نفت و نارو!

saeed_saman_14_11_27

امروز می‌پردازیم به سقوط قیمت نفت در بازارهای جهانی. با این وجود، به استنباط ما بین سقوط بهای نفت و بحران نژادی در ایالات متحد آنقدرها هم فاصلة پدیده‌شناسانه وجود ندارد. و اگر نهایت امر مسائل مالی و بهای نفت و دیگر کالاهای اساسی را در چگونگی شکل‌گیری سیاستگزاری‌های جهانی دخیل بدانیم،   به صراحت خواهیم دید که بحران نژادی اخیر در ایالات‌متحد در کنار سقوط قیمت نفت پدیده‌ای است که از تغییرات کلی در مسیرهای استراتژیک نشان دارد. ولی برای اجتناب از اطالة کلام بحران نژادی را رها کرده،  می‌پردازیم به سقوط قیمت نفت.

از نقش نفت، به عنوان یکی از مهم‌ترین مواد خام در روند تولید صنعتی هر چه بگوئیم کم گفته‌ایم.   طی دهه‌ها،‌  بر خلاف دیگر مواد خام،   از قبیل کائوچو، پنبه، پشم،   طلا، فلزات سنگین و یا حتی سبک، نقش نفت در شیوة تولید سرمایه‌داری به‌هیچ عنوان دچار نوسان نشده و تقلیل نیافته.   کاملاً برعکس،‌ این نقش روز به روز افزایش یافته و امروز مشکل می‌توان انسانی یافت که نفت از روزمره‌اش غایب باشد؛   چه در قالب پوشاک و چه به صورت دیگر محصولاتی که در تولیدشان از نفت و مشتقات‌ آن استفاده به عمل آمده. پس از این مقدمة کلی و کوتاه می‌باید پرسید، اگر وابستگی تولیدات صنعتی به نفت هر روز بیشتر می‌شود، با در نظر گرفتن نیاز روزافزون به افزایش تولید در تمامی زمینه‌ها، ‌ به چه دلیل شاهد نوسانات عظیم در بهای این مادة خام اساسی هستیم؟

البته اقتصاددانان که در عمل سخنگویان و توجیه‌کنندگان سیاست حاکمیت‌های متبوع خود‌ به شمار می‌روند، با تکیه بر خنزرپنزرهای «علمی‌نما» که به صورت انبوه در آکادمی‌ها تولید می‌شود،   برای این نوع «سئوالات»،   همچون دیگر پرسش‌ها،   «پاسخ‌هائی» پیش‌ساخته‌ و پرداخته در آستین دارند! در توجیه نوسانات عظیم بهای نفت، ‌ بهانه‌هائی همچون بحران‌ اقتصادی در غرب،   افزایش و یا کاهش تولیدات صنعتی، جنگ و درگیری و ناامنی در شاهرگ‌های ارتباطی، بحران تجارت و صادرات و واردات،   افزایش مازاد نفت مورد نیاز در بازار،  نوسانات ارزهای متفاوت،   و غیره در مجلدهای عدیده و کتب و پرونده‌های زرکوب در اختیار مشتاقان قرار دارد.   اینان می‌توانند با زیرورو کردن این کتب به نوعی استمناء «علمی» پیرامون مسائل نفت مشغول شوند.   ولی از شوخی گذشته، هیچ نظریه اقتصادی و مالی‌ای نمی‌تواند سقوط 35 درصدی بهای یکی از مهم‌ترین موادخام جهان را که همه روزه مورد استفاده میلیاردها انسان قرار دارد از نظر علمی «توجیه» کند.   خلاصه بگوئیم، سیاست‌های بزرگ جهانی برای نفت خام «قیمت‌سازی» می‌کنند،   و در مقاطعی هم دست به «قیمت‌شکنی» می‌زنند.   و برای دریافت دلائل نوسانات عظیم بهای نفت، مواد پایه‌ای غذائی، و شاید تا چند دهة دیگر نوسان بهای «آب‌آشامیدنی»، نمی‌توان به دفتر و دستک و جزوة ملاهانقطی‌ آکادمی‌ها مراجعه کرد. تئوری‌های آدام اسمیت و دکان «عرضه و تقاضا» در این میان آنقدرها کاربرد نخواهد داشت، مسئله از جای دیگری آب می‌خورد.

تردیدی نیست که نفت،‌   حداقل در خاورمیانه با تاریخچة استعماری این منطقه پیوندی ناگسستنی پیدا کرده. و از آنجا که مهم‌ترین صادرکنندگان نفت در جهان ـ عربستان سعودی، ایران، عراق و … ـ در این منطقه واقع شده‌اند،   نیم‌نگاهی به تحولات خاورمیانه می‌تواند شمه‌ای از پروسة «قیمت‌سازی» و «قیمت‌شکنی» را علنی کند.   خصوصاً که روسیه به عنوان غول صادرکنندة نفت، ‌ هر چند عضو رسمی اوپک به شمار نمی‌رود، به دلائلی که در اینجا فرصت بررسی‌شان را نداریم،   می‌کوشد تا مواضع خود را در ارتباط با کشورهای صادرکنندة نفت خاورمیانه هماهنگ سازد.

جهت اجتناب از پای گذاردن در تحلیل تاریخچة یکصد و پنجاه سالة نفت خاورمیانه،  در این مقطع بررسی خود را به شرایط میادین نفتی پس از سقوط اتحاد شوروی محدود می‌کنیم.   برنامة پیشنهادی شرکت‌های عمدة نفتی جهان که عموماً آمریکائی و یا انگلیسی هستند،‌   در مورد منابع عظیم نفتی اتحاد شوروی پس از فروپاشی اینکشور کاملاً روشن بود: گسترش همه جانبة بهره‌برداری از این منابع؛  پائین نگاه داشتن قیمت نفت جهت تشویق مصرف در اقتصادهای غرب؛ و از سوی دیگر دامن زدن به گسترش تولید هر چه ارزان‌تر در بازارهای آسیای شرقی.   این صورتبندی بازتاب‌های مشخصی داشت که در اینجا به صورت خلاصه آن‌ها را مطرح می‌کنیم. از یک‌سو پائین نگاه داشتن قیمت نفت باعث می‌شد که ارزهای معتبر غرب هر چه کم‌تر در اختیار روسیه و دیگر کشورها قرار گیرد. و از سوی دیگر تشویق مصرف در غرب باعث می‌شد که دادوستد و سرمایه‌گزاری در کشورهای غیرآتلانتیست نیز که از حیطة جنگ‌سرد بیرون رفته بودند مقرون به صرفه نباشد. نهایت امر، در همین چارچوب کشور روسیه و دیگر تولیدکنندگان نفت تبدیل می‌شدند به مصرف‌کنندگان تولیدات شرکت‌های غربی که در چین، کره‌جنوبی، تایلند و … تحت نظارت حوزة دلار فعالیت داشتند. ارز تزریقی به بازارهای روسیه و اوپک نیز، هر چند ناچیز،   یا از طریق جنگ و یا از طریق صدور بنجل‌های تولیدی در آسیای جنوب شرقی به بانک‌های غرب عودت داده می‌شد.

تا آنجا که به منافع آتلانتیسم مربوط می‌شد،   صورتبندی کذا هیچ «اشکالی» نداشت؛ همه چیز بر وفق مراد بود! ولی با نزدیک شدن گروه پوتین به قدرت،  در مواضع لش‌ولوش‌هائی که طی دوران یلتسین در دایرة قدرت لانه کردن بودند تزلزل ایجاد شد،   و این مسئله برای غرب نگران‌کننده بود. به همین دلیل در مهم‌ترین عکس‌العمل ‌آتلانتیسم در برابر تحولات روسیه، شاهد بیرون کشیدن کارت انگلیس در ایران یعنی ملاممد خاتمی هستیم. و دقیقاً در همین دوران است که قیمت نفت نیز به صورتی «غیرقابل توجیه» رو به افزایش می‌گذارد!

دیدیم که،   افزایش ظاهراً «غیرقابل توجیه» قیمت نفت طی اینمدت،   در عمل هم‌زمان با تغییر استراتژی آمریکا و انگلستان در خاورمیانه همراه شده بود‍!   در این استراتژی جدید،   آتلانتیسم تلاش داشت ایران، افغانستان،‌ پاکستان و عراق را از دامان انزوائی که آمریکائی‌ها عمداً بر اینکشورها تحمیل کرده بودند خارج کرده و آنان را به بازیگران اصلی سرمایه‌داری غرب در تقابل با حضور سرمایه‌داری نوین روسیه تبدیل نماید. ‌ برای عملی کردن این پروژه، لندن و واشنگتن نیازمند «سرمایه» بودند. سرمایه‌ای که از طریق فروش نفت «گرانقیمت‌تر» می‌بایست تأمین می‌شد.  طی اینمدت سرمایه‌های کلان قطر، عربستان، کویت و … به مصرف ایجاد «نهضت‌های اسلامی» رسید، و همزمان، «نقش کلیدی» روحانیت شیعه در بحران‌سازی‌های عراق صدام حسین شدت گرفت. این عملیات با تکیه بر قیمت‌سازی «سخاوتمندانة» آتلانتیسم در مورد بهای نفت‌ تحقق یافت. حضرات شیخ‌های سنی و شیعی،‌ پول نفت را خرج سیاست‌های مورد نظر واشنگتن می‌کردند؛   اسمش هم این بود که نفت را گران می‌فروشند! ولی علیرغم تلاش اینان، برنامة لندن و واشنگتن در تقابل با مسکو شکست خورد.

نماد این شکست در ایران چیزی نبود جز ناکامی ملاممد خاتمی. نهایت امر،‌ «شیخ خندان» و دیگر پیشخدمت‌های سازمان «ام. آی. 6» که در تشکل‌های «خط امام» و «دوم خرداد»،   جفنگ‌بافی و پوچ‌گوئی‌شان از امثال کیانوری‌ها و قوام‌السلطنه‌ها هیچ کم نداشت، طشت رسوائی‌شان از بام‌ها فروافتاد و معلوم شد که نمازشان را رو به کدام «قبله» می‌خوانند. تلاش‌های کودتائی غرب در دولت اصلاح‌طلبان و عراق صدام حسین نیز با شکست روبرو ‌شد، پاکستان تحت نظارت ام‌الطالبان قرار داشت، و در این میانه فقط افغانستان مانده بود. آتلانتیسم مترصد بود تا از اینکشور «پل‌‌پیروزی» بسازد،‌ و بالاخره دعوای داخلی در آمریکا منجر به رخدادهای 11 سپتامبر شد و زمینة اعمال این سیاست نیز فراهم آمد. ارتش آمریکا امکان یافت تا به بهانة مبارزه با طالبان پل کذا را در افغانستان به قول جمکرانی‌ها «مهندسی» کند.   آمریکا در افغانستان و پاکستان پای به جنگ و کودتا گذاشت،   سپس به بهانة مبارزه با تروریسم به عراق هم لشکر کشید. در این میانه از آنجا که هر روز کنترل غرب‌ بر تحولات ایران ضعیف‌تر‌ می‌شد و نفوذ روسیه افزایش می‌یافت، ترتیبی داد تا با کمک لات‌های جمکرانی و روحانیت خودفروختة شیعی‌مسلک، ایرانیان نیز به دامان «تحریم اقتصادی» فروافتند،  و به این ترتیب، تجارت و صناعت کشورمان تحت نظارت بانک‌های آتلانتیست باقی بماند.

ولی این پروژه گران تمام می‌شد، و منبع تأمین هزینة‌ چنین پروژة گرانقیمتی چیزی نبود جز قیمت‌سازی برای «نفت!» در این گیرودار شاهد بودیم که بهای هر بشکه نفت خام گاه از 140 دلار نیز فراتر رفت، هر چند این بهای نجومی هیچ تغییر مثبتی در سطح زندگی انسان‌هائی که در کشورهای خاورمیانه زندگی می‌کردند به همراه نیاورد.   بله، طی اینمدت «قیمت‌سازی» برای نفت بهترین وسیله جهت کلاشی آتلانتیست‌ها از متحدان اروپائی و آسیائی‌شان شده بود، پول‌های تزریقی در اقتصادهای محلی نیز با سرعت هر چه بیشتر به سوی بانک‌های غرب سرازیر می‌شد. متحدان اروپائی غرب نمی‌توانستند اعتراض‌کنند، چرا که به دلائل «نامعلوم» نفت گران شده بود؛ نوکران منطقه‌ای نیز حرفی برای گفتن نداشتند چرا که اصولاً ارباب نظر نوکر را جویا نمی‌شود.   اوضاع به همین منوال ادامه یافت تا رسیدیم به پایان کار جرج والکر بوش.

پس از خروج جرج والکر بوش از کاخ‌سفید نوبت تغذیه از جسد فروپاشیدة منطقة‌ خاورمیانه به لاش‌خورهای حزب دمکرات‌ رسید.   و در این دوره اوهام و تخیلات دین‌باورانة دمکرات‌ها کاخ‌سفید را به این «نتیجه» رسانده بود که بهترین سلاح برای تقابل با روسیه دامن زدن به «انقلاب‌های اسلامی» خواهد بود!   به این ترتیب،   دمکرا‌ت‌ها که سال‌ها پیش دکان اسلام انقلابی را به دست جیمی‌کارتر در ایران افتتاح کرده بودند،   بساط دین‌فروشی را در سراسر کشورهای مسلمان‌نشین به راه انداختند و پای به «بهارعرب» گذاشتیم! بهاری که جز نفرت‌فروشی، دامن زدن به تنش‌های قومی، ‌ مذهبی و افزایش فقر و دربدری و مرگ و نیستی نتیجة دیگری نداشت.

جالب اینجاست که آمریکا حاضر به سرمایه‌گزاری در پروژة «بهار» کذا نمی‌شد، در نتیجه، این بساط را می‌بایست با کمک «بهای نفت» کشورهای منطقه اجرائی می‌کرد. به همین دلیل نیز باراک اوباما برخلاف اسلاف دمکرات‌اش بهای نفت را همچنان «بالا» نگاه داشت،   و ارز حاصله از فروش نفت کشورهای منطقه را خرج «بهارعرب» کرد!‌  ایران هم که در پنجة «آهنین» تحریم‌ها دست‌وپا می‌زد و امکان نفس‌کشیدن نداشت. به این ترتیب، نه تنها نفت ایران را می‌بردند، پولش را هم نمی‌دادند!

