پاسدار خوشگله و تخم‌ طلا!

saeed_saman_16_12_28

 

پس از گذشت 7 سال از کودتای ناکام «سر» سایمون گس،   بی‌بی‌سی به همراه ایرنا،  به معاون اطلاعات سپاه پاسداران،   سرتیپ زیبائی‌نژاد،  تریبون داده تا ایشان بازداشت خانگی موسوی و کروبی را به حساب حمایت اینان از بهار عرب بگذارند،  و به این ترتیب پشتیبانی علی خامنه‌ای و دیگر آدمک‌های «نظام» از سناریوی آمریکائی «بهارعرب» را ماست‌مالی نمایند!  این فقط یک نمونه از پیامدهای آزادی حلب است.

 

تبعات فروپاشی اهرم‌های سیاستگزاری آتلانتیسم که نتیجة منطقی شکست در جبهة حلب می‌باید تلقی گردد،  به این مختصر محدود نمی‌شود،  و به تدریج و یک به یک از پردة ابهام بیرون می‌افتد.   پیش از نهائی شدن نتایج درگیری‌های سوریه،   در  وبلاگ‌های پیشین گفته بودیم که فروپاشی سیطرة آتلانتیسم در خاورمیانه،  به دلائلی که خارج از بحث امروز ما قرار می‌گیرد،‌  با شکست سیاست کشورسازی یانکی‌ها در سوریه گره خواهد خورد.  گفته بودیم،  در سوریه است که دندان نیش عموسام را می‌کشند.   و امروز که شاهد زندة تحقق این مرحله هستیم،   پر واضح است که بازتاب‌های متفاوت آن را نیز ببینیم.   یک بعد مشخص از این بازتاب‌ها،   چیزی نیست جز جنگ «تفریحی‌ای» که آتلانتیست‌ها،  به فرماندهی ارتش آمریکا در شهر موصول در چارچوب صرفاً رسانه‌ای به راه انداخته‌اند.   حملة‌ «رسانه‌ای» حضرات به شهر موصول در عمل وحشت کاخ‌سفید از فروافتادن عراق در مسیر سیاست‌های منطقه‌ای روسیه را نشان می‌دهد.   وحشت از اینکه،  علیرغم اشغال کشور عراق توسط ارتش آمریکا بغداد نهایت امر به پیروی از سوریه به روسیه نزدیک شود،  و دولت دست‌نشاندة «پساصدام حسین» که غربی‌ها به خوشخدمتی‌های‌اش چشم امید بسته بودند،  برای واشنگتن دردسرساز شود.  در اینکه جنگ «رسانه‌ای» موصول چه نتایجی به ارمغان خواهد آورد،   در حال حاضر نمی‌توان اظهارنظر کرد.   با این وجود برداشت ما از کل مسائل منطقه این است که عراق نیز نهایت امر چاره‌ای جز پیروی از سیاست منطقه‌ای روسیه نخواهد یافت.  در ادامة مطلب امروز تلاش می‌کنیم چرخش‌های سیاسی منطقه‌ای را که بازتاب فروپاشی جبهة آتلانتیسم در حلب است تا حد امکان  بشکافیم.   در این تحلیل واکنش‌‌ دولت‌های ترکیه،  تونس،  اسرائیل و خصوصاً جمکرانی‌ها را مد نظر قرار می‌دهیم.   و نهایت امرنیم نگاهی نیز به نقطة کور سیاست روسیه در ارتباط با جمکران می‌اندازیم.   پس نخست برویم به سراغ تونس.

 

خبرگزاری فارس،  در مطلبی تحت عنوان «هیئتی از رهبران احزاب تونس برای عذرخواهی از اسد به سوریه می‌رود» می‌نویسد:

 

«محسن مرزوق بزودی برای عرض تبریک به بشار اسد به مناسبت آزادسازی حلب به دمشق خواهد رفت […] تونس از جمله کشورهائی بود که افراد مسلح و تروریست به سوریه [اعزام می‌کرد و] حدود 3 هزار تونسی در کنار گروه‌های تروریستی بخصوص داعش […] در حال جنگ هستند.»

منبع:  فارس‌، مورخ‌ 6 دیماه سالجاری

 

به یاد داریم که هواداران بهارعرب،   هم در منطقة خاورمیانه و هم در اروپا و ایالات‌متحد چگونه باد در بادبان بهارعرب،   ویراست تونس می‌انداختند،   و از آن به عنوان الگوی تحسین‌برانگیز و «موفق» بهارعرب یاد می‌کردند!   رد مجیزگوئی‌های بی‌بی‌سی و تعریف و تمجید دیگر شیپورهای آتلانتیست هنوز روی شبکة اینترنت باقی است.  و همچنین به یاد داریم که علی لاریجانی،   رئیس مجلسک حکومت جمکران،   چگونه دست‌دردست مقامات دولت فرانسه،  حامیان اصلی بهارعرب،   در اولین جلسة «مجلس اسلامی» تونس حضور به هم رساند،   و نطق غرائی نیز در بارة حقانیت «انقلاب اسلامی تونس» ایراد کرد.   حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل مزروقی مفلوک می‌باید برای «عذرخواهی» به دمشق بدود،   ولی امثال علی لاریجانی و دیگر «آدمک‌های» جمکرانی که،   هم برای ملت سوریه یقه جر می‌دهند،‌  و هم رفیق شفیق داعشی‌ها هستند،  و محمد مرسی را در تهران روی سرشان گذاشته حلواحلوا می‌کردند،  نمی‌باید از ملت سوریه «عذرخواهی» کنند؟  در انتهای مطلب،   آنجا که به تلاش مقامات جمکران برای جدا کردن حساب‌شان از سردمداران  جنبش سبز می‌پردازیم،‌   پاسخی نیز برای این پرسش خواهیم یافت.

 

پس در ادامة بررسی چرخش‌های سریع در سیاست‌های منطقه‌ای به ترکیه برویم؛   به سراغ دولتی که نوک حملة سازمان آتلانتیک شمالی است،   و اینک سخت درگیر «چه‌کنم،  چه‌کنم» شده.   تلاش اردوغان،  رئیس‌جمهور اسلامگرای ترکیه این است که اگر فرش و مبل و جواهرات خانه از دست شده،   حداقل صندوقخانه را از گزند روزگار محفوظ دارد.   به همین دلیل پس از ترور ناجوانمردانة سفیر روسیه توسط نیروهای انتظامی‌اش،   دست به هیاهو بر‌داشته و می‌خواهد «افشاگری» نماید!   همانطور که می‌دانیم،   اردوغان پیش از فرواوفتادن تشت‌ رسوائی آتلانتیسم در سوریه،  بارها و بارها به صورت رسمی از مخالفان تروریست بشار اسد حمایت به عمل ‌آورده بود.  حال اگر پس از شکست ولی‌نعمت‌های یانکی‌اش در سوریه دادوفریاد به راه می‌اندازد،   به هیچ عنوان بی‌دلیل نیست.

 

دلیل اصلی اینکه،   سرنوشت منطقة کردنشین،   یا به عبارت ساده‌تر،  یک سوم مساحت کل کشور ترکیه اینک در ابهام فروافتاده.   این امکان وجود دارد که ایالات‌متحد جهت جبران شکست مفتضحانه‌اش در سوریه تلاش کند،   از طریق سازش با مسکو،  سیاست حمایت از کردها و پایه‌ریزی یک «نودولت» وابسته به آتلانتیسم را در منطقه به اجرا درآورد.  تلاشی هر چند مذبوحانه،‌   که در صورت تحقق،‌   آب رفته را حداقل در رسانه‌ها برای آمریکا به جوی باز می‌گرداند.   طبیعی است که اگر چنین برنامه‌ای عملی شود،  سر ترکیه بر باد می‌رود.   اهمیت استراتژیک آنکارا برای همیشه از میان می‌رود،   و ترکیه در چنین چشم‌اندازی تبدیل خواهد شد به نوعی «جمهوری مقدونیه!»   به همین دلیل است که اردوغان،   هم به دولت اوباما چنگ و دندان نشان می‌دهد،  و دمکرات‌ها را به افشاگری «تهدید» می‌کند،   و هم تلاش دارد تا با عشوه شتری آ‌مدن برای دونالد ترامپ،  بر سر کردستان به حساب خودش با او «کنار» بیاید:

 

«اردوغان که خواهان ایجاد یک «منطقة امن» در شمال سوریه با کمک ترامپ است،   همزمان ائتلاف نیروهای متفق به رهبری آمریکا را که حامی گروه‌های کرد در سوریه هستند،  به حمایت از تروریسم متهم کرده:  «آن‌ها ما را به حمایت از داعش متهم می‌کردند،   حال خودشان از تروریست‌های داعش حمایت می‌کنند».»

منبع:  اسپوتنیک،  28 دسامبر 2016

 

اردوغان به این اظهارات اکتفا نکرده،  رسماً اعلام می‌دارد که شواهد و مدارک و فیلم و نوارهای صوتی از «حمایت آمریکا از تروریسم» در دست دارد!   به این معنا که چنین مدارکی می‌تواند «منتشر» هم بشود!   حال این سئوال مطرح می‌شودکه اردوغان از طریق «تهدید» به افشاگری،   چه محافل و گروه‌هائی را می‌خواهد تحت فشار قرار دهد؟   چرا که،   از یک سو،  حمایت گستردة آمریکا از تروریست‌ها به هیچ عنوان از جمله اسرارمگو نبوده و نیست؛  از سوی دیگر،  حمایت اردوغان از همین تروریست‌ها نیز بر کسی پوشیده نبوده و نیست.  پس باید ببینیم تلاش اردوغان چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟   به استنباط ما،  اردوغان به غریقی می‌ماند که در امواج متلاطم منطقه دست‌وپا می‌زند.  امواجی که فروپاشی جبهة اصلی آتلانتیسم در حلب به وجود آورده.   شاید رئیس‌جمهور ترکیه فراموش کرده که همین آتلانتیسم برنامه‌ای روی میز گذارده بود که در آن اردوغان می‌بایست توسط همان تروریست‌هائی که سفیر روسیه را از پشت سر هدف گلوله قرار دادند،  تحت عنوان «انقلاب دمکراتیک» در آنکارا،  تکه تکه شود.

 

ولی تحولات به هیچ عنوان به ترکیه محدود نمی‌ماند.   در همین راستا پس از فشار فزایندة مسکو بر طرف‌های آتلانتیست،   شورای امنیت سازمان ملل صریحاً اسرائیل را به دلیل شهرک‌سازی در سرزمین‌های اشغالی «محکوم» کرده،   از تل‌آویو می‌خواهد تا هر گونه برنامة خانه‌سازی جدید متوقف شود!  می‌دانیم که «شهرک‌سازی» در سرزمین‌های اشغالی سیاست اصلی سنای آمریکاست.  این واشنگتن است که با تأمین بودجة لازم امکانات خانه‌سازی را فراهم می‌آورد،  و در کنار آن زمینه‌سازی برای بحران در منطقه و فروش جنگ‌افزار و میدان دادن به اوباش و اسلامگرایان نیز پیش‌بینی شده.  خلاصه بگوئیم،  خانه‌سازی برای یهودیان بهانه و دستاویز است؛  منظور اصلی پر کردن صندوق شرکت‌های اسلحه‌سازی آمریکاست.  نتانیاهو نیز اینبار به عادت همیشگی پس از نظربازی‌های مرسوم و لازم با تفنگ‌فروشان آمریکائی دست به دادوفریاد برداشت که،  «ما این قطعنامة بیشرمانه را اجرا نمی‌کنیم!»  و همچنین «فرمان» داد تا وزارت امور خارجة اسرائیل با 12 کشوری که چنین قطعنامه‌ای را به تصویب رسانده‌اند ارتباط برقرار نکند.   ولی 24 ساعت بیشتر طول نکشید که سایت فیگارو،  یکی از مهم‌ترین رسانه‌های حامی جنگ‌سازی آمریکا در منطقه،  عکس نتانیاهو را در سایت اینترنتی خود به چاپ رساند و زیر آن نوشت،   «به دستور نتانیاهو برنامه‌ریزی جهت خانه‌سازی در ساحل غربی رود اردن به حال تعلیق درآ‌مده!»‌

 

بله،  دولت اسرائیل تا حال به زمین سفت نشاشیده بود.  ولی واقعیت این است که،  دولت‌های اسرائیل با بودجة سری سنای آمریکا در تل‌آویو سر کار می‌آیند.  اینان فقط تا زمانیکه منافع شرکت‌های آمریکائی را بازتاب دهند از حق جفتک‌پرانی برخوردار می‌شوند.  در غیراینصورت خاموش کردن صدای کسی که در تل‌آویو با پول آمریکا قُدقُد می‌کند و تخم طلا برای این و آن می‌گذارد،   آنقدرها نیازمند اتلاف وقت و انرژی نیست.  نتانیاهو نیز مانند رجب اردوغان گویا هنوز نفهمیده بود که آزادی حلب چه معنا و مفهومی دارد.  حال دولت اسرائیل،   مسلماً تلاش خواهد کرد تا خود را از شبکة جنگ‌سازی آمریکا که دیگر امیدی به تداوم شرایط صلح‌مسلح در منطقه ندارد به دور نگاه دارد.   در چنین شرایطی قابل پیش‌بینی است که برداشت‌هائی انسانی‌تر و منطقی‌تر از روابط منطقه‌ای،   در تل‌آویو به منصة‌ظهور برسد.

