سه نحلة نخاله!

Saeed_Saman_18_01_25

 

در اینکه جامعة ایران در برابر یک بحران فراگیر قرار گرفته جای بحث و گفتگو نیست.  چهار دهة پیش،  ایرانیان با توهم دستیابی به یک حکومت قابل‌قبول و امروزی و خروج از یک استبداد سیاه پلیسی،   روح و جان خود را در طبق اخلاص گذارده،   به بهشت موعود روحانیت شیعه روی آوردند.   نتیجة این از خودگذشتگی‌ها اینک در برابرمان قرار گرفته.  حاکمیت رژیمی به مراتب مستبدتر،  فاسدتر و وابسته‌تر از آریامهریسم بر روزمرة ملت ایران.  آنچه توهم بود گذشت و آنچه واقعیت است اینک به نمایش درآمده.   حال که رژیم ولایت‌فقیه به دلیل فرسودگی 40 ساله‌اش پای در سراشیب سقوط گذارده،  چه بهتر که با بررسی دلائل عدم خروج ایران از استبداد سیاه راه‌کارهائی را مطرح کنیم،  باشد تا از پای نهادن دوباره در تلة فاشیسمی دیگر و استبدادی دیگر پرهیز کرده باشیم.   در این راستا نخست نگاهی به موضع فعلی ایران می‌اندازیم،   سپس تلاش می‌کنیم،  همزمان با ارائة الزاماتی از یک تفکر سیاسی سازنده،   به دنبال راه‌حل‌های احتمالی باشیم.   پس نخست ببینیم ایران کجای کار قرار گرفته.

 

استبداد سیاه مذهبی طی 4 دهه حاکمیت بر کشور،  ساختار استراتژیک نیروهای درونی ایران را به طور کلی تغییر داده.   به صورت سنتی،  پیش از برقراری حکومت اسلامی،   در میدان سیاست‌ورزی‌های ایران باورهای دینی بر رفتار و برداشت‌های عوام تأثیری گسترده داشت.   ولی نقش مخرب روحانیت شیعی طی چهار دهة اخیر چنان کرده که اهمیت باورهای دینی برای ایجاد اجماع به طور کلی به زیر سئوال رفته.   امروز مشکل می‌توان بدون یاری گرفتن از ابزارهای «جذاب» مالی و تشکیلاتی،‌  و صرفاً با تکیه بر باورهای دینی،  عوام را همچون گذشته در سطح جامعه به حرکت درآورد.   این امر در واقع،   مهم‌ترین دادة امروز کشور در سطح سیاست اجتماعی است،  و نشان می‌دهد که تلاش‌های غرب پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  بر محور حفظ مرکزیت دینی در جامعة ایران و بهره‌وری‌های استراتژیک از آن به عیان با شکست روبرو شده.   موضع‌گیری‌های «ضداسلامی» رئیس‌جمهور جدید ایالات‌متحد به صراحت نشان ‌داد که آمریکا از اوج‌گیری دوبارة باورهای دینی در ایران مأیوس شده.

 

از سوی دیگر،  شاهد گسترش چشمگیر شبکة ارتباطات نیز هستیم.   اینترنت،  شبکة گستردة تلفنی،  و ارتباطات ناشی از اقامت بیش از 10 درصد جمعیت ایران در خارج از مرزها،  روابط اجتماعی را در درون کشور به صورتی غیرقابل بازگشت متحول کرده.   ولی در این میان روحانیت شیعه و طبقه‌ای که ملهم از آن است،   و طی دهه‌ها مدعی ارائة بهترین و جالب‌ترین ویراست‌ها از تمامی مسائل کشور و اجتماع و انسانیت و … بوده،   به صورت کلی از این تحولات به کنار مانده.   به صراحت بگوئیم تحولات در زمینة ارتباطات به هیچ عنوان به درون پوستة روحانیت شیعه وارد نشده؛   این قشر را نشکافته.   این واقعیت برای روحانیت شیعه و حتی نوع سنی آن امروز حکم زهر هلال را پیدا کرده، ‌ چرا که بیش از هر زمان دیگر شاهدیم،   آیندة‌ بشر با گسترش «ارتباطات نوین» رابطه‌ای غیرقابل انکار ایجاد می‌کند،  و این رابطه قشر روحانی را به دلیل خشک‌فکری،   به حاشیه می‌راند.   نتیجة این انجماد به این انجامیده که قشر وابسته به حکومت دینی در عمل،  خصوصاً نزد جوانان کشور منزوی شود.

 

ولی ناگفته نماند که حکومت روحانیت شیعه،   طی چهار دهه‌ای که بر کشور فرمان رانده،  همزمان با فروپاشاندن بافت طبقات رژیم سابق،  دست به سازماندهی نوعی طبقة حاکم نیز زده،  و نتیجة آن اینک در برابرمان قرار گرفته.   ولی بدون رودربایستی بگوئیم،   روابط نوینی که روحانیت شیعه بر جامعه تحمیل کرده،   به دلائلی که هم بازتابی است از نوگرائی‌ها در زیبائی‌شناسی بشر،  و هم نموداری است از تحول‌پذیری نگرش انسان‌ها به جامعه و انسان و آینده و گذشته،  به هیچ عنوان برای نسل جدید جذابیت ندارد.   روحانیت،  در این زمینه نیز همانطور که بالاتر گفتیم منزوی شده.  اینان فقط از طریق دست‌مالی ایده‌های پوسیده و نخ‌نمائی که دیگر برای احدی جاذبه ندارد،  می‌خواهند به گفتمان،  موجودیت،  و رژیم مورد نظر خود «کنونیت» بدهند؛   هر چند این کنونیت دیگر نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد.

 

از سوی دیگر،  کلیة بنیادهای اقتصادی،  مالی و تولیدی کشور،  حداقل آن‌ها که در دوران آریامهریسم از صدمة وابستگی تجاری و اقتصادی جان سالم به در برده بودند،   طی 4 دهه حاکمیت روحانیت شیعه از میان رفته.   ایده‌های اصلی و پایه‌ای همچون بانک‌،  شبکة تجاری،  خدمات پستی،  شبکة تولیدی و توزیعی،  و … به طور کلی مفاهیم واقعی‌شان را از دست داده‌اند‌.   خلاصه بگوئیم،  از آنچه یک جامعة مدرن و امروزی می‌تواند باشد،  حکومت اسلامی یک «کاریکاتور» ارائه کرده،‌  باشد تا بتواند ادعا کند که در کشور،   هم بانک وجود دارد و هم کارخانه،   هم وزارتخانه هست و هم مجلس،  هم تجارتخانه دیده می‌شود و هم مرده‌شوی‌خانه!  بله،  هم این هست و هم آن!‌   هر چند در واقع هیچکدام از اینان در جایگاه واقعی‌شان نیستند؛  جامعه دستخوش بلبشوست.

 

و مرده‌ریگ بازتاب‌های مخرب چندین و چند کودتا نیز که از آغاز دوران پهلوی تا به امروز در کشور صورت گرفته،   در حال حاضر بر گردن همین روحانیت شیعه سنگینی می‌کند.  مرده‌ریگی که در رأس آن ارتش وابسته و بیگانه با ملت و رژیم قرار گرفته.  این مرده‌ریگ نظامی زیرمجموعه‌هائی نیز دارد که به ترتیب اهمیت،‌  سپاه پاسداران،  بسیج،  شهربانی و نیروهای انتظامی و نهایت امر وزارت اطلاعات نام گرفته.   اشتباه نکنیم،  این سازمان‌ها و تشکل‌ها ارتباط چندانی با ملت و حتی رژیم ندارند؛   از مرکزیتی فرامرزی دستور می‌گیرند و در چارچوب همین فرامین عمل می‌کنند.  ادعای اینکه امثال علی خامنه‌ای بر این مجموعه فرمان می‌راند،‌  مضحک است!

 

ولی مشکلات کشور در آنچه بالاتر گفتیم نیز خلاصه نمی‌شود؛  روابط منطقه‌ای دچار دگرگونی پایه‌ای شده.  فروپاشی اتحادشوروی که همسایة عمدة ایران و در واقع عامل ثبات به شمار می‌رفت مسئلة بی‌اهمیتی نیست.  در کنار آن می‌باید فروپاشی‌های نظامی و استراتژیک در ترکیه،  پاکستان،  افغانستان و خصوصاً عراق را نیز منظور کنیم.   این واقعیت دارد که چنین تحولاتی برای ایران در مقام مهم‌ترین کشور خاورمیانه شماری امکانات فراهم کرده،   ولی همزمان وظائف نوینی نیز به ارمغان آورده.   ایران دیگر نمی‌تواند همچون دوران جنگ‌سرد،  با پشتگرمی به سیاست‌های آمریکا یک «ایران استیت میلیتاریستی» در مرزهای اتحادشوروی باشد.  تهران امروز پایتختی است که در چارچوب امکانات خود می‌باید در سطح منطقه‌ای،   هم پاسخگو باشد و هم بازیگر.   ولی رژیم فعلی قادر به ایفای این نقش نیست.   به همین دلیل فشارهای اقتصادی،  مالی،‌  نظامی و امنیتی به جامعه و مردم عادی منتقل شده.   اشتباه نکنیم،  به طور مثال،   اینکه در عرض چند روز ارزش پول رایج کشور در ارتباط با تمامی ارزهای جهان چندین درصد سقوط می‌کند،  به هیچ عنوان بازتاب سیاست‌های دولت نیست.   ساده‌تر بگوئیم،  دولت اصولاً سیاستی ندارد؛   صرفاً دستخوش فشارهائی است که می‌باید به دلیل عدم هماهنگی با نیازهای نوین منطقه متحمل شود.   پرواضح است که این فشار‌ها نهایت امر بر دوش ملت سنگینی کند.  در نتیجه،  ایران نیازمند سیاستی نوین در ابعاد منطقه‌ای نیز شده،   و این نوگرائی‌ در سیاست‌های منطقه‌ای،   به صراحت فراتر از حیطة عملکرد یک رژیم کودتائی و استبدادی قرار می‌گیرد.