بی‌دلیل نیست که بساط نفت گرانقیمت دقیقاً در لحظه‌ای از هم فرومی‌پاشد که از یک سو،   شکست پروژة «بهارعرب»‌ در سوریه علنی می‌شود، و از سوی دیگر شاهد خروج هر چند تدریجی ایران از پنجة تحریم‌های اقتصادی آمریکا هستیم.  اینجاست که دوباره آمریکا و انگلستان نیازمند نفت ارزان‌قیمت ‌می‌شوند؛ و در یک چشم بر هم زدن نفت 140 دلاری را با 50 درصد کاهش، به بازار سرازیر می‌کنند.

بدون آنکه بخواهیم پای در مباحث تاریخی بگذاریم،   در همینجا بگوئیم که بازی با قیمت نفت یکی از ورزش‌های مورد علاقة سرمایه‌داری آمریکاست.   ولی این‌بار به دلیل حضور مستقیم روسیه در بازارهای جهانی قواعد این «ورزش» به طور کلی تغییر کرده.  روسیه طی دوران گرانی نفت، برخلاف دیگر کشورهای نفت‌خیز بهای نفت خود را تمام و کمال دریافت ‌کرد؛   غرب جرأت نداشت به پول روسیه دست‌درازی کند.   به همین دلیل نیز دورة گرانی نفت،‌   یک ذخیرة عظیم ارزی برای روسیه به ارمغان آورد. ذخیره‌ای که تحت نظارت و کنترل مسکو قرار دارد و خاری است در چشم یانکی‌ها.   تلاش‌های مسخرة واشنگتن و لندن برای اعمال «تحریم اقتصادی» بر مسکو،   که به بهانة رخدادهای اوکراین به راه افتاد، در عمل تلاشی بود غیرمستقیم جهت اعمال کنترل بر همین ذخیرة ارزی عظیم.

ولی همانطور که پیشتر نیز در مورد تحولات اوکراین نوشته بودیم، عکس‌العمل سریع روسیه در برابر این تحریم‌ها بخوبی نشان داد که مسکو از ماه‌ها پیش منتظر اعمال این تحریم‌ها بوده.   و نهایت امر کرملین از این تحریم‌ها بهره گرفت تا راه نفوذ کالاهای «ارزان‌قیمت» غرب به درون بازارهای خود را سد کند.  و به احتمال زیاد طی ماه‌های آینده شاهد سرمایه‌گزاری‌های کلان در داخل روسیه جهت افزایش تولیدات کشاورزی، دامداری، و … و صنایع و خودرو و حتی کالاهای مصرفی خانگی خواهیم بود.

همانطور که بالاتر گفتیم،‌   اینبار بازی کردن با «قیمت نفت» از سوی شرکت‌های آمریکائی و انگلیسی نمی‌تواند چون گذشته ساده و آسان و «در محیط ارباب ـ رعیتی» صورت گیرد. فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» شرایط متفاوتی به وجود آورده. اگر شرکت‌های غرب بخواهند بهای نفت را بالا نگاه دارند ـ حدود 100 دلار در بشکه ـ تمامی بنیة مالی غرب به منطقة خاورمیانه تزریق می‌شود، و از آنجا که پس از شکست پروژة بهارعرب مسیر‌ جنگ‌سازی و بحران‌سازی دیگر مسدود شده،   این نقدینگی به سهولت گذشته به سوی بانک‌های غرب سرازیر نخواهد شد؛‌ غرب ضرر می‌کند.   اگر آمریکا بخواهد قیمت نفت را تا بشکه‌ای 16 دلار ـ بهائی که در آغاز دولت ملاممد خاتمی بر نفت اوپک اعمال می‌شد ـ پائین بیاورد،  شرکت‌های نفتی ایالات‌متحد و انگلستان باز هم به شدت متضرر شده، ذخیرة ارزی‌‌شان کاهش می‌یابد. در صورتیکه وزنة ذخیرة ارزی روسیه اگر افزایش نیابد، حداقل ثابت می‌ماند.   و به این ترتیب نفوذ بانکی و سرمایه‌ای روسیه،   حداقل در زمینة تولید و اکتشاف و صادرات نفت افزایش خواهد یافت. و در این میانه این شرکت‌های نفتی روسیه هستند که تبدیل خواهند شد به مهم‌ترین غول‌های نفتی جهان،‌ صورتبندی‌ای که به هیچ عنوان یانکی‌ها حاضر به قبول‌اش نیستند. از این گذشته، قیمت خیلی پائین نفت می‌تواند زمینة فروپاشی دولت‌های وابسته به آتلانتیسم را در منطقه فراهم آورد، و در شرایطی که نفوذ روسیه رو به افزایش دارد، این فروپاشی‌ها اعمال کنترل آمریکا بر منطقه را هر چه بیشتر با مشکل روبرو خواهد کرد.

به همین دلیل است که از هفته‌ها پیش دولت آمریکا در داخل دست به بهره‌برداری از ذخائر استراتژیک نفتی زده. و برخلاف قوانینی که صدور نفت آمریکا را سال‌ها غیرقانونی اعلام کرده بود،   نفت خام چاه‌های استراتژیک را به بازارهای جهانی به قیمت نازل «تزریق» می‌کند.   به این امید که بتواند برای نفت صادراتی آمریکا بازار تأمین نماید، و بدون وابستگی به مناطق نفت‌خیز خاورمیانه،   و به دور از تنش‌های سیاسی‌ای که ممکن است در این منطقه به وقوع بپیوندند، بدون واسطه، و همچون روسیه در سطح جهانی یک غول «صادراتی» نفت‌خام باشد.   پس شاهدیم که برخلاف گذشته، آمریکا قیمت نفت را بالاوپائین نمی‌کند،   به دنبال تعیین قیمت ویژه‌ای برای نفت خام است.

این قیمت می‌باید فرضاً با اعمال نظارت بر بازارهای نفتی،   هم به شرکت‌های آمریکائی امکان مقابله با نفوذ مالی و اقتصادی صنایع نفتی روسیه را بدهد؛   هم تولید در داخل را برای آمریکائی مقرون‌به‌صرفه کند؛ هم از وابستگی شرکت‌های آمریکا به میادین نفتی خاورمیانه بکاهد؛ هم با کاهش تولید نفت اوپک،   به بهانة حمایت از قیمت نفت، وزنة اوپک را که دیگر تمام و کمال در کنترل واشنگتن نیست در بازارهای نفتی هر چه بیشتر سبک نماید.

در شرایط فعلی بر سر بهای نفت، جنگ اقتصادی بین روسیه و آ‌تلانتیسم به راه افتاده. مشخص است که، روسیه تمامی تلاش خود را خواهد کرد تا از تحکیم مواضع مالی و اقتصادی آمریکا در برابر منافع ملی و استراتژیک خود جلوگیری کند. ولی همانطور که گفتیم، مسئلة نفت صرفاً فروش چند بشکه در بازارها نیست.   توان ارزی شرکت‌های نفتی می‌تواند در زمینة اکتشاف و تولید نفت خام سرنوشت‌ساز باشد؛ بازاریابی جهت فروش فرآورده‌های نفت‌ در بازارهای جهانی و تنظیم چرخش بهینة سرمایه‌ها نیز اساسی است؛‌   و نهایت امر سرنوشت ارز حاصل از فروش نفت در اقتصاد داخلی و خارجی مسئله‌ای است که می‌باید با دقت نظر بیشتری به آن نگریست.

در مجموع،   جملة این مواضع می‌تواند در ساخت و پرداخت یک «استراتژی نفتی» نقش‌آفرینی کند. ولی در کمال تأسف کشور ایران تحت حکومت ملایان فاقد چنین سیاستی است.   و دیدیم که طی دوران «نفت گرانقیمت»، جز گسترش گرسنگی و فقر نصیب ملت ایران نشد.   بهانه نیز روشن بود:   مبارزات علی خامنه‌ای با آمریکا،   و تمایل «برادر» احمدی‌نژاد به پاک کردن اسرائیل از روی نقشة جهان!  بمب اتم هم اگر روی کاغذباطله‌های پنتاگون به اینان می‌دادند چه «بهتر!» بله، امروز وابستگی به سیاست‌های آمریکا تا آنجا به مغز استخوان ملایان نفوذ کرده که رسماً‌ پای در حمایت از سیاست‌های نفتی یانکی‌ها در خاورمیانه گذارده‌اند. و در شرایطی که حتی عربستان سعودی نیز از منافع خود با چنگ و دندان حمایت می‌کند،   روزنامة کیهان مصادره‌ای دست در دست وزیر نفت جمکرانی‌ها،   خواستار پائین آوردن سقف تولید اوپک می‌شود:

«[زنگنه گفت:] بعضی از کشورهای عضو اوپک توصيه می‌کنند که در شرايط فعلی بايد از سهميه اوپک در بازار جهانی نفت دفاع کرد، اما همه کارشناسان انرژی معتقدند که بازار نفت به نسبت تقاضای واقعی با مازاد عرضه روبرو است و سال آينده مازاد عرضه نفت بيشتر خواهد شد […] علی‌النعيمی وزير نفت عربستان سعودی پس از ديدار روز سه شنبه با همتای روسی‌اش گفت پيش‌بينی می‌کند که بازار نفت سرانجام به خودی خود متعادل شود.»

منبع: رادیوفردا، 6 آذرماه 1393

البته برخلاف اظهارات وزیر نفت عربستان، بازارها به خودی‌خود «متعادل» نخواهد شد؛ ولی مخالفت کلی با پائین آوردن تولید نفت اوپک، به عنوان مقاومت در برابر سیاستگزاری آمریکا بر قیمت نفت یک موضع‌گیری حیاتی در شرایط فعلی است. چرا که، آمریکا می‌کوشد با پائین آوردن وزنة اوپک در بازارهای نفتی، سیاست‌های نفتی‌اش را اینبار نه از طریق عربستان و عراق و … که از طریق نفت منابع داخلی خود تعیین کند. آن‌ها که در ایران از پائین آوردن سهمیة نفت اوپک در بازارهای جهانی حمایت می‌کنند،‌   در کنار آمریکا و در جبهة مخالفان منافع ملی ایرانیان ایستاده‌اند.

حباب و هیگل!

saeed_saman_14_11_24

آنان که با ساختار قدرت در ایالات‌متحد آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که حاکمیت در اینکشور از سه مرکزیت اصلی برخوردار است. کاخ‌سفید و مشاوران‌ امنیتی‌اش؛   محفل وزارت امورخارجه و کمیسیون امورخارجة‌ سنا؛   و نهایت امر پنتاگون. دیگر اجزاء و تشکیلات دولت‌ها در ایالات‌متحد حاشیه‌های این سه محفل‌اند، و در حد دکوراسیون عمل می‌کنند. در این چارچوب است که برکناری «چاک هیگل»،   وزیر دفاع ایالات‌متحد توسط باراک اوباما از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود:

«چاک هیگل بالاجبار وزارت دفاع ایالات‌متحد را ترک کرد!»

منبع: گاردین، 24 نوامبر 2014

توجیهات سیاسی پیرامون خروج نابهنگام یکی از مهم‌ترین مهره‌های کابینة اوباما همانطور که می‌توان حدس زد پیرامون مسئلة داعش و ناکامی‌های آمریکا در «سوریه و عراق» دور می‌زند.   گاردین و بسیاری دیگر نشریات غرب، جهت توجیه خروج هیگل از کابینه عَلَم عدم موفقیت او در سرکوب داعش را برافراشته‌اند. ولی به صراحت بگوئیم، از روز نخست قرار بر سرکوب داعش نبوده.  امروز است که سرکوب پدیده‌ای به نام داعش برای کاخ‌سفید اینهمه از «اهمیت» برخوردار شده. داعش همان تشکیلاتی است که پیشتر رهبران‌اش تحت عنوان «آزادیخواهان سوریه» با حمایت علنی فرانسه، انگلستان و گاه ایالات‌متحد اینسوی و آنسوی رفته، برای «آیندة» سوریه کم «نقشه» نمی‌کشیدند. اینان با کت‌وشلوارهای چندین هزار دلاری که برتن داشتند،‌ در هتل‌های پنج‌ستارة پاریس و لندن آپارتمان‌های لوکس را اشغال کرده بودند و از صبح تا شام جهت «مذاکرات» در کاخ‌ دولتمردان غرب «رژه» ‌رفته، عکس یادگاری می‌گرفتند. بله، این همان داعش است که طی دوران وزارت چاک هیگل نیز فعالیت می‌کرد.

در نتیجه، اخراج هیگل از دکان پنتاگون فقط یک دلیل موجه می‌تواند داشته باشد و آ‌ن اینکه بساط داعش که به احتمالی تحت نظارت هیگل می‌بایست در سوریه به نتایج درخشان دست یابد ـ سرکوب انسان‌ها، گسترش نابسامانی و تبدیل سوریه به عراق دوم ـ‌ نتوانست موفق شود. از اینرو زیر پای «شخصیت» مهم پنتاگون را کشیدند، و اگر اوباما را به دلیل «پیروزی» در انتخابات هنوز نمی‌توان از کاخ‌سفید بیرون انداخت،  زیرآب هیگل را به راحتی می‌توان زد! اینچنین بود که سیفون کشیده شد و آنحضرت به آنجائی رفت که باید برود.

