ده فرمان آتلانتیسم!

saeed_saman_14_10_27

فراموش نکنیم، مهم‌ترین ویژگی‌ یک حکومت‌ مسخره، فراهم آوردن زمینة مناسب برای قدرت‌یابی اوپوزیسیونی مسخره‌تر خواهد بود. این همان صورتبندی است که پهلوی‌ها برای ملت ایران به ارمغان آوردند،   و مطمئن باشیم ملایان نیز از این صورتبندی فراتر نخواهند رفت. در ثانی، از مشتی ملای «زیر‌دم‌دریده»‌ که، با تکیه بر سرنیزة ارتش شاهنشاهی یک‌شبه از چمباتمه‌زدن روی تشک‌های بوگندوی حوزة علمیه کارشان به لم دادن بر تخت‌‌های «مرصع» رسیده، انتظار دارید برای ‌آیندة این مملکت فکرشان را هم خسته کنند؟ اشتباه نکنیم، اینان با تمام قدرت تلاش خواهند کرد تا شبکة منفور و ضدایرانی «شیخ‌وشاه» را که نان‌آورشان به شمار می‌رود تقویت کنند؛ باشد که دوباره با تکیه بر این شبکة مفتضح میدان‌داری از سر گیرند. اینان به هزار ترفند متوسل خواهند شد، چرا که موجودیت‌ روحانی شیعی‌مسلک و بهره‌برداری از سناریوی «‌حسین در صحرای کربلا» بدون تکیه بر شبکة ضدایرانی «خدا، شاه، شیخ» امکانپذیر نخواهد بود.

در این مقطع تاریخی، صورتبندی منفور «خدا، شاه، شیخ» را فقط و فقط می‌توان از طریق تلاشی ملی و آگاهانه از صحنة سیاست کشور بیرون انداخت. تلاشی جهت به حاشیه‌راندن تعصبات، دین‌خوئی‌ها و باورهای سنتی و قرون‌وسطائی، و فراهم آوردن فضائی جهت طرح مسائل واقعی اجتماعی، اقتصادی و خصوصاً فرهنگی. در کمال تأسف، در میانة این آوردگاه، ایرانیان به هیچیک از قدرت‌های جهانی نمی‌توانند تکیه داشته باشند. چرا که، شبکة منفور «خدا، شاه، شیخ» جوابگوی نیازهای همین قدرت‌های استعماری بوده و هست.

طی چند روز گذشته افتضاحی که تحت عنوان «اسیدپاشی» در کشور به راه افتاد، به صراحت نشان داد که اعمال خشونت بر زن، در تمامی محافل کشور ریشه‌ای بسیار عمیق دارد، و به هیچ عنوان به محافل آخوندی و دین‌خو محدود نمی‌شود.   استعمار غرب با علم به موجودیت این خشونت قرون‌وسطائی،  توانسته از «زن» یک «ابزار سیاسی» برای جامعة ایران بسازد. در این مسیر، حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی زن ایرانی ـ حق موجودیت، فعالیت و نشست و برخاست، تحصیل و کار و تفریح ـ جملگی به مجموعه‌ای مسخره از «آداب و رسوم» قرون‌وسطی پیوند داده شده. پیوندی که به هیچ عنوان اتفاقی نیست.   و در پس تمامی این‌ «تشریفات خالصه» برای «بانوان ایرانی» منافع چندملیتی‌ها و نوچگان داخلی و خارجی‌شان در سازمان‌های اطلاعاتی، و خصوصاً اهرم‌های قدرت‌یابی حاکمان دست‌نشانده را مشاهده می‌کنیم.

ولی آنچه این «آداب و رسوم» را به افکار عمومی ایرانیان سنجاق کرده، واقعیات سیاسی، اقتصادی و استراتژیک نیست، مرده‌ریگ سنت‌ و سنت‌پرستی است که می‌کوشد «حضور زن» در جامعه را بجای «حقوق انسانی» وی بنشاند. به همین دلیل شاهدیم که سیاست‌ استعماری، چه در مسیر توجیه اسلامگرائی، و چه در مسیرهای متخالف پیوسته سعی دارد از «سنت» در صور مختلف آن حمایت به عمل آورده،  از این طریق «تخم لق» مسائل زنان را نیز در جوف همین سنت‌ها، به شیوه‌های مختلف در لپ ملت بترکاند.  تبلیغاتی از قماش «بانوان و دختران» تحصیل‌کرده، «بانوان» طرفدار سلطنت،  «خواهران» با عفاف حکومت اسلامی، دوشیزگان از خود گذشتة «سازمان»، و … تماماً یک هدف مشخص و معین دنبال می‌کند، برخورد سیاسی با زن ایرانی!

خلاصه بگوئیم، استعمار و بلندگوهای آشکار و نهان‌اش چنین وانمود می‌کنند که «زن» موجود متفاوتی است، و به همین دلیل می‌باید به شیوه‌ای «متفاوت» مورد «بررسی» قرار گیرد!   به عبارت دیگر،  «زن» آدم نیست!   بانو، خانم محترم، خواهر با عفاف، سرکار علیه، دوشیزه، و … می‌تواند باشد،   ولی انسان هرگز. این تبلیغات یک هدف اساسی دارد: جایگزین کردن حقوق و آزادی‌های فردی و اجتماعی زن ایرانی با «حضور زن در جامعه»، و «بازتعریف» زن و زنانگی در چارچوب منافع محافل و سازمان‌ها و تشکیلات استعماری!

اطلاعیه‌ها، مقالات، نوشته‌ها، وبلاگ‌ها و … که گویا جهت «محکومیت» اسیدپاشی طی چند روز گذشته نگاشته شد، چه از سوی عوامل حکومت اسلامی و چه از قلم گروه‌های اوپوزیسیون «خارج‌نشین»، آنقدر مفتضح و وامانده بود که جهت بررسی‌شان وقت تلف نخواهیم کرد.  فقط به صورت خلاصه بگوئیم، در تمامی این لغزخوانی‌های «من‌درآوردی» غایب اصلی «زن» است؛ گروه قابل توجهی از این قلم‌زن‌ها، اصلاً از به کارگیری واژة «زن» وحشت دارند؛   می‌ترسند از این واژه استفاده کنند؛ می‌نویسند «بانو!»  کسانیکه مدعی حمایت از دمکراسی در ایران شده‌اند، و به قول خودشان «آزادیخواه»‌ هم هستند،   با توسل به این مجموعه واژگان متعلق به فئودالیسم سنتی و وامانده، تا کجا می‌خواهند پیش برانند؛ حتماً دمکراسی را می‌خواهند به ارزش‌های اجتماعی «کورش‌کبیر» و شاه ‌عباس و امام محمد غزالی سنجاق کنند؟ امروز آشنائی با خلقیات واپس‌مانده و قرون‌وسطائی‌‌ای که تبدیل به نوعی نگرش اجتماعی در ایران شده، از منظر سیاسی یک اصل اساسی است.  بدون این آشنائی و آگاهی پای گذاردن به سوی آیندة بهتر امکانپذیر نیست؛ چه بهتر که بجای جمع شدن در قهوه‌خانه‌های کالیفرنیا و یا سوراخ‌سنبه‌های لندن و پاریس، این به اصطلاح «آزادیخواهان» کمی سروگوش آب دهند و ببینند موضوعات معاصر پیرامون وضعیت «زن» در جوامع بشری چیست، و خارج از الگوهای «خاله سوسکه و بزبز قندی»، چه افق‌هائی را می‌تواند شامل ‌شود.

«بِوِرلی اِنجل»، روانشناس سرشناس آمریکائی که در مورد مسائل زنان کتاب‌های فراوانی به رشتة تحریر در آورده، در سال 2008 در کتاب «عارضة دختر خوب» در واقع به ده‌فرمان زن‌ستیزی اشاره کرده، و چندین ویژگی از این نگرش ارائه داده.  نگرشی که توسط جامعة مردسالار در ذهنیت زن «تزریق» می‌شود تا از او موجودی قابل «کنترل» جهت بهره‌گیری در ساختار پدرسالار بسازد.  این ده‌فرمان را می‌توان به صورت خلاصه چنین مطرح کرد:

ـ احساسات و نیازهای دیگران به مراتب از احساسات و نیازهای خود من مهم‌تر است.

ـ اگر سربه‌راه باشم،‌ دیگران با من خوب رفتار می‌کنند.

ـ آنچه دیگران در مورد من می‌اندیشند به مراتب از سلامت، اطمینان به نفس و حتی امنیت من مهم‌تر است.

ـ اگر خوب و کامل باشم مورد قبول‌ام،   دیگران به من محبت خواهند کرد.

ـ اگر ساده‌لوح و معصوم باشم، از من نگهداری می‌کنند و نیازی به قبول مسئولیت ندارم.

ـ حق مخالفت با دیگران و حمایت از نظرات خود را ندارم.

ـ عصبانیت احساسی مخرب است و نمی‌باید ابراز شود، خصوصاً مستقیماً در برابر کسانیکه از آن‌ها عصبانی شده‌ام.

ـ بهتر است از درگیری با دیگران به هر قیمتی دوری کنم.

ـ همة مردمان خوب هستند؛ فرصت بدهید تا خیرخواهی‌شان را نشان دهند.

ـ زنان به حمایت مردان نیاز دارند.

منبع: «عارضة دختر خوب»؛ بورلی انجل، انتشارات جان وایلی، 2008.

جای بحث نیست که «ده‌فرمان» فوق نه فقط برای «دخترهای خوب» که جهت «آقاپسرهای خوب» نیز مورد حمایت حکومت‌های استبدادی، دینی و سنتی قرار خواهد داشت.  به عبارت دیگر نفی فردیت، جهت گسترش استبداد سیاسی «واجب» اساسی است. و این نوع حکومت‌ها حامیان اصلی و اساسی همین «دخترهای خوب» خواهند بود. ولی باید پرسید طرفداران یک حکومت دمکراتیک،  و یا آن‌ها که خواهان دمکراسی در ایران هستند، با کدامیک از این ویژگی‌ها مخالف‌اند؟ اگر می‌خواهیم جامعه‌ای آزاد داشته باشیم، می‌باید هزینة اجتماعی، اخلاقی و خصوصاً ضدسنتی آن را نیز تقبل کنیم. در غیراینصورت از یک فاشیسم به فاشیسم دیگر پرتاب خواهیم شد. ولی از آنجا که فاشیسم یک استبداد مدرن است و توسط قدرت‌های استعماری و فرامرزی پایه‌ریزی می‌شود، چه بهتر که برویم به سراغ سردمدار فاشیسم در جهان، یعنی دولت ینگه‌دنیا.

دولت باراک اوباما که طی سال‌های گذشته مهم‌ترین حامی غوغاهای اسلامگرائی، زن‌ستیزی و جنایات دین‌خویان تندرو در خاورمیانه و آ‌سیای مرکزی بوده، اخیراً جهت تصدی سفارت ایالات‌متحد در کشور سوئد،   یک زن ایرانی‌الاصل را به سنای آمریکا «پیشنهاد» کرده!   نیازی نیست که بگوئیم این «پیشنهاد» سیلی از تخرخرات فائقه در باب موفقیت «بانوان ایرانی» در آمریکا به راه می‌اندازد، و بسیاری ذوق‌زدگان «حرفه‌ای» را هیجان‌زده‌تر از همیشه خواهد کرد. اینان به هر وسیله‌ای که شده، این موفقیت تاریخی را به «بانوان» عفیف و مبارز و تحصیل‌کرده «تبریک» خواهند گفت.  کسی چه می‌داند،   شاید حکومت اسلامی و جمکرانی‌ها هم عکس‌های سفیر پیشنهادی حاج حسین ‌اوباما را جهت تخرخرهای شیعی‌مسلکی در مجلات‌شان به چاپ برسانند!   خلاصه، دکان مقالات و افتخارفروشی‌های «ملی و دینی و بومی» بعضی‌ها خیلی گرم می‌شود. ولی واقعیت را کجا و در کدامین زاویه می‌باید جستجو کرد؟   به چه دلیل در شرایط فعلی،   آمریکا یک زن ایرانی‌الاصل را به مقام سفیرکبیر، آنهم در کشور سوئد برمی‌گزیند؟ این گزینش‌های موذیانه به هیچ عنوان اتفاقی نیست:

«باراک اوباما، رئیس‌جمهوری آمریکا، آزیتا راجی، زنی ایرانی‌تبار را به عنوان سفیر آن کشور در سوئد برگزیده است.»

منبع: رادیوفردا، 5 آبان‌ماه 1393

همانطور که شاهد بودیم،  دولت اوباما از روزی که به قدرت رسید، توطئه بر علیه ملت ایران را در رأس سیاست‌های خاورمیانه‌ای‌اش قرار داده.   هیاهوی آدمکشان حرفه‌ای حکومت اسلامی ـ میرحسین موسوی و کروبی ـ برای «انتخابات» که عملاً کشور را به مرز یک کودتا از نوع 28 مرداد و 22 بهمن 57 کشانده بود، توسط دولت همین اوبامای «دوست‌داشتنی» به راه افتاد. در تروریسم بهارعرب و تهاجم اوباش اسلامگرا به سوریه، و ایجاد خلاء سیاسی در منطقه،   و سپس عارضة هولناک «داعش» نیز دست همین دولت اوباما را می‌بینیم. حال باید پرسید چه شده که اوباما می‌خواهد پشم «ناسیونالیست‌های» ایرانی‌نما را با این نوع «پیشنهادات داغ» قشو بکشد؟

نخست بگوئیم، اینکه ایرانی‌های تحصیل‌کرده و یا متخصص در آمریکا و اروپا کار و فعالیت دارند به هیچ عنوان نمی‌تواند وسیلة «تخرخر» شود.   نویسندة این وبلاگ که دوران تحصیلات خود را در بهترین مدارس کشور گذرانده، اگر امروز تمامی دوستان و همکلاسی‌های‌اش را در شرکت‌های آمریکائی و اروپائی می‌بیند، فقط به حال کشورش تأسف می‌خورد. حضور اینان در خارج نشانة چپاول ثروت‌های انسانی ایران است. اگر یانکی نفت ایران را در خودروهای‌اش می‌ریزد، خون متخصصان ایرانی را نیز در شاهرگ‌ صنایع، ادارات و شرکت‌های‌اش به جریان انداخته. همان شرکت‌ها و تشکیلاتی که اوج‌گیری کارآئی‌شان نهایت امر به معنای سرکوب هر چه بیشتر و فراگیرتر برای ملت ایران خواهد بود. جماعت خوش‌خیالی که به «نمادهای» چنین چپاولی افتخار می‌کنند، ‌مسلماً شناخت درستی از مسائل اقتصادی و سیاسی کشور ندارند.   بهتر بگوئیم،  یک ایرانی زمانی می‌تواند به امثال «آزیتا راجی» مفتخر باشد، که او سفیرکبیر حکومت دمکراتیک و دمکراسی ایران در سوئد شود، نه نمایندة کاخ‌سفید.

ولی بهتر است گزینة اوباما را نه در راستای آنچه در کلة بعضی‌ خوش‌خیال‌ها می‌گذرد، که در قلب استراتژی‌های شکست‌ خوردة «بهارعرب» بررسی کنیم. و برای اینکار بالاجبار نگاهی به مرده‌ریگ نقش‌های پیشین آمریکا در ایران خواهیم انداخت. تلاش آمریکا پس از فروپاشی اتحاد شوروی در ایران مشخص بود، حمایت از زوج «هاشمی ـ خامنه‌ای» و میدان دادن به آنچه کاخ‌سفید اسلام «میانه‌رو» لقب داده بود! ولی اگر به «میانه‌روی» اسلامی مورد نظر آمریکا نزدیک شویم، به صراحت بوی گند «عربستانی» کردن ایران از آن به مشام‌مان خواهد رسید. میانه‌روی مورد نظر آمریکا به این معناست که سرکوب را به صورت سنتی، بدون سروصدا،   و در قالب زیر‌جلکی صورت دهیم!   به قولی «انقلاب سفید» بکنیم؛   خون کسی نریزد، ملت قتل‌عام نشود، ولی صدای هر ایرانی را پیش از آنکه لب بگشاید،‌ با توسل به دین و سنت و رسم و رسوم و آنچه به غلط «فرهنگ» خوانده‌اند، در گلو خفه کنیم. به این می‌گویند «انقلاب سفید» و «اسلام میانه‌رو» و مورد پسند آمریکائی‌ها و مستبدان وابسته به آنان؛ راستش را بخواهید به این ترتیب «پرستیژ» کاخ‌سفید هم مخدوش نمی‌شود.

