دیالوگ مرگ!

 

روز جمعة گذشته، ترن «مسکو ـ سن‌پترزبورگ» از خط خارج شد و این سانحه ده‌ها زخمی و کشته بجای گذارد. مسئولان امنیتی در نخستین اظهارات خود انفجار بمب را دلیل این سانحه معرفی کرده‌اند. اظهاراتی که به سرعت نگاه‌ تحلیل‌گران را متوجه بحران‌های قومی در داخل خاک روسیه خواهد کرد. فرداست که گروه‌های خلق‌الساعه از مسلمان گرفته تا ارتدوکس‌های دوآتشه؛ از حجاب‌پرست گرفته تا حجاب‌ستیز و طرفداران «آزادی زنان» مسئولیت این عملیات را بر عهده گیرند. در واقع فرق زیادی نمی‌کند چه کسانی دست به چنین اعمالی می‌زنند، متأسفانه دیوانه در این دنیا کم نیست؛ مسئلة اصلی این است که دولت‌ها، خصوصاً دولت‌های قدرتمند نمی‌باید زمینه‌ساز چنین اعمالی شوند.

در اینکه خشونت بر علیه غیرنظامیان چه تاریخچه‌ای دارد، مسلماً کتاب‌های مختلفی نوشته شده، ولی ریشة نوع «مدرن» این خشونت را همچون انواع مدرن بسیاری «فعالیت‌های» امروز بشری می‌باید در ابداعات حاکمیت ایالات متحد جستجو کرد. در عمل، طی جنگ دوم جهانی بود که ایالات متحد به این صرافت افتاد که با اعمال خشونت و سبعیت بی‌سابقه بر علیه غیرنظامیان اروپای غربی خواهد توانست در مسابقه‌ای که با ارتش 20 میلیون نفری استالین برای اشغال سرزمین آلمان برگزار کرده بود، اگر کاملاً پیروز نمی‌شود، حداقل آبروی سرمایه‌داری «محترم» را محفوظ نگاه دارد. اینجا بود که ارتش‌های تحت فرمان ژنرال آیزونهاور فرمان قتل‌عام ملت‌ها را دریافت کردند. بمباران‌های گستردة مناطق مختلف اروپای مرکزی و خصوصاً آلمان طی آخرین ماه‌های جنگ دوم جهانی به هیچ عنوان از دلائل استراتژیک و نظامی جهت پیروزی بر ارتش هیتلر برخوردار نبود. این عملیات جنایتکارانه که به قتل عام میلیون‌ها غیرنظامی منجر شد، فقط جهت ایجاد آشفتگی، و ممانعت از حضور و قدرت‌گرفتن مخالفان نازی‌ها در این مناطق صورت می‌گرفت. پر واضح است که به دلیل هماهنگی هیتلر با سرمایه‌داری، مخالفان واقعی نازی‌ها در این مناطق بیشتر کمونیست‌ها بودند که با کمک ارتش‌ استالین می‌توانستند نهایت امر نازی‌ها را به همراه ایالات متحد به دریای مانش بریزند.

اعمال این وحشی‌گری برغیرنظامیان در اروپای غربی چنان به مذاق سرفرماندهی ارتش ایالات متحد شیرین آمد که چند ماه بعد در ژاپن آن را به اوج رساند؛ بمباران هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن فقط و فقط جهت جلوگیری از نفوذ اتحاد شوروی در آسیا بود. ژاپن در هر حال تسلیم می‌شد و دلیلی بر قتل عام صدها هزار غیرنظامی وجود نداشت. طی گذشت زمان می‌بینیم که این نوع وحشیگری ساخت «یو. اس» به میادین جنگ کره و سپس ویتنام نیز پای می‌گذارد. در این جبهه‌ها هم ایالات متحد بیشتر از آنچه مناطق شمالی، یا همان مناطق تحت نفوذ کمونیست‌ها را بمباران کند، ساکنان سرزمین‌های جنوبی یعنی طرفداران فرضی خود را قتل عام می‌کرد. و در این مورد تمامی مورخین و آمارگران جنگ متفق‌القول‌اند.

امروز نمونه‌های زندة این نوع «استراتژی» را به روشنی در عراق و افغانستان شاهدیم. در این کشورها هم بمب‌گذاری در بازار و مسجد و میادین و شهرها سکة رایج شده. بهانه‌ نیز روشن است: القاعده برای کشتن مردم بمب می‌گذارد! معلوم نیست این القاعده چرا مردم کوچه و خیابان را می‌کشد، و لولة توپ‌اش را هیچوقت به جانب ارتش‌های اشغالگر منحرف نمی‌کند! پس یا القاعده همکار و همراه ارتش‌های اشغالگر است، و یا این بمب را همین ارتش‌ها می‌گذارند؛ در هر حال نتیجة کلی یکی خواهد بود. خلاصة کلام بمب‌هائی که امروز در کوچه‌ها و خیابان‌های بغداد و کابل منفجر می‌شود از همان بمب‌هاست که هواپیماهای متفقین بر سر غیرنظامیان در اروپای مرکزی می‌ریختند؛ هدیة عموسام است و در مقام خود می‌باید نوعی «دیالوگ» میان واشنگتن و سیاست‌های متفاوت جهانی تلقی شود!

ولی در کمال تأسف اگر این نوع «دیالوگ» از ابداعات ایالات متحد بوده، امتداد موجودیت آن تا به امروز در متن روابط دیپلماتیک جهانی به دلیل همکاری دیگر سیاست‌های بزرگ با این «روش سیاسی» عملی شده. به عبارت دیگر، هیچ ساختار قدرتمند جهانی به ایالات متحد تفهیم نکرده که رواج این نوع «دیالوگ» در سطح روابط بین‌المللی را تحمل نخواهد کرد. این نقطه ضعفی است که از طرف ایالات متحد تا به امروز مورد بهره‌برداری قرار گرفته، و بسیاری سیاست‌های متفاوت جهانی نیز با زیرسبیلی در کردن این «حوادث» در عمل همکار و یار و یاور یانکی‌ها در امر مقدس کشتار غیرنظامیان شده‌اند. اگر به یاد داشته باشیم، پس از لات‌بازی‌ای که دانشجویان خط ساواک در تهران به راه انداختند، و بساط گروگان‌گیری نمایشی، حمله به سفارتخانه‌های ایالات متحد چه به صورت حملات شبه‌نظامی و چه در قالب تظاهرات خشونت‌آمیز در برابر ساختمان‌ سفارت تبدیل به روندی رایج در بسیاری کشورها شده بود. این حملات و درگیری‌ها در برابر سفارتخانه‌های ایالات متحد طی سالیان دراز ادامه داشت و گویا هنوز روابط بین‌المللی به واشنگتن اجازه نداده بود که بر آن نقطة پایان بگذارد. تا اینکه در حوادث هولناکی که در دو کشور آفریقائی رخ داد، و دو سفارت ایالات متحد همزمان با بمب در نایروبی و کنیا هدف حملات وسیع تروریستی قرار گرفت، بیل کلینتن، رئیس جمهور وقت رسماً اعلام داشت که ایالات متحد حمله به مراکز دیپلماتیک و سفارتخانه‌های این کشور را دیگر تحمل نخواهد کرد! این بود «دکترین جدید» کاخ‌سفید در ارتباط با این نوع حملات!

از آن روز به بعد شاهدیم که صدها تن آمریکائی و شهروند دولت‌های «دوست» و متحد واشنگتن در هتل‌ها و رستوران‌ها و شرکت‌ها و غیره، حتی در قلب شهر نیویورک و برج‌های دوقلو در اثر حملات تروریستی قتل‌عام می‌شوند، ولی یک سنگ‌ریزه به طرف شیشة سفارت آمریکا در فلان و بهمان کشور ضدآمریکائی پرتاب نشده. به عبارت دیگر، این نوع «دیالوگ» را دولت‌ها به دست خود به راه می‌اندازند؛ و بدون این توافقات مشتی انسان‌نمای بمب‌گذار در هیچ شرایطی قادر به اجرائی کردن چنین عملیاتی نخواهند بود. آنزمان که «برنامه» از بالا «متوقف» ‌شود، قضیه به پایان می‌رسد.

در مطلبی که تحت عنوان «روسیه و آسیا» در همین وبلاگ نوشتیم، طرز برخورد هیئت حاکمة روسیه با مسائل روز را آنچنان که دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه در سخنرانی «وضعیت کشور» عنوان کرده بود، نوعی «عقب‌نشینی» مسکو تلقی کردیم. هر چند دلائل واقعی این عقب‌نشینی هنوز عمدتاً در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده، تجلیات و بازتاب‌های سیاسی و استراتژیک آن امروز به صراحت علنی شده. در همین مختصر سعی خواهیم داشت که این بازتاب‌ها را به صورتی خلاصه ارائه کنیم.

در کمال تعجب، سفر رسمی موهان سینگ، نخست وزیر هند به واشنگتن، سفری که مسئلة همکاری‌های هسته‌ای ایالات متحد با هند بر آن سایه‌ای سنگین فروانداخته بود، نهایت امر ارتباط خود را با سیاست‌های جهانی از طریق صدور دو قطعنامه‌‌ای به نمایش گذارد که در شورای حکام «آژانس بین‌المللی انرژی اتمی» همزمان در مورد فعالیت‌های هسته‌ای ایران و تولید سوخت هسته‌ای در روسیه به تصویب رسید! هر چند این مطلب کمی دور از ذهن بنماید، قطعنامة مربوط به ایران که از طرف بوق‌های غرب به عنوان «تحریم» و محکومیت به روی آنتن‌ها رفت، جهت پوشش دادن به قطعنامة دوم بود که در عمل یک بازتاب بسیار گسترده از منظر استراتژیک در منطقة آسیای جنوبی و مرکزی به همراه خواهد آورد. و در همین راستاست که بر اساس یکی از مفاد این قطعنامه، در عمل روسیه تبدیل به «بانک» سوخت هسته‌ای در تمامی قارة آسیا خواهد شد. و سفر «سینگ» به ایالات متحد در واقع گذاشتن مهر تأئید بر این توافق می‌باید تلقی شود که ایالات متحد در برابر ارائة سوخت مورد نیاز هند از طرف روسیه، آنهم در مرزهای متحد تجاری‌اش یعنی چین، «کارشکنی» نخواهد کرد.

در دنبالة همین «توافقات» است که شاهد سفر «عجیب» احمدی‌نژاد به آمریکای لاتین، خصوصاً به برزیل و گزافه‌گوئی‌های معمول جمکرانی‌ها در حیاط خلوت سرمایه‌داری اروپای غربی می‌شویم. و این ارتباط عجیب نهایت امر با سفر پوتین، نخست وزیر روسیه به فرانسه، و عقد قراردادهای نفتی و گازی و زمینه‌سازی جهت خرید یک ناو «هلیکوپتربر» از این کشور کامل می‌شود!‌ در توضیح فقط می‌توان اضافه کرد که صنایع هسته‌ای متمرکز در قزاقستان، همانطور که گفتیم به احتمال زیاد تبدیل به بانک‌مرکزی سوخت هسته‌ای در منطقة آسیای مرکزی و جنوبی خواهد شد، و سفر سرکوزی، رئیس جمهور فرانسه به قزاقستان و عقد قراردادهائی در همین زمینه نشان داد که این عمل با همکاری فناورانة فرانسه و تحت نظارت عالیة روسیه اجرائی می‌شود. و اگر برزیل را در این صورتبندی در موضع واقعی خود یعنی در مقام یکی از مهم‌ترین طرف‌های تجاری فرانسه در آمریکای لاتین ببینیم، دلیل سفر احمدی‌نژاد به این کشور نیز روشن می‌شود.

از طرف دیگر، شرکت بریتیش پترولیوم که پیشتر با افتضاح از طرح‌های گاز و نفت روسیه به بیرون پرتاب شده بود، امروز رسماً ‌اعلام داشت که همکاری‌های خود را در طرح‌های نفت و گاز روسیه ادامه خواهد داد!‌ و اگر به این مجموعة «کلان»، ورشکستگی شرکت‌های دوبی را اضافه کنیم تصویر به مراتب روشن‌تر می‌شود. برخلاف آنچه در اغلب رسانه‌ها در بوق و کرنا گذاشته‌اند ورشکستگی شرکت‌ «دوبی ورلد» به هیچ عنوان مهم‌ترین رخداد مالی و بانکی در منطقة خلیج‌فارس نیست. مسئلة اصلی در واقع با ورشکستگی ساختارهای قدیمی‌تر و معتبرتری که متعلق به عربستان سعودی و کویت بودند آغاز شده، و بحران دوبی فقط بیش از دیگر مسائل مورد «عنایت» رسانه‌ای قرار گرفت. دومینیک اشتروس‌کان، رئیس «صندوق بین‌المللی پول»، در یکی از سخنرانی‌های اخیر خود می‌گوید: «ابعاد واقعی بحران بانکی هنوز از نظر رسانه‌ای پوشش داده نشده!» این سخنان به این معنا است که «ابعاد» واقعی بحران مالی، که فقط بازتابی است از تغییرات استراتژیک در سطح جهانی به مراتب گسترده‌تر از آن است که به چند بانک در اسکاتلند و لندن و یا در دهات آمریکا محدود بماند.

با این وجود، آنچه در این هیاهو از اهمیت اساسی برخوردار می‌شود، استفاده‌ای است که نظام رسانه‌ای جهانی از «افشاگری‌» ورشکستگی‌ها، آنهم به صورت هدفمند و قطره‌ای صورت می‌دهد. در مسیر همین افشاگری‌هاست که نقل و انتقالات و موضع‌گیری‌های «کلان ـ اقتصادی» از طرف دولت‌ها به مورد اجراء گذاشته شده، هر محفلی که قرار است از صحنه کنار رود بر اساس این هیاهوی تبلیغاتی به عمق ورشکستگی هدایت خواهد شد. بی‌دلیل نیست که همزمان با علنی شدن «ورشکستگی» عملی دوبی، مهم‌ترین شبکة منتفع از سرمایه‌گذاری در این کشور، یعنی بانک‌ «اچ. اس. بی. سی» انگلستان در قالب توافقات «بریتیش پترولیوم» دست از پا درازتر بار دیگر به میز مذاکرات با روسیه باز می‌گردد.

پس از این توضیحات، ممکن است این پرسش مطرح شود که این چه نوع عقب‌نشینی است که می‌باید در مورد موضع‌گیری‌های کلان روسیه مد نظر قرار گیرد؟ اگر این کشور تبدیل به بانک مرکزی سوخت هسته‌ای در آسیا می‌شود، و اگر در بهترین شرایط ممکن بار دیگر سرمایه‌های چپاول شده از طریق بانک‌های انگلستان را در چارچوب منافع درازمدت کرملین در خطوط انتقال نفت و گاز سرمایه‌گذاری می‌کند، و اگر روسیه در ساختاری نوین در واقع دست به همکاری استراتژیک با فرانسه در زمینة نظامی می‌زند، و … از چه رو می‌باید این مواضع را نوعی عقب‌نشینی تحلیل کرد؟

پاسخ به این سئوال مسلماً ساده نیست. به طور مثال زمانیکه به دلیل بحران خلیج خوک‌ها، روسیه بر حمایت هسته‌ای از انقلاب کوبا در تقابل با ایالات متحد نقطة پایان گذاشت، و در ازاء این «عقب‌نشینی» آمریکا نیز موشک‌های دوربرد پنتاگون را در مرزهای شوروی سابق با کشور ترکیه به زرادخانه‌های ینگه‌دنیا بازگرداند، و فشارهای تبلیغاتی بر علیه مسکو را در سطح رسانه‌ها تقلیل داد و … مسلماً کم نبودند تحلیل‌گرانی که این عملیات را برای مسکو یک «پیروزی» به شمار آوردند. ولی باید قبول کرد که عقب‌نشینی مسکو در این زمینه برای جنبش‌های آزادیبخش در قارة آمریکای لاتین سمی مهلک شد؛ مسکو با چنین سازشی به آمریکا امکان داد که یکی از غیرانسانی‌ترین محاصره‌های دریائی تاریخ را بر کشور کوبا تحمیل کند.

امروز به صراحت می‌بینیم که همکاری و همراهی خروشچف با دولت کندی در آنروزها نهایت امر مهم‌ترین زمینه‌ساز فروپاشی اتحاد شوروی در اواخر قرن بیستم شد. چرا که این «عقب‌نشینی» استراتژیک در عمل مهم‌ترین عامل بازدارنده‌ای بود که رشد تفکر مارکسیست در آمریکای لاتین را به حالت تعلیق درآورد. و متوقف کردن اوج‌گیری نظریة سوسیالیسم در این منطقه از جهان که بر خلاف دیگر مناطق دنیا ـ خصوصاً اروپای شرقی ـ از پویائی و قدرت‌ عمل بسیار بالائی برخوردار بود، نهایت امر در آفریقای سیاه نیز سوسیالیسم را به بن‌بست کشاند و سال‌ها بعد زمینه‌ساز انزوای مسکو در قارة سیاه شد. مسکو به دلیل همین اشتباه محاسبه نه تنها نتوانست مهره‌ها را در مسیر یک سوسیالیسم علمی و پویا به درستی جایگیر کند، که گام به گام از تحولات فکری عقب ماند و نهایت امر در مرزهای جنوبی خود درگیر سوسیالیسمی «خاقانی» و یا «سلطنتی» و در جهان اسلام رودررو با یک چپ‌نمائی «اسلامی ـ آمریکائی» شد. آیا این همان استراتژی‌ای نبود که نهایت امر تیر خلاص را به مغز کرملین در افغانستان شلیک کرد؟

خلاصه می‌کنیم تاریخ را یک‌شبه ننوشته‌اند، خم و چم کم ندارد، برداشت از مسائل تاریخی نیز آنقدرها ساده و سهل نیست، ولی انسان جز همین تاریخ منبع دیگری جهت الهامات و استنتاجات خود نخواهد داشت. و همین تاریخ به صراحت به ما می‌گوید و باز می‌گوید که، صرفنظر از بمبی که امروز چندین نفر از شهروندان روسیه را به کام مرگ فرستاد، سازش اصولی بین مسکو و واشنگتن، همانطور که نمونة کوبا نشان داد ـ این نمونه به هیچ عنوان منحصربه‌فرد نیست ـ طی گذشت زمان همیشه به ضرر مواضع روسیه تمام شده. هر چند این امکان وجود دارد که در شرایط نوین، عقب‌نشینی‌های مسکو در برابر غرب نتایجی یک‌سان به بار نیاورد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید29نوامبر2009

firstip.info
dartopen.info
accessdevice.info
easeforyou.info
proxyundergound.info
cpill.info
carryopen.info
gatefast.info
fall4you.info
admitonline.info
fpill.info
newact.info
theact.info
bestgate.info
fallcan.info
handcan.info
admitin.info
fall4u.info
callfind.info
hostaccess.info
9cap.info
miamiswaggas.com
admittoday.info
callsystem.info
fetchquick.info
thebegin.info
1frag.info
anonymous2flickr.info
anonymous2twitter.info
newwebproxy.cn
httpsanonymous.info
carryonline.info
3pedia.info
anonymous2filter.info
bigspeed.info
vimuto.com
admitthis.info
bestbegin.info
bestdart.info
flashthis.info
anonymous2hyves.info
dartfast.info
easefree.info
schoolproxylists.cn
youtube-access.info
gatebehind.info
easefirst.info
ypill.info
easetoday.info
access-hulu.info

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سکة باورها!

 

در مطلب امروز در مورد سه واژة «دین‌باوری»، «دین‌ناباوری» و «دین‌ستیزی» توضیحاتی می‌آوریم. همانطور که می‌توان به صراحت مشاهده کرد، تفاوت میان مفاهیم این واژه‌ها، حداقل در فضائی که بر مسائل سیاسی ایران سایه افکنده آنقدرها صریح و روشن نیست. این ابهام همچون دیگر ابهامات فقط می‌تواند به بحران‌سازی‌ها پیرامون مسائل عقیدتی و نظریه‌پردازانه دامن زند و تمامی تلاش ما در این وبلاگ بر محور تنش‌زدائی از همین مسائل متمرکز شده.

البته همچون دیگر «بحران‌های» سیاسی و اجتماعی، آنچه در اطراف این سه واژه در کشورمان طی دهه‌ها ایجاد شده خود بازتابی است از دیگر مسائل! مسائلی که سعی می‌کنیم در راستای همین تعاریف در هر گام حتی به صورتی فهرست‌وار ارائه دهیم. پس نخست بپردازیم به اولین واژه که همان «دین‌باوری» باشد.

ولی پیش از آن می‌باید تعریفی از «دین» ارائه کنیم!‌ در دانشنامه‌ها و کتب مرجع، ‌ «دین» در مقام مجموعه‌ای از باورها تعریف ‌شده که در بطن آن‌ها تلاش بر این متمرکز خواهد بود تا دلائل، ویژگی‌ها و اهداف «این جهان» تعیین شود!‌ البته در برخی ادیان که معتقد به «رستاخیز» هستند، این اهداف و ویژگی‌ها در ارتباط با جهان «پسارستاخیز» و مسائل ویژة آن نیز قرار خواهد گرفت. ولی این نوع «تعریف» همانطور که مشاهده می‌کنیم هم می‌تواند یک بعد «اجتماعی» به پدیدة دین ارزانی دارد و هم یک بعد فردی.‌ چرا که تعیین «اهداف» این جهان هم در زندگی گروه می‌تواند معنا داشته باشد و هم در زندگی فرد.

از طرف دیگر ادیان، چه ابراهیمی و چه غیر، در مسیر موجودیت خود همیشه نوعی «مناسک» و «آئین‌های» فردی و جمعی نیز تولید کرده‌اند. پر واضح است که این «مناسک» و رفتار «آئینی» طی گذشت سال‌ها و در مقاطع مختلف تغییراتی به خود خواهد دید. به طور مثال، مراسم آتش زدن «جادوگران» در جهان کاتولیک که طی قرون وسطی از «محبوبیت» بسیار زیادی برخوردار بود، و آخرین مورد آن در نخستین دهة قرن بیستم در کشور پرتغال صورت گرفت، امروز آئینی است که در مذهب کاتولیک‌ها، حداقل به صورت رسمی منسوخ شده. یا به طور مثال «تفتیش عقاید» که در عمل پایة اصلی دگم‌های اجرائی دورة قرون وسطی اروپا به شمار می‌رفت و برپائی «دادگاه‌هائی» که در چارچوب این مجموعه «فعالیت‌ها» در سراسر جهان مسیحی طی سده‌ها بر روزمرة مردم حاکم شده بود، امروز دیگر به شیوة گذشته مرسوم نیست. یا باز هم به طور مثال، آندسته از احادیث و روایات که به پیامبر اسلام و ائمة شیعیان در زمینة «روابط جنسی» با کنیزان و غلامان زرخرید و غیره مربوط می‌شد، حتی اگر امروز در قلب حوزه‌های شیعی‌مسلکان مورد تحقیق و تفحص دقیق «صاحب‌نظران» قرار می‌گیرد، در سطح رسانه‌ای آنقدرها در بوق و کرنا گذاشته نخواهد شد، چرا که با روحیات و خلقیات مردم امروز و دورة کنونی هماهنگی خود را از دست داده.

خلاصه بگوئیم، پدیدة «دین» برخلاف آنچه عنوان می‌شود یک ساختار «ایستا» نیست، و از منظر نظری و عملی موضعی بی‌عیب و نقص هم ندارد. ورای این مسائل، دین طی تاریخ در بطن خود با تمایلات و خواست‌های آشکار و نهان جماعت «دین‌باور» ارتباطی اندام‌وار ایجاد کرده، که امروز به صراحت خود را به نمایش می‌گذارد. اگر در مطلب امروز «دین‌باوران» را آندسته از افراد معرفی کنیم که به مجموعة «تعلیمات» دینی و مناسک و آئین‌های دین بدون «تردید» و به صورت غیرشرطی و صددرصد «معتقدند»، دین در رابطه با همین توده‌های «دین‌باور» طی سده‌ها بنیادهای عملی و نظری خود را در هر گام مورد تجدیدنظر قرار داده. حال باید پرسید که همچون نمونة معادلات ریاضی، در این میان کدام طرف «تابع» است و کدام طرف «متغیر»؟

باید دید که اگر سندیت رفتار با کنیزان «زرخرید» در دورة فعلی از طریق حوزه‌های علمیة شیعی‌مسلکان به «ارزش» گذاشته نمی‌شود، و در «حقوق جاری» از طرف دولت اسلامی، قوانین رابطه با «کنیزان و غلامان»، به طور مثال نرخ خرید و فروش و غیره هنوز تدوین نشده دلیل چیست؟ آیا این «احادیث» بی‌ارزش‌اند، یا اینکه ارزش این احادیث فقط در ارتباط با روند عادی و روزمرة زندگی انسان‌ها تعیین شده، نه در مقام یک ارزش غیرقابل تغییر و در ارتباطی بلافصل با «الهیت»! در ثانی، همانطور که بالاتر نیز گفتیم، در این میان «دین» متغیر است یا «دین‌باور»؟ تا آنجا که ما می‌دانیم مخالفت با اصل «بردگی» در دین اسلام وجود نداشته، و آنچه امروز به عنوان مخالفت جهانی با بردگی و روابط ارباب و رعیتی و غیره می‌شناسیم نتیجة تحولات اجتماعی، فرهنگی و مالی و صنعتی است که از بلاد غرب به ما رسیده. به عبارت دیگر آنچه «تغییر» را در بطن «مناسک» و آئین‌های دینی در اسلام ایجاد کرده، نه تنها از قلب دین بر نیامده، که حتی در جوامع مسلمان‌نشین نیز فاقد ریشه است.

