چُسی و چُس‌فیل!

Saeed_Saman_16_02_28

 

عاقبت، بازی‌های «انتخاباتی» حکومت جمکران به پایان رسید و «همه با هم پیروز شدند!» ‌ برخی شبکه‌ها از پیروزی «اصلاح‌طلبان» می‌گویند و برخی دیگر از پیشتازی «اصولگرایان و بیت رهبری!»  بله، خیلی عجیبه!  ولی چه بگوئیم که اینهم واقعیتی است. این قماش اعلام نتایج انتخابات توسط دست‌اندرکاران بستگی دارد به اینکه «اینان»‌ در کدام محفل نشسته‌اند. در تأئید این نقطه‌نظر سخن ظریفی را بازگو می‌کنم که چند روز پیش به یک «ستانداپ کمدی» رفته بود. می‌گفت وقتی مجری روی صحنه آمد، همه متعجب شدند چرا که بین او و تماشاچیان میله‌های فلزی کشیده بودند. هنرمند با تعجب به جمعیت نگریست و گفت، «چه کار کردین که همة شما رو انداختن توی زندان؟!» و بعد اضافه کرد، «کلید این در توی جیب من نیست بی‌خود به من زل نزنین!» بله، این «ستانداپ کمدی» واقعیات جالبی را علنی می‌کند. فراموش نکنیم، میله‌های سلول «زندان» به دو طریق می‌تواند «تفسیر» شود؛  فقط بستگی دارد از کدام طرف به میله‌ها «نگاه» کنید. و شاید به همین دلیل باشد که می‌گویند، نگون‌بخت‌ترین زندانیان همان زندان‌بانان هستند، چرا که تمام عمرشان را در زندان می‌گذرانند.

 

بساط «انتخابات» حکومت اسلامی به همین حکایت زندان و زندان‌بان شباهت دارد. هر از گاه ملت را در این سوی میله‌ها، به صف می‌کنند، تا زندانبان‌شان را «انتخاب» کنند. و در دکان اسلام راستین به این می‌گویند: «رأی‌گیری!» جالب‌تر اینکه، هنوز «انتخابات» تمام نشده،  وزارت‌کشور جمکران که از کنترل قاچاقچی‌ها در کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران و شهرستان‌ها ظاهراً‌ «عاجز» است، آناً «آمار» می‌دهد که کجا نشسته‌اید: «فلان درصد از واجدین شرایط رأی داده‌اند!»‌

 

البته آمار وزارت کشور جمکران از «فلان» بستگی دارد به مسائل جهانی، و خصوصاً درجة حمایت دریافتی از پایتخت‌های بزرگ جهان.   به طور مثال، روزی که آمریکائی‌ها فشار آوردند تا ارتش شاهنشاهی برای آیت‌الله‌ها کودتا کند و خمینی را در جماران بر تخت بنشاند،   این «فلان» حسابی توی توپ بود؛ و شده بود بیش از 99.9 درصد!   زمانی هم که میرحسین موسوی،   دلبر سیمین‌بر توده‌ای‌ها و خط‌امام و … جنگ تفریحی با عراق به راه انداخته بود و مرتب علی خامنه‌ای را اینور و آنور از صندوق‌ بیرون می‌کشید،   چیزشان، ببخشید فلان‌شان خیلی توی توپ بود.   خامنه‌ای همیشه 99 درصد رأی می‌آورد!   آن روزها در بساط انتخاب زندان‌بان‌ یک ملیجک هم داشتیم که اسمش «دکتر» شیبانی بود!   «دکتر» جون جهت داغ‌ کردن اوضاع در تلویزیون شروع می‌کرد به «مخالفت‌های» بی‌خطر با «برنامه‌های» نیست‌درجهان خامنه‌ای!   و معمولاً بعد از انتخابات در یک مصاحبة سرنوشت‌ساز با اطلاعات و کیهان می‌گفت: «من خودم هم به آقای خامنه‌ای رأی دادم!‌»  بله، این میرحسین موسوی را اینجوری نگاه نکنین، جز آدم‌کشی کارهای دیگه هم بلده، خیلی بچة حرف‌شنو و زرنگیه!

 

حالا برگردیم به زندان‌بان خودمان؛ یعنی به انتخابات جمکران! این‌بار هم زمانیکه زندان‌بان‌ها سروصدا به راه انداختند که،‌ «به صف!‌ انتخاباته!» بعضی‌ها اینور میله‌ها خیلی سروصدا می‌کردند، که «مردم بیائید،‌ با رأی خود مشت محکمی بر دهان خامنه‌ای بکوبید!» خوش‌خیال‌ها مثل همیشه زودی باورشان شد. بعضی‌های‌شان حتی با پنجه‌بکس و دستکش رفتند به حوزه‌ها. خلاصه اگر خامنه‌ای می‌آمد، محکم زده بودند «توی پوزة پشمالوش!» ولی خامنه‌ای اگر چه ترکی هم بلغور می‌کند، آنقدرها خر نیست؛ نیامد! این‌ها هم حسابی خیط شدند، و از آنجا که رفته بودند به حوزه‌ها، رأی هم دادند،‌ ولی هر چه نگاه کردند همة نامزدها عین خامنه‌ای بودند! برای همین در پایان این بساط همة «خامنه‌ای‌ها» انتخاب شدند!

 

بله،‌ انتخابات حکومت اسلامی در همة ابعاد یک «بازی تکراری» است،  و گام به گام در مسیری مشخص آغاز می‌شود، و همیشه یک نتیجة غیرقابل تردید دارد: پیروزی آخوندها و بچه‌آخوندها! این بازی را در داخل با ایجاد هول‌وولا در دل عوام آغاز می‌کنند. و در جامعه‌ای که وحشت از حکومت «عامل ثبات و امنیت» معرفی می‌شود،  ترساندن عوام کار مشکلی نیست. اگر هم در زمرة عوام نبودید نگران نباشید عوامل سرکوب کاری می‌کنند که «وحشت» بشود قسمتی از زندگی روزمره‌تان. خلاصه وحشت از اینکه «الان این انتخابات با ما چه‌ها خواهد کرد»، عین یک لیتر آبگوشت جوشان روزها و روزها از این سوی معده به آنسوی می‌دود. دلهرة زندگی،   نگرانی برای آیندة زن و فرزند، دل‌واپسی برای مغازه و کار و … خلاصه طی چند هفته، در این آبگوشت همه چیز را حسابی «تیلیت» می‌‌کنند؛ شما هم عین همین آبگوشت می‌شوید «آمادة مصرف!»

 

ولی برای آن‌ها که دیگر از این مراحل گذشته‌اند و آبگوشت که هیچ، چلوکباب هم دردشان را درمان نمی‌کند، وحشت جدیدی توسط گروهی «احزاب» و «شخصیت‌های» هم‌سو با حکومت که عموماً در خارج و حتی داخل «برچسب» مخالف بر پیشانی‌شان زده‌اند «اختراع» می‌شود. این محافل، که خودشان هم آنقدرها با ملا و آخوند و جماعت «اسلام‌باور» فاصله‌ای ندارند،  این انتخابات را «شدیداً» تحریم می‌کنند!   همین عمل کافی است تا آبگوشت کذا را در دل بسیاری عوام به چرخش درآورد،  چرا که اینبار دیگر مسئلة دکان و مغازه و نان شب نیست، «عدم شرکت» در این خیمه‌شب‌بازی معنای حمایت از «ضدانقلاب» می‌گیرد! و برای بسیاری افراد که دوست دارند «بی‌خطر» زندگی کنند، تحمل این نوع «برچسب‌ها» در محیط‌کار، خانواده و حتی نزد «معاشران و دوستان» می‌تواند خیلی گران تمام ‌شود! همین کافی است که «جماعت» جدیدی پشت میله‌ها به صف شود!

 

تا اینجای مسئلة خیلی تکراری است.   به عبارت دیگر، حتی قبل از «ام‌الامراضی» به نام ملاممد خاتمی، و پهن شدن سفرة «اصلاحات»‌ آ‌خوندی، این نوع صف‌بندی اینسوی میله‌های زندان رایج بود. بعداً ارباب یانکی اسلام و مسلمین متوجه شد که می‌باید وظائف جدیدی برای «آبگوشت»‌ کذا فراهم آورد؛   بیم ‌آن می‌رفت که به دلیل تغییرات استراتژیک از آبگوشت استقبال شایسته‌ای صورت نگیرد. به همین دلیل نیز سناریوی «مخالفت» با خامنه‌ای و ولایت‌فقیه تنظیم شد.

