تحول و محلل!

 

بالاخره سخنگوی وزارت امور خارجة جمکران رسماً اعلام داشت که دولت اسلامی برای تأمین «برخی مخارج» به کرزای و رئیس دفتر وی «پول نقد» تحویل می‌دهد! البته در اینکه این نوع روابط «پنهان و آشکار» از دیرباز میان دولت‌های جهان سکة رایج بوده و هست نمی‌باید تردید داشت. اگر «ویکی‌لیکس» و روزنامه‌های «افشاگر» غربی بجای مطرح کردن «اسرار» ارتش ناتو، فهرست پرداخت‌های کاخ‌سفید به آدمکشانی را که هیئت حاکمة ایالات متحد در سطح جهان به عناوین مختلف به جان مردمان انداخته‌ منتشر نمایند، تازه خواهیم دید که این «دنیا» دست کیست، و «در» بر کدام پاشنه می‌چرخد؟ ولی مسئلة اصلی ما ایرانیان پرداخت پول به کرزای نیست، موجودیت یک حکومت دروغگو، پرمدعا، مردمفریب و سرکوبگر است. تشکیلاتی بدوی که با تکیه بر نظریه‌پردازی‌های استعماری، تحت عنوان «نبرد با آمریکا» بر ملت ایران حاکم شده. خلاصه بگوئیم، حکومتی که مدعی مبارزه با آمریکا و «جنگ نرم» و سخت با غرب در تمامی جبهه‌ها است، بسیار بی‌جا می‌کند که جهت تحکیم پایه‌های دولت دست‌نشاندة ارتش‌ناتو در کابل «پول نقد» می‌پردازد و این عمل را در راستای «بازسازی» افغانستان توجیه هم می‌کند. رادیوفردا، مورخ 4 آبان‌ماه 1389، اظهارات سخنگوی وزارت امور خارجة حکومت اسلامی را چنین بازتاب ‌داده:

«[سخنگوی وزارت امور خارجه] مطلب نیویورک تایمز در مورد دریافت پول توسط دستیار حامد کرزی از ایران […] را تأیید می‌کند [و می‌گوید] ایران در جهت بازسازی افغانستان کمک‌های زیادی کرده ‌است و در آینده نیز آن را پی‌گیری خواهد کرد.»

در رژیم سابق هو و چو انداخته بودند که در دوران رضاشاه، دربار یونان سفیری به ایران کرده بود به نام «کیریاکس»! در زبان یونانی چنین اسامی‌ای رایج است و معمولاً زمینة خنده و شوخی برای فارسی‌زبانان فراهم می‌آورد. می‌گویند زمانیکه سفیرکبیر یونان به کاخ مرمر آمد تا استوارنامة خود را حضور اعلیحضرت تقدیم کند، پرده‌دار فریاد زد: عالیجناب «کیر‌یاکس»، سفیرکبیر اعلیحضرت پادشاه یونان … آورده‌اند که رضاشاه با شنیدن نام سفیرکبیر یونان به وزیر دربار گفت: «بالاخره اینه یا اون؟ هر دوتاش که با هم نمی‌شه!» حالا ما هم با استفاده از همین شایعه که در کتاب «عروج محمدرضا شاه پهلوی» نیز نقل شده خدمت حکومت اسلامی عرض ‌کنیم، یا طرفدار سیاست آمریکا در منطقه هستید و جهت پیشبرد اهداف ارتش ناتو به پادوهای شناخته شده و مارک‌دار واشنگتن پول نقد تحویل می‌دهید، و یا به قول خودتان با آمریکا در حال نبردید! نبرد با آمریکا و نوکری برای عموسام را نمی‌توان همزمان به ملت ایران حقنه کرد، پس تکلیف‌تان را بهتر است روشن کنید؛ به قول رضا شاه «هر دوتاش که با هم نمی‌شه!»

اما به استنباط ما روابط منطقه‌ای حکومت اسلامی که از طریق کودتای 22 بهمن 57 توسط شبکة محلی سازمان سیا در ایران شکل گرفت، چه در چارچوب منافع غرب و چه در ارتباط با محافل وابسته به هیئت‌های حاکمة غربی، به مراتب از پرداخت چند صد هزار دلار کمک‌ نقدی به یک مهرة شناخته شدة واشنگتن در کابل فراتر می‌رود. این روابط را می‌باید «استراتژیک» و امنیتی تلقی کرد، و مسلماً روزی خواهد رسید که این ارتباطات در سطح جهانی علنی گردد. البته این مسائل را می‌باید در چارچوب تاریخی، مالی و اقتصادی مورد بررسی قرار داد، ولی در همینجا به طور خلاصه بگوئیم، علنی شدن این روابط را، تا به همین درجه، می‌باید به فال نیک گرفت. اگر قرار است حکومت اسلامی پول به پای کرزای بریزد، بهتر است همزمان ادعاهای «دهان‌پرکن» و «خررنگ‌کن» را از دکة مبارزه با غرب در دکان‌اش برچیند. و از قضای روزگار از نخستین دقایقی که روح‌الله خمینی کالائی به نام «نبرد با آمریکا» را در دکه‌اش برای فروش ارائه کرد، تمامی صحنه‌سازی‌های متعاقب فقط جهت لاپوشانی همین ارتباط «حکومت اسلامی ـ واشنگتن» صورت گرفت.

از طرف دیگر، شاهد ادامة «افشاگری‌های» تشکیلاتی به نام «ویکی‌لیکس» نیز هستیم. آقای «آسانژ» که نهایت امر معلوم نشد کجائی هستند و چه تابعیتی دارند، باز هم هزاران مدرک «نظامی» و فوق‌محرمانه را در سایت محترم‌شان منتشر کرده‌اند. ما نمی‌پرسیم این مدارک از چه کانال‌هائی به دست ایشان می‌رسد؛ پاسخ به این سئوال روشن‌تر از آن است که به حرف و سخنی نیاز داشته باشد. ولی آنچه در نخستین مرحلة این نمایشات و افشاگری‌ها علنی شد، و در مرحلة فعلی آن نیز به صراحت مورد تأئید قرار گرفت این بود که این نوع «فعالیت‌ها» نهایت امر بار مسئولیت سازمان‌ها، احزاب، تشکیلات و ارتش‌ها و دولت‌هائی را کاهش خواهد داد که با توسل به دروغ و تبلیغات و هیاهو سال‌های سال و تحت عناوین مختلف صدها هزار انسان را در چارچوب منافع مالی و اقتصادی مشخصی مسلح کرده، به جان یکدیگر انداختند. جالب اینجاست که این «عملیات نظامی» که نهایت امر کار را به یک درام انسانی و منطقه‌ای کشانده، نه تنها به اهداف اعلام شدة خود در صحنة تبلیغاتی دست نمی‌یابد، که در حال «پذیرش» شکست در برابر پدیده‌ای است که در ظاهر امر جهت مبارزه با آن پای به میدان گذاشته بود!

اینکه امروز سخنگویان ارتش ایالات متحد و پنتاگون جهت تأکید بر «شکست قطعی» ایالات متحد در عراق و خصوصاً در افغانستان هیچ فرصتی را در برابر دوربین‌ها و میکروفون‌ها از دست نمی‌دهند، به صراحت نشان می‌دهد که «شکست» کذا آنچنان که ‌باید و شاید «فجیع» نمی‌باید تلقی ‌‌شود. چه بسا جهت چگونگی و بررسی چند و چون همین «شکست» بوده که این عملیات نظامی گسترده از روز نخست پایه‌ریزی شد! به عبارت دیگر این «شکست» همان شکل‌گیری استراتژی‌های نوین غرب در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه است. از آنجا که مسئلة نیازهای استراتژیک ایالات متحد در مرزهای جنوبی فدراسیون روسیه مشمول «افشاگری‌های» آقای آسانژ نمی‌شود، و ایشان اصولاً کار زیادی به الزامات سرمایه‌داری غرب در هنگامة اوج‌گیری فعالیت‌های نوین سرمایه‌داری‌ها در هند و چین و روسیه ندارند، می‌توان چنین نتیجه گرفت که «افشاگری‌ها» بجای هدف قرار دادن پایه‌های ملموس و منطقی «جنگ» در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه، فقط در چارچوب نیازهای سازمان سیا و پنتاگون سازماندهی ‌شده.

ولی رها کردن «ظاهری» منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه از طرف ارتش آمریکا و قرار دادن این منطقه در دست‌ «توانای» دولت‌های دست‌نشاندة سازمان آتلانتیک شمالی و در رأس آنان حکومت اسلامی تهران، تبعات استراتژیک بسیار گسترده‌ای نیز به همراه خواهد آورد. به عبارت ساده‌تر، اکنون همین دولت‌های دست‌نشانده می‌باید به نمایندگی از طرف سازمان سیا و پنتاگون و در چارچوب حفظ منافع غرب، در برابر نفوذ سرمایه‌داری‌های هند، روسیه و چین، راه‌بند و سدهای مالی و اقتصادی بسازند! و این سئوال به درستی مطرح می‌شود که آیا اینان از پس چنین «مسئولیت» خطیری برمی‌آیند یا خیر؟

به نظر می‌رسد که ایالات متحد اینان را در قالب کنونی از انجام چنین «خدماتی» عاجز دیده، به همین دلیل است که فقط پس از شکست «جنبش‌سبز» در ایران دفعتاً شاهد اوج‌گیری «اسلام‌گرائی»، در قالب تجدید نظر در «قانون اساسی» کشور ترکیه می‌شویم!‌ از منظر نظامی و امنیتی، ترکیه مهم‌ترین کشور منطقه است و در صورت قرار گرفتن این کشور در اردوی «جهان اسلام»، شاید ایالات متحد از نظر پایه‌ای و اساسی شانس بیشتری جهت به مقصد رساندن «خر لنگ» خود در منطقه داشته باشد. ولی به استنباط ما غرب در پیمودن چنین مسیری نه تنها تعجیل به خرج نداد، که سعی تمام داشت از این گزینه به دور بماند. قرار گرفتن ترکیه در قلب «جهان اسلام» در عمل مهم‌ترین اهرم‌کلیدی آمریکا و اروپای غربی در مرزهای جنوبی روسیه را به ویروس «اسلام حکومتی» آلوده ساخت. این آلودگی نهایت امر، هم زمینة گسترش ارتباطات ترکیه با اروپای غربی را مسدود کرد، و هم سازمان ناتو را با این تهدید مواجه ساخت که ایالات متحد و اروپای غربی رسماً و قانوناً در کنار جنبش‌های اسلام‌گرا قرار گیرد. و این «مشکل» به احتمال زیاد طی چند سال آینده مشغولیت اصلی واشنگتن خواهد بود.

ولی همانطور که می‌بینیم، سیر تحولات در عمل اهداف اصلی سرمایه‌داری‌ها را آشکار نمود. و اینک ناظران مسائل منطقه‌ با صراحت بیشتری می‌توانند به دلائل استراتژیک غرب جهت ایجاد «مشروعیت‌های» نوین برای حکومت‌های اسلامی، خصوصاً حکومت اسلامی جمکران پی ببرند. جالب اینجاست که این تلاش‌ها در کشور ایران در مسیری شکل گرفته بود که هم می‌بایست فرضاً ایرانیان را از طریق فشارهای دیپلماتیک غرب در صحنة سیاست جهانی در انزوای کامل قرار دهد، و هم در بطن منطقه‌ای که غرب با عشق و علاقة فراوان از آن به عنوان «جهان اسلام» یاد می‌کند، حکومت آخوندهای قم را بیش از پیش محبوب و «مردمی» بنمایاند. و در دنبالة همین صحنه‌آرائی‌ها بود که برنامة «تحریم اقتصادی» ملت ایران نیز با فشار ایالات متحد و بریتانیا در سازمان ملل به تصویب قدرت‌های بزرگ جهانی رسید!

خلاصة کلام تمامی برنامه‌ها همانطور که می‌بایست به روی پرده آمد، فقط یک لایه از این نمایش هولناک و ضد ایرانی آنطور که باید و شاید «بازی» نشد. ساختار سیاست منطقه‌ای اجازه نداد که آقای میرحسین موسوی از این معرکة مهوع «پیروز» بیرون بیاید! ایشان که پس از سه دهه جنایت و همکاری پیوسته با حکومت اسلامی، قرار بود به یمن آراءعمومی به عنوان ناجی «جهان اسلام» پای از صندوق‌شکسته‌های حکومت جمکران بیرون بگذارند «باطل» شدند، و عروج استعماری‌شان در نیمه راه متوقف ماند! این همان «فاجعه‌ای» است که از طریق کانال‌های تبلیغاتی غرب، همه روزه با صرف صدها هزار دلار تحت عنوان شکست «جنبش سبز»، تقلب نابخشودنی در رأی‌گیری و … به روی آنتن‌ها می‌رود و جهانیان از چند و چون آن مرتباً «مطلع» می‌شوند!

برنامه‌ریزی غرب که با حضور اوباما در کاخ سفید و پیروزی سرشار از افلاس دیویدکامرون در رأس دولت محافظه‌کار انگلستان از همزمانی «قابل‌ستایشی» نیز برخوردار شد، بر لایه‌ای تکیه کرده بود که بالاتر توضیح دادیم. اینان می‌پنداشتند که حکومت میرحسین موسوی بر ملت ایران، حکومتی که می‌بایست در زرورق یک «دولت مردمی» بسته‌بندی می‌شد، خواهد توانست دنبالة سیاست‌های واشنگتن را از موضع «قدرت» پیگیری کرده، برای عموسام نان و آب کافی تأمین نماید! ولی اینک به دلیل شکست‌ «جنبش‌سبز»، غرب برای طی این مسیر پرنشیب‌وفراز در شرایط بسیار ناگواری قرار گرفته. سازمان آتلانتیک شمالی، سازمان سیا و دیگر مراکز تصمیم‌گیری غرب می‌باید این مسیر پردست‌انداز و «فنرشکن» را با تکیه بر فردی به نام محمود احمدی‌نژاد طی نمایند! فردی که سازمان سیا او را فقط جهت امتداد «خط جنگ» به درون مرزهای کشور ایران از صندوق‌ها بیرون کشیده بود!

با توجه به این شرایط می‌توان ابعاد معضلات غرب جهت سازماندهی مواضع استراتژیک‌اش در مرزهای جنوبی روسیه را بهتر دریافت. در گام نخست، از نزدیک شدن احمدی‌نژاد به ترکیه می‌گوئیم. این «نزدیکی دیپلماتیک» در مرحلة اول با تو‌افق‌های «بات» علنی شد! ولی اینک که زمینة «جنگ» به طور کلی از صحنة منطقه حذف می‌شود و برنامة «هسته‌ای» حکومت اسلامی نیز توسط طرف‌های غربی به بایگانی سپرده شده، ترکیه هر چه بیشتر نقش «محلل» منطقه‌ای به خود گرفته. احمدی‌نژاد که در هیاهوئی سرسام‌آور به عنوان یک «متقلب» به ریاست قوه مجریه جمکران دست یافت، نه می‌تواند از طریق جذب حمایت محافل سرمایه‌داری غرب و در ارتباط با سیاست‌های منطقه‌ای «جفتک‌اندازی‌» کند، و نه قادر است تصویر دولت «منتخب» و «مردمی» را از داخل به خارج «صادر» نماید. حکومت اسلامی تحت ریاست احمدی‌نژاد به کودکی می‌ماند که مبتلا به جذام هم شده باشد؛ این «کودک» نه قادر است به تنهائی به موجودیت خود ادامه دهد، و نه احدی حاضر خواهد شد با او همراهی و هم‌گامی کند. خصوصاً در شرایطی که متحد اصلی کودتای 22 بهمن 57 در ایران، یعنی دولت دست‌نشاندة پاکستان، تحت فشار شدید هند و روسیه عملاً از صحنة سیاست منطقه‌ای حذف شده.

در چنین شرایطی است که به دلیل فشار روسیه و با تکیه بر «تحریم اقتصادی» سازمان ملل، کنار رفتن شبکة تجاری «بریتانیائی» شیخ‌نشین امارات از فضای اقتصادی جمکران را مشاهده می‌کنیم. شبکة‌مذکور که از دیرباز عصای دست تشکیلات سپاه پاسداران و سرمایه‌سالاران وابسته به محافل داخلی حکومت اسلامی بود، اینک به سرعت از صحنه بیرون می‌رود. و پر واضح است که در شرایط فعلی، ایالات متحد در فهرست «نامزدهای» خوشبخت خود جایگزین «شایسته‌ای» جز دولت اسلامی ترکیه برای شبکة مذکور نیابد. در نتیجه نزدیک شدن هر چه بیشتر ترکیه به حکومت جمکران و هارت‌وپورت‌های «ضداسرائیلی» آنکارا که از چند سال پیش آغاز شده در عمل دنبالة «سناریوئی» است که پیشتر برای «جنبش سبز» نوشته شده بود. با حضور احمدی‌نژاد در رأس دولت مشکل می‌توان این سناریو را با موفقیت به اجرا درآورد. با توجه به این امر که اوضاع افغانستان و عراق بر پیچیدگی شرایط می‌افزاید.

مسائل ایندو کشور هنوز لاینجل باقی مانده و از دیگر قضایا «شیرین‌تر» است، یا بهتر است بگوئیم تحلیل‌شان به نتایج «شیرین‌تری» منجر خواهد شد! شاهدیم که ماه‌ها پس از برگزاری «انتخابات»، دولت بغداد هنوز «مشخص» نشده، و جنگ در افغانستان همچنان ادامه دارد! افشای ارتباطات مالی بین کرزای و دولت احمدی‌نژاد نیز در همین راستا معنا می‌گیرد. این ارتباط می‌بایست ادامه یابد چرا که کرزای فقط از طریق حمایت‌های منطقه‌ای می‌تواند به موجودیت خود تداوم بخشد. در شرایطی که نه هند از کرزای حمایت می‌کند،‌ و نه پاکستان در وضعیتی قرار گرفته که بتواند همچنان به حمایت لوژیستیک خود ادامه دهد، طبیعی است که وزنة حمایت از سیاست غرب در افغانستان بر دوش دولت جمکران بیفتد. ولی احمدی‌نژاد قادر نیست این «وزنه» را متحمل شود. و شاید ایالات متحد، زمانیکه خارج از چارچوب دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد»، در مرزهای جنوبی روسیه و در غرب هند دست به مانورهای «نظامی ـ امنیتی» و انتقالات گستردة نیروهای نظامی زد به این صرافت نیفتاده بود که پشتیبانی مسکو و دهلی‌نو از سیاست‌های نظامی آمریکا، پس از گذشت چند مرحله به اتخاذ سیاست‌هائی منوط گردد که برای واشنگتن «دردناک» تلقی می‌‌شود.

به استنباط ما، تحلیل نادرست غرب از قدرت مانور روسیه، هند و چین در منطقة آسیای مرکزی، کار را به بن‌بست فعلی کشانده؛ هم در عراق و هم در افغانستان! جالب اینجاست که این شرایط را صاحب‌نظران از دیرباز مطرح کرده بودند. از زمانیکه جنگ در افغانستان به راه افتاد، بارها و بارها در کتب و مجلات تخصصی، صاحب‌نظران به چرخش شرایط استراتژیک در افغانستان اشاره داشته‌اند. ولی علیرغم هشدار صاحب‌نظران، این عمل ضدانسانی، یعنی اشغال یک کشور کوچک توسط نیروهای نظامی یک ابرقدرت همچنان ادامه یافت، و در همین راستا شاهدیم که غرب مجبور شده تمامی سرمایه‌های منطقه‌ای خود را در عمل «هزینه» کند!

از دولت آنکارا و ارتش ناتو مستقر در ترکیه گرفته، تا سازمان‌های اطلاعاتی در شیخ‌نشین‌ها و نیروهای نظامی حاضر در افغانستان و عراق و پاکستان و حوزه‌های علمیة شیعی‌ و شیخی و سنی و وهابی و … تا شبکة جاسوسان و قاچاقچیان، همه و همه دست‌اندرکار شده‌اند تا سیاست غرب در منطقه بتواند در مسیر «مطلوب» متحول شود. با این وجود به جرأت می‌توان گفت که گاری این سیاست در سربالائی افتاده، و افشاگری‌های «ویکی‌لیکس» در واقع برای روزهای پس از شکست «خوراک تبلیغاتی» فراهم می‌آورد. خواهیم دید که «دفتر» نوآوری‌ها و سیاستگزاری‌های جدید غرب در منطقه با همان سرعتی که گشوده شد، بسته خواهد شد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید29اکتبر2010

i-proxy.tk
forex-insurance.tk
pspsurf.co.cc
free-environments.co.cc
forexswing.co.cc
pumpsteels.co.cc
rikuforex.co.cc
forexforwinner.co.cc
allproxysites.info
bomberwow.co.cc
surfring.co.cc
forexfixspread.co.cc
javaview.info
globalsuperproxy.tk
surfnut.co.cc
freeairwaves.info
purokishi.info
cokiro.info
onlinevideoad.net
https://publicproxyserver.org
1-f.net
publicairwaves.info
playgame47.info
kittyview.info
anonymousportals.info
appleview.info
becomeleet.com
txy.de
freecashwebsite.com
pyaw.com
anonymousportal.info
galaxyview.info
startnover.co.cc
forexelliotwave.co.cc
privacysurfing.tk
duarproxy.co.cc
gipoforex.co.cc
leadersurf.co.cc
watchsurf.co.cc
ipbomber.co.cc
freeproxify.info
antilocksurf.co.cc
cashcows.co.cc
breakofframe.co.cc
acceptme.info
linktounblck.co.cc

پیزی و یونسکو!

 

امروز با نیم نگاهی به شرایط سیاسی کشور این سئوال مطرح می‌شود که انفجارهای سیاسی در ایران، انفجارهائی که نهایت امر می‌باید سرنوشت حکومت کودتای 22 بهمن 57 را یکسره کند، در کدامین میعاد آغاز خواهد شد؟ به تمامی هواداران و دوستداران علنی و زیرجلکی، درونمرزی و برونمرزی رژیم آخوندها و حاکمیت دین‌خوئی در ایران یک واقعیت را همینجا بگوئیم: دیگر امیدی برای باقی ماندن این مبهمات در قدرت سیاسی وجود ندارد. اینبار شمارش معکوس نه در چارچوب منافع کاخ‌سفید، جنگ‌طلبی‌های منطقه‌ای و مقطعی و یا تصمیمات لندن و مسکو، که در مسیر «منطق» تاریخی شکل گرفته. منطق همان ملتی که روزگاری عرب را از این سرزمین راند و دین اجباری را به شیوه‌ای نه چندان توجیه‌پذیر ایرانی کرد، و در بزنگاهی دیگر ترک و مغول و ازبک متجاوز آسیای مرکزی را «ایرانی» نمود. همان ملتی که نهایت امر 150 سال پیش، برای نخستین بار در قارة آسیا پرچم طغیان بر علیه استبداد برافراشت و الهامات مشروطه‌خواهی و حکومت مسئول و قانونی را به میدان سیاست کشاند.

از اینرو نمی‌باید فریب قدرت‌نمائی‌های ظاهری و نمایشی امروزین حکومت اسلامی را خورد. این «قدرت‌نمائی‌ها» فقط تلاشی است تا این نظام بی‌آینده بتواند با تکیه بر آن‌ها بن‌بست سیاسی موجود را از افکارعمومی پنهان داشته، جلب توجه کند و نگاه ملت ایران را به سوی خود بکشاند؛ با زبان بی‌زبانی گدائی اندک توجه و لطفی داشته باشد، و با تزریق سرمایه‌های ملی در قشرهای مشخص اجتماعی ـ این قشرها شمار‌شان روز به روز محدود و محدودتر می‌شود ـ آینده‌ای برای خود رقم زند. و هر چه حکومت اسلامی به نقطة فروپاشی نزدیک‌تر باشد، پر واضح است که این «قدرت‌نمائی‌ها» صولت و شوکت بیشتری خواهد داشت، چرا که نظام جمکرانی‌ها بن‌بست نهائی را نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌بیند و تلاش‌اش جهت فرار از سرنوشت محتوم هر دم تماشائی‌تر می‌‌شود. تعجبی هم ندارد، چه بسا عمال این حکومت آخوندی که خود نیز فریب همین «صحنه‌آرائی‌های» دل‌انگیز تبلیغاتی را خورده باشند!

تاریخ به ما می‌گوید که دقیقاً در همین مراحل «رستم صولتی» است که رژیم‌های تمامیت‌خواه و سرکوبگر دست به ابداعات و اختراعات عجیب و غریب می‌زنند؛ یک‌شبه اهداف و الهامات ملی و میهنی و به اصطلاح «مردمی» از دکان‌هائی بیرون می‌کشند که دیر بازی است دیگر کالای مورد نیاز «مردمان» را بر بساط‌شان نمی‌بینیم! در این مرحله است که گزافه‌گوئی، رجزخوانی، جفنگ‌بافی و ضدونقیض‌گوئی به اوج خود خواهد رسید. در این مرحله است که واقعیات اجتماعی، مالی و فرهنگی همگی در معبدی که حاکمان برای میدان دادن هر چه بیشتر به پرستش خود بر پا کرده‌اند به قربانگاه خواهد رفت تا از این مفر فاشیسم بتواند به اوج خود یعنی «جنون مطلق» دست یابد.

