محمود کازینونژاد!

Saeed_Saman_18_02_22

 

محمود احمدی‌نژاد،  ششمین رئیس دولت «انتخابی» حکومت اسلامی که طی 8 سال در ظاهر سکان‌دار دستگاه اجرائی ولایت‌فقیه بوده،   شاید یکی از منفورترین چهره‌های حکومت ملائی به شمار ‌آید.   دوران ریاست احمدی‌نژاد بر قوة مجریه یادآور روزهای شادی‌آور نیست.  این فرد در دورة نخست،  تحت عنوان «نامزدی که مواضعش به ولی‌فقیه نزدیک‌تر از دیگران است»،  در عمل با دخالت مستقیم بیت‌رهبری و شخص خامنه‌ای به مقام ریاست‌جمهوری دست یافت،  و در اولین نطق تلویزیونی‌اش اعلام داشت که اسرائیل ـ  تنها دمکراسی منطقه ـ  را از نقشة جغرافیا «پاک» خواهد کرد!  تهدیدی که بهترین ابزار جهت تبلیغات گستردة یانکی‌ها علیه ملت ایران شد.   ولی در پایان نخستین دورة ریاست وی،  به دلیل تغییرات عمده در سیاست‌های منطقه‌ای ابرقدرت‌ها،   و خصوصاً پس از آنکه زمینة حملة نظامی آمریکا به ایران از میان رفت،   باراک‌اوباما،  معمار بهار نفرت‌بار عرب تلاش کرد تا میرحسین موسوی،   مهرة جنگ‌پرست،   غوغاسالار و انقلابی را بجای احمدی‌نژاد بنشاند.  این جایگزینی روی کاغذباطله‌های وزارت امور خارجة آمریکا می‌توانست پیش از بحران تونس،   زمینه‌سازی مناسب جهت «بهارعرب» را از ایران آغاز کند.   این نقشة «ایران‌ برباد ده» علیرغم خوش‌رقصی‌های علی خامنه‌ای،   قبایل لاریجانی،  رفسنجانی،  دارو دستة محمدخاتمی و … و حمایت و همکاری مستقیم شبکة استعماری انگلستان در ایران،  خوشبختانه با شکست مفتضحانه روبرو شد.   باند میرحسین موسوی و جلادان «خط امام» که مجموعة سرکوبگران دهة نخستین «انقلاب ملائی» به شمار می‌روند، ‌ با آنچنان فضاحتی صحنة سیاست داخلی کشور را ترک کردند که دیگر مشکل بتوان شانسی برای بازگشت‌شان متصور شد.

 

در این شرایط بود که احمدی‌نژاد،   در پی یک مجموعه تحرکات «کودتائی ـ ضدکودتائی»،   باز هم با تکیه بر «آراء» صندوق‌های ملایان،   برای چهار سال دیگر به ریاست‌جمهوری برگزیده شد!   دومین دورة ریاست جمهوری وی،  که به دلیل تشتت سیاست داخلی و بلا‌تکلیفی‌ در سیاست خارجی،  به صراحت یکی از تاریک‌ترین دوره‌های سیاست معاصر ایران به شمار می‌رود،  با «انتخاب» حسن روحانی و طلوع برجام به پایان رسید.   همانطور که شاهد بودیم،  در اواخر دوران باراک‌اوباما،   و همزمان با شکست استراتژی‌های کاخ‌سفید در خاورمیانه،  زمانیکه سقف دکان «بهارعرب» بر سر معماران‌اش ـ  باراک اوباما،  دیوید کامرون،  و … ـ  فروریخت،  از ویرانه‌های آن «برجام» طلوع کرد.   در عمل برجام به این معنا بود که غرب «دریافت»،  می‌باید جهت حفظ موجودیت‌اش با فدراسیون روسیه به توافقات «پایه‌ای» دست یابد،   چرا که در غیراینصورت نه تنها کارش بجائی نخواهد رسید که  موجودیت‌اش نیز می‌تواند به خطر اوفتد.

 

و نهایت امر پروژة «برجام» توسط یکی از مهره‌های شناخته شدة انگلستان در ایران،  به نام حسن فریدون،   که پس از کودتای 22 بهمن 57 به جامة روحانی نیز ملبس شده بود،   به مرحلة نهائی رسید.   ولی به نظر می‌رسد در مورد جزئیات «پسابرجام» بین روسیه و آمریکا کشاکش و درگیری گسترده‌ای به راه افتاده.   به همین دلیل نیز در آستانة آفتابی شدن دونالد ترامپ در کاخ‌سفید بساط «جاسوس‌گیری و جرزنی» به راه اوفتاد!   در اینکه خروجی درگیری «کلان ـ ‌استراتژیک» روسیه و آمریکا پیرامون جزئیات برجام به کجا خواهد کشید،  آنقدرها نمی‌توان دست به گمانه‌زنی برداشت؛    اطلاعات دریافتی از چندوچون آن بی‌نهایت اندک است.  با این وجود،  رخدادهای قرن معاصر نشان داده،  هر گاه آمریکا و انگلستان در ایران خود را در مخمصه دیده‌اند،   دست به بحران‌سازی و هیاهو و غوغا بر‌داشته‌اند.  در نتیجه می‌توان به صراحت گفت که بحران‌سازی‌های اخیر که تحت عنوان «اعتراضات» به راه اوفتاد و ده روز تمام نیز به طول انجامید،  اهدافی دنبال می‌کرد که مهم‌ترین‌شان به احتمال زیاد سنگین‌تر کردن وزنة سیاست غرب در ایران بوده.

