این مهم را نمیباید فراموش کرد که، کارسازترین ابزار در سرکوب ملتها، بوقهای تبلیغاتی است. از این بوقها تبلیغاتی پخش میشود که دولتهای توانمند و ثروتمند، همهساله با صرف صدها میلیون دلار بودجه تنظیم میکنند، و با تکیه بر آن خواست و تمایلات مراکز تصمیمگیری قدرتهای جهانی را به عنوان «واقعیات» به افکار عمومی میفروشند. برخلاف تصور عوام و خوشباوران، آنچه از این بوقها تراوش میکند، نه علمی و تحقیقی است، و نه روشنگرانه؛ تبلیغاتی است هدفمند و سرکوبگرانه!
خوشبختانه تجربة ننگین «انقلاب اسلامی» این مزیت را برای ملت ایران به همراه آورد که اکثر ایرانیان با ابعاد سرکوبگرانة این تبلیغات ضدبشری بیشتر آشنا شوند. ولی این نوع عملیات تبلیغاتی پایانی ندارد؛ چرخدندههای تبلیغات استعماری یکلحظه از حرکت فرونایستاده و نخواهد ایستاد. به زیر این چرخدندهها استخوان ملتها خرد میشود؛ منافع نجومی استعماری محفوظ میماند؛ و نهایتاً همین تبلیغات است که استبداد را به «اهداف انسانی»، و استعمار را به «دخالتهای انساندوستانه» تبدیل میکند، و از کودتاهای ننگین به عنوان «انقلاب مردم» نام میبرد. در همین راستا و در تداوم همین تبلیغات انسانستیز است که حرافیهای کودکستانی به عنوان «مقالات سیاسی و حقوقی» به افکار عمومی ارائه میشود. «مقالاتی» که در رسانههای «معتبر» جهان بازتاب مییابد و در میعادهای مطلوب به خورد خلقالله داده میشود.
یکی از همین سخنپرانیهای کودکستانی را روزنامة فرانسوی لیبراسیون، مورخ 16 اوت 2015 منتشر کرده. مطلب کذا را عبدالکریم لاهیجی، و یک زن فرانسوی به نام «فرانسواز دومون» مشترکاً قلمی کردهاند! اولی رئیس فدراسیون بینالمللی جوامع حقوق بشر، و دومی هم رئیس جامعه حقوق بشر فرانسه است! وبلاگ امروز را به بررسی و تحلیل اظهارات این «حضرات» اختصاص میدهیم. اینان تلاش دارند شکست سیاستهای منطقهای ایالاتمتحد را تا حد امکان از مخاطب پنهان دارند.
از تیتر مقاله آغاز کنیم که با عنوان پرطمطراق «غرب، بازوی مسلح استبدادها» به مخاطب چنین القاء میکند که گویا حضرات از مخالفان سرسخت سیاستهای میلیتاریستی غرب هستند. همانطور که بارها گفتهایم، در این روز و روزگار احدی نمیخواهد در اردوگاه حامیان استبداد جای بگیرد، حتی هیتلر و موسولینی هم اگر مقاله مینوشتند، از استبداد انتقاد میکردند! در نتیجه، قلمفرسائی بر علیه استبداد، حداقل طی سالهای اخیر تبدیل شده به نوعی زنگولة ابلهفریب که به گردن هر گربهای انداختهاند. ولی اینکه عبدالکریم لاهیجی، حامی «اسلام سیاسی» و انقلاب ملائی، که گذشته از همکاری با اوباشی از قماش حسن حبیبی و حاجسیدجوادی در راه «تنظیم» پیشنویس قانون اساسی «اسلام سیاسی»، رأی مثبت نیز به حکومت اسلامی و ملاسالاری را در کارنامهاش دارد، این روزها به قولی «ضداستبداد» شود، زنگولهای است که به گردن هر گربهای نمیتوان انداخت. ایشان باید گربة ویژهای باشند. گربهای که «وظیفه» دارد، راه را برای «سگ کدخدا» ـ بریتانیا ـ و سگخور کردن اموال ملتها هموار کند! برای هموار کردن چنین راهی لازم آماده تا مقالة ایشان سیاست شکستخوردة آمریکا و انگلستان را به گردن «فرانسه» بیاندازد. کشوری که هیچگونه استقلالی در زمینة فعالیتهای نظامی ندارد و همانطور که شاهد بودیم به دلیل مخالفت آمریکا، ناچار شد قرارداد فروش میسترال به روسیه را لغو کند و خسارت سنگین هم بپردازد. از اینرو تهاجم به فرانسه در دستور کار «مسیو» لاهیجی و مادام دومون قرار گرفته. اینان پس از ایراد گیریهای ملانقطی و بیضرر از سیاستهای منطقهای فرانسه، میگویند «واقعیت» را نباید نادیده گرفت؛ دفاع از حقوق بشر اساس «بهار عرب» بوده:
«حمایت از دیکتاتورها به بهانه امنیت و ثبات نه تنها گواهِ خوارپنداری مردم منطقه، که انکار صریح واقعیت در منطقه است. حامیان واقعگرائی نوین مرتبط با امنیت فراموش کردهاند که در سال ۲۰۱۱ دفاع از حقوق بشر اساس بزرگترین جنبش مردمی در تاریخ مدرن جهان عرب را تشکیل داد.»
