کوکاکولا و خرگوش!

اختلاف نظر بین دولت و اعضای کنگرة ایالات متحد پیرامون «سقف» بدهی‌های دولت به نقطة بسیار حساسی ‌رسیده. هر چند در ساختاری که حاکمیت ایالات متحد در آن شکل گرفته، سخنگویان جریانات مختلف سیاسی پیوسته نقش کلیدی «دولت فدرال» یا همان تشکیلات موجود در واشنگتن را به عناوین متفاوت به زیر سئوال می‌‌برند؛ و آن را بی‌مصرف و بی‌دلیل معرفی می‌کنند، دولت مرکزی در این کشور از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. این اهمیت تا حدی است که عملکرد و موجودیت تقریباً تمامی دولت‌های ایالتی و بنیادهای رنگارنگ منتخب «رأی‌دهندگان» وابسته به تصمیمات دولت فدرال شده.

البته آن‌ها که به هر دلیل نقش کلیدی دولت مرکزی را در مسائل مالی و اقتصادی آمریکا «نفی» می‌کنند و در نوشته‌ها و سخنرانی‌ها‌ی‌شان آن را به سخره می‌گیرند، همگی بر شبه‌فرضیه‌ای پوچ و دست‌ساز تکیه دارند که وجود مرکزیت مالی و اقتصادی در ایالات متحد را نفی می‌کند! اینان در مسیر توجیه پوچ‌‌بافی‌های‌شان حتی تزریق چند صد میلیارد دلار نقدینگی در بانک‌ها را که در دوران بوش صورت گرفت نادیده می‌گیرند. ریشه‌های این «نظریه‌بافی‌های» بچگانه، طی دهه‌ها موجودیت سرمایه‌داری ایالات متحد از همان «لیبرالیسم» فرضی مالی و اقتصادی‌ای تغذیه کرده که امروز توسط شمار قابل توجهی از اقتصاددانان و متخصصین علوم مالی به طور کلی مردود شمرده می‌شود. «سخنوری‌» پیرامون بیهودگی دولت مرکزی در ایالات متحد بیشتر یک «شوخی» خنک به شمار می‌رود تا یک نظریه‌پردازی.

ولی اگر یک آمریکائی «مستقل» را در نظر بگیریم که در دشت‌های سرسبز و بی انتها از طریق شکار خرس و خرگوش زندگی می‌کند، و به اعتراض‌های احتمالی کلانتر و دولت مرکزی با شلیک گلوله‌ پاسخ می‌دهد، تا حدودی به ریشه‌های تاریخی و سنتی این برخورد با دولت مرکزی در «باورهای» آمریکائی متوسط‌الحال پی‌ می‌بریم. این «تصویر» هر چند امروز دیگر از «مد» افتاده، همان است که در سینمای هولیوود به کرات مورد استفاده قرار گرفته. با این وجود، تجربه نشان می‌دهد که «عوام‌الناس» از این نوع «تصاویر سنتی» و به اصطلاح خوشایند که «باورهای‌شان» را به آرامی نوازش می‌دهد، مشکل دست برمی‌دارند. نمونة این «باوردوستی‌ها» امروز در ایران در برابر چشمان‌مان قرار گرفته. به همین دلیل علیرغم این اصل کلی که دولت مرکزی در ایالات متحد طی چند دهة گذشته هر روز بیش از پیش تصمیم‌گیرنده شده، هنوز آنقدرها قبول عام نیافته. تصمیم‌گیری دولت فدرال به هیچ عنوان در چارچوب مراودات و مقاولات بین‌المللی، یعنی به شیوه‌ای که قانون اساسی آمریکا بر آن تأکید دارد صورت نمی‌گیرد؛ این تصمیمات امروز در مسیر شکل دادن به زندگی روزمرة آمریکائی‌، خوراک، پوشاک و حتی دستمزد و «شیوة مصرف» او حاکم شده.

درگیری‌ای که امروز بین دولت اوباما و کنگرة ایالات متحد به راه افتاده برخلاف آنچه عنوان می‌شود یک برخورد صرفاً «سیاسی ـ عقیدتی» نیست؛ برخوردی است اجتماعی و اقتصادی که می‌تواند حتی از ابعاد استراتژیک در سیاست‌های بین‌المللی برخوردار شود. در این بحران دو نکتة اساسی قابل تشخیص است. نکتة نخست به تغییر مسیر سیاست‌ها در چارچوب سرمایه‌گزاری‌ها و «دخالت‌های» دولت فدرال در داخل مرزها و منزوی کردن نظریة «دولت فدرال هیچکاره» در فضای سیاست کشور مربوط می‌شود. و نکتة دوم به نقش ایالات متحد در صحنة بین‌المللی بازمی‌گردد.

پس مطلب را با «نکتة نخست» ادامه دهیم. در قفای نظریه‌بافی‌هائی که طی دهه‌ها، خصوصاً پس از آغاز جنگ اول جهانی و دوران ریاست جمهوری ویلسون، تحت عنوان «استقلال مالی و اقتصادی» ایالت‌ها و شرکت‌ها و بنیادها و غیره در فضای سیاسی آمریکا پا گرفته، برخلاف آنچه عنوان می‌شود نه لیبرالیسم اقتصادی و «فردمحوری»، ‌ که طیف گسترده‌ای از منافع مالی «محافل» و مجموعه‌هائی قرار گرفته که ارتباط بسیار محدودی با «انسان» و انسان‌محوری دارند.

خلاصة کلام، از دیرباز در چارچوب تبلیغات دولتی، ساده‌ترین راه جهت توجیه بهره‌کشی شرکت‌ها، محافل و بنیادها از نیروی کار، و پیشبرد سیاست‌های فرامرزی این محافل، خصوصاً در آمریکای مرکزی و جنوبی، این شیوة «سخنورانه» یا بهتر بگوئیم،‌ این تبلیغات حاکم اصلی بوده. بر اساس تبلیغات مذکور، «دولت با نظام سرمایه‌داری کاری ندارد!» به عبارت دیگر، ما خودمان می‌سازیم، می‌فروشیم، می‌خورانیم و می‌خوریم؛ نهایت امر عوام‌الناس نیز می‌بایست می‌پذیرفت که این «جریان» مالی و اقتصادی ریشه در عملکرد چند میلیاردر دارد که به صورتی کاملاً «اتفاقی» و شاید به دلیل «هوش و ذکاوت فوق‌العاده» کنترل صدها میلیارد دلار نقدینگی در شاخه‌های مختلف اقتصادی را به چنگ‌ آورده‌اند! نتیجة این «سخنوری‌ها» در فضای اقتصادی و مالی کاملاً روشن است، «عوام»‌ راهی جز قبول «برتری» و خوش‌اقبالی میلیاردرها نخواهند داشت، چرا که بر اساس «تبلیغات»، حتی دولت «انتخابی» نیز نمی‌تواند بر این روند تأثیری بگذارد!

همانطور که می‌توان حدس زد تمامی این «فلسفه‌بافی» از پایه و اساس جفنگ و مزخرف است؛ اگر حمایت دولت فدرال از این قماش شرکت‌ها، محافل و بنیادها وجود نمی‌داشت، از دیرباز، یعنی از همان دوران «سه شوالیه» ـ هاردینگ، کولیچ و هوور ـ بساط این شرکت‌بازی‌ها و محفل‌سازی‌ها با فروپاشی و شکست توأم شده، دکان‌ حضرات بکلی تعطیل می‌شد. در اینمورد نیز تعداد چشم‌گیری از مورخان متفق‌القول‌اند.

عملکرد دولت مرکزی در میانة میدان سرمایه‌داری ظاهراً «لیبرال» بر این اصل استوار بود که جهت تأمین امتداد «مالی ـ اقتصادی» در جامعه می‌باید منابع داخلی و خارجی به صورتی به کار گرفته شود که این شرکت‌ها و محافل روز به روز قدرتمندتر و ثروتمندتر شده، از این مسیر بتوانند کنترل «مطلوب» بر روند مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی اعمال کنند. به عبارت ساده‌تر، طی دهه‌های متمادی دولت مرکزی از طریق تزریق نقدینگی، تأمین اعتبار و حمایت‌های مقطعی و حتی درازمدت، سیاست ایالات متحد را در مسیر حمایت از این محافل به پیش ‌رانده. اگر چنین حمایتی در کار نمی‌بود، نه کوکاکولا با تولید و فروش چند نوشابه می‌توانست به مواضع جهانی دست یابد، و نه پپسی‌کولا به طرف مذاکرات سال‌های 1970 بین دولت‌های جمهوریخواه و مسکو تبدیل می‌شد! ولی تبلیغات جهت توجیه موجودیت این نوع «لیبرالیسم» نیست‌درجهان کارساز دو محفل عمدة جهانی بود: بولشویک‌ها و مک‌کارتیست‌ها. گروه اول جهت معرفی یک «دشمن» خونخوار، و گروه دوم، جهت توجیه یک نظام فراگیر اقتصادی و مالی که خود را وامدار نظریات آدام اسمیت می‌دانست و دم از «آزادی» می‌زد.

با این مختصر به صراحت می‌بینیم که مسیر اقتصادی و مالی‌ای که دولت مرکزی ایالات متحد از همان سال‌های بحران‌زدة «هاردینگ» پای در آن گذاشت چه بوده: تزریق قدرت مالی روزافزون در چنتة بعضی شرکت‌ها و محافل. البته اگر هنگام شروع این برنامه، «بهانة» سیاسی دولت ایجاد نوعی «آرامش و ثبات» در سطح جامعه عنوان شد، این عملیات نهایت امر کار خود را کرد و «بده ـ ‌بستانی» دوجانبه از آن سر برآورد؛ هم این شرکت‌ها و محافل به دولت وابسته شدند، و هم دولت‌ها به اینان.

تغییر مسیر سرمایه‌گزاری‌های دولتی در ایالات متحد امروز با مقاومت شدیدی روبرو ‌شده. مقاومتی که با پلاکاردهای «تی‌پارتی»، «جمهوریخواهان آزادمنش» و کنگرة «دست‌راستی» ایالات متحد خود را به نمایش می‌گذارد، و در بوق «وام‌های» کلان و بی‌جائی می‌دمد که گویا دولت فدرال از بانک‌ها دریافت کرده. ولی همین حضرات که برای افزایش چند صد دلار سرمایة‌ دولتی در مدارس طبقات کم‌درآمد جیغ‌وفریادشان از «دیکتاتوری دولت فدرال» به آسمان می‌رود، زمانیکه جورج بوش برای آغاز جنگ‌های غیرقانونی و ضدانسانی خود در افغانستان و عراق از بانک‌ها وام‌های چند صد میلیارد دلاری طلب می‌کرد، صدای‌شان در نمی‌آمد،‌ چرا؟ ‌ چون پدیدة «جنگ» در اقتصادی که ایالات متحد در آن پای گذاشته نهایت امر تبدیل به نوعی «کاتالیزور» اقتصادی و مالی شده. به عبارت ساده‌تر، محافل و شرکت‌هائی که دولت‌های ایالات متحد به نمایندگان‌شان تبدیل شده‌اند، از طریق همین جنگ‌افروزی‌ها منابع مالی و اقتصادی داخلی و حتی منابع چپاول شدة خارجی را به درون سیستم صنعتی خود سوق داده، از آن نقدینگی و یا «سرمایه» می‌سازند. صورتبندی روشن است، هر چه جنگ بیشتر و بیشتر به طول بیانجامد اینان ثروتمندتر خواهند شد. به همین دلیل است که وام‌های چند صد میلیون ‌دلاری جهت رونق بازار جنگ در عراق و افغانستان با چنان سادگی و سهولتی از طرف کنگره به امضاء می‌رسد که واقعاً حیرت‌آور است.

