قلیان و عموسام!

Saeed_Saman_16_05_31

 

چند ماهی است که روابط ایالات‌متحد با دولت‌های منطقة خاورمیانه و آسیای مرکزی پای به دوران وانفسی گذارده.    در واقع،   تلاطمات سیاسی منطقه که شماری از آن‌ها جز پیامد‌ منطقی سیاست‌های ناموفق واشنگتن در این مناطق نبوده،   در مسیری متخالف با منافع ایالات‌متحد در جریان اوفتاده.   نمونه‌ها فراوان است،  ولی شاید بهتر باشد به انعکاس مهم‌ترین‌شان بسنده کنیم؛  عربستان سعودی،  ترکیه،   ایران و خصوصاً اسرائیل!   مطلب امروز را با نگاهی به کشورهای مذکور آغاز می‌کنیم،   و با بررسی شرایط ایران به پایان می‌رسانیم.

 

در گام نخست می‌پردازیم به اسرائیل.  ماه‌هاست که دولت «ابدمدت» نتانیاهو،  که در واقع دولت فرامرزی آمریکا در اسرائیل به شمار می‌‌رود،  در تزلزل دست‌وپا می‌زند.  دولت اسرائیل پس از ماجراجوئی ناموفق جنگ 33 روزه،  عملاً در مناطق شرقی،  جنوبی و غربی زمین‌گیر شده،  و برای دولتی که جز آشوب‌سازی در منطقه هیچ سیاست دیگری نداشته،  حمله به نوار غزه، ‌ تنها سیاست «آشوب‌آفرینی» است که محفوظ مانده!   حمله‌ای که به دلیل ضعف شدید ساختارهای نظامی و تشکیلاتی حماس نمی‌تواند به اندازة کافی بحران‌ساز باشد،  مگر آنکه دولت اسرائیل عملاً دست به نابودی جریان حماس بزند.   ولی چنین عملی به نفع اسرائیل نیست،  چرا که به موجودیت تنها سیاست‌ آشوب‌آفرینی‌ منطقه‌ای‌اش پایان می‌دهد.   در نتیجه،  مدتی است که اسرائیل عملاً آلوبه‌دهان در «انتظار» نشسته.   و این «انتظار» از آنجا که بیش از حد طولانی شده و انتظارات واشنگتن را نیز برآورده نکرده،  زمینه را برای نفوذ سیاست‌های مسکو فراهم آورده.  و این است دلیل انتصاب «آویگدور لیبرمن» به مقام وزارت دفاع اسرائیل.   ضربه‌ای که ایالات‌متحد پس از دریافت آن مشکل خواهد توانست در اسرائیل کمر راست کند.

 

لیبرمن به جناحی تعلق دارد که با سیاست‌های آشوب‌آفرینی‌ای که اسرائیل توسط واشنگتن در منطقه به راه می‌اندازد مخالف است.   به همین دلیل نیز شبکه‌های خبرسازی آتلانتیست،  پس از انتصاب وی به مقام وزارت دفاع ـ  این وزارتخانه در کابینة اسرائیل کلیدی‌ترین مقام به شمار می‌رود ـ  دست به تبلیغات گسترده زده،  وی را «سیاستمدار تندرو» لقب دادند!   ولی باید این تبلیغات را در رابطة منطقی‌ آن بررسی کنیم؛   بله،  لیبرمن «تندرو» است.   ولی تندروی وی آن نیست که آمریکائی‌ها در بوق گذاشته‌اند.   به عبارت دیگر،  لیبرمن به جنگ زرگری «یهودی ـ مسلمان» که توسط واشنگتن اداره می‌شود،   و دهه‌هاست آبشخور تمامی تشکیلات تروریستی در جهان شده،  دامن نخواهد نزد.  و این موضع‌گیری مسلماً برای آن‌ها که در واشنگتن نشسته‌اند یک «تندروی» غیرقابل پذیرش تلقی می‌شود!

 

در همین رابطه،  و جهت بازتاباندن «دل‌نگرانی‌های» ایالات‌متحد،   شاهد تلاش‌های روزافزون فرانسه و انگلستان و شخص محمود عباس،  رئیس به اصطلاح «دولت فلسطین» هستیم،  که با شعار برگزاری «کنفرانس صلح در پاریس» یک‌بار دیگر قصد دارند همان برنامه‌های «مذاکرات» و قهروآشتی‌های معمول را از دکان‌ بیرون کشیده،   برای تداوم شرایط «جنگی» در منطقه چند سالی زمان بخرند!   البته،   هنوز مشخص نیست که این «کنفرانس» برگزار خواهد شد و یا اینکه کدامین کشورها در آن حضور خواهند یافت.   ولی تجربة چند دهة اخیر به صراحت نشان داده که هدف این کنفرانس‌ها ابدی کردن شرایط «صلح مسلح» است،     و انتصاب لیبرمن به وزارت‌ دفاع تهدیدی است برای اهداف والای این دکان‌ها.   واقعیت این است که با لیبرمن چرخ‌دنده‌های ماشین جنگ‌سازی ایالات‌متحد در منطقه در مسیر دیگری به حرکت در خواهد آمد.

 

انتصاب لیبرمن به مقام وزارت دفاع،   آنچنان کام آتلانتیست‌ها را تلخ کرد که بوق‌‌های آتلانتیست به سرعت گریبان نتانیاهو را گرفته،   همسرش را به پولشوئی،  دزدی هدایای دولتی،  و … متهم نمودند و به ویژه روزنامة اسلام‌نواز «معاریو» نیز بر این آتش هر قدر که توانست روغن ریخت.  ولی دعوای اصلی به هیچ عنوان با این «اتهامات» ارتباطی ندارد؛   مسئله این است که آمریکا از روند مسائل تحت ریاست نتانیاهو دیگر راضی نیست،  و قصد تغییر فُراش دارد.   خلاصه،  واشنگتن امروز در اسرائیل همان سیاستی را دنبال می‌کند،   که چند سالی است به صورت ناموفق تلاش کرده در سوریه دنبال نماید!   به هر تقدیر،   جهت تحلیل روابط نوین «اسرائیل ـ آمریکا» می‌باید منتظر برگزاری و «نتایج» این به اصطلاح کنفرانس صلح باشیم.

 

ولی در منطقة خاورمیانه،   «صلح» اسرائیل و فلسطین به هیچ عنوان تنها دلواپسی‌ ایالات‌متحد نیست.   همانطور که شاهدیم برنامة تبدیل عربستان سعودی به قدرت‌منطقه‌ای که پس از فروپاشی اتحاد شوروی توسط واشنگتن با دقت فراوان دنبال شده بود،  نفس‌های‌ آخر را می‌کشد.  نزدیک شدن عربستان به مسکو،  به دلائل بی‌شماری که در بررسی‌های مطلب امروز امکانپذیر نیست،   رژیم سابقاً مورد اطمینان آل‌سعود را در فهرست دلنگرانی‌های نوین ایالات‌متحد قرار داده.   طی هفته‌های گذشته،   واکنش صریح ایالات‌متحد به پای بیرون گذاردن دولت عربستان از دایرة وابستگی مطلق به واشنگتن به صورت «تهدید» ظهور کرد.  تهدیدی بر مبنای افشای حمایت ریاض از عملیات تروریستی 11 سپتامبر در نیویورک!   در دنبالة این تهدیدات امکان مصادرة اموال سعودی‌ها در بانک‌ها،  شرکت‌ها و خدمات آمریکائی مطرح شد،  و نهایت امر کنگرة آمریکا نیز به شاکیان خصوصی اجازه داد تا از دولت سعودی «شکایت» کنند:

 

«سنای آمریکا لایحه شکایت از عربستان به‌خاطر حملات ۱۱ سپتامبر را تصویب کرد»

منبع: رادیوزمانه،  28 اردیبهشت‌ماه 1395

 

پاسخ عربستان به تهدید کذا این بود که اموال خود را از آمریکا خارج خواهد کرد؛  ولی این فقط یک «بلوف سیاسی» است.   آنچه تحت عنوان اموال سعودی در ایالات‌متحد «انبار» شده،  اختیارش به دست عربستان نیست؛  دست آمریکاست.   در نتیجه،   اگر قرار بر این باشد که خزانة سلاطین حجاز را یانکی سگ‌خور کند،   از دست ریاض هیچ برنخواهد آمد.  این یک واقعیت تکاندهنده است که «تهدیدات» عربستان حرف مفت است،  چرا که در برابر آمریکا از قدرت عمل برخوردار نیست.   ولی این «حرف مفت» یک واقعیت تکاندهنده را نیز علنی کرده؛  ریاض با سرعت نور از مواضع‌ منطقه‌ای واشنگتن فاصله می‌گیرد،  و همکاری دو پایتخت پیرامون مسائل کلیدی منطقه عملاً پای به مرحلة غیرممکن گذارده.   عربستان دیگر به آمریکا اطمینان ندارد،    و اگر قرار باشد عملیات تروریستی 11 سپتامبر را که به ادعای عربستان بر اساس مدارک و شواهد مستند توسط دولت ایالات‌متحد صورت گرفته،‌   به گردن ریاض بیاندازند،   بازگشت «پیروزمندانة» واشنگتن به دریای عرب نیازمند گذشت چندین و چند نسل خواهد بود.

 

ولی خارج از شکست تماشائی نظامی،  سیاسی و تبلیغاتی آمریکا در سوریه و  عربستان،   واشنگتن در دیگر مسائل منطقه‌ای نیز نتوانسته آنچنان که انتظار داشته پیشرفتی به دست آورد.  و شاید یکی از مهم‌ترین شکست‌های واشنگتن در مورد سیاست‌های آنکارا در مناطق کردنشین باشد.   همانطور که به دفعات در این وبلاگ‌ نوشتیم،‌  آمریکا به دلائلی که به هیچ عنوان «روشن» نیست،   امید واهی به جنبش‌های کُرد منطقه‌ بسته.   به همین دلیل نیز زمانیکه بساط داعش،‌  جنگ اسلامگرایان با دولت سوریه را برای آمریکا به یک شکست تبلیغاتی سنگین تبدیل کرد،   سیاست «حمایت» از کردهای عراق،  سوریه و ترکیه سریعاً توسط واشنگتن علم شد.   ولی چنین سیاستی نمی‌تواند در گرداب قومی عمیق و چند سده‌ای خاورمیانه پاسخ شایسته‌ای برای نیازهای امروز آمریکا به ارمغان آورد.   «مسئلة اکراد» از پیچش‌ها و عمق تاریخی عجیبی برخوردار است؛   مبتلا به چندین و چند کشور منطقه می‌شود،   و دامن زدن به این «بحران»،   تحت عنوان اهداف انساندوستانه یا به هر بهانة دیگری،  فقط سبب خواهد شد که دولت‌هائی که احساس خطر می‌کنند،  هر چه بیشتر به مسکو نزدیک شوند.   و از این مفر دست آمریکا هر چه بیشتر در منطقه در پوست‌گردو بیفتد.

 

احساس خطر از سیاست‌های «کُردپروری» واشنگتن،   در این شرایط فعلاً آنکارا به شدت به سوی سیاست‌های غیرآمریکائی ـ  برخی شاخه‌های اتحادیة اروپائی و روسیه ـ  متمایل کرده.  و امکان اینکه آنکارا صرفاً جهت گردنکشی و جلوگیری از گسترش نفوذ روسیه در بالکان،   خاورمیانه و دریای سیاه حاضر باشد عملاً دست از کنترل نیمی از خاک ترکیه ـ  مناطق کردنشین ـ  بردارد کاملاً به دور از انتظار خواهد بود.   به استنباط ما،  چنین گزینه‌ای را نمی‌توان در فهرست سیاست‌های امکانپذیر دولت آنکارا جستجو نمود.   تلاش‌های آنکارا در حال حاضر بر این متمرکز شده تا بساط «رهبری خردمندانه» برای رجب‌اردوغان پهن کند،‌  باشد تا با دست‌یابی به یک ویراست ترک و سنی‌مسلک از استبداد شیعی در ایران،   هم موجودیت آتاترکیسم فرسوده را به خیال خود تضمین کند،  و هم در برابر نفوذ مسکو سد سکندر حکومت اسلامی را علم نماید!

 

در اینکه آنکارا در پیشبرد این سیاست تا کجا خواهد توانست بر شکافی تکیه کند که به دلیل منافع متنافر بین مسکو و واشنگتن ایجاد شده،   گمانه‌زنی آنقدرها سهل و ساده نیست.  در زمینة ارتباط با غرب می‌توان گفت که،   از یک‌سو،  برای اتحادیة اروپا،   در شرایط فعلی حمایت علنی از یک دیکتاتوری دینی در آنکارا کاری بسیار مشکل خواهد بود،  و این معضل آمریکا را در حمایت از استبداد سنی‌مسلک اردوغان تنها خواهد گذارد.   و از سوی دیگر،  حمایت استراتژیک آمریکا از کردها نزدیک شدن به واشنگتن را برای ترکیه بسیار مشکل می‌کند.  در ارتباط با شرق نیز ترکیه می‌باید این اصل را بپذیرد که دنباله‌روی از اسلامگرائی دولتی و «تروریسم اسلامی» نمی‌تواند برای‌اش در سیاست‌های روسیه جایگاه قابل‌اعتنائی بگشاید.   در نتیجه،  امروز آتاترکیسم و اسلامگرائی به اصطلاح «میانه‌رو» ترکیه تنهاتر از همیشه در گردابی فروافتاده که رهائی از آن به نظر غیرممکن می‌نماید.

 

ولی در بررسی بن‌بست‌های سیاسی ایالات‌متحد در منطقه بهتر است نگاهی نیز به فروپاشی سیاست‌های حکومت جمکران بیاندازیم.   دولت روحانی که با شعارهای دهان‌پرکن مدتی است ظاهراً «سُکان امور» را به دست گرفته،  در زمینة متوقف‌ساختن سیاست‌های جنگ‌سازی آمریکا در ایران،  صرفاً به دلیل فشار مسکو کاملاً «موفق» بود.  به این ترتیب،   سایة جنگ از سر کشور ایران برداشته شد،   چرا که روسیه علاقه‌ای به حضور تفنگ‌چی‌های یانکی در سواحل جنوبی دریای خزر نداشت.   ولی واشنگتن گویا تصور می‌کرد که پس از این عقب‌نشینی می‌باید کام عموسام نیز به صور مختلف شیرین شود،  و شاهد بودیم که در دولت روحانی زمینة ساخت‌وپاخت با واشنگتن حتی به اعطای حق جایگاه‌های فروش مواد نفتی و مک‌دونالد و … نیز رسید.   ولی همانطور که در آغاز توافق هسته‌ای در مطالب متفاوت خصوصاً،   «سگ‌دوانی سیاسی» نوشتیم،   اگر روسیه حضور سرنیزة آمریکائی را در جنوب دریای خزر تحمل نمی‌کند،  سرنیزة «اقتصادی ـ  اطلاعاتی» سازمان سیا را نیز تحمل نخواهد کرد.  و دیدیم که علیرغم ابراز عشق مکرر وزیر اقتصاد دولت روحانی به «اقتصاد دوران آریامهر»،  سیاست‌ درهای باز و بازگشت آریامهری به آغوش «واشنگتن» در سربالائی افتاده.

 

در این مرحله بود که علی خامنه‌ای،  بز سرگلة تروریست‌های اسلامی،   دوباره به میدان آمد و شروع کرد به پارس کردن به واشنگتن.   البته دلیل نارضایتی خامنه‌ای این بود که آمریکا نمی‌توانست به صورتی شایسته و بایسته از حکومت ولایت‌فقیه در ایران حمایت کند.  فشار مسکو،  برنامه‌های اسلامگرائی مورد نظر واشنگتن را تهدید می‌کرد،   همانطور که برنامة دولت روحانی را نیز اینچنین ابتر کرده بود.  به همین دلیل بود که سریعاً برنامة «بحران‌سازی» به شیوة دوران ملاممد خاتمی از کیسة بیت‌رهبری و دولت «تدبیر و اعتدال» بیرون کشیده شد.   درگیری در سطح خیابان‌ها،   زندانی کردن این و آن به دلائل نامعلوم،  جلوگیری از سخنرانی‌ها،   لغو کنسرت‌ها،  و … خلاصه بگوئیم،  تکرار سناریوی توحش و تحجر ملاممد در ایران دوباره افتاد روی میز سازمان سیا.   ملاممدی که گویا «دمکرات» بود و مخالفانی ناشناس‌ جلوی سیاست‌های «والای» وی را می‌گرفتند!

 

همزمان با این رزمایش‌های آبکی،  دوباره سروکلة احمدی‌نژاد و سردار سلیمانی و دیگر ریزه‌لات‌های ولایت‌فقیه در مطبوعات و رسانه‌های سوبسیدخوار جمکران باز شد.   و «فعالیت‌های» اینان که در شبکه‌های آتلانتیست بازتاب «مناسب» و پرطمطراق می‌یافت به ملت ایران گوشزد می‌کرد که در هنگام خروج از دورة ملاحسن سمنانی،   لندن و واشنگتن چه دیگی برای‌اش سر بار گذارده‌اند.   در مسیر این «تحولات» یکی از مهم‌ترین برنامه‌های سازمان سیا در ایران بازی کردن با خیمه‌شب‌بازی «ریاست» خبرگان و مجلس شورای ملایان بود.   استنباط کلی بر این بود که خبرگان و شورا به دست طرفداران «دولت» خواهد افتاد.   و همة لات‌ولوت‌ها مترصد بودند تا با «حاکمیت» طرفداران دولت بر ایندو ارگان استبداد ملائی،  تحت عنوان حمایت از دستاوردهای انقلاب و بیت‌رهبری و ولایت‌فقیه و ارثیة امام خمینی و …  نظامیان و جوجه‌پاسداران و بسیجی‌های باج‌گیر را به میدان آورده و خلاصه نوعی حکومت پاکستانی و کودتائی تحت نظارت سازمان سیا در ایران به راه بیاندازند.  ولی خروجی «انتخاب» ریاست مجالس کذا به صراحت نشان داد که یانکی در زمینة سیاست ایران خیلی گز نکرده جر داده بود.   خلاصه،  این به اصطلاح مجالس در دست همان‌هائی است که پیش از انتخابات نیز بر آن‌ها حاکم بوده‌اند!

