نمایشات و فرمایشات!

 

 عقب‌نشینی جنجالی انگلستان در برابر بحران سوریه،   به رابطة جنگ‌افروزانه‌ای که حزب‌کارگر اینکشور از دوران تونی بلر با محافل محافظه‌کار آمریکا برقرار کرده بود،  و دیویدکامرون نیز بالاجبار میراث‌خوار آن شد،‌  پایان داد.   در این عملیات «پارلمانی» که همچون دیگر نمایشات معاصر انگلستان بیشتر «مردمفریبی» و هیاهو مد نظر بود تا واقعیات،  نخست‌وزیر بریتانیا در تقابل آشکار با روند حاکم بر دمکراسی‌های غرب،  مجوز «جنگ و صلح» را از رئیس دولت و فرماندة کل قوا گرفته،   به مجلس واگذار کرد! ‌ ولی این بدعت نه تنها در مقام یک پادزهر بر جنگ‌افروزی‌ها نمی‌تواند به موجودیت خود تداوم بخشد،‌   که در هیچ مقطع تاریخی نتوانسته به عنوان یک گزینة قابل اعتنا مطرح شود.  خلاصه بگوئیم،  جنگ و صلح در ید اختیار قوة مقننه نیست؛‌   به پیشنهاد قوة مجریه و به مسئولیت فرماندهی کل قوا به مورد اجرا گذارده می‌شود،  و مسلماً دولت محافظه‌کار انگلستان از این روند حقوقی بیش از ما مطلع است. 

 

در کمال تأسف در دورانی که عربدة بوق‌های «ارتباطات اینترنتی» و اطلاع‌رسانی همگانی با استفاده از آخرین پیشرفت‌های فناورانه،‌   گوش همه را کر کرده،  علیرغم تمامی امکانات،   مشکل می‌توان به اطلاعات درست و صحیح دست یافت.   کار تحلیلی،   نهایت امر به گمانه‌زنی می‌رسد،   و گمانه‌زنی پیرامون این عملیات نظامی‌ که همچون دیگر نمونه‌های‌اش تماماً «فوق‌محرمانه» باقی خواهد ماند،  بیهوده است.    

 

ولی به یاد داریم که در روزهای گذشته،   همان روزها که هنوز کفگیر وست‌مینستر به ته دیگ نخورده بود،   تونی بلر،  ژیگولوی سبک‌مغز و بذله‌گوی هیئت حاکمة انگلستان،  جایگاه ویژة خود در پیشگاه علیاحضرت را رها کرده و نخست‌وزیر بریتانیای «کبیر» شده بودند.   در آن روزها،  ایشان  برای جنگ و خونریزی در عراق،  از مجلس «حلالی» نمی‌طلبیدند.   در آن دوران شیرین مخالف‌ مجلس‌نشین تونی بلر ـ‌  رابین کوک ـ  به صورت «اتفاقی» از کوه به پائین می‌افتاد و‌ کارشناس رسمی سلاح‌های کشتار جمعی بریتانیا ـ دیوید کریستوفر کلی ـ   نیز دچار افسردگی می‌شد و در پارک دست به خودکشی می‌زد!   ولی امروز سناریوی دیگری به میدان آمده،  و «بعضی‌ها» مجلس نواز شده‌اند و گویا به افکارعمومی هم «احترام» می‌گذارند:

 

«پارلمان بریتانیا در اقدامی بی‌سابقه در دو قرن اخیر،  طرح پیشنهادی نخست وزیر برای اقدام احتمالی نظامی علیه کشوری دیگر را رد کرد.»

منبع:‌  بی‌بی‌سی،  جمعه 30 اوت 2013

 

بله،  از حق نگذریم خیلی «بی‌سابقه» بود!  و آقای کامرون هم پس از عملیات موفقیت‌آمیز  «رأی‌سازی» فرمودند،‌  ملت و دولت آمریکا مواضع ما را «درک» خواهند کرد.   پس از فرمایشات دیوید کامرون،   سیل دیگر فرمایشات سرازیر شد.  جان‌کری،  رئیس جنگ‌طلب دیپلماسی ایالات‌متحد فرمایش فرمود که،‌   «ما مسئول سیاست خارجی دولت‌های دیگر نیستیم!»  سپس ولادیمیر پوتین،  یک کاسه روغن‌داغ به آش‌کشک مجلس عوام اضافه کرده و گفت،   «انگلستان دریافت که حمله به سوریه عواقب نظامی بدی می‌تواند داشته باشد!»   ولی،  هیچیک از این «فرمایشات» به ما نخواهد گفت که پشت این نمایشات چه خوابیده؟     

   

در اینکه انگلستان با این صحنه‌سازی از میدان «جنگ‌بازی‌های» رایج واشنگتن بیرون پریده هیچ تردیدی نیست،   ولی به چه قیمتی و جهت انجام چه «خدماتی؟!»  چرا که با این مانورهای خنده‌دار نمی‌توان به وابستگی بنیادین سرمایه‌داری انگلستان و آمریکا پایان داد.   در ثانی،‌   همانطور که بارها در همین وبلاگ گفته بودیم،  تصمیمات روسیه پیرامون عملیات نظامی غرب،   نه تنها در منطقة خاورمیانه که عملاً در کل جهان بر تصمیمات دیگر تأثیری غیرقابل تردید ایفا می‌کند.‌   به همین دلیل «عواقب نظامی بد» که رئیس فدراسیون روسیه به آن اشاره دارد،‌   در آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک دو واکنش متضاد ایجاد کرده؛‌  نخست‌وزیر بریتانیا را به عقب‌نشینی واداشته،   در صورتی‌که «جان کری»‌ را در جایگاه‌ نفس‌کش‌طلب و عربده‌جو «تثبیت» کرده!  ‌ به استنباط ما،   چه جنگی در پیش آید و چه نیاید،  بهتر است «صحنه» را دقیق‌تر از این‌ها نگاه کنیم. 

 

چرا که،‌  به گواهی تاریخ منطقه و روابط بین‌المللی،   انگلستان پس از پایان جنگ دوم در بسیاری از کشورها به همین مانور نخ‌نما متوسل شده.   بریتانیا نخست در یونان و ترکیه جای خود را به شریک آنسوی آتلانتیک سپرد،   سپس نوبت به عراق هاشمی‌ها رسید. و  جالب‌ترین نمونة این سناریوی مهوع با بحران‌سازی محمد مصدق در ایران به روی صحنه آمد.   سپس در سال‌های 1980 نوبت به لبنان رسید.  و پس از فروپاشی اتحاد شوروی،‌   لندنی‌ها دیگر رودربایستی را کنار گذاشته و رسماً «بهار عرب» به راه انداختند.   روند روشن است،   نوکران محلی انگلستان به جان یکدیگر می‌افتند؛   مطبوعات و شبکه‌های اطلاع‌رسانی دست به شایعه‌پراکنی و «خبرسازی» می‌زنند؛  آنگاه انگلستان عقب‌ می‌نشیند،   و صحنه را به شریک‌اش در واشنگتن می‌سپارد.    البته فرانسه نیز به عنوان عضوعلی‌البدل و معترض دائمی،   در آن گوشه‌کنارها «می‌لولد!»   

 

نیاکان والاتبار ما هنگام سفر به «خانه‌بپاها» می‌گفتند:  «جون تو جون خونه،   علی‌الخصوص صندوقخونه!»  آن روزها اتحاد شوروی در جایگاه رفیع «دشمن» امپریالیسم نشسته بود،  ولی امروز مسکو خودش یک‌پا «شریک» شده.   باید دید آن کاسة روغن‌داغی که ولادیمیر پوتین توی آش‌کشک دیوید کامرون سرازیر کرد،   برای واشنگتن چقدر «آب» ‌خواهد خورد.   فعلاً هنوز اول کار است،   ولی بر اساس گزارشات مالی و اقتصادی،   شهر لندن از هم اکنون تبدیل شده به مهم‌ترین مرکز سرمایه‌گزاری آمریکائی‌ها!   

 

بله،‌  سناریوی جنگ‌های نوین منطقه‌ای در حال شکل‌گیری است.  و در این سناریو،  نقش پرسوناژ «محبوب» و ضدجنگ را انگلستان ایفا می‌کند،‌   به فرانسه نیز که در لیبی و مصر متحد بریتانیا بود،    نقش پرسوناژ جنگ‌طلب و متحد آمریکا داده شده.   جالب اینکه،   دولت روسیه ـ  این دولت در تنظیم روابط نظامی منطقه‌ای مهم‌ترین نقش را دارد ـ  پرسوناژ «خردمند» و «هیچکارة» این سناریو شده!   این‌هاست آنچه در پایان این سناریوی خونین برای ملت‌های منطقه باقی خواهد ماند.  و جهت رهائی از این نمایش مهوع است که،  خاورمیانه به جنبش‌های سیاسی و اجتماعی نوینی نیاز دارد.    ‌ 

 

 

 

 

     

لندن و کیهان!

 

همزمان با سفر سلطان قابوس به جمکران،   هفته‌نامة «کیهان لندن» پس از سه دهه انتشار پی‌گیر «قلم» را زمین گذاشت،   و باز هم میدان جهت تاخت و تاز عوامل و ایادی حکومت اسلامی بازتر شد.   خلاصه،  کیهان پس از سه دهه مقاومت همچون بسیاری از روزنامه‌ها،  مجلات و سایت‌ها و حتی «انتشارات» ایرانیان تبعیدی تسلیم «شرایط حاکم» شد!

 

البته در اینکه،   نویسندة این وبلاگ هیچگاه از جمله دوستداران و خوانندگان کیهان لندن نبوده،   حداقل همان‌ها که «کیهان‌خوان» و «کیهان‌نویس» هستند تردیدی ندارند.  بی‌رودربایستی بگوئیم،  خارج از مقالات ایرج پزشکزاد و دیگر قلم‌زنان و طنزهای جالب‌،‌ اکثر آنچه کیهان طی سه دهه ‌نوشت،  بیشتر به ویراست لندنی حکومت اسلامی نزدیک بود،‌  تا به نگرشی نو،‌  جذاب و جدا از آخوندیسم متعغن جمکران.   در کمال تأسف،   کیهان لندنی نتوانست از مرده‌ریگ رژیم پیشین ایران خود را رها کند،‌   و هر چند خام و جابجا شده،   اسیر دست دکترین «درباری ـ آخوندی» باقی ماند.   کیهان لندن،  طی گذشت این سه دهه،‌   برای گروه مشخصی از ایرانیان تبعیدی که هر روز تعدادشان کم و کم‌تر ‌شد نوعی  فضاسازی در خارج از مرزها به شمار می‌رفت.  

 

و باز هم در کمال تأسف،‌  طی سه دهه موجودیت،  کیهان لندن جهت هماهنگی با الهامات و نیازهای روشنفکرانة ملت ایران،  خصوصاً جوان‌ترها تلاش چندانی نکرد یا به دلیل محدودیت‌های سیاسی نتوانست.   ولی خارج از آنچه شرایط چاپ و انتشار بر کیهان تحمیل کرده بود،‌  و از آن شاید هیچ نمی‌دانیم،   یکی از مهم‌ترین مصیبت‌هائی که استبداد بر ملت‌ها حاکم می‌کند،‌   همین است که اکثریت ملت را در ناکجاآبادی به دور از واقعیات منجمد نگاه می‌دارد.‌   در سایة‌ استبداد حرکت از میان می‌رود،  و بجای نقادی،‌  شاهد رشد «احترام» به اعتقادات هستیم،  همان احترامی که مستبد نیز از خلق‌الله می‌جوید!   نزد مخالفان استبداد اینچنین است که احترام به «شرایط حاکم» تبدیل می‌شود به «نامة راه.» 

 

استبدادزده،‌  حتی اگر معتقد به مبارزه با استبداد باشد،‌   نمی‌خواهد آنچه را که دوست ندارد از زبان و قلم دیگری بشنود و بخواند؛   نمی‌خواهد زمانة مأنوس خود را ترک کرده،   در زمانة دیگری بنشیند؛   نمی‌خواهد سخن نو گفته شود!    به کهنه راضی است،  چرا که استبداد،  همان استبدادی که گویا با آن سر جنگ دارد،‌   او را به کهنه‌پرستی عادت می‌دهد.   استبدادزده از سخن و گویش،‌   از برخورد عقاید و سنجش،  از بحث و تبادل نظر بین انسان‌ها،   از نقد عقاید فراری است،‌   چرا که خود بیش از هر کس دیگر می‌داند،‌  مواضعی غیرقابل دفاع دارد.   استبدادزده کتاب نمی‌خواند،  اگر هم بخواند فقط برای ایرادگیری است؛   آنقدرها مطلب و مقاله نمی‌نویسد،‌  چرا که حیطة دانش او ضعیف شده،   گسترة تفکرش را موریانة‌ استبداد پوک کرده. 

 

خلاصه بگوئیم،  استبدادزده بیمار می‌شود،   چرا که خود نیز هر روز بیش از پیش به مستبدی شبیه ‌شده که او را «دشمن» می‌خواند!   دیدیم که استالین هم بیش از آنچه به مارکس و انگلس شیبه باشد،  شبیه به راسپوتین،  سمبل فئودالیسمی شده بود که قصد نابودی‌اش را داشت!‌   کیهان لندن اینچنین بود که پای به بستر بیماری گذارد،   با رد نیازهای نوین جامعة ایران؛  خصوصاً نیازهای جامعة جوان ایران در خارج از مرزها.   تنویر افکار ایرانیان در کیهان فقط با این هدف صورت می‌گرفت که تکراری باشد بر مکررات؛    دنباله‌ای شود بر اخباری که پیشتر بی‌بی‌سی،‌  ایرنا و دیگر خبرگزاری‌ها انتشار داده‌اند.  به این ترتیب،‌   پیام این «هفته‌نامه»‌ تبدیل شد به حمایتی ضمنی از فضای اجتماعی،   اقتصادی و سیاسی‌ای که گویا خود را اسیر آن می‌خواست؛   فضای آریامهریسم واپسین روزهای شاه.

 

با این وجود،‌  اگر منصف باشیم،   می‌باید قبول ‌کنیم که چاپ و انتشار یک نشریه،   به صورت منظم،  آنهم در شرایطی که دست‌اندرکاران‌اش تبعیدی‌‌اند،  کار ساده‌ای نیست.   نیازمند فراهم آوردن امکاناتی است که اگر در شرایط عادی آنقدرها مهم جلوه نکند، ‌  در شرایطی که تبعیدیان دست به قلم می‌برند،  شگفت‌انگیز و سرنوشت‌ساز می‌شود.   و نهایت امر،  آنزمان که بی‌وطن‌ایم،  و نوشتارمان در لندن به چاپ می‌رسد،   بیش از آنچه در تهران و توسط آخوندیسم تبهکار شیعی‌مسلک سانسور شویم، ‌  قیچی «جنتلمن‌های» انگلیسی بر اندام نشریه‌‌مان خواهد تاخت.

