اقلیم و اوباما!

saeed_saman_14_12_26

همانطور که شاهد بودیم، طی هفته‌های گذشته، جنگ اقتصادی آمریکا و روسیه علیرغم ریشه‌های استراتژیک بسیار عمیق، از میادین واقعی‌اش هر بیشتر فاصله گرفت و به جنجال و هیاهو پیرامون سقوط روبل و بهای نفت خام رسید. آنهنگام که این پروپاگاند فضای بین‌المللی را اشباع کرد، شیپورهای تبلیغاتی آتلانتیسم کاهش بهای نفت خام را نتیجة «موضع‌گیری» مقتدرانة عربستان سعودی جا زدند! خلاصه، همان کلک سنتی «کی بود، کی بود، من نبودم» از کلاه «شعبدة» آتلانتیسم بیرون آمد. سنتی که افزایش و یا کاهش بهای نفت را به گردن اعضای اوپک می‌اندازد! به یاد داریم که در سال 1973، افزایش بهای نفت «ارادة شاه ایران» بود و پس از کودتای 22 بهمن 57 نیز فروپاشی قیمت نفت دلیلی نداشت جز «ارادة خمینی» برای ادامة جنگ‌!

البته توسل آتلانتیسم به این سیاست بی‌دلیل نبوده و نیست. و در شرایط کنونی، با توسل به این سیاست آمریکا از یک‌سو می‌خواهد نقش خود را در تزریق نفت ارزانقیمت، جهت نفوذ به بازارهای تجارت جهانی «پنهان» دارد. چرا که این استراتژی با شکست روبرو شده و مسکو در جایگاه برنده قرار گرفته. و از سوی دیگر، واشنگتن نمی‌خواهد در رسانه‌ها تقابل خود را با قدرت‌های نوین جهانی ـ هند، چین و روسیه ـ به تثبیت رسانده،  در صحنه‌های بین‌المللی تبعات دیپلماتیک این تقابل را متحمل شود. در نتیجه، میدان را جهت تاخت و تاز شیخ‌های عربستان باز گذاشته. اینهمه به امید اینکه، بی‌اعتباری جهانی عربستان در افکار عمومی، بتواند واکنش منفی به کاهش بهای نفت را به همراه آورد! به دلیل همین موضع‌گیری «خررنگ‌کن» واشنگتن است که شاهد جفتک‌پرانی شیخ‌های عربستان در فضای رسانه‌ای هستیم:

«[…] وزیر نفت عربستان سعودی می‌گوید[…]حتی اگر قیمت نفت به ۲۰ دلار در هر بشکه هم تنزل کند […] تولیدش را کاهش نخواهد داد[…]»

منبع: رادیوفردا، مورخ 3 دی‌ماه سالجاری

وزیر نفت عربستان هم مانند آخوندهای جمکران قدرقدرت و مستقل شده و نفس‌کش می‌طلبد، چرا که به این ترتیب با زدن نعل وارونه از منافع واشنگتن دفاع می‌کند! منافعی که به دلیل چرخش سیاست مسکو با تهدید جدی روبرو شده، و در وبلاگ «روبل و رهائی» نیز به این تغییر سیاست اشاره کرده بودیم.   از آنجا که به استنباط ما برای اقتصاد ینگه‌دنیا هنوز سر گنده زیر لحاف باقی مانده، در این وبلاگ می‌پردازیم به برخورد وحشت‌زدة واشنگتن با مسائل استراتژیک. وحشتی که به دلیل شرایط نابسامان استراتژیک، آتلانتیسم را به امید واهی محاصرة اقتصادی و شکست روسیه از اینسوی به آنسوی می‌کشاند. این تلاش‌ها از خرابکاری در صنایع فضائی روسیه آغاز شد و پس از ناکامی واشنگتن در جنگ نفت، به ایجاد ناامنی در مسیر صادرات نفت و گاز خلیج‌فارس امتداد یافت و به موضع‌گیری‌های شدادوغلاظ دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا در منطقه ـ ترکیه، پاکستان، عراق و جمکران ـ انجامید. پس ابتدا بپردازیم به خرابکاری در صنایع فضائی روسیه.

از اول دسامبر سال 2014،   بایکونور ـ در کشور قزاقستان ـ که از سال 1955 و در اوج جنگ‌سرد پایگاه اختصاصی پرتاب ماهواره‌ها و سفینه‌های فضائی اتحادشوروی به شمار می‌رفت عملاً تعطیل شد.  پیش از تعطیلی این مرکز، شاهد چند آزمایش فضائی «ناکام» بودیم، و به احتمالی به دلیل همین ناکامی‌ها کرملین پس از برکناری تعدادی از مسئولان، فعالیت‌های این پایگاه را به درون خاک روسیه منتقل کرد. از این تاریخ پایگاه نظامی «پلستسک» در شمال غربی روسیه که در دوران اتحاد شوروی فقط یک مرکز نظامی به شمار می‌رفت،  به امور فضائی غیرنظامی نیز اختصاص یافت. این تغییر برخلاف آنچه می‌نماید آنقدرها «ساده» نیست. چرا که، در گیرودار انتقال فعالیت‌های بایکونور به پلستسک، فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه و سپس نخست‌وزیر چین، راهی قزاقستان شدند. و پس از تصمیم کرملین به جابجائی مرکز پرتاب ماهواره‌های غیرنظامی، انتقال سکوی پرتاب ماهوارة «سی‌لانچ» از ساحل لس‌آنجلس نیز در دستور کار قرار گرفت. دیمیتری روگزین، معاون نخست‌وزیر روسیه که در برزیل به سر می‌برد اعلام داشت، «سی‌لانچ» به جزیره‌ای در برزیل منتقل خواهد شد:

«دولت روسیه روز چهارشنبه اعلام کرد طرح پرتاب موشک به فضا از طریق دریا، موسوم به سی لانچ به آب‌های برزیل منتقل خواهد شد.»

منبع: واحد مرکزی خبر، مورخ 4 دیماه 1393

این نقل‌وانتقالات می‌تواند بازتاب افزایش احساس عدم امنیت هیئت حاکمة روسیه پیرامون فعالیت‌های فضائی اینکشور باشد. و از آنجا که تصمیماتی اینچنین مهم نه بر اساس نگرانی‌ها و «القائات» که در چارچوب داده‌ها و اطلاعات اتخاذ می‌گردد، به استنباط ما اینک طرح‌های ایالات‌متحد جهت محاصرة روسیه به مراحل پیشرفته‌تری رسیده. آمریکا سعی دارد همچون گرگ‌های گرسنه حریف را «مقهور» سبعیت خود کند و از طریق تحریم اقتصادی و گسترش جو بی‌اعتمادی، فعالیت‌های بین‌المللی روسیه را به بن‌بست بکشاند. تلاشی که به استنباط ما نتیجة معکوس خواهد داد. چرا که، این تلاش‌ها همچون مورد انتقال مرکز پرتاب «سی‌لانچ» به آب‌های برزیل ـ   برزیل یکی از اعضای «بریکس» به شمار می‌رود ـ   میزان وابستگی کشورهای دوست روسیه را به سیاست‌های کرملین افزایش خواهد داد، و نهایت امر، ورود آمریکا و متحدان‌اش را به این محدوده‌ها هر چه بیشتر با مشکل روبرو می‌نماید.

ولی همانطور که گفتیم،‌ در پی شکست آمریکا در جنگ «نفت و روبل»، سناریوی امنیت‌زدائی از مسیر صادرات نفت خلیج‌فارس به صحنه آمد.  ولی این سناریو نیز روز 9 دسامبر سالجاری با سقوط یک جت جنگنده در مانور مشترک «امارات ـ مصر» در خلیج‌فارس با مشکل روبرو شد! اینکه جنگنده‌های ژنرال السیسی، رئیس‌جمهور کودتاچی مصر که ظاهراً در چارچوب «مخالفت» با اسلامگرائی قدرت را قبضه کرده، از مرغ‌دانی اسلامی آتلانتیسم، یعنی کشور امارات سر به در آورده، خود مسئله‌ای است که نیازمند بررسی‌های دقیق‌تری خواهد بود. و هر چند امکان بررسی این مطلب در حال حاضر وجود ندارد، عدم انتشار نوع جنگندة مذکور که چند روز بعد با سقوط یک جنگندة «نامعلوم» دیگر و دستگیری خلبان اردنی آن توسط داعش تکمیل شد به این گمانه دامن زد که جنگنده‌های کذا با مصر و اردن و «مبارزه با داعش» هیچ ارتباطی ندارند!  کافی است به یاد آوریم که اخیراً دولت فرانسه که در جیبوتی پایگاه نظامی دارد، در پوشش مبارزه با «داعش» پنج فروند میراژ هم در کشور اردن مستقر کرده!

اگر با «آناتومی» شاهرگ‌های مهم انتقال انرژی آشنائی مختصری داشته باشیم، می‌بینیم که این جنگنده‌های «ناشناس» چگونه می‌توانند بین پایگاه فرانسوی‌ها در جیبوتی ـ واقع در شاخ‌آفریقا ـ و پایگاه‌های هوائی نوکران منطقه‌ای ایالات‌متحد به حرکت درآیند، و هم خلیج‌فارس را به ناامنی بکشند،  هم راه دریای سرخ را به روی تجارت نفت ببندند. به این ترتیب بهای نفت به سرعت بالا می‌رود؛ شبکه‌های انتقال نفت خاورمیانه ناامن و بی‌اعتبار می‌شود و … و اروپای غربی و ژاپن برای خرید نفت به ایالات‌متحد روی می‌آورند؛ سقف تولید نفت اوپک فرومی‌پاشد؛ و نهایت امر آمریکا بجای اوپک می‌نشیند و دست روسیه در حنا می‌افتد. این چشم‌انداز دلفریب آب به دهان عموسام انداخته، ولی همانطور که سقوط دو جنگندة «ناشناس» نشان می‌دهد، دستیابی به این اهداف زیرساخت‌هائی می‌طلبد که در حال حاضر در اختیار واشنگتن نیست.

به همین دلیل چندی پس از به صحنه آمدن سناریوی ناامنی خلیج‌فارس، طرح‌های سرشار از نبوغ» واشنگتن نقش بر آب شد، در نتیجه، نوکر اصلی ایالات‌متحد در منطقه، حکومت اسلامی را می‌بینیم که برای گشودن در باز ـ تأمین امنیت خلیج‌فارس ـ قیام کرده! آنزمان که دیگر برنامة واشنگتن امکان عملی شدن‌اش را از دست داده، نیروی دریائی جمکران جهت «حفظ» امنیت شاهرگ‌های انتقال نفت در خلیج‌فارس و دریای عمان «دست‌نماز» گرفته و به قول خودش می‌خواهد در آب‌های خلیج‌فارس، دریای عمان و اقیانوس هند «اقتدار جمهوری اسلامی» را به نمایش بگذارد:

«رزمایش ارتش ایران که قرار است به مدت 7 روز در محدوده‌ای به وسعت حدود دو ميليون و ۲۰۰ هزار کيلومتر مربع برگزار شود روز پنج‌شنبه، چهارم دی‌ماه، در جنوب ایران آغاز شد.»

منبع: رادیوفردا، 25 دسامبر 2014

اگر به این «خبر» دقت کنیم ابعاد بسیار جالبی می‌بینیم.   نخست اینکه، به چه دلیل در این موعد ویژه که برنامة آمریکا با شکست روبرو شده، جمکران به فکر «تأمین امنیت»‌ اوفتاده؟   پاسخ به این پرسش ساده است؛   اینهم حکایت «مخالفت» عربستان سعودی است با «پائین آوردن تولید نفت!» و دقیقاً به همان دلائل که بالاتر در مورد عربستان گفتیم،   واشنگتن بجای قبول شکست در پروژة ایجاد ناامنی در شاهرگ‌های ارتباطی هیدروکربورها،  قصد دارد امنیت این شاهرگ‌ها را به فعالیت‌های نظامی و امنیتی نوکر منطقه‌ای خود، حکومت ولایت‌فقیه وابسته کند و این ساختار بی‌قابلیت و مفلوک را در جایگاه «ژاندارم منطقه» بنشاند! به این ترتیب، ساختار نظامی و انتظامی حکومت اسلامی که از کنترل مرز شرقی کشور، و ممانعت از ورود چند کاروان قاطر و شتر حامل مواد مخدر عاجز است، بر اساس تبلیغات رسانه‌ها می‌باید بر محوطه‌ای به وسعت دوبرابر کشور ایران، آنهم در اقیانوس هند و دریای عمان «امنیت» حاکم کند. به صراحت بگوئیم، حکومت اسلامی نه از سازماندهی کافی جهت چنین شکرخوری‌هائی برخوردار است، و نه تجهیزات نظامی لازم ـ دریائی و هوائی ـ برای انجام چنین عملیاتی در دست دارد. در خبرسازی رادیوفردا به صراحت اوباش‌گری تبلیغاتی غرب را می‌بینیم.  آتلانتیسم شکست خورده، به همین دلیل پادوهای‌اش تغییر چهره می‌دهند!

در ترکیه، رجب اردوغان به تدریج به نوعی «رهبر خردمند» از انواع رضاشاه «کبیر» و خمینی «بت‌شکن» تبدیل می‌شود، و دولت وی با تکیه بر تیزهوشی این اسوة «عقل و دانش و هوش» برای مبارزه با شبکة دولت موازی «گولن» بپا می‌خیزد!  آخرین خبرها حاکی است که گولن را می‌خواهند به جرم‌های مختلف، تلاش برای سرنگونی دولت قانونی، فروش کالای قاچاق و… به آنکارا آورده به دست قدرتمند قوة قضائیه ترکیه بسپارند! باید دید اردوغان جهت حفظ خشتک پاره‌اش تا کجا حاضر است همکار و شریک سابق «گرمابه و گلستان»، یعنی همین گولن را به زیر تیغ بیاندازد.

حال که به تیغ رسیدیم سری هم به پاکستان بزنیم،   چرا که پاکستانی‌ها تیغ‌شان را حسابی تیز کرده‌اند! ارتش حکومت اسلامی پاکستان که چند روز پیش به دلیل عملیات سهمگین تروریستی مزة «تروریسم» دوستان‌اش را چشید، به صورت انقلابی پای به میدان گذارده. برقراری دوبارة اعدام؛ اعلام شرایط اضطراری و برقراری دادگاه‌های صحرائی برای شهروندان غیرنظامی؛ اعدام دستجمعی و «بدون محاکمة» مخالفان زندانی؛ و … خلاصه دولت اسلام‌آباد می‌خواهد حسابی همه چیز را «اسلامی» کند؛ تو گوئی میرحسین موسوی در آنجا نخست‌وزیر شده!   ولی اشتباه نکنیم،   این موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ به دلیل ضعف ساختارهای وابسته به آتلانتیسم و عدم توانائی اینان جهت تأمین حاشیة امن برای رژیم پاکستان پیش آمده.   این ساختارها دیگر قادر نیست هم به افغانستان،‌ هند، کشمیر و خصوصاً «دیگر» مناطق مسلمان‌نشین تروریست‌ صادر کند،   و هم در داخل مرزها، در برابر تروریست‌های تولیدی‌اش از خود حفاظت کند. خلاصه تغییری کلیدی در ساختار قدرت در پاکستان در راه است، ‌ و با در نظر گرفتن شرایط حاکم بر منطقة جنوب آسیا مشکل می‌توان برای آمریکا و انگلستان در این ساختار «موقعیت» چشم‌گیری پیش‌بینی نمود.

