برجام و فرجام!

Saeed_Saman_16_08_28

 

کودتای «ناکام» ترکیه که منجر به فروپاشی «نطفة کودتاساز سنتو»‌ شد،  دولت‌ها و تشکل‌های دست‌نشانده را در بحرانی فراگیر فرو برده.   این «ناکامی» در کشورهائی از قبیل ترکیه،  قطر و عربستان موضع‌گیری‌های گنگ و مبهم پیرامون روابط با آمریکا به همراه آورد،   و در هیئت‌های حاکمة جمکرانی،  عراقی و خصوصاً ساختارهای «سیاسی ـ نظامی» کُرد که ظاهری «مترقی» و ماهیتی ارتجاعی و وابسته به آتلانتیسم دارند،   به این توهم دامن زد که با نزدیک شدن به مسکو و بازی با کارت‌های کرملین خواهند توانست تغییرات فراگیر و غیرقابل اجتناب در هرم‌ قدرت سیاسی‌شان را به حداقل برسانند.   یعنی ‌با نزدیک شدن به مسکو تغییرات آتی را دم «حجله» به نفع رأس هرم مُثله کنند.   البته بررسی تمامی مسائل منطقه کار را به درازا خواهد کشاند،  از اینرو به مسائل ایران اکتفا کرده،   مواضع دولت‌های دیگر را فقط زمانیکه در سیاست‌های کشورمان بازتاب پیدا ‌کند مورد تحلیل قرار خواهیم داد.  طی این تحلیل،  پر واضح است که کلید اصلی جهت گشودن صندوقچة اسرار منطقه و خصوصاً ایران بار دیگر به «برجام» منتهی شود.   چرا که،  برجام شاه‌کلید روابط استراتژیک «مسکو ـ واشنگتن» به شمار می‌رود،‌   و دیگر مسائل خاورمیانه فقط در آئینة «برجام» معنا و مفهوم می‌گیرد.   پس نخست بپردازیم به یک بررسی اجمالی از برجام.

 

همانطور که پیشتر هم به کرات گفته‌ایم،  تحلیل برجام و استنباط از مفاد آن،   از منظر دول منطقه و قدرت‌های جهانی دو ویراست متخالف حقوقی و استعماری ارائه می‌دهد.   ویراست حقوقی نتیجة نشست‌ها و مذاکرات گروه «1+5» بود،  ‌ و در آن فشار مسکو،   واشنگتن را مجبور به اتخاذ سیاست‌هائی کرد که هیئت حاکمه و محافل پشت‌پرده در ایالات‌متحد از آن بسیار «ناخرسند» هستند.   و این سیاست نهایت امر به تعلیق ماجراجوئی‌های نظامی آمریکا و متحدان‌اش در مرزهای جنوبی روسیه منجر شده.   در ویراست استعماری،  که می‌باید آن‌ را ویراست «جمکرانی ـ  یانکی» بخوانیم،   قضیه کاملاً متفاوت است.   برجام در این «نگرش» می‌بایست راه ورود «تجاری ـ اقتصادی» آمریکا به درون ایران، ‌ و گسترش آریامهریسم اقتصادی را فراهم می‌آورد و زمینه‌ساز سیاستی می‌شد که در عربستان و امارات و قطر حاکم است،  و پیشتر نیز در دوران پهلوی دوم رایج بود و زمینة قدرت‌یابی ملایان را فراهم آورد.   در فرصت امروز تلاش می‌کنیم ایندو ویراست را مورد بررسی قرار دهیم،  پس نخست بپردازیم به «برجام» حقوقی!

 

در وبلاگ‌های پیشین یادآور شده‌ایم که اساساً روسیه خواستار «برجام» بود،   و نه آمریکا.  چرا که،  واشنگتن از بحران‌های ایجاد شده در مرزهای جنوبی روسیه استقبال می‌کرد. دلیل هم روشن است؛   واشنگتن می‌توانست یا با تهدیدات اتمی ـ  اگر این فرصت را می‌یافت که ایران را نیز به پاکستان ثانی تبدیل کند ـ   و یا از طریق تروریسم اسلامی بساط باج‌گیری از روسیه را تبدیل به سیاست حاکم منطقه‌ای نماید.   این مسکو بود که با بهره‌گیری از بسیاری اهرم‌ها در سیاست‌های جهانی،  توانست نهایت امر کلاف سردرگمی را که ‌آمریکا در مرزهای جنوبی‌ روسیه به وجود آورده بود از طریق نشست‌های طولانی گروه «1+5» باز کرده،   زمینه‌ساز استقرار روابط حقوقی در مرزهای جنوبی فدراسیون روسیه شود.  و پر واضح بود که این «برجام» تبعات گسترده‌ای نیز به همراه آورد.

 

ولی ویراست استعماری برجام،  یا همان برجام «جمکرانی ـ یانکی»،  در واقع بر نوعی «توهم» تکیه داشت.  توهمی که تفهیم می‌کرد،  اگر «جنگ» و شرایط جنگی در مرزهای جنوبی روسیه به تعلیق کشانده شده،  چندان اهمیتی ندارد،   چرا که برای آمریکا این مزیت را به همراه خواهد آورد که ایران را رسماً،  همچون عربستان و قطر تبدیل به یکی از ارابه‌های جنگی ایالات‌متحد کند.  خلاصة کلام به این ترتیب نوعی «صلح‌ مسلح» به ضرر روسیه و به نفع ایالات‌متحد بر مرزهای جنوبی قفقاز،‌   خزر و ترکمنستان حاکم می‌شد!  و همان روزها گفتیم،   اگر روسیه با اینهمه گرفتاری و تلاش «برجام» را به امضاء رسانده مسلماً برای تحقق خواست ملایان و اربابان یانکی‌شان نبوده.

 

ولی هیئت‌حاکمة جمکرانی به دلیل ایمان قلبی به برتری سیاست‌های «بنیانگزار» حکومت اسلامی ـ  عموسام ـ  از نخستین لحظات امضاء برجام مواضع خود را نیز مشخص کرد.   هیاهوی سفرهای «دیپلماتیک» حسن روحانی،  رئیس‌دولت منتصب بیت‌رهبری به فرانسه و ایتالیا و امضاء توافقنامة خریدهای چند صد میلیارد دلاری هواپیما،  صنایع،  خنزروپنزر و … روی کاغذ‌باطله‌ها،  در واقع نشاندهندة این واقعیت بود که استنباط جمکران از برجام چیست.   در همین چارچوب،   لات‌ولوت‌های درجة دوم «انقلاب اسلامی» ـ  مدیران کل وزارتخانه‌ها و نمایندگان مجلس آخوندی ـ  کار را حتی به دعوت از مک‌دونالد و کوکاکولا و اهداء پمپ‌بنزین به شرکت‌های آمریکائی و انگلیسی نیز کشانده بودند!   استنباط ملایان از برجام روشن بود؛  فرش قرمز برای سرمایه‌داران آمریکائی در ایران،  گسترش صنایع وابسته به مراکز تصمیم‌گیری یانکی در درون کشور،   و جاسازی مراکز جاسوسی و لات‌بازی سازمان سیا در اقصی‌نقاط ایران،  تحت پوشش همین تشکیلات به اصطلاح «اقتصادی ـ صنعتی ـ خدماتی!»

 

از همان‌ روزها،  به دلیل در بن‌بست فرو اوفتادن همین پروسة «تخرخرات اقتصادی» بود که شاهد فرمان‌های «چپ و راست» اوباما نیز بودیم؛‌   فرمان‌هائی بی‌نتیجه و بی‌سر‌انجام مبنی بر همکاری هر چه بیشتر بانک‌های غربی با حکومت جمکران!   ولی فشارهای مسکو راه بر این فرمان‌ها بست.  و از سوی دیگر،   شبکة سازمان سیا در تشکل‌های جمکرانی،  بی‌نتیجه بودن «فرمان‌های» الهی اوباما را شاهدی بر «نبود حسن‌نیت» ایالات‌متحد تحلیل کرده،  پیوسته خواستة واقعی ایالات‌متحد را از طریق زدن نعل‌وارونه دنبال می‌کرد و خواهان برخوردی «جدی» با آمریکا می‌شد!  «برخوردی» که چیزی نبود جز همان اهداف آمریکا،   یعنی به تعطیل کشاندن برجام حقوقی!   جالب اینکه،   هنوز هم شاهدیم «دل‌نگران‌های» حکومت جمکران و پیروان اسلام «راستین»،   همه روزه از عدم موفقیت حسن روحانی در بهبود مسائل اقتصادی «گله» دارند و به هر ترتیب سعی می‌کنند لبة تیز انتقاد را متوجه «برجام» کنند.  چرا که،  برجام مورد نظر اینان،  که بازتاب منافع واشنگتن است،   با برجامی که در جریان اوفتاده و حقوقی است،‌ به هیچ عنوان هماهنگی نشان نمی‌دهد.