 

از قرائن چنین برمی‌آید که گویا «برنامه اعتراضات» نیز همچون بسیاری برنامه‌های اخیر غرب در ایران ـ  اصلاح‌طلبی،  جنبش‌سبز و … ـ  سرش سخت به سنگ خورده باشد.  خلاصه غرب گویا نتوانست از این هیاهو نتیجه‌ای را که انتظار داشت به دست آورد.   ما هم در همینجا تلاش می‌کنیم تا داده‌های «پسااعتراضات» را تا حد امکان بررسی کنیم.   در دوران «پسااعتراضات» شاهدیم که،  دولت روحانی همچنان سر کار باقی مانده،   هر چند نه برنامه‌ای جهت بهبود شرایط کشور در دست دارد و نه اختیاراتی.  به همچنین شاهدیم که قدرت‌گیری دولت روحانی گزینه‌های ظاهراً انقلابی و ذاتاً کودتائی غرب در ایران ـ  رضاشاه دوم،  بلبشو و جنگ‌داخلی،  جنگ با عربستان و … ـ  را یک به یک از صحنه کنار زده.  از سوی دیگر،  کارت اصلاح‌طلبی و جنبش‌سبز را نیز همین شکست عملاً باطل کرده!

 

خلاصه بگوئیم،  در شرایط فعلی برای حکومت ولایت‌فقیه راهی جز «بازیافت زباله»،  یعنی  بزک شخصیت‌های فرسوده باقی نمانده.  شخصیت‌هائی که شمارشان هر روز کم‌و کم‌تر شده،  و گویا جهت اصلاح امور کشور می‌باید پای به میدان بگذارند!    به عبارت ساده‌تر،  پس از گذشت قریب به چهار دهه،  حکومت ملائی چنین وانمود می‌کند که در برابر مسئولیت‌های رسانه‌‌ای‌اش «مرد و مردانه» ایستاده!   مسئولیتی‌هائی از قبیل پاسخگوئی به نیازهای روزانة ملت؛  پی‌ریزی طرحی جامع جهت اصلاح امورمالی،  اقتصادی و تولیدی درکشور؛   زمینه‌سازی جهت بهبود وضعیت قوای سه گانه؛  و …  و نهایت امر کسب مشروعیتی،   هر چند ناچیز از طریق انتخابات!   و در بلبشوی فعلی جهت دست‌یابی به چنین «اهداف والائی»،   چه کسی بهتر از احمدی‌نژاد؟   فردی که نه در قلب حکومت پایگاهی دارد،   و نه در میان ملت اعتباری!   اگر احمدی‌نژاد موفق شود نقش «صورتک‌جدید» را بخوبی ایفا کند،   غرب همیشه خواهد توانست با تکیه بر بی‌اعتباری وی،  تمامی اهداف والا را که بالاتر عنوان کردیم هر لحظه که صلاح بداند به زیر سئوال برد.   اگر هم شکست بخورد،  باکی نیست؛   فروریختن باقیماندة اعتبار وی اهرمی خواهد شد جهت بازیافت زباله‌های دیگر!   از آنجمله است تحرک بخشیدن به جنبش‌سبز،  اصلاح‌طلبان و یا سلطنت‌چی‌هائی که سال‌هاست غرب آنان را برای «تجدید فُراش» به عنوان اوپوزیسیون در آب‌نمک خوابانده.

 

به استنباط ما،   در همین چارچوب است که می‌باید «ظهور» پرسروصدای احمدی‌نژاد و   «پیشنهادات» سه‌گانه‌اش را مورد بررسی قرار داد.   این پیشنهادات که در هر حال کودتائی و ضدحقوقی است،   از دو لایة متضاد تشکیل شده.   یک لایة آن رسانه‌ای،‌  عوام‌پسند و ابله فریب و به اصطلاح مردمی است،‌  لایة دیگر عمیق و استعماری.  ‌ بررسی را از لایة عوام‌فریب و مردمی «پیشنهادات» مهرورزی آغاز می‌کنیم.

 

رئیس‌جمهور سابق که به دلیل به زندان افتادن یکی از نزدیکان‌اش تیغة گیوتین را آنقدرها هم از گردن خود دور نمی‌بیند،   نخست بر «مشروعیت انتخابات» در رژیم «مقدس» اسلامی انگشت گذارده!    و بر اساس نخستین پیشنهاد او انتخابات کشور می‌باید «آزاد» برگزار شده،  دست شورای نگهبان از مهندسی آن کوتاه شود!   دومین پیشنهاد برکناری رئیس قوة قضائیه است.   البته مهرورزی مشخص نکرده چه افراد و گروه‌هائی می‌باید رئیس قوة قضائیه را تعیین کنند و معیار چنین گزینشی اصولاً چیست.  سومین پیشنهاد احمدی‌نژاد نیز آزادی تمامی «زندانیان عقیدتی» از بند رژیم ولایت فقیه است!   در همینجا بگوئیم،  این پیشنهادات بیشتر جنبة «تعارف و شوخی» دارد.   چرا که برگزاری انتخابات آزاد در یک تئوکراسی واپس‌مانده،  به همان اندازه مسخره می‌نماید که «آزادی زندانیان عقیدتی!»‌  شاید احمدی‌نژاد نوع بخصوصی از «‌آزادی انتخابات» را مطالبه می‌کند،  و یا زمانیکه به زندانیان عقیدتی دخیل می‌بندد،   شاخة ویژه‌ای از آنان مد نظر وی باشد.  کیست که نداند،   رژیم تئوکراتیک ولی‌فقیه بدون زندان و شکنجه یک روز هم دوام نمی‌آورد،   چه رسد به اینکه «انتخابات آزاد» برگزار کند!   در ثانی،  صرف برکناری لاریجانی از ریاست قوة قضائیه نمی‌تواند برای این دستگاه غرقه در سرکوب و فساد مالی «مشروعیت» و اعتبار کسب کند.  تأمین مشروعیت یک قوه ‌فقط از طریق روند حقوقی پیگیر و ساختاری قابل دست‌یابی است،   روندی که در «پیشنهادات» احمدی‌نژاد ردی از آن دیده نمی‌شود.

