مدتی است سفر شیخ ابراهیم رئیسی، نوچۀ جدید مقام معظم به مسکو، چه از سوی ملایان در داخل، و چه توسط عملۀ «استبداد نوین» در خارج از مرزها، تبدیل به موضوعی داغ و چرب و نرم جهت بحرانسازی و افاضات فائقه شده. همانطور که شاهدیم اگر در درون مرزها پیرامون این «سفر» یکی به میخ میزند و دیگری به نعل، در خارج مرزها همگی محکم میزنند به نعل! ولی سئوال اینجاست: مسئله چیست و چرا اینهمه هیاهو برای هیچ به راه افتاده؟ در مطلب امروز سعی میکنیم به صورت خلاصه به بررسی آنچه از کل ماجرا در دست است بپردازیم، و از آنجا که سفر «منصوبالدولۀ» مقام معظم به مسکو به روابط دوجانبۀ ایران و روسیه مربوط میشود، برویم به سراغ یک بررسی غیرجانبدارانه از همین روابط. در این راستا بررسی مواضع روسیه در منطقه، تقابل «مسکو ـ واشنگتن» پیرامون خطوط نفوذی سیاستهای منطقهای، برنامۀ هستهای حکومت اسلامی، و … قابل بررسی است. پس نخست بپردازیم به مذاکرات هستهای!
همانطور که بارها گفتهایم نه آمریکا میخواست تن به «مذاکرات هستهای» بدهد و نه ملایان. برنامۀ آمریکا روشن بود؛ گذاشتن یک «بمب کوچولو» در آستین حکومت ملائی، تا تهران ملازده تحت عنوان «قدرت اتمی» مسلمانان، در تنور بحرانهای منطقۀ خاورمیانه و خصوصاً آسیای مرکزی به نفع واشنگتن بدمد. پرواضح است که کرملین با این برنامه موافقتی نداشته باشد. در نتیجه از اول کار، «مذاکرات» به دلیل فشار روسیه بر آمریکا آغاز شد. و همانطور که شاهد بودیم در هر مقطع آمریکائیها در برابر پیشرفت این مذاکرات به بهانههای واهی سنگاندازی کردند. واشنگتن امیدوار بود که با تعلیق مذاکرات، هر چند به صورت مقطعی، در مسیر اهدافاش «زمان» بخرد، و نتیجتاً اهداف روسیه یا به تعطیل کشیده شود و یا در تعلیق اوفتد.
در این چارچوب، آمریکا در بررسیهای «تخصصی» و فنی هر چه توانست زمان خرید؛ سیاست داخلی ایالاتمتحد را به میانۀ «مذاکرات» انداخت؛ ملایان «ضدآمریکائی» را حمایت کرد تا به بهانۀ عدم مذاکرۀ مستقیم تا حد امکان کارشکنی کنند؛ سرانجام موشکهای زمین به زمین را بهانه کرد؛ و … و آخر کار دونالد ترامپ کل «برجام» را مردود دانست!
ولی نیازی نیست که بگوئیم، «مذاکرات هستهای» فقط قسمت نمایان کوه یخ است؛ بازار اوراسیا، شاهرگ شمال به جنوب، مسئلۀ جمهوریهای پساشوروی، سرنوشت منطقۀ نفوذ شوروی سابق در اروپای شرقی، آمریکای لاتین و خصوصاً کوبا، نقش چین و اتحادیه اروپا در افغانستان و آسیای مرکزی، و نهایت امر بحران پانترکیسمی که هیئت حاکمۀ ترکیه با حمایت لندن و واشنگتن به آن دامن میزند، و بسیاری مسائل کماهمیتتر در خاورمیانه، تماماً به پروندۀ «مذاکرات هستهای» سنجاق شده. جدا کردن هر کدام از این سرفصلها از «مذاکرات هستهای» خیال خام است. و با نیمنگاهی به آنچه طی نیمقرن گذشته در منطقه رخ داده به صراحت خواهیم دید که ملایان پای در میدانی گذاردهاند که عملاً حریفاش نیستند.
این ملایان همان جماعتیاند که طی کودتای 22 بهمن 57 توسط ارتش شاهنشاهی به قدرت رسیدند، و در پستوی انقلابیشان، بر خشت خام اهدافی معین کرده بودند. از منظر این جماعت رابطه با آمریکا در ظاهر به صلاح نمینمود، هر چند رابطۀ زیرمیزی لازم و حیاتی به نظر میرسید. چرا که هم ظاهر ضدامپریالیستی به اینان میداد، هم ارباب یانکی را راضیتر و پروارتر میکرد، و هم دستگاه خلافت مقام معظم را در برابر تهدیدات مسکو که در آن روزگار پایتخت اتحاد جماهیر شوروی بود، مورد حمایت قرار میداد! خلاصه بگوئیم، پروژۀ کودتای 22 بهمن، ویراستی بود نوین از آریامهریسم، که اینبار میبایست به دلیل منافع نوین واشنگتن در منطقه، به صورت زیرجلکی و با چادر و لباده و ریش و آفتابه و عربدۀ «مرگ بر آمریکا» پای به صحنه میگذاشت.
