پارادوکس و گوسالۀ‌ زرین!

با آغاز مسابقات جام جهانی فوتبال در شیخ‌نشین قطر،  جامعۀ ایران که هفته‌هاست در بطن یک تحول «اجتماعی ـ تاریخی» ویژه سیر می‌کند،  پای به یک پارادوکس عجیب نیز گذارد.  این پارادوکس ابعاد متفاوتی داشت.   هم شامل دوستداران فوتبال و اینگونه نمایشات می‌شد،  هم شامل کسانی که اصولاً کاری با فوتبال ندارند!   نهایت امر پارادوکس کذا گریبان دولت ملایان را هم گرفت.  در مطلب امروز نیم‌نگاهی می‌اندازیم به همین پارادوکس،  و در ادامه ابعاد متفاوت انقلاب «زن،  زندگی، آزادی» را می‌شکافیم.   

نیازی نیست یادآور شویم که حکومت ملائی با الهام از سنت پیامبر و امامان‌اش،   و خصوصاً شیوۀ زندگی مراجع تقلید و گلۀ ملایان پایه‌ریزی شده،  در نتیجه اصولاً تمایلی به تربیت‌بدنی و فعالیت‌های ورزشی ندارد.   ورزش برای این حکومت از مرحلۀ غسل و جماع،   رکوع و سجود و خصوصاً چسباندن تریاک بر حقۀ وافور فراتر نمی‌رود.  در دوران آریامهر نیز احدی به یاد ندارد که ملاجماعت جهت فعالیت ورزشی جائی «آفتابی» شده باشد،  و یا اینکه حتی از تیمی در مصاف با تیم‌ دیگر «حمایتی» به عمل آورده باشد.   برای این‌جماعت ورزش مانند دیگر فعالیت‌های غیرآخوندی نوعی اتلاف وقت به شمار می‌رود؛  نمازشان را «قضا» می‌کند!   ولی امروز که دست سرنوشت اینان را در جایگاه حاکم نشانده،  حداقل در مرحلۀ خودنمائی و مردمفریبی هم که شده ملا می‌باید خود را «مبلغ» ورزش و حامی ورزشکاران جلوه دهد!  از اینرو با پیروی از «مدروز»، آخوندجماعت آستین‌ها را جهت بهره‌برداری سیاسی از جام‌جهانی بالا زد و خلاصه حکایت بوزینه و نجاری شد.  ملائی که به عمرش یک وزنه از زمین برنداشته،  حکومت‌اش امروز دوستدار فوتبال شده،  به مسابقات جهانی هم تیم ‌می‌فرستد!     

این تیم که منطقاً نمایندۀ حکومت به شمار می‌رود،  حضورش در جام جهانی مشکلات فراوانی برای همه ایجاد کرد.   نخست اینکه،  همزمان با حضور این تیم در جام جهانی مسئلۀ مخالفان این حکومت،  چه در داخل و چه در خارج به میانۀ میدان ‌اوفتاد.   چرا که در میان مخالفان این حکومت که برخی حتی کف‌خیابان را نیز از دست ملا خارج کرده‌اند، کم نیستند جوانانی که با تمام وجود طرفدار فوتبال و جام جهانی‌اند!   و هر چند شب‌ و روزشان را در کوچه و خیابان به لعن و نفرین و فحاشی به حکومت ملائی می‌گذرانند،   قلباً دوستدار تیمی هستند که به نمایشات شیخ‌نشین قطر اعزام شده!   بله،‌  پارادوکس عجیبی است؛  بسیاری از مخالفان حکومت اگر به هیچ عنوان نمی‌توانند مواضع ملایان پیرامون ورزش فوتبال را تأئید کنند،   یا با تبلیغات سیاسی‌ای که در پی اعزام این تیم به قطر همزمان شد همراهی نمایند،  و یا هیاهوئی که دولت در صورت موفقیت جهت توجیه مواضع ورزشی‌اش به راه می‌انداخت خود را شناسائی نمایند،  طرفدار این تیم هستند!   در نتیجه این جماعت انگشت به دهان ماند،  و نمی‌دانست چه برخوردی می‌بایست اتخاذ نماید.   

از سوی دیگر،   بسیاری افراد را می‌توان یافت ـ  چه موافق و مخالف حکومت ـ که در زمینۀ اجتماعی و سیاسی فعال‌اند،  هر چند علاقه‌ای به اینگونه نمایشات ورزشی ندارند.  این برنامه‌ها را هیچگاه دنبال نکرده‌اند،  بازیگران این صحنه‌ها را نیز نمی‌شناسند.  ولی در شرایط فعلی و فضای انقلابی،‌  حضور تیم فوتبال حکومت ملایان در برابر دوربین خبرنگاران جهان برای اینان مسائلی ملی،  میهنی،  قومی،  فلسفی و … به همراه آورد‌!   چرا که در قلب درگیری عظیم اجتماعی جامعۀ ایران سرنوشت این تیم،  چه بخواهند و چه نخواهند بازتابی سیاسی خواهد داشت و از سرنوشت تحرکات اجتماعی در کشور مجزا نمی‌شود.  خلاصه پارادوکس کذا طوری عمل کرد که همۀ اینان نیز ناخواسته بر محور این فوتبال و نتایج مسابقات متمرکز شوند!   

از سوی دیگر نمی‌باید پارادوکسی که نزد فوتبالیست‌های شرکت کننده در جام به وجود آمد را نیز نادیده گرفت.   اینان که عموماً از اقشار «مردمی» ‌به شمار می‌روند،  معمولاً پای به جهان سیاست و مسائل فلسفی نمی‌گذارند؛  فوتبال را به عنوان حرفه پذیرفته‌اند.   با این وجود،  به دلیل شرایط ویژه،   اینبار می‌بایست از منظر سیاسی و حتی فلسفی در برابر جمع «پاسخگو» باشند.   چرا که اگر پیروز می‌شدند و زمینه‌ساز تبلیغات سیاسی رژیم،   لعن و نفرین بسیاری از اعضای قشر متبوع‌شان را به جان می‌خریدند!   و اگر بازنده شده،  میدان را از دست ملایان می‌گرفتند،  رژیم حاکم باخت‌شان را یک موضع‌گیری «عمدی» بر علیه نظام تفسیر می‌کرد!‌   و اینبار می‌بایست به نحوی از انحاء در برابر رژیم «پاسخگو» شوند!          

ولی پارادوکسی که جام‌جهانی به همراه آورد،  خوشبختانه تا چند صباح دیگر از میانۀ این انقلاب رخت‌ برخواهد بست.  و آنچه باقی می‌ماند اهداف واقعی این انقلاب است،  که نمی‌باید آن‌ها را به برد یا باخت در یک بازی فوتبال مرتبط نمود. 

بله،  انقلابی از قبیل آنچه در شرف وقوع است مشکلاتی به همراه می‌آورد،  چرا که تحولات گستردۀ اجتماعی‌ ایجاد می‌‌کند؛  جایگاه خودی،  غیرخودی،  حامی و مخالف در این برهه از تاریخ متزلزل می‌شود،  و چه بسا که پیرامون این تحولات در داخل و خارج مرزها درگیری و حتی جنگ به راه اوفتد.    به عبارت ساده‌تر،  به آن‌ها که در تحولات اخیر جامعۀ ایران تکرار و یا ادامه‌ای بر تحرکات 22 بهمن 57 می‌جویند در همینجا بگوئیم،  اشتباه گرفته‌اید!   «قضیه» اینبار کاملاً متفاوت است.   عملکرد سیاسی‌بازها در جریان این انقلاب عموماً بر محفل‌دوستی و برنامه‌ریزی‌های متداول در ساخت‌وپاخت جریانات سیاسی متکی شده،  ولی تحولات امروز به هیچ عنوان کاری با این «حرف‌ها» ندارد،  یک انقلاب ایرانی و منطقه‌ای است؛  تحولی است در قلب «جهان اسلام!»  و برخلاف 22 بهمن 57،  نصیب ملت ایران از این انقلاب جز «پیروزی» نخواهد بود،  هر چند پیروزی کذا قرار نیست الزاماً به رفتن دیو و آمدن فرشته منجر شود. 

شاید بهتر باشد مواضعی که بالاتر عنوان کردیم تا حدی بشکافیم.   بله،  همانطور که بسیاری تحلیل‌گران اذعان داشته‌اند،  این انقلاب فاقد رهبری است.  به عبارت ساده‌تر،  رهبران این انقلاب انسان‌هائی‌اند که در کوچه و خیابان می‌خواهند به رهبری خودشان «متحول» شوند،  و تحول را در پیروی از منویات و تمایلات و مطالبات دیگران  ـ حزب،  رهبر،  سندیکا،  محفل و … ـ  نمی‌جویند.  اگر روز 22 بهمن جماعتی چشم به دهان روح‌الله خمینی دوخت تا «حقیقت» را در کلام وی بیابد،  امروز ملت در جستجوی «حقیقت» نیست.   به صور مختلف،‌  در فردیت‌ و آزادی‌های فردی و اجتماعی‌اش در جستجوی انسانیتی است که در سدۀ اخیر از دست شده.   و دقیقاً به همین دلیل است که «زن» نماد اصلی این انقلاب به شمار می‌آید.   

