خط اصلی را با دو هدف اساسی دنبال می‌کند. هدف نخست پنهان داشتن نقش سیاست‌های خارجی طی حوادثی است که نهایت امر به کودتای 22 بهمن 57 منجر می‌شود. بر اساس پرسش‌های ایشان، البته در چارچوب مواضع حاکمیت انگلستان، سلطنت سقوط کرد، چرا که مردم با آن مخالف بودند!‌ خیلی جالب است! رژیمی که مهم‌ترین پایگاه‌های شنود و جاسوسی در مرزهای اتحادشوروی را برای غرب فراهم آورده بود، رژیمی که پس از کودتای «تره‌کی» در افغانستان مهم‌ترین محورها جهت حمایت از مجاهدین افغان را حتی پیش از علنی شدن حضور نظامی غرب در منطقه تأمین می‌کرد، رژیمی که تحت نظارت مستقیم غرب تبدیل به عامل ثبات در منطقة خلیج‌فارس شده بود و پیوسته به نقش ژاندارمی غرب «افتخار» می‌نمود، در مرزهای ابرقدرت اتحاد شوروی، آنهم در اوج «جنگ سرد» سقوط می‌کند،‌ چرا که آقای خمینی و بنی‌صدر و یزدی و «مردم» و چند دانشجوی ژولیده مو با این رژیم مخالف‌اند!

باید گفت که القاء چنین امری و دامن زدن به این توهم، شیوه‌ای است استعماری. بارها در اینمورد سخن گفته‌ایم. سقوط رژیم پهلوی دقیقاً از الگوئی پیروی کرد که امروز اوباش سبز در ایران به کار می‌برند. و سکوت کامل رادیو مسکو طی «بحران‌سازی» حضرت امام، به صراحت نشان داد که بحران کاملاً «خانگی» بوده. ما این «الگو» را پیشتر در ساختار تاریخچة استعماری کشور «بهینه‌سازی» حاکمیت‌های استعماری خوانده‌ایم. اگر امروز این «بهینه‌سازی» همانطور که می‌بینیم با مشکلاتی عدیده روبرو شده، فقط به دلیل از میان رفتن دیواره‌های امنیتی «جنگ ‌سرد» است. با از میان رفتن این دیواره‌هاست که ویژگی بحران‌سازی «خانگی» از میان می‌رود و بحران، چه غرب بخواهد و چه نخواهد «جهانی» می‌شود. دست غرب طی بحران‌سازی «انتخابات» اخیر، در کاسة حنائی افتاده که طی 80 سال گذشته با آن هیچ آشنائی‌ نداشته.

ما در همین راستا به دکان‌داران «بی‌بی‌سی» توصیه می‌کنیم کالای «مخالفت مردم» با رژیم پهلوی را هر چه زودتر از روی پیشخوان برداشته به عمق پستو ببرند، چرا که روند جریانات در داخل مرزها به هیچ عنوان در مسیر توجیه چنین اراجیف و مزخرفاتی متحول نمی‌شود و هر چه «انتقال» این کالای احمق‌پسند از پیشخوان به پستو دیرتر صورت پذیرد، بی‌آبروئی و افتضاحی که گریبان‌گیر مبلغین آن می‌شود، گسترده‌تر خواهد بود. خلاصه اگر استعمار غرب عبارت مضحک «آگاهی از مسئولیت شهروندی» را در دهان رضا پهلوی گذاشته، بهتر است نخست همین «آگاهی» را در مورد روند تبلیغاتی خویش دنبال کند.

هدف دوم «بی‌بی‌سی» اثبات «بی‌اعتنائی» و «بی‌طرفی» کامل حاکمیت انگلستان در مورد گذشتة رژیم پهلوی و آیندة ولیعهد ایران است! باید از مسئولان «بی‌بی‌سی» پرسید، اگر این بی‌اعتنائی به پهلوی‌ها و رژیم گذشته صحت دارد، چرا وقت گرانبهای آنتن‌های رادیو را به اینان اختصاص داده‌اید؟ حتماً برای آگاهی مردم ایران از وضعیت مزاجی رضا پهلوی است که ایشان را به رادیو «بی‌بی‌سی» می‌آورید! ما می‌دانیم که پروژة «شیخ و شاه» در دست تهیه است، ولی در همینجا بگوئیم که این نوع پروژه‌ها را دیگر به سادگی گذشته‌ها نمی‌توان بر ملت‌ ایران تحمیل کرد. دمکراسی‌های غرب هیچگاه از تحکیم و استقرار دمکراسی در دیگر کشورها حمایت نکرده‌اند. و مهم‌ترین نمونة ضدیت اینان با برقراری دمکراسی، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق، در مورد روسیه و اروپای شرقی قابل رویت بود: استقرار حاکمیت‌های فاشیست، همزمان با جنگ افروزی و تروریسم. ولی برقراری یک فاشیسم نوین در ایران از آن چکمه‌هاست که به پای بریتانیای سابقاً کبیر خیلی گشاد است؛ می‌توانید طی چند سال آینده مرتباً بر طبل «حسین حسین! میرحسین» بزنید، ولی نه این میرحسین مفلوک آن موسوی جلادی خواهد شد که توانست 8 سال با جنگ و سرکوب ملت ایران را به خفقان بکشاند و هزاران جوان این مملکت را در زندان تیرباران کند، و نه این هیاهو می‌تواند زمینه‌ساز بازگشت سلطنت آریامهری‌ها و رستاخیزی‌ها به کشور ایران شود.

در آخر همانطور که بالاتر گفتیم نگاهی به زمینة بنیادین تشکیلاتی خواهیم داشت که بتواند نهایت امر دمکراسی سیاسی را در ایران تحقق بخشد. می‌دانیم که در کشورهای غرب دمکراسی سیاسی نتیجة چند قطبی شدن مراکز تولید صنعتی بوده. این مرکزیت‌ها پس از گذشت چندین دهه از گسترش شبانه‌روزی و انباشت ثروت که به قیمت چپاول ملت‌های جهان سوم صورت گرفت، به این صرافت افتادند که همکاری و همراهی از منظر سیاسی از تصادم و تخالف و درگیری «پرمنفعت‌تر» است. این است «رمز» جاودانة دمکراسی بورژوازی. ولی ملت ایران نه امکان فراهم آوردن رشد بورژوازی را دارد، چرا که همین غرب به دلیل تقابل منافع در برابر رشد این پدیده در کشورمان قد علم خواهد کرد، و نه حکومت ایران قادر است از طریق تسخیر بازارهای خارجی در داخل مرزها به امر انباشت ثروت اقدام کند. می‌دانیم که جنگ اول و دوم جهانی فقط برای تقسیم بازارهای خارجی میان امپراتوری‌های سرمایه‌سالار به وقوع پیوست. حال آن‌ها که دادوفریاد «دمکراسی» به راه انداخته‌اند بهتر است تکلیف‌شان را با چند و چون این روند بیش از این‌ها روشن کنند.

آنچه ما تحت عنوان یک پروژة «حداقلی» ارائه کرده‌ایم و پیشتر نیز اجزاء آنرا معرفی نموده‌ایم، حمایت از نقش شهروندی در ساختارهای صنفی، اتحادیه‌های کارگری، اتحادیه‌های اصناف، تولیدکننده و مصرف‌کننده، اطباء و مطبوعاتی‌ها و … است. به استنباط ما استعمار از ایران با خواهش و تمنا بیرون نخواهد رفت، در نتیجه در برابر شکل‌گیری هر گونه روند دمکراتیک به دلیل تقابل دمکراسی با منافع استعماری خود سد ایجاد خواهد نمود. عمل دولت احمدی‌نژاد در سرکوب بی‌رویه و بی‌دلیل اتحادیه‌های کارگری و دیگر تشکل‌های صنفی و … فقط در همین مطلب «ساده» خلاصه می‌شود. در نتیجه می‌باید از اصل «تقابل» میان تشکل‌های مختلف مردمی و دولت دست‌نشانده حمایت کرد؛ این همان تقابلی است که نهایت امر در جامعه دو قطب واقعی و نه «مجازی» تشکیل خواهد داد. قطب «ملت ایران» در برابر دولت دست‌نشاندة استعمار! همانطور که گفتیم، این یک پروژة حداقلی است و در آینده سعی خواهیم داشت که در مورد آن بیشتر سخن بگوئیم.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید17دسامبر2009

formatforex.co.cc
a1unblock.co.cc
freesurfing3.co.tv
breaklimit.co.cc
accesswebs.info
claydoz.co.cc
web-crawler.co.cc
earning-point-begin.co.cc
theforexunblock.cz.cc
labuyo.co.cc
freenolimitonline.info
foreverforex.co.cc
bobiscrazy.co.cc
blockfree4.info
break-down.co.cc
surelyhide.co.cc
pexfour.co.cc
forever-unblock.co.cc
incog.me
unblockedjaiku.info
unblockedsquidoo.info
unblockedmylol.info
penetrateorkut.info
hidemypig.info
anonymy-web.fr
justhideme.com
iptarget.info
webproxybypass.cn
anonymous2bebo.info
penetratefriendster.info
unblocked-wasabi.info
freefacebookproxy.cn
webbench.co.uk
bestpricemagic.com
unblockednexopia.info
freeunblockproxy.cn
access-friendster.info
golno.info
phproxyschoolproxy.cn
bazoom.info
unblockedreddit.info
s-proxy.info
wait4you.info
filter-access.info
facebookproxylists.cn
surfing-anonymous.info
zsearch.info
firewallpenetrator.info
penetrateinfo
unblockedstumbleupon.info
penetratefilter.info
internetunlocker.info
polno.info
urev.info
proxyhostunblocker.co.cc
epoxhi.co.cc
monkeyfork.co.cc
proxydefender.co.cc
myforexunblock.cz.cc
teenhide.co.cc

توده‌های ملی!