پروژۀ آمریکا، همانطور که شاهد بودیم عملی شد، چند سالی نیز روند اوضاع بر وفق مراد بود؛ حکومت ملایان جنگ استعماری با عراق را تا آنجا که آمریکا تمایل داشت «کش» داد؛ تمامی گروههای سیاسی و تشکیلات مخالف ملابازی را به خوشی و خرمی قتلعام فرمود؛ هنگهای اوباش حزبالله را بر جامعه تحمیل نمود؛ سرداران سازندگی علم کرد، و … ولی گذشت زمان و تحولات منطقهای، شالودههای پروژۀ «نئواستعمار» را متزلزل کرد، تا رسیدیم به ظهور مستقیم پدیدهای نوین به نام فدراسیون روسیه در سیاست جهانی!
اینجا بود که آمریکا صحنه را از دست داد. ساختار ظاهراً همگن و یکپارچۀ فاشیسم کوردل و آمریکائیای که به حکومت «ولایتفقیه» معروف شده بود، از درون شروع کرد به فروپاشی. در این چشمانداز نوین، اوباش حزبالله که پیشتر تحت عنوان «مبارزان نستوه ضدامپریالیست» صحنۀ جامعه اشغال کرده بودند تبدیل شدند به چوبی در چرخۀ سیاستهای دولت «منتخب»؛ بر پیشانی سرداران سازندگی که به قول بهرهمانی از دوران مادها تاکنون کسی نظیرشان را ندیده بود، مهر دزد و سوءاستفادهچی الصاق شد، چند تنشان را حتی روانۀ زندان کردند؛ دستگاه عوامزده و نوکرصفت «مهندس» موسوی جبهۀ آشوبطلب معرفی شد و درب زندانها را به رویش گشودند؛ احمدینژاد را نیز به عنوان سردمدار «جبهۀ انحرافی» وادار به سکوت کردند؛ و … دلیل نیز روشن بود. دستگاهی که همباد با آریامهریسم دوران جنگسرد میبایست در جامعهای بسته، سرکوب شده و تکساحتی تنها وظیفهاش حفظ منافع واشنگتن در برابر مسکو باشد، به دلیل ورود فدراسیون روسیه به معادلات جهانی، بالاجبار مستقیماً به مراوداتی به مراتب پیچیدهتر از آنچه پیشبینی میشد پای گذارده بود. خلاصه بگوئیم حضرات کودتاچی که از پایهواساس اینکاره نبودند سخت گرفتار آمدند؛ حکایت «بوزینه و نجاری» شد!
پاسخ آمریکا به این بنبست ژئواستراتژیک روشن بود: تلاش جهت فروپاشاندن حکومت و به قدرت رساندن آلترناتیوی مناسب حال یانکیها و همباد با «جریانات رایج» در ایران! ولی به قول زنده یاد فرویدن توللی، «دیگر این شیراز ما شیراز نیست!» و این آمریکا نیز دیگر آمریکای ژنرال آیزنهاور نیست! تصریح کنیم که جایگزینی کذا نه تنها صورت نگرفت، که سناریوی تفریحی «بوزینه و نجاری» مدت مدیدی است که همچنان ادامه یافته. اعطای دکترای افتخاری به عمله و اکرۀ جمهوری اسلامی در دانشگاههای جهان؛ سخنرانی اینان در مراکز مهم فرهنگی بینالمللی؛ حضور چماقکشهای حزباللهی در مذاکرات جهانی و سازمان ملل؛ و … جملگی صورت میگیرد، و اگر بپرسیم اینان در این عرصههای فرهنگی، ژئواستراتژیک و خصوصاً نظامی و مالی چه حرفی برای گفتن دارند؟ هیچ پاسخی نخواهیم یافت! چرا که از یک سو، حکومت ملائی از جان و مال مایه میگذارد تا در سایۀ سیاستهای ابرقدرتی «طرف مورد اطمینان» معرفی شود، و از سوی دیگر، آمریکائیها که قلادۀ اسلام راستین را در ید دارند، هنوز فرصت نیافتهاند آلترناتیوی جهت جایگزینی اینان در ایران بیابند. به صراحت بگوئیم، این فرصت را کرملین از اینان گرفته.
