اخیراً عوامل حکومت اسلامی با انتشار زیرجلکی کتاب «رضاشاه»، به قلم صادق زیبا کلام گام بلندی به سوی وحدت محفل «شیخوشاه» برداشتهاند. مهم اینکه، کتاب کذا گویا در خارج از کشور ـ انگلستان ـ به چاپ رسیده، و به عادت معمول دستگاه ولایتفقیه پیرامون آن های و هوی فراوان به راه انداخته است. علیرغم جیغوویغ مقامات ولیامر، در اینکه در این کتابچه چهها میتوان یافت نمیباید دچار توهم شد. کتابی است در جهت توجیه سیاستهای استعماری و توجیه روشهای چپاول سازماندهی شده، که طی یکصدة اخیر در کشورمان به مورد اجرا گذارده شده. از سوی دیگر، چاپ این کتاب با بحران اجتماعی «رضا شاه روحت شاد»، و پروسة «جلو کشیدن» رضا پهلوی به عنوان ولیعهد دربار پهلوی، و خصوصاً سیاستهای فشار همهجانبه از سوی کاخسفید همزمانی جالبی نشان میدهد. در تحلیل چرائی به راه افتادن این هیاهو، اینها مسائلی است که نمیباید از نظر دور داشت.
با این وجود، هر چند که بالاتر از هماهنگی مقامات ولایت فقیه با سلطنتچیها سخن به میان آوردیم، به دلائلی که بررسیشان حوصلهای بیش از حد این وبلاگ میطلبد، شاهد مقاومتی از سوی مقامات حکومت ملایان در برابر گسترش ایدههای مطروحه در این کتاب نیز هستیم، مقاومتی که در حال حاضر به حذف ویراست گویای کتاب از صفحة اینترنت داخلی منجر شده. و افراد شناخته شدهای که یک پای در ساواک جمکران دارند و پای دیگر در بولتننگاری، از قبیل عباس سلیمینمین استدلالات زیباکلام را همزمان به باد انتقاد شدید گرفتهاند!
در همینجا بگویم، استدلالات هر دو طرف ـ زیبا کلام و سلیمی نمین ـ از منظر نویسندة این وبلاگ به طور کلی ظاهرسازی و به دور از هر گونه منطق و تعقل تاریخی مینماید. پیرامون این کتاب نیز به عادت مرضیه، همان دوقطبیسازیهای در کار اوفتاده، باشد تا اصل مطلب، یعنی دلائل واقعی به قدرت رسیدن فردی به نام میرپنج در ایران از صحنة تأملات سیاسی و اجتماعی خارج شود. بله، آنجا که زیباکلام به شیوة خود سعی دارد موضعگیریهای پساکودتائی کلنل آیرون ساید را که به حاکمیت نظامی میرپنج و قزاقهای همراه وی انجامید، برخاسته از آرمانهای انقلاب مشروطه معرفی کند، به همان اندازه با واقعیات ژئواستراتژیک کشور فاصله گرفته، که سلیمی نمین بدون هیچگونه بررسی استراتژیک همین سیاستها را صرفاً «خواست» لندن معرفی میکند. ولی منطقاً در شرایطی که حاکمیت سنتی قُجرها به دلائل بیشمار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اهرمهای کنترل بر امور کشور را از دست داده بود، و ایران عملاً به نیابت از جانب ارتش انگلستان توسط گروهی سیاستباز بیوجهه و بیاهمیت «اداره» میشد، عنوان اینکه لندن «خواستار» سیاستهائی در ایران بود که جهت برآوردنشان نیازمند به حضور فردی به نام رضا میرپنج شده، به دور از هر گونه منطق سیاسی است. اگر سلیمینمین تلاش دارد اوجگیری قدرت نظامی و انتظامی فردی به نام میرپنج را صرفاً به دلیل «خواست» لندن توجیه کند، بهتر است بگوید به چه دلیل لندن نیازمند چنین فردی بوده؟ انگلستان به راحتی میتوانست از مهرههای بیشماری که در دربار قُجرها در اختیار داشت استفاده کند و احتیاجی به کودتا، زیرورو کردن ساختار حکومت، جابجائی افراد و … نمیداشت.
