جرم زندگی!

saeed_saman_15_03_18

اعلام مواضع جدید کشور کانادا در مورد پناهندگان،   و برخورد احتمالی مقامات ذیصلاح با افرادی که به زعم دولت کانادا از حمایت‌های «کنوانسیون» سازمان ملل در مورد پناهندگان سوءاستفاده ‌کرده‌اند، به این گمانه دامن می‌زند که نه فقط کانادا که کل کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی قصد دارند در سیاست‌های «کلان ـ جمعیتی» خود تجدیدنظر به عمل آورند. پر واضح است،   به دلیل تحولاتی که پس از کودتای 22 بهمن 57 در ایران به وقوع پیوسته و فرار میلیون‌ها ایرانی را از کشور متبوع‌شان به همراه آورده، این تجدیدنظرها ایرانی‌نسب‌ها را نیز دچار تضییقات،   اگر نگوئیم تأملاتی کند.  از آنجا که مسئلة اصلی این وبلاگ بررسی احوالات ایران و ایرانیان است، از گشودن پروندة پناهندگان دیگر کشورها در این مختصر اجتناب کرده، فقط به مورد ایرانیان می‌پردازیم.   از سوی دیگر،   همچون دیگر موضوعات، جهت تحلیل نزدیک‌تر به واقعیت،   بررسی چشم‌اندازی تاریخی از مسئلة پناهندگان و ایرانیانی که به دلائل سیاسی، عقیدتی و حتی مذهبی مجبور به ترک میهن شده و در کشورهای دیگر سکنی گزیده‌اند نیز الزامی می‌شود.   پس نخست بپردازیم به یک چشم‌انداز شتابزدة تاریخی.

مسلماً از دیرباز مسئله خروج افراد و شخصیت‌ها از کشور متبوع‌شان به دلائل سیاسی و نظامی و … مطرح بوده. حتی در اسطوره‌های ایرانی شاهنامه هم با این نمونه‌ها برخورد می‌کنیم. در نتیجه،   پناهندگی به هیچ عنوان یک پدیدة معاصر نیست. با این وجود، مشکل می‌توان نمونه‌های قدیمی پناهندگی را با نمونه‌های معاصر آن به قیاس کشید چرا که، عواملی که چنین نقل و انتقالات جمعیتی را به وجود می‌آورد،   در دوران معاصر از ویژگی‌های بخصوصی برخوردار شده.  پس نگاهی بیاندازیم به تحولات ایران معاصر و اینکار را از دوران قجر آغاز کنیم.

در اواسط دوران قاجارها، حاکمیت مرکزی این فرصت تاریخی را یافت تا به تدریج از صور ایلاتی و کوچ‌نشینی خود خارج ‌شده،   نوعی شهرنشینی، یا به تحلیلی نزدیک‌تر به واقعیت،   نوعی حاشیه‌نشینی پیرامون قلعة حکام را در کشور به وجود آورد.   این نوع شهرنشینی «ابتدائی» به سرعت خود را در قالب اعتراض «قشرهای» شهرنشین به استبداد «ایلاتی ـ سنتی» به منصة‌ظهور رساند،   و آنچه امروز «انقلاب مشروطه» می‌خوانیم، در عمل «اوج»‌ همین اعتراضات شهرنشینان ابتدائی می‌باید تلقی شود. اگر می‌گوئیم «ابتدائی» به این دلیل است که، معترضان از منظر ساختار اجتماعی در حد فاصلی بین رعیت و شهروند قرار گرفته بودند!   نه حاکمیت می‌توانست با آنان همچون «رعیت» رفتار کند، و نه شهرنشینان قادر بودند در ساختاری حقوقی، مسئول و منسجم از «حقوق شهروندی» سخن بگویند، چرا که خود نیز با این حقوق بیگانه بودند.

در ایندوره برخی ناراضیان پای به مرحله‌ای گذاردند که در مبحث امروز آن را آغاز پدیدة «پناهندگی» در مفاهیم نوین و معاصر کلمه در ایران می‌نامیم.   در این فصل آغازین با افرادی همچون اسدآبادی، ملکم‌‌خان، سیدضیاء و بسیاری دیگر برخورد می‌کنیم که هم از منظر سیاسی فعال‌اند؛ هم از کشور خارج می‌شوند؛   گاهی اوقات به دلائلی باز می‌گردند؛ و شاید دوباره به خارج می‌گریزند. این افراد در خارج از مرزها مطبوعات ویژة خود را پایه‌گزاری می‌کنند، و تحت حمایت ترک‌های عثمانی، تزارهای روسیه، دربار انگلستان و یا جمهوری فرانسه دست به برخی عملیات تبلیغاتی و حتی ایذائی بر علیه دولت مرکزی قاجار نیز می‌زنند. به گواهی تاریخ،   ‌امروز مشخص و مسلم شده که نخستین بذرهای «انقلاب مشروطه» را همین افراد در گهوارة کشورمان کاشتند و در مقاطع مختلف دست به آبیاری آن زدند.

ولی «انقلاب مشروطه» یک فاجعه به ارمغان آورد.  چرا که، این تحول بزرگ اجتماعی نهایت امر گام به گام منافع مادی و مالی «بنیاد دین» و فئودالیتة سنتی را به شیوه‌ای که امیرکبیرها و فراهانی‌ها در کشور به نفع شیخ شیعه پایه‌ریزی کرده بودند مورد حمله قرار می‌داد. و در پاسخ به این «خطر بزرگ»، روحانیت شیعی‌مسلک و درباریان قاجار از ترس عقب‌ ماندن از تحولات اجتماعی همچون کنه بر این تحولات چسبیدند،   و نهایت امر با نفوذ در خیل مشروطه‌طلبان که اطلاع درستی نیز از مسائل سیاسی و اجتماعی و حقوقی زمان خود نداشتند، توانستند در قانون اساسی مشروطه جایگاه «برتر» آخوندیسم را تضمین کنند و در گام بعد با جلب حمایت سیاست انگلستان، به عنوان حامیان اصلی کودتای میرپنج مرگ انقلاب مشروطه را رقم زنند.

