وداع با مسالمت!

مصاحبة دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه که در تاریخ 27 آوریل 2010 با تلویزیون دانمارک «دی‌. آر» صورت گرفته در سایت خبرگزاری «نووستی» منتشر شده. در این مصاحبه رئیس دولت فدراسیون روسیه به شدت به حکومت اسلامی حمله کرده، تصمیمات جدید و موضع‌گیری‌های اخیر دولت احمدی‌نژاد را در مورد آنچه «بحران هسته‌ای»‌ نامیده به باد انتقاد می‌گیرد. مدودف نهایتاً «تهدیدهای» متداول دولت‌های غرب مبنی بر تحریم اقتصادی ایران را بر زبان رانده. اینکه به چه دلیل موضع مسکو در فضای دیپلماتیک اینچنین به یک‌باره «تغییر» می‌کند، مسلماً نیازمند بحث و گفتگوست. فراموش نکرده‌ایم که شبکة رسانه‌ای غرب قصد داشت از روابط حکومت اسلامی با مسکو در مسیر مخالف این «برخورد» استنباطی ارائه دهد. شبکة مذکور پیوسته به این توهم دامن می‌زد که مسکو، حتی در مورد پروندة هسته‌ای می‌باید از متحدان اصلی حکومت اسلامی تلقی شود! در عمل اینبار شکاف واقعی میان دیپلماسی‌های تهران و مسکو علنی شده، و این شفافیت غیرمرقبه مسلماً دلائل بسیار مهمی دارد.

برای درک وضعیت فعلی روابط حکومت اسلامی با مسکو می‌باید چند گام به عقب برداشت و ریشة این روابط را مورد بررسی قرار داد. ولی از آنجا که حکومت اسلامی به عنوان یکی از شبکه‌های دست‌نشاندة سرمایه‌داری غرب در خاورمیانه فعال شده، روابط ایندولت با مسکو فقط از تحلیل روابط با واشنگتن می‌تواند «دریافت» گردد. از دیرباز دولت جمکران در دو جبهة متفاوت و نمایشی دست به ارائة یک دیپلماسی جهانی زده. پر واضح است که نخستین جبهه همان «نبرد با آمریکا» است! به عناوین مختلف و به صور متفاوت این جبهة نمایشی در صحنة سیاست «داخلی» طی سه دهة گذشته ظهور کرده و در مقاطعی از قبیل اشغال سفارتخانة آمریکا در تهران، جنگ‌های داخلی و درگیری با صدام حسین نیز به اوج خود رسیده. هدف اصلی از گشودن این «جبهه» که صرفاً مصرف داخلی دارد، نوعی «سربازگیری» از میان قشرهای محروم و همزمان فراهم آوردن زمینة سرکوب مخالفان در داخل مرزهاست. تحت آموزه‌های این «جبهة حق» علیه باطل، حکومت اسلامی گویا در نبردی بلاانقطاع با امپریالیسم غرب شرکت فعال دارد، و پر واضح است که تمامی خلق‌های «ستمدیدة‌» جهان در شرق و غرب با این حکومت در مسیر این «نبرد» الهی همزبان و همراه‌اند! نیازی به توضیح نیست ولی این «جبهه‌سازی» نوعی الگوبرداری محافل غرب از تبلیغات استالینیست‌ها در اتحاد شوروی سابق است.

با این وجود، برخلاف مواضع استالینیست‌ها، همانطور که گفتیم «جبهة» جمکرانیست‌ها صرفاً مصرف داخلی دارد؛ حکومت اسلامی نه از بنیة نظامی و سیاسی لازم برای چنین «تهاجماتی» برخوردار است، و نه با تکیه بر زیرساخت‌هائی که ارتش آریامهری و ساواک تحت عنوان کمیته‌های انقلاب و سپاه پاسداران پس از کودتای 22 بهمن 57 در اختیار آخوند جماعت قرار دادند، می‌تواند زرادخانة غرب را مورد تهدید جدی قرار دهد. ولی سیاست غرب که در مورد مسائل خاورمیانه به دلائل «انرژتیک» و استراتژیک از خود حساسیت فراوان نشان می‌دهد، با حمایت بی‌دریغ از این موضع‌گیری‌ها جبهة «فرضی» را مرتباً مورد حمایت قرار داده و نهایتاً کار جمکرانیسم آنچنان بالا گرفته که جهت گرم نگاه‌ داشتن تنور این جبهه، هم از آمریکا و متحدان رسمی‌اش ـ انگلستان، فرانسه، ژاپن و … ـ حمایت مستقیم دریافت می‌کند، و هم در داخل مرزها می‌باید در مقاطع متفاوت با استفاده از رخدادهای سیاسی، نظامی و حتی فرهنگی به این جبهه «آب و رنگ» کافی بدهد. شاهدیم هر گاه زمینة تنش‌های نمایشی بین تهران و واشنگتن اندکی تخفیف می‌یابد، آناً یک سخنرانی، کاریکاتور، فیلم، عکس، رمان و … پیدا می‌کنند تا آن را به عنوان «مخالفت» آمریکا با حکومت اسلامی و اصولاً مخالفت غرب با جهان اسلام، در بوق و کرنا گذاشته، ابعاد «آشکار» و خصوصاً «پنهان» این مخالفت را به جهانیان «نشان» دهند.

جالب اینجاست که این‌عمل به صورت همزمان توسط دو طرف به اصطلاح «درگیر» یعنی غرب و حکومت اسلامی انجام می‌شود. می‌دانیم که حکومت اسلامی جهت ایجاد تبلیغات جهانی در اطراف «بی‌حرمتی» به جهان اسلام از ابزار رسانه‌ای لازم برخوردار نیست؛ این شبکه‌های غرب است که پیوسته این «مفاهیم» را تحت عنوان «عملکردها» و «سیاست‌های» حکومت جمکران در بوق و کرنا می‌گذارد. اگر غرب به این هیجان‌سازی‌ها میدان ندهد، شعله‌های این هیمة ایرانی‌سوز به سرعت رو به خاموشی خواهد گذارد.

ولی در بالا گفتیم که جمکرانی‌ها پس از کودتای 22 بهمن 57 در دو جبهه «فعال» شده‌اند؛ اگر جبهة نخست همان «جنگ» فرضی اینان با واشنگتن باشد، جبهة دوم «همزیستی» مسالمت‌آمیز جمکران است با مسکو! خلاصة کلام جبهة دوم نیز به اندازة جبهة اول فرضی، مجازی و نمایشی و ساختگی است. مسکو به هیچ عنوان نمی‌تواند در مرزهای خود حضور و فعال‌مایشائی یک حکومت مذهبی و خصوصاً مسلمان‌مسلک را به عنوان یک امتیاز بپذیرد. ابعاد این مسئله از منظر مسکو بسیار پیچیده‌ است، و در مطالب پیشین لایه‌های متفاوتی از آن را بررسی کرده‌ایم، نمی‌توان کل موضوع را در چند جمله خلاصه نمود.

امروز به جرأت می‌توان به دلائل رضایت ضمنی مسکو از فروپاشی حکومت شاه توسط سازمان‌های اطلاعاتی غرب پی برد. به احتمال زیاد استنباط مسکو از نتیجة تحولاتی که دولت کارتر در ایران تحت عنوان «انقلاب اسلامی» آغاز کرده بود، همان بازگرداندن شرایط کشور به دوران پیش از کودتای 28 مرداد بوده. شوروی‌ها می‌پنداشتند که غرب دست به یک عقب‌نشینی استراتژیک خواهد زد و ایران را بی‌تردید از دوران کودتا بیرون می‌کشد، به همین دلیل نیز شاهد همراهی و همکاری توده‌ای‌ها با این «بساط» هستیم. نزدیک شدن حزب پرچم افغانستان به هرم قدرت نیز که تحت عنوان یک کودتای دولتی چند ماه پیش از فروپاشی سلطنت در ایران صورت گرفت به احتمال زیاد از حمایت‌های ضمنی غرب برخوردار بوده. این نیز به مسکو اطمینان خاطر می‌داد که «برنامه» نه یک تجدیدنظر ریشه‌ای در استراتژی‌های کلان واشنگتن که صرفاً یک عقب‌نشینی و جستجوی نقطة تفاهم بین مسکو و واشنگتن می‌باید تلقی شود. ولی در عمل مسائل با این برداشت‌ها تفاوت داشت.

به دلیل سوء‌مدیریت آمریکا و کارگزاران‌اش در ایران، جو فکری و سیاسی در کشور پس از فروپاشی سلطنت بی‌نهایت به چپ‌ متمایل شده بود، هر چند خلق‌الله آنقدرها این تمایل را در مسیر سیاسی‌اش «لمس» نمی‌کردند. به طور کلی، آن روزها هر نوع ایدئولوژی و مسلکی، چه دینی و چه دنیوی می‌بایست نخست بتواند از خط «آتش» چپ و در هماهنگی با نظریات «چپ» روسفید بیرون بیاید. «چپ» تبدیل به میزان و ترازوی اعتبار تمامی نظریات شده بود. اگر نظریه‌ای با «چپ» در تضاد مسلم قرار می‌گرفت از پیش محکوم بود! چنین شرایط هولناکی برای یانکی‌ها، آنهم در مرزهای اتحاد شوروی آنقدرها نویدبخش نمی‌نمود. اینکه یک دولت چپ‌نما از قماش «تره‌کی» بر افغانستان حکومت نیم‌بند داشته باشد، و یا یک حزب شکسته‌بسته به نام «توده» در خیابانی پشت دانشگاه تهران ساختمانی را به تبلیغات «شوروی‌دوستی» اختصاص دهد یک مطلب بود، از دست دادن فضای سیاسی کشور ایران و به طور کلی افکار عمومی مطلبی بود جداگانه. آمریکا این را تحمل نمی‌کرد و دلیل اشغال سفارتخانة ایالات متحد و میدان دادن به فضای «نبرد با آمریکا» نیز همین بود. سخنرانی‌های «دینی» و اخروی در مساجد و تکایا، و قصه‌های ملانصرالدین که شیخ مهدی بازرگان در تلویزیون برای خلق‌الله نقل می‌کرد نمی‌توانست شعله‌های آتشی را که 25 سال دیکتاتوری مستبدانة کودتا بر ملت ایران تحمیل کرده بود خاموش کند.

اینجا بود که درگیری ابعاد نوینی یافت؛ سفارت آمریکا به اشغال اوباش ساواک درآمد، و جوسازی و صحنه‌آرائی «نبرد با آمریکا» دست شوروی را در پوست گردو انداخت. حملة نظامی شوروی به افغانستان در واقع پاسخی بود بر این «بساط»، ولی به دنبال آن شاهد فراهم آمدن زمینة کودتا در ترکیه و جنگ ایران و عراق توسط آمریکا نیز هستیم؛ صحنة سیاست منطقه در این راستا پای در اوج‌گیری تقابل‌های استراتژیک گذاشت. جالب اینجاست که در این مجموعه تصاویر مشکل می‌توان «روابط مسالمت‌آمیز» بین آنچه «انقلاب» اسلامی خوانده می‌شود با سیاست مسکو «مشاهده» کرد. خلاصة کلام چنین روابطی اصولاً‌ وجود خارجی نداشته؛ نه در مقطع آغازین و نه در مقاطع بعدی.

در دامن زدن به وجود این «تفاهم» موهوم و روابط «مسالمت‌آمیز» بین مسکو و تهران که طی سه دهة اخیر ورد زبان‌ها شده، مسلماً روابط ویژة حزب توده نقشی اساسی ایفا کرده. ولی دیدیم که پس از تضعیف شدید شوروی سابق و در دوران فروپاشی امپراتوری استالینیست‌ها، خصوصاً در دورة سردار سازندگی علیرغم تمامی تمایلات «مسالمت‌آمیز» که از جانب توده‌ای‌ها ابراز می‌شد، اینان را روانه زندان کرده، برخی مقامات‌شان را تیرباران نمودند. خلاصه این اعمال به صراحت نشان داد که حضور «مسالمت‌آمیز» حزب توده در فضای سیاسی کشور نه به دلیل وجود روابط ویژه‌ بین مسکو و تهران که فقط به دلیل حفظ منافع پایه‌ای ایالات متحد تا آنزمان از جانب جمکرانی‌ها «تحمل» شده بود. زمانیکه ایالات متحد مطمئن شد که فروپاشی اتحاد شوروی حتمی است و امکان بازیابی قدرت به صورت گذشته دیگر وجود ندارد از قتل‌عام توده‌ای‌‌ها توسط نوکران خود در حکومت آخوندی فروگذار نکرد.

در کمال تأسف پس از فروپاشی اتحاد شوروی روابط روسیة «جدید» که خود را میراث‌خوار استالینیست‌ها به شمار می‌آورد با تهران آنچنان که باید و شاید متحول نشد. دلائل نیز روشن است. نخست اینکه جمکرانی‌ها به عنوان یک تشکیلات وابسته به غرب مرتباً در تقابل با سیاست‌های مسکو عمل می‌کنند، و دلیلی وجود ندارد که در چنین شرایطی مسکو از اینان دل خوشی داشته باشد. از طرف دیگر، «دین‌خوئی» گسترده در قلب این حکومت ویژگی‌ای است که مسکو را به شدت نگران می‌کند. کرملین به هیچ عنوان علاقه ندارد که اینبار در مناطق مسلمان‌نشین فدراسیون روسیه پای در معرکه‌ای از قماش افغانستان بگذارد. به همین دلیل است که پس از شکل‌گیری فدراسیون روسیه، لایه‌ای از «حجب و حیای» دیپلماتیک بر روابط مسکو و تهران همزمان حاکم شده.

این برخوردها نهایت امر کار روابط «تهران ـ مسکو» را به خیمه‌شب‌بازی‌‌‌ای کشاند که در قالب «بحران هسته‌ای» به روی صحنه آورده شده. باید عنوان کنیم که بحران هسته‌ای اصولاً سوغات «اصلاح‌طلبان» برای ملت ایران است، هم اینان بودند که در اوج حاکمیت «بلبشوی» یلتسین بر روسیه، به دلیل روابط بسیار نزدیک‌شان با مراکز تصمیم‌گیری غرب،‌ جهت تبدیل حکومت دست‌نشاندة تهران به عاملی برای تهدید مستقیم مسکو پای در «دیپلماسی‌ای» گذاشتند که دروازه‌هایش را غرب به روی این حکومت باز گذاشته بود. از منظر «کارورزی» و فناورانه نیز مسئله برای غرب روشن بود؛ نمونه‌برداری از الگوی پاکستانی در این میان الزامی می‌نمود! به همین دلیل شاخة غرب‌گرای سیاست‌های منطقه‌ای چین مائوئیست دست در دست اسلام‌گرایان پاکستان و خصوصاً احزاب «مترقی‌نمای» اروپای غربی و آمریکا پای به میدان تجهیز حکومت اسلامی به بمب ‌اتم و باج‌گیری از مسکو گذاشتند. میدانی که برای ایرانی فقط به معنای بحران روزمره بود، و در عین حال روابط ایران با همسایة قدرتمند خود را نیز به شدت مخدوش می‌نمود، ولی دولت دست‌نشانده بالاجبار در این مسیر گام برمی‌داشت چرا که منافع این بحران‌سازی نصیب غربی‌ها می‌شد!

ولی در کمال تعجب در اوج همین «بحران هسته‌ای» نیز خطوط سیاسی مسکو و واشنگتن همچنان دست نخورده باقی مانده بود. شبکة رسانه‌ای جهانی همزمان نهال همان دو «جبهة نمایشی» را که در بالا عنوان کردیم «آبیاری» می‌نمود: آمریکا که مخالف هسته‌ای شدن جمکران بود و روسیه که گویا زیرجلکی با اینان همگامی و همفکری داشت!

با این وجود وقوع تغییرات عمده طی چند هفتة گذشته در شرایط استراتژیک جهانی باعث شد که مدودف بدون احساس وحشت از اسلام‌پروری‌های احتمالی ایالات متحد در سرزمین‌های سابقاً شورائی و حتی در فدراسیون روسیه، اینچنین با گشاده‌دستی زبان به انتقاد مستقیم از سیاست‌های هسته‌ای جمکران بگشاید؛ انتقادی که بیشتر متوجه اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن است.

به طور بسیار فشرده تغییرات گستردة استراتژیک اخیر را می‌توان در چند لایه خلاصه کرد. از منظر زمانی نخست شاهد فروپاشی دستگاه خلافت «باکی‌یف» در قرقیزستان هستیم. باکی‌یف به عنوان یک «آپاراچیک» سابق استالینیست، پس از فروپاشی اتحاد شوروی در چارچوب نوعی «انقلاب رنگین» قدرت را در ید خود قبضه کرده بود. او عملاً دستگاه حکومت را پادشاهی تلقی می‌کرد و رسماً خواهان موروثی شدن حکومت بود! در عمل، باکی‌یف از قماش علی‌اف‌های آذربایجانی، ساکاشویلی‌های گرجستانی و … از جمله نمایندگان سیاست‌های غرب در شرایط پساشوروی به شمار می‌رفت، و به دلیل همسایگی با چین که به عنوان مهرة علی‌البدل غرب در منطقه عمل می‌نماید، هم در تجهیز طالبان دست داشت، هم در شبکة قاچاق و پولشوئی در امارات فعال بود و هم ابزاری بود جهت ایجاد انسداد در روابط روسیه با همسایگان‌اش در آسیای مرکزی. با حذف باکی‌یف از صفحة شطرنج دیپلماتیک منطقه روسیه از امکانات وسیعتری جهت کنترل شبکة طالبان‌سازی در آسیای مرکزی برخوردار می‌شود و این مسئله برای کرملین جهت موضع‌گیری در برابر جمکران بسیار اساسی بود.

از طرف دیگر به دنبال یک سلسله «آتشفشان‌ها» در ایسلند که جنبة تبلیغاتی آن بسیار گسترده بود ـ این فعالیت آتشفشانی امکان «هوانوردی» بر فراز اروپای غربی و شمالی را به مدت یک هفته به تعطیل کامل کشاند ـ در شمال اروپا شاهد دو رخداد بسیار مهم از منظر استراتژیک می‌شویم. نخستین رخداد، تمدید بیست و پنجسالة قرارداد استفادة نیروی دریائی روسیه از امکانات بنادر اوکراین در دریای سیاه است. این قرارداد در عمل بر بلندپروازی‌های ناتو جهت اعمال کنترل بر دریای سیاه نقطة پایان می‌گذارد و تبعات گستردة آن تا چند سال آینده مسلماً تا قلب اروپای مرکزی، اگر نگوئیم غربی کشانده خواهد شد.

مسئلة دوم بازبینی کلی در اختلافات مرزی روسیه با نروژ در دریای «بارنتس» است. البته این دریا که در منتهی علیه شمال اروپا قرار گرفته اغلب اوقات یخ زده، و در عمل مرزی یخ‌گرفته بین روسیه و ایالت آلاسکای آمریکا به شمار می‌رود. یادآور شویم کشور نروژ پس از پایان جنگ دوم، رسماً توسط نیروهای ایالات متحد اشغال نظامی شد، و پدیده‌ای به نام کشور مستقل نروژ فقط روی کاغذ وجود خارجی دارد. نروژ در چارچوب همین تعلقات نظامی و اطلاعاتی و مالی به سیاست‌های واشنگتن حتی از پیوستن به اتحادیة اروپا و بسیاری مجامع متفاوت دیگر منع شده، و عملاً به صورت یک پادگان نظامی اداره می‌شود. از این «مختصر» نتیجه می‌گیریم که بازبینی در اختلافات مرزی روسیه با نروژ در عمل می‌باید بازبینی در روابط مرزی بین روسیه و ‌آمریکا تلقی شود!

خلاصه کنیم، نتیجة طبیعی این سه رخداد عمدة دیپلماتیک همان است که امروز به صراحت مشاهده می‌کنیم. روسیه طبیعتاً پس از این «پیروزی‌ها» اعتماد به نفس از دست رفته را تا حدودی بازیافته، و در ارتباط با سیاست‌های جهانی ایالات متحد از خود شفافیت و قاطعیت بیشتری نشان می‌دهد. و این اعتماد به نفس نخستین بازتاب خود را در ارتباط با کشور همسایه، یعنی ایران به منصة ظهور ‌رسانده. اعلام نارضایتی صریح روسیه از شیوه‌های برخورد حکومت اسلامی با مسئلة «هسته‌ای»، شیوه‌هائی که طابق‌النعل‌بالنعل از طرف غرب دیکته می‌شود، در واقع می‌باید به معنای ابراز نارضایتی شدید روسیه از سیاست‌های برخی محافل غرب در مرزهای جنوبی این کشور تلقی شود. برخوردی که از منظر درجة «قاطعیت» مسکو، پیش از این سه رخداد قابل تصور نیز نمی‌بود.

آنزمان که باکی‌یف سرنگون شد و به دنبال آن دو قرارداد بسیار مهم و استراتژیک روسیه با طرف‌های درگیر در اروپا به امضاء رسید، پر واضح بود که دیپلماسی روسیه به جانب ایران و مسائل ایران منحرف خواهد شد. همانطور که پیشتر نیز بارها گفته‌ایم برای روسیة سرمایه‌داری اهمیت ایران، ترکیه و افغانستان به مراتب از تزارها و اتحاد شوروی سابق بیشتر و کلیدی‌تر است. در همین چارچوب بحران گستردة مالی در یونان را نیز نمی‌باید از نظر دور داشت. به استنباط ما کارت بعدی مسکو می‌باید در ارتباط با یونان و در چارچوب گسترش نفوذ کرملین در اروپای شرقی و مدیترانه بازی شود. فقط می‌ماند اینکه طرف‌های «متضرر» که شامل انگلستان و برخی محافل آمریکای شمالی می‌شود، با این پیشروی‌ها چگونه برخورد خواهند کرد. و این مسئله‌ای است که طی روزهای آینده علنی‌ خواهد شد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید29آوریل2010

proxytrainee.tk
unblockspeed.tk
bluestreakprox.info
file-hide.tk
hede2.tk
unsecuringweb.info
hiburanmalam.tk
fake-ip.net
singleplay.tk
hidechannel.tk
2010c.info
school-filters.info
neck-hide.tk
mmkay.info
hotprox.info
slyoldfox.info
stickinmyeyes.tk
brokenwings.tk
fear-12.tk
shenr.tk
n0b.info
newforexlite.info
elong3.tk
internetforme.tk
guest-warning.tk
internal-affairs.tk
networkingsite-open.tk
havingfuns.tk
knockinglight.tk
fear-file.tk
bbdef.tk
bypassfirewall.tk
exotic-freepass.tk
internetfilter.tk
speedusproxy.info
showme-on-free.tk
throwing-back.tk
cureheal.tk
clash-proxy.tk
kakakeke.tk
newandgood.tk
proxyaset.tk
surfbebo-now.tk
bored-at-work.tk
sexporrn.tk
briskprox.info
browserhider.tk
watch-and-learn.tk
proxyparadise.tk
comepro.info
tweetfree.info
kapselkom.tk
proxy-setup.tk
mask-my-ip-site.tk
invitegroup.tk
proxyadvance.tk
cloakengage.tk
breakneckprox.info
thecloak-site.tk

میرپنج‌الله!

پس از طی بحران‌های «درون‌ساختاری» در قلب حکومت اسلامی، بحران‌هائی که گویا به مناسبت «نتایج» انتخابات به راه افتاده بود، به تدریج شاهدیم که خطوط «کلان» دولت، خصوصاً در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی خود را نمایان می‌کند. اگر فراموش نکرده باشیم طی نخستین دورة مبارزات انتخاباتی احمدی‌نژاد، پوستر‌های تبلیغاتی حامیان «فرضی» وی که در ملاءعام نیز به نمایش گذاشته می‌شد، برخی اوقات شامل تصاویر زنانی بود که به زعم دست‌اندرکاران حکومت اسلامی «بدحجاب» معرفی می‌شوند. این «پوسترهای» تبلیغاتی در دوره‌ای به در و دیوار کوچه و خیابان‌ها «چسبانده» می‌شد که خیمة احمدی‌نژاد را «همگان» منسوب به حامیان خط تندروی مذهبیون معرفی می‌کردند! امروز با موضع‌گیری‌های جدید نیروهای انتظامی در تخالف با سیاست‌های رایج «سرکوب خیابانی زنان و جوانان» می‌باید بازبینی‌ای هر چند شتابزده از شکل‌گیری روابط سیاسی در قلب حکومت اسلامی داشته باشیم. چرا که از همان نخستین روزهای آغاز دولت احمدی‌نژاد، نگرشی از منظر اجتماعی و سیاسی پای به مرحلة «عینیت» گذاشت که به دلیل شباهت‌اش به سیاست‌های کلنل رضاخان، توسط نویسندة همین وبلاگ «میرپنج‌ایسم» خوانده شد. مطلب امروز در عمل تحلیلی است از همین سیاست.

بارها در مطالب‌ این وبلاگ‌ها عنوان کرده‌ایم که تشکیلات دولت احمدی‌نژاد، تشکیلاتی که به هیچ عنوان در ساختار وزارتخانه‌ها و دستگاه‌های اجرائی و حتی پاسدارجماعت و بسیجی‌ها نمی‌باید به دنبال «اجزاء» کلیدی آن گشت، به صراحت در مسیر مخالف سنت‌گرایان خیمة حکومت اسلامی نشسته. البته خطوط شکل دهنده به این «تقابل درون‌ساختاری» به دلائل بسیار پیچیده، به هیچ عنوان روشن و صریح در برابر چشم ناظر قرار نخواهد گرفت. ولی از نخستین روزهائی که بر صندوق‌های «رأی» برای اولین بار به اسم احمدی‌نژاد «قفل» زدند، فریادهای «آزادیخواهی» از حلقوم اوباشی از قماش رفسنجانی، خاتمی، بهزاد نبوی، و … به آسمان برخاست! اخیراً این فریادها را از میر حسین موسوی و کروبی نیز می‌شنویم، ولی نمی‌باید فراموش کرد که این «قضیه» برای آنان که طی سه دهه ملت ایران را قربانی «آقائی‌های» خودشان کرده‌اند سرش خیلی گشاد است. برای آندسته از ایرانیانی که مسائل کشورشان را نه در آینة تبلیغات سایت‌های وابسته به سازمان سیا که در عمق نگرشی سیاسی و تاریخی دنبال می‌کنند، توجیه نقش افرادی از قماش موسوی و کروبی در روند تحمیل‌ جنایات هولناکی که طی سه دهة اخیر بر ملت ایران روا داشته شد عملاً غیرممکن است. تا آنجا که به آیندة ما ملت مربوط می‌شود، این افراد فقط مشتی جنایتکارند و می‌باید در دادگاه‌های صالحه، و در چارچوب قوانین پاسخگوی اعمال‌شان باشد. همین و بس!

در واقع فریادی که امروز از حلقوم این جنایتکاران به گوش می‌رسد، مجموعه مشکلاتی است که غرب جهت خروج از بن‌بستی به نام حکومت اسلامی در ایران با آن روبرو شده. این بن‌بست نتیجة تحمیل سیاست‌های «میانمدت» واشنگتن و لندن بر منطقة خاورمیانه طی دوران «جنگ‌سرد» بود، و امروز همین پایتخت‌ها سعی دارند با بیرون کشیدن مهره‌های مفتضح خود و آب و رنگ زدن به آنان، به خیال خام خود پای از بن‌بست بیرون گذارند! به قول ظریفی، «سی سال پیش از نجف برای‌مان امام انگلیسی آوردند، امروز می‌خواهند از نیویورک امام آمریکائی وارد کنند!» در همینجا بگوئیم، چنین خیالی نقش بر آب است؛ نه مسائل منطقه‌ای و جهانی چنین خروجی از بن‌بست را برای واشنگتن و لندن فراهم آورده، و نه شرایط اجتماعی و داخلی چنین فرصتی به اینان خواهد داد. این را در همینجا با اطمینان کامل اعلام می‌‌داریم؛ خروج «افتخارآفرین» از بن‌بست حکومت اسلامی برای غرب در منطقة خاورمیانه غیرقابل تصور است. غرب می‌باید از منظر تاریخی و اجتماعی تاوان حمایت خود از جنایتکاران «دین‌خو» را در این منطقه بپردازد؛ مطمئن باشیم که این چرخه از حرکت نخواهد ایستاد.