 

در چنین شرایطی پایه‌ریزی یک تفکر سیاسی،   همگرا با نیازهای واقعی کشور تبدیل به یک الزام غیرقابل انکار ‌می‌شود.   و علیرغم این نیاز ملی،  شاهدیم که کلیة تشکل‌های سیاسی،  چه در داخل و چه در خارج کشور،   از چارچوب‌های فرسوده و سنتی خود پای فراتر نمی‌گذارند،  و با نواختن بر طبل برخوردهای ساده‌انگارانة پیشین ـ  کودتادوستی،  انقلاب‌پروری،  رفراندوم،  انتخابات و … ـ  ادعا دارند که کشور را با توسل به همان ابزار پوسیدة دوران کهن از بحران فعلی بیرون خواهند کشید.  ولی این بحران ریشه‌دارتر از این حرف‌هاست.   ایران نیازمند خروج از مرده‌ریگ دوران «جنگ سرد» است.   مرده‌ریگی که برخلاف واقعیات،  به «رژیم سیاسی» کشور اصالت وجود داده بود،  و آن را هدف غائی و نهائی معرفی می‌کرد!   چنین پندار کودکانه‌ای،   در کمال تأسف بیش از یکصدسال است که در ایران دوام و بقاء خود را حفظ کرده،  و در همینجا بگوئیم،  خارج از دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم استعماری،  مسبب کلیة مصائب امروز ملت ایران همین نگرش کودکستانی است.   چرا که،  رژیم سیاسی،   فی‌نفسه نمی‌تواند یک کشور را اداره کند.  جامعه از چندین و چند لایة متفاوت،   اگر نگوئیم متخالف تشکیل شده،  یک‌کاسه کردن اجباری تمامی این لایه‌ها فقط به بحران اجتماعی،  سیاسی و اقتصادی هر چه بیشتر دامن می‌زند.  به صراحت بگوئیم،  دوران آغامحمدخانی سپری شده،   دیگر نمی‌توان بر فلان و بهمان «مخالف» پیروز شده،  در بیسار شهر «تاجگزاری» کرد!

 

از منظر تاریخی ملت ایران،   رشد و بقاء نگرش‌های ساده‌انگارانة آغامحمدخانی را مدیون مستشرقین «محترمی» هستند که با دقت فراوان آن‌ها را از تاریخ ایران نسخه‌برداری کرده،  در بسته‌بندی‌های «مدرن» برای پدران‌مان به ارمغان آوردند.   این «نگرش‌ها» امتحان خود را،  نه فقط در ایران که در بسیاری از کشورهای استعمارزده پس داده.  به عیان ثابت شده که این نگرش‌ها جز سیه‌روزی نتیجه‌ای به بار نیاورده و نمی‌آورد.  جامعة‌ ایران اگر به این صرافت نیافتد که رژیم سیاسی نه عامل آزادی و دمکراسی که در عمل ابزار سرکوب است،  به بن‌بست خواهد رسید.   با این وجود،   گروه‌هائی را می‌بینیم که با تکیه بر الگوی رژیم سیاسی مورد تأئیدشان ـ  هر یک در چارچوب پیشداوری‌ها و برداشت‌های ویژة خود ـ  برای ملت ایران نسخة سعادت و خوشبختی می‌نویسند.  عمل اینان برنامه‌ریزی سیاسی برای کشور در شرایط فعلی نیست،  تلاشی است در تداوم یک جنون و مالیخولیای کهن‌سال که با تاریخ تحولات فئودالیسم سنتی،‌  و فاشیسم دست‌نشاندة استعماری و مدرن عجین شده.

 

در همینجا سه برخورد جامع را که در میان فعالان سیاسی کشور از اقبال فراوان برخوردار است مورد بررسی قرار می‌دهیم باشد تا بیهودگی این برخوردها را در ارتباط با تحولات کشور نشان داده باشیم.   نخستین برخورد از آن شبکة اصلاح‌طلبان و چپ‌گرایان حزب توده است.   این جریانات با به انزوا کشاندن نقش قدرت‌های تعیین‌کنندة منطقه‌ای و جهانی،   وانمود می‌کنند که صرفاً از طریق شرکت هر چه گسترده‌تر در «انتخابات» و دیگر برنامه‌های «تفریحی» رژیم ولایت‌فقیه،  ملت ایران می‌تواند پای در تحولات مثبت بگذارد!   پاسخ به این نحلة فکری روشن‌تر از آن است که نیازمند بررسی و موشکافی عمیق باشیم.   نخست اینکه،  اینان فراموش کرده‌اند،   شرکت در انتخابات یک رژیم دست‌نشانده به معنای مخالفت با سرکوب نیست؛  تأئیدی است «مردمی» بر موجودیت این رژیم در سطح جهانی.   از سوی دیگر،  تحولاتی که اخیراً حکومت اسلامی پای در آن‌ها گذارده ـ   برجام،  گسترش گفتمان اجتماعی از سوی قوة مجریه،  مسئولیت‌پذیری اجباری دولت در برابر مطالبات عمومی هر چند به صورت مقدماتی و گاه نمایشی،  و … ـ  فقط و فقط به دلیل گرفتار آمدن هیئت حاکمة اسلامی و همراهان آمریکائی‌اش در منگنة سیاست‌های استراتژیک فدراسیون روسیه پیش آمده.

 

نمی‌باید فراموش کرد که سیاست به بن‌بست کشاندن ملایان،   طی بیش از یک دهه مستقیماً از سوی کرملین دنبال می‌شود،  و پایه‌گذاری نیروگاه اتمی بوشهر که منجر به عقب‌نشینی آمریکا از اتمی کردن ملایان شد فقط قسمت نمایان این کوه یخی است.  در نتیجه تبلیغات این نحلة فکری جهت شرکت فعال در انتخاباتی که رژیم برگزار می‌کند،  از منظر داخلی فاقد هر گونه ارزشی در بهبود شرایط ملت خواهد بود؛  هر چند این شرکت همگانی در سطح جهانی برای رژیم وابسته کسب مشروعیت و آبرو و حیثیت می‌کند.

 

نحلة دوم به چپ‌گرایان غیرتوده‌ای مربوط می‌شود،  همان‌ها که خود را از الگوی وابستگی به «اتحاد شوروی» به دور می‌‌دانستند.    اینان خواهان قیام‌های کارگری و خونین و سرنگونی سرمایه‌داری و برقراری استبداد کارگری‌اند.  ولی رژیم‌ مورد نظر اینان در عمل نشان داده که بیش از آنچه منافع طبقة کارگر را مد نظر قرار دهد،   به منافع «آپاراچیک‌ها» معنا و مفهوم خواهد داد.   از منظر تاریخی،  تمامی این نوع رژیم‌ها در اروپای شرقی،  آسیا و قارة آمریکا دچار دگردیسی بنیادین شده‌اند،  و مشکل می‌توان در انتهای تونلی که این نظریه در تاریخچة خود حفر کرده،  نور امیدی دید.   در ایدئولوژی اینان به صراحت می‌توان سه پایة «رهبر خوب،  دولت خوب،  آیندة خوب» را مشاهده کرد.  سه‌پایه‌ای که بیش از رفاه ملت و آبادانی کشور خود را به وجاهت دولت کارگری و «حزب» موظف می‌داند!

 

ولی سه‌پایة «رهبرخوب،  دولت خوب،  آیندة خوب» صرفاً مختص چپ‌افراطی نیست،  در سومین نحله‌ای که اخیراً فعالانه پای به میدان سیاست کشور گذارده،  و خصوصاً پس از هیاهوی اخیر و به قولی «اعتراضات»،  مقام نمایندگی تام‌وتمام ایرانیان را نیز به خود اختصاص می‌دهد،  همین سه‌پایه را به صراحت می‌بینیم.   الگوئی که ما از آن به عنوان بازگشت به دوران آریامهری یاد می‌کنیم.   اگر در اینجا می‌گوئیم آریامهری دلیل دارد.  رضاپهلوی،  فرزند ارشد شاه سابق ایران که طبیعتاً ولیعهد پهلوی‌ها نیز به شمار می‌رود در رأس این «نحله» قرار گرفته،  و علیرغم تمامی شعارهای دلپذیر پیرامون دمکراسی و پیروی از منشور حقوق‌بشر و … در عمل برنامه‌ای جز آنچه روح‌الله خمینی به ایرانیان ارائه داد یعنی،   سرنگونی رژیم،  تشکیل دولت موقت،  مجلس مؤسسان،  برگزاری رفراندوم و …  ارائه نمی‌کند.  از سوی دیگر،  به دلیل استقبال فراوانی که از طرح‌های شاهزاده در ایالات‌متحد صورت می‌گیرد ناگزیر باید قبول کرد که الگوی آریامهری نزد یانکی‌ها گویا «خواستار» فراوان دارد.   ولی الگوی پیشنهادی رضاپهلوی به هیچ عنوان متضمن نقش مسئولیت‌پذیر دولت در قبال ملت نیست.

 

بر اساس این الگو،   ملت ایران می‌باید بپذیرد که رضاپهلوی پس از قبضة تمام و کمال قدرت که از طریق برگزاری رفراندوم و گرفتن «آری» از عوام کسب خواهد شد،‌  حسن‌نیت دارد و دولت «مسئول» هم تشکیل خواهد داد.  خلاصه بگوئیم،  این الگو چیزی نیست جز همانکه 40 سال پیش مجنون و صحرانشینی به نام روح‌الله خمینی،   تحت تعلیمات بنی‌صدر و قطب‌زاده و یزدی و دیگر اوباش سازمان سیا برای ملت ایران تنظیم کرده بود.   اگر ملت ایران با خمینی به سعادت رسید،  با الگوی رضاپهلوی هم می‌تواند سعادتی را مجسم کند.