با مرگ انقلاب مشروطه، و پایه‌ریزی حکومت کودتائی میرپنج،   پدیدة پناهندگی ایرانیان نیز پای در مسیری نوین گذارد.   اینبار «دمکرات‌های» ایرانی، طرفداران واقعی انقلاب مشروطه،   روزنامه‌نگاران، هنرمندان و … بودند که بار سفر می‌بستند و کشور را به مقصد اروپا و حتی روسیة شوروی ترک می‌کردند.   و از آنجا که کودتای میرپنج پاسخی به نیازهای استراتژیک سرمایه‌داری انگلستان در مرزهای اتحاد شوروی بود، سیاست لندن نه فقط در تهران، که در میان پناهندگان ایرانی دست به سازماندهی و برنامه‌ریزی زد. دلائل نیز روشن بود، حکومت میرپنج یک فاشیسم دست‌نشانده به شمار می‌رفت، لندن نمی‌توانست بیش از آنچه روی شاهکارهای خود در آلمان نازی و ایتالیای فاشیست حساب می‌کرد، روی میرپنج و آیندة وی سرمایه‌گزاری نماید. حکومت‌های میرای فاشیست می‌بایست جایگزین می‌شدند، و لندن در ایران میرپنج، همچون ترکیة آتاترک، و ایتالیای فاشیست مهره‌های مناسب جهت جایگزینی را یک به یک «انتخاب» می‌کرد.

دیدیم که،   با دست شستن آتلانتیسم از عارضة فاشیسم در قلب اروپا، و آن زمان که لندن قبول کرد در تلاش‌های‌اش جهت فروپاشاندن بلشویسم از طریق جنگ فاشیست‌ با کمونیست‌، شکست خورده، کار به مذاکرات «شرق ـ غرب» رسید.   مذاکراتی که بعدها از صورت «همکاری» خارج شده، بر آن نام «جنگ سرد» گذاردند.   در ایندوره است که به تدریج شاهد قدرت‌گیری فاشیسم وابستة آریامهری در ایران نیز می‌شویم.   در عمل،   پس از کودتای 28 مرداد پدیدة پناهندگی ایرانیان به دیگر کشورها ابعادی به مراتب گسترده‌تر به خود گرفت.

حکومت آریامهری که به دلیل وابستگی همزمان به مک‌کارتیسم غربی و آخوندیسم وطنی، از عهدة ادارة امور طبقة درس‌خواندة کشور عاجز مانده بود، نهایت امر به این صرافت افتاد تا به دست خود جوانان تحصیل‌کردة طبقات مرفه‌تر را تحت عنوان «دانشجو» به خارج از کشور «کوچ» دهد. باشد که این «گروه» که آریامهریسم از ادارة امور فرهنگی، و برآوردن خواست‌های سیاسی، اجتماعی و مالی‌اش در داخل کشور عاجز مانده بود،   یا در کشورهای غرب مستحیل شده و از میان برود، یا‌ در کف سازمان‌های اطلاعاتی غرب نهایت امر به ابزاری مناسب جهت شکل دادن به حاکمیت جایگزین آمریکائی در ایران تبدیل شود. و دیدیم که هر دو «هدف» به بهترین وجه حاصل شد.

روزگاری شد که وزرای آریامهری با خرسندی از کار و فعالیت بیش از 5 هزار طبیب ایرانی در ایالات‌متحد «افتخارات» خود را ابراز می‌کردند، و این اظهارات احمقانه در شرایطی در روزنامه‌های دولتی با تیترهای درشت به خورد خلق‌الله داده می‌شد، که شاه ایران و یا حتی سفرای‌ دربار جرأت نداشتند در یک نشست دانشجوئی «فرمایشی» در خارج از کشور شرکت کنند! برخورد ضدایرانی دولت آریامهر با فضای سیاسی و فرهنگی جامعه،‌ نهایت امر دو طیف ایرانی در خارج از مرزها به وجود آورد: «مستحیل‌ها» و «فعال‌ها.»

«مستحیل‌ها» دیگر کاری با ایران و ایرانی نداشتند؛   اگر هم ادعائی از ایرانیت نزد اینان دیده می‌شد، بیشتر جهت توجیه کوته‌فکری‌ها،‌ سنت‌پرستی‌ها، عوام‌گرائی‌ها، عقب‌ماندگی‌ها و عدم توافق اینان با زندگی در جوامع صنعتی غرب بود، تا نشانه‌ای از شناخت عمیق از فرهنگ، ادبیات، زبان و پیشینة کشورشان. جالب اینکه، طی دوران آریامهر، همین «مستحیل‌ها» بسیار مورد نظر حکومت‌ بودند. و دولت‌های آریامهری تلاش داشتند از رفت‌وآمد اینان به درون کشور ابزاری جهت بده‌بستان، کارچاق‌کنی، معامله و دلالی با محافل سرمایه‌داری غرب بسازند. سیاستی که در دوران حکومت اسلامی نیز تاکنون طابق‌النعل بالنعل دنبال شده.

ولی همانطور که گفتیم «مستحیل‌ها» فقط یک گروه را تشکیل می‌دادند، گروه دیگر «فعال‌ها» بودند.   و جالب اینکه، این به اصطلاح «فعال‌ها»، جوانک‌هائی بودند که طی چند ماه با دست‌های جادوئی سازمان‌های اطلاعاتی غرب،‌ از مرحلة «دانشجوی» ارسالی توسط دولت پادشاهی، به رتبة «فعال سیاسی» ضددولتی ارتقاء یافته بودند!  و هر چند هنوز از طریق شبکة بانکی دولت ایران هر ماه با تأئید ساواک «توجیبی» تحصیلی دریافت می‌کردند،‌   روابط گرم و نزدیک و صمیمانه‌ای با محافل مشخص اطلاعاتی غرب نیز برقرار نموده،  در مصاحبه‌ها، رفت‌وآمدها، نشست‌وبرخاست‌ها، و … شرکت فعال داشتند! البته در حد مشتی جوانک کم‌سواد جهان‌سومی مسلماً آشنائی با نظریات‌ «مشعشعانة» سیاسی، اجتماعی و فرهنگی‌ اینان برای طرف‌های غربی بیش از آنچه از منظر فلسفی «الهام‌بخش» باشد، از بعد سیاسی سرگرم کننده شده بود! ولی تا آنجا که به آشنائی با عمق تحجر و واپس‌ماندگی تفکر اجتماعی در ایران مربوط می‌شد، مسلماً رفت‌وآمد با این حضرات، آنچه را که باید در اختیار «سیاستگزاران» و نظریه‌پردازان استعمار غرب قرار می‌داد. و ایدة مشعشعانة «حکومت ملا» مسلماً نه از آسمان که از دیدگاه سخیف و بسته واپس‌ماندة همین تحفه‌های ارسالی شاهنشاه به غرب به میانة مباحث سیاسی کشور نشت کرده بود.