ولی هنوز مسئله به هیچ عنوان سروسامانی نیافته. هیگل یکی از شخصیت‌های کلیدی کابینة اوباما بود که پیرامون موضع‌گیری‌های دیپلماتیک کاخ‌سفید در مورد ایران ـ مقصود دنباله‌روی آمریکا از مذاکرات هسته‌ای است ـ مواضع گنگ و متناقض اتخاذ می‌کرد؛ زمانی به سیخ می‌زد و روزگاری به سنگ!   همچنین هیگل از حضور نظامی علنی آمریکا در بحران سوریه نیز حمایت به عمل نمی‌آورد.   در نتیجه، با خروج وی از کابینه مسیر آیندة ایالات‌متحد در خاورمیانه،   تا حدودی روشن‌تر می‌شود. به استنباط ما کاخ‌سفید نه تنها «بالاجبار» پای در «مذاکرات هسته‌ای» گذارده، که حتی قادر نیست در این مذاکرات اهداف مطلوب خود را نیز به کرسی بنشاند! به همین دلیل نیز مهره‌ای را که مواضع «گنگ» و مبهم‌اش می‌توانست کارساز کاخ‌سفید باشد به کنار می‌زند، تا او را با مهره‌ای «مشخص‌تر» و مسئول‌تر جایگزین نماید.   و این تغییر موضع‌ کاخ سفید نشان می‌دهد که مسئولیت مذاکرات هسته‌ای هر روز بیشتر بر شانة یانکی‌ها سنگینی می‌کند. به عبارت دیگر، دیپلماسی قدرتمند روسیه به تدریج نوعی تعهد جهانی پیرامون «سرنوشت» لات‌های جمکرانی را برای واشنگتن به ارمغان آورده. آمریکا در این راستا، هر چه بیشتر در باتلاق وابستگی به سیاست‌های «پنهان» خود با لش‌ولوش‌های اسلامگرا فرومی‌رود، و نهایت امر جهت ادامة موجودیت سیاست‌های منطقه‌ای‌اش ‌به احتمال زیاد مجبور خواهد شد که با ارسال نیروی نظامی به منطقة خاورمیانه خود را درلانه زنبوری از قماش افغانستان گرفتار کند! در این چارچوب است که بیرون انداختن هیگل از وزارت دفاع توجیه منطقی می‌یابد!

در واقع ریشة تغییرات عمده در دیپلماسی خاورمیانه‌ای ایالات‌متحد را می‌توان در سیر «ویژة» تحولات در مذاکرات هسته‌ای دنبال کرد.  بارها در اینمورد توضیح داده‌ایم که «مذاکرات هسته‌ای» به هیچ عنوان ارتباطی با حکومت اسلامی و «لات‌بازی‌» ملایان ندارد؛   اینان حتی دلیلی جهت حضور در جلسات مذاکره ندارند. در ساختار دیپلماتیک منطقه، ‌ این مذاکرات را می‌باید نهایت امر تلاشی از سوی ایالات‌متحد و روسیه جهت بازتعریف «منافع حیاتی» و «عمق استراتژیک» قدرت‌های جهانی دانست.   از روز نخست ـ مقصود از زمانی است که شاهد حضور فعال دوبارة دیپلماسی روسیه در منطقه هستیم ـ تمایلات ایالات‌متحد از روز هم روشن‌تر بود.   برای آمریکا،   ایران می‌بایست پای در همان مراودات دوران آریامهری با واشنگتن می‌گذاشت،   با این تفاوت که پس از کودتای 22 بهمن 57، قسمت عمدة این «روابط» به صورت «زیرمیزی» برقرار شده بود.   به عبارت دیگر،   واشنگتن در مورد عملیات حکومت اسلامی در منطقه،   تحت عنوان پرطمطراق «استقلال حکومت اسلامی» از خود سلب مسئولیت کرده بود، و هیچ قدرتی نیز نمی‌توانست گریبان آمریکا را به دلیل حمایت زیرجلکی از ملاها و گسترش روابط خصمانه در منطقه بگیرد.

جهت تداوم همین سیاست، طی سال‌های اخیر تلاش‌های مذبوحانه‌ای ‌از سوی ایالات‌متحد در ایران آغاز شد. این تلاش‌ها که از دوران رستم‌صولتی ملاممد خاتمی شروع شده بود،  نهایت امر به «شکست» محمد معین،‌  نامزد عزیزدردانة «مردم انقلابی» در انتخابات ریاست جمهوری در برابر احمدی‌نژاد منجر شد.  و پس از شکست پروژة جنگ‌سازی آتلانتیسم در دوران احمدی‌نژاد، این تلاش‌ها را به صورت «آشوب سبز» شاهد بودیم.  به این ترتیب، گروه‌ امنیتی‌ها و خط‌امامی‌ها با تکیه بر شعارهای مردمفریبانه تبدیل شدند به میدانداران سیاست «دمکراتیک» در کشور! ولی همانطور که سیر روند مسائل بخوبی نشان داد، تمامی طرح‌های ایالات‌متحد در ایران، علیرغم همکاری صمیمانة عوامل و عناصر حکومت اسلامی،‌ از دوران جرج‌والکر بوش تا هم‌امروز عملاً جز شکست چیزی نصیب واشنگتن نکرده.   به عبارت ساده‌تر، آمریکا نمی‌تواند در منطقه پروژة «کنیزمطبخی» خود را با تکیه بر سیخ‌وسه‌پایة ملایان و اوباش شهری برقرار و استوار نگاه دارد! واشنگتن بالا برود و پائین بیاید، مسئول عملکرد حکومت اسلامی خواهد بود، در نتیجه، ترجیح داد دست از لات‌بازی بردارد و مثل «آدم» پای میز مذاکرات با روسیه بنشیند. هر چند ادعا می‌شود که این مذاکرات با جمکرانی‌ها صورت می‌گیرد.

ولی طی چند هفتة گذشته،   حضور رسمی عناصر و دست‌نشاندگان علنی واشنگتن در منطقه را نیز در این مذاکرات شاهد بودیم،  و روشن شد که اگر اینان در مذاکرات کذا شرکت فعال دارند، پس مسئله به ایران محدود نمی‌شود. به طور مثال، چه کسی می‌تواند در چارچوبی منطقی حضور شیخ عمان در مذاکرات هسته‌ای ایران با گروه (5+1) را توجیه کند؟ تشکیل جلسة مذاکرات «کذا» در پایتخت عمان ـ   اینکشور بیش از یکصدسال است عملاً توسط نیروهای انگلستان و آمریکا اشغال نظامی شده ـ  با حضور رسمی اعلیحضرت «شاهنشاه عمان» و دیده‌بوسی ایشان با وزرای امورخارجة (5+1) طی مذاکرات بخوبی نشان داد که مسئله به هیچ عنوان نه به حکومت اسلامی محدود می‌شود،   و نه به شاهنشاه عمان! این‌ها آویزه‌های مذاکرات شده‌اند. مذاکراتی که به گزارش خبرگزاری‌ها هفت ماه دیگر نیز ادامه خواهد یافت:

«مذاکرات هسته‌ای ایران و ۱+۵ هفت ماه دیگر تمدید شد ـ کری: شاهد پیشرفت‌های قابل توجهی در مذاکرات هسته‌ای وین بودیم[…]»

منبع: رادیوفردا،   24 نوامبر 2014

طی هفت‌ماه آینده باز هم می‌باید گفتگوها بر سر تقسیم مناطق نفوذ روسیه و آتلانتیسم در منطقه ادامه یابد، و مسلماً طی همین مدت تکلیف «داعش‌بازی» عموسام در عراق و سوریه نیز روشن خواهد شد.  به عبارت دیگر،   طی هفت‌ماه آینده کارت‌های استراتژیک به تدریج از آستین دیپلمات‌ها بیرون آمده،   بر صفحة شطرنج منطقه خواهد نشست، و فضای گنگ و پرابهامی که منافع گزافة واشنگتن از دوران جرج والکر بوش بر سر چاه‌های نفت به راه انداخته تا حدودی سروسامان خواهد گرفت.  طی ایندوره،   واشنگتن مسلماً از روی اجبار گروه داعش را نیز در منطقه به عقب خواهد کشید، و راه بر نقش‌پذیری نیروهای لائیک و دمکرات در کشورهای اسرائیل و عراق گشوده‌تر می‌شود. به این ترتیب،   گروه‌های تندروی راست‌گرا که سال‌هاست با حمایت بی‌قیدوشرط آتلانتیسم در اسرائیل و عراق جا خوش کرده‌اند،‌ مسندشان از دست می‌رود.  در همین راستا،   تلاش‌ گروه‌های راستگرا و نئوفاشیست در مجالس سوئد، انگلستان و اسپانیا که تحت پوششی ظاهرالصلاح، و در واقع با هدف میدان دادن به سیاست‌های «دیوارکشی» در منطقه و تقسیم ملت‌ها بساط به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» را به راه انداخته‌اند، ‌ با شکست سختی روبرو خواهد شد. و در پی فروپاشی سیاست‌های ضدانسانی واشنگتن،   طرح‌های منطقه‌ای بیشتر به سوی هم‌گرائی ملت‌ها و اقوام و ادیان کشیده خواهد شد، تا تقسیم و تجزیه کشورها و دامن زدن به تنش‌های دینی و بومی و قومی.   با این وجود فراموش نکنیم که یکی از مهم‌ترین تکیه‌گاه‌های آتلانتیسم در این منطقه، کشور خودمان یعنی ایران است؛   به همین دلیل در سایة همین تحولات نگاهی به مسائل ایران می‌اندازیم.

از آنچه طی چند روز گذشته در جریان اوفتاده،‌ و هیاهوئی که برخی افراد و گروه‌های شناخته شده ـ از کارمندان بنگاه بی‌بی‌سی گرفته تا پس‌مانده‌های نهضت مصدق‌السلطنة «قهرمان» در جبهة ملی ـ پیرامون حضور بی‌قیدوشرط شیعی‌گری در ساختار «روشنفکری» ایران،   و یا در ساختار تفکر ایرانی و از همه مهم‌تر نقش تشیع در «ملیت ایرانی» به راه انداخته‌اند،  می‌توان چنین استنباط کرد که محفل «شیخ‌وشاه» به دلیل تغییرات استراتژیکی که نتیجة مذاکرات هسته‌ای است،   به شدت دچار بحران شده. اینکه افراد شناخته شده‌ای که سال‌های دراز در تشکیلات رسانه‌ای و تبلیغاتی رنگارنگ «شیخ‌وشاه» خدمت کرده‌ و مزد گرفته‌اند و از پشت به ایرانیان خنجر زده‌اند، این روزها روشنفکری و یا ملیت ایرانی را در گرو شیعی‌گری بگذارند تا جایگاه ممتاز آخوند محفوظ بماند، به هیچ عنوان جای تعجب ندارد. برخوردی تاریخی با تحولات کشور به صراحت نشان می‌دهد که بحران اجتماعی‌ای که نهایت امر فاشیسم مذهبی را بر ملت ایران تحمیل کرد، نتیجة عملکرد تبهکارانة پهلوی‌ها در مقام سردمداران والای محفل «شیخ‌وشاه» بود.   هم‌اینان بودند که طی چنددهه جامعة چند هزار نفرة شهری را به جوامعی چندمیلیونی، فاقد هویت فرهنگی، ‌و سرگشته در اوهام دین و خرافة شیعی‌گری تبدیل کردند، و چه آشکارا و چه پنهان، در رأس تمامی امور اخلاقی، اجتماعی، مدنی و حتی ایدئولوژیک یک آخوند را نشاندند.  هم اینان بودند که به حساب خود برای مبارزه با کمونیسم، کشور ایران را به جولانگاه فاشیسم تبدیل کردند، و چه باک که نانخورهای شناخته شده و یا گمنام اینان امروز «روشنفکری» و ملیت ایرانی را نیز به شیعی‌گری وصله‌پینه کنند؛ اینان جز شیعی‌گری و بوسیدن نعلین بوگندوی آخوند چیزی نمی‌شناسند و در مخیله‌شان جز تعبد و تقلید و تکرار هیچ نخواهیم یافت.

با این وجود، همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،‌  این تحرکات نه آنقدرها کم‌اهمیت است که بتوان بی‌تفاوت از کنارشان گذشت، و نه آنچنان مشخص و «معلوم»، که بتوان صرفاً با تجزیه و تحلیل «واژگان‌» ابعاد واقعی‌شان را در ساختارهای سیاسی کشور دریافت. در واقع،   این حباب‌ها،   نمادهای محفل «شیخ‌وشاه» است. محفلی که متوحش از پای گذاردن ایرانیان در مسیرهائی نوین و به دور از بیراهه‌های «معمول» جهت حفظ منافع استعمار،   کف مرداب و منجلاب یک سده فاشیسم و سرکوب را رها کرده و اینچنین به سطح آمده‌.  بی‌خبر از اینکه حباب‌ها در برخورد با واقعیات اجتماعی جز ترکیدن، نابودی و محو شدن سرنوشت دیگری ندارند.

راه چهارم!

saeed_saman_14_11_16

مهم‌ترین تحولات چند روز اخیر، تغییر موضع ایالات‌متحد در بحران سوریه و ناکامی اینکشور در بازپس گرفتن استیلای از دست رفته‌اش در «شرق‌دور» است. در وبلاگ امروز به بررسی تغییر مواضع دولت اوباما در خاورمیانه می‌پردازیم، و اگر فرصتی دست داد تلاش‌های آمریکا در آسیای جنوب شرقی را نیز در وبلاگ دیگری مطرح خواهیم کرد. پس نخست بپردازیم به مواضع نوین آمریکا در خاورمیانه.

اشتباه نکنیم، شکست واشنگتن و متحدان‌اش در سوریه از یک شکست نظامی به مراتب فراتر می‌رود. فروپاشی استراتژی‌های آتلانتیسم در سوریه به معنای از میان رفتن «کلان‌ ـ طرح‌های»‌ استراتژیکی است که روی کاغذباطله‌های پنتاگون می‌بایست،   هم آمریکا را به هزارة سوم رهنمون شود و هم منافع درازمدت آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه را دست نخورده نگه داشته،  زمینة مناسب جهت اجرائی کردن طرح‌های «خُرد» را فراهم آورد. ولی بحران سوریه که ناکامی تمام عیار ایالات متحد را در پی آورد، در عمل تیرخلاصی شد بر جسد نیمه‌جان بهارعرب. به این ترتیب تمامی استراتژی‌هائی که دولت اوباما را بر اساس آن در واشنگتن به قدرت رسانده بودند از هم فروپاشید. ‌

نخستین ضربة هولناکی که آتلانتیسم پس از شکست در سوریه متحمل شد همان از دست رفتن زرادخانة اسلامگرائی است.   این «زرادخانه» که پس از کودتای 22 بهمن 1357 در ایران، توسط غرب در مناطق مختلف خاورمیانه، اروپای غربی، و حتی کانادا و آمریکای شمالی تأسیس شد،   در عمل می‌بایست پاسدار منافع عالیة آتلانتیسم می‌شد.   در چارچوب این طرح ضدانسانی، فاشیستی و پوپولیستی،   عناصر مختلف از اقصی‌نقاط جهان، خصوصاً از مناطقی که «جهان اسلام» می‌خواندند،   توسط شبکه‌های سازمان سیا بسیج شدند.   در کشورهای «اسلام‌زده» فعالیت‌های فزایندة این گروه‌ها را شاهد بودیم و هستیم. و در برخی نقاط همچون ایران، ترکیه، پاکستان و افغانستان این بسیج نهایت امر به تشکیل دولت‌های اسلامگرا نیز منجر شد. و در نقاط دیگر همچون عراق دوران صدام‌حسین و سوریة‌ بعث «طیف اوپوزیسیون» را تشکیل داد.