 

بله،   زمانیکه حتی «نیویورک تایمز»،   بلندگوی حزب دمکرات آمریکا،  سنگر حمایت از کودتاچیان اوکراین را رها کرده،   و در مطلبی به قلم برایان مک‌دونالد،  اعلام می‌‌دارد که به دلیل نتایج مصیبت‌بار تغییر رژیم در اوکراین،  یانوکوویچ،‌  رئیس‌جمهور سابق اینکشور حق داشته موافقنامة «اوکراین ـ  اتحادیه اروپا» را به امضاء نرساند،  تکلیف نتانیاهو دیگر روشن است.  حضرت بنیامین می‌باید با حمایت‌‌های آشکار و نهان واشنگتن وداع کرده،   برای ساکنان اسرائیل در ارتباط با ملت‌های منطقه جویای پایگاهی واقعی و انسانی شود.

 

حال در پایان بررسی چرخش‌های سریع در سیاست‌های منطقه‌ای سری هم به جمکران و جمکرانی‌ها باید زد.  همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،  اینان از جمله دودوزه‌‌بازهای حرفه‌ای منطقه هستند.  در عمل،   سایة حکومت ملایان را در تمامی توطئه‌های منطقه‌ای آمریکا بازمی‌شناسیم.  از بحران القاعده و طالبانیسم افغانستان گرفته،  تا شرکت فعال در تجارت تریاک توسط ارتش آمریکا؛  از تروریسم اسلامگرا در قفقاز و تاجیکستان گرفته،  تا قاچاق انسان به مقصد شیخ‌نشین‌ها؛  از پول‌شوئی در آفریقا گرفته،  تا قاچاق اسلحه و تروریسم در عراق؛  خلاصه کنیم،  اگر هر کجا که آمریکائی‌ها به جنایت مشغول‌اند،   جمکرانی‌ها هم در التزام رکاب‌اند.  در نتیجه،   پرواضح است که این حکومت تروریست در سوریه نیز به حساب خودش آشی سر بار گذاشته بود.  آشی که اینک تبدیل شده به همان کاسة زهر که روح‌الله خمینی نهایت امر سرکشید.  حال باند پاسدار «زیبائی‌نژاد» می‌خواهد کاسة زهری را که خامنه‌ای می‌باید سر بکشد،   به خورد موسوی و کروبی بدهد.

 

در مطالب این وبلاگ بارها و بارها ارتباط «جنبش سبز» با سیاست‌های انگلستان و عموماً آتلانتیسم را شکافته بودیم.  بارها با ارائه شواهد و مستندات عنوان کرده بودیم که «جنبش سبز» یک مانور استعماری،   جهت بهینه کردن پروسة‌ سرکوب در جامعة ایران بوده،  و فقط به دلیل مخالفت اصولی روسیه بود که دکان انگلیسی سبزها را در ایران جمع‌وجور کردند.   همزمان نشان داده بودیم که علی خامنه‌ای،   رهبر اوباش جمکران در واقع رهبر معنوی جنبش‌سبز نیز به شمار می‌رود؛   همو بود که با کمک سفارتخانة انگلستان و «سر» سایمون گس پروژة استعماری سبز را رهبری می‌کرد.   حال که به دلیل آزادی حلب،   رابطة بهارعرب با برنامه‌ریزی‌های آتلانتیسم بیش از پیش علنی شده،   شاهد بازی سیاسی مسخره‌ای در حکومت اسلامی هستیم.   ملایان کودن و مفلوک که تکیه‌گاه‌های «بهاری» خود را یک‌به‌یک از دست داده‌اند،   بخوبی می‌دانند که با ادعای پوچ «حمایت» از رژیم بشار اسد نخواهند توانست مدت زیادی در ارتباطات منطقه‌ای جا خوش کنند.   در واقع،   مچ ملایان در همکاری همه‌جانبه با توطئة «بهارعرب» بیش از این‌ها باز شده که بتوانند آن را «لاپوشانی» نمایند.   به همین جهت شاهدیم که دو جریان متفاوت در داخل حکومت به تلاش افتاده‌اند،  تا این دستگاه قرون‌وسطائی را از مرگ محتوم برهانند.

 

در وحلة‌ نخست شاهد عملیات محیرالعقول یکی از پاسدارهای حکومت اسلامی به نام حسین نجات هستیم ـ  البته به گفتة ایرنا و بی‌بی‌سی،  نام خانوادگی این پاسدار ریشو «زیبائی‌نژاد» است!  بله،   این پاسدار که نژادشان زیباست،   اخیراً به جانشینی ریاست اطلاعات سپاه پاسداران،   یعنی مرکز جاسوسی و همکاری‌های منطقه‌ای جمکران با آمریکا منصوب شده‌اند،  و در نخستین مصاحبه‌شان برای تطهیر علی خامنه‌ای سنگ تمام می‌گذارند:

 

«تصمیم به بازداشت خانگی میرحسین موسوی،   مهدی کروبی و زهرا رهنورد ربطی به اعتراضات ۸۸ نداشت،   دلیل آن فراخوان تجمع برای همبستگی با بازداشت‌شدگان سوریه بود.»

منبع: ایرنا،  27 دسامبر 2016

 

به عبارت دیگر،  دستگاه جمکران به این صرافت اوفتاده تا به نوبة خود ارتباط ملایان با شبکة  «بهارعرب» را ماست‌مالی کند،  و مدعی شود که پروسة حمایت از بهارعرب فقط توسط موسوی،  کروبی،  رهنورد و باند جنبش‌سبز به میدان آمده!  این اظهارات به این معناست که علی خامنه‌ای و دیگر اوباش حکومت از جمله پاسدار «زیبائی‌نژاد» در بساط حمایت از بهارعرب دخالتی نداشته‌اند!    ولی اینان به همان اندازه از بهارعرب «مبری» هستند که اردوغان!  جالب‌تر از همه اینکه «افشاگری» پاسدار «خوشگله»،  با 7 سال تأخیر صورت گرفته!   باید پرسید چرا طی این 7 سال این «تخم‌طلائی» و استثنائی را از امت همیشه در صحنه «پنهان» نگاه داشته بودند؟   دلیل روشن است؛   حکومت ملایان با خرمردرندی می‌خواست راه ورود و خروج به شبکة «بهارعرب» را برای خود محفوظ نگاه دارد،  به عبارت دیگر،  شانس را از همه سوی در محاصره قرار داده بود!   مسلماً در ذهن علیل این حکومت هشل‌‌هف،  چنین برداشت شده بود که اگر بهارعرب «موفق» شود دست میرحسین را می‌گیریم و همگی با او به چپاول و سرکوب ملت ایران «ادامه» می‌دهیم.   ملاحظه می‌فرمائید که این حضرات خیلی «زرنگ» تشریف دارند!   ولی از آنجا که دروغگو کم‌حافظه‌ است،  پاسدار زیبائی‌نژاد هم فراموش می‌کند که بر اساس مصوبة قوه قضائیه،   حصر،  بازداشت و محدودیت به هیچ عنوان شامل حال زهرا رهنورد ـ  اسم اصلی این حضرت علیه هر چه هست بماند ـ  نمی‌شود.  به همین دلیل پاسدار زیبائی‌نژاد یک حساب هم برای زهراخانم باز کرده:

 

«آن‌ها [موسوی و کروبی] حدود یک هفته بعد به همراه همسران‌شان تحت بازداشت خانگی قرار گرفتند.»

همان منبع

 

ولی تلاش جهت بیرون کشیدن باند علی خامنه‌ای از جرگة حامیان بهارعرب به استنباط ما،  با در نظر گرفتن شرایط منطقه‌ای و به ویژه با اظهارات اخیر آخوند جنتی ـ  رادیوفردا،  مورخ 28 دسامبر سال‌جاری ـ   عبث خواهد بود.   مسلماً عوامل،  محافل و دست‌های فعال در پروسة «بهارعرب» به دلیل فروپاشی جبهة آتلانتیسم در حلب بزودی شناسائی خواهد شد،  و راه فرار برای این جماعت باز نیست.

 

از ‌سوی دیگر،  شاهد تلاش‌های دولت مافنگی روحانی نیز هستیم.   ایندولت همچون اردوغان و مرزوقی،  به گدائی محبت از روسیه آمده.   بله،  روحانی شتابان بر در «بازار اوراسیا» می‌کوبد!   اهداف حسن روحانی از این «عملیات» کاملاً روشن است.   آمریکا نمی‌تواند به این دولت مافنگی روی خوش نشان دهد،‌   چرا که راه دوستی‌اش مسدود شده،   و علیرغم تزریق میلیاردها دلار پول نفت در شاهرگ صنایع هواپیمائی آتلانتیسم ـ  بوئینگ و ایرباس ـ  آنهم به بهانة ابلهانة فراهم آوردن زمینة رشد اقتصادی،   روحانی مشکل بتواند راهگشای ورود کارشناسی آمریکا و جلب حمایت سیاسی کاخ‌سفید شود.   حداقل در مرحلة‌ فعلی این واقعیت به آخوند مافنگی سمنانی تفهیم شده،   و به همین دلیل برای گدائی حمایت به دامان قزاقستان و رئیس‌جمهور ارمنستان،  رئیس دوره‌ای «اوراسیا» پناه برده:

 

«رئیس جمهوری ارمنستان برای عقد قرارداد موقت همکاری بین ایران و اتحادیه اقتصادی اوراسیا ابراز علاقه کرد و خواستار امضای آن شد.»

منبع:  ایرنا،  06/10/1395

 

در این مرحله است که می‌باید نیم‌نگاهی،  هر چند تند و شتابزده به سیاست‌ مسکو در قبال حکومت اسلامی بیاندازیم.   در اینکه مسکو با مهارت قابل‌تحسینی توانست به دکان اسلام‌فروشی آتلانتیسم در خاورمیانه ضربه‌ای جانانه وارد آورد،   جای بحث و گفتگو نیست.  این یک واقعیت است که اگر امروز زنان سوریه به یوغ ملا و اوباش ریشو گرفتار نیامده‌اند؛   اگر بسیاری ملت‌های منطقه از مصر و لبنان گرفته تا سوریه و حتی تونس توانسته‌اند از صدمة حکومت مفتی و ملا تا حدودی جان سالم به در برند،   فقط و فقط به دلیل مقاومت روسیه در برابر اسلام‌فروشی امپریالیسم جنایتکار آمریکا بوده؛‌  دلیل دیگری وجود ندارد.   با اینهمه در این میانه سئوالی مطرح می‌شود،  که بیشتر از آنچه به ملت‌های تونس،  مصر و سوریه مربوط شود،  گریبانگیر ملت ایران است.