ولی غرب تلاش خود را خواهد نمود، هر چند گزینه‌های‌اش در برابر این «بن‌بست» کاملاً محدود باشد. نخست اینکه سخن‌گویان و صحنه‌آرایان این جریان خارج از وابستگان به باندهای جنایتکاری که پس از کودتای «میرپنج» عملاً بر سرنوشت ملت ایران حاکم شده‌اند، افراد و گروه‌های دیگر را نمی‌توانند به صحنه‌آرائی‌ «دعوت» کنند. می‌بینیم که در این میان وظیفة فلسفه‌بافی بر عهدة همان‌ها افتاده که امروز در «دانشگاه‌های» غرب به روشنفکرنمائی مشغول‌اند: سروش، جهانبگلو، کدیور، پاسداراکبر، و … از جمله همین گل‌های سرسبد حکومت اسلامی در هجرت‌ می‌باید به شمار آیند! فریادهای اینان فقط یک «معنا» دارد: توجیه بازگشت به «صدر» کودتای 22 بهمن و ایجاد سنگری نوین جهت نظریه‌پردازی پیرامون «اسلام حکومتی»! باید اذعان داشت که در شرایط فعلی این فریاد «دیرهنگام» مشکل می‌تواند در کشور گوش شنوائی بیابد؛ عمر اسلام حکومتی دیگر سپری شده!

ولی «بازیگرانی» که در صحنه‌های داخلی فریاد «وا مسلمانا! یا اسلاما!» به هوا بلند کرده‌اند، به صراحت مشکلات دیگری دارند. از منظر این محافل، مسئلة اصلی همان تأمین «منافع» و خطوط سوءاستفاده‌هائی است که تشکیلات جدید و وابسته به خط احمدی‌نژاد دیگر خود را موظف به رعایت‌شان نمی‌بیند!‌ و در همین راستا ما خط مخالف احمدی‌نژاد را برخلاف آنچه در «باورهای» عمومی توصیف شده، به هیچ عنوان در مسیر حمایت از «دمکراسی» و «آزادیخواهی» و … قرار نمی‌دهیم؛ پیروان حکومتی «خط مخالفت» با احمدی‌نژاد فقط خواستار بازگشت به دورة «خط امام‌» هستند. همان روزگاری که سیاست اجنبی جهت تحمیل پیش‌فرض‌های یک فاشیسم اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بر ملت ایران دست‌ اینان را «باز» گذاشته بود. فریاد رهبران جنبش‌سبز به دلیل از دست دادن «میدان» عمل و «امتیازاتی» است که طی سه دهه حاکمیت فاشیسم بر ملت ایران توسط این محافل «تحصیل» شده.

در این میان شاهدیم که بسیاری ازگروه‌های مخالف و مخالف‌نما پای در همین هیهات گذاشته‌اند! از سلطنت‌طلبان «مک‌کارتیست‌» گرفته تا «فاشیست‌ ـ مسلمان‌ها» و چپ‌نمایان و چپ‌گرایان و استالینیست‌ها و مائوئیست‌ها و غیره هر کدام موضعی ‌در این میانه اتخاذ کرده‌اند. البته اینکه گروه‌های سیاسی تحولات کشور را از نزدیک دنبال کنند مسئلة غیر‌عادی‌ای نمی‌نماید؛ مشکل زمانی آغاز می‌شود که «تحلیل‌های» ارائه شده از رخدادها با واقعیات زوایائی تند و غیرطبیعی ایجاد ‌کند. مشکل از آنجا آغاز می‌شود که گروه‌ها و تشکیلات مدعی آزادیخواهی، دمکراسی، مردم‌سالاری و حتی «سوسیالیسم» در کنار بساط «خط‌امامی‌ها» یعنی همان اوباشی قرار می‌گیرند که بساط «جاسوس‌خانه»، جنگ‌ 8 ساله و حکومت سرداران سازندگی را بر ملت ایران تحمیل کرده بودند؛ اینهمه تحت عنوان مخالفت با احمدی‌نژاد!

باید قبول کرد، و بر این امر تأکیدی دوباره داشت که مخالفت با احمدی‌نژاد به هیچ عنوان ارزش همکاری و همراهی با امثال میرحسین موسوی و کروبی را ندارد. این گروه‌ها، «شخصیت‌ها» و جریانات که امروز از «سبزها» حمایت می‌کنند، بجای صدور اطلاعیه‌های مضحک و مسخره، بهتر است تعارفات را کنار گذاشته صریحاً در برابر ملت ایران ابراز دارند که وابستگی‌های‌شان به محافلی که طی سه دهة گذشته بر سرنوشت ملت ایران حاکم بوده‌اند چیست، و از چه رو امروز یک مک‌کارتیست دوآتشه، دست در دست توده‌ای‌های کت‌وشلواری در کنار موجودی به نام میرحسین موسوی می‌نشیند؟ خلاصه بگوئیم، ما ملت حق داریم این را بپرسیم، و این گروه‌ها و شخصیت‌ها و تشکیلات وظیفه دارند مواضع خود را روشن کنند.

این گروه‌ها و تشکیلات می‌باید چشم‌های‌شان را بیش از این‌ها باز کنند. دوران ساخت‌وپاخت‌های زیرجلکی و پشت‌پستوئی که اینان طبق «عادت» روابط سیاسی می‌خواندند دیگر گذشته. چشمان‌تان را باز کنید و ببینید که به طور مثال، در شاهرگ منافع مالی و استراتژیک ایالات متحد در آسیای جنوبی که همان کشور تایلند باشد امروز چه می‌گذرد! این همان تایلندی است که فقط چند سال پیش بدون کوچک‌ترین عکس‌العملی در سطح داخلی و جهانی پای به یک کودتای نظامی گذاشت، و تحولات این کشور حتی در سطح تیترهای درشت روزی‌نامه‌های غرب نیز مورد اعتنا قرار نگرفت! هر چند که در چارچوب آنچه در این سرزمین می‌گذرد غربی‌ها سالانه صدها میلیارد دلار منافع مالی کسب می‌کردند! خلاصه بگوئیم، اگر تغییرات را امروز در تایلند به چشم می‌بینید، باید بدانید و آگاه باشید که دوران جدید مردان و زنان جدید و خصوصاً برخوردهای جدید می‌طلبد، اگر «مرد میدان» نیستید از هم اینک تکلیف‌تان را با ملت ایران روشن کنید.

همانطور که بالاتر گفتیم غرب در مسیر خروج «فرضی» از بن‌بست حکومت اسلامی در منطقه چند گزینة محدود در اختیار دارد. مسئلة پوچ‌گوئی‌های «فیلسوف‌نمایانه» در دانشگاه‌های غرب را مطرح کردیم؛ مسئلة «بغرنج» و «دردناک» منافع محافل در داخل را نیز به صراحت نشان دادیم؛ بن‌بست نظری و عملی «خارج‌نشستگان» را نیز از نظر گذراندیم، می‌ماند مجموعه‌ای که غرب با استفاده از تمامی این «اجزاء» قصد دارد در 4 سال آینده تحت عنوان «انتخابات» ریاست جمهوری و تکیه بر «محبوبیت» فرضی «خط امام» به خورد ملت ایران بدهد! باید گفت که این «مجموعه» از هم اینک گندش بدجور به در آمده، مشکل می‌توان امیدی به بهروزی آن داشت.

با این وجود، در همینجا عنوان کنیم که ما اهداف و شیوه‌های شبکة «میرپنج‌ایسم» در قلب حکومت اسلامی را در مقام یک گزینة معتبر سیاسی و تشکیلاتی مردود می‌دانیم. «میرپنج‌ایسم» به عنوان یک برخورد اجتماعی، تشکیلاتی، فلسفی، هنری و … بن‌بست‌هایش را پیشتر بخوبی نشان داده،‌ و از منظر سیاسی به عقیدة ما محکوم است. این نوع نظریة تشکیلاتی در عمل ثمر و نتیجه‌ای جز ایجاد حاشیة امن جهت محافل واپس‌گرا نداشته و به استنباط ما امروز نیز نتیجه‌ای جز این نخواهد داشت. به طور مثال نگاهی به «تقابل» فعلی دولت احمدی‌نژاد با آخوندهای دولتی در مورد مزاحمت نیروهای انتظامی برای زنان و جوانان در کوچه و خیابان می‌اندازیم.

نخست اینکه آنچه امروز دولت احمدی‌نژاد مطرح می‌کند، به نوبة خود فقط می‌باید تلاشی جهت فراهم آوردن زمینة خروج از بن‌بست برای حکومت دینی در کشور تلقی شود. خلاصة کلام، احمدی‌نژاد فلسفة بنیادین این حکومت را به هیچ عنوان به زیر سئوال نمی‌برد. نه شخص ایشان و نه محافلی که حامیان وی به شمار می‌روند، دل‌مشغولی‌ای به نام حقوق انسان‌ها، خصوصاً آنچه «حقوق شهروندی» در یک جامعة دمکراتیک می‌خوانیم ندارند. مسئلة فعلی دقیقاً باز می‌گردد به دوران لات‌بازی‌های «میرپنج» در برابر الزامات آخوند؛ آیا میرپنج که خود چهار زن عقدی داشت به «آزادی زن» در جامعه معتقد بود؟ این ادعا که تعدد زوجات آنزمان «رسم» بوده جنفگیات است، چرا که پدربزرگ‌ها و اجداد ما هم آنزمان در قید حیات بودند، و هیچکدام 4 زن عقدی در اندرون نیانداخته بودند! این سئوالات را آنان که 8 مارس را می‌خواهند با 17 دی‌ماه طاق بزنند بهتر است از هم امروز پاسخ گویند.

در ثانی، همانطور که تجربة میرپنج‌ایسم نشان داده، این روش کار فقط به ایجاد حاشیة امن برای دین‌خوئی منجر خواهد شد! کافی است که نارضایتی از احمدی‌نژاد شدت گیرد و غرب شاخک‌های اسلام‌پناه‌اش را تحت عنوان مبارزه با «احمدی‌نژاد» بر محور اسلام خوب و ربانی و رحمانی و غیره بار دیگر به جان ملت و مملکت بیاندازد. هنگام کشف حجاب، مسلماً میرپنج و دستگاه شهربانی‌اش در احوالات و تحولات فکری «فمینیسم» اروپائی و آمریکائی مکاشفه‌ای نکرده بودند. احمدی‌نژاد نیز در تقابل با آخوندک‌ها عمل‌اش نه بر پایة یک تفکر ریشه‌ای و فلسفی که صرفاً در یک چارچوب سیاسی شکل‌ گرفته. ما در همینجا برخورد دولت با شهروند را در چارچوب یک سیاست منطقه‌ای به طور کلی محکوم می‌دانیم. چرا که این سیاست می‌تواند یک‌شبه از مسیر خود منحرف شده، در جهتی کاملاً مخالف شروع به رشد و نمو کند. حکومت در کشور ایران می‌باید موضع خود را در قبال رفتار حاکمیت با انسان‌ها، در چارچوب قوانین روشن کند. این «ابهام» مزمن که دولت و یا «ارباب دین» به خود حق دهد که با تکیه بر آنچه «حقانیت دینی»، شرع و نیازهای دولتی و حکومتی می‌خواند، در زندگی خصوصی و اجتماعی افراد دخالت نابجا و غیرقانونی صورت دهد می‌باید یک بار و برای همیشه در چارچوب قوانین و با حمایت کامل ضابطین قوة قضائیه پایان گیرد.

ملت ایران خواستار ارتباط «قانونی» است و آن را با بده‌بستان‌های «بین‌المحافل» جایگزین نخواهد کرد. می‌باید در چارچوب قوانین حمایت‌های علنی ضابطین قوة قضائیه از تحکیم آزادی‌های اجتماعی و انسانی به منصة ظهور برسد. اینرا نهایتاً بگوئیم که ملت ایران حاضر نیست یک بار دیگر پای در ورطة میرپنج‌ایسم، سازشکاری و حرام‌زادگی آخوند و آخوندپرست بگذارد؛ دورة اینگونه سازش‌ها نیز دیگر سپری شده.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید27آوریل2010

hidefixed.tk
managerhosting.tk
leading-way.tk
freeunblockersite.info
proxyenginer.tk
freshproxysite.info
the-cloak-site.tk
fusedip.tk
myproxx.tk
intelegentproxy.tk
lift-hide.tk
maxhide.info
bitprox.info
shijid.tk
anytimes-fine.tk
planningopen.tk
freecommissions.com
gigaprox.info
proxyhinge.tk
prosurfin.tk
recontraction.tk
lockbuster.tk
ilegaloging.tk
eleganceblack.tk
dailyunlock.tk
snapshot-track.tk
open-yourmind.tk
brandnewproxy.tk
domainproxy-search.tk
scanerfilters.tk
2010b.info
proxysign.tk
tandemflow.tk
pingya17.tk
omgshit11.tk
proxyboy.tk
beple.tk
escapedblock.tk
mask-my-ips.tk
fast-enable.tk
paybill.tk
secureprxbrowsing.info
freeme.tk
proxyowning.tk
pay-hide.tk
blinkproxy.tk
mask-myip-site.tk
mammoth-bypass.tk
my-cloaksite.tk
unlockmybrowser.tk

زلزلة دیجیتال!

شاهدیم که عقب‌نشینی گام به گام طالبان‌پروری و سیاست‌های استعماری‌ای که از اواخر دهة 1970 بر منطقه حاکم شده بود، فضای سیاسی در خاورمیانه را دچار دگردیسی عظیمی کرده. امروز در تظاهراتی که در لبنان بر پا شد، به گزارش «بی‌بی‌سی» گروه‌های گسترده‌ای از لبنانی‌ها خواهان پایان یافتن نظام فرقه‌ای در این کشور شده‌اند.

«هزاران نفر در بیروت، پایتخت لبنان راهپیمائی کرده و خواستار اصلاح نظام فرقه‌گرا در این کشور شده‌اند!»
منبع: بی‌بی‌سی، 25 آوریل 2010

آنان که از تاریخچة لبنان آگاهی دارند در این تظاهرات مسائلی می‌بینند که بسیار حائز اهمیت است. در درجة نخست می‌باید بگوئیم، لبنان به عنوان یک کشور مستقل فاقد جغرافیائی است که بتواند این استقلال را به ارزش گذارد؛ لبنان فقط با دو کشور مرز مشترک دارد: اسرائیل و سوریه! این وضعیت جغرافیائی از دیرباز، علیرغم نقش فزایندة سواحل لبنان در شکل‌گیری دیپلماسی‌اش، این کشور را در برابر تحولات سیاسی اسرائیل و سوریه بسیار ضربه‌پذیر، اگر نگوئیم بی‌دفاع کرده. بی‌دلیل نیست که طی دهه‌های اخیر بحران‌های متفاوت در خاورمیانه معمولاً نقطة انفجاری خود را در لبنان جستجو می‌کردند. برای گسترش این بحران‌ها، چه از نوع اسرائیلی و چه غیر زمینه‌ای مناسب‌تر از سرزمین به انزوا کشیده شدة لبنان نمی‌توانستیم متصور شویم. اقوام و گروه‌های مختلفی نیز که از دیرباز در این منطقه سکنی گزیده بودند از منظر تاریخی، زورگوئی‌ها و تعدیات حکومت «شام» و بعدها عثمانی را طبیعی تلقی می‌کردند.

در کمال تعجب در روزگاران قدیم، پیش از شکل‌گیری دولت اسرائیل و مسئلة «صهیونیسم» راه نجاتی که این اقوام در مقام یک سیاستگزاری منطقه‌ای برای خود متصور می‌شدند نفوذ به درون منطقه‌ای بود که به سلطان‌نشین اردن تعلق داشت و می‌توانست لبنانی‌ها را از گزند مستقیم عثمانی برهاند؛ همان سرزمینی که بعدها فلسطین و اسرائیل نام گرفت.

با انسداد راه نفوذ لبنانی‌ها در مرزهای غربی و جنوبی، و به دلیل کودتاهای خونین و قدرت گیری احزاب رادیکال و نهایت امر حزب بعث در سوریه، لبنانی‌ها عملاً به تله‌ای سیاسی و استراتژیک فروافتادند که به هیچ عنوان قادر به خروج از آن نبودند. این تلة سیاسی که توسط قدرت‌های استعماری بر ملت لبنان تحمیل ‌شد، از طریق تکیه بر ساختارهای سنتی و بسیار عقب‌افتادة «قوم‌گرائی» که بیشتر نوعی «آپارتاید» به شیوة خاورمیانه‌ای می‌باید تلقی شود، لبنان را هم از منظر جغرافیائی اسیر دست سیاستگزاری‌های خارجی کرد و هم از منظر تحولات اجتماعی و داخلی بر هر گونه ترقی‌خواهی در این کشور نقطة پایان گذاشت. لبنانی در قلب این سیاست استعماری «قبول» کرده بود که ساختار طبقات که بیشتر نوعی «تقسیم ثروت» بر پایة دین و مذهب افراد به شمار می‌رفت، می‌باید «منطقاً» بر کشور سایه افکند!

در راستای بررسی نقش «فرقه‌ها» در لبنان نخست با لبنانی‌های مسیحی برخورد می‌کنیم. اینان به دلیل وابستگی‌های دیرینه‌ به مراکز الهام «اروپائی»، حتی در دورة حاکمیت امپراتوری عثمانی بر لبنان نیز مورد محبت و نوازش و دلجوئی محافل اروپای مسیحی قرار می‌گرفتند، و عملاً قدرت سیاسی را از دیرباز قبضه کرده‌اند. در مرحلة دوم با اقلیت صاحب نفوذ، هر چند کم‌شمار یهودی برخورد می‌کنیم. اینان نقشی مؤثر در زمینة اقتصادی در لبنان ایفا می‌کردند، ولی پس از تشکیل دولت اسرائیل، که تحت عنوان «سرزمین موعود»‌ داعیة پرستاری از تمامی یهودیان جهان را یدک می‌کشید، به دلیل مهاجرت گستردة اینان از لبنان به اسرائیل، پس از جنگ دوم این گروه اجتماعی بکلی از صحنة سیاست لبنان محو شد. پر واضح است که در مراحل بعد وابستگان به مذاهب مختلف دین اسلام را بیابیم، دین اکثریت جمعیت لبنان.

مسیحیان،‌ هر چند در فرقه‌های متفاوت قرار می‌گیرند، همانطور که گفتیم مورد الطاف قدرت‌های اروپائی‌اند و صاحبان اصلی قدرت در لبنان‌. مسلمانان سنی در رده‌های بعدی قرار دارند که به دلیل وابستگی به سیاست استعماری عثمانی هنوز بر مرده‌ریگ روابط گذشته تکیه داشته و از نفوذی هر چند ضعیف در جامعه برخوردارند. ولی در این میان شیعی‌مسلکان در عمل در جایگاه سیاهپوستان رژیم «آفریقای جنوبی سابق» قرار گرفته‌اند. اینان از هر گونه موضع و موقعیت اجتماعی بی‌بهره‌ بوده و در مناطق محروم لبنان سکونت دارند. البته پس از جنگ 33 روزه که منجر به قدرت گیری «حزب‌الله» به عنوان یک واحد نظامی شیعی در کشور شد، این جغرافیای «سیاسی ـ فرقه‌ای» تا حدودی «تکان» خورده؛ با این وجود، بدون آنکه نیازی به بررسی قوانین مدون و غیرمدون در لبنان داشته باشیم، می‌باید تأکید کنیم که نمی‌توان حاکمیت نظام «فرقه‌ای ـ مذهبی» را امروز در اینکشور به صورتی جدی به زیر سئوال برد.

در همین چارچوب است که تظاهرات اخیر در لبنان اگر میدانی جهت ایجاد تغییرات گسترده در بافت طبقاتی حاکمیت به دست آورد و زمینه‌ساز بازنگری در ساختار دولت و قوانین جاری شود، در این سرزمین یک انقلاب به تمام معنا صورت خواهد گرفت. یادآور شویم پس از پایان جنگ اول جهانی، لبنان به دلیل اهمیت فوق‌استراتژیک‌اش مجبور به تحمل یکی از عقب‌افتاده‌ترین ساختارهای سیاسی جهان متکی بر تعلقات «قومی ـ مذهبی» بوده. اینکه اقوام و فرقه‌های متفاوت مذهبی یا غیر تا چه حد قادرند خارج از بافت واپس‌گرایانة فعلی انسجام کشور را محفوظ نگاه دارند، مطلبی است که نیازمند بررسی‌های گسترده‌تری خواهد شد. ولی در این مقطع همین نکته کفایت می‌کند که در مرزهای اسرائیل قدرت گیری یک مرکزیت توانمند فرهنگی و خصوصاً «چند دینی» چالشی بسیار جدی برای «دکترین» دولت تل‌آویو می‌باید تلقی شود. دولتی که حداقل در ظاهر امر قدرت سیاسی و تشکیلاتی‌اش زائیدة نگرشی است «تک ‌بعدی» و انتزاعی از یک «دین» واحد. نیازی به توضیح نیست، ولی در صورت تحقق چنین تحولاتی، دولت‌های «دین‌پناه» منطقه، و در رأس آنان حکومت اسلامی جمکران، عربستان سعودی و پاکستان به شدت از منظر عقیدتی متزلزل خواهند شد. بحرانی که زائیدة چنین تغییر و تحولاتی باشد، از آن «زلزلة هولناکی» که آخوند صدیقی و سایت رادیوفردا وعده‌اش را چندی پیش به تهرانی‌ها داده بودند می‌تواند به مراتب شدیدتر باشد.

اینک بهتر است به زلزلة دیگری نگاه کنیم که نه در لبنان و تهران که در فضای مجازی در شرف تکوین است. از اینرو در دنبالة مطلب امروز به بررسی «تحولات» در زمینة ارتباطات اینترنت و مشکلات هیئت‌های حاکمة غرب در این مورد می‌پردازیم.

«رادیوفردا» با ارائة چکیده‌ای از سخنرانی «جفری گدمین»، مدیر «رادیو اروپای آزاد» که چندی پیش در محفل «فریدام هاوس» ایراد شده، به زبان بی‌زبانی نگرانی عمیق هیئت حاکمة ایالات متحد را از گسترش ارتباطات اینترنتی بیان می‌کند! البته این «نگرانی» در قالبی کاملاً تبلیغاتی ارائه شده، سعی بر این است که به آن ابعادی «آزادی‌دوستانه» اعطاء گردد. ولی نمی‌باید فراموش کرد که اینترنت همچنانکه پیشتر نیز بارها گفته‌ایم، نه یک شمشیر دولبه که یک آلت قتالة چندین و چند لبه است. دیدیم که دولت جمکران فقط پس از طی چند ماه با این معضل و بن‌بست عظیم خود را رودررو دید، و ملاممد خاتمی علیرغم ادعاهای فراوان در زمینة «مردم‌سالاری» با دستپاچگی بساط اینترنت را تعطیل کرد، وبلاگ نویسان را به زندان انداخت و خلاصه فارسی‌نویسی در فضای مجازی عملاً در داخل مرزهای کشور ایران ممنوع شد.

امروز این دستپاچگی تا حدودی دامن‌گیر دولت‌هائی از قبیل واشنگتن شده. اینان که پیش از پدیدة اینترنت ادارة «مستقل» فضای رسانه‌ای خود را عهده‌دار بودند و با تکیه بر میلیاردها دلار سرمایه‌گزاری‌ در بخش‌های رسانه‌ای، سازماندهی به این فضای گسترده را در چارچوب منافع محافل حاکم بخوبی اداره می‌کردند، امروز از اینکه در برابر فضای مجازی تا به این حد بی‌دست‌وپا و عاجز باشند به شدت نگران‌ شده‌اند. نگرانی اینان را می‌باید درک کرد چرا که، بر خلاف دولت جمکران و مائوئیست‌های پکن و شیخ‌های عربستان، یانکی‌ها ادعای حمایت از «آزادی بیان» نیز دارند. در واقع یکی از ارابه‌های قدرتمند و سرنوشت‌ساز نبرد «غرب» بر علیه رقبا، چه در اروپای شرقی و چه در آسیا و آمریکای لاتین همین «حمایت فرضی‌شان» از آزادی بیان بوده. چرخ‌های این ارابه امروز به شدت آسیب دیده!

البته زمانیکه اعمال حق «بیان آزاد»، مستلزم برخورداری از بودجه‌های گزاف و بهره‌گیری از تسهیلات چاپ، توزیع و فروش و خصوصاً اجازه‌نامه‌های کتبی و شفاهی از این محفل و آن محفل می‌شود، حمایت از «آزادی بیان» آنقدرها کار مشکلی نیست. در این چشم‌انداز اگر زمانی نوع ویژه‌ای از «اطلاع‌رسانی» مشکل‌آفرین تلقی گردد، کافی است که در مسیر چاپ و توزیع آن «مشکلاتی» به وجود آید! به طور مثال، هزینة چاپ افزایش یابد، و یا آژانس‌های توزیع از ایفای نقش خود طفره روند. خلاصة کلام در چنین چشم‌اندازی «حامی» آزادی بیان بودن آنقدر ها کار مشکلی نیست، خصوصاً که از دیرباز، یعنی پس از آغاز جنگ دوم جهانی، تمامی امکانات لازم جهت حمایت از این نوع آزادی در اختیار واشنگتن قرار گرفته بود، و دولت آمریکا پس از این تاریخ فقط نیازمند تداوم این شرایط بوده و بس.

ولی با آغاز «انقلاب دیجیتال»، فضای سنتی رسانه‌ای در چنان گستره‌ای دچار فروپاشی می‌شود که حتی نظریه‌پردازان امنیتی و «تینک‌تنک‌ها» در مؤسسات تحقیقات استراتژیک ایالات متحد نتوانسته بودند ابعاد آن را پیش‌بینی کنند. برخی از این مسائل را در مطالب پیشین به کرات مطرح کرده‌ایم و در این مختصر از تکرار آن خودداری می‌کنیم. ولی ابعاد نوینی که «انقلاب دیجتیال» به زندگی روزمرة ساکنان برخی کشورها اعطا کرده، حتی با «انقلاب صنعت چاپ» نیز قابل قیاس نیست. امروز ابعاد «انقلاب دیجیتال» را فقط نمی‌باید در زمینة اطلاع‌رسانی و خبررسانی مورد بررسی قرار داد. اکثریت مطلق نظریه‌های اقتصادی که طی چندین دهة گذشته از جانب مؤسسات معتبر جهانی بارها و بارها مورد تأئید قرار گرفته، امروز به دلیل واژگونه شدن سه‌پایة نظری «تولید ـ توزیع ـ مصرف»، که بازتابی است مستقیم از «انقلاب دیجیتال» عملاً به بن‌بست افتاده. مسئلة «قیمت‌سازی»، هزینة تولید و … همگی دچار فروپاشی شده، و در این میان پر واضح است که ابعاد سیاسی و تبلیغاتی «انقلاب دیجیتال» به شدت چارچوب منافع هیئت‌های حاکمه را نیز به چالش کشاند.

رادیوفردا، ‌ مورخ25 آوریل 2010، در چکیدة سخنان مدیر «رادیو آزاد اروپا» تحت عنوان «راه رسیدن به دمکراسی طولانی‌تر از چند پیامک است»،‌ با تکیه بر تحولات اخیر در مولداوی و قرقیزستان می‌نویسد:

«اعتقاد متعارف حاکی از آن است که دیگر نمی‌توان جلوی مردم را گرفت.»

البته اینکه مقصود ایشان از «مردم» چه کسانی باشد، مسئله‌ای است که جای بحث و گفتگو خواهد داشت. به طور مثال، بر اساس مدارک و مستندات، در مولداوی شمار این «مردم» معترض هیچگاه از 15 هزار تن بیشتر گزارش نشده، در صورتیکه همین «مردم» در قرقیزستان به صورتی فراگیرتر، و خصوصاً مسلحانه به نتایجی بسیار متفاوت‌ دست یافتند! پس آنچه در این میان تأثیر نهائی و غائی به همراه می‌آورد، نه استفادة «مردم» از خطوط ارتباطات اینترنتی که وضعیت و شرایط عمومی کشور و نقش‌ سیاست‌های کلیدی جهانی است. خلاصة کلام اگر اتحادیة اروپا سعی داشت که از طریق استفاده از شبکة «تویتر» یک «انقلاب رنگین» در مولداوی به راه اندازد، در دستیابی به این هدف ناکام ماند. ولی زمانیکه همین «تویتر» پای به میانة میدان قرقیزستان گذاشت، علیرغم حمایت غرب از حضرت «باکی‌یف» ایشان از قدرت کناره گرفته راهی وادی فراموشی در بلاروس می‌شوند! پس می‌باید سئوال را به این صورت مطرح کرد: آیا استفاده از «تویتر» و یا به طور کلی شبکة اطلاع‌رسانی اینترنتی در خدمت اهداف واشنگتن و متحدان‌اش عمل می‌کند یا خیر؟ خصوصاً که مدیر رادیوی کذا در ادامه می‌افزایند:

«گستراندن دمکراسی در جهت منافع آمریکاست و دولت این کشور باید حداقل در حد مقابله با اقدامات و امکانات دولت‌های تمامیت خواه منابع لازم را به گسترش دمکراسی اختصاص دهد.»