ولی به دلائلی که در این مقطع امکان مطرح کردن‌شان را نداریم پروژة «اسلام میانه‌رو» کاخ‌سفید در بن‌بست افتاد؛ آمریکا از پشت سر بهرمانی بیرون آمد، و کسیکه نمازگزاران جمعه‌ او را با پیغمبر اسلام طاق می‌زدند، به یک‌باره تبدیل شد به مخالف اسلام و فحش‌ فراوان هم در همان نمازها نوش‌جان کرد! در دنبالة این بساط،  یانکی‌ها دست خاتمی، شیاد اردکانی را گرفته وی را از سوراخ بیرون کشیدند.   به این امید که با به راه انداختن آشوب و غائله در ایران،   یا روسیه کودتای آمریکائی را می‌پذیرد، ‌ و یا کاخ‌سفید خواهد توانست با تکیه بر «اسلام اصلاح‌طلب» خطری جدی برای منافع روسیه در مناطق مسلمان‌نشین آسیای مرکزی به وجود آورد.   این طرح هم دیدیم که با شکست و افتضاح به پایان رسید. خاتمی به سوراخ خود برگشت؛   برنامة کودتا شکست خورد، خامنه‌ای نیز مفتضح‌تر از همیشه «رهبر» غائلة کودتاچیان 18 تیرماه باقی ماند، و در این میانه جز چند پاسدار ریش‌تراشیده و مستفرنگ شده، و تعدادی توده‌ای ریش‌نتراشیده و مسلمان ‌شده،   کسی از خاتمی «قدردانی» نکرد!

از پرداختن به جزئیات بازی موش‌وگربة یانکی‌ها با روسیه که بارها در این وبلاگ مطرح کرده‌ایم اجتناب می‌کنیم، ولی لازم به یادآوری است که همین «بازی» تا به امروز به صور مختلف ادامه دارد. حسن روحانی، آخرین بازیکن این صحنه، که گویا با تکیه بر «آراء عمومی» به ریاست دولت جمکران دست پیدا کرده، در عمل وظیفه دارد آتلانتیسم را از بحران منطقه‌ای در ارتباط با روسیه نجات دهد. همانطور که بارها نیز دیده‌ایم، طی ماه‌های گذشته، «مذاکرات هسته‌ای» خارج از صلاحدید نهائی مسکو از اعتبار و رسمیت قانونی برخوردار نمی‌شود،   و تلاش‌های آمریکا برای «خصوصی» کردن مذاکرات در هر مقطع با شکست روبرو شده.  بارها گفته‌ایم، آمریکا ترجیح می‌دهد که یا این مذاکرات بی‌نتیجه بماند،  و یا به برقراری روابطی از قماش روابط یانکی‌ها با پاکستان منجر گردد.   چرا که، برقراری یک حکومت قانونی در ایران تمامی منافع منطقه‌ای آمریکا را مخدوش می‌کند. و این گزینه‌ای است که واشنگتن می‌کوشد به هر قیمت از پرداخت آن بگریزد.

آمریکا در چنین شرایطی گیر افتاده و خود را مجبور به ادامة «مذاکرات هسته‌ای» می‌بیند. به همین دلیل است که شاهد تلاش‌های «نوین» واشنگتن در تمامی زمینه‌ها هستیم. بساط اسیدپاشی و هیاهوی سیاسی پیرامون این عمل جنایتکارانه، پیش کشیدن شبکة «شیخ‌وشاه» و تریبون دادن به نمایندگان این شبکه در بوق‌های آتلانتیسم، و به ویژه ارائة الگوی «بزبز قندی» برای زن ایرانی در تقابل با «خاله‌سوسکه» از جمله همین تلاش‌های جدید می‌باید به شمار آید. ولی مسلماً آخرین نمونة این تلاش‌ها بیرون کشیدن کارت سفیر ایرانی‌الاصل کاخ‌سفید در سوئد است! کسی چه می‌داند، شاید کارت‌های بعدی «جالب‌تر» از اینهم بشود.

پیام این انتصاب، اگر مورد تأئید سنای آمریکا نیز قرار گیرد،   بسیار روشن است.   با نیم‌نگاهی به ده‌فرمان در «عارضة دخترخوب»، خواهیم دید که «دختر خوب» را صرفاً استبداد تعریف نمی‌کند،‌ می‌توان او را برای استبدادزدگان نیز «تعریف» کرد.   او «دختری» است که مورد تأئید محافل «استبدادنواز» قرار می‌گیرد،  تا جائیکه برای تأمین منافع حکومتی که هم‌میهنان‌اش را دهه‌‌هاست به تیغ آخوند سپرده، ‌ به «ابزار» سیاسی و تبلیغاتی هم تبدیل ‌شود!

اسید، ایران و اوکراین!

saeed_saman_14_10_22

در وبلاگ امروز نخست نگاهی خواهیم داشت به پدیدة جنایتکارانة اسیدپاشی در حکومت اسلامی. سپس تلاش می‌کنیم از طریق قرار دادن تحولات دو کشور ایران و اوکراین در یک توازی پدیده‌شناسانه، تحولات آتی کشورمان و خصوصاً وضعیت حقوق بشر در ارتباط با بلندگوهای آتلانتیسم را ریشه‌یابی کنیم. پس نخست برویم به سراغ اسیدپاشان!

اسیدپاشی به چهرة زنان، شایعه یا واقعیت، یک‌بار دیگر ابعاد هولناک فاجعة اجتماعی‌ای را علنی کرده که جامعة‌ پدرسالار و مرد‌پرست در کشورمان به وجود آورده.   در بررسی چرائی‌ها و دلائل پایه‌ای این عمل ـ رخداد یا شایعه ـ نمی‌باید دچار تردید و احساسات شد. در قلب این تبلیغات، حتی اگر بر اساس رخداد واقعی صورت گرفته باشد، این «زن ایرانی» است که در تمامیت اجتماعی، فرهنگی و تاریخی‌اش به «قربانگاه» فرستاده شده. محفل «شیخ‌وشاه» با میدان دادن به ارزیابی‌های آخوندی از قماش «این اعمال سخیف و غیراسلامی»،   و یا قرار دادن اسیدپاشی در چنتة تبلیغاتی اوپوزیسیون دست‌ساز جمکران، تحت عنوان بازتابی از «تعلقات و اعتقادات اسلامی»، برای چندمین بار طی سدة اخیر زن ایرانی را در اسارت زنجیر مردسالاری به جلوی صحنه پرتاب کرده‌.

ولی این «صحنه» با زن و نیازهای او هیچ ارتباطی ندارد. این صحنه‌آرائی که مردسالاران، سیاست‌بازان، و خودفروختگان محفل استعماری «شیخ‌وشاه»، پیرامون «زن» به وجود آورده‌اند، هدف مشخصی دنبال می‌کند. اعضای محفل کذا، با سوءاستفاده از محرومیت‌های زن در جامعة سنتی و عقب‌ماندة ایران، این موضوع «پرمنفعت» را به ابزاری جهت پیشی گرفتن از یکدیگر در راستای تقسیم بهره‌وری‌های گروهی، کسب موقعیت‌های سیاسی،‌ و حتی دپیلماتیک تبدیل کرده‌اند.   در عمل، اگر اسید را به چهرة زنان پاشیده‌اند، و یا آنان را از این عمل هولناک به هراس افکنده‌اند، اسیدپاشان و خصوصاً مخالفان «حرفه‌ای» اینان، با اینعمل زن ایرانی را در پیشگاه سیاست استعمار قربانی می‌کنند. این جنایتکاران روزی به حکم کشف حجاب،  روز دگر به حکم مسلمانی و رعایت حجاب اسلامی، و امروز با میدان‌دادن به ارعاب عمومی،‌ زن ایرانی را بدون آنکه بخواهد به ابزار سیاست‌سازی تبدیل کرده‌اند.  ولی فراموش نکنیم، زن ایرانی هدف اصلی نیست؛   همچون بساط کشف و تحمیل حجاب، این کل جامعة ایران و منافع ملی ایرانیان است که مورد تهاجم تبلیغات انسان‌ستیز استعمار قرار گرفته.

این سئوال به درستی مطرح می‌شود که به چه دلیل در بزنگاه‌های معین و مشخصی می‌باید پیکر خونین زن ایرانی را به عنوان «مانکن‌» تبلیغات سیاسی به صحنه وارد کنند. و اشتباه نکنیم، بی‌دلیل نیست که استعمارگران دست به دامان «زن‌ستیزی» در ایران می‌زنند؛ اینان بخوبی با خلقیات و واپس‌ماندگی‌های ملت‌ها آشنائی دارند. اینان می‌دانند که نقاط کور جامعة مدنی ایرانیان کجاست و از کدام سوراخ می‌توان کل جامعه را گزید. البته این نقاط کور در هر جامعه‌ای وجود دارد، این بر عهدة روشنفکران، روزنامه‌نگاران، نویسندگان و اهل قلم در هر جامعه است تا این نقاط کور را مشخص کرده،   از فروافتادن جامعه در این منجلاب جلوگیری به عمل آورند.

به طور مثال، در ایالات‌متحد، کشوری که نژادپرستی یکی از ارکان اصلی و غیرقابل تردید در ساختار مالی، اقتصادی و «هنجار‌های اجتماعی» به شمار می‌رود، بر خلاف ایران نقش قربانی در محراب سیاست‌ را به «سیاه» اعطا کرده‌اند!   هرگاه سیاست‌بازان بخواهند با هیاهو، بحران اجتماعی و … در برخوردهای محفلی خود تجدیدنظرهائی صورت دهند،   به یک‌باره چند سیاه «قربانی» می‌شوند. رسانه‌های محلی این جنایات را با عکس و تفصیلات اینوروآنور منعکس می‌کنند؛  پیرامون این بساط تنش‌های اجتماعی می‌آفرینند، و بدها و خوب‌ها را به همه «معرفی» می‌کنند!  تا جائیکه بعضی‌ها از مقام خود دست می‌شویند و بعضی دیگر سرکار «می‌آیند!» اینهمه بدون آنکه در وضعیت اسف‌بار «سیاه» در این جامعة قبیله‌ای تغییری ایجاد شود. در ایران از دیر باز، و از همان دوران کودتای سوم اسفند، این زن ایرانی است که به مرتبة «سیاه زنگی» یانکی‌ها‌ ارتقاء درجه یافته!

بی‌رودربایستی بگوئیم،   چنین شرایطی برای جامعة ایران شرم‌آور است. شاهدیم، سیاست‌بازانی که برای کشور هیچ برنامه‌ای ندارند، صرفاً با تکیه بر هیاهو دست در دست استعمارگران پیرامون «زن»، «بدرفتاری با زن»،  «حدود و قوانین زندگی زن»، بی‌حجابی و یا حجاب زن برای ملت ایران «خط‌ونشان» می‌کشند. اینان را باید افشا کرد، و در فضای سیاست کشور منزوی نمود. دست‌های پلید این خودفروختگان را می‌باید از جامعة ایران و آیندة این سرزمین کوتاه کنیم. روشن‌تر بگوئیم، ابزار سیاستگزاری‌های محفل «شیخ‌وشاه» را از چنگ‌شان بیرون آوریم، و انسان‌ها را در جامعة ایران از قید و بند تحجر «باورها، اعتقادات و پیشداوری‌ها» آزاد کنیم. این است پروژة فردای ایران و مطمئن باشیم که در چنین پروژه‌ای جائی برای روضه‌خوانی،  تخرخرهای «ملی ـ مذهبی»، اسیدپاشی، زن‌ستیزی و خصوصاً «دل‌سوزی‌های مسلمانی» وجود ندارد.

ولی پدیدة زن‌ستیزی فقط بعد سیاسی ندارد، ابعاد اجتماعی نیز بر آن متصور است؛ و در عمل، اگر طی سدة اخیر آتلانتیسم از این سوراخ ملت ایران را می‌گزد، فقط به دلیل وجود همین ابعاد اجتماعی است. حال باید ببینیم جهت شناخت این ابعاد چه باید کرد؟ پاسخ روشن است. بحث پیرامون زن در جامعه،  فقط زمانی می‌تواند وجاهت حقوقی داشته باشد که در چارچوب مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر صورت گیرد. دیگر مباحث خارج از موضوع است، چرا که پای گذاردن به مباحث ادیان،   فلسفه و یا ایدئولوژی،   در این مورد ویژه غیرحقوقی است، و حقوق و اهداف انسانی را مخدوش می‌کند و دلیل نیز روشن است.

فلسفه و ایدئولوژی در چارچوب‌های مشخصی با انسان برخورد می‌کند، چارچوب‌هائی که معمولاً انسان در آن تبدیل می‌شود به نردبامی جهت دستیابی به اهدافی گویا بسیار باارزش و والا. ‌ فلسفه و ایدئولوژی برای آزادی انسان آنقدرها ارزشی قائل نیست. ایدئولوژی‌های چپ‌گرا و راست‌گرا کم نیستند که اصولاً اعتنائی به آزادی‌های فردی و انسان‌محوری نشان نمی‌دهند. «ایدئولوژی» سیاسی،   و دین اسلام که «شبه‌متفکران» معاصر از طریق ور رفتن‌های فلسفی‌نما از آن ایدئولوژی ارائه داده بودند،  و در دوران آریامهر نیز شبه‌روشنفکری آن را زیرساخت تمامی مباحث اجتماعی معرفی می‌کرد، فقط یک بیراهه است.

از سوی دیگر،   مباحث دینی، در تمام ادیان الهی اسیر دست سنت‌ها، باورها، اوهام خدا و شیطان و آدم و حوا، و نهایت امر «فولکلور» باقی خواهد ماند. ادعای پوچ آخوند و خاخام و کشیش مبنی بر «روشنگری دینی» فقط احمق‌ها را می‌فریبد.    دین نمی‌تواند در مفاهیم معاصر روشنگر باشد،   چرا که، دوران نوآوری در روابط اجتماعی بشر با تکیه بر دین سده‌هاست سپری شده.   دین و ساختار آن در هر صورت فقط مرده‌ریگ دوران کودکی بشریت است، و اگر در دنیای معاصر موضوعیت دینی باز هم مطرح شده، دچار اشتباه نشویم، این آتلانتیسم‌ است که سعی دارد به دین محوریت اعطا کند.

به طور مثال، نگاهی بیاندازیم به سخنرانی اوباما که در وبلاگ «تخرخرات نیویورک» نیز به آن اشاره کردیم. اوباما در شرایطی از ابلیس و شیطان و خدا و مقدسات سخن می‌گوید که با فشار سیاسی ممتد بر قوة قضائیة ایالات‌متحد قصد دارد ازدواج همجنس‌گرایان را قانونی کند. باید پرسید، کسی که «دکترین» جهانی آمریکا را با موهوماتی از قماش شیطان و خدا پیوند می‌زند، چگونه می‌تواند از «حق ازدواج» همجنس‌گرایان دفاع کند؟ پاسخ روشن است؛ جفنگیاتی که اوباما از تریبون سازمان ملل روخوانی می‌کند و به خورد خبرسازان می‌دهد، با آنچه سیاست اجتماعی در ایالات متحد خوانده می‌شود، یکصدوهشتاد درجه تفاوت مسیر دارد. تریبون‌ها، حتی در سازمان ملل جهت دامن زدن به اوهام و باورها و پیشداوری‌ خلق‌الناس بر پا می‌شود، ولی سیاست‌های اجتماعی آمریکا با تکیه بر آموزه‌های علوم اجتماعی، جهت تأمین زمینة رشد روابط اجتماعی اتخاذ می‌گردد. در نمونة رفتاری اوباما، تفاوت بین برخورد سیاست‌بازانه و عوام‌پسندانه، با التزاماتی که ساختارهای سیاسی و اداری را به داده‌های علوم اجتماعی متصل کرده، به صراحت می‌بینیم.

