نشانه‌های احتضار!

زندان اوین که بیش از 60 سال است نماد استبداد سیاسی شیخ‌وشاه به شمار می‌رود،  در شبانگاه 23 مهرماه 1401 به آتش کشیده شد.  در این فاجعه،  لهیب آتش زندانیانی را ‌بلعید. هر چند آنچه بر اوین گذشت و خیزش امروز ملت ایران نمی‌تواند با سرنوشت زندان باستیل و انقلاب کبیر فرانسه به قیاس کشیده شود،  سمبل‌ایسم در این میانه گویا و رساست.  زندان‌‌های سوخته و نیم‌سوخته نماد استبداد،  فساد سازمان سیاسی،  سرکوب و خودکامگی‌اند،  و انقلاب کبیر و خیزش ایرانیان هر دو تلاشی است جهت خروج از بن‌بستی تاریخی.  ولی فراموش نکنیم که باستیل را دو سدۀ پیش انقلابیون پس از آزاد کردن زندانیان به دست خود به خاکستر نشاندند،   حال آنکه اوین را حکومت دیوانه‌ای که دیگر قادر به ادارۀ امور کشور نیست،  با زندانیان‌اش به آتش کشیده!   اینهمه به این امید واهی که با این جنایت خواهد توانست از هیولای استبداد در ایران پاسداری کند.  

بشر در تاریخ چند هزارساله‌اش حکومت‌ خودکامه کم ندیده.  این حاکمان مخالف خود را مگس،  علف‌هرز،  خائن،  وطن‌فروش،  دشمن و جانی ‌و کافر خوانده‌اند،  و برای پایمال کردن حقوق‌‌‌اش «اوین‌ها» را ‌ساخته‌اند.   این بناها برپا ‌شد تا در سلول‌های‌اش انسان را به برده تبدیل کنند.   با الهام از همین ایده‌ها بود که اوین را آریامهری‌ها در کوهپایه‌های البرز از دل خاک بیرون کشیدند،   باشد تا در زمره «محراب‌های مقدس استبداد» قرار گیرد.  و طی تاریخ معاصر،  هر چند اوین از این دست به آن دست شد،   ایدۀ «اوین‌سازی» باقی ماند،  چرا که ایدۀ «تقدس استبداد» هنوز پابرجاست.      

بله،  شبانگاه 23 مهرماه دیوارهائی از محراب و گندابۀ استبداد در آتش سوخت،   و انسان‌هائی خاکستر شدند ولی اوباشی که دیوارهای اوین را به آسمان برده بودند،  و آن‌ها که سلول‌های‌اش را از انسان‌ها‌ پُر کرده بودند،  در شعله‌ها نسوخته‌اند؛  زنده‌اند!  حی و حاضر،‌  مسلح به ابزار سرکوب در انتظارند،  تا در سلول‌هائی که هنوز خاکستر نشده،   زن و مرد،  پیر و جوان را به اسارت گیرند.  عقده‌های واپس‌زدۀ زیست حیوانی‌شان را سیراب کنند؛  «پهلوان ننه» باشند و در مخیلۀ حقیرشان به خود و به قدرت‌شان ببالند.  اینهمه به این امید که ارباب در محراب استبداد،  وحشیگری‌های‌شان را پاس دارد و پاداش‌ دهد!   

فراموش نکنیم که استبداد درب،  دیوار،  ستون و پنجره ندارد،  «فاجعه‌ای» است که انسان برای انسان ‌ساخته،  آنزمان که انسانیت‌‌اش را از او ‌گرفته،  و او را به آلت فعل استبداد تبدیل کرده.  ولی مستبد همیشه خود نخستین قربانی استبداد می‌شود،  چرا که موجودی است متوهم!  خود را در «مبارزه‌ای فرضی» و بی‌پایان می‌بیند،   در مبارزه با همان «مگس‌ها!»  هر چند نمی‌داند که در رهگذر این «مبارزات» تخیلی،  خود نهایت امر تبدیل به حشره‌ای موذی ‌شده است.   این حکایت تکراری‌ است؛  حکایت نازی‌هائی است که برای مبارزه با آنچه «فساد یهود» ‌می‌خواندند خود منبع فساد جهان ‌شدند؛   بلشویک‌هائی که برای «احقاق» حقوق کارگران،  وحشی‌ترین کارفرمای تاریخ بشر ‌شدند،  و ملایانی که اینک در برابرمان ایستاده‌اند!  همان‌ها که در راه تحقق آرمان‌شهر توحیدی و الهی‌ و نبوی‌شان هر آنچه از دیرباز کفر و الحاد،  گناه و معصیت خواندند،  چراغ راه زندگی و موجودیت‌‌شان ‌کرده‌اند!  شاید اینچنین است که استبداد مستبد را مضحکه می‌کند،  و نهایت امر از او انتقام می‌گیرد!   

در باغ‌وحشی که فولکلور شیعۀ اثنی‌عشری از دورۀ صفوی در سرزمین‌مان «افتتاح» کرده،  همه چیز روی به قدرت‌پرستی و انسان‌ستیزی گذارده.  در شاهراه این قدرت‌طلبی‌هاست که  حاکمیت شیعی‌مسلک حتی حمله،  یا «نمایش حمله» به نمازگزاران در «شاه‌چراغ» را به مصلحت خویش دانسته.   چرا که امروز خیزش ملی دست‌های این حاکمیت را از کف خیابان کوتاه کرده؛   ایرانیان از هر گروه و هر قوم،  در هر گوشۀ کشور بر علیه باغ‌وحش شیعی‌گری به پا خواسته‌اند.  و این حاکمیت که طی نزدیک به نیم‌قرن نشان داده به هیچ روی قادر به ادارۀ امور کشور نیست،  در برابر انبوه نیازهای اجتماعی،  اقتصادی،  انسانی و …  چه پاسخی ‌دارد؟  نمایش آتش گشودن بر انسان‌های از همه‌جا بی‌خبر در یک مکان عبادت!  اینهمه با هدف القاء این دروغ بزرگ که به دلیل ابراز نارضایتی‌های عمومی از حکومت، تروریسم کور و ضدانسانی‌ای که خود خالق آن بوده،   به جان ملت اوفتاده است!  

پیام ملایان به ملت ایران،   با این نمایشات هولناک ـ آتش زدن زندانیان و کشتار نمازگزاران در شاهچراغ ـ  روشن است.  ملت سرش را پائین بیاندازد؛  هر آنچه ملا و آخوند حکم می‌کند بپذیرد؛  صدای اعتراض‌اش خاموش شود؛  و زن‌ستیزی،  فساد سازمان‌یافتۀ اداری،  سرکوب پلیسی،  گرسنگی و فقر را پذیرا باشد،   وگرنه «داعش» یا او را به گلوله خواهد بست،   و یا خویشان،  دوستان و فرزندان‌اش را در زندان‌ها به آتش می‌کشد!   

ملت‌هائی که تجربۀ تلخ فاشیسم و یا استبداد سیاسی و ایدئولوژیک را از سر گذرانده‌اند،   با این نوع «پیام‌ها» سال‌های متمادی زندگی کرده‌اند.   نازیسم نیز از ملت آلمان می‌خواست تا خود را فدای «رایش سوم» کند،   وگرنه یهودیان خون بچه‌های‌شان را در شیشه خواهند کرد!   بلشویسم هم به ملت روسیه حالی کرده بود که اگر در برابر قدرت تمامیت‌خواه حزب مقاومت نماید،  نه فقط آیندۀ رویائی و روشنی که استالینیسم وعده می‌دهد نخواهد دید،  که سرمایه‌داری هم او را به «اسارت» می‌گیرد!

ولی منصفانه بگوئیم،   نمی‌توان خیزش ملت‌ها را با این لولوسازی‌‌ها به تعطیل کشاند.   حتی «مارکسیسم ـ لنینیسم» هم نتوانست حرکت انسان‌ها را در قلب یک جامعه،   بر اساس مشتی پیش‌داوری‌ها «تبیین» کند.   شیعۀ مسخرۀ اثنی‌عشری که جای خود دارد!   اگر انسان‌ عمق غارهای عصرحجر را ترک کرده و سفینه‌هائی به کرات دیگر می‌فرستد،   فقط به این دلیل بوده که روح انسان،   خلاقیت انسان،  تلون احساسات و عواطف انسان و … «اسیر» هیچ پدیده‌ای،  حتی خدا نمی‌شود.   دین،  مذهب،  ایدئولوژی،  فلسفه،  حتی علوم نیز در برابر عظمت روح انسان هیچ نیست.   اگر می‌گوئیم انسان‌محوریم به همین دلیل است،  و این «انسان» را در مرکز جهان می‌نشانیم.