 

ولی اگر فرض را بر این بگذاریم که پیشنهادات احمدی‌نژاد مورد قبول واقع شود،  به دلیل نبود پایه‌های حقوقی و ساختاری و نیم‌بند بودن‌شان،  معنای آن فروپاشی حکومت ولایت‌فقیه است.   چرا که،  تاریخ به ما یادآوری می‌کند،   هیچ دیکتاتوری‌ای نتوانسته صرفاً با ایراد چند سخنرانی و ارائة طرح‌های نیم‌بند پای از مرحلة استبداد بیرون گذارده،   به میدان مقبولیت عمومی وارد شود.   و در این میانه،  پیشنهادات احمدی‌نژاد که بیشتر جنبة ستیز شخصی با خامنه‌ای و لاریجانی‌ها را پیدا کرده،  «خجولانه‌تر»،  سرسری‌تر و عجولانه‌تر از آن است که بتواند شامل «هزینة بالای» خروج از استبداد باشد.

 

اگر هم این پیشنهادات «بی‌اساس» توسط مراکز قدرت کودتائی مردود شناخته شود،  رژیم استبدادی یک‌بار دیگر به بن‌بست ‌اوفتاده،   و در شرایطی بسیار حساس،  در برابر افکارعمومی تتمة اعتبار اندک خود را نیز به زیر سئوال ‌می‌‌برد.   خلاصه،‌  گلولة دیگری می‌باید در پای خودش شلیک کند.   در نتیجه،  پیشنهادات احمدی‌نژاد چیزی نیست جز بازی «باخت،  باخت» برای رژیم ولی‌فقیه.  حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل در شرایط فعلی،   «استبداد استعماری» که پس از گذشت یکصدسال عملاً صورت «استبداد سنتی» به خود گرفته دست به عقب‌نشینی ‌زده،  و چنین وانمود می‌کند که گویا ‌خاستگاهی مقبولانه‌تر می‌جوید؟    چه شده که همزمان با پیشنهاد «همه‌پرسی» روحانی،   احمدی‌نژاد هم موضع «انقلابی» گرفته،  و علی خامنه‌ای نیز در سخنرانی‌ اخیر خود به صورت تلویحی با وی همنوا شده؟ به استنباط ما جهت یافتن پاسخی منطقی در این زمینه می‌باید به بررسی شرایط منطقه‌ای نشست.

 

شاهدیم که وضعیت عجیبی بر خاورمیانه ـ   اسرائیل،  اردن،  لبنان،  سوریه،  عراق و … ـ  حاکم شده.  درگیری‌ قدرت‌های جهانی جهت کنترل بر آنچه «جهان عرب» خوانده می‌شود،  هر روز سرعت و شدت بیشتری می‌گیرد،   بدون آنکه بتوان به صراحت عنوان کرد کدامین قدرت جهانی «دست پیش» را دارد.  رسانه‌های غرب به صورتی تقریباً علنی سخن از جنگ جهانی سوم به میان می‌آورند،  و صدای دندان قروچة قدرت‌های جهانی در مرزهای سوریه، عراق و لبنان گوش فلک را کر کرده.  در این میانه وضعیت حکومت اسلامی بسیار نگران کننده شده.   شرایط آنچنان بحرانی است که،   ولی‌‌فقیه که تا همین چند ماه پیش،  مست بادة «پیروزی‌ سوریائی» خود بر پایگاه‌های مستحکم غرب تکیه زده،   عربده سر می‌داد،   امروز حتی روی «تشک کشتی» هم دیگر نمی‌تواند روی یاری و همکاری اربابان‌ غربی‌اش حساب کند.

 

از سوی دیگر، پس از پایان نشست امنیتی مونیخ،  روسیه صریحاً و از زبان وزیر امور خارجه‌اش دکترین «نابودی رژیم صهیونیستی» را غیرقابل قبول خوانده و قلادة ولی‌فقیه را سخت کشیده.  رژیم دست‌نشاندة ملائی که تا همین چند روز پیش،   همچون بچه‌ای نُنُر مرتب خودش را برای ارباب لوس می‌کرد و ضمن فضولی در امور داخلی همة کشورها، برای‌شان تعیین تکلیف می‌نمود،  اینک مجبور است روابطی «مسئولانه» با مسائل بین‌المللی برقرار کند.   روابطی که در خارج از مرزها متوقف نشده،  و نهایت امر سایه‌اش بر سیاست‌های داخلی نیز سنگین خواهد شد.