 

واقع‌بینی سیاسی حکم می‌کند که در همینجا بگوئیم،  تمامی نحله‌های فکری مذکور،  مسلماً هم با سیاست‌های بین‌المللی در ارتباط دائم‌اند،  و هم با یکدیگر و خصوصاً با رژیم اسلامی مستقر در تهران.   با این وجود،  مشکل بتوان قبول کرد که نتیجة کار اینان برای مشکلات اساسی کشور درمانی به همراه آورد.   همانطور که گفتیم ایران،   هم از درون پای در تحولات گسترده گذارده،  و هم موقعیت منطقه‌ای کشور تغییراتی پیگیر نشان می‌دهد.  با این وجود،   در برنامه‌های ارائه شده از سوی این نحله‌های فکری کمترین اشاره‌ای به این تحولات نمی‌بینیم.  هر کدام از اینان اسیر پنجة مطالبات گروهی‌ و محفلی خودشان هستند؛  فراموش می‌کنند که می‌باید بر کشوری نوین و بر داده‌هائی متغیر و متلون حکومت کنند.

 

به طور مثال،  حمایت از مطالبات مادی،  حرفه‌ای و بهبود شرایط زیستی و بهزیستی نیروی کار،  خصوصاً از طریق فعالیت‌ اتحادیه‌های مستقل کارگری در نظر اینان هیچگونه ارزشی ندارد.  البته اگر این کارگران برای اصلاح‌طلبان رأی در صندوق‌ها بریزند،  و یا مطالبات‌‌شان جهت سرنگونی رژیم شکل بگیرد،  مسلماً سه نحلة «نخاله» در چارچوب اهداف خود‌ از آنان حمایت به عمل خواهند آورد،  در غیراینصورت «شتر دیدی،   ندیدی!»  یا باز هم به سیاق مثال،  وضعیت رقت‌بار زن در حکومت دینی آنقدرها برای اینان اهمیت ندارد.  اصلاح‌طلبان می‌خواهند اجازة رنگ چادر به اناس بدهند، ‌ آن دیگری «آزادی زنان» را بورژوائی می‌خواند،  رضاپهلوی هم قصد به ارزش گذاردن «کشف حجاب» بابابزرگ‌اش را دارد.  ولی اینکه زن در جامعة ایران می‌باید از قیمومت مرد خارج شود،   مالک پیکر،  روح،  کار و زندگی‌اش باشد از منظر اینان «نُت خارج از گام» به شمار می‌رود!  و اگر در این مقال به همین دو مورد اشاره می‌کنیم،   همینجا بگوئیم که در کمال تأسف نمونه‌ها فراوان و بیشمار است.   از ساختار نظام اداری گرفته،  تا بنیاد قوای سه گانه؛  از نقش نیروهای نظامی و انتظامی گرفته تا نشریات و رادیو و تلویزیون؛  از این گرفته تا آن،  همه جا برخورد نامربوط و بی‌سروته نخاله‌های سه گانه را می‌بینیم.   خلاصه بگوئیم،  این تشکل‌ها پای در گذشته‌ای دارند که ایرانی دیگر از سر گذرانده،  و شاید دلیل سخت‌جانی حکومت ولی فقیه هم در همین باشد؛   مخالفت با حکومت ولایت‌فقیه فاقد پیکر و بدنه است.   این مخالفت کنونیت ندارد؛   نه جامعه را درست درک کرده؛   نه آینده‌ای را می‌شناسد که جامعه جویای آن است.

 

رابطة جامعة ایران با اوپوزیسیون حکومت اسلامی همان رابطه‌ای است که مخالفان شاه با شاهنشاهی و آریامهریسم برقرار کرده بودند.  خلاصه،   نفرت از عملکرد استبدادی حکومت ظاهراً ملت را به صورت یک‌کاسه در برابر رژیم نشانده،  و وزنة این کاسه هر روز سنگین و سنگین‌تر می‌شود،  ولی مخالفان رژیم که از حمایت‌هائی فرامرزی نیز برخوردارند قادر به شناخت کنونیت مطالبات جامعه نیستند.  اینان همچون روح‌الله خمینی سر در گریبان لاطائلات خودشان دارند.  به این امید که در هنگام دستیابی به قدرت،  هماهنگی حاکمیت با ملت را به هماهنگی اجباری ملت با حاکمیت تبدیل کنند.  این صورتبندی در دوران «جنگ سرد» از نخستین ساعات قدرت‌یابی اسلام سیاسی،   به خمینی اجازه داد تا با تکیه بر حمایت‌های فرامرزی جامعه را سرکوب کرده،  قدرت خود را تحکیم نماید.  برخلاف توهمات سه نحلة نخاله،   این رابطة ضدبشری خوشبختانه دیگر قابل تکرار نیست.   و شرایط نشان می‌دهد تا زمانیکه ارتباطی واقعی و به دور از پیشنهادهای تئوریک و تحلیل‌های کلیشه‌ای بین مخالفان رژیم ولی‌فقیه با ملت ایران و مطالبات واقعی‌‌اش به وجود نیاید،  حکومت ولایت‌فقیه همچنان در ایران به موجودیت خود ادامه خواهد داد.

 

 

 

دونان‌سالاری!

Saeed_Saman_18_01_17

 

طی چند هفته‌ای که گذشت،  همچنانکه انتظار می‌رفت،  عوامل و اوباش حکومت اسلامی و اوپوزیسیون دست‌ساز و خارج‌نشین‌اش دستپاچه و پای برهنه به میدان اظهارنظرهای پرطمطراق «سیاسی ـ عقیدتی» پریدند.   ملایانی که قاضی دادگاه انقلاب‌اند ملت را تهدید ‌کردند؛    آخوند خاتمی جنایتکار،   رئیس دولت اصلاحات که عمری پس‌وپیش خمینی دجال را حین قتل‌عام ملت ایران می‌مالید،  خواستار «رسیدگی اصلاح‌طلبانه» به مسائل شد!   خامنه‌ای،  سردستة اوباش،  که دیگر سوراخی برای فرار نمی‌بیند،   طبق معمول دکان «دشمن شناسی» باز کرد و مردم را از «دشمن» ‌ترساند!   و از همه جالب‌تر حسن فوتبال،  رئیس جمهور «منتخب» بیت‌رهبری است که ادعا کرد،  آمریکا به دلیل موفقیت‌های دولت وی،   به پیشرفت‌های مملکت حسادت می‌کند و به همین خاطر «دسیسه» به راه انداخته!

 

بله،  مجموعة حکومت اسلامی دقیقاً همان است که مجموعة آریامهری بود؛   مشتی اوباش از کنج خانه‌های امنیتی برای‌ ملت «وق‌وق» می‌زنند؛    نه از وضعیت جامعه خبری دارند،   و نه از اوضاع سیاست جهان کوچک‌ترین شناختی!   راستش را بخواهید کنترل نیروهای امنیتی،  انتظامی و نظامی نیز در دست اینان نیست.   جماعتی هیچکاره و بیکاره‌اند،  که اینک چهار دهه است در کشورمان «دکور حکومت» به روی صحنه برده‌اند.   اجنبی برای‌شان ملت را سرکوب کرده‌،  اینان باد به غبغب‌شان انداخته‌،   کلفت گفته‌اند و کُرکُری خوانده‌اند.   اجنبی برای‌شان قرارداد بسته‌،  اینان حق‌حساب‌ها را به بانک‌های خارج فرستاده‌اند تا آخرت‌شان را «تضمین» کنند،   و به زیردستان و تهیدستان کشور فخر فروخته‌اند.   سیاست‌های استعماری برای‌شان سفر دیپلماتیک و سیاسی سر هم کرده‌،   اینان برای خبرنگاران زپرتی بوق‌های غربی قمیش شتری آمده‌ و قرواطوار ریخته‌اند؛   از دست دادن با «بانوان» پرهیز کرده،   اصول «تمدن» اسلامی و صحرائی را به جهانیان تدریس کرده‌اند!   و …  خلاصه سرسبیل ما ملت با این مسخره‌بازی‌ها چهار دهه است نقاره می‌زنند.   ولی حال که رسیده‌ایم به نقطة حساس،  یعنی بجائی که می‌باید در یک وضعیت بحرانی دست به عمل بزنند و حکومت و موجودیت نکبت‌بارشان را نجات دهند،   نه تخمی لای‌پای‌شان دارند،  نه مغزی در کله‌شان.   بله،  با سرنیزة پیمان سنتو می‌توان علی‌ روضه‌خوان خراسانی را رهبر شیعیان جهان «جا» زد،   ولی نمی‌توان فهم و شعور در کله‌اش چپاند.  این خر دوپا اگر فهم‌وشعور می‌داشت برای خوشامد اکبر رفسنجانی،   به «انقلاب اسلامی‌» خیانت نمی‌کرد و خلاف نص‌صریح قانون اساسی همین انقلاب،  در شرایطی که وجاهت فقهی و شرایط لازم را  نداشت،   مقام رهبری را نمی‌پذیرفت.

 

یاد بگیرید!‌  به اینان می‌گویند،   «رهبران» مورد اعتماد سیاست‌های جهانی‌ جهت ادارة امور ملت‌های جهان سوم‌؛   هر چه احمق‌تر،  عزیزتر و والامقام‌تر.   در نتیجه،  این جماعت در رویاروئی با شرایط کنونی بجای یافتن راهکاری برای خروج جامعه از بحران،  عین صفحة گرامافون که خط‌افتاده باشد،   همان چیزی را که قبلاً می‌گفتند‌ تکرار می‌کنند.   احدی به اینان نمی‌گوید،  اگر قرار بود با همان حرف‌ها سوروسات‌تان به راه باشد که کار به اینجا نمی‌کشید.  و اگر هم بگوید،   کو گوش شنوا؟   به شیوة مرضیه،   حضرات جفنگ می‌گویند؛   دشمن‌شناسی می‌کنند؛   به این و آن امرونهی می‌فرمایند،   و نهایت امر «پیشرفت‌های» مملکت را به رخ «مردم» می‌کشند!   همان مردمی که برای فرار از بهشت اینان دم در سفارتخانه‌های خارجی صف کشیده‌اند.   واقعاً آن بخت‌برگشتگانی که نوبت ‌گرفتند تا به  امثال این حضرات رأی بدهند و از این قافلة ورشکسته به تقصیر انتظار معجزه داشتند،  تسلیت گرم و صمیمانة ما را بپذیرند.