 

بله،‌  دیدیم که «برنامة» بحران‌سازی با مجلس،  حکایت همان تیزی بود در خزینه که مرد نابینا آن را قلیان پنداشته و می‌خواست پُکی به آن بزند.   خلاصه در خروجی مجموعة ناکامی‌های واشنگتن در ایران،   تصویر استراتژیک سیاست‌های ایالات‌متحد خیلی تماشائی شده.   آمریکا بالاجبار دست از جنگ‌سازی در ایران برداشت؛   امیدش به بازگشت «آریامهری» به ایران به یأس انجامید؛  تلاش‌های‌اش برای به آشوب کشاندن جامعه از طریق بازی با «ارگان‌های هیچکارة» استبداد ملائی بی‌نتیجه ماند؛  پس اینک می‌باید منتظر عکس‌العمل تماشائی واشنگتن باشیم که در خماری یک پُک به قلیان باقی مانده!

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که واکنش آمریکا به محرومیت از قلیان علی خامنه‌ای‌، چه خواهد بود؟   به استنباط ما،  از دست آمریکا جز بازی با کلمات و تهدیدهای توخالی کار دیگری برنمی‌آید،  و پادوهای جمکرانی آمریکا ـ   بیت‌رهبری،  سپاه پاسداران،  بسیج،  دولت روحانی، و … ـ   نیز در همین چارچوب روز به روز دست‌شان خالی‌ و خالی‌تر خواهد شد.   در همین راستاست که شبکة تبلیغاتی رادیوفردا که معمولاً جانماز اصلاح‌طلبان و جنبش‌سبز را در ملاءعلام «آب» می‌کشد،  اختیار از دست داد و با انتشار مطلبی تحت عنوان «درسی که نمی‌خواهند بگیرند: کوبیدن بی‌حاصل بر طبل اصلاح»،  به قلم یکی از «روایت‌سازان» خود به شدت جریان اصلاح‌طلبی را مورد تهاجم قرار داد:

 

«این جریان با مشارکت بی‌قید و شرط،  مدام در کار تعمیر و بازسازی رژیم است و در کنار آن مخالفان را از براندازی یا هر گونه تأثیرگذاری معنادار مأیوس می‌کند.»

منبع:  رادیوفردا،  11 خردادماه 1395

 

سطور فوق نشان می‌دهد که سازمان سیا از خواب خوش اصلاح‌طلب دوستی بیدار شده،  و قصد آن دارد که در مورد این «جریانات» فاشیستی و فرصت‌طلبانه دست به اطلاع‌رسانی بزند!‌  ولی باید اذعان کنیم که تاریخچة حمایت‌های آمریکا از تئوری‌های «آخوند خوب» و مخالفت با «آخوند بد»،   آنقدرها برای شبکة رادیوفردا جای رزمایش‌های دمکراتیک و طرفداری از آزادی بیان باقی نگذاشته.   این رادیو به شهادت تاریخچة کوتاه‌اش هیچگاه حامی آزادی بیان در ایران نبوده،  و اگر اینک شمشیر بر علیه اصلاح‌طلبان جمکرانی از نیام برکشیده،  فقط و فقط به این دلیل است که بحران‌سازی‌های مطلوب‌اش با تکیه بر اصلاح‌طلبان دیگر امکانپذیر نیست.   در شرایط فعلی آمریکا بلاتکلیف مانده،   چرا که پس از آغاز بلبشوی دوم خردادی این اصلاح‌طلبان بودند که دستة چاقوی اصولگرائی می‌شدند،   و اگر اینان زمینة سیاسی را رها کنند،   اصولگرائی حکم چاقوی بی‌دسته را پیدا می‌کند؛   علی خامنه‌ای،  سپاه پاسداران و حتی پنتاگون بدون کمک و همیاری اصلاح‌طلبان نخواهند توانست بر این تیغه دسته‌ای نصب کنند.

 

حال باید ببینیم در این شرایط وانفسا،   برنامة دولت روحانی اصولاً چه می‌تواند باشد؟    این یک واقعیت است که روحانی هیچ برنامه‌ای نداشت.   فقط فشار روسیه بود که بر اساس آن می‌بایست روحانی و ظریف دکان جنگ‌سازی آمریکا و تحریم سازمان ملل بر علیه ایران را تعطیل کنند.   آنچه اینک توسط دولت روحانی،   در زمینه‌های اقتصادی،  سیاسی،  اجتماعی،  فرهنگی و …  صورت می‌گیرد،  می‌باید دنباله‌ای باشد بر سیاست‌های‌ «کلان ـ  ‌استراتژیک» مسکو در مناطق جنوبی آسیا و خاورمیانه.  و این داستان دیگری است.

 

 

 

 

 

 

 

 

دیلینگ و دیانت!

Saeed_Saman_16_05_27

 

در ادبیات نوظهور سیاسی ایران،   با واژة مرکب،   نامأنوس و تازه واردی به نام «دمکراسی‌خواهی» برخورد می‌کنیم.   واژه‌ای که شاید بهتر باشد در معنا و مفهوم‌اش تا حدی کنکاش کنیم.   چرا که،   واژة دمکراسی خود،   فی‌نفسه طی تاریخ جهت تشریح و توضیح بسیاری شرایط سیاسی ـ  گاه در تضاد کامل با ایدة معاصر دمکراسی ـ  به کار گرفته شده.   به طور مثال حکومت یونان باستان،  نظام‌های معاصر ترکیه،  یونان و … که با نیروی نظامی اداره شده و می‌شوند،  و بسیاری رژیم‌های دیگر در این راستا برخاسته از دمکراسی قلمداد شده‌اند.  کار این نوع برخورد‌ نهایت امر به مضحکه نیز رسیده.   و به طور مثال برخی مورخان و «صاحب‌نظران» لویاجرگة افغان،   تعدد مراجع تقلید شیعی،  و یا مجالس مشورتی قبائل بیابانگرد و جنگلی را نیز نمونه‌های دیگری از «دمکراسی» معرفی کرده‌اند!

 

البته پس از انقلاب بلشویک‌ها و شکل‌گیری اتحادشوروی نیز تعاریف نوینی از «دمکراسی»‌ ارائه شد.   انقلابیون لنینیست به نظریة «دمکراسی» ابعاد انسان‌شناسانة مارکسیستی،  برخوردهای تاریخ‌محور مارکس را نیز افزودند.  به این ترتیب،   در دوران جنگ سرد «دمکراسی» ارث پدری کشورهائی شد که شیوة تولید سرمایه‌داری داشتند،  و «جامعة دمکراتیک» و «دمکراسی خلقی» نیز در منطقة نفوذ «شیوة تولید دولتی» و استالینیستی قرار ‌گرفت!

 

در جامعة ایران،   پیش از کودتای 22 بهمن 57 و حتی طی ماه‌های اولیة برقراری حکومت ملائی،  تمامی تشکل‌ها از راست‌افراطی تا چپ‌ لنینیستی با «دمکراسی» مخالف بودند.   طی این دوره،   انواع فحش و ناسزا در ذم و محکومیت «دمکراسی» را در ادبیات سیاسی این تشکل‌ها می‌شنیدیم و می‌خواندیم.   عوامل حکومت جمکران و ملایان به نوبة خود از این قافلة تحجر عقب نبودند.   همانطور که می‌دانیم این حضرات برای سر بریدة امام حسین «کودتا» فرموده بودند،   در نتیجه دمکراسی برای‌شان اصولاً خلاف اسلام بود.   نزد ملایان احدی حق نداشت از دمکراسی نام ببرد،   چه رسد به اینکه از آن دفاع هم بکند!   در جمع استالینیست‌ها و چپ‌نمایان انقلابی نیز طرفداری از دمکراسی به معنای پشت کردن به خلق و منافع طبقة «زحمت‌کش» تحلیل می‌شد؛   پاسخ به چنین «حمایت» خائنانه‌ای گاه پوزخند،  و گاه مشت و لگد و فحش و ناسزا بود.   شاه‌اللهی‌های ناکام نیز که می‌دانیم از دوران میرپنج دشمن سرسخت دمکراسی بودند.   اینان کودتای 22 بهمن و آخوندبازی منتج از آن را نیز «نتیجة دمکراسی» تحلیل می‌کردند؛   جملگی در انتظار میرپنج جدید و کشیدن تسمه از گردة ملت بودند.   ولی در آن روزها احدی نمی‌پرسید،  در مملکتی که دو نفر بر سر پیچیدن یک ساندویچ کالباس به «توافق» نمی‌رسند،  چنین اجماع فلسفی،  عقیدتی و سیاسی‌ گسترده‌ای چگونه در سطح جامعه به وجود آمده؟    بله،  «ضدیت با دمکراسی» آن روزها حکم حجرالاسود را داشت که از آسمان بر سر ملت می‌افتد؛   خلق‌الناس فقط حق داشت به نیت زیارت،  آن را دستمالی کرده،  احیاناً به سروصورت‌‌اش بمالد.

 

ولی نهایت امر،  پس از آغاز سرکوب‌های «انقلابی» که بهتر است آن‌ها را تصفیه‌های «کودتائی» بنامیم،   گروه‌گروه جماعاتی که در آغاز غائلة 22 بهمن 57 چشم نداشتند حامیان دمکراسی را ببینند،   به دلیل دریافت توسری از عوامل سازمان سیا که حامی حکومت ملائی بودند،   به حامیان دمکراسی تبدیل شدند!   و هر چند این حمایت بیشتر در مرحلة «مردم را اذیت می‌کنند؛  مردم را کتک‌ می‌زنند؛  و … » بروز می‌کرد،  نشان می‌داد که تمامی حامیان استبداد و حکومت‌های مشت ‌آهنین فقط «مشت» خودشان را قبول دارند،  و اگر نوبت به دریافت توسری و مشت آهنین دیگری برسد سریعاً طرفدار «دمکراسی» خواهند شد!   در واقع «دمکراسی» برای اینان پای گذاردن به دایرة قدرت معنا می‌داد،  نه قبول حضور مخالف و فعالیت گروه‌های مخالف در جامعه!   حضرات حاضر بودند در صورت امکان نقش خمینی،  خامنه‌ای،  میرحسین موسوی و حتی اسمال‌تیغ‌زن را هم ایفا کنند؛  به شرط آنکه تیغ را خودشان بزنند!   این برخورد ماکیاولیستیک با دمکراسی تأثیرات بسیار سوء در جامعة ایران باقی گذاشت،  و واژة دمکراسی را باز هم بیشتر در ابهام فرو برد.

 

پس از فروپاشی دیکتاتوری کارگری یا دمکراسی‌های «خلقی» در اتحادشوروی و اروپای شرقی و پیامدهای آن،  و خصوصاً به دلیل پایان یافتن «جنگ ایدئولوژیک»،  واژة دمکراسی نیز در ارتباط با مسائل استراتژیک جهانی ابعاد نوینی یافت.   واژة دمکراسی میدانی شد جهت تاخت‌وتاز و توجیهات و تشریحات نوینی که محافل متفاوت همه روزه «اختراع» می‌کردند.   کار بجائی رسید که مفهوم حقوقی و پایه‌ای دمکراسی که برخاسته از مدرنیته،  یعنی تقبل فردیت،  آزادی بیان فرهنگی،  ادبی،  هنری،  سیاسی و اقتصادی است،   در ابهام بیشتری فرورفت.  در انتهای کار،  این واژه که به تدریج از معنا و مفهوم اصلی‌اش تهی شده بود،  ابزار کار هر کس‌وناکسی می‌توانست باشد!

 

در ادامة همین روند پوچ‌سازی،  استالینیست‌های حزب توده،‌  آپاراچیک‌ها و مذهب‌باوران افراطی مجاهدین خلق،   لنینسیت‌ها،‌  آخوندهای مُکلای جبهة ملی و نهضت عاظادی،   و حتی تیغ‌کش‌های میرپنجی نیز تبدیل شدند به حامیان دوآتشة «دمکراسی!»   دلیل نیز روشن بود،   دیواره‌های امنیتی فروریخته بود،  و دیگر امکان نداشت با تکیه بر یک اردوگاه ـ  غرب یا شرق ـ  به طور کلی ارتباط با دیگر اردوگاه‌ها را به تعطیل کشاند.  روابط ملت‌ها علنی و گشوده‌تر بود،   ارتباطات به شدت گسترش یافته بود،   و حامیان اصلی استبداد دیگر امکان نداشتند مستقیماً مسئولیت تئوری‌های استبدادی را تقبل کنند.  خلاصه،   همة دست‌اندرکاران استبداد،  در این دوران جدید دست‌های خون‌آلودشان را در دستکش مخملین «دمکراسی» پنهان کردند.   در رأس‌ اینان هیئت‌حاکمة ایالات‌متحد بود که پس از پایان جنگ دوم،  از تمامی کودتاها،  جنگ‌ها،  آدمکشی‌ها و خصوصاً «کودتاهای انقلابی» در اردوگاه سرمایه‌داری حمایت می‌کرد،   در نتیجه رهبری عملیات پوچ‌سازی و توجیه‌نامه نویسی را نیز برعهده گرفت.

 

در چارچوب این توجهیات «نوآورانه» که بر پیکر دمکراسی می‌تاخت،   همان‌ها که استبدادهای مورد نظر آتلانتیسم را مستقر می‌کردند،  اینبار با تکیه بر اوباش‌پروری،   مردم‌باوری،  عوام‌پرستی،  هیاهو،  غوغا و آشوب عمومی زنگولة جدیدی به تابوت دمکراسی که دیگر از هر گونه معنا و مفهوم تهی شده بود آویزان کردند.  و آنچه امروز در ادبیات فاشیست‌زدة زبان فارسی «دمکراسی‌خواهی» می‌نامند،   «دیلینگ دیلینگ» همین زنگولة لعنتی است.   همین نوای شیرین دیلینگ دیلینگ،   به ایالات‌متحد اجازه می‌دهد ملای خودفروخته‌ای همچون حسن روحانی را در سطح جهانی «بزک» کرده،   به حامیان «دمکراسی» بفروشد!   همین آوا‌ است که به ایالات‌متحد امکان می‌دهد،   اوباش مسلحی را که از طریق دزدی نفت و فروش برده و موادمخدر،   بر علیه یک دولت عضو سازمان ملل در خاک سوریه مسلح و بسیج کرده،   «ائتلاف نیروهای دمکراتیک سوریه» بنامد:

 

«ائتلاف نیروهای دموکراتیک سوریه با پشتیبانی هوائی آمریکا به گروه حکومت اسلامی در نزدیکی شهر رقه حمله کرد»

منبع:  رادیوفردا،  5 خردادماه 1395

 

می‌بینیم،  زمانیکه واژة دمکراسی را از مفهوم واقعی‌اش تهی می‌کنیم،  می‌توان آتیلای خونخوار را نیز طرفدار دمکراسی جا زد؛   مشکلی ایجاد نمی‌شود،  چرا که معنای دمکراسی به طور کلی در ابهام فرواوفتاده.   همانطور که می‌توان حدس زد،  و نهایت امر تلاش‌های کودتائی یانکی‌ها در اوکراین،  مصر،  عراق،   لیبی و … بارها و بارها نشان داده،   ایجاد ابهام در واژة دمکراسی و هم‌سنگ قرار دادن «دمکراسی» با اضدادش:  مردم‌باوری،  لات‌بازی و هیاهو و غوغاسالاری،   به استراتژی تبلیغاتی ایالات‌متحد تبدیل شده.   و در قفای ظاهر «شیرین‌بیان» این نوع تبلیغات آنچه اهمیت دارد بُرد استراتژیک واشنگتن در داده‌های جهانی است.   این نوع «دمکراسی» که فاقد هر گونه بُعد انسانی،  حقوقی و تاریخی است،   در آغاز هزارة سوم میلادی ابزار و بهانه‌ای است جهت گسترش سیطره و نفوذ مالی و سیاسی‌ آمریکا.   ولی مسلماً این «بهانه‌یابی‌ها» پشت مرزهای ایران متوقف نشده و نخواهد شد.   به همین دلیل است که یک شبکة گسترده،  تحت نظارت سازمان سیا،  اعمال مهره‌های آشکار و نهان واشنگتن را در پوشش «دمکراسی» به فروش گذاشته،   و برای رادیوفردا « دیلینگ،  دیلینگ» می‌نویسد.

 

رادیوفردا هم به شیوة مرضیه،  آستین‌ها را بالا زده،  و با انتشار مطلبی تحت عنوان «سه گرایش درونی بلوک دموکراسی‌خواهی ملی»،  تلاش کرده تحرکات سیاسی در متن جامعة ایران را در تحرکات عوامل حکومت جمکران «خلاصه» کند.   در این مرحله،   با تکیه بر مقدمة طولانی‌ای که در بالا آورده‌ایم سعی خواهیم داشت تا حد امکان از جزئیات تبلیغات رادیوفردا کشف رمز کنیم.

 

نخست در مورد نویسندة مطلب رادیوفردا چند خطی توضیح بدهیم.   رضا علی‌جانی یکی از وابستگان به محفل «ملی‌ ـ  مذهبی‌ها» است،  و واقعیت را بخواهیم مشکل می‌توان برای این «شبکه مبهم»،   ویژگی خاصی تعیین نمود.  شاید وابستگی به این «جریان» بهترین وسیله جهت عدم ارائه موضع مشخص این‌ فرد باشد.   چرا که،  واژة «ملی ـ مذهبی» فی‌نفسه،  خصوصاً در مورد کشوری که ملیت‌اش در تضاد تاریخی با عامل مذهب قرار گرفته،  جز ابهام نیست!  به هر تقدیر همانطور که می‌توان حدس زد نویسندة مطلب رادیوفردا از جمله حامیان انقلاب روح‌الله خمینی و «اسلام سیاسی» است؛   یا حداقل موضع‌گیری نحلة «ملی ـ مذهبی» در جریانات سیاسی کشور حمایت از انقلاب خمینی را به زیر سئوال نمی‌برد.   بهتر بگوئیم،  مطلب را فردی قلمی کرده که طرفدار اسلام سیاسی است؛   طرفدار انقلاب روح‌الله خمینی است؛  از زن‌ستیزی یعنی از حضور روحانیت شیعه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی،  فرهنگی،  اجتماعی و حتی قانونگزاری کشور حمایت می‌کند؛   و مسلماً با آنچه تحت تأثیر شریعت و کتاب‌دعا و زیارت‌نامه تحت عنوان «قانون اساسی» بر ایرانیان حاکم شده مخالفت اساسی و پایه‌ای ندارد.  حال با توجه به حکومت بی‌چون‌وچرای ملایان بر ایران باید پرسید،   «درد» ایشان چیست و به چه دلیل زحمت نگارش «مطلب» کذا را بر خود هموار کرده‌اند؟

 

مطلب کذا در نخستین مرحله،  تلاش دارد تا به قول نویسنده «سه گرایش داخلی جدید» ـ   انتخابات‌محور،  جامعه‌محور و ترکیبی ـ  را در زمینة «دمکراسی‌خواهی» به عنوان جریانات برخاسته از تحولات اخیر معرفی کند.  پر واضح است که واژگان مورد استفاده در این متن فقط ظاهر پیچیده دارد،  فاقد عمق است.   به عبارت ساده‌تر،  برخورد سیاسی،   تشکیلاتی و سازمانی این جنبش‌های به اصطلاح «دمکراسی‌خواه» با نماد‌های «ضددمکراسی» در قلب رژیم سیاسی ملایان،   در مطلب مذکور به هیچ عنوان مورد بحث قرار نمی‌گیرد.