امروز در ایران،   همین انسان‌ها حکومت را نمی‌خواهند؛  سرکوب،  تهدید،  مماشات،  تمهید،  و … هیچکدام کارساز نخواهد شد.   نخست بگوئیم،   بنیاد این دستگاه ملائی،  انسان،  چه مرد و چه زن را اصولاً قبول ندارد؛   وحی را در مرکزیت خود نشانده.  در نتیجه انسان،  «بندۀ خداوند» است نه موجودی مستقل‌الرأی.   از سوی دیگر،  همین حکومت،  ملای شیعه را به نوعی «کاتالیزور» تبدیل کرده،  چرا که «وحی» کذا را گویا اینان می‌باید به دیگران منتقل،  و آن را به ملت «تفهیم» نمایند!  ساده‌تر بگوئیم،  یک دستگاه زپرتی که از طریق کودتای چند افسر جیره‌خوار از قماش قره‌باغی و فردوست،   و همکاری یک ارتش استعماری به قدرت رسیده،‌   ملا و آخوند را روی سرش گذاشته و «سخنگوی خداوند» معرفی می‌کند!   به صراحت بگوئیم،  این سناریو که نیم قرن بر جامعۀ‌ ما حاکم شده،  انسان را به یاد کمدی‌های برتولت برشت می‌‌اندازد!  تا کی می‌باید اجازه داد قدرت‌های اجنبی با تکیه بر اوباش و اراذل اینچنین ایرانی را تحقیر کنند؟   

هوشیار باشیم و ارزش این روزها را درک کنیم،  چرا که امروز خیزش ایرانیان با شناخت ویژه‌ای از گذشته‌های این سرزمین فصل جدیدی در تاریخ کشور گشوده.   در این فصل پیش‌فرض‌های منسوخی که انسان را از دیهیم ابدی‌اش،  حاکمیت بر کرۀ ارض می‌راندند و برای حفظ منافع گروه‌هائی او را به پستی و دریوزگی،  دست‌بوسی و تکریم فرامی‌خواندند جائی ندارد.  ایرانی در قلب خیزش امروز مقتدرانه و مسئولانه با جهان خود برخورد می‌کند.  ارزش آزادی در لوای قانون انسان‌محور را می‌شناسد؛  از زورمداران و زورگویان پیروی نمی‌کند؛   بر استبدادیون هر چه سخت‌تر می‌تازد و بی‌اعتبارشان می‌کند. 

تزویر و دوروئی ملایان حاکم را بارها به چشم دیده‌ایم.  از کودتائی به کودتای دیگر،  و از سرکوبی به سرکوب دیگر.  این رژیم دفترش نبشته شده،   و امروز در وانفسائی که با آتش و خون پیرامون خود آفریده،  به صراحت می‌بینیم که چگونه به هر تخته‌پاره‌ای متوسل می‌‌شود.   سرکوب زن و مرد در خیابان،   قتل کودکان در دبستان،   شلیک به پزشکان و وکلای دعاوی،  کشاندن دانشگاه‌ها به آتش و خون،  و حتی دزدیدن اجساد قربانیان!   بله،  آنزمان که این نوع رژیم‌ها سنگینی گرز گران ملت را بر گرده‌شان احساس می‌کنند دیگر از هیچ جنایتی رویگردان نیستند.  در قاموس اینان آتش زدن سلول‌های اوین،  و حتی نمایش هولناک قتل‌عام گروهی انسان‌ از همه‌جا بی‌خبر در مکان عبادت مجاز می‌شود؛  عملی خواهد بود «نبوی و توحیدی!» 

دگردیسی پیزی‌افندی‌ها!

چند هفته پس از خیزش عمومی ایرانیان بر علیه حکومت ملا،  شاهد صحنه‌سازی‌های مهوع سیاسی و موضع‌گیری‌های ضدانسانی واشنگتن نیز هستیم.   البته این نخستین بار نیست که ملت ایران طعم تلخ همراهی واشنگتن با مزدوران و خودفروختگان ایرانی‌نما را می‌چشد.  اگر فراموش نکرده باشیم،  آنزمان که واشنگتن پس از هفته‌ها گربه‌رقصانی «دمکراتیک»،   محمدرضا پهلوی را با آن وضعیت رقت‌بار از کشور اخراج کرد،   هیاهوی واشنگتن‌نشینان و لندنی‌ها،   یاران گرمابه و گلستان‌شان در حمایت از ملابازی و خصوصاً شخص روح‌الله خمینی و ارائۀ شمایل «وجیه‌المله» از این جانور وحشی لحظه‌ای متوقف نشد.  این نمایش مهوع نزدیک به نیم قرن،   کشور ایران،  منابع مالی و کانی ایرانیان،   نیروهای انسانی و … را به نابودی کشانده،  و اینک در قالب دیگری سر از کاسۀ برنامه‌های استعماری کاخ‌سفید به در آورده:  «مبارزۀ خشونت‌پرهیز با حکومت اسلامی!» 

مهم‌ترین مسئله‌ای که امروز می‌باید برای ایرانیان،  ملکۀ ذهن باشد،  این واقعیت است که برنامۀ آمریکا در ایران در چارچوب تحولات جنگ اوکراین روشن خواهد شد.  جنگی که در آن،  از یک‌سو کرملین خواستار «فنلاندیزاسیون» اوکراین است،  و از سوی دیگر،  واشنگتن تمایل دارد تا در بده‌بستان‌های معمول‌اش با مسکو،  تا حد امکان در دیگر مناطق جهان امتیاز بگیرد.  و از آنجا که مسکو با فروپاشانی دستگاه‌های حکومتی، نه صرفاً در ایران، که در تمامی مناطق نفوذ آنگلوساکسون‌ها،   مخالفت‌های اصولی نشان می‌دهد،  پر واضح است که بده‌‌بستان‌های کذا نهایت امر کار را بجائی برساند که واشنگتن اعلام دارد،  «قصد فروپاشی حکومت اسلامی را ندارد!»  و شاهد بودیم که همین نوع اظهارات اخیراً از حلقوم حضرت رابرت مالی به بیرون «ترشح» کرده:

«تغییر یک رژیم سیاسی با اصرار از واشنگتن،  سیاست ما نیست.  سیاست ما حمایت از حقوق بنیادین شهروندان ایرانی،  مانند تمام شهروندان جهان است. […] موضع ما، که کاملا روشن است، حمایت از حقوق بنیادین بشر زنان و مردان عادی ایران است.»

منبع: یورونیوز،  18 اکتبر 2022

البته در «سیاست» اعلام شدۀ «حضرت» مالی گفته نمی‌شود،   در شرایطی که اوباش حزب‌اللهی را شرکت‌های آمریکائی تا بن‌دندان مسلح کرده‌اند؛  سایت‌های حکومت ملایان را با سرورهای قدرتمند آمریکائی در سطح جهانی فعال نموده‌اند؛   اینترنت را با تجهیزات ارسالی‌شان به ابزار تبلیغات حکومت اسلامی در داخل و خارج تبدیل کرده‌اند؛  رادیو و تلویزیون و مطبوعات ایران را یک کاسه در اختیار دولت ملائی گذارده‌اند؛  و …  چگونه یک ملت می‌تواند با دست خالی در برابر یک نیروی استعماری،  از آنچه ایشان «حقوق بنیادین» می‌نامند دفاع کند؟

 ولی موضوع به این «مختصر» هم محدود نمی‌ماند؛  مسائل دیگری نیز در این میانه نیازمند توضیحاتی می‌شود.   به عنوان نمونه راب مالی می‌باید توضیح دهند از کی تا به حال «تغییر یک رژیم سیاسی با اصرار واشنگتن»،  سیاست آمریکا نیست،  آنهم در شرایطی که در تاریخ معاصر نمونه‌های فراوانی از همین «اصرارها» به سرنگونی دولت‌ها منجر شده!   خلاصه بگوئیم   «رابرت مالی» گز نکرده جر داده؛  ملت ایران اگر «سیلیکان‌ولی» ندارد،  ابله نیست‌!  چه بهتر که ایشان برای توجیه بساط حکومت قرون‌وسطائی ملایان،  به دامان «سیاست واشنگتن» متوسل نمی‌شدند،  رک و پوست‌کنده می‌گفتند،  به دلیل دریافت توسری از مسکو،  و خاک‌توسری‌های دیگر واشنگتن در سراسر کرۀ ارض،  کار بجائی کشیده که امروز در چارچوب منافع واشنگتن،  تداوم حکومت اسلامی در ایران به عاملی اساسی تبدیل شده است!   این واقعیت را البته ما می‌دانیم؛  کارمند وزارت امور خارجۀ آمریکا هم نیستیم؛  ماوقع را خواهیم گفت.   

نخست بگوئیم،  حکومت ملا را همین «مالی‌ها» در ایران حاکم کرده‌اند،   در نتیجه ‌اینان حامیان اصلی این جریان ضدبشری‌اند،  ‌ و افسار الاغ درنده و خرفت و لجوج شیعی هم دست خودشان است.   دقیقاً به همین دلیل نیز مسکو با سیاستگزاری‌های اینان در ایران،  که از  مرحلۀ تغییر پالان الاغ فراتر نمی‌رود،  مخالفت اصولی می‌کند.   ولی اگر کاخ‌سفید واقعاً خواستار به ارزش گذاردن «حقوق اساسی بشر» در ایران می‌بود،   بجای «وعظ و خطابه» ابله فریب می‌توانست با یک تلفن به اوباشی که در ایران مسلح کرده و سرکار گذارده،  تفهیم کند که بر شکنجۀ دائم ملت ایران نقطۀ پایان بگذارند!   ولی بر خلاف ادعاهای «راب مالی‌» وشرکاء،  سیاست اصلی واشنگتن اصلاً و ابداً پایان دادن به این شرایط ضدانسانی در ایران نیست.