زن در جوامع عقب‌مانده،  خصوصاً در کشورهای مسلمان‌نشین از سوی جامعه،  خانواده،  و حتی همسر و حکومت و دولت به صورت خودبه‌خود مورد «تعرض» قرار می‌گیرد.   در کمال تأسف سنت‌های قرون‌وسطائی در جامعۀ ایران چنان کرده که بسیاری از زنان کاملاً‌ «منطقی» و طبیعی تلقی می‌کنند که صرفاً به دلیل جنسیت‌شان مورد «تحقیر» و تهاجم قرار گیرند!  گاه حتی آن را به صور متفاوت «توجیه» هم کرده‌اند!   نتیجۀ این سرکوب روشن است،   زن برای خود،   امیال‌اش،  مطالبات‌اش و حتی پیکرش «حق موجودیت» قائل نیست،  موجودیت‌اش را منوط به تأئید مرد و جامعۀ مردسالار می‌کند.   یا دختر فلانی است،   یا خواهر بیصاری؛  یا همسر فلان‌کس است و یا مادر یک‌ بابائی است.   و این نگرش زن‌ستیز آنچنان در جامعۀ‌ ایران ریشه دوانده،   که نهایت امر تبدیل شده به یکی از ارکان حکومت!   پر واضح است که در نظام‌های فاشیستی‌ای که طی یکصدسال گذشته بر کشورمان حاکم بوده‌اند،  هر نوع حرکتی از سوی فرد و یا گروه جهت به حاشیه راندن‌ نگرش زن‌ستیز و قرون‌وسطائی،‌   تلاشی تبیین شود جهت فروپاشانی حاکمیت!  تا جائی که قاجارها قره‌العین و ایرج‌میرزا را به دلیل تمسخر زن‌ستیزی مورد حمله قرار دهند،  و پهلوی‌ها به فروغ فرخزاد و صادق هدایت بتازند.           

خلاصه بگوئیم،  جامعه‌شناسان بخوبی از ارتباط زن‌ستیزی و حقیقت‌ستائی‌ که ویژگی جوامع مردسالار و مستبدپرور است مطلع‌اند.  چرا که کوفتن بر طبل «حقیقت» ویژۀ نگرش کلاسیک و ضداومانیسم  و مدرنیته است.   روانشناسان نیز متفق‌القول‌اند که «خداوند» در ضمائر انسان همیشه سایه‌ای است از «مرد»؛  و هیچگاه زن به مرتبه «خدائی» نرسیده.  در نتیجه،  شعار امروز ملت ایران،  یعنی «زن،  زندگی، آزادی» به معنای خروج جامعه از روانپریشی مردسالار و سنت‌پرستی است که حاکمیت استعماری با سوءاستفاده از پیشینه‌های تاریخی به مخیلۀ جوانان تزریق کرده است.   و دقیقاً در تخالف با همین روند استعماری است که اینبار «رهبری» از این انقلاب حذف شده.  مشکل بتوان برای چنین تحرکی «رهبر» علم کرد،  چرا که رهبر،  حتی اگر زن باشد،  سایۀ پدر،  خدا و سلطه است!  سلطه‌ای که این جنبش به مصاف‌اش آمده.   ولی ویژگی‌هائی که بالاتر عنوان شد،  هر چند «مزیت‌های» فراوان دارد؛   مضراتی نیز به همراه خواهد آورد؛   نخست از مزیت‌ها بگوئیم. 

مهم‌ترین مزیت انقلاب «زن،  زندگی،  آزادی» به حاشیه راندن کلیۀ تشکل‌های سیاسی‌ای است که طی یکصدوپنجاه سال اخیر در پستوی سفارتخانه‌ها،  با پول و امکانات خارجی و در راستای اهداف ایران‌ستیزانه شکل گرفته‌اند.   این تشکل‌ها که ناپختگی،  خودفروختگی و بی‌لیاقتی‌شان طی بحران 1357 منجر به شکل‌گیری فاشیسم ملایان در ایران شد،  امروز در هیهات این انقلاب جملگی همچون کودکان وحشترده در جستجوی «رهبر» به اینسوی و آنسوی می‌دوند. کار بجائی رسیده که برخی همچون «تقی‌زاده» در مصاحبه‌شان رسماً‌ خواستار بازگشت پهلوی برای «حفظ نظام موجود» می‌شوند:

«[…]كسى كه مى‌تواند نقش رهبرى تعيين كننده در اين شرايط حساس ايفا كند شاهزاده رضا پهلوى است. كسى كه مى تواند باعث حفظ نظام موجود شود و تمام گروه هاى سياسى را نمايندگى كند و ايشان با فاصله نسبت به رهبران آلترناتيو ديگر از ارجحيت برخوردارند.»

منبع:  ایندیپندنت فارسی،   مورخ 18 نوامبر 2022

 گروهی دیگر مانند امیر طاهری، در همین ایندیپندنت،  قسم و آیه به راه می‌اندازند که،  «والا،  بالله!  ما که با آخوند و اسلام و ارتش و ساواک و پاسدار و …  مشکلی نداریم!»  در وبلاگ «رنسانس تحجر» به این مورد اشاره شده،  و نیازی به تکرار مکررات نیست.  خلاصه موضع «رهبر گم کردگان» کاملاً مشخص است.  مشکل این گروه جامعۀ امروز ایران است،   چرا که اینان با ملت ایران،  آزادی زن در جامعه و برخورداری ایرانیان از زندگی انسانی مشکل دارند.   خواست اینان «حفظ وضع موجود» است؛  چه بهتر که «پاسدار» هم حضور داشته باشد!  کیان اسلام و آخوند زیردم‌دریده حامی‌شان خواهد شد.         

ولی انقلاب «زن،  زندگی، آزادی» برای حفظ «نظام موجود» شکل نگرفته؛  این انقلاب متعلق به ملایان و ملاپرستان نیست که همیشه ‌خواسته‌اند وضع موجود را حفظ کنند.   موجوداتی مزوری که با هزار دوزوکلک،  روز 22 بهمن فاشیسم آریامهری را از زیر ضربه بیرون آوردند.   زن‌ستیزی قرون‌وسطائی‌ای که ملایان از روز 22 بهمن 57 در سطح جامعه حاکم کرده‌اند،  سبقۀ تاریخی دارد؛   همان است که پهلوی‌ها زیر پوست «مدرنیسم اعلیحضرت» در خانه‌ها،  خانواده‌ها،  مدارس و دانشگاه‌ها حاکم کرده بودند،  و تلاش داشتند در تبلیغات‌شان خلاف آن را به اثبات برسانند.  گستاخی و حمله به حقوق انسان‌ها در رژیم آریامهری تا به آنجا رسیده بود که زن‌ستیزی را به عنوان ابزار تحکیم فرهنگ و تاریخ ایران معرفی می‌کردند!  در تبلیغات اینان تحولات اجتماعی غرب «نکوهیده» بود،  و زن‌ستیزی مورد حمایت‌شان ابزاری بود جهت حفظ «سلامت» جامعه!  به قول نایب‌السلطنه فراری «از غرب خوب‌اش را گرفتیم و بدش را نگرفتیم!»  ولی قضیه به هیچ عنوان چنین نیست؛  چشم‌ها را باز کنیم،   چرا که امروز نیز در قفای زن‌ستیزی سازمان آتلانتیک شمالی و صدها میلیارد دلار چپاول سالانۀ منابع طبیعی منطقه نشسته.

حال شمه‌ای از مضار این نوع انقلاب نیز بگوئیم.  همانطور که بالاتر اشاره کردیم این تحول مانند گذشته،   از نقطۀ «الف» به نقطۀ «ب» نخواهد رفت!   22 بهمن نیست که شاهی برود،   آخوندی بیاید و در ذهنیت هالوها،  خودفروخته‌ها،  آدم‌نماها و گوساله‌ها «مملکت آباد شود!»    انقلاب «زن، زندگی، آزادی» نبردی است پیوسته و فراگیر جهت به مقصد رساندن مجموعه ارزش‌هائی که جامعۀ پدرپرست و دین‌پناه و استعمارزدۀ ایران سده‌هاست به دست فراموشی سپرده.   هیچ گروه سیاسی‌ای نیز حاضر نیست خطر رهبری چنین جنبشی را بپذیرد،   و در مسیر اهداف والای‌اش سرمایه‌گزاری کند؛  «رهبر» نخواهد آمد!   هالوها هم نمی‌توانند در سایه‌اش کشور را «آباد» کنند.  در نتیجه،  این نبرد پایانی ندارد،  آرامشی نیز در چشم‌انداز سیاسی آینده در کار نخواهد بود،  چرا که جامعۀ بشری مجموعه‌ای است زنده،  پویا و به قول اگزیستانسیالیست‌ها «در حال شدن!»   آن‌ها که به دنبال رهبر می‌گردند،  با این انقلاب و اهداف اجتماعی،  تمدنی و فلسفی‌اش بیگانه‌اند.   در نتیجه،  در کمال تأسف احتمال سوءاستفاده فرصت‌طلبان از تحرکات سیاسی و اجتماعی‌ای که این «انقلاب» به همراه می‌آورد نیز بسیار زیاد خواهد بود.  کم نیستند آن‌هائی‌ که از هم امروز با جفنگ‌بافی‌های‌شان در صدد به بن‌بست کشاندن انقلاب‌اند.  مارکسیست لنینیست‌ها،  سلطنت‌چی‌ها،  مجاهدها،  تجزیه‌طلبان،   ملی‌مذهبی‌ها،  ملیون و … همه از پایه و اساس با این انقلاب مخالف‌اند؛  هر گونه رهبری سازماندهی شده آن را نیز محکوم خواهند کرد.  ساده‌تر بگوئیم،  همه به دنبال الگوی‌های از پیش‌ساختۀ 22 بهمنی می‌دوند.   الگوئی که «کف‌خیابان» در اختیارشان قرار نخواهد داد. 