همانطور که پیشتر نیز حدس می‌زدیم «بحران‌سازی» در قلب حکومت اسلامی توسط عوامل وابسته به حکومت گام‌به‌گام دنبال می‌شود و در پی دستیابی به چند هدف اصلی و اساسی است. نمونة روشن و واضح این نوع «بحران‌سازی» بساطی بود که تحت عنوان مبارزات دانشجوئی بر محور سالگرد «16 آذرماه» در تهران و برخی شهرستان‌ها به مورد اجراء گذاشته شد. البته جای تعجب ندارد که مخالفان «رسمی» حکومت اسلامی، یعنی آنان که همگی از جمله آتش‌بیاران معرکة آیت‌الله خمینی بودند و بعداً بر سر تقسیم غنائم از ملاجماعت رودست خورده به گوشة عزلت چپیدند، از هواداران اصلی «نبرد دانشجویان» در 16 آذر باشند! پیشتر نیز گفته بودیم که گشودن جبهه‌ای کاذب و برخاسته از «دو قطب» ظاهراً متخالف در بطن جامعه مهم‌ترین ابزاری است که استعمار می‌تواند با تکیه بر آن به اهداف پایه‌ای و اساسی خود دست یابد.

زمانیکه جامعه بجای تلاش جهت تحصیل آنچه حقوق‌ اجتماعی، صنفی، فردی، آزادی مطبوعات و آزادی فعالیت سیاسی و فرهنگی و غیره نام دارد، فقط خود را بر محور یک تئوری «براندازانه» و به طریق اولی استعماری متمرکز کند، عملاً کنترل مسائل و نظارت عمومی را حتی پیش از سقوط رژیم استبدادی به دست عوامل استبداد جدید واگذار کرده. این سناریوئی است که ما ایرانیان طی غائله‌ای که توسط آمریکا و عوامل‌اش در ایران به راه افتاد و نهایت امر به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد رشد و توسعة گام به گام آن را شاهد بودیم. برخلاف تمامی هیاهوئی که اوباش وابسته به سازمان‌های اطلاعاتی غرب و در رأس آن‌ها ساواکی‌های مستقر در قشرهای مختلف آنروز ایران به راه انداخته بودند، طی آخرین ماه‌های حکومت شاه مسئلة اساسی و پایه‌ای به هیچ عنوان سرنگونی پهلوی نبود؛ این رژیم از سال‌ها پیش مرده بود و برخورداری از حمایت غرب تنها وسیلة حفظ موجودیت‌اش بود. در لحظه‌ای که غرب به دلیل منافع استراتژیک خود دست از حمایت شاه برداشت، مسئلة اصلی از منظر استعمار جهانی جایگزین کردن این رژیم با حکومت اسلامی بود، نه چیز دیگری!

تظاهرات «عظیمی» که در تاسوعا و عاشورای سال 1357 توسط عمال خمینی و وابستگان به سازمان‌های اطلاعاتی در کشور به راه افتاد، هدفی جز تثبیت موضع خمینی به عنوان «رهبر» بلامنازع کشور دنبال نمی‌کرد. این همان پروسه‌ای است که در مطالب پیشین تحت عنوان «ارعاب عمومی» به آن مفصلاً اشاره کرده‌ایم. چنین تظاهرات عظیمی فقط وسیله و ابزاری جهت ارعاب «دیگران» است. خلاصة کلام، زمانیکه بلندگوی رسانه‌‌ها از حضور میلیون‌ها و میلیون‌ها طرفداران یک فرد بخصوص در یک تظاهرات سراسری و کشوری «خبرسازی» می‌کنند، و «ماوقع» را با آب و تاب به خورد خلق‌الله می‌دهند، در یک جامعة بسته، سرکوب شده و سانسور شده، این «خبرسازی» معنا و مفهومی کاملاً روشن دارد: احدی حق اعتراض به موضع‌گیری‌های این «فرد بی‌نهایت محبوب» را نخواهد داشت! این پیامی است که تظاهرات استعماری در عاشورا و تاسوعای سال 1357 دنبال می‌کرد و در کمال تأسف به بهترین وجه به خواست‌های خود نیز نائل آمد.

ولی جای تعجب ندارد که تمامی تشکیلات و دفترودستک‌های به اصطلاح «سیاسی» که امروز از «نبرد» دانشجویان در 16 آذرماه قدردانی‌ می‌کنند، در همان روزها جهت شرکت در تظاهرات سرنوشت‌ساز عاشورا و تاسوعا که توسط ساواک برنامه‌ریزی شده بود سرودست می‌شکستند. «تحلیل‌های» درون‌سازمانی نیز علیرغم سکوت مزورانة این سازمان‌ها و احزاب، کاملاً روشن بود؛ حال که استعمار دست از شاه شسته و به نعلین خمینی متوسل شده می‌بایست تلاش کرد تا هر چه بیشتر به رأس هرم قدرت و مراکز تصمیم‌گیری رژیم جدید «نزدیک» شویم! آنچه این سازمان‌ها و تشکیلات در این گیرودار فراموش می‌کنند این مسئلة ظاهراً بی‌اهمیت است که با دمیدن در بوق استعمار نمی‌توان مدعی شرکت در یک جنبش ضداستعماری شد.

این «تحلیل‌سازی» واژگونه که همه روزه توسط تشکیلات و سازمان‌های کذا همچون آدامس بادکنکی در خط تولید صنعتی در مقیاس میلیونی تولید شده و به خورد جماعت داده می‌شود، نهایت امر مطالبات مردم را که طبیعتاً در تقابل با بهره‌کشی‌های استعماری از ملت ایران قرار می‌گیرد، نه در ارتباط مستقیم با منافع استعماری که در ارتباط با دولت جدید قرار خواهد داد!‌ خلاصه بگوئیم، این «روند» نوعی پوشش دادن به سیاست‌های استعماری است، جهت خارج کردن‌شان از تیررس افکارعمومی. دولت «جدید» در چارچوب این وعده‌های «سرخرمن» گویا قرار است تمامی مطالبات ملت را همان روز نخست برآورده کند! در نتیجه به هیچ عنوان مردم کشور نیازمند حزب، مطبوعات، سندیکا، و فعالیت‌های فرهنگی و هنری و … نیستند! «امام»، «شاه» یا همان رهبر همه چیز را درست می‌کند، این حزب‌بازی هم مزاحم احوالات حضرت امام است و باید «اصلاً برود!» این نوعی وعدة سرخرمن دادن و «خرکردن‌خلق‌الله» است که به بهترین صورت ممکن طی 8 دهه در کشور رایج شده.

در لایة سیاسی، وعده‌های سرخرمن در جناح راست همیشه توسط محفلی در بوق گذاشته می‌شود که از دورة مصدق خود را «جبهة‌ ملی» معرفی کرده. البته ریشه‌های این جبهه می‌باید در میان لات‌ولوت‌های دربار قاجار جستجو شود، اینان نوعی بازماندگان چوب‌داران دوله‌ها و سلطنه‌ها هستند که در روند دگردیسی شیوه‌های تولید در جامعه خود را با این تحولات ظاهراً بخوبی هماهنگ نموده‌اند. اینکه این به اصطلاح «جبهة ملی» اصولاً چیست و چکاره‌ است، جای بحث و گفتگو دارد. فقط همین بس که در قلب این «جبهه» اگر از آخوندها و قاری‌های پشمالو گرفته تا ژیگولوی‌های فرنگی مآب و قرتی، و از چادرسیاه‌های روضه‌خوان سفرة حضرت عباس گرفته تا مینی‌ژوپ‌پوش‌های پر ادا و اطوار پاریسی مشاهده می‌کنیم، فقط به این دلیل است که اینان واقعاً «ملی» هستند!‌ طبیعی است که هر نوع کالای «ملی» در این صندوقچه پیدا شود.

در جناح چپ نیز وظیفة تولید آدامس‌بادکنکی «خلق» بر عهدة دستگاهی است که خود را از دیرباز «حزب توده‌» خوانده. اینان افق دیدشان همان است که استالین «خلیل‌الله» می‌فرمود: زنده باد حزب! گوربابای ملت!

زمانیکه در چارچوب نیازهای استعماری عوامل دولت دست‌نشانده عملاً پای به مرحله «بحران‌سازی» در سطح جامعه می‌گذارند، دو جریان ذکر شده در بالا آناً لنگر برداشته، سفینه‌های‌شان را در مسیر توجیه همین «بحران‌سازی‌ها» با بادبان‌های‌ برافراشته به راه می‌اندازند‌ و گام به گام به بحران‌سازان از مسیرهائی ظاهراً «غیردولتی» یاری می‌رسانند. عملکرد این دو جریان که یکی خود را در جناح راست مستقر کرده و دیگری در جناح چپ سینه‌زنی می‌کند همان است که پیشتر در مورد تظاهرات «عظیم» و غیرقابل کنترل عنوان کردیم، یعنی ارعاب دیگران. منفردها، احزاب کوچک‌تر و تشکیلات غیروابسته به محورهای استعماری به دلیل حمایت گستردة شبکة رسانه‌ای در برابر این دو جریان که امروز شاخک‌های متفاوتی هم در محافل و مراکز مختلف برای خود دست و پا کرده‌اند، احساس عجز کرده، از نظر سیاسی خود را موظف به پیروی از منویات جریانات مذکور می‌بینند. این است یکی از رموز پیروزی استعمار و شکست پیوستة ملت ایران در تمامی تحرکات سیاسی‌اش. در شرایط بحرانی، راست و چپ در جامعه تحت پوشش قرار می‌گیرد، صدای احدی نمی‌باید شنیده شود!