همان منبع
البته مقصود از «انکار واقعیت در منطقه» آنقدرها روشن نیست. ولی با نیمنگاهی به ماوقع شاید بتوان دریافت که «حضرات» این عبارت مبهم را برای جدا کردن حساب آمریکا از ناکامی سیاست اوباما به کار بردهاند! از شما چه پنهان، روز 4 ژوئن 2009 میلادی، باراک اوباما راهی مصر شد، و طی سخنرانی در برابر سه هزار «دانشجو و دانشپژوه» فقط از اسلام گفت، و از اسلام قدردانی کرد! در وبلاگ «موش و تانک»، مورخ 6 ژوئن 2009، شدیداً سیاست جدید منطقهای عموسام را مورد انتقاد قرار دادیم و «انکار واقعیت منطقه» را از سوی رئیسجمهور یانکیها محکوم نمودیم:
«اوباما بجای سخن گفتن با ملتها، فرهنگها و کشورهای مختلف این منطقه، به خود اجازه میدهد در برابر مردم منطقهای که وارثان یکی از غنیترین مجموعههای تمدن بشری هستند، از ماهیگیر تونسی تا معمار و هنرمند مصری، و از آخوند قمی تا سوسیالیست تهرانی را در یک کاسة از پیش تعیین شده مغروق کند، کاسهای به نام جهان اسلام!»
منبع: وبلاگ سعید سامان
بله، همانطور که گزیدة وبلاگ «موش و تانک» نشان میدهد، یککاسه کردن ملتها در فاضلابی به نام «جهان اسلام» از همان روزها سیاست اصلی پاپا اوبامای عبدالکریم لاهیجی بوده؛ البته لاهیجی نمیدید، چرا که آن روزها گویا «کورالکریم» شده بود. آن روزها که امثال لاهیجی بر علیه کاریکاتور محمد «موضعگیری» کردند، و «توهین به پیغمبر اسلام» را محکوم فرمودند، گویا هنوز جهت باد «حقوقبشر» مشخص نشده بود. هر چند کم نبودند ایرانیان و غیرایرانیانی که برای آزادی بیان نوشتند و بازهم نوشتند! ولی حضرت لاهیجی بادبانشان را همینجوری هوا کردند، ببیند چه پیش میآید. و در هیاهوئی که رسانههای وابسته به صنایع اسلحهسازی بر سر یک کاریکاتور بیارزش به راه انداختند، این حقوقدان برجسته که بیشتر میباید حقوقبگیر خوانده شود، بجای حمایت از آزادی بیان، از سرکوب آزادی بیان حمایت کرد! میبینیم که همنشینیهای «22 بهمنی» وی با اوباش حکومت اسلامی آنقدرها اتفاقی و اشتباهی نبوده؛ ارادی و از روی «درک متقابل» صورت گرفته بود. ولی گویا حقوق و مزایای لاهیجی در حکومت اسلامی کفاف زندگی ایشان را نمیداد، از اینرو سر به بیابان گذاشتند؛ به پاریس «هجرت» فرمودند! و روزی که جانیانی شناخته شده، کاریکاتوریستهای شارلی را در قلب پاریس برای «احترام به همان پیامبر اسلام» قتلعام کردند، بوی کباب «عبدالکریم» را از خود بیخود کرد. اینچنین بود که عبدالکباب با شعار «ژو سویی شارلی» به خیابانآمد تا عکسی هم از وی بگیرند و بزنند توی اینترنت! باشد که همه بدانند ایشان، هم با «توهین به پیامبر اسلام» مخالف بودهاند، و هم با قتلعام «توهینکنندگان!» خلاصه