«بند» آبادی!

عکس

 

 

روزهاست که حکومت اسلامی در برابر تحولات مصر،   ترکیه و خصوصاً سوریه،  در تخالف با ریشه‌های ساختاری و سیاسی خود موضع‌گیری می‌کند.    اطلاعیه‌های «رسمی» تشکیلات مختلف این حکومت که به مناسبت‌های متفاوت پیرامون تحولات فوق‌ صادر ‌شده، جملگی نارسا و بی‌معنا می‌نماید،  هر چند در مرحلة تحلیل «هدف‌دار» و مغرضانه است.   بارها در وبلاگ‌های پیشین گفته‌ایم که تصور همراهی «احتمالی» حکومت اسلامی با تحولات مصر،  سوریه و ترکیه دور از ذهن می‌نماید.   و اینهمه به چند دلیل. 

 

نخست اینکه،  فراموش نکنیم،  حکومت اسلامی یک مجموعة کودتائی و دست‌نشانده است و چنین ساختاری فی‌نفسه،  همچون دیگر ساختارهای دست‌ساز،  از تحولات هراس دارد.  برای این نوع حکومت‌ها سکون،  رکود،  جزمیت و فروهشتگی نهایت مطلوب است.   و به صراحت دیدیم که همین «حکومت» با تمامی هیاهو و هل‌من‌مبارزطلبی‌هائی که طی سالیان دراز به خورد ملت ایران داده بود،  چگونه در برابر مخالف‌نمایان «سبز» دست‌وپای‌اش را گم کرد و کار را عملاً به یک مینی‌کودتای «نصفه ـ ‌‌ نیمه» و الکن کشاند.  چگونه می‌توان تصور کرد که چنین مجموعة پوشالی و بی‌بنیادی بتواند با هجمة افکار عمومی بر علیه حکومت‌هائی در یک منطقة کلیدی همچون خاورمیانه همراهی نشان دهد؟ 

 

دیگر آنکه،  جنبش‌هائی که در سه کشور مصر،  ترکیه و سوریه در جریان اوفتاده جملگی از سوی ساختارهای غیرمذهبی است که با حمایت بخش عمده‌ای از افکار عمومی در صدد مقابله با نگرش «حکومت مذهبی» برآمده‌اند.   چگونه می‌توان تصور کرد که حکومت ملایان جمکرانی،   به صرف حضور چند علوی،   آن‌هم لائیک در جبهة دولت سوریه،   و یا چند  شیعی‌مسلک لائیک در میان مخالفان اردوغان،   و … با این «جنبش‌های ملی» و ضدتئوکراتیک همگام باشد؟ 

 

و نهایت امر اینکه، تحولات سه کشور فوق جملگی از منبع مخالفت مسکو با گسترش‌طلبی‌های «لندن ـ واشنگتن» تغذیه می‌شود.   به طور مثال،  در ترکیه،   این محور «ترکیه ـ برزیل» است که مورد تهاجم استراتژیک قرار گرفته.   و یادمان نرفته که دولت احمدی‌نژاد نیز پیرامون «برنامة هسته‌ای» تمایل زیادی جهت قرار گرفتن در مسیر همین محور از خود نشان می‌داد.  در سوریه،  این ساختار دفاع منطقه‌ای است که مسکو خود را موظف به حمایت از دولت بعث در برابر آمریکا کرده.  و نهایت امر در مصر،  این سنت برقراری حاکمیت‌های دست‌نشاندة انگلستان جهت کنترل آب‌راه سوئز است که به زیر سئوال ‌رفته.   در چنین هیهاتی مشکل می‌توان نقشی برای حکومت جمکران قائل شد.  حکومتی که هنوز جوهر «رضایت‌نامة» ارتش شاهنشاهی و ساواک پای «قانون اساسی» آن خشک نشده! 

 

ولی از آنجا که ماهیت حاکمیت اسلامی با دروغ پیوندی ناگسستنی دارد،   عناصر مزور و احمق نیز در رأس و بدنة امورش بسیارند.   و یکی از همین «نوابغ» جهان اسلام کسی نیست جز  فیروزآبادی،   «ژنرال صحرای کربلا!»  این «ژنرال پیش از این» زبانزد همگان است،  و جمکرانی‌ها هم از بزدلی و ترسوئی‌اش داستان‌ها ساخته‌اند،   و گویا به هزاران بهانه از شرکت در «نبرد مقدس» اسلام و مسلمین برضد «صدام کافر» طفره رفته بود.   این ژنرال «فراری» از جنگ،  امروز با سخنان‌اش «بند» مقام معظم،  حماسة بزرگ «حسن فوتبال» و «پرستیز» حکومت جمکران را به آب داده!    فیلد مارشال فیروزآبادی پس از آنکه یک‌بار دیگر «مچ» آمریکا را به حساب خودش «باز»‌ کرده،  چنین نتیجه می‌گیرد که تمامی این تحولات ـ  ترکیه،  مصر و سوریه ـ  به دلیل تمایل آمریکا به آشوب‌افکنی در منطقه به راه افتاده.  از اینرو حضرت ژنرال پس از طرح این ادعای «جالب»،   برای پیروزی اسلام بر آمریکا «نسخه‌ای» مطلا نوشته‌اند:  

 

«[…] مردم مسلمان و برادر ترکیه پشت سر رهبران انقلابی خود قرار گیرند و مردم برادر و انقلابی مصر نیز پشت سر مُرسی رئیس‌جمهور انقلابی و منتخب ملت صف بکشند،  ملت‌های مسلمان بایستی همچون ملت مسلمان سوریه قاطعانه از رهبران انقلابی و امتحان داده خود حمایت کنند[…]»     

منبع:  فارس،  دوشنبه 10 تیرماه سالجاری

 

همانطور که می‌بینیم،‌  ژنرال آنقدر با برنج‌های وارداتی «آمریکائی» چلوکباب میل کرده‌اند که «دود کباب» بکلی چشمان ‌شهلای‌شان را تیره و تار کرده.   ایشان اصلاً کاری ندارند که حکومت‌های ترکیه و مصر،   در تخالف با دولت لائیک سوریه حرکت می‌کنند!   حداقل روند مسائل نشان می‌دهد که،  حمایت رسمی و «مسلحانة» دولت ترکیه از اوباش اسلامگرای ارسالی آمریکا به  سوریه،  ‌ و حمایت رسمی محمد مُرسی از همین اوباش را نمی‌توان در یک تحلیل فراگیر با منافع دولت بعث سوریه هم‌سو تلقی کرد.   ولی فیروزآبادی همچنانکه «ظواهر» برجسته‌اش بخوبی نشان می‌دهد،   بیشتر گرفتار دیگ‌پلوست،   تا مسائل دماغی! 

 

ما نیز در همینجا مطلب امروز را درز می‌گیریم و یادآور می‌شویم،  حمایت‌های «ظاهری» و رسانه‌ای جمکرانیان از تحرکات منطقه‌ای، ‌ همانطور که جفنگ‌بافی‌های «ژنرال» به صراحت نشان می‌دهد،  پایه و اساسی نداشته و ندارد.   این نیز حکایت حمایت دولت شاهنشاهی از کودتای محمد ترکی در افغانستان بود.  پس از کودتای ترکی در افغانستان،   در شرایطی که واحد‌های گارد جاویدان در مرزهای افغانستان دست به آشوب بر علیه دولت مرکزی زده بودند،   دولت «آریامهری» دومین دولت جهان بود که پس از اتحادشوروی حکومت ترکی را در اینکشور به رسمیت شناخت!  پر واضح است که این «شناسائی‌» فقط و فقط از ترس بلشویک‌ها بود!   آن‌ها که آن روزگاران را به یاد دارند،   مسلماً این روزگاران را نیز فراموش نخواهند کرد! 

 

        

 

 

 

خواندنی‌ها!

چند روزی است که از هیاهوی «انتخابات» در حکومت اسلامی می‌گذرد و حسن روحانی،  فردی که دست‌های حاکمیت او را از صندوق‌ها بیرون کشیده،  در «خلوت» گویا به فعالیت‌های بسیار «سازنده» مشغول شده.   سخن از آزادی برخی «زندانیان سیاسی» به گوش می‌رسد و هاشمی رفسنجانی،  پدرخواندة دولت جدید اینجا و آنجا از پیشرفت‌ کارها و «اقدامات» ابراز خوشوقتی می‌کند.  آمریکائی‌ها نیز مرتباً از «فرصت» به دست آمده تقدیر به عمل می‌آورند و «مخالف‌نمایان» حکومت اسلامی که فضای خارج از کشور را با پول سفارتخانه‌ به اشغال خود در آورده‌اند،   مرتباً از سیاست‌های «نامرئی» دولت جدید تعریف و تمجید می‌کنند.  خلاصه بگوئیم،   اینبار نقش دولت،  همانطور که پیشتر هم اشاره کردیم،‌  به دلیل ساواکی بودن آقای روحانی،   بیشتر «مخفیانه» و زیرجُلکی اعمال می‌شود.   دیگر نه همچون دوران ملاممد سخنرانی «داغ» و فلسفی‌نما از زبان ریاست‌جمهور به گوش می‌رسد،   و نه همچون دورة حکومت لباس‌شخصی‌ها،   سفرهای «استانی»‌ رئیس جمهور «محبوب» به در و دهات و کوه‌وکمر به ارزش گذاشته می‌شود.  به نظر می‌رسد که سیاستی متفاوت و نوین در ایران آغاز شده،  سیاستی که هنوز ابعاد مختلف آن ناشناس باقی مانده.

با این وجود،‌  علیرغم نبود اطلاعات کافی در مورد فعالیت‌های ریاست جمهوری جدید چاه جمکران،‌   بسیاری دقایق را می‌توان از اخبار و گزارش‌های جنبی استخراج کرد.   به طور مثال،  همانطور که در مطالب پیشین نیز گفته بودیم،  پس از این «انتخابات»،  حرکت کلی حامیان استبداد،  که در بین آنان طرفداران،‌  مخالف‌نمایان و حتی مخالفان حکومت اسلامی را می‌توان بازشناخت به مسیری واحد منتهی شده.   مسیری که اینان را از الهامات دمکراتیک ملت ایران هر چه بیشتر دور کرده،   ارزش‌های دمکراسی سیاسی، ‌ از قبیل آزادی بیان،  آزادی مطبوعات،  آزادی‌های فرهنگی و هنری،  و نهایت امر نقش گستردة تشکل‌های سیاسی و صنفی در آیندة کشور را نادیده می‌گیرد!   خلاصه بگوئیم،‌  در میانة آشفته‌بازاری که اینان به وجود آورده‌اند،   «دمکراسی»،  شیوة حکومتی که این حضرات خود را طرفداران پروپاقرص آن جازده بودند،  در پردة «سکوت» فروافتاده.   این «حضرات» ـ  چه مخالف و چه موافق حکومت اسلامی ـ  در واقع  دلدادگان واقعی استبداد و سرکوب ملت ایران‌اند،   و ادبیات سیاسی‌شان از جفنگیات فراتر نمی‌رود.   همان جفنگیاتی که انعکاس گسترده‌شان در مطبوعات سانسور شدة دوران پهلوی‌ها،   نهایت امر زمینه‌ساز «توجیه»‌ توحش و استبداد ملاجماعت شد.

جهت روشن شدن ابعاد شگفت‌آور ضدیت اینان با «دمکراسی»،  بهتر است در همینجا به نکتة مهمی اشاره کنیم و آن اینکه،   بسیاری از جوانان ایران از شناخت ترفندی که استعمار با توسل به آن «واقعیات» را با «اوهام» در ترادف قرار می‌دهد عاجزند.   دلیل هم اینکه روند موذیانه‌ای که اینان از طریق ایجاد «ترادف» میان پدیده‌های متفاوت و متضاد اتخاذ می‌کنند بسیار پیچیده و گسترده است.  کلیة این ترادفات که بین فرهنگ و استبداد؛   سرکوب و امنیت؛   اخلاق‌شهروندی و پیروی از پدرسالاری؛   زن‌ستیزی و حمایت از زنان؛  و… پیوند ایجاد می‌کند،  از طریق «ادبیاتی» پای به مطبوعات و عرصة‌ قلم می‌گذارد که کشف رمز از کُنه و پایه‌های‌اش نیازمند ابزاری است که جامعة استبدادزده آن را در اختیار جوانان نخواهد گذارد.

برای روشن‌تر شدن موضوع،  در اینجا نگاهی خواهیم داشت به مطلبی تحت عنوان «مکتبی به نام گوگوشیزیسم» که چند سال پیش از «انقلابِ» آقای خمینی در شمارة ویژة نوروزی مجلة «خواندنیها» به چاپ رسیده بود.   آنانکه با سانسور و تحدید رایج آزادی بیان در مطبوعات «شاهنشاهی» آشنائی ندارند،   شاید ندانندکه مجلة «خواندنی‌ها» از جمله مطبوعات شاهنشاهی به شمار می‌رفت،  و محتوای آن از تأئید «صددرصد» دربار،  ساواک و شهربانی برخوردار بود.   خواندنی‌ها،  و مدیر مسئول آن،  آقای امیرانی از جمله دوستان محفل استبداد بودند،  و همانطور که متن برگرفته از این مجله نیز نشان می‌دهد بر «اخلاق‌مداری» و «سنت‌گرائی» ایشان کوچک‌ترین شائبه‌ای جایز نبوده و نیست:

 عکس

«اگر جلوی اینکارها سریعاً و عمیقاً گرفته نشود […] نوجوانان پرشور ما تصور می‌کنند،  زندگی یعنی […] آواز خواندن و قر دادن و کاباره رفتن و عاشن شدن و […] اروپا رفتن و آزاد بودن …»

در اینجا چند موضوع قابل تامل است.  در شرایطی که تلویزیون دولتی، ‌ تحت نظارت همان ساواک،  مدام تصاویر،  تصنیف‌ها و کلیپ‌های این خواننده را پخش می‌کرد،  به چه دلیل در مجلة خواندنی‌ها این مطالب را بر علیه همین فرد به چاپ می‌رسانند؟  پاسخ روشن است؛  مسئله به هیچ عنوان به شخص خواننده،  رفتار «هنری»،  و سیاست‌های حاکم بر فضای رسانه‌ای شاهنشاهی مربوط نمی‌شود.   مسئلة اصلی نشستن در جایگاه قضاوت اخلاقی جهت «تکفیر» زن،  هنرمند و نکوهش «حق انتخاب آزاد» اوست.  در مطلب خواندنیها،   گوگوش، به عنوان زن هنرمند،  به صورت نمادین الگوئی «ناهنجار» معرفی می‌شود که ارزش‌های والای جامعة شاهنشاهی را مخدوش کرده.   گوگوش «عنصر نامطلوبی» است که می‌باید از جامعة‌ ایران طرد شود،   و خواندنی‌ها در واقع فتوی «مبارزه» بر علیه «زن ولنگار» صادر نموده!  زنی که ساواک به دست خودش او را خلق کرده.

