ائتلاف دیوار دود!

طی ماه‌های اخیر،   گسترش فعالیت‌های سیاسی از سوی گروه‌های نزدیک به رضا پهلوی،   چند پرسش اساسی مطرح کرده.   نخست اینکه علیرغم حمایت همه‌جانبۀ شبکه‌های خبرسازی غرب از این جماعت،  چرا هنوز حمایت واقعی ایرانیان درون‌مرزی و برون‌مرزی آن طور که باید و شاید بروز نکرده.  از سوی دیگر،  مجموعۀ ناهمگنی که تجمع این افراد به وجود آورده‌ به تصورات دیگری نیز دامن زده.  و مهم‌ترین‌شان اینکه،   شاید تلاش رسانه‌های غرب جهت به ارزش گذاردن این جماعت صرفاً نوعی ویترین‌سازی و ارائۀ تصویری از یک «اوپوزیسیون» معتبر جهت چک‌وچانه زدن با مسکو و پکن در منطقه می‌باید تلقی شود.   نهایت امر اینکه،  این مجموعۀ ناهمگن آیا قادر است مخرج‌مشترک «حداقلی‌ای» که رضا پهلوی مرتباً در بیانات‌اش به آن اشاره می‌کند به وجود آورد،   و این «حداقل» استحکامی ایدئولوژیک نیز خواهد داشت یا خیر؟   در مطلب امروز مسائل بالا را یک به یک مورد بررسی قرار می‌دهیم.  پس نخست بپردازیم به حمایت از این جریان سیاسی در خارج از مرزها.

خارج از اعضای فعال گروه‌های سیاسی و گروه معدودی صاحب‌نظر در مسائل سیاسی،    ایرانیانی را که هر کدام به دلائلی ترک دیار کرده‌،  و عموماً در کشورهای غربی سکونت گزیده‌اند می‌توان به چند دسته تقسیم کرد.   نخستین گروه در ردۀ سنی 70 سال به بالا قرار می‌گیرد.  این گروه دوران پهلوی دوم را تجربه کرده،   از آن شناختی ملموس،  منسجم و خصوصاً «واقعی» دارد؛   ولی به دلیل «کبر سن» عملاً  از هر گونه فعالیت سیاسی اجتناب می‌کند.   گروه دوم را «برندگان» مهاجرت تشکیل می‌دهند.  کسانی که دوران جوانی را در غرب گذرانده‌اند؛  تحصیلات دانشگاهی و فعالیت‌های موفق تجاری و یا حرفه‌ای داشته‌اند،   و امروز زبان اصلی‌شان فارسی نیست.  اینان در ارتباط کلامی و نوشتاری با جامعۀ میزبان هیچ معضلی ندارند و …  این گروه عمیقاً به بنیادهای مالی،  اقتصادی و حرفه‌ای در غرب وابسته‌ است؛   به هیچ عنوان پای در فعالیت‌های سیاسی فرامرزی نخواهد گذارد،  زندگی‌ا‌ش را در غرب متزلزل نمی‌کند.  در نتیجه،  ماجراجوئی‌های فرامرزی برای‌‌اش هیچ جذابیتی ندارد.   

ولی گروه سومی نیز می‌توان یافت.   اینان «بازندگان» مهاجرت‌اند؛  در غرب امکان فعالیت حرفه‌ای، تجاری و یا دانشگاهی نداشته‌اند؛  عموماً در فقر و در حاشیۀ جامعه زندگی ‌کرده‌اند؛   زبان‌شان معجونی است از زبان کشور میزبان با فارسی شکسته،   و گفتمان‌شان عملاً به دور از هر گونه نزاکت و لطافت ادبی و کلامی است.   اینان حاضرند جهت بهبود «فرضی» شرایط زندگی‌شان دست به هر نوع ماجراجوئی‌ای،  حتی به صورت فرامرزی بزنند.   ولی فراموش نکنیم که تمامی جریانات سیاسی خارج از کشور چشم به هم اینان دوخته‌اند؛  رضا پهلوی نیز می‌خواهد به اینان تکیه کند.   

