گزینة جنگ!

Saeed_Saman_16_04_22

 

سئوالی که اینک از منظر منطقه‌ای حائز اهمیت شده،  این است که تا چه حد می‌توان شرایط آیندة خاورمیانه را «صلح‌آمیز» پیش‌بینی نمود؟   به عبارت ساده‌تر،  اگر قرار باشد بن‌بست‌های استراتژیک به شیوه‌ای که شاهدیم در هر گام تشدید شود،   در چه مرحله‌ای قدرت‌های بزرگ به این صرافت خواهند اوفتاد که می‌باید از جنگ‌های نیابتی در منطقه «استقبال» به عمل آورده،   دولت‌های ضعیف‌تر را رسماً به درون یک درگیری‌ نظامی گسترده با یکدیگر بکشانند؟   هر چند در شرایط فعلی این گزینه دور از احتمال بنماید،  بررسی دقیق مسائل منطقه به هیچ عنوان چنین گزینه‌ای را مردود نمی‌کند.   وبلاگ امروز را به بررسی این گزینه که مسلماً از منظر انسانی ناپسندترین نیز هست،   اختصاص می‌دهیم.

 

در این راستا نخست نگاهی به آرایش نیروهای نظامی و سیاسی منطقه می‌اندازیم.  سپس منافع گستردة استراتژیک هر کشور عمده را می‌شکافیم،   و نهایت امر به نقش قدرت‌های بزرگ نگاهی شتابزده خواهیم داشت.  پس ابتدا بپردازیم به آرایش نیروهای نظامی و سیاسی.

 

در منطقة خاورمیانه،  خصوصاً پس از فروپاشاندن حکومت بعث عراق توسط ارتش آمریکا،  وزنه‌های نظامی که از دوران «جنگ‌سرد» تشکیل شده بود،   به طور کلی پای به دیگرگونی گذارد و شاید آنچه امروز تحت عنوان جنگ‌های «تروریستی» و «مذهبی» در خاورمیانه به راه اوفتاده،   تا حد زیادی پیامد همین فروپاشاندن جنایتکارانه باشد.   پیش از حملة صدام حسین به کویت در تاریخ 11 مردادماه 1369،  خطوط استراتژیک به شیوه‌ای ترسیم شده بود که عربستان،  عمان و شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس،  یا منطقة «ارتجاع» با وابستگی مستقیم و «رسمی» به سرمایه‌داری آنگلوساکسون،   در کنف حمایت واشنگتن روزگار می‌گذراندند،   و به قولی «آب توی دل‌شان تکان نمی‌خورد!»  ولی حملة صدام حسین به کویت که از قضای روزگار همزمان با سفر جیمز بیکر،  وزیر امور خارجة جرج بوش (پدر) به اتحاد شوروی وقت صورت گرفت،   بر این رابطة «مقدس» نقطة‌ پایان گذارد؛  کشورهای دیگر «اجازه» یافتند که به جان نوکران آمریکا بیافتند!  و دولت عراق که جدا کردن یک بخش از خاک کشور و ایجاد امیرنشین کویت توسط ارتش انگلستان را نپذیرفته بود،  پای در مسیر «جدید» گذارد.   همین حمله،   که مسلماً بازتاب تغییر اساسی در استراتژی ایالات‌متحد در خاورمیانه بود،   بسیاری داده‌های منطقه‌ای را نیز واژگونه کرد،  و سرفصل نوینی از روابط «واشنگتن ـ لندن» شد؛   سرفصلی نوین از برخورد اینان با آنچه در نظام رسانه‌ای «جهان اسلام» می‌خوانند.

 

در عمل،  حملة صدام حسین به کویت،‌  «آرامش» دیپلماتیک منطقه را که بیشتر به سکون مرداب شباهت داشت،  و به صورت حمایت بی‌قیدوشرط و بی‌پرده توسط «خط ارتجاع» از سیاست‌های واشنگتن بروز می‌کرد بر هم زد.  و امروز به صراحت،  می‌توان اذعان داشت که،   این «تغییر» پس از حملة مغول نقطة عطفی است در منطقه.

 

در امتداد همین «حمله» بود که تروریسم «اسلام سیاسی»،   که آمریکا پیشتر با تکیه بر جفنگیات شیعی‌مسلکان و چرندیات وهابیون،   ملت‌های ایران و افغانستان و پاکستان را با آن به خاک‌وخون کشیده بود،  نهایت امر تبدیل شد به «کارت ویزیت» ایالات‌متحد و لندن در تمامی کشورهای منطقه.   شاهد بودیم که در خاورمیانه آمریکا دست‌ها را بالا زد و هر جا جمعی جوجه مسلم پیدا کرد،  زیر بال‌وپرشان را گرفت و اینان را به قدرت‌های سیاسی،  تشکیلاتی و نظامی تبدیل نمود.  در عمل،  وجود حزب بعث عراق در صحنة سیاسی،  و عدم اطاعت شخص صدام حسین،   یکی از مهم‌ترین راه‌بندها در برابر موفقیت سیاست آمریکا به شمار می‌رفت،  و به همین دلیل نیز جرج والکر بوش با هزار دوز و کلک پروندة عراق را به تروریسم و سلاح‌های کشتارجمعی سنجاق کرده،   رژیم بعث را از میان برداشت.

 

ولی بازتاب‌های «اسلام پناهی» استراتژیک که از آستین واشنگتن بیرون آمد،  قابل پیش‌بینی بود؛  آشوب‌سازی به نام دین،   ایجاد درگیری‌های منطقه‌ای،  قومی و مذهبی؛  فروپاشاندن رژیم‌های خارج از «خط نوین واشنگتن» با توسل به اوباش اسلامگرای شهری؛  و … و اینهمه تحت عنوان «حمایت از مردم!»  اینچنین شد که خط کهن «ارتجاع» جای خود را به تدریج به «خط نوین ارتجاع» سپرد؛   این‌بار «ارتجاع» مورد حمایت واشنگتن در خاورمیانه،   نه با دشداشه،  کادیلاک،  ولخرجی‌های میلیونی،  ویلاهای میلیاردی و دلارهای نفتی و اسلام سنتی که با پیشانی‌های داغ‌گرفته از مُهر نماز،   رایحة تعفن «اسلام سیاسی»،   درویش‌بازی و ساده‌زیستی مزورانه،  حجاب‌اجباری،  زن‌ستیزی علنی،  و خصوصاً عملیات فالانژهای چماق‌کش شهری سازمان یافت.   این تجربة موفق که پیشتر توانسته بود ایران و افغانستان را به مخروبه تبدیل کند،   اینک اسب‌شاهوار سیاست‌های استراتژیک واشنگتن در تمامی مناطق مسلمان‌نشین بود.

 

با این وجود،  علیرغم موفقیت‌های «چشمگیر» سازمان سیا در سر هم کردن «اسلام سیاسی»  هنوز چند لایه از استراتژی‌ها در منطقه لاینحل باقی مانده بود؛   مهم‌ترین‌شان وجود رژیم بعث سوریه و سیاست‌های ظاهراً لیبرالی و مشکل‌آفرین دولت آتاترکی‌های آنکارا بود.  و نهایت امر دولت اسرائیل نیز در این سیاست آنقدرها جائی نداشت و می‌بایست «آپ‌دیت» می‌شد.   تلاش‌های آمریکا در این زمینه‌ها آغاز شد.   جنگ و برادرکشی در سوریه تحت عنوان «مخالفت مردم» با استبداد بشار اسد،   توسط مزدوران مسلحی که ارتش آمریکا از حلبی‌آبادهای اروپای غربی به سوریه ارسال می‌کرد،   به راه اوفتاد.   در ترکیه نیز،  عملاً همان «قانونک» اساسی مضحک جناب ‌سرهنگ‌های سازمان ناتو را به تعطیل کشاندند و رجب طیب اردوغان،  فوتبالیست سابق «فِنِربچه» را در این پروسه بر تخت سلطان عثمانی نشاندند!   ولی سیاست اسرائیل پای در گل داشت،  چرا که می‌بایست بر مجموعة سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا تکیه می‌کرد،   و به دلیل شکست اسلامگرائی در مصر،  و سپس عقب‌نشینی‌های آمریکا در اسلام‌نوازی‌های سوری و ترک،  سرنوشت نتانیاهو در هاله‌ای از ابهام فرو افتاده بود.   در همین راستاست که،   دولت نتانیاهو بی‌هدف و بی‌برنامه و سرگردان در انتظار «موفقیت» نهائی اربابان آنگلوساکسون‌اش در دیگر میادین،  سال‌هاست در انتظار نشسته!   بله،   حکایت دولت نتانیاهو،   همچون بی‌بی‌گوزک سلیمان است.   نتانیاهو که سال‌هاست مرده،   همچون سلیمان بر عصای آتلانتیسم تکیه کرده و بِروبِر به «مردم» نگاه می‌کند.  و از آنجا که هنوز موریانه به جان عصای کذا نیافتاده همه می‌پندارند که ایشان زنده‌ تشریف‌ دارند!

 

همانطور که گفتیم،   کودتای نظامیان مصر جهت پایان گذاردن بر بلبشوئی که محمد مرسی،  رئیس‌جمهور منتصب محفل کلینتن‌ها در اینکشور به راه انداخته بود،  در عمل نقطة آغازین عقب‌نشینی سیاست‌های واشنگتن به شمار می‌رود.   در مصر،   واشنگتن مجبور شد جهت حفظ تتمة زرادخانة سیاسی‌‌اش محفل اخوان‌المسلمین و اوباش اسلامگرای شهری را به حاشیه امن براند،  و به حساب خود به این وسیله از برخورد مستقیم «اسلامگرائی با  اروپا» جلوگیری به عمل آورد.  هر چند این «محاسبه» چند صباح بعد نادرستی‌اش در بوتة آزمایش به اثبات رسید،   و شکست غربی‌ها در جبهة سوریه نشان داد که تقابل «فاشیسم اسلامی با اروپا» صرفاً از جبهة مصر عبور نمی‌کند؛   ترکیه،  سوریه،  لبنان،  و حتی بیغوله‌نشین‌های اروپائی هر یک می‌تواند این «تقابل» را به معرض نمایش بگذارد.