البته ما از صمیم قلب امیدواریم که دولت ایالات متحد، نه در مرحلة «شعار» که در واقع و در عمل در این مسیر پای بگذارد. ولی در شرایط کنونی که مهم‌ترین متحدان واشنگتن در سراسر جهان دولت‌های فاشیست و سرکوبگراند چه می‌توان انتظار داشت؟ در ثانی، جملة بالا، اگر اشتباه نکرده باشیم یکی از همان جملات بازماندة فضای «جنگ سرد» است، همان فضائی که طی 70 سال گذشته نه تنها ایالات متحد را حامی «آزادی بیان» معرفی می‌نمود، که به صورتی خودبه‌خود گسترش آزادی بیان را نیز حامی سیاست‌های واشنگتن معرفی می‌کرد! باید قبول کنیم که این نوع «صورتبندی» به طور کلی غلط و تبلیغاتی،‌ اگر نگوئیم موهن است. چرا که طی 70 سال گذشته، در بسیاری از نقاط جهان از جمله در ایران،‌ نه تنها ایالات متحد حامی آزادی بیان نبوده، که هر نوع گسترش آزادی بیان فقط و فقط در مسیر نفی حضور و گسترش سیاست‌های واشنگتن عمل کرده.

به استنباط ما فقط زمانی می‌توان از خطوط اینترنت، و شبکه‌های مختلف آن در مسیر گسترش «آزادی بیان» استفاده کرد که اهداف استعماری،‌ منفعت‌طلبانه، سرکوبگرانه و … تا حد امکان به پشت صحنه کشیده شود. اگر قرار باشد که استقرار فضای هیاهوسالاری و لات‌بازی را در کشورها «آزادی بیان» تحلیل کنیم، در چنین فضائی هم «تحصیل» منافع برای ایالات متحد بسیار مشکل خواهد شد، و هم اهداف واقعی در این نوع «آزادی بیان» می‌تواند همچون دو نمونة مولداوی و قرقیزستان در مسیرهائی کاملاً متنافر بیافتد. این انتخابی است که امروز هیئت حاکمة ایالات متحد می‌باید صورت دهد، مسلم است که این «انتخاب» هر چه باشد پیامدهائی از آن خود نیز خواهد داشت.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید26آوریل2010

for-bigass.tk
free-youtube-now.tk
justhideforever.tk
fakeus.com
see-online.tk
mysurf.tk
freesharp.info
uiuib.tk
brain-injury-attorney.tk
ninjawebproxy.com
hgytjk.tk
longlyfroud.tk
something-right.tk
brandshoter.tk
newcreated.tk
llyyh.tk
proxyboy.com
privacyinternet.info
privacyweb.info
ipadsecreet.co.cc
proxy-utilities.tk
fear-code.tk
safeusproxy.info
5centsbypass.tk
think-hide.tk
flashunblock.tk
unblockwebpages.info
getdawn.tk
wwwproxy.tk
fastbrowse.tk
thismonthproxy.tk
escapetonet.tk
surf-bebo-now.tk
allow-you-tube.tk
edandan.tk
nicotineproxy.tk
organic-proxy.tk
cloak-my-ip-now.tk
247tunnel.com
humanwin.tk
bigunblock.tk
matureproxy.tk
folk-network.tk
post-moderate.tk
longterm-definition.tk

بهشت و بی‌بی‌سی!

مطلب امروز را به بهانة مصاحبة «بی‌بی‌سی» با مهدی فتاپور، یکی از بنیانگزاران سازمان فدائیان خلق ایران، به بررسی جنبش چپ در ایران اختصاص می‌دهیم. البته نخست می‌باید عنوان کرد که فتاپور امروز از اعضای «شاخة اکثریت» است، شاخه‌ای که عموماً از مسیر فکری حاکم بر «حزب توده» پیروی می‌کند. مصاحبه با ایشان که توسط عنایت فانی اداره می‌شد در کمال تأسف بی‌اندازه درهم پاشیده بود؛ شاید تعمدی در کار باشد! ولی به عنوان بیننده، پس از پایان این مصاحبه نخستین سئوالی که برای‌مان مطرح ‌شد این بود که، فتاپور اصولاً امروز در ارتباط با مسائل جاری کشور چه نظری دارد؟ مسلماً اگر در پایان یک مصاحبة طولانی شنونده چنین پرسشی مطرح می‌کند نشاندهندة این امر است که خط کلی مصاحبه مخدوش بوده.

در کمال تأسف تا آنجا که به جنبش‌های چپ در ایران مربوط می‌شود، این خط «مخدوش» از دیرباز همچنان حی و حاضر است؛ نیازی به تزریق «آشفتگی» بیشتر از سوی مسئول برنامه «بی‌بی‌سی» نبود.

در اینجا تلاش می‌کنیم نگاهی هر چند شتابزده به مسائل جنبش چپ در ایران داشته باشیم. مسائلی که نه راست‌گرایان تمایلی به آشکار کردن‌شان دارند ـ چرا که علنی شدن‌شان موضوعیت‌های «توجیه‌کننده» سیاست‌های سرکوب در ایران را از میان برمی‌دارد ـ و نه چپ‌گرایان و وابستگان به تشکیلات چپ در آن منفعتی می‌بینند، چرا که به فروپاشی اسطوره‌ای می‌انجامد که تبلیغات در اطراف جنبش‌های چپ ایجاد کرده. اما در توضیح پیرامون موضع‌گیری‌های چپ این مهم را فراموش نخواهیم کرد که حداقل در مورد تشکل‌هائی که طی 4 دهة اخیر در کشور ایران تحت عنوان کمونیسم «غیرروسی» به راه افتاده، این اصل کلی همیشه نادیده گرفته شده که، اگر یک حرکت انسان‌محور تقابل خود را با فاشیسم بر شیوة منطق‌ستیز فاشیسم منطبق کند، نتیجة عملکردش جز تقویت نگرش فاشیسم در جامعه نخواهد بود.

پس بهتر است از «آغاز» شروع کنیم،‌ از زمانی شروع کنیم که کودتای بلشویک‌ها در حکومت تزاری، مجلس را تعطیل می‌کند و امکان هر گونه تعدیل در دیکتاتوری تزارها را تحت عنوان تلاش جهت برقراری یک «سوسیالیسم علمی» به بن‌بست می‌کشاند. این کودتا نهایت امر از طریق به انزوا کشاندن اقوام درون امپراتوری، مصائبی سهمگین بر اقوام روسیه تحمیل نمود که مسلماً الزامی در آن‌ وجود نداشت. ولی هیچگاه در تحلیل‌های چپ از مسائل جهانی با این بعد از بررسی‌های تاریخی روبرو نخواهیم شد. به طور مثال، چرخش‌های لنین در ماه‌های آخر عمر و حمایت وی از یک اقتصاد نوین سیاسی، و مخالفت‌های «حزب» با این چرخش‌ها در دوران استالین، در عمل بسیاری از بن‌بست‌های نظری مارکسیسم را که مسکوت مانده برملا می‌کند. جالب اینجاست که راستگرایان و حتی مورخان آکادمیک در دکان‌های غرب هم ترجیح می‌دهند از این «چرخش‌ها» که تحت عنوان «اقتصاد نوین» مطرح شده بود، هیچ سخنی به میان نیاورند.

بی‌جهت نیست که رابطة «مقدس» فاشیسم با سرمایه‌داری و استالینیسم همچنان پس از سپری شدن 8 دهه در پردة ابهام باقی مانده. البته چپ‌گراترین تحلیل‌های «رسمی»، فاشیسم را «پاسخ» سرمایه‌داری به بحرانی می‌داندکه به دلیل جنبش تحول‌طلبان چپ در اروپا به راه افتاده بود، ولی در این میان هیچگاه از نقش بازدارندة بلشویسم روس و همکاری‌های نزدیک بلشویک‌ها با لندن سخن به میان نمی‌آید. کسانیکه به عناوین مختلف قصد پنهان نگاه داشتن این «ارتباط» اندام‌وار را دارند می‌باید به یک سئوال پاسخ دهند: اگر این رابطة «مقدس» میان فاشیسم، سرمایه‌داری و بلشویسم ایجاد نشده بود، آیا شاهین ترازوی مالی، اقتصادی و صنعتی در جهان امروز همچنان به نفع غرب منحرف می‌شد؟

در چارچوب همین برخورد، بالاجبار می‌باید قبول کنیم که مقدمات و زمینه‌سازی جهت پایه‌ریزی یک جنبش «چپ مستقل از مسکو» در اواسط دهة 1960 در ایران، با الهامات سازمان سیا و در راستای شبیه‌سازی صورت گرفته. اصولاً آرایش نیروها در سطح جهانی، خصوصاً در مرزهای ابرقدرتی چون اتحاد شوروی این امکان را فراهم نمی‌آورد که با چند «سلول انقلابی» بتوان همزمان یک جنبش مسلحانه بر ضد حکومت دست‌نشاندة آمریکا در تهران به راه انداخت، و ارتباط با مسکو را نیز «مذمت» کرد! پس از تجربیات یوگسلاوی و آلبانی، غرب، خصوصاً «ام. آی. 6» در به راه انداختن اینگونه «کمونیسم‌های مستقل» تبحر و تخصص داشت؛ تخصصی که به استنباط ما در شکل‌گیری جنبش «غیرروسی» چپ‌ در ایران نقش قابل توجهی ایفا کرد. اگر سلول‌هائی وابسته به این نوع «چپ» در داخل فعال بودند، منابع الهام بسیاری از اینان از منظر ایدئولوژیک و تبلیغاتی و حتی لوژیستیک در کشورهای سرمایه‌داری آلمان غربی، ایالات متحد و خصوصاً انگلستان فعال شدند، و این تصور که در خارج از مرزها پلیس محلی دست اینان را جهت تهدید منافع غرب باز گذاشته بود، بیش از آنچه واقع‌گرایانه بنماید کودکانه است.

در اینجا می‌باید در نظر داشته باشیم که اصولاً کشیدن یک خط فاصل و «مشخص» میان سیاست‌های جهانی امکانپذیر نیست. به عنوان نمونه، اینکه دولت آریامهری دست‌نشاندة غرب بود، مانع از این نمی‌شدکه برخی محافل غرب، به طرق متفاوت در روند سیاست‌های این رژیم خرابکاری صورت دهند. به طور مثال، مسئلة دریافت ذوب‌آهن از اتحاد شوروی از منظر غرب چگونه می‌بایست در ایران «تحلیل» شود؛ یک پیروزی در دیپلماسی غرب در خاورمیانه؟! نمونة ذوب‌آهن نشان داد که خطوط وابستگی تا چه حد «متحرک» است، با این وجود سیاست‌های غرب، به دلیل برخورداری از اهرم‌های تصمیم‌گیرنده و عاملان کلیدی، در اعمال تحمیل‌ها و خرابکاری‌ها قدرتمندتر از دیگر رقبا می‌توانستند در ایران عمل کنند، امروز نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد. البته در راستای این استدلال مسلماً نمی‌توان جوانان از همه‌جابی‌خبری را که به زباله‌دانی این گروه‌ها فرومی‌افتادند «جاسوسان سازمان سیا» لقب داد؛ فراتر از این، معتقدیم که در مرحلة رهبری این تشکیلات نیز نمی‌توان از چنین برچسبی استفاده کرد.

ولی شکل‌گیری یک جریان «ضدروسی» خصوصاً با برچسب «چپ»، به عنوان یک حرکت «روشنفکری» و عمدتاً دانشگاهی مشکلات بسیاری را از پیش پای ایالات متحد در ایران برداشت. مشکلاتی که به تفصیل آن‌ها را در مطالب سال‌های پیش بررسی کرده‌ایم. می‌دانیم که پس از کودتای 28 مرداد دانشگاه و فضای روشنفکری متعلق به حزب توده بود؛ حتی آخوندک‌هائی از قماش آل‌احمد نیز از مسیر حزب توده می‌گذشتند. و این معضل برای غرب بسیار سنگین تمام می‌شد. به عبارت ساده‌تر، پس از کودتای 28 مرداد در قلب جامعة ایران پدیده‌ای روشنفکرانه که وابسته به الهامات «غرب» باشد عملاً وجود نداشت!‌ شکل‌گیری «جنبش غیرروسی»‌ چپ در ایران، و کشاندن این جنبش به محیط‌های دانشگاهی، و ایجاد مقبولیت عمومی برای آن‌ از طریق برنامه‌های «آرتیست‌بازی» در سطح شهر و ترورهای «سرگرم‌کننده»، مسلماً در آن سال‌ها مورد حمایت برخی محافل غرب قرار داشته. این عملیات چندین پیامد بسیار مثبت برای سیاست غرب در ایران به ارمغان آورد.

در نخستین گام، به دلیل عملکرد این گروه‌ها فضای دانشگاهی و روشنفکری از چنگال روسیة شوروی بکلی بیرون آمد. در فضای تبلیغاتی‌ای که پس از عملیات «قهرمانانة» چریکی حاکم شده بود، روسیة شوروی نه تنها برای آریامهر دیکتاتور «ذوب‌آهن» می‌ساخت، که با عدم حمایت از «مبارزه» با رژیم دست نشانده، حزب توده را نیز به سکوت وادار کرده بود!‌ این تبلیغات در ایران برای مسکو بسیار گران تمام شد.

در گام بعد، حکومت شاه به دلیل همین ترورهای «محیرالعقول» مجبور به موضع‌گیری هر چه «رادیکال‌تر» می‌شود! هر چند لیبرالیسم فکری، رفتاری و تبلیغی از جانب حکومت شاه، با لیبرالیسم، در معنای کلاسیک کلمه فاصلة زیادی داشت، به تصور دربار «خواست» ایالات متحد بود! این «داده» در ذهن حکومت و ایادی آن حک شده بود که آزادی از قیدوبندهای جامعة «فئودال» خواست واشنگتن است، در صورتیکه این استنباط کاملاً غلط بود. واشنگتن هیچ تمایلی به حذف تحجر«دین‌خوئی ـ فئودالی» در قلب جامعة ایران نداشته و ندارد. و با تکیه بر وحشت دربار از ترورها و «تروریسم نمایشی» که مسلماً در رأس هرم حکومت «انعکاس» بیشتری پیدا می‌کرد، زمینة راندن رژیم پهلوی به سوی یک برخورد باستانی و سرکوبگرانه با تحولات اجتماعی فراهم آمد. خلاصة کلام، تحت شرایطی که شاخک‌های سازمان سیا ایجاد کردند، «لیبرالیسم» ادعائی به سرعت جای خود را به نوعی «خشک‌فکری» آریامهری می‌سپارد. نوعی رادیکالیسم باستانی و بی‌پایه و مسخره که اینک تحلیل‌گران از آن به عنوان پایه‌های اصلی جایگیری فاشیسم اسلامی در نظریه‌های مقبول طبقات اجتماعی کشور یاد می‌کنند.

جای تعجب ندارد که همزمان با «تندتر» شدن فضای سیاسی کشور، از درون همین به اصطلاح «چپ مترقی و مستقل» جریانات رادیکال اسلامی نیز سر بیرون آورد. جریاناتی که توانست به سرعت طبقة متوسط و عمدتاً «دین‌خوی» دوران آریامهر را که هنوز به وابستگی‌های فئودال خود عشق می‌ورزید و ریشه‌های سنتی‌اش را ستایش می‌کرد آناً شیفتة «آرمان‌های» خود کند. اینبار نه تنها دانشگاه از دست حکومت کودتا کاملاً بیرون رفته بود، طبقة متوسط نیز که با تکیه بر لیبرالیسم تبلیغی شاه فرضاً می‌بایست خواستار پیروی هر چه بیشتر از «آرمان‌های» سرمایه‌داری باشد، در دام تبلیغات رادیکالیسم اسلامی فرومی‌افتد.

ولی اشتباه نکنیم، استعمار غرب مدت‌ها پیش از این در صورت‌بندی‌هایش دربار را رها کرده و به تحولات مذهبی دل بسته بود! شکاف میان غرب و رژیم سلطنتی بر خلاف آنچه ادعا می‌شود نه در آغاز هیاهوی خمینی که سال‌ها پیش و زمانی اتفاق افتاد که طبقة متوسط شهری توسط غرب به سوی آخوندیسم «کت‌وشلواری» رانده شد. در این مرحله است که پایگاه حکومت نزد طبقات متوسط نیز، که خود «محصول» رژیم به شمار می‌رفتند از دست می‌رود. رژیم کودتا جهت حفظ پایه‌های خود چاره‌ای نمی‌بیند جز هماهنگ کردن «پاندول‌ها» با تحولات فکری‌ای که اینک مستقیماً تحت نظارت واشنگتن و به دست عوامل اسلام‌گرا در کشور به راه افتاده بود. خلاصة کلام، اینجاست که آریامهر نیز عشق حسین به دل می‌گیرد و نمایشات مضحک مذهب‌دوستی در مساجد و تکایا توسط عمال دربار به راه می‌افتد؛ عملی بسیار نابخردانه که فقط هر چه بیشتر باد در بادبان «متولیان خدا» انداخت! در همین هیهات، و به دلیل موضع‌گیری‌های مضحک دربار خط ارتباطی میان رادیکالیسم اسلامی و آخوندیسم در قلب دانشگاه‌ها به صراحت توسط افرادی از قماش شریعتی ترسیم می‌شود، و آیندة سیاسی کشور در چارچوب یک فاشیسم مذهبی و وابسته به غرب رقم می‌خورد.

ولی دچار توهم نشویم! مسیری که در بالا ترسیم کردیم به هیچ عنوان دهه‌ها به طول نیانجامید؛ این مسیر فقط در عرض چند سال طی شد. کشاندن جامعه از این سوی به آن سوی، زمانیکه سیاست‌های مشخصی حاکمان بلامنازع در صحنة کشور باشند، همانطور که می‌بینیم زیاد هم کار مشکل و وقت‌گیری نیست. آمریکا طی این روند «مفرح»، با چند بالانس استادانة عقیدتی از موضع تدافعی کامل، یعنی «باخت تمام» در برابر مسکو، خصوصاً در محیط‌های دانشگاهی و روشنفکری، خود را در موضع حاکم مطلق قرار داد. البته این موضع نیازمند اعمال سیاست «نعل وارونه» می‌شد! و دلیل نبردهای بی‌امان امام امت با «امپریاس» در همین نیاز نهفته. همان امامی که نوچة عزیزدردانه‌اش بنی‌صدر، رسماً او را حامی کودتای 28 مرداد معرفی کرده، تبدیل می‌شود به رهبر «مبارزه با آمریکا!»

اینچنین است که تمامی جناح‌های چپ و چپ‌نما، دست در دست هم به سوی قربانگاه می‌روند، و در کمال تعجب امروز با پرروئی تمام ادعا می‌کنند که کاملاً هم «حق» داشته‌اند! در همین راستا، همان «چپ مستقل» که در فردای هیهات کودتای 22 بهمن، دیگر وظیفة اصلی‌اش یعنی بیرون راندن اتحاد شوروی از دانشگاه‌ها را بخوبی ایفا کرده بود، قتل‌عام می‌شود! نقش دیگری برای این‌ها در نظر نگرفته بودند. ولی در کنار این «چپ»، نوعی حرکت چپ‌نما تحت عنوان رادیکالیسم اسلامی نیز وجود داشت،‌ که خصوصاً از قلب سازمان مجاهدین خلق بر می‌آمد و در «جمهوری» آخوند، برای اسلام و «آرمان‌ها» خواب‌های طلائی کم نمی‌دید! اینان نیز که خود نتیجة سازش نظریة چپ با فاشیسم بودند، خیلی زود سر از زیر لحاف آمریکا بیرون آوردند. پس از ابراز دلبستگی‌هائی به الگو‌ی «فاشیسم» سرهنگ قذافی، هواداران این سازمان دریافتند که چرخش «حاکمیت» استعماری به سوی آخوندیسم است، و نه به جانب نوعی «رادیکالیسم»، حتی از قماش قذافی‌!

به عبارت دیگر، درها به روی یک حرکت قهقرائی گشوده شده بود. گامی به جلو برداشته نمی‌شد، حتی در حد لات‌بازی‌های سرهنگ قذافی! حکومت اسلامی با هدف تحکیم یک واپس‌گرائی مطلق تاریخی بر جامعه تحمیل شده بود، و هر گونه مقاومت در برابر آخوندیسم نیز در چارچوب روابط سیاسی حاکم مستلزم مقاومت در برابر همان سیاست‌هائی می‌شد که ریشة مجاهدین و امثال اینان را از روز نخست در آب گذاشته، باد در آستین‌شان کرده بودند: محافل غرب! دیدیم که نمی‌توان هم بر شاخ نشست و هم شاخه برید. آخوندیسم به این ترتیب در مقام فرزند «معنوی» فضل‌الله نوری، مدرس و اسدآبادی ماسون پای به جامعة ایران می‌گذارد. آخوندیسم نه اقتصاد می‌خواهد، نه مسئله‌ای به نام آزادی زنان را اصولاً درک می‌کند،‌ و نه قادر به موضع‌گیری مالی، اجتماعی و استراتژیک است. خلاصة کلام اگر حکومت شاه دست‌نشانده بود، اینان رسماً نوکرهای بی‌جیره‌مواجب و نشان‌دار غرب‌ بودند.

همانطور که می‌بینیم در بررسی تحولات اجتماعی ایران طی چهار دهة اخیر، «چپ» اگر تمایل به بررسی تاریخی داشته باشد، موضوع جهت بررسی کم نیست! ولی حداقل «چپ» متمایل به حزب توده، همانطور که مصاحبة «فتاپور» نشان داد، به دنبال بررسی مسائل نیست؛ این چپ یک «هدف» دارد: سازماندهی به یک «سازش» مفتضحانه با نیروهای سرکوبگر فاشیست، اینهمه تحت عنوان «انزجار» از برخورد قهرآمیز!

البته بسیاری از طرفداران واقعی سوسیالیسم در ایران، جهت محکوم کردن برخورد کودکانة چریک‌ها با سیاست‌های کشور، و دعوت از نیروهای سوسیالیست جهت برقراری روابطی سازنده در مسیر صیقل یک جنبش فرهنگی منتظر فروپاشی اتحاد شوروی نشده بودند. این حرکتی بود که از دیرباز مدنظر قرار داشته و فقط به دلیل آنکه آب به آسیاب هیچ سیاستی نمی‌ریخت تحت تأثیر «هیاهوی» چریک‌بازی و مجاهد بازی به پشت صحنه رانده شد. بارها گفته‌ایم، یک بار دیگر هم تکرار می‌کنیم، تحت تأثیر این «بی‌فرهنگی» جریانات چپ‌نما، ملت ایران در زمینة برخورداری از یک نگرش سوسیالیست یکی از فقیرترین کشورهای جهان است. مسلماً ریشه‌های این «فقرفرهنگی» مزمن را امثال فتاپور آبیاری کرده‌اند،‌ هر چند خود از کرده‌شان ناآگاه باشند. امروز اینان دقیقاً بار دیگر پای در همان مسیر سابق گذاشته‌اند. تقاضاهای «مکرر» حزب توده و دیگر شاخک‌های چپ‌نمائی در همراهی و همگامی با «جنبش سبز» اگر به تکرار فاجعة 22 بهمن نیانجامد، به کجا خواهد کشید؟

در همینجا عنوان کنیم که تشکیلات «چپ»، چه در مسیر وابستگان به حزب توده، و چه در مسیرهای دیگر، علی‌الخصوص جنبش مجاهدین به صراحت نشان داده‌اند که دریافت درستی از سیاست‌های جهانی و جاری کشور ندارند. غرب اینان را با چنان راحتی و سادگی در پیشگاه آخوند سر برید که هیچ قصابی گوسفند ذبح نکرده بود. باید پرسید، حکم «بازنده» چیست؟ تفویض رأی اعتماد عمومی به او؟ این «چریک‌ها» نه تنها فراموش کرده‌اند که «بازی را مفتضحانه باخته‌اند» که امروز تحت عنوان «خودداری از مبارزة قهرآمیز» جهت دریافت «کاپ افتخار» برای یک کارمند «بی‌بی‌سی» قر و قمیش هم می‌آیند. آنکه ما در برابر دوربین‌ها دیدیم، اگر به قول خودش «سیانور» زیر زبان داشته ـ ادعائی که بیشتر خنده‌دار می‌نماید تا جدی ـ امروز دستمال ابریشیمین به دست گرفته بود. طی این مصاحبه تنها امری که به ارزش گذاشته شد، «بی‌بی‌سی» و مواضع امپراتوری بریتانیا در ایران بود؛ واقعاً که مرحبا!

با این وجود تفکر سوسیالیسم در ایران، امروز که جهان از شر وجود استالینیسم سازشکار و هم‌سرائی‌های‌اش با سرمایه‌داری غرب راحت شده می‌باید سرآغازی جز سازش مفتضحانه با اوباش و چماق‌کش‌های دست‌نشاندة غرب در ایران داشته باشد. از دیرباز اعتقاد بر این بود که غرب را می‌باید در میدان غرب شکست داد، نه اینکه با پای گذاشتن در هیمة هیاهوی تبلیغاتی، ملت‌ها را تبدیل به طعمة سر قلاب ماهیگیری‌اش کنیم. غرب ادعای حمایت از «حقوق بشر» دارد؟ اگر راست می‌گوید از حقوق بشر حمایت کند، آنگاه سوسیالیست باید از این سیاست حمایت به عمل آورد. بجای ضدیت با حقوق بشر و مسخره کردن «آزادی بیان»، «آزادی مطبوعات»، و … و مسخرگی‌هائی که آنزمان‌ها در دکان «چپ»‌ کم نمی‌دیدیم، می‌باید بر اجرای مفاد منشور «حقوق بشر» در کشور پافشاری کرد. غرب ادعای حمایت از سرمایه‌گزاری و تجارت آزاد دارد، بسیار خوب ما هم حمایت می‌کنیم، «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد».

کدام بچة دبستانی است که نداند غرب یک لحظه تحمل تجارت آزاد را نخواهد کرد. این‌هاست واقعیاتی که «چپ» ایران از شناخت و دریافت‌اش عاجز و ناتوان بوده و هست. ابرهای تیره‌ای که امروز مسکو و واشنگتن را عملاً به مرحلة جنگ سوق داده، اگر ناشی از تقابل غرب با تجارت آزاد نیست، از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ طی دهه‌ها آنان که خود را «چپ» جا زده بودند، تمامی تبلیغات مطلوب سیاست‌های غرب را در جا تحویل گرفته به صورت شربت و حب و معجون معجزه‌آسا به حلقوم خود و دوستان‌شان ‌ریختند؛ بدون آنکه در نظر آورند در دنیائی که تبلیغات و صدای رادیوها حاکم است؛ همانکه فروغ می‌گوید، هر جا بری «صدای رادیوش میاد»، این تبلیغات فقط یک هدف دنبال کرده و می‌کند، توجیه فاشیسم و سرکوب و تحمیل استبداد و دیکتاتوری بر ملت‌ها. تمامی بنیادهای غرب بر پایة تبلیغات استوار شده، تبلیغاتی که فقط با تکیه بر عملکرد استالین و دارودستة آدمکش وی طی 8 دهه هم نان استالینیسم را خورد، و هم سوسیالیسم را در ترادف با دیکتاتوری، سرکوب، زندان سیاسی، و … قرار داد. آنکه استالین را برای ملت روسیه دژخیم کرد و به جان مردمان انداخت غرب بود نه مارکس. مارکس هنوز هم نگفته تفویض حاکمیت به آنچه وی «پرولتر» نام داد چگونه می‌باید صورت پذیرد!

ولی «بعضی‌ها» می‌دانستند! صورتبندی‌ها نیز کاملاً «مشخص» شده بود! دیکتاتوری کارگری راه حل مشکلات «مردم» بود! همان «مردمی» که امروز میرحسین موسوی جلاد «رهبرشان» شده! شاه می‌رود؛ امام که آمد، شش ماه بعد ما قدرت را در دست گرفته، جماعت را به بهشت رهنمون می‌شویم. پیام‌آوران دیکتاتوری «مردمی»! این همان «بهشت موعود» نیست که در روایت آخوند از «سعادت ابدی» هم باید غلمان داشته باشد و هم حوری؟ همین بهشت امروز در برابر دوربین‌های «بی‌بی‌سی» قرار گرفته، عنایت‌ فانی غلمان‌اش شده و حوری‌اش هم فتاپور!