 

متن به 3 گروه اشاره دارد؛  گروه اول،  انتخابات‌محور است و محافظه‌کار خوانده می‌شود.  و به ادعای نویسنده،   جهت بهبود مسائل کشور ـ  مسلماً در مسیر دست‌یابی به «دمکراسی» ـ  بیشتر تمایل دارد بر قدرت دولت تکیه کند،   و مذاکرات را در رأس هرم قدرت ـ  رهبر،  ریاست مجلس خبرگان و … ـ  دنبال نماید.   گروه دوم همان جنبش سبز است که امثال موسوی و کروبی در رأس آن می‌نشینند.   افرادی که برخورد انتقادی با «رهبرکنونی» دارند و به گواهی نامه‌های شخص میرحسین موسوی «رهبر قبلی» را می‌پرستند!   گروه سوم هم «مخلوطی» است از دو جریان فوق!   خلاصه می‌بینیم که،  برخلاف ظاهر پرطمطراق متن،  اصل مطلب،   یعنی بررسی و تحلیل در مرحلة جنینی متوقف مانده.    به عبارت ساده‌تر،  در این مطلب دو یا سه محفل حکومتی که جملگی سر در آخور یک تشکیلات واحد دارند،‌  به عنوان نحله‌های متفاوت «دمکراسی‌خواهی» معرفی شده‌اند،   و نویسنده کوشیده از طریق «بازی» با کلمات،   جنگ‌های زرگری و برادرانة سه محفل کذا را با افزودن شاخ‌وبرگ و پرگوئی و حاشیه‌پردازی و « دیلینگ، دیلینگ» به دمکراسی «وصله» کند.   ولی به استنباط ما،   اینگونه «پرداخت‌ها» را منطقاً گزافه‌گوئی می‌خوانند،  نه تحلیل.

 

در ثانی،  این سئوال مطرح می‌شود که ادعاهای نویسنده مبنی بر وجود و یا عدم وجود این و یا آن جریان،   و یا حمایت‌های عمومی از این و یا آن گروه «دمکراسی‌خواه» چه مبنائی جز ادعا دارد؟!  روشن‌تر بگوئیم در جامعه‌ای که سرکوب و سانسور،  از ایجاد تشکل‌های حزبی و صنفی ممانعت می‌کند،   و هر گونه اطلاع‌رسانی به صورت علمی و آماری را به تعطیل کشانده،   نویسندة‌ مطلب با توسل به کدام ابزار ادعا می‌کند که فلان و یا بهمان جریان از حمایت عمومی برخوردار نیست:

 

«این گرایش در رابطه با سیاست‌های منطقه‌ای حکومت ایران موضع روشن و مخالفت فعالی دارد.   رویکرد تحلیلی در رابطه با وقایع داخل کشور و از جمله موضع نسبتا حمایتی ـ  انتقادی با تأکید بیشتر روی ناتوانی‌ها و ضعف‌های دولت دارد.   مدافع نوعی جمهوری‌خواهی ملی (حال با نقطه عزیمت‌های مختلف فکری غیرمذهبی و مذهبی) است.  اما از عقبه اجتماعی قوی و گسترده‌ای برخوردار نیست.» 

منبع:  رادیوفردا،  6 خردادماه 1395

 

اطمینان خاطر نویسنده از آنچه «عقبة» یک جریان نامعلوم عنوان می‌کند،   بسیار مسئله‌ساز می‌شود.   اگر کسی می‌تواند با چنین صراحتی در مورد بود و نبود جریانات سیاسی اطلاع‌رسانی کند،   چرا در مورد تمامی جریانات سیاسی این عمل را صورت نمی‌دهد؟  ولی بررسی تحلیلی جریانات سیاسی در ایران غیرممکن است.   در نتیجه،   زمانیکه از جزئیات جریانات سیاسی سخن می‌گوئیم،   برخلاف تحلیل‌های استراتژیک و یا تجریدی و فلسفی نمی‌توان بدون تکیه بر آمار سخنی شایسته بر زبان راند و دلیل هم روشن است.  جریانات سیاسی بر خلاف مواضع استراتژیک قدرت‌های بزرگ «سیاله‌» است و بررسی‌شان فقط با تکیه بر آمار،   آنهم به صورت زمان‌دار امکانپذیر می‌شود.   به عبارت دیگر،  تحلیل یک جریان سیاسی در جامعه فقط در زمان و مکان مشخص صورت می‌گیرد،   زمان‌شمول نیست،   چرا که متغیر است.   در نتیجه،  برخلاف آنچه می‌نماید،  نویسندة مطلب کذا به دلیل آنکه به جزئیاتی ‌پرداخته که هیچگونه اطلاع صریحی از آن‌ها نمی‌تواند داشته باشد،  تحلیل نکرده؛  بیشتر قصه بافته.

 

ولی اینکه رادیوفردا چنین «اثری» را منتشر می‌کند،   و به آن بازتاب می‌دهد،  دیگر قصه نیست.  و فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد؛   شبکة تبلیغاتی ایالات‌متحد پشت همین نوع «توجیه‌نامه‌ها» نشسته.  به عبارت دیگر،  آمریکا تلاش دارد تا به سیاست‌های مجموعة کودتائی حکومت جمکران،   در چارچوب منافع خود هر چه می‌تواند میدان دهد.   واشنگتن ناامید از جلب حمایت مخالفانی که طرفدار دمکراسی‌اند،   در قلب همین حکومت ملائی با چراغ‌موشی به دنبال آلترناتیو می‌گردد.  و انتشار قصه‌هائی از این قماش در یکی از سایت‌های رسمی سازمان سیا،   به صراحت نشان می‌دهد که برداشت واشنگتن  از «دمکراسی»،  چیزی نیست جز پوپولیسم!

 

نام این به اصطلاح گروه‌های «دمکراسی‌خواه» را هر چه می‌خواهید بگذارید:   محافظه‌کار نیم‌بند،   سبز تندرو،   بنفش مایل به قرمز و … فرقی نمی‌کند.   مهم این است که اینان جملگی در درون یک ساختار استعماری،  وابسته و سرکوبگر به گرد یکدیگر می‌چرخند،  و از آنجا که چاقو دسته‌اش را نخواهد برید،  نهایت امر با هم کنار خواهند آمد.  ولی تا آنجا که به طرفداران دمکراسی مربوط می‌شود،   آنچه «قانون اساسی» حکومت اسلامی می‌خوانند و ظاهراً سه گروه مطلب کذا طرفدار آن به شمار می‌روند،  جفنگ‌نامه‌ای است که فقط قشر ملای کم‌سواد و آلوده به هزار فساد مالی و اجتماعی بر آن نام «قانون» گذارده.   پرواضح است که،   ور رفتن با جریانات «برادرانة» درون حکومت اسلامی توسط شریعتی‌شناسان،   و شیرین‌زبانی‌های «ملی ـ  مذهبی‌‌ها» نخواهد توانست مسیر تاریخی یک ملت را اینچنین به جفنگ‌ بیالاید و زنگوله‌ به تابوت دمکراسی آویزان کند.

 

حال که به زنگوله‌ پای تابوت دمکراسی رسیدیم،   ببینیم اصولاً اتلاق نام دمکراسی بر یک پدیده،  و یا روند سیاسی از چه شروط اساسی و پیش‌فرض‌های غیرقابل عدولی برخوردار می‌شود؟   نخست بگوئیم،  دمکراسی نمرده،   و تابوتی که این مقاله با میخ‌وچکش سازمان سیا برای‌اش سر هم کرده،   منزل‌گه خودشان خواهد شد.   در ثانی،  چگونه می‌توان بدون قبول بُعد اصلی و اساسی انسان‌محوری و اومانیسم،   از دمکراسی سخن به میان آورد؟  به عبارت دیگر،   چگونه می‌توان،  هم چارچوب حاکمیت الهی،  قرآنی و وحی و جبرئیل و مأموریت پیامبر،   و امام زمانی که ته چاه نشسته و …  را قبول داشت،   و منویات این پرسوناژ‌های موهوم را بر سرنوشت ملت تببین کرد،  و هم خلق‌الناس را به پای صندوق‌های رأی فرستاد تا «سرنوشت‌شان» را تعیین کنند؟  اشتباه نکنیم،   مسئله در این مقطع به هیچ عنوان بحث پیرامون «جبر و اختیار» نیست؛   روحانیت شیعه،  همچون رهبران دیگر ادیان و مذاهب،  به هیچ وجه اعتبار کافی جهت پای گذاردن در بحث سیاست کشور را ندارد.   چرا که پای گذاردن اینان در این میانه،   به «تضادی» دامن خواهد زد که خروجی نخواهد داشت.   این همان تضادی است که حکومت اسلامی جمکران از نخستین روزهای موجودیت‌اش با آن روبرو شده،  و نه تنها تاکنون پاسخی بر این پرسش نیافته،  که تلاش کرده از طریق سرکوب مخالفان،   این بن‌بست را هر چه بیشتر به حاشیه براند؛   باشد تا در رأس هرم قدرت باقی مانده،   از امکانات مالی و اجتماعی آن محظوظ گردد!

 

صریحاً بگوئیم،  مشکل «جنبش سبز»،   بنفش و دیگر رنگ‌ها و اصلاح‌طلبی و اصولگرائی به هیچ عنوان دمکراسی نیست،   مشکل اینان یافتن راهی است جهت ادامة حیات حکومتی که نمی‌تواند تضاد بنیادینی را حل کند که خود به آن دامن زده:   تضاد ادارة کشور با تکیه بر «وحی‌باوری» و هم‌ساز نشان دادن وحی و احکام الهی با «انسان‌محوری.»   زمانیکه خمینی جفنگی به نام «جمهوری اسلامی» را از چنته بیرون کشید،   در واقع آغازگر همین بحران شد.   و همان روزها مصطفی رحیمی،‌  آنچه را امروز در این وبلاگ آورده‌ایم،  به زبانی دیگر به رشتة تحریر در‌آورد.   نتیجه‌اش آن شد که دیدیم:   زندان،  گوشه‌نشینی،  سرکوب،  ممنوع‌القلم شدن و … و نهایت امر سقوط از پشت بام!   حال نوچة همان وحشی‌هائی که رحیمی را سرکوب کردند،   تحت حمایت آمریکا جفنگ‌گوئی‌های امام خمینی‌اش را تداوم می‌بخشد،  و تحت عنوان «سه گرایش درونی بلوک دموکراسی‌خواهی ملی» یک بار دیگر در چارچوب منافع آتلانتیست‌ها تضاد بنیادین حکومت اسلامی،   یعنی تضاد حاکمیت انسان بر سرنوشت‌اش را با حاکمیت وحی بر سرنوشت انسان‌،  به حاشیه می‌راند.   هدف از نگارش چنین مطالبی تحمیل ابهام بر سیاست،   یعنی ایجاد ترادف میان گنگ‌پرستی دینی با سیاست است.   بهتر بگوئیم،  مطلب کذا  با «دیلینگ،‌  دیلینگ» همان شعار مضحک و فرسودة آخوند مدرس یعنی،  «سیاست ما عین دیانت ماست!» را بازتولید می‌کند.

 

 

باقالی و بریتانیای کبیر!

Saeed_Saman_16_05_24

 

طی هفته‌ای که گذشت شاهد تغییرات جالبی در مناطق مختلف جهان بودیم.  در اروپا عملاً شرایط اضطراری حاکم شده،   و نقش بسیاری از دولت‌مردان و تشکل‌های سیاسی به دگردیسی اوفتاده.   در سوریه،   ماشین شیعه‌سازی حکومت جمکران با سد مستحکمی مواجه شده،   و به نظر می‌رسد که این رودرروئی،   می‌رود تا بشار اسد را مستقیماً در برابر حکومت اسلامی جمکران قرار دهد.   و صدالبته همچون میعادهای گذشته مهم‌ترین،   اگر نگوئیم مضحک‌ترین رخدادهای هفتة گذشته را در درون مرزهای ایران و در رابطه با حکومت جمکران شاهد بودیم.   پس در بررسی امروز نخست سری به اروپا بزنیم.

 

انتخابات ریاست‌جمهوری کشور اطریش که شبکة تبلیغاتی آنگلوساکسون به آن حسابی میدان داده بود،  به نتایج مطلوب نرسید!   این انتخابات نهایت امر با شکست فاشیست‌ها، ‌  بار دیگر،  همچون دوران یورگ هایدر «سلام‌الله»،   فاشیست «شهید» اطریشی در عمل ثابت کرد که حیطة استراتژیک وین نمی‌تواند به ابزاری جهت باج‌گیری انگلستان از روسیه تبدیل شود.  جهت توضیح این مطلب شاید بهتر است یک پرانتز بازکنیم.

 

همانطور که بارها گفته‌ایم،  پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تولد فدراسیون روسیه تلاش انگلستان در اروپای مرکزی و شرقی،‌  چیزی نبوده و نیست جز به قدرت رساندن فاشیست‌ها.   فاشیست‌هائی که از نظر تاریخی،‌  ریشه‌های آغازین فعالیت‌های‌شان تماماً در اوائل سدة بیستم میلادی آغاز شد،  و جملگی ضدروس،  کاتولیک و طرفدار پروپاقرص سیاست آتلانتیسم ـ ایجاد یک کشور یک قوم یا مذهب ـ   بوده و هستند.   این سیاست را که انگلستان طی چند دهة اخیر به صور مختلف ـ  تجزیة کشورها،  حمایت از الحاق کشورها به اتحادیة اروپا،  و … ـ   اعمال کرده،  هدفی جز «سدسازی» بر علیه نفوذ روسیه نداشته و ندارد؛   دیروز «بلشویسم» هدف بود،   و امروز فدراسیون روسیه.   به همین دلیل نیز محفل دیوید کامرون از آغاز قدرت،   تلاش داشت تا انگلستان را از اتحادیة اروپا بیرون برد،   و سرزمین‌های این اتحادیه را تبدیل کند به «سرزمین سوخته» در برابر روسیه.   ولی تمامی این تلاش‌ها یک‌به‌یک به شکست انجامیده.   «جنبش» فاشیست‌های پگیدا در آلمان فدرال،   جبهة ملی در فرانسه،   یوکیپ در انگلستان،   و … همگی صحنه را باخته‌اند و آخرین سنگر فاشیست‌پروری بریتانیا که در اطریش بر پا شده بود نیز طی انتخابات اخیر فروریخت.

 

در طرح مشعشعانه‌ای که لندن روی میز داشت،   انگلستان می‌بایست همچون دوران هیتلر در لحظة غائی بر نمایشات «فاشیسم‌دوستی» توده‌های اروپا نقطة پایان گذارده،   بار دیگر در نقش «حامی دمکراسی» ظاهر می‌شد!   همان نقشی که پس از شکست طرح‌های لندن برای به قدرت رساندن فاشیست‌های آلمان و ایتالیا در دهة 1930 ـ  این طرح‌ها می‌بایست به سقوط بلشویسم در اروپای شرقی نیز می‌انجامید ـ  طی جنگ دوم جهانی به انگلستان «اعتباری» داد که به صراحت بگوئیم جز نفی واقعیت تاریخی و تحریف نقش‌ واقعی لندن در جنگ خانمانسوز دوم جهانی هیچ نبود.

 

ولی اینبار خر برای بریتانیا باقالی نیاورد؛   و همین امر،  یعنی ناکامی لندن،   هم کشورهای کلیدی اتحادیه اروپا ـ  فرانسه و آلمان ـ   را به سردرگمی سیاسی دچار کرد،  و هم دولت انگلستان را،   از غلطی که قصد انجام آن را داشت به شدت پشیمان نمود.   خلاصه دیوید کامرون که در مقام رئیس «عالیة» اتحادیة اروپا،   عملاً سرنوشت این اتحادیه را در دست دارد،  در همین چارچوب به استغاثه اوفتاده.   خروج از اتحادیه که می‌بایست روی کاغذ همه ساله برای دولت و شرکت‌های چندملیتی انگلستان صدها میلیارد دلار سیلان نقدینگی به ارمغان می‌آورد،   پس از شکست طرح کذا تبدیل شد به «بُرد بزرگ» دولت کامرون در تقلیل «کمک هزینة خانوادگی مهاجران اروپائی به انگلستان!»   بله،  همانطور که می‌بینیم انگلستان موفق شد،   پس از تلاش‌های گسترده به دیگر اعضای اتحادیه «نظرات» خود را تحمیل کند و در این چارچوب کمک هزینة خانواده‌های مهاجر اروپائی را کاهش دهد!  ما هم به کامرون و دولت «سرکار علیه الیزابت ثانی» این موفقیت بزرگ را تبریک می‌گوئیم و همینجا اضافه کنیم که پس از این «موفقیت بزرگ» دیوید کامرون را می‌بینیم که در زمرة طرفداران باقی ماندن انگلستان در اتحادیة اروپا قرارگرفته.   روزنامة دیلی‌تلگراف،  به نقل از نخست‌وزیر بریتانیا می‌نویسد:   «اگر از اروپا خارج شویم،  پوتین و ابوبکر ال‌بغدادی را خوشحال می‌کنیم!»  و یورونیوز در دنبالة همین ادعای سرگرم‌کننده،  از قول کامرون می‌نویسد،  خروج از اتحادیه باعث رکود اقتصادی می‌شود:

 

«دیوید کامرون:  » شوکی که در اثر خروج از اروپا به اقتصاد ما وارد می‌شود آن را دچار رکود خواهد کرد.  این اولین رکود اقتصادی در تاریخ ما خواهد بود که توسط خودمان ایجاد می شود.»»

منبع:  یورونیوز،  23 مه 2016

 

‌به عبارت دیگر،   می‌باید این دروغ شاخدار را بپذیریم که نخست‌وزیر بریتانیا،  آن زمان که بر طبل «خروج از اتحادیه» می‌کوفت،   از پیامدهای آن اطلاع نداشته!  حال آنکه واقعیت جز این است؛‌  بریتانیا از پیروزی سیاست‌اش ـ  خروج از اتحادیه،  و تبدیل اروپا به سرزمین سوخته ـ  چنان مطمئن بود که «سیاست جایگزین» هم برای خود پیش‌بینی نکرد!   و به استنباط ما،  بلاتکلیفی در اروپا،   به ویژه در آلمان و فرانسه ناشی از همین اطمینان خاطر لندن به پیروزی است.   به همین دلیل نیز حاکمیت بریتانیا،   و نه صرفاً دولت کامرون با دستپاچگی صادق‌خان پاکستانی را از صندوق‌ها بیرون کشیده،   در جایگاه شهردار لندن قرار داد،   تا انگ حمایت از فاشیسم را به هر ترتیب ممکن از کارنامة  انگلستان بشوید،   و تبعات اقتصادی و مالی سنگینی را که اینگونه «انگ‌ها» می‌توانست به همراه آورد از میان بردارد.   ولی عقب‌نشینی صریح انگلستان از مواضع پیشین‌اش نتایج گسترده‌تری به همراه آورده.   بله،   نهایت امر کار به بی‌ثباتی در دیگر سیاست‌های لندن در اروپا،  خاورمیانه و خصوصاً اسرائیل کشیده.