 

در این سناریو، خامنه‌ای در نقش «شیطان» ظاهر می‌‌شود. به عوام‌الناس حالی می‌کنند، که برای خلاصی از شر این «شیطان» که با هزار جنایت و لات‌بازی،   توسط سردار سازندگی و خاتمی‌ و موسوی و شرکاء سر کار آمده، می‌باید به همین خاتمی و هاشمی و شرکاء رأی دهند! این «بازی» جدید که با الهام از بازی‌های ویدئوئی یانکی‌ها برای خوش‌خیال‌ها اختراع شده خیلی جالب و سرگرم‌کننده است. چرا که آناً در محله‌های حاجی‌نشین شمال‌شهر ولوله می‌اندازند که، «مگه نمی‌خوای آخوندا برن؟! پس بیا بهشون رأی بده!»‌ روانشناسان می‌گویند اگر می‌خواهید بچه را «در مسیر دلخواه» قرار دهید، آنچه را می‌خواهد به صورت سئوال مطرح کنید، و آنچه را که می‌خواهید به صورت جواب! به طور مثال، «مگه نمی‌خوای ببرمت سینما، پس بیا بریم مدرسه!» در چنین فرایندی بچه سیلی نقد را به امید حلوای نسیه با طیب‌خاطر پذیرا می‌شود؛ فراموش می‌کند که اصلاً نمی‌خواست به مدرسه برود.  محض خاطر سینما بدو بدو راهی مدرسه خواهد شد. همین بازی را خبرسازی‌های بین‌المللی با بعضی «مرفه‌ترها» و خوش‌تیپ‌های شمال‌شهری و تحصیل‌کردگان مستفرنگ و پرمدعای ایران به راه می‌اندازند؛ «مگه نمی‌خوای بری آمریکا گرین کارد بگیری؟ بیا به آخوندا رأی بده!» همه صف می‌گیرند تا بروند آمریکا!‌

ولی چند سالی است که این بازی هم تکراری ‌شده، در نتیجه درجة استقبال «بچه‌ها» از سینما و گرین‌کارد تا حدودی «کاهش» یافته، خلاصه این ترفند کارآئی‌‌اش را از دست داده! در نتیجه، وزارت کشور جمکران، که به حق میراث‌دار میرپنج و قزاقان لیاخوف است، تعداد حوزه‌های رأی‌گیری را هر بار بیش از پیش کاهش می‌دهد. در نتیجه خوش‌خیال‌ها که جهت سینما،‌ و اثبات وفاداری‌شان به «انقلاب»‌ در برابر همسایه‌ها و سر و همسر و … و خصوصاً در آرزوی دریافت گرین‌کارد به صف شده‌اند، در تصاویر خبرنگاران تعدادشان «سرنوشت‌سازتر» می‌نماید. وزارت کذا هم چند دقیقه پس از پایان رأی‌گیری، آناً یک آمار شکمی به عنوان «پپسی» و بستنی سینما می‌گذارد توی سینی رسانه‌ها! خلاصه، «عزیزجون! بیش از فلان درصد شرکت کرده‌اند!»

ولی اینبار دیگر کار «تئاتر انتخابات» خیلی خراب شده بود. هم،‌ بعضی‌ سیاست‌های جهانی می‌خواستند در حکومت دست‌نشاندة غرب در ایران تغییراتی بدهند، هم دیگر گند کار آخوندیسم به دلائل متفاوت در منطقه درآمده. بله، آتلانتیسم در سوریه، ترکیه و خصوصاً در عراق بازی‌ها را یکی پس از دیگر باخته، و دلیلی ندارد به قولی،‌ در ایران «گیس پای آخوند» سفید کند. به همین دلیل برای توجیه «انتخابات» جمکران، کار محافل وابسته به آخوند به فحاشی و دریدگی و تهدید و هذیانگوئی رسیده:

 

«[…] حضور مردم در انتخابات روز گذشته در سه دهة گذشته بی‌سابقه بوده است. […] آن‌ها که انتخابات را تحریم کردند، روی دیگر سکة [باند قدرت علی خامنه‌ای] از آب در آمدند که مردم در ایران آن‌ها را وابسته به قدرت دانسته و طرد کردند.»

منبع: پیک‌نت، 8 اسفندماه 1394

 

بله، این «پیروزی» بزرگ را باید به توده‌ای‌ها، آخوندها، لات‌ها و خصوصاً ساکنان مناطق حاجی‌نشین شهرهای بزرگ «تبریک» گفت! و اینهم جزو چسی‌های جدید چپ‌نمایان باید باشد. بالاخره برای سینما و صرف بستنی و چس‌فیل چند قطره‌ای هم عرق ریختند،  همینجوری مفت و مجانی که نیست!   ولی اینکه بر اساس منطق توده‌ای‌ها، رضا پهلوی، بنی‌صدر،  و هزاران ایرانی دیگر که این انتخابات را تحریم کرده‌اند از طرفداران خامنه‌ای هستند، مسلماً جزو تنقلات جدید سینما باید باشد. و با توجه به هیاهوی چپ‌نمایان برای این تنقلات به نظر می‌رسد که «چس‌فیل» چشم‌شان را حسابی گرفته. خلاصه، توده‌ای‌ها، همان‌ها که تا چند سال پیش عکس خمینی خونخوار را بالای سایت‌شان می‌زدند و زیر آن می‌نوشتند، «پیر بزرگوار»، ظاهراً به مالیخولیا گرفتار آمده‌اند.   حال‌شان اصلاً خوب نیست و پرت‌وپلا می‌گویند. چه بر سرشان آمده؟!‌ پاسخ روشن است؛‌ سیاستی که در منطقه بر شاخ‌اش می‌کوبیدند تضعیف شده! و حضرات در هراس‌اند که مهر باطل بر پیشانی‌شان بخورد.

 

پس چه بهتر که در تجزیه و تحلیل خیمه‌شب‌بازی آخوندها،   بررسی حال و هوای «باطل‌شدگان» سیاسی را رها کرده،   بپردازیم به بقیة قضایا. و بقیة قضایا همانطور که بالاتر نیز گفتیم مسئلة شکست آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه است.   جان کری، پدرخواندة ملاسالاری شیعی‌مسلک در ایران، در آستانة‌ انتخابات جمکرانی‌ها رسماً اعلام داشت،   نیروهای نظامی آخوندها از سوریه خارج شده‌اند!   اینکه «خروج» این نیروها از سوی وزیر امور خارجة ایالات‌متحد اعلام می‌شود، از منظر دیپلماتیک به این معناست که این به اصطلاح «نیروها» با تأئید و اجازة ارتش آمریکا در سوریه فعال شده بودند. چرا که، جان کری تا آنجا که ما اطلاع داریم نه وزیر دفاع جمکران است، و نه فرماندة سپاه‌ پاسداران،   دلیلی نداشت وی اولین فردی باشد که خروج این حضرات را علناً اعلام دارد. برخورد وزارت امور خارجة آمریکا با نیروی نظامی جمکران به صراحت نشان داد که این نیروها تحت فرماندهی آمریکا، در سوریه نه جهت «کمک به بشار اسد» که برای ساقط کردن حزب لائیک بعث و به قدرت ‌رساندن اسلامگرایان، خیمه زده بودند.   و اینجاست که به تدریج، ابعاد و جزئیات دیدار اخیر ولادیمیر پوتین از علی خامنه‌ای به منصة ظهور می‌رسد. شاهد بودیم که، تلفات اوباش ارسالی حکومت اسلامی به سوریه که با آغاز حملات هوائی روسیه به شدت افزایش یافت، چگونه کک به تنبان مقام معظم انداخت. ککی که سر از مبارزات انتخاباتی درآورد و ایشان را در برابر میکروفون‌ها به عروتیز و جفتک‌اندازی انداخت.

 

از سوی دیگر، نمایشنامة «کردستان آمریکائی و مستقل»،   که در فهرست وظائف اردوغان، تروریست‌های اسلامگرا و حکومت‌های عراق و جمکران به ثبت رسیده بود، به تدریج از صحنه کنار می‌رود. در عمل، اردوغان که تمامی تلاش خود را به کار گرفته بود تا آب به آسیاب «کردستان مستقل» بریزد،   اینک مجبور شده ترکیه را در تمامیت‌اش در برابر همین «کردستان» قرار دهد. موضع‌گیری‌ای که مسلماً در عراق و سوریه نیز انعکاس گسترده‌ای خواهد یافت. به طور خلاصه بگوئیم، آمریکا به تدریج خود را برای قبول بین‌المللی شکستی فراگیر در ماجراجوئی نظامی سوریه و خاورمیانه آماده می‌کند، و به همین دلیل نیز واشنگتن قصد دارد دقیقاً پای جای پای پیشینان‌اش در دوران شکست ویتنام بگذارد.

 

در اینجا، جهت توضیح در مورد تحولات سیاسی ایالات‌متحد در هنگامة جنگ ویتنام یک پرانتز باز می‌کنیم. جنگ ویتنام را جان. اف. کندی، رئیس‌جمهور ظاهراً «دوست‌داشتنی» ایالات‌متحد از حزب دمکرات به راه انداخت، و پس از ترور وی،  لیندن جانسون، معاون‌اش که او هم عضو فعال حزب کذا بود، این جنگ را به اوج خود رساند. جانسون، برخلاف دیگر روسای جمهوری ایالات‌متحد فردی عادی بود؛ و بر خلاف دیگر «مقامات» ایالات‌متحد از یک خانوادة میلیادر پای به جهان سیاست نگذاشته بود. در اواخر دوران جانسون،‌ هنگامی که بوی شکست در عملیات نظامی ویتنام کم کم به مشام هیئت حاکمة آمریکا می‌رسید، فردی به نام ریچارد نیکسون با شعار «پایان دادن به جنگ ویتنام» از سوی حزب‌ جمهوری‌خواه پای به میدان مسابقات انتخاباتی گذارد و پست ریاست‌جمهوری را به دست آورد.

 

نیکسون فردی بود که در میان هیئت حاکمة آمریکا «بدسابقه» به شمار می‌رفت؛ مک‌کارتیست و ضدکمونیست بود، و حتی در کودتای 28 مرداد نیز نقش سرنوشت‌سازی داشت.  خلاصه بگوئیم، نیکسون در هیئت حاکمة ایالات‌متحد آنقدرها «قابل‌احترام» نبود. و شاید به همین دلیل نیز در آن هنگامه وی را بیرون کشیده بودند. در این مسابقات انتخاباتی، حاکمیت ایالات‌متحد «هیوبرت همفری»، ویراست آمریکائی دکتر شیبانی جمکران را از حزب دمکرات در برابر نیکسون قرار داد، عملی که به معنای پیروزی نیکسون حتی پیش از اخذ آراء بود.