در نتیجه در گام نخست و در مسیر تعریف آنچه «دین‌باور» می‌باید معرفی شود هنوز در جا می‌زنیم. با این وجود اگر «دین‌باوری» در زمینة نظریه‌پردازی، همانطور که مختصراً اشاره کردیم، مشکل و پیچ‌وخم فراوان ایجاد می‌کند، از منظر تبلیغات حکومت اسلامی مسائل بسیار «روشن» است! چرا که این حکومت «دین» را مجموعه‌ای کاملاً «تعریف شده» و از «پیش مشخص» معرفی کرده، در هر گام و در مسیر منافع دستگاه حاکمه، آنچنان در بوق‌ها می‌دمد که منافع «دستگاه» مخدوش نشود. پس بالاجبار می‌باید در همین مقطع اذعان داشت که در جامعة ایران تحلیل‌گر با دو نوع «دین‌باور» رودررو قرار می‌گیرد. گروهی که «دین» را به شیوه‌ای «خاکشیر» مزاج فقط جهت همراهی با باورها و اعتقادات خلوت خود وسیله‌ای جهت توجیه نگرش‌های رایج جامعه می‌کنند، و گروهی دیگر که اوباش وابسته به حکومت‌اند و در این مسیر به هیچ عنوان خود را در گیر جزئیات «دین‌باوری» نخواهند کرد. برای اینان «دین‌باوری» ویترینی است جهت چپاول، زورگوئی و وابستگی به اهرم‌های استعماری که در پس «پروژة حکومت اسلامی» یک مجموعة دست‌نشانده را طی سه دهه بر ملت ایران حاکم کرده.

حال شاید بهتر باشد نگاهی به «دین‌ستیزی» نیز بیاندازیم. در این مقوله با گروهی روبرو می‌شویم که با تکیه بر مجموعه‌ای از جزم‌ها یا باورهای مشخص و یا حتی گنگ و پوشیده در هاله‌ای از ابهامات، در قلب ساختارهای اجتماعی، سیاسی و عقیدتی با باورها و اعتقادات دیگران سر ستیزه دارند. نخست در اینجا بگوئیم، برخلاف آنچه به غلط و به صورتی مزورانه از قلم‌های نواستعماری تراوش کرده و رایج شده، دین‌ستیزی به هیچ عنوان از سوی کسانی که «دین‌باوری» را مردود می‌دانند مطرح نمی‌شود. کاملاً‌ برعکس! در تاریخ بشر مهم‌ترین دین‌ستیزان همان دین‌باوران‌اند؛ مسئله این است که اینان حاضر نیستند قبول کنند که دینی خارج از دین آنان وجود داشته باشد و ترویج شود. با این وجود می‌توان گروه‌های «دین‌ستیز» را همچون نمونة اوباشی که در اطراف استالین و مائو تجمع کرده بودند، برخاسته از نظریه‌ای دید که خود را صرفاً سیاسی و کاملاً «غیردینی» معرفی می‌کند. می‌دانیم که در دوران استالین کم نبودند «دین‌باورانی» که به دلائل سیاسی و ظاهراً بر پایة باورهای مذهبی‌شان به زندان و بیمارستان روانی سپرده شدند، ولی در این میان اگر پای به بحث‌های عمیق‌تر بگذاریم به صراحت می‌توان دید که استالینیسم در شرایط آنروز اتحاد شوروی خود تبدیل به نوعی «دین» و «آئین» شده بود. اگر سال‌ها پیش از استالینیسم، مارکس دین را افیون توده‌ها معرفی کرد، از این امر بی‌اطلاع بود که در ساختار آیندة اتحاد شوروی، با تحریف مارکسیسم آنرا به نوعی دین توده‌ها تبدیل خواهند کرد. دینی که در کف قدرت‌پرستان، افیونی خواهد بود مرگ‌آور.

همانطور که می‌توان مشاهده کرد، این نوع «دین‌ستیزی» در عمل به معنای اعمال یک سیاست استبدادی خواهد بود. در نتیجه استبداد به هر صورت که وجود داشته باشد فی‌نفسه یک مجموعة دین‌ستیز است، حتی در چارچوب یک استبداد دینی. و بر اساس همین «سیاست» آنچه خارج از باورهای «رسمی» و تبلیغات حکومت قرار ‌گیرد حق موجودیت در سطح جامعه ندارد. البته در پس این «دین‌ستیزی‌ها» پیوسته نوعی توجیه فلسفی و اجتماعی و اقتصادی می‌توان یافت. به طور مثال آدولف هیتلر که خود در رأس یکی از دین‌باورترین ساختارهای تاریخ اروپای مرکزی یعنی حزب «ناسیونال سوسیالیست» آلمان قرار گرفته بود و «آرم» حزب محترم‌شان هم صلیب کلیسای مقدس اروپای مرکزی بود، در ارتباط با یهودیان پای در «دین ستیزی» گذاشت. پس در همینجا و در رابطه با دین‌باوری و دین‌ستیزی به یک اصل کلی دست پیدا می‌کنیم، اینان هر دو، همزمان هم دین‌باورند و هم دین‌ستیز؛ خلاصة کلام، اگر دین‌ستیز نباشید نمی‌توانید به دین‌باوری برسید. مسئله فقط مربوط به یک برخورد «نسبی» می‌شود؛ بستگی به این دارد که در هر روند و هر گام، فرد مورد نظر در کدام جبهه قرار می‌گیرد. به طور مثال، زمانیکه اوباش حکومت اسلامی را برای جار زدن «علی‌ ولی‌الله» به شهرهای بلوچستان اعزام می‌کنند، دولت حکومت اسلامی، هر چند خود را در اوج کلمه «دین‌باور» نیز معرفی ‌کند از منظر یک سنی‌مذهب بلوچ پای در روند «دین‌ستیزی» گذاشته. این رابطة دوجانبه که میان دین‌ستیزان و دین‌باوران طی سالیان دراز در کشورهای مختلف جهان میدان گرفته ایندو گروه را در عمل در یک سنگر واحد قرار می‌دهد. خلاصة کلام آنزمان که دین در قالب ایدئولوژی سیاسی و فراگیر مالی و اقتصادی و اجتماعی پای به عرصة فعالیت در یک کشور بگذارد به دلیل طبیعت «غیرستیز» خود، هم به «دین‌باوری» دامن خواهد زد و هم به دین‌ستیزی. و امروز با تکیه بر همین روند اجتماعی، سیاسی و عقیدتی استعمار توانسته به یکی از مهم‌ترین ابزار تاریخی خود جهت بحران‌سازی در کشورهای جهان سوم دست یابد. بهترین نمونه حکومت اسلامی در کشور خودمان است.

حال در این مقطع سعی خواهیم کرد که تعریفی شتابزده از «دین‌ناباوری» نیز ارائه دهیم. همانطور که می‌توان حدس زد گروهی از انسان‌ها که نه در جمع دین‌باوران «خلوت عرفانی» جای می‌گیرند، و نه متعلق به گروه چماق‌کش‌های حرفه‌ای‌اند، در جناح «دین‌ناباوران» دسته‌بندی خواهند شد. اینان با دین سر ستیزه ندارند، چرا که خود را دست بسته و عبد و عبید یک نظریة سیاسی و عقیدتی و الهی و از پیش تعیین شده نمی‌بینند. اینان معتقد به آزادی انسان و حق انتخاب آزاد وی هستند. پرواضح است که این گروه به شدت از جانب «دین‌باوران» مورد حمله قرار گیرند، چه انواع ایدئولوژی‌پرستان چپ‌گرا و چه نمونه‌های فاشیست و راستگرا! چرا که در صورت گسترش نظریة «دین‌ناباوری»، نخستین قربانیان همین تشکل‌های افراطی خواهند بود، تشکل‌هائی که علیرغم درگیری‌های خونین و پرخاشگرانه با یکدیگر، طی دهه‌ها مرتباً با هم در ارتباط‌ بوده‌اند و بساط ردوبدل کردن «افراد» و «شخصیت‌ها» و گروه‌های فشار از این جبهه به آن جبهه در مرام‌شان رونق فراوان دارد. می‌بینیم که به طور مثال، مهم‌ترین هواداران حکومت اسلامی اعضای حزب توده‌ هستند و مهم‌ترین طرفداران بازگشت نظریة سلطنت استبدادی را نیز می‌باید در میان «ناراضیان» همین حکومت اسلامی جستجو کرد. و تردید نداشته باشیم که این «احزاب»، گروه‌ها و تشکل‌ها همگی با «دین‌ناباوران» سر جنگ خواهند داشت.

این امر تاریخی که در ایران، نظریة «دین‌ناباروی» پیوسته از منظر نظریه‌پردازی در یک تعلیق مزمن قرار گرفته، ‌ به سیاست‌هائی باز می‌گردد که گسترش «تقدس» و دین‌باوری را مهم‌ترین هدف خود در ایران تعیین کرده بودند. طی چند سال گذشته در ارتباط با ایدئولوژی حاکم بر سلطنت پهلوی‌ها مطالب زیادی در این وبلاگ‌ها نوشته‌‌ایم، تکرار جزئیات آن‌ها در اینجا غیرممکن است، با این وجود می‌باید این امر را مورد تأکید قرار داد که نه تنها دین‌باوری و دین‌ستیزی دو روی یک سکة واحداند، که نهایت امر جهت حفظ موجودیت‌شان به یکدیگر نیازمند و محتاج خواهند بود. و دلیل اصلی در دور باطل سیاسی که جهان سوم امروز تجربه می‌کند همین نیاز متقابل «دین‌باور» و «دین‌ستیز» به یکدیگر است. همانطور که گفتیم اینان آنقدرها که نشان می‌دهند با یکدیگر «مخالفت» ندارند؛ از این گروه به آن گروه به راحتی می‌توان اسباب‌کشی کرد، و طرفداران این یک در عرض چند ساعت تبدیل به «آپارچیک‌های» آن یک خواهند شد. مسئله این است که نقش «انسان» در صورت‌بندی‌ها از میان برداشته شود، و آزادی‌بیان انسانی و قانونی در جامعه به زیر پا گذاشته شود. در چنین شرایطی است که تبدیل یک دین‌ستیز به یک دین‌باور فقط چند لحظه به طول خواهد انجامید.

از طرف دیگر نظریه‌پردازی در زمینة «دین‌ناباوری» مستلزم گسترش حضور مسئولانة تشکل‌ها، احزاب، اتحادیه‌ها و اصناف و دیگر ساختارهای وابسته به قشرهای مختلف مردم در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خواهد شد. این حضور مسئولانه که خارج از هیاهوسالاری‌های سیاسی و فضاسازی‌های استعماری می‌باید به اهداف ملموس و مشخص قشرهای اجتماعی در ارتباط با دولت و حاکمیت منجر شود، خود مهم‌ترین وسیله جهت به چالش کشیده شدن تشکیلات اداری و کشوری و لشکری که در یک نظام مستبد معمولاً و لاجرم فاسد نیز هستند خواهد شد. به همین دلیل حاکمیت‌های استبدادی این تمایل مزمن را در بطن خود بازتولید می‌کنند که از طریق گسترش «دین‌باوری» هم به نوعی دین‌ستیزی دامن زنند، و هم دین‌باوران جدیدی را در عرصة اجتماع جهت حفظ ساختارهای موجود فعال کنند.

در چارچوب همین تحلیل‌هاست که طی جریانات اخیر و حوادث «انتخاباتی»، ما با هر گونه شرکت فعال در انتخابات جمکران مخالفت کردیم و دلیل نیز همان است که در بالا آمد. کشور ایران جهت بیرون رفتن از دور باطل «دین‌ستیزی» و «دین‌باوری» که هر دو در واقع دست‌های یک دیو واحد استعماری‌اند، نه می‌تواند به ایجاد یک «گسست» همه‌جانبه دل‌خوش کند، و نه با تکیه بر یک «انتخابات» این امر عملی خواهد بود. خلاصة کلام با تکیه بر ایندو ابزار که هر دو را استعمار در کمال «حسن نیت» در برابرمان قرار می‌دهد نمی‌توان از دور باطل یک حاکمیت استبدادی و استعماری خارج شد، و بر تبعات مخربی که این استبداد بر کشور تحمیل کرده‌ نقطة پایان گذاشته، به دوران نوینی پای نهاد. حداقل تجربة منحوس کودتای 22 بهمن 57 بخوبی نشان داد که این تصور کاملاً ناپخته و کودکانه است. اگر فعالیت‌های مستقیم از طرف قشرهای مختلف مردم در چارچوب اتحادیه‌ها و احزاب، مطبوعات و تشکل‌های حرفه‌ای و … شدت نگیرد، تحولات در قلب جامعه در چارچوب استعماری خود متوقف می‌ماند. تغییرات در چنین شرایطی غیرممکن است، و در صورت بروز هر گونه «تغییری» به همان نقطه‌ای خواهیم رسید که پیشتر خواهان عبور از آن بودیم. به عبارت دیگر در چارچوب استبداد فعلی پیامد تغییر و تحولات سیاسی در ایران همزمان مصداق دو ضرب‌المثل معروف خواهد بود که در ابتدا می‌گوید: «کله‌پز برخواست، سگ جایش نشست!» سپس فریاد برمی‌آورد: «رحمت به کفن دزد اولی!»

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید27نوامبر2009

unblockeddigg.info
mydart.info
mycarry.info
easefree.info
schoolproxyunblocked.com
2frag.info
accessitanonymous.info
thedart.info
easeforyou.info
easewill.info
admitfind.info
handall.info
penetratetagged.info
viewschoolproxy.cn
dailyonline.info
schoolproxylists.cn
8cap.info
beginquick.info
onehide.com
easefirst.info
securityaccess.info
pentratefirewalls.info
begin2u.info
newease.info
5frag.info
admitnow.info
hothaul.info
fetchbehind.info
easeall.info
admitbehind.info
beginall.info
callsystem.info
anonymous2twitter.info
newact.info
flashthis.info
newcall.info
badkid.info
proxyundergound.info
4cap.info
dailyopen.info
access-youtube.info
flashfind.info
unblockedgaia.info
callfast.info
freeact.info
fetchquick.info
handbehind.info
sendinganonymousemail.info
carryonline.info
proxy.ae

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سینگ و عموسام!

 

«مان‌ موهان سینگ»، نخست وزیر هندوستان به آمریکا سفر کرده. این سفر دیپلماتیک و بسیار «طولانی» که گویا 5 روز به طول می‌انجامد، به احتمال زیاد، خارج از تمامی تغییراتی که در روابط ایالات متحد و هند به دنبال می‌آورد، تا آنجا که به ایران مربوط می‌شود در برگیرندة نتایجی بسیار ملموس در مورد افغانستان و بحران پاکستان خواهد بود. می‌دانیم که هند یکی از پرجمعیت‌ترین و وسیع‌ترین کشورهای جهان است که پس از اعلام استقلال از قید «حکمرانی انگلستان»، علیرغم استقرار یک دمکراسی سیاسی «تمام‌عیار»، در عمل از طرف ایالات متحد به انزوای سیاسی و اقتصادی محکوم شد. در اینکه انزوای تحمیلی غرب بر دمکراسی هند، تا چه حد تبلیغات گستردة جهانی را طی دوران جنگ سرد، تبلیغاتی که بر اساس آن واشنگتن «حامی» بلامنازع دمکراسی در سراسر دنیا معرفی می‌شد به یک شوخی مهوع تبدیل کرد، قلم‌ها و مورخین تاکنون خست زیادی به خرج ‌داده‌اند. به هر تقدیر امروز دیگر کارت‌‌ها رو شده و پنهان کردن نیات و خواست‌های پایه‌ای از طرف واشنگتن، خصوصاً پس از حملة وحشیانه ارتش‌های آمریکا و انگلستان به عراق و افغانستان کار بسیار مشکلی است. با این وجود مذاکراتی که در حال حاضر بین دو دولت آمریکا و هند در جریان است، به احتمال زیاد دنباله‌ای خواهد بود بر سفر چند روزة اخیر «باراک اوباما» به توکیو و چین. به همین دلیل نگاهی بسیار شتابزده به این روابط می‌اندازیم.

ریشة تاریخی نقش‌پذیری‌های اقتصادی و حتی امنیتی‌ای را که امروز ایالات متحد در آسیای شرقی ایفا می‌کند، می‌باید در حوادث و رخدادهای پس از پایان جنگ دوم جستجو کرد. ولی این روابط طی گذشت زمان، خصوصاً در تضاد با منافع استراتژیک مسکو نهایت امر تبدیل به مجموعه‌ای کلیدی در مسائل آسیای شرقی و اقیانوس آرام شد. به طور مثال، یکی از مهم‌ترین دلائل حمایت بی‌دریغ واشنگتن از شکل‌گیری امپراتوری مالی توکیو در منطقة اقیانوس آرام و آسیای شرقی مقابله با نفوذ شوروی سابق در این منطقه بود. این حمایت پس از باز شدن بازارهای آمریکا به روی محصولات توکیو از آغاز دهة 1970 میلادی عملاً پای به مرحلة «شراکت» علنی صنایع دو کشور نیز گذاشت. با این وجود همانطور که طی تجربیات گذشتة تاریخی نیز پیوسته شاهد بوده‌ایم، دولت‌ها و محافل‌ در روند بهره‌کشی‌های اقتصادی خود، زمانیکه شبکه‌های مورد نیاز را آنچنان که باید و شاید مستقر می‌بینند، این تمایل را همیشه از خود نشان خواهند داد که حتی پس از فروریختن و نابودی «دلائل اصلی» این همکاری‌ها تلاش داشته باشند که روند سابق همچنان ادامه یابد. و در اینمورد ویژه، یعنی هم‌گامی‌های «توکیو ـ واشنگتن» شاهد تلاش هر دو پایتخت جهت تحکیم روابطی هستیم که به دلیل پایان «جنگ‌سرد»، دیگر فلسفة وجودی خود را به تدریج از دست می‌دهد.

در ساختار جدیدی که شرایط استراتژیک ایجاد کرده، ژاپن در سال‌های آینده به دلائل جغرافیائی که خصوصاً مسئلة همجواری‌ها و هم‌نژادی‌ها در آن کلیدی خواهد شد، طبیعتاً این تمایل را خواهد داشت که بیشتر به جانب سرزمین‌های شرقی در فدراسیون روسیه و چین کشیده شود، تا به جانب اروپای غربی و آمریکای شمالی! ولی نه توکیو و نه واشنگتن، به دلیل همان ساختارهای «شکل گرفته» که پیشتر از آن سخن به میان آوردیم، خواستار تغییر وضع موجود نیستند. از طرف دیگر، در قلب این روابط مسئلة چین مائوئیست نیز مطرح می‌شود. اگر توکیو و کره جنوبی خود را در به اصطلاح قلب یک «مجمع‌الجزایر» محاصره شده از جانب نیروهای متخاصم می‌بینند و از اینرو تمایل همکاری‌های اقتصادی با آمریکا را نهایت امر به یک نیاز نظامی و امنیتی نیز تبدیل ‌کرده‌اند، چین در یک استراتژی درازمدت و غیرقابل تغییر می‌باید مسائل خود را مستقیماً با مسکو حل‌وفصل کند، نه با واشنگتن! به عبارت دیگر، ایالات متحد قادر نیست با حمایت نظامی از چین بر الزامات امنیتی و استراتژیک پکن تأثیر چشم‌گیری داشته باشد.

اینجاست که ابعاد مشکلات استراتژیک ایالات متحد را که درگیر چندین لایة متفاوت از منافع ویژه در آسیای شرقی شده به صراحت می‌بینیم. در مرحلة نخست لایة اقتصادی قرار می‌گیرد؛ آمریکا در قلب این لایه، روابط اقتصادی و تولیدی ویژه‌ای در این منطقه ایجاد کرده که نقش کارگزار منطقه‌ای در حال حاضر نصیب توکیو می‌شود، ولی این لایه همانطور که نمونة «اقتصادی ـ تولیدی» چین نشان داد با در نظر گرفتن ابعاد استقلال سیاسی و نظامی هر کشور تغییر خواهد کرد. به طور مثال، روابطی که توکیو با واشنگتن در مقام «قدرت نظامی» اشغالگر مجمع‌الجزایر ایجاد کرد، از نظر پکن غیرقابل تصور است. از اینرو پس از واگذاری هنگ‌کنگ به پکن، اقتصاد چین بجای تأثیرپذیری از اقتصاد این «کشور ـ شهر» عملاً هنگ‌کنگ را در اقتصاد خود هضم کرده! و اگر مسیر تحولات منطقه‌ای بر همین منوال ادامه یابد، به احتمال زیاد طی سال‌های آینده تایوان و بسیاری از کشورهای کوچک و فعال منطقه همه به نحوی از انحاء به سرنوشت «هنگ‌کنگ» دچار خواهند شد؛ واشنگتن در این راستا درگیر روابطی با دو کارگزار متفاوت منطقه‌ای، با اهدافی کاملاً متخالف می‌شود. و پرواضح است که تلاش واشنگتن به احتمال زیاد بر جدا نگاهداشتن ایندو از اهدافی مشترک نیز متمرکز ‌شود، چرا که در صورت نزدیک شدن توکیو و پکن، بازندة اصلی واشنگتن خواهد بود.

البته در اینمورد ویژه می‌باید نقش «بازارهای آمریکا» را نیز در این اقتصاد منطقه‌ای در نظر گرفت. آمریکا در چارچوب اعمال یک سیاست دوگانة «چماق و شیرینی»، هر گاه قصد کنترل قدرت‌های آسیائی را داشته، به تهدید متوسل شده. اگر در مورد چین این تهدید تا به حال فقط استراتژیک باقی مانده، در مورد ژاپن، که نمی‌تواند برای منافع واشنگتن تهدید نظامی باشد از طریق محدودیت‌های «بازار آمریکا» برای تولیدات‌اش به مورد اجراء گذاشته شده. و دیدیم محدودیت‌هائی در زمینة ارزش برابری «ین» با دلار سال‌هاست بر روابط توکیو و واشنگتن سنگینی می‌کند، هر چند برای چین این محدودیت‌ها هنوز آنقدرها دردسر ایجاد نکرده. حتی امروز مشکل می‌توان نوسانات ارزش برابری «یوان» چین در برابر دلار آمریکا را فقط در چارچوب منافع واشنگتن مورد نظر قرار داد.

با در نظر گرفتن همین ویژگی‌هاست که سفر نخست‌وزیر هند از اهمیت برخوردار می‌شود. همانطور که دیدیم طی دوران جنگ‌سرد، و پس از کسب استقلال، هند به دلیل تمایلات چپ‌گرایانه نزد رهبران جنبش استقلال، خصوصاً جواهرلعل نهرو، و هماهنگی‌هائی که ایالات متحد با جدائی‌طلبان و آشوبگران داخلی در این شبه ‌قاره از خود نشان داد، روابطی نه چندان گرم با واشنگتن و روابطی نزدیک‌تر با مسکو برقرار کرد. نتیجة سیاسی این مجموعه روابط کامل روشن بود. استقلال هند از سیاست‌های سنتی غرب در منطقه برای لندن و واشنگتن تبدیل به یک ضربة سهمگین شد. غرب طی سالیان دراز عادت کرده بود که با تکیه بر مجموعه دولت‌هائی دست‌نشانده و بی‌اختیار مسائل استراتژیک منطقه را پیوسته در مسیر منافع خود متحول کند، حال با استقلال هند و سپس انقلاب چین، سیاست‌های منطقه‌ای لندن و واشنگتن با ساختارهای قدرتمند و بسیار پرخاشگر دست به گریبان می‌شد و به راحتی نیز نمی‌توانست بر آنان پیروز شود. در چنین شرایطی اصل کلی همان است که بارها از نظر تاریخی تجربه شده: تلاش جهت تجزیه کشورها، ایجاد تخاصم‌های مصنوعی میان ملت‌ها، جنگ در مرزها و بحران‌سازی‌ در داخل مرزها!

انگلستان توانست با تکیه بر این روش‌ سنتی، شبه‌قارة هند را نهایتاً به تجزیه بکشاند. اینبار نیز بهانه روشن بود: اسلام! ولی تجزیة چین به این سادگی‌ها میسر نمی‌شد و فقط به «استقلال» بندر هنگ‌کنک و جزیرة تایوان محدود ماند. خلاصة کلام مسائلی از قبیل «بحران کشمیر» و درگیری‌های مرزی هند با پاکستان که دهلی‌نو سال‌هاست با آن‌ها رودرو شده، و مسئلة «دالائی‌لاما» و دیگر بحران‌های قومی در چین همگی ریشه در همان «بحران‌سازی‌های» پس از استقلال در این دو کشور دارد. ولی مسلماً مهم‌ترین بحران‌سازی‌ای که غرب موفق شد از دهة 1950 در منطقه حاکم کند، همان قرار دادن پکن و دهلی‌نو در برابر یکدیگر بود. اگر به دلیل جمعیت عظیم این دو کشور، و خصوصاً قدرت نظامی آن‌ها جنگ در مرزهای هند و چین در چارچوب منافع مسکو غیرقابل هضم بود، و واشنگتن نمی‌توانست تحت هیچ شرایطی این گزینه را در دیپلماسی «جنگ‌سرد‌» به بلشویسم روسی بقبولاند، قرار دادن این دو کشور در برابر یکدیگر، و در شرایطی نه چندان متفاوت با «جنگ»، برد بزرگی بود که واشنگتن توانست در منطقه به آن دست یابد. طی سالیان دراز روابط پکن و دهلی‌نو بسیار سرد باقی ماند، و ایندو کشور بجای هماهنگی تلاش‌های خود در مسیر بهبود شرایط فی‌مابین هر یک دست در دست قدرت‌های تعیین‌کنندة دوران «جنگ سرد» یعنی شوروی و غرب سعی در حفظ موجودیت خود در برابر دیگری داشت.

این «تضاد» مصنوعی که توسط مسکو و واشنگتن همزمان مورد حمایت قرار گرفت، بعدها به دلیل گسترش منافع واشنگتن در منطقه ـ بر پایة گسترش فعالیت‌های اقتصادی ـ موجباتی فراهم آورد که مسکو مرتباً عقب‌نشینی کند و چین هر چه بیشتر به مناطق نفوذ آمریکا در کشورهای مسلمان‌نشین نزدیک شود! «بحران اسلام» در همین راستا بود که برای نخستین بار از آستین «علی بوتو» و در اسلام‌آباد سر از سوراخ به در آورد. در همین راستا هند که در این میان منبع الهام خود را شوروی قرار داده بود دچار فروپاشی استراتژیک شد. از یک سو، دهلی‌نو به ابرقدرتی تکیه کرده بود که در منطقه علیرغم پیروزی ویت‌کنگ‌ها بر یانکی‌ها مرتباً در حال عقب‌نشینی بود، و از سوی دیگر در مصاف با حکومتی قرار داشت ـ چین ـ که پس از دست‌یابی به بمب اتم و تحت حمایت واشنگتن، در شورای امنیت سازمان ملل از یک کرسی دائم و حق وتو نیز برخوردار شده بود. ولی تهدیدات بر علیه هند به این «مختصر» محدود نمی‌ماند.

