تریبون و تلفن!

Image

 

 

پس از سخنرانی حسن روحانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک،   این پرسش در بسیاری مقالات مطرح می‌شود که روحانی چه گفت،   و چه مواضعی را به ارزش گذارد؟   ولی در پاسخ به این سئوال نمی‌باید دل به تحلیل‌های رایج سپرد،‌   چرا که این تحلیل‌ها بیشتر بازتابی است از نیازهای قدرت‌های بزرگ.   به استنباط ما،  حضور روحانی و سخنرانی وی بیش از آنچه تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز باشد،   نمادین و نمایشی بود.  در واقع،  عقب‌نشینی‌های ایالات متحد در منطقه،   خصوصاً در سوریه،  مصر و لبنان،  برای حکومت اسلامی و اسلامگرایان ترکیه جز بازنگری در روابط سیاسی‌شان با واشنگتن راه‌ دیگری باقی نگذارده بود،   و اینهمه جهت هماهنگی ایندو حکومت وابسته به غرب با سیاست‌های نوین کاخ‌سفید در خاورمیانه.    

 

ترکیه،  عضو رسمی سازمان ناتو،   در راستای سیاست‌های نوین، ‌ بالاجبار موضع «سکوت»‌ پیرامون بحران سوریه را اتخاذ کرد،  و حکومت اسلامی که عقب‌نشینی‌های آمریکا تیغة «تزهای» صدرانقلابی‌اش را به شدت کُند کرده بود،   پس از تأکید بر عدم دخالت در سوریه و فلسطین،‌  پای در معرکة «برقراری ارتباطات» با شیطان بزرگ گذارد.   و این است دلیل حضور «تبلیغاتی» روحانی در نیویورک!

 

ولی برای گشودن مسیر بحث امروز،   نیازمند بررسی دو نوع تحلیل توده‌ای و رسمی،  پیرامون تغییر موضع حکومت اسلامی می‌شویم،  «تحلیل‌هائی» که هم‌سو و در ظاهر متفاوت است.   به طور کلی «توده‌ای‌ها»،  ‌ بررسی‌ این تحولات را بر محور «به‌به‌ و چه‌چه» و «خواست مردم» رقم زده‌اند.  شاخه‌ای از «حزب» که سایت «راه‌توده» را اداره می‌کند رسماً مدعی شده که حضور «مردم» و انتخابات به چنین دستاوردهای «مهمی» جان داده،   و جا دارد با حمایت از «جنبش مردم» و بهره‌گیری از مقاطعی همچون «انتخابات»،  هر چه بیشتر «گوشت تن» حاکمیت را جدا کنیم: 

 

«[…] هنر هر حزب و سازمان و هر فرد سیاسی و حتی روشنفکر غیر فعال سیاسی،  نه انکار آن چیزی است که مردم بدست آورده و به دندان نگرفتن گوشتی است که از تن حاکمیت کنده‌اند،  بلکه تلاش در جهت تثبیت آن و برداشتن گام بعدی برای تعمیق دستآوردهاست. یعنی همان کاری که در ابتدای پیروزی انقلاب اگر سیاستی همگانی در جنبش چپ و ملی ایران بود،  ای بسا سرنوشت جمهوری اسلامی آن نمی‌شد که امروز هست […]»    

منبع:  راه توده  426،    4 مهرماه 1392. 

 

بله «اگر» روشنفکران و مخالفان فاشیسم هم مانند حزب توده پشت سر «رهبر کبیر» صف می‌کشیدند و در لجنزار فاشیسم ورجه ورجه می‌کردند،   خیلی اوضاع بهتر از این‌ها می‌شد؛  هیچکس نمی‌توانست خود را از مرداب متعفن «توده‌ای ـ ‌مردمی» جدا بداند!  آنانکه با موضع‌گیری‌های حزب توده طی هشت دهة اخیر آشنائی‌هائی دارند مسلماً از آنچه در نقل قول فوق آمده تعجب زیادی نخواهند کرد.  این حزب بر خلاف تمامی ادعاهائی که پیرامون جانبداری از «خلق» و «توده‌ها» صورت می‌دهد،‌   نهایت امر در عمل همیشه خلق را در آینة حاکمیت‌ها دیده و می‌بیند.   و برای اثبات این نگرش،   بالاجبار ارائة یک نقل قول دیگر از مطلب راه‌توده لازم می‌آید:

 

«[…] هر تغییری در حاکمیت و سیاست‌ها،   ناشی از فشار جنبش مردم و رشد و تکامل تضادهای اجتماعی است،  نه میل و خواست حکومت‌ها[…]» 

همان منبع!

 

پرواضح است که «کلی‌گوئی‌هائی» از این دست که مستقیماً از دفتریادداشت لنین و استالین بیرون کشیده ‌شده،   بیشتر جنبة شعار دارد تا واقعیت.   البته مارکسیسم پدیده‌ای به نام رشد «تضادها» را عامل فروپاشی نظام‌ها و رشد نظام‌های نوین معرفی کرده، ‌  و ما هم مشروعیت چنین برخوردی را تا حد زیادی قبول می‌کنیم.   ولی بررسی روند حرکت در یک فاشیسم دست‌نشانده در هزارة سوم،   آنهم بر فراز چاه‌های نفت و در همسایگی یک ابرقدرت که سابقاً شورائی بود و امروز در جستجوی هویتی نوین،‌   نمی‌تواند با کلی‌گوئی‌های فلسفی پیرامون روند تغییرات اجتماعی،  آنهم با نگرش ماتریالیستی و تاریخی مورد تحلیل قرار گیرد.   به عبارت دیگر،  شرایطی که در ایران به وجود آمده،   به هیچ عنوان ارتباطی با پیش‌فرض‌های تئوریک مارکسیسم ندارد.  این شرایط صرفاً بازتاب نیازهای غرب به چپاول نفت ارزان،   تعمیم سیطرة «لندن ـ واشنگتن»‌ بر محدوده‌ای جغرافیائی که خطر نفوذ شوروی دیروز و روسیة امروز در آن احساس می‌شود،   و نهایت امر سرکوب همان تحولات اجتماعی‌ای است که گویا با «انتخابات» حکومت اسلامی «بروز» کرده،  و به زعم حزب توده گوشتی شده در دهان «توده‌ها!»

 

خلاصه بگوئیم،  در «انتخاباتی» که اخیراً ملایان جمکران به راه انداختند،  شخص رئیس‌جمهور آنقدرها اهمیت نداشت.   حکومت اسلامی نیک می‌دانست که تغییر موضع غیرقابل اجتناب است.  در نتیجه،‌   تلاش کرد با به راه انداختن خیمه‌شب‌بازی «انتخابات»، ‌ در عمل تغییرات غیر قابل اجتناب در مواضع‌اش را «خواست ملت مسلمان» جا بزند!    و با تکیه بر تبلیغات گسترده پیرامون حضور میلیونی لات‌ولوت‌ها در انتخابات،    فضای تبلیغاتی مورد نظر را «ساخت و پرداخت» نماید.   فرقی نمی‌کرد که  چه کسی از صندوق بیرون بیاید؛  برنامه مشخص بود.  آمریکا ترجیح می‌داد که یک آخوند در رأس تغییرات قرار گیرد،   و روسیه نیز به دلائلی که توضیح‌ آن در این مقطع کار را به درازا خواهد کشاند،   به این «گزینه» نظر لطف نشان داد.   خلاصه بگوئیم،   مشکل می‌توان قبول کرد که سیاست قدرت‌های بزرگ جهانی در منطقه به دلیل حضور حسن روحانی در رأس دولت جمکران «تغییر» پایه‌ای کرده باشد!   به صراحت بگوئیم،   برخی اظهارات مشعشعانه از قماش اینکه «اگر بجای روحانی،‌  سعید جلیلی از صندو‌ق‌ها بیرون آمده بود،  در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک به آمریکا اعلان جنگ می‌داد» در واقع از شارلاتان‌بازی «سنتی» مردم‌فروشان سرچشمه می‌گیرد. 

 

در اینجا قصد بررسی بنیان نگرش عوامگرایانة‌ «حزب توده‌» به رخدادهای کشور را نداریم،  این را وظیفة‌ مورخان می‌دانیم.   ولی به طور خلاصه بگوئیم،  توده‌ای‌ها همیشه سرنا را از سر گشادش زده‌اند.   به عبارت بهتر،  این حزب،  با مترادف نمایاندن تحولات «کلان ـ ‌استراتژیک» و «خواست توده‌ها»،  ‌ همواره هندوانه را به موقع زیر بغل «مردم» از همه‌جابی‌خبر گذاشته.    و امروز هم فروپاشی سیطرة یکصدوپنجاه سالة استعماری «انگلستان ـ فرانسه» در جنوب شرقی مدیترانه،   و عقب‌نشینی تاریخی و مفتضحانة کاخ‌سفید از خاورمیانه را حزب توده به حساب ریاست جمهوری حسن روحانی نوشته‌!   باید قبول کرد که این نوع تاریخ‌سازی بسیار «ویژه» است؛  و الزاماً با تعالیم مارکس و انگلس هم هماهنگی نشان نمی‌دهد. 

 

پس تحلیل‌های عوام‌پسند حزب توده را رها می‌کنیم و در ادامة‌ بحث امروز در مورد نمایش «فریدون در نیویورک» بده‌بستان‌های «محافل‌» را در حکومت اسلامی بررسی می‌کنیم.   این «تبادلات» با حذف هاشمی رفسنجانی از مباحث سیاسی و تبلیغاتی ـ‌  به دلیل موضع‌گیری مفتضحانه‌اش در بارة سلاح‌های شیمیائی دمشق ـ به اینجا رسید که سپاه پاسداران و شبکة لات‌پروری امامان جمعه،   که پیوسته آمادة «نبرد با آمریکا» بودند،‌  بی‌درنگ ذوالفقارشان را غلاف کرده،  «سخنرانی» حسن روحانی را مورد حمایت قرار دادند:

 

«حمایت فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و امامان جمعه از سخنان حسن روحانی!»

منبع:  بی‌بی‌سی،  27 شهریورماه 1392          

 

این موضع‌گیری به صراحت نشان می‌دهد که مخالفت با سیاست نوین حکومت اسلامی که به احتمالی از جانب کاخ‌سفید حمایت می‌شود،  برای احدی امکانپذیر نیست.   به عبارت دیگر این روزها شاهد نوعی کودتای «ساختاری ـ دولتی» هستیم.   و اگر در سپاه و یا در میان خیل ائمة جمعه فردی به خود اجازه دهد که مخالفت با سیاست‌های اعلام شده را علنی کند،   به احتمال زیاد حذف فیزیکی می‌شود.   ولی روی دیگر این نوع سیاستگزاری‌های زور زورکی و کودتائی را هم می‌باید در نظر آورد.  چرا که اگر در این میانه مخالفت با «پدیدة حسن فریدون» در درون حاکمیت تبدیل به نوع سکوی پرش برای بعضی سیاست‌های «غیرخودی» شود،   دست عموسام خالی می‌ماند.  و برای اجتناب از همین «دست‌خالی» است که پیرامون مکالمات «فرضی» تلفنی حسن فریدون و باراک اوباما «بحران‌سازی» به راه انداخته‌اند!

 

قضیه از این قرار است که گویا روحانی و اوباما با هم تماس تلفنی برقرار کرده‌اند!   البته این یکی از پیش‌پاافتاده‌ترین ارتباطاتی است که می‌توانست برقرار شود،   و به احتمال فراوان از این نوع مراودات،  همه روزه در ده‌ها نمونه،   بین «مقامات»‌ چاه جمکران و لش‌ولوش‌های عموسام برقرار شده و می‌شود.   مسئله اینجاست که به چه دلیل امروز،   هم آمریکا و هم حکومت اسلامی نیاز دارند که این ارتباط تلفنی «علنی» هم باشد؟

 

مشکل می‌توان گفت که کدام منبع خبری برای نخستین بار این «خبر» سرنوشت‌ساز را منتشر کرده.   ولی هر دو طرف درگیر،  بدون تکذیب تماس تلفنی،‌  طوری وانمود می‌کنند که گویا علاقه‌ای به اینکار نداشته‌اند،   و فقط به دلیل تقاضای طرف مقابل دست به اینعمل «ناشایست» زده‌اند!   در آمریکا راستگرایان و افراطیون در طیف جمهوری‌خواه عملاً دست به استنطاق رئیس‌جمهور زده‌اند،   و در ایران که آزادی بیان در چارچوب اسلام به طور کلی از پایه و اساس ویران شده،   لات‌هائی از قماش نمایندگان مجلس و حسین شریعتمداری در مورد این «مسئلة» بسیار مهم اظهارنظرهای داغ و آتشین به راه انداخته‌اند:

 

«[…] شریعتمداری تأکید کرد:  البته اینکه دولتمردان محترم اصرار دارند اوباما را درخواست کنندة مکالمه بنامند نشان می‌دهد خود آقایان به زشتی و پلشتی این اقدام اعتراف دارند.»

منبع:  فارس‌، 28 سپتامبر 2013

 

همانطور که می‌بینیم،‌  آمریکا برای آنکه جهت حضور مخالفان غیرآمریکائی سیاست «فعلی»،   تریبونی در حکومت اسلامی باز نشود،   دست برخی از همین حضرات را گرفته و جناح به اصطلاح مخالف را خودش در این میانه «جاسازی» کرده.   و این جناح نیز متشکل از همان‌هاست که برای حضور میلیونی و مردمی در انتخابات «گریبان» می‌دریدند.   اینکه نفت ایران را آمریکا به ثمن‌بخس چپاول کند،‌   و ارز حاصله از آن را نیز به دست حکومت قدرقدرت اسلامی ندهد؛   اینکه تمامی نیازهای کشور اعم از دارو،  محصولات خانگی،  و حتی مواد غذائی پایه از گوشت قرمز گرفته تا شیر و کره و … از آمریکا و متحدان‌اش به چندین برابر قیمت خریداری شود،   برای امثال حسین شریعتمداری هیچ «زشتی و پلشتی» ندارد؛   مهم این است که رابطة مخرب 34 سالة حکومت اسلامی جمکرانی‌ها با ارباب‌شان در خفا بماند و احدی از بده‌بستان‌های اینان با خبر نشود! 

 

ولی آقای شریعتمداری و همپالکی‌های‌شان باید بدانند که،   اگر در گذشته سیاست‌های غرب اجازه می‌داد گروه‌هائی در داخل ایران،‌   با تکیه بر آنچه «ارزش‌های انقلاب اسلامی» معرفی می‌کردند،   روابط زیرجلکی و «ویژة» آمریکا با ملایان را «رفع و رجوع»‌کنند،   این ممه امروز مشکل به دست می‌آید،   چرا که  لولو «عوض» شده.   و به راه انداختن بساط اسلامگرائی در ایران،   فراتر از آنچه امروز برقرار شده کاری است بسیار مشکل،   اگر نگوئیم غیرممکن!  روند منطقی عقب‌نشینی آمریکائی‌ها از تحولات سوریه نشان می‌دهد که فضای اسلامگرائی فعلی هر روز بیش از پیش،   نه تنها در منطقه که در ایران نیز تضعیف خواهد شد.   ولی آمریکا دست از اسلام نمی‌شوید:

 

«تجمع موافقان و مخالفان روحانی در مهرآباد؛   تنش و پرتاب کفش!»

منبع: رادیوفردا،  ‌مورخ 28 سپتامبر 2013 

 

به استنباط ما یانکی‌ها می‌دانند که از «سکوسازی‌های» اسلامی که اخیراً در داخل و خارج مرزهای ایران به راه انداخته‌اند دیگر آبی گرم نمی‌شود.   خصوصاً پس از آنکه در همان مجمع عمومی سازمان ملل،  وزیر امور خارجة روسیه پیرامون مسائل سوریه،  رسماً اعلام داشت که،  «جهادگران قصد فروپاشانی دولت‌های لائیک را در منطقه دارند!»  ‌ و به این ترتیب،  حمایت مسکو از ساختار دولت‌های لائیک،  و مخالفت علنی دولت‌ متبوع‌اش را با حکومت‌های «دینی» ابراز داشت.

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که،   اگر تماس تلفنی کذا را آمریکائی‌ها تبدیل به «خبر» کرده‌اند،   پس حتماً «سکوسازی‌های» واشنگتن برای مخالفان «تماس‌تلفنی»،   از منظر بعضی‌ها در آمریکا مشکلات روزهای آتی را حل خواهد کرد.  پس باید ببینیم این مشکلات دقیقاً چیست؟   چرا که،   بر اساس آنچه در برابر داریم،  آمریکا دیگر نمی‌تواند دست به حکومت‌سازی‌های اسلامی در منطقه بزند،    تکلیف جهادگران و اسلامگران و … دیگر لات‌ولوت‌ها از هم امروز روشن شده،   پس نبرد با «مکالمة تلفنی» به چه دلیل توسط شبکة لات‌ولوت‌های عموسام در ایران به راه می‌افتد؟  به استنباط ما آمریکا با به راه انداختن این غائله قصد باج‌گیری از برخی سیاست‌های منطقه‌ای را دارد.   و به همین دلیل،  پاسخ به پرسشی که مطرح کردیم،   فقط در ادامة «داستان» روحانی امکانپذیر خواهد بود.   