البته در این نوع «اقتصاد»، همچون دیگر انواع اقتصادها، «خودی‌ها» را فراموش نکرده‌اند و مسائل و مشکلات طبقات ثروتمند ایالات متحد بخوبی حل ‌‌شده! سربازی در اینکشور اجباری نیست، و فقط جوانان طبقات بسیار کم‌درآمد که معمولاً مهاجران نسل اول و دوم را شامل می‌شوند به این جنگ‌ها اعزام خواهند شد. و همانطور که دیدیم دولت «منتخب» نیز بودجة عمومی را که اغلب توسط همین طبقات کم‌درآمد پرداخت می‌شود به «تلاش‌های» جنگ اختصاص می‌دهد! تلاش‌هائی که منافع‌اش به کیسة پولدارها سرازیر خواهد شد. باید بگوئیم که طی تاریخ بشر چنین صحنه‌آرائی‌ بیشرمانه‌ای، آنهم تحت عنوان «سیاست مالی و اقتصادی» بی‌سابقه بوده. جمهوریخواهان و محافلی از قماش «تی‌پارتی» خواهان تداوم همین بساط هستند!

با این وجود، همانطور که می‌بینیم مقاومتی در برابر این «شیوة» ادارة امور کشور در حال سازمان‌یابی است، و سخنوری‌های اوباما به صراحت نشان می‌دهد که دولت فعلی قصد دارد خود را در رأس این «مقاومت» بنشاند. ولی نمی‌باید در بررسی و تحلیل «تمایل» و دلائل دولت اوباما دچار خوش‌بینی و خوش‌خیالی شد. امروز در برابر ایالات متحد دو راه‌حل بیشتر وجود ندارد: پیوستن به الگوی آمریکای لاتین، یعنی الگوهائی نظیر برزیل، آرژانتین و خصوصاً مکزیک، و یا تن دادن به برقراری نوعی «نظم دولتی» در برابر یکه‌تازی‌هائی که سرمایه‌های داخلی با تکیه بر «دولت همراه» پس از پایان جنگ اول در آمریکا به راه انداخته‌اند. ظاهراً الگوی نخست دل از جمهوریخواهان و «تی‌پارتی» ربوده، و اینان در مقام «طبقات حاکم» در کشورهای برزیل و آرژانتین و شیلی خواستار دستیابی به همان «پان‌آمریکن‌ایسم» هستند که از اواخر قرن نوزدهم در بوق آن‌ ‌دمیده‌اند. شواهد نشان می‌دهد که الگوی دوم از نظر دولت اوباما اهمیت پیدا کرده، یعنی سازماندهی نوعی نظارت دولتی در چارچوبی فراتر از آنچه مک‌کارتیست‌ها در مسیر منافع مالی خود در تبلیغات توده‌پسند و ابله فریب‌شان «لیبرال ـ دمکراسی» لقب داده بودند.

طبیعی است که الگوی نخست ایالات متحد را به سوی قارة آمریکا،‌ و گسترش روابط «میان ـ قاره‌ای»، و الگوی دوم واشنگتن را به سوی اروپا و ارتباطات بین‌المللی خواهد راند. و دقیقاً در همین مقطع است که به «نکتة دوم» می‌رسیم. نکته‌ای که در آغاز مطلب به آن اشاره داشتیم. چرا که، در قلب درگیری‌های «جناحی‌ای » که در واشنگتن به راه افتاده، اینکه ایالات متحد پای به اروپا بگذارد،‌ یا از اروپا کنده شده و در آمریکا منزوی شود، اهمیتی استراتژیک دارد.

پای گذاشتن در الگوی آمریکائی «مستقل» و شکارچی و کوه‌نشین، که نه دولت لازم دارد و نه ملت، هر چند به دهان خیلی‌ها خوشمزه و آبدار آید، دیگر نمی‌تواند از آینده‌ای سیاسی در ایالات متحد برخوردار شود. «پان‌آمریکن‌ایسم» که تی‌پارتی و دیگر «راست‌گرایان» مبلغ آن شده‌اند، الگوی این آمریکائی «مستقل» نخواهد بود. این پان‌آمریکن‌ایسم الگوی توده‌های فقیر و پرشماری می‌شود که توسط ثروتمندان کم‌شمار و معدود اداره خواهند شد. ثروتمندانی که با تکیة هر چه بیشتر بر نیروهای «رسمی» و لباس‌شخصی‌ها در محله‌های ثروتمند خود را اسیر برج‌وباروی غیرقابل نفوذ خواهند کرد! این الگو هر چند برای برخی اعضای هیئت حاکمة آمریکا بسیار خوشایند باشد آینده‌ای ندارد، و نهایت امر جامعة آمریکا را به فروپاشی کامل خواهد انداخت.

از سوی دیگر، چرخش به سوی دولت «مسئول»، یعنی به سوی الگوئی که اعضای تی‌پارتی و راستگرایان به شدت با آن مخالف‌ هستند، نمی‌تواند در چارچوب شرایط سیاسی، مالی و اقتصادی فعلی به وقوع بپیوندد. ساختار شبکة خدمات، ادارات و تشکیلات دولتی در ایالات متحد پس از استقرار ریگان‌ایسم و تأثیرات مخرب «اقتصاد عرضه»، آنچنان از هم فروپاشیده که در کوتاه‌مدت غیرقابل ترمیم است. به طور مثال، از زبان آمریکائی‌ها این جمله را کم نمی‌شنویم: «اگر می‌خواهی نامه‌ات به مقصد برسد، آن را پست نکن!» خلاصه، شبکة پستی که سازمانی است متعلق به دولت مرکزی، سال‌هاست که عملاً از کار افتاده. اگر فروپاشی «پست» را با اینترنت و فاکس جایگزین کرده‌اند، خدمات بهداشتی، آموزشی، فرهنگی و رسیدگی به آوار‌گان و بی‌خانمان‌ها را نمی‌توان با «اینترنت» درست کرد. این «عملیات» نیازمند شبکه‌ای است که دولت ایالات متحد نه هیچگاه در مورد آن به صورت جدی تحقیق کرده، و نه در برقراری آن اصراری از خود نشان داده. حال باید دید چگونه می‌توان کاری را که می‌بایست در سدة بیستم شروع می‌شد، با یکصد سال تأخیر آغاز نمود؟

به استنباط ما، هم جمهوریخواهان و هم دولت اوباما، هر دو بر طبل‌های تبلیغاتی، توخالی و «مجازی» می‌کوبند. اینان بخوبی می‌دانند که نه می‌توان به آمریکای «خالص شکارچی‌های خرس» بازگشت، و نه می‌توان از این سرزمین یک سوئد یا انگلستان و ژاپن جدید درست کرد. ساختار دولتی آمریکا بیش از آنچه می‌نماید وامدار سرمایه‌داری‌هاست،‌ و نظام سرمایه‌داری حاکم نیز نانخور اصلی «دولت فدرال!» در نتیجه، در صورت عقب‌نشینی هر یک از اینان، آن دیگری نیز تضعیف شده، امکان اشغال مواضع رها شدة «رقیب» را نخواهد داشت.

همانطور که گفتیم، دعواهای «سیاسی» در واشنگتن بیشتر ساختگی به نظر می‌رسد تا پایه‌ای؛ هر دو جناح سعی دارند با رزمایش‌های تبلیغاتی تعداد رأی‌دهندگان خود را در حوزه‌ها به حداکثر برسانند. و تا آنجا که به مسائل داخلی ایالات متحد مربوط می‌شود،‌ طرح دیگری در شرایط فعلی نمی‌توان از این «دعواها» ارائه داد. ولی در ابعاد بین‌المللی مسائل کمی متفاوت است، و بررسی ابعاد بین‌المللی این «دعواها» مفصل و جالب!

گستردگی ابعاد بین‌المللی این درگیری‌ها اجازه نمی‌دهد که در این مختصر به همة آن‌ها اشاره داشته باشیم. به طور مثال، فقط در بعد تأمین هزینة نیروهای نظامی در افغانستان به صراحت می‌توان دید که چگونه سایة «دعواهای سیاسی» در واشنگتن می‌تواند بر سر سیاست‌های مسکو، چین و هند در آسیای مرکزی سنگینی ‌کند! و یا می‌توان حدس زد که، هر گونه تأخیر در «پرداخت‌های» دولت فدرال چگونه اقتصادهای کوچک در آسیای جنوب شرقی را به بحران پایه‌ای دچار کرده، امنیت نظامی و اطلاعاتی متحدان آمریکا، به طور مثال، کشور ژاپن را به صورت جدی به خطر بیاندازد. در نتیجه، باید مطمئن باشیم که «در خروجی» از این «بحران» از هم اکنون توسط بازیگران سیاسی واشنگتن گشوده شده است، می‌ماند همانکه بالاتر عنوان کردیم، یعنی ادامة بازی‌های انتخاباتی!

ماهیت دولت اوباما به ساختار دولتی اجازه نخواهد داد که از الهامات پساجنگ‌سرد به نفع ملت‌ها بهره‌برداری کند؛ صریح‌تر بگوئیم، چنین تمایلی نیز اصولاً وجود ندارد. ولی علیرغم این «خیره‌سری‌ها»، این امر دیگر قطعی است که در پاسخ به تغییرات جهانی که نتیجة‌ فروپاشی اتحاد شوروی است، تغییرات در ایالات متحد، چه آقای اوباما بخواهند و چه نخواهند غیرقابل اجتناب خواهد بود. و طی سال‌های آینده، این تغییرات مسلماً از حیطة «سخنوری‌های» معمول ایشان نیز به مراتب فراتر خواهد رفت.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید31ژوئیه2011

drivebyemail.info
bayportfire.info
bidallnow.info
b2bbfd.info
foramoney.info
estateinfosite.info
drycleaningco.info
coolbrownbag.info
bidbuyservices.info
dutydescription.info
firststeptaunton.info
connectdiscount.info
coffeeshoprestaurant.info
angryhatter.info
bucktownsoccer.info
go-pki.com
freecashradio.info
easyfamilycash.info
bigtimecompany.info
beachstarhotel.info
fastbuyhomes.info
allcybercafe.info
ebyebaby.info
badboylee.info
bakemarkonline.info
airselloff.info
beststaronline.info
angryma.info
cyberskicafe.info
forpromark.info
bigwigbfd.info
buydeford.info
canfinddirect.info
die-pkw-maut.de
efirsttee.info
surfgigabit.com
biomarkgroup.info
coldspringpc.info
cominglevel.info
bigmoneyjeff.info
bfdclub.info
ezteepee.info
boundjump.info
easymoneyaudio.info
bestbidness.info
coloradoapril.info
bugtra.info
buckwildwomen.info
bayramonline.info
citytask.info
whereyoushouldgo.com
cuffclick.info
deadbeach.info
euronexttrade.info
detailsinfo.info
coloradopresummer.info
bestafternoon.info
cardbyemail.info
dryeyeprevention.info
eurojobmatch.info
god2mylife.com
bfdtravel.info
carrentalszone.info
cybersportcafe.info
cuffsites.info
freecashlocal.info
bigpresummer.info
billsbyemail.info
cpabestlinks.info
freeformcash.info
forbigsale.info

 

هو و هگل!