 

حال ببینیم اوپوزیسیون این رهبران «فرهیخته» چه می‌گوید؟   تعجب می‌کنید،  ولی اوپوزیسیون حکومت اسلامی همان می‌گوید که اوپوزیسیون آریامهر می‌گفت:   سقوط حکومت،‌  تشکیل مجلس مؤسسان،  دولت موقت،  و …  و برگزاری رفراندوم.   در رأس این اوپوزیسیون رضاشاه دوم نشسته که در دهات اطراف شهر واشنگتن تاجگزاری کرده،  و چند تا پیرمرد ساواکی هم در اطراف‌اش می‌لولند.   البته حواریون اصلی‌اش همان طرفداران انقلاب روح‌الله خمینی هستند.  حواریونی که طی سه دهة اخیر،   دسته دسته،  عین غازهای مهاجر با آواز «مست بودم،‌  اگر گهی خوردم»،  منجلاب شیخ را رها کرده و در منجلاب یانکی‌ آرام و قرار گرفته‌اند!   بابا آریامهر هم این‌ها را تک‌تک به حضور پذیرفته و چشته‌خورشان کرده،  شیرینی دهان‌شان گذاشته تا یادشان نرود که یک گوز «چند من باقالی می‌یاره!»   خلاصه خدمت‌تان بگوئیم،   تا اینجا دو تا صفحة خط ‌افتاده داریم،   یکی که روی گرامافون حکومتی‌ها می‌چرخد،  دومی هم روی گرامافون اوپوزیسیون مدعی دمکراسی‌طلبی!   جالب‌تر از همه اینکه داغ‌ترین مخالفان و دمکراسی‌طلبان که می‌کوشند خود را از جرگة رضاشاه دوم دور نشان ‌دهند،  صفحة گرامافون‌شان تند و تیزتر از بقیه می‌چرخد.  اینان همان‌ها هستند که همچون امثال بنی‌صدر و ملکی و سیدجوادی و …  برای خمینی و حاکمیت ملایان سینه چاک چاک می‌کردند!

 

ولی در این میانه چپ‌ها هم هستند؛   صفحة گرامافون اینان استالینیستی و لنینسیتی و لفت و لیسی است.   خواست اینان سرنگونی حکومت،  برقراری استبداد کارگری،  ملی کردن ابزار تولید،  تقسیم ثروت،  و برپائی حکومت رفیق فلانی و بهمانی است!   خلاصه اینان اصلاً‌ ندیده‌اند که دنیا طی چهار دهة گذشته چه تغییراتی کرده.    نه سقوط اتحاد شوروی و فروپاشی اروپای شرقی را دیده‌اند،  نه چرخش‌های کاپیتالیستی چین کمونیست و تغییرات کاستریسم کوبائی را!   اینان به سنت پرسوناژ سریال جاهل‌مسلکی «مرد اول»،‌   و به مصداق «حرف مرد یکی است»،‌   همان حرف‌هائی را می‌زنند که چهل سال پیش گوشة خوابگاه‌های دانشجوئی و خاک‌گرفتة آریامهری در جزوه‌های فزرتی و غلط‌غولوتی‌شان ‌خوانده بودند.   بله،  در کلکسیون صفحه‌های خط‌افتادة‌ ما یک صفحة 33 دور لنینیستی هم سروکله‌اش پیدا شده.

 

با این وجود،  هنوز این پرسش بی‌پاسخ مانده،  که طی چند هفتة گذشته چه شد که به یک‌باره اینچنین آتش بر خرمن اوفتاد.   یعنی اگر جهت پاسخ به این سئوال بخواهیم به محتوای این صفحات گرامافون مراجعه کنیم راه بجائی نخواهیم برد.  صفحات کذا به ما چنین القاء می‌کنند که،  یا باید با اصلاح‌طلبی مشکلات را حل کرد؛  یا «منافقین» آمدند و همه چیز را به آتش کشیدند؛   یا «مردم» از دست این حکومت به عذاب آمده و می‌خواهند رضامیرپنج هر چه زودتر برای‌شان یک کودتای «خوب» بکند؛   یا اینکه طبقه کارگر هوس کرده «رفقا» در یک دیکتاتوری کارگری به سبک‌وسیاق «انقلاب اکتبر»،  در صف نان و گوشت پدرش را دربیاورند؛  یا اصلاً «مردم» عقل‌شان پاره‌سنگ می‌برد و فقط می‌خواهند به خیابان بیایند و دادوفریاد کنند!   بله،  این صفحة آخری را آن‌هائی روی گرامافون می‌چرخانند که معتقدند «سیاست پیشة دونان است!»  البته آنقدرها هم از واقعیت دور نیستند،  ولی اگر «سیاست پیشة دونان است»،  غیردونان هم باید پای پیش بگذارند تا میدان به دست دونان نیافتد.  در غیراینصورت همه چیز می‌افتد به دست بنی‌صدر!  برای اینکه کار به دست ابولی نیفتد،  ما پیشنهاد می‌کنیم که با هم سری بزنیم به سوریه.

 

روزگاری در سوریه یک دیکتاتوری بود به نام بشار اسد؛   خیلی پدرسوخته و خیلی بد؛ ولی یک لشکری هم در سوریه بود به نام «مدافعان حرم» که خیلی بچة خوبی بود؛   یانکی‌ها هم خیلی دوست‌‌اش داشتند.  به طوری که به داش قاسم سلیمانی گفته بودند برای‌شان از عراق مرتب آب‌نبات بفرستد.  علاقة  عموسام به «مدافعان حرم» آنقدر زیاد بود که قرار گذاشت در سوریه،  حرم که هیچ، ‌ «حکومت» و غیره‌ را هم برای این‌ها «حفظ» کند.   به همین دلیل زیرجلکی طوری که «مامان‌جون» نفهمد،   به مدافعان حرم کالباس و سوسیس و بیگ‌مک می‌داد تا بخورند و چاق‌وچله شوند.   البته مامان‌جون فهمیده بود؛   خون دل می‌خورد و چیزی نمی‌گفت!

 

در این گیرودار در شبی تیره‌وتار،   مامان‌جون با دیکتاتور پدرسوخته وصلت کرد و به حجله رفت.   بعد هم گفت «مدافعان حرم» هووی من هستند،   در دین و سنت و بساط ما تعددزوجات قبول نیست.   هر چه دیکتاتور خونریز گفت،   «مامان‌جون،  این‌ها خیلی بچه‌های خوبی هستند»‌،   به گوش مامان‌جون نرفت که نرفت!   دیکتاتور خونریز هم به مدافعان حرم گفت،  «باید تشریف ببرید،   اینجا فقط جای مامان‌جونه با من!»   مدافعان حرم خیلی ناراحت شدند.   حاج قاسم داد و فریاد به راه انداخت،  و از باباعموسام کمک خواست؛  حتی یک بابائی که سال‌ها پیش از عراق دوان دوان آمده بود ایران، ‌ آنقدر دستپاچه شد که رفت آلمان،‌  بعد هم گفت «پناه بر خدا!‌   از دست شما عفونت کردم!»

 

«مدافعان حرم» هم که خیلی ناراحت بودند،   شکایت بردند پیش عموسام،   «که ای عموسام عزیز!   ما که سال‌های دراز به شما خدمت کردیم،   چرا حال باید از سر سفره رانده شویم؟»   عموسام گفت،  «فرزندان دلبند و عزیزتر از جانم!   اگر وضعیت به همین منوال پیش رود کار شما تمام است.   باید هرجور شده مامان‌جون را بترسانیم.   پس چه بهتر که باد در آستین نوة میرپنج بیاندازیم تا مامان‌جون از ترس کودتا میدان را خالی ‌کند!»   مدافعان حرم زمین ادب بوسیدند و جهت ترساندن مامان جون،   اوباش را با شعار «رضا شاه روحت شاد»،  در شهرهای متعدد ایران به خیابا‌‌ن‌ها آوردند،  چند جوان از همه جا بی‌خبر را هم در این گیرودار زدند و کشتند.  اینهمه به امید اینکه در دل زوجة دیکتاتور خویزیز وحشت انداخته،  او را مجبور کنند تا به حضور هوو رضایت دهد.

 

ولی مامان‌جون بیدی نبود که ازین بادها بلرزد؛‌   با این داد‌وفریادهای خیابانی نه فقط عقب ننشست که چند گام بلند به جلو برداشت.   هم کره شمالی و جنوبی را سر میز مذاکره نشاند، هم به مدافعان حرم حالی کرد که اگر زیادی لات‌بازی در بیاورند،  علاوه برنفتکش،  کپل‌شان هم ممکن است آتش بگیرد!   باباعموسام هم از ترس مامان جون در رفت.   اینچنین بود که مدافعان حرم جلو دویده فریاد برآوردند:   «چه نشسته‌اید که ماجرا تمام شد!»  بعد هم  سایت مدافعان کذا گریه‌کنان اعلام داشت:

 

«[…] ایران را در سوریه بدجور دور زده‌اند!»  

منبع:   بازتاب،  17 ژانویه 2018

 

بله خیلی «بدجور» بود!   البته در وصف این اوضاع که برای ترساندن مامان‌جون به راه افتاد،    خیلی‌ها پس از استخاره،   ابیات تند و پرشور حماسی سرودند و گفتند،   «ای جوانان وطن با ضحاک مبارزه کنید،‌   ما هم از دور هواتونو داریم!»   آن‌ها هم که دهان گرمی داشتند،   روضه‌هائی برای یکدیگر و برای ملت ایران خواندند.   درست حدس زدید،  همان ابیات و روضه‌هائی را می‌گوئیم که در چنین میعادهای تاریخی همیشه بازتاب دل‌پذیری است از طبع شاعرانه،  حساس و «میهن‌پرستانة» اینان.   خلاصه این جماعت با اینکار یک صفحة گرامافون «خط‌افتاده» دیگر هم به کلکسیون صفحه‌های خط‌افتادة‌ ما ملت اضافه کردند.   ولی چه بگوئیم،  تا زمانیکه این صفحه‌های خط‌افتاده روی گرامافون ملت می‌چرخد،  نه سیاست ایران از دست دونان خلاص خواهد شد،  و نه ایرانیان از دست اینان.

 

 

 

لنین در قهدریجان!