از سوی دیگر، تاریخ به صراحت شهادت میدهد که در بسیاری از کشورهای منطقه، این نوع جابجائیها در فردای جنگ اول جهانی توسط لندن به صورتی زیرجلکی و بیسروصدا عملی شده است. پس «نیاز» مبرم انگلستان به امثال میرپنج میباید توسط آنها که مدعیاش هستند بتواند توجیه شود. عملی که از سوی امثال سلیمینمین فقط به مخالفت لندن با روحانیت شیعه محدود میماند! تو گوئی امپراتوری انگلستان با آنهمه دنگ و فنگ، از مشتی ملا و رمال و دعانویس که عموماً به شهادت تاریخ خودشان نانخورهای سفارت انگلستان در منطقه بودهاند وحشتی عظیم در دل داشته!
از سوی دیگر، امثال زیباکلام نیز میباید مشخص کنند، که رضامیرپنج به عنوان فردی محروم از سواد خواندن و نوشتن، و فاقد هر گونه تخصص علمی، فرهنگی، سیاسی و … چگونه علمدار اجرای اهداف والای نهضت مشروطة ایران میباید تلقی شود؟ علمدار نهضتی که در جهان واپسماندة آن روزها اهمیت انفجار بمب اتم در هیروشیما را داشت! ادعای به راه انداختن راهآهن، بانک مرکزی، دانشگاه، ارتش منظبط، شهربانی و … توسط فردی که از منظر دماغی در شرایطی نبوده که بتواند مکانیسم اجتماعی و تشکیلاتی چنین ساختارهائی را بشناسد چگونه میتواند از سوی امثال زیبا کلام توجیه شود؟ زیباکلام میگوید، «اینها خواست مردم و دولت بوده!؟» تو گوئی در آن روزگاران دولتی وجود داشته، و افکارعمومی، مطبوعات، محافل، احزاب و … در کنار این دولت همچون جمهوریهای امروز فرانسه و یا آلمان فدرال فعال بوده و خواستههائی داشتهاند!
میرپنج که به راحتی روزنامهنگار و شاعر و نویسنده و مخالف سیاسی خود را به قتل میرساند، چگونه تن به خواستههائی داده که منجر به تأسیس دانشگاه، سیر نقدینگی، شهربانی، و … شده بدون آنکه بداند این بساط به درد چه میخورد؟ ادعای اینکه اینها «خواست دولت و مردم بوده،» فقط معنای به سخره گرفتن واقعیات دوران میرپنج را میتواند داشته باشد؛ عملی که از سوی یک استاد دانشگاه خجالتآور است.
دلائل رد نظریات ایندو محفل را که زیباکلام و سلیمینمین هر کدام سخنگویاناش شدهاند، به طور خلاصه در بالا آوردیم. فهرست این ضدونقیضگوئیها به مراتب از آنچه نوشتهایم فراتر میرود ولی از آنجا که میباید تحلیل را در حد یک یادداشت خلاصه کرد، در همینجا متوقف میمانیم. و شاید بهتر باشد که در این مقطع تحلیل خودمان را نیز از اوجگیری میرپنجایسم ارائه کنیم.
همانطور که بارها گفتهایم، تحولات تاریخی در یک کشور را نمیتوان صرفاً با مطالعة احوالات همان کشور مورد بررسی قرار داد. در عمل، نتایج پایانی جنگ اول جهانی که با به قدرت رسیدن میرپنجایسم در ایران همزمان شد، کارتهائی بر جغرافیای جهانی افزوده بود که جهت بررسی چند و چون کودتای آیرونساید غیرقابل چشمپوشی است. در بررسی احوالات ایران، فروپاشی امپراتوری عثمانی و خصوصاً به قدرت رسیدن بلشویسم در امپراتوری تزارها مهمترین عوامل توجیهکنندة میرپنجایسماند. محفل «شیخوشاه»، از طریق سخنگویاناش سعی دارد، یا میرپنج را نوکر انگلستان بخواند، یا با پروبال دادن به وی از میرپنج علمدار مطالبات انقلاب مشروطه بسازد. ولی هر دو نگرش «ظاهراً» فراموش میکنند که در مرزهای شمالی ایران دو امپراتوری ـ تزارها و عثمانیها ـ همزمان با اوجگیری میرپنجایسم سقوط کرده بودند، و انگلستان به عنوان مهمترین برندة جنگ اول جهانی میبایست به رتقوفتق امور این سرزمینها بپردازد.