در نتیجه، بی‌جهت به دنبال اوهام و خرافه ندویم. اگر خواستار برخورد منطقی با مسائل اجتماعی هستیم، و می‌خواهیم برای انسان در جامعه زمینة‌ رشد فراهم آید، مبحث زن و نقش زن در جامعه فقط و فقط می‌تواند با تکیه بر حقوق انسان‌محور معاصر مشخص گردد؛ ارزش‌گزاری‌های قومی، بومی، دینی و به طور خلاصه «فولکلور» و ایدئولوژیک و سخنرانی‌های مردمفریب جائی در این حقوق ندارد. در این عرصه مجموعة فولکلور واپس‌ماندة قرون‌وسطی را به عنوان «فرهنگ» نمی‌توان مطرح کرد. بارها گفته‌ایم، ‌ فرهنگ ارتباطی با آداب و رسوم ندارد.   چرا که، فرهنگ زایندة ارزش‌ها، تداوم‌دهندة نوآوری‌ها و فراهم‌آورندة تحرک و جنبش به سوی آینده است، در حالیکه آداب و رسوم فقط و فقط در تکرار و تسلسل پوچ و کورکورانه و تقلید از گذشتگان خلاصه می‌شود. آن‌ها که می‌خواهند فرهنگ را با آداب و رسوم در یک مبحث واحد بگنجانند، همان آخوندها و وابستگان به فولکلورند که از تحرک اجتماعی وحشت دارند.   چرا که، هر تحرکی نیازمند بازبینی سنت‌ها و فولکلور خواهد شد، و اگر نیک بنگریم، نخستین نقشی که هر تحولی مورد تجدید نظر قرار خواهد، نقش روحانیت زالوصفت و ساختارهای پوسیدة سنتی است.  در نتیجه، اگر آخوند از فرهنگ و پویائی می‌گریزد،   و در این گریز به دامان آداب‌ورسوم استخوانی «آنحضرت» در صحرای کربلا و قصه‌های 1400 سال پیش متوسل می‌شود جای هیچ تعجبی نیست. آخوند برای حفظ موجودیت خود فرار به جلو کرده و سعی دارد «نقش» نخ‌نما شدة روحانی را به آینده‌ای سنجاق کند که از اوهام فراتر نمی‌رود. اینان بر خلاف تصور خوش‌باوران، فقط نگران خودشان هستند، نه نگران اعتلای جامعة بشری.

همانطور که بالاتر اشاره کردیم، در ادامه نگاهی نیز به نقش مزورانة بنیادهای به اصطلاح «حامی حقوق بشر» می‌اندازیم، همان‌ها که در آستین سیاست‌بازان غرب فعال‌ شده‌اند.  بارها گفته‌ایم و باز هم می‌گوئیم،   از منظر وجاهت حقوقی، هیچ ساختاری بدون تکیه بر مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر قابل اعتنا نیست. ولی در کمال تأسف آنچه در سطح جهانی از سوی آتلانتیسم و خصوصاً ایالات‌متحد تحت عنوان حمایت از حقوق بشر مطرح شده، هیچ ارتباطی با مفاد این اعلامیه ندارد.   ایالات‌متحد از دولت‌هائی ـ عربستان سعودی، کویت، قطر، پاکستان، و … ـ حمایت می‌کند که حتی اجازه نمی‌دهند رونوشت مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر در اختیار اتباع‌شان قرار گیرد. پس به چه دلیل هر از گاه سروصدای گوشخراش حامیان آمریکائی حقوق‌بشر را می‌باید از بلندگوهای جهانی بشنویم؟

در دستگاه دیپلماسی بین‌المللی ایالات‌متحد، حقوق بشر همچون مبحث «زن» در نگرش قرون‌وسطائی آخوندها،   ابزاری است جهت سیاستگزاری.   به طور مثال،   به یاد داریم که چند ماه پیش در اوکراین چه حوادثی به وقوع پیوست. این رخدادها را به این ترتیب می‌توان خلاصه کرد:   گروه‌هائی افراد ناراضی برخی فضاهای اجتماعی را «اشغال» کردند، و از طریق غوغاسالاری و هیاهو،   و با حمایت گروه‌های مشخصی از نازی‌ها، فاشیست‌ها، تک‌تیراندازان خارجی و خصوصاً مقامات سرشناس اروپائی و آمریکائی دست به تغییر دولت زده، یک «دولت» خیابانی بر مسند قدرت نشاندند. و این «بساط» به سرعت از سوی آتلانتیسم و اتحادیة اروپا مورد استقبال قرار گرفت و به «رسمیت» شناخته شد. حال، ماه‌ها پس از این خیمه‌شب‌بازی همین دستگاه‌های غربی شروع کرده‌اند به عیب‌جوئی از دولت «انقلابی» اوکراین!   به طور مثال،  تشکیلات شناخته شدة «عفوبین‌الملل» به این نتیجه رسیده‌ که دولت اوکراین در مورد مسائل حقوق بشر دروغ می‌گوید:

«سازمان عفو بین‌الملل در تازه‌ترین گزارش خود بار دیگر هر دو طرف درگیر در مناقشه شرق اوکراین را به کشتار و خلاف‌گوئی درباره جنایات یکدیگر متهم کرد.»

منبع: دویچه‌وله، مورخ 20 اکتبر 2014

عملکرد مزورانة «عفوبین‌الملل» که به عنوان خانه‌شاگرد سازمان سیا فعالیت می‌کند،   در این میانه به صراحت قابل رویت است.   عفوبین‌الملل زمانیکه عوامل و عناصر شناخته شدة سازمان سیا، وکارمندان عالیرتبة وزارت امور خارجة آمریکا و اروپا در هیاهو و غوغای «انقلابی» کی‌یف شرکت فعال داشتند، دخالت آشکار سازمان‌های اطلاعاتی غرب را در تحولات سیاسی اوکراین «محکوم» نکرد.   سازمان کذا نگفت که حضور اتباع خارجی که عموماً شخصیت‌های دولتی نیز به شمار می‌روند در تحرکات سیاسی اوکراین به معنای به زیر پای گذاردن حقوق مردم اینکشور است.   ولی اینک همین سازمان جنایات «فرضی» تشکیلات دست‌نشاندة آتلانتیسم را «محکوم» می‌کند!  دلیل این محکومیت نیز کاملاً روشن است.   با اینعمل آمریکا از خود سلب مسئولیت کرده،   و جنایاتی را که در اوکراین با حمایت مستقیم واشنگتن صورت گرفته به گردن دست‌نشاندگان‌اش می‌اندازد. به این ترتیب، آتلانتیسم در میان «طلب‌کار» نیز خواهد شد؛ چرا که، گویا طرفدار «حقوق بشر» است!

این مانورهای مزورانة «سیاسی ـ تبلیغاتی» را نمی‌باید دست‌کم گرفت؛ چرا که کاربرد بسیار بالائی دارد.   دولت دست‌نشاندة «انقلابی» اوکراین،   با سرنیزة عوامل سازمان سیا به قدرت رسیده، و از خود هیچ اختیاری ندارد.  در نتیجه سازمان سیا هر آنچه بخواهد بر این دولت تحمیل می‌کند. از سوی دیگر، روسیه به عنوان یک قدرت تعیین‌کنندة جهانی نمی‌تواند حضور یک ساختار متزلزل را در مرزهای خود تحمل نماید. پس تلاش کرملین منطقاً به سوی آرام کردن فضای سیاسی در اوکراین متوجه خواهد شد. تلاشی که توسط دولت اوکراین «متوقف» می‌شود. ولی آنزمان که دولت اوکراین چرخشی به سوی مسکو داشته باشد، پروندة «جنایات» دولت و ارتش اوکراین، جهت بی‌اعتبار کردن هر چه بیشتر کی‌یف توسط همین سازمان‌های «حامی» حقوق‌بشر علنی می‌شود تا چرخش به سوی مسکو در تعلیق قرار گیرد.   به این روند مزورانه، یعنی ایجاد انسداد در روابط مسکو با همسایگان‌اش، در قاموس آتلانتیسم می‌گویند، «حمایت از حقوق‌ بشر!»

آندسته از هم‌وطنان که با تحرکات سازمان سیا طی دوران پهلوی دوم آشنائی ندارند، در همین مقطع، از طریق ایجاد توازی بین «انقلاب» اوکراین و «انقلاب اسلامی» به صراحت می‌توانند ببینند چگونه ساختارها از هم فرومی‌پاشد، تا ساختارهای متزلزل‌تر با تکیه بر هیاهو خلق شود و از منویات آتلانتیسم بهتر و بیشتر پیروی کند. زمانیکه اوباش اسلامگرا تحت عنوان «انقلاب اسلامی» مبلغ نگرش‌های قرون‌وسطائی شده بودند، سازمان‌های طرفدار حقوق بشر نمی‌گفتند در دورة تسخیر فضا، تمرکز بر آداب‌کون‌شوئی و غسل و جماع ثواب و مکروه به معنای بی‌توجهی به حقوق انسان‌هاست.   این مزدوران تحت عنوان حمایت از حقوق‌ انسان‌ها فوت در آستین ملای پلیدی به نام خمینی می‌کردند.

ولی زمانیکه خمینی را با سرنیزة کودتاچیان 22 بهمن 57 به قدرت رساندند، و سازمان‌های اطلاعاتی غرب در ایران دست به کشتار و قتل‌عام و سرکوب زدند، همین خمینی مفلوک، که به قول زنده‌یاد بختیار، ‌ حدود جغرافیائی کشور ایران را هم نمی‌شناخت، تبدیل شد به «مسئول» تمامی جنایاتی که توسط آتلانتیسم اعمال می‌شد.  مبارزات فرضی مشتی آخوند زیردم‌دریده با امپریالیسم آمریکا،   نسق‌کشی لات‌های خیابانی که «پاسداران انقلاب» شده بودند،   و تسلسل دولت‌های نوکرمسلک بازرگان، رجائی، موسوی، و … جملگی جهت به ارزش گذاردن سیر تحولاتی بود که مورد تأئید آتلانتیسم قرار داشت. دولت «انقلاب اسلامی» در چنین شرایطی راهی جز فروافتادن به لجنزار وابستگی و دریوزگی از سرمایه‌داری غرب نداشت، و دیدیم که چگونه طی سه دهة گذشته داروندار ملت ایران را آتلانتیسم بالاکشید و هنوز هم دست‌بردار نیست.

همین شرایط دقیقاً در اوکراین در شرف تکوین است، با یک تفاوت بسیار مهم و سرنوشت‌ساز: روابط بین‌الملل با دوران جنگ‌سرد تفاوت کلی دارد.   در نتیجه به استنباط ما اگر «دمب» حکومت اسلامی آنچنان که می‌بینیم چیده شده، و دلالا‌ن محبت «دروازه قزوین» بالاجبار دکان «نبرد با آمریکای» آخوندها را تعطیل کرده‌اند،   مسئلة پوروشنکو و اوکراین نیز آنطور که کاخ‌سفید شب‌ها در خواب و خیال می‌بیند متحول نخواهد شد. غرب نمی‌تواند از پوروشنکو خمینی دوم بسازد، تا هم تنوری باشد برای چسباندن نان آتلانتیسم و چپاول ملت اوکراین، و هم چماقی برای تهدید روسیه!

رخدادها در اوکراین نشان از تحولی پایه‌ای در مسائل اینکشور دارد. و از طریق ایجاد توازی بین تحولات ایران و اوکراین، می‌توان مشاهده کرد که ایران در حال پای گذاردن به مرحلة جدیدی است.   در این مقطع برخورد مسئولانه و آگاهانه با مسائل اجتماعی، و خصوصاً موضوع «آزادی زن» در جامعه،  می‌باید در اولویت قرار گیرد. اشتباه چپ‌نمایان «صدر انقلاب اسلامی» را تکرار نکنیم؛   اشتباهی که نتیجة کج‌فهمی، اگر نگوئیم خودفروختگی اینان بود،   و از سوسیالیسم «نظریه‌ای اقتصادی» ساخته بود!   از قضای روزگار، مبانی اجتماعی، فرهنگی و خصوصاً آزادی‌های انسانی در سوسیالیسم به مراتب از مبانی اقتصادی آن مهم‌تر است.   و در این میانه آزادی زن در رأس امور قرار می‌گیرد.   چرا که،  از طریق حمله به حقوق و آزادی زن، ارتجاع خواهد توانست به حقوق تمامی ملت ایران تجاوز کند.  اگر بپذیریم که کشورمان به تدریج در حال خروج از یک مرحلة توحش استعمار آتلانتیست ‌است، نیازمند برخوردی منطقی‌تر با مسائل اجتماعی ایران نیز هستیم.

باراک حسین ابولا!

saeed_saman_14_10_17

چندماه از آغاز هیاهو پیرامون پدیده‌ای به نام داعش می‌گذرد. آخرین «اخبار» به صورتی ضدونقیض، هم به عقب‌نشینی این اوباش اسلامگرا اشاره دارد و هم به پیشروی‌های «اعجاب‌برانگیز» اینان! به صراحت بگوئیم، مشکل می‌توان ابعاد این پدیده و تبعات استراتژیک آن را دریافت و مسیر این عارضة مبهم و هولناک را پیش‌بینی نمود. و شاید همین ابهام دقیقاً پوشش اهداف محافلی باشد که این بساط را در منطقه به راه انداخته‌اند. در وبلاگ امروز نگاهی شتابزده به این «اهداف» مبهم و در ظاهر بی‌معنا خواهیم داشت، باشد که دلائل تولد نابهنگام این عارضه را در منطقه تا حدودی بشکافیم.

سناریوهای بی‌شماری می‌تواند فعالیت «داعش» را توجیه کند. ولی به دلیل ابهام شرایط فعلی،   متأسفانه تمامی این سناریوها محتمل می‌نماید. فرض اینکه داعش یک پروژة آمریکائی است که به واشنگتن امکان می‌دهد از این طریق منطقه راکنترل کند،   همانقدر معتبر می‌نماید که داعش را پروژه‌ای جهت پوشش دادن به خروج آمریکا از منطقه به شمار آوریم.  یا به طور مثال،  اگر داعش را پروژة ناکام آمریکا مطرح کنیم که در عمل واشنگتن را همچون نمونة افغانستان درگیر یک مجموعه بحران منطقه‌ای کرده، به همان اندازه معتبر خواهد بود که داعش را پروژة «ملت‌سازی» از نوع یوگسلاوی جهت تجزیة کل منطقه به شمار آوریم. جدیدترین تحلیلی که این روزها در سایت‌های غیررسمی از فلسفة وجودی داعش ارائه می‌شود، از تمایل آمریکا به کشاندن حکومت‌های اسلامی ترکیه، جمکران و عربستان به یک جنگ منطقه‌ای حکایت دارد! جنگی که نهایت امر بتواند هم ناامنی‌ها را به مرزهای روسیه بکشاند، و هم بودجه‌های چندین کشور را در شمال عراق به خرید جنگ‌افزار از ایالات‌متحد و دیگر شرکاء جهانی‌اش اختصاص دهد. گویا بر اساس برخی «محاسبات» این عملیات می‌تواند به بحران مالی چند سالة غرب نقطة پایان بگذارد.

ولی این رشته سر دراز دارد؛‌ آنچه بالاتر عنوان کردیم، فقط گزینه‌هائی بود که در حال حاضر می‌توان ارائه داد. به احتمال زیاد در هفته‌های آتی اگر «برنامة داعش» همچنان ادامه یابد، بر شمار این گزینه‌ها نیز افزوده خواهد شد. چرا که، به استنباط ما «هیاهوی داعش» مجموعه‌ای است از تمامی آنچه بالاتر عنوان کردیم.  این بحران همچون یک قطرة جیوه در منطقه به حرکت درآمده،   و در اطراف این «قطره» هر آنچه با اهداف‌اش همداستانی داشته باشد، جذب خواهد کرد و آنچه در تضاد با اوست در برابرش جبهه‌گیری می‌نماید. به عبارت دیگر، این قطره منطقه را دوقطبی می‌کند؛‌ هیچ حاکمیتی در این منطقه نمی‌تواند در برابر داعش «بی‌طرف» بماند.   و اگر به طور مثال، ساختارهائی در ترکیه و لبنان از موضع‌گیری صریح در برابر آن طفره روند، مسلم بدانیم عملیات ایذائی ایالات‌متحد و انگلستان مجبورشان خواهد نمود تا به میدان «اجماع» منطقه‌ای پای بگذارند. این همان «سپری» است که آمریکا جهت پنهان شدن در قفای آن نیازمندش بود؛   و اینک می‌بینیم که در قالب داعش، این سپر حامی را در منطقه «جاسازی» کرده.

ولی واقعیت را جای دیگری می‌باید جستجو کرد.  داعش بر خلاف آنچه در بوق انداخته‌اند به هیچ عنوان یک جریان «نظامی ـ سیاسی» نیست، غوغائی است صرفاً رسانه‌ای. آمریکا بر اساس هیاهوی تبلیغاتی‌ای که به راه انداخته، گویا در جنگی «پرماجرا» با داعش درگیر شده!  به همچنین بسیاری از نوکران اروپائی و منطقه‌ای واشنگتن نیز «دلیرانه» پای به میدان «جنگ با داعش» گذاشته‌‌اند!  ولی این جریان پوشالی‌تر از آن است که بتوان پیرامون‌اش تحلیلی «نظامی» ارائه داد. داعش بوقی است که دولت‌های آتلانتیست و نوکران منطقه‌‌ای‌شان در آن می‌دمند، باشد که باد در بادبان بزرگ‌نمائی‌های مورد نیاز آتلانتیست‌ها پیرامون «خطرات» منطقه‌ای بیافتد؛ خطراتی که به دلیل شکست آمریکا، نه برای منطقه که برای سیاست‌های واشنگتن پیش آمده.