 جریان از این قرار است که باند حزب حاکم دمکرات از یک‌سو خواستار بده‌بستان با مسکوست ـ  جنگ اوکراین،  مسائل آسیای شرقی،  منابع طبیعی،   قطب شمال و جنوب،  اتحادیۀ اروپا  و … ـ   و از سوی دیگر می‌خواهد با زدن چوب‌حراج بر سر ملت ایران ـ  حمایت ‌ ظاهری از تظاهرات،  اشک تمساح برای کودکان قربانی،   وضعیت رقت‌بار زن،  و … ـ  تا حد امکان «منافع» یانکی‌ها را نیز در منطقه بهینه کند!  و یادمان نرود که خلیفۀ ترکیه هم در همین راستا،   اخیراً خواستار برگزاری «رفراندوم برای حجاب شده!»  به همین دلیل است که حضرت مالی بجای تعیین تکلیف برای جوجه‌های کاخ‌سفید در ایران،  دست به «وعظ و خطابه » زده‌ و به این مختصر هم اکتفا نمی‌کند؛   چند سر از جوجه‌های‌اش را در تهران از جعبه بیرون کشیده تا برای‌مان در مورد «مبارزات خشونت‌پرهیز» و «مخالفت با انقلاب» جیک جیک کنند.

بله،  در همین چارچوب است که برخی شخصیت‌های «مجازاتی دیده» و چند رأس «اصلاح‌طلب» جهت رفع و رجوع «مشکلات» واشنگتن، آناً سروکله‌شان پیدا ‌شده است.  یکی از این «مجازاتی دیده‌ها» که از قضای روزگار مثل همۀ شیعی‌ها ارث‌پدرش را از همه طلبکار است،  بساط ارعاب پهن کرده و در مورد «حمام خون و ویرانی کشور» هشدار می‌دهد:    

«[…] دو نیروی خشونت‌گرا در درون و بیرون نظام، حیات و بقای کشور ما را هدف گرفته‌اند. اگر مرعوب و مقهور آن‌ها شویم، کشورمان ویران می‌شود، حمام خون به راه می‌افتد[…]»

منبع: گویانیوز،  برگرفته از مطلب زیدآبادی،  25 اکتبر 2022

البته در اینکه دهه‌های متمادی است نیروهای خشونت‌گرا حیات و بقای ایران و ایرانی را هدف گرفته‌اند هیچ شک و تردیدی وجود ندارد.  ولی «این‌نیروها» جدید نیستند،   و امروز هم پای به حیطۀ سیاست کشور نگذاشته‌اند.  آنزمان که دانشگاه‌های کشور را به خون می‌کشیدند،   ظاهراً این نیروهای «مخرب» نگرانی‌ای برای زیدآبادی‌ها ایجاد نمی‌کردند!  حضرات اصلاح‌طلب سوار بر امواج خونین همین دریای خشونت و وحشی‌گری به پیشرفت‌های چشم‌گیری در زمینۀ «فقه و دین مبین و اسلام رحمانی» دست یافتند.  عمری در راه اعتلای «مذهب برحق شیعۀ اثنی‌عشری» اینور و آنور لولیدند؛  دنبالیچۀ آخوند پدوفیل بوئیدند؛  و تز دانشگاهی‌‌شان را جهت پاچه‌خواری در معیت آخوند و در تحلیل «دین و دولت در اسرائیل» نوشتند!  آیا واقعاً امثال زیدآبادی خشونت‌پرهیزند؟  در کدام مرحله از زیست زالووار این افراد،  پرهیز از خشونت مشاهده شده؟  آن زمان که از جنایتکارانی چون میرحسین موسوی و ملاممد خاتمی حمایت کردند؟   

بله،  اگر تمامی ادیان جهان پلید و پلیدپرورند،   تاریخچۀ ساختگی مذهب تشیع اثنی‌عشری چنان کرده که این پلیدی در شیعی‌گری نهادینه‌‌تر از دیگر مذاهب شده.  آسیب‌شناسی این مصیبت ملی را به روانشناسان اجتماعی واگذار می‌کنیم،   ولی یک خصوصیت‌ شیعه از منظر سیاسی بسیار جالب است.  اگر وحشی‌گری و خشونت در مسیر امیال این‌ حیوانات قرار گیرد،  حامی برخورد «علی‌وار» می‌شوند؛  همه را همچون علی عین از دم تیغ می‌گذرانند؛   افتخار هم می‌کنند.  ولی در هنگامۀ رسیدگی به جنایات‌شان،  زمانیکه در جایگاه مجرم نشسته‌اند،  گربه مرده‌ای بیش نیستند؛   زین‌العابدینی بیمارند و خواستار اصلاح امور کشور!   بله،  زمانیکه ملت ایران یک‌صدا فریاد می‌زند؛  «اصلاح‌طلب!  اصولگرا!  دیگه تمومه ماجرا!»  حلقۀ‌ دار مکافات بر گردن اینان سنگینی می‌کند!  وحشت از پاسخگوئی به جنایات چنان می‌کند که افسار گسیخته،   عرعرکنان با شعار «خشونت‌پرهیزی» اصلاح‌طلبانه‌شان،  دست به تهدید ملت ایران نیز می‌زنند:

«ما فرزندان رستم دستانیم،  از ترسِ نعرۀ دیوان و زوزۀ گرگان،  ساکت نمی‌شویم و فرار نمی‌کنیم.  شجاعانه می‌ایستیم […].»

همان منبع!

خشونت‌پرهیز عجیبی‌ باید باشد اینحضرت؛   مخالفان‌اش را دیو و گرگ‌ می‌خواند؛  شعار‌ «زن،  زندگی، آزادی» را به زوزۀ گرگ تشبیه می‌کند؛   «فرزند رستم دستان» هم شده!  ولی «فرزند رستم» بداند که امروز گرز گران در کف ملت ایران است،  و بر سر تمامی کسانی فرود خواهد آمد که سد خیزش تاریخی‌اش باشند.  حال بهتر است ببینیم زیدآبادی که اینچنین لاف شجاعت می‌زند،   از چه چیزهائی «دفاع» می‌کند؟  حمایت از حجاب اجباری و سرکوب و کشتار انسان‌ها،   گسترش گرسنگی و فقر،  تفکیک جنسیتی،  تحمیل کودک‌همسری،‌  رواج آداب و رسوم قرون‌وسطائی،  فراگیر کردن دین اجباری و پدوفیلی و برپائی شیره‌کش‌خانه و صیغه‌خانه و … و شاید هم رستم صولت شدن این پیزی افندی،  صرفاً جهت حفظ منافع شخصی و محفلی‌اش باشد!  در هر حال،   ما قلباً امیدواریم همۀ شما پیزی افندی‌ها «محکم» بایستید،  چرا که «دیگه تمومه ماجرا!»   حال فرزند اصلاح‌طلب «رستم دستان» را با هذیانات‌اش تنها می‌گذاریم و می‌رویم به سراغ یکی دیگر از اوباش «مبارز» و «مجازاتی دیده»  که حزب توده مرتب دمب‌اش را در پشقاپ می‌اندازد؛   شخص بهزاد نبوی!  

این «مجاهدراه اسلام» از خانواده‌ای سر برآورده که همچون بسیاری از ایران‌ستیزان،  سر و سری،   هم با حزب توده و هم،   با دربار پهلوی‌ها داشته‌‌اند.  «آورده‌اند» که ایشان در زندان اوین خیلی شکنجه شدند و قرار بود اعدام شوند،  ولی به یک‌باره سال 1357 آزاد شده‌اند!  جرم «اعلام نشدۀ» ایشان،  همکاری با فالانژهای لبنان و واردات مواد منفجره به ایران بود،  و‌ حکم اعدام ایشان هم با وساطت دکتر اقبال،  پادوی سرشناس لژ «گراند اوریان» در ایران لغو شد،  باشد تا بتوانند آزادانه به فعالیت‌های اسلامی‌شان ادامه دهند!    

شاهدیم که به محض استقرار کودتای 22 بهمن،  بهزاد نبوی تحت نظارت سازمان سیا،  تشکیلاتی تحت عنوان «مجاهدین انقلاب اسلامی» به راه می‌اندازد،  که ویراست شیعی «فالانژهای لبنان» به شمار می‌رود.  به همین دلیل نیز کاروبارش در دستگاه ملایان سکه می‌شود.   نام ایشان به کرات در پرونده‌های بمب‌گزاری در مقر حزب جمهوری اسلامی،  در نخست وزیری،  و خصوصاً فعالیت در شبکه‌های فساد مالی،  و … ذکر شده است.  و اینک ایشان گویا به عنوان «رهبر اصلاحات»،   بالای منبر رفته با براندازی مخالفت می‌کنند؛  اعلام می‌دارند که شعارهای براندازان مورد تأئیدشان نیست:

«قطعاً نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعارهای براندازانه می‌دهند،  همسو شویم.  بحث محافظه‌کاری نیست؛  ما شعارهای آنان را قبول نداریم.»

