تضاد فرهنگی و کودتای سیاسی!

نهایت امر مجلس ملایان با اجرای موقت و سه سالۀ «لایحۀ عفاف و حجاب» موافقت کرد،  و به این ترتیب دست اوباش نانخور استعمار جهت تعرض به حقوق ملت ایران بازتر شد.  چه نشسته‌اید که ملایان با تصویب این «قانون زیرشکمی»،  حتی پای ارتش و نیروی هوائی و دریائی و غیره را نیز به میدان چادروچاقچور باز کرده‌اند!  به این امید که با هدایت عوام به دکان رضا پهلوی،  هم بنیامین نتانیاهو و خاخام‌های اصولگرا را در اسرائیل از بحران نجات دهند و هم دل لندن و واشنگتن را به دست آورند.   همان سیاستی که «شاه» به اجرا درآورد تا بتواند نهایت‌امر شیخ را بجای خود بنشاند!   

ولی اینکه یک «لایحه زن‌ستیز» بتواند با تأئید یک مجلس فرمایشی،  ضدملی و فاقد شناسنامۀ مشخص سیاسی عصای دست یک حکومت شود،  از آن حرف‌هاست که فقط امثال موسولینی و هیتلر و خصوصاً آریامهر باور ‌دارند.  خلاصۀ کلام،   اگر مطالبات استعمار را بتوان به عنوان «قانون» بر ورق‌پاره‌ای نوشت،  نمی‌توان برایش وجاهت قانونی نیز کسب کرد.  اوباشی مفتخور با پول ملت روی صندلی‌های گرم‌ونرم مجلس لم داده،  با حق‌حساب‌گیری و باج و رانت توله‌های‌شان را جهت «تحصیلات عالیه» به کشورهائی اعزام می‌کنند که در آن‌ها بساط حجاب و عفاف مسخره،  قرون‌وسطائی و در برخی موارد همچون فرانسه «غیرقانونی» نیز اعلام ‌شده است. همین اوباش هستند که می‌خواهند برای مطالبات استعمار «وجاهت قانونی» نیز تأمین نمایند.   بی‌رودربایستی بگوئیم،  زمانی که ملت در خیابان فریاد «آخوند باید گم بشه» سر می‌دهد،  نه فقط این «لایحه زیرشکمی» که دیگر مصوبات این قماش مجلس به هیچ عنوان همآهنگی‌ای با الهامات ملت نداشته و نخواهد داشت.

البته از منظر عملکرد ساختاری،  نتیجۀ این نوع مانورهای «سیاسی ـ پارلمانی» و تصویب شبه‌قوانینی از این دست چیزی نیست جز افزودن صدها برگ کاغذ و پرونده به آنچه مجلس کذا تاکنون در صدها میلیون نسخه در گنجه‌ها و قفسه‌های خاک‌گرفته انبار کرده‌‌.  های‌وهوی این بساط نیز همچون دیگر «شبه‌قوانین» حکومت اسلامی به سرعت به پایان خواهد رسید،  و لایحۀ کذا فقط ابزاری می‌شود جهت تحریک افکارعمومی،  تأمین منافع استعمار و باج‌گیری‌های «بین‌ال‌محفلی» در قلب حکومت.   

ولی اشتباه نکنیم،  تصویب این کاغذپاره‌ها،  اگر در چارچوب منافع هیئت‌حاکمه اهمیت چندانی نداشته باشد،   منافع سیاستگزاران استعماری و ایادی داخلی‌شان را بخوبی تأمین می‌کند.  خصوصاً که مجلس «دعاوثنا»،  دقیقاً در هنگامه‌ای دست به چنین اقدام خداپسندانه و «عفاف‌پرستانه‌ای» زده که کلیپ‌ روابط جنسی ضداجتماعی و شرم‌آور عوامل شناخته شده و «شخصیت‌های» مورد تأئیدش روی شبکۀ‌ اینترنت دست‌به‌دست می‌شود!  این همزمانی به هیچ عنوان تصادفی نیست؛   مصداق بارز مثل معروف «یه دست صدا نداره» است!