 

اگر روسیه همچون دورة خاتمی و احمدی‌نژاد در برابر آمریکا جاخالی ندهد،‌  به احتمال زیاد سیاست فعلی در درون هیئت حاکمه جمکران قربانیانی خواهد گرفت و گروه‌هائی به صور مختلف کنار گذاشته خواهند شد.   در صورتیکه اگر سیاست «جاخالی» مسکو همچنان ادامه یابد،  و روسیه باز هم در چارچوب منافع‌اش در برابر تغییرات آتی در ایران دست به مانورهای مختلف بزند،   سکوی پرش آمریکائی که توسط لات‌ولوت‌های «مخالف تماس تلفنی» ساخته و پرداخته شده،   تریبونی خواهد بود برای سیاستگزاری‌های جدید عموسام.  

 

ولی به استنباط ما عقب‌نشینی آمریکا از سوریه خط بطلان بر اعتبار ایندسته سیاست‌ها کشیده و‌  روسیه نیز علیرغم تمایل «سنتی» به اعمال سیاست‌های «زیرجلکی»،   حال که در سوریه مجبور به اتخاذ موضع رسمی شده،   ناچار به تکرار همین سیاست در ایران خواهد بود.    چرا که برخلاف آمریکا که امکان عقب‌نشینی دارد،‌   به نظر نمی‌رسد مسکو از این امکان برخوردار باشد.

      

 

 

 

«فرشته» در نیویورک!

 

با اعزام حسن روحانی به نیویورک جهت شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل،   فضای کشور به صور مختلف و با ترفندهای متفاوت و تبلیغاتی متشنج شده.   اینهمه،   در صورتیکه سفرهای سالانة احمدی‌نژاد به آمریکا چنین عکس‌العمل‌هائی به دنبال نمی‌آورد.   دلیل تنش سیاسی کنونی در ایران،  و همچنین ریشة بحران رسانه‌ای پیرامون مسائل سه دهة‌ گذشتة‌ کشورمان در سایت‌های وابسته به سیاست‌های بیگانه ـ ایرانی‌نما و یا اجنبی ـ‌ کاملاً مشخص است.   اینبار علی خامنه‌ای مجبور شده شخصاً «نرمش قهرمانانه» کند،‌  و فراموش نکنیم که برگزاری مذاکرات و مبادلات مستقیم بین دو ساختار حکومت اسلامی و حاکمیت ایالات متحد،   هر دوی اینان را تهدید می‌کند.  چرا که،   ایندو ساختار،   یکی ارباب است و دیگری رعیت؛  و تحت شرایط ویژه‌ ـ  طی دوران جنگ سرد و خصوصاً در اوج تخاصمات غیرمستقیم ارتش سرخ با عوامل آمریکا در افغانستان ـ‌  مناسبات‌ فی‌مابین آمریکا و حکومت اسلامی بر پایة «نبود مناسبات» پی‌‌ریزی شده.

 

در عمل،  مهم‌ترین ویژگی «روابط» حکومت اسلامی با آمریکا،  سرکردة اردوگاه غرب،   ادعای نبود همین مناسبات‌ است!  به عبارت دیگر،   در شرایطی که در همسایگی اتحاد شوروی،  حکومت اسلامی بدون حمایت نظامی،‌  اقتصادی و خصوصاً لوژیستیک غرب حتی یک روز هم نمی‌توانست در برابر تخاصم مسکو دوام بیاورد،   ملایان تحت نظارت واشنگتن،   در اوج جنگ‌سرد از روز نخست بنا را بر این گذاردند که با آمریکا هیچ ارتباطی ندارند!   و به این ترتیب شعار «نبرد با آمریکا»‌ در نظریه‌پردازی‌های «خیابانی» ملایان تبدیل شد به پایه و اساس سیاستگزاری‌های آمریکا از ورای «انقلاب اسلامی» در منطقه!     

 

سوءاستفاده‌ای که از چنین استراتژی‌ای صورت می‌گرفت کاملاً روشن بود.  در دوران «جنگ‌سرد» مبارزه با آمریکا در انحصار مسکو و گروهی از چپ‌گرایان قرار داشت،   و گروه‌های غیرمارکسیست سعی می‌کردند در مخالفت با آمریکا حد و اندازه نگاه داشته،   پای از مراحل مشخصی فراتر نگذارند.   چرا که،   در صورت عدم حمایت واشنگتن مجبور می‌شدند به اردوگاه بلشویسم نزدیک شوند و این عمل مسیر «منطقی» منافع‌شان را مخدوش می‌کرد.   ولی نظریه‌ای که در قفای «انقلاب اسلامی» خوابیده بود،  این «بن‌بست» کارورزانه و ژئوپولیتیک را با تکیة افراطی بر «اسلام و ملا و شریعت»‌ دور زد.   در این تبلیغات،‌  اسلام  دیگر یکی از ادیان کهن تاریخ بشر نبود،‌  و از منظر تاریخی نیز ابزاری جهت توجیه حاکمیت‌های فئودال و خصوصاً خرده سرمایه‌دار به شمار نمی‌رفت.   در این ایدئولوژی‌سازی استعماری،   تعیین ارتباط بین انسان‌ها در جوامع پیچیدة نوین و معاصر می‌بایست در ید «اقتدار» دین قرار گیرد.   و در این چارچوب استعماری،‌  دین کذا یک ایدئولوژی «ضدامپریالیستی» بود که در متن آن پرسوناژ ملا،  عهده دار نقش «چه‌گوارا» می‌شد و راه مبارزه با امپریالیسم را مشخص می‌کرد.   

 

ملایان و اربابان‌ آمریکائی‌شان با این ترفند و با شعارهای خررنگ کنی از قماش،   «آیا کلبة گلی علی یار کارگران است،  یا کاخ کرملین»،  توانستند هم راه نفوذ اتحاد شوروی را در افکار ضدآمریکائی ایرانیان مسدود کنند،   و هم برنامة پشت ‌جبهة جنگ اوباش نانخور آمریکا با ارتش سرخ را در افغانستان پی‌ریزی نمایند.  اوباشی که از طریق ایران و پاکستان،  با تکیه بر شبکه‌های قاچاق موادمخدر،  برده‌فروشی،   و خصوصاً دلارهای نفتی و رانت‌خواری سازماندهی می‌شدند،   تا همچون «فرمانده مسعود مجاهد» ارتش سرخ را از افغانستان بیرون بیاندازند.  عملیات گسترده‌ای که نهایت امر پس از یک سلسله‌ جنگ‌های خانمان‌سوز،  نه صرفاً در افغانستان که در کل منطقه،‌  به سقوط امپراتوری شوروی در مسکو انجامید.   

 

ولی این حکایت گذشته‌هاست.  حکایت همان روزهاست که سازمان‌های چپ‌نما هم‌صدا با آخوند،‌  ملی‌مذهبی‌های جیره‌خوار آمریکا،  حواریون «امام» و لات‌های نمازخوان و … برای اسلام اهداف «جهانی» ترسیم می‌کردند.  همانطور که می‌توان حدس زد در این میانه نقش ملا و لات‌ولوت‌‌هائی که همواره از حواریون ملا هستند بسیار کلیدی بود.   و امروز نتیجة سیاست «نبرد با آمریکا»‌ را در کشورمان شاهدیم؛   به قدرت رسیدن لات‌ها در قالب سپاه‌پاسداران و بسیج از یک‌سو،   و تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی و صنعتی در دست آخوندها و جوجه‌آخوندها از سوی دیگر.      

 

در چنین شرایطی است که حضور حسن روحانی در نیویورک و احتمال مذکرات مستقیم با آمریکائیان و یا اروپائیان می‌رود تا بر یک فصل از روابط «آشکار ـ پنهان» انقلاب اسلامی با غرب نقطة‌پایان بگذارد،  و در پی این مذاکرات و نشست‌وبرخاست‌هائی که از آن سر برخواهد آورد،   فصل جدیدی در فضای سیاسی کشور گشوده شود.   پرواضح است که فصل نوین به مذاق آن‌ها که منافع خود و همپالکی‌هایشان را در خطر می‌بینند،  خوش نیاید.   این است دلیل جیغ ‌و ‌ویغ حضرات پیرامون «مذاکرات» حسن روحانی در آمریکا.

 

ولی در این میانه چند مسئلة بسیار مهم را نمی‌باید از نظر دور داشت.   نخست اینکه،  منتقدان روابط با آمریکا صرفاً در تهران نیستند!   در عمل،  بزهای سرگلة این خیل «مخالف روابط»،   در واشنگتن و لندن‌ نشسته‌اند!    بله،   فراموش نکنیم که روابط «ناموجود» انقلاب اسلامی با آمریکا،   طی بیش از سه دهه کیسه‌های زیادی را اینوروآنور پر زر کرده.   این شرایط در تهران یک آخوند مفلوک و باند اوباش بیت‌رهبری و «نمایندگان» مجلس و اعضای دولت و فک‌وفامیل اینان را به «رهبری» جهان اسلام نشانده،‌  زن‌نمایان را در جایگاه مدافع حقوق بشر قرار داده،‌  و … و در لندن و واشنگتن شرکت‌هائی را که در شرایط عادی رقابتی قادر به صدور یک لنگه‌کفش به ایران نیستند،  به دلیل برقراری روابط «زیرزمینی» تجاری با حکومت اسلامی به میلیاردها دلار پول و پله رسانده.   روشن است که  این خیل منتفعان نمی‌تواند بیکار بنشیند،  خصوصاً که فشار اصلی جهت علنی کردن روابط انقلاب اسلامی با واشنگتن و لندن،   اینک از سوی مسکو اعمال می‌شود؛  و غرب هیچ تمایلی به تغییر این سیاست «پول‌ساز» ندارد.

 

مسکو که به دلیل بهره‌وری آمریکائی‌ها از دین‌خوئی توده‌های متعصب و تحجر فکری حاکم بر آنچه «جهان اسلام» می‌خوانند،‌   هم در افغانستان شکست خورده،   و هم در قفقاز،  آسیای مرکزی و خصوصاً خاورمیانه ابزار سیاست‌گزاری‌اش به شدت مخدوش شده،   از کنار پدیدة «انقلاب اسلامی» به این سادگی‌ها عبور نخواهد کرد.   خلاصه بگوئیم،  ‌ هر دولت و ملتی،   و هر سازمان و حزبی در شرایط متفاوت ممکن است با اسلامگرائی خود را تا حدودی هماهنگ کند،‌   ولی حاکمیت مسکو چنین نخواهد کرد.  چرا که در این بازی مسکو موجودیت‌اش را به قمار می‌گذارد،   و تهدید جدی متوجه منافع درازمدت استراتژیک خود خواهد کرد.   و به تبع‌اولی،  پس از  شکست مفتضحانة آمریکا‌ئی‌ها و متحدان‌شان در سیاست‌های منطقه‌ای،‌   اینک مسکو قصد دارد با اعمال بیشترین فشار ممکن بر واشنگتن،   خصوصاً پیرامون روابط «ناموجودش» با انقلاب اسلامی از غرب باج‌گیری کند.   باج‌گیری‌ای که به احتمال فراوان بیشتر ژئوپولیتیک،  استراتژیک و لوژیستیک خواهد بود تا مالی و اقتصادی.

 

در کمال تعجب،   استراتژی غرب در مقابله با سیاست نوین مسکو آنقدرها تماشائی و نوآورانه نیست.   همان سناریوی نخ‌نمائی است که سال‌ها و سال‌ها در کشورهای مختلف به روی صحنه برده شده،  ‌ و جدیدترین ویراست آن مربوط می‌شود به افغانستان،  لیبی،  مصر،  و نهایت امر سوریه!   این نمایشنامه،  به عادت مرضیه با «مفتضح» کردن عوامل محلی رژیم دست‌نشانده به صحنه می‌آید.  و پس از آنکه کُنه بی‌بصیرتی و بزدلی و خودفروختگی این عوامل را با چند مقاله و تحلیل و افشاگری به جهانیان نشان دادند،   می‌رسیم به حضور «مردم!»‌   به عبارت دیگر،   بیرون ریختن لات‌ولوت‌هائی که در تمامی این نوع رژیم‌ها به صورت موازی و همزمان با محافل امنیتی و نظامی سازماندهی شده‌اند،   و در این قضایا معمولاً به آن‌ها «مردم» می‌گویند.   این «مردم» می‌آیند و حسابی «خشم انقلابی‌شان» را از رژیم حاکم به «نمایش» می‌گذارند!   و زمانیکه این سناریو خوب بازی شد،   و بازسازی «انقلاب توده‌ای» در دیافراگم دوربین خبرنگاران «معدودی» که فقط با اجازة‌ آمریکا حق عکاسی دارند،  بخوبی به نمایش درآمد.    غرب به دلیل حمایتی که همیشه از دمکراسی به عمل می‌آورد،   به سرعت جهت لبیک گفتن به مطالبات «مردم» که در این میانه «آزادی» می‌خواهند،   چند عروسک کوکی بی‌اختیار و احمق و شرتی‌پرتی و کم‌سواد و  پیش‌ساخته را از درون همین رژیم از پستوها بیرون می‌کشد و به جان ملت از همه‌جابی‌خبر می‌اندازد.   و به این می‌گویند،  «انقلاب مردمی!»‌

 

در عمل،  در دورة خاتمی قرار بود همین سناریو به میدان آورده شود،   ولی به دلیل شکست برنامه‌شان،  بالاجبار در افغانستان و عراق جنگ به راه انداختند.   و زمانیکه چند سال بعد باز هم میرحسین موسوی در تهران دست به عربده‌جوئی زده بود،   همین برنامه دنبال شد و قرار بود با کمک خامنه‌ای و لات‌هائی که بعدها از رأس خبرسازی‌ها کنار رفتند،  و خصوصاً با همکاری احمدی‌نژاد سناریوی کذا اجرائی شود.   ولی،   هم در دوران خاتمی و هم در هیاهوی میرحسین موسوی به دلیل فروپاشی سیاست‌ بلشویک‌ها در مرزهای شمالی،  غرب نتوانست در مورد تغییر رژیم در ایران به اجماع جهانی برسد.   مسکو تئوری غرب را مردود دانست و زیر پای عوامل انگلستان و شبکه‌های آنگلوساکسون در تهران،  اصفهان و شیراز کشیده شد.  در این دو نمونه،  به صراحت دیدیم که اگر ‌ همچون کودتای 28 مرداد و یا غائلة 22 بهمن 57 اجماع به وجود آمده بود،   با یک سناریوی چند «دیناری» و بازیگران احمقی از قماش میرحسین موسوی و کروبی و خاتمی … چه راحت می‌توان «انقلاب» به راه انداخت!   ولی اینبار خوشبختانه بلشویک‌ها در مسکو نبودند!   و عدم حمایت دولت روسیه از کودتا،   زوزة‌ اوباش را خفه کرد،   لات‌بازی‌ها تمام شد،   و مقام معظم دست از پا درازتر کاسة زهرمار،   یا همان 4 سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد را سر کشیدند.   

 

اینبار نیز غرب سناریوی دیگری برای ارائه ندارد،  و مطمئن باشیم بنیادهای روبه‌افلاسی که در غرب با رانت‌خواری و جیب‌بری و برده‌فروشی قصد دارند به بهره‌کشی‌های جهانی‌شان «ابدیت» بدهند،   قادر به ارائة سناریوهای هوشمندانه و پرمغزی نیستند.  خصوصاً که آشفتگی‌ خیمة غرب امروز بیش از آن است که خبرگزاری‌ها مخابره می‌کنند،‌  و نتایج این آشفتگی به مراتب بیش از آن خواهد بود که خیلی از سخنگویان اردوگاه غرب پیش‌بینی کرده‌اند.   در نتیجه،  بازهم  شاهد تکرار سناریوی فرسودة‌ اینان هستیم.  شیپورهای غرب از روی ناچاری،  به همان ابزار مأنوس متوسل شده و در گام نخست دست به افشاگری پیرامون برخی «شخصیت‌های» انقلاب اسلامی زده‌اند!   

 

در اینجا اگر می‌گوئیم «انقلاب اسلامی» دلیل دارد،  چرا که هر چند برخی افراد در این به اصطلاح «انقلاب» حضور فعال داشتند و هنوز هم عربدة حکومت اسلامی می‌کشند،  گروه‌ها و افراد فراوانی حضورشان مقطعی بود و امروز در هیئت حاکمة فعلی غایب‌اند.   در نتیجه،  غرب برای تداوم تاراج سنتی‌اش دست به یک عقب‌نشینی تاکتیکی زده،   تا با کشیدن خط ‌بطلان بر سیاستی که در دهة 1970 بر پایة آن ایران را به ویرانه تبدیل کرد،   قهرمان‌های جدیدی برای «مردم»‌ ایران بیافریند.  جالب اینکه،  گروه عمدة این «قهرمانان» همان‌ها هستند که در کنار امثال هاشمی،  خامنه‌ای،  خمینی و دیگر اوباش خدمتگزار روند سرکوب ملت ایران بوده‌اند.   افرادی از قماش خاتمی،  روحانی،  و …

 

خلاصه،  حضرات با بیرون کشیدن پروندة برخی «انقلابیون» و به چاپ رساندن پیشینة آنان روی شبکة اینترنت چند هدف مشخص را دنبال می‌کنند.   هدف نخست «شیطان‌سازی» است،  تا از طریق پرده دری،    ایجاد نفرت کنند.  هدف دوم «فرشته‌‌سازی» است،‌  و برای تبدیل برخی افراد مورد نظر به «فرشته» پای در این پروسه‌ گذارده‌اند.   فرشته‌‌سازی با کسانی صورت می‌گیرد که گویا با «شیطان‌های» مذکور متفاوت‌اند،   هر چند می‌دانیم که همکار و یار شفیق اینان بوده‌اند.   خلاصه،  در مورد شخصیت‌های انقلابی جمکران،  اینان پای در همان شیوه‌ای گذارده‌اند که پیشتر در مورد پهلوی دوم،  ملاعمر، ‌ قذافی و بشار اسد اعمال شد.   به طور مثال در این هیهات،   بی‌بی‌سی از طریق انتشار مطلبی در مورد جنگ ایران و عراق،   قصد دارد با سلب مسئولیت از لندن و واشنگتن،  سنگینی بار ادامة این جنگ را به گردن هاشمی رفسنجانی بیاندازد:

 

«نمی‌خواهیم در سایة رژیم فعلی عراق،  به هیچ توافقی با بغداد برسیم … و این سری نیست که آن را فاش کنم که صدام حسین توسط میانجی‌ها موافقت کرد طبق مواد و شرایط قرارداد الجزایر و بدون قید و شرط،  عقب‌نشینی کند … ولی ما این پیشنهاد را رد کردیم.»