از اینرو بهوش باشیم،  چرا که اینان به قول فرانسوی‌ها یک‌شبه «تفنگ را از این شانه به آن شانه خواهند انداخت!»  زمانیکه از دست‌یابی به الگوی مورد نیازشان ناامید ‌شوند،  یا سر در دامان رژیم فاشیست ملائی می‌گذارند،  یا همچون قوم یهود که ناامید از بازگشت موسی،  دست به دامان هارون شد و او هم گوسالۀ زرینی  برای‌اش ساخت تا ستایشش کند،  به شارلاتان‌هائی متوسل خواهند شد که هدف اصلی‌شان فقط نابود کردن جنبش ایرانی «زن،  زندگی، آزادی» خواهد بود. 

سه‌پایۀ صفوی!

طی چند هفته‌ای که گذشت،   برخورد حکومت ملایان با تحولات اجتماعی مواضع واقعی حکومت در برابر ملت ایران را علنی کرده،  مواضعی واپس‌گرایانه و مالیخولیائی.  حکومت ملایان به دلیل سکوت مرگباری که سرکوب‌های گسترده‌اش در جامعه به همراه آورده،  به این توهم دچار شده که قشرهای وسیعی از «مردم»،  گویا با سیاست‌های اقتصادی،  اجتماعی و حتی اخلاقی و مذهبی‌اش از پایه و اساس همراه‌اند!   در این زمینه،  آمار و ارقامی نیز در نمازهای جمعه و یا نشست‌های دولتی ارائه می‌شود،  که همچون دیگر ادعاهای این رژیم امکان بررسی صحت و سقم‌شان عملاً وجود ندارد.   ولی می‌توان به صراحت گفت که امواج خودبزرگ‌بینی و غرور حزب‌الهی‌ها ناشی از سیلاب «انقلابی‌ای» است که کودتاچیان 22 بهمن 57 در کشور به راه انداختند.  طی سال‌هائی که از کودتای 22 بهمن گذشته،  آندسته افراد که دل به این «سیلاب» سپردند،   این «باور» را نیز بارور کرده‌اند که برخورد متکبرانه و مستبدانه با جامعه و مطالبات‌اش «حق مسلم» حکومت «انقلابی» است!  خواست انقلاب و مطالبات انقلابی به شمار می‌رود!  پر واضح است که در این میانه،  ملای شیعه به دلائل فراوان خود را در رأس این سیلاب ببیند.

ولی این خودبزرگ‌بینی نیز همچون دیگر نمونه‌های‌ تاریخی‌اش محدودیت‌هائی از آن خود دارد.   به عبارت ساده‌تر،   اگر مبتلایان به این ناهنجاری روانی،  عظمت خیالی‌شان را بی‌حدومرز و جاودان می‌بینند،   در عمل به هیچ عنوان چنین نیست.  و خیزش عمومی ملت ایران،  که اینک پژواک‌اش در تمامی شهرها،  محلات و کوچه‌ها طنین‌افکن شده،   به صراحت نشان می‌دهد که بر خلاف پیش‌فرض‌های حکومت،  ملت به هیچ عنوان یک‌پارچه از ملا حمایت نمی‌کند.  مسلماً دیری نخواهد گذشت که این حکومت با ندانم‌کاری‌های‌اش،  به دست خود زمینه‌ای فراهم آورد تا ارکان حاکمیت‌اش به زیر گام‌های مصمم ملت لگدکوب شود،   و به این ترتیب ملایان برای همیشه چشم بر مالیخولیای «اتحاد جماهیر اسلامی» ببندند.    ولی فراموش نکنیم،‌  فقط در هنگامۀ ‌آغاز سقوط است که حاکمان مستبد از خواب خرگوشی بیدار شده،   به یاد می‌آورند که صاحبان واقعی مملکت نیستند.

حال نیم‌نگاهی به زیرساخت این حکومت بیاندازیم.  روز 22 بهمن 57،   ملایان با کمک افسران ارتش شاهنشاهی و کارمندان ساواک آریامهری حاکمیت‌ را تصاحب کردند،  و از آن زمان تا به امروز حکومت‌شان بر سه پایۀ تبلیغاتی و پوپولیستی تکیه داشته است.   نخستین پایۀ تبلیغاتی این حکومت تابلو کردن شعار «نبرد ملا با آمریکا» است!   چرا که این شعار در دوران «جنگ سرد» به حکومت نوپا امکان می‌داد تا چپ را به نفع حکومت اسلامی به طور کلی از صحنۀ سیاست کشور بیرون براند؛   پیش‌قراول جنگ با امپریالیسم بین‌الملل شود؛   تئوری‌های توطئه را به نفع خود مصادره کند؛   بسیج عمومی به راه بیاندازد و …  

پایۀ دوم تبلیغات حکومتی تکیه بر «اسلام شیعه» است.  این شاخه از اسلام که برخی مورخان آن را صرفاً عارضه‌ای انگلیسی خوانده‌اند،   ویژگی‌هائی دارد که در ساختار هشل‌هف حکومت ملائی کارساز بسیاری مسائل می‌شود.   شاخۀ شیعی دین اسلام،   بیش از دیگر شاخه‌ها بی‌‌ریشه و بی‌پایه است.   مذهبی است سراسر ساخته و پرداختۀ تخیلات و قصه‌های فولکلور و باورهای عوام‌الناس.  در نتیجه الهامات‌اش نیز به باورهای عوام نزدیک‌تر از دیگر شاخه‌های اسلام خواهد بود.  از سوی دیگر،  مرجعیت تاریخی و تاریخچۀ شناخته شدۀ این مذهب که از دربار صفویان آغاز شده،  در همان دربار نیز جان به جان‌آفرین تسلیم کرده است.  به صراحت بگوئیم،  امتدادی تاریخی به صورت ساختاری،   هم‌تراز با شاخه‌های متفاوت مسیحیت و حتی فرق دیگر اسلامی برای تشیع نمی‌یابیم.  در نتیجه نبود ساختار تاریخی ـ بی‌ریشه بودن ـ  قدرت نوآوری زیادی به تشیع داده است،  نوآوری‌ای که در عرصۀ سیاسی می‌تواند کارساز ماجراجویان شود.   ولی شاید مهم‌ترین‌ ویژگی شیعی‌گری همان تعدد مراجع تقلید باشد؛   این ویژگی به‌ مذهب ساخته و پرداختۀ کوچه‌وخیابان قدرت ارتجاعی بی‌نظیری اعطاء می‌کند،  به صورتی که بتوان هر گونه چرخشی را در زمرۀ «اهداف واقعی» تشیع جاسازی کرد!   

ولی سومین پایۀ حکومت اسلامی بر خلاف دو پایۀ دیگر صرفاً تبلیغاتی نیست.  کاملاً بر عکس،  نوعی ساختار اجرائی است که با تکیه بر دو پایۀ نخست شکل گرفته؛  حاکمیت اوباش شهری!   حکومت ملائی با تکیه بر تبلیغات پرسروصدای «ضدآمریکائی» و فولکلور عوام‌پسندی که مرتباً در بوق‌اش می‌دمد،  جوخه‌هائی از اوباش شهری را سازماندهی کرده و آن‌ها را تحت مدیریت مراکز امنیتی رژیم که بیشتر مرده‌ریگ دوران آریامهرند به جان ملت می‌اندازد.   این پروسۀ ضدایرانی و ضدبشری پدیده‌ای ارائه کرده که عوامل حکومت آن را «مردم محوری» و حرکت‌های خودجوش می‌خوانند!   

البته فراموش نکنیم که پایۀ کذا به هیچ عنوان اختراع ملایان نیست؛  پروسه‌ای است که دهه‌ها پیش در اروپای شرقی‌،  پس از پایان جنگ اول جهانی توسط دربار انگلستان و سرمایه‌داری آمریکا خلق شده بود،   و نتیجۀ تاریخی آن چیزی نبود جز شکل‌گیری جوخه‌های فاشیست در تمامی کشورهای اروپای شرقی.  این جوخه‌ها در آلمان و ایتالیا حکومت‌های فاشیست برقرار کردند و نهایت امر جهان را به جنگ دوم کشاندند.