 

چگونه می‌توان در چارچوب برخورد مسکو تصور کرد که یک حکومت متحجر،  خودفروخته و کودتاچی که نطفة ایران‌ستیزش را ساواک شاهنشاهی و ارتش آریامهری روز 22 بهمن 57 بنیان‌گزاری کرده‌اند،  هم نمایندة ملت ایران تصور شود،   و هم در چارچوب روابط بین‌المللی از سکوئی قابل‌اعتنا برخوردار گردد؟   زمانیکه نیروگاه بوشهر نهایت امر افتتاح شد،  و در هنگام امضاء توافقنامة برجام،  این موفقیت‌ها را به ملت ایران تبریک گفتیم،   و هم سئوال فوق را از روسیه پرسیدیم.    امروز نیز آزادی حلب و باز شدن مچ اوباش اسلامگرای ترک،  ایرانی‌نما،  سوری و تونسی را،   هم به ملت ایران تبریک می‌گوئیم،  و هم بار دیگر همین سئوال را مطرح می‌کنیم.   با این تفاوت که،‌   اینبار این سئوال در شرایط ویژه‌ای مطرح می‌شود.  به دلیل تغییر سیاست کلان‌استراتژیک در واشنگتن،‌   نزدیک شدن روسیه به حکومت اسلامی جمکران،   از این مرحله به بعد تبعاتی متفاوت با گذشته خواهد داشت.    اینبار آمریکا در مقام یک بازیگر علی‌البدل منطقه‌ای این امکان را خواهد داشت تا از طریق بازی با افکارعمومی،   هم پیشینة ننگین خود در حمایت از «اسلام سیاسی» را بزک نماید،   و هم با اتخاذ مواضع «ضدملائی» زمینة لازم جهت بازسازی آلترناتیو رژیم پوشالی ملایان را در جبهة غرب فراهم آورد.   به استنباط ما،  در ماه‌های آینده،  چند و چون روابط مسکو با حکومت ملایان بسیاری مسائل منطقه را  روشن خواهد کرد.   اگر روسیه نتواند در ارتباط‌اش با حکومت اسلامی تجدیدنظرهای لازم را صورت دهد،   علیرغم موفقیت‌های چشم‌گیر طی سال‌های اخیر،   این امکان وجود خواهد داشت که بازی را در کل خاورمیانه ببازد.

 

 

 

 

 

 

حلب و هاون!

saeed_saman_16_12_16

 

حلب آزاد شد!  پس از حمص و پالمیرا،   نوبت به آزادی حلب رسید.  و سرانجام حلب آزاد شد،   هم از بند تروریست‌ اسلامگرا،   هم از زنجیر اسارت یکصد ساله‌ای که پس از فروپاشی عثمانی،  پروتکتورای فرانسه بر کل سوریه و خصوصاً بر این شهر استراتژیک و کلیدی تحمیل کرده بود.    اگر می‌گوئیم حلب کلیدی است،  دلیل دارد.   این شهر یکی از مراکز کهن مسیحیت خاورمیانه به شمار می‌رود،   و طی دهه‌ها،  آتلانتیسم از طریق اعمال فشار بر مسیحیان و دامن زدن به وحشت از توده‌های متعصب مسلمان،   از مسیحیت حلب اهرمی جهت پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای‌اش ساخته بود.  حلب در عمل،  عمق استراتژیک ارتش سازمان آتلانتیک شمالی در خاورمیانه به شمار می‌آید،   و مسیحیان حلب همچون مسیحیان لبنان طی دهه‌ها ارعاب و فشار تبلیغاتی رسماً به عوامل سیاست‌های انگلستان و فرانسه تبدیل شده‌ بودند.  بی‌جهت نبود که آشوب‌‌ اسلامگرائی که توسط اوباش ارسالی به سوریه آغاز شد،  مرکزیت‌ لوژیستیک و نظامی‌اش را در حلب مستقر کرد.  ولی اینک با فروپاشی سکوی نفوذی آتلانتیسم در حلب،  این شهر پای به مسیری نوین گذارده.

 

پس از آزادی حلب از چنگال سازمان آتلانتیک شمالی،  مسلماً کل منطقه نیز در مسیر نوینی گام برخواهد داشت.   مسیری که در آن جای زیادی برای جولان عوامل آشکار و پنهان یانکی باقی نمی‌ماند.  با این وجود،   واکنش‌ها در برابر آزادی حلب به همان اندازه قابل پیش‌بینی بود که به دور از انتظار!   به طور مثال،   شبکه‌های خبری در کشورهای حامی اسلامگرایان،  و در رأس‌شان انگلستان،  آمریکا،‌  فرانسه و آلمان در بازتاب اخبار حلب خستی «مذبوحانه» نشان ‌می‌دهند.  به این خیال کودکانه که اگر آزادی حلب از چنگ تروریسم اسلامی انعکاسی در خور نیابد،   افکارعمومی‌ شکست فاحش و غیرقابل ترمیم آتلانتیسم را به تدریج به دست «فراموشی» خواهد سپرد.   ولی محاسبات‌شان درست از کار در نخواهد آمد!   چرا که،   شکست حلب نه پایان کار،  که آغازی است نوین بر سرنوشت ملت‌های منطقه.   و در چنین میعادی،  حتی اگر ملت‌های تحت سیطرة آتلانتیسم حلب را هم فراموش کنند،‌  از تبعات ملموس این شکست که در تمامی زمینه‌ها خود را به نمایش خواهد گذارد،  گریزی ندارند.   از سوی دیگر،  رسانه‌های روسیه تلاش دارند آزادی حلب و شرایط «عادی» زندگی اهالی آن را در بوق بیاندازند،   تبلیغاتی که پیرامون یک شهر جنگ‌زده گزافه می‌نماید.   خلاصة کلام جهان پای به میدان تبلیغات «جنگ» گذارده،  و هر طرف درگیر تلاش دارد موفقیت‌های خود را به رخ طرف مقابل بکشد.

 

در این میان وضعیت جمکرانی‌ها و بلندگوهای آشکار و نهان‌شان تماشائی‌تر از دیگران شده.  اینان تلاش دارند آزادی حلب از چنگال پیمان آتلانتیک شمالی را با آزادی خرمشهر طاق بزنند.  کم نیستند آن‌ها که این روزها دم از «خرمشهر» می‌زنند.   بله،   اگر خرمشهر سال‌هاست که ویران‌شهر شده،   و در انزوا،  فقر و بی‌تفاوتی حکومت جمکران روزگار می‌گذراند،  باکی نیست؛   «آزادی خرمشهر» بهترین ابزار جهت به ارزش گذاردن حقانیت رژیم دست‌نشاندة ولایت‌فقیه به شمار می‌آید!

 

بالاخره «آزادی خرمشهر» باید به کار بعضی‌ها بیاید!  و به کار همان‌ها آمده که با بی‌تفاوتی ارتش را از میان بردند و راه بر صدام حسین گشودند.  همان‌ها که امروز در پاریس «انقلاب اسلامی» می‌نویسند،  یا در تهران روزنامه‌های مصادره شده را با بودجة ملت ایران به زباله‌دان حوزة علمیه تبدیل کرده‌اند!    و از قضای روزگار یکی از همین «بعضی‌ها» به نام «عماد آبشناس» در سایت اسپوتنیک دست به قلم برده و در مطلبی تحت عنوان «حلب آزاد شد،  ورق برگشت»،‌   به صراحت جنگ ایران و عراق را با پروژة براندازی استعماری در سوریه به قیاس کشیده:

 

«[…]  همان‌هائی که خرمشهر را آزاد کردند امروز حلب را آزاد کردند،  و همان هائی که آنروز شکست خوردند امروز هم شکست خوردند.»

منبع:  اسپوتنیک، مورخ 13 دسامبر 2016

 

باید اذعان داشت که چنین ادعائی پیوند آسمان به ریسمان است.  این یک واقعیت است که خرمشهر به دامان ملت ایران بازگشت،  ولی رژیمی خرمشهر را بازپس گرفت،  که اصولاً ایرانی‌ات و ملیت را منکر می‌شود.   یادمان نرفته در دورانی که ایران را ارتش عراق به توپ و بمب بسته بود،‌   ملایان مخالفان‌شان را به جرم ملی‌گرائی به چوبةدار بسته بودند،   و جغد جماران بارها و بارها رسماً گفت:  «ملی‌گرائی خلاف اسلام است.»  بله،  ملایان با رژیم لائیک بعث سوریه از زمین تا آسمان تفاوت دارند.  در ایران ملایان بندر خرمشهر را به دست خود به آتش کشیدند.   اینان نیروهای نظامی را عقب بردند تا خرمشهر به تصرف ارتش عراق در آید.   سپس از جنگ خونینی که در آن به راه انداختند «خرمن‌،  خرمن» منافع سیاسی درو کردند.   بعد هم بالاجبار آن را «آزاد» کردند،   چرا که،   دیگر امکان ادامة بازی موش‌وگربه و جنگ «تفریحی» با آتلانتیسم وجود نداشت.  یادمان نرفته که خمینی دجال جنگ استعماری را 8 سال ادامه داد،‌  و سرانجام قبول آتش‌بس و پایان دادن به آن را با سر کشیدن جام زهر به قیاس کشید!

 

از سوی دیگر،  خرمشهر اگر از دست ارتش عراق آزاد شد،  به زنجیر اسارت یک حکومت قرون‌وسطائی گرفتار آمد.  در حالیکه،‌  آزادی حلب به معنای پیروزی لائیسیته بر اسلامگرائی و ملابازی است.  پیروزی ارتش ایران در خرمشهر بخشی از سیاستی بود که ملایان جهت فروپاشاندن کشور،   در قبال کسب حمایت از دستگاه کارتر و ریگان تقبل کرده بودند؛  دیدیم که این پیروزی چگونه به تداوم جنگ انجامید.  حال آنکه،   شکست ارتش ناتو در حلب به معنای فروپاشی سیاست‌های استراتژیک پساجنگ اول انگلستان در خاورمیانه است.   خلاصه بگوئیم،   اگر در خرمشهر و حلب «جنگ و درگیری» به راه افتاد،‌   مترادف ‌نمایاندن نبرد برای آزادی این‌دو شهر،  و قرار دادن آزادی خرمشهر با آزادی حلب در کفة یک ترازوی واحد،   اگر نشان از بی‌اطلاعی نباشد،   بازتابی است صریح از سوءنیت.

 

در هر حال آزادی حلب،   امر جمکرانی‌ها و اوپوزیسیون‌نمایان‌شان  را به دو قطب کاذب تقسیم کرده.  و اگر می‌گوئیم «قطب کاذب» به هیچ عنوان بی‌دلیل نیست،   این به اصطلاح دو گروه متفاوت سر در یک آخور مشترک ـ  ایالات‌متحد ـ  دارند.   گروه نخست که اکثراً در خارج و در کنار مطالبات آتلانتیسم لنگر انداخته،‌  هر چند این روزها آنقدرها دل‌ودماغ «بلبل‌زبانی» ندارد،   به عناوین مختلف ناخرسندی عمیق خود را از عقب‌نشینی اوباش اسلامگرا از این شهر به نمایش می‌گذارد.   برای اینان شکست غرب در جنگ سوریه یک «فاجعه»‌ به شمار می‌آید.   و اما گروه دوم،  که عموماً در داخل مرزها می‌لولد،  از طریق «به‌به‌وچه‌چه» فراوان پیرامون این پیروزی تلاش می‌کند جنگ ایران و عراق را که حکومت روح‌الله خمینی تحت نظارت آمریکا به راه انداخته بود،  با فروپاشی پروژة براندازی در سوریه به قیاس کشد!   خلاصه به حساب خود می‌خواهد شاهکاری خلق کرده،   به خوش‌خیال‌ها این دروغ شاخدار را بباوراندکه پیروزی لائیسیته بر اسلامگرائی در شهر حلب،   از جمله همان پیروزی‌های «جهانی» حاج «روح‌الله» است!   جهت روشن‌تر شدن مواضع واقعی ایندو گروه می‌باید تحلیل عمیق‌تری از جریانات پروژة استعماری براندازی در سوریه ارائه دهیم،  تا طرف‌های درگیر سوریه را بهتر بشناسیم.