برنامة داعش یک پروژة گستردة تروریستی است که تحت نظارت واشنگتن در منطقه به راه افتاده، و در قلب این پروژه نیازهای استراتژیک آمریکا در منطقه «جاسازی» ‌شده.  از آنجمله است «نبرد» وهابیون با جمکرانی‌ها بر سر «رهبری» خاورمیانه،  جنگ پایان‌ناپذیر شیعه و سنی،   شرکت کردهای به اصطلاح «دمکرات» در جنگ با داعش «نابکار»، موضع‌گیری‌های شدادوغلاظ ترکیه و … و جالب‌تر از همه اینکه،   در این میانه غیرفعال‌ترین دولت‌های منطقه،   سوریه و عراق‌اند؛  همان‌ها که در عمل می‌بایست جبهة نخست بر علیه داعش را تشکیل می‌دادند!   اینان‌ نه حرفی می‌زنند،   نه دست به عملی بر علیه داعش زده‌اند!

حال باید پرسید چه پیش آمده که واشنگتن بحرانی از قماش داعش را با تمامی شاخ‌وبرگ‌های‌اش در منطقه به وجود آورده؟ مسلماً شکست علنی در جبهة سوریه و سپس فروپاشی استیلای آمریکا در اسرائیل و غزه در این میانه نقشی داشته. ولی ما ریشه‌ها را نه در سواحل مدیترانه که در مرزهای جنوب روسیه خصوصاً در ایران و ترکیه جستجو می‌کنیم. اجبار ایالات‌متحد به پایان دادن ماه عسل پنهانی‌اش با جمکران، که در پناه شعار احمقانة «نبرد با آمریکا» توسط روح‌الله خمینی آغاز شده بود، شاید مهم‌ترین ضربه‌ای باشد که سیاست خارجی واشنگتن طی نیم‌قرن اخیر متحمل شده.   بررسی ابعاد این فروپاشی آنچنان گسترده است که مشکل می‌توان حتی به صورتی فهرست‌وار آن را ارائه نمود. واشنگتن با علنی کردن روابط استعماری خود با نوچه‌های اسلامگرای‌اش در تهران در عمل بر یک روند «مالی ـ استراتژیک» فوق‌العاده «حیاتی» نقطة پایان گذارده،   و مشکلاتی که پس از «نرمش قهرمانانة» علی خامنه‌ای برای آمریکا و خصوصاً‌ نوکران جمکرانی‌اش ایجاد شده، «خروجی» دیگری جز شکست در سوریه و اسرائیل نمی‌توانست داشته باشد.

آمریکا که با تکیه بر بلوای سال 1388، ترجیح می‌داد با تکیه بر لش‌ولوش‌هائی از قماش ملاممد خاتمی و میرحسین موسوی از بحرانی که ملت ایران بر سر راهش به وجود می‌آورد جان به سلامت به در برد،  بر صفحة شطرنج منطقه مات شد؛   تیغ به زیر گلوی‌اش افتاد! به ناچار 4 سال آزگار با لات‌های «باند» احمدی‌نژاد، در صحنه‌های دیپلماتیک «نرد عشق» باخت و رسوائی و افتضاح را به جان خرید. هر سال احمدی‌نژاد در نیویورک به عنوان رئیس دولت اسلامی حضور یافت و در محضر خبرنگاران جهان پیشاب و پساب حوزه و بازار را به عنوان «مواضع انقلاب اسلامی» در سازمان ملل تخلیه کرد؛   آمریکا هم سرش را پائین انداخت و صحنه را ترک گفت،   ولی همه می‌دانستند که احمدی‌نژاد به سرنیزة پنتاگون تکیه کرده!

با بیرون کشیدن حسن فوتبال از صندوق شکسته‌های «انتخابات»،  اگر امید یانکی به جنگ دیگر کودکانه می‌نمود،   امید به اوج‌گیری «جنبش‌سبز» از نوع اوکراینی آن هنوز محال به شمار نمی‌آمد.   به همین دلیل بود که،  در تبلیغات یانکی حسن روحانی تبدیل شد به خاتمی دوم!  کار بجائی رسید که رسماً ملاممد شیاد در مصاحبه‌ها برای کابینه «وزیر» معرفی می‌کرد،   و سردار اکبر سازندگی سیاست‌های کشوری را «تدوین» می‌نمود.   ولی اینجا نیز تلاش‌های آمریکا بجائی نرسید؛ سیاست روسیه دیگر لاتی از قماش خاتمی را حتی در هیبت «حسن روحانی» نیز در مرزهای‌اش تحمل نمی‌کرد. طی روندی که اجباراً بر سیر تحولات جامعه، سیاست‌های دولت و موضع‌گیری‌های مجلس حاکم شد،   بساط اسلام «خوب» و گویا «انسانی» که دولت روحانی قرار بود مبلغ آن باشد،   جای خود را به گفتگوی دیپلماتیک با آمریکا داد! اسلام نیز در تمامیت و کلیت‌اش افتاد در سبد اصولگرائی، هذیانات نمازهای جمعه، و ادبیات لات‌ولوت‌‌های بیت رهبری و دیگر اراذل!  کار بجائی رسید که امروز،  دولت روحانی حتی جرأت ندارد سخن از مواضع «اسلام خوب» به میان آورد.

این‌هاست آنچه اجبار «فرار به جلو» را برای یانکی‌ها در منطقه ایجاد کرده. طی دهه‌ها تمامی سرمایه‌گزاری ایالات‌متحد در منطقه روی «اسلام» صورت گرفت؛ خلاصه بگوئیم، سوراخی از این فراخ‌تر و مناسب‌تر در منطقه نیافته بودند.  هر آنچه کثافت و زباله و فضله یافت می‌شد در آن ‌گنجاندند. از مبارزة دروغین با سرمایه‌داری آمریکا گرفته، تا حمایت از باورهای قرون‌وسطائی ملت‌های واپس‌مانده‌، و نبرد گویا مقدس «مسلمان ـ یهودی»، همه چیز برای به ارزش گذاردن خرافه و پوچیات و اوهامی که «اسلام انقلابی» نام داشت به کار ‌رفت.   در سفینة استعماری‌ای که آمریکا ناخدای آن شده بود، جاشوان‌اش نیز سرداران و پاسداران و شیخ‌های خلیج و طالبان کوهپایه‌ها بودند. باد در بادبان کشتی ارباب می‌انداختند، و واپس مانده‌ترین باورهای قرون‌وسطائی را نزد عقب‌مانده‌ترین قشرهای اجتماعی «تمامیت دین» معرفی می‌کردند.   کار بازی با اعتقادات توده‌‌های وا‌پس‌مانده‌ چنان بالا گرفت که اینان حتی «فیلسوف» و «نظریه‌پرداز» هم پیدا کردند! و خلاصه جماعتی که هنوز در عصر پیش از ادیان زندگی می‌کند،  دست اندرکار توجیه سیاست‌هائی شد که فقط شایستة قطاع‌الطریقان است.

«افسران» سفینة استعماری اسلام را، فاشیست‌های هیتلری، عمال قتل‌عام و تجاوز و چپاول و اعدام‌های ‌گروهی،  اوباش‌ رسمی و روسپی‌‌های دولتی و قاچاقچیان برده و موادمخدر تشکیل می‌دادند.   ولی لات‌های فوتبالیست، والیبالیست و متخصصین دوپینگ، حتی کارگردان و روزنامه‌نویس هم کم نداشتیم، فراوانی بود و همه چیز پیدا می‌شد.  بی‌دلیل نبود که روح‌الله خمینی دجال می‌گفت، «در اسلام همه چیز هست!» آن‌ها که دوزاری‌ قناس‌شان هنوز نیفتاده بدانند: مقصود همین اسلام است. در آن همه چیز هست؛ همه جور جنایتکار! حتی جنایتکار نادم و مبارز و آزادیخواه!

آمریکا با تکیه بر سرمایه‌گزاری عظیم خود، مطمئن از آینده‌ای «درخشان»، سوار بر همین سفینة زباله بر امواج تحولات منطقه پیش می‌تاخت و جهت دستیابی به اهداف استراتژیک خود «بهارعرب» را علم کرد!  بهاری که نهایت امر به «پائیز عموسام» در خاورمیانه تبدیل شد. در این «بهار»،   در هر میعاد سفینة شکست‌ناپذیر «اسلام» ناکارآمدی خود را نشان داد و نهایت امر باعث شکست و سرشکستگی یانکی‌هاشد. «افسران» این سفینه که سال‌ها و سال‌ها در لندن و واشنگتن نان و کباب عموسام سق می‌زدند، چه مصری، سوری، لبنانی، لیبیائی، و چه ترک و کرد، همه و همه بالاجبار از صحنه کنار رفتند. شکست و هزیمت در میان لشکریان اوفتاد، و یانکی که پیش از این با تبختر در منطقه این‌سوی و آن‌سوی می‌رفت، و برای‌مان قصه از اسلام می‌گفت، از وحشت شکست زبان‌اش به لکنت اوفتاد. وق‌وق‌صاحاب‌های «میلیونی» که قرار بود توده‌ها را برای پوچیات و مزخرفات به صحنه بیاورد، و وحشیگری را به حکم «قبول جمع» توجیه‌ و مقبول بنمایاند، جملگی خاموش مانده بود. در این پائیز حزن‌انگیز برای عموسام کسی نمی‌خواند جز احمدی‌نژاد؛  همانکه بیش از آنچه در ایران رأی آورده باشد «فحش‌نامه» دریافت کرده بود.   برای جمبول کسی تره خرد نمی‌کرد جز مُرسی. کسی که ده‌ها میلیون مصری در خیابان‌ها همه روزه آرزوی مرگ‌اش را می‌کردند. سفینه در هم شکست،  اوباش نیز که گرد شیرینی عموسام تجمع کرده بودند پراکنده شدند. و اینچنین بود که پروژة آمریکائی «ایران صفوی» و «ترکیة عثمانی» که قرار بود روسیه را در مرزهای جنوبی‌اش «مهار» کند تبدیل شد به کابوس کاخ‌سفید.  اینجاست که از خاکستر طرح‌های فروپاشیدة واشنگتن پدیده‌ای به نام «داعش» سر برمی‌آورد.

استدلال استراتژیک ایالات‌متحد در حال حاضر بسیار روشن است؛   به صراحت بگوئیم،   اگر اهداف پروژة داعش در پس پرده باقی مانده و مبهم و غیرقابل پیگیری است، دلائل سربرآوردن این عارضه بسیار روشن و گویاست. اینک که آمریکا نمی‌تواند با امپراتوری‌های پوشالی‌اش فضای مناسبی جهت تقابل با روسیه، چین و هند ایجاد کند؛ دست به گسترش تروریسم زده. دولت‌های منطقه را از طریق تهدید به حملات نظامی، یا بمب‌گزاری، عملیات تروریستی، و نهایت امر از طریق اشغال سرزمین‌ها توسط گروه‌های مسلح «گمنام» در خط آمریکا قرار می‌دهد. ‌

ولی این دیپلماسی بمب و تهدید هیچ آینده‌ای ندارد. تلاش‌های آمریکا جهت به میدان آوردن نیروهای نظامی کلاسیک برای جنگ‌افروزی فراگیر،   در شرایط فعلی بسیار دور از دسترس می‌نماید.   عربستان و ترکیه جرأت نخواهند کرد، برای آتش‌افروزی‌ای که هدف اصلی‌اش تهدید مرزهای جنوبی روسیه است دست به عملیات نظامی بزنند.   «شاهنشاهان» شبه‌جزیرة عربستان و دولت مفلوک آتاترکی‌ها بیش از این‌ها صدمه‌پذیرند؛ کوچک‌ترین تلاطم نظامی در هر یک از این کشورها همه چیز را برای آمریکا، اروپای غربی و خصوصاً نفتخورهای بین‌المللی بر باد خواهد داد.   جمکرانی‌ها نیز که با سروصدای فراوان از کودتای اخیر آمریکا در عراق حمایت کردند و در چارچوب مورد نظر پنتاگون ـ به قدرت رساندن دولتی هم‌سو با «فتوحات» داعش ـ دولت سابق را سرنگون نمودند امروز قادر نیستند به طور مستقیم از عملیات داعش حمایت کنند.  چرا که،   هر گونه حمایت از داعش منجر به گسترش عملیات تروریستی در ایران خواهد شد، عملیاتی که ایران را هر چه بیشتر از اردوگاه آمریکا دور می‌کند. در نتیجه،   آمریکائی‌ها نیز نمی‌توانند از شرکت فعالانة جمکرانی‌ها در این پروژه بهره‌برداری کنند!

آتلانتیسم گویا فراموش کرده،‌ یا شاید ترجیح می‌دهد خود را به فراموشی بزند. چرا که، در شرایط فعلی،   بیش از 70 درصد جمعیت جهانی از حیطة اقتصادی، مالی و صنعتی غرب خارج شده.   روسیه، چین،   هند، برزیل، آرژانتین و بسیاری کشورهای دیگر در خاورمیانه، و خصوصاً در آفریقا دیگر تحت سیطرة غرب زندگی نمی‌کنند. بانک بریکس عملاً زمینة ترک‌تازی‌ بانک‌های اعتباری غرب را از میان برداشته، و هر روز جمع گسترده‌تری از ملل به این موج جدید می‌پیوندد. توسل تبلیغاتی غرب به «نیروهای» داعش در خاورمیانه،   و هیاهو پیرامون بیماری ابولا در آفریقا،   تا کی و تا کجا خواهد توانست از طریق گسترش خشونت، ارعاب عمومی، و کشتار جمعی منافع آتلانتیسم را همچنان محفوظ نگاه دارد؟ آتلانتیسم تا کی می‌تواند با افروختن آتش جنگ به اقتصاد ورشکستة خود سروسامان دهد و برای بهمن عظیمی از نقدینگی بدون پشتوانه که به بازارهای جهانی سرازیر کرده،   با مرگ‌فروشی و تفنگ‌سازی «پشتوانة ارزشمند‌» فراهم آورد؟ این‌ها سئوالاتی است که پاسخ بسیار روشن دارد. دیر یا زود آمریکا می‌باید، هم خاورمیانه را ترک کند و هم آفریقا را. و برخلاف دیگر گزینه‌هادر استراتژی بین‌المللی، برای این یک هیچ جایگزینی وجود ندارد؛  این خروج غیرقابل اجتناب است.

عباس ماندلا!

saeed_saman_14_10_11

چند روز پیش در شهر پاریس، به دعوت «بنیاد آزادی» و «مؤسسة رنگین کمان» ـ ایندو تشکل سرشناس حتی سایت اینترنتی هم ندارند ـ چند تن از افرادی که از دور یا نزدیک با تحولات سیاسی ایران در ارتباط بوده یا هستند، و تحت عنوان «مبارز» این‌سوی و آن‌سوی ‌می‌دوند و سخن‌‌پرانی می‌کنند گرد هم آمده بودند.   بهانة این گردهمائی نیز «قدردانی» از «مبارزات» عباس امیرانتظام، سخنگوی دولت خیابانی شیخ‌مهدی بازرگان عنوان شده!

در اینکه اصولاً فردی از قماش امیرانتظام در فضای معاصر ایران از نظر سیاسی چه ارزشی دارد، و یا اینکه «مبارزات» فرضی ایشان تا کجا و تا چه حد قابل «تقدیر» می‌تواند باشد، مسلماً جای بحث و گفتگو فراوان خواهد بود.   ولی در اینکه امیرانتظام یکی از نوچه‌های شیخ‌مهدی بازرگان بود جای هیچ بحثی نیست. به علاوه،   جای هیچ تردیدی نیست که امیرانتظام از اعضای محفل «دانشکدة فنی» بوده.  اگر می‌گوئیم، «محفل دانشکدة فنی» به هیچ عنوان اغراق در کار نیست.   در دوران پهلوی دوم، از آنجا که دانشگاه می‌بایست نهایت امر به طویله تبدیل می‌شد، ساواک در هر دانشکده،   «محفلی» جهت شناسائی «عوامل» مورد نیاز رژیم به راه انداخت. خلاصه بگوئیم، کار محافل کذا «یارگیری» برای رژیم،   و همچنین عضوگیری برای «اوپوزیسیون» رژیم بود.  از این طریق محافل آتلانتیست نیروی کار مورد نیاز خود را در کشور ایران تأمین می‌کردند. نهایت امر، در بسیاری از همین محافل، به ویژه در دانشگاه آریامهر، سازمان‌های اطلاعاتی عوامل مطلوب خود را جهت برنامه‌های داخلی و احیاناً نقش‌آفرینی در خارج از کشور شناسائی و استخدام کردند. حضرات صادراتی تحت نظارت سازمان سیا و به عنوان بورسیه برای «ادامة تحصیلات عالیه» به خارج اعزام می‌شدند و آنان را در اوپوزیسیونی که آتلانتیست‌ها تشکیل داده بودند «فعال» می‌کردند. علی‌اکبر صالحی و برادرش، محمدعلی نجفی، و … و بسیاری دیگر از «چهره‌های» به اصطلاح علمی حکومت اسلامی که در شرایط فعلی پای به عالم سیاست گذارده و از پشت به ملت ایران خنجر می‌زنند، از جمله همین «رهروان بی‌راهة استعمار» به شمار می‌روند.

