بهاری و نجاری!

 

دیمیتری مدودف، نخست‌وزیر فدراسیون روسیه امروز برای یک دیدار رسمی وارد پاریس می‌شود. همانطور که پیشتر هم عنوان کرده‌ایم، مدودف در روسیه نمایندة جناحی است که بیش از دیگر جناح‌ها به گسترش روابط با غرب نظر «خوش» نشان می‌دهد. شاهد بودیم که طی 4 سال ریاست جمهوری وی روابط با غرب آنچنان گسترش یافت که برخی آگاهان از تکرار دوران «یلتسین» سخن به میان آوردند! ولی از آن روزها فاصلة فراوان گرفته‌ایم، و به همین دلیل نیز نخست‌وزیر روسیه پیش از ورود به پاریس در مصاحبه‌ای با شبکة فرانس‌پرس و روزنامة راستگرای فیگارو از مواضع دولت فرانسه در مورد سوریه به شدت انتقاد کرده.

فرانسه از معدود کشورهائی است که سعی دارد نه تنها اوپوزیسیون اسلام‌گرا و طبیعتاً غیردمکراتیک سوریه را به عنوان تنها نمایندة سوری‌ها «جا» بزند، که حتی سفارت سوریه را هم در پاریس به اپوزیسیون اسلام‌پناه اعطاء کرده! این بی‌توجهی به مقررات و قوانین بین‌المللی، و برخورد غیرانسانی با مسائل دیگر کشورها، به این شبهه دامن می‌زند که برخی پایتخت‌های بزرگ هنوز دخالت غیرقانونی در امور کشورهای دیگر را از «حقوق حقة» خود به شمار می‌آورند. اما دوران این برخوردهای «فراقانونی» با سرنوشت ملت‌ها که در زمان جرج بوش دوم و طی حکومت نئوکان‌ها «مدروز» شده بود‌ به سر رسیده. و حتی اگر برخی دولت‌ها به صورت زیرجلکی به خود اجازة چنین دخالت‌هائی می‌دهند، موضع‌گیری علنی و غیرقانونی دولت فرانسه در مورد سوریه به صراحت نشان می‌دهد که دولت سوسیالیست فرانسه از منظر دیپلماسی جهانی نمی‌تواند در جایگاه قابل قبولی قرار گیرد.

جالب اینکه حاکمیت فرانسه در برابر بحران سوریه، دقیقاً همان موضعی را گرفته که سه دهة پیش طی آشوب‌سازی‌های سازمان سیا برای سازمان دادن به «انقلاب اسلامی» در ایران اتخاذ کرده بود. به عبارت دیگر، دخالت مستقیم در امور سیاسی دیگر ملت‌ها، جهت ارائة انعکاس «دلپذیر» از سیاست‌ هیئت‌حاکمة لندن و واشنگتن! حمایت غیرقابل توجیه فرانسه از یک آخوندوحشی به نام روح‌الله خمینی را در شرایطی شاهد بودیم، که ‌بلندگوهای بی‌بی‌سی در اختیار اوباش طرفدار خمینی قرار گرفته بود و همزمان،‌ وزارت امور خارجة‌ آمریکا نیز برای دامن زدن به نفرت عمومی، حمایت «رسانه‌ای» کارتر از شاه را در بوق می‌گذاشت. در آینده‌ای نه چندان دور، آنزمان که بررسی رخدادهای سه دهة گذشته از جنبة تاریخی، و نه از منظر تبلیغاتی، مطرح شود این همزمانی‌ها خطوط نگرشی تاریخی را ترسیم می‌کند که نهایت امر جایگاه دشمنان ملت ایران را مشخص خواهد کرد.

با این وجود، فراموش نکنیم که نابسامانی‌های فعلی در آفریقای شمالی و خاورمیانه و به قدرت رسیدن دولت‌های «بهاری»، خود انعکاسی است آشکار از همیاری‌های «جناح» مدودف با سیاست‌های غرب. همیاری‌هائی‌که می‌باید پایان گیرد. و به احتمال زیاد سفر فعلی مدودف به فرانسه جهت گذاردن نقطة پایان بر همین «همیاری‌ها» می‌باید تلقی شود. به همین دلیل نیز روزنامه‌های لوموند و فیگارو، یکی در جناح به اصطلاح «چپ» و دیگری در طیف «راست»، به پیشواز نخست‌وزیر روسیه رفته، هر کدام سعی کرده‌اند تا آنجا که می‌توانند اعتبار دولت روسیه را مخدوش کنند.

روزنامة فیگارو، ‌مورخ 26 ماه نوامبر سال‌جاری‌ می‌نویسد: «روس‌ها مدودف […] را آنقدرها جدی نمی‌گیرند!» البته ممکن است چنین مطلبی صحت داشته باشد، ولی روزنامة فیگارو در جایگاهی نیست که بتواند چنین آمار «دقیقی» از «روس‌ها» ارائه دهد! این قماش گزارش‌ها را معمولاً در مورد شخصیت‌های «مردمی» نظیر هنرپیشه‌های سینما یا فوتبالیست‌ها منتشر می‌کنند نه در مورد نخست‌‌وزیر روسیه که فردا با رئیس‌جمهور فرانسه در کاخ الیزه ملاقات رسمی خواهد داشت! باید دید این شیرین‌زبانی‌‌ها تا کجا روسیه را هدف گرفته، و تا کجا قادر است به حیثیت کشور فرانسه لطمه برساند.