 

کیهان لندن با این شرایط سه دهه دوام آورد،‌  از حق نگذریم پوست کلفتی کرد.   هر چند این پوست کلفت شاید آنچنان که می‌توانست دردها را نه در ایران بازتاب داد و نه در خارج از ایران.    امروز دلائل تعطیلی این هفته‌نامه را به استنباط ما،   و برخلاف ادعاها می‌باید بیشتر در تغییرات سیاست انگلستان پیرامون وضعیت حال و آیندة ایران جستجو کرد.  موضوعی که می‌باید در مطالب دیگر این وبلاگ مورد بحث قرار گیرد.    به هر تقدیر از خاموشی صدائی دیگر،  صدائی که اگر با ما هم‌نوا نبود،   تاحدودی و در حدی چشمگیر فضای دین‌خوی حاکم بر روزمرة ایرانیان را تلطیف می‌کرد،   متأسف‌ایم.   امیدواریم که جای خالی کیهان را کسانی پر نکنند که نمایندگان رسمی آخوندیسم حاکم،   سرکوبگر و دین‌خو باشند.        

 

 

 

 

        

 

   

قابوس یا فلتمن؟!

 

در اوج هیاهوی رسانه‌ای پیرامون احتمال «حملة غرب» به سوریه‌،  اتحادیة اروپا از طریق لندن و پاریس به دوست و متحد پیشین خود،   بشار اسد چنگ و دندان نشان می‌دهد؛  جناح نزدیک به سیاست‌های اروپا در آمریکا که جان کری،‌  در رأس آن نشسته برای جنگ در سوریه «چه کنم،‌ چه کنم» به راه انداخته؛   باراک اوباما که نهایت امر می‌باید منافع حاکمیت ایالات متحد را خارج از تمهیدات و وابستگی‌های اروپائی‌اش حفظ کند با جنگ در سوریه رسماً «مخالفت» می‌ورزد؛  چین راه‌حل سیاسی را تنها راه‌حل ممکن می‌بیند،   و … و در این میانه لاوروف،  وزیر امور خارجه روسیه رسماً تأکید می‌کند که کشورش نه در سوریه و نه در هیچ کجای دنیا برای حمایت از دیگران پای به میدان جنگ نخواهد گذارد!   به استنباط ما پیام وزارت امور خارجة روسیه این است که اگر می‌خواهید وارد جنگ بشوید،  ‌ نتیجه همان خواهد بود که در جنگ 33 روزة «اسرائیل ـ لبنان»‌ دیدید! 

 

خلاصه بگوئیم،  تصویر آنقدرها که می‌نمایانند پیچیده نیست.    مواضع سنتی بریتانیا که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در مرده‌ریگ این امپراتوری تثبیت شده بود،  اینک در سوریه با اعمال استراتژی‌های نوین منطقه‌ای در خطر افتاده.  و از اینرو دیپلماسی «لندن ـ پاریس»،  همچون زوج «لورل ـ هاردی» دست به کار شده تا شاید بتواند خود را از خطر برهاند.  حمایت‌های مقطعی ایالات‌متحد از دیپلماسی «لورل ـ هاردی» جای تعجب ندارد،   چرا که ارتباطات گسترده لندن با واشنگتن به دوران کشف و تسخیر قارة آمریکا باز می‌گردد؛   مسئله از شب‌جمعة گذشته شروع نشده.

 

ولی به استنباط ما،   ارتباطات کاخ‌سفید با بحران سوریه نه به نفع انگلستان که به نفع برپائی دیپلماسی نوین آمریکا در منطقه تمام خواهد شد.   خلاصه،   همان پروسه‌ای را که در ارتباط با کودتای ژنرال ال‌سیسی در مصر شاهدیم،   اینبار با بشار اسد در سوریه خواهیم دید.  و در این میانه،‌   اعزام سلطان قابوس به تهران هیچ نتیجه‌ای برای لندن به همراه نمی‌آورد،  حداقل سفر وی نخواهد توانست نتایج سفر فلتمن،‌   نمایندة «غیررسمی» سیاست نوین ایالات متحد را در تهران ابتر کند.   تهران در چارچوب دیپلماسی نوین،‌  و تحت نظارت دولت به اصطلاح «منتخب» روحانی،   بالاجبار از مواضع انگلستان فاصله خواهد گرفت؛  ‌ از یک‌سو به سیاست نوین آمریکا،   و از سوی دیگر به روسیه در مقام محل اتکاء منطقه‌ای نزدیک می‌شود.

 

ولی مسائل سیاسی به این سادگی‌ها نیست.   و محافلی که طی سیصدسال گذشته در تهران،  آنکارا،  بغداد و کابل و … مشک انگلستان را پردوغ نگاه می‌داشتند،   یک‌شبه دست از این «دعوا» نخواهند شست.  درگیری‌های «سیاسی ـ امنیتی» جدید در این پایتخت‌ها قابل پیش‌بینی است،  هر چند ابعادشان بسیار محدود خواهد ماند،   چرا که انگلستان دیگر نمی‌تواند برای حفظ منافع‌اش پای در جنگ،   آنهم جنگی بدون حمایت مستقیم دولت آمریکا و پنتاگون بگذارد.        

 

 

ایدئولوژی‌های استبداد!

عکس

 

در آخرین سال‌های دوران باراک اوباما،  شاهد حرکت‌‌های نوینی در سیاست خارجی ایالات متحد،  خصوصاً در منطقة خاورمیانه هستیم.   در عمل،  آمریکا که به دلیل تغییرات استراتژیک ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی،   پای در حیاتی نوین گذارده،  بیش از هر منطقة دیگر این تغییرات را در خاورمیانه،  آسیای مرکزی و ترکیه،‌  یعنی در دروازه‌های شرقی اروپا و مدیترانه متحمل می‌شود.  به طور مثال،  مسکو اگر خواستار حضوری معنادار در معادلات جهانی است،   ناگزیر می‌باید در خلیج‌فارس،  دریای سیاه،  آسیای مرکزی و خاورمیانة عربی از لاکی که بلشویک‌ها برای کرملین ساخته بودند خارج شود؛  چراکه انزوای منطقه‌ای روسیه به معنای پذیرش سیطره و تفوق غرب خواهد بود.   و به همین دلیل نیز مسکو در ارتباط با دولت‌های ایران،  ترکیه و حتی شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس پنجه‌های آهنین‌اش را در دستکش مخملین پنهان داشته و سعی دارد که سیاست‌هائی بسیار محتاطانه اتخاذ کند. 

 

از سوی دیگر،   واشنگتن نیز نمی‌تواند بدون برخورداری از یک استراتژی قدرتمند،   هم کنترل بر مناطق مذکور اعمال کند؛  هم در برابر حضور مسکو قد علم نماید،   و هم آیندة اهرم‌های محلی،  محافل و شبکه‌هائی را تأمین نماید که از سیصد سال پیش نخست توسط انگلستان پایه‌گزاری شدند،‌  و سپس دست در دست‌ «پرمحبت» امپریالیسم آمریکا منطقه را در ید سیاست‌گزاری غرب فروانداخته‌اند.   به همین دلیل نیز همزمان بابحران‌های علنی در سوریه،  مصر و لبنان،  شاهد بروز بحران‌های «زیرجلکی» در ترکیه و ایران هستیم.  پس نخست نگاهی داشته باشیم به بحران‌های علنی یا بهتر بگوئیم تقابل‌ها و جنگ‌ها.   

 

مصر و سوریه اینک پای در مرحلة بسیار حساسی از حیاط سیاسی‌شان گذارده‌اند.  تاریخچة معاصر مصر ویژگی‌های پیچیده ندارد،   چرا که اینکشور پس از خروج از دوران «فاروق‌ها»،  و از سر گذراندن هیجانات انقلابی «افسران جوان»،   تا به امروز توسط کودتاچیان نظامی وابسته به انگلستان اداره ‌شده،   هر چند در مسیر همیاری‌های استراتژیک «واشنگتن ـ لندن»‌ بخشی از هزینة نگاهداری «حکومت نظامی» در مصر را آمریکا بر عهده گرفته.  

 

با این وجود،  جغرافیای طبیعی و انسانی مصر اینکشور را از عراق و افغانستان کاملاً متمایز می‌کند.  مصر به فاصلة‌ چند ده کیلومتری از ایتالیا و فرانسه،  عملاً بر شاهرگ‌های دروازه‌های آبی اروپا اشراف دارد؛  همسایة جنوبی قارة اروپاست؛   جغرافیای انسانی آن با دیگر کشورهای آفریقائی و خصوصاً مناطق مسلمان‌نشین کاملاً متفاوت است؛  و روابط گستردة مصر با جهان غرب و رگه‌های اجتماعی و فرهنگی انقلاب صنعتی اروپا از اواخر دوران ناپلئون حدود یک سده پیش از ارتباط نزدیک ایرانیان با ایده‌های «مستفرنگ» دوران مشروطه آغاز شده بود.   خلاصه بگوئیم، پیشینة تاریخی،   تعدد مذاهب،  ادیان و اقوام در مصر شرایطی به وجود آورده که یک‌کاسه‌ کردن اینکشور در «دکترین اسلامگرائی» که غرب در تمامی نقاط مسلمان‌نشین با شتاب تمام به آن دامن می‌زند غیرممکن شده.   در نتیجه،  همانطور که شاهد بودیم،  سر سیاستگزاران غرب در مصر به سنگ خورد. 

 

طی غوغاسالاری «بهارعرب»،   دیدیم که چگونه دست‌های استعمار غرب یک‌شبه محمد مُرسی،  یک آخوند فکل‌کراواتی و پشمالو را تحت عنوان «رئیس‌جمهور» منتخب از ناکجاآباد بیرون کشیده،  بر اریکة قدرت نشاندند.   اهداف غرب مشخص بود؛  بازتولید شرایط ایران در مصر!   و همان روزها گفتیم که این گزینه خنده‌دارتر از آن است که جدی تلقی شود.   زمانیکه بن‌بست «مُرسی‌گرائی» برای غرب روشن شد،  و دیگر امیدی به حفظ اهرم‌های نگاهبان رئیس‌جمهور «منتخب» متصور نبود،   باز هم غرب به دامان ارتش مصر متوسل شده با یک کودتای مثلاً «مردمی» یک گام به عقب برداشت؛  ارتش باز هم با تکیه بر گفتمان «امر می‌کنم!» کار را به دست گرفت،  باشد که به دلیل بن‌بست‌های سیاسی اخوان‌المسلمین و ندانم‌کاری‌های رئیس‌جمهور «منتخب» ستون‌فقرات دکترین غرب،  یا همان «ایدئولوژی اسلامگرا» محفوظ بماند.   همان موقع نیز گفتیم که این کودتا نه برای رهائی ملت مصر از چنگال آدمخواران اسلامگرا که فقط جهت تأمین حاشیة امن برای همین اسلامگرائی به راه افتاده.

 

البته این عقب‌نشینی،  نتوانست آمریکا را به مواضع «برتر» سابق‌اش در دوران «پیش‌مُرسی» بازگرداند.   غرب در این میانه خیلی چیزها از دست داد؛  و پرواضح است که امروز مصریان این امکان را خواهند داشت تا با نگرشی عمیق‌تر به ایدئولوژی سیاسی‌ای بنگرند که محافل آنگلوساکسون از دین اسلام برای آنان ساخته و پرداخته بودند.   جالب اینکه،‌  ارتش مصر نیز دیگر قادر به دنباله‌روی کورکورانه از سیاست‌های معمول آتلانتیست‌ها نیست.  دست ارتش مصر نه در مورد بحران‌سازی‌های اسرائیل باز است،  نه پیرامون مسئلة فلسطین.  این ارتش دیگر نمی‌تواند با عملیات ایذائی و عمدی و با تکیه بر هیاهوی «انساندوستانة» غربی‌ها برای اخوان‌المسلمین و اسلامگرایان مصر «سنگرحق» بسازد،   و دست اینان را برای سربازگیری در سطوح مختلف اجتماعی،  مالی و صنعتی باز بگذارد.   خلاصه بگوئیم،  اهدافی که غرب از نخستین ساعات این کودتا دنبال می‌کرد جملگی نقش بر آب شده،   «نه از تاک نشان ماند،  و نه از تاک‌نشان!»  هم مرسی و دارودستة اخوان‌المسلمین رنگ ‌و روی‌شان پرید،  هم ارتش قافیه را باخت.  نهایت امر اخوان‌المسلمین که با هر گونه مذاکره مخالف بود،   اینک پای میز مذاکره آمده!   

 

به دلیل همین شرایط متزلزل است که واشنگتن می‌کوشد برای کاخ‌سفید «ندائی» مجزا از اروپائیان در بحران مصر «خلق» کند.  به طور مثال،   لندن خواهان قطع کمک‌های مالی به ارتش مصر می‌شود،  ولی واشنگتن با اینعمل به شدت «مخالفت» می‌کند!   این نوع «سیاست‌سازی‌ها» فقط به این دلیل به راه می‌افتد که به قول آمریکائی‌ها «تمام تخم‌مرغ‌ها توی یک سبد نیفتد!»  ولی چه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد باشد و چه نباشد،   همزمان با باخت استراتژ‌های غرب در مصر نتایج گستردة این فروپاشی را در تونس و سوریه نیز شاهدیم.  دولت «خیابانی» اسلامگرا در تونس به سرعت حمایت‌های محلی خود را از دست می‌دهد،   و می‌بینیم که در اینکشور مخالفت گسترده با حضور آخوندها در رأس حکومت عملاً تبدیل به نوعی ایدئولوژی‌ سیاسی «نوین» شده!   در درگیری‌های سوریه نیز،   هیئت حاکمة کودتائی مصر به رهبری ژنرال «السیسی»،   برای پر کردن خلاء سیاست غرب دست به هماهنگی با دمشق پیرامون «مبارزه با تروریسم» زده! 

 

این مختصر را عنوان کردیم تا روشن شود،  جدا کردن سیاست‌بازی‌‌های جاری در مصر،‌ سوریه،  تونس و دیگر مناطق خاورمیانه و آفریقای شمالی از منافع استراتژیک غرب،  حداقل در مرحلة فعلی یک اشتباه محاسبه خواهد بود.   در بحرانی که در این مناطق به راه افتاده هدف غرب کاملاً روشن است.  غرب می‌خواهد با به کار گیری کارت‌های «اسلامگرائی،  کودتا،  دولت متخصص،  همراهی و نهایت امر مخالفت با غرب» بتواند سیطرة‌ خود را بر استراتژی‌های منطقه حفظ کند؛‌  از حضور رقبا ـ  هند، چین و روسیه ـ  در این مناطق جلوگیری به عمل آورد و وابستگی «سنتی» اقتصادهای منطقه به واشنگتن و لندن را دست‌نخورده نگاه دارد.   در این راستا لازم است افکارعمومی را به هر قیمت ممکن،‌   از هیاهو پیرامون «کودتای لائیک» گرفته تا «به‌به‌وچه‌چه» در مورد «انقلاب اسلامی»،‌  با سیاست‌ آتلانتیست‌ها هم‌ساز کند.    

 

ولی همانطور که می‌بینیم در هر گام،  غرب مجبور می‌شود قدمی به عقب بردارد.   و این پس‌روی نشان می‌دهد که دخالت‌های استعماری غرب در این کشورها نمی‌تواند جز این پیامدی داشته باشد؛   ملت‌های منطقه به سرعت بندهای سیطرة سیاسی غرب را شناسائی کرده خود را از آن آزاد می‌کنند؛   چه این بندها اسلامی و دینی و بومی باشد و چه غیر! 