برای مشاهدة شیوة رفتار این دو جریان در زمینة عملی راه درازی نمی‌باید پیمود. همین لات‌بازی‌ای که جناح موسوی و خاتمی و کروبی تحت عنوان «انتخابات» به راه انداخته‌اند شاهدی است زنده، حی و حاضر در برابرمان. این «آقایان»، چه نامزد انتخابات و چه غیر همگی از جمله اعضاء حکومت سرکوبگر اسلامی هستند. زمانیکه پیشتر عنوان کردیم، حاکمیت به دست خود پای به مرحلة «بحران‌سازی» می‌گذارد،‌ با در نظر گرفتن آنچه امروز شاهدیم گزافه نگفته‌ایم. مگر آقای موسوی طی سه دهه، خودشان عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و نخست‌وزیر و رئیس شورایعالی انقلاب فرهنگی نبوده‌اند؟ چه شده که امروز از رفتار با زندانیان و خصوصاً بدرفتاری با دانشجویان ابراز ناراحتی و نگرانی می‌فرمایند؟ مگر تیرباران چندین هزار جوان ایرانی در زندان‌ها و سرکوب مستقیم محافل دانشجوئی در دورة صدارت ایشان صورت نگرفته؟

این سئوالات همگی بی‌جواب خواهد ماند! دلیل نیز روشن است: فضای «غیردولتی» در سیاست کشور از راست تا چپ توسط دو محفل وابسته به استعمار یعنی «جبهة ملی» و «حزب‌توده» اشغال شده. آنجا که تبلیغات دولت کاربرد خود را از دست می‌دهد کار تبلیغاتی بر عهدة ایندو جریان است. و جهت بحران‌سازی، جناح «جبهة ملی» اینبار رسماً با «اوباش سبز» دست اتحاد داده، و بیشرمی و وقاحت این به اصطلاح جبهه باعث شده که حزب توده نیز برای عقب نماندن از قافلة «تمدن» تبدیل به یکی از مهم‌ترین بلندگوها در حمایت از میرحسین موسوی شود!

در قلب چنین شرایطی دیگر جریانات سیاسی همگی خود را در اقلیت می‌بینند و دو راه بیشتر در برابر نخواهند داشت. یا با قبول انزوای سیاسی دست به فعالیت می‌زنند، عملی که موفقیت زیادی در پی نمی‌آورد، و یا اینکه تلاش می‌کنند در صفوف ایجاد شده توسط ایندو جریان وابسته جائی برای خود جستجو کنند. و در هر حال محکوم به شکست خواهند بود چرا که نه «جبهة ملی» در جستجوی قدرت سیاسی است، و نه حزب توده! اینان فقط فراهم آورندگان شرایط انتقال‌اند، کاری با آیندة حاکمیت سیاسی در کشور ندارند. با نگاهی به فعالیت‌های جبهة ملی و محافل وابسته به آن و خصوصاً حزب‌توده طی بحران‌سازی‌های 28 مرداد و 22 بهمن به صراحت می‌توان از نقش واقعی ایندو جریان پرده برداشت. در نتیجه تمامی محافل و افراد و شخصیت‌هائی که به هر دلیل خود را در کنار اینان قرار دهند محکوم به شکست خواهند بود.

با این وجود شرایط سیاسی کشور به دلیل فروپاشی قرنطینة هولناک «جنگ‌سرد» به صورتی پایه‌ای تغییر کرده، هر چند شاهدیم که نه نقش حاکمیت‌ها در «بحران‌سازی» آنقدرها تحت تأثیر این تغییرات قرار گرفته، و نه «فعال‌مایشائی» این «حزب‌نماها» با گذشته تفاوتی کرده. ولی شرایط جدید مسلماً مسائل جدیدی به دنبال خواهد آورد، و به استنباط ما بحران‌سازی نوین حاکمیت اسلامی، به دلیل همین شرایط نوین پای در منجلابی خواهد گذارد که بیشتر دامن‌گیر حکومت اسلامی و همین «احزاب» استعماری خواهد شد تا جامعة ایران در تمامیت خود. با در نظر گرفتن شرایطی که در بالا عنوان کردیم، سعی می‌کنیم از بحران‌سازی‌هائی که جدیداً بر محور پاره کردن عکس روح‌الله خمینی در دانشگاه تهران به راه افتاده تا آنجا که یک وبلاگ امکان می‌دهد کشف‌رمز کنیم.

می‌دانیم که در روند «بحران‌سازی»، نهایت امر می‌باید اجزاء بحران‌ساز پای به پروسة «رهبرسازی» و «سربازگیری» نیز بگذارند. برای جریانات بحران‌ساز، این یک روند «طبیعی» به شمار می‌آید. ولی از طرف دیگر، فقط و فقط از طریق پیش‌راندن نظریة استعماری «براندازی» و تحمیل گسست ظاهری بر روند مسائل اجتماعی، تشکیلاتی و سازمانی است که می‌توان عمل بسیار پایه‌ای و «مهم» رهبرسازی را امکانپذیر کرد. دیدیم که توجیهات گستردة رسانه‌های استعماری بر محور «براندازی» و دوقطبی‌ نمودن ظاهری فضای سیاسی طی ماه‌های گذشته به تمام و کمال دنبال ‌شد، با این وجود جریان «منفور» سبز نتوانست پای به پروسة «رهبرسازی» بگذارد؛ شخصیت‌های این جریان مفلوک‌تر و مضحک‌تر از آنند که همچون شیخ روح‌الله ناشناس باقی مانده باشند. و به دلیل عدم کارآئی محافل استعماری در امر حیاتی «رهبرسازی»، اینبار حکومت اسلامی می‌کوشد که این روند شوم را با استفاده از شخص آیت‌الله خمینی، برای بار دوم صورت دهد! به همین دلیل است که عوامل ساواک همزمان هم بحران‌سازی در دانشگاه‌ها را آغاز کرده‌اند، و هم نهایت امر دست به پاره کردن عکس‌های خمینی می‌زنند! این عملیات متهورانه نیز به طور کامل، البته بدون «شناسائی» اشخاص مسئول، فیلم‌برداری شده و از طرف ساواک در تلویزیون‌ به نمایش در می‌آید!

البته در توضیح عبارت «گسست ظاهری» شاید بتوان مطالبی در همینجا عنوان کرد، می‌دانیم که آنچه در 28 مرداد و 22 بهمن در کشور صورت گرفت «گسست» در معنای منقطع کردن روابط استعماری و پایه‌ریزی روابطی نوین، حتی از نوع «نواستعماری» نبوده. گسست‌ها بسیار ظاهری و نهایت امر صوری باقی ماند. این گسست‌ها در عمل نیروهای سرکوبگر را بار دیگر تطهیر می‌کرد و به آنان حیاتی دوباره می‌بخشید. به طور مثال طی دوران بحران‌سازی که به کودتای 28 مرداد منتهی شد، محافل وابسته به انگلیس که در رأس آن‌ها مصدق‌السلطنه و دیگر «جبهه‌ای‌ها» نشسته بودند به طور کامل تطهیر شد؛ اینان پس از کودتای 28 مرداد «آزادیخواهان» بودند، نه نوکران انگلیس! در جناح راست‌گرایان افراطی‌تر، ارتش شاهنشاهی و شخص شاه به دلیل جلوگیری از آشوب و فتنه توانستند «حیات» سیاسی دوباره پیدا کنند. شاه که پیش از کودتا در رسانه‌ها، خصوصاً به دلیل ازدواج «ویژه‌اش» با دختری از خانوادة اسفندیاری مضحکة خاص و عام بود، تبدیل شد به «اعلیحضرت عظیم‌الشان»! ارتش مزور شاهنشاهی نیز که طی چند دهه، خصوصاً در بزنگاه شهریور 1320، بارها بر علیه پادشاه ایران کودتا کرده بود، پس از 28 مرداد همنشین و هم‌دل شاه معرفی شد تا بتواند بعدها به دستور استعمار، و در بزنگاه 22 بهمن، دربار را بر سر همین شاه خراب کرده، امکان بازسازی دمکراتیک فضای سیاسی کشور را تحت نظارت دولت بختیار از میان بردارد و کشور را دودستی تحویل روح‌الله خمینی و باند اراذل و اوباش او بدهد. فراموش نکرده‌ایم که در 22 بهمن، اوباش در خیابان‌ها چه شعاری می‌دادند: «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست»! و این همان ارتشی بود که در 15 خرداد ظاهراً جنبش اسلام‌گرایانة حضرت امام خمینی را به خاک و خون کشیده بود!