 

وظائف نیکسون روشن و مشخص بود. قبول رسمی شکست آمریکا در ویتنام، فرار دادن ارتش یانکی از اینکشور، تقبل تبعات سنگین مالی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این شکست در آمریکا،   و نهایت امر زمینه‌سازی جهت برقراری روابط دوگانه با چین و اتحاد شوروی.   همانطور که در وبلاگ‌های گذشته نوشته‌ایم، برنامة آمریکا در چین روشن بود،   معرفی پکن به عضویت دائم شورای امنیت و میدان دادن به مائوئیست‌ها. ولی در اتحادشوروی برنامة دیگری دنبال می‌شد: نزدیک‌شدن استراتژیک به شوروی برای «خرید زمان» و آماده کردن زمینه جهت قرار دادن مسکو در بن‌بست. در همین راستا، در دوران نیکسون واژة «ودکاکولا» که کنایه‌ای بود از روابط «عاشقانة» مسکو و واشنگتن بر سر زبان‌ها اوفتاد.

 

ولی زمانیکه نیکسون نهایت امر توانست با زیرپای گذاردن منافع شرکت‌های اسلحه‌سازی جنگ ویتنام را تمام کند، و تبعات سنگین اقتصادی و اجتماعی این شکست را متحمل شود، کاشف به عمل آمد که گویا در انتخابات «تقلب» کرده! و از آنجا که اصولاً آنقدرها «قابل‌احترام» هم به شمار نمی‌رفت،‌  با بساط «واترگیت» سریعاً وی را مجبور به استعفا کردند و دکتر شیبانی دیگری به نام «جرالد فورد» را بجای وی نشاندند.   فعالیت‌های دکتر شیبانی کذا در دنیای سیاست به رتبة 33ام لژ فراماسونری محدود می‌شد؛ همین و بس. دوران جرالد فورد تماماً به موعظه و نصیحت و وراجی و درنگ گذشت؛ این خلاء به محفل جیمی کارتر امکان داد،   برنامة تروریسم اسلامی ـ اسلام سیاسی ـ را گام به گام در خاورمیانه به پیش راند.

 

جالب اینکه، امروز همین سناریو به شیوة‌ دیگری در دست تهیه است. چرا که،   باز هم یک آدم «عادی» ـ باراک اوباما ـ ویراست رنگین‌پوست جانسون در دنیا جنگ به راه انداخته، و نهایت امر جیب شرکت‌های اسلحه‌سازی را پُر پول کرده. پس باید یک نیکسون پیدا کرد و نکبت و ادبار قبول شکست در جنگ و تبعات اجتماعی و اقتصادی آن را بر دوش وی انداخت، و زمانیکه برنامه‌های پشت‌پرده برای تقابل با روسیه آماده شد، در یک حملة گازانبری نیکسون هزارة‌سوم را هم بی‌آبرو کرده،‌ برکنار نمود، و روسفیدی برای هیئت حاکمة ایالات‌متحد تضمین کرد!   مجلات و روزنامه‌ها هم وظیفه‌شان را می‌دانند: «مشکل را چه کسی به وجود آورده؟» جواب روشن است:   باراک اوباما که نبود؛ یا ترامپ است، یا سندرز و یا هیلاری!‌   در هر حال هر سة اینان، و هر کدام به دلائلی، آنقدرها «قابل‌احترام»‌ نیستند، می‌توان به راحتی از شرشان خلاص شد!‌

 

این سناریو به احتمال زیاد در دست تهیه است،‌ و مضحک بودن مسابقات انتخاباتی ریاست‌جمهوری در ایالات‌متحد به صراحت این گمانه را تقویت می‌کند. فقط یک لایه از این «سناریو» به نظر امکانپذیر نمی‌آید؛  آنجا که به رابطة واشنگتن و مسکو مربوط می‌شود! بله، این مسکو آن مسکو نیست، و پوتین هم بر عکس پولیت‌بوروی اتحادشوروی حواس‌اش جمع است و در رویای خوش «سزارین تاریخ» دست‌وپا نمی‌زند. در همین چارچوب است که می‌باید انتخابات جمکرانی‌ها و نتایج آن را در ایران تحلیل کرد.

 

در این انتخابات،‌ از یک‌سو اصولگرایان معتقدند که برندة نهائی هستند!‌ و این «پیروزی» در تمامی سایت‌های اینان «آفیش» شده! و از سوی دیگر، اصلاح‌طلبان مدعی پیروزی می‌شوند، و آن‌ها هم در تمامی شبکه‌های خود این «پیروزی» را جار می‌زنند! پس باید قبول کرد که مشکلی در این میان وجود دارد؛   چرا که،   نمی‌توان در یک انتخابات دو گروه ظاهراً متخالف را همزمان «برنده» اعلام کرد. ولی این «بردها» و «باخت‌ها» که بیشتر رسانه‌ای است تا واقعی،   اگر در سمت‌گیری واقعی سیاست کشور هیچ نقشی ایفا نمی‌کند ـ سابقة بی‌عملی مجلس اصلاح‌طلب و ریاست جمهوری خاتمی در برابر ماست ـ در صحنة سیاست داخلی و خارجی کار یانکی‌ها را خوب راه می‌اندازد.

 

تقریباً همزمان با برگزاری «انتخابات» جمکران، دادوفریاد اعضای جمهوری‌خواه در سنای آمریکا به آسمان رفت که، «این چه جور انتخابات است؟!» البته این‌ها خودشان از این نوع انتخابات «حمایت» کرده بودند،  در غیراینصورت حکومت دست‌نشاندة ملایان نمی‌توانست چنین بساطی به راه بیاندازد. ولی این «مخالفت‌ها» که معمولاً پس از اجرائی شدن طرح‌های خودشان رسانه‌ای می‌شود، به این معناست که، «ما آماده‌ایم لات‌بازی در بیاوریم!» در این میان می‌باید قبول کرد که آمریکا به این «انتخابات» که در مرزهای جنوبی روسیه در جریان است، امیدهای واهی بسته. بله، در انتخاباتی که «همه» پیروز می‌شوند، مسلماً قبول شکست وجود نخواهد داشت، پس همه آماده‌اند تا «پیروزی‌شان» را در سطح کوچه و خیابان به رخ یکدیگر بکشند.   خلاصه بگوئیم، عدم قبول شکست از سوی یک جناح به این معناست که «دعوا» تازه شروع شده. و اشتباه نکنیم، ایجاد بحران و غائله در ایران از طریق «نتایج یک شبه‌انتخابات» پوچ و مسخره که هیچ تأثیری نیز در زندگی ایرانیان نداشته و نخواهد داشت، آنقدرها هم کار مشکلی نیست.   این همان سناریوئی است که در دوران محمد خاتمی به صحنه آوردند،   نتیجه‌اش نیز بیرون کشیدن باند احمدی‌نژاد از صندوق‌ها شد، هر چند نتوانستند جنگی را که دوست داشتند با احمدی‌نژاد به راه بیاندازند.

 

ولی امیدهای آمریکا «واهی» است. و به استنباط ما، این هیاهوی «ما بردیم، ما بردیم» که همة دست‌اندرکاران حکومت خیابانی جمکران در آن «پیروز‌» شده‌اند،   نمی‌تواند همچون دوران خاتمی آبی به آسیاب یانکی‌ بریزد؛   شکست آمریکا در پروژة «بهارعرب» که در عمل پاسخ تاریخی مسکو به شکست ارتش سرخ در افغانستان است، در آمریکا تبعاتی به مراتب سنگین‌تر از شکست ویتنام به بار خواهد آورد.   و در شرایط فعلی ما آمریکا را در وضعیتی نمی‌بینیم که بتواند مسکو را در پاسخ به این شکست همچون دوران ویتنام به دام بیاندازد.   بازی «بردیم، بردیم» که در حکومت جمکران به راه انداخته‌‌اند، و در عمل می‌باید پیش‌درآمدی باشد بر پرده‌های آتی سیاستگزاری‌های واشنگتن، به استنباط ما،   نه فقط کمکی به آمریکا نخواهد کرد که چوبی خواهد شد لای چرخ سیاست‌های اینکشور در کل منطقه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جبهة «تکرار» ملی!

Saeed_Saman_16_02_24

 

در وبلاگ امروز نخست نگاهی خواهیم داشت به سوریه و مذاکرات صلح این‌کشور، خصوصاً در سایة توافق جدید دولت‌های آمریکا و روسیه. سپس سری به جمکران می‌زنیم، تا ببینیم «فراخوان» برخی احزاب و تشکل‌های سیاسی برای «تحریم انتخابات»‌ ملایان چه معانی و مفاهیمی می‌تواند داشته باشد. پس نخست بپردازیم به سوریه.

 

اعلام آمادگی دولت بشار اسد جهت حضور بر سر میز مذاکره با گروهی از مخالفان، که بر اساس گزارش رسانه‌ها پس از توافق ایالات‌متحد و روسیه آغاز خواهد شد، به صراحت نشان داد که درگیری‌های نظامی در سوریه، بر خلاف عروتیز یانکی‌ها، به دلیل «نارضایتی مردم» از «دیکتاتوری» اسد آغاز نشده. ریشة این جنگ و برادرکشی را می‌باید در سیاست‌گزاری‌های کاخ‌سفید در خاورمیانه جستجو کرد. خلاصه بگوئیم، زمانیکه حملات نیروی هوائی روسیه «مردم ناراضی» را چند گام به عقب ‌نشاند، این «مردم خشمگین» که در دامان آمریکائی‌ها «غنوده»‌ بودند و جز سربریدة‌ اسد و نابودی حزب‌ بعث هیچ نمی‌جستند، تغییر موضع داده،‌ به مذاکره با همان افرادی رضایت دادند، که ماه‌هاست در بوق‌های‌شان آنان را «جنایتکار و دیکتاتور و غیرقابل مذاکره» معرفی می‌کنند!