 

تا حال از عقب‌نشینی ایالات‌متحد در خاورمیانه بارها و بارها سخن گفته‌ایم.   و نمایة مشخص این عقب‌نشینی‌ها همانطور که نمونه‌های مصر و سوریه نشان داد،  خروج حاکمیت‌ها از سیطرة تروریسم اسلام سیاسی است.   در مصر «خروج» حاکمیت از ساختار اسلامگرائی در چارچوبی زیرجلکی صورت گرفت؛   ولی در سوریه این خروج می‌تواند بسیار «چشم‌گیرتر» و رادیکال‌تر انجام شود.   چرا که در مصر،   هم تقابل «ارتش ـ اسلامگرائی» روبنائی بود،   و هم ساختار ارتش دست‌نشاندة واشنگتن و لندن در اینکشور با حزب لائیک بعث قابل مقایسه نیست.   به همین جهت است که واشنگتن از شکست سیاست‌اش در مصر کم‌تر سخن به میان می‌آورد و سعی دارد آن را «بزک» کند.  از سوی دیگر،   دولت مصر پای به دوران حسنی ‌مبارک گذارده،   و این ساختار هنوز می‌تواند پاسخ مناسبی به برخی مطالبات آتلانتیسم در منطقه ارائه دهد.  ولی بر عکس،   در سوریه مسئله به مراتب بغرنج‌تر شده.   دولت بعث سوریه که ملایان جمکران تلاش دارند آن را به هر ترتیب ممکن به «شیعه‌بازی» و ملاپرستی بچسبانند،   نمی‌تواند به هیچ عنوان در ساختاری که مد نظر ایالات‌متحد است موجودیت داشته باشد؛  خلاصه بگوئیم از منظر آمریکا همان سرنوشتی می‌باید شامل حال بشار اسد شود که واشنگتن برای صدام حسین در نظر گرفته بود.  آمریکا نمی‌تواند سوریة «بعثی» را در نقشة راه‌خود در منطقه «منظور» کند،   و به همین دلیل است که مسکو سر «آب‌قنات» سوریه نشسته،  و حاضر نیست بر سر اینکشور با آمریکا معامله نماید.

 

از سوی دیگر،  مسئلة سوریه با موجودیت ترکیه،   سکوی پرش نظامی سازمان ناتو در خاورمیانه ارتباط پیدا کرده.   حفظ حکومت مسخرة رجب اردوغان در ترکیه،  آنهم در همسایگی بشار اسد که در جنگی خونین پوزة آنکارا را،   هر چند با کمک روسیه همه‌روزه بر خاک می‌مالد،   برای واشنگتن غیرقابل تحمل است.  خصوصاً که اینک ترکیه تحت فشار دو قدرت نظامی روسیه و سوریه ساندویچ شده و نمی‌تواند از این مهلکه جان سالم به در برد.  ولی باز هم مهم‌تر از سرنوشت ترکیه،   مسئله اسرائیل است.  تا زمانیکه تکلیف سیاستگزاری‌های نوین و «خط‌سازی‌های» واشنگتن در منطقه نهائی و اجرائی نشود،  دولت اسرائیل نیز قادر نیست در زمینة داخلی و یا حتی ارتباط با محافل حامی اسرائیل در آمریکا دست به ابتکار عمل بزند.

 

با این وجود،   به بن‌بست واشنگتن در «ترکیه ـ  سوریه ـ اسرائیل» می‌باید لایة دیگری را نیز افزود:   لایة شکست آمریکا در ادارة امور «خط سابق ارتجاع»،  یعنی عربستان،  شیخ‌نشین‌ها و عمان!   این خط «سابق» که به دلائلی،   امروز عراق و اردن نیز به تدریج پای در آن گذارده‌اند،    از حیطة سیاستگزاری‌های واشنگتن بیرون می‌خزد،  و شاهدیم که باراک اوباما در سفر خود به عربستان با عدم استقبال مقامات رسمی اینکشور روبرو شد:

 

«[…] بر خلاف تشریفات مرسوم،  نه نمایندة خاندان سلطنتی عربستان سعودی و نه استاندار ریاض در فرودگاه پایتخت عربستان از رئیس‌جمهور امریکا  استقبال نکرد.»

منبع:  سپوتنیک،  2 اردیبهشت‌ماه 1395

 

این رفتار با رئیس جمهور ایالات‌متحد،  آنهم در عربستان سعودی غیر قابل تصور بود،  و از منظر دیپلماتیک «توهین مستقیم» تلقی می‌شود.   تجربه نشان داده که،  آمریکا در سیاست خارجی خود از یک خط استراتژیک مشخص دنباله‌روی می‌کند،  و به این ترتیب رئیس‌جمهور آیندة اینکشور هر که باشد امکان ندارد اهانت مستقیم به سلف‌اش را از سوی مقامات رسمی دیگر کشورها «زیرسبیلی» در کند.   به عبارت ساده‌تر،   اگر عربستان دست به چنین عمل توهین‌آمیزی زده،   در واقع خود را برای خروج تمام و کمال از سیطرة سیاسی و اقتصادی آمریکا آماده ‌می‌کند.   مسئله به درگیری‌های «ریاض ـ واشنگتن» در دورة ریاست جمهوری اوباما محدود نخواهد ماند.  و پس از این برخورد عربستان با واشنگتن،  «خطی» که شکست آمریکا در ماجراجوئی‌های منطقه‌ای به وجود آورده،‌   مسلماً در دیگر کشورهای منطقه،  خصوصاً عراق،  اردن و شیخ‌نشین‌ها به سرعت «طرفداران» و پیروانی‌ پیدا خواهد کرد.

 

دقیقاً وحشت از همین پیروان روزافزون «خط نوین» است که باعث انتقاد علی خامنه‌ای از «دولت فاسد» شده!    بله،   رهبر جمکران که در رأس یک حکومت فاسد و دست‌نشانده قرار گرفته،   ‌از «دولت فاسد» عربستان به هیچ عنوان خوشش نمی‌آید!   خامنه‌ای در دیدار با گروهی اوباش که از آنان تحت عنوان دانش‌آموز نام برده‌اند،  ضمن چرندبافی‌های مرسوم ملایان پیرامون «دشمن‌شناسی» و مبارزه با این،  و به زیر آب کردن سر آن،  و کشتن حسن و بریدن سر حسین و …  حکومت عربستان را به صورت غیرمستقیم مورد تهاجم قرار داده:

 

«[…] دولتی فاسد حزب‌الله را محکوم می‌کند؛  به درک!  [خامنه‌ای] اگر چه به صراحت نام نبرده که کدام دولت را مدنظر دارد،  اما عربستان سعودی در ماه‌های اخیر موج بزرگی را علیه حزب‌الله لبنان به راه انداخته است.»

منبع:  رادیوفردا،  2 اردیبهشت‌ماه 1395

 

ولی نگرانی علی خامنه‌ای به هیچ عنوان ارتباطی با «محکومیت» حزب‌الله ندارد.  این حزب‌الله بارها و بارها از سوی محافل،  دولت‌ها و تشکل‌های متفاوت به تروریسم متهم شده،  و عکس‌العمل تندی هم از سوی حکومت اسلامی شاهد نبوده‌ایم.   همین سرکار علیه «موگرینی»،   وزیر امور خارجة اتحادیه اروپا،   که چند روز پیش با چادر آبی‌آسمانی‌شان در تهران جولان می‌دادند و تبلیغ اسلام و حجاب «مفرح» می‌فرمودند،   ماه‌هاست که نام حزب‌الله را در فهرست تروریست‌ها به ثبت رسانده‌‌اند.   اگر خامنه‌ای اینهمه عاشق پشم‌وریش حزب‌الله شده بود،   چرا گریبان اتحادیة اروپا را نگرفته؟   بله،  همانطور که می‌توان حدس زد وحشت خامنه‌ای دلیل دیگری دارد،   وی در جبهه‌های جدیدی که به وجود آمده،   جائی برای حکومت جمکران می‌جوید،  و در شرایط فعلی نمی‌تواند عضویت و نقش‌پذیری جمکران را در این میانه تأمین کرده،  برای سیاست‌های منطقه‌ای تروریسم اسلام سیاسی امتدادی بیابد.

 

در مطلب امروز از بن‌بست آمریکا و بلا‌تکلیفی مهره‌های واشنگتن در جبهة «سوریه،  ترکیه،  اسرائیل» سخن گفتیم؛   بن‌بست آمریکا در جبهة «خط ارتجاع سابق» ـ  شیخ‌نشین‌ها،  عربستان، عراق و … ـ   را نیز شکافتیم؛  حال ببینیم حکومت جمکران در شرایطی که این جبهه‌ها به تلاطم افتاده‌اند،   در کدام یک از آن‌ها خواهد توانست برای خود «لانه» ساخته و موجودیت‌اش را حفظ کند.   به صراحت بگوئیم،  در هیچکدام،   و مشکل خامنه‌ای دقیقاً همین‌جاست.  و برای حل همین مشکل نیز حسن روحانی را به ترکیه فرستاده بودند.

 

امید حسن روحانی به این بود که در نشست استانبول به عنوان قاضی نهائی،   ورای درگیری‌های منطقه نقش ریش‌سپیدی «جهان اسلام» را در درگیری «ترکیه ـ سوریه» برای جمکران تأمین کند،   ولی با بیرون انداختن «مؤدبانة»‌ وی و ظریف از اجلاس «سران کشورهای اسلامی»،   این گمانه که حکومت جمکران بتواند در این جبهه باقی بماند و از آن بهره‌برداری نماید،  به بایگانی سپرده شد.   این «اخراج محترمانه» یک‌بار دیگر به ما یادآوری کرد که،  ادعای رسانه‌های غرب در مورد حمایت حکومت اسلامی از حزب بعث سوریه، یک بی‌بی‌گوزک ابله‌فریب بیش نیست.   این بی‌بی‌گوزک که توسط شبکة خبرسازی سازمان سیا سر هم شده،  چنین القاء می‌کند که ملایان طرفدار حزب بعث سوریه‌اند!   ولی در واقع،   اگر حکومت اسلامی جمکران می‌توانست برای خود جائی در جبهة «سوریه ـ ترکیه ـ  اسرائیل» نگاه دارد،  اینکار را فقط از طریق حمایت ترکیه می‌توانست عملی ‌کند به همین دلیل نیز صلح‌طلبی حسن روحانی در نشست سران کشورهای اسلامی «علنی» شده،   نه در ارتباط با سوریه.   ولی دیدیم که ترکیه از نیازهای جمکران در این نشست حمایت نکرد،  و جمکران را به دلیل دخالت در امور کشورهای منطقه محکوم هم کردند!

 

اشتباه نکنیم!  در واقع،  همین تلاش‌ها پیشتر نیز در مورد «خط نوین» صورت گرفته بود.   بله،  پیش از «نشست» بی‌نتیجة استانبول نیز حکومت جمکران تلاش داشت دست در دست عربستان بگذارد،  هر چند حملة اوباش «ناشناس» حکومت به سفارت عربستان سعودی،   نقطة عطفی در تلاطمات سیاسی بین جمکرانی‌‌ و وهابی شد،  و شاهراه نزدیکی با ریاض را به روی حکومت اسلامی بست.   و دقیقاً به دلیل بسته شدن تمامی راه‌ها به روی حکومت جمکران است که عشق حزب‌الله اینچنین به دل علی خامنه‌ای اوفتاده.   به عبارت ساده‌تر،  پس از شکست‌های استراتژیک ایالات‌متحد،   تنها راه نفوذ جمکران به سیاست‌های منطقه مسیر حزب‌الله لبنان خواهد بود.   از این دروازة «گشوده» است که حکومت اسلامی خواهد توانست اوباش و لات‌ولوت به درون لبنان،  سوریه و مصر ‌ارسال کرده،   تحت عنوان مبارزه با تکفیری‌ها در عمل برای «اسلام سیاسی» در منطقه دست به زمینه‌سازی و سربازگیری بزند.   و در شرایطی که شورای همکاری‌های خلیج‌فارس به سرعت از سیاست‌های آمریکا فاصله می‌گیرد،   طبیعی بود که این شورا نوک سرنیزه را متوجه گلوگاه همین «حزب‌الله» کند،   و پس از لغو ارسال میلیون‌ها دلار سلاح از سوی عربستان به لبنان،   موضع تخاصمی نیز بر علیه حزب‌الله اتخاذ نماید:

 

«شورای همکاری خلیج فارس اکنون گروه حزب‌الله،  شاخة نظامی آن،  رهبران این گروه و تمامی شاخه‌های منشعب و وابسته را در [فهرست گروه‌های تروریستی] قرار داده است.»