ولی از آنجا که همة راه‌ها در اروپا به رم ختم می‌شود، در تحلیل‌های ما نیز نهایت امر همه راه‌ها به ایران می‌رسد. و در ایران است که در شرایط پیچیدة فعلی «قبیلة» لاریجانی پای به میدان گذارده. این قبیله از جمله نوکران شناخته شدة دستگاه انگلستان در عراق بوده‌اند،   و پس از کودتای فرخندة 22 بهمن 57 با دست‌های پرمهر لندن به کشورمان ارسال شدند تا در سیه‌روز کردن هر چه بیشتر ملت ایران دست به «نقش‌آفرینی» بزنند، و دیدیم که موفق هم بوده‌اند. این روزها شاهد نفس‌کش‌طلبی لاریجانی، رئیس قوة قضائیه در مورد حقوق بشر هستیم. برادرش،   جواد لاریجانی را نیز می‌بینیم که به خشتک حجتیه آویزان شده و میرحسین موسوی و کروبی را به عنوان «طرفداران حکومت غیردینی» به فروش می‌رساند. و از همه مهم‌تر، علی لاریجانی، بز سرگلة‌ قبیله به تمامی شهرها و دهات و قصبات عراق، ‌ لبنان و سوریه سر زده،  بر مدفن هر الاغ‌مرده‌ای چند رکعت نماز به کمرش می‌زند و ائتلاف علیه داعش را مورد انتقاد قرار می‌دهد.  باید اذعان داشت که جفتک‌پرانی این قبیله حتماً دلائلی دارد که سخنرانی و اعتراض و زیارت و دیدار و غیره توجیه کننده‌اش نخواهد بود.

به استنباط ما،‌  با توجه به تقارن تحرکات لاریجانی‌ها و اظهارات هول‌هولکی آیت‌الله سیستانی در مورد «اقلیم بصره»، سفر علی لاریجانی بیشتر به معنای خداحافظی حکومت اسلامی است با پروژه‌هائی که از دیرباز توسط آتلانتیسم در خاورمیانه سر هم شده. و در این میانه، مسلماً طرح احمقانه و ضدعراقی «اقلیم بصره» فقط یک لایة روبنائی می‌تواند تحلیل شود:

«دفتر آیت‌الله ال‌سیستانی با صدور بیانیه‌ای […] اعلام کرد که به هیچ وجه مرجعیت عالی شیعیان با این مسئله [اقلیم بصره] موافقت نکرده است و تمام اخبار منتشر شده در این راستا جعلی است.»

منبع: فارس،   مورخ 2 دی‌ماه 1393

بله، همانطور که می‌بینیم در عراق طرح‌های آتلانتیسم در حال عقب‌نشینی است و مهم‌ترین این طرح‌ها مسلماً چندپاره کردن عراق و تبدیل آن به مرکز توطئه بر علیه ملت‌های منطقه بوده.   ولی همانطور که شاهدیم «دیدار» علی لاریجانی به لبنان و سوریه نیز کشید،   و با در نظر گرفتن مواضع پیچیدة حزب‌الله در مورد حکومت اسلامی،   و عدم استقبال این تشکیلات از «کمک‌های» ولایت‌فقیه، می‌توان چنین استنباط کرد که ارتباط جمکرانی‌ها، هم با لبنان در حال فروپاشی است،   و هم با دولت بعث سوریه. از سوی دیگر،   لغو بازی دوستانه تیم فوتبال فلسطین با تیم جمکران،   به صراحت نشان می‌دهد که موقعیت کلیدی‌ای که سیاست‌های گذشتة ایالات‌متحد برای حکومت اسلامی به وجود آورده بود در حال فروپاشی است:

«خودداری تیم ملی فوتبال فلسطین از بازی مقابل ایران»

منبع: رادیوفردا، 26 دسامبر 2014

به همین دلیل نیز چند روز پیش در رسانه‌های عرب‌زبان طرح‌هائی «افشا» شد که از «همکاری» دولت جمکران با «دیگران» جهت برکناری بشار اسد از قدرت در سوریه حکایت داشت!  اینک که عقب‌نشینی استراتژی‌های حکومت اسلامی در منطقه،‌ به دلیل وابستگی باندهای حاکم این تشکیلات به مراکز تصمیم‌گیری غرب آغاز شده، فقط به این نتیجة منطقی می‌رسیم که آتلانتیسم به طور کلی در حال عقب‌نشینی است، و مسلماً می‌باید در انتظار شکل گرفتن استراتژی‌های جدیدی از سوی مراکز تصمیم‌گیری غرب در میانة میدان منطقه باشیم.

روبل و رهائی!

saeed_saman_14_12_20

طی چند روز اخیر، گذشته از تحولات شگفت سیاسی ـ نتیجة انتخابات ژاپن، گروگانگیری در استرالیا و کشتار دانش‌آموزان در پاکستان ـ شاهد تغییرات گسترده در زمینة اقتصادی ـ سقوط بهای نفت و فروپاشی روبل در برابر دلار و یورو هستیم. تحولاتی که در عرصة سیاست جهانی معمولاً نه با چنین سرعتی به وقوع می‌پیوندد، و نه اینچنین زنجیره‌وار و پیاپی. به صراحت بگوئیم، در دنیای سابق ـ جهان جنگ سرد ـ هر یک از این تحولات می‌توانست زمینه‌ساز بحرانی چندین ساله و بین‌المللی شود. ولی شرایط جهانی واقعاً تغییر کرده؛ بحران‌ها دیگر از روند گذشته پیروی نمی‌کند و مشکل می‌توان برای‌شان از پیش خط‌حرکتی تعیین‌کرد. در وبلاگ امروز ابتدا می‌پردازیم به سقوط بهای نفت خام و فروپاشی روبل، سپس تحولات در ژاپن، استرالیا و پاکستان را بررسی می‌کنیم.

همانطور که شاهد بودیم، فروپاشی بهای نفت خام که از چندی پیش به دلیل موضع‌گیری‌ روسیه در برابر آمریکا آغاز شده بود، به سقوط شدید روبل در برابر یورو و دلار انجامید. در غرب، محافل اقتصادی فروپاشی بهای نفت را به حساب بازگشت عراق و لیبی به بازارهای جهانی و «قدرت بالای» صادرات عربستان نوشته‌اند:

«[…] ورود نفت شیست آمریکای شمالی بازار نفت جهانی را متزلزل کرده. ولی این تنها دلیل نیست؛ با بازگشت عراق و لیبی به بازار جهانی،‌ و خصوصاً نقش عربستان که وظیفة تنظیم کنندة جریان نفت جهانی را به دست گرفته، حدود 4 میلیون بشکه نفت در روز بیش از گذشته در بازار وجود دارد […]»

منبع: سایت بورسوراما، «روسیه در بحران»، 17 دسامبر 2014

پر واضح است که ارائه کنندگان چنین تحلیل‌هائی تلاش کنند فروپاشی روبل را نیز به عنوان وابستگی شدید دولت روسیه به ارز حاصله از فروش نفت «توجیه» نمایند! بدون اینکه توضیح دهند، چرا سهام شرکت‌های نفتی آتلانتیست و همچنین ارز عربستان سعودی از این سقوط که اینچنین عادی و غیرسیاسی‌ معرفی شده، می‌تواند در امان بماند؟! می‌باید بپذیریم که تحلیل‌های محافل غرب از ردة ملانقطی‌بازی و توجیهات فراتر نمی‌رود. در واقع «توجیه‌‌گران» محترم می‌کوشند بین برخی رخدادهای مالی و اقتصادی و تبلیغات «کلان ـ استراتژیک» کارفرمایان‌شان ارتباطی را «کشف» کنند که از دید همگان پنهان مانده! به صراحت بگوئیم،‌ اگر ارتباطی در میانة سقوط ارزش بهای نفت و فروپاشی روبل در برابر دلار وجود داشته باشد، آن نیست که این حضرات مطرح می‌کنند.  چرا که، در تحلیل‌های اینان اصولاً نقش «کلان ـ ‌ استراتژی‌ها» به پشت صحنه ‌رانده می‌‌شود.

در اینمورد ویژه، به استنباط ما، نه شرایط ایجاد شده در بازار نفت را می‌توان نتیجة تزریق «4 میلیون بشکه نفت» اضافی در روز توسط عربستان و لیبی و عراق معرفی نمود، و نه سقوط روبل آنقدرها به وابستگی دولت روسیه به ارز حاصله از صادرات نفت ارتباط دارد.  به این معنا که، هر چند چنین ارتباطی را بتوان در مقاطعی مورد بررسی اقتصادی قرار داد، اعطای «ارزش کلیدی» به این جزئیات ما را فقط از واقعیات مالی و اقتصادی کلان دور می‌کند. و شاید هدف از تکرار و بازتکرار این نوع «تحلیل‌ها»، هدایت افکار عمومی به نقاط مورد نظر سیاست‌گزاران باشد.

برای روشن‌تر شدن مطلب لازم است به محورهای اساسی مصاحبة مطبوعاتی ولادیمیر پوتین ـ 18 دسامبر سالجاری ـ نیم نگاهی بیاندازیم. پوتین در این نشست مطبوعاتی اعلام داشت «غرب نمی‌خواهد در زیرساخت‌ها، صنایع و خدمات روسیه سرمایه‌گزاری کند؛  اینان می‌خواهند نفت را ببرند و در ازای آن به روسیه کالا صادر کنند.» برای ما ایرانیان که دهه‌هاست قربانیان اصلی همین سیاست‌گزاری غربی‌ها بوده‌ایم و تلاش‌های پهلوی دوم برای پایه‌ریزی صنایع ذوب‌آهن را فراموش نکرده‌ایم، درک این واقعیت آنقدرها مشکل نیست. و چرا راه دور برویم، ‌به صراحت دیدیم که نهایت امر، افتتاح نیروگاه اتمی بوشهر فقط از طریق تهدید مستقیم آمریکا توسط روسیه توانست محقق شود.   به عبارت ساده‌تر، اردوگاه غرب به نوکر و کارچاق‌کن محلی نیاز دارد نه به شریک و همکار و همراه‌ اقتصادی. غربی‌ها به رهبری ایالات متحد، به هیچ عنوان حاضر نیستند در سیر روند گسترش منافع‌شان، منافع دیگر ملت‌ها را نیز مد نظر قرار دهند.   این یک واقعیت است و جهت اثبات آن نمونه‌های فراوان در دست داریم. به طور مثال، همانطور که آمریکا درخواست خرید کمپانی ورشکستة اوپل آلمانی توسط سرمایه‌داران روسیه را« وتو» می‌کند، بحران «بوکو حرام» و بیماری ابولا را نیز در برابر حضور گستردة شرکت‌های چینی در پایه‌ریزی زیرساخت‌های آفریقا قرار می‌دهد. این نمونه‌ها حاکی از آن است که، هدف اصلی غرب از ارتباط با ملت‌های دیگر فقط چپاول،‌ سرکوب و استثمار است، نه گسترش روابط دوجانبه! و زمانیکه ملتی از طریق حضور دیگر قدرت‌ها پای در کوچک‌ترین تحول مثبت بگذارد، کار به درگیری با غرب خواهد کشید. روشن‌تر بگوئیم هدف آتلانتیست‌ها تبدیل تمام کشورها به یک «عربستان دوم» است. و مقاومت روسیه در برابر این سیاست سرکوب، اینان را تلخکام کرده. و گذشته از مخالفت روسیه با کاهش تولید نفت، تصمیم بانک مرکزی اینکشور برای افزایش بهره و کاهش ارزش برابری روبل در برابر دلار و یورو بخشی است از همین سیاست:

«بانک مرکزی روسیه روز دوشنبه با افزایش بیسابقة نرخ بهره از 10،5 به 17 درصد تلاش کرد بر بحران فائق آید[…]»

همان منبع

نوسانات ارزها، و بهرة بانک مرکزی هر چند روی کاغذ امری پیش‌پاافتاده‌ به نظر ‌آید، از منظر اقتصادی، خصوصاً زمانیکه قدرت‌های بزرگ نظامی و استراتژیک در برابر یکدیگر صف‌آرائی می‌کنند مطلب بسیار پیچیده‌ای است. و به استنباط ما، دلائل تغییرات فعلی در بازارهای نفت‌خام و ارز را می‌باید در ارتباط با همان اظهارات پوتین،‌ طی مصاحبة مطبوعاتی وی جستجو نمود. به عبارت ساده‌تر،   زمانیکه برای هیئت حاکمة روسیه تردیدی باقی نماند که روابط مالی و اقتصادی با آمریکا پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   نهایت امر ابزاری است جهت کشاندن اروپای شرقی به کام سازمان ناتو ـ نمونة کودتای فاشیست‌ها در اوکراین ـ و همزمان تحمیل الگوی عربستان سعودی بر اقتصاد روسیه ـ اقتصاد تک‌محصولی و واردات کالاهای اساسی از غرب ـ تغییر موضع در مسکو غیرقابل اجتناب شده بود. و بوق‌های آتلانتیست پیامد این تغییر در استراتژی را تحت عنوان «بحران نفت و ارز» و تزلزل اقتصاد روسیه به افکار عمومی حقنه می‌کنند.

ساده‌تر بگوئیم، اگر روسیه در برابر هجوم سازمان ناتو به مرزهای شرقی‌ خود و یا بلعیده شدن اقتصادش توسط شبکه‌های «نزول‌خور غرب» واکنشی نشان نمی‌داد،   بهای نفت می‌توانست حتی به هزار دلار در بشکه نیز برسد!  شرکت‌های نفتی غرب مصرف‌کنندگان اروپا و آمریکا را به بهانة افزایش بهای نفت می‌چاپیدند، خنزرپنزرهای‌شان را هم چندلاپهنا به ریش مصرف‌کنندگان روسیه می‌بستند!  و مسلم بدانیم که، در این میان «بود و نبود» 4 میلیون بشکه نفت عراق و لیبی در روز کوچک‌ترین اهمیتی نمی‌یافت. ولی واکنش‌ روسیه به این سیاست استعماری زنجیره‌ای گسترده از تحولات به وجود آورده، که مسلماً‌ به مسئلة نفت و نرخ برابری ارز محدود نخواهد ماند.

این زنجیره سال گذشته با فروپاشی استراتژی جنگ‌طلبانة غرب در ایران ـ امضاء توافقنامه هسته‌ای آغاز شد. در پی دخالت مستقیم روسیه، توافق‌نامة هسته‌ای در سوم آذرماه سال گذشته به امضا رسید،‌ و بلافاصله این توافقنامه پاسخی «شبه‌نظامی» بر علیه روسیه در اوکراین به همراه آورد! سپس پایه‌ریزی بانک «بریکس» توسط روسیه، چین، هند، برزیل و آفریقای جنوبی ـ ژوئیه 2014 ـ باعث شد که تهاجم گستردة تبلیغاتی، سیاسی و مالی اردوگاه آتلانتیسم بر علیه مسکو هر چه بیشتر شدت گیرد.  اگر به این مجموعه‌، فروپاشی استراتژی‌های دیرپای ارتش آمریکا در عراق، افغانستان، ترکیه و … و خصوصاً در سوریه را نیز اضافه کنیم، به دلائل واقعی تلاش غرب برای فروپاشاندن بهای نفت‌خام پی خواهیم برد.

ولی با توجه به واکنش روسیه، برای غرب در این گیراگیر سر گنده هنوز زیر لحاف باقی مانده. چرا که به دلیل حضور مستقیم و بی‌واسطة روسیه در ارتباطات مالی، صنعتی و اقتصادی با بسیاری کشورهای عمدة‌ جهان ـ چین، هند، برزیل و … و خصوصاً کشورهای آمریکای مرکزی و لاتین ـ این ارتباطات در چارچوب بریکس عملی می‌شود ـ کرملین جهت تداوم روابط اقتصادی با بسیاری مناطق به «ارز» کشورهای غربی دیگر نیازی ندارد! به صراحت بگوئیم، استقلال عمل مالی‌ای که اینک روسیه به دست آورده، یکی از مهم‌ترین پروژه‌های اقتصادی بود که از نخستین سال‌های بازگشت پوتین به قدرت و شکل‌گیری ایدة «اوراسیا» در مرکز توجه کرملین قرار داشت!  در این راستا،   هیاهوی بلندگوهای غرب و ابراز نگرانی خنده‌دار «بعضی‌‌ها» از سقوط روبل بیشتر از نگرانی برخی محافل غرب‌ برای منافع‌شان حکایت دارد. به عبارت ساده‌تر، اینبار نیز همچون اعمال تحریم اقتصادی بر روسیه به بهانة حمایت از «ملت اوکراین»، پایتخت‌های غرب به همان صورتبندی مسخرة گذشته پای گذارده‌ و شرکت‌های خود را تحریم می‌کنند.