با این وجود، در روزنامة به اصطلاح چپ‌گرای لوموند است که لودگی پیرامون روسیه و دولت آن به اوج می‌رسد! لوموند،‌ مورخ 25 نوامبر 2012، در مطلبی به قلم «مری ژگو»، فرستادة ویژه‌اش به مسکو وزیر دفاع برکنار شدة روسیه،‌ «آناتولی سردیوکف» را به باد سخره گرفته تا بتواند روسیه را به دوران شیرین جنگ سرد بازگرداند! می‌دانیم که اخیراً وزیر دفاع روسیه از کار برکنار شد و پوتین یک ژنرال ارتش را بجای او منصوب کرد. تا اینجا مسئله تقریباً عادی است؛ ولی زمانیکه درمی‌یابیم وزیر برکنار شده از سال 2007 به این سمت منصوب شده‌ و در واقع یکی از دستاوردهای «دوران مدودف» به شمار می‌رود، «مسخرگی‌های» لوموند در مورد «صنایع دفاعی روسیه» دلائل واقعی‌اش را نمایان می‌کند. یادآور شویم شرکت اسلحه‌سازی «لاگاردر»، مهم‌ترین سرمایه‌گزار انتشارات لوموند است!

روزنامة لوموند «وزیر دفاع» سابق را مدیر پیشین یک «کارگاه نجاری» معرفی می‌کند که به دلیل ازدواج با دختر «ویکتور زوبکوف»، نخست‌وزیر سابق روسیه به وزارت رسیده! گویا مسئولان لوموند از یاد ‌برده‌اند که فقط چند روز پیش از برکناری، همین «سردیوکف» در پاریس بود و از قضا به «گرمی» مورد استقبال مقامات فرانسه نیز قرار گرفت! آن روزها هیچکس از اینکه «سردیوکف» رئیس کارگاه نجاری بوده و میلیون‌ها دلار پول نقد «حرام» در خانه‌اش قایم کرده، و یا از سرنوشت نامعلوم صدها میلیون‌ دلار مستغلات وابسته به وزارت دفاع روسیه در مرکز مسکو و غیره سخن به میان نمی‌آورد!

در نتیجه،‌ اگر امروز مدودف و وزیر دفاع «دوست‌داشتنی» او، سردیوکف به زیر لگد «رسانه‌های» فرانسه افتاده‌اند، می‌باید برای آن دلائلی جز تمایل این روزنامه‌ها به انعکاس شفاف «اطلاعات» جستجو نمود. به استنباط ما شرایط فعلی خاورمیانه، سوریه و خصوصاً ایران مهم‌ترین دلیلی است که می‌توان ارائه کرد.

حمایت‌های فرانسه از دولت‌های «بهاری» در خاورمیانه، همانطور که دیدیم با به بن‌بست رسیدن روند «اسلامگرائی» به شدت سرش به سنگ خورده. ولی اینبار، بر خلاف نمونة «انقلاب اسلامی» در ایران، فرانسه که به عادت دیرینه سر در پی استراتژی‌های لندن در منطقه گذاشته بود، نخواهد توانست پشت سر ‌آنگلوساکسون‌ها سنگر بگیرد. و ‌در عمل، به استنباط ما، «پیام» سفر مدودف به پاریس این است که اگر می‌خواهید موضع‌گیری «اسلامی» بکنید، مسئولیت‌اش را هم خودتان می‌باید بپذیرید، نه لندن!

از سوی دیگر در مصر، کلیدی‌ترین کشور مجموعة «بهاری‌ها»، مرسی که تحت حمایت آمریکا اعلام شرایط فوق‌العاده کرده، کار را نهایت امر به انزوای اسلامگرایان خواهد کشاند. دولت مصر در شرایطی نیست که بتواند با سرکوب ملت مصر، کشور را با احکام شریعت اداره کند، یا با اعلام شرایط ویژه خود را در وضعیت بهتری قرار دهد. البته موضع‌گیری مرسی که تحت اوامر آمریکا صورت گرفت، از روی اجبار بوده. اجباری که بن‌بست استراتژی‌های غرب در بحران «اسرائیل ـ حماس» را بازتاب می‌دهد. به طور مثال، استعفای نابهنگام «اهود باراک» از وزارت دفاع اسرائیل، و کناره‌گیری وی از سیاست آنهم در شرایطی که اسرائیل می‌رود تا درگیر یک جنگ نامعلوم شود، نمی‌تواند نمایه‌ای از «اقتدار» تلقی گردد.

در ایران نیز عقب‌نشینی‌های گام به گام اسلامگرایان قابل رویت شده. اینان به تدریج سنگر شریعت را رها کرده، سعی دارند تا خارج از گروه‌های شناخته شدة مذهبی برای خود جایگاه و حامی و همراه بیابند. تلاشی که در شرایط فعلی به دلیل سرمایه‌گزاری‌های درازمدت غرب روی اسلامگرائی به نفع پایتخت‌های غرب تمام نخواهد شد.

در آخر می‌باید اضافه کرد که شعله‌های آتش جنگی که غرب در سوریه به راه انداخت سمت و سوئی متفاوت یافته. این شعله‌ها برخلاف «خوشباوری‌های» رایج نزد سیاستمداران غرب اینبار دامن نوکران منطقه‌ای خودشان و نهایت امر منافع حیاتی‌ لندن و واشنگتن را گرفته. پاریس چنین می‌پنداشت که در سوریه نیز با نوعی «انقلاب اسلامی» از قماش لات‌بازی‌های روح‌الله خمینی و بنی‌صدر و غیره رودرو است، ولی واقعیات به شیوة دیگری خود را نمایان کرده. با توجه به تزلزل اسرائیل و مصر، به استنباط ما سفر مدودف به پاریس، به فروپاشی استراتژی فرانسه در سوریه ـ این استراتژی به نفع «ملاها» متحول می‌شد ـ می‌انجامد.