 

بله،   همانطور که گفتیم،  ویراست «جمکرانی ـ یانکی» که با شعارهای توخالی در توپ «موفقیت‌های اقتصادی» می‌دمید،‌   در واقع خواستار لغو نظارت مسکو بر عملکرد شبکة ایالات‌متحد در مرزهای جنوبی روسیه بود،  و از روز نخست علیرغم ادعاهای «رسانه‌ای»، دولت روحانی هیچ برنامة مشخصی جهت گسترش اقتصادی کشور در دست نداشت.   خلاصه هدف اصلی این «برجام موهوم»،   نهایت امر در کنار اقتصاد آریامهری،  که حامی حکومت ملایان در ایران می‌شد،   چیزی نبود جز زمینه‌سازی برای گسترش سیطرة سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در منطقة خاورمیانه.

 

ولی روند مسائل نشان ‌داد،   قضیه آن نیست که گلة «جمکرانی ـ یانکی» می‌پنداشت،   و امروز به صراحت می‌بینیم که کودتای «ناکام» ترکیه،   نهایت امر نقطة پایان بر همین «توهم» در خیمة آتلانتیست‌های جمکرانی گذارده.   چرا که،   اگر برجام را به درستی نقطة آغازین استراتژی‌های نوین «واشنگتن ـ روسیه» در جنوب آسیا و خاورمیانه تلقی کنیم،  کودتای «ناکام» 15 ژوئیه نیز در عمل معنائی جز فصل دوم همین «برجام» نخواهد داشت!

 

آمریکائی‌ها پیش از «ناکامی» در کودتا،   بر این پندار بودند که حداقل در پاکستان و ترکیه هر گاه اراده کنند یک دولت نظامی را به قدرت خواهند رساند.   و در صورت چنین موفقیتی به دور از تصور نمی‌بود که در ایران نیز شبکة لات‌پروری انگلستان بتواند از طریق هیاهوی خیابانی و لات‌بازی،   بساطی نظیر احمدی‌نژاد و یا میرحسین موسوی علم نماید.   خلاصه،   این «تحولات» به آمریکا امکان ‌می‌داد با تکیه بر دولت‌ها و سیاست‌های به اصطلاح «جدید»،   هم ساختارهای وابسته به سازمان سیا و پنتاگون را در کشورهای سازمان سنتو همچون دوران کودتای 22 بهمن 57 دست نخورده نگاه دارد،  و هم روابط منطقه‌ای را در ظاهر روی یک «برگة سفید» و به دور از تمامی پیشینه‌های سیاسی و تشکیلاتی به نفع ایالات‌متحد از نو «ترسیم» نماید.   ولی شکست کودتای ترکیه،  نه تنها پروندة دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا را از میان نبرد،   که‌ لکة ننگ تلاش آمریکا برای کودتا نظامی،   و همگامی بنیادهای جمکرانی و ترک با این کودتا را نیز به آن‌ها افزود.

 

طبیعی است که تزلزل در سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا که به دلیل کودتای «ناکام» به وجود آمده بود،   تحولات را در جبهة سوریه شتاب بخشد.  و عقب‌نشینی اخیر سلفی‌ها و لش‌ولوش‌های آتلانتیست از شهر داریا ـ   این شهر 4 سال تمام در اشغال نظامی اوباش آتلانتیست بود ـ‌   فقط قسمت نمایان کوه‌یخ است.   به همین دلیل،   سیاست‌ جمکرانی‌ها و آتاترکی‌های اسلامگرا،‌  که پیش از فروپاشی نطفة کودتا،   در چارچوب حمایت از طرح‌های پنتاگون بر محور «شیعی‌پروری» و حمایت از تجزیه‌طلبان و باندهای جنایتکار «سلفی‌مسلک» در سوریه فعال شده بود،   به یک‌باره تغییر مسیر داد،  و تبدیل شد به تلاش جهت حفظ تمامیت ارضی اینکشور!

 

ولی برای آمریکائی‌ها که اینروزها مرتب از این سنگر به آن یک می‌پرند،   خبرهای بسیار بدی آورده‌ایم.   در واقع،  آنچه امروز در سوریه می‌گذرد نیز،   به نوبة خود فصل جدیدی خواهد شد بر همان برجام حقوقی،   یعنی برجام ویراست «1+5».   فصلی که گشودن‌اش حکومت جمکران را در شرایطی به مراتب اسف‌بارتر از شرایط اردوغان،  پس از کودتای «ناکام» ارتش ناتو قرار خواهد داد.   نخست در مورد ترکیه بگوئیم.

 

فروپاشی نطفة «کودتاساز» پیمان سنتو در ترکیه پروندة اسلامگرایان ترک و جنایات‌شان را در این مملکت «باز» نگاه داشت.  و به احتمال زیاد طی روزهای آینده،  خصوصاً در پی بهبود شرایط نظامی و امنیتی سوریه مطالبات انسانی جامعة ترک در تخالف با اسلامگرایان در جامعه مطرح خواهد شد.   ولی مسائلی که به دنبال آرامش در سوریه به همراه می‌آید،  برای حکومت آخوندی شرایطی به مراتب پیچیده‌تر ایجاد می‌کند.

 

مسائل حکومت اسلامی جمکران،‌   بر خلاف شبکة جنایتکار اردوغان به هیچ عنوان ارتباطی با باندهای «خیالی» گولن و امثالهم ندارد.   از سوی دیگر،‌  فروپاشی شبکة اسلام‌گرائی در کل منطقة آسیای مرکزی و قفقاز که به دنبال کودتای «ناکام» رخ داد به صراحت نشان می‌دهد که «نقشة راه» برای واشنگتن،  نه به قدرت رساندن یک پیرمرد 80 سالة مفلوک به نام گولن در آنکارا،‌  که فروپاشاندن اقتدار مسکو بر مجموعه سرزمین‌هائی بود که طی دو سدة اخیر قلمرو قانونی روسیه به شمار می‌رفت.  از اینرو،   ریشة واقعی تحرکات «انقلابی» ملایان در ایران نیز برخلاف هجویات «انقلابی» که طی چند دهة گذشته از طریق بلندگوهای آمریکائی و انگلیسی و بوق‌های سانسور شدة داخلی به خورد ملت ایران داده شده،  چیزی نبوده و نیست جز تأمین اقتدار برای واشنگتن.  و در این راستا نوعی حقیقت‌یابی تحولات سیاسی،  پروندة همکاری ملایان و «انقلاب اسلامی جمکران» با مجاهدین و القاعده در افغانستان،   روابط نزدیک اینان با تجزیه‌طلبان در چچنی و داغستان،  و همکاری‌شان با اسلامگرایان و تروریست‌های تاجیک،  ترکمن و قرقیز،  و نهایت امر نقش‌آفرینی‌های جمکران در طرح‌های آمریکا در عراق،  عمان و خصوصاً سوریه و یمن از جمله پرونده‌هائی است که نهایت امر در پی مسائل سوریه «گشوده» خواهد شد.

 

سایة افشای پرونده‌های کذا در کارنامة جنایتکارانة ملایان ایران،  طی چند روز گذشته جمکرانی‌ها را به شدت وحشتزده کرده،‌  و زبان فرماندة کل قوا و رئیس جمهور انتصابی‌اش را رسماً بند آورده؛    دیگر لات‌های جمکران نیز به هذیان‌گوئی افتاده‌اند.   به طوریکه،   شمخانی،  یکی از گنده‌لات‌های جمکران طی مصاحبه با بوق رسمی آخوندیسم ـ ایرنا ـ  ارتباط «مسکو ـ جمکران» را «راهبردی» توصیف کرده!   و آخوند یونسی،  یکی دیگر از عوامل جنایتکار و امنیتی حکومت اسلامی حضور نیروی هوائی روسیه را در نوژه به «منافع ملی» وصله زده!   بله،  بررسی این نوع «برخوردها» خصوصاً از سوی اوباشی که حکومت‌شان نتیجة کودتای ارتش «آمریکائی ـ  شاهنشاهی» است بسیار جالب است،   ولی پیش از بررسی رفتار کودکستانی این «مقامات»،   چه بهتر که نگاهی به موضع زیرکانة مسکو نیز بیاندازیم.