نمونة این «گسست‌ها» را که می‌باید گسست‌های ویژه لقب داد؛ در تمامی کشورهای استعمارزده می‌توان مشاهده کرد. هدف از این «گسست‌ها» مخدوش نمودن هر چه بیشتر مرزهای تشکیلات سیاسی و سازمانی و ایدئولوژیک است. ولی در ایران «گسست‌ها» دیگر از این قاعدة کلی نمی‌تواند پیروی کند. اینجاست دلیل به تله افتادن «جنبش سبز!» دولت احمدی‌نژاد تمامی تلاش خود را جهت به بن‌بست رساندن مطالبات دمکراتیک مردم ایران صورت می‌دهد، تا در چارچوب سیاست‌های استعماری بتواند کشور را در عمل به مرحلة آشوب نزدیک کند؛ «جنبش‌سبز» نیز دست در دست همین دولت برنامة آشوب‌ها را تنظیم می‌کند؛ جبهة ملی و حزب توده نیز تمامی تلاش خود را جهت «رهبرسازی» یعنی معرفی میرحسین موسوی به عنوان «رهبر» جنبش به خرج می‌دهند، ولی جامعه پای در فرایند «رهبرسازی» نگذاشته و به استنباط ما چنین فرایندی در راه نخواهد بود. اینجاست که بار دیگر حکومت اسلامی دست‌اندرکار نشاندن روح‌الله خمینی بر مسند رهبری می‌شود و اینکار را با پاره کردن «شمایل مقدس» این جنایتکار شناخته آغاز می‌کند؛ آغازی که می‌باید بهترین پایان و عاقبت کار تلقی شود.

امروز در چارچوب «بحران‌سازی» دولت دست‌نشانده و هم‌راهی محافل استعماری، جریان مفتضحانه‌ای که نام «جنبش سبز» بر خود گذاشته در برابر افکار عمومی ملت ایران عملاً به تله افتاده. «سبزها» و تمامی جریانات استعماری‌ای که حامیان آنان به شمار می‌روند در برابر یک سئوال کلی و غیرقابل تغییر قرار دارند: تکلیف این «جنبش» با مرده‌ریگ و ارثیة خونین و ننگین استبداد روح‌الله خمینی چیست؟ این سئوالی است که ما پیشتر خود را برای مطرح کردن‌اش آماده کرده بودیم؛ می‌دانستیم که بن‌بست «بحران‌سازی» استعماری به دلیل تغییرات ساختاری و استراتژیک اینبار نمی‌تواند با کمک محافل غرب به نفع نوکران استعمار یک‌شبه متحول شود. حال می‌باید دید چه درصدی از «سبزها» و طرفداران نظریة «تقلب انتخاباتی» حاضرند همزمان هم از ارثیة نکبت‌بار روح‌الله خمینی دفاع کنند، هم آخوند منتظری را که به فرمان وی عزل شده مورد نوازش‌های گرم و مردمی قرار دهند و هم مخالفت با سیاست‌های دولت فعلی را در چنتة «ایدئولوژی» حضرت امام راحل بچپانند؟ باید قبول کرد که چنین شامورتی‌بازی‌هائی حتی از عهدة شعبده‌بازان مفتضح جنبش سبز نیز برنمی‌آید. امروز زمان آن رسیده که تحرکات سیاسی در جامعه راهی جز آنچه تا به حال در پیش داشته برگزیند. و رهروان این مسیر مسلماً اگر با تکیه بر تجربیات سیاسی ملت ایران پای پیش بگذارند، به هیچ عنوان از مسیرهائی که قبلاً دیگران تحت نظارت عالیة استعمار غرب گذشته‌اند،‌ عبور نخواهند کرد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید15دسامبر2009

umfice.co.cc
pulpydirect.com
unblockedmylol.info
schoolhatelove.co.cc
unstopway.com
anonymous-surfing36.co.cc
filtersuck.co.cc
surfper.co.cc
allunblocked3.info
mondayfresh.co.cc
ipforge.info
blockunblock5.info
funstudent.co.cc
freezefired.co.cc
onlineproxify.cz.cc
datw.info
tax2012.co.cc
consultantfirms.info
wecanhideu1.info
fastandfree2.info
xopen9.info
lasersmokingstop.info
anonymous2bebo.info
save-by-the-bell.co.tv
donatforex.co.cc
forexunlock.cz.cc
hidemart.co.cc
fast-student.co.cc
proxylite.info
hidefiltering.co.cc
wintermemory.com
zsearch.info
laborfrees.co.cc
proforextradingtraining.info
avoidfilter.co.cc
hidemyboss.co.cc
peekaboo1.info
penetratefriendster.info
firewallevader.co.cc
schoolspeed.co.cc
e-unblock.co.cc
zinninvo.co.cc
dexter-time.co.cc
hiddenspeed.co.cc
skin-snap.co.cc
quickunblock3.info
bestsslproxy.info
freshmondayproxy.co.cc
frrepops.co.cc
filter-access.info


باله و شتر!

زمانیکه محمد خاتمی در «انتخابات» سال 1376 با شعار اصلاحات پای به میانة میدان سیاست در حکومت اسلامی گذاشت، مسئله روشن بود. حکومت به بن‌بست رسیده بود و حامیان داخلی و خارجی آن تلاش داشتند از پدیدة «اصلاح‌طلبی» به عنوان سپر بلا استفاده کنند. در اینمورد پیشتر فراوان سخن گفته‌ایم، ولی در همین مقطع می‌باید بار دیگر تأکید کرد که بن‌بست کذا فقط مربوط به عملکرد حکومت اسلامی در دوران سرداران سازندگی نمی‌‌شد؛ وقوع تغییرات استراتژیک عمده‌ در منطقه و نقش کلیدی ایران در معادلات خاورمیانه نگرشی نوین به مسئلة‌ سیاست جاری را در کشورمان الزامی ‌کرده بود. به هر تقدیر در آغاز این نقش‌پذیری سیاسی شاهد ظهور چندین جبهة «نوین» در سیاست‌های داخلی کشور هستیم.

به طور مثال در همین دوره است که پدیده‌ای به نام «مخالف‌نمائی» پای به منصة‌ظهور می‌گذارد. این مخالف‌نمایان در واقع اعضای وابسته به جناح‌های مختلف حکومت اسلامی‌اند که در روندی کاملاً حساب شده و پرشتاب به خارج از کشور «نشت» ‌کرده، با کمک مالی و سازمانی سفارتخانه‌های حکومت اسلامی و محافل محلی وابسته به غرب مواضع تبلیغاتی و رسانه‌ای را یکی پس از دیگری «فتح» می‌کنند. عملکرد اینان در سال‌های پس از پدیدة خاتمی ارمغان «جالب توجهی» برای ملت ایران به همراه آورده؛ گروه‌ها و افراد و شخصیت‌هائی که طی سه دهة گذشته به عناوین مختلف با حکومت اسلامی مخالفت و برخوردهای شدید داشتند، به تدریج در سایة اینان، تحت الهامات اینان و در مسیر اهداف اینان قرار می‌گیرند! مخالفان دیرپای حکومت اسلامی رنگ و بوی این جماعت را می‌گیرند و کار بجائی می‌رسد که برخی اوقات حتی به همکاری با اینان «مفتخر» نیز می‌شوند! البته گروه‌هائی می‌توان یافت که همچون حزب‌توده عمداً تن به این «رنگ‌باختگی‌ها» داده‌اند، اینان به خیال خود و در چارچوب‌ همان «زرنگی‌های» متداول و معمول‌ خودشان می‌خواهند از آب‌گل‌آلود ماهی بگیرند! ولی کم نیستند جریانات و جماعاتی که واقعاً اسیر دست این هیاهوی تبلیغاتی شده‌اند.

افرادی که طی اینمدت با هیاهو و تبلیغات فراوان از دیواره‌های امنیتی و تشکیلاتی حکومت اسلامی جدا شده و به ایالات متحد و اروپای غربی ارسال شدند،‌ با همیاری محافل مختلف دست‌اندرکار فعالیتی هستند که ما آن را در این مقطع بازسازی تئوری استعمار در ایران می‌خوانیم. در مورد این «بازسازی تئوریک» اگر فرصتی و عمری باقی بود مسلماً در مطالب آینده توضیحاتی خواهیم آورد. ولی تا آنجا که به دلائل این بازنگری تئوریک مربوط می‌شود می‌توان به اختصار عنوان کرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات عمده‌ای که این فروپاشی در سطح جهانی،‌ خصوصاً در زمینة دیواره‌های امنیتی و نظامی به همراه آورد، اروپای شرقی پای در جنگ و برادرکشی گذاشت؛ اروپای غربی به سرعت واحد پول مشترک خود را ـ پروژه‌ای که سال‌ها در بایگانی‌ها خاک می‌خورد، اجرائی نمود؛ و ارتش‌های غرب خاک کشورهای عراق و افغانستان را به بهانه‌های واهی به توبره کشیدند. بازسازی «تئوری استعمار» در ایران در چارچوب همین «تحولات» می‌باید مورد بررسی قرار گیرد. ارتش‌های غربی، به دلیل همسایگی ایران با روسیه نتوانستند همچون افغانستان و عراق پای به خاک ایران گذاشته برنامة مورد نظر را در محل با توسل به نیروهای نظامی و سرکوب امنیتی «حل‌وفصل» کنند. به همین دلیل است که بازسازی «تئوری استعمار» در ایران از چنین ویژگی‌هائی برخوردار شده.