ولی هر چند برای غرب این مسئله غیرقابل هضم بنماید، بحران در این مقطع به هیچ عنوان متوقف نخواهد ماند. فروپاشی استراتژی‌های جنگ‌طلبانة غرب، نهایت امر به تغییرات پایه‌ای در دولت‌های کارگزار اینان در ترکیه، عراق، جمکران و افغانستان خواهد رسید. تادر پی تغییرات فوق این دولت‌ها نیز دچار دگردیسی‌های بطنی شوند. مشکل می‌توان مسیر این دگردیسی را حرکتی به سوی منافع سنتی غرب تحلیل نمود.

ماسک و مرسی!

 

اربابان دولت «بهارزدة» مصر که با هزار بامبول و چشم‌بندی یک شهروند «پشمالو» و نمازخوان آمریکا را به عنوان رئیس‌جمهور «اسلامی» در قاهره بر اریکة قدرت نشانده بودند،‌ چنین روزهائی را حتی در هولناک‌ترین کابوس‌شان هم نمی‌دیدند. روزهائی که مجبور شوند به دست خود هر آنچه در قاهره رشته‌اند«پنبه» کنند.

البته در پس پردة دولت به اصطلاح «بهاری»، این ارتش مصر است که تعیین کنندة امور باقی مانده. این ارتش که پس از بحران دوران ناصر عملاً به جیره‌خوار رسمی ایالات متحد تبدیل شد، دیرزمانی است که با کمک‌های بلاعوض واشنگتن زندگی می‌گذراند. حتی کار بجائی رسیده که «میزان» کمک‌های کذا نیز رسماً از سوی قاهره و واشنگتن «اعلام» می‌شود! ولی ارتش مصر دیگر عرصة‌ «سایه‌ها» را ترک کرده، و در زیر نورافکن‌ها پای به صحنه گذاشته! این ارتش می‌باید هم از یک ملای فکل‌کراواتی آمریکائی در قاهره پشتیبانی مستقیم و بی‌قید وشرط به عمل آورد؛ هم حمایت سلفیست‌های منطقه را جلب نماید؛ هم اخوان‌المسلین را «راضی» کند؛ هم حامی و ضامن امنیت دولت اسرائیل در «مصاف» فرضی با حماس و اسلامگرایان باشد؛ و هم با حماس روابط «دوستانه» و «نزدیک» برقرار کند! هیچ عقل سلمیی نمی‌تواند تصور کند که تمامی این مجموعه «تضادهای» بنیادین را در یک تحرک واحد سیاسی بگنجاند؛ آمریکا هم از این قاعده مستثنی نیست.

البته ما اذعان داریم، که «تضادهای» فوق زیرمجموعة‌ سیاست آمریکا در منطقة خاورمیانه است؛ شاخک‌هائی است از یک سیاست واحد. ولی این سیاست به صورت استراتژیک، از مسیرها و شاهرگ‌های «متفاوت» و با نقش‌آفرینی بازیگران مختلف اعمال می‌شد، نه ازطریق یک روند واحد! به طور مثال، در قلب تبلیغات رسانه‌ای آمریکا، وظیفة ‌حکومت جمکران «مبارزة خستگی‌ناپذیر» با اسرائیل و آمریکا بود؛ حماس هم از اسلام «راستین» و حجاب و روبنده حمایت می‌کرد؛ اسرائیل برای آزادی یهودیان از چنگ اعراب خونخوار می‌جنگید؛ فلسطینی‌ها نیز تحت ذعامت یاسر عرفات و دیگر «رهبران» پیش‌ساخته جبهه‌ای آزادیبخش تشکیل داده بودند؛ دولت حسنی مبارک هم «ستونی» بود شکست‌ناپذیر که بار صلح و آرامش در منطقه را به دوش گرفته بود و … و ناظران هم به صراحت می‌دانستند که این لشکر «لات‌ولوت‌» همگی سر در آخور واشنگتن دارد. آخوری که از طریق تزریق ثروت‌های تاراج شدة ملت‌های منطقه در اختیار اوباش «مید. این. یواس» در جمکران، اسرائیل، مصر و … قرار می‌گرفت.

ولی امروز با عقب‌نشینی‌ اجباری جمکرانی‌ها، و فروپاشی محور «لبنان ـ سوریه ـ ترکیه»، مسئولیت تمامی این صورتبندی پیچیده بر گردة‌ دولت مرسی در قاهره افتاده! و نحوة تکوین شرایط نشان می‌دهد که اعمال تمامی این سیاست‌ها را می‌باید قاهره به تنهائی بر عهده گیرد. کاری که «غیرممکن»، یا حداقل «بسیار مشکل» می‌نماید؛ و عملاً موفقیتی نیز برای آن نمی‌توان پیش‌بینی کرد.