 

البته تا آنجا که به چندوچون این «مذاکرات» مربوط می‌شود، همه چیز تا حد زیادی در ابهام فروافتاده.   چرا که،‌   مسلماً آمریکائی‌ها تلاش خواهند داشت با تکیه بر پادرمیانی جمکرانی‌ها و دیگر پادوهای منطقه‌ای‌شان، گروهی از تروریست‌ها را به هر طریق ممکن تحت عنوان «اسلامگرایان معتدل» از قهر نظامی رهانیده،   در مذاکرات برای‌شان «تریبونی» بجویند. باشد که از این طریق شکست آمریکا تا حدودی جبران شود. ولی هنوز روشن نیست روسیه و رژیم بعث سوریه تا چه حد حضور این حضرات را «تحمل» کنند. البته ادعای طرح حمایت بی‌قید و شرط روسیه از رژیم بشار اسد ـ اگر این ادعا صحت داشته باشد ـ نیز منطقی به نظر نمی‌رسد. چرا که، رژیم اسدها نهایت امر نوعی استالینیسم «خاورمیانه‌ای» است،  آیندة روشنی در تحولات جهانی نمی‌توان برای آن پیش‌بینی نمود. و سرمایه‌گزاری گستردة روسیه برای بقاء و دوام چنین رژیمی می‌تواند تکیه‌گاه‌های سیاسی کرملین را در منطقه طی سال‌های آینده تضعیف کند. در نتیجه،   آنچه روشن است و در این میان از «اهمیت» تحلیلی برخوردار می‌شود، نه مذاکرات و چندوچون آن که بیش از هر چیز عقب‌نشینی ایالات‌متحد در منطقه خواهد بود.

 

طی دهة اخیر در خاورمیانه شاهد این عقب‌نشینی از سوی ایالات‌متحد بوده‌ایم.  و در هر میعاد، پس از هر عقب‌نشینی واشنگتن تلاش کرده با رو کردن به اصطلاح «کارت‌های برنده» گامی به پیش بگذارد، هر چند کارت‌های برنده نهایتاً «بازنده» از آب در آمد و آمریکا مجبور شد گام‌هائی به مراتب اساسی‌تر به عقب بردارد، تا خود را از مخمصه بیرون بکشد.   طی تحولاتی که تحت عنوان «بهار عرب» به خورد خلق‌الناس دادند، به صراحت شاهد بودیم که صورتبندی مطلوب کاخ‌سفید در خاورمیانه،‌   معنائی جز جایگزینی کودتاچیان دست‌نشاندة آمریکا با اوباش، ملایان و لات‌ولوت‌های اسلامگرا نداشت. ولی اگر در لیبی، مصر و تونس، با نتایجی که هر کدام هنوز به بررسی‌های جداگانه و همه‌جانبه نیاز دارد، واشنگتن توانست به جابجائی مهره‌های‌اش موفق شود،   در سوریه این شخص «دیکتاتور» بود که کار آمریکا را تمام کرد!

 

و این تجربة تاریخی را،‌ خصوصاً در منطقة چپاول شده‌ای همچون خاورمیانه، می‌باید غیرعادی و حائز ‌اهمیت تلقی کرد؛‌ آیندة سیاسی تمامی منطقه، خصوصاً ایرانیان در سایة این تجربه دیگرگون خواهد شد.  دلائل نیز آنقدرها پیچیده نیست. در عمل،   پس از فروپاشی اتحادشوروی و پای گذاردن جهانیان به دنیای «تک‌قطبی»،   دنیائی که در آن آمریکا و متحدان‌اش چپاول ملت‌ها و جنایت علنی علیه انسان‌ها را در آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی، و حتی اروپا «حمایت از دمکراسی» می‌خواندند،   این نخستین بار است که سر عموسام اینگونه و با این شدت به سنگ می‌خورد.   خصوصاً که چند صباح پیش از عقب‌نشینی تاریخی در سوریه،‌ واشنگتن و لندن مجبور شده بودند دکان لات‌بازی جمکرانی‌ها را نیز با بمب اتم‌شان تعطیل کنند.

 

ولی اگر همانطور که گفتیم «چندوچون» مذاکرات صلح سوریه در ابهام فروافتاده، پیرامون نتایج فرضی و آتی آن نیز مشکل می‌توان در شرایط فعلی دست به گمانه‌زنی برداشت.   آنچه مسلم است اینکه،   همچون دوران غائلة 22 بهمن 57 در ایران، مخالفان بشار اسد در سوریه نیز عموماً از جمله ملایان و اوباش خیابانی به شمار می‌روند. خلاصه بگوئیم،‌ «برنامه‌ای» جهت حل مسائل و معضلات کشور نداشته و ندارند.   «برنامة» اینان به تقلید از دیگر اسلامگرایان و امثال روح‌الله خمینی و اوباش و حواریون وی، در شعار دادن به نفع «حکومت اسلامی» و آرزوی پایداری «بیرق پیامبر» خلاصه می‌شود. اینان نیز همچون خمینی خواهان حکومتی خواهند شد که به قول خودشان «شبیه هیچ حکومتی» نبوده و نیست؛ هر چند در واقع فاشیسمی است خونریز و چپاولگر، دست‌نشاندة لندن واشنگتن. در نتیجه، اگر واقعاً کار سوریه به «انتخابات» بکشد، با در نظر گرفتن قدرت‌نمائی بشار اسد که توانسته کشور را از گرداب یک بحران تمام عیار به ساحل نجات برساند، پیروزی حزب بعث تضمین خواهد بود. و خلاصه این «انتخابات» نیز شکستی است نوین در کارنامة یانکی‌ها در خاورمیانه. به هر حال، تحلیل خروجی از درگیری‌های نظامی سوریه را به دلیل «ابهام» فراوان در مسائل اینکشور در همینجا متوقف می‌کنیم و در فرصتی که باقی است نیم‌نگاهی به گربه‌رقصانی‌ 7 اسفندماه ملایان جمکران خواهیم داشت.

 

آخوندها به این گربه‌رقصانی می‌گویند: «انتخابات!» خلاصه پس از فروپاشی مواضع آمریکا در سوریه، ترکیه، عراق و … اینک نوبت به «انتخابات» جمکران رسیده.  حکومت اسلامی طی دو دهة اخیر پس از یک دور «شمسی ـ قمری» به گرد استراتژی‌های متفاوت منطقه‌ای اربابان‌اش، که با عملیات اصلاح‌طلبانة ملاممد خاتمی آغاز شد،   و به بن‌بست جنگ‌سازی در دوران احمدی‌نژاد انجامید، امروز بار دیگر پای به دوران «سرداران سازندگی» گذارده.   فضای سیاست داخلی به صورتی نقاشی شده که گویا اهداف این به اصطلاح «انقلاب» جز سازندگی و زندگی بهتر برای ایرانیان و خصوصاً پیشرفت کشور در «تمامی» زمینه‌ها هیچ نبوده و نیست. در سخن‌پردازی مقامات دولت روحانی دیگر با حملات تندوتیز «انقلابی» و ضدآمریکائی روبرو نمی‌شویم؛ دوران مصالحه و مسامحه شده، و دولت «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» می‌خواند.

 

ولی واقعیت جامعة ایران چیست؟ مسلماً شرایط کشور،‌   با آنچه «نقاشان حرفه‌ای» ـ از قضای روزگار گروهی از اینان در غرب جا خوش کرده‌اند ـ ترسیم می‌کنند متفاوت است. برخی پرستندگان ملاحسن فریدون از فشار اقتصادی، بحران اجتماعی فزاینده، بی‌هدفی در سیاستگزاری‌های دولتی، فساد فراگیر دستگاه اداری، زن‌ستیزی، بی‌توجهی به حقوق کودکان، ستیز با فرهنگ، موسیقی، ادبیات و خصوصاً اعمال پیگیرانة سانسور سخنی به میان نمی‌آورند.   هر چند در کمال تأسف معضلات به این «مختصر» هم محدود نمی‌ماند، جای دارد به این فهرست «افتخارآفرین» اعدام‌های بی‌محاکمه و بی‌سروصدا،   سرکوب سیاسی، قومی و منطقه‌ای و … را نیز اضافه کنیم.