 

ولی در این میان وضعیت ایران و ترکیه ویژگی دیگری دارد.   این دو هم همسایگان مستقیم روسیه به شمار می‌روند،   و هم مهم‌ترین مراکز «فرهنگی ـ تاریخی» آسیای غربی‌اند.  بدون هماهنگی با ایندو کشور روسیه هیچگاه نخواهد توانست محاصرة دریائی غرب را در دریای عمان و دریای سیاه دور زده،  به ایفای نقشی تعیین‌کننده در اقتصاد و صنعت منطقه دست یابد.   و در عمل تمامی بحران‌هائی که اخیراً در یونان،  عراق،  سوریه،  لبنان و حتی کویت و قطر به راه افتاده چیزی نیست جز «پشت‌جبهة» ایران و ترکیه! 

 

از ترکیه آغاز کنیم که طی چند ماه گذشته،  پای در یک بحران خیابانی پیرامون تخریب یک «پارک» نیز گذارد!   سیاست غرب در ترکیه از دیرباز بر پایة مشخصی استوار شده:   تأمین حاکمیت به اصطلاح «دمکراتیک» برای یک دولت ظاهراً منتخب،   و نهایت امر سلب مسئولیت از عملکرد همین دولت با استفاده از اهرم کودتای نظامی!   به عبارت دیگر،  آنزمان که عملکرد ضدانسانی دولت به اصطلاح «دمکراتیک» ترکیه علنی می‌شد،‌  و جامعه در صدد دست‌یازیدن به گزینشی خارج از فضای سیاست «آتلانتیست‌ها» برمی‌آمد،  ارتش پای به میدان می‌گذاشت تا به قول خودشان «حیاتی نوین» برای ملت ترک و «آتاترکیسم» فراهم آورد!   پرواضح است که «حیات نوینی» در کار نبود،   همه چیز در «حیاط‌خلوت» سازمان ناتو حل‌وفصل می‌شد. 

 

دولت اردوغان نیز پس از شکست استراتژی‌های آنکارا در سوریه منتظر ماند تا چنین «حیات نوینی» طبقة حاکمة ترکیه را از بی‌اعتباری منطقه‌ای نجات دهد؛   چنین نشد.   هر کودتائی که برنامه‌ریزی کردند پیش از موعد «لو» رفت،  و نهایت امر اردوغان مجبور شد برای اجتناب از «لو» رفتن ارتباطات اسلامگرایان با کودتاچیان و «گرگ‌های خاکستری» و دیگر چماق‌کش‌های آتلانتیست،‌   تعداد قابل توجهی از افسران بلندپایة ارتش را با هیاهو به زندان بیاندازد،‌   تا گفته‌ها و داده‌های اینان به دست خبرنگاران نیافتد.   ولی زندانی کردن ژنرال‌های چهارستارة آتلانتیست اگر ارتباط اردوغان را با کودتا «پوشش» داد،   مشکل دولت اسلامگرا را حل نکرده.   دولت اردوغان به طور خلاصه اگر بگوئیم،   هم در بحران سوریه صحنه را باخته،   هم در لبنان،  هم در ارتباط با ایران،   و هم در ارتباط با سیاست‌های اتحادیة اروپا.   

 

از سوی دیگر،  اسلامگرائی ترک‌زبان که در دفترچه‌های «ایدئولوژیک» آتلانتیست‌ها قرار شده بود «پلی» باشد بین جمهوری‌های ترک‌زبان و مسلمان‌نشین شوروی سابق با مرکزیت تصمیم‌گیری نظامی ناتو،   از پایه و اساس فروریخته.  در سایة این فروپاشی،   منطقة گسترده‌ای از ترکیه که کُردنشین به شمار می‌رود عملاً از سیطرة دولت آنکارا خارج شده،   و اسلامگرائی اردوغان نیز در دیگر مناطق ترکیه نفس‌های‌اش به شماره افتاده!   

 

در چنین شرایطی است که پل‌های ارتباطی دولت‌های اسلامگرای ترکیه و ایران با مناطق مختلف قفقاز و ترک‌زبانان آسیای مرکزی یکی پس از دیگری فرو می ریزد.   برقراری مجدد ویزای ورود به گرجستان برای ایرانیان،   «لو» رفتن قضیة اسلامی بودن «نظامی گنجوی» در جمهوری آذربایجان،  و دیگر سرفصل‌هائی که جملگی تحت نظارت غرب بین تهران با طرف‌های «مربوطه» در جمهوری‌های پساشوروی برقرار شده بود از دست می‌رود.  بدیهی است که غرب در برابر این بی‌تکلیفی،  هم تهران را از دست خواهد داد و هم آنکارا را.  خلاصه اگر وضع به همین منوال ادامه یابد،   هیئت‌های حاکمه در ایندو پایتخت،   تا چند صباح دیگر در برابر هجوم گستردة فرهنگی،  صنعتی و نهایت امر تجاری و مالی روسیه تنها خواهند ماند.           

 

حال نگاهی داشته باشیم به ایران که در آن کارت «سنتی» انگلستان،  با دولت «منتخب» روحانی بار دیگر به روی میز افتاده!   البته هر چند خوشباورهائی پیدا ‌شدند که دل‌شان را برای «اصلاحات» روحانی صابون زده بودند،   با اظهارات وزیر ارشاد حکومت،  که از قضای روزگار پسر جنتی،  عضو فعال محفل آخوندهای اصولگراست،  خط‌قرمز کودتای 22 بهمن 57 یک‌بار دیگر از زبان به اصطلاح وزیر منتخب «ترسیم» شد.  خلاصه کنیم،‌  اظهارات جنتی،  وزیر ارشاد به صراحت موضع کودتائی «شاهنشاهی ـ آخوندی» 22 بهمن 57 را یک‌بار دیگر مورد تأئید قرار داد.  و بر اساس این موضع‌گیری ضدایرانی،  گویا ملت ایران قرار است تا ابد وامدار آخوند و مکه و کعبه و کربلا باشد!  ملتی به قول ایشان انقلاب کرده تا کتاب‌ها و اینترنت و روزنامه‌ها را «سانسور» کند!   این دیدگاه مهلک کودتائی که از نخستین روزهای نکبت‌بار حضور خمینی دجال و حواریون خودفروخته‌اش بر فضای جامعة ایران سنگین شده بود،   عملاً مبارزه با آزادی بیان را تبدیل به نوعی «ایدئولوژی» کرده!  فقط و فقط نازی‌های آلمان و فاشیست‌های ایتالیا با چنین دریدگی،  وقاحت و بی‌شرمی‌ای «ممیزی» را توجیه کرده بودند.  

 

از سوی دیگر،  حضور یک آخوند پرونده‌دار به نام پورمحمدی در رأس وزارت دادگستری پیام دیگری است از جانب همین امپراتوری بریتانیا به ملت ایران.  پیامی که مشخص می‌کند در راه حفظ منافع این امپراتوری،‌  دولت دست‌نشاندة جمکرانی‌ها از جاری کردن خون ایرانیان ابائی نخواهد داشت.  پورمحمدی با حضور در کابینه‌های متفاوت عملاً در سیاست سرکوب استعماری در ایران نقش «آچار فرانسه» را بازی می‌کند.   ولی طوطیان شکرشکنی که برای روحانی و خاتمی و «جنبش سبز» سینه چاک می‌دهند،   و امروز برای مخالفت با پورمحمدی آدمکش حنجره پاره می‌کنند،  نمی‌گویند که این مردک بی‌سروپا در دوران میرحسین موسوی معاون وزارت اطلاعات بوده،  و مسئولیت قتل‌عام‌ها بیش از آنچه بر گردن پورمحمدی باشد،  از منظر حقوقی بر گردن میرحسین موسوی،   نخست‌وزیر خامنه‌ای،‌   و خصوصاً هاشمی‌ رفسنجانی رئیس وقت مجلس جمکران سنگینی می‌کند.   

 

البته ما از این خودفروختگی‌ها هیچ تعجبی نمی‌کنیم،  اگر نان خوردن از قِبَل خون به اصطلاح «شهدا»،  یکی از ترفندهای آخوندهاست،   ایادی دفترودستک‌های سیاسیون که جملگی در قعر منجلاب روابط «جنگ‌سرد» دست و پا می‌زنند نیز آن را خوب یاد گرفته‌اند.  ولی چه بگوئیم،  که هم این جنگ لعنتی تمام شده،  هم کار بازیگران‌اش به پایان رسیده،   هر چند  نسیم آزادی و دمکراسی برای وزیدن در سرزمین ایران،  می‌باید از توفان‌ها و دره‌ها،  قلل و دشت‌های سترگ‌ بگذرد. 

 

 

 

 

 

 

 

 

قاطر و قلم!

 

وزیر ارشاد دولت «منتخب» امروز تخم‌ دوزرده‌شان را برای نویسندگان،  تحلیل‌گران، هنرمندان و شعرا و مترجمین و نمایشنامه‌نویسان و … گذاشتند!   بله‌،  کاشف به عمل آمد که منبعد قرار شده بجای ممیزی کارمندان و حقوق‌بگیران وزارت ارشاد که معمولاً سواد درستی هم ندارند،   ناشران به ممیزان رایگان این وزارتخانه تبدیل شوند:  

 

«[…] خود ناشر کتابی را که می‌خواند بايد بفهمد که اين کتاب با مقررات همخوانی دارد يا ندارد. خود ناشر قبل از اينکه کتاب را چاپ کند بايد به نويسنده بگويد اين قسمت را حذف کند.[…]»

رادیوفردا،  27 مردادماه سالجاری

 

باید قبول کرد که این «گام» بسیار سرنوشت‌ساز خواهد بود.   چرا که،  نه تنها ناشر تبدیل می‌شود به چماق‌کش حکومت،  که سرمایه‌گزاری در راه نشر نیز نهایت امر منوط خواهد شد به برداشت‌های متناقضی که معلوم نیست کدام «محافل» و تحت چه شرایطی به عمل خواهند آورد.    اصولاً حکومت اسلامی همچنانکه شاهدیم از 34 سال پیش نتوانسته در مورد مطبوعات،  انتشارات و …  و خصوصاً تولیدات فرهنگی نقش قابل‌اعتنائی ایفا کند.   وزرای ارشاد این حکومت طی سه دهة گذشته،   معمولاً پس از چند روز «ور رفتن» با این اثر و آن اثر تصمیم‌گیری را به «خیابان» واگذار کرده‌اند!   اینبار هم طبق برنامة جناب وزیر،  ناشر و نویسنده تبدیل می‌شوند به چوب دو سر طلا.  هم سرمایه‌ می‌گذارند و هم تلاش دماغی و فنی و تخصصی صورت می‌دهند،   هم می‌باید پاسخگوی اراذل و اوباش و لات‌ولوت‌هائی باشند که امثال آقای وزیر و باباجان‌شان را بیش از سه دهه است در رأس کودتای 22 بهمن 1357 «تر و خشک» می‌کنند! 

 

حداقل ما از اینکه دولت «ملاحسن» بجای حمایت از «آزادی بیان»،  حاکمیت سانسور بر نوشتار و تولیدات هنری و فرهنگی را به اینصورت وقیحانه اعلام کرده به هیچ عنوان تعجب نمی‌کنیم.  مخالفت با آزادی بیان یکی از پایه‌های اساسی و بی‌تردید در حکومت آخوند است.   اینان اصلاً‌ بیان آزاد را نه می‌شناسند و نه ارج می‌نهند.   از سوی دیگر،  بی‌مسئولیتی نیز یکی دیگر از ویژگی‌های این نوع حکومت‌هاست؛   می‌بینیم که اینبار سرمایه‌گزار نشر،  می‌باید مسئولیت کارمند وزارت ارشاد را برعهده بگیرد!  چرا که،  آقای وزیر «مسئول» نیستند!

 

پر واضح است،   کسانیکه معمولاً با سرمایه‌های «خودی» پای به میدان نشر در حکومت اسلامی می‌گذارند،   فقط در صورتی فعال خواهند شد که از نتیجة کارشان اطمینان نسبی داشته باشند.  ولی ما در برابر یک حکومت «شل‌من‌یهود» نشسته‌ایم.   اینان که به ادعای خودشان از سیر تا پیاز اصول سیاسی،  اقتصادی،  اجتماعی و فرهنگی و … را در قرآن و نهج‌البلاغه و اینور و آنور و سر قبور و توی کوه و پای دشت و صحرا،  از روز ازل در دست داشته‌اند،  هنوز پس از گذشت بیش از سه دهه نتوانسته‌اند پیرامون کلیات و حتی قوانین اساسی حاکم بر این نظام «خردرچمن» به توافق برسند.   حال همینان می‌خواهند در مورد تحلیل‌های ممکن از یک متن ادبی،  یک نمایشنامه و یا یک فیلم به آنچنان «اجماع» فراگیری دست پیدا کنند،‌  که جمله «اوباش» اسلامی هم راضی و خرسند باشند!  این وزیر «باکفایت» و به ویژه «با تدبیر» بهتر است به رژیمی که در آن زندگی می‌کند نیم نگاهی بیاندازد،  باشد که اگر تاکنون هیچ نفهمیده،   تا حدودی قضیه به دستش آید و بفهمد که «این خر از کره‌گی دم نداشته!»

 

به صورت خلاصه،  پیشنهاد آقای وزیر در چارچوب قانونی قرار نیست برای احدی که پای در میدان «سرمایه‌گزاری» می‌گذارد،   حتی همان سرمایه‌گزاران محفلی و خودی،  فضای اطمینان‌بخش‌ و امن به وجود آورد.  اظهارات ایشان به این معناست که انتظار فضای اطمینان‌بخش از این دولت نداشته باشید!  چرا که،   جناب وزیر از همان اول ارادت‌شان را به همکاران جون‌جونی‌شان ابراز می‌فرمایند:

 

«[…] بايد گروه فشار را توجيه کرد و با آن برخورد کرد،  نه با مجوزی که وزارت ارشاد داده. […]»

همان منبع

 

می‌بینیم که آقای وزیر عملیات غیر قانونی «گروه ‌فشار» را به زیر سوال  نمی‌برند و نمی‌گویند  اراذلی که تحت الهامات محفلی و با حمایت نیروهای انتظامی پای به میدان آتش‌افروزی می‌گذارند،   مجرم‌اند و می‌باید تسلیم مقامات صلاحیت‌دار شوند!  ولی از کوزه همان برون تراود که در اوست،   از یک بچه‌آ‌خوند بیش از این‌ها نمی توان انتظار داشت:    

 

«[…] يک فيلم برای ساخته‌شدن و اکران چند بار در موارد مختلف مورد نظارت قرار گرفته و مجوز گرفته.  حالا اگر چهار نفر آمدند و گفتند اين فيلم بايد برداشته شود نبايد تسليم آن چهار تا آدم شد.[…]»

 

اولاً خدمت‌ این وزیر باشعور و فهمیده بگوئیم،  این‌ها «چهارتا آدم» نیستند،  مشتی چماق‌کش‌اند که نان جنابعالی و باباجان‌تان را طی سه دهة اخیر تأمین کرده‌اند،  پس به سیاق احترام هم که شده،   بهتر است زیاد «لیبرال» نشوی که بجای گاز زدن به ساندویچ کالباس اسلامی،  باید تا صبح «دسته هاون» بلیسی!  در ثانی،   چه کسانی و در چه مقاطعی تسلیم «چهار تا آدم» شده‌اند؟!  چرا نام این افراد و گروه‌ها هیچگاه علنی نشده،  تا معلوم شود از کجا «آب و نان» دریافت می‌کنند؟   اگر نام اینان را نمی‌برید برای این است که خودتان هم وامدار‌شان هستید؛  و امروز برای «قمپز» در کردن و «آزادیخواهی‌های»‌ نمایشی حرف‌هائی می‌زنید که خودتان هم از ابعادش اطلاعی ندارید: 

 

«[…]اکثريت جامعه‌ ما خواسته‌هايی دارد که مبتنی بر ارزش‌های انقلاب و اسلام است.  کسانی هستند که اصلا حاضر نيستند اين ارزش‌ها را احترام بگذارند و می‌گويند بايد آزادی بيان باشد و بايد هر حرفی دل‌شان خواست بزنند.   هر کس خواست بپذيرد و هر کس نخواست نپذيرد. اين نمی‌شود.[…]»

همان منبع

 

اتفاقاً ما هم می‌دانیم که برای شما و امثال شما «این نمی‌شود!»  شما می‌باید وکیل تصغیری یک ملت باشید؛  با سانسور و سرکوب و چپاول و لفت‌ولیس و لات‌بازی یک ملت را در معبد سرمایه‌داری جهانی قربانی کنید،  بعد هم در یک فضای سانسور زده و ممیزی شده،  ادعا کنید که،   «اکثريت جامعه‌ ما خواسته‌هايی دارد که مبتنی بر ارزش‌های انقلاب و اسلام است!»  خدمت‌تان بگوئیم،  این ممه را لولو برده و خورده!  جنابعالی هم مثل میرحسین موسوی که می‌خواست به «دوران نورانی امام خمینی» برگردد،  دچار توهم شده‌اید.  اگر کور نیستید چشم‌تان را باز کنید؛  گذشت آن روزها که با آخوندبازی و دینفروشی می‌توانستید در این مملکت دکان حکومت به راه بیاندازید.  یک‌ لحظه عدم حمایت اجنبی از این رژیم مسخره‌ کافی است که در عمل و نه در تئوری،   مزة «ارزش‌های انقلابی و اسلام» را ملت ایران با لگد توی دهان شما و همتایان‌‌تان بگذارد؛   «باش تا صبح دولتت بدمد!»   