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  «عدم موفقیت» مهم‌ترین ویژگی گروه اخیر است؛   لشکری است شکست‌خورده و تارومار شده،  ناامید و بی‌پناه که به دنبال «فرمانده» می‌گردد!  و هر چند  استنباط کلی بر این استوار است که از گروه‌های پراکنده،  افسرده،  ناامید، کم‌فرهنگ،  عصبی و ماجراجو مشکل بتوان لشکری «مبارز» سازماندهی کرد،  حاکمیت‌های غربی ظاهراً در خارج از مرزها گزینۀ دیگری برای خودشان نمی‌بینند.  به همین دلیل از طریق فعالیت‌های گستردۀ شبکۀ خبرسازی‌،  عموماً‌ همین «لشکر» شکست‌خورده را مخاطب قرار می‌دهند.  در عمل،  درجۀ «نازل» تبلیغات سیاسی‌ این شبکه‌ها نیز ریشه در فقر فرهنگی مخاطبان‌ دارد.

اینک نیم‌نگاهی به درون مرز بیاندازیم.  خارج از وابستگان و منتفعان از رژیم ملائی،  اکثریت مطلق ملت ایران را در عمل می‌توان مخالفان «خاموش» حکومت اسلامی به شمار آورد.   حکومت فعلی همچون دوران وانفسای آریامهریسم،  در هیچ رده‌ای از «حمایت» واقعی برخوردار نیست.  کوچک‌ترین تلنگری به بدنۀ رژیم کافی است تا تاروپودش را از هم بپاشاند.   ولی شاهدیم که مخالفت با رژیم نتوانسته همچون دوران هیاهوی ملایان در سال 1357 «مخرج‌مشترک» مناسبی بیابد.  

بله،  اگر فراموش نکرده باشیم،  به دلیل تبلیغات گسترده‌ای که پیش از 22 بهمن 57 توسط رژیم پهلوی صورت گرفته بود،   واژۀ گنگ و نامفهوم «اسلام» در غائلۀ ملایان به صورتی طبیعی به «مخرج‌مشترک» تبدیل شد.   ولی تشکل‌های سیاسی امروز،  از هر دست و هر رقم با این شرایط فاصلۀ زیادی دارند.   از یک سو،  گسترش شبکه‌های ارتباطی شکل‌گیری ساده‌انگارانۀ «مخرج‌مشترک» کذا را مختل کرده،  و از سوی دیگر درجۀ آگاهی عمومی از مسائل سیاسی به مراتب از گذشته وسیع‌تر شده است.  از اینرو تلاش ملایان در داخل کشور نیز در محوری نمودن بازگشت سلطنت به عنوان «مفری برای نجات از هبوط» کارساز نمی‌افتد.  تحرکات سیاسی در حمایت از رضاپهلوی شتاب لازم را نمی‌گیرد؛   به کندی حرکت می‌کند،  و در مسیر تحولات‌اش در هر میعاد حمایت ‌گروه‌های کثیری را از دست می‌دهد.   به عبارت ساده‌تر،  آزادی نسبی بیان به دلیل حضور هر چند کمرنگ شبکه‌های اجتماعی،  و آگاهی باز هم نسبی از مسائل سیاسی در ایران کار دستیابی به «مخرج‌مشترک» کذا را به بن‌بست کشانده.

همانطور که شاهدیم،  رضا پهلوی در آخرین تلاش‌های خود جهت دست‌یابی به این «مخرج مشترک» سعی کرده تا با استفاده از چهره‌هائی متعلق به محافل مختلف ـ  چه در داخل و چه در خارج ـ  گروهی نامتجانس را به دور خود گرد آورد،   و شاید امید داشته که نبود ‌تجانس در این گروه،‌   به صورت طبیعی طیف حمایت عمومی از وی را گسترده‌تر خواهد کرد.   ولی چنین اتفاقی رخ نداد،  و هر چند پیرامون این عملیات تبلیغات بسیار گسترده‌ای از سوی بلندگوهای غرب صورت گرفت،  موفقیت چندانی نداشته.   