 

از سوی دیگر برخورد دولت حسن روحانی با آنچه «خروج» حکومت اسلامی از تحریم‌های اقتصادی نام گرفته، بیش از آن مسخره است که بتوان آن را نشانگر برنامه‌ای منسجم از سوی حکومت تلقی کرد. به عبارت ساده‌تر،   دولتی که از برآوردن کوچک‌ترین و بی‌اهمیت‌ترین نیازهای جامعه ـ   جمع‌آوری زباله، مبارزه با موش‌های شهری و … ـ نیز عملاً عاجز مانده، در نخستین اقدام جهت «حضور بین‌المللی» در سطح جهانی، دست به سفارش ده‌ها فروند هواپیمای مسافربری تولید غرب زده!   باید از این دولت پرسید،‌   این «سفارشات» حق‌حساب و امتیاز دادن به صنایع آتلانتیست‌ها که اغلب‌شان نظامی و شبه‌نظامی هستند،  خواهد بود، یا اینکه این «خریدها» قرار است در چارچوب یک طرح کلان اقتصادی تحولی زیربنائی در مسائل کشور نیز به وجود آورد؟ پر واضح است،‌ زمانیکه گروه گروه کودکان در پایتخت حکومت اسلامی قادر به ثبت نام در مدارس نیستند،   و سیاست اجتماعی و آموزشی دولت نیز به شیوه‌ای عمل کرده که دیگر احدی برای آموزش کودکان «دل» نمی‌سوزاند، خرید ده‌ها فروند هواپیمای گرانقیمت جهت اعزام زوار به مشهد و کربلا و مکه و مدینه،   و یا برای فرستادن «شمال‌شهری‌ها» به اروپا و تفریحگاه‌های آسیای جنوب شرقی،   نشانگر نوع ویژه‌ای از برخورد با نیازهای ملی می‌باید تلقی شود.   این نوع «برخورد» همان نیست که پیش‌تر ملایان با «مستضعف‌نوازی‌های» نمایشی آن را «طاغوتی» می‌خواندند؟

همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   اصولاً در نحلة «سیاستمداران» اسلامگرا نمی‌توان انتظار برخورد منطقی با مسائل کشور را داشت.   اینان یک پا در قرون‌وسطی محکم کرده‌اند، و پای دیگرشان در چاهک سازمان سیا است. این جماعت جز خودفروشی و گشاده‌دستی برای اجنبی کار دیگری نکرده و نمی‌کند. روزگاری ملت ایران را در انزوا انداخته بود، تا اربابان‌اش در لندن و واشنگتن سیاست‌های منطقه‌ای‌شان را پیش برند، امروز نیز که دم‌اش را مسکو بریده، و دست‌اش از پدرسوختگی‌های «نبرد با آمریکا» کوتاه شده،‌ می‌خواهد همچون عربستان سعودی، هم خاک‌مرده بر سر ملت بریزد و هم با هواپیماهای التفاتی غربی‌ها دسته‌دسته خلق‌الله را اینوروآنور ببرد. حتماً تلویزیون‌های غرب با تبلیغ برای مهمانداران با حجاب و لباده‌پوش و پیچیده در چادر و چاقچور این خطوط هوائی، اینان را به عنوان سمبل «زن ایرانی» به خورد جهانیان نیز خواهند داد. به استنباط ما، همین «مختصر» جهت محکومیت آن «پدرسوخته‌هائی» که برنامة شرکت فعال در انتخابات به راه انداخته‌اند کفایت می‌کند.   از سیاست‌های دفاعی، وابستگی‌های منطقه‌ای و محفل‌بازی‌ها هم هیچ نمی‌گوئیم که متأسفانه آنقدرها وقت و زمان در اختیار نداریم.

 

با این وجود،   شاهدیم که برخی گروه‌ها به خود «جرأت» داده با شرکت در این به اصطلاح «انتخابات» از در مخالفت درآمده‌اند؛ این بساط را تحریم می‌کنند و از «هم‌وطنان» می‌خواهند که در این نمایشات شرکت نکنند.   گروه‌هائی از قماش جبهة‌ملی، حزب ملت ایران و پان‌ایرانیست‌ها.   ولی اگر تحریم «انتخابات» نمایشی فی‌نفسه عمل شایسته‌ای است،   مخالفت این گروه‌ها مواضع «مبهم‌شان» در برابر فاشیسم اسلامی را به هیچ عنوان توجیه نمی‌کند، در نتیجه چه بهتر که نگاهی به این مواضع داشته باشیم. اعضای جبهة ملی، حزب ملت ایران و پان‌ایرانیست‌ها عملاً فاقد هر گونه اعتبار سیاسی و عقیدتی هستند.

 

اعضای این تشکل‌ها، نه تنها در دوران غائلة روح‌الله خمینی، در همراهی با «انقلابیون» شرکت فعال داشتند که، به قول خودشان در کنار «رهبر انقلاب» هم ماندند! خلاصه دمی به خود اجازه ندادند از مواضع روح‌الله خمینی و آخوندیسم متحجر شیعی انتقاد کرده،   خواستار برخوردی قاطعانه با فاشیسم دینی شوند.   فقط پس از آنکه روح‌الله خمینی اینان را یک به یک از تشکیلات دولتی و سیاسی و «انتخابات» بیرون انداخت،   شروع کردند به غرغرهای زیرلبی،   و احیاناً خروج از کشور و ایفای نقش «آزادیخواه.»

 

در نتیجه، مخالفت اینان با انتخابات نمایشی یک فاشیسم دست‌نشانده آنقدرها که برخی حضرات عنوان می‌کنند اهمیت نظریه‌پردازانه نخواهد داشت. شمار قابل توجهی از اعضای فعال این به اصطلاح تشکل‌های «ملی»، در عمل همکاران و نزدیکان اعضای محفل شیخ‌مهدی بازرگان و نهضت عاظادی‌، ‌ فدائیان اسلام، ‌ حجتیه و حتی مجاهدین خلق‌ هستند. ‌  همان تشکل‌های مذهبی‌ای که جز مجاهدین خلق، جملگی خواهان شرکت در «انتخابات» جمکران‌اند. از سوی دیگر، تمامی این تشکل‌ها بر اساس مرام‌نامه‌های‌شان «تشرف به دین اسلام» را شرط عضویت در «حزب» و سازمان و تشکیلات‌ خود اعلام کرده‌اند!  خلاصه بگوئیم، این «احزاب» نوعی حوزة علمیة آخوندی است که تلاش دارد بین آخوندیسم وابسته، چپ‌نمائی و چپاولگری آتلانتیسم، با آنچه اینان «ملی‌گرائی» و «انقلابی‌گری» می‌خوانند پل محکمی به نفع سیاست‌های غرب در کشور مستقر کند. هیچکدام از این تشکل‌ها،  علیرغم ادعاهای غلط‌انداز پیرامون تعلق‌خاطر به «سوسیالیسم» حاضر نشده و نخواهد شد نظرات آخوند در مورد تعددزوجات، زن‌ستیزی رایج و توجیه‌شدة مراجع دینی، رعایت اصول «اخلاقی» قرون‌وسطائی حوزه‌های علمیه،‌ مخالفت صریح با جامعة مختلط، و دیگر احکام توحش شرع را رسماً، علناً و از طریق سایت‌ها و رسانه‌های‌اش محکوم کند. باید پرسید تفاوت این حضرات با آخوند چیست؟   این مسلماً همان سئوالی است که سیاست‌های منطقه‌ای و جهانی، یعنی همان‌ها که امروز حامیان آخوندها هستند نیز از خود پرسیده‌اند.   خلاصه کنیم، این تشکل‌های به اصطلاح ملی‌گرا همزادان حزب توده در جناح راستگرای حکومت اسلامی‌ به شمار می‌روند،   و اگر در میدان سیاست ایران پای به عرصة مخالفت‌گرائی گذارده‌اند،   دلائل روشنی دارد.

 

در عمل،   دلائل تاریخی حضور این «احزاب» در صحنة‌ سیاست ایران، خصوصاً در شرایط فعلی به صراحت قابل رویت شده. شاهدیم که در میانة این «انتخابات» سیاست‌بازان و لات‌ولوت‌های حکومت اسلامی هر یک،‌  دیگری را به وابستگی به آمریکا و انگلستان متهم می‌کند.  البته، این وابستگی‌ها در طبقة حاکمة کودتای 22 بهمن 57 آنقدرها به دور از انتظار نیست؛ پدر معنوی اینان ارتش شاهنشاهی بوده، و جملگی نوکران سازمان ناتو به شمار می‌روند. ولی فاصله میان آن «هاشمی» که در نمازهای جمعه مخالف‌‌اش را «مخالف پیغمبر» می‌خواندند، با این «هاشمی» که امروز «نوکر انگلستان» معرفی می‌شود خیلی زیاد است.   این «فاصله»،‌   از یک‌سو نتیجه فروپاشی در سیاست‌های استعماری و علنی شدن دست عوامل آتلانتیسم است،   و از سوی دیگر، نتیجة درگیری مستقیم قدرت‌های استعماری جهت سهم‌خواهی هر چه بیشتر از ثروت‌های ملی ایرانیان. در این میانه،   در کمال تعجب احدی سخن از روسیه به میان نمی‌آورد. البته این سکوت می‌تواند نتیجه ترس از مسکو هم باشد،   چرا که،   روسیه نشان داده برای لیچارگوئی اوباش در سیاست‌ خارجی‌اش «جائی» باز نکرده، و تهاجم پیوستة هیلاری کلینتن به مسکو،  نتیجه‌ای جز انزوا و نهایت امر اخراج وی از پست وزارت خارجه به دنبال نیاورد.   با این وجود، به استنباط ما دلیل واقعی سکوت در مورد روسیه باوراندن این دروغ شاخدار است که حکومت جمکران مورد حمایت روسیه است!

 

به این ترتیب، عوامل حکومت اسلامی با الصاق برچسب «انگلیسی و آمریکائی» در درون طیف حکومتی‌ها، می‌کوشند یکدیگر را «بی‌اعتبار» کرده،  همزمان در میان خارج‌نشینان و مخالفان حکومت اسلامی نیز حکومت فاسد آخوند را وابسته به مسکو معرفی کنند. بله خیلی سناریوی جالب و «استادانه‌ای» است!‌  بر اساس پیش‌فرض‌هائی که آتلانتیسم روی میز گذارده،   تضعیف حکومت دست‌نشانده‌ای که نتیجة کودتای ارتش شاهنشاهی و ساواک در روز 22 بهمن 57 بوده، و از قِبَل آن 4 دهه است که غرب کیسه‌ و شکم‌اش را پر می‌کند، به انزوای سیاست روسیه در ایران نیز منجر خواهد شد.