 

 

 

دیگ و سر سگ!

عکس

 

در کشور مصر،  گذشته از شرایط اقتصادی، ‌ اوضاع سیاسی و امنیتی نیز رو به وخامت گذارده؛  حداقل نظام رسانه‌ای جهان به چنین استنباطی دامن می‌زند.    اینکه در مقام یک طرفدار دمکراسی سیاسی،‌  شرایط فعلی مصر را چگونه می‌باید تحلیل کرد آنقدرها کار ساده و آسانی نیست.   گزارشات رسیده از این حکایت دارد که گوئی پس از روزها بحران سیاسی،   که نتیجة ناتوانی دولت مرسی در برآوردن نیازهای اجتماعی بود،   نهایت امر ارتش مصر جهت مبارزه با آشوب دست به کودتا زده!   ولی استنباط ما از جریانات مصر در این مسیر حرکت نمی‌کند،   چرا که اصولاً تحلیل ما از «بهار عرب» نیز آن نیست که در رسانه‌ها عنوان می‌شود.  پس در این خلاصه نگاهی خواهیم داشت به جریاناتی که نهایت امر به بن‌بست سیاسی فعلی منجر شده.

 

همان روزها که یک فرد گمنام و بی‌ستاره به نام محمد مرسی را از دکان آمریکائی‌ها بیرون کشیدند و تحت عنوان «رئیس‌جمهور» منتخب ملت مصر بر اریکة قدرت نشاندند،  ما پیرامون موفقیت چنین طرحی تردیدهای خود را عنوان کردیم.   مواضع واشنگتن و لندن از همان روزها در مورد کشورهای مسلمان‌نشین حوزة مدیترانه روشن و خارج از ابهام بود؛   به قدرت رساندن اسلامگرایان وابسته به غرب،   تأمین حمایت «نظامی ـ امنیتی» این دولت‌ها با تکیه بر ارتش‌های وابسته به سازمان ناتو،  و اینهمه با هدف ایجاد راه‌بند پیرامون ارتباطات قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای ـ  چین، هند و روسیه ـ  با این کشور‌ها.   امروز این «چشم‌انداز» به مراتب روشن‌تر از آن روزها دیده می‌شود.

 

نیازی به یادآوری نیست،  ‌ ولی طی دوران «جنگ‌سرد»،   آتلانتیست‌ها در مصاف با اتحادجماهیر شوروی،  در ارتباط با ساختارهای محلی دین اسلام در خاورمیانه و آفریقا،   انجمن‌های اخوت سنی‌مسلک،  حوزه‌های علمیة شیعه‌ها،   و محافل بهائیت و وهابیت و اسماعیلیه و غیره را متحدانی مطمئن ارزیانی می‌کردند.   در عمل،  پاسخ به معضلات استراتژیک در آن روزها چنین بود که این جماعت «دین‌خو»،   هر چه بگوید و هر کار بکند،  نهایت امر نوکر سرمایه‌داری است و نمی‌تواند به اردوگاه بلشویسم نزدیک شود.  و دیدیم که این محاسبه نیز از پایه و اساس درست از آب درآمد.

 

در عمل،  مهم‌ترین معضل کنونی در مناطق مسلمان‌نشین‌،  یعنی حضور فراگیر و بی‌دلیل دین و پیرایه‌های دینی در روابط سیاسی،  اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی،  نتیجة گسترش «دین‌خوئی» در ابعاد هولناکی است که شبکه‌های سازمان سیا و «ام. آی.6» طی سال‌های جنگ‌سرد از طریق تزریق میلیاردها دلار سرمایه‌های منطقه صرف بسیج تشکل‌های دینی کرده‌اند.   اخوان‌المسلمین مصر نیز همچون دیگر تشکل‌های «دین‌خو» از این دست‌ودل‌بازی‌ها بی‌نصیب نمانده،   و آنچه امروز تحت عنوان «نیروی سیاسی» این سازمان به خورد خلق‌الله داده می‌شود،  چیزی نیست جز برآیندی «منطقی» از سال‌های سال تزریق سرمایه‌های منطقه در قلب این تشکیلات توسط آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها.

 

در واقع،  شبکة اسلام‌پروری در پایتخت‌های غرب پس از نقطه عطف 11 سپتامبر به این صرافت افتاد که از سرمایه‌گزاری درازمدت و گزافی که جهت تولید ایدئولوژی سیاسی از دین اسلام صورت داده می‌باید حمایت به عمل آورد.   و در راستای همین سیاست،  نخست حضور اسلامگرائی در منطقة آسیای مرکزی را بهانه‌ای جهت آغاز عملیات نظامی بر علیه ملت‌ افغانستان کرد.   هر چند به تجربة سال‌هائی که گذشت دیدیم که از حضور نظامی غرب در افغانستان تا حد ممکن جهت گسترش اسلامگرائی استفاده شده.  در عمل،   رژیم اسلامگرائی که اینک پس از سال‌ها دخالت نظامی غرب در افغانستان بر اریکة قدرت تکیه زده آنقدرها تفاوتی با طالبان ندارد.   

 

در ادامة این سناریوی «ضدبشری»،   دیدیم که ارتش‌های غرب با چه سرعتی به عراق و رژیم لائیک آن نیز حمله‌ور شدند!   و به این ترتیب،   با فروپاشاندن رژیم بعث،   اسلام ایدئولوژیک را به مراتب بیش از گذشته در کشور عراق سکة رایج کردند!   سال‌ها بعد،  و در گام‌های دیگر است که همین قدرت‌ها با پشتک‌وواروئی تماشائی،  اینبار تحت عنوان «بهار عرب» اسلامگرایان را یاری می‌دهند،   تا در دیگر کشورها ـ  مصر،  لیبی،  تونس و … ـ  به قدرت دست‌ یابند!  و بی‌دلیل نیست که رهبران «بهاری» لیبی،  مصر و تونس جملگی از لندن و واشنگتن به کشورهای متبوع‌شان پای گذارده‌اند!

 

در نتیجه،  اگر رئیس جمهور ایالات متحد،  باراک اوباما ادعا می‌کند که آمریکا در ماجرای خونین مصر دخالتی نداشته و ندارد،  مشکل می‌توان اظهارات ایشان را مورد تأئید قرار داد.  چرا که،  از یک‌سو محمد مرسی مستقیماً از دامان ایالات متحد،  و در مقام عضو فعال «انجمن اخوت» دست‌ساز انگلستان،   یعنی اخوان‌المسلمین بیرون کشیده شده‌،   و از سوی دیگر،  ارتش مصر که اینک ظاهراً جهت «مبارزه با اسلامگرائی» وارد میدان شده،  رأساً نانخور ایالات متحد است ـ   این ارتش بر اساس گزارشات رسمی پنتاگون سالانه بیش از یک‌ میلیارد دلار کمک نظامی بلاعوض از واشنگتن دریافت می‌کند.    باید پرسید،  زمانیکه در کشور  مصر،‌  هم ارتش،‌  تا حلقوم به واشنگتن وابسته است و هم انجمن اخوان‌المسلمین با تاریخچة غیرقابل تردیدش ثمره‌ای است از بده‌بستان‌های  مراکز سرمایه‌داری غرب،  چگونه رئیس‌جمهور ایالات متحد،  به عنوان رهبر سرمایه‌داری غرب می‌تواند ادعا کند که در دعوای ایندو هیچکاره است؟ 

 

منصفانه بگوئیم،  آقای اوباما مزخرف می‌گویند.   آنچه امروز در مصر رخ داده،  طابق‌النعل‌بالنعل همان است که در سوریه در جریان اوفتاده.   به عبارت دیگر،  آمریکا تمامی سعی خود را مبذول می‌دارد تا انبساط غیرقابل اجتناب فضای سیاسی در اینکشورها باعث انزوای مهره‌های سیاسی وابسته به لندن و واشنگتن نشود.  قضیه به همین سادگی است که گفتیم.  و به همین دلیل،   جبهه‌های جنگ «فرضی» در سوریه،  مصر و نهایت امر در تونس و لیبی به راه انداخته‌اند،   تا از این مفر،  جناح‌های وابسته به غرب فضای سیاسی را به گروگان منویات و منافع لندن و واشنگتن تبدیل کنند.   

 

ماه‌ها پیش،  در تاریخ 30 اسفندماه 1391،  پیرامون جنگ در سوریه مطلبی تحت عنوان جبهة «لندن ـ لندن» نوشتیم که در آن مختصراً به تحولات «ساختگی» نظامی در سوریه اشاره داشتیم.  امروز همان وبلاگ را می‌توان در مورد مصر نوشت.  با تغییراتی که بیشتر زائیدة تفاوت‌های جمعیتی،  اقلیمی،  تاریخی و جغرافیائی ایندو کشور است.  جالب اینکه،   گسترش همین سیاست را،  به صورتی متفاوت در ترکیه نیز شاهدیم.   شرایط فعلی در اینکشورها نتیجة نگرشی است که ما آن را «دمکراسی راهبردی» می‌خوانیم؛  نوعی هیاهوسالاری که صرفاً جهت مشغول نگاه داشتن خلق‌الله به راه می‌افتد و اینهمه همانطور که بالاتر اشاره کردیم جهت ممانعت از حضور نیروهای تعیین‌کنندة جدید در عرصة سیاسی اینکشورها.

 

پس از تجربیات سوریه،  مصر،  لیبی و …  امروز نگرش «دمکراسی راهبردی» مورد نظر واشنگتن دیگر از هیچ ابهامی برخوردار نیست.   نخستین گام در این پروسة استعماری،   فراهم آوردن زمینة مناسب جهت عرض‌اندام و هل‌من‌مبارزطلبی عوامل و مهره‌های وابسته به لندن و واشنگتن است،  عرض اندامی که می‌تواند در مواردی همچون مصر و لیبی و سوریه حتی در قالب جنگ‌ و درگیری‌های کنترل ‌شدة «داخلی» نیز بروز کند.   نتیجة این درگیری‌های فرسایشی اگر برای ملت‌ها مرگ و نیستی و آوارگی است،   برای غرب چیزی نیست جز تبدیل جامعه به دو و یا سه جناح «سیاسی ـ نظامی» متفاوت،   که گویا بین آنان هیچ امکانی جهت دستیابی به تفاهم و توافق نمی‌تواند وجود داشته باشد؛   هر چند جملگی سر در آخوری مشترک گذارده‌اند.  

 

این شرایط در عمل کشورهای بسیاری را از منظر مالی و اقتصادی غیرقابل بهره‌برداری و سرمایه‌گزاری کرده،   چرا که هر گونه آرامش اجتماعی و سیاسی در این مناطق منجر به تحرکاتی از جانب سرمایه‌داری‌های نوین ـ  هند،  چین و روسیه ـ  خواهد شد.  سرمایه‌داری‌هائی که در راستای منافع مالی و اقتصادی غرب گام بر نمی‌دارند.  پیام واشنگتن در این بحران‌سازی‌ها کاملاً روشن است،  «اگر دیگ برای من نجوشد،   سر سگ در آن بجوشد!»  در نتیجه،  به طور مثال،  در ایران شاهدیم که تحریم‌های اقتصادی،  هیاهوی «جنبش سبز» و عربدة «حسین،‌ حسین، میرحسین!»  مبارزات دوستداران و مخالفان «حجاب» در کوچه‌ و خیابان ‌و … هر کدام سعی در دامن زدن به بحران‌های ساختگی دارد.  بحران‌هائی که سر نخ جملگی‌شان در دست محافل وابسته به لندن و واشنگتن است.  در همین راستا،  بمب‌گزاری‌های روزمره در عراق،  جنگ‌طلبی‌های طالبان که معلوم نیست طی 12 ‌سال گذشته اسلحه و مهمات را از کدام منبع دریافت می‌کند و حتی درگیری‌های خیابانی ترکیه همه و همه جز آلودن فضای اینکشورها به بحران هیچ هدفی دنبال نمی‌کند.  و جالب‌تر اینکه،  تمامی عاملان و بازیگران این صحنه‌سازی‌ها وابستگان به همان جبهة معروف «لندن ـ لندن» هستند.

 

به این ترتیب،  سرمایه‌داری‌های آنگلوساکسون با تکیه بر عوامل وابسته به خود ملت‌های این مناطق را به گروگان گرفته‌اند،  به این امید که بتوانند «باج» مناسب از روسیه،  چین و هند دریافت دارند!  اینکه،  نهایت امر این «باج‌ها» پرداخت خواهد شد یا خیر در مرحلة فعلی مشخص نیست؛  مسائل به مراتب پیچیده‌تر از آن است که بتوان در مورد آن به «پیشگوئی» پرداخت.   ولی با در نظر گرفتن شرایط فعلی مشکل می‌توان از برد سیاست‌های گروگان‌گیری آمریکا در منطقه مطمئن بود.  ملت‌ها به مراتب از سال‌های پیش هشیارتر عمل می‌کنند،‌  و مشکل می‌توان قبول کرد که یک سیاست استعماری فرسوده بتواند در برابر مطالبات ملت‌ها پیرامون رشد،  رفاه،  بهداشت و مسکن و امنیت سال‌های دراز،  آنهم از طریق تخریب وحشیانة فضای سیاسی و امنیتی «مقاومت» به خرج دهد. 