منبع:  بی‌بی‌سی،  ‌2 مارس 2016

 

در آغاز مطلب امروز اشارة مختصری به امکان جنگ فراگیر در خاورمیانه کردیم و تا این مرحله صرفاً به تشریح نقشة «سیاسی ـ نظامی» منطقه پرداخته‌ایم،  در نتیجه با تکیه بر داده‌های بالا اینک نگاهی به دلائل این «جنگ» احتمالی بیاندازیم.   همانطور که خبرگزاری‌ها اطلاع داده‌اند،  به همراه سوریه،   چند کشور دیگر نیز از حضور در نشست سران اسلامی در شهر استانبول سر باز زده‌اند؛   مصر و اردن مهم‌ترین‌شان به شمار می‌روند،   و کشورهای عراق،  ایران،  پاکستان نیز علیرغم شرکت در این نشست،   آنقدرها نتوانستند از نتایج «سازندة» آن بهرهمند شوند.  در نتیجه،  عملاً مصر،  سوریه و اردن در جبهة مخالف ترکیه نشسته‌اند.

 

ولی زمینة جنگ منطقه‌ای در هر حال می‌باید بر امکانات نظامی سازمان ناتو در کشور ترکیه،  عضو رسمی این سازمان تکیه داشته باشد.  و نقش آنکارا در پروسة «سیاسی ـ نظامی‌ای» که تحت عنوان «پناه دادن» به آوارگان عراقی،  سوری و کرد علم شده،  به بهترین وجه نشاندهندة مواضع آتی ترکیه در حوادث نظامی منطقه است.   همانطور که شاهدیم‌،  آلمان فدرال که نزدیک‌ترین کشور اتحادیة اروپا به هیئت حاکمه فعلی ترکیه به شمار می‌رود جهت تقویت نقش «سیاسی ـ نظامی» آنکارا از هیچگونه همراهی‌ای با اسلامگرایان ترک رویگردان نیست.  حتی نقض آشکار «آزادی بیان» در نظام رسانه‌ای آلمان نیز اخیراً توسط آنجلا مرکل برای حمایت از دولت اردوغان «اجرائی» شده،   و دولت آلمان طنزپردازی که اردوغان را به سخره گرفته «مجازات» کرده!   تلاش آتلانتیسم بر این متمرکز شده که برای دولت اردوغان زمینه‌ای فراهم آید تا بتواند از آوارگان جنگ‌های اخیر منطقه ـ  این جنگ صرفاً به جبهة سوریه محدود نمی‌ماند ـ   لشکری برای جنگ‌سازی سازمان دهد.  و صدالبته اینکار مستلزم سرمایه‌گزاری کلان اتحادیة اروپا،  خصوصاً آلمان فدرال خواهد بود.

 

در نتیجه،  یک طرف «جنگ» کذا روشن است،  ترکیه و ارتش‌های «مردمی» آنکارا!   این ارتش‌ها می‌تواند کرد،  ترکمن و یا حتی داعشی باشد.   هر کدام یک گوشة جبهة جنگ را می‌گیرند و به ولی‌نعمت‌ خود امکان می‌دهند تا با گسترش بحران پول بیشتری به جیب بزند.  ولی این سیاست یک مشکل ایجاد خواهد کرد،   چرا که،   اینبار نقش ترکیه و اسرائیل در جنگ‌ علنی شده،   و با علنی شدن این نقش،  آلمان فدرال و متحدان‌اش نیز رسماً پای به جبهة جنگ خاورمیانه خواهند گذارد!

 

حال «طرف» دیگر این جبهه را نیز بررسی کنیم.   همانطور که دیدیم،   دولت‌های وابسته به «خط سابق ارتجاع» که بالاتر فهرست‌‌شان را نیز آوردیم،  به دلیل چرخش به سوی سیاست مسکو تلاش دارند گزینة جنگ آمریکائی را دور زده،  خود را از شر سیاست‌های واشنگتن برهانند.  از سوی دیگر،  راه نزدیک شدن حکومت جمکران به این دولت‌ها از سال‌ها پیش مسدود شده،  و تلاش‌های آمریکا برای نزدیک کردن این جبهه به حکومت جمکران به هیچ عنوان «سازنده» نبوده.  باراک اوباما در سفر اخیر خود به عربستان از دوستی جمکرانی و وهابی حرف زده:

 

«اوباما:  آمریکا و کشورهای شورای همکاری منفعتی در مناقشه با ایران ندارند»

منبع:  رادیوفردا،  22 آوریل 2016

 

ترجمة اظهارات اوباما‌ به زبان استراتژیک چنین خواهد بود:  راه را برای ورود آمریکا و ایران به «جبهة جدید» باز کنید چرا که منافع آمریکا ایجاب می‌کند شیخ‌نشین‌ها نیز در درگیری و جنگ با حکومت اسلامی و آمریکا همکاری کنند!   حال اگر روسیه در برابر حضور «جبهة جدید» در جنگ آمریکائی سد ایجاد نماید،   طرف دیگر جبهه‌ای که آمریکا خواهد ساخت فقط می‌تواند متشکل از حکومت جمکران،   متحدان عراقی جمکران،  و لشکر پناهندگانی باشد که از جنگ‌های کشورشان به ایران پناه آورده‌اند و شامل سیاست سربازگیری سپاه پاسداران شده‌اند.   بله،  در شرایط فعلی،  در اینسوی جبهه نیز یک دولت وابسته به غرب ـ  حکومت‌ جمکران ـ  را داریم که دست در دست اوباش شیعة عراقی و حزب‌الله لبنان پشت سر یک «لشکر مردمی» دیگر پای به میدان گذارده.   جالب اینکه،‌   اینبار به دلیل وابستگی «نظامی ـ اطلاعاتی» شبه‌نظامیان عراقی به سازمان ناتو،   لندن و واشنگتن مستقیماً پای در درگیری نظامی می‌گذارند!  در نتیجه،  برخلاف تبلیغاتی که به راه اوفتاده،  تلاش روسیه بر این متمرکز خواهد شد تا در تقابل با گسترش نفوذ جمکرانی‌ها،  سوریه را هر چه بیشتر به «خط نوین» نزدیک کند،   نه به تهران.

 

حال باید پرسید به چه دلیل یک درگیری گستردة نظامی قابل پیش‌بینی می‌تواند باشد.  به استنباط ما،  بن‌بست آمریکا و انگلستان در منطقة خاورمیانه بیش از این نمی‌تواند ادامه یابد.   غرب عملاً از منطقة خاورمیانه بیرون رانده شده‌،  ولی تمامی دولت‌های این منطقه به صورت ساختاری وابسته به آتلانتیسم باقی مانده‌اند؛   این یک بام و دو هوا،  با در نظر گرفتن بن‌بست‌های اقتصادی جهان سرمایه‌داری قابل دوام نیست.

 

طی سال‌های گذشته،  فشارهای مسکو جهت متوقف کردن فروپاشانی‌های سیاسی‌ای که واشنگتن در خاورمیانه آغاز کرده بود،  چندین کودتا،  یا همان «حرکت‌های مردمی» در ایران،  سوریه،  عراق،  ترکیه،  بحرین،  عربستان و …  را ابتر کرده،   ولی این فشارها نتوانسته طبیعت این رژیم‌ها و وابستگی‌شان به آتلانتیسم را تغییر دهد.  خلاصه بگوئیم،   بشار اسد،  خامنه‌ای،  اردوغان و … امروز به همان اندازه نوکران غرب‌‌اند که دیروز بوده‌اند.  ولی نمی‌توانند آنچنان که باید و شاید به سیاست‌های آمریکا انعکاس منطقه‌ای بدهند.  این مسئله می‌تواند برای آیندة منطقه نگران‌کننده باشد،  خصوصاً که اینک آمریکا عملاً در تمامی جبهه‌ها به بن‌بست رسیده و نیازمند تجدید حیات سیاسی شده.  تاریخ معاصر،  از آغاز جنگ دوم جهانی به ما یادآوری می‌کند که ایالات‌متحد همیشه خط «تجدید حیات» سیاسی‌اش را در مرداب جنگ جستجو نموده.  و حوادث پس از جنگ اول نشان داد که،   هیئت حاکمة آمریکا به دور از اقتصاد جنگ ناتوان و فرتوت ‌شده،   قابلیت عکس‌العمل را از دست می‌دهد.   باید دید این هیئت حاکمه در راه تجدید حیات سیاسی‌اش که مسلماً از طریق «جنگ‌سازی» اجرائی خواهد کرد،   کدامین «شخصیت» را برای ریاست‌جمهوری آینده از صندوق‌ها بیرون می‌کشد،   و این به اصطلاح «شخصیت»،  جهت تجدید حیات سیاسی آمریکا به کدامین مناطق ارجحیت می‌دهد.  هر چند که فشار مسکو جهت جلوگیری از جنگ گسترده در خاورمیانه قابل توجه است،   شرایط ویژة این منطقه،   خصوصاً بن‌بست علنی واشنگتن،   خاورمیانه را در کمال تأسف به بهترین گزینه جهت آغاز درگیری گسترده تبدیل کرده.

 

 

 

ملاحسن و خواجه رجب!

Saeed_Saman_16_04_17

 

برای شرکت در «اجلاس سران کشورهای عضو سازمان همکاری اسلامی»،   حسن روحانی،  رئیس‌جمهور انتصابی بیت‌رهبری وارد استانبول شد.   ایشان به عادت مرضیة ملایان بالای منبر رفته و یک روضة پرسوز و گدازِ «ننه من غریب‌ام‌» تحت عنوان سخنرانی تحویل حضار دادند و در پایان این روضه،  خواستار «وحدت مسلمانان جهان» شدند!‌  هر چند آنچه عیان است به بیان حاجت ندارد،‌   ولی،‌  هم «ننه من غریب‌ام‌های» روحانی،   و هم آنچه وی «وحدت مسلمانان جهان» ‌خوانده،‌   هیچگونه جنبة انسانی و منطقی نمی‌تواند داشته باشد.   چرا که،  روحانی به عنوان مرده‌ریگ قرون‌وسطی،   با انسان،  انسانیت،  روابط اجتماعی و خصوصاً روابط اقتصادی و سیاسی در مفهوم معاصر بیگانه است.   آخوند با توسل به واژگان معاصر چنین القاء می‌کند که گویا «حرف حسابی» می‌زند،   ولی واقعیت جز این است.   روحانی و امثال روحانی ـ   چه عمامه‌ای و چه کلاهی ـ  از انسانیت معاصر سخن نمی‌گویند،   اینان «پیام‌آوران» توحش و تحجر قرون‌وسطی‌اند.   ریشة نظری‌ اینان از تعالیم «عصر حجر» سیراب می‌شود،   و اگر به نوکری استعمار «برگزیده‌» شده‌اند،  دقیقاً به این دلیل است که همزمان با لبیک‌ به منافع اجنبی،‌   می‌توانند آنجا که به منافع ملت‌های‌شان مربوط می‌شود،  به تکرار نصایح و اراجیف زیارت‌نامه و کتاب‌دعا بپردازند.   از اینرو در نشست کذا حسن روحانی بالای منبر رفته و «همه» را نصیحت فرموده،   و بر «مخالفت اسلام با جنایت» تأکید کرده!   باشد تا همه بدانند که «اسلام در سراسر جهان با جنایت مخالف» است ولی از قضای روزگار این مخالفت گویا شامل کشور ایران نمی‌شود:

 

«اسلام به ما آموخته است که جنایت به هر نامی و در هر مکانی که انجام شود،  جنایت است؛ چه در سرزمین مظلوم فلسطین باشد و چه در لاهور و بیروت و دمشق و استانبول و یا در نیویورک و پاریس و بروکسل.  […] با عزمی استوار و اراده‌ای راسخ،  درصدد مقابله با همه صورت‌های آن برآئیم.»

