راهپیمائی روز قطر!

Saeed_Saman_17_06_25

 

یادآور شویم که اسلام فی‌نفسه نگرشی است سنتی و پدرسالار.   خارج کردن این دین از چارچوب واقعی‌اش فقط می‌تواند نمایه‌ای از مردم‌فریبی باشد.   گویا حسن روحانی هنوز نپذیرفته که تحجر اسلام چه معنائی در روابط اجتماعی می‌تواند داشته باشد:

 

«[روحانی گفت] کی گفته که مرد بالاتر است و زن پائین‌تر است،  مردسالاری تفکری سنتی است،  اسلامی نیست[…]»

منبع:  شرق،   مورخ 25 ژوئن سالجاری

 

در آخرین روزهای اردیبهشت‌ماه گذشته،  طی یک نمایش حکومتی،  حسن روحانی به ریاست قوة مجریة جمکرانی‌ها «نائل» آمد؛   حکومت ملایان این انتصاب را «انتخاب ملت» نام گذارد.   و همچون تجربیات چند دهة گذشته،   بوق‌های حکومتی «انتخابی» بودن مقام ریاست‌جمهوری از سوی «مردم» را به ابزار توجیه سیاست‌های ضدبشری ولایت‌فقیه تبدیل کردند.   با این وجود،   پس از گذشت هفته‌ها از این به اصطلاح «انتخابات»،   تکلیف دولت «جدید»،  سیاست‌های نوین و موضع‌گیری‌هائی که گویا حسن روحانی به دلیل آن‌ها «رأی مردم» را به دست آورده،   هنوز روشن نیست و مراسم تنفیذ و تحلیف ایشان هم در تعلیق افتاده و تکلیف‌اش نامشخص است.

 

از اینرو منطقاً مطلب امروز را می‌باید به بررسی نتایج این به اصطلاح «انتخابات» اختصاص دهیم.    با این وجود،   مشکل می‌توان مسائل داخلی حکومت جمکرانی‌ها را از مسائل منطقه‌ای و بحران‌های بین‌المللی جدا دانست.  منطقه پای در بحران گسترده‌ای گذارده.   بحرانی که سال‌ها پیش با حملة ارتش و مزدوران آمریکائی به عراق و افغانستان آغاز شد،   و نهایت امر مسائل منطقه را آنچنان پیچیده‌ کرده که مشکل بتوان انتظار شکل‌گیری یک سیاست روشن و سازنده در مناطق نفت‌خیز خاورمیانه را داشت.   در شرایط فعلی به جرأت می‌توان گفت بلبشوئی که بر فراز مهم‌ترین ذخائر نفت‌خام و گازطبیعی جهان به راه اوفتاده یکی از مهم‌ترین دلائل حملة ارتش آمریکا به کشور عراق می‌باید تلقی شود.  و در میانة این بحران،  مسلماً حکومت جمکران به عنوان دولت نفت‌فروش و دست‌نشاندة‌آمریکا در  بزرگ‌ترین کشور نفت‌خیز،   نمی‌تواند بحران منطقه‌ای را دور بزند.

 

با این وجود،  جهت اجتناب از اطالة کلام،   از بررسی تحولات خونین و درگیری‌های منطقه‌ای صرفنظر کرده،   سعی می‌کنیم موضوع را به بررسی ریشه‌های بحران سیاسی در داخل حکومت جمکران و درگیری‌های اخیر پیرامون نقش فرضی قطر،  بزرگ‌ترین صادرکنندة گاز جهان در حمایت از تروریسم محدود کنیم.   پس نخست برویم به سراغ جمکرانی‌ها و انتخابات‌شان!

 

همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم هنوز تکلیف دولت جدید حسن روحانی روشن نشده.  و این مسئله می‌تواند دلائل منطقه‌ای صریحی داشته باشد.   بلاتکلیفی حسن‌ روحانی در گام نخست بازتاب شکست پروژة «آریامهری» کردن ایران می‌باید تلقی شود.   همانطور که در مطالب پیشین نیز گفته بودیم،   دولت باراک‌اوباما که بالاجبار بر «برجام» مهر تأئید گذارد،   برنامه‌اش جز تجدید حیات فضای «آریامهری» در ایران نبود؛    اینبار با چادرسیا و دمپائی پلاستیکی و الله‌اکبر!   ولی با گذشت چند صباح از «برجام» تمامی طرف‌ها ـ  برخی محافل آمریکائی،  اروپائی و حکومت جمکران ـ  دریافتند که آن «ممه» را دیگر لولو برده و تجدید لات‌بازی‌های دوران آریامهر در ایران،  اینبار با نعلین و چادرسیا و بسیجی خواب و خیالی بیش نیست.

 

از سوی دیگر،   نقش دولت روحانی که در آغاز کار،   به دلیل بن‌بست منطقه‌ای آنگلوساکسون‌ها صرفاً به امضاء «شتابزدة» برجام و پایان دادن به گرفتاری‌های لندن و واشنگتن محدود ‌شده بود،   به دلیل گیس‌کشی مسکو از آمریکا در سوریه ابعاد وسیع‌تری به خود گرفت.   اینبار،  دولت روحانی می‌بایست با هزار دوزوکلک و تبلیغات خررنگ‌کن در کنار بشار اسد و سیاست‌های ضداسلامگرایانة مسکو باقی مانده،   نقش حامی «لائیسیتة» حزب بعث سوریه را نیز تحت عنوان «حمایت از حرمین» بر عهده گیرد!   این «تضاد» عملی و ایدئولوژیک،  علیرغم سکوت گستردة رسانه‌ای،   دولت جمکران را به شدت در بحران انداخت.   و در نتیجة این سیاست «کلان ـ ‌ منطقه‌ای»،   علی خامنه‌ای،  ولی‌فقیه جمکران و  خادم وفادار لندن که آغازگر ‌جنبش‌سبز و لات‌بازی میرحسین موسوی نیز بود،  نه تنها در ایران منزوی شد،   که پس از دستیابی روحانی به پست ریاست قوة مجریه ناچار شد حامی «لائیسیته» در کشور سوریه بشود.   پر واضح است،   اهرم اجرای «دیپلماتیک» این سیاست «شترگاوپلنگ» نیز دستگاه دولتی حسن روحانی بود.