فروپاشاندن اتحادشوروی از بسیاری جهات وامدار عملکرد همین زرادخانه است.  بر خلاف انتظار برخی «متفکران»،   عملکرد زرادخانة کذا پس از شکل‌گیری فدراسیون روسیه و استقلال کشورهای سابقاً شورائی، از منظر آتلانتیسم حیاتی‌تر هم شده بود.   غرب قصد داشت از طریق حمایت از عملیات پوپولیستی که توسط قشرهای تحریک شدة مسلمان در این مناطق به راه می‌انداخت، روسیه را تحت فشار قرار داده،   باج‌گیری کند و نهایت امر شکل‌گیری ساختار قدرت در مناطق سابقاً شورائی و خصوصاً خاورمیانه و آسیای مرکزی را نیز تحت نظارت خود قرار دهد.   خروج نابهنگام آمریکا از افغانستان در دورة بیل‌کلینتن،   و سپردن اینکشور به دولت طالبان در راستای همین سیاست صورت گرفت. سیاستی که سال‌ها بعد توسط دولت اوباما اینبار در کشور عراق اعمال شد.

از زمان تهاجم نظامی جرج بوش دوم به عراق، ‌ هیئت حاکمه ایالات‌متحد چهار بار در استراتژی‌های خود تجدیدنظر کرده، و در اینجا به صورت فهرست‌وار به آن‌ها اشاره می‌کنیم. در استراتژی نخست که با حملة ارتش جرج بوش دوم آغاز شد، آمریکا قصد داشت عراق را به مرکز شنود منطقه‌ای سازمان سیا تبدیل کند. و همچنانکه در اظهارات پرطمطراق جرج والکر بوش بارها شنیدیم، کشور عراق برای آمریکا یک آلمان غربی جدید محسوب می‌شد!   کشوری اشغال‌شده که می‌بایست به مرکز تحریکات و سازماندهی عملیات مخرب آتلانتیسم در منطقه تبدیل شود. عراق در این طرح‌ها منطقه‌ای بود جهت استقرار پایگاه‌های نظامی،   ایجاد مراکز شنود، سازماندهی سفارتخانه‌های آمریکا در آسیای جنوب غربی، و شاهرگی برای نظارت بر نقل‌وانتقال هیدروکربورها. علیرغم تلاش‌های غیرقانونی دولت جرج بوش که نهایت امر به فروپاشاندن دولت و نابودی ملت عراق انجامید، این طرح «توزرد» از آب درآمد و واشنگتن از آن دست کشید.  در اواسط دورة دوم حکومت جرج والکر بوش،‌ طرح کذا با طرح دیگری جایگزین شد؛ تبدیل عراق به مرکز نوین تروریسم منطقه‌ای.

این طرح که به دنبال شکست مفتضحانة آمریکا و اسرائیل در جنگ 33 روزة لبنان مطرح شد،  نهایت امر در سال‌های آخر دوران جرج بوش مقبولیت دولتی نیز یافت. هدف این بود که عراق را از طریق تکیه بر قوم‌گرائی و تضادهای دینی و عقیدتی عوام،   همچون لبنان به کشوری از هم فروپاشیده و تجزیه‌ شده تبدیل کنند.   به این ترتیب عراق محل مناسبی می‌شد جهت تولید درگیری‌های قومی و مذهبی، و آتلانتیسم با صدور این درگیری‌ها به دیگر کشورها می‌توانست کل منطقة خاورمیانه را تحت کنترل قرار دهد.   در «لبنان‌دوم» که دولت جرج والکر بوش طراحی کرده بود،‌   مناطق جنوب نصیب فرقة شیعی‌مسلک ‌شد، مناطق شمالی نیز لقمة مناسبی بود برای قبیلة بارزانی. مرکز عراق هم تحت نظارت «اسطورة فلوجا» قرار گرفت!   در این منطقة اسطوره‌ای، سنی‌مذهبان که گویا «مزیت‌های» گذشتة خود را از دست داده بودند تبدیل شدند به گروه‌های تروریست و بحران‌ساز که تحت حمایت عربستان و قطر و دیگر نانخورهای عموسام فقط بمب‌گزاری می‌کردند!   ولی واقعیت این بود که تمامی اجزاء مثلث شوم «شیعه، سنی، کرد» در به وجود آوردن فاجعه‌ای به نام عراق شریک بودند؛ جملگی سر در آخور عموسام داشتند و از دستورات ارباب پیروی می‌کردند.

زمانیکه باراک اوباما، تحت عنوان تنها سناتوری که به «جنگ عراق» رأی منفی داده بود پای به کاخ‌سفید گذارد، عراق در دوران «لبنان‌نو» طی طریق می‌کرد.   تغییر استراتژی سریع آمریکا در دوران اوباما ایجاب ‌کرد که نیروهای نظامی آمریکا به طور کلی از عراق خارج شوند، و ارتش انگلستان نیز به درون خاک کویت عقب‌نشینی کند.  این موضع‌گیری‌ها که از منظر رسانه‌ای بازتابی شده بود از احترامات فائقة حزب دمکرات آمریکا به «استقلال» عراق، در عمل زمینة مناسبی ایجاد ‌نمود تا دست اوباما در بحران‌سازی‌های منطقه‌ای از طریق عراق،   بدون مسئولیت مستقیم ایالات‌متحد بازتر باشد. در این مرحله است که پای به «طرح سوم» گذاردیم،   و به یک‌باره «اقتدار» حکومت اسلامی جمکران در جنوب عراق، و دادوستدهای «پرمنفعت» اروپائی‌ها با کردهای نفت‌دزد شمال عراق اوج گرفت.   عملیات تروریست‌های سنی‌مذهب نیز در قلب عراق،‌ با حمایت مالی القاعده و عربستان و قطر و … هر روز ده‌ها کشته به کارنامة درخشان هیئت حاکمة ایالات‌متحد اضافه می‌کرد.

ولی این طرح نیز با شکست روبرو شد. چرا که، فروپاشی استراتژی آمریکا در سوریه، به صورت تقریباً همزمان، یا به چندین فروپاشی دیگر دامن زده بود، و یا اینکه می‌رفت تا این فروپاشی‌ها را در آینده به وجود ‌آورد. از یک سو، مصر با کودتای نظامیان از خط اخوان‌المسلمین خارج شده بود؛ آتاترکی‌های اسلامگرا با از دست دادن تکیه‌گاه مصری‌شان بی‌پدر و سرگردان بودند؛ ‌ سرنوشت لیبی همچنان در ابهام قرار داشت. از سوی دیگر، شکست هولناک حماس در برابر الفتح، قدرت اعمال نفوذ آمریکا و شبکة جمکرانی وابسته به آمریکا را در مناطق اشغالی فلسطین و حتی در درون دولت اسرائیل به شدت کاهش داد. و از همه مهم‌تر اینکه نهایت امر فشار روسیه بر شبکة «آ‌مریکا ـ جمکران»، این شبکة لعنتی را مجبور ‌کرد که با «نرمش قهرمانانه» دست از خوش‌‌رقصی‌های متداول برداشته، روابط ویژة «آتلانتیسم ـ شیعی‌مسلکی» را در ابعاد استراتژیک،  مالی و خصوصاً نظامی و امنیتی هر چه بیشتر در ایران علنی کند.  در چنین شرایطی ادامة «طرح سوم» یانکی‌ها در عراق ـ لبنانی‌ کردن اینکشور ـ‌   دیگر امکانپذیر نبود.

اینجاست که شاهد تولد نوزاد آدمخواری به نام «داعش» می‌شویم.   داعش و مضحکه‌‌ای به نام «دارالخلیفة مسلمین جهان» دیواره‌ای از دود و آتش در اختیار آتلانتیسم قرار داد تا بتواند پیش از فروپاشی تمامی استراتژی‌های منطقه‌ای‌اش، ‌ فکری برای استراتژی چهارم خود در عراق کند.  هر چند استراتژی چهارم واشنگتن در عراق که تقریباً با تولد عجوزه‌ای به نام «داعش» تقارن یافت،  همچون دیگر استراتژی‌ها آنقدرها شانس پیروزی ندارد، چند سطری را به کشف‌رمز از این «راه چهارم» اختصاص می‌دهیم.

در استراتژی چهارم، آنچه مطلوب آتلانتیسم قرار گرفته پای گذاردن در مسیر عکس استراتژی سوم است!   به عبارت دیگر، مطلوب آمریکا اینک دامن زدن به اتحاد بین قبائل و مذاهب و فرقه‌ها در عراق، و میدان دادن به پدیده‌ای است که می‌توان آن را «اتحاد بین‌العراقی‌» نامید!   و جهت شکل دادن به این «اتحاد» خلق‌الساعه، چه چیزی بهتر از دامن زدن به حضور یک «دشمن مشترک» خونخوار به نام داعش! به همین دلیل داعش در شبکة خبرسازی آتلانتیست از «اهمیت» ویژه‌ای برخوردار شده!

ولی استراتژی چهارم نیز تبعاتی به همراه آورده که نهایت امر پیشبرد اهداف آمریکا را به استنباط ما عملاً با اشکالاتی عمده روبرو خواهد کرد. در مرحلة نخست، شاهدیم که استراتژی چهارم به نقش ارتش عراق تکیة پایه‌ای دارد. در این استراتژی گویا نقش اصلی را آمریکا به ارتش عراق محول کرده!  به عبارت دیگر، ارتش بعث که عمداً توسط شبکه‌های عملیاتی سازمان سیا در مسیر استراتژی‌های پیشین از هم فروپاشانده شده بود،‌ امروز می‌باید از نو «بازسازی» شود! در مسیر همین به اصطلاح «بازسازی»، طی هفته‌هائی که از تولد داعش می‌گذرد، آمریکا برای عملیاتی کردن ارتش عراق ـ همان تشکیلاتی که در طرح‌های پیشین‌شان عملاً از صحنة معادلات داخلی حذف کرده بودند ـ چندین کودتا در نیروهای نظامی و امنیتی عراق صورت داد.  ولی در شرایط فعلی گذار از مرحلة کودتای آمریکائی به ساختاری مطمئن و قابل‌اتکاء راه درازی در پیش دارد. خصوصاً که طی چندین تلاش‌ ناموفق شاهدیم که، بدون حضور نظامی آمریکا این «گذار» امکانپذیر نخواهد شد. در نتیجه، در واشنگتن زمزمة «بازگشت» نظامیان آمریکا به عراق از نو آغاز شده، و تجربة تاریخی نشان می‌دهد که حضور نظامی آمریکا در شرایطی که تلاطمات اجتماعی و منطقه‌ای شدت می‌گیرد، فقط به حضور وسیع‌تر نظامی منجر خواهد شد. معادله‌ای که نهایت امر کار را به اشغال دوبارة نظامی عراق خواهد کشاند!

اشغال نظامی دوبارة عراق به معنای بازگشت آمریکا به همان معادلاتی است که حزب دمکرات سعی کرده بود با خروج از اینکشور به آن‌ها پایان دهد.   و در رأس این معادلات صدمه‌پذیرتر شدن استراتژی‌های جهانی آمریکا به دلیل مسئولیت‌های مستقیم کاخ‌سفید در عملیات نظامی می‌باید منظور شود. اینبار اگر آمریکا دست به اشغال نظامی عراق بزند،   دیگر نخواهد توانست همچون گذشته تقصیر ناامنی‌ها را به گردن این و آن انداخته، برای خود حاشیة امن تأمین نماید. و این معضل در شرایط کنونی منطقه، وزنه‌ای بسیار سنگین بر دوش آتلانتیسم خواهد بود.

ولی اشتباه نکنیم،   مشکل اصلی طرح چهارم که در واقع به دلیل شکست مفتضحانة طرح سوم روی میز آتلانتیسم آمده، به هیچ عنوان به مسائل درونی عراق مربوط نمی‌شود؛ مشکل در اروپا و ایران به وجود می‌آید. خلاصة کلام، شکست پروژة «بهارعرب» چندین ترکش به میدان‌هائی انداخته که شکارگاه‌ اختصاصی ایالات‌متحد به شمار می‌رفت. نخستین شکارگاهی که پیش از ایران مورد تهدید قرار گرفته اروپای غربی است. در این مقطع نخست نگاهی به اروپای غربی می‌اندازیم و سپس مسائل ایران را مطرح می‌کنیم.

متحدان واشنگتن در اروپای غربی ـ آلمان، انگلستان، فرانسه و … ـ که از صمیم قلب به ماجراجوئی بهارعرب و اوباش‌پروری آتلانتیسم در سوریه پیوسته بودند،   به دلیل تغییر این طرح با مشکلی اساسی روبرو شده‌اند.   مشکلی که ورای بازتاب‌های استراتژیک شکست بهارعرب،   نهایت امر برای اینان به معضلی امنیتی نیز تبدیل شده. گروه‌های کثیری از اتباع اینکشورها که تحت نظارت پلیس و سازمان‌های اطلاعاتی به هنگ‌ «مبارزان سوریه» جذب شده بودند،   به دلیل شکست طرح کذا «پادرهوا»،   میان اروپا، مدیترانه و خاورمیانه باقی مانده‌اند. نه اینان را می‌توان به اروپا بازگرداند؛   نه می‌توان جملگی را سربه‌نیست کرد؛   و نه می‌توان با اینان همان رفتار وحشیانه‌ای را کرد که آمریکائی‌ها در برخورد با دست‌آموزان طالبانی خود در افغانستان در پیش گرفتند.