مهره‌هائی که فرضاً می‌بایست این «بازسازی تئوریک» را در چارچوب منافع درازمدت غرب به سر منزل مقصود برسانند، کار خود را نخست در داخل کشور آغاز کردند. ولی همانطور که می‌توان حدس زد اینان مایة زیادی ندارند، و به دلیل خاستگاه‌ استعماری و دست‌ساز و مصنوعی‌شان شناگرانی ناشی‌اند که بیشتر از آنچه موج‌ها را بشکنند، آب‌ دریا نوش‌جان می‌کنند. این «مهره‌ها» قادر نیستند در یک گسترة قابل‌قبول دست به نظریه‌پردازی بزنند. خلاصه کنیم، اینان اصولاً‌ مرد این میدان نیستند. شاهد بودیم که در نخستین روزهای حکومت اصلاح‌طلبان گروه‌هائی از همین «نظریه‌پردازان» به سرعت پای به نشریات و محافل و سخنرانی‌ها گذاشتند و سریعاً با الهام از متون چند کتاب و دفترچه شروع به تئوری‌سازی کردند. ولی اگر «تئوری» اینان زمانیکه فقط به بازگوئی از محفوظات‌شان محدود می‌شد، به دلیل تکیه بر صاحب‌نظران بلندپایه از انسجام نسبی برخوردار ‌بود، در مرحلة «کاربردی» و زمانیکه بحث‌ها گسترده‌تر می‌شد به طور کلی پای به تناقض‌گوئی می‌گذاشت. بررسی گفتار و نوشتار بسیاری از این «تئوری‌سازان» را در مطالب همین وبلاگ‌ها آورده‌ایم؛ و مشت نمونة‌ خروار است!

طی این دوره در عمل ثابت شد که استنباط قدرت‌های استعماری از مسائل کشور ایران و نقش رهبری «محافل» در ساختار قدرت کاملاً خبط و اشتباه بوده. استعمار بر پایة این استنباط غلط می‌پنداشت که به دلیل «صاحب‌کلامی» فرضی نزد اربابان حوزه‌ها، زمانیکه چند تریبون در اختیار گروه ویژه‌ای از این ملایان قرار گیرد، تئوری‌های مورد نظر همچون کبوتران سبک‌بال به اوج آسمان نیلگون نظریه‌پردازی کشور پر خواهند کشید؛ دیدیم که اصلاً چنین شد. سخنان ملایان، حتی فرهیخته‌ترین‌شان از مرحلة خزعبلات و جفنگیات فراتر نرفت و برخلاف انتظار محافل استعماری سرسپردگی مورد نظر از طرف قشرهای مختلف شهری نیز به این «افاضات» آنقدرها بی‌قید و شرط نبود. معادلات به طور خودبه‌خود «حل و فصل» نمی‌شد، چرا که قشرهای فرهیخته، آنان که به زور سرنیزة سرکوب استعماری به «سکوت» محکوم شده بودند، در اطراف خود و در هر گام نظریه‌پردازی‌های الکن و ناقص را، حداقل در میان اطرافیان‌شان «افشاء» می‌کردند.

به عبارت دیگر، دستگاهی که پایه‌های حاکمیت خود را پس از 22 بهمن 57، بر اساس عوام‌زدگی و لات‌بازی و اوباش‌پروری مستقر کرده بود، طی دورة «اصلاحات» می‌کوشید که با تکیه بر همان مهره‌های معمول، شیوه‌های حکومت را به مرحلة «نظریه‌پردازی» نیز برساند! انتظار «نظریه‌پردازی» از اوباش درست مثل این است که از یک شترجماز انتظار داشته باشیم برای‌مان بالة دریاچة قو برقصد! و یا به قول سعدی،

بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند
همچو خر در یخ بماند چون گه برهان بود

باید قبول کرد که انتظارات استعمار از بساط آخوندبازی در ایران غیرقابل قبول بود، و بازیگران صحنة یک حکومت استبدادی در هیچ کشور دنیا قادر به ایفای چنین نقش‌هائی نیستند. استعمار به دلیل همین بن‌بست‌ها مجبور شد که در اولین ماه‌های حکومت خاتمی، به دلیل مقاومت ملت ایران در برابر خواست‌های «نوین‌استعماری» عملاً حاکمیت را به تعطیل بکشاند؛ خاتمی شد همان بهرمانی، البته منهای «سازندگی»!‌ چرا که طی 8 سال حکومت، علیرغم قیمت بالای نفت‌خام آقای خاتمی در مملکت ایران یک سنگ هم روی سنگ نگذاشتند.

در این مقطع بود که جریان «مخالف‌نما‌سازی» آغاز شد. و گروه‌، گروه وابستگان حکومت در خارج از کشور مستقر ‌شدند. حتی گروه‌هائی را به مراکز دانشگاهی فرستادند، و یا دانشگاهیان جمکرانی را با وعده‌وعیدهائی به مکتب‌خانه‌های غرب کشاندند و تحت عنوان «مخالفت» با دولت استبدادی احمدی‌نژاد، برای اینان تریبون و غیره درست کردند؛ هر چند در عمل تحت کارآموزی قرارشان دادند. هدف نیز کاملاً روشن بود. حال که زمینة «نظریه‌پردازی» در داخل نمی‌توانست به نفع غرب متحول ‌شود، غرب این زمینه را مستقیماً در خارج از کشور و تحت‌نظارت عوامل خود برای اوباش صادراتی حکومت جمکران فراهم می‌آورد! باشد که به مصداق حکایت همان الاغی که کودک کاهل و تن‌پروری را عمری به مکتب‌خانه ‌برد،‌ اینان نیز نهایتاً آیت‌الکرسی بیاموزند!

بررسی پدیدة «مخالف‌نمائی» در تاریخچة حکومت استعماری اسلامی حائز اهمیت بسیار زیادی است. دیدیم زمانیکه جناح خاتمی به دلیل نبود زمینة واقعی در طرح‌های «اصلاحات» شکست ‌خورد، جریانی به نام «مخالف‌نمائی» علم می‌شود تا بتواند چرخش سیاسی مورد نظر در حکومت اسلامی را با کمک نظریه‌پردازان غرب «تئوریزه» کند. ولی به انتظار روزی که این «تئوری‌ها» در مکتب‌خانه‌ها «تولید» شود، کشور ایران بار دیگر به دامان نظریة «دولت اوباش» بازگشت، و ریاست این دولت را هم به کسی محول کردند که به معنای واقعی کلمه شایستة رهبری این جریان بود: آقای احمدی‌نژاد! دیدیم که ایشان در راستای همان برنامه‌های استعماری، با «اصرار» فراوان و جهت به نمایش گذاشتن پتانسیل‌های «نظریه‌پردازی» در جمکران، به دانشگاه کلمبیا رفته سخنرانی معروف‌شان را هم ایراد فرمودند. ولی خارج از سازی که احمدی‌نژاد در کلمبیا زد که هم کوک‌اش خراب بود و هم خارج از «دستگاه» زده شد، مخالف‌نمائی برای تئوریزه کردن «مخالفت ظاهری» با حکومت اسلامی به صورت کلی این تمایل را دارد که به تدریج خود را تبدیل به «تریبون» اصلی ‌کند.

ولی تئوری‌های مورد نیاز اصلاح‌طلبی را نمی‌توان یک‌شبه از خم ‌رنگ‌ریزی بیرون کشید، آنهم با توسل به افرادی که از نظر شناخت و درک و سواد اصولاً پتانسیل این قبیل کارها را ندارند. از طرف دیگر، تحمیل یک حکومت شترگاوپلنگ بر ملت ایران، حکومتی که دیگر حتی زمینة توجیهات عوامگرایانة رایج در دو دهة گذشته را نیز از دست داده، برای غرب و در رأس آن برای ایالات متحد در منطقة خلیج‌فارس و آسیای مرکزی بسیار گران تمام خواهد شد. فراموش نکنیم که تمامی این «تحولات» در مسیر شاهرگ‌های انتقال انرژی،‌ و مرزهای مستقیم روسیه و حتی در زمینه‌ای گسترده‌تر در منطقة نفوذ ارتش هند در جریان است. اینجاست که در جریان سازماندهی به مخالف‌نمائی، غرب تلاش می‌کند تا عوامل «احساسی» را نیز به میانة میدان بیاورد. این همان عواملی است که پس از «انتخابات» اخیر عملاً توسط محافل رسانه‌ای غرب در بوق و کرنا گذاشته شد.

خلاصة کلام،‌ آنچه را غرب به دلیل بن‌بست‌های نظریه‌پردازی استعماری نتوانست با تکیه بر «فلسفة خشک» به میانة میدان سیاست کشور بیاندازد، اینک قصد دارد با «چشم‌‌تر» بر ملت ایران تحمیل کند. دولت ایران و احمدی‌نژاد، همان احمدی‌نژاد خبیثی که دانشجویان کلمبیا از نزدیک شناخته‌اند،‌ با «تقلب» میرحسین موسوی «معصوم» و «بیگناه» را که هیچکس نمی‌شناسد شکست داده! و در این راه دانشجویانی کتک می‌خورند؛ معترضان جوانی در زندان‌ها مورد تجاوز قرار می‌گیرند؛ ملتی رأی‌اش را می‌خواهد؛ نامزدهای انتخاباتی حق‌شان پامال شده؛ ندای جوان و زیبا نیز اینچنین وحشیانه در خیابان به قتل ‌رسیده؛ و … باید قبول کرد که اگر به این «موضوعات» چند فیلم و مقالة مناسب و عکس‌هائی «گویا» اضافه کنیم حتی اشک اصغر قاتل معروف را هم با آنهمه شقاوت می‌توان در آورد! ملت ایران جای خود دارد، دیدیم که ملت‌های دیگر، حتی آنان که نمی‌دانند اصلاً ایران کجاست، برای ما کم گریه نکردند!