با این وجود، در سال‌های آخر آریامهر شبکة اطلاعاتی غرب برای «مستحیل‌ها» نقش جالب‌تری پیش‌بینی نمود،‌ گروهی از اینان می‌بایست تبدیل می‌شدند به پیام‌آوران نظریات مشعشعانه و مخالف‌نمائی‌های «فعال‌ها» به درون کشور!  به همین دلیل نیز به سرعت برنامة دولت جهت «جذب» تحصیل‌کردگان مقیم خارج روی میز ساواک اوفتاد. حتی اوباشی از قماش جمشید آ‌موزگار،   نخست‌وزیری که برای دامن زدن به آشوب و هیاهوی خیابانی «فرمان همایونی» دریافت داشته بود،  قسمتی از برنامة دولتی خود را بر جذب هر چه بیشتر همین «نیروها» متکی کرده بودند. و دیدیم که زرادخانة توجیهی سیاسی‌ای که ورای مرزها توسط استعمار غرب سازمان یافته بود، با تکیه بر شیعی‌مسلکی قبائل «مجاور» که رایحه مرگ‌پرستی و تحجرشان قلب هر انسان آزاده‌ای را می‌پوساند، با چه سرعتی روی دست همین «فعال‌ها» و «مستحیل‌ها» در تهران با استفاده از نارضایتی عمومی «تاجگزاری» کرد و به این ترتیب پای به دوران فاشیسم اسلامی گذاردیم.

فاشیسم اسلامی، پیروزمند از تخرخرات احمقانه‌اش، در نخستین سال‌های به قدرت رسیدن‌اش آنقدرها «نگران» پدیدة پناهنده و مهاجران ایرانی نبود. فاشیست‌های مسلمان که جفنگیات شیعی‌مسلکی را واقعیت، و قشر پوسیدة خود را نیز «خدشه‌ناپذیر» می‌پنداشتند،   با چنان اطمینان خاطری جهت بیرون راندن و پراکندن طبقات اجتماعی، قشرها و حتی مذاهب به ورای مرزهای کشور دست به وحشیگری زدند که شاید در تاریخ پرماجرای کشورمان بی‌سابقه باشد.   آن‌ روزها جملة،   «اگر اسلام را نمی‌خواهید، گورتان گم کنید!» از دهان بسیاری از این مؤمنان شنیده می‌شد.

از سوی دیگر، سیاست‌گزاران استعماری جهت حفظ ارکان فاشیسم حکومت اسلامی آنقدرها گزینه و انتخاب نداشتند. اینان می‌دانستند که فقط واپس‌مانده‌ترین قشرهای اجتماعی به سوی «آب‌قنات» حکومت ملا جلب خواهد شد. در نتیجه در داخل، سیاست قتل‌عام و ایجاد وحشت اجتماعی به راه انداختند،   و در خارج، سیاست «پذیرش فراریان» را سازمان دادند!‌   به این ترتیب، هم حکومت مفلوک اسلامی بیش از پیش مدیون حمایت اینان در داخل می‌شد،   و هم در خارج، افسار مخالفت‌ها همچون دوران آریامهر می‌افتاد به دست گله‌سازان سازمان سیا.   از سوی دیگر، استعمار با این ترفند می‌توانست از علنی شدن تضادهای واقعی بین نظریة حکومت اسلامی و روند و سیر طبیعی مسائل اجتماعی ایران در افکارعمومی جهانیان پیش‌گیری کند؛   ایرانیت را به این حکومت خلق‌الساعه و جفنگ «وصله» نماید،‌ و پدیدة بی‌پایه‌ای به نام «فرهنگ کربلائی و شیعی‌گری نجفی» را بجای فرهنگ ایران بنشاند.

خلاصه اگر در دوران آریامهری تحت عنوان «اعزام دانشجو» گروه‌های غیرقابل کنترل به ورای مرزها رانده شدند، در دوران حکومت اسلامی دولت «انقلاب» عملاً دست اندر کار اخراج طبقات اجتماعی و قشرهای گسترده‌‌ای شد که «مسئله‌ساز» تلقی می‌کرد. و اینچنین بود که کودتاچیان 22 بهمن 57 به پدیدة «پناهندگی» و مهاجرت قشرها، طبقات اجتماعی، مذاهب و ادیان ایرانی به غرب شکل دادند!

از زمانیکه «مذاکرات هسته‌ای» به صورت جدی، و با حضور دولت روسیه آغاز شد، ما منتظر تغییرات در سیاست‌های «پناهندگی و مهاجرت» ایرانیان بودیم.  چرا که، بالاتر دیدیم این مسائل از دیرباز چه رابطة تنگاتنگی با سیاست‌های اعمال شده در ایران دارد. در دورانی که هنوز سیاست روسیه در خاورمیانه شکل ویژه‌ای به خود نگرفته بود ـ پیش از علنی شدن پروژة اوراسیا ـ دولت‌های غربی که دیگر حضور آخوند را در رأس امور ایران آنقدرها به نفع خود نمی‌دیدند تلاش داشتند با لات‌بازی، جنگ‌سازی، انتخابات‌سازی، و … خودشان را از شر لولوئی که برای ملت ایران از صندوقچه بیرون آورده بودند خلاص نمایند. و دیدیم که در این میانه به سختی شکست خوردند.  چرا که، پروژة جایگزین غرب در ایران، چیزی نبود جز نوعی کودتای «اسلامی ـ آخوندی» دیگر از انواع 28 مرداد و 22 بهمن 57! گزینه‌ای که روسیة امروز، بر خلاف استالینیست‌های فرصت‌طلب دوران «جنگ سرد» به طور کلی در مرزهای‌اش آن را مخدوش می‌داند و حاضر به قبول آن نیست.   در نتیجه‌، طی چند سال گذشته، آمریکا در ایران عین مرغ پرشکسته از این شاخه به آن شاخه ‌پریده، و تلاش کرده تا روابط خود را با حکومت‌ دست‌نشانده‌اش به شیوه‌ای تغییر دهد که منافع استعماری‌ غرب در منطقه دست‌نخورده باقی بماند. و در همین راستاست که می‌باید به تغییر در سیاست‌های پناهندگی و مهاجرت ایرانیان نگریست، تغییراتی که به استنباط ما در حد خود نوعی «پرپر زدن‌» عاجزانه می‌باید تلقی شود.