همانطور که دیدیم، غرب از محاصرة اقتصادی روسیه به دلیل بحران اوکراین هیچ منفعتی نبرد، و نهایت امر بالاجبار لنگ‌لنگان به دنباله‌روی از سیاستگزاری‌های دیگر روسیه افتاده. دنباله‌روی‌ای که امروز به سقوط قیمت نفت و خروج رسمی روبل از سلطة دلار و یورو انجامیده!‌   اگر رهائی روبل برای آتلانتیست‌ها یک «شکست» استراتژیک و مالی نیست، چه نامی می‌توان بر آن گذارد؟ ولی اگر اتحادیة اروپا در برابر این شکست چاره‌ای جز سوختن و ساختن ندارد،  ایالات متحد تلاش می‌کند، جهت حفظ خود در گود سیاست‌های جهانی مفری بیابد! و محکوم کردن کودتای آمریکائی در اوکراین،‌ خصوصاً توسط محافل درون‌ساختاری ینگه‌دنیا بخشی است از همین مفر! خلاصه کار بجائی کشیده که شاخک‌های آشکار و پنهان سازمان سیا، با انتشار مقالات «طویل» کودتای غرب در اوکراین را محکوم هم می‌کنند:

«[…]جرج فریدمن، پایه‌گزار و مدیرعامل «ستراتفور» که به سایة سازمان سیا شهرت دارد، می‌گوید، ایالات متحد کودتای ماه فوریه 2014 را در اوکراین به عنوان پاسخ به سیاستگزاری روسیه در سوریه به راه انداخت.»

منبع: سایت سپوتنیک، مورخ 19 دسامبر 2014

بله، با توجه به فرمایشات مستر فریدمن و از آنجا که اقتصاد چارچوب سیاست را تعیین می‌کند، به نظر می‌رسد تنها نتیجة افزایش بی‌رویة ارزش دلار این باشد که کالاهای غرب روی دست تولیدکنندگان هر چه بیشتر «باد» کرده!  و اگر این «باد کردن» را با مساعد شدن شرایط جهت آغاز پروسة تولیدات صنعتی در کشورهای سابقاً شورائی مقایسه کنیم، به صراحت می‌بینیم که روند تولید در این مناطق با حمایت‌های لوژیستیک چین، هند و … می‌باید در آینده‌ای نه چندان دور پای در رشدی تصاعدی بگذارد. به همین دلیل است که مدیران سازمان‌های ظاهراً «غیردولتی» ایالات متحد همچون مدیرعامل «ستراتفور» به افشاگری و «نق» زدن مشغول شده‌اند!

ولی اگر بخواهیم تحولاتی را که در کنار «سقوط» روبل پیش آمده با دقت بیشتری دنبال کنیم می‌باید نگاهی داشته باشیم به ژاپن، استرالیا و پاکستان؛ مناطقی که عملاً توسط شبکة «مالی ـ اقتصادی» غرب اداره می‌شوند و تا این لحظه هیچگونه اختیار سیاسی و استراتژیک از خود نشان نداده‌اند.

شاهد بودیم که طی چند روز گذشته، و دقیقاً در گیراگیر فروپاشی «روبل»،   در سه کشور فوق رخدادهای مهمی به قوع پیوست. نخست نگاهی به ژاپن و نتایج انتخابات‌اش بیندازیم. اینکه ایالات متحد در ژاپن، پس از فروپاشی اتحادشوروی، در راه اعمال کنترل اقتصادی و مالی در چارچوب منافع خود دچار مشکلاتی شده جای تردید ندارد. ‌ ژاپن در مقام یک قدرت صنعتی جهانی، سال‌هاست که هم دومین و یا سومین اقتصاد جهان معرفی می‌شود، و هم پای در کسادی‌ای گذارده که عملاً غیرقابل علاج می‌نماید! این سئوال مطرح می‌شود که، یکی از قدرتمندترین اقتصادهای جهان به چه دلیل قادر نیست «دیفلشن» حاکم و کسادی مزمن و غیرقابل توصیف خود را علاج نماید؟ به هر تقدیر، استعفای نخست‌وزیر سابق اینکشور، «جونیچیرو کویزومی»، در عمل نشان داد که مشکلات اقتصادی ژاپن ریشه‌هائی بسیار عمیق‌تر از «حسابداری‌های» بانکی و بودجه دارد. و از قضای روزگار نخست‌وزیر فعلی،  یعنی «شینزو آبه» نیز که در نظام رسانه‌ای غرب به ناکامی در اجرای طرح‌های مبارزه با «دیفلیشن اقتصادی» متهم شده بود، بر اساس داده‌های تبلیغاتی که قبل از انتخابات به رسانه‌ها درز کرد، می‌بایست از کار برکنار می‌شد!   ولی در کمال تعجب، «آبه» با اکثریتی به مراتب چشمگیرتر از گذشته «باز هم» از صندوق‌ها سر برآورد،   و این مسئله به صراحت نشان داد که حتی در ژاپن نیز ایالات‌متحد ناچار به عقب‌نشینی شده:

«کسادی در ژاپن به مراتب از آنچه فکر می‌کردیم عمیق‌تر است ـ   ولی بلندپروازی آبه باز هم او را به پیروزی رسانده.»

منبع: گلوبال بیزنس‌ویک، 8 دسامبر 2014

امروز روشن شده که بحران مالی ژاپن راه‌حل اقتصادی ندارد.   این بحرانی است که استراتژی ایالات‌متحد بر اینکشور حاکم کرده، و برای خروج از آن ژاپن می‌باید از لاک «صلح‌طلبانة‌» خود بیرون آید. به این ترتیب که، خواستار خروج نیروهای آمریکائی از این مجمع‌الجزایر شود؛ نقش‌پذیری قدرتمندانه‌‌تری در موضوع کره بر عهده گیرد؛ و در منطقه دست به قدرت‌نمائی نظامی و استراتژیک بزند. مواضعی که آمریکا دیگر نمی‌تواند تحت نظارت قرار داده، با آن مقابله کند، و یا در برابرشان سدی ایجاد نماید.

ولی اگر به چشم‌اندازی که انتخابات اخیر سرزمین «آفتاب تابان» در برابرمان گشوده،   آشفتگی به وجود آمده در استرالیا را نیز بیافزائیم تصویر جالب‌تر می‌شود. بحران گروگانگیری در استرالیا که توسط یک آخوند تروریست شیعی‌مسلک و ظاهراً دیوانه ـ‌ محمدحسن منطقی بروجردی ـ‌ صورت گرفت به هیچ عنوان با تغییر مواضع استراتژیک روسیه و تحولات ژاپن بی‌ارتباط نیست. ژاپن همجوار دریائی روسیه است، و اقتصاد استرالیا به اینکشور وابستگی بسیار زیادی دارد. در توضیح شرایط اقتصادی ویژة استرالیا به همین مختصر اکتفا می‌کنیم که اقتصاد «قارة اقیانوسیه» در عمل، به دلیل وحشت هیئت حاکمة انگلیسی استرالیا و زلاندنو از حضور فراگیر چین و هند، طی سالیان دراز تبدیل به دنباله‌چه‌ای بر اقتصاد ژاپن شده. در نتیجه، فروپاشی‌ها، تحولات و تغییرات اقتصادی در ژاپن، نهایت امر گریبان مُلک کانگوروها را هم گرفته. و به همین دلیل، همزمان با پیروزی شینزوآبه، سیاست وابسته به انگلستان که در چارچوب حمایت از تروریسم اسلامی در استرالیا شکل گرفته بود، و در راستای آن یک آخوند مجرم، علیرغم سابقة جنائی و هم‌بستگی با داعش،‌ می‌توانست «آزادانه» به فعالیت‌های «سیاسی ـ عقیدتی» مشغول شود،   طی بحران گروگانگیری اخیر در سیدنی «لو» رفت. و بلافاصله دولت استرالیا و حکومت ملایان حساب خود را از این فرد جدا کردند:

«فرمانده نیروی انتظامی ایران می‌گوید، محمدحسن منطقی که روز سه‌شنبه پس از گروگان‌گیری ده‌ها نفر در سیدنی استرالیا به همراه دو گروگان کشته شد، پس از «کلاهبرداری» در سال ۷۵ از ایران «فرار» کرده بود.»

منبع: رادیوفردا، ۱۳۹۳/۰۹/۲۵

ولی مسلماً امثال محمد حسن منطقی بروجردی در استرالیا کم نیستند،   اینان عوامل همان محافلی‌اند که یک‌شبه کشورهای لیبی، سوریه، یمن،   مصر و تونس را به خون و آتش کشیدند، و توده‌های وحشتزده را به قبول حکومت فاشیست‌های مذهبی «راضی» کردند. حال در سایة‌ تحولات استراتژیک جهانی، هیئت حاکمة انگلیسی‌پرست استرالیا می‌باید صریحاً در برابر «سنت» تروریست‌پروری که از دیرباز در اینکشور رایج بوده، موضع‌گیری کند و سیاست خود را نیز تغییر دهد. و با توجه به روابط دوستانه و گستردة استرالیا با حکومت جمکران، دیریازود پیامدهای این تغییر اجباری را در زمینه‌های مختلف شاهد خواهیم بود.

حال که سخن از فاشیست‌های مذهبی به میان آمد،‌ سری به پاکستان نیز بزنیم، و کشتار دانش‌آموزان مدرسة‌ ویژة فرزندان نیروهای مسلح اینکشور توسط تروریست‌های طالبان را مورد بررسی قرار ‌دهیم. در کمال تعجب در پاکستان نیز نشانه‌های عقب‌نشینی ایالات‌متحد و انگلستان را به صراحت می‌بینیم. اینکه طالبان پس از دهه‌ها همزیستی مسالمت‌آمیز با ارتش پاکستان در یک مدرسه دست به کشتار فرزندان نظامیان اینکشور بزنند، مسلماً نمی‌تواند افکار عمومی را به همدردی با «اهداف مقدس» اینان جلب کند. این عملیات وحشیانه جز ایجاد نفرت از طالبان نتیجة دیگری ندارد، و این وحشیگری‌ها فقط از سازمان‌ها و تشکیلاتی برمی‌آید که در بن‌بست اوفتاده‌ و حامیان و نان‌آوران‌شان می‌خواهند از شرشان خلاص شوند. خلاصه، آنچه در پاکستان پیش آمد،‌ نوع اسلامی گروگانگیری استرالیائی است.

ولی واقعیات تاریخی را نمی‌توان قلب کرد. از دهه‌ها پیش همکاری نزدیک و صمیمانة سازمان «آی. اس. آی» پاکستان ـ ادارة ضداطلاعات نیروهای نظامی اینکشور ـ با تشکیلات طالبان از سوی ناظران بین‌المللی مورد تأئید مکرر قرار گرفته.   در عمل، تشکل طالبان چیزی نیست جز نمادی مذهبی‌، سیاسی و ظاهراً «غیرنظامی» از همین «آی. اس. آی!»   حال اگر اینان به جان خودشان افتاده‌اند، می‌باید ببینیم دلیل چیست؟   و در اینمورد ویژه دلیل فقط می‌تواند ناامیدی ایالات‌متحد و انگلستان ـ مهم‌ترین حامیان اسلام سیاسی در خاورمیانه ـ از شانس این گروه‌ها جهت ایجاد شرایط مناسب برای حفظ حاکمیت آتلانتیسم بر محدودة خاورمیانه و آسیای مرکزی باشد. این عقب‌نشینی آتلانتیسم است که در ژاپن به «قدرت‌گیری» آبه منجر می‌شود؛ در استرالیا چشم‌ها را به روی سیاست مماشات با تروریسم هیئت حاکمة «انگلیسی‌پرست» اینکشور باز می‌کند؛ و نهایت امر تتمة آبروی طالبان را نزد مهم‌ترین شبکة حامی اینان یعنی «ارتش پاکستان»‌ از میان برمی‌دارد.

شاید برای پوشش دادن به همین شکست‌ها باشد، که اوباما توپ «سازش با فیدل کاسترو» را به میدان انداخته. بعضی‌ها می‌خواهند توپ اوباما را گرفته، و با حباب تبلیغاتی که پیرامون آن ایجاد کرده‌اند ـ ادعای عادی‌سازی فرضی روابط آمریکا با کوبای فیدل کاسترو ـ جشن بگیرند! باشد که جلسات روضه و زوزه‌شان به دلیل عقب‌نشینی در دیگر جبهه‌های استراتژیک از چشم پنهان بماند.

اربعین اوباما!

saeed_saman_14_12_14

مراسم اربعین امسال، گذشته از بوق‌های جمکران، در رسانه‌های غرب نیز بازتاب گسترده‌ای یافت. در ایران، تبلیغات وسیعی برای نمایش «عظمت» این مراسم به راه افتاد؛ و حکومت اسلامی به طُرق مختلف، اراذل و اوباش را به شهرهای مقدس شیعیان در عراق اعزام کرد.   از سوی دیگر، شبکة تبلیغاتی غرب ـ رادیو، تلویزیون، سایت‌ها، و حتی روزنامه‌ها ـ پوشش بیش از حد «مناسبی» برای این بساط «بسیار مهم» ـ اربعین حسینی ـ فراهم آورد. بوق‌های ناتو جهت آشناتر کردن اذهان مخاطبان محترم با «قصة» شهادت حسین‌ابن‌علی، نوة پیامبر اسلام، بر اهمیت این حکایت در آنچه «جهان اسلام» می‌خواندند، تأکید می‌فرمودند!

و از قضای روزگار، برخلاف سال‌های پیش، در این مراسم که عملاً با طبل و دهل و توپ و تشر تبلیغاتی غرب به نوعی «حج‌ شیعی‌مسلکان» تبدیل شده بود، نه بمبی ترکید و نه مخالفتی از سوی دیگر «اقوام» و مذاهب عراق صورت گرفت! باید اذعان کنیم که تفاوت «اربعین» امسال با اربعین‌های گذشته از زمین تا آسمان است! چرا که، معمولاً در این «ایام» دست‌هائی نامرئی چند بمب نثار کاروان شیعیان می‌کرد و رادیوها و تلویزیون‌های غرب نیز این بمب‌گزاری‌ها را نشانة «مخالفت» سنی‌مذهبان با شیعیان معرفی می‌نمودند! سنی‌هائی که به ادعای اینان اصلاً چشم دیدن شیعیان را نداشتند و می‌خواستند عراقی «مستقل، و سنی‌مذهب» داشته باشند!   حال باید ببینیم چه پیش آمده که امسال برگزاری اربعین آخوندها در عمل، با سنت‌های رایج سال‌های اخیر در گسست کامل قرار گرفت؟

از آنجا که بر خلاف قرآن ملایان، تغییرات استراتژیک به ارادة الهی از آسمان بر زمین نازل نمی‌شود، چه بهتر که نگاهی به تحولات منطقه بیاندازیم، شاید بتوان دلیل این «تغییرات» چشم‌گیر را تا حدودی دریافت.

همانطور که در مطالب پیشین هم به کرات گفته بودیم،  در تحلیل رخدادهای منطقه، ظهور پدیدة «داعش» را می‌باید به عنوان نقطة پایانی دانست بر سناریوی «تجزیة عراق.»   ولی ظهور منطقه‌ای داعش از دو بعد متفاوت برخوردار می‌شود؛ داخلی و خارجی.   در داخل مرزها، ظهور «داعش» به این معنا بود که قصة کردستان مستقل و خودمختار پایان یافته. به عبارت دیگر،   نفت رایگانی که قبیلة بارزانی به اسرائیل و آمریکا می‌فرستاد، و همچنین پادگان‌‌سازی‌های زیرجلکی آمریکائی‌ها جهت کنترل منطقه از پایه و اساس در هم فروریخته.   از سوی دیگر، همزمان با دود شدن سناریوی کردستان مستقل،   توجیهات رسانه‌های آتلانتیست در باب وطن‌پرست سنی‌مذهبان، که می‌بایست در «دکترین تجزیه» به استقلال و یا حداقل خودمختاری مناطق سنی‌مذهب می‌انجامید نیز به پایان رسید.   چرا که ایدة دولت سنی‌، به دلیل مسائلی که داعش به وجود آورده بود،  مترادف شد با وحشیگری!