این «مثل»،  در دنیای سیاست‌های استعماری همواره صادق است.  زمانی که یک سیاست استعماری در مسیر مشخصی سرمایه‌گزاری کرده،   تا عوام‌الناس را عین گلۀ گوسفند به آخور ویژه‌ای رهنمون شود،  شرایط و زمینه را نیز با یاری عوامل‌ داخلی‌اش فراهم می‌آورد.  و بهترین و ملموس‌ترین نمونۀ تاریخی در این مورد ویژه،  دوران آریامهر است.   با نیم‌نگاهی به این دوره به صراحت می‌بینیم که چگونه واشنگتن طی سال‌های متمادی در مسیر سرکوب ملت ایران و برقراری حکومت وحشیانۀ اسلامی،  با کمک ساواک،   ارتش و دربار پهلوی به زمینه‌سازی مشغول بوده.

بله،  در دوران نفرت‌انگیز نخست‌وزیری امیرعباس هویدا،   که یکی از تاریک‌ترین ادوار از منظر نشر و چاپ و امورفرهنگی به شمار می‌آید،   تمامی مجلات،  روزنامه‌ها و حتی کتاب‌های تاریخ و اقتصاد و جامعه‌شناسی به زیر تیغ سانسور یکی پس از دیگری مُثله می‌شد.  با اینهمه دولت شاهنشاهی وراجی‌ها و مزخرف‌گوئی‌های امثال علی شریعتی،  اقبال آشتیانی،  بهاءالدین خرمشاهی،  مطهری،  سیدحسین نصر،  و …  و خلاصه تمامی بادمجان ‌دورقاب‌چین‌های استعمار را به چاپ رسانده در اقصی‌نقاط کشور در اختیار «مشتاقان» از همه‌جابی‌خبر قرار می‌داد!  کار بجائی رسید که مُجلداتی ویژۀ دعانویسان و حاجی‌های بازاری در توضیح غسل‌جنابت و دیگر عملیات «مستحب» توسط ناشران صاحب‌نام به بازار عرضه ‌شد،  و حتی مزخرف‌بافی‌های سید قطب مصری،  از نظریه‌پردازان اصلی حکومت اسلامی نیز سریعاً از عربی به زبان فارسی ترجمه شده،  در دسترس عوام‌الناس قرار گرفت!

در کنار این مجموعه عملیات «خداپسندانه» و «ارزشی»،  کلاس‌های درس اسلامی نیز توسط سفره‌اندازان حرفه‌ای،  ویژۀ خانم‌های خانه‌دار و دختران متدین،   یا به قول شادروان صادق ‌هدایت «بیوه‌های نروک و تازه‌شاش کف‌کرده‌ها» یکی پس از دیگری افتتاح می‌شد تا اُناث مبلغ اسلام راستین ثابت کنند که اگر با «مرد نامحرم دست بدهید،  با گونۀ چپ به آتش جهنم دچار می‌شوید!» 

جالب اینکه،  به موازات زمینه‌سازی و توجیه مزخرفات دین و اوهام «اسلام سیاسی»،  شبکۀ دیگری از دستگاه پهلوی با پخش فیلم‌های «موج‌نو» و حتی نمایش برخی از آن‌‌ها در تلویزیون دست اندرکار برنامۀ دیگری شده بود!  برنامه‌ای جهت دامن زدن به حساسیت‌های عوام‌الناس.   به این ترتیب فیلم‌هائی که به دلیل محتوای ویژه،  حتی در بسیاری از کشورهای اروپائی به «سینماتک‌ها» اختصاص داشت،  سر از تلویزیون‌های «بابا هویدا»،  و هیئت دولتی درمی‌آورد که برای امام حسین و شهدای کربلا چله‌نشینی و «مسجدنشینی» به راه ‌انداخته بود!   ولی قضیه به اینهم محدود نماند،  چرا که تحت عنوان «جشن هنر شیراز»،  در بازار و محله‌های سنتی کشور چماق موسیقی‌های «فوق‌مدرن» و باله‌های موج‌نوئی را که عملاً در هیچ کشوری شنونده و بیننده نداشت،  بر فرق خلق‌الله می‌کوفتند!   