توضیح بیشتر و تحلیل در مورد اینکه در قفای این «تغییر سیاست» چه لایه‌هائی می‌توان یافت، کار را به درازا خواهد کشاند؛ آن را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم. فقط به این مسئله اشاره داشته باشیم که غرب در اینمورد ویژه نیز همچون دوران «جنگ‌سرد» برخوردی کودکانه کرده. آتلانتیسم یا کور شده، یا خود را به کوری زده و نمی‌بینید که با گشوده شدن مرزهای جغرافیائی ایران به روی همسایگان‌اش،   تندبادهای سیاسی‌ای که سازمان سیا در دوران جنگ سرد از طریق هیاهوی پناهندگان و مهاجران به راه می‌انداخت دیگر قادر نیست تکیه‌گاه مناسبی جهت سیاستگزاری در داخل ایران به وجود آورد. ولی اگر آتلانتیسم خود را به کوری زده، حکومت ملایان جای خود دارد! مقامات این حکومت کوروکر و خر مادرزاداند،   از اینرو به محض اعلام مواضع نوین دولت شاهنشا‌هی کانادا ـ اینکشور تحت نظارت نایب‌السلطنه منتصب دربار بریتانیا اداره می‌شود ـ شیخ‌الله برای تشویق ایرانیان در خارج از کشور چماق تهدید به دست گرفته و «پیام» می‌فرستد که، «هر کجا باشید مجازات خواهید شد!»

بله، معاون مم‌جواد ظریف، مسلماً پس از مذاکرات چیک‌توچیک مم‌جواد و کری در سوئیس، به ایرانیان «اطمینان» می‌دهد که احکام تحجر اسلام «جهانی» است و دولت جمکران با ایرانیان «مجرم» ساکن خارج، مانند مجرمان داخلی برخورد خواهد کرد:

«[…] معاون وزیر امور خارجه ایران گفته […] جرم نیز جغرافیا نمی‌شناسد[…] اگر عمل مجرمانه‌ای انجام و پرونده تشکیل شده باشد با [ایرانیان مقیم خارج] مانند ایرانیان داخل کشور برخورد می‌شود[…]»

منبع: بی‌بی‌سی، مورخ 16 مارس 2015

به عبارت دیگر، حکومت اوباش جمکران ادعا دارد که،   نه فقط در داخل که در خارج از کشور هم در جایگاه «قضاوت» و صدور حکم نشسته! ادعا دارد که می‌تواند ضمن محاکمة ایرانیان ساکن خارج کشور، برای اینان حکم صادر کند و حکم صادره را نیز به مورد اجرا بگذارد! ولی قشقاوی مفلوک آن روی سکه را ندیده و نمی‌داند که اگر روابط حقوقی در مورد ایرانیان جنبة بین‌المللی بیابد، نخستین افرادی که می‌بایست، هم در داخل و هم در خارج از کشور به پای میز محاکمه و حساب‌پس دادن بروند مقامات حکومت اسلامی‌اند؛  مقاماتی که گروهی کثیری از آنان هم‌اکنون از سوی مراجع قضائی و پلیس بین‌المللی تحت تعقیب‌اند.   خلاصه بگوئیم، اگر فاشیسم را اوج جفنگ‌گوئی خوانده‌اند، به هیچ عنوان بی‌دلیل نبوده و نیست. این جوجه‌فاشیست‌هاکه فاقد هر گونه پایگاه حقوقی معتبر و قابل اعتنای‌اند، با تکیه بر چند نشست‌وبرخاست با مشتی یانکی، اینک می‌خواهند هم وحشیگری‌های‌شان را در قبال ملت ایران نفی کنند، و هم برای ایرانیان خارج از کشور که با حکومت آخوند مخالفت پایه‌ای دارند، «تعیین تکلیف» نمایند! گویا، پس از ملاقات با کری، حق زندگی انسانی و مخالفت با حکومت آخوند اخیراً در مجاری حقوقی بین‌المللی هم قرار است «جرم» به شمار آید.

مذاکرآلت!

saeed_saman_15_03_16

در این روزها که دعوای محافل بر سر «بمب» حکومت اسلامی بالا گرفته، همه گرفتار شده‌اند.   نتانیاهو در کنگرة آمریکا برای ملایان بازارگرمی می‌کند؛   باراک اوباما ماسک شخصیت «با درایت» بر چهره‌ گذارده؛ رفسنجانی یقة اصولگرایان چاه جمکران را ول نمی‌کند؛ خامنه‌ای خفقان گرفته و به آیندة تیره و تار خود می‌اندیشد؛ احمدی‌نژاد هم به آغوش ترکیه پناه برده؛ و … و خلاصه همه چیز بهم ریخته! از اینرو در جریان مذاکرات هسته‌ای جمکران، بی‌بی‌سی جهت «رفع نگرانی» ملت خداجوی ایران،   سایت خود را با تحلیلی دقیق از اندازة طبیعی آلت تناسلی مردان زینت داده! به این ترتیب، تلخی مذاکرات را با شیرینی «آلت»‌ آمیخته، و پدیدة «مذاکرآلت» را به جهان دیپلماتیک تقدیم کرده. چه نشسته‌اید که، اطباء در کینگزکالج لندن دست به کار شده و تحقیقی ارائه داده‌اند که نگرانی مردان را برطرف کند:

«در تمام دنیا گروهی از مردان نگران اندازه آلت تناسلی خود هستند و حتی ممکن است از «اضطراب یا سندروم کوچک بودن آلت تناسلی» در رنج باشند.»

منبع: بی‌بی‌سی، 3 مارس 2015

بالاخره حال که دیگر سر ملت را نمی‌توان با «بمب» گرم کرد، «کیروخایه» را که می‌توان سر سفره‌شان انداخت. بله، خانواده‌های محترم نگران‌اند، بی‌بی‌سی هم وظیفه دارد تا نگرانی‌ها را برطرف نماید. اگر «بمب» نباشد، اندازة طبیعی آلت‌تناسلی هم می‌تواند موضوع مناسبی جهت بحث و «مسئله‌گوئی» شود. می‌دانیم که از صدراسلام تا به امروز در حوزه‌ها بحث شیرین بر سر آلت تناسلی و مسائل مربوط به آن در جریان است، دقایق آن نیز هنوز به سرانجام نرسیده. به همین دلیل بی‌بی‌سی پای پیش گذاشته، و در این امر خیر پیشقدم شده. هرچه باشد،‌ ملت ایران برای اولین بار نام خمینی را به عنوان «رهبر انقلاب»، روی امواج بی‌بی‌سی به گوش جان شنید، و امروز همین امواج برای‌اش از اندازة طبیعی آلت مردان می‌گوید.   باشد که این ملت ارتباط خمینی با اندازة طبیعی آلت را به درستی درک کرده،  و خدائی ناکرده نادان از این جهان نرود:

«دکتر دیوید ویل، نویسنده اصلی این تحقیق می‌گوید: «عقیده داریم نموداری که تهیه کرده‌ایم به پزشکان کمک می‌کند تا به اکثر مردان این اطمینان خاطر را بدهد که اندازه آلت تناسلی‌شان طبیعی است»»

همان منبع!