 

 

 

  

 

 

 

     

 

 

 

 

 

 

 

 

        

 

 

اکسیژن استبداد!

عکس

 

با آغاز کار دولت ملاحسن روحانی،   جامعة ایران بار دیگر در مقطع مهمی از حیات سیاسی خود قرار گرفته.   با این وجود،‌   آنچه ما در اینجا «مقطع مهم» می‌خوانیم می‌باید تشریح شده،  مورد بررسی قرار گیرد.  چرا که اکثریت تشکیلات و سازمان‌های سیاسی،  چه درون‌مرزی و چه برون‌مرزی،  در تحلیل‌هائی که از دستیابی حسن فریدون و باند وی به قدرت اجرائی ارائه کرده‌اند اشکالات نظری و عملی فراوان دارند.   متأسفانه تشکیلات سیاسی ایران نه پیرامون پروسة «انتخاب» این فرد به مقام ریاست قوة مجریه تحلیل معتبری ارائه کرده،‌   و نه فرایندی را که نهایت امر تبعات گستردة این «انتخاب» می‌تواند در جامعه به همراه آورد مورد توجه و مداقة نظر قرار داده.  جای تعجب هم نیست،   چرا که به «عادت» مرضیه،   همچون دیگر میعادها،  برخورد «بَه،  بَه!»  و یا «اَه،  اَه»‌ ـ  مدح و نفی ـ  بر تحلیل‌های سیاسی حضرات سایه افکنده. 

 

ولی ما،  ‌ دولت حسن فریدون را نه در چارچوب کاغذ‌بازی‌هائی که تحت عنوان «برنامة وزارتخانه‌ها» به مجلس فرمایشی ارائه می‌شود،   که در آینة کنکاش در چگونگی عملکرد «قدرت» تحلیل می‌کنیم.   چرا که،   ارائة تحلیل پیرامون نظریه‌ای که در سایة آن دولت «ملا فریدون» قرار شده حداقل طی 4 سال آینده بر اریکة قدرت اجرائی کشور تکیه زند،   نه تنها ضروری است که هر گونه موضع‌گیری در مسیر تحرکات این دولت می‌باید با تکیه بر این نوع «تحلیل‌های پایه‌ای» صورت گیرد،  نه بر اساس هیاهوی رسانه‌ای.   

 

پیش از ادامة ‌مطلب موضع خود را در برابر دولت فعلی یک‌بار دیگر مشخص می‌کنیم.   به قدرت رسیدن «ظاهری» حسن فرویدون را ما به هیچ عنوان نه یک پروسة دمکراتیک ارزیابی می‌کنیم،  و نه از این تحرکات در مسیر دمکراتیک‌ شدن روابط اجتماعی،  سیاسی و فرهنگی و نهایت امر تثبیت حقوق‌شهروندی چشمداشتی داریم.   از نظر ما دولت روحانی،  همچون نمونه‌های پیشین،  که مهم‌ترین‌شان دولت 8 سالة ملاممد خاتمی است نوعی «انبساط» در قلب یک رژیم فاشیست می‌تواند و می‌باید تحلیل شود و بس!  نه سرآغازی بر یک دمکراسی انسان‌محور،  و یا تلاشی جهت بازیافت ارزش‌های انسانی در جامعة ایران.

 

حکومت اسلامی که در سایة کودتای 22 بهمن 57 با سرنیزة ارتش شاهنشاهی و شبکة ساواک به قدرت رسید،  از نخستین روزهای دست‌یابی به اهرم‌های قدرت پای در پروسه‌ای گذارد که ما آن را روند «انقباض و انبساط» رژیم می‌خوانیم.   و طی نخستین روزهای «شورانقلابی»، کم نبودند «خوش‌خیال‌ها» و خام‌فکرانی که شرایط ظاهراً دمکراتیک روزهای نخست کودتای خمینی را نتیجة «انقلاب شکوهمند ملت ایران» تلقی می‌کردند!  هنوز هم پس از گذشت بیش از سه دهه از این کودتا، ‌ حزب توده «شبه‌تحلیل‌های» خود را با هیاهو و «اهن‌وتلپ‌های» سنتی‌اش جهت فروش همین «انقلاب شکوهمند» ارائه می‌کند.   در صورتیکه،   اگر به پروسة فروپاشانی رژیم پهلوی در سایة فعالیت‌های فرادولتی و درون‌ساختاری ارتش و ساواک با دقت بیشتری بنگریم،   در قلب این «انقلاب»،   به صراحت حضور مرکزیت تصمیم‌گیری سرمایه‌داری آتلانتیست را در نیروهای نظامی و انتظامی و خصوصاً کمیتة مشترک ضدخرابکاری شهربانی بازخواهیم شناخت.   این همان «جزئیاتی» است که هم رژیم و هم مدعیان «مخالفت با استبداد» سعی دارند به هر ترتیب ممکن از برخورد با آن و تحلیل‌اش پیشگیری کنند،   چرا که چنین تحلیلی نخستین نتیجه‌اش فروپاشانی مواضع «غلط‌انداز» هم اینان خواهد شد. 

 

به طور مثال پیرامون جنایات دهة‌ شصت در ایران اظهارات مشعشعانه کم نیست،  در هر سایت فارسی‌زبان می‌توان چند نمونه از آن‌‌ها را یافت.   ولی هیچیک از این مقالات و عربده‌جوئی‌های رسانه‌ای و حق‌طلبی‌های به اصطلاح انساندوستانه این نکته را در نظر نمی‌آورد که کمیتة مشترک ضدخرابکاری «شهربانی و ساواک» اکثر اعدامی‌های دهة شصت را هفته‌ها پیش از خروج بنی‌صدر از ایران شناسائی و دستگیر کرده بود.   در عمل،  قربانیان اعدام‌های دهة شصت هیچ ارتباطی با کودتای آخوندها بر علیه بنی‌صدر نداشتند.   بله،  کسانیکه توسط حکومت اسلامی بازداشت و بعدها اعدام شدند،  پیش از اعلام «رسمی» و رسانه‌ای کودتای آخوندها بر علیه سازمان مجاهدین‌خلق و بنی‌صدر «منتخب» شناسائی و دستگیر شده بودند.   و هم اینان را پس از تشکیل دولت «رجائی ـ  باهنر» به تدریج در زندان‌های کشور اعدام ‌کردند.  در کمال تأسف نمونه‌ها فراوان است،   و شاید مهم‌ترین‌شان «سعادتی» عضو شناخته شدة همین سازمان مجاهدین خلق بود.   حال آنکه اکثر کسانی که در ارتباط با تحولات خلع‌ بنی‌صدر به زندان افتاده بودند،‌   پس از «عفو» از بند آزاد شدند و بسیاری از آن‌ها در کانادا لنگر انداخته‌اند.     

 

در نتیجه،  ما پروسة «انقباض و انبساط» رژیم فاشیست را فقط محدود به دورة خاتمی و ملاحسن و غیره نمی‌کنیم،   این پروسه حتی برای فروپاشانی سلطنت پهلوی و به قدرت رساندن ملایان نیز در جریان بوده.  در این پروسه که به دلیل منفعت‌رسانی‌های عظیم به قدرت‌های استعماری می‌باید به طور حتم ریشه‌های‌اش را در مراکز تصمیم‌گیری پایتخت‌های غرب جستجو کرد،   تغییر «ظاهری» رژیم و یا حتی رفرم‌ها و غوغاسالاری‌ها و … به صورتی انجام می‌پذیرد که اهرم‌های تصمیم‌گیری از قبیل حاکمیت محافل،   روابط اقتصادی حاکم،  و خصوصاً روابط بین‌الملل دست‌نخورده باقی بماند.

 

به اینصورت،  به طور مثال،   در بررسی رخدادهای متفاوت در حیات محفل «شیخ‌وشاه» در ایران با دو نوع «انبساط» برخورد می‌کنیم؛   انبساط درون و برون رژیمی.   دوران محمد مصدق،  انقلاب سفید،   و دورة ملاممد خاتمی نمونه‌هائی است از «انبساط» در داخل رژیم.   و کودتای 22 بهمن 57 گویاترین نمونة انبساط برون‌رژیمی به شمار می‌رود،  هر چند این انبساط به نوبة خود در درون حلقة محدود «شیخ‌وشاه» صورت گرفته.    ولی همانطور که قوانین فیزیک به ما یادآوری می‌کند،   زمانیکه مادة اصلی و شرایط حاکم دست‌نخورده باقی مانده،  بازتاب هر «انبساط» چیزی نخواهد بود جز یک «انقباض!»  در همین راستا،  شاهد بودیم که به طور مثال،‌  «انبساط» دوران مصدق و امینی به «انقباض» کودتای 28 مرداد و دوران هویدا رسید،   و «انبساط» دوران خاتمی نیز «انقباض» 8 سالة احمدی‌نژاد را به همراه آورد.   جالب اینکه،   «انبساط» خارج از رژیم نیز که به دلیل فروپاشانی پهلوی‌ها رخ داد،  نتیجه‌ای جز «انقباض» دوران میرحسین موسوی به بار نیاورد.       

 

و جالب‌تر اینکه،   اکثرسازمان‌ها و «شخصیت‌هائی» که در ساختارهای سیاسی و عقیدتی‌شان انسان‌محوری،   فردیت‌ها و روابط دمکراتیک اجتماعی فاقد‌ ارزش و اعتبار است،   در میعادهای متفاوت به تناوب در کنار همین پروسه‌های «انقباض و انبساط» قرار گرفته و حتی برخی اوقات از این پروسه‌ها حمایت نیز به عمل آورده‌اند.   و مشکل اصلی در ساختار تفکر سیاسی ایران در این مسئله خلاصه می‌شود که این تشکیلات و «شخصیت‌ها» ساختار،  طبیعت و ریشة حاکمیت فاشیست را آنقدرها به ‌زیر سئوال نمی‌برند.  چرا که،   جائی در نگرش‌ سیاسی‌شان به دنبال مسیری‌ می‌گردند تا فاشیسم «مطلوب» و استبداد دلخواه‌شان را مستقر کنند.   خلاصه بگوئیم،  به زبان غیرفلسفی،   این گروه‌ها،   دیکتاتوری «خوب و بد» می‌شناسند؛   دیکتاتوری «خوب» نیز طبیعتاً همان است که به آن «اعتقاد» دارند. 

 

همینجاست که بین طرفدار دمکراسی سیاسی،   و هوادار استبداد خط قرمز و مرز غیرقابل عبور ترسیم می‌شود.  طرفدار استبداد همانطور که می‌توان حدس زد با فلسفة استبداد سیاسی مخالفتی ندارد،   «استبداد خوب» و مطلوب خود را‌ می‌خواهد.   در صورتیکه دمکرات‌ها فلسفة وجودی استبداد را محکوم می‌کنند.   در اینجا،  بدون آنکه قصد ورود به بررسی چند و چون این دو نوع برخورد داشته باشیم،  باید اضافه کنیم که تفاوت بین دمکرات و مستبد در میعادهائی علنی‌تر می‌شود که رژیم‌های استبدادی پای در روند «انبساط» طبیعی خود می‌گذارند.   چرا که،  در این معیادها،  ‌ طرفداران استبداد جز همراهی با روند «انبساط» هیچ موضع دیگری نخواهند گرفت.   اینان بجای به زیر سئوال بردن فلسفة وجودی استبداد،‌  تمامی تلاش خود را برای تزئین،   تزهیب و آراستن روند استبدادی به کار می‌برند،   در صورتیکه دمکرات‌ها از پای گذاشتن در «بازی‌های» بیهوده و دورباطل استبداد که نمی‌تواند خواست‌ها و نیازهای دمکراتیک را برآورده کند به هر ترتیب ممکن اجتناب خواهند کرد.   با این وجود،  می‌باید این اصل را نیز در نظر داشت که هر گونه مخالفت با «روند انقباض و انبساط» در یک رژیم استبدادی فی‌نفسه به معنای مخالفت با استبداد نمی‌تواند تلقی شود.   اینجاست که به طور مثال در مورد ایران تحلیل تحرکات «شیخ‌وشاه» را نیز می‌باید مورد بررسی و نقد ساختاری قرار داد.   مطلبی که از چارچوب وبلاگ امروز به مراتب فراتر می‌رود.

 

اینک که با حضور رئیس‌جمهور انتصابی در برابر یک مجلس فرمایشی،   رژیم فاشیست و تمامیت‌خواه اسلامی پای در یک روند «انبساط» جدید می‌گذارد،   شاید خارج از موضوع نباشد که در چند و چون این «انبساط» مداقه‌ای هر چند شتابزده داشته باشیم. 

 

خصوصیت اصلی این نوع «انبساط‌ها» پررنگ‌تر شدن حضور عوامل رنگارنگ رژیم است که در قلب هیاهوسالاری‌هائی که خطوط قرمزشان توسط نیروهای نگاهبان رژیم مشخص شده،   دست به «صحنه‌سازی» می‌زنند و جنجال به راه می‌اندازند.  چرا که نمی‌باید فراموش کرد،   انبساط فاشیسم به هیچ عنوان به عوامل خارج از رژیم امکان حضور نخواهد داد.   و آنچه در این میعاد،  در ادبیات آخوندی «دمکراسی» و خصوصاً «مردم‌سالاری» خوانده می‌شود بیشتر به این معناست که عوامل شناخته شدة رژیم استبدادی زمینة گسترده‌تری جهت عربده جوئی و عرض‌اندام خواهند یافت!    این است «دمکراسی و چندصدائی» از منظر استبداد در مرحلة «انبساط.» 

 

به عنوان مثال می‌توان به واکنش مجلس فرمایشی جمکران به معرفی دولت روحانی نگاهی انداخت.   اعضای این مجلس رسوا که توسط دولت دوم احمدی‌نژاد و لات‌ولوت‌های سپاه پاسداران از صندوق‌های بی‌اعتبار «انتخابات» حکومت اسلامی بیرون کشیده شده‌اند،  این روزها چنان در مخالفت با وزرای پیشنهادی و یا تجلیل از اینان از یکدیگر پیشی می‌گیرند که تو گوئی هر یک ده‌ها سال تجربة نمایندگی مجلس قانونگزاری ایران را داشته‌اند‌!   «فوق‌فعال» شدن این حضرات فقط به این دلیل است که استبداد حاکم پای در روند طبیعی «انبساط» گذارده؛  همچون دوران شریف امامی و یا هیاهوسالاری‌های اوائل انقلاب اسلامی به اینان میدان داده‌اند تا به نقش‌آفرینی‌های «جایز» و حکومتی مشغول شوند.   ولی همین «نمایندگان از جان گذشته» که گویا از صبح تا شبانگاه برای ملت ایران «یقه می‌درند»،   نه تنها در برابر شرایط غیرانسانی حاکم بر مطبوعات،  فرهنگ،  احزاب،  سندیکاها،  و … سکوت اختیار کرده‌اند،  که حتی از استیضاح وزرای نیرو،  راه و … به دلیل سقوط پی‌درپی اتوبوس‌ها در رودخانه‌های مصنوعی و کشتار جمعی زنان و کودکان در جنوب کشور اجتناب می‌کنند! 