 

عقب‌نشینی انگلستان به این نتیجة ملموس منجر شده که ایالات‌متحد نیز به سرعت از لندن فاصله می‌گیرد،   و می‌بینیم که «طرح صلح» پیشنهادی فرانسه در اسرائیل که تحت نظارت لندن تنظیم شده بود،   نه از سوی آمریکائی‌ها مورد قبول واقع شد،  و نه از سوی دولت نتانیاهو!   اصرار و ابرام فراوان و سفر سیاست‌مداران فرانسوی ـ   وزیر امورخارجه و نخست‌وزیر ـ  که جملگی با حمایت لندن به قدرت رسیده‌اند نیز کاری از پیش نبرده و نمی‌برد.   از سوی دیگر،   شکست سیاست مورد نظر دیوید کامرون نهایت امر به درگیری مستقیم در درون ساختار قدرت در فرانسه دامن زده.  و شاهدیم که اعتراضات گستردة خیابانی،   اعتصابات کمرشکن و … که در ظاهر جهت اعتراض به «قانون جدید کار» صورت می‌گیرد،   تبدیل شده به نمایه‌ای از درگیری سیاست آمریکا و انگلستان جهت کنترل دولت فرانسه.

 

ولی همانطور که گفتیم در این حیص‌وبیص ماشین شیعه‌سازی جمکرانی‌ها نیز در سوریه به دست‌انداز افتاده.   بله،  جمکرانی‌ها که به ادعای خودشان در سوریه «مستشاری» می‌فرمایند،   از سال‌ها پیش در چند زمینة‌ ضدبشری فعالیت گسترده دارند.  مهم‌ترین این فعالیت‌ها بر پائی کارگاه‌های «شیعه‌سازی» است.   به این ترتیب که،   با پول،  وعده و وعید و هزار «بامبول و دانبول» دیگر یقة عوام‌الناس را می‌گیرند و به قولی به آخر «اشهد» آن‌ها یک علی‌ولی‌الله اضافه می‌کنند!‌  به این ترتیب،  علی خامنه‌ای که هم خودش به اصطلاح اولاد محمد و علی و حسن و حسین و دیگر اعراب بدوی است،  عمامه‌اش را شب‌ها یک پله بالا می‌برد و به کارنامة درخشان  زندگی پر بارش صفحات زرینی می‌افزاید.

 

ماشین شیعه‌سازی جمکران در سوریه بر دو لایة نظامی و قومی تکیه داشته و دارد.  لایة نظامی از طریق تزریق دلارهای نفتی برای سازمان دادن به لشکرهای قانونی و غیرقانونی شیعه ایجاد شده.    این لشکرها را دولت جمکران یا شاخه‌ای از حزب‌الله لبنان به سوریه اعزام می‌کنند.   ولی لایة قومی در محل موجود است،  و تکیه‌گاه‌اش علوی‌های سوریه و ترکیه به شمار می‌رود.   طی روزهای گذشته فروپاشی لایة نظامی شیعی را در سوریه شاهد بودیم؛   کشتار اوباش جمکران در خان‌طومان و بمباران مرکز فرماندهی حزب‌الله از جمله نقاط عطف این فروپاشی به شمار می‌آید.   ولی پس از آغاز فروپاشی در لایة نظامی اینک به مرحله فروپاشاندن لایة قومی پای گذارده‌ایم.   اینک علوی‌ها هستند که طعمة مناسب درگیری‌ها شده‌اند:

 

«منطقه ساحلی شمالی سوریه روز گذشته شاهد هفت انفجار همزمان با کمربندهای انفجاری و خودروهای بمب‌گذاری شده بود که منجر به کشته شدن بیش از 120 نفر که بیشتر آن‌ها از طائفه علوی سوریه بودند،  شده»

منبع:  ایرنا،  4 خردادماه 1395

 

این رخدادها به صراحت نشان می‌دهد که «پلان ب» آتلانتیسم ـ  حمایت از یک دولت شیعة علوی در صورت شکست طرح اخوان‌المسلمین اردوغان ـ  در سوریه به سرعت از صحنه خارج می‌شود.  و اگر به این فهرست،   افشاگری‌های اخیر در مورد ویزای ایرانی ملا منصور،   رهبر مقتول طالبان افغانستان را نیز اضافه کنیم،   این امکان وجود دارد که حکومت جمکران رسماً به دلیل همکاری با تروریست‌ها هدف انتقادات بین‌المللی قرار گیرد،  و نهایت امر شخص اسد نیز جهت فرار به جلو‌،   مجامله را کنار گذارده و رسماً بر علیه جمکران و دین‌فروشی‌اش شمشیر را از رو ببندد.   همین فروپاشی‌های غیرقابل اجتناب،   از یک سو روحانی را مجبور به پریدن در آغوش نخست‌وزیر هند کرده،   و از سوی دیگر برنامة خررنگ‌کن دولت «تدبیر و اعتدال» را به مضحکه تبدیل نموده.   البته در مورد برنامة دولت کذا‌ پیشتر مطالب گسترده‌ای نوشته‌ایم،   و در این مقطع صرفاً به عارضة «انتخاباتی» آن اشاره می‌کنیم.

 

اگر فراموش نکرده باشیم آخوند احمد جنتی اصولاً قرار نبود پای به مجلس خبرگان رهبری بگذارد،   ولی پس از روزها ور رفتن با «آراء» صندوق‌ها،  حاکمیت به این نتیجه رسید که ایشان نفر آ‌خر هستند و حتماً باید بروند به «مجلس!»   امروز کاشف به عمل آمد که همین نفر «آخر» با رأی نمایندگان به ریاست همین «مجلس» انتخاب هم شده!   باید اذعان داشت که انتصاب احمد جنتی به ریاست خبرگان در شرایطی که ریاست شورای نگهبان نیز در دست اوست فقط به این شبهه دامن می‌زند که حکومت جمکران به درد بی‌درمان قحط‌الرجال دچار شده و در سراشیب سقوط اوفتاده.  خلاصه،‌  این حکومت پای به مرحله‌ای گذارده که هیچکس حاضر نیست در روند سیاسی و امنیتی آن «قبول مسئولیت» کند.   به دلائلی که در حال حاضر امکان بررسی‌شان وجود ندارد،   گویا مسئولیت‌های حکومت اسلامی جملگی افتاده به گردن چند نفر از جمله احمد جنتی!

 

ولی شرایط فعلی ایران با دورانی که تیمسار رحیمی معروف،‌   هم فرماندة نظامی تهران بود و هم رئیس شهربانی کل کشور بکلی تفاوت دارد.   خلاصه بگوئیم،  قرار نیست مشتی لات را آتلانتیست‌ها از سر این کوچه و آن کوچه جمع کنند،  و با هیاهو و عربده‌جوئی و «مردم‌باوری» انقلاب به راه اندازند و محفل «شیخ‌وشاه» را از مرگ و نیستی نجات دهند.   حکومت ولی‌فقیه مجبور است که همچون دستگاه مضحک اردوغان و آل‌سعود و بشار اسد در قدرت باقی بماند،   و در برابر تحولات «پاسخگو» هم باشد!  و به قول موسیقی‌دانان این است «بِمُل» قضیه!

 

با قرار گرفتن جنتی،  یکی از منفورترین آخوندهای حکومتی در جایگاه ریاست خبرگان رهبری،  که نهایت امر می‌باید به مأموریت علی خامنه‌ای به عنوان ولی‌فقیه امتداد دهد،   در عمل،  تف پرملاطی به رخسار علی خامنه‌ای انداخته‌اند.   به عبارتی،   «تو اول بگو با کیان زیستی،  من آنگه بگویم که تو کیستی!»  اگر قرار باشد مجلسی که ریاست آن با امثال جنتی است به ولایت علی خامنه‌ای رأی بدهد،  هم تکلیف آن مجلس روشن است،  هم تکلیف خامنه‌ای و هم تکلیف این حکومت!   ولی ماجرا به این مختصر ختم نمی‌شود،  این مجلس با آن رئیس هر کس را به عنوان رهبر برگزیند،  میخ تابوت او را هم کوبیده.  می‌بینیم که،  اگر آتلانتیسم برای به راه انداختن «جنگ زرگری» بین اسلام خوب و مترقی و اسلام تندرو در جمکران همه شب خواب خوش می‌دید،  اینک صحنه را از دست داده،   و سرکارش با اسلام «یکدست» افتاده!

 

در این جنگ مسخره‌ آتلانتیسم قرار بود با استفاده از نقش پررنگ سردار اکبر بهرمانی،  ملاممد خاتمی و دیگر اوباش سابقه‌دار جمکران سنگرهای مستحکمی بر پا کند،  و در قفای این سنگرها تمامی عوامل حکومت اسلامی ـ  بخوانیم اعضای علی‌البدل محفل «شیخ‌وشاه» ـ   دست به نقش‌آفرینی بزنند.   این طرح که پس از برگزاری خیمه‌شب‌بازی انتخاباتی و بیرون کشیدن «دولت روحانی» از صندوق‌‌شکسته‌ها روی میز رفته بود،  فرضاً می‌بایست به حکومت ملایان امکان دهد تا تف پر ملاطی را که اینک به رخسار خامنه‌ای افتاده،‌   به صورت مخالفان حکومت آخوند بیاندازد.   و خلاصه،   با شعارهای دهان‌پرکن از قماش «اصلاحات بزرگ در مملکت شیعیان» و…،   هم باد در بادبان ملایان تهران بیاندازد،   و هم آب به آسیاب مخالف‌نمایانی سرازیر کند که سال‌هاست به خرج سفارت‌خانه‌ها،  خارج از کشور لنگر انداخته‌ و خواب استواری و ابدیت دکان «شیخ‌وشاه» را می‌بینند.

 

همانطور که بارها در مطالب این وبلاگ،  و در مقاطع متفاوت گفته‌ایم،   این نوع سیاست‌گزاری‌های مسخره که آتلانتیسم حداقل در مورد ایران به آن‌ها عادت کرده،‌  دیگر نخ‌نما شده.   قدرت‌های بزرگ منطقه و خصوصاً روسیه اجازه نخواهند داد،   یک حکومت فاشیست و دست‌نشاندة واشنگتن و لندن،   در محدودة نفوذشان دست به چنین بازی‌های مفتضحانه‌ای بزند.   و نتیجة «انتخابات موفقی» که آب به دهان بسیاری مخالف‌نمایان خارج‌نشین انداخته بود،   و اینان را به مجیزگوئی از «حسن روحانی» واداشته بود،   همان شد که پیشتر نیز انتظار می‌رفت؛  هم آبروی نداشتة ولی‌فقیه را بکلی بر باد داد،   و هم به صراحت نشان داد آن‌ها که در خشتک سردار اکبر رفسنجانی و دیگر تفاله‌های خونریز این حکومت به دنبال صلاح‌وفلاح‌ می‌گردند،   نصیبی جز بیضة پلاسیدة جنتی نخواهند داشت.

 

البته پیش از انتصاب جنتی،  آتلانتیسم گویا به حساب خود تمامی کارت‌های «برنده» را با دقت روی میز چیده بود!   و فقط از قضای روزگار است که کارت‌های برنده‌اش،  اینچنین «بازنده» از کار در آمده.   در راستای همین سنگربندی‌های کودکستانی بود که،   آتلانتیسم باز هم به شیوة مرضیه دست به جایزه‌باران کردن ایرانیان زد،   و یک فیلم «موفق» ایرانی را در فستیوال کن با حضور هنرپیشة «محجبه‌اش» جایزه‌باران نمود!   پیام روشن بود،   همگان بدانند و فراموش نکنند،   «حجاب اسلامی یکی از پیش‌فرض‌های زندگی زن در ایران است!»‌  و در تأئید همین حجاب‌پرستی آتلانتیستی بود که خبر «هولناک» محکومیت دوبارة نرگس محمدی را با آب‌وتاب در رسانه‌های آتلانتیست بازتاب دادند.  باشد تا «خشم» عموم را حسابی برانگیزند!  به این ترتیب،   نوچة شیرین عبادی،  که لوحة حقوق بشر «کوروش کبیر» را به آخوند منتظری اهداء کرده بود و رسماً حقوق‌بشر را با حقوق آخوند و آخوندپرست و بازاریابی برای باورهای عموم و مزخرفاتی از این قبیل در ترادف گذاشته،   تبدیل می‌شد به سمبل «آزادیخواهی» در ایران!  و همان نقشی را ایفا می‌کرد که پیشتر در رسانه‌ها جلاد صاحب نام جمکران،  میرحسین موسوی نیز اجرا می‌نمود.

 

اینکه نرگس محمدی به چه دلیل پای در بحران‌سازی‌هائی گذارده که سرنخ‌شان مستقیماً در دست سفارت انگلستان و هیئت حاکمه آتلانتیست قرار دارد،  به مطلب امروز ما مربوط نمی‌شود.   ولی به طور خلاصه بگوئیم،   زمانیکه کاترین اشتون،  کودتاچی صاحب‌نام بحران اوکراین و حامی اصلی فاشیست‌های اینکشور،   به ایران می‌آید و قبل از دیدار با مقامات رسمی به دیدار نرگس محمدی،  کشتزار تقی رحمانی می‌شتابد،   در وابستگی محمدی به عوامل سیاست‌های آتلانتیست نمی‌توان تردیدی داشت.   کاترین اشتون نمایندة یکی از سرکوب‌گرترین محافل آتلانتیست است،  و به یاد داریم که وی در مقام «وزیر امور خارجة اروپا» عملاً با همکاری مستقیم سعید جلیلی، ‌  یکی از لات‌های بیت‌رهبری،‌   برای برنامه‌ریزی جنگ و خونریزی در ایران به بهانة وجود خطر اتمی بسیار فعال بوده.  حال باید پرسید،   چه پیش آمده که چنین عجوزة آدمخواری،  می‌باید طرفدار «حقوق بشر» در ایران تلقی گردد،   و نرگس‌جان «مظلوم» را که گویا ایشان نیز با آن چارقدشان طرفدار «حقوق بشر» شده‌اند،  اینچنین بنوازد؟   پاسخ به این پرسش‌ها را به مخاطبان این وبلاگ واگذار می‌کنیم.

 

 

 

 

 

 

خیزش عاجزانه!

Saeed_Saman_16_05_16

 

پس از مشخص شدن مواضع بین‌المللی روسیه پیرامون بحران سوریه،   که نهایت امر در اینکشور به قتل‌عام اوباش سپاه پاسداران و عوامل حزب‌الله لبنان انجامید،  واقعیات استراتژیک با صراحت بیشتری در برابر چشمان وحشتزدة حکومت ملایان خود را به نمایش گذارده.  در بررسی جزئیات این «واقعیات»،  و نهایت امر مشخص کردن ابعاد هراس‌انگیزشان که ارکان حکومت کودتاچیان 22 بهمنی را به لرزه درآورده،‌   می‌باید به مسائل منطقه،  بحران سوریه،  اوضاع نابسامان دولت ترکیه و خصوصاً دلواپسی و دستپاچگی دولت ایالات‌متحد اشاره داشته باشیم.    پس نخست نگاهی بیاندازیم به سوریه.

 

با قتل‌عام اوباش اعزامی حکومت اسلامی به سوریه حباب تبلیغاتی سازمان سیا،   مبنی بر دروغ شاخدار «حمایت مسکو از حکومت ملایان» ـ  این پروپاگاند در داخل و خارج ایران پخش می‌شود ـ  ترکید.  خصوصاً که قتل‌عام این اوباش نه تنها هیچ واکنش اعتراضی از سوی دولت بعث سوریه و مسکو به دنبال نیاورد،   که در فردای آن نیز شاهد بمباران پایگاه‌های «مشخص» حزب‌الله لبنان در سوریه بودیم.  عملیاتی که سریعاً توسط شبکة خبرسازی سازمان سیا به دولت اسرائیل نسبت داده شد!   ولی واقعیت جز این است؛   اسرائیل به هیچ عنوان در شرایطی نیست که بتواند به نفع «داعش» پای در بحران سوریه بگذارد؛  چنین کاری نیز نکرده و نخواهد کرد.  آنچه پیش آمده به دلیل ضعف سیاست منطقه‌ای آمریکا،  و ناتوانی واشنگتن در حمایت از مهره‌های آشکار و نهان سازمان ناتو در سوریه و عراق است.

 

آمریکا در ایندو کشور ـ سوریه و عراق ـ  تا گریبان در لجنزار بحرانی گرفتار ‌آمده که جرج والکر بوش آغازگرش بود و اوباما با امیدهای واهی به آن امتداد داده.   و آنچه بر سر اوباش جمکران و شاخه‌هائی از حزب‌الله لبنان در سوریه آمده و می‌آید،   نتیجة همین بن‌بست استراتژیک است،  نه حملة بمب‌افکن‌های اسرائیل!

 

امروز برای بسیاری از تحلیل‌گران،   اهداف واقعی واشنگتن و دلیل حمایت آمریکا از حضور لات‌های جمکران در سوریه،   و خصوصاً نقش‌آفرینی‌ای که شبکة خبرسازی سازمان سیا برای این «پاسداران» صورت داده و می‌دهد،  کاملاً علنی شده.   در عمل،   فعالیت حکومت ملایان جمکران در سوریه،   چیزی نبوده و نیست جز «پلان ب» پنتاگون.   به عبارت دیگر،   اگر دولت ترکیه با کمک و هم‌یاری سازمان ناتو شاخه‌ای از اوباش اخوان‌المسلمین را تحت عنوان «مردم» در سوریه مورد حمایت قرار ‌داده،   ملایان نیز وظیفه داشتند با «مخالف‌نمائی»،   فضای سیاست سوریه را به نفع واشنگتن اشباع کنند.  ساده‌تر بگوئیم،  سیاست استعماری «لندن ـ واشنگتن» برای ملت سوریه دو گزینة «اسلامی ـ آمریکائی» روی میز گذارده بود؛   اخوان‌المسلمین یا علوی‌ها!   پر واضح است که هر کدام به پیروزی دست می‌یافتند،  نان عموسام در روغن بود.   از سوی دیگر،  مخالفان این جریانات استعماری نیز به دلیل «جنگ زرگری‌ای» که عوامل ناتو با یکدیگر به راه انداخته بودند،   به حاشیه رانده شده و واشنگتن،  به دور از هر گونه «تداخل» منافع با دیگر کشورها،   در مسیر حرکت خود می‌توانست «بحران» را آنچنان که می‌خواهد هدایت نماید.