 

از سوی دیگر،  آمریکا سخت در تکاپوست تا دُم خود را از تلة برجام بیرون بکشد.  بله،  «برجام» که در مطالب برخی «وطن‌ پرستان» و انقلابیون معنائی جز به زیر سئوال بردن حاکمیت ملی نداشت،   در واقع برای آمریکا هزینه‌هائی روز به روز سنگین‌تر به همراه آورده.  و علیرغم همکاری شبکة ولی‌فقیه با اهداف استراتژهای کاخ‌سفید،   مشکلات آمریکا در منطقه روز به روز افزایش یافته.  خارج از شکست‌های نظامی در کل منطقه،  طرح جایگزینی دولت ترکیه از طریق کودتا شکست خورده؛    «اعتراضات» در ایران،  و دامن زدن به نارضایتی عمومی به دلیل چپاول سازماندهی شدة موسسات وابسته به دولت که تحت عنوان «بانک» جیب ملت را خالی می‌کنند نیز نتوانسته کار بجائی ببرد؛   فشارهای مالی و ارزی نیز برای غرب بردی به همراه نخواهد داشت؛  و … و اگر اوضاع به همین منوال پیش رود،  دیری نخواهد گذشت که رژیم ولی‌فقیه،  بجای پای گذاردن در پروسة استعماری جایگزینی «سگ و کله‌پز» از پایه و اساس دیگرگون شده،   محفل «شیخ‌وشاه» که یکصدسال است کنترل جامعه را به نفع غرب در دست گرفته،  از صحنه خارج شود.   پس چه بهتر که احمدی‌نژاد را به عنوان معمار رژیم جدید مأمور گذاردن سنگ‌زیربنا کنند،   و به این ترتیب یکی از مهره‌های مفتضح و سرشناس همین حاکمیت را وسیلة تطهیر تمامی محفل «شیخ‌وشاه» نمایند.

 

بله،  احمدی‌نژادی که در رژیم فعلی تا سلول زندان چندگام بیشتر فاصله ندارد،‌   و از منظر عمومی نیز سخت منفور به شمار می‌رود،   نقش تنها کارت باقیمانده در دست امپریالیسم آمریکا را در ایران بازی می‌کند!   و جالب‌تر اینکه،  استراتژهای غرب برای همین موجود درمانده که به استنباط ما راه نیز بجائی نخواهد برد،  شانس بیشتری دیده‌اند تا دیگر کارت‌های‌شان.  پس چه بهتر که در پایان مطلب نیم‌نگاهی به لایة استعماری «پیشنهادات» احمدی نژاد نیز بیاندازیم.

 

این لایه در واقع در سه «پیشنهاد» وی مستتر است،  و در عمل همان است که آمریکا در ایران می‌جوید؛   برکناری حسن روحانی از مقام ریاست جمهوری؛  به زیر سئوال بردن برجام و تعهدات آمریکا از طریق خروج روحانی از صحنه؛   بازگشت تبلیغات رژیم ملائی بر علیه تنها دمکراسی منطقه ـ اسرائیل ـ  و گسترش تنش‌.   بله،  احمدی‌نژاد در پیشنهادات‌اش عنوان نمی‌کند که در واقع به دنبال چه نتایجی می‌دود.  و باید اذعان داشت که با در نظر گرفتن مطالبات دونالد ترامپ در میادین منطقه‌ای،  پیشنهاداتی که احمدی‌نژاد در زرورقی از خلق‌دوستی و «مردم‌پروری» پیچیده،  مستقیماً از مراکز تصمیم‌گیری واشنگتن به بیت رهبری ابلاغ شده.  و جالب اینجاست که اگر واشنگتن اینچنین سراسیمه دست به دامن امثال علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد می‌شود،   ناظر بی‌غرض و بی‌مرض نیز این فرصت را می‌یابد تا با صراحت بیشتری به عمق شکست استراتژیک آمریکا در خاورمیانه واقف شود.

 

 

 

رفراندوم صحرائی!

Saeed_Saman_18_02_13

 

پس از وقفه‌ای طولانی در این وبلاگ،   به دلیل حوادث مهم چند هفتة‌ اخیر،  ‌ مطلب جدیدی را به بررسی پدیدة رفراندوم یا همه‌پرسی،  و پیشنهادات ارائه شده از سوی برخی محافل اختصاص می‌د‌هیم.   در این تحلیل تلاش خواهیم داشت تا با ارائة نگرشی واقع‌گرایانه،  در حد امکان از برخی «ابهامات» که توسط کانال‌های شناخته شده در ذهنیت جامعة فارسی‌زبان تزریق می‌شود،  پرده برداریم.   همانطور که شاهدیم،  پس از اعلام مواضع رضا پهلوی،   به صورتی تقریباً همزمان،   هم حسن روحانی،  رئیس‌جمهور منتخب بیت‌رهبری،   و هم گروه شناخته ‌شده‌ای از «مخالف‌نمایان» خارج‌نشین حکومت اسلامی که ریشه در شبکة «شیخ‌وشاه» دارند،  سخن از همه‌پرسی به میان آورده‌اند.   پس چه بهتر که در این مختصر دلیل اجماع اینان بر «رفراندوم» و تزریق این اجماع به فضای سیاست جاری کشور را تا حد امکان بشکافیم.  ولی با توجه به اینکه جهت ادامة بحث،   ارائة یک مقدمة کوتاه و موجز از «همه‌پرسی» لازم به نظر می‌رسد،   پیش از بررسی مواضع ظاهراً متفاوت این گروه‌ها،  بپردازیم به روند رفراندوم.