ولی ما در همینجا باید عنوان کنیم که تکیة رسانه‌ای غرب بر لایه‌های احساسی و میدان دادن به این زمینه‌ها در عمل فقط برخاسته از یک واقعیت ملموس و تکان‌دهنده است: غرب اینبار نیز در فراهم آوردن زمینة مناسب جهت ایجاد چرخش مورد نظر خود یک شکست را پیش‌بینی می‌کند. این سئوال باقی می‌ماند: با سوءاستفاده از «چشم‌تر» تا کی و تا کجا می‌توان چوبین بودن پای استدلال غرب را در ایران پنهان نگاه داشت؟ چرا که فراگیر کردن لایه‌های احساسی در این میانه فقط به این معناست که غرب دستاوردهای تئوریک و نظریه‌پردازانه را هنوز جهت تحکیم مواضع خود در هنگامة «انتخابات» آینده کافی نمی‌بیند. خلاصة مطلب اگر غرب در 4 سال آینده خود را آمادة چرخش تئوریک مورد نظر نبیند به احتمال زیاد باز هم از پیروزی نامزد اصلاح‌طلب خود چشم پوشیده در یک شامورتی‌بازی تلاش خواهد کرد که فردی وابسته به جناح‌های اقتدارطلب را از صندوق‌ها بیرون بکشد. و در چنین بزنگاهی بار دیگر همین فجایع به صور و طرق مختلف در سطح جامعه تکرار می‌شود.

به هر تقدیر تجربة انتخاب دوبارة احمدی‌نژاد نشان داد که استعمار قصد ندارد دفتر مضحک و بن‌بست دوران «سیدخندان» را بار دیگر بگشاید. دفتر و بن‌بستی که دولت حاکم در قلب آن به دلیل نبود زمینة کافی، مرتباً در میدان «قانون‌مداری» افاضات، و در میدان «قانون‌ستیزی» عمل می‌کرد!‌ البته «عملیات» قانون‌ستیزی به حساب دیگران، یا افراد ناشناس و بدخواهان گذاشته شد. حال باید پرسید بن‌بست احمدی‌نژاد کار را به کجا خواهد کشاند؟ و تا آنجا که به موضوع امروز ما مربوط می‌شود، نقش مخالف‌نمایان در این میانه چه خواهد بود؟

مخالف‌نمایان چند مأموریت اصلی دارند. نخستین نقش آنان میدان دادن به این «خلط مبحث» است که حکومت اسلامی، روحانیت شیعه و محافل آخوندی از پایگاهی مردمی و فراگیر برخوردار بوده، یا اینکه در صورت تجدید نظر در برخی مواضع، آخوندها می‌توانند به چنین پایگاهی دست یابند. دومین نقش مخالف‌نمایان کلیدی جلوه دادن رأی ایالات متحد به عنوان «حامی اصلی دمکراسی» در ایران، با هدف تحریف نقش تاریخی آمریکا در استقرار استبداد در کشورمان است! و اما نقش سوم مخالف‌نمایان در اعمال سانسور بر دیگران خلاصه می‌شود! به عبارت دیگر حذف تمامی جریانات فکری، حتی فلسفی و تئوریک از صحنة جامعه به نفع مواضع «مطلوب». همانطور که دیدیم این سانسور نخست از طریق در بوق و کرنا گذاشتن خزعبل‌بافی‌های خاتمی و کدیور و شمس‌الواعظین و … آغاز شد، و آنزمان که این روش به بن‌بست نظری برخورد کرد، جای خود را آناً به هیاهوسالاری و «احساسات» داد؛ همان استراتژی «چشم تر» که امروز با تکیه بر آن قصد به عقب راندن دیگران را دارند، و پیشتر از آن سخن گفته‌ایم.

امروز این سه استراتژی‌ در میانة میدان «مخالف‌نمائی» کاملاً علنی شده، و مخالف‌نمایان امکان پنهان کردن‌ این سه شیوة‌ مزورانه را ندارند. حال می‌باید این سه مبحث را هر چند با شتاب و به صورتی سطحی شکافت. نخست اینکه، روحانی جماعت در یک دمکراسی نمی‌تواند نقشی کلیدی ایفا کند، و به فرض محال حتی اگر ایالات متحد طرفدار استقرار دمکراسی سیاسی در ایران تلقی شود، تکیة بیش‌از حد این دولت متجاوز بر قشر روحانی خود دلیلی است بر اینکه ادعای «دمکراسی‌دوستی» واشنگتن فقط یک دروغ بی‌شرمانه است. دمکراسی به عنوان یک حاکمیت دنیوی و انسان‌محور از منظر شیعی‌مسلکان «اباحی‌گری» است، و به هیچ عنوان سنخیتی با «دنیای الهی» نمی‌تواند برقرار کند. و دقیقاً به دلیل برخورد با همین بن‌بست‌های تئوریک بود که مخالف‌نمایان پای در میدان «احساسی» گذاشته و سعی در دمیدن در بوق «احساسات» رقیق مردمان دارند. ولی به استنباط ما نه دمیدن در بوق احساسات رقیق مردمان می‌تواند استراتژی‌های ایالات متحد را نجات دهد، و نه تلاش اینان جهت توجیه مواضع روحانی‌جماعت!

آیندة آقای احمدی‌نژاد نیز در همین راستا مسلماً‌ آنقدرها درخشان نخواهد بود؛ و هر چند آمریکا به دلیل نامناسب بودن وضعیت اصلاح‌طلبان، به صورت تلویحی در تحکیم مواضع اصولگرایان در ایران بکوشد، امکان گشوده شدن جبهه‌های دیگری در فضای سیاست کشور در آینده‌ای بسیار نزدیک به مراتب از احتمال پیروزی جدید اصولگرائی محتمل‌تر می‌نماید.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید11دسامبر2009

refresh-beauty.co.cc
happynewforex.co.cc
ipswan.info
top-browse.co.cc
firewalledsurf.co.tv
proxilator1.info
unblockhabib.co.cc
unblocked4u1.info
mycutehamsters.co.cc
rapidspeed.co.tv
landballsnow.co.cc
ipstealthforex.co.cc
zbom.info
forex-schoolmates.co.cc
break-add-on.co.cc
gettinginside.co.cc
safesidesurfing.com
anonymous-surfing33.co.cc
tednes.co.cc
bypassschoolfirewalls.info
staytogether.co.cc
proxystart.info
ninjawebproxy.com
twitahz.co.cc
blackberys.co.cc
proceba.co.cc
maxspeed.co.tv
bossproxy3.info
facebookznow.co.cc
howtoaccessblockedsites.info
bypass-workfilters.info
packhou.co.cc
piercebemine.co.cc
dejavuproxy.co.cc
allunblocked5.info
geoproxy.info
greatipforex.co.cc
bossproxy1.info
overaem.co.cc
crazyballslife.co.cc
obtundw.co.cc
nofailproxy4.info
candlestickz.co.cc
proxy-authentic.co.cc
proxilator3.info
sprintznow.co.cc
freecreditloans.co.cc
koolunblock5.info
schoolabaccess.co.cc
4freelance.co.cc

پیشنماز و قانون!

سیاست‌زدگی و هیاهوسالاری در فضاهای آموزش عالی کشور همچنان به پیش رانده می‌شود. این تنها اظهارنظر بیطرفانه و منصفانه‌ای است که می‌توان از تحولات 16 آذرماه امسال ارائه داد. البته همانطور که دیدیم جهت این فضاسازی‌های سیاسی دست‌هائی فعالانه در کارند. اینکه دانشجو در روز دانشجو می‌باید چه مطالباتی داشته باشد، و از دولت چه درخواست‌هائی را به صورت صنفی، رسمی و واقعی مطالبه کند، و اینکه دفترودستکی که تحت عنوان مجلس قانونگز‌اری به راه افتاده چگونه می‌باید با خواست‌ها و انتظارات تشکل‌های دانشجوئی و دانش‌آموزی در کشور برخورد داشته باشد، در این فضاسازی‌ها به هیچ عنوان اهمیتی ندارد. مشتی لات‌واوباش از طرف دولت با چوب و چماق و زنجیر و شلنگ مجهز شده، تحت عنوان «دانشجویان حزب‌اللهی» به مرکز شهر روانه می‌شوند تا در «روز دانشجو» با افرادی که خود از جمله هم‌اینان‌اند و تحت عنوان «مخالف» سیاسی دست به هیاهوسالاری از نوع دیگری زده‌اند، درگیری به راه بیاندازند! این است «صورتبندی» ایده‌آل استعمار از آنچه فعالیت سیاسی، صنفی، سازمانی و غیره در کشورهای جهان سوم می‌تواند باشد.