 

همانطور که می‌دانیم در تاریخ 16 اوت سالجاری،   پس از افشای کودتای شیعی‌مسلکی در جمهوری آذربایجان،   مسکو به دور از تبلیغات رسانه‌ای آتلانتیست اعلام داشت که جنگنده‌های‌اش در فرودگاه نوژة همدان حضور دارند؛  در این فرودگاه سوخت‌گیری می‌کنند؛  و بر علیه داعش در سوریه و شمال عراق دست به عملیات می‌زنند!   اعلام چنین خبری،  آنهم بدون هیچگونه پیش‌درآمدی،  خصوصاً زمانیکه «خبر» عملاً غیرقابل تحقیق نیز به شمار می‌رود،  ضربة سهمگینی بر فرق حکومت اسلامی فرود آورد.   و این سئوال را مطرح کرد که مسکو به چه دلیل دست به چنین اقدامی زده؟   امروز،   با در نظر گرفتن سکوت مرگ‌بار حسن روحانی و علی خامنه‌ای،  و عکس‌العمل‌های شتابزده و تقدیرنامه نویسی از حضور روسیه،   توسط دیگر مقامات جمکران،   به صراحت می‌توان گفت که سیاست مسکو در جبهة مشترک «شیخ‌وشاه» شکاف انداخته و این شکاف روز به روز نمایان‌تر و گسترده‌تر می‌شود.

 

در مورد جبهة استعماری «شیخ‌وشاه» بارها در این وبلاگ مطالبی نوشته‌ایم.   این جبهه که در سال‌های پایانی جنگ اول جهانی توسط انگلستان در ایران پایه‌ریزی شد با مدرنیزاسیون دو موجودیت تاریخی و سنتی جامعة ایران ـ  شیخ و شاه ـ  دست به خلق دو قطب ظاهراً متخالف زد؛   «شیخ هوچی» و «شاه کودتاچی!»   انگلستان از طریق سازمان دادن به جنگ زرگری میان ایندو،   جامعة ایران را در یک دور باطل قرار داد.   بله،  به دلیل سیاست انگلستان،   ایندو «موجودیت» ظاهراً متخالف،  یعنی شیخ‌هوچی و شاه کودتاچی توانستند سال‌ها و سال‌ها برای لندن زمینه‌ساز تحرکات سیاسی شوند.   البته فراموش نکنیم که وجه مشترک اعضای جبهة‌ شیخ و شاه ‌«روس‌ستیزی» و «انگلستان‌پرستی» است.  و طی سدة اخیر لندن،  موجودیت‌هائی را که به دست خود در ایران «ساخته‌وپرداخته» بود،  ‌به جان یکدیگر می‌انداخت و فضای اجتماعی را همچون دوران جنبش‌سبز و انقلاب اسلامی و «نهضت» ملی کردن نفت و …  بحرانی می‌کرد،  تا نان خود را نیز به تنور بچسباند.  اما سنگینی فضای جنگ‌سرد اجازه نمی‌داد خصلت ویژة ایندو موجودیت قرون‌وسطائی،  یعنی روس‌ستیزی‌ و غرب‌پرستی‌شان علنی شود.   تا اینکه موضوع «استفاده از پایگاه نوژه»،   به جنگ زرگری یکصدساله خاتمه داد و در عرصة واقعیت اعضای جبهة «شیخ‌وشاه» در برابر یکدیگر قرار گرفتند.

 

شاهد بودیم که جریانات شاه‌الهی در داخل و خارج کشور که جملگی زیرمجموعه‌های حزب‌الله داخل به شمار می‌روند،  و پس از کودتای 22بهمن 1357،   هرگز به حضور نظامی آمریکا در فرودگاه طبس اعتراض نکرده‌اند،   سریعاً دست به اعتراض زده خواستار حفظ استقلال و «تمامیت ارضی» کشور شدند!   و جریانات «انقلاب اسلامی» در درون مرزها،   علیرغم وابستگی تمام و کمال به همین محافل،   از ترس روسیه،   یا همچون خامنه‌ای و امامان جمعه خفقان گرفتند،  و یا همچون یونسی و شمخانی و … دست دوستی «راهبردی» به سوی مسکو دراز کردند!   خلاصه بگوئیم،  دو جریان «شیخ‌وشاه» که از ریشه و اساس هر دو وابسته به انگلستان هستند،   امروز فقط به دلیل انتشار یک «خبر» که صحت و سقم‌اش نیز قابل تحقیق نیست،   در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند،   و به استنباط ما این نیست جز آغاز کار.

 

مسلماً فروپاشی تقابل نمایشی «شیخ‌ با شاه» در صحنة سیاست کشور،   به ایرانیان امکان خواهد داد تا با دید وسیع‌تری به مسائل کشورشان بنگرند.  و همانطور که شاهدیم،  حکومت جمکران از وحشت برون افتادن پروندة جنایات‌اش علی مطهری را پیش انداخته و به نام وی دست به نامه‌نگاری برای پورمحمدی،  یکی از عوامل قتل‌عام دهة 60 زده.  اشتباه نکنیم،   این نوع گشاده‌دستی‌ها از سوی عوامل یک حکومت سرکوبگر،  سانسورچی،  دست‌نشانده و ضدبشری به هیچ عنوان نشانة تغییر موضع نیست؛   اینان از وحشت آنچه تا چند صباح دیگر مسلماً به سطح جامعه نفوذ خواهد کرد،   و نهایت امر گریبان‌شان را می‌گیرد،   دست به فرافکنی زده‌اند.   امثال مطهری می‌پندارند که با «روشن‌گری رسانه‌ای» پیرامون عملیات جنایتکارانة یک رژیم قرون‌وسطائی خواهند توانست،   هم رژیم را توجیه کنند و هم خودشان را.   ولی اشتباه می‌کنند،  چرا که تجربة تاریخی نشان داده،   چنین آکروباسی‌ای امکانپذیر نیست،   و جامعه تا دست‌یابی به یک «صلح اجتماعی» که صرفاً می‌تواند نتیجة یک پروسة حقوقی «حقیقت‌یابی» باشد،   از تلاطم و جوشش نخواهد افتاد.

 

 

 

 

 

 

نوژه و نطفه!

Saeed_Saman_16_08_22

 

در مطلب امروز نخست نگاهی به ارتباط ویژة نظامی «روسیه ـ  ایران» می‌اندازیم،  و تلاش خواهیم کرد تا به دور از شایعات و خبرسازی،  حضور جنگنده‌های روسیه در پایگاه نوژه را در چارچوب نگرشی استراتژیک بررسی کنیم.   سپس به سراغ ارتباط نظامی روسیه در سطح جهانی می‌رویم،   ارتباطی که به تدریج در تقابلی دائم با غرب عمل می‌کند.   در این رابطه،   نیم‌نگاهی خواهیم داشت به تأثیری که اتخاذ «استراتژی‌های نظامی» بر دولت‌ها بجای می‌گذارد.  تأثیری که به وابستگی منجر شده،  و حداقل در روسیه می‌تواند دولت را از جایگاه نیروی حیات‌بخش ساختاری خارج کرده و به عامل فروپاشاننده تبدیل کند.  پس ابتدا بپردازیم به ماجرای پایگاه نوژه.

 

هیاهوی استفادة نیروی هوائی روسیه از پایگاه نوژة همدان،   بار دیگر یک مسئلة اساسی را در استراتژی‌های نوین منطقة خاورمیانه علنی کرد.   این هیاهو نشان داد که چگونه مراکز سیاسی‌نمای وابسته به آتلانتیسم،   در برابر حضور نظامی روسیه در منطقه عکس‌العمل‌های تند نشان می‌دهند و همزمان،  همانطور که نمونه‌ها در عراق،  عربستان،  قطر و … نشان داده،   حضور نظامی آمریکائی‌ها و همکاران اروپائی‌شان را کم‌اهمیت جلوه می‌دهند.  به راستی این سئوال مطرح می‌شود که اگر حضور نظامی یک قدرت خارجی در منطقه «صلاح» نیست،   و می‌تواند منافع ملت‌ها را به خطر بیاندازد،   از چه روی حضور آمریکا،  انگلستان،  فرانسه و دیگر قدرت‌های استعماری در بسیاری مناطق خاورمیانه،  دریای عرب،  شمال آفریقا و … از سوی دولت‌های منطقه «دوستانه» و بی‌ضرر تلقی می‌شود؟

 