 

و بر اساس این طرح مسخره «پیدا کنید برندة آتی را!»   و برندة آتی، حداقل روی کاغذپاره‌های سازمان ناتو مسلماً‌ کسی نیست جز ملغمه‌ای از همین به اصطلاح احزاب «ملی ـ مذهبی ـ نظامی ـ ساواکی ـ توده‌ای» که با دست‌های پرمهر سازمان سیا جهت چپاول تتمة‌ دارائی‌های ملت ایران،   از طریق همکاری‌های گرم و صمیمانة نیروهای نظامی و انتظامی قدرت را در دست خواهد گرفت.   این سناریوی نخ‌نما که طی یکصدسال گذشته،   هر از گاه در ایران «اجرائی» شده، امروز نیز گویا برای گروهی از طراحان قابلیت اجرا یافته.

 

با این وجود، شرایط ایران نه آن است که این طراحان پنداشته‌اند.   چرا که،‌ آتلانتیست‌ها نه در چارچوب واقعیات که بر پایة مطالبات‌شان با مسائل کشورها برخورد کرده و می‌کنند. و از آنجا که چپاول ملت ایران یکی از اصول غیرقابل تغییر در سیاست‌های اینان بوده و هست ـ   خریدهای کلان حسن فوتبال از صنایع هواپیمائی غرب شاهدی است بر این مدعا ـ‌ هدف تمامی تحلیل‌های غرب بهینه کردن پروسة چپاول است. ولی ملت‌ها را نمی‌توان صرفاً گاو شیرده تلقی نمود؛  این واقعیت را در روزهای آتی در کشورمان شاهد خواهیم بود. البته نه به دلیل نتایج گربه‌رقصانی‌های 7 اسفندماه، که در مقام تغییراتی واقعی در استراتژی‌های منطقه، که ایران نیز جزء لاینفک‌ آن به شمار می‌رود.

 

 

 

کمبوزه و کامرون!

Saeed_Saman_16_02_20

 

در وبلاگ امروز به تحلیل سه مسئلة مهم می‌پردازیم.  نخستین مسئله مربوط به فروپاشی سیطرة سازمان ناتو در شرق اروپا و خصوصاً در ترکیه است. فروپاشی‌ای که نهایت امر به خزیدن انگلستان به درون سنگر «خروج» از اتحادیة‌ اروپا منجر شده.   مسئلة دوم،‌ به دلیل نزدیک شدن معیاد معرکه‌گیری‌های خیابانی حکومت اسلامی، به آیندة «نظام پارلمانی» حکومت ملایان و نقش ایرانیان در این میعاد مربوط خواهد شد. مسئله سوم نیز در مورد نقش آمریکا در بحران سوریه است. پس نخست بپردازیم به ترکیه و ناتو.

 

همچنانکه مطلع هستیم، پایتخت ترکیه چند روز پیش مورد تهاجم تروریستی قرار گرفت. تهاجمی که هم واحد‌های افسران ارتش را هدف گرفته بود،   و هم در چند گامی فرماندهی نیروی هوائی ترکیه و مجلس قانون‌گذاری و دفتر نخست‌وزیری اینکشور اجرائی شد.   این حملة تروریستی به صراحت نشان داد که حکومت ترکیه به تدریج پای در جریانی غیرقابل بازگشت و نهایت امر مخرب می‌گذارد،   و اینکه ظاهراً دولت اینکشور در شرایط استراتژیکی که محفل اردوغان به وجود آورده، به هیچ عنوان قادر به تغییر شرایط و طی طریق در مسیرهای دیگر نخواهد بود. با این وجود، شرایط فعلی ترکیه ریشه‌ای دیرینه دارد؛   به عبارت بهتر اینکشور یک‌شبه پای در این بن‌بست نگذارده،‌ و آنچه امروز شاهدیم نتیجة شماری سیاست‌های غلط،‌ جانبدارانه و شتابزده بوده که وابستگی‌های «سیاسی ـ نظامی» ترکیه پیروی از آن‌ها را غیرقابل اجتناب کرده بود. پیش از ادامة مطلب لازم است یک پرانتز باز کنیم و نگاهی بیاندازیم به شیوه‌های رایج طی چند دهة اخیر در سیاست کشور ترکیه.

 

جمهوری آتاترکی‌ها مجموعه‌ای است بی‌معنا از آرایش محافل؛ مشکل می‌توان این حکومت را برآیند یک تحول مشخص اقتصادی، امنیتی و سیاسی تلقی نمود. ساده‌تر بگوئیم، سیاستی که حکومت ترکیه پای در آن‌ می‌گذارد،   نه ارتباط مشخصی با تحولات اقتصادی و اجتماعی کشور دارد،   نه بازتابی است از نیازهای امنیتی و نظامی. آنچه در ترکیه می‌گذرد از دیرباز، و خصوصاً پس از فروپاشی اتحادشوروی بر پایة نیازهای استراتژیک سازمان آتلانتیک شمالی تنظیم شده. همین سازمان است که حکومت ترکیه را در قدرت نگاه داشته، و «دمکراسی» آتاترکی، عجوزة هزار دامادی، که شاهد حضورش در صحنه‌های منطقه هستیم،   در عمل وامدار مستقیم لندن به شمار می‌رود. در واقع سفر غیرمنتظرة الیزابت دوم در اردیبهشت‌ماه 1387 به آنکارا و شرکت وی در ضیافت‌های باشکوهی که اسلامگرایان فکل‌کراواتی برای‌اش به راه می‌انداختند،   آنهم پس از تهاجم ارتش انگلستان به ملت عراق و قتل‌عام هزاران غیرنظامی در اینکشور، به صراحت نشان ‌داد که کدام حکومت شتر نظامی‌گری انگلستان را در منطقه می‌خواباند.

 

ولی فروپاشی‌های استراتژیک در خاورمیانه، خصوصاً حضور پررنگ فدراسیون روسیه در سطوح نظامی و امنیتی،   معادلات دوران «جنگ‌سرد» را در سراسر جهان تغییر داده. و در واکنش به همین تغییرات، انگلستان و سازمان ناتو دست به یک مجموعه تلاش‌های نظامی در منطقه زده‌اند. هدف این بود که به شیوة معمول حاکمیت ترکیه را از طریق کودتای نظامی سرنگون کرده، حاکمیت «نوینی» در مسیر تغییرات منطقه‌ای به قدرت برسانند.   ولی این تلاش‌ها جملگی با شکست روبرو شد؛ حزب اردوغان علیرغم عدم کارآئی در شرایط نوین همچنان بر اریکة قدرت باقی مانده.

 

به دلیل تداوم همین شرایط «نامطلوب» است که امروز حاکمیت انگلستان در تلاطم اوفتاده. هر چند لندن پیشتر نیز، در واکنش به خلاء قدرتی که فروپاشی اتحاد شوروی در شرق اروپا به وجود آورده بود، از طریق دولت‌های جان میجرز، تونی بلر و گوردون براون، تلاش‌هائی جهت خروج از این بحران به عمل آورد، نتوانست شرایط نامطلوب را تغییر دهد. هدف لندن مقابله با پدیدة نوینی بود که نهایت امر «فدراسیون» روسیه نام گرفت.  در گام‌های نخست، لندن با هم‌یاری دولت‌های دست‌نشانده‌اش در منطقه توطئة اسلامگرائی در قفقاز را به راه انداخت،‌ و با ارسال سلاح و مزدور به آذربایجان، گرجستان و حتی به تاجیکستان دست به آشوب‌آفرینی زد. سپس نوبت رسید به بمب‌گزاری در مسکو،‌ و حمایت از باندهای مافیائی، و حتی پیش‌انداختن «اولیگارک‌ها» تحت عنوان «سرمایه‌داران نوین!»   تلاش‌هائی نیز در جهت کودتای نظامی صورت گرفت. جالب اینکه، تمامی دخالت‌های غیرقانونی لندن در امور کشورهای خارجی در هماهنگی کامل با کلان سرمایه‌داران انگلستان به انجام می‌رسید،   همان‌ها که از روز نخست، دست به صدور سرمایه به روسیه زده بودند، و قصد داشتند از اهرم سرمایه به عنوان ابزاری جهت کنترل تحولات اینکشور در مسیر مطلوب انگلستان استفاده کنند.   همینجا یادآور شویم که بالاترین رقم سرمایه‌گزاری طی سال‌های پساشوروی در روسیه،‌ متعلق به سرمایه‌داری انگلستان است!

 

ولی تلاش‌های انگلستان که همچنان نیز ادامه دارد، نتوانسته قلادة مورد نظر را به گردن حاکمیت نوین روسیه بیاندازد. تقابل مستقیم «پوتین ـ بلر» در هنگامة آغازین جنگ عراق به صراحت نشان داد که مسکو ماجراجوئی انگلستان در صحنة جنگ عراق را تحمل نخواهد کرد. پیشتر هم در این وبلاگ نوشتیم، با در نظر گرفتن شرایط، اگر آمریکا بتواند با توسل به ترفندهائی از عواقب مخرب شکست در ماجراجوئی منطقه‌ای‌ خود تا حدودی جان سالم به در برد، انگلستان از چنین فرصتی برخوردار نخواهد شد. و دیدیم که چنین فرصتی نیز به لندن داده نشد؛   شکست بهارعرب،  خصوصاً در سوریه، ستونی را که محور اصلی قدرت‌سازی لندن در منطقه بود عملاً از هم فروپاشانده. طی سال‌های گذشته،   لندن در خاورمیانه هر روز از یک فاجعه به فاجعة دیگر رفته. شکست در اسلامی کردن جامعة مصر، شکست در «انقلاب‌سازی» اسلامی در تونس و لیبی،  شکست در پروژة جنبش سبز انگلیسی در ایران،   شکست در پروژة اتمی کردن ملایان قم‌وکاشان، و اینک شکست مفتضحانه در سوریه، هر کدام ضربه‌ای است هولناک. به جرأت می‌توان گفت، از آغاز اوج‌گیری «عظمت» بریتانیای کبیر تا به امروز، پیکر لندن اینچنین متحمل ضربات پیگیر و مسلسل نشده بود.