دولت «بهاری» قاهره که می‌خواست با پیروی از نمونة «دولت موقت» بازرگان، به صورت سینه‌خیز شرایط لازم جهت برقراری حاکمیت «شریعت» را در مصر فراهم آورد، امروز ماسک از چهرة کریه‌‌اش برداشته. مرسی همزمان با کودتا و اعطای اختیارات ویژه به رئیس‌جمهور ـ یعنی به خودش ـ هم شرایط «فوق‌العاده» در کشور اعلام کرده، هم در سطح بین‌المللی «ضامن» امنیت اسرائیل شده! جالب‌تر از همه اینکه، سلفیست‌ها که گویا سایة او را با تیر می‌زدند از اعلام شرایط فوق‌العادة او «حمایت» کرده‌اند! و احزاب و گروه‌های غیرمذهبی چنان با این سیاست درگیر شده‌اند که تشکل اخوان‌المسلمین هم برای حفظ ظاهر و عقب نیفتادن از «تحولات» مجبور شده عضو ارشد خود یعنی همین آقای مرسی را فحش کرده، او را «فرعون جدید» بخواند!

هر چند مرسی زبان آدمیزاد نمی‌فهمد، ولی ما به او می‌گوئیم: «این ره که تو می‌روی به ترکستان است‌!» دیر یا زود گند «بهاریون» مصر آنچنان درمی‌آید که نتانیاهو را هم خفه خواهد کرد!

گنداب گویا!

 

 

جبهه‌ای را که آمریکا قصد داشت پس از انتخاب مجدد اوباما به ریاست جمهوری، در خاورمیانه بگشاید، توسط دیگر قدرت‌های جهانی «گشوده» شد! و این جبهه در چارچوب الزاماتی متحول می‌شود که واشنگتن به هیچ عنوان در پی‌ آن‌ها نبوده. به صراحت بگوئیم، قرار گرفتن امثال «مرسی» در جایگاه «ضامن‌» صلح و آتش‌بس نه برای نتانیاهو «برد» به شمار می‌رود، نه برای اسلامگرایان حماس، و نه برای اوباش «سلفی» در مصر. این یک باخت تمام عیار است برای همة جناح‌هائی که طی سه دهة اخیر در لندن، واشنگتن، پاریس و پایتخت‌های منطقه، با توسل به دین اسلام «ایدئولوژی‌سازی» کرده‌اند. با این «آتش‌بس» سلاح اصلی اینان که همان نبرد فرضی «حق» با «باطل»، یا همان مبارزة اسلام با «صهیونیسم جهانی» بوده از دست شده. جالب اینک، جهت پنهان داشتن این شکست تاریخی، همة دست‌اندرکاران بساط نبرد «حق و باطل» از یکدیگر تشکر کرده، این «پیروزی» را به همدیگر تبریک می‌گویند.

از سوی دیگر، همزمان با آتش بس در غزه و اسرائیل، شاهد عقب‌نشینی سریع خامنه‌ای در ایران نیز بودیم. محفل «مقام معظم» که از طریق «پیامبران» آشکار و نهان، و به صورت بیخ‌دیواری از الهامات کاخ‌سفید با خبر می‌شدند، دست در دست اوباش خط‌امام و جبهة کودتای 22 بهمن 57، طرح‌های سیاسی «داخلی‌شان» را دنبال می‌فرمودند. و منزوی کردن باند احمدی‌نژاد از طریق فشار به اصطلاح «نمایندگان مجلس» و اصول‌گرایان طرفدار «مقام معظم» در رأس همین‌ طرح‌ها قرار داشت. ولی عقب‌نشینی ایشان از این طرح‌ «داهیانه» به صراحت نشان داد که تحولات نوار غزه بازتابی ملموس در تهران دارد.

خامنه‌ای عقب نشست، چرا که اربابان‌اش در لندن و واشنگتن‌ دیگر امکان پرورش «خط‌امام» ندارند، و اگر اوضاع به همین منوال پیش رود بزودی عربده‌های «اسلام انقلابی» حتی در میان لات‌های صاحب‌منصب حکومت اسلامی نیز ‌خریداری نخواهد داشت.

اینک خامنه‌ای جهت حفظ موقعیت خود و همپالکی‌های‌اش می‌باید به ریسمان پوسیدة دیگری جز محفل کودتای 22 بهمن 57 آویزان شود، و از آنجا که فعلاً نتیجة استراتژی‌های غیرآمریکائی در منطقه توپ را به میدان احمدی‌نژاد انداخته چه بهتر که مقام معظم بجای ور رفتن با علی مطهری و ناز و کرشمه برای قبیلة لاریجانی، با «ریاست جمهور» یکدست داژبال «سیاسی ـ عقیدتی» بزنند! این است دلیل عربدة ایشان برای حمایت از مقام «ریاست جمهوری!»

ولی اوضاع حکومت اسلامی آنقدر قمر در عقرب شده که این «نوآوری‌ها» کاری از پیش نخواهد برد. خارج از تمامی بحران‌هائی که این حکومت طی سه دهة اخیر آن‌ها را به روزمرة ملت ایران تبدیل‌ کرده، و در اینجا نمی‌توان به جزئیات‌شان پرداخت، تلاش‌های نوین جمکرانی‌ها جهت کسب مشروعیت برای «انتخابات» بسیار جالب است. به طور مثال، طی چند روز گذشته یک طرح بسیار «زیرکانه» از طرف صاحب‌نظران جمکرانی به میانة میدان افتاده که بر اساس آن پروسة «انتخابات» ریاست جمهوری،‌ تحت نظارت «مجلس» صورت گیرد! به عبارت دیگر لازم است «وزارت کشور» تحت قیمومت قوة مقننه «انتخابات» برگزار کند! واقعاً خنده‌دار است؛ ما در همینجا به طراحان «محترم» تبریک می‌گوئیم! چرا که با اینکار در عمل نشان خواهند داد که در این حکومت شترگاوپلنگ پدیده‌ای به نام «آراءعمومی» حتی در صور «ظاهری» نیز وجود خارجی ندارد، و تداخل قوای سه‌گانه که نتیجة اجرائی شدن این «طرح داهیانه» خواهد بود، بزودی تتمه آبروی نداشته حکومت اسلامی را بر باد خواهد داد.