از شما چه پنهان، از روی‌ عزیزتان خجالت می‌کشم، ولی در دوران گذشته خیلی نگران اندازة آلت خودم بودم. و این مسئله ریشه در یک جریان عجیب داشت که جزئیات آن را خدمت‌تان عرض می‌کنم.

در دوران کودکی خاله‌خانمی داشتیم به نام محترم‌خانم،  خیلی هم باخدا و نمازخوان بود. همیشه گوشه‌ای نشسته بود و با یک جانماز و چند جلد کتاب‌دعا ور می‌رفت. بعضی‌ وقت‌ها زیرلب دعا می‌خواند و برخی اوقات تیمم می‌کرد؛ فوت می‌کرد؛ سرش به کار خودش بود. خلاصه کرم نداشت، و مثل خمینی به پاچة این و آن نمی‌پرید و «انحرافات» از اسلام را گوشزد نمی‌کرد. روزی قرار شد خواهر زادة ایشان با یک مهندس آبادانی ازدواج کند، و محترمه‌خانم دست در دست شوهرش سوار ماشین شدند تا به آبادان رفته و در جشن عروسی شرکت کنند!

از قضای روزگار آن‌سال جنوب کشور را سیل گرفته بود، و هر چه به محترمه‌خانم توصیه کردند که از سفر چشم‌پوشی کند، به خرج‌اش نرفت. ایشان باید در جشن عروسی شرکت می‌کردند و در گوش داماد و عروس دعاهائی را که از پیش آماده کرده بودند می‌خواندند.   سیل که هیچ،   اگر زلزله هم می‌آمد این امر خیر باید صورت می‌گرفت. ولی دست سرنوشت کاری کرد که مرسدس بنز خاله‌خانم در جادة حوالی آبادان تصادف کرده،‌ از جاده خارج ‌شود و «چپه» ‌کند!

البته ما از ماوقع بی‌خبر بودیم، وقتی خاله‌خانم به تهران برگشتند در مورد این تصادف بارها و بارها در جلسات خانوادگی بحث و جدل به راه افتاد. بحث بر سر این بود که تقصیر از کامیونه بوده، یا اینکه «آقا»‌ به موقع ترمز نکرده بودند!   بعضی اوقات حتی کار به ماکت درست کردن و رنگ و تخته‌سه‌لائی و … می‌کشید. خلاصه ماه‌ها پس از تصادف که خوشبختانه تلفات جانی هم نداشت،   کارشناسان خانگی هنوز رأی نهائی در مورد چند و چون این تصادف را صادر نکرده بودند؛ بحث «فنی» همچنان داغ و سوزان بود. و به موازات مسائل «فنی» این ماجرا، مسائل «سیاسی» مرتبط با آن نیز در جلسات زنانه جریان داشت.

آن روزها خانم‌ها فکر می‌کردند که بچه‌ها از این «مسائل» چیزی سرشان نمی‌شود. به همین دلیل حضور ما را در مجلس ندیده می‌گرفتند. در این جلسات، خاله‌خانم برای دیگر خانم‌ها تصادف را لحظه به لحظه با دقت و موشکافی عجیبی توضیح می‌داد، دقت و شیرینی‌ای داشت که در ویراست‌های مردانه دیده نمی‌شد. ما هم گوش تیز می‌کردیم تا بینیم چه شده که پیشتر به ما نگفته بودند. معمولاً خاله‌خانم به اینجا می‌رسید که پس از چپه شدن ماشین، با زحمت فراوان از پنجرة بنز خودش را بیرون می‌کشد و دست به اندام خود می‌زند و وقتی متوجه می‌شود که سالم است، همین‌طور که دمر بر زمین اوفتاده، سرش را به سوی آسمان بلند می‌کند تا خداوند را به دلیل لطفی که به او کرده سپاس گوید، که ناگهان شیئی سیاه و عظیمی را بالای سرش می‌بیند.

بله، همانطور که گفتیم آن‌روزها در جنوب کشور سیل آمده بود و به همین دلیل گروه‌های زیادی از محلی‌های خوزستان برای سید ماهی‌‌هائی که در تالاب‌ها گرفتار آمده بودند با سبدهای مخصوص به ماهیگیری مشغول بودند.   اینان دشداشه‌های بلندشان را حین ماهیگیری تا بالای ران تا می‌زدند، و معمولاً شورت و زیر شلواری هم نمی‌پوشیدند.   وقتی تصادف پیش آمده بود، گروهی از این ماهیگیران با همان هیبت و وضعیت جهت کمک‌رسانی به سوی محل حادثه می‌شتابند،   یکی از آن‌‌ها هم می‌رود بالای سر خاله‌خانم که آمادة شکرگزاری شده بود. خاله‌خانم صحنة «امدادهای غیبی» را اینچنین تعریف می‌کردند:

ـ خانم! چشم‌تون روز بد نبینه. سرمو بالا کردم؛ اول فکر کردم یکی با چماق آمده بالای سرم. دیدیم خیر! شلوار پاش نیس؛ خیر سرش اون کوفتی‌شه!

در جمعیت نسوان همهمه می‌افتاد. هزاران سئوال بر لب‌ها می‌دوید، بعضی از این سئوالات در فضای اتاق نیز می‌چرخید: «حالا چقدر بود؛ شما مطمئن هستید؛ سرتون گیج نمی‌رفت؛ مثلاً اگر اندازه بگیرین حدوداً؛ …»

خاله‌خانم هم با تندی جواب می‌داد:

ـ خانم! اندازه چیه، اگه نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم! سایه‌اش سر ظهر روی زمین حداقل نیم‌متر می‌شد!

ـ بعد چکار کردید؟

ـ چکار بکنم خانم! سجده کردم! فریاد زدم: «الله‌اکبر، الله‌اکبر!» و از حال رفتم. توی بیمارستان چشممو باز کردم.