منبع:  بی‌بی‌سی، 31 شهریورماه 1392

 

انتشار چنین اظهارات وقیحانه‌ای،   در شرایطی که بسیاری از ایرانیان هنوز در غم عزیزان از دست‌رفته‌شان نشسته‌اند،   و یا هست و نیست‌شان را در میانة این جنگ از دست داده‌اند،  جز  شعله‌ور کردن آتش خشم و نفرت ثمر دیگری نخواهد داشت!   و از قضای روزگار قصد اصلی و اساسی بی‌بی‌سی در این میانه گشودن معضل ادامة جنگ بی‌نتیجه با عراق نیست؛   هدف دامن زدن به همین شعله‌های نفرت است.   نفرتی که سرمایه‌داری انگلستان طی سیصدسال گذشته از آن تغذیه کرده،   و هنوز هم می‌خواهد نان همین نفرت‌فروشی را بخورد.  

 

در اینکه،  هاشمی بهرمانی یک موجود وحشی،  بی‌ارزش و جنایتکار است،‌  حداقل نویسندة این وبلاگ تردیدی ندارد.   ولی در این رابطه حداقل دو سئوال منطقی و اساسی مطرح می‌شود.   نخست اینکه در تحلیل سرنوشت یکی از مهم‌ترین جنگ‌های استراتژیک قرن معاصر که یک‌سرش در مسکو بود و سر دیگرش در لندن و واشنگتن،‌  نقش ملای یک‌لاقبائی که از صدقة سر کودتای ارتش شاه،  سوار بر مرسدس‌بنز سازمان اطلاعات و امنیت پای به حیطة «قدرت» گذارده،  چه‌ می‌تواند باشد؟   دیگر اینکه به چه دلیل این گنده‌گوئی‌ها و بزرگ‌نمائی‌ها زمانی پای به بنگاه بی‌بی‌سی گذارده که اردوگاه غرب به دلیل از دست دادن مواضع‌اش در سوریه،   از تمامی اهرم‌های سیاستگزاری‌ در منطقه بی‌نصیب ‌می‌شود؟   مسلم است که تصمیم به ادامه و یا قطع جنگی با این گسترة منطقه‌ای در ید اکبر بهرمانی نبوده و نیست؛   خمینی هم در این میانه حرفی برای گفتن نداشت.   تصمیمات مربوط به این جنگ،  ادامة آن،   چگونگی اجرای آن،   و اهداف و گسترة آن جای دیگری گرفته ‌می‌شد،  و امروز نیز تصمیم معرفی هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول تداوم جنگ از «همانجا» صادر شده.

 

برای نشان دادن نمونة دیگری از پروپاگاند تخریبی که غرب در مورد نوکران دیرینه‌‌اش در ایران آغاز کرده،‌   نگاهی به «بازی اطلاعاتی» در سایت رادیوفردا می‌اندازیم.   این سایت با انتشار مطلبی تحت عنوان «تابستان67،  از زمستان57 پیدا بود»،‌   سعی دارد مسئولیت اعدام‌ها در حکومت اسلامی را به گردن «ملت ایران» بیاندازد،   تا برخی خودی‌ها همچون ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان را که خودفروختگی و تعلق‌خاطرشان به آمریکا در عمل به اثبات رسیده از این جنایات مبری کند: 

 

«[در مدرسة رفاه] ابتدا قرار بود که ۲۶ تن از زندانیان اعدام شوند؛  ولى، پس از اعتراض ابراهیم یزدى،  آیت‌الله خمینى دستور داد که در نوبت اول فقط چهار تن اعدام شوند.»

رادیوفردا:  29 شهریورماه 1392

      

آفرین به آقای «نویسنده!»   نمی‌دانیم ایشان خودشان در محضر «امام»‌ حضور داشتند،‌  یا این خبرهای داغ و دست اول را از کبوترهای نامه‌بر ابراهیم یزدی دریافت کرده‌اند!   ولی کبوترها هر چه گفته باشند،  واقعیت این است که نفرت‌پراکنی در جامعه،   که آن روزها توسط شبکة خبررسانی بی‌بی‌سی در کمال «سخاوت» صورت می‌گرفت،   در ملتهب کردن آتش خشم توده‌ای نقش بسیار حساسی بازی ‌کرد.   در همین مسیر،   رادیو فردا نیز بخوبی از پس کارش برمی‌آید و اینبار روشنفکری چپ را هدف قرار داده،   می‌نویسد:

 

«آثار روشنفکرى دهه ۴۰ و ۵۰ ایران […] و نیز دفاع مطلق از دادگاه‌هاى انقلاب در آغاز انقلاب بى‌شک فضاى سیاسی ـ فرهنگى جامعه را براى بزرگ‌ترین جنایت تاریخ زندان‌هاى ایران در تابستان ۶۷ مساعد ساخته بود.»

 همان منبع!

 

بله،  زمانیکه تخم فاشیسم در یک مطلب ظاهراً «روشنگرانه» پراکنده شود،   چپ،  روشنفکری و خصوصاً «زن» به زیر ضربه خواهد افتاد.   باید خدمت ایشان بگوئیم که روشنفکری دهة 40 و 50 ایران بسیار ابتدائی و مستهجن بود،  چرا که ریشه و اساس نگرش روشنگرانه در آن غایب اصلی باقی مانده بود.  ولی اتفاقاً همین چند روز پیش هم شاهد بودیم که در سخن‌پراکنی‌های خامنه‌ای پیرامون کودتای 28 مرداد 1332،‌  روشنفکران از سوی مقام معظم مورد تهاجم قرار گرفته بودند.  البته،   این نخستین بار نیست که شبکة خبرسازی و اطلاعاتی غرب،   هم‌سو با جیره‌خواران‌ اسلامی‌اش در داخل کشور،  پدیده‌ای به نام «روشنفکری» ایرانی را به زیر ضربه گرفته.  ولی اینبار وقاحت رادیوفردا در عمل میدان «جدیدی» می‌گشاید.   میدانی که در آن «روشنفکری» به خشونت و وحشیگری و توجیه اعدام و همراهی با قتل‌عام زندانیان نیز «متهم» شده.  

 

نخست بگوئیم که پیرامون نقش روشنفکری در جامعة ایران مطالب فراوانی ناگفته باقی مانده،‌  و متأسفانه اینکار در یک وبلاگ عملی نیست.   ولی به صورت سربسته همینجا مطرح کنیم که،  کشور ایران در عمل فاقد پیشینة شناخته‌ شدة روشنفکری است.   در ایران واژة روشنفکر معنای مشخص «ساختاری»،‌  همچون نمونه‌های غربی و شرقی‌اش ندارد،   و اصولاً مشکل می‌توان قشری به نام «روشنفکر» را در سطح جامعه مشخص نمود.   این مشکل مسلماً می‌تواند از منظر تاریخی و اجتماعی ردیابی شود،   عملی که متأسفانه هیچگاه صورت نگرفته،   ولی شبکة اطلاعاتی و خبرسازی سازمان سیا با این حرف‌ها کاری ندارد.  و حال که گروهی از مقامات حکومت اسلامی ارزش کاربردی ندارند،   برای شبکه‌ سازمان سیا مهم این است که مسئولیت اعدام‌های وحشیانه در ایران،  از دوش دولت موقت برداشته شود،‌  و بر گردن افرادی بیفتد که هدف بعدی تبلیغات تخریبی‌ این شبکه‌اند:‌  چپ،  برخی سیاستمداران تندروی «انقلابی» و خصوصاً روشنفکران! 

 

جهت اجتناب از اطالة کلام،   همینجا دست به یک جمع‌بندی کلی می‌زنیم.   به استنباط ما،  در وضعیت فعلی که حکومت جمکران دیگر نمی‌تواند دردی از آلام غرب درمان کند،   تلاش لندن و واشنگتن بر چند جبهة موازی متمرکز شده.   نخست مسئلة تخریب برخی «مقامات» حکومت اسلامی در میان است.  مقاماتی که جملگی پیشینه‌هائی بسیار تاریک دارند؛   عموماً کم‌سواد و تازه‌به‌دوران رسیده‌اند؛  و از طریق بده‌بستان‌های گاه خونین به قدرت دست یافته‌‌اند.   در نتیجه،  بی‌اعتبار کردن اینان همچون بی‌آبروئی بشار اسد و قذافی و بن‌علی و … آنقدرها کار مشکلی نیست.  چاپ چند مقاله برای اینعمل «خداپسندانه‌»‌کفایت خواهد کرد.  همزمان با این پروسة «بی‌آبروئی»،‌  تبلیغات غرب پیرامون برخی دیگر از «سران حکومت اسلامی» سکوت و مماشات پیشه کرده.  شاهدیم که قبیلة لاریجانی،  ملی‌ـ مذهبی‌ها،  بنی‌صدر،  و شرکاء از روند «رسوائی» در امان مانده‌اند.  با این سکوت،  غرب سعی دارد از اینان که مهره‌های اصلی کودتای 22 بهمن 57 بوده‌اند عامل پیشبرد سیاسی بسازد.     

 

دلیل چرخش سریع غرب در ایران،‌  همچون نمونه‌های دیگری که در پروسة «بهار عرب» دیدیم،  بسیار روشن است.   پس از هزیمتی که در پی هیاهوسازی‌های «تقلب ‌انتخاباتی» و میدانداری‌های میرحسین‌ موسوی در میان وابستگان به لندن افتاد،   فضای سیاسی ایران به طور کلی از دست‌ اینان خارج شد،   و وحشت عجیبی ساختارهای وابسته به غرب را در ایران فراگرفت. ‌  وحشت از اینکه عوامل دیگری،   بدون رعایت منافع غرب قصد بهره‌گیری از خلاء ایجاد شده و برقراری رابطه با سیاست‌های نوین منطقه‌ای داشته باشند.  به همین دلیل نیز   رسانه‌های غرب به طور فله‌ای گروه کثیری از دست‌اندرکاران وابسته به خود را مورد حمله قرار داده  و حتی خارج از به اصطلاح «شخصیت‌های»‌ رژیم،  دست به افشاگری‌های سازمان‌یافته علیه خانوادة حاج‌سید جوادی،  رهبری سازمان مجاهدین خلق،   فدائیان خلق،‌  حزب توده،  و غیره نیز می‌زند.   

 

خلاصة کلام،   حال که غرب دیگر نمی‌تواند با تکیه بر اینان نانی برای خود به تنور بچسباند،  چه بهتر که هیچکدام‌شان «وجهه‌ای» نداشته باشند.   به این ترتیب حداقل خیال‌اش آسوده خواهد بود که «دیگران» نیز به سراغ این «تحفه‌های نطنز» نخواهند رفت! 

 

ولی به شبکة اطلاعاتی و خبرسازی استعمار غرب اطمینان بدهیم که بیهوده آب در هاون می‌کوبد!  برای ملت ایران دهه‌هاست که تشت رسوائی کسانی که شما فکر می‌کنید «وجهه» دارند،   از پشت‌بام‌ها فروافتاده.  چه بهتر که بجای تلاش جهت تطهیر امثال خاتمی و روحانی و فحش‌کش کردن مسعود رجوی و حاج‌سید جوادی فکری به حال افلاس خودتان بکنید.  برای روشن شدن افلاس آنگلوساکسون‌ها طرح یک سئوال کافی است.   اگر یک صرب را برای کشتار چند زندانی مسلمان در یوگسلاوی سابق به زندان ابد محکوم می‌کنید،  به چه دلیل مقالة فردی به نام محمد خاتمی،  ‌مسئول تبلیغات جنگ  و کسی که از لاجوردی،  جلاد اوین «قدردانی» رسمی کرده در گاردین به چاپ می‌رسد؟   ولی مسخره‌بازی‌های غرب هر چه باشد،   شرایط استراتژیک در ایران از پایه تغییر کرده،  ایران در شرایط میرپنج و «کانون اسلام» آقای طالقانی و «مهندس» بازرگان نیست؛   این ژست‌های قرون‌وسطائی دیگر نخواهد توانست در میانة میدان هزارة سوم در ایران سرنوشت‌ساز شود.      

 

 

و مالش پیامبرانه!

Image

مواضع مبهم دولت «منتخب» روحانی در قبال مسائل عاجل داخلی،  از نخستین روزهای به دست گرفتن اهرم‌های تصمیم‌گیری توسط وی به صراحت خود را نشان داده.   دولت روحانی از همان آغاز سعی کرد پشت دیوار آتشی که باند احمدی‌نژاد طی 8 سال در زمینه‌های بین‌المللی،   اقتصادی و خصوصاً «ساختارسازی‌های» جعلی دانشگاهی،  صنعتی و امنیتی به وجود آورده بود پنهان بماند،   به این امید که همچون «سوپرمن»،  تحت عنوان «مصاف» با این معضلات به نوعی «سوپرملا» تبدیل شود.  «سوپرملا»،‌  هم قصد پایان دادن به  تحریم‌های آمریکا را دارد،  هم می‌خواهد با اروپائیان تماس و روابط نزدیک داشته باشد،  و هم تلاش خواهد کرد تا «حداقل در کلام» برای ایران جایگاهی شایسته‌تر از آنچه تاکنون در حکومت اسلامی تجربه شده کسب کند،  و …  و خلاصه بگوئیم،   «سوپرملا» را برای «احمدی‌نژادزدائی» آورده‌اند.

ولی انتساب تمامی مصائب جامعة ایران به عملکرد 8 سالة دولت احمدی‌نژاد،  به شیوه‌ای که دولت روحانی و بسیاری از خارج‌نشینانِ هم‌سو با وی در بوق گذاشته‌اند،   هم فریب‌کاری است و هم به مراتب از آنچه بلندگوهای رسانه‌ای می‌نمایانند،  فراتر می‌رود.   این پروسة سیاسی،  همانطور که پیشتر نیز در دوران ملاممد خاتمی شاهد بودیم،‌   هدف اصلی‌اش توجیه و تطهیر حکومت ملایان خواهد شد.  به عبارت دیگر،   تمامی این هیاهو نهایت امر جهت خارج کردن حکومت ملائی و ابعاد نگران‌کنندة بن‌بست‌های اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً فرهنگی آن،  از حیطة بحث،  رایزنی و انتقاد سیاسی و نظریه‌پردازانه به راه افتاده.

در قاموس آن‌ها که حضور در سیاست ایران را «دست‌مالی» کردن فصلی و مقطعی هیئت حاکمة فعلی ارزیابی می‌کنند،   و در کمال تأسف لشکر قلم‌زنان و سخن‌پراکنان و لات‌ولوت‌های خارج‌نشین را تشکیل می‌دهند،  روحانی نوعی محمد خاتمی است،    به اضافة چندین و چند سال تجربة «گرانبهای» بیشتر!   در نتیجه،  تلاش اینان بر این متمرکز خواهد شد که هر چه بیشتر در مسیر سیلاب گنگ و موهومی که دولت روحانی با تذبذب و گاه با سکوت آزاردهنده‌اش در مورد مسائل کلیدی کشور به راه انداخته «شنا» کنند و به این ترتیب نشان دهند که بیش از بغل‌دستی‌ها،   «مسائل»‌ کشور را «درک» می‌کنند!   برای اینان بسیار متأسف‌ایم،  چرا که مسائل جامعة ایران،  یا حداقل آندسته از مسائل که پس از استقرار حکومت اسلامی بر روزمرة ایرانی سایه انداخته،   به هیچ عنوان با تکیه بر نگرش یک آخوند قابل بررسی و حل‌ وفصل نخواهد بود.   و تا زمانیکه آخوندیسم به عنوان حاکمیت بر مملکت ایران سایة‌ شوم و انسان‌ستیزش را حفظ کرده،‌   «درک» مسائل ایران از دیدگاه حکومت،     تأئید بی‌چون‌وچرای شرایطی خواهد بود که در عمل معضلات امروز را به وجود آورده‌.