از منظر آنان که با روحیات اجتماعی و اخلاقی یک جامعۀ سنتی آشنائی علمی دارند،  زمانی که حکومت عمداً به یک تضاد اجتماعی و فرهنگی مرتباً دامن می‌زند،   نتیجه بسیار روشن است.  جماعت وحشتزده خود را در مصاف با «ناشناخته» می‌یابد؛  اعتقادات و برداشت‌های سنتی‌اش را در خطر می‌بیند؛   به همین دلیل به عقب باز می‌گردد؛  به سوئی می‌خزد که می‌پندارد،  آشنا،  شناخته شده و امن خواهد بود!  و این تضاد «فرهنگی ـ اجتماعی» همراه با بحران‌های مسکن و آموزش و بهداشت و شوک‌های فزایندۀ اقتصادی،  اداری،  و … عوام‌الناس را به این نتیجۀ مطلوب استعمار رساند که جهت رهائی از امواج هولناک دریای «ناشناخته‌ها» و شعله‌های تهدیدآمیز بحران‌های دیگر،  می‌باید به عقب بازگشته،  ‌ به ساحل امن و امان «شناخته‌ها» خزید. حرکتی که با حمایت و همراهی دولت کارتر و ارتش و ساواک شاهنشاهی نتیجه‌اش حکومت ملایان شد.

امروز نزدیک به نیم‌قرن از به قدرت رسیدن پدیدۀ شرم‌آوری به نام حکومت اسلامی در ایران می‌گذرد.  در جهانی که ملت‌ها با شتاب به دروازه‌های جدید در زمینه‌های علمی،  اجتماعی،  فرهنگی و حتی پدیده‌شناسی می‌تازند،  حکومت ملایان که خود نمادی است بی‌همتا از آلودگی،  فساد اداری و اخلاقی،  واپس‌ماندگی،  سرکوب و چپاول و دست‌نشاندگی،   با لایحۀ «عفاف و حجاب»، به موهای زن،  تفکیک‌جنسیتی،  تدریس اوهام قرون‌وسطائی در دانشگاه و مدارس و کوچه و خیابان متوسل شده!‌   تو گوئی کشور ایران جز پائین‌تنۀ مشتی ملا،  آخوند و پاسدار مشکلی ندارد. 

از سوی دیگر،  این حکومت قرون‌وسطائی طی نزدیک به نیم‌قرن تمامی توانائی‌های کشور را به نفع غرب مصادره کرده.  نیروی کار،  سرمایه،  مغزهای متفکر،  نفت و معادن،  ثروت‌های ملی،  نویسنده و روزنامه‌نگار،  ورزشکار و حتی شطرنج‌بازهای کشور را هم به غرب «هدیه» داده!   باید پرسید، آیا چیزی مانده که ملایان به اربابان‌شان هدیه نکرده باشند؟!  خیر!  ‌ مسلم بدانیم دیگر چیزی نمانده که این حکومت بتواند به اربابان‌اش اهداء کند.  در نتیجه می‌باید گورش را گم کرده،   سروکلۀ نوکران جدید پیدا شود.   و به همین دلیل است که عربدۀ رادیوهای «لندن‌تبار» و «واشنگتن‌نژاد» همه روزه گوش فلک را کر می‌کند: 

«این حکومت را روسیه در قدرت نگاه داشته!»

احدی هم نمی‌پرسد،  اگر روسیه اینان را در قدرت نگاه داشته،  چرا زمینه‌ای فراهم آورده که پول و بنیۀ انسانی،  سرمایه و کاردانی کشور به جیب غرب سرازیر شود؟  هر چند قضیه آنقدر شور است که حتی نشریات حکومت اسلامی نیز از ارسال نیروی کار به غرب غافل نمانده‌اند.  ‌ ما هم در اینجا از اینهمه فقط مشتی نمونه خروار ارائه می‌دهیم:

«روزنامۀ جوان: در سال 2022 حدود دو میلیون و 800 هزار نفر […] نزدیک به 3،3 درصد جمعیت ایران.  روزنامۀ فرهیختگان:  مهاجرت شش هزار و 500 نفر از پزشکان و متخصصان در سال 1401.  رئیس سازمان نظام پرستاری:  روزانه پنچ تا شش پرستار و ماهانه بین 100 تا 150 پرستار از کشور مهاجرت می‌کنند.»