ولی این بحران امنیتی، در کنار سیل مهاجران غیرقانونی که به دنبال فروپاشی ساختارهای دولتی در کشورهای «بهارزده» ـ تونس، مصر،   لیبی و بسیاری دیگر از کشورهای آفریقائی ـ راهی اروپا شده‌اند، این منطقه را به درون بحرانی سیاسی و جمعیتی نیز کشانده. مهاجران در گروه‌های چندصد نفری به همراه زن و بچه سوار بر قایق به سواحل اروپا وارد می‌شوند،   و سیل این جمعیت که هر روز گسترده‌تر می‌شود، ساختارهای اجتماعی، خدماتی و حتی انتظامی را در کشورهای اروپای غربی به چالش کشانده. واکنش سرمایه‌داری‌های اروپای‌ غربی،   به این نوع معضلات به سیاق گذشته‌ چیزی نیست جز میدان دادن به گروه‌های نژادپرست، راستگرایان افراطی، قبیله‌پرستان و مسیحیان دوآتشه و خداپرست!   دولت‌های وابسته به بورژوازی در اروپا،   این گروه‌ها را در سراسر قاره با شعارهای نژادپرستانه تجهیز کرده و بسیج می‌کنند،   به این امید که «پاسخی» مناسب به معضلات هجوم «بیگانگان» داده باشند!

آلمان،‌ ایتالیا، فرانسه و حتی انگلستان در این موج دست‌وپا می‌زنند، ولی به استنباط ما شیوة برخورد اینان با این مسائل همچون بسیاری برخوردهای سنتی بورژوازی پوسیدة اروپا فقط بازتاب عدم‌شناخت از ابعاد واقعی بحران است.   چرا که،   الگوبرداری از عملکرد گروه‌های راست‌افراطی در سال‌های 1930 و تعمیم آن به شرایط امروز فقط یک خوش‌خیالی است؛ چه کسی به این بورژوازی مفلوک و پوسیده اطمینان داده که در صورت ایجاد درگیری،   گروه‌های «خودی» برندة آن باشند؟  این سئوالی است که مسلماً به دلیل عادت بهره‌گیری سرمایه‌داری از فاشیسم «سفید» هنوز در مخیلة بسیاری از اینان نگنجیده،‌   ولی شرایط در ماه‌های آینده نشان خواهد داد که محاسبات اینان تا کجا غلط و دور از واقعیت است.

از سوی دیگر،   نتیجة گسترش بحران اجتماعی و امنیتی‌ای که به دلیل شکست استراتژی‌های آمریکا در سوریه و در قلب اروپا به وجود آمده،   همزمان به فرار گسترده و بی‌سابقة سرمایه و تحصیلکردگان اروپای غربی به آمریکا نیز منجر شده!   فراری که هر روز در اروپا دست‌یابی به متخصصین جهت تأمین نیروی کار ماهر را مشکل‌تر می‌کند،   و در نتیجه سرمایه‌گزاری را نیز به تعطیل کشانده. تعطیل سرمایه‌گزاری به معنای اوج‌گیری بیکاری در اروپا شده. و همزمان در اوج بلاتکلیفی مالی و اقتصادی در ایالات‌متحد،   که به دلیل تغییر اکثریت سنا و به تعطیل کشیده شدن دولت دمکرات پیش آمده،   بازار بورس نیویورک در کمال تعجب طی چند هفتة گذشته 40 بار رکوردشکنی کرده!   این همان «عارضه‌ای» است که توسط برخی خبرسازی‌های جهان نشانة «رشد و تعالی» اقتصاد آمریکا معرفی ‌شده،   ولی این صورتبندی مسخره‌تر از آن است که بتواند قابل قبول و معتبر جلوه کند.   اقتصاد آمریکا در حال فروپاشی است، و اگر مسائل به همین روند ادامه یابد، نقدینگی انبار شده در بانک‌ها و بورس‌های نیویورک تا تبدیل شدن به کاغذباطله و پوشال آنقدرها فاصله نخواهد داشت. بررسی افق‌های اسف‌بار اقتصادی شبکة «اروپا ـ آمریکا» را علیرغم اهمیت فراوان در همینجا خاتمه داده، جهت حسن ختام نگاهی به گسترة بحران «طرح چهارم» در ایران نیز می‌اندازیم.

همانطور که گفتیم «راه چهارم» بازتابی است همزمان از شکست آتلانتیسم در جبهة سوریه و شکست «انقلاب اسلامی.» در مورد جبهة سوریه تا حدی توضیح دادیم، حال می‌ماند ایران و انقلاب اسلامی ملایان. آمریکائی‌ها جائی در فکروذهن خود مطمئن بودند که حداقل، در ایران به دلیل تکیه بر پدیدة موهوم «انقلاب اسلامی» منافع‌شان دست نخورده باقی خواهد ماند. استنباط اینان بر این متکی بود که با بساط «نبرد با آمریکا»،   هم ملت ایران را خوب خواهند چاپید،   و هم زمینه‌ساز تعالی و قدرت‌گیری ملا و آخوند و اوباش‌شهری در مناطق شیعه‌نشین خاورمیانه و ایران خواهند شد.  ولی به دلیل فشار دیپلماسی هسته‌ای روسیه، عموسام ناچار شد سلاح «نبرد با آمریکا» را از دست اوباش بیت‌رهبری و شبکة آدمخوار ملایان بیرون بکشد.

به این ترتیب، طرح تبدیل «انقلاب اسلامی ایران» به الگوی «شیعیان جهان» که با همکاری عناصر وابسته به انگلستان از قماش آیت‌الله سیستانی و صدر و … در عراق سر هم کرده بودند از پایه فروریخت. ولی جامعة عاصی ایران دیگر چشم دیدن ملا و آخوند را ندارد، این کل جامعة ایران است که اینک در برابر حکومت اسلامی جبهه گرفته. از سوی دیگر، بحران‌سازی‌های اجتماعی‌ای که طی سال‌های دراز تحت تبلیغات عناصر خشک‌فکر و دین‌خو عنوان «مبارزة سیاسی» به خود گرفته بود،   و جامعه را در یک دورباطل قرار داده بود و نهایت امر یک فاشیسم را جایگزین فاشیسمی دیگر می‌‌کرد،‌   اینک به شدت تضعیف شده. این بحران‌سازی‌ها را خوب به یاد داریم.   از «مخالفت» روح‌الله خمینی با دولت قانونی شاپور بختیار آغاز شد،   به اسلامگرائی دوآتشه و حذف جبهه ملی و دیگر «ملی ـ مذهبی‌ها» در ساختار دولت انجامید، و نهایت امر اشغال سفارت آمریکا، جنگ با عراق و هیاهو و کودتای «خط‌امام» و عزل بنی‌صدر را نیز به ارمغان آورد. این سیرة نکبت و ادبار همچنان به کار خود ادامه داد تا رسیدیم به اصلاح‌طلبی و 18 تیرماه و شکل‌گیری «جنبش‌سبز!» اینجا بود که شکست در میان‌شان اوفتاد. امروز نیز دولت روحانی، نه تا ابد می‌تواند سناریوی نخ‌نمای «وزرای اصلاح‌طلب علوم و مغضوب» مجلس را روی صحنه نگهدارد،   و نه خواهد توانست به آشوب‌های شهری‌ای میدان دهد که شبکه‌های سازمان سیا سعی دارند تحت عنوان «شادی مردم» و یا «سوگواری مردم» برای مرگ هنرمندان به راه بیاندازند.

خلاصه بگوئیم، مشکل حکومت اسلامی از سال‌های پیش به مراتب پیچیده‌تر شده. دیدیم که،‌ تلاش دولت اسلامی جهت کشاندن اوباش اصلاح‌طلب به درون دانشگاه‌ها و آشوب‌سازی در مراکز آموزش عالی متوقف مانده،  و کل جامعه، خصوصاً پس از افتضاحاتی که به نام «جنبش‌سبز» توسط عناصر انگلستان در ایران به راه افتاد، از حساسیت و دقت سیاسی بیشتری در برخورد با تحولات دست‌ساز و خلق‌الساعه «خیابانی ـ انقلابی» برخوردار شده. گزینه‌های جنگ و درگیری تروریستی و … نیز به دلیل همسایگی ایران با روسیه بالاجبار از فهرست سیاست‌های «مطلوب» آمریکائی‌ها خارج شده.  حال باید دید جامعة ایران تا کجا در برخورد با تحولات قادر است از احساسات فاصله بگیرد،‌   از خود برخورد منطقی نشان دهد،   و کارت‌های برنده را در برابر شبکة استعماری به موقع بازی کند.

ماهی و مک‌کین!

saeed_saman_14_11_07

نتایج انتخابات میاندوره‌ای ایالات‌متحد همانطور که چندی پیش در همین وبلاگ نوشته بودیم، به دلیل شکست دولت اوباما در تمامی صحنه‌های داخلی و خارجی قابل پیش‌بینی بود.   و منطقاً حفظ اهرم‌های قانونگزاری توسط چنین دولت شکست خورده‌ای در «انتخابات عمومی» امکانپذیر نمی‌شد. از سوی دیگر، کاهش پیوستة بهای نفت خام در بازارهای بین‌المللی به صراحت نشان می‌داد که تغییر سیاست کلی در ایالات‌متحد در راه است. با این وجود،   شکست مسلم تیم اوباما در انتخابات میاندوره‌ای،   چه در داخل و چه در خارج آمریکا زمینه‌ساز سخن‌پردازی‌ها، هیاهو و بحران‌سازی‌هائی شده که عملاً ارتباط چندانی با واقعیت امر ندارد.

در داخل آمریکا، صحنه به مصداق «هر کسی از ظن خود شد یار من» وسیله‌ای شده جهت گرم کردن تنورهای یخ‌زده و ولرم جناح‌های مختلف! بوق‌های جمهوریخواهان اوباما را به خاطر «سازش و انعطاف» در برابر ایران،  شکست در اوکراین، و عدم توانائی در کنترل ابولا و داعش و دیگر بلایای قرن معاصر مورد سرزنش قرار می‌دهند! جنبش‌های چپ‌گرا نیز رئیس جمهور را به خاطر عدم توجه به امور اقتصاد داخلی مورد حمله قرار داده‌اند.   از سوی دیگر، همکاران و هم‌قطار‌های سابق اوباما نیز یک به یک از مسیر هم‌سوئی با دولت خارج می‌شوند؛ می‌خواهند فکری برای زندگی و کاروبارشان بکنند!  چرا که امکان حفظ اقتدار دمکرات‌ها حداقل در چند سال آینده از دورنمای سیاست ایالات‌متحد بکلی خارج شده.

ولی همانطور که گفتیم، در خارج از ایالات متحد نیز پیروزی جمهوری‌خواهان راه را برای سخن‌پرانی‌ها و اظهارات مضحک و شکمی هموار کرده. به طور مثال، اتحادیة اروپا می‌خواهد از این به اصطلاح «فرصت طلائی» استفاده کرده به قول خودش ارزش یورو را پائین بیاورد و به «رشد اقتصادی» دست یابد! کشورهای مرتجع عربی نیز بازگشت جمهوریخواهان را زمینه‌ای «مناسب» جهت خروج از آشوب‌های «بهارعرب» می‌دانند. آشوب‌هائی که برخی رژیم‌های فکسنی حاشیة خلیج‌فارس را تهدید می‌کرد، و …

ولی از آنجا که مسائل ایران بیشتر مد نظر ماست، نگاهی به این «تغییرات» و «تبلیغات» پیرامون ایران بیاندازیم. در کشورمان همانطور که می‌توان حدس زد در توهمات اوباش حاکم، پیروزی جمهوریخواهان به زنگ «تفریح» دوران اوباما پایان داده، و ملایان می‌خواهند به زعم خودشان همچون دوران نکبت‌بار میرحسین موسوی و سرداران سازندگی، یک دولت همراه با سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا به میدان بیاورند.  به همین دلیل نیز «پیش‌بینی» تندتر شدن مواضع آمریکا در مذاکرات هسته‌ای و نهایت امر گسترش تحریم‌ها مهم‌ترین واکنش ملایان و بچه‌ملایان حاکم به انتخابات میاندوره‌ای آمریکا شده!

ولی در مورد تحریم‌ها و مذاکرات هسته‌ای بارها گفته‌ایم،   این روند به هیچ عنوان قابل بازگشت نیست، چرا که نه آمریکا در به وجود آوردن‌اش دخیل بوده و نه جمکرانی‌ها. این فشارهای خردکنندة بین‌المللی جهت تغییر سیاست‌های جنگ‌طلبانة ایالات‌متحد در مرزهای روسیه است که نهایت امر به دو موضوع «مذاکرات هسته‌ای» و «لغو تحریم‌ها» سنجاق شده. از روز نخست، نه آمریکا می‌خواست از بازارچة پرمنفعتی که در ایران سرهم کرده بود دست‌ بکشد، و نه لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی مایل بودند مهم‌ترین اسلحه در زرادخانة مردمفریبی‌شان یعنی «نبرد با آمریکا» را زمین بگذارند.   سناریوی جنگ زرگری یانکی و ملا برای هر دو طرف منفعت فراوان داشت،  ولی چه می‌توان کرد که سرانجام کار عشق‌بازی زیر لحاف‌کرسی به مغازلة علنی در سطح خیابانی و بیخ دیواری کشید. آمریکا نامه نوشت و «دست‌دوستی» دراز کرد، علی خامنه‌ای هم «نرمش قهرمانانه» به جا آورد!

حال این سئوال مطرح می‌شود که ملا و یانکی چگونه می‌خواهند در میانه میدانی که از روز نخست بازیگر اصلی آن نبوده‌اند، به حکم تغییر چند سناتور و فرماندار ایالات‌متحد نوآوری هم صورت دهند؟!  به استنباط ما این نوع برخوردها بیش از آنکه بازتاب واقعیت سیاسی باشد، نشاندهندة تمایل این حضرات برای بازگشت به دوران «نورانی» گذشته است. با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که طبیعت ارتجاعی حزب جمهوریخواه ـ دنباله‌روی‌ از سیاست‌های استخوانی و ایستا ـ با موجودیت حزب کذا از دیرباز عجین شده، در نتیجه، بازگشت این حزب به قدرت سیاسی به معنای تلاش آمریکا جهت «تثبیت شرایط» بین‌المللی می‌تواند تحلیل شود. ولی در این میانه دو مطلب می‌باید با صراحت روشن شود.   نخست ارائة تحلیل واقع‌بینانه از آنچه «شرایط بین‌المللی» می‌خوانیم، و سپس بررسی قابلیت‌های حزب جمهوری‌خواه برای تثبیت همین شرایط. جهت اجتناب از اطالة کلام، بحث را به مسائلی محدود می‌کنیم که مستقیماً به ایران مربوط می‌شود. پس نخست نگاهی داشته باشیم به شرایط بین‌المللی.