به صورت خلاصه،   مطلب «گوگوشیزاسیون» مشتی است نمونة خروار از تبلیغات ساواک و   «بده‌بستان‌» میان اعضای محفل «شیخ‌وشاه.»   اینان با فعالیت‌های‌شان «شیطان» را در قالب زن هنرمند «مشخص» کرده‌اند،   زمینة‌ حضورش را خود در جامعه فراهم می‌آورند،   سپس برای نابودی این «دشمن خدا» افکار عمومی را بر محور «نفرت» بسیج می‌کنند؛   نهایت امر «لشکرکشی» نیز به راه می‌افتد و … و چه بسا که حتی «انقلابی» صورت گیرد!   اگر در مطالب‌مان به محفل «شیخ‌وشاه» اشاره می‌کنیم،   بی‌دلیل نیست؛  شیخ و شاه اعضای یک محفل‌ واحدند.   و پیام مجلة «وزین» خواندنی‌ها چند سال بعد از حلقوم امثال خامنه‌ای،  بنی‌صدر،   مهدی‌ بازرگان و حتی عوامل و ایادی حزب‌توده نیز شنیده شد.  خلاصه بگوئیم،   «هنجارسازی» در استبداد سیاسی کاری است بسیار اساسی!   استبداد سیاسی بدون «هنجارسازی» پیش نمی‌رود،  و این «هنجارها» را با سوءاستفاده از واپس‌ماندگی‌های نظری،  اجتماعی و اخلاقی در جوامع عقب‌مانده شکل می‌دهند.   نتیجه‌اش هم در برابرمان قرار گرفته،  تاراج و سرکوب 34 سالة ملت ایران.

‌ولی اگر در حیث‌وبیث بده‌بستان‌های «شیخ‌وشاه» کسی جهت ارائة تصویری انسان‌محور از  «آزادی زن» دست به قلم می‌برد،   تا به این جانوران وحشی حالی کند،  «مقولة» زن نه ابزار تحکیم حاکمیت شاهنشاهی است،  و نه پیچ‌ومهره‌ای در جهت گسترش «شیعة اثنی‌عشری»،  جایش در زندان اوین بود.  و تردید نکنیم که این قماش زندانی سیاسی،   برخلاف ملایانی که با هیجانات آتشین عوامل ساواک و «انقلابیون» از اوین بیرون ‌آمدند و دم درب خروجی در میان «هواداران» سیگار وینستون چاق کرده،‌  روی صندلی لم ‌دادند و افتخار فروختند و «گپ سیاسی» ‌زدند،  هیچگاه زنده پای از اوین بیرون نمی‌گذاشت.

طی 57 سال حکومت پهلوی،  که ادعای به ارمغان آوردن «آزادی زن» در ایران را داشته و دارد هیچکس نمی‌گفت که پیکر زن،   زندگی زن،  زنانگی او،  رحم او،   باوری یا ناباوری او،   و هر آنچه در پیکر او وجود دارد از آن اوست.  احدی نمی‌گفت که نسخه‌ نویسی برای «اخلاق‌مداری» پیرامون زن و زنانگی همان استبداد و فاشیسم است.  به صراحت بگوئیم،  شعورشان هم نمی‌رسید؛   آن‌ها که سفارش «ادبیات مطلوب» می‌دادند در واشنگتن و لندن نشسته بودند!   و این سیر انسان‌ستیز آنقدر ادامه پیدا کرد‌ که ملای شپشو را از نجف بار کرده به پاریس بردند تا او را بجای پادشاهی بنشانند که از تحصیل در مدرسة «رُزة» سوئیس برای ملت ایران «گَند دماغ» و استبداد سوغات آورده بود.

و اما جالب‌تر اینکه،  سه دهه پس از این «بده‌بستان» پرشکوه،   یک هنرپیشة‌ ایرانی سینه‌اش را در برابر دوربین‌ها برهنه می‌کند،‌   و … و نویسندگانی که سال‌هاست خود را «آزادیخواه» جا زده‌اند،   همان برخوردی را با این «عمل» صورت می‌دهند که چهار دهة پیش نشریة وابسته به ساواک در مورد گوگوش انجام داده بود:   نصیحت به اخلاق‌مداری،  تعیین حدود و ثغور اعمال «هنری» و …!

این مختصر را گفتیم تا دو نکته را به هم‌میهنان یادآوری کرده‌ باشیم.   نخست اینکه،  مرزبندی بین فاشیسم و انسان‌محوری کاری است بسیار ظریف،  حقوقی و تاریخی که از عهدة هر کسی برنمی‌آید.  و اگر هشیار نباشیم،   عوامل استعمار و استبداددوستان درونمرزی جهت پیشبرد نگرش‌های مستبدانه،  فاشیستی و سرکوبگرانه که نهایت امر به چپاول اموال ملی منتهی می‌شود،  به راحتی از محدودیت‌های نظری جامعه استفاده کرده،    انسان‌محوری‌های‌ «قلابی»‌ را به خلق‌الناس می‌چپانند.

نکتة‌ دوم اینکه،  در مورد نزدیک شدن محافل «شیخ‌وشاه» به یکدیگر هشداری داده باشیم.  همانطور که پیشتر نیز گفته بودیم،   «انتخابات» اخیر در ایران دست عوامل شیخ را رو کرده،‌  و اینان جهت تأمین حاشیة امن به دامان «شاه» آویخته‌اند.   طی چند روز گذشته،  این دومین بار است که علی خامنه‌ای،   مقام معظم حکومت اسلامی،  پوزی به علف «مقدسات بومی» زده و دم از منافع کشور می‌زند:

«[…] ما به مردم گفتیم احیاناً اگر كسی هست كه با نظام اسلامی،  دل صافی ندارد ولی برای آینده و منافع كشور اهمیت قائل است در انتخابات بیاید و این انتخابات نشان داد كسانی كه طرفدار نظام هم نیستند به نظام اعتماد دارند و می‌دانند جمهوری اسلامی از منافع و عزت كشور دفاع می‌كند.»

منبع: فارس‌نیوز،  مورخ پنجم تیرماه 1392

به راستی چرا رهبر حکومت اسلامی که به شهادت سخنرانی‌ها و وغ‌وغ‌‌صاحاب‌های پیشین‌اش،   اصولاً موجودیت «مخالفان» در این نظام را قبول نمی‌داشت،   امروز از حضور همین «مخالفان» در انتخابات‌اش «استقبال» به عمل می‌آورد؟   این کدام «مخالفان» هستند که در این نمایش مضحک و ضدایرانی حضور به هم رسانده و «دل مقام معظم» را اینچنین ربوده‌اند؟  پاسخ به این سئوال آنقدرها مشکل نیست؛   این «مخالفان» همان‌های‌اند که به قولی «به کیشی می‌آیند و به فیشی می‌روند!»   همان‌ها که برای صدراعظمی مهدی بازرگان خیابان‌ها را پر کردند؛  همان‌ها که فرزند معنوی امام،  بنی‌صدر را رئیس جمهور کردند؛   هما‌ن‌ها که برای رئیس آدمکشان خط امام‌،  میرحسین موسوی الله‌اکبر می‌گفتند و … خلاصه اعضای فعال «حزب باد» را می‌گوئیم.  کسانی را می‌گوئیم که هیچ نگرش منسجم سیاسی، ‌ اجتماعی و فرهنگی و فکری ندارند؛  چه اینجا بنشینند و چه آنجا برای‌شان فرقی نمی‌کند.   عمله،  ابزار،  عصای دست استبدادند و همیشه حی و حاضر جهت خدمتگزاری.   ولی مسئله این است که «حزب باد» گویا اینبار در بادبان خامنه‌ای ندمیده که «مقام معظم» دست به سپاسگزاری برداشته!   جالب‌تر اینکه،  شخص خامنه‌ای خودش مرتباً این «مسئله» را بازگو می‌کند!   به استنباط ما و با توجه به این شرایط،  حکومت اسلامی در سراشیب سقوط افتاده،  و به همین دلیل است که شبکة «شاه‌الله» دست در دست «شیخ‌الله» گذارده.

سعی اینان،  همانطور که بالاتر نیز گفتیم به ارزش گذاردن نگرش‌های فاشیستی و از میان بردن «سد دمکراسی» در تفکر معاصر ایرانیان است.   نقاط توسل این جماعت نیز همچون دوران گذشته روشن و واضح است:  اخلاقیات،  مقدسات،  منهیات،  زن‌ستیزی،  و …  ولی اگر خواهان برقراری دمکراسی در ایران هستیم می‌باید خود را جهت مبارزه با این نوع «ادبیات فاشیست» آماده کنیم.   در غیر اینصورت دیدار ما یک‌بار دیگر،   در عمق سیاه‌چالی به مراتب متعفن‌تر از چاه جمکران!

ملاممد سوم!

 

«انتخابات» اخیر که به «تعیین» حسن روحانی در مقام رئیس جمهور این حکومت منجر شد،  هر چند تماماً از سوی بیت‌رهبری به قول جمکرانی‌ها «مهندسی» شده بود،   در میان محافل مختلف کشور عکس‌العمل‌های متفاوتی به همراه آورد.   در پی اعلام پیروزی روحانی،‌   قشرهای مختلف،   اعم از سیاسیون و فعالان اقتصادی و صنعتی،  نویسندگان و بلاگرها و دیگر «حِرَف» و مشاغل هر کدام فهرست «کاملی» از مطالبات‌شان را به عناوین مختلف از جیب بیرون کشیده زیر دماغ رئیس‌جمهور «جدید» گذاشتند!   خلاصه بگوئیم،   چه نزد اصولگرایان مسجدشاه،‌   و چه در میان لنینیست‌های ته باغ‌شاه،   «انتخاب» روحانی به بیم‌ها و امیدها میدان داده!  به الهاماتی که به استنباط ما جملگی بی‌پایه و اساس است و صرفاً می‌باید نشاندهندة پوچی و بی‌تکلیفی طبقة سیاست‌باز در ایران تلقی شود.

 

ولی ملت ایران با این صحنه‌آرائی‌ها بیگانه نیست؛  همین چند سال پیش بود که «انتخاب» ملاممد خاتمی و اظهارات «خررنگ‌‌کن» وی پیرامون برنامه‌های «درخشان» دولت اصلاحات جوهر قلم بر کاغذها دواند،‌   و آب در ‌دهان «ناظران» انداخت!   و نتیجة «خوشباوری» خلق‌الناس و خودفروختگی «سیاست‌بازان» هیچ نبود جز هشت سال دولت بی‌برنامة محمد خاتمی،   و هشت سال کابوس دولت لباس‌شخصی‌های احمدی‌نژاد.    

 

جالب‌اینکه،‌  در شرایطی همه روزه شاهد فوران پیام‌های «تبریک» روسای جمهور و دولتمردان جهان به حسن روحانی بودیم،   و «شجاعت» ایرانیان در پیام‌ها و مصاحبه‌ها مورد تقدیر قرار می‌گرفت،   که هنوز شورای نگهبان حکومت اسلامی مهر تأئید بر این «انتخابات» نگذاشته بود!   به عبارت دیگر،   این «قضیه» اگر از منظر حکومت اسلامی هنوز «قانونی» نبود؛  دیگران آن را تأئید کرده بودند!    مسلم است که در چنین وضعیت «شترگاوپلنگی» مشکل می‌توان برای آیندة یک ملت و مسائل و مشکلات مبتلا به یک جامعة 80 میلیونی تصمیم درست و قاطع گرفت.  و به صراحت بگوئیم،   آنان که با این اصرار و ابرام تبریکات گرم‌شان را زیر دماغ ملت ایران می‌مالند،   چنین قراری هم ندارند.      

 

8 سال پیش،  زمانیکه خیمه‌شب‌بازی‌های ملاممد خاتمی دیگر خریداری در ایران نداشت،   آمریکائی‌ها با حمایت از ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد برنامة گسترده‌ای در مرزهای جنوبی روسیه آماده کردند.   واشنگتن چنین می‌پنداشت که با تکیه بر لشکر اوباش‌الله،  لباس‌شخصی‌ها،  و لات‌ولوت‌های «بیت‌رهبری» خواهد توانست امتداد «منطقی‌» مناطق اشغالی ارتش آمریکا در افغانستان و عراق را به ایران و نهایت امر به سواحل دریای خزر بکشاند،   و از این مفر،   هم دست روسیه را از خلیج‌فارس دور نگاه دارد،  هم ترکیه را از خطر برهاند،   و هم …  و دیدیم که این رویاها چگونه به کابوس تبدیل شد.  طی جنگ 33 روزه،  نه تنها ارتش آمریکا در منطقه هر آنچه رشته بود از دست داد،‌  که اسرائیل،   مهم‌ترین متحد منطقه‌ای آمریکا نیز به زیر مهمیز مسکو فروافتاد و حضورش در برنامه‌های «جنگ‌سازی» منطقه تعطیل شد.  در عمل،   یکی از دلائل استراتژیک آغاز هیاهوسالاری‌های «بهار عرب» برای جبران عقب‌نشینی اسرائیل از داده‌های نظامی منطقه‌ای بود.   

 

به دلیل شکست همین سیاست‌ها،   احمدی‌نژادکه پیشتر «میهمان عالیقدر» دانشگاه کلمبیا شده بود،  به تدریج در تبلیغات رسانه‌های غرب تغییر ماهیت داده،   به دشمن فرهنگ و تمدن و هنر و خصوصاً بنیانگذار برنامة «بمب هسته‌ای» در ایران تبدیل شد!   ولی این موضع‌گیری نیز برای غرب کارساز نشده،   احمدی‌نژاد آن «غول» بی‌شاخ و دمی از آب در نیامد که اینان و بلندگوهای‌شان «انتظار» داشتند.    و همانطور که پیشتر نیز در مطالب همین وبلاگ آوردیم،   برخی سیاست‌ها حتی تا پای حذف حکومت اسلامی و معرفی «باند» احمدی‌نژاد به عنوان «اسلامگرایان ایرانی» پیش رفتند،   هر چند در رزمگاه استراتژی‌های بین‌المللی شکست خوردند و نتیجه‌ای نگرفتند.     

 

امروز همین شبکه،  دست به ارائة حسن روحانی به عنوان «داروی» دردهای ایران زده.  مقالات پیرامون همکاری این «شخصیت» رژیم و آن «مخالف‌نما»،   با دولت اصلاحات در سایت‌هائی که مخارج‌شان مستقیم و یا غیرمستقیم توسط سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در خارج از کشور ارسال می‌شود کم نیست.   ولی در کمال تأسف تحلیل مواضع جناح‌های مختلف اصولاً‌ وجود خارجی ندارد؛   سیاست‌بازان به این صرافت افتاده‌اند که هر چه کم‌تر حرف بزنند بهتر است،  و نتیجة سکوت‌شان نیز مسلماً اگر برای برخی محافل خوشایند و خوش‌خوراک باشد برای ملت ایران جز تحمیل مشقت و گرفتاری بیشتر چیزی نیست.  در نتیجه سعی ما در این مقال باز کردن چند زاویه از همین برخوردهای گروهی و فراگروهی با جریانی است که امروز به غلط «اصلاح‌طلبی»‌ نام گرفته. 

 

اگر می‌گوئیم،  به غلط «اصلاح‌طلبی‌» نام گرفته،   به هیچ عنوان به این معنا نیست که اصلاح‌طلبی فضیلت ویژه‌ای دارد.   چرا که «اصلاح‌طلبی» در حکومت اسلامی همان پروژة «خط امام» است که با لات‌بازی،  کودتای 22 بهمن 57 و اشغال سفارت آمریکا به صورت سینه‌خیز به قدرت نزدیک شد و نهایت امر تمامی نکبت و ادباری که حکومت اسلامی طی سه دهة اخیر بر ملت ایران تحمیل کرده،  زیر سر همین عجوزه‌های خودفروختة اصلاح‌طلب است.  کسانیکه اینک قسمت عمده‌شان در کشورهای غربی لنگر انداخته،   جهت رفع مشکلات کشور نسخه می‌نویسند و «افاضات» می‌فرمایند!