منبع:  رادیوفردا،  26 شهریور 1402

پرواضح است که مقصد این جمعیت پرشمار و متخصص کشورهای غربی و خصوصاً مناطق نفوذ دلار و یورو خواهد بود.   حال این سئوال مطرح می‌شود که برنامۀ حکومت ملائی جهت توسعه و رشد کشور جز شعار چه می‌تواند باشد؟  این حکومت مدعی هر نوع برنامه‌ای بشود،   یک اصل را نمی‌تواند انکار کند؛  فقط با تکیه بر اقشار متخصص،  هنرمندان و یا حتی سرمایه‌داران امکان تحقق برنامه‌اش را خواهد داشت.  قشرهائی که دیگر وجود خارجی نداشته،  یک به یک کشور را ترک گفته‌اند.  در نتیجه،  ادعای هر گونه برنامه‌ریزی جهت توسعه و رشد کشور شعار پوچ است؛   با لات‌وچاقوکش،  قاری و روضه‌خوان،  ملا و دعانویس نمی‌توان برای کشور زمینۀ رشد و توسعه پیش‌بینی نمود.  جالب‌تر از همه اینکه،‌   برخی ارگان‌های دولتی و نیمه‌دولتی در همکاری با شرکت‌های وابسته به حکومت،  نامزدهای مهاجرت را رأساً از طریق دریافت پول به مناطق نفوذ غرب کوچ می‌دهند؛  دریافت ویزای مهاجرت به کشورهای کانادا و استرالیا،   برنامه‌ریزی جهت خروج ارز و خرید ملک در کشورهای وابسته به سازمان آتلانتیک شمالی و یا محدودۀ حوزۀ دلار ـ  ترکیه،  یونان،  امارات،  مالزی،  فرانسه و … ـ  از جمله مشاغل پردرآمد حکومت ملایان شده است.         

به استنباط ما،  اینک برای فروپاشاندن حکومت ملایان فرصتی طلائی برای غرب به دست آمده،   و لایحۀ «عفاف و حجاب» که تحت نظارت ستون پنجم آمریکا تنظیم شده،  در واقع به ملت ایران پیام روشنی می‌فرستد: «برای رهائی از شر وجود ملا هر چه سریع‌تر به اوپوزیسیون بپیوندید!»‌   چرا که ملایان هر آنچه در توان‌شان بوده،  به ضرر ملت و به نفع غرب انجام داده‌اند،  و دیگر نمی‌توانند برای واشنگتن و لندن آبی گرم ‌کنند.   

ولی از سوی دیگر،   نمی‌باید فراموش کرد که ادعاهای پوچ اوپوزیسیون پیرامون حمایت از دمکراسی نیز توخالی و بی‌معناست.  مقولاتی از قبیل احترام به آراءعمومی،  آزادی زن،  آزادی بیان و نشریات،   و … و خصوصاً اجرای مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر،  در مقطع تاریخی فعلی ایران،  دقیقاً کاربرد مزخرفات کتاب‌های سیدقطب مصری و علی شریعتی را پیدا کرده.  امروز فاشیست‌ها به ما ملت حقوق بشر و آزادی بیان «می‌فروشند»،   همانطور که آن روزها همین قماش فاشیست،  به عوام‌الناس «بهشت برین» امثال سید قطب مصری و علی شریعتی را ‌فروختند.

اوباشی که امروز پیرامون امثال رضاپهلوی گرد آمده عرعر حمایت‌شان از سلطنت به آسمان رفته،  دقیقاً همان‌ها هستند که عکس روح‌الله خمینی را در ماه ‌دیدند،   و برای بازگشت «امام» به میهن اسلامی با نیش‌چاقو مخالفان را در کوچه و خیابان قصابی ‌کردند.  آن روزها زنده‌ یاد شاپور بختیار به صراحت گفت،  «ما نمی‌خواهیم استبداد چکمه را با استبداد نعلین جایگزین کنیم.»  و امروز ملت پای در مسیری عکس گذارده؛   گروهی می‌خواهند تحت عنوان سلطنت پهلوی،  استبداد تازه نفس را با استبداد فرسودۀ‌ حوزۀ علمیه جایگزین کنند؛   چکمه را بجای نعلین بنشانند.   آن روزها بختیار شانسی بود که در کمال تأسف همین اوباش با عربدۀ: «بختیار!  نوکر بی‌اختیار!» ملت را از آن محروم کردند،  و امروز نیز اوباش در صددند با عربدۀ جاویدشاه،  صدای مخالفان را خاموش کنند.   