امروز شاهدیم که وابستگی حکومت اسلامی به این «سه‌پایۀ»،  که ساخته و پرداختۀ روابط استعماری رژیم با قدرت‌های غربی است،  چنان کرده که ملایان به هیچ عنوان قادر نیستند جهت ادارۀ کشور ابتکارعمل به خرج دهند.   این سه‌پایه در عمل تبیین‌کنندۀ برخورد حکومت اسلامی با ناآرامی‌های اجتماعی است.   به این ترتیب که‌ شاخۀ تبلیغاتی رژیم مرتباً در بوق ‌می‌دمد،   و ادعا دارد که ناآرامی‌ها و اعتراضات ملت صرفاً ساخته و پرداختۀ «دشمن اسلام» یعنی آ‌مریکاست!  و همزمان با این ادعا،   از آنجا که تشیع فاقد ساختار و پایه‌واساس است،   شاخۀ دیگری از روحانیون حاکم تبلیغات به راه انداخته خواستار «اصلاح‌» امور و ملاطفت با «مردم» می‌شود!   این «بده بستان‌های» محفلی که دهه‌هاست شاهدش هستیم،  با عملیات اوباش شهری که تحت نظارت پلیس و سازمان‌های امنیتی پای در سرکوب،   قتل و تخریب و تجاوز،   بازداشت و شکنجۀ معترضان می‌گذارند تقارن زمانی دارد!    اینهمه به این امید که «سه پایۀ» کذا،   بتواند هم توجیه‌گر عملکرد حکومت به دلیل «نبرد ملا با آمریکا» باشد،   هم درها را جهت آنچه «ملاطفت با مردم» عنوان می‌شود باز بگذارد،  و هم نهایت امر از طریق سرکوب وحشیانه،  ملت را از ادامۀ مطالبات‌اش منصرف کند.  به این ترتیب در صورت موفقیت،   باتلاق متعفن حکومت اسلامی خواهد توانست در سکون،   تحجر و سرکوب به حیات ضدانسانی‌اش ادامه دهد. 

از نخستین روزهای آغاز حکومت ملایان این «سه پایه» در تحمیل حجاب،  سرکوب  مطبوعات،  خفه کردن تلویزیون و رادیو،  و نهایت امر قتل‌عام مخالفان سیاسی و سرکوب هر نوع مخالفت با حکومت عملکرد بسیار «موفقی» داشته،   ولی همانطور که شاهدیم اینبار به نظر می‌رسد که سه پایه کذا فرسوده و ابتر شده باشد.   عدم کارآئی «سه پایه» مذکور دلائل متعددی دارد که در اینجا فقط به ارائۀ مهم‌ترین‌شان بسنده می‌کنیم.   در درجۀ نخست باید اذعان داشت که گسترش ارتباطات جهانی «تابوی» دشمنی آمریکا با اسلام را،  خصوصاً پس از فروریختن امپراتوری شوروی،  نزد عوام‌الناس تا حد زیادی از میان برده.  به صورتی که عوام در ایران دیگر آنقدرها احساسات «ضدآمریکائی‌» ندارند!   از سوی دیگر،  «در باغ سبز» اصلاح‌طلبی در افکار عمومی بکلی بسته شده است؛   دیگر احدی گوش شنوا برای اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان ندارد.   در نتیجه،  از این سه‌پایه فقط یک پایه،   یعنی حاکمیت اوباش باقی مانده است.    حاکمیت کسانی که هنوز به دلیل دست‌ودل‌بازی حکومت در پروار کردن‌شان همچنان فعال‌مایشاءاند.   و دلیل سرکوب‌های شدید و حملات گسترده به مردم در همین مختصر نهفته؛   دو پایۀ دیگر عملاً لق‌لق می زند.

حال یک سئوال مطرح می‌شود؛  در شرایطی که هیچ پروژه‌ای از سوی حکومت جهت آرام کردن جامعه روی میز گذاشته نمی‌شود؛  هیچ پیشنهادی ارائه نمی‌شود؛   موضع‌گیری‌ای تغییر نمی‌کند؛  حتی وعده‌ووعیدهای پوچ و صوری نیز به میانۀ میدان نمی‌افتد؛  حکومت تا کی خواهد توانست صرفاً با تکیه بر پایۀ سرکوب به موجودیت‌اش ادامه دهد؟   مسلماً قشری از میان حکومتی‌ها هنوز بر این باورند که همۀ «ماجرا» توطئۀ آمریکاست!‌   گروهی نیز نهایت امر تلاش دارند از طریق ساخت‌وپاخت زیرجلکی با قدرت‌های استعماری همچنان به موجودیت‌شان ادامه دهند.  ولی اگر پایه‌های اصلی تبلیغاتی رژیم ـ   نبرد با آمریکا و اسلام رحمانی ـ  به صورت غیرقابل ترمیم در تفکر اجتماعی متزلزل شده،   دیگر دلیلی برای حمایت خارجی از این رژیم نیز نمی‌توان یافت.   به همین دلیل پاسخ به پرسش بالا کاملاً مشخص است،  یا همچون دوران محمدرضا پهلوی حکومت از برابر معترضان می‌گریزد و عوامل‌اش متواری می‌شوند.  یا در صورتی که حاکمان گزینۀ فرار را به روی خود بسته ببینند،   پای به مصاف مستقیم با ملت گذارده،   آغازگر جنگ مسلحانه می‌شوند.   

در هر حال یک مطلب کاملاً روشن است؛   طی بحرانی که شاهد آن هستیم حکومت آنچنان وحشیانه و مفتضحانه عمل کرده که ملت اینبار عقب نخواهد نشست.   ملت‌ها برخلاف قصه‌هائی که شیعیان در باب «حماسۀ» کربلا ساخته‌اند دست به «خودکشی» نمی‌زنند.  ملت فقط زمانی حاضر است در مطالبات‌اش تجدیدنظر کند که حکومت پای عقب گذارده،  راه مصالحه را بگشاید.   اگر راه مصالحه به طور کامل مسدود شود،  عقب‌‌نشینی برای ملت معنائی جز خودکشی نخواهد داشت،  و ملت‌ها،   همانطور که گفتیم هیچگاه خودکشی نمی‌کنند؛  این حکومت است که باید برود.

رنسانس تحجر!

خیزش ملی ایرانیان که حدود دو ماه است حکومت ملائی را «انگشت به دهان و حیران» نگاه داشته،  اهدافی در قلب جامعه دنبال می‌کند که عموماً برای سیاست‌بازان حرفه‌ای و محافلی که طی سدۀ اخیر صحنۀ‌ سیاست کشور را اشغال کرده‌اند،  ناشناخته باقی مانده.  به صراحت بگوئیم،  ‌ هیچیک از گروه‌ها و جریانات،  چه داخلی و دولتی و چه تشکل‌های خارج،   و حتی آن‌ها که نام «حزب» بر خود گذارده‌اند،  نه واقعاً از این خیزش حمایت می‌کنند،   و نه قادرند ابعاد اجتماعی،  فلسفی،  تاریخی و تمدنی‌اش را به درستی دریابند.   خلاصه بگوئیم «خیزش ملی» اینان را سردرگم کرده!  در مطلب امروز ‌نگاهی خواهیم داشت به همین جریانات «سردرگم.»  و مطلب را با به اصطلاح «انقلابی‌ترین‌شان»،  یعنی جنبش چپ آغاز می‌کنیم!

جریان چپ‌گرا و شاید بهتر بگوئیم،  «چپ‌نما» پیرامون خیزش ایرانیان عملاً به دو دستۀ متخالف تقسیم شده؛   توده‌ای و چپ‌ به اصطلاح «مستقل!»   توده‌ای‌ها به هیچ عنوان از آنچه در کشور به وقوع می‌پیوندد «راضی» نیستند.   برای اینان خیزش ایرانیان معنائی جز لبیک به ندای واشنگتن ندارد،   و تلاشی است از سوی غرب جهت تجزیۀ ایران،  و تعلیق پروسۀ پیوستن حکومت اسلامی به شانگهای و بریکس!   البته این‌ها بهانه است،  و صرفاً بازتابی است از یک نگرش نخ‌نما و تاریخ‌گذشته.   چرا که  در واقعیت،   تجزیۀ ایران مسئله‌ای است که می‌باید در سطوح مختلف جهانی،  خصوصاً میان آمریکا و روسیه حل‌وفصل شود،  ارتباطی با خیزش جوانان بر علیه یک حکومت قرون‌وسطائی ندارد.  از سوی دیگر،  در ایران هر دولتی به قدرت برسد،  پیرامون پیوستن به شانگهای و یا عضویت در بریکس،   به دلائل فراوان که مهم‌ترین‌شان همجواری‌های جغرافیائی است «انتخابی» نخواهد داشت؛   عضویت در این مجموعه‌های نوین ژئواستراتژیک و اقتصادی به قول معرف همچون «آش خاله»‌ است؛   پای‌تان نوشته می‌شود،  و در رأس برنامه‌های هر دولتی قرار می‌گیرد.   در نتیجه،  تلاش توده‌ای‌ها جهت تقلیل خیزش به یک توطئۀ جهانی در عمل آدرس عوضی است.   دلائل توده‌ای‌ها هر چه هست،  بماند،   ولی عمل‌شان معنائی جز همکاری با حکومت اسلامی و همدلی با ملایان ندارد.

از سوی دیگر،  چپ‌های به اصطلاح «مستقل» نیز چندان چشم دیدن خیزش ملی را ندارند.  نگرش اینان به تغییرات اساسی و بنیادین در جامعه بسیار محدود باقی مانده،  و هنوز در مسیر به ارزش گذاردن «مارکسیسم ـ لنینیسمی» است که اینک عملاً مجسمۀ خاک‌گرفتۀ موزۀ جهان باستان به شمار می‌رود.   برای این گروه‌ها،  رهائی از سیاست ضدبشری حاکمیت‌ها،    هنوز می‌باید از مسیری صورت گیرد که پیشقراولان مارکسیسم، یکصدسال پیش مشخص کرده‌اند.  ولی امروز کمتر کسی راه خروج از بن‌بست‌های «بشرستیزانه» را در پیروی از پیش‌بینی‌های مارکس و لنین می‌جوید؛   به عبارت ساده‌تر،  «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»؛  جمع‌وجور کردن خرده‌های‌اش نیز امکانپذیر نیست.   