امروز به موضوعی می‌پردازیم که به ارتباط حاکمان و حکومت‌شوندگان با یکدیگر مربوط می‌شود. اگر می‌گوئیم «حاکمان» بی‌دلیل نیست؛ در هر جامعه، گروهی حاکم‌اند. حتی در جوامعی که به شیوة دمکراتیک اداره می‌شود، علیرغم وجود تمامی شبکه‌های «مشروعیت‌ساز»، گروه حاکم تا حد زیادی «قدرت» خود را از برون مجاری‌ «شبکة» مذکور اخذ کرده. به طور مثال، اینکه فردی رنگین‌پوست همچون باراک اوباما در ایالات متحد به ریاست قوة مجریه دست می‌یابد اگرچه نشان از «بلندنظری» سیاسی آمریکا دارد، به هیچ عنوان اوباما را در جایگاه هر رنگین‌پوستی که در ایالات متحد زندگی می‌کند قرار نخواهد داد.

باراک اوباما با تکیه بر پایه‌ها و ستون‌هائی در مسیر سیاسی خود حرکت کرده که در اختیار همة رنگین‌پوستان قرار نخواهد گرفت. اگر رخدادی که به ریاست جمهوری وی انجامیده، تاریخی، شخصی و یا مقطعی تلقی شود، در تکیة وی بر ستون‌های علنی مشروعیت‌ساز، و همزمان در تغذیة او از پایه‌های «غیرعلنی» تردیدی نمی‌توان داشت. در نتیجه، ساختار «قدرت»، یا آنچه وابستگان به جناح چپ معمولاً از آن به عنوان «حاکمیت» یاد می‌کنند، صرفاً در مسیر تحرکات اجتماعی تعیین نمی‌شود؛ ساختاری است مجزا، منفرد و اغلب اوقات تا حد زیادی «خودسر» که «منطقی» از آن خود دارد.

حال که به صورت شتابزده شمه‌ای از موضع «حاکمان» و پایه‌های مشروعیت‌ساز «آشکار» و پنهان‌شان ارائه دادیم،‌ از حکومت‌شوندگان نیز سخن به میان آوریم. حکومت‌شوندگان همان‌های‌اند که یا همچون شهروندان «عادی» از ارتباط با شاهرگ‌های «حاکمیت» بی‌نصیب مانده‌اند، و یا از جمله آندسته «خواص» به شمار می‌روند که در مسیر زندگی‌شان حاضر به قبول روابط «قدرت ـ حاکمیت» نشده، انزوای سیاسی را برگزیده‌اند. اینان متحمل «سیاستی» می‌شوند که از سوی حاکمان بر جامعه اعمال می‌گردد.

در جامعه، «روابط سیاسی» در بطن ارتباطاتی رشد می‌کند که از همایش دو پدیدة بالا یعنی «حاکمان» و «حکومت‌شوندگان» به وجود می‌آید. این دو قطب اجتماعی و سیاسی طی تاریخ بشر پیوسته وجود داشته، هر چند در هر دوره به مقتضای شرایط، صور و شیوه‌های متفاوت به خود گرفته. از دورانی که جادوگران و روسای قبائل بر انسان‌ها حاکم بوده‌اند، تا به امروز که شبکة جهانی ارتباطات انسان‌ها را به یکدیگر پیوند داده، دو عامل تعیین‌کنندة «حاکم»‌ و «حکومت‌شونده» در زندگی بشر وجود داشته. از این دو عامل گریزی نیست، در نتیجه در هر بحث فراگیر سیاسی و ایدئولوژیک از پذیرش موجودیت ایندو ناگزیر خواهیم بود.

از آنجا که بحث سیاسی ما بیشتر مربوط به کشورمان، ایران می‌شود، بهتر است ایندو بازیگر اصلی در فضای سیاست ایران را بهتر و بیشتر بشناسیم. ویژگی‌های ایندو «عامل» را به درستی «کشف» کرده، سعی در ارائة شناخت بهتری از آن‌ها داشته باشیم. ولی در بررسی احوالات ملل همیشه با پدیده‌هائی برخورد خواهیم نمود که از جمله «ویژگی‌های‌شان» است. به طور مثال، در فلات قارة ایران که شامل کشور ایران، منطقة قفقاز، افغانستان، مناطق جنوبی عراق و بسیاری از جمهوری‌های آسیای مرکزی می‌شود، پیوسته با نقش پررنگ و تحکم‌آمیز «حاکمان» روبرو می‌شویم. در برابر اینان، «حکومت شوندگان» نقش‌هائی به مراتب کم‌رنگ‌تر‌ ایفا کرده‌اند. توضیحاتی که فلاسفه و مورخان در این باب ارائه می‌دهند، بیش از آنچه روشنگر شرایط تاریخی و اجتماعی این منطقة گسترده و کهن‌سال باشد، خود عامل افزودن بر ابهامات می‌شود.

به طور مثال، پیتر سینگر، فیلسوف معاصر استرالیائی در اثر خود، «هگل: یک مقدمة بسیار کوتاه»، پدیدة «حاکمیت ویژه» در مناطق آسیای جنوب غربی را از منظر هگل به شیوه‌ای بسیار ساده بیان می‌کند. در چارچوب نظریه‌ای که سینگر از هگل‌ایسم «تاریخی» ارائه ‌کرده، اگر ارتباط میان «کشور ـ شهرهای» یونان باستان با یکدیگر در شبکه‌ای سنتی و به صورت کاملاً «اتفاقی» به وقوع پیوسته، امپراتوری رم توانست ملت‌های متعددی را خارج از هر گونه ساختار «طبیعی» پدرسالارانه و یا حتی سنتی گرد هم آورد. استدلال سینگر به اینجا می‌رسد که جهت برقراری چنین «انسجامی» تکیه بر عامل «قدرت» و سازماندهی الزامی بوده. ولی در همین مقطع به گفتة سینگر، هگل بین سازماندهی به شیوة رمی‌ها و پارسیان تفاوت قائل می‌شود. او می‌گوید، تفاوت میان رمی‌ها و پارسیان در این است که پارسی‌ها فردیت‌ها را در برابر «حاکمیت» قربانی کردند، و در هیچ مقطعی «فرد» را به عنوان مرکز تصمیم‌گیری نپذیرفتند، ولی در رم بین «حاکمیت» و «فردیت» پیوسته جدالی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جریان اوفتاد.

البته آنچه سینگر در این مقطع می‌گوید به هیچ عنوان برای نویسندة این سطور تازگی ندارد، بسیاری از فلاسفه در توضیح این «تفاوت‌ها» به استدلالاتی مشابه آنچه سینگر می‌گوید متوسل شده‌اند. در اینکه «حکومت‌شونده» در جوامع «فلات قارة ایران» پیوسته مغلوب و منکوب «حاکمان» بوده‌، و در مغرب زمین این سرکوب نتوانسته به صورتی پایدار و پیگیر الهامات فردگرایانه را از میان بردارد جای تردید نیست؛ فقط این سئوال مطرح می‌شود که چرا چنین بوده؟ اینبار نیز فلاسفه توضیحات ویژة خود را دارند، ماتریالیست‌ها از کمیابی آب شیرین و ساختارهای قبیله‌ای در این منطقه می‌گویند، و خداجویان، از هم‌جواری فلات بلند با خطة «پیغمبرخیز» خاورمیانه قصص و داستان سر هم می‌کنند. با این وجود، همانطور که پیشتر نیز گفتیم این توضیحات راهکاری جهت آینده ارائه نمی‌دهد. خلاصه بگوئیم، تاریخ شیوه‌ای جهت بیان رخدادهای گذشته نیست. تاریخ موضعی است امروزین که مورخ در برابر گذشته‌ها اتخاذ می‌کند. تکرار سخنان هاوارد زین، مورخ سرشناس آمریکائی در اینجا شاید کارساز باشد. وی در کتاب «سیاست‌های تاریخ» می‌گوید:

«تاریخ در دو مسیر معنا و مفهوم می‌گیرد. در مسیر نخست رخدادی در گذشته‌ها امروز ما را متأثر کرده، این معنا متعین بوده و از دسترس ما خارج است. ولی بازنویسی گذشته‌ها‌ بر شیوة برخورد ما با امروزمان تأثیر خواهد گذاشت؛ این معنا در ید اختیار ماست.»

با تکیه بر نگرش هاوارد زین، به استنباط ما شناخت «تاریخی» از پدیده‌های «حاکمان» و «حکومت‌شوندگان» در گرو نوعی بازنگری امروزین از آنان خواهد بود. نتیجتاً هر چند شناخت‌مان الزاماً ریشه در گذشته‌ها دارد، اگر بخواهیم این «شناخت» را به چراغ راه امروز تبدیل کنیم، در این مسیر ارتباطات بین دو عامل اصلی «سیاست» کشور یعنی حاکم و حکومت‌شونده از طریق بازتولید نگرش مورخین و فلاسفة گذشته به هیچ عنوان کارساز ما نخواهد شد. چرا که مورخین گذشته، هنگام «تولید» این نگرش، با تجربیات امروزین ما بیگانه بوده‌اند. به عبارت دیگر، اینان از «شناخت» ما بهره‌ای نداشته‌اند. به همین دلیل در کشوری چون ایران که نگارش تاریخ فی‌نفسه «جرم» به شمار می‌رود، ایرانی جهت خروج از بن‌بست به ارتکاب همین «جرم» ناگزیر خواهد شد. جرمی که نهایت امر پایه‌های بسیاری از پیشداوری‌ها را متزلزل خواهد نمود، حتی پیشداوری‌هائی که «مورخ» هنگام ساخت و پرداخت نظریة خود قصد تکیه زدن بر آنان را دارد!

این نوع «فروپاشانی» نیاز اصلی امروزین تفکر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران است. به طور کلی می‌باید این اصل را بپذیریم که این «فروپاشانی» منطقاً می‌تواند جامعه را در برابر عامل «تکرار» مقتدر و قدرتمند کند. همان «تکراری» که تجربیات اجتماعی و سیاسی کشور را از یکصد سال پیش به بن‌بستی رسانده که امروز شاهد آن هستیم. بن‌بستی که از یک‌سو، نقش فراگیر و همه‌ جانبة «فردیت» در جامعة مصرف زدة امروز را به عنوان شاه‌کلید قدرت اجتماعی مطرح می‌کند و تکیه بر «انتخابات» از مظاهر همین فردیت‌هاست. و از سوی دیگر، این بن‌بست همزمان بر محوریتی تکیه کرده که «فردپرستی» و حاکم‌پرستی را عامل انسجام همین جامعه می‌داند! به صراحت بگوئیم، در چنین بن‌بستی این تناقضات ریشه‌ای، فروپاشانی را غیرقابل اجتناب خواهد کرد؛ چه بهتر که این فروپاشانی در قالب یک تفکر منسجم اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شکل گیرد، تا در قوالبی «سنتی» بی‌دروپیکر و رایج،‌ و بی‌شکل و شمایل.