منبع:  ایران‌وایر،  24 اکتبر 2022   

مسلم است که پادوهای موساد و سیا نمی‌توانند با معترضان ایرانی هم‌سو شوند!  شما و امثال شما هیچگاه با ایرانیان و آرمان‌های ملت هم‌سو نبوده‌اید.  کدام هالوئی می‌تواند بپذیرد که وزیر کابینۀ میرحسین موسوی جنایتکار و رجائی لمُپن بتواند با ملت ایران هم‌سو بوده‌ باشد؟   ملاممد خاتمی،  رئیس دولت اصلاحات‌تان هم که رسماً بارها و بارها اعلام داشت،  مخالف دمکراسی است،  و اصولاً در دستگاه دولت اسلامی نقش تدارکاتچی ایفا می‌کرده است.  در ثانی، پس از گذشت نزدیک به سه دهه تبلیغات پوچ و بی‌معنای اصلاح‌طلبان،  اینان در تحقق ادعاهای‌شان چه کرده‌اند که امروز به خود اجازه می‌دهند برای یک ملت «خوب و بد» تعیین کنند؟   البته بهزاد نبوی همچون دیگر جیره‌خواران استعمار بی‌شرم و دریده است،  چرا که در ادامه مخالفت با شعارهای براندازان ایرانی تأکید می‌کند که اصولاً «انقلاب» کار درستی نیست؛  در غیراینصورت ایشان در رأس انقلاب قرار می‌گرفتند:

«اگر من بدانم انقلاب خوب است،  به‌رغم سن بالا در رأس انقلابیون قرار می‌گیرم،   ولی معتقدم انقلاب کاری غلط و به زیان کشور و ملت است […] هیچ‌کس در دنیا به دنبال انقلاب نیست، مگر گروه‌هائی مانند داعش و القاعده.»

همان منبع

بله،  بهزاد نبوی مخالف «انقلاب» است،  چرا که اینبار منافع آمریکا را این انقلاب تأمین نمی‌کند،  از اینرو ایشان ایرانیانی را که خواهان سرنگونی حکومت‌ آخوند هستند با «داعش» و «القاعده» به قیاس می‌کشند!  می‌بینیم که این اصلاح‌طلب هم عین آن یکی به ایرانیان مخالف حکومت برچسب می‌زند.  آن یکی مخالفان‌اش گرگ و دیو بودند،  این یکی که زمینۀ فعالیت‌اش بمب‌گزاری و ارعاب و تاراج و دلالی برای آمریکا است،‌  مخالف خود را داعش و القاعده می‌نامد!  از شما چه پنهان،  اصلاح‌طلبان عین شیشه‌های پپسی‌کولا یک‌جورند؛  همه در کارخانجات عموسام‌ تولید شده‌اند.  با این تفاوت که هرآنچه خود هستند به مخالفان‌شان نسبت می‌دهند.  به این ترتیب نویسندۀ این وبلاگ نیز از منظر این فالانژ جنایتکار،  داعش شمرده می‌شود.  ولی آن زمان که همین جانور وحشی با به خون کشیدن ملت ایران بساط ننگین کودتا و به اصطلاح «انقلاب اسلامی» به راه می‌انداخت؛  پست و مقام می‌گرفت؛  در وزارت صنایع و شرکت پتروپارس لفت‌ولیس می‌کرد؛   در دانشگاه تهران خیمه زده بود و ملت را به جنگ مذهبی تهدید می‌نمود،  حتماً برتراند راسل،  فیلسوف پوزیتیوزیست بوده!   از سوی دیگر،  آن روزها گویا «انقلاب» کار خیلی خوبی بود،  حالا که دیگر کف‌گیرش به ته دیگ خورده،  و نوبت حسابرسی است،   انقلاب «اخی» شده؛   به ضرر کشور و ملت تمام می‌شود.  خدمت این زین‌العابدین وفادار سازمان سیا بگوئیم،  انقلاب به ضرر ملت تمام نمی‌شود،  به ضرر حضرتعالی و توله‌های صادراتی و کس‌وکارتان تمام خواهد شد.   در ثانی پروندۀ جنایات شما موجود است؛  اینهم یک نمونه‌اش:

ولی اشتباه نکنیم،   این جنایت‌کاران تعدادشان خیلی زیادتر از آن است که بتوان حدس زد،   اگر گنجی‌ها و بهنودها را می‌شناسیم،  و توده‌ای‌های آشکار و نهان‌شان را هم به همچنین،  مجاهدین خلق‌شان را هم از یاد نبریم.  همان‌ها که را می‌گویم که یک پیرزن را با لچک و مانتوی ابریشمین،  اینور و آنور می‌گردانند،   و جوجه‌های‌اش هم رنگ می‌گیرند:  «مریم مجاهد! مجاهد مریم!»   بله،  سیاست‌های استعماری عین بابا ننه‌ها رفتار می‌کنند.   والدین بچه‌ها را از لولو می‌ترسانند،  آ‌مریکائی‌ها هم ملت ایران را از «مجاهدین خلق!»   ولی مجاهد هم ساختۀ دست خودشان است،  عین اصلاح‌طلب و اصولگرا در دست عموسام دانه می‌چیند. 

ولی هیچکدام از این حضرات هنوز به درستی درک نکرده که در ایران واقعاً چه می‌گذرد. کوردلی و توحش اجازه نداده،  پژواک غرش تمدن کهنسالی را بشنوند که عزم گذار از گسل‌های تاریخی‌اش کرده.  اینان بر این باورند که اینهم «بساط» جنبش سبز سازمان سیا است؛  چند تا باطوم،  چند تا احوال‌پرسی و چند تا تهدید و … و قصه شد تمام!   زهی خیال باطل!   به همین دلیل است که اصلاح‌طلب و اصولگرا پای پیش گذاشته‌،  با استفاده از همان روش‌های «اسلامی ـ بیابانی» معمول‌شان،  یکی به نعل می‌زند و دیگری به میخ!   اینبار نیز می‌خواهند ملت را با سرکوب،  توجیه،   تهدید،  تمهید و …  سرجای‌اش بنشانند!  

از ما ملت به این جماعت «ضدملت» یک نصیحت!   حمایت یانکی‌جماعت را جدی نگیرید،  با‌ گوز و آروغ آخوند تفاوتی ندارد.  فراموش نکنید که عموسام حاکم امپراتوری دروغ‌ و تزویر است،   و آن زمان که خیزش ملت ایران دهان او و توله‌های‌اش را ببندد،  برای شما راهی جز فرار نیست.   آنهنگام عین سگ بی‌صاحب به هر سوی می‌دوید،  و مسلم بدانید که بازی زین‌العابدین بیمار‌ هم کارسازتان نخواهد شد.  ما ملت نیز فراموش نمی‌کنیم که در هر حال ما هستیم و ما!  هیچکس در کنار ملت ایران نخواهد بود،  جز ایرانی. 

زمزمۀ سپیده دم!

خیزش ملت ایران بر علیه آنچه خود را «حکومت انقلابی» نامیده،  همچنان در جریان است.  جوان،  سالمند،  حتی کودکان در میدان این مبارزۀ نابرابر قربانی اوباش می‌شوند؛  قربانی آن‌هائی که در راه حفظ موقعیت و منافع مادی‌‌شان از هیچ جنایتی رویگردان نیستند.   حقوق‌‌بگیران دولت استعماری ملائی،  آدمکشان «پلیس»،  لات‌های موتورسوار،  نیروی «انتظامی» و ارتش‌های رنگارنگ،  همه برای یک کف نان آلوده به کثافت و ادبار استعمار، هموطنان‌شان را به مشت و لگد و گلوله بسته‌اند!   همه در محراب عبودیت به قبلۀ استعمار سجده گذارده‌اند،  و امیدشان پاسداری از برج جنایت و سرکوبی است که طی سال‌ها به آسمان برده‌اند.   ولی تاریخ بارها و بارها به ما آموخته که سرکوب پایان کار نیست؛   آ‌غاز کارزار است.   تاریخ به ما آموخته،  آن زمان که حکومتی بقاء خود را در سرکوب ‌جست،  دیگر دفترش را «نبشته!» 

حکومت ملایان دست‌نشانده است؛  تردید نداریم،‌  و در این مورد بحث روا نخواهیم داشت.  ولی اینبار دیگر سخن از یک حکومت دست‌نشانده نیست که طوفان ملت پایه‌های‌اش را به لرزه درانداخته.   امروز خیزش ایرانی در درازنای تاریخی نشسته که فراخنائی به مراتب گسترده‌تر از ایران زمین دارد.   ایرانی امروز به جهانیان می‌آموزد که چگونه می‌توان راه‌ورسم و سنت مرگ‌پرستی‌ای که خود را «فرهنگ» ‌نامیده،  به زباله‌دان انداخت.   ایرانی با خیزش خود مرگ پرستی را به مصاف ‌طلبیده،  به جهانیان می‌آموزد که مبارزه فقط آنزمان ارزش دارد که برای عشق به زندگی باشد؛   برای دیدن زیبائی‌‌ها،  و شنیدن زمزمۀ جوی‌بار بهاری.   

در تاریخ سرزمین‌مان می‌خوانیم که جنبش مدرنیتۀ ایران سرآغازش طوفان مشروطیت بود.   طوفانی که به تزویر استعمار و ترفند استبداد در خون غلطید!   امروز بار دیگر همین جنبش است که سر از حافظۀ تاریخی‌مان به درآورده،  خود را می‌نمایاند و می‌خروشد:  «ستارخان‌ها هنوز زنده‌اند!  آن‌ها که سدۀ پیش در محلۀ امیرخیز جنگیدند،  امروز در سراسر ایران بپاخاسته‌اند!»                   