 

البته نمونه ها فراوان است ولی همینجا می‌توان دریافت که بین روند «انبساط» رژیم استبدادی با آنچه بازسازی و فضای باز سیاسی می‌خوانیم تفاوت چشمگیری وجود دارد.   رژیم مستبد با ایجاد «انبساط» جریانات خودی و درونی را در مسیرهای مطلوب «فعال‌تر» می‌کند،   ولی عوامل دیگر،   حتی در درون رژیم از این دست‌ودل‌بازی‌ها بهره‌مند نخواهند شد.  و این روزها سکوت «مرگ‌بار» باند احمدی‌نژاد بخوبی نشان می‌دهد که کدام «جناح»‌ روند «انبساط» را می‌باید به پیش ‌راند،   و کدامیک قرار است به «انقباض» بپردازد.   در صورتیکه «بازسازی» فضای سیاسی فی‌نفسه مستقیم و بی‌واسطه‌ است؛   خارج از محظورات و مطالبات و نیازهای رژیم صورت می‌گیرد،   و تبعات‌اش نیز بازتابی خواهد بود از نیازهای کشور و افکارعمومی،  نه مطالبات رژیم.    

     

به هر تقدیر،  نتیجة «انبساط» رژیم استبدادی،  حداقل در  حال حاضر روشن است.  در نمونة دولت ملاحسن که اینک در برابر ما قرار گرفته،‌   استبداد حاکم حتی برای تحرکات «مطلوب» خود نیز هیچ برنامه‌ای برای مجلس و یا «فعالان» درون رژیم پیش‌بینی نکرده.  قرار نیست حزبی به راه افتد و یا سندیکائی تشکیل شود؛   «انتخابات» آینده نیز قرار نیست از روند فرمایشی و استبدادی‌اش خارج شود.  از همه‌ مهم‌تر،   در ساختارهای پوسیده،  فاسد و ناکارآمد دولتی هم قرار نیست رفرم و تغییری پیش ‌آید.   همه چیز همانجا که پیش از آغاز روند «انبساط» قرار داشته در جا خواهد زد؛  با این تفاوت که رژیم با خروج مقطعی از «بن‌بستی» که دستگاه احمدی‌نژاد به راه انداخته بود،   به «اکسیژن لازم» جهت ادامة حیات خود دست می‌یابد.

 

و جهت دستیابی به این «اکسیژن» حیات‌بخش،   ‌رژیم می‌باید هر چه بیشتر به پدیدة «جذب و دفع» در ابعاد «درون‌ساختاری» میدان دهد.   اینجاست که همزمان با فعال شدن محافل «جایز» و سکوت محافل «پنهان»،   شبکة بازسازی فضای عوامفریبی و نمایشات نوین «سیاسی ـ عقیدتی» به میدان می‌آید.   شبکة مردمفریبی،  با تکیه بر هیاهوی محافل «مجاز»،   از درون ساختار استبداد آدمک‌های «فرشتگان» خوش‌نیت و «ابلیسان» بدسرشت را یکی پس از دیگری بیرون کشیده،   اینان را در برابر چشمان متعجب ملت به رقص درمی‌آورد.   

 

به طور مثال،  در مقطع فعلی شاهدیم که حضور فردی به نام پورمحمدی در کابینة ملاحسن «خبرساز» شده!   چنین عنوان می‌شود که وی فرمان «اعدام» فراوان صادر کرده و به همین دلیل نمی‌باید در کابینة حسن روحانی وزیر باشد!  تو گوئی روحانی در این اعدام‌ها نقشی نداشته!   خارج از پورمحمدی،   طی روزهای اخیر شاهد جنگ «زرگری» پیرامون ارتباطات زنگنه،  وزیر نفت پیشنهادی روحانی،  با خانوادة رفسنجانی هستیم.  خانواده‌ای که کارنامه‌اش مفتضح‌تر از آن است که قابل دفاع باشد،   و «زنگنه‌ای» که از سال 1359 تا به امروز در ده‌ها پست و مقام دولتی حضور به هم رسانده و بسیاری قراردادهای «ایران بر باد ده» به امضاء ایشان است!  حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر زنگنه «اشکالی» دارد چرا پس ازگذشت سه دهه به آن رسیدگی می‌شود؟   در همین راستا خبر می‌رسد که آقای شمس‌الواعظین،  نویسندة «بزرگ»‌ انقلاب امام خمینی نیز قصد دارند با «برادران همفکر و دینی» روزنامه‌ای در قطع «متروئی» منتشر کنند!   باید پرسید این حضرت آقای روزنامه‌نگار که طی 8 سال گذشته به دلیل وابستگی به محفل خط‌امام و خاتمی «مغضوب» ‌شده بود،   این 8 ساله درآمد مالی‌شان از کجا تأمین می‌شده؟   در کشوری که نان خوردن عادی نوعی «هفت خوان رستم» به شمار می‌رود،   ایشان در انزوای‌شان چگونه ارتزاق ‌فرمودند که اینک با «سرمایة» کافی جهت بنیانگزاری یک «روزنامه»،  آنهم در قطع متروئی پیشگام شده‌اند؟   البته در حال حاضر سپیدنمائی در انحصار خط‌امامی‌هاست،   و سیاه‌نمائی سهم احمدی‌نژاد و سعید جلیلی.   ولی در سیاست جبهة سیاه و سپید وجود ندارد،   رنگ‌ها جابجا می‌شود.   همین آقای جلیلی که تا چند روز پیش بی‌بی‌سی تحت عنوان «رئیس هیئت مذاکره کننده» با 6 قدرت جهانی فوت در بادبان‌شان می‌انداخت،   چه شده که به یک‌باره همچون امام زمان «غیب» شده‌اند؟  مگر یک رژیم که فرضاً «مستقل» هم هست هر ننه قمری را برای مذاکرات کلیدی با 6 قدرت جهانی اینور و آنور می‌فرستد؟   چه محافلی پشت سر ایشان ایستاده بودند،  و به چه دلیل امروز «سکوت» کرده‌اند؟   این‌هاست سئوال‌هائی که تحلیل‌گران به خود «زحمت» بررسی‌شان را نمی‌دهند،  تا روند ابلیس‌سازی مخدوش نشود.

 

این نوع «ابلیس‌سازی‌ها» کار استعمار را راحت می‌کند،  چرا که،‌  اینان با تکیه بر هیاهو و غوغا پیرامون «آدمک» پورمحمدی،   هم او  را در نظر «تندروها»‌ به اسب شاهوار «تندروی» و اصولگرائی تبدیل می‌کنند،‌   هم با تمرکز بر وحشیگری‌های وی دیگر وزرای پیشنهادی ملاحسن را که هر یک اگر از پورمحمدی کارنامة وحشت‌بارتری نداشته باشند،   چیزی از او کم ندارند،  تطهیر کرده در قافلة «فرشتگان خوش‌طینت» جا می‌اندازند.   به عبارت دیگر،  در پس این هیاهوی مهوعی که در حال گسترش است نوعی تقسیم دوبارة کارت‌های «سیاسی ـ محفلی» پنهان شده.   

 

این تقسیم کارت،  پورمحمدی را به تدریج به عنصر «استوار و پابرجا» در مبارزه با «منافقین» تبدیل خواهد کرد و به طور مثال نجفی،   دیگر وزیر پیشنهادی  را ـ‌  به دلیل مخالفت تند اصولگرایان مجلس با وی ـ  در جایگاه یک اصلاح‌طلب دمکرات‌منش می‌نشاند.   به صراحت بگوئیم،  ملایان ‌همین «بازی» مزورانه را پیشتر با مهره‌هائی نظیر ملاممد خاتمی،  میرحسین موسوی و مهدی کروبی پیش برده‌اند.   و دیدیم که این جنایتکاران شناخته شده که پرونده‌های سنگینی در زمینة سانسور،  سرکوب و حتی قتل‌عام ایرانیان دارند چگونه با این ترفندها از زباله‌دان رژیم استبدادی بیرون آمده و پای‌شان به ویترین‌های پرنور و مشعشع غرب و شرق باز شده.  کار بجائی رسید که امروز دیگر از این موجودات وحشی کسی به عنوان همکار جنایات رژیم نام نمی‌برد؛   اینان با صحنه‌سازی وغ‌وغ‌ساهاب‌های آتلانتیست‌ها تبدیل شده‌اند به «بنیادهای» دمکراتیک کشور ایران!   بنیادهائی که همچون خیارشور باسمنج شناور در آب نمک بانکه‌های استعمار غرب خوابیده‌اند،  تا در فرصت مناسب «صبح دولت‌شان بدمد» و قیام کنند!

   

فراموش نکنیم که در یک استبداد سیاسی،   پروسة «شخصیت‌سازی» یکی از مهم‌ترین و حیاتی‌ترین روندهای حفظ موجودیت به شمار می‌رود.   در قفای همین پروسه‌ها بود که دیوانگانی همچون هیتلر و موسولینی ناجیان ملت‌های آلمان و ایتالیا شده بودند.   در ایران نیز تاریخ معاصر ما آکنده است از همین «شخصیت‌سازی‌ها!»   یادمان نرفته که یک آخوند نیمه‌وحشی و غارنشین که «هِـ را از بِ» تشخیص نمی‌داد چگونه با تکیه بر همین «شخصیت‌سازی‌ها» تبدیل شد به خمینی بت‌شکن،  فیلسوف بزرگ و استراتژ ضدامپریالیست!  

 

پر واضح است که سیاسیون و دمکرات‌هائی که طرفداران بی‌قید و شرط دمکراسی سیاسی‌اند،  جهت تنویر افکار عمومی ایرانیان در برابر پروسة نکبت‌بار شخصیت‌سازی به هر ترتیب ممکن مقاومت به خرج خواهند داد.   ولی جای تعجب دارد که بسیاری از تشکل‌های سیاسی، ‌ و قلم‌به‌دست‌هائی که اگر هم اعتنائی به انسان و مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر ندارند،  حداقل دم از حمایت از این «اهداف» می‌زنند،  در این هیهات تبدیل شده‌اند به تون‌تاب‌های استبداد آخوندی.

 

روی سخن در اینجا با آندسته از این افراد نیست که رسماً جیره‌خوار استبدادند.   ولی به آن‌هائی‌ که در این میانه به قولی «سوراخ دعا را گم کرده‌اند»،   و هولهولکی برای آقای رئیس جمهور «منتخب» عرض‌حال نوشته،‌  خود را غمخوار «ملت ایران» جا می‌زنند و برنامه پیشنهاد می‌کنند،   می‌گوئیم که در فرآیند «انبساط» فاشیسم،  به هیچ عنوان نمی‌توان از طریق گسترش طیف فعالیت‌ گروه‌های «خودی»،   فاشیسم را به دمکراسی تبدیل کرد.  خلاصة کلام،   چنین دگردیسی‌ای تا به حال پیش نیامده،  و هیچیک از نظریه‌پردازان پدیده‌شناسی‌های اجتماعی چنین الگوئی ارائه نداده‌.   در نتیجه،  بجای خودشیرینی و نان‌قرض دادن به آقای ریاست‌جمهور «منتخب» بهتر است پیش از هر چیز تکلیف‌تان را با استبداد و دمکراسی مشخص کنید. 

 

خلاصه بگوئیم،   شیوه‌های برخورد یک دمکرات و یک طرفدار استبداد با روندهای رایج در یک استبداد سیاسی متفاوت است.  و روند دستیابی به دمکراسی سیاسی با آنچه در حال حاضر در کشور در جریان اوفتاده زمین تا آسمان فاصله دارد.   چه بهتر که ما از هم‌امروز تکلیف‌مان را با استبداد روشن کنیم،   نه با «برنامه‌ها» و نام وزرای پیشنهادی ملاحسن فریدون!   نتیجة محتوم چند صباح مضحکه‌های ملاحسن چیزی جز آغاز دوران جدیدی از «انقباض» سیاسی نخواهد بود.  آن‌ها که امروز خود را دانسته یا ندانسته در میدان بازی‌های استبداد آخوندی و شبکة «شیخ‌وشاه» انداخته‌اند،  بدانند که در پیامدهای شوم این روند شریک‌ خواهند بود.             

 

 

 

 

 

 

زنگار استعمار!

عکس

 

روز 15 مردادماه 1392،   اولین کنفرانس مطبوعاتی حسن روحانی به عنوان رئیس دولت حکومت اسلامی برگزار شد.  گزارش خبرگزاری‌ها نشان می‌دهد که،   حسن روحانی در این نشست تمامی سعی خود را به کار بست تا به قولی از «اعتدال» خارج نشود!   ولی در تمام زمینه‌ها پاسخ‌های روحانی بر شعار و وعده و وعید متکی بود.   حسن‌نیت دولت؛  برخورد روشنگرانه و برخاسته از «تخصص» با معضلات و مشکلات کشور؛  و …  و خلاصه بگوئیم  نشان دادن «در باغ سبز!» 

 

ولی مشکلات کشور ایران، ‌ مشکلاتی که بیش از سه دهه گسترش استبداد سیاسی،  وابستگی «نظامی ـ امنیتی» به غرب،   و نهایت امر گسترش رانت‌خواری محافل ملائی و بچه‌ملائی در کشور به وجود آورده،  به هیچ عنوان با شعار و نشان دادن در باغ سبز حل نخواهد شد.   متخصص نمایاندن «وزرا» نیز این قضیه را حل‌وفصل نمی‌کند.  مسائل پیچیدة امروز کشور با نمایش دیپلم «دکترای» آ‌قایان وزراء،   آنهم دیپلم‌هائی که مانند دیپلم خود روحانی،‌   با سوءاستفاده از منابع دولتی و بده‌بستان‌های محفلی کسب شده،   قابل حل نیست.  امروز کشور ایران نیازمند نگرشی است ورای یک ساختار اداری و صرفاً تخصصی.   نگرشی سیاسی که بنیاد تفکر سیاسی حاکم بر کشور را به چالش کشاند.  چرا که همین بنیاد تفکر وابسته و فروهشته سرچشمة اصلی مشکلات است.   ایران را بنیادی نوین می‌باید،   در مسیر گسترش آزادی بیان،  به رسمیت شناختن انسانیت امروزین در روابط داخلی و خارجی،  و خصوصاً به حاشیه راندن تحجر دینی در ساختار سه قوة حاکم بر کشور.  نگرشی که نهایت امر استعمار غرب را نیز وادار به عقب‌نشینی خواهد کرد.   پر واضح است که چنین برخوردی تا زمانیکه سپاه پاسداران و بیت‌رهبری برای ملت ایران تعیین «رئیس‌جمهور»‌ می‌کنند عملی نخواهد شد.  و تجربة هولناک دوران «اصلاحات» ملاممد خاتمی بخوبی نشان داد،  این «ره» که اینان ملت ایران را به آن رهنمون می‌شوند،  جز به ترکستان نیست!      

 

در این فرصت نگاهی خواهیم داشت به برخی مسائل که در نشست مطبوعاتی روحانی مطرح شده. 

 

رئیس دولت «منتخب»،  در اظهارات‌اش بارها عنوان کرده که ملاک انتخاب وزراء شایستگی اینان بوده!  ما هم در همینجا می‌پرسیم،   کدام شایستگی؟  اگر اینان که از 22 بهمن 57،  به عناوین متفاوت متصدی امور کشور بوده‌‌اند از «شایستگی» ادعائی شما برخوردار می‌بودند،  کارنامة رژیم اسلامی نمی‌بایست اینچنین مفتضح باشد.  در نتیجه،   شایستگی‌ای که آقای روحانی مرتباً به آن اشاره می‌فرمایند،  می‌باید خارج از «نان‌قرض‌دادن‌های» محفلی ایشان ابعاد و جزئیات‌اش نیز روشن شود.   عملی که ملاحسن ترجیح می‌دهد در مورد آن سکوت کند.   