مورخان متفقالقوالند که انگلستان حتی به دلیل فروپاشی امپراتوریهای پروس و هابسبورگ در قلب اروپا نیز گرفتاریهای فراوانی پیدا کرده بود. و اینکه، لندن بعدها سعی کرد تا با حمایت از هیتلر و موسولینی اوضاع این مناطق را تحت کنترل نگاه دارد. خلاصه، بررسی تحولات گستردهای که در اروپای شرقی به وجود آمد و نهایت امر به جنگ دوم جهانی منجر شد در بسیاری کتب در دسترس است، و محققین میتوانند به آنها مراجعه کنند. ولی در مورد ایران به دلائلی این بررسیها از صحنة تاریخنویسی رسمی «غایب» مانده؛ دلیل نیز تا حدودی روشن است.
محافل شیخوشاهی که امروز پیرامون رضا میرپنج معرکه گرفتهاند، به عمد فراموش میکنند که در آستانة به قدرت رسیدن رضامیرپنج در مقام یک ضدکمونیست دوآتشه، ارتش آمریکا با اعزام نیرو از طریق قطب شمال، و ارتش انگلستان از طریق مرزهای فنلاند، لیتوانی، لتونی و … با بلشویکها در جنگ بودهاند. در چنین معرکهای، رضا میرپنج و کمال آتاترک دو مهرة شناخته شده انگلستان در مرزهای جنوب غربی امپراتوری تزارها به شمار میرفتند که وظیفة اصلیشان مبارزه با کمونیسم بود.
در همین چارچوب است که سیاستهای متفاوت میرپنج در ایران، و کمال آتاترک در جمهوری ترکیه میباید مورد بررسی قرار گیرد. و صد البته این نوع بررسیها به مذاق شیخوشاهیها اصلاً خوش نمیآید. چرا که، وابستگی شیخوشاهیها به انگلستان یک واقعیت است، و لندن همیشه نشان داده که در برخورد با مسائل ایران به هیچ عنوان نمیخواهد از چارچوب گزینههای شیخوشاهی پای بیرون گذارد. در واقع تحولات اخیر ایران ـ اصلاحطلبیهای ممد خاتمی، جنبش سبز، مبارزات خیابانی دیماه، رضاشاه روحت شاد، و … ـ که جملگی مورد حمایت گستردة رسانهای غرب قرار گرفت به صراحت نشان داد که اگر تحولی در ایران روی دهد، از منظر غرب، شیخوشاه میباید جایگزین یکدیگر شوند، و بس!
بله، پس از فروپاشی تزاریسم است که میرپنج را سفارت انگلستان جهت مقابله با شعارهای بلشویکها زین میکند تا با صحنهسازی منادی ایران نوین شود، به طور مثال حقوق زنان را پاسداری نماید! صحنة جالبی است، فردی که خود چهار زن عقدی و گروه پرشماری صیغة «شرعی» داشته، طرفدار آزادی زنان معرفی شد؛ کشف حجاب کرد؛ به زنان در ادارات امکان کار داد؛ و … هر چند فراموش کرد که تعدد زوجات را محکوم کند؛ کودکهمسری را غیرقانونی اعلام نماید؛ حاکمیت مواضع شرعی بر زندگی زناشوئی و اجتماعی و جنسی در جامعه را به زیر سئوال برد؛ و … خوب این سئوال هم میباید همزمان مطرح شود، که چنین آزادیخواهیای جز صورت ظاهر چه داشته؟ واقعیت این است که این بساط فقط جهت بزک یک دولت دستنشانده عملی شده بود، باشد تا بلشویسم نتواند در تبلیغاتی که جهت گسترش نفوذ خود در خارج از مرزها علم میکرد، حاکمیت وابسته به انگلستان را به حمایت از ذلت زن در ایران متهم کند! حقیقت امر را بگوئیم، رضا میرپنج کجا و آزادی کجا؛ چه برای زن و چه برای مرد!