دلائل متعدد است،   ولی به استنباط ما آنچه در آغاز کار «ابزار موفقیت» این جریان تلقی می‌شده است،  در واقع بر علیه آن عمل کرده.  جنبشی که رضا پهلوی مدعی رهبری‌اش شده فاقد هر گونه ویژگی مشخص سیاسی است،  و هیچ یک از تشکل‌های سیاسی موجود،  حتی در ظاهر حاضر به قبول همکاری با آن نیستند.  مسلم است که شکل‌گیری این «مخرج‌مشترک» همکاری می‌طلبد،   و نبود این همکاری،  رضا پهلوی و حواریون‌اش را دست تنها گذاشته.

ولی مهم‌تر از همه اینکه،   به دلیل غیبت تمامی گروه‌های سیاسی از این تحرکات،  در افکار عمومی این مسئلۀ ملکۀ ذهن شده که گویا رضا پهلوی از طریق به حاشیه راندن تمامی گروه‌های سیاسی،  قصد دارد حرکتی فراگیر و وابسته به شخص خود در سطح جامعه به وجود آورد!    خلاصۀ کلام قصد دارد نوعی «کیش‌شخصیت» به راه بیاندازد!  این نوع حرکات تلاش‌های رضاپهلوی را در افکار عمومی ایرانیان درون‌مرزی به الگوبرداری از غائلۀ ملایان نزدیک می‌کند،  و می‌دانیم که ملت ایران به مصداق «مار گزیده‌ای که از ریسمان سفید و سیاه می‌ترسد»،  آنقدرها به جریاناتی که خود را ورای نگرش‌های سیاسی معرفی کنند،  التفات نشان نخواهد داد.         

به استنباط ما مهم‌ترین دلیل شکست‌های پی‌درپی رضا پهلوی در همین الگوبرداری می‌باید جستجو شود.   چرا که تکیۀ روزافزون او بر عملکردی «فراحزبی»،‌  جریان سیاسی وابسته به وی را هر چه بیشتر به جنبشی «ماجراجو» تبدیل کرده.   ماجراجوئی‌ای گنگ و بی‌فردا که شخصی به نام رضاپهلوی که خود نیز آنقدرها شناخته شده نیست،  در رأس آن قرار گرفته و سعی دارد صرفاً با تکیه بر شعار،  نبود ایدئولوژی،  تزلزل ساختاری،  و ابهام در افق‌های سیاسی‌اش را به حاشیه براند.   همانطور که بالاتر گفتیم،   جامعۀ ایران در شرایط فعلی حاضر به قبول این نوع تحرکات مبهم و «فراسیاسی» نیست.  و به همین دلیل،  به استنباط ما،   ظاهراً پایتخت‌های غربی نیز حمایت از رضا پهلوی را هر روز بیش از پیش منوط به تقبل بی‌قیدوشرط وی از مواضع ژئواستراتژیک غرب کرده‌اند.  موضعی که خود فی‌نفسه زمینه‌ساز فروپاشانی محبوبیت وی در افکارعمومی ایرانیان خواهد شد.

بارها گفته‌ایم که برخورد فعلی رضاپهلوی با معضلات ژئوپولیتیک،  که بازتابی است خام و به دور از واقعیات جبهه‌بندی‌های جهانی،   نه فقط در درون ساختار سیاسی کشور موضع وی را به شدت تضعیف خواهد کرد،  که تمامی کارت‌های استراتژیک در ارتباط با شرق را در اختیار حکومت ملایان قرار می‌دهد.  عملی که دو نتیجۀ فوق‌العاده منفی برای ادامۀ تحرکات سیاسی وی به دنبال خواهد آورد.   هم فی‌نفسه وزنۀ دولت فعلی را در تهران سنگین‌تر می‌کند،  و هم با افزایش زمینۀ زیاده‌طلبی پایتخت‌های غربی،  هر چه بیشتر گسترش طیف سیاسی در اطراف وی را تضعیف‌ خواهد نمود.     