شاید در همین راستا باشد که چپ «مستقل» جهت اجتناب از تکرار راه هولناکی که در غائلۀ‌ خمینی پیمود،  و با عدم حمایت از شاپور بختیار در واقع از کودتای ارتش شاهنشاهی حمایت کرد،  با فراموش کردن نقش آمریکا در این کودتا سعی دارد تمامی تبلیغات سازمان آتلانتیک شمالی پیرامون جنگ سوریه،  اوکراین،  و حتی جنبش اخیر ایرانیان را چشم‌بسته بپذیرد!   تعبد مذکور در «ادبیات» اینان به صراحت دیده می‌شود.   به استنباط ما رفتار تعبدی این گروه‌ها بر پایۀ این توهم صورت می‌گیرد که «باد،  همچون گذشته‌ از واشنگتن خواهد وزید!»   و مشکل اساسی همینجاست،  چرا که از یک‌سو،  مواضع روسیه در مراودات بین‌المللی‌اش به هیچ عنوان روشن و قابل پیش‌بینی نیست!  و از سوی دیگر،   واشنگتن فی‌نفسه و به گواهی سابقه‌اش نمی‌تواند حامی خیزش ایرانیان بر علیه فاشیسم و استبداد مذهبی باشد.  محتوای فرهنگی،  اجتماعی،  دین‌ستیزانه و … که ملت ایران در حال تجربۀ آن است ـ  آزادی زن،  خروج از حکومت قرون وسطائی،  آزادی‌های اجتماعی و … ـ  هر چند از منظر چپ به اصطلاح مستقل،  «روبنائی» تلقی شود،  از منظر واشنگتن به هیچ عنوان قابل قبول نیست.  چرا که آخوندستیزی در منطقه «بازده ژئواستراتژیک» مطلوب برای واشنگتن نخواهد داشت.   مطمئن باشیم،  آمریکا در اولین فرصت به ملت ایران از پشت خنجر خواهد زد،  و در این میانه چپ «مستقل» را همچون دوران خمینی با خود به قعر منجلاب می‌برد.   حال این چپ مدعی «استقلال» را در مرداب توهماتش رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ «اصلاح‌طلبان!» 

در تمامی اطلاعیه‌ها،  اظهارات و مصاحبه‌ها،  شاهدیم که جماعت اصلاح‌طلب اصولاً کاری با ملت ایران و مطالبات «کف‌خیابان» ندارد.   برای اینان مسئلۀ مهم این است که حاکمیت را به دنبال خود بکشانند.   و در شرایطی که حکومت اسلامی اصولاً پایه‌واساس خود را در افکار عمومی ایرانیان از دست داده،   اینان تمام مدت با حکومت «سخن» می‌‌گویند؛   از حکومت تقاضا دارند؛   از حکومت برای محافل خودشان خواهان «امتیاز» هستند؛   و … خلاصۀ کلام،   اصلاح‌طلب با ملت هیچ کاری ندارد،  می‌خواهد شرایط محافل وابسته به خود را در حکومت اسلامی بهینه کند.   مسلم است که در شرایط انقلابی فعلی و خیزش‌های عمومی،  چنین برخوردی فقط نشان از عدم شناخت اهداف «کف‌خیابان» دارد.   در واقع،   نوعی هم‌گرائی مضحک و مهوع میان اصلاح‌طلبان و توده‌ای‌ها به چشم می‌خورد؛   این جریانات حاضر نیستند از آغوش انقلاب اسلامی پای بیرون بگذارند.   نتیجتاً با جنبش ایرانیان که هدف اصلی‌اش خروج از حکومت روحانیون است،   بیگانه باقی مانده‌اند.   اصلاح‌طلب می‌کوشد تا با نزدیک شدن به آمریکا و اتحادیۀ اروپا حکومت ملایان را حفظ کند؛   توده‌ای نیز در توهم بازگشت به دوران «پرافتخار» بلشویسم به چکمه‌های پوسیدۀ استالین چسبیده؛   ولی هر دو مخالف جنبش ایرانیان هستند.   حال اصلاح‌طلب و توده‌ای را در آغوش گرم یکدیگر رها می‌کنیم و نگاهی می‌اندازیم به «اصولگرایان!»    

اینان،  حداقل در ظاهر امر و در باور عوام و در رسانه‌های غرب حاکمان فعلی‌اند!  اصولگرایان،  همچون دیگر مستبدان تاریخ،  بر این باور پوچ و توخالی تکیه دارند که با حمایت نیروهای سرکوبگر خواهند توانست تا ابد در قدرت باقی بمانند!   به همین دلیل نیز در سخنانی که از بوق‌های اینان پیرامون خیزش عمومی اخیر بیرون می‌ریزد،   نقش اصلی متعلق به پاسدار و بسیجی و نیروهای انتظامی و حتی ارتش است.   اصولگرایان،   به صور مختلف از نیروهای نظامی و سرکوبگر می‌خواهند تا حکومت را حفظ کنند،  هر چند به کلۀ پوک اصولگرا این اصل اساسی و ساده رخنه نکرده که اگر یک حاکمیت جهت حفظ موجودیت‌اش به سرکوب و سرکوبگر متکی شود،  نهایت امر شتر سرکوب دم در خانۀ خودش هم خواهد نشست.   اصل و اساس سیاست اصولگرایان در ایران پیروی بی‌قید و شرط از مطالبات تندروترین محافل آمریکائی،   ساخت‌وپاخت با شبکه‌های مافیائی و تروریسم بین‌الملل،   قاچاق‌ برده،  مواد مخدر،  اسلحه و … است.   این شبکه‌های بدون مرز و  جنایت‌کار تکیه‌گاه‌های اصلی اینان به شمار می‌روند،   در نتیجه برخوردشان با خیزش ایرانیان روشن است.   به هر قیمت ممکن می‌باید خیزش را سرکوب کرد،   باشد تا خدشه‌ای به مافیای بین‌المللی که اینان از طریق‌اش تغذیه می‌کنند وارد نیاید. 

از سوی دیگر اگر برخوردهای خشونت‌بار اصولگرایان با خیزش ایرانیان ـ  اعزام لباس شخصی،  سرکوب زنان در خیابان،   به راه انداختن اوباش موتورسوار،  تقاضای اعدام مخالفان و … ـ   در چارچوب مطالبات مافیای بین‌الملل مدیریت می‌شود،  شاخه‌ای از همین مافیا دست‌دردست واشنگتن تلاش دارد تا خیزش ایرانیان را در صورت عدم پیروزی اصولگرایان به سوی اهداف مطلوب خود ـ  بازگشت سلطنت استبدادی،  قدرت‌گیری کودتاچیان اسلامگرا،  و … ـ  منحرف نماید.  و در این میانه،  هوشیاری دست‌اندرکاران سیاست کشور حیاتی است.  

اینان می‌باید تلاش‌های واشنگتن را که رسانه‌های غرب تحت پوشش «حمایت از خیزش ایرانیان» منعکس می‌کنند،  در راستای همین اهداف مطلوب استعماری تحلیل نمایند.  از بررسی احوالات گروه‌های اسلامگرای خارج از کشور اجتناب می‌کنیم،  چرا که به دلیل هجمۀ عمومی بر علیه دین رسمی،   تشکل‌هائی از قبیل مجاهدین،  جبهۀ ملی و نهضت آزادی که جریاناتی «مذهبی» به شمار می‌آیند،   در حال حاضر زمینه‌ای جهت عرض اندام نخواهند داشت.   اینک نگاهی می‌‌اندازیم به سلطنت‌طلبان.

در اینکه سلطنت‌طلب‌جماعت عاشق و شیفتۀ آمریکاست،  جای بحث و گفتگو نیست.  ولی اینان نیز به دو دستۀ کاملاً مجزا تقسیم می‌شوند.  گروهی از سلطنت‌طلبان همان‌ها هستند که در دوران آریامهر شغل و مقام و موقعیتی داشته‌اند.   برای اینان که در سنین بالای هفتاد سیر می‌کنند سلطنت همان بساط «جاوید شاه» خواهد بود.  در باور مضحک،   اگر نگوئیم مالیخولیائی اینان،   سقوط حکومت ملایان به معنای بازگشت به دوران گذشته است!   این جماعت مسلماً با جنبش فعلی جوانان هماهنگی ندارد،  چرا که در گذشته نیز،   زمانیکه در قدرت بود از این تحرکات «جلف و زشت و زننده» اصلاً خوش‌‌اش نمی‌آمد!  اینان به زبان بی‌زبانی خواستار همان آخوندبازی دوران آریامهرند،  هر چند جرأت نمی‌کنند با صدای بلند مطالبات‌شان را عنوان کنند.  