پاسخ به این سئوال آنقدرها مشکل نیست.   همانطور که می‌دانیم رژیم‌های حاکم بر منطقة خاورمیانه،  شمال و شرق آفریقا،   سنگ‌واره‌های دوران «جنگ سرد» به شمار می‌روند،  و جملگی از ریشه و اساس وابسته به پنتاگون و سیاست‌های کاخ‌سفید هستند.  در نتیجه،  در برابر حضور نظامی اربابان‌شان نه تنها عکس‌العمل منفی نشان نخواهند داد،‌   که این «حضور» را نوعی حمایت جانانه از رژیم‌ حاکم در برابر مخالفان داخلی و خارجی‌ تلقی کرده،  دست مستشاران و عمله‌واکرة مسلح اجنبی را به گرمی می‌فشارند.   به طور مثال،  همانطور که می‌دانیم،   حکومت عربستان سعودی،   از آنجا که خیلی به «اسلام» پایبند است،  حضور غیرمسلمان را در خاک خود با شرط‌وشروط بسیار می‌پذیرد،  و در عمل ترجیح می‌دهد که هیچ غیرمسلمانی پای به این شبه‌جزیره نگذارد.   ولی زمانیکه کار به لش‌ولوش‌هائی می‌رسد که در پایگاه‌های هوائی یانکی‌ها در عربستان به شب‌زنده‌داری مشغول هستند،   صدای اعتراض ریاض را نخواهیم شنید!   در موارد دیگر نیز،  شاهدیم که کشورهای منطقه هر چند با مواضع «رسانه‌ای» متفاوت،  همین یک بام و دو هوا را به منصة‌ظهور گذارده‌اند.  پس یک نتیجة کلی می‌توان گرفت،  و آن اینکه،  عربدة گوش‌خراشی که برخی از این رژیم‌ها در مخالفت با حضور روسیه سر می‌دهند،   ارتباطی با «منافع‌ ملت‌ها» ندارد،   ارتباط‌اش بیشتر با «منافع رژیم‌ها» است،  همان‌ها که در چارچوب بده‌بستان با یانکی‌ها می‌خواهند از منافع محفلی‌شان حمایت به عمل آورند.

 

در همین راستا شاهد جیغ‌وفریاد محافل در داخل و خارج ایران پیرامون حضور نظامی روسیه در پایگاه نوژه نیز هستیم.   نخست باید گفت،  روسیه جهت حمله به مواضع «فرضی» داعش که گویا در مناطق شمالی سوریه و عراق و مرزهای ترکیه واقع شده به هیچ عنوان نیازی به حضور نظامی در ایران ندارد.  چرا که،   مسکو در سوریه پایگاه دائمی هوائی دارد،   در سواحل مدیترانه نیز جت‌های جنگنده و قایق‌های توپدار مستقر کرده.   در نتیجه،  به استنباط ما انتشار «خبر» حضور نظامی روسیه در پایگاه «نوژه» دلائل دیگری داشته.   و در این راستا کافی است نیم نگاهی به اخبار مشابه در پائیز سال گذشته بیاندازیم.

 

اگر فراموش نکرده باشیم در شرایطی تقریباً هم‌سان امروز،  و در آغاز پائیز سال 1394،   اخبار عجیب و غریبی مبنی بر موشک‌باران مواضع داعش توسط روسیه،  خصوصاً از طریق دریای خزر،  ایران و عراق در سایت‌ها منتشر شد،   و پیرامون آن هیاهوی مفصلی نیز به راه اوفتاد.   همان روزها در وبلاگی تحت عنوان «موشک‌های خزر» این «اخبار» را تا حد امکان بررسی کرده،  گفتیم که روسیه هیچ احتیاجی به موشک‌اندازی به مواضع داعش از طریق دریای خزر ندارد،  و می‌باید دلائل واقعی این حملات «تبلیغاتی» را جای دیگری جستجو کرد.   امروز نیز مسئلة استفادة نیروی هوائی روسیه از پایگاه نوژه جهت حمله به داعش از همان قماش «اخبار» است.  و اصل مطلب در این میان،   چه موشک‌باران از طریق خزر،  و چه حضور جنگنده‌های روسی در نوژه،   چیزی نیست جز بازتاب عقب‌نشینی مفتضحانة آتلانتیسم و شاخک‌ نظامی آن یعنی ناتو از مرزها و مناطقی که «عمق استراتژیک» مسکو به شمار می‌رود.

 

و در چارچوب همین سیاست‌های «کلان ـ استراتژیک» است که شاهدیم روسیه نیز با هیاهوی غرب همداستان می‌شود.   حتی کار بجائی می‌کشد که برخی مقامات رسمی روسیه در بالاترین سطوح این «شایعات» را مورد تأئید قرار می‌دهند!   به عبارت ساده‌تر،  مسئله شاخ‌توشاخ انداختن مسکوست با واشنگتن؛   قضیه هیچ ارتباطی با نوژه و خزر ندارد و به ویژه برخلاف آنچه آژانس‌های سازمان سیا در ایران ادعا می‌کنند،   بازتولید فرضی «ترکمان‌چای» و «گلستان» و … و تجزیة آذربایجان در دوران استالین نیست!

 

با این وجود،  بعضی‌ها اسیر فضای تبلیغاتی شده،  پیرامون این «رخدادها» که صحت و سقم‌شان نیز به هیچ عنوان قابل بررسی نیست،   دست به تجزیه و تحلیل‌های «عالمانه» می‌زنند!   ولی جهت تحلیل این نوع مسائل منطقاً می‌باید صبر پیشه کرد،  چرا که فضای رسانه‌ای از التهاب مسخره‌ای که به وجود آمده به سرعت تهی می‌شود.   و همانطور که دیدیم،   موشک‌باران مواضع «فرضی» داعش از دریای خزر نیز فقط چند روزی توانست بر صفحة نخست «رسانه‌ها» باقی بماند،  و برای همیشه چشم از جهان فروبست!

 

حال پس از این مقدمة طولانی ببینیم به چه دلیل اصولاً این نوع «شایعات» بر سر زبان‌ها می‌افتد و اهمیت‌شان چیست؟   جهت توضیح این مطلب نیازمندیم که دوباره ارتباط استراتژیک «مسکو ـ واشنگتن» را در خاورمیانه مطرح کنیم.   چرا که اهمیت این «شایعات» فقط در لایه‌هائی از تحولات فی‌مابین ایندو پایتخت معنا و مفهوم خواهد گرفت.   به طور مثال،   زمانیکه روسیه رسماً اعلام می‌کند که از طریق دریای خزر مواضع داعش را در شمال سوریه مورد حمله قرار داده،‌   به این معناست که دیگر برای آسمان حکومت وابسته به غرب در تهران «مشروعیت حیطة نظامی» قائل نخواهد بود؛  این نوعی هشدار است به غرب!   مسکو با اینعمل نشان می‌دهد که آسمان ایران به روی مسکو باز است،   و در صورت لزوم موشک‌های‌اش از مسیر آسمان ایران به «اهداف» مورد نظر شلیک خواهد شد.   به عبارت ساده‌تر،  اگر دولت و یا تشکیلاتی نظامی در منطقه قصد دارد در برابر روسیه قد علم کند،‌   چه بهتر که پای پیش بگذارد و حرف «دل‌اش» را بزند!   خلاصه بگوئیم،  نوعی «قدرت‌نمائی نظامی» است.   اگر فراموش نکرده باشیم،   خبر موشک‌بازی از طریق دریای خزر چندی پس از شکست یک کودتا در عربستان سعودی «منتشر» شد.   و حضور جنگنده‌های روسی در نوژه نیز چند صباح پس از کودتای ناکام ترکیه انتشار می‌یابد.   به عبارت ساده‌تر،  هر بار که آتلانتیسم در پروژه‌های استعماری‌اش متحمل شکست چشم‌گیری ‌شده،  روسیه یک قدرت‌نمائی نظامی نیز «کاشه» رفته.  شاید هم جهت تأئید مواضع نظامی‌اش دست به نوعی «تهدید» رسانه‌ای زده.

 

در ایران یک رفیق شکارچی‌ داشتم که همیشه می‌گفت،  «اول یک تیر در کن تا شکار بترسه،‌  بعد با تیر بزنش!»   ولی حکایت روسیه کاملاً برعکس شده،   مسکو اول شکار را می‌زند،   بعد یک تیر هوائی در می‌کند!   معلوم نیست می‌خواهد چه کسی را بترساند،  یعنی معلوم که هست،‌   منتهی کسی چیزی نمی‌گوید.