منبع: مهرنیوز،  پنجشنبه ۲۶ فروردین‌ماه ۱۳۹۵

 

حسن روحانی نام ایران و شهرهای بزرگ کشورمان را از فهرست مکان‌هائی که اسلام  «جنایت» را در آن‌ها محکوم کرده «حذف» نموده!   از دو حال خارج نیست،  یا بنا نبوده «جنایت» را در ایران محکوم کند،   یا با پرروئی ادعا دارد که در ایران جنایتی نمی‌شود و نشده!   البته همانطور که بالاتر هم گفتیم،‌   اگر یک ملا از واژة «جنایت» استفاده می‌کند نمی‌باید آن را در معنا و مفهوم حقوقی و معاصر در نظر گرفت.  چرا که،   اگر بیش از 7 هزار زندانی سیاسی را اعدام کردند،  و یا دستگاه جنایت‌پیشة حماس و همتایان شیعی‌مسلک‌اش در غزه ساکنان این منطقه را سرکوب می‌کنند،   بر اساس «اعتقادات» ملایان جنایتی رخ نداده؛   عین «عدالت» است!   در صورتیکه،‌  اگر همین سرکوب را سربازان اسرائیلی صورت دهند،  این می‌شود «جنایت!»

 

یادمان نرود!   «محکومیت جنایت» را در این اجلاس از زبان رئیس دولتی می‌شنویم که با زیر پای گذاردن حقوق‌ انسانی ملت ایران،  طی بیش از سه دهه میلیون‌ها ایرانی را آواره کرده.  فراتر از این؛   حکومت اسلامی عملاً بافت طبقاتی کشور را از هم فروپاشانده و کار را به کوچ ‌اجباری «قشرهای اجتماعی» کشانده.  دلیل هم روشن است.  قشرهای گسترده‌ای در جامعة ایران پس از پایان یافتن «شور انقلابی‌ای» که طی غائلة 22 بهمن 57،  توسط بی‌بی‌سی و دیگر کانال‌های ایران‌ستیز به جان‌شان انداخته بودند،  دیگر حاضر نمی‌شدند پایگاه اجتماعی مناسبی برای جفتک‌اندازی‌ ملایان فراهم آورند.   بله،   قضیه به همین سادگی است؛   ملت را کوچ می‌دهند تا «یک امت» را جانشین‌‌‌اش کنند،   و اربابان‌شان در واشنگتن و لندن هم به این جایگزینی کمک‌ خواهند کرد!   روحانی،   یکی از عوامل همین جایگزینی جنایتکارانه است،  و عملاً کمر به نابودی ملت ایران،  ‌ فرهنگ‌ها و ویژگی‌های قومی و حتی تاریخ کشورمان بسته.   اینک روحانی را در شهر استانبول می‌بینیم که جنایت در لاهور و بروکسل و پاریس را محکوم می‌کند،   و یادش می‌رود که مسئولیت اصلی‌اش حمایت از ایران و زندگی ایرانیان است نه عزاداری برای قربانیان تروریسم در پاریس و بروکسل!

 

ولی پیام «تاریخی»‌ حسن روحانی در استانبول به این مختصر محدود نمی‌شود،‌   ایشان می‌خواهند سری هم به دوران «اقتدار جهانی اسلام» بزنند و به این منظور یک قصة حسن کچل نقل می‌کنند!   البته مقصود از «دوران اقتدار» کذا به صراحت در سخن‌پرانی ایشان مشخص نمی‌شود.   ولی می‌دانیم که در توهمات «جوجه‌ مسلمین» چندین دوره اقتدار جهانی اسلام وجود دارد.   نخست صدراسلام و حملات خون‌بار آنحضرت به دیگر ادیان و خصوصاً بت‌پرستان بینواست.   جنایتی که خواست الله بود و آنحضرت هم حق این «پدرسوخته‌های گمراه» را خوب کف دست‌شان گذاشتند.   بله،   آنحضرت هم گویا برای مخالفت با «جنایت» جوئی از خون به راه انداخته بودند!    سپس نوبت ‌رسید به صلاح‌الدین ایوبی،  سردار بنی‌امیه ـ   یعنی سردار لشکریان همان معاویه و یزید و شمر و دیگر «مسلمین» ـ  که شمال آفریقا،  فلسطین و خصوصاً جنوب اسپانیا را با شادی و سرور تمام غارت می‌فرمودند و کیف می‌کردند.   پس از فروپاشی بنی‌امیه توسط غلام‌بچه‌های ترک‌تبار «خراسانی» ـ   به این حضرات می‌گفتند «سیه‌جامگان» ـ   جهان اسلام پای به دوران عظمت و اقتدار عباسیان می‌گذارد.  آقا!   چه عظمتی!  از بغداد تا شام صف «برده» بود،   «نرخ» برده را هم شخص خلیفه مشخص می‌فرمودند،   که به زعم سیه‌جامگان «سیه فکر»،   از تخم و ترکة پیامبر بودند،‌   و خلاصه «بر حق» تشریف داشتند.   ولی پس از اینکه مغول‌ها جام زهرمار به خورد عباسیان دادند،   نوبت می‌رسد به خلافت عثمانی و آنجا هم شاهد «عظمت» بودیم؛   در عمق حرمسراهای عبدالحمید ثانی و ثالث و رابع و خامس و … اسلام با لشکری از خواجگان چه «عظمتی» به منصة‌ظهور رسانده بود!   البته روحانی خیلی خجالتی‌ است!  چرا که،  آخرین لایه از این عظمت‌ جهان اسلام را مطرح نمی‌کند. ‌  می‌دانید!    قضیه مربوط می‌شود به کودتای «عزیز» 22 بهمن 57 و همراهی لات‌ولوت‌های سبزه‌میدان و حاشیه‌‌نشین‌های لندن و واشنگتن که جهت «مخالفت با استبداد شاه» همگی اوفتادند به جان ملت ایران.   حال خودتان حدس بزنید در قصة حسن‌کچل کدامین «دوران اقتدار» باید مد نظر باشد:

 

«تنها چند قرن پیش،  زمانی که تمدن بزرگ اسلامی در اوج قدرت و اقتدار خویش قرار داشت،  شاید کسی تصور نمی‌کرد روزی جهان اسلام گرفتار این‌همه ضعف و سکون شده و در برابر تمدن غربی،  که در رشد فکری و علمی،  وامدار مسلمانان بوده است،  در موضع ضعف قرار گیرد.»

همان منبع

 

دیدید چه شد؟!  جهان اسلام اینهمه «وام» به این کفار داد،   این‌ها بجای تشکر زدند توی سر جهان اسلام.   همین اسحاق نیوتن «صهیونیست» بجای تشکر از جهان اسلام،  رفت و نشست زیر درخت سیب و قوة جاذبة زمین را کشف کرد و روان آنحضرت را اینچنین پریشان نمود.    یا این «ولتر» نامرد و خودفروخته بجای احترام به جهان اسلام و مسیحیت و «این‌حرف‌ها»،   دین خدا را به سخره گرفت و انقلاب کبیر «ضد اسلامی» در فرانسه به راه انداخت.   کجای کاری‌اید،   این کفار شمارشان خیلی زیاد است؛   بتهوون مُطرب و فاسد،  کوپرنیک دیوانه و مجنون،   و … و آخرالامر هم این مارکس کافر که آمد و همة دنیا را به آتش کشید.   این‌ها همه وامدار امام محمد غزالی و امثال ایشان بودند؛  خودشان هم می‌دانستند.   و اگر حسن روحانی در استانبول قصه حسن کچل نمی‌گفت و گنجینة دانش «سمنان ـ قم» را به روی جهانیان نمی‌‌گشود،   هیچکس نمی‌دانست که اینهمه شیاطین رنگ‌ووارنگ از کدام سوراخ بیرون ریختند،  و به جهان اسلام «خیانت» کردند.

 

مسلمین در دوران عظمت‌شان با تعدد زوجات و برده‌داری و پدوفیلی و سنگسار و قصاص خوش بودند و ایام به کام‌شان بود.   ولی این غربی‌های پدرسوخته آمدند و کک به تنبان‌شان انداختند، که چه نشسته‌اید ما توپ و تفنگ داریم،  شما حریف‌ ما نیستید.  به این می‌گویند معرفت؟!  راوی حسن‌کچل در استانبول در دنبالة قصه‌اش،  پیشنهاد می‌کند که حق این غربی‌ها را کف‌دستشان باید گذاشت:

 

«[…] باید به اولویت گفتگو و اتخاذ راه‌حل‌های دیپلماتیک در میان کشورهای عضو سازمان همکاری اسلامی،  برای حل همة اختلافات وفادار ماند […]»

همان منبع

 

خلاصه بگوئیم،  ایشان در همگامی با اردوغان و دیگر اراذل سازمان ناتو،  تحت عنوان سخن‌رانی،   مزخرفاتی بر زبان می‌رانند که فقط از رئیس‌جمهور منتخب علی‌ خامنه‌ای برمی‌آید.  از شوخی گذشته!   در یک نشست،   متشکل از 50 کشور که قدرت‌های استعماری ظاهراً،  آن‌ها را همگی اسلامی «تشخیص» داده‌اند،   سخن از مسائلی بر زبان می‌آورند که فقط نشاندهندة عمق رذالت و وقاحت‌شان است.   باید از آن‌ خوش‌خیال‌ها و هالوهائی که این نوع نشست‌ها را با «دقت» دنبال می‌کنند پرسید،   اگر روزی آمریکا و دیگر کشورهای به اصطلاح «مسیحی»،   نشست همکاری‌های «مسیحی» به راه بیاندازند،   و هم‌سنگ این نوع جفنگیات بر زبان رانند،  خنده‌دار نیست؟   و یا اینکه،  اگر به طور مثال،  ولادیمیر پوتین را ببینید که در نشست کشورهای ارتدوکس جهان خواستار بازگشت به «عظمت کلیسای ارتدوکس» می‌شود،  چه واکنشی جز خنده نشان خواهید داد؟

 

بله،  می‌زنید زیر خنده؛    خنده‌ هم دارد!‌   در دورانی که قدرت‌های بزرگ جهانی در مسیرهای اقتصادی،  صنعتی و اجتماعی سرمایه‌گزاری می‌کنند،   و با تکیه بر روابط واقعی و نه تخلیلی،   سعی دارند فضا را تسخیر کنند،   نوکران و پیشخدمت‌های‌شان را هم می‌فرستند به اجلاس «همکاری‌های اسلامی» تا از عظمت نبوده و نداشتة «جهان اسلام» برای مشتی هالو جفنگ بگویند؛   روضه بخوانند؛  و آیة قرآن بلغور کنند!   با این وجود،  نقش‌پذیری حکومت اسلامی در این چاهک متعفن به هیچ عنوان اتفاقی نیست.  این حکومت از آغاز موجودیت‌اش وظیفه‌ای جز دادن آدرس عوضی و فروانداختن ملت ایران در تلة استعمار نداشته.  مأموریتی که با دقت و وسواس کامل همچنان آن را گام به گام دنبال می‌کند.  حضور ظریف و روحانی در این نشست نیز دنبالة همین خوش‌خدمتی‌هاست،   بدون اینکه در نظر بگیرند،   «سازمان همکاری‌های اسلامی» واپسین نفس‌ها را می‌کشد.   حال نشست «استانبول» را رها کنیم و  برویم به سراغ «برجام!»