 

در همینجا بگوئیم رفراندوم،  که در زبان فارسی آن را «همه‌پرسی» خوانده‌اند،  ابزاری است ویژة جوامع دمکراتیک.   روشن‌تر بگوئیم،   برگزاری رفراندوم در ایران،  یک «شبیه‌سازی» بیش نیست.  و طرح عبارات مبهم و گنگ همچون مجمع ‌ال‌عشایر،   لویاجرگه،  و یا توسل به موهومات قرن هفتم میلادی در صحرای عربستان،‌  از قماش «وشاورهم في‌الأمر» و … و هم‌سنگ شمردن‌ آن‌ها با «رفراندوم» روندی است تخریبی که فقط با هدف پوچ‌سازی و تحریف روند دمکراتیک رفراندوم صورت می‌گیرد.   چرا که همه‌پرسی از منظر سیاسی و اجتماعی شرایط ویژة خود را دارد.   این عمل در شرایطی می‌تواند اعتبار داشته باشد که نسبیت «واقعیت» و برابری حقوق انسان‌ها از منظر حاکمیت پذیرفته شده باشد،  و در همین راستا حاکمیت خود را متعهد بداند که نتیجة همه‌پرسی را تحت هیچ عنوان به ابزاری جهت سرکوب دمکراسی و آزادی بیان تبدیل نخواهد کرد.   به صراحت بگوئیم،  در رژیم‌های فاشیستی و استبدادی،  چنین شرایطی وجود خارجی نداشته،  ندارد و نخواهد داشت.   به سیاق مثال،  همانطور که شاهد بودیم،   رفراندوم حکومت اسلامی که در بلبشوی «ملانوازی‌های بی‌بی‌سی» به راه اوفتاد،   فقط توجیهی شد برای سرکوب گستردة ملت ایران.   نتیجتاً می‌باید به این صرافت اوفتاد که اگر حاکمیتی استبدادی،  خصوصاً از نوع وابسته و دست‌نشانده‌ا‌ش همچون حکومت جمکران بر طبل «همه‌پرسی» می‌کوبد،   هدفی جز گسترش هر چه بیشتر سرکوب دنبال نمی‌کند.

 

همانطور که بالاتر گفتیم،  ابزار «رفراندوم» در کشورهای دمکراتیک ساخته شد.  این پروسه به تدریج بال‌وپر گرفت،   و نهایت امر در برخی کشورها همچون سوئیس تبدیل شد به شیوة برقراری نوعی «ارتباط مستقیم» بین دولت دمکرات و ملت!  حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر دولت دمکرات نباشد،  برگزاری همه‌پرسی چه پیش خواهد آورد؟  پاسخ روشن است،    برگزاری رفراندوم نه تنها کارساز مشکلات نخواهد بود،  که صرفاً ابزاری است جهت «توجیه» سرکوب و تضعیف هر چه بیشتر شرایط زیست دمکراتیک برای ملت.

 

حال که به صورتی شتابزده،‌  تا حد امکان از رفراندوم «رفع ابهام» کردیم،   ببینیم چه شده که حسن روحانی به همه‌پرسی دخیل بسته.   نخست فراموش نکنیم که شخص روحانی مانند اسلاف‌اش ریاست‌جمهوری‌اش را مدیون حذف رقبا،  انسداد شبکة خبررسانی،   سانسور نوشتار و اینترنت و … است.  اگر انسداد سیاسی و رسانه‌ای بر کشور حاکم نمی‌شد،  امثال حسن روحانی،   رئیس‌جمهور که هیچ،  کارمند دون‌پایة دولت نیز نمی‌شدند.   در نتیجه اگر فردی که موقعیت امروزش را تماماً مدیون استبداد است،   سخن از همه‌پرسی به میان می‌آورد،  هدف مشخصی از «همه‌پرسی» دنبال می‌کند.  و تأکید وی بر قانون اساسی حکومت اسلامی که مانند قانون اساسی مشروطه بر محور برتری آخوند شیعی تنظیم شده،  شاهدی است بر این مدعا.    روحانی در سخنرانی امسال خود به مناسبت کودتای آمریکائی 22 بهمن 57 در بارة «همه‌پرسی» می‌گوید،   «صندوق آراء را بیاوریم و هرچه مردم گفتند عمل کنیم!»  بله این بیانات کسی است که چندی پیش،  در رسانه‌های غرب،   با کسب 70 درصد آراء برای دومین بار به ریاست قوة مجریه «انتخاب» شده؛   به هیچیک از وعده‌های انتخاباتی‌اش وفا نکرده و جز وعظ و خطابه و تبلیغ توحش اسلام در چنته‌‌اش یافت  نمی‌شود.   همین آدم‌نما با تکیه بر یک مجموعة متناقض و ضدحقوقی و منطقاً ضددمکراتیک که در جمکران «قانون اساسی» نام گرفته،   می‌خواهد به یک «روند دمکراتیک» متوسل شود:  ‌

 

«قانون اساسی،  بن‌بست‌ها را برداشته […]‌ اگر در موضوعی با هم بحث داریم، […]‌ باید به آرای مردم مراجعه کرد […] اگر جناح‌ها اختلافی دارند،  صندوق آرا را بیاوریم و هرچه مردم گفتند عمل کنیم.»