تذبذب روحانی در مورد مسائل اجتماعی را به طور مثال در موضع‌گیری‌های فصلی وی پیرامون معضلی که آخوندیسم وابسته در ایران تحت عنوان «مسئلة حجاب» به وجود آورده به صراحت ملاحظه می‌کنیم:

«[روحانی] در جلسه هیئت دولت از نیروی انتظامی خواست در برخورد با موضوع حجاب و عفاف به اجرای قانون،  با رویکرد اخلاقی و با رعایت کرامت انسانی پایبند باشد و از هرگونه افراط و تفریط پرهیز کند.  وی در عین حال مقوله عفاف و حجاب را از هنجارهای مورد قبول اکثریت در جامعه اسلامی دانست و از مردم ایران خواست تا آن را محترم بشمارند[…]»

رادیوفردا،  28 شهریورماه 1392

باید پرسید،  معنای واقعی این جملات گنگ و نا‌مفهوم چیست؟   اگر قانونی در مملکت به تصویب رسانده‌اید،‌  این قانون می‌باید «اجرا» شود؛   اگر نیروهای انتظامی این قانون را وسیلة‌ اعمال نفوذهای شهری و محلی و لات‌بازی کرده‌اند،   متخلفین می‌باید بازداشت شده در اسرع وقت به دادگاه‌های نظامی ارجاع شوند؛   اگر این قانون احمقانه‌ است ـ  و ما چنین استنباطی داریم ـ   می‌باید به طور کلی از مضحکه‌ای که مجموعه‌ قوانین جزائی حکومت اسلامی خوانده می‌شود آن را حذف کنید،  و اینکار وظیفة دولت است.   البته در اینجا روی سخن با دولت مسئولیت‌پذیر است،  نه دولتی که پوچ‌بافی‌هائی از قماش آنچه از دهان روحانی بیرون می‌ریزد را اظهارنظر مسئولانة یک رئیس جمهور می‌شمارد.  حداقل احمدی‌نژاد با تمام معضلاتی که برای جامعه ایجاد کرد این شهامت و جسارت را داشت تا دهان باز کند و بگوید:

«دولت […] مطلقا و از بنیاد مخالف طرح مبارزه با بدحجابی است.»

همان منبع!

ولی نزد حسن روحانی از این جسارت‌ها و شهامت‌ها نخواهیم یافت.   آن‌ها که فرستادن یک ملا به کاخ ریاست‌جمهوری جمکران را پیروزی «مردم» می‌خوانند و سایت‌های عرعرصاحاب‌‌شان «مخالفان» و «تحریمی‌ها» را هنوز به باد انتقاد می‌گیرد،‌  بهتر است بفرمایند با یک ملای دست‌وپاچلفتی که از سایة‌ خودش هم می‌گریزد و جز تناقض‌گوئی هیچ تخصصی ندارد،‌  چگونه می‌توان وضعیت اجتماعی نابسامان کشور را به ساحل نجات رساند.

امروز،  دولت روحانی با شعارهای مبهم و خررنگ‌کنی از قماش آنچه بالاتر دیدیم،‌   و تحت عنوان برقراری روابط بین‌المللی،  گسترش دادوستد تجاری،   مبارزه با تحریم،  و … سعی در  بهره‌برداری سیاسی از ندانم‌کاری‌های احمدی‌نژاد دارد.   ولی ایندولت و شخص روحانی تا ابد نمی‌توانند پشت سر این «خلاف‌کاری‌ها» پنهان بمانند.   چرا که،‌  خروج از بحران اقتصادی،‌   پای گذاردن به یک وضعیت مالی قابل‌قبول،  و خصوصاً کنار زدن بحران اجتماعی‌ای که حکومت اسلامی پس از کودتای 22 بهمن 57 بر ملت ایران تحمیل کرده،‌  همزمان هم نفی لات‌بازی‌های احمدی‌نژاد را ایجاب می‌کند و هم به زیر سئوال بردن جوهرة حکومت آخوندی را.

به زبان ساده‌تر،  ملت ایران همچون دیگر ملل جهان،   اگر جهت خروج از بن‌بست‌های اقتصادی،  مالی و فرهنگی،‌  نیازمند گسترش روابط تجاری و حضور پررنگ‌ در مجامع صنعتی و مالی بین‌المللی است،   نمی‌تواند بدون تکیه بر سنگرهای مستحکم اجتماعی در داخل،   صرفاً با موضع‌گیری‌های بین‌المللی «رسانه‌ای» بر این‌ بن‌بست‌ها نقطة پایان بگذارد.   و به دلیل مقاومت قشر زالوصفت آخوند در مخالفت با مطالبات عمومی،‌   ملت در جبهة داخلی و در ماه‌های آتی بی‌تردید شاخ‌درشاخ آخوند خواهد انداخت.   شاخ‌درشاخ حیوانی که از دنیای معاصر و مطالبات واقعی انسان‌ها فرسنگ‌ها فاصله دارد،‌   و «جهان» او را نه واقعیات اجتماعی و نیازهای انسانی که مشتی کتاب‌دعای پوسیده و بی‌ارزش و قصه‌های مسخرة کربلا و نجف رقم زده.   بله،  دست در دست چنین حیواناتی مشکل می‌توان پای به جهان معاصر گذارد،  حتی اگر روابط اقتصادی و مالی با آمریکا و دیگر آدمخواران جهانی تأمین شود،‌  نتیجه بهتر از یک عربستان سعودی دوم نخواهد بود.   در نتیجه،   حذف آخوند از عرصة‌ سیاست،  فرهنگ،  تجارت و صناعت کشور یک ضرورت تاریخی است.

به عبارت دیگر،   از هم امروز بن‌بست‌های نهائی روحانی و دولت وی کاملاً قابل رویت شده.  و آن‌ها که این بن‌بست‌ها را نمی‌بینند،‌  یا نمی‌خواهند ببینند،‌   یا چشم ندارند،  یا اسکناس‌های ‌«سبز» دلار افق دیدشان را مسدود کرده.   ولی در شرایط فعلی،‌  نگاشتن دنبالة داستان دولت روحانی کار مشکلی نیست،   از هم اکنون می‌توان آن را به قلم آورد.

به احتمال فراوان،   دولت بزودی پای در بحران خواهد گذارد،   بحرانی که همچون دوران خاتمی،  خود به آن دامن می‌زند.   چرا که،   راه خروج دیگری جز بحران‌سازی در برابر این ساختار دست‌نشانده و استعماری وجود ندارد.   مسئلة آزادی‌بیان،   قانون مطبوعات،  تجدیدنظر در مجموعة مسخره‌ای که تحت عنوان «قانون اساسی» با تکیه بر شریعت و کتاب‌دعا نگاشته شده،   تجدید نظر در نقش زن در جامعه،   و تحقق آزادی‌های اجتماعی،  فرهنگی،  هنری و غیره،  و نهایت‌امر نگاهی نوین به مسائل کارگری،  سطح زندگی طبقات فرودست و خدمات اجتماعی،  بدون بازبینی در رژیم سیاسی کشور امکانپذیر نیست.  اینکه برخی می‌خواهند با «آخوند» به اهداف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برسند نشان حماقت است و بس.   حتی ساختار حکومت استعماری در داخل نیز از دقایق و جزئیات این حماقت آگاهی دارد.

و بی‌دلیل نیست که از هم‌اکنون مقام معظم چاه جمکران شمشیر شکسته‌اش را بر علیه روشنفکر از رو بسته!   ایشان در سخنرانی‌ خنده‌داری که تحویل جماعت «ذوب‌ شده» در ولایت داده‌اند،   نگرش «جالبی» از تاریخ معاصر ارائه می‌کنند!   خنده دار از این جهت که در سخن پراکنی‌های رهبر، ‌ رژیم پهلوی همزمان دشمن روشنفکر و ملا معرفی شده!   جالب است.  ولی در واقع،  به هیچ عنوان چنین نبوده.  روشنفکران،  خصوصاً آندسته که تمایلات «انسان‌محور» و علی‌الخصوص ضدالهی داشتند در منظر دولت 28 مردادی «دشمن» تلقی می‌شدند،   در شرایطی که آیت‌الله‌ها و دوستداران‌شان یا همداستانان کودتا بودند،‌  یا «خودی‌هائی» که می‌بایست «ارشاد» می‌شدند!  در ثانی،‌  همه می‌دانند که حداقل خمینی و کاشانی طرفدار دولت کودتا بودند،‌  پس چه شده که علی خامنه‌ای برای توجیه مواضع‌اش علناً به دروغ‌پردازی نشسته؟   شاید عکس‌های مکش مرگ‌مای آیت‌الله کاشانی در جشن باشگاه افسران در کنار سپهبد زاهدی به دست ایشان نرسیده باشد!

بله،‌  برخلاف چرندیات مقام معظم،   در عمل،  همین تفاوت‌های کلی در برخوردهای رژیم 28 مردادی بود که جامعة‌ روشنفکری ایران را هر چه بیشتر فقیر،  سرکوب شده و منزوی کرد و باد در بادبان آخوندهائی انداخت که به دلیل «سعة صدر» ساواک و شهربانی هر روز پرروتر شدند،‌   و هر روز از ملت ایران طلبکارتر.  کار بجائی رسید که ارتش آمریکائی و شهربانی و ساواک آریامهری به این نتیجة خداپسندانه رسید که اگر قرار است از سپیده‌دم تا بوق سگ دم آخوند را توی پشقاب بگذارد، ‌  چه بهتر که به دستور آمریکا این آخوند «آریامهر» هم بشود،  که شد:

«در قضيه‏ى 28 مرداد،  هيچ مبارزه‏ى حقيقى از جانب روشنفكران صورت نگرفت… شدّت عمل رژيم پهلوى […] كارى كرد كه به‏كل كنار رفتند و هيچ مبارزه‏ى حقيقى از طرف مجموعه‏ى روشنفكر صورت نگرفت؛ […] وظيفه‏ى روشنفکری ايجاب مى‏كرد كه به نفع مردم و به نفع آينده‏ى آن‌ها وارد ميدان شوند، شعر بگويند، بنويسند، حرف بزنند و مردم را روشن كنند»

از سخنان علی خامنه‌ای،  رجانیوز،  25 شهریورماه 1392

اگر مبارزه‌ای از سوی روشنفکران صورت نگرفت،   همراهی با کودتا که از سوی ملایان خوب «صورت»‌ گرفت!   ولی وق‌وق‌های مقام معظم نه روی به تحلیل شرایط 28 مرداد دارد،   و نه مربوط به نقش روشنفکر در جامعه می‌شود.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   علی خامنه‌ای از این فهم و شعورها ندارد.   قضیه در این خلاصه می‌شود که شبکة کودتای 22 بهمن 57 به رهبری دولت روحانی با همکاری باند خاتمی،   متشکل از دعائی،‌  و زن‌نمایان و  حقوق‌بگیرانی که اخیراً تحت عنوان «زندانی عقیدتی» از اوین آزاد کرده‌اند،   قصد ایجاد مغلطه و جنجال در فضای سیاسی کشور را دارد.   انتشار «اظهارات» مقام معظم از سوی رجانیوز بالن‌های آزمایشی است که ساواک هوا کرده تا ببیند چه نتایجی می‌تواند به نفع استراتژی شکست خوردة‌ آمریکا در منطقه به دست آورد.

در نتیجه،  پر واضح است که پس از پایان کار «تحریم‌های» اقتصادی،   و برقراری آنچه اینان «روابط» اقتصادی با جهانیان می‌نامند،‌  و مقام معظم به قول خودشان پیرامون آن «نرمش قهرمانانه» کرده‌اند،   در فضای سیاست کشور یک پرسش اساسی مطرح خواهد شد:   تکلیف جامعه در روند رشد روابط اقتصادی و اجتماعی‌‌اش با سدها و راه‌بندهای احمقانه‌ای که ساختار حکومت و رژیم ملائی بر سر راه‌اش ایجاد می‌کند چیست؟   دادوفریاد علی خامنه‌ای و «چه‌کنم،  چه‌کنم» روحانی،   برای آن روزهاست.   چرا که،   اگر تا زمانیکه «حصر» تجاری و اقتصادی بر ملت ایران تحمیل شده،   بهانة دولت جهت توجیه شرایط غیرانسانی فرضاً قابل قبول بنماید،   و تحت عنوان «دیگران نمی‌گذارند» همه چیز را توجیه کند،   هنگامی که این تحریم‌ها و لات‌بازی‌ها که معمولاً توسط یانکی‌ها جهت حمایت از حاکمیت‌های مستبد و پوسیده برقرار می‌شود پایان گیرد،   تیغة تیز مطالبات عمومی هدفی جز دولت و نهایت امر رژیم جستجو نخواهد کرد.

حکومت اسلامی به خیال خام خود پاسخ به مجموعه سئوالاتی را که در اذهان عمومی مطرح خواهد شد از هم اکنون در آستین آماده دارد:  بازگشت به دوران «بد!»   بازگشت به دورة احمدی‌نژادها؛   بازگشت به دوران عاشقان صدور انقلاب،  و …  و می‌پندارد با این ترفند موجودیت‌اش «تداوم» می‌یابد.   و خلاصه با بازگشت به دامان همان اراذل و اوباشی که در شعارهای‌ امروزی‌اش جهت دور کردن‌شان از مواضع قدرت حماسة «انتخابات» به راه انداخته،   بار دیگر زیرپای‌اش را مستحکم کند.

می‌دانیم که در میان نوکران بیت‌رهبری این روند خردرچمن را «دمکراسی اسلامی»‌ می‌خوانند،   ولی این روند دیگر نه برای ایرانیان قابل ارائه است،   و نه مسائل استراتژیک منطقه‌ای به آخوند اجازه خواهد داد که بر چنین روندهائی تکیه داشته باشد.   در نتیجه،   حمایت‌های فرامرزی از چنین پروژه‌ای از هم امروز محکوم به شکست است.

به آن‌ها که با میدان‌داری‌هائی از قماش آنچه در اینجا از خامنه‌ای و روحانی ارائه کردیم،   دلگرم شده‌اند بگوئیم،‌ ‌ با به راه انداختن «جنگ زرگری» پیرامون نقش روشنفکر و ملا در جامعه،   و یا بحث‌های «داغ» در مورد برخورد لات‌های یونیفورم‌پوش سپاه و بسیج با زن و زنانگی در سطح کشور،  نمی‌توان محدودیت‌های زمانی،‌  ساختاری و عملکردی رژیم ملائی را ماستمالی کرد.

نگاهی شتابزده به مسائل استراتژیک منطقه،   شاید در این میان کارساز بحث ما باشد.  آمریکا در منطقه ضعیف‌تر از آن شده که بتواند زیر بغل امثال علی خامنه‌ای،  خاتمی و یا روحانی را بگیرد و به قول معروف پیزی‌شان را جا بیاندازد.  و روسیه به دلیل پیروزی کامل در جبهة سوریه به هیچ عنوان نقش کلیدی برای آخوندیسم در مرزهای جنوبی‌اش تحمل نخواهد کرد.   ترکیه و ملاهای فکل‌کراوتی آنکارا نیز نه می‌توانند در پناه کودتای ارتش ناتو سنگر بگیرند، ‌  و نه قادرند به نقش اسلامگرائی خود در جامعة ترکیه دامن بزنند.   شبکة اسلامگرائی از پاکستان گرفته تا امارات متحده،  قطر،  کویت و نهایت امر عراق به شدت زیر آتش است.   ما دلیلی نمی‌بینیم که حکومت اسلامی بتواند از این مهلکه جان سالم به در برد.

ولی ما آنچه را در منطقه پیش آمده،   برخلاف «جوجه»‌ کمونیست‌هائی که اخیراً با کت‌وشلوار و کراوات عکس مکش‌مرگما می‌گیرند و می‌گویند،  «آمریکا اشتباه کرده که شاه را ساقط کرده»،  و خصوصاً سقوط پهلوی دوم را اشتباه آمریکا نمی‌دانیم.   راستش را بگوئیم،   یک ابرقدرت هیچگاه «اشتباه» نمی‌کند،  ‌ اشتباه از آن انسان‌های عادی است،  که در زندگی محاسبه‌های غلط می‌کنند.  ابرقدرت‌ها اشتباه نمی‌کنند،‌  در مقاطعی در مسیر گسترش مواضع‌شان شکست می‌خورند.   و اگر امروز شاهد مضحکة «نرمش قهرمانانة» علی خامنه‌ای و خفقان رفسنجانی و لکنت‌زبان روحانی و خاتمی هستیم،   فقط و فقط به دلیل لگدی است که روسیه به تهیگاه ارباب اینان در سوریه نواخته!   ما زوزة عموسام را در پس «نرمش قهرمانانة» علی خامنه‌ای در فضای منطقه می‌شنویم،   و به استنباط ما در لبیک به همین «نرمش قهرمانانه»،‌  چپ‌نمایانی که هنوز جهان را از پنجره‌‌های مک‌دونالد می‌نگرند،  برای «مالش پیامبرانه» قیام کرده‌اند.   ولی اینان بهتر است خود را برای زندگی در دامان شرایط نوین آماده کنند.   شرایطی که دیگر در گهوارة پرمحبت عموسام‌ لالائی‌های مارکسیستی،  اسلامی،  بومی و دینی گوششان را نوازش نخواهد داد.

باشه و بفرما!

 

پس از توافق روسیه و آمریکا در ژنو،  و در هم ریختن نقشه‌های گستردة‌ کاخ‌سفید برای اشغال نظامی منطقه،   شاهد چند واکنش غیرمنتظره و تا حدی مضحک هستیم.   نخستین مضحکه همچون دفعات پیشین در دکان آمریکائی‌ها به راه افتاد.   یانکی‌ها به سرعت دست‌به‌کار شدند و از زبان باراک اوباما،    نوکران جمکرانی‌شان را مورد تهدید حملات نظامی قرار ‌دادند:  

 

«[…]آنان نباید اینگونه برداشت کنند که چون ما (به سوریه) حمله نکردیم، به ایران نیز حمله نمی‌کنیم.»