در مورد اینکه به چه دلیل ایران پای در الگوی «جامعة مصرفی» گذاشته به هیچ عنوان نمی‌باید دچار توهم شد. برخلاف تبلیغات حکومت اسلامی، این ضدانقلاب نبود که کشور را به سوی این الگو راند؛ ایران فقط و فقط به دلیل وابستگی به اقتصاد جهانی به این روند پیوسته و خلاصه راه دیگری در میان نبوده و نیست. در ساختار فراگیر و گستردة اقتصاد جهانی حکومت اسلامی مهره‌ای است کم‌ارزش و بی‌اختیار. جنجال و هیاهوی اوباش حکومت پیرامون «مبارزه با مصرف‌گرائی» و خصوصاً مخالفت با «فردگرائی» فقط به این نتیجة ملموس رسیده که حضور ایرانی در جامعة مصرفی جهانی پرهزینه‌تر، مشکل‌تر و پردردسرتر شود. به طور مثال، شیشة عینک رهبر حکومت اسلامی، علیرغم هارت‌وپورت‌های معمول نه در صحرای کربلا ساخته می‌شود و نه در جزیره‌العرب! این شیشه‌ها را در غرب تولید می‌کنند و اگر این «کالای غرب» در خدمت ایشان قرار نگیرد، همه روزه با سروکلة شکسته می‌باید کورمال کورمال به دیدار رهبرانی بروند که احمدی‌نژاد دم‌شان را گرفته و به بارگاه ضحاک می‌آورد. این فقط نمونه‌ای است از میلیاردها نمونة دیگر!

در نتیجه، تلاش حکومت اسلامی جهت «امتزاج» فردپرستی و استبداد سنتی که از دوران کهن در فلات‌ قارة ایران رسم و راه حکومت بوده، با پدیدة «فردیت»،‌ که نتیجة مستقیم حاکمیت جامعة «مصرف‌گرا» است تلاشی عبث است؛ در قفای این تلاش فقط استعمار ایستاده. چرا که امروز استبداد،‌ فردپرستی و نفی «فردیت‌ها»‌ به بهترین وجه منافع استعمارگر را در ایران تأمین می‌کند. پس مسیر مبارزه کاملاً روشن است: فراهم آوردن زمینة کسب اقتدار، حقوق و آزادی عمل هر چه گسترده‌تر برای «حکومت شونده»، و اینهمه در مصاف با حاکم.

تردیدی نیست که این مسیر می‌باید «تقدس‌ها» را که ریشه‌های اصلی فردپرستی و تحکم آمرانه‌اند، چه در صور بومی و چه در انواع دینی و قومی به زیر پای بگذارد. گسترش جشن و شادمانی، برگزاری مراسم دست‌افشانی و رقص و پایکوبی، و فراگیر کردن ادبیات و رمان‌های سنت‌شکن، هزلیات، فکاهیات و اشعار «تند»، مشابه سروده‌های شاعران صدر انقلاب مشروطه از الزامات این تحرک اجتماعی است.

کسانیکه امروز در خارج از کشور تحت عنوان «آزادیخواهی»، از زنان ایران به عنوان «بانو» یاد می‌کنند؛ و تیتر «دکتر»، «مهندس»، «آیت‌الله» و یا سید و غیره به این و آن می‌بندند، و هدایت و عارف قزوینی و دیگر مفاخر ایران را مورد انتقاد قرار می‌دهند، اگر نمی‌دانند بهتر است بدانند که در مسیر استبداد‌ گام برمی‌دارند. این «احترامات فائقه» و انسان‌ستیز مختص جوامع استبدادزده و گلة مستبددوست‌ است. به فرزندان‌مان بیاموزیم که در دبستان و دبیرستان‌، همکلاسی‌های‌شان را به نام کوچک خطاب کنند؛ در حد امکان در ادارات و دوائر دولتی همکاران‌مان را به نام کوچک‌شان مخاطب قرار دهیم و از به کاربردن واژة «آقا» یا «خانم» اجتناب کنیم. این الگوها بسیار ساده‌ است؛ و در همینجا بگوئیم برخلاف آنچه بوق‌های استعمار مکرراً به ملت یادآوری می‌کند، مبارزه جهت تأمین حقوق شهروندی بیشتر از این مسیرها می‌گذرد تا از بیراهة «تظاهرات» ساخته و پرداختة محافل یا «انتخابات» خشک و مسخرة دولتی و نیمه‌دولتی.

استبداد را می‌باید نخست در درون خود بکشیم؛ در کلاس‌های درس آنرا از میان برداریم؛ در ارتباطات خانوادگی منزوی‌اش کنیم؛ در محل کار نابوداش کنیم! اگر به چنین اهدافی دست یافتیم، می‌توان امید داشت که بر رابطة سنتی و سرکوبگرانة حاکم و حکومت‌شونده در ایران نقطه پایان بگذاریم. در غیر اینصورت، در هنگامة «مبارزه» با «حاکم مستبد»،‌ حاکمان مستبد دیگری را به دست خود خواهیم ساخت.

راه‌های مبارزة «شهروندی» فراوان است. یکی از مهم‌ترین راه‌ها جهت تحقق حقوق شهروندی بازتسخیر فضاهای اجتماعی است، فضاهائی که متعلق به شهروند است و حاکمان به عنف آن‌ها را اشغال کرده‌اند. به همین دلیل بجای گریز از روضه‌خوانی‌ها، تعزیه‌ها و حتی نمازهای جماعت محله‌ در جوارشان حضور به هم رسانیم، همزمان با روضه‌خوان آوازهای دستجمعی بخوانیم. سعی کنیم وزنة حضور «شهروند» را هر چه بیشتر در فضاهائی که حاکمان اشغال کرده‌اند سنگین و سنگین‌تر کرده، شادی، پایکوبی و طنز و خنده را بر فضای «تقدس‌» مستبدان حاکم کنیم. بجای فرار از مراسم سینه‌زنی و پناه گرفتن در گوشة خانه‌ها، به صورت دستجمعی به این مراسم برویم، و «مقدسان» زنجیرزن و سینه‌زنان را با هلهله و شادی و سوت و کف و هیاهو «همراهی» کنیم! این‌هاست روش‌های مبارزة شهروندی جهت به انزوا کشاندن هر چه بیشتر حاکم مستبد. با تظاهرات سیاسی و فریاد «مرگ بر این، و زنده باد آن»، مشکل مملکت نه تنها حل نمی‌شود که معضلات بیشتری در برابرمان ایجاد خواهیم کرد. فراموش نکنیم که آغازگر سقوط حکومت سرهنگ‌ها در یونان لحظه‌ای بود که دانشجویان پلی‌تکنیک آتن «جناب سرهنگ» اصلی را هنگام سخنرانی «هو» کردند.

هو کردن را به خاطر بسپار،
دیکتاتور رفتنی است!


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید20ژوئیه2011

facoxy.com
omzeil.com
americaafter.info
9reye.net
km-proxy.de
clykks.com
cartafre.info
airselloff.info
oakleysurf.tk
buystocksonlinesite.tk
yearstock.tk
summerhotforex.tk
secretaccessweb.tk
bebosurf.tk
vpn-connection.info
usavpntoday.info
secure-vpn.info
freedom-vpn.info
proxyethernet.tk
openlockdown.tk
freefakeip.info
learnforexproxy.tk
nextlevelbrowser.tk
irianstock.tk
proxynow2.tk
hatsurf.tk
activitesproxies.tk
vpnalias.tk
freewebsitenewip.info
ejproxy.tk
browsehundred.tk
ivio.tk
backslashunblock.info
surfgigabit.com
b2bbfd.info
xeamo.com
allcybercafe.info
chaming.info
justbrowse.us
pkrkings.info
subick.com
adspacefree.com
facesaver.net
allbyemail.info
6ch.info
angryma.info
allplusmore.info
mitergauge.org
allramtech.info
web-proxy-online.com
abbaworldtravel.com
ardetra.info
blindthe.net
angryhatter.info

 

قاچاقچی و انتخابات!

با نزدیک شدن موعد «انتخابات» حکومت اسلامی شاهد موضع‌گیری‌های متفاوت در میان فعالان سیاسی هستیم. در گام نخست، محمد خاتمی سخن از حضور دوبارة اصلاح‌طلبان در انتخابات به میان آورد، و صریحاً عنوان کرد که حضور اینان «شروطی» دارد. در مرحلة بعد «سازمان مجاهدین انقلاب» نیز موضع خود را روشن نمود؛ این سازمان از طریق مصاحبه‌ای که به مصطفی تاج‌زاده نسبت داده می‌شود در سایت کلمه اعلام داشت که شرکت در انتخابات آینده فقط و فقط در گرو «آزادی انتخابات» است و خارج از این صورتبندی شرکت اصلاح‌طلبان در این میعاد اشتباهی استراتژیک می‌باید تحلیل شود. در گام بعدی شاهد حملات شدید محمدرضا خاتمی به سپاه پاسداران و موضع‌گیری‌های سیاسی سپاه در تحولات اخیر کشور می‌شویم. طبیعتاً هواداران «اصولگرائی» که در ارتباط با جناح‌بندی‌های سیاسی کشور روز به روز مبهم‌تر و نامفهوم‌تر می‌شود، حملات به سپاه را به شدت محکوم کردند. و به این ترتیب، حداقل در سایت‌هائی همچون «فارس‌نیوز»، محمدرضا خاتمی نیز به جایگاه «دشمن» در حکومت اسلامی ارتقاء درجه یافت!

در جناح طرفداران احمدی‌نژاد نیز جنب و جوش فراوان است، هر چند این جناح به دلیل طبیعت «امنیتی ـ نظامی‌» خود کمتر از دیگر جناح‌ها پای به هیاهوی رسانه‌ای می‌گذارد. احمدی‌نژاد پس از دستگیری تعدادی از «همقطاران‌اش»، «خط قرمز» باند خود را ترسیم نموده، عملاً دست به تهدید جناح‌های مخالف برداشت. وی در سخنرانی‌های اخیرش که بیشتر می‌باید «وعده‌های انتخاباتی» تلقی شود، برای ملت ایران وعده‌های سرخرمن جالب و سرگرم کننده‌ای به ارمغان آورد. وعده‌هائی از قماش هزار متر مربع زمین جهت ساختن ویلا برای هر خانوادة ایرانی! ما که برای مملکت خود جز این نمی‌خواهیم، فقط می‌ماند اجرائی کردن چنین طرح‌های خداپسندانه! ولی یقه‌گیری احمدی‌نژاد از دیگر جناح‌ها که به قول خود وی از جمله «برادران قاچاقچی» به شمار می‌روند، به صراحت نشان داد که چنگ و دندان باند احمدی‌نژاد متوجه چه کسانی شده. مسلماً این «برادران قاچاقچی» می‌باید همان باندهائی باشند که چند روز پیش هزاران موتورسیکلت‌شان توسط مأموران گمرک بوشهر «کشف» و ضبط شد!