منبع:  رادیوفردا،  22 بهمن‌ماه 1396

 

باید دید در کشوری که ساکنان‌اش طی یکصدسال گذشته عملاً از هر گونه اظهارنظر محروم بوده‌اند،‌  مقصود روحانی از «مردمی» که می‌باید رأی بدهند چیست؟  همان ملنگ‌هائی را می‌گوید که نیش‌ باز می‌کنند و انگشت جوهری به خبرنگاران خارجی نشان می‌دهند تا خودشیرینی کرده باشند؟   این‌ها باید کدامین تصمیمات را در این مملکت بگیرند؟  در مورد مناسباتی تصمیم‌گیری کنند که شبکة سانسور چندوچون‌شان را دهه‌هاست از دسترس‌ آن‌ها خارج کرده؟  در مورد قوانینی تصمیم بگیرند که توسط مشتی خودفروخته از زیارتنامه‌های خاک‌خورده تحت عنوان قانون اساسی سر هم شده؟   به سیاست‌هائی رأی بدهند که هیچکدام‌شان را نه مجلس تعیین کرده و نه دولت؛  سیاست‌هائی که ساخته و پرداخته محافل پشت‌پرده نشین است؟   ملاحظه می‌فرمائید که حسن روحانی خیلی گز نکرده جر می‌دهد.

 

با این وجود مطلب مهم دیگری هم در این میانه باقی است.  چرا که در نخستین گام مشاهده می‌شود،   از منظر حسن روحانی،  قانونی که بر اساس «ولایت‌ مطلقة فقیه» نگاشته شده،  و اینک 4 دهه است بر ملت ایران حاکم کرده‌اند،  گویا تمامی «بن‌بست‌ها» را از میان برداشته!   البته باید اذعان داشت که این قانونک «بن‌بست‌ها» را برای امثال روحانی از میان برداشته؛  در همین فرصت به ایشان برای یادآوری این مهم باید تبریک بگوئیم.   ولی او در شرایطی سخن از «همه‌پرسی» به میان ‌آورده که،   بدون هیچ رودربایستی اعلام می‌دارد،  به استبداد ولایت‌فقیه گردن ‌‌نهاده!   حتی بیش از این «تعهد»؛   روحانی‌ پذیرفته فردی به نام علی خامنه‌ای،  بدون رتبة پیش‌بینی شده در همین قانون،   بیش از دو دهه «قانونک» مسخرة کذا را که گویا تمامی بن‌بست‌ها را هم از میان برداشته،   زیر پا بگذارد.  پس نمی‌باید در تحلیل اظهارات روحانی به بیراهه رفت؛   در برابر دستگاهی قرار گرفته‌ایم که حتی برای قانون اساسی خود نیز هیچ ارزشی قائل نیست.  برای امثال روحانی،  قانون زمانی خوب است که با توسل به آن بتوان مخالف را خاموش کرد،  ولی اگر ریش خودشان گرفتار قانون شود،  دیگر اصراری به قانونی عمل کردن ندارند.    در این شرایط روشن است که اگر روحانی به صراحت از نبود «بن‌بست» در قانون کذا سخن به میان می‌آورد،   به این معناست که قصد دارد با تکیه بر آنچه «آراء ملت‌» جا خواهد زد،   ایرانیان را باز هم بیشتر و بیشتر در چنگال استبداد آخوند گرفتار آورد.

 

ولی یک سئوال نیز مطرح می‌شود.   چرا دقیقاً پس از شکست پروژة کودتای اصولگرایان که تحت عنوان «اعتراضات دی‌ماه» روی میز طراحی آتلانتیست‌ها قرار گرفت،  و از شق‌های متفاوتی همچون بازگشت سلطنت کودتائی،   جنگ در مرزهای روسیه و دریای خزر،  حملة نظامی به ایران و …  نیز برخوردار بود،   و خوشبختانه تمامی گزینه‌های‌اش چون خشت خام بر آب اوفتاد،   حسن روحانی به‌ یک‌باره به فکر «همه‌پرسی» افتاده؟   همانطور که شاهد بودیم،  بر اساس هیاهوی تبلیغاتی‌ای که شبکه‌های خررنگ‌کن بین‌المللی به مناسبت «اعتراضات» به راه انداختند،  رضا پهلوی هم قصد برگزاری «رفراندوم» داشت!  ولی تفاوت روحانی با نوة میرپنج در این است که اولی می‌خواهد زیر سایة ولی‌فقیه و سپاه پاسداران رفراندوم به راه اندازد،  دومی می‌خواهد زیر سرنیزة ارباب ولی‌فقیه و سپاه،   یعنی ارتش آمریکا اینکار را بکند!   یکی می‌خواهد زیر پای ولی‌فقیه،  همان «مقام موقت» و زورزورکی را محکم کند،‌  آن دیگری به فکر استحکام تکیه‌گاه نظامی عموسام در منطقه است.   و در این میانه موش‌های ناقل طاعون  ـ  عمله‌واکرة رابط شیخ و شاه  ـ  را می‌بینیم  که به نوبة خود دست به نقش‌آفرینی زده،   ذکر «رفراندوم» گرفته‌اند.