 

ادعای اینکه این افراد از «شایستگی» برخوردارند،  آنهم در شرایطی که کشور عملاً در آستانة ورشکستگی سیاسی،  مالی و اقتصادی قرار گرفته،  فقط به این معناست که این آقایان «شایسته» هیچ  نقشی در بحران فزایندة فعلی نداشته‌اند!   روشن‌تر بگوئیم،  آقای روحانی بجای آنکه «شایستگی» ادعائی این حضرات را توضیح دهند،  سعی در تطهیر اینان دارند و به زبان بی‌زبانی می‌گویند «مشکلات کشور تقصیر این‌ها نیست؛  تقصیر آن‌ یکی‌هاست!»  و به این می‌گویند نان‌قرض‌دادن محفلی:

 

«[…] معیار ما برای انتخاب کابینه شایستگی افراد،   شرایط کشور،  نیاز کشور به افراد باتجربه و باسابقه است […] ما احساس کردیم که زمان نداریم برای اینکه بار دیگر بخواهیم خطا کنیم […] باید افرادی در کابینه حضور داشته باشند که دارای تجربه و تخصص کافی باشند و در گذشته نیز عملکرد خوبی از خود ارائه کرده باشند.[…]»

منبع: ایسنا،  مورخ 6 اوت 2013

مسلم است که  این «آقایان» عملکردشان خیلی «خوب» بوده!   هر چند اینان برای ملت ایران  مصبیت و بدبختی آورده‌اند،  ‌ حتماً بعضی‌ها خیلی از این حضرات سود برده‌اند.  چرا که یکی دیگر از اصول اساسی در تعیین دولت را،   ملاحسن «شنیدن صدای مردم» عنوان کرده‌اند:

 

«[در تعیین کابینه] باور به آنچه که مردم در انتخابات گفته‌اند،  برای ما اصل مهمی بوده است.[…]»

همان منبع!

 

باید خدمت ایشان بگوئیم،  «مردم» در این انتخابات هیچ نگفتند،‌  این شما و دوستان و هم‌پالکی‌های‌تان بودید که هر چه دل‌تان خواست گفتید،   و در حکومتی که اکثریت مطلق شرکت‌کنندگان در انتخابات می‌بایست بین نمایندة جناح احمدی‌نژاد و ملاممد خاتمی تقسیم می‌شد،  حضرتعالی به دلیل عدم حضور نمایندگان ایندو جناح در دور اول با حدود 51 درصد آراء «پیروز» شدید!  حال باید بپرسیم،  این «مردم» در انتخابات چه گفته‌اند که هم شما شنیده‌اید،  هم وزرای‌تان.   البته ما به هیچ عنوان از احمدی‌نژاد و خاتمی دفاع نمی‌کنیم،   ولی جنابعالی نیز نمی‌توانید از آنچه اصلاً «رخ» نداده،   تحت عنوان «اصل مهم» دفاع به عمل آورید. 

 

باری در همین «نشست»،  یکی دیگر از تکیه‌کلام‌های ثابت و پابرجای رئیس دولت «منتخب» چیزی نیست جز تأکید بر اینکه ایشان گویا «فراجناحی» هم عمل می‌کنند:

 

«[…] دولت شرکت سهامی نیست که بگوئیم سهم این جناح و آن جناح چقدر است.[…]»

همان منبع       

 

این نوع سخن‌وری که در گوش خوش‌باورها و ساده‌لوح‌ها ترنم جویبار «حق و حقیقت» است،  در واقع اوج فروهشتگی حکومت اسلامی را آشکار می‌کند.   این حکومت،  علیرغم ادعای «انتخابات» و هیاهو پیرامون «دمکراسی دینی»،   در عمل نوعی ساختار تمامیت‌خواه است که هم مدعی شرکت «همگان» در امر ادارة کشور‌ شده،   و هم هیچ جناح و گروه و حزب و تشکیلاتی را در عمل به رسمیت نمی‌شناسد.   به عبارت دیگر،  ملاحسن در کمال وقاحت شناسنامة سیاسی و محفلی دولت‌اش را نیز به زیر پای می‌اندازد، ‌  و حاضر نیست وابستگی مسلم این دولت را به گروه‌ها،  محافل مشخص داخلی و خارجی و حتی ساختارهای صنعتی و مالی داخلی «علناً» بپذیرد!   این شیوة‌ سنتی و شناخته‌شده‌ای است از  مسئولیت‌گریزی!    

 

شیوه‌ای دیرینه در به نمایش گذاردن یک ساختار سرکوبگر که خود را از همه چیز و همه کس مبری می‌داند.   در صورتیکه گذشته از نقش محافل اقتصادی و مالی،‌   بدون حمایت لات‌‌ولوت‌ها همین آقای روحانی،‌  که به این ترتیب ادعای «خدائی» دارند،  حتی جرأت نخواهند کرد پای از منزل‌شان بیرون بگذارند.   این دولت بر خلاف ادعای ایشان،  فقط‌ یک «شرکت سهامی» است،  با این تفاوت که آقای روحانی می‌خواهند سهامداران واقعی را پشت عبای‌ فراجناحی‌شان «مخفی» کنند،  باشد که فرصتی دست دهد و ایشان نیز همچون علی خامنه‌ای ادعای «خدائی» فرمایند:

 

«[…] همکارانم آماری از واقعیت اقتصادی جامعه ارائه خواهند داد[…]»

همان منبع

 

بله،   همچنان که می‌بینیم کار به خدائی رسید،   همکاران خدا هم سروکله‌شان پیدا خواهد شد.  ولی واقعیت‌های اقتصادی جامعه به مراتب روشن‌تر از آن است که کسی بخواهد از آن‌ها «آمار» ارائه دهد.   مگر اقتصاد کشور را با «آمار» حل‌وفصل‌ می‌کنند؟  کشور ایران قربانی وابستگی تمام‌وکمال یک اقتصاد مریض و تک‌محصولی است.   اقتصادی که با تکیه بر صادرات نفت‌خام،  دست به توزیع نقدینگی در کنار ارائة کالاهای ساخت خارج در میان مصرف‌کنندگان داخلی می‌زند.  و شرایط هولناک امروز نتیجة این روند «اقتصادی» وابسته است که تورم کشورهای صنعتی را در جامعة مادون‌صنعتی ایران تزریق می‌کند.   این روند نه تنها تمامی امکانات تولیدی و رشد اقتصادی کشور را طی سه دهه از میان برده که به هیچ عنوان در ساختار «سیاسی ـ امنیتی» امروز محلی جهت بازنگری در امور اقتصادی باقی نگذاشته. 

 

به عبارت دیگر،  همان‌ها که گویا وابستگی به هیچ جناح و محفلی ندارند و معلوم نیست چرا و به چه دلیل سه دهه است تمامی امکانات کشور را در ید خود و فامیل و دوستان و آشنایان‌شان به گروگان گرفته‌اند،   به هیچ عنوان اجازه نخواهند داد که ساختار اقتصادی فعلی از جای بجنبد!   تحرک اقتصادی در این ساختار به معنای از دست رفتن امکانات و نابودی اهرم‌های مالی و اقتصادی محافلی خواهد بود که طی 34 سال اخیر از این بساط منتفع شده‌اند.   به همین خاطر نیز آقای روحانی «بالاجبار» نقش خداوند منان و رهبری بی‌واسطة امور را بر عهده گرفته‌اند:

 

«[…] می‌دانید که تحریم‌ها بر خلاف ادعای آن‌هائی که تصویب‌کننده تحریم بودند،   هدفش در عمل ایجاد فشار بر اقشار مختلف مردم است.[…]»

همان منبع

 

بله،  این را حداقل «ما» می‌دانیم،   و بارها و بارها در مطالب‌مان پیش از شما این مسئله را عنوان کرده‌ بودیم.   ولی اینکه چرا آمریکا می‌باید بر ایران تحریم اقتصادی اعمال کند،  گویا از نظر ملاحسن روشن نباشد!   خلاصه ایشان یا نمی‌دانند،‌  و یا نمی‌خواهند دلائل این تحریم‌ها را عنوان کنند.   حداقل در این «نشست»،   ملاحسن حتی سعی نکرد در ساختار «منطقی‌نمای» حکومت اسلامی بگوید چرا آمریکا می‌باید بر علیه کشور ایران دست به «تحریم اقتصادی» بزند؟   البته نوچه‌های حکومت اسلامی آناً خواهند گفت،   «چون ما برای عزت اسلام بپا خاسته‌ایم،   آمریکا نمی‌خواهد اسلام حاکم شود!»   و از آنجا که گویا امروز ملاحسن برای برخورد «منطقی» پای به میدان گذاشته،   نتوانست همچون احمدی‌نژاد و سعید جلیلی دست به هوچی‌گری و لات‌بازی انقلابی ‌رایج بزند.   در نتیجه،   به قول معروف قضیه را زیر سیبلی «درز» گرفت.

 

ولی ما بخوبی می‌دانیم که چرا ایالات متحد علیرغم تمامی ادعاهای دهان‌پرکن پیرامون حمایت از آزادی‌بیان و حقوق‌بشر و … اقتصاد ایران را اینگونه به محاصره درآورده.   و خدمت آقای روحانی بگوئیم،  برای حمایت از دولت ملایان است که یانکی‌ها ملت ایران را تحریم کرده‌اند.  به عبارت دیگر ملت را به زانو درآورده‌اند تا شما بایستید.   و هر چند کاردانی و تخصص و هوش و ذکاوت و فهم و شعور افرادی که شما «کارگروه‌» می‌نامید آنقدر نباشد که این دقایق را درک کنند،   ابعاد جنایتی که یانکی‌جماعت در ایران مرتکب شده و می‌شود،‌   از جنایات‌شان در عراق و افغانستان به هیچ عنوان کم‌تر نیست.

 

با اعمال تحریم اقتصادی بر ملت ایران،   یانکی‌جماعت هم از تزریق دلارهای نفتی در اقتصاد ایران جلوگیری به عمل می‌آورد، ‌  هم در برابر رشد اقتصادی جامعه سنگ‌اندازی می‌کند،   هم با همدستی شرکت‌های نفتی روسیه جلوی صادرات نفتی ایران را می‌گیرد،   هم  در شرایط هولناک و اسفباری که این چپاول همه جانبه بر کشورمان حاکم کرده‌،  عوامل آمریکا و انگلستان از قماش ملاحسن را به دولت و حاکمیت می‌رساند.  

 

حال آقای روحانی بهتر است بار دیگر در مورد «دلائل» واقعی اعمال تحریم اقتصادی و «مذاکرات هسته‌ای» با این و آن،‌   برای ما ملت توضیحات «منطقی‌شان» را بیاورند.   چرا که حرف‌های صدمن‌یک‌قاز حکومت اسلامی پیرامون مذاکرات هسته‌ای نخ‌نما شده و دیگر خریدار ندارد.   6 کشور قدرتمند جهان برای تعیین‌تکلیف یک هیئت حاکمة زپرتی و کودتائی سال‌های سال‌ «مذاکره» نمی‌کنند!   بهتر است شما که به قول خودتان «صدای مردم» را شنیده‌اید،   یک‌بار هم شهامت پاسخ دادن به همین «مردم» را داشته باشید!   مردمی که ظاهراً قصد دارید برای‌شان «حقوق‌شهروندی» هم «تدوین» کنید!  

بله،‌ روحانی در این نشست از حقوق همین «مردم» نیز سخن رانده،  و تدوین حقوق شهروندی را «وعده» داده!    البته اگر قبول کنیم که این «حقوق» هنوز در حکومت اسلامی «تدوین» نشده،  «انتخاب» ایشان نیز از منظر حقوقی فاقد وجاهت خواهد بود.   حداقل برای کسی که طی 20 سال دورة نمایندگی در مجلس قانونگذاری،  توانسته همزمان از بندر گلاسکو در انگلستان هم دکترای حقوق بگیرد،   این مسائل «جزئی» می‌باید خیلی روشن‌تر از این‌ها باشد.   ولی مشکل اصلی ما در اینجا،   نه بندرگلاسکوست و نه نبود وجاهت حقوقی «مقام ریاست جمهوری.»  مشکل ما ایدئولوژی سیاسی همان به اصطلاح قانون اساسی است که سرکار مبناء قرار داده‌اید: 

 

«[…] مبنای اصلی ما در تدوین حقوق شهروندی فصل 3 قانون اساسی که در ارتباط با حقوق ملت است،  می‌باشد.[…]»  

همان منبع

 

اگر نیم‌نگاهی به این به اصطلاح «فصل 3 قانون اساسی» جمکران بیاندازیم،  ریشة‌ بسیاری از مشکلات فعلی کشور را مشاهده خواهیم کرد.   در این «فصل 3 » از همه مهم‌تر،‌   وقاحت و دریدگی آخوند نسبت به ایران و ملت ایران ‌است که به نمایش در آمده:‌

 

«مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی ‌برخوردارند و رنگ‌،  نژاد،  زبان و مانند این‌ها سبب امتیاز نخواهد بود.» (اصل نوزدهم)

 

باید به این آقایان «مدیر و باتقوی و شایسته» بگوئیم،  ملت ایران از «قوم و قبیله» نیست.  ما حسن و حسین و علی و زین‌العابدین‌ نیستیم که قوم و قبیله داشته‌ باشیم.   ایرانی عضوی است از ملت ایران،  «قوم و قبیله» هم ندارد.  ولی جالب‌تر اینکه این اصل بسیار زیبا و سرکش که «رنگ،  نژاد،  زبان و مانند این‌ها»‌ را سبب امتیاز نمی‌داند در مورد «امتیاز مذهب» خفقان گرفته!   بله،  اینجاست گرفتاری‌ای که حکومت آخوند شیعی‌مسلک به بار آورده.   این جانوران وحشی به صورت خودبه‌خود «دگرستیزاند»؛   این‌ اوباش جز خودشان همه کس و همه چیز را نفی می‌کنند.  «رنگ،  نژاد،  زبان و …»‌ سبب امتیاز نیست،  ولی «علی‌ولی‌الله» مسلماً سبب امتیازات زیادی خواهد شد.   وقتی می‌گوئیم مشکل ایران سیاسی است،   گزافه نگفته‌ایم.   باری اینک اصل بیستم همین «فصل 3» را می‌خوانیم:

 

«همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون ‌قرار دارند و از همه حقوق انسانی‌، سیاسی‌،  اقتصادی‌،  اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند.»

 

در اینجا نیز مشکل این است که چارچوب «رعایت موازین اسلامی» اصولاً مبهم است.   ترجمان عملی موازین کذا به اینجا می‌رسد که آخوندهای شیعی در جایگاه برتر نشسته و حقوق انسانی،  سیاسی،‌  اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی‌ ایرانیان را «تعیین» خواهند فرمود!  خلاصه بگوئیم،   همین کاری که امروز هم می‌کنند؛   ملاحسن نوبرش را آورده!   در قاموس امثال ملاحسن فریدون به این «اصل» انسان‌ستیز می‌گویند «منبع الهام» جهت تعیین و تدوین «حقوق شهروندی!»   خدمت ایشان بگوئیم،   این حقوق شهروندی ارزانی شما و اهالی کربلای حسینی.   ما هم از بررسی دیگر چرندیاتی که حسن حبیبی،‌   دست در دست منتظری و حاج‌سید‌جوادی گوربه‌گور شده در این به اصطلاح «فصل3» قلمی کرده‌ دست برمی‌داریم،  چرا که جهت اتلاف پیرامون «کس‌شعر» وقت نداریم. 