فراموش نکنیم که تجربۀ تاریخی در ایران،   بازگشت به گذشته‌ها را،  از دوران باستان تا عهد نوین همیشه با سرخوردگی و ناامیدی همراه کرده.  ساسانیان که خود را میراث‌دار هخامنشی می‌دانستند،  با توسل به دین دولتی فاجعۀ قادسیه را آفریدند،   و پهلوی که خود را میراث‌دار ساسانی می‌شمرد،  فاجعۀ 22 بهمن را به ملت ایران هدیه کرد.   تاریخ این سرزمین به ما یادآوری می‌کند که بازگشت به گذشتۀ‌ تاریخی و یا اسطوره‌ای امکانپذیر نیست.  و گام برداشتن در این راه به خندقی به مراتب عمیق‌تر و گندابه‌ای متعفن‌تر از امروز خواهد انجامید. با این وجود،  در دوران کنونی علیرغم تمامی بن‌بست‌ها،  برخلاف گذشته‌،  این امکان وجود دارد که ایرانیان به صورتی آگاهانه‌تر با تاریخ،  رژیم سیاسی و مسائل کشورشان برخورد کنند،  و این فرصتی است که نمی‌باید از دست داد. 

پروپاگاند و پیت‌حلبی!

خیزش ملی «زن، زندگی، آزادی» پای در دومین سالگرد خود ‌گذارده،   و علیرغم تمامی از خودگذشتگی‌ها سایۀ شوم حکومت ملایان و کودتاچیان 22 بهمنی هنوز بر سر ملت ایران سنگین است.  چه شده که حکومتی اینچنین پرخاشگر و غیرمسئول،  ناسازگار با روحیۀ ملت،  تا این حد بیگانه با فضای سیاست جهانی می‌تواند با سهولت،  و صرفاً از طریق سرکوب خیابانی بر اریکۀ قدرت باقی بماند؟  ورای اینهمه،  همین حکومت را می‌بینیم که در پی بسط روابط اقتصادی،  ژئواستراتژیک و نظامی با قدرت‌های بزرگ جهانی است! شرایط فعلی را چگونه می‌باید تحلیل کرد؟  این سئوالی است که اغلب تحلیل‌گران وطنی در پاسخ به آن در جا می‌زنند.   گروهی تقصیر را به گردن روسیه و چین می‌اندازد،   گروهی دیگر انگشت اتهام به سوی واشنگتن می‌گیرد،  جماعتی اوپوزیسیون را مقصر می‌داند،  و برخی دیگر مستقیماً ملت ایران،  دین‌خوئی‌ها و ساده‌لوحی‌های عوام‌الناس را هدف قرار می‌دهد.  ولی اغلب تحلیل‌گران اصولاً فراموش می‌کنند که سیاست ایران مجموعه‌ای‌‌ است از تمامی داده‌های بالا.   مجموعه‌ای که سالیان دراز در قرع و انبیق زمان در هم می‌جوشد‌،  و گاه سر از کاسه به در آورده،  به حاکمیت نیز تبدیل می‌‌شود. 

اگر اصل بالا یعنی حضور تمامی مسائل گریبانگیر ملت ایران را در ساختار سیاسی تأئید کنیم،  می‌باید اذعان داشت که تحلیل شرایط فعلی کشور به درستی صورت نمی‌گیرد.   نبود تحلیل منطقی و عینی مقصر اصلی در ایجاد تشتت فکری و بحران سیاسی‌ای است که دامن‌گیر ملت شده است.   البته فراموش نکنیم که تحلیل شرایط را ملت‌ها،  یا بر پایۀ ایدئولوژی،  و یا بر اساس تجربیات‌شان صورت می‌دهند.   ولی در این راه،  جهت ارائۀ تحلیلی روشنگرانه،  تاریخچه‌ای متقن و منسجم از گذشتۀ کشور،  یا حداقل،  در دست داشتن نگرشی منطقی از یکصدسال گذشته الزامی است.  به استنباط ما،  نبود همین نگرش منطقی از تاریخ کشور است که به بحران سیاسی فعلی دامن زده.     