در لایه‌های متفاوت محافل فرامرزی نیز این «انتخابات» از ابعاد جالبی برخوردار شده. برخی از کسانیکه می‌توان آن‌ها را در جرگة «غیرمذهبی‌ها» قرار داد، از قبیل مسعود بهنود، به صورت ضمنی سخن از ضرورت حضور در این نمایشات به میان می‌آورند، و برخی دیگر دست به انتقاد از وی برداشته‌اند. خلاصة کلام همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم میعاد «انتخابات» در حکومت اسلامی به دلائلی از اهمیت برخوردار می‌شود و به دلیل حساسیت شرایط منطقه، و خصوصاً بحران اقتصادی‌ای که سراسر کشور را در نوردیده، این «انتخابات» می‌تواند برای بسیاری از محافل سرنوشت‌ساز باشد.

به همین دلیل است که درگیری جناح‌ها برای کسب «قدرت» به اوج خود رسیده. با این وجود هنوز یک سئوال بی‌جواب می‌ماند و آن اینکه چنین حاکمیت بی‌وجهه و بی‌پایه و فاقد مشروعیتی، به چه دلیل تا به این حد خود را به پدیدة «انتخابات» می‌باید متصل ‌کند؟ چرا اینان بجای برگزاری بازی تکراری «انتخابات فرمایشی» فکر دیگری جهت ادارة منافع خود نمی‌کنند؛ منافعی که در ادبیات «محفلی» این گروه‌ها، معمولاً از آن‌ تحت عنوان «امور کشور» سخن به میان می‌آورند. اگر حکومت اسلامی بالاجبار می‌باید «انتخابات» قابل قبول انجام دهد، «اجبار» فوق فقط می‌تواند نشان فشارهای «فرامرزی» تلقی گردد، فشارهائی که اینک به صور متفاوت ـ درگیری نظامی داخلی، «انقلابات»، حملة نیروهای خارجی و … ـ در بسیاری از کشورهای منطقه در شرف وقوع است. در نتیجه، در تحلیل رخدادها و موضع‌گیری‌های «انتخاباتی» نمی‌باید به هیچ عنوان تعجیل و خوش‌باوری به خرج داد. آنچه در برابر چشمان‌مان می‌گذرد تلاش گروه‌های مختلف در قلب یک حکومت فاشیست است، این گروه‌ها که همه از دیرباز در بطن حاکمیت فاشیست جا خوش کرده بودند، از همان روزها ارتباط‌شان با «مشروعیت داخلی» قطع شده بود. امروز سعی اینان فراهم آوردن پاسخی «در خور» به الزامات سیاست‌های جهانی است، نه کسب مشروعیت داخلی. به همین دلیل در کشوری که یک وبلاگ‌نویس را اعدام می‌کنند، آنان که در رسانه‌های حکومت مهر «دشمن» و «مأموران فتنه» و «انحرافیون» و غیره و ذلک بر پیشانی دارند، آزادانه اینور و آنور رفته، مصاحبه می‌کنند و بعد هم با سلام و صلوات، البته به صورت «تزئینی» به زندان اوین مشرف می‌شوند؛ بر اهمیت‌شان نیز افزوده می‌گردد.

خلاصة کلام در تحلیل شرایط سیاسی کشور پیمودن مسیر خوش‌خیالی و خوش‌بینی بی‌مورد است. هم اصلاح‌طلبان، که رسانه‌های وابسته به «حاکمیت» از آنان تحت عنوان «جریان فتنه» یاد می‌کنند، و هم باند وابسته به احمدی‌نژاد که جدیداً به مرتبة «جریان انحرافی» ارتقاء درجه یافته همگی فرزندان خلف حکومت اسلامی و محفل کودتای 22 بهمن 57 هستند. گروه‌های سوم و چهارمی نیز وجود دارد که بیش از ایندو به قلب «محفل کودتا» نزدیک‌اند و معمولاً به عنوان «داوران» تام‌الاختیار بر مسیر این «مسابقات» مسخره نظارت عالیه اعمال می‌نمایند. این گروه‌های سوم و چهارم‌اند که در حال حاضر برچسب «اصولگرائی» را بر پیشانی‌شان چسبانده‌اند، هر چند که تجربة چند سال گذشته نشان می‌دهد این برچسب به کسی وفا نکرده و به سرعت بر زمین خواهد افتاد.

همانطور که بارها و بارها نیز گفته‌ایم، مواضع اصلاح‌طلبان، موضع‌گیری‌های باند احمدی‌نژاد و به طبع اولی گروه‌های به اصطلاح «اصولگرا» در حکومت اسلامی نمی‌تواند با مواضعی که یک دمکرات و یا یک سکولار در تحولات اجتماعی اتخاذ می‌کند هم‌سازی داشته باشد. مسئله به مراتب ساده‌تر از آن است که بعضی افراد همچون آقای بهنود آن را به نمایش گذارده‌اند.

نخست باید گفت، بر خلاف آنچه برخی کانال‌ها سعی در القاء آن دارند، دمکراسی در یک جامعه به هیچ عنوان ارتباطی با حضور فراگیر و پرشمار و پرهیاهوی «مردم» در برابر حوزه‌های اخذ رأی ندارد. دمکراسی یکی از شیوه‌های ادارة امور کشور است، نه شیوة برگزاری «انتخابات»! در یک دمکراسی، «شهروند» از مجموعه «حقوق شهروندی» در ازاء قبول مجموعه‌ای از «وظایف شهروندی» برخوردار خواهد شد. و تا زمانیکه وی «وظایف» خود را انجام می‌دهد، هیچ سازمان، مقام و تشکیلاتی نمی‌تواند «شهروند» را از این «حقوق» محروم نماید. طبیعی است که اگر میلیون‌ها نفر در یک کشور همه روزه پای صندوق‌های رأی از سروکول یکدیگر بالا بروند،‌ هیچ الزامی در کار نخواهد بود که «حقوق شهروندی» در این کشور رعایت شود. در نتیجه، ارتباط «انتخابات» با «دمکراسی»، به هیچ عنوان از انواع ارتباطات مستقیم نمی‌باید تلقی شود.

به طور مثال،‌ در اتحاد شوروی سابق همه ساله،‌ به مراتب بیش از حکومت‌های سوئد و انگلستان انتخابات صورت می‌گرفت؛ نه پولیت‌بورو خود را طرفدار «دمکراسی» معرفی می‌نمود و نه دیگر کشورها استالینیسم را «دمکراسی» به شمار می‌آوردند. پس دمکراسی در گام نخست می‌باید با مسئله‌ای به نام «حقوق شهروندی» ارتباط خود را مشخص کند؛ اگر این «حقوق» در یک نظام سیاسی مورد تعدی قرار می‌گیرد، میلیاردها «انتخابات» نمی‌تواند از آن یک «دمکراسی» بسازد. به همین دلیل نیز همان روزها که هنوز «بخارات» جنبش سبز فضای سیاست کشور را آلوده کرده بود، از هم‌میهنان خود خواستیم که تحت عنوان حمایت از «آرای مردم»، پای در میدان «آشوب» نگذارند. تجربة تاریخی نشان داده که آشوب و تجرب آشوب آشوبگری بهترین ابزار جهت به تعلیق درآوردن گسترش و تعمیق حقوق‌ شهروندی است.

به طور مثال، پس از پایان جنگ دوم جهانی، زمانیکه کشور ایتالیا پای به بحران عمیقی از نظر سیاسی و اقتصادی گذاشت، گروه‌های فالانژ که وابسته به دولت بودند، از طریق انفجار بمب در معابر و انتساب آن به گروه‌های چپ زمینة سرکوب عمومی توسط گروه‌های فشار و پلیس را فراهم می‌آوردند. طی سال‌های دراز در کشور ایتالیا، حقوق شهروندی از طرف پلیس، نیروهای «لباس شخصی»، سازمان‌های خلق‌الساعه، و … تحت عنوان «حفاظت» از جان شهروندان در برابر تهاجمات بمب‌گزاران به تعطیل کشیده شده بود. ولی بمب‌گزاری در کار نبود؛ بمب‌گزار اصلی در کاخ نخست‌وزیری ایتالیا در شهر رم نشسته بود. بمب‌گزار اصلی دولتی بود که نمی‌توانست حاکمیت خود را اعمال کند، و به همین دلیل عمداً دست به ایجاد آشوب و بحران‌ می‌زد.

این دقیقاً همان برنامه‌ای است که در هنگامة کودتای 22 بهمن 57 توسط ملایان و همکاران‌شان در ساواک و شهربانی جهت ایجاد درگیری‌های نمایشی با گروه‌های سیاسی مختلف به راه افتاد. این درگیری‌ها تماماً یک هدف اصلی را دنبال می‌کرد، ایجاد تنش اجتماعی و فراهم آوردن زمینة سرکوب عمومی و نهایت امر تحکیم پایه‌های یک فاشیسم. ولی امروز این سئوال مطرح می‌شود که در هنگامة «جنبش سبز» همین سناریو در ایران به روی صحنه برده نشد؟ پاسخ ما به این سئوال مثبت است؛ به استنباط ما نمایشنامة «جنبش سبز» دقیقاً همان بود که پیشتر و طی روزهای «انقلاب» به روی صحنه بردند؛ با یک تفاوت عمده، شرایط نوین سیاسی جهان دیگر به سردستة این جریانات اجازه نداد تا به اهداف خود دست یابد. به همین دلیل نیز «جنبش سبز» همچون یک بادکنک سوراخ بادش در رفت! نه رهبران این به اصطلاح جنبش حرفی برای گفتن داشتند، و نه هواداران‌شان جز کش رفتن شعارها، عقاید و مواضع دیگران هنر دیگری. هر چند که اینان پس از سرقت شعار دست به تحریف آن می‌زنند. به عنوان نمونه نگاهی داشته باشیم به شیرین زبانی‌های تاج‌زاده که تعریف نوینی از انتخابات ارائه داده:

«انتخابات آزاد یعنی آزادی قلم، اندیشه و بیان و سبک زندگی […] یعنی احزاب آزاد باشند، آزادی تجمعات وجود داشته باشد، اتحادیه‌ها و تشکل‌های غیردولتی و سندیکاها آزادی عمل داشته باشند.»

اشتباه نکنیم! آنچه در بالا آمده قسمتی از وبلاگ‌های سعید سامان نیست؛ اظهارات آقای مصطفی تاج‌زاده است در مصاحبة اخیرشان با سایت کلمه! ایشان با هدف عوامفریبی، بخشی از مطالبات دمکراتیک ما را سرقت کرده و بجای دمکراسی، واژة «انتخابات» را نشانده‌اند. تحریف به کنار، اینکه در قلب حکومت اسلامی چنین افرادی از حق حیات برخوردار شده‌اند، به نوبة خود قابل تقدیر است! فقط باید دید چنین «آزادیخواهان» دمکرات‌منشی چگونه بیش از سه دهه توانسته‌اند در رأس هرم قدرت باقی مانده و از خادمان یکی از سرکوبگرترین حکومت‌های قرن معاصر باشند؟ زمانیکه می‌گوئیم این جریانات جز کش رفتن آراء و عقاید دیگران و تقلب و تحریف هنر دیگری ندارند، راه دور نرفته‌ایم.