ولی به دلائلی که مسلماً بیشتر به بده‌بستان‌های فرامرزی مربوط می‌شود تا واقعیات فردی و تشکیلاتی، پس از کودتای 22 بهمن 57،   و به قدرت رسیدن ملایان و اوباش اسلامگرا،   «محفل» دانشکدة فنی بر خلاف محافل «دانشگاه آریامهر» نتوانست ‌«وزاری ابدمدت» به رژیم اسلامی تقدیم کند، و به همین دلیل نیز نوچه‌های این محفل اغلب تبدیل شدند به «آزادیخواه!»‌ امیرانتظام یکی از همین حضرات است.

امیرانتظام طی دوران حضورش در دولت «خیابانی» بازرگان کم‌ترین شجاعت و شهامت سیاسی از خود نشان نداد.  در برابر نظریة صدرحاج‌سید جوادی یعنی تنظیم قانون اساسی بر مبنای حدیث و روایت، هیچ مخالفتی از سوی امیرانتظام صورت نگرفت. در مورد عملیات خیابانی زهراخانوم‌ها و ماشالله قصاب‌ها و دیگر اوباش‌‌ اسلامگرا ـ شلاق زدن به جرم مشروب خواری،  قصاص، سنگسار، جامعة‌ «زنانه ـ مردانه»، کشتار کردها،‌ وحشی‌گری‌ نظامیان در خوزستان، ترکمن‌صحرا، و … و به ویژه تعطیلی پلاژهای ساحل خزر تحت نظارت تیمسار مدنی، «مهندس» عباس امیرانتظام «ساکت» مانده بود. سیاست خارجی حکومت اسلامی و در رأس آن تهدید اسرائیل، عضو رسمی سازمان ملل متحد به نابودی، که در واقع نوعی «هذیانگوئی» ملائی و عوام‌فریبانه بیش نیست،   هیچگاه از سوی امیرانتظام مورد اعتراض قرار نگرفت.   به صراحت بگوئیم، سخن راندن از شهامت سیاسی اعضای دولت مسخرة شیخ‌مهدی از پایه و اساس گزافه است.   ایندولت آنقدر بدبخت و مفلوک بود که طی دوران موجودیت‌اش جز بوسیدن نعلین بوگندوی آخوند و زمینه‌سازی برای فروانداختن ملت ایران به اعماق لجنزار «اسلام‌سیاسی» هیچ عملکرد دیگری نداشت. و عباس امیرانتظام که امروز اینچنین مورد «تقدیر» سیاست‌بازان حرفه‌ای قرار گرفته، آنقدر مزدور و خودفروخته بود که حتی در مورد حجاب نیز موضع‌گیری نکرد. آن روزها که هیاهوی «حجاب» به راه افتاد،  امیرانتظام در مقام سخنگوی دولت، در برابر دوربین‌ تلویزیون دولتی اعلام داشت: «اگر امام بفرمایند، ‌ زنان باید با حجاب به ادارات بروند!»   به عبارت دیگر، این مبارز شجاع، شهامت‌اش از چاکری «امام» و ابراز ارادت به لات‌ولوت‌ها فراتر نمی‌رفت! حال این سئوال مطرح می‌شود، که به چه دلیل گروهی هم‌قطار و غیرهم‌قطار، این عجوزة «ملی ـ مذهبی» را که بیشتر به مرشد «بی‌بچه» می‌ماند،‌  به عنوان «مبارز» برای ملت ایران علم کرده‌اند؟

چگونه کسی که ادعا می‌شود،‌ دادگاه انقلاب حکم اعدام‌اش را صادر کرده بود و به قول آخوندها «مفسد‌فی‌الارض» به شمار می‌آمد، سال‌ها و سال‌ها از این منبر به آن منبر ‌رفته و سخنرانی ‌کرده،   و نامه سرگشاده نوشته، آنهم در شرایطی که هزاران جوان ایرانی را به جرم‌های «ساختگی» اعدام کرده‌اند؟ چگونه همین امیرانتظام «مغضوب» می‌تواند با گروهی «فراریان» که حکم اعدام‌شان در ایران «صادر» شده،   تماس تلفنی برقرار کند و از آنان به دلیل انتقاد از حکومت اسلامی «قدردانی» به عمل ‌آورد، و آب هم از آب تکان نخورد؟   بالاخره نمی‌باید فراموش کرد که حکومت ایران جمهوری پنجم فرانسه نیست! این حکومت از مشتی آخوند و اوباش تاراجگر، وطن‌فروش و متجاوز تشکیل شده، و یکی از وحشی‌ترین و خونریز‌ترین رژیم‌های فاشیست تاریخ جهان است. چنین رژیمی چگونه اجازه داده که یک «زندانی سیاسی» با مشتی فراری که غیاباً به اعدام محکوم شده‌اند، «تماس تلفنی» برقرار کند؟

بالاجبار اینجا نیز کارمان به حکایت همان جوانکی می‌رسد که شایع شده بود با آلت‌اش «چوب» می‌شکند! ظریفی این شایعه را بشنید و گفت: یا ک…رش چوبی است،   یا چوب‌اش ک…ری است.   البته این ظریف با مم‌جواد ظریف اشتباه نشود، چرا که ایشان خودشان ک…ری هستند. با توجه به اوضاع باید بگوئیم، یا آقای امیرانتظام زندانی سیاسی نیستند،   یا این حضراتی که در خارج جمع شده‌اند، مخالفان حکومت اسلامی به شمار نمی‌آیند.  به استنباط ما در اینمورد ویژه، هر دو «شرط» صادق است؛   این حضرات مخالف حکوم اسلامی نیستند، امیرانتظام هم زندانی سیاسی نبوده و نیست. و این واقعیت با نیم‌نگاهی به فهرست «سخنرانان» روشن‌تر می‌شود. چریک سابق و توده‌ای‌های فعلی،   طرفداران و جان‌نثاران میرحسین موسوی و جنبش‌سبز آتلانتیسم، مجیزگویان «جبهة ملی» و مصدق‌السلطنة انگلیسی، و خصوصاً ملیجک امام خمینی،   ابوالحسن بنی‌صدر را در میان این «سیاستمداران» از جان گذشته می‌یابیم!  منطقاً در جمع اینان فقط جای آقای امیرانتظام خالی بود، و سپاس فراوان ایزد منان را که ایشان سوار بر «خط تلفنی» مخابرات ولی‌فقیه حضور به هم رسانده، این «محفل» را به نور شهامت و شجاعت‌ خود «روشن» فرمودند.

ولی اگر بخواهیم تا حدودی در مورد عملکرد امیرانتظام و همقطاران وی کنکاش کنیم می‌باید به ریشه‌های «انقلاب اسلامی» بپردازیم.  همانطور که بارها گفته‌ایم، بساط این «انقلاب» توسط آتلانتیسم و شبکه‌های استعماری انگلیس با یکصد سال تاریخچة فعالیت پایه‌ریزی شد. اینان بودند که خلق‌الناس را یک‌شبه به خیابان می‌آوردند، چرا که، به دلیل پیامدهای استراتژیک حضور اتحاد شوروی در افغانستان، نیازمند حکومت آخوند بر ملت ایران شده بودند.  ولی گروهی از حواریون آیت‌الله خمینی از قماش همین امیرانتظام و قطب‌زاده و بنی‌صدر هالو‌‌تر از آن بودند که ریشه و اساس مسئله را ببینند.   این حضرات قضیة «توده‌های میلیونی» باورشان شده بود!  می‌پنداشتند جمعیت برای «قدردانی» از روحیة ‌انقلابی‌ اینان به خیابان آمده، و هر چه «انقلابی‌تر» عمل کنند،  توده‌ها بیشتر برای‌شان پستان به تنور خواهند چسباند! در نتیجه سوار بر امواج جمعیت خواهند توانست ایده‌آل‌ها و آرمان‌های «باباجان» و «عموجان‌» و عمه‌جان را در ایران تحقق بخشند. غافل از اینکه این توده‌ها را تشکیلات کهن‌سال استعماری و جمبول و عموسام به صحنه می‌آورند،   نه آخوند و انقلابیون.  ولی به دلیل همین توهمات و اشتباهات محاسبه،   این حضرات با وحشیگری‌های ملایان «کنار» می‌آمدند؛   به این امید که آخوند را کنار زده و «توده‌های انقلابی» را در آغوش خود نگهدارند!

ساده‌انگارترین این حضرات همان‌ها بودند که تبلیغات یانکی‌ها را باور کرده،   می‌پنداشتند آمریکا و شبکه‌های آ‌مریکائی با حکومت آخوند مخالف‌اند!  شبکه‌های سازمان پارس، کودتاچیان نوژه، سازمان‌های مجاهدین و جبهة ملی و … از ایندسته خوش‌خیال‌ها بودند.   در عمل، پس از کودتای 22 بهمن، آمریکائی‌ها با چپ‌زنی در فضای سیاست ایران، و تظاهر به حمایت از حقوق‌بشر و مخالفت با دولت اسلامگرا، توانستند نهایت امر تمامی تحرکات سیاسی را تحت کنترل خود قرار دهند.   به این ترتیب، هر گاه مصلحت آمریکا ایجاب می‌کرد،  گروهی از خوش باوران را در محراب منافع محفل کودتاچیان 22 بهمن «لو» می‌داد. کار بجائی رسید که در مورد کودتای نوژه عملیات را عمداً جهت فروپاشاندن نیروی هوائی و فراهم آوردن زمینة جنگ «ایران ـ عراق» سازمان دادند. جالب اینکه،‌ آتش‌بیاران اصلی این کودتا نیز یک روز قبل از لو رفتن آن، تهران را به مقصد پاریس ترک کردند!

امیرانتظام از جمله همین خوش‌خیال‌هاست، و هنوز هم در محراب همان‌هائی نماز می‌گذارد و دعا و ثنا می‌خواند که پس از سازمان دادن به اشغال سفارتخانه‌شان، از وی بت «قدیمی‌ترین» زندانی سیاسی حکومت اسلامی ساخته‌اند. به این خیال واهی که از او ویراست وطنی نلسون ماندلا بسازند،   باشد که ما هم یک عباس ماندلا داشته باشیم. شاید بهتر باشد به اظهارات برخی ستایشگران این بت عیار نگاهی بیاندازیم. باشد که اینبار ابعاد فاجعة انسانی‌ای را که در کشورمان به وقوع پیوسته، از ورای اظهارات کسانی استخراج کنیم که به خیال خود خیلی هم از قضایا «مطلع‌» هستند. شخص بنی‌صدر در رأس این گروه «آگاه و دانا و باهوش» قرار گرفته:

«بنی‌صدر […] یادآور شد که در سال‌های قبل از انقلاب آن‌چه کم‌تر از همه مطرح بود، دموکراسی بود […]»

منبع: سایت دوچه وله، 8 اکتبر 2014

بنی‌صدر در زمرة افرادی است که پس از دیدن مار و گزیده شدن، فریاد می‌زند: «مار!»  به عبارت دیگر، هیچوقت انتظار نداشته باشید که بنی‌صدر در مورد فضای سیاسی و اجتماعی کشور مطلب قابل توجهی بر زبان آورد.  بنی‌صدر از نظر سیاسی «فلج» است؛   هرگز از خود نخواهد پرسید به چه دلیل، طی سالیان دراز،  رژیم کودتای 28 مرداد و حامیان آمریکائی‌اش چه در داخل و چه در خارج کشور، به احدی اجازه ندادند پیرامون نگرش «دمکراسی سیاسی» سخن راند، تحرکی به وجود آورد و حتی کتابی بنویسد؟ امثال بنی‌صدر می‌دیدند ساواک چگونه هزاران نسخه جفنگیات و پورنوگرافی‌های شیعی‌مسلکی علی شریعتی را به هزار ترفند چاپ می‌کند، و به دانشگاهیان «محترم» می‌چپاند! می‌دیدند که این محکوم «سیاسی» را به خرج دولت به فرانسه می‌فرستند و به استادی دانشگاه می‌نشانند،  با این وجود هیچوقت از خود سئوال نخواهند کرد که،   در چنین رژیم «لیبرالی» به چه دلیل طرفداران دمکراسی سیاسی در انزوا قرار می‌گرفتند و یا ناچار به ترک وطن می‌شد‌ند؟

صریح‌تر بگوئیم، بنی‌صدر همچون بسیاری از خوش‌خیال‌ها‌ می‌پندارد فاجعه‌ای که در ایران پیش آمده، از «آسمان» روی سرما ‌‌افتاده. و از آنجا که حکومت استبدادی پس از کودتای 22 بهمن 57 توی بغل‌ ملت افتاد، پس بر اساس «نظریة بنی‌صدری» که حتماً نوع پیش‌رفته فیزیک هسته‌ای باید باشد، اینهم از همان مائده‌های آسمانی است! ولی خدمت ملیجک ارجمند بگوئیم، این مسئله به هیچ عنوان «جبر» نیست،‌  مائده هم نیست،  این برنامه‌ها خیلی راحت‌تر از این حرف‌ها «پایه‌ریزی» می‌شود. آتلانتیسم در ایران استبداد می‌خواست؛ چه به صورت کودتای 28 مرداد و چه در قالب انقلاب اسلامی. به همین دلیل نیز روی استبداد سرمایه‌گذاری می‌کرد،   نه روی دمکراسی.

به آن‌ها که هنوز از فلج مغزی در رنج‌اند توصیه می‌کنیم برخورد پایتخت‌های غرب را با تروریست‌های بهارعرب، داعش، اسلامگرائی حماس و امثال مرسی و غنوشی و … و دیگر لات‌ولوت‌ها ببینند تا دریابند پشت سر استبداد دینی چه محافل و چه دولت‌هائی نشسته‌اند.

طی دوران آریامهر،‌ چپ‌نمائی دانشگاهی در ایران وظیفة اصلی‌اش توجیه استبداد «خوب» و حکومت استبداد «خلق» بود؛ اسلامگرایان نیز از قماش همین بنی‌صدر، در جستجوی راهی برای توجیه ابدمدت وجود یک «رهبردینی معصوم و امام زمان» بودند؛   «ملی‌گرایان» که در عمل شاخه‌ای از تندروترین راستگرایان افراطی به شمار می‌آیند، جز قتل‌عام چپ و نابودی حزب توده «برنامه» دیگری نداشته و ندارند. انواع مدرن اینان وقتی سر میز پوکر می‌نشینند و چند گیلاس‌ ویسکی می‌زنند برای نابودی «کمونیست‌ها» و گرفتن انتقام عهدنامه‌های «ننگین» ترکمانچای و گلستان و بوستان و غیره چه نقشه‌ها که نمی‌کشند. نوکران محافل و ماسون‌ها نیز که از دیرباز می‌کوشند برای خوشخدمتی در بارگاه ارباب هر روز راه بهتری «خلق» کنند؛ و … و امیرانتظام هم که از نظر چپ‌ها ـ خصوصاً حزب توده ـ «لیبرال» تصور می‌شد و سزاوار مرگ بود در این میانه به مجیزگوئی فاشیست‌ها اشتغال داشت. این فرد هرگز لیبرال نبود؛  امروز هم لیبرال نیست. فقط حزب توده، و همان‌هائی که دیروز امام خمینی را با چشم کورشان در «ماه» رویت می‌کردند، امیرانتظام را هم «لیبرال» دیده‌اند.  ولی آن‌ها که هنوز نمی‌دانند چرا «امام خمینی» سر وکله‌اش در ایران پیدا شد، نگاهی به اظهارات یکی دیگر از «مبارزان» جبهة‌ملی بیاندازند:

«کورش زعیم [گفت] امیرانتظام خود را فدا کرد تا نسل ما، نمادی دیگر را برای روحیه دادن به خود در پایداری مقابل بدی‌ها و برای ناامید نشدن از پیروزی نهائی خوب بر بد داشته باشد.»