 

ولی بمباران پایگاه حزب‌الله و قتل‌عام اوباش جمکران،   عموسام را از خواب خوش بیدار کرد و جان کری،  وزیر امورخارجة آمریکا که اخیراً به صورت رسمی به تمامی کشورهای منطقة خاورمیانه «سر» زده بود،   بالاجبار دوباره چمدان‌اش را بست و قرار شد راهی کشورهای خاورمیانه و اروپا و آسیا شود:

 

«سفر 13 روزه جان کری به خاورمیانه، ‌ اروپا و آسیا […] جان کری به منظور گفت‌وگو درباره مسائل منطقه‌ای و دوجانبه،   لیبی و سوریه،  درگیری‌های قره‌باغ،  نشست سران ناتو و روابط با کشورهای «آسیا ـ  اقیانوسیه» به چند کشور خاورمیانه،  اروپا و آسیا سفر می‌کند.»

منبع:  جام جم،  26 اردیبهشت‌ماه 1395

 

اگر بخواهیم چشم‌انداز روشن‌تری از ابعاد بحران سوریه ارائه دهیم،   می‌باید چند واقعیت مد نظر قرار گیرد.  نخست اینکه،   تشکل‌های وابسته به «اسلام سیاسی» سنی‌مسلک که تحت حمایت ترکیه دست به بحران‌سازی در سوریه زده و قصد استقرار دولت اسلامی در اینکشور را داشتند به طور کلی به حاشیه رانده شده‌اند.   دیگر آنکه گزینة آمریکائی «اسلام علوی» نیز که می‌بایست تحت حمایت ملایان تهران،‌  در صورت شکست «پلان  الف»،   بشار اسد را به یک رئیس‌جمهور «اسلام‌پناه» و شیعی‌مسلک تبدیل کند نیز در حال فروپاشی است.  در نتیجه،  آنچه رخداده کاملاً روشن است؛   در سوریه جائی برای اسلام سیاسی ـ  از هر نوع و هر قسم ـ  باقی نمانده.   این سیاستی است که مسکو در سوریه دنبال می‌کند،   و رخدادهای ماه مه  ـ  برگزاری کنسرت در پالمیرا،  و تارومار کردن پاسداران و عوامل حزب‌الله ـ  نشان می‌دهد،  که حتی اگر لازم باشد،   در راه استقرار یک دولت لائیک در سوریه،   مسکو از برکناری بشار اسد نیز رویگردان نخواهد بود.

 

پرواضح بود که جمکرانی‌ها به دلیل توسری‌ای که در سوریه خورده‌اند،  دست به لات‌بازی‌های متداول‌شان یعنی بمب‌گزاری و آدمکشی بزنند.   و نیازی نیست که بگوئیم  بمب‌هائی که اخیراً در ترکیه و خصوصاً در عراق ده‌ها تن را به خاک‌وخون کشید،   از آستین سپاه قدس و علی خامنه‌ای بیرون آمده:

 

«منابع امنیتی عراق از کشته و زخمی شدن دستکم 115 تن در انفجار خودروی بمبگذاری شده در شهرک صدر بغداد خبر دادند.»

منبع:  خبرآن‌لاین،  22 اردیبهشت‌ماه 1395

 

پیام حکومت ملایان و حامیان آتلانتیست‌اش از بمب‌گذاری‌ فوق،  و دیگر بمب‌هائی که اخیراً در عراق و ترکیه منفجر شده روشن است،   اینان به زبان «بمب و قتل‌عام» ابراز وجود کرده و می‌گویند،   «هستیم،   چون بمب منفجر می‌کنیم!»  ولی به دلائلی که توضیح آن کار را به درازا خواهد کشاند دیگر امکان این نوع لات‌بازی‌ها نیز برای جمکرانی‌ها وجود ندارد.  به همین دلیل است که وزیر اطلاعات حکومت اسلامی تعارف و رودربایستی را کنار گذارده،  همزمان با برگزاری میتینگ «استقلال‌طلبان کرد» در آلمان فدرال،   راهی کردستان عراق شده،  و در عمل به واشنگتن «پیام» می‌دهد که برای همکاری با آمریکا جهت تجزیة عراق آماده‌ایم:

 

«هیات بلندپایه ایرانی به ریاست «محمود علوی» وزیر اطلاعات وارد شهر سلیمانیه منطقه کردستان عراق شد.[…]  هیات ایرانی با ارسال دعوتنامه رسمی برای مسعود بارزانی،  رئیس منطقه کردستان از وی برای سفر به تهران دعوت کرد.»

منبع:  فارس‌نیوز،  26 اردیبهشت‌ماه 1395

 

ولی همانطور که تجربه نشان داده،  سیاست بین‌المللی نمی‌تواند آنقدرها تحت تأثیر موضع‌گیری‌های جمکران قرار گیرد،  به همین دلیل نیز علیرغم «در باغ سبز کردستانی‌ای» که حکومت جمکران پس از دریافت توسری در سوریه به آمریکا نشان می‌دهد،   واشنگتن به روش‌‌های معمول خود یعنی سیاست «بحران‌آفرینی» در تهران بیشتر اطمینان دارد،   تا موضع‌گیری حکومت دست‌نشانده‌اش.  و در این راستاست که حضور فعالانة فائزة هاشمی،   دختر سردار اکبر سازندگی در محفل بهائیان،  و خبرسازی‌ای که پیرامون آن به راه انداخته شد به صراحت نشان داد که آمریکائی‌ها لایة «جنگ‌سازی‌های وطنی» را که در آن واقعاً تخصص دارند به میدان آورده‌‌اند.   این است دلیل اعطای مرخصی نابهنگام به «فریبا کمال آبادی»،   رهبر بهائیان در گیرودار افلاس آتلانتیسم در سوریه!

 

همانطور که می‌گویند،    فائزة هاشمی اخیراً به دیدار فریبا کمال آبادی رفته،  و یک عکس یادگاری  از این دیدار گرفته و در فیس‌بوک گذارده!   البته موضع نویسندة این وبلاگ در مورد بهائیان کاملاً روشن است؛   اینان شاخه‌ای از مسلمانان‌اند و به همان اندازه که شیعه و سنی و وهابی و اسماعیلیه و … خود را «برحق» می‌دانند،   اینان نیز خود را «قبول» دارند.  ولی مشکل آخوند با بهائی این است که بهائی رقیب است و نان ملا را آجر می‌کند!   به همین دلیل نیز آخوند چشم دیدن‌ او را ندارد.   چرا که آخوند از اعتقادات و توهمات جمع تغذیه می‌کند!  منصفانه بگوئیم،  اگر فردی قصد نان خوردن از قبل‌ «دین و مذهب» نداشته باشد،  با بهائی هم مشکلی نخواهد داشت.   ولی می‌دانیم که حداقل در ایران،   نان خوردن از راه دین یک عارضة تاریخی است،   و آخوندجماعت از نان‌خورهای معظم دکان دین‌فروشی به حساب می‌آید.  در نتیجه،  فائزه هاشمی با توجه به سابقة خود و خانواده‌اش،  مسلماً بدون چشم‌داشت سیاسی به دیدار رهبر بهائیان نرفته!‌   به همین دلیل است که «دست‌هائی» این دیدار خصوصی را «رسانه‌ای» کرده‌اند.

 

برداشت ما از این «دیدار» و انعکاس «مناسبی» که در رسانه‌های داخل و خارج یافت،   روشن است؛  این نیز «در باغ سبز» دیگری است به یانکی‌ها!   و هر چند رسانه‌های جمکرانی این «دیدار» را به شدت محکوم فرموده‌اند،   و هاشمی را به دلیل رفتار صبیه‌اش مورد «نکوهش» قرار می‌دهند،   برخورد حکومت از مسائل دیگری حکایت دارد.   این رفتار به صراحت نشان می‌دهد که بن‌بست روابط «جنگ‌افروزانه» در سوریه،   بیت‌رهبری را رسماً به دامان رابطه با بهائیان انداخته؛   باشد تا از این مسیر حمایتی هر چند مقطعی از واشنگتن و اسرائیل دریافت دارد.  فراموش نکنیم که این فائزه همان فردی است که طی بحران‌های موسوم به «جنبش سبز»،  توسط اوباش در خیابان‌ها فحش‌کش ‌شد و مورد حمله قرار‌ گرفت،   بدون آنکه احدی به خود اجازه دهد در برابر اوباش بایستد؛   حال چه شده که همین لات و اوباش ارتکاب چنین «جنایت وحشتناکی» را توسط همین فائزة بدسابقه «نادیده» گرفته‌اند؟  با این وجود،  جریان به این مختصر محدود نمی‌شود.

 

تجربة تاریخی‌ای که پس از کودتای 22 بهمن 57 در ایران آغاز شد،   به ما یادآوری می‌کند که یانکی مشکل خواهد توانست رابطة «گرم و صمیمانه» با حکومت ملایان را روی آنتن‌ها ببرد،   به همین دلیل،   جهت پنهان نگاه داشتن معاشقه‌‌‌اش با ملایان،   همزمان با «در باغ سبز» کردستانی،  و دیدار «دوستانة» جمکرانی‌ از محفل بهائی‌،   به دعواهای محفلی اوباش جمکران بر سر حجاب و بهائی‌ها نیز دامن می‌زند!

 

البته مسئلة حجاب که آخوند پس از کودتای آمریکائی 22 بهمن در ایران علم کرد،   و به همت میرحسین موسوی،   جلاد صاحب‌نام حکومت اسلامی به «قانون» نیز تبدیل شد،  ریشه در تاریخ‌ معاصر کشور دارد.   ملایان شیعی‌مسلک در حرکت عروجی‌شان به سوی حکومت،  هر چند بیش از آنچه می‌نمایانند وام‌دار سیاست‌های دین‌پروری میرپنج و پهلوی‌ها هستند،   در ظاهر امر مبارزه با «بی‌حجابی» را به نوعی دهن‌کجی به رضامیرپنج و سیاست‌های به اصطلاح «دمکراتیک» دوران پهلوی‌ها تبدیل کرده‌اند!   ولی در واقع،  «حجاب اسلامی» عارضه‌ای است که غرب با تحمیل آن،   دست به سرکوب جامعة ایران زده،  و قضیة حجاب برای آخوند «حاشیه‌ای» است.   بهائی‌ستیزی نیز همچون «بحران حجاب» به اصطلاح ریشه‌های «خلقی» ‌دارد!    از اینرو با هیاهو پیرامون بهائیت می‌توان با سیاست بهائی‌پروری پهلوی‌ها نیز «مخالفت» نشان داد،  و به صدر انقلاب کودتاچیان 22 بهمن سری زده،   احساسات عوام‌الناس را در راه نابودی «فرقة ضاله» به راحتی تحریک کرد.   به همین دلیل است که یانکی‌ها ایندو سرفصل «عزیزتر از جان» را بیرون کشیده،   و به آن رنگ‌وروغن می‌زنند.

 

یکی از سایت‌هائی که با بهائیت به صورت «جدی» سر جنگ دارد،  «فارس‌نیوز» است.   سایت کذا که رسماً به محافل لباس‌شخصی‌ و لات‌های یونیفورم‌پوش سپاه پاسداران تعلق دارد،   به محض آغاز بساط «بهائی‌نوازی» بیت‌رهبری،  جهت «نبرد» با بهائی‌ها دست ملای بی‌عمامه‌ای به نام عبدالله شهبازی را گرفته و به میدان آورده.   در مورد اینفرد فقط بگوئیم،  خان‌زاده‌ای است که پدرش را به جرم اقدام مسلحانه علیه پهلوی دوم اعدام کرده‌اند،   و به همین دلیل گویا به حزب توده پیوسته!  این خان‌زادة توده‌ای،   طرفدار «انقلاب ملایان» می‌شود،  و در زمرة فدائیان امام خمینی قرار می‌گیرد!   ولی اشتباه نکنیم،   مسیر اوج‌گیری جنون اینفرد همچنان ادامه دارد.  در آغاز دوران «پرافتخار» احمدی‌نژاد،  حاج عبدالله‌خان را می‌بینیم که همه روزه مجیز «آقای رئیس‌جمهور» را می‌گویند.   و چند سال بعد،  با آغاز لات‌بازی‌های میرحسین موسوی،  باز هم شهبازی به صحنه می‌آید،  اینبار برای حمایت از «جنبش سبز!»   خلاصه بگوئیم،  شهبازی نخاله‌ای است که درد هر جرز دیواری را درمان می‌کند،  و اینبار شبکة پاسدارهای فارس‌نیوز او را لای جرز دیوار «بهائی‌ستیزی» چپانده.

 

ولی اشتباه نکنیم،  شهبازی به تنهائی به «عرش» فارس‌نیوز دست نیافته،  ایشان جهت «پاسخگوئی» به یکی دیگر از اوباش جمکران به نام حجت‌الاسلام کدیور،  اخوی کشتزار عطالله مهاجرانی پای پیش گذاشته‌اند.   این اخوی موقع شناس که در «تبلیغات جمکران»،   پس از بوسیدن چکمة عموسام در 22 بهمن 57،   مدرسه مهندسی دانشگاه پهلوی را به مقصد حوزة علمیه ترک کرده بود،   پس از حمایت جانانه از مواضع جنبش‌سبز و لات‌های طرفدار میرحسین و ملاممد خاتمی،   نهایت امر توانست به محل اصلی مأموریت‌اش یعنی آمریکا بازگردد و با نقل بی‌بی‌گوزک «خلخال آن زن یهودی و عدالت علوی»،  چندین هزار هکتار دامنة حماقت و بلاهت را در ینگه‌دنیا گسترش دهد.  همین کدیور،  گویا در مورد ارتباط با بهائیان مطالبی قلمی فرموده‌اند،   که تحت تأثیر فضای «انقلاب اسلامی» بس بهائی‌ستیز تلقی شده،   و شهبازی را جهت پاسخگوئی به ایشان به فارس‌نیوز آورده‌اند:

 

«[…] بدیهی است که با هر انسان باید به مثابه انسان و انسانی سلوک کرد.  آقای کدیور می‌دانند که مسئله طهارت و نجاست،  که در شریعت یهود نیز مشابه دارد،  ربطی به حقوق شهروندی ندارد.  نجاست اهل کتاب به زعم بسیاری از فقها به معنی غیرانسان بودن و نفی حقوق شهروندی ایشان نیست و بلاتشبیه نجاست سگ و خوک در فقه به معنی مجوز رفتار ظالمانه با ایشان [آن‌ها] نیست.»

منبع:  فارس‌نیوز،  26 اردیبهشت‌ماه 1395

 

از برخورد «شبه منطقی» شهبازی با مسئلة بهائی‌ها به صراحت می‌توان نتیجه گرفت که اگر برخورد با بهائی می‌باید «انسانی» باشد،  پس مخالفت با دفن بهائیان در گورستان‌ها و یا جلوگیری از تحصیل فرزندان‌شان مسلماً از جمله همین رفتارهای «ظالمانه» می‌باید تلقی گردد.  ولی این نوع برخورد با بهائی در حکومت اسلامی رایج بوده،   و کسی هم به خود اجازه نمی‌داد با این رفتار وحشیانه مخالفت کند.   ولی حال که بهائیان در ادبیات شهبازی حق زندگی یافته‌اند،   باید بدانیم که «دیدار» فائزه رفسنجانی از رهبر بهائیان برخلاف آنچه بعضی‌ها در بوق انداخته‌اند به هیچ عنوان «انقلابی» نیست؛   برنامه‌ای است که تحت نظارت بیت‌رهبری،   با همراهی سپاه پاسداران و اوباش «کتاب‌ساز» حکومت اسلامی سازماندهی شده.  در واقع پس از نرمش قهرمانانه اینک نوبت به «خیزش عاجزانه» رسیده.   هدف این عملیات ایجاد دوقطبی کاذب،   بهائی‌ستیزی و بهائی‌نوازی است.   ولی از آنجا که حکومت اسلامی یک مجموعة مسخره بیش نیست،  تبلیغات‌اش هم بیشتر به فکاهی می‌ماند.   به عنوان نمونه،   شهبازی و ملا کدیور فراموش کرده‌اند که حامیان یک حکومت مذهب‌پناه‌اند.   در نتیجه،   با انتقاد از مذهب‌پناهی بهائیان سرکوب اینان را نیز تا حد امکان توجیه می‌کنند:

 

«آیا بهائیان می‌پذیرند که مانند سایر اقلیت‌های رسمی یا غیررسمی شهروند ایران،  مثلاً کلیمیان یا مندایی‌ها (صائبین)،  فقط در امور دینی از نهادهای دینی خود تبعیت کنند و در امور سیاسی تابع مرکزیت بیت‌العدل حیفا نباشند؟ […] پاسخ منفی است»

همان منبع

 

بله،  راه دور نرویم!  افرادی که تا گریبان درگیر حکومت دینی و به اصطلاح «بیت‌العدل شیعی» شده‌اند،  با تره‌بافی و جفنگ‌گوئی وابستگی دیگران را به این «بیت‌العدل‌ها» مورد نکوهش قرار می‌دهند.   شهبازی گویا پیروی «انقلابیون اسلامی» ظاهراً ایرانی را از مراجع تقلید شهرهای نجف و کربلا هنوز در «تاریخ‌سازی‌های» خود نگنجانده،   که اینچنین افسار گسیخته و در ظاهری «منطقی» بلبل‌زبانی می‌کند!

 

ولی اگر مسئله به انسان و انسانیت بازگردد،   باید پرسید چرا «شهبازی‌ها» نمی‌گویند،  به چه مجوزی مشتی ملای پیزوری به خود اجازه داده‌اند تا با حمایت آتلانتیسم برای تمامی ملت ایران،   از سنی و شیعه گرفته تا سوسیالیست و لیبرال و علی‌الهی و کلیمی و آسوری و … تعیین‌تکلیف کنند؟  این اوباش با چه مجوزی یک ملت را محکوم به پیروی از «احکام و نصایح» مشتی کتاب‌دعا و رسم‌الخط و کاغذپاره و زیارت‌نامه کرده‌اند؟  اگر بهائی حق ندارد در امور سیاسی پیرو «بیت‌العدل» حیفا باشد،   به چه دلیل شیعی و غیرشیعی و خداناباور و … همگی می‌باید در ایران بالاجبار تحت فرامین چند سر ملای خود فروخته قرار گیرند؟   بله،   اینجا هم می‌بینیم که مرگ خوب است،   فقط برای همسایه!