در هر حال، متقلب به آنچه می‌گوید هیچ اعتقادی ندارد؛ تقلب برای امثال تاج زاده فقط راهی است جهت خروج از بحران. تمام تلاش‌ اینان معطوف به این مهم شده که چگونه جماعتی را به «مجیزگوئی» از انتخابات حکومت اسلامی بنشانند. پس از «انتخابات» کذا، حتی اگر خود اینان نیز به مجلس و دولت فرستاده شوند نتیجه‌ای جز همان دوران نکبت‌بار «اصلاحات» نصیب ملت ایران نخواهد شد: درگیری روزمره، بمب‌گزاری «ایدئولوژیک» جهت ایجاد تنش فرهنگی و اجتماعی، قتل‌های زنجیره‌ای و … کار را بجائی می‌رساند که از طریق حاکمیت اوباش و لات‌ولوت‌ها، دوباره ملت فانوس به دست دنبال امثال احمدی‌نژاد بدود!

بالاتر گفتیم، «بمب‌گزاری ایدئولوژیک»، شاید بهتر باشد توضیحی در این مورد ارائه کنیم. زمانیکه در قلب یک تشکیلات «فردپرست»، فاشیست و سرکوبگر فرد شناخته شده‌ای همچون تاج‌زاده چنین سخنانی بر زبان می‌راند، چه هدفی جز انفجار بمب دنبال می‌کند؟ بله، اینان همان بمب‌گزاران سال‌های پساجنگ دوم در ایتالیا هستند؛ اینبار ایرانی را «هدف» گرفته‌اند. اینان همان‌ها هستند که جهت ایجاد راه‌های خروج حاکمیت از بحران دست به «کارسازی» می‌زنند. امروز حکومت اسلامی، نه در درون کشور و نه در خارج از مرزها از هیچ اعتباری برخوردار نیست. این تشکیلات که تماماً بر ساختارهای پساجنگ اول و ایدئولوژی میرپنج‌ایست همان دوره تکیه کرده، فقط و فقط با حمایت‌های «زیرجلکی» فرامرزی به حیات خود ادامه می‌دهد. در میرپنج‌ایسم کشور را با «سربازخانه» طاق زدند، و در خمینی‌ایسم با «مسجد!» این بود فشرده‌ای از سیاست استعمار طی یکصدسال گذشته در قبال ملت ایران.

برگزاری «انتخابات» در این رژیم یک شوخی خنک و موهن است. در چارچوب تبلیغات این رژیم ضدانسانی، ملتی که حتی حق تعیین نوع خوراک و پوشاک و روابط خصوصی خود را ندارد، می‌باید دم در حوزه‌های رأی‌گیری با مشتی ورق‌پاره برای جهان تشییع «تعیین تکلیف» کند! از این صحنه‌سازی جز رایحة دروغ و بی‌شرمی هیچ به مشام نمی‌رسد.

تئاتر دروغ و بی‌شرمی، از طریق «هم‌زاد» کردن شیوة حکومت در یک «دمکراسی»‌ با برگزاری «انتخابات»، به این افراد و سازمان‌ها امکان می‌دهد که با تکیه بر تمایلات «پوپولیست»، عوامفریبانه و جمع‌گرائی‌های فاشیستی، سیاست کشور را به ابزاری جهت سرکوب فردیت انسان‌ها تبدیل کنند. حال آنکه بدون قبول فردیت انسان‌ها اصولاً پای گذاشتن در مسیر تفکر «دمکراتیک» گزافه و عبث است. اگر اینان میدان عمل را در دست گیرند، بحث و گفتگوی‌شان مسیری جز کشاندن ملت به حیطة «کیش شخصیت»، فردپرستی و غوغاسالاری دنبال نخواهد کرد.

دیروز «شخصیتی شیطانی» همچون شاه و خامنه‌ای مورد پرستش قرار می‌گرفت، و پس از به قدرت رسیدن اینان، «شخصیتی رحمانی» از قماش سیدخندان! ولی ایرانی دیگر دست از پرستش «رهبران» برداشته؛ آنان که برای امثال خامنه‌ای، موسوی، ‌ کروبی و احمدی‌نژاد در خیابان‌ها عربده می‌کشند ایرانی نیستند؛ خودفروختگانی‌اند که می‌پندارند با ریختن آب به آسیاب «رهبرسازی» خواهند توانست گلیم خود را از آب بیرون کشند.

دمکراسی یا در کشور هست، یا نیست. اگر دمکراسی موجودیت دارد تجلیات‌اش می‌باید به چشم دیده ‌شود. تجلیاتی از قبیل تأمین حقوق انسان‌ها، آزادی بیان و قلم، تصویب قانون مطبوعات و … در چنین جامعه‌ای حاکمیت نیز از طریق عملکرد ضابطین قوة قضائیه، وزارتخانه‌ها و سازمان‌های وابسته به دولت خود را موظف به رعایت همین حقوق خواهد نمود. اگر چنین شرایطی وجود ندارد، دمکراسی بر جامعه حاکم نیست،‌ با برگزاری انتخابات تغییری در این شرایط ایجاد نخواهد شد. برخلاف درافشانی‌های تاج زاده، برگزاری انتخابات هیچ ترادفی با دمکراسی نداشته و نخواهد داشت.

به همین دلیل نیز ما بیش از آنچه بر انتخابات تکیه داشته باشیم، بر پیش‌شرط‌های انتخابات خود را متمرکز می‌کنیم، پیش‌شرط‌هائی که در رأس‌شان حقوق انسانی شهروندی در چارچوب «مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر» قرار دارد. ایرانیان نه از «بمب‌گزارانی» که با اظهارات «آرمانی» در عمل قصد «داغ‌کردن» تنور «اصولگرائی‌» را دارند، حمایت خواهند کرد و نه از آن‌هائی که شرکت در انتخابات را فریضة دینی و تاریخی و ملی و … معرفی می‌کنند. خلاصة کلام «انتخابات» ارزانی عمال حکومت، ایرانیان جهت تأمین حقوق انسانی‌شان در چارچوب «مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر» به صف کشیدن در برابر حوزه‌های رأی‌گیری حکومت اسلامی نیازی ندارند. آن‌ها که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم مبلغان چنین «نیازی» شده‌اند با دمکراسی و حقوق انسان‌ها بیگانه‌اند؛ مشغله‌شان از مقولة دیگری است. بحث در این مورد را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید11ژوئیه2011

yoursecretbrowser.info
abbaworldtravel.com
nopopupswebproxy.info
gisurfer.tk
sweetydark.tk
pipipipi.tk
cybercheck.info
hypermarketsurf.tk
your-best-vpn.info
usavpnsite.info
guardedsurf.tk
bestfree-vpn.info
free-vpnblog.info
alt-tabproxy.tk
jigwrex.tk
bindsurf.tk
hideseries.info
proxyqualityfree.tk
surfford.tk
jj33.tk
slidinghole.tk
newgreenherbtop.info
freesurfcar.tk
publicways.tk
lairfree.tk
proxyserverbrowser.tk
internetloan.tk
web4tunnel.info
usproxyserver.info
9reye.net
broadbandsurfer.info
nopopupssurfing.info
nadapopupswebproxy.info
subick.com
yoursecretsurfing.info
thefastsurfing.info
adspacefree.com
lightweightbrowser.info
withoutpopupswebproxy.info

لولوی آسمانی!

با انتشار یکی دیگر از «آثار» سیاسی که به «خاطرات» حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی معروف ‌شده، بار دیگر مسئلة تاریخ‌نگاری در کشور ایران مطرح می‌شود. در جلد نوینی که از خاطرات آقای بهرمانی به زینت طبع آراسته‌اند، و در اوائل سالجاری خورشیدی به «بازار» کتاب حکومت اسلامی فرستاده شده، گویا دوران «طلائی» ولایت‌فقیه، یا همان کشتارهای تابستان 1367 مورد «بررسی» قرار گرفته. بی‌بی‌سی، به قلم «الف. گاف» مطلبی در اینمورد به چاپ رسانده که وبلاگ امروز را به بررسی چند و چون آن اختصاص می‌دهیم.

ولی در آغاز به چند مطلب اساسی می‌باید اشاره داشت. در کشورهای تحت نظارت استعمار، زمانیکه مسئلة نگارش تاریخی رخدادها مطرح می‌شود پیوسته چند اصل کلی از این «قلم‌زنی‌ها» حذف خواهد شد. اصولی که اشاره به آن‌ها، به هر ترتیب و به هر تقدیر، نقش سیاست‌های استعماری را در شکل‌گیری حکومت‌ها علنی می‌کند. در «تاریخ‌بافی» سردار سازندگی نیز این شیوه حاکمیت مطلق خود را حفظ کرده؛ نه فقط در آخرین اثر ایشان، که در تمامی این «ورق‌پاره‌ها»، حکومت اسلامی و منابع تصمیم‌گیری در قلب آن گویا مستقیماً از آسمان جدا شده و یک‌شبه بر زمین افتاده‌اند.

ارتباطات مالی، اقتصادی و تشکیلاتی و اداری بین دو رژیم سلطنتی و ملائی به طور کامل از قلم «مورخین» می‌افتد. در تاریخ‌نگاری «حکومتی» و «خودی» حکومت اسلامی هیچ ارتباطی با گذشتة ایران ندارد. تا آنجا که به ایدئولوژی این حکومت مربوط می‌شود وضعیت «تاریخ‌نویسی» کاملاً قابل پیش‌بینی است، چرا که کار «تاریخ‌نویس» به فوت کردن در بادکنک «کیش‌شخصیت» محدود می‌شود، و همه چیز می‌باید به این «بادکنک»، یعنی شخص روح‌الله خمینی مربوط ‌شود. آقای خمینی همان حجت‌الاسلامی هستند که طی خردادماه 1342 بر علیه نقض مالکیت ارباب بر زمین و رعیت، اصلاح قانون انتخابات، و خصوصاً مخالفت با اعزام دختران «عفیف و مسلمان» به روستاها جهت تدریس به کودکان چند عربدة اسلامی و عقیدتی از حلقوم‌شان بیرون آمده!

با این وجود، بازخوانی سخنرانی آقای خمینی در قم مسائل جالبی را علنی می‌کند. برخلاف آنچه «تاریخ‌ساز‌ها» سعی در منقوش‌ کردن‌اش دارند، سخنرانی خمینی نه به سیاست‌های بین‌المللی و ریشه‌ای حکومت ایران در زمان شاه که بیشتر به «مطالبی» در محدودة «ارشاد ملائی» اختصاص یافته. بررسی سیاست‌های خارجی دولت کودتای 28 مرداد فقط زمانی در سخنان حضرت امام از اهمیت برخوردار می‌شود که ایشان جهت توجیه «مواضع» سخنورانة خود، بر حسب نیازی که پیش می‌آید، تمامی «اعمال غیراسلامی» دولت را به نیات اسرائیل و آمریکا در ایران مربوط می‌کنند. به عبارت دیگر، آقای خمینی که امروز علناً در ردة طرفداران کودتای 28 مرداد و همفکران کاشانی‌ها و زاهدی‌ها ایستاده، به هیچ عنوان استبداد سیاسی، برقراری روابط غیرقانونی و مستبدانة دولت کودتا، و غیره را در کشور ایران به زیر سئوال نبرده‌اند.