 

ولی حسن روحانی هر که هست و هر چه نیست در جرگة «اصلاح‌طلبان» راه نداشته.    زندگی سیاسی روحانی به صراحت نشان می‌دهد که وی عضوی فعال از شبکة اطلاعاتی و محفلی وابسته به یک سیاست خارجی است.    عضویت وی در مجلس خبرگان،‌  که به تحمیل ورق‌پاره‌ای به نام «قانون اساسی حکومت اسلامی» و ولایت‌فقیه به ملت ایران انجامید نشان می‌دهد که ایشان از همان روزهای نخست در خدمت این «انقلاب» بوده‌اند.   بعدها نیز نشانه‌ای از آقای روحانی نداریم مگر حضور 16 سالة ایشان در مقام ریاست «شورای عالی امنیت ملی»،‌  آنهم به تأئید علی خامنه‌ای!   موضعی که نهایت امر دست وی را در مذاکرات «پشت‌پرده» با کشورهای اروپائی پیرامون «مسئلة هسته‌ای» باز گذارد،  و نتیجة‌ عملکرد درخشان ایشان نیز پس از نزدیک به شانزده سال در مقابل ما قرار دارد:   تحمیل بن‌بست‌های نظامی،  سیاسی و امنیتی و خصوصاً محاصرة اقتصادی بر علیه ملت ایران،  توسط همان‌ها که آقای روحانی سال‌ها و سال‌ها «طرف» مذاکرات‌شان بوده‌اند.

 

از این مختصر همین را داشته باشیم که ایشان نه سیاست‌مدار هستند،  نه شخصیت رسانه‌ای و سخنران،  و نه طی عمر سیاسی مبارک‌شان ‌در زمینه‌های مختلف سیاست کشور اثری از ایشان به چاپ رسیده.  خلاصه بگوئیم،  روحانی یک ملاممد خاتمی است،   منهای سخنوری‌های ویژة او.   اگر خاتمی هر از گاه سری بیرون می‌آورد و در بازار مسگران تحت عنوان «سخنرانی» و تحلیل و … «گنده گ…زی» کرده و لیچاری به عنوان تحلیل نثار ملت ایران می‌نمود،  روحانی از این بخارها هم ندارد.   ایشان فقط و فقط ساواکی هستند و بس!

 

حال باید دید موضع مخالف‌نمایان با این عنصر شناخته شدة‌ ساواک چیست؟  اغلب مخالف‌نمایان که پیرامون روحانی دست به سخنوری و مقاله‌نویسی زده‌اند در دو جناح جای می‌گیرند. 

 

گروه نخست،‌  خواهان برقرار ماندن حکومت اسلامی و ولایت‌فقیه‌اند،  هر چند قادر نیستند که این مواضع را رسماً اعلام کنند.   در نتیجه،   با فوت کردن در آستین «اصلاحات» روحانی سعی دارند کل رژیم و به احتمال زیاد منافع شخصی‌ای را که در این طویله برای خود و افراد خانواده‌شان دست و پا کرده‌اند از گزند مطالبات ملت دور نگاه دارند.   اینان از روحانی و حکومت وی در راستای «گنده‌گوئی‌ها»‌ و همان «گ…زهای» نوع خاتمی در بازار مسگران،   غولی جهت اصلاحات آیندة‌ حکومت ولایت‌فقیه ساخته‌اند.   به عبارت دیگر،‌  از منظر اینان حسن روحانی می‌باید ویراست سومی از ملاممد خاتمی،   یا بهتر بگوئیم ملاممد سوم را ارائه دهد!  حال ببینیم گروه دیگر چه می‌کند.

 

اینان از طریق بالا بردن سطح «انتظارات» از دولت اصلاحات،‌  و ارائة فهرست کامل «مطالبات» در عمل برای به راه انداختن آشوب‌های شهری خیز برداشته‌اند.   در نتیجه،   این حضرات چنین وانمود می‌کنند که گویا آقای روحانی جهت بهبود شرایط سیاسی، ‌ اجتماعی، ‌ اقتصادی و … از صندوق‌های مارگیری حکومت اسلامی استخراج شده،‌   و برای تحکیم پایه‌های این توهم  نیز مرتباً خدمت ایشان «عرض‌حال»‌ارائه می‌‌دهند!   یکی می‌خواهد روزنامه‌ها «آزاد» شود،  دیگری اینترنت «آزاد» می‌خواهد،   آن یکی برای بچه‌اش ختنه‌سوران می‌خواهد بگیرد،  و ننه‌ای هم پیدا خواهد شد که برای کمر دردش مرهم بجوید؛   همه و همه به آقای روحانی و دولت آیندة ایشان امید بسته‌اند!   باشد که روحانی به «مطالبات» آن‌ها پاسخ مثبت دهد. 

 

ولی ملت ایران این صحنه‌ها را پیشتر دیده؛   یادمان هست که پیرامون دولت مضحک ملاممد خاتمی،  همین حضرات چه قشقرقی به راه انداخته بودند.   این قشقرق اینبار نیز گام به گام از طریق همین بازیگران دنبال می‌شود.   اگر دقت کنید،   حتی نام کسانیکه طی سال‌های اولیه دولت خاتمی «مطالبات کذا و کذا» مطرح می‌کرده‌اند،   با آن‌ها که امروز «فهرست» پر می‌کنند یکی است!   هدف این تحرکات موذیانه نیز جز ایجاد آشوب در کشور نیست، آشوبی که نهایت امر باندهای «نیمه‌ خفتة» لباس‌شخصی را از نو به صحنة‌ اجتماعی بازمی‌گرداند.  

 

به همین دلیل نیز جریان موسوم به «اصولگرا» ـ   این جریان هر چه هست سر و ته‌اش‌ معلوم نیست ـ   از هم امروز به روحانی «توصیه» می‌کند که از «خط امام» بیرون نرود؛  از نیروهای مومن استفاده کند؛   پیرو رهبر باشد،  و…  به عبارت دیگر،  روزی از همین روزها حضرات به این نتیجه‌گیری خواهند رسید که روحانی دیگر کارش درست نیست،   و باز هم عجوزة بیت‌رهبری با عصا و پیپ و سه‌تارش می‌آید بیرون و برای جلوگیری از «انحراف انقلاب» دستورالعمل «دینی ـ بومی» صادر خواهد کرد! 

 

خلاصه به صراحت می‌بینیم،  نتیجة‌ عمل کسانیکه خلق‌الله را پای این صندوق‌های لعنتی کشانده‌اند این بوده که رژیم ولایت‌فقیه را از زیر ضربه خارج کرده،   ملت ایران را بجای آن به زیر چک این حکومت دست‌نشانده بیاندازد.   خلاصة کلام،‌  حضرات پیرامون اهدافی دست به هیاهو،   سروصدا و هیجان‌سازی زده‌اند که اصولاً‌ وجود خارجی ندارد و دولت آیندة حسن روحانی اصولاً با آن‌ها بیگانه است!‌   زمانیکه می‌گوئیم افرادی که ملت ایران را در این شرایط به پای صندوق‌های جمکران فرستاده‌اند وابستگان اجنبی‌اند هیچ گزافه‌ای در کار نیست.  

 

ولی در این میانه افرادی،  نویسندگانی،   شعرائی،  صاحب‌نظرانی و … وجود دارند که واقعاً خواستار گذاردن نقطة پایان بر این سلسلة لعنتی حکومت ولایت‌اند.  کسانی هستند که قصد دارند از شر آخوندیسم موذی و خودفروخته کشور را آزاد کنند.   این گروه‌ها فقط در صورتی قادر به رویاروئی با اهریمن استبداد خواهند شد که طی فعالیت‌های فرهنگی،  ادبی،  هنری و‌ سیاسی خود هر لحظه به یاد داشته باشندکه حسن روحانی و دولت آیندة وی عضوی از اعضای محفل استبداد و کودتای‌اند؛   که قروقنبیل‌های «حسن‌آقا» که مسلماً طی روزهای آینده،   چه به مناسبت «گل زدن» فلان فوتبالیست و چه به مناسبت نوروز و جشن «خوب» مسلمانان ایران و … از راه خواهد رسید،  فقط و فقط جهت فریب ملت ایران و نشان دادن در باغ سبز است.  این محفل استبدادی و دست‌نشانده را یا ریشه کن می‌کنیم،  یا تا دنیا دنیاست اینان با همین قروقنبیل‌ها و نمایشات می‌خواهند شیره را به سر ملت ایران بمالند.  «توپ سیاست»‌ کشور امروز در میدان همان‌هاست که خود را دمکرات و طرفداران دمکراسی سیاسی در ایران قلمداد می‌کنند،   پس باید دید اینبار دمکرات‌ها این بازی را به کجا خواهند کشاند.   

 

 

 

پهلوی روحانی!

 

همزمان با «انتخابات» جمکران و بیرون کشیدن نام حسن روحانی به عنوان رئیس قوة مجریه از صندوق‌ها،  شاهد چند رخداد جالب بودیم.   نخست اینکه بعضی سایت‌های خیلی «پرطرفدار» فارسی‌زبان به یک‌باره از روی شبکة اینترنت غیب شدند،   یا فعالیت‌شان به حداقل رسید!   سپس سایت نووستی،  مورخ 16 ژوئن 2013،‌  از دیدار «نابهنگام» رئیس فدراسیون روسیه با دیوید کامرون در لندن خبر داد.   خبری که در دیگر رسانه‌ها انتشار نیافت و … و اینک رسانه‌ها از صدور فرمان انحلال پارلمان کویت خبر می‌دهند.  اینهمه در شرایطی که رجب اردوغان،  پس از روزها بلاتکلیفی در برابر اشغال «پارک گزی» در اعتراض به اسلامی کردن ترکیه،   اینبار «بدون کراوات» و با یقة دریدة «اسلامی ـ عقیدتی» در جمع اخوان‌المسلمین ترک حضور به هم رسانده،  برای «نبرد با دشمن» اعلام آمادگی می‌کند!   

 

ولی از همه مهم‌تر دو مصاحبة «گرم و دلپذیر» نیز به این مجموعه اضافه شده.   مصاحبة رضا پهلوی،  با تلویزیون «راشیا تودی»،  که توسط شبکة‌ «یوتوب»،  در تاریخ 13 ژوئن سالجاری در دسترس عموم قرار گرفت،   و مصاحبة نخست‌وزیر انگلستان در یک «گوشة دنج»‌  ـ  محل اقامت یا دفتر نخست‌وزیری در 10 داونینگ استریت ـ  با علی شیخ‌الاسلامی، ‌  معروف به «علی می»،   خبرنگار ایرانی‌تبار یورونیوز!   مصاحبه‌ای که به موضوعاتی «غیرایرانی» اختصاص یافت،‌  ولی در ساعات پرمخاطب،  چندین و چند بار بر روی شبکة‌ این تلویزیون «بازپخش»‌ شد! 

 

هر چند نمی‌خواهیم به قول معروف «گوز را به شقیقه» وصل کنیم،  ولی در دنیای سیاست این همزمانی‌ها نمی‌تواند بی‌دلیل باشد؛   حتی اگر در مقطع فعلی دلیل آن را به صراحت نبینیم.   اینکه انگلستان به باقی ماندن در بازی استراتژیک ایران علاقة وافری از خود نشان می‌دهد جای بحث و گفتگو نیست.   منافع نفتی،  مالی و سیاسی انگلیس در ایران از دوران میرپنج رقم خورده و تقریباً تمامی بنیادهای سیاسی،  نظامی و امنیتی کشورمان تحت تأثیر حضور علنی و یا پنهان انگلستان شکل گرفته.  حتی نقش آمریکا که پس از 28 مرداد «کلیدی» شده بود نیز با تکیه بر شالوده‌هائی اجرائی شده که توسط انگلستان در اختیار واشنگتن قرار گرفت.  در نتیجه «انتخابات» اخیر،  با تمامی نقشی که در تعیین استراتژی‌های آتی خواهد داشت،  ‌منطقاً  از سیاست انگستان تأثیر فراوان پذیرفته. 

 

در این مقطع،  پس از عدم موفقیت لندن در جلب همکاری مسکو با پروژة «اسلام ایرانی» و باند احمدی‌نژاد،   به استنباط ما انگلستان با بیرون کشیدن حسن روحانی،  موضع‌ ستیزه‌جویانه‌ای در برابر روسیه اتخاذ کرده.  سیاستی که در کویت نیز با انحلال پارلمان زمینة تقویت مواضع تمامیت‌خواهانة‌ «امیر» یا بهتر بگوئیم تقویت مواضع لندن را به دنبال آورد.  همین خط سیاسی را نیز در ترکیه می‌بینیم؛  اعلان جنگ اردوغان به تروریست‌هائی که «پارک گزی» را اشغال کرده‌اند!   

 

سیاست روسیه طی سال‌های اخیر در کشورهائی که همچون ایران عملاً تحت نظارت انگلستان اداره می‌شوند،  حمایت از دولت‌های «بی‌وجهه» و مفلوک بوده!   دولت‌هائی از قماش احمدی‌نژاد،  حمید کرزای،  محمد مرسی،  و غیره.  سیاستی که با اشغال پارک گزی در ترکیه و بلاتکلیفی اردوغان می‌رفت تا گریبان آتاترکی‌های آنکارا را نیز بگیرد.   در قلب این سیاست چند عامل بسیار هوشمندانه می‌توان بازشناخت.   به طور مثال،   چنین دولت‌هائی به دلیل نبود حمایت واقعی توده‌ها بسیار صدمه‌پذیرند؛   «هی» کردن نیروهای موجود در این ساختارها توسط انگلستان بر علیه منافع روسیه کار بسیار مشکلی‌ می‌شود،  و نتیجتاً تأثیرگذاری مسکو بر روابط این دولت‌ها با دیگر دول کار نسبتاً ساده‌ای است.    دوم اینکه،‌  دولت‌های بی‌وجهه برای اربابان‌شان نیز جز بی‌آبروئی تحصیل نخواهند کرد،   و ادامة سیطرة انگلیس بر این کشورها حتی برای لندن نیز «مشکل‌آفرین» می‌شود.   این صورتبندی «برد ـ برد» که طی چند سال گذشته به منافع مسکو پاسخ «مناسب» داده بود،   گویا با «انتخابات» اخیر ایران و بیرون کشیدن حسن روحانی از صندوق‌ها «موضوعیت‌اش» را از دست داده.  

 

دعوت از رضاپهلوی جهت مصاحبة تلویزیونی با «راشیا تودی»،   مصاحبه‌ای که نه بر تشریح مواضع سیاسی «شورای ملی ایران» که بر بن‌بست‌های سیاسی سلطنت‌طلبان در ارتباط با غرب تمرکز داشت،   به استنباط ما پاسخ روسیه است به لندن.   کلیپ این مصاحبه  در «فیس‌بوک» شورای ملی ایران،  کامنت‌های بسیار جالبی به همراه آورد که به مجیزگوئی از آمریکا و  لیچارگوئی به روسیه و سیاست‌های اینکشور محدود مانده.   به عبارت دیگر،  کامنت‌گزاران شورای کذا از مواضعی حمایت می‌کنند که هنوز بازتاب دعواهای «جنگ سرد»‌ است!   اینان فراموش کرده‌اند که در شرایط کنونی،   بدون هماهنگی با سیاست‌های مسکو به هیچ عنوان نمی‌توان در تهران دست به سیاستگزاری زد.