 

حال که به همسایه رسیدیم نگاهی داشته باشیم به مسئلة داغ دیگری از مسائل ازلی و ابدی آخوند و  اسلام ناب محمدی،  یعنی زن و شیوة مطلوب سرکوب زن و زنانگی در ایران!   با آغاز فصل گرما و در آستانه فرارسیدن تابستان،   پلیس اوباش‌پرست جمکران دوباره چماق‌اش را برای سرکوب زنان در چارچوب مبارزه با بدحجابی از غلاف بیرون کشیده،   و برای صغیروکبیر «تعیین‌تکلیف» می‌کند.  ولی همچنانکه شاهدیم به دلیل «پس بودن هوا»،   حکومت اسلامی اینبار دو نوع «مبارزه دولتی» با بدحجابی به بازار آورده؛   «گشت علنی» و «گشت نامحسوس!»

 

تکثر این گشت‌ها که گویا دولت روحانی هم با نوع نامحسوس آن «مخالف» بوده،‌   به صراحت نشان می‌دهد که بازوی مسلح آخوند،   دیگر جرأت ندارد آنقدرها مستقیم به رهگذران در خیابان‌ها حمله‌ور شود.   خلاصه بگوئیم،  خورة تردید و ترس به جان چماق‌کش‌های پلیس افتاده و به دلیل وحشت از عکس‌العمل تند و غیرقابل محاسبة خلق‌الناس دست به تأسیس یک «گشت نامحسوس» زده‌اند.   پیام ایجاد «گشت نامحسوس» مشخص است؛  به عوام‌الناس تفهیم می‌کند،  «هر کاری بکنید تحت نظرید‍!»   به این ترتیب،   جماعت باید «بداند» که چه مورد تعرض قرار بگیرد و چه خیر،  به قول ملاها،   «سرنماز می‌آیند به خانه‌اش و او را می‌برند به یک چاه تاریک و آنجا به خاطر رقصیدن و بی‌حجابی و اشاعه فساد و … حسابی شکنجه‌اش خواهند کرد!»  خلاصه پلیس جمکران بجای خدا نشسته و کارنامة اعمال «مردم» دست اوست.

 

همانطور که می‌دانیم دامن زدن به وحشت‌های اجتماعی ابزاری شناخته شده در راه قوام و دوام حکومت‌های استبدادی و فاسد است.   ولی این «حاکمان» بدبخت نمی‌دانند که بازی مدام با عامل ترس اجتماعی،   نهایت امر به فروپاشی «آستانة ترس» منجر می‌شود و آنهنگام است که این حکومت دست‌نشانده و نوکر،   دستپاچه و وامانده می‌باید با «پوشال ترس» در برابر امواج خروشان تعرض عمومی سد سکندر بسازد.   خلاصه بگوئیم،  دست به کاری غیرممکن بزند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صادق خان‌طومان!

Saeed_Saman_16_05_10

 

 

تحولات گستردة جهانی بار دیگر،  خاورمیانه را در مرکز درگیری‌های استراتژیک قرار داده،   و بسیاری فعل‌وانفعالات در دیگر مناطق جهان  ـ  انتخابات ایالات‌متحد،  رفراندوم در انگلستان،   بن‌بست سیاسی در استرالیا،   آتش‌سوزی مهیب در منطقة نفتخیز آلبرتای کانادا و … ـ  را نهایت امر به پدیده‌های جنبی همین تحولات تبدیل کرده.   مسلماً بررسی دقیق و موشکافانة تمامی این تحولات از یک وبلاگ به مراتب فرا‌تر می‌رود،  و بدون آنکه چنین ادعائی در کار آید،  در مطلب امروز تلاش خواهیم داشت تا در حد امکان «سرنخی» را شناسائی کنیم که بتواند تمامی این تحولات را در قالب مجموعه‌ای منسجم از «کنش ـ واکنش» به یکدیگر پیوند دهد.

 

در این چارچوب بالاجبار می‌باید تحولات ترکیه و تغییرات اساسی در جبهة سوریه را در گام نخست مد نظر قرار دهیم.   سپس به مواضع دولت آنجلا مرکل در ترکیه،   نتیجة شگفت‌انگیز انتخابات شهرداری لندن،   و فروپاشی حزب جمهوری‌خواه ایالات‌متحد می‌پردازیم.   نهایت امر نگاهی هر چند شتابزده به فروپاشی و استیصال در جبهة دولت روحانی و تبعات آن خواهیم داشت.   پس در آغاز کار برویم به سراغ ترکیه.

 

اهداف دولت داوات‌اوغلو در ترکیه از لحظة نخست که وی به قدرت رسید مشخص بود؛   نزدیک‌تر شدن به مواضع اتحادیة اروپا،   فاصله گرفتن هر چه بیشتر از سیاست‌های منطقه‌ای روسیه،   و اتخاذ مواضع تند  ـ  اگر نگوئیم نظامی و تهاجمی ـ  در جبهة سوریه.   ولی هر چند واگن معاشتة نیمه‌ونصفه با اتحادیة اروپا که نهایت امر طی هفتة گذشته به لغو «مشروط» روادید بین ترکیه و این اتحادیه انجامید به سرعت روی ریل افتاد،   واگن‌های دیگر «ماشین دودی» داوات‌اوغلو،  جملگی در ایستگاه زمین‌گیر شد.  چرا که،   فاصله گرفتن از سیاست روسیه در جنوب آسیا بدون حمایت آمریکا و انگلستان از این سیاست امکانپذیر نخواهد بود.  به عبارت دیگر،   ترکیه به همان اندازه می‌تواند از روسیه فاصله بگیرد که آنگلوساکسون‌ها به وی اجازه دهند به لندن و واشنگتن نزدیک شود.  در اینصورت است که آنکارا خواهد توانست تا حد امکان پای از روابط «ارباب ـ رعیتی» با مسکو بیرون بگذارد.   ولی همانطور که می‌بینیم،  آتلانتیسم در مرداب سوریه آنچنان گرفتار آمده که جهت حفظ موجودیت سیاست‌های منطقه‌ای‌‌اش بالاجبار مواضع غرب در ترکیه را با صلاحدید مسکو «رتق‌وفتق» می‌کند!   و این مسئله برای دولت داوات‌اوغلو که جهت هل‌من‌مبارزطلبی پای به میدان گذارده بود،   معنائی جز سر کشیدن «کاسة زهر»‌ نداشت.   این کاسة زهر نهایت امر توسط اوغلو و دارودسته‌اش سر کشیده شد،   و اردوغان ماند با مسائل لاینحلی که فروپاشی استیلای غرب در خاورمیانه برای حکومت آنکارا به ارمغان آورده:

 

«منابع نزدیک به نخست وزیر ترکیه اعلام کردند که احمد داود اوغلو،  نخست وزیر ترکیه امروز پنجشنبه […] استعفای خود […] از ریاست حزب عدالت و توسعه [را] اعلام می‌کند.»

منبع:  مهرنیوز،  16 اردیبهشت‌ماه 1395

 

ولی این «استعفای» برق‌آسا ‌را نمی‌باید بدون بررسی دقیق رها کرد.   اگر به موضع‌گیری‌های آنجلا مرکل،  مهم‌ترین حامی «علنی و رسانه‌ای» دولت اردوغان در اتحادیة اروپا دقت کنیم،  خواهیم دید که هر چند اوغلو شخصیت کلیدی‌ای به شمار نمی‌آید،  استعفای او به معنای یک مجموعه فروپاشی‌ها در سیاست خاورمیانه‌ای غرب می‌باید تلقی شود.  به یاد داریم که داوات‌اوغلو در سفر چند هفته پیش خود به اروپا و «بده‌بستان‌های» رسانه‌ای که جهت عضویت فرضی آنکارا در اتحادیة اروپا به راه افتاده بود،   قرار شد با نقض آشکار مقررات بین‌المللی آوارگان سوری و عراقی را در درون مرزهای ترکیه حبس کند و از ورودشان به اروپا جلوگیری به عمل آورد.   اروپائی‌ها جهت توجیه این مواضع ضدانسانی فهرست بلندبالائی از دلائل «امنیتی» ارائه دادند،  ولی واقعیت این بود که اتحادیة اروپا قصد داشت با آوارگان سوری و عراقی و کشور ترکیه همان صورت‌بندی وحشیانه‌ای را بازتولید کند که در دهة 1950 میلادی با دولت اردن و آوارگان به اصطلاح‌ «فلسطینی» آغاز کرده بود.

 

اگر می‌گوئیم «به اصطلاح» فلسطینی،  بی‌دلیل نیست.  تاریخ منطقه صراحت دارد؛  کشوری به نام فلسطین وجود خارجی نداشته.   آنچه امروز در ادبیات لات‌های جمکرانی «فلسطین» خوانده می‌شود،   ایالتی است از کشور پادشاهی اردن هاشمی.  و اگر به «فلسطین» در بحران خاورمیانه،   از سوی رسانه‌های غرب و نوکران سیاست‌های غرب در منطقه اهمیت فراوان داده می‌شود،   فقط به این دلیل است که کشور اردن را از زیر فشار دیپلماتیک خارج کرده،  تا در مجامع بین‌المللی به بی‌توجهی پادشاهی اردن‌هاشمی در مورد سرنوشت مناطق کشور و اتباع‌اش ایرادی وارد نباشد.   مسلماً کشور اردن هاشمی از امکانات دفاعی و نظامی کافی جهت عقب راندن دولت اسرائیل برخوردار است،   و می‌تواند جهت بازپس گرفتن سرزمین‌های اشغالی دست به اقدامات سیاسی،  دیپلماتیک و حتی نظامی بزند.   به عبارت دیگر،  حامیان اصلی سیاست اشغال سرزمین‌های اردن هاشمی توسط دولت اسرائیل همان‌ها هستند که بیش از دیگران یقه‌‌شان را برای «فلسطین» می‌درند،   و با اینکار انظار بین‌المللی را از جنایات اردن هاشمی دور نگاه می‌دارند.

 

اینک که چشم‌انداز روشن‌تری از بحران فلسطین ارائه دادیم،  می‌توانیم بازتولید «فلسطین‌سازی» غرب،  اینبار در مرزهای سوریه و ترکیه و اهداف آن را بهتر دنبال کنیم.  در هماهنگی با همین برنامه‌ریزی جنایتکارانه بود که آنجلا مرکل خواهان ایجاد مناطق امن برای اسكان پناهندگان سوری شد:

 

«[…] به گزارش خبرگزاری رویترز،  مركل […] از ایجاد منطقة پرواز ممنوع جهت ایجاد امنیت برای آوارگان شد[…]»

منبع: ایرنا،‌   مورخ 25 آوریل 2016

 

به عبارت ساده‌تر،   برنامه دولت داوات‌اوغلو همانطور که می‌بینیم به اینصورت تنظیم شده بود که دولت ترکیه هزاران تن آوارگان سوری،  عراقی،  کرد،  ترکمن و …  را در منطقه‌ای «پرواز ممنوع» سازماندهی و مسلح نماید،  و از اینان اسکادران‌های چریکی جهت پیشبرد سیاست‌های اتحادیة اروپا در خاورمیانه بسازد.   بحران‌سازی،  عملیات تروریستی،  ایدئولوژی فروشی «دینی»،  و نهایت امر قرار دادن اهرم‌های تصمیم‌گیری نظامی و شبه‌نظامی منطقه در دست دولت اوغلو و اربابان‌اش در اتحادیة اروپا هدف اصلی این برنامه‌ریزی بود.   دقیقاً همان برنامه‌ای که سازمان آزادیبخش فلسطین در مناطق اشغالی اردن هاشمی تا به امروز به اجرا درآورده.  و تاریخ معاصر منطقه،   عملیات این سازمان و دیگر تشکل‌های به اصطلاح «فلسطینی» در مسیر ایجاد وجهة بین‌المللی برای دولت اسرائیل،   و نهایت امر به فراموشی سپردن سرزمین‌های اشغالی کشور اردن هاشمی را فراموش نخواهد کرد.  امروز حداقل در مورد سوریه،  سر آتلانتیسم به سنگ خورده،   و با عقب‌نشینی داوات اوغلو از پست ریاست دولت ترکیه،  این پروژة استعماری نیز همچون خشت خام بر آب اوفتاده،   به احتمال قریب‌به‌یقین آینده‌ای برای آن نمی‌توان پیش‌بینی کرد.

 

ولی فروپاشی برنهادة «نئوفلسطین» در مرزهای ترکیه و سوریه،  هم برای اردوغان و هم برای حامیان‌اش در اتحادیة اروپا گرفتاری جدیدی درست کرد.   دولت اردوغان در تزلزل درونی و برونی افتاد و به حمایت‌های فراقانونی اتحادیة اروپا نیاز بیشتری نشان داد!   دیدیم که آنجلا مرکل،  جهت حمایت از اردوغان،   قوانین حقوقی آلمان فدرال را نقض کرد و با پیگرد قانونی کمدینی که اردوغان را در یک برنامة‌ تلویزیونی به سخره گرفته بود موافقت نمود.   از سوی دیگر،   «مسئله» روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح باشد؛  جهت حفظ منافع آتلانتیسم،   دولت دست‌نشاندة آتلانتیسم در برلین چارة دیگری جز پیروی از منویات ارباب ندارد.   ولی اینکه آلمان و به طور کلی اتحادیة اروپا تا کجا بتوانند از طریق خاک بر سر کردن خویش،  منافع واشنگتن و لندن را دست‌نخورده نگاه دارند،  موضوع وبلاگ امروز نیست.

 

با این وجود،   حمایت از اسلامگرائی،   و استبدادپروری دینی همانطور که حدس می‌زنیم،   نمی‌تواند صرفاً توسط دولت آلمان اجرائی شود.   به همین جهت نیز شاهدیم که در شهر لندن،  ادعا می‌شودکه یک مسلمان‌زادة پاکستانی،  عضو حزب کارگر در انتخابات پیروز شده،  و در جایگاه شهردار این شهر نشسته!   به صحنه آوردن چنین سناریوی مسخره‌ای،   علیرغم تمامی سروصداهائی که پیرامون آن به راه افتاد،  و گروهی سعی کردند از آن نمایه‌ای از یک انگلستان صددرصد «دمکراتیک» ارائه دهند،   فقط و فقط نشاندهندة تمایلات،  مطالبات،  و اهداف استعماری آتلانتیسم در مناطق مسلمان‌نشین آسیا و آفریقا است.   جالب‌ اینکه،  رهبرحزب کارگر،  در مراسم تحلیف صادق خان،  شهردار جدید لندن شرکت نکرد و رهبر حزب محافظه‌کار هم هنگام ادای سوگند ایشان پشت به حضار ایستاد!   در عمل به نظر می‌رسد،  که اگر شهردار جدید چندان عضو حزب کارگر نیست،   حداقل مغضوب هر دو حزب هست:

 

«[…] دیوید کامرون،  نخست‌وزیر بریتانیا،  در مجلس از آقای گلداسمیت حمایت کرد و آقای خان را به هم‌نشینی با افراطی‌ها متهم کرد،  [از سوی دیگر،  خان] در انتخابات رهبری حزب [کارگر هم] به یکی از رقیبان آقای کوربین رأی داده بود.»

منبع:  بی‌بی‌سی،  7 مه 2016

 

سطور فوق به صراحت نشان می‌دهد که در یکی از کهن‌ترین و قدرتمندترین سرمایه‌داری‌های جهان،   فردی به مقام شهرداری پایتخت دست یافته،  که هیچیک از رهبران دو حزب حاکم،‌   به وی نظر خوشی ندارند!   بی‌ رودربایستی بگوئیم،  آفتی به نام صادق خان نمی‌تواند ریشه در هیئت حاکمة انگلستان داشته باشد!    خلاصة مطلب،  صادق‌خان پاکستانی دودی است که نه از کُندة دمکراسی انگلستان که از کندة دیگری برمی‌خیزد.   با این وجود،  طی روزهای گذشته،  در ویراست‌های «شبه حکومتی»،   از این تحولات چنین نتیجه گرفته شد،  که سرمایه‌داری حاکم بر انگلستان،   جهت مقابله با مشکلات پایه‌ای و خصوصاً به دلیل راه‌بندهای متعددی که در راه بازگشت به رژیم آپارتاید و حمایت علنی از نژادپرستی در برابر خود دیده،   دست پیش گرفته تا به قولی پس نیافتد!   در نتیجه،   صادق خان را از صندوق‌ها بیرون کشیده‌اند‌ تا در جبهة «آینده» برای لندن و انگلستان جایگاه مناسبی ساخته باشند!   این تحلیل «شبه روشنفکرانه» فقط یک اشکال عمده دارد،   و آن اینکه معلوم نیست به چه دلیل در این «آیندة نامعلوم» و گویا پرشکوه‌ که سرمایه‌داری حاکم «ترسیم» کرده،   نقش اصلی می‌باید به صادق‌خان پاکستانی،   یعنی به فردی ارجاع شود که در ارتباطات و هماهنگی‌‌اش با محافل اسلام‌گرا هیچ تردیدی وجود ندارد؟  این تمایل به صراحت نشان می‌دهد که حاکمیت سرمایه‌داری غرب برای اسلام سیاسی کیسه دوخته،  و به احتمال قریب‌به‌یقین حمایت از اسلام سیاسی فقط با هدف اعمال فشار بر فدراسیون روسیه صورت می‌گیرد.

 

بحث و بررسی پیرامون انتخابات مسخرة شهرداری لندن را در همینجا به پایان می‌بریم،   ولی نتیجه‌گیری کلی از این انتخابات می‌تواند به اینصورت خلاصه شود که،   فقط آنجلا مرکل بالاجبار در سنگر حامی «اسلام سیاسی» ننشسته؛   انگلستان نیز به نوبة خود،  هر چند به صورتی متفاوت در همین سنگر قرار گرفته.   و آنچه 8 سال پیش در ایالات‌متحد تحت عنوان پدیدة « باراک حسین اوباما» سر از کاخ‌سفید به در آورد ـ   تا به امروز تعلقات دینی و اعتقادی اوباما،   همچون مشی سیاسی و اجتماعی‌اش بر کسی آشکار نشده ـ   می‌باید به صور مختلف در دیگر مناطق تحت نظارت آتلانتیسم نیز بازتولید شود.  و دقیقاً در همین راستاست که شاهد فروپاشی حزب جمهوری‌خواه ایالات‌متحد،   قدیمی‌ترین و قدرتمندترین تشکل محفلی سرمایه‌داری جهان هستیم.