گرفتاری ایشان در سخنرانی «تاریخی» قم بیشتر مربوط می‌شود به کوتاه شدن دست حوزه‌ها از حق‌وحساب اربابان و فئودال‌ها. در زمینة به اصطلاح «فرهنگی» و اجتماعی نیز این سخنرانی فقط بازتابی است از اخم و تروشروئی بازاریان متحجر، که اعزام دختران به مناطق دورافتاده و حضور زن در مجلس را به معنای «اشاعة فساد» در میان زنان و دختران مسلمان تلقی می‌کردند. در قاموس اینان،‌ زنان و دختران در چارچوب روابط حاکم قسمتی از ملک طلق مردان به شمار می‌روند، در نتیجه فرستادن زن به دهات و احیاناً به مجلس قانونگزاری در عمل تجاوز به محدودة مقدس مالکیت مردان تحلیل می‌شود. با توجه به این مسائل، به صراحت می‌بینیم که «اختلافات» حضرت امام با رژیم سلطنتی بر سر حفظ پایه‌های فئودال در روابط اجتماعی است،‌ و با «ندای آزادیخواهانه‌ای» که بعضی‌ها در آن «کشف» کرده‌اند در تضاد قرار می‌گیرد.

مسلماً اگر رژیم کودتای 28 مرداد قادر می‌بود در قلب جامعه پایگاه قابل توجهی برای خود تأمین کند،‌ بجای فرستادن چنین شخصیت فرهیخته‌ای به «تبعیدگاه»، او را به دادسرای محل می‌فرستاد و اظهارات «رسمی» ایشان در برابر دادستانی را در روزنامه‌های کثیرالانتشار وقت به اطلاع ملت ایران می‌رساند. دولت شاه حتی می‌توانست در چارچوب روابط حاکم بر حوزه‌ها نیز این موضع‌گیری «ملائی» را در حافظة تاریخی کشور به «ثبت» برساند. در اینصورت 15 سال بعد از عربده‌جوئی خمینی،‌ احدی نمی‌توانست این موجود روانپریش را با آن عبا و عمامه و نعلین به رهبری تحولاتی برساند که اصولاً نمی‌توانست با روحیات ملائی و آخوندی همخوانی نشان دهد. ولی دیدیم که چنین نشد! دلیل هم تزلزل حاکمیت بود.

نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، در رژیم‌های حاکم بر مناطق استعمار زده یکی از مهم‌ترین معضلات، تکیة حامیان فرامرزی اینان بر عامل «تزلزل» در قلب حاکمیت دست نشانده‌ است؛ همین «تزلزل» است که می‌باید این رژیم‌ها را خدمتگزار اربابان نگاه دارد، و همزمان صورتبندی‌های «آتی» را به نحوی که اینان مد نظر قرار داده‌اند در کشور استعمار زده «سازماندهی» کند. در ایران شاهنشاهی نیز این «تزلزل» و نتایج «هولناک» آن را در «سازماندهی» زندگی سیاسی کشور شاهد بودیم.

ولی تاریخ‌نگاری «خودی» در حکومت اسلامی، سخنرانی‌های «گرم و داغ» امام خمینی را همان پیش‌فرض‌های «ایدئولوژیک» رژیم به شمار می‌آورد! بر اساس این «تاریخ‌سازی» قشر عظیمی از «مردم» که هنوز خاستگاه اصلی‌شان در ادبیات سیاسی و تشکیلاتی کشور پس از سه دهه مشخص نشده، پس از شنیدن جیغ‌ویغ‌های «امام» شیفته و فریفتة‌ ایشان شده، همگی می‌روند به زیر نگین انگشتری این حجت‌الاسلام «فرهیخته» و روشن‌ضمیر!

ادامة این «ایدئولوژی‌سازی» نیز توسط مخالفان «زینتی» و مجلسی حکومت پهلوی به رشتة تحریر در آمده. قسمتی تحت نظارت شورته‌های بغدادی در نجف و کربلا بر کاغذهای «نامرئی» نگاشته می‌شود، و قسمتی دیگر توسط نانخورهای «پاریس‌نشین»‌ ساواک، که «نظریة» حکومت اسلامی را به اسب گاری امپریالیسم در ایران تبدیل می‌کنند. به طور مثال، این مسئله هنوز جالب توجه است که جناب آقای شریعتی چگونه پس از تحمل زندان در ایران با بورس تحصیلی دولتی به کشور فرانسه می‌روند، و پس از بازگشت‌ به استخدام دانشگاه دولتی در می‌آیند! این صحنه‌سازی‌ها همان «قایم باشک‌بازی‌ای» است که امروز نیز حکومت اسلامی با «مخالف‌نماهای‌اش» در سطح جهان به راه انداخته؛ با این تفاوت که اینبار دیگر مشکل «خر» بتواند باقلا بیاورد!

تمامی آنچه در تاریخچة «رسمی» حکومت اسلامی قلمی می‌شود، با در نظر گرفتن همین ابعاد استعماری است. زمانیکه حکومت در قاموس این «تاریخنگاری» از آسمان می‌آید؛ بدیهی است که دولتمدار و شخصیت سیاسی‌اش نیز از جمله همان «آسمانی‌ها» باشد. در مطلب «الف. گاف» می‌خوانیم:

«در دهة اول انقلاب به طور مرتب، جلسة سران قوا با شرکت آیت‌الله علی خامنه‌ای، آیت‌الله موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، میرحسین موسوی و احمد خمینی تشکیل می‌گردید. تصمیمات اصلی ادارة کشور در این جلسات اتخاذ می‌شد.»

اینکه به طور مرتب جلسة «سران قوا» تشکیل شود، به هیچ عنوان مسئلة مهمی نیست. این جلسات می‌تواند تشکیل شود و می‌تواند اصولاً تشکیل هم نشود؛ چرا که «تصمیمات اصلی ادارة کشور» بر خلاف آنچه نویسنده ابراز می‌دارد، به هیچ عنوان تحت نظارت این افراد صورت نپذیرفته و نمی‌پذیرد. پس از 22 بهمن 1357، هیچکدام از اینان موضع مشخصی در ارتباط با «قدرت» نداشته و ندارند. خلاصه بگوئیم، این آقایان که نام‌شان در «بی‌بی‌سی» به عنوان تصمیم‌گیرندگان اصلی سیاست کشور ایران ردیف شده، همه از آسمان آمده‌اند؛ مشتی مترسک‌اند که نه اختیاری دارند و نه قادرند بر روند مسائل کشور تأثیری بگذارند.

حداقل تجربة چندین سالة حکومت اسلامی به صراحت نشان داده که اینان تا چه اندازه در امور کشور دخیل بوده‌اند! موسوی اردبیلی سال‌هاست که در قم اقامت می‌کند و اصولاً در امور سیاست کشور طی دو دهة گذشته هیچ دخالت مستقیمی نداشته، اگر هم حرفی زده به هیچ گرفته شده. هاشمی رفسنجانی پس از 8 سال ریاست جمهوری‌اش عملاً به ته صف افتاد و فقط زمانیکه حاکمیت نیازمند «کیسه بوکس» و «کتک‌خور» باشد یقة ایشان را گرفته، در برابر افکار عمومی او را تبدیل می‌کنند به «برة» عیدقربان. میرحسین موسوی پس از 8 سال نخست‌وزیری دیگر هیچگاه در سیاست کشور سرش را از ته چاه «خیابان پاستور» بیرون نیاورد. ایشان جز «مزمزه» کردن «پیروزی‌های» بزرگ زندگی خود طی سال‌های نخستین «انقلاب»، اصولاً حضور سیاسی نداشته‌اند. و اما احمد خمینی؛ ایشان‌ هیچ موقعیت شناخته شدة سیاسی نداشته، و مسلماً اگر هنوز در قید حیات می‌بود، او نیز همچون دیگران از وضعیت ابراز نارضایتی می‌کرد! فقط می‌ماند خامنه‌ای!

باید قبول کرد که ایشان یکی از لولوهای سرخرمن هستند که برای «تازه‌کاران » سطحی‌نگر هنوز عبا و عمامه‌شان بوی «قدرت» می‌دهد. البته دیدیم که همین «لولو» چگونه در مراسم «ارتحال امام» خوراک لات‌ها شد؛ آمدند و شال‌شان را برداشتند، بدون آنکه محافظان‌شان به خود زحمت ممانعت بدهند!‌ با چنین وضعیتی، بر اساس کدام منطق، ایشان می‌توانند در مرکز «تصمیم‌گیری» یک حکومت فاشیست قرار داشته باشند؟!

باری، ‌ پس از اینکه «بی‌بی‌سی» این قماش «مقامات» را به عنوان تصمیم‌گیرندگان اصلی سیاست ایران به مخاطب می‌فروشد، خریدار مغبون را با خود بر سر سفرة «نبرد» حکومت اسلامی با «مجاهدین خلق» می‌نشاند! تلاش این رسانه و «مقاله‌نویس» آن نهایت امر می‌باید به نحوی از انحاء «پاسخ» مناسبی جهت توجیه وحشی‌گری‌های حکومت اسلامی در قبال مخالفان سیاسی‌اش برای این شبکه و حکومت ملائی تأمین کند. چرا که، مدتی است شاهدیم برخی قلمزن‌‌ها «عملیات نظامی مخالفین» بر علیه حکومت اسلامی را دلیل مناسبی برای توجیه «قتل‌عام زندانیان سیاسی» معرفی می‌کنند! و هر چند «الف. گاف» پای در این حیطة مصیب‌بار نمی‌گذارد، از برخی جهات تفاوت زیادی با آنان که چنین نحوة برخوردی را «توجیه» کرده‌اند نخواهد داشت. با این وجود در مورد جریانات چپ و چپ‌نما بهتر است چند مطلب را قبل از شکافتن موضوع یادآور شویم.

در بارة مجاهدین و فدائیان خلق و اصولاً‌ گروه‌های کوچک‌تر و رادیکال چپ و چپ‌نما، در تاریخ معاصر ایران چند موضوع به طور کلی «زیرسبیلی» در رفته. کسی به این نکته اشاره نمی‌کند که در هنگامة کودتای 22 بهمن 57 و فروپاشی سلطنت پهلوی این سازمان‌ها فاقد موجودیت سیاسی بودند. اینان به چندین گروه پراکنده با تمایلات و گرایش‌های متعدد و گاه متخالف تقسیم می‌شدند و در هیاهوی کودتائی که ارتش شاهنشاهی با بیش از 600 هزار تفنگچی برای آخوندها به راه انداخته بود، اینان به دلیل نبود سازماندهی منسجم، از منظر نظامی و سیاسی فاقد هر گونه ارزش عملیاتی بودند. ولی رشد سریع حمایت‌های عمومی از این گروه‌ها دلائل دیگری داشت.

ملت ایران و خصوصاً نسل جوان‌ پس از مشاهدة چرخش خیانت‌بار ارتش شاهنشاهی به سوی ملا جماعت، خود را در برابر یک حکومت مردمفریب و پوپولیست می‌دیدند که توسط لات‌های بازار جهت تسخیر فضای اجتماعی خیز برداشته بود. از اینرو گروه وسیعی از روی ناچاری و به امید رهائی از دیکتاتوری نعلین و عمامه به این جریانات پناه ‌بردند. به این ترتیب بود که این سازمان‌ها در میان جوانان کشور از حمایتی بسیار گسترده برخوردار شدند. ولی پر واضح است که این واقعیت با نگرش «تاریخ‌سازی» حاکم و تاریخنگاری «دولتی» در تخالف قرار گیرد. حاکمیت کودتا برای پنهان داشتن نفرت عمومی از آخوندیسم که به چرخش اجتماعی به سوی سازمان‌های مجاهدین و فدائیان در آغاز بحران‌های سال 1357 منجر شد، تمایل دارد که از این جریانات تصویر قدرتمند ارائه دهد.