شرایط در کشور، خارج از هر گونه بحث و گفتگوئی، اسیر دست بحران‌هائی‌ فزاینده شده. در زمینة حقوق انسانی به هیچ عنوان «حسابرسی» در کار نیست، همانطور که بازداشت‌های اخیر نیز نشان داد، و همانطور که اعدام‌های بی‌سروصدائی که از آغاز کودتای 22 بهمن 57 سایه شوم خود را بر فضای زندان‌های «سیاسی» گسترده به ما یادآوری می‌کند. رعایت حقوق «انسانی» در هیچ مقیاسی در زمره دلنگرانی‌های حاکمان فعلی به شمار نمی‌آمده و نمی‌آید. جالب‌تر اینکه، اینبار جغد شوم سرکوب، نه تنها در کوچه و خیابان و زندان و بازداشتگاه همه روزه قربانی می‌گیرد، که سایة مرگ را بر آستانة منزلگاه عمال شناخته شدة رژیم نیز ‌گسترانده. این حکومت برای حفظ موجودیتی بس گذرا دست به شعبده‌های عجیبی زده. در زمینة روابط مالی و اقتصادی، کشور را در چارچوب منافع مشتی اوباش شهری اسیر کرده؛ نخست مایملک ایرانیان را به چوب حراج قدرت‌های بزرگ می‌سپارد و هر آنچه از این تاراج «بین‌المللی» باقی ‌ماند، ‌ میان یار غار خود، یا همان اوباش تقسیم می‌کند تا اینان وظیفة اصلی‌ خود یعنی سرکوب ملت ایران را از یاد نبرند. از یاد نبرند که اگر ملت از جای برخیزد دیگر نه از «تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک‌نشان!»

ولی از منظر مشروعیت وضعیت از اینهم خراب‌تر است. رهبر حکومت اسلامی که تا دیروز حمایت فرضی «مردمی» را وسیله‌ای برای جبران «نبود» مشروعیت «حوزوی» معرفی می‌کرد، و به قول خودش مخالفان حضور وی در منصب «ولایت‌فقیه» می‌بایست به دلیل حمایت گستردة «مردمی» بر این عدم مشروعیت چشم فرومی‌بستند، امروز در مسیر عکس سیلاب فاشیسم ولایت‌فقیه قایق شکستة رژیم را به پیش می‌راند! با برنامه‌ریزی سفر به قم، خامنه‌ای این پیش‌فرض کلی را به میدان سیاست کشور وارد کرد که دیگر حمایت «مردمی» از کف رفته، از اینرو «ولی فقیه» در واپسین روزهای موجودیت خود جهت کسب حمایت «حوزوی» می‌باید به شیوة کودکانه‌ای که شاهد بودیم دست به تقلا و هیاهو بردارد! اینهمه در شرایطی که از روز نخست نه حمایت مردمی‌ای در کار علی خامنه‌ای بوده، و نه اینکه امروز این «معمم» قادر به کسب حمایت «حوزوی» خواهد شد؛ بهترین دلیل آنکه تلویزیون جمکران نیز نتوانست به آنچه اصولاً وجود خارجی ندارد «پوشش» دهد!

در زمینة استراتژیک و منطقه‌ای نیز شرایط فعلی فوق‌العاده متناقض و متزلزل است. فالانژهای لبنان، طالبان افغانستان، شیخ‌های خلیج‌فارس، رهبران دست‌نشاندة آنکارا و اسلام‌آباد و … و خصوصاً دست‌نشاندگان ارتش یانکی‌ها در عراق که همگی در «فلسفة انقلاب» حضرت امام خمینی از جمله «اذناب» شیطان بزرگ معرفی می‌شدند، اگر دیروز متحدان زیرجلکی حکومت جمکران بودند، امروز از جمله متحدان اصلی، نمایشی و تبلیغاتی «انقلاب اسلامی» به شمار می‌آیند! این «متحدان» در فرودگاه‌ها به استقبال احمدی‌نژاد و دیگر «مقامات» انقلاب اسلامی ‌آمده، دست‌های اینان را به گرمی در برابر دوربین خبرنگاران می‌فشارند. می‌باید پرسید، بر روی میز استراتژی‌های منطقه‌ای آیا برای حکومت اسلامی، که موجودیت خود را با «چپ‌نمائی» و «راست‌روی» آغاز کرد، و با تکیه بر پوپولیسم این موجودیت ننگین آخوندی را طی سه دهه بر اریکة قدرت محفوظ داشته، کارت برنده‌ای هم باقی مانده؟ پاسخ بسیار روشن است؛ دیگر هیچ کارت برنده‌ای وجود ندارد. تمامی مسیرها یا بسته شده، و یا درگاهی‌‌های‌شان در حال فروریختن بر سر همین حکومت است.

ولی همانطور که گفتیم در چنین شرایطی است که فاشیسم پای به مرحلة جنون «نهائی» خود می‌گذارد. ابداع پدیدة نیست‌ در جهانی به نام «علوم انسانی اسلامی»، در عمل یکی از مهم‌ترین گام‌ها در همین مسیر رسوائی و جنون می‌باید تلقی شود. آنان که بساط این «بحث» دبستانی را گشوده‌اند به صراحت از ابعاد نجومی چنین جفنگ‌گوئی‌هائی بی‌اطلاع‌اند. اینان بر این باورند که از آنجا که علمی به نام «جامعه شناسی» گویا قرار است «جامعة بشری» را بررسی کند، و جامعه نیز از دورة «خیمه و خر‌گاه» صدر اسلام در صحرا و بنی‌امیه در شام و بنی‌عباسی در بغداد همواره بوده که امروز هست، یعنی مرکز تجمع «مردمان»، پس می‌توان در مورد چند و چون آن به «بحث و گفتگو» نشست و در بارة علم جامعه‌شناسی «مسلمین» نیز رایزنی کرد! اینان نمی‌دانند که مباحث پایه‌ای در جامعه‌شناسی، مباحثی که دورکیم و وبر طی سدة گذشته پایه‌گذاران آن بوده‌اند دیرزمانی است که از این علم رخت بربسته.

امروز جامعه‌شناسی بیشتر از آنچه علم بررسی جوامع بشری به شمار آید علم استنتاج «بهینه» از آمار، احتمالات و صورت‌بندی‌های فوق‌پیچیدة ریاضی شده. به جرأت بگوئیم، جامعه شناسی در هزارة سوم میلادی به مراتب بیش از مهندسی راه‌وساختمان با ریاضیات فوق پیشرفته همسو است. این جامعه‌شناسی‌ای که بعضی آخوندها با مطالعة چند نسخه از ترجمة آثار دورکیم و وبر و یا برخی «لفاظی‌های» محافل ‌روشنفکرنمای غربی در ذهن خود ساخته‌اند متعلق به قرن گذشته است، نه امروز. خلاصه بگوئیم، بحث فلسفی و پایه‌ای در جامعه‌شناسی بیش از نیم قرن است که به طور کلی تعطیل شده.

روانشناسی نیز در همین مسیر قرار دارد؛ اینبار با شتاب و سرعت و گستره‌ای به مراتب وسیع‌تر! انسان‌شناسی «فروید» نیز امروز در کتابخانه‌های غرب در ردة «ادبیات» بایگانی می‌شود! انسان‌شناسی نوین، به هیچ عنوان به تعریف انسان، کنش‌ها و واکنش‌های فرد در برابر جامعه و روابط انسان‌ها توجهی ندارد. امروز گاه بررسی تحولات فیزیولوژیک و بیولوژیک است، هنگامة تحقیق در بارة «انگیزه‌ها» از طریق شبکة دریافت‌هاست! باز هم به جرأت بگوئیم، امروز روانشناسانی که در مدارج بالای آکادمیک تحقیق و تدریس می‌کنند و در زمینه‌های مختلف این علم صاحب‌نظرند، با فیزیولوژی، بیولوژی و سیر تأثیرپذیری انسان از مسیر شبکة «دریافت‌ها» به مراتب بیشتر درگیر شده‌اند تا پزشکان و جراحان! دوران تعریف و بازتعریف «نرمالیته‌ها» در روانشناسی متعلق به اواخر قرن نوزدهم است، نه دهة دوم هزارة سوم میلادی!

ولی اینهمه دوای درد جنون فاشیسم را نخواهد کرد. از زمانیکه حکومت اسلامی تحت عنوان «اسلامی» کردن دانشگاه‌ها با کمک اوباشی از قماش حاج‌فرج دباغ، «دکتر» حبیبی، جلال‌الدین فارسی، و بعدها با شرکت فعال آقای میرحسین موسوی و خاتمی و دیگر لات‌ولوت‌های «امام» و اسلام دست به تصفیة دانشجو و دانشگاهی زد، علم و صنعت و تفکر و هنر و موجودیت انسان‌ها را نیز در حیطة دانشگاه‌ها «تصفیه» کرد. آنچه امروز بساط‌اش پس از سه دهه علنی شده، همان نیات و خواست‌های دیرینة اینان است که امروز علناً از آن سخن به میان می‌آورند. امروز است که «مست» از بادة «پیروزی» عربدة علوم انسانی اسلامی سر می‌دهند. بله، همزمان با علنی شدن روابط «دیرین» حکومت اسلامی با فالانژهای آدمکش لبنان، همزمان با دیدار یک آخوند «کودک‌بارة» محفل واتیکان از قم، همزمان با ساخت‌وپاخت‌های احمدی‌نژاد با سرمایه‌سالاران در نیویورک، ملت ایران می‌باید دریابد که این حکومت مفلوک، حکومتی که «مغزهای متفکرش» به قول شادروان هدایت، درگیر «شک میان دو و سه‌اند»، از دیر باز دانشگاه، تفکر علمی و دانشگاهی را نمی‌خواست. امروز «علوم انسانی» است، فردا کار به فیزیک و شیمی نیز خواهد کشید.

فوت کردن در آستین دانشگاه و دانشگاهی، حتی از انواع «اسلامی» آن، دنبالیچه‌ای است بر همان سیاست‌های مردمفریب «نبرد با آمریکا»، و حمایت‌های فرضی حکومت اسلامی از مستضعفان و پابرهنه‌ها. عربده‌های مردمفریبی که فقط در مقاطع ویژه‌ای از حلقوم عمال فاشیسم اسلامی بیرون می‌آید، و زمانیکه این تبلیغات دیگر به کار «کلان ـ ‌سیاست‌های» استعماری نیاید سریعاً با دیگر «عربده‌ها» جایگزین خواهد شد.

جالب اینجاست که سازمان یونسکو نیز فرصت را در این روز و روزگار مغتنم شمرده! واقعاً اگر به دقت بنگریم اینان نیز همزمان در بوق فاشیسم اسلامی می‌دمند! دقیقاً در این شرایط اسف‌بار که نه تنها ایرانی در پنجة یک فاشیسم «سخت‌جان» گرفتار آمده، که ریشة تفکر علمی و دانشگاهی نیز رسماً از سوی اوباش حکومت اسلامی به زیر سئوال برده می‌شود، یونسکو بر برگزاری «روز جهانی فلسفه» در حکومت اسلامی مهر تأئید می‌زند! باید پرسید چرا زمانیکه شورای امنیت سازمان ملل، بدون هیچ دلیلی ملت ایران را اینچنین مستبدانه تحریم اقتصادی می‌کند و از قدرت‌های بزرگ برای چپاول اموال و دارائی‌های ملت ایران دعوت رسمی به عمل می‌آورد صدائی ‌از «روشنفکران» یونسکونشین شنیده نمی‌شود؟ ولی زمانیکه در همین حکومت انسان‌ستیز برنامة «تفریحی» به راه می‌افتد، و لات‌ولوت‌های «ولایت» و دستگاه مفتخوری «عمال» یونسکو با پول این ملت غارت شده بساط بخوربخور و سورچرانی به راه می‌اندازند، همگی «حامی» ایران شده، با شعار «پشتوانۀ غنی فکری و فلسفی متفکران ایرانی» سر سفرة این ملت حضور به هم می‌رسانند؟

باید از سازماندهندگان «محترم» یونسکو بپرسیم، کدام فلسفه، کدام انسان، کدام جامعه در شرایط فعلی در کشور ایران وجود خارجی و ملموس و قابل تأمل دارد که برای بررسی این مفاهیم «کنفرانس» به راه می‌اندازید؟ تمامی این مفاهیم در ایران معاصر توسط عامل سرکوب فاشیسم «نفی» شده، و شما که خود را صاحب نظر در امور فرهنگی جا زده‌اید چگونه به خود اجازه می‌دهید در بطن یک فاشیسم ضدبشری پیرامون مسائلی همچون «فلسفه و فرهنگ»، «فلسفه و انسان» و … بحث و تبادل نظر آغاز کنید؟ باید پذیرفت که مسخرگی، اهانت به شعور ملت‌ها، لودگی و به زیر پای گذاردن ارزش‌های جهانی و آرمان‌های ملهم از «اعلامیة جهانی حقوق بشر» دیگر حد و حدودی نمی‌شناسد. امروز پیام‌آوران «جهانیت انسان» با اوباشی سر یک میز نشسته و لقمه می‌زنند که اصولاً «انسان» در مفهوم معاصر را به رسمیت نمی‌شناسند؛ چنین انسانی از منظر اینان مستوجب «مجازات» هم هست! ولی مسلم بدانیم یونسکو به این اعتراض پاسخی نخواهد داد؛ شاهدیم که از دیرباز روند کلی مسائل در جهان معاصر بر پایة ظاهرسازی و قبول سرکوب ملت‌ها در مسیر منافع محافل پایه‌ریزی شده. ولی ما ملت وظیفه داریم صدای اعتراض خود را تا آنجا که امکان دارد به گوش جهانیان برسانیم، و در انجام این وظیفه کوتاهی و قصور نابخشودنی است.

با این وجود، اگر مجموعه «ضدونقیض‌گوئی‌های» این حکومت و اعمال مسخره‌اش نهایت امر می‌باید به فروپاشی این حاکمیت «شترگاوپلنگ» بیانجامد، ملت ایران اینبار نمی‌باید با آیندة سیاسی خود همچون میعادهای گذشته: شهریور 1320، 28 مرداد، 22 بهمن و … برخوردی دبستانی و ابتدائی داشته باشد. یادمان نرود که «بلوغ» فقط متعلق به افراد حقیقی و حقوقی نیست؛ ملت‌ها نیز می‌باید به مرحلة بلوغ برسند.‌ همیاری قشرهای مختلف ملت ایران جهت شکل‌دادن به یک حکومت مسئول در کشور می‌باید نخستین مرحله در شکل‌گیری همین بلوغ سیاسی و اجتماعی تلقی شود. و در کمال تأسف در همینجا بگوئیم، مشکل ما ملت با فروریختن کاخ پوشالی حکومت اسلامی حل نخواهد شد، مشکل اصلی تازه آغاز می‌شود. پرسش این است، بجای حکومت اسلامی چه نوع حکومتی می‌خواهیم؟

 

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید24اکتبر2010

grepforex.co.cc
quicknfast.co.cc
tunneltechno.tk
matrixneo.tk
tunnelway.info
muscleonfinance.co.cc
surfhop.co.cc
buseforex.co.cc
undergroundroute.tk
sundayproxy.co.cc
many-mind-causing.co.cc
eatcookie.info
fastnluxurious.co.cc
social4ever.com
accessanysite.info
everywhere-grow.co.cc
sundomains.tk
posanforex.co.cc
timberproxy.co.cc
scootnow.info
freejoy.info
operaview.info
disk-drive.info
newskip.info
freeplay-here.info
freescoot.info
play-heresite.info
thejump.info
scoottoday.info
bypassinternetblock.info
scootsite.info
roboview.info
https://tothedeans.com
safariview.info
shootonline.info
vitaminrater.com
textproxy.info
newjoy.info
myplay-here.info
securemii.com
myskip.info
newplay-here.info
bestspin.info
pantwetter.co.cc
proxifybiz.info
luckyblast.tk
pleasego.tk
antecedent-all.co.cc

دیوار و آوار!

 

تظاهرات و اعتصابات در سراسر کشور فرانسه همچنان ادامه دارد، هر چند مشکل می‌توان برای اتحادیه‌های کارگری،‌ احزاب چپ‌، و تشکل‌های صنفی و غیره راه خروج از بحران را مشاهده کرد. خلاصة کلام امروز، پس از ایتالیا، یونان، اسپانیا و … جمهوری پنجم فرانسه نیز پای در یک رویاروئی مستقیم بین نیروهای چپ‌ و محافل دست راستی حاکم گذاشته. هر چند شرایط چنین می‌نمایاند که یافتن «راه خروج» از بحرانی که فروریختن دیوار برلین برای چپ‌های اروپای غربی و مرکزی به همراه آورده، بیش از این‌ها به طول خواهد انجامید. در شرایط فعلی، محافل راستگرای حاکم در اروپای غربی نه تنها از ادارة امور به صورت «دمکراتیک» عاجز مانده‌اند، که جهت حفظ حاکمیت، در هر فرصتی تشکیلات «چپ رسمی» را نیز به دنبال تحولات می‌کشانند تا به این ترتیب اهرم‌های کنترل بر جامعه را در ید اختیار خود نگاه دارند. و این موضوعی است که امروز سعی می‌کنیم تا حد امکان به بحث بگذاریم.

در این راستا، می‌باید نخست خلاصه‌ای از شکل‌گیری مراکز تصمیم‌گیری «چپ‌» در اروپای غربی ارائه داد. در این منطقه، بر خلاف دیگر مناطق جهان، «چپ» نه بر اساس تئوری‌های براندازانه و تمایلات کودتائی که عموماً در ارتباطی تنگاتنگ با منافع مادی و ملموس محافل کارگری و خرده‌پیشه‌وری پایه‌ریزی شد. چپ اروپای غربی بیشتر ریشه در «کمون پاریس» و تحولات سال‌های 1800 در محلات فقیرنشین لندن و لیورپول دارد تا لنینیسم و یا استالینیسم! به همین دلیل، چپ فوق‌الذکر علیرغم ضربه‌پذیری بیشتر از جانب سرمایه‌داری‌های حاکم، به دلیل همین ارتباط اندام‌وار و تاریخی خود با محافل کارگری و خرده‌پیشه‌وری «سخت‌جان‌‌تر» از چپ‌های اروپای شرقی عمل کرده.

این «چپ» طی سالیان دراز که عملاً از «کمون پاریس» آغاز و به آخرین ماه‌های جنگ دوم جهانی منتهی می‌شود، پیوسته در حاشیة قدرت و حاکمیت سرمایه‌داری به موجودیت خود ادامه داده، هر چند هیچگاه قادر به تحکیم مواضع سیاسی و استراتژیک خود در داخل و خارج مرزها نبوده.

پس از پایان جنگ دوم جهانی، داده‌های استراتژیک در قلب اروپا به صورتی رادیکال تغییر یافت. «امپراتوری‌ها» از میان رفته بود. آنان که به مصداق «از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است»، غروب آفتاب امپراتوری انگلستان را به چشم نمی‌دیدند، در پایان جنگ دوم جهانی شاهد بودند که پس از جدائی هند و سپس چین و بسیاری مناطق کم‌جمعیت‌تر و کم‌اهمیت‌تر از دامان این امپراتوری، آفتاب خیلی زود برای انگلیسی‌ها غروب می‌کرد! از طرف دیگر، فرانسه به دلیل همکاری گسترده و علنی سرمایه‌داری‌اش با آلمان نازی تمامی جلال و جبروت امپریالیستی خود را از دست داده بود. هم و غم هیئت حاکمة فرانسه فقط این بود که چگونه می‌توان سیطرة پاریس را بر سواحل جنوب مدیترانه حفظ نمود! سواحلی که چند سال پس از پایان جنگ دوم، یک به یک از چنگال پاریس ‌گریختند.

ولی برای آلمان مسئله از ابعاد دیگری برخوردار می‌شد. آلمان به عنوان گهوارة سوسیالیسم جهانی، هم از مرکزیتی تاریخی و فلسفی برخوردار بود،‌ و هم به دلیل اشغال نظامی توسط ارتش ناتو و حضور گستردة ارتش‌های وابسته به نظام‌های سرمایه‌داری در خاک این کشور، هر گونه تحرک سوسیالیست در آن با سرکوب مستقیم روبرو می‌شد. اینجاست که مسئله‌ای به نام «همزیستی مسالمت‌آمیز» مطرح می‌شود و از آنجا که اروپای غربی و خصوصاً آلمان فدرال قرار بود به ویترین «سرمایه‌داری» در تقابل با بلشویسم روس تبدیل شود، نخستین تحرکات سوسیالیستی را در کمال تعجب در همین آلمان شاهد هستیم!‌ در طرح «همزیستی مسالمت‌آمیز» چند عامل از اهمیت ویژه برخوردار بود. نخست اینکه می‌بایست به «داده‌های» جنگ سرد بدون هیچگونه قید و شرطی «احترام» گذاشت، چرا که این داده‌ها نتیجة توافقات پیمان آتلانتیک شمالی با پیمان ورشو بود؛ و احدی، چه چپ، و چه راست حق به زیر سئوال بردن‌شان را نداشت!

در گام بعد خط فاصلی نیز بین بلشویسم «روس» و سوسیالیسم «صلح‌طلب» اروپای غربی ترسیم ‌شد. این «خط فاصل» به صراحت مشخص می‌کرد که سوسیالیسم اروپائی حق الهام از موضع‌گیری‌های لنینیسم و یا بلشویسم را ندارد. به عبارت ساده‌تر، به زیر سئوال بردن مالکیت بر ابزار تولید در گفتمان سوسیالیسم اروپائی «ممنوع» بود! به این ترتیب در دو بعد کاملاً استراتژیک، یعنی گفتمان بین‌المللی و ارتباطات درونمرزی، سوسیالیسم اروپای غربی «محدود» باقی ماند!

در بعد گفتمان بین‌المللی، سوسیالیسم اروپای غربی دنباله‌رو بی‌قیدوشرط دکترینی بود که پیمان آتلانتیک شمالی دیکته می‌کرد، و در زمینة ارتباطات داخلی به دلیل پیروی از «کلان ـ ‌سیاست‌های» ناتو، ارتباط این سوسیالیسم به تدریج با ریشه‌های تاریخی‌اش که همان بی‌بضاعت‌های شهری، محافل روشنفکری، آوانگاردیسم هنری و … و خصوصاً‌ خرده‌پیشه‌وران بود از دست رفت. نهایت امر تشکیلات سوسیالیسم اروپای غربی تبدیل شد به زائده‌ای بر حاکمیت دست‌راست و سرمایه‌داری.

این وضعیت از جوانب مختلف توقعات درونمرزی و فرامرزی را در چارچوب روابط جنگ‌سرد بخوبی برآورده می‌کرد. نخست اینکه تحت عنوان حاکمیت یک «دمکراسی سیاسی» در اروپای غربی نظام سرمایه‌داری مطلق حاکم شده بود و در قلب آن تشکیلات «سوسیالیست» از تمامی الهامات جهانی و انسانی در فلسفة سوسیالیسم فاصله گرفته، برای خود وظیفه‌ای جز «تسهیم به نسبت» غنائم جنگی در درون مرز قائل نبود! دیدیم که در جنگ‌های خونینی که سرمایه‌داران غرب و محافل سرکوبگر سرمایه‌سالاری در چارگوشة جهان به راه انداختند، سوسیالیسم «صلح‌طلب» اروپای غربی گویا هیچکاره بود! اینان جز رفاه و سلامت و بهداشت عمومی و اضافه‌حقوق کارگران فکر و ذکری نداشتند! از طرف دیگر، وضعیت مسخره‌ای که سوسیالیسم اروپای غربی در اطراف خود به راه انداخته بود به بلشویسم مستبد اروپای شرقی نیز امکان می‌داد تا تحکیم استبداد استالینیستی را به عنوان تنها راه نجات بشریت از توحش سرمایه‌سالاری به بهترین وجه در بوق تبلیغات کرملین بگذارد. ولی این شرایط برای آمریکا مسائل دیگری به همراه آورده بود.