در همین چارچوب است که به استنباط ما جریان وابسته به رضاپهلوی اینک از روی میز طراحی‌های «براندازانه» در کاخ‌سفید کنار گذاشته شده.  و شاهدیم که این جریان بیشتر تبدیل به وزنه‌ای ژئوپولیتیک جهت چانه‌زنی با مسکو ‌شده است.   البته سرنوشت این جریان طی ماه‌های آینده مشخص‌تر خواهد شد،  و شاید همانطور که آرایش کنونی جبهۀ رضاپهلوی نشان می‌دهد،  کسانی که عملاً عوامل وابسته به غرب‌ تلقی می‌شوند،  خود نیز آنقدرها تمایلی جهت قبول مسئولیت و ایفای نقش سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در داخل مرزها نداشته باشند.   شاید نقش اینان به ایجاد «دیوار دود»،  جهت پیشبرد مقاصد پایتخت‌های غربی محدود باشد؛   نقشی که برخی به آن رضایت هم داده‌اند.     

هندوانۀ استعماری!

فشار سازمان شانگهای،  حکومت اسلامی را نهایت امر وادار کرد تا پس از چندین سال گربه‌رقصانی و تعلیق روابط سیاسی با عربستان سعودی و دیگر شیخ‌نشین‌ها،  دست از ماجراجوئی برداشته،   با پذیرش بازگشائی سفارتخانۀ عربستان در ایران،   اصل حسن همجواری را بر روابط‌اش حاکم کند.   جالب اینجاست که این بازنگری‌،   یا بهتر بگوئیم عقب‌نشینی سرنوشت‌ساز،  که به صراحت مهربطلانی است بر بسیاری از پیشداوری‌ها و تنش‌آفرینی‌های خمینی و خامنه‌ای،‌  زمانی به منصه ظهور ‌‌می‌رسد که اوپوزیسیون خودخواندۀ سلطنت‌طلب و جمهوری‌خواه و … در خارج کشور با صدور بیانیه‌ای خواهان منزوی کردن حکومت ملایان در جهان شده بود!  

به استنباط ما،   یا این اوپوزیسیون به طور کلی از روند مسائل جهانی به دور است؛  در انتزاعی بی‌فردا به کوبیدن آب در هاون اشتغال دارد.   یا اینکه دقیقاً جهت ایجاد انسداد در روند تنش‌زدائی در منطقه،   هول‌هولکی  بیانیۀ کذا را منتشر کرده است!   در اینصورت اوپوزیسیون کذا در موضع پامنبری چند کشور بیگانه قرار می‌گیرد و نهایت امر تصویری از خود ارائه می‌دهد که نمایانگر ناتوانی در تحلیل شرایط،  و نادیده گرفتن سیاست‌های استعماری دولت‌های غربی است. 

در مورد ویژگی‌های این «اوپوزیسیون»  ـ  نقاط ضعف و قوت آن ـ  افراد زیادی دست به تجزیه و تحلیل زده‌اند.   قصد ما در اینجا به هیچ عنوان بازخوانی و بازگوئی این تجزیه‌وتحلیل‌ها نیست.  ولی چند نکتۀ اساسی در تحلیل عملکرد این اوپوزیسیون بکلی از نظر دور مانده؛    در اینجا سعی خواهیم کرد تا همین نکات را مورد بررسی قرار دهیم.  پیش از ادامۀ مطلب عنوان کنیم که به گواهی مطالب این وبلاگ،‌   نویسنده هرگز  حکومت اسلامی را توجیه نکرده،   و مبارزات واقعی جهت خروج از حکومت ملائی را پیوسته مورد تأئید قرار داده است.    