ایشان از آن سیخها هستند که دو سرش نسوخته باقی میماند. ولی برای اینفرد که در کتاب دعایاش ـ قانون اساسی حکومت اسلامی ـ گفتار و کردار انسان را در جامعه منوط به کسب تأئیدات دینمبین کرده، قتل انسانها به دلیل عدم توافقشان با این دین «لازم و واجب» و بسیار ساده است؛ خلاصه این جنایت عین «هلوی پوست کنده» به راحتی وارد گلوی عبدالکباب میشود، و او را به «عبدالهلو» تبدیل میکند!
و «عبدلهلو» که در لیبراسیون، سخن از « بزرگترین جنبش مردمی در تاریخ مدرن جهان عرب» به میان آورده، شاید فراموش کرده باشد که رهبری این بزرگترین جنبش، حداقل تا آنجا که به سیاستهای آمریکا مربوط میشود، به حکومتهای امثال محمد مرسی، منصف مرزوقی و … منتهی شده است. به عبارت دیگر، اگر چشم کور بعضیها ندیده، و عبدالکوریم هستند، دیگران دیدند که یانکیها با چه اصراری اسلامگرایان را از آبنمکهای سازمان سیا در اروپای غربی و آمریکا بیرون کشیدند و به اسم «حضرت رئیسجمهور» به ریش ملتها بستند. در همان وبلاگ «موش و تانک» نوشتیم که به چه دلیل اوباما و دارودستهاش از اسلام سیاسی حمایت میکنند:
«[…] آمریکا طی سه دهة گذشته از اسلام جهت سرکوب ملتهای منطقه استفادة کامل کرده، و با در نظر گرفتن سخنرانی اوباما در قاهره به صراحت میتوان عنوان کرد که ایالات متحد حاضر نیست از لقمة چرب و نرم اسلام دست بردارد. اوباما میداند که با تکیه بر اسلام جنگ میان فرقههای مختلف همیشه یک گزینة شیرین خواهد بود[…]»
منبع: وبلاگ موش و تانک
بله، حضرات مثل سگ برای جنگ و درگیری منطقهای لهله میزدند و میزنند، هر چند کارشان نگرفت! و لاهیجی که در ورق پارة لیبراسیون، سخن از «بزرگترین جنبش مردمی» بر زبان میآورد، از منظر زمانی چند سالی «دیرکرد» دارد. راستش را بخواهید این به اصطلاح «جنبش» نه بزرگ، که خیلی هم ذلیل، خاکبرسر و جفنگ بود. این «جنبش» از قماش همان عارضه و غائلهای بود که جیمیکارتر دست در دست امثال لاهیجیها در سال 1978 در ایران به راه انداخت و هدفاش جایگزینی رژیم «پلیسی ـ نظامی» آریامهری با فاشیسم مذهبی خمینی بود. دو سال پیش از «رخداد فرخندة» بهارعرب، همه میدانستند که «عموتوم» کجا میرود؛ فقط لاهیجی گویا نمیدانست! چه بگوئیم، که از قضای روزگار هنوز هم نمیداند! از اینرو «داعش» را پدیدة الهی به شمار آورده و ریشههای آمریکائی این جریان ضدانسانی را در مقالهاش «پنهان» داشته:
«پانزده سال جنگ با تروریسم به شکستی سنگین انجامید که به جهادگرایان اجازه داد بخشهای بزرگی از سوریه، عراق و یمن را در اختیار بگیرند. امروز جهادگرایان در لیبی و نیجریه حضور دارند و به طور آشکار شهرهائی در اروپا و آمریکا را تهدید میکنند.»