البته این «طرح» دنبالة همان مسیری است که قرار بوده فرضاً به «حذف» انتخابات «رئیس جمهوری» منجر شود، حذفی که «دلائل موجه» فراوان دارد. به طور مثال، بسیج عمومی در حکومت اسلامی جهت برگزاری انتخابات ریاست جمهوری دیگر امکانپذیر نیست؛ در نتیجه چه بهتر که این «انتخابات» به صورت زیرجلکی و توی پستو به «انجام» برسد. ولی اینان نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند بپذیرند که در شرایط فعلی انتخابات «کولژیال» برای این حکومت حکم مرگ زودرس را خواهد داشت. چرا که، این هیاهوسالاری که نام «حکومت اسلامی» بر آن گذارده‌اند،‌ از آغاز کودتای 22 بهمن 57،‌ تنها توجیه‌‌اش همان «حضور مردم» بوده؛ و در شرایطی که عملة این دستگاه به دست خود این «حضور» را از میان برمی‌دارند، نتیجتاً ماهیت واقعی و اساسی این حکومت که همان «حاکمیت محفلی» مشتی دست‌نشانده و نانخور اجنبی است علنی‌تر خواهد شد.

می‌بینیم که در حکومت اسلامی،‌ نقش توده‌های تحریک شده‌ای که با عربدة «حق‌طلبی» ملا و شیخ پای به میدان ‌گذارده بودند، به تدریج رنگ می‌بازد تا جای خود را به نقش‌آفرینی مشتی «ریش‌پهن» و بادمجان‌دورقاب‌چین بسپارد. جماعتی که رسماً با کسب اجازه از «مقام معظم» رئیس‌جمهور «تعیین» خواهند کرد. طراحان این برنامة‌ مضحک می‌خواهند بر این روند نام «انتخابات» ریاست جمهوری بگذارند! به هر تقدیر، نام این تحرکات هر چه باشد، از شرایط چنین برمی‌آید که حکومت اسلامی به دلیل محرومیت از حمایت‌های فرامرزی خود اینچنین به دست و پای افتاده، و ناشیانه همچون کودکی خیره‌ سر و لجوج به طمع خوردن گردو و فندق سنگ بر انگشتان دست خود می‌کوبد.

اینان از روز نخست هم «اینکاره» نبودند. نه اعتقادی به افکارعمومی داشتند، و نه اعتنائی به آبادی کشور و آسایش ملت؛ به زور سرنیزة ارتش شاهنشاهی به حکومت رسیدند، و اینک که اسلحة تبلیغات و هیاهو از دست‌شان خارج می‌شود، چاره‌ای ندارند جز آنکه به صورت علنی به اصل‌شان رجوع کنند: محفل‌پروری!

ولی در این شرایط شاهد تلاش‌هائی در خارج کشور نیز هستیم. این تلاش‌ها در واقع مکمل همین محفل‌پروری‌های داخلی است. خارج از بنیانگزاری «آریامهریسم» نوین که فعلاً رضا پهلوی با حمایت انگلستان بادبان‌اش را در مسیر آن گشوده، و در وبلاگ‌های پیش در مورد آن توضیحاتی آوردیم، جماعت پاسدارهای «نادم» نیز خارج از مرزها حضور به هم رسانده‌اند. اینان که همچون موش‌های ناقل طاعون یک به یک کشتی شکستة حکومت اسلامی را به مقصد پایتخت‌ اربابان‌ غربی‌شان ترک کرده‌اند، به هیچ عنوان دست از لات‌بازی‌های متداول برنمی‌دارند. روزگاری بود نه چندان دور، که هم اینان برای توجیه قتل‌عام طرفداران دمکراسی سیاسی در ایران برای آخوند سفره پهن می‌کردند و سینة حسینی «شبانه‌روزی» می‌زدند. حال که دکان آخوند و بچه‌آخوند کساد شده، به سرعت پوستین وارونه کرده‌اند. حکم گرگی را دارند که با پوشیدن پوست قربانی، می‌خواهد خود را گوسفند جا بزند!

ولی در پس این «واژگون‌نمائی‌ها» همان نیت‌هائی خوابیده که دیروز اینان را در محضر «امام خمینی» به رقص و پایکوبی و «حسین! حسین!» خوانی انداخته بود. هدف اینان از خوشرقصی برای گاوچران‌ها، و نان چسباندن به تنور «حق‌طلبی» آخوندک‌های‌ مزدور، مصادرة آرمان‌ والای طرفداران دمکراسی و اعلامیة جهانی حقوق بشر است. این خوشرقصی‌ها نهایت امر مفاد این اعلامیه را به انحراف کشانده، آن را‌ در مسیر توجیه سیاست‌های ضدبشری واشنگتن قرار خواهد داد. بی‌دلیل نیست که گرگ در پوست گوسفند اوفتاده.