یادآوری این لحظة «باشکوه» همیشه در چشمان خاله‌خانم برقی می‌دواند که حتی پس از مطالعة نهج‌البلاغه و مفاتیح‌الجنان هم هیچکس در چشمان‌اش ندیده بود. معمولاً این جلسات با غش‌غش خنده و شوخی‌های زنانه پایان می‌گرفت، و همگی برمی‌گشتند سر کار و زندگی‌شان. ولی یواش یواش شایع شده بود که خاله‌خانم از روز تصادف در جادة آبادان دیگر با «آقا» کمی سر سنگین شده؛   ایشان را تحویل نمی‌گیرد!   البته، راست یا دروغ،   اینهم مایة خنده و شادی اضافه بود.

ولی این داستان نهایت امر یکی از مشغولیت‌های ما در دوران کودکی را شکل داد: رفتن در آفتاب و اندازه گرفتن سایة آلت! ولی از شما چه پنهان از هر زاویه‌ای این اندازه‌گیری صورت گرفت، حتی در غروب آفتاب، سایه‌اش نیم‌متر نشد که نشد. و ما از این مسئله بسیار دلگیر بودیم.

این دلگیری ادامه یافت تا رسیدیم به «انقلاب اسلامی.» بله، این «انقلاب» برای ما فقط خمینی و آخوند را نیاورد؛ کاپوت‌های ساخت ژاپن را هم به دست‌مان رساند. یادش به خیر، سر میدان شیراز در محلة ونک، یک آقای دکتر داروخانه‌دار بود که از دیرباز با ما آشنا بود. در گیراگیر حکومت میرحسین موسوی و لات‌بازی‌های مرسوم او بود که،‌ روزی رفتم سراغش و گفتم آقای دکتر کاپوت داری؟ خندید و گفت، «بیا که خوب‌اش را دارم.»   معلوم شد جدیداً دولت موسوی از ژاپن کاپوت وارد کرده. ما هم که از ژاپن فقط تلویزیون سونی و گیتار یاماها و تویوتا می‌شناختیم خوشحال از پیدا کردن «جنس مرغوب» به آقای دکتر گفتیم: «چند دوجین بده!»

البته این کاپوت‌ها، شاید به دلیل فضای اسلام‌سالاری که آن روزها بر کشور حاکم شده بود سبز رنگ بود!   اول کمی تعجب کردم،   بعد گفتم رنگ که مهم نیست؛ حتماً «سنت‌های» ژاپن چنین ایجاب می‌کند. ولی مسئلة دیگری که پیش آمد اندازة آن‌ها بود.   به اندازة انگشت سبابة من می‌شد. خلاصه تصور اینکه این انگشت‌دانه روزی به کار ما آید،   حتی از ذهن هم دور بود.   بستة کاپوت‌ را زیر بغل زده رفتم سراغ دکتر.   گفتم: «لامروت به من انگشت‌دونه فروختی؟» نگاه متعجبی کرد و گفت: «جون خودم کاپوته!» بهش نشون دادم!   گفت چه شده؟ با تعجب گفتم: «اندازه‌شو نمی‌بینی؟» گفت: «هر کی برده راضی بوده!»

از آن روز فکر کردم شاید دکتر با من سر شوخی داشته. باری، اندازة این کاپوت‌ها همچنان برای من تعجب‌آور باقی مانده بود،   تا اینکه روزی از روزها یک فیلم پورنوگرافیک ژاپنی دیدم. تازه آنجا بود که متوجه شدم این انگشت‌دانه‌ها واقعاً به درد بعضی‌ها می‌خورد. بله، سایه‌های تردیدی که به دلیل تجربة «شیرین» خاله‌خانم از دیرباز بر سرم سنگینی می‌کرد، به دلیل واردات «انقلاب اسلامی»، و خصوصاً تماشای فیلم پورنوگرافیک ژاپنی برای همیشه در افق روشن و امیدبخش محو شد و ما با خیال‌ راحت و آسوده به زندگی ادامه دادیم. امروز که گزارش بی‌بی‌سی را خواندم خنده‌ام گرفت، مثل اینکه نویسندة مطلب خودش هم از مشتریان آقای دکتر میدان شیراز باشد:

«بر اساس این تحقیق متوسط طول آلت تناسلی مردانه پیش از برانگیختگی ۹.۱۶ سانتی متر…»

همان منبع!

ما پیشنهاد می‌کنیم که اطباء با خاله‌خانم تماس بگیرند،   و شهادت ایشان را نیز در این گزارش منظور کنند. به استنباط ما یا نویسنده، مطلب فوق را در برابر آینه هنگام شستشوی خودش نوشته،   و یا بجای «اینچ» اشتباهی نوشته سانتی‌متر. به هر تقدیر کار ما دیگر از این «نگرانی‌ها» گذشته،   دل‌نگرانی‌های دیگری در زندگی پیدا کرده‌ایم.

مذاکره و مطبخ!

saeed_saman_15_03_15

طی روزهای گذشته، به دلیل مشغله، کسالت و گرفتاری‌های متفاوت سه وبلاگ را قلمی کرده و نیمه تمام رهای‌شان نمودم. حال که به سه رسیده‌ایم، امیدوارم حداقل چهارمین وبلاگ تمام شود؛   هم ما روسفید درآئیم و هم خوانندگانی که گلایه‌هائی دارند راضی شوند.

البته طی مدتی که گذشت مسائل بسیار پیچیده‌ای پای به صحنة سیاست جهانی گذارده، و از قضای روزگار اغلب این مسائل از دور یا نزدیک به ایران مربوط می‌شود، ولی مهم‌ترین‌شان مسلماً مذاکرات هسته‌ای خواهد بود. به دلیل همین اهمیت است که پیرامون این «مذاکرات» شاهد بحران‌سازی در داخل و در سطح بین‌المللی هستیم. پیش از پرداختن به اصل مطلب، از واژة «مذاکرات» بگوئیم.