می‌دانیم که دانشجو در کشور ایران از هر نظر تحت فشار است. مسائل رفاهی و مالی، عدم تناسب فضاهای آموزشی و امکانات آموزشی با نیازها و الزامات هر رشتة تحصیلی، کمبود مزمن و غیرقابل قبول کتابخانه، نشریات و کتب مناسب دانشگاهی و لابراتوارها، تحمیل الزامات باندهای سرکوبگر متشکل از دانشجونمایان، مستخدمین و کارگران محیط‌های دانشگاهی بر روزمرة دانشجو، تحمیل کادرهای بی‌سواد و نورچشمی بر فضاهای آموزشی و … این فهرست بسیار گسترده‌تر از آن است که حتی بتوان ادعای کامل کردن آن را داشت. ولی به دلیل عملکرد مزورانة دولت احمدی‌نژاد و همکاری جانانة مخالف‌نمایان این حکومت یعنی باندهای «اصلاح‌طلب» و سبز، در روز دانشجو هیچیک از این مطالبات به گوش احدی نرسید. آنچه شنیدیم هیاهو بود و فیلم‌های کج‌ومعوج «آماتور» از مشتی عربده‌جو که گویا گروهی از آنان طرفداران «جنبش سبز» هستند و گروه دیگر مخالف این جنبش! بلندگوهای استعماری از این نمایشات مهوع و تأسف‌بار تحت عنوان «مبارزات جوانان ایران در روز دانشجو» سخن به میان می‌آورند، در حالیکه به صراحت می‌توان گفت این مضحکه بیشتر به معنای لبیک حاکمان و مخالف‌نمایان به الزامات سیاست‌های استعماری است؛ آنچه گذشت نه مبارزه بود و نه می‌تواند در مسیر به ارزش گذاشتن مطالباتی روشن و مشخص از ارزش برخوردار شود. این تحولات فقط زمینه‌‌سازی است جهت تعمیم سرکوب از طرف حکومت اسلامی بر تمامی قشرها در کشور.

در آغاز این نمایشات ضدایرانی شاهد اطلاعیة «پرمحتوای» دولت احمدی‌نژاد نیز هستیم!‌ این دولت برخلاف تمامی قوانین جاری فعالیت خبرنگاران، فیلم‌برداران، گزارشگران و دیگر کارکنان ارباب جراید و خبرگزاری‌های خارجی را طی سه روز در مرکز شهر صرفاً با یک اطلاعیه «ممنوع» اعلام می‌کند! این در حالی است که گروه قابل توجهی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی هنوز خود را از دور یا نزدیک وابسته به جریان «سبز» و اصلاحات معرفی کرده، برای این دکان بازارگرمی می‌کنند. اگر حضور خبرنگاران توسط دولت ممنوع می‌شود، منطقاً از طرف مخالفان می‌باید در سطوح مختلف دولتی، تشکیلاتی و خصوصاً در قوة مقننه عکس‌العمل مناسب دیده شود! به هیچ عنوان چنین عکس‌العملی نمی‌بینیم. خلاصة کلام ممنوعیت حضور نمایندگان جراید در این روزهای «سرنوشت‌ساز» از طرف هر دو گروه مورد تأئید قرار می‌گیرد.

دولتی‌ها با جلوگیری از حضور خبرنگاران، «شمار چشم‌گیر» طرفداران دولت را که مجهز به زنجیر و قمه و شلنگ با شعار «حیدر، حیدر» به مردم در خیابان‌ها حمله‌ور شده‌اند «زیر سبیل» در می‌کنند، و به خیال خود ملت ایران را مرعوب این شیوه‌های «مرضیه» نموده، اقتدار امثال احمدی‌نژاد و علی‌خامنه‌ای را در سطح جهانی به اثبات ‌می‌رسانند! «جنبش سبز» نیز با حمایت از عدم حضور رسانه‌ها «مظلومیتی» فرضی برای هیاهوطلبان خود فراهم می‌آورد، و در غیبت مستندسازان نبود هر گونه برنامة سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در قلب این به اصطلاح «جنبش» را به سکوت برگزار می‌کند. خلاصه یکی حق‌مطلق می‌شود، دیگری هم باطل‌مطلق، فقط بستگی به این دارد که ناظر در کدام جبهه بنشیند و منافع‌اش چه حکم کند! برنامه‌ای هم برای مملکت در دست نیست. یکی ظاهراً سرکوب می‌کند، دیگری هم ظاهراً سرکوب می‌شود، ولی آنکه در این روند استعماری و سازمان یافته از سوی محافل دست‌نشانده سرکوب خواهد شد ما ملت هستیم. هر دو گروه ملت را هدف قرار داده.

اینکه دانشجوی ایرانی بر سر میلیاردها مترمکعب گازطبیعی و صدها میلیون بشکه نفت‌خام نشسته و غذائی می‌خورد که در کشورهای صنعتی بجای کود پای درخت می‌ریزند، اینکه خوابگاه‌های دانشجوئی از «کیفیتی» برخوردار است که بر اساس قوانین در کشورهای صنعتی در حد آغل گوسفند نیز نمی‌تواند مورد استفاده قرار گیرد، اصلاً اهمیت ندارد. مهم این است که پس از سه دهه حاکمیت مشتی اوباش و لات و آدمکش، علی خامنه‌ای به عنوان رهبر حکومت اسلامی، و میرحسین موسوی در مقام عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی، «روز دانشجو» را هر کدام به نفع خود مصادره کنند، و با توسل به این خیمه‌شب‌بازی ضدایرانی برای خود بار دیگر جلال و جبروت دست‌وپا بفرمایند. بار دیگر همچون بزنگاه‌های قبلی مطالبات ملت ایران به حاشیه رانده شود، و مشتی اوهام و مزخرفات را تحت عنوان «اهداف انقلاب» به ملت ایران حقنه کنند. روندی که همزمان در خارج ایران و داخل مرزها سازماندهی شده، به مورد اجرا گذاشته می‌شود، و مخالفان این روند استعماری، از هر دسته و گروه، به هر ترتیب ممکن سرکوب شده از صحنه خارج می‌شوند.

سایت‌های مخالف‌نما و مراکز وابسته به خبرگزاری‌های «معتبر» بر روی شبکة اینترنت نیز، همگی به شیوه‌ای یک‌سان و با تکیه بر شایعات و اظهارنظر «شاهدان عینی» خبر می‌سازند، دولت احمدی‌نژاد نیز در مسیر منافع خود بر پایة همین شایعات به نفع دولت خبرسازی می‌کند! اگر هم کسی در صحت و سقم این روند تردید کند، آناً برچسب پیروی از «نظریة توطئه» بر پیشانی‌اش چسبانده شده، از صحنه به بیرون پرتاب می‌شود. خلاصه بگوئیم،‌ یک روند استعماری در حال شکل‌گیری است که در برابر هر مانعی برخورد فیزیکی و حذفی خواهد داشت.

یادمان نرفته دوران کودتای 22 بهمن را!‌ آنروزها نیز روند کذا دقیقاً به همین صورت پرداخت شد و صیقل خورد. کار بجائی رسیده بود که حتی پیش از سقوط رژیم پهلوی کسی جرأت نداشت از حضرت امام خمینی «انتقاد» کند! تمامی لات‌ولوت‌های «جاوید شاه» طرفداران امام خمینی بودند، با چاقوها و زنجیرهای‌شان! این همان صورتبندی است که از طرف قدرت‌های استعماری بار دیگر در ایران بازسازی می‌شود. در اینمورد بارها و بارها توضیحاتی آورده‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم. ولی در همینجا می‌باید یادآوری کرد که پیروزی و یا شکست در برابر این روند استعماری فقط و فقط به درجة هوشیاری ملت ایران بستگی دارد. اگر بار دیگر شبکه‌های «تحمیق» بتوانند اهداف واقعی، صنفی، ملموس و اساسی را با اهدافی مجازی و نمایشی و معنوی و خصوصاً رهنمودهای فراگیر شخصیت‌های «مصنوعی» و دست‌ساز استعمار جایگزین کنند، مسلم بدانیم بار دیگر پای در یک فاشیسم خونریز و بی‌مسئولیت خواهیم گذاشت. استعمار دست از این لقمه برنمی‌دارد، مگر آنکه دست‌هایش را ملت ایران قطع کند.

در ادامة این نمایشات تأسف‌بار اوباش یونیفورم پوش حکومت اسلامی اعلام می‌دارند که بیش از 200 تن از «تظاهرکنندگان» نیز دستگیر شده‌اند. در حکومت اسلامی بی‌مسئولیتی مقامات انتظامی و قضائی تا به آنجا کشیده که بسیاری افراد را در صورت دستگیری به صورت «ناشناس» به بند می‌اندازند‌، بعضی اوقات حتی نام وکلای مدافع و جرم دستگیرشدگان نیز مشخص نخواهد شد!‌ خلاصة کلام، جامعة ایران تحت حکومت اسلامی درست همچون یک باغ‌وحش البته به صورتی «وارونه» اداره می‌شود. انسان‌ها در قفس‌اند و جانوران وحشی نقش نگهبانان باغ‌وحش را ایفا می‌کنند:

«[فرماندة نيروى انتظامى تهران بزرگ اعلام کرد] پليس در روز 16 آذر هيچگونه تيراندازى نداشت و تنها در دو مورد از گاز اشك‌‌آور استفاده كرد.»
منبع: رادیو فردا 17 آذرماه 1388

باید به جناب فرمانده تبریک گفت. بدون تیراندازی و فقط با دو کپسول گاز اشک‌آور نیروهای «مقتدر» پلیس حکومت اسلامی توانسته‌اند بیش از 200 نفر را که تظاهرات‌شان از طرف بلندگوهای دولت «ضدامنیتی» قلمداد شده بود، دستگیر کنند. اگر تظاهرکنندگان تا به این اندازه «خطرناک» بودند چطور پلیس مفلوک و بدبخت حکومت اسلامی 200 نفرشان را بدون شلیک یک گلوله دستگیر می‌کند. اگر جناب فرمانده 200 مرغ و خروس را هم می‌خواستند در مرکز شهر به دام بیاندازند مسلماً بیش از این‌ها مهمات و تجهیزات «مصرف» می‌شد. این همان نوع «خبرسازی‌» است که بالاتر در مورد اهداف‌اش سخن گفته‌ایم. آنچه در این خبرسازی از اهمیت اساسی برخوردار می‌شود ارائة تصویر مقتدر از حکومت اسلامی است! و می‌بینیم که هر دو جناح و حتی خبرگزاری‌های اجنبی، این نوع خبرسازی را در چارچوب منافع حکومت اسلامی بخوبی به کار می‌گیرد. یکی می‌شود ستمگر مقتدر و توانا، طرف دیگر هم «شهید» و مظلوم ناتوان!