 

به همین دلیل در تمامی درگیری‌هائی که پس از امضاء «برجام» در منطقه به راه افتاد،  جای پای دولت حسن روحانی را نیز می‌یابیم.   به عبارت دیگر،  بحران‌ها یکی پس از دیگری در منطقه به اوج رسید و دولت حسن روحانی نیز در آن‌ها مغروق ماند.   کودتای شکست‌خوردة ترکیه و تبعات منطقه‌ای آن؛   علنی شدن برنامه‌های اجتماعی و سیاسی‌ داعش و بی‌اعتباری هر چه بیشتر شبکة اسلام سیاسی؛   جنگ یمن و نقش آن در تعیین نقل و  انتقالات گسترده و کشتی‌رانی جهانی،   و اینک درگیری «خانوادگی» شیخ‌های خلیج‌فارس و جنگ زرگری پیرامون مسئولیت تأمین هزینة عملیات تروریستی،   همه و همه بر شانة دولت حسن روحانی سنگینی می‌کند.  خلاصه بگوئیم،‌  «برجام» جمکران را به قلب تحولات منطقه پرتاب کرد،   چرا که دولت ولی‌فقیه نه در مقام سیاستگزار که به عنوان ستون متحمل سیاست‌های بزرگ در این غرقاب دست‌وپا می‌زند.  و طبیعتاً ابتکار عمل ندارد و صرفاً دنباله‌روست.

 

اگر به شکست پروژة آریامهریسم اسلامی،  تزلزل روزافزون جمکران در قلب تحولات منطقه را نیز بیافزائیم،   به صراحت درمی‌یابیم چرا کارگزاران «آمریکائی ـ انگلیسی» حکومت ولی‌فقیه دلخورند و حتی «انتخاب» مجدد حسن روحانی را نیز تبریک نمی‌گویند،   و یا همچون انگلستان روزها «مِن و ‌مِن» می‌کنند!    با این وجود،   اینان چه دل‌خور و چه دل‌شاد،   در برابر دکترین اعلام شده از سوی مسکو آنقدرها قدرت عمل ندارند.  کرملین صریحاً اعلام کرده که با فروپاشانی دولت‌ها و راه اندازی «انقلاب» و کودتا و لات‌بازی مخالفت خواهد کرد؛   محافل آتلانتیست هم که به خیال خود قاطر راهواری به نام حجت‌الاسلام رئیسی را با کمک باند احمدی‌نژاد زین کرده و قصد تجدید فُراش در ایران داشتند،   بالاجبار با لب‌ولوچة آویزان دوباره حسن روحانی را به کاخ ریاست‌جمهوری جمکران فرستادند.

 

با اینهمه،   علیرغم «رضایت» اجباری آتلانتیسم به حضور دوبارة حسن روحانی در رأس قوة مجریة جمکران هنوز چند موضوع در هالة ابهام باقی مانده.   آیندة اقتصادی،  تجاری و ژئوپولیتیک «برجام» اگر مهم‌ترین آن‌ها به شمار آید،  مسلماً تنها موضوع مبهم نیست.   اگر بخواهیم مسئله را تا حد ممکن خلاصه کنیم می‌باید به آیندة مبهم «برجام»،   نقش آیندة ایران در سیاست‌های منطقه‌ای و خصوصاً سرنوشت دولت ترکیه نیز نگاهی بیاندازیم.

 

همانطور که می‌دانیم همزمان با برگزاری انتخابات پیش از موعد بریتانیا،  ‌ کشورهای هند و پاکستان رسماً به پیمان شانگهای پیوستند،   و هر چند قرار بود عضویت ایران نیز در این پیمان مورد بررسی قرار گیرد،  احدی از آن سخن به میان نیاورد.   این سکوت مسلماً بی‌دلیل نیست.   به استنباط ما،   دولت جمکران که روز پیش از نشست شانگهای،‌   به دلیل عملیات تروریستی در تهران پای به حیطة کشورهای صدمه‌پذیر از سوی «تروریست‌های اسلامی» گذارده بود،   هنوز نتوانسته آنطور که باید و شاید موضع خود را در قبال سیاست‌های واشنگتن در منطقه مشخص کند.   به عبارت ساده‌تر،  جمکران قصد دارد در این میانه،   هم از آخور بخورد و هم از توبره!  هم به عنوان عامل نفوذی واشنگتن به عضویت پیمان شانگهای درآید و از «امتیازات» آن استفاده کند،  و هم با دلالی برای سیاست‌های آمریکا در منطقه به دنباله‌روی از آریامهریسمی ادامه دهد که بر اساس شواهد زمینه‌اش را دیگر از دست داده.