طی سال‌های گذشته، بارها و بارها این مطلب را مطرح کرده بودیم که رابطة آمریکا با حکومت اسلامی حکایت رابطة سنتی «آقای خانه» با کنیزمطبخی است.   به عبارت دیگر، هم رابطة ایندو در آسمان‌ها بسته شده بود، و هم هیچکس اجازه نداشت از آن سخن بگوید. چرا که، رابطه با کنیز مطبخی در «شأن» آقا نبود. «انقلاب» اسلامی نیز بدون همراهی ساواک و ارتش شاهنشاهی به هیچ عنوان این امکان را نداشت که پس از کودتای 22 بهمن 57، خمینی و باند لات‌های اسلامگرای همراه وی را به رهبران ملت ایران تبدیل کند. این عملکرد سازمان سیا بود که از طریق شبکه‌های ارتش و ساواک چنین تحفه‌‌هائی را زیر بغل ملت ایران گذارد.   حکومت اسلامی بر پایة همین اصل وابستگی به ایالات‌متحد شکل گرفته، و تا به امروز دوام و بقای خود را حفظ کرده،   در نتیجه، «مذاکرات» حاج‌مم‌جواد با کری، حکایت مذاکرات کنیز مطبخی با ارباب خانه را پیدا می‌کند. اگر کسی می‌پذیرد که با نوکرش «مذاکره» خواهد کرد، می‌تواند از ملاقات‌های مم‌جواد و کری نیز به عنوان «مذاکره» یاد کند.

با این وجود، نوعی رفت‌وآمد در میان آمده. کری می‌آید؛ مم‌‌جواد می‌نالد؛ هاشمی می‌مالد؛‌ علی خامنه‌ای تهدید می‌کند، بعد تمکین می‌کند؛ و … و خلاصه هر چند اصل مسئله یا همان مذاکرة آمریکا با جمکرانی‌ها مخدوش و بی‌پایه باشد، «خبری» هست. حال باید دید چه «خبری» است که هیچ رسانه‌ای حاضر نمی‌شود کنه آن را بکاود و از آن تحلیلی ارائه دهد.

به استنباط ما، جریان از اینقرار است که آمریکا به مشکل برخورد کرده و دیگر قادر نیست روابط خاورمیانه را به دوران جنگ‌سرد و یا سال‌های «نورانی» یلتسین بازگرداند.   البته طی دوران اصلاحات ملاممد خاتمی،   از سوی آژانس‌های چینی وابسته به آمریکا شاهد حرکات و تلاش‌‌های «جدید» بودیم. تلاش‌هائی که می‌رفت تا با گذاردن یک بمب «فرضی» اتمی در چنتة حکومت اسلامی، راه سرمایه‌داری روسیه را به سوی آب‌های گرم «مسدود» کند.   ولی همانطور که شاهد بودیم،   این برنامه به همراه ملاممد شیاد بر آب گوزید. پس از شکست پروژة ملاممد بود که آمریکا مجبور شد جهت حفظ منافع «کلان ـ استراتژیک» خود در روابط منطقه‌ای‌اش بازنگری صورت دهد. چرا که، ادامة بن‌بست‌های موجود، یا به عبارت ساده‌تر، دنبال کردن الگوهای فرسوده و نخ‌نمای گذشته که جملگی به بن‌بست منتهی می‌شد می‌توانست منافع آمریکا را در منطقه با تهدید جدی روبرو کند. حال این سئوال مطرح می‌شود که حضور یک حکومت دست‌نشانده و هیچکاره به نام حکومت اسلامی،   آنهم در میانة‌ «بده‌بستان» قدرت‌های بزرگ جهانی به چه دلیل الزامی شده،   و اگر عملکردها و «پتانسیل‌های» جمکران نمی‌تواند بر این مذاکرات تأثیری بگذارد،   به چه دلیل رسانه‌های غرب حضور دولت اسلامی در این مذاکرات را اینچنین «الزامی» می‌‌نمایانند؟

اینجاست که بالاجبار می‌باید به زمینة شکل‌گیری حکومت‌های اسلامی در تاریخ منطقه بپردازیم.   حتی کسانیکه از «استقلال» حکومت اسلامی و حقانیت‌های فرضی «انقلاب» دم می‌زنند، کتمان نخواهند کرد که پروژة «پوپولیسم اسلامی» برای نخستین بار در ایران اجرائی شده.   و اگر ما بر این استنباط هستیم که این پروژه آمریکائی است، ‌ طرفداران «انقلاب اسلامی» توجیهات ویژة خودشان را دارند.  ولی جالب‌تر اینکه در این میانه بین حزب‌اللهی‌های تهران، مخالف‌نمایان خارج‌نشین و طرفداران رژیم آریامهری ـ این رژیم از پایه و اساس آمریکائی بود ـ شاهد نوعی هم‌صدائی و هم‌سوئی هستیم.  هر سه دسته، حکومت اسلامی را تافتة جدا بافته معرفی کرده، از دشمنی بین این حکومت و آمریکا برای ملت ایران «قصه‌ها» می‌گویند!

ولی این سه دسته در یک مطلب اشتراک نظر دارند و آن اینکه، ریشة «پوپولیسم اسلامی» در ایران قرار گرفته. در این مقطع است که، با احتساب حساسیت‌های ملی و منطقه‌ای روسیه که حداقل در مورد مناطق مسلمان‌نشین‌اش در تقابل با پوپولیسم اسلامی شکل گرفته می‌توان دریافت به چه دلیل مسکو تهران را در این مذاکرات «پیش» می‌اندازد. به استنباط ما، روسیه قصد دارد با علنی کردن روابط «تهران ـ واشنگتن» از‌ غدة سرطانی، گنگ و مبهمی به نام «پوپولیسم اسلامی» رفع ابهام کرده، این تحفة سازمان سیا را آنچنان که هست در برابر افکار عمومی ملت‌های منطقه قرار دهد.   به همین دلیل نیز مسکو با فشاری خردکننده واشنگتن را به «مذاکره» با نوکران جمکرانی‌اش در تهران وادار کرده! ‌آنهم مذاکراتی در برابر جامعة جهانی،   و در پیشگاه شورای امنیت سازمان ملل متحد!