مسئلة دین اسلام را یادآور شویم؛ اسلام به عنوان آئین بیش از 150 میلیون شهروند هندوستان در هر بزنگاهی می‌توانست بر علیه اکثریت هندو تبدیل به «اسب کارزار» و بهانه‌ برای جنگ و گریزهای داخلی شود. خلاصه کنیم، دمکراسی هند هر چند فضیلت بیشتری بر مائوئیسم سرکوبگر چین داشت در مقابله با تهدیدات خارجی بسیار «ضعیف‌تر» عمل می‌کرد. ولی پس از سقوط امپراتوری شوروی در چارچوب «چپاول» غنائم این امپراتوری از طرف آمریکا و خصوصاً طی دوران ریاست جمهوری بیل‌ کلینتن، بسیاری از ممنوعیت‌ها بر علیه هندوستان نیز از میان رفت! به طور مثال، در همین راستا شاهد مهاجرت عظیم دانشگاهیان، اطباء، نویسندگان و فرهیختگان و هنرمندان هند به ینگه‌دنیا می‌شویم! طی سالیانی که از این مهاجرت عظیم می‌گذرد اقلیت هندی‌تبار در ایالات متحد توانست به موقعیت‌های بسیار ممتازی در زمینه‌های علمی، هنری و ادبی دست یابد و بسیاری نام‌های شناخته شده در دنیای ادبیات، علوم و هنرها در ایالات متحد، امروز آوائی «هندوستانی» دارد.

ولی دوران ماه‌عسل به سرعت سپری شد. مهاجران هندی در ایالات متحد، بر خلاف دیگر مهاجران خصوصاً چینی‌ها و پاکستانی‌ها و دیگر آسیائی‌ها، متعلق به قشرهائی بی‌نهایت فرهیخته بودند و نمی‌توانستند خود را با ساختارهای نژادی، پلیسی و سرکوبگر، آنچنان که ایالات متحد در قلب خود به آن‌ها شکل داده هماهنگ کنند. به همین دلیل بسیاری از «جستجوگران» طلا از راه رفته بازگشتند؛ بحران «بازگشت» به وطن آغاز شد. و سیاست «جذب» نیروی فوق‌متخصص هندوستان که ایالات متحد بر پایة آن روابط جدید خود را طی دوران بیل‌کلینتن با شبه‌قاره استوار کرده بود در عمل با شکست کامل روبرو شد.

ولی علیرغم شکست سیاست «جذب نیروی» کلینتن، فروریختن دیواره‌های قرنطینه‌ای که ایالات متحد در اطراف هندوستان ایجاد کرده بود، صرفاً به دلیل از میان رفتن اتحادشوروی همچنان ادامه یافت. و امروز ایالات متحد خارج از راهبردهای متفاوت و حتی متخالف در ارتباط با توکیو و پکن و در منطقة آسیای شرقی، می‌باید رابطه‌ای کاملاً متفاوت، اینبار با هند پایه‌ریزی کند! و این رابطه آنقدرها که به نظر می‌آید ساده نخواهد بود. چرا که به دلیل فروپاشی ساختار حکومت در پاکستان و افغانستان اهمیت هند در روابط منطقه‌ای افزایش خواهد یافت. می‌دانیم که دولت‌های اسلامی پاکستان و افغانستان که رسماً و به تأئید حاکمان غرب دست‌نشاندگان لندن و واشنگتن هستند، در عمل زمینة فعالیت ارتش‌های غرب را بر محدوده‌هائی فراهم می‌آورند که از نظر تاریخی حاشیة «بحران‌سازی» بر علیه هند به شمار می‌رود. از طرف دیگر چین به دلیل بحران شدید اقتصادی و تغییراتی که نهایت امر بر الگوی مصرف در غرب تحمیل خواهد شد، دیگر همان چین «عزیز» و محبوب ینگه‌دنیا باقی نمی‌ماند. نتیجتاً به دلیل شکرآب‌شدن روابط پکن و واشنگتن، فشار چین بر هند به سرعت کاهش خواهد یافت؛ و این مسئله به هندوستان امکان می‌دهد که در برابر واشنگتن هر چه بیشتر مطالبات خود را گسترش دهد.

برای پرهیز از اطالة کلام در همینجا به صورت خلاصه عنوان کنیم که اگر فروپاشی‌هائی که در بالا به آن‌ اشاره کردیم در فضاهای دیپلماتیک ایجاد نشده بود، اصولاً سفر «سینگ» به ایالات متحد در مقطعی که بیش از 300 هزار سرباز غربی مناطق مسلمان‌نشین منطقه را جهت تداوم فشار بر مسکو و دهلی‌نو تحت اشغال دارند صورت نمی‌گرفت. سفر سینگ به ایالات متحد، همچون دیدار جرج بوش از هند در آغاز کار، فقط یک پیام مشخص می‌تواند داشته باشد: غرب در آسیای جنوبی در حال عقب‌نشینی است و سعی تمام دارد که با نزدیک شدن به هند از این کشور ابزاری جهت حفظ منافع خود در این منطقة بی‌نهایت مهم بسازد. ولی باید دید که در چارچوب روابطی که در حال شکل‌گیری است، غرب به سرکردگی ایالات متحد تا کجا می‌تواند از هند اصولاً «انتظار» همراهی و هماهنگی داشته باشد. به طور مثال می‌بینیم که در راستای حفظ منافع منطقه‌ای و جهانی، غرب حتی قادر نیست جنگ در کشور یمن را تحت کنترل قرار دهد. این جنگی است که تأثیری مستقیم بر حاکمیت غرب بر شاهرگ‌های دریائی خواهد داشت و می‌دانیم که این مسئله برای دولت‌های کاسب، سوداگر و تاجر که طی سه سده بر پایتخت‌های غربی حاکم شده‌اند از نان‌شب هم «واجب‌تر» است!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید25نوامبر2009

blockerbypass.com
theease.info
gatefast.info
fallnow.info
websenseaccess.info
dartopen.info
fetchthis.info
hothaul.info
admitsite.info
flashthis.info
fpill.info
howtoaccessblockedsites.info
dailyfirst.info
fall4you.info
fetchfirst.info
fallhere.info
unblockhero.info
forexsignalservice.info
theadmit.info
fallquick.info
accessopen.info
admitfree.info
fallforyou.info
unblockedwebproxies.info
accessblock.info
speedsolution.info
iphideaway.info
dailythrough.info
apill.info
openblockedsites.info
9pedia.info
badkid.info
hostaccess.info
beginforyou.info
dailyonline.info
easetoday.info
fetchquick.info
unblockeddigg.info
anonymoushulu.info
3frag.info
5frag.info
gatewill.info
dartfind.info
admittoday.info
dailyopen.info
thebegin.info
bestbegin.info
gamblingadventure.com
dailyall.info
handcan.info


 

 

 

 

 

 

 

 

زورق شکسته!

 

علیرغم گسترش همه‌جانبة یک فضای سیاسی ناسالم که به احتمال زیاد به دلیل تنش‌ میان قدرت‌های بزرگ جهانی بر کشور ایران سایه انداخته، چند روند و پروسة مجزا و کاملاً مشخص را می‌توان از نظر سیاسی در ایران مشاهده کرد. مسلماً در وحلة نخست می‌باید از «تلاش» دولت احمدی‌نژاد سخن به میان آورد. می‌دانیم که به دلیل تحولات ویژه‌ای که طی بساط «انتخابات» پیش آمد و در پی حوادث تأسف‌بار «پساانتخاباتی»، دولت احمدی‌نژاد از نظر مشروعیت و «قانونی‌ات» در موضع بسیار متزلزلی قرار گرفته و «تلاش» دولت فعلی را می‌باید در مسیر بازگرداندن مشروعیت «معمول» به قوة مجریه تحلیل کرد. از طرف دیگر، آنان که احمدی‌نژاد را در این وضعیت متزلزل فروانداخته‌اند، یعنی همان عوامل «جنبش سبز» نیز خود درگیر فروهشتگی‌های بسیارند، که در رأس آن مسلماً می‌باید از وابستگی دیرپای و تاریخی‌شان طی سه دهة گذشته به ساختار قدرت در حکومت اسلامی سخن به میان آورد. ولی این زنجیره مسلماً بدون حضور فعال عواملی که ما در این وبلاگ‌ها مرتباً با نام «مخالف‌نما» از آنان یاد کرده‌ایم، کامل نخواهد شد.

«مخالف‌نمایان»، همزمان هم درگیر معضل «سبزها» هستند، یعنی قصد دارند گذشتة خود را در همگامی با حکومت اسلامی و یا حتی هم‌راهی و هم‌سازی با استبداد 80 ساله در افکارعمومی به هر صورت ممکن «نامرئی» کنند، هم سعی دارند به صور مختلف جنبش ملت ایران را به همان شیوه‌ها و تئوری‌های 28 مردادی و 22 بهمنی وصله کرده، در این میان نانی برای خود و دکانی برای استعمار بجویند. در مطلب امروز سعی خواهیم داشت که برخورد این سه گروه که آنان را «سه تفنگدار استعمار» می‌خوانیم تا حد ممکن بشکافیم. پس نخست می‌باید از مهرورزی آغاز کرد که گویا اخیراً در «سفرهای شهرستانی» به تبریز نیز مشرف شده! هر چند یک مقدمة کوتاه در مورد تحلیلی که ما از جریانات سیاسی طی سه دهة اخیر داریم در این میان ضروری خواهد شد.

می‌دانیم که پس از کودتای 22 بهمن در سال 1357، شبکة سرمایه‌داری جهانی در توجیه دسته‌گلی که در ایران به آب داده بود، یک برنامة گستردة تبلیغاتی را نیز سازماندهی کرد. در این «برنامة» ضد ایرانی، که مهم‌ترین هدف‌اش معرفی «نظریة حکومت اسلامی» به مردم کشور در مقام یک «گزینة عمومی» و فراگیر و غیرقابل تردید بود، ساقط کردن یک حکومت دست‌نشاندة غرب، حکومتی که تا بن دندان توسط سازمان‌های سیا، «ام. آی. 6» و همتایان دیگر این تشکیلات در کشورهای غربی، آنهم در مرزهای اتحاد شوروی سابق و در اوج «جنگ‌سرد»، تجهیز شده بود عملی بسیار ساده و بی‌دردسر معرفی می‌شد!‌ خلاصه کنیم، بر اساس این تبلیغات «خررنگ‌کن» که استعمار هنوز هم به همان قدرت و شدت در بوق‌‌ آن می‌دمد، این عمل «خداپسندانه»، اگر نگوئیم «بچگانه» صرفاً با تکیه بر چند جلسه «الله اکبر» شبانه، و چند روز تظاهرات کودکانه انجام گرفت! خلاصة مطلب، کافی بود که آقای خمینی دستور می‌فرمودند!‌ ایشان هم دستور دادند و همه چیز تمام شد. این است خلاصه‌ای بسیار فشرده از فضای تبلیغاتی که غرب بر محور آنچه «انقلاب اسلامی» معرفی می‌کند ساخته و پرداخته. حتی حضور نظامیان بلندپایه و وابستگان به شبکه‌های امنیتی غرب همچون ارتشبد حسین فردوست و ارتشبد قره‌باغی در قلب این «انقلاب اسلامی» و خصوصاً تحولات روز 22 بهمن نمی‌بایست هیچگونه تردیدی در «استقلال» به اصطلاح «انقلابیون» از محافل غرب ایجاد می‌کرد. در بطن این تبلیغات چنین وانمود می‌شد که گویا حضرت امام فرمان داده‌اند، در نتیجه همة اینان به «اسلام» پیوستند!

در کمال تأسف، پس از کودتای 22 بهمن، این تبلیغات «ضدایرانی» با توجه به ساختار اجتماعی کشور در آنروزها که نتیجة دهه‌ها حاکمیت بلامنازع محافل استعماری بود، گوش شنوا فراوان می‌یافت. حکومت پهلوی‌ها طی سال‌های دراز جهت توجیه سرکوب‌های گسترده که معمولاً سفارش ‌آن از طرف واشنگتن و در چارچوب منافع مالی ایالات متحد ارسال می‌شد، مقابله و «نبرد» شبانه‌روزی اعلیحضرت با کمونیسم «خدانشناس» را پایه و اساس تبلیغات‌اش کرده بود. در نتیجه، با استفاده از همین جو تبلیغاتی که پس از 22 بهمن حی و حاضر در اختیار عوامل آمریکا قرار داشت، آندسته از طبقات و قشرهای اجتماعی که به دلیل منافع مالی معمولاً در صف «راستگرایان» قرار می‌گیرند، علیرغم تضادهای ظاهری با این به اصطلاح «انقلاب»، به دلیل «وحشتی» که ساخته و پرداختة ساواک بود، با «اکراه» به جامعیت رهبری حضرت امام رأی اعتماد داده، سعی داشتند با پنهان شدن در پناه اسلام ایشان از منافع طبقاتی خود در تضاد با منافع گروه‌های دیگر اجتماعی «دفاع» کنند. بی‌دلیل نبود که زرگران و دلالان بازار و سوداگران خیابانی، یا خلاصه بگوئیم همان جبهة ملی و دوستان و همفکران‌شان دست در دست ساواکی‌ها و شهربانی‌چی‌های «مسلمان شده»، خیلی زودتر از طبقة کارگر و کشاورز «ریش‌دار» و دین‌دار شدند.

ولی در ایران آنروز تبلیغات گستردة غرب، طبقاتی را که در همین جامعة استعمارزده به جناح چپ متمایل می‌شدند نیز بی‌نصیب نمی‌گذاشت. اگر حزب‌توده در چارچوب طرح‌های معمول و ضدایرانی‌اش به دستور مستقیم استالینیسم حاکم بر مسکو، از نخستین روزهای کودتا پرچم حمایت از «حضرت» امام را بر دوش گرفت، چپ به اصطلاح «غیرروسی» نیز به سرعت نیروهای خود را عملاً به نفع سازمان‌های راستگرا و «چپ‌نما» از قماش مجاهدین خلق و بسیاری تشکیلات «اسلامی ـ خلقی» که ساواک در قلب حکومت اسلامی در فردای 22 بهمن 57 پایه‌ریزی کرد از دست ‌داد. سخن این سازمان‌های خلق‌الساعه روشن بود: سوسیالیسم، فریب است، بگذارید «خلق» را دین اسلام آزاد کند، و کشور را هم آباد! و از آنجا که به دلیل ضعف تئوریک سوسیالیسم در ایران و خصوصاً نگرش اجتماعی در کشور،‌ «چپ» فقط به ابعاد استراتژیک بین‌المللی و مسائل مالی و اقتصادی روی کرده بود، ابعاد ایدئولوژیک و فلسفی مارکسیسم حتی در قلب تشکیلات چپ‌گرایان افراطی «به‌دردنخور» می‌نمود!

خلاصه در جبهة جنگی که عقاید استعماری در ایران به راه انداخته بود، مارکسیسم نیز در آن روز و روزگار یک نظریة «اقتصادی» از کار درآمد! نظریه‌پردازان سوسیالیسم در ایران آنروز، از یک سو به دلیل منافع تعیین شدة واشنگتن، و از سوی دیگر به دلیل فقرفرهنگی مزمنی که تمامی نیروهای چپ در آن دست و پا می‌زدند با «فرهنگ» کار زیادی نداشتند. این ضعف و غیبت فرهنگی تلویحاً به این معنا بود که «فرهنگ» جامعه، حداقل تا زمانیکه «انقلاب خلق» اینان به ثمر برسد، متعلق به ملا و آخوند و روضه‌خوان و چادرسیاه و پلیس و ارتش و غیره است! این همان تله‌ای شد که «چپ» با عشق و علاقة فراوان پای در آن گذاشت و فقط زمانی فریاد «فاشیسم! فاشیسم!» از حلقوم این سازمان‌ها بیرون آمد که حلقة محاصره در اطراف‌شان تنگ‌ شد و نیش چاقو به مغز استخوان‌شان افتاد.

البته برای توجیه این موضع‌گیری‌ها شبکة رادیوهای خارجی و سخنگویان داخلی کم نبودند. و همین شبکه‌ها نهایت امر با دامن زدن به صحنه‌های چریک‌بازی نزد برخی گروه‌های چپ، در مراحل بعدی وسیله‌ساز سرکوب تاریخی‌ای شدند که بیشتر فرهنگ و مناسبات اجتماعی و هنر و ادبیات کشور را هدف گرفت تا ساختار گروه‌های خلق‌الساعة «چپ». می‌دانیم که این گروه‌ها از نظر تشکیلاتی و سیاسی هم آنروزها و هم امروز هیچکاره‌اند، و پس از این «نبردها» نیز مأوای‌شان نهایت امر کشورهای نروژ و سوئد و آمریکا شد! خلاصة کلام در فردای کودتای 22 بهمن جامعة ایران همچون یک پرس چلوکباب «لوکس طلائی» با مخلفات‌اش بر سر سفرة امپریالیسم آمریکا قرار گرفت، واشنگتن فقط می‌بایست تصمیم می‌گرفت که تناول «مقدس» خود را از کدام نقطه شروع کند!

البته با در نظر گرفتن مطالبی که پیشتر در این وبلاگ آورده‌ایم، آنچه در بالا گفتیم تا حدودی «تکراری» می‌نماید، با این وجود جهت ادامة بحث این تکرار کاملاً الزامی بود. چرا که، در کمال تأسف هنوز نیز همین جو بر فضای سیاسی کشور سایه افکنده و علیرغم گذشت سه دهه از آغاز این خیمه‌شب‌بازی مهوع هنوز بازیگران و کارگردانان اصلی این برنامه همان‌ها هستند که قبلاً بودند!‌ و در همین راستاست که از مهرورزی شروع می‌کنیم! از ایشان شروع می‌کنیم که در روزها نخستین پیروزی «انقلاب آخوندها» بر اساس «شایعات» و یا خبرسازی‌های دولتی و غیردولتی به امر مقدس «چماق‌کشی» در دانشکده‌ها مشغول بودند. بله، از ایشان می‌گوئیم که پس از عمری چماق‌کشی، امروز رئیس جمهور این حکومت دست‌نشانده و جنایتکار شده‌اند، و شاید در اوج خوش‌اقبالی از جمله بدشانس‌ترین اوباش در همین حکومت جمکران باشند.

می‌دانیم که قدرت یک عارضه است که طی گذشت زمان نهایت امر به مرض تبدیل می‌شود؛ فضیلت هم نخواهد آورد! احمدی‌نژاد نیز به دلیل سه دهه همراهی با اوباش «صاحب قدرت» در این حکومت نهایت امر به این درد بی‌درمان دچار شده که گویا «منتخب» مردم است و سخنگوی ملت ایران! خلاصه او می‌پندارد که این «قدرت» نه به دلیل غصب موقعیت سیاسی، سرکوب و اعمال زور و تحمیل اهرم‌های فاسد یک دستگاه دست‌نشانده، که صرفاً به دلیل فضیلت‌های این نظام الهی از جانب ملت و شخص «رهبر» به ایشان تفویض شده!‌ این حضرات همگی از جمله همان اوباشی هستند که در فضای سیاسی‌ای که بالاتر توضیح دادیم، یار زرگران و دلالان و لات‌ولوت‌های بازار و خوش‌پوشان شمال‌شهری‌اند، و همزمان یاور مستضعفان و پابرهنه‌ها! خلاصه معجون احمقانه‌ای‌اند از عناصری متضاد و متخالف که فقط سریشم «اسلام علوی» می‌تواند آن‌ها را به هم بچسباند، هر چند «نظامی» گرامی صدها سال پیش فرموده:

سبوئی که سوراخ باشد نخست
به موم و سریشم نگردد درست

احمدی‌نژاد، یا همان سبوی سوراخ در شعر نظامی، جوجه خروسی است محصول ماشین‌های جوجه‌کشی امپریالیسم آمریکا! ایشان جیک جیک‌کنان پای به میانة میدان گذاشته‌، می‌خواهند تخم طلائی هم برای ما ملت بگذارند! اینهمه بدون در نظر گرفتن این امر طبیعی که اصولاً جوجه خروس را بعد از چهل روز سر می‌برند، قرار هم نیست که تخم بگذارد! ولی از ایشان اصرار که حتماً تخم‌شان را باید برای ملت بگذارند! بالاتر گفته بودیم که احمدی‌نژاد در اوج خوش‌اقبالی از بدشانس‌ترین اوباش همین حکومت است، و در توضیح باید اضافه کرد که مرض ایشان نتیجة تحولاتی است که پیش از 22 خردادماه سالجاری رخ داده. یعنی بیماری روانی ایشان طی دورانی ریشه گرفت که اجماع محافل استعماری در مورد «حقانیت» حکومت اسلامی و جناح‌بندی‌های داخلی بر «انسجام» اینان تکیه می‌کرد. ولی امروز این «اجماع» دیگر از هم گسیخته و به دنبال انسجام سیاسی در این حکومت دست‌نشانده نیست. با این وجود احمدی‌نژاد که به خیال خود و به عادت همیشگی سخنگوی 70 میلیون ایرانی است، برای چرندبافی در تبریز مجبور می‌شود اتوبوس‌های دولتی را جهت جمع‌آوری روستائیان به کار گیرد! و اگر سابقاً این افتضاحات زیرسبیلی در می‌رفت امروز علنی هم می‌شود و مچ دولت را در برابر منتقدان داخلی و خارجی حسابی باز می‌کند!

بله، اگر میرحسین موسوی که فریاد حمایت «خلق مسلمان» از دولت و رژیم را به آسمان برده بود،‌ طی دوران صدارت در ماشین‌های ضدگلوله پناه می‌گرفت تا قربانی مخالفانی نشود که بعدها در زندان‌ها دسته دسته بدون محاکمه و فله‌ای تیرباران‌شان می‌کرد، احمدی‌نژاد از آنجا که مردمی‌تر است، هنوز در برابر همان جمعیت‌های چند صد هزار نفری «سخنرانی» هم به راه می‌اندازد. هر چند امروز خیابان‌ها و معابر هنگام سخنرانی‌ احمدی‌نژاد و دیگر اوباش این حکومت عملاً خالی است! ولی ایشان در برابر همان‌ها سخنرانی می‌کند که دست‌های مقدس استعمار جهت استماع سخنان «رهبران» این انقلاب «شیرتوشیر» به خیابان‌ها می‌کشاندند. به این نوع بیماری، «کوری» هم شاید بگویند و ایشان با تکیه بر همین بیماری و همان «حمایت میلیونی»، در تبریز فرموده‌اند:

«ملت انتظار دارد كه مردان و زنان غيور آذربايجان به‌ پا خيزند و قلم آشوبگر را بشكنند!»
رجانیوز، 21 نوامبر 2009

نمی‌دانیم ایشان مقصودشان از «قلم آشوبگر» چیست؟ اگر همان قلمی باشد که با آن مطلب «قلمی» می‌کنند، باید گفت طی سه دهه تمام‌شان را خودتان با کمک اوباش و ایادی استعمار و فتوی خمینی دیوانه شکسته‌اید؛ «مردان و زنان» غیور آذربایجان هم در صدر مشروطه 14 سال‌ جنگیدند تا همین «قلم‌ها» آزاد شود، نه اینکه بشکند! ولی شاید اصلاً سر ظهر مهرورزی گرسنه بوده و مقصودش از «قلم» همان «قلم آبگوشت» باشد که ایشان می‌توانند با ترشی میل بفرمایند. و به این ترتیب به زبان بی‌زبانی از مردان و زنان غیور آذربایجان تقاضا می‌کنند که «میهمان» را زیر باران گرسنه نگاه ندارند!

البته مهرورزی از این سخنان پیشتر هم افاضه می‌فرمودند، امام‌شان هم کم «قلم» نشکست؛ هر چند ‌آن قلم هم بیشتر متعلق به آبگوشت سفرة استعمار بود!‌ ولی آنروزها «دست»‌ مقدس استعمار برای‌شان کارساز می‌شد،‌ امروز وضع خراب شده! با اینهمه برای توجیه مواضع مهرورزی، شبکه‌ای نیز در اختیار وی قرار گرفته. وظیفة اصلی این شبکه مچ‌گیری است!‌ به طور مثال، «رجانیوز» که به درست یا به غلط به حمایت از مواضع رئیس جمهور «منتخب» معروف شده، در سایت «مقدس» مچ یکی از پامنبری‌های حاج اکبر بهرمانی به نام «زیباکلام» را می‌گیرد!

«استاد» زیباکلام از همان شمال‌شهری‌های «اسلام‌آورده‌ای»‌ هستند که بالاتر به تحولات اجتماعی و سیاسی‌شان اشارة کوچکی کردیم، ایشان همچون هم‌محفلی‌های دیگر پس از لات‌بازی حضرت امام، از ترس اوج‌گیری مطالبات توده‌ها، آناً خود را در زمرة «حواریون» استبداد دینی جا زدند، و گویا همان روزها یک «مقالة» جانانه جهت توجیه مواضع «شداد و غلاض» رایج بر علیه دانشگاه‌ها قلمی فرمودند! محتوای این مقاله، که همچون مقالات دیگر «فرهیختگان» حکومت اسلامی بوی «کالی» و «نارسی‌اش» مشام هر متفکری را می‌آزارد امروز وسیله‌ای شده جهت لجن‌پراکنی به «جنبش سبز»! آنهم در دکان «رجانیوز».