 

تقریباً از 6 سال پیش که درگیری‌ها در سوریه آغاز شد،  طرف‌های متعددی در سازمان دادن به پروژة «براندازی» شرکت داشته‌‌اند.   با این وجود،   طرف اصلی در این میانه همان دولت سوریه است.   دولتی که استخوان‌بندی‌اش همچون دیگر تشکل‌های استعماری توسط آتلانتیسم و از طریق کودتا شکل گرفته،   و همچون ارتش شاهنشاهی در ایران،  می‌بایست خود رأساً آغازگر بحران نظامی و فروپاشی رژیم می‌شد.   «برنامه» در سوریه روشن بود؛   فروپاشاندن دولت بعث،  و به قدرت رساندن اوباش اسلامگرا.   دقیقاً همان برنامه‌ای که آتلانتیسم طی غائلة «اسلام انقلابی» در ایران با رژیم شاه و ملایان به راه انداخت.   ولی به دلائلی که مسلماً مهم‌ترین‌شان حضور گستردة روسیه در خاورمیانه می‌باید به شمار آید،   بشار اسد کنار پلکان هواپیمائی که به مقصد لندن سوخت‌گیری می‌کرد،  توسط شاخه‌ای از ارتش بازداشت شد!   این گروه،   که شاخه‌ای مشخص از ارتش بعث به شمار می‌رود،  به «دکتر» اسد حالی کرد که جائی برای «فرار ملوکانه» وجود ندارد،‌  می‌باید مسئولیت بپذیرد؛   ‌به دمشق باز‌گردد و با پروژة براندازی که به تدریج صورت تهاجم نظامی پیدا کرده برخورد ‌کند!

 

بله،  تا پیش از دخالت مستقیم این شاخة «نابکار» ارتش،   که دیگر از لندن و واشنگتن دستور نمی‌گرفت،  برنامة بازیگران صحنة برادرکشی در سوریه مشخص و معین بود و احدی نیز اعتراضی نداشت!   حتی شخص بشار اسد هم از اینکه اربابان بخواهند وی را با مشتی اوباش دیگر از قماش باباجان اسدش جایگزین کنند،   ناخرسند نبود!   به قول علی خامنه‌ای و دیگر بلندگوهای تروریسم اسلامی،   برنامة «بیداری ملت‌های مسلمان» به راه اوفتاده بود؛   همه «اسلام» را می‌خواستند!   و در راه این اسلام نیز می‌بایست رژیم بعث سوریه ذبح شرعی و «مردمی» می‌شد.   ولی از آنهنگام که مچ اسد «قدرتمند» را شاخة «نابکار» و نافرمان ارتش دم پله‌های هواپیما گرفت،  برنامة همة طرف‌های درگیر در هم گره خورد.

 

دقیقاً در گیراگیر هیاهوی تبلیغاتی و عربده‌های «اسد باید برود» از بلندگوهای کاخ‌سفید بود،  که سفر تاریخی سرگئی لاورف،  وزیر امور خارجة روسیه به دمشق حمایت بی‌چون‌وچرای مسکو از رژیم بعث سوریه را رسماً به نمایش گذاشت.   در این مقطع بود که نقش‌ عمال و عوامل آتلانتیسم در منطقه دچار دگردیسی ‌شد.  چرا که،  پیش از موضع‌گیری مسکو،   غرب با خوش‌خیالی برنامه‌ای نظیر کودتای 22 بهمن 57 در ایران،   برای سوریه روی میز طراحی گذارده بود.   طرحی که در آن ویراست‌های سوری امثال بنی‌صدر و قطب‌زاده و یزدی و جبهة‌ملی و «نهضت‌عاظادی» می‌بایست «نقش‌آفرینی» کرده،   راه برای ملایان و مفتی‌ها باز می‌نمودند.   ولی بنی‌صدرهای سوری که پیشتر توسط غرب به صحنه آورده شده بودند،   «مرد» حضور نظامی و درگیری‌های مسلحانه نبودند.   در نتیجه در مقطع عملیاتی جدید،   به دلیل حمایت روسیه از دولت قانونی سوریه،   غرب می‌بایست،  هم در صحنه‌آرائی خود تجدید نظر می‌کرد،  و هم مهره‌های نوینی برای نقش‌آفرینی پیدا می‌نمود.   اینجاست که اوباش ‌فکل‌کراواتی‌ای که پیشتر از سوی بسیاری کشورهای عضو سازمان آتلانتیک شمالی ـ  به ویژه فرانسه،  انگلستان و آلمان ـ  به عنوان تنها نمایندگان ملت سوریه به رسمیت شناخته شده بودند،   دیگر به کار نمی‌آمدند.

 

از همین لحظه‌ است که در سوریه و عراق،  سیاست‌ ملت‌سازی غرب پای در فروپاشی گذارد،  و به عنوان پاسخ به این شکست بود که شاهد شکل‌گیری پدیدة خلق‌الساعه‌ای به نام «داعش» بودیم.   در سیاست نوین آتلانتیسم،  شخصیت‌های فکل‌کراواتی‌ای که همچون حواریون روح‌الله خمینی در برابر خبرنگاران غربی،   رژیم‌ «مردمی ـ اسلامی» را به جهانیان «معرفی» می‌فرمودند،   از صحنه کنار گذاشته شده،  جای‌شان را دادند به یک مردک ریش‌پهن و عمامه‌به‌سر به نام ابوبکر ال‌بغدادی!

 

بله،   از قضای روزگار از ایشان نیز همچون ملاعمر،  رهبر طالبان افغانستان،   فقط یک «عکس» در دست است؛  ولی به مصداق «در خانه اگر کس است،  یک حرف بس است»،  همین یک عکس معنا و مفهوم فراوان در خود پنهان دارد.  و مهم‌ترین‌اش اینکه،   آتلانتیسم همچون گرگ زخمی خشمگین شده،   و جهت بهینه کردن منافع نامشروع خود در منطقه،   به قول ولادیمیر پوتین،   از خلق یک افغانستان دیگر نیز ابائی نخواهد داشت!   در این مقطع بود که رژیم جمکران چشم از خواب خوش گشود.   تا این مرحله،   رژیم مفلوک و عاریه‌ای ولایت‌فقیه هنوز در خواب «پساجنبش سبز» خود دست و پا می‌زد.  جمکرانی‌جماعت‌ هنوز نفهمیده بود که تبعات واقعی شکست پروژة استعماری جنبش‌سبز چیست،   و ابعاد استراتژیک ناکامی ملایان در برنامة بازسازی اسلام انقلابی چه پیامد‌هائی می‌تواند داشته باشد.    شاهد بودیم که ملایان،   اسیر و مغروق این گندابة «ناآگاهی» و حماقت،  پس از هیاهوی اوباما،  چگونه به سرعت آغوش گرم خود را به روی حکومت‌های اسلامی برآمده از «بهارعرب» در منطقه گشوده بودند!    ولی آنزمان که چرخش روسیه بهارعرب را به پدیده‌ای فروهشته و شکست‌خورده تبدیل نمود،  به مصداق حکایت آن جوانک خوش‌خیال،  ملایان نیز فهمیدند که «چه فکر می‌کردند،  و چه برسرشان آمده!»   اینچنین بود که جمکران از وحشت فروافتادن به آغوش ال‌بغدادی،  به «شب‌شاشی» اوفتاد.

 

ولی موضع‌گیری صریح جمکران در تقابل با داعش را می‌باید تلاشی همزمان از سوی دولت‌ تهران و اربابان غربی‌اش به‌ شمار آورد.   جمکرانی‌ها از وحشت تنها ماندن در صحنة منطقه‌ای،   تلاش کردند تا از طریق بازی با احساسات مذهبی عوام‌الناس و پیش کشیدن مسئلة حرمین مقدس و …  مشتی پاسدار متعصب و گروهی افغان و پاکستانی بینوا را که از  کشورشان گریخته و به ایران پناهنده شده بودند،   به عنوان «مدافعان حرم» به استقبال مرگ در سوریه و عراق بفرستند.  حکومت جمکران در این میانه یک هدف مشخص داشت،   و آن اینکه جای پای همکاری گستردة خود با اوباش مسلح و اخوانی‌های تروریست را در خاورمیانه «پاک» کرده،   برای رژیم ولایت‌فقیه که از سرتاپا به ایالات‌متحد وابسته است چارپایه‌ای نیز در میدان مبارزه با «داعش» تأمین کند.  در عمل،   شاهدیم که تمامی ملت‌های و دولت‌های جهان در چند وجب خاک عراق و سوریه با همین داعش می‌جنگند!   در این آشفته‌ بازار،   آمریکا و انگلستان با داعش می‌جنگند،  جمکرانی‌ هم که ادعای مبارزه با غرب دارد با همین دشمن غرب می‌جنگد!   پس مسلماً مشکلی در کار است،  که حل آن فقط به اینصورت امکانپذیر می‌شود که قبول کنیم جمکران،‌  آمریکا و داعش در یک جبهة واحداند.

 

بله،  حکومت ولایت‌فقیه به امید باقی ماندن بر صفحة شطرنج منطقه نخست انگ همکاری با «بهاریون عرب» را به پیشانی زد،   و زمانیکه کارت‌های غرب یکی پس از دیگری ‌سوخت،   و امیدهایش به ناامیدی تبدیل شد،   پرچم حمایت از سیاست روسیه و حزب بعث سوریه را به دست ولایت‌فقیه داد.   بالاخره حفظ یک مهرة وفادار آتلانتیسم در جبهة برنده به مراتب بهتر از حذف تمامی مهره‌هاست؛  لنگه کفش کهنه‌ای است در بیابان.   به این دلیل است که روزنامة کیهان جمکران،   برای «پیروزی» لائیسیته بر اسلامگرائی در حلب «جشن» گرفته!

 

ولی اشتباه نکنیم،  آتلانتیسم هم به نوبة خود سعی دارد،   همچون ملایان از شکست فراگیر در حلب عامل «پیروزی» بسازد.   نظام خبرسازی غرب با مونتاژ عکس و فیلم فجایعی را که «دوست» دارد خلق می‌کند،   و این فجایع را به عملیات شخص ولادیمیر پوتین و حکومت ملایان تهران «منسوب» می‌نماید!   جالب اینکه،   همین ولادیمیر پوتین در نظام خبرسازی غرب به تدریج تبدیل شده به فردی که دونالد ترامپ را با «تقلب» از صندوق‌های رأی‌سازی ایالات‌متحد بیرون کشیده!‌    خلاصه،  ایالات‌متحد که دیگر مرد میدان برخوردهای استراتژیک با روسیه،  چین و هند نیست،   نوعی مکارتیسم مضحک به صحنه آورده،   و در پس این عملیات ابلهانه سیاست واقعی و نهائی چیزی نیست جز فروافتادن تدریجی غرب به دامان دولت‌های نظامی و سرکوبگر.  در عمل،   معرفی ژنرال جان کلی ـ  ایشان فرماندة تفنگداران ایالات‌متحد در آمریکای مرکزی و لاتین بوده ـ  به عنوان وزیر کشور دونالد ترامپ این واقعیت تأسف‌بار را به صراحت منعکس می‌کند.