 

در اینکه چنین سیاست «زیرکانه‌ای» عملی باشد یا خیر،   مسلماً جای بحث و گفتگو فراوان است.  ولی فشارهای داخلی که «ظاهراً» بر علیه حسن روحانی در حال شکل‌گیری است و در تظاهرات روز قدس کار را به مقایسة وی با ابوالحسن بنی‌صدر،   رئیس دولت ناکام و فراری روح‌الله خمینی کشاند‌،   در عمل قسمت نمایان همین سیاست «کلان استراتژیک» می‌باید تلقی شود.   به عبارت ساده‌تر،  حال که محافل آتلانتیست،   نه در جبین حسن روحانی راه صلاح‌وفلاحی برای خود می‌بینند،   و نه می‌توانند با کودتا و لات‌بازی باند رئیسی را بجای وی بنشانند،   تلاش دارند تا در حد امکان دولت «آیندة» روحانی را تحت تأثیر مطالبات خود قرار دهند و اینکار را از طریق فشار خیابانی به پیش می‌رانند.   از سوی دیگر،  سیاست حمایت مسکو از «لائیسیتة دولتی» در منطقه با گام‌های بلند به پیش می‌تازد و در این میانه دولت اسلام‌پناه ولی‌فقیه نمی‌تواند با دو دوزه‌بازی،  هم در کنار حزب لائیک بعث به قول خودش «جبهة مقاومت» تشکیل دهد،   و هم در داخل کشور مبلغ همان سیاست‌هائی شود که به صورت رسانه‌ای با آن‌ها در منطقه در حال جنگ است!   خلاصه بگوئیم،   حکومت جمکران پای در همان بن‌بستی گذارده که محمدرضا پهلوی پس از به قدرت رسیدن حزب پرچم در افغانستان با آن رودرو شده بود.

 

برای روشن شدن مطلب،‌   می‌باید پرانتزی بازکرده،   نیم‌نگاهی به رخدادهای 4 دهه پیش در افغانستان بیاندازیم.   اگر فراموش نکرده باشیم زمانیکه یک حزب متمایل به اتحاد شوروی به نام «پرچم» در افغانستان به قدرت رسید،  پس از مسکو،   نخستین دولتی که این رخداد «فرخنده» را تبریک گفت دولت شاهنشاهی ایران بود!   ولی این تصور باطل را نمی‌بایست در مخیله گسترش می‌دادیم که رژیم آنگلوفیل شاهنشاهی از گسترش نفوذ روسیة شوروی در افغانستان حمایت به عمل خواهد آورد؛   چنین نیز نشد!    گاردهای جاویدان،  دست در دست عوامل سازمان سیا،   از همان روزها جهت به نمایش گذاردن حمایت دربار از سیاست‌های غرب و مقابله با گسترش نفوذ شوروی،   به دهات و قصبات افغانستان ریخته،   دست‌اندرکار بحران‌سازی‌ای شدند که با حمایت محفل «کارتر ـ برژینسکی»،  پس از گذشت 4 دهه افغانستان را به ویرانه تبدیل کرده.   با این وجود،   تاریخ به ما گوشزد می‌کند که خودفروختگی دست‌نشاندگان اگر چند روزی به عمر بعضی دولت‌ها افزوده،   به هیچ عنوان ضامن‌ بقای‌شان نشده.   حداقل در مورد دولت شاهنشاهی چنین شد،   و پس از گذشت چند صباح آمریکا دریافت که ملایان برخلاف دربار می‌توانند با صراحت،  صداقت و دست‌ودل‌بازی به مراتب بیشتری سیاست‌های واشنگتن را در افغانستان عملی کنند.   دربار پهلوی،  در ظاهر مرتب دم از مدرنیته و «آزادی زنان» و تمدن و فرهنگ و غیره می‌زد،  در صورتیکه در جبهه‌ای که ملایان می‌توانستند در افغانستان باز کنند،   «آزادی زن و تمدن و فرهنگ» به حرمسراداری و پدوفیلی و سنگسار و قصاص محدود می‌شد،  و  از توحش و تحجر و رسم و رسوم قبائل صحرانشین قرن هفتم میلادی ستایش به عمل می‌آمد.   از اینرو ملا می‌توانست به معنای واقعی کلمه در آغوش مجاهد افغان نشسته،   با او آیندة «درخشانی» برای منافع غرب رقم بزند.   به همین دلیل نیز واشنگتن صلاح در آن دید که زیر پای پهلوی را بکشد،   و با مسخرگی و لات‌بازی یکی از واپس‌گراترین و بی‌بارترین ملایان را از نجف به ایران صادر کند،  تا جنایت و تاراج را به نام حکومت ولی‌فقیه و «جمهوری اسلامی» بر ملت ایران حاکم نماید.

 

ولی در شرایط فعلی،  همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   در سوریه این حکومت ولی‌فقیه است که دقیقاً پای در صورتبندی بی‌فرجام آریامهر گذارده.   با این تفاوت که اگر آمریکا دولت تعیین‌کننده در بحران افغانستان بود،   در سوریه این روسیه است که نقش تعیین‌کننده دارد.   در همین راستا،  مدت‌هاست که ملایان می‌پندارند با سینه‌زدن برای بشار اسد خواهند توانست در آیندة منطقه نقشی برای خود محفوظ دارند،   ولی این خیال باطلی بیش نیست!   چرا که  با پیوستن پاکستان به پیمان شانگهای عملاً کمر پیمان سنتو از میان به دو نیم شده،   و پاکستان،  حلقة آخرین پیمان سنتو مجبور خواهد شد دادوستدهای جنگاورانة خود را با «قبائل» جنوب افغانستان تعطیل کند.  اینعمل ایران و ترکیه،   دو خادم وفادار لندن را با صراحت بیشتری به زیر تیغ مسکو خواهد انداخت.