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید24آوریل2010

whitepapper.tk
getfastproxies.tk
smartpatrol.info
freerex.info
freshconnect.tk
lowbatproxy.tk
linktomyhole.tk
clickbump.tk
pauto-insurance.tk
hideblast.tk
2010a.info
smlg.info
redtablet.tk
just4expert.tk
proxynurse.tk
ight.tk
ewsa.tk
getdashit.tk
juma.tk
http-proxy.tk
touchfreeway.tk
datingproxy.tk
generateyouth.tk
sexylips.tk
unlimitedx.tk
safeprxbrowser.info
unlocksystem.tk
everlighter.tk
greatglupglup.tk
hide-me-pls.tk
exposure-asbestos.tk
silentproxy.tk
woo-wee.tk
lopp.tk
fast-bypass.tk
erasemyip.tk
sunhideproxy.tk
aolo.tk
dotdomain.tk
hipu.tk
jiveproxy.info
vodttr.tk
chancebypass.tk
privateidentity.tk
glype11.tk
moneylaundry.tk
facefactor.tk
boredatuni.tk
life-proxy.tk
surfatuni.tk
bestspeedy.info
littlebigunblock.tk
antifiltering.info
rockproxy.com
bussinesproxy.tk
lionproxy.tk
dont-worry.tk
proxy-bitch.tk
emotionluck.tk
surfmild-sure.tk
proxiesninja.tk

موز و معاد!

نمی‌دانیم حکومت اسلامی چه اصراری به تاریخنگاری و قمپز در کردن دارد. واقعاً جالب است! حکومتی که اصلاً «آدمیزاد» را قبول نمی‌کند، مرتباً پاپیچ زندگی همین آدمیزاد می‌شود. تا دیروز نمایندگان مجلس فرمایشی نگران «معاشقه» روی نیمکت پارک‌ها بودند،‌ امروز مطالبی بسیار خنده‌دار و سرگرم کننده در مهرنیوز منتشر می‌کنند، مطالبی که اگر آدمیزاد اهل مغازله روی نیمکت‌ها هم نباشد با خواندن‌شان هوس می‌کند یک سر برود سراغ نیمکت! ما که حیف‌مان آمد از کنار چنین مقالات مهم و علمی‌ای بی‌سروصدا بگذریم. خلاصه همچون دیگر مطالب حکومت اسلامی، این مقالات نیز «علمی» است و ریشه در تعمقات و تفکرات و استنتاجات و دیگر «آت‌ها» و «جات‌ها» دارد. عمیق است؛ خیلی عمیق‌ است، مواظب باشید غرق نشوید.

موضوع مقالة علمی مهرنیوز، مانند اغلب موضوعات از صدر اسلام تا به حال مربوط می‌شود به «شکم»! می‌دانیم که به گفتة زنده‌یاد هدایت، این مذهب سیکیم‌خیاردی است، و یک وجب «پائین‌تنه» را هدف قرار داده. ولی اگر ایشان به اهمیت شکم در صدراسلام اشاره نکرده‌اند، دلیل موجه دارد. صادق هدایت نیک می‌دانست، «خوردن است، که کردن است.» به عبارت دیگر حل مسائل زیرشکم، بدون رفع و رجوع امور شکم غیر ممکن خواهد بود. خلاصه به مصداق «چون که صد آید، نود هم پیش ماست»، یک وجب پائین تنه بدون شکم به قول امام راحل همچون آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند! به همین دلیل یعنی برای مبارزه با استکبار، از صدر اسلام تاکنون موضوعات مربوط به تناول و پرخوری و شکم‌چرانی مورد توجه قرار داشته.

بله، از آنجا که مسئلة پائین تنه را پیشتر حجت‌الاسلام رهبر روی نیمکت «حل» کرده بودند، امروز مهرنیوز به مسئلة مهم دیگر یعنی «شکم» مشغول شد. محققان که بیکار ننشسته بودند! بلافاصله جای‌پای این شکم‌چرانی را در آیات قرآن جستجو نمودند. مقالة علمی مهرنیوز، مورخ اول اردیبهشت‌ماه 1389، تحت عنوان «اشارة قرآن به موز، پیاز، خیار و سدر» چکیده‌ای است از تفکرات حجت الاسلام «حسن رضا رضائی»! نمی‌دانیم ایشان «رضائی» هستند یا «رضارضائی»، به هر تقدیر اسم‌شان هیچ اهمیت ندارد، حتماً خواسته‌اند نام مبارک‌شان «رضا» به توان دو باشد و از آنجا که در قرآن هنوز «توان 2» کشف نشده بود، خداوند ایشان را فرمود: «لاکن یک بار کم است، دو بار رضا باشید شما!» «رضارضا» می‌گوید:

«نام برخی میوه‌ها و گیاهان با اهدافی چون خداشناسی، معادشناسی و تعقل و تفکر در قرآن آمده است»

البته تعجب نکنیم! اگر نیمکت پارک برای «آن کار» مناسب تشخیص داده شده، مسلماً پیاز و سیب‌زمینی و خیار نیز رهگشای «تفکر و تعقل» می‌شود. می‌بینیم که کار علما در مسیری ممتد و حساب شده پیش می‌رود! بی‌دلیل این حرف‌ها را نمی‌زنند. ما چند شب پیش، جای دشمن شما خالی، خودمان شاهد بودیم که پس از مصرف مقادیر قابل توجهی تربچه‌نقلی، پیازچه و ریحان چه تحولاتی در زمینة تفکر و تعقل و معادشناسی در ما آغاز شد. هی صاحب‌خانه می‌پرسید، «دی‌یر سعید» چرا اینقدر شما به بالکن رفت؟ بنده هم می‌گفتم، قربان روی‌‌ماه‌تان، نفس در سینه تنگی می‌کند، دل سخت بی‌تاب است، به هوای آزاد احتیاج دارم! ‌ اما اگر ما هم حد «اعتدال اسلامی» را رعایت کرده بودیم،‌ بجای گوزیدن مکرر در بالکن مردم، می‌ریدیم به هیکل یک مملکت بعد هم در مورد خیار و پیاز «مصاحبه» می‌کردیم! می‌بینیم که خداوند قربان‌شان بروم همه کارشان حساب دارد.

حجت‌الاسلام «دورضائی» در ادامه می‌فرمایند:

«در رابطه با میوه‌ها و سبزیجاتی که در قرآن مورد اشاره قرار گرفته‌اند و علل اشاره قرآن [باید گفت]: خداوند در آیه 89 سوره نحل یادآور شده است که قرآنی که نازل شده روشنگر هر چیزی است و در آن همه چیز بیان شده است.»

شاهدیم که رابطة میوه و سبزی با قرآن بیش از آنچه پیشتر فکر می‌کردیم از واضحات است. از آنجا که در قرآن همه چیز آمده، بدیهی است که میو‌جات و سبزیجات نیز همچون حبوبات، پارچة فاستونی، مگس‌کش و امشی و موشک و غیره جای ویژه‌ای از آن خود در قرآن داشته باشد. اصلاً در روزهای آینده که قصد خرید از میوه‌فروشی داشتید یک جلد کلام‌الله مجید به دست گرفته می‌روید سراغ حاج‌ممد میوه فروش. در محل یک تفأل می‌زنید و مثلاً چنین می‌آید:

« هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ»

ترجمه کاملاً روشن است: کجای کارید، «خلقکم»؟! اگر موز را دانه‌ای بیست هزار تومان با عجله به فلان‌تان «اجلاً و اجلون»، برای این است که پولش می‌رود توی جیب حاج «دول» آمریکانن! اگر پولش توی جیب باغدار بدبخت ایرانی می‌رفت، عین زردآلوی تبریز و پرتقال شهسواری و سیب‌گلاب شمیرانی آنقدر سر درخت می‌ماند تا «تمترون‌اش» در آید و بگندد و خشک ‌شود!‌ می‌بینیم که اصولاً همه چیز در قرآن آمده، فقط کافی است خواننده نگرشی «درست» نسبت به آیات الهی پیدا کند. ما همینجا باید از حجت‌الاسلام «دبل رضا» تشکر کنیم که این ابعاد را به ما مسلمین ره گم کرده نشان دادند و دیدیم که چقدر هم خوب می‌توان از آیات الهی استفاده کرد.

ولی حجت‌الاسلام «دورضا»، ابعاد پیشگوئی را نیز در قرآن آورده‌اند. خیلی عجیب است، می‌دانیم که از منظر تاریخی اصولاً میوه‌ای به نام «موز» در صدراسلام برای اهالی شبه‌جزیرة عربستان ناشناخته بوده. موز فقط پس از جنگ‌های امپراتوران بنی‌عباس و گسترش مرزها به جنوب شرقی آسیا، در اوائل دورة عباسیان از این مناطق پای به جهان اسلام گذاشته. ولی حجت‌الاسلام عزیز ما می‌فرمایند:

«در قرآن از موز، سیر، عدس و پیاز و خیار نام برده شده است.»

اتفاقاً ما خودمان دیروز یک «پلو‌پز» خریدیم. امروز هم سوخت و دست‌مان را گذاشت توی حنا! حال که خداوند از میوجاتی که آنحضرت از وجودشان بی‌خبر بوده در قرآن سخن گفته‌اند،‌ می‌توانستند لطف کرده مارک‌های مورد اطمینان پلوپز و یخچال و ماشین لباسشوئی و غیره را هم در همان قرآن بیاورند تا ما ملت مسلمان اینجوری گرفتار نشویم. اهل کتاب باید بر دیگران برتری‌هائی داشته باشد؛ به این طفلان مسلم که امروز گرسنه ماندند چه جوابی بدهیم؟ نه خیار داریم، نه عدس و نه پیاز! ما اصولاً از این خداوند انتظاراتی داریم که باید برآورده کند،‌ در غیراینصورت سروصدای‌مان در می‌آید. ما از تبار مشروطه‌طلبانیم، پررو هستیم و همه چیز مشروط است، تعبد و این حرف‌ها هم اصلاً سرمان نمی‌شود.

به طور مثال، برویم سر همین مسئلة «نیمکت»! از هم امروز باید در کنار احکام «خیارات» و «پیازات» و جماع و تناول و … «احکام نیمکت» را هم به دروس حوزوی اضافه کنیم. اگر در هنگام «دخول» نیکمت رو به قبله باشد، آیا «دخول» از نظر شرعی صحیح است، یا حتماً باید جهت نیمکت را تغییر داد؟ اصولاً شهرداری با علم به استفادة بهینه‌ای که امروز جوانان این مرزوبوم از نیمکت‌ها به عمل می‌آورند، به چه دلیل برخی نیمکت‌ها را رو به قبله نصب کرده؟ مگر شهرداری اسلامی نیست؟ مگر خیمة اسلام در خطر نیست؟ خسته شدیم ما از اینهمه لاابالی‌گری و بی‌توجهی به مسائل شرع. در ثانی، اگر هر دو طرف چادرسیاه بر سر کنند و زیر یک چادربزرگ با آهنگ «ما دو تا ماهی بودیم» بالا و پائین بروند، و در همین هنگام پاسداری از راه برسد و این صحنه را ببیند وظیفة اسلامی او چیست؟ خیمه را گلوله ببیندد؛ با نارنجک حمله کند؛ از نیروهای زرهی سپاه در خوزستان کمک بطلبد؛ یا اینکه شمشیر اسلام را از غلاف بیرون کشیده پرده‌دری کند تا ببیند پشت پرده چه می‌گذرد؟ اصلاً ما چه می‌دانیم زیر چادرسیاهی که وسط یک پارک روی نیمکت هی بالا و پائین می‌رود ماهی‌ها به چه کاری مشغول‌اند؟ ممکن است روح شعبان جعفری آن زیر ظهور کرده و در حال «شنا» رفتن برای سلامت اعلیحضرت باشد. حال می‌خواهید روح شعبان‌خان را که اینهمه به سر حکومت اسلامی منت دارد و حجج اسلام را نواخته بیازارید؟ در همین مکاشفات و مطالعات بودیم که با یک آیة شریفة دیگر برخورد کردیم:

«انظُرْ كَيْفَ كَذَبُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ»

ترجمة این آیه هم مثل آن یکی کاملاً ‌روشن است، همانطور که حجت‌الاسلام «دورضا» گفته همه چیز در قرآن آمده. این آیه چند شرط دارد. نخست می‌فرماید: «انظر کیف»، یعنی اگر «نظر» کردی و «کیف» کردی. بعد اضافه می‌کند: «کذبوا علی انفسهم»، یعنی اگر آنقدر «بو» ‌آمد که «نفس‌ات» را بند آورد. «و ضل عنهم»، یعنی اگر در بوی «عن» به ضلالت و گمراهی دچار شدی، فورا «کانوا یفترون»! یعنی بی‌درنگ به «کانون یفترون» خبر بده. البته خداوند منان نمی‌خواستند مسئلة «اس. ام. اس»، و اینترنت را مثل موز آنزمان به صورت عریان بنیان کنند، ‌ به همین دلیل «کفترون» را «یفترون» نوشتند. و ما دور از جان علماء خر نیستیم، قضیه روشن است. پاسدار در چنین مواقعی باید از «کفترون» نامه‌بر که همان «اس. ام. اس» خودمان باشد استفاده کند تا علماء در محل حاضر شده بر این زمین‌لرزة 10 ریشتری که زیر چادرسیاه به صورت عمودی در جریان است نظارت داشته باشند. باید جلوی تلفات این زلزلة مخرب که ممکن است دین و دولت بر باد دهد هر چه زودتر گرفته شود.

البته دقایق این تعمقات و تفکرات و تحلیلات و «آت» و «جات» و «اموات» و غیره بر عهدة علماست. آن‌‌ها هستند که مشخص می‌کنند چه باید کرد، و با چه ابزاری به کشف آنچه زیر چادرسیاه مرتب بالا و پائین می‌رود می‌باید پرداخت. ما دست‌مان از اینهمه علم و دانش و آگاهی کوتاه است و به قولی «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»!

ولی در همان «مهرنیوز» عزیزتر از جان، با مطلب جانگداز دیگری روبرو می‌شویم: «تخم خروس!» بله، اشتباه نکنیم، در ایتالیا خروسی پیدا شده که تخم می‌گذارد!‌ البته مهرنیوز که این مطلب را به تاریخ امروز تحت عنوان «خروسی از ترس تخم گذاشت!» منعکس کرده، توضیح می‌دهد که این خروس به دلیل حملة روباه به مرغدانی از «تخم رفت» و اینک خودش «تخم» می‌گذارد. می‌بینید که مسئلة «تخم» به این سادگی‌ها نیست، بی‌دلیل نبوده که تمامی هم و غم علمای شیعه مصروف به حل مسئلة «تخم» شده. به این امید که این معضل را بکلی از بین ببرند. می‌دانیم که اگر روزی علما دریابند چگونه می‌توان یک ملت را در یک حرکت جادوئی از «تخم» انداخت، و پایه‌های اسلام را مستحکم نمود تمامی مشکلات جهان اسلام که برآمده از «تخم آدمیان» باشد حل خواهد شد. ولی خوب زمانیکه یک «خروس» تخم می‌گذارد، مشکل اسلام که حل نمی‌شود هیچ، مشکلات فراوانی در راه علما قد علم خواهد نمود. به طور مثال، باز هم می‌رویم سر «نیمکت»!

اگر هنگام حملة سربازان اسلام به خیمه‌ای که بالا و پائین می‌رود، فرد مذکری که زیر چادر است، از ترس تخم بگذارد، «گناه کبیرة» همجنس‌بازی بر گردن کیست؟ می‌دانیم که «علم لواط» از شاخه‌های علوم دقیقة حوزوی است، ولی لواط خودش حرام است! گناه کبیره است، و اگر مردی به دلیل حملة سربازان اسلام از تخم افتاد و زبان‌مال لال «حامله» شد، همة لشکریان اسلام در آتش جهنم می‌سوزند. جواب این معضل فقهی را جز علماء چه کسانی می‌توانند بدهند. ما این استفتائات را در همینجا مطرح کردیم تا علوم دینی راهی بر این دسته از مشکلات معاصر بیابد. و مسلم است که تا روشن شدن قضیة «مردی که از ترس تخم می‌گذارد»، و یا نقش «موز در صدر اسلام» هر گونه حمله به نیمکت‌های «چادردار» گناه است، چرا که تبعات ضدشرعی آن می‌تواند دامن همه را بگیرد. «موز» نیز از اهم امور خواهد بود، خصوصاً که فعلاً با صادرات نفت 80 دلاری پول نفت را باید اسلام خرج چیزی بکند، چه بهتر از موزهای شیرین و گوارای حاج «دول» آمریکائی!

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید22آوریل2010

deminu.tk
loungeproxy.tk
elargo.tk
emptyslot.tk
greengreen.tk
proxyapprove.tk
webinsurance.tk
hide-me-ip.tk
sleekprox.info
lucky-people.tk
freeintro.info
unlockblackberry.co.cc
happy-luck.tk
wellproxyhero.tk
blackaccess.tk
proxychimp.tk
freeonsurf.tk
touch-freesurf.tk
excuse-me.tk
ewas.tk
edbo.tk
fastcross.tk
parkingfree.tk
key2unblock.tk
howtounblocks.info
proxyprovider.tk
fast-siteblock.tk
securityprox.tk
proxynote.tk
masteright.tk
fewz.tk
bulbasur.tk
auto-fear.tk
mount-surf.tk
tacs.tk
bing871.tk
getting-date.tk
safebayproxy.info
unblockwithwebproxy.eu
smart-unblock.tk
goodbypass.tk
us-proxy.tk
proxy-able.tk
youset.tk
bing231.tk
famousproxy.tk
surfwithus.tk
trpproxy.info
schoolhider.info
upsee.tk
timerlock.tk
facelooking.tk
sickman.tk
buzzbuzz.tk
meezio.tk
jetwire.tk
blastproxy.tk

بنیاد سراب!

در مطلب گذشته موضوعی را مورد بررسی قرار دادیم که از منظر مسائل مبتلا به جامعة ایران از اهمیت بسیار برخوردار است، موضوعی که از آن تحت عنوان قرار گرفتن بنیادها در «انتزاع» یاد کردیم. امروز جهت توضیح بیشتر در اینمورد سعی خواهیم داشت نگاهی هر چند گذرا به بنیادها در جامعه بیاندازیم و عملکرد انسان در ارتباط با «بنیادها» را در حد امکان بشکافیم. اگر در ارائة چنین تحلیلی با موفقیت نسبی روبرو شدیم، می‌توان در گام بعدی پای به مبحث «انتزاع بنیادها» نیز گذاشت، و در ادامه به طور کلی «بنیادهای انتزاعی» می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. مطلبی که به استنباط ما یکی از کلیدی‌ترین مباحث در جوامع استعمارزدة امروز‌ به شمار می‌رود.

پس نخست نگاهی داشته باشیم به بنیادها که در علوم اجتماعی چنین تعریف شده:

«بنیادها، ساختارها و سازوکارهای‌ اجتماعی و جمعی‌ هستند که بر رفتار گروه‌های مشخصی از مردمان در یک مجموعة اجتماعی اعمال حاکمیت می‌کنند.»

البته این یک تعریف کلی است و نیازمند تشریح بیشتر خواهد بود. به طور مثال،‌ پر واضح است که چنین «ساختارهائی» جهت تداوم موجودیت‌شان از اهداف مشخص اجتماعی و تمایلات ویژة خود نیز برخوردار باشند؛ به عبارت دیگر «بنیاد» در مسیر آنچه «اعمال حاکمیت» خوانده شد، الزاماً و الی‌الخصوص منطقاً پای در مسیر حفظ بقاء نیز می‌گذارد. اینجاست که رابطة «قدرت»، یا بهتر بگوئیم، تخالف منافع بنیادهای متفاوت با یکدیگر نیز مطرح می‌شود. البته اگر تعریف میشل فوکو را از ارتباطات در جامعه بپذیریم، می‌باید قبول کرد که در این جدال هر یک از بنیادها تلاش خواهد داشت قسمت عمده‌تری از «قدرت» اجتماعی، سیاسی، مالی و … را از آن خود کند. در اینجا، بدون آنکه بخواهیم پای در برخوردی تماماً «فوکوئی» بگذاریم می‌باید قبول کرد، در شرایطی که فوکو ساختار جامعه و تمامی ارتباطات اجتماعی را نتیجة تبادلات از جایگاه «قدرت» تعریف کرده، در عمل پیش‌کسوت تحلیلی خواهد شد که ما در اینجا از بنیاد ارائه خواهیم داد.

با این وجود، مسئلة «درک» فوکو به هیچ عنوان مطرح نیست، و بن‌بست‌های نظری وی خصوصاً در مورد گشتاوری که او «ارتباطات قدرت» تعریف کرده، و بن‌بست‌هائی که در کمال تعجب عموماً به جوامع سرمایه‌داری غرب نیز مربوط می‌شود، در جای خود نیازمند بحث و تحلیل خواهد بود. پس بازگردیم به بنیادهای خودمان!

شاید نگرشی تاریخی موضوع را غیرانتزاعی‌تر، و در نتیجه روشن‌تر کند. به طور مثال، در کشور ایران از نظر تاریخی هموارهً حاکمیتی سلطنتی و استبدادی داشتیم. حاکمیت در سیر تاریخی ملت ایران بر پدیده‌ای به عنوان «بنیاد سلطنت» تکیه داشت، و «شاه» در رأس این بنیاد قرار می‌گرفت. ولی در قلب فلات بلندی که ایران زمین نام گرفته ـ این فلات تقریباً دو برابر وسعت فعلی کشور ایران را شامل می‌شود ـ معمولاً مجموعة وسیعی از این «بنیادهای» سلطنتی وجود داشت. و اگر زمانی فرا می‌رسید که یکی از این بنیادها بر دیگران حاکمیتی تمام و کمال اعمال می‌نمود، رژیم حاکم از استبداد شاهی خارج شده پای در استبداد شاهنشاهی می‌گذاشت. خلاصة مطلب شاهنشاه فردی بود که بر دیگر پادشاهان فرمان می‌راند؛ پر واضح است که دیگر پادشاهان نیز همگی مستبد و خودکامه بودند و در این مسیر همزمان هم قدرت خود را وامدار حمایت‌های شاهنشاهی می‌دانستند و هم قدرت بنیاد شاهنشاهی را به صور مختلف تقویت می‌نمودند.

این رابطة «قدرت» در مقیاس امروزی دقیقاً همچون یک شرکت چندملیتی ژاپنی عمل می‌کرد. شرکتی که بازار فروش خود را مدیون حمایت‌ نظامی ارتش آمریکاست؛ نیروی کار ارزان‌قیمت را مدیون سیاست‌ دیگر شرکت‌ها و دولت‌ها در منطقة آسیای جنوب شرقی است؛ حرکت نقدینگی‌اش مدیون بانک‌ها و مؤسسات انگلستان است؛ و … و این شرکت همزمان هم موجودیت خود را در چارچوب ارتباطاتی که عنوان کردیم محفوظ نگاه می‌دارد، و هم تمامی تلاش خود را معطوف به خدمت به بنیادهائی خواهد کرد که موجودیت‌اش را تضمین کرده‌اند. مثال یک شرکت ژاپنی نوعی «بده‌بستان» استراتژیک را در مقیاسی جهانی نشان می‌دهد، حال آنکه نمونة تاریخی ارتباطات «قدرت» در فلات قارة ایران، به یک منطقة خاص ‌محدود می‌شد.

ولی در ایران باستان رابطة بنیاد قدرت مرکزی با بنیاد دین، خصوصاً طی دوران هخامنشیان، سلوکیان و اشکانیان در هاله‌ای از ابهام فروافتاد. نخست باید گفت، تا آنجا که به دورة «طلائی» هخامنشی مربوط می‌شود به صراحت نمی‌توان این سلسلة شاهنشاهی را زرتشتی و وابسته به زرتشتی‌گری به شمار آورد. اسناد و مدارک، در تأئید وابستگی اینان به زرتشت و دین او وجود ندارد، ولی در کتیبه‌های هخامنشی به اهورامزدا، خداوند زرتشت اشاره شده. در نتیجه می‌باید قبول کرد که بنیاد دولت در دورة هخامنشی اخلاقی ولی «غیر‌دینی» بوده؛ اگر تمایلی نزد برخی دولت‌مداران در پیروی از این و آن دین دیده شده می‌باید تمایلی فردی و گروهی تلقی شود، نه یک وابستگی ساختاری. البته این مسئله از آنجا که به ساختار ویژة قدرت شاهنشاهی بازمی‌گردد، قدرتی که مدیریت دیگر «قدرت‌ها» را برعهده داشت، الزامی ایجاد نمی‌کرد که دیگر قدرت‌ها، یا همان پادشاهان که به قدرت مرکزی شاهنشاه سرسپردگی داشتند، هر کدام در حیطة ارتباطات‌شان با بنیاد دین از طرق شیوه‌های سنتی خود مرتبط نباشند. در عمل می‌بینیم که نخستین ویژگی نزد ملت ایران، تا آنجا که به ارتباط حاکمیت با بنیاد دین مربوط می‌شود، از دوران هخامنشی آغاز شده. دورانی که «قدرت مرکزی» مدیریت روابط بنیاد دولت با بنیاد دین را به قدرت‌های ‌سیاسی ردة پائین‌تر یعنی پادشاهان محلی تفویض کرده بود؛ طبیعی است که به این ترتیب شاهنشاه ورای دین قرار می‌گرفت.

در دورة سلوکیان که در واقع بازماندگان مقدونی‌نسب حملة اسکندر به ایران بودند،‌ با چند پدیدة جالب روبرو می‌شویم. نخست اینکه مقدونیان «تعدد خدایان» را به رسمیت می‌شناختند در نتیجه سرکوب و چپاول ملت‌های تحت انقیاد نمی‌توانست ویژگی تحمیل دینی به خود بگیرد. از طرف دیگر، اصل شاهنشاهی که تمامی مناطق امپراتوری هخامنشی را تحت انقیاد «استخر» قرار داده بود، نتوانست در دوران سلوکی احیاء شود؛ جامعه به دوران شاهنشاهی بازنگشت، در نتیجه تجدید حیات دولت «سکولار» باستانی امکانپذیر نشد.

این مسئله طی دوران اشکانیان به صورت دیگری خود را نشان داد. اشکانیان اصولاً «امپراتوران سازنده» و خردمند در مفهوم هخامنشی به شمار نمی‌رفتند. اینان نه از ویژگی‌های دولتی و تشکیلاتی سلوکی برخوردار بودند و نه دولت‌مداری به شیوة هخامنشی را می‌شناختند. در دورة اشکانیان که حدود پنج سده به طول انجامید، کشور ایران از منظر دیوانی، اقتصادی و تجاری به صورت متمرکز اداره نمی‌شد. ولی تا آنجا که به ارتباط دین با بنیاد «دولت اشکانی» مربوط می‌شود، اشکانیان همچون هخامنشیان این ارتباط را به «پادشاهان» محلی واگذار کرده بودند! ولی جالب این است که این «پادشاهان» دیگر شاهان دوره هخامنشیان نبودند؛ در دوران اشکانی فلات قاره شاهد رشد پدیده‌ای می‌شود که بعدها مورخان از آن به نام «فئودالیسم» یاد می‌کنند. با تکیه بر بافت فئودال، گسترة وسیعی از «فئودالیسم» در دورة اشکانی بر فلات قاره حاکم می‌شود و ارتباط پادشاهان با شاهنشاه هخامنشی جای خود را به ارتباط «دهگان‌ها» و «ده‌داران» با سوارکاران «پیروزمند» اشکانی می‌سپارد.

پر واضح است که این شیوه دیگر همچون دوران هخامنشیان قادر به ادارة بنیاد دین نباشد. از طرف دیگر، وظیفة اصلی دستگاه حاکمیت اشکانی جنگ با امپراتوران روم و عقب‌نشاندن قبایل وحشی آسیای مرکزی و قفقاز شمالی انگاشته می‌‌شد. جنگ‌هائی که معمولاً با بهره‌گیری از مهارت سوارکاران اشکانی با پیروزی‌های چشم‌گیر نیز توأم شد، ولی در این میان جامعة «دهگانی» تقربیاً به حال خود رها شده بود، تنها وظیفة این ساختار، اقتصادی و مالی تلقی می‌شد، به معنای تأمین «ارزش اضافة تولید شده» جهت ادامة سیاست‌های جنگاورانة اشکانیان.

البته از این اصل عدول نکنیم که تضمین امنیت مرزها زمینة گسترش فضای فرهنگی در داخل را ایجاد نمود، ولی زمانیکه ساختار دولت اشکانی از مهار و جذب این «رشد فرهنگی» ناتوان ماند، پایه‌های دولت «سکولار» به شدت متزلزل شد. جامعة ایران در داخل امپراتوری جهت یافتن وسائلی برای ایجاد ارتباط گسترده‌تر میان اجزاء خود تلاش می‌کرد‌، و دولت اشکانی به دلیل وابستگی به عامل جنگ تمامی سعی خود را به خرج می‌داد تا در برابر گسترش این ارتباط قد علم کند. چرا که این دولت موجودیت خود را ورای قدرت فئودال‌ها فقط می‌توانست بر اساس جنگ «توجیه» کند. نتیجه از پیش روشن است؛ جامعه که از جنگ‌های پیروزمندانة «اشک‌ها» جان‌اش به لب آمده بود، قدرت «فرادینی» اشکانی را به نفع «همگرائی دینی» ساسانی واپس زد.