Saeed_Saman_18_01_04

 

در «آرامش نسبی و رسانه‌‌ای» که در پی اعتراضات خیابانی روزهای اخیر آغاز شده،   دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی حکومت اسلامی اعم از وزارت اطلاعات،  سپاه پاسداران و دادستانی کل کشور،  هر یک ادعا دارد که نه تنها آنچه را که «فتنه» می‌خواند از سر گذرانده‌ که جزئیات «توطئة» صهیونیسم بین‌الملل،  وهابیت آل‌سعود و آمریکای جنایتکار را نیز «کشف» کرده.  البته تا اینجای کار آنقدرها ایجاد اشکال نمی‌کند.  پرواضح است که دنیای سیاست پر از مطالبات مادی و اقتصادی است،   و نشستن مؤسسات چپاولگر بین‌المللی ـ  بانک‌ها،  شرکت‌های بیمه،  صنایع و … ـ  بر سرگردنة بحران‌ها و تحولات اجتماعی آنچنان بدیهی است که عنوان کردن‌اش فقط دستمایة «خنده و شادی» خواهد شد.   ولی آنچه در این میانه بیش از همه دستمایة «خنده و شادی» می‌شود،   برخورد حکومت اسلامی،  اوپوزیسیون «رسمی» آن،   و خصوصاً شبکة یانکی‌ها با افکارعمومی در ایران و جهان است.   این حضرات آنچنان دست‌پاچه به میدان تحولات پریده،  های‌وهوی به راه انداختند،  توگوئی «ولادیمیر ایلیچ اولیانوف» یا همان لنین خودمان به قهدریجان اصفهان رسیده و می‌خواهد انقلاب اکتبر به راه اندازد!  در حالیکه علیرغم تمامی تنش‌های اجتماعی و مطالبات منطقی ملت ایران،‌  تحرکاتی جهت براندازی به چشم نمی‌خورد.   در وبلاگ امروز سعی می‌کنیم تا حدودی از ظهور لنین در قهدریجان کشف رمز کنیم.  یادآور شویم،   به دلیل نبود کانال‌های خبررسانی موثق،  شناخت واقعی از اعتراضات خیابانی و گسترة آن غیرممکن است،  برخورد ما در گرو اخبار جسته‌گریخته‌ای است که رسانه‌ها در اختیارمان قرار داده‌اند.

 

در وبلاگ «تکرارستان» تا حدودی از ابعاد گزافه‌گوئی‌ آمریکائی‌ها در مورد تظاهرات و اعتراضات عمومی پرده برداشته بودیم.   گفتیم و بازهم می‌گوئیم که علیرغم ادعاهای ترامپ، واشنگتن به هیچ عنوان در منطقة خاورمیانه بنای برپائی و گسترش دمکراسی ندارد.  دلیل اصلی و اساسی این موضع‌گیری را هم همینجا به صورت خلاصه و فشرده بگوئیم:  استقرار دمکراسی در خاورمیانه به معنای بحران نفتی و گازی و نهایت امر بحران ارزی برای غرب خواهد بود.  سر این موضوع گنده‌تر از آن است که دولت دست‌نشاندة ولایت‌فقیه،  مشتی اصلاح‌طلب و یا اوپوزیسیون‌چی بتوانند آن را از زیر لحاف بیرون بکشند.  به طور مثال،   می‌بینیم که آمریکا و اروپای غربی،  چگونه با استفاده از اوباش یهودستیز و تروریست‌های دست پرورده‌شان سعی دارند در ارتباط دمکراسی اسرائیل،  در مقام یگانه دمکراسی منطقه‌ با دیگر کشورها گسست ایجاد کنند و از این مسیر الگوسازی دمکراسی را در منطقه مختل سازند.  در نتیجه می‌باید قبول کرد که عملی کردن دمکراسی در ایران پروژه‌ای است بسیار پرمخاطره،‌   پیچیده و حساس که آمریکا در برابرش ایستاده.   بی‌رودربایستی بگوئیم،  آن‌ها که امروز علم دمکراسی‌خواهی در اوپوزیسیون هوا کرده‌اند،  مرد این میدان نیستند.   چنین پروژه‌ای با تظاهرات خیابانی صرف و سر دادن شعار تأمین نخواهد شد.   نتیجتاً،   ناظر بی‌غرض و بی‌مرض،‌   در آغاز درگیری‌های اخیر می‌بایست بجای سوار شدن بر شعارهای دونالد ترامپ و توئیت‌های وی،   به دنبال ریشه‌های اصلی این گربه‌رقصانی می‌گشت.   این ریشه‌ها،  امروز حداقل در مورد برخوردهای ترامپ علنی‌تر خود را به نمایش گذارده‌،   و این امکان وجود دارد تا با استناد به اظهارات مقامات رسمی،   خصوصاً مقامات کشورهای تعیین‌کننده،   و یا حتی در حد حکومت‌چی‌های جمکرانی این ریشه‌ها را تا حدودی بررسی کرد.

 

در وبلاگ «تکرارستان» همچنین عنوان کرده بودیم که توافق هسته‌ای «برجام» در گیرودار تحرکات اجتماعی اخیر اهمیت زیادی دارد.  آمریکا از برجام ناراضی است و دلائل این عدم رضایت هر چه هست بماند!   ولی همین نارضایتی آمریکا،  به صورت خودبه‌خود تبدیل می‌شود به نارضایتی جمکران،  در مقام زیرمجموعة سازمان ناتو.  پس واشنگتن می‌بایست جهت به تعطیل‌کشاندن و یا انحراف برجام از اهداف «بین‌المللی»‌ آن راهی بجوید و چه راهی بهتر از اینکه یک‌بار دیگر تشت‌رسوائی حکومت جمکران  را از ‌بام‌ها سرنگون کند؟   در هر حال،  حکومت ملایان اگر دست‌نشاندة یانکی‌هاست،  بی‌آبرو هم هست؛  آمریکا از بی‌آبروئی بیشتر این حکومت متضرر نخواهد شد.  در دنبالة همین سیاست‌های «شترسواری  دولادولای» واشنگتن بود که دیدیم در بسیاری از توئیت‌های دونالد ترامپ،  «تحریم» مقامات و تشکل‌ها و سازمان‌هائی که زمینة سرکوب تظاهرات را فراهم ‌آورده‌اند،   از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شد.

 

ولی دونالد ترامپ که خود گرگ باران‌دیدة دنیای اقتصاد،  بسازوبفروشی،  کلاشی و بورس‌بازی است بخوبی می‌داند که در اقتصاد ایران،  تحریم بنیادها و مقامات چه معنائی خواهد داشت.  او می‌داند که به یمن سیاست‌های «ایران ‌بر باد ده»  نفتی که طی یکصدسال اخیر اقتصاد کشور را به فلج مطلق دچار کرده،  تحریم بنیادها و مقامات معنای‌اش جز تحریم ملت ایران نخواهد بود.  خلاصه بگوئیم،   اقتصاد ایران بیش از آن دولتی شده که بتوان میان مقامات و شهروند،  در ارتباطات مالی جهانی «تفاوت» قائل شد.   با این وجود  صحنه‌سازی‌های «دمکرات‌منشانة»‌ ترامپ همچنان ادامه یافت و نیکی‌ هیلی،  نمایندة آمریکا در سازمان ملل خواستار کشاندن «تظاهرات ایران» به شورای امنیت شد.  اینجا بود که سروصدای وزارت‌ امورخارجة روسیه به آسمان رفت.   سرگئی ریابکوف،  معاون وزیر امور خارجه روسیه رسماً آمریکا را متهم نمود که قصد دارد از اعتراضات اجتماعی در ایران جهت تضعیف برجام و مفاد آن بهره‌برداری کند:

 

«وضعیت موجود باعث شده که […] آمریکا تلاش عمدی برای تضعیف و تعهد جامعه بین‌المللی به برجام را در نظر [گیرد؛‌]   این [عمل] عدم صداقت همکاران آمریکائی ما را نشان می‌دهد. […]  فرآیندها و مسائل داخلی در ایران،  مانند هر کشور دیگری،  هیچ ارتباطی با وظایف قانونی شورای امنیت سازمان ملل ندارد.»

منبع:  سپوتنیک،   4 ژانویه 2018

 

دقیقاً به دنبال همین موضع‌گیری مسکو بود که ترامپ جهت خروج از بن‌بست استراتژیک و سیاسی‌ای که واشنگتن در آن گرفتار آمده بود،  گریبان استفن بانون،    مشاورعالی سابق خود را گرفت و وی را به پیگرد قضائی تهدید کرد.   البته عکس‌العمل ترامپ در هنگامه‌هائی که به قولی گند کار در می‌آید،   قابل پیش‌بینی است.   به یاد داریم که پیشتر نیز در پی رسوائی عملیات 7 آوریل 2017‌،   زمانیکه حملة موشکی ناوگان ایالات‌متحد به سوریه ابتر ماند،  یکی دیگر از مشاوران «بلندپایة» ترامپ به نام «کی‌تی مک فارلند» را بی‌سروصدا از شورای امنیت ملی ایالات‌متحد اخراج کردند.   این نوع عکس‌العمل‌های غیردیپلماتیک را می‌توان بازتاب دستپاچگی‌ای دانست که هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد در پاسخ‌گوئی به تعهدات جهانی خود در برابر روسیه به آن دچار ‌شده.   در هر حال،  پروژة موشدوانی در برجام که گویا استفن بانون در طراحی آن نقش‌‌ عمده‌ای داشته بر آب گوزیده بود،  و ترامپ می‌خواست با حمله به وی،  مسکو را مطمئن کند که «سوءنیت» از شخص رئیس‌جمهور نبوده!‌

 

به همین دلیل نیز آن‌ها که چشم انتظارشان بر «در آمریکا» خشک شده،  در یکی از آخرین توئیت‌های دونالد ترامپ که در تأئید جنبش‌های اعتراضی روی اینترنت آفتابی شد دریافتند که آمریکا در «موقع مغتنم» از اعتراضات ملت ایران حمایت خواهد کرد!   البته ترامپ در این توئیت‌ نگفت که «‌نی کاخ‌سفید کی به گل خواهد نشست!»   ولی زمانیکه بالاجبار و در چارچوب تعهدات استراتژیک واشنگتن در برابر مسکو،  ترامپ از لات‌بازی در ایران دست برداشت،  ولایت‌فقیه نیز شبکة موازی‌ نیروهای انتظامی را که خیابان‌ها را در ایران به آشوب کشانده بود از کوی و برزن جمع‌آوری کرد.   بلافاصله،‌  سپاه پاسداران که خود نیز زیرمجموعة نوکران محلی آمریکا به شمار می‌رود،   عین مرغ کُرچ شروع به قُدقُد کرد.   و سردار جعفری،   یکی لات‌هائی که فرماندهی اوباش را عهده‌دار شده «پایان فتنه» را اعلام نمود:

 

«سرلشکر جعفری […] دشمنان بدانند تهدیدات دفاعی و امنیتی […] دیگر جواب نمی‌دهد،  […] اکنون می‌توانیم بگوئیم روز پایان فتنه 96 است.»