ولی در این میانه، باز هم در داخل خاک عراق، مسئلة شیعیان بود که از اهمیت برخوردار شد. چرا که، آتلانتیسم در «دکترین تجزیة عراق» نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای برای جمکرانی‌ها در نظر گرفته بود. بر اساس این طرح، حکومت اسلامی می‌بایست با چند سر آیت‌الله‌العظمی و روضه‌خوان زمینه‌ساز تجزیة تدریجی مناطق جنوبی عراق می‌شد. به همین دلیل نیز رسانه‌های غرب شروع کرده بودند به باد انداختن در بیرق و بادبادک امثال سردار سلیمانی، فردی که عراقی‌ها او را «قصاب بغداد» می‌خوانند!

زمانیکه طرح‌های «تجزیه»، به دلیل شکست آتلانتیسم در جبهة سوریه بر باد رفت، فرانسوی‌ها که طبق معمول در دوران شکست و مصیبت «یار غار» آتلانتیسم هستند، در مقام چرخ پنجم گاری واشنگتن سروسینه‌زنان به اربیل «مشرف» شدند تا قضیة کردستان مستقل را تا آنجا که امکان داشت «جمع‌وجور» کنند و نگذارند که گند «کار» بیش از این در آید.  تشکیلات القاعده نیز که به عنوان کارگزار مستقیم آمریکا در عراق فعالیت‌های متفاوتی،‌   از بمب‌گزاری تا دولت‌مداری و ادارة سازمان‌های امنیتی و نظامی و … را دنبال می‌کرد، به سرعت در «داعش» استحاله یافت و به قول خمینی دجال «همه با هم ید واحده» شدند. به همین دلیل بود که تمامی رده‌های بالای ارتش و سازمان‌های اطلاعاتی در عراق،‌   پس از کودتای آمریکائی‌ها بر علیه دولت ال‌مالکی از مصادر خود کنار رفتند. و در این میانه حکایت شیعیان نیز دچار تغییراتی شد! اینان می‌بایست به عنوان مخالفان «اسلامگرایان تندرو» به نقش‌آفرینی در صحنة‌ داخلی عراق ادامه می‌دادند؛ حسین‌حسین‌کنان اینور و آنور می‌دویدند، و از رفتار غیراسلامی و غیرانسانی داعش «انتقادهای» جدی و خصوصاً اسلامی به عمل می‌آوردند،   و خود را آمادة شهادت در راه عراق مستقل و آباد و آزاد معرفی می‌کردند! خلاصه بگوئیم قرار بود شیعیان از همان بادهائی در کنند که از مخرج مذاهب و ادیان هر لحظه صادر می‌شود!

این بود نقش جدیدی که دکترین نوین آمریکا به شیعیان در عراق تفویض کرد. خلاصه اگر سابق بر این شیعیان می‌بایست در رسانه‌های غرب مسئولان واقعی افزایش تمایلات تجزیه‌طلبانه معرفی می‌شدند، اینک نقش‌شان چیزی نبود جز مخالفت جدی با تجزیة عراق و اسلامگرایان «تندرو!» نقشی که بیت‌رهبری و دولت حسن روحانی با کمال میل در منطقه بر عهده گرفته،‌ در راه اجرائی کردن آن از هیچ کوششی فروگذار نکردند. در نتیجه،  امسال به دلیل تغییر سیاست آمریکا در منطقه، مراسم اربعین با «شکوه و جلال» رسانه‌ای به مورد اجراء گذارده شد، و راه‌پیمائی پشت راه‌پیمائی صورت گرفت تا «شیعیان» حمایت خود را از رشادت‌های حسین‌ ابن‌علی اینوروآنور در صفحات نخست روزنامه‌ها و مجلات غرب به فروش بگذارند.

در سطور فوق از نقش منفعلانه و نوکرمآبانة حکومت اسلامی برای اجرائی کردن دکترین‌ نوین آمریکائی‌ها به طور خلاصه سخن گفتیم، ولی پرواضح است که حکومت اسلامی و اربابان ‌آمریکائی‌اش تنها بازیگران منطقه نیستند.  به همین دلیل نیز در این گیراگیر مهم‌ترین معضل آتلانتیسم در منطقه، نه از عراق که از ترکیه سر بر آورد. این معضل، در قالب امضاء قرارداد صدور گاز روسیه به اروپا از طریق آنکارا به منصة ظهور رسید و … و باعث شد وزیرامور خارجة اتحادیة اروپا و نخست‌وزیر بریتانیا سرآسیمه راهی ترکیه شوند. چرا که با این قرارداد، ترکیه از اردوگاه غرب فاصله گرفته،  به «بازار اوراسیا» نزدیک می‌‌شد.

اینکه به چه دلیل آنکارا به تدریج از چنگال آتلانتیسم خارج ‌می‌شود و‌ فاصله‌اش با حلقة دولت‌های سابقاً شورائی کاهش می‌یابد نیازمند بررسی‌های دقیق‌تری است. شاهد بودیم که دولت ترکیه به دلیل پیروی کورکورانه از آتلانتیسم در چندین جبهة منطقه شکست سختی خورد، و در آستانة فروپاشی قرار گرفت.   به همین دلیل، آنکارا جهت جلوگیری از فروپاشی در قانون اساسی ترکیه تغییراتی ایجاد نمود.   ولی این تغییرات کفایت نکرد، و کار بجائی کشید که غرب رضایت داد، از طریق نزدیک کردن آنکارا به مسکو فروپاشی‌های غیرقابل کنترل منطقه را مهار نماید!   به عبارت ساده‌تر، گذشت زمان و مقاومت روسیه، چین و هند در برابر موج‌آفرینی‌های واشنگتن، مسیر مورد نظر دکترین پنهان ایالات‌متحد را که طی نخستین سال‌های حکومت اوباما بر پایة آشوب‌آفرینی در منطقه جهت تهدید مسکو شکل گرفته بود،   به طور کلی تغییر داد.  اینک این «آشوب‌ها» نه منافع روسیه و چین و هند که مستقیماً منافع آمریکا و انگلستان را هدف قرار داده. به طور مثال، در آشوب‌های برخاسته از پدیدة بهار عرب و داعش، دولت ترکیه پای در فروپاشی گذارده بود و اگر روسیه در چارچوب منافع استراتژیک و ژئوپولیتیک خود به داد این ساختار لرزان نمی‌رسید، امروز ترکیه هزار پاره شده بود. در هر حال، شکست آمریکا در سوریه و عقب‌نشینی‌اش از سناریوی تجزیة عراق، خطر تجزیه را از ترکیه نیز دور کرد.

و اینک آمریکائی‌ها در عراق در همان سوراخی افتاده‌اند که پیشتر در افغانستان افتاده بودند؛ چماقی که در این کشور توسط کارشناسان سازمان سیا برای کوبیدن بر سر روسیه تراشیده شده بود‌ برفرق یانکی‌ها فرود آمده. پس در این چشم‌انداز، عقب‌نشینی تروریست‌های حماس در نوار غزه، و نهایت امر انزوای شبکة اخوان‌المسلمین در مصر و سوریه و ترکیه، منطقاً نمی‌تواند به نفع حکومت اسلامی در ایران تمام شود. از شما چه پنهان،   همین وحشت از فروپاشی است که نهایت امر به پیروی گام به گام جمکران از سیاست‌های آمریکا منجر شده. استنباط ملایان این است که با تکیه بر سیاست‌های آمریکا و پیروی کورکورانه از واشنگتن، ‌ هم خود را از گزند پیامدهای مخرب عملیات منطقه‌ای کاخ‌سفید مصون خواهند داشت، و هم قادر خواهند بود حضورشان را در کنار سیاست‌های واشنگتن تا حد امکان مقبول و «طبیعی» جلوه دهند!   چرا که حضور دکان «شیعه‌بازی» در کنار سیاست‌های مسکو غیرممکن می‌نماید.

به همین دلیل امسال آخوندها با همکاری‌ دولت دست‌نشاندة عراق و شبکه‌های خبری آتلانتیست تظاهرات «اربعین» شاهانه‌ای برپا کردند. ولی شاید اینجا را نیز آمریکائی‌ها گز نکرده جر داده باشند. چرا که، نقش ملایان در عراق چند لایة متفاوت دارد که نمی‌توان تحلیل‌ آن‌ها را به صورت فله‌ای صورت داد.   نخست اینکه، حضور اماکن مقدس شیعیان در عراق،‌   از دیرباز مشکلی استراتژیک به بار آورده؛ مسئلة امروز و دیروز هم نیست.   از منظر تاریخی، این اماکن سده‌ها تحت نظارت ترک‌های عثمانی و دولت‌های غیرشیعه قرار داشته، و هیچگاه قاجارها و یا صفویه بر این اماکن نظارت مستقیم اعمال نکرده‌اند.

در نتیجه، در چشم‌اندازهای سیاسی و منطقه‌ای، جدائی «جانگداز» شیعیان از علی و حسن و حسین می‌تواند به نوبة خود به مجموعه‌ای از بحران‌های «عدالت‌خواهانة» مذهبی و قومی دامن بزند. و چه بسا که با خزیدن یک سیاست قدرتمند منطقه‌ای در قفای این بحران‌ها، عدالت‌خواهی‌های کذا نهایت امر اهرم‌ دکترین یانکی‌ها را در عراق از پایه و اساس ابتر نماید. به عبارت دیگر، اینجا نیز چماق «تجزیه» که پیشتر توسط سازمان سیا تراشیده شده بود، دوباره بر فرق خود یانکی‌ها فرود آید! خلاصه بگوئیم، ممکن است کار بجائی بکشد که عدالت‌خواهی شیعیان که امروز ظاهراً ابزار سیاستگزاری آمریکا جهت حفظ «تمامیت» ارضی عراق شده‌، به تجزیة عراق انجامیده،   دکترین نوین کاخ‌سفید را به تعطیل بکشاند!

البته ما در سیاست‌بازان حاکم در تهران شعور لازم جهت بهره‌گیری از این «نقاط کور» استراتژیک را نمی‌بینیم؛  اینان به بوسیدن دست ارباب استعمار دل‌شادند.   ولی آنچه مسلم است اینکه،   باد انداختن آمریکائی‌ها در بادبان شیعیان، همانطور که پیشتر نیز در افغانستان و مصر و لیبی و … در مورد اسلامگرائی شاهد بودیم، می‌تواند به نوعی گرفتاری و بدبختی برای یانکی‌ها تبدیل شود. خصوصاً که در این میانه، شاهد مسخره‌بازی جمهوریخواهان ایالات‌متحد با «شیعی‌گری» در ایران هستیم، بازی‌هائی که در همنشینی‌های مک‌کین با سازمان شیعی‌مسلک مجاهدین،‌ و همدردی‌های جناب سناتور با «مریم و مسعود» به نمایش ‌گذارده شده.

در چارچوب همین احتمالات است که به استنباط ما، غرب تلاش خواهد داشت تا سیاستی را که در ترکیه اعمال کرده، در ایران تکرار نکند و از حکومت جمکرانی‌ها، همچون باند اردوغان مهره‌ای اساسی در درگیری‌های عراق نسازد. چرا که در میان‌مدت مجبور خواهد شد،   جهت جلوگیری از فروپاشی‌های منطقه‌ای، هم‌اینان را به مهره‌های علی‌البدل قدرت‌های منطقه‌ای تبدیل نموده،   همچون ترکیه، هم بار روابط دیپلماتیک با این حاکمیت‌های فاسد و بی‌اعتبار را بر دوش گیرد و هم منافع استراتژیک برآمده از فعالیت‌ها و موجودیت اینان را به جیب «رقبا» بریزد.

به همین دلیل سرمایه‌گزاری اخیر حکومت جمکران در مراسم «شاهانة» اربعین حسینی به استنباط ما، یک سرمایه‌گزاری بی‌فرداست؛ حکایت همان حساب‌هائی است که «کور با کوزة شیره» می‌کرد! به نظر می‌آید، جمکرانی‌ها با کوزة شیره‌شان بیش از آنچه باید و شاید «نقشه» کشیده‌اند!   چرا که،‌ آمریکا نمی‌تواند در مرزهای روسیه، خصوصاً در مورد کشوری که اشراف کامل بر آبراه‌های مهم‌جهانی دارد، سیاستی را تکرار کند که به صراحت در ترکیه به شکست انجامیده.  مگر آنکه خروج کامل از خاورمیانه و قبول شکست در سیاست‌های منطقه‌ای،   از هم اینک در رأس برنامه‌های دولت آیندة واشنگتن قرار داشته باشد. البته جهت بررسی مواضع جدید آمریکا نیازمند جزئیات بیشتری خواهیم بود، و این امکان وجود دارد که روند رشد مسائل در روزهای آینده،‌ این جزئیات را در اختیارمان قرار ‌دهد.

جیک‌جیک در ترکیه!

saeed_saman_14_12_09

سرانجام فدراسیون جهانی والیبال به یاد آورد که رسم و رسوم قبائل وحشی هیچ ترادفی با فرهنگ ندارد:

«دو میزبانی دیگر والیبال از ایران گرفته شد […] یکی از مسئولین فدراسیون جهانی والیبال در آبان ماه گذشته گفته بود تا زمانیکه زنان نتوانند در ورزشگاه‌های ایران حاضر شوند، میزبانی جدیدی به ایران داده نخواهد شد.»

منبع: رادیوفردا،‌ ۱۳۹۳/۰۹/۱۷

امیدواریم که دیگر فدراسیون‌های جهانی نیز به حمایت‌شان از آداب‌ورسوم قبایل وحشی که ایران را اشغال کرده‌اند پایان دهند. مسلماً اگر فدراسیون‌های جهانی میزبانی دیگر مسابقات «نان‌وآب‌دار» نظیر فوتبال، ‌کشتی و تایکواندو و غیره را نیز به همین «دلیل» از حکومت انسان‌ستیز اسلامی سلب کنند، زمینة ترک‌تازی‌ و لات‌بازی ملایان بیش از این‌ها محدود خواهد شد.   باید دید مدعیان حمایت از «حقوق‌بشر»‌ تا کجا می‌خواهند با «دودوزه‌بازی»، هم خود را دلسوز ملت ایران جا بزنند، و هم از آدمکشان و اسلامگرایان پشتیبانی کنند! ولی با توجه به تحولات «کلان ـ استراتژیک» دیر یا زود خواهیم دید که این مدعیان، ناامید از حفظ موجودیت حکومت ضدبشر اسلامی، رنگ عوض کرده و مبارزه با اسلامگرائی را در ایران در رأس سیاست‌های‌شان بنشانند. آن روز است که هوشیاری ایرانیان‌ می‌تواند دست بسیاری از این ساختارهای ضدبشری را رو کرده، افسون و حیلت‌شان را برملا کند. حال که به «حیلت» رسیدیم، بد نیست نگاهی داشته باشیم به سفر دیوید کامرون به کشور ترکیه.

گویا نخست‌وزیر انگلستان جهت دیدار رسمی عازم ترکیه شده، و هر چند پیرامون این سفر که تحت عنوان عوامفریب «مذاکره جهت مبارزه با داعش» صورت گرفته، خبرگزاری‌های غرب سروصدای زیادی به راه نیانداختند، سفر کامرون به ترکیه از اهمیت زیادی برخوردار است.   نخست بگوئیم،   انگلستان و دولت اسلامی آتاترکی‌ها، با داعش مبارزه‌ای ندارند؛ کاملاً برعکس!   اینان حامیان اصلی داعش‌اند، و ادعای اینکه هدف دیدارکامرون با اردوغان «هماهنگی برای مبارزه با داعش است»، فقط به درد بازی کودکان می‌خورد. در ثانی،   پس از دیدار اخیر ولادیمیر پوتین از آنکارا و خصوصاً امضاء قرارداد ارسال گاز از طریق ترکیه، سفر کامرون به اینکشور هر چه بیشتر در راستای «مست بودم اگر گهی خوردم» معنا و مفهوم می‌یابد! دلیل هم اینکه قرارداد «روسیه ـ ترکیه»، ‌به حذف اتحادیة اروپا از تجارت پرمنفعت گاز انجامیده و نهایت امر در همگامی با واکنش تند هیئت حاکمة یونان به دخالت‌های اتحادیة اروپا در امور اقتصادی اینکشور صورت گرفته.