این کشور که پس از پایان جنگ دوم از طرف کلیة محافل سرمایه‌داری جهانی به عنوان «دژ سرمایه‌داری» تعیین شد، در ظاهر به بهانة‌ فشار سوسیالیست‌ها، با تحمیل مالیات‌های کلان بر درآمدهای سرمایه‌داری اروپای غربی در عمل زمینة‌ فرار سرمایه به سوی آمریکای شمالی را فراهم می‌آورد. و به این ترتیب بود که به دلیل «مهاجرت» سرمایه‌ها و کلان‌سرمایه‌داران به آمریکا این کشور طی یک دهه خصوصاً پس از قدرت گیری جناح‌های حزب دمکرات توانست از موضع یک جامعة روستائی و بسیار عقب‌افتاده به مرکزیتی تعیین‌کننده در تحولات فرهنگی، هنری، صنعتی و علمی جهان غرب تبدیل شود.

این نگاهی بود شتابزده به ارتباط اندام‌وار نظام‌های سرمایه‌داری غرب با آنچه ما در این مطلب «سوسیالیسم صلح‌طلب» خواندیم. بدیهی است که این صورتبندی، تا فروپاشی دیوار برلین خود را در تمامی ابعاد همچنان بر روابط سیاسی اروپای غربی تحمیل کرد. ولی پس از فروریختن دیوار برلین و پس از پایان گرفتن شرایط «جنگ‌سرد» تحمیل صورتبندی فوق بر جوامع اروپای غربی با مشکل جدی روبرو شد. با از میان رفتن بلشویسم روس، سوسیالیسم اروپای غربی به صراحت گسترة استراتژیک و فرامرزی خود را از دست داد. توجیهات فرامرزی یک به یک از میان می‌رفت، و به همین دلیل بود که نهایت امر حزب کارگر انگلستان به رهبری تونی بلر، دست در دست محافظه‌کارترین مهره‌ها در حاکمیت ایالات متحد رأساً پای به جنگ در عراق، و اشغال استعماری یک کشور گذاشت! خلاصة کلام حزب کارگر دست به عملی زد که طی دوران «جنگ‌سرد» از رهبران «سوسیالیسم صلح‌طلب» بعید می‌نمود!

در همین راستا، محافل سوسیالیسم «صلح‌طلب» در فرانسه و آلمان نیز، به دلائل تاریخی هر یک ترجیح دادند که پس از افتضاحات نظامی در یوگسلاوی سابق، به تدریج صحنة سیاست بین‌المللی را به همتایان «راست‌گرایای‌شان» واگذاشته تتمه آبروی باقی مانده را در روابط درونمرزی «سرمایه‌گذاری»‌کنند. این است دلیل به قدرت رسیدن افرادی چون سرکوزی و مرکل در فرانسه و آلمان؛ افرادی که نمایندة جریان مشخص سیاسی‌ای به شمار نمی‌آیند، و دولت‌های‌شان بیشتر به «آجیل‌مشکل گشا» می‌ماند تا یک هیئت دولت مسئول. اکثریت پارلمانی‌ اینان نیز مخدوش‌تر و مبهم‌تر از آن است که بتوان بر آن نام یک «اکثریت پارلمانی دمکراتیک» نهاد.

ولی فروپاشی دیوار برلین از منظر اقتصادی و مالی نیز تبعاتی داشت. پس از این تحول فوق‌العاده با اهمیت، تزریق نقدینگی در بدنة سرمایه‌داری ایالات متحد نیز با اشکال روبرو شد، چرا که سرمایه‌داری جهانی دیگر دلیلی برای اینکار نمی‌دید! سرمایه‌ها دیگر از یک استراتژی که تاریخ مصرف خود را از دست داده بود پیروی نمی‌کردند و سریعاً به جانب «پرسودترین» زمینه‌های جغرافیائی تغییر مسیر دادند؛ تغییری که در چارچوب منطق سرمایه‌داری کاملاً «طبیعی» است! اینجاست که شاهد اوج‌گیری بحران مالی‌ای می‌شویم که به دلیل نبود نقدینگی گریبان بازارهای بورس نیویورک و شیکاگو و نهایت امر متحدان مالی ایالات متحد در دیگر مناطق جهان را به سختی فشرد و گروه قابل توجهی از سرمایه‌داران و بانک‌های جهانی را ورشکسته کرد و گروه دیگری را به دلیل «کلاهبرداری» راهی سلول‌های زندان نمود. ولی هیچ کلاهبرداری‌ «استثنائی‌ای» در میان نبود؛ این افراد همان کلاهبرداری‌ای را «تکرار» می‌کردند که طی «جنگ ‌سرد» در اقتصاد سرمایه‌داری غرب رواج داشت؛ فقط شرایط تغییر کرده بود و تزریق نقدینگی به شیوة گذشته در حساب‌های بانکی امکانپذیر نمی‌شد.

در کمال تعجب، اینجا نیز شاهد بودیم که «سوسیالیسم صلح‌طلب» به دلیل وابستگی‌های محفلی که طی 50 سال «جنگ‌سرد» ایجاد شده بود، ترجیح داد بجای اعلام مواضع صریح در تقابل با انباشت غیرقانونی سرمایه از جانب چند محفل محدود کار را به سکوت و مماشات برگزار کند! خلاصة کلام این «سوسیالیسم» و اینگونه احزاب «چپ‌» که در قلب نظام سرمایه‌داری غرب به موجودیت خود همچنان ادامه می‌دهند، اگر دیروز به یمن نظر لطف محافل سرمایه‌داری برخی اوقات «هارت و پورتی» می‌کردند، امروز حتی خود نیز ترجیح می‌دهند که خارج از حیطة مسئولیت‌ها بنشینند؛ و به اموری همچون افتتاح آبریزگاه‌های عمومی در فلان شهر و بهمان محله بپردازند که از وزنة «ایدئولوژیک» ضعیف‌تری برخوردار است.

طی سال‌هائی که از فروپاشی دیوار برلین می‌گذرد سوسیالیسم صلح‌طلب به طور کلی موضوعیت سیاسی و تشکیلاتی خود را از دست داده، و هر روز بیش از پیش به انزوا کشانده می‌شود. این سوسیالیسم به دلیل آنکه از دیرباز در میدان سرمایه‌داری دست به بازی زده بود، ارتباط اندام‌وار و تاریخی خود را نیز با مراکز «الهامات سوسیالیستی» بکلی از دست داده و به نظر نمی‌آید که امکان بازیافت این «ارتباطات» اصولاً وجود داشته باشد. اروپای غربی امروز در چنگال سرمایه‌داری‌های خشن و سرکوبگر و راستگرا دست و پا می‌زند، و مأموریت جدیدی که راستگرایان حاکم برای سوسیالیسم «صلح‌طلب» تنظیم کرده‌اند، از تحمیل تشکیلات موجود «چپ» بر جنبش‌های اجتماعی فراتر نمی‌رود.

به این دلیل است که اعتراضات توده‌ای در جوامع غرب بلافاصله از همراهی و هم‌صدائی تشکیلات رسمی «سوسیالیست‌ها» و برخی اوقات کمونیست‌های «دولتی» برخوردار می‌شود! در صورتیکه، نمونة بحران‌های اجتماعی در اسپانیا و یونان که هر دو توسط سوسیالیست‌های صلح‌طلب اروپائی اداره می‌‌شوند به صراحت نشان داد که حتی در قدرت بودن اینان نمی‌تواند از تحولاتی که سرمایه‌داری جهانی «نسخه‌اش» را پیشتر نگاشته پیشگیری کند! بهترین نمونه تبریکات صمیمانة آقای «اشتروس‌کان»، یکی از رهبران سوسیالیست‌های فرانسه و رئیس فعلی «صندوق بین‌المللی پول» به سرکوزی به دلیل طرح تغییر قوانین بازنشستگی است! ایشان در شرایطی به کاخ الیزه تبریک گفته و تصمیمات اخیر دولت فرانسه را ستایش می‌کنند که حزب سوسیالیست همصدا با مخالفان در خیابان‌ها خواستار لغو کامل این «طرح» شده!

با این وجود، امروز در سطح جهان چشم‌ها به فرانسه و تحولات این کشور خیره مانده. این نیز دلیل دارد، نمی‌توان فرانسه را در مقام گهوارة انقلاب کبیر، و به عنوان یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل از منظر اهمیت جهانی با یونان، اسپانیا و حتی آلمان فدرال به قیاس کشید. تحولات در کشور فرانسه ابعادی خواهد یافت که در دیگر کشورها نمی‌تواند به آن دست یابد. ولی تا زمانیکه الهامات چپ در فرانسه تحت قیمومت مرده‌ریگی باشد که یادگار دوران «جنگ‌سرد» به شمار می‌رود، سوسیالیسم و الهاماتی از این دست همچنان اسیر چنگال منافع محافل سرمایه‌داری باقی خواهد ماند. مسلماً‌ در کوتاه مدت سوسیالیسم صلح‌طلب، سازماندهی‌ها، رهبران از پیش‌ساخته و احزاب «بسته‌بندی» شدة خود را در چارچوب پیشبرد منافع سرمایه‌داری بر الهامات سوسیالیستی توده‌ها تحمیل خواهد کرد، مسئلة اساسی این است که رویگردانی عمومی از این «قاعدة کلی» در چه مقطعی و به چه بهائی صورت خواهد گرفت؟ گویا برخی فراموش کرده باشند که آوار دیوار برلین همزمان بر سر بلشویسم مستبد و تشکیلات سیاسی غرب فروریخته.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید20اکتبر2010

unblockforever.co.cc
student-unblock.co.cc
world-unblock.co.cc
bypass-world.co.cc
privacy-unblock.co.cc
shrinkforex.co.cc
steamforex.co.cc
extremeway.tk
turfsurf.co.cc
knucklehead.tk
securemii.com
never-ever-same.co.cc
subwaywarrior.co.cc
the-human-mind.co.cc
diplomacy.com.es
spaceunlock.info
websiteunblocker.info
secretunnel.info
speedbypass.info
freebypasstunnel.info
onlineunlock.info
youunblocked.info
school-unblocker.info
https://tothedeans.com
scanview.info
safetyhide.info
freeproxybypass.info
surfanonym.info
rocketview.info
securemii.com
bypassschoolcomputers.info
speedunlock.info
schoolhelpnow.com
maskmii.com
theunblockproxy.info
proxyweb.com.es
talkaboutpak.com
ipfantom.info
shootonline.info
newjoy.info
freeplay-here.info
forexalpari.co.cc
mambforex.co.cc
speedonnet.co.tv
workingproxies.tk
myjustinproxy.co.cc
centerback.co.cc
freeipunblocked.info
chatsurf.co.cc

سایه و فضله!

 

در مطلب امروز نخست نگاهی به موضع‌گیری‌های معمول حکومت اسلامی در مورد اهل قلم خواهیم داشت و به صورت خلاصه این روند شوم را در مسیر سیاست‌های جاری مطرح می‌کنیم. سپس در بخش دوم این وبلاگ به بررسی پیامدهای سفر محمود احمدی‌نژاد به لبنان می‌پردازیم. پس ابتدا نگاهی داشته باشیم به ارتباط حکومت اسلامی با «اهل قلم» و نگارش در مفهوم کلی.

روزی که سایة پلید دولت کودتای 22 بهمن 57 بر ایران سنگین شد، یک روزنامه‌نگار باسابقه در میان «متهمان» ردیف اول قرار گرفت؛ او را به همکاری با رژیم «طاغوت» و سرکوب «امت» متهم کردند. این روزنامه‌نگار کسی نبود جز علی‌اصغر امیرانی، مدیرمسئول و بنیانگزار نشریة خواندنی‌ها! در اینکه امیرانی از نزدیکان رژیم گذشته بود حداقل ما دچار توهم نمی‌شویم. وی هم در میان درباریان دوستان و آشنایانی داشت،‌ هم به دلیل حرفة‌ قلم‌زنی در یک حکومت استبدادی، حتی اگر مایل هم نمی‌بود بالاجبار می‌بایست با ساواک همکاری می‌کرد. همچنین شایعة عضویت وی در «لژهای» رژیم شاهنشاهی سالیان دراز بر سر زبان‌ها بود. خلاصه بگوئیم، امیرانی فرشتة طرفدار آزادی قلم به شمار نمی‌آمد و چه بسا طی سرکوب‌های مطبوعاتی سعی تمام در توجیه مواضع رژیم نیز کرده بود. با این وجود، همان‌ روزها هم گفتیم، بازداشت، محاکمه و احتمالاً اعدام یک نویسنده عملی است ضدانسانی. چرا که نه یک فرد بخصوص که «قلم» را در تمام ابعاد هدف قرار می‌دهد. اعدام امیرانی،‌ خصوصاً از جانب رژیمی که با «اهن‌وتلپ» فراوان خود را نمایندة 99 درصد مردم ایران جا زده بود، فقط می‌توانست نمایشی هولناک و سرکوبگرانه در مسیر تبلیغات «توده‌نوازی» تلقی شود.

امیرانی نهایت امر در بی‌دادگاهی که در شأن و حیثیت رژیم کودتای آخوندی بود به اعدام محکوم شد و حکم صادره نیز در دوران صدارت پرافتخار مهدی بازرگان «با خوشی و خرمی» به مورد اجراء گذاشته شد، نخست وزیر انسان‌دوست دولت موقت نیز هیچ اعتراضی به این جنایت نکرد. کم نبودند اوباش حزب‌الله، بچه‌ملایان و خصوصاً «چپ‌نمایانی» که از این حکم «الهی» قدردانی‌ها کردند. زمانیکه گفتیم، اگر افسار شتر مست «قلم‌شکنی» گسیخته شود، این جانور بر در خانة همگان خواهد نشست، در جواب‌مان فقط از سجایای «امام‌شان» ‌‌گفتند!

امروز در خبرها می‌شنویم، و در گزارشات می‌خوانیم که سریال وحشی‌گری‌های حکومت اسلامی در بازداشت و محکومیت وبلاگ‌نویسان همچنان ادامه دارد. پس از بازداشت و محکومیت حسین درخشان، اینک نوبت به چند نفر دیگر رسیده که در میان آنان حسین‌ رونقی‌ملکی و مهدی خزعلی نیز دیده می‌شوند. البته در همینجا بگوئیم که به هیچ عنوان خوانندة این «بلاگرها» نبوده‌ایم، و به احتمال زیاد هیچگاه در میان طرفداران‌ و خوانندگان‌شان قرار نخواهیم گرفت. مسئلة امروز ما «دفاع» از اینان، رفتار سیاسی و برداشت‌های اجتماعی و یا ایده‌ها و آرمان‌های‌شان نیست؛ مسئله فقط و فقط دفاع از «آزادی بیان» است و بس.

شاید این افراد، همانطور که برخی وبلاگ‌ها ادعا می‌کنند، ‌ صرفاً جهت فضاسازی‌های حکومتی به «زندان» افتاده باشند. و شاید به طور کلی تمامی این «هیاهو» نیز ساختگی و بی‌اساس باشد؛ باز هم هیچ فرقی نمی‌کند. در رژیمی که مطبوعات، خبرنگاری و قلم‌زنی یا در بی‌مسئولیتی مطلق فرو می‌رود، و یا در سرسپردگی بی‌قید و شرط به یک حاکمیت خلاصه شده، تبلیغات و هیاهوی رسانه‌ای نیز ابعادی به خود می‌گیردکه با انواع مشابه آن در یک جامعة انسانی تفاوت دارد. سخن اینجاست که رژیم‌های حاکم نمی‌باید به خود اجازه دهند که از نویسندگی، آفرینش‌های هنری، روزنامه‌نگاری و دیگر فعالیت‌های دماغی و علمی و احیاناً صنعتی، چماقی جهت توجیهات سیاسی و سیاستگزاری‌های اجتماعی‌شان بسازند. چه این «چماق» در مسیر حمایت از این افراد و گروه‌ها قرار گیرد، و چه در نفی آنان. حرف ما این است که دولت، حکومت، حاکمیت و دیگر «بنیادهای» اجتماعی پای خود را می‌باید از فعالیت‌های دماغی، هنری و قلمی در سطح جامعه بیرون نگاه دارند. خلاصه بگوئیم، ‌ حاکمیت با «به و به و چه وچه» و یا با «اه، اه» حق دخالت در امر نوشتار و آفرینش هنری در جامعه را ندارد. ورود به این میدان می‌باید برای حاکمیت و دولت ممنوع اعلام شود، در غیراینصورت اگر پای دولت در این میانه باز شد آرامش از اهل‌قلم، و ایمنی از کل جامعه رخت برخواهد بست. بهترین نمونة این ناامنی همان است که امروز در برابر ملت ایران قرار گرفته.

این وظیفة افراد، گروه‌های متشکل صنفی، هنری، اتحادیه‌های کارگری و جمعیت‌های حامی آزادی بیان است که دست دولت را از این میدان کوتاه کنند. می‌باید در برابر گستاخی‌های رژیمی که قصد تحدید منتقدان را دارد و همزمان تمامی تلاش خود را به کار می‌برد تا قلم «نوکران» را به چماق مطبوعاتی، هنری و «دولتی» تبدیل کند قد علم کرد. هر چند جامعة ایران هیچگاه فرصت نیافته تا با این زاویه از فعالیت مطبوعاتی ‌آشنائی پیدا کند، پر واضح است که جهت خروج از فضای غیرانسانی فعلی راهی جز مبارزه با سانسور در برابر نداریم. روزی از روزها می‌باید بر روند مفتضحانه و عصرحجری «سانسور» و «ممیزی» نقطة پایان گذاشت؛ چارة دیگری در میان نیست.

بارها در این وبلاگ گفته‌ایم و امروز هم تکرار می‌کنیم، صیانت از آزادی قلم، احترام به آزادی بیان، حمایت از آزادی خلاقیت‌های هنری، علمی و صنعتی وظیفة ملت‌هاست؛ هیچ دولتی و هیچ رژیمی طی تاریخ بشری از این نوآوری‌ها و آزادی‌ها حمایت نکرده و نخواهد کرد. رژیم‌ها به دلیل طبیعت «سوداگرانه‌ای» که در بطن خود به تدریج جاسازی می‌کنند از استخوانی شدن روابط و مراودات نهایت امر حمایت به عمل خواهند آورد. رژیم‌ها گسترش ارتباطات و آزادی بیان را مخالفان «فی‌نفسه» و «بالقوة» خود می‌بینند؛ آزادی بیان متعلق به ملت‌هاست، نه وسیله‌ای جهت ژست گرفتن و قمپز در کردن دولت‌ها. دیروز دیدیم، نسلی که برای اعدام امیرانی‌ها «جشن» گرفت، در کوتاه‌مدت و میانمدت چه تاوان سنگینی پرداخت. باید دید نسل حاضر نیز خود را برای پرداخت اینگونه تاوان‌ها آماده کرده، یا راه دیگری برمی‌گزیند؟ حال که به بررسی «تاوان‌ها» رسیدیم، بد نیست تاوانی را که محمود احمدی‌نژاد نیز برای تکیه زدن بر اریکة «ریاست» کودتای 22 خرداد 88 می‌بایست پرداخت کند مورد بررسی قرار دهیم.

این «تاوان» در سفر «نمایشی» اخیر وی به لبنان به صراحت پرداخته شد. می‌دانیم که طی نمایشات هولناک و ضدایرانی‌ای که در «انتخابات» خرداد 88 به وقوع پیوست، در عمل دو جناح قدرتمند و صاحب‌نفوذ حکومت اسلامی، هر یک جهت به دست آوردن امتیازاتی که قدرت‌های جهانی به معرض «فروش» گذاشته بودند، خیز برداشته به جان یکدیگر افتادند. یکی «اصولگرا» شد و خود را پیرو مقام ‌معظم «رهبری» جا زد، و آن دیگری سر از «جنبش سبز» به در آورده، «مردمی» و به قولی «دمکراسی‌خواه» شد! ولی در عمل هر دو گروه متشکل از فاشیست‌های شناخته شدة حکومت اسلامی بودند که برای مسائلی همچون «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، «آزادی مطبوعات»، رسالت‌های یک حکومت مسئول و … ذره‌ای اهمیت قائل نبوده و نیستند؛ اینان هر یک به طمع بهره‌وری هر چه بیشتر از «نعماتی» که محافل استعماری در دکه‌های‌شان به معرض نمایش گذاشتند به جان یکدیگر افتاده بودند. جالب اینجاست که احمدی‌نژاد، یعنی «برندة» این نمایش، که حتی خودش هم نمی‌خواست در این صحنه باقی بماند، امروز مجبور شده پای به میدان سیاستی بگذارد که به صراحت نقطة پایانی است بر انسداد 31 سالة محفل «کارتر ـ برژینسکی» در منطقة خاورمیانه!

در قصه‌های شاه‌پریان، «سلطنت» هنوز ودیعه‌ای است الهی. به همین دلیل تفویض مقام پادشاهی در این داستان‌ها به اختیار «همائی» گذاشته می‌شود که سایه‌اش بر سر یکی از نامزدهای «پادشاهی» می‌افتد! منوچهری می‌فرماید:

ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان، ملک به جای است تو را

ولی امروز در جهان غارت شدة «سوم»، که در کمال تأسف کشورمان ایران نیز در قلب آن جای گرفته، اثری از سایة «همای» سعادت‌گستر نمی‌بینیم. در این «جهان» کرکسان محافل‌اند که تصمیم می‌گیرند! نامزدها آنچنان متعفن و کریه‌المنظرند که حتی جانور منفوری چون کرکس حاضر نخواهد شد سایه بر سرشان بیاندازد. به همین دلیل روند گزینش «ریاست جمهور» و پادشاه و رهبر و دیگر مناصب در جهان غارت شدة سوم، از طریق سایه گستردن کرکس‌های کذا بر سر «نامزدها» صورت نمی‌پذیرد! این عمل با فرو انداختن فضلة کرکس بر سر این «نیک اقبالان» انجام می‌گیرد. و دیدیم که طی غوغاسالاری مهوعی که در 22 خرداد 88 به راه انداختند، «فضلة» ریاست جمهوری بر فرق کدامیک از اینان فرود آمد.

همای گو مفکن سایة شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

این «برگزیدة» امت و امام، امروز بالاجبار در مسیری گام برمی‌دارد که همان کرکس «ریاست‌گستر»، از روز نخست با فضله‌اش وی را به پیروی از آن فراخوانده بود. سفر احمدی‌نژاد به لبنان فقط یکی از این مسیرهاست، هر چند به استنباط ما شاید مهم‌ترین‌شان باشد. چرا که کرکس کذا حکومت اسلامی را نهایت امر به «نفی» مسیری فرا می‌خواند که پیشتر طی طریق در آن را «عصای دست» خود کرده بود: شرایط حاد لبنان و زمینه‌سازی برای سیاست جنگ‌طلبانة اسرائیل در خاورمیانه!

نخست کمی از وضعیت «حاد» لبنان بگوئیم. نمی‌باید فراموش کرد که حضور احمدی‌نژاد در این کشور از یک سو تأئیدی خواهد بود «رسمی» از جانب حکومت اسلامی بر مواضع دولت حریری، که خانواده‌اش صریحاً به سیاست‌های فرانسه، آمریکا و عربستان سعودی وابسته است. از طرف دیگر، دولت سعد حریری و شخص «میشل سلیمان»، ریاست جمهور لبنان که در عمل مقامی تشریفاتی و «نمادین» دارد، نمایندگان واقعی ساختاری قرون‌وسطائی‌اند که بر چارچوب «آپارتاید» فرقه‌ها و «اقوام» تکیه کرده. خلاصه بگوئیم، در سرزمینی که ارتباط و ازدواج و اختلاط میان اقوام و مذاهب مختلفی که ساکنان آن‌اند گاه از منظر «قانونی» نیز قدغن شده، نه می‌توان سخن از «انقلاب اسلامی» و ارزش‌های فرضی آن به میان آورد، و نه اصولاً می‌توان حرمتی برای چنین حاکمیتی قائل شد. امروز لبنان، نه دمکراتیک است و نه قابل احترام؛ سرزمینی است وامانده از سنت‌های دیرینة استعماری.

جای تعجب است که ارتش ملی در این سرزمین، طرفدار هنگ‌های مهاجم نیروهای اسرائیلی باشد، و جهت خلاصی از «شر» وجود شیعیان جنوب چشم امید به آتش توپخانة تل‌آویو ببندد. جای تأسف است که محلات مختلف لبنان شبانگاهان از طرف «نیروهای محلی» جهت عدم حضور «غیر» قرق شود و شرایط رژیم پرتوریا در کشوری برقرار باشد که از دوران باستان تا به امروز بشریت را گام به گام دنبال کرده. خارج از تمامی بن‌بست‌های استراتژیک و دقایق سیاست‌ بین‌الملل، از منظر اجتماعی و تاریخی این است لبنانی که امروز احمدی‌نژاد، سفیر «انقلاب اسلامی» در آن دست‌های رئیس جمهور و نخست‌وزیرش را می‌فشارد!