جای تردید نیست؛  قرن بیست‌ویکم میلادی دورۀ فروپاشی ایدئولوژی‌هاست.  در عمل با فروپاشی اتحادشوروی دیوارۀ مجزا کنندۀ ایدئولوژی‌ها نیز از پایه و اساس فروریخت.  مارکسیسم،  سرمایه‌داری، سوسیالیسم،  لیبرالیسم و … دیگر محلی از اعراب ندارند.  هر چند در واشنگتن و لندن فروپاشی دیکتاتوری کارگری در مسکو به جشن «پیروزی سرمایه‌داری» تبدیل  شد،  این مسئله هر روز بیش از پیش علنی ‌شده که سرمایه‌داری به شیوه‌ای که طی قرن بیستم شاهد موجودیت‌اش بودیم،  بدون اتحاد شوروی وجود خارجی نخواهد داشت.  سرمایه‌داری‌ نوینی پای به میدان گذارده،  هر چند هنوز ابعاد واقعی آن ناشناخته باقی مانده است.  مسلماً این سرمایه‌داری قرن بیست‌ویکمی نه نومحافظه‌کاری آمریکائی و نئومائوئیسم چینی است،  و نه استبداد روشنگرانۀ پوتینی!  مجموعه‌ای خواهد بود متراکم از تمامی این ایده‌ها،  در چارچوب‌هائی که هنوز به طور کلی مشخص نشده.  در همین راستاست که شاهدیم بسیاری از مناطق جهان در عرصۀ سیاسی،  نظامی،  اقتصادی،  اجتماعی و … در بلاتکلیفی کامل دست‌وپا می‌زنند.   و مسلم بدانیم تا زمانی که تکلیف «نظم نوین جهانی» مشخص نشود،  ابهامات سیاسی در این مناطق به قوت خود باقی خواهد ماند.        

در چنین شرایطی است که ایرانیان،   در داخل و خارج مرزها تلاش دارند کشور را از شر یک استبداد استعماری نجات دهند و در این راستا،   سایۀ سنگینی که بلاتکلیفی‌های ژئواستراتژیک بر مناطق گسترده‌ای از جهان فروانداخته تلاش‌‌های ملت را خنثی می‌کند.  دلیل عدم موفقیت در این راه روشن است،   و بارها به صور متفاوت از آن در وبلاگ‌های مختلف سخن به میان آورده‌ایم.  ایرانیان نیز همچون دیگر ملت‌ها با تجربیات‌شان پای به میدان مبارزات می‌گذارند.   ولی این تجربیات در کمال تأسف نزد ایرانیان،  هم بر پایۀ نگرشی سُست از تاریخ معاصر کشور تکیه کرده،  و هم در جهانی کسب شده،  که دیگر  وجود خارجی ندارد. در مطلب امروز چه از منظر تاریخی و چه در چارچوب بررسی‌ تجربیات گذشته،  هم نگرش‌های ایدئولوژیک را مورد بررسی قرار می‌دهیم و هم به نگرش‌های عامیانه‌تر می‌پردازیم.  

سیاست ایران معاصر،   در چارچوب ایدئولوژیک عمدتاً از دو جبهۀ متخالف،   که از قضای روزگار هر دو از محصولات دوران «جنگ سرد» به شمار می‌رفتند تغذیه کرده است؛  مارکسیسم‌لنینیسم و سرمایه‌داری لیبرال.  در ابعادی عامیانه‌تر،‌  ایدئولوژی‌های دیگری نیز به عنوان شاخ‌وبرگ ایندو جریان ایدئولوژیک حضور به هم رسانده‌اند؛  استقلال‌طلبی و خودمختاری اقوام ابزار پیشبرد مارکسیست‌لنینست‌ها ‌شد،  و نگرش کاسب‌کاری،  درویش‌بازی،  اسلام سیاسی و اثنی‌عشری،  و … نیز تولید ثانویۀ لیبرالیسم مغرب زمینی!   ولی یک اصل در تمامی این ایدئولوژی‌ها غیرقابل تغییر باقی ماند؛   سیاست همیشه از مبدأ قدرت و خصوصاً قدرت «استبدادی» مورد بررسی قرار ‌گرفت.  هیچکدام از این ایدئولوژی‌ها دمکراسی،  آراءعمومی، حقوق انسانی،  و خصوصاً حق قانونی و حقوقی ایرانی را به رسمیت نشناختند.  در واقع،  ایدئولوژی برای تمامی این جریانات صرفاً ابزاری بود تا با تکیه بر آن و در مسیر به دست دادن نتایج ظاهراً «بسیار خوب»،  استبداد و لگدمال کردن حقوق انسانی را به بهترین وجه توجیه کنند.  