 

با این وجود،  نمی‌باید آنقدرها برای گزینه‌های کاخ‌سفید،   دودوزه‌بازی‌های دونالد ترامپ و موش‌مردگی‌بازی‌های دیگر سیاست‌مداران غرب که عملاً فاقد هر گونه ظرافت و عمق دیپلماتیک و استراتژیک شده‌اند ارزشی قائل شد.  آمریکا با دوران آقائی‌اش فاصلة زیادی دارد.  واشنگتن به امید واهی در هاونی به وسعت تمامی کرة ارض به کوبیدن آب مشغول شده.   و این آب‌کوفتن اگر چه در ژاپن،  چین،  هند و خاورمیانه بیهوده و عبث خواهد بود،   در داخل مرزها کارساز بحران و تنش می‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاشنه هاف‌هافو!

saeed_saman_16_12_09

 

دونالد ترامپ آرام آرام به کابینة خود شکل می‌دهد،  و نتیجة عملیات اخیر ایشان تماشائی شده.  کار آمریکا به اینجا کشیده که یک رئیس‌جمهور کاسبکار،   ژنرال‌های بازنشسته را در مقام اعضای کابینه‌اش معرفی می‌کند!   خلاصه در قلب این کابینة نظامی هاف‌هافو،   این پنتاگون است که به عنوان یک شبکة «امنیتی ـ نظامی» سرنوشت ایالات‌متحد را در دست می‌گیرد.   بله،  همانطور که در وبلاگ «ترامپیسم» گفتیم ترامپ نمی‌تواند نمایندة قشر مشخصی در آمریکا تلقی شود.  وی انعکاسی است گنگ و مبهم از شکست‌های پی‌درپی هیئت‌حاکمة آمریکا در زمینه‌های استراتژیک،  و خصوصاً اقتصادی که درپی شکست محاسبات پساشوروی در برابر هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد قرار گرفته.   اینکه این هیئت‌حاکمه به چه ترتیب قادر خواهد بود در برابر مجموعة این شکست‌ها،  چه در داخل و چه در خارج واکنش مناسب‌ نشان دهد،   و از طریق یک سیاستگزاری منطقی پای به «فضای نوینی» بگذارد که منافع جهانی واشنگتن را بازتاب دهد،   مسلماً از حوصله این وبلاگ فراتر خواهد بود.  به همین دلیل مطلب امروز را به بررسی شرایط کنونی آمریکا محدود می‌کنیم.  در این راستا نخست نیم‌نگاهی به برخورد رسانه‌ها با پدیدة ترامپ می‌اندازیم.

 

فصل‌نامة «فارین افرز»،   مورخ 15 نوامبر 2016 پدیدة ترامپ را اینچنین توصیف می‌کند:  «پیروزی ترامپ که سی سال خود را ساخت،   در این مرحله متوقف نخواهد ماند!»  به صراحت بگوئیم،  آنچه «فارین‌افرز» پیروزی ترامپ می‌خواند معنا و مفهوم صریحی ندارد.   نخست اینکه همین «فصل‌نامه‌ها» به شدت از حضور ترامپ،  سخنان وی و ویژگی‌ قشرهای حامی وی در انتخابات ابراز نگرانی می‌کردند.  در ثانی،  چگونه «فارین‌افرز» در مقام فصل‌نامه‌ای متعلق به طبقات به اصطلاح «فرهیختة» ایالات‌متحد می‌تواند یک کاسبکار را با چنین مقالاتی به اوج ببرد؟   بله،  اینک که به دلائلی شاهین بخت «ریاست‌جمهوری» بر شانة ترامپ نشسته،   فارین‌افرز برای وی زیرساخت‌های سی‌ساله هم «پیدا کرده»‌ و سخن از ترامپیسم جهانی به میان می‌آورد.   به عبارت ساده‌تر،   نقاره را روی دوش برنده گذارده،  و زیر گوش عوام‌‌الناس می‌دمد.

 

ولی آنچه فارین‌افرز «ترامپیسم جهانی» می‌خواند اصولاً چیست؟   به صراحت بگوئیم،   «مارک بلیت»،   نویسندة مطلب خودش هم نمی‌داند که این «ترامپیسم جهانی» چه صیغه‌ای است.   وی در مطلبی که قلمی کرده،  تمامی تلاش خود را به این امر معطوف داشته تا برای ترامپیسم مطلوب محفل‌اش زمینه‌ای 30 ساله نیز «خلق» کند.   و رادیوفردا،   در آغاز مطلبی که پیرامون ترامپ منتشر کرده،   به مقالة «بلیت» تکیه دارد:

 

«[…] برای درک پیروزی ترامپ باید به صداهای برخاسته از کشورهای توسعه یافته […] گوش فرا داد: «این خروش جهانی علیه نخبگان تنها از انزجار،  ضرر و زیان ناشی نمی‌شود،  از اقتصاد جهانی نیز مایه می‌گیرد.  عصر نئولیبرالیسم پایان یافته است و دورة نوملی‌گرائی،  تازه شروع شده است.»»

منبع:  رادیوفردا:  «سمت و سوی احتمالی سیاست خاورمیانه‌ای ترامپ»،  9 دسامبر 2016

 

این نوع «سخن‌وری» مسلماً جای زیادی برای بحث و گفتگو باز نمی‌کند.  همانطور که گفتیم،  «بلیت»،  نویسندة فارین‌افرز تلاش دارد به حساب خود ریشه‌های «مردمی» برای پدیدة ترامپ بیابد.  ولی کابینة نظامی ترامپ چگونه می‌تواند بازتابی باشد از این مطالبات «مردمی؟!» به این ترتیب،  تلاش فارین‌افرز را می‌توان لاپوشانی تفسیر کرد.  یعنی پنهان داشتن عملکرد نابخردانة هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد که با رأی‌سازی و لات‌بازی امکانات حزب جمهوری‌خواه،  قدرتمندترین محفل سیاسی کشور را طی ماه‌های متمادی در اختیار یک کاسبکار از همه‌جابی‌خبر گذارد‌ه.   نویسنده نمی‌گوید،‌  رئیس‌جمهور جدید که به میدان آمده قرار است سطل زبالة بجای مانده از سیاست‌های جنایتکارانة‌ قبائل ‌بوش و کلینتن و وابستگان‌شان را بر دوش بکشد.   خلاصه اگر نگرش نویسنده را بپذیریم،‌  همزمان دو دروغ شاخدار را قبول کرده‌ایم.   نخست اینکه پیروزی ترامپ،  نه سناریوی حاکمیت ایالات‌متحد،  که بازتابی است غیرمنتظره از «خروش جهانی علیه نخبگان!»   دیگر آنکه،  سیاست‌های پیش از ترامپ نتیجة عملکرد «نخبگانی» از قماش جرج والکر بوش و هیلاری کلینتن و باراک اوباما بوده!   مسلماً احدی نیز نمی‌باید بپرسد،  چرا حزب جمهوری‌خواه که ستون‌های اصلی‌اش عموماً از همین به اصطلاح «نخبگان» تشکیل ‌شده،   صدها میلیون دلار خرج ترامپ می‌کند،  و اعتبار جهانی خود را گرو می‌گذارد،   تا بر علیه خودش «خروش جهانی» به راه بیاندازد؟

 

بله،  درست حدس زدید!   اینبار نیز همچون دوران لات‌بازی هیتلر،  موسولینی،  رضامیرپنج و خمینی،  و … «کار،  کار» مردم است!   ولی معلوم نیست چرا این «مردم» هیچگاه در مسیر منطقی حرکت نمی‌کند؟   این همان «مردم» نیستند که با هیاهو و شادی و خنده‌ودلبری رهسپار جنگ قبیلة بوش با عراق شدند؟   این همان «مردم» نیستند که برای پیروزی باراک‌اوباما در شیکاگو یک شب‌ تمام زیر سقف آسمان «می‌رقصیدند؟»   این همان «مردم» نیستند که برای فروپاشاندن دولت بعث سوریه به همراه تیغ‌کش و آدمکش و لات‌ولوت،   حلبی‌آبادهای اروپا را به مقصد خاورمیانه ترک کردند؟  مگر این «مردم» آن مردم سابق نیستند؟   به اینجا که می‌رسیم بی‌اختیار به یاد شریف‌امامی،  استاد اعظم ماسون‌های وطنی می‌افتیم.

 

قضیه از اینقرار بود که آریامهر به خیال اینکه «انقلاب اسلامی» توطئة ماسون‌های انگلستان است،   رئیس ایرانی‌نمای آن‌ها،   شریف‌امامی را نخست‌وزیر کرد تا قضیه فیصله یابد.   «مهندس» شریف‌امامی که تا پیش از رسیدن به مقام «شامخ» ریاست مجلس سنای شاهنشاه،  تکنیسین راه‌آهن بودند،  هنگام تقاضای رأی اعتماد از مجلس رستاخیز عربده زدند:   «من اون شریف‌امامی 20 روز پیش نیستم!»‌  و همین یک ادعا کافی بود که ایشان رأی اعتماد بگیرند!   اکنون « مارک بلیت»،   قلمزن فارین‌افرز را می‌بینیم که با ردیف کردن مبهمات،   فریاد برمی‌آورد،  «این خروش،  از آن خروش‌های 20 روز پیش نیست!»   یعنی به خروش جنگ با صدام حسین و طالبان و بهارعرب و … کاری نداشته باشید،  این خروش فرق می‌کند،   و همین کافی است که رادیوفردا به ایشان رأی‌اعتماد بدهد!   ولی منصفانه بگوئیم،  وضعیت سیاست‌گزاری ترامپ خراب‌تر از این حرف‌هاست.

 

آنچه مشاوران تبلیغاتی،  تحت نظارت عالیة ارکان حزب جمهوری‌خواه،   طی برنامة انتخاباتی ترامپ،  توی لپ عوام‌الناس ترکاندند:   کشیدن دیوار در مرز مکزیک،  پاره کردن توافقنامة هسته‌ای، ممانعت از ورود مسلمانان،   توقف خروج سرمایه‌گزاری از آمریکا،  و … جملگی شعارهای فریبنده‌ای است که فقط برای خر کردن عوام بر زبان رانده ‌شده.   هر انسان مطلع از بنیادهای اقتصادی آمریکا و استراتژی‌های منطقه‌ای می‌داند که برنامه‌های تبلیغاتی ترامپ را  فقط خاله‌زنک‌ها سر میز بازی‌ «بینگوی» خانة سالمندان باور می‌کنند.  خلاصه کنیم،   دونالد ترامپ «برنامه» ندارد!    می‌خواهد با تهدید و تمهید دست به سیاستگزاری بزند.   «برنامة» ترامپ حکایت «جمهوری اسلامی» روح‌الله خمینی شده،   «چیزی» که نه پیشتر وجود داشته،  و نه آن را کسی تجربه کرده بود؛  حتی خود خمینی مفلوک هم نمی‌دانست چیست!   ولی در عمل،  «جمهوری» نیست‌درجهان خمینی یک لگن خالی بود که برحسب مصلحت وقت،   با فضولات آتلانتیسم پر می‌شد.   گالة توخالی ترامپ هم قرار است با بده‌بستان‌های بیخ‌دیواری پر شود؛‌   با مردم‌فریبی و حق‌وحساب دادن به روسیه و چین و همزمان تهدید اینکشورها.   به همین دلیل است که محفل جمهوری‌خواهان که نمی‌خواهد بگوید ترامپ نمایندة واقعی و جان‌برکف اوست،   سفیری به چین اعزام کرده که دوست نزدیک رئیس‌جمهور چین از کار درمی‌آید،  و همزمان ترامپ از طریق تماس تلفنی با رهبر چین ملی،  سروصدای پکن را درمی‌آورد.   و  در همین چارچوب  است که روس‌ستیزترین ژنرال‌های پنتاگون سر از کابینة ترامپ درآورده‌اند،  و همزمان حتی پیش از مراسم تحلیف،   ترامپ می‌خواست به دیدار پوتین برود!   عملی که با مخالفت کرملین روبرو شد،  ‌چرا که می‌توانست شرایط ناخوشایندی برای روسیه به وجود آورد!  خلاصه بر خلاف آنچه مستر «بلیت» تبلیغ می‌کند،   ترامپ نه ارتباطی با «خروش مردمی» دارد،   و نه آنطور که آورام  چامسکی ادعا کرده،   غیرقابل پیش‌بینی است:

 

«به قول نوام چامسکی،  فیلسوف و زبان‌شناس آمریکائی،   یکی از خصلت‌های قابل پیش‌بینی دونالد ترامپ،  غیر قابل پیش‌بینی بودن او است.»