ولی آقای احمدی‌نژاد اگر به لبنان تشریف‌فرما شده‌اند نه برای حمایت از شیعیان سرکوب شدة جنوب بوده، و نه جهت گوشزد کردن پیام «جهان امروز» به دولتمدارانی که هنوز در قرون وسطی دست و پا می‌زنند. دولتمردانی که در پستوی قرون‌وسطائی‌شان همه روزه با تصمیمات خود بر تقابل‌های مضحک مارونی‌ها با یونانی‌ها، یا دروزها با شیعیان، و سنی‌ها با مسیحیان مهر تأئید می‌گذارند؛ احمدی‌نژاد کاری به این حرف‌ها ندارد، و علیرغم پیراهن دریدن برای شیعیان و مسلمین اینجا و آنجا،‌ با این سفر فقط یک هدف واحد را دنبال می‌کند: علنی نمودن ارتباط پنهانی‌ای که حکومت اسلامی از دیرباز با محافل دست‌نشاندة آمریکا در لبنان داشته. و این است نکتة بسیار مهم در این سفر؛ نوعی «نوشیدن جام زهر» نمادین. البته با هلهله و شادی و گل‌باران خیابانی و پشت‌بامی!

از نخستین روزهائی که ساواک و ارتش شاهنشاهی اوباش حوزه و بازار را بر مسند قدرت جای دادند، تبلیغات پایه‌ای در حکومت اسلامی بر چند ستون اصلی تکیه کرده بود. نخستین ستون تبلیغاتی این حکومت حمایت از جهان اسلام و مسلمانان بود. ستون دیگر این هیاهو، بر تقابل فرضی با آنچه «صهیونیسم» خوانده می‌شد تکیه داشت! هر چند پس از گذشت چند ماه، این حرکت بیشتر جنبة حمایت از محافل جنگ‌طلب در اسرائیل را به خود گرفت، و به ضدیت با صلح‌طلبان این کشور میدان داد. ستون بعدی در تبلیغات خررنگ‌کن حکومت اسلامی همان «نبرد با آمریکای جهانخوار» بود، و به قول «معین‌فر» مزدور، وزیر کابینة دولت موقت در هیچ مقطعی نمی‌بایست «مرگ بر آمریکا» را فراموش کرد! ستون‌های دیگری نیز در داخل بر پا شده بود که در مطلب امروز به آن‌ها نمی‌پردازیم.

ولی هیچگاه پایه‌های حکومت اسلامی بر تبلیغاتی که در بالا آوردیم استوار نبوده. این رژیم دست‌نشاندة ایالات متحد است، و مهم‌ترین وظیفه‌اش از روز نخست فراهم آوردن پشت‌جبهة مناسب جهت هنگ‌های سازمان سیا در افغانستان بود. مبارزه با آزادی‌های اجتماعی در ایران، سرکوب جنبش‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در کشور و تکیة بیمارگونه بر «اسلامیزه» کردن روابط و مسائل کشور فقط به این دلیل در دستورکار دولت آخوندها قرار گرفت تا واشنگتن بتواند زمینة مناسب جهت جلوگیری از نفوذ احتمالی کمونیست‌های طرفدار شوروی سابق را در منطقه فراهم آورد! نفوذی که می‌توانست داده‌های استراتژیک را برای ایالات متحد به طور کلی تغییر دهد. به همین دلیل نیز آمریکا خود را با سرعتی «حیرت‌انگیز» از شر حکومت شاه و محدودیت‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی این حکومت خلاص کرد و کار را به دست مشتی لات‌واوباش سپرد که پیشتر در همین لبنان به آنان تعلیمات کافی داده شده بود.

در این میان لبنان به عنوان یکی از پایگاه‌های تعلیمات تروریستی به طرفداران «تز آمریکائی حکومت اسلامی» در ایران، از اهمیت زیادی برخوردار می‌شود. لبنان هم پایگاهی برای آموزش این «جانوران» درنده شده بود، هم میدانی جهت آشوب‌طلبی در مرزهای اسرائیل و توجیه تهاجمات نظامی «تساهال» به درون مرزهای همسایگان‌اش. و دیدیم که مهم‌ترین حملات و خونین‌ترین بمباران‌های تاریخ لبنان توسط اسرائیل در شرایطی صورت می‌گرفت که عربدة جغد جماران جهان اسلام را همه روزه به «جهاد» با کفار دعوت می‌کرد!

امروز در دیپلماسی منطقه‌ای، حکومت اسلامی دیگر جائی برای این هارت‌وپورت‌ها ندارد، به همین دلیل آقای احمدی‌نژاد به لبنان تشریف می‌برند و بجای سرزنش ساخت‌وپاخت‌های بیروت با محافل غرب، نه تنها حمایت از «جهان اسلام» را بکلی فراموش می‌کنند که دست میشل سلیمان، متحد علنی تل‌آویو را نیز در برابر دوربین‌ها صمیمانه می‌فشارند. البته علیرغم تمامی این «واقعیات» سیاسی، ایشان جهت ظاهرسازی هم که شده چند دقیقه‌ای در جنوب لبنان سخنرانی فرمودند؛ ولی چه کنیم که حنای حکومت اسلامی دیگر رنگی ندارد و حتی شیخ‌ حسن‌نصرالله نیز حاضر نشد در ملاءعام در کنار مهرورزی بایستد!

بازتاب شکست ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه، همانطور که طی این درگیری‌ها در این وبلاگ نوشتیم، فقط می‌توانست به عقب‌نشینی «توجیهات» سیاسی انقلاب اسلامی در منطقه منجر شود، ولی این عقب‌نشینی شامل سیاست‌های «سنتی» کاخ‌سفید نیز خواهد شد، و ما آن را ما به فال نیک می‌گیریم. با فروریختن دیواره‌های «سیاست انسداد» به احتمال زیاد اسرائیل نیز دیگر نمی‌تواند برای آشوب‌طلبی‌های خود بر سیاست‌های تهران «اسلام‌زده» تکیه داشته باشد. باید دید نتانیاهو، نخست وزیر فعلی اسرائیل چگونه خواهد توانست کولون‌های «آتشین‌مزاج» را از ادامة شهرک‌سازی منصرف کرده، راهی جهت خروج اسرائیل از بحران جاری بیابد. این نیز حکایتی است «شیرین» که فقط روند مسائل در آینده می‌تواند چند و چون آن را روشن کند.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید17اکتبر2010

scanview.info
schoolworker.info
youunblocked.info
viewpro.info
paradforex.co.cc
noblocksites.info
narutoism.tk
supertechproxy.tk
dumbassproxy.co.cc
thetroublewithterkel.tk
surfsecret.info
secretunnel.info
freebypasstunnel.info
surfanonym.info
freeproxybypass.info
theunblockproxy.info
safetyhide.info
ipfantom.info
spaceunlock.info
speedunlock.info
speedbypass.info
onlineunlock.info
conviction.tk
bushforex.co.cc
hideaboutme.info
spacebypass.co.cc
gizmo-bypass.co.cc
blitzproxy.co.cc
cocaproxy.co.cc
bypassschoolfilters.info
trafficproxy.info
maths1.info
revisebusiness.info
revisescience.info
randompass.info
jumboview.info
https://needapass.com
revisemaths.info
blockgone.com
pointcard.info
fuzznuts.com
bypassschoolcomputers.info
reviseenglish.info
turboview.info
buzzview.info
fripped.com
unblock-proxy-server.info
proreveal.info
schoolmaths.info
revealpro.info

مصطفی و مهرویان!

 

در هیاهوئی که طی بحران‌سازی‌های پائیز سال 1357 در ایران، خصوصاً در شهرهای بزرگ به راه افتاد، توهمی به سرعت «مرکزیت» خود را بر آراء و عقاید سیاسی تحمیل کرد. توهمی که بر اساس آن گویا آحاد ملت ایران خواهان حکومتی اسلامی به رهبری یک آخوند ناشناس به نام روح‌الله خمینی بودند. البته در گیراگیر این بحران فزاینده همچون دیگر بحران‌سازی‌های اجتماعی معاصر کشور چند مطلب از «قلم» افتاد. اینکه این «اکثریت قریب‌به‌اتفاق» چه کسانی‌ هستند، و تحت چه شرایطی از منظر رسانه‌ای، تبلیغاتی، سیاسی و آرمانی توانسته‌اند به چنین «نتیجه‌گیری‌» مستدل و مبرهنی دست یابند، دیگر آنقدرها مطرح نبود. خلاصه بگوئیم، «طرح کلی» این توهم از پیش آنقدر «صیقل» خورده بود که ما بارها و بارها در مطالب همین وبلاگ‌ از اوج‌گیری آن در 22 بهمن 57 تحت عنوان یک طرح کودتائی و ضدایرانی یاد کرده‌ایم. خلاصة کلام دست یافتن به چنین «اجماعی»، در سطح چندین شهر بزرگ، آنهم فقط پس از گذشت چند نوبت «الله‌اکبر» پشت‌بامی و چند روز «مرگ بر شاه» خیابانی، از منظر تمامی کارشناسان سیاسی فقط یک جابجائی قدرت به صورت «نظامی ـ امنیتی» می‌تواند تحلیل شود. هر که غیر از این بگوید یا از مکانیسم قدرت‌سازی سیاسی بی‌خبر است، یا خود از جمله سخنگویان کودتا به شمار می‌آید. سخن کوتاه، یک «حاکمیت» نمی‌تواند با این سرعت و بدون هیچ مقاومتی در برابر یک آشوب شهری «تسلیم» شود، خصوصاً زمانیکه آشوب کذا فاقد هر گونه سازماندهی نظامی، تشکیلاتی، امنیتی و به طبع‌اولی نظریه‌پردازانه نیز باشد. با توجه به این امر، پیروزی «آشوب» اسلامی در 22 بهمن، فقط می‌تواند یک کودتا به شمار آید.

صورت مسئله روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد، یک جامعة سرکوب شده، سانسور شده و تحمیق شده در شرایطی آنچنان بحرانی آنقدرها حق «انتخاب» نخواهد داشت؛ هیچ قدرت جهانی چنین «امتیازی» به ملت‌ها نداده و نخواهد داد، و نمونة جریانات ایران نیز بهترین شاهد است بر همین مدعا. اینگونه بود که ملت ایران را دست و پای بسته از درون قفس کودتای 28 مرداد، به درون جوال دجال مستبد و سیه‌فکری به نام روح‌الله خمینی فرو‌انداختند. فردی که با استفاده از کارشناسی‌ سازمان‌های استعماری در داخل و خارج مرزها توانست با ظاهرسازی، «اجماعی شیطانی» را که بر محور حکومت مستبدانة شخص وی شکل می‌گرفت، تا هنگام به دست آوردن تمامی اهرم‌های اجرائی و نظامی و انتظامی محفوظ نگاه دارد. به طور مثال، پیش از استقرار حکومت اسلامی در کلام این «دیوانة قدرت»، به هیچ عنوان با پدیده‌های مضحکی به نام مجلس خبرگان و یا نظارت استصوابی برخورد نمی‌کنیم. در سخنرانی‌های زیر درخت سیب، بساط حکومت آخوند، تحمیل حجاب، به راه انداختن جامعة «زنانه ـ مردانه»، قرار دادن ملت ایران در برابر لولة توپ قدرت‌های استعماری و جنگ‌طلبی و جاه‌طلبی و سرکوب احزاب و گروه‌ها و مطبوعات و غیره و قلم‌شکنی به هیچ عنوان شنیده نمی‌شد! فضای سیاسی در لحظه‌ای که ملت ایران کودتای 28 مرداد را رها می‌کرد تا پای به درون لجنزاری به نام حکومت اسلامی بگذارد، کاملاً «آزاد» نمایانده شده بود،‌ اینهمه تا عمال استعمار بتوانند بساط حکومت قرون وسطائی خود را آنطور که «اربابان‌شان» انتظار دارند بگسترانند.

با این وجود، علیرغم فریادهای «انقلاب! انقلاب!» که خصوصاً از بلندگوهای «بی‌بی‌سی» و دیگر رسانه‌های وابسته به محافل آنگلوساکسون‌ها به آسمان ‌می‌رفت، جو اجتماعی در آن روزها بر خلاف ادعاهای «مورخان» رسمی، کاملاً «کودتائی» بود. از نخستین دقایقی که تانک‌های ارتش شاهنشاهی به صورت نمایشی از برابر ساختمان‌های رادیو و تلویزیون «غیب» شدند، تا به امروز که 31 سال از این ماجرا می‌گذرد در هیچیک از برنامه‌های تلویزیون ایران احدی جرأت نیافته از خمینی، نظریة حکومت اسلامی، نقش روحانیت و سپاه پاسداران و کمیته‌های «صدرکودتا»، و سیاستگزاری‌های کلان کشور انتقاد «جدی» به عمل آورد! این شرایط یک سئوال کاملاً منطقی را به ذهن متبادر می‌کند: چطور ممکن است که هیچ فرد یا گروه و تشکیلات سیاسی، صنفی و حرفه‌ای در گسترة یک کشور با سیاست‌های تعیین شده از جانب یک حکومت مشخص مخالفتی نداشته باشد؟ مگر «انقلاب» آقای خمینی، که گویا همة «مردم» در آن شرکت داشتند یک خیزش کمونیستی بود که از پیش همة مجاری را هدف قرار داده باشد؟ خلاصه بگوئیم، «اجماعی» که از روز نخست در بوق حکومت اسلامی دمیدند فقط یک دروغ بیشرمانه بود؛ و امروز نیز به همان اندازه دروغین و پوشالی است. اجماعی در کار نبوده!

ولی حکومت آخوندها طی سالیان دراز با تکیه بر اوباش و اراذلی که تحت عنوان «انقلابی» و «بورسیه» و نویسنده و تحلیل‌گر و غیره به میدان وارد کرد، پیوسته سعی بر آن داشت که به توهم «شیرین» انقلابی فراگیر و مردمی هر چه بیشتر میدان دهد. میدانی که می‌باید قبول کرد از طریق تلفیق خوش‌باوری‌های «خلق‌الله» با حرام‌زادگی‌های عمال «حزب‌الله» کارش حسابی سکه شد. امروز حتی مخالفان «انقلاب اسلامی» هم در گفتمان سیاسی‌ خود مرتباً به عباراتی چون «پیش از انقلاب» و «بعد از انقلاب» کم تکیه نمی‌کنند!

به دنبال «پیروزی انقلاب»، شاهدیم که به سرعت روند ملاخور شدن «رادیو و تلویزیون» شامل تمامی رسانه‌های کشور از قبیل روزنامه و مجله و کتب و انتشارات دانشگاهی و زیرساخت‌های چاپخانه‌ها و غیره نیز می‌شود. روزنامه‌های کثیرالانتشار رژیم گذشته به سرعت تحت نظارت چند آخوند و بچه‌آخوند قرار گرفتند! مؤسسة کیهان نصیب سید ممد خاتمی، آخوند جنایتکاری شد که به سرعت دست به تصفیة خونین نویسندگان آن زد. مؤسسة اطلاعات پشت قبالة آخوند دیگری به نام دعائی افتاد، و سرنوشت کارکنان آن همان سرنوشت کیهانی‌ها شد. روزنامة آیندگان که در برابر عمال کودتا اندکی «مقاومت» به خرج داد به سرعت از میان رفت، و نویسندگان و کارکنان‌اش بکلی از صحنة جامعة ایران «محو» شدند. تأسیسات گستردة روزنامة رستاخیز که در دوران شاه مرکز تبلیغات سیاست حاکم به شمار می‌رفت به سرعت از طرف آخوندها مصادره گشت و تبدیل شد به دکان «روزی‌نامه‌سازی» رژیم اسلامی. در همین راستا روزنامة جمهوری اسلامی و بسیاری نشریات وابسته به «حزب‌الله» از شکم مؤسسات سابق بیرون کشیده شد، و لات‌ولوت‌هائی از قماش میرحسین موسوی، علی خامنه‌ای و … سردبیران و صاحبان امتیازان‌اش شدند!

اینجا هم یک سئوال دیگر مطرح می‌شود، به چه دلیل خارج از رادیو و تلویزیون که جنبة استراتژیک دارد، تمامی شبکة اطلاع‌رسانی کشور پس از گذشت چند روز از کودتا توسط آخوندها مصادره ‌‌می‌شود؟ و به چه دلیل تمامی بنیة تبلیغاتی و سیاسی و اجتماعی این مؤسسات بر حمایت بی‌قیدوشرط از یک نظریة واحد و غیرقابل تغییر سیاسی می‌بایست تمرکز یابد؟ نظریه‌ای که پر واضح است در بطن آن هیچ محلی جهت حضور مخالفان پیش‌بینی نشده بود؟ مگر در این مملکت افراد دیگر زندگی نمی‌کردند، مگر احدی نمی‌خواست روزنامه بنویسد؛ مجله چاپ کند؛ و یا برنامة رادیو و تلویزیونی تهیه نماید؟ به چه دلیل هیچ حزب، تشکیلات و هیچ گروهی ـ چه سیاسی، چه صنفی و چه حرفه‌ای ـ حتی طی چند هفته نیز نتوانست روزنامه‌های «مصادره‌ای» را به نفع خود و اهداف و نگرش‌های خود «تصاحب» کند؟ مگر جغد جماران در عرعرهای‌اش مرتباً تکرار نمی‌کرد، «همة اقشار در این انقلاب بودند!» پس چرا رسانه‌ها فقط نصیب «قشر» آخوند ‌شد؟ این تناقض‌گوئی را چگونه می‌توان پاسخ داد، که یک «ملت»، و به قول خمینی دجال «همة اقشار» انقلاب کنند تا تمامی مؤسسات چاپ و انتشار و خبررسانی و ارتباط جمعی توسط چند سر آخوند مصادره شود؟

نمونه‌های زیادی از این نوع «تمامیت‌خواهی‌ها» از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن در سطح جامعه به چشم می‌خورد. مسلماً در این مختصر ادعای ارائة چندوچون این مسائل، و بررسی زوایای پیچ‌درپیچ این کودتای ننگین و ضدایرانی را نداریم؛ این تحقیقاتی است که می‌باید بعدها توسط مورخین و با تکیه بر مستندات و مدارک صورت گیرد. با این وجود، همانطور که سرنوشت دیگر کودتاها و «بحران‌سازی‌های» معاصر نشان داده، این تلاش از سوی محققان آغاز نخواهد شد، مگر آنکه افکار عمومی ایرانیان به صورت جدی و پایدار خواستار چنین روشنگری‌هائی باشد. در نتیجه امروز ایرانیان در برابر یک سئوال قرار گرفته‌اند، آیا می‌باید حکومت اسلامی را آنچنان که از طریق همین سرکوب‌ها و لات‌بازی‌ها موجودیت‌‌اش را بر سرنوشت ملت ایران تحمیل کرده، در مقام «خواست واقعی» یک ملت قبول کرد، و یا می‌باید در برابر اینهمه زورگوئی، خودفروختگی و اجنبی‌پرستی واکنشی در خور نشان داد؟

همانطور که در بالا به نمونة «مصادرة» چاپخانه‌ها، شبکه‌های اطلاع‌رسانی و تبلیغاتی اشاره شد، «پروسة» تفویض اهرم‌های قدرت از طرف حاکمان کودتای 28 مردادی به عوامل کودتای 22 بهمن در عمل صورت گرفت؛ در اینمورد جای بحث و گفتگو باقی نمانده. امروز پس از گذشت سه دهه همان دست‌های پنهان در پس پردة کودتای 22 بهمن، سر گوساله‌های «خوش‌باور» و عوام‌الناس را‌ به آیندة «جنبش سبز» و اظهارات فلان و بهمان «مخالف‌نمای» حکومتی و جیره‌خواران رنگارنگ محافل آشکار و پنهان سرمایه‌داری غرب «گرم» کرده‌اند. البته بعضی‌ها هم در خفا «دلارها» را می‌شمارند و فعلاً خفقان گرفته‌اند. ولی ما نه از جماعت خلق‌الناس‌ایم و نه می‌توانیم در این مقطع حساس خود را به کوری و کری بزنیم. به آن‌ها که از موضع‌گیری ما «خوش‌شان» نمی‌آید، به قول زنده‌یاد مهوش فقط می‌گوئیم، «بر بزنن»، «سر پیچ» هم که «رسیدی دور بزنن!»

یکی از افرادی که واقعاً می‌باید «بر بزند»، همین حضرت آقای مصطفی تاج‌زاده‌ تشریف‌ دارند. ‌اگر احمدی‌نژاد همانطور که دیدیم با تکیه بر اوباش شهری و شبکة کودتاساز غرب، به قدرت سیاسی دست پیدا کرد، و عین موش سر قالب پنیر هنوز حیران از خود سئوال می‌کند که باد «قدرت» از کدام سوراخ در آستین پاره‌اش افتاده، آقای تاج‌زاده اصلاً دچار این «توهمات» نمی‌شوند! توهمات این‌حضرت از انواع «سطح بالا» است، مهر دکان اسلام‌بازی نیز در ناصیة ایشان پررنگ است و حتی «برجسته».

خلاصه بگوئیم دکان‌ پراعتبار تاج‌زاده «چند دهنه» دارد و هر دهنه از چندین دهنة «نسبی» و «سببی» در حوزه و بازار برخوردار شده. به عبارت دیگر، تاج‌زاده در ارتباطی تنگاتنگ و چندجانبه با اوباش حوزه و بازار قرار گرفته. به گفتة ویکی‌پدیا دائی بسیار محترم‌شان، ‌ گویا آخوند تشریف دارند و عیال‌شان کسی نیست جز «همشیرة‌» همان آخوند محتشمی‌پور جنایتکار. یادمان نرفته که محتشمی‌پور وزیر کشور میرحسین موسوی بود و مسئولیت مستقیم کشتارهای سیاسی در زندان اوین، حداقل از منظر قانونی و حقوقی بیخ ریش‌‌ کثیف‌اش افتاده! جناب آقای تاج‌زاده با این وضعیت فرهنگی، و با آن وابستگی‌های طبقاتی،‌ خانوادگی و اجتماعی، بجای «تلمذ» در قم و نجف و کربلا، و اشتغال به دعانویسی و برگزاری نماز میت و قرائت «کمیل»، بر اساس اطلاعاتی که در دست است، برای تحصیلات عالیه و دانشگاهی خود ایالت کالیفرنیا را انتخاب می‌فرمایند! اشتباه نکنیم، حتماً جهت «ارشاد» کفار کالیفرنیا، و ترویج حجاب در میان دلبران بیکینی‌پوش سواحل اقیانوس آرام بوده که آقامصطفی دانشگاه‌های این خطه را به قدوم‌ خود مزین ‌فرمودند. می‌دانید! این‌ها از طرف خدا «مأموریت» دارند. ارشاد، سانسور، تقیه، گسترش زوزه و روضه و ضجه، تحمیل حجاب‌، زن‌ستیزی و سرکوب، همه و همه به فرمان خداست! و زمانیکه خداوند به مصطفی تاج‌زاده فرمان ارشاد مهرویان کالیفرنیائی را می‌دهد، «جز به تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟» مصطفی می‌داند و مهرویان!

در هر حال «تحقیقات» گران‌سنگ دانشگاهی ایشان گویا از مرحلة «ثبت‌نام» پای فراتر نمی‌گذارد. شاید این یک هم به فرمان خدا بوده، جوانکی کاهل و بی‌سواد جهت کسب «علم» به کالیفرنیا می‌رود، بعد هم به دستور آخوند مطهری که «پارة تن» خمینی دجال بود، در یک گروه تروریستی عضو شده، در لبنان و دیگر مناطق تحت نظارت ارتش ناتو تعلیمات تروریستی می‌بیند. این دانشجوی «ساعی» سپس ترک تحصیل کرده در سنگر «مبارزه علیه رژیم منحط پهلوی» می‌نشیند! این همان «داستان» مهوع و مسخره‌ای است که برای همة لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی سر هم کرده‌اند. ولی اینکه سازمان «اف. بی‌. آی»‌ چگونه این «آکله‌ها» را جمع‌آوری می‌کرد و از اینان برای ما ملت چماق اسلامی می‌تراشید، در این «داستان» پرحادثه و مهیج اثری نخواهیم یافت. امروز است که دم «اف. بی. آی» لعنتی از زیر عبای سازمان‌های «فلق» و مجاهدین انقلاب اسلامی بیرون زده. آن روزها اینان «بچه‌های مسلمان» و «مبارز» و «مخلص» و به ویژه «ضدامپریالیست» بودند! یادمان که نرفته؟ آن روزها کسی نمی‌گفت که «نبرد» پنهان گاردهای جاویدان اعلیحضرت همایونی در «در و دهات» افغانستان با دولت طرفدار شوروی را باید همین تاج‌زاده‌ها و نوری‌زادها و خمینی‌ها و خاتمی‌ها تداوم بخشند. آن روزها ایران یک جزیره بود، و فقط یک کشتی در بندرگاه‌اش لنگر انداخته بود، کشتی کاخ نیاوران!