 

ولی از آنجا که سیاست‌های بزرگ و جهانی همیشه «الف» و «ضدالف»‌ را همزمان تولید می‌کنند؛   انگلستان نیز همزمان باد در بادبان روحانی و پهلوی انداخته.   حملة راشیا تودی به پهلوی نیز در واقع جوابی است به «عاقبت‌اندیشی‌های» انگلستان پیرامون همین سیاست.  این پیامی است که روسیه،‌  نه به رضا پهلوی و اعضای «شاه‌الله»‌ که به اربابان‌شان در لندن می‌دهد!  به عبارت دیگر،  حال که لندن کارت نهائی و غائی و سرنوشت‌سازش یعنی حسن روحانی را بیرون کشیده،  روسیه هم یادآوری می‌کند که اگر پافشاری در این مسیر ادامه یابد،   هدف بعدی مسکو محفل «شیخ‌وشاه» در تمامیت‌اش خواهد بود. ‌ محفلی که طی سال‌های اخیر لندن برای «کسب وجهه» دوبارة‌ آن سرمایه‌گزاری‌های «کلانی» کرده.    

 

در این مقطع از بررسی چند و چون مصاحبة‌ رضا پهلوی خودداری می‌کنیم،   شاید در فرصت دیگری به این مصاحبه بپردازیم،   چرا که مهم‌تر از تحلیل «بن‌بست‌های» سیاسی شورای ملی ایران،  بررسی مواضع آتی لندن در ایران خواهد بود.   و از قضای روزگار عکس‌العمل تند روسیه و کشیده شدن این دعوا به ترکیه و کویت،  به صراحت نشان می‌دهد که تحلیل ما در وبلاگ «برای پیروزی» چندان هم از مرحله پرت نبوده.   

 

در وبلاگ مذکور،  استنباط ما از «انتخاب» حسن روحانی به مقام «شامخ» ریاست جمهوری جمکران این بود که در کوتاه‌مدت علی خامنه‌ای «پیروز» این بساط خواهد بود؛   هر چند ادامة این پیروزی در میانمدت برای حکومت اسلامی غیرممکن است.   و اینک به صراحت می‌بینیم که موضع‌گیری سیاست‌های جهانی دقیقاً پیرامون همین «محور» انجام شده.   مسکو در مرزهای جنوبی‌اش انگشت بر مسئله‌ای گذاشته که حساسیت بی‌نهایت لندن را برمی‌انگیزد،  و از طریق حمله به «ضدالف» سیاست «الف» انگلستان را هدف گرفته،‌  لندن نیز همچون قهرمانان بدن‌سازی با باد انداختن در عضلات‌اش،  به صور مختلف سعی می‌کند در برابر مسکو قدرتنمائی کند!‌

 

ولی روند مسائل نشان می‌دهد که اینبار لندن نخواهد توانست جهت حفظ آبروی باند «اصلاح‌طلبی» ـ  هر چند حسن روحانی هیچگاه در میان اینان نبوده ـ  از طریق دامن زدن به آشوب‌های خیابانی و درگیری‌های «بیخ‌دیواری» برای نوچه‌های‌اش «آیندة سیاسی» تأمین کند.   این عملی بود که طی دوران فضاحت‌بار «اصلاح‌طلبی»،   از طریق ملاممد خاتمی و عوامل وابسته به او به مورد اجرا گذاشته می‌شد،   ولی امروز مشکل می‌توان به آن دوران «شیرین» بازگشت.  در نتیجه،  بی‌عملی و بی‌‌سیاستی‌های حسن روحانی که طی روزهای آینده به صراحت خود را نشان خواهد داد،   زمینه‌ای می‌شود جهت بی‌آبروئی بیشتر مجموعة حکومت اسلامی.   ولی در اینکه کدام «گزینه» پس از پروسة «بی‌آبروئی» جای این حکومت خواهد نشست،‌  حداقل بین آنان که سیاستگزاران اصلی‌اند،‌  همانطور که می‌بینیم توافق و هماهنگی‌ای دیده نمی‌شود.   

 

           

 

برای پیروزی

«انتخابات» حکومت اسلامی جهت تعیین نام ریاست قوة مجریه،‌  اینبار با وسواس و دقت فراوان و با رعایت حداکثر الزامات «امنیتی» و پیش‌بینی‌های «لازم» برگزار شد.   قصد آن بود که در این میعاد از اوج‌گیری هر گونه مخالفت علنی با حکومت ولایت‌فقیه پیشگیری شود،  و نهایت امر هستة مرکزی استبداد،  یا همان محفل کودتای 22 بهمن 57،  به راحتی بتواند یک‌بار دیگر از سرکوب ملت ایران به نفع خود و اربابان‌ فرامرزی‌اش بهره‌برداری کند.  در این میعاد،   «هستة» کذا با برخورداری از پشتیبانی جانانة «مخالف‌نمایان» حکومت اسلامی،  توانست یک‌بار دیگر خر لنگ خود را از پل حوادث کشور و منطقه به سلامت بگذراند.  با این وجود،  این «انتخابات» تحولاتی در فضای سیاسی و اجتماعی ایجاد کرده که بررسی‌‌شان حائز اهمیت است.   در این فرصت تلاش می‌کنیم چند وچون این تحولات را تا حد امکان بکاوئیم.

نخست به برندگان این «نمایشات» نگاهی بیاندازیم.   در کوتاه‌مدت،‌  برندة اصلی،  همانطور که بالاتر نیز گفتیم «هستة‌ مرکزی استبداد» است.   همان هسته‌ای که در مطالب این وبلاگ بارها و بارها تحت عنوان «محفل کودتای 22 بهمن» و یا «محفل شیخ و شاه» از آن یاد کرده‌ایم.  در عمل،‌  این محفل ملغمه‌ای است از شبکة سنتی انگلستان و خرده‌ریزهای باقیمانده از کودتای 28 مرداد آمریکائی‌ها.   اینان هستند که شبکة «شیخ و شاه» را در ایران در قدرت نگاه داشته‌اند،   و هدف اصلی‌شان ایجاد راه بند در برابر تحولات اجتماعی یا بهتر بگوئیم،‌  پیشگیری از تحقق هر گونه آزادی اجتماعی،  فرهنگی،  هنری،  فردی،  ادبی و خصوصاً «تشکیلاتی»،  از قبیل شکل‌گیری اتحادیه‌های کارگری،  تشکل‌های صنفی و نهادهای حزبی و عقیدتی است.  این محفل هر چند یادگار کودتای میرپنج است،   نهایت امر امروز در هیئت «بیت‌رهبری»‌ ظاهر شده و کمر به خدمت استعمار بسته.

درکوتاه مدت،‌  این محفل برندة‌ اصلی است.  چرا که،   از طریق این «انتخابات» موفق شده با بهره‌گیری از تجربیات انگلستان در قارة سیاه،  دو رقیب درون‌گروهی استبداد سنتی را به طور کلی از میان بردارد.   اگر بریتانیا در دهة 1970 در قارة سیاه با فعال کردن افراد و گروه‌های متفرقه به نام «مارکسیست» قادر شده بود در برابر مارکسیست‌هائی که مورد حمایت اتحاد شوروی وقت بودند سدی نفوذناپذیر ایجاد کند،  در ایران قوام جریان استبداد با جا زدن یک «غیراصلاح‌طلب» بجای اصلاح‌طلب صورت گرفته!   در عمل،  حسن روحانی ـ شبکه‌های خبرسازی مرتباً از او تحت عنوان «اصلاح‌طلب» نام می‌برند ـ  نه اصلاح‌طلب بوده و نه چنین تمایلی در زندگی سیاسی «بی‌بار» و بی‌اهمیت او می‌توان بازشناخت.  اگر اصلاح‌طلبان در حکومت اسلامی «چپ‌زن‌های» راستگرای‌اند،  حسن روحانی فقط یک اصلاح‌طلب «قلابی» است؛   او حتی «چپ‌زنی» و «آزادیخواهی» کلامی هم نمی‌کند.

خلاصه بگوئیم،   شبکة خبرسازی جهانی،  از طریق فروریختن بهمنی از تحلیل‌های «آبکی» و تکراری بر سر جهانیان،   «اصلاح‌طلبان» را پیروز این انتخابات،   و «اصول‌گرایان»،   خصوصاً «باند» وابسته به احمدی‌نژاد را «بازندگان» آن اعلام داشته!   جالب‌ اینجاست که نه اصلاح‌طلبان در این انتخابات حضور داشتند و نه احمدی‌نژاد توانسته بود نامزد مورد نظر خود را به میدان بفرستد!   به عبارت دیگر «خبرسازان»،   بدون نیاز به حضور ایندو جریان در «انتخابات» آن‌ها را برنده و بازنده اعلام کرده‌اند!

ولی برندة واقعی و درازمدت این نمایش مسخره تحریم‌کنندگان آن هستند.  چرا که اینان با تحریم «نمایش انتخابات»،   خواسته یا ناخواسته،  پای در پروسة حذف نیروهای سنتی استبداد و نفوذی‌های شیخ‌وشاه گذاردند.   جالب‌تر از همه اینکه،  برخی از همین «تحریم‌کنندگان» همچون دارودستة «آریامهریست‌ها» و فاشیست‌های «ایران‌پرست» خود از جمله اعضای فعال محفل «استبداد سنتی» و «شیخ‌وشاه» به شمار می‌روند!   اینان با تحریم این «انتخابات» در عمل مجبور شده‌اند گلیم را از زیرپای خودشان بکشند!  و بدون آنکه بخواهند با راست «‌افراطی ـ مذهبی» که اینک سردمدار «محفل» اینان در داخل کشور شده در تضاد بیافتند؛   نفوذ طیف میانه،  در عمل پل‌های ارتباطی میان ایندو جریان «شیخی‌‌وشاهی» را بکلی قطع کرده.  در همین مسیر،‌  شاه‌الله که حامیان ایدئولوژیک خود را در میان ملایان هر چه بیشتر از دست می‌دهد،‌   طی ماه‌های آینده مجبور خواهد شد که به سوی مخالفان لائیک و دمکرات‌ها «اسباب‌کشی‌» کند.   حال بپردازیم به بازندگان این حوادث.

بازندگان اصلی این نمایشات همان اصلاح‌طلبان،  گروه‌های مخالف‌نما و شبکه‌هائی‌اند که تا همین چند روز پیش بین هاشمی و خاتمی و خامنه‌ای «استخاره» می‌کردند.   اصلاح‌طلبان و مخالف‌نمایان که طی پیک‌نیک «مفرح» 8 سال گذشته تمامی مشکلات کشور را نتیجة «تقلب در آراء» جا زده بودند،  و ادعا داشتند که اگر اصلاح‌طلبان آمده بودند «چنین و چنان» شده بود،  اینک مجبورند هم حسن روحانی را به عنوان «اصلاح‌طلب» روی سر بگذارند، ‌  و هم مسئولیت عملکرد فردی را بپذیرند که نه اصلاح‌طلب است و نه به الهامات و مطالبات اینان وقعی خواهد گذارد!

در نتیجه،  طی چند هفتة‌ آینده شکاف در میان اصلاح‌طلبان به شدت افزایش خواهد یافت؛  اینان نیز یا می‌باید به طیف «هستة استبداد» نزدیک شده ارتباطات «نیمه مخفی‌شان» با عناصر و ایادی استبداد سنتی را آشکارتر کنند،   و یا دست از دین‌فروشی و دین‌جوئی شسته به خیمة لائیک‌ها و دمکرات‌ها پناه بیاورند.

هر چند در این مقطع آغاز این بحث «شتابزه» و بی‌مورد بنماید،   می‌باید در همینجا اشاره داشت که مهم‌ترین مرحله در زندگی جریان دمکراتیک و لائیک معاصر در حال شکل‌گیری است.  چرا که این جریان به دلیل شکافی که «انتخابات» ایده‌آل بیت‌رهبری در قلب محفل «شیخ‌وشاه» به وجود آورده،   نهایت امر به مرکز ثقل فضای سیاست کشور تبدیل خواهد شد.   و این مطلب اگر دمکرات‌ها خود را برای‌اش آماده نکنند،   برای جنبش دمکراتیک ایجاد دردسر خواهد کرد.   همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  گروه وسیعی از لائیک‌های آینده،   اعضای «نوین» خواهند بود،  کسانیکه از روی اجبار،  واخوردگی، ‌ ناامیدی و حتی اکراه پای به جریان لائیک می‌گذارند.  و در همین راستا تلاش خواهند داشت که این جریان را از درون تهی کرده و با «دین‌خوئی»،  «ناسیونالیسم افراطی»،  زن‌ستیزی نمایشی،  و … کم‌یابیش به جریاناتی نزدیک کنند که معمولاً‌ اهداف و تمایلات اصلی‌شان را منعکس می‌کرد.   بیرون راندن این «مفاهیم» و «برخوردها» از درون جریان لائیک و دمکراتیک وظیفه‌ای است بسیار خطیر که امیدواریم در روزهای آینده در مورد آن سخن بگوئیم.

در این «انتخابات»،   ‌پیروزی «اتفاقی»،   هر چند سرنوشت‌ساز جنبش لائیک و دمکرات‌ها را به همة ایرانیان تبریک می‌گوئیم.

      …

نفرت فروشان!

 

سایت بی‌بی‌سی،  ‌ با انتشار مطلبی تحت عنوان «با تماشایِ انتخابات،  نمی‌توان برنده شد!» به قلم محسن جلالی،   در واقع برای شرکت در انتخابات حکومت اسلامی فراخوان داده. همانطور که از عنوان این مطلب برمی‌آید،  مقالة کذا «تشویق‌نامه‌ای» است جهت تحریک ایرانیان «ساده انگار» به شرکت فعال در انتخابات جمکران!  تشویق‌نامه‌ای «سیاسی ـ محفلی» که برخلاف تأکیدات نویسنده،   بسیار خام‌تر از یک تحقیق «علمی» می‌نماید!   البته سایت‌های دیگری هم این مقالة وزین و «خررنگ‌کن» را منتشر کرده‌اند.   یادآور شویم گروهی از کاربران سایت «بی‌بی‌سی» در تأئید و یا تکذیب مقالة ‌مذکور توضیحاتی به آن افزوده‌اند. 

 

ولی از آنجا که دیپلماسی «انتخابات» در ایران در شرایط فعلی پای در مرحلة بسیار حساسی گذاشته،   و از آنجا که نویسندة این وبلاگ بارها و بارها بر تحریم خیمه‌شب‌بازی‌های حکومت جمکران پای فشرده در این مرحله نمی‌توان ‌صحنة این برخوردها را به صورت انحصاری در اختیار شبکة سخن‌پراکنی وزارت‌ امورخارجة انگلستان رها کرد.  پس در همینجا چند مطلب را توضیح می‌دهیم.   