منبع:  فارس،  16 دی‌ماه 1396

 

شواهد نشان می‌‌دهد،  تا آنجا که بحران اجتماعی ایران هدف‌اش به تعطیل کشاندن و یا انحرف برجام از مواضع «مورد توافق» و نهایت امر بازگرداندن ایران به «بحران هسته‌ای» بوده با شکست روبرو شده.  بحرانی که در عمل به معنای تهدید مستقیم مسکو توسط زیرمجموعه‌های «اسلامگرای» سازمان ناتو در ایران بود.   در نتیجه،  آمریکا با دست خالی گامی به عقب برداشت،   و قبول کرد که چاره‌ای جز گردن نهادن به تعهدات بین‌المللی‌‌اش در برابر مسکو ندارد.   ولی درب جعبة «پاندور» که به این مناسبت گشوده شده،   هنوز بسته نشده است.   بله،   بحران دست‌سازی که توسط اوباش و لات‌های نانخور جمکران در سراسر کشور تحت عنوان «اعتراضات» به راه اوفتاد،  در جامعة ایران بازتاب‌هائی داشته که هر یک نهایت امر قابل بررسی است.  در وحلة نخست «بُردهای ضمنی» دولت روحانی از این بحران را بررسی کنیم.

 

همانطور که بارها گفته‌ایم،  حکومت جمکران یک «لات‌سالاری»‌ است و مانند دیگر لات‌سالاری‌ها موجودی‌ات‌اش درگرو بحران است.   به عبارت ساده‌تر،  اگر بحرانی در کار نیاید،  این حکومت فرومی‌ریزد.  به همین دلیل از نخستین روزهای حیات،  عوامل این حکومت جز بحران در جامعه و منطقه نساخته‌اند.  در نتیجه،  بساطی که اربابان آمریکائی‌شان به راه انداختند،  یک‌بار دیگر آب به آسیاب اینان ریخت.  درگیری خیابانی،  عربده‌جوئی در کوی و برزن،  زدوخورد با نیروهای انتظامی،  و … برای این حکومت مثل نان شب می‌ماند؛‌   این «نان شب» را آمریکائی به دست‌‌اش داد.   البته هنوز «منافع» این گربه‌رقصانی‌ها برای ولی‌فقیه مشخص نیست،‌  ولی در حال حاضر می‌توان به صورت فهرست‌وار به چند «منفعت مقطعی» که از  درگیری‌های اخیر نصیب حکومت شده اشاره کرد.

 

در میانة این «اعتراضات»،  باید از به عقب راندن جنبش کارگری سخن گفت که در عمل مهم‌ترین دستاورد مقطعی دکان ولایت‌فقیه بود.   همانطور که می‌دانیم،   جنبش کارگری ماه‌ها پیش آغاز شده بود و به دلیل فشارهای مادی و عدم رسیدگی دولت به نیازهای منطقی طبقة کارگر می‌رفت تا ارتباط محیط‌های کارگری را با دولت دچار بحران جدی کند؛  ولی به دنبال عملیات «اعتراضی» این جنبش منزوی شده.   امروز،  پس از هارت‌وپورت‌های اوباش سپاه پاسداران،   دنبال کردن مطالبات از سوی کارگران،   به دلیل برقراری شرایط امنیتی‌ای که خود رژیم با توطئه و دسیسه در ایجاد آن همکاری داشته،   به مراتب از گذشته مشکل‌تر خواهد شد.  این «بُردی فرضی» است که دولت بیکارة حسن روحانی به حساب خود خواهد گذارد.

 

از سوی دیگر،  بحران‌سازی اخیر،‌  دست دولت روحانی را در سرکوب مطالبات مال‌باختگان،  دانش‌آموختگان بیکار و کارگران بیکار شده،  و … باز هم بازتر ازگذشته نمود.  می‌دانیم بنگاه‌هائی که اموال ملت را بالا کشیده‌اند،   صاحب و مدیرمسئول و مالک و نام ونشان دارند،   و اینک ماه‌هاست که دولت تلاش می‌کند از معرفی این چپاولگران و کلاه‌برداران که مسلماً گروه وسیعی از آنان از جمله اعضای هیئت‌دولت و مجلس و سپاه پاسداران و وابستگان‌شان به شمار می‌روند ممانعت به عمل آورد.  اینک پس از این بحران «ساختگی»،   مشکل بتوان تصور کرد که جماعت مال‌باخته بتواند گریبان دولت را به صورت جدی بگیرد،   و نام و نشان کلاه‌برداران را به روزنامه‌ها کشانده،  آنان را به محکمه بفرستد.   این نیز «بُرد فرضی» دیگری برای دولت روحانی است.

 

از سوی دیگر،  می‌دانیم که در ایران،   به دلیل حاکمیت بلافصل اقتصاد وابستة نفتی،  شهرهای کوچک از منظر اقتصادی در حاشیه ‌اوفتاده‌اند.   این شهرها که دچار پروسة گسترش روزافزون و همه‌جانبه فقر اقتصادی‌اند،  پتانسیل اعتراضی شدیدتری نیز در قلب خود پنهان دارند.   دولت اگر در روزهای اخیر برای به راه انداختن بحران‌های «عمدی» شهرهای کوچک را انتخاب کرد دو دلیل داشت.   نخست اینکه خطر گسترش بحران به طبقات و گروه‌های اجتماعی گسترده در شهرهای بزرگ را از سر باز می‌‌نمود،   دوم آنکه از فشار ایجاد شده در شهرهای کوچک برای بهینه کردن عملیات سرکوب استفاده می‌نمود.   سرکوب امنیتی شهرهای کوچک از آنجا که تعدادشان زیاد است هزینة بالائی بر دولت‌ها تحمیل می‌کند،   از این روز در هر فرصتی،  سرکوب‌های فصلی در این شهرها به راه می‌افتد.  از طریق این سیاست استعماری،‌  پس از کودتای 28 مرداد،  حکومت‌های دست‌نشانده به صورت فصلی،  و از طریق سرکوب مستقیم و وحشیانه این شهرها را تحت انقیاد نگاه داشته‌اند.    بحران اخیر که تحت عنوان «اعتراضات» در شهرهای دورافتاده به راه افتاد،  در عمل دستمایة کافی جهت اجرای این سیاست ضدبشری برای دولت روحانی فراهم آورد.   و این نیز «بُرد» دیگری برای دولت اسلامی است.  در اینجا به صورت فهرست‌وار می‌توان به مسائل کم‌اهمیت‌تری نیز اشاره داشت.   به طور مثال به تمایل دولت جهت افزایش بهای ارزهای خارجی و فشار مجلس برای جلوگیری از آن.   افزایشی که اینک تحت عنوان «نگرانی از آینده درگیری‌های شهری» عملاً صورت گرفته،   و دولت نیز در این میانه «بی‌تقصیر» است.

 

ولی از منظر درگیری‌های درون حکومتی نیز «بحران» اخیر کار روحانی را ساده‌تر کرده.  همانطور که می‌دانیم،  محمود احمدی‌نژاد و باند وی مدتی بود که با بیت‌رهبری و قوة قضائیه شاخ‌توشاخ شده بودند.  باند احمدی‌نژاد وحشتزده شده‌ بودند،‌    چرا که تحت عنوان انحرافی و فتنه‌جو و … ممکن بود کارشان به پشت میله‌های زندان،  اگر نگوئیم اعدام بیافتد.   به همین دلیل احتمال درگیری مستقیم این باند با علی خامنه‌ای و مجاوران عراقی ـ  به رهبری قبیلة لاریجانی ـ  پای به مراحل جدی گزارده بود.   آنان که با بافت قدرت در لایه‌های توده‌ای ایران آشنائی دارند،  از رابطه ویژة زوج لات و آخوند آگاه‌اند.  در این زوج مغز متفکر آخوند است، و لات ابزار اجرائی وی به شمار می‌رود.  ولی پس از چهار دهه که از کودتای 22 بهمن 57  می‌گذرد این رابطه دچار دگردیسی شده.   لات‌هائی که با این کودتا سر از دستگاه حکومت به درآورده‌اند،  به تدریج تحول یافته،  تبدیل شده‌اند به نوعی «مغز متفکر!»   ولی این تحول شامل حال آخوند نشده.  آخوند همچنان خود را مغز متفکر می‌انگارد و  لات‌ها را ابزار اجرائی.  در این شرایط،  درگیری احتمالی اوباش با آخوند،  می‌تواند به حذف کامل آخوند منجر شود،‌   و این خطری است که روحانیت شیعه از آن بخوبی آگاه‌ است.   به همین دلیل نیز در مقابله با معضل احمدی‌نژاد «آسه می‌رفتند و آسه می‌آمدند»،   هر چند راه خروجی نمی‌یافتند.   بحران اخیر راه خروجی کذا را فراهم آورده؛    احمدی‌نژاد و یارغار وی می‌توانند به عنوان آشوبگر به زیر اخیه بروند،   گروهی از صاحب‌منصبان «نظام» از هم اینک آنان را به دامن زدن به «اعتراضات» متهم کرده‌اند.  اتهامی که می‌تواند اعدام هم به همراه آورد.   این نیز یکی از بُردهای ضمنی دولت روحانی از بحران اخیر می‌باید به حساب آید.