 

بله،  کاشف به عمل آمده که گروهی از «شخصیت‌ها» با امضاء بیانیه‌ای خواستار برگزاری رفراندوم شده‌اند!  کجای کارید آقا!  «شخصیت‌ها» رفراندوم می‌خواهند.  از شما چه پنهان   هر چه فکر کردم دیدم پس از گذشت اینهمه سال و ارتباط مستقیم با فضای سیاست استعمارزدة ایران،   جز مشتی پیشخدمت،  ماله‌کش و خایه‌مال «شخصیت سیاسی‌ای» ندیده‌ام،  پس از خود پرسیدم این «شخصیت‌ها» از کجا آمده‌اند؟!   پس از مطالعة رسانه‌های فرنگی فارسی‌زبان دریافتم که 15 عدد از افرادی که سابقة درخشانی در بوسیدن نعلین آخوند و ضدیت با لائیسیته داشته و دارند،   بیانیه صادر کرده و خواهان برگزاری رفراندوم شده‌اند:

 

«امضاکنندگان […] گفته‌اند:  با تکیه بر حق تعیین سرنوشت ملت‌ها،  خواهان برگزاری رفراندوم جهت تعیین نوع حکومت،  تحت نظارت سازمان ملل متحد هستیم تا ملت ایران بتواند […] خود مسئولیت سرنوشتش را بر عهده گیرد […]»

منبع: دویچه‌وله،  12 فوریه 2018

 

دیدید چه شد؟  بالاتر گفته بودیم که حسن روحانی می‌خواهد زیر سایة ولی‌فقیه رفراندوم کند؛  رضاشاه دوم هم زیر پرچم آمریکا؛   حالا «شخصیت‌ها» می‌خواهند زیر پرچم سازمان ملل رفراندوم کنند!   جالب‌تر اینکه،  همه فقط می‌خواهند «رفراندوم» کنند و «نظر مردم» را بدانند،  کسی نمی‌گوید خودش چه می‌خواهد.  یعنی حرف‌هائی می‌زنند،   ولی وراجی‌های‌شان از پوچ‌گوئی و جفنگ‌بافی و توسل به عبارات دهان پرکن فراتر نمی‌رود:   «حق تعیین سرنوشت ملت‌ها!»  و کی میره اینهمه راه رو؟!

 

البته ما هم اهل طی طریق در چاهک آتلانتیسم نیستیم،  پس بی‌رودربایستی حضورتان بگوئیم،  تمامی این مسخره‌بازی‌ برای این به راه افتاده تا دولت حاکم در ایران  ـ  این دولت همان محفل «شیخ‌وشاه» کودتاچیان میرپنجی است ـ   در برابر مسئولیت‌های‌اش قرار نگیرد.  و در این فرار از مسئولیت،  آتلانتیسم که اینان را چون جگرگوشه‌اش به دندان گرفته و اینور و آنور کشیده در برابر ملت ایران مجبور به عقب‌نشینی نشود.   در مطالب پیشین نوشته بودیم که دولت حسن روحانی در بن‌بست افتاده؛   نه می‌تواند جنگ به راه بیاندازد؛   نه می‌تواند در منطقه تنش ایجاد کند؛   نه می‌تواند برای نبرد «فرضی» با آمریکا فضای شهری را اشغال کند،  و …  پس چکار کند؟  پاسخ روشن است،  جهت بیرون کشیدن استبداد حاکم و اربابان‌ غربی‌اش از بن‌بست،  یک‌بار دیگر ملت ایران را به «بن‌بست» بیاندازد.   و در این مسیر الهی و «نبوی»،   آمریکا و انگلستان و پیشخدمت‌های جهانی و ایرانی‌نمای‌شان تمام‌قد،   حی و حاضر حضور به هم رسانده‌اند.  یکی آخوند فراری به کالیفرنیاست،  آن دیگری برای تبلیغ توحش اسلام،   جایزة صلح نوبل گرفته،   بعضی‌های‌شان با سوبسیدهای ولی‌فقیه سینماگر شده‌اند،  و برخی دیگر صحنه‌گردانان زندان سیاسی رژیم‌اند.   خلاصه جملگی زنگوله‌های استبداد حاکم‌اند.   این حضرات می‌خواهند سازمان ملل متحد که گوش به فرمان آتلانتیسم است،  برای ملت ایران تعیین تکلیف کند؛  پیدا کنید «وطن‌فروش» را!

 

حال در پایان سخن باز هم برویم به سراغ حسن روحانی.   همانطور که گفتیم رئیس قوة‌ مجریه جمکران در میعاد «اعتراضات» به دنبال فرصتی بود تا از مسئولیت‌های‌اش بگریزد.  یا احمدی‌نژاد و رئیسی را جلو بیاندازد؛  یا رضاپهلوی را به میدان بیاورد؛   اگر هم نشد چه باک،  با عربستان جنگ به راه ‌اندازد.  هیچکدام از این پروژه‌ها عملی نشد،  حسن روحانی ماند و بی‌برنامگی‌های‌اش.   ولی اگر حسن روحانی قادر به ادارة امور کشور نیست،  چرا استعفا نمی‌دهد؟  مگر پست ریاست جمهوری را از پدرش به ارث برده؟   اگر آرایش نیروهای سیاسی ـ  اگر بتوان جماعت لات‌ولوت‌ حکومت اسلامی را «نیرو» خواند ـ  به دولت وی اجازه نمی‌دهد برنامه‌های‌ مورد نظرش را اجرا کند،‌  چرا کابینه را عوض نمی‌کند؟  چرا مجلس حکومت اسلامی که جز وراجی و جفنگ‌گوئی هیچ در کارنامه‌اش نداشته و ندارد،  در برابر تذبذب ایندولت،   لال شده و وزرا را استیضاح نمی‌کند؟   و …  و این فهرست پر‌شمارتر از آن است که بتوان در اینجا شمه‌ای از آن ارائه کرد.