یکی از این «بچه» ‌گوسفندهای جدید که پوست گرگ از سر انداخته، و بلندگوهای تبلیغاتی غرب با عربده‌اش گوش دنیا را کر کرده‌اند، کسی نیست جز پاسدار اکبر گنجی! گنجی که تا چند سال پیش با افتخار فراوان خود را شاگرد «استاد سروش» معرفی می‌کرد، و همزمان در خشتک حسینعلی منتظری نقل و نبات و حبل‌المتین می‌جست، جدیداً مطلبی قلمی کرده. گویانیوز هم که معرف حضور همگان است، با افتخار فراوان این مطلب را منتشر نموده. به بررسی مطلب عمیق گنجی نخواهیم پرداخت، چرا که در کمال تأسف فاقد ارزش است. ولی در این «بحرطویل» که به شیوة «اوستا کله‌پز» حکومت اسلامی یعنی ابوالحسن بنی‌صدر، «ابجد و هوز» و «شماره» خورده، یک واقعیت غیرقابل تردید می‌بینیم و آن تلاش گنجی برای ماستمالی کردن جنایات آمریکاست در سوریه:

«در خصوص سوریه 20 ماه طول کشید تا دولت آمریکا بفهمد با اپوزیسیونی کار می‌کند که نه تنها مرتکب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت می‌شود و گروه‌های سلفی در آن دست بالا را دارند، بلکه دارای پایگاه اجتماعی در داخل سوریه نیست. اینک اگر قرار بر اپوزیسیون سازی برای ایران باشد، از تجربه سوریه هم استفاده خواهد شد.»

بله، طفلک آمریکا؛ رودست خورده بود! طی 20 ماه، روح‌اش هم خبر نداشت که با چه جنایتکاران و آدمکشانی همکاری می‌کند! نمی‌دانیم گنجی کی از خواب «زمستانی» پریده‌، ولی همان روزها که عربدة اسلام‌دوستان در سوریه به آسمان برخاسته بود، ما در وبلاگ‌مان نوشتیم که آمریکا در سوریه به گل خواهد نشست، و دیدیم که نشست. ولی جهت اطلاع این گرگی که ردای «بچه» گوسفند بر تن کرده بگوئیم، آمریکا برای دریافت اینکه چه جنایتکارانی را علیه ملت سوریه مسلح کرده، 20 ماه وقت نگذاشت؛ از همان روز اول می‌دانست چه جانیانی را بسیج کرده. فقط 20 ماه وقت لازم بود تا توسری را از مسکو دریافت کند که کرد! و اگر واشنگتن در سوریه توی سرش نخورده بود، حضرتعالی هم این «بحرطویل» را نمی‌نوشتید، تا گندابه‌ای به نام «گویانیوز» آن را در بوق بیاندازد. حالا که گند کار ارباب درآمده، لازم است قلم بردارید و از «بی‌اطلاعی» حاکمیت آمریکا قصه و حکایت سر هم کنید.

این 20 ماه، ‌ فرصتی بودکه به دلیل تحولات استراتژیک در اختیار ملت سوریه قرار گرفت تا دریابد که آمریکا چه جانورانی را برای رهبری کشورشان بسیج کرده. و از قضای روزگار این همان فرصتی بود که ملت ایران از آن محروم ماند، تا اراذلی از قماش گنجی با عربدة «امام، امام» حکومت مشتی آدمکش را بر ایرانیان تحمیل کنند؛ و می‌بینیم که هنوز هم دست بردار نیستند!

از ظواهر امر چنین برمی‌آید که ایشان در فکر و خیال «اپوزیسیون‌سازی» برای ایران هم باشند! حتماً می‌خواهند دست در دست اوباما برای آیندة ایران تصمیم‌گیری کنند. بله، 90 سال پیش یک قزاق در ایران «شاه» شد، بعد هم شاهد بودیم که یک آخوند دیوانه در جایگاه «امام» نشست. حال فقط مانده که یک پاسدار از اینجا مانده و از آنجا رانده، تحت نظارت امثال نوآم چامسکی برای ما ملت نقش «مهاتما گاندی» بازی کند. کی گفته اوباش حق «پیشرفت» ندارند،‌ خیلی هم خوب پیشرفت می‌کنند! به شرط اینکه سوراخ دعا را گم نکرده باشند. ولی اینک هم سوراخ دعا از دست رفته و هم ممه‌ای که انگلستان به میرپنج و خمینی داده بود! به قول مش قاسم، همه چیز «پنداری دود شد، رفت هوا!»

خشتک و خوارزم!

همانطور که دیدیم، باراک اوباما، حداقل بر اساس آمار «رسمی»، دورة دوم ریاست جمهوری‌اش را با کسب آرای بسیار و مشروعیت گستردة‌ «مردمی» آغاز کرد. اگر چه تاکنون ایالت‌های ساحل غربی از جمله کالیفرنیا، اورگان و واشنگتن، پیوسته به نامزدهای حزب دمکرات نظر «بهتری» نشان ‌داده‌اند، و اغلب دمکرات‌ها با استفاده از آرای همین ایالات پای به کاخ‌سفید گذارده‌اند، اینبار جهت احراز مقام ریاست جمهوری، باراک اوباما هیچ نیازی به آرای این ایالات نداشت! آمار «رسمی» وزارت کشور، اوباما را فقط چند ساعت پس از آغاز رأی‌گیری به مقام شامخ ریاست جمهوری رسانده بود! و بازی موش‌وگربه‌ای که پیرامون «شمارش» آراء ایالت فلوریدا در ساحل شرقی به راه افتاد بیشتر قایم‌باشک می‌باید تلقی شود تا «بازشماری.»