در همین روند «منطقی» جریانات است که حضرت تاج‌زاده با همان سازمان تروریستی و بمب‌گزار «فلق»، در کمیتة استقبال از «امام خمینی» نیز فعالانه شرکت فرموده، این تحفة «ام. آی. 6» را در رأس یک کودتای «انگلیسی ـ آمریکائی» با سلام و صلوات می‌آورند به ایران! اینجاست که یک آخوند سیه‌فکر و متحجر که به قول زنده‌یاد بختیار اگر نقشة دنیا را جلویش می‌گذاشتید شمال و جنوب را نمی‌شناخت، به تصمیم‌گیری در مورد مسائل استراتژیک منطقه، نظام امنیتی کشور، مسائل فرهنگی، دانشگاه‌ها، طب، فیزیک، روانشناسی پرداخته و خصوصاً تکلیف شطرنج و تخته‌نرد و «اوراق گنجفه» و دیگر ابزار «لهو و لعب» را بخوبی روشن می‌کند.

در این معیاد پرشکوه است که شاهد حضور «پررنگ» جناب تاج‌زاده در رکاب دستگاه کودتا می‌شویم. این جوانک علاف که جز چند سال ولگردی در خارج از کشور و برگزاری نماز جماعت با دانشجویان ایرانی‌نمای ساکن کالیفرنیا هنر دیگری ندارد، در این معیاد پای در رکاب مرکب انقلاب گذاشته و نخستین «مسئولیت» انقلابی‌اش را به عنوان «مدیریت کل مطبوعات و نشریات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی» آغاز می‌کند! بله، اشتباهی در کار نیست. در کشوری که ادبیات کلاسیک آن همه ساله موضوع ده‌ها تز دکتری در مهم‌ترین دانشگاه‌های جهان می‌شود، در کشوری که حداقل به صورت ظاهری و صوری بیش از یکصد سال تجربة «مطبوعاتی» وجود دارد، و سال‌های سال دانشکده‌های ادبیات و حقوق در آن بر پا بوده و صدها فارغ‌التحصیل داشته‌اند، چه کسی می‌باید «مدیریت کل مطبوعات و نشریات وزارت فرهنگ» را در اختیار بگیرد؟ همین جوانک 23 ساله که آداب نمازجماعت، بمب‌گزاری، آدمکشی و تیغ‌کشی در کوچه و خیابان را خیلی خوب فراگرفته. البته از حق نگذریم، «مطبوعاتی» که توسط اوباش کودتا و آخوندها «مصادره» شده بود، همین «مدیریت کل» را هم لازم داشت. ولی اگر در و تخته به هم جور می‌آید، واقعیت را نمی‌توان انکار کرد. در کشور ایران مغلطه‌ای هولناک و پوپولیسم دست‌نشانده را «انقلاب» جا زده بودند؛ در نتیجه نه آن ورق‌پاره‌ها مطبوعات به حساب می‌آمدند، و نه این جوانک «مدیرکل»! این‌ها همگی تصاویری واژگونه بود که یک به یک در قشرها و طبقات متفاوت اجتماعی تزریق می‌‌شد، در صورتیکه واقعیات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور در مراحل دیگری رقم می‌خورد.

امروز کم نیستند جوانانی که به عملکرد این مهره‌های نشاندار غرب چشم امید بسته‌اند. و اگر این مطالب به رشتة تحریر کشیده می‌شود فقط برای آگاهی هم اینان است. افرادی از قماش تاج‌زاده، کودتاچیان 22 بهمن‌اند؛ هیچگونه مسئولیتی طی دوران حکومت‌ سرکوبگرشان قبول نکرده‌اند، و همچون میرحسین موسوی مسئولیت را به گردن این و آن می‌اندازند. تاج‌زاده که امروز به دلیل تغییرات «کلان استراتژیک» منطقه، پایگاه‌های اصلی کودتای 22 بهمن را در شرف فروپاشی می‌بیند و موضع سیاسی‌اش به خطر افتاده، در هیاهوی تبلیغاتی‌ای که رادیوهای غربی به راه انداخته‌اند تبدیل شده به «قهرمان» جنبش سبز! البته این نیز همان حکایت «مدیریت کلی» ایشان است. بیله دیگ، بیله چغندر! این «جنبش سبز» همین «قهرمان» را هم لازم دارد.

با این وجود شاهدیم که تلاش مذبوحانة این عامل شناخته شدة سازمان‌های تروریستی وابسته به «غرب» جهت توجیه مواضع سرکوبگرانة حکومت اسلامی همچنان ادامه پیدا کرده. این تحفه که مرتباً از زندان اوین به «مرخصی» فرستاده می‌شود، دست به «مقاله‌نویسی» هم زده. کسی نمی‌پرسد اگر تاج‌زادة مفلوک «مقاله‌نویس» بود چرا آنزمان که به قول خودشان «مدیر کل نشریات» شده بودند چیزی نمی‌نوشتند؟! در هر حال، مقالات ایشان حرف ندارد! تاج‌زاده در یکی از آخرین مقالات‌اش از «هوش سرشار» رهبر انقلاب نیز داد سخن داده:

«رهبر فقید انقلاب هوشیارترین سیاستمدار ایرانی حافظ مرز بین امور سیاسی و امور نظامی بود…»

البته مقصود ایشان از «رهبر انقلاب» همان خمینی جنایتکار و کودن است که «سخنرانی‌ها» و احکام فقاهتی «آبدار» وی را در مورد مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هنوز فراموش نکرده‌ایم: قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند؛ دانشگاه‌ها باید اسلامی باشد؛ حجاب از الزامات است؛ شطرنج حرام است؛ فلسفة یونانی به موقعش خوب است؛ و … و این «رهبر انقلاب» در ذهن علیل تاج‌زاده از جمله هوشیارترین سیاستمداران ایران بوده‌! واقعاً کشوری که خمینی هوشیارترین سیاستمدارش باشد آخر و عاقبتی بهتر از آنچه امروز می‌بینیم نصیب‌اش نخواهد شد. خوشحال باشیم که هنوز کار به طاعون و وبا و یا ایدز و نابودی کامل ملت ایران نرسیده.

باری تاج‌زادة مفلوک در به اصطلاح «مقالة» خود چنین القا می‌کند که این سیاستمدار «هوشیار» یعنی همان خمینی اجازه نمی‌داد نظامیان در امور سیاسی دخالت کنند! کسی نمی‌پرسد این خمینی باذکاوت که اجازه نمی‌داد نظامیان در امور دخالت کنند، حاکمیت را از دست چه کسانی دریافت کرده بود؟ اگر ارتش شاهنشاهی، ساواک آریامهری و شهربانی میرپنج حاکمیت را به این آدمخوار خرفت تحویل نداده بودند، حتماً امام سیزدهم با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کشور را اداره می‌کرد، چرا که جز اوباش و اراذل احدی با این «گلة وحش» همراه نبود. نمی‌باید فراموش کرد که معرفی «مردم» و «امت» به عنوان صاحبان «انقلاب اسلامی» شعار پوچ گفتمان کودتای 22 بهمن است؛ نه «مردمی» در کار بود، و نه امتی. آخوند بود‌ و ارتش شاهنشاهی و ساواک!

شاید هدف امثال تاج‌زاده از نگارش چنین مبهماتی این باشد که دست‌های توانمند «سازمان فلق» را با همان چند کلت زنگ زده به عنوان مسئولان مهم و سرنوشت‌ساز این‌ «انقلاب» معرفی نمایند و با پنهان داشتن اهرم‌های استعماری چنین وانمود کنند که این سازمان‌های «مردمی» بودند که جغد جمکران را بر «امت» حاکم کردند،‌ آنهم در مرزهای ابرقدرت شوروی آنزمان! به آقای تاج‌زاده باید بگوئیم، «خرخودتی»! با ورشکستگی دکان اسلام‌فروشی، دیری نخواهد گذشت که دکان «انقلاب فروشی» و این قماش «مقاله‌نویسی» نیز تعطیل شود؛ فکر دکان دیگری باشید!

اما مگر آقای تاج‌زاده از چنین دکان پر برکتی دست می‌شویند؟ هرگز! ایشان پس از اثبات «ذکاوت» و هوش سرشار روح‌الله خمینی،‌ برای رفع مسئولیت از حکومت اسلامی در زمینة رشد فاشیسم نیز پای به میدان فریب می‌گذارند و با وقاحتی که فقط از آخوند و بازاری می‌توان انتظار داشت می‌فرمایند، طی نخستین سال‌های «انقلاب» سرکوب احزاب مخالف در کار نبود و در ماه‌های نخست فضای کشور خیلی دمکراتیک بوده! خلاصه تاج‌زاده خیلی احساس دمکراسی داشته، ‌چرا که در ماه‌های کذا ساواکی‌ها برای دریافت حقوق معوقة خود تظاهرات می‌کردند:

«با توجه به عملكرد جمهوری اسلامی و مخالفانش در سال های ابتدایی، جفا به رهبری انقلاب می دانم که بگوییم وی از همان ابتدا آمده بود که همه احزاب مخالف را سرکوب کند. برعکس، فضای ماه های نخست انقلاب چنان دموکراتیک بود که حتی اعضای ساواک در مقابل نخست وزیری دست به تظاهرات زدند و حقوق معوقه خود را طلب کردند.»

البته ما هم تردیدی نداریم که اعضای ساواک می‌توانستند دست به تظاهرات بزنند، چرا که از خودتان بودند. ولی از همان روزهای نخست صحنه‌هائی را شاهد بودیم که با آنچه تاج‌زاده می‌گوید از زمین تا آسمان تفاوت داشت. ما لات و اوباشی را می‌دیدیم که مسلح به انواع سلاح‌های سرد و تحت حمایت نیروهای انتظامی «طاغوت» و اعضای کمیته‌های «انقلاب» به دفاتر رسانه‌هائی حمله می‌بردند که «جسارت» کرده و چند برگی، نه بر «خلاف» تبلیغات امام زمان که خارج از کنترل «کلان مطبوعات مصادره‌ای» منتشر کرده بودند. ما عملیات‌ حزب‌الله به سرکردگی «برادر» هادی غفاری را شاهد بودیم. اینان فقط چند روز پس از «پیروزی» انقلاب اسلامی با چوب و چماق به مرکز زنان جبهة ملی حمله برده همه را به باد کتک گرفتند؛ ما تهاجم وحشیانه به گردهمائی طرفداران «جبهة دمکراتیک ملی» را در برابر دانشگاه تهران دیدیم؛ وحشیگری‌ای که در تصور هم نمی‌گنجید؛ ما روز 8 مارس 1979، شاهد سرکوب زنان ایران در میدان شهیاد بودیم، ‌ و هزاران نمونة دیگر از سرکوب را به چشم دیدیم! حملة گروه‌های سازمان‌یافته‌ را به تشکل‌هائی دیدیم که نمی‌توانستند هیچ ارتباطی با تحرکات نظامی و براندازانه داشته باشند؛ اصولاً برنامة کودتا از ابتدا چنین شکل گرفته بود که به تشکل‌هائی حمله‌ور شوند که نمی‌توان آن‌ها را برانداز توصیف کرد. و اینهم دلیل داشت، هر چند در این مختصر از توضیح در بارة آن خود را معاف می‌کنیم.

در عمل، آقای تاج‌زاده درست می‌گویند، ولی از آنجا که «توله ‌بازاری» هستند، مسئله را واژگونه نموده‌اند تا مخاطب را حسابی گیج کنند. باشد که به عادت ابوی جیب مشتری را هم بزنند. اما زمانیکه تشکل‌های غیرمسلح، مسالمت‌جو و «مدنی»، از جمله مراکز فعالیت زنان جبهه‌ملی، دفاتر روزنامه‌ها و کتابفروشی‌ها اینچنین مورد تهاجم قرار می‌گیرد و غارت می‌شود «صورت مسئله» برای همه مشخص خواهد شد؛ این از بدیهیات است. «پیام» کودتای 22 بهمن که در قالب «حکومت اسلامی» بروز کرده بود، از همان نخستین روزها روشن بود و هیچ ابهامی در آن نمی‌دیدیم: یا حمله می‌کنید و این کودتا با تکیه بر حمایت خارجی و ساواک و ارتش خودفروختة شاهنشاهی نابودتان می‌کند، یا ما حمله می‌کنیم و نسل‌تان را از روی زمین برمی‌داریم! این همان «پیامی» است که حضور کریم سنجابی،‌ رهبر جبهة ملی در کابینة دولت موقت را به فقط به چند هفته محدود کرد. و حتی فروهر که خود از راستگرایان تندرو به شمار می‌رفت فقط چند روز توانست با جوی که امثال آقای تاج‌زاده و دوستان‌شان بر کشور حاکم کرده بودند در جایگاه بی‌اهمیت «وزارت کار» دوام بیاورد. اما تاج‌زاده با واقعیت بیگانه است. این‌فرد بیشرمانه ادعا می‌کند که تهاجم حکومت به مخالفان «واکنشی»‌ بود به عملکرد اینان؛ به عبارت دیگر تاج‌زاده مخالفان را به خشونت متهم کرده:

«در واقع این خود گروه‌ها بودند که در ابتدای انقلاب یا دست به اسلحه بردند[…]»

بله، همانطور که می‌بینیم ما ملت به این «توله بازاری» یک چیزی هم بدهکار شده‌ایم. بر اساس ترهات ایشان، گروه‌های سیاسی حملة مسلحانه به حکومت اسلامی را آغاز کردند، در نتیجه حکومت اسلامی مجبور شد برای حفظ آخوند و پاسدار و چادرسیاه و خصوصاً «نبرد با آمریکا» استبداد سیاه آخوندی به راه اندازد! اینگونه است که صورت مسئله بکلی عوض می‌شود. اینجا آقای تاج‌زاده با آن سوابق «درخشان » مقصر نیستند، تقصیر از دیگران است. واقعاً باید به حزب توده که تحریفات خواندنی تاج‌زاده را تحت عنوان «مقابل تحریف واقعیات دهة اول ج. اسلامی بایستیم!» زینت‌بخش سایت خود کرده از صمیم قلب «تبریک» گفت. بله، حزب توده گل بود به درخت عرعر نیز آراسته شد!

در کمال تأسف در این زمان محدود امکان ارائة تحلیل‌های گسترده‌تر از «مقالات» و جفنگیات تاج‌زاده را نداریم. ولی ایشان نیز همچون دیگر «دکان‌های» رو به تعطیل سازمان سیا در ایران، به دست و پا افتاده‌اند تا موجودیت سیاسی و نظامی‌شان را از گزند «تحولات اجتناب‌ناپذیر» محفوظ دارند. تحولاتی که اگر با فروپاشی نطفة استعماری «خط امام» آغاز شده، مسلماً و بدون تردید پشت در «حکومت اسلامی» و توهمات اصلی و پایه‌ای آن که همان برقراری تحجر اجتماعی از نوع «صدر اسلام» باشد، متوقف نخواهد ماند. امثال تاج‌زاده و حزب توده باید بدانند که ملت ایران دیگر حاضر نیست توضیحات و تفسیرات «خررنگ‌کن» اینان از قماش «اسلام خوب»، «امام هوشیار» و نظام «ضدامپریالیستی» آخوندهای قم و کاشان را به گوش گیرد. و در این برهه،‌ سایت‌هائی که اقدام به انتشار چنین مزخرفاتی می‌کنند بهتر است بدانند که با اینکار فقط به اعتبار خود لطمه خواهند زد؛ اینهمه اگر هنوز برای‌شان اعتباری باقی مانده باشد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید14اکتبر2010

lsuper.info
jsuper.info
chromeview.info
jumboview.info
qtext.info
ysuper.info
ejump.info
htext.info
vjump.info
otext.info
bjump.info
ujump.info
ljump.info
fripped.com
wjump.info
ztext.info
xtext.info
serverproxyonline.com
rtext.info
nhop.info
bsuper.info
rjump.info
mjump.info
atext.info
djump.info
uhop.info
phop.info
pointcard.info
rsuper.info
psuper.info
meinproxy.com
tsuper.info
btext.info
ojump.info
anonymita.com
hsuper.info
fjump.info
fsuper.info
pjump.info
gjump.info
tjump.info
bypassschoolfilters.info
njump.info
wsuper.info
buzzview.info
fuzznuts.com
itago.us
ksuper.info
blockgone.com
mhop.info

الف.گاف!

 

امروز به بررسی پدیده‌ای می‌پردازیم که در گفتمان مخالف‌نمایان حکومت اسلامی «جنبش سبز» نام گرفته. ولی برای ایجاد فضای مناسب جهت این «بحث ‌و بررسی» نخست می‌باید واژة «مخالف‌نما» را نیز تعریف کرد. در مطلب ما هر کجا به «مخالف‌نما» اشاره می‌شود، مقصود فرد یا افرادی است که علیرغم ارتباط ساختاری و اندام‌وار با ایدة پایه‌ای «حکومت اسلامی»،‌ امروز سعی دارند این ارتباط را به طور کلی در پردة ابهام فروافکنند. به عبارت ساده‌تر، مخالف نمایان نه ارتباط خود را با ایدة پایه‌ای «حکومت اسلامی» در مفهوم جاری و تاریخی‌اش تأئید می‌کنند، و نه حاضرند این ارتباط و انتظارات و الهامات را به طور کلی و از پایه و اساس نفی کنند. خلاصه بگوئیم، موضع اینان در ارتباط با ایدة «حکومت اسلامی» در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده. برای اغلب «مخالف‌نمایان»، موضع‌گیری در اینمورد بستگی تام به این امر دارد که محافل حاکم در سطح جهان چه «مسیری» در برابرشان قرار ‌دهند.

رفتار «مخالف‌نمایان» البته در ظاهر به معشوقه‌ای می‌ماند که در قبول و یا رد ارتباط با «معشوق» بی‌وفا مردد و دو دل‌ باقی مانده. معشوقه‌ای که از یکسو، مزة خاطرات «خوش» و ارتباطات «دل‌انگیز» گذشته زیر دندان‌اش مانده، و یاد دوران «دلدادگی‌ها» قلب‌اش‌ را به طپش می‌اندازد؛ ندائی به او «امید» می‌دهد که بازیافت هیجانات و شوروشر، به سیاق روزهای نخستین هنوز هم می‌تواند میسر باشد! و از سوی دیگر، به دلیل بی‌وفائی معبود به این صرافت افتاده‌ که مسیر او دیگر از راه دلدار جدا شده. این «جدائی» است که «مخالف‌نما» همه روزه می‌باید به صورتی دردناک آنرا هضم نموده و در کلام و رفتار خود به تلخی از آن یاد کند.

با این وجود، همانطور که گفتیم رفتار «مخالف‌نما» فقط در ظاهر چنین می‌نماید، چرا که اگر پای در میدان «سیاست» می‌گذاریم بهتر است نمونة «عاشق» و معشوق را رها کنیم. ‌«سیاست»، عرصة واقعیات است؛ و اگر «عاشق» با مسائل اطراف به صورت احساسی برخورد می‌کند، سیاست‌باز، خصوصاً آندسته که از سال‌ها پیش و حتی از عنفوان جوانی، پای در میدان همگامی با الزامات «محافل» گذاشته‌، برخوردش فقط از روی «حساب‌گری» خواهد بود! تنها منطق حاکم بر رفتار و کردار این قماش «افراد سیاسی»، همان حسابگری است و بس!

«مخالف‌نما» که در اینجا تشریح می‌کنیم، منطقاً از جمله کسانی‌ است که طی سالیان دراز در خدمت‌ هواداران تند و آتشین‌مزاج «ایدة» پایه‌ای حکومت اسلامی بوده‌؛ برای «امام» جان‌فشانی‌ها ‌کرده، در مسیر عروج استبداد دینی و آخوندی هر آنچه از دستش برآمده انجام داده، و حتی از ریختن خون هم‌میهنان‌اش نیز ابائی نداشته. ولی باز هم بگوئیم، این «عملیات» نیز همچون موضع‌گیری‌های «احساسی» کنونی مخالف‌نما، فقط می‌باید بازتابی از اصل پایه‌ای و اساسی «حسابگری‌های‌» او تحلیل شود! به عبارت دیگر، این فرد روز و روزگاری در برابر یک دوراهی قرار گرفته: خدمت به یک حکومت مستبد، سرکوبگر و چپاولگر، یا پشت کردن به مناصب و مزایا و رد همکاری با چنین حکومتی. مخالف‌نما بجای قبول فقر، بیکاری، انزوا، غربت و مصائب دیگر مسیر همکاری با رژیم را انتخاب کرده. آن روزها که حمایت محافل سرمایه‌داری جهانی از آخوندیسم در ایران از انسجامی فراگیر برخوردار بود «مخالف‌نما» انتخاب‌‌اش را کرد. بی‌پرده بگوئیم، این «انتخاب» همکاری و همیاری با آدمکشان بوده.

اگر امروز «مخالف‌نما» قصد آن دارد که ویراستی متفاوت از شخص خود، عملکردهای‌اش و اهداف استبداد دینی ارائه دهد، فقط به این دلیل است که حکومت اسلامی در ویراست «کهن» دیگر آنقدرها مورد توجه و اقبال محافل حاکم نیست. مسائل جهانی تغییر کرده، و این جماعت نیز همچون آفتاب‌پرست‌های بدهیبتی که بر سینة صخره‌ها در دامنة زاگرس چسبیده‌اند، در هماهنگی با این تغییرات مرتباً رنگ عوض می‌کنند.

پس از ارائة این تصویر شتابزده از آنچه «مخالف‌نما» می‌خوانیم، فرصتی خواهیم داشت تا نگاهی به جریان غوغاطلب «سبز» بیاندازیم. دست تقدیر چنان کرد که این جریان تبدیل به یکی از شاهراه‌هائی شود که در مسیر آن «مخالف‌نمایان» در داخل و خارج از کشور اهداف و نمایشات و نظریات انحرافی و توجیه‌گرانة خود را در دکه‌های متفاوت به معرض فروش بگذارند. «شاهراهی» که توسط شبکة سراسری تبلیغاتی سرمایه‌داری غرب به چند دلیل افتتاح شد. پیش از ادامة مطلب «دلائل» فوق را به صورتی فشرده مورد بررسی قرار می‌دهیم.

دلیل نخست این است که غرب در چارچوب نیازهای استراتژیک خود حاضر به قبول عقب‌نشینی از ایدة پایه‌ای «حکومت اسلامی»، در ایران و به طور کلی در مرزهای جنوبی روسیة فعلی نیست. این مسئلة در کمال تأسف ریشه‌ای بسیار عمیق دارد و به سادگی نمی‌توان از کنار آن گذشت. به طور مثال، در ادامة همین استراتژی است که در ترکیه شاهد قدرت‌گیری روزافزون ‌ «گرگ‌های خاکستری» هستیم. این به اصطلاح «گرگ‌ها» که در واقع سگ‌های نانخور و دست‌آموز آمریکا هستند، همزادان «جاویدشاهی‌های» کودتای 28 مرداد، و یا «حزب‌اللهی‌ها» در کودتای 22 بهمن می‌باید تلقی شوند؛ نمایندگان رسمی سیاستگزاری غرب در معابر عمومی. وظیفة اصلی این گروه‌ها ایجاد وحشت و گسترش دامنة ناامنی نزد افراد و گروه‌هائی است که با ایدة پایه‌ای حکومت «آخوند»، چه در عمل و چه در تئوری و چه در ساختارهای هنری و ادبی و فلسفی در تضاد قرار می‌گیرند. از طریق فعالیت‌های سازندة این «گرگ‌ها» مخالفان «ایدئولوژی‌» ساخته و پرداختة پنتاگون باید بدانند که حتی به دلیل نگارش یک کتاب و نمایشنامه نیز می‌توانند جان ببازند. به این ترتیب است که غرب وزنة «عملیاتی» اوباش و اراذلی را که «گرگ‌های خاکستری» نام گرفته‌اند بر فضای اجتماعی و فرهنگی ترکیه هر لحظه سنگین‌ و سنگین‌تر می‌کند! در عمل، در جامعة «نیمه‌آزاد» ترکیة فعلی، این «گرگ‌ها» به عنوان عوامل یک «خودسانسوری» گسترده و چند لایه پای به میدان گذارده‌اند. بدیهی است که اگر نیازهای استراتژیک غرب ایجاب کند، همین «گرگ‌ها» به تدریج نظام حاکم را به سوی یک فاشیسم مذهبی تمام عیار سوق خواهند داد.