 

بازتاب‌های سیاسی،  مالی و اقتصادی «برجام»،   همانطور که بارها در وبلاگ‌های پیشین نیز عنوان کرده‌ایم،   آن نبوده و نیست که،   لات‌ولوت‌های جمکران در رویاهای‌شان دیده بودند.  حضرات لات‌الله فکر می‌کردند،   پس از «برجام» خواهند توانست به دوران پرافتخار آریامهریسم برگردند؛   پای در نوعی عربستانی کردن فضای اجتماعی ایران بگذارند؛  پول نفت را تبدیل به دست‌مایة فلان حاج‌آقای بازاری کرده،  زمینة‌ پول‌شوئی در بانک‌های غربی برای «مقامات» فراهم کنند؛  و …  البته این نوع «آریامهریسم» با گذشته تفاوت‌هائی داشت. اینبار آریامهر بجای کت‌وشلوار خوش‌دوخت،  عبا و عمامه بر تن می‌کرد،  و بجای رایحة خوش عطر و ادکلن،‌  بوی گند خلا می‌داد و مبلغ اسلام می‌شد.  بله،   اشتباه نکنید،  «رهبر عالیقدر انقلاب» با «شاه خائن» باید تفاوت داشته باشد!

 

مسکو از آغاز کار،   زمانیکه ایالات‌متحد را پای میز مذاکرات نشاند،  گوشی را به دست واشنگتن داده بود.   آمریکائی‌ها فهمیدند که نمی‌توان از این «مذاکرات اجباری» که به دلیل فشار روسیه به آن پای گذارده‌اند،   «پیروز» هم بیرون بیایند!   به این معنا که نخواهند توانست جمکران را در مرزهای جنوبی روسیه به عربستان ثانی تبدیل کرده،  با یک تیر چندین نشان بزنند.   به همین دلیل نیز سریعاً حسن‌روحانی را در همان کوره‌راهی انداختند که پیشتر ملاممد اردکانی «باز» کرده بود؛   مسیر نفوذی «ایتالیا ـ  واتیکان ـ  فرانسه!»   روحانی نیز سوار بر‌ گاری شکستة جمکران به کشورهای اروپائی رهسپار شد.   ولی از قضای روزگار گاری‌اش در ادامة برنامه در باتلاق‌های اطراف وین به گل نشست؛   مقصر کیست؟  چون همیشه «مجاهدین!»   بله،  زمانیکه یک «سازمان» برای سیاست‌های استعماری 40 سال تمام ابوعطا می‌خواند و خودشیرینی می‌کند،  توسری‌ها را هم نوش‌جان خواهد کرد:

 

«[لاریجانی] روز شنبه لغو سفر حسن روحانی به اتریش را «تصمیم درستی» دانسته و تلویحاً گزارش‌ها از درخواست تیم حفاظتی رئیس ‌جمهوری ایران برای لغو مجوز راهپیمائی مجاهدین خلق در شهر وین را تأیید کرد.»

منبع:  رادیوفردا،  2 آوریل 2016

 

ولی سازمان مجاهدین در این میانه هیچکاره است؛  چرا که،   پس از لغو سفر رئیس دولت تکفیر به اتریش،  رئیس جمهور اینکشور سراسیمه رهسپار مسکو می‌شود!   به عبارت بهتر،  نه فقط گوشی به دست یانکی‌ها داده شد،   که اینک شاخة به اصطلاح «مستقل اروپائی»،   متشکل از اتریش،  سوئیس و … نیز دریافته‌اند که مسجد اصلاً جای گوزیدن نیست.  در چنین چشم‌اندازی است که آمریکائی‌ها مرتباً در نظام رسانه‌ای‌شان برای برجام «خط‌ونشان» می‌کشند؛  در هر گام دبه درمی‌آورند،   و نه و نگمه می‌کنند!   معلوم نیست اگر آمریکا در چارچوب منافع‌اش برجام را امضاء کرده،   از چه رو مرتباً مفاد آ‌ن را به زیر سئوال می‌برد.  این «یک بام و دو هوا» به بهترین وجه ثابت می‌کند که نه آمریکا از روی میل و رغبت برجام را امضاء کرده،  و نه مسیر آیندة آن می‌تواند نیات و مطالبات واشنگتن در منطقه را سیراب کند.   در نتیجه،  آمریکا و همد‌ستان‌اش دست‌اندرکارند تا به طریقی «برجام» را از میان بردارند.

 

نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا در هر فرصتی،   یا می‌خواهند «برجام» را پاره کنند،  و یا می‌خواهند آن را «نقض» کنند!   البته این‌ حضرات «وراجی انتخاباتی» می‌فرمایند،  ‌ دلائلی که  باراک‌اوباما را مجبور به امضاء «برجام» کرده،   در چارچوب مسائل استراتژیک هنوز معتبر است،  و تا زمانیکه معتبر باقی بماند،  نه تنها «برجام» اجرا خواهد شد،  که احدی جرأت نمی‌کند به مفاد آن دست‌درازی کند!   از اینرو،   عربده‌های گوشخراشی که در رسانه‌های جمکرانی پیرامون «بی‌تأثیر» بودن برجام بر اقتصاد و امورمالی کشور و ضدیت آن با «اهداف انقلاب» مطرح می‌شود،  در واقع بازی کردن جمکرانیان در میدان سیاست منطقه‌ای آمریکاست.   ولی پس از متوقف شدن «قافلة» جمکران بر دروازه‌های وین،  شاهدیم که اینبار اتحادیة اروپا در تمامیت‌اش تلاش دارد آب رفته را به جوی بازگرداند.  بله،  سرکار علیه خانم موگرینی،  وزیر امور خارجة اتحادیه اروپا،   با یک چادر آبی‌آسمانی که بیشتر به بادبان‌ کشتی کلمبوس و پرچم ناتو می‌ماند به تهران آمده‌اند،   تا به قول خودشان با حاج مم‌جواد به موضوعات حقوق بشری «ورود» کنند:

 

«در بیانیه مشترک ایران و اتحادیه اروپا که روز شنبه در تهران منتشر شد،  از ورود به «گفت‌وگوهای حقوق بشری» سخن به میان آمده‌ است.»

منبع:  رادیوفردا،  17 آوریل 2016

 

می‌بینیم،   در شرایطی که حسن روحانی در دیدارش با پاپ و رهبران فرانسه و ایتالیا موضوع حقوق بشر را به طور کلی «مسکوت» گذارده بود،   و حتی در مورد سرکوب «آزادی بیان» به گفتة خودش با پاپ نیز به توافق رسیده بود،   چگونه یک‌بار دیگر،  پس از دریافت توسری در حومة وین،   اتحادیة اروپا مجبور می‌شود مسئلة حقوق‌بشر را دوباره به میدان دیپلماسی جمکران بازگرداند.   این بازگشت مسلماً بازتاب مطالبات آمریکا نیست،  چرا که واشنگتن در عمل نشان داده،  ویراست‌های غیرحقوقی و «نسبی شده» حقوق بشر را ترجیح می‌دهد،  و حمایت آمریکا از مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر تا حد زیادی جهت به راه انداختن بحران‌های سیاسی،  کودتاها و غائله‌های خونین است،   تا پشتیبانی از حقوق انسان‌ها.   به همین دلیل نیز ابواب‌جمعی آمریکا در ایران ـ  اصولگرایان تندرو و اوباش سپاه پاسداران ـ  به خیال برخورداری ابدی از حمایت واشنگتن بار دیگر دست به عربده‌جوئی و لات‌بازی زده‌اند:

 

«روزنامه جوان که به سپاه پاسداران نزدیک است روز شنبه نوشت:  «اطلاعاتی در دست است که نشان می‌دهد موگرینی چمدان خود برای سفر به ایران را با مأموریتی مستقیم پیرامون برقراری گفت‌وگو در حوزه حقوق بشری بسته است و این نه یک موضوع اتفاقی، که برنامه‌ای از پیش طراحی شده بوده‌ است.»»

منبع: رادیوفردا،  17 آوریل 2016

 

کسی نیست به این پاسدار خوش‌خیال بگوید،  ایندفعه سوراخ دعا را گم کرده‌ای!   دوران جیمی کارتر،  رفیق گرمابه و گلستان امام خمینی‌تان دیگر گذشته!  ما هم «اطلاعاتی» در دست داریم که نشان می‌دهد دوران وق‌وق اوباش جمکران بر علیه حقوق بشر رو به پایان دارد،  و از قضای روزگار،   این یکی هم اصلاً «اتفاقی» نیست!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تبر و تاریخ!

Saeed_Saman_16_04_10

 

بازی دوپهلوی حکومت اسلامی جمکران در مناقشات جهانی و منطقه‌ا‌ی موضوع جدیدی نیست.   از نخستین روزهائی که کودتاچیان 22 بهمنی،  تحت عنوان «انقلاب اسلامی» قدرت تشکیلاتی را از دست‌های پر مُهر ارتش شاهنشاهی دریافت کردند،   تا به هم‌امروز سیاست «دوپهلوی» این حکومت در ایران و خاورمیانه و آسیای مرکزی دنبال شده و می‌شود.   ملایان خدمت به ولی‌نعمت‌های آنگلوساکسون‌شان را با قتل‌عام مخالفان داخلی،  بحران‌سازی در کردستان،  خوزستان و … آغاز کردند،   و نهایت امر رسیدند به «نعمت‌الهی» روح‌الله خمینی،   همان جنگ‌ خانمان‌سوز با حزب بعث عراق!   آنچه در این میانه اهمیت دارد،   تحرکات ضدانسانی این حکومت دست‌نشانده است که با زدن چراغ به «چپ»،  همواره به «راست» پیچیده.  خلاصه بگوئیم،   حکومت فاشیست،  مرتجع و فاسد اسلامی که در تاریخ بشر نمونه سبعیت و ضدیت‌اش با انسانیت را به یاد نداریم،   با شعارهای عاریتی از چپ،  کشور را به دامان فاشیسم دینی کشاند.   و علیرغم وابستگی بی‌قید و شرط به نگرش‌های راست‌افراطی،   ایادی و اوباش این حکومت یک لحظه عربدة «خدمت به مردم» و «حمایت از پابرهنه‌ها» را در تبلیغات‌شان فراموش نکرده‌اند.