منبع: همان مقاله
مقاله نوشتن به شیوة لاهیجی چند حُسن دارد. نخست اینکه، با «آسمان ریسمان» کردن و حرف مفت، سیاستهای حساب شده و کاملاً قابل پیشبینی استعمارگران را به حساب «قضا و قدر» میگذارد. از این مسیر ارباب را راضی و خوشنود میکند؛ عملة ارباب را هم شکرگزار خواهد کرد و تریبون مفت در بیبیسی و لیبراسیون برایاش تأمین میشود! ولی زمانیکه این قماش قلمزن به عوامالناس میرسد، مسئله متفاوت است. عوام از اینهمه شناخت و رشادت و عمق استراتژیک که لاهیجی در مقالهاش به کار برده، «متعجب» میشود؛ چه بسا که فریاد «لاهیجی! لاهیجی! خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو» سر دهد! دنیا را چه دیدید، ملتها «ناجیان» خود را همین جور شکمی و کشکی «بازیافتهاند!» هیتلر را که فراموش نکردهایم؛ نقاش ناشی و دیوانهای بود در گوشة اتریش که تبدیل شد به رهبر آلمان و فراموش کرد از کدام طویله به برلن رسیده. بله! ناجیان معمولاً فراموشکار هم هستند! لاهیجی، ناجی اسلام راستین هم فراموش کرده که برای برتری شیعیمسلکان چه مبارزاتی کرده بود! از اینرو به مصداق لاف در غربت، پس از هارتوپورت فراوان در لیبراسیون، از برابری همة انسانها نیز سخن به میان میآورد:
«منافع ملی فرانسویان و نیز تمام اروپائیها در اعلامیه جهانی حقوق بشر تعریف شده است و ویژگی آن جهانشمول است: آزادی و برابری تمام انسانها.»
همان مقاله
ولی برای کسی که با توسل به چند برگ زیارتنامه و حدیث و روایت برای یکی از متحجرترین حکومتهای قرن بیستم میلادی «قانون اساسی» نوشته، کوفتن بر طبل «آزادی و برابری تمام انسانها» لقمة بزرگی است و بلعیدن آن نیازمندگلوگاهی گشاد و «الهی» خواهد بود! خدا را شکر، عبدالهلو گلوگاه گشادی دارد. و اینک ملت ایران به ضرب چماق تبلیغات لیبراسیون میباید این دروغ شاخدار را بپذیرد که آن خودفروختهای که با تکیه بر شریعت «قانون» مینویسد، حامی «حقوق بشر» هم هست! سئوال اینجاست؛ شریعتی که زن را «ناقصالعقل» به شمار میآورد؛ کودک را ابزار بهرهکشی جنسی میشناسد؛ حکم قتل پدر بر فرزند را رسمیت حقوقی میدهد؛ سنگسار میکند؛ دستوپا میبرد؛ و گردن میزند، با «آزادی و برابری تمامی انسانها» چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟ کسی که شریعت را با «برابری انسانها» مرتبط میکند یا ابله است یا شارلاتان! جناب لاهیجی بجای وراجی، بهتر است کمی از این «آزادی و برابری » برایمان بگویند. ولی این افراد حرفی برای گفتن ندارند؛ تبلیغات ارباب را تکرار میکنند. فرق این نوع حقوقدان با امثال علی خامنهای چیست؟ کسی که در لیبراسیون مبلغ آزادی شده، و یادش رفته چه قشقرقی بر سر یک کاریکاتور به راه انداخته بود با ملا چه تفاوتی دارد؟! این آزادی که در قاموس وی مرزهایاش به یک کاریکاتور محدود میماند، از همان آزادیخواهیهای حوزههای علمیه نیست؟
بررسی مقالة وزین و پرمغز لاهیجی و همکار فرانسویاش را در همینجا به پایان میبریم، و به طور خلاصه بگوئیم، در قفای این مقالهنویسی اهداف دیگری پنهان شده. ولی از آنجا که حاکمیتهای قدرتمند جهانی اعتنای چندانی به دفاع از حقوق بشر ندارند، ایفای نقش روسا در «مجامع» حقوق بشری را معمولاً به شوتوپرتترین عناصر واگذار میکنند. لاهیجی و این خانم فرانسوی نیز از همین گروهاند. نویسندگان مقالة لیبراسیون از آنچه «شکست سنگین در مبارزه با تروریسم» خواندهاند آنقدرها اطلاع درستی ندارند، ولی میباید قبول کرد که ردیف کردن برخی عبارات در مقاطعی از معنا و مفهوم ویژهای برخوردار میشود. در دنبالة مطلب امروز سعی میکنیم نگاهی به همین «معنا و مفهوم» ویژه داشته باشیم.