بارها گفته‌ایم،   هدف اصلی از آنچه «مذاکرات هسته‌ای»‌ خوانده می‌شود،   در عمل بستن دست واشنگتن در گسترش تهدیدات اتمی بر علیه روسیه است.   این روسیه است که هدف اصلی تجهیز حکومت اسلامی به سلاح اتمی به شمار می‌رود؛  و تهدید اتمی روسیه نیز به معنای حمایت تهران از سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا تحلیل می‌شود. چرا که، حکومت ملایان قابلیت‌های فنی جهت دست‌یابی به سلاح هسته‌ای را ندارد، و در صورت دست‌یابی به چنین قدرتی، «لوژیستیک» آن می‌باید توسط قدرت‌های تعیین‌کنندة جهانی ـ چین، روسیه و یا ایالات‌متحد ـ تأمین گردد. به همین دلیل از دوران جرج بوش دوم، شاهد فرار به جلوی واشنگتن و عربده‌جوئی کاخ‌سفید و سنای آمریکا بر علیه سلاح‌هسته‌ای جمکران بودیم. اینان می‌خواستند نوکران‌شان را به بمب اتم مجهز کنند، ولی ظاهراً به دلیل فشارهای شدید مسکو این گزینه‌ از دستورکار واشنگتن خارج شد. و اینک عربدة سنای آمریکا در حمایت از اعمال فشارهای بیشتر بر جمکرانی‌ها فقط به این دلیل به گوش می‌رسد که گویا جناح جمهوریخواه از «منافع» حاصله از بده‌بستان مسکو با دمکرات‌ها سرش بی‌کلاه مانده.

جمهوریخواهان به دنبال باز کردن دکان محفل خودشان در میانة این دعوا هستند، و به همین دلیل جیغ‌وویغ به راه انداخته‌اند. پس منطقاً تغییر آرایش احزاب در کنگرة آمریکا هیچ ارتباطی با مذاکرات هسته‌ای نمی‌تواند داشته باشد؛  نوعی باج‌گیری داخلی و «درون‌جناحی» است. این حزب دمکرات است که می‌باید شیرینی مذاکرات را با همتایان جمهوریخواه خود «تقسیم» کند؛  چرا که روسیه در رابطه با هیئت حاکمة ایالات‌متحد توافقات خود را صورت داده و به نظر نمی‌رسد که آمریکا در شرایطی باشد که این توافقات را به زیر سئوال برد.

از سوی دیگر، بلندگوهای سناتورهای ناراضی مسئلة «تحریم‌ها» را نیز مطرح می‌کنند.   این به اصطلاح تحریم‌ها پرونده‌ای بود که به برنامة تجهیز ملایان به بمب آمریکائی سنجاق شده بود. همانطور که موارد سوءاستفاده‌های مالی اخیر ـ بابک زنجانی، رحیم مشائی، معاون احمدی‌نژاد و … ـ به صراحت نشان می‌دهد تحریم‌ها بیشتر جهت تأمین منافع چند گروه مشخص سیاسی در داخل ساختار حکومت اسلامی اعمال شده بود:

«بازداشت دست‌کم چهار نفر در ارتباط با پرونده وکیل ۳۲ میلیاردی ـ رد پای رحیم مشائی و بابک زنجانی در تخلف ۴۰۰ میلیون دلاری»

منبع: رادیوفردا، 6 و 7 نوامبر 2014

برنامة تحریم اقتصادی با هدف تقویت حکومت آدمخوار اسلامی و تاراج هر چه بهینه‌تر ملت ایران از سوی دولت آمریکا به راه افتاده بود، و در این میانه چند قشر زالوصفت از ملا و بچه‌ملا گرفته تا پاسدار و بسیجی و … و حتی مستفرنگ‌های خارج‌نشین سرشان در همین آخور اوفتاد و حسابی تغذیه ‌کردند.   آمریکا تحت عنوان «تحریم به دلیل خطر اتمی»‌، ملت ایران را می‌چاپید، کارگزاران رنگارنگ‌اش جیب‌های‌شان را از کنار سفرة آمریکا پر می‌کردند، و نهال افتخارات و تخرخرهای «نبرد با آمریکا» را نیز همین اراذل در دهان امثال علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد می‌کاشتند.   مسلم است محافلی که از قبل این سناریوی «ایران ‌بر باد ده» سال‌هاست جیب‌های‌شان را پر می‌کنند،‌  جهت بازگشت به دوران خوش گذشته به هر تخته‌پاره‌ای چنگ اندازند،   حتی به تختة پوسیدة تغییر «اکثریت سنای» آمریکا. ولی اگر ریشة اصلی این دکانداری، یعنی باج‌گیری از ملت ایران به دلیل «برنامة هسته‌ای» خشک شده،   شاخه‌ها نیز بی‌بار باقی خواهد ماند.  این جناح‌ها نمی‌توانند بدون تکیه بر سناریوی مسخرة پروندة هسته‌ای برنامة چپاول نوچه‌های شرکت‌های چندملیتی در سنای آمریکا و کارگزاران ایرانی‌نمای‌شان را دوباره به روی صحنه ببرند، در نتیجه دعوا بالا گرفته.   و اینجا نیز جناح باراک اوباماست که می‌باید در داخل سر کیسه‌ها را شل کرده، زمین بایر هم‌قطاران متضرر را به طرق مختلف کمی «آبیاری» فرماید.

حال که زمینة درگیری‌ جناح‌های داخلی آمریکا را پیرامون مسائل ایران تا حدودی شکافتیم،   بپردازیم به مسائل و مشکلاتی که آمریکائی‌ها و اتحادیه اروپا در صحنة بین‌المللی با آن روبرو شده‌اند.   اینجا نیز جهت خلاصه‌تر کردن مطلب فقط به مسائلی می‌پردازیم که بیشتر به ایران مرتبط می‌شود.   نخست نگاهی به اوکراین بیاندازیم،   چرا که ایجاد بحران در مرزهای روسیه، چه در اوکراین و چه در ایران عملاً از وزنه‌ای یک‌سان برخوردار شده. مسئلة اصلی در بحران اوکراین این بود که ایالات‌متحد قصد داشت دولت اوکراین را همچون ترکیه به سلاح‌های تهاجمی سازمان ناتو مسلح کرده،   از این طریق از روسیه در زمینه‌های خارجی و حتی داخلی باج بگیرد.   از قضای روزگار،   روسیه نیز برای پاسخگوئی به این سیاست تجاوزکارانه آماده بود. و با الحاق شبه‌جزیرة کریمه،‌ و حمایت از چند نطفة روس‌زبان در شرق اوکراین،   هم دولت دست‌نشاندة کی‌یف را متزلزل کرد،   هم بر بحران امنیتی‌ای که به دلیل قرار گرفتن بزرگ‌ترین پایگاه‌های دریائی روسیه تحت نظارت اوکراین در کریمه به وجود آمده بود، نقطة پایان گذارد.

جای تردید نیست، آنچه در اوکراین پیش آمد یک شکست تمام‌عیار برای ایالات‌متحد و اتحادیه اروپاست. اینان هم شانس اعمال فشار از طریق اوکراین بر ترانزیت گاز را از دست دادند،   و هم امکان سیاست‌گزاری نظامی برای روسیه را.   مسکو به دلیل حضور نیروی دریائی‌اش در کریمه دستش زیر سنگ اینان بود! نهایت امر، آتلانتیسم از به قدرت رساندن یک دولت مشروع در کی‌یف نیز ناتوان مانده‌. دستگاه پوروشنکو دولتی است مقروض، غرق در فسادمالی و دست‌نشانده، که به دلیل وابستگی‌های ساختاری و زیرساختی کشور اوکراین به جهان اتحادشوروی بیش از آنچه آتلانتیست‌ها می‌پنداشتند ناچار است از تصمیمات کرملین پیروی کند.   نهایت امر لات‌بازی آتلانتیست‌ها در اوکراین زمینة مناسب برای روسیه فراهم آورد تا بازارهای جدید ـ آمریکای لاتین، چین، هند و … ـ را به بهانة پاسخگوئی به تحریم‌های غرب با بازارهای اروپائی و آمریکائی در اقتصاد داخلی خود جایگزین نماید.

به استنباط ما، کرملین از سال‌ها پیش در پی دستیابی به این اهداف اقتصادی و نظامی بود، ولی گوش خواباند و منتظر ماند تا آمریکائی‌ها به شیوه‌های معمول برای حفظ منافع خود‌ دست به لات‌بازی و تاخت و تاز بزنند و آب را گل‌آلود کنند. سناتور مک‌کین که به خیال خود نبوغ به خرج داده بود، آب اوکراین را حسابی گل‌آلود کرد تا یک ماهی اوزون‌بورون صید نماید، و اینجا بودکه مسکو پیشدستی کرده، ماهی سناتور را از چنگ‌اش در آورد. دلیل سقوط بی‌سابقه قیمت نفت، فقط در این می‌تواند خلاصه شود که امروز آمریکائی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که دیگر نمی‌توان نفت را گران خرید و کالاهای تولید‌شده در حوزة «یورو ـ دلار» را هم به همان «گرانی» به روسیه قالب کرد. ولی این سئوال مطرح می‌شود که سقوط بهای نفت تا کجا می‌تواند ادامه یابد، و اینکه اگر به طور مثال هر بشکه نفت در حد 80 دلار معامله شود،   آیا شرایط مناسب برای اقتصاد آمریکا و اتحادیه اروپا فراهم می‌آید؟ به استنباط ما سقوط بهای نفت اینبار نانی برای آتلانتیسم به تنور نخواهد چسباند.

پس نخست نگاهی به زمینة تاریخی اقتصاد نفت بیاندازیم، چرا که یانکی‌ها پیرامون نفت اقتصادی سر هم کرده‌اند که دقیقاً یادآور بساط شرخرهای بازار تهران است. طی نخستین دهه‌ها که نفت در اقتصاد غرب سرنوشت‌ساز شد، یانکی‌ها نفت مجانی «مصرف» می‌فرمودند. و در اقتصاد داخلی، برنامه‌شان این بود که هر چه بیشتر نفت استخراج کنند و هر چه ارزان‌تر بفروشند! کار بجائی رسید که طی دورانی که از آن به عنوان «بحران نفت اوپک» یاد می‌کنند ـ سال‌های 1973 به بعد ـ قیمت بنزین در ایالات‌متحد یک پنجم قیمت بنزین در تهران بود! در ایندوره، نفت سلاحی شده بود جهت دادوستد هر چه گسترده‌تر و پول‌سازی در درون ایالات‌متحد. ولی به دلیل تغییرات تند و سریع منطقه‌ای که بازتابی از جنگ در افغانستان بود تجدیدنظر در اینمورد الزامی شد.

در چنین شرایطی، هیئت حاکمه آمریکا پس از خلاصی از شر دولت کارتر، و با استفاده از جنگ‌سازی در خلیج‌فارس که به یمن «انقلاب اسلامی» و حکومت ملایان عملی شده بود، سعی داشت تا باز هم به نسخه «نفت مجانی» دست یابد. و اینکار از طریق دامن زدن به جنگ ایران و عراق عملی شد. نفتی که آمریکا از آخوندها و اعراب و صدام حسین و … می‌خرید به صورت نقدینگی به درون صنایع نظامی‌اش تزریق می‌شد، و همین پروسه یکی از دلائل فروپاشی اتحاد شوروی و شکست بلوک شرق در مسابقة تسلیحاتی با غرب بود. طی این دوره، تا سقوط اتحادشوروی، اقتصاد نفت سلاحی بود ضدشوروی.

پس از فروپاشی اتحادشوروی،  برداشت آمریکا از اقتصاد نفت باز هم بر تحلیل‌های گذشته یعنی همان صورتبندی «نفت مجانی» تمرکز یافت، با این تفاوت که اینبار پروژة نفت مجانی شامل منابع روسیه و جمهوری‌های پساشوروی نیز می‌شد. به همین دلیل نیز برنامة تک‌محصولی کردن اقتصاد روسیه، آذربایجان و ترکمنستان با سرعت هر چه بیشتر پی‌گیری شد و شرکت‌های عظیم نفتی یک‌شبه از مجموعة صنایع فروپاشیدة اتحاد شوروی سر برآورد. رابطة ناسالم و شناخته شدة اقتصادی‌ای، که تولید «تک‌محصولی» در یک کشور ایجاد می‌کند، شامل حال روسیه نیز شد و همزمان بوق‌های آتلانتیست شروع کردند به «ایرادگیری» از این نوع اقتصاد و مطرح کردن آیندة «نامعلوم» و تیره و تار روسیه که خود در به وجود آوردن‌اش مهم‌ترین نقش را داشتند.   اینهمه، به خیال اینکه الگوهای عربستانی و جمکرانی را در روسیه نیز می‌توان پیاده کرد.

ولی پس از بازگشت ولادیمیر پوتین به قدرت و شکل‌گیری آنچه پروژة «بازار اوراسیا» می‌خوانند، غرب سعی کرد با بالا نگاهداشتن قیمت نفت در عمل، مسیر تحولات سیاسی و مالی روسیه را در ید کنترل آتلانتیسم حفظ کند. در این پروژه قیمت بالای نفت وسیله‌ای می‌شد جهت نگاه داشتن هر چه بیشتر روسیه در درون بازارهای غرب.  به این ترتیب تزریق دوبارة درآمدهای نفتی اینکشور به درون ساختار اقتصادی و مالی غرب، از طریق افزایش واردات ـ مواد غذائی، خدمات، محصولات خانگی و … عملی می‌شد.   روی کاغذپاره‌های آتلانتیسم این امر مسلم بود که با قیمت پیشنهادی آمریکا برای نفت روسیه، کنترل نفت جهان در ید واشنگتن باقی خواهد ماند،   و ثروت‌های «بادآوردة» دیگر کشورهای نفت‌خیز ـ ایران، عربستان، ونزوئلا، و … ـ نیز تکلیف‌شان روشن بود.  حداقل در مورد ایران شاهد بودیم که نفت بشکه‌ای یکصددلار برای ایرانیان فقط گرسنگی و تنگدستی بیشتر به ارمغان آورد.  این همان سیاست قیمت‌گزاری است که به دلیل شکست غرب در بحران اوکراین فروپاشیده، و خشم و طغیان واشنگتن و لندن را به همراه آورده.