ولی گروه دومی نیز در میان این سلطنت‌طلبان وجود دارد،  که ما آن‌ها را سلطنت‌طلبان «نیابتی» می‌خوانیم.  این جماعت اصولاً هیچ ایده‌ای از دوران آریامهر،  مسائل،  گرفتاری‌ها، بحران‌ها و آخوندنوازی‌ها و … ندارد.  سلطنت‌طلبی اینان که عموماً خارج از کشور شکل گرفته بیشتر بر پایۀ به‌به‌وچه‌چه باباجان و عموجان و همسایه و این و آن تکیه کرده تا بر واقعیات اجتماعی.  این جماعت عموماً فارسی‌زبان نیستند،  و صرفاً با دیدن چند عکس از عموجان در کنار خاله‌خانباجی‌های بیکینی‌پوش در سواحل خزر «سلطنت‌طلب» شده‌اند.   برداشت اینان از فرهنگ ایران بسیار ابتدائی است،   و به جوک‌نویسی و وراجی‌های تلفنی با این‌وآن محدود می‌شود.    این گروه ساختار قدرت و سیاست در منطقه را اصولاً نمی‌شناسد،  و افسارش در دست کسانی اوفتاده که تحت عنوان حمایت از سلطنت او را به هر سوی می‌کشانند.   

این افسار در چنگ کسانی است که ما آن‌ها را مک‌کارتیست‌های حقوق‌بگیر و حرفه‌ای می‌خوانیم.   نوکرصفتی این مک‌کارتیست‌ها در حدی است که هنوز هم،  علیرغم تمامی شواهد و دلائل تاریخی،  مالی و خصوصاً ژئواستراتژیک به هر ترتیب ممکن در نظام رسانه‌ای تبلیغات به راه می‌اندازند که «خمینی را کمونیست‌ها به ایران آوردند!» این جماعت تا حدی به توهمات‌‌اش باور دارد،  که حتماً قبل از خواب گنجه‌های‌ا‌ش را وارسی می‌کند تا کمونیستی در آن پنهان نشده باشد،  که قصد جان‌‌اش را بکند.  «ادبیات» سیاسی سلطنت‌طلب بر چند محور روشن و واضح متکی است.  محور نخست تجلیل سازمان‌یافته از سیاست‌های آمریکا و غرب است.   به این ترتیب که هر آنچه آمریکائی‌ بگوید،  و دولت‌های دست‌نشانده‌‌اش در اروپا و آسیا نشخوار کنند،  برای اینان همان است که آیات الهی برای آخوندها.   محور دوم محکوم کردن سازمان‌یافته فدراسیون روسیه،  چین و حتی هند، بزرگترین دمکراسی جهان است.   شناخت‌ اینان از مسائل ژئواستراتژیک تا حدی ضعیف و ابتدائی است،  که حتی مخالفت‌شان را با مسکو نمی‌توانند در قالب یک نظریه‌پردازی متقن در چارچوب منافع ملی ایرانیان ارائه دهند؛  عموماً به تکرار طوطی‌وار و بازنشخوار تبلیغات روس‌ستیز در شبکه‌های غربی اکتفا می‌کنند!      

پر واضح است که با شناخت از مواضع واقعی اینان چنین برداشت می‌شود که علیرغم ادعاهای توخالی‌شان در حمایت از خیزش ایرانیان،  به هیچ عنوان از تبعات این خیزش حمایت نمی‌کنند،   کاملاً برعکس!   از آن وحشت عظیمی در دل دارند.   برای اینان جامعۀ ایران همان باید باشد که در سال 1357 بود،   و از هم اینک در رأس برنامه‌های‌شان پیش‌بینی تکیه بر گروه‌های مسلح،  جهت مقابله با هر گونه تغییر در روال مسائل کشور به صراحت دیده می‌شود.   کافی است به قربان‌صدقه رفتن اینان از‌ ارتش «جان بر کف» و سپاه پاسداران و نیروهای مسلح «ایران»،  و …  نیم‌نگاهی بیاندازیم.  به عبارت ساده‌تر،  این جماعت در دوران آریامهر منجمد شده‌،  و برای ایرانیان آیندۀ دیگری خارج از نظارت پنتاگون نمی‌بیند.

از آنجا که «دمب» این گروه سلطنت‌طلب را سایت‌های خبری و شبکه‌های تبلیغاتی مرتباً در پشقاپ می‌اندازند،  در ادامۀ مطلب نیم‌نگاهی می‌اندازیم به مقالۀ یکی از سردمداران‌شان،  تا اهداف واقعی این جماعت را که در پوشش «حمایت» از جنبش ایرانیان مطرح می‌شود به صراحت دریابیم.  سایت ایندیپندنت فارسی‌زبان که سخنگوی اصلی این جناح به شمار می‌رود،  در مطلبی به قلم امیر طاهری،  سردبیر سابق کیهان اهداف و ادراک این گروه از جنبش اخیر ایرانیان را منعکس کرده.   در این مطلب،   نویسنده به چند «تلۀ» آخوندی اشاره می‌کند تا نشان دهد،  حکومت چگونه قصد به انحراف کشاندن جنبش اخیر را دارد.   غاغل از آنکه این «تله‌ها» بیش از آنچه دست حکومت را رو کند،  فی‌نفسه برداشت مستبدان دین‌پناه را که تحت عنوان سلطنت‌طلب فعال شده‌اند علنی کرده.   نویسنده می‌گوید حکومت اسلامی در ابتدا جنبش را مخالفت با حجاب خواند؛  سپس مخالفت با اسلام نمایاند؛  پس از آن برچسب مخالفت با روحانیت بر آن گذارد؛  و … و خلاصه اینکه حکومت می‌خواهد مخالفت جنبش با نیروهای نظامی و امنیتی را نیز به این «تله‌ها» بیافزاید: 

«نخستین تله‌ […] حرکت اعتراضی علیه «حجاب» [است] .  تله دیگر[…] دسیسه علیه دین اسلام [است]،   سومین تله‌ تنزیل جنبش آزادی‌خواهانه […] برای دین‌زدایی [است] چهارمین تله […] تبدیل جنبش […] به حرکتی علیه کل روحانیت شیعه است. پنجمین تله‌[…] تنزیل جنبش کنونی به حرکتی برای حذف نظامیان، به‌ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. […]»

منبع: ایندیپندنت فارسی،  مورخ 11 نوامبر 2022،  «تله‌های نظام برای آزادی‌خواهان در ایران»

از قضای روزگار،  تمامی «تله‌هائی» که نویسنده به آن اشاره دارد،  از جمله اهداف واقعی این جنبش به شمار می‌رود.   چرا که این جنبشی است برخاسته از آگاهی زن در جامعۀ ایران.   آگاهی زن از پیکرش،  نیازهای‌اش و تمایلات‌اش.   در نتیجه جنبشی است حجاب‌ستیز،  در رد حجاب و ابعاد زن‌ستیزانه‌اش در جامعۀ ایران.   این جنبش جهت کسب حقوق انسانی زن آغاز شده؛   پس حجاب‌ستیز است.    ثانیاً،   از آنجا که دین عارضه‌ای است مردسالار و پدرپرست،  طبیعی است که گسترش آگاهی‌ زن و نقش وی در جامعه،  مستلزم تحولی اجتماعی شود،  خصوصاً در مسیر سرپیچی از تعالیم دینی.   نتیجتاً چاره‌ای نیست؛  این جنبش دین‌ستیز نیز خواهد بود.   چرا که،   به گواهی تاریخ معاصر،  تمامی تحولات «زنانه» در جوامع بشری در متن خیزش‌های ضددینی به وقوع پیوسته؛  دین هیچگاه از آزادی زن حمایت نکرده.   از سوی دیگر،   بر خلاف ادعای این مقاله،  جای تردید نیست که سرنیزۀ جنبش فعلی سینۀ روحانیت شیعه را هدف گرفته. 

در واقع،   روحانیت شیعه مقصر اصلی در تمامی این بحران معرفی می‌شود؛  جای عقب‌نشینی هم ندارد.  پس این جنبش آخوندستیز است.  آخرالامر،  نوبت می‌رسد به پاسدارجماعت و نظامی‌ها!   در کشوری که ارتش و نیروهای مسلح‌اش،  قریب به یک‌ سده است،  نظام‌های پدرسالار فاسد را مورد حمایت قرار داده‌اند،  زمانیکه زن پای به میدان مبارزه با احکام توحش دین و سنت‌های قرون‌وسطائی می‌گذارد،   تقابل با این نیروهای نظامی غیرقابل اجتناب خواهد بود.   بله،  این تشکل‌های نظامی و امنیتی،  چه پاسدار و چه ارتشی،  چه پلیس و چه ژاندارمری،   جملگی می‌باید در چارچوب نگرشی نوین بازسازی شود،   و این بازسازی مستلزم فروپاشاندن استخوان‌بندی‌ای است که از دوران کودتای آیرون‌ساید بر اینان حاکم شده است.  در نتیجه،  جنبش فعلی در برابر نیروهای نظامی و انتظامی قرار می‌گیرد،‌  و هیچگاه در کنار آ‌نان نخواهد بود.  