 

و برای اجتناب از اطالة کلام از بررسی ابعاد دیگر این نشست مطبوعاتی نیز خودداری می‌کنیم.   ولی همانطور که بالاتر گفتیم،  مشکل ایران سیاسی است؛  نه اقتصادی و مالی!   مشکلات مالی و اقتصادی به دلائل سیاسی بر امروزه ما حاکم شده.   چرا که حکومت اسلامی در ساختاری که پس از کودتای 22 بهمن 57 در کشور شکل گرفته قادر نیست در برابر زیاده‌خواهی‌های استعماری غرب از خود مقاومتی نشان دهد.  هر گونه مقاومت موجودیت‌اش را به خطر خواهد انداخت.   در همین راستا،   مشکلات ایران قابل حل نیست،  مگر آنکه حکومت اسلامی و بنیادهای آن توسط ملت ایران گام به گام به عقب رانده شود،  و در هر گام مواضع آزاد شده توسط بنیادهای صنفی،  اتحادیه‌های کارگری،  تشکل‌های مالی و بنیادهای شهروندی به تصرف درآید.  و دقیقاً به همین دلیل است که یانکی‌ها با تحریم ملت ایران و تضعیف هر چه بیشتر بنیة اقتصادی کشور سعی در حفظ این حکومت «خردرچمن» و امثال روحانی و خامنه‌ای در رأس هرم اجرائی آن دارند.   ولی دیر یا زود این زنگار استعمار نیز از تاریخ ملت ایران زدوده خواهد شد؛   تحولات منطقه نویدی است از روزهای بهتر و افق‌هائی امیدوارکننده‌تر.       

       

  

 

 …

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

للة یهوه!

عکس

امسال در آخرین جمعة ماه رمضان،   باز هم بساط روز قدس در ایران به راه افتاد و گروه‌های  نانخور حکومت اسلامی جهت «گرامیداشت» این روز «جهانی» دست به عربده‌جوئی در خیابان‌ها زدند.   اینکه مراسم لشکرکشی خیابانی،   در راستای «اهداف» برگزارکنندگان مراسم کذا،  و در جهت تحقق به اصطلاح «آرمان‌های والای» ملت‌ها چه نتایجی می‌تواند به بار آورد،  جای بحث فراوان است.   چرا که،  به راه انداختن این مراسم توسط دولت سرکوبگر و دست نشاندة جمکران،   افکار عمومی ایرانیان را بر علیه اهداف و مطالبات این قماش تظاهرات بسیج خواهد کرد.  و در واقع،   برگزاری این مراسم مهوع به مثابه فروپاشاندن روغنی است بر آتش نفرت‌های سیاسی،   قومی و مذهبی.

این نوع تظاهرات تاکنون برای حقوق ملت فلسطین نتیجه‌ای نداشته و به دلیل ارتباط تنگاتنگ سیاست‌های دولت دست‌نشانده و مستبد اسلامی با این تجمعات،‌   ملت ایران را نیز نسبت به سرنوشت دیگر ملت‌ها آگاه‌تر و حساس‌تر نکرده.   شعارهای «مرگ و نفی» طرفداران «جنبش سبز» ـ‌  مرگ بر روسیه و چین؛  نه غزه،   نه لبنان و غیره ـ  شاهدی است بر این مدعا.  روشن‌تر بگوئیم،   این تظاهرات مضحک نیز همچون نمازهای چمنزار جمعه تبدیل به نمادی از استبداد سیاسی شده و جهت سیلان سیلاب نارضایتی‌ها و مخالفت‌ها با حکومت،   مرکزیتی سیاسی و ضدعقیدتی ایجاد نموده.  این‌هاست نتایج واقعی و غیرقابل تردید برگزاری چنین تجمعاتی‌ در ایران.

البته آن‌ها که در مراکز تصمیم‌گیری‌های استراتژیک جهانی،  در «تینک‌تنک‌ها» نسخة برگزاری این مسخره‌بازی را همه ‌ساله برای حکومت اسلامی می‌پیچیند بخوبی از این ابعاد مخرب آگاهی دارند.   مسئله اینجاست که این مضحکه‌ها ـ  نمازهای جمعة فرمایشی،  تظاهرات روز قدس،  بزرگداشت «تسخیر» سفارت آمریکا در تهران،  و … ـ  هر کدام ابزاری  خواهد شد جهت تحکیم پایه‌های یک حکومت «موقت» استبدادی بر ملت ایران،   و نهایت امر تعیین کنندة مسیر تبلیغات حکومت «جانشین.»   حکومتی که می‌باید چند صباح دیگر جای این عجوزة  زهوار در رفته را بگیرد.  خلاصه بگوئیم،  این بساط ابزاری است جهت انباشت نفرت کافی ـ  برای ایجاد شکاف هر چه بیشتر بین حکومت و ملت ـ  که همزمان خط‌مشی حکومت «فرمایشی» آینده را نیز تعیین خواهد کرد!  حکومتی که در آن مخالفت «رادیکال» با فلسطین و لبنان و … به مرکزیت «ایدئولوژیک» تبدیل می‌شود.

در راستای همین روند استعماری است که در این روز «سرنوشت‌ساز»،   لغزپرانی‌های ملاحسن روحانی،  ‌ رئیس جمهور «منتخب» بیت‌رهبری را نیز شاهد بودیم.  ایشان که در تبلیغات اینترنتی لات‌ولوت‌های نانخور سفارتخانه‌ها به اصطلاح «مدبر و معتدل و اصولی» شده‌اند،   و گویا برخلاف دیگر حجت‌الاسلام‌های حکومتی قرار است «کار بزرگ» کرده و «گنده،  گنده» بگ…زند،  «روز من درآوردی» قدس را به عنوان «حق تاریخی» به شبکة تحمیق افکار عمومی تحویل دادند.   و در تاریخ 4 اوت 2013،‌  خبرگزاری فرانسه اظهارات ابلهانة ایشان را به این شرح منعکس کرد:

«[…]‌ به هر حال [اشغال فلسطین] زخمی است که در قلب جهان اسلام نشسته.  و این روز برای این است که یادآور شویم،   ملت‌های مسلمان حق تاریخی خود را فراموش نخواهند کرد[…]»

همچنانکه می‌بینیم حسن روحانی که فرضاًً قرار بود نقش رهبر «دولت تدبیر» را ایفا کند،   دقیقاً پای در همان لجنزاری گذاشته‌ که پیشتر احمدی‌نژاد،  موسوی،  خامنه‌ای و … و خمینی در آن جفتک‌ ‌انداخته‌اند.  به مجریان تبلیغات حکومت اسلامی این نکته را یادآور شویم که عبارت ابلهانة ‌«حق تاریخی» از منظر حقوقی مردود شناخته می‌شود و صرفاً ابزاری است جهت مردمفریبی و غوغاسالاری.   چرا که،   اگر بخواهیم باب «حق تاریخی» را بگشائیم،   هر ملت و جماعت و قبیله‌ای خواهد توانست برای اهداف سیاسی،  مطالبات استراتژیک و گاه امپریالیستی و غیرة خود یک «حق تاریخی» پیدا کند.  حق تاریخی ایران بر قفقاز،  ارمنستان،  طاق‌کسری‌،   هرات و … و نهایت امر حق تاریخی اسپانیا بر کالیفرنیا و تگزاس،   و حق بغداد بر اصفهان و شیراز و … و این قافله پایانی نخواهد داشت.

روند خلق این نوع «حقوق تاریخی» بسیار ساده ‌است.   چند ورق‌پاره از روایات و حکایات شبه‌مورخان را از پستو بیرون کشیده،  محتوای‌شان را به صورت «ایدئولوژیک» توجیه می‌کنند ـ  عملی که از هر بچه محصلی برمی‌آید ـ   به این ترتیب «حق تاریخی» نیز به «اثبات» خواهد رسید!

ولی در حکومت اسلامی که اصولاً «علم تاریخ»،  در پنجة توجیهات محفلی و مطالبات مادی قشر آخوند به مالیخولیا و اوهام تبدیل شده،‌   و به دور از مسیر علمی و منطقی خود در عمق جنفگزار تقدس‌بافی دست و پا می‌زند،   آقای روحانی،  ‌رئیس جمهور منتخب و معتدل و مدبر و مخترع «فوتبال اسلامی» از کدام «تاریخ» سخن می‌گویند؟   این همان تاریخی نیست که خطبة‌ عریض و طویل سربریدة امام حسین با دست بریدة‌ حضرت عباس را کلمه به کلمه «بازگو» می‌کند؟   این همان «تاریخی» نیست که حضور جن‌وپری و فرشته را در محضر اینحضرت و آنحضرت به «اثبات» می‌رساند؟   اگر ملا حسن از این «تاریخ»‌ در روز قدس سخن گفته‌،  حرف‌های‌شان هم «صحت» دارد.   «سرزمین» فلسطین و قدس «مقدس» در همین «تاریخ» پشت قبالة ننة ملت‌های مسلمان افتاده!   تاریخی که بر اساس بی‌اساس آن حضرت فاطمه از رحم مادر  60 ساله در جزیره‌العرب چشم به جهان می‌گشاید،   و هر چند مدفن‌اش هم مانند مبداء‌اش نیست در جهان است، ‌ اینحضرت موهوم مادر حسن و حسین خواهد بود؛    پرواضح که «قدس» هم در همین چارچوب بی‌دروپیکر و توهمات به مسلمانان تعلق دارد.

ولی به آقای روحانی و به ویژه به اربابان‌شان بگوئیم،  تاریخی که شما در «مونولوگ» مضحک توجیه شیعی‌مسلکی از بالای منبر رو‌خوانی می‌کنید،  «تاریخ» نیست؛  کس‌شعربافی  است.  در این قماش «بافندگی»،‌   تمایلات و تعلقات و «خداجوئی» و حق و حقوق فرضی مذاهب بجای مادی‌ات «تاریخ»‌ و برخورد غیرجانبدارانة مورخ با مستندات و مشهودات نشسته.   هر قبیله‌ای می‌تواند از این نوع تاریخ‌نویسی‌ها داشته باشد.   و در عمل،   آنچه شما «صهیونیسم» می‌خوانید،   نان‌اش را دقیقاً از قِبَل همین نوع «تاریخ‌نگاری‌های» محفلی به تنور چسبانده.   آن‌ها نیز با توسل به همین جنفگیات «مقدس» ادعا دارند که پیغمبرشان «ارض موعود» را از خدا برای قوم برتر «اجاره» کرده تا در آن به قولی به شکوفائی «یهوه‌ای» دست یابند.

ولی جنایاتی که با اشغال سرزمین‌های فلسطین صورت گرفته،   هیچ ارتباطی با «حق تاریخی» یهودی و مسلمان ندارد.   شهر بیت‌المقدس،   همچون بسیاری از شهرهای تاریخی جهان،   طی چند صد سال‌ بین ملت‌ها،   دولت‌ها و مذاهب مختلف دست به دست شده.   اگر قرار باشد هر کسی برای دوره‌ای که این شهر تحت استیلای‌اش بوده یک کتابخانه «ادعانامه» بنویسد کار ملت‌های منطقه در جنگ و درگیری خلاصه خواهد شد.  و از قضای روزگار این همان است که حامیان دولت اسرائیل می‌جویند.

بله،   اشتباه نکنیم،  وقتی می‌گوئیم حکومت اسرائیل و لات‌سالاری جمکران انگشت‌های یک دست واحدند،  هیچ اغراقی در کار نیست.   یکی می‌برد،  آن دیگری می‌دوزد!   ملاحسن روز «جهانی قدس» ترهات می‌بافد تا نتانیاهو بتواند در مسیر مذاکرات صلح و بازگشت غیرقابل مذاکره به مرزهای 1967 سنگ‌اندازی کند.

ملاحسن از آن‌هاست که دیر آمده،   زود هم آردش را بیخته و غربالش آویخته.   ایشان اصلاً کاری ندارند که فضای اجتماعی و سیاسی و خصوصاً استراتژیک منطقه به طور کلی تغییر کرده.  آن زمان که لات‌هائی از قماش میرحسین موسوی،  خامنه‌ای،  رفسنجانی و … هنوز به مرض جنون پیری دچار نشده بودند و وغ‌وغ‌صاحاب‌شان باد در بادبان سفینة عموسام می‌انداخت،  ملاحسن ساواکی تشریف داشتند.  زیرجلکی فرمان بگیر و ببند صادر می‌کردند،  حق خون می‌گرفتند،  و مال این و آن می‌ربودند.   اکنون که ادعای «قدس عزیز» در عمل به جوک و شوخی بی‌مزة خیابانی تبدیل شده،   ملاحسن عبای‌‌اش را عین چادر زهرا ‌خانوم جمع کرده،‌  رفته بالای منبر و از آن بالا برای‌مان از «حق تاریخی» سخن به میان می‌آورد.   چه خبر شده؟  عزیزجون بیا پائین!  این تنور یخ‌زده‌‌تر از آن است که نان ارباب را به آن بچسبانی!  در شرایطی که رئیس جمهور ایالات متحد رسماً از بازگشت اسرائیل به مرزهای 1967 حمایت به عمل آورده،   و دولت اسرائیل عملاً ابتر شده و مجبور است پای به مذاکرات واقعی صلح بگذارد،   کس‌شعرهای نوکر سازمان ناتو در تهران فقط آب به دهان اصولگرایان یهودی خواهد انداخت،  همان‌ها که حاکمیت‌شان در مجلس و دولت اسرائیل به شدت دچار متزلزل شده.

ولی باید بگوئیم،   دولت «تدبیر و تقوی» و شخص ملاحسن کارشان را خیلی خوب آغاز کرده‌اند.  به عقیدة ما اگر ترشی زیاد نخورند،  و همینطور ادامه دهند،   طی 4 سال آینده ملت ایران را به قله‌های «مرتفع» رشد و رفاه رهنمون خواهند شد.   پس به ملاحسن یادآوری کنیم،  در شرایطی که برای «آزادی قدس عزیز» در این روز «مبارک» آب به دهانت انداخته‌ای  جوانان ایران برای فرار از سلاخ‌خانة جمکران به کشتی‌شکستة قاچاقچیان انسان پناه می‌برند و اگر در آب‌های سواحل اندونزی غرق نشوند،  دولت جنایتکار استرالیا آن‌ها را به قفس می‌اندازد.  از این گذشته،  ‌ در داخل مرزها،  ایرانیان با فقر و گرسنگی و آوارگی دست و پنجه نرم می‌کنند.  خلاصه،   جنابعالی اگر خیلی مرد تشریف دارید،   بجای ایفای نقش «پهلوان ننه» و للة یهوه،  به میدان واقعیات اجتماعی ایران پای بگذارید.   اینهمه،  اگر اعتبار و رفاه و آسایش و شکوفائی ملت ایران در برنامة دولت‌ حضرتعالی محلی از اعراب داشته باشد.