و اینجا یک سئوال اساسی مطرح است؛  مراجع تقلید کجا پنهان شده‌اند؟!   همان ملایان مردم‌دوست و «سلحشوری» را می‌گوئیم که در تره‌بافی‌های مبارزاتی‌‌شان،  گاه با شکستن قلیان،‌  استعمار را به عقب نشاندند،  و گاه با منبری «انقلاب» بپا کردند!  امروز اینان کجا پناه گرفته‌اند؟!  نمی‌بینند کودکان و زنان این سرزمین در خیابانهای شهر جان می‌بازند؟  چرا اینبار برای حمایت از انسان‌ها قلیان‌ نمی‌شکنند،  و چرا منبرهای‌شان اینچنین خاموش مانده؟   در پاسخ تنها می‌توان گفت که تاریخ‌نگاران ما نیز مزور بودند،‌   و این هزارچهرگان را که در پستوهای مطلای‌شان بر امواج آزوطمع و خمس‌وزکات‌ نشسته‌اند،  قهرمان نمایاندند.   ولی اینبار ایرانی تجربۀ مشروطیت از سر گذرانده،   فریب این کفتاران پلنگ‌نما را نخواهد خورد.   دوران فریب سپری شده؛   اجازه ندهیم در پس مبارزات انسان‌محور،  انسان‌ستیزی‌ ملا به ارزش گذاشته شود.   ستارخان‌ها هم‌ قربانی تزویر اینان شدند،  ولی امروز مهساها دست‌شان را اینچنین رو کرده‌اند.   و تکلیف وطن‌پرست روشن است؛   پایان دادن به موجودیت این حوزه‌های جهلیه که خون ملت را می‌مکند،  و اگر در آن‌ها خوک پرورانده بودیم،  برای این سرزمین حداقل ثمری ‌داشت.      

«برادر قهرمان ارتشی» کجاست؟!   حفظ جان ایرانی در برابر اوباش،  وظیفۀ این ارتش نیست؟   سلاح به دست گرفته تا حامی ملا و اوباش و منافع استعمار شود؟  این ارتش «جان بر کف» که به رژه رفتن در برابر شکم برآمدۀ ملا و آخوند بسنده می‌کند،  آنقدر فوت در آستین‌اش کرده‌اند که به حق بادکنکی شده‌،  معلق در آسمان.  همه جا هست؛   ولی نه اینجاست و نه آنجا!   مرزها را به حال خود رها کرده؛  سربازخانه‌ها را به شیره‌کش‌خانه تبدیل کرده؛  چون جوکیان یاهو و یاحق می‌خواند؛  نماز تازیان بجا می‌آورد؛  خداوند مهاجمان عرب را می‌ستاید،  و آنچه وظیفۀ سرباز میهن است، ‌ یعنی حمایت از هم‌وطن‌اش را به گردن نمی‌گیرد.  تکلیف ایرانی با این ارتش نیز روشن است؛   سلاح از کف او باید گرفت،  این اوباش لیاقت ندارند سرباز وطن باشند.  

و حال سخنی چند با رهبر اوباش!  نمی‌توان او را آخوند نامید،  چرا که حتی آخوند هم نیست؛   روضه‌خوان کله‌پزی‌ها و قهوه‌خانه‌ها و قبرستان‌های خراسان بوده؛   اینک رهبر «شیعیان جهان» است!   این «ناآخوند»،  پس از سه هفته فرار از برابر درگیری‌های خیابانی،  خفقان مرگ را پایان داد،  و در شرایطی که از ترس طوفان اعتراضات در کشور رادیو،  تلویزیون،  اینترنت و … و نشریات،‌  همه و همه را به روی مردمان بسته،  پس از دریافت حمایت‌ سفارتخانه‌های اجنبی شیرژیان شده!  دهان گشوده و یک ملت را تهدید می‌کند:

«جمهوری اسلامی نهالی کوچک بود که با هدایت‌های روح‌الله خمینی در مقابل دو ابرقدرت آن زمان ایستاد و آن نهال اکنون به درختی تناور تبدیل شده که غلط بکند کسی حتی فکر کَندن آن را نیز بکند.»

منبع:  رادیوفردا،  14 اکتبر 2022

کسی نیست به این زیردم دریده بگوید،   نشاشیده شب دراز است؛  در خواب و خیال تشریف دارید!  تو که برای چند دقیقه لغزپرانی در برابر مشتی مجیزگوی دولت،  سه هفته در انتظار چراغ سبز سفارتخانه‌ها در زیرزمین‌ خیابان پاستور به خود می‌لرزیدی کجا،  و درخت تناور کجا؟!   درختی در کار نیست،   علف‌هرزه‌ای است زهرآگین که فقط به درد تغذیۀ تو و امثال تو می‌خورد.  ایرانی دهه‌هاست دل از این علف‌هرز کنده؛   این توئی که به همراه اوباش نان‌خورت،  با حمایت اجنبی ریشۀ این علف زهرآگین را با خون ملت ایران آبیاری می‌کنی.   روزی که خشم این ملت فوران کند و چون پتک بر سرت فرودآید از خواب و خیال سر برمی‌داری.  آن روز خواهی دید که درخت تناور خشم یک ملت از کجاست تا به کجا.

اشتباه نکنیم،   اوباش حکومت ملائی نزدیک‌بین و کودن‌اند؛   دل به «آخروعاقبت» کودتای 22 بهمن 57 خوش کرده‌اند!   دلخوشی‌شان به آن زمان است که آمریکائی‌ها شاه را بردند تا آخوند را بیاورند.  و در تحلیل خیزش تاریخی امروز،  همان روزها را می‌بینند که هالوها «برادر ارتشی» در آغوش ‌گرفتند،  و ساواکی‌ها بر منابر برای ملت سخنرانی «انقلابی» کردند!  اینان می‌پندارند که اینبار نیز قضیه همان است؛  اگر جنبشی به ثمر برسد چند نفری را می‌گیرند و به حق و یا به ناحق می‌کشند؛  قضیه پایان خواهد گرفت.   باز هم «برادر ارتشی» و «خواهر ساواکی» و همسایۀ بسیجی و … در دل این ملت جای دارند،  و می‌توانند با یک تیغ صورت‌تراشی و برداشتن چند روسری کار را تمام کنند!  

ولی اشتباه کرده‌اند،   این جنبش زیرساخت‌های یک واپس‌ماندگی هزاره را به زیر سئوال می‌برد.   مسئله صرفاً تغییر یک رژیم نیست،  جوانان اینکشور در کف خیابان،  در کار تغییر یک جهان‌بینی در نگرش این ملت‌اند.   این‌بار «گر حکم شود که مست گیرند،  در شهر هر آنکه هست گیرند!»   نه فقط «مقامات» امنیت جانی نخواهند داشت،  که وابستگان و کسان‌شان نیز تکه‌تکه خواهند شد.  آنروز حتی آن‌ها که از خشم ملت در خارج از کشور پناه گرفته‌اند از حمایت خارجی محروم خواهند شد!   این رژیم و اوباش آن جز نابودی راه دیگری ندارند،  چرا که در جهان‌بینی‌ای که در حال شکل‌گیری است راهی برای سازش و آشتی با اینان باز نخواهد ماند.  و اگر مسلم بدانیم که ملت‌ها می‌مانند،  و رژیم‌ها رفتنی‌اند،   روز تسویه حساب با اینان بس دیدنی خواهد بود.      

و در آخر سخنی با هموطنان!   چشم از حمایت اجنبی بردارید.  اینان برای منافع دولت‌های متبوع‌شان دست به هر کاری خواهند زد؛   رایج‌ترین عمل‌شان فرود آوردن خنجر بر پشت ما ملت است.  بر اوباش و عملۀ سرکوبگر ترحم روا ندارید.   زمانی که بنی‌صدر خودفروخته را به فرانسه فرستادند تا با الله‌اکبر و اوراد و وراجی‌های ملائی‌اش در جایگاه «اوپوزیسیون» بنشیند،   زنده‌یاد شاپور بختیار گفت:

«هرکس با خمینی همراهی کرده،   به جرم خیانت به ملت ایران باید محاکمه شود.»

فراموش نکنیم که ترحم بر این جماعت خیانت است به این سرزمین.   اینان را از خود برانید؛  با دست خالی به خیابان نیائید؛  سلاح بر زمین نگذارید،  تا اشتباه سرداران مشروطه تکرار نشود!  شعارها را به سوی مبارزه برای زندگی انسان‌ها،  جشن و شادی،  رقص و پایکوبی متحول کنید،‌  و از نفرت‌پراکنی،  ضعیف‌نمائی و شهیدپروری و سوگواری بپرهیزید،  که تخم نفرت و ضعف و شهادت هدیۀ زهرآ‌گین سنت لات و آخوند است.   ملت ایران مقتدر است،  به قول و قرار و وعدۀ اجنبی،  حاکمان و نوکران‌‌اش نیازی ندارد؛   و به یاد خواهد داشت که فقط ایرانی است که در کنار ایرانی مانده و می‌ماند.  

ایران هرگز نخواهد مرد!

امشب کف خیابان می‌خوابم،   

رگبار گلوله‌،‌  زمزمۀ سپیده دم است،   در آسمان این سرزمین، 

چشمۀ اشک که در چشمانت خشکید،  به بالینم بیا،

و آهنگین بخوان:  «زن،  زندگی،  آزادی!»