 

موضعی که ما از آغاز فعالیت این وبلاگ اتخاذ کرده‌ایم هیچگونه تغییری نکرده،  دلیل هم روشن است.   شرکت صرف در «انتخابات» نمی‌تواند ارتباط ویژه‌ای با برقراری «دمکراسی» داشته باشد.   به عبارت دیگر،   آنجا که «رأی‌گیری» صورت می‌گیرد،   چه این رأی‌گیری از منظر اسلام‌باوران و ایران‌پرستان و … «منصفانه» باشد و چه «ظالمانه»،   الزاماً «دمکراسی» حاکم نیست!    و ما خواستار برقراری دمکراسی در ایران هستیم،   نه شرکت در «رأی‌گیری‌ها!»     ایجاد ترادف میان «انتخابات» و «دمکراسی» ریشة اکثر «کژ‌فهمی‌هائی» است که پیرامون فعالیت‌ رژیم‌های استبدادی در قرن معاصر به وجود آمده.   و همین ترادف عوامفریبانه است که حامیان «ساده‌لوح» را به حضور در پای صندوق‌های رأی «تشویق» می‌کند.   به طور خلاصه بگوئیم اینان،  تحت تأثیر «قلم‌زن‌هائی» از قماش جلالی،   برای «شرکت در انتخابات»‌  فضیلت‌هائی قائل می‌شوند که اصولاً در رژیم‌هائی از قماش حکومت جمکران وجود خارجی ندارد.

 

نمونه‌های تاریخی فراوان است.   و همینجا محض اطلاع  بگوئیم،  در اتحاد شوروی سابق تعداد «انتخابات» سالانه به مراتب از ایالات متحد بیشتر بود!  حزب کمونیست اتحاد شوروی بیش از 20 میلیون عضو فعال داشت و با احتساب وابستگان و فامیل و دوستان اینان،  رقم شرکت کنندگان در «انتخابات» مختلف اینکشور مسلماً به مراتب از رقم شرکت‌کنندگان در انتخابات ایالات متحد بیشتر بوده.   ولی نه اتحاد شوروی خود را یک «دمکراسی» می‌دانست و نه دیگر کشورها برای‌اش چنین «امتیازی» قائل می‌شدند.  در مقابل،  طی سال‌های پس از جنگ دوم در ایالات متحد،‌  خصوصاً در انتخابات ایالتی فقط بین15 تا 20 درصد آمریکائی‌ها شرکت فعال داشتند!  در صورتیکه طی همین‌ سال‌ها دمکراسی در آمریکا حاکم بوده. 

 

نمونة فوق به صراحت نشان می‌دهد که زندگی در چارچوب قوانین انسان‌محور و برخورداری انسان‌ها از آزادی‌بیان،  آزادی‌ مطبوعات،  آزادی احزاب و اتحادیه‌ها و …  در پای صندوق‌های رأی تنظیم نمی‌شود،   این آزادی‌ها از «تنظیماتی» دیگر برخوردار است که ارتباط چندانی با «انتخابات» ندارد.   ولی شبکة «خررنگ‌کن» جهانی،‌  خصوصاً در کشورهای تحت‌سلطه،   تولید و تکثیر «مقالاتی» از قبیل آنچه به قلم محسن جلالی ارائه شده را،   نه جهت برقراری دمکراسی که با هدف حمایت از برپائی نوعی هیاهوی پوپولیستی و به اصطلاح «مردمی» مورد عنایت قرار می‌دهد.   هیاهوهائی از همان قماش که در بلوای «بهار عرب»،   چندین و چند کشور آفریقائی و آسیائی را به طاعون «اسلام ‌سیاسی» مبتلا کرد،  و هزاران انسان را هم آواره نمود .   

 

در چارچوب نگرش انسان‌محور معاصر،   اساس و پایة زندگی انسان را انسان‌محوری قوانین و حقوق اجتماعی مشخص خواهد کرد،‌   نه شرکت فعالانه در «انتخابات».   چه این انتخابات «درست» تلقی شود و چه «غلط!»   به همین دلیل نیز ما برخوردهائی را که شبکه‌های سرکوب جهانی در چارچوب «تشویق» خلق‌الله به شرکت در انتخابات سیاسی باب کرده‌اند محکوم می‌کنیم.  

 

به یاد داشته باشیم که «انتخابات» در حکومت اسلامی از پایه و اساس یک «موضوع انحرافی» است؛  یک «آدرس عوضی» است.   مسئله به این محدود نمی‌شود که این «انتخابات» درست است یا خیر؛   مسئله اینجاست که با هیاهوئی که پیرامون «صحت» و «سقم» آن به راه می‌افتد چه بلواها و غوغاهائی می‌توان در کشورها به راه انداخت؟   تاکنون برای ایجاد چنین هیاهوها در کشور ایران،   «اسلام و تعهد و انقلاب» و خلاصه واژگان «دینی» کفایت می‌کرد،  اینک که دکان دین کساد شده،‌   بی‌بی‌سی به ناچار از زبان علی خامنه‌ای به ارزش‌های «بومی» متوسل می‌شود:

 

«ممكن است كسی به دلیلی نخواهد از نظام اسلامی حمایت كند،   اما از كشورش كه می‌خواهد حمایت كند.  همه باید [پای صندوق‌های رأی] بیایند.»

منبع:  بی‌بی‌سی،  ‌مورخ 12 ژوئن 2013 

 

می‌بینیم که در ادبیات «بیت‌رهبری» سرنوشت کشور ایران هم در گرو «حضور مردم» در مراسم مارگیری افتاده!   خامنه‌ای نیک می‌داند که تا چه حد منفور ملت ایران است،   به همین دلیل پای ایران را به عرصة ‌«انتخابات» جمکران کشانده؛   به خیال خود توپی به میدان انداخته. خامنه‌ای از «کشوری» سخن به میان آورده که طی 34 سال اخیر ساکنان‌اش جز لعن و نفرین او و همپالکی‌های‌اش از  «انقلاب اسلامی» سهمی نبرده‌اند.   خامنه‌ای در شرایطی این «شکر‌خوری‌ها» را می‌کند،   که «سردار» قالیباف،  جلیلی،  ولایتی و دیگر چماق‌کش‌های بیت‌رهبری به سیاق «فعالیت‌های انتخاباتی» در هر میعاد تکرار کرده‌اند،  برای «نان و آب» انقلاب نشده!   همین چند روز پیش بود که رئیس «عراقی» قوة قضائیة جمکران گفت،  «من اول مسلمانم،  بعد ایرانی!»  جواب این عراقی متواری از «وطن» چه می‌تواند باشد جز اینکه، ‌ «تو نه ایرانی هستی و نه حق داری در مورد کشور ایران اظهارنظر کنی.»  ولی صادق لاریجانی نیک می‌دانست که با این اظهارات تا چه حد آتش نفرت عمومی را دامن می‌زند؛   حال چه شده که «رهبر»،  اگر در برابر عربده‌جوئی رئیس قوه قضائیه سکوت اختیار می‌کند،  در رسانه‌ها به فکر «کشور» افتاده؟  

 

«رهبر» چماق‌کش‌ها هم بخوبی می‌داند که با این اظهارات به آتش خفته در زیر خاکستر دامن خواهد زد؛   می‌داند که نفرت از او چگونه خون ملت را بجوش می‌آورد.   اشتباه نکنیم،‌  هدف از این اظهارات تشویق به شرکت در انتخابات نیست؛   دامن زدن به آتش نفرت عمومی است.   ما فاشیسم،  و سازوکار فاشیسم را در مقام یک دستگاه نفرت‌ساز و نفرت‌فروش نیک می‌شناسیم.   فاشیسم از نفرت تغذیه می‌کنند؛  به این نفرت در مسیرهای متفاوت و گاه متنافر دامن نیز می‌زند.    

 

از کسانیکه شرکت در این «انتخابات» را با «فعالیت» سیاسی و اجتماعی و تاریخی و … در ترادف قرار داده‌اند باید پرسید،  شما که در این حکومت قرون‌وسطائی،   نه حق دارید خوراک‌تان را انتخاب کنید،   نه حق انتخاب شُرب‌تان را دارید،   و نه حق اظهار نظر در مورد لباس و رفتار و موسیقی و … روابط خصوصی‌تان،   به چه دلیل در انتخاب «دولت» اینهمه از خود وسواس و «مراقبه» نشان می‌دهید؟   پاسخ روشن است؛   اگر گروهی کورکورانه و کودک‌صفتانه به دنبال حوادث می‌دوند،   اکثر آنان که بر طبل «شرکت در انتخابات» می‌کوبند،  به این امید نشسته‌اند که با هیاهو پیرامون «تقلب» و «ظلم» و …  فضای اجتماعی را بحرانی کنند؛  بحرانی که تجربة تاریخی نشان داده دودش همیشه به چشم ملت‌ها می‌رود.   به این گروه بگوئیم،   با هیاهوی خیابانی جز آنچه تا حال به دست آورده‌اید،   یعنی یک حکومت فاشیست و دست‌نشانده تحصیل نخواهید کرد.   ملت ایران با طناب پوسیدة شما به ته چاه نخواهد رفت،  در این مسیر تنها می‌مانید.        

 

اطمینان داریم که ملت ایران از تلة این به اصطلاح «انتخابات»،   که حکومت اسلامی پیش پای او گسترانده به آسانی عبور خواهد کرد.   شناخت ملت از مکانیسم قدرت در ایران،  به مراتب از 4 یا 5 سال پیش غنی‌تر و عمیق‌تر شده.   و به دلیل همین شناخت،‌  امروز برای حاکمیت دست‌نشانده،   به میدان کشاندن ایرانیان جهت تأئید و تکذیب این و آن کار مشکلی است.   به امید روزی که ایرانیان نه برای «مبارزه» با علی خامنه‌ای،   که جهت بهره‌گیری از فضای آزاد و دمکراتیک کشور به خیابان‌ها بیایند؛   و در انتخاباتی شرکت کنند که چارچوبه‌اش را قوانین انسان‌محور،  احترام به حقوق‌بشر و گرامیداشت انسانیت معاصر تعیین کرده.

 

 

پل موهوم!

 

با یک‌کاسه شدن نامزدهای جناح «اصلاح‌طلب»،  و تبلور نهائی آمال اصلاح‌طلبی در جبین یک آخوند به نام حسن روحانی،‌   تردید در چندوچون این جریان حداقل برای آنان که این حضرات را نمی‌شناختند به طور کلی برطرف شد.   اصلاح‌طلبان که هنوز اهداف و آرمان‌های سیاسی،  اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً فرهنگی و حقوقی‌شان در ابهامات و سایه‌روشن‌ کارورزی‌های «سیاسی‌» گیر افتاده،  و هنوز معلوم نیست هدف‌ اصلی‌شان از این «گربه‌ رقصانی‌ها» چیست،   با برگزیدن حسن روحانی به عنوان نمایندة اصلی خود در این انتخابات از ملت ایران می‌خواهند که نه تنها در «انتخاباتی» که ولایت‌فقیه و استبداد چماق‌کش‌های بیت‌رهبری به راه انداخته‌اند «شرکت فعال» داشته باشد،  که به یک آخوند نیز رأی «اعتماد» بدهد!

 

باید اذعان داشت که «انتظارات» جریان اصلاح‌طلبی دیگر از حد و مرز خارج شده و کار به «افتخار به وقاحت» کشیده.   به زعم این «آقایان بی‌درد»،  ‌ملت ایران،  هم باید به یک ساختار فاسد و مستبد استعماری و قانون‌اساسی ضدبشری‌اش تن در ‌دهد،   و هم با انتخاب یکی از اربابان همین مذهب «شُل‌من‌یهود» به ریاست قوة مجریه،‌  این ساختار فاسد استعماری را مورد تائید قرار ‌دهد!   اینکه افرادی همچون ملاممد خاتمی چنین انتظاراتی داشته باشند،  به دلیل شناختی که از شخص ایشان و عملکردهای‌اش داریم آنقدرها جای تعجب نخواهد بود؛  خاتمی امتحان خود را در معبد دیکتاتوری و ضدیت با ایرانی پیشتر پس داده،   از او انتظار بیش از این نداریم.  مشکل ما بیشتر با جریاناتی است که در حواشی و حوالی این «اصلاح‌طلبی» به تکاپو افتاده و شکل گرفته‌اند.   جریاناتی که در عمل به ایفای نقش ستون پنجم استبداد اشتغال دارند.

 

نخست از این «جریانات» کمی سخن بگوئیم.  این «حضرات» بازماندگان همان جانورانی‌اند که سخنگویان و نظریه‌پردازان‌شان را با نام‌های علی شریعتی،  آل‌احمد،  ابوالحسن بنی‌صدر،  ابراهیم یزدی،   مهدی بازرگان و … می‌شناسیم.   این افراد همان‌ها هستند که پس از «انقلاب سفید»،   طبق «اسلام انسان‌ساز» را از پستوی پوسیدة ملایان قم و کاشان بیرون کشیده،  بر سفرة ملت ایران در قرن بیست‌ویکم گذاردند.   سخن این «جریان» روشن است؛   نوعی «اسلام خوب» وجود دارد که نه تنها «انسانی» است که در مقام یک نظریة‌ سیاسی می‌تواند ملت را به افق‌های آرمانی‌اش نزدیک و نزدیک‌تر کند.  

 

اینکه چهار دهة ‌پیش،  و در آغاز «طلوع» خورشید «تابان» اصلاح‌طلبی،   گروهی نوجوان،  دانشجوی ژولیده موی،  و به قول صادق هدایت دوشیزگان «تازه کف کرده» در جبین این حضرات آرمان ببینند،  جای تعجب نیست.  جامعة ایران بی‌نهایت عقب‌مانده است،  و این واپس‌ماندگی در زمینة نگرش‌های سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی،  هر چند کم‌تر به چشم آید،  به مراتب از عقب‌ماندگی در صنایع و فنون عمیق‌تر و مشکل‌سازتر شده.   و در چنین فضائی به راه انداختن لشکر «شهیدان حسینی» در کوی و خیابان و اعتراضات سیاسی از همان چهار دهة پیش در ایران آغاز شد.   عملیاتی که با ندانم‌کاری،  اگر نگوئیم خودفروختگی و همگامی‌های رژیم 28 مردادی،   نهایت امر تبدیل شد به یک حرکت گستردة «سیاسی!»

 

ولی حکومت اسلامی پس از برقرار پایه‌های‌ استبداد مطلوب،  به سرعت این جانوران را ابتر کرد.  گروهی‌ را از طریق قتل‌عام؛  گروهی دیگر را با تبعید؛  و جریاناتی را نیز با استحاله.   اینهمه برای آنکه حتی چند گام کوچک و بی‌ارزش که این «حضرات» می‌خواستند به حساب خود در مسیر «تمدن‌سازی اسلامی» بردارند،   در این مملکت برداشته نشود.   خلاصة کلام،  حرکتی که به این ترتیب جامعه را جهت دستیابی به «آرمان‌ها» به خیال خود «بسیج» کرده بود،   نهایت امر هم ملت را به منجلاب حکومت آخوندی فروانداخت و ته چاه باقی گذارد،  و هم خود را از حاکمیت منفصل کرد.   و پس از گذشت سه دهه،  از این «مجموعه» نکبتی سر برآورده که امروز همگان شاهدیم.      