این است «استراتژی» احمدی‌نژاد و طرفداران‌اش!‌ میدان دادن به یک نظریة شکاف «درون حکومتی»! به عبارت دیگر به آب انداختن پتة عناصر وابسته به «جنبش سبز» از طریق علنی کردن مواضع عوام‌فریبانة اینان پیش از انتخابات اخیر و در هنگامة «انقلاب اسلامی» حضرت امام خمینی! باید قبول کرد که در مقام یک استراتژی سیاسی این عمل بیشتر به خودکشی می‌ماند تا موضع‌گیری. هر عقل سلیمی می‌تواند ارتباط اندام‌وار اعمال اوباشی از قبیل زیباکلام را با استقرار حکومت اسلامی ببیند، حکومتی که به دلیل طبیعت استبدادی و «دیگرستیزی»، استقرارش فقط به معنای حذف مخالفان از صحنة سیاست کشور بود. بارها گفته‌ایم و امروز نیز در همینجا به صورت خلاصه تکرار می‌کنیم که تئوری خشونت و توجیه مواضع «عوام‌پرستی» در کشور ایران از آسمان به زمین نیفتاد! و اگر اوباشی از قبیل زیباکلام، سروش، بنی‌صدر، وابستگان به محفل شریعتی و بازرگان و همپالکی‌های‌شان در بوق‌های تبلیغاتی این نظریة انسان‌ستیز، حذفی و ضدبشری ندمیده بودند، آخوند و ثقه‌الاسلام نمی‌توانست با ادبیات گنگ و بازاری و هجویات حوزوی صحنة سیاست آنروز کشور را قبضه کند. خلاصة کلام نقش این مزدوران و سخنگویان استعمار در استقرار و تداوم این حکومت ضدایرانی اگر بیشتر از ماشاالله قصاب‌ها و سعید امامی‌ها و لاجوردی‌ها نباشد،‌ کمتر نیست. ما در این رابطه حتی پای را فراتر گذاشته تمامی جریانات دین‌گرا، همچون سازمان مجاهدین خلق که در مسیر ارائة توجیهات ایدئولوژیک و خلقی‌نمائی‌های ضروری برای توپخانة آخوند در کشور مهمات عقیدتی فراهم آورده بودند به عنوان همکاران این رژیم «شترگاوپلنگ» محکوم می‌کنیم، آقای زیباکلام جای خود دارند.

«تلاش» مزبوحانه‌ای که احمدی‌نژاد و عوامل وابسته به محفل وی در سطح تبلیغاتی آغاز کرده‌اند، فقط به یک نتیجه می‌رسد: علنی کردن هر چه بیشتر مفسدة حاکم بر نظریة استعماری در قلب این حکومت! البته استراتژی «پته بر آب انداختن» در مقاطعی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. این همان استراتژی‌ای بود که خمینی دجال به آن متوسل شد، و زمانیکه چراغ‌سبز استعمار جهت قدرت‌گیری نظریة «ولایت فقیه» در حکومت اسلامی «چشمک» زد، ایشان نیز آناً از استبدادها و دیکتاتوری‌های حاکم بر کشورهای مسلمان «برائت» خواسته «مستقل» شدند. آقای خمینی که سال‌های سال نان شب را به فرمان صدام حسین میل می‌فرمودند، آناً از همة استراتژی‌های منطقه‌ای جدا شده در دامان پرمهر استعمار شروع کردند به جفتک‌انداختن و بر باد دادن منافع ملت ایران! ولی گویا امروز دیگر این نوع استراتژی جوابگو نیست، با اینهمه شاهدیم، از آنجا که نوباوگان استعمار همه از یک پستان شیر می‌خورند، این استراتژی تقریباً دامان تمامی جناح‌هائی را گرفته که در بالا «سه تفنگدار استعمار» خواندیم.

دکان «مهرورزی»، جنبش‌سبز و مخالف‌نمایان اسلامی و حتی غیراسلامی اینان در خارج همه و همه به همین پستان کذا آویزان شده‌اند. می‌مکند و گ…ز وآروغ‌اش را زیر سبیل ما ملت در می‌کنند. و مطمئن باشیم که اگر فرصت یابند، همچون امام امت «شکر پنیر» را نیز در یقة ما ملت استفراغ خواهند کرد. ارائة «یک بخش» از واقعیات جهت بی‌اعتبار کردن «رقیب» و لاپوشانی دیگر بخش‌ها جهت اعتبار دادن به خودی‌ها، همان است که امروز در بساط تفنگداران استعمار نام استراتژی فعال سیاسی بر خود گذاشته.

در چارچوب همین استراتژی است که به طور مثال شاهدیم آقای میرحسین موسوی و وزیر محبوب ارشاد در دوران ایشان یعنی ملامحمد خاتمی، که 8 سال دولت‌مردی‌‌شان از نظر سرکوب امنیتی شاید در تاریخ چند صد سالة ایرانیان بی‌نظیر و بی‌سابقه بوده، در مصاحبه‌‌های رنگارنگ و پر زرق و برق از «امنیتی شدن» فضای جامعه ابراز نگرانی و نارضایتی فراوان می‌کنند! ولی ما ملت یادمان نرفته زمانی را که اینان در این مملکت نخست‌وزیر و وزیر بودند و پس از تاریک شدن هوا، به دلیل همان «جوامنیتی» که امروز خیلی بد و نازیبا است، مردم عادی هم جرأت بیرون رفتن از خانه‌ها را نداشتند. ولی دقیقاً در همین راستا می‌توان از امثال بنی‌صدر نیز نام برد که در آخرین اعترافات «استعمار در هجرت»، در سایت شخصی خود، رسماً روح‌الله خمینی دجال را به عنوان یکی از طرفداران کودتای 28 مرداد معرفی می‌کند.

البته ما از اینکه امثال خمینی طرفدار کودتا و سرکوب و استبداد، لات‌بازی و چماق‌کشی باشند به هیچ عنوان تعجب نمی‌کنیم. و از نخستین روزهائی که مطالب‌مان بر روی خطوط اینترنت در اختیار هم‌میهنان قرار گرفت آخوندجماعت را جز در مسیر همین «خط» قرار نداده‌ایم. ولی آنان که با تکیه بر «حضرت امام»، کوچه و پس‌کوچه‌های نم‌زدة پاریس را ترک می‌کنند، و یک‌شبه به تهران اسباب‌کشی کرده با شرکت فعال در معادلات و صورت‌بندی‌های استعماری، دنیای یک جوان گمنام ایرانی را با «مقام» نخستین رئیس جمهور کشور باستانی ایران «طاق» می‌زنند، بهتر است از خود بپرسند به چه دلیل برای «تفویض» این «مقام» در برابر هزاران ایرانی دست کسی را بوسیدند که امروز همکار کودتای 28 مرداد معرفی‌اش می‌کنند.

همانطور که از شرایط امروز می‌توان دریافت، سفینة استعماری حکومت اسلامی و شبکة «مخالف‌نمایان» آن که موجودیت‌شان عملاً در گرو حفظ موجودیت جمکران افتاده، به چندین زورق شکسته تبدیل شده و بر عرشة هر یک از این قایق‌شکسته‌ها عوامل و عمال سنتی استعمار به خیال خود دست‌اندرکار فراهم آوردن زمینة مناسب جهت توجیه مواضع سیاسی‌شان شده‌اند. احمدی‌نژاد جسد متعفن زیباکلام را از قایق‌شکستة «دولت منتخب» به امواج دریا و در کام کوسه‌ها رها می‌کند بدون آنکه بداند دولت و مکنت‌اش از صدقة سر همین نظریه‌پردازان اوباش‌گری تأمین شده. میرحسین موسوی و ملامحمد خاتمی نیز از عرشة قایق شکستة «جنبش سبز»، جسد طاعونی نیروهای سرکوبگر نظامی و انتظامی حکومت اسلامی را بیرون می‌اندازند، بدون آنکه بپذیرند، در غیاب این نیروهای سرکوبگر و ضدبشری نه میرحسینی می‌توانست وجود ‌داشته باشد، و نه ملامحمدی می‌توانست در برابر خبرنگاران لبخند «خررنگ‌کن» بزند.

ولی از همه جالب‌تر موضع مخالف‌نماها و اوباش استعمار در خارج است. اینان یا همچون بنی‌صدر هم نان «انقلاب» را می‌خورند و هم با «ضدانقلاب» هم‌سفره شده‌اند، و یا همچون سلطنت‌چی‌ها هم «ضدانقلاب‌اند» و هم در صفوف فشردة انقلابیون برای «جمهوری ایرانی» پستان به تنور چسبانده‌اند! گروه اول به این امید که از اختلاط انقلاب و ضدانقلاب حکومت دوباره‌اش تأمین شود. و دومین گروه به این امید که سرگردانی و لات‌بازی‌ای که نتیجة هیاهوی بی‌معنای اینان است، بتواند نهایت امر گزینة سلطنت استبدادی و کودتائی را جایگزین دیگر گزینه‌ها کند!

بارها این مطلب را توضیح داده‌ایم و اینبار فقط به صورتی سربسته اشاره می‌کنیم که دوران لات‌بازی، یا همان شاه‌‌سازی و امام‌بازی دیگر تمام شده. فضای سیاست کشور به سرعت به نقاطی نزدیک می‌شود که حضور مسئولانة یک یا چندین تشکیلات سیاسی غیرقابل اجتناب خواهد بود و این حضور مسئولانه نمی‌تواند با امثال رجانیوز، میرحسین و بنی‌صدر تأمین شود. آنان که این نیاز روز را به درستی و در عمق و کنه آن درک نکنند به سرعت از فضای سیاسی کشور حذف خواهند شد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید23نوامبر2009

forexarbitrage.info
65note.info
unblockedflickr.info
penetratewebfilter.info
85note.info
anonymoustwitter.info
httppenetrator.info
penetratenetlog.info
ipanonymous.info
25note.info
15note.info
dontgetblocked.info
anonymouswebfilter.info
90note.info
75note.info
anonymousinfo
viewschoolproxy.cn
anonsurfing.net
unblock-awebsite.info
anonymouslist.info
anonymoushulu.info
awprox.com
access-websites.info
openblockedsites.info
webproxyproxies.cn
toopenblockedsites.info
gamblingadventure.com
penetrateanon.info
anonymousbebo.info
sgmum.net
unblock15.info
access-blockedsites.info
blockerbypass.com
bypass-blockedsites.info
managedforextrading.info
anonymousflickr.info
forexsignalservice.info
80note.info
widesurf.info
pentratefirewalls.info
ipboys.com
webproxyurl.cn
60note.info
iphideaway.info
wwwpenetrator.info
40note.info
yeaunblock.info
unblockhero.info
taggedaccess.info
pentratorproxy.info

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دگم‌ها و تاریخ‌ها!

 

به بیراهه کشاندن تحرکات سیاسی در قلب جامعة‌ ایران و تبدیل مطالبات ملموس به شعارهای مبهم همچنان ادامه دارد. در این راستا مطالباتی که قشرهای مختلف جامعه در برابر حکومت اسلامی می‌باید ارائه دهند، و از آن‌ها حمایت به عمل آورند، در پس پردة‌ ابهام شعارهای گنگ و احساسی و بی‌مبناء پنهان می‌شود. این روندی است که ساختار استعماری حاکم بر کشور ایران طی 80 سال گذشته در هر بزنگاه مرتباً «بازتولید» کرده و می‌بینیم که امروز نیز دقیقاً دست‌اندرکار همین پروسه است. اینکه این بزنگاه‌ها از چه ویژگی‌هائی برخوردار بوده‌اند مسلماً جای بحث و گفتگوی فراوان خواهد داشت. ولی نخستین‌شان با پایان جنگ اول جهانی و انقلاب اکتبر شوروی همزمان می‌شود، بزنگاهی که به کودتای کلنل آیرون‌ساید انگلیسی و به قدرت رسیدن «هنگ» میرپنج انجامید. بار دیگر با فروپاشی آلمان نازی و استقرار استالینیسم در اروپای شرقی، در «بزنگاه» شهریور 1320 شاهد دولت «آشتی چپ و راست» در ایران هستیم. «بزنگاه» بعدی در سال 1331 و به دلیل وحشت امپراتوری انگلستان از ناتوانی‌های ساختار سیاسی و نظامی لندن در مصاف با گسترش‌طلبی شوروی، تحت عنوان «قیام» برای ملی کردن نفت به منصة ظهور می‌رسد و انگلستان، با توسل به اهرم دولت «مردمی» و سپس کودتای «ضدمردمی» در برابر تحولات سیاسی و نظامی منطقه و خصوصاً تعهدات‌اش در برابر شوروی سابق جا خالی کرده، واشنگتن را «مسئول» اصلی معرفی می‌‌کند.

این روند بعدها به پدیدة مضحکی به نام «انقلاب سفید» منجر شد، و این «انقلاب» که در عمل فقط نوعی رفرم فرمایشی بود، تمامی ساختارهای سنتی قدرت و «ساختمان طبقاتی» جامعه را فروپاشاند تا عوامل کودتای 28 مرداد بتوانند تحت عنوان «رشد»، یک توسعة استعماری و متکی بر ساختار دولت را بر جامعه تحمیل کنند. پر واضح است که بعدها با تغییر مطالبات استعماری این «ساختار» نیز دیگر درمان درد استعمار را نکرد و در چارچوب فهرست نوینی از نیازها، شاهد ظهور پدیده‌ای سرکوبگر و قهقرائی به نام حکومت اسلامی بودیم. ولی آنچه در این مختصر مدنظر ماست، به هیچ عنوان بازگوئی تحولات تاریخ استعماری معاصر کشور نیست؛ مطالب بالا را همة ایرانیان می‌دانند، هر چند در بررسی علل و نتایج‌اش با ما هم‌عقیده نباشند. آنچه از نظر ما حائز اهمیت است، مسائلی است که در این «بزنگاه‌ها» وجود داشت و معمولاً توسط سخنگویان، نویسندگان، تبلیغات‌چی‌ها و بلندگوهای معاصر و همزمان‌شان از ایرانیان پنهان نگاه داشته شد. مسائلی که تحولات کشور ایران را در ارتباطی تنگاتنگ با مسائل جهانی و منطقه‌ای قرار می‌داد.

در همینجا بگوئیم، برخلاف آنچه در ایران مرسوم شده بررسی صرف «تحولات» تاریخی الزاماً نگرش سیاسی به دنبال نخواهد آورد. به طور مثال یک دانشجوی تاریخ می‌تواند تمامی دقایق و جزئیات انقلاب مشروطه را بخواند و همه را به خاطر بسپارد، بدون آنکه در این روند تحقیقی به یک «نگرش» سیاسی منسجم ورای آنچه نظام تحصیلی حاکم تبلیغ می‌کند دست یابد. در ایران همه ساله از دانشکده‌های تاریخ و علوم انسانی ده‌ها تن فارغ‌‌التحصیل می‌شوند، با این وجود شاهد شکل‌گیری نگرش‌های نوین و منسجم در زمینة علوم انسانی، تاریخ معاصر، ادبیات، هنر و … نیستیم. فارغ‌‌التحصیلان کذا همگی سیلابی را که حاکمیت به راه می‌اندازد دنبال می‌کنند و در همین مسیر دست و پا می‌زنند، بدون اینکه «چراها» را از خود بپرسند. بهتر بگوئیم، بدون آنکه در مسیر این سیلاب‌ها اصولاً با «چراها» برخورد کنند.

به طور مثال دانشجو به دلیل دنبال کردن یک برنامة تحصیلی در تاریخ معاصر ایران الزاماً به این پرسش‌ها نخواهد رسید که پس از کودتای بلشویک‌ها در روسیه، تکلیف منافع درازمدت انگلستان در منطقه چه شد؟ و اینکه آیا این منافع حکم می‌کرد که انگلستان در سیاست‌های خود در ایران تجدید نظر کند یا خیر؟ یا اینکه فروپاشاندن نهضت مشروطه و از میان بردن بازتاب‌های هنری، ادبی و اجتماعی آن در ایران آیا یکی از همین «تجدیدنظرها» بوده؟ منافع این قدرت استعماری حکم می‌کرد که با استقرار نوعی «مدرنیسم توخالی» و عوام‌گرا تحرکی را که در چارچوب «مدرنیته» در ایران ایجاد شده بود جایگزین کند؟ و پرسش‌هائی از این دست. حتی ورای این تحلیل، دانشجو از خود نخواهد پرسید که آیا استعمار نیاز داشت که همین «مدرنیته» را از مسیر خود منحرف کرده با تکیه بر عوام‌گرائی عناصر سازندة آن را سرکوب کند؟ خلاصه بگوئیم، خصوصاً در یک فضای استعمارزده این نوع سوالات از «مکتب‌خانه‌های» بومی به بیرون تراوش نخواهد کرد.

این نوع «قرائت‌ها» از تاریخ کشور به نگرشی تاریخی ارجاع می‌دهد که مستقل از جریان «حاکم» است. و به دلیل وابستگی مکتب‌خانه‌ها به حاکمیت، این نوع نگرش‌ها امکان رشد آکادمیک نخواهد داشت. این «قرائت‌ها» در نخستین برخورد با جامعه حاکمیت را به چالش می‌کشاند و بی‌جهت نیست که در حکومت‌های استبدادی، حاکمیت‌ها پیوسته در برابر گونه‌گونی‌های تحلیل تاریخی شمشیر خود را از رو می‌بندند. ولی نمی‌باید فراموش کرد که این عکس‌العمل فی‌نفسه نوعی محدودیت‌ «طبیعی» است که جامعه بر یک حاکمیت استبدادی تحمیل خواهد کرد، چرا که در یک استبداد از منظر فلسفی، مردمان زندانی نیستند، این حاکمیت است که امکان تحول فکری و ساختاری را به دلیل تکیة بیش از اندازه بر دگم‌های خود از دست داده، و تبدیل به زندانی عقیدتی تفکر خود ‌می‌شود. در این مسیر است که نهایت امر‌ حاکمیت‌های استبدادی بدون استثناء در بزنگاه‌هائی که در طی تاریخ خود با آن‌ها رودررو خواهند شد پای در بحران می‌گذارند؛ بحرانی که در عمل به معنای قرار گرفتن‌شان در مصاف با مواضع عقیدتی و اجتماعی، گاه حتی اقتصادی و مالی‌ است که مبلغ آن همین دستگاه‌ها هستند، و از طرف افکارعمومی به چالشی تاریخی کشانده شده‌اند.

همانطور که گفتیم،‌ این «قرائت» در مقام نوعی تاریخ «غیررسمی» قرار می‌گیرد که به صورت موازی تحولات و تنش‌های اجتماعی را در تاریخ معاصر کشور بررسی کرده، در قلب این تحولات به دنبال «علل و نتایج» از منظر خود می‌گردد. از ویژگی‌های قرائت تاریخی حاکم در یک استبداد بالاتر سخن گفتیم، حال بهتر است نگاهی به ویژگی «قرائت‌های» تاریخی مخالف نیز داشته باشیم. به طور مثال اگر طی سالیان دراز نگرش تاریخی در ایران تحت تأثیر مستقیم مکتب حکومتی پیرو «پوچ‌پردازی‌ها» کودتای میرپنج را یک «تصمیم» وطن‌پرستانه از طرف افرادی «ناشناس» معرفی می‌کرد که جهت عقب نشاندن استعمار و گذاشتن نقطة پایان بر عقب‌افتادگی‌های کشور و مبارزه با دربار علیل قاجار و بیماری‌ها و کچلی و سالک یا تأمین آب‌لوله‌کشی و احداث «پارک‌شهر» و ساختمان «باغ‌ملی» و پایه‌گزاری راه‌آهن و … پای به میانة میدان گذاشتند، به صورتی موازی نوعی قرائت غیردولتی نیز از این تحولات در قلب جامعه در حال حرکت بوده. حال خواننده می‌تواند این قرائت‌ها را یک‌سره مردود بداند یا آن‌ها را تماماً بپذیرد، در اصل مطلب تأثیری نخواهد داشت؛ در هر حال علیرغم موضع‌گیری‌های موافق و یا مخالف، تفکر تاریخی به حرکت خود در سطح جامعه ادامه می‌دهد.

البته این اصل را می‌باید در نظر گرفت که موضع‌گیری صددرصد مخالف در برابر این «حرکت» تاریخ‌نگارانه به معنای فروافتادن در «دگم»، و قبول بی‌قیدوشرط آن نیز به معنای عوام‌گرائی و توده‌پرستی خواهد بود. نگرش انسان‌محور مسلماً جائی در میانة این دو «انتها» قرار می‌گیرد. «انتخاب» را بر عهدة خوانندگان می‌گذاریم. ولی این «انتخاب» امروز نیز بر روزمرة ما حاکم شده، چرا که فضای استبدادی دقیقاً به شیوة میرپنج هنوز بر جامعه «حکم» می‌راند. هنوز بسیاری مسائل در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده؛ «آزادی‌بیان» و محدودیت‌های این آزادی، حضور پدیده‌ای به نام شهروند و نقش این «پدیده» در تنظیم امور کشور، نقش حاکمیت و تحدید آزادی‌های فردی و اجتماعی، نقش نظریة حکومت و استبداد «توجیه ‌شده» و …

حال اگر بخواهیم در شرایط ویژة ایران از خصوصیت‌های «تفکر موازی» تاریخی در جامعه سخن به میان آوریم بالاجبار می‌باید پای در بحثی چند جانبه گذاشت. نخست درگیر بحثی ماتریالیست خواهیم شد. در این نوع «تاریخ‌نگاری» جامعة ایران هنوز تحت تأثیر تعالیم بلشویسم شوروی متحول می‌شود، و مسائل در یک روند صرفاً اقتصادی و تولیدی می‌باید مورد بررسی قرار گیرد. نقش نیروهای «مولد» و ارتباط اینان با شیوة تولید و تحولاتی که این شیوة تولید طی سالیان متحمل شده در مرکز این نوع «تاریخ‌نگاری» قرار خواهد گرفت. ولی خارج از تمامی بن‌بست‌های نظریه‌پردازانه در این نوع نگرش، می‌باید قبول کرد که با سقوط امپراتوری شوروی بحث ماتریالیسم تاریخی از منظر بلشویسم با اشکالات زیادی روبرو شده. چرا که تا پیش از سقوط اردوگاه شرق تمامی نقاط‌ضعف این نگرش تاریخی، و خصوصاً محدودیت‌های عملی آن در نمونة اتحاد شوروی، به دلیل قدرت‌نمائی‌های اینکشور و متحدان‌اش در برابر اردوگاه غرب در چارچوبی کارورزانه قابل توجیه ‌شده بود. به عبارت دیگر، نقطه‌ضعف‌ها پنهان می‌ماند چرا که قدرت جهانی اتحاد شوروی خود دلیلی بود بر موجه بودن این مواضع!

در چارچوب این شیوة توجیه تا زمانی که اتحاد شوروی قدرتی جهانی بود، مسیر حرکت‌اش نیز منطقاً می‌بایست «درست» تحلیل شود. ولی این نوع توجیه یک مشکل هم ایجاد خواهد کرد. در چارچوب چنین توجیهی، باید نتیجه گرفت حال که همین اتحاد شوروی سقوط کرده، پس حتماً در مسیر «غلط» تحول یافته بود!‌ می‌بینیم که در بررسی مسائل تاریخی کشور در چارچوب «بلشویسم» به بن‌بست‌ برخورد می‌کنیم، و این یکی از ویژگی‌های اساسی دورة ماست. چرا که بلشویسم به دلیل تکیه بر یک مرجع آکادمیک قدرتمند طی سالیان دراز توانسته بود «قرائت» غیررسمی تاریخی را در بسیاری کشورها خصوصاً در کشور ایران «قانون‌مند» کند. و دلیل ضدیت بنیادین با بلشویسم در قلب دیکتاتوری‌های وابسته به غرب، بر خلاف تمامی تبلیغاتی که به راه افتاده بود، تقابل سرمایه‌داری با ماتریالیسم نبود، وجود همین نگرش «قدرتمند» تاریخی بود که در صورت گسترش در سطح جامعه تقابل مستقیم با حاکمیت دست‌نشاندة غرب را به دنبال می‌آورد. به طور مثال زمانیکه سوسیالیسم در قالب‌هائی «غیرتاریخی» همچون نمونه‌های مائوئیست، بعثی و قذافی‌ایست در کشورهای مختلف حاکم شد غربی‌ها آنقدرها از خود عکس‌العمل منفی نشان ندادند. کاملاً برعکس، سعی کردند سوسیالیسم‌های کذا را با خود همراه کنند. و شاهدیم که این همراهی، خصوصاً در مورد چین مائوئیست به کجاها کشیده شده!

زمانیکه قرائت غیررسمی تاریخی در ایران از منبع الهام «بلشویک» خود محروم ماند، یعنی پس از فروپاشی اتحاد شوروی جامعه با مشکلی بسیار عمیق در این زمینه مواجه شد. و طی سالیان دراز عملاً قرائت غیررسمی و غیردولتی از تاریخ فروپاشید. این همان دورة افتضاحات اکبربهرمانی است که دست در دست علی خامنه‌ای دوران سازندگی را به راه انداختند و سپس با کمک محافل غرب برنامة کودتای ملامحمد خاتمی را به دنبال‌اش آوردند. طی این دوره، استنباط غرب از شرایط ایران کاملاً غلط از آب در آمده بود، هر چند این استنباط امروز بسیار روشن و واضح است. برای محافل غرب، ایران سرزمینی تلقی می‌شد، حدفاصل طالبانیسم افغانی و سوداگری اماراتی و کویتی! در بنادر جنوب و مراکز شهرهای بزرگ می‌بایست سوداگری قاچاقچیان حاکم ‌شود و در مناطق محروم و شهرهای دورافتاده نیز سرکوب طالبانی سکة رایج باشد!‌ نوعی تقسیم کشور به مناطق «فرهنگی» در راستای فقر و ثروت نسبی! ولی این الگو که محافل سرداران سازندگی از آن پیروی می‌کردند، به سرعت به بن‌بست کارورزانة خود رسید. غرب دولت بهرمانی و تشکیلات «سرداران سازندگی» را در مدیریت تحولات اجتماعی کاملاً عاجز و ناتوان یافت و به همین دلیل بحران مصنوعی «اصلاح‌طلبی» جهت به انحراف کشاندن مطالبات ملت ایران پای به صحنه گذاشت.

ببینیم طی 8 سال، دولت خاتمی چه کرد؟ نیازی به بررسی آمار و ارقام نیز نداریم؛ در کارنامة سیدخندان جز بحران‌سازی و درگیری‌های بی‌ثمر سیاسی و اجتماعی هیچ نمی‌بینیم. یعنی همان چند پروژة نیمه‌تمام و اسقاطی که در دوران اکبر بهرمانی گویا به «بهره‌وری» رسید در دورة خاتمی وجود خارجی ندارد. برنامة خاتمی را بارها و بارها در این وبلاگ مورد بررسی قرار داده‌ایم، این یک برنامة کودتائی بود که غرب در چارچوب نمایشات پیشین خود، خصوصاً غائله‌های 28 مرداد و 22 بهمن قصد اجرای سناریوی آن را داشت، ولی به دلائلی که سقوط امپراتوری شوروی مسلماً‌ مهم‌ترین‌شان به شمار می‌رود این برنامه نتوانست اجرائی شود. خاتمی نه توانست در مقام «قهرمان آزادی» در کشورهای اروپائی دست‌اندرکار فعالیت‌های سیاسی شود، و نه توانست در ایران به عنوان حاکم بلامنازع و خردمند و کبیر نقش استعماری خود را ایفا کند!‌ ایشان همان ملای شیاد و مزخرف‌گوئی باقی ماندند که پیشتر نیز مواضع‌شان را طی ده سال خدمت در مقام فرماندة «تبلیغات جنگ استعماری» به صراحت نشان داده بودند.