منبع:  صدای آمریکا،  مورخ 24 سپتامبر2013

 

البته این موضع‌گیری‌،  در کمال تأسف تازگی ندارد؛  ‌آمریکا پیشتر هم جهت تداوم تنش‌های منطقه‌ای تا حد امکان از همدلی و همراهی ملایان،  در قالب «تهدید به حملات نظامی» بر علیه ملت ایران استفاده کرده.   این استراتژی ضدانسانی که پس از فروپاشی امپراتوری شوروی به مذاق آمریکائی‌ها،   خصوصاً در مناطق نفت‌خیز خیلی خوش آمده،   بر اساس «من می‌گم می‌زنم،   تو هم بگو بفرما!»  شکل می‌گیرد.   و جای تعجب نیست که اینبار نیز سناریوی «باشه و بفرما» با عربده‌های نماز دشمن‌شکن علفزار،   و مبارزه با «غدة سرطانی اسرائیل» آغاز شود،   تا یانکی‌ها بتوانند برای استحکام پایگاه ملایان زبان به تهدید ملت ایران بگشایند.   

 

این همان استراتژی‌ای است که به صورت نظامی و امنیتی در کشورهای عراق،  لیبی و مصر به اجرا درآمد،‌  و در سوریه ناکام ماند.   در این سناریوی احمقانه،  رژیم‌های متمایل به آمریکا و همچنین دست‌نشاندگان عموسام،   مورد تهدید «ارباب» قرار می‌گیرند و با پای گذاشتن در مسیر همین تهدیدها،  با هیاهوی تبلیغاتی دست به همکاری می‌زنند تا نهایت امر سیاست‌های مشترک «لندن ـ واشنگتن» بتواند با تغییر مسیر نیروهای نظامی و انتظامی اینکشورها،   زمینه را جهت تحویل ساختار «سیاسی ـ امنیتی» به نوکران جدید و مورد اطمینان غرب فراهم آورد.  و همانطور که بارها گفته‌ایم،   این است دلیل به راه افتادن بساط «بهار عرب!»

 

اشتباه نکنیم!‌  تهدیدهای اخیر باراک اوباما نیز به هیچ عنوان ملایان را هدف قرار نداده،  همانطور که بلبشوی ایجاد شده در سوریه نیز کاری با بشار اسد نداشت.   دیروز صدام حسین و قذافی نقش‌آفرینی می‌کردند،   و امروز بشار اسد و ملاهای قم و کاشان مهره‌های آمریکا برای بازی بر صفحة منطقه‌ شده‌اند.  برای واشنگتن مسئلة اصلی در این خلاصه می‌شود که چگونه می‌توان با جابجائی این مهره‌ها زمینة مناسبی جهت ایجاد آ‌شوب به وجود آورد.  و از این آشوب،  ‌همچون نمونه‌های عراق،  افغانستان،  پاکستان و …ابزاری جهت گسترش چپاول منابع طبیعی و نیروی انسانی و بهره‌برداری از موقعیت استراتژیک کشورها به دست آورد.  قضیه در همین خلاصه می‌شود.

 

دیدیم که چگونه اکبرقاتل «سازندگی» رژیم به اصطلاح دوست و برادر،   سوریه را به دروغ و رسماً به کاربرد سلاح‌های شیمیائی متهم کرد و نشان داد که تا چه حد در خدمت آمریکا نشسته.   دیگر «مقامات»‌ حکومت باغ‌وحش اسلامی نیز در همین راستا عمل می‌کنند؛  هر چند روش‌ها و پروپاگاندی که در آن گام برمی‌دارند «متفاوت» بنماید.  و همزمان شبکه‌های خبرسازی وابسته به پنتاگون، ‌ رادیوآمریکا،  بی‌بی‌سی،  رادیوفردا و دویچه‌وله و شرکا که به دلیل همراهی و هم‌سوئی‌های «صدا و سیمای» جمکران،‌   شنوندگان پروپاقرص و پرشماری در کشور ایران برای خود دست‌وپا کرده‌اند،  روغن کافی بر شعله‌های این آتش می‌پاشند.        

 

این بساط «بده‌بستان» که طی سه دهة اخیر کشور ایران را از هست و نیست ساقط کرده و ملتی نشسته بر فراز بزرگ‌ترین منابع نفت‌وگاز جهان را به گدائی «اجازة اقامت» در ده‌کوره‌ها و مخروبه‌های ناکجاآباد استرالیا انداخته،  کنسرتی است جهانی به رهبری آمریکا.   ولی اینبار،‌   باراک اوباما به دلیل «شاهکاری» که در سوریه زده،  و همچنین در پی عقب‌نشینی تماشائی لندن در برابر دیدگان حیرت‌زدة سنای جنگ‌طلب آمریکا،  یکجائی‌اش بدجور به سوزش افتاده.   سوزش عقب‌نشینی در سوریه که عقب‌نشینی از بسیاری برنامه‌ها در ایران،  عراق و افغانستان نیز خواهد بود!   این عقب‌نشینی‌ها‌ یک تغییر «کلان ـ ‌استراتژیک» است،‌   و نهایت امر تبعات اقتصادی ناخوشایندی برای یانکی‌ها خواهد داشت.   شاخ وشانه کشیدن اوباما در واقع پیامی است به مسکو.   اوباما تلویحا می‌گوید،   اگر فکر کرده‌اید در ایران هم حاضریم مثل سوریه عقب بنشینیم اشتباه کرده‌اید!

 

قدیمی‌ترها مثلی داشتند که می‌گفت،   «فلانی را به ده راه نمی‌دادند سراغ خانة کدخدا را می‌گرفت!»  حکایت  باراک اوباماست که مطالباتی را مطرح می‌کند که ساختار نظامی و استراتژیک آمریکا قادر به تحقق‌اش نیست.   همانطور که دیدیم، ‌  واشنگتن پس از دو سال آتش‌افروزی و لات‌بازی،‌   در شرایطی که از همکاری رژیم اسدها و همراهی کامل اسرائیل،  فرانسه،  انگلستان و لبنان و ترکیه و جمکرانی‌ها برخوردار بود،   نتوانست ساختار «اسلامی ـ شورشی» مورد نظر خود را در سوریه به حاکمیت برساند.   حال با چه روئی،   همین شیرمچل برای ایران،   آنهم در مرزهای مستقیم روسیه «تعیین تکلیف» می‌کند؟!   سئوال جالبی است،   و شبکه‌های خبرسازی آنگلوساکسون بجای پرداختن به ریش‌وپشم حسن فریدون و تحلیل درگیری‌های «شبه‌نظامی» بین طرفداران حجاب و بدحجابان در حوالی «برج‌ میلاد»،   بهتر است این قبیل مسائل را از رئیس دولت متبوع‌شان بپرسند،  تا ما بفهمیم «آزادی مطبوعات» در غرب اگر روز و روزگاری صحت داشته،   هنوز هم صحت دارد.         

      

دومین واکنش مسخره‌ای که پروپاگاندیست‌های عموسام به راه انداختند،   در رادیوفردا به منصة ظهور رسید.  رادیوی کذا با پخش یک ویدئو که گروهی فارسی‌زبان نظامی را در میان مشتی عرب‌زبان نشان می‌داد،  به این نتیجة «خداپسندانه» رسید که «سپاه‌پاسداران در سوریه به طرفداری از ارتش اسد با اسلامگرایان می‌جنگد!»  به عبارت ساده‌تر،  رادیوفردا همان ادعاهائی را «تکرار» می‌کند که بی‌بی‌سی و جمکرانی‌ها پیشتر «مزمزه» کرده‌اند!   به این عملیات می‌گویند،  پروپاگاند جهت به ارزش گذاشتن نوکران آمریکا در سوریه،   به عنوان مخالفان آمریکا!     

 

البته در اینکه حکومت اسلامی به تمامی مناطقی که توسط ارتش آمریکا به آشوب کشیده شده ـ  افغانستان،  عراق،  پاکستان،  بحرین و عدن ـ   نیروی نظامی ارسال ‌کرده، تردید نداریم.   ولی در اینکه این حضرات در محل دست به چه کارها می‌زنند،   آنقدرها مشخص نیست.  در هر حال،   با نشان دادن چند ریشو در کنار چند ریشوی دیگر مشکل می‌توان به نتایج مطلوب رادیوفردا دست‌ یافت!  

 

ماه‌ها پیش که گروهی به اصطلاحان «زائران و مهندسان» ایرانی توسط دولت سوریه دستگیر شدند و به دنبال آن حکومت اسلامی اینان را بازنشستگان سپاه پاسداران معرفی کرد که برای زیارت به سوریه رفته بودند،   در مطلبی مفصل عنوان کردیم که حرکت حکومت اسلامی در بحران سوریه به هیچ عنوان نمی‌تواند در جهت تثبیت و تحکیم یک رژیم لائیک تحلیل شود.   و همانجا گفتیم که چنین اعمالی نوعی ضداطلاعات و خبرسازی است؛   خبررسانی نیست و پایه و اساسی هم نمی‌تواند داشته باشد.   چند ماه بعد خبرگزاری‌های غرب که دیگر نمی‌توانستند در سوریه،   همچون موارد عراق و افغانستان و عدن،   حضور نظامی‌های جمکرانی را «رد» کنند،  جهت ماستمالی حضور نظامی اینان دست به مانورهای جالبی زدند.

 

به ما گفتند این حضرات در سوریه،  گردان‌های اسلامی سازمان می‌دهند تا در صورت فروپاشی دولت،  این گردان‌ها را به قدرت برسانند!   باید قبول کرد که برای سر هم کردن داستانی اینچنین پرماجرا،   پروپاگاندیست‌های غرب خیلی زحمت کشیده بودند!   حکومت اسلامی کجا و این حرف‌ها کجا؟  این حکومت حتی قادر به نگهداری مرزهای‌اش نیست.   گزارش‌های رسمی ارتش و ژاندارمری کل‌کشور حکایت از آن دارد که مرزهای شرقی ایران در عمق بیش از 300 کیلومتر از کنترل نیروهای حکومت خارج شده.   و این خود یکی از دلائل آوارگی و کوچ دهقانان خراسان و بلوچستان و سیستان به مناطق درونی کشور است.   حال،   در تبلیغات یانکی‌ها‌،‌   این رژیم مفلوک و مفلوج می‌خواهد در سوریه،   یعنی 2 هزار کیلومتر دورتر از پایتخت ایران در یک کشور عرب‌زبان که نه تاریخ مشترکی با ما دارد و نه ارتباطی ویژه‌،   یک رژیم «دست‌نشانده» هم سر کار بیاورد؟   بله،   چنین تناقضاتی زمانی پیش می‌آید که بلندگوی چرندپرداز استعمار علی خامنه‌ای را با داریوش هخامنشی اشتباه می‌گیرند!   

 

ولی خوب،   باید اذعان داشت که در روزگار آشفته‌ای زندگی می‌کنیم.   روزگاری که در آن رخداد‌ها به تدریج،‌   نه در ارتباط با هیاهوی رسانه‌ای،   که در ترازوی واقعیات معنا و مفهوم می‌گیرد،   هر چند شبکة خبرسازی عموسام هنوز ریشه در فاضلاب دوران جنگ‌سرد نگاه داشته باشد.    به همین جهت است که به تدریج شاهد هم‌سوئی هر چه بیشتر ادعاهای جمکرانیان با شبکة هیاهوسازی عموسام هستیم.   خلاصه بگوئیم، ‌ تا روزی که همچون دوران آریامهر،  بی‌بی‌سی و رادیوتهران به قول معروف هم‌صدا شده،  و در مورد وقایع جهانی به یک‌نوائی برسند،‌  مسلماً راه درازی در پیش نداریم.   با این تفاوت که اینبار دیگر آن ممه را لولو برده و حتی خورده،   و علنی‌شدن هم‌سوئی مسیر تبلیغاتی جمکران با هیاهوی عموسام،  فقط به معنای نوشیدن جام زهر برای بسیاری «دولتمردان» داخلی و خارجی خواهد بود. 

 

و اما آخرین رخداد «بامزه» و بسیار جالب را که عقب‌نشینی انگلستان از صحنة جنگ‌سازی به وجود آ‌ورد،  هر چند آنقدرها هم اهمیت استراتژیک نداشته باشد،   از دست ندهیم.    روسای دیپلماسی ایالات متحد و انگلستان امروز ـ 16 سپتامبر 2013 ـ  به فرانسه آمدند.   و به سیاق دهن‌کجی به دولت و ملت فرانسه،   بجای ملاقات با وزیر امورخارجه و یا نخست‌وزیر،   مستقیماً به کاخ ریاست جمهوری رفتند!   عملی که به معنای دور زدن وزارت امور خارجه،   وزارت کشور و حتی وزارت دفاع فرانسه است.   اینان به زبان بی‌زبانی به دولت فرانسه گفتند:   «بگو بابات بیاد!»   و اما  پس از ادای بی‌احترامی «متحدان» آنگلوساکسون،‌ به ملت فرانسه،  رئیس‌جمهور اینکشور با اهن‌وتلپ اعلام کرد،  «چنین نتایج بزرگی در سوریه به دلیل دیپلماسی فرانسه به دست آمده!» 

 

بحث در مورد ادعای فرانسوا اولاند را به تحلیل‌گران فرانسوی واگذار می‌کنیم،   ولی چنین «نتایج» بزرگی را فقط همین رئیس‌جمهوری می‌توانست برای کشور فرانسه کسب کند! رئیس‌جمهور سوسیالیست حکومت لائیک فرانسه که تا پیش از انتشار خبر توافق «روسیه ـ‌ آمریکا»‌ می‌خواست ارتش «جمهوری» پنجم ‌را برای حمایت از مشتی لات‌ولوت اسلامگرا و جهادگر مغربی و لیبیائی به جنگ یک رژیم لائیک بفرستد!   مواضعی که برخورد ژیسکار دستن،  رئیس جمهور وقت را با دولت شاپور بختیار به یادمان می‌آورد.   بعضی‌ اوقات از اینکه در این دنیا یک خارجی باقی مانده‌ام عمیقاً احساس رضایت می‌کنم.        

 

 

 

 

لندن و لنگه‌کفش!

Image

 

سایة شوم جنگ‌سازی‌های استعماری به تدریج از افق کشور سوریه می‌گریزد.   با این وجود فراموش نکنیم که دور شدن سایه‌های جنگ از فروپاشی پروژه‌های «سوریائی» لندن ناشی می‌شود،   و به دلیل همین فروپاشی دست واشنگتن در حنا اوفتاده.   هر چند پس از عقب‌نشینی لندن،  برای باراک اوباما راهی جهت «تأئید» دلائل فرضی جنگ‌طلبی‌ها باقی نمانده،  برای کاخ سفید راه بازگشت از ماجراجوئی در سوریه هنوز هموار و مهیا نیست.   آمریکا در این میانه گریبان‌اش گیر افتاده،   و تا تغییر چهرة‌ جنگ‌طلبی‌اش در منطقه،‌  راه درازی در پیش خواهد داشت.   

 

اینک هیئت حاکمة ایالات متحد می‌باید چهرة جنگ‌طلبانة‌ واشنگتن را که در پس صلح‌دوستی‌های ظاهری اوباما و جایزة صلح نوبل وی پنهان شده بود،   با صورتک دیگری بپوشاند.   و ساخت‌وپرداخت چنین صورتک‌هائی،‌  زمانیکه روابط بین‌الملل اینچنین در جوش‌وخروش اوفتاده، کار ساده‌ای نیست.   شاید به این دلیل باشد که کاخ‌سفید به پروژة نظامی پیشنهادی روسیه ـ  خاورمیانة عاری از سلاح‌های کشتار جمعی ـ  اینچنین روی خوش نشان می‌دهد!  به مصداق لنگه‌‌کفش کهنه در بیابان غنیمت است،‌  صورتک مخالف سلاح‌های کشتار جمعی برای حاکمیت ایالات متحد در این وانفسی غنیمتی است.      

 

ولی صورتک نوینی که آمریکا می‌باید جستجو کند،   و بالاجبار می‌باید جایگزینی برای صورتک انگلیسی «اسلامگرا ـ  شورشی» رایج باشد،  ویژگی‌هائی دارد که در هر کشور کلیدی منطقه سیر و سیاقی از آن خود خواهد داشت.   ویژگی‌هائی که در همین خلاصه سعی در برشماری فهرست‌وارشان   خواهیم کرد. 

 

این صورتک مسلماً می‌باید «انزواشکن» باشد تا واشنگتن با پنهان شدن در قفای آن بتواند خود را از انزوائی که پیروی کورکورانه از منویات «اخیر» انگلستان در منطقه برای‌اش‌ به همراه آورده بیرون بکشد.   چرا که کوبیدن بر طبل‌ اسلامگرائی،  خدادوستی،  ملاپرستی،   و حواله کردن ملت‌ها و نیازهای‌شان‌ به مذاهب‌ و مساجد،   دیگر کارساز دیپلماسی منطقه‌ای واشنگتن نخواهد شد.  به استنباط ما در ماه‌های آینده آمریکا تلاش خواهد کرد روابط نوین خود را بر پایه‌هائی «امروزی‌تر» در منطقه جاسازی نماید،  تا بتواند با تکیه برآن‌ها به سرعت خود را از چنبرة سنت‌پرستی‌های معمول انگلیس نجات دهد.   ولی ساخت‌وپرداخت چنین روابطی زمانیکه می‌باید از طریق همراهی با رژیم‌های منطقه خود را پرداخت نماید،   مشکل‌آفرین می‌شود.  چرا که با نیم‌نگاهی به ماهیت و جوهرة رژیم‌های منطقه می‌توان دریافت که اکثر آن‌ها از ریشه و پایه و به طرق مختلف به شبکه‌های سنت‌پرستی‌ منطقه‌ای لندن وابسته‌اند.   