در درجۀ نخست بگوئیم،   اوپوزیسیون کذا،  پای در تبلیغات صرف گذارده؛   سیاستگزاری در کشورمان را با سخنوری و توضیحات منطقی،  فلسفی،  اخلاقی و انسانی طاق زده است!  به طور مثال،   اگر نیم‌نگاهی به مصاحبۀ اخیر رضا پهلوی با رادیوفردا بیاندازیم،  متوجه می‌شویم که این مصاحبه‌ بیش از آنکه حاوی راهکارهائی جهت خروج از استبداد استعماری باشد،  مملو از اظهارات انسانی،  حقوقی و فلسفی است که این روزها مدروز شده.   آن روزها هم که خمینی در فرانسه نشسته بود،   از این حرف‌های «مدروز» آن روزها کم به خلق‌الله تحویل نمی‌داد.  ولی در کمال تأسف سیاست جز این‌هاست؛  مسائلی از آن خود دارد،  که نمی‌باید از نظر دور داشت.    یادآور شویم که در هیچیک از کشورهای  جهان،  رئیس‌جمهور و مردان قدرتمند سیاسی‌ نمی‌پذیرند که حکومت‌ مورد تأئیدشان سرکوبگر،   فاسد،  نالایق و نادرست است.  فاشیست‌های آمریکای لاتین و دیکتاتورهای خونریز برمه،  فیلیپین و هائیتی نیز هیچگاه حاضر به قبول این امر نبوده و نیستند که در یک نگرش انسانی، حکومت‌شان محکوم است.   و از آنجا که این روزها حضور پرویز ثابتی،  رئیس ساواک داخلی در تظاهرات لس‌آنجلس «مسئله‌ساز» شده،   چه بهتر به سراغ وی رفته،   از او در مورد عملکردش در ساواک پرس‌وجو کنیم.   مسلماً ثابتی هیچگاه عملیات ساواک در حکومت پهلوی را ضدانسانی تحلیل نخواهد کرد.   خلاصه کنیم،  حرافی و لفاظی در سیاست پشیزی ارزش ندارد؛   مهم خاستگاه مردان سیاست و ساختارهای «اقتصادی ـ سیاسی» حاکم بر جامعه است.    

و متأسفانه در میدان عمل،  آنجا که سخن از خاستگاه و ساختار‌هاست،   این اوپوزیسیون هیچ در چنته ندارد.  در کنارش نه نیروهای فعال سیاسی و نظریه‌پردازان معتبرمی‌یابیم،  نه گروه‌های مسلح،  نظامی و شبه‌نظامی!  حتی نویسندگان و تحلیل‌گران صاحب‌نظر نیز به اینان نزدیک نمی‌شوند!   خلاصه نیروها و گروه‌هائی که بتوانند به اظهارات رضاپهلوی در مصاحبۀ اخیرش با رادیوفردا بازتابی عملی و ساختاری بدهند،   در چشم‌انداز سیاسی این تحرکات نمی‌بینیم!  در عمل،   فعالیت اوپوزیسیون به بازاریابی برای کالائی محدود شده که هیئت‌های حاکمۀ غربی در دکان‌اش گذارده‌اند.   کالائی که این اوپوزیسیون حتی به خود اجازه نمی‌دهد در چندوچون‌اش دقت نظری روا دارد.   چرا که به صراحت بگوئیم،   کالای مذکور دیگر قابل فروش هم نیست؛  تاریخ مصرفش مدت‌هاست گذشته و از فهرست کالاهای مورد استفاده در سیاست جهانی خارج شده.

اگر بخواهیم در اینجا کالای مذکور را تجزیه وتحلیل کنیم نهایت امر به مجموعه روابطی خواهیم رسید که در دوران «جنگ‌ سرد» ایران را از جهان خارج به دور نگاه داشته بود.  در صدر این مجموعه روابط،  حضور فراگیر سیاست‌های خاورمیانه‌ای دولت‌های انگلستان و آمریکا قرار گرفته،‌  که آن روزها در واقع اداره‌کنندگان اصلی کشورمان بودند!  به عبارت ساده‌تر،  این اوپوزیسیون می‌خواهد نوسازی ادعائی کشور را با بازگشت به گذشته و «احیاء روابط دوران جنگ سرد» به انجام برساند!  و به همین دلیل همزمان با قبول روابطی که ایران را از دیرباز در چنبرۀ سیاست‌های استعماری غرب نگاه داشته،   مُبلغ نوعی «مبارزۀ سیاسی» جهت برقراری روابطی نوین،  انسانی و حقوقی در کشورمان می‌شود!   بی‌رودربایستی بگوئیم،   این برنامه خارج از آنکه از منظر عملی غیرممکن می‌نماید،   از منظر سیاسی و ژئواستراتژیک نیز در این دوره و زمانه قابل اجراء نیست.  کافی است سازماندهی‌ای که این اوپوزیسیون می‌تواند با تکیه بر آن طرح‌های‌اش را به مورد اجراء بگذارد مورد بررسی قرار دهیم.