به همین دلیل نیز مسئلة اوکراین و ایران، نه صرفاً از منظر استراتژیک که در چارچوب تأثیراتی که ایندو کشور بر سیاست نفتی جهان خواهند گذارد به یکدیگر سنجاق شد! رهائی اقتصاد روسیه از حیطة کنترل غرب،   به استنباط ما ماه‌ها پیش از آغاز بحران اوکراین توسط کرملین برنامه‌ریزی شده بود، و همانطور که گفتیم فقط مسئله این بود که در کدامین میعاد این آزادی به دست خواهد آمد؟

حال با بازگشت به مسائل ایران می‌بینیم که برخلاف ادعای صاحب‌نظران و متخصصان و کارشناسان جمکرانی، تغییر چند نمایندة مجلس در آمریکا نه می‌تواند تأثیرات کلیدی بر مذاکرات هسته‌ای بگذارد، و نه وسیله‌ای شود جهت تمدید تحریم‌ها. مگر اینکه بازبینی پایه‌ای در سیاست واشنگتن با مسکو در میان آید.  هم‌اکنون شاهدیم که عکس‌العمل‌های محافل سیاسی آمریکا پیرامون نامه‌ای که گویا باراک اوباما به علی خامنه‌ای در مورد مبارزه با داعش نوشته بود آغاز شده. دو سناتور یانکی همچون آخوند در جایگاه «قضاوت ارزشی» نشسته و ارسال نامه را «شرم‌آور» خوانده‌اند:

«دو سناتور جمهوری‌خواه روز پنج‌شنبه در بیانیه‌ای مشترک ارسال نامه و دعوت از ایران به همکاری در مبارزه با داعش را زشت و شرم‌آور خواندند.»

منبع: رادیوفردا، 16 آبان‌ماه 1393

چرا‌ ارسال نامه به علی خامنه‌ای جهت تلاش «رسانه‌ای» برای کنترل پدیده‌ای به نام داعش در قاموس گراهام و مک‌کین می‌باید «شرم آور» تلقی شود؟  برای پاسخ به این پرسش به نبوغ اینشتین نیاز نداریم؛‌ داعش همچون انقلاب اسلامی نوزاد واشنگتن است، و بدیهی است که هر عملی بر علیه موجودیت این ساختارهای تروریستی، منافع واشنگتن را تهدید می‌کند. سناتورهای یانکی برای حفظ منافع‌شان جیغ‌وویغ به راه انداخته‌اند. ولی همانطور که می‌توان حدس زد مسئله بیشتر مربوط به ایران می‌شود تا داعش. «سناتورهای» جمهوری‌خواه با هیاهو بر سر «نامه» تلاش دارند،‌ دولت اوباما را در برابر توپ تبلیغاتی قرار داده، هر چه بیشتر از محفل وی باج‌ بگیرند. این دعوائی است «خانوادگی!»‌ چرا که، قضیه اگر از مرحلة درگیری‌های محفلی و درون‌مرزی فراتر رود، کار به تقابل با گزینه‌های نظامی روسیه، چین و هند خواهد کشید،‌ و پای گذاردن به چنین آوردگاهی،  از پیزی افندی‌هائی چون سناتور مک‌کین برنمی‌آید.

باراک و بیضه!

The Scream by Edvard Munch, 1893

طی روزهای گذشته، از منظر سیاسی شاهد شکل‌گیری دو جریان فوق‌العاده قدرتمند در داخل و خارج از ایران بودیم.   جریان نخست به درگیری‌ گروه‌های داخلی با یکدیگر مربوط می‌شود، درگیری‌ای که امروز به صورت نمادین خود را در تخالف چشم‌اندازهای «دولت ـ مجلس» به منصة ظهور رسانده! جریان قدرتمند خارجی نیز به فروپاشی اقتدار محفل اوباما در آمریکا ارتباط خواهد داشت.  جریانی که علیرغم ادعا و هیاهوی بوق‌های آتلانتیسم در مورد «بهبود چشم‌گیر» شرایط اقتصادی ایالات‌متحد، نتایج انتخابات میاندوره‌ای را در رصدهای سیاسی برای دولت اوباما فاجعه‌آمیز تحلیل می‌کند. در این فاجعه‌نگاری‌ها کار بجائی رسید که روزنامة «نیویورک‌تایمز» در گزارش ماه اکتبر خود رسماً از احتمال سقوط کابینه پس از برگزاری انتخابات سخن به میان آورد. جالب توجه است که اگر چنین سقوطی تحقق یابد، از منظر تاریخ معاصر ایالات‌متحد «تازگی» خواهد داشت. به استنباط ما بحران داخلی ایران حکم قسمت نمایان کوه‌یخی را دارد که در اعماق دریا به بحران درونی ایالات‌متحد متصل شده،   و به همین دلیل نیز ایندو جریان را در یک وبلاگ واحد مورد بررسی قرار می‌دهیم.  پس نخست بپردازیم به مسائل داخلی ایران.

در روزهای گذشته درگیری جناح‌ها در حکومت اسلامی اوج گرفته و کنترل فضای متشنج داخلی به سرعت از دست عوامل شناخته شدة حکومت خارج می‌شود.   چرا که در اصل، این تنش نمایه‌ای است از بحرانی که «موجودیت» تشکیلات کودتای 22 بهمن 57 را در عرصة بین‌المللی به زیر سئوال برده. در صحنة سیاست جاری، به دولت روحانی «نقش» اصلاح‌طلب و مدیر و ریش‌سپید اعطا شده! نقشی که در عمل فقط ترجمان دنباله‌روی از سیاست‌های آمریکا، و قرار دادن ساختار کودتای آخوندی در مسیر علنی پیروی از خط سیاسی آمریکا در منطقه است. ولی می‌بینیم که برخلاف دوران ملاممد خاتمی و احمدی‌نژاد،   «جنگ زرگری» داخلی عملاً بدون حضور فعال علی خامنه‌ای،‌ رهبر اوباش جمکران صورت می‌گیرد. در واقع، خامنه‌ای که پس از نرمش «قهرمانانه» و قبول تغییر خط کلان‌سیاسی نوک جیک‌جیک‌کنان‌اش در نبرد فرضی «انقلاب اسلامی» با آمریکا چیده شده بود، مدتی تلاش کرد تا مخالف‌خوانی «خانگی» را به محفل «امامان جمعه» تحویل دهد. محفلی که پس از کودتای 22 بهمن 57 نقش سیاست‌گزاری داخلی بر عهده گرفته بود، ولی پس از اخراج نمازگزاران از زمین چمن دانشگاه تهران، زیر پای اینان نیز شل شد، و نتوانستند گروه فشار «داخلی» و نمایشی برای حکومت به وجود آورند.   نتیجه اینکه، نقش مخالف‌خوان در «جنگ زرگری» در شرایط فعلی به مجلس «بلغمی‌مزاج» جمکران اعطا شده! این مجلس اسلامی است که می‌باید «نبرد» با دولت را به قول خودشان «اجرائی» کند!

بی‌رودربایستی بگوئیم، صحنة سیاست کشور بی‌نهایت مسخره شده،   چرا که، در تمامی ابعاد شاهد «تقابل» مجلس اسلامی با دولت اسلامی هستیم! در ظاهر، مجلسی که کرسی‌های‌اش توسط عوامل سپاه و ارتش اسلامی «تقسیم» می‌شود،   در برابر دولتی گردن‌کشی می‌کند که برای حفظ ارکان قدرت خود تنها تکیه‌گاه‌اش همین سپاه و ارتش و نیروهای انتظامی است!   باید قبول کرد بازی «مخالف‌خوانی» و «جنگ زرگری» که از آغاز حکومت اسلامی سکة رایج در سیاست‌بازی و مسخرگی بوده، در این میعاد به مراتب خنده‌دارتر و مفرح‌تر هم شده.

بی‌دلیل نیست که،‌ در این گربه‌رقصانی، عواملی از قبیل احمد خاتمی ـ عضو خبرگان ـ و محمد تقی رهبر ـ نمایندة اصفهان ـ را می‌بینیم. این عوامل که میدان‌داران سیاست‌های «مخالف‌نما» شده‌ بودند، از قضای روزگار هم پائی در محفل امامان جمعه باز کرده‌اند و هم در «مجالس قانون‌گزاری» جمکران سروکله‌شان پیدا می‌شود. البته «زیرآب» احمد خاتمی مدتی است که زده شده، ولی ساختار اجتماعی واپس‌ماندة اصفهان به محمد تقی رهبر اجازه داده بود تا مدت طولانی‌تری به خوش‌رقصی‌های‌اش ادامه دهد. یادآور شویم اصفهان از دیرباز لانة اصلی جاسوسان و عوامل انگلستان در ایران بوده، و بی‌دلیل نیست که مهم‌ترین عکس‌العمل‌های «به موقع»، چه در دوران شاه و چه در حکومت اسلامی همیشه از اصفهان آغاز شده. از اینرو بساط ـ واقعی یا ساختگی ـ اسیدپاشی را نیز از اصفهان آغاز کردند، هر چند به دلیل تحولات سیاسی جهانی،   این بساط کار امام جمعة اصفهان را که عملاً در رأس شبکة لندن ایفای نقش می‌کرد به پایان رساند.

بله، محمد تقی رهبر که لولة توپ «اسلام راستین» را به سوی دولت‌های احمدی‌نژاد و روحانی گرفته بود، و پیرامون شریعت‌پناهی، حجاب اجباری، سرکوب زنان و برنامة زن‌ستیزی جمکران، چه از تریبون مجلس و چه در نمازهای دشمن‌شکن جمعه سخنرانی‌های داغ و آتشین تحویل امت حزب‌الله می‌داد، پس از جریان «اسیدپاشی» حسابی هول کرد و دنبلان‌اش به زمین سفت «الهی» برخورد نمود.  کافی بود کمیسیون بررسی‌های دادستانی به این نتیجة «منطقی» دست می‌یافت که اسیدپاشی در اصفهان به دلیل سخن‌‌پرانی‌های «مم‌تقی» به راه افتاده!‌  و همین نتیجة «منطقی» می‌توانست این مردک وحشی و بی‌حیثیت را مستقیماً از تریبون نماز جمعه به جرم اقدام علیه امنیت کشور به زندان اوین،  دادستانی «انقلاب» و نهایت امر چوبه‌دار بکشاند.   در نتیجه،‌   مم‌تقی فوری دست‌وپای‌اش را جمع کرد، و طی چند مصاحبة گرم و شیرین سفرة «گه‌خوردم» پهن نموده، دست به «آقا! غلط‌کردم» برداشت.

saeed_saman_14_11_03_1

در دنبال همین مرحله از شکل‌گیری بحران بود که «جنگ زرگری» در حکومت اسلامی صحنة نمازهای جمعه را رها کرده،‌   مجلس را تبدیل به سنگر اصلی «مخالف‌خوانی» کرد. شاهدیم که در مجلس جمکران هیاهوی مخالفت با دولت «کم» نیست؛ از فوتبال و والیبال گرفته،  تا هنرپیشه و فیلم ‌و خوانندگی زنان و نوازندگی مردان، قر دادن کودکان و وزارت‌خانة بی‌وزیر «علوم و آموزش عالی»، و … همه چیز می‌تواند در مجلس تبدیل شود به ابزار تهاجم به دولت. مجلسی که در کمال تأسف به عادت دیرینة «قوة مقننه» در ایران، از جمله بی‌خبرترین،‌  بی‌عارترین و بی‌خاصیت‌ترین ارگان‌ها در رژیم‌های سیاسی سدة معاصر کشور بوده، امروز تبدیل شده به «قلب تپندة» حکومت اسلامی!

ولی در برخورد با شرایط سیاسی کشور، بازگوئی چندوچون مسائل جاری اگر الزامی می‌شود،   به «چرائی‌ها» نیز می‌باید پرداخت.   از منظر تاریخی،   قشر آخوند در کشور ایران از دیرباز به بساط «جنگ‌زرگری»‌ وابستگی ساختاری داشته.   با نیم‌نگاهی به تاریخ معاصر و نقش‌آفرینی‌ «ملایان» در صحنة سیاست کشور به صراحت درمی‌یابیم که اینان پیوسته با ساختارهائی جنگ به راه انداخته‌اند که حامیان اصلی‌شان به شمار می‌رفته‌اند: دربار، سرمایه‌داری، نیروهای نظامی و انتظامی، فئودالیته، سیاست‌ها و محافل دست‌نشاندة غرب در کشور از آن جمله‌اند! و این سئوال مطرح می‌شود که چگونه قشر روحانیت می‌تواند هم بر شاخه بنشیند و هم اینچنین «شاخ‌بُن» ببرد؟ پاسخ روشن است، این برنامه از پایه و اساس «ساختگی» است؛   چنین مجموعه‌ای نمی‌تواند در واقع و در عمل موجودیت فیزیکی داشته باشد. آخوند دروغ می‌گوید، و جهت بهره‌برداری از احساسات توده‌های تحریک شده هر روز خود را از این شاخ به آن شاخ می‌اندازد.