با به قدرت رسیدن اردشیر بابکان، بنیانگزار سلسلة ساسانی، جامعة ایران بر ابهام «دولت فرادینی» نیز نقطة پایان گذاشت، و پای به ارتباطی نهاد که حداقل در آنروزها و در گسترة یک امپراتوری جهانی ارتباطی کاملاً نوین تلقی می‌‌شد: «برقراری دین دولتی»! در امپراتوری ساسانی، «شاهنشاه» از منظر مالی و اقتصادی بر فئودالیسمی که یادگار اشکانیان بود تکیه داشت، ولی با بهره‌گیری از همکاری ارباب دین که اینک مستقیماً پای به مرکزیت قدرت سیاسی گذاشته بود، تحت عنوان حمایت از زرتشتی‌گری، وابستگی به این بنیاد را به همگرائی‌ای تبدیل ‌کرد که اشکانیان بر علیه آن علم مخالفت برافراشته بودند. ایرانیان در دورة ساسانی می‌بایست زرتشتی باشند! در این دوره دینی که «ایرانی» تلقی می‌شد، توجیه کنندة موجودیت ساختار سیاسی و تشکیلاتی‌ای بود که خود را برخاسته از «ایرانی‌ات» تعریف می‌کرد. اینهمه جهت برقراری و استمرار یک استبداد سلطنتی که از نظر مالی و اقتصادی بر پایة بهره‌وری از تولیدات روستائی مستقر شده بود.

ولی این ارتباط «سازنده» در فردای حملة عرب به طور کلی از هم فروپاشید. روستائیان یا در واقع همان «دهگان‌ها» که از مرتبة «پادشاهی» در دوران هخامنش و فئودالیسم «آزاد دینی» در دورة اشکانی به مرتبة اقمار وابسته به «مذهب حاکم» سقوط کرده بودند، هنوز فشار مالی و اقتصادی حکومت را همچون گذشته متحمل می‌شدند، هر چند در حفظ شرایط موجود یعنی ارتباط دورویة «دربار ـ آتشکده» دیگر هیچ منفعتی نداشتند. پر واضح است که این ساختار بدون حمایت منبع اصلی اقتصادی و مالی‌اش به سرعت از هم فروپاشد. از طرف دیگر، ساختار حاکمیت نیز بی‌اندازه پوشالی و توخالی شده بود، به صورتی که کشتار جانشینان «فی‌نفسة» شاهنشاه در دربار ساسانی در اواخر کار را بجائی رساند که هیچ فرزند ذکوری جهت حفظ تاج و تخت در قید حیات نمانده بود!

در کشور ایران پس از حملة عرب شاهد فروپاشانی دیرپای ایرانی‌تباری می‌شویم. اینبار ارتباط ویژه‌ای که ساختار قدرت از دوران هخامنشیان به شیوه‌های متفاوت در منطقه‌ای گسترده ایجاد کرده بود به شدت، اگر نگوئیم به صورتی غیرقابل ترمیم «آسیب» می‌بیند. اقوام ایرانی ساکن فلات بلند در این روند نه با ملت‌هائی همتراز خود ـ همچون مقدونی‌ها و بابلی‌ها و آشوری‌ها ـ که در برابر اقوام وحشی و ویرانگر قرار می‌گیرند. زمانیکه عرب دروازه‌های تیسفون را به آتش کشید، بیش از یکهزار سال از پایه‌ریزی «تمدن» در این سرزمین گذشته بود. این نخستین بار در تاریخ فلات بلند است که یادگار کورش هخامنشی، یعنی تمدنی اینچنین کهنسال، باشکوه و پرابهت توسط مشتی وحشی و بیابانگرد تسخیر و تماماً تخریب می‌‌شود.

البته اینکه می‌گوئیم این تمدن تخریب شد و به شدت «آسیب» دید،‌ ‌ نمی‌باید حمل بر آن شود که برای این ساختار قدرت در چارچوب استبداد مطلق اهمیتی تاریخی و فرهنگی بیش از آنچه شایستگی‌اش را دارد قائل می‌شویم. به هیچ عنوان! این ساختار باستانی از پایه و اساس فرسوده شده بود، دیر یا زود از پای در می‌آمد؛ حملة عرب فقط این فروپاشی را تسریع کرد. اگر دست تقدیر سرنوشت دیگری رقم زده بود، شاید با قبول رفرم‌های مزدکیان و یا مانویان، حتی از طریق پذیرش مسیحیت به عنوان دین رسمی، ترمیم در ساختارهای متفاوت این امپراتوری پیش از حملة عرب امکانپذیر می‌شد و فلات بلند می‌توانست در چنین چشم‌اندازی از یک فاجعة واقعی نجات یابد! ولی چنین نشد.

با این وجود دو سده پس از آنکه «فلات بلند» از وحشی‌های بادیه‌نشین شکست خورد، مقاومت‌های پراکنده و گاه متمرکز ایرانیان در برابر هجوم عرب نهایت امر در قلب فرهنگ فلات‌ قاره اینبار از طریق ادبیات «شعوبیه» از نو زنده می‌شود. این نیز یکی از مهم‌ترین داده‌ها در تاریخ جهان است. هیچ ملتی پس از شکست در برابر لشکریان صدر اسلام و پای گذاشتن در حیطة فرهنگ اسلام اولیه نتوانست فرهنگ و زبان و آئین و رسوم پیشینیان‌اش را از نو زنده کند؛ ایرانیان تنها ملتی هستند که فرهنگ دیرینه و باستانی خود را دوباره، آنهم در همسایگی «جهان عرب» زنده می‌کنند. و این بازیافت حتی تا سازماندهی به یک فرهنگ نوین حکومتی در قالب حاکمیت سامانیان نیز پیش می‌رود. به این ترتیب بازیافت «ایرانی‌ات» توانست حتی به خود نوعی موضوعیت سیاسی و تشکیلاتی نیز اعطا کند!

طبیعی است که در دوران اشغال عرب و عرب‌تباران ارتباط ساختار حکومت و دین به طور کلی دگرگون ‌شود. جامعة ایران همانطور که دیدیم از یک دین «ایرانی» و یک ساختار ایرانی، یک‌شبه پای بیرون می‌گذارد و به درون یک دین اجنبی و ساختار دولتی اجنبی می‌رود. در دورة حکومت خلفای راشدین بر ایران ـ عمر، عثمان و علی ـ ، و سپس سلسله‌های اموی و عباسی، نه بنیاد دین ایرانی است و نه بنیاد دولت. آزادی دین به معنای سلوکی نیز دیگر وجود ندارد، گرویدن به دین اسلام یک اجبار است، هر چند جهت چپاول هر چه بیشتر اقوام ایرانی حتی گرویدن به این دین نیز توسط اشغالگر در برخی مراحل «ممنوع» می‌شود! به عبارت دیگر، ارتباط اندام‌وار بنیادها دیگر به هیچ عنوان به ایرانی مربوط نیست. این ایرانی‌نماها هستند که از طریق همکاری با اشغالگران خدمت‌گزار دربار اینان می‌شوند. آنچه در ایران طی دویست سال اشغال عرب گذشت هنوز نیز در پس «مقدس‌نگاری» آخوند جماعت پنهان مانده، ولی مطمئن باشیم، دیری نخواهد گذشت که بارقه‌هائی از این دورة سخت و جانفرسای ایرانیان فلات‌ قاره مطرح خواهد شد.

با این وجود، پس از حملة عرب نیروی دیرپای «سازندگی» نزد ایرانیان فلات قاره عملاً‌ از میان می‌رود. به طور مثال شاهدیم که همچون دیگر تلاش‌های «پساعرب»،‌ تجربة سامانیان نیز در نطفه رو به خاموشی می‌گذارد. ایرانیان پس از حملة عرب هر روز بیش از پیش در مسیر عکس تاریخ باستان خود گام برمی‌دارند. طی دوران باستان این ایرانیان هستند که قبایل و اقوام اطراف و ساکنان مرزهای فلات بلند را یکی پس از دیگری «متمدن» می‌کنند،‌ محدوده‌های‌شان را مسخر کرده، راه و رسم مملکت‌داری به اینان می‌آموزند. ایرانیان تمدن ایرانی را از این دیار به آن دیار «سوغات» می‌برند. ولی پس از حملة عرب، این روند واژگونه می‌شود، این قبایل و اقوام وحشی ساکن مرزهای امپراتوری‌اند که هر یک در مقاطعی وحشی‌گری‌ها و حملات و تاراج خود را بر امپراتوری تحمیل می‌کنند و سوغات اینان نیست جز تخریب، غارت، قتل‌عام و نابودی!

در این راستاست که آخرین تلاش ایرانیان جهت بازسازی تمدن ایرانی توسط سامانیان با شکست روبرو می‌شود. دلیل نیز روشن است: قدرت‌یافتن‌ غلام‌بچگان سابقاً ترک‌زبان آسیای مرکزی! این غلامان که عموماً در طفولیت تحت عنوان «مسلمان‌پروری»،‌ توسط ارتش‌های سازمان‌یافتة خلفای دین از آسیای مرکزی ربوده می‌شدند و در مناطق مرزی ایران، بزرگ مالکان آنان را به کار شاق کشاورزی در زمین‌های خشک و لم‌یزرع «خراسان بزرگ» وامی‌داشتند، هر چند اکثراً در جوانی از پای درآمده زندگی را در بردگی به آخر می‌رساندند،‌ شمارشان آنچنان زیاد شد که به تدریج در مناطق شرقی کشور از منظر جمعیتی در «اکثریت» قرار گرفتند!

با به قدرت رسیدن غزنویان، در عمل تاریخ ایران پای در مسیری گذاشت که باز هم ارتباط ساختار قدرت را با بنیاد دین هدف قرار ‌داد. طی سده‌ها نه بنیاد دولت که تحت نظارت و حاکمیت ترک‌نسب‌های آسیای مرکزی اداره می‌شد ایرانی بود، و نه بنیاد دین که تحت نظارت بغداد قرار داشت. ایرانیان طی این دوره با بحرانی دوگانه روبرو بودند، بنیاد دولت را اجنبی‌های ترکستان، و بنیاد دین را عرب‌های بغداد اداره می‌کردند. پر واضح است که این حاکمیت «شترگاوپلنگ» فقط با ایرانی یک رابطة مشخص و غیرقابل تقلیل برقرار کرده بود: چپاول اقتصادی و بهره‌کشی از نیروی کار و نیروی نظامی. به عبارت دیگر ثروت کشور به نفع هر دو قطب تصمیم‌گیرنده در مقاطع مختلف چپاول می‌شد؛ تولیدات کشاورزی و درآمدهای تجاری به جیب ترک‌های آسیای مرکزی می‌ریخت و حق اخروی بغدادنشینان نیز در این میان فراموش نمی‌شد.

طی بیش از هفتصد سال، حکومت ترکان بر ایران دوام یافت؛ آخرین سلسلة ترک‌نسب‌ها قجرهای ترکمنستانی‌اند. طی این مدت دیگر نه از ایرانی نشانی برجای بود و نه از ایران. با این وجود، سایة سنگین و خردکنندة حکومت ترکان را باز هم «زبان فارسی» از میان به دو نیم کرد. پارسی به همان شیوه که بن‌بست اسلام وارداتی را از طریق شعوبیه شکست، ملک‌های ترک‌نسب را نیز هدف قرار داد. این پارسی بود که هم در دوران غلام‌بچگانی که به ضرب شمشیر «ملک» می‌شدند، و هم در وانفسای غارت و قتل‌عام چنگیزیان، به پیروزمندان یادآوری کرد پای به کدامین ملک گذارده‌اند. ولی در دوران «چنگیزیان» و طی سال‌های پس از آن که نهایتاً با نادر، پسرشمشیر بر ماجراجوئی‌ در مرزهای شرقی ایران برای همیشه نقطة پایان گذاشته شد، ایرانی نه بنیاد دین داشت و نه بنیاد دولت!

مضحکه‌ای که صفویه برقرار نمود، و ادعاهای خانقاه‌نشینان و صوفی‌مسلکان و رهروان طریق شیعی و حق و علی و … نه بنیاد دین، که صورتکی بود به عاریت گرفته شده بود از انواع اعتقادات آمیخته به حکایات و فولکلور آریائی‌های دیرین‌نسب در دهات و روستاهای دورافتادة ایران. همان روستائیانی که در خلاء بنیاد دین و بنیاد دولت، همچنان ایرانی دوران باستان باقی مانده بودند. همان روستائیانی که از دیرباز، به دلیل نفرت از فرماندة اعظم لشکریان اسلام، سالگرد مرگ خلیفة وقت که یزدگرد نگون‌بخت را از تخت سرنگون کرده بود، «جشن عمرکشان» می‌خواندند. روز جشن آدمک‌‌های عمر را می‌ساختند و به آتش می‌کشیدند و خاکسترش را در چالة‌‌ مستراح می‌ریختند، اینهمه بدون آنکه بدانند چه پیامی برای آیندگان‌شان دارند. اگر «پیام» این جشن‌های «ممنوعه» روشن نبود، بازتاب تاریخی آن از منظر بررسی بنیادها بسیار گویا است: تلاشی جهت بازسازی نوعی دین ایرانی! تلاش جهت بازسازی بنیادی که پس از حملة چنگیز دیگر در ایران زمین حتی تحت نظارت اجنبی نیز موجودیت خارجی نداشت. پس از حملة مغول، ارتباط ایرانیان با یکدیگر در وانفسائی فروافتاد که زندگانی جنگل‌نشینان وحشی را می‌مانست؛ وحشیانی برخوردار از پیشینه‌ای کهن و درخشان.

زمانیکه طی دوران قاجار دریچة ارتباط استعمار با جامعة ایران گشوده شد؛ آنچه در بالا در چارچوب نگرشی تند و شتابزده آوردیم جملگی در برابر چشمان استعمار نشست. استعمار که در بطن جوامع خود با حضور پیوسته و ممتد و هدفمند پدیده‌های بنیاد دین، بنیاد دولت، بنیادهای متفاوت تجاری، مالی و نظامی و … از دهه‌ها پیش خو گرفته بود «برهوت» بنیاد در ایران را غنیمت شمرد، و با ایران و ایرانی همان کرد که با سرزمین‌های دوردست آفریقای سیاه، سرخپوستان آمریکای لاتین و قبایل اقیانوسیه. غارت، سرکوب، حمایت از برخی صحنه‌گردانان جهت سرکوب سرکشان، یارگیری‌های «دینی ـ عقیدتی» و به راه انداختن «خردجال‌ها» از آنجمله است. در این برهوت آنچه از اهمیت برخوردار می‌شد نه بنیادها در معنا و مفهوم واقعی‌شان که تلقین وجود «بنیاد» بود، ‌ دامن زدن به این توهم بود که گویا «بنیادی» وجود دارد. بنیادی که گاه سلطنت است، هم می‌تواند «دین» باشد، هم تجارت است، و هم صناعت نام دارد. در چنین چشم‌اندازی است که ایرانی پای در توهمی به نام ارتباط با جهان خارج گذاشت. جهان خارج برای چپاول ملت ایران نیازمند دامن زدن به یک توهم بود؛ روز و روزگاری این «توهم» مدرنیسم رضاخانی نام گرفت، و چندی نگذشت که بر آن عنوان «اصولگرائی خمینی» گذاشتند.

اصل کلی در دامن زدن به این «توهم»، توهمی که مدعی است ایرانی در ارتباط با جهانیان قرار گرفته، در عمل به معنای تبلیغ فعل نگریستن به جهان از دریچة نیازها، منافع و خواست و تمایل اجنبی است. ارتباطی واقعی میان «شهروند» و بنیادهائی که استعمار مرتباً به ادعای موجودیت‌شان در ایران دامن می‌زند نمی‌بینیم. به طور مثال شبکة خبری جهانی مرتباً از دولت، مجلس،‌ وزارتخانه‌ها و … در ایران اخبار پخش می‌کند،‌ ولی این‌ها «بنیاد» نیستند؛ شبح گریزپائی از منافع «جسمیت‌یافتة» استعماری‌اند که نه در دید ایرانی، که در شاهراه منافع استعماری رنگ و رو می‌گیرد. امروز زمانیکه استعمار در ایران سخن از دولت، حکومت، مجلس، انتخابات، دانشگاه، تحصیلات، فناوری و … به میان می‌آورد، معنا و مفهوم این واژه‌ها خارج از صحنة زندگی روزمرة ایرانی می‌افتد. «بنیاد» دولت اگر وجود خارجی دارد، می‌باید این «موجودیت» در ارتباط با تحرکات و تولیدات و صناعت و تجارت ایرانی معنا و مفهوم بگیرد،‌ ولی «مفهوم» واقعی دولت نه در ارتباط با نیازها و تمایلات ایرانی، که در پاسخگوئی به نیازهائی فرامرزی شکل گرفته. مهم‌ترین دلیل اینکه استبداد دیرینه، یعنی همان شیوة حاکمیتی که از دورة محمود غزنوی و عباس صفوی بر ایرانیان حاکم بود، هنوز علناً به صورت دست نخورده باقی مانده. اگر چنین استبدادی دست نخورده همچنان باقی است، دلیل را نمی‌باید در «سنت‌دوستی» ایرانیان جستجو کرد، کاملاً بر عکس! حتی سنت‌ها نیز دستخوش تغییر می‌شود. این روند مسخره فقط می‌تواند نتیجة نوعی «شبیه‌سازی» باشد، نه بازتابی از ایستائی اجتماعی و نظری.

امروز به جرأت می‌توان گفت که پدیدة استعماری «بنیادسازی»، که بر به انتزاع کشاندن «بنیادها» تکیه دارد، به دلیل نبود ریشة تاریخی «بنیادها» در ایران عملاً شامل حال تمامی زوایای زندگی اجتماعی ایرانی شده. دیگر نمی‌توان یک به یک نام برد و مختصات هر یک را برشمرد، ولی همگی از یک مشی واحد پیروی می‌کنند، و همگی در مسیر توجیه و گسترش نوعی یک‌سویه‌نگری در جامعه هستند.

در این مقطع به بررسی پدیده‌ای که آنرا «انتزاع بنیادها» یا بنیادهای انتزاعی خواندیم پایان می‌دهیم. ولی یادآور شویم که بررسی عملکرد «بنیادهای انتزاعی» در ایران و تلاش جهت برقراری و استقرار بنیادهائی واقعی و برآمده از نیازهای ملموس اجتماعی، ‌ مالی و اقتصادی «شهروند» مهم‌ترین لایة بررسی استراتژیک در مورد آیندة ایرانیان است. و برخلاف آنچه نوقلم‌ها مسلماً ادعا خواهند داشت، این نوع اطلاعات را دیگر نمی‌توان از کتب و جزوات فلاسفة غرب به عاریت گرفت. برای استقرار بنیادهای «تصمیم‌گیرنده» ملت‌ها می‌باید رأساً شایستگی خود را در مسیر تاریخ‌شان به اثبات ‌رسانند. همسایه در این میان کمکی از دست‌اش برنمی‌آید.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید20آوریل2010

syssafe.tk
hypersafe.tk
proxypurple.tk
newslice.tk
evoprox.tk
unlimitedaccess.tk
a-prroxy.tk
metroproxy.tk
hidesites.info
anonymise.info
10-proxy.tk
proxy-god.info
safedot.tk
hide-speed.tk
safecyber.tk
unmeteredproxy.info
westernlife.tk
the-rightsurf.tk
facetheblue.tk
viewsites.tk
sweeperblock.tk
j-proxy.tk
freeexo.info
rexsite.info
proxyscrip.tk
crossindochina.com
dxzstudioz.info
makeyourproxy.tk
iwantsurf.tk
hiddeninfo
greatestproxy.info
fear-tool.tk
proxybliss.info
fear-speed.tk
selftunnel.info
host-it.tk
prrrrroxy.tk
yxorp-server.tk
o3canal.tk
stiekemonline.nl
a-d-m-i-r-a-l.tk
freemacro.info
rushprox.info
sickdisorder.tk
un-blocked.tk
wish-u-luck.tk
portindonesia.info
escapeme4.tk
escapeme5.tk
crayo.tk
the-nazareth.tk
climax-topdown.tk
sand-circle.tk
safecode.tk
without-you.tk
d-o-m-a-i-n.tk
buvq.com
splitproxy.tk
safeneo.tk
hide-sport.tk
browserhider.info
escapeme6.tk
removelog.com
onebite.tk
secure-fear.tk
xpass05.tk
vpnproxy.tk
goodhider.com
masterpoxy.info
l-o-l.tk
escapeme8.tk
123smtpproxy.tk
hide-ip-trace.tk
lol-proxy.tk
pikachu-bypass.tk
daily-freepack.tk
totaltunneling.tk
security-device.tk
fast-proxy1.tk
escapeme3.tk
this-is-the-life.tk
proxy-trader.tk
layla-clapton.tk
fuzzproxy.tk
nicemode.tk
goodsmtpproxy.tk
mediaproxies.tk
rootsafe.tk

انقلاب چل‌تیکه!

پس از کودتای 22 بهمن 57 و دستیابی حوزه‌های علمیة شیعی‌مسلکان به قدرت سیاسی و تشکیلاتی در ایران، شاهد ظهور نوعی «ادبیات» سیاسی هستیم که همزمان هم پدیده‌ای به نام «دینداری» را توجیه می‌کند، و هم این «پدیده» را در ارتباط کامل با «حاکمیت سیاسی» و مسائل مختلف اداری و تشکیلاتی قرار می‌دهد! ولی در کمال تأسف، چه در داخل کشور و چه در میان آنان که خود را به نوعی از انواع مخالفان این حکومت جا زده‌اند،‌ حتی پس از سه دهه، تزها، آنتی‌تزها و سنتزهای این نگرش هنوز به صورتی که شایستة یک نظریة سیاسی تلقی شود توسعه داده نشده.

به طور مثال، اینکه «دینداری» اصولاً چه پدیده‌ای می‌تواند باشد، و یا اینکه محدودیت‌های نظری، فلسفی و کاربردی این «نگرش» در ادارة امور کشور چیست، آنقدرها مد نظر قرار نمی‌گیرد. دلائل این «ابهام گسترده» و «درازمدت» نیز از منظر سیاسی و استراتژیک بسیار روشن است. منافع محافل بین‌الملل در آغاز بلوای «حکومت اسلامی» بر استقرار سریع و بی‌چون و چرای یک فاشیسم دولتی در ایران تکیه داشت؛ مسئلة نفت و شاهرگ‌های نفتی مطرح بود و بساط بده‌بستان «جنگ‌سرد»! ولی از منظر داخلی نیز شاهدیم که «ابهام» فوق ملموس بوده و هنوز نیز محسوس است، هر چند ما این امر را صرفاً ناشی از فروهشتگی بنیاد تفکر اجتماعی نزد ایرانیان تحلیل خواهیم کرد.

به طور مثال، در آغاز هیاهوی «حزب‌الله» کم نبودند «جامعه‌شناسان» و ادبا و هنرمندان و … که آنروزها از جمله «حواریون» آیت‌الله خمینی شده بودند! می‌دانیم که اهل علم نمی‌تواند جذب نظریة فاشیسم شود؛ چرا که فاشیسم «علم» را در خدمت منطق‌گریزی می‌خواهد، و نهایت امر عالم است که می‌باید در محراب فاشیسم قربانی قدرت شود؛ نه بالعکس! این داده‌ها از منظر تاریخی از همان روزها موجود و در دسترس بود، اگر فردی در ردای «عالم» و «جامعه‌شناس» و دانشگاهی از آن‌ها اطلاعی نداشت، تقصیر از کسی نبود. تقصیر از ناآگاهی‌ها بود، عدم اطلاع همان علمای «غیردینی‌ای» که بدون در نظر آوردن این امر مسلم که ارتباط «فرد ـ بنیاد» یکی از مهم‌ترین داده‌ها در علوم اجتماعی معاصر است، دل به موضع‌گیری‌های «مترقیانة» حضرت امام خوش کرده بودند، این نیست جز بیسوادی مزمن نزد این افراد.

اما امروز اگر شاهد تلاش‌هائی در جهت ارائه تصویر «واقعی» سیاست در کشور هستیم، همزمان تلاش‌هائی نیز در مسیر سانسور آن شکل گرفته. ولی در همینجا می‌باید به طور مثال مطرح کنیم، آیا آنچه «دین» معرفی می‌شود، خود به طبع‌اولی در «ابهام» دست و پا می‌زند، یا می‌توان پدیده‌ای به نام «دین» معرفی نمود که از مجموعه «دانسته‌های» متقن انسان تشکیل شده باشد؟ در جواب به این سئوال، جماعت «دیندار» نمی‌باید تعجیل نشان دهد، چرا که قضیه بیشتر از آنچه می‌نماید پیچیده است.

در نخستین گام، از منظر تاریخی و «رخدادنگاری» نگاهی به دین می‌اندازیم. در کمال تأسف اینجا نیز ابهام کامل حاکم است. نهایت امر، دین پدیده‌ای است متعلق به دوران گذشتة بشری، که مهم‌ترین توجیهات در مسیر رشد و چگونگی «موجودیت» آن معمولاً ریشه در مسائلی داردکه نمی‌باید در خود دین جستجو شود. به طور مثال، تحلیل جنگ‌ها و غزوات در اسلام به چه صورت می‌باید انجام گیرد؟ در این مرحله، «دینداران» آناً از رسالت پیامبر جهت گسترش «دین برحق» سخن به میان می‌آورند، و در تحلیل آنان نه مسائل اقتصادی و مالی وجود دارد، نه مناسبات «قدرت»! ولی همین «دینداران» به هیچ عنوان نمی‌گویند به چه دلیل و تحت چه شرایطی زرتشتیان و مسیحیان از موضع «کافر» به موضع «اهل‌کتاب» تغییر مکان داده‌اند! نخست می‌باید پرسید، مگر اینان «کافرند»؟ اگر جواب منفی است، باید دید به چه دلیل در دورة «خلفای راشدین» به کشور ایران حمله شده؟ اگر این خلفا که در تبلیغات دینی مورد «احترام» اهل‌سنت و شیعه‌ معرفی می‌شوند، به زرتشتی و مسیحی اعلان جنگ داده‌اند، به چه دلیل این جنگ «مقدس» سده‌هاست دیگر تعطیل شده. آیا تغییرات عمده‌ای در «رسالت» آنحضرت پیش آمده یا آیات جدیدی از جانب باریتعالی نازل شده، یا …

خلاصة کلام، «رخدادنگاری» فقط ثابت می‌کند که روند تحولات دینی فاقد همگنی و انسجامی است که «دیندار» ادعای آن را دارد، و یک بررسی تاریخی نمی‌تواند به دین موضعی مستحکم‌تر از آنچه پیشتر داشته اهداء کند. نیازی به توضیح نیست، ولی از موضع نظریه‌پردازی معاصر، این صدمه‌پذیری در برابر تحقیق تاریخی مهم‌ترین دلیل بر ابطال یک «نگرش» می‌باید تلقی ‌شود. موضع‌گیری «دینداران» در توجیه شیوة برخورد «قهرمانان» صدر اسلام با «مخالفان» ـ این شیوه‌ها از کلک‌های پیامبر و علی و غیره آغاز شده به رده‌های دیگر پای می‌گذارد ـ فقط می‌تواند به این مسئله دامن زند که حداقل در اسلام «سیاست‌بازی»، دوروئی، تقلب و … از دوران آنحضرت سکة رایج بوده. از یکسو این قصص ریشه و پایة تاریخی ندارد و جملگی حکایت و قصه است. از سوی دیگر باید گفت، حتی در صورت واقعی بودن این قصه‌ها، چنین «نگرشی» نمی‌تواند در جهان مدرن «یارگیری» درستی صورت دهد. هر آنچه دزد و متقلب و هوچی و فرصت‌طلب در اطراف‌مان باشد، طرفدار این «دین» از آب در می‌آید، و چنین «تجمعی» مشکل بتواند راه به صلاح و فلاح ببرد.