شکست اوباما و برنامة اسلامسازی وی در خاورمیانه، از نظر صاحبنظران در زمینة استراتژیها دور نمانده. اوباما در این زمینه شکست خورد، و نتوانست زرادخانة «اسلامگرائی» را که از دوران جرالد فورد در آمریکا و اروپای غربی در آبنمک خوابانده بودند، به اهرمی در سیاستسازیهای منطقهای تبدیل کند. تحولات اخیر ترکیه که در عمل آنکارا، سرچشمة گنداب اسلامگرائی را با بحرانی شدید روبرو کرده، فقط یک لایه از این فروپاشی را نمایان میکند. به همین دلیل است که تلاشی شدید از سوی محافل «حقوقبشر فروش» در اروپا به راه افتاده. در این محافل سخن از «اسلام خوب» به راه انداختهاند. اسلامی که اصولاً اسلام نیست؛ نه زنستیز است، نه کودکباره؛ نه مستبد است، نه متحجر؛ نه سنگسار دارد، نه قصاص؛ نه آخوند و تفکیک جنسیتی و تعدد زوجات دارد و نه چماقکش شهری! خلاصه بگوئیم، اسلامی است «نیستدرجهان»، هر چند همچون تمامی اسلامها، از ریشه و اساس آمریکائی است. بله، درست حدس زدید! این اسلام نوعی دنیای «شیرین» والتدیسنی است که قرار شده توسط امثال لاهیجی، مهاجرانی، کدیور، نیکفر و … از چاهک سازمان سیا بیرون کشیده شود، تا با تکیه بر آن پرستیژ بر باد رفتة ایالاتمتحد در پی عقبنشینیهای استراتژیکاش در منطقه «احیاء» شود. به همین دلیل است که اوائل ژوئن سالجاری، لاهیجی را در کنار آدمکشی به نام مهاجرانی، در برنامة «پرگار» بیبیسی به میدان میآورند تا حقوق بشر را با «خواست مردم» در ترادف قرار دهد. سپس همین بیبیسی، کدیور، جاسوس سازمان سیا را برای بحث «آزاد»، با نیکفر، متخصص ایجاد دمکراسی با دیوان حافظ به میدان میآورد تا این فیلسوفان مکتب ندیده، به نوبت یکدیگر را «لائیک» و سکولار بنامند، و این مفاهیم را به شیوة خودشان به لجن بکشند.
با توجه به سرعت تحرکات بیبیسی، استنباط ما بر این است که بار دیگر یانکیها با اسلام همان حسابی را کردهاند که کوره با خم شیرهاش میکرد. به عبارت دیگر، کوبیدن آب در هاون اسلام، برای یانکی مفری در منطقه ایجاد نخواهد کرد. چه این اسلام از نوع خمینی و حسینی و لاتی باشد، و چه اطوکشیده و مستفرنگ و متمدننما از قماش لاهیجی! اسلام به عنوان دین اکثریت ساکنان خاورمیانه با سرعتی به مراتب بیش از آنچه یانکی میپندارد از حیطة سیاستگزاری پای بیرون میگذارد. و این «خروج تاریخی» هم خواست ملتها و متفکرانشان است، و هم مسیری است که با صراحتی هر چه بیشتر مسکو، دهلینو و پکن، مراکز تصمیمگیری نوین سیاستهای آسیائی دنبال میکنند.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.