همان منبع.

از محفل جبهة ملی و مصدقی‌ها مسلماً بیش از این‌ها نمی‌باید انتظار داشت، این‌ها فرزندان خلف سفارت انگلستان‌اند. اگر در اظهارات زعیم «امیرانتظام» را با «امام حسین» جایگزین کنیم، یک روضة ناب کربلائی به دست می‌آوریم و خواهیم داشت، «حسین خود را فدا کرد تا خون بر شمشیر پیروز شود!»   کورش زعیم یادش رفت برای‌مان یک دهن روضة مصدق‌السلطنه هم «بخواند.» هر چه باشد حال که پروستات مقام معظم را از بیخ کشیده‌اند، بد نیست کمی از مصدق برای‌مان بگویند، که خودش به تنهائی چندین امام حسین بود! اصلاً در کشور اسلامی همه امام حسین‌اند؛ اگر خمینی رجاله هم چوب‌اش به ملاج این حضرات نخورده بود و در همان نجف و کربلا سقط می‌شد،  اعضای جبهه ملی در نجف و کربلا جمع می‌شدند و همین آقای زعیم، برای‌مان می‌گفت که این «اسوة استقامت و مبارزه با استبداد» چگونه راه «خوب» را به نسل‌های آینده نشان داده.   اشکال لشکر امام‌حسین‌ها این است که حتماً باید بر یک «یزید» بتازد! بدون یزید، امام حسین بیکار می‌شود و ناچار است در صحرای کربلا سماق بمکد! همینجوری است که جبهة ملی و شرکا «یزیدسازی» می‌کنند و به مملکت می‌رینند. نمی‌دانیم «جبهة ملی» و امام حسین‌شان‌ «دکتر مصدق»، برای خلاصی از این ریدمان چاره‌ای اندیشیده‌اند یا قرار است، پشکل‌ اینان را امام‌حسین بعدی جمع کند؟  از مطلب دور نشویم؛ در این گردهمائی «حسینی»، گذشته از جبهة ملی، گلة نادمان «انقلابی» و «ناصحان» کنونی هم حضور داشتند:

«[رضاعلیجانی گفت] شاید بخش مهمی از حاضران در جمع، در ابتدای انقلاب نگاه خیلی مهربانانه‌ای به آقای امیرانتظام نداشتند یا نداشتیم. هر مشی، یک منش خاص خود را دارد. […] نسل ما بی‌رحمی کرد. شاید بعضی‌ [عوامل رژیم شاه] هم مستحق اعدام بودند، اما بی‌رحمی بود.»

همان منبع.

بله، این‌ها امام‌حسین‌های «نادم» هستند. دیگر از «پیروزی خون بر شمشیر» دست برداشته،‌ شمشیر ریدمان به دست گرفته‌اند. این امام حسین‌های نوین نمی‌دانند شکرخوری‌شان را چگونه باید استفراغ کنند. علیجانی فراموش کرده که عملة استبداد فاشیسم در بارگاه مشتی لات و آخوند زن‌ستیز بوده.  کسانیکه فقط در تابستان 67، یک قلم 7 هزار پروندة اعدام زندانی سیاسی زیر بغل‌شان دارند. افرادی از قماش این روزنامه‌نگار «اصلاح‌طلب» می‌پندارند اگر عمری به چرخة فاشیسم رنگ‌وروغن زده‌اند، هیچ اهمیتی ندارد، چند تا «سخنرانی» می‌کنند و با گفتن اینکه «خب! ما هم مشی خاص خود را داشتیم»، قضیه فیصله می‌یابد. «نادم» هستند دیگر، چه می‌خواهید؟! حتی «خداوند» هم از سر تقصیر گناهکاران می‌گذرد،   شما چرا نگذرید؟! مشی ایشان ایجاب می‌کرد وحشیگری و جنایت کنند،‌   پس تقصیر از مشی‌شان است، نه از خودشان. و حالا حق دارند که مثل بنی‌صدر و یزدی و بقیه از ملت ایران طلبکار هم بشوند. چه نشسته‌اید که نعمت آزرم برای امیرانتظام «شعر» هم خوانده! فراموش نکنیم نعمت آزرم همان «هنرمندی» است که به آشنائی با مصطفی رحیمی افتخار می‌کرد و اخیراً، به ادعای فارس‌نیوز،   با علی خامنه‌ای هم مکاتبه داشته و خلاصه «با همه هست و با هیچکس نیست.» گویا شعر کذا در دست امیرانتظام بوده که بازرگان آن را به نثر تبدیل کرده:

«[آزرم گفت] امیرانتظام آن را در دست داشت تا به خبرنگاران بدهد. دستش به دستگیره نرسیده بود که بازرگان او را صدا کرد، تصویب‌نامه را گرفت و در جیب خود گذاشت و گفت بی‌اطلاع امام صلاح نیست.»

همان منبع

در گزارش دویچه‌وله معلوم نیست در چنگ امیرانتظام چه بوده. به همین دلیل ما به ناچار حدس می‌زنیم که حتماً شعر «توپک من قل‌قلیه، سرخ‌وسفیدوآبیه، زمین می‌زنی هوا می‌ره، ‌نمی‌دونی تا کجا می‌ره» در دست امیرانتظام بوده. که تلاش داشته دستگیره را هم بگیرد! چرا که، توپک قل‌قلی در واقع به رنگ‌های آتلانتیسم است. بله، آتلانتیسم سه رنگ دارد:   سرخ و سفید و آبی! سرخ برای خون شهدای کربلا، آبی برای آب‌های نیلگون خلیج‌ «همیشه» فارس،  سفید هم برای روی سیاست‌بازان حرفه‌ای ایرانی‌نما که به سنگ پای قزوین می‌ماند!  به این رنگ سفید خاص می‌گویند «سفید قزوینی!» ولی در همینجا بگوئیم،  اینکارها یعنی ور رفتن با توپ قلقلی آتلانتیسم، بدون ‌اطلاع «امام» اصلاً صحیح نیست! امام در زمینة بازی با توپ آتلانتیسم از پیشکسوتان بوده‌اند.

«خدابیامرز» بازرگان برای همین هوای امام را داشت. تدبیر سیاسی این «چریک پیر» از حد و مرز گذشته بود.  ولی ما از حد و مرز عبور نکنیم، و در همینجا «بررسی» عظمت امیرانتظام، و «اقتدار» شیخ‌مهدی را به پایان ببریم. راستش را بخواهید چند تا «چریک پیر» دیگر هم در جلسة مداحی برای امیرانتظام حضور داشتند، و گرد توپ آتلانتیسم طواف می‌کردند،   ولی در اینجا اظهارات‌شان را بررسی نمی‌کنیم. یک‌بار دیگر این واقعیت عمیق را باید بپذیریم که جملة علمی و فلسفی و فقهی و فزرتی شیخ‌مهدی چراغ راه ما و آیندگان خواهد شد: «بدون اطلاع امام صحیح نیست!»  اصلاً در این مملکت بدون اطلاع و صلاح‌دید «امام» هیچکاری صحیح نیست، به ویژه نفس کشیدن!

تندباد و تهدید!

August 29, 2013

تحولات خاورمیانه نشاندهندة پای گذاردن این منطقه به حیطة استراتژی‌های جدیدی است.   کشورهای کلیدی منطقه، یا همچون مصر پیش از این متحمل تغییرات «کلان‌ ـ استراتژیک» شده‌اند،   یا همچون ترکیه در آستانة ورود به این مرحله‌اند، و یا مانند ایران دیرزمانی نخواهد گذشت که با این توفان چهره‌به‌چهره خواهند شد. چه بهتر که پیش از فرارسیدن توفان از فرصت استفاده کرده،   نگاهی شتابزده به تحولات و بازتاب‌های‌ آن داشته باشیم. نخست از عقب‌نشینی حکومت جمکران در پرونده‌های «کهن‌استعماری» سخن می‌گوئیم.   در پی آن نگاهی به فروپاشی ساختار استعماری ترکیه خواهیم داشت، در پایان به چند و چون مسیرهای «نوین ـ استراتژیک» پرداخته،‌ جایگاه ایران را در این میانه بررسی خواهیم کرد. پس ابتدا ببینیم پرونده‌های «کهن‌استعماری» ایران، چگونه یک به یک بسته می‌شود.

بیانیة مشترک سران 5 کشور حاشیة خزر که در تاریخ 7 مهرماه 1393، در آستراخان به امضاء رسید، یکی از مهم‌ترین تعهدنامه‌های ایران طی سال‌های اخیر است. هر چند این «سند تاریخی» به صورت «بیانیة ‌مشترک» صادر شده، و هنوز در آن سخن از چند و چون رژیم حقوقی دریای خزر به میان نیامده، اجماع پیرامون عدم حضور نیروی نظامی بیگانه در این دریا شبکة «جمکران ـ آذربایجان ـ ترکمنستان» را که سعی داشت با کشاندن سازمان ناتو به خزر ملت‌های منطقه را به گوشت‌ دم توپ آتلانتیسم در مصاف با روسیه تبدیل کند، فروپاشاند. جمکرانی‌ها که تا همین چند روز پیش در برخورد با این بیانیه از خود «تعلل» فراوان نشان می‌دادند، پس از آنکه دیوید کامرون در دیدار با روحانی زیر پای حکومت اسلامی را کشید، «شیر ژیان» شده، پای به میدان گذاردند و دست از کارشکنی‌ها برداشتند!

از منظر تاریخی مسئلة بی‌توجهی به بهره‌برداری اقتصادی از دریای خزر،  بازتاب واماندگی نظام ایران است، و به دوران قاجارها بازمی‌گردد. پس از کودتای میرپنج پایه‌ریزی یک تشکیلات که بتواند از این منبع بهره‌برداری کند آغاز شد،   هر چند این نوع سازماندهی‌ها نهایت امر به دلیل عقب‌ماندگی شیوة صید و عدم کارآئی دستگاه دولت به صورت حمایت از انحصار و جلوگیری از سرمایه‌گزاری‌ درآمد. به این ترتیب، مسئلة دریای خزر به تدریج تبدیل شد به یک «پروندة استعماری» که به صور مختلف منافع ایرانیان را نادیده می‌گرفت. پس از کودتای شهریور 20 و اخراج رضامیرپنج توسط ارتش شاهنشاهی، شاهد بودیم که تکلیف ذخائر عظیم خزر، به ویژه ذخائر نفتی در تعلیق باقی ماند. در عمل، مصدق‌السلطنه، معروف به «دکتر» مصدق،  در گیراگیر بحران‌‌های پیش از کودتای 28 مرداد،   با قراردادن «شیلات» در انحصار دولت، راه سرمایه‌گزاری اتحاد شوروی در صنعت ماهیگیری ایران را مسدود نمود. یادآوری کنیم، مصدق پیشتر نیز با تنظیم «قانون» در مورد شیوة بهره‌برداری از منابع نفت کشور، نفت خزر را نیز به سرنوشت شیلات دچار کرده بود. به این ترتیب، از طریق مبارزات «ملی‌گرایانة» مصدق، ایرانیان هم از منابع غذائی خزر محروم شدند، و هم از منابع نفتی آن.

همانطور که گفتیم «ایجاد انسداد» در بهره‌برداری از خزر نفت را نیز شامل می‌شود و این پروندة «کهن‌استعماری» با قرار دادن ملت ایران در برابر منافع جهانی روسیه، تأمین منافع لندن را دنبال می‌کند.  در کمال تأسف این شرایط هنوز در ایران پایان نگرفته،   و طی چند ماه اخیر، که یانکی‌ها جهت حفظ منافع استعماری‌شان دست به عملیات «نظامی ـ تبلیغاتی» گسترده‌ای بر علیه مناطق نفوذ روسیه زده‌اند، بار دیگر مسئلة «همکاری» نفتی بین دولت ایران و طرف‌های غربی مطرح شده! نیازی نیست بگوئیم که درگیری غرب با روسیه که در اوکراین با صراحت بیشتری خود را به نمایش گذارده، به اینکشور محدود نمی‌شود. بی‌رودربایستی بگوئیم، میدان اصلی‌ این تقابل‌ها شامل تمامی اروپای شرقی خواهد شد، اگر نخواهیم ترکیه و دریای سیاه را نیز منظور کنیم.

ولی در این میانه، تلاش جمکرانی‌ها به عنوان زیرمجموعة بی‌نام‌ونشان سازمان ناتو بر این متمرکز شده بود تا تحت عنوان شعارهای «دهان‌پرکن» که معمولاً با تکرار «استقلال ملا از شرق و غرب» آغاز می‌شد، هر کجا امکانی می‌‌داشتند منافع غرب را بر روسیه حاکم کنند. و همین تلاش چند روز پیش توسط حسن روحانی حین ملاقات با رئیس‌جمهور اتریش صورت پذیرفت!‌

روحانی با تکیه بر آنچه به دروغ «منافع ملی» تعریف شده، سعی کرد صدور گاز ایران جهت جایگزینی گاز روسیه را از طریق اتریش، ترکیه، بلغارستان مطرح کند، و از این طریق میدان‌های گازی ایران را ـ در چارچوب منافع اروپای غربی ـ به بازارهای جهانی مرتبط سازد. این «ارتباط» که مسلماً همچون صادرات نفت به غرب، از منظر اقتصادی برای ملت ایران هیچ امتیازی نخواهد داشت، تنها هدف‌اش تقابل با روسیه جهت تأمین منافع «سیاسی ـ اقتصادی» اتحادیة اروپا بود. البته چنین تلاش مزورانه‌ای،   در شرایط فعلی جز پاسخی دندان‌شکن نمی‌توانست به همراه آورد. و به استنباط ما طی دیدار اخیر «روحانی ـ کامرون» در نیویورک به دولت «تأئید و تکذیب» تفهیم شد که لندن بیش از این‌ نمی‌تواند از «بازی‌های» صدساله حمایت به عمل آورد. و به همین دلیل روحانی «سرعقل» آمد و در مصاحبه‌های بعدی صریحاً اعلام داشت که جایگزین کردن روسیه در صادرات گاز از سوی ایران امکانپذیر نیست!

ولی در مقام عکس‌العمل به بسته شدن دو پروندة «کهن‌استعماری» گاز و خزر، که یادگار «فرخندة» کودتای میرپنج و هیاهوی «دکتر» مصدق است، دُمل‌ چرکین مسائل دیگری در منطقه سر گشود؛   درگیری مستقیم‌ کاخ‌سفید با انگلستان آغاز شد!   انگلستان که تصور می‌کرد با کوتاه‌ آمدن در برابر روسیه،   از گزند مسائل منطقه تا حد امکان خود را مصون نگاه خواهد داشت، اینک با فشار شدید کاخ‌سفید روبرو شده.  و در این راستا جو بایدن،   معاون رئیس‌جمهور آمریکا، که در عمل نوعی باراک‌اوبامای «زاپاس» به حساب می‌آید،   در اظهاراتی بی‌سابقه،   ترکیه و امارات و برخی دول دیگر را متهم کرد که تروریست‌های داعش را مسلح کرده‌اند،   و مصائب منطقه نتیجة عمل آنان است:

«[…] جو بایدن که در جلسة پرسش و پاسخ در دانشگاه هاروارد سخن می‌گفت، اظهار داشت: برخی از متحدان منطقه‌ای ما همچون ترکیه، عربستان، امارات و قطر عامل پیدایش و رشد داعش هستند.»

منبع: راشاتودی، 4 اکتبر 2014

به دنبال این اظهارات، نه فقط اردوغان با شدیدترین لحن به بایدن تاخت و از او خواست معذرت‌خواهی کند، که شیخ اماراتی نیز خواستار توضیحات واشنگتن در باب سخنان بایدن شد! اینکه، معذرت‌خواهی صورت گرفته یا خیر،   و توضیحات «رضایت‌بخش» بوده یا نه، آنقدرها اهمیت ندارد. اظهارات جو بایدن، در واقع مواضع سنتی آتلانتیسم را در این منطقه تضعیف کرده،‌ و از آنجا که چنین تزلزلی منطقاً خواست دولت آمریکا نمی‌تواند باشد،  می‌باید پرسید به چه دلیل چنین شبهه‌ای ایجاد شده؟   به استنباط ما،   با عقب‌نشینی انگلستان از پرونده‌های «مهم» استعماری منطقه‌ای،   واشنگتن شانس زیادی برای موفقیت خود نمی‌بیند. و به همین دلیل، قصد فروپاشانی در برخی ساختارهای منطقه‌ای را دارد.