با این وجود، داده‌ها به صراحت حاکی از آن است که، «مشروعیت» کسب شده برای اوباما اگر در داخل مرزها برای رئیس جمهور رنگین‌پوست وجهه‌ای قابل توجه به همراه آورد، نتوانست در سیاست خارجی ایالات متحد تغییری ایجاد کند. و همچنان که پیشتر نیز در مطلب «نفت گهربار» گفتیم، بر خلاف گذشته‌ها، برآیندی از مجموعه سیاست‌های روسیه، چین و هند است که نهایت امر امروز سیاست خارجی ایالات متحد را تعیین خواهد کرد؛ نه الزامات کاخ‌سفید و یا سنا!

همانطور که حدس می‌زدیم، سیاست خارجی ایالات متحد، حداقل پیرامون مسئلة فلسطین و اسرائیل، پس از پیروزی «درخشان» آقای اوباما، پای در حیطة آزموده‌ شده‌ای گذارد! همان «میدانی» که پس از هر انتخابات آمریکا تحت عنوان «مذاکرات صلح خاورمیانه» گشوده می‌شد، و برای کاخ‌سفید و متحدان‌اش زمینة‌ مساعدی جهت فراهم آوردن بهانه‌های لازم برای خروج تل‌آویو از همین مذاکرات می‌آفرید. با این وجود، اینبار مایة «مذاکرات» نگرفت؛ و طی چند روز گذشته، حماس و اسرائیل پای در نوعی جنگ ناخواسته گذارده‌اند که امروز «نهایت» و نقطة خروجی آن به هیچ عنوان «روشن» نیست.

برخلاف روال معمول، الهامات «اسلامی ـ انقلابی» سازمان حماس ـ سازمان مذکور از پایه و اساس ساخته و پرداختة محفل آریل‌شارون است ـ اینبار نتوانست برای اسرائیل «زمان» بخرد. چرا که در منطقه سیاست جدیدی فعال شده که فقط نامی از «حماس» دارد! و این سیاست می‌رود تا همان بلائی را بر سر تل‌آویو، حکومت جمکران، شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس و فکل‌کراواتی‌های آنکارا بیاورد که با جنگ 33 روزه نیز برسرشان آورده بود!

باری اوباما که با خیال راحت و مشروعیت «مردمی» فراگیر، طبق معمول به آهنگ «ما فلسطین را به رسمیت نمی‌شناسیم»، مشغول ترنم و قر و قنبیله بود، تا بتواند باز هم زمینة «شکست مذاکرات» صلح را فراهم آورد، متوجه شد که «گز نکرده جر داده» و آنچه جر خورده هم خشتک شلوارش نیست! چرا که اینبار با پف‌ونم نمی‌توان ردای جنگ‌طلبی را بزک کرد. اصلاً مسئلة فلسطین در میان نیست؛ مسئله این است که روسیه و هند اجازه نخواهند داد آمریکا و شرکای‌اش هم در سوریه «لات‌بازی» به راه اندازند؛ هم دست‌نشاندگان‌شان را در جمکران در جایگاه گماشتة مخصوص آتاترکی‌های آنکارا بنشانند و هم شیخک قطر را با تنبان گل‌منگلی از زیر لحاف حرمسرا بیرون کشیده و به سیاستگزار اصلی منطقه تبدیل کنند! به هیچ عنوان! دورة ‌اینکارها دیگر گذشته. ولی برای تفهیم این مطلب «ساده» لازم آمده بود که آقای اوباما، علاوه بر شنیدن صدای خشک «جر خوردن»، درد ناشی از آن را هم حس کنند که کردند!

دکان «جنگ‌سازی» و «آتش‌افروزی» تل‌آویو که پس از جنگ 33 روزه در مرزهای شرقی‌ و حتی در درون خاک لبنان تعطیل شد، اینبار می‌رود تا در نوار غزه نیز «تخته» شود. موشک‌‌‌هائی که به ادعای رسانه‌ها توسط تشکیلات «حماس» به سوی «اهداف» اسرائیلی شلیک می‌شود و امروز به حوالی سفارت ارباب، یعنی طویلة یانکی‌ها در قلب پایتخت اسرائیل هم اصابت کرده، به صراحت نشان می‌دهد، که اینبار حماس خوب می‌داند «کجاها» را باید بزند!

البته حماس به قول معروف «سگ کیست که از این غلط‌ها بکند!» اسماعیل هنیه تا همین چند ماه پیش از رجب اردوغان، فوتبالیست «فنربچه»‌ و پادوی پنتاگون در ترکیه گدائی نان و کباب می‌کرد. هنیه و موشک‌اندازی به سفارت آمریکا؟! استغفرالله! رهبرحماس اگر در خواب هم می‌دید که بدون تعظیم و تکریم از برابر سفارت آمریکا گذشته، از ترس رختخواب‌اش را تر می‌کرد! موشک‌اندازی که هیچ، هنیه حتی جرأت «تعظیم» و تکریم به سفارت آمریکا را هم ندارد. این موشک‌ها عین همان موشک‌های «حزب‌الله» لبنان‌اند. این حزب‌الله ارتش ناتو را که تحت عنوان «تساهال»، ملت‌ها را به موشک می‌بندد،‌ خرد و خمیر کرد، و حالا نوبت به «حماس» رسیده تا خشتک بعضی‌ها را در غزه «جر» بدهد.