 

ولی اگر بخواهیم شرایط فعلی را تا حدودی ریشه‌یابی کنیم،   بازمی‌گردیم به نخستین سال‌هائی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  فدراسیون روسیه تلاش کرد تا از طریق گسترش نفوذ مالی و تجاری برای خود به نحوی از انحاء اعتبار و حیطة نفوذ اقتصادی کسب کند.   شاهد بودیم که در هر میعاد،   سرمایه‌داری آنگلوساکسون بجای قبول حضور تجاری و اقتصادی مسکو،  در مقام یک رقیب تجاری،  گزینة عملیات نظامی را پیش کشید.   چنین برخوردی در موارد بی‌شماری تکرار شده،   و در پناه گزینة نظامی «واشنگتن ـ لندن»،   همیشه صنایع اسلحه‌سازی غرب را می‌دیدیم که در کنار روسپی‌خانه‌داران لندن و لاس‌وگاس در کار پول‌شوئی،  قاچاق مواد مخدر،  انسان،  ارز و … قرار گرفته.   ولی احدی به این موضوع اشاره نمی‌کند،  که پس از فروپاشی استراتژی‌های «جنگ‌سرد» اگر چنین شرایطی به وجود آمده،  و گزینة نظامی غرب در مصاف با گزینة «تجاری ـ  مالی» روسیه همه جا به اینصورت غیرقابل قبول «علم» شده،   برخلاف ادعای بوق‌های تبلیغاتی،   نه بازتاب یک الزام امنیتی و «تاریخی ـ نظامی» که نتیجة طبیعت یک نظام اقتصادی است!   بله،   این واقعیت که «اقتصاد» در شبکة آتلانتیسم جز آنچه بالاتر گفتیم ـ  فروش اسلحه،  قاچاق،  موادمخدر،  و … ـ  معنا و مفهومی ندارد،  به هیچ عنوان مطرح نشده.   روشن‌تر بگوئیم،   شبکه‌های اقتصادی دیگر ـ  صنایع خانگی،  خودروسازی،  داروسازی،  اینترنت،  توریسم،   و … ـ‌   شاخه‌هائی است که در عمل به عنوان قارچ‌ بر بدنة اقتصاد «نظامی ـ مافیائی» غرب رشد کرده.  این شبکه‌های ثانویه واقعیت و پایه‌واساس ندارد،   صرفاً دکوراسیونی است متکی بر شبکة اصلی.

 

همانطور که می‌بینیم،  طی چند سال،‌  قدرت‌های بزرگ گام به گام از گزینة «طبیعی» اقتصاد آتلانتیست دنباله‌روی کردند،  و نهایت امر امروز جهان  در نقطه‌ای قرار گرفته که شاهدیم.   تمامی مناطق خاورمیانه،   قسمت عمده‌ای از قارة آفریقا،‌  بسیاری مناطق در ‌آمریکای لاتین،  آسیای جنوب شرقی و …  تحت عناوین مختلف:   «بیداری جهان اسلام»،  مبارزه با داعش و گروه‌های اسلامگرای تروریست،   تلاش «چپ‌‌نمایان» جهت به قدرت رسیدن و تشکیل دولت «مردمی» در آمریکای لاتین،   و غیره فقط و فقط در چارچوب منافع ایالات‌متحد به خاک‌وخون کشیده شده.   و در چنین شرایطی،   نهایت امر روسیه نیز بالاجبار جهت تفهیم مواضع استراتژیک خود چاره‌ای جز پیش کشیدن «گفتمان نظامی» نداشته.

 

ولی امروز علنی شده که گسترش گفتمان نظامی در ارتباط غرب با روسیه اتفاقی نیست،   همان «نقطة عطفی» است که سرمایه‌داری آنگلوساکسون در ارتباط با روسیه خود را بر آن متمرکز کرده.   چرا که،  وادار کردن روسیه به تبعیت از این گفتمان،   از طریق گسترش روزافزون برخوردهای نظامی می‌تواند همزمان بنیة اقتصاد «نظامی ـ امنیتی» غرب را تقویت ‌کند،   و نهایت امر روسیه را در جبهه‌ای قرار دهد که در آن چاره‌ای جز گسترش صنایع نظامی نبیند.   منصفانه بگوئیم،  علیرغم تمامی شکست‌های استراتژیک غرب طی چند دهة گذشته در مصاف با سیاست‌های زیرکانة مسکو،   برندة این «مسابقة» انسان‌ستیز هنوز غربی‌ها هستند.   ظاهراً اینان توانسته‌اند در عمل به روسیه «حالی» کنند که امکان دیگری جز گسترش صنایع نظامی،  و نهایت امر برخورد «نظامی ـ امنیتی» با جهان نخواهد داشت.  و اشتباه نکنیم،  برخورد «نظامی ـ امنیتی» با تحرکات غرب نوعی «دیکتة» مواضع غرب به مسکوست،  نه یک گزینة مسکویت!

 

ولی آیا می‌توان بر چنین مخمصه‌ای «راه خروج» نیز متصور شد؟   واقعیت این است که اگر روند فعلی ادامه یابد،  همچون دوران «جنگ سرد» معضلات متعدد نهایت امر اقتصاد روسیه را در بن‌بست قرار خواهد داد.  و جهت جلوگیری از فروافتادن در بن‌بست دوران جنگ‌سرد،   روسیه نیاز دارد تا از طریق گسترش ارتباطات مالی و اقتصادی با کشورها،   خارج از سیطرة مالی و اقتصادی غرب نوعی شاخة اقتصاد «ثانویه»،   و مجزا از اقتصاد نظامی پایه‌ریزی کند.  ولی آیا چنین امکانی برای روسیه وجود دارد؟   این سئوالی است که به آن مشکل می‌توان پاسخ گفت،‌  چرا که داده‌های اقتصادی از وضعیت داخلی روسیه در دسترس نیست.

 

ولی یک مطلب را نمی‌باید فراموش کرد،  و ‌آن اینکه موفقیت‌های چشم‌گیر نظامی،  اطلاعاتی و امنیتی روسیه در مصاف‌های اخیر با جبهة آتلانتیسم بیش از آنچه بر موفقیت‌های فدراسیون روسیه متکی باشد،   بازتاب پتانسیل‌هائی است که به دوران اتحاد شوروی مربوط می‌‌شود.   به عبارت دیگر،  صنایع پیشرفتة نظامی،  شبکه‌های کارآمد اطلاعاتی و ضداطلاعاتی،  و … نتیجة عملکرد هیئت‌حاکمة نوین روسیه نبوده.   اینان فقط به بازیافت «توانائی‌هائی» نائل آمده‌اند که در سایة دوران تیره‌وتار فروپاشی اتحادشوروی به دست فراموشی سپرده شده بود.   ولی اگر هر نوع گسترش اقتصادی نوین در فدراسیون روسیه منوط به گسترش هم‌زمان شبکة تولیدات نظامی شود،  یعنی به عبارت دیگر نوعی الگوبرداری از نظام اقتصادی غرب در روسیه جان گیرد،   این خطر جدی را به همراه خواهد آورد که همزمان بیش از آنچه به اقتصاد فدراسیون روسیه کمک شود گسترش اقتصاد نظامی غرب را به ارمغان آورد.   خلاصه بگوئیم،  برخورد مسکو با تحولات استراتژیک که به تدریج به نوعی عکس‌العمل در برابر تحرکات نظامی غرب تبدیل شده،   این خطر را به دنبال خواهد آورد که روسیه پای به یک «دور باطل اقتصادی» بگذارد.   «دوری» که نه خروج از آن امکانپذیر خواهد بود،  و نه ادامه‌اش منفعتی برای کرملین دارد.

 

در کمال تأسف چنین بن‌بستی کاملاً قابل تصور است.  با نیم‌نگاهی به روابط روسیه با کشورهای جهان سوم به این نتیجه می‌رسیم که تا به امروز مسکو تلاش کرده از فروپاشی زیرساخت‌ها در اقتصادهای جهان سوم،   به شیوه‌ای که آمریکائی‌ها در پیش گرفته‌اند،   جلوگیری به عمل آورد.   باشد تا منافع جدید خود را در ارتباط با همین زیرساخت‌ها گسترش داده به ‌آمریکا امکان ندهد که با بر هم زدن کارت‌ها معادلات نوین و خصوصاً ناشناختة بیشتری را وارد صحنة درگیری کند.   ولی اگر قرار باشد،   همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  در چنین راهبردی «بُرد» نهائی از آن محافل تفنگ‌فروش غرب شود،   که در رأس هرم اقتصاد فعلی نشسته‌اند،   همزمان با «توانبخشی» روزافزون صنایع غرب،  پر واضح است که شبکه‌های ثانویة اقتصادی غرب نیز شروع به رشد خواهد کرد.   باید ببینیم پاسخ مسکو به این رشد «موازی» چیست،  و اینکه اصولاً مسکو در برابر چنین رویدادی «پاسخی» در خور در چنته دارد یا خیر!