بررسی نکات دیگر این «نوشته» را به فرصت‌های بعدی موکول می‌کنیم.  ولی این مقاله،   «مشت نمونه خروار است»،   و اگر می‌گوئیم که کلیۀ جریانات سیاسی با اهداف این جنبش بیگانه‌اند،  به هیچ عنوان گزافه نیست.  ملایان هر چند در عمل به نوکری برای غرب مفتخرند،   نزدیک به نیم قرن است که تابلوی «مخالفت با آمریکا» را برای ملت ایران به آسمان برده اند.  و امروز برخورد جماعت سلطنت‌طلب با جنبش اخیر تلاشی است جهت پائین کشیدن این تابلو،  با هدف رنسانس واپس‌ماندگی،  دین‌ستائی و تقدس‌پروری و کودتادوستی.   اینهمه همزمان با همآغوش «علنی» با آمریکا.   این حضرات اگر از پروژۀ «ایران شیعه» و بازتولید الگوهای پنتاگون برای ایران دست برندارند،   در مسیر همین جنبشی که ظاهراً خود را طرفدارش جا زده‌اند،    به طور کلی از صحنۀ سیاست کشور حذف خواهند شد.           

آهنگ اقاقیا!


تقدیم به جوانان از جان گذشته‌ای که اهریمن را از کف خیابان‌ها راندند.

بدرود، بدرود دوستان!

پیکرم در خانه، قلبم با نوازش نسیم

اسیر ابرهاست؛ طلایه‌داران نبرد،‌ در سایۀ ماهتاب

دریاها شور از اشک‌ شادی ماست

بالنده می‌سرائیم،

پیش از ما بسیاری را دریا به نام خوانده،

بتازید بر ما موج‌ها‌، جاشوان این زورق‌ایم.

مِه فرو می‌شکند؛ شن‌‌ها اینسوی و آنسوی می‌دود،

پاره‌سنگیم در عمق نیلگون دریا

ناخدا! لنگر شیون بشکن!

در دوردست‌ آهنگ اقاقیا می‌خوانند

معبودم گریه مکن!

بی‌نام و نشانم، سوار بر ابر و اسیر دست نسیم،

تنها ره می‌سپارم، پاره‌سنگی‌ام در عمق نیلگون دریا

بدرودم سروده‌ام:

بتازید بر ما موج‌ها، جاشوان این زورق‌ایم.

بدرود، بدرود دوستان!

پیکرم در خانه، قلبم با نوازش نسیم

اسیر ابرهاست؛ طلایه‌داران نبرد،‌ در سایۀ ماهتاب

و دریاها شور است از اشک‌ شادی ما.

بازار دلبری!

نزد آنان که به قولی «جوگیر» نمی‌شوند،  و تلاش دارند تا حد امکان برخوردی عینی و به دور از احساسات با تحولات اجتماعی داشته باشند،   مهم‌ترین سئوالی که امروز مطرح می‌شود سرنوشت خیزش اخیر ایرانیان است.  کلیۀ مخالفان حکومت اسلامی بر این اصل توافق دارند که سرکوب تحولات اجتماعی از سوی ملایان،  حتی در میانمدت نیز پاسخ مناسبی برای حکومت به ارمغان نخواهد آورد؛   این تحولات ادامه خواهد داشت.   ولی یک نکته مهم را  نمی‌باید فراموش کنیم و آن اینکه تداوم سرکوب‌ها می‌تواند از انسجام و قوام تحولات  اجتماعی ممانعت کرده،  بر مسیر‌شان تأثیرات نامناسبی بر جای گذارد،   و حتی جنبش‌ها را عملاً به بیراهه بکشاند.  در نتیجه،  صرفاً با تکیه بر «حقانیت» یک تحول اجتماعی،  نمی‌باید مبحث عملکرد سرکوب نظامی و امنیتی،  و تبعات‌اش را بدون بررسی دقیق‌ به حال خود رها کرد.

در مرحلۀ کنونی،   خیزش فراگیر ملت ایران در سه جبهه واکنش‌های متفاوتی ایجاد کرده.   نخست شاهد هل‌من‌مبارزطلبی‌ ملایان و پاسدارها هستیم.  در مرحلۀ بعد مطالبات آنگلوساکسون‌هاست که به صورت فرامرزی و حتی در قالب درونمرزی در مسیر تأثیرگذاری بر روند مسائل‌ فعال شده است.   و نهایت امر می‌رسیم به آنچه ما «کف خیابان» می‌خوانیم،  جوانانی که به دلیل تهاجم شریرانۀ حکومت به مطالبات‌شان،   هر روز عصبی‌تر،‌  بی‌حوصله‌تر و خشمگین‌تر موجودیت یک حکومت بی‌لیاقت و سرکوبگر را به چالش می‌کشند.  در وبلاگ امروز تلاش می‌کنیم تا این سه موضع‌گیری را تا حد امکان بشکافیم.   پس نخست برویم به سراغ حکومت ملایان و اوباش پاسدارش!  

تجربه 44 ساله نشان داده که این حکومت،   اوباش‌دوست و اوباش‌پرور است.  اینان از نخستین روزهائی که قدرت را در دست گرفتند از اینکه عوامل حکومت را در جلد اوباش شهری بنشانند هیچ ابائی نداشته‌اند.   این موضع‌گیری پوپولیستی در عمل تحت عنوان «مردمی» بودن حکومت به خورد خلق‌الله داده ‌شد،   و این اداواطوارها علیرغم چپاول و سوءاستفاده‌های میلیاردی مقامات ملائی همچنان تا به امروز ادامه یافته.   خلاصه بگوئیم حکومت ملائی هنوز «لات» را نماد «انقلاب اسلامی» معرفی می‌کند؛   در این باب عقب نشینی نیز نخواهد کرد.   در نتیجه پر واضح است که در اوج خیزش‌های خیابانی،  میدان را به لات بسپارد؛  لباس‌شخصی،  ارتشی و غیره تفاوتی ندارد.   انتظار متانت و وقار و نزاکت و انسانی‌ات از حامیان این حکومت به دور از واقع‌گرائی است.  در همین چارچوب شاهدیم که پس از جنایت حکومت در شاهچراغ،‌  فرمانده پاسدارها که ابزار سرکوب و کشتار ملت ایران را مستقیماً از دست آمریکائی‌ها‌ دریافت می‌کند،   زبان به تهدید دانشجویان گشوده،  و به آنان درس ادب و فضیلت اخلاقی و شرافت و وطن‌دوستی می‌دهد:

«[…] وطن و شرف‌تان را به آمریکا نفروشید،   سیلی به صورت رزمندگانی که برای حفظ امنیت شما سینه سپر کرده اند نزنید،   لباس سربازان آمریکائی را از تن‌تان بیرون آورید و به مهره‌های آن‌ها تبدیل نشوید […] در این سرزمین کسی به شما اجازه اغتشاس و آتش‌سوزی نمی دهد،   از خویشتن‌داری مردم سوءاستفاده نکنید […]»

منبع: ایرنا، مورخ 7 آبان‌ماه سالجاری، کد خبر: 84926565

«کرشمه‌ای کن و بازار [دلبری] بشکن!»  به عبارت دیگر پاسدار سلامی به دانشجویان هشدار می‌دهد که در راه تحقق اهداف استعماری آمریکا در ایران از رقابت با سپاه پاسداران بپرهیزند،   چرا که در بازار دلبری از آمریکا،   نرخ پاسدار واقعاً «رقابتی» است!

بله،  سخنرانی فرماندۀ اوباش به صراحت نشان داد که حکومت ملایان جهت سرکوب ملت ایران شمشیرش را از رو بسته.  این رأس سردار اصولاً کاری ندارد که در این میانه نارضایتی‌ گستر‌ده‌ای هم وجود دارد!  و اینکه ملت برای بازی و شوخی در برابر گلولۀ اوباش پاسدار قرار نمی‌گیرد.  در مخیلۀ منجمد و واپس‌ماندۀ این پاسدار فقط یک توهم جایگیر شده،  و آن اینکه ایشان و اوباش اطراف‌‌اش با آمریکا در حال «نبرد» هستند!   ولی این صحنه‌ها تکراری است؛   بارها،‌  چه در این رژیم و چه در دوران آریامهر شاهد این گردنکشی‌ها بوده‌ایم.  دستگاه سرکوب به دست خود فاجعه می‌آفریند ـ  در  دورۀ فعلی،  بساط حملۀ راست یا دروغ به مردم در شاهچراغ ـ  سپس یونیفورم پوشی که حقوق‌بگیر دستگاه سرکوب است بالای منبر می‌رود تا با سخن‌پرانی و جفنگ‌بافی فاجعه‌ای را که حکومت به دست خود خلق کرده به دیگران نسبت ‌دهد و نفس‌کش بطلبد.  از این مفر،  عملکرد حکومت را «توجیه» می‌کند،  و می‌تواند تحت پوشش «مصلحت‌جوئی» ملت را هم تهدید نماید!   

این موضع همیشگی حکومت اسلامی است،   و اگر محافلی در داخل و یا خارج ـ اصلاح‌طلب،  توده‌ای،  نایاکی و … ـ  ادعا داشته باشند که «اصلاحاتی» در راه خواهد بود،  حرف مفت زده‌اند.   هیچ اصلاحات و چرخشی در سیستم ادارۀ این «ناجمهور» در کار نخواهد آمد.  و تا زمانیکه این اوباش نیش جنجر مخالفان را بر شاهرگ‌شان احساس نکنند،  چرخ‌دنده‌های این دستگاه جهنمی همچنان بر پایۀ سرکوب ملت خواهد چرخید.  حال ببینیم در کنار این صحنۀ حمله و سرکوب و تهدید و هشدار چه دست‌هائی فعال شده است.