قصد ما از اشاره به عملیات «گرگ‌های خاکستری» در ترکیه،‌ در واقع قرار دادن خوانندگان ایرانی در میدان مناسب سیاسی است. چرا که از نظر تاریخی، آندسته از خوانندگان که دوران اوج‌گیری «اسلامی‌ات‌» در حکومت آخوندی فعلی را تجربه کرده‌اند بخوبی به یاد دارند که فضای اجتماعی چگونه «گام به گام» توسط آخوندیسم مسخر شد، و نهایت امر کار بجائی رسید که همچون دوران رستاخیز آریامهری، حکومت تلویحاً اعلام داشت، «هر که با ما نیست، یا جای‌اش در زندان است، یا از کشور می‌رود!» البته این گنده‌گوئی‌ها اگر از حلقوم آخوندهای مفلوک بیرون آمد، این محافل استعمار غرب بودند که چنین شهامتی به لات‌ولوت‌های جمکران اعطا کرده بودند. این استعمار است که در برابر صاحبان اصلی این سرزمین، یعنی ایرانیان از بلندگوهای‌اش چنین پیام‌های موهنی صادر می‌کند.

می‌بینیم که این «پیام» در تمامی سرزمین‌های مسلمان‌نشین، خصوصاً مناطقی که توسط ارتش ایالات متحد اشغال شده‌ مرتباً به گوش می‌رسد. امروز ارتباط ارتش‌های اشغالگر افغانستان و پاکستان با آدمکشان طالبان و هنگ‌های «عرب» دیگر کاملاً علنی شده. آقای کرزای، رئیس دولت دست‌نشاندة کابل تحت نظارت و مسلماً به فرمان اشغالگران غربی با طالبان مذاکره می‌کند و این مطالب رسماً در رسانه‌ها نیز انعکاس می‌یابد. شاید بهتر است یادآوری کنیم که این‌ها همان «طالبان» هستند، که در ظاهر امر ارتش‌های غرب برای نابود کردن‌شان به افغانستان لشکرکشی کردند و امروز «طرف مذاکره» از آب درآمده‌اند!

ولی بهره‌برداری از دین‌خوئی و اسلامگرائی در سرزمین‌های واقع در جنوب غربی روسیه جهت اعمال فشار بر مسکو، تنها دلیل دلبستگی غربی‌ها به حکومت‌های اسلامی محلی نیست. یکی دیگر از دلائل مهم دلبستگی غرب به این نوع حکومت‌ها را می‌باید در کاربردی جستجو کرد که استعمار غرب از تاریخچة پربار خود در این مناطق صورت می‌دهد. از حدود 150 سال پیش، شبکه‌ای «سیاسی ـ دینی» توسط امپراتوری بریتانیا در مناطق مسلمان‌نشین خاورمیانه و آسیای مرکزی پایه‌ریزی شده و طی اینمدت، تمامی ساختارهای حقوقی، فقهی، تشکیلاتی و حتی شبکة مساجد و «قبور» که شامل مدفن ائمه و شخصیت‌های مذهبی و حتی امامزاده‌های بی‌نام‌ونشان می‌شود، از طریق عوامل انگلستان به نحوی از انحاء به زنجیره‌ای واحد متصل شده‌اند‌. استعمار غرب هر لحظه که نیاز داشته باشد، نه فقط برای اعمال فشار بر مسکو که صرفاً جهت کنترل تحولات اجتماعی در این مناطق می‌تواند از این شبکه جهت پیشبرد منافع خود بهره‌برداری نماید. در صورت فروپاشی حکومت‌های اسلامی، و برقراری حکومت‌های لائیک اعمال چنین سیاستی برای لندن و واشنگتن غیرممکن خواهد بود.

به طور مثال، شاهد بودیم که تحت عنوان «مخالفت» با سلمان رشدی و جهت دامن زدن به آتش تحجر وتعصب دینی، ‌ چگونه در شهرهای پاکستان به ناگاه میلیون‌ها نفر با سپرهای «سبز» به میدان آمده خواهان اعمال «مجازات مرگ» بر نویسندة «کافر» شدند! این جمعیت متشکل از اوباش شهری، مسلماً رمان‌های «سنگین و ثقیل» از قبیل «آیات شیطانی» را نمی‌خواند، و از منظر درک و شناخت ادبی نیز در مرحلة تجزیه و تحلیل یک «رمان» قرار نگرفته؛ مسئلة اصلی کاربرد ابزاری از تعصبات بود. ولی در یک حکومت قانونی، و تحت نظارت یک دستگاه حاکمه که به آزادی بیان و قلم نویسندگان و شاعران تعهد قانونی و حقوقی داده باشد، دست استعمار جهت دامن زدن به چنین آتش‌هائی باز نیست، و نمی‌تواند اوباش را جهت «کنترل» فضای اجتماعی به خیابان‌ها بکشاند. دلائل دیگری نیز جهت ادامة حمایت غرب از «اسلام‌گرائی» در منطقة آسیای مرکزی و خاورمیانه قابل ارائه است، ولی جهت پرهیز از اطالة کلام به همین دو مورد اکتفا کرده، و می‌پردازیم به موضوع اصلی این وبلاگ یعنی آیندة «جنبش سبز».

بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که آشوب‌های پس از «انتخابات» تلاشی بود مذبوحانه از جانب محافل استعماری جهت ایجاد «تقدس دوباره» برای حکومت اسلامی. دیدیم که این تلاش مزورانه به دلیل آگاهی‌های عمومی در ایران و عدم همکاری قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای چگونه با شکست مفتضحانه روبرو شد. اینکه اگر میرحسین موسوی به ریاست جمهوری برگزیده می‌شد چه «حوادثی» می‌توانست در کشور به وقوع بپیوندد، موضوع بحث امروز ما نیست؛ مسلماً در صورت «پیروزی» این فرد بازگشت به دوران بلبشوی «سیدخندان» شیاد دور از انتظار نمی‌توانست باشد. ولی ما بارها و بارها از هم‌میهنان درخواست کردیم که در تظاهرات طرفداران موسوی شرکت نکنند، و در صورت شرکت از تکرار شعارهای تقدس‌گستر حکومت اسلامی پرهیز نمایند و این درخواست دلیل داشت.

«تلفیق» یک جنبش طرفدار قانونی‌ات و دمکراسی،‌ با شعارهای یک حکومت فاشیست و سرکوبگر مسلماً راه به گسترش دمکراسی در کشور نخواهد گشود. چنین عملکردی فقط یک نتیجه دارد: تزریق نیروی بر‌آمده از تحرک «نوین» ملت ایران در رگ‌های حاکمیتی که در قدرت است و از عمر «نکبت‌بارش» بیش از سه دهه می‌گذرد. این عملیات در ویراستی که توسط عوامل استعمار ارائه شد، می‌بایست به «بازیافت» مشروعیت عمومی و توده‌ای برای همین حکومت می‌انجامید، و این مسئله در شرایطی که نیات و اهداف واقعی، و نه ادعائی نامزدهای انتخاباتی، در هاله‌ای از ابهام فروافتاده فقط راندن توده‌ها به سوی چاه است. در مطلبی جداگانه از شعارهائی که در هیاهوی «سبز» بر زبان رانده می‌شد سخن به میان آورده‌ و گفتیم که یک تحرک و جنبش سیاسی الزاماً می‌باید «گفتمان» و زبانی از آن خود ایجاد کند.

سر دادن فریاد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در شرایط بحران‌سازی‌های 23 خرداد 1388 از طرف گروه‌های سازمان داده شده، دقیقاً به این می‌مانست که در دوران سلطنت جماعتی تحت عنوان مبارزه با «دولت هویدا» در خیابان‌ها شعار «جاوید شاه» داده و شب‌ها هم روی پشت‌بام‌ها شعار «رضا، رضا، شاهرضا» و «خدا، شاه، میهن» سر دهند! خلاصه بگوئیم، اگر چنین عملیاتی منجر به تضعیف موضع سلطنت پهلوی می‌شد، شعارهائی هم که در روزهای بحران‌سازی «انتخابات» آخوندها بر زبان‌ها جاری شد، می‌توانست حکومت اسلامی را متزلزل کند! در این میعاد است که نقش همان «مخالف‌نماها» بیش از پیش آشکار می‌شود. مخالف‌نمایان تحت عنوان «جلوگیری از ساختارشکنی» ـ این عبارت که از زبان بسیاری از دست‌اندرکاران جنبش سبز مرتباً شنیده ‌شد، طی این بحران اصولاً معنا و مفهوم واقعی نیز به دست نداد ـ شعارهای حکومت اسلامی را به عنوان خواست‌های اساسی و پایه‌ای ملت ایران به قول زنده‌یاد هدایت «توی لپ ملت شکستند!» و در بوق رسانه‌های غربی گذاشتند.

ولی عقب‌نشینی قدرت‌های استعماری غرب که به دلیل عدم همکاری منطقه‌ای، و خصوصاً هشیاری ملت ایران به وقوع پیوست «جنبش سبز» را نیز به طور کلی از مسیرهای پیش‌بینی شده منحرف کرد. آن‌ها که با شعار «اسلام، اسلام» پای پیش گذاشتند امروز به صراحت فهمیده‌اند که اسلام‌بازی و دکان «تقدس‌فروشی» دیگر عایدی زیادی نخواهد داشت، به همین دلیل به صورت «زیرجلکی» و ک…ن‌خیزک به جانب شعارهای لائیک منحرف می‌شوند. شهران طبری، یکی از کارکنان رادیوفردا، در مصاحبه‌ای که در تاریخ 13 مهرماه سالجاری با «الف. گاف»، یکی از سخنگویان فرامرزی حکومت اسلامی صورت داده برنامة خود را با طرح یک پرسش مزورانه آغاز می‌کند، تا به مخاطب چنین القاء کند که آشوب‌های خردادماه 1388 در ترادف با جنبش‌ مشروطه بوده:

«آيا اين جنبش [سبز] نيز مانند ديگر تلاش‌ها و جنبش‌هاى يك قرن اخير مردم ايران به خاموشى مى‌گرايد؟»

جهت بررسی ابعاد این «تبلیغات مزورانه» نیازی به شناخت گسترده ‌از شیوه‌های تبلیغاتی استعماری نیست!‌ کارمند «رادیوفردا»، به صراحت، حتی پیش از آنکه سخنان فرد مورد مصاحبه را هم پخش کند نتیجه‌گیری تاریخی، اجتماعی و سیاسی خود را به مخاطب «حقنه» کرده! نتیجه‌ای که در کمال تأسف هیچ ارتباطی با ماهیت واقعی این «هیاهو» و اهداف اساسی و پایه‌ای‌اش ندارد. این اهداف که از طرف پایتخت‌های بزرگ غرب دنبال می‌شد همان تحکیم دوبارة موضع حکومت آخوند و تحمیل «اسلام‌باوری» بر ملت ایران بود. خوانندة این مطلب با مقدمة‌ کارمند رادیوفردا «موظف» است بین هیاهوسالاری‌های میرحسین موسوی، باند «بهزاد نبوی» و سیدشیاد اردکان، ترادفی «طبیعی» با مبارزات ملت ایران طی سدة گذشته جهت دست‌یابی به حکومت قانون برقرار سازد! این عمل بیشرمانه فقط نشاندهندة ابعاد توطئه‌ای است که توسط محافل استعماری بر علیه ملت ایران به پیش رانده شده. ولی گویا کارمند رادیوفردا خود را برای پاسخگوئی به «اعتراض» ما از پیش آماده کرده باشد، چرا که در ادامة مطلب می‌افزاید:

«آيا ساخت و بافت اين جنبش توانائى در برگرفتن خواست‌هاى متفاوت و كثرت‌گراى مردم ايران را دارد؟»

نمی‌دانستیم در قلب «قانون بی‌اساس» جمکران و نظارت استصوابی، و در انتخاباتی که تحت نظارت شورای نگهبان و به تأئید شاخک‌های اطلاعاتی سپاه پاسداران صورت می‌گیرد، قرار بوده «خواست‌های متفاوت و کثرت‌گرای مردم ایران» نیز مد نظر باشد! برای اختراع چنین ارتباط «میمونی» می‌باید به آقای «طبری» تبریک گفت! ایشان از قضای روزگار با یک «طبری» دیگر که او نیز سوار بر کشتی شکسته حکومت اسلامی سال‌ها برای آخوند «پارو» می‌زد تشابه اسمی دارند. ولی برداشت منطقی حکم می‌کند که تأکید بر «برآوردن» خواست‌های متفاوت و کثرت‌گرای مردم ایران طی یک «انتخابات نمایشی» در فاشیسم اسلامی، نمی‌باید جدی تلقی شود. این «تأکیدات» یک شوخی خنده‌آور هم نیست؛ اهانتی است مستقیم به ملت ایران.

ولی نمی‌باید تعجب کرد، آقای طبری فقط اوامر را دنبال می‌کنند. اما همانطور که پیشتر نیز گفتیم آمریکا مشکل می‌تواند با این ترفندها باد در بادبان فاشیسم دینی بیاندازد، در نتیجه تغییر مسیر از «رادیوفردا»، شاخک سازمان سیا شروع شده. آقای «الف.گاف» در جواب به سئوالی که آیندة «هیاهوی سبز» را مطرح می‌کند، چنین می‌گویند:

«ما تجربة جنبش دموكراسى‌خواهى ايرانيان [را] كه از مشروطه شروع شده تا به امروز، [و] انقلاب مشروطيت، حوادث دوران مصدق، حوادث سال 1342، انقلاب 57، جنبش اصلاح طلبى و جنبش سبز نمودها و تجلى‌هاى بيرونى آن [بوده‌اند می‌دانیم و] جنبش اصلى دموكراسى خواهى مردم ايران […] هميشه امتداد داشته.»

خیلی جالب است! آقای «الف. گاف»،‌ که سال‌های سال در خدمت حکومت اسلامی و جنفگیات حوزه و بازار جانفشانی‌ها کرده، قلم‌فرسائی فرموده‌اند و امروز توسط محافل اجنبی همه روزه «جایزه باران»‌ می‌شوند، بجای بازی کردن در میدان «مأنوس» حکومت اسلامی، و توجیه مواضع «انقلابی‌شان» یک «برداشت» ویژه از «هیاهوی» سبز ارائه داده‌اند! ایشان در واقع گلیم را از زیر پای مخالفان حکومت اسلامی کشیده، به زیر کپل مبارک و مقدس خودشان می‌اندازند! تو گوئی ایشان از روز نخست فقط یک دلنگرانی داشته‌اند و ‌آنهم، در زبان لات‌های فرهیختة حکومت اسلامی «دمکراسی‌خواهی» بوده!

البته در توصیف سیر تحولات «انقلابی» مد نظر ایشان، مخاطب به طور مثال درمی‌یابد که انقلاب مشروطیت که به 14 سال نبرد خونین در خطة آذربایجان منجر شد، با هیاهوی یک روزة یک آخوند مفتخور و واپس‌مانده‌ به نام روح‌الله خمینی که فقط جهت جلوگیری از نامزدی زنان در انتخابات مجلس اعلام «جهاد» داده بود، یکسان است و می‌باید در ترازوی تاریخی «واحدی» مورد بررسی قرار ‌گیرد. در همین راستا نیز مسلماً حامیان و سرداران نهضت مشروطیت از قبیل ستارخان و باقرخان در کنار چاقوکشان بازار از قماش «رضائی‌ها» خواهند نشست. ما که این «تحلیل تاریخی» را درست درک نمی‌کنیم، آنان که «درک» کرده‌اند لطف کرده برای‌مان توضیح دهند.

باری «الف. گاف» که همچون تمامی نوچه‌های عموسام تمامیت‌خواه هم تشریف دارند، پس از اینکه گلیم را از زیر پای سرداران مشروطیت کشیده و زیر کپل خودشان انداختند، به سراغ امثال نویسندة این وبلاگ هم آمده، با دقت فراوان گلیم ما را هم از زیر پای‌مان می‌کشد و در کمال وقاحت ادعا می‌کند:

«وقتى چهره‌هاى شاخص جنبش از اين صحبت مى‌كنند كه جنبش خودى و غيرخودى ندارد و جنبش، مرزهاى عقيدتى و ايدئولوژيك، جنسيتى و قوميتى را در نورديده، در واقعيت خودش را [در رفتار این شخصیت‌ها] نشان بدهد.»

بله، همین مانده بود که اوباش زن‌ستیز، زن‌نمایان چادرسیاه، آخوندهای آدمخوار، آدمکشان سپاه پاسداران و لات‌ولوت‌های بازار و بسیج و موتورسوارهای حکومت اسلامی به قول ایشان «مرزهاى عقيدتى و ايدئولوژيك، جنسيتى و قوميتى را» درنوردند! بسیار خوب،‌ حال یک سئوال پیش می‌آید: اگر چنین «چهره‌های شاخصی» در حکومت اسلامی وجود داشته،‌ اینان‌ چطور حاضر شدند که بیش از سه دهه با مشتی افراد که دقیقاً در مسیر مخالف فعالیت می‌کردند همکاری و همیاری نزدیک و «مخلصانه» هم داشته باشند؟ آیا انتظار «الف. گاف» از آنچه «شخصیت‌های شاخص» معرفی می‌کند منطقی است؟ ایشان در جای دیگری خود را حامی تشکیل «میز مخالفان» خوانده‌اند!

باید نخست پرسید سرکار خودتان را «مخالف‌» می‌شمارید؟ اگر مخالف هستید با چه پدیده‌ای مخالفت می‌کنید؟ «الف. گاف» که تا پیش از مرگ آخوند منتظری بدون اجازة ایشان آب هم به دهان مبارک نمی‌گذاشت، با چه بخش از حکومت اسلامی مخالف است که اینک خواهان تشکیل «میز مخالفان» می‌شود؟ مگر منتظری منفور رئیس مجلس خبرگان جهت تنظیم این «قانون اساسی» بی‌پایه و اساس نبود؟ چرا آنروزها صدای‌اش در نیامد و نگفت که این یک استبداد «غیرقانونی» است که مشتی خودفروخته از قماش بازرگان، بهشتی، بنی‌صدر و … می‌خواهند آن را به عنوان «قانون» به ملت ایران تحمیل کنند؟ حال در اطراف «میز مخالفان» پیشنهادی «الف. گاف» چه افرادی می‌باید بنشینند؟ نمایندگان اقشار و چهره‌های ملی:

«[…] نمايندگان اقشار مختلف اجتماعى، از جنبش دانشجوئى، از جنبش زنان، از جنبش معلمان، از جنبش كارگرى، و از چهره‌هاى ملى …»

بله، ایشان پس از آنکه از استقرار حکومت « ‌ زود، سریع، فوری» موسوی دجال و «برادران» مأنوس‌شان ناامید شدند، کمر «همت» بسته و مطالباتی را که سال‌های سال است طرفداران دمکراسی مطرح کرده‌ و درآن خواستار حضور قشرهای متفاوت اجتماعی،‌ اتحادیه‌های کارگری، انجمن‌های صنفی و حرفه‌ای در گفتگوی دمکراتیک جامعه شده‌اند، از نوشته‌های اینان «استخراج» نموده به عنوان «مطالبات جنبش سبز» روی خطوط رادیوفردا می‌گذارند! همان رادیوئی که سایة دمکراسی سیاسی در ایران را با گلوله می‌زند. بی‌دلیل نیست که روان‌شناسان می‌گویند انسان به هر رفتار ناشایستی خو می‌گیرد، حتی به دزدی! بله «الف.‌گاف» و شرکاء که عمری با نسخه‌برداری از «این‌وروآن‌ور» خود را نویسنده و تحلیل‌گر و سخندان جا زده‌اند، امروز نعلین بوگندوی آخوند متعفن را رها کرده، کارشان روی خطوط اینترنت به دزدی از ایده‌های افرادی رسیده که ده‌ها هزار نسخه از مطالب‌شان از دیرباز در دسترس همگان بوده.

البته نویسندة این وبلاگ از همان روزهای نخست به دلیل عدم حضور تشکل‌های صنفی و اتحادیه‌های کارگری در کنار «انتخابات» جمکرانی‌ها، شرکت در این نمایش مسخره و ضدایرانی را محکوم کرده بود. تمامی مطالب ما نیز در اختیار همگان قرار دارد، حرف‌های‌مان هم اصلاً «تازگی» ندارد، ولی شنیدن حرف‌های ما از زبان «الف.‌گاف» خیلی خیلی تازگی دارد! واقعیت این است که «الف. گاف» با سرقت سخنان ما در عمل با «شخصیت‌های شاخص» جنبش سبز خداحافظی کرده. ایشان بخوبی دریافته‌اند، یا بهتر بگوئیم به گوش‌شان «رسانده‌اند» که قضیه گندش در آمده و بهتر است «سکان» را به سوی دیگر بپیچانی! به همین دلیل نیز شاخک سازمان سیا با این «نخبة» صحنه‌‌گردانی مصاحبة اختصاصی ترتیب داده. ولی جالب‌ترین مسئله اینجاست که مصاحبة کذا «اهدافی» جز آنچه آقای «الف. گاف» ادعا دارند دنبال می‌کند. چرا که در ادامة سخن، مطالبات سلطنت‌طلب‌های مک‌کارتیست که خواهان «راه خروج» برای سپاه پاسداران و چاقوکشان حکومت اسلامی هستند از زبان ایشان به گوش می‌رسد. بله، «الف. گاف» رسماً از گفتگو با اوباش حکومت اسلامی برای‌مان قصه می‌گوید:

«وقتى شما اين گفت و گو را در بياندازيد، […] اعتمادسازى مى‌كند. افراد را به هم نزديك مى‌كند. اميدسازى مى‌كند. […] آكتور سياسى درست مى‌كند.»

نمی‌دانستیم از گفتگوی اوباش درونمرزی با انواع برونمرزی «آکتور سیاسی» متولد می‌شود! باری «الف. گاف» نمی‌گوید که این به قولی «گفتگو»، ‌آنهم با یک رژیم حاکم سیاسی چه نتایج مستقیم و غیرمستقیمی می‌تواند داشته باشد. چرا که اگر رژیم در قدرت باشد، گفتگو را به نفع خود مصادره خواهد کرد، و اگر در موضع ضعف قرار گیرد، همانطور که تجربة کودتای 22 بهمن 57 نشان داد، امثال همین «الف‌. گاف» از گفتگو با رژیم روی برگردانده، با فریاد و عربده در خیابان خواستار سرنگونی‌اش می‌شوند. خلاصة کلام آنچه ایشان «پیشنهاد» می‌کنند جز «حرافی» نیست، مگر آنکه دستگاه استعمار غرب این تغییرات «صوری» در امور حکومت اسلامی را مد نظر داشته، و در این راستا دست «الف. گاف» و امثال ایشان را جهت صحنه‌گردانی و گربه‌رقصانی باز گذاشته باشد. به استنباط ما آکروباسی «محیرالعقول» این «نوچه‌آخوند» فقط نشان می‌دهد که چنین تصمیماتی گرفته شده، هر چند شانس زیادی برای «پیروزی‌شان» نمی‌بینیم.

ما بر این اصل اساسی تأکید داریم که «تغییرات» واقعی در ساختار حکومت ایران می‌باید تحت فشار عوامل و گروه‌های داخلی برخوردار از جایگاه واقعی اجتماعی صورت گیرد، نه توسط گروه‌های خلق‌الساعه‌ای که تحت عنوان «زنان»، «دانشجویان»، و … به یک‌باره سر از کاهدان به در آورده، تبدیل به رهبران «مردمی» می‌شوند! چنین تشکل‌هایی را به رسمیت نخواهیم شناخت، و در برابرشان موضع‌گیری می‌کنیم، چرا که این ساختارهای «مصنوعی» و خلق‌الساعه فقط و فقط در مسیر حکومت اسلامی حرکت خواهند کرد. تحرکات واقعی در هر گام حکومت اسلامی را که صورتک منحوس استعمار است یک گام به عقب می‌نشاند و مواضع اجتماعی، فرهنگی، مالی، اقتصادی، تجاری و … را در اختیار گروه‌هائی قرار می‌دهد که قادراند به تدریج خود به گشتاورهای زایندة نیروی سیاسی در کشور ایران تبدیل شوند. این است تفاوت میان پروژة استعماری «الف. گاف»، با آنچه ما حرکت دمکراسی و حکومت انسان‌محور در ایران فردا می‌خوانیم. ما حکومت آیندة ایران را متکی به نیروئی می‌خواهیم که «واقعیت» دارد، نه آنچه روی کاغذپاره‌های سازمان سیا «موجودیت» یافته.

پرواضح است که در این چارچوب،‌ تحرکات دمکراتیک با تکیه بر اهرم‌های سیاستگزاری محافل استعماری غیرقابل تحقق خواهد بود. به آنان که با حذف طبیعت پایه‌ای جنبش‌های انسان‌محور ایران و تبدیل تحرکات انسانی به چوبدست استعمار، با کفش آهنین و به خرج محافل استعماری به دور دنیا می‌دوند در همینجا بگوئیم، کاری از پیش نخواهید برد: «عرز خود می‌بری و زحمت ما می‌داری!»