 

شاید به همین دلیل انگلستان در چرخش اخیر توانست با آرامش و بدون خسارت سیاسی «علنی»،   پای از حیطة جنگ‌طلبی‌ها در سوریه بیرون گذارد،  ولی آمریکا و خصوصاً فرانسه که به عنوان پیشکار انگلستان پشت‌در گیر افتاده،   نتوانستند چنین کنند.   آمریکا به دنبال بهانه‌ای جهت توجیه «مواضع جدید» کاخ‌سفید می‌گردد،   به صورتیکه در صحنة بین‌المللی شکست استراتژیک‌اش علنی نشود؛  و فرانسه که حتی از امکانات ایالات متحد هم بی‌بهره است،‌   هنوز از زبان وزیر امور خارجه‌اش ضرورت حملة نظامی به سوریه را «مزمزه» می‌کند!   ولی در عمل،   دیگر «حمله‌ای» در کار نخواهد بود،  چرا که زمینة عملیات نظامی بکلی از میان رفته.

 

و در این مقطع نگاهی به رژیم‌های منطقه‌ خالی از لطف نخواهد بود.   نخستین رژیمی که حداکثر ضربة عقب‌نشینی لندن را متحمل خواهد شد،  حکومت اسلامگرایان فکل‌کراواتی در آنکاراست.   آتاترکی‌های فعلی،   هر چند فکل‌وکراوات آتاترک را هنوز بر گریبان‌ «حفظ» کرده‌اند،   با نگرش آتاترک در روزهای نخستین‌اش‌ فاصلة فراوان دارند.  آنزمان که آتاترک با دست‌های گرم و پرمحبت انگلستان بر کشور ترکیه حاکم شد،   اهداف لندن هم با سال‌های «جنگ‌سرد» فاصلة زیادی داشت و هم با شرایط فعلی.   لندن در آن روزها تلاش می‌کرد تا با ارائة تصویر «روشنفکر» از حاکمان نوینی که در ایران و ترکیه به قدرت رسانیده بود،   از خطر روشنگری مارکسیست‌ها که تحت الهامات انقلاب اکتبر و تحولات اروپای شرقی فعال شده بودند جلوگیری کند.  و به همین دلیل آن روزها تکیه کلام آتاترک این بودکه،  «علوم قابل‌اتکاءترین اهرم زندگانی بشر است!»   باید دید اردوغان و عبدالله گل در اینمورد چه نظری دارند!    

 

به همچنین،  در  همان دوران کمال آتاترک می‌گفت:  «جنگ یک جنایت است،  مگر اینکه موجودیت یک ملت در خطر اوفتاده باشد.»  و اینک که شاهد اوج‌گیری شعلة آتش «جنگ‌طلبی‌های» آنکارا پیرامون بحران سوریه هستیم،   این سئوال مطرح می‌شود که آیا حاکمان ترکیه برای حفظ موجودیت‌ یک ملت می‌خواستند به سوریه لشکرکشی کنند،‌  یا دلائل دیگری وجود داشت؟  و اما آخرین اظهاراتی که از آتاترک در دست باقی است،‌ مخالفت صریح وی با اسلامگرائی است:

 

«[…] اگر تحمل دمکراسی و آزادی بار گرانی است بر دوش شما،   اگر هنوز به خلیفه و خلیفه‌گری دل بسته‌اید و نمی‌توانید معنا و مفهوم ملت را درک کنید،   برده باشید،  ‌ و در انتظار شیخ‌الاسلام تا برای‌تان قانون بگذارد.  هرآنچه گفته‌ام فراموش کنید و مجسمه‌هایم را فرواندازید!» 

 

تفاوت میان استراتژی‌ها،  پروپاگاندها و ساختارها در همین چند سطر به صراحت خود را نشان می‌دهد.  باید پرسید با این «میراث» آتاترکی و با آن سیاست شترگاوپلنگ  آخوندی که اینک بر ترکیه حاکم شده،‌  اینکشور در ارتباط با استراتژی‌های نوینی که ایالات متحد و انگلستان بالاجبار به کار خواهند گرفت چه خواهد کرد؟   امروز،  سرمایه‌داری غرب،  در سرحدات آناتولی و ارمنستان بر سر حفظ موجودیت‌اش،  در مصاف و «نبرد مقدس» با بلشویسم ننشسته،   این سرمایه‌داری نوین روسیه است که مرزهای منطقه‌ای‌اش را تهدید می‌کند.   و در برابر چنین تهدیدی دست‌یازیدن به اهرم‌های مأنوس «جنگ‌سرد» و یا پوپولیسم «روشنگر و علمی‌نمای آتاترکی» دیگر کارساز لندن و واشنگتن نخواهد بود.        

 

اگر در ترکیه،‌  نه انگلستان و نه آمریکا دیگر نتوانند به قول آتاترک،   بر «شیخ‌الاسلام» تکیه کنند،  و اگر مهره‌های دوران «جنگ‌سرد» و طالبانیسم آمریکائی از قماش اردوغان و گُل نیز پاسخی به نیازهای استراتژیک غرب نیستند،  پس تکلیف ترکیه چیست؟  این سئوال در شرایط فعلی بی‌جواب باقی مانده و دقیقاً جهت به تعویق انداختن پاسخ به همین چالش‌ها بود که ترکیه با همکاری آشکار و پنهان «پدران سازمان ناتو» از جنگ افروزی در سوریه حمایت می‌کرد.   جنگ سنگری می‌شد،   تا ترکیه با پنهان شدن در آن فلسفة وجودی‌ای برای دوام و بقای رژیم سیاسی‌اش بجوید.   و دیدیم که این «سنگر» چه سهل و آسان فروریخت.

 

از سوی دیگر،  استراتژهای روسیه نمی‌پذیرند که ترکیه به عنوان «بز سر گلة» کشورهای ترک‌زبان سابقاً شورائی در مسائل منطقه‌ای میدان‌داری کند و دست به صحنه‌گردانی بزند.  اگر چنین نقشی پس از فروپاشی اتحادشوروی آب به دهان غرب ‌انداخت،‌   روسیه از دیر باز تکلیف خود را با این استراتژی روشن کرده.   از منظر مسکو این تز از جمله تزهای «ضدروسی» است.   و نتیجتاً پیرامون عملی کردن این «تزها»،   لندن و واشنگتن نخواهند توانست بیش از این‌ها پافشاری کنند.   به عبارت ساده‌تر،   اگر پایان جنگ‌سرد ترکیه را از جایگاه فرمایشی «صلحدوستی» فروانداخته،   پروژه‌های پساشوروی غرب نیز نتوانست نقش دیگری برای اینکشور دست‌وپا کند.  به همین دلیل بود که بعضی‌ها در پایتخت‌های غرب و خصوصاً در محافل آنکارا و استانبول دل به دکان جنگ بستند،  دکانی که خوشبختانه «تعطیل» شد.  

 

امروز ترکیه از بستر گرم و نرم استراتژی‌های نظامی سازمان ناتو بر زمین سرد منطقه «سقوط» کرده.    نه تاریخ استعماری عثمانی برای‌ اینکشور جایگاهی در میان ملت‌ها تأمین می‌کند،   و نه حمایت نظامی غرب از موجودیت‌اش همچون دوران گذشته می‌تواند بی‌دریغ و دست‌ودل‌بازانه باشد.  و هر چند عجیب بنماید،   امروز تنها ریسمانی که رژیم سیاسی ترکیه را سر پا نگاه داشته،  چیزی نیست جز ارتباطی که هم‌جواری اینکشور با روسیه به وجود آورده!   و شاید این یکی از دلائل واقعی آرامش فعلی لندن پیرامون تحولات نوین منطقه‌ای باشد!   به عبارت دیگر،   حفظ آرامش در مرزهای آبی روسیه،   همکاری مسکو را با لندن در ارتباط با رژیم سیاسی حاکم بر ترکیه الزامی خواهد کرد؛  روسیه نیز راه دیگری جز این ندارد.

 

در کمال تعجب،  علیرغم موضع‌گیری‌های ظاهراً «متفاوت» حکومت اسلامی در برابر بحران‌سازی‌ها در سوریه،  حکومت جمکران نیز در این مقطع سرنوشتی مشابه آتاترکی‌های آنکارا خواهد داشت.   حکومت جمکران که طی سالیان دراز،   در پوشش به اصطلاح «مذاکرات هسته‌ای» تمامی سعی خود را جهت به ارزش گذاردن استراتژی‌های لندن به کار گرفته بود،   امروز با عقب‌نشینی انگلیس دست‌های‌اش خالی‌تر از آن است که بتواند سقوط استراتژیک لندن را در برابر مسکو،   بدون قبول فروپاشی‌های داخلی تنظیم نماید.  ولی،  برای دریافت جزئیات این فروپاشی‌ها می‌باید زمان بگذرد. 

 

به قدرت رساندن باند «امنیتی‌ها» در پوشش «دولت منتخب» روحانی،  تلاشی بود از جانب لندن جهت تحکیم پایه‌های استراتژیک انگلیس در ایران.  با این وجود مشکل می‌توان قبول کرد که هم روسیه تعجیل لندن را در به قدرت‌ رساندن این «باند» به صورت بی‌قید و شرط مورد حمایت قرار دهد،  و هم جناح آمریکائی که نهایت امر بازندة اصلی این بده‌بستان شده مدت زمانی طولانی سکوت اختیار کند.   از سوی دیگر،   دولت روحانی،   همانطور که اخیراً مسئلة سانسور وزارت ارشاد هم نشان داد،  نه از زمینه و استعداد کافی جهت باز کردن فضای سیاسی و هنری و فرهنگی ایران برخوردار است،  و نه پیرامون مسائل کلیدی اقتصادی،  مالی و خصوصاً نفتی،   خارج از همیاری با غرب راه‌خروج دیگری می‌تواند جستجو کند.  و پر واضح است که ارتباطات مالی و اقتصادی «دولت منتخب»،   به دلیل وابستگی‌های محوری به اقتصاد انگلستان،‌  به احتمال زیاد مسکو را خارج از مسیر «کامیابی‌ها» قرار خواهد داد.    و اگر به این روند «ناخوشایند» عدم رضایت یانکی‌ها را هم بیافزائیم،  عکس‌العمل‌ها در این میانه قابل پیش‌بینی می‌شود.   پس اینبار نیز همچون نمونة ترکیه موجودیت رژیمی اسلامگرا،  پوسیده و مستبد که با بیشرمی تمام صفت مستبدانة خود را نیز انکار می‌کند،   در کف مسکو است.   به عبارت دیگر،   روابط روسیه با انگلستان سرنوشت آخوندیسم خونخوار در ایران را رقم خواهد زد. 

 

در همسایگی سوریه،  شاید لازم باشد از عراق هم چند کلامی بگوئیم.  عراق پس از حملة نظامی آمریکا و انگلستان،‌ آنهم تحت عنوان حمایت از «دمکراسی»‌ هیچگاه نتوانست از بستر نقاهت سر بردارد.   عراق بیمار است،  و نسخة مبارزه با این بیماری وخیم که هر روز عمق‌ بیشتری می‌گیرد مسلماً بر سر نیزة خونین ارتش‌ و نیروهای انتظامی دست‌نشانده نبشته نشده.   عراق فقط در شرایطی خواهد توانست آرامشی دوباره و نسبی بیابد که در مرزهای شرقی و شمالی،  خصوصاً با ایران و ترکیه و سوریه ثبات سیاسی تبدیل به سکة رایج شود.   در غیراینصورت بحران‌های سیاسی،  نظامی و امنیتی منطقه بهترین خفیه‌گاه خود را در شرایط نابسامانی خواهند جست که فروپاشانی و خلاء حاکمیت در عراق به وجود آورده.  

 

هر چند نظام رسانه‌ای مسخرة آنگلوساکسون در مورد عراق،  مصائب این ملت و مشکلاتی که حملة وحشیانه و غیرقانونی انگلستان و آمریکا بر این ملت تحمیل کرده،  سکوت می‌کند،    و چنین می‌نمایاند که گویا هیچ خبری در عراق نیست،  اینکشور عملاً تبدیل به مرکز توطئة قدرت‌های بزرگ بر علیه ملت‌های منطقه شده.  این خدمتی است که جرج بوش،‌  رئیس‌جمهور «منتخب» ایالات متحد به جهان غرب کرد و در راه تحقق آن صدها هزار انسان را هم در عراق و هم در کشورهای همجوار از هست و نیست ساقط نمود.       

 

امروز آمریکا با چه ابزاری خواهد توانست چهرة پلید خود را در برابر ملت عراق «تزهیب» کند؟   با چه ابزاری خواهد توانست در برابر ملتی که شاهد اینهمه جنایات و وحشیگری بوده،‌  تصویر بهتری از خود ارائه دهد؟   بی‌رودربایستی بگوئیم،   مشکل‌ترین سناریوی منطقه‌ای آمریکا می‌باید بر صحنة عراق به روی پرده برود،   آنهم در شرایطی که کم‌ترین شانس پیروزی را خواهد داشت.   شاید به همین دلیل بود که هیئت حاکمة ایالات متحد با دستپاچگی باراک اوباما ـ  تنها سناتوری که به تهاجم نظامی به عراق رأی منفی داده بود  ـ  را با آرای فراوان از صندوق‌ها بیرون کشید و او نیز از نخستین روزهای تصدی پست ریاست جمهوری،‌   ارتش آمریکا را سریعاً از عراق خارج کرد.  

 

ولی این کفایت نخواهد کرد.   خروج ارتش آمریکا از عراق فقط یک تاکتیک ظاهری است؛   ساختارهای نظامی،‌  امنیتی و انتظامی و خصوصاً زیرساخت‌های اقتصادی و نفتی کشور تماماً در دست کارشناسان آمریکائی باقی مانده.   و تا زمانیکه نقش دوگانة «انگلیس ـ آمریکا» در تعیین سرنوشت ملت عراق به طور کلی از پایه و اساس دیگرگون نشده،  و عراق پای در روابط مشخص منطقه‌ای و ارتباطات واقعی و مسئولانه با قدرت‌های بزرگ خصوصاً روسیه و چین و هند نگذاشته،   تنش و تشنج بر سرزمین عراق حاکم باقی خواهد ماند.  و چه بسا که این تنش‌ها به همسایگان عراق از جمله ترکیه،  سوریه و ایران نیز سرایت کند.  در نتیجه،  به استنباط ما و برخلاف سکوت مزورانة لندن و واشنگتن در مورد  عراق،  بازی منطقه نه با کارت سوریه،  ایران و ترکیه که با کارت عراق می‌باید آغاز شود.  کارتی که به دلیل آغشتگی‌اش به نفت و گاز و مسائل استراتژیک خلیج‌فارس،  یانکی‌ها آن را مشکل از جیب بیرون خواهند کشید. 

 

در کنار کشورهائی همچون ترکیه،  ایران و عراق که فروپاشانی‌های دهه‌های اخیر ساختارهای سیاسی‌شان را در هم ریخته،‌   و جایگزینی ساختارهای نوین در آن‌ها کار بسیار مشکلی به شمار می‌آید،   تغییرات سیاسی منتج از عقب‌نشینی انگلستان در سوریه،   در کشورهای دیگر نیز خود را نشان خواهد داد.   شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس،   خصوصاً قطر،  کویت و بحرین و … و همچنین سلطان‌نشین عمان و اردن نیز که از جمله دیربازترین ساختارهای وابسته به انگلستان به شمار می‌روند می‌باید با شرایط نوین خود را هماهنگ کنند. 

 

پیرامون روابط فلسطین و اسرائیل نیز فقط به صورت خلاصه بگوئیم،‌   ادامة وضعیت «رویائی» فعلی به هیچ عنوان امکانپذیر نیست.   هیئت‌های حاکمه در اسرائیل و فلسطین هیچکدام علاقمند به آغاز مذاکرات صلح نیستند،   و در صورت آغاز چنین مذاکراتی هیچکدام نمی‌خواهند که این نشست‌ها به نتیجه‌ای دست یابد.   چرا که،‌  قدرت‌های غرب که پشت سر هر دوی این ساختارها پناه گرفته‌اند منافع خود را در ادامة تنش منطقه‌ای می‌جویند.   ولی این صورتبندی «رویائی» که دیرزمانی است ملت‌های اسرائیل و فلسطین را به گروگان شرکت‌های فروشندة سلاح در آمریکا تبدیل کرده و برای رهبران این‌دو کشور وسیلة درآمد و لات‌بازی شده و صلح‌دوستی‌های نمایشی‌ یانکی‌ها و نمایندگان یمین و یسارشان را به اثبات رسانده به آخر خط رسیده.   صلح «اسرائیل ـ فلسطین» یک الزام منطقه‌ای است و اگر رهبران ایندو کشور که تمامی تلاش‌های صلح را به نفع اربابان ینگه‌دنیائی‌شان ابتر می‌کنند،   دست از توطئه بر علیه ملت‌ها برندارند،  به سادگی از کار برکنار خواهند شد.   قضیه به همین سادگی است که می‌گوئیم. 