 

اگر وضعیت بدون هیچ تغییری همچنانکه تا به امروز دیده‌ایم ادامه یابد،   روسیه تا کجا خواهد توانست در مقام مهبلی جهت رشد و گسترش ساختارهای دولتی جهان سوم عمل کند؛  و اینکه آیا اصولاً بدون برنامه‌های اقتصادی،   مسکو از چنین امکاناتی برخوردار است؟    اگر روسیه در راه رشد صنایع غیرنظامی‌اش در ریتمی هماهنگ با نیازهای جهانی و منطقه‌ای اقداماتی گسترده به عمل نیاورد،  پر واضح است که شرایط اقتصادی باز هم به نفع غرب تمام شود.   و جالب این است که در چنین شرایطی،   روسیه که تا حال در مسیر حفظ ساختارهای سیاسی جهان سوم گام برداشته،  اینبار جهت حفظ منافع‌اش مجبور خواهد شد سنگر «صیانت از ساختارهای جهان سوم» را رها کرده،   برای جلوگیری از آقائی هر چه بیشتر غرب پای در «طبیعت» فروپاشانی همین زیرساخت‌ها بگذارد.   به هر تقدیر آنچه مسلم است اینکه شکل‌گیری نطفه‌های قدرتمند اقتصادی،  تولیدی و تحقیقاتی،  خصوصاً به دور از شبکة نظامی و پیرانظامی،‌  عاملی است که بقاء مسکو در صحنة بین‌المللی را تضمین می‌کند.   و گذشت زمان نشان خواهد داد که روسیه از قدرت ایجاد چنین نطفه‌های قدرتمند و مدیریت‌شان برخوردار است یا خیر.

 

لوله و گلوله!

Saeed_Saman_16_08_11

 

طی روزهای گذشته،   در عرصة سیاسی،  نظامی و دیپلماتیک شاهد رخدادهائی رنجیره‌وار و نامرتبط هستیم،  که جملگی نشاندهندة بلاتکلیفی در صف آتلانتیست‌هاست.    رخدادهائی از قبیل،   کودتای «ناکام» در ترکیه،   گزارش بان‌کی‌مون در مورد عدم رعایت برجام از سوی ایران،   عقب‌نشینی احمدی‌نژاد از نامزدی ریاست جمهوری جمکران،   عربده‌های دیرهنگام و بیهودة مقام معظم جمکرانی‌ها،  و نهایت امر تقاضای عدم استرداد یکی از مخالفان رژیم اسلامی از سوی رضا پهلوی.   این رخدادهای تأسف‌بار و گاه مضحک،   نویسندة این وبلاگ را به یاد جوکی انداخت که در دوران آریامهر برای ترک‌ها ساخته بودند.

 

جریان از این قرار بود که دو نفر (ایندو در جوک ترک هستند) مشغول کارند.   یکی زمین را می‌کند،   و ‌آن دیگری زمین را پُر می‌کند.   ظریفی می‌پرسد؛  این چه کاری است که می‌کنید؟!  یکی از ترک‌ها جواب می‌دهد:  «والله! ما سه تائی‌مون برای شرکت گاز کار می‌کنیم،  من زمینو می‌کنم،‌   دومی لوله می‌گذاره،  سومی هم خاک می‌ریزه،   امروز لوله‌گذار نیامده،  ولی ما به کارمون ادامه می‌دیم!»

 

بله،  این روز و روزگار همه چیز حکایت همان گروه 3 نفرة‌ شرکت گاز است که دو نفره کار می‌کند.    بان‌کی‌مون گزارشی سر هم کرده بود تا پس از موفقیت کودتای ترکیه زیر پای برجام را در شورای امنیت بکشد؛   هر چند کودتا نشد،  بان‌کی‌مون گزارش خود را منتشر کرد!‌   در نتیجه،  آمریکا که گزارش را سفارش داده بود به شدت به آن اعتراض نمود!   خامنه‌ای که قرار بود پس از کودتای ترکیه،  با جیغ‌وفریاد بر سر برجام زمینه‌ساز بازگشت لات‌های احمدی‌نژاد به قدرت بشود،   هر چند کودتا نشد،  جفنگیاتی را که برایش آماده کرده بودند ایراد نمود!   به همین دلیل پس از سخن‌پرانی‌های مقام معظم،  حسن فوتبال طی یک مصاحبة تلویزیونی اعلام  داشت «شعار پوچ ندهید!»   از سوی دیگر،  احمدی‌نژاد که قرار بود به دنبال اعتراضات مقام معظم،  به عنوان «آتش‌نشان» حکومت جمکران حریق «ضدانقلابی» برجام را خاموش کند،  هر چند مقام معظم خفقان گرفت و دیگر «شعار پوچ نداد»،  ‌ نامه‌ای را که قبلاً در راه کودتا و لات‌بازی‌ برای‌اش تنظیم کرده بودند در رسانه‌ها به باراک اوباما ارسال نمود!  و …  و خلاصه آخر سر کار به دولت از همه جا بی‌خبر ایتالیا کشید.   دولت کذا که قرار بود با بازداشت غیرقانونی یک پناهندة ایرانی‌،  پس از کودتای ترکیه برای رضا پهلوی بازارگرمی به راه بیاندازد،   و پس از به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد در ایران لات‌ولوت‌های جنبش‌سبز،  نهضت‌عاظادی،   جبهة ملی و خلاصه همة نخاله‌های محفل «شیخ‌وشاه» را در چنتة پرمحبت آریامهریون بچپاند،  هر چند کودتا ناکام شد و احمدی‌نژاد هم رسماً از نامزدی انصراف داد،‌   گمنامیان ـ  یاشار پارسا ـ  را دستگیر کرد و رضا پهلوی هم به حمایت از وی دست به نامه‌نگاری زد!   امیدواریم،  عملیات دولت ایتالیا اولتیماتوم صریح به تمامی وبلاگ‌نویسان و فعالان حقوق‌بشر و مخالفان استبداد سیاسی در کشورهای عضو اتحادیة اروپا نباشد!   هر چند اگر هم هدف ارعاب باشد،‌  به قول معروف «آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب!»  ترور شاپور بختیار را که فراموش نکرده‌ایم.

 

بله،  خیلی خنده‌دار است!  هر چند شرایط امروز ایرانیان،   انسان را بیشتر به گریه می‌اندازد تا به خنده.   خصوصاً که پس از کودتای «ناکام» در ترکیه،  دستگاه‌های خبرسازی غرب که برنامه‌های‌شان «لو» رفته،   سریعاً تغییر مسیر داده و تبدیل شده‌اند به حامیان و مداحان اردوغان!   این همان اردوغانی است که پسرش با پول‌های شُسته و رفته در ایتالیا لنگر انداخته،   و قرار بود خودش را هم جناب سرهنگ‌های سازمان آتلانتیک شمالی به آلمان فدرال منتقل کرده،  و در آغوش گرم خانواده به دست فراموشی بسپارند!   ولی خوب نشد!  در نتیجه،   رسانه‌های غرب در مسیر تبدیل سلطان رجب فوتبالیست،   به «ستارة دشت آناتولی» فعال شدند!  به عنوان مثال،  «ژرالدین راسل» در سایت روزنامه فرانسوی فیگارو،  به مناسبت سفر اردوغان به سن‌پترزبورگ،   دست به مقایسة دولت‌های ترکیه و روسیه زده،  و چنین می‌گوید:

 

«ایندو غول دیپلماسی در زمینه‌های اقتصادی وزنه‌هائی مساوی به شمار نمی‌آیند،   فیگارو برتری‌ و ضعف‌های هر کدام را مورد بررسی قرار می‌دهد.»

منبع:  فیگارو،  9 اوت 2016

 

بله،  عبارت «ایندو غول دیپلماسی» را فراموش نکنیم!   خصوصاً غول دست‌سازی که با پیچ‌ومهرة ارتش ناتو در ترکیه مونتاژ شده!   ولی قرار دادن دولت دست‌نشاندة ناتو در آنکارا در یک کفة ترازو،   و دولت روسیه،  مهم‌ترین قدرت تهاجمی هسته‌ای جهان درکفة دیگر، ‌ همان گروه 3 نفرة‌ لوله‌کش‌ها را تداعی می‌کند که حکایت‌شان را بالاتر گفتیم.   این لوله‌کش‌ها فعلاً  همه جا حی و حاضرند.   ولی اشتباه نکنیم، ‌ موضع‌گیری روزنامه‌های غرب در مورد سفر اردوغان به روسیه دقیقاً پاسخی است به شکست برنامة کودتای پیمان سنتو در ترکیه،  پاکستان و ایران.