در سیاست ایران،   آخوند حکم دست‌فروشی را دارد، که تلاش می‌کند «اجناس بنجل» خود را به هر صورت ممکن، حتی با توسل خشونتی که نتیجة به راه افتادن جنگ زرگری در کوی و خیابان است به خلق‌الله قالب نماید. اجناس بنجل آخوندها و اربابان دین از دیرباز شناخته شده بود: شریعت، خدا، پیغمبر، آن امام و این قدیس، این روایت و آن حدیث، این کتاب و آن جزوه، و … ولی در ایران به دلیل نبود ساختار جایگزین که بتواند تغییرات جمعیتی و خصوصاً شهرنشینی گسترده را «سروسامان» دهد،   ثروت ایجاد شده در شهرهای بزرگ نتیجه‌اش تزریق هر چه بیشتر نقدینگی در بنیاد دین شده. به همین دلیل آخوندی که تا دیروز برای نان خوردن به خشتک محمد و علی دخیل بسته بود،   و از گلوی بریدة حسین و حرمسرای «انسانی» حسن و بیماری مزمن و لاعلاج زین‌العابدین تغذیه می‌کرد، بنجل‌های دیگری نیز روی دکه‌اش گذارد؛ همانطور که دیدیم کارش کشید به «نبرد با آمریکا!»

در دنبالة همین سیاست‌پرستی، تزویر و خودفروختگی ملایان است که،‌   امروز سیاست جاری کشور عملاً پای در تضادی گذارده که در آغاز غائلة «اسلام سیاسی» با آن دست به گریبان بود.  در یک سو‌ دولتی نشسته که گویا خیلی «مدرن» است؛   به انسان و رشد و اقتصاد و امورمالی و صناعت و تجارت و … خیلی احترام می‌گذارد. دولتی که با احتساب واپس‌ماندگی‌های فرهنگی و اجتماعی در کشور، به حساب خودش «حرف‌های» گنده گنده هم خیلی می‌زند!   و در سوی دیگر، افرادی نشسته‌اند که مخالف پیشرفت هستند و می‌خواهند در کار ایندولت «خدمتگزار و مترقی» کارشکنی کنند. کسانیکه از قضای روزگار ملا هم هستند! خلاصه بگوئیم، این چشم‌انداز به همان میزان تکراری و نخ‌نماست که مهوع و غیرانسانی. در واقع تفاوتی که بین امثال امیرعباس هویدا با آخوند منتظری می‌توانست وجود ‌داشته باشد، همان است که امروز بین روحانی و محمدتقی رهبر دیده می‌شود.  خلاصه بگوئیم، از منظر پدیده‌شناسی اینان هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند. ریشة پیش‌داوری‌ها، وابستگی‌ها، سرسپردگی‌ها و نهایت امر نگرش‌های واپس‌ماندة اجتماعی، دینی،‌ فردی و گروهی اینان که اجزاء محفل «شیخ‌وشاه» به شمار می‌روند،   هیچ تفاوتی نشان نمی‌دهد؛ عکس‌برگردان‌های یکدیگرند.

ولی فروپاشی‌هائی که طی دهة گذشته در جهان رخ داده،   شرایط ایران و نقش روحانیت شیعی‌مسلک را نیز با دوران گذشته بکلی متفاوت کرده. اینان که با استفاده از شرایط نابسامان اجتماعی و فرهنگی در ایران هر روز جنس بنجلی به دکان شیعی‌گری اضافه کرده بودند مدت‌هاست که حتی اجناس بنجل‌ قدیمی‌شان یکی پس از دیگری تاریخ مصرف‌اش را از دست می‌دهد. شرایطی ایجاد شده که، آخوند برای حفظ «بیضة اسلام» می‌باید فکر بکری‌ بکند. شاهد بودیم که طی بحران‌های کودتای ناکام «سبز» و خصوصاً حذف باند احمدی‌نژاد و پروژة «اسلام ایرانی» وی از سوی حکومت اسلامی،‌ این محافل عملاً منزوی شدند.   انزوائی که سابقاً، به دلیل شرایط استراتژیک در کشور امکانپذیر نمی‌شد.  خلاصه بگوئیم،  اینبار آتلانتیسم نتوانست هم «اسلام دولت حاکم» را برای خود نگاه دارد و هم لات‌ولوت‌های سبز و «اسلام ایرانی» احمدی‌نژاد را در چنته‌اش بگذارد. و اینچنین بود که خمیرمایة فاشیسم در ایران که طی یکصدسال گذشته،   به بهانه‌های مختلف توسط آتلانتیسم در سیاست کشور تزریق می‌شد از حیض انتفاع فروافتاد.   به این ترتیب،   بلوک قدرتمند «روسیه ـ چین ـ هند» دست آتلانتیست‌ها را در بازی قدرت‌سازی در ایران بست، و به اینان اجازة یارگیری از نوع «جنگ سرد» نداد،‌ و خود نیز تمایلی به حفظ عوامل سوختة آتلانتیسم در فضای شیعی‌مسلکی نشان نمی‌دهد.   در نتیجه،   خیل عظیمی از فدائیان راه حسین و پیروزی خون بر شمشیر و مجاهدان صدراسلامی و شرکاء امروز «بی‌پدر» شده‌اند.

این شرایط در سیاست داخلی دو نتیجة کلی به بار آورده؛ «فرار به جلو» از سوی دولت،   و «فرار به گذشته» از سوی عوامل جنبش‌سبز و اصلاح‌طلبان و اصولگرایان، یا همان‌ها که در این دعوا سرشان بی‌کلاه مانده. پیشتر گفتیم،  دولت روحانی با سرعت به سوی آمریکا می‌دود،   و شاهدیم که ملاقات‌ها و نشست‌وبرخاست‌ها و «روابط زیرمیزی» و «زیرپتوئی»،   از همه نوع بین دولت و جناح‌های حاکم در آمریکا تحت عناوین مختلف از «روابط فرهنگی» گرفته تا مذاکرات هسته‌ای به سرعت رو به افزایش گذارده. به دلائل مشخص استراتژیک، و خصوصاً انزجار آخوند شیعی‌مسلک از ارتباط ارضی و مستقیم با جوامع مسیحی، دولت اسلامی تلاش دارد با تکیه بر این «روابط هول‌هولکی» بر کابوس سیصدسالة ملایان، یعنی برقراری روابط نزدیک با روسیه فائق آمده، گزینة همکاری‌های منطقه‌ای با مسکو را به هر ترتیب ممکن از دورنمای روابط بین‌المللی حکومت اسلامی خارج کند. مسکو هم هیچ اصراری به قشو کشیدن به پشم اسلام‌گرایان شیعه ندارد، و در عمل، برگزاری کنسرت آرش،   خوانندة پاپ ایرانی در پایتخت روسیه، دقیقاً در دوران روضه و زوزة محرم، به صراحت نشان می‌دهد که به قولی، هیئت حاکمة روسیه برای لاشة پوسیدة شیعی‌مسلکی حاضر نیست به خود زحمتی روا دارد.

از سوی دیگر، جریانات تاریخ مصرف ‌گذشتة اسلامگرا ـ باند اصولگرایان احمدی‌نژاد، اصلاح‌طلبان و خط‌امام، و خصوصاً جناح‌های تندرو و وابسته به کودتاچیان 22 بهمن 57 که خامنه‌ای در رأس هرم‌شان نشسته ـ ناامید از امکانات آینده، تلاش دارد با سرعت هر چه بیشتر به «گذشتة نورانی انقلاب اسلامی» بازگردند! و به قول خودشان با حفظ شعائر انقلاب اسلامی پای به میدان روابط نوین بگذارند؛ عملی که به استنباط ما غیرممکن می‌نماید. البته این تلاش‌ها را حتی از سوی جناح‌های واماندة آتلانتیست در سیاست‌های خاورمیانه‌ای شاهدیم. اینان از طریق حمایت از امثال بنی‌صدر و گروه‌های اسلامگرای «فراری» در اروپا و آمریکا سعی دارند که این «خیارریزه‌های» خوش‌خوراک را در آب‌نمک سیا همچنان تروتازه و ترد و خوشمزه نگه دارند؛ یک «جایزه» خرج این می‌کنند؛ یک مصاحبه با آن یکی به راه می‌اندازند؛ و یک «تقدیرنامه» هم به گردن آن دیگری می‌آویزند!  ولی این عملیات با واقعیات سیاسی فاصلة زیادی دارد، چرا که، اینبار اسلام سیاسی به معنای واقعی مرده.

شرایط هولناکی که پس از افتضاحات داعش در منطقه برای «اسلام سیاسی» به وجود آمده قدرت‌گیری دوبارة این نوع «اسلام» را به طور کلی به زیر سئوال برده. تجربیات چندسالة اخیر نشان می‌دهد که، بنیاد دینی اسلام، چه شیعی و چه سنی، در بهترین شرایط فقط خواهد توانست با تکیه بر ارتش‌های آمریکائی و انگلیسی خود را از تعرض مستقیم و خشمگینانة توده‌های معترض محفوظ نگاه دارد.   همان صورتبندی‌ای که در مصر با دخالت ارتش توانست برای گروهی از اعضای اخوان‌المسلمین و ریش‌وپشمی‌های مورد توجه آتلانتیسم حاشیة امن تأمین نماید.   به عبارت دیگر، فضای فکری در خاورمیانه با دو دهة پیش آنچنان فاصله گرفته که تجدید حیات اسلام سیاسی عملاً غیرممکن است. به همین دلیل، آمریکا که تمامی کارت‌های‌اش سوخته،  تلاش دارد تا در داخل ساختار حکومت اسلامی جناح‌های مذهبی را «بزک» کرده،   آن‌ها را تحت عنوان جناح‌های «منطقی» به میانة بازار سیاست بکشاند. و پر واضح است که چنین عملی مستلزم عقب‌راندن اصولگرایان و تندروها خواهد شد، و این است دلیل پهن کردن سفرة «گه خوردم» از سوی امثال «مم‌تقی» رهبر.

ولی همانطور که در آغاز مطلب نیز گفتیم، مسائلی که در سیاست داخلی ایران پیش آمده ریشه‌هائی «فرامرزی» دارد. ریشه‌هائی که ما را نهایت امر به ایالات‌متحد خواهد کشاند. دولت اوباما از یک مجموعه درگیری‌های بین‌المللی ـ چه نظامی و مالی،   و چه استراتژیک ـ بازنده بیرون آمده و دولت وی عملاً در بن‌بست اوفتاده. روز 29 اکتبر سالجاری،‌ «نیویورک تایمز»‌ که به محافل دمکرات «نزدیک» تلقی می‌شود، در مقاله‌ای به قلم «مارک لندلر»، رسماً از احتمال خروج «هیگل»، و «کری» ـ وزرای دفاع و امورخارجه ـ از کابینة اوباما پس از انتخابات میاندوره‌ای 4 نوامبر سخن به میان ‌آورد. تحلیل‌گر برای این تغییرات چنین «استدلال» می‌کند که،‌ هیگل به دلیل عدم «حضور فعالانه» در صحنة خبررسانی‌ها،  و کری به دلیل «عدم هماهنگی» با اوباما در اظهارات رسانه‌ای‌اش کنار گذاشته خواهند شد! ولی واقعیت مسلماً فراتر از این «بهانه‌ها» است.

و در همینجاست که اسطورة مسخرة شرایط «مساعد اقتصادی» و رشد اقتصادی آمریکا از پایه فرومی‌پاشد.   طی ماه‌های گذشته،  نظام رسانه‌ای با تکیه بر مشتی آماروارقام هشل‌هف و خصوصاً نمودارهای بورس نیویورک،   قصد القاء این شبهه را داشت که گویا شرایط اقتصادی در آمریکا بسیار خوب است؛ بهتر هم قرار است بشود!   باید پرسید، اگر این شرایط خوب است، چرا کابینة اوباما با بحران روبرو شده؟   در کشوری که تمامی مسائل پیرامون درآمد، قدرت خرید دلار، و معاملات و خرید و فروش دور می‌زند،  شرایط مناسب اقتصادی منطقاً می‌باید به نفع دولت حاکم تمام شود،   نه به ضررش!  بله، از قدیم گفته‌اند دروغگو کم‌حافظه‌ است،  و نظام رسانه‌ای غرب به دلیل همین کم‌حافظه‌گی دست به پخش اخبار ضدونقیض می‌زند، چرا که، این نظام دروغ‌پرداز، مخاطبان‌اش را «کم‌حافظه‌» می‌‌انگارد!

طی چند روز آینده، دولت اوباما در چشم طوفان قرار خواهد گرفت.   در ایالات‌متحد،   مراکز آمار پیرامون «افکار عمومی» جملگی حزب دمکرات را بازندة سنگین این انتخابات معرفی کرده‌اند، و اگر این گزینة نظری به یک واقعیت تبدیل شود، و هر دو مجلس قانونگزاری از دست رئیس‌جمهور خارج گردد،   دوران بسیار سختی برای آمریکا در پیش خواهد بود.   سقوط کابینه، ترمیم کابینه، تجدیدنظر در سیاست‌های جاری، و … مسلماً‌ هیچکدام‌شان راه‌حلی قابل اطمینان به دست نخواهد داد، چرا که، ناکامی‌های باراک اوباما اگر بحران را به درون آمریکا کشانده،  ریشه‌های‌اش خارج از آمریکا واقع شده. این بحران نتیجة منطقی عدم آمادگی دولت آمریکا در رویاروئی با روابط نوین بین‌المللی است.   روابطی که آمریکا به دلیل خوش‌خیالی‌های برآمده از «پیروزی» فرضی در جنگ سرد،   خود را برای سروسامان دادن‌شان به «زحمت» نیانداخت.   این روابط نوین را آمریکا با چشم‌های بسته «مدیریت» کرد، و سعی داشت با حملات هوائی،   اشغال نظامی،   سرکوب و بعضاً قتل‌عام ملت‌ها و تجزیة کشورها آن‌ها را «حل و فصل» کند.  ولی نهایت امر این روابط در عمل به امان خدا رها شدند، و همین روابط‌اند که امروز در صور تغییر یافته‌شان بر در کاخ‌سفید دق‌الباب می‌کنند.   مسئلة ایران و آیندة تیره و تار حکومت اسلامی و متحدان شیعی‌مسلک یانکی‌ها فقط یک مشکل خواهد بود، دیر یا زود مسائلی به مراتب گسترده‌تر در برابر کاخ‌سفید و اوباما قرار می‌گیرد. مسائلی که در ساختارهای داخلی فعلی که محدود است و در دوران جنگ‌سرد منجمد شده، برای‌شان راه‌حلی پیدا نخواهد شد. خلاصه،   نه تنها بیضة اسلام و دولت حسن فوتبال، که بیضة «حسین» نیز در آمریکا به خطر افتاده.