 

نقش منطقه‌ای ملایان،  در عمل در دوران باراک اوباما شدت گرفت.   آمریکا در این دوره سعی داشت تا با حمایت زیرجلکی از حضور ملایان در عراق و سوریه،   بهارعرب را حتی اگر به شکست اسلامگرایان منتهی شود،  در پنجة ولی‌فقیه گذارده،   منافع استراتژیک آن را همچنان در کاسة غرب نگاه دارد.   به همین دلیل نیز با گشودن پروندة عملیات تروریستی 11 سپتامبر و نسبت دادن آن به عربستان سعودی عملاً تلاش نمود تا فروپاشانی را به ریاض بکشاند.   ولی ظاهراً ترامپ،   خصوصاً پس از سفر اخیرش به عربستان سعودی و امضاء قراردادهای کلان نظامی،  به هیچ عنوان چنین قرائتی نمی‌تواند داشته باشد.   در نتیجه،  دولت ولی‌فقیه فقط در یک صورت می‌تواند در سوریه و عراق فعال باقی بماند؛   تحت شرایطی که مسکو مشخص خواهد کرد.   و این است دلیل عربده‌جوئی روز قدس بر علیه حسن روحانی.

 

تصویر روابط منطقه‌ای اینک تا حدودی روشن شده.  روحانی مجبور است جهت حفظ موجودیت حکومت جمکران،   از خط سیاست آنگلوفیل‌ ولی‌فقیه خارج شود،   و اینکار برای بسیاری محافل درون هیئت‌حاکمه حکم سر کشیدن همان «کاسه زهر» معروف را دارد.  جهت نشان دادن یک زاویة محدود از این «اجبار استراتژیک» نیم‌نگاهی به بحران قطر کفایت خواهد کرد.

 

قطر مهم‌ترین خزانه‌دار تروریسم اسلامی است؛   اگر سپاه پاسداران و اخوان‌المسلمین مهره‌های تروریست تربیت می‌کنند،   مخارج نجومی این عملیات «فرخنده» را قطر بر عهده گرفته.   ولی موضع قطر طی چند روز گذشته به شدت متزلزل شده.   دیدیم که پس از هشدار عربستان به این حکومت،  و قطع روابط ریاض و چند شیخ‌نشین دیگر با آن،  در کمال تعجب یک رشته عملیات تروریستی در مناطق نمادین تهران به راه می‌افتد.   در اینجا  سئوال جالبی مطرح می‌شود:  به چه دلیل تهران می‌باید پس از انزوای شیخ‌نشین قطر هدف تهاجم تروریستی قرار گیرد؟   پاسخ به این سئوال روشن است،  رابطة قطر و تهران بیش از آنچه رسانه‌ها نشان می‌دهند اندام‌وار و عمیق و پایه‌دار شده،   و به همچنین نقش کلیدی حکومت جمکران در بحران‌سازی و تروریسم منطقه به مراتب گسترده‌تر از آن است که بعضی تمایل به نشان دادن‌اش دارند.

 

ولی این‌بار نیز تاریخ به ما یادآوری می‌کند؛   آنجا که سخن از مبارزه با تروریسم‌ به میان آید،  تروریستی که بی‌ارباب می‌شود،  در وحلة نخست ولی‌نعمت خود را،  همانطور که در اروپای غربی نیز شاهد بودیم هدف قرار خواهد داد.   و اینبار،  دقیقاً به دلیل عملیات تروریستی در تهران است که دست‌های جمکران در معرکة تروریست‌پروری رو می‌شود.  عملیات 7 ژوئن نشان داد که مقامات و «شخصیت‌های» حکومت ولی‌فقیه تا خرخره در بده‌بستان‌های تروریستی منطقه درگیر شده‌اند،‌   و می‌باید دید در این وضعیت چه راه چاره‌ای در برابرشان قرار دارد.

 

حال که زمین بازی در دو جبهة داخلی و منطقه‌ای زیر پای ولی‌فقیه به ‌لرزه در آمده،   می‌باید قبول کرد که حکومت اسلامی مشکل می‌تواند با پافشاری عوامل آنگلوفیل‌ بر سیاست‌های نخ‌نمای ولایت‌‌فقیه و دکترین بیابانی «انقلاب اسلامی» پای از بحران بیرون بگذارد.    از سوی دیگر،   همانطور که در ابتدا نیز اشاره کردیم عقب‌نشینی از این مرزهای «نان‌وآب‌دار» بدون قربانی درون‌مرزی و ناکامی‌های محفلی امکانپذیر نیست.   ولی یک موضوع اساسی را نیز نمی‌باید فراموش کرد،   عدم پذیرش «انقلاب اسلامی» در پیمان شانگهای به جمکرانی‌ها نشان داد که بهره‌برداری از امنیت منطقه‌ای نمی‌تواند به صورت «کله‌پتره‌ای» و شکمی صورت گیرد.    خلاصه،   دولت اسلامی دریافت که می‌باید برای خود و سیاست‌های اجتماعی،  فرهنگی،   اقتصادی و مالی‌اش محدوده‌ای انسانی و قابل معاشرت تأمین نماید،   در غیراینصورت حمایت بی‌حمایت!   حال باید دید آنگلوفیل‌های حاکم در تهران تا کجا خواهند توانست بر سر عقب‌نشینی از دکترین شیرین «محفل کارتر ـ برژینسکی»،   یا همان «انقلاب اسلامی» با یکدیگر کنار بیایند.

 

 

 

 

 

نفت، دلار، مسالمت!