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم جامعه تدوین یک تاریخ موازی را پیوسته در دستورکار خواهد داشت، چرا که جامعه علیرغم سرکوب‌ها پویاست و حاکمیت به دلیل استخوانی شدن و ایستائی قادر به برآوردن نیازهای یک مجموعة پویا نخواهد بود. البته این ایستائی در مورد تمامی حاکمیت‌ها مصداق پیدا می‌کند،‌ هر چند درجة استخوانی شدن یک استبداد به مراتب بیشتر از یک دمکراسی باشد.

از آنچه بالاتر گفتیم می‌توان نتیجه گرفت که امروز جامعة ایران با بحرانی روبرو شده که اگر در نخستین گام به دلیل فروپاشی اتحاد شوروی پیش آمد، امروز راه بر زیاده‌خواهی‌های نظریه‌پردازانة غرب گشوده و در همین راستا شاهدیم که استعمار غرب تمامی سعی خود را به خرج می‌دهد تا تدوین تاریخ «غیررسمی» را نیز در اردوگاه خود و در چارچوب منافع خود صورت دهد! برنامه‌های تفریحی «جنبش سبز» با هدف‌ سرکوب مطالبات ملت ایران، دست‌پخت همین آشپز ناشی است.

در این راستاست که شاهد شکل‌گیری نوعی «جنبش» مخالف‌نمای سیاسی در ایران می‌شویم که نه تنها سخنگویان اصلی‌‌اش خود در قلب این حکومت استبدادی و فاسد و سرکوبگر از موقعیت‌های کلیدی برخوردارند، که مدعی ارائة یک نگرش تاریخی نوین و جدید نیز می‌شوند! البته این ادعا تماماً پوچ و بی‌اساس است. ولی این پوچی به هیچ عنوان نشانة «بی‌ضرر» بودن این تحولات استعماری نخواهد بود. دست‌هائی سعی تمام دارند تا این به اصطلاح «جنبش سبز» را از چپ‌افراطی تا راست‌افراطی گسترش داده، به این ترتیب تمامی فعالیت‌های سیاسی، عقیدتی و نظریه‌پردازانه خارج از طیف حکومت اسلامی را در چارچوب همین رنگ سبز، زیر نگین حاکمیت مستقر نمایند. این «پروژة» استعماری، اگر با دقت گزافه‌گوئی مبلغین‌اش را بررسی کنیم،‌ خود را نوعی حکومت بر پایة دمکراسی سیاسی نیز معرفی می‌کند، و همانطور که شاهدیم چندی پیش تحت عنوان حمایت از «جنبش سبز»، از طرف حقوقدانانی که خود را طرفداران این بساط معرفی کرده بودند، یک «پیش‌نویس» قانون اساسی، اگر نه نگوئیم تماماً، که عموماً در چارچوبی کاملاً «لائیک» و به احتمال زیاد با الهام از مقررات حقوقی رایج در سوسیال دمکراسی‌های شمال اروپا به رشتة تحریر درآمده بر روی خطوط اینترنت قرار گرفت!

در اینکه چنین قانون اساسی‌ای اصولاً در چارچوب این حکومت تا کجا می‌تواند زمینة اجرائی داشته باشد مطلب مفصلی تحت عنوان «وعده‌های کاغذی» نوشته‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم، ولی فلسفة وجودی چنین «ادعاهائی» به مراتب فراتر از صرف توزیع یک فایل دیجیتال بر روی خطوط اینترنت است. در عمل این خطر وجود دارد که تاریخ غیررسمی، یا همان تاریخی که نهایت امر می‌باید زمینه‌ساز تحولات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در جوامع بشری ‌شود، تحت تأثیر این «برنامة» به اصطلاح «دمکراسی‌گستر» به طور کلی صدمه دیده، جامعة ایران را در روند تقابل با این حاکمیت به شدت ضربه‌پذیر کند و حتی در موضع تدافعی قرار دهد.

می‌دانیم که حکومت جمکران یک «دمکراسی» نیست و احتمال تبدیل این مضحکه به حکومتی مبتنی بر آراء عمومی و در چارچوب قوانین انسان‌محور و ملهم از اعلامیة جهانی حقوق بشر فقط یک فریب تبلیغاتی است. ایرانیان اگر در دام این فریب فرو افتند جامعه را در یک ایستائی نظریه‌پردازانة درازمدت گرفتار خواهند آورد و بیرون آمدن از این مهلکه بسیار مشکل‌تر از آن است که برخی تصور کرده‌، و یا برخی محافل تبلیغ می‌کنند. ما نمی‌باید اجازه دهیم که اینبار هم در مصاف با مطالبات ملت ایران، استعمار مهره‌های مورد نظر خود را در مواضع کلیدی به این سهولت مستحکم کند. دلیل مخالفت اصولی ما با برنامة انتخابات جمکران و سیرک هولناک «پساانتخاباتی» نیز در راستای همین تحلیل کلی بود. اینجاست که یک بار دیگر وظیفة روشنفکران و صاحب‌نظران به صراحت آشکار می‌شود. اینان می‌باید اجزاء استعماری این طرح ضدایرانی را در تمامی ابعاد به نمایش بگذارند، در غیر اینصورت جامعة ایران پای در نوعی دیکتاتوری هولناک خواهد گذاشت و همچون نمونه‌های کلمبیا، ونزوئلا و … در آمریکای لاتین، تقابل دو یا چند محفل فاسد، وابسته و انسان‌ستیز در مقام یک «حکومت دمکراتیک» و متکی بر آراءعمومی به ایرانیان تحمیل خواهد شد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید20نوامبر2009

netlogpenetrator.info
proxytunnels.info
anonymousschoolproxy.cn
penetrateanon.info
ipboys.com
20note.info
awprox.com
forexarbitrage.info
anonymousbebo.info
70note.info
unblockedboys.info
35note.info
mondaysucks.info
hyvesaccess.info
sgmum.net
65note.info
pentratorproxy.info
15note.info
90note.info
anonymouslist.info
penetratefilters.info
anonymouswebfilter.info
unblockedbebo.info
buzzprox.com
surfunblockproxy.cn
100note.info
50note.info
5note.info
fixthelotto.com
25note.info
flickrpenetrator.info
unblockproxyweb.cn
60note.info
cash101.info
45note.info
avoidingtherush.info
surfincollege.info
95note.info
505x.com
phproxyunblockproxy.cn
55note.info
collegetunnel.info
blej.info
httppenetrator.info
ipanonymous.info
40note.info
schoolproxywebsites.cn
penetratenetlog.info
schoolproxysites.biz
cashcontest.info

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مائوباما!

 

مطلب امروز را به سفر باراک اوباما به چهار کشورهای آسیائی اختصاص می‌دهیم. همانطور که می‌دانیم اوباما برای نخستین بار پس از دستیابی به مقام ریاست جمهوری ایالات متحد پای به این‌کشورها می‌گذارد. با نیم‌نگاهی به اسامی این کشورها نخست بعد اقتصادی و مالی سفر اوباما خود را به نمایش خواهد گذارد؛ در گام بعد، خصوصاً در دیدار از چین، بعد استراتژیک این سفر بخوبی دیده می‌شود. پس نخست از ابعاد مالی و اقتصادی مسافرت اوباما بگوئیم.

می‌دانیم که اقتصاد جاری در کشور ایالات متحد، تا آنجا که به فروش تولیدات «عوام‌پسند» الکترونیک و اخیراً کفش‌های ورزشی و کالاهای مصرفی ویژة جوانان مربوط می‌شود تا حد زیادی تحت تأثیر «خط تولید» در آسیا قرار گرفته. این روند اقتصادی جریانی است بسیار گسترده و پس از آغاز «تولیدات» وسیع صنعتی خارج از مرزهای آمریکای شمالی و اروپای غربی، تولیداتی که همچنان از حمایت مالی، فناورانه و بازاریابی‌های صنایع غرب برخوردار است، آسیای شرقی پای در یک دگردیسی ریشه‌ای گذاشت. این دگردیسی مالی و اقتصادی در روزهای «طلائی» ایالات متحد، یعنی زمانیکه فشار نظامی بر اتحادشوروی در افغانستان «تهدیدات» ناشی از مسکو را عملاً به حداقل رسانده بود، و آمریکا به عنوان ابرقدرت تعیین کنندة جهان در رأس امور قرار داشت و مواضع خود را بر اکثر کشورها تحمیل می‌کرد، در منطقة آسیای شرقی چهار کشور را به صورتی ویژه از الطاف «عموسام» برخوردار نمود: کرة جنوبی، تایوان، هنگ‌کنگ و سنگاپور! طی این دوره 4 کشور مذکور «چهار اژدهای آسیا» لقب گرفتند.

ولی در بررسی احوالات این چهار اژدها زیاد هم نمی‌باید «احساساتی» شد!‌ «چشم‌انداز» روشن‌تر از آن بود که ناظر را به اشتباه بیاندازد. خطر کمونیسم به عنوان یک نظام جایگزین سرمایه‌داری غرب در این دوره به طور کلی از میان رفته و نظام‌های پادگانی و سرکوبگر که توسط سرمایه‌داری جهانی، دقیقاً در مسیر مبارزه با گسترش کمونیسم در منطقه بر این «چهار اژدها» حاکم شده بود، عملاً اینان را به نوکران دست‌به‌سینه و گوش به فرمان ارباب تبدیل کرده بود. به قولی، آنزمان چون جنگ ایدئولوژی‌ها پایان یافته بود، «جنگ» جدید را یانکی‌ها از نقطه‌ای آغاز کردند که خیلی دوست داشتند: عرصة مالی و اقتصادی! به این ترتیب نظام‌های پادگانی در آسیای شرقی که قرار بود با شعارهای «خوش آب‌ورنگ» کمونیست‌های طرفدار چین و روسیه را به مسلخ بفرستند، اینک مستقیماً در خدمت نظام تولیدی قرار می‌گرفتند و در مقام «کارگر» پای به خط تولید غرب می‌گذاشتند! البته طی این دوره تبلیغات‌چی‌های پنتاگون پیرامون این دگردیسی «سرنوشت‌ساز» کم کاغذ سیاه نمی‌کردند. کتاب پشت کتاب، تز به دنبال تز، و مقاله در پی مقاله به بررسی این «معجزة» تاریخ معاصر اختصاص می‌یافت، ولی کمتر کسی از واقعیت مسئله سخن به میان می‌آورد.

کار این «موفقیت» و معجزة اقتصادی بزرگ در منطقه خیلی بالا گرفت! به طوری که کشورهای دیگر از قبیل پادشاهی تایلند، فیلیپین، اندونزی و … تلاش کردند تا به صف «4 اژدهای خوشبخت» بپیوندند. و شاهد بودیم که کشور مائوئیست چین نیز سرانجام، البته در ابعادی کاملاً «افسانه‌ای» و حیرت‌آور در کنار پادگانی‌های قدیمی عموسام نشست!

ولی این «موفقیت» چشم‌گیر و استثنائی آنقدرها هم جدید و تازه نبود. روندی بود کاملاً تکراری از استثمار نیروی‌کار ارزان‌ قیمت، سرکوب نیروهای روشنفکری و سیاسی، پیش‌انداختن بازاری‌جماعت در امور اجتماعی، فرهنگی، و نهایت امر عقب‌راندن تولیدات داخلی و وابسته ‌کردن هر چه بیشتر اقتصادهای این کشورها به اقتصاد جهانی. اینهمه در شرایطی که هیئت‌های حاکمة این سرزمین‌ها در صحنة سیاست‌ جهانی عملاً قادر به اتخاذ هیچگونه ابتکار عملی نبودند. خلاصه می‌کنیم، این «معجزه» ویراست نوینی بود از یک آهنگ تکراری و بسیار استعماری!

به طور مثال در تمامی چهار کشور مذکور که به قولی تبدیل به «اژدهای» صنعتی شده بودند، طی دهة 1980 تا اواخر دهة 1990 توده‌های کارگری از رشدی سرسام‌آور برخوردار شد. شمار لشکر «کارگران صنعتی» در برخی کشورها، خصوصاً کرة جنوبی آنچنان چشم‌گیر بود که تمامی چشم‌انداز شهری و حتی دهقانی را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. با این وجود هیچگونه بازنگری و تلطیفی از طرف هیئت‌های حاکمه در مورد شرایط و یا بهبود قوانین کار صورت نمی‌گرفت. این «لشکریان»، عملاً از آنچه حقوق کارگری در یک نظام صنعتی معرفی می‌شد‌ بی‌نصیب بودند. و به دلیل ادامة سرکوب‌های فراگیر حکومتی و «پادگانی» ماندن شرایط کار، و عقب‌راندن نیروهای روشنفکری، این «آگاهی‌ها» در سطح جامعه به طور کلی رشد نیز نمی‌کرد. وحشیگری و بهره‌کشی از نیروی کار در برخی موارد پای به جنایت بر علیه بشریت نیز می‌گذاشت. نمونه‌ها کم نیست، ولی به طور مثال، طی دهة 1990 به آتش کشیدن کارگران «متخلف» در مناطقی از کرة جنوبی، تحت عنوان «مجازات» سکة رایج شده بود! در نمونه‌هائی تکان‌دهنده، حتی نوآم چامسکی نیز در برخی آثار خود به این روند «صنعتی» شدن و رفتار وحشیانه با نیروی کار اشاراتی کرده. با این وجود این نوع صنعتی شدن «استعماری» که به صورتی وحشیانه و با بهره‌گیری از نیروهای نظامی و پلیس سرکوبگر بر این جوامع تحمیل می‌شد، همانطور که شاهد بودیم در بسیاری موارد مورد ستایش صاحب‌نظران قرار می‌گرفت و «فضیلت‌های» این نوع صنعتی شدن را برای ملت‌های «بی‌نصیب» در بوق و کرنا می‌گذاشتند!

دلیل بی‌نصیب ماندن کارگران از مزایای «صنعتی» شدن کاملاً روشن بود. بسیاری از صاحب‌نظران طرفدار «حقوق‌بشر» مسئلة بدرفتاری‌ها را طی این دوره در آسیای شرقی مطرح می‌کردند ولی هیچ یک ریشة واقعی این سرکوب‌ها را در اقتصاد غرب نمی‌دید. دلیل بدرفتاری‌ها با نیروی کار به خاطر تزریق «ارزش اضافة تولید شده» در رگ و پی اقتصادهای فرامرزی بود. کارگران مورد بهره‌کشی بی‌پروا قرار می‌گرفتند، فشار کار، شیفت‌های کاری که گاهی اوقات به 24 ساعت متوالی می‌رسید، به دنبال فروپاشی ساختارهای «هماهنگ کنندة» سنتی، ‌ که به دلیل هجوم روستائیان به مراکز صنعتی ایجاد شده بود و … هیچیک نهایت امر در بالا بردن سطح زندگی واقعی کارگر نقشی ایفا نمی‌کرد. ارزش اضافة تولید شده بر روی خطوط تولید صنعتی به اقتصادهای «مادر»، یا همان توکیو، و سپس واشنگتن و لندن تزریق می‌شد نه در بطن اقتصادهای محلی. پرواضح است که با افزایش فشارهای اجتماعی، فرهنگی و … نیروی کار عاصی شده و دست به تعرض می‌زند، و اینجاست که ساختار سرکوبگر پای به میدان گذاشته تحت عنوان «حفظ امنیت اجتماعی» به سرکوب مطالبات کارگران مشغول می‌شود.

این «معجزة» اقتصادی که تا دهة 1990 بسیاری ساختارها در این منطقه را تحت تأثیر خود قرار داده بود، نهایت امر پس از سقوط شوروی، امکان گسترش نفوذ چین در این مناطق را نیز به طور کلی از میان برد، در نتیجه، در چرخشی کاملاً‌ قابل پیش‌بینی مائوئیست‌های پکن نیز پیروی از مسیر همین «سیلاب» را نهایت امر برگزیده، منافع خود را در ‌آن دیدند که به دامان سرمایه‌داران غرب بیافتند. بهره‌کشی‌های ضدانسانی از نیروی کار، خصوصاً نیروهای «آزاد شدة» دهقانی طی سه دهه در آسیای شرقی و جنوب‌شرقی فصلی است بسیار هولناک از تاریخ بشر. فصلی که فقط با دورة برده‌داری یانکی‌ها در ایالات متحد قابل ‌قیاس است، هر چند هنوز قلم مورخان گویا «فرصت» نیافته ابعاد واقعی این تهاجم به حقوق انسانی را آنچنان که شایسته است ترسیم کند.

طی این ‌سه دهه تزریق دوبارة «ارزش اضافة تولید شده» در این مناطق توسط اقتصادهای مادر که صرفاً در جستجوی بهره‌وری هر چه بیشتر بودند، از طرف اقتصاددانان جهان «رشد» اقتصادی همین مناطق تعبیر می‌شد! این «تعبیری» بود که پیشتر طی سال‌ها در مورد کشورهائی از قبیل برزیل و آرژانتین نیز صورت ‌گرفت، ‌ و ورشکستگی کامل آرژانتین طی سال‌های اخیر نشان داد که این «معجزات»، همچون دیگر معجزه‌ها آنقدرها بعد واقعی ندارد. به طور مثال، طی بحران‌های مالی که در دهه‌های 80 و 90 پیش می‌آمد، شاهد بودیم که نیروهای کار و سطح زندگی در «4 اژدهای» کذا همیشه از جمله اولین و مهم‌ترین قربانیان بودند، بدون آنکه بتوانند پس از بازگشت رونق در «صف اول» بهره‌مندان نیز قرار گیرند! خلاصة کلام قصة «4 اژدها» به اینجا می‌رسد که این قضیه از اول تا آخر فقط یک کلاه‌برداری است. ولی این «کلاهبرداری» اقتصادی همانطور که شاهد بودیم در کشورهای تصمیم‌گیرندة اقتصادی، خصوصاً ایالات متحد و کانادا به فهرستی از الگوهای مصرفی منجر شد که نهایت امر دکان‌دار اصلی، یعنی دولت آمریکا را به «گروگان» این شیوة تولید فرامرزی تبدیل نمود.

از بررسی جزئیات این تغییرات در «الگوی مصرف» فعلاً اجتناب می‌کنیم، ولی بدهی‌های نجومی دولت ایالات متحد به چین ـ این بدهی‌ها حدود 1500 میلیارد دلار برآورد می‌شود ـ نتیجة همین «تغییرات» در الگوی مصرف است. با این وجود، همانطور که دیدیم، بعدها چین نیز به جمع «برندگان خوشبخت» بخت‌آزمائی «اژدها» پای گذاشت، ولی خارج از بن‌بستی که از نظر استراتژیک پکن در آن افتاده بود دلائل دیگری نیز می‌باید برای پای گذاشتن چین در این مسیر ذکر کرد. نخستین دلیل، تمایل صریح ایالات متحد در تمدید همان الگوهای مصرفی در ابعادی بازهم گسترده‌تر بود! می‌دانیم که در ایندوره اتحاد شوروی از صحنة دیپلماسی جهانی بکلی خارج شده بود و فروپاشی در شرق اروپا این خطر را برای استراتژی‌های کلان آمریکا می‌توانست به دنبال آورد که اقتصاد نوینی خارج از حیطة کنترل واشنگتن در این مناطق شکل گیرد. در عمل، پای گذاشتن چین به مرداب «تولید به شیوة اژدها» دقیقاً جهت جلوگیری از پای گذاشتن اروپای شرقی در این شیوة تولید بود.

طی این سال‌ها شاهد بودیم، تا آنجا که به اقتصاد و سیاست‌های کلان در اروپا و آسیای شرقی مربوط می‌شود، واشنگتن در دو جبهة متفاوت ‌جنگیده! این دو «جبهه» در بعضی ابعاد حتی «متخالف» هم به نظر می‌آیند! در جبهة‌ نخست واشنگتن تا حد امکان تولیدات را در چین و دیگر کشورهای آسیای شرقی، و تحت کنترل سرمایه‌داری آمریکا متمرکز می‌کند. در حالیکه در جبهة دیگر، همین آمریکا مرتباً در بوق و کرنای «اروپای متحد» و واحد پول مشترک قدرتمند یعنی «یورو» می‌دمد! با این وجود چشم‌انداز روشن است؛ ایجاد «راه‌بند» جدی در برابر نفوذ اقتصادی «روبل» در اروپای شرقی با تکیه بر «یورو»، و همزمان اشباع بازارهای فروش اروپای غربی با تولیدات آمریکا در چین! به این ترتیب با نابودی بنیادهای اقتصادی مستقل‌تر در اروپای غربی، ساختارهای موجود هر چه بیشتر به آمریکا متکی خواهد شد، و از این‌راه آمریکا از ورود این ساختارها به فضای اروپای شرقی و احیاناً همداستان شدن‌شان با مسکو و فرو افتادن در دامان روسیه جلوگیری به عمل می‌آورد. آمریکا با اینکار عملاً الگوهای مصرفی جدید را که پیشتر در آمریکای شمالی رایج کرده بود، در اروپای غربی نیز گسترش می‌دهد. این همان الگوهائی است که امروز تولیدات چین در رأس آن قرار گرفته، هر چند این تولیدات از نظر مالی وبال گردن واشنگتن شده!

با این وجود،‌ طی عقب‌نشینی اوباما از پروژه‌های نظامی در اروپای شرقی ـ جمهوری چک و لهستان ـ این برداشت ایجاد شد که قرنطینة واشنگتن در فضای اروپای شرقی، اگر نگوئیم در حال فروپاشی، حداقل در مسیر تغییر است. ولی سخنرانی مدودف که چند روز پیش صورت گرفت و در تحلیل آن مطلبی تحت عنوان «روسیه و آسیا» نیز نوشتیم نشان داد که عقب‌نشینی آمریکا از قضای روزگار توأماً با عقب‌نشینی روسیه همزمان شده! ‌ از بررسی دلائل این «همزمانی» در حال حاضر اجتناب می‌کنیم و منتظر تحولات در دیگر زمینه‌ها باقی می‌مانیم تا امکان تحلیل مستندتر فراهم آید. اما نمی‌توان از نظر دور داشت که سفر اوباما به چهار کشور آسیائی، ‌ آنهم در شرایط دشوار اقتصادی که آمریکا به دلیل برخی فروپاشی‌ها در امپراتوری دلار با آن دست به گریبان شده در این «عقب‌نشینی همزمان» نقشی اساسی بازی می‌کند.

البته می‌باید اذعان داشت که اوباما پای در جاده‌ای بسیار سخت و ناهموار گذاشته. کاخ‌سفید در این سفر دیپلماتیک مسلماً حکومت چین را به همراهی هر چه بیشتر با سیاست‌هائی فرا خواهد خواند که در بالا شمه‌ای بسیار شتابزده از آن ارائه دادیم. چرا که سیاست‌های «کلان اقتصادی» کاخ‌سفید خارج از این همراهی نه در اروپا و آمریکای شمالی معنا خواهد داشت و نه در دیگر مناطق جهان. اینهمه در شرایطی که به دلیل بحران اقتصادی مجموعة سرمایه‌گزاری‌های آمریکا در چین، خصوصاً «بازده» غائی و نهائی و‌ استراتژیک و جهانی این سرمایه‌ها به صورتی جدی مورد تهدید قرار گرفته! از سوی دیگر، همین اوباما می‌باید «حداقل در ظاهر» ژست‌های حقوق‌بشری هم بگیرد، و دولت چین را به دلیل سانسور اینترنت و بدرفتاری با طرفداران دالائی‌لاما مورد سرزنش قرار داده، دولت دست‌نشاندة چین در برمه را نیز به دلیل زیر پای گذاشتن حقوق بشر شماتت کند!

این «مجموعه» در کنار دیگر عوامل، تقریباً تمامی تحلیل‌گران جهان را بر آن داشت تا سفر اوباما به آسیای شرقی را از پیش یک شکست تخمین بزنند. ولی به استنباط ما حتی اگر دلائل «عقب‌نشینی» روسیه را در حال حاضر مطرح نکنیم، فروپاشی ایجاد شده در پاکستان و به دنبال آن تحولات نظامی جدی که در شبه‌جزیرة عربستان در شرف تکوین است ـ جنگ با یمن ـ بخوبی نشان می‌دهد که ارتباط اندام‌وار خاندان سعودی با جریان طالبان و طالبان‌سازی در منطقه در مسیر علنی شدن است، و این «ارتباط» اگر فروریزد، ساختاری که سازماندهی تأمین انرژی برای غرب بر آن استوار شده دچار بحرانی بسیار عمیق خواهد شد. تند شدن لحن تبادلات دیپلماتیک میان مسکو و واشنگتن، خصوصاً در مورد «دائمی نبودن تعهدات غرب در افغانستان»، مطلبی که هم کلینتن از آن سخن به میان آورد و هم دیگر مقامات غربی، به صراحت تهدیدی است که آمریکا بر روی میز مذاکره با روسیه می‌گذارد. مسلماً کرملین علاقه ندارد که در برخورد با معضل اسلام‌گرائی در افغانستان پای جای پای «پولیت‌بوروی» سابق بگذارد! این مقدمه نشان می‌دهد که علیرغم لبخندهای شیرین دیپلماتیک در برابر دوربین‌ خبرنگاران شرایط دیپلماتیک جهانی بسیار حساس و وخیم شده. بی‌دلیل نیست که در همین حیث‌وبیص شاهدیم که بار دیگر خبرگزاری‌های غربی به «امکان» وجود مراکز «اتمی سری» و مخفی در خاک ایران اشاره می‌کنند، و «مقامات» جمکران هم سر از سوراخ به در آورده از حقوق ‌هسته‌ای حکومت اسلامی سخن می‌گویند.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید17نوامبر2009

readingbox.info
slyvip.info
schoolproxywebsites.cn
spotifyproxy.com
teamchemistry.info
fbunlock.com
proxymeds.info
bypassway.com
unblockwebpages.info
gp9.info
badboydogs.info
proxybiology.com
webschooltunnel.info
privatebrowse.com
proxybiology.info
internetwebfilter.info
badboycats.com
avoidingtherush.info
internetfilteringforschools.info
newfacebookproxy.cn
internetfilteringservice.info
proxylimit.com
daisuki.pl
schoolcontentfilter.info
bypass-schoolfilters.info
internetfilterbypass.info
vodkajuice.info
bestschoolproxy.cn
surfincollege.info
finacialskip.com
carinsurance4me.info
badboycats.info
gurusproxy.com
webfilteringsolutions.info
breaktimesurf.com
bypass-internetfilters.info
proxyfilm.info
videounlocker.info
deltaprox.info
vipsnake.info
breaktimesurf.info
bypass-workfilters.info
finacialproxy.info
webfilteringsolution.info
howtobypassinternetfilters.info
surfunblockproxy.cn
astroboys.info
collegetunnel.info
bypasscontentfilters.info
fbunlock.info

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وعده‌های کاغذی!