 

ولی بازتاب این اعتراضات تماماً بُرد نبوده.  باخت‌هائی نیز در میان است،  که می‌تواند وضعیت حکومت اسلامی را به طور کلی متزلزل کند.   به طور خلاصه از نقش «سوپاپ اطمینان» حکومت اسلامی بگوئیم،  سوپاپی که از دوران اصلاحات توسط محمد خاتمی و باند اصلاحات‌چیان خلق شده بود،  و اینک به دلیل عقب‌نشینی هول‌هولکی اینان از مواضع اجتماعی عملاً از میان رفته.   از این مرحله به بعد مشکل بتوان طرفداران اصلاحات،   سبزها و چپ‌نمایان حامی آنان را به عنوان آلترناتیو «فرضی» به خورد ملت داد.  و این مشکل زمانی عمیق‌تر می‌شود که عملیات ایذائی نیابتی ترامپ بر علیه مسکو نهایت امر به این نتیجه رسیده که به آلترناتیو سلطنت وزنة سنگین‌تری اعطاء کرده.   به عبارت‌ ساده‌تر،   حال که اصلاح‌طلبان از صحنه بیرون افتاده،   عین دست چلاق وبال گردن حکومت شده‌اند،  آخوندیسم جنایتکار جهت حفظ موجودیت‌اش می‌باید برای بازگشت سلطنت تلاش کند!   و این به خودی خود یک باخت بزرگ برای روحانیتی است که تمامی تلاش‌های خود را به خرج داد،   تا هم «شاه» باشد و هم «شیخ!»

 

اینهمه را گفتیم،  ولی یک مطلب مهم دیگر را نیز همینجا اضافه کنیم.  تمامی این تحلیل‌ها می‌تواند در رابطه با تحولات واقعی جامعه و تحولات استراتژیک بی‌ارزش شود.  بله،   آن‌هنگام که به دلائلی نامشخص سیل آحاد ملت بنیان یک سیاست را متزلزل می‌کند،   و سیاست‌بازان قدرتمند در پایتخت‌های مهم جهان را شگفت‌زده و مبهوت می‌کند،  تحلیل‌گر برای تبیین واقعیات هیچ در چنته نخواهد داشت.   فراموش نکنیم که بحران‌های دست‌ساز حکومت اسلامی،   هر چند ساختگی،  مسخره و نهایت امر خونریز و وحشیانه،   همیشه این خطر را در قلب خود پنهان دارند که از کنترل خارج شده،   مسیری ویژة خود بیابند.   مسیری که راه ملت‌هاست و هیچ ارتباطی با حاکمیت‌ ندارد.  ولی جهت تحلیل این «مسیر»،   وبلاگ،   مقاله،  سخنرانی،  اعلامیه و اطلاعیه به کار نمی‌آید،   این ملت‌ و الهامات‌اش است که در میدان عمل سیاسی و اجتماعی تعیین خواهد کرد جامعه، ‌ درست یا غلط،  چه می‌خواهد و چگونه خواسته‌های‌اش را عملی می‌کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تکرارستان!

Saeed_Saman_18_01_01

 

این روزها،  حداقل اگر بخواهیم تبلیغات گستردة جهانی را به حساب آوریم،   ایران پای در تحولاتی گذارده که پس از دیدار «ویژة» بوریس جانسون،  وزیر امورخارجه انگلستان از ایران ـ در وبلاگ «این گروه خرفت» ویژگی این دیدار مطرح شد  ـ  قابل پیش‌بینی نیز بود.   در اینکه نارضایتی عمومی ویژگی تمامی رژیم‌های خودکامه و مستبد باشد،  هیچ تردیدی نیست؛  در نظام‌های استبدادی‌ فقط حاکمان‌اند که در پناه سرنیزه‌ها،  ادعای «رضایت عمومی» می‌کنند.   در نتیجه،  در این نوع رژیم‌،  جام صبر عمومی همیشه در مرز لبریز شدن است؛  یک قطره کفایت می‌کند!   و به گواهی تاریخ معاصر کشورمان،  این «قطره» همواره یک عمل صرفاً سیاسی،  جهت تحریک عوام و ساده‌اندیشان بوده!

 

در نتیجه،  نمی‌توان در فضائی که سیاست‌بازان حرفه‌ای می‌سازند،   برداشت درستی از چندوچون قضایا داشت.  اکثریت قریب‌به‌اتفاق این حضراتِ سیاست‌باز،  اگر نگوئیم تمامی‌شان،  شیپورهای دولتی و شبه اوپوزیسیون کشور را تشکیل می‌دهند.  و حتی آندسته که ادعای «نظریه‌پردازی» دارند،  در واقع با تلفیق چند عبارت و واژة گنگ در مطالب‌شان می‌کوشند همان «ساده‌اندیشی» خیابانی را بال‌وپر داده،  تحت عنوان «نظریه» به خورد ملت دهند.   خلاصه بگوئیم،   نمی‌باید انتظار داشت که فردی از میان این جماعت سخن سنجیده‌ای در مورد مسائل امروز کشور بر زبان راند.   اینان یا دولتی‌اند؛  در نتیجه در نظریه‌سازی‌شان به دنبال یافتن راهی جهت تداوم حکومت ولایت فقیه بر ملت ایران‌اند،   یا در خیل شبه اوپوزیسیون نشسته و نگرانی‌شان بیشتر این است که چگونه بر اریکة قدرت تکیه زده نان‌شان را به تنور بچسبانند.   احدی از این جماعت برای جامعة ایران نگران نیست و نخواهد بود.

 

در آشفته بازاری که رسانه‌ها پیرامون تحولات اخیر اجتماعی و سیاسی در ایران ساخته‌اند،   یافتن مسیر یک برخورد منطقی،  سازنده و به دور از مردم‌فریبی کار فوق‌العاده مشکلی شده.   در مطلب امروز سعی داریم به چندین سئوال که جسته و گریخته پیرامون همین تحولات مطرح می‌شود پاسخ بگوئیم،   به این امید که ضمن رفع سوءنظرها،‌  تا حدودی راهگشای برخی معضلات شویم.

 

نخستین مسئله‌ای که برخورد با تحولات امروز را مشکل می‌کند،  طبیعت ضداجتماعی،  ضدانسانی و ساختارشکنانة حکومت ولایت‌فقیه است.   این حکومت از نخستین روزهای استقرار،   جهت حفظ اهرم‌های قدرت،   به شیوه‌ای موذیانه دست به موج‌سازی‌های داخلی و خارجی زده.   کافی‌است به برخوردهای خصمانه و مفت‌گوئی‌های روح‌الله خمینی در مورد دگراندیشان،  زنان و احزاب و رسانه‌ها در فردای «پیروزی» کودتای 22 بهمن 57 اشاره کنیم.   یادمان نرفته که این به اصطلاح «رهبر انقلاب» چگونه با بسیج اوباش،  آخوند و لات‌ولوت از نخستین لحظة «پیروزی» تهاجم به دیگران را آغاز کرد،   و با همین روند تخریبی به رژیم آخوندی «شکل» و ساختار داد.   خلاصه بگوئیم،  برای اینان دامن زدن به «وجود دشمن فرضی»،   کارسازترین ابزار جهت حفظ حکومت شده.   از «نجس» خواندن فدائیان خلق گرفته،  تا جاسوس خواندن مجاهدین خلق؛   از «فاسد» بودن اعضای جبهة ملی گرفته تا لیبرال بودن «نهضت آزادی»؛   از پرستش حجاب و ریش‌وپشم گرفته تا حمله به زنان و میهمانی‌ها؛  از ستایش جنگ و خونریزی گرفته تا برگزاری نماز جماعت در خیابان‌ها و تحسین و تمجید اشغال «جاسوسخانه»،   این رژیم قانون‌گریز و مردم‌آ‌زار از نخستین روزی که به قدرت رسید جز نفرت‌فروشی و تخریب و خلق آشوب و سوار شدن بر امواج بحران‌هائی که خود به راه می‌انداخت کاری نداشته و ندارد.   و دلیلی نمی‌بینیم که شرایط امروز پای در مسیر دیگری گذاشته باشد.

 

در نتیجه،  با در نظر گرفتن سابقه و طبیعت ضدانسانی و ضداجتماعی این رژیم می‌باید در تحلیل و بررسی آشوب‌های سیاسی،  و مسیر و اهداف محتمل‌شان باز هم احتیاط بیشتری به خرج دهیم.  چرا که،  اگر مخالفان واقعی این رژیم با توپی که همین رژیم و عوامل‌‌اش جهت بهینه کردن شرایط خود به میدان می‌اندازند دست به بازی بزنند،  نه تنها کمکی به استقرار دمکراسی در کشور نمی‌کنند،  که در واقع به پایه و اساس دمکراسی ضربه می‌زنند.

 

این احتیاط دو چندان می‌شود،‌  زمانیکه در نظر آوریم درگیری‌های اخیر در شرایط ویژه‌ای آغاز شده.   حکومت اسلامی همانطور که در وبلاگ‌های پیشین نیز گفته بودیم در گیر دو پدیدة همزمان و غیرقابل کنترل در منطقه است.  از یک‌سو «پیروزی» فرضی‌اش در جبهة سوریه،  و از سوی دیگر مدرنیسمی که در عربستان چهارنعل به پیش می‌تازد.   هضم همزمان ایندو پدیده برای «انقلاب اسلامی» از لگن زهری که روح‌الله خمینی سرکشید به مراتب سهمگین‌تر است.   در ثانی،  پروندة «توافق هسته‌ای» نتوانسته در مسیری که آمریکائی‌ها و دولت روحانی میل داشتند به حرکت درآید؛   نتیجتاً هیچکدام از اینان منتفع این «توافقنامه» نخواهد شد و می‌باید راهی جهت لغو آن بیابد.   نهایت امر دولت روحانی امروز تمامی کارت‌های‌اش سوخته و برای سه سالی که از دوره‌اش باقی مانده،   و طی آن نه انتخاباتی در راه است و نه جنگ،  جهت مشغول داشتن ذهن عوا‌م و احتمالاً سرکوب عمومی می‌باید راهی بیابد.