ولی مشکل معاصر در کشور ایران را، تا آنجا که به موضع «دینداران» با مسائل سیاسی و مالی و اقتصادی مربوط می‌شود در این لایه‌های روشن و مشخص «رخدادنگاری» نمی‌توان جستجو کرد. چرا که ایران درگیر پدیده‌ای به نام «استعمار» نیز هست. در کشور ایران، پس از آغاز جنبش مشروطه‌ نوعی تهاجم گستردة فرهنگی از طرف منابع مالی و اقتصادی غرب به درون کشور آغاز شد، و نهایت امر در قالب الهامات فلسفی و اجتماعی تداوم یافت. ولی از منظر تاریخی نمی‌باید این «تهاجم» را که با منافع ملی در تضاد قرار می‌گرفت با مشروطه‌خواهی همراه و همساز دانست؛ مسئله فقط به یک تقارن زمانی محدود می‌شود. این تهاجمات فرهنگی ریشه در تحولات فکری‌ای داشت که نهایت امر تأثیرات خود را در چارچوب انقلاب‌های اکتبر روسیه، ترک‌های جوان، سوسیال‌دمکرات‌های قفقاز و … در کل منطقه به منصة ظهور رساندند. تأثیراتی که طی دهه‌های بعد و خصوصاً پس از جنگ‌های اول و دوم جهانی سرعت و شدت بیشتری گرفت. با این وجود در همینجا عنوان کنیم که این «تهاجم» در مقام خود از واضحات تاریخی است، بدون هیچگونه ابهامی. اینرا نیز می‌باید در همینجا به صراحت بگوئیم، بر خلاف آنچه پس از 22 بهمن 57 در تبلیغات حکومت اسلامی رایج شد،‌ این «تهاجم» نه عاملی جهت مبارزه با اسلام و سنت‌های عقب‌افتادة اجتماعی، که ابزاری بود جهت فراهم آوردن زمینة قوام و نوسازی نظریة «دینداری» و پوسیده ‌سنت‌های مقدس در ایران. به عبارت ساده‌تر، امثال جلال‌ آل‌احمد، شریعتی و قطب و … زمانیکه آثار معروف خود را در ستایش از مواضع اسلام و ضدیت با «غرب‌گرائی» قلمی می‌کردند، بیش از آنچه می‌پنداشتند، میوه و ثمرة دوران خود و جهان «غربزدة» آنروز کشورهای متبوع‌شان بودند. خلاصة کلام انسان از جهان معاصر خود به هیچ عنوان نمی‌تواند بگریزد.

با این وجود، با تکیه بر همان معاصر بودن انسان، می‌باید این اصل را نیز قبول کرد که این «رابطه» ـ مقصود رابطة انسان با زمان و عصر خود است ـ به نوبة خود روابط «قدرت» را نیز در سطح جهان بازتاب می‌دهد. بدون پای گذاشتن در تحلیل گسترده بگوئیم، این «رابطه» هر چه هست از پایه و اساس در ارتباط با استعمار قرار می‌گیرد، چرا که ایرانی در این میان فقط «دریافت‌کننده» و مصرف‌کننده می‌شود؛ متحمل می‌شود و نمی‌تواند هیچ ابعادی از نظریة خود را به طرف مقابل «منتقل» کند. ساده‌تر بگوئیم، از منظر نظریه‌پردازی تبادلی در میان نیست. به طور مثال آنان که از نظریات میشل فوکو و یا «اثبات‌گرایان» جهت توجیهات مذهبی استفاده می‌کنند، خارج از آنکه به «عملی» بسیار نابخردانه‌ دست می‌یازند، قادر نخواهند بود همزمان ساختار فکری فوکو و اثبات‌گرایان را نیز تحت تأثیر خود قرار دهند؛ اینان فقط «مصرف کننده‌» هستند. مشکلات نظری‌ای که امروز پیرامون «دین» و «دینداران» در جامعة ایران ریشه دوانده می‌باید در چارچوب همین «ارتباط» مورد بررسی قرار گیرد. «ارتباطی» یکسویه و تماماً استعماری که نهایت امر از ابعاد اقتصادی، استراتژیک، فلسفی، نظریه‌‌پردازانه و خصوصاً سیاسی و اجتماعی نیز برخوردار ‌شده.

اگر بخواهیم بحث را کوتاه کنیم، بدون در نظر آوردن آنچه «رادیکالیسم» چپ اسلامی معرفی شده ـ ما این نامگذاری را به طور کلی منسوخ و نامربوط می‌دانیم ـ در ایران معاصر در قلب حاکمیت 22 بهمنی با دو نگرش متفاوت اسلامی روبرو می‌شویم که هر یک خود را «دینی» نیز معرفی می‌کند. نخست نگرشی قرار دارد که «اصولگرا» است؛ در کنار آن جریانی قرار گرفته که خود را «اصلاح‌طلب» می‌نامد. در گام نخست بگوئیم که ارتباط هر دو نظریه با منافع استعماری غیرقابل تردید است، و آنچه در اینجا در مرحلة نظری عنوان می‌کنیم به هیچ عنوان نمی‌باید شبهه‌ای در این اصل کلی ایجاد کند که سیاست ایران به عنوان یک کشور تحت سلطه، نمی‌تواند از منظر منافع سلطه‌گر «جدا» بماند. خلاصة کلام مسائل یک کشور در خلاء مالی، اقتصادی و نظامی مورد بحث قرار نخواهد گرفت.

ولی اگر در اینجا بخواهیم خود را به نظریه‌پردازی صرف محدود کنیم می‌باید تحقیق کرد که اصولگرائی بر چه پایه‌هائی متکی شده، یا اینکه اصلاح‌طلبان چه‌ها می‌خواهند؟ ولی اگر بخواهیم این صورتبندی‌ها را در حد بی‌نهایت خود ساده کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که «اصولگرائی» تمامی توجه خود را معطوف به تقبل بی‌قید و شرط «موضع» رایج دین در کشور کرده. خلاصه برای اصولگرایان «دین» همان است که از دیرباز بوده، و هیچ تغییری در آن نمی‌باید داد. البته این «تعریف» بسیار مضحک می‌نماید، چرا که اصولگرایان از طریق «تردید» در تحولات عملاً موجودیت خود را نیز به زیر سئوال خواهند برد! ولی اصلاح‌طلبان نیز مدعی‌اند که این تغییرات می‌باید صورت گیرد، چرا که به نفع دین است! می‌بینیم هر دو گروه در واقع «درد» دین گرفته‌اند، یکی دین را همانطور دربسته و سربسته به شیوة پدربزرگانش می‌پسندد، دیگری قصد نوسازی کرده. ولی هیچ یک کاری ندارد که این «دین» اصولاً چیست؟ برای اینان «دین» روشن است و مبرهن و واضح، حال آنکه حداقل با در نظر گرفتن «جدال» نظری حاکم میان اینان می‌باید نتیجه گرفت که به هیچ عنوان چنین نیست. به طور مثال، از آنجا که «خدا» در قلب نظریة دین از موضع بسیار مستحکمی برخوردار است، ‌ نخست ببینیم «خدا» را چگونه می‌توان مورد بحث و گفتگو قرار داد.

«کارن آرمسترانگ» در کتابی تحت عنوان «مسئلة خدا» می‌گوید:

«از منظر تاریخی، خداناباوری به ندرت هدف‌اش طرد کامل و فی‌نفسة تقدس بوده؛ همیشه نفی نوع ویژه‌ای از خدا را مد نظر قرار داشته!»

این جمله معنا و مفهوم گسترده‌ای دارد. به عبارت ساده‌تر، آرمسترانگ که خود «خداباور» است، به این نتیجة کاربردی رسیده که جهت حفظ خدا در نگرش انسان بهترین کار ممکن بازگذاردن دریچة اطمینانی است که با استفاده از آن بتوان پیوسته در طبیعت و نفس «خدا» بازنگری صورت داد. پر واضح است که این «بازنگری‌ها» در چارچوب نیازهائی بررسی خواهد شد که «نتیجة» تقابل منافع در قلب جامعه‌ است. مارکسیسم شاید از این «تقابل» تحت عنوان «نبرد طبقاتی» سخن به میان آورد، ولی ما برای این تقابل، در جهانی که دیگر حتی به طبقات و منافع طبقاتی نیز پشت کرده، نام دیگری پیشنهاد می‌کنیم: بازسازی مداوم توهمات و ایده‌آل‌ها! توهماتی که می‌باید جهش‌های آیندة جامعة بشری را «توجیه» کند! ولی ما پیشتر با این نظریه‌ها آشنائی داشته‌ایم، همان‌ نظریاتی که تلویحاً می‌گفت، «خدا انسان را نیافریده، این انسان است که خدا را در چارچوب نگرش خود هر دم می‌آفریند»!

در جواب اصلاح‌طلبان و اصولگرایان نیز فقط همین را تکرار خواهیم کرد: «دین» از آسمان نیافتاده! این «دین» نه آن است که اصولگرا با تکیه بر فقه سنتی شیعه مدعی موجودیت‌اش می‌شود، و نه آن خواهد بود که اصلاح‌طلب با ابزار فوکو و اثبات‌گرائی قصد بزک‌اش را داشته و دارد. چرا که هر دو «دین»، همچون نظریة «خدا» دست‌ساز و ساختة ذهنیت‌های خداوندگارشان است.

به طور مثال، در میان بحث‌های فلسفی که طی بحران‌سازی «اصلاح‌طلبان» در کشور رایج شده بود، با نگرشی برخورد می‌کنیم که عبدالکریم سروش خود را مبلغ آن معرفی می‌کرد. ایشان پس از حاشیه‌روی‌های متداول، نهایتاً می‌فرمودند، «عقل» انسان اگر کامل نیست، چگونه با تکیه بر این «غیرکامل» مدعی شناخت «کامل» از احکام دین می‌شویم؟ با تکیه بر این استدلال سروش نتیجه می‌گرفت که اگر «شناخت» مبتنی است بر عقل نسبی، این نسبی‌ات را به احکام دین نیز می‌باید گسترش داد. تا اینجای استدلال سروش کاملاً منطقی است!‌ ولی در این چارچوب، ایشان و دیگر دست‌اندرکاران حکومت اسلامی این استدلال را به مسائل دیگر گسترش نمی‌دادند. به طور مثال این را مطرح نمی‌کردند که چگونه می‌توان با تکیه بر آنچه «غیرکامل» است، یعنی همان «عقل»، مدعی شناخت و موضوعیت‌های بلاتردیدی از قبیل وجود خدا، حقانیت دین و … شد؟ می‌دانیم که اگر شق نخست، یا همان «نسبی‌ات عقل» را پذیرفته باشیم، برخورد عقلائی با مسائل جهانی نهایت امر این «موضوعیت‌ها»‌ را نیز در موضع «ناکامل» و «مخدوش» قرار خواهد داد. پس اصلاح‌طلبی دینی اگر خواستار چنین برخوردی با مسائل اجتماعی است می‌باید نهایت امر خود را برای تردید در وجود خدا و شبهه در حقانیت دین نیز آماده کند.

در این فرصت تنگ، نه قصد تحلیل فلسفة جاری حکومت اسلامی را داریم، و نه می‌توانیم به بررسی تمامی بن‌بست‌های نظری نزد اصلاح‌طلبان بپردازیم، با این وجود با تکیه بر آنچه در بالا آمد، این نتیجه را می‌گیریم که فلسفه‌بافی‌های عوامل وابسته به نظریة حکومت اسلامی، چه اصولگرا و چه اصلاح‌طلب در مجموع فاقد یک ساختار منسجم و مشخص نظری است. اینان با مکاتب فلسفی جهان همان برخوردی را می‌کنند که یک خریدار با اجناس عرضه شده در طبق‌های یک سوپرمارکت. خریدار هر آنچه مورد نیاز خود می‌بیند در سبد می‌گذارد، با بقیة اجناس هم کاری ندارد. ساده‌تر بگوئیم، آنچه «خوب است بر می‌دارد، بدها را هم بجا می‌گذارد!» این همان طرز برخوردی است که در ارتباط کشورهای «مدیر» و «اداره شونده»، یا همان استعمارگر و استعمارشونده پیوسته وجود داشته و دلیلی نیست که در آینده از میان برود.

به طور مثال، اینکه دولت مدعی «اصولگرائی» پیروزی فرضی در یک انتخابات را حکمی بر مشروعیت خود تلقی کند از آن حرف‌های خنده‌دار است. اولاً شرایط «انتخابات» در کشور وجود نداشته، هنوز هم چنین شرایطی نیست. ثانیاً در کدام قسمت از اصولگرائی با تکیه بر سنت‌ و شیوه‌های رایج زندگی پیامبر و امامان،‌ «آراء عمومی»، آنهم در معنای معاصر کلمه، به عنوان شرط مشروعیت عنوان شده؟ به طور مثال، زمانیکه پیامبر اسلام دعوت به «حق» می‌فرمودند آیا انتخابات برگزار کردند، یا زمانیکه عثمان با آن سابقة شناخته شده به خلافت رسید، «مردم» رأی داده بودند؟ خلاصة کلام، پیش‌فرض‌های اصولگرائی نیز همچون اصلاح‌طلبی نقش بر آب و فاقد هر گونه انسجامی است. ولی امروز، ملت ایران هم در بعد داخلی درگیر پدیدة تقابل «بین‌المحافل» شده، و هم قدرت‌های حاکم جهانی هر کدام در چارچوب منافع خود گوشة این «تقابل» را گرفته و به اینسوی و آنسوی می‌کشند. بحث‌های اصولگرائی و اصلاح‌طلبی در عمل تلاش‌هائی است هر چند مذبوحانه، از جانب محافل جهت پنهان داشتن طبیعت استعماری ارتباطات قدرت در کشور ایران. ارتباطاتی که نهایت امر کار را به بررسی‌های استراتژیک، تاریخی و «کلان ـ‌ ‌اقتصادی» خواهد کشاند.

به همین دلیل ما اصولاً بحث در مورد «دین» به عنوان یک دادة «متعین»، و برخوردار از ابعادی «شناخته‌شده» را از پیش محکوم می‌کنیم. این بحث به طور کلی انحرافی است و هدفی جز به بیراهه کشاندن بحث‌های واقعی اجتماعی کشور ندارد. در چارچوب آنچه به سیاست کشور مربوط می‌شود، «دین» از منظر ما نه یک ایدة درخشان الهی است، و نه یک مائدة‌ آسمانی؛ یک سازماندهی و بنیاد صرفاً اجتماعی است. ولی همانطور که می‌توان حدس زد در برابر این «برخورد» سریعاً مواضعی بسیار تند با تکیه بر پیشداوری‌های عوام‌الناس اتخاذ خواهد شد. پیشداوری‌هائی که ارتباطی گنگ بین حاکمیت و «دین» برقرار می‌کند، و در معنا و مفهومی جمع‌گرا و فاشیست اتحادی می‌آفریند که پر واضح است قربانیان اصلی‌اش همان توده‌های «دین‌باور» باشند.

ولی در غرب، یعنی همان مغرب زمین که تمامی ابزار حاکمیت اسلامی را، چه در خیمة اصولگرائی و چه در میدان اصلاح‌طلبی در اختیار صاحب‌منصبان حکومت فعلی ایران قرار داده، ارتباط «دین» در مقام یک «تجرید» که گویا بر چارچوب دریافتی بی‌واسطه از «حقانیت» می‌باید تکیه داشته باشد، با «سیاست» در مقام یک برخورد دنیائی و «پرواسطه» که بالاجبار با «واقعیات» در ارتباط است از دهه‌‌ها پیش از میان رفته. در عمل، رشد «بورژوازی» پس از انقلابات آمریکا و فرانسه به طور کلی شکاف دیرپائی میان «دین» و «سیاست» ایجاد کرد. و با رشد علوم این شکاف هر لحظه عمیق‌تر شد. دین در این کشورها نه وسیله و ابزاری جهت حکومت بر ملت‌ها که مسئله‌ای کاملاً شخصی و خصوصی و ثانویه به شمار می‌آید. در این سرزمین‌ها حکومت متعلق به بنیادهای مالی، صنعتی، تجاری و … تلقی می‌شود، و الزامات اینان است که «سیاست» را تعریف می‌کند. اگر در کشورهای جهان سوم، خصوصاً کشورهای مسلمان‌نشین مسئلة دین هنوز در قلب نظریة حکومت‌ها سخت‌جانی می‌کند، از یک سو به دلیل حمایت سیاست‌های اجنبی است که در این «سخت‌جانی» منافع خود را می‌جوید، و از سوی دیگر به دلیل عدم رشد بنیادهای مالی، صنعتی و علمی در کشورهای مورد نظر است، عقب‌افتادگی‌ای که خود مزید بر علت می‌شود.

در صورت برخورداری از رشد مالی و صنعتی، جامعه پای به مرحلة‌ «علمی‌ات» نیز خواهد گذاشت، و این «علمی‌ات» مواضعی جدید به روی جهان سیاست می‌گشاید که در قلب آن دیگر نمی‌توان میان سیاست و دین ارتباط را همچنان محفوظ نگاه داشت. ولی زمانیکه چنین شکافی میان «دین» و «سیاست» ایجاد شد، همچون نمونة جوامع صنعتی، ابعاد مختلف‌الجهت «دنیائی» و «اخروی» به سرعت رشد و نمو خواهد نمود. در این مسیر است که واژة «شهروند» به تدریج «معنا» می‌یابد و با تبلورحضور «شهروند» ارتباطی اندام‌وار و دمکراتیک بین شهروند و ساختارها و بنیادها شروع به شکل‌گیری می‌کند. این فرصت از منظر تاریخی هنوز در کشورهائی از قبیل ایران دست نداده.

در ساختار «قدرت» در حکومت‌های ایران، خصوصاً پس از تجربة استعماری کودتای میرپنج، که بر گسترش نوعی «شهرنشینی» فرمایشی نیز تکیه داشت، دین وسیلة «سربازگیری» حکومت از میان توده‌ها تلقی می‌شد. در این حکومت ارتباط حاکم با توده‌ها نه بر پایة سنت‌های فئودال و دین‌خوئی‌های دیرینه استوار بود، و نه بر پایة ارتباطی دنیوی و جدید و علمی! این ارتباط میان توده‌ها و حکومت ملغمه‌ای بود آزاردهنده از تمامی این‌ها. و این رابطة مشئوم نهایت امر کار را پس از اصلاحات ارضی به فروپاشانی بافت‌طبقات در کشور کشاند، و به دلیل همین فروپاشانی بافت طبقات بود که رابطة حاکم و توده‌ها هر چه بیشتر در «انتزاع» قرار گرفت.

انتزاعی شدن این ارتباط به دین این فرصت را داد تا به عنوان انتزاعی‌ترین عامل حاضر در سطح جامعه حاکمیت را نیز از آن خود کند. ولی این «دین» را نمی‌باید نه با «بنیاد دین» در تعاریف نوین اشتباه کرد، و نه با دین در محتوا و معنای سنتی و فئودال کلمه! خصوصاً زمانیکه اصولگرائی و اصلاح‌طلبی امروز پای به میدان می‌گذارند و مطالب‌شان را به قلم می‌آورند، ناظر می‌باید حضور ذهن داشته، ارتباط اندام‌وار این «دین» در مقام یک انتزاع و یک تجرید کامل را با حاکمیت گنگ و فاشیسم به درستی بشناسد.

این «دین» همانطور که دیدیم یک حرکت توده‌ای، بی‌هدف و خصوصاً خشونت‌طلب بود! اهداف «رهبران» این جریان در بهترین صور ممکن فقط مسخره و خنده‌دار می‌نمود: نبرد با آمریکا؛ چپ و راست نابود است، اسلام پیروز است؛ حجاب تو مشت محکمی است بر دهان استکبار جهانی؛ و … فقط خزعبلات بود. حکومت اسلامی در عمل پای در مسیر میرپنج گذاشت. مسیر میرپنج با کودتا بر علیه ساختار سنتی فئودال و روشنفکری جنبش مشروطه دین را به «انتزاع» کشاند، حکومت اسلامی نیز همین «انتزاع» را بر تخت پادشاهی نشاند.

از بررسی عمیق‌تر اصولگرائی اجتناب می‌کنیم، چرا که اصولگرائی تحت بساط مهرورزی بیشتر تبدیل به نوعی فرهنگ اداری و تشکیلاتی شده و دیر یا زود از سطح جامعه بکلی حذف خواهد شد، ولی آنچه امروز تحت عنوان «اصلاح‌طلبی» مطرح می‌شود صرفاً تلاشی است جهت تداوم همان «انتزاع» دینی. همانطور که می‌بینیم در واژگان اصلاح‌طلبان نیز این «دین» نه بنیادی است اجتماعی، نه ساختاری است تجاری و صنعتی و فرهنگی و علمی! خلاصة کلام این «دین» به دلیل برخورداری فرضی از تمامی ابعاد ذکر شده، نهایت امر جائی جز عمق انتزاع نخواهد یافت. و ارتباط انسان‌ها با این «دین» به هیچ عنوان نمی‌تواند پای به ارتباط «شهروند» با حکومت و قانون بگذارد، چرا که ارتباط با عاملی «گنگ» و «نامفهوم» و مبهم در هیچ فرهنگی سازنده نیست.

امروز دست‌هائی با استفاده از ابزار مختلف فرهنگی و فلسفی، ابزاری که معمولاً خود از جمله تولیدات فرهنگ انقلاب صنعتی در غرب‌ به شمار می‌رود، قصد ایجاد نوعی تجدید حیات دینی در ایران کرده‌اند! اینهمه در چارچوب «رد» نگرش انقلاب صنعتی به جوامع و انسان و «وجود»! باید گفت به روی صحنه آوردن چنین خیمه‌شب‌بازی‌ای بازیگران بسیار ماهری لازم دارد. هدف اصلی این خیمة «اصلاح‌طلبی» معرفی «مغلطة فوق» به جهانیان تحت عنوان «نظریه‌پردازی» معاصر در ایران است. عملی که نهایت امر نوعی توهین به درک و شناخت و درایت ایرانی می‌باید تلقی شود.

نخست در همینجا بگوئیم، اصولاً نظریه‌پردازی‌ای در میان نیست؛ نوعی التقاط و مغلطة فلسفی‌نماست که همچون لحافی «چل‌تیکه» از هزار سو به هم دوخته شده. در ثانی در شرایط فعلی که شاهد کم‌کاری، اگر نگوئیم لا‌ابالی‌گری افرادی هستیم که می‌توانند بر این روند مضحک نقطة پایان بگذارند، مشکل می‌توان از سیاست خارجی که فقط منافع خود را در قفای این صحنه‌گردانی‌ها جستجو می‌کند انتظار داشت که دست از این برنامه بشوید. با این وجود ایران نه «پرشیای» دوران میرپنج است و نه آمریکا و غرب آن قدرت‌های افسانه‌ای دوران «جنگ سرد». خوشبختانه مسائل بیش از آنچه بعضی‌ها پنداشته‌اند تغییر کرده، و مسلم بدانیم که این تغییرات دیر یا زود خود را در تمامی صحنه‌ها، حتی در عرصة نظریه‌پردازی به عیان نشان خواهد داد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید17آوریل2010

mutualfriends.tk
pumpedcunts.co.cc
metromini.co.cc
loang.co.cc
pikebajka.co.cc
surflanding.co.cc
proxylisted.co.cc
webdawg.co.cc
americanblend.co.cc
the-rockway.co.cc
unblocker-liveguard.co.cc
side-cool.co.cc
sweet-pineapple.co.cc
juteforex.co.cc
twopiece.co.cc
freshmeat.co.cc
fast-service.co.cc
bubblejungle.co.cc
forexdilian.co.cc
lunaproxy.co.cc
proxyreel.co.cc
extremegamz.co.cc
invitationenvelopes.co.cc
fullfastspeed.co.cc
fast-a-proxy.tk
countyfear.co.cc
paktoproxy.co.cc
nocookie.co.cc
wowgo.info
bypassmegaz.tk
rapiddetection.co.cc
zblockedbypass.tk
blindnet.co.cc
caprica2.co.cc
forexclimb.co.cc
amindavid.co.cc
2hide.co.cc
boosterforex.co.cc
sgna.info
fridaynite.co.cc
dumpdb.co.cc
forexnorindo.co.cc
my-proxy.co.uk
darksense.co.cc
smurforex.co.cc
twimg.co.cc
freeunlocksite.info
freedomsurfer.info
signlight.co.cc
smoothbeats.co.cc

دیگ و نیمکت!

امروز وزارت دفاع ایالات متحد رسماً اعلام داشت که حکومت اسلامی بین 3 تا 5 سال با ساخت بمب اتم فاصله دارد. این اظهارات در شرایطی اعلام می‌شود که واشنگتن جهت رایزنی پیرامون آنچه «امنیت هسته‌ای جهان» تعریف می‌کند، حتی زحمت دعوت از نمایندة جمکرانی‌ها به واشنگتن را نیز بر خود هموار نکرده! باید پرسید در وضعیتی که 48 کشور جهان که اکثراً از منظر استراتژیک، نظامی، جمعیتی و خصوصاً اقتصادی از ایران ضعیف‌تر ارزیابی می‌شوند در این «کنفرانس» حضور دارند، چگونه هیئت حاکمة ایالات متحد از دعوت نمایندگان رژیمی به این گردهمائی سر باز می‌زند که به ادعای خودشان حداکثر تا 5 سال دیگر به «بمب» دست خواهد یافت؟ این اظهارات و این رفتار و کردار بیش از آنچه می‌نماید «ضدونقیض» است، دولت ایالات متحد نمی‌تواند هم خود را هوادار «امنیت هسته‌ای جهان» معرفی کند، و هم از همکاری با رژیمی که به صورتی «بالقوه» در تبلیغات این دولت «هسته‌ای» ارزیابی می‌شود بپرهیزد. البته این «تضاد» در صورتی رخ خواهد داد که ناظران سیاسی، اظهارات ایالات متحد، دیگر همپالکی‌ها و خصوصاً بلندگوهای جمکران را «صادقانه» ارزیابی کنند:

«نهادهای اطلاعاتی ایالات متحده بر این عقیده‌اند که ایران توانائی ساخت یک بمب اتمی را در یکسال آینده نخواهد داشت، اما چنانچه تصمیم به این کار داشته باشد، احتمالاً به لحاظ فنی می‌تواند آن را در 3 تا 5 سال آینده محقق کند.»
رادیوفردا، 14 آوریل 2010

ولی از آنجا که در جهان سیاست «تناقض» معنا و مفهوم ندارد، و تناقض‌گوئی در عمل فقط به معنای مردمفریبی می‌باید تلقی شود، ما هم به این نتیجه می‌رسیم که پشت پردة «بحران هسته‌ای» حکومت اسلامی جز سیاست‌بازی‌ محافل، تهدید «رقبا» در باشگاه قدرت‌های بزرگ، نقشه‌کشی جهت چپاول ملت‌ها و … چیز دیگری نخوابیده. همانطور که شاهدیم، مهم‌ترین دستاورد حکومت اسلامی برای ملت ایران همانا قرار دادن ایرانیان در برابر لولة توپ سیاست‌های استعماری است. اینکه دولت‌هائی در غرب و شرق، و در راهبردهای دیپلماتیک هر کجا در بده‌بستان‌های خود به «بن‌بست» برخورد کنند زبان به تهدید نظامی ملت ایران بگشایند از آن افتضاحاتی است که فقط امثال صدام حسین و طالبان برای ملت‌های‌ عراق و افغانستان به ارمغان آورده بودند.

جالب اینجاست که برای گذاشتن نقطة پایان بر این «ضدونقیض‌گوئی‌ها»، ‌ نه هیچ اقدامی از طرف دولت تهران صورت می‌گیرد، و نه دولت‌های «متمدن» غرب بر خود زحمت تجدیدنظر در سیاست «وحشت‌آفرینی» که از دیرباز بر ایران تحمیل کرده‌اند خواهند داد. اینان با لحنی از تحریم اقتصادی، جنگ، حملات هسته‌ای و عملیات ایذائی علیه یک ملت سخن می‌گویند، تو گوئی جهت تفرج و گردش قرار است به پیک‌نیک تشریف‌فرما شوند! کدام پروتکل دیپلماتیک به دولت‌هائی در غرب و به همدستان‌شان در شرق اجازه می‌دهد اینچنین روزمرة یک ملت را به گروگان سیاست‌های خود تبدیل کنند؟ اینجاست که به عملکرد هیئت حاکمة اسلامی، حوزه‌های فقرفرهنگی شیعی‌مسلکان، لات‌ولوت‌های دولتی و چماق‌کش‌های همکارشان در خارج از کشور می‌رسیم. اگر دولت‌ها در سطح جهانی به خود اجازه می‌دهند اینچنین یک ملت را هر گاه لازم بدانند مورد تهدید نظامی قرار دهند فقط به این دلیل است که سیاست‌های «سازگار» از طریق دولت جمکران و اوپوزیسیون «فرضی» آن برای اجرای این عملیات در سطح جهانی فراهم آمده. خلاصة کلام آنچه «حکومت اسلامی» می‌خوانیم و طی سه دهة گذشته، چه در خارج و چه در داخل یک دیپلماسی وحشت‌آفرینی بر علیه ملت ایران را گام به گام به پیش برده، طی همین مدت زمان زمینه‌ای فراهم آورده که هر کس و ناکسی به خود اجازه دهد هر گاه که مصلحت می‌بیند ملت ایران را به جنگ و بمباران و محاصرة اقتصادی نیز تهدید کند. این است نتیجة سه دهه حکومت «انقلابی»!