 

همانطور که طی سال‌های اخیر بارها و بارها دیده‌‌ایم،‌   در مسیر حرکت دمکراتیک ملت ایران،  حرکتی که دمکراسی سیاسی،  گسترش آزادی‌های اجتماعی،  و به طور کلی استقرار مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر را به عنوان الهام غائی و نهائی جهت تعیین حقوق ملت نصب‌العین خود کرده،   جریان اصلاح‌طلبی تبدیل به وصلة ناجوری شده.   اینان از یک‌سو پای در جهان اسلام و ارزش‌های «معنوی» صدراسلام دارند،   و به این ترتیب خود را از واقعیات اجتماعی و «فردیت‌های» انسان معاصر «مبرا» می‌دانند.   از سوی دیگر،  سعی تمام و کمال دارند تا با مصادرة جنبش‌های دمکراتیک ملت ایران به نفع «اصلاح‌طلبی»،  خود و عوامل وابسته به خود را به عنوان بازیگران صحنة مبارزات دمکراتیک به خورد خلق‌الله دهند. 

 

ولی برخلاف ادعای اینان،  همانطور که گفتیم،   این «برنامه» و گربه‌رقصانی‌ها از امروز آغاز نشده،   برنامة اصلاح‌طلبی همان هیاهوئی است که روز 22 بهمن 57 منجر به کودتای ارتش شاهنشاهی و تفویض ظاهری قدرت به ملا در ایران شد.   اصلاح‌طلبان همان به اصطلاح «انقلابیون» هستند،   همان‌ها که می‌خواستند بین ملای انسان‌ستیز،  اسلام الهی و گنگ و بی‌معنا و قصه‌های «صدمن یک قاز» شیعی‌مسلکان،   با فلسفة علوم،  فرویدیسم،  مارکسیسم،  و به قول مهدی بازرگان «میکانیک و هیدرولیک» پلی معاصر و پابرجا «برقرار» کنند.  پلی در واقع موهوم و نیست‌درجهان،  به سوی گذشته‌ای که خود نیز «موهوم» است. ‌ اگر امروز با دقت به چند و چون فضای سیاست کشور نگاه کنیم،  ‌ مرده ریگ این پل موهوم را به صراحت خواهیم دید.  

 

بله،  از شما چه پنهان پل کذا برقرار شده،  و به همین دلیل است که رژیم ملائی هرگاه به بن‌بست‌های سیاسی خود نزدیک می‌شود،  یک «بابا» یا «عموئی» را از درون ساختار سرکوب بیرون می‌کشد و او را تحت عنوان «اصلاح‌طلب» به زیر پروژکتورها می‌اندازد. 

 

دیروز نوبت به ملاممد خاتمی،  نوچة جرج سوروس،   دلال بازار طلای نیویورک و پدر انقلاب‌های رنگی رسیده بود،   امروز گویا قرار است حسن روحانی،  ملیجک اتحادیة اروپا جلو بیاید!  ولی جالب اینکه،   نتیجة این خیمه‌شب‌بازی هر چه باشد،  چه روحانی را از صندوق‌ها بیرون بکشند،  و چه یک سر اصولگرا سروکله‌اش پیدا شود،   ضرر و زیان نهائی متوجه ملت ایران خواهد شد. 

 

اصلاح‌طلبان اصولاً برنامه‌ای ندارند؛   اگر هم برخی از آنان دچار توهمات «آرمانی» شده باشند،  نبود ابزار سیاستگزاری در دست اینان سریعاً خود را به نمایش خواهد گذارد.   در نتیجه،   اگر یک اصلاح‌طلب از صندوق‌ها بیرون کشیده شود،   به دلیل نبود ابزار سیاستگزاری در دست وی نتیجة منطقی چیزی نیست جز روی برگرداندن سریع رأی‌دهندگان از اصلاح‌طلبی؛   همان پروسه‌ای که در دوران خاتمی نیز طی شد.   این سرخوردگی باعث می‌شود که «لشکر اصلاح‌طلبان» ناراضی با الهامات «الهی» و عجیب‌وغریب و مابعد‌الطبیعه‌اش همچون فاضلاب خلای مسجد شاه به سوی جریانات دمکراتیک متمایل شده،   الهامات دمکراتیک را نیز به نوبة خود‌ مسموم و «اسلامی» کند.   به این ترتیب،  اصلاح‌طلبی همچون «دوریان گری» با توسل به زشت‌کاری و رذالت در قبال دیگران،  خود را همچنان «زیبا و جوان» بنمایاند و جهت بازگشت به میدان در میعادهای بعدی در کمین بنشیند.    

 

ولی اگر یک اصولگرا از صندوق بیرون بیاید نتیجة بهتری به دست نمی‌دهد.   اصلاح‌طلبان که آرمان‌های‌شان هنوز،   همچون دوران مهدی‌بازرگان و لات‌بازی‌‌های علی شریعتی،  گنگ و نا‌مفهوم باقی مانده سروصدا به راه خواهند انداخت که علی خامنه‌ای،  بسیج و فلان و بهمان سردار و عدم همکاری «لائیک‌ها» کار را بجائی رساند که ما نتوانستیم به «اهداف بزرگ» خود جامة عمل بپوشانیم!   خلاصه بگوئیم،   اینبار جنبش دمکراتیک و لائیک یک چیزی هم به این حضرات «بدهکار» خواهد شد. 

 

ولی در عمل،  جریان اصلاح‌طلبی همچون دوران هیاهوسالاری 22 بهمن 57 فقط یک هدف دنبال می‌کند:  ایجاد پل ارتباطی بین دو فرهنگ و روش سیاسی که هیچ دخلی با یکدیگر نمی‌تواند داشته باشد.  در یک سوی پل،  فرهنگ و روش ایرانیانی قرار گرفته که با الهامات معاصر و دمکراتیک قصد استقرار یک ساختار انسانی را در جامعه دارند؛   و در سوی دیگر آن مشتی لات‌ولوت و آخوند و لُنگی را می‌بینیم که به قول خودشان می‌خواهند «ام‌القراء» به راه بیاندازند.

 

تجربة معاصر در جامعة ایران ـ  به ویژه پس از تاریخ استقرار حکومت اسلامی ـ  ثابت کرده که حرکت به سوی تحولات واقعی جز با حذف بی‌قید و شرط «اصلاح‌طلبی» از جنبش دمکراتیک و لائیک عملی نیست و نخواهد بود.  آنان که امروز تحت هر عنوان و بهانه‌ای ملت ایران را به شرکت در خیمه‌شب‌بازی انتخابات و خصوصاً رأی دادن به کاندیدای «اصلاح‌طلب» در رژیمی فرامی‌خوانند که در آن شمارش آراء هیچگاه صورت نگرفته،   می‌باید بدانند که کارنامة سیاسی‌شان را با این موضع‌گیری‌ برای همیشه باطل کرده‌اند.  و برای این «حضرات» در جنبش دمکراتیک و لائیک ملت ایران هیچ جایگاهی باقی نخواهد ماند.    

 

 

   

 

 

 

 

  

 

 

 …

روغن و اردوغان!

 

با از دست شدن مواضع استراتژیک سازمان ناتو در کشور سوریه،  و به دلیل اوج‌گیری بحران ترکیه،  بررسی مسائل منطقه از اهمیت خاصی برخوردار شده.   هر چند «قصه‌های» رسانه‌ای طی سالیان دراز سوریه و رژیم بعث حاکم بر آن را مجموعه‌ای «ضدغربی» معرفی می‌کرد،   نقش دو بازیگر وابسته به انگلستان در منطقه،  یعنی دولت‌های ترکیه و سوریه در ایجاد «کرویدور» مناسب جهت پیشبرد سیاست‌های ناتو از دیرباز کلیدی بوده.   به همین دلیل نیز دقیقاً پس از عقب‌نشینی ناتو از مواضع‌اش در سوریه شاهد بحران‌سازی در ترکیه نیز می‌شویم.

 

ولی گذشته از کشور ترکیه،  عقب‌نشینی ناتو در سوریه،‌  زمینه‌ساز تحولات چشمگیری در کشور فرانسه شده.   این تحولات در قالب تلاطم «سیاسی ـ اجتماعی»،   اگر نگوئیم «امنیتی» در اینکشور بروز کرده.  به استنباط ما این تحولات منطقی است.  و فرانسه که به دلیل «نتایج» پایانی جنگ دوم جهانی به پایگاهی جهت پیشبرد سیاست‌های انگلستان در خاورمیانه تبدیل شده بود،  از این عقب‌نشینی شدیدترین ضربه را متحمل خواهد شد. 

 

«حوادث» امنیتی و ضدامنیتی در فرانسه،   و‌ تهاجم گروه‌های «نئونازی» به طرفداران «چپ‌» که اخیراً به قتل یک جوان دانشجو منجر شد،   به هیچ عنوان نمی‌تواند «اتفاقی» باشد.  در عمل،  پیامد منطقی افزایش بحران سازمان ناتو در سوریه،   هم در انگلستان،  و هم در فرانسه چیزی نیست جز دریده شدن پردة محافظ صورتک «حاکمیت»‌ در اینکشورها.  روشن تربگوئیم،  عقب‌نشینی ناتو در جبهة خاورمیانه،   به پاره شدن پردة «مبارزات» رسانه‌ای این حاکمیت‌ها با جریانات «نئونازی» انجامیده.  خلاصه دست حضرات در همکاری‌،  هماهنگی و همگنی‌ با اینگروه‌ها به صراحت رو شده.   لندن و پاریس،  در آینة تغییرات ژئوپولیتکی که فروپاشانی سنگرشان در سوریه به همراه آورده،   دو راه‌ بیشتر در برابر ندارند.  اینان یا با سرکوب گروه‌های «راست افراطی» که در ادبیات ما ایرانیان «لباس‌شخصی‌» خوانده می‌شوند،   با قسمت عمده‌ای از اهرم‌های کنترل اجتماعی‌ خود وداع کرده،   حاکمیت را در برابر مطالبات عمومی صدمه‌پذیرتر می‌نمایند،   و یا «عَلم» همکاری و همیاری «مستقیم» با اینان بر افراشته و رسماً در جایگاه دولت‌های نئونازی خواهند نشست.  گزینه‌ای که در شرایط فعلی کمی دور از ذهن می‌نماید. 

 

خلاصة کلام،  آنچه اکنون در فرانسه در جریان اوفتاده نوعی «کودتای» آرام است.  چرا که،  همزمان با اوج‌گیری مخالفت‌های «اجباری» حاکمیت با گروه‌های «نئونازی» که «آزادی بیان» را به ابزار ستیز با تمدن،  فرهنگ و فعالیت‌های شهروندی تبدیل کرده‌اند،   شاهد افشاگری مقامات «نظامی ـ امنیتی» و  ضداطلاعاتی فرانسه در سایت غیر‌رسمی «کمیته والمی» نیز هستیم.   در تاریخ 9 ژوئن سالجاری،  ‌ این سایت در مطلبی تحت عنوان «سرانجام،  حرف راست در مورد بهار عرب» به یک کاست ویدئو لینک داده که در آن گروهی از مقامات «امنیتی» کشور فرانسه به تحرکات غیرقانونی دولت سرکوزی،  حضور عناصر وابسته به «دولت» جهت آشوب‌آفرینی،‌  خرابکاری و … در کشور لیبی اشاره می‌کنند!   اگر بخواهیم این «کاست» را در چند جمله خلاصه کنیم،  می‌توان گفت که،  بر اساس اظهارات مقامات امنیتی فرانسه،‌ مدت‌ها پیش از آنکه سازمان ملل دخالت‌های نظامی در لیبی را «توجیه» کند،  دولت نیکولا سرکوزی،‌  با ارسال مزدور،  سلاح،  و لوژیستیک نظامی،  راه بر خرابکاری و آشوب‌آفرینی در اینکشور گشود بود،  به این امید که 35 درصد از منابع نفت و گاز لیبی به شرکت توتال اختصاص یابد.   سهمی که علیرغم موافقت «شورای ملی انتقال» نصیب توتال نشده! 

     

جالب‌تر اینکه،  حدود یک‌هفته پیش از انتشار این «افشاگری‌ها»،  جسد «ایو برتران»،  یکی از مقامات بلندپایة امنیتی فرانسه در خانه‌اش پیدا می‌شود!   «برتران» به ژاک شیراک،  رئیس جمهور سابق فرانسه بسیار نزدیک بود؛   و ‌از  1992 تا 2004 در رأس سازمان اطلاعات کشور فرانسه قرار داشت و طی اینمدت از «افشاگری»‌ پیرامون ارتباطات محافل سیاسی با رشوه،‌ سوءاستفاده مالی و بودجه‌های غیرقانونی «پنهان» کوتاهی نکرد.   به هر تقدیر فروپاشانی استراتژی‌های فرانسه و انگلستان،  چهرة واقعی جنگ استعماری در لیبی را آشکارتر کرده.  و به دلیل همین فروپاشانی است که بحران‌ها به خاک سوریه و نهایت امر به ترکیه رسیده.  ولی ادامة بحث پیرامون فرانسه و انگلستان در لیبی کار را به درازا خواهد کشاند،   و از آنجا که هدف ما از نگارش این وبلاگ بررسی تحولات اروپا نیست،  به منطقه  خاورمیانه و بحران سوریه بازمی‌گردیم.

 

بحران سوریه همانطور که پیشتر نیز گفتیم تبعات مشخصی در کل منطقه خواهد داشت.  در عراق،   جهت حفظ مواضع استراتژیک آمریکا،  جناح‌های «ظاهراً» متخاصم که از درگیری‌شان جهت بهینه کردن منافع واشنگتن بهره‌برداری فراوان صورت می‌گرفت،  سریعاً تحت زعامت یانکی‌ها به «توافق» دست یافته‌اند!   در این راستا،  حداقل چند توافق به مرحلة «رسانه‌ای» رسیده که در میان آن‌ها،‌  توافق دولت عراق با کردها،  و توافق حکیم و مقتدی‌صدر،  دو «آلت» سیاستگزاری غرب در جرگة شیعی‌مسلکان شاید از اهمیت بیشتری برخوردار باشد.  هر چند به طور مثال جدائی «جبهة النصرت» از القاعده در عراق که جدیداً «رسانه‌ای» شده،  به وضوح نشان دهندة ابعاد دیگری از همین «توافقات» است.  به هر تقدیر،   آمریکا تلاش دارد از ورود بحران به عراق به هر ترتیب جلوگیری نماید،  و اینبار از طریق نمایشنامة «توافقات» گروه‌های سیاسی از صدها میلیارد دلار هزینة نظامی‌ای که جهت اشغال غیرقانونی کشور عراق صرف کرده بهره‌برداری نماید.  ولی در ترکیه و لبنان مسئله به این سادگی‌ها نیست. 

 

در ترکیه،   رجب اردوغان،  رئیس دولت اسلامگرا،  چند روز پس از بازگشت از سفر واشنگتن ناگهان با «تظاهرات» مخالفان خود روبرو شده!   تقدم سفر اردوغان به واشنگتن بر تظاهرات «خودجوش»،   همانطور که پیشتر نیز گفتیم به وضوح نشان می‌دهد که بحران کنونی  ترکیه «خواست» آمریکاست.  حال باید دید چرا آمریکا قصد دارد خود را از شر نوکر مخلصی همچون رجب ‌اردوغان خلاص کند؟  مسلماً تغییر موضع غرب در مورد دولت اسلامگرای ترکیه،‌  به تحولات ناخواستة‌ استراتژی‌ها در سوریه ارتباط دارد.   و به همین دلیل نیز ناتو می‌خواهد به «عادت دیرین»،   از طریق بحران سازی در ترکیه دست به «تغییر فراش» بزند،  چرا که موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ اردوغان در مورد سوریه ـ ‌ مواضعی که برباد رفته ـ  دیگر برای لندن کارت «معتبری» به شمار نمی‌آید.  