Saeed_Saman_17_06_18

 

روز چهارشنبه 25 خردادماه سالجاری،   رکس تیلرسون،‌   وزیر امور خارجة ایالات‌متحد در برابر کمیتة سیاست خارجی سنای آمریکا،   تمایل واشنگتن را به تغییر  مسالمت‌آمیز حکومت ملایان به سوی رژیمی دیگر اعلام نموده!   پر واضح است که محافل داخل و خارج ایران در برابر این موضع‌گیری سریعاً عکس‌العمل نشان دهند.    با این وجود،   نمی‌باید در تحلیل اظهارات تیلرسون شتاب به خرج داد.   و خصوصاً نمی‌باید آمال و آرزوهای واپس‌زده شدة برخی گروه‌های سیاسی داخلی و خارجی را در بررسی چند و چون این اظهارات به میدان بحث و بررسی کشاند.    دلیل نیز روشن است؛   ایالات متحد از نخستین روزی که روح‌الله خمینی را در معیت مهره‌های شناخته شدة سازمان سیا با ایرفرانس به ایران صادر کرد،   پیوسته و به صور مختلف «تمایلات» خود را نیز در مورد عملکرد و شیوة سیاستگزاری این رژیم به رسانه‌ها کشانده.    ارائة تصویر دلپذیر از اسلام؛‌   نقد رژیم ملائی؛  تمایل به تلطیف این رژیم؛   ارائة راهکار جهت بهبود شرایط ایرانیان؛  مبارزه با استبداد و ضدیت با اسلام تندرو؛   همکاری و در باغ‌سبز نشان دادن به ملایان «میانه‌رو»؛    و …  موضع‌گیری‌هائی است که طی 4 دهة گذشته در برهه‌های متفاوت به تناوب از سوی واشنگتن اتخاذ شده،  و ادعای ملایان مبنی بر مخالفت آمریکا با اسلام را تثبیت کرده.  اینهمه بدون آنکه مواضع شداد و غلاظ آمریکا تغییر مثبتی در سرنوشت ایرانیان به وجود آورد.   پس می‌باید پرسید،   سیاست آمریکا در مورد ایران چیست،  و این اظهارات «لفظی و فصلی» که طی سالیان دراز فقط به درد تأئید تبلیغات حکومت متحجر ملایان خورده،‌  چه مفهومی از منظر سیاست بین‌المللی می‌تواند داشته باشد؟

 

در مطلب امروز سعی بر این خواهد بود که تا حد امکان از سیاست «متلون و نامشخص» ایالات‌متحد در مورد ایران رفع ابهام شود.  در این راستا،  ابتدا نیم‌نگاهی به تاریخچة تحولات سیاسی ایران پس از کودتای 22 بهمن 57 می‌اندازیم،  کودتائی که خود بازتابی بود از نیازهای استراتژیک متغیر واشنگتن.    سپس تحولات اخیر ایالات‌متحد و بن‌بست‌های نوین در سیاست خارجی اینکشور را بررسی می‌کنیم.   پس نخست بپردازیم به کودتای 22 بهمن 57 و برقراری حکومت ملایان.

 

سخن کوتاه کنیم!   کودتای 22 بهمن به نوبة خود موضع‌گیری ایالات‌متحد در برابر تحولاتی بود که در منطقه،  خصوصاً به دلیل تشدید نفوذ اتحادشوروی در ساختار دولت افغانستان ایجاد شده بود.    ارتش استعماری شاهنشاهی،  برخلاف اظهارات مسخرة چپ‌نمایان و اسلام‌زدگان،  نمی‌توانست یک‌شبه به ملت پیوسته،   سرنیزة‌ خود را از سینة مخالفان رژیم شاهنشاهی برداشته متوجة دربار کند؛   عکس‌العمل ارتش شاهنشاهی صرفاً بازتابی بود از تغییر موضع سرفرماندهی آن؛  سرفرماندهی‌ای که بدون اجازه پنتاگون آب هم به دهان نمی‌گذارد.   با این وجود،   «پیروزی بزرگ» ایالات‌متحد در ایران و برقراری حکومت ملائی،   تلخ‌کامی‌هائی نیز برای واشنگتن به همراه آورد.    این «پیروزی» کاخ‌سفید را جهت توجیه مواضع‌اش در افکار عمومی جهانی دچار مشکلاتی کرد!   خلاصه بگوئیم،   جایگزینی یک رژیم ظاهراً «متمدن»،   با یک رژیم وحشی،  قرون‌وسطائی و ضدبشری حتی برای سیاست خارجی بی‌آبروی ایالات‌متحد نیز کار ساده‌ای نبوده و نیست.   در نتیجه،   واشنگتن می‌بایست «در ظاهر» و به صورت رسانه‌ای مخالفت خود را با شرایط ضدبشری‌ای که به دست خود در ایران به راه انداخته بود «نشان» می‌داد.  و این است دلیل موضع‌گیری‌های «فصلی» و رسانه‌ای کاخ‌سفید در «مخالفت» با رژیم ملائی در ایران.

 

همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،   در کمال تعجب،  در شرایطی که خصوصاً طی نخستین سال‌های پس از فروپاشی اتحادشوروی،   آمریکا تنها بازیگر عمده در عرصة سیاست جهانی بوده،  علیرغم «مخالفت‌های» پیوستة واشنگتن با رژیم اسلامی حاکم در تهران،   قدرت عمل ملایان در صحنه‌های داخلی و منطقه‌ای هر روز افزایش یافته!   حال باید ببینیم رژیمی که بدون سرکوب فراگیر و سازماندهی شدة اجتماعی،   قادر به حفظ موقعیت خود در داخل مرزها نیست،   و در زمینة شیوة تولید نیز فاقد هر گونه تکیه‌گاه صنعتی،  علمی و یا نظامی است،   چگونه می‌تواند در شرایطی که تنها ابرقدرت جهان با او از در مخالفت در ‌آمده،   به موجودیت‌اش ادامه داده،  هر روز قدرت‌نمائی بیشتری کند؟   پاسخ به این سئوال از سوی عوامل حکومت ولایت‌فقیه روشن است:   حقانیت رژیم اسلامی و حمایت خداوند و امت مسلمان از  اسلام و علی خامنه‌ای!   ولی در واقع و از منظر منطقی‌ فقط یک عامل می‌تواند چنین رژیمی را سرپا نگاه دارد:   حمایت واشنگتن.