 

جهت جایگزینی قانون اساسی حکومت اسلامی با یک قانون اساسی نوین، «پیش‌نویس» پیشنهادی، که ظاهراً توسط جمعی از حقوقدانان «جنبش سبز» تنظیم شده، بر روی شبکة اینترنت جلب نظر می‌کند. البته هر خواننده‌ای در چارچوب انتظارات و برداشت‌هایش از مسائل مملکت هنگام مطالعة این متن مفصل که در دوازده فصل و 154 اصل و ده‌ها تبصره تنظیم شده به مسائلی برخورد خواهد کرد که یا تحسین‌اش را برمی‌انگیزد و یا در او ایجاد نفرت می‌کند. البته آنچه در ساختار یک قانون اساسی از اهمیت برخوردار است بر هیچکدام از این احساسات و برداشت‌های شخصی متکی نخواهد بود. با این وجود در همینجا بگوئیم که نویسندة این سطور نارسائی‌هائی در این «پیش‌نویس» می‌بیند، «نارسائی‌هائی» که مسلماً بازتابی است از برداشت‌ها و تجربیات شخصی خود وی. ولی در شرایط فعلی کشور تغییر مبانی حقوقی و قانونی ایران را به هیچ عنوان در مقام یک گزینة قابل توجه، در مسیر تحقق اهداف آزادیخوانة ملت ایران تحلیل نمی‌کنیم.

این نتیجه‌گیری بازتابی است از یک برخورد کلی با شرایط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی جامعة ایران که شاید نیازمند توضیح بیشتری باشد. خلاصه بگوئیم، هر چند تلاش‌هائی که امروز در راه تأمین هر چه بهتر و هر چه گسترده‌تر حقوق ملت ایران صورت می‌گیرد در حد خود قابل ‌تحسین باشد، با توضیحی در اینمورد، نویسنده با هر گونه موضع‌گیری در مسیر تغییر قانون اساسی فعلی در ایران مخالفت اصولی خود را ابراز می‌دارد.

نخست باید گفت که مخالفت ما صرفاً با این پیش‌نویس نیست؛ همانطور که گفتیم برخی اصول آن می‌تواند تحسین‌برانگیز نیز به شمار آید. مخالفت ما با شیوة برخورد «حقوقدانان جنبش سبز» با مسئلة حکومت و ساختار حاکمیت در کشور ایران است. این نوع «برخورد» در کمال تأسف «اصل» را فدای «فرع» کرده، و بجای حمایت از جنبش‌های عمومی و گسترش مسئولیت‌پذیری نزد قشرهای مختلف و ارائة انگیزه‌های قابل‌محاسبه برای گروه‌های مختلف اجتماعی، حرفه‌ای و تخصصی و حتی اقوام و اقلیت‌های مذهبی، بر این «توهم شیرین» تکیه کرده که گویا با یک قانون «خوب» می‌توان بر یک روند «بد» نقطة پایان گذاشت. این مسئله را در همینجا عنوان کنیم که چنین برخوردی یک پوچ‌گوئی است؛ یک دروغ است. تجربة یکصدوپنجاه‌ سالة مبارزات ملت ایران در راه آزادی قلم، آزادی‌های سیاسی و تحکیم مبانی یک حاکمیت مسئول و جوابگو، به صراحت در برابر این توهم شیرین قد علم خواهد کرد.

ملت ایران در دوران طفولیت جنبش‌های آزادیخواهانة خود و در فردای پیروزی مجاهدت‌های صدرمشروطه دقیقاً فریب همین ورق‌پاره‌های «خوش‌آ‌ب و رنگ» را خورد؛ ما فرزندان همان مبارزان‌ایم و در همینجا می‌گوئیم، فریب چنین زرق‌وبرق‌هائی را نمی‌خوریم. به طور مثال، اصل 23 پیش‌نویس قانون اساسی «جدید» چنین می‌گوید:

«برخورداري از تأمين اجتماعي از نظر بازنشستگي، بيكاري، پيري، ازكارافتادگي، بي سرپرستي، درراه ماندگي، حوادث و سوانح و نياز به خدمات بهداشتي و درماني و مراقبت‌هاي پزشكي به صورت بيمه و غيره حقي است همگاني.»

سئوال ما این است: این «حق» همگانی را، حکومتی که قرار است بر پایة این قانون اساسی به قدرت برسد، چگونه و با استفاده از چه امکانات مالی، اقتصادی و ساختاری می‌تواند در جامعه تأمین کند؟ می‌دانیم امروز کم نیستند خانواده‌هائی که برخی اوقات همة اعضای‌شان هر کدام دو شغل متفاوت دارند، تا بتوانند مخارج گذران یک زندگی بخورونمیر را تأمین کنند. آیا حقوقدانان جنبش سبز قرار شده همزمان با به رفراندوم گذاشتن این «پیش‌نویس»، ساختارهای اقتصادی و مالی‌ای را که دهه‌هاست توسط محافل استعماری بر دوش ملت ایران سنگینی می‌کند از میان بردارند؟ آیا کسی اصولاً در این به اصطلاح «جنبش سبز» چنین ادعائی دارد؟ بله، مسلماً برخی از این حقوق‌دانان حتی وجود تحمیل‌های گستردة اقتصادی و مالی بر علیه ملت ایران را قبول نخواهند کرد، هر چند حاضرند بر روی کاغذ پاره، «حقوقی» را که نه وجود خارجی دارد، و نه زمینة اجرائی به ملت ایران «بفروشند». چرا که اگر برای ملت نانی در این روند نمی‌بینیم، اینان برای خود دکان مناسبی یافته‌اند.

تفاوت ما با میدان‌داران «جنبش سبز» در همینجا روشن می‌شود، ما «نان» را برای ملت ایران می‌خواهیم، و آنچه را که اختیارش اصلاً به دست‌مان نیست به ملت نمی‌فروشیم. به قول فرانسوی‌ها، شما اول خرس را شکار بفرمائید، بعد پوستش را بفروشید! این همان پول نفت نیست که در هیاهوی 22 بهمن روح‌الله خمینی قرار گذاشت دم در خانه تحویل مردم بدهد؟ همان گاز و نفت و برق و اتوبوس و تاکسی مجانی نیست که قراراش را آنروزها با «ارباب» گذاشته بودید و در «بی‌بی‌سی» قصه‌اش را برای‌مان می‌خواندید؟ حال که فرصتی دست داده تمام مزخرفات یک آخوند جنایتکار را «قلمی» هم کرده‌اید و می‌خواهید همه را تحت عنوان قانون اساسی به ملت ایران قالب کنید؟

حال که در پیش‌نویس قانون اساسی از خدمات پزشکی رایگان سخن به میان آمده، در همین راستا می‌توان یک بررسی شتابزده از وضعیت داروئی، پزشکی و پیراپزشکی و شرایط درمانی و بیمارستان‌ها و … در کشور ارائه کرد. اشتباه نکنیم، ما اگر سال‌هاست ایران را ترک کرده‌ایم، مسائل کشور را خیلی خوب می‌شناسیم. کشور ایران فاقد صنایع داروئی است، صنایع پزشکی و پیراپزشکی پیش‌کش‌تان! این یک واقعیت تکاندهنده است و در هیچ یک از اظهارات «استقلال‌طلبانة» ملایان و آخوندها از آن سخنی به میان نمی‌آید. از نظر اقتصادی راه‌بندهائی که صنایع قدرتمند داروئی و پیراپزشکی و پزشکی جهان در مسیر تحقیق و توسعه و تولید ایجاد کرده‌اند، مانع از این می‌‌شود که حتی ساختارهای قدرتمندی چون چین و روسیه نیز بتوانند در زمینة تولید دارو و تجهیزات پزشکی نقشی اساسی ایفا کنند. ولی اینان می‌توانند نیازهای داروئی و تجهیزاتی خود را با تکیه بر تهدیدات نظامی و هسته‌ای از آمریکا و متحدانش در اروپای غربی بگیرند. «جنبش سبز» برای تأمین این نیازها چه اهرم‌هائی در اختیار دارد؟ الله‌اکبر روی پشت‌بام، با حزب توده؟!

در این مقطع است که شیوة برخورد متفاوت ما با طرفداران «جنبش سبز» کاملاً علنی می‌شود. ما برخلاف آنچه اینان در بوق و کرنا گذاشته‌اند به هیچ عنوان خواستار فروپاشی و یا ایجاد گسست حقوقی، تشکیلاتی و سازمانی در حکومت فعلی نیستیم، هر چند حکومت اسلامی را صورتکی بر چهرة وقیح استعمار می‌دانیم. شرایط کلی مملکت را نیز از نظر عمومی پنهان نمی‌کنیم. اگر ملت ایران امروز در برابر حکومتی که کارگزار استعمار است و در حال حاضر از نظر مشروعیت و قانونی‌ات در بدترین وضعیت ممکن قرار گرفته نتواند به خواست‌های خود در زمینة تشکل‌ها، احزاب، آزادی بیان، و به ارزش‌گذاشتن نیازهای مالی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و درمانی دست یابد، طرفداران واقعی ملت ایران می‌باید به هموطنان خود یاری دهند که این مشکلات را در مصاف با همین کارگزاران «فروهشته» و فرسوده به پیروزی برسانند. نه اینکه دست مشتی کارگزار جدید را بگیرید و با تکیه بر یک «کتابچة» قانون اساسی تلاش داشته باشید که باز هم ملت ایران را مقهور فریبی کنید که اینک بیش از یک سده است به صور مختلف بازتولید می‌شود.

اصولاً این موضوع را نیز در همینجا مطرح کنیم که ما معتقد به زندگی سعادتمندانه در آغوش یک دولت «خوب» و قوانین «بسیار خوب» نیستیم. ما اصل را بر این گذاشته‌ایم که دولت‌ها، از هر قبیل و از هر قماش بر پایة «تحدید» آزادی‌ها و به زیر پای گذاشتن حقوق شهروند «قدرت» را تصاحب می‌کنند. حتی در یک دمکراسی نیز «قدرت» اگر مشروط شده به دلیل «حسن نیت» حضرات حاکمان نیست؛ اینان در برابر قطب‌های دیگر دست‌شان در پوست گردو گیر کرده! این «قطب‌‌بندی‌ها» از نظر ساختار سیاسی در کشور ایران وجود ندارد، و در تجزیه و تحلیل شرایط سیاسی کشور نیز در حد یک وبلاگ نمی‌توان بحث را بیش از این گسترش داد؛ به همین بسنده ‌کنیم که ما، این «تقابل» بین‌ال‌قطبین را در واقع بین «ملت ایران» و «استعمار» می‌بینیم؛ نه در جبهه‌های جنگ و صحرای کربلا که در تهران و در تقابل تشکل‌های مدنی در برابر ساختارهای سرکوبگر دولتی، ‌ هر دولتی که باشد. در همین راستا معتقدیم که ملت می‌باید در مصاف خود استعمار را گام به گام در سطح جامعه و در واقعیت به عقب بنشاند، و در هر گام به دستاوردهائی نائل آید که «واقعی» است، «ملموس» است و همچون پوست خرس شکار نشده، «مجازی» و کاغذی از آب در نخواهد آمد! از اینرو شیوة برخورد ما بر پایة حمایت از جنبش‌های مدنی، ساختارهای انتخابی، تشکل‌های کارگری، اتحادیه‌ها، اصناف و … تکیه دارد، نه بر پایة «قانون اساسی» خوب! تا زمانیکه چنین تحرک تشکیلاتی و سازمانی‌ای در سطح جامعه به وجود نیامده، فعال نشده، و تعیین کننده نشده باشد، قانون «بد» و «خوب» از ارزشی یک‌سان برخوردار خواهد بود.

چرا راه دور برویم. با شناختی که از بسیاری طرفداران «جنبش سبز» در دست است اینان از جمله دوستداران و عشاق ینگه‌دنیای‌اند. می‌دانیم که تقریباً 250 سال پیش، در همین ینگه‌دنیا فردی به نام تاماس جفرسون یک قانون اساسی نوشته که گویا هنوز نیز «منبع الهام» تمامی قوانین و مقررات در ایالات متحد است! از آن زمان آمریکائی‌ها با تکیه بر همین «قانون اساسی» بردگی سیاه‌پوستان را «قانونی» کردند، و ده‌ها سال بعد توسط آبراهام لینکلن با تکیه بر همین قانون آنرا «غیرقانونی» خواندند! آمریکائی‌ها با تکیه بر همین «قانون» یکی از زن‌ستیزترین حاکمیت‌های اوائل قرن بیستم را به جهان بشری تقدیم داشتند، و بر پایة همین قانون امروز طرفداران‌شان معتقدند که حقوق زنان به بهترین وجه در ایالات متحد تأمین شده!‌ بر پایة این قانون اساسی دولت‌ها، برخلاف خواست ملت آمریکا در جنگ‌های اول و دوم شرکت کردند، و با تکیه بر همین قانون اساسی به جنگ ویتنام «پایان» دادند. خلاصه بگوئیم حتی در آمریکا که منبع الهام بسیاری از شما خانم‌ها و آقایان «جنبش سبز» است، قانون تزئینی است بر تارک حاکمیت، نه بیشتر و نه کم‌تر! و همین قانون اساسی، در مسیر تحدید آزادی مطبوعات در ایالات متحد از دورة جرج بوش تا به امروز به بهترین وجه عمل کرده!

حال باید پرسید پس اصولاً اهمیت «قوانین»، چه «اساسی» و چه «حقوقی» در چیست؟ جواب روشن است، همانطور که نمونة عملی در تاریخ کشور خودمان هزاران بار به اثبات رسانده، قوانین زمانیکه توسط مشتی حقوقدان و در خلاء اجتماعی، حقوقی و ساختاری تدوین می‌شود، و بعداً یک حاکمیت «پادرهوا» آنرا به تصویب می‌رساند، هنگام برخورد با مواضع «قدرت» عملاً فاقد کارآئی است. طی 80 سال گذشته در ایران پدیده‌ای به نام «قانون» وجود نداشته. مگر آنچه روابط میان مالک و موجر و مستأجر و دعوی‌های عادی به شمار آید؛ در غیر اینصورت روابط میان مردم را نه مواضع «قانونی» و حقوقی، که قواعد «عرفی»، «خانوادگی» و گاه «خشونت‌های قومی» و تشکیلاتی حل‌وفصل می‌کند!‌ قانونی می‌تواند ارزشمند باشد و نهایت امر در تقابل با حاکمیت اجرائی ‌شود، و در مسیر حرکت جامعه سرنوشت‌ساز تلقی گردد که از مرحلة برخورد و تقابلی که نتیجة «توازن قوا» میان گروه‌ها و تشکیلات و سازمان‌های موجود و ذینفع باشد به صورتی «مدنی» و خصوصاً «مسالمت‌آمیز» سربلند بیرون آید. در کمال تأسف مجموعه قوانینی که امروز از نظر «حکومتی» و حتی در برخی موارد از نظر «حقوقی» بر جامعة ایران حاکم شده از این «ویژگی» برخوردار نیست. کشور ایران در یک بی‌قانونی کامل و یک وحشیگری بی‌حد و مرز و قرون‌وسطائی دست و پا می‌زند. این است واقعیت حقوقی در ایران.

همانطور که بالاتر گفتیم می‌باید از اصل «تقابل» حمایت کرد؛ این اصل است که نشان خواهد داد نهایت امر مسیر جامعه به کدامین مجراها کشانده خواهد شد. و گفتیم که اگر خواهان تغییراتی انسانی و پایدار و معنادار در سطح جامعه هستیم، این «تقابل» را می‌باید الزاماً به صورت مسالمت‌آمیز پیگیری کرد. ولی پرواضح است که منافع استعماری نیز در همین مقطع در برابرمان قد علم خواهد نمود. طی حوادث تأسف‌باری که پس از «انتصابات» اخیر در حکومت اسلامی شاهد بودیم، و صحنه‌های کتک‌کاری و وحشیگری‌ کسانیکه به هر بهانه‌ای به مردم حمله‌ور شده بودند و «نیروهای انتظامی» نام داشتند، به صراحت دیدیم که استعمار از عواقب این «تقابل» مسالمت‌آمیز تا چه حد نگران است. این همان عواقبی است که آشکارا منافع درازمدت و چپاولگرانة محافل استعماری را در ایران به خطر خواهد انداخت. و در دنبالة همین «کتک‌کاری‌های» استعماری است که اینک «جنبش سبز» بجای حمایت از اصل «تقابل» و برخوردهای مسالمت‌آمیز، بجای حمایت از اتحادیه‌های کارگری، اتحادیه‌های معلمین، اصناف و دیگر مشاغل و تخصص‌ها، دست در دست دولت مفلوک احمدی‌نژاد قصد دارد به زبان خودشان «صورت مسئله» را پاک کند. تو گوئی ملت ایران برای تبدیل یک دفترچة مفتضح به نام «قانون اساسی جمهوری اسلامی»، به دفترچه‌ای دیگر با نام و نشانی دیگر پای به میدان مبارزه با آخوندیسم و استبداد سیاسی و دینی گذاشته بود.

طی روزها آینده یا «جنبش سبز» بجای میدان دادن به بحث‌های انحرافی و با شناخت کامل از پدیده‌ای که در همین مقطع «اصل تقابل» معرفی کردیم، این به اصطلاح «تلاش حقوقی» را در مسیری اجرائی به حرکت در می‌آورد، و یا به دلیل سرعت گرفتن روند حرکت مطالبات عمومی از هماهنگی با شتاب ایجاد شده ناتوان خواهد ماند. این ناتوانی هم‌ اینک در زمینة نظریه‌پردازی به صراحت خود را نشان ‌داده، و اگر هنوز برخی صحنه‌گردانان «سبز» در میانة میادین باقی مانده‌اند فقط به دلیل تعامل ایادی حکومت اسلامی با این «خودی‌ها» است. ولی گزینة حرکت در مسیر «اجرائی» مسلماً در ید اختیار جنبش‌سبز نخواهد بود؛ محافل دیگری برای آن تصمیم می‌گیرند. حال که جنبش‌سبز در جایگاه «دلال» قصد «فروش» پروژة این محافل را به ما ملت دارد، بهتر است همین نقش را نیز در جهت عکس بر عهده گرفته، سخن ما را نیز به همان محافل کذا «منتقل» کند.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید15نوامبر2009

fbunlocker.info
privatebrowse.com
vipsnake.com
readingbox.info
internet-bypass.info
zoomo.us
hayloo.info
proxybiology.info
finacialproxy.info
internetfilteringforschools.info
exploreanonymously.info
blockedfacebookproxy.cn
breaksurf.info
habu.info
proxytit.com
bestschoolproxy.cn
schoolsinternetfiltering.info
fbunlock.info
teamcat.info
proxylimit.info
biketrainer.info
carinsurance4me.info
schoolcontentfilter.info
fbunlocker.com
vorplo.info
webcontentfiltering.info
webfilteringsolutions.info
medicalskip.info
internetwebfilter.info
bypass-webfilter.info
spotifyproxy.info
unblockedpiczo.info
proxyspotify.info
internetfilteringservice.info
vodkajuice.com
myphproxy.com
videounlocker.info
breaktimesurf.com
webblocking.info
fastschoolproxy.cn
bypass-schoolfilters.info
televisiontv.info
unblock104.info
proxychef.com
proxyiran.info
bypassschoolblock.info
proxymeds.info
daisuki.pl
webschooltunnel.info
teamchemistry.info

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روسیه و آسیا!

 

امروز دیمیتری مدودف، رئیس جمهور روسیه در سخنرانی‌ای تحت عنوان «وضعیت کشور» مطالبی در مورد شرایط فعلی روسیه بیان داشت که به دلیل همسایگی این کشور با ایران می‌تواند بازتاب‌هائی مستقیم بر مسائل داخلی کشورمان نیز داشته باشد. به همین دلیل سعی خواهیم کرد تا حد امکان از سخنان مدودف «کشف رمز» کرده، ابعاد مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن را بشکافیم.

نخست می‌باید بپذیریم که پیش از به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین، که در عمل هنوز صاحب‌نظران وی را منبع الهام مدودف به شمار می‌آورند، سرنوشت فدراسیون روسیه، پس از دورة آشوبی که نتیجة فروپاشی اتحاد شوروی بود از نظر سیاسی در ابهام کامل قرار داشت. در دورة پوتین بود که تا حدودی خطوط اساسی و پایه‌ای در استراتژی‌های جهانی روسیه ترسیم شد و کشور را از دوران فترت یلتسین برای درازمدت بیرون کشید. با این وجود الگوهای ارائه شده از سوی محفل پوتین اگر نگوئیم تماماً، اکثراً بر پایة نظارت عالیة دولتی تکیه دارد. اصولاً در آندوره ارائة الگوهای دیگر غیرقابل تصور می‌نمود؛ ولی این «نظارت عالیه»، همانطور که می‌توان حدس زد چندین نتیجة ملموس به همراه می‌آورد که نخستین و مزمن‌ترین‌شان خارج از عدم کارآئی، پرهزینه بودن و دوربودن‌ این الگوها از نیازهای واقعی و روزمرة مردم است. این بلائی است که سوسیالیسم در نظام اقتصادی پیشنهادی خود با آن روبرو شد و هنوز نیز صاحب‌نظرانی که حامی اقتصادهای کنترل شده و مدیریت‌های فراگیر دولتی هستند برای این «معضل» راه‌حلی نیافته‌اند. خلاصة کلام، تبدیل سرمایه‌دار به «کارمند دولت» اگر در نظریه‌پردازی‌های سیاسی و انسانی خوش‌آیند و دلگرم کننده می‌نماید، در عمل فقط فاجعه به بار می‌آورد! به همین دلیل مدودف در سخنرانی امروز خود ضمن اشاره‌ به «ساختارهای گسترده» آن‌ها را «بی‌آینده» دانسته:

«آقای مدودف گفت […] نهادهای بزرگی که توسط آقای پوتین تأسیس شده‌اند آینده‌ای در روسیه ندارند.»
بی‌بی‌سی، 12 نوامبر 2009

در اینکه این نوع «نهادگرائی» در یک ساختار دمکراتیک و انسان‌محور نمی‌تواند آینده‌ای داشته باشد مسلماً تردیدی نیست، با این وجود پیش از نهادن نقطة پایان بر فلسفة وجودی «نهادهای بزرگ» در جامعه، نخست می‌باید الگوی جایگزین را نه تنها از نظر ایدئولوژیک که در زمینه‌ای واقع‌گرایانه استوار کرد. شاید در همین چارچوب باشد که مدودف در سخنرانی خود پیشنهاد می‌کند:

«[…] سیاست خارجی روسیه باید صرفاً عمل‌گرایانه باشد و در جهت حل مسائل مدرنیزاسیون کشور اجرا شود.»
نووستی، 12 نوامبر 2009

مدودف در ادامه، شمه‌ای از مدرنیزاسیون مورد نظر خود ارائه داده که کلاً بر پایة برخوردی شفاف با مسائل روزمره و نیازهای داخلی کشور روسیه تکیه دارد. در این راستا برخورد دولت می‌باید در چارچوبی محدود بماند که می‌تواند به بهبود وضعیت معیشتی مردم منتهی شود. کنار گذاشتن هر گونه برخورد ایدئولوژیک با مسائل سیاست خارجی در همین مختصر به صراحت دیده می‌شود.

خلاصة کلام از «اطلاعاتی» که از سخنرانی اخیر مدودف به دست می‌آوریم به صراحت می‌توانیم خطوط آیندة سیاست خارجی روسیه را خصوصاً در ارتباط با قدرت‌های جهانی و همسایگان این کشور ترسیم کنیم. البته جهت ترسیم این خطوط، تحلیل‌گر نیازمند ارائة چند لایه اطلاعات جنبی خواهد بود، تا «کشف رمز» از سخنرانی مدودف اصولاً امکانپذیر شود. بنابراین در نخستین گام می‌باید بالاجبار نگاهی هر چند شتابزده به تحولات روابط نظامی میان مسکو و واشنگتن داشت؛ در کمال تأسف هنوز سنگ‌بنای روابط اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی میان کشورها را همان ارتباطات نظامی می‌سازد.

از منظر نظامی تحلیل‌گران جهت بررسی روابط غرب با روسیة امروز نیازمند ارائة مستندات گسترده نیستند. به طور خلاصه، زمانیکه کنترل نظامی در اردوگاه شرق از هم فروپاشید تمامی ساختارهای «امنیتی ـ نظامی» در سطح جهان ضربة مهلکی متحمل شدند. ولی در ورای این ضربة عظیم، استنباط اقتصادی غرب از شرایط کاملاً روشن بود؛ منطقة اروپای شرقی به همراه اتحاد شوروی پس از این فروپاشی می‌بایست تبدیل به «الدورادوی» سرمایه‌داری‌های غرب شود! همان برخوردی که پیشتر طی رشد و نمو سرمایه‌داری غرب در آفریقا، آسیای جنوب‌شرقی و حتی کشور خودمان، ایران شاهد بودیم. چپاول، حمایت از دولت‌ها و محافل فاسد و پوشالی، غارت مواد خام و نهایت امر، اگر منافع ایجاب کند برافروختن آتش جنگ!‌ این پروژة غرب در فردای فروپاشی اتحاد شوروی بود! و در شرایطی که جهان می‌توانست با یک برخورد انسانی بسیاری از مصائب هولناکی را که امروز به روزمرة انسان‌ها تبدیل شده از میان بردارد، «پایان» جنگ‌سرد برای سرمایه‌داری غرب فقط به معنای «آغاز» چپاولی نوین بود! مسلماً در پس این استنباط ویژه از روند تاریخ بشر، و نقش دولت‌ها و ملت‌ها در هزارة سوم، سنت‌های «مرضیة» واشنگتن نقش اصلی را بازی می‌کرد.