 

نخست باید دید،   اوباش و اراذل و لات‌های این حکومت،   توجیهات ایدئولوژیک و «شترگاوپلنگ» تشکیلات راست‌افراطی را از کدامین کانال‌ها دریافت کردند،   و به چه ترتیب توانستند آن را در گفتمان «انقلابی» خود جاسازی کنند؟  دیگر اینکه چگونه توانستند در اواخر قرن بیستم میلادی از نگرش قرون‌وسطائی «دین اسلام»،   خصوصاً در ویراست مُثله‌ شده و فکاهی‌تر آن،   یعنی شیعی‌گری،  یک به اصطلاح «نگرش سیاسی» جهت پاسخگوئی به نیازهای جامعة ایران سر هم کنند؟  چرا که این «معماری» اعجاب‌برانگیز نمی‌تواند کار مشتی لات و ملا باشد.  این بساط ریشه‌های کهن دارد،  و مسلماً آن‌ها که پشت این صحنة انسان‌ستیزی،   در بانک‌های نیویورک و لندن دلارهای پشت‌سبز را «دسته،  دسته» روی هم می‌گذارند،‌   برای علم کردن گندابه‌ای به نام «اسلام سیاسی» از تجربیات «ارزشمندشان» در منجلاب‌های فاشیسم بین‌الملل،  از موسولینی‌ایسم و هیتلریسم گرفته تا سرهنگ‌ایسم یونانی و ژنرال‌ایسم شیلیائی،  به بهترین وجه ممکن بهره‌برداری کرده‌اند.   حال می‌توانیم سئوال خود را مشخص‌تر مطرح کنیم و بپرسیم،   چگونه می‌توان یک ملت را به سوی گنداب رهمنون شد،   و میلیون‌ها نفر را در راه تخم فلان و بهمان ملای زیردم‌دریده،   یا در آستان حسن‌کچل‌ها و حسین‌مشنگ‌‌هائی قربانی کرد که اصلاً معلوم نیست وجود خارجی داشته‌اند یا خیر؟   بله،  این همان سئوال جادوئی است که از دیرباز بانکداران جهان را سخت به خود مشغول داشته.   بالاخره برای منافع کلان می‌باید سرمایه‌گزاری کلان هم کرد؛   پس چه بهتر که این سرمایه را از جان و مال همان نگون‌بخت‌‌هائی هزینه کنند که می‌خواهند مایملک‌شان را بالا بکشند: مستضعفان،  پابرهنه‌ها،  و … و خصوصاً کارگران!

 

بارها در این وبلاگ در مورد ریشه‌های چپ‌گرائی در شکل‌دادن به نگرش فاشیسم اسلامی سخن گفته‌ایم؛    برخی از خوانندگان نیز این برخورد را کم‌لطفی به سوسیالیسم دانسته،   نویسنده را چوب‌کاری فرموده‌اند.   ولی چه باک!   از منظر تاریخی،  هماهنگی عملیات راست افراطی با بهره‌گیری از شعارهای چپ یک واقعیت است.   و خارج از تجربیات خون‌بار فاشیسم اروپائی،   حتی در حکومت آریامهری نیز «چپ‌نمائی» امثال هویدا در قالب ساده‌زیستی و مطالعه و …  از کارت‌های برندة «اعلیحضرت» معرفی می‌شد!   چه رسد به خمینی لات‌ولوت که از ته نجف و کربلا با الطاف امثال صدام حسین و ساواک و سازمان سیا پای به میدان فعالیت ‌گذاشت.

 

در راستای ریشه‌یابی ادبیاتی که دستمایة فاشیسم دینی در ایران شده،   چه بهتر که نیم‌نگاهی به یکی از «آثار» استاد طبری،   نظریه‌پرداز حزب همیشه منحلة توده بیاندازیم.  خصوصاً آنجا که «استاد» پیرامون «پیروزی» برق‌آسای چادرنشینان عرب بر حکومت ساسانی،   به استقبال «مردم» از نظام دمکراتیک قبیله‌ای تازیان نیز اشاره می‌فرمایند:

 

«نخست آنکه نظام دموکراتیک قبیله‌ای،   مساوات در لباس،  رفتار،   ظواهر زندگی بین بزرگان عرب و سپاهیان ساده که ناشی از مختصات زندگی بدوی بود،  در قیاس با نظام اشرافی پوسیده ساسانی،   گر چه از جهت محتوای تاریخی عقب ولی از لحاظ جاذبة اجتماعی جلوتر بود.»

منبع:  راه توده،  جنبش‌های اجتماعی ایران،  احسان طبری قسمت سوم

 

البته فروپاشی سلسلة ساسانی دلائل بسیار متعدد و متفاوتی دارد،   در این مقال نه جای گشودن این موضوعات است،   و نه به صراحت می‌توان این «دقایق» را از منظر تاریخی مشخص کرد.   از یک سو،   در تاریخ پرفراز و نشیب ایران نظام‌های حاکم پیوسته از نوعی پوسیدگی و فروهشتگی درونی در عذاب بوده‌اند،   و این مسئله به هیچ عنوان مختص جهان باستان و قرون‌وسطی نیست.   و از سوی دیگر،  بدیهی است که،‌  ضعف ساختاری امپراتوری‌ها و نه فقط امپراتوری‌های ایرانی،   هیچگاه نتوانسته این ساختارها را از حملة وحشیان،   بیابان‌گردان و حاشیه‌نشینان همان امپراتوری‌ها در امان نگاه دارد.   نمونه‌ها فراوان است:   امپراتوری روم غربی و واندال‌ها و فرانک‌ها؛   امپراتوری روم شرقی و بردگان ترک؛   سامانیان و غلامان مغول و قرقیز؛   عباسیان و مغولان؛   و … فقط نمونه‌هائی محدود از این واقعیت تاریخی به شمار می‌رود.   ولی در این مقطع نوع «برخورد» طبری با تحولات تاریخی ایران مخاطب را به کجا می‌کشاند؟  آیا استدلال وی امکان گسترش منطقی نیز دارد؟   به طور مثال می‌توان از جاذبه‌های اجتماعی فالانژهای اسکندر،   یا گلة مغولانی که نیشابور را غارت می‌کردند نیز «سخن» به میان آورد؟  مسلماً خیر!

 

احسان طبری در تحلیل تاریخی خود،‌  دست به تحریف تاریخ زده.   آنچه وی تحت عنوان «مساوات» در جامعة عرب صدراسلام عنوان می‌کند،   جز پوچیات نیست.  جامعة صحرانشین عرب صدراسلام ،   علیرغم عقب‌ماندگی‌های ریشه‌ای،  به هیچ عنوان جامعه‌ای مساوات‌طلب نبوده.  تفاوت‌های طبقاتی،  برده‌داری،  تعدد زوجات و …  در معنای واقعی کلمه در این جامعه وجود داشته و شخص محمد به عنوان یک بازرگان «موفق»،  خود یکی از بهره‌وران اصلی همین روابط نابرابر به شمار می‌رفت.   از سوی دیگر،  در بوق انداختن «جاذبة» روابط دمکراتیک قبیله‌ای و برتری آن بر روابط اشرافیت «پوسیدة» ساسانی از سوی طبری،   به چه استنتاجی نزد مخاطب دامن خواهد زد؟   اینکه ساده‌زیستی و زندگی بدوی عرب بیابانگرد در جامعة ساسانی می‌باید «جاذبة اجتماعی»‌ داشته باشد،   مسلماً از اختراعات شخص طبری است!   بر اساس کدام اسناد و شواهد تاریخی،   احسان طبری ادعا می‌کند که،   لباس متحدالشکل،   بینوائی،  زیست ابتدائی در خیمه‌ها،   و … می‌توانست 1400 سال پیش،  برای آنان که در بزرگ‌ترین امپراتوری دوران خود،  یعنی ایران دورة‌ ساسانی زندگی می‌کرده‌اند «جاذبة اجتماعی» داشته باشد؟   اگر ایرانیان بر اساس ادعای طبری آن زمان شیفتة‌ مساوات و ساده‌زیستی و برابری و … بودند،   چرا از تعالیم مزدک و ماني استقبال نکردند؟!   مگر مزدک و مانی مخالف برابری بودند؟!

 

این‌ سئوالات را امثال طبری هیچگاه پاسخ نداده‌اند،   چرا که این حضرات مجذوب جاذبه‌های فرضی‌ای هستند که «سازمان سیا» در حوادث تاریخی «اختراع» ‌کرده!   اختراع ویراست‌های رسمی،   برای حقنه کردن این دروغ شاخدار که ایرانیان از «اشغالگر» و دین وی استقبال کرده‌اند،  ‌چرا؟  چون در تبلیغات ابله‌پسند سازمان سیا،   «اسلام،  دین ضداستبداد» معرفی می‌شود.   به عبارت دیگر،   برده‌داری و تعدد زوجات و … و زن ستیزی ضداستبداد است و منادی «برابری!»   مورخ حزب توده نیز برای حقنه کردن همین تبلیغات ایران‌ستیز دست به قلم برده بود!

 

دقیقاً در راستای همین برخورد استعماری است،  که جناب «مورخ»،   در توجیه فروپاشی برق‌آسای تمدن ساسانی،  در گام نخست جاذبة جامعة عرب بیانگرد را علم کرده،  و در پی آن به شیوة آخوند «عیش و فساد» حاکم بر دربار ساسانی را علم می‌کند و آن را نیز ملاک قرار می‌دهد تا به نحوی از انحاء از پیروزی وحشی‌های بیابانگرد بر یک ملت متمدن ابراز خرسندی نماید.  استدلال آخوندی ایشان این است که «مردم» از اشراف «زرینه‌کفش» نفرت داشتند و به همین دلیل با آغوش باز از عرب سوسمارخور استقبال به عمل آوردند:

 

«درباریان و اشراف «زرینه کفش»  که بر ایران حکم می‌راندند،   سخت در عیش و فساد فرورفته بودند.   فاصلة آن‌ها و موبدان حامی آن‌ها با مردم بسیار بود.   مردم از آنان بیزار و به ستوه بودند و سقوط آنان را چشم رضا می‌نگریستند.»