می‌دانیم که تلاش آتلانتیسم جهت به بن‌بست کشاندن تغییرات «کلان ـ ‌استراتژیک» به محوریت قدرت‌های نوین جهانی ـ چین، هند و روسیه ـ فقط در کودتاسازی‌های سوریه، یمن و خصوصاً اوکراین و دیگر مناطق خلاصه نمی‌شود و نخواهد شد. این تلاش‌ها ابعاد متفاوتی دارد که از قضای روزگار مهم‌ترین‌شان نه نظامی و امنیتی، که اقتصادی و مالی است. طی چند ماه اخیر بساط «کمک‌های» اتحادیة اروپا به یونان، ایتالیا و برخی کشورهای اروپای شرقی که تحت پوشش «اصلاح ساختار اقتصادی» و سلامت نظام بانکی‌ اینکشورها صورت می‌گرفت به صراحت نشان داد که آتلانتیسم از توانائی مقاومت ساختارهای مالی و اقتصادی برخی کشورهای اروپای شرقی در برابر نفوذ روبل و یوآن تردیدهائی دارد.   به همین دلیل،‌ برای وابستگی تمام عیار ساختارهای بانکی کشورهای مذکور به مرکزیت تصمیم‌گیری مالی اتحادیة اروپا ـ این مرکزیت تحت نظارت بانک‌های لندن و نیویورک قرار دارد ـ‌ تلاش‌های فراوانی صورت گرفت.

ولی پس از بحران‌آفرینی در اوکراین که نهایت امر به انعقاد قرارداد گازی «روسیه ـ ترکیه» انجامید،‌ آنتونیس ساماراس، رئیس دولت یونان رسماً از قبول پیشنهادات اتحادیة اروپا و صندوق‌ بین‌المللی پول سر باز زد و تلاش‌ این ساختارها را برای پائین آوردن سطح درآمدها و افزایش مالیات‌ها غیرقابل قبول خواند. اینچنین بود که اتحادیه اروپا عقب نشست و برای مدت 2 ماه کمک‌های مالی به یونان را تمدید کرد.  ولی نخست‌وزیر یونان تصمیم گرفت انتخابات زودرس ریاست‌جمهوری برگزار کند! به نظر می‌رسد، پس از این انتخابات،‌ ساختارهای دولتی و مالی یونان‌ به طور کلی از چنگ آتلانتیسم خارج شود:

«نخست‌وزیر یونان، […] افزایش بار مالیاتی و تقلیل درآمدها را که توسط صندوق‌های مالی بین‌المللی پول و اعتبار پیشنهاد شده بود رد کرده،‌ اعلام داشت که این برنامه بازتابی فاجعه‌آمیز برای کشور به دنبال آورده، کسادی عمیقی ایجاد خواهد نمود.»

منبع: فیگارو، 2 دسامبر 2014

اگر به عکس‌العمل تند ساماراس، سفر شتابزدة داوات‌اوغلو، نخست وزیر ترکیه به یونان را نیز بیافزائیم، به صراحت خواهیم دید که «نگرانی» دیوید کامرون از کجاها آب می‌خورد و چرا شتابزده خود را به ترکیه رسانده. نخست‌وزیر ترکیه طی دیدار با مقامات یونان تلاش کرد اختلافات بر سر جزیرة قبرس را از طریق گسترش روابط اقتصادی «پایان» دهد:

«داوداوغلو: منابع گاز اطراف جزيرة قبرس متعلق به همه قبرسي‌ها است ـ این دیدگاه مشترک ترکیه و یونان است، ‌ این دیدگاه به نوعی به روند حل مسئله قبرس نیز کمک خواهد کرد.»

منبع: واحد مرکزی خبر، مورخ 15آذرماه1393

به صراحت بگوئیم، موضع‌گیری اخیر داوات‌اوغلو پیرامون قبرس بسیار تازگی دارد!   بحران «ترکیه ـ یونان»،  اگر امروز رنگ و بوی تجارت «گازطبیعی» به خود گرفته، تاکنون در چارچوب تجاری قابل بررسی نبوده! و مسلماً سفر داوات‌اوغلو، علیرغم خبرسازی‌های فیگارو، ارتباط چندانی با «گاز» و تجارت گاز نمی‌تواند داشته باشد. چرا که دو کشور ترکیه و یونان که از اعضای وفادار ارتش ناتو به شمار می‌روند، ‌ سالیان دراز است که به بحران‌سازی در منطقة دریای اژه و تنگة داردانل دامن می‌زنند. حال این پرسش مطرح می‌شود که دلیل تنش‌های استعماری و دیرپای دریای اژه چه بوده؟

در ظاهر امر، آنزمان که تخم ضدیت‌ها بین مسیحی و مسلمان در این منطقه کاشته می‌شد،   تقابل یونان و ترکیه، مربوط به تعیین نوع ‌حاکمیت بر جزیرة قبرس بود! قبیلة ترک‌ها می‌خواست جزیرة کذا تحت نظارت «جهان اسلام» اداره شود، ارتدوکس‌های جزیره نیز خواستار قبرس مسیحی بودند!   بله، همچون دیگر کشورهای جهان که در دامان بحران‌هائی برخاسته از پوچ‌بافی‌های دینی، عقیدتی، زبانی و بومی، همه روزه با تخریب و مرگ و نیستی دست‌وپنجه نرم می‌کنند،‌ قبرس نیز میدان نبرد «حق‌ و باطل» شده بود؛ مسیحیت و اسلام، تحت نظارت انگلستان در برابر یکدیگر جبهه گرفته بودند!  نیازی نیست که بگوئیم، آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها نیز از دامن زدن به این تضادها بسیار استقبال ‌کردند. چرا که، نهایت امر شمال جزیره به دولت دست‌نشانده‌شان در آنکارا سپرده شد؛ و جنوب را نیز به بهانة ‌«حمایت» از جهان مسیحیت با ناوگان‌شان اشغال فرمودند! قبرس در قلب این سیاست استعماری تبدیل شد به پادگان نظامی آتلانتیسم در شرق مدیترانه. و جهت کنترل تحرکات ناوگان اتحاد شوروی وقت چه چیز بهتر از این! این است داستان نبرد «دائی‌جان و تجزیة قبرس!»

پس زمانیکه می‌خواهیم زمینه‌های بحران‌سازی‌ آتلانتیسم در شرق مدیترانه را دریابیم،   ناگزیر از بررسی درگیری ‌«خردرچمنی» می‌شویم که لندن و واشنگتن از سال‌ها پیش در قبرس به وجود آورده‌اند. بالاجبار به بررسی عملکرد دست‌های قدرتمندی می‌پردازیم که از نیویورک و لندن این «بحران» را زنده نگاه داشته، جهت مشتعل کردن آتش تخاصمات‌ قبیله‌ای تلاش فراوان نمودند. و نهایتاً به این نتیجة منطقی خواهیم رسید که این دست‌های بحران‌ساز همچنان به فعالیت شوم خود مشغول‌اند.

به استنباط ما،   و همانطور که سال‌ها پیش در وبلاگ‌های متفاوت نوشته‌ایم ـ از جمله در وبلاگ «کربلای داردانل»، مورخ 19 سپتامبر 2011 ـ   شاه‌کلید استراتژیک روسیة امروز پیروزی بر آتلانتیسم در چند منطقة مشخص جغرافیائی است، و در این میانه «داردانل» از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.   و از آنجا که نزدیک شدن یونان و صربستان ارتدوکس، حداقل در چارچوبی تبلیغاتی که سال‌های دراز توسط آتلانتیسم در اروپای شرقی به راه افتاده،   مرحله‌ای طبیعی از رشد منطقه‌ای «تلقی» شده،‌ حتی اگر روسیه نیز نخواهد پای به درون این منجلاب دین‌فروشی بگذارد، از منظر توده‌های یونانی و صرب کشیدن شدن‌شان به سوی روسیه یک واقعیت غیرقابل تردید تلقی خواهد شد.   در نتیجه، این هماهنگی‌‌های عقیدتی و دینی را در حال حاضر مشکل می‌توان بدون تأثیر تلقی نمود.

از سوی دیگر، طی چند سال گذشته، بحران‌های مالی فزاینده در قبرس و یونان که نهایت امر به ورشکستی بانکی ایندو کشور نیز انجامید، به صراحت نشان ‌می‌دهد که فشار روسیه جهت بیرون راندن ایادی آتلانتیسم از این منطقه افزایش ‌یافته. از این صورتبندی نتیجه خواهیم گرفت که سفر اخیر داوات‌اوغلو به یونان تحت فشار روسیه، پس از امضاء قرارداد ترانزیت گاز صورت گرفته. فشاری که لندن از طریق اعزام نخست‌وزیر خود به آنکارا قصد دارد در برابرش قد علم کند.   ولی چه می‌توان گفت که کارت‌ها،   حداقل در این مرحله از بازی استراتژیک،‌ از سال‌ها پیش از سوی کرملین بازی شده بود، و تلاش‌های امروز لندن و برخی محافل در هیئت‌حاکمة آمریکا بیشتر مذبوحانه به نظر می‌آید تا تعیین‌کننده.

شرایط انگلستان در این بحران یادآور وضعیت آن جوجه گنجشکی است که تا گریبان در تاپالة‌ گاو گیر افتاده بود،‌ و جیک‌جیک‌کنان،‌ تقاضای کمک می‌کرد.  خلاصه جوجة نگون بخت آنقدر سروصدا کرد تا بالاخره روباهی از راه رسید و او را لقمة چپ نمود. از این حکایت یک نتیجه مهم می‌گیریم! و آن اینکه وقتی تا خرخره در گه فرورفته‌ای، چه بهتر که زیاد سروصدا راه نیاندازی و جلب توجه نکنی؛ شاید که شانسی برای نجات بیابی. ولی به نظر می‌رسد دیوید کامرون که این روزها به جیک‌جیک در ترکیه افتاده، این حکایت را نشنیده باشد.  وگرنه، در شرایطی که هیئت حاکمة انگلستان همه روزه ده‌ها هزار دلار خرج تسلیح و اعزام مزدور به سوریه می‌کند، چه بهتر که نخست‌وزیرش با ادعای مردم‌پسند «حمایت از مبارزه با داعش» راهی ترکیه نشود! خصوصاً زمانیکه، جز خواجه حافظ شیرازی همه می‌دانند که، مأموریت اصلی کامرون اعمال فشار بر اردوغان به دلیل نزدیک شدن وی به سیاست‌های منطقه‌‌ای مسکو است!

با این وجود، همانطور که بالاتر نیز گفتیم،‌ تلاش‌های آتلانتیسم جهت به بن‌بست کشاندن روسیه به چند زمینة برخورد امنیتی و نظامی محدود نمی‌شود. و در شرایط فعلی مهم‌ترین سناریوی آتلانتیسم برای دیوارسازی در برابر تحولاتی که ورود قدرتمند روسیه به دیپلماسی بین‌المللی به وجود آورده، چیزی نبود جز تزریق نفت ارزان‌قیمت آمریکا در بازارهای جهانی و تلاش جهت کاهش سهمیة نفتی اوپک با هدف جایگزینی این سهمیه با نفت آمریکا. برنامه‌ای که، علیرغم همراهی و همدلی نوکرمآبانة ملایان جمکران، همچون دیگر طرح‌های ذکاوتمندانة عموسام طی دهة گذشته، با شکست سختی روبرو شد. و به دلیل همین شکست مالی و اقتصادی است که امروز روسیه با صراحت و قدرت بیشتری فروپاشاندن دیواره‌های مالی آتلانتیسم را در ترکیه، یونان، قبرس، و به احتمال زیاد چند کشور دیگر اروپای شرقی آغاز کرده.

در پایان شاید بهتر باشد نگاهی نیز به جمکران خودمان بیاندازیم. در چشم طوفان‌های استراتژیکی که بالاتر از آن‌ها سخن گفتیم، حکومت شیخ‌های شیعی‌مسلک همچون برگ‌های خزان اسیر تندبادهای پائیزی اینسوی و آنسوی کشیده می‌شود. اوباش دولت دست‌نشاندة جمکران از یک‌سو با بساط «حفظ شعائر اسلامی»، و از سوی دیگر با شعارهای پوچ و دهان‌پرکن و انسان‌ستیز نظیر «آزادی مردم»، و نهایت امر با افشاگری‌ در مورد سوءاستفاده‌های مالی، ‌ فضای اجتماعی را در ابهام فروبرده و مصادره کرده‌اند. دولت حسن روحانی که هیچ برنامة منسجم و منطقی‌ای نداشته، هر از گاه برای به دست آوردن دل اربابان غربی‌اش، «خواستار» آزادی‌های بیشتر اجتماعی می‌شود و همزمان با تحریک اوباش در سپاه و بسیج، چماق مبارزه با «بدحجابی» و اینترنت را جهت حفظ ارکان دولت کودتا بیرون می‌کشد! دولت تکفیر و تدبیر با ترفند تبلیغاتی «دورباطل»، هر آنچه می‌گوید، بلافاصله با به کارگیری اهرم‌های «ظاهراً» غیردولتی ابتر می‌کند و باز می‌گردد به نقطة آغاز! اینهمه فقط به این امید که زمان بخرد! این عملیاتی بود که پیشتر نیز به توصیة انگلستان توسط ملاممد خاتمی در حکومت اسلامی به اجرا در آمده بود، و اینک همین دورباطل را دارودستة حسن روحانی بازتولید می‌کنند.

در این راستا، شبکة خررنگ‌کن تبلیغاتی آخوندها با «انتخابات» مجلسک‌شان که گویا خیلی هم سرنوشت‌ساز است، به خوش‌خیال‌ها وعده‌های سرخرمن می‌دهند، و با در بوق انداختن «مبارزة پیگیر دولت با فساد» و ارائة ارقام نجومی از «مبالغ سوءاستفاده» آب به دهان همگان می‌اندازند.  هم دزدان حرفه‌ای «حالی بحالی» می‌شوند که ای دل غافل، ما «کم دزیدیم!» و هم خلق‌الله خاکسترنشین وحشت می‌کند، ‌ از اینهمه عظمت و اعتبار و شکوه و شوکت شیخ تاراجگر!

اینچنین است که حکومت دست‌نشانده و مفلوک کودتا با شایعه پراکنی و وعده‌های سرخرمن خلق‌الله را «اداره» می‌کند؛   به این امید که یانکی‌ها جهت خروج از بحران و خاک‌توسری راهی پیش پای‌اش‌ بگذارند. ولی این امیدها واهی است!  بحران‌سازی حکومت در دانشگاه‌ها هم نمی‌تواند تحولات غیرقابل اجتناب اجتماعی در ایران را به تأخیر بیاندازد. به استنباط ما، با تضعیف مواضع آتلانتیسم که حامی اصلی تمامی حکومت‌های اسلامی است، بحران‌سازی جهت تأمین حاشیة امن برای آخوند دیگر امکانپذیر نخواهد بود.

شرلی و شیعی!

saeed_saman_14_12_05

در وبلاگ امروز تحولات اجتماعی و سیاسی ایران،  و نهایت امر «تغییرات اخیر» منطقه را بررسی می‌کنیم. تغییراتی که به استنباط ما ریشة اصلی فروپاشی‌ها در سیاست‌ داخلی ایران شده. ولی پیش از پرداختن به این مسائل،‌ نیم نگاهی خواهیم داشت به هیاهوی رسانه‌ها پیرامون «روشنفکر.»

طی چند روز گذشته شاهد هیاهوی «قلم‌ها» در مورد «روشنفکران» ایرانی بودیم. ‌ این موضوع نخ‌نما که از دیرباز ـ به ویژه از دوران پهلوی اول ـ توسط برخی شبکه‌ها به «معضل» اصلی جامعه تبدیل شد،‌ اینبار نیز از طریق همان کانال‌های سابق و در در رأس‌شان، بی‌بی‌سی به میدان پوچ‌بافی‌های محفلی اوفتاده. در این هیهات و هیاهو، فوتبالیست‌های حرفه‌ای محافل هر یک در حد توانائی دماغی و قلمی، با چند شوت جانانه «روشنفکر» را از این سوی و از آن سوی به یکدیگر «پاس» می‌دهند! در وبلاگ «سیالشکر»، تا حد امکان از چند و چون این عملیات «کشف‌رمز» کرده‌ایم، هر چند که در یک وبلاگ نمی‌توان به کنه قضیه دست یافت.