لات‌ولوت‌هائی که با دیپلم‌های دکترای‌شان در این حکومت شترگاوپلنگ در رأس امور نشسته‌اند، وظیفه‌ای جز فراهم آوردن امکانات لفت‌ولیس، زورگوئی، گسترش فساد دستگاه اداری، و چپاول ثروت‌های نفتی ندارند. اینان همان اوباشی‌اند که طی سه دهة گذشته حملات لفظی و احیاناً ایذائی منسوب به دولت‌های غرب بر علیه ملت ایران را نشانة «استقلال» دولت جمکرانی‌ها معرفی می‌کنند، بدون آنکه حاضر باشند هزینة سنگین تلفات انسانی، مالی،‌‌ اقتصادی و فرهنگی چنین شرایطی را در برابر افکار عمومی بشکافند. حتماً ما ملت می‌باید وقوع جنگ‌ بر علیه صدام حسین و طالبان را نیز نشانة همین نوع «استقلال‌ها» بدانیم! ولی در کمال تعجب شاهدیم، زمانیکه به تفسیر عملیات نظامی غرب بر علیه حزب بعث عراق و طالبان افغانستان می‌رسیم موضع جمکران آناً‌ واژگونه می‌شود، این حملات دیگر «نشانة» استقلال اینان نیست! در تبلیغات احمقانه‌ای که رسانه‌های جمکرانی به راه انداخته‌اند، قضیه کاملاً وارونه است؛ کابل در زمان طالبان و بغداد در دوران بعثی‌ها اگر مورد حمله قرار گرفتند فقط و فقط به دلیل دست‌نشاندگی و همکاری‌شان با سیاست‌های غرب می‌باید تلقی شود! جالب‌تر اینکه، جمکران به هیچ عنوان حاضر به قبول این صورتبندی‌ در ارتباط با خاستگاه «جمهوری اسلامی» نیست!

به صراحت می‌بینیم که ریشة «ضدونقیض‌گوئی» در قلب حکومت جمکران سوغات غرب است. این غربی‌ها هستند که تحت عنوان «استقلال»، این «تخم لق» را توی لپ آخوند جماعت شکسته‌اند. در قلب این روند، اگر جمکرانی‌ها مرتباً و بدون هیچ دلیل قابل اعتنائی ملت ایران را با سیاست‌های جاری بین‌المللی درگیر می‌کنند، «درگیری‌ها» فقط نشانة استقلال حکومت اسلامی است! صحنه‌آرائی این بساط نیز توسط همان غربی‌ها و از طریق شاخک‌های سرکوب داخلی و هیاهوسالاری خارجی، ‌ مرتباً در صحنة رسانه‌‌ای به رخ این و آن کشیده می‌شود. ولی اشتباه نمی‌باید کرد،‌ این نوع برخورد «گزینشی» که فقط جهت ماستمالی کردن واقعیت‌های سیاسی به راه افتاده، از مدت‌ها پیش در ساختار سیاسی دولت جمکران ریشه دوانده؛ خلاصة کلام به طرق مختلف، فلسفة وجودی این تشکیلات از پایه و اساس ساخته و پرداختة همین برخورد «گزینشی» با مسائل سیاسی جهانی شده.

امروز در شرایطی که حتی در قلب دولت واحد ایالات متحد نیز موضع «هسته‌ای» جمکران مشخص و معین نشده، و هر جناح، از کلینتن‌ها گرفته تا اوباما و به اصطلاح «پروگرسیست‌ها» و حتی جمهوریخواهان در ردای آقای گیتس، هر کجا که کم می‌آورند از جمکران در برابر رقبا «مایه» می‌گذارند، می‌باید قبول کرد که دیگر پیشبرد خیمه‌شب‌بازی «نبرد با آمریکا» بسیار مسخره و خنده‌دار است. بر اساس موضع‌گیری‌های دولت ایالات متحد، آقای اوباما دست دوستی و همکاری به سوی جمکران دراز می‌کنند؛ آقای گیتس زمینه‌ساز حملات تند و شدید احمدی‌نژاد در کابل بر علیه ارتش آمریکا می‌شوند؛ و شاخة سنتی‌تر حزب دمکرات یعنی کلینتن‌ها از حمله به کشور ایران و قتل‌عام و کشت‌وکشتار ملت یک قدم حاضر به عقب‌نشینی نیستند! جالب اینجاست که این سه موضع «آشتی‌ناپذیر» را همزمان ما ملت می‌باید در ارتباط با سیاست‌های بین‌المللی «متحمل» شویم. این نیست مگر یک افتضاح دیپلماتیک. و مجلس فرمایشی حکومت اسلامی بجای برخورد با چنین افتضاحاتی که عملاً دیپلماسی کشور را تبدیل به گروگان محافل اجنبی کرده فکر و ذکرش چیست؟ «معاشقة» جوانان بر روی نیمکت پارک‌ها!

بله، یک عدد حجت‌الاسلام به نام محمدتقی رهبر، که محاسن‌اش عین «ماست خیک» به صورت تکیده‌اش خشکیده و از قرار معلوم رئیس مجمع روحانیون مجلس جمکران هم تشریف دارند در مصاحبه با «مهرنیوز» ضمن تغیر فراوان بر فرماندهان نیروهای انتظامی و نظامی و تقاضای توضیحاتی در مورد گسترش «منکرات» در سطح کشور فرموده‌اند:

«ما در خصوص مسائل فرهنگی دیداری […] با رئیس جمهور خواهیم داشت تا مشخص شود دولت برای ارتقاء سطح فرهنگ جامعه و مبارزه با ناهنجاری‌های فرهنگی چه برنامه‌ای دارد.»
پیک‌ایران، 14 آوریل 2010

می‌بینیم در شرایطی که قدرت‌های جهانی هر کدام به نحوی از انحاء موجودیت، اقتصاد، امورمالی، زندگی روزمره و حتی حیات ملت ایران را تهدید می‌کنند، این یک سر حجت‌الاسلام بجای اینکه خواستار توضیح دولت در زمینة این «تهدیدها» شود، و نقش خود را به عنوان نمایندة منافع ملت ایران در این مجلس فرمایشی ایفا کند، به فکر «ارتقاء سطح فرهنگ» در جامعه افتاده. البته «فرهنگ» که چه عرض کنیم، گرفتاری‌ ایشان اصلاً با فرهنگ ارتباطی ندارد؛ ضدیت‌شان با مردم و زندگی روزمرة جوانان است. ضدیتی که سرکوب گستردة اجتماعی را به نام «ارتقاء سطح فرهنگ» به مردم کشور تحمیل کرده! ایشان در ادامة نگرانی‌های عمیق فرهنگی‌‌شان می‌ا‌فزایند:

«ما امروزه شاهد معاشقه‌های آشکار روی نیمکت پارک‌ها هستیم که به صورت عادی در جریان است این تهدیدی برای جامعه است که باید با آن مقابله شود.»
همان منبع!

البته می‌دانیم که «معاشقة آشکار» در حکومت اسلامی، آنهم روی نیمکت پارک‌ها بیشتر زائیدة «توهمات» حضرت حجت‌الاسلام است تا بازتاب واقعیات اجتماعی! این حکومت شترگاوپلنگ آنقدر سرکوب جوانان و تخدیر فرهنگ عمومی را گسترش داده، که مطمئن باشیم جوانان این مملکت حتی برای خودشان حق «مغازله» هم قائل نخواهند بود. اینان فقط باید بمیرند؛ بجنگند؛ برای امام و پیغمبر و رهبر و این و آن مرتب زوزه بکشند؛ بعد هم باطوم پاسورهای مقام معظم مقعدشان را «نوازش» دهد!‌ اگر جوان مغازله کند، و احساس زندگی و نشاط داشته باشد نان حرام‌زاده‌هائی همچون محمد تقی رهبر از کجا بیاید؟ بله، جوان که مغازله نمی‌کند! عین حجت‌الاسلام رهبر دمر می‌خوابد، چشم‌هایش‌ را هم بندد و هر شب یک دور تسبیح ظهور و دخول «هلال قمر» را می‌شمارد. بعد هم به اندازة دو بند انگشت خودش را آب می‌کشد و برای اینکه وقت عبادت تلف نشود، نماز مغرب و عشاء را با هم می‌خواند. این است برنامة اسلام برای «انسان» و خصوصاً برای جوانان‌.

ما با در نظر گرفتن نگرانی‌ عمیق حجت‌الاسلام رهبر در مورد «مسائل فرهنگی» پیشنهاد می‌کنیم که ایشان تجربیات حوزوی خود را در قالب یک اثر «جاودان» به رشتة تحریر در آورده با نام مستعار «شب‌های دراز مم‌تقی» به چاپ برسانند. حضرت حجت‌الاسلام! دنیا را چه دیدید؟! همه چیز ممکن است. هیچ فکر می‌کردید که یک سیاهپوست در سرزمین نژادپرستان رئیس جمهور شود؟ فکر می‌کردید که احمدی‌نژاد در کشور ایران رئیس قوة مجریه شود؟ فکر می‌کردید که علی گدای خراسانی «رهبر» حکومت و میرجلاد موسوی رهبر «آزادیخواهان» شوند؟ پس ناامید نباشید، شما هم ممکن است با نگارش «تمایلات واپس‌‌زده‌تان» به موفقیت‌های بزرگ فرهنگی و هنری دست یافته، جایزة نوبل ادبیات را از آن خود کنید. با اینکار به قول آن مرحوم گوربه‌گور شده، مشت محکمی هم به دهان «امپریاس» می‌زنید؛ از مقربین درگاه الهی شده، در آن دنیا نیز همچنان ضمن رویت هلال «شعبان» با دخول هلال «رمضان» محشور خواهید بود. خلاصه تا دنیا دنیاست با همین یک کتاب کارتان به راه است، باشد که پس از میلیاردها سال نوری، اینهمه «ظهور و دخول» مرهمی شود، هر چند ناچیز بر داغ جگرتان. ما که از صمیم قلب دستیابی حضرتعالی را به این آیندة درخشان آرزو داریم. و فراموش نکنید که این «موفقیت» را نیز مرهون حضرت امام «دامت‌برکاته» و نیمکت‌های پارک خواهید بود.

ولی ما فکر نمی‌کنیم جوانان ایرانی روی نیمکت پارک‌ها «مغازله» بکنند. یعنی شما و دوستان‌تان آنقدر توی سر این جوانان زده‌اید که به قولی راه «فلان‌شان» را هم گم کرده‌اند! با این وجود امیدواریم روز و روزگاری برسد که به کوری چشم شما و دوستان‌ و هم‌ محفلی‌هایتان، بخصوص به کوری چشم شعبان و رمضان، نه تنها جوانان روی نیمکت‌ پارک‌ها معاشقه کنند، که اول و آخر جنابعالی و رهبر و امام‌تان را هم با صدای بلند بگویند و به ریش همه‌تان بخندند.

حال جدی بگوئیم، رهبر! اگر شروع به «وق‌وق» کرده‌ای، سوای آن داغ که بر جگرت افتاده، ما می‌دانیم دردت چیست! می‌دانیم که هوا رو به گرما دارد و دکان‌داران مبارزه با بدحجابی در حکومت اسلامی قرار است همچون تابستان‌های پیشین «کالاهای» مربوطه را به خلق‌الله حقنه کنند. خلاصه، موسم بحران‌سازی‌های اجتماعی نزدیک شده. همان بحران‌سازی‌ها که تاروپود حکومت شترگاوپلنگ‌تان در آن ریشه دوانده، و خوشبختانه با عقب‌نشینی‌های سیاسی آمریکا دچار اختلال شده است. احمدی‌نژاد که خودش یکی از شماهاست، دیگر نمی‌تواند لات‌ولوت‌های جیره‌خوار دولت را به بهانه‌های واهی به جان جوانان بیاندازد و برای اربابان حکومت اسلامی همزمان دو جبهه در داخل و خارج باز کند. در خارج باید به اسم «هواداری از جوانان» برای ملت سرکوب شدة این مملکت اربابانتان در رادیوها مرتباً روضه بخوانند، و همزمان مجیز آزادیخواهی‌های آمریکا و انگلستان را بگویند! در داخل هم دولت تحت عنوان «مبارزه با منکرات» زمینه‌ساز سرکوب و چپاول ملت توسط همین آمریکا و انگلستان شود. خلاصه بگوئیم، از درون این دیگ متعفن استعماری که تحت عنوان «فرهنگ انقلاب» در این مملکت سر بار گذاشته‌اید، اینبار دیگر مشکل بتوانید پلوئی بخورید! این امامزاده دیگر معجز ندارد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید15آوریل2010

adversal.co.cc
forexcellz.co.cc
webprotected.info
superliquidforex.co.cc
shortedit.co.cc
ahmadforex.co.cc
alabalaba.co.cc
avatarquiz.co.cc
personalwork.co.cc
ampih.co.cc
pageup.tk
splitangel.co.cc
cover-up-surfer.co.cc
light-shadow.co.cc
hard-proxy.co.cc
cookieswap.co.cc
forexchipper.co.cc
crowforex.co.cc
schulterglatze.co.cc
playmysong.co.cc
crbypass.info
metalshock.co.cc
antriforex.co.cc
denbata.co.cc
algatel.co.cc
bokerforex.co.cc
adscend.co.cc
wordforex.info
elsforex.co.cc
aglayan.co.cc
forextai.co.cc
hideinstant.info
invisibleinschool.info
semakinbasah.co.cc
asecure.co.cc
piratude.co.cc
stayhiddeninschool.info
sceruco.cc
bestopensurf.info
streamdolls.co.cc
tukselamanya.co.cc
surf-escape.co.cc
koolu.info
stepup-tracker.co.cc
unblock-space.co.cc
passanythingz.tk
1iphone.co.cc
unblock-request.co.cc
zpassfiltering.tk
avatunnel.co.cc

باشگاه بمب!

به دعوت دولت ایالات متحد، مسئولان بلندپایة حکومتی، و یا رهبران 48 کشور جهان از روز دوشنبه، 12 آوریل 2010، در نشستی تحت عنوان «کنفرانس امنیت هسته‌ای» در واشنگتن حضور به هم می‌رسانند. البته در اینکه اهداف واقعی، و نه نمایشی از این «کنفرانس» چیست مسئله نیازمند بررسی دقیق‌تری خواهد بود و در این راستا نخست می‌باید نگاهی به مواضع هسته‌ای کشورهای مختلف جهان داشته باشیم.

خارج از ایالات متحد و روسیه، دو کشور عمدة هسته‌ای که این نوع تسلیحات را به ابزار کنترل استراتژیک در مسیر منافع راهبردی و مالی و اقتصادی خود تبدیل کرده‌اند، دو کشور اروپای غربی، کشورهای چین، هند، پاکستان و اسرائیل نیز هسته‌ای «ارزیابی‌» می‌شوند. پس ابتدا بپردازیم به دو کشور عمده!

چند سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، ایالات متحد و اتحاد شوروی با تکیه بر زرادخانة هسته‌ای خود به روندی جان بخشیدند که بعدها آن را «دیپلماسی اتمی» نام نهادند! دقیقاً در چارچوب همین دیپلماسی، ایالات متحد و شوروی همزمان هم یکدیگر را «تهدید» می‌نمودند و هم بالاجبار می‌بایست در مورد مسائل جهانی به یک «توافق» اصولی دست می‌یافتند؛ امنیت و منافع هر دو وابسته به این نوع «توافق‌ها» شده بود! ارتباط «دیپلماتیک» بر محور سلاح‌های هسته‌ای نخست در سال 1963، تحت عنوان «حمایت از محیط زیست» و جلوگیری از آزمایشات گستردة هسته‌ای زیرزمینی و زیرآبی آغاز شد، ولی در اوج «جنگ سرد» پر واضح بود که این نوع «سازش‌ها» نهایت امر به همکاری‌های گسترده‌تری در زمینه‌های استراتژیک بین دو ابر قدرت خواهد انجامید، همکاری‌هائی که در سال 1963 فقط نخستین جرقة آن رویت شده بود! آخرین ویراست از این نوع همکاری‌ها در مسیر آنچه «کنترل تسلیحات هسته‌ای» نام گرفته، روز 8 آوریل سالجاری بین ایالات متحد و فدراسیون روسیه به امضاء رسید.

البته این «سازش‌های» استراتژیک حتی پیش از سال 63 بین مسکوی بلشویک و واشنگتن سرمایه‌دار به صور مختلف چه در سطوح دیپلماتیک، و چه به صورت شفاهی و غیرعلنی جریان داشته. ولی توافقنامه‌های «رسمی» توانست مسابقات تسلیحاتی را که دو ابر قدرت وقت از دیرباز جهت دستیابی به «نیروی برتر» هسته‌ای آغاز کرده بودند کمی «آرام» کند! به عبارت دیگر، سران دو ابرقدرت به این نتیجة «منطقی» رسیدند که به سری که درد نمی‌کند نمی‌باید دستمال بست! در نتیجه، زمانیکه فقط دو کشور در میدان برتری‌طلبی هسته‌ای با یکدیگر به رقابت برخاسته‌ بودند و بودجة عظیمی جهت کسب این برتری صرف می‌شد، توافقنامه‌ها از هر دست و هر نوع می‌توانست این امکان را فراهم آورد تا مسابقات تسلیحاتی به مجاری دیگری هدایت شود. گروهی از استراتژها سقوط امپراتوری شوروی را به دلیل همین چرخش استراتژیک تحلیل می‌کنند؛ مطلبی که از بررسی آن در حال حاضر خودداری می‌کنیم.

ولی همانطور که دیدیم ایالات متحد پس از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک‌جانبه از اجرای مفاد بسیاری از این «توافقنامه‌» خودداری کرد. واشنگتن چه در ادبیات سیاسی، و چه در بیانات دولت‌مداران، از منظر نظامی خود را آمادة رهبری جهان می‌کرد! به دلیل شرایط ویژه‌ای که بر مسکو و اردوگاه سابقاً «شورائی» حاکم شده بود، آمریکا تمایلی به ادامة «سازش‌های هسته‌ای» با مسکو نشان نمی‌داد. ولی امکانات جهت اعمال یک «رهبری جهانی» از جانب واشنگتن آنقدرها که ایالات متحد می‌پنداشت نه مهیا بود و نه تأمین‌شان عملی به نظر می‌رسید! به همین دلیل است که بار دیگر آمریکا را با مسکو بر سر میز مذاکره جهت «کنترل تسلیحات هسته‌ای و نظارت بر مسائل نظامی» می‌بینیم.

در این میان موضع کشورهای دیگر کمی پیچیده‌تر، و غیرپایه‌ای‌تر است. به طور مثال کشورهای انگلستان و فرانسه که در اروپای غربی «هسته‌ای» تلقی می‌شوند، از منظر دیپلماتیک فقط تحت عنوان «متحدان» ایالات متحد در مذاکرات حضور به هم می‌رسانند؛ این دو کشور خارج از همکاری‌ با ایالات متحد فاقد «جایگاه» هسته‌ای‌اند. به همین دلیل ورود این کشورها به باشگاه «هسته‌ای» که پس از دست‌یابی شوروی سابق به «بمب» صورت گرفت از طرف مورخان نوعی «توطئه» جهت منزوی کردن روسیه در «شورای امنیت سازمان ملل» توصیف می‌شود. می‌دانیم که این کشورها در قلب شورای کذا از حق وتو برخوردارند و زمانیکه سه کشور، یعنی آمریکا، فرانسه و انگلستان از یک سیاست جهانی واحد پیروی کنند،‌ شوروی سابق در اقلیت قرار ‌می‌گیرد. در سال 1971، ورود چین به شورای امنیت سازمان ملل به همراه یک «بمب هسته‌ای» صورتبندی سیاسی و استراتژیک را در این شورا باز هم آشفته‌تر کرد.

چین، بر خلاف آنچه در بسیاری تحلیل‌های سیاسی معمول شده، نه در روزگاران اتحاد شوروی و نه امروز، نمی‌باید یک متحد فی‌نفسه و طبیعی «مسکو» تحلیل شود؛ این دو کشور از دیرباز درگیر مشکلات مرزی و سرحدات خود بوده‌اند. قسمت وسیعی از امپراتوری تزارها، خصوصاً در آسیای مرکزی و شرقی در مناطقی گسترش یافت که از منظر «نژاد» و مذهب و رسم و رسوم ساکنان‌اش بیشتر به پکن نزدیک بود تا به مسکو. و مسلماً پکن این «تصرفات» مسکو را با ناخرسندی دنبال می‌کرد. پس از پایان جنگ دوم و اوج‌گیری «مائوئیسم» نیز واشنگتن و مسکو سیاست‌های ضد و نقیضی در برابر پکن اتخاذ کردند. سیاست‌هائی که از همکاری نزدیک و نظامی تا تقابل علنی و حتی ایدئولوژیک متغیر بود. به طور مثال، مائوئیسم چین در دورة جنگ دوم از همکاری‌های دست‌و‌دل‌بازانة ایالات متحد جهت جنگ با اشغالگران ژاپنی بهرهمند شد، و حتی پس از شکل‌گیری «نهضت مائوئیست» در مقام حاکمیت آتی، آمریکا تمامی تلاش خود را به خرج ‌داد تا از طریق همکاری و ایجاد ارتباط با مائوئیست‌ها بر سیاست‌های شوروی سابق در این منطقه تأثیرات «مطلوب» اعمال کند!

ولی ارتباط پکن با مسکو از اینهم پیچیده‌تر بود. نخست مسئلة تضاد ایدئولوژیک بین مائوئیسم و استالینیسم مطرح می‌شود، ولی برخوردهای ایدئولوژیک زمانیکه جنگ کره آغاز شد جای خود را به تقابل‌های نظامی داد. همانطور که بارها گفته‌ایم در ساختار عقیدتی بلشویسم به اشتباه، منطقة‌ «اروپای شرقی» زمینة رویاروئی با سرمایه‌داری غرب تحلیل شده بود. تحلیلی کاملاً غلط که نهایت امر اتحاد شوروی را در افغانستان به زانو درآورد. با این وجود، بر پایة این تحلیل «رسمی»، شوروی‌ها در چارچوب سازش‌های استراتژیک خود با غرب تمایلی به درگیری در مناطق «غیراروپائی» نشان نمی‌دادند. مسکو به سرعت از برابر «جنگ» در شبه‌جزیرة کره عقب‌نشینی کرد؛ این دولت چین بود که پای به جنگ گذاشت و در عمل آمریکا را در کره شکست داد، چرا که اگر مسکو الزامات آسیائی برای خود نمی‌دید، چین به هیچ عنوان دچار توهم نشده بود. جالب اینجاست که این موضع‌گیری بار دیگر، در جنگ ویتنام نیز طابق‌النعل‌بالنعل تکرار می‌شود! به هر تقدیر، زمانیکه چین پای به «باشگاه هسته‌ای» گذاشت، یک پیروزی بر ارتش ایالات متحد در کرة شمالی در جیب داشت و یک جنگ فرسایشی را بر علیه واشنگتن و مسکو در ویتنام رهبری می‌کرد؛ واشنگتن، در مقام ارتش اشغالگر و مسکو، در مقام گروگان سیاست‌های «خلقی» پکن!

دلیل پذیرش عضویت چین همزمان در سازمان ملل و شورای امنیت که در عمل به اخراج «تایوان»، دولت تحت‌الحمایة آمریکا و انگلستان از همین سازمان منجر شد، موضع چندلایه و پیچیدة «مائوئیسم» در صحنة دیپلماسی منطقة آسیای شرقی و جنوبی بود. این موضع پیچیده هنوز نیز در عمل حضور دارد، هر چند تحت شرایط اقتصادی جدید چین بیشتر علاقمند به بازی‌های مالی شده، و «تفریحات» نظامی و ایدئولوژیک را به پشت صحنه رانده!

ولی در کنار کشورهای هسته‌ای، از هند نیز می‌باید سخن به میان آورد. روی آوردن دمکراسی هند به آزمایشات هسته‌ای دقیقاً پس از قدرت‌گیری چین، به دلیل پیروزی کامل این کشور در ویتنام آغاز شد: سال 1974! هند که قدرت‌گیری چین را با نگرانی بسیار دنبال می‌کرد، پس از علنی شدن شکست ایالات متحد در ویتنام، با توسل به آزمایشات هسته‌ای قصد داشت پکن را از ماجراجوئی‌های فرامرزی در سرحدات هند برحذر دارد. در این میان مسلماً کمک‌های اتحاد شوروی سابق نیز کارساز بوده؛ مسکو به دلیل پیروزی ارتش چین در کشور همسایه‌اش، ویتنام بر ارتش آمریکا و به گروگان گرفتن سیاست مسکو در منطقه از آنچه پیش آمده بود آنقدرها رضایت نداشت و از این می‌هراسید که واشنگتن پیشدستی کرده چین را به صورتی جدی به جان منافع مسکو در منطقه بیاندازد. از طرف دیگر، آنچه از منظر استراتژیک اهمیت دارد این اصل کلی است که سلاح‌های هسته‌ای چین از برد کافی جهت تهدید ایالات متحد برخوردار نیست؛ هنوز هم این سلاح‌ها مسکو را هدف قرار داده!

در دنبالة همین سیاست‌ها بود که در سال 1998، در بحبوحة «آقائی‌ها» و یک‌جانبه‌گرائی‌های ایالات متحد در سطح جهانی، دهلی‌نو رسماً به باشگاه کشورهای دارندة سلاح‌هسته‌ای وارد شد و از این طریق هم بر بلندپروازی‌های پکن در منطقة آسیای جنوبی و شرقی نقطة پایان گذاشته شد و هم پیام مشخصی به واشنگتن ابلاغ ‌گردید. آمریکا که در ماجرای تسلیح هند به سلاح‌هسته‌ای کاملاً غافلگیر شده بود، آناً ناخشنودی خود را با «اهداء» سلاح هسته‌ای به کشور پاکستان نشان داد. پاکستان نیز در سال 1998 به عنوان یک «قدرت هسته‌ای» پای به میدان دیپلماسی آسیای جنوبی و غربی می‌گذارد!

همانطور که می‌بینیم، روند رشد «دیپلماسی هسته‌ای»، دیپلماسی‌ای که ‌آغازگران اصلی آن واشنگتن، مسکو‌ و لندن بودند، پس از جنگ دوم در مسیری قرار گرفته که می‌تواند به صورت جدی صلح جهانی را نهایت امر به مخاطره بیاندازد. اینکه امروز واقعاً توانائی‌های «هسته‌ای» پکن، دهلی‌نو و اسلام‌آباد، و به طبع اولی «تل‌آویو» چیست، آنقدرها اهمیت ندارد! حتی کارآئی‌ سلاح‌های هسته‌ای لندن و پاریس نیز دیگر مهم نیست. مسئلة قابل بحث این است که واشنگتن و مسکو از طریق گسترش «فرضی» شمار اعضای «باشگاه هسته‌ای» در عمل سعی در یارگیری در صحنة دیپلماسی جهانی در چارچوب منافع استراتژیک، مالی و اقتصادی خود دارند، و این «یارگیری‌ها» می‌تواند تا کوچک‌ترین و بی‌ثبات‌ترین پایتخت‌های جهان همچنان تداوم یابد! ادامة این مسیر همانطور که می‌‌توان حدس زد عمل بسیار نابخردانه‌ای است.

از آنجا که پس از فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» شاهد گسترش فعالیت‌‌های تروریستی در سطح جهان هستیم، خارج از اینکه این سازمان‌ها و تشکیلات از کدامین مجاری از نظر لوژیستیک، مالی و اطلاعاتی «تغذیه» می‌شوند، و بدون در نظر گرفتن «اهداف»‌ واقعی و یا نمایشی این «گروه‌ها»، امکان اینکه «تروریسم هسته‌ای» نیز به فهرست افتخارآفرین بازی‌های «دیپلماسی اتمی» اضافه شود وجود دارد. اینجاست که واشنگتن زنگ‌خطر را به صدا درآورده، از احتمال دست‌یابی «تروریست‌ها» به سلاح هسته‌ای سخن می‌گوید! ولی به استنباط ما، با در نظر گرفتن مواضع غیرانسانی واشنگتن، چه در بمباران اتمی ژاپن، و چه در زمینة تسلیح دولت‌های پوشالی پاکستان و اسرائیل به این سلاح‌ها، از «زنگ خطر» واشنگتن نمی‌باید عطر همکاری‌های سازنده در سطوح بین‌المللی به مشام برسد؛ این «تهدیدی» است علنی، به احتمال زیاد نوعی «بلوف دیپلماتیک» است بر علیه «رقبا»! و با توجه به روند رشد «دیپلماسی هسته‌ای»، نهایت امر می‌باید زنجیرة این دیپلماسی را در قلب دولت جمکران نیز مورد بررسی قرار داد.