از شما چه پنهان، «جر» خوردن این خشتک که خیلی هم مفرح است، حال خیلی‌‌ها را خراب کرده. در ایران، در رأس این «خیلی‌‌ها» جناح خط‌امام و علی خامنه‌ای نشسته. جناحی که تمامی «باند» کودتای 22 بهمن 57، از توده‌ای و فدائی و مجاهد گرفته تا آخوند و «ملی مذهبی» و خصوصاً باند «شیخ‌وشاه» را شامل می‌شود. اینان که جملگی فرزندان «خلف» کودتای میرپنج‌اند، تنها امیدشان باقی ماندن انگلستان در میدان سیاستگزاری ایران است. و اینک که موشک‌های حماس قلب سیاستگزاری‌های «سنتی ـ استعماری» لندن را نشانه رفته، ‌ سخت «خود ریده‌ حال» شده‌اند.

این «موشک‌ها» سیاستگزاری‌های لندن و پاریس را در سوریه به بن‌بست کشانده. اسلامگرایان «بهار عرب» که با حمایت‌های مالی غرب در تونس، مصر و لیبی به قدرت رسیده‌اند بر اساس هیاهوسالاری‌های رایج می‌باید از مواضع «ضداسرائیلی» حماس نیز حمایت کنند. تاکنون این «حمایت‌های» رسانه‌ای راه‌گشای تل‌آویو برای خروج از روابط سازندة منطقه‌ای و دامن زدن به تنش‌های نظامی بوده. ولی «موضع» ضداسرائیلی کنونی به قول ظریفی «فلان‌اش توی توپ افتاده!» زورش زیاد شده، و خلاصه «اسلامگرائی» خرج‌اش از دخل بهار عرب فراتر می‌رود! به همین دلیل رئیس جمهور «اخوان‌المسلمین» در مصر از اسرائیل می‌خواهد تا به غزه «حمله» نکند! ایشان حق دارند، چرا که موجودیت اسرائیل مدیون حضور حماس در غزه است.

بله، قصه را دنبال کنیم. تا پیش از 14 نوامبر 2012، «اتحادیة عرب»، که در واقع می‌باید آن را شاخة فرامرزی سازمان سیا در خاورمیانه تلقی کنیم،‌ رسماً خواستار دخالت نظامی «شیوخ» قطر و عربستان و لش‌ولوش‌های «جهادی» در سوریه بود! از شما چه پنهان در نشست دوحه، روضه‌خوان یکی از مساجد دمشق را هم به عنوان «رهبر» مخالفان بشار اسد در بوق گذاشته بودند! حال باید دید این «اتحادیه» با جنگ «نوع جدید» بین اسرائیل و حماس چه خاکی بر سرش می‌ریزد؟ آنچه مسلم است در این شرایط جبهة سوریه به حاشیه رانده شده و اتحادیة کذا می‌باید یا از اسرائیل حمایت کند یا از «جنگ جدید!»

ولی از همه جالب‌تر موضع اروپائی‌‌هاست. این‌ها که انتظار چنین صورت‌بندی پیچیده‌ای را نداشتند، آناً از طریق سخنگویان «رسانه‌ای» خود که گویا «تحلیل‌گران» برجسته‌ای نیز به شمار می‌روند به این نتیجه رسیدند که بهتر است سلفیست‌ها را به عنوان «لولو» علم کنند:

«[…] اگر حماس این حملات را متوقف نکند، جهادیون و سلفیست‌ها در غزه از حماس قدرت‌شان بیشتر شده، ابتکار عمل را به دست خواهند گرفت!»

منبع: فیگارو، 16 نوامبر 2012

جای تعجب نیست که همین «منابع» رئیس مقتول عملیات نظامی حماس، احمد الجعبری را «دشمن» جهادیون و سلفیست‌ها بخوانند و چنین وانمود کنندکه «تندروها» به خون الجعبری تشنه بوده‌اند! خلاصه، به قول معروف حضرات تلاش می‌کنند از ایشان «تصویر دلپذیر» ارائه دهند! در ایران از این تصاویر دلپذیر کم نداریم، «اسلامگرایان معتدل»، آخوندهای میانه‌رو، اصلاح‌طلبان «دمکرات» و مردمی، و … و اینک الجعبری هم در نظام رسانه‌ای غرب تبدیل شده به نوعی محمد خاتمی؛ از قماش «شهید!» البته اینبار اهداف متفاوت است. غرب به حساب خود می‌خواهد روسیه و هند را با سلفیست‌ها تهدید کند. یعنی همان عملی را تکرار کند که در لیبی کار دست‌شان داد و سفیرکبیر آمریکا را با آن وضعیت هولناک به مسلخ کشاند. ولی با توجه به تفاوت موضع سوزان رایس با هیلاری کلینتن پیرامون قتل سفیر کبیر آمریکا در لیبی، و همچنین محاکماتی که در آن پتریوس می‌باید پاسخگوی این «جنایت» باشد، بعید به نظر می‌رسد که آمریکا پای در این میدان گذاشته از مواضع لندن حمایت کند.

با اینهمه خوش‌خیالی باراک اوباما هم حکایتی است. در تاریخ 15 نوامبر 2012، کاخ‌سفید در واکنش به شرایط نوین اعلام داشت، «حماس دلیلی برای خشونت و حمله به اسرائیل ندارد!» این بیانات گهربار پس از آن منتشر شد، که 13 غیرنظامی در حملات موشکی اسرائیل به قتل رسیده بودند! البته، اگر این «حماس» همان حماس «سابق» می‌بود، باراک اوباما موضع درستی اتخاذ کرده بود؛ ولی چه بگوئیم که اینبار باد خنک از «جانب خوارزم وزان است!»