از طرف دیگر، در چارچوب پیامدهای همین تظاهرات «ضددانشجوئی» که همزمان دولت احمدی‌نژاد و مخالف‌نمایان «خط‌امام» به راه انداختند،‌ شاهد اظهارات «قانونمندانة» یکی دیگر از دلقک‌های دربار حکومت اسلامی هستیم. آخوند اژه‌ای که به دلیل جنایات‌اش از طرف پلیس بین‌الملل تحت پیگرد قانونی است، و در مقام «دادستان کل کشور» در حکومت اسلامی انجام وظیفه‌ می‌کنند، چنین فرموده‌اند:

«از این پس اگر کسی دستگیر شد، خانواده‌ها حق گله ندارند، چرا که مردم بیش از این تحمل نداشته و ما هم از این پس مهلت نخواهیم داد.»
منبع: رادیوفردا، 17 آذرماه 1388

پس تا حالا ایشان «مهلت» داده بودند!‌ مهلت به چه چیزی داده بودید حاج‌آقا؟ مهلت داده بودید تا میرحسین موسوی جنایتکار با «خط امام» کذائی‌اش به میان جان‌تان برسد و از جوابگوئی شما و همکاران آدمکش‌تان در برابر افکار عمومی ما ایرانیان پیشگیری کند؟ واقعاً که جنابعالی، میرحسین موسوی و علی خامنه‌ای، همگی دست در دست اربابان‌تان خیلی کور خوانده‌اید. نظریة تبدیل یک فاشیسم بی‌مسئولیت و پوسیده، به یک فاشیسم «مردمی» و تازه‌نفس و به همان اندازه بی‌مسئولیت، که از جانب محافل سرکوبگر استعماری نسخه‌اش پیچیده شده بود، و همچون نمونة انقلابات و تحولات و رفرم‌های رنگارنگ طی تاریخ 80 سالة اخیر در قوالب متفاوت از چپ‌نمائی گرفته تا دین‌فروشی می‌بایست به خورد ملت ایران داده ‌‌شود، امروز دیگر محلی از اعراب ندارد. خلاصه پیش‌نماز! بی‌خود هارت‌وپورت نکن که بوی گند خرابکاری‌ات همه جا پیچیده!‌ اگر در این مملکت روزی قانون در کار آید اولین کسی که می‌باید در برابر قاضی جوابگوی اتهامات و جرائم‌اش باشد خود جنابعالی هستید.

ولی در توضیح مواضع «دادستان کل کشور» بهتر است نگاهی به شرایط فعلی از منظر استراتژی قدرت‌های بزرگ بیاندازیم. اگر آخوند اژه‌ای نمی‌تواند میرحسین موسوی و اراذل وابسته به او را دستگیر ‌کند،‌ دلائلی به مراتب مهم‌تر از «مردم» و خانواده‌های «مردم» در میان است. اوباشی از قبیل اژه‌ای حتی مادر محترمة خودشان را هم اگر منافع این رژیم حکم کند به قتل ‌خواهند رساند. ولی می‌بینیم که اینجا را «کوتاه» آمده‌اند! بله، ایالات متحد طی سال‌های بوش تحفه‌ای به نام احمدی‌نژاد از صندوق‌شکسته‌های رأی‌سازی در حکومت اسلامی بیرون کشید. این تحفة نطنز قرار بود با هارت‌وپورت و مسخرگی و دلقک‌بازی زمینه‌ساز جنگ با ارتش ایالات متحد در مرزها شده نهایت امر حضور نظامی آمریکا در کرانة دریای خزر را تحقق بخشد. این طرح «زیرکانه» همانطور که دیدیم به آب گو…ید! حال آمریکائی‌ها با زرنگی تمام سعی دارند تولید دکان خودشان،‌ یعنی همین احمدی‌نژاد را در برابر افکار عمومی جهان در تقابل با پدیده‌ای قرار دهند که گویا خیلی «دمکراتیک» و مردمی است! این پدیده همان «جنبش سبز» است!

بله، این همان جنبش سبز کذاست که در چند گام سیاست بحران‌سازی را دنبال می‌کند. در نخستین گام، هدف واشنگتن فراهم آوردن امکان بازسازی حکومت اسلامی از درون بود. این مهم فقط می‌توانست از طریق مزدوری همچون میرحسین موسوی «اجرائی» شود، چرا که موسوی از منظر امنیتی و وابستگی به ساختارهای سرکوب و خفقان به مراتب از احمدی‌نژاد مهم‌تر و والامقام‌تر است. اگر هدف نخست اجرائی می‌شد، و اوباش سبز تحت عنوان دولت انتخابی در اطراف موسوی، آنهم در مقام رئیس جمهور «میلیونی» متمرکز می‌شدند، حکومت جمکران در عمل بار دیگر نفس تازه می‌کرد و می‌توانست برای قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای در چارچوب منافع آمریکا خطر اسلام‌گرائی را به ارمغان بیاورد. ولی همانطور که دیدیم در این گام نیز آمریکا شکست خورد.

در نتیجه گام دیگری آغاز شده، و امروز هدف اصلی تبدیل احمدی‌نژاد به «دژخیم» در برابر افکارعمومی است، دژخیمی که آمریکا گویا با او بسیار دشمن است! خبرگزاری‌های وابسته به ایالات متحد در چارچوب این تزویر بی‌شرمانه تمامی تلاش خود را به کار گرفته‌اند تا روسیه و هند و چین را دوستان احمدی‌نژاد جا بزنند!‌ و می‌دانیم که سرمایه‌گذاری فعلی آمریکا بر روی جنبش سبز روی به منافعی دارد که در انتخابات آیندة جمکران معنا و مفهوم خواهد گرفت!‌ در آینده، یک رئیس جمهور «سبز» که خیلی «دمکراتیک» است و مورد تأئید آمریکا نیز قرار دارد، احمدی‌نژاد منفور را که دوست و همکار روسیه و چین معرفی می‌شود در انتخاباتی مردمی شکست داده، به جای او می‌نشیند. و این از آن دورنماهاست که حسابی آب از لب‌ولوچة گاوچران‌ها آویزان می‌کند. می‌بینیم که چگونه در چارچوب یک طرح درازمدت، و فقط با تکیه بر یک شبکة استعماری خبرسازی، در راستای منافع درازمدت آمریکا نوکر خانه‌زاد واشنگتن تبدیل به مهرة کرملین ‌‌شده! این همان بساطی است که در آمریکای لاتین با هوگوچاوز و لولا نیز به راه افتاده.

به این دلیل است که آخوند اژه‌ای گویا تا به حال نمی‌توانستند اوباش سبز را دستگیر کنند،‌ نه به دلائل انسانی!‌ ولی اگر امروز ایشان «گیوه را ور کشیده»، قصد جان این اراذل کرده‌اند می‌توان نتیجه گرفت که گویا طرح‌های دیگری در کار آمده. به احتمال زیاد اربابان آمریکائی کارآئی اوباش سبز را در این میدان به زیر سئوال برده‌اند، و طراحان نقشه‌های استعماری پروژه‌های دیگری در سیاست جاری به منصة ظهور خواهند رساند. به هر تقدیر برنامة جدید هر چه باشد تردیدی نداشته باشیم که برد و باخت استعمار در این میدان، همانطور که گفتیم فقط و فقط بستگی به درجة هوشیاری ملت ایران خواهد داشت.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید9دسامبر2009

51whois.co.cc
freekaleekz.co.cc
broadband-speed.co.cc
rapid-servers.com
leave-me-pass.co.cc
letitbeboy.co.cc
tradinggate.co.cc
hotproxify.cz.cc
bullettunnel.co.cc
surfstealthy.co.cc
fastbrowsingforex.info
my-pr0xy.info
staybest.info
studentfreetime.co.cc
newmoonforex.co.cc
wortleyhall.info
bebopenetrator.info
blackmateria.co.cc
unblockedeveryday.co.cc
anonymousproxybypass.info
anonymous-surfing30.co.cc
rapidipforex.co.cc
mamafeelfree.co.cc
unblockedxanga.info
unblockedmultiply.info
igotschooled.co.cc
refer-friend.co.cc
keephide.co.cc
freeforexsurf.co.cc
litenn.co.cc
makemydays.co.cc
proxy2012.co.cc
comnet.co.tv
this1proxy.co.cc
cleuzied.co.cc
boybetterknow.info
letein.co.cc
rock-proxy.co.cc
numberone-proxy.co.cc
privacyforex.co.cc
santinoz.co.cc
websiteproxy.info
netproxify.cz.cc
freshipforex.co.cc
moymoyz.co.cc
avaliabilityforex.co.cc
ipxmas.info
accesslibrary.co.cc
non-authoritative.co.cc
rewasrewos.co.cc