در این چشمانداز برنامهای که آمریکائیها روی میز مذاکره انداختهاند روشن است: گره زدن هر چه بیشتر سیاست ایران با مسائل جهانی. چرا که کوچکترین عقبنشینی واشنگتن در ایران تأثیری بیتردید بر تمامی سیاستهائی خواهد گذارد که در آغاز مطلب یک به یک برشمردیم. در واکنش به این نوع برخورد، سیاست روسیه نیز بر این محور متمرکز شده که اگر آمریکا حاضر نیست در سیاستهای کلیدیاش در ایران ـ اسلامگرائی، استبداد سیاسی و پلیسی وابسته به واشنگتن، حمایت از اقتصاد دلالی، و … ـ بازنگری کند، حکومت اسلامی همچنان در ایران باقی خواهد ماند و تغییرات صوریای که واشنگتن قصد دارد تحت عنوان انقلاب و تحولات بزرگ و «خواست مردم» و غیره به خورد ملت ایران و جهانیان بدهد میباید همچنان در گنجهها خاک بخورد.
ولی شاختوشاخ مسکو و واشنگتن به تدریج به نوعی درگیری صریح نظامی تبدیل میشود. به طور مثال، بحرانی که چند هفته پیش به صورتی خلقالساعه یا به قول حزباللهیها «خودجوش» در قزاقستان رخ داد و منجر به خرابی و کشتار و درگیریهای «نظامی ـ چریکی» شد، به صراحت نشان داد که یانکیها گروههای سازمانیافتۀ کثیری جهت نفوذ در منطقۀ اوراسیا در آستین دارند. و هر چند پاسخ قاطعانۀ مسکو به این شورش و اعلام حمایت مالی پکن از جمهوریهای اوراسیا در فردای این بلوا نشان داد که روسیه و چین مدتهاست خود را برای پاسخگوئی به این بحران آماده کرده بودند، خطر فروپاشی در اوراسیا عملاً از بیخ گوش مسکو پرید! از سوی دیگر، در افغانستان، عقبنشینی آمریکائیان به هیچ روی نشانی از صلحطلبی ندارد. چرا که نهایت امر واشنگتن این منطقه را نه فقط به تروریستهای طالبان و القاعده و مجاهد و داعش سپرده، که تجهیزات نظامی کافی نیز جهت عملیات ایذائی در اختیار اینان قرار داده. و در آخر امر، مسئلۀ هنگهای «نازی» در اوکراین که تحت عنوان «انقلاب میدان» کشور را با کمک ارتش آمریکا در دست گرفتهاند نیز خود مطلبی است قابل بررسی. اگر به این مجموعه مسائل پانترکیسمی که آنکارا علم کرده نیز اضافه شود ملاحظه میکنیم که شاید «مذاکرات هستهای» کماهمیتترین موضوعات امروز در مسکو به شمار آید.
ولی علیرغم عکسالعملهای شتابزده و تند واشنگتن، شواهد نشان میدهد که در این مجموعه سیاستها، آمریکا گویا «گز نکرده جر داده باشد!» چرا که روسیه پیرامون تهدید هستهای مسکو از طریق ملایان به هیچ عنوان عقبنشینی نمیکند؛ همانطور که دیدیم تا حال هم عقبنشینی نکرده. در بحرانهای دیگر نیز ـ اوکراین، پانترکیسم، افغانستان، و … ـ به استنباط ما از سوی مسکو جائی برای عقبنشینی پیشبینی نشده. از سوی دیگر، باند بایدن در برابر روسیه فقط دو گزینه دارد، یا عقب مینشیند که نتیجهاش از دست دادن اعتبار در میان رعایای اروپائی و دیگر سرمایهداریهای وابسته به آمریکاست، یا دست به عملیات نظامی میزند که آنهم با خطر جدی شکست و هزیمت توأم خواهد بود.
در نتیجه، زمانیکه پوتین در برابر دوربین خبرنگاران به صورت رئیسی که همچون قاطری در انتظار نعلبند با دهان نیمهباز به او خیره مانده، لبخند شیرین تحویل میدهد، این لبخندی است از روی رضایت که کرملین تحویل واشنگتن داده. پوتین به زبانبیزبانی میگوید: «این گندی که بالا آوردهاید یا جمع میکنید، یا بیش از اینها کثافتاش را میباید هضم کنید!»
البته ناکامی بایدن در پیشبرد سیاستهای بینالمللیاش میتواند فصل جدیدی نیز بر سیاست داخلی آمریکا بیافزاید. و به این ترتیب بار دیگر، ناکامیهای بینالمللی کاخسفید، سرنوشت سیاست داخلی را همچون دوران ترامپ در خیابانهای شیکاگو، نیویورک و واشنگتن توسط اوباش و چماقکشها رقم خواهد زد. ولی در اینصورت باید پرسید، هیئت حاکمۀ ایالاتمتحد که با چنین سرعتی اعتبار جهانیاش را از دست میدهد، تا کجا خواهد توانست در برابر رقبا مقاومت کرده، به بازی موشوگربهای ادامه دهد که در هر گام بیش از پیش در آن بازندۀ اصلی خواهد بود.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.