 

خلاصه بگوئیم،  علیرغم تمامی بن‌بست‌هائی که حکومت اسلامی برای خود و ملت ایران به ارمغان آورده،  اگر واقعاً قصد اصلاح‌ امور در کار باشد،   با همین علی خامنه‌ای مفلوک و دولت بدبخت «بنفش» هم می‌توان امور را اصلاح کرد.   مسئله این است که کسی نمی‌خواهد امور کشور اصلاح شود.  دولت نقش اپوزیسیون بازی می‌کند،  «رهبر» زورزورکی و مفلوک  رئیس اپوزیسیون شده،  و تمامی تشکیلات رسمی کشور بر محور «انتقاد» متمرکز شده.   پس باید پرسید مسئول این شرایط خرتوخر کیست؟  تا چندی پیش عملة رژیم می‌گفتند مسئول آمریکاست؛   حال که بهانه از دست‌شان خارج شده،   ملت باید از دولت مسئولیت بخواهد.  دولت چرا نمی‌گوید در کجای این قانونک اساسی به نظامی‌جماعت که حقوق‌بگیر وزارت دفاع است اجازه داده شده تصمیم‌گیری سیاسی کند؛  با بودجة ملی تجارتخانه به راه بیاندازد؛  نفت بفروشد،  و شبکة قاچاق کالا و اسکله داشته باشد؟  در کجای این قانونک اساسی به دولت اجازه داده شده تا با تکیه بر بنگاه‌های موازی و پول‌شوئی و پول‌بازی،‌  پول رایج کشور را به زباله تبدیل کند و همه ساله با بهانه‌های پوچ ده‌ها میلیارد دلار ثروت ملی را به بانک‌های غربی بفرستد؟  حال که روحانی «قانون‌شناس» شده،  چه بهتر که لبة تیز شمشیر قانون را بر گردن خودش هم ببیند.

 

بله،  شرایط فعلی در ایران دقیقاً بساط صدام حسین را تداعی می‌کند.  همان صدام حسینی که می‌بایست توسط یانکی و به شیوة آمریکائی به دار آویخته می‌شد تا عراق آبادان شود، که شد.  اینک بیش از یک دهه است که به قول خودشان «دیکتاتور» را نابود کرده‌اند،  هر چند به دلائلی نامشخص ملت عراق را همه روزه تکه‌تکه می‌کنند؛   نفت‌اش را می‌دزدند؛   برای‌‌اش بجای نان و آب و امنیت و آبادانی،  بمب و موشک به ارمغان می‌آورند.  پس اینهمه برای آزادی ملت عراق نبوده،  برای نابودی عراق بود.   امروز گویا روی ورق‌پاره‌هائی‌ قرعه به نام ملت ایران اوفتاده.   صدام حسینی را که می‌توانستند با یک تلفن مجبور به اتخاذ سیاست‌های «مطلوب» کنند،   هیتلر زمان نام نهادند تا بتوانند ملت عراق را اینگونه که می‌بینیم چپاول کنند.   و تشکیلات یونیسف،  وابسته به سازمان ملل،  همان سازمانی که قرار است امثال پاسدار سازگارا،   زیر سایه‌اش برای ما ملت «آینده» رقم بزنند،   بدون گرفتن انگشت اتهام به سوی آن‌هائی که مسببین واقعی این فاجعة انسانی‌اند،  با افتخار تمام اعلام می‌دارد که در عراق،   یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان،   یک چهارم کودکان در فقر مطلق زندگی می‌کنند!   بله،  این است نتیجة تن دادن یک ملت به نظام مورد نظر «سازمان ملل!»

 

ولی عملة «شیخ‌وشاه» چه بخواهند و چه نخواهند،  هم استبداد ولی‌فقیه به پایان کار خود رسیده،  و هم بازگشت استبداد نظامی و کودتائی غیرممکن شده.  تلاش‌های این رژیم استبدادی حکایت افیونی‌هائی است که مرگ خود را به چشم می‌بینند،  ‌ و می‌خواهند تمام دنیا را نیز با خود به اعماق گور  بکشانند.   «شیخ‌وشاه» می‌خواهد ملت ایران را با خود به گورستان بفرستد.  ولی ملت نمی‌تواند تماشاچی بماند،  یا از خواب خرگوشی‌ای که استعمار به دیدگان‌اش فروانداخته بیدار می‌‌شود و مسئولیت ادارة کشورش را قبول می‌کند،  یا فرزندان‌اش در آینده‌ای نه چندان دور «چراغ به دست» در ویرانه‌ها به جستجوی همین دوران نکبت‌بار حکومت اسلامی می‌گردند و پدران‌شان را به دلیل بی‌همتی،   بی‌عرضگی و حماقت و جبونی و غرب‌پرستی به باد دشنام می‌گیرند.