همان منبع

 

این نوع وراجی‌های روشنفکرنمایانه بازتولید شعارهائی است که سازمان سیا در دهان جوجه‌روشنفکران جمکرانی انداخته بود.  حضرات هر جا کم می‌آوردند می‌گفتند: «بی‌نظمی هم نوعی نظم است!»‌  آورام چامسکی هم از همین آب‌قنات می‌نوشد.   از این گذشته،   این همان آورام چامسکی فکسنی نیست که به خشتک میرحسین موسوی دخیل بسته بود،  و حلوا‌حلوا‌کنان «لقمه» برمی‌داشت؟  در غوغای انگلیسی جنبش‌سبز،  این «فیلسوف» همه‌چیزدان بجای برخورد انسانی با پدیدة استعماری «جنبش سبز» ـ   چامسکی ادعای برخورد انسانی با مسائل جهانی داشت ـ  فراموش کرده بود که،  «جنبش سبز» حرکتی است فاشیستی به سوی «اسلام سیاسی»،  و استراتژی تهاجمی و جنگ‌افروزانه در منطقه!  و دقیقاً به همین دلیل است که برخورد «نئوفیلسوف» دکان «ام‌آی‌تی» الهام‌بخش قلمزنان رادیوفردا شده.  خدمت آورام چامسکی و پیروان اینسوی و آنسوی آتلانتیک ایشان بگوئیم،   قیاس به نفس کرده‌اید،  ما ابله نیستیم!  برخلاف ادعای شما،  دونالد ترامپ به مراتب بیش از دیگر نخاله‌هائی که با رأی‌سازی تاکنون به کاخ‌سفید راه‌یافته‌اند قابل پیش‌بینی است.   ترامپ نه می‌تواند «دیوار» بکشد،   نه خواهد توانست توافقنامه‌ای را که شبکة موشک‌های هسته‌ای فدراسیون روسیه ضامن امضاء،  اجرا و رعایت آن شده «پاره» کند.   خلاصه اگر در این میانه چیزی «پاره» شود،  آن «چیز» شلوار ترامپ و خشتک آخوند است!

 

ولی منصفانه بگوئیم،  برنامه‌های ترامپ در خلیج‌فارس و خاورمیانه صرفاً بازتابی است از درماندگی ایالات‌متحد در برابر سیاست‌های برندة مسکو.   در گام نخست،   ایالات‌متحد اعلام کرده که قصد ندارد سیاست‌های براندازانة باراک اوباما را دنبال کند،   دلیل نیز روشن است!   نمونة شکست اسلامگرایان در سوریه و شکست کلان‌استراتژیک ناتو در کودتای ترکیه به صراحت نشان داد که واشنگتن قادر نیست در تقابل با محور روسیه و چین از براندازی‌های «سنتی» و مطلوب حمایت نماید.  و اینکه،   این براندازی‌های «نصفه‌نیمه» نهایت امر منجر به تقویت قوای سیاسی،  امنیتی و اطلاعاتی پکن و مسکو در این مناطق نیز می‌شود.  در نتیجه،   برنامه «هوشمندانة» ترامپ در این خلاصه شده که از طریق قرار دادن کشورهای منطقه،  خصوصاً عربستان،  امارات و قطر در برابر عمل انجام شده،   از اینکشورها باج‌گیری کند!   در چارچوب این به اصطلاح «سیاست» هوشمندانه است که هم عربستان را به مصادرة اموال‌اش در آمریکا تهدید می‌کند،   و هم در تبلیغات جهانی از اینکشور «تقاضا» می‌کند تا در کنار قطر و ترکیه به جنگ داعش برود!   به عبارت دیگر با تهدید از ریاض می‌خواهد تا دست از حمایت از داعش بر ندارد.   خلاصة کلام،  حال که زمینة براندازی در ترکیه و سوریه از دست رفته،   وحشت بر کاخ‌سفید سایه انداخته؛   وحشت از اینکه تحولات سوریه و ترکیه،  بر دکان آمریکائی شیخک‌های خلیج‌فارس نیز تأثیرات منفی بگذارد!   تأثیری که مسلماً غیرقابل اجتناب است.

 

اما در شرایطی که آمریکا قصد دارد از طریق تهدید،   عربستان،  قطر و امارات را به خط ترامپ بیاورد،   و روسیه و چین از طریق ارائة همکاری‌های اقتصادی،  مالی و منطقه‌ای سعی دارند به اینکشورها نزدیک و نزدیک‌تر شوند،  فقط یک احمق می‌تواند بپذیرد که در این مورد بخصوص،‌  تهدید از تشویق مؤثرتر عمل می‌کند.    در پایان،  حداقل در خاورمیانه می‌باید اضافه کنیم که،‌  آمریکا صحنه را در خلیج‌فارس باخته،   مأموران و عمله‌های یانکی در این منطقه یک‌به‌یک به دامان روسیه فرومی‌ریزند؛  و این واقعیتی است که نمی‌توان پنهان داشت.  ولی در مورد ایران مسئله به مراتب جالب‌تر شده.

 

عربده‌های علی خامنه‌ای بر علیه برجام که تا چندی پیش صفحة نخست تمامی سایت‌های داخلی و خارجی را پر کرده بود مدتی است فروکش کرده.   ولی فراموش نکنیم که اگر برجام به امضاء رسید،  فقط به دلیل فشار روسیه بوده.    در نتیجه،  عربده‌جوئی بر علیه برجام از حلقوم عوامل آمریکا برمی‌خیزد؛   همان‌ها که در فردای کودتای «نافرجام» ترکیه سوراخ دعا را گم کرده و هول‌هولکی کارت احمدی‌نژاد را بیرون کشیده بودند تا برای بحران‌سازی در منطقه‌ او را به مقام «ریاست جمهوری» برسانند!   در این مرحله بود که زبان خامنه‌ای بند آمد.  مقام معظم امید داشت که علیرغم ناکامی ارتش ناتو در ترکیه برنامة بده‌بستان با شرکت‌های آمریکائی که در قلب آن تأسیس شبکه‌های شنود و جاسوسی آمریکائی‌ها در ایران نیز جاسازی شده بود،  اجرائی شود.  ولی تمدید تحریم‌های سنا بر علیه ایران این رویا را نیز برباد داد.  خامنه‌ای با هوش سرشار و خداداد به این نتیجه رسیده بود که با برجام می‌تواند به آریامهر تبدیل شود،  احمدی‌نژاد هم نقش «امیرعباس هویدا» را برای او ایفا می‌کند!   ولی زمانیکه سنای آمریکا تحریم‌ها بر علیه ایران را به تصویب رساند،   رویاهای آریامهری مقام معظم هم به آب گوزید؛  جیغ‌شان به آسمان رفت،  هر چند دادوفریادشان دیری نپائید.

 

ولی جالب اینکه،   هیچکس نمی‌پرسد در قفای تمدید تحریم‌ها چه نیروئی نشسته!   بله،  کسی نمی‌پرسد آمریکا چرا تیر به پای خود شلیک می‌کند؟  چه پیش آمده که آمریکا خود را اینچنین از بازار ایران «به دست خود» بیرون می‌اندازد؟  این سئوالات مطرح نمی‌شود؛  پاسخ هم ندارد!   چرا که پاسخ‌اش در همان نکتة اساسی‌ای نهفته که بالاتر عنوان کردیم؛   ایالات‌متحد امکان ندارد بتواند برنامة رژیم آریامهری را در ایران بازسازی کند.   بالاجبار و برخلاف منافع‌اش این تحریم‌ها را تمدید می‌کند،   و همزمان اوباش و نوکران‌اش از قبیل علی خامنه‌ای و … را تشویق می‌نماید تا عربدة مفت بکشند و همچون دون‌کیشوت به آسیاب‌های ‌بادی‌ حمله‌ور شوند.

 

با این وجود،  برنامة هوشمندانة ترامپ در اروپا از همه جالب‌تر است.  آمریکا و انگلستان به عادت همیشگی زمانیکه پای در بحران می‌گذارند،   در اروپای مرکزی دست فاشیست‌ها را گرفته به قدرت نزدیک می‌کنند.   این برنامه‌ای است که پس از جنگ اول جهانی به صور مختلف،   و خصوصاً پس از فروپاشی اتحادشوروی بارها و بارها در اروپای شرقی و مرکزی و حتی غربی اجرائی شده.   هدف اصلی آتلانتیسم از این خیمه‌شب‌بازی اعمال فشار بر روسیه است،   چرا که از رشد شبکة منافع روسیه در این مناطق وحشت روزافزونی دارد.  در همین چارچوب است که شبکة تبلیغاتی ترامپ و حزب جمهوری‌خواه آمریکا در هر مقطع سعی دارد حضور همه‌جانبة «ملی‌گرایان» در سیاست‌های نوین اروپا را به رخ‌ این‌وآن بکشد و به زبان‌بی‌زبانی به روسیه «هشدار» دهد.  ولی این عملیات که در دوران بلبشوی پساجنگ اول کارآئی داشت امروز قادر نیست به عاملی سرنوشت‌ساز تبدیل شود.

 

نمونة اسپانیا در برابرمان قرار گرفته.  آتلانتیسم عملاً کاری کرده که دمکراسی اسپانیا در بن‌بست قرارگیرد.   در همین چارچوب اسپانیا ماه‌هاست که به دلیل نبود یک اکثریت پارلمانی فاقد دولت است.   انتظار «منطقی» آتلانتیسم این بود که به دلیل سبقة تاریخی،   بلاتکلیفی در اسپانیا زمینه‌ساز به قدرت رسیدن فاشیست‌ها ـ  انواع نئوفرانکیست‌ها ـ  شود؛   دیدیم که چنین نشد.   اسپانیا که به دلیل اشراف کامل بر جبل‌الطارق و مدخل خروجی دریای مدیترانه یکی از مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین مواضع استراتژیک در اقتصاد غرب را در اختیار دارد،   همچنان یک دمکراسی پارلمانی باقی مانده و  فاشیست‌ها نیز سروکله‌شان پیدا نشده.  از سوی دیگر،   در اطریش نیز همین برنامه به مورد اجرا درآمده بود.   اینکشور که زادگاه هیتلر و یکی از مهم‌ترین گهواره‌های «‌فاشیسم» اروپا به شمار می‌رود،  ماه‌ها در تعلیق سیاسی قرار داشت به این امید که آتلانتیسم بتواند متحدان نئوفاشیست‌ خود را از صندوق انتخابات بیرون بکشد!   ولی اینجا نیز آتلانتیسم به آب گوزید؛   انتخابات اخیر در اطریش عملاً راه ورود فاشیست‌ها به کاخ ریاست جمهوری را سد کرد.   با این وجود،   تلاش‌های مذبوحانة آتلانتیسم جهت به ارزش گذاردن فاشیست‌ها،   تحت عنوان «ملی‌گرایان» هنوز به پایان نرسیده؛  واشنگتن و لندن امیدوارند این نخاله‌ها را در اروپا به قدرت برسانند،  ‌ هر چند شرایط نشان می‌دهد که آب در هاون می‌کوبند.

 

و  دلیل واقعی عربدة بلندگوهای آتلانتیسم،‌  از جمله «فارین‌افرز» برای «ملی‌گرایان» جهان  چیزی نیست جز همین بن‌بست سیاسی و استراتژیک.   ملی‌گرائی در اروپا معنائی جز فاشیسم نداشته و ندارد،  و این نکته را امثال «بلیت»،  نیک می‌دانند.   اینان به عنوان سخنگویان فاشیسم،  از طریق مقاله‌نویسی در رسانه‌های مدعی روشنفکری برای تهدید روسیه،   فاشیست‌ها را به برنامه‌های «ترامپ» وصله می‌کنند.   وصله‌پینه‌ای که مسلماً با صلاحدید محافل حاکم بر آمریکا صورت می‌گیرد.