 

پاسخ لندن به شکست‌هائی که مسلماً همچنان گسترش نیز خواهد یافت و هنوز به پایان راه نرسیده، همان پاسخ سنتی حاکمیت انگلستان است که در آغاز جنگ دوم جهانی روی میز قرار گرفت؛ فرار از اروپا و پناه بردن به دامان آمریکا! در آن روزها، انگلیسی‌ها قارة اروپا را که مقهور سیاستگزاری‌ شتابزده، منفعت‌طلبانة لندن شده بود ـ حمایت از نازیسم و محافل ضدکمونیست و یاری دادن به دولت‌های فاشیست در اروپای مرکزی، اسپانیا و اروپای شرقی ـ رها کردند تا به دامان آمریکا بخزند، و امروز نیز اتحادیة اروپا را که دیگر امکان بهره‌دهی به لندن ندارد رها می‌کنند، به این امید که بتوانند روی همکاری‌های مقطعی با روسیه حساب باز کرده، در چین، آمریکا و خصوصاً در ژاپن و کره سنگر مطمئن‌تری برای سرمایه‌داری انگلستان بجویند.

 

سخنرانی طولانی، تهاجمی، شتابزده و غیردیپلماتیک دیوید کامرون،   نخست‌وزیر انگلستان در توجیه مواضع ضداروپائی لندن که «اختتامیه‌ای» بر نشست 19 فوریه سالجاری در بروکسل به شمار می‌رفت به صراحت این تمایل را نشان داد.   لندن قصد پای گذاردن در سیاستی‌ نوین دارد و ظاهراً اتحادیة اروپا را سنگی گران بر پای این سیاست می‌بیند.   با این وجود، در اینکه اینبار لندن به شیوة سدة اخیر بتواند «شتر را همانجائی بخواباند که باید و شاید»، تردید فراوان وجود دارد.  همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   لندن پای به مرحلة گسترده‌ای از شکست‌های پی‌درپی گذارده،  شکست‌هائی که سایه‌شان بر پروژه‌های آینده نیز به تبع‌اولی سنگینی خواهد کرد.

 

البته موضوع این وبلاگ بررسی احوالات زار انگلستان نیست، فقط به صراحت بگوئیم،   دیوید کامرون با پیشنهاد برگزاری رفراندوم «آری یا نه به اتحادیه» که قصد دارد در تابستان امسال برگزار کند دست به یک نمایش مسخره می‌زند.  چرا که، کامرون در بروکسل پیشنهادهای «محفل خود» را به عنوان خواست تمامی ملت انگلستان به خورد اتحادیة اروپا داد، و اینک به انگلیسی‌ها می‌گوید: «یا به پیشنهادهای محفل من رأی مثبت بدهید، یا از اتحادیة اروپا بیرون بروید!» معلوم نیست اگر شهروندان انگلستان نه پیشنهادهای محفل محافظه‌کاران را قبول داشته باشند و نه بخواهند از اروپا بیرون بروند تکلیف‌شان چیست!   این نوع «رفراندوم» که بیشتر یادآور مسخرگی‌های خمینی و بازرگان و بنی‌صدر در صدر کودتای 22 بهمن 57 است ‌بیشتر به یک شعبدة هول‌هولکی می‌ماند تا طرحی سیاسی و قابل‌اعتنا.

 

به صورت خلاصه بگوئیم، انگلستان در حال ترک اتحادیة اروپا نیست، در حال فرار از اروپاست. نقشة فرار کامرون در شرق اروپا تحریک دولت‌های این منطقه بر علیه آلمان است. ظاهراً لندن می‌خواهد با این موضع‌گیری روی خوشی به مسکو نشان دهد و جایگاهی در آغوش روسیه برای خود «رزرو» کند! تلاشی که به استنباط ما آنقدرها با واقعیات سیاسی اروپای شرقی هماهنگی ندارد! اروپای شرقی بدون آلمان یعنی هیچ! از سوی دیگر، اتحادیة اروپا در حال نزع اوفتاده. و خارج از اروپای شرقی سابقاً کمونیست، ‌ دولت‌های پرتغال، یونان، و کشور بی‌دولت اسپانیا نیز دیگر علاقه‌ای به دنباله‌روی از سیاست‌های اتحادیة اروپا از خود نشان نمی‌دهند. در نتیجه، مشکل می‌توان برای اتحادیة اروپا آیندة روشنی ترسیم نمود. خروج شتابزدة انگلستان از این اتحادیه در واقع فرار به جلو از سوی دیوید کامرون می‌باید تلقی شود، فراری که از بد روزگار با آغاز فروپاشی‌های «سیاسی ـ ساختاری» در آمریکا همزمان شده، و به استنباط ما مسلماً نتایج «درخشان» فرار لندن به سوی واشنگتن طی سال‌های 1940 را برای «سیتی» به همراه نخواهد آورد.

 

ولی از آنجا که سیاست‌های جهانی به شدت به یکدیگر وابسته‌اند، نتایج فرار لندن از اتحادیه اروپا را مسلماً در گربه‌رقصانی‌های «انتخاباتی» جمکرانی‌ها نیز باز خواهیم یافت. همانطور که پیشتر نیز قابل پیش‌بینی بود،   حکومت اسلامی در میان داوطلبان نامزدی در «انتخابات» دست به تصفیه‌ای تمام و کمال زده، باشد تا قشر «نامزدهای معتبر» به طور کلی تحت نظارت ارتش و سپاه باقی بماند.   البته این تصفیه به هیچ عنوان ارتباطی با آنچه مخالف‌نمایان و شبکة «ارتش ـ ساواک ـ حزب توده» عنوان می‌کند ندارد. این «تصفیه» برای بهینه کردن ابعاد نمایشات انتخاباتی جمکران صورت گرفته.   به این ترتیب، حکومت به خلق‌الناس چنین تفهیم می‌کند که اگر جماعت «حذف شده» به مجلس و خبرگان می‌آمدند،   به قول آخوندها «طوفان نوح» به راه می‌افتاد؛ علی خامنه‌ای را هم «آب» می‌برد! در صورتیکه مشکل کشور ایران به هیچ عنوان علی خامنه‌ای نیست؛ همانطور که در گذشته نیز مشکل شخص شاه نبود. مشکل، پروسة سیاسی، امنیتی و اقتصادی‌ای است که یک فرد را در ظاهر امر به «داور نهائی» سیاست کشور تبدیل کرده. و رفتن فلانی و بهمانی به این مجلس‌های مسخره،‌ همچنانکه در دوران خاتمی هم شاهد بودیم در پروسة کذا هیچ تغییری ایجاد نمی‌کند. به عبارت بهتر، حکومت با این نمایشات «نهال» این امید واهی را در دل عوام آبیاری می‌کند که با این نوع انتخابات خواهید توانست از شر حکومت ملا خلاص شوید!

 

از سوی دیگر، مخالف‌نمایان و لات‌ولوت‌هائی که با همراهی‌های مالی، سیاسی و اطلاعاتی سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در خارج از کشور سکنی گزیده و فعال شده‌اند، به نوبة خود سعی می‌کنند به همین توهم جنایتکارانه دامن بزنند. اینان ادعا می‌کنند که چنین انتخاباتی می‌تواند سرنوشت‌ساز باشد! بله،‌ این «بازی» استعماری نهایت امر تبدیل به نوعی بازی «بُرد، بُرد» برای حکومت اسلامی شده.   هم، در فردای رأی‌گیری‌ها و اعلام نتایج مورد نظر،   این حکومت به همگان تفهیم می‌کند که «قادر متعال» است و آنچه می‌خواهد انجام می‌دهد؛ هم خوش‌خیال‌ها دل‌شان به این گرم خواهد ماند که بالاخره روزی و روزگاری «بزک نمیر بهار میاد، کُمبزه با خیار میاد»، و شاه خواهد رفت! ‌

 

به هر تقدیر،   موضع ما در مورد «انتخابات» حکومت جمکران بارها و بارها در وبلاگ‌های متفاوت عنوان شده و به هیچ عنوان نیازی به بازنگری و تکرار آن نمی‌بینیم.  به همین دلیل نیز در این مرحله می‌‌پردازیم به نقش ایالات‌متحد در بحران سوریه.

 

نیم‌نگاهی به اخبار منطقه نشان می‌دهد که کنترل دولت اردوغان به تدریج از دست آمریکا بیرون می‌رود، پروژة حملة نظامی عربستان به ارتش سوریه نیز نتوانست عملی شود، در نتیجه واشنگتن به سرعت متحد دیگری برای خود در منطقه دست‌وپا کرده: کردستان مستقل!   آمریکائی‌ها که پیروی‌شان از سیاست برقراری حکومت‌های اسلامی در خاورمیانه جز شکست و افتضاح به ارمغان نیاورد،   اینک قصد دارند آن روی سکة اسلامگرائی، یعنی «دمکراسی قومی و کُردی» را رو کنند!   به همین دلیل نیز شاهد چاپ و توزیع گستردة عکس دختران جوان کُرد هستیم که مسلح به سلاح‌های سبک و سنگین، بدون حجاب اسلامی ظاهراً پای در میدان جنگ گذارده‌اند!   ولی این نوع سیاست‌گزاری از سوی واشنگتن شمشیر دولبه‌ای است که مسائل عدیده‌ای به وجود خواهد آورد.   از یک‌سو، تهدیدی است برای دولت‌های سوریه،   لبنان، عراق و اردن که با مسئلة استقلال‌طلبی اقلیت‌های قومی و مذهبی درگیرند، و می‌تواند نوعی «فروپاشانی» در روابط منطقه‌ای به وجود ‌آورد. از سوی دیگر، پیروی از این سیاست می‌تواند رابطة واشنگتن را با دولت‌های اسلامی جمکران و ترکیه نیز به شدت متشنج کند.