 

در واقع روند منطقی تاریخ چنان کرد که اردوغان دقیقاً پای جای پای بشار اسد بگذارد!   و همانطور که اسد،‌  با زدن نعل‌وارونه قصد به ارزش گذاشتن سیاست‌های لندن را داشت و می‌خواست به هر قیمت ممکن حکومت را به دست «طالبان سوری‌نما» بسپارد،   اردوغان نیز با سخنرانی‌های شداد و غلاظ بر علیه تظاهرکنندگان و امتناع از هر گونه توافق با «خیابان»،   در هر گام روغن بر آتش مخالفت‌ها می‌پاشد!   باشد که از این مفر به تحولات سرعت بخشیده و بجای دولت،  همهمة سیاسی و آشوب و بحران را در ترکیه «حاکم» کند!  ولی به گواهی شکست بهارعرب،  اینگونه سیاستگزاری‌ها که از تخصص‌های دیرینة‌ انگلستان به شمار می‌رود دیگر در منطقه جائی نخواهد داشت.   به عبارت دیگر،   نه اردوغان می‌تواند بر مسند حاکمیت ترکیه «اولدروم بلدورم» راه بیاندازد،   و نه لات‌بازی‌های وی امکان خواهد داد که «اوپوزیسیون» که جز «مخالفت» هیچ وجه مشخصی از خود نشان نداده «قدرت» را قبضه کند.  خلاصه،   جبهه‌ای که اردوغان و آمریکا در ترکیه باز کرده‌اند ویراست دیگری است از همان جبهة «لندن ـ لندن»،  ‌یا بهتربگوئیم دعوای محافل مختلف آنگلوساکسون با یکدیگر جهت دزدیدن لحاف ملا!       

 

با این وجود،  شرایط ویژة ترکیه این الزام را پیش می‌آورد که برخورد ما با این تحولات متفاوت باشد.   چرا که،   اگر ما شرکت و فعالیت در جبهة «لندن ـ لندن»‌ را محکوم می‌کنیم،‌  این مسئله را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت که سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای ـ روسیه،  چین و هند ـ  در هماهنگی با همین «تحولات» می‌خواهند بر حضور «اسلامگرایان» در حکومت‌ نقطة پایان بگذارند.   به این ترتیب،  منطقاً نتیجة تحولات در ترکیه نیز همان خواهد بود که در سوریه بوده:  ابقاء دولت در ویراستی متفاوت،   که همان ویراست مخالفت مستقیم با اسلامگرائی باشد.  

 

به استنباط ما،  آمریکا و سازمان ناتو از هم‌اکنون امکان فروپاشانی دژهای «مستحکم‌شان» در ترکیه را روی میز مطالعاتی دارند.   و به همین دلیل است که همزمان در دو جبهة دیگر فعال شده‌اند؛ ‌ جبهة طالبان و جبهة «انتخابات جمکران».   شاهدیم که علیرغم بی‌آبروئی امیر قطر و از میان رفتن مواضع‌ مسخرة وی در قبال تحولات منطقه‌ای،  گردهمائی «جهان اسلام و آمریکا» با شرکت هیئت نمایندگی «طالبان» در قطر برگزار خواهد شد!   در واقع،  آمریکا با این عمل و از طریق حمایت از سنگر «جمکران ـ طالبان ـ  قطر» قصد دارد از آخرین خاک‌ریز خود در برابر استراتژی‌های نوین دفاع به عمل آورد.  هر چند ما این تلاش را از پیش محکوم به شکست می‌بینیم.    

 

 از سوی دیگر،  هیاهوسازی در «انتخابات» جمکران که از طریق کانال‌های مشخصی مرتباً پیگیری می‌شود،   این امکان را فراهم خواهد آورد تا حکومت اسلامی همچون بشار اسد به آشوب‌های داخلی دامن بزند.   آشوب‌هائی که نهایت امر در برابر استراتژی‌های بزرگ منطقه‌ای تبدیل به سپر حامی منافع ناتو خواهد شد.   باد انداختن در آستین این «نامزد» و آن «نامزد»،  چه اصلاح‌طلب و چه «اصولگرا» جملگی در راستای همین سیاست معنا می‌گیرد.   همه می‌دانند که در این حکومت،  ریاست قوه مجریه یک مقام فرمایشی است،‌  رئیس جمهور نه قدرت تصمیم‌گیری دارد و نه صحنه‌ای جهت سیاستگزاری.  پس اگر بر سر این «انتخابات» هیاهو به راه می‌اندازند،  مسئله تعیین رئیس‌جمهور نیست،  ایجاد «هیاهو» و غوغاست که هدف اصلی به شمار می‌رود.   ولی اینجا نیز اطمینان داریم که نمایشنامة «اصلاح‌طلبی» و هیاهوسالاری پوچی که ملایان حوزه‌های علمیه را یک‌شبه به فلاسفة «انسان‌محور» تبدیل کرده محلی از اعراب نخواهد داشت.  و همانطور که تصفیة اخیر در صفوف «حزب‌الله» لبنان به صراحت نشان داد،  این نقش‌آفرینی‌ها نیز همچون نمونه‌های بشار اسد،  اردوغان و … محکوم به ناکامی است؛   نقش محافل وابسته به انگلستان در منطقه،  و در رأس آنان نقش حوزه‌های شیعی‌مسلکی در سیاست‌های خاورمیانه دیگر به پایان رسیده. 

 

 

 …

 

 

 

 

بی‌بی‌سی باستانی

 

مرگ آیت‌الله طاهری اصفهانی و «تظاهرات» در هنگام تشییع‌جنازة وی،  فرصتی فراهم آورد تا بار دیگر مهره‌های حاضر بر صفحة سیاست کشور را بهتر و بیشتر بشناسیم.   به صراحت بگوئیم،  از اینکه ملت ایران در چارچوب سیاستی که بر کشور حاکم شده بالاجبار می‌باید از دریچه‌ای به فضاهای اجتماعی راه یابد که هر از گاه در ارتباط با اربابان دین و «باورهای» شیعی‌مسلکی «گشوده» می‌شود،  به هیچ عنوان نمی‌توان ابراز خوشوقتی کرد.   باید پرسید،   حضور فعال در میعادهائی از قبیل مرگ،  تشییع‌جنازه،  اعمال حصر،  و … که در آن‌ها حکومت اسلامی و دیگر اربابان دین و مدعیان «دین‌خوئی» فعال‌مایشاء می‌شوند،  خواهد توانست برای یک ملت زیربنای مطلوب جهت به ارزش گذاردن مطالبات مالی،  اقتصادی،  اجتماعی،  سیاسی و فرهنگی فراهم آورد؟   مسلم بدانیم که پاسخ به این پرسش منفی است؛   همچنانکه تا این لحظه نیز پیروی ملت ایران از اربابان دین، دنباله‌روی از مدعیان دین‌خوئی و دین‌فروشان چپ و راست نه تنها نتیجة مثبتی به بار نیاورده،  که هر آنچه در مجاهدات صدرمشروطه و دیگر مقاطع تحصیل شده بود نیز از دست شده. 

 

کلید خروج نهائی از فاجعه‌ای که بر جامعة ایران حاکم شده،  هر چند ما استعمار را پیوسته و به درستی مسئول واقعی این درام معرفی‌ کرده‌ایم،‌   تا حدودی زیادی در کف ایرانیان نهفته. می‌باید این سئوال را مطرح کرد که اگر روز تشییع‌جنازة طاهری اصفهانی،   شبکة سپاه،  بسیج و دیگر ساختارهای وابسته به حکومت اسلامی همان افرادی را که سازمان‌ها و تشکیلات دولتی برای نمازهای جمعه در میدان نقش‌جهان جمع می‌کنند به خیابان‌ها می‌آوردند،  شعارها،  مطالبات و روش و خوی و سیاق این تظاهرات تا چه حد با آنچه گذشت «تفاوت» می‌داشت؟   منصفانه بگوئیم،  بجز تغییر چند عکس و چند واژه،   بقیة‌ قضایا هیچ تفاوتی نمی‌کرد.

 

مسلماً صاحب‌نظران در علم تاریخ عنوان خواهند کرد که،   آنچه امروز در ایران می‌گذرد  فی‌نفسه بازتابی است از نبود تاریخی ساختارهای «مدنی» در کشور.   خواهند گفت،‌  ایرانیان هیچگاه ساختار مدنی نداشته‌اند.  درست می‌گویند،   ملت ایران در تاریخچه‌اش نه همچون آتنی‌ها تئاتر و تراژدی و نمایشنامه داشته،   و نه همچون اسپارتی‌ها «رستوران‌های» عمومی؛   نه همچون مغول شورای قبایل داشته،   و نه همچون ساکنان رم سنا و کولیزه و نمایشات عمومی رزمی!  خلاصه بگوئیم،‌  آنزمان که در برابر عظمت تخت‌جمشید قرار می‌گیریم و از خود می‌پرسیم،  «ملت ایران» در کجای این بنا جای داشته؟  سکوت عذاب‌آور می‌شود،   چرا که به فاصلة‌ فرسنگ‌ها از این بنا هیچ اثری از زندگی انسان‌ها،  اجتماعات‌شان،  شهرهای‌شان و …  دیده نشده!‌    

 

با این پیشینة تاریخی است که ما ایرانیان پای به میدان «جُنگ داده‌های» معاصر گذارده‌ایم.  پیشینه‌ای که خارج از جنگاوران و مدعیان حکومت و نظامی‌جماعت،   هیچ نداشته.  هیچ جز گروهی بازاریانِ به یادمانده از دوران قجر،  و گروهی دین‌فروشان شیعی‌مسلک!   و اینچنین است که امروز،   در هر میعاد که جامعه قصد دارد با بیانی «سیاسی»‌ مطالبات‌اش را عنوان کند،  حضور چند آخوند و چند بازاری و گروهی از هواداران اینان «الزامی» می‌شود!   اشتباه نکنیم،  این در جامعة ایران بیشتر نتیجة یک نقصان تاریخی است تا اشتباهی «پدیده‌شناسانه.»  

 

مسئله به اینجا ختم خواهد شد که اگر ما ایرانیان نتوانسته‌ایم پای از دایره‌ای که تاریخ‌ این سرزمین بر گردمان کشیده بیرون بگذاریم،   آن‌ها که زیست در قرن معاصر را خواستارند از این دایره می‌باید بیرون روند.   چرا که باقی ماندن در این دایره فقط در جا زدن و سدساختن در برابر تحولات حیاتی اجتماعی خواهد بود.   یا از این دایره پای بیرون می‌گذاریم،   و یا با محاط باقی ماندن در آن با تحولات «خداحافظی» می‌کنیم.   چرا که می‌باید جهت باقی ماندن در این دایره این تحولات را یک به یک به عقب برانیم.  این دیگر جای بحث و گفتگو ندارد.

 

ما به هیچ عنوان نمی‌پذیریم که گروه‌هائی ـ  از بررسی چندوچون و احوالات‌شان نیز اجتناب می‌کنیم ـ  تجمع بر گرد افرادی از قماش خاتمی،  نوری،  نوری‌زاد،  و … را که به مناسبت تشییع‌جنازة یک آخوند قدرت‌طلب به خیابان آماده‌اند،  به عنوان «سند آزادیخواهی» ملت ایران جا بزنند.   چرا که،  طی سالیان دراز،  آخوند طاهری به گواهی عملکرداش،  از حکومت «مطلق اسلامی» بر شهر اصفهان حمایت کرده بود.   این فرد و جماعتی که به او اقتداء می‌کند هیچ ارتباطی با مطالبات دمکراتیک ملت ایران ندارند و نخواهند داشت.  بی ‌رودربایستی بگوئیم،  قرار دادن این افراد در مرکز یک خیزش تاریخی که می‌باید ایرانی را از قرون وسطی به هزارة سوم رهنمون شود،‌   یک موضع‌گیری وحشیانه،  ضدانسانی و گزافه‌گوئی است؛   هیچ انسانی تحمل چنین جسارتی را نخواهد کرد.   بی‌بی‌سی،  بلندگوی وزارت امورخارجة انگلستان،   روز 15 خرداد سالجاری مقاله‌ای به قلم «حسین باستانی» با این تیتر به چاپ رسانده: 

 

«جلال الدین طاهری؛  پایان یک دهه اعتراض به رهبر ایران»

 

بله،  پایان یک دهه «اعتراض!»   کدام اعتراض؟  طاهری به سرکوب و تاراج ملت ایران اعتراض کرده بود؟  خیر،   آخوند طاهری بخشی از همین تاراج و سرکوب بودند.  «باستانی» گویا  «اعتراض» طاهری به دولت احمدی‌نژاد را نشان «آزادیخواهی»‌ برشمرده!   ولی ما فراموش نکرده‌ایم که این حکومت بیش از سه دهه جنایت در کارنامه‌اش دارد،  نه یک دهه!   و از قضای روزگار آن روزها که هر هفته اوباش سپاه پاسداران «جلال‌الدین طاهری»،  امام جمعة عزیز دردانة امام خمینی و موسوی و خامنه‌ای را از تونل‌های امنیتی رد می‌کرد تا برای «مردم اصفهان» روضه و خطبه بخواند،  جنایات این رژیم به مراتب از امروز بیشتر بود!   ولی به دلائلی که از حوصلة این مقال فراتر می‌رود،   بی‌بی‌سی و «باستانی» هر دو ترجیح داده‌اند به همین یک دهة اخیر بچسبند!  به قولی نان‌اش بیشتر است. 

 

ولی مشکل ملت ایران را نه بی‌بی‌سی حل می‌کند،   و نه باستانی؛   دیدیم که طاهری هم حل نکرد.  مشکل ما نبود بنیادهای مدنی،  اجتماعی و فرهنگی است.  ملت ایران جز توسل به یک «انقلاب مدنی»،  و مطرح کردن اهداف و مطالبات صنفی،  سندیکائی،  حرفه‌ای،  مالی و اقتصادی و انسانی و حقوقی،  و نهایت امر راندن اربابان دین،‌  ایادی‌ اینان و لشوش شهری به حاشیة فضای سیاسی راه دیگری جهت برون‌رفت از بحران نخواهد یافت.  این «انقلاب مدنی»  با ریختن به خیابان و آتش زدن سطل‌زباله و یا له‌له‌زدن در گرمای تابستان به دنبال جسد بوگندوی طاهری اصفهانی صورت نمی‌گیرد.   انقلاب مدنی نه تنها شهامت می‌خواهد که نیازمند دانائی و توانائی نیز هست،  و امروز امید ما بر این است که در آیندة نزدیک در میان ایرانیان چنین شجاعت‌ها و دانائی‌هائی را شاهد باشیم.    

 

 

 

 

 

بولتن‌نویسان!

 

طی چند روز گذشته تحولات در ترکیه سرعت فراوان گرفته،  تا به آن حد که روزنامة کیهان،‌  ارگان رسمی «بیت‌ رهبری»،  در عرض چند ساعت دست از «به‌به‌وچه‌چه» پیرامون حضور اسلامگرایان در حاکمیت ترکیه برداشته،‌  رجب اردوغان را عامل «امپریالیسم و اسرائیل» لقب داده!  حال ببینیم این دگردیسی چه ریشه‌هائی می‌تواند داشته باشد. 