البته مسلم است که آمریکائی‌ها ترجیح می‌دادند با حکومت اسلامی ملایان همان بازی‌ای را به راه بیاندازند که پیشتر با طالبان، القاعده، حسنی مبارک، و اخیراً با مرسی به راه انداختند. به عبارت دیگر، پای گذاردن به درگیری نظامی و یا امنیتی، و دست یازیدن به قتل‌عام ملت‌ها و غیرنظامیان تحت عنوان «مبارزه با تروریسم!»   ولی چرخ گاری جنگ‌فروشی آمریکا اینبار در گل گیر کرده؛   روسیه نگذاشت که یانکی‌ها در مرزهای دریای خزر دست به جنگ‌سازی بزنند. حال که واشنگتن نمی‌تواند برای بهینه کردن سیاست‌های‌اش آنطور که همیشه ترجیح می‌داده دست به جنگ‌افروزی بزند، پس می‌باید «مذاکره» کند.   فقط این سئوال مطرح می‌شود که این به اصطلاح «مذاکرات» با چه اهدافی صورت می‌گیرد؟

خلاصة کلام حال که دیدیم چرا روسیه سعی می‌کند با پیش‌انداختن ایران، در عمل ریشة اصلی «پوپولیسم اسلامی» را در معرض قضاوت افکار عمومی قرار داده، از حضور ایران در کنار آمریکا و بده‌بستان‌های اینان به نفع جنبش‌های مخالف پوپولیسم اسلامی بهره‌برداری کند، ببینیم آمریکا با جمکرانی‌ها در چه مواردی می‌تواند «مذاکره» ‌کند؟ نخست بگوئیم،   مذاکرات آمریکا با جمکران به استنباط ما هیچ ارتباطی با مسائل هسته‌ای ندارد. در مقطع فعلی، آمریکا با چند الزام منطقه‌ای روبروست که به صورت فهرست‌وار به آن‌ها اشاره می‌کنیم. و در این میانه، مسلماً جلب نظر موافق روسیه در امور خاورمیانه، در رأس این مسائل قرار گرفته،  خصوصاً که شکست آمریکا در جبهة سوریه بیش از آن علنی شده که آمریکا بتواند آن را یک پیروزی جا بزند. ولی فراموش نکنیم که، همزمان با جلب نظر موافق روسیه، مسئلة حفظ فاشیسم‌های اسلامی و سنتی در منطقه نیز مطرح خواهد شد. به عبارت ساده‌تر، آمریکا در صدد است راه چاره‌ای بیابد تا با حفظ رژیم‌های ددمنش، دست‌نشانده و آدمخواری که سازمان سیا در ایران،‌ عربستان، پاکستان، افغانستان، ترکیه و … به قدرت رسانده، نظر موافق روسیه را نیز نسبت به سیاست‌های‌اش جلب کند.

البته در این میانه اگر به دلائلی واشنگتن مجبور شود در ریشه‌ها و بنیادهای این رژیم‌های فرسوده و ضدانسانی تجدیدنظر نماید،  این امر برای‌اش مهم و حیاتی است تا این دستکاری‌ها و تجدیدنظرها شالودة امنیتی و نظامی این رژیم‌ها را محفوظ نگاه داشته، هیئت‌های حاکمه را همچنان در اردوگاه آتلانتیسم حفظ کند. این‌هاست مسائلی که برای حل‌وفصل‌شان پدیده‌ای به نام «مذاکرات هسته‌ای» پای به منصة ظهور گذارده.

به عبارت ساده‌تر، حکومت اسلامی جمکران برای آمریکا حکم «لابراتوار» روابط نوین با روسیه را پیدا کرده. روسیه نیز به دلائلی که بالاتر عنوان کردیم ایران را برای این منظور بهتر از دیگر کشورها تشخیص داده. در نتیجه، آمریکا جهت بازسازی روابط نوین منطقه‌ای می‌باید ببیند تا کجا می‌تواند،   همزمان با حفظ فاشیسم اسلامی در ایران، نظر موافق روسیه را نیز به سوی سیاست‌های «ایرانی» خود جلب نماید. این است آنچه در گفتمان دیپلماتیک معاصر نام «مذاکرات هسته‌ای» بر آن گذارده‌اند.

بی‌دلیل نیست که همزمان با این به اصطلاح «مذاکرات»، شاهد گسترش ارتباطی تنگاتنگ میان سیاست‌های ضداجتماعی،‌ سرکوبگرانه و ضدانسانی حکومت جمکران با تحولات دیپلماتیک هستیم.  به عبارت ساده‌تر، هر گاه گامی به سوی به اصطلاح «توافق» از سوی طرفین برداشته می‌شود، سریعاً گروه‌هائی در داخل و حتی در خارج دست به آشوب‌آفرینی، تهدید،‌ پرگوئی و طرح مسائلی می‌زنند که به هیچ عنوان نمی‌تواند بر سر میز مذاکرات استراتژیک و هسته‌ای وارد شود.   نامة اخیر سناتورهای آمریکائی یکی از این نمونه‌ها را به صراحت به نمایش گذارد؛ هر چند در داخل کشور نیز درگیری‌های روزانه، سخنرانی‌های احمقانة اوباش و لات‌ها،   و خصوصاً سنگر عوض‌کردن‌های «فصلی» هاشمی رفسنجانی بخوبی نشان می‌دهد که آمریکا با چه ترفندهائی می‌خواهد عملکرد مهره‌های‌اش را در ایران بهینه کند. شاید عجیب به نظر آید، ولی مسائلی از قبیل حجاب، مخالفت با جشن‌های نوروزی، لغو کنسرت‌های به اصطلاح «مجاز»، و … جملگی ابزاری است در دست آمریکا جهت اعمال فشار منطقه‌ای بر روسیه!‌  روشن‌تر بگوئیم، با این لات‌بازی،   یانکی‌ها از طریق میدان دادن به اوباش نانخور سازمان سیا در تهران «تخمین» می‌زنند، که تا کجا می‌توان در برابر سیاست‌های مسکو «سنگ‌اندازی»‌کرده،   و در به اصطلاح «مذاکرات» دندان‌گردی نمود و از مسکو امتیاز گرفت!

در پایان لازم به یادآوری است که قرار گرفتن ایالات‌متحد در میدان اسلامگرائی، اگر تاکنون برای واشنگتن و پادوهای اروپائی‌اش «آب و نان» به همراه آورده، این امکان بیش از پیش می‌باید متقن و حتمی تلقی شود که بهره‌برداری از دکان اسلامگرائی تا پایان کار راه درازی در پیش ندارد. در عمل، گشوده شدن جبهة سوریه به روی نیروهای «لائیک» در منطقه این بشارت را می‌دهد که آمریکا علیرغم برخورداری از حمایت نیروهای مذهبی و پوپولیست هر چه بیشتر در انزوای عملیاتی قرار گیرد. شاید به همین دلیل باشد که شاهد تلاش‌های مسخرة کاخ‌سفید در برگزاری پیش از موعد نوروز و ارسال تبریکات نوروزی کاخ‌سفید به ملت ایران هستیم؛ کاخ سفیدی که مسلماً‌ گروه عظیمی از خدم و حشم آن اصولاً نمی‌دانند ایران در کدام قاره واقع شده.