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید8اکتبر2010

myschoolcloaker.info
makeupgames.info
pocketview.info
electprox.info
iamhiddenonline.info
mypuzzlegames.info
newschoolcloaker.info
teachbox.info
freeschoolcloaker.info
bestworkcloaker.info
shellview.info
terraview.info
freesecretsurf.info
hideasstoday.info
bypassthem.info
pdqprox.info
schoolcloaker.info
myassishidden.info
hidemetoo.info
workcloaker.info
myassishiddenonline.info
anonymizing-proxy.info
monsterview.info
vinnota.info
thehiddenass.info
hiddenassonline.info
myworkcloaker.info
oxyprox.info
hamason.info
hiddenass.info
surfiz.com
proxunblock.info
restandgo.info
mysecretsurf.info
hideassnow.info
iamhiddennow.info
myassishiddennow.info
blockexpress.info
freeworkcloaker.info
proxy-anonymous.info

پان‌تروریسم!

همزمان با به بن‌بست رسیدن مذاکرات صلح خاورمیانه شاهد هشدار ایالات متحد و بریتانیا پیرامون تشدید «خطرات» حملات تروریستی در کشورهای اروپائی هستیم. دولت‌های مذکور ادعا می‌کنند که عملیات تروریستی علیه شهروندان ایالات متحد و انگلستان می‌تواند حتی در قلب کشورهای عضو اتحادیة اروپا یعنی آلمان و فرانسه نیز صورت گیرد و به همین دلیل برای سفر به این کشورها شرایط ویژه اعلام کرده‌اند! موضع‌گیری‌های «رسمی» آمریکا و انگلستان به صراحت نشان می‌دهد که بحران‌سازی بر محور «روابط» نظامی در خاورمیانه، با آنچه حملات تروریستی عنوان می‌شود در ارتباطی تنگاتنگ قرار گرفته، و امکان اینکه این دو پدیده را از یکدیگر متمایز نمائیم، حداقل در شرایط استراتژیک فعلی وجود نخواهد داشت. در وبلاگ امروز سعی می‌کنیم تا حد امکان مسئله‌ای به نام «تروریسم» را که در رأس سیاستگزاری‌ بسیاری از کشورهای جهان قرار گرفته و عملاً تبدیل به نوعی استراتژی جهانی شده تا حد امکان بشکافیم. شاید که پس از این تحلیل‌ها بتوان دریافت به چه دلیل دولت‌های ایالات متحد و انگلستان تا به این حد «نگران» عملیات تروریستی شده‌اند.

پس ابتدا نگاهی به پدیدة «تروریسم» بیاندازیم. تحلیل اغلب مورخان این است که مفهوم نوین «تروریسم» را می‌باید مدیون عملیات «فدائیان» حسن صباح و داستان قلعة الموت وی باشیم. به عبارت ساده‌تر، مورخین با اشاره به این «الگو» به ما می‌گویند که اگر «تروریسم» را در فعالیت‌های قهری، سوءقصد به جان شخصیت‌های سیاسی و نظامی و عملیات غافلگیر کننده جستجو ‌کنیم هیچ اشکالی ندارد، ولی چنین عملیاتی حتماً می‌باید توسط یک ساختار خارج از حاکمیت انجام شود تا بتوان بر آن نام «تروریسم» گذاشت! چرا که «ترور» سیاسی از دیرباز شناخته شده بوده و برای شناسائی آن نیازمند حضور حسن صباح در صحنة سیاست ایران طی قرون وسطی و درگیری‌ میان عرب‌ها، ترک‌ها و فارس‌ها نبودیم.

با این وجود بسیاری از معروف‌ترین ترورهای سیاسی جهان در تاریخ ایران باستان و در حافظة تاریخی ما ایرانیان محفوظ است. به طور مثال، در دوران «شکوهمند» امپراتوری هخامنشی یکی از مهم‌ترین معضلات سیاسی، قتل‌عام اولاد ذکور در این خاندان بود، چرا که هر یک از خانواده‌ها قصد به سلطنت رساندن فرزند خود را داشت. خاندان هخامنشی عملاً به کشتار فرزندان ذکور یکدیگر دست ‌زده بودند، و این روند جانشینی شاهنشاه که انصافاً بسیار هم «متمدنانه» بود، در دوران ساسانی آنچنان اوج گرفت که دیگر فرزند ذکور در خاندان کذا باقی نماند! در نتیجه، برخلاف رسوم آن دوره بالاجبار دو زن از خاندان ساسانی برای دوره‌ای محدود به مقام شاهنشاهی «منصوب» شدند! تا اینکه،‌ حامیان یزدگرد سوم ـ آخرین تاجدار تاریخ ایران باستان، که سال‌های سال وی را به عنوان «دختر» در حرمسرا مخفی کرده بودند، توانستند در موعد مناسب او را به عنوان شاهنشاه بر تخت بنشانند. البته ترورهای سیاسی به ایران باستان محدود نمی‌شود، در دیگر کشورها نیز با ترور شخصیت‌های معروف برخورد می‌کنیم: حملة دست‌جمعی سناتورها و نظامیان رم باستان به «سزار» در حوالی کاخ سنا و قتل فجیع وی فقط یکی از این نمونه‌هاست.

از سوی دیگر،‌ در تاریخ بشر قتل شخصیت‌های غیرسیاسی نیز سکة رایج بوده. فلاسفه، هنرمندان، پیامبران، شعرا و غیره در هر مقطعی توسط نظام‌های حاکم به قتل رسیده‌اند. سقراط یکی از شناخته‌شده‌ترین نمونه‌ها است، ولی قتل مزدک و مانی و کشتار پیروان‌شان و قتل بسیاری از عرفا و سخندانان ایران پس از حملة عرب، همچون حلاج و سهروردی نمونه‌هائی ایرانی‌‌اند. در نتیجه باز هم به همان نقطة نخستین بازمی‌گردیم؛ در پدیده‌شناسی‌ای که توسط نظام رسانه‌ای همچون بختک بر ملت‌های جهان فروافتاده، قتل فلاسفه و شعرا و نویسندگان و دانشمندان توسط نظام‌های حاکم نمی‌باید «تروریسم» تلقی شود؛ حتماً نام دیگری برای آن انتخاب کرده‌اند!

با این وجود، علیرغم آنچه بالاتر آوردیم، توضیح مفهوم واژة «تروریسم» هنوز نیز آنقدرها کار ساده‌ای به نظر نمی‌آید. پیشتر دیدیم که «تروریسم» الزاماً می‌باید توسط یک ساختار «غیرحاکم» صورت گیرد، ولی از طرف دیگر، طی دوران پس از جنگ جهانی اول، در تعاریفی که متداول شده بود، این تروریسم می‌بایست الزاماً «برداری» از ایدئولوژی‌های ظاهراً «انقلابی» نیز در خود داشته باشد. ایدئولوژی‌هائی که با توسل به این عملیات خواستار تغییر موازنة «قدرت» و تقسیم دوبارة کارت‌های استراتژیک در یک منطقة مشخص می‌شدند. به طور مثال، زمانیکه فیدل کاسترو در جنگ‌های داخلی کوبا با «باتیستا» در مبارزه بود، شخص «باتیستا» از منظر انقلابیون مجسمة «ارتجاع» تلقی می‌شد، و عملیات کاستریست‌ها «مبارزه». ولی در خیمة «باتیستا» این واژگان معنای واژگون می‌یافت؛ کاسترو، «تروریست» می‌شد و مبارزات طرفداران‌اش نیز در ترادف با «ترور» و کشتار بیگناهان قرار می‌گرفت. می‌بینیم که حتی در اوج روابط «جنگ‌سرد» این تعاریف کاملاً نسبی بوده، مسئله فقط زمانی قطعیت می‌یافت که مشخص می‌شد «ناظر» در کدام اردوگاه می‌نشیند. ارتباط مالی، منافع ایدئولوژیک،‌ فردی و نظری یک انسان به صراحت می‌توانست مشخص کند که چه کسی «تروریست» است و چه کسانی «مبارز»!

خلاصة کلام در اینمورد بخصوص، حتی در دورانی که خطوط سیاست جهانی با صراحت بیشتری ترسیم می‌شد، به دست دادن یک تعریف جهانشمول از تروریسم بسیار مشکل بود، چرا که «انسان» را نمی‌توان در مقام یک موجودیت انتزاعی و خارج از روابط مالی، اقتصادی، فرهنگی، زبانی و … به میدان سیاست وارد کرد. خلاصه بگوئیم،‌ انسان در تعریف جامعه‌شناختی یک «ارتباط پیوسته» است، نه یک فردیت گسسته، انتزاعی و منزوی. و بدیهی است که در چارچوب همین «ارتباطات» نیز مواضع سیاسی وی در برابر ساختارهای حاکم، چه به عنوان انسان «صلح‌دوست» و چه در مقام «تروریست» به منصة ظهور خواهد رسید. البته این بحث‌‌ها فلسفی و نظریه‌پردازانه است؛ و همانطور که در ادامه خواهیم دید «تروریسمی»‌ که جرج بوش و باند نئوکان‌های وی پس از حوادث 11 سپتامبر تعریف کردند، به هیچ عنوان با این بحث‌ها ارتباطی ندارد.

پس از فروپاشی دیوار برلین، برای مدتی «تروریسم» در مفاهیم «متعارف» آن به طور کلی از صحنة بحث سیاست جهانی حذف شد. چرا که حمایت‌های محفلی و «اردوگاهی» به تعطیل کشیده شده بود و دیگر اردوگاه‌های متخالف تعاریف‌شان را به جهانیان «حقنه» نمی‌کردند. طی دوران کوتاهی که «بشریت» در وانفسای فروپاشی اتحاد شوروی دست و پا می‌زد، قدرت‌های جهانی بیشتر «نگران» چگونگی تقسیم دوبارة کارت‌های هسته‌ای، استراتژیک، ‌ مالی و اقتصادی میان محافل وابسته به خود بودند، تا دلواپس ارائة تعریفی جامع و «به روز شده» از تروریسم. خلاصة کلام «جنگ»، «تروریسم»، «ترور» و حتی «خدمات اجتماعی و انسانی» همگی مفاهیمی نوین پیدا کرده بود، مفاهیمی که قدرت‌های جهانی سعی داشتند آن‌ها را به بهترین وجه با منافع خود «جفت‌وجور» کنند.

با این وجود طی همین دوران وانفسا، جهانیان شاهد حوادث هولناک یوگسلاوی نیز شدند. به طور خلاصه، «بازتعریف» منافع جهانی اینبار در درون مرزهای یوگسلاوی،‌ نه تنها «تروریسم» را در معنای کشتار، قتل‌عام و سرکوب انسان‌ها، در قوالبی موهن همچون پاکسازی قومی، ‌ اردوگاه‌های مرگ، تجاوز گسترده به زنان و کودکان، و … به اوج خود رساند، که کمتر بلندگوئی حاضر بود «نگرانی» مجامع جهانی را از آنچه در یوگسلاوی به جریان افتاده رسماً اعلام کند. مسببین واقعی این جنایات به جهانیان معرفی نشدند. و «دستگیری» و محاکمة بازندگان جنگ: چند فرماندة‌ گردان و هنگ‌ ارتش یوگسلاوی سابق در دادگاه لاهه، در مقایسه با ابعاد واقعی این جنایات، بیشتر جنبة «تذهیبی» و زینتی داشت تا اساسی و پایه‌ای. مسلماً جنایاتی که در یوگسلاوی به وقوع پیوست و «تاریخ» هنوز خود را با آن «بیگانه» نشان می‌دهد بدون حمایت‌های گستردة لندن، واشنگتن، مسکو و پکن امکانپذیر نبوده و اجماع پیرامون «سکوت» در مورد این فاجعة هولناک «وابستگی» جنگ یوگسلاوی به توافقات پنهان قدرت‌های جهانی را به بهترین وجه نشان می‌دهد.

اما در پی حوادث یوگسلاوی، جهانیان خواه ناخواه در برابر تعاریف نوینی قرار گرفته بودند،‌ تعاریفی که بعدها روزمره و سرنوشت‌شان را بکلی رقم زد. آنان که در برابر فاجعة یوگسلاوی بی‌تفاوت ماندند، هیچگاه فکر نمی‌کردند که روند «بازتعریف» تروریسم و حقوق انسان‌ها چگونه خواهد توانست بر روزمره‌شان تأثیر مستقیم بگذارد. در مقطعی که بسیاری از ارتش‌های «آشکار و پنهان» قدرت‌های جهانی، در یوگسلاوی سابق به قصابی مردم، قتل‌عام و آدم‌دزدی مشغول بودند، قدرت‌های جهان نیز پای به عقب گذاشتند و به دلیل فروپاشی اردوگاه‌های «متخالف» جنگ‌سرد، مفاهیم جاری در سیاست جهانی با تعاریفی نوین جایگزین شد. به همین دلیل بود که حمایت رسمی بیل کلینتن، رئیس جمهور وقت ایالات متحد از به قدرت‌رسیدن باندهای آدمکش در افغانستان که خود را «طالبان» می‌خواندند، نه به عنوان جنایتی بر علیه بشریت، که یک سیاستگزاری «پرمنفعت» و بسیار «منطقی» تلقی شد!

در روند «بازتعریف» حقوق انسان‌ها و طرح دوبارة آنچه «عملیات» ضدانسانی می‌بایست تلقی می‌شد، همانطور که دیدیم جهان تا حوادث هولناک 11 سپتامبر که در قلب شهر نیویورک به مرگ چند هزار غیرنظامی انجامید، دست روی دست گذاشت. فقط پس از این فاجعه بود که قدرت‌های حاکم به این «نتیجة» کلی دست یافتند که در غیاب «مرزبندی‌های» رایج اردوگاهی و ایدئولوژیک که طی جنگ سرد در پناه‌شان «حقوق‌» انسان‌ها را در هر اردوگاه و به شیوة ویژة خود تعریف می‌کردند، ‌ می‌باید تفاهمی فراگیر را جایگزین بی‌قانونی‌های جاری نمایند. چرا که در غیراینصورت منافع عمدة همان‌ها که پشت این عملیات نشسته بودند و اسکناس‌ها را می‌شمردند، می‌توانست به صورت پایدار و جدی خدشه‌دار شود. در این مقطع است که فریادهای «مبارزه با تروریسم» به عنوان یک «دکترین» فراگیر از حلقوم دولت جرج بوش در ایالات متحد به گوش جهانیان رسید، و شاهد بودیم که تمامی کشورهای جهان، از شرق و غرب و کوچک و بزرگ این «تلاش مقدس» را مورد «تقدیر» قرار دادند!

با این وجود، تعریفی که جرج بوش و دارودستة نئوکان‌ها دست در دست بسیاری محافل قدرتمند جهانی از «تروریسم» ارائه داده‌اند، برخلاف آنچه تصور می‌شود تعریفی «مقطعی» و بسیار مبهم باقی مانده. این تعریف به هیچ عنوان «انسان‌ها» و حقوق انسانی را شامل نشده؛ چرا که فقط منافع محافل است که به این «سیاست» جان داده، و سیاست فوق در همین مرحله میخکوب و منجمد شده. به همین دلیل است که شعارهای پوچ تحت عنوان «دفاع از دمکراسی» در شرایطی بر زبان‌ها جاری می‌شود که نتیجة پیشبرد سیاست‌های متکی بر دکترین «مبارزه با تروریسم» در عمل فقط افزایش قدرت و گسترش حیطة عملیات عناصری را به دنبال آورده که به صراحت دمکراسی را از پایه و اساس محکوم می‌کنند!

البته نمی‌باید در تحلیل این مسائل ساده‌لوحی به خرج داد. زمانیکه یک دکترین گسترده، در ویراستی که در فردای فاجعة 11 سپتامبر نیویورک اعلام شده، در سطح جهانی موجودیت می‌یابد، تا لحظه‌ای که این «دکترین» در عمل بتواند به اهدافی ملموس دست یابد مسیری بسیار طولانی و پرنشیب و فراز در پیش خواهد داشت. منافع محافل متفاوت جهانی، آرایش نیروهای تعیین‌کننده در زمینه‌های استراتژیک، سرمایه‌گذاری‌های لازم و کارشناسی‌های مورد نیاز جهت ایجاد زیرساخت‌های ضروری، زمینه‌سازی‌های فرهنگی، منطقه‌ای و … جهت به ارزش گذاشتن این «دکترین»، و مسائل بیشمار دیگری در برابر معماران آن قد علم خواهد کرد. این تصور که می‌توان پیامدهای پایان یک «جنگ‌سرد» 50 ساله را با چند سخنرانی و تصویب‌نامة دولتی تحت کنترل درآورد کودکانه‌تر از آن است که بتوان محلی از اعراب برای آن قائل شد.

ولی مشکلات اصلی، اینک که بیش از یک دهه از آغاز اوج‌گیری دکترین «مبارزه با تروریسم» می‌گذرد، در مسائلی نهفته که بن‌بست‌های فنی و عملی در به وجود آوردن‌شان آنقدرها نقشی ایفا نکرده‌اند؛ مشکل اساسی در «دکترین» نوین این اصل کلی بود که «مبارزه با تروریسم» ارائة‌ یک تعریف نوین از روابط انسانی را به طور کلی از صحنة سیاستگزاری حذف کرد. معماران این دکترین با انسان‌ها همان برخوردی را کردند که بنایان دیوار چین با کارگران بیمار و رنجور! همانطور که بنایان دیوار کذا کارگران بیمار و ناتوان را زنده‌ زنده در گل و لای دیوار مدفون می‌کردند، تا در راه ساختمان این دیوار «جادوئی» خللی ایجاد نشود، معماران «مبارزه با تروریسم» نیز زندگی انسان‌ها را فدای همین «دکترین» کرده‌اند. و اینجاست مشکل اصلی و اساسی.

بالاتر دیدیم که این «دکترین» در شرایطی شکل گرفت که تصور «معماران» آن از ساختار جهان در همان مرحلة «جنگ‌سرد» متوقف باقی مانده بود. بنیانگزاران «مبارزه با تروریسم» خود را همچنان با دو ابرقدرت شرق و غرب، کشورهای درجة دوم در آسیای شرقی و اروپای غربی، و نهایت امر مجموعة «بی‌اهمیتی» به نام «جهان سوم» روبرو می‌دیدند! تصور این بود که چنین تقسیم‌بندی‌ای «ابدی» خواهد بود، چرا که قدرت‌های بزرگ چنین می‌خواستند! در نتیجه آنچه در این دکترین اهمیت اساسی و پایه‌ای پیدا ‌کرد، همچون دوران «جنگ سرد» موجودیت «انسان» و شرایط «زندگی انسانی» در کشورهای تصمیم‌گیرنده بود، نه موجودیت انسان‌ها در معنا و مفهومی جهانی و فراگیر. خلاصة کلام، در قلب دکترین «مبارزه با تروریسم» برداشتی باستانی از روابط انسانی نهفته،‌ که به سرعت در شرایط فعلی زمینه‌های عملی خود را از دست می‌دهد.

به همین دلیل بود که ارتش ایالات متحد، جهت به ارزش گذاشتن آنچه «دمکراسی» می‌خواند، به خود اجازه داد به صورتی وحشیانه و «ضددمکراتیک» به چندین کشور جهان لشکرکشی کرده دست به قتل و غارت بزند. و امروز پس از گذشت یک دهه از این سیاستگزاری، هم آمریکا با شرایط پایدار و «مطلوب» در این کشورها فاصله‌ای غیرقابل ترمیم پیدا کرده، و هم دامنة ناامنی هر چه بیشتر گسترش‌ یافته. اینکه ماه‌ها پس از «انتخابات» در عراق این کشور هنوز فاقد دولت قانونی باشد، و اینکه حمید کرزای، رئیس دولت دست‌نشاندة کابل در هر سخنرانی به شدت از عملکرد آمریکا، ناتو و نیروهائی که وی را به قدرت رسانده‌اند در افغانستان «انتقاد» به عمل آورد، مسلماً برد در خیمة آمریکا و انگلستان نمی‌باید تحلیل شود. از طرف دیگر، امروز نظریه‌ای که «تروریسم» را ساختاری خارج از حکومت‌ها تعریف می‌کرد به سرعت به انزوا کشیده شده. برخورد «تروریست» با «نیروی رسمی» به تدریج صورت یک «جنگ علنی» پیچیده و چند لایه به خود گرفته که طی سال‌های آینده می‌باید بشریت آن را نوعی «جنگ کلاسیک» و نیمه‌پنهان تلقی کند، نه برخورد چند افراطی مسلح با ساختارهای حاکم!

دلیل نیز روشن است، از آغاز اعلام دکترین «مبارزه با تروریسم»، منافع محافل قدرتمند غیرآمریکائی نیز در مسیرهائی متخالف رو به رشد گذاشته‌اند‌،‌ و در همین راستا شاهدیم که از منظر واشنگتن «تحولات» ناخوشایند رو به «تزاید» است. تحولاتی که به سرعت از مرزهائی که پیشتر قلب‌های «طپندة تروریسم جهانی» معرفی می‌شد، خارج شده پای به کشورهای اروپای غربی، و به احتمال زیاد نهایت امر پای به سرزمین آمریکا خواهد گذاشت. اینهمه در شرایطی که هنوز تکلیف «انسان» و «حقوق انسان‌ها» در قلب این «دکترین» که بر محور آن گویا «تفاهمی جهانی» نیز صورت گرفته، نامعلوم باقی مانده.

می‌بینیم چگونه آمریکا با تکیه بر این پندار خام که در «غیاب» یک تعریف فراگیر از انسان و موجودیت انسان در قرن حاضر منافع واشنگتن به بهترین وجه تأمین خواهد شد، در مسیر یک‌جانبه‌گرائی گام برداشت، و اینک خود به دامی فرو افتاده که در عمل آن را از روز نخست جهت دیگران تعبیه کرده بود. خلاصة کلام، آنچه آمریکا در روزهای نخست به عنوان یک «برد» در برابر رقبا تحلیل ‌کرد، این خطر بالقوه را امروز به وجود آورده که واشنگتن را قربانی کند. و به استنباط ما دیری نخواهد گذشت که ابعاد واقعی این بن‌بست، خصوصاً در مقیاس مالی و اقتصادی خود را در قلب آمریکا به نمایش بگذارد.

خلاصه بگوئیم، آمریکا کشوری است که طی سدة گذشته از نظر اقتصادی، تجاری و مالی بیش از پیش به فعالیت‌های فرامرزی متکی ‌شده، در نتیجه ادعای اینکه دکترینی جهانی تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» می‌تواند از طریق ایجاد انزوای هر چه بیشتر جغرافیائی، دولت واشنگتن و ملت آمریکا را در «امنیت» نگاه دارد فقط یک تناقض‌گوئی کودکانه خواهد بود. «امنیت» ایالات متحد، در چارچوبی که از منظر اقتصادی، مالی و سیاسی در حال حاضر ایجاد شده فقط و فقط می‌تواند از طریق حمایت از امنیت دیگر کشورها، خصوصاً‌ آندسته که در ساخت و پرداخت اقتصاد و امور مالی ایالات متحد نقش فعال دارند عملی شود. و این برنامه فقط با تکیه بر همان تعاریفی می‌بایست دنبال می‌شد که «انسان» را در مرکز توجه خود قرار می‌داد. عملی که آمریکا حاضر به تقبل هزینة سیاسی و جهانی‌اش نبود.

ولی همانطور که دیدیم در فردای 11 سپتامبر، در مسیری کاملاً واژگونه، از طریق تردید در حیاتی بودن ارتباطات ایالات متحد با خارج از مرزها، دولت واشنگتن‌ به عکس‌العمل‌های تند متوسل شده، و ایجاد محدودیت برای آمریکائی‌ها و توریست‌های خارجی یک نمونه از همین واکنش‌هاست. محدودیت‌هائی که همچنان در ابعاد متفاوت ادامه دارد و هر لحظه تحت عنوان «حفظ امنیت» ایالات متحد دامنه‌تر نیز می‌شود. ولی این روند فقط به معنای کوبیدن میخ بر تابوت منافع واشنگتن است، نه حمایت از امنیت آمریکا. تمرکز بر انزوای جغرافیائی ایالات متحد و شهروندان این کشور،‌ تحت عنوان حمایت و حفاظت و حراست از مرزهای آمریکا در برابر یورش تروریسم، نوعی تناقض‌گوئی استراتژیک بود که از نخستین روزهای اعلام دکترین مبارزه با تروریسم نیز به چشم می‌خورد.