در مقدمۀ مطلب سخن از مطالبات آنگلوساکسون‌ها به میان آورده‌ایم.   همانطور که شاهدیم اینان در شبکه‌های تبلیغاتی‌شان به پهنای صورت برای قربانیان ایرانی در این خیزش سراسری «اشک تمساح» سرازیر کرده‌اند،  ‌ هر چند برای به قدرت رساندن و حمایت از ملایان از هیچ جنایتی فروگزار نکرده و نمی‌کنند!   دلیل رفتار ضدایرانی اینان روشن است.   لندن و واشنگتن در گیر چند مسئلۀ اساسی‌اند که به پروندۀ خیزش‌های عمومی در ایران عملاً «سنجاق» شده.   جریان نفت و گاز از خاورمیانه؛  پیشگیری از گسترش نفوذ روسیه در این منطقه؛  درگیری با نفوذ چین در افغانستان و آسیای مرکزی،   و خصوصاً «معمای» جنگ اوکراین!   

غرب جهت بازی در میدان‌هائی که عنوان کردیم،  برنامه‌های مشخصی تهیه کرده و ظاهراً قصد دارد تا با تکیه بر نارضایتی گستردۀ عمومی در ایران که کار را به سرکوب خونین و وحشیانۀ ملت توسط عمال ملایان کشانده،   محافل مورد تأئیدش را در این تحولات مورد حمایت قرار دهد ـ   اعضای وابسته به نایاک،  اصلاح‌طلبان داخلی و یا فراری،  وابستگان به رادیو‌تلویزیون‌های سوبسیدخور غرب،  جریانات مک‌کارتیست ایرانی‌نما در آمریکا و انگلستان،  و…  فراموش نکنیم که این «حمایت» از دو لایۀ متفاوت و پرمنفعت برخوردار است؛  گزینۀ سقوط و یا تداوم رژیم!   

اگر «کف خیابان» نتواند حکومت را متزلزل کند،  چه بهتر برای غرب.   چرا که سکوت مسکو و حمایت‌های رسانه‌ای و صرفاً ظاهری  و پرسروصدای غرب از این خیزش،  به عوام‌الناس چنین «حالی» کرده که حامی ملت ایران کدام پایتخت‌ها هستند!   در نتیجه آتوهای «سیاسی ـ استراتژیک» غرب جهت چانه‌زنی با مسکو و پکن،  خصوصاً پیرامون مسئلۀ اوکراین افزایش می‌یابد و غرب در مذاکره با مسکو پایگاه قدرتمندتری خواهد داشت!   ولی اگر طی این تحولات «کف خیابان» زیر پای ملایان را بکشد و نهایت امر مزدوران دستاربند غرب از قدرت ساقط شوند نیز چشم‌انداز آینده برای غرب باز هم مناسب خواهد بود،  چرا که با تبلیغات چندهفته‌ای خود توانسته از طریق شبکه‌های‌اش عوامل‌ خود را تا حد امکان به ملت ایران تحمیل کرده،  مطالبات‌اش را «نزدیک» به خواست ملت جا بزند! 

بله،  به همین دلیل است که عناصری مشکوک که عملاً دست‌کمی از ملا و پاسدار ندارند،  به سرعت در صحنۀ تبلیغاتی تبدیل به شخصیت‌های وجیه‌المله شده‌اند.  اینان قرار است،  در صورت فروپاشی آناً جای خالی خامنه‌ای و دیگر اوباش را پر کنند!  در این مسیر،   از هم اینک تأثیرگذاری بر شعارها از سوی کارشناسان غربی آغاز شده،  و شعار زندگی‌بخش «زن،  زندگی، آزادی» به تدریج جای خود را به شعارهای گنگ و فاقد بنیان حقوقی از قماش «مرگ بر…،  درود بر…،  خواهرم…،  مادرم …،  پدرم …،  و عدالت و آزادی» سپرده.   شعارهائی با بار ایدئولوژیک‌ قرون‌وسطائی که بازتاب سنت‌های پوسیدۀ ملائی است.  خلاصه بگوئیم،  جز لعن و  نفرین و وراجی‌های خاله‌زنکی امامان شیعی هیچ محتوای دیگری در این شعارها نمی‌بینیم.  

بی دلیل نیست که،   به طور مثال،  در تمامی تظاهراتی که محافل وابسته به انگلستان و آمریکا در خارج از کشور تحت عنوان حمایت از خیزش ایرانیان به راه انداخته‌اند، حتی یک شعار در حمایت از کارگر،  آزادی بیان،  آزادی مطبوعات،  مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر،  آزادی انتخاب برای زن،   اقلیت‌های قومی،  پیروزی زنان بر روند پدرسالاری،  و … و حتی حمایت از مبارزان «کف‌خیابان» در نظام رسانه‌ای چشم‌گیر نمی‌شود.   در عوض تا بخواهید  شعارهائی مملو از خواهر،  برادر،  مادر،  پدر و لبریز از فحش و فضاحت و لعنت و مرگ بر این و آن به صورت فراگیر در نظام رسانه‌ای منعکس می‌شود!      

در واقع عرو تیز «گنده» پاسداران و ملایان در این آشفته‌بازار سیاسی و اجتماعی دقیقاً بازتابی است از سیاست آمریکا که اینگونه شعارسازی را از طریق شبکه‌های تبلیغاتی‌اش به پیش می‌راند.   اوباش حزب‌اللهی بخوبی می‌دانند که در هر صورت،   مورد حمایت کامل کاخ‌سفید قرار خواهند گرفت،  در نتیجه تا آنجا که بتوانند می‌تازند؛  بر آتش خشم ملت روغن می‌پاشند؛  دست به صحنه‌سازی‌های خونین از قبیل کشتار کودکان و حمله به شاه‌چراغ می‌زنند؛  و … و امیدشان این است که آمریکا هر چه زودتر یا جانشینی «شایسته» برای‌شان در داخل و یا خارج «بتراشد» و قال قضیه را بکند،   یا اینکه با دستکاری در داده‌های استراتژیک از طریق بده‌بستان‌های بین‌المللی به اینان اجازه دهد تا قتل‌عام و سرکوب بی‌قیدوشرط معترضان را در سکوت کامل رسانه‌ای «کلید» بزنند!      

در این مقطع روی سخن با مخالفان واقعی این نظام خردرچمن،  یا آنچه «کف‌خیابان» می‌خوانیم خواهد بود.  نخست بگوئیم،  «کف‌خیابان» یک‌دست نیست،  این واقعیت می‌تواند یک برگ‌برنده باشد،  ولی در صورت عدم آگاهی از ابعاد متفاوت آن تبدیل به خنجری خواهد شد در کتف مخالفان واقعی.  در ثانی شعارها روی به ساختار آیندۀ سیاسی کشور دارد.  شعار جهت پاسخگوئی به اوباشی نیست که در برابرمان دست به اسلحه برده‌اند؛  سلاحی است در راه ایجاد اتحاد هر چه بیشتر پیرامون اهدافی که می‌باید در آینده خط و مسیر کشور را مشخص کند.  در یک تحرک فراگیر سیاسی،  شعار به هیچ عنوان «معصوم» نیست؛  حداقل «پنجاه‌وهفتی‌ها» به دلیل افتضاحی که با شعارهای انسان‌ستیز و‌ اسلامی‌شان به بار آورده‌اند، باید بدانند که شعار با چه سهولتی می‌تواند برای یک ملت سرنوشت‌ساز،   اگر نگوئیم دردسرساز شود. 

به این جماعت که اخیراً صورتک مهاتما گاندی بر چهرۀ‌ پلیدشان زده‌اند بگوئیم،   به هیچ عنوان حامی برخورد «خشونت‌پرهیز» نیستیم،  چرا که واکنش به خشونت،   دفاع از خود و حق مسلم انسان‌هاست.  و بارها در این وبلاگ‌ عنوان کرده‌ایم که می‌باید بر سر این نوع حکومت‌ و اوباش و اراذلی که حامیان‌اش هستند گرز گران را با تمامی قدرت کوبید.   ولی شعار برای کوبیدن بر سر اینان نیست،  جهت گشودن راه خروج از بن‌بست استبداد و خودکامگی است.  به سوی زندگی،  شادی،  آزادی انسان،  حقوق بشر،  آزادی بیان،   موسیقی و … خواهیم رفت.  چرا که می‌دانیم،   فرو افتادن در حیطۀ نفرت‌پراکنی و خشم و عصبیت نهایت امر این نوع برخورد با جامعه را تبدیل به «اهداف» جنبش می‌کند،  و این هدف جنبش ما نیست.   

اگر شعارها پیوسته ریشه در مرگ و نفرت بدواند،  نهایت امر نفرت را در درون خیزش به امری «طبیعی» تبدیل خواهد کرد،  و اگر در چنین شرایطی حکومت ساقط شود،  دیگر احدی قادر نخواهد بود در این شعارها تغییراتی وارد کند.   نتیجه همان خواهد شد که «پنجاه‌وهفتی‌ها» دیدند؛   به قدرت رساندن عقده‌ها،   نفرت‌ها و خشم‌هائی که نهایت امر تیغۀ انسان‌ستیزشان نه سینۀ زورگویان که قلب ملت را هدف قرار داده.