 

تا حال یک مطلب از سوی تمامی تحلیلگران مورد توافق بوده،  و آن اینکه بحران‌های اولیه در خراسان رضوی کار خود رژیم است.   ولی اینکه ادامة این بحران‌ها به شهرهای کوچک، ‌ دورافتاده و کم‌جمعیت کشیده تحلیل را بازهم «حساس‌تر» می‌کند.   آنانکه با تاریخچة مبارزات شهری در ایران آشنایند بخوبی می‌‌دانند که مبارزة سیاسی در شهرهای کوچک عملی ناممکن است.   به همین دلیل تمامی تحرکات به اصطلاح «انقلابی» کشورمان در شهرهای بزرگ به وقوع پیوسته؛   دلیل نیز روشن است.  در شهرهای کوچک همة مردم یکدیگر را می‌شناسند،  اگر جوانی بتواند در شهرهای بزرگ خود را در فوج جمعیت از دست گزمه‌های رژیم نجات دهد در شهرهای کوچک این عمل غیرممکن است.  در نتیجه،  اگر بحران به شهرهای کوچک کشیده فقط دو شق قابل بررسی می‌شود.  یا رژیم خودش این بساط را راه  انداخته و آشوبگران در واقع خودی‌های رژیم‌اند،   و یا اینکه،  به طور کلی حکومت اسلامی کنترل بر تمامی مناطق کشور را از دست داده.

 

اگر شق نخست صحت داشته باشد،  و خودی‌های رژیم دست به بحران‌سازی در شهرهای کوچک زده‌اند،  دامن زدن به بحران و تشویق آن در واقع کمک به حکومت خواهد بود!   بحران گسترده‌تر فقط به معنای بازی در میدان رژیم می‌شود؛  روغنی است بر آتشی که آخوندها به دست خود برافروخته و قصد دارند در پناه آن دست به سرکوب فراگیر بزنند.   ولی اگر شق دوم صحت داشته باشد،   این سئوال نیز مطرح خواهد شد که به چه دلیل نبود کنترل رژیم بر کشور،  شامل شهرهای بزرگ،  مؤسسات حساس آموزش عالی،  کارخانجات،  صنایع و … نشده؛  چرا اینان «بی‌سروصدا» به کارشان ادامه می‌دهند؟

 

مطلب دیگری که در این میانه قابل توجه است تداوم ارسال کلیپ‌هائی است که از درون کشور به شبکة اینترنت می‌رسد!   پرواضح است که «باندپهن» لازم جهت ارسال این کلیپ‌ها در شرایط فعلی فقط می‌تواند در اختیار سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات باشد.  پس این گمانه قابل تردید نیست که حاکمیت در ارسال این کلیپ‌ها دست دارد،   و مخالفان واقعی این رژیم می‌باید پیش از دامن زدن به بحران دست‌ساز حکومت،  به این پرسش پاسخ دهند که اصولاً چرا این عملیات صورت می‌گیرد؟ پاسخ به این پرسش برای نویسندة وبلاگ روشن است ولی در حال حاضر از آن صرفنظر می‌کنیم،  و نیم‌نگاهی به ویژگی جریانات اخیرمی‌اندازیم.

 

همانطور که می‌دانیم اصلاح‌طلبان،  سبزها و به قولی «ماله‌کش‌های رژیم» دست از حمایت از تحولات اخیر برداشته‌اند.   البته تردید اینان در مورد تحولات فعلی می‌تواند فی‌نفسه «مثبت» نیز باشد،  چرا که ملت ایران به این وسیله از شر وجود امثال خاتمی،  میرحسین موسوی،  و …  و دیگر آدمکشان «صدر انقلاب» خلاص می‌شود.   ولی این امکان نیز وجود دارد که دوری گزیدن این خودفروختگان از تحولات اخیر فقط نشانة شدت سرکوبی باشد که رژیم خود را برای آن آماده می‌کند.  در نتیجه،   نمی‌باید قبل از اطمینان از چندوچون مسئله،   بی‌گدار به آب زد.

 

یکی دیگر از مسائلی که در تحولات اخیر قابل توجه است موضع ایالات‌متحد آمریکاست.  تاریخچة سیاست‌های واشنگتن در خاورمیانه نشان می‌دهد که اینکشور هیچگاه از دمکراسی در این منطقه حمایت نکرده.  حمایت‌های واشنگتن طی یکصدسالی که از حضور مستقیم‌اش در منطقه می‌گذرد،  یا در مسیر آشوب و جنگ بوده،   یا جهت برقراری دیکتاتوری‌های پلیسی،  دینی،  یا بومی.   به چه دلیل این روزها آمریکا و مقامات مختلف اینکشور از تحرکاتی که آنقدرها هم هنوز «چشمگیر» و سرنوشت‌ساز نشده،  مرتباً «حمایت» می‌کنند؟   البته دوران «جنگ‌سرد» به پایان رسیده،   ولی هماندوره هم حمایت آمریکا معانی‌ای متفاوت می‌توانست داشته باشد.  همچنانکه حمایت‌های مکرر و رسانه‌ای جیمی‌کارتر از شاه ایران،  فقط به کار آتشین‌تر کردن تب «انقلاب اسلامی» می‌خورد.  پس اینجا نیز نمی‌باید کورکورانه در مرداب حمایت‌های رسانه‌ای آمریکا فروافتاد.   و پیش از بازکردن حساب روی این حمایت‌ها می‌باید دید که طبیعت واقعی‌شان چیست.

 

واقعیت امر این است که طی دو روزی که در شهرهای کشور غوغا و هیاهو به راه انداخته بودند،   مسئول مستقیم امنیت داخلی،  یعنی وزیر کشور ساکت مانده بود!  رحمانی فضلی پس از 48 ساعت خفقان،  به یاد آورد که تظاهرات به مجوز وزارت کشور نیاز دارد!  امروز هم حسن روحانی بالای منبر رفته،  تظاهرات را نشان «خشم دشمن از پیشرفت‌های مملکت دانسته»،   تظاهرکنندگان را مستقیماً «تهدید» کرده!  سپس نوبت به شیخ صادق لاریجانی رسید که به «اغتشاش‌گران» وعدة عذاب الهی دهد!   و به احتمال زیاد،  اینک که بی‌بی‌سی به «دخالت» علی خامنه‌ای رضایت داده،  سروکلة رهبر اوباش نیز پیدا می‌شود و ایشان نیز به نوبة خود برای مخالفان و به قول خودشان «دشمن» خط‌ونشان خواهند کشید.  ولی به استنباط ما ابراز وجود وزیرکشور و حسن روحانی و صادق لاریجانی،  به هیچ عنوان موضع‌گیری نیست؛   اینان در انتظار اعلام مواضع اربابان‌شان نشسته بودند که گویا اینک مشخص شده!

 

در پایان این سئوال مطرح می‌شود که چگونه می‌توان هم طرفدار دمکراسی بود و هم در تظاهراتی شرکت کرد،  که کار را به تخریب،  آتش‌سوزی و درگیری‌ با نیروهای انتظامی می‌کشاند؟   تظاهراتی با شعارهای مبهم از قماش «حق من؛ ‌ استقلال،‌  آزادی،  جمهوری ایرانی؛‌  ما همه با هم هستیم؛  مرگ بر این،  و مرگ بر آن و …!»  این نوع شعار حرکت به سوی دمکراسی نیست.   در تاریخ تحولات شهری شعارهای گنگ و مبهم همیشه از حلقوم فاشیست‌ها و با هدف به حاشیه بردن مطالبات واقعی ملت‌ها بیرون آمده،  و آن‌ها که امروز دست به خشونت می‌زنند و یا شعارهای روشن،  دمکراتیک و صریح را به حاشیه می‌رانند،  می‌باید پاسخگو باشند.   در این راستا برگزاری رقص و پایکوبی مختلط و کارناوال‌های‌ شادی در خیابان‌ها به مراتب از عربده‌جوئی و هل‌من‌مبارزطلبی‌های بیخ‌دیواری،  هم اهداف دمکراتیک را علنی‌تر بیان می‌کند،  و هم برای حکومت ملایان تهدید بزرگ‌تری به شمار می‌رود.  نهایت امر چنین تحرکاتی «تکرارستان» یکصدسالة آتلانتیسم را تعطیل خواهد کرد.

 

فراموش نکنیم در بازی سیاسی‌ای که در راه است،   پیروزی به این معناست که به نفع ملت،   در روندی پیوسته و دنباله‌دار و به صورت قاطع از رژیم امتیاز گرفته شود؛   رژیم را باید گام‌به‌گام عقب نشاند و بنیادهای وابسته به ملت،  اتحادیه‌های کارگری،  تشکل‌های مدنی،  اصناف و سازمان‌های حرفه‌ای،  زنان،  کارگران و کارمندان و حقوقدانان را در برابر حکومت دست نشانده،  تقویت کرد.   هدف این نیست که خود را در برابر اندیشه‌فروشان و نظریه‌پردازان حرفه‌ای بحران خلع‌سلاح کرده،  یک استبداد را با استبداد دیگر جایگزین نمائیم.   آن‌ها که برای خودنمائی و خودشیرینی،  خصوصاً در برابر خبرنگاران خارجی ـ   اینان در صورت ادامه این صحنه‌ها سروکله‌شان در کشور پیدا خواهد شد ـ  دست به صحنه سازی خیابانی می‌زنند،  به یاد داشته باشند که رژیم ولایت‌فقیه همان رژیم شاهنشاهی است.  روح‌الله خمینی خودش نیز از طرفداران کودتای 28 مرداد 32 بود.  تنها تفاوت خمینی با آریامهر در یک عمامه و یک جفت نعلین خلاصه می‌شود!    عقب راندن ولایت‌فقیه از فضای اجتماعی،  بازار،  کارخانه،   دانشگاه،  خیابان و …  به معنای عقب راندن استبداد یکصدسالة شیخ‌وشاه خواهد بود.  و در این راه نسل امروز بیش از نسل‌های گذشته از امکانات و ابزار لازم برخوردار است.