امروز نیز در چارچوب همین برخورد «بدوی» با مسائل کشور است که شاهدیم به طور مثال، سلطنت‌طلبان بیش از آنچه از حقوق لگدمال شدۀ ایرانیان طی57 سال سلطنت پهلوی سخن به میان آورند،  از «نتایج خوب» استبداد پهلوی اول و دوم برای‌مان داستان سر هم می‌کنند.  و یا اینکه مارکسیست لنینیست‌ها بجای قبول نقش‌پذیری نابخردانه‌شان در تأئید هجمۀ ملایان و غائلۀ استعماری 22 بهمن،  از عملیات قهرمانانۀ «خلق» به رهبری «سازمان» در مصاف با استبداد کمپرادور پهلوی قصه‌ها می‌گویند.  خلاصۀ کلام،  نه سلطنت‌طلب نقش موذیانه و مزورانۀ دربار پهلوی در کسب تقبل اجتماعی برای ملایان را قبول می‌کند،   و نه مارکسیست‌ لنینیست می‌پذیرد که نقش‌آفرینی‌اش در غائلۀ خمینی،  در واقع دنباله‌روی از مطالبات زیرمجموعۀ سلطنت‌ بوده.  نقشی که نتیجه‌اش به ارزش گذاردن همان شبکۀ کمپرادور دوران سلطنت،   اینبار  به رهبری ملایان شده.   

خلاصه در شرایطی که ایدئولوژی‌ها در فضای سیاست جهانی به تدریج محو و نابود می‌شوند،  تا جای خود را به ایده‌های نوین بسپارند،  در کشورمان هنوز ایدئولوژی‌پرستی به شیوۀ دوران «جنگ‌سرد» فضای سیاسی را به اشغال خود درآورده است.   از یک سو،  حکومت ملائی اهداف گنگ و ویژۀ خود را در سیاست داخلی به «ارزش» می‌گذارد،   و از سوی دیگر مخالفان‌اش بدون بررسی زیربنای حکومت مذهبی و ارتباط اندام‌وار مذهب با دربار،  هر کدام ساز خودشان را کوک می‌کنند.   نتیجتاً،  ولیعهد پهلوی‌ها که در تمامی سخنرانی‌ها از حقوق ایرانیان «دفاع جانانه» به عمل می‌آورد،  طی مصاحبه با نشریۀ «پلیتیک انترناسیونال» هم‌صدا با مستشرق و ملا و توده‌ای‌ها تأکید دارد که «ایرانیان از اسلام استقبال کردند:»

«[…] ایرانیان نیز در کنار اعراب از اسلام استقبال کردند.»

منبع: کیهان لندن، ‌ مورخ 7 سپتامبر سالجاری

برخورد شرم‌آور رضا پهلوی با مسئلۀ تقابل تاریخی اقوام ایرانی با اشغالگران، متجاوزان و چپاولگران عرب،‌  به صراحت نشان می‌دهد که پهلوی‌ها از این نوع «تاریخ‌سازی‌ها» که ابزار عروج ملاسالاری در کشور شد،   دست برنمی‌دارند.  ولی به صراحت بگوئیم،  رضا پهلوی با تاریخ ایران آشنائی ندارد.  از سوی دیگر،  وی اصولاً در مسندی قرار نگرفته که بخواهد در مورد تاریخ ایران اظهار نظر کند.  در نتیجه،  اظهارات‌اش را می‌باید صرفاً ایدئولوژیک تلقی کنیم.  وی با این بیانات فضای دین‌خوئی و دین‌پرستی‌ای را که با آن برای امثال روح‌الله خمینی زمینه‌سازی ‌کرده بودند،  بار دیگر احیاء می‌کند؛   این‌بار جهت بازگشت سلطنت!  و بی‌دلیل نیست که اوباش حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور با حساب‌های توئیتری به حمایت از سلطنت و شیروخورشید و … فعال شده‌،  با همان ادبیات اوباش‌پرور از رضا پهلوی حمایت می‌کنند!  چرا که وی رسماً سعی دارد از تهاجم عرب به امپراتوری پارس تصویر دل‌پذیر نیز ارائه دهد.   ولی این نوع برخورد سُست و بی‌پایۀ تاریخی محدود به رضا پهلوی نیست،  در دوران پهلوی دوم نیز رایج بوده؛  به طور مثال آریامهر،  پدر وی نیز چنین می‌گوید:

«اسلام کامل‌ترین و مترقی‌ترین ادیان است و ما را از هر مکتب دیگری بی‌نیاز می‌کند!»