همان منبع

 

ولی همینجا بگوئیم،   آنچه در این «مختصر» به صراحت دیده می‌شود،   بیشتر از آنچه نشاندهندة بیزاری «ساکنان امپراتوری ساسانی» از اشرافیت «زرینه کفش» باشد،   بازتاب  نفرت شخص احسان طبری از این «اشرافیت» است.    به طور خلاصه و سر بسته،   عقل سلیم حکم می‌کند که هنگام بررسی دلائل فروپاشی ساختارهای سیاسی دوران باستان،   مورخ تضادهای طبقاتی را،   که پروسه‌ای برخاسته از روابط دوران انقلاب صنعتی در اروپای غربی است به میدان «تحلیل تاریخی» وارد نکند.   روابط اجتماعی در جامعة باستانی ساسانیان را طبری با کدام سریشم می‌تواند به پدیده‌ای به نام «مردم» در مفهوم معاصر آن وصله نماید؟   سئوال این است،   آنان که طبری «مردم» می‌خواند اصولاً چه گروه‌هائی بوده‌اند،  و در آن روزها چه می‌خواستند و چه می‌گفتند؟

 

مسلم است که طبری از این واقعیات هیچ نمی‌داند،  همانطور که هیچکس دیگر نیز به صراحت آن را نمی‌داند.  در ثانی،   از کی تا به حال «عیش و نوش» یک طبقه اجتماعی می‌تواند در نگرش یک مارکسیست دلیل فروپاشی ارائه شود؟  خلاصه بگوئیم،   این «گفتمان» ارتباطی به مارکسیسم ندارد،  زبان ابتذال آخوند است که به عشرت‌طلبان وعدة جهنم و مجازات الهی می‌دهد.   به هر تقدیر،   گویا قرار بوده،   استاد طبری با نگرش شترگاوپلنگ‌شان این «اطمینان خاطر» را به مخاطب بدهند که حداقل حزب توده،   هم از چند و چون مطالبات «مردم» در دوران ساسانی کاملاً مطلع است،  و هم عیش‌ونوش درباریان «فاسد» را دلیل سقوط «شاهان ظالم» ساسانی می‌داند!

 

ولی در کمال تأسف این نوع «زایش‌های زودرس» و خرکی،  یعنی شکستن مرز زمان و مکان در تحلیل تاریخی را صرفاً مدیون «استاد» طبری نیستیم.   در دوران ما کم نیستند چپ‌نمایانی که «آگاهی‌های» طبقاتی برخاسته از انقلابات صنعتی اروپا،  تحولات اخلاقی جامعة معاصر،  و حتی لیبرالیسم سکسوئل و روابط جنسی را به میدان بررسی‌های باستانی و قرون‌وسطی می‌کشانند!   و دقیقاً به سیاق همان نوقلمانی که در ایران،   به طور مثال سعدی را ضدیهود،  فردوسی را فئودال،  و مولوی را زن‌ستیز یافته‌اند،   اینان نیز آشفته‌بازار نظریات‌شان را «تحلیل تاریخی و ادبی» می‌‌نامند.   ولی باید خدمت اینحضرات بگوئیم،   نگرش‌ها و آگاهی‌های اجتماعی،  طبقاتی،  جنسی،  فلسفی و … پدیده‌هائی «تاریخ‌دار» به شمار می‌آید،  جهان‌شمول نیست و به هیچ عنوان نمی‌تواند زمان‌شمول تلقی شود.   روابط انسان‌ها در هر جامعه‌،   فقط از درون اخلاقیات همان جامعه،  در زمان مشخص می‌تواند «تحلیل» شود.  این تحلیل به معنای قضاوت ارزشی نیست.   و اگر با دو هزار سال فاصلة تاریخی،  دست به قضاوت ارزشی در مورد روابط اجتماعی بزنیم،  خصوصاً اگر مدعی برخورد علمی باشیم،  کارمان همچون آثار چپ‌نمایان ایران فاقد ارزش خواهد بود،  و بهترین ابزار جهت تبلیغات استعماری می‌شود.

 

اینک که تا حدودی با «نوباوگی» نظریه‌پردازی چپ در ایران و ارتباط مستقیم آن با تبلیغات سازمان سیا،  آشنا شدیم،   به سادگی می‌توان دریافت که چگونه فاشیسم بین‌الملل این «نوباوگان» را به نفع گسترش سیطرة خود مصادره کرده.   مصادره‌ای که به هیچ عنوان به دوران لات‌بازی‌های خمینی هم محدود نمی‌ماند.  از دوره‌ای که استعمار انگلستان با کودتای میرپنج حضور مستقیم خود را در ایران علنی نمود،   این هماهنگی «چپ‌نما ـ فاشیست» پیوسته به منصة‌ظهور رسیده.   خلاصه بگوئیم،   با تغییر چند واژه در تحلیل‌های امثال «استاد» طبری می‌توان مستقیماً به جفنگیات روح‌الله خمینی رسید.   و در این میانه،   اظهاراتی از قبیل اینکه جامعة «صدر اسلام» چقدر خوب و ایده‌آل و مامانی بوده،‌   و آنحضرت با لشکریان‌شان ندار بودند و همگی چون دراویش گل‌مولا در گلیمی می‌خُسبیدند و … مسلماً برای خوانندگان ما آنقدرها تازگی نخواهد داشت.   این همان مزخرفاتی است که روحانیت شیعی‌مسلک 300 سال است،‌   در هر مناسبت به عنوان شیوة زندگی امامان و پیامبر به خورد عوام‌الناس داده.

 

با این وجود،   زمانیکه «استاد» طبری پای در تحلیل «اجتماعی ـ سیاسی» تحولات دوران ساسانی می‌گذارند،  سخنان‌شان بیشتر باب طبع کودتاچیان 22 بهمنی می‌شود.   باب‌طبع هم‌آن‌ها که در هذیانات روح‌الله خمینی،   شاه و دربار غرقه در «فساد و عیش» را سدی در برابر پیشرفت «مردم مسلمان» می‌دیدند،   و می‌خواستند این «دستگاه فاسد» را از بین برده،  جامعة ایده‌آل «اسلامی» بنیانگزاری کنند!

 

بله،   این مولود «میمون» که از جفت‌گیری چپ‌نمای نوقلم با ملای خودفروخته پای به جهان گذارده معجزات فراوان داشت.  چرا که هم نگرش فلسفی و اجتماعی مارکس را مخدوش نمود و چپ را به سخنگوی «ارزش‌های ملائی» تبدیل کرد،   و هم از ملای زیردم‌دریده که مشروطه‌طلبان با سنگ در کوچه شکارش می‌کردند حضرت آیت‌الله العظمی ساخت!   از درون همین چپ‌نمائی‌های نمایشی امثال گلسرخی سر بیرون می‌آورد که،  «از علی به سوسیالیسم می‌رسد!»   و یا مجاهدین خلق را می‌بینیم که با ایجاد شکاف در این چپ‌نمائی،   زمینه‌ساز ظهور فاشیست‌هائی از قماش شریعتی از دکان ساواک می‌شوند؛   و بعد هم ملایان می‌آیند و همه را به یک چوب می‌رانند.

 

با این وجود،  کم نبودند و هنوز هم کم نیستند چپ‌نمایانی که به حساب خودشان از نفوذ کلام ملایان جهت پیشبرد «اهداف چپ» بهره‌برداری‌ها کرده‌اند!‌   ولی معضلی که این نوع برخورد ایجاد ‌می‌کند این است که ماکیاولیسم را با مارکسیسم در ترادف قرار می‌دهد،   و شعار «هدف وسیله را توجیه می‌کند» تبدیل می‌شود به ارزش چپ.   خلاصه بگوئیم،  در نتیجة عملکرد این نوع چپ‌گرائی،   روابط سیاسی و تشکیلاتی به دوران پیش‌مدرنیته باز می‌گردد.  و مدعیان حمایت از مارکسیسم در منجلاب روابط «شهادت‌طلبانة» جمکرانیان غرقه خواهند شد.   می‌بینیم که جفت‌گیری آخوند و چپ‌نما تا کجا جامعة ‌ایران را در حماقت فرو برده.   و از قضای روزگار،   در جریان همین جفت‌گیری‌ها است که با پدیدة چراغ زدن ملا به «چپ»،   و پیچیدن‌اش به «راست» در سیاست‌های داخلی و خارجی برخورد می‌کنیم.

 

جفت‌گیری کذا بیش از همه دوای درد یانکی‌هاست.  و به همین دلیل نیز نظام رسانه‌ای آتلانتیسم در ماه‌های اولیة غائلة 22 بهمن 57 که رسماً توسط عوامل ساواک و سازمان سیا به راه اوفتاد،   دمی از چپ نمایاندن «انقلاب اسلامی» غافل نماند.  «نمایشات» ضدآمریکائی در این غائله کارش بجائی کشید که،   گروهی از اوباش وابسته به سازمان سیا که امروز یا در داخل بر طبل روابط دوستانه با آمریکا می‌کوبند،   و یا در خارج جارچی آتلانتیسم هستند،   سفارت آمریکا را در تهران «تسخیر» فرمودند تا به صورت رسانه‌ای ثابت کنند که ملاها ضدآمریکائی‌اند،   و … و نهایت امر میرحسین موسوی،  جلاد محبوب امام خمینی و ابراهیم یزدی،  جاسوس سازمان سیا نیز به دیدار فیدل کاسترو می‌شتابند!

 

در ادامة این صحنه‌آرائی‌ها که لحظه‌ای متوقف نشد،   ملایان هر کجا لات‌ولوتی پیدا کردند،   با وعده و وعید پول و امکانات و زن و …  به عنوان پاسدار و بسیجی به استخدام دستگاه ملائی درآوردند.   و صدالبته پروسة تسلیح اوباش شهری در هیئت «انقلابیون» نیز نوعی الگوبرداری ملا از نگرش‌ «چپ‌نماها» بود.   اگر لنین به دلیل تعلق خاطر شدید به «لمپن‌ایسم انقلابی» لشکر پرولتاریا را با لمپن‌ها پرشمار کرد،  ملایان هم که اصولاً نزد بینوایان شهری جایگاهی نداشتند،  همین لشکرکشی را با وعده و وعید لفت‌ولیس و پول و امکانات و مال مردم‌خوری به راه انداختند.

 

اینچنین بود که لشکریان «انقلاب اسلامی» در جامعة استبدادزده‌ای که از آریامهریسم به ارث رسیده بود به راه اوفتاد!   و هر گروه اجتماعی به دلائلی به این قافلة نکبت‌وادبار پیوست.   خیل عظیمی از سیاست‌زدگان از وحشت عقب ماندن از تحولات در کنار خمینی نشستند؛   چپ‌ها که به خیال خود «برندگان» نهائی بودند،   نعلین «امام» را محکم چسبیدند؛   ساواکی‌ها،  نظامیان،  و دیگر عمال حکومت پهلوی فهرست خدماتی را که می‌توانستند به استبدادیون جدید ارائه کنند ‌نوشته و تحویل مقامات می‌دادند؛    طراران و جیب‌برها نیز برای پر کردن کیسه‌های‌شان از اموال دولتی ریش‌های پرپشت می‌گذاشتند؛   و … ولی احدی نمی‌پرسید که هدف این غائله چیست؟  واقعیت را بخواهیم هر کس «هدف» خودش را در این قافله دنبال می‌کرد،   کاری هم با اهدافی که در پشت صحنه برای «انقلاب اسلامی» نوشته بودند نداشت.   جالب اینکه،  سیالة این خوش‌خیالی و فرصت‌طلبی و حماقت‌جمعی هنوز نیز در جامعه هر از گاه به حرکت در می‌آید،   و در میعادهای «انتخابات ملایان» هر لحظه خود را به صورتی به معرض نمایش می‌گذارد.