 ‌

فرداشب کف خیابان بخواب، 

که رگبار گلوله،  زمزمۀ سپیده دم باشد،   در آسمان این سرزمین،

چشمه‌ها رقص‌کنان،  به بالینت خواهند آمد، 

و در گوش‌ات زمزمه خواهند کرد،  «پیروزی زن،  زندگی است و آزادی!»

ترجیع‌بند کودتا!

در گیراگیر تظاهرات بی‌سابقۀ مخالفان در شهرهای ایران،   وزارت اطلاعات حکومت اسلامی گریبان دو فرد را گرفته و ادعا می‌کند اینان تبعۀ فرانسه هستند،  و جهت فراهم آوردن زمینۀ فروپاشی حکومت به ایران آمده‌ بودند.  برای اثبات ادعاهای‌اش هم یک اعترافات تلویزیونی از شبکه‌ای عرب‌زبان پخش کرده.   در این «اعترافات» که فقط قسمت کوتاهی از آن در دسترس قرار دارد،   ایندو فرد حتی تأکید می‌کنند که براندازی مسلحانه نیز مد نظرشان بوده!    بله،  اینچنین است که شبکۀ عرب‌زبان العالم،  بنگاه سخن‌پراکنی حکومت اسلامی،  در محکمه‌ای «تلویزیونی» ایندو نفر را عملاً‌ به تلاش جهت براندازی مسلحانه متهم می‌کند.

نخست بگوئیم،   در جهان سیاست،  و «مبارزات» شبکه‌های اطلاعات و ضداطلاعات،   این نوع بازداشت‌ها رایج است.  دولت‌ها در امور یکدیگر تا آنجا که بتوانند دخالت می‌کنند؛  ملت‌ها،  اقوام و حتی اهالی یک شهر و روستا را نیز جهت بهینه کردن منافع‌شان به جان یکدیگر می‌اندازند؛   اخبار دروغ،  جعلی و تحریف شده هم پخش می‌کنند؛   گاه حتی مردمانی را که جرمی ندارند،  به عنوان مجرم به دادگاه و حبس و جوخۀ اعدام می‌سپارند.  خلاصه بگوئیم،  دنیای سیاست با این مسائل  بیگانه نیست.   سناریوی العالم نیز مسلماً یکی از همین‌هاست.    ولی مشکل بتوان تأئید کرد که ایندو فرد اصولاً فرانسوی‌اند؛  تکلم به زبان فرانسه دلیل بر فرانسوی بودن نیست.  در ثانی،  ادارات جاسوسی و ضدجاسوسی در تمامی کشورهای جهان نسخه‌هائی متعدد از پاسپورت‌های واقعی کشورها در اختیار دارند و در صورت نیاز آن‌ها را در اختیار عوامل‌شان قرار می‌دهند!  از سوی دیگر،  به چه دلیل حکومت اسلامی در این برهۀ خاص،   اظهارات ایندو فرد را،  به صورت سانسور شده و از طریق شبکۀ  «عرب زبان» پخش می‌کند؟ 

به صراحت بگوئیم،  حکومت ملایان نمی‌تواند  بین مأموریت فرضی ایندو،   با تحولات اجتماعی و تظاهرات گستردۀ اخیر که به دلیل نارضایتی عمومی از حکومت جریان دارد،  «ارتباط» برقرار نماید.   در نتیجه،  عقل سلیم حکم می‌کند که کل اعترافات اینان و برنامۀ «جاسوس‌گیری» وزارت اطلاعات را مورد تردید قرار دهیم.   چرا که این افراد اگر هم برای جاسوسی مأموریتی داشته‌اند،   ماه‌ها پیش از تحولات فعلی بازداشت شده‌‌اند؛   منطقاً مأموریت‌شان نمی‌تواند ارتباطی با جریانات فعلی کشور داشته باشد.   خلاصۀ کلام،   این نوع «ارتباط‌سازی» و پیوند «گوز به شقیقه» که طی سالیان دراز در هر میعاد،  توسط وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه پاسداران «خلق» می‌شود،   فقط یک شیوۀ تبلیغاتی است؛  دروغی است که نهایت امر به بی‌اعتباری هر چه بیشتر این مراکز مفتضح منجر خواهد شد.      

ولی معضل تبلیغات جاسوس‌گیری ملایان،  صرفاً به بن‌بست منطقی بالا محدود نمی‌شود.   باید پرسید،  اگر ایندو واقعاً مأموریت براندازی داشته‌اند،   با تکیه بر چه تشکل‌ها،  سازمان‌ها،  احزاب و دستجاتی قصد اجرائی‌اش را داشته‌اند؟  یک گروه «دو نفره» که نمی‌تواند یک کشور را «فتح» کند!  و در کشوری چون ایران،   که طی نیم‌قرن اخیر هر گونه تحرک اجتماعی،  سیاسی،  نظامی و … و حتی فرهنگی و موسیقائی نیز تحت کنترل کامل حکومت  قرار دارد،  چگونه می‌توان پذیرفت که سازمان‌های جاسوسی غرب دو نفر را بدون ارتباط با تشکل‌های موجود دولتی به ایران بفرستند،  تا حکومت را سرنگون کنند؟  اگر سازمان‌های اطلاعاتی ملایان کله‌پوک‌اند،  سازمان‌های اطلاعاتی غرب کارشان را بلدند.   در نتیجه مسلم است که اگر این سرنگونی توسط ایندو فرد برنامه‌ریزی شده بود،  اینان در ارتباط و هماهنگی با ساختارهای نظامی،  اطلاعاتی،  کشوری و لشکری در همین حکومت ملائی قرار داشته‌اند.   به عبارت ساده‌تر،  حکومت ملایان خود دست‌اندرکار براندازی بوده،  و اگر امروز مجبور شده عوامل خارجی‌ای را که معلوم نیست توسط کدام قدرت مخالف «لو» رفته‌اند،  به محاکمۀ تلویزیونی بکشاند فقط برای حقنه کردن دو دروغ شاخدار به مخاطب است:   از غرب تصویر «دشمن آخوند» ارائه دهد،   و از خود تصویر «مخالف غرب!»  باشد تا یک‌بار دیگر،  عوام‌الناس در کوچه و خیابان عربده بکشند:  «روحانیت شیعه ضدآمریکائی است،  آمریکا دشمن اسلام است!» 

از هنگامی که یک عضو شناخته شدۀ سازمان «اف. بی‌. آی» به نام رابرت لوینسون در ایران «ناپدید» شد،  در این وبلاگ نوشتیم که این افراد رابط‌های حکومت اسلامی با دولت‌ها و سازمان‌های اطلاعاتی غرب هستند.   ولی «داستانی» که در سایت‌های فارسی‌زبان خارج و داخل برای لوینسون سر هم کردند بسیار جالب بود.  عنوان می‌شد که این عضو شناخته شدۀ اطلاعاتی «اف. بی. آی»،   در گیرودار بزن و بکشی که حکومت ملایان در ایران به راه انداخته بود،   در هتلی در جزیرۀ کیش اقامت داشته،  و یک روز هم پس از خروج از هتل به ناگاه ناپدید شده!   از این مجمل بخوانید حدیث مفصل!

چندی پس از «غیب» شدن لوینسون،  نوبت به بازداشت هاله اسفندیاری و چند تن از هم‌پالکی‌های وی رسید،   و کار بازداشت اینان منجر به دخالت مستقیم رئیس جمهور وقت ایالات‌متحد جهت آزادی‌شان شد!‌   نمی‌دانستیم،  اگر یک مهاجر یک‌لاقبا،  خصوصاً ایرانی در کشور محل تولدش،  به جرم جاسوسی توسط دولت بازداشت می‌شود،   رئیس‌جمهور آمریکا شخصاً خواستار آزادی‌اش خواهد شد.  آن روزها هم نوشتیم که سرکار خانم هاله اسفندیاری رابط حکومت ملایان با یانکی‌ها بوده است،   و اگر بازداشت شده به دلیل دخالت یک دولت دیگر ـ  به احتمال زیاد روسیه ـ  است. 

خلاصه بگوئیم،  ملاهائی که طی نیم‌قرن گذشته،   اقتصاد کشور را به دنبالیچۀ اقتصاد سرمایه‌داری آمریکا تبدیل کرده‌اند؛  سرمایه‌های‌شان را توسط جنایتکارانی از قماش خاوری‌ها و شیخ‌الاسلامی‌ها و … در بانک‌های آمریکائی خوابانده‌اند؛   تمامی توله‌های‌شان را برای اقامت و تحصیلات «عالی» و خصوصاً دلالی به آمریکا و انگلستان ‌فرستاده‌اند،  جاسوس آمریکائی و انگلیسی «بازداشت» نمی‌کنند.   رهبر این حکومت خودش جاسوس آمریکاست.  

ولی برنامۀ مفرح «جاسوس‌گیری» همچنان ادامه یافت،  و باز هم در جریان کودتای سر سایمون گس ـ  جنبش سبز ـ  با بازداشت جاسوسان فرانسوی و انگلیسی تکرار شد.  دختر خانمی فرانسوی،  به نام «کلوتیلد ریس» که از قضای روزگار بدون اجازۀ کار و اقامت در دانشگاه صنعتی اصفهان زبان فرانسه تدریس می‌کرد،   به جرم دست داشتن در براندازی «جنبش سبز» بازداشت می‌شود!  باز هم کسی نمی‌پرسد این «صبیه» با چه مجوزی به دانشگاه صنعتی اصفهان راه یافته و چه مقاماتی برای وی «کارسازی» کرده‌اند.  بعد از سناریوی خانم «ریس»،   بار دیگر برنامۀ «جاسوسه‌گیری» با خانمی به نام نازنین زاغری تکرار می‌شود،   و … و قص‌علیهذا!            