در همین راستاست که طی نخستین سال‌های پس از فروپاشی استالینیسم شاهد شکل‌گیری «امپراتوری‌های» پوشالی‌ای بودیم که با حمایت محافل مافیائی یک‌شبه از مرده‌ریگ صنایع غول‌آسای اتحاد شوروی سابق سر برمی‌آوردند و در این روند کارمندان یک‌لاقبائی که تا چند ماه پیش از فروپاشی، برای دریافت اجازة جابجائی از یک شهر به شهر دیگر می‌بایست یک هفته در برابر دفاتر حزب کمونیست صف می‌کشیدند، تبدیل به «امپراتوران» نفت و بانک و صنایع فولاد و گاز و غیره ‌شدند. البته کسی نمی‌پرسید که در پس «کارآئی» این حضرات چه دست‌هائی فعال شده! می‌دانیم که غرب هیچوقت از این گزافه‌گوئی‌ها نمی‌کند. ملت‌های جهان می‌بایست می‌پذیرفتند که «ظهور» این جماعت که ناکجاآبادهای سیاسی را یک‌شبه رها کرده، پای به مراکز تصمیم‌گیری در یک ساختار غول‌آسای صنعتی و مالی گذاشته‌اند، فقط و فقط به دلیل «فضیلت‌ها» و شایستگی‌شان در کارورزی‌های سرمایه‌سالارانه است! زهی خیال باطل! مردم جهان همه مخبط و احمق نیستند‌، قضیه از این حرف‌ها روشن‌تر بود.

جنگ‌های داخلی نیز که طی اینمدت در مناطق مختلف اتحاد شوروی سابق و خصوصاً اروپای شرقی به راه می‌افتاد مسئلة دیگری است که بررسی و تجزیه و تحلیل جداگانه‌ای را ایجاب می‌کند. ولی به صورت خلاصه بگوئیم که غرب جهت چپاول ملت‌هائی که از بند دیکتاتوری و استالینیسم رها شده بودند، دست به هر جنایتی ‌زد. در این روند «مقدس» سوءاستفاده از تمایلات مذهبی، قومی، نژادی و حتی بهره‌گیری از تقسیمات داخلی اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی کاملاً مجاز تلقی می‌شد! برخی اوقات جهت دامن زدن به جنگ‌های «نژادی»، مذهبی و قومی آنهم به صورتی کاملاً ساختگی، محافل غرب جهت توجیه خود فقط بر تقسیمات داخلی این کشورها پیش از فروپاشی استالینیسم تکیه می‌کردند! می‌دانیم که این نوع تقسیمات داخلی از منظر قوم‌شناسی اصولاً فاقد هر گونه ارزشی است. با این وجود بر اساس همین تقسیمات، کشوری چون چکسلواکی را یک‌شبه به دو نیم کردند تا هر نیمة آن در رأس یک شاخه از سیاست غرب در قلب اروپا بنشیند!‌ و یا به یک‌باره ملت «اوکراین» سر از کاسة مورخان به در می‌آورد تا دشمن درجة یک روس‌ها شود، آنهم در تقسیمات جغرافیائی‌ای که فقط یادگار اتحاد شوروی است!‌ یا شاهد تکرار خزعبلاتی از قماش «تمدن کهنسال» و چندین هزار سالة «ملت» کوسوو می‌شویم!‌ البته در این میان سرنوشت غم‌انگیز و هولناک مردم یوگسلاوی سابق، مسلماً از نظر تاریخی شاهدی خواهد بود بر وحشیگری و لجام‌گسیختگی غربی‌ها و متحدان‌شان.

اوج این جنگ‌سازی‌ها، خارج از اوباش‌پروری‌های غرب در مناطق مسلمان‌نشین روسیه و در رأس آن در چچنی، همان «اسطورة» ساکاشویلی، مبارز گرجستانی است که قرار بود دست در دست «خاندان جلیل» علی‌اوف نفت دریای خزر را به ثمن بخس در سواحل دریای سیاه تحویل نفت‌کش‌های غول‌آسای عموسام و جمبول بدهند!

عکس‌العمل در برابر این وحشیگری‌ها مسلماً فقط از نقطة نظامی می‌بایست آغاز می‌شد و چنین نیز شد. اشاره به جزئیات در اینجا غیرممکن است ولی این عکس‌العمل نظامی خارج از حملات کوبنده در جنگ‌ 33 روزة لبنان و سپس در جنگ قفقاز، نهایت امر به از سر گیری پروازهای استراتژیک هسته‌ای نیروی هوائی روسیه بر فراز مرزهای آمریکا، انگلستان و … نیز منتهی می‌شود. پیام روشن بود، اگر اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد، ساختاری در حال شکل‌گیری است که تهدید اتمی به همان اندازه در آن می‌باید «کارساز» تلقی شود. در این مقطع است که غرب، خصوصاً پس از تحمل شکست‌های استراتژیک و ایدئولوژیک سنگین در افغانستان و عراق نهایتاً دست به عقب‌نشینی می‌زند و به این ترتیب، در آغاز دورة ریاست جمهوری مدودف فضای نوینی در دیپلماسی جهانی نیز گشوده می‌شود.

حال پس از این «مقدمة» طولانی می‌باید نگاهی به گزینه‌های ممکن روسیه در این فضای دیپلماتیک جدید داشته باشیم؛ فضائی که همانطور که گفته شد فقط در نتیجة حمایت نظامی ساختارها و تهدیدات مستقیم هسته‌ای تأمین شده. بدون پای گذاشتن در جزئیات می‌باید در همینجا عنوان کنیم که روسیه در شرایط جدید فقط دو گزینه داشت: تبدیل شدن به یک کشور متحد آمریکا، و یا بازی کردن نقش «دشمن» این کشور! ولی نمی‌باید فراموش کرد که هر کدام از این دو گزینه نکات مثبت و منفی‌ای از آن خود دارد. در نتیجه نخست نگاهی شتابزده به بازتاب‌های گزینة «اتحاد با آمریکا» خواهیم داشت.

این گزینه‌ای بود که از سال‌ها پیش، حتی طی دوران بلبشوی یلتسین نیز از طرف بوق‌های تبلیغاتی، و در کتب متعددی که تبلیغات‌چی‌های پنتاگون به زیور طبع می‌آراستند در آن دمیده می‌‌شد. خلاصة کلام گزینه‌ای بود بسیار روح‌افزا، خصوصاً برای صنایع غرب. در این چارچوب روسیه می‌توانست همچون کشورهای ایتالیا و فرانسه در کنار امپریالیسم آمریکا چمباتمه بزند و حین همکاری با سیاست‌های جهانی واشنگتن دل به بهره‌وری از امکاناتی خوش کند که این سرمایه‌داری برای‌اش در جهان ایجاد خواهد کرد: دسترسی به مواد خام، دستیابی به فناوری‌های لازم،‌ بازار فروش و گردش سرمایه، بهره‌وری از نظام بیمه‌ها و بانک‌ها و … خلاصه فهرست کلان است و پر‌شمار! ولی در عوض مسائل ویژة شرایط استراتژیک روسیه نیز بر این گزینه سنگینی خواهد کرد. خلاصة کلام روسیه نمی‌توانست از موقعیت جغرافیائی و جمعیتی خود «فاکتور» گرفته، و در قلب قارة آسیا تبدیل به ایتالیای ثانی شود.

به طور مثال، این گزینه از روسیه کشوری می‌ساخت با یک ساختار جمعیتی بسیار متزلزل که در آن هم‌نشینی مسلمان، مسیحی، یهودی و … همچنانکه همشهری‌گری روس، تاتار و قرقیز و … در قلب یک نظام واحد اقتصادی نه تنها همچون نمونة آمریکا زمینة قدرت‌نمائی نمی‌شد که شاهراهی بود جهت اوج‌گیری بحران‌های جمعیتی. البته نمونة بالا فقط جهت اطلاع عنوان شد، نمونه‌ها فراوان است. به طور مثال درگیری‌های استراتژیک روسیه با چین در قلب آسیا که تاریخچه‌ای بسیار کهن دارد، در چنین ساختاری تبدیل به معضل بزرگی برای مسکو می‌شد. و مسلم بدانیم آمریکا جهت بهره‌برداری از این «درگیری‌ها» کوچک‌ترین تردیدی به خود راه نمی‌داد. در این گزینه روسیه نهایت امر می‌بایست تمامی بلندپروازی‌های آسیائی، خاورمیانه‌ای و حتی اروپائی خود را فدای این اصل کند که یک «متحد» حرف‌گوش‌کن آمریکا است! و قبول این «اصل» مسلماً تجزیة فدراسیون روسیه را نیز الزامی می‌نمود و خلاصه، قضیه بیش از آنچه «صاحب‌نظران» سازمان سیا در بوق‌ها کرده بودند برای مسکو گران تمام می‌شد.

ولی بالاتر گفتم که گزینة دوم نیز وجود داشت: تبدیل روسیه به «دشمن» آمریکا! در این گزینه مسکو همچون دوران استالینیسم می‌توانست با بهره‌گیری از موضع ضدآمریکائی خود در مراودات جهانی سعی داشته باشد تا با این موضع‌گیری‌ها ارتباطاتی را به ارزش گذارد که فرضاً زمینة قدرت‌نمائی برای کرملین را افزایش می‌داد. ولی این گزینه مشکلات بسیاری را نیز به همراه می‌آورد، که در رأس آن می‌باید از عدم‌کارآئی ساختارهای صنعتی، علمی و تجاری در روسیة امروز سخن گفت. ساختارهائی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی سابق هنوز بازسازی نشده‌اند و به هیچ عنوان در هنگامة یک «تقابل» فعال با منافع ایالات متحد نمی‌توانند کارآئی نشان دهند. نتیجة منفی این گزینه همان انزوا، قرار گرفتن در «حیاط خلوت» تحولات فناورانه و علمی و تجاری، و نهایت امر کشیده شدن روسیه به حاشیة روابط بین‌المللی بود.

امروز، با در نظر گرفتن آنچه در سطح جهانی شاهدیم به جرأت می‌توان گفت که تاکنون روسیه سعی تمام داشته تا دیپلماسی جهانی خود را بر محوری استوار کند که بر هر دوی این گزینه‌ها همزمان تکیه داشته باشد. در این چشم‌انداز روسیه هم خود را «متحد» آمریکا معرفی می‌کند و هم به صورتی که شاهدیم در هر موقعیتی از ابزار «تهدید» به شیوه‌ای کاملاً قاطعانه بهره‌گیری کرده. روسیه هم در برابر شورای امنیت سازمان ملل، فرانسه را به جان آمریکا انداخت تا حمله به عراق را «غیرقانونی» جلوه دهد، و هم در عمل در برابر ارتش‌های انگلستان و آمریکا پای عقب گذاشت تا اینان اصولاً جرأت چنین عملیاتی داشته باشند. روسیه هم دست آمریکا را در صحنه‌گردانی‌های اروپای شرقی باز گذاشت، و هم در برابر استقرار موشک‌های آمریکائی در چک و لهستان چنان عکس‌العملی نشان داد که آمریکا بهتر دید اصلاً از خیر این بساط بگذرد. و نمونة این «مراودات» دیپلماتیک بین مسکو و واشنگتن امروز از شمار بیرون است. چه در آسیای شرقی، چه در آسیای مرکزی و خاورمیانه و چه در نوسانات قیمت نفت‌خام، ‌ طلا و گازطبیعی می‌توان همه روزه این «دیپلماسی» را به صراحت مشاهده کرد.

ولی به استنباط ما امروز دیگر روسیه پای به مرحله‌ای کاملاً متفاوت گذاشته. سخنان مدودف به صراحت نشان می‌دهد که هیئت حاکمة روسیه از لزوم آزادی‌های سیاسی و مطبوعات و دمکراسی و قوانین انسان‌محور جهت دستیابی به یک جامعة پویا و قدرتمند و صنعتی کاملاً آگاه شده. ولی چنین ارتباطاتی نمی‌تواند صرفاً در چارچوب یک روابط سیاسی آنهم به صورت «به نعل و به میخ»، با مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری به منصة ظهور برسد. این مسلم است که روسیه جهت خروج کامل از شرایط «پسافروپاشی» می‌باید رابطة خود را با مراکز تصمیم‌گیری «سرمایه» به مراتب شفاف‌تر از آنچه هست بنماید. ولی چنین شفافیتی کفایت نخواهد کرد. این کشور می‌باید در ارتباط با تحولات منطقة جغرافیائی خود به صورتی کاملاً‌ شفاف، نه تنها موضع‌گیری که قبول مسئولیت مستقیم نماید. حضور یک ارتش چند صد هزار نفرة غربی اگر در مرزهای جغرافیائی اتحاد شوروی سابق برای روسیه تاکنون مایة نگرانی نشده، مسلماً در چارچوب اعمال یک سیاست مستقل از جانب کرملین بسیار مشکل‌آفرین خواهد بود.

و این فهرست گسترده‌تر از آن است که بتوان در اینجا حتی اشاره‌ای به آن داشت، ولی از چه طریق می‌توان به این شفافیت‌ها و کارآئی‌ها دست یافت؟ به عنوان پاسخ به این پرسش در همینجا بگوئیم که هیئت حاکمة روسیه بدون همراهی و هم‌نوائی با منافع درازمدت کشور‌های همسایه نمی‌تواند جوابی برای این معضل پیدا کند. همانطور که بارها نیز گفته‌ایم روسیه نمی‌تواند از موضع جغرافیائی خود به عنوان یک قدرت آسیائی «فاکتور» گرفته، دست در دست محافلی گذارد که آسیا را فقط در مقام «شکارگاه» و قربانگاه می‌بینند. خلاصة کلام اگر ابتکار عمل از جانب مسکو در این زمینة ویژه، یعنی گشایش روابط گسترده و همکاری‌های اقتصادی و مالی و صنعتی با هند و با همسایگان، خصوصاً ایران و ترکیه در بزنگاه‌های آینده آغاز نشود، و نهایت امر تبدیل به سرآغازی بر روند نوینی از روابط منطقه‌ای نگردد، صرف موضع «نه سیخ بسوزد و نه کباب» دیگر قادر به حفظ امتداد و گسترش مواضع و دامنة منافع کرملین در سطح جهانی نخواهد بود.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید13نوامبر2009

exploreanonymously.info
webfilteringsolution.info
bypassschoolblocks.info
newfacebookproxy.cn
bypass-schoolfilters.info
internetfilterbypass.info
zitrex.info
biketrainer.info
dldn.net
bypassschoolblock.info
howtobypassinternetfilters.info
urlfilters.info
bypasscontentfilter.info
webfilteringsolutions.info
bypasscontentfilters.info
bypass-workfilters.info
bypass-internetfilters.info
beetax.info
schoolsinternetfiltering.info
moneydating.info
bypassfilterwebsite.info
internetfilteringservice.info
habu.info
proxy-checker.info
unblockedpiczo.info
proxychef.com
fastschoolproxy.cn
allproxsites.info
schoolcontentfilter.info
unblockproxylists.cn
bypass-filterwebsites.info
internetwebfilter.info
internetfilteringforschools.info
myphproxy.com
newmoons.info
internetbypassfilter.info
bypass-webfilter.info
internet-bypass.info
unblockedgirls.info
vorplo.info
webfilteringproxy.info
televisiontv.info
webblocking.info
batroo.info
schoolcontentfiltering.info
webblockers.info
glypeunblockproxy.cn
webschooltunnel.info
websitefiltering.info
hayloo.info

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جایگاه «خوب»!

 

امروز برخورد «رادیو فردا» در مقام سخنگوی نیمه‌رسمی سازمان ‌سیا با مسئلة هسته‌ای حکومت اسلامی، به صراحت بعد دیگری از این بحران بین‌المللی را نمایان ساخت. «رادیوفردا»، مورخ 10 نوامبر 2009 از قول اوباما می‌نویسد:

«[…] بی‌ثباتی سیاسی در ایران کار رسیدن به توافق بر سر مبادلة سوخت اتمی میان جمهوری اسلامی و قدرت‌های جهانی را بغرنج‌تر می‌کند.»

البته مستأجر کاخ ‌سفید جهت توجیه مواضع جهانی ایالات متحد آنقدرها نیازمند توضیح و تفسیر شرایط سیاسی از منظر جمکرانی‌ها نیست؛ روی سخن با «دیگران» است! هر چند حکومت اسلامی همچون دیگر بزنگاه‌ها در تبلیغات رسانه‌ها تبدیل به کیسه بوکس سیاست‌بازان جهانی شده باشد. بر پایة «تفسیری» که رادیوفردا ارائه می‌دهد، اشارة اوباما به توافق «اصولی‌ای» است که گویا در 9 مهرماه سال‌جاری در ژنو میان حکومت اسلامی و سیاست‌های تعیین‌کنندة جهانی حاصل شده و پس از این توافق «اصولی» ظاهراً حکومت اسلامی جوابی در خور به این «توافق‌نامه» نداده است!

برای شناخت بهتر از معنا و مفهوم سیاسی موضع‌گیری‌های اوباما شاید بهتر باشد گامی به عقب برداشته، نگاهی به نتایج «انتخابات» در جمکران بیاندازیم. همانطور که دیدیم،‌ طی نمایشات انتخاباتی اخیر تمایل بی‌قید و شرط برخی محافل غربی جهت تأمین یک مشروعیت «مردمی» دوباره برای حکومت اسلامی به صراحت به نمایش گذاشته شد. سیرک «جنبش سبز» در عمل تلاشی بود، هر چند مزبوحانه، جهت احیای توجیهات فرضی‌ای که در تبلیغات سه دهة گذشته، استقرار حکومت اسلامی در ایران را در ترادف با خواست عمومی معرفی ‌کرد! می‌دانیم که بر اساس نوعی فلسفه‌‌بافی استعماری، از آنجا که اکثریت مردم در ایران مسلمان‌زاده هستند، پس استقرار حکومت اسلامی در کشورمان یک روند کاملاً طبیعی می‌باید تلقی شود! این نوع برخورد استعماری و مستهجن در کمال تأسف طی دهه‌ها نه تنها از طرف بلندگوهای حکومت استعماری در تهران، که از طرف بوق‌های برخی محافل «مخالف‌نما»، حتی در خارج از مرزها آنقدر به صدا در آمد که برخی خلق‌الله نهایت امر «تسلیم» این «استدلال» هم شده‌اند! ولی بهتر است بگوئیم چنین استدلالی از پایه و اساس مزخرفات است، و فقط ساخته و پرداخته محافلی است که در پس این دکان «دین ‌فروشی» کیسه‌های‌شان را از غارت اموال ما ملت پر می‌کنند. بر اساس این استدلالات حتماً در کشور چین هم باید یک فاشیسم بودائی و در ایالات متحد یک فاشیسم قرون‌وسطائی و مسیحی داشته باشیم!

خلاصة کلام، مسلمان‌زاده بودن اکثریت مردم ایران در هیچ معنا و مفهومی نمی‌تواند توجیه‌کنندة‌ استقرار یک فاشیسم اسلامی و سرکوبگر باشد. خصوصاً که این دستگاه یک بساط استعماری و دست‌نشانده نیز از آب درآمده. با اینهمه به دلائلی که توضیح آن از حوصلة مطلب امروز فراتر می‌رود، تأمین مشروعیت تمام و کمال و به اصطلاح «مردمی» برای حکومت آخوند در ایران، پس از انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا تبدیل به یکی از شاه‌کلیدهای سیاست‌های «حزب دمکرات»، در مقام حزب حاکم ایالات متحد شد!‌ با این وجود آمریکا بر اساس توافقاتی که می‌توان آن‌ها را نیز در همینجا «اصولی» معرفی کرد، بخوبی می‌دانست که احمدی‌نژاد می‌باید در چارچوب سیاست‌های جاری برای بار دوم به ریاست قوة مجریه «منصوب» شود! در عمل برخورد خونسردانه و بسیار «خشک» مسکو در قبال هیجانات انتخاباتی ایران بخوبی نشان داد که ورود به عرصة هیجانات از طرف کرملین فقط به معنای دمیدن در بوق آمریکا، و نهایت امر عملی است بی‌ثمر!

عربدة «خط امام» و اصلاح‌طلبان و نمایشات مضحک و فداکاری‌های «مردمی» حزب‌توده و مجاهد و فدائی و غیره و ذلک، اهدافی جز این «انتخابات» را نشانه رفته بود، اهدافی که مسائل جنبی دیگری را مدنظر داشت!‌ هر چند تا به حال در مورد این «اهداف» در این وبلاگ مطلبی ننوشته‌ایم،‌ با در نظر گرفتن بن‌بستی که ظاهراً ایالات متحد پای در آن می‌گذارد شاید بهتر باشد این اهداف را هر چند به صورت شتابزده مطرح کنیم. فضاسازی‌ها، فریادها و همراهی‌های رادیوها و سایت‌ها و روزی‌نامه‌ها نیز نه برای میرحسین موسوی که برای مراسمی بود که چهار سال بعد می‌باید پای به منصة ظهور بگذارد!

در این راستا نخست در مورد شخص موسوی سخن می‌گوئیم. بارها گفته‌ایم، اینبار نیز تکرار می‌کنیم، تبدیل میرحسین موسوی به یک شخصیت سیاسی جهانی، به دلیل پروندة قتل‌عام زندانیان سیاسی، قتل‌عامی که فقط به تابستان 67 نیز محدود نمی‌ماند، اگر نگوئیم غیرممکن، عملی بسیار مشکل خواهد بود. یکی از دلائلی که برخی «چپ‌نمایان» در داخل و خارج سعی تمام دارند تا در حد امکان در آستین این فرد جنایتکار بدمند، همین است! صورتبندی ساده‌تر از آن است که می‌نماید، چرا که با تبدیل میرحسین موسوی به نامزد «برگزیده»، اگر نگوئیم «منحصربه‌فرد» از طرف جریان اصلاح‌طلبی، عملاً ابتکار عمل در سطوح مختلف بین‌المللی از اصلاح‌طلبان سلب خواهد شد، و این جریان به دلیل حضور موسوی کارآئی خود را نیز از دست می‌دهد. این شیوة عمل را «استخوانی کردن» یک جریان سیاسی یا سلب پویائی از آن می‌نامند. عملی که در کشورهای دمکراتیک به کرات در مورد سازمان‌ها، تشکیلات و گروه‌های سیاسی صورت می‌گیرد.

نتیجة عدم کارآئی یک جریان سیاسی کاملاً روشن است، حمایت محافل مختلف جهانی از اصلاح‌طلبان در ایران تبدیل به یک موضع‌گیری عبث و بیهوده خواهد شد. حمایت از اصلاح‌طلبان صورت یک سرمایه‌گزاری کلان را پیدا می‌کند که به هیچ و پوچ خواهد رسید. و در شرایط فعلی برای به بن‌بست کشاندن حکومت اسلامی چه بهتر از این! در نتیجه، امروز کسانیکه فریاد «میرحسین، میرحسین» سرداده‌اند الزاماً نه طرفدار حکومت اسلامی‌اند و نه اصلاح‌طلب!‌ این «خلاصه» نشان می‌دهد که مسائل سیاسی آنقدرها که برخی می‌پندارند از نوع مسائل کودکستانی نیست.

در وبلاگ پیشین اشارة کوتاهی به مسئلة فوق داشتیم. گفتیم که هجومی گسترده به سوی خیمة «اصلاح‌طلبی» از طرف گروه‌ها و «مستقل‌ها» قابل پیش‌بینی خواهد بود، چرا که محافل داخلی به این صرافت افتاده‌اند تا «موج فعلی» در حمایت از اصلاح‌طلبی را که در سطح جهانی و رسانه‌ای به راه افتاده، هر یک به هر ترتیب ممکن به نفع خود مصادره کند!‌ ولی همزمان این مطلب را نیز مورد تأئید قرار دادیم که موج کذا روی به ساحل «مرگ» گذاشته. و از قضای روزگار آمریکا نیز در همین مقطع گرفتار آمده!

خلاصة کلام، یک بار دیگر آمریکا همان‌جائی دمش به تله افتاده که فکر می‌کرد «برندة اعظم» است!‌ همانطور که گفتیم، با به قدرت رسیدن اوباما، در استراتژی‌های منطقه‌ای ایالات متحد «تجدید حیات» اسطورة آیت‌الله خمینی و مضحکة «امام‌بازی» از موقعیت بسیار مستحکمی برخوردار شد. محافل غرب با انتخاب یک رنگین‌پوست مسلمان‌زاده به ریاست جمهوری آمریکا، بر این باور بودند که با یک چرخش کوچک می‌توان هم منطقه را به زیر نگین انگشتری محافل «اسلام‌پناه» درآورد، هم مرزهای روسیه و هند را با «ارتش اسلام‌باوران» مورد تهدید قرار داده، از مسکو و دهلی‌نو باج‌خواهی کرد، و هم نهایت امر رئیس جمهور ایالات متحد می‌تواند تبدیل به رئیس‌ جمهور «دوفاکتوی» اتحاد جماهیر کشورهای مسلمان و رنگین‌پوست و جهان سومی و بدبخت و بیچاره شود! دلیل سفر کاملاً «اسلامی» اوباما به منطقه، و سخنرانی‌ مضحک وی در مصر، که در چند گامی اهرام ثلاثه ایراد شد، بدون آنکه کوچکترین اشاره‌ای به مصر باستان داشته باشد، فقط بازتاب همین توهم شیرین بود. خلاصه لقمه‌ای آماده کرده بودند که هم خیلی چرب بود و هم خیلی نرم، با یک اشکال عمده: استخوانی گلوگیر و کشنده و مرگ‌آور درست در مرکز آن جاسازی شده بود به نام میرحسین موسوی!