ولی همانطور که در «سیالشکر» هم گفتیم، پرتاب این نوع توپ‌های «باد در رفته» به میدان رسانه‌ای اهداف مشخصی را دنبال می‌کند. و دیدیم که در پی داغ شدن بازار جفنگ بافی و وراجی پیرامون «روشنفکر»،   فضای سیاست کشور نیز، البته ظاهراً بدون ارتباط با این بده‌بستان‌ها،   دچار تحول شد. همزمان با تقاضای اعدام برای موسوی و کروبی از سوی محفل هیئت‌ مؤتلفه،‌ قلادة سعید جلیلی، نامزد ناکام گربه‌رقصانی‌های «انتخابات ریاست جمهوری» را برای پاسداری از دکان آتلانتیسم گشودند.   جلیلی هم که از دمجنبانی و خوش‌رقصی فروگزار نمی‌کند، پس از گذشت 6 سال از کودتای ناکام سفارت انگلستان ـ جنبش سبز ـ به یاد آورده که «ویترین‌سازی» برای میرحسین موسوی و شیخ کروبی، هیچ ارتباطی به انتخابات کذا نداشته:

«[…] حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی هیچ ربطی به انتخابات ندارد[…]دلیل حصر این است که موسوی و کروبی نظام اسلامی را در سطح مبارک و بن‌علی [روسای جمهور وقت مصر و تونس]‌ می‌خواندند[…]»

منبع: بی‌بی‌سی، 3 دسامبر 2014

بله سرانجام بی‌بی‌سی از طریق جلیلی، ‌ خفقان 6 ساله را شکست!   اینکه دبیر «سابق» شورای امنیت ملی جمکران، پس از گذشت شش سال به همان نتیجه‌ای می‌رسد که در آغاز آشوب‌های سبز بارها و بارها در وبلاگ‌های ما مطرح می‌شد ـ تمامی این مطالب در فضای مجازی در دسترس است ـ ‌ حداقل برای نویسنده این وبلاگ به هیچ عنوان عجیب نیست!  از روز هم روشن‌تر بود که هیاهوی رادیو و تلویزیون بی‌بی‌سی پیرامون انتخابات جمکران ـ این انتخابات روی کاغذباطله‌های سفارت انگلیس در تهران قرار بود به نحوی از انحاء مهره‌های پوسیدة استعماری را با انواع تروتازة آن «جایگزین» کند ـ با شکست روبرو خواهد شد. آن روزها هم نوشتیم که این برنامه، حداقل با شناختی که از سیاست‌های استراتژیک روسیه در ایران، ترکیه و خصوصاً در دریای عمان در دست است، برخلاف دوران جنگ‌سرد «نان به تنور آتلانتیسم» نخواهد چسباند؛   راه بجائی نخواهد ‌برد، و جز ایجاد جو امنیتی گسترده‌تر، سرکوب فراگیرتر و به کارگیری هر چه گسترده‌تر شیوه‌های پلیسی نصیبی برای ملت ایران ندارد. و متأسفانه دیدیم که همان هم شد.

ولی ریشه‌های این سیاست استعماری‌ که با «هیاهوی سبز» در ایران آغاز شد و سپس تحت عنوان «بهارعرب» به تمامی مناطق مسلمان‌نشین راه یافت، اینک در حال خشک شدن است. این سیاست به سختی شکست خورده،‌ از اینرو اربابان و معماران اصلی این هیاهو که در لندن و نیویورک نشسته‌اند، تلاش دارند با حرف گذاشتن در دهن گوسفندهای «حرف‌گوش‌کن» و «ذوب شدگان» در منجلاب ولایت، خود و منافع‌شان را با حداقل «مصیبت و خسران» از چاهک «جنبش‌سبز» بیرون بکشانند. و این است دلیل بلبل‌زبانی‌های آق‌سعید «مهرپیشونی» و مافنگی!

در واقع، اظهارات «تند» سعید جلیلی در مورد موسوی و کروبی می‌باید به قول جمکرانی‌ها نوعی «خودزنی» تحلیل شود. عوامل و دست‌اندرکاران این حکومت،   از علی خامنه‌ای و خاتمی و احمدی‌نژاد گرفته،   تا همین حضرت «مهرپیشونی»، جملگی با حمایت اجنبی و بر علیه منافع ملی ایرانیان به قدرت رسیده‌اند و جنبش سبز نیز تداوم همین توطئة استعماری بود. برخلاف ادعای بلندگوهای خررنگ‌کنی که جنبش کذا را در تخالف با «بیت‌رهبری» قرار داده و می‌دهند،  این توطئه در ارتباط اندام‌وار با سپاه، بسیج و خصوصاً شخص علی‌ خامنه‌ای تنظیم شده بود.  ولی خوشبختانه، ‌ برخلاف غائلة 22 بهمن 57، ‌ این بساط نتوانست به اهداف استعماری‌اش دست یابد؛ نقش بر آب شد. و امروز عوامل و اراذل و لات‌هائی که در کنار این به اصطلاح «خیزش عمومی» ایستاده بودند، هریک به نحوی تلاش دارند حساب‌شان را از این «بساط» جدا کنند. همانطور که دیدیم، به دلائل «امنیتی» اولین کسی که از این «قافلة دلگشا» جدا شد و در نماز جمعه به وق‌وق ایستاد علی خامنه‌ای،  رهبر معنوی جنبش سبز بود. اینک گویا نوبت به دیگران رسیده.

ولی در کمال تأسف، افتضاحی که امروز عملة استعمار در ایران گرفتار آن شده، به هیچ عنوان نتیجة برخورد مسئولانه و تیزهوشی ایرانیان نبوده و نیست. به استنباط ما،   این نقطه‌ضعف سیاسی در ایران می‌باید بیش از این‌ها مورد بحث و بررسی قرار گیرد. بلاتکلیفی ایرانیان طی دوران جنبش‌سبز نمی‌باید به هیچ عنوان به دست فراموش سپرده شود. ابعاد این بلاتکلیفی را می‌باید شناخت، و جهت خروج از اینگونه بحران‌سازی‌های کودکانه ‌چاره اندیشی کرد.   در مورد شیوه‌های مبارزه با بلواسالاری و غوغاسازی هر چه بگوئیم کم گفته‌ایم. شاهد بودیم، برخوردهای مغرضانه و گاه احساسی به صورت موعظه و نصیحت «سخنگویان ایرانیان»،  و یا به صورت «تراوشات» ذهنی قلم‌به‌مزدهای حرفه‌ای یا تازه‌کار، مزورانه بساط «جنبش‌سبز» را به هزاران رنگ «بزک» ‌می‌کرد، و آن را همچون بلوای 22 بهمن 57 به هر ساده‌لوح و خوش‌خیالی می‌فروخت. و ناگفته نماند که مارکسیست‌های «لاله‌زارنو» و کوچه برلن در این بساط استعماری «لنین» می‌دیدند؛ اسلامیون و فدائیان خسن و خسین هم «بازگشت به دوران نورانی امام!» نوچه‌های آمریکا هم می‌خواستند سوار بر موج «جنبش‌سبز» قراردادهای گلستان و ترکمانچای را زیر پا بگذارند؛ ‌ مجاهدین خلق هم برای مریم و مسعود سر پیچ شمیران تخت سلطنت زده بودند، و … و خصوصاً نوآم چامسکی و شرکاء برای حمایت از «حقوق ملت ایران» در نیویورک خیمه و خرگاه به ‌پا کرده بودند. ولی هیچکس نمی‌پرسید این بساط از کجا آمده و چرا مشتی ساواکی شناخته شده، و آدمکش و طرار رژیم اسلامی یک‌شبه به قول خودشان «مردمی» شده‌اند! دلیل هم روشن است؛ این استفهامات،‌ کالای «تولیدی» عموسام را «خراب» می‌کرد.

مسلماً تاریخ معاصر ایران از نیات واقعی آتش‌بیارهای معرکة‌ «جنبش‌سبز»، به دلیل نادیده گرفتن منافع ملی تقدیر به عمل نخواهد آورد. و اگر امروز، سعید جلیلی ـ اینفرد برخلاف عناوین پرطمطراق و مضحکی که آخوندها به یمین‌ویسارش آویزان کرده‌اند، نسخة اسلامی امیرعباس هویدا و جمشید آموزگار است ـ تلویحاً دست به «افشاگری» زده،   مسلماً از روی درک‌وفهم‌ سیاسی نیست. ایشان اگر درک‌وفهم درستی از مسائل می‌داشتند نه در حکومت اسلامی بجائی می‌رسیدند، ‌ و نه طرف صحبت کاترین اشتون می‌شدند! دقیقاً به دلیل حماقت و عدم شناخت از مسائل کشور است که ایشان نقش لاشة «محترم و بااهمیت» تئاتر حکومتی را،  آنهم در مذاکرات به اصطلاح هسته‌ای برعهده داشتند! خصوصاً زمانیکه قرار بود مذاکرات کذا اصولاً به «نتیجه» نرسد!

ولی جالب‌تر اینکه، عکس‌العمل تند دکان‌های وابسته به حزب‌توده، به وراجی‌‌های تُک‌‌زبانی‌ سعید جلیلی بار دیگر به صراحت مسیر تبلیغاتی‌ای را که حزب توده در «جنبش سبز» دنبال می‌کند نیز نشان داده. البته حزب کذا، در عمق استدلالات‌اش تا حدودی هم «حق» دارد! اینان هنوز در وحشت بازگشت کودتای 28 مرداد خواب و خوراک ندارند،   و می‌پندارند که با آویزان شدن به پدیدة گنگ و مسخره‌ای به نام «انقلاب اسلامی» خواهند توانست راه بر بازگشت فاشیست‌های یونیفورم‌پوش «پهلوی‌چی‌ها» سد کنند، و به این ترتیب آیندة خود و دوستان و همپالکی‌های‌شان را در سیاست کشور تضمین نمایند. به همین دلیل است که طی 35 سال گذشته، حزب توده در نقش آفتابه‌دار خلای استعمار ـ انقلاب اسلامی ـ‌ ظاهر شده، و هر چند به دلائل مختلف از چاپ عکس‌های «مکش‌مرگ‌مای» روح‌الله خمینی و لات‌های صدرانقلاب اسلامی و «تجلیل» از اینان در سایت‌های‌اش دست‌ برداشته،   وظیفة تیمار و قشوکشی بر گردة «موسوی و کروبی» را خیلی جدی گرفته. ولی مسلماً دیری نخواهد گذشت که از این «افتخارات حزبی» نیز جز غباری بر جای نماند و ببینیم که «توجیهات» ارائه شدة امروزشان را با چه چیزهای دیگری می‌توانند «بزک» کنند. به هر تقدیر، یکی از سایت‌های این حزب «ادعا» کرده که جلیلی مزخرف می‌گوید. استدلال سایت کذا نیز فاقد اسناد و شواهد است و از حد ادعای پوچ و شایعه فراتر نمی‌رود:

«اگر چنین است [حصر موسی و کروبی ارتباطی با انتخابات ندارد]، به چه دلیل جنابعالی در شورای عالی امنیت ملی طرح حصر را به این شورا بردی و با کمک فرماندهان نظامی سپاه آن را به تصویب رساندی و آیت‌الله جنتی همین مصوبه غیرعلنی را در نماز جمعه تهران بند بند به عنوان نظرات خودش برای مقابله با فتنه قرائت کرد؟»    

منبع: پیک‌نت، 4 دسامبر 2014

از محتوای مطلبی که سایت کذا منتشر کرده، مشکل بتوان به صحت و سقم «استدلالات» حزب توده دست یافت!   ولی ادعاهای این حزب آنقدرها هم اهمیت ندارد.   همانطور که بالاتر گفتیم،   اهمیت اظهارات جلیلی از آنجا ناشی می‌شود که ارتباط ارگانیک «جنبش‌سبز» با غوغای «بهارعرب» ـ این ارتباط سال‌ها پیش توسط تحلیل‌گران مستقل مطرح شده بود ـ    اینک توسط تشکیلات امنیتی حکومت اسلامی، بالاجبار و به دلیل تحولات استراتژیک منطقه به «رسمیت» شناخته ‌شده. به عبارت دیگر، مهره‌های این رژیم دست‌نشانده با به رسمیت شناختن این ارتباط، رژیم ولایت‌فقیه را به عنوان یک ساختار «خودبرانداز» و وابسته به سیاست‌های اجنبی، بدون آنکه بدانند، مورد تأئید تلویحی قرار ‌داده‌اند. به صراحت بگوئیم،   اگر موسوی و کروبی بنابراظهارات جلیلی به دنباله‌روی از بهارعرب «متهم» شده‌اند، این کل رژیم اسلامی است که پای در وابستگی ‌گذارده؛   مشکل بتوان با تکیه بر جفنگیات جلیلی از قماش «انقلاب جهانی اسلامی»، «الگوسازی جهانی»،   و … سرنوشت دو مهرة کلیدی و «والامقام» در یک رژیم سیاسی را از عملکرد کل رژیم جدا کرد.   این است مسئلة بااهمیت در میانة این مباحث،‌  نه آنچه فرد مفلوکی به نام جلیلی و یا آخوند بوگندوئی به نام جنتی گفته‌اند، و یا آنچه حزب توده از عملکرد اینان برداشت نموده.

ولی همانطور که گفتیم، هر چند بعضی‌ها دوست دارند تغییرات سیاسی در جامعة ایران را نتیجة مبارزات موسوی و نبردهای کروبی و سخنرانی‌های «استاد» سروش،   و … و حتی ظهور قریب‌الوقع آنحضرت معرفی کنند،‌ رخدادهای بااهمیت در سیاست ایران فقط می‌تواند در سایة‌ تغییرات کلان‌ در سیاست‌های جهانی و منطقه‌ای تحلیل شود. و در این میانه، تغییرات منطقه‌ای فراوان است.

به طور مثال، طی چند روز گذشته، در پی سفر ولادیمیر پوتین به پایتخت ترکیه خبرگزاری‌ها از تغییر نابهنگام مسیر خط‌لولة گاز که قرار بود از طریق بلغارستان و صربستان روسیه را به اطریش متصل کند خبر دادند! بر اساس مذاکرات جدید که در آنکارا صورت گرفته،   قرار بر این شده که گویا خط لولة جدید از مسیر ترکیه عبور کند، نه از اروپا! به این ترتیب، کرملین از پایه و اساس ترانزیت گاز روسیه را از طریق اروپای شرقی «دور» زده!  باید اذعان داشت که، این تغییر استراتژیک علیرغم «سادگی‌های» ظاهری بسیار سرنوشت‌ساز است.  چرا که، نشانه‌ای است از بازنگری عمیق در استراتژی‌های روسیه. کرملین از آغاز جنگ اول جهانی تا به امروز، پیوسته تلاش داشته تا با پس زدن روابط آسیائی خود،   به روابط اروپائی موضعی به مراتب تعیین‌کننده‌تر اعطا کند!   و به احتمال زیاد، یکی از دلائل فروپاشی اتحادشوروی همین کم‌اهمیت دادن به نقشی بود که اتحادشوروی می‌توانست در همسایگی خود ایفا نماید. طی سال‌های دراز، اطلاعیه‌های پیمان ورشو به صراحت خواستار پیروزی پولیت‌بورو در «نبرد سرنوشت‌ساز کمونیسم با بورژوازی» در دشت‌های اروپای شرقی می‌شد؛  جنگی که هیچگاه به وقوع نپیوست، و اگر رخ می‌داد نیز پیروزی اتحادشوروی در آن به هیچ عنوان محرز نبود. اینک با چرخش نوین کرملین،‌ استراتژی روسیه در آ‌سیای جنوبی و مرکزی تا چند صباح دیگر بکلی منقلب خواهد شد، و یکی از نشانه‌های این «انقلاب استراتژیک» همان است که امروز در ایران شاهدیم.