ولی در شرایط فعلی، تلاش برای فروپاشانی ساختار منطقه‌ای، فقط می‌تواند دلیلی بر شکست «برنامة داعش» تلقی شود. جریان تروریستی «داعش» که قرار بود با پائین‌ترین هزینة «سیاسی ـ مالی» به ابزاری جهت بازسازی سلطة آتلانتیسم در منطقه تبدیل شود، در زمینة دست‌یابی به قدرت در سوریه،   همانطور که شاهد بودیم شکست سختی خورد. از آن پس آمریکائی‌ها تلاش کرده‌اند،   تا اینبار به بهانة «مبارزه با داعش» میدان از دست رفته را «تسخیر» کنند. ولی قرائن نشان می‌دهد که در این آوردگاه نیز شکست خورده‌اند.  در نتیجه،  اینک واشنگتن پای را فراتر از «بهار عرب» گذارده،   و اگر تا دیروز از طریق تهدیدات رسانه‌ای سعی در به راه انداختن «انقلاب» در کشورهای مسلمان‌نشین شمال آفریقا و سوریه داشت،   امروز ترکیه، عربستان،   امارات و دیگر متحدان نزدیک و شناخته شدة خود را نیز در تیررس «تهدیدات سیاسی» از قماش بهارعرب قرار داده!

مسلماً در میانة تبلیغات «مبارزه با تروریسم»، که عملاً به نوعی «دکترین» خررنگ‌کن آمریکائی‌ تبدیل شده، «جرم» ترکیه، عربستان و … در حمایت از تروریست‌ها نمی‌تواند به این سادگی‌ها «فراموش» شود.   این «گزک» جدید که باراک اوباما در دست گرفته، می‌‌تواند جهت نزدیک‌تر کردن مواضع این کشورها به منافع منطقه‌ای واشنگتن مورد استفاده قرار گیرد.  خلاصه بگوئیم،  شرایط منطقه‌ای از منظر آمریکا گویا به هیچ عنوان «رضایت‌بخش» تلقی نمی‌شود،   از اینرو واشنگتن تلاش دارد تا به این ترتیب به «طرف‌ها» حالی کند،   در صورت عدم همراهی گریبان‌شان را به «جرم» همکاری با تروریسم خواهد گرفت!

اینکه تلاش‌های کاخ‌سفید در ایجاد وحشت در ترکیه،   امارات و … چه نتایج «مثبتی» برای ایالات‌متحد در منطقه به دنبال خواهد آورد، در حال حاضر مشخص نیست.  تنها نتیجة ملموس «تهدیدات» کذا این بود که ترکیه، در چارچوبی «نمایشی» تمایل نشان داد که حاضر است با «کارت نامشخص» مبارزه با داعش که آمریکا روی میز انداخته «بازی» کند! ولی به استنباط ما،  مواضع تضعیف شدة اردوغان، و فشار خردکنندة مسکو در مرزهای آبی ترکیه، برای آنکارا آنقدرها حاشیة امن عملیاتی باقی نخواهد گذارد.  در ثانی، حضور نظامی آنکارا در عملیات منطقه‌ای،   اگر چنین حضوری اصولاً عملی هم باشد،   می‌تواند پیامدهائی به مراتب فراتر از محاسبات اولیة آمریکا به ارمغان آورد.   و این گزینه‌ای است که در فرصت فعلی امکان تحلیل‌ بیشتر آن را نداریم.

ولی شاهدیم که،   تقبل «رسانه‌ای» حضور نظامی ترکیه در صحنة مبارزه با داعش، حداقل در عراق و جمکران وحشت زیادی به وجود آورده. و در همین راستا مم‌جواد ظریف،   وزیر امورخارجة جمکران با همتای ترک خود تماس گرفته، وی را از چنین عملی بر حذر داشت:

«ظریف با هشدار به آنکارا، ترکیه را از ورود نظامی به مبارزه با داعش بر حذر داشت و گفت: «كشورهای منطقه بايد نسبت به شرايط جاری كاملاً مسئولانه عمل نموده و به بدتر شدن اوضاع منطقه كمك نكنند.»»

منبع: صدای‌آمریکا، 11 مهرماه، سالجاری

با وجود موضع‌گیری ظاهراً «مسئولانة» دولت جمکران،   وحشت ظریف فقط می‌تواند نتیجة وحشت حکومت اسلامی از عقب رانده شدن سیاست‌های منطقه‌ای انگلستان تحلیل شود. چرا که در عمل فشار واشنگتن بر ترکیه و امارات جهت دور کردن اینکشورها از مواضع انگلیس اعمال شده،   و به همین دلیل مواضع واشنگتن واکنش منفی بریتانیا را به همراه آورد. «دیلی‌تلگراف»، روزنامة دست‌راستی انگلیس ضمن سلب مسئولیت از لندن،‌ سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا را حامی تروریسم معرفی کرد! بله، بریتانیا هیچ نقشی در حمایت از تروریسم نداشته، همه چیز تقصیر آمریکائی‌هاست:

«[آنچه بایدن فراموش کرده بگوید: ] حمایت کشورهای عربی و ترکیه از گروه‌های تروریستی، با اطلاع سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا صورت می‌گرفت.»

منبع: فارس‌نیوز، مورخ 13 مهرماه سالجاری

اگر بگوئیم که در این میانه، درگیری شدیدی بین آمریکا و انگلستان بر سر «خروجی» از بحران سوریه به وجود آمده،‌   مسلماً گزافه نگفته‌ایم. و اگر این درگیری‌ها رو به تزاید گذارد، به احتمال زیاد شاهد گسترش‌شان به اروپا و آمریکای لاتین نیز خواهیم بود. ولی بجای پرداختن به اروپا و آمریکای لاتین، امتداد این درگیری‌ها را در داخل ایران دنبال می‌کنیم.

دولت روحانی به این دلیل از موضع‌گیری ترکیه در «جنگ با داعش» نگران شده که، خروج احتمالی آنکارا از بده‌بستان‌های سنتی‌اش با انگلستان و همراهی‌ بیشتر با آمریکا می‌تواند زمینة تضعیف دولت‌های تهران و بغداد را فراهم آورد. دولت‌هائی که به صورت سنتی تحت نظارت انگلستان عمل می‌کنند،   و در صورت خروج ترکیه از این صورتبندی، در عمل «تکیه‌گاه» مطمئن خود را از دست می‌دهند.   نتیجة مستقیم این فروپاشی نزدیک‌تر شدن «اجباری» جمکرانی‌ها و عراقی‌ها به روسیه خواهد بود،‌ و می‌دانیم که آخوندها، چه عراقی و چه ایرانی، اصولاً آنگلوفیل‌ و روس‌ستیزاند.  در واقع،   تهاجم نظامی به عراق و فروپاشاندن دولت بعث اینکشور جهت بازگرداندن شرایط منطقه‌ای به دوران «پیمان بغداد» بود.   پیمانی که در آن ایران، عراق، ترکیه و پاکستان در کنار انگلستان در منطقة خاورمیانه نقش‌آفرینی می‌کردند. حال اگر اتحاد منطقه‌ای میان ایران و ترکیه مخدوش شود، زنجیرة سازمان ناتو در مرزهای غربی ایران شکسته خواهد شد. و به احتمال زیاد اینک که آمریکا دست‌های‌اش را از منابع نفتی قفقاز و خزر دور می‌بیند، و استراتژی روسیه با صراحت بیشتری آمریکا را در روابط منطقه‌ای جایگزین می‌کند، با پیش کشیدن گزینة‌ «فروپاشانی» زنجیرة انتهائی ناتو، قصد دارد لندن را به تجدیدنظر در این سیاست‌ها وادارد. تلاشی که به استنباط ما با شکست روبرو خواهد شد، به چند دلیل.

نخست اینکه، در منطقة‌ خاورمیانه، سیاست آمریکا به دلیل تکیة ‌بیش از حد بر اسلامگرائی رو به ضعف گذارده،   و امکان جایگزین شدن آن با گزینه‌های دیگر، خصوصاً گزینه‌های نوین «روسیه ـ چین ـ هند» به هیچ عنوان دور از انتظار نیست. در ثانی، از هم اکنون شاهدیم که لندن با عقب‌نشینی در برابر روسیه،  هم دست واشنگتن را در منطقه می‌بندد، و هم به مسکو چراغ سبز نشان می‌دهد.

به این ترتیب،   دو استراتژی منطقه‌ای متفاوت در خاورمیانه در حال رشد است. سیاست نخست از آن آمریکاهائی است، که بر پایة دامن زدن به هیجانات عوام، حمایت از دین‌زدگی و اوباش‌پروری و تروریسم، رویای تجدید «حیات» کارتریسم و اسلام ‌انقلابی و سیاسی در سر دارد. در این سیاست، خلق بحران‌های منطقه‌ای،  خصوصاً در مناطقی نزدیک به مرزهای روسیه از اولویت اصلی برخوردار است،  و به همین دلیل نیز تمام تلاش واشنگتن بر حمایت از افراط‌گرایان دینی متمرکز شده.   سیاست دیگر از آن روسیه است که دقیقاً در مسیر مخالف حرکت می‌کند،   و با تکیه بر مواضع حقوقی، از ثبات منطقه‌ای و مذاکره با دولت‌های «حاکم» حمایت به عمل می‌آورد؛   اینهمه به این امید که با پیش کشیدن گزینة «ثبات در برابر بحران»،   از به محاصره در آمدن مناطق نفوذ روسیه توسط شبکه‌های دین‌باور آمریکائی جلوگیری به عمل آورد. در اینکه کدامین استراتژی پیروز این میدان خواهد شد، جای بحث و گفتگو باقی است، ولی در این مرحله انگلستان علاقمند است تا با ایفای نقش «نخودی» این امتیاز را برای خود محفوظ دارد که هر لحظه اراده کند در سیاست برنده می‌تواند جائی داشته باشد!

به همین دلیل نیز شاهد تلاش‌های مختلف محافل وابسته به انگلستان در ایران هستیم. از خوشرقصی‌های «نمایشی» حسن روحانی در راه «همکاری» با روسیه گرفته،   تا ایجاد محدودیت برای اوباش شهری که تحت عناوین مختلف دست به بحران‌سازی در کشور می‌زدند،   و معلق کردن پروژة تفکیک‌جنسیتی دولتی و … جملگی جهت به ارزش گذاردن سیاست انگلستان در ایران اعمال می‌‌شود. سیاستی که در تخالف با واشنگتن عمل می‌کند، و به دندان قروچة کاخ‌سفید منجر شده.

به طور کلی پروژة «انقلاب اسلامی» که یکی از شاهکارهای امپریالیسم انگلستان در ایران می‌باید تلقی شود، از دیرباز به دنبالیچه‌ای غربی و «روشنفکرنما» نیز مزین بود. فراموش نکرده‌ایم که در آغاز هیاهوی «انقلاب اسلامی» چگونه فلاسفة پسامدرن، خصوصاً انواع فرانسوی‌شان یک‌باره «انقلابی» شده،   تحرکات اوباش خیابانی و سرکوب اجتماعی و نگرش‌های زن‌ستیز ملایان را نوعی «فلسفة پسامدرن» تحلیل ‌کردند!   کار بجائی رسید که روژه‌گارودی رسماً به مجیزگوئی از حکومت اسلامی نشست، و میشل‌ فوکو شخصاً راهی تهران شد تا به دست‌بوسی روح‌الله خمینی «نائل» آید.  ولی با لو رفتن هر شبکة «روشنفکرنما»، و در جریان کودتاهای متفاوتی که از 22 بهمن در ایران به وقوع پیوست، هر گاه نیازی احساس شد، جهت ارائة توجیهات مورد نیاز، شبکة جدیدی از همین روشنفکرنمایان غرب پای به میدان گذاشت.

به طور مثال، پس از کودتای لش‌ولوش‌های میرحسین موسوی و خط‌امام، ریاست شبکة «روشنفکرنمایان» به باند «آورام چامسکی» و یهودیان «مترقی» پنتاگون محول شد. اینان بودند که جهت مجیزگوئی از حکومت اسلامی در خارج از مرزها بالاپوش زرین برای آخوندها می‌بافتند. ولی طی جریان «جنبش سبز‌» زمانیکه دست اینان در همکاری با انگلستان و سیاست‌های «مردم‌باوری» لندن رو شد، این باند از صحنه کنار رفت. حتی در دوران احمدی‌نژاد نیز چند «استاد» از دانشگاه‌های آمریکا در اطراف وی جمع شدند و سعی کردند با تریبون دادن به «رئیس‌جمهور» در دانشگاه کلمبیا در اطراف وی شبکه‌ای «روشنفکرنما» خلق کنند! هر چند اینبار در دیگ بیش از این‌ها «گشاد» شده بود؛ حنای‌شان نگرفت.   ولی این تلاش‌ها،   که نهایت امر به توجیه مواضع‌ فاشیسم اسلامی منجر خواهد شد،   هنوز در ایران ادامه دارد. از نزدیک نمایاندن برخی «روشنفکران» غرب به حکومت اسلامی و دفاع از مواضع «منطقی و اصولی» آخوندها گرفته،   تا اعزام تی‌یری میسان به دانشگاه تبریز، و سپس ارسال جمیله بوپاشا به تهران، جملگی تلاش‌هائی است که به استنباط ما توسط شبکة لندن صورت می‌گیرد. و هدف اصلی‌ این نمایشات ایجاد شبکه‌های توجیهی برای سیاست‌های دولت اسلامی، در داخل و خارج مرزهاست.

در نتیجه، ملت ایران در معرض دو تندباد سیاسی قرار گرفته.  تندباد نخست از سوی واشنگتن می‌وزد و در چارچوب حمایت از «توده‌باوری» و لات‌بازی سعی دارد روسیه را در محاصرة حکومت‌های فاشیست و «مردمی» بیاندازد. تندباد دوم از سوی مسکو می‌وزد، و سعی می‌کند پایگاه‌های سنتی حکومت‌های فاشیست، یعنی «مردم‌باوری» و «خلق‌پرستی» را متزلزل نماید، باشد که هم ملت ایران از قید فاشیسم صدساله آزاد شود و هم مسکو از محاصرة عوامل آمریکا بیرون آید. و در این میانه نقش لندن، همانطور که گفتیم، به تأمین «زیرساخت نظری» برای ارائة تصویر دلپذیر از فاشیسم محدود شده. لندن شبکه‌های «روشنفکرنما» جهت توجیه فاشیسم و تروریسم «تولید» می‌کند.

به استنباط ما، یک سیاست ملی در ایران، در شرایط فعلی می‌باید مجموعه‌ای از سه عامل ثبات، زیرساخت نظری،   و حاکمیت آراء عمومی در چارچوبی حقوقی باشد. در نتیجه، مسئولیت در قبال مسائل کشور ایجاب می‌کند که حمایت از ثبات سیاسی در ایران منوط به «مسئولیت‌پذیری» دولت شود؛   بازنگری در زیرساخت‌ها نگرش انسان‌محور را بازتاب دهد، و نه اعتقادات قرون‌سطائی را؛   و نهایت امر حاکمیت «آراء عمومی» به معنای دوری جستن از پوپولیسم و «مردم‌باوری» و عبارت مبهم «حکومت مردم» صورت گیرد. در غیراینصورت، پیروزی هر کدام از این سه عامل، معنائی جز از میان رفتن منافع ملی و حقوق اجتماعی ایرانیان نخواهد داشت.

تخرخرات نیویورک!

saeed_saman_14_10_02

عملیات نظامی ایالات‌متحد و هم‌داستانان‌اش در سازمان ناتو در مناطقی از عراق و سوریه   همچنان ادامه دارد، و به طرق مختلف از سوی مقامات دیگر کشورها، خصوصاً روسیه و حتی برخی محافل درون ایالات‌متحد مورد انتقاد شدید قرار می‌گیرد.  از سوی دیگر،   روسیه، چین و هند در ائتلاف مورد نظر آمریکا بر علیه «داعش» شرکت نکرده‌اند،   و حضور رژیم‌هائی از قبیل حکومت اسلامی جمکران، لبنان و سوریه در این ائتلاف بیشتر جنبة «زیرجلکی» و غیرعلنی پیدا کرده.   به عبارت دیگر، این سه کشور تمایلی ندارند که قرار گرفتن نیروهای نظامی‌شان در صف «مبارزان سازمان ناتو» را علنی‌ کنند. و این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل دولت‌های مذکور علیرغم شرکت در عملیات نظامی آمریکا،‌ در سطح دیپلماتیک بر علیه این عملیات موضع‌گیری می‌کنند؟ جهت شکافتن این موضوع شاید بهتر باشد نخست نگاهی به «فلسفة عملیاتی» ایالات متحد در منطقه بیاندازیم.