خلاصه بگوئیم،  این سناریوی تکراری،   نخ‌نما و موهن سال‌هاست که به عناوین مختلف در میعادهای مشخص عین ترجیع‌بند «تکرار» می‌شود.  ایرانیانی مقیم خارج از کشور،   و یا اتباع دیگر کشورها،  دستگیر شده،   به جرم تلاش جهت براندازی به بازداشتگاه می‌روند.  ولی ارتباطات‌شان به هیچ عنوان با مقامات رسمی در کشور علنی نمی‌شود.  این قضیه از روز هم روشن‌تر است؛  پنتاگون و سازمان آتلانتیک شمالی در ارتباط با لات‌ولوت‌های حاکم در ایران سال‌هاست که برنامۀ فروپاشی طراحی می‌کنند؛   این برنامه‌ها «لو» می‌رود.  و در پی ناکامی برنامه،   لات‌ها آناً چند رأس جاسوس که در واقع سروران حکومت اسلامی‌اند از گنجه بیرون کشیده،  و بعد از سروصدای فراوان پیرامون مأموریت‌های آنان،  حضرات را با حقوق و مزایا و پاداش‌های کلان به دامان کشورهای متبوع‌شان باز می‌گردانند!   

از این روند چنین استنباط می‌شود که در درون حکومت اسلامی عوامل بی‌شماری،  وابسته به تشکل‌های جاسوسی غرب به دنبال سازمان دادن به یک کودتای‌ دیگرند.  کودتائی در ظاهر انقلابی،   سرنوشت‌ساز و خصوصاً متمایل به برقراری «دمکراسی!»   با این عمل غرب می‌تواند ارتش دست‌نشاندۀ یادگار آیرون‌ساید را که پس از کودتای 22 بهمن 57،  به بازیگر پشت صحنه تبدیل کرده بود،  بار دیگر به صورت علنی به میانۀ میدان سیاست بیاورد.   بله،  درست حدس زدید!  دقیقاً برنامۀ «تجدید دمکراسی» به شیوۀ «جمهوری» ترکیه روی میز اینان قرار گرفته.  ولی اگر همانطور که شاهد بودیم،   کودتای سازمان آتلانتیک شمالی در ترکیه به آ‌ب گوزید،  پرواضح است که برنامه‌های کودتائی اینان در ایران نیز ناکام خواهد ماند.        

اهداف این نوع «تغییر و تحول» متعدد است،   و در هر کشور نیز متفاوت.   در مورد ایران،   مشکل غرب می‌تواند با نجات ملایان از زیر ضربۀ‌ مخالفان استبداد حل شود.   به این ترتیب که  این نوع نقل‌وانتقالات تشکیلاتی،  روحانیت خودفروختۀ شیعه را به حاشیۀ امن بازمی‌گرداند،   و اینان باز هم در چارچوب نیازهای غرب در منطقه،  می‌توانند همچون دوران آریامهر با «بی‌طرفی»،  همان نقشی را به عنوان داوری نهائی و غائی در تحولات اجتماعی و سیاسی ایفا کنند که امروز امثال سیستانی در عراق به صحنه آورده!  

این سناریو همانطور که شاهد بودیم از دوران شیاد اردکانی،  ملاممد خاتمی آغاز شد،   و سال‌هاست که بی‌وقفه تکرار می‌شود.   ولی در هر میعاد روحانیت شیعه رودست می‌خورد؛   در خوشخدمتی به اربابان یانکی‌اش روسیاه می‌شود،   و پس از چند روز خفقان،  از طریق سخنرانی‌های مقام معظم،  با ترجیع‌بند «مست بودم اگر گهی خوردم»،   دست به عقب‌نشینی می‌زند.

ما از ایرانیان داخل کشور تقاضا می‌کنیم  بجای دادوفریاد در خیابان‌ها،  حکومت ملایان را وادار کنند تا ارتباطات این «جاسوسان» را با شبکه‌های حکومتی علنی کرده،   پرده از نام و مشخصات رابطان‌شان در قلب حکومت بردارد.   مسلم بدانیم اگر چنین عملی صورت پذیرد،  نه مهساها در این مملکت جان خواهند باخت و نه دولت خودفروخته شیعی به خود اجازه خواهد داد که ده‌ها جوان را که به زندگی سوخته‌شان در خیابان‌ها اعتراض می‌کنند به گلوله ببندد.   به آندسته از مخالف‌نمایان هم که با هر آشوبی فریادهای «برادر ارتشی» و «سلاحت را زمین بگذار» …  در داخل و خارج کشور به آسمان می‌برند می‌گوئیم،  دست‌تان در برابر ایرانیانی که خواهان تغییرات اساسی و بنیادین در این مملکت‌اند رو شده‌ است؛  حنای‌تان دیگر رنگ ندارد.  هیچ ملتی از طریق سازش با امیال یک ارتش استعماری،  و مشتی فعلۀ سازمان‌های امنیتی و شکنجه‌گران و سرکوبگران نتوانسته به «دمکراسی» برسد،  که ملت ایران  دومین‌اش باشد.           

جشن مهرگان بر همۀ ایرانیان خجسته باد!

نه کارتر، نه بایدن!

خیزش عمومی در ایران که پاسخی سخت و دندان‌شکن به دهه‌ها سرکوب و خفقان توسط روحانیون شیعی و اوباش نانخور آن‌هاست،  اینک پای به مراحل سرنوشت‌سازی ‌گذارده.   این خیزش برای رسیدن به میعاد کنونی،  راهی دراز پیمود.   هزاران انسان در راهش  سیاه‌چال‌های رژیم را به جان خریدند؛   مادرانی سال‌ها بر مزار فرزندانی که ملایان به مسلخ فرستادند گریستند،  ‌پدرانی دهه‌ها از سرنوشت جگرگوشه‌گان‌شان بی‌خبر ماندند،  و بیش از ده میلیون ایرانی تلخی غربت به جان خریده،   کشور را برای همیشه ترک گفتند.   این خیزش را می‌باید گرامی داشت.  و در این میانه،  آن‌ها که امروز دست در دست یکدیگر،  بر امواج طوفندۀ این جنبش نشسته‌اند،   شاید جوان‌تر از آن‌اند که بدانند؛   و آن‌ها که خواسته،  یا ناخواسته دهه‌ها ترک وطن کرده‌اند کهنسال‌تر از آن‌ که عظمت هیمۀ این آتش خشم را بشناسند.   با این وجود،  ایرانیان در یک اصل متفق القول‌اند؛  حرکت امروز برای ارضاء تمامیت‌خواهی یک ایدئولوژی،   یا حفظ منافع یک طبقۀ خاص اجتماعی یا یک صنف و قشر مشخص به راه نیافتاده.  حرکتی است به سوی دمکراسی،   برای تحقق جامعه‌ای قانونمند و برقراری ساختاری که بتواند زنگار واپس‌ماندگی‌ها را برای همیشه از چهره این سرزمین بزداید. 

با این وجود،  اگر طی بحران‌های سیاسی احساسات،  شوق،  آرمانگرائی و دیگر شورهای ملت‌ همیشه نقشی اساسی در گردهمائی‌ها،  ادامۀ تظاهرات،  و حتی پیروزی نهائی ایفا کرده،  جوامعی از این بحران‌ها سربلند بیرون آمده‌اند که در برخورد با واقعیات تاریخی دچار احساسات نشده،  و فراموش نکرده‌اند که اهداف واقعی چیست.   رهبری «کلان ـ جنبش‌های» اجتماعی و سیاسی همیشه کاری پیچیده است و در کشوری چون ایران که عملاً تمامی شبکه‌های ارتباطی توسط حکومت مستبد مسدود شده،   نه فقط رهبری جنبش که هر گونه سازماندهی با مشکلات فراوان روبرو خواهد شد.   و در سایۀ همین مشکلات پرشمار است که عملۀ استبداد،   ایادی استعمار و خزندگان موذی و خوش‌خط‌وخالی که سال‌ها با برچسب‌های متفاوت ـ   ضدانقلاب،  مخلص و انقلابی،  اصلاح‌طلب،  روحانی مخالف،  و … ـ  در سایۀ همین حکومت زیسته‌اند و خون ملت به شیشه کرده‌اند،  منتظر فرصت‌اند.   منتظرند تا بار دیگر،  همچون تجربۀ هولناک 22 بهمن 57 جنبش امروز را که در راه زن،  زندگی و آزادی،   رفاه و انسانیت آغاز شده،  به بیراهۀ توهمات و مطالبۀ موهومات بکشانند؛  باشد تا بار دیگر ملت ایران را در محراب قدرت‌های بزرگ جهانی قربانی کنند.