 

نتیجة این گربه‌رقصانی این شد که واشنگتن توانست یک حکومت دست‌نشانده و فاشیست را به عنوان یک ساختار انقلابی بر کشور ایران و منطقة خاورمیانه حاکم کند،   و از این مفر کلیة سیاست‌های خود را از دهة 1980 تا به امروز عملی سازد.  ولی اشتباه نکنیم،  ریشه‌های استعماری در ساختار حاکمیت ملایان آنچنان محکم و تاریخی است که،  حتی تحولات اخیر در ترکیه به صراحت نشان ‌داده،   حکومت اسلامی از آتاترکی‌های آنکارا که مستقیماً از ارتش ناتو دستور می‌گیرند به مراتب به غرب وابسته‌تر است!

 

ولی علیرغم تمامی موفقیت‌های یانکی‌ها،   پس از بازسازی قدرت سیاسی در مسکو،   چرخش تند سیاست‌های کرملین این روند را به ایستائی کشاند.   به همین دلیل نیز غرب تلاش نمود به هر ترتیب از بن‌بست بیرون آید.   به عبارت دیگر،   خواستار «تولدی نوین» برای حکومت اسلامی شد.  و در ابتدای کار با عملة خود بساط «خاتمی!  تو خاتم‌ای!» را به راه انداخت؛  مایه‌اش نگرفت!   سپس با احمدی‌نژاد پروژة جنگ روی میز گذارد؛  آنهم نشد!   بعد نوبت به «جنبش سبز» رسید ولی از قضای روزگار جنبش کذا «توزرد» از آب درآمد!    در این مرحله بود که بالاجبار در ایران پای میز مذاکره رفت.   و همزمان در منطقه،   زرادخانة اسلامگرائی‌اش،   متشکل از اوباش بیغوله‌های مغرب زمین،  تشکل‌های اخوان‌المسلمین و … را فعال نمود.

 

با سرنوشت «بهار عرب» و «مذاکرات‌هسته‌ای» خوانندگان ما آشنائی‌ دارند،   و در این مقال صرفاً نگاهی شتابزده به آن‌ها خواهیم داشت.   در مورد بهارعرب همانطور که شاهدیم،   حضور نظامی روسیه بر جنایاتی که می‌باید «جنایت علیه بشریت» تلقی شود،  نقطة پایان می‌گذارد.   و به راه انداختن سیل پناهندگان و آوارگان از سوریه و عراق به اروپا و ترکیه شاید آخرین لایه از تلاش‌های غرب جهت حفظ سیطرة خود بر منطقه باشد.  از سوی دیگر،   آزادی «پالمیرا» که در غرب به سکوت رسانه‌ای «برگزار» شد،  و پیشروی سریع ارتش سوریه و فتح نقاط استراتژیک،   حتی در مرزهای اسرائیل که ماه‌ها در اشغال نیروهای «انقلاب اسلامی» قرار داشت،  به صراحت نشان می‌دهد که داعش و دارودستة ملاپرستان آخرین روزهای عمر‌شان را می‌گذرانند.   ولی در این میانه،  «مذاکرات هسته‌ای» در ایران در تعلیق قرار گرفته.

 

این «تعلیق» همانطور که بالاتر نیز گفتیم در درجة نخست نشانة وابستگی عمیق‌ حکومت اسلامی به سیاست‌های غرب است.   و در درجة بعدی نشاندهندة اهمیت استراتژیک ایران از منظر جغرافیائی!   در بُعد داخلی،‌   حکومت اسلامی «موقعیت» خود را به عنوان «سکوی پرش» سیاست‌های غرب در منطقه و خصوصاً مناطق جنوبی روسیه سرنوشت‌ساز تلقی می‌کند!    نظریه‌پردازان حکومت ملایان بر این استنباط‌اند که ایستادن بر فراز این «سکو»،  در چانه‌زنی‌های استراتژیک می‌تواند برای‌شان امتیاز تلقی شود!   ولی واقعیت جز این است؛   سکوی کذا را دست‌های آمریکا سرپا نگاه داشته،   ‌روزی که واشنگتن به دلیل فشار روسیه دست از حمایت این سکو بردارد،   زیر پای حکومت اسلامی و عوامل و ایادی‌اش خالی خواهد شد.   در نتیجه،  برخلاف توهمات ملایان این «سکو» نمی‌تواند برای حکومت اسلامی حتی در میانمدت نیز تکیه‌گاه باشد.

 

از سوی دیگر،  کرملین با آگاهی از روابط ناشی از این «سکونشینی»،  می‌کوشد ملایان را برفراز همین سکو نگاه دارد.   چرا که،  به این ترتیب اینان در برابر افکار عمومی قرار می‌گیرند،  و از لات‌بازی‌شان در منطقه تا حدودی کاسته خواهد شد.  جالب اینکه حکومت اسلامی در کمال حماقت حضور پیوسته در صحنة منطقه‌ای را نشانة اهمیت روزافزون خود پنداشته به صور متفاوت به آن دامن می‌زند.   مرتباً ملایان را می‌بینیم که اینور و آنور افاضات «استراتژیک» می‌فرمایند؛   به یمن نیروی نظامی و تسلیحات ارسال می‌کنند؛   در سوریه عروتیز می‌کنند؛   برای مسائل افغانستان و ترکیه و اخیراً درگیری‌های «آذربایجان ـ ارمنستان» نسخه می‌نویسند؛   و …  و اینهمه به این دلیل که روسیه عمداً این حضرات را به «بازی» وارد می‌کند،  تا نتوانند به شیوة گذشته نقش عامل بی‌سروصدا و زیرجلکی واشنگتن در منطقه را ایفا کنند.  ولی منصفانه بگوئیم،   «خروجی» این بحران برای ملایان چه می‌تواند باشد؟  روسیه تا کجا و تا کی به این موجودات ماقبل‌تاریخ و چادرسیاهای‌شان نیاز خواهد داشت؟

 

نگاهی به شرایط منطقه بیاندازیم!   ایالات‌متحد از سوریه عقب‌نشینی کرده،   واشنگتن حتی بازدید خبرنگاران آمریکائی در «پالمیرای آزاد شده» را تحمل نکرد،   و به صراحت نشان داد که با لب‌ولوچة آویزان منطقه را ترک می‌کند.   از سوی دیگر،   در بحران جدید «آذربایجان ـ ارمنستان» این آنکاراست که مواضع خود را از دست می‌دهد؛   روسیه در کار فروپاشاندن اهرم‌های سیاستگزاری آنکارا در باکوست،   و به همین دلیل نیز اردوغان روسیه را به عنوان حامی آذربایجان «محکوم» می‌کند!   این همان ترکیه‌ای است که در سناریوی سازمان ناتو می‌بایست تمامی جمهوری‌های ترک‌زبان پساشوروی را به زیر نگین کاخ‌سفید بکشاند،   و اینک می‌رود تا اهرم‌های نفوذی‌اش را در وابسته‌ترین هیئت حاکمة این جمهوری‌ها،   یعنی در قلب خاندان «علی‌اُف» نیز از دست بدهد.

 

افلاس ترکیه بزودی افلاس جمکرانی‌‌ها را نیز برملا خواهد کرد.  فشار روسیه،   به تدریج حکومت اسلامی ملایان را که موجودیت‌اش را با چپ‌زنی و کارگزاری برای واشنگتن در منطقه آغاز کرده،  به پادوئی برای مسکو خواهد ‌کشاند.   البته ملایان در گیرودار این توفان استراتژیک هنوز می‌پندارند که می‌توان در هر فرصت به شعارهای «نبرد با آمریکا» بازگشته،   اوباش تسلیح شده را برای سرکوب مطالبات ملت به خیابان‌ها بکشانند.   ولی واقعیت جز این است،   دوران این رزمایش‌ها دیگر سپری شده.   و حامیان استبداد ملائی در کشورهای ترکیه،   قطر،  عربستان و حتی پاکستان زیر‌پای‌شان شل‌تر از آن است که بتوانند برای قم و کاشان زمینه‌سازی کنند.   و در شرایطی که روسیه هر روز از گذشتة استالینیست خود فاصلة بیشتری می‌گیرد،  و پای به روابط نوین منطقه‌ای و جهانی می‌گذارد،   پاسخ ملایان در برابر تغییروتحولات گسترده‌ای از این دست چه می‌تواند باشد؟   برخلاف آنچه برخی می‌پندارند،   پاسخ به این پرسش آنقدرها مشکل نیست.    اگر روسیه از فروپاشی در ایران حمایت نمی‌کند،  به این دلیل نیست که عاشق چشمان شهلای امامان شیعه شده؛    برای کرملین مسئلة اصلی در ایران خلاصی از شر محفل انگلیسی «شیخ‌وشاه» است.   و از سوی دیگر،   تمامی تلاش‌های آمریکا و انگلستان نیز از قضای روزگار بر حفظ ایادی همین محفل در فضای سیاست داخلی و خارجی متمرکز شده.

 

به همین دلیل است که خبرگزاری ایلنا در ایران،   با تولة عبدالکریم سروش در کانادا مصاحبه ترتیب می‌دهد،   و جفنگیات «پرمغز» ایشان پیرامون دست‌بوسی از امام خمینی و بوسیدن «آنجای» امثال شریعتی و آل‌احمد را به عنوان «تحلیل فلسفی ـ  تاریخی» به خورد خلق‌الله می‌دهد.  جالب‌تر اینکه سایت گویا،   این مطالب پرمغز را همزمان با فحش‌نامه‌ای بر علیه نیات «شیطانی» روسیه ـ  به قلم نویسنده‌ای بی‌نام و نشان ـ  منتشر می‌کند.   البته برای آن‌ها که با مزخرف‌بافی‌های شریعتی آشنائی دارند،   بلبل‌زبانی تولة سروش،  که تحت عنوان «متخصص» فلسفه،   زبان به ستایش جفنگیات شریعتی گشوده و در بوق «انقلاب» می‌دمد،  به فکاهیات شباهت دارد.    با این وجود،   یادمان نرود که خواب پشم حیوانات را طبیعت‌شان تعیین کرده،   نه تفکر و قدرت استدلال‌شان‌.   این نوع جانوران به عادت همیشگی در آغلی می‌خُسبند که ارباب‌شان دستور می‌دهد،   و آنچه امروز از «کوزه» برون زده،  همان است که سازمان سیا در دیگ می‌جوشاند.   ولی نزدیک شدن شاخک‌های مختلف درونمرزی و برونمرزی «اسلام سیاسی» را به یکدیگر،  نشانة بسیار مثبتی تلقی می‌کنیم.   چرا که،   در دوران وانفسی است که اوباش گرد یکدیگر جمع می‌شوند،  و سعی می‌کنند «بار مشترک» را به هر ترتیب ممکن به سرمنزل مقصود برسانند.   هر چند باید اذعان داشت که،   اینبار سرمنزل مقصود اینان عمق فاضلاب و زباله‌دان تاریخ معاصر ایران خواهد بود.