 

پس از گذار از این مرحله،   با سهولت می‌توان به ریشة لفاظی سیاست‌بازان آمریکائی در مخالف‌نمائی‌های واشنگتن با ایران اسلام‌زده دست یافت.    اگر در دوران بلبشوی یلتسین و بلاتکلیفی اتحادشوروی سابق،   عربده‌های ضدملائی واشنگتن بیشتر تلاشی بود جهت تثبیت تصویر دروغین «ضدآمریکائی» از دست‌نشاندگان‌اش در تهران،    در سال‌های اخیر،  این برخورد تغییر ماهیت داده،  و به دلیل بازگشت قدرتمندانة فدراسیون روسیه به داده‌های استراتژیک جهانی،  عربده‌های مخالف‌خوان واشنگتن را می‌باید بیشتر نوعی ارسال پیام از سوی کاخ‌سفید برای کرملین تلقی کرد.   البته در این میانه،  در هر مقطع «وق‌‌وق»‌ عملة ولایت‌فقیه نیز از تهران و خارج مرزها به گوش می‌رسد،   وق‌وقی که عملاً هیچ اهمیتی ندارد،   و بیشتر هیاهوی اراذل و اوباشی است که به خیال خود از آب گل‌آلود ماهی‌ می‌گیرند.

 

ولی در شرایط فعلی،  و به عبارت صریح‌تر در دوران ترامپ مشاهده می‌کنیم که مسائل جدیدی پای به میانة روابط سنتی «گنگ» ملا با گاوچران می‌گذارد.  حضور این مسائل نوین بی‌دلیل نیست.  چرا که شاهد بودیم،   برنامة باراک اوباما برای ایران ـ جنبش سبز ـ  که به معنای اعطای «اعتباری نوین» به حکومت ولایت‌فقیه بود خوشبختانه با شکست مفتضحانه روبرو شد.   و به دنبال آن،  شکست پروژة «بهارعرب» نیز مکملی شد بر رسوائی هر چه بیشتر واشنگتن.   از اینرو،   در مقطع فعلی،  دولت آمریکا در زمینة ارائة دکترین مشخص جهانی تا حد امکان «دست‌به‌عصا» عمل می‌کند.   به همین دلیل نیز در دوران انتخابات ریاست‌جمهوری،   ترامپ هر چند برخی اوقات «توافق هسته‌ای» را به قول خودش «پاره‌پاره» می‌کرد،  بیشتر دست به سخنوری‌ در زمینة «امور داخلی» می‌زد!   برای مکزیکی‌ها دیوار می‌کشید؛  برای برنامة خدمات پزشکی اوباما خط‌ونشان می‌کشید؛   مهاجرت را متوقف می‌کرد؛  از پیمان «نفتا» خارج می‌شد؛   و …  اینهمه برای آنکه وانمود کند،  «مردی است تنها» که فقط با تکیه بر ثروت فردی خود می‌خواهد رئیس‌جمهور «مردم» آمریکا بشود!   ولی در قفای پرده،    حزب جمهوری‌خواه است که پشت سر وی ایستاده،   و قصد دارد اینبار از تکرار اشتباهات هولناک دمکرات‌ها اجتناب کرده،   تا حد امکان دکترینی «معتبر»،   قابل‌اجرا،  و خصوصاً هم‌ساز با مواضع مسکو در زمینة مسائل بین‌المللی از آستین بیرون بکشد.  باشد تا از بی‌اعتباری هر چه بیشتر ایالات‌متحد در زمینة مسائل بین‌الملل بکاهد.

 

عدم وجود «دکترین» در دولت ترامپ،  در هفته‌های نخست ریاست‌جمهوری وی از سوی توجیه‌گران و رسانه‌های «محفلی»،   نمایه‌‌ای از «تازه‌کار بودن» حضرت ریاست‌جمهوری معرفی می‌شد!   تو گوئی اگر ترامپ در سیاست سابقه‌دار می‌بود،  در فردای پیروزی از رختخواب بیرون ‌آمده،   شخصاً یک «دکترین» برای جهانیان می‌نوشت!   ولی در واقع،  نبود دکترین در سیاست خارجی آمریکا فقط به دلیل شکست دکترین‌های ظاهراً «برنده» و «هوشیارانة» باراک اوباما و جرج‌والکر بوش است.   امروز آمریکا توان این را ندارد تا متحمل شکست یک دکترین جدید شود.   به همین دلیل مقامات آمریکائی همچون جاشویانی که در آب‌های خطرناک کشتی می‌رانند،   مرتباً عمق آب را در اطراف دکل اندازه گرفته،   به ناخدا اعلام می‌دارند،  باشد تا به جمع کشتی‌شکستگان نپیوندند.  و اظهارات «ظاهراً» ضدونقیض مقامات واشنگتن دقیقاً به همین دلیل گوش فلک را کر کرده.