 

حال که دیگر آتلانتیسم نمی‌تواند در سایة شبکة کودتائی پیمان سنتو،  در جنوب مرزهای روسیه به اهداف خود دست یابد،  تلاش دارد با دادن «آدرس عوضی»،   برای اردوغان،  عامل و دست‌نشاندة سازمان سیا در ترکیه مقام و موقعیتی «همتای» ولادیمیر پوتین بسازد!   در راستای همین تلاش‌هاست که طی سفر اخیر اردوغان به روسیه،  خبرسازی و دروغ‌پردازی خبرگزاری‌ها ابعاد عجیبی به خود گرفت.  تا جائی که در برخی موارد رسماً در دهان پوتین «حرف» گذاردند،   و آنچه مورد نظرشان بود از قول وی منتشر کردند.   با این وجود،   به استنباط ما همچون روابط بین‌المللی ایران پس از «برجام»،   ارتباط ترکیه نیز در زمینة بین‌المللی،  پس از فروپاشی «نطفة کودتای سنتو»،  به ناچار از قواعدی سوای آنچه آتلانتیسم انتظار دارد پیروی خواهد کرد.   در این میانه،   «خبرسازی» و دروغ‌پردازی نیز مسلماً کمکی به آتلانتیسم نخواهد نمود.

 

حال که از نطفة «کودتای سنتو» سخن به میان آمد،   بد نیست نیم‌نگاهی به تاریخچة این «نطفة کودتائی»‌ نیز بیاندازیم.   پیمان سنتو،   که پیشتر «پیمان بغداد» خوانده می‌شد،   و قبل از به قدرت رسیدن حزب بعث،  عراق را نیز در کنار سه کشور ایران،  پاکستان و ترکیه قرار می‌داد،  یکی از پیمان‌های ضدروسی آتلانتیسم است که تحت نظارت عالیة انگلستان و ایالات‌متحد پس از پایان جنگ دوم در خاورمیانه به ثبت رسیده.   در این پیمان که دقیقاً دنباله‌ای است «نظامی ـ  اطلاعاتی»‌ بر زنجیرة آتلانتیک شمالی،   ترکیه به عنوان «برادر بزرگ‌تر» نقش رابط بین اربابان آنگلوساکسون با دولت‌های دست‌نشاندة ایالات‌متحد در تهران و اسلام‌آباد را بر عهده دارد.   طی دوران جنگ‌سرد نه تنها تمامی کودتاهائی که در کشورهای  عضو سنتو رخداد،  که اغلب تحولات و رخدادهای «نظامی ـ سیاسی» در منطقة خاورمیانه تحت تأثیر عملکرد شبکة کودتائی این پیمان قرار داشت.   پر واضح است که علیرغم عرو‌تیزهای «ضدامپریالیستی» آخوندها،   کودتای 22 بهمن 57،   که در گفتمان لشوش «انقلاب اسلامی» نام گرفته،  خود یکی از لایه‌های مهم فعالیت همین شبکة کودتائی بود.   و پس از پیروزی کودتای اسلامی در ایران،   دولت‌های منتخب «ولی‌فقیه» بهترین روابط استراتژیک و نظامی و اطلاعاتی را با شبکة کودتائی کذا تا به امروز حفظ کرده‌اند.

 

با در نظر گرفتن این واقعیت است که ناکامی کودتای ترکیه از معانی و مفاهیم بسیار گسترده‌ای برخوردار می‌شود.  چرا که،  سنگ ‌زیربنای شبکة کودتای سنتو در ترکیه فروریخته،  و دولت رجب‌ اردوغان علیرغم وابستگی تمام و کمال به سیاست‌های نظامی و اطلاعاتی غرب ناچار است همزمان کارت‌های مورد نظر مسکو را نیز بازی کند!  در اینکه این کارت‌ها چه می‌تواند باشد،  جای بحث و گفتگو فراوان خواهد بود،   ولی مسلماً تغییراتی که طی روزهای اخیر در ترکیه به وقوع پیوسته،   مسیر از سر گیری روابط سنتی در قلب محفل کودتائی سنتو را به طور کامل مسدود کرده.   و این است دلیل دستپاچگی و «چه ‌کنم،  چه کنم»،   در‌ شبکه‌های خبرسازی غرب.   حال که به «چه‌کنم» رسیدیم،  سری هم به ایالات‌متحد بزنیم و ببینیم یانکی‌ها با انتخابات‌ ریاست‌جمهوری‌شان «چه‌ها می‌کنند؟!»

 

همانطور که می‌دانیم شهروندان یانکی،  البته در رسانه‌ها در انتخابات ماه نوامبر آینده می‌باید بین کلینتن و ترامپ دست به گزینشی «سرنوشت‌ساز» بزنند!   هر چند هیچیک از این نامزدها را نمی‌توان واقعاً لایق کسب مقام ریاست‌جمهوری به شمار آورد،  تبلیغات وسیعی بر علیه ترامپ در سراسر دنیا و خصوصاً اروپای غربی به راه افتاده که قابل تأمل است.   بله،   در آمریکا و اروپای غربی،   مقامات رسمی،  روزنامه‌نگاران،  برخی وکلای دادگستری،  هنرمندان و حتی هنرپیشگان فیلم‌های صناری هولیوود نیز بر «مضرات» انتخاب احتمالی ترامپ به مقام ریاست‌جمهوری ینگه‌دنیا متمرکز شده‌اند!  حال این سئوال مطرح می‌شود که،   چرا بجای حملة گله‌وار به دونالد ترامپ این حضرات که گروه زیادی از آنان از جمله «صاحبان قدرت و مکنت» نیز به شمار می‌روند گریبان حزب جمهوری‌خواه را نمی‌گیرند؟  چرا این سئوال مطرح نمی‌شود که به چه دلیل فردی به نام دونالد ترامپ اجازه یافته در سایة حمایت این حزب پای به مسابقات انتخاباتی بگذارد؟   بله،  این نوع سئوالات «شبهه برانگیز» است،   و همانطور که می‌دانیم،  آخوند و یانکی از «شُبهات» بیزارند!

 

ولی جهانیان با شرایط هولناکی که بر سیاست ایالات‌متحد حاکم است آشنائی دارند.  در اینکشور احزاب سیاسی در عمل برنامه‌ای برای اقتصاد و جامعه و فرهنگ ارائه نمی‌کنند،  همه چشم به خارج مرزها دوخته،   سیاست‌های رئیس‌جمهور قبلی می‌ستایند و یا نکوهش می‌کنند.   در چنین فضای پوچ و بی‌معنائی،   عربدة ضدیت با ترامپ و «ایده‌های» وی دقیقاً همچون عربدة ضدیت با نئوکان‌ایسم جرج والکر بوش باد هواست.   جهانیان شاهد بودند که ده‌ها میلیاردر آمریکائی چگونه از نئوکان‌ها انتقاد کردند،  و چگونه در قفای پرده‌ جیب‌شان را از قبل سیاست‌های والکر بوش و جنگ‌های وی پر پول نمودند.   امروز نیز گروه‌های مختلف تلاش دارند با «انتقاد» از ترامپ،   هم از وی و ایده‌های پوپولیست و ضدانسانی‌اش «سواری» بگیرند،   و هم در موقع مقتضی انگ همکاری با او را از دوش برداشته،  ادعای مخالفت دیرینه با این «وحشیگری‌ها» داشته باشند!   در عمل،  به دلیل همین نگرش کاسبکارانه و بازاری به سیاست است که بجای انتقاد از عملکرد وحشیانة حزب جمهوری‌خواه،   همة «منتقدان محترم» و دانشمند روی سر دونالد ترامپ خراب شده‌اند،‌   تو گوئی ایشان همچون آپولو هم امروز از کرة ماه به زمین آمده!

 

ولی به استنباط ما محافل آمریکائی اینبار واقعاً اشتباه می‌کنند،   و همانطور که کودتای «ناکام» در ترکیه نیز نشان داد،   در دنیای فعلی دیگر آنقدرها جای رزمایش‌های نمایشی باقی نمانده.   امروز نه فقط حکومت‌ها،  که ملت‌ها نیز بالاجبار می‌باید با «انتخاب‌شان» زندگی کنند.  دوران پولشوئی،  خودشوئی،  خودنمائی و بزک‌کردن تمایلات ضدانسانی با شعارهای مردمفریبانه به سر رسیده.   8 سال پیش،  در چنین روزهائی طبقة حاکمة ایالات‌متحد به این صرافت اوفتاد که با بیرون کشیدن باراک اوباما،  و باز دمیدن در اسطورة «کندی‌ایسم» ناکام که فرضاً مترقی و پیشرو نیز تصور می‌شد،  پاسخی قاطع به ناکامی‌های دوران نئوکان‌ها بدهد.   تلاشی که به شکست انجامید.   اینک همین طبقة حاکمه،   تلاش دارد ناکامی‌ها بازگشت به اسطوره‌های «قابل احترام» کندی را،   با بازگشت به دوران پیشاکندی‌ایسم جبران کند.   به همین دلیل است که پای به دوران بازسازی آمریکای «سپید» گذارده‌اند.   ولی چه بگوئیم که نه کندی‌ایسم اسطوره‌ای و ظاهراً قابل احترام می‌تواند پاسخی به نیازهای امروز بدهد،   و نه تئوری آمریکای سپید خواهد توانست راه‌گشای آیندة یانکی شود.   پیامد سیاست‌های دونالد ترامپ،  اگر وی پای به کاخ‌سفید بگذارد،  فقط به ناکامی‌های ینگه‌دنیا در مصاف جهانی چندین لایة نوین اضافه خواهد نمود.   و مسلماً در انتهای این مسیر پردست‌انداز و پرمخاطره است که آمریکا منطقاً می‌باید فرا ‌گیرد که همچون ملل دیگر با شکست‌های‌اش کنار بیاید و زندگی کند،    بدون آنکه در طلب فرصتی جهت از پشت خنجر زدن به رقبا باشد!