 

در ضمن پیشتر در وبلاگ «هم‌صدا با ترکیه» پیرامون تحولات اینکشور مطالبی مطرح کرده بودیم که برخورد برخی خوانندگان را نیز به همراه ‌آورد؛   از این فرصت استفاده کرده به این سئوالات نیز پاسخ خواهیم گفت.  

 

نخست بگوئیم،  بحران ترکیه را نمی‌توان در هیچ بعدی با آنچه «بهار عرب» نام گرفته به قیاس کشید.  هر چند برخی اطلاعات از «پشت ‌جبهة» این تظاهرات،  سخن از هم‌گامی محافل نظامی و انتظامی با تظاهرکنندگان به میان آورد.   دیگر آنکه هم‌راهی‌های حکومت اسلامی با این تظاهرات که در کیهان مورخ 13 خردادماه سالجاری،‌  تحت عنوان مبارزات «ملت ترکیه با اردوغان و آمریکا»،   و در قالب مدح و ثنا انتشار یافته نیازمند توضیحاتی خواهد بود.  آخرالامر می‌پردازیم به نقش «واقعی» دولت ترکیه در منطقه،  و ارتباطات این حاکمیت با قدرت‌های بزرگ جهانی.   پس نگاهی داشته باشیم به ریشة ناآرامی‌ها در ترکیه.

 

به قدرت رسیدن اسلامگرایان در کشور ترکیه به هیچ عنوان «اتفاقی» نیست.   این مسئله بر خلاف ادعای شبکة اسلامگرائی منطقه،‌   نه ریشه در «اعتقادات» ملت ترکیه دارد،  و نه بازتابی است از «انقلاب اسلامی» جمکرانی‌ها در ایران.  یادداشت روز «سعدالله زارعی» در کیهان،   ‌مورخ 12 خردادماه سالجاری تحت عنوان، ‌ «آمريکا و ضدانتخابات در ايران» ضمن  تجلیل از «فضیلت‌های» انتخابات در حکومت اسلامی،  زبان به تحسین ورود «صلح‌آمیز» اسلامگرایان به دایرة قدرت در ترکیه گشوده و آن را ملهم از «انقلاب خمینی» معرفی می‌کند:

 

«اولين بار اسلام‌گراهاي ترکيه به پيروي از انقلاب اسلامي ايران به استفاده از انتخابات براي رسيدن به اهداف روي آوردند.  رجائي کوتان و مرحوم نجم‌الدين اربکان که از ابتداي دهه 1960 رابطه تنگاتنگي با جمهوري اسلامي داشتند از فضاي به وجود آمده در دولت تورگوت اوزال استفاده کردند و به کرسي‌هائي در مجلس و شهرداري‌ها دست يافتند از اين پس برخورد دولت‌هاي لائيک ترکيه با اسلام‌گراها مشکل شد و اين زمينه‌ساز روي کارآمدن اولين دولت اسلام‌گرا در ميانه دهه 1990 گرديد.»

 

حال آنکه از منظر تاریخی،   حزب «توسعه و عدالت» از قضای روزگار در گیراگیر بحران حوادث تروریستی در نیویورک چشم به جهان گشوده.  در نتیجه،   می‌باید بپذیریم که اسلامگرائی «واقعی»‌،  یا بهتر بگوئیم،  آن نوع از اسلامگرائی که به برقراری یک دولت درازمدت در ترکیه انجامید،   فقط و فقط پس از شکل‌گیری استراتژی‌ نوین ایالات‌متحد و خصوصاً آغاز تهاجم نظامی سازمان ناتو به افغانستان و عراق سر از کاسة روابط منطقه‌ای به در آورده.  و طی ایندوره آمریکا با تکیه بر پایگاه‌های سازمان ناتو در ترکیه،  خصوصاً پایگاه هوائی «اینسرلیک»،   این کشور را به مرکز توطئة نظامی بر علیه ملت‌های منطقه تبدیل کرد.   

 

در واقع اسلامگرائی در ترکیه،   پیش از ورود «باند» اردوغان به دایرة قدرت بیشتر در حد «غُرغُر» آخوندها متوقف مانده بود.   در اینکه،   گروه اردوغان با توسل به چه ترفندهائی توانست خیمه‌شب‌بازی اسلامگرائی قرن بیست‌ویکم را بر ترکیه حاکم کند جای بحث و گفتگو بسیار است،  ولی نقش سرنوشت‌ساز سازمان سیا را مشکل می‌توان در این میان نادیده گرفت.   در سال 2008،   سازمان «راند»،   یکی از زیرمجموعه‌های اطلاعاتی و کارشناسانة «سازمان سیا»،   در انتشارات خود مربوط به تحولات آتی در ترکیه،   چهار گزینة «متفاوت» برای آینده اینکشور ارائه داد.   میانه‌روی و نزدیک شدن به اتحادیة اروپا؛   اسلامگرائی «خزنده»؛   انحلال حزب توسعه و عدالت از سوی دیوانعالی ترکیه؛   کودتای نظامیان به دلیل آشوب‌های شهری! 

 

به صراحت بگوئیم،  برای به دست دادن چنین تحلیل «عمیقی» هیچ نیازی به تحقیق و بررسی و هزینة میلیاردها دلار بودجه نمی‌بود.   آنچه در بالا تحت عنوان «تحلیل» سازمان «راند» آمده همان مسیری است که پس از پایان جنگ دوم جهانی تقریباً تمامی دولت‌های ترکیه در آن پای گذارده‌اند.  ولی پیش از اوج‌گیری هیاهوی اسلامگرائی در منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی،  دولت‌های برگزیدة سازمان ناتو در ترکیه،  اسلامگرائی را نه در قالب «سرفصل» که به صورت خزنده،  زیرجلکی و موذیانه در تمامی برنامه‌های‌شان گنجانده بودند.  چه این تحولات به حکومت نظامی منجر می‌شد،   و چه کار به «مجلس نمایندگان» می‌کشید!

 

از اینرو آنچه امروز در ترکیه و از طریق تظاهرات گستردة ملت به زیر سئوال برده شده،   اسلامگرائی نیست؛   موضع‌گیری‌های به اصطلاح «صلح‌آمیز» اردوغان اسلامگرا نیز در میان نیامده؛   نظامیگری و کودتای پلیس و ارتش نیز نمی‌تواند در مرزهای روسیه امروز تبدیل به «گزینة» آ‌مریکا شود؛   جای پای دیوانعالی را نیز در این میانه نمی‌بینیم.   مسئله بیش از هر چیز بازتابی است از تضعیف مواضع استراتژیک ایالات متحد پس از فروپاشی سیاست‌های «لندن ـ  واشنگتن» در سوریه.

 

اینکه دو هفته پس از سفر اردوغان به ایالات متحد،   این هیاهو در خیابان‌های ترکیه به راه افتاده بخوبی نشان می‌دهد که این آمریکاست که بر تغییرات کلیدی در ترکیه پای می‌فشارد.  و اشتباه نکنیم این تغییرات از موضع ضعف واشنگتن بر دولت دست‌نشاندة اردوغان اعمال می‌شود،   نه در چارچوب یک سیاستگزاری «موفق» و پایدار.   چهار گزینة «کذا» که سازمان «راند» برای ترکیه مطرح می‌کند،‌   متعلق به دوران گذشته است،  و در این «سیاستگزاری» نوین جائی نخواهد داشت.  کودتای احتمالی «ارتش و پلیس» تنها گزینه‌ای است که در شرایط فعلی می‌تواند «قد» علم کند،   ولی اردوغان «کنعان اورن» نیست؛  مرزهای شمالی ترکیه نیز دیگر به صورت «دربست» در ازای پیش‌فرض‌های استراتژیک «جنگ‌سرد» مصادره نشده.   از اینرو،  آمریکا جرأت نخواهد کرد در اینکشور پای در دایرة «کودتا» بگذارد.  حال نگاهی به موضع‌گیری جمکران پیرامون حوادث اخیر ترکیه بیاندازیم. 

 

روزنامة کیهان که بهتر است آن را بولتن «بیت‌رهبری» بخوانیم،  ‌ طی 24 ساعت پیرامون وضعیت سیاسی در ترکیه،   180 درجه تغییر جهت سیاسی داد!  همانطور که بالاتر نیز آوردیم،   در تاریخ 2 ژوئن 2013،‌  سعدالله زارعی از ورود «پیروزمندانة» اسلامگرایان به دایرة قدرت در ترکیه تعریف و تمجید فراوان به عمل آورده بود.   ولی به فاصلة‌ 24 ساعت،   کیهان،  ‌مورخ 13خردادماه سالجاری،  در مطلبی تحت عنوان «گسترش اعتراض‌ها به 90 شهر ترکيه اردوغان از ارتش کمک خواست»،  دولت آنکارا مجری طرح‌های آمریکا و اسرائیل می‌خواند:

 

«قيام خودجوش مردم ترکيه عليه دولت و حزب حاکم عدالت و توسعه همة 48 استان اين کشور را فراگرفت. […] مردم ترکيه مي‌‌گويند،  دولت آنکارا مجري طرح‌هاي آمريکا و اسرائيل براي تجزية منطقه است.»       

 

باید به فراست و تیزهوشی کیهانیان آفرین گفت!   در اینکه حزب عدالت و توسعه،  کارگزار سیاست‌های غرب است،  ما نیز با بولتن «بیت‌رهبری» موافق‌ایم.  ولی دیگر جریانات اسلامگرای منطقه،   و به ویژه حکومت اسلامی ایران را نمی‌توان از این روند مستثنی کرد.  حکومت اسلامی طی سه دهه،  از طریق سرکوب ملت،  تحدید مطبوعات،  انزوای اهل‌قلم و اهل‌هنر و اهل سیاست و … و با به چپاول دادن توان مالی و طبیعی کشور ـ  حراج نفت‌خام و واردات مواد غذائی ـ  قصد دارد وابستگی‌اش را پنهان کند!   و از قضای روزگار این سیاست برای آمریکائی‌ها خیلی هم شیرین و دلچسب شده؛   هم نفت مفت می‌برند،  هم خرت‌وپرت‌های‌شان را تحت عنوان «محاصرة اقتصادی»‌ چارلاپهنا به ملت ایران قالب می‌کنند.  هر گاه هم گرفتاری و مشکلی در منطقه پیش آید،   از طریق نوکران‌شان در جمکران بدون آنکه دست‌های خود‌شان آلوده شود،  مشکل را «حل»‌می‌کنند.   به طور مثال،   همین دیروز بود که جمکران رسماً اعلام کرد،   با «طالبان افغان» در حال مذاکره است!   این همان گروهی  بود که جمکرانی‌ها پیشتر در چارچوب سیاست «خررنگ‌کن» اربابان‌شان به آن «اعلان جنگ» داده بودند!   شاید اینبار هم حکومت جمکران می‌پندارد با دنباله روی از ارباب در ترکیه می‌تواند نانی برای خود به تنور بچسباند!        

 

ولی به استنباط ما،   اینبار تلاش کیهان در جستجوی راه‌حلی جهت خروج از بحران ترکیه،  و قرار گرفتن در مسیر «مطالبات نوین»،‌  به قول معروف خشت خشک بر آب افکندن است.   چرا که،  این راه‌حل اصولاً وجود ندارد.  سیاست‌های تعیین‌کنندة منطقه‌ای گزینة «حضور ممتد» حکومت اسلامی در ایران و در دیگر کشورهای منطقه پیش‌بینی نکرده‌اند.   خلاصه کیهان «زور زیادی» می‌زند،   و صدالبته بولتن کذا در عرصة فرصت‌طلبی تنها نمانده!  «پیک نت»،‌   یکی از دفاتر «اسلامگرای» حزب توده نیز از همان خشت‌های کیهان کم بر آب نمی‌اندازد:

 

«[…] نباید شتابزده در باره این حوادث قضاوت کرد،  چرا که نشانه‌هائی از دست‌های پنهان ارتش ترکیه در آن دیده می‌شود […] آیا این شدت عمل در همآهنگی با دولت بوده و یا از سوی فرماندهان نظامی و پلیس؟[…]»

 

بله،  خدمت اعضای «باسابقه» و «شریف» حزب توده عرض کنیم،‌   در یک حکومت دست‌نشانده،  پلیس از دولت دستور نمی‌گیرد؛   از اربابان دولت در خارج از کشور دستور می‌گیرد.  این مطلب به همان اندازه در مورد دولت اردوغان صادق است که در مورد محمدرضا پهلوی صادق بود.  چرا حزب «شریف» زمانیکه گفتیم ساواک ایران را به آشوب کشانده عربدة‌ «امام،‌  امام» سر داده بود،  و حالا سعی می‌کند بین دولت اردوغان و پلیس ترکیه «تفاوت» قائل شود؟!   این تفاوت را آنزمان که مسئله مربوط به آیندة کشورتان می‌شد نمی‌دیدید،‌  ولی حالا به صراحت می‌بیینید؟  حتماً به دلیل حضور «خبرنگار» اعزامی از ترکیه است که برای‌تان «گزارش» می‌فرستد!  ولی بهتر است پیک‌نت را با گزارش کذا رها کرده،   باز گردیم به کیهان و مشکلات بیت‌رهبری!        

 

بله،  «بیت‌رهبری» گرفتار آبگوشت شب‌جمعة آینده‌اش نشسته،  نمی‌داند با چه کلکی خودش را در بین مخالفان اردوغان جاسازی کند.  در میان همان مخالفانی که به دلیل اعتراض به تصمیمات اخیر دولت با بطری‌های آبجوی معروف ترکیه به پارک‌ها آمده بودند،  می‌نوشیدند و می‌رقصیدند و فریاد می‌زدند:  «به سلامتی اردوغان!»  کیهان در میان این «مخالفان»،‌  طرفداران مقام معظم رهبری را پیدا کرده،   و از آنان «تقدیر» نیز به عمل می‌آورد!   وقتی می‌گوئیم،  عمال و طرفداران فاشیسم را مشتی دیوانه و خل و چل تشکیل می‌دهند گزافه نگفته‌ایم.  نمونه‌ها در برابرمان قرار گرفته. 

 

در هرحال اینکه دولت ترکیه در مراودات سیاسی و تحولات منطقه به کجاها کشیده خواهد شد هم از موضع‌گیری «بولتن‌نویس» بیت‌رهبری مهم‌تر است،  و هم از گزارش پیک‌نت! 

 

ترکیه با ورود به استراتژی جدید با چند سرفصل دیرین در منطقه به طور کامل وداع خواهد کرد.   از آن جمله است کارگزاری در دکان ایالات متحد و انگلستان در بحران‌سازی‌های سوریه،  عراق،  فلسطین و خصوصاً لبنان.   دومین سرفصل مربوط به نقش ترکیه در بحران‌سازی پیرامون «مسئلة» کردهاست،   که با فعال کردن اوجالان در صحنة داخلی آغاز شده.   سومین سرفصل مربوط به نقش ترکیه در ایران،  ارمنستان و کشورهای ترک‌زبان سابقاً شورائی می‌شود.  در این رابطه نیز نقشی که پس از فروپاشی اتحادشوروی به ترکیه ارجاع شده بود به طور کلی از صحنة سیاست آنکارا حذف خواهد شد.   به همین دلیل است که حکومت جمکران و همداستانان پنهان و آشکارش تحولات اخیر ترکیه را با وحشت و دلواپسی فراوان دنبال می‌کنند،  چرا که برخی از این تغییرات با سرنوشت اینان نیز بازی خواهد کرد.  

 

 …