 

به طور کلی،  باید اذعان داشت که عقب‌نشینی لندن در منطقه،  شرایط نوینی به وجود آورده که در سطور بالا به صورتی فشرده گوشه‌ای از آن را شکافتیم.   تلاش‌های نوین مسلماً در روزهای آینده از جانب آمریکائی‌ها و حتی انگلیسی‌ها آغاز خواهد شد.   به استنباط ما این تلاش‌ها تماماً می‌باید در راستای تغییر صورتک رایج ایندو قدرت استعمارگر و جنایتکار در منطقه باشد.  ما هم مطلب را در همینجا خاتمه می‌دهیم،  و امیدواریم که در مطالب آینده داده‌های منطقه‌ای بیشتری در اختیار داشته باشیم و بتوانیم گسترة بیشتری از این تغییرات را بررسی کنیم.    

 

 

 

 

 

 

 

 

سردار اکبر شیمیائی!

 

پس از برگزاری نشست «ژـ 20» در سن‌پترزبورگ،  و بده‌بستان‌های پشت‌پرده که از چند و چون آن احدی مطلع نیست،‌   نام و مشخصات قربانیان «تغییر» سیاست‌ بین‌الملل در کشور سوریه به تدریج از هالة ابهام بیرون می‌آید.  و به استنباط ما در این میانه،   اگر حکومت اسلامی تنها قربانی نباشد،  مسلماً مهم‌ترین‌شان خواهد بود.  

 

پیرامون «ارتباطات» ویژة حکومت اسلامی با دولت بعث سوریه پیشتر به تفصیل نوشته‌ایم،   و به طور خلاصه می‌گوئیم ایندو تشکیلات فقط و فقط به دلیل وابستگی مشترک‌شان به سیاست‌های خاورمیانه‌ای لندن در کنار یکدیگر نشسته بودند.   بین حکومت اسلامی و بعث سوریه جز وابستگی به لندن هیچ ارتباط منطقی و ساختاری وجود نداشته و ندارد.   در نتیجه،‌  اسطورة مسخره‌ای که نظام رسانه‌ای غرب از ماه‌ها پیش در مورد روابط خیلی نزدیک «دمشق ـ تهران» در بوق گذاشته،   فقط جهت پاسخگوئی به پرسش‌ها و نیازهای منطقه‌ای لندن ساخته و پرداخته شده.    از منظر کلی،‌   این همان ارتباطی است که پیشتر بین شیخ‌نشین امارات و تهران نیز برقرار بود،   و دیدیم که با ابتر شدن مجموعه‌ای از سیاست‌های منطقه‌ای چگونه «شکرآب» در رابطة‌ «تهران ـ دوبی» اوفتاد. 

 

با این وجود،‌   بحران سوریه ابعادی به مراتب فراگیرتر و جدی‌تر دارد،   و نمی‌توان تجربة اماراتی جمکرانی‌ها را با خسارات فروپاشی ارتباطات «دمشق ـ تهران» به قیاس کشید.  در این فروپاشی چند مسئله مطرح خواهد شد که مهم‌ترین‌شان نقش شاخه‌ای از سیاست انگلستان است که پرچم‌دار اصلی آن در منطقه حکومت اسلامی است.   این سیاست به طور کلی از میان خواهد رفت و تلاش‌های هول‌هولکی‌ و گاه ناشیانه که طی چند روز گذشته در تهران و در برخی سایت‌های «خبری» جهانی شاهدیم،  در واقع واکنشی است به همین فروپاشی سیاست‌های منطقه‌ای لندن.   فروپاشی‌ای که اینک غیرقابل اجتناب شده. 

 

در واکنش به این فروپاشی،‌  نخستین هیاهوئی که توسط شبکه‌های مختلف در ایران اشغال‌شده به راه افتاد،‌  بر تحلیل‌ اظهارات هاشمی رفسنجانی ـ‌  کاربرد سلاح‌های شیمیائی توسط حکومت سوریه ـ‌ تکیه داشت.   باید بگوئیم،‌ ‌ علیرغم اظهارات به اصطلاح موثق و مستدل آقای رفسنجانی، ‌  ما مطمئن هستیم ایشان به هیچ عنوان نمی‌دانند که در سوریه چه می‌گذرد.   راستش را بگوئیم،  احدی از آنچه در سوریه می‌گذرد اطلاعی ندارد،  چه حملة‌ شیمیائی رخ داده باشد،  چه اینکار اصلاً صورت نگرفته باشد.   در عمل،  پس از حوادث 11 سپتامبر،   فروانداختن افکارعمومی جهان در ابهام نسبت به رخدادهای نظامی،  سیاسی و اجتماعی در بسیاری از کشورها،   به یکی از پایه‌ای‌ترین سیاست‌های سرکوب جهانی تبدیل شده.   سیاستی که به رهبری ایالات متحد در سطح جهان به مورد اجرا درمی‌آید.  

 

به صورتی که،‌  در مورد هیچیک از کشورهای جهان که به نحوی از انحاء درگیر چالش‌های امنیتی و نظامی هستند،  در عمل هیچ ‌خبر موثقی در دست نداریم.   البته،   «رئیس» مجمع تشخیص مصلحت «نظام» که سال‌ها و سال‌هاست نان همین «ابهام» تحمیلی بر ملت‌ها را جویده‌اند،   و از طریق همکاری با استعمارگر به «آقائی»‌ و دولت‌مداری رسیده‌اند،   مسلماً از این جزئیات بیش از ما آگاهی دارند.

 

پس باید پرسید به چه دلیل ایشان می‌خواهند در سخنرانی‌شان چنین القاء کنند که حملة شیمیائی صورت گرفته؟   مسلماً اگر روابط حکومت اسلامی با بعث سوریه آنقدرها گرم و داغ می‌بود که رسانه‌های غرب آن را در بوق انداخته‌اند،   آقای رفسنجانی با اینهمه بی‌رغبتی و کم‌لطفی نسبت به عملکرد یک دولت به اصطلاح «دوست و برادر» اظهار نظر نمی‌فرمودند.  و سعی می‌کردند جنایت فرضی را لاپوشانی کنند.    بله،   مسئلة «اظهارات رفسنجانی» همان دم خروس است که از زیر عبای حکومت اسلامی بیرون زده.   این حکومت هیچ ارتباطی با دولت بعث سوریه ندارد،‌   و با فروپاشی قریب‌الوقوع شبکة استعماری لندن در منطقه،‌   ارتباطات «ویژه‌ای» که تاکنون نیز وجود داشته به سرعت از میان خواهد رفت.   و به همین دلیل اکبر رفسنجانی ترجیح می‌دهد که دست پیش گرفته،   از دولت سوریه و عملکردهای نظامی و امنیتی منسوب به ایندولت هر چه بیشتر «فاصله» بگیرد.   برخلاف جفنگیات کیهان و دیگر رسانه‌های جمکرانی‌،   رئیس تشخیص مصلحت دچار «آلزایمر» نشده،   حواس‌اش خیلی هم خوب کار می‌کند.  خلاصه بگوئیم،‌   رفسنجانی در «پیامی» که به اینصورت «مخابره» کرده و توسط بسیاری سایت‌ها و شبکه‌ها مورد «استفاده» قرار گرفته،   حمایت تام حکومت اسلامی از بمباران سوریه توسط نیروهای نظامی آمریکا را رسماً «ابلاغ» کرده!

 

ولی این «موضع‌گیری» جنجالی که ظاهراً بسیار «زیرکانه» می‌نماید،  از قضای روزگار با مسئلة‌ قتل‌عام اعضای سازمان مجاهدین خلق در شهرک اشرف نیز تقارن زمانی یافته.   همانطور که بالاتر در مورد عدم آگاهی از شرایط سوریه گفتیم،   از مسائل عراق نیز کسی هیچ نمی‌داند.   از طریق برخی شبکه‌ها که معمولاً نانخور یانکی‌ها به شمار می‌روند ادعائی مطرح شده؛    نه خبرنگاری از محل دیدن کرده،  و‌ نه عکس و تفصیلات و گزارشات موثقی در دست است.   جالب اینکه،‌   برای روشن شدن واقعیات نمی‌توان به رهبری سازمان مجاهدین خلق نیز تکیه کرد.  اینان تکلیف‌شان روشن‌تر از این حرف‌هاست.   این حضرات حتی حاضر نشدند وزنة ترور لاجوردی،   جلاد اوین را ـ  این فرد توسط عوامل سپاه پاسداران در بازار تهران به قتل رسید ـ‌  از دوش حکومت اسلامی بردارند.   لاجوردی و صیاد شیرازی در عمل تنها کسانی بودند که به صراحت می‌توانستند مسببین و آمران قتل‌عام‌ سال‌های 1360 و کشتارهای جمعی کردستان ایران را معرفی کنند.   با ترور ایندو رد یابی این جنایات عملاً غیرممکن شد. 

 

در نتیجه،  آنچه ما از رخدادهای اردوگاه اشرف می‌دانیم این است که گروهی افراد گویا «اعدام» شده‌اند.  افرادی که نه نام و نشان دارند، ‌  نه کارت شناسائی؛  هیچ!   خلاصه بگوئیم،   اگر گنجشک‌های شهرک اشرف را قتل‌عام کرده بودند،  مسلماً بیش از این‌ها «جزئیات» در دست‌ داشتیم؛  جالب است،  نه؟!

 

جالب‌تر اینکه،   پس از انتشار خبر این جنایت هولناک،   اوباش حکومت اسلامی،‌  و در رأس‌شان سپاه پاسداران و بسیج مستضعفان با صدور اطلاعیه‌های «رسمی» این «عمل انقلابی» را مورد «تقدیر» هم قرار می‌دهند!   ناظر منطقی در پس این نمایشنامة‌ مهوع چه می‌بیند؟  همینجا نیست که بازهم  «بده بستان» بین آچار فرانسه‌های کودتای 22 بهمن 57 به صراحت خود را نشان می‌دهد؟  همینجا نیست که «سازمان» می‌برد؛   «آخوند»‌ می‌دوزد؟! 

 

پس از آنکه سپاه و لشکر لات‌ولوت‌ها از این «اعدام‌های‌ انقلابی» تقدیر به عمل آوردند تا شیرین عبادی هم نانی به کف آرد،   نوبت ‌رسید به اوباش عمامه‌ بر سری که نماز دشمن‌شکن جمعه به راه می‌اندازند و در رأس‌شان آخوند احمدخاتمی:

 

«[…] ضمن تشکر از فرزندان غیور انتفاضه شعبانیه که به منافقان جنایتکار در پادگان اشرف حمله کردند،  [و] 70 نفر از سران آن‌ها [را] به جهنم واصل [کردند] […]  فرمانده ترور شهید صیاد هم در این عملیات به جهنم واصل شد […]»

منبع: فارس نیوز،‌  مورخ  6 سپتامبر 2013  

 

همانطور که می‌بینیم،‌   یک آخوند با استفاده از منبر و محراب و احساسات مذهبی توده‌های مفلس،  هنگام برگزاری به اصطلاح «نمازجمعه»،  آنهم در دانشگاه به تقدیر از «جنایت» مشغول است.   حال این سئوال مطرح می‌شود که ایشان چگونه فرماندة عملیات ترور «شهید» صیاد را می‌شناختند؟!  تا آنجا که ما می‌دانیم دولت جمکران هرگز عاملان ترور صیاد شیرازی را شناسائی نکرده بود،  پس احمد خاتمی این اطلاعات دقیق را ازکجا به دست آورده؟ برای پاسخ به این پرسش باید ببینیم ارتباطاتی که به احمدخاتمی امکان می‌دهد نام عامل این ترور را بشناسد،   از چه طریق با «سازمان مجاهدین خلق» ایجاد شده؟   از این گذشته،  جنایت اردوگاه اشرف چه رسانه‌ای باشد و چه «صحت» داشته باشد،   با های و هوی و «به‌به‌وچه‌چه» لات‌های بیت‌رهبری پیرامون این کشتار،‌  اگر سازمان ملل همچون مورد سلاح‌های شیمیائی عراق،  یک گزارش «رسمی» هم از این جنایت ارائه دهد،‌   منطقاً انزوای رسانه‌ای بیشتری برای حکومت اسلامی تأمین خواهد شد و زمینة‌ بهتری برای سرکوب فراهم می‌آید.  به عبارت دیگر مشتی لات در داخل و خارج مرزها تمام تلاش‌شان را بر این متمرکز کرده‌اند که با «اخ‌وتف» خبر بسازند،   و با باد انداختن در بادبان تبلیغاتی سازمان سیا،  ملت ایران را هر چه بیشتر در انزوای مالی و اقتصادی نگاه دارند تا این حکومت سر پا بماند.  

 

ولی خوش‌رقصی محفل کودتا برای لندن و واشنگتن به این مختصر محدود نمی‌شود؛   این محفل به دو شاخة کاذب تقسیم شده.  در شاخة اول باند رفسنجانی و حسن خمینی را می‌بینیم که به بمباران سوریه توسط آمریکا دل بسته‌اند و در این مسیر می‌خواهند میراث‌دار «پدر طالقانی» و باند رجوی هم بشوند.   برای دریافت تحرکات شاخة‌ مذکور نیم نگاهی به اظهارات حسن خمینی در سایت ایسنا،  ‌مورخ 6 سپتامبر2013 کفایت می‌کند.   نوة خمینی دجال به کفن طالقانی دخیل بسته و به گروه رجوی بفرما می‌زند که «بیائید با هم گام برداریم.»    اما شاخة‌ دوم محفل را نظامیان جمکران و ائمة جمعه و اوباش بیت رهبری تشکیل داده‌اند.   اینان می‌خواهند با ارائة تصویر سبع و جنایت‌دوست از حکومت «محبوب»‌ و مردمی،   زمینة مناسبی جهت قرار گرفتن در انزوای رسانه‌ای و سرکوب ملت ایران فراهم آورند.                  

 

خلاصه ارتباط تنگاتنگ بین سیاست‌های مالی آنگلوساکسون‌ها و حکومت جمکران اینروزها   به صراحت خود را به نمایش ‌گذارده.    جالب اینکه رفسنجانی در همان اظهارات احمقانه پیرامون «بمب‌های شیمیائی» بشار اسد،‌   به حصر اقتصادی و زیان‌های «ملت ایران» نیز اشاراتی کرده بود.   نیازی نیست که بگوئیم چه افراد وگروه‌هائی از این محدودیت‌ها منفعت برده و می‌برند!  

 

ولی با فروپاشی سنگرهای آمریکا در سوریه فاصلة‌ زیادی نداریم،‌   و تلاش‌های حکومت اسلامی برای بازگشت به میدان‌های «مأنوس» گذشته‌اش تلاشی است مذبوحانه.   خلاصه بگوئیم،‌   با فوت کردن در آستین «پدر طالقانی» دیگر نمی‌توان به احساسات مذهبی قشر جوان دامن زد.   و با خبرسازی پیرامون «قتل‌عام» مجاهدین بی‌نام و نشان و «تبریک‌باران» بیت رهبری توسط لات‌ها هم نمی‌توان ملت ایران را بیش از این در انزوای بین‌المللی قرار داد. تلاش‌های موذیانه محفل کودتا که به خیال خود با این تقسیم «مجازی» راهی جهت حفظ موجودیت‌اش در شرایط نوین می‌جوید،   جز دامن زدن به خشم ملت ایران پیامدی نخواهد داشت.   خشمی که شعله‌های فروزنده‌اش روزی از همین روزها دامن مزدوران اجنبی را در این سرزمین خواهد گرفت.   دامن‌ همان‌ها که کربلا و امام حسین برای ما ملت درست کرده‌اند؛   از جنایت و از تشریح و تعریف و هیاهو پیرامون «جنایت» تغذیه می‌کنند.       

 

 

 

        

 

 

 

 

 

 

 

مشعل یا مسلسل؟

عکس

پس از فروپاشی اتحاد شوروی و آغاز به اصطلاح حاکمیت بلامنازع سرمایه‌داری در جهان،  شاهد برقراری روابطی بی‌نهایت تأسف‌بار هستیم.   در این روابط نوین،  ایالات متحد که به شدت از فروپاشی شوروی متزلزل شده بود،  و مهم‌ترین اهرم توجیهی سیاست‌های بین‌المللی و نظامی‌‌اش،‌  یعنی مبارزه با استالینیسم را از دست داده بود،  جهت تأمین برتری جهانی‌ عملاً دست به هر اقدامی زده.  تجزیه یوگسلاوی به کنار،  با نیم‌نگاهی به ادعاهای بی‌پایة پنتاگون،   خصوصاً پس از رخدادهای 11 سپتامبر،   می‌بینیم که چگونه آمریکا به بهانه‌های واهی به افغانستان لشکر کشید؛   با ترفند و جعل اسناد ومدارک،  خاک کشور عراق را به توبره بست؛ «بهار عرب» به راه انداخت؛   و … و اینک نیز کاخ سفید تلاش «فوق‌العاده» خود را بر این متمرکز کرده که،   تحت لوای حمایت از شهروندان سوری،   به هر ترتیب می‌باید ملت سوریه را به موشک و بمب ببندد!