امروز به صراحت میبینیم که شیخیها و شاهیها بر دو شاخ میکوبند. یا میرپنج را روزا لوکزابورگ جا زدهاند، و او را علمدار مطالبات مشروطهطلبان معرفی میکنند، یا او را با شمر مترادف کرده، هتک حرمت زن مسلمان توسط وی را به رخ عوام میکشانند. ولی جالب اینکه، هر دو بر سر سفره واحدی نشستهاند؛ دعوایشان از انواع خانگی است. بر سفرة امپراتوری انگلستان سابق جا خوش کردهاند؛ سفرهای که پس از کودتای 22 بهمن 57 تبدیل شد به سفرة آمریکای قاهر!
یکی دیگر از جبهههای جنگ بامزه و خانگی شیخیها و شاهیها، مسئلة راهآهن کشیدن میرپنج است! بله، شاهیها از راهآهن ایشان استقبال فراوان میکنند، شیخیها هم میگویند راهآهن میبایست بجای «شمالی ـ جنوبی»، «شرقی ـ غربی» کشیده میشد! احدی هم نمیگوید که این راهآهن در آغاز توطئة میرپنج برای اعزام احتمالی نیروی زمینی انگلستان جهت جنگ با بلشویسم و حمایت از منافع نفتی انگلستان در خلیجفارس کشیده شده بود، ارتباطی هم با مسائل اقتصاد داخلی ایران نداشت! شاهیها نمیگویند این راهآهن آزادیخواهانه، و مترقی و … به چه دلیل توسط متخصصین آلمان نازی کارشناسی شده است؟ شیخیها هم نمیگویند چرا همزمان با محاصرة سنپترزبورگ توسط ارتش آلمان نازی، روحانیت شیعه که امروزه اینهمه «مترقی» شده، در تکیهها فریاد میزد: «ارتش امام حسین است که به یزید حملهور شده است!» بله، با حذفیاتی کوچک، محفلگردانان شیخوشاه، در برابر چشم ایرانیان، عمدهترین عملیات استعماری در مرزهای کشور را تبدیل کردهاند به آجیل مجالس خالهخانمها. با یک دست آخوند را بر اساس کتابسازی پهلویها مشروطهطلب و آزادیخواه کردهاند، با دست دیگر آثار فریدون آدمیت، مهمترین محقق تاریخ مشروطه ایران را به دلیل عدم سازش با این نگرش در محاق سانسور انداختهاند. حضرات ظاهراً با شاه و شاهبازی میجنگند؛ ولی همان نان گندیدهای را سق میزنند که صد سال پیش، عین استخوانی که جلوی سگ میاندازند، دربار پهلوی به فرمان لندن و واشنگتن برایشان پرتاب کرده
ادامة این بحث مفصل است و همانطور که پیشتر نیز گفتیم از حوصلة این مقال خارج خواهد شد. ولی برای شیخیها و شاهیها خبر بدی آوردهایم. شما بولتننویسها که تحت پوشش خبرنگار، استاد دانشگاه، محقق، سخندان، فعال حقوق بشر، و … میداندار این معرکة استعماری شدهاید فراموش کردهاید که دوران بلشویسم و انگلستان قدرقدرت و گاوچران جهاندار و امامها و آخوندهائی که به زعم شما مشروطهطلب و مشروعهخواه بودهاند گذشته. شاید مدهوشی و فراموشی به دلیل استشمام بوی کبابی باشد که مشامتان را پر کرده، و نمیبینید که بجای کباب، سیخ کباب حوالهتان خواهد شد.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.