 

ولی مسلماً آمریکا آنقدرها برای دولت‌های منطقه و ارزیابی اینان از شرایط استراتژیک اهمیتی قائل نیست؛   این دولت‌ها نهایت امر کارگزاران سرمایه‌داری آمریکای‌اند و آنچه یانکی بخواهد، حتی اگر موجودیت‌شان را هم به خطر بیاندازد روی چشم‌شان می‌گذارند. پس مشکل آمریکا در رزمایش هول‌هولکی «کردستان مستقل»، نه دولت‌های منطقه که دولت روسیه است.   دولتی که در عمل ثابت کرده،   به هیچ عنوان اجازه نمی‌دهد واشنگتن در عرض چند ساعت تفنگ را از این دوش به آن یک انداخته،   نقش‌های منطقه‌ای را با یک رزمایش رسانه‌ای و تبلیغاتی «واژگونه» نماید. در عمل، شاهدیم که،‌ روسیه در سوریه و ترکیه و مناطق کردنشین در پاسخ به کارت‌های به اصطلاح «برندة» واشنگتن همان کارت‌های همیشگی خود را رو کرده.  کارت‌هائی که پیشتر در افغانستان و عراق با آن‌ها توانست زمینه‌ساز شکست و فروپاشانی استیلای واشنگتن شود. اگر مسکو در عراق، افغانستان و حتی پاکستان توانست‌ از طریق متعدد کردن گزینه‌ها، از درون تشکل‌های ضدروسی طالبان، داعش، القاعده، حزب‌الله، و … همزادهائی بیرون کشیده،‌ و علیرغم استقلال عمل‌شان از واشنگتن اعمال‌شان را به حساب آمریکا بنویسد، به هیچ عنوان در اعمال چنین سیاستی در کردستان عاجز و درمانده نخواهد بود.  خلاصه بگوئیم،   واشنگتن هنوز پای به میدان مبارزه برای «کردستان مستقل» نگذاشته، که سنگینی شکست در این پروژه بر شانه‌های‌اش فروافتاده.  بله، آمریکا هنوز گویا درک نکرده که تنها راه خروج از سیلاب شکست‌های استراتژیک در برابر سیاست‌های مسکو، قبول مسئولیت در روندهای حقوقی و به ارزش گذاردن ساختارهای بین‌المللی از قبیل سازمان ملل، شورای امنیت، یونسکو، سازمان‌های جهانی و … است. تا زمانیکه واشنگتن به این صرافت نیافتد،‌ و «در» بر پاشنة یانکی‌گری و لات‌بازی بچرخد،   آمریکا هیچ شانسی برای پیروزی نخواهد داشت.

 

خلاصه بگوئیم، گیرافتادن پیوستة سیاستگزاران آتلانتیست در منطقه توسط کرملین،‌ مسلماً به این سادگی‌ها صورت نمی‌گیرد.  در قفای سیاست‌های قابل‌رویت، می‌باید به اهمیت تینک‌تنک‌ها و شبکه‌های گستردة عملیاتی و اطلاعاتی مسکو نیز اذعان داشت، ولی هر چند این شبکه‌ها را گسترده و کارآمد بدانیم،   این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد که ایالات‌متحد جهت حفظ حضور استراتژیک خود در سطوح جهانی از نیروی سیاسی، دماغی و تحلیلی کافی برخوردار نیست. آمریکا هنوز در خواب خرگوشی پروپاگاند سازمان سیا دست‌وپا می‌زند. پروپاگاندی که القاء می‌کند، واشنگتن به دلیل برخورداری از برتری «نظامی ـ اطلاعاتی» توانسته «جنگ‌سرد» را به نفع خود به پایان برساند!  ولی آمریکا فراموش کرده که، آنچه جنگ‌سرد را به نفع آمریکا پایان داد، نه هوشیاری و شجاعت و کارآئی «استثنائی» آمریکائی و متحدان‌اش که مزیت دمکراسی سیاسی بر استبداد بوده. و این واقعیتی است که در کمال تأسف، این روزها ایالات‌متحد تلاش دارد در چارچوب نیازهای فوری و فوتی‌اش نادیده بگیرد.

 

امروز به دلیل فشارهای گسترده‌ای که لندن و واشنگتن بر دمکراسی‌های اروپای غربی اعمال می‌کنند، این منطقه از جهان که در عمل گهوارة دمکراسی تاریخ بشر به شمار می‌رود، مورد تهدید جدی قرار گرفته، و نهایت امر این خطر وجود دارد که پای در فروپاشی بگذارد. فروپاشی‌‌ای که به هیچ عنوان به نفع ایالات‌متحد نخواهد بود، و نمی‌تواند برای انگلستان، بزک زنگوله‌دار آمریکا در اینسوی آتلانتیک نیز روزهای بهتر و کمبوزه و خیار بیشتر به ارمغان آورد.

 

 

 

 

 

 

 

 

شبکه و شارلاتان!

Saeed_Saman_16_02_12

 

با آغاز معرکه‌گیری عوامل حکومت اسلامی پیرامون آنچه «انتخابات» عنوان می‌کنند، بار دیگر شاهد صحنه‌آرائی‌ها و مسخرگی‌ ملایان و اوباش هستیم. ولی از منظر تاریخی، «انتخابات» آخوندی امروز تداوم منطقی پدیدة «تأئید ملا» و «نفی شاه» است.   شاهد بودیم که، از نخستین روزهای حاکمیت آخوند بر کشورمان «انتخابات» دکانی پررونق شد، چرا که بر پایة ساختارهای واپس‌ماندة اجتماعی،  اقتصادی و خصوصاً سیاسی، ایرانیان که می‌پنداشتند از فاشیسم پلیسی پهلوی پای بیرون ‌گذارده‌اند، می‌بایست به این توهم دچار می‌شدند که این خروج را «انتخاب» هم کرده‌اند!   خلاصه بگوئیم، خروج خیابانی و به ویژه رسانه‌ای از دستگاه کودتای 28 مرداد، به عوام این احساس تخرخر شدید را داده بود که گویا همه چیز را «انتخاب» کرده! ملا و اربابان اجنبی‌اش نیز دریافتند که می‌توان این فاشیسم دینی و ضدانسانی را تحت عنوان مسخرة «انتخابات اسلامی» به عزیز دردانة عوام‌الناس تبدیل کرد و با تکیه بر صحنه‌آرائی‌ای به نام «انتخابات»، در مجامع بین‌المللی برای ملاسالاری فرجه‌ای میانمدت تأمین نمود. به همین دلیل، از روز نخست «انتخابات» تبدیل شد به «شیرین‌بیان» حکومت اسلامی.

 

ولی نمی‌باید این «انتخابات» را با آنچه هنجار‌های انتخابات در دمکراسی است به قیاس کشید، چرا که، «انتخابات اسلامی» بر اساس «پرسش دمکراتیک» صورت نمی‌گیرد، پروسه‌ای است بر پایة تضمین «تأئید مطالبات آخوند.» به این ترتیب که از ملت پیرامون ‌نیازهای واقعی‌اش سئوالی نخواهد شد؛ ملا از ملت می‌پرسد، «اسلام و حکومت اسلامی می‌خواهید؟» پاسخ عوام نیز به این پرسش چیزی نیست جز «آری!» چرا که، ملا و اربابان اجنبی‌اش بخوبی می‌دانستند، نفی اسلام و قبول «نامسلمانی» در ذهنیت قرون‌وسطائی و عوام‌زده «جرمی نانبشته» به شمار می‌رود. در نتیجه، بدون آنکه نظر اقلیت‌های قومی و دینی و افرادی را که برای «خدابازی» ارج و قربی قائل نیستند جویا شوند،   زمانیکه پاسخ «آری» را از حلقوم عوام بیرون کشیدند «علم و کتل» مشروعیت به راه انداختند، و اینچنین بود که مشکل استراتژیک آنگلوساکسون‌ها در منطقه حل‌وفصل ‌شد. در همین صورتبندی است که ملا، بر اساس مشتی پیش‌فرض قرون‌وسطائی، و از طریق توسل به پروسة «انتخابات» که اوج‌گیری بساط شیعی‌گری به شمار می‌رود، خر آنگلوساکسون‌ها را از پل می‌گذراند، و به دلیل خوشخدمتی، دست‌لافی نیز برای قشر آخوند و اوباش همدست‌اش از اربابان دریافت می‌دارد. حکومت اسلامی نام این پروسة استعماری را گذاشته، «انتخابات!» و بی‌دلیل نیست که مرتباً در مقاطع متفاوت آن را «تکرار» می‌کند.

 

ولی واقعیت را بخواهیم این قماش «انتخابات» در کشور ایران آنقدرها هم نوین نیست؛ پیش از وقوع آنچه «انقلاب اسلامی» می‌خوانند، از این صحنه‌آرائی‌ها کم نداشتیم. نه تنها آریامهر و میرپنج که حتی قاجارها هم نوعی «مجلس» داشتند.  خلاصه از