به همین دلیل بارها عنوان کرده‌ایم که مواضع استراتژیک چپ و «چپ اسلامی» یا همان مجاهدین، نمی‌تواند در چارچوب تبلیغاتی که ما آن‌ها را مواضع «ملائی» می‌خوانیم مورد بحث و گفتگو قرار گیرد. چرا که قبول «عظمت سازمانی» برای این جریانات بیشتر از آنچه به نفع ملت ایران تمام شود، مورد سوءاستفاده قرار گرفته و عملاً به ابزاری جهت تبلیغات حکومت تبدیل خواهد شد.

تاریخچة اینگونه «سوءاستفاده‌های»‌ سیاسی در دست است. این «رودست» را جریانات چپ و چپ‌نما در قلب تحولات سیاسی جوامعی که فاشیسم در آن‌ها تبدیل به محور اصلی تحرکات ‌شده همیشه خورده‌اند؛ ایتالیای موسولینی، آلمان هیتلری، اسپانیای فرانکو و … از آنجمله‌اند ولی نمونه‌های تاریخی بیش از این حرف‌هاست. به عبارت ساده‌تر، در تبلیغات فاشیست‌ها هر چه از چپ تصویر «قدرت‌مندتر» به نمایش گذاشته شود، حمایت مخالفان «غیرایدئولوژیک» رژیم را بیشتر به جانب چپ معطوف خواهد کرد؛ مخالفتی که هیچ ارتباطی با بنیادهای فکری طرفداران ندارد! ولی جالب اینکه هر چه این «حمایت» غیرایدئولوژیک افزایش یابد، نطفة فاشیسم بهتر و آسان‌تر خواهد توانست گروه‌های فالانژ را از طریق تکیه بر اهداف راست‌گرایان افراطی سازماندهی کند.

در این قمار خطرناک، اینکه برندة نهائی کدام جناح خواهد بود، فقط به این بستگی پیدا می‌کند که حمایت خارجی از کدامیک‌ بیشتر باشد. این صورتبندی را چپ‌های ایران در مقطع 22 بهمن 57 به طور کلی فراموش کردند و پای در تلة‌ «وجیه‌الملگی‌ای» گذاشتند که عوامل کودتا در مسیر راه‌شان تعبیه کرده بودند. تله‌ای که تیغة قتال آن بسیاری گروه‌های دیگر را نیز نابود کرد.

همانطور که می‌بینیم در مطلب «بی‌بی‌سی»، ‌ مجاهدین خلق که گویا قربانیان اصلی پاکسازی و قتل‌عام 1367 بوده‌اند، هنوز قدرتمدار و صاحب جاه و جلال و جبروت‌‌اند:

«مطابق گزارش‌های مجاهدین خلق، در این عملیات 8 هزار تن از نیروهای ایرانی کشته و زخمی و یک هزار و500 تن نیز اسیر شدند. پس از این عملیات، [شعار] امروز مهران ـ فردا تهران به […] استراتژی سازمان تبدیل شد.»

بله، زمانیکه یک مرکزیت «سیاسی ـ نظامی» در وضعیتی قرار گیرد که شهر مهران را «پاک‌سازی» کند و به قول بی‌بی‌سی 8 هزار سرباز ایرانی را به قتل برساند، دیگر مشکل می‌توان بر حکومت مرکزی به دلیل شدت عمل بر علیه زندانیان این مرکزیت «ایراد» گرفت، حتی اگر در آخر کار، نویسنده خودش این «ایراد» را وارد بداند! مسلماً ‌واقعیات «جنگ مهران» جز این بوده، و نابودی یک لشکر کامل ـ یک لشکر از 10 هزار نظامی تشکیل می‌شود ـ در یک عملیات منطقه‌ای جز جفنگ‌بافی نیست. البته هستند «مجاهدینی» که با خواندن این مزخرفات آب به دهان‌شان می‌افتد. اینان می‌پندارند هر چه ارقام و آمار را «گنده‌تر» کنند، محبوبیت‌شان بیشتر خواهد شد! خدمت‌شان عرض کنیم آنکه آمار را «چاق‌وچله» می‌خواهد سیاست‌های استعماری است. همین سیاست‌هاست که در این «آمار چاق و چله» فلسفة وجودی فاشیسم خمینی و سرکوب تحرکات سیاسی در کشور ایران را نیز می‌جوید. باری در مورد «فروغ جاودان»‌ دیگر کار خیلی بالا می‌گیرد، چرا که اینبار رجوی در سخنرانی 31 تیرماه 1367 به احساس خود ابر قدرت بینی دچار شده و می‌گوید:

«بر اساس تقسیمات انجام شده، 48 ساعته به تهران خواهیم رسید … کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند.»

اگر چنین سخنانی واقعاً بر زبان مسعود رجوی جاری شده باشد می‌باید در سلامت عقل ایشان تردید اساسی داشت. حتی ارتش آمریکا نیز نتوانست با آن تجهیزات و سازماندهی پیشرفته 48 ساعته کشور عراق را که حدود 35 درصد ایران مساحت دارد تسخیر کند، چه رسد به کشور ایران و یک سازمان مافنگی که اعضای آن هنوز درگیر روغنکاری کلت‌هائی هستند که روز 22 بهمن از شهربانی شاه به غنیمت گرفته‌اند.

با این وجود، نمی‌باید در پس این نوع «مقاله‌نویسی» اهداف اصلی را به دست فراموشی سپرد. همانطور که گفتیم تلاش‌هائی جهت «توجیه» مواضع شداد و غلاظ آخوندها طی دهة بحرانی 1360 آغاز شده، و مطلب «بی‌بی‌سی»، چه جفنگیات مطرح شده در آن «واقعی» باشد و چه ساختگی، فقط دنباله‌ای است بر همین تلاش. استنباط ما این است که قرار دادن سال 1367 در منگنة «تاریخ‌سازی»، فی‌نفسه انحراف از مسائل اجتماعی کشور ایران است. چرا که سرکوب جریانات چپ،‌ دیگر عملیات فاشیسم اسلامی، و ایجاد درگیری با گروه‌های سیاسی و اجتماعی مخالف آخوند، از نخستین روزهائی آغاز شد که لات‌های خیابانی تحت نظارت ساواک و شهربانی رضاشاهی با شعار «فدائی! مجاهد! پیوندتان مبارک!» فضای شهری را تسخیر کرده بودند.

اگر اشتباه نکنیم سعادتی، یکی از کادرهای سازمان مجاهدین خلق همان روزها که هنوز شقاق بین خمینی و طالقانی نیز علنی نشده بود به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر شد، و نهایت امر او را در زندان به قتل رساندند. همان روزها بود که اعضای جبهة دمکراتیک ملی را در خیابان‌های تهران در برابر دوربین خبرنگاران جهان قتل‌عام می‌کردند و احدی از رشد فاشیسم در جامعه سخن به ‌میان نمی‌آورد. در نتیجه، مطرح کردن و مهم جلوه دادن سال 1367 خود یک بیراهه است. چاهی است که تاریخ‌نگاران و نه تاریخ‌سازان حقوق‌بگیر، می‌باید از فروافتادن در آن احتراز کنند. روند بازداشت‌های گروهی چپ‌گرایان، به «انقلاب فرهنگی»‌ باز می‌گردد. اینان به بهانه‌های مختلف دستگیر شده، در زندان‌ها به قتل رسیدند بدون اینکه آیت‌الله منتظری هم به اعدام‌شان اعتراض کنند! بله، کشتار پیش از آغاز دهة 1360 آغاز شده. این روند به همان روزها که آقای بنی‌صدر رئیس جمهور «محبوب» امام بودند؛ دست ایشان را می‌بوسیدند؛ و گویا به مقام «فرزند معنوی» آنحضرت نیز ترفیع یافته بودند باز می‌گردد. همان روزها که حداقل بلندگوهای محافل «ثانویة» قدرت‌سازی هنوز از «کودتا بر علیه انقلاب» هیچ سخنی به میان نمی‌آوردند!

بحث در این زمینه را به پایان می‌بریم؛ در همینجا «بی‌بی‌سی» و دیگر شبکه‌‌های تبلیغاتی استعمار را که در قفای این قماش «مقاله‌نویسی» قصد دارند با «‌تار‌یخ‌سازی» زمینة‌ استحمار ملت ایران را فراهم آورند محکوم می‌کنیم. این نکته را نیز یادآور شویم که این نوع «شمشیر تبلیغاتی» همیشه، همانطور که بالاتر نیز گفتیم «دولبه‌» دارد. شمشیر آقای خمینی دولبه بود؛ یک لبة آنرا رژیم شاه برای سرکوب ملت ایران تیز می‌کرد، و لبة دیگرش را شبکة تبلیغاتی جهانی جهت تداوم و گسترش همین سرکوب در قوالب جدید جلا می‌داد. به عبارت دیگر، رژیم دست‌نشانده در هم‌سوئی با استعمار زمینة براندازی خود را فراهم می‌آورد. ولی اینکه اینبار نیز محافل استعماری بتوانند پای در همان مسیر «مطلوب» بگذارند، تا حد زیادی منوط به این امر خواهد بود که آیا طی سه دهة‌ اخیر روشنفکران ایران توانسته‌اند به درک بهتر و وسیع‌تری از مسائل سیاسی و اجتماعی کشور دست یابند یا خیر.


نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ شوگرسنک

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت

نسخة پی‌دی‌اف ـ آرونا

فیلترشکن‌های جدید1ژوئیه2011

nopopupssurfing.info
zeropopupssurfer.info
proxy-2011.info
fastnsimplesurf.info
0popupsbrowsing.info
0popupsbrowser.info
anonymousfreeproxy.info
afastwebproxy.info
nopopupsbrowsing.info
withoutpopupswebproxy.info
yoursecretsurfing.info
afroproxy.info
thefastsurfing.info
vtunnelwebproxy.info
basicbrowse.info
fastnfreesurf.info
proxfree.info
webunblockproxy.info
vload.net
webproxy.cz/proxy
nopopupswebproxy.info
hideyourcheese.com
lightweightbrowser.info
yoursecretbrowser.info
hidebuzz.us
aceproxy.com
nadapopupsproxy.info
basicwebproxy.info
fewadsbrowsing.info
100mbpsproxy.info
proxyload.net
100mbpswebproxy.info
nadapopupswebproxy.info
unlockproxysites.info
clearbrowsing.info
broadbandsurfer.info
ipchanging.com
withoutpopupssurfer.info
myip-proxy.info
freeninjaproxy.info
proxyenter.com
freeproxytool.info
bluntwebproxy.info
topsecretproxy.info
xitesite.com
facebookproxy360.com
proxywebproxy.info
digitalconverters.info
halfmoonbeach.in
unblockproxyschool.info