 

ولی خطر جدی‌ای که آمریکا را امروز بیش از پیش تهدید می‌کند،  از روسیه و چین نخواهد آمد؛   نوکران اسلامگرای واشنگتن از قماش علی خامنه‌ای،   ال‌سیسی،  شیخ عربستانی و یا اردوغان ترک هم به این خطر دامن نخواهند زد.   بحران در قلب آمریکا در حال شکل‌گیری است.  و همانطور که در انگلستان شاهد بودیم همان به اصطلاح ملی‌گرایان می‌توانند تحت عناوین مختلف پای به میادین سیاسی و اجتماعی کشور گذارده،   شرایطی غیرقابل کنترل در جامعه به وجود آورند.  آمریکا اینبار گز نکرده کارت «ملی‌گرائی» بیرون کشیده،   چرا که این کارت نه آلمان و ایتالیا و فرانسه را همچون دوران جنگ دوم نابود می‌کند،  و نه خواهد توانست درکشورهای جهان سوم که از قِبَل حمایت واشنگتن از اوباش دهه‌هاست در فاشیسم دست و پا می‌زنند،   منافعی برای آمریکا به همراه آورد.   ولی حضور گستردة نظامیان در کابینة ترامپ و قلمفرسائی‌های «نخبگان» نشان می‌دهد که،   کارت کذا در شرایط فعلی و به صورتی کاملاً قابل پیش‌بینی می‌تواند به خنجری تبدیل شود که بر قلب ملت آمریکا فرود ‌آید.  شواهد نشان می‌دهد که سناریوی حکومت پاشنه‌آهنی‌ها به صورت جدی مد نظر هیئت‌حاکمه آمریکا قرار گرفته.  هر چند به دلیل افلاس یانکی‌ها شاهد تشکیل حکومت «پاشنه هاف‌هافوها» هستیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سنده در کالسکه!

saeed_saman_16_12_02

 

فیدل کاسترو،  رهبر تاریخ‌ساز کوبا روز 25 نوامبر سال‌جاری چشم از جهان فروبست.  با مرگ کاسترو،   در عمل تنها «غول» باقی‌مانده از نحلة سوسیالیست‌های «علمی» جهان را ترک گفت.   به این ترتیب نظریة «دیکتاتوری کارگری» که با فروپاشی اتحادشوروی پای در مخمصه‌ای جدی گذارده بود،   با مرگ کاسترو آخرین مشعل نمادین و فروزان خود را نیز از دست داد.   در اینکه دنیای پساکمونیسم از گذشته امیدوارکننده‌تر خواهد بود یا نه مسلماً جای بحث فراوان است،   ولی مباحثات آینده یک واقعیت را پنهان نخواهد کرد و آن اینکه کاسترو،   چه در میان طرفداران و چه در جمع دشمنان‌اش مردی تلقی می‌شود که بر بوم تاریخ معاصر خطوطی پایدار ترسیم نموده.   خطوطی که گاه شعف و شور به ارمغان آورد و در برخی مقاطع خشم و طغیان.

 

با این وجود،  گر چه ایدة کاسترو از دیکتاتوری کارگری روشن و واضح است،   در زمینة سیاست بین‌الملل با آرمان‌های چه‌گوارا،  همرزم افسانه‌ای‌اش بسیار فاصله ‌دارد.   کاسترو همیشه می‌گفت:   «انقلاب را باید در کوبا حفظ کرد!»  و شاید همین شیفتگی وی برای پدیدة «انقلاب کوبا» بود که از وی رهبری با ابعاد متخالف و متفاوت ساخت.   رهبری که در مراسم بزرگداشت‌اش از شیخ برده‌فروش قطری،  تا آخوند متعفن جمکرانی و محفل‌بازان آلمانی و دلالان برزیلی و کلمبیائی،  و …  همه نوع جانور وحشی حضور به هم رساندند.   جالب اینکه،   هیچیک از کسانی که در این مراسم شرکت کردند با کاسترو،   تاریخچة زندگی،  آرمان‌ها و نهایت امر روزمره‌اش کوچک‌ترین ارتباطی نداشتند.   چه آنان که با «شرکت» در این مراسم قصد داشتند نشان دهند که «در تاریخ حضور» دارند،   و چه آنان که مذبوحانه تلاش کردند با «عدم شرکت»،   همین «حضور تاریخی» را به خیال خود به اثبات رسانند،  هیچکدام با «فیدل» ارتباطی نداشتند.   کاسترو تنها سیاستمدار تاریخ جهان است که در دوران حیات اسطوره شده،   و اوج‌گیری اسطورة کاسترو،   نه در مقام رهبر «انقلاب کوبا» که در موضع شخصیتی پایدار در تاریخ جهان هر روز شتاب بیشتری خواهد گرفت.   یادش گرامی باد.

 

در فرهنگ دهخدا چنین آمده:  سرگین آدمی که سطبر و گنده و سخت باشد «سنده» نام دارد!

 

و اما حضور عمله‌واکرة «جهان سیاست» در مراسم بزرگداشت کاسترو،  خود بازتابی شد از خوش‌مشربی و بذله‌گوئی‌های شخص وی!   نویسندة این وبلاگ با مشاهدة «هیاکلی» که در مراسم تدفین کاسترو حضور یافته و دست به سخن‌پردازی می‌زدند،   بی‌اختیار به یاد دوران دبیرستان افتاد!   در آن روز و روزگار پیرامون جوانان خوش‌قد و بالا،   پول‌دار و مؤدب و جنتلمن که دخترها کشته‌ومرده‌شان بودند،‌   همیشه مشتی لش‌ولوش و لات‌ولوت هم وول می‌خوردند.   در آن دوران،   به این «زائده‌ها» که با چسبیدن به پسرهای خوش‌تیپ‌ می‌خواستند برای خود شانس و اقبالی نزد پریرویان ایجاد کنند‌ می‌گفتیم،‌  «چُس!»   و در مراسم تدفین کاسترو از این «چُس‌ها» کم نبودند.  خلاصه ‌مرگ کاسترو به خیلی‌ها امکان داد تا حسابی خودشان را «چُس» کنند،   و با نزدیک نشان دادن آرمان‌های او به بساط و دکان‌شان برای خود «اعتبار» و موقعیت گدائی نمایند.

 

در میان این «چِس‌ها»،    با «هیاکل» مجید انصاری‌،   زندانبان سابق حکومت اسلامی و معاون فعلی ملاحسن روحانی هم برخورد کردیم!   بله،  ایشان با یک من ریش و پشم و عبا و عمامه و به احتمالی همراه چند سر صیغة 9 ساله به مراسم یادبود کاسترو رفته بودند و در آنجا هم فرمودند،   «انقلاب اسلامی با آرمان‌های کاسترو ارتباطی خلل‌ناپذیر برقرار نموده!»   جل‌الخالق!   ما در دوران دبیرستان «چُس» زیاد دیده بودیم،  ولی نه از نوع «چُس قاطری!»    واقعاً دیدنی بود؛   ملای خودفروختة متحجر،   مزدور سازمان سیا،  و زندانبان حکومت ولایت‌فقیه قدم‌رنجه کرده بود تا «ارتباط خلل‌ناپذیر» رژیم ضدبشری‌اش را با آرمان‌های فیدل کاسترو به نمایش بگذارد!  حتماً کاسترو هم از خنده روده‌بر شده.   البته حضور امثال انصاری و شیخ قطر در مراسم بزرگداشت فیدل کاسترو،   بیشتر نشان افلاس و بدبختی این جماعت است.

 

چه بگوئیم،  این روز و روزگار «بدبخت» فراوان شده.   پس از استعفای ضمنی رئیس‌جمهور فرانسه،   که به صورت اعلام «رسمی» عدم شرکت وی در انتخابات آیندة اینکشور به اطلاع عموم رسید،   کلاغه خبر آورد که الطاف ویژه الیزابت دوم شامل حال یکی از لشوش حکومت‌اسلامی به نام حمید بعیدی‌نژاد شده!  چه نشسته‌اید که حاج حمید با عیال‌اش سوار بر کالسکة سلطنتی علیاحضرت ملکة انگلستان تشریف برده‌اند به کاخ باکینگهام!‌   البته جهت تقدیم استوارنامه،   برخی تشریفات رسم شده،  ولی اینکه لات بی‌نام و نشانی از قماش بعیدی‌نژاد را سوار کالسکة سلطنتی بکنند،  و دور لندن بگردانند دیگر از آن حرف‌هاست!   در ثانی،  در هیچیک از تاریخچه‌های تقدیم استوارنامه،  سفیر با همسرش به حضور ملکه انگلستان شرفیاب نشده!  با دیدن این صحنه بی‌اختیار به یاد حضور ملا انصاری در کوبا افتادم و با خود گفتم،   «بدبخت کاخ باکینگهام!»

 

البته دچار توهم نشویم؛   ملکة انگلستان به این ترتیب پیام روشنی به این مضمون به رئیس‌جمهور جدید ایالات‌متحد ‌فرستاده:  «الیزابت دوم،  در خدمت شماست!»‌  با این وجود،  هیچ دلیلی نداشت که کشتزار شرعی بعیدی‌نژاد را هم سوار کالسکه سلطنتی کنند،‌   و این لایه از افلاس و  سیاست‌بازی می‌باید اختراع جماعت انگلستانی باشد.   با دیدن تصاویر زوج بعیدی‌نژاد در کاخ باکینگهام بی‌اختیار زیر لب گفتم:  «بدبخت انگلستان!»

 

بله،  دونالد ترامپ که مدتی است آلو در دهان گذارده،   و به قولی مشغول شکل دادن به ترکیب کابینة جدید ایالات‌متحد است،  در اظهارات اخیر خود اعلام داشته که آمریکا از سرنگونی حکومت‌ها دیگر استقبال به عمل نخواهد آورد!   معنای بیانات ترامپ این است که دولت جدید ایالات‌متحد از سیاست‌های اوباما،   که از آن تحت عنوان «بهارعرب» و «بیداری اسلامی» یاد می‌شود،   فاصله گرفته و قصد ندارد خیمه‌شب‌بازی خون‌بار اوباما را ادامه دهد.   البته به استنباط ما،  این اظهارات را نمی‌باید به هیچ عنوان به معنای کنار گذاردن سیاست‌های سنتی ایالات‌متحد در خاورمیانه و آسیای مرکزی تلقی نمود.   در عمل ترامپ فرماندهی عملیات «عقب‌نشینی» از مواضعی را برعهده گرفته که دیربازی است غیرقابل دفاع شده.  همانطور که می‌دانیم،  سیاست‌های اوباما در مصر،  سوریه،  ترکیه و حتی لبنان و یمن و لیبی با شکست مفتضحانه روبرو شده،  در نتیجه،   می‌باید به هر ترتیب آمریکا را از صحنة شکست «نظامی ـ امنیتی» فعلی بیرون کشید.   از سوی دیگر،   اظهارات اخیر ترامپ در عمل نوعی چراغ سبز به مسکو نیز می‌تواند تلقی شود،   چرا که روسیه پیوسته از سیاست‌های تهاجمی و فرپاشانندة ایالات‌متحد در سطح جهانی انتقاد به عمل آورده.