 

بله،   اگر امروز از پایان عمر حزب جمهوری‌خواه سخن به میان آید آنقدرها گزافه نخواهد بود.  پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات درون‌حزبی،  در عمل نشان داد که حزب جمهوری‌خواه یا باید یک نامزد منصوب و «کولژیال» به مسابقات انتخابات ریاست جمهوری ایالات‌متحد بفرستد،   یا اینکه سرنوشت خود را به موجودیت یک «بسازبفروش» نژادپرست و پوپولیست سنجاق کند!   تا این لحظه بسیاری از مهره‌های قدرتمند و شناخته شدة جمهوری‌خواه رسماً اعلام کرده‌اند که به دونالد ترامپ رأی نخواهند داد!   پس باید پرسید،   چه کسانی قرار است به وی رأی بدهند؟   اگر تکلیف حزب دمکرات هنوز کاملاً روشن نشده و ابهاماتی در مورد نامزد این حزب وجود دارد،   حزب جمهوری‌خواه کارش تمام است؛  چه ترامپ رئیس‌جمهور ‌شود و چه نشود،  ‌ جمهوری‌خواهان دو راه بیشتر در برابرشان نیست.   یا در کنار ترامپ می‌مانند و به مرگ سیاسی خود در سطح جهانی رضایت می‌دهند،   یا در حزب دمکرات‌ «ذوب» خواهند شد!   باید قبول کرد که این صورت‌بندی،  تا آنجا که به وجهة حزب جمهوری‌خواه مربوط می‌شود،   به هیچ عنوان رضایت‌مندانه نیست.   خلاصه بگوئیم،   قضیه روشن‌تر از آن است که نیازمند تشریح و تحلیل باشد.   با این وجود،   فروپاشی علنی حزب جمهوری‌خواه که دهه‌های متمادی در رأس مراکز تصمیم‌گیری جهان سرمایه‌داری حضور مستقیم داشته،  در شرایط بین‌المللی بی‌تأثیر نخواهد بود.  بلاتکلیفی‌ ناشی از فروپاشی غیرقابل اجتناب حزب کذا را از هم‌اکنون در جمکران شاهدیم.   جمکرانی‌ها یقة یکدیگر را سخت گرفته و چندین و چند جبهة جنگ زرگری از جمله نبرد دولت و رهبر به راه انداخته‌اند.

 

البته درگیری‌های علی خامنه‌ای با رئیس‌جمهور «منتصب» تازگی ندارد.   اگر فراموش نکرده باشیم،  از روزی که روح‌الله خمینی پای به ایران گذارد،   رهبر انقلاب نقش اوپوزیسیون دولت را ایفا کرده!    باید پرسید این جنگ احمقانه چیست که طی 40 سال گذشته هر روز تکرار شده،  و علیرغم تعویض مهره‌های بیت‌رهبری و دولت،   «جنگ» دولت و رهبر هنوز پایان نیافته؟  به صراحت بگوئیم،   تکرار این «جنگ» در تمامی شرایط،   فقط نشان می‌دهد که عملاً‌‌ «جنگی» در کار نیست؛  «ملت را سر کار گذاشته‌اند!»   برنامه‌ای که با کشتار عوامل سپاه پاسداران در خان‌طومان پای در مسیر جدیدی گذارد.

 

در اینجا پیرامون این قتل‌عام یک پرانتز باز می‌کنیم.  چرا که،  همان شرایطی که زمینه‌ساز کشتار این افراد در سوریه شد،   امروز درگیری‌های تهران،  پیرامون آزمایش موشک‌های بالیستیک را نیز به وجود آورده.   بارها در این وبلاگ در مورد نقش «مبهم» سپاه پاسداران در ورای مرزها،   و موشک‌اندازی‌های «فرضی» نظامیان جمکران گفته‌ایم،  هر گاه آتلانتیسم نیازمند بحران‌سازی باشد،   یا نظامیان جمکرانی در سوریه،   عراق و لبنان تحت پوشش‌های متفاوت ـ  القاعده،  لشکر فلان و بهمان و … ـ‌  دست به آدمکشی و بمب‌گزاری می‌زنند،  و یا مشتی نظامی وابسته به بیت‌رهبری،  در تبلیغات رسانه‌ای یک به اصطلاح «موشک» هوا می‌کنند!   عملیات بمب‌گزاری و  موشکی این حضرات نیز هر بار کیفیت و کارآئی بالاتری پیدا می‌کند!  ‌ طبیعی است که آناً آمریکا از آنچه پیش آمده ابراز «نگرانی» کند،  و دست به تلافی‌جوئی‌های دیپلماتیک بزند!   و این بازی مزورانه که نهایت امر از طریق شبکه‌های سازمان سیا در کشورهای منطقه،  و یا در تهران سازماندهی می‌شود،   طی 4 دهة اخیر زمینه‌ساز سرکوب ملت‌ها و خصوصاً ایرانیان شده.

 

ولی اینبار گویا «خر برای عموسام دیگر باقالی نیاورد!»   ماجراجویانی که تحت عنوان نظامیان ایرانی در سوریه دست‌اندرکار عملیاتی «نامشخص» بودند،   قبل از آنکه بتوانند مأموریت خود را اجرائی کنند قتل‌عام شدند.   و همزمان دولت روحانی از زبان وزیردفاع،   بالاجبار آزمایش موشکی فرضی نظامیان بیت‌رهبری را به زیر سئوال ‌برد،   و تلویحاً مدعیان را به دروغ‌گوئی و کذب‌پراکنی متهم کرد:

 

«[…] معاون ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی صبح روز دوشنبه خبر داده بود که ایران «دو هفته پیش موشکی با برد ۲۰۰۰ کیلومتر با خطای ۸ متر» آزمایش کرده است […] این اظهارات عصر همین روز با واکنش حسین دهقان وزیر دفاع ایران روبرو شد که انجام این آزمایش را تکذیب کرد.»

منبع:  رادیوفردا،  20 اردیبهشت‌ماه 1395

 

با نیم‌نگاهی به آنچه در ایران رخ داده می‌توان صحنه را به صراحت ترسیم کرد.   دولت به دلائلی دیگر قادر نخواهد بود از مواضع نظامیان حمایت بی‌قید و شرط به عمل آورد.  خلاصه بگوئیم،   شکاف «ظاهری» دولت و مقام رهبری،    اینبار تبدیل به شکاف «واقعی» دولت و عوامل مسلح بیت‌رهبری شده.   و مسلماً قتل‌عام مهره‌های سپاه پاسداران در سوریه،‌   در این میانه سنگ زیربنای این برخورد نوین می‌باید تلقی گردد.  به عبارت ساده‌تر،  این قتل‌عام اولتیماتومی بود که هر کس آن را داده،  طرف جمکرانی آن را بخوبی دریافت کرده!   ولی با در نظر گرفتن اینکه،  مسیر متمایل شدن دولت روحانی به سوی آمریکا بکلی مسدود شده،  و با افشاگری‌های مقامات سازمان سیا پیرامون بی‌اهمیت بودن نقش روحانی و ظریف در دستیابی به توافق هسته‌ای،   باید پرسید اگر طی ماه‌های آینده،  علی خامنه‌ای و خصوصاً محافل نظامی و پاسداران و بسیجی‌ها بر علیه دولت روحانی دست به جریان‌سازی بزنند،   چه محافلی حاضر خواهند بود از دولت حمایت کنند؟   به استنباط ما جهت شناخت حامی بالقوة دولت روحانی می‌باید به منطقه و قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای نیم‌نگاهی بیاندازیم.‌   قدرت‌هائی که در عمل ثابت کرده‌اند با آخوندبازی و دین‌فروشی و اسلام سیاسی آنقدرها رابطة خوبی ندارند.

 

 

 

 

 

 

 

 

انگلیسی صدراسلام!

Saeed_Saman_16_05_04

 

تحولات اخیر منطقه و حکومت اسلامی جمکران،   نگاهی دوباره به مسائل ایران را الزامی می‌کند.   چرا که،   طی چند روز گذشته،  همزمان با روشن شدن «نتایج» مضحکه‌ای که ملایان آن را «انتخابات» می‌خوانند،   هم در عراق و سوریه دست حکومت ملایان از کاسه‌لیسی در دکان یانکی‌ها به تدریج کوتاه می‌شود،   و هم در داخل مرزها شاهد رجزخوانی‌ها و اعلام مواضع‌ ضدونقیض دولت،  علی خامنه‌ای و دیگر «مقامات»‌ حکومت جمکران هستیم.   و تجربة چندین ساله ثابت کرده که عربدة این آدمخواران زمانی بلند می‌شود که اربابان‌شان در واشنگتن از عملکردشان رضایت ندارند و اینان را به قطع سهمیة کاه‌ویونجه‌ تهدید می‌کنند.  ولی هر چند اعمال این سیاست،  طی سال‌های گذشته توانسته بود پاسخ‌های مساعد به نیازهای یانکی ارائه دهد،   و مطالبات استراتژیک‌ آمریکا را اجرائی کند،  در شرایط نوین جهانی موفقیت این بساط به دور از تصور می‌نماید.   پس نخست نیم نگاهی بیاندازیم به دکان «انتخابات» حکومت اسلامی جمکران و نتایج «پربار» آ‌ن!   سپس می‌رسیم به مسائل جدید عراق و سوریه،‌  و نهایت امر درگیری‌های داخلی در حکومت اسلامی.

 

همانطور که انتظار می‌رفت مجلس جمکران آرایشی متفاوت با دوران بروبیای احمدی‌نژاد پیدا کرده!   ولی جست‌وجو پیرامون «کشف رمز» و چرائی‌هائی که گویا چنین «چرخش» سیاسی‌ای در «افکارعمومی» به وجود آورده،   نمی‌باید آنقدرها ذهن تحلیل‌گر و روشنگر را خسته کند.   این «مجلسک‌ها» را طی یکصد سال گذشته شبکة «شیخ‌وشاه» در مملکت‌مان در هر میعاد به عناوین مختلف به راه انداخته؛   تغییر قانون اساسی مشروطیت ایران به قانون اساسی مشروعة ملایان،   تغییر سلطنت قاجار به پهلوی،   دست بردن در قانون اساسی جهت تأمین «تقدس» برای مقام سلطنت و خاندان «جلیل» پهلوی،  برقراری مجلس خبرگان پس از کودتای 22 بهمن 57 و …  نمونه‌هائی است معدود از آنچه تحت عنوان تصمیمات «مجلس» نمایندگان و مؤسسان به خورد ملت ایران داده شده.   تعجب نکنیم!‌  مجلس «رستاخیزی» علی خامنه‌ای نیز از روز نخست قرار نبوده جز پیروی از همین «صورتبندی» جادوئی ـ  دنباله‌‌روی از چرخش‌های سیاست آمریکا ـ  مسیر دیگری داشته باشد.

 

دستگاه مضحکه‌ای که سازمان سیا تحت عنوان «انقلاب اسلامی» در ایران علم کرده،  در هر میعاد که تغییرات سیاسی در چارچوب مطالبات آمریکا ضروری می‌شود،   «مجلسکی» نیز در هماهنگی با همین تغییرات از زباله‌دان‌ بیرون می‌کشد.  این روند را در دورة جنایتکارانی از قماش مهدی بازرگان،  رجائی و موسوی شاهد بودیم،   دنبالة این سلسله نیز تا به هم امروز ادامه دارد.  ولی اگر عملکرد این تشکیلات تغییر نکرده،   شرایط بین‌الملل بسیار تغییر نموده.  و این است دلیل «ناکامی‌هائی» که خاتمی و احمدی‌نژاد طی دوران بروبیای‌شان شاهد بودند.   به عبارت دیگر،  پیروی تشکیلات حکومت اسلامی از روند مورد نظر ارباب‌اش دیگر نه برای رؤسای «جمهور» منتخب اوباش اعتباری به ارمغان ‌آورد،   و نه امکان ‌داد که اینان بتوانند در چارچوب منافع آتلانتیسم دست به اعمالی سرنوشت‌ساز بزنند.  در نتیجه،  دستاورد دولت روحانی و «مجلسلک» جدید نیز از این ناکامی‌ها فراتر نخواهد رفت.

 

بی‌دلیل نیست که دولت و مجلس «روحانی» هنوز سر از تخم به در نیاورده،   دعوای محافل،   چه در داخل و چه در خارج اینچنین بالا گرفته.   نخست از خارج آغاز کنیم که مسائل سوریه و عراق،‌   تا آنجا که به ایران مربوط می‌شود،   مسلماً از جمله مهم‌ترین‌شان به شمار می‌رود.   در سوریه،   عقب‌نشینی‌های تماشائی یانکی‌ها از مواضع سیاسی و استراتژیک‌شان،  که از سوی شبکة تبلیغاتی به «سکوت» برگزار می‌شود،  همچنان ادامه دارد.   در قفای این سکوت مرگ‌بار،  تمامی تلاش‌های اتحادیة اروپا و آمریکا در این خلاصه شده که رژیم لائیک بشار اسد را به حکومت اسلامی «سنجاق» کنند!‌   در این چارچوب،  حضور نظامیان ـ  بسیجیان و ارتشی‌های حکومت جمکران ـ   در سوریه مرتباً از سوی خبرگزاری‌های وابسته به غرب در بوق و کرنا می‌افتد،   و جالب اینکه،  هر گاه حملات برعلیه گروه‌های اسلامگرا و خصوصاً بمباران‌های نیروی هوائی روسیه شدت می‌گیرد،   همین خبرگزاری‌ها آناً آمار «کلانی» از کشته‌شدگان جمکرانی در این عملیات‌ ارائه می‌دهند!

 

و در این میانه،‌  افکارعمومی ایران در واقع هدف بمباران دو جبهة دروغ‌پردازی قرار گرفته.   یکی جبهة دروغ‌سازی دولت جمکران،   و دیگری شبکه خبرسازی‌ آتلانتیسم.   بله،   حکومت اسلامی به دروغ تفنگ‌چی‌های «ولایت» را در سوریه «مستشار نظامی» معرفی می‌کند،   و این واقعیت را که اکثر کشته‌شدگان از آوارگان افغان،  پاکستانی و گاه کرد و عرب تشکیل شده که برای لقمه‌ای نان به خدمت ملایان درآمده‌اند به حاشیه ‌می‌برد!   همزمان دروغ دیگری نیز توسط شبکة خبرسازی غرب به خورد خلق‌الله داده می‌شود.   و همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   هر گاه درگیری‌های نظامی شکست سختی نصیب گروه‌های اسلامگرا می‌کند،  و اینان عقب‌ می‌نشینند،  رسانه‌های بین‌المللی فهرست بالابلندی از «شهدای» سپاه پاسداران و تکاوران ارتش که در این عملیات قهرمانانه از دولت سوریه دفاع کرده‌،   و به قتل رسیده‌اند منتشر می‌سازد!

 

در این میان دو سئوال اساسی مطرح می‌شود.   نخست اینکه،  حکومت جمکران که با ترکیه،  امارات،  قطر و … روابط بسیار گرم تجاری و اقتصادی دارد،‌   به چه دلیل مزدور به سوریه می‌فرستد تا با مزدوران اعزامی ترکیه و قطر و شرکاء اینان بجنگد؟  و با توجه به اینکه این مزدوران به نحلة تروریسم اسلامی،  یا همان اسلام سیاسی وابسته‌اند،   چرا برای دفاع از حزب لائیک بعث با دیگر اسلام‌گرایان وارد جنگ می‌شوند؟  دیگر آنکه،  به چه دلیل هر گاه ارتش سوریه پیروزی چشم‌گیری به دست می‌آورد،  و دولت آمریکا ناله‌کنان خواهان «آتش‌بس» شده،   متحدان اروپائی‌اش،   فرانسه و انگلستان را به شورای امنیت سازمان ملل می‌فرستد تا پیش‌نویس «توافقنامة آتش‌بس» تحریر کنند،   خبرگزاری‌ها فهرست «شهدای» جمکرانی انتشار می‌دهند؟   مگر منطقاً زمانیکه گروه‌های اسلامگرا در نبردها «پیروز» هستند،  این به اصطلاح «مستشاران» جمکرانی نمی‌باید به قتل برسند؟

 

مسلماً برای تمامی این سئوالات مشکل می‌توان پاسخی یافت.  به استنباط ما مسئلة سوریه به مراتب از آنچه عنوان می‌شود پیچیده‌تر است.   و این پیچیدگی اشکالات بسیار عمده در تحلیل به وجود می‌‌آورد.   نخست اینکه،   خبررسانی در سوریه صرفاً توسط خبرگزاری‌های غربی اعمال می‌شود،‌   و اینان اطلاع‌رسانی را به خبرسازی تبلیغاتی تبدیل کرده‌اند.    و اکثر فیلم‌هائی که از سوریه در شبکه‌های تلویزیونی پخش می‌شود مونتاژهائی است از حوادثی که هیچ ارتباطی با جنگ فعلی و اینکشور ندارد.   در ثانی،  شرایط نظامی،  تشکیلاتی،  دولتی و خصوصاً امنیتی سوریه بر هیچکس روشن نیست.   مسلماً رژیم دست‌نشانده و کودتائی اسدها که دهه‌ها پیش توسط انگلستان پایه‌ریزی شده،   نمی‌توانست از امروز به فردا تغییر «ماهیت» داده،   تبدیل شود به یک رژیم ضدانگلیسی.  در نتیجه،   بسیاری از درگیری‌هائی که تحت عنوان جنگ اسلامگرایان و دولت سوریه به افکارعمومی تزریق می‌شود،   عملاً جنگی است بین شاخک‌های متفاوت حاکمیت سوریه،   جهت به دست گرفتن قدرت.   به عنوان مثال،   شاهد بودیم که «ریاض فرید حجاب»،   نخست‌وزیر انتصابی بشار اسد در گیراگیر همین جنگ داخلی به مخالفان اسلامگرای حزب بعث پیوست و سر از شیخ‌‌نشین قطر به در آورد.  مسلماً در هنگ‌های ارتش،  نیروهای زرهی،  کماندوها،  هوانیروز و … امثال «ریاض فریدها» کم نیستند.

 

ولی گویا ایالات‌متحد از روند شکل‌گیری مسائل در سوریه به هیچ عنوان راضی به نظر نمی‌آید.  و در شرایطی که سال‌هاست گروه‌های مسلح مزدور را از طریق ترکیه،  لبنان و عراق به سوریه اعزام کرده و جنگ و درگیری به راه انداخته،  جان کری،  رئیس دیپلماسی آمریکا طرفدار «صلح» در سوریه شده و قصد دارد «آتش‌بس» را رعایت کند:

 

«[…] وزیر امور خارجه آمریکا […] گفته است: «اگر اسد به این [آتش‌بس] پایبند نباشد،  بدیهی است که این امر برای او عواقبی در پی خواهد داشت که یکی از آن‌ها فروپاشی کامل آتش بس و بازگشت به جنگ خواهد بود.» » 

منبع:  رادیوفردا،   15 اردیبهشت‌ماه 1395

 

وزیرامور خارجه آمریکا در ادامه، ‌ با اصرار و ابرام در راه برقراری «آتش‌بس» رسماً روسیه را تهدید فرموده،   و نگران منافع بشار اسد شده‌:

 

«[…] فکر نمی‌کنم که روسیه خواهان [ادامه جنگ] باشد.   فکر نمی‌کنم که بشار اسد از این نفعی ببرد.»