همانطور که گفتیم،  در عمل،  هیچگونه سازماندهی‌ای وجود ندارد.   هیچگونه تشکل نظامی و سیاسی در کنار این اوپوزیسیون نیست.   از اینرو از منظر اینان مسلماً تشکل‌های اداره‌کنندۀ سیاست‌های آتی کشور را می‌باید الزاماً در همان حکومت اسلامی و شبکۀ دولتی ملایان جستجو کنیم!   به عبارت ساده‌تر،  حضرات ادعا می‌کنند با تکیه بر خراب‌خانۀ ملایان،  خواهند توانست برای ایرانیان «بهشت برین» بسازند!   شاید رضاپهلوی جادوگر و پیغمبر باشد و ما نمی‌دانیم.   ولی برپائی یک حکومت انسانی و متکی بر «مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» با تکیه بر یک سیستم اداری فاسد،  یک دادگستری بیابانی و پوسیده،  و مشتی سازمان‌های سرکوبگر پلیسی،   نظامی و بساط مسجد و منبر و لات‌ولوت‌ حکومت اسلامی،   فقط از عهدۀ پیامبران و جادوگران برمی‌آید؛  کار سیاستمداران نیست.

از سوی دیگر،  مسئلۀ ژئوپولیتیک نیز مطرح می‌شود.   و این میدانی است که اوپوزیسیون سلطنتی و جمهوری‌خواهان متمایل به ایالات‌متحد به هیچ عنوان حاضر نیستند پای در آن بگذارند.   امروز مسئلۀ حضور روسیه،  چین و هند در مراودات جهانی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار شده،  و خصوصاً در این دوران که سازمان شانگهای،  کشورهای بریکس و دیگر نهادهای برخاسته از این تشکل نوین سیطرۀ غرب را در تمامی زمینه‌ها به صورت جدی به چالش کشانده،   برقراری روابط سازنده با فضای اوراسیا و میادین اقتصادی نوین از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.   ولی اوپوزیسیون خودخوانده تلاش دارد تا از طریق حذف روابط نزدیک با مسکو،  پکن و دهلی‌نو،  و صرفاً با تکیه بر حمایت غرب ـ  شاید بهتر باشد بگوئیم با تکیه بر «احتمال» وجود این حمایت ـ   هم تمامی واقعیات ژئوپولیتیک جهان را به حاشیه براند،  و هم خود را دست‌بسته تسلیم مطالبات ژئوپولیتیک غرب کند.  دوستی این جریان سیاسی با غرب بجائی کشیده که رضاپهلوی در اظهارات‌اش خواستار حل‌وفصل مشکلات اقتصادی غرب می‌شود:

«اگر کشورهای غربی بر موضوع براندازی جمهوری اسلامی تمرکز کنند،  مشکلات خودشان همچون وابستگی به انرژی نیز حل خواهد شد.»

منبع:  یورنیوز،  برگرفته از اظهارات رضاپهلوی،   مورخ 2 مارس 2023

بله،   همانطور که می‌بینیم،  خاندان پهلوی اینک مشکلات وابستگی به انرژی در کشورهای غربی را می‌خواهد «حل‌وفصل» کند!   به این ترتیب،  در کمال تأسف،   فعالیت‌های این اوپوزیسیون خودخوانده عملاً پای در ایران‌ستیزی و استعمارپرستی نیز گذارده،  و تبعات ناخوشایندی برای جنبش «زن،  زندگی، آزادی» به همراه آورده است.   در این راستا،   خیزش ملی ایرانیان که اینان قصد مصادره‌اش را به نفع خود دارند،   بجای آنکه در چشم جهانیان آرمانی جهت کسب استقلال هر چه بیشتر و بنیانگزاری روابطی نوین با جهان معاصر باشد،   تبدیل به عارضه‌ای جهت راندن ایران به حیطۀ نفوذ سیاست‌های استعماری غرب شده.   در روندی که اینان برگزیده‌اند،   ملت ایران هر چه بیشتر از داده‌ها و واقعیات استراتژیک نوین جهانی دور شده،   ارتباطات‌اش بر مرده‌ریگ جنگ سرد استوار خواهد شد.