بدون رودربایستی بگوئیم، عملیات نظامی آمریکا و متحدان‌اش در سوریه و عراق ـ این عملیات تاکنون در رسانه‌ها به بمباران مواضع داعش محدود مانده ـ به همان اندازه غیرقانونی، ضدانسانی و متناقض است که اعزام صدها ماجراجوی فناتیک توسط دمکراسی‌های اروپای غربی و آمریکای شمالی به خاورمیانه برای «جهاد با کفار!» عملیات «هولناک» تروریستی جهادگرایان که شبکة خبرسازی سازمان سیا در بوق انداخته، چیزی نیست جز همان روال مطلوبی که پیشتر توسط آژانس‌هائی که جهادگرایان را درآمریکا و اروپا «سازماندهی» می‌کردند برنامه‌ریزی شده بود. اگر امروز آمریکا برای نشستن در جبهة مخالف اسلامگرائی «نوبت» گرفته، نمی‌باید دلیل ضدیت‌اش با این روش‌ها تلقی شود؛   این روش‌ها پیشتر در لیبی اجرائی شد، و دیدیم که به دلیل موفقیت‌های «چشم‌گیر» اوباش اسلامگرا، کاخ‌سفید از آن‌ها هیچ «نگرانی» نداشت.   پس اگر امروز واشنگتن برای مبارزه با تروریسم به دست‌وپا افتاده فقط به این دلیل است که حضرات «جهادگرا» در عراق و سوریه مورد تهدید قرار گرفته‌اند!

اینجاست که شاهدیم آمریکا در قلب خاورمیانه،   دقیقاً دست به همان عملیاتی زده که پیشتر در یوگسلاوی به اجرا در آورده بود.   به عبارت دیگر،   واشنگتن با نقض موازین حقوق بین‌المللی، و تهدید نظامی دولت‌ها به بهانة‌ مبارزه با داعش، عملیات نظامی را در مسیر کسب مواضع مطلوب آتلانتیسم سازمان می‌دهد.   و در اینراه از به خاک‌وخون کشیدن هزاران انسان تحت عنوان «خسارات جنبی» نیز ابائی نخواهد داشت.  پرواضح است که این عملیات وحشیانه که بوق‌‌های سازمان سیا از آن به عنوان «مبارزه با تروریسم» ‌یاد می‌کنند،  مهم‌ترین هدف‌اش فروپاشاندن زیرساخت‌های «کلان ـ اقتصادی» کشورهائی است که تا این مرحله یوغ استعمار سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا را بر گردن نیانداخته‌اند.  بمباران پالایشگاه‌ها، از بین بردن میادین نفتی، شهرها و پل‌ها و سدها، از هم فروپاشاندن ساختارهای نظامی و امنیتی عراق و سوریه، در کشورهائی که گذاردن هر سنگ روی سنگ دیگر، با هزاران دردسر و گرفتاری عملی شده جز فروپاشانی ساختارها چه معنائی می‌تواند داشته باشد.   جالب اینکه،   جملگی این عملیات تروریستی تحت عنوان مبارزه با داعش صورت می‌گیرد. در واقع آمریکا منطقه را در دهان گرگی انداخته که توسط عموسام تغذیه می‌شود!   این است برخورد آتلانتیسم با انسان و انسانیت در هزارة سوم. و به استنباط ما، با در نظر گرفتن شرایط بین‌المللی مشکل می‌توان قبول کرد که یانکی‌جماعت از این مرحله جان سالم به در برد.

موضع‌گیری‌های باراک اوباما که در سخنرانی اخیرش در مجمع عمومی سازمان ملل علنی شد، و برخی آن را «دکترین اوباما» نامیدند، به صراحت نشان داد که کاخ‌سفید حاضر نیست از تغییرات منطقه‌ای در مسیر دمکراتیک استقبال کند. کاملاً برعکس! دستگاه اوباما از طریق حملات نظامی و کورکورانه تلاش دارد همان مواضع گذشته را «حاکم‌» نگاه دارد. تأکید رئیس‌جمهور آمریکا بر «اسلام خوب» و خدای بخشنده و غیره، از تریبون سازمان ملل در شرایطی صورت گرفت، که اینفرد به عنوان رئیس یک دولت لائیک حق ندارد به «قضاوت» در مورد ادیان بنشیندو چماق تکفیر برای مبارزه با شیطان بلند کند.   اوباما در سخنرانی‌اش هیچ اشاره‌ای به اعلامیه جهانی حقوق بشر نکرد، در عوض «احترام به ادیان» را بجای رعایت حقوق انسان‌ها نشاند. و این همان جایگزینی مزورانه‌ای است که امثال خمینی، خامنه‌ای و خاتمی در کشور ایران صورت دادند.  یک انسان معتقد به حقوق انسانی پای دین و دینداری و خدا و شیطان را به مجامع دیپلماتیک باز نمی‌کند.  از حقوق انسان‌ها سخن می‌گوید،   از حقوقی می‌گوید که در اعلامیة جهانی حقوق بشر در همین مجمع عمومی ده‌ها سال پیش به تصویب رسیده. تعریف و تمجید اوباما از دین اسلام و خدای بخشنده و غیره با هدف تحمیل نگرش متحجر آخوند بر منطقه صورت می‌گیرد:

«در اینجا من میل دارم به طور مستقیم با جوانان در سراسر دنیای مسلمان سخن بگویم. شما به یک سنت بزرگ تعلق دارید که حامی آموزش و نوآوری و کرامت زندگی، و نه جهل و ویرانگری و جنایت است. کسانی که شما را از این مسیر منحرف می سازند، بجای دفاع از این سنت به آن خیانت می‌کنند.»

منبع: ولتر.نت، برگرفته از سخنرانی اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل، 2014

کلاه خود را قاضی کنیم، اظهارات اوباما همان جفنگیاتی نیست که خمینی تحویل ملت ایران می‌داد؟ این همان «اسلام راستین» خمینی و خاتمی و شرکاء نیست، که آنروزها در تقابل با اسلام درباری و آمریکائی قرار گرفته بود؟  این همان گفتمان مبتذل ملایان در صدر کودتای 22 بهمن 57 نیست، همان ملایانی که می‌خواستند حقانیت «ملت مسلمان» را در مسیر مطلوب‌شان در بوق بیاندازند؟ واقعیت را نمی‌توان مورد تردید قرار داد،  اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل جز باز تولید شعارهای ملایان، جهادیون و لات‌ولوت‌هائی که با پول و امکانات و فناوری و حتی تسهیلات و تجهیزات نظامی آمریکا منطقه را به خاک‌وخون کشیده‌اند، هیچ حرف دیگری برای گفتن نداشت، هیچ!

اوباما یک بار دیگر، با نفی وظیفة اصلی یک دولت لائیک ـ مسئولیت‌پذیری در برابر انسان و انسانیت و حقوق انسانی ـ طبق معمول وکیل مدافع اسلام و مسلمین شد و ترجیح داد، با در بوق انداختن ریش‌وپشم ملا و آخوند و لات‌ولوت، و لبیک گفتن به ندای «خداوند»، افرادی را برای مبارزه با شیطان به «همکاری» دعوت کند. افرادی که اصولاً پایه و اساس دمکراسی، انسان‌محوری و آزادی‌بیان را مردود می‌دانند.‌ با این اظهارات پوچ، باراک اوباما یک‌بار دیگر نشان داد که از منظر ایالات‌متحد، راه صلح در منطقه از شاهراه همکاری آمریکا و اسلامگرایان می‌باید بگذرد. صلح دیگری برای آمریکا قابل قبول نیست، چرا که منافع آمریکا با منافع محافل دین‌خو عجین شده.  باید بگوئیم شعارهای اوباما هر چند اشک شوق به چشمان اسلام‌زدگان و شیفتگان آخوند و مفتی و کشیش و خاخام آورد، باعث تمسخر «صاحب‌نظران» شد:

«من می‌توانم به شما قول دهم که ایالات متحده از آنچه که باید انجام شود منحرف و بازداشته نخواهد شد. ما وارث یک میراث افتخارآمیز آزادی هستیم، و به خاطر حفظ این میراث برای نسل‌های آینده برای انجام هر کاری که لازم باشد آماده‌ایم. من شما را به پیوستن به این رسالت مشترک به خاطر کودکان امروز و فردا دعوت می‌کنم.»

همان منبع.

مشکل در واقع همینجاست.   ایالات‌متحد با نمایشاتی از قبیل سخنرانی اخیر اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل، سعی دارد آنچه را «فکر می‌کند باید انجام شود» تا حد امکان به باورهای عوام‌الناس نزدیک نماید، ولی این گزینة عوام‌پسند نزد صاحب‌نظران و ملت‌های آگاه منطقه پذیرفتنی نیست! تا آنجا که تجربیات هولناک افغانستان، عراق، لیبی، سوریه نشان می‌دهد ـ   اگر نخواهیم مواضع ارتجاعی واشنگتن در حمایت از عربستان سعودی، قطر، جمکرانی‌های آدمخوار، دولت اسلامی پاکستان و … را در نظر آوریم ـ مواضع آمریکا به حمایت از جعلیات و پوچیات و توهمات محدود مانده.   اگر آمریکا خود را «وارث» یک میراث افتخارآفرین می‌داند، هیچ نشانی از این «افتخارات» در سیاست‌های کاخ‌سفید به چشم نمی‌خورد. این افتخارات فقط می‌تواند در عظمت تحولات اجتماعی، گسترش آزادی‌بیان، و آزادی انسان‌ها معنا بگیرد؛   و چه بگوئیم، که ایالات‌متحد طی سدة اخیر در خاورمیانه، تمامی تلاش خود را به خرج داده تا در برابر آزادی انسان‌ها راه‌بند و سدسکندر ایجاد کند. از کودتا و انقلاب و حمایت از آخوند و ملا و نظامی گرفته، تا سرکوب،   قتل‌عام زندانیان سیاسی،   و … سایة «افتخارآفرین» همین میراث شوم را در کنار استبدادهای وابسته به آمریکا می‌بینیم. به عنوان یک ایرانی به باراک اوباما می‌گوئیم، اینجا را کور خوانده‌اید؛ ملت‌های منطقه را نمی‌توان صدبار از یک سوراخ گزید.

مردمفریبی و عوام‌نوازی، همیشه در سیاست‌های کلان آمریکائی‌ها از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده. ولی هیچگاه رئیس‌جمهور ایالات متحد به خود اجازه نداده بود در مجمع عمومی سازمان ملل از شیطان، خدا، و حق‌الهی برای ملت‌های جهان، از چین و ژاپن گرفته، تا هندی و عرب و ایرانی و اروپائی سخنرانی کند! به صراحت بگوئیم،   اوباما سخنان‌‌اش را جهت نشان دادن در باغ سبز به لات‌های اسلامگرا تنظیم کرده بود؛ فقط برای اینان «سخنرانی» می‌کرد!   بی‌دلیل نیست که بمباران‌های آمریکا در عراق و سوریه، بجای تضعیف داعش به تقویت این تشکل تروریست منجر شده. هر روز بر تعداد «لشکریان داعش» افزوده می‌شود، و تجهیزاتی «پیشرفته‌‌تر» در اختیارشان قرار می‌گیرد. حتی ارتش عراق «به اشتباه» کمک‌های انسانی را در اختیار داعش قرار می‌دهد! در واقع، باراک اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل فقط یک هدف مشخص را دنبال می‌کرد:  میدان دادن به هیجانات مذهبی،   دامن زدن به تعصبات و باورهای جمع، و اینهمه جهت سازمان دادن به لشکرهای عوام‌زده در خاورمیانه. سیاستی که بیش از سه دهه است، ملت ایران قربانی آن شده،   و بمباران‌های اخیرکاخ‌سفید در سوریه و عراق نیز جز تأمین همین اهداف چیز دیگری دنبال نمی‌کند.

ولی راه دور نرویم، امسال محمود عباس و نتانیاهو و حسن روحانی نیز در مجمع عمومی سازمان ملل، پامنبری‌های باراک اوباما بودند.   و هر چند سخنرانی روحانی را به دلیل تغییرات استراتژیک تا حد امکان از فحاشی و هتاکی به اسرائیل به دور نگاه داشتند، عکس‌العمل نتانیاهو به «توافق هسته‌ای» به صراحت نشان داد که دولت اسرائیل جز تنش در منطقه چیز دیگری جستجو نمی‌کند.   نتانیاهو رسماً تأکید می‌کرد که حکومت اسلامی جمکران می‌خواهد بمب اتم بسازد!   اینهمه، در شرایطی که از منظر فنی، چنین عملی غیرممکن است. از سوی دیگر، دولت نتانیاهو چنین وانمود می‌کند که از داعش متنفر است؛   ولی کیست که نداند،‌ موجودیت داعش،   و گروه‌هائی از قماش حماس، حزب اسلامی، حکومت جمکران، اخوان‌المسلمین و … جهت توجیه سیاست‌های تجاوزگرانة تل‌آویو از نان شب هم واجب‌تر است.   باید از نتانیاهو پرسید، اگر آمریکا نتواند از طریق چپاول نفت منطقه و تزریق نقدینگی در صنایع نظامی هر روز دولت اسرائیل را فربه‌تر کند،   تل‌آویو چگونه خواهد توانست مخارج موجودیت دولت اسرائیل را تأمین نماید؟ این نفت منطقه است که تبدیل به اعتبار نظامی شده در شبکة تولید تسلیحات به بودجه برای دولت اسرائیل تبدیل می‌شود، این «ماشین پول‌سازی» اگر جمکرانی‌ و حماسی‌ و اخوانی وجود خارجی نمی‌داشتند، از کجا تغذیه می‌شد؟ با فروش کی‌وی و پرتقال و خرما می‌خواهید در شبکة حمایت نظامی و تشکیلاتی آمریکا باقی بمانید، و مخارج ارتشی را تأمین کنید که بودجه‌اش سر به آسمان می‌زند؟

خلاصه امسال، گذشته از حسن روحانی، نتانیاهو و محمود عباس با سخنرانی‌های‌شان به صراحت نشان دادند که از جمله عملة «جنگ‌‌سرد» هستند.   اینان هنوز شرایط نوین را نه درک کرده‌اند، و نه حاضرند که خود را به درک آن نزدیک کنند. برای محمود عباس، که اینک به مقام پدرخواندگی حماس نیز «نائل» آمده، دعوای «اسرائیل ـ فلسطین» همان است که در دوران «جنگ‌سرد» بود: مبارزه با ظلم و ستم و افشای قتل‌عام! نتانیاهو نیز هنوز می‌خواهد دولت «یهود» بر پا کند! همان یهودیانی که به ادعای وی «از 2000 هزار سال پیش» در این منطقه بوده‌اند!  تو گوئی تجربة اسف‌بار دولت شیعی در ایران، شیخ‌نشین وهابی در عربستان،   و سنی‌گری «پاک‌ها» در پاکستان کافی نبوده،   که اینک صنایع نظامی آمریکا به حکم «ماشین پول‌سازی» تل‌آویو می‌باید یک دولت یهود نیز در این منطقه به راه اندازد.

ولی این‌ حضرات فراموش کرده‌اند که این «مسائل» به دوران گذشته تعلق دارد؛  دورانی که برگ‌های خون‌آلودش را می‌باید برای همیشه به تاریخ منطقه تحویل داد.  و هر چند آمریکا و نوچه‌های یهودی و مسلمان‌اش‌ هیچیک حاضر نیستند دست از این «آب‌قنات» بشویند، راه امروز، از کوره‌راه دیروز نمی‌گذرد.   در مقام پاسخ به آنچه در سخنرانی‌های سازمان ملل بیان شد، می‌باید این واقعیت را بپذیریم که اگر صلح در این منطقه بتواند روزی و روزگاری جایگیر شود،   نه از طریق همکاری امثال نتانیاهو و عباس که در چارچوبی به مراتب فراگیرتر، و انسانی‌تر عملی خواهد شد.   این چارچوب از عرصة حقیر «افتخارات میراث آزادی کاخ‌سفید»، انتقام‌جوئی‌ها و یا «مبارزات» خونین سازمان‌های الفتح و حماس،   و اسطوره‌های مسخره و قصه‌های تورات و سرزمین موعود یهودی به مراتب فراتر می‌رود، چراکه بر نقش انسان‌ها تکیه دارد. انسان‌هائی که برای توهمات و تخرخرات «پدرسالاران» پشیزی ارزش قائل نیستند.