می‌دانیم که حکومت اسلامی، همچون نمونه‌های پاکستان و اسرائیل فاقد «زنجیرة» فناوری‌های لازم جهت گسترش کاربردی جنگ‌افزارهای هسته‌ای است. اینکه جمکرانی‌ها مسلح به سلاح هسته‌ای باشند، یا از طریق همکاری غربی‌ها امکانپذیر می‌شود، و یا بیشتر یک «بلوف» سیاسی است تا یک دیپلماسی مسئولانه! با این وجود به صراحت می‌توان دید که آنچه از روز نخست «دیپلماسی هسته‌ای» نام گرفته، و در فردای پایان جنگ دوم جهانی روسیه و آمریکا را در تقابل با یکدیگر قرار داده، چگونه پس از انتقال تکنولوژی به انگلستان و فرانسه، سر از چین به در ‌آورد و در مورد هند و پاکستان و اسرائیل روی کاغذ و یک‌شبه «موجودیت» یافت. با کمی دقت در مسیر این «تحولات» در می‌یابیم که آنچه از روز نخست اهمیت داشته، نه صلح جهانی و اجتناب از کاربرد سلاح‌های هسته‌ای که تقابل منافع نهائی دو ابرقدرت بوده! این تقابل امروز تغییر شکل یافته و در قالب «تقابل محافل» ظهور کرده و هر چند مرزها را ترک گفته، در عمل به اوج خود رسیده. این است جنگ محافل! یک جنگ «بی‌جبهه» و «بی‌چهره»‌‌ که طی دو دهة گذشته تحت عنوان «تروریسم» به جهان تحمیل شده.

به استنباط ما در چارچوب گسترش همین زنجیرة استراتژیک می‌باید «بحران هسته‌ای» حکومت اسلامی را نیز مورد بررسی قرار داد. اینکه کنفرانس واشنگتن تا چه حد حافظ صلح جهانی از کار در آید، جای بحث و گفتگو دارد. ولی این سئوال حداقل در مورد کشور ایران مطرح خواهد شد: در شرایطی که برخی محافل غربی به دلیل تهاجم مالی و اقتصادی گستردة فدراسیون روسیه به مسئلة نفت و گازطبیعی با مشکلاتی روبرو شده‌اند، و این تهاجم نهایت امر قسمت عمده‌ای از حاکمیت بریتانیا، مهم‌ترین متحد ایالات متحد را از بازار نفت جهان به بیرون پرتاب خواهد کرد، چگونه این محافل خواهند توانست با تکیه بر نتایج این کنفرانس از کاربرد «تهدیدات هسته‌ای» در این منطقه پیش‌گیری کنند؟ می‌بینیم که تهدیدات منطقه‌ای امروز از پکن، دهلی‌نو، اسلام‌آباد و تل‌آویو پای به تهران گذاشته، و از قضای روزگار در شرایط فعلی، از منظر استراتژیک، جهان از همیشه متزلزل‌تر است.

به همین دلیل، تحت عنوان «کنترل» جمکرانی‌ها، برخی محافل جهانی قصد القاء این ایدة هولناک را دارند که «امکان» تجهیز کشوری که در چنگ ملا و پاسدار و چماق‌کش اسیر است به جنگ‌افزار هسته‌ای می‌تواند مورد بررسی جدی قرار گیرد! هدف نهائی تهدیدکنندگان مسلماً این است که با تکیه بر این نوع «تهدیدات»، برخی موضع‌گیری‌های مالی، نفتی و نظامی را برای محافل خودی «دوستانه‌تر» کنند! ولی نمی‌باید فراموش کرد که جنگ‌های اول و دوم جهانی نیز فقط به دلیل همین تقابل محافل مختلف شکل گرفت. شاید وحشت از انفجارات هسته‌ای و تبعات آن اکنون بعضی از این محافل را از خواب غفلت بیدار کرده باشد؛ یا شاید امروز با تشکیل چنین کنفرانس‌هائی بعضی‌ها «امید» خود را به این نوع بیداری‌ها در عمل نشان می‌دهند.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فورشیرد

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید13آوریل2010

diiforex.co.cc
salepkulit.co.cc
peaceways.co.cc
lasik-eyes.co.cc
fast-freeze.co.cc
stoputforex.co.cc
multipleproxy.co.cc
tranforex.info
chelovechki.co.cc
nisforex.co.cc
speed-detector.co.cc
zyngaproxy.co.cc
forexstochastic.co.cc
chiquitabonita.co.cc
securework.co.cc
helsinki.cz.cc
aeroproxy.co.cc
surfer-guard.co.cc
artinforex.co.cc
babahproxy.co.cc
secureddforex.co.cc
pilekbaen.co.cc
splithunter.co.cc
tracking-up.co.cc
dragonsurf.co.cc
forexchart.co.cc
sauceproxy.co.cc
canaction.info
behindblaze.info
inallow.info
venatu.co.cc
goingthis.info
fastblaze.info
allblaze.info
thrudash.info
yamgp.net
bitvise.co.cc
proxyby.com
closedbsd.co.cc
forexclings.co.cc
tonforex.info
topfastweb.co.cc
nervforex.co.cc
forexart.co.cc
takesheout.co.cc
proproxian.info
gaplenan.co.cc
exorcismus.co.cc
arcfour.co.cc
fast-trust.co.cc

نت‌های همایونی!

در وبلاگ امروز نخست نگاهی خواهیم داشت به برخورد دولت احمدی‌نژاد با مطبوعات و رسانه‌های «خودی» و جنگ داخلی قدرت در ایران، سپس تحلیلی شتابزده از مصاحبة اخیر رضا پهلوی ارائه خواهیم کرد. پس ابتدا بپردازیم به بحران مطبوعاتی و جنگ قدرت «خودی» در حکومت اسلامی.

همانطور که انتظار می‌رفت، حکومت «بحران‌ساز» ملایان نمی‌تواند بدون ایجاد عامل اصلی «ثبات» خود، یعنی «بحران» روزگار بگذراند. این بحران می‌باید به عناوین مختلف و در جبهه‌های متفاوت همه روزه تولید و بازتولید شود تا در این میانه به دولت امکان دهد که به عنوان «نمایندة بلامنازع حاکمیت» در قلب این بحران خودنمائی‌ کرده دستگاه اجرائی را از این طریق به «ارزش» بگذارد. با این وجود می‌باید قبول کرد که در شرایط فعلی بحران‌سازی‌های حکومت اسلامی همچون ضربة شمشیری است که بر امواج دریا فرود ‌آید؛ نه هدف مشخصی دنبال می‌کند و نه می‌تواند در چارچوب منافع دولت و حاکمیت مسیر مشخصی به خود بگیرد.

دولت احمدی‌نژاد هیچ اهرم «مستقلی» برای ادارة کشور در اختیار ندارد و به هیچ عنوان قادر به ایجاد چنین اهرم‌هائی نیز نخواهد بود. این دولت وارث یک مجموعه ساختار استعماری است که تماماً پس از کودتای میرپنج به تدریج در کشور مستقر شده‌. این ساختار که اختیار اصلی آن به دست «محافل» است، نه از دولت دستور می‌گیرد و نه اصولاً به مجلس، قوة قضائیه و دیگر «نهادهای» حکومتی حسابی پس می‌دهد. پایة اصلی این ساختار استعماری که در اینجا آنرا «دولت پنهان» می‌خوانیم بر «محافل خفیه» که اغلب نظامی و امنیتی‌اند استوار شده و این محافل مستقیماً از مجاری استعماری کسب تکلیف می‌کنند. در نتیجه، اگر امروز شاهد درگیری میان شاخک‌های «دولت» هستیم، می‌باید ریشه را در درگیری‌های «بین‌المحافل» جستجو کرد، نه در اهداف دولت؛ این دولت اصولاً «اهدافی» را دنبال نمی‌کند که با مخالفان فرضی آن‌ سرشاخ شود!

با این وجود، در چارچوب تحلیلی که از شرایط جاری کشور در دست است، طرفداران برقراری دمکراسی سیاسی در ایران می‌باید از این «بحران‌ بین‌المحافل» استقبال به عمل آورند. دلیل نیز روشن است. امروز درگیری جریانات متفاوت در درون حاکمیت به معنای گشوده شدن واقعی فضای سیاسی خواهد بود. خلاصة کلام این درگیری‌ها سوای «دستورات» جمشید آموزگار جهت بازسازی فضای سیاسی «رستاخیزی» و یا تحولات خیابانی طی دوران ملاممد خاتمی است. طی دوران آموزگار در پس آنچه «فضای باز سیاسی» خوانده می‌شد، تلاش «محافل» بود جهت فروپاشانی حکومت و جایگزینی آن با ساختاری سرکوبگرتر. در دوران ملاممد خاتمی نیز همین صورتبندی با تفاوت‌های جزئی چشمگیر بود. در صورتیکه امروز درگیری‌های درون ساختاری به هیچ عنوان در مسیر فروپاشانی قرار ندارد؛ به دلیل تقابل منافع «محافل»، دولت احمدی‌نژاد جهت حفظ ساختار خود بالاجبار به قانون و محدوده‌های حقوقی «متوسل» شده. عملی که در حاکمیت‌های استعماری و استبدادی اصولاً «رایج» نیست.

در یک حکومت استعماری و استبدادی چه دولت «قدرقدرت» بر تخت «ضحاکی» تکیه زند و چه به دلیل استبداد دیرپای، آشوب و هیاهوسالاری و حکومت‌ خیابانی بر سرنوشت ملت حاکم شود، از یک اصل اساسی گریزی نیست: پدیده‌ای که پیوسته از صحنه «غایب» باقی می‌ماند «قانون» است. در این ساختارها «قانون» نمی‌باید از قدرت عملی و تشکیلاتی برخوردار شود، چرا که اگر تکیه بر «قانون» روالی عادی تلقی شود، چنین قانونی در فرداهای دیگر، تبدیل به سدی عظیم در برابر همان‌هائی خواهد شد که امروز قصد بهره‌برداری از «نعمات‌اش» را دارند. فلسفة «غیبت قانون» در جوامع استعمارزده در همین نکتة ظریف می‌باید جستجو شود. در ساختار دولت استعماری قدرت عمل اوباش و اراذل سازماندهی شده و دستگاه‌های سرکوب، قدرتی که فقط برخاسته از ماشین «استبدادسازی» اجنبی است، جایگزین «قانون» خواهد شد. کلیدواژة جامعة استعمارزده قانون‌شکنی است.

به همین دلیل بود که میرجلاد موسوی، که خود از جمله قانون‌شکن‌ترین اوباش حکومت اسلامی به شمار می‌رود، طی مبارزات «آزادیخواهانة» جماعت «سبز»، بجای برخورد قانونی با پدیدة استبداد حکومتی فقط می‌کوشید که با ایجاد هیاهو و بحران‌سازی خیابانی فضای اجتماعی و سیاسی را به التهاب بکشاند. ایشان نه برنامه‌ای پیشنهاد می‌کردند، و نه برای «آزادیخواهی‌های» فرضی خود چارچوبی جز خط امام می‌شناختند!‌ به طور مثال، ایشان از طرفداران «فرضی‌شان» هیچگاه درخواست نکرده‌اند که با تحریم انتخابات، و عدم شرکت در گردهمائی‌های دولتی و فرمایشی، مخالفت خود را با قوانین جاری نشان داده، خواستار تحکیم روندی دمکراتیک‌تر بر انتخابات و مسائل اجتماعی کشور شوند. ایشان در عمل، با به کارگیری روش‌هائی که شاهد بودیم، نه حاکمیت را تهدید ‌کردند، نه دولت دست‌نشانده را؛ جنبش سبز با این روش‌ها فقط «ملت ایران» را تهدید می‌کرد.

همانطور که روح‌الله خمینی، رهبر اینان پس از دریافت دستور تشکیل حکومت اسلامی از دست‌های مقدس استعمار، آناً نوک شمشیر ملایان را متوجة قلب ملت ایران کرد. وی به بهانة مبارزه با «دربار فاسد» و سپس با سلطنت‌طلب، آمریکا، صدام حسین، منافق، کمونیست خدانشناس و … تنها هدف غائی و نهائی‌اش سرکوب ملت ایران بود. تمامی تلاش‌های دمکراتیک و سازمان‌پذیر که قادر به تحکیم پایه‌های حکومت قانون در کشور بود توسط شخص روح‌الله خمینی مورد تهاجم قرار گرفت. سرکوبی که توسط این فرد بی‌خرد و خودفروخته در کشور به راه افتاد تبعاتی تاریخی دارد که فقط‌ آیندگان خواهند توانست از ابعاد واقعی آن پرده‌ بردارند. اختناق، نابودی مطبوعات، فروپاشانی بافت‌طبقات، مهاجرت گستردة ایرانیان به خارج از کشور، اسارت طبقات اجتماعی و به ویژه زن ایرانی در زنجیرة «مقدسات»، و نهایت امر ریختن خاک مردة شیعی‌گری بر فرهنگ و هنر و سینما و موسیقی و ادبیات کشور؛ اینهمه به بهانة حمایت از «اسلام»! تو گوئی این «دین» لعنتی، هر چه هست و نیست، جهت حفظ موجودیت‌اش نیازمند چاقوکشان حوزه و بازار تحت زعامت مشتی آخوند و ملای فاسد و خودفروخته است.

جالب اینجاست که امروز، به دلیل تقابل «بین‌المحافل» که در فضای سیاست ایران بروز کرده، حمایت یکدست «استعماری» از بنیاد استبداد در ایران تحت‌الشعاع قرار گرفته. به همین دلیل است که «دین‌پناهان» قانون‌شکن و خودفروخته‌ای که با دریوزگی قدرت، دست‌بوسی این و آن، و به زیرپای گذاشتن حق ملت ایران در دولت و مجلس فرمایشی جائی برای خود دست‌وپا کرده‌اند، امروز گروه گروه همکاران اوباش خود را به قربانگاه می‌فرستند، باشد که چند روزی فرجه جهت حفظ موجودیت خودشان فراهم آید. دقیقاً حکایت همان کارمندان عالیرتبة وزارت امور خارجة جمکران است که پس از لات‌بازی‌های «جنبش سبز»، در خارج از کشور «تقاضای» پناهندگی فرموده‌اند! تو گوئی ما ملت کوریم و نمی‌دانیم چه گروه افراد و چه رده «خودفروخته» در دستگاه امام زمان به مأموریت‌های «نان و آب‌دار» در مناطق خوش‌آب‌وهوا اعزام می‌شوند! تو گوئی ما ملت نمی‌دانیم که این نوچه‌ها و نورچشمی‌ها از کدامین فیلترها رد شده‌اند تا با جیب‌های پر از دلار به نروژ‌ و ژاپن و سوئد و … «اعزام» گردند.

بله، ملت ایران نمی‌باید همان اشتباهی را تکرار کند که طی هیاهوی استعماری‌ای که به کودتای 22 بهمن انجامید مرتکب شد؛ اوباش حکومت می‌باید در چارچوب قوانین جاری کشور پاسخگوی مسئولیت‌های‌شان باشند. احدی حق ندارد به شیوة آغامحمدخانی نه مجرمان «فرضی» را یک‌شبه از دم تیغ بگذراند، و نه به شیوة «پدر» طالقانی، به مشتی آدمکش و خودفروخته که جاشویان پلید سفینة استعمار در کشورند «امان» بدهد! خلاصه بگوئیم، اگر ادعای حمایت از یک حکومت قانونی را دارید در همینجا می‌باید به صراحت بگوئید، هر که جرمی مرتکب شده در چارچوب قوانین می‌باید جوابگوی اعمالش باشد. مسئولیت اعمال به همان اندازه شامل حال علی خامنه‌ای می‌شود که شامل پاسدار دم در خانه‌اش!

در فرصتی که باقی است نگاهی به مصاحبة رضا پهلوی می‌اندازیم. در مصاحبه‌ای که اختر قاسمی با رضا پهلوی صورت داده و متن آن در گویانیوز، مورخ 20 فروردینماه سالجاری منتشر شده، مطالب بسیاری وجود دارد که قابل بررسی است. هر چند هم مهلت ما محدود است و هم حوصلة خوانندگان. در آغاز مطلب قسمتی از اظهارات رضا پهلوی به این شرح آورده شده:

«آيا شما خوش‌تان می‌آيد که قضاوت من از شما بر مبنای عملکرد والدين‌تان باشد؟»

باید عنوان کنیم که حداقل نویسندة این وبلاگ و همفکران‌اش قضاوت در مورد رضا پهلوی را بر مبنای عملکرد والدین‌ ایشان قرار نداده‌اند. و ما مطمئن‌ایم ایرانیانی که به چنین عمل احمقانه‌ای دست یازند بسیار قلیل خواهند بود. با این وجود زمانیکه مصاحبه‌ها و اظهارنظرهای رضا پهلوی را بدون در نظر گرفتن وابستگی خانوادگی‌شان بررسی می‌کنیم، در کمال تأسف جز تکیة وی بر مرده‌ریگ نظام گذشتة کشور که جز فاشیسم مک‌کارتیست نبود، مطلب قابل عرضی نمی‌یابیم، و این است مشکل ما! هر چند این مشکل رضا پهلوی نباشد.

در مصاحبة ایشان از دمکراسی سیاسی، نقش گروه‌ها و افراد و احزاب، و … سخن فراوان به میان آمده، ولی ما در این میان فقط به بررسی چند نکتة محدود اکتفا خواهیم کرد. نخست اینکه، برای سخن گفتن از دمکراسی سیاسی می‌باید در گام اول «دمکراسی» را شناخت. و ما این «شناخت» را در افکار و عقایدی که به نام رضا پهلوی منتشر می‌شود نمی‌بینیم. اینکه کشور ایران طی 80 سال گذشته جولانگاه استعمار غرب بوده، و در چارچوب منافع لندن و واشنگتن «مک‌کارتیسم» تبدیل به نوعی «فرهنگ دولتی» در کشور شده جای تردید نیست. از قضای روزگار، این همان «مک‌کارتیسمی» است که امروز نیز بر جمکران حکومت می‌کند، هر چند در آغاز فتنة خمینی، «انقلاب» اسلامی در تبلیغات غربی‌ها نوعی کمونیسم معرفی می‌شد!

در ثانی، دمکراسی سیاسی می‌باید بر اساس یک نگرش «انسان‌محور» گسترش یابد، و این نگرش، همانطور که بالاتر گفتیم نیازمند گسترش «قانون‌گرائی» است؛ با این تفاوت که در یک دمکراسی سیاسی، قانون نه در چارچوب قرآن و شرعیات و «یاسای چنگیزی» و ایدئولوژی،‌ که در راستای احترام به حق انتخاب آزاد انسان‌ها، و حمایت دولت از فردیت‌ها می‌باید تنظیم ‌شود. به عبارت دیگر، جمع کردن «مردم» در این میدان و آن میدان به هواداری از فرد بخصوصی به هیچ عنوان نشانة «دمکرات» بودن فرد کذا نخواهد بود! این تجمع‌ها می‌تواند نوعی فاشیسم و جمع‌گرائی و قبیله‌پروری باشد، اما دمکراسی هیچ ارتباطی با جمع‌گرائی ندارد؛ و بر خلاف آنچه رایج شده، حکومت «مردم» هم نیست.

این انسان‌ها هستند که در دمکراسی، در چارچوب قوانینی انسان‌محور و مسئولانه «سخن» می‌گویند، می‌نویسند، فعالیت مالی و اقتصادی و بازرگانی و فرهنگی دارند، هر چند فعالیت‌های‌شان خوشایند این و آن، خصوصاً خوشایند این دولت و آن «مردم» نباشد. ما در سخنان رضا پهلوی هیچگاه با این مفاهیم روبرو نشده‌ایم. پس قبول این امر که وی یک «دمکرات» است برای ما مشکل بزرگی ایجاد می‌کند، چرا که واقعیت جز این است!

اگر نخست «دمکراسی» را به طور خلاصه تعریف کردیم، اینک باید به تعریف «دمکرات» پرداخت. به تعریف فردی که به این دمکراسی سیاسی معتقد است و حامی آزادی انتخاب انسان و فردیت‌های اوست. آیا در اطراف رضا پهلوی چنین افرادی می‌بینیم؟ متأسفانه خیر! در اطراف وی یا بازماندگان رژیم مک‌کارتیست آریامهری را خواهیم یافت، یا پاسدارها و چاقوکشان فراری‌ و نادم حکومت اسلامی را! آیا با چنین «لشکری» می‌توان به جنگ استبداد رفت؟ به هیچ عنوان! مبارزه با استبداد نیازمند نیروی سیاسی لازم است؛ این نیرو در کنار رضا پهلوی دیده نمی‌شود. اصولاً کسانیکه در فضای سیاست ایران از دیرباز فعال شده‌اند معمولاً در همان ارتباطات دوران «جنگ سرد» دست و پای می‌زنند. اینان خواستار «حکومت‌اند»!‌ با کشور و روند مسائل کاری ندارند، برای‌شان تفاوتی هم نمی‌کند که در چه شرایطی دست‌شان به قدرت برسد. این نگرش احمقانه، اگر نگوئیم نوکرصفتانه فقط یک مسئله را ثابت خواهد کرد: وابستگی تام و تمام اینان به محافل استعماری. چگونه می‌توان تصور کرد که بدون حمایت محافل استعماری افرادی، «یک پا کفش و یک‌ پا گیوه» همچون روح‌الله، بنی‌صدر، قطب‌زاده، احمدی‌نژاد، خامنه‌ای و … از ناکجاآباد راه افتاده، یک‌شبه در رأس حکومت یک کشور بی‌نهایت استراتژیک همچون ایران قرار گیرند؟ ولی این دوران دیگر سپری شده. اینگونه «تغییر و تحول‌های» یک‌شبه دیگر امکانپذیر نیست، می‌باید نیروهای تازه و نگرش‌های نوین به میدان آورد؛ آیا در اطراف رضا پهلوی از این نیروها و نگرش‌ها اثری به چشم می‌خورد؟ جواب منفی است.

آنچه پیوسته در سخنان وارث سلطنت مورد تأکید قرار می‌گیرد وضعیت معیشتی و سازمانی وابستگان به دولت و حکومت جمکران در صورت بروز تحولات سیاسی است! خیلی جالب است، در کشوری که میلیون‌ها انسان از گرسنگی رنج‌ می‌کشند، و میلیون‌ها انسان به دلیل افکار و عقاید سیاسی از کشور آواره شده‌اند، کسی که خود را در مقام رهبری یک جنبش ملی و ظاهراً دمکراتیک قرار داده، دل‌نگران کارمندان حکومت اسلامی و پاسدارها و بسیجی‌ها باشد! آیا در چنین شرایطی می‌توان از رضا پهلوی «دمکرات» سخن گفت؟ به هیچ عنوان! پاسدار جماعت اگر مجرم است که می‌باید به دادگاه برود، اگر هم نیست که کسی کاری با او ندارد. این «عفو ملوکانه» چیست که مرتباً در سخنان رضا پهلوی ظهور می‌کند، ایشان که خود را پادشاه هم نمی‌دانند چطور شده که هنگام برخورد با چماق‌کش‌های حکومت اسلامی خود را در مقام شاهنشاه بخشندة مهربان می‌گذارند و فرمان «عفو» صادر می‌کنند؟

قضیه به استنباط ما روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد. ‌ همانطور که پیشتر نیز گفته‌ایم رضاپهلوی به این توهم دچار شده که با استفاده از ساختار پوسیده و استعماری دولت جمکران و سپاهیان انقلابی و خیابانی و چماق‌کشان این حکومت قادر خواهد بود از طریق حمایت اجنبی قدرت را تصاحب کند! باید گفت، این نوع تصاحب قدرت با دمکراسی سیاسی هماهنگی و تجانس که ندارد هیچ ، در تضاد کامل نیز قرار می‌گیرد. پس ایشان بهتر است بیش از این‌ها در بوق دمکراسی ندمند، که نت‌های‌شان از گام خارج است.

ولی در اینجا مطلب دیگری نیز می‌باید مطرح شود. بارها و بارها خبرنگاران مختلف از رضا پهلوی پرسیده‌اند: شما که هستید و چه هستید؟ جواب ایشان نیز همیشه این بوده: هر چه مردم بخواهند! صریحاً بگوئیم، این پاسخ‌های چاکرانه از دهان کسی که از جایگاه اجتماعی خود آگاه است بیرون نمی‌آید، کسی که خودش را پادشاه نمی‌داند نمی‌تواند از دیگران این انتظار را داشته باشد. ولی پادشاهی مثل دوران خوش میرپنجی و آریامهری نیست؛ به قول روبسپیر، انقلابی سیه‌کار انقلاب فرانسه: پادشاه یا سلطنت می‌کند و یا برای حفظ تاج و تخت خود می‌جنگد و می‌میرد، راه سومی برای پادشاه وجود ندارد. میرپنج و آریامهر پادشاه نبودند، کودتاچی و فراری بودند؛ ‌ اگر رضا پهلوی می‌خواهد دست به عملی بزند می‌باید مسئولیت آن را نیز در برابر دیدگان جهانیان قبول کند؛ ما این مسئولیت‌پذیری را در وی نمی‌بینیم. پنهان شدن در پس پردة‌ ابهام فاشیستی «مردم»، رضا پهلوی را فقط در جایگاه روح‌الله خمینی تثبیت می‌کند، نشانی از دمکرات بودن وی ندارد.

در پایان می‌باید بگوئیم موضع مبهم و پوچ رضا پهلوی در مورد بنیاد دین نیز مزید بر علت ‌شده. برخلاف آنچه عنوان می‌شود، در یک نظام سلطنتی، خصوصاً یک نظام سلطنتی دمکراتیک، پادشاه نمی‌تواند «لائیک» باشد! مسئولیت بنیاد دین در یک دمکراسی با شخص پادشاه است. این پادشاه است که به عنوان زمامدار «بنیاد الهیت» افسار ارباب دین را در دست دارد و می‌باید به اینان حالی کند که بر خلاف سیاست دولت منتخب و پارلمان حق دخالت در امور سیاسی را ندارند. کسانیکه در لباس روحانیت بر علیه «اصل لائیسیته» در یک دمکراسی قد علم کنند می‌باید توسط پادشاه خلع لباس شوند، نه توسط یک سرهنگ شهربانی و ژاندارمری! رضا پهلوی که مرتباً از سلطنت‌های اروپای شمالی سخن به میان می‌آورد بهتر است بجای این بررسی‌های «ظاهری»، نگاهی نیز به مسئولیت‌ دربار در قبال دمکراسی در این کشورها بیاندازد.

تا به حال در هیچیک از اظهارات رضا پهلوی سخنی در مورد ارتباط اندام‌وار پادشاه با روحانیت به میان نیامده! ایشان حتماً می‌پندارند که همان روابط «شیخ و شاه» که توسط سفارت انگلستان طی دوران میرپنج و آریامهر بر سیاست کشور سایه انداخته بود، اینک نیز در جهان «پساجنگ سرد»‌ می‌تواند «بازتولید» شود. زهی خیال باطل!

و اما مسائلی که در موضع‌گیری‌های مخرب رضا پهلوی مشاهده می‌شود، و مواضعی که نهایت امر هم شخص وی را به عنوان یک رهبر پتانسیل سیاسی کاملاً به زیر سئوال می‌برد، و هم به این گمانه دامن می‌زند که رضا پهلوی اصولاً فاقد شناخت درست از سیاست و مسائل کشورداری است، به این مختصر محدود نخواهد ماند. فقط بگوئیم مواضعی که به اختصار در اینجا مورد بررسی قرار دادیم، نشان می‌دهد که حمایت وی از «انسان‌محوری» و دمکراسی سیاسی در ایران آنقدرها که در بوق و کرنا گذاشته شده واقعی و پایه‌ای نمی‌تواند باشد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ آدردرایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ ایشیو

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

نسخة پی‌دی‌اف ـ فورشیرد

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکیوتر

فیلترشکن‌های جدید11آوریل2010

hushabye.co.cc
hktravels.co.cc
taiwantravels.co.cc
brutetobrowse.co.cc
sublforex.info
yourmajesties.co.cc
mangistenes.co.cc
proxyskom.co.cc
nonego.co.cc
chronicorders.co.cc
shytocry.co.cc
safetyweb.co.cc
cpuusages.co.cc
pallmalls.co.cc
fast-hunter.co.cc
restinpeacepoland.co.cc
forceon.co.cc
proxycorner.co.cc
scanning-bypass.co.cc
angelfreesurf.co.cc
freesurferbypass.co.cc
unblocker-smart.co.cc
mbahalbatar.co.cc
ketoprakan.co.cc
broadcastproxy.info
bombplanted.co.cc
fullyanonymous.co.cc
forex-unhidenme.co.cc
leacooper.co.cc
mardjoko.co.cc
new-fast.co.cc
deagle.co.cc
easy-tool.co.cc
newxbox.info
randomgames.info
obezyanka.co.cc
trustedblue.co.cc
happy-browsing.co.cc
gzip.co.cc
kopetbotnic.co.cc
iq-challenge.co.cc
market-consultants.co.cc
securezone.co.cc
sleepingcat.co.cc
protectedzone.co.cc
macontish.co.cc
trafficjunky.co.cc
new-surfmatic.co.cc