 

آمریکا امروز به صراحت دریافته که در بسیاری زمینه‌ها،  خصوصاً در عرصة اطلاعات و ضداطلاعات حریف فدراسیون روسیه نیست.   به همین دلیل نیز براستی از شکستی نوین می‌هراسد،   و سعی دارد با نزدیک شدن هر چه بیشتر به روسیه،   امکان شکست دکترین جدید جهانی خود را تا حد امکان «تقلیل» دهد.  ولی این سئوال مطرح می‌شود که،  آ‌یا هم‌نشینی «کرملین ـ کاخ‌سفید» در شرایطی که منافع دو پایتخت هر روز متنافرتر از روز پیش می‌شود،   امکان‌پذیر خواهد بود؟

 

در این مقطع است که می‌توان به تحلیل اظهارات اخیر تیلرسون پای گذارد.   بارها در مطالب این وبلاگ گفته‌ایم که هماهنگی «ادعائی» فدراسیون روسیه با حکومت جمکران یکی از دروغ‌های ساخته و پرداختة‌ سازمان سیا است.   روسیه در مرزهای جنوبی خود به هیچ عنوان حاضر به قبول موجودیت حکومت اسلامی در وضعیت اجتماعی،  سیاسی و نظامی فعلی‌اش نیست.  ولی جلوگیری کرملین از فروپاشی در حکومت اسلامی،‌   فقط به این دلیل است که روسیه گزینة آیندة آمریکا در ایران را مخرب‌تر،  واپس‌گرایانه‌تر و خصوصاً ضدروسی‌تر از حکومت فعلی تحلیل می‌کند.

 

همانطور که شاهدیم آمریکا در ایران تلاش‌های زیادی جهت پیش‌کشیدن مهره‌های «شیخ‌وشاه» صورت می‌دهد.   میدان دادن به مصاحبه‌های رضاپهلوی،   انعکاس عرعر شیخ‌الاسلام‌های سبز و بنفش،‌   وراجی و جفنگ‌بافی پاسداران و ساواکی‌های صادراتی به ینگه‌دنیا،  و … جملگی نشاندهندة «گزینه‌های» مورد علاقة واشنگتن است.   ولی این گزینه‌ها که جملگی از فاضلاب محفل استعماری «شیخ‌وشاه» بیرون کشیده می‌شود،   ظاهراً آنقدرها برای روسیه قابل قبول نیست.   به همین دلیل تیلرسون،  جاشوی دم دکل،  از تغییر حکومت ملایان دست‌نشاندة آمریکا صرفنظر کرده و خواهان «تغییر مسالمت‌آمیز» شده:

 

«[…] حمایت از عناصری در داخل ایران که به تغییرمسالمت‌آمیز منتهی شود […]»

منبع:  رادیوفردا،  26 خرداد، 1396

 

به عبارت ساده‌تر،  اینبار آمریکا رسماً به روسیه اعلام می‌دارد که سیاست فروپاشانی را کنار گذارده و برخلاف برنامه‌های «بهارعرب» قصد ندارد مهره‌های نشاندار سازمان سیا را به صورت یک‌جانبه در ایران به میدان بیاورد.   خلاصه بگوئیم،  تیلرسون با پیش کشیدن «تغییر مسالمت‌آمیز» همان نقطه‌نظری را مورد تأئید رسمی قرار می‌دهد که سال‌هاست از سوی روسیه در مورد ایران و دیگر کشورهای منطقه ـ  ترکیه،  عراق،  سوریه،  افغانستان،  پاکستان، و … ـ  مورد توجه قرار دارد.

 

البته پرواضح است که عملی شدن چنین «تغییر مسالمت‌آمیزی»،   نوکران شناخته شدة واشنگتن را در تهران به شدت نگران کند.  اینان موضع حاکمیت بلامنازع استعماری را که در فردای 22 بهمن 57 از دست‌های پر مهر سازمان سیا تحویل گرفته‌اند از دست خواهند داد.   به همین دلیل پاسداران و جوجه ملایانی که ادعای «نبرد با امپریالیسم» دارند در واکنش به این اظهارات زبان به هتاکی گشوده،   ارباب‌شان را متهم به دخالت در امور داخلی ایران می‌کنند!

 

با این وجود،  به استنباط ما،   جاشویان کاخ‌سفید با تلاش شبانه‌روزی نهایت امر موفق خواهند شد تا حد امکان سیاست مورد نظر واشنگتن در ایران را به نظریات روسیه نزدیک کنند.   ولی روشن نیست که نتیجة تلاقی و هماهنگی سیاسی بین دو پایتخت،  در عمل برای ایرانیان چه به ارمغان خواهد آورد.   این مطلبی است که نیازمند بررسی جداگانه‌ای می‌شود،   و در تحلیل آن می‌باید مسلماً زیرساخت‌های سیاسی و اجتماعی،   و خصوصاً درجة آگاهی عمومی را مورد توجه قرار داد.

 

 

 

 

 

خجسته روز 7 ژوئن!