امروز برای ایالات متحد پای گذاشتن در روند «میرحسین زدائی» از جریان اصلاح‌طلبی کار بسیار مشکلی شده. فریادهای اخیر کروبی بر علیه موسوی نشان می‌دهد که بن‌بست کذا را بعضی‌ها از هم اینک بخوبی دیده‌اند!‌ از طرف دیگر، در شرایط اجتماعی و سیاسی‌ای که دولت احمدی‌نژاد بر کشور حاکم کرده، فراهم آوردن زمینة فعالیت‌های سیاسی گسترده عملاً غیرممکن است، در نتیجه میرحسین موسوی را در این شرایط نمی‌توان با مهرة دیگری جایگزین کرد، مهره‌ای که بتواند شانس بیشتری داشته باشد. همانطور که در مطلب پیشین نیز گفتیم اصولگرائی هم به طور کامل در موضع تدافعی است، و احمدی‌نژاد که نمایندة اصلی آن به شمار می‌رود حرفی برای گفتن نخواهد داشت. اگر جهت حفظ موجودیت حکومت اسلامی چشم امید آمریکا به اصلاح‌طلبان بود، دیدیم که این برداشت نیز تا چه حد خوش‌بینانه، اگر نگوئیم کودکانه بوده. اینجاست که مشکل اصلی خود را نشان می‌دهد و در گزارش «رادیوفردا» از زبان اوباما «بی‌ثباتی سیاسی» در ایران با بحران هسته‌ای «پیوند» می‌خورد!

ابعاد مختلف این به اصطلاح «بحران هسته‌ای» را پیشتر شکافته‌ایم. آنچه تحت عنوان بحران هسته‌ای ایران در رسانه‌ها مطرح می‌شود ارتباط زیادی نه با ایران دارد و نه با بمب‌ هسته‌ای حکومت اسلامی. این یک درگیری استراتژیک و بسیار دامنه‌دار است که مسکو و واشنگتن را در ‌آسیای مرکزی و خاورمیانه، اگر نخواهیم برخی مناطق اروپای شرقی را نیز منظور کنیم، در برابر یکدیگر قرار داده. ولی در قلب این درگیری استراتژیک اطمینان خاطر ایالات متحد از محفوظ ماندن «کارآئی» حکومت اسلامی در ایران بسیار بااهمیت تلقی می‌شود.

فراموش نکنیم که به قدرت رسیدن آخوندها در ایران در واقع سرآغازی بر یک سلسله حوادثی شد که نهایت امر پس از گذشت سه دهه در بسیاری مناطق مسلمان‌نشین کار را به استقرار حکومت‌های اسلامی کشانده. این سلسله روابط بخوبی نشان می‌دهد که ریشة بحران «اسلام‌گرائی» دقیقاً در ایران نهفته است. اگر این ریشه تضعیف شود تمامی استراتژی‌های اسلام‌گرایانة واشنگتن در آسیای مرکزی و خاورمیانه پای در تزلزل خواهد گذاشت. در نتیجه «بی‌ثباتی سیاسی» در سخنان آقای اوباما، فراتر از مرزهای ایران می‌رود، هر چند تحت حکومت اسلامی همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم کشور ایران تبدیل به کیسه بوکس قدرت‌های جهانی شده. اینان درگیری‌ها میان منافع و مواضع خود را در سطح جهانی تحت عنوان «مخالفت» با سیاست‌های ایران مطرح می‌کنند! در ادامة همین خبر «رادیوفردا» از قول اوباما می‌نویسد:

«گر چه تا به حال پاسخ مثبتی را که از ایران انتظار داریم ندیده‌ایم، برای متحد ساختن جامعة بین‌الملل در جهت برنامة خود در جایگاه خوبی قرار داریم.»

این جملات در عمل تهدیدی است بر علیه کسانیکه «تزلزل سیاسی» مورد نظر را در سطوح مختلف حکومت اسلامی ایجاد کرده‌اند. هر چند آقای اوباما «اتحاد جامعة بین‌الملل» را در مسیر برنامه‌های ایالات متحد از موضع خوبی برخوردار می‌بینند، به استنباط ما به تأخیر افتادن تأئید نهائی جمکران از پروژة پیشنهادی فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد: ایالات متحد از آیندة حکومت اسلامی بیمناک شده! اگر سرنگونی این حکومت و جایگزینی یک‌شبة آن با یک ساختار تازه‌نفس و فوق‌العاده سرکوبگر نتواند در دستورکار ایالات متحد قرار گیرد ـ این تجربه در عمل بارها و بارها شکست خورد و پس از روی کار آمدن خاتمی کودتاهای بسیاری ناکام ماند ـ دولت متزلزل احمدی‌نژاد که روز به روز نیز متزلزل‌تر خواهد شد مسلماً نه در افغانستان و نه در منطقه قادر به ایفای نقشی در مسیر سیاست مورد نظر آمریکا نخواهد بود.

روزگاری بود که آمریکا از تحمیل انزوای سیاسی بین‌المللی بر ایران حمایت می‌کرد و دست اوباش این حکومت را نیز جهت هیاهوئی که «نبرد با آمریکا» نام گرفته بود در میانة میدان‌ها باز می‌گذاشت تا زمینة سرکوب ملت ایران و ایجاد خفقان مورد نیاز در داخل کشور فراهم آید. امروز بازگشت به شرایط گذشته دیگر امکانپذیر نیست، هر چند واشنگتن هنوز می‌تواند با تکیه بر متحدان‌اش در سراسر جهان ایران را تا حدودی از نظر سیاسی منزوی کند. ولی این حکومت در داخل دیگر از نفس افتاده و قادر نیست سرکوب گستردة داخلی را به صورت گذشته ادامه دهد. با این وجود روابط زیرزمینی گسترده‌ای که حکومت اسلامی را با منافع منطقه‌ای واشنگتن پیوند داده، هنوز نیازمند یک ساختار قدرتمند و بسیار «مردمی» در داخل جهت سرکوب عمومی،‌ و ایجاد یک انزوای گستردة بین‌المللی در ارتباط با خارج باقی مانده! سئوال اینجاست: آیا این شرایط را آقای اوباما می‌توانند در کشور ایران بازتولید کنند؟ پاسخ به این سئوال منفی است. ایشان حتی با معلق نگاه داشتن آنچه «توافقات هسته‌ای ایران» می‌نامند، نخواهند توانست به اهداف مورد نظر دست یابند. در عمل دیدیم که امید واشنگتن به هیاهوی خط‌امام و اصلاح‌طلبی، حتی در میعاد چهارسال آینده نیز «توزرد» از آب درآمد!

در ثانی، با نیم‌نگاهی به وضعیت دلار، افزایش قیمت طلا و نفت، و موضع‌گیری‌های دولت آلمان در قبال صنایع «اوپل» و … می‌بینیم که حتی آنچه آقای اوباما «متحد ساختن جامعة بین‌الملل در جهت برنامة خود» معرفی کرده‌اند، بی‌نهایت خوش‌بینانه تحلیل شده. البته جامعة بین‌الملل به تدریج متحد می‌شود، ولی این اتحاد بر خلاف آنچه اوباما می‌گوید، نه در جهت «برنامه‌های» واشنگتن که در مسیری دقیقاً مخالف این برنامه شکل‌ می‌گیرد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید11نوامبر2009

dartfirst.info
myphproxy.com
bypassschoolfilter.info
dldn.net
salamibox.info
bestact.info
fetchopen.info
yourfreeflash.info
habu.info
forexbypass.info
thecarry.info
dart4you.info
actopen.info
moneydating.info
dailysite.info
actsite.info
betterthrough.info
pooox.info
betterfeel.info
cunninghamlane.com
northatlanta.info
viewwebproxy.cn
flashfirst.info
pinkcheese.info
xp-theme.com
carryfirst.info
carrynow.info
dartthis.info
dailyhere.info
blackcheese.info
beginfirst.info
globalact.info
carryhere.info
actfirst.info
newmoons.info
beginthis.info
womenshealthbook.info
mousebox.info
begin4u.info
school-proxy-sites.info
iunblockproxy.info
actall.info
money2cash.info
bypassschoolblock.info
beginnow.info
dartnow.info
beginthere.info
actthis.info
biketrainer.info
bypassschoolblocks.info


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شترمرغ دینی!

 

در وضعیت فعلی، شناخت آرایش نیروهای سیاسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود. چرا که این آرایش اهمیتی دوگانه یافته، داخلی و خارجی! نخست مسئله را در داخل بررسی می‌کنیم، و اگر فرصتی باقی بود ابعاد خارجی را نیز مد نظر قرار می‌دهیم. پس بپردازیم به ابعاد داخلی!

شاهدیم که عملاً تمامی جناح‌های داخلی، حتی دولت احمدی‌نژاد در وضعیت تدافعی قرار گرفته‌اند. اینان تلاش دارند به هر ترتیب ممکن با برآوردن الزامات محافلی که اینان را به چوب و چماق جهت سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران تبدیل کرده‌اند، به نحوی از انحاء خود را در سطح سیلاب‌های سیاسی کشور از گزند محفوظ دارند؛ خلاصة کلام سناریوی «حذف کامل» خود از تشکیلات حکومت اسلامی را در هر گام به عقب رانند. این روندی است که محافل مذکور پای در آن گذاشته‌اند تا هم در «جریان امور» باقی بمانند، و هم از ورود به خطوط خارج از حاکمیت اجتناب کنند!

با این وجود یک امر امروز دیگر غیرقابل تردید شده: بروز شکاف سیاسی در جناح ظاهراً «متحد» و «همگن» اصلاحات. و اینهمه به دلیل اینکه اجزاء تشکیل دهندة این جناح خلق‌الساعه بر خلاف ظاهر هیچ همگنی و هماهنگی با یکدیگر ندارند. این «اتحاد» عجیب، اگر نگوئیم «کودکستانی»‌ بیشتر نتیجة تحول مسائل کشور در بطن شرایطی بود که بازتابی از «ناپختگی‌های» تشکیلاتی در ایران می‌باید تلقی شود. طی ماه‌ها، مخالفت صرف با احمدی‌نژاد و «مخالف‌نمائی» در برابر قدرت ظاهراً فراقانونی «ولی‌‌فقیه»، تبدیل به یک عامل «انسجام» ‌شده بود؛ ولی می‌دانیم که در شرایط عادی و خارج از تنش، چنین «عاملی» به هیچ عنوان نمی‌تواند در میان اجزاء و احزاب و گروه‌ها و سازمان‌هائی که اهدافی اینچنین متنافر دارند،‌ انسجام سیاسی را به همراه آورد.

گروهی از آتش‌بیاران معرکة اصلاح‌طلبی متعلق به جناح چپ‌نمایان حزب توده و وابستگان به این جریان‌ هستند. اینان که عمدتاً بر محور حمایت از میرحسین موسوی متمرکز شده بودند، این خط تبلیغاتی را به «پیش» می‌راندند که گویا حکومت اسلامی می‌تواند یک بار دیگر به درون خیمة «22 بهمن» اسباب‌کشی کرده، آنچه را که اینان «آرمان‌های» والای انقلاب معرفی می‌کنند در سطح جامعه به «ارزش» گذارد. پرواضح است که این برخورد فاقد پایه و اساس بود؛ نه تنها حکومت اسلامی نمی‌تواند به گذشتة ظاهراً افتخارآفرین خود بازگردد، که مسئلة بغرنج و لاینحل باقی مانده‌ای به نام «انقلاب 22 بهمن» در شرایط فعلی و در افکار عمومی به تدریج پای به مرحلة «کشف رمز» گذاشته. «مردم»، همان‌ها که به قول این جریانات سیاسی حامیان واقعی «انقلاب» بودند امروز از خود می‌پرسند چطور شد که در پائیز سال 1357 با چند روز تظاهرات و چند شب الله‌اکبر رژیم شاهنشاهی با آنهمه ارتش و ساواک و غیره از پایه و اساس فروریخت، ولی اینک ملت هر چه می‌کند حریف یک مشت چاقوکش بازار و حوزه و آخوند جلنبر نمی‌شود؟ این پرسشی است که امروز ذهن ملت را به خود مشغول داشته و مسلماً ابعاد آن در روزهای آینده گسترده‌تر نیز خواهد شد.

برخورد چپ‌نمایان با مسئله‌ای به نام «انقلاب اسلامی» از نخستین روزهای کودتا 22 بهمن برخوردی مردم‌فریبانه و غیرانسانی بود، و در اینمورد بارها توضیح داده‌ایم. اینان به حساب خود خیلی زرنگی کردند؛ بجای قرار گرفتن در برابر سیل امواجی که سازمان سیا و «ام. آی. 6» در مرزهای شوروی سابق تحت عنوان «اسلام‌گرائی» و آخوندبازی به راه انداخته بودند، اینان به ترفند موج سواری متوسل شدند! و بر پایة این برخورد، هم خود را از گزند تحولات به اصطلاح «محفوظ» نگاه داشتند و هم سوار بر موجی ‌شدند که برای دیگران به راه افتاده بود! ولی از آنجا که تلفیق «رندی» با «آرمان‌گرائی» معمولاً کار را به «خرمردرندی» می‌کشاند، حضرات هم سرکوب شدند، هم قتل‌عام شدند، و هم مهر همکاری با فاشیسم اسلامی و نوکری در بارگاه آخوند تا ابد بر پیشانی‌شان نشست!

طی «انتخابات» اخیر در حکومت اسلامی همین چپ‌نمایان به دو گروه تقسیم شدند، حزب‌توده و حشو‌ و زوائدش علناً از میرحسین موسوی حمایت می‌کرد، و «دیگران» در ظاهر انتخابات را «تحریم» فرموده بودند! ولی زمانیکه درگیری‌های «نمایشی» به اوج رسید صحنه‌سازی «دیگران» نیز پایان یافت،‌ و شاهد شاخ‌وشانه ‌کشیدن امثال مسعود رجوی بر علیه حکومت اسلامی جهت حمایت از خانوادة میرحسین موسوی می‌شویم! این افتضاح سیاسی در عمل نشان داد که اینان از آنجا که یک بار موج‌سواری کرده‌اند، گویا از موج‌سواری خیلی خوش‌شان آمده و سرنوشت‌شان با موج‌سواری عجین شده. هر گاه موجی به راه بیافتد اینان بر آن سوارند. حتی اگر این موج آدمکش‌ شناخته ‌شده‌ای همچون میرحسین موسوی را به «ارزش» بگذارد.

ولی تب «موسوی‌مانیا» همانطور که دیدیم خیلی زود عرق کرد. در همان روزها نیز در همین وبلاگ‌ گفته بودیم که با در نظر گرفتن معضلات پیچیده‌ و مسئلة بحران هسته‌ای‌ ـ البته «هسته‌ای» صفتی است که محافل بین‌الملل به این بحران داده‌اند، ابعاد واقعی آن هر چه هست بماند ـ تغییر احمدی‌نژاد در مقام ریاست دولت جمکران منطقی به نظر نمی‌رسد. از طرف دیگر اصولاً میرحسین موسوی نمی‌توانست به ریاست قوة مجریه «منصوب» شود. موسوی به دلیل کشتارهای سیاسی 8 سال دوران نخست‌وزیری‌اش یک جنایتکار شناخته شده و تحت تعقیب به شمار می‌رود و حکومت اسلامی و اربابان‌اش هیچ منفعتی ندارند که در شرایط حساس فعلی چنین فردی را به ریاست جمهوری جمکران نیز بگمارند. به هر تقدیر بساط موسوی پس از چند «اطلاعیة» جانانه و مردم‌پسندانه فروکش کرد، و جناب «مهندس» به همان خانه‌های امن وزارت اطلاعات برگشته، به امر مهم و حیاتی «نقاشی اسلامی» مشغول شدند!

در این میان، اگر هنوز حزب‌توده مشغول فوت کردن در آستین «حسین! حسین! میرحسین!» است، و آرزوی بازگشت به دوران امام‌ خمینی را زیر دندان مزمزه می‌کند، «دیگران»، یعنی همان چپ‌نمایان «تحریم کنندة انتخابات» مهر سکوت بر لب نهاده‌اند. خلاصه حزب توده می‌خواهد نان «حمایت از میرحسین» را بخورد، و «دیگران» نیز قصد دارند نان «تحریمی» را میل کنند که اصلاً در کار نبوده!‌ ولی طی روزهای اخیر شاهد علنی شدن شکاف عمیقی بودیم که میان کروبی و موسوی به وجود ‌آمده. و این شکاف در عمل به استنباط ما آغاز کار است. در مطلب پیشین در مورد این «شکاف» توضیحاتی آورده و گفتیم که چگونه فرزند کروبی، موسوی را به دروغگوئی و ترسوئی متهم کرده بود.

امروز سایت «رادیوفردا» که حداقل در ابعاد تبلیغاتی از حامیان اصلی «اصلاح‌طلبی» آخوندها در ایران به شمار می‌رود، طی یک «گزارش» مفصل نه تنها از وجود این شکاف ابراز بی‌اطلاعی می‌کند که با تکیه بر دروغ‌پردازی‌های گستردة «ایرنا» قصد القاء این شبهه را دارد که درگیری ایندو جناح فقط «اختراع» ایرناست!‌ باید گفت که «رادیوفردا» واقعاً آب در هاون می‌کوبد، و سرنا را از سر گشادش می‌زند. چرا که حتی پیش از علنی شدن شکاف بین ایندو جناح‌، درگیری‌های لفظی شدید بین حاج‌فرج ‌دباغ و دولت‌آبادی، یکی به عنوان حامی کروبی و دیگری در قلب خیمة موسوی، به صراحت نشان داده بود که ایندو جناح هیچ هماهنگی، سنخی‌ات و همراهی با یکدیگر ندارند، و نمی‌توانند داشته باشند. خلاصه می‌کنیم، تحلیل‌گر برای رسیدن به نتایج منطقی‌ای که در بالا آوردیم نه نیازمند بررسی دروغ‌پردازی‌های متداول در سایت ایرناست، و نه نیازمند علنی شدن این شکاف!‌ این شکاف وجود داشت و از وجود آن نیز همگان مطلع بودیم، امروز فقط علنی شده، و در سطح کشور در میان طرفداران هر یک از این دو محفل آشکارا قابل رویت است. خلاصة مطلب اگر علی ساربان است و شتر را خوب می‌خواباند، «رادیوفردا» بهتر است بداند که میرحسین شتر نیست. ایشان «شترمرغ» تشریف دارند، خلاصه هر چند ظاهرشان به شتر می‌رود و نه به مرغ، «نه بار می‌برند و نه می‌پرند!» خاصیت‌شان فقط در همان «هیبت» غلط‌انداز خلاصه می‌شود.

«شترمرغ» حکومت اسلامی، به احتمال زیاد امروز سعی دارد که خود را هر چه بیشتر با فضاسازی‌ها و هیاهوطلبی‌های شیخ کروبی بیگانه نشان دهد. هدف اصلی از این «بی‌مهری» به احتمال زیاد تلاش جهت استقرار در قلب «خط امام راحل» است! اینهمه برای ممانعت از شکل‌گیری جریاناتی در قلب «جنبش‌سبز» که احتمالاً نطفة «جنبش» را از حیطة حکومت اسلامی خارج کند. خلاصة کلام، برای حفظ «ارزش‌های انقلاب»! به همین دلیل نیز موسوی از بحران‌سازی‌ها در فضاهای شهری حمایت به عمل نیاورده، و در چارچوب همین «سیاست» بود که در تظاهرات 13 آبان‌ماه سال‌جاری به بهانة اینکه در «حصر» قرار گرفته شرکت نکرد. ولی به صراحت بگوئیم، اینکه اهداف واقعی جناح موسوی از عدم شرکت در تظاهرات 13 آبان‌ماه چیست به هیچ عنوان از اهمیت برخوردار نخواهد بود. چرا که این اهداف گنگ‌تر و خام‌تر از آن است که اصولاً ارزش بررسی داشته باشد؛ مهم این است که در قلب حکومت اسلامی اینک می‌باید شاهد شکاف‌های جدیدی در جناح‌های اصلاح‌طلب نیز باشیم. و به دلیل شکل‌گیری همین شکاف‌ها، امواج توفنده‌ای که باز هم سازمان سیا و «ام. آی. 6» طی دوران «انتخابات» نمایشی در ایران به راه انداخته‌ بودند، به سرعت به ساحل آرامش رسیده، روی به مرگ خواهد آورد! و اینجاست که اهمیت تقابل نظری میان دو جناح «کروبی ـ موسوی»، بر محور تظاهرات 13 آبان‌ماه در مطلب امروز ما حائز اهمیت می‌‌شود. خلاصة کلام، «موج سبز» روی به مرگ دارد، و سرنوشت موج‌سوارانی که در بالا به آنان اشاره کردیم امروز بسیار تیره و تار و نامعلوم شده.

از طرف دیگر می‌باید نگاهی به جناح‌های راستگرا نیز داشته باشیم. در کمال تأسف راستگرایان در فضای سیاسی ایران به صورتی کاملاً مصنوعی خود را به نوعی «خلق‌دوستی» نیز آلوده‌اند و «کشف رمز» از این التقاط مزورانه، که نتیجة مستقیم تلفیق فاشیسم اسلامی با چپ‌نمائی توده‌ای است، همچون دیگر نمونه‌های فاشیسم در تاریخ بشر کار بسیار پیچیده‌ای خواهد بود. ولی تا آنجا که فضاهای فعلی نشان می‌دهد، جناح‌های راستگرا چه در طیف «اصلاح‌طلبان» و چه در میان محافل وامانده و پس‌افتاده‌ای از قماش مؤتلفه و مجاهدین انقلاب، و … تلاش دارند هر چه بیشتر از احمدی‌نژاد فاصله بگیرند!‌ احمدی‌نژاد، علیرغم دستیابی به پست انتصابی ریاست دولت جمکران امروز مهره‌ای مرده به شمار می‌آید. وی طی حدود 5 سال که از آغاز فعالیت‌اش به عنوان رئیس قوة مجریه می‌گذرد نتوانسته یک جریان سیاسی قابل اعتنا در سطح جامعه به وجود آورد، و طی سال‌های آینده نیز نمی‌توان از وی چنین انتظاری داشت.

احمدی‌نژاد یک جسد سیاسی است که فقط در چارچوب الزامات تشکیلاتی و اداری و در ارتباط با نیازهای سیاست‌های خارجی فعالیت‌های‌اش «اجرائی» می‌‌شود. با این وجود طی دورانی که از دولت وی باقی مانده تلاش احمدی‌نژاد بر این محور متمرکز خواهد شد که هم اصلاح‌طلبان را از قدرت دور نگاه دارد، و هم به اعمال و سیاست‌های دولت خود رنگ و بوئی «عقیدتی» اعطا کند؛ پر واضح است که در هر دو سیاست به تمام و کمال شکست خواهد خورد. خلاصة مطلب، در شرایط فعلی، تلاش محافل داخلی و اوباش حکومت در داغ‌ نگاه داشتن «بحران هسته‌ای» و نبردهای «نرم» با یورش‌های فرهنگی امپریالیسم، و دیگر جبهه‌های «خیالی» که دون‌کیشوت‌های اسلامی برای خود گشوده‌اند مشکل می‌تواند به دولت احمدی‌نژاد موضعی عقیدتی و قابل اتکاء ارائه دهد.

ولی اگر نبود یک موضع عقیدتی قابل اعتنا در استراتژی‌های دولت احمدی‌نژاد را یکی از مهم‌ترین دلائل شکست خط وی معرفی می‌کنیم، دلیل عمدة دیگر مسلماً پیامد یورشی خواهد بود که راستگرایان جهت یافتن «جان‌پناه» در قلب خیمة اصلاح‌طلبان آغاز خواهند کرد. اینان خیمة دولت را رها کرده، همه سعی خواهند داشت که به نحوی از انحاء خود را «اصلاح‌طلب» جا بزنند! راستگرایانی که به این ترتیب به صورتی مسلسل تغییر موضع می‌دهند، به حساب خود می‌توانند هم از حمایت محافل بین‌المللی و موج‌سواری‌های «رایگان» برخوردار شوند و هم اقبال عمومی را در حمایت از خود داشته باشند! ولی این دو موضع فقط «مجازی» است، پیشتر نیز گفته بودیم که «موج» کذا، چه در ابعاد جهانی و چه در ابعاد داخلی، روی به ساحل مرگ گذاشته.

همانطور که می‌بینیم معضل امروزین در حکومت اسلامی مشکلی بنیادین شده؛ این حکومت فلسفة وجودی‌اش را از دست داده، و به تدریج تبدیل به یک سازمان پوشالی جهت ادارة امور جاری کشور می‌شود. سازمانی که پر واضح است از کارآئی نیز برخوردار نبوده و برخلاف گذشته دیگر قادر نخواهد بود بی‌لیاقتی‌های متعدد دستگاه دولتی را در ادارة امور کشور با تکیه بر پوششی «عقیدتی» توجیه کند. دولت سپر دفاع عقیدتی خود را از دست داده و در شرایط فعلی برهنه در مقابل افکارعمومی قرار گرفته. اینجاست که نقش سیاست‌های منطقه‌ای و بین‌المللی در شکل‌گیری شرایط آیندة کشور کلیدی می‌شود، و بالاتر نیز گفتیم که مسئلة سیاست خارجی نیز در میان خواهد بود. عامل سیاست‌های نوین منطقه‌ای را در شرایط فعلی به هیچ عنوان نمی‌باید در توضیح و تحلیل آیندة کشور از نظر دور داشت.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

 

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل باکس

فیلترشکن‌های جدید9نوامبر2009

betterfeel.info
webunlock.info
vitoza.info
meezoo.info
bypassschoolfilter.info
assana.info
carryfirst.info
onlineunblockproxy.cn
actall.info
actopen.info
dartfirst.info
unblock103.info
carryhere.info
dailysite.info
cunninghamlane.com
salamibox.info
beginthis.info
globalact.info
vaafoo.info
dailyhere.info
blackcheese.info
betterthrough.info
actsite.info
beginthere.info
dartthis.info
flashfirst.info
bestact.info
thecarry.info
filteringwebsites.info
urlfilters.info
filter-proxy.info
webblocking.info
fetchopen.info
actfind.info
unblocked-technorati.info
actfirst.info
actthis.info
begin4u.info
carrynow.info
money2cash.info
mousebox.info
proxyneo.info
proxyinstant.info
xp-theme.com
shockedmoose.com
pinkcheese.info
iunblockproxy.info
proxy-checker.info
school-proxy-sites.info
northatlanta.info