ولی فراموش نکنیم که ملت‌ها،  حتی قدرتمندترین‌شان در این جهان تنها نیستند؛  ملت‌های دیگر نیز دست‌اندرکارند؛   همسایگان،  دشمنان،  دوستان،  موافقان و مخالفان،  و … هیچ یک در چنین میعادی بیکار ننشسته‌اند.   و در این روزگار،   ایرانیان در برابر دو سیاست قدرتمند قرار گرفته‌اند.  سیاست آمریکا و متحدان،  یا بهتر بگوئیم «رعایای اروپائی‌اش» و سیاست روسیه در قالب همسایه‌ای توانمند که به آرامی سر از بستر بلشویسم بیمارگونه و شکست‌خورده‌اش بر می‌دارد.      

سیاست آمریکا در ایران نمونۀ روشنی دارد؛  افغانستان طالبانی!  آمریکا از لحظه‌ای که با پیروزی حزب پرچم در افغانستان دریافت که زمینۀ حاکمیت در اینکشور را از دست داده،  مسیر «اسلام سیاسی» را برگزید.   نخست در کوه‌پایه‌های افغانستان و سپس در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران!   اوج‌گیری خمینی‌ایسم نتیجۀ همین سیاست مزورانه بود،  و پیروی و همکاری کورکورانۀ دربار پهلوی با منویات واشنگتن آن را به ثمر رساند.  امروز از این خیانت بزرگ به ملت ایران نزدیک به نیم قرن می‌گذرد؛  افغانستان هنوز در جنگ است،  و ایرانی هنوز در بند!

این یادآوری از اهمیت برخوردار بود،   چرا که کم نیستند آن‌هائی که هنوز امید به پشتیبانی واشنگتن در مصاف ایرانی با روحانیت شیعی دارند.   هنوز کم نیستند آن‌هائی که سرنوشت تیرۀ عراقی،  سوری،  کرد،  ترک،  افغان و پاکستانی را ندیده‌اند،   و اگر نیم‌نگاهی هم انداخته‌اند،  تشابه آن را با سرنوشت ایرانی نشناخته‌اند.   برای ساختن کشور می‌باید با واقعیات رودررو شد.  و در رأس این واقعیت می‌باید قبول کرد که،  علیرغم تمامی غم‌بادهائی که توسط دولت‌مداران واشنگتن‌ و هولیوودی‌ها در راه مبارزات ملت ایران در سایت‌های دولتی به نمایش ‌گذارده می‌شود،‌  گزینۀ‌ واشنگتن جز حکومت اسلامی،  سروری آخوند،  سرکوب آزادی‌های اساسی و انسانی،  و به زنجیر کشیدن ملت ایران نبوده و نیست.   فراموش نکنیم که جیمی کارتر،  رئیس جمهور وقت آمریکا بود که دست روح‌الله خمینی را گرفت و با علم‌وکتل این دیوانۀ قدرت و جنون را از نجف به تهران آورد؛   بقیۀ قضایا را خودتان بهتر می‌دانید.

ولی همانطور که گفتیم،   در همسایگی ما دولت قدرتمند دیگری نیز نشسته؛  دیروز اتحاد شوروی نام داشت و امروز فدراسیون روسیه.   اینکشور نیز از سیاست‌گزاری در ایران غافل نمانده و نخواهد ماند.   استراتژی فعلی روسیه را در ایران بارها در وبلاگ‌های متفاوت بررسی کرده‌ایم،  قصد تکرار مکررات نداریم.   با این وجود،  اشاره‌ای کوتاه در این زمینه لازم است.  مسکو از نخستین روزهائی که تحت نظارت جمعی از افسران سازمان «اف. اس. ب» سر از خاکستر بلشویسم برداشت،   نقطه‌نظر ژئواستراتژیک‌اش را به صراحت اعلام داشته.   بر اساس این نگرش،  مسکو از انقلابات،  تحولات آنی،  کودتاها،  هیاهوها و اغتشاشاتی که عموماً توسط ایالات‌متحد و متحدان اروپائی‌اش در راه بهینه کردن منافع غرب به راه می‌افتد،  نه فقط حمایت نمی‌کند،  که در برابر آن خواهد ایستاد.  بر اساس این سیاست،  هدف اصلی گسترش منافع دولت‌های مستقر در ارتباط با دولت فدراسیون روسیه است؛   مواضع داخلی این دولت‌ها اهمیتی ندارد!   به این معنا که جهت حفظ و تداوم دادوستدهای دوجانبه،  مسکو نمی‌تواند از فروپاشانی‌ها حمایت کند.  در این مقطع بررسی جزئیات این پروژۀ «کلان‌ ـ اقتصادی» را بر عهدۀ صاحبان فن می‌گذاریم،   و بازمی‌گردیم به مسئلۀ ارتباط مسکو با تحولات اجتماعی در ایران.

باز هم بارها و بارها در وبلاگ‌های‌مان نوشته‌ایم و پیش‌بینی کردیم که اگر مواضع روسیه در مقایسه با مواضع اسلام‌پناه و آخوندلوس‌کن لندن و واشنگتن فی‌نفسه مترقی است،   مشکلی اساسی در سیاست ایرانی مسکو به وجود خواهد آمد؛  کرملین نهایت امر می‌باید با یک حکومت دست‌نشانده،   بی‌اختیار،  فاسد و سرکوبگر و خصوصاً قرون‌وسطائی هم‌گام شود.   مسئله‌ای که می‌تواند هم پرستیژ روسیه را مخدوش کند،  و هم توازن قوا را در داخل ایران به نفع پایتخت‌هائی منحرف نماید که در «ظاهر»،   و نه در «واقع» خود را خواستار آزادی و دمکراسی در ایران جا می‌زنند؛  همان‌ها که حکومت آخوند را در ایران مستقر کرده‌اند.  

امروز این پیش‌بینی،  به صورت وضعیت ناگواری که شاهد آن هستیم،   تحقق یافته.  می‌بینیم که سایت‌های وابسته به واشنگتن ـ  رادیوفردا،  بی‌بی‌سی،  رادیو آمریکا و … ـ  جملگی برای مهسا امینی،  زن جوانی که قربانی وحشیگری استعماری‌شان در ایران شده،   اشک تمساح می‌ریزند؛  برای «انقلاب» ایرانیان بر علیه استبداد پیراهن می‌درند؛   فیلم‌ مبارزات خیابانی پخش می‌کنند،   و … ولی همزمان مسکو در برابر آنچه پیش آمده عملاً سکوت کرده.   چرا راه دور برویم،   دستجات و گروه‌هائی که یا وابسته به مسکو هستند،  و یا از منظر سیاسی بسیار نزدیک به روسیه،  عملاً دست به نوعی «حمایت» از بقاء حکومت ملایان زده‌اند.  به طور مثال،  سایت پیک‌نت که خود را به حزب کمونیست روسیه بسیار نزدیک می‌نمایاند،  در آغاز خیزش‌های خیابانی عملاً به تعطیل در آمد.  و اگر یک هفته بعد با «بهانه‌هائی» تعطیلی‌اش را توجیه نمود،‌  و بار دیگر آغاز به کار کرد،  مستقیماً خواستار همکاری تشکیلاتی و سازمانی مخالفان با حکومت تهران ‌شده است!   این نیست جز دنباله‌روی از سیاست مسکو؛  همان سیاستی که بالاتر نیز از آن سخن گفته‌ایم. 

نویسندۀ این وبلاگ به دلیل سیاست‌های مترقی منطقه‌ای روسیه،   از آغاز حرکت کرملین به سوی مصاف با غرب طرف مسکو را گرفت؛  در جنگ اوکراین نیز از روسیه حمایت کرد.  ولی در مورد ایران ادامۀ این وضعیت امکانپذیر نیست،   و بر خلاف توهمات پیک‌نتی‌ها،   نمی‌توان جهت پیشبرد یک سیاست حتی از نوع مترقی‌اش،   ملتی را به زیست در شرایط قرون وسطائی محکوم کرد.   در نتیجه سیاست روسیه ـ  حمایت از ساختار دولت و ممانعت از فروپاشی ـ  حداقل در ایران دیگر امکان‌پذیر نیست.  ساده‌تر بگوئیم،  امکان همزیستی ایرانی با حکومت ملائی دیگر منتفی است؛  خواست مسکو هر چه باشد،   این حکومت باید برود.   چرا که از یک‌سو مسکو در ابتر کردن عوامل دست‌نشاندۀ آمریکا در داخل حکومت عاجز مانده و این عوامل همچنانکه در مورد پیوستن ایران به پیمان شانگهای هم شاهد بودیم،  با ایجاد آشوب و بحران از ادامۀ سیاست‌های مترقی روسیه در ایران ممانعت می‌کنند.   و از سوی دیگر،   نارضایتی‌ای که دین‌اجباری ملایان در سطح جامعه به راه انداخته به صورتی غیرقابل بازگشت پایه‌های شیعۀ اثنی‌عشری را از هم فروپاشانده.  به صراحت بگوئیم،  جامعه دیگر نه روحانی شیعی می‌خواهد و نه مذهب‌فروش تشیع علوی!

البته تعیین سرنوشت کشور همیشه با ملت ایران خواهد بود،   ولی اینبار به استنباط ما،   ملت حرف آخر را زده است.    امیدواریم که تحولات فعلی در راه تحقق دمکراسی از مسیر خود منحرف نشود،   و فراموش نکنیم که در راه دستیابی به رشد،  رفاه و سربلندی تنها هستیم؛  جز ایرانی هیچکس در کنار ما نخواهد بود.