 

ولی تا رسیدن به «میعاد نوامبر آینده» شاید بهتر باشد بپردازیم به جمع‌بندی مسائل ایران.   به قولی،  از هر چه بگذری سخن دوست خوش‌ترست،  و سخن دوست به اینجا رسیده که،  با فروپاشیدن محفل کودتای «سنتو» در ترکیه،  در عمل سر اژدهای آتلانتیسم در منطقه از بدن جدا شده.   حکومت جمکران که با توسل به این و آن  ـ   وهابیون عربستانی و علویان سوری ـ  قصد داشت باز هم چرخة ماشین‌ حاجی‌سازی و شیعه‌نوازی به راه بیاندازد با شکست کودتای ترکیه خرمای‌اش بر نخیل ماند،  و دست‌های‌‌اش کوتاه شد.  و در شرایطی که بحران‌سازی پیرامون برجام ظاهراً دیگر امکانپذیر نیست،   آرامش ظاهری سیاسی در جمکران ـ  بهتر است بگوئیم بلاتکلیفی علنی حکومت ـ  بیش از آنچه نشان استحکام اوضاع حکومت اسلامی باشد،  بازتاب تزلزل آن است.   همانطور که بارها طی سال‌ها در این وبلاگ نوشته‌ایم،  حکومت جمکران همزاد بحران است،    با بحران به زندگی زالووارش ادامه می‌دهد،  و اگر قرار باشد بحرانی در کار نیاید،  مشکلات پشت مشکلات کمر حکومت ملایان و اوباش را خُرد خواهد کرد.

 

دوران مبارزات ملا با سلطنت و ضدانقلاب،  دوران جنگ با صدام حسین و حزب بعث،  روزگار مجاهدین و منافقین و … را فراموش نکرده‌ایم،  در هر میعاد حکومت ملا برای خود از دوست و دشمن «رقیب» فرضی ساخت و جامعه را تحت عنوان مبارزه با این و آن به بحران کشاند.  به همین دلیل،  جهت یافتن پاسخی بر این سئوال که،  «تا کی می‌توان با صدور حکم اعدام یک کشور را اداره کرد»،  نمی‌باید به محفل کودتای 22 بهمن 57  روی آورد.   اینان بخوبی می‌دانند که بر لبة بُرای تیغی جان‌سوز گام برمی‌دارند،   و اگر تا دیروز خشونت و وحشیگری بر علیه ملت را تحت عنوان «مبارزه با آمریکا» و دور زدن تحریم‌ها و … توجیه می‌کردند،  امروز حربة اعدام،   ابزار ارعاب،  و شیوة سرکوب‌های اجتماعی،  فرهنگی و هنری جز سرکوب ملی هیچ معنای دیگری ندارد.   سرکوبی که توسط یک قشر سطحی و درنده بر کل ملت ایران اعمال می‌شود.   و گروهی انگشت‌شمار تحت عنوان حمایت از «انقلاب مردم»،  یک دین و احکام قرون‌وسطائی‌اش را وسیلة ساخت‌وپرداخت ایدئولوژی‌ای فاشیستی کرده‌اند.  ولی در این هیهات ببینیم آتلانتیسم چه می‌کند؟

 

آتلانتیسم در جستجوی مفری بر بن‌بست استراتژیک خود در ایران دست به ساخت‌وپرداخت لایه‌های بحران‌سازی داخلی و خارجی زده.  و اینبار رضاپهلوی دست در دست ویدئوی آخوند منتظری،   و بازداشت یک وبلاگ‌نویس ایرانی،  بازیگر سناریوی بحران شده.   محافل غرب با توسل به شاهزاده‌ای پای به میدان بحران‌سازی گذارده‌اند،   که بنا بر ادعای خود،  نه پادشاه است و نه یک شهروند عادی!   خلاصه بگوئیم،  ایشان از انواع «نیست‌درجهان» تشریف دارند؛   تکلیف‌شان هم هنوز با ملا،  فقه،  و زن‌ستیزی رایج و تعدد زوجات و … به هیچ عنوان «روشن» نیست!   این از شاه مشروعه،   که مانند آخوند در سنگر ابهام قرار گرفته و اهل تقیه شده!   در کنار ایشان جنازة یک فقیه عالیقدر سابق قرار دارد،   که در ویدئوئی گویا با قتل‌عام‌های زندانیان سیاسی در دهة 60 مخالفت کرده؛   هر چند ایشان با شرایط غیرانسانی‌ای که پس از کودتای 22 بهمن 57 بر جامعة ایران حاکم شد هیچ مخالفتی نشان نداده‌اند.  یادمان نمی‌آید که حجاب اجباری،  برقراری حکم قصاص،  ولایت‌فقیه،   قوانین زن‌ستیز فقهی،  و … خم به ابروی عزیز منتظری انداخته باشد.  ولی از همه جالب‌تر پرسوناژ وبلاگ‌نویس بازداشت شده در ایتالیا است.   ایشان که در کنار معجون «مشروعة سلطنتی» کذا جا خوش کرده‌اند،   هنوز عرق درگیری‌های درون حکومتی جمکران بر پیکرشان خشک نشده و انوار کودتاپرستی غائلة‌ میرحسین موسوی از جبین‌شان ساطع می‌شود.  علاوه بر این،‌   پرسوناژ کذا به گواهی مطالب وبلاگ‌اش شیفتة کودتای ترکیه نیز هست:

 

«تقریباً قطعی شده که نیروهائی که برای سرنگون کردن اردوغان اقدام کرده‌اند،  نیروهای سکولار ارتش ترکیه بوده‌اند. […] این دلاوران، تلاش خود را کرده‌اند،  آن‌ها برای دفاع از سکولاریسم و مردم‌سالاری در ترکیه پا به میدان گذاشتند.»

منبع:  وبلاگ گمنامیان.

 

البته هر کس آزاد است در مورد مسائل جهانی اظهار نظر کند،  و همه نیز آزادند که در رابطه با این اظهار نظر پرسش یا پرسش‌هائی مطرح نمایند.  گمنامیان،  وبلاگ‌نویس ارجمند بارها و بارها در وبلاگ‌شان نوشته‌‌اند که،  طرفدار آزادی بیان و حقوق‌بشرند!   و ما هم از ایشان می‌پرسیم،   چگونه فردی می‌تواند،   هم طرفدار آزادی بیان و حقوق بشر باشد و هم از کودتای نظامی حمایت کند؟   امیدواریم آنان که به دلیل حمایت و نامه‌نگاری رضاپهلوی جهت همدردی با این پرسوناژ فانتزی که هم طرفدار حقوق بشر است و هم حامی کودتا فضای اینترنتی را اشغال کرده‌اند،  این سئوال «ساده» را هم مد نظر قرار دهند.  بله،  حمایت از حقوق‌بشر و آزادی بیان را می‌توان گفت و نوشت؛   ابزار دستیابی به این آزادی و حقوق را نمی‌توان با توسل به کودتا تأمین کرد.   و اتفاقاً آنان که پشت دستگاه‌های تبلیغاتی «خواب خوش» به چشم ملت‌ها می‌آورند،‌  بخوبی از این بن‌بست‌ها آگاهند.  تلاش اینان بر این استوار است که عدم حضور کارگر دوم ـ  لوله‌گزار ـ  را زیرسبیلی درکنند تا دور باطل تکرار شود.  در چنین شرایطی است که بجای لوله‌کشی برنامه «گلوله‌کشی» خواهیم داشت.  امیدواریم ایرانیان نیز بدون توجه به هیاهوی گله‌های طرفدار «فانتزی» با این مقوله رودررو شوند،   چرا که در غیراینصورت همان بر سر ملت ایران خواهد آمد که در هنگامة خونین کودتای  اسلامی خمینی جنایتکار بر سرش آمد.