خارج از منافع مالی و صنعتی‌ای که برخی محافل و کارخانه‌داران از این جنگ‌سازی‌ها دنبال می‌کنند،  ‌ باید قبول کرد که ادامة مواضع جنگ‌طلبانة ایالات متحد در سطح بین‌المللی،  بازتاب تلاشی است مذبوحانه جهت ترمیم و «بازساخت» تصویر «انساندوستانه» و کاذبی که حمایت بلشویسم روس از هیئت حاکمة واشنگتن طی دوران جنگ سرد ‌در اذهان جهانیان  ساخته بود.  مجسمة حمایت آمریکا از «حقوق‌بشر» در حال فروریختن است،  و تابلوی فریبنده‌ای که با تیتر «حمایت از انسان‌ها» توسط هیئت حاکمة آمریکا نقاشی شده بود،  به سرعت رنگ‌ می‌بازد.  با این وجود،  آمریکا همچون دیگر قدرت‌مداران تاریخ بشر،  بجای جستجوی راه‌کارهای نوین و ارائة راه‌حل‌های سازنده که مستلزم بازنگری‌های عملی و سیاسی در افق‌های نظامی و بین‌المللی واشنگتن خواهد شد،   سعی دارد تا به قول فرانسوی‌ها،‌  «با کهنه،   نو بسازد!»  به عبارت دیگر،  ایالات متحد با همان سیاست‌های دوران جنگ‌سرد دست به کار مرمت تصویری شده که به دلیل تغییر شرایط استراتژیک جهانی،‌  حتی در بهترین «صورت» ممکن هم خریداری نخواهد داشت. ‌

تلاش‌های آمریکا جهت بازساخت  وترمیم تصویر مخدوش و فرسوده‌اش در واقع از بحران دست‌ساز یوگسلاوی و دوران «بیل کلینتن» آغاز شد.   در این دوران،‌  بازی با افکار عمومی آمریکائی‌جماعت،‌   و باد انداختن در بادبان «اخلاقیات» من‌درآوردی «کلینتن‌ها» پیرامون «دخالت‌های انسانی» کارساز بود.   سپس با به قدرت رسیدن جورج والکر بوش،   رخدادهای11 سپتامبر به این «تلاش‌ها» رنگ‌ دیگری عطا کرد.   و‌ اینچنین بود که واشنگتن از مرز گفتمان «بی‌پایه‌واساس» پای بیرون گذارده،   در عمل به میدان تهاجم نظامی «بی‌وپایه‌واساس» وارد شد.  حمله به افغانستان و سپس حملة غیرقانونی به عراق و پروپاگاند «نبرد با تروریسم» که توسط نوچه‌های اروپائی و آسیائی آمریکا در هر رسانه‌ای به آن دامن زده شد،‌  پیامد  مستقیم این تهاجم نظامی است.  ولی فراموش نکنیم،   تهاجم به عراق و افغانستان،‌  اگر در ظاهر بر علیه رژیم‌های پوسیده و جاهل‌پرور این‌کشورها اعلام شده ـ‌  رژیم‌هائی که دست‌نشاندگان واشنگتن به شمار می‌رفتند ـ ‌ در واقعیت تهاجم واشنگتن است بر علیه جامعة جهانی.   جامعه‌ای که دیگر برخوردهای «گزینشی» و ترازوهای «تقلبی» واشنگتن را در بررسی تحولات جهانی قبول نخواهد کرد.

به صراحت می‌بینیم که تلاش هیئت حاکمة ایالات متحد که با تأکید و پافشاری بی‌جا قصد دارد همان «پیش‌شرط‌های» دوران جنگ‌سرد را در روابط بین‌الملل حاکم کند،  هر چه بیشتر در سطح بین‌المللی کارآئی خود را از دست ‌داده.    عقب‌نشینی پارلمان انگلستان از ماجراجوئی‌های واشنگتن در سوریه،   تأکید بی‌قیدوشرط ایتالیا بر عدم شرکت در جنگ بدون مجوز شورای امنیت،  منزوی شدن مواضع محمود عباس و نتانیاهو در مذاکرات صلح خاورمیانه و پیگیری مذاکرات صلح از کانال‌های دیگر،‌  و … جملگی نشان می‌دهد که اگر واشنگتن چشم بر واقعیات فروبسته،  حتی متحدان‌اش نیز دیگر حاضر نیستند با طناب پوسیدة پنتاگون به ته چاه بروند.   ولی خارج از انزوای گسترده و روزافزون ایالات متحد،   مواضع ضدونقیض هیئت حاکمة آمریکا نیز حکایتی دارد.

به طور مثال،   امروز نوک حملة جنگ‌طلبی در ید اختیار فردی افتاده که در مقام ریاست جمهوری آمریکا،‌  تلاش دارد به هر صورت ممکن زمینة جنگ را فراهم آورد.  حال آنکه همین فرد آنزمان که در سنگر کنگره حضور داشت،   تنها «مخالف» حمله به عراق در دوران جرج‌والکر بوش بوده!   و باز هم در کمال تعجب،‌   امروز کسانی تحت عناوین مختلف در کنگرة ایالات متحد دست به «صلح‌دوستی» و مخالفت با جنگ می‌زنند که در عمل از جمله راست‌گراترین افراطیون‌ و جنگ‌طلبان حرفه‌ای محافل سیاسی در ایالات متحد به شمار می‌رفته‌اند!   می‌باید پرسید چه پیش آمده که تمامی صفوف سیاسی در ایالات متحد از هم فروپاشیده،   و نتیجة محتمل چنین فروپاشی‌ای چه‌ها خواهد بود؟

در هر حال،   شکاف سیاسی در قلب کنگرة ایالات متحد مستقیماً به درون جامعه راه یافته و طبق آخرین آمار،   بیش از 65 درصد آمریکائی‌ها هر گونه ماجراجوئی نظامی در خارج از مرزها را محکوم می‌کنند!   خلاصه،   همان‌ افکارعمومی‌ای که حمله به افغانستان و عراق را به دلیل انتشارچند عکس و مطلب بی‌سروته در فلان و بهمان روزنامه مورد تأئید قرار می‌داد،   امروز مخالف جنگ شده!

در چنین شرایطی است که باراک اوباما و چند نوچة «دیرپای» محفل جنگ‌طلبان،   از جمله رئیس جمهور فرانسه پای به نشست «ژ 20» در سن‌پترزبورگ می‌گذارند و رسانه‌ها نیز هیاهو و هیهات به راه انداخته‌اند که اینان قصد دارند کشورهای مخالف حمله به سوریه را با اهداف خود هماهنگ کنند!   باید پرسید به چه صورت جنگ‌دوستان ‌خواهند توانست در شرایطی که عقربه‌های زمان به ضررشان در چرخش اوفتاده،   ملت‌ها و دولت‌ها را به این نوع «جنگ‌ها» راضی کنند؟  چنین افقی مشکل می‌تواند دست‌یافتنی باشد.

همانطور که بارها در این وبلاگ‌ها نوشته‌ایم،‌  به استنباط ما،  مسئله به هیچ عنوان سوریه و جنگ در سوریه نیست؛   مسائلی به مراتب مهم‌تر در قفای این جنگ‌سازی‌ها نشسته.   ولی شرایط جهانی،   هم برای ایالات متحد و هم برای نوچگان یمین و یسارش در مسیری مخالف این جنگ‌سازی‌ها در حرکت است.  نه اینان خواهند توانست حمایت جهانی از جنگ‌سازی‌های «ظاهری» خود را کسب کنند،  و نه اینکه جهان امروز به واشنگتن و هم‌سازان‌اش فرجة مناسب جهت بازساخت تصاویر «رویائی» از نوع دوران جنگ‌سرد را خواهد داد.   مجسمة آزادی ایالات متحد،‌  امروز بجای مشعل مسلسل به دست گرفته،   ولی این تلاش‌ها بی‌فایده است؛   چه آمریکائی‌ها به سوریه حمله کنند و چه نکنند،   مشکلی که امروز رودر روی آمریکا و سیطرة جهانی‌اش نشسته،   نه در سوریه که در واشنگتن می‌باید حل شود.

دانشگاه و کشتارگاه

 

برکناری آخوندصدرالدین شریعتی رئیس دانشگاه علامه طباطبائی،‌   عکس‌العمل‌تند وی را به دنبال آورد.  ایشان دو ادعا مطرح کردند.  نخست اینکه به دلیل مخالفت با «فتنه»،‌  از کار برکنار شده‌اند.   دیگر آنکه، ‌ دولت قصد «اسلام‌زدائی» از دانشگاه را دارد.   به عبارت دیگر می‌باید بپذیریم که برکناری آخوند شریعتی،  یعنی اسلام زدائی!   شاید به همین دلیل بوق سازمان سیا اظهارات شریعتی را منعکس کرده:‌   

 

«[…]وی [شریعتی] معترضان به نتایج انتخابات سال 88 را اصحاب فتنه نامیده و گفت که ما جلوی این فتنه را در دانشگاه گرفتیم […] امتحانات دانشگاه را پیش بردیم […]‌آقایان قصد دارند انتقام آن را از بنده بگیرند.»

منبع: رادیوفردا،  12 شهریورماه 1392

 

از قضای روزگار،  شاهدیم که جناح ظاهراً مخالف حسن روحانی،   یعنی باند احمدی‌نژاد،‌  مدتی است اسب و استر خود را برای تأسیس یک مؤسسة آموزش عالی به نام «دانشگاه ایرانیان» زین کرده.‌   جالب اینجاست که تحرکات باند احمدی‌نژاد نیز عکس‌العمل‌های تندی برانگیخته که از سوی بسیاری محافل داخلی و خصوصاً نانخورهای خارج‌نشین جمکران به صور مختلف ـ از انتقاد تا لودگی و شبه‌طنز و افشاگری ـ‌  گام به گام به پیش برده می‌شود:

 

«[…]‌مشاور حسن روحانی،  از واگذاری‌های ديگر اموال دولتی از جمله چند ساختمان متعلق به مناطق آزاد قشم و چابهار در تهران به دانشگاه زير نظر احمدی‌نژاد پرده برداشت.»    

همان منبع

 

اینکه مشاور آقای روحانی «پرده‌برداری» می‌فرمایند،  کار بسیار خوبی است،   ولی اگر قرار بر پرده‌برداری است،‌  فقط مسئلة «دانشگاه ایرانیان» نمی‌باید مطرح شود.  در این مملکت خیلی پرده‌ها هست که هنوز برداشته نشده.   در یک اقتصاد نفتی که سه دهه است توسط مشتی عمله و اکرة استعمار غرب چپاول می‌شود،  مسائل دانشگاه کذا شایدکم‌اهمیت‌ترین پرده‌ها به شمار آید.  پس باید ببینیم در قفای این «افشاگری‌ها» و پرده برداری‌های داغ و آتشین چه مسائلی خفته که هم خواب از چشمان جناب «مشاور» حسن روحانی ربوده،  ‌ و هم عمله و اکرة حکومت اسلامی را نگران کرده.   این اوباش که تحت عنوان روزنامه‌نگار و معترض و ناراضی و حقوقدان و غیره … به خرج ملت ایران در خارج از کشور خیمه زده‌ و لاطائل «قلمی» می‌کنند،  ‌ شمشیرشان را بر علیه همین «دانشگاه ایرانیان» از نیام برکشیده و به عربده‌جوئی نشسته‌اند:

 

«دولت فاسد و دانشگاه پول‌شویی آیت‌الله خامنه‌ای (یادداشتی از اکبر گنجی)»

منبع:  سایت ایرانیان انگلستان

 

می‌بینیم که بر سر لحافی به نام «دانشگاه» چند نفر فریاد «آی دزد» سرداده و بسیاری از «صاحب‌نظران» ـ‌‌  دولتی و خارج‌نشین ـ‌ برای همین دانشگاه نسخه‌های رنگارنگ تجویز می‌کنند.   می‌باید بپذیریم که این قضیه سر دراز دارد،  و آن نیست که عنوان می‌شود.  

 

در درجة نخست «دانشگاه‌ ایرانیان» همچون اغلب مؤسسات آموزشی در مناطق استعمارزده یک تشکیلات «ماسونی» است و ارتباط چندانی با ایده‌های «درخشان و علمی» آقای احمدی‌نژاد ندارد.   این دانشگاه سال‌ها و سال‌ها پیش قرار بود به ریاست فراماسون سرشناسی که به نام و نشان‌اش اشاره نمی‌کنیم،   در جزیرة قشم افتتاح شود.   ولی بحران‌سازی دولت احمدی‌نژاد و جنگ‌سازی‌ آمریکائی‌ها در منطقه پروژة این دانشگاه را به سکة یک‌پول تبدیل کرد.   اینک همین دولت احمدی‌نژاد زین کرده تا «دانشگاه ایرانیان» را با پول‌هائی که معلوم نیست از کجا آمده به راه اندازد.  و جنجال پیرامون دانشگاه ایرانیان با موضع‌گیری‌های «انقلابی» دولت روحانی پیرامون فضای دانشگاهی همزمانی نشان می‌دهد.  

 

برکناری یک آخوند مسئله‌دار از رأس دانشگاه علامه طباطبائی،  و جنجال «لش‌ولوش‌ها» بر سر دانشگاه ایرانیان به صراحت نشان می‌دهد که هم دولت روحانی هدف اصلی خود را قشر جوان‌تر جامعه قرار داده،  و هم جناح مخالف‌اش قصد دارد تا حد امکان حضور سیاسی خود را از طریق «دانشگاه» گسترش دهد.  خلاصه بگوئیم،‌   دانشگاه یک‌بار دیگر در این مملکت کاربرد اساسی‌اش یعنی فراهم آوردن امکانات علمی،‌  صنعتی،  کارآفرینی و تأمین فرهنگ مورد نیاز اجتماعی را از دست داده و تبدیل شده به ابزار «سیاست‌سازی!» 

 

‌البته ما ایرانیان با سیاست‌سازی دانشگاهی آنقدرها بیگانه نیستیم.  هنوز یادمان نرفته که طی 37 سال سلطنت پهلوی دوم،‌   دانشگاه که همه ساله‌ میلیاردها دلار ثروت ملی را می‌بلعید،  تبدیل شده بود به زباله‌دانی که لشکر «فلاسفة خیابانی» تولید می‌کرد.   جوانان را با وعده‌های بی‌سروته در این اتاقک‌ها روی سر هم می‌انباشتند و تحت نظارت سازمان امنیت و اطلاعات یا همان «ساواک»،  گروه‌های مختلف شروع می‌کردند به «چپ‌سازی»،  آخوندسازی،  جاوید‌شاه سازی و …  خلاصه سربازگیری.   البته این برخورد احمقانه با سیاست‌های آموزش عالی کشور چیزی نبود جز پیامد منطقی برخورد استعماری‌ای که از دوران پهلوی اول با پدیدة دانشگاه در ایران شروع شده بود.   خلاصة کلام،‌  دانشگاه از نخستین روزهائی که در ایران چشم به جهان گشود همه چیز بود،‌  جز آنچیزی که می‌بایست باشد.  

 

امروز پس از گذشت نزدیک به هشتاد سال از پایه‌گزاری دانشگاه در ایران،  شاهدیم که هنوز دولت به اصطلاح «انقلاب اسلامی» در گیر همان سیاست «دانشگاه سربازخانه‌ای» پهلوی است.   با این تفاوت که سربازهای این رژیم باید با عمامه و چادرسیا از «خط تولید» دانشگاه بیرون بیایند و در خدمت نظام قرار گیرند.  زهی خیال باطل!  چرا که به گواهی تاریخ،‌  رژیم پهلوی نتوانست سربازهای جاویدشاهی مناسب حال خود را از این دانشگاه‌ها بیرون بکشد،  و مسلماً ملا نیز نخواهد توانست دانشگاه را به محفل آخوندسازی تبدیل کند.   هر چند هر دوی اینان ـ  شیخ‌وشاه ـ  با ابتر کردن دانشگاه،  و کشاندن آن به عرصة سیاست‌های استعماری در خیانت به اهداف ملی نقش خود را به بهترین وجه ایفا کرده و می‌کنند.   اینچنین بود که در اوائل قرن بیستم،‌  سیاست‌بازی و لات‌بازی تبدیل شد به مهم‌ترین «اهداف» دانشگاهی در کشور ایران.   

 

دولت‌های پیاپی بجای قبول این اصل کلی که جامعه نیازهای متفاوت دارد و نمی‌توان کل یک مملکت را از دریچة چشم تنگ یک محفل «سیاست‌باز» که با زور اسلحه بر جامعه حاکم شده نگریست،‌   به نقش‌آفرینی در میان جوانان محروم نشسته‌اند.  جوانانی که از تمام افق‌هائی که می‌تواند آینده‌شان را در کشور و یا در سطح بین‌المللی تأمین کند،  بی‌نصیب‌ مانده‌اند.   در راستای همین نگرش بی‌پایه و بی‌فردای کودتائی از جامعه است که دانشگاه به  جایگزین احزاب‌سیاسی،‌  فعالیت‌های اجتماعی، کلوپ‌های تفریحی و ورزشی،  و روزنامه‌ها و مطبوعات،  شبکه‌های خبررسانی متفاوت و مختلف‌الجهت تبدیل شده.   در همین راستاست که دانشگاه بجای پاسخ‌های کارورزانه به نیازهای متفاوت فرهنگی،  علمی،  صنعتی و خدماتی ابزاری می‌شود جهت پیشبرد اهداف ضدانسانی و همچون آوار بر سر جوانان این مملکت فرومی‌افتد؛  به عبارت دیگر،   این دانشگاه کشتارگاه است.  

 

مغرضان به کنار،  در این هیهات،   خوش‌خدمتان ابله نیز به حساب خود با این ترفندها می‌خواهند دانشگاه را مرهمی برای تمامی دردها کنند!   هر چند نمی‌دانند که در این مملکت،  درد واقعی و اساسی چیزی نیست حضور پیگیرانة خود اینان در رأس امور کشور است.