همان منبع

 

در اینکه روسیه و آمریکا،   هر کدام در سوریه خواهان چه هستند آنقدرها جای بحث و گفتگو ندارد؛  گسترش نفوذ بر مرزهای اسرائیل،  عراق و ترکیه.  ولی در شرایطی که هم آنکارا از کنترل آمریکا خارج می‌شود،   و هم واشنگتن دیگر امکان ندارد با جنگ‌افروزی در منطقه،   احزاب و گروه‌های صلح‌طلب در اسرائیل را به انزوا بکشاند،  مسلماً صلح و یا «آتش‌بس» خواست آمریکا نیست و نخواهد بود.  با این وجود واشنگتن پای در جنگی گذاشته که در هر گام،   بیشتر در آن شکست می‌خورد!

 

در چنین اوضاع درهم‌ و آشفته‌ای است که نیروهای نظامی حکومت اسلامی جمکران نیز در سوریه فعال‌تر شده‌اند.   هیچکس نمی‌تواند به صراحت مشخص کند که این نیروها چند نفرند،   طرفدار کدام محافل‌اند و در کدام جناح می‌جنگ‌‌اند.   این نظام خبرسازی جمکران و غرب است که در یک صورتبندی ادعائی،   همکاری ملایان با رژیم بعث را «علم» کرده؛  دقیقاً حکایت همان مبارزه فرضی روح‌الله خمینی است با واشنگتن.  «نبردی» که آمریکا و حکومت اسلامی به آن انعکاس داده،  و آن را به هم «پاس» داده و می‌دهند.    با این وجود،   شرایط بغرنج و نامعلوم سوریه،   همانطور که شاهدیم سایه‌اش را بر عراق نیز سنگین کرده.

 

در مطالب پیشین بارها و بارها گفته بودیم که حکومت جمکران را از عراق اخراج خواهند کرد؛   نه عراقی‌ها،  و نه سیاست‌های مسکو،   به جمکران اجازه نخواهد داد تا در عراق لانه بسازد.  ولی در اینمورد نیازمند توضیحات بیشتری هستیم.

 

آمریکا زمانیکه رژیم صدام حسین را از میان برداشت مسئله‌اش روشن بود:   تبدیل عراق به مرکز جاسوسی بین‌المللی،  در خاورمیانه و جنوب آسیا!   این طرح اختراع نویسندة این وبلاگ نیست،  مطلبی است که بارها و بارها از سوی مقامات دولت جورج بوش دوم رسماً اعلام شده.   و روی کاغذباطله‌های سازمان سیا،  تبدیل بغداد به مرکز جاسوسی جهانی ایالات‌متحد مستلزم این بود که پروژة لبنانی‌ کردن عراق را اعمال کنند:   تجزیة اینکشور به چند کشورک قومی و مذهبی؛   نابودی «شهروندی» و ملیت عراقی؛   زمینه‌سازی جهت درگیری‌های قومی و برادرکشی؛   و …   در همین چارچوب نیز حکومت ملایان تهران به فرمان واشنگتن «سروپا برهنه» به عراق دوید و بساط زیارت گستردة اماکن مقدس و فوت کردن در آستین امثال مقتدی‌صدر را آغاز کرد.   حَّب مقدس تروریسم «اسلام‌ سیاسی»،   هم زائران را نشئه می‌کرد،   و هم عراقی‌ها را هر چه بیشتر به سوی قوم‌گرائی و «ضدیت با شهروندی عراق» سوق می‌داد.

 

ولی طرح آمریکا موفقیتی به همراه نیاورد.   به همین دلیل نیز پس از کنار کشیدن تدریجی طالبانی،  رئیس‌جمهور عراق از صحنة سیاست‌های جاری،   کار به پایه‌ریزی بساط «داعش» کشید.  آن روزها در همین وبلاگ نوشتیم که برنامة تجزیة عراق شکست خورده.   و به دنبال تغییر سیاست آمریکا بود که دولت ال‌مالکی که مورد حمایت تهران و محافل انگلیسی جنوب عراق بود فروپاشید،   و آمریکا مجبور شد عامل دیگر خود،‌   ال‌عبادی را به میدان بیاورد.   البته نخست‌وزیر جدید،  همچون سلف‌اش خواستار تحکیم هر چه بیشتر حکومت طوائف و از میان بردن شهروندی عراق بود،   ولی از آنجا که این برنامه دیگر امکانپذیر نمی‌نمود،   به تدریج دست به ایجاد تغییراتی در کشور زد.  و آنچه امروز تحت عنوان «طغیان عراقی‌ها» بر علیه ال‌عبادی شاهدیم نتیجة همین تغییر سیاست است.

 

طی دوران دولت روحانی نیز شاهد بودیم که،‌  تهران تمامی تلاش خود را جهت حفظ مهره‌های مورد نظر آمریکا بر صفحة شطرنج عراق صورت داد.    در این سیاست،  پیش انداختن سپاه قدس و فرماندة فرضی آن،   قاسم سلیمانی فقط قسمت نمایان کوه یخ است.  تلاش‌های ملایان در تمامی لایه‌های سیاست داخلی عراق،   خصوصاً در قلب هیئت‌های شیعی‌مسلک و حوزه‌های علمیة جنوب همه روزه دنبال شده و می‌شود.   به همین دلیل نیز همزمان با این تلاش‌ها،   نالة برخی محافل از واشنگتن به گوش می‌‌رسد که،  «چرا ایران را به قدرت منطقه‌ای تبدیل کرده‌اید؟!»  ولی جمکران به همان اندازه قدرت منطقه‌ای است که رژیم آریامهری ژاندارم خلیج‌فارس بود؛   این رژیم‌ها دم در خانة ارباب‌شان «خوابیده پارس» می‌کنند.   این آمریکاست که با حمایت از سیاست‌های ضدانسانی جمکران در عراق زمینه‌ساز وق‌وق زدن عمال این حکومت بر علیه ملت عراق شده.  در غیراینصورت بیرون کردن لات‌ولوت‌های جمکران از عراق یک روز هم وقت نمی‌گیرد.

 

با این وجود،  به دلیل شکست‌های عمدة اسلامگرایان در سوریه،   آمریکا ناچار به دستکاری در مواضع ال‌عبادی شد،  و امروز شاهدیم که «ظاهراً» موضع ال‌عبادی در عراق تقویت می‌‌شود!   به عبارت دیگر،   روسیه با تحمیل شکست‌های عمده بر سیاست‌های آمریکا در سوریه،   و کشیدن دندان نیش عموسام در این منطقه،  آمریکا را مجبور به تغییر سیاست‌های کلان در عراق کرده.  و پر واضح است که نوکر اصلی آمریکا،   یعنی حکومت جمکران به دلیل این تغییر سیاست در بن‌بست استراتژیک بیافتد.

 

شاهدیم که مقتدی‌صدر دست‌دردست گروهی از اوباش شیعه مدتی است که بر علیه دولت ال‌عبادی وارد «عملیات» شده!   و نهایت امر،   روز 11 اردیبهشت‌ماه سالجاری،  علیرغم سدهای عظیم امنیتی که توسط ارتش و پلیس در برابر منطقة سبز بغداد ایجاد شده،   طرفداران مقتدی‌صدر مجلس را اشغال می‌فرمایند!    با در نظر گرفتن شرایط امنیتی منطقة سبز،  این عملیات مسلماً تحت نظارت ارتش و نیروهای نظامی صورت گرفته.   حال این پرسش مطرح می‌شودکه چگونه می‌توان چنین عملیاتی را تحلیل کرد؟   ال‌عبادی در صدد کنار گذاشتن پروژة لبنانی کردن عراق است،    و آمریکا همانطور که بالاتر گفتیم،  به دلیل شکست در سوریه بالاجبار با او همکاری می‌کند،   ولی مسلماً جناح‌هائی که در محافل تصمیم‌گیرندة غرب فعال‌اند از این پروژه حمایت نمی‌کنند.  مقتدی‌صدر با اشغال مجلس دست به قماری زد که در آن روی حمایت جمکران و گروه‌های فشار وابسته به آن حساب باز کرده بود،   و ظاهراً ملایان مجبور شده‌اند پای‌شان را عقب بکشند و مقتدی‌صدر را رها کنند:

 

«مشاور ارشد رهبر جمهوری اسلامی،   علی اکبر ولایتی گفت: «باید با هر اتفاقی که موجب تضعیف همبستگی ملی مردم عراق شود […] برخورد کرد و هیچ کشوری حق ندارد در امور داخلی عراق دخالت کند».   تظاهرات روز یکشنبه توسط هواداران روحانی شیعه،  مقتدی صدر شکل گرفت.   روحانی‌ای که تمام این سال‌ها از حمایت ایران برخوردار بوده است.»

منبع:  رادیوفردا،  13 اردیبهشت‌ماه 1395

 

به عبارت ساده‌تر،  حکومت اسلامی پس از شکست اربابان‌اش در سوریه،   مجبور شده سنگر دیگری را نیز،  اینبار در شیعی‌بازی و نقش‌پذیری در پروسة تجزیة عراق به اقوام و مذاهب رها کند.   جالب اینکه،   پس از اظهارات علی‌اکبر ولایتی،   سایت فارسی سپوتنیک،   به نقل از سایت «کل العراق»،   از ورود مقتدی‌صدر به تهران خبر داد.   خبری که مورد تأئید فارس نیوز قرار گرفت،  و «ایرنا» ضمن تکذیب خبر،   آن را یک «شایعه» خواند!   به استنباط ما این تضاد خبررسانی،  نشان می‌دهد که هر چند برخی محافل حامی بیت‌رهبری قصد دارند مسئلة مقتدی‌صدر را صرفاً عراقی جا زده،  و از حکومت اسلامی سلب مسئولیت کنند،‌  برخی دیگر برای مسائل عراق سناریوی دیگری نوشته‌اند.   در این سناریو حکومت اسلامی از مقتدی‌صدر و آشوب‌سازی در عراق حمایت می‌کند.   فارس‌نیوز،  نزدیک‌ترین شبکة خبرسازی جمکران به نظامیان و سپاه پاسداران به این سناریو نزدیک شده،  حال آنکه خبرگزاری رسمی ملایان تلاش می‌کند از مقتدی‌صدر فاصله بگیرد.  مسلماً این مواضع ضدونقیض هر چند در مورد عراق اتخاذ شده،  مستقیماً بازتابی در سیاست داخلی ایران خواهد داشت و اظهارات اخیر مصباح یزدی مبنی بر تمایل برخی «مقامات» در لبنانی کردن ایران ـ  بی‌بی‌سی،  مورخ 4 مه 2016 ـ  در همین راستا عنوان شده.

 

ولی مشکلات حکومت اسلامی به مراتب از بحران‌سازی در عراق توسط هنگ‌های شیعه و سپاه قدس عمیق‌تر از آن است که بتوان آن را با مسئلة حجاب اختیاری «رفع‌ورجوع» کرد.   جمکرانی‌ها دست‌دردست اربابان یانکی‌شان بر این باور بودند که «برجام» تا آنجا که به معاشقه با سرمایه‌داری غرب مربوط می‌شود،   فقط آغاز کار است!   عملة ولایت‌فقیه منتظر بودند برنامة ساخت‌وپاخت با آمریکا به ویراست‌های گسترده‌تری نیز کشیده شود؛   رسماً سخن از برجام دو و سه و … به میان می‌آوردند.  ولی اینک روشن شده که در چارچوب استراتژی‌های منطقه،   هدف مذاکرات هسته‌ای،   گذاردن نقطة‌ پایانی بر سیاست تنش‌زائی آمریکا بوده.  و اینکه،  هدف مذاکرات به هیچ عنوان بازگرداندن سرمایه‌داری غرب و روابط آریامهری به درون ایران نیست.

 

پس از لمس واقعیت،   سیاست‌های غرب به سرعت جایگاه جدیدی خلق کردند،   و از طریق فوت کردن در آستین علی خامنه‌ای،  به حساب خود برای نطفة قدرت در ایران یک موضع «ضدبرجام» نیز تأمین نمودند.   موضعی که منطقاً می‌باید به حذف دولت و شخص روحانی منجر شود.   و در حال حاضر از طریق همین «تریبون» است که سخنرانی‌ها مسخرة علی خامنه‌ای پیرامون مسائل مختلف کشور مرتباً «پخش» می‌شود.   ولی می‌باید اذعان داشت که نه حذف باند روحانی از قدرت برای ایران فاجعة‌آمیز است،  و نه به میدان آوردن باندهائی از قبیل احمدی‌نژاد خواهد توانست فروپاشی در بنیاد حکومت ملایان را به تأخیر اندازد.  در واقع،  مجلس به اصطلاح «هم‌سو» با دولت،   مسلماً طی ماه‌های آینده،   در همکاری با باند بیت‌رهبری نشان خواهد داد که همچون مجلس اصلاحات‌چی‌ها «خوابیده پارس می‌کند!»   و آنزمان که کار به تعیین واقعی سیاست داخلی برسد جز خوابیدن زیر پای سپاه پاسداران و بسیج کار دیگری نخواهد کرد.   و چه بسا که چنین عکس‌العملی از سوی مجلس «هم‌سو»،   بهترین بهانه جهت توجیه حذف روحانی و دولت «مدبر» وی از صفحة شطرنج سیاسی شود.

 

ولی در پاسخ به آنان که حذف روحانی را فاجعه تلقی می‌کنند می‌باید بگوئیم،   مواضع دولت روحانی و باند بیت‌رهبری،   اگر در مورد مسائل کلان اقتصادی تحت نظر سیاست‌های غالب جهانی شکل می‌گیرد،   در مورد سرکوب فرهنگی،   که حکومت اسلامی آن را «مسائل فرهنگی» می‌خواند،  هیچ تفاوتی ندارد و یک‌سان است.   همانطور که می‌دانیم،   علی خامنه‌ای به بهانة مخالفت با تدریس زبان انگلیسی چند روزی است که سروصدا به راه انداخته و می‌خواهد تدریس انگلیسی را «تغییر» داده و اسلامی کند!  ولی در حکومتی که فعالیت فرهنگی به بازنویسی قرآن و زیارت‌نامه و کتاب‌دعا و مدح‌وثنای این قدیس و آن رهبر و پاسدار شهید و …  محدود شده،  می‌باید از علی خامنه‌ای پرسید دولت و تشکیلات حکومت اسلامی برای گسترش زبان فارسی چه کرده‌اند که اینک گریبان «تدریس» زبان انگلیسی را گرفته‌اند؟

 

روزنامه‌های کشور که با به هدر دادن سرمایة ملی وسیله‌ای جهت تبلیغات حکومت ملایان شده،  و همه روزه میلیاردها تومان ثروت را به باد می‌دهند؛   پر از غلط‌های فارسی‌نویسی و ساختاری ‌ـ  دستورزبان فارسی ـ  و شیوه‌های نگارش است.  دیپلمه‌های مراکز آموزش عالی کشور عملاً سواد و شناخت درستی از زبان فارسی،‌  ریشه‌های ادبی ایران و شیوه‌های نگارش نوین ندارند.   چگونه می‌توان از تدریس زبان انگلیسی ایراد گرفت در شرایطی که دولت حتی برای کار و فعالیت فارسی‌نویسان و تبلیغات‌چی‌های خودش بر شبکه اینترنت نیز یک نرم‌افزار قابل اعتنا به بازار نیاورده؟   جالب‌تر از همه،  هنوز تخته‌کلیدها نیز برای بسیاری از کاربران فارسی‌زبان غیرقابل استفاده است!   این شرکت‌های آمریکائی مایکروسافت و دیگران هستند که فارسی‌نویسی را در عمل،   به دلیل منافع مالی‌شان،  مورد حمایت قرار داده‌اند نه حکومت شیعیان و رهبر جفنگ‌ پردازش،   علی خامنه‌ای.  گویا ایشان قصد تدریس زبان انگلیسی به شیوة‌ صدراسلام دارند.

 

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   «مسائل فرهنگی» از منظر ملا یعنی سرکوب فرهنگی ایرانیان.   جلوگیری از چاپ و نشر کتاب،   سانسور سازمان یافتة آثار کلاسیک و مدرن شاعران و نویسندگان ایران،‌  ایجاد انسداد در مسیر ارتباط ایرانیان با ملت‌های دیگر،  سانسور اینترنت،  و همزمان حمایت از قصه‌پردازی پیرامون مقدسات صحرای کربلا و … و به این پروسة «ضدفرهنگی» ملایان عنوان «ارشاد» داده‌اند!   پرسوناژ مسخره‌ای هم به نام وزیر ارشاد دارند که جز سانسور و گسترش دامنة حماقت وظیفة دیگری ندارد،   و در واقع نوعی گوبلز در ویراست عصرحجر است.  ولی از آنجا که «کتاب‌پرستی»،   و نه مطالعه و تحلیل شعر و رمان،  از جمله افتخارات ملاجماعت به شمار می‌آید،   همه ساله مضحکه‌ای به نام «نمایشگاه کتاب» نیز در کشور به راه می‌اندازند،   و امسال وزیرک ارشاد دولت روحانی برای توجیه سانسور کتاب‌های داخلی با افتخار می‌گوید،   کتاب‌های خارجی نیز در شکل و محتوا مورد سانسور قرار خواهد گرفت:

 

«[وزیر ارشاد] با تأکید بر سانسور کتاب‌ها در نمایشگاه اضافه کرد: «کتاب‌ها به لحاظ شکلی و محتوائی مورد ارزیابی قرار می‌گیرند و نظارت‌ها چندلایه است؛   این مختص کتاب‌های خارجی نیست و بر کتاب‌های داخلی هم نظارت می‌شود».»

منبع:  رادیوفرانسه،  3 مه 2016

 

به عبارت دیگر،  حتی کتاب‌هائی که از وزارت ارشاد نیز اجازة انتشار گرفته‌اند،  الزاماً در این نمایشگاه حق حضور نخواهند داشت!  حال آن‌ها که برای «پیروزی» روحانی در سیاست‌های‌ داخلی و خارجی‌اش پستان به تنور چسبانده‌اند بهتر است با صراحت از اهداف خود و محافل‌شان در حمایت از چنین دولت بی‌مسئولیت و سرکوبگری پرده بردارند.