از سوی دیگر،  شاهدیم که مهره‌های اصلی در قلب این اوپوزیسیون،  مرتباً در ذهنیت عوام به این توهم دامن می‌زنند که گویا «آراء عمومی» و نیت خیرخواهانۀ چند سیاستمدار و چند کنشگر و … می‌تواند در آینده‌ای که اینان برای‌مان ترسیم می‌کنند «سرنوشت‌ساز» تلقی شود!   همین‌جا بگوئیم،   اگر این سخنان آب به دهان عوام بیاندازد،  نزد خواص به هیچ عنوان خریدار ندارد.  چرا که سیاست را نه «آراء مردم» می‌سازد و نه نیت این و آن.   سیاست یک کشور در قرن معاصر بازتابی است مستقیم از سازماندهی‌ها،  صنایع،  چرخش نقدینگی،  قدرت اقتصادی و قابلیت نظامی یک حاکمیت در حمایت از مجموعه منافع اقتصادی و استراتژیک‌اش؛   «آراء مردم» ویترین است،   نه واقعیت سیاسی! 

گفتیم که خاستگاه این اپوزیسیون بیشتر متکی بر مرده‌ریگ حکومت ملایان خواهد بود.   ولی این مسئله را نیز می‌باید یادآور شد که اگر امروز شاهد ضعف حکومت ملائی در مسیر حفظ منافع‌اش هستیم،   این ضعف یا نشانۀ بی لیاقتی دستگاه اداری کشور است،  یا نشانه‌ای از عدم همکاری ملت.  ولی در هر حال،   اگر حکومت جایگزین بر ساختارهائی نوین متکی نباشد،   وارث همین مجموعه ناتوانی‌ها نیز خواهد بود.  و سیاست‌بازان با قصه‌پردازی و گذاردن هندوانه زیر بغل «مردم»،  و شعار «مجلس موسسان» و حمایت از فلان و یا بهمان کنوانسیون جهانی و همراهی با جریانات کنشگر و …  نمی‌توانند این واقعیات را تغییر دهند.   تغییر این واقعیات نیازمند شکل‌گیری مراکز تصمیم‌گیری مستقل اقتصادی در داخل ایران است.   مسئله‌ای که به هیچ عنوان مورد بحث و گفتگوی این «اوپوزیسیون» قرار نمی‌گیرد.   به صراحت بگوئیم،   برای این اوپوزیسیون پروژۀ اقتصادی ایران آینده،   معنائی جز «دنباله‌روی» کامل از مطالبات مالی و نظامی ایالات‌متحد ندارد!           

نزدیک به نیم‌قرن پیش آمریکا جهت بهینه کردن مواضع منطقه‌ای‌اش با استفاده از نارضایتی گسترده‌ای که رژیم سلطنتی‌نمای آریامهری در کشور به وجود آورده بود،  این رژیم را با کودتائی خونین تحت پوشش «انقلاب اسلامی» از قدرت برکنار کرد.   امروز که بهره‌برداری از رژیم کودتائی ملایان برای آمریکا به نقطۀ پایانی رسیده،   واشنگتن را می‌بینیم که بار دیگر دست مهره‌هائی کودتاچی را گرفته و قصد دارد پروژه‌های جدیدش را اینبار از طریق غوغاسالاری،   و تحت پوشش «خواست مردم» به مرحلۀ اجراء بگذارد.  حال باید ببینیم چگونه گروهی به خود اجازه می‌دهند با پیروی از منویات آمریکا و کشورهای غربی،  و در چارچوب مطالبات اینان برای آیندۀ ملت ایران تصمیم‌گیری کنند؟   وقت آن نرسیده که این استعمارپرستی در کشور به نقطۀ پایان برسد؟!    اگر اوپوزیسیون خواهان مبارزه با رژیم فعلی است،   می‌باید زیرساخت‌های این رژیم را هدف قرار دهد،   و همزمان پیشنهادهائی سازنده جهت برقراری زیرساخت‌هائی هماهنگ با دنیای نوین ارائه نماید.  ولی متأسفانه با توجه به اظهارات سردمداران اوپوزیسیون‌های سلطنت‌طلب و جمهوری‌خواه و … اینان نه قادر به ارائۀ چنین طرح‌هائی هستند،   و نه اصولاً چنین اهدافی را دنبال می‌کنند.