 

با این وجود،   نمی‌باید برای سیاست‌های اعلام شده از سوی ترامپ آنقدرها اهمیت استراتژیک قائل شد.   چرا که،   اگر روسیه در برابر تهاجمات کاخ‌سفید مقاومت کرده،   به این دلیل نبوده و نیست که حاضر خواهد بود از رژیم‌های دست‌نشاندة غرب در مناطق مختلف جهان حمایت به عمل آورد.   روسیه فقط به این دلیل در برابر فروپاشانی رژیم‌ها مقاومت کرده که هدف اصلی سیاست آمریکا از «تغییر رژیم‌» را بهینه کردن منافع و مواضع استراتژیک کاخ‌سفید در تخالف با مسکو تلقی نموده.   ولی زمانیکه قرار باشد آمریکا در مواضع نوین خود از رژیم‌های سنتی وابسته به آتلانتیسم حمایت همه‌جانبه صورت دهد؛   از فروپاشانی‌ها حمایت نکند؛  و همزمان تلاش داشته باشد تا منافع واشنگتن را در ارتباط با سیاست‌های دیرینة آتلانتیستی تأمین نماید،  مشکل می‌توان قبول کرد که «همکاری» با مسکو بتواند در این روند جائی برای خود بیابد.

 

به استنباط ما،   اظهارات اخیر ولادیمیر پوتین پیرامون تلاش روسیه برای همکاری‌های همه‌جانبه با دولت جدید آمریکا نیز بیشتر می‌باید نوعی «زبان دیپلماتیک» تلقی ‌شود،  تا اعلام «دکترین» از سوی مسکو.   دلیل نیز روشن است؛  سیاست آمریکا در مورد روسیه هیچ تغییری نکرده،   آنچه تغییر کرده همان است که ترامپ گفته،  یعنی واشنگتن در شرایط فعلی در برنامة جدید خود،  برخلاف گذشته،   قصد ندارد با پروژه‌های نوین اهرم‌های جدید فشار بر مسکو ایجاد کند.  ولی ترامپ نگفته که از اهرم‌های سنتی بر علیه مسکو استفاده نخواهد کرد.   دلائل استدلال ما نیز فراوان است.

 

به طور مثال شاهدیم که در چارچوب سیاست‌های نوین ایالات‌متحد که گویا قرار است «صلح‌طلبانه» نیز باشد،  مانورهای موشکی اوکراین،  تحت نظارت سازمان آتلانتیک شمالی در مرز روسیه،   عملاً مسکو را هدف قرار داده.  از سوی دیگر،   ترامپ دست به تعریف و تمجید از نواز شریف زده،   قربان‌صدقه وی می‌رود!   و همین ترامپ،  ژنرال فلین،  طرفدار پروپاقرص کودتای شکست‌خوردة ترکیه را به مشاورت نظامی برمی‌گزیند،  و اخیراً یکی از تندروترین نظامیان شبکة تفنگداران آمریکا،  یعنی ژنرال ماتیس را که پیشتر خواستار تسلیح القاعده جهت جنگ با ارتش سوریه شده بود،   به عنوان وزیر جنگ به کنگره معرفی ‌کرده!    اگر در کنار این تحرکات ضدونقیض،  نمایش «سنده در کالسکه» را نیز که با شرکت خاله‌خان‌باجی‌های حکومت اسلامی در لندن به راه افتاده،   قرار دهیم تصویر تا حدودی روشن‌تر خواهد شد.

 

حضرات جمکرانی را دولت انگلستان با چارقد و ریش‌وپشم و گنداب و گلاب سوار کالسکة سلطنتی انگلستان کرد و در کوچه پس‌کوچه‌های لندن چرخاند،  و مسلماً در مکاره‌بازار سیاست این عملیات معنا و مفهومی دارد.   به استنباط ما معنای‌اش این است که انگلستان که تا چند صباح پیش سعی داشت با پیش کشیدن امثال رضاپهلوی و مجاهدین خلق نوع نوینی فاشیسم «بیخ‌دیواری» را بر ایرانیان تحمیل کند،  اینک مجبور شده به ریش و پشم علی خامنه‌ای فکسنی دخیل ببندد.   بله،   لندن سعی دارد به شیوة کهن،   هم‌نوائی با سیاست‌های واشنگتن را به معرض نمایش بگذارد!   اینکشور نخست با علم کردن بساط برکسیت،   اقتصاد انگلستان را در چارچوب مطالبات جدید واشنگتن در خلاء اجرائی قرار داد،   تا به هر صورت که ترامپ مایل است با اقتصاد انگلستان برخورد کند.   سپس در فرانسه زیر پای فرانسوا اولاند،   رئیس‌جمهور اینکشور را ‌کشید تا بیش از این به ترامپ و پوپولیسم بدوبیراه نگوید.  حال کارش به اینجا کشیده که جمکرانی‌ها را در لندن سوار کالسکة سلطنتی می‌کند!   ولی همانطور که می‌توان حدس زد،  «داده‌ها» چشم‌اندازی متفاوت با انتظارات آتلانتیسم در برابرمان ترسیم می‌کند.   چشم‌اندازی که نشان از شکست‌های بزرگ‌تری در برنامة ترامپیست‌ها و کارگزاران انگلستانی‌شان دارد.  فقط کافی است به اظهارات اخیر ولادیمیرپوتین نیم‌نگاهی بیاندازیم.

 

رئیس فدراسیون روسیه در سخنرانی اخیر سالیانة خود که از طریق یکی از شبکه‌های تلویزیونی ایالات‌متحد نیز پخش شده،   عملاً از پیوستن اتحادیة اروپا به محور کشورهای مشترک‌المنافع و اوراسیا سخن به میان آورده!    با این اظهارات،   دکترین آتلانتیست‌ها،   یعنی «سنگر ضدروسی اتحادیة اروپا» عملاً مورد تهاجم پوتین قرار گرفته.   از سوی دیگر،   در همین سخنرانی مواضع مسکو در شرق ـ  ژاپن،  کره جنوبی و دیگر کشورهای کوچک و کم‌اهمیت‌تر این خطه ـ  رسماً مواضعی ممتد و دائمی اعلام شده.   به عبارت ساده‌تر،   اگر تلاش‌های اخیر آمریکا و کانادا جهت پیوستن به اتحادیة اروپا با شکست روبرو شده،   و انگلستان نیز دستپاچه از اتحادیة اروپا گریخته،   دلیلی جز این ندارد که بسیاری اعضای این اتحادیه،  خصوصاً در مرکز و شرق اروپا راهی جز پیوستن به مجموعة اوراسیا در برابر خود نخواهند داشت.   و اینکه پروژه‌های آمریکائی اقیانوس آرام و در رأس‌شان ایجاد محور «استرالیا ـ ژاپن ـ آمریکا» در چنین چشم‌اندازی آنقدرها قابل دوام نخواهد بود.

 

واکنش جریانات آتلانتیست در درون روسیه،  چین و خصوصاً در قلب حکومت جمکران به مواضع روشن روسیه سریع بود.   عکس‌العمل مسکو نیز در درون خاک اینکشور به فعالیت‌ شبکة کذا،   حداقل در سطوح حقوقی بسیار تند و شدید بود.   همانطور که می‌دانیم طی دو هفتة اخیر دو مقام ارشد دولت روسیه به دلیل «رشوه‌خواری» برکنار شده،   و پرونده‌شان به دادسرا ارجاع شده.   به احتمال زیاد این برکناری منجر به پاک‌سازی شبکه‌های گسترده‌ای در درون و برون مرزهای روسیه خواهد شد،  و در عمل،  آنچه در رسانه‌ها می‌خوانیم فقط قسمت نمایان کوه‌یخ است.    پیام کرملین در چنین مقاطعی هیچ پیچیدگی‌ای ندارد،   آنان که در مسیر سیاست‌های جدید ‌آمریکا فعال ‌می‌شوند،   بهای گزافی پرداخت خواهند کرد!    ولی بر خلاف روسیه،   در چین این نوع پاک‌سازی‌ها سکة رایج است و مسلماً تا چند صباح دیگر شبکه‌های «فساد دولتی» جدیدی در چین به تیغ جلاد سپرده خواهد شد.

 

از سوی دیگر،   در جمکران،   که در عمل یکی از مهم‌ترین لنگرگاه‌های آتلانتیسم در خاورمیانه به شمار می‌رود،   بساط متفاوتی به راه افتاده.   جمکرانی‌ها به دلیل حماقت ذاتی‌شان از نخستین مراحلی که بوی تغییر سیاست آمریکا به مشام رسید،  خواب پنبه‌دانه دیدند.   اینان نخست برای «خاتمی‌کردن» حسن روحانی حساب باز کردند که حساب‌شان مسدود شد.  سپس چشم امید به کودتای ترکیه دوختند و آماده شدند تا باند احمدی‌نژاد را برای لات‌بازی به میدان بیاورند ولی به کاه‌دان زدند.    پس از این شکست،   برداشت‌شان از انتخاب ترامپ بازتولید شرایط «حسنة» دوران رونالد ریگان بود.   منتظر بودند تا با انتخاب ترامپ،   هم درگیری‌های نظامی در منطقه شدت گیرد و هم دستگاه ولایت‌فقیه بتواند در درون ایران دست به سرکوبی فراگیرتر بزند.

 

ولی شرایط آنچنان متفاوت است که در هر مرحله خواب پنبه‌دانه جمکرانی‌ها به کابوس منجر شده.  حسن روحانی سر دست اینان «مانده»،   و نمی‌توان با تکیه بر «اصلاح‌طلبی‌های» وی بحران‌سازی در جامعه را سازمان داد؛   ترکیه به طور کلی از سیطرة غرب پای بیرون می‌گذارد.  و به این ترتیب مهم‌ترین تکیه‌گاه نظامی و شبکه ارتباطی جمکران با سازمان ناتو در معرض نابودی قرار گرفته؛   ترامپ نیز برخلاف ریگان قادر نخواهد بود،   هم با وعدة صلح بیاید و هم جنگ به ارمغان بیاورد.   در نتیجه،  جمکران پای در بحران می‌گذارد.  چرا که هم باید تکلیف درگیری‌های «سنتی» و جنگ‌زرگری داخلی را روشن کند،   و هم با کالسکه به کاخ ملکة انگلستان مشرف شود!

 

در روزهای آینده شاهد تلاش‌های آمریکا و انگلستان در مسیر فعال‌تر کردن شبکه سنتی اسلامگرائی خواهیم بود.  شبکه‌ای که دیگر عوامل «اسلامگرائی مدرن» ـ  داعش،  اخوانی‌های ترک،  چچن‌های انقلابی،   و … ـ  را در آن نخواهیم یافت.  ولی در اینکه آمریکا بتواند با بازگشت به گذشته این شبکه را تبدیل به پایگاهی جهت اعمال فشار بر مسکو کند،  آنقدرها مطمئن نیستیم.  خلاصه بگوئیم،   سیاست‌های بین‌المللی ترامپ از هم اکنون با بن‌بست‌های ساختاری روبرو شده.   و شبکة «ژاپن ـ چین ـ پاکستان ـ جمکران» دیگر نمی‌تواند درد آمریکا را درمان ‌کند.    اگر ترامپ قربان‌صدقة نواز شریف می‌رود،   و اوباش جمکران را در لندن با کالسکه این‌ور و آن ور می‌چرخانند،   در شرایط فعلی راه بجائی نخواهند برد.   چرا که شواهد نشان می‌دهد،  در این مقطع سیاست آمریکا به طور کلی فاقد عمق استراتژیک شده،   و واشنگتن حالت غریقی را پیدا کرده که به هر تخته‌ای متوسل می‌شود.

 

ترامپ به رأی‌دهندگان فرضی خود وعده داده بود که عظمت گذشته را به آمریکا باز خواهد گرداند!‌   ولی این قول‌وقرارها بدون بازنگری واقعی در سیاست‌های جهانی آمریکا غیرقابل دسترس است.   دستیابی به این اهداف فقط در صورتی امکانپذیر می‌شود که واشنگتن قادر باشد چنین بازنگری‌ای را در عمل صورت دهد.   ترامپ با این اهداف صدها سال نوری فاصله دارد،  و اگر چنین بازنگری‌ای در کار نیاید،  مسلماً این امکان نیز وجود نخواهد داشت که آمریکا،  به قول ترامپ «عظمت» گذشته را باز یابد.