در مطالب پیشین این وبلاگ بارها گفته‌ایم که آمریکا از منظر «کلان‌ سیاسی» فقط دو گزینه در برابر دارد. یا در انزوای جغرافیائی هر چه بیشتر فرومی‌رود، و نهایت امر به الگوهای سیاسی و اقتصادی برزیل و آرژانتین نزدیک می‌شود، یا با گشاده‌روئی در برابر جهان،‌ هم هزینة اقتصادی، مالی و سیاسی «جهانی‌ات» خود را تقبل می‌کند، و هم آینده‌ای در «جمع» ملت‌ها خواهد داشت. استنباط کلی این بود که باراک اوباما راه دوم را برگزیده، هر چند شکست اولیة سیاست‌های وی خصوصاً در اروپا به صراحت نشان داد که راه دوم، حداقل با این برخورد استراتژیک به روی آمریکا بسته باقی خواهد ماند. اینک باید دید که حرکت حزب دمکرات به سوی افق‌های «پان‌آمریکن‌ایسم» تا کجا می‌تواند ادامه یابد و چه نتایجی برای ایالات متحد به همراه خواهد آورد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ پی‌بی‌ورکس

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید5اکتبر2010

nezhosting.info
loadingthisproxiup.tk
traumatic-forthisprox.tk
nothorriblegunfires.tk
flower-marketromes.tk
moneyformyproxuihere.tk
universal-universitydom.tk
allaskletgo.tk
versteckt.info
kicking-thisdomainforme.tk
confidentlessthanthis.tk
first-comingoverzoom.tk
notsuregoingratenow.tk
0—————–0.tk
superhidesite.info
reports-thisisfile.tk
inhandsmillions.tk
sharing-thisproxitoall.tk
havingattentionpls.tk
helping-onthishere.tk
excuseformydomains.tk
curtain-progressright.tk
waitingforthisshoot.tk
having-contactsinla.tk
ffsurf.com
sataminco.com
tinysms.net
surfiz.com
pocketview.info
bestschoolcloaker.info
surfonschool.com
vinnota.info
highprofitforex.co.cc
readmetro.tk
commonly-used-with.co.cc
64bytes.tk
tirdforex.co.cc
dimsrecord.co.cc
forexgood.co.cc
orderbyone.co.cc
transmitted.tk
memyselfandproxy.tk
lonelyday.tk
erimious.tk
unblockurwebsite.info
gueststock.tk
fartproxy.co.cc
mywebhouse.tk
lookarroundandtellmewhatusee.tk
longdomain.tk
fileconflicts.tk
datesurf.co.cc
2——————2.tk

بمب و پستان‌بند!

همانطور که قابل پیش‌بینی بود، با هموار شدن راه سیاستگزاری ایالات متحد در ایران، و خروج کشور از چشم گردباد، بحران جهانی می‌بایست به سرعت به جانب منطقة آسیای شرقی، یا به عبارت دیگر به سوی کشورهای چین، کره‌شمالی و ژاپن تغییر مسیر می‌داد. و آغاز مسافرت دیپلماتیک دیمیتری مدودف به این مناطق در عمل نشان می‌دهد که روسیه نیز پای برهنه به دنبال همین «بحران» دوان است. به دلیل شرکت هیئت حاکمة روسیه در «ماراتون» کذا، مطلب امروز را به بررسی دو رخداد اساسی اختصاص می‌دهیم؛ یکی در ایران و دیگری در منطقة آسیای شرقی. رخدادهائی که روابط دیپلماتیک آن‌ها را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

پس نخست برویم به سراغ مهرورزی و سری به دکان «دلاربازی» اسلامی ایشان بزنیم. در خبرها آمده که ارزش برابری دلار در بازارهای داخلی به یک‌باره از جهشی خیره‌کننده برخوردار شده. نخست باید گفت که آنچه «ارزش» برابری دلار آمریکا با ریال ایران خوانده می‌شود در عمل آینة تمام‌نمائی است از کل سیاست‌های اقتصادی و مالی استعماری که از دیرباز در قبال ملت ایران به مورد اجرا در آمده. ریال ایران، حتی در دوران «بروبیای» آریامهری و نفت‌فروشی‌های نمایشی وی نیز واحد پول معتبری به شمار نمی‌رفت و در تمامی کشورهای جهان، بانک‌ها از خرید ریال ایران «معاف» بودند!‌ ریال در عمل واحد «پولی» بود مشتق از دلار که‌ واشنگتن به شیوة دلخواه برای آن «ارزش» و بها قائل می‌شد! به طور مثال، یکی از دلائلی که بازاری‌ها از محمدرضا پهلوی دل خونی داشتند این بود که وی به تصور آن‌ها بهای دلار را به صورت مصنوعی بالاتر از بهای «واقعی» آن نگهداشته بود به این ترتیب واردکنندگان که به تدریج به اکثریت مطلق در بازارهای ایران تبدیل شده بودند، با این دلار خود را «متضرر» می‌دیدند!

ولی نوسانات ارز خارجی، خصوصاً ارزهای حاکم جهانی در بازار‌های ایران، به هیچ عنوان بازتاب مستقیم موضع‌گیری‌های اقتصادی و مالی دولت‌ها در تهران نبوده و نیست. خلاصه بگوئیم، رژیم‌های سیاسی کشور در این میان هیچکاره‌اند. دیدیم که دقیقاً پس از استقرار آخوندها و اسلامگرایان در رأس هرم قدرت و پس از برقراری نظام کودتای 22 بهمن 57، بهای دلار از 70 ریال به قیمت‌های نجومی رسید. امروز همین دلار 70 ریالی برای ملت ایران 13 هزار ریال تمام می‌شود! این تغییر «هولناک» در ارزش برابری دلار و ریال مسلماً نمی‌تواند نتیجة سیاستگزاری‌های تولیدی، تجاری و مراودات منطقی تلقی شود. این «تحول» غیرمنطقی و خصوصاً ضدایرانی نتیجة دستکاری‌های هیئت حاکمة ایالات متحد در اقتصاد ایران تحت نظارت آخوندهاست. خلاصة کلام، با تبدیل اقتصاد ایران به ماشین جنگ‌افروزی عموسام در منطقه، دلار حاصل از فروش نفت‌خام، نفتی که در عمل به صورت «شبه‌رایگان» به منطقة نفوذ دلار تحویل داده می‌شود، دیگر نمی‌بایست در دست ایرانی قرار گیرد. و می‌بینیم که تحت این سیاست مالی، بهای دلار آنچنان افزایش یافته که در واقع برای ایرانی می‌باید خارج از دسترس تلقی ‌شود.

با این وجود، از نخستین سال‌های «انقلاب» آقای خمینی، عموسام و دیگر نفتخوارهای جهان برای مجموعه درآمدهای نفتی ایران برنامة مشخصی تنظیم کرده بودند. این درآمدها یا در بانک‌ها مشمول قانون نانوشتة «لفت‌ولیس» مقامات محلی می‌شد، یا آن‌ها را جهت پیشبرد سیاست‌های مورد نظر به درون چند لایة مالی و اقتصادی مطلوب دستگاه عموسام تزریق می‌کردند. از آنجمله بود خرید جنگ‌افزار؛ خرید مایحتاج اولیة عمومی که دولت دست‌نشانده برای تحکیم قدرت خود و خدمت به «ارباب» به توزیع حداقل آن‌ها در میان ایرانیان «نیاز» داشت؛ تزریق دلار در شبکه‌های قاچاق که تحت نظارت سفارتخانه‌های ایالات متحد و مقامات حکومت اسلامی در جنوب و غرب و شرق ایران فعال شده بود؛ حمایت از شبکة فساد دولتی و نظامی و «اختاپوس» به اصطلاح «مردمی» و وابسته به سازمان سیا که در عمل اهرم‌ سیاست‌گزاری واشنگتن در ایران به شمار می‌رود؛ و … همانطور که تصویر بالا نشان می‌دهد، شهرنشین متوسط‌‌الحال ایرانی در این چشم‌انداز جائی نداشت. اینگونه است که حکومت دست‌نشانده می‌تواند به خود اجازه ‌دهد که به یک‌باره قیمت دلار، طلا و سکه و نقره و غیره را به این صورت به نوسان درآورد.

به همین دلیل است که برخی خبرگزاری‌ها جهت راندن افکارعمومی به سوی بیراهه‌های «قابل درک»، اوج‌گیری بهای دلار را در ارتباط با فروپاشی شبکة تجارت جمکران در امارات «تحلیل» می‌کنند! در این راستا رادیوفردا، مورخ 30 سپتامبر 2010 چنین تیتر می‌زند:

«پرواز دلار در تهران: توطئة طلافروشان يا فشار دبی؟»

جواب به این نوع خبرپراکنی ساده‌‌تر از آن است که نیازی به بحث و گفتگو داشته باشد. پرواضح است که شبکة تجارتی‌ وابسته به جمکران در امارات همانطور که بالاتر نیز به آن اشاره کردیم شبکه‌ای است جهت تزریق دلارهای نفتی در مسیر حمایت از قاچاقچیان دولتی و حکومتی در قلب تشکیلات اسلامی. و این شبکه جهت به ارزش گذاشتن همین حکومت فعال شده بود. خلاصه، دلیلی وجود ندارد که قیمت دلار به واسطة «فروپاشی» فرضی این شبکه به پرواز درآید! طلافروشی داخلی نیز شبکه‌ای است سنتی که از دیرباز با تکیه بر طلای وارداتی دولت دست به دکان‌داری و معرکه‌گیری در داخل مرزها زده. این شبکه نه تولیدکنندة طلاست، و نه بدون کمک‌های ارزی دولت می‌تواند مفری جهت تأمین طلای مورد نیاز خود متصور باشد. در نتیجه، «پرسش‌های» رادیوفردا که گویا «پاسخی» در خود پنهان دارد، فقط شاهراهی است به ناکجاآباد؛ وسیله‌ای است جهت پنهان داشتن واقعیات مالی، تجاری و ارزی در کشور ایران.

اگر دلار به پرواز در می‌آید فقط و فقط به این دلیل است که بهرة ایرانی متوسط‌الحال از اقتصاد داخل و کالاهای «قاچاق» که توسط شبکة دولتی در کشور توزیع می‌شود می‌باید به صورت چشمگیر «کاهش» یابد. به طور خلاصه، و به زبانی قابل‌فهم‌تر، «قرار» بر این شده که ایران و ایرانی را در فقر عمیق‌تری فرو برند.

و این پروژه را ما نتیجة هماهنگی‌های حکومت اسلامی با سیاست‌های آمریکا در منطقه می‌دانیم. به صورت بسیار فشرده می‌باید گفت، بحران‌سازی در کشور ایران که از آغاز کودتای ارتش شاهنشاهی در 22 بهمن 57 به نفع آخوندیسم، تبدیل به سیاست رایج کشور شد، اینک که مجسمة «فره‌وهشانة» رهبران این فتنة ضد ایرانی در حال «ریزش» است دچار دگردیسی شده. تا دیروز با تکیه بر مزخرفاتی از قبیل اسلام «شیعی‌»، ایرانی را به زنجیر کشیده بودند، و شبکه‌های جهانی نیز خون ملت ایران را به شیشه می‌کردند. کسی هم «ایرادی» بر وجوه ضدانسانی این رژیم «وارد» نمی‌دانست. سال‌ها شاهد بودیم که مشکل محافل قدرت‌ساز جهانی در این خلاصه می‌شد که چگونه با حفظ همین اوباش و آدمکشان در رأس قدرت،‌ و با استفاده از شبکة دیرینة استعماری در ایران، می‌توان حکومت خردجال را «دمکراتیک ـ اسلامی» کرد!

اینک که صورتک‌ها از چهره فرومی‌افتد و حنای بازار مکارة‌ «شیعی‌مسلکی» و آخوندبازی دیگر برای ایرانی رنگ ندارد؛ در شرایطی که دیگر سرکوب بیشتر نیز نه کارساز است و نه در چارچوب سیاست‌های جهانی برای اربابان این حکومت امکانپذیر، عموسام ترفند جدیدی «خلق» کرده. آنحضرت جهت پیش‌گیری از خیزش ملت ایران بر علیه این نمایش شوم و نفرت‌انگیز که سه دهه‌ است هست و نیست یک ملت را به چپاول مشتی اوباش داده، بخشی از «اهرم» سرکوب خود را وقف گسترش «فقر» کرده، تا فقر را به عنوان اهرمی سرکوبگر به میدان سیاست ایران بیاورد. این است دلیل برگزاری نمایشات مسخرة یانکی‌ها در نیویورک و صدور قطعنامه‌های «جهانی» جهت تحریم ملت ایران؛ تحکیم بهای دلار 1300 تومانی!

صورتبندی روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد. سئوال این است: جهت کنترل خیزش‌های اجتماعی، سرکوب تحرکات سیاسی و فرهنگی و پیشگیری از گام نهادن یک ملت در مسیر رشد و شکوفائی، چگونه می‌توان سنگ‌اندازی کرد؟ ملتی را که در چارچوب مقاوله‌نامه‌های جهانی نمی‌توانید همچون عراقی‌ها و افغان‌ها به بمب و موشک ببندید؛ ملتی را که در نظام رسانه‌ای نیز دیگر نمی‌توانید بیش از این‌ها سرکوب کنید؛ با حربة فقر فلج می‌کنید. نتیجة «مذاکرات» و ساخت‌وپاخت‌های مهرورزی در نیویورک با اربابان‌اش، همین سفره‌ای است که امروز در برابر ملت ایران گسترده شده: سفرة دلار 1300 تومانی.

دیری نخواهد گذشت که اهرم «فقر» جایگزین قسمتی از اهرم‌های سرکوب یعنی اوباش خیابانی و دستجات سازمان سیا شود. در چنین وانفسائی مسلم بدانیم که به سرعت جهان «متمدن» شاهد رشد و پیشرفت و رعایت «حقوق بشر» در ایران نیز خواهد شد. بله، ملت گرسنه و غرقه در فقر، دیگر حرفی برای گفتن نخواهد داشت. پروژة «نوین» عموسام برای ملت ایران در شرایطی به قول حاجی‌های اسلام‌پناه بازار تهران «کلید خورده»، که محمود بهمنی،‌ رئیس بانک مرکزی جمکران، پنجشنبه 8 مهرماه سالجاری به خبرگزاری فارس می‌گوید:

«سكه ارزان مي‌شود؛ دلار را به 1060 تومان مي‌رسانيم»

واقعاً که ایشان باید هم رئیس بانک مرکزی حکومت اسلامی باشند. این اظهارات فقط و فقط برای آرام کردن افکارعمومی در ایران بر زبان رانده شده. حکومت اسلامی توضیح نمی‌دهد که چگونه قیمت طلا و یا ارزهای رایج جهانی در ایران به چنین نوساناتی می‌افتد! بهمنی در ادامه باز هم جهت تأمین «آرامش خیال» ملت ایران می‌گوید:

«قيمت دلار به هر ميزان در سطح جهاني باشد […] به سطح حداكثر 1060 تومان [خواهد رسید] طلا و سكه نيز به حد كافي در بازار عرضه خواهد شد و قيمت آن را به سطح جهاني مي‌رسانيم.»

ما هم می‌گوئیم، به فرض که سرکار عالی چنین عملیات خداپسندانه‌ای نیز انجام دهید، نتیجه برای ملت ایران چیست؟ ایرانی به چه دلیل می‌باید برای دلار آمریکا بیش یک‌هزار تومان پرداخت کند؟ و در شرایطی که قیمت طلا در بازارهای جهانی از این رکورد به آن رکورد می‌پرد، حضرتعالی حتماً می‌خواهید جهت تزریق طلا در بازارهای ایران از معادن طلای ننه‌جان‌تان استفاده کنید؟ نه! چنین نیست. شما طلا را که یا به قیمت گزاف خریده‌اید و یا خواهید خرید، پس از پرداخت یارانه‌های «مخفی»، به بهای ارزان‌تر به دست زرگرها می‌دهید، تا سروصدای‌شان را فعلاً بخوابانید! و این همان کاری است که سه دهه است با گندم، برنج، آهن‌آلات، سیمان،‌ بنزین، نفت سفید و خدا می‌داند با چند رقم دیگر از کالاهای مصرفی کشور انجام داده‌اید. عموسام دلار را برای شما «گران» می‌کند، جنابعالی هم بجای یافتن راهی جهت خروج از بن‌بستی که واشنگتن بر ملت ایران تحمیل کرده، قیمت‌های داخل را برای ملت ایران بالا می‌برید! هر کجا هم گیر افتادید و سروصدای ملت در آمد، درازای ماه‌خانم را با پهنای شاه‌خانم عوض می‌کنید؛ از این «یارانه» می‌برید و به آن «یارانه» می‌افزائید. بعد هم به شرکت‌های معظم ملکة انگلستان در کشور «مستقل» پاکستان سفارش چاپ اسکناس با عکس‌های خمینی «خناس آدمخوار» می‌دهید، و اسکناس‌های کذا را بین «امت» پخش می‌فرمائید! اسم این عملیات «خررنگ‌کن» را گذاشته‌اید، «ادارة امور اقتصادی کشور!» واقعاً زمانیکه وظیفة مقام «شامخ» ریاست کل بانک مرکزی حکومت اسلامی، بجای «تولید ثروت» به «توزیع فقر» محدود ‌شده، بیش از این‌ها هم عقل و شعور لازم ندارد.

حال که سخن از عقل و شعور به میان آمد، بد نیست نگاهی هم به عقل و شعور حاکمیت روسیه بیندازیم. مدودف در دیدار اخیرش از چین مائوئیست، آنچنان «عقل و شعوری» از خود نشان دادند که سنای آمریکا با دستپاچگی آناً چین را هم «تحریم» کرد! نتیجة این «عملیات» خداپسندانه نیز به سرعت در سرزمین «پاک‌های» مسلمان و خداپرست خود را نشان داد، و دولت «مستقل» پاکستان رسماً از اعزام کاروان‌های آذوقه و مهمات ناتو به مقصد مناطق جنوبی افغانستان پیشگیری نمود! البته کاروان‌های مهمات و آذوقه‌ اگر توسط شبکة اسلام‌پرستان منطقه، و با استفاده از ارز حاصل از چپاول نفت‌خام کشورهای خاورمیانه به جنوب افغانستان ارسال می‌شود، دریافت کنندگان نهائی و واقعی این «مهمات» آنقدرها که ادعا شده «معلوم» و مشخص نیستند! خلاصه اگر این کاروان‌ها به مناطق جنوبی افغانستان اعزام می‌شوند، پر واضح است که حداقل قسمتی از آن نصیب طالبان عزیزتر از جان عموسام خواهد شد. چرا که مناطق جنوبی افغانستان و شمال شرقی پاکستان به طور کلی در دست طالبان مسلح است، و واشنگتن نیز این «واقعیت» را بارها و بارها رسماً مورد تأئید قرار داده.

همیشه نیز این سئوال مطرح می‌شود که اگر ریگی به کفش عموسام نیست، چرا این کاروان‌ها را از راه شمال به جنوب افغانستان اعزام نمی‌کند؟ می‌بینیم که واشنگتن بر خلاف نوکران‌اش در جمکران، اصلاً اهل تقیه نیست! همان کاری را که «نباید»، ‌ انجام می‌دهد و با سربلندی عکس آن را اعلام می‌دارد! خلاصه عموسام به طالبان اسلحه، ‌ آذوقه، مهمات و جنگ‌افزار می‌دهد، ‌ و در تبلیغات رسانه‌ای هم با طالبان بسختی «می‌جنگد»! احدی هم در نظام رسانه‌ای به خود اجازه نمی‌دهد به ارباب «اهانت» کرده، زبان‌‌اش لال ایشان را به دروغگوئی و صحنه‌آرائی متهم سازد. به این می‌گویند عموسام درست و حسابی!

ولی زمانیکه همین عموسام دستش به زیر هاون می‌افتد،‌ جیغ‌وفریادش هم شنیدنی است. به هر تقدیر، اگر پکن از جوابگوئی به تحریم‌های واشنگتن خودداری کرد، دولت پاکستان پس از نوش‌جان کردن توسری مناسب به سرعت جواب تحریم‌ها را به واشنگتن ابلاغ نمود. جالب اینجاست که عموسام هم بجای حمله به چین و روسیه و یا پاکستان ترجیح داد گریبان نوکر وفادارش یعنی حکومت اسلامی را بگیرد! از اینرو رادیوفردا، مورخ 30 سپتامبر 2010، از طرف حضرت لیبرمن، سناتور متعهد و مکتبی و «اصولگرای» ایالات متحد، چنین تیتر می‌زند:

«در صورت موثر نبودن تحریم‌ها، آمریکا حملة نظامی به ايران را بررسی کند»

چنین سخنان تحکم‌آمیزی فقط از زبان سرکار استوار خطاب به «گروهبان» قندعلی می‌تواند شنیده شود. البته عبارت «پسر زود باش» را فراموش کرده بودند! ولی جوزف لیبرمن،‌ در حد سرکار استوار هم نیست؛‌ و اینهم دلیل دارد! هر چند افلاس بنیامین نتانیاهو هوش و حواس از سر کچل لیبرمن ربوده، حضرت یوسف لیبرمن سلام‌الله به عادت همیشگی آنچنان «تحکم» کرده‌اند که ما ناخودآگاه به رعشه دچار شدیم! مسلماً لرزه بر اندام ملت ایران هم افتاد، ولی این لرزه‌ها عین پس‌لرزه‌های زلزله است. بیش از آنچه ویرانی به ‌بار آورد، وحشت می‌آفریند. انتشار اظهارات آقای لیبرمن در رادیوفردا، نشان می‌دهد که بعضی‌ها مایلند سیاست شکست خوردة نظامی واشنگتن در مورد ایران را که بیش از دو سال از بایگانی کامل آن می‌گذرد، دوباره از گنجه بیرون بکشند! پر واضح است که چنین عملیاتی، حتی با همکاری و همگامی نزدیک دولت جمکران غیرممکن است. ولی از آنجا که دروغگو کم حافظه نیز هست، آقای لیبرمن آناً به مصرع دوم «ک..‌ شعریات‌شان» رسیده و می‌فرمایند:

«بيم آن می‌رود که آمريکا نهايتاً به يک ايران هسته‌ای تن دهد»

با این جملة «بلیغ» و شیوا،‌ ایشان در واقع می‌فرمایند، اگر روسیه بیش از این فوت در آستین مائوئیست‌های پدرسوخته بیاندازد،‌ و شورت و تنبون و پستان‌بندهای صادراتی چین بیش از این بازارهای آمریکا را اشباع کند، یک بمب می‌دهیم به نوکران‌مان در جمکران! خصوصاً که اسلام‌آباد «آب بر اولاد علی بسته و دل هیلاری بشکسته»، و ما خیلی نگران «قوت» و «باروت» برادران طالبان‌مان در کوه‌وکمرهای مناطق «قبائل» شده‌ایم. ولی باید هم به ایشان تسلیت بگوئیم، هم به گردانندگان محترم رادیوفردا که شصت‌سالگی‌شان را جدیداً «جشن» گرفته‌اند. چرا که اگر مطالبات یوسف لیبرمن قابل تحقق ‌بود، خیلی پیش از این‌ها جامة عمل می‌پوشید و خلاصه، هرگز کار به «تهدید» صنایع «پستان‌بنددوزی» در پکن و شانگهای نمی‌رسید!

امیدواریم حال که رئیس بانک مرکزی حکومت جمکران برای جلب رضایت زرگرهای قزوین معادن طلای ننه‌جان‌شان را «وقف»‌ کرده‌اند، چند صندوق از پستان‌بندهای «مستعمل» ایشان را نیز جهت مبارزه با این چشم‌بادامی‌های «کمونیست» و خدانشناس به رایگان در اختیار مشتاقان در بازارهای نیویورک قرار دهند. باشد که این پستان‌بندها کمر صنایع چین را به دو نیم کرده، قلب اربابان را در ینگه دنیا از شوق لبریز کند، که از قدیم گفته‌اند:

دل دشمنان گشته از وی دو نیم
دل دوستان پر ز امید و بیم

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ لایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

نسخة پی‌دی‌اف ـ دیوشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ یودو

نسخة پی‌دی‌اف ـ ستورگیت




فیلترشکن‌های جدید1اکتبر2010

hideme.de
above-the-earsalive.tk
having-thishaircutnow.tk
patriotic-proxeee.tk
barber-formydomainss.tk
wap9.info
father-supporting-google.tk
production-lineforitall.tk
job-bloat-forme.tk
going-outofherenows.tk
target-set-thisnow.tk
labour-formyproxi.tk
home-domainsss.tk
0——-0.tk
shelter-thismoralee.tk
surf-web-safely.com
dragonview.info
dragonhide.info
cbebo.info
onprox.info
arcade-online-games.info
arcadetopgames.info
pandaview.info
outrightprox.info
firekick.tk
newfight.info
stockissued.tk
bestaction.info
vpnfirewallproxy.tk
rabbitkick.tk
unblockschoolblocks.info
errorlogin.tk
favsurf.co.cc
downline.tk
targetschoolhide.tk
cozyproxy.co.cc
you-get-your.co.cc
hiirforex.co.cc
morningflash.co.cc
compoundstock.tk
greatschoolbypass.tk
forexdung.co.cc
serart.tk