با این وجود،   فروپاشی در استراتژی‌های سنتی منطقه‌ای به هیچ عنوان به تغییر مسیر خط‌لوله «ساوت استریم» محدود نمی‌ماند. افتتاح خط‌آهنی که در نواحی شرقی دریای خزر کشورهای ایران، ترکمنستان و قزاقستان را به یکدیگر متصل می‌کند،   نمایة دیگری است از همین تغییرات عمدة استراتژیک.   این خط‌آهن که با در نظر گرفتن موضع‌گیری‌های متمایل به آمریکا در حکومت جمکران، به احتمال قریب‌به‌یقین با کارشکنی‌های فراوان حکومت اسلامی و برخی محافل اسلامگرا در ترکمنستان و قزاقستان همراه بوده،   نهایت امر چشم به جهان گشود و برای نخستین بار شمال شرقی ایران را از طریق راه‌آهن به جهان خارج مرتبط کرد. چگونه می‌توان نقش رخ‌دادهائی چنین مهم و استراتژیک را در سیاستگزاری‌های روزمرة حکومت اسلامی نادیده گرفت؟

مسلم بدانیم که این تغییرات بر مسائل اجتماعی، اقتصادی و نهایت امر فرهنگی در مناطق شمال و شرق کشور تأثیرات کلیدی برجای خواهد گذارد.   و دقیقاً همین تغییرات عظیم که به دو رخداد بالا نیز محدود نمی‌ماند،   حساسیت‌هائی در پایتخت‌های آتلانتیست به وجود آورده. اینان با بیرون کشیدن پروندة «روشنفکر دینی»،   و نقش گویا «تعیین‌کنندة» شیعی‌مسلکی در چند و چون تحولات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ایران، می‌خواهند آب رفته را به جوی بازگردانند.   ولی جهت پاسخ به تمامی کسانیکه طی چند روز گذشته با تکیه بر یک کیش التقاطی،   تازه‌پا و نه چندان منسجم به نام شیعة اثنی‌عشری،   که بیش از 300 سال هم قدمت تاریخی ندارد، دست به قلم برده و هیاهو به راه انداخته‌اند،   نقل اظهارات امام جمعة همیشه موقت تهران، احمد خاتمی را در همینجا کافی می‌دانیم.  این اظهارات هم‌سوئی آخوندهای جمکران را با قلم‌فرسایان مقیم فرنگ بخوبی نشان می‌دهد:

«امام جمعه موقت تهران گفت: دشمنان به دنبال تغییر سبک زندگی ایرانی اسلامی هستند.»

منبع: فارس‌نیوز، 4 دسامبر 2014

بله، ما در واقع سبک زندگی «زنانه ـ مردانه» و «اندرونی ـ بیرونی» را ایران‌ستیز می‌دانیم و قصد تغییر پایه‌ای آن را داریم. به هیچ عنوان این را پنهان نمی‌کنیم.   ولی آنچه احمد خاتمی سبک «ایرانی ـ اسلامی» می‌خواند، همان است که مسعود بهنود در بی‌بی‌سی و رادیوفردا از آن به عنوان ایرانیت تلفیق شده با شیعه‌گری یاد کرده؛‌   همان است که پاسدار اکبر «فراری» در ینگه‌دنیا برای‌اش ارجحیت کلیدی قائل شده،   و نهایت امر همان عارضة استعماری‌ای است که وزیر فراری ارشاد ملاممد شیاد در لندن جهت توجیه‌اش دست به «جفنگ‌نگاری» می‌زند!   ولی اقوام ایرانی که از هزاران سال پیش در فلات بلند زیسته‌اند به هیچ عنوان در برابر محفل «نیم‌بندی» که با ورود برادران شرلی به اصفهان سرهم‌ شده عقب نخواهند نشست. آخوند می‌باید از هم امروز این واقعیت را درک کند که،   به هیچ عنوان نمایندة فرهنگ، تاریخ و سنت‌های ایران و ایرانیان نیست. آنان که می‌خواهند به این توهم دامن بزنند همان‌ها هستند که با هیاهوی «بهارعرب» می‌‌خواستند مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه را به شکارگاه آمریکائی‌ها تبدیل کنند، و در سوریه پوزه‌شان به خاک مالیده شد. ما دلیلی نمی‌بینیم که این جانوران وحشی در ایران سرنوشت دیگری داشته باشند.

سیالشکر!

همزمان با تغییرات «کلان ـ استراتژیک‌» خاورمیانه، که پیامد منطقی فاصله گرفتن حاکمیت ایالات‌متحد از مواضع اسلام‌نوازانة کاخ‌سفید است،   بار دیگر شبکة فارسی‌زبان «بحران‌سازی» اجتماعی، یا بهتر بگوئیم شبکه‌ای که در قالب سایت‌های زنجیره‌ای «شبه‌اوپوزیسیون» و رادیوهای «خبری»،‌ تحت زعامت بی‌بی‌سی به جبهه‌سازی سیاسی در ایران مشغول شده‌، به شیوه‌ای خلق‌الساعه دست به طرح مسائل انحرافی زده.   بله، اینبار شبکة کذا به طرق مختلف در «بوق و بیرق» روشنفکری و دین‌مداری روشنفکرانه و تفاوت‌های تکفیریان با غیرتکفیریان و برتری اسلام خوب بر اسلام داعش می‌دمد.   تو گوئی در آخوندیسم و «نوچه‌‌آخوندیسم» شیعی‌مسلک یا سنی‌باور،   «نگرش‌های» اجتماعی و سیاسی متفاوت هم می‌تواند وجود داشته باشد، و یا اینکه این «تفاوت‌ها» در حوصلة مباحث روشنفکرانه هم می‌گنجد!

البته می‌توان تا آخر دنیا و مادامی که خورشید از شرق می‌دمد و در غرب آرام می‌گیرد، پیرامون این «تفاوت‌های» فرضی کنکاش کرد.   چرا راه دور برویم، حتی سگ‌های گله «کل‌کدخدا» و یا گربه‌های خانة خاله‌خانم‌ها نیز نهایت امر هر یک با دیگری تفاوت‌هائی دارد،   چه رسد به ملایان و بچه‌ملایان این حوزه و آن سوراخ؛ یا پاسداران این مسجد و آن محراب!   ولی سئوال ما اینجاست؛ این مباحث انحرافی و پوچ،   به چه دلیل در این مقطع ویژه همچون آوار بر سر ملت ایران خراب ‌شده؟ و چرا این مواضع بار دیگر توسط افراد و شبکه‌ها و محافلی که هر یک در حد خود در حمایت از ملا و آخوند و کثافاتی از این قبیل کم «عرق» نریخته‌،   از پستوی «تاریخ معاصر ایران» بیرون کشیده می‌شود؟ شاهدیم که، یکی خواستار «احترام» به روشنفکر دینی شده؛   دیگری خود را با «استاد» سروش عزیزش «طاق» زده، و به قولی دمب خود را با دمب «استاد» در پشقاب ‌انداخته، تا نانی به تنور چسبانده باشد؛   آن دیگری «معتقد» است که وظیفة روشنفکر «دماسنجی» اجتماعی است،   نه باد انداختن در بادبان؛ و … ولی هیچکدام از این حضرات نمی‌گوید به چه دلیل در این مقطع ویژه دست‌هائی نامرئی بار دیگر «توپ روشنفکری» را به میدان سیاست ایران پرتاب می‌کند.  و اینکه نهایت امر «خروجی» از این مبحث چیست و چه می‌تواند باشد؟

برای خروج از این مبحث انحرافی چه بهتر که ریشه‌های‌اش را بشکافیم،   و در همینجا به دور از رودربایستی بگوئیم، این نوع «مباحث» در شرایطی که فاشیسم دینی بیش از یکصدسال است ایران را به باد تهاجم و تاراج گرفته، از پایه و اساس جفنگ‌گوئی است. بلندگویان و میدان‌داران این بساط جملگی از اعضای «شریف» محفل شیخ‌وشاه تشریف دارند؛ و برای اثبات این مدعا استدلال کم نخواهیم آورد. اینان که تلاش دارند توپ فاشیسم دینی را با قلمی کردن به اصطلاح «مقالات» و یا برگزاری مصاحبه‌، در نقطة پنالتی «حکومت اسلامی» بنشانند،   همچون کودک «خطاکاری» که انگشت مربائی‌اش را از ترس مادر در جیب قائم کرده‌، می‌دانند که خلاف‌کارند.  با این تفاوت که ملت ایران،   نه ننه و للة این حضرات است؛   و نه در مقطع تاریخی فعلی این امکان وجود دارد که اینان با طرح این جفنگیات فضای اجتماعی ایران را به رنگ و نیرنگ استعمار بیالایند.

خلاصه بگوئیم، این جماعت که بساط روشنفکری دینی و «احترام» به دین‌داران و متفکران دینی به راه انداخته‌اند، و قصد دارند با حذف «روشنگری» اجتماعی و سیاسی و محدود کردن آن به عملکرد یک رژیم استبدادی،   نقش انسان را در جامعه به حداقل برسانند، ‌ علیرغم یک من ریش‌وپشم و هزار فکل‌کراوات و خروارها ادعا، ناشیانه تلاش می‌کنند به مخاطب چنین بباورانند که گویا فاشیسم مذهبی در ایران «هدیة» آیت‌الله خمینی و «انقلاب اسلامی» است! پوچ‌بافان حرفه‌ای که دست به این نوع گزافه‌گوئی پدیده‌شناسانه زده‌اند،‌  خصوصاً در مقطع فعلی، اگر سر در آخور استعمار ندارند از کجا الهام می‌گیرند؟ به صراحت بگوئیم، ‌ اگر بعضی‌ها می‌خواهند استبدادی را که قشر آخوند پس از کودتای 22 بهمن در کشور حاکم کرده تنها نماد تاریخی «فاشیسم مذهبی» تعریف کنند، مسلماً دست‌های «از ما بهتران» تعاریف استبداد رضاشاهی و آریامهری را از ذهن‌شان زدوده و «مفاهیم» نوینی در چنته‌شان گذاشته!

برخورد منصفانه با تاریخ معاصر ایران ابعاد دیگری از این مبحث را مطرح خواهد کرد. تاریخ معاصر به ما یادآوری می‌کند که،  فاشیسم مذهبی جزءلاینفک حاکمیت استعماری در ایران بوده،   و این سیرة نکبت و ادبار از کودتای میرپنج تا هم امروز بر جامعة ایران سایه افکنده.   فاز نخست این فاشیسم را به صورت استبداد سربازخانه‌ای پهلوی‌ها تجربه کردیم،  و اینک در فاز دوم آن یعنی در قلب استبداد قشر آخوند و دیکوتومی استعماری «مسجد ـ روسپی‌خانه» دست و پا می‌زنیم. فاشیسم نخستین و ثانویه در ایران، ‌ اجزاء مکمل یکدیگر شده‌،‌ و در ساخت و پرداخت نگرش اجتماعی‌ جامعه عملاً از یکدیگر انفکاک‌ناپذیرند.

از روزی که میرپنج در قزوین تحت نظارت کلنل آیرون‌ساید انگلیسی بر علیه سلطنت سنتی قاجارها کودتا کرد، و در تهران اطلاعیة «حکم می‌کنم»‌ را به دیوار چسباند،   و تحکم نمود که «جمله رعیت» می‌باید از قوانین اسلامی پیروی کند،‌   جامعة ایران پای در فاشیسم دینی گذارده بود.   فاشیسمی که پس از کودتای 22 بهمن 57 که باز هم توسط یک نظامی خارجی ـ ژنرال هویزر آمریکائی ـ سازماندهی شد،   در عمل همان «اطلاعیه»‌ را اینبار به اسم قانون اساسی حکومت اسلامی به دیوارهای تهران چسباند.   طی یکصدسال گذشته، جامعة ایران خارج از فاشیسم هیچ پدیده‌ای را در عمل تجربه نکرده،   و اگر کسانی سعی دارند روشنفکری را خارج از این تجربة واقعی «تعریف» کنند، چه بهتر که نخست تکلیف‌شان را با فاشیسم روشن نمایند.   در غیراینصورت دست‌مالی کردن «ایدئولوژیک» فقه و فقیه،  شیعی و سنی، روشنفکر و تیره‌اندیش و … جز نکبت و ادبار برای ملت ایران ارمغانی نداشته و نخواهد داشت.

حال که با این مقدمة طولانی موضع خود را پیرامون معنای تاریخی و اجتماعی «فاشیسم دینی» در ایران معاصر روشن کردیم، بپردازیم به کنکاش پیرامون واژة روشنفکر. نخست بگوئیم، روشنفکر در جامعة ایران مفهومی متفاوت با جوامع غرب دارد. در غرب تمامی کسانی که از طریق فعالیت دماغی امرار معاش می‌کنند، «انتلکتوئل» یا روشنفکر به شمار می‌آیند.  در این راستا پزشک،‌ مهندس، وکیل، ملا، روزنامه‌نویس، و … همه روشنفکر شمرده می‌شوند! ولی در ایران به هیچ عنوان جامعه پای در چنین استنباطی از این واژه نگذاشته. در جامعة ایران روشنفکر فردی است که بتواند حرفی نو،  برخوردی تازه، نگرشی متفاوت،‌ و یا حتی جهان‌بینی‌ای فراگیرتر و کامل‌تر از دیگران ارائه دهد، و یا ـ این شق مهم‌تر دیگر شق‌هاست ـ ادعا داشته باشد که قادر به ارائة چنین نگرشی خواهد بود.

در نتیجه،‌ روشنفکر ایرانی همان است که در غرب بیشتر فیلسوف دولتی می‌خوانند. کسی که به صورتی کارورزانه با مفاهیم سیاسی،   نظریه‌پردازی‌های اجتماعی، و یا تحلیل‌‌های نوآورانة استراتژیک برخورد کرده، تلاش دارد بین «مفاهیم» نظری، وروند مسائل اجتماعی و سیاسی و استراتژیک، ارتباطی تنگاتنگ خلق کند، و یا این ارتباط را «کشف» کرده و به عموم معرفی کند.  ولی آنچه مسلم است اینکه، در این راستا «روشنفکر» مورد نظر نهایت امر پای در نوعی «جانبداری» سیاسی، اگر نگوئیم وابستگی محفلی خواهد گذارد. چنین روشنفکری توجیه‌گر می‌شود، نه روشنگر و تحلیل‌گر. در این نوع برخورد،   روشنفکر با نگرش منطقی، یعنی روشنگری پیرامون موضوعات علمی، اجتماعی، هنری و … وداع کرده، پای در محافل سیاسی و منافع قشرهای متفاوت می‌گذارد. در این چارچوب روشنفکر کارمندی است که با بهره‌گیری از «توانمندی‌های» نظری، و دانش گستردة اجتماعی و سیاسی‌اش به توجیه عملکرد سیاستمداران می‌نشیند؛ در خدمت سیاست است.

در ایران نیز این نوع روشنفکری را، هم در دوران آریامهری، و هم در دوران استبداد آخوندی تجربه کرده‌ایم. وظیفة این نوع روشنفکر، همچون وظیفة فیلسوف‌های دولتی و یا محفلی غرب تولید انبوه «توجیهات سیاسی» است. اینان نوعی ماشین توجیه‌کننده هستند.  و محافل از طریق توجیهات اینان، در هر مقطع برای مواضع‌شان نزد قشرهای متفاوت اجتماعی کسب مشروعیت می‌نمایند.  خلاصه بگوئیم، اگر توجیه‌گر حاکمیت‌های سنتی و قرون‌وسطائی آخوند و ملا بودند،‌ روشنفکری جدید نوعی «آخوندیسم مدرن» به شمار می‌رود.  اگر ملایان برای مواضع خان بزرگ و سلطان «مشروعیت» تأمین می‌کردند، در ایران روشنفکر کارش توجیه مواضع حکومت‌های کودتائی،‌ وابسته و یا «انقلابی» است.

به همین دلیل است که پس از کودتای 22 بهمن 57 شاهد حضور روشنفکران رنگارنگ هوادار استبداد آخوندی بر صفحة تلویزیون‌ها و یا در صدر مجالس و محافل می‌شویم؛   اینان خود را روشنفکر «غیرغربی» می‌خواندند و معیارشان هم «اسلام» بود!  این جماعت چه عمامه‌ای و چه کلاهی دست به همان رشته عملیاتی می‌‌زدند که فیلسوفان اندیشه‌فروش غرب در آن تخصص داشتند. این روشنفکران علاوه بر مزایا و خانه و خودرو و امکانات، حقوق می‌گرفتند تا سیاست‌های حاکمیت را نزد خلق‌الناس «توجیه» کنند. البته این روشنفکران با انواع غربی‌شان تفاوت داشتند، و این تفاوت نه در نفس عمل اینان که صرفاً به دلیل طبیعت استبدادی حکومت آخوندی بود.   چرا که، حکومت اسلامی فقط برای یک یا چند کانال نزدیک به قدرت به «روشنفکری» میدان می‌داد؛   دیگران در ردة «دشمن» طبقه‌بندی می‌شدند!   و اگر کسی خارج از محدودة مورد نظر قدرت کودتائی حرف می‌زد دشمن به شمار می‌رفت. می‌دانیم که، استبداد تک‌مرکز، فراگیر و خودتوجیه است، و حق موجودیت برای دیگران قائل نیست!