 

از ابعاد و احیاناً صحت و سقم عملیات تروریستی امروز تهران،   هیچ خبر موثقی در دست نیست.   فقط یک مطلب را می‌توان به جرأت عنوان کرد و آن اینکه،   با اعلام رسانه‌ای این «عملیات»،   دیوار‌های جزیرة ثبات و امنیت حکومت «ولی‌فقیه» فروریخته.  فرصت‌طلبان،  مفت‌خورها و راحت‌طلبانی که پس از کودتای 22 بهمن 57 به دلیل وحشت از تحولات اجتماعی و فرهنگی و خصوصاً فرار از تغییرات اقتصادی،   به تنبان پارة روحانیت انگلیسی‌مرام شیعه چنگ‌ انداختند،   و این جرثومه‌های نکبت و ادبار را به بت‌ زرین ملت ایران تبدیل کردند،   در این صبحدم «تاریخی» به صراحت دریافتند که سوراخ دعای «شیخ‌وشاه» حاجت‌شان را برآورده نخواهد کرد.   نه آخوند خواهد توانست در برابر تندباد تحولات استراتژیک و منطقه‌ای دوام و بقاء این حضرات را حفظ کند،  و نه انگلستان و آمریکا به دادشان خواهند رسید.   با این وجود،   نمی‌باید تحولات استراتژیک را در این میانه فراموش کرد؛  چه این تحولات نه تحت تأثیر منافع تنگ‌نظرانة قشرهای اجتماعی،  که در چارچوب الزامات منطقه‌ای تعریف خواهد شد؛   از این واقعیت به هیچ عنوان برای هیچکس گریزی متصور نیست.

 

این واقعیت پس از سفر اخیر دونالد ترامپ به عربستان سعودی تبعات گسترده و آنی خود را در افغانستان،   انگلستان،  ترکیه،  سوریه و اینک پایتخت ایران،  یعنی شهر تهران به نمایش گذارده و یک بار دیگر به اثبات رساند که تغییر در موضع‌گیری‌ قدرت‌های جهانی با چه سهولتی می‌تواند موجودیت یک رژیم سیاسی،   و حتی داده‌های «ابدی» انگاشته شدة یک   منطقه را یک‌شبه کن‌فیکون کند.   می‌بینیم چگونه یک «دیدار استراتژیک» می‌تواند،  از حکومت دست‌نشانده و ضدایرانی ولایت‌فقیه که با حمایت سازمان سیا و «ام. آی.6» باد در غبغب‌اش می‌انداخت و طی دهه‌ها خود را «آقای جهان اسلام» معرفی می‌کرد،   طعمة بی‌پناه،   بدبخت و مفلوک مشتی تروریست مسلح تحویل دهد.   و این تغییرات بار دیگر نشان می‌دهد که هیاهوی افتخارات و عظمت و اقتدار در این نوع «حکومت‌ها» چیزی نیست جز آب همان آفتابه‌ای که فقط به درد کون‌شوئی پس از تخلی می‌خورد.

 

امروز با خواندن خبر عملیات کذا بی‌اختیار به یاد محمدرضا پهلوی افتادم.   آنزمان که انگشت شست‌اش را حائل جلیقة ضدگلوله می‌کرد و در برابر دوربین تلویزیون «قُطبی» می‌فرمود:  «حالا نوبت چشم آبی‌هاست که برای ما کار کنند!»   طفلک اعلیحضرت فراموش کرده بود که همین چشم آبی‌ها بودند که با کمک مصدق‌السلطنه،  پیشخدمت سفارت انگلستان و 10 ‌هزار دلار پول ناقابل،  روز 28 مرداد 1332 او را سرکار گذارده بودند.   بله،‌  وقتی امر بر شما مشتبه می‌شود،  فراموش می‌کنید از کدام سوراخ بیرون آمده‌اید،  و آن روز که دوائر حفاظت وزارتخانه‌ها برای ارباب آمریکائی‌شان «انقلاب اسلامی» به راه می‌اندازند و وزارتخانه‌ها را فلج،‌   و امور کشور را متوقف می‌کنند،   نه آن جلیقة ضدگلوله به دادتان خواهد رسید،   و نه چشم‌آبی‌ها برای‌تان دست تکان می‌دهند.  که از قدیم گفته‌اند،   دیوار خلا را همان معماری فرومی‌ریزد که سنگ‌زیر بنای‌اش را گذارده؛   می‌داند کدام سنگ را باید بکشد تا «دروازه‌های تمدن طلائی»،  یا «فرهنگ انقلاب اسلامی» به زیر آوار برود.

 

با این وجود،   اگر ریشه‌های رژیم ضدایرانی ولایت‌فقیه و «شخصیت‌های» آن،   آ‌نقدرها با اصل‌ونسب رژیم شاهنشاهی و لات‌ولوت‌های آریامهری فاصله‌ای ندارد،   شرایط منطقه با آن روزها خیلی تفاوت نشان می‌دهد.  چرا که آمریکا دیگر نمی‌تواند با یک مانور «دوستانه و محفلی» در منطقة خاورمیانه رژیم تغییر دهد؛   حداقل ناتوانی و عجز واشنگتن در این نوع مانورها را به صراحت در مورد سوریه و ترکیه شاهد بوده‌ایم.   در نتیجه،  آنچه در تهران به وقوع پیوسته می‌باید در چارچوب استراتژی‌های نوین منطقه مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.  و این چارچوب‌ها به ما نشان می‌دهد که متمرکز کردن قدرت «اطلاعاتی ـ امنیتی» ایالات‌متحد در عربستان،  امارات و مصر معنائی جز فشار هر چه بیشتر بر جمکران،   ترکیه،   افغانستان و عراق نخواهد داشت.   فشاری که در ابعاد «نظامی ـ  امنیتی» باعث خواهد شد تا این پایتخت‌ها در کسب حمایت علنی و یا زیرجلکی از ایالات‌متحد هر روز ناموفق‌تر باشند.  در واقع،  تحرکات تروریستی اخیر در تهران  ـ  حتی اگر این تحرکات صرفاً صوری و رسانه‌ای باشد ـ   به صراحت نشاندهندة پایان «ماه عسل» آتلانتیسم و آخوندیسم است.  و این خبر برای آنان که خواستار تغییرات اساسی و پایه‌ای در رژیم حاکم بر کشور ایران هستند مسلماً خبر خوشی است.