منبع: روزنامۀ اصفهان، 18 مردادماه 1349     

جالب اینکه،  این بیانات بر زبان فردی جاری شده که از منظر دینی فاقد هر گونه مسندی است،  در نتیجه،  اظهاراتش صرفاً نوعی «پروپاگاند سیاسی» به شمار می‌رود.  آریامهر اسلام‌شناس نبود،  و تا آنجا که اطلاع در دست است بر «دیگر مکاتب جهان» نیز اشراف نداشته.  نتیجتاً این اظهارات نه تنها بازتاب بی‌مایگی گوینده است،  که صرفاً ابزاری است جهت توجیه دین و مذهب رسمی در دستگاه پهلوی.   

بله،  اگر به بی‌پایگی نگرش تاریخی در کشورمان،   مجموعه‌ای از ایدئولوژی‌های کشکی و من‌درآوردی و خاله‌زنکی را نیز اضافه کنیم،  به صراحت به دلائل ناکامی خیزش «زن،  زندگی، آزادی» پی‌ می‌بریم.  عدم موفقیت این جنبش در این اصل کلی نهفته که مدعیان «رهبری» آن نهایت امر خواهان نسخه‌‌برداری از غائلۀ خمینی‌ هستند.  این جماعت حتی از طریق بازگوئی مزخرفاتی که زمینه‌ساز «عظمت» روحانیت شیعه شده بود می‌خواهد بر پایۀ همان بحران‌سازی‌ها و ایدئولوژی‌های «بیخ‌دیواری» به خیال خود شاخ غول را بشکند!  

ولی اشتباه نکنیم،   این نوع ساده‌انگاری نتیجۀ ساده‌انگاری از نوع دیگری است؛   بازتابی است از سیاست‌های استعماری.  جماعتی که اینک با چند مصاحبه و تظاهرات می‌خواهد یک رژیم استعماری را سرنگون کند،  بر این باور مسخره و بی‌پایه تکیه کرده که گویا در دوران آریامهر نیز مشتی لات‌ولوت با عرعر الله‌اکبر شبانه و زوزۀ «مرگ بر شاه» روزانه،  یک رژیم را در عرض چند ماه سرنگون کرده‌اند!   اینان با الهام از همین الگوی استعماری،   هر گاه پیت‌حلبی‌ یا سطل آ‌شغالی در تهران به آتش کشیده ‌شده،  سایۀ لنین،  آریامهر،  رضامیرپنج،  استالین و … را در افق به چشم دیده،  بر سر تقسیم غنائم به جان یکدیگر ‌اوفتاده‌اند.

این قماش رهبری،  فقط یک هدف را دنبال می‌کند.  در صدد سوءاستفاده از ذلت و نکبتی است که رژیم دست‌ساز استعمار بر جامعه حاکم کرده.   اینهمه جهت کسب مقام «آقائی» برای خود و ابواب‌جمعی‌اش!   جای تعجب نیست که ملت ایران به این نوع رهبری فرصت‌طلب و دروغ‌پرداز که بجای ارائۀ برنامه،  «ادعا» تحویل ‌می‌دهد،  جواب سر بالا بدهد.   برخلاف مستشرقین و جاسوسانی که مرتباً فاصلۀ «تهران ـ واشنگتن» را طی‌ می‌کنند،  و در هر میعاد «عظمت» آمریکا را یادآور شده،  آب به آسیاب «رهبران قلابی» می‌ریزند،  ایرانیان در داخل مرزها سره را از ناسره بخوبی تشخیص ‌داده‌اند.  پروپاگاندهای مسخرۀ رادیوئی در خارج از مرزها پیرزنان خسته،  پیرمردان ناتوان،  جوانان بی‌خبر از همه‌جا در چلوکبابی‌های لوس‌آ‌نجلس و … را می‌تواند بفریبد،  ولی آن‌ها که در قلب جامعۀ‌ ایران از نزدیک دست بر آتش دارند،  بخوبی می‌دانند و می‌بینند که یک من دوغ چقدر کره دارد. 

دوران خمینی و آریامهر متعلق به گذشته است؛  اگر قصد پای گذاردن در تاریخ و ایفای نقشی تاریخی دارید،  هم با گذشتۀ استعماری وداع کنید،   و هم دنیای کنونی و آینده را آنچنان که هست ببینید.  در غیراینصورت خیزش «زن،  زندگی، آزادی» در قلب بایگانی تاریخ به میلیون‌ها جنبش آزادی‌خواهانه‌ای خواهد پیوست که به دست فراموشی سپرده شدند،  و برای ملت‌های تحت انقیاد آینده‌ای به ارمغان نیاوردند.