خلاصه در آغاز کودتای ملائی 22 بهمن 57، ارتش شاهنشاهی به ملایان فقط سرنیزة آمریکائی را «هدیه‌» نداد، عارضة روشنفکری آریامهری را هم تقدیم اینان کرد. همان روشنفکری‌ای که به غلط در ایران به روشنگری، و تحلیل‌گری معروف شده، ولی در عمل جز ریختن آب به آسیاب قدرت استعماری وظیفة دیگری برای خود نمی‌شناسد.  جلال آل‌احمد، که طی دوران آریامهری یکی از بوق‌های پوپولیسم کور و مردم‌فریب بود،  در شاهکار عوامفریبی خود: «در خدمت و خیانت روشنفکران» چنین می‌نویسد:

«روشنفکر ایرانی هنوز از جمع خلایق بریده است دستی به مردم ندارد و ناچار خود را هم دربند مردم نمی‌داند. به مسائلی می‌اندیشد که محلی نیست وارداتی است و تا روشنفکر ایرانی با مسایل محلی محیط بومی خود آشنا نشود و گشاینده مشکلات بومی نشود وضع از همین قرار هست که هست.»

منبع: در خدمت و خیانت روشنفکران، جلال آل احمد

با کمی تعمق در مورد سطور فوق می‌توان به عمق آشفتگی فکری‌ای که ساده‌اندیشی آل‌احمد در آن دست و پا می‌زد پی برد. اینکه جامعة بشری مشکلات‌اش «وارداتی» است،   و «بومی» نیست چه اهمیتی می‌تواند داشته باشد؟ مهم این است که،‌ مشکلات را باید حل کرد، چه بومی و چه وارداتی.   در ثانی،   از آل‌احمد باید پرسید از روشنفکر چه انتظاری دارد؟   روشنفکر در نگرش وی «پیغمبری» شده که گویا قرار است از گرد راه برسد و مشکلات بشریت را «حل» کند؟   در کدام کشور دنیا و در کدام سنت تفکر اجتماعی و فلسفی و هنری،  جز کلی‌گوئی‌های ادیان پرمدعا و ضداجتماعی ابراهیمی می‌توان چنین «حبل‌المتین‌هائی» یافت؟

ولی مشکلات پدیده‌شناسانه‌ اظهارات آل‌احمد به مراتب از آنچه در ظاهر به نظر می‌رسد فراتر می‌رود.   چرا که،‌   اگر آل‌احمد می‌خواهد روشنفکر مشکلات جامعة خود را «حل» کند،   این واقعیت را نادیده می‌گیرد که عبارت «مشکلات جامعه» به هیچ عنوان عمومیت و جهانشمولیت ندارد. انسان در هر جایگاهی که قرار گیرد، فقط گسترة ویژه‌ای از مشکلات را می‌بیند که همان جایگاه بخصوص در برابرش قرار خواهد داد.   به عبارت دیگر، اظهارات آل‌احمد فقط عمق یک‌سونگری و ساده‌‌اندیشی وی را به نمایش ‌گذارده.   آل‌احمد قادر نیست ابعاد پیچیدة یک جامعة بشری را متصور شود،   در نتیجه می‌خواهد با خلاصه کردن پیچیدگی‌های اجتماعی، و تکیه بر کلی‌گوئی و گنگ‌گوئی فقط حرف خود را بر کرسی بنشاند.   ولی جامعة بشری برخلاف توهمات آل‌احمد «خلاصه شدنی» نیست؛ ابعاد گسترده و مشکلات پیچیدة یک جامعه را نیز نمی‌توان با لفاظی‌های گنگ به حاشیه راند.

غرض از ارائة نمونة‌ آل‌احمد در این وبلاگ، فقط این بود که تا حدودی به آشفتگی فکری‌ای اشاره کنیم که عدم شناخت از واژة «روشنفکر» در ایران به وجود آورده.  در همین راستا، در جامعة ایران عدم شناخت از واقعیت‌ها، محدودیت‌ها و مناسبت‌های روشنفکری، نهایت امر به امیدهای واهی‌ میدان داد. امیدهائی که در عمل هم کاربرد دولت‌مدارانة روشنفکری به شیوة غرب را به مضحکه کشاند،‌  و هم نقش روشنگر اجتماعی، فلسفی و هنری تحلیل‌گران مستقل را به ایدئولوژی‌سازی، و فروافتادن در دامان گنگ‌گوئی و پیغمبرسازی محدود کرد.

این نوع برخورد «کلان‌پوشالی» جامعة ایران را در مردابی فروانداخت که «روشنفکری مخالف‌خوان» آریامهری طی دهه 1340، با تکیه بر امثال آل‌احمد راهگشای آن شده بود. روشنفکر در این مرداب خود را موظف دید که،   هم به روشنفکری دولتی پشت کند، و هم با دست کشیدن از روشنگری اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و فلسفی، در جایگاهی ضداجتماعی قرار گیرد، و روشنفکری را هر چه بیشتر به مأموریت «پیامبرگونه»، یعنی ایدئولوژی‌سازی و مبارزة گنگ و نامفهوم سیاسی و عوام‌فریبی تبدیل کند. آنهم در کشوری که عمده‌ سیاست‌گزاران‌اش از یکصدسال پیش اجنبی‌ها بوده‌اند.  در این راستا،   روشنفکری آل‌احمدی علیرغم ادعای‌اش نه به «مردم» خدمت کرد و نه مشکلات بومی را حل‌وفصل نمود،   خود تبدیل شد به خادم ایدئولوژی؛ نه ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی ضداجتماعی!

این نوع روشنفکری پیامبرگونه نه فقط تفکر انسانی را در دوری باطل به تباهی می‌کشاند، که نوعی ایده‌آلیسم کور را نیز با خود به دنبال می‌آورد. پیام این ایده‌آلیسم این است که حاکمیت بعدی به آرمان‌‌های روشنفکر ما «لبیک» خواهد گفت! نتیجتاً این نوعی مارکسیسم است بدون انسان‌محوری؛ نوعی سلطنت است بدون قانونمداری؛  نوعی آزادی‌ است بدون حقوق مدنی؛ نوعی دین‌باوری است، بدون احترام به انسانیت؛ و … و خلاصه بگوئیم پدیده‌ای است ضداجتماعی، همه چیز هست و هیچ نیست. همان فاشیسمی است که امروز با پوست و گوشت خود آن را لمس می‌کنیم.

با نیم‌نگاهی به تاریخ ایران، به صراحت می‌بینیم، در جامعة ما از منظر تاریخی بحث و درگیری ایدئولوژیک پیرامون «قدرت» هیچگاه مطرح نشده.  در نتیجه، در قلب جامعه نقطه‌نظرهای «روشنفکرانه» اصولاً نمی‌توانست موضوعیت داشته باشد.   در ایران،  «قدرت» در کوره‌راه سنتی حاکمیت‌های قرون‌وسطائی اسیر باقی مانده بود،   و پدیدة «روشنفکر» به شیوه‌ای که امروز در کشور رایج شده،   به هیچ عنوان پیشینة ایرانی ندارد. هر چند روشنگری در مفاهیم انسانی، فلسفی،‌ اجتماعی و گاه اخلاقی در جامعة ایران حضور داشته، و امروز هم حاضر است.

به طور مثال بسیاری محققان با مطالعة آثار سعدی شیرازی نگرش‌های وی را دهه‌ها،‌ اگر نگوئیم سده‌ها از همدوره‌ای‌های‌اش‌ جلوتر و «آوانگارد‌تر» تحلیل کرده‌اند.   و بی‌دلیل نبود که پس از پایان جنگ اول جهانی، بر سر در جامعة ملل در شهر ژنو،   نه سخنان نغز شکسپیر و نه نقل‌قول‌های ولتر، که شعر سعدی شیرازی را حک کردند. ولی ملت ایران هیچگاه از سعدی به عنوان «روشنفکر» سخن نخواهد گفت،   چرا که، ارتباط اندام‌واری بین نظریات وی و چگونگی شکل‌گیری و راهبری جامعه و به طور خلاصه «حاکمیت» وجود ندارد.

در نتیجه، آل‌احمد و پیروان «مخلص» وی در جای دیگری نیز بند را سخت آب داده‌اند؛  همانجا که هیچ متفکر معاصر ایرانی جهت ارائة چندوچون آن به خود زحمت روا نداشته. بله، اینان که به قول خودشان قصد «حل مشکلات بومی» و غیروارداتی را دارند،‌ از فقدان مزمن روشنفکری بومی و ریشه‌های‌اش هیچ نمی‌گویند. در هیچیک از آثار اینان، به پدیدة روشنفکر بومی اشاره نمی‌شود. دلیل هم روشن است، نبود پدیدة روشنفکر بومی راه‌گشای حضور قدیس‌های شیعی‌مسلکان جهت اشغال جایگاه روشنفکری سنتی شده بود.  این است دلیل التقاط روشنفکری معاصر دولتی با قدیس‌های شیعی‌مسلکی. قدیسانی که با ساختار اجتماعی پیچیده بیگانه بوده و دربه‌در به دنبال جامعة ساده‌شده و اسطوره‌ای می‌گردند.

ولی از آنجا که، ساختار اجتماعی پیچیده نمی‌تواند با تکیه صرف بر قدیسان به عملکرد روشنفکری دولتی برسد، و در فضای سیاست سنتی ایران نیز جائی برای برخورد روشنفکرانه به شیوة مطلوب آل‌احمدها وجود نداشته و نخواهد داشت، عمال حکومت اسلامی دست به ابتکار جالبی زده‌ و از آستین‌شان عبارت «روشنفکر دینی» را بیرون کشیدند.

خلاصه بگوئیم، دریافت از واژة «روشنفکر» در ایران معاصر، از قرون‌وسطی و یا عهد باستان به ما به ارث نرسیده. جامعة ایران به دلائل تاریخی هیچگاه با چنین نظریه‌پردازی‌‌هائی روبرو نبوده؛ و مفهوم روشنفکر به شیوه‌ای که حتی شخص آل‌احمد در جامعه مطرح می‌کند صددرصد «معاصر» است، یعنی همان عارضة بی‌ارزش و «وارداتی‌ای» است که قرار شده کسی برای آن ارزش قائل نشود!  می‌بینیم که، نهایت امر «کج‌فهمی» آل‌احمد و پیروان وی از شناخت فرهنگ غرب، به کج‌فهمی از پایه‌های فرهنگ ایرانی نیز منجر شده.

ولی چه شد که استبداد انسان‌ستیز قشر آخوند به این صرافت افتاد که می‌باید «روشنفکر» از آن خود نیز داشته باشد؟ این نیاز بازتابی بود از استخوانی شدن بنیاد فاشیسم مذهبی. این حکومت پس از کودتاهای متعدد، از سال 1357 کل فضای جامعه را تحت سلطة عامل استبداد قرار داد و به این توهم دچار شد که پابرجا و استوار است و می‌تواند «روشنفکر» هم داشته باشد. البته روشنفکر مورد نظر اینان همچون فیزیکدان و حقوقدان و جامعه‌شناس و … می‌بایست الزاماً اسلامی باشد. در نتیجه،   شبکة شوم «شیخ‌وشاه» همانطور که بالاتر گفتیم،‌ عبارت پوچ و ابلهانة «روشنفکردینی» را با الهام از محافل دین‌پرور غرب مطرح کرد.

در آغاز غائلة ملایان، «روشنفکر» مورد تهاجم رژیم و هواداران چپ‌گرا و راستگرای آن قرار گرفته بود. پوپولیسم کور و فاشیسم دست‌نشانده کار را بجائی رسانده بود که،  هر کس لباس مرتب می‌پوشید، سخن شایسته می‌گفت، با ادب و متانت در جامعه رفتار می‌کرد،   از لات‌بازی و «زنانه مردانه» کردن و پلیدی‌های ملائی حمایت به عمل نمی‌آورد، روشنفکر و در نتیجه «غرب‌زده» بود، و خون‌اش هم حلال! ولی زمانیکه با توسل به این انگ‌ها ملت را با همکاری اربابان‌شان تا آنجا که ممکن بود سرکوب کردند،‌   و سیاست‌های اجنبی مهره‌های محبوب خود را در رأس امور جاسازی نمودند، استبداد ملائی دریافت که بدون «روشنفکر» گاری شکسته‌اش به مقصد نمی‌رسد.  بله، همانطور که بالاتر گفتیم روشنفکر دولتی کاربرد حیاتی دارد،   عاملی است جهت توجیه عملیات دولت،  و حتی حکومت دست‌نشاندة ملائی هم نمی‌تواند از آن بی‌نیاز باشد.

در نتیجه، اوباش حکومت اسلامی جهت تأمین «سیالشکر» توجیه‌کنندگان حرفه‌ای مورد نیازشان دست به دامان نانخورهای آماده به خدمت در دانشگاه‌های خارج و داخل شدند،‌   و مشتی اوباش را پیرامون عارضة «اسلام‌سیاسی» بسیج کردند.  اینان با الهام از عباراتی از قماش «دمکرات مسیحی» و «اگزیستانسیالیست کاتولیک»، و … که در اوج جنگ سرد توسط سازمان سیا در اروپا «خلق» شده بود، بر لشکر آدمخواری که بسیج کرده بودند عناوین «روشنفکر دینی»، دین‌باور، دین‌مدار،‌ دین‌خواه، و دین‌پرور و غیره گذاردند!

آنچه امروز در پوچ‌بافی‌ها و جفنگ‌گوئی‌‌ها و وراجی‌های این جماعت، چه در خارج و چه داخل می‌بینیم، هیچ نیست جز بازتابی از همان کج‌فهمی‌ها و تخرخرهای آل‌احمدی. ساده‌اندیشی‌هائی که در گذشته راه به منجلاب ‌برد. و از آنجا که، در قاموس این جماعت سرنوشت ملت ایران جز منجلاب وابستگی به جمبول و عموسام نیست و نخواهد بود، بساط بحث شیرین پیرامون روشنفکر از رادیوفردا آغاز شد و مثل طاعون به دیگر سایت‌ها سرایت کرد. می‌‌باید از کسانیکه امروز پیرامون ملا و مسجد و قرآن و نهج‌البلاغه مرقد مطهر و دستک مقدس ساخته‌اند سئوال کنیم. شما که با چنین آسودگی‌خاطر ایرانی‌ات و به قول خودتان «هویت ایرانی» را به مذهبی وصله‌ کرده‌اید که اگر بخواهیم خوش‌بین باشیم، حداکثر سیصدسال قدمت تاریخی دارد،   چگونه از وابستگی فرهنگی سه هزار سالة ایرانیان به سنت پادشاهی سخنی نمی‌گوئید،   و چگونه است که به این سادگی فئودالیسم شش هزار سالة اقوامی را که در این سرزمین زیسته‌اند در ساختار این به اصطلاح «هویت» به هیچ می‌انگارید؟   اگر تلاش دارید یک سنت را به زیان دیگر سنت‌ها به ارزش بگذارید، مسلماً دلیلی وجود دارد. و از منظر ما دلیل روشن است.   آتلانتیسم در تبلیغات‌اش قصد دارد ملیت ایرانی، ایرانیت و فرهنگ ایرانیان را با استبدادی که اینک توسط قشر آخوند بر ملت ایران حاکم کرده،‌ هماهنگ و هم‌سو بنمایاند. این دلیل و دیگر دلائل را ناظران بی‌غرض و بی‌مرض بخوبی می‌شناسند،   و مسلم بدانیم که دیر یا زود ملت ایران نیز با مأموریت واقعی این «سیالشکر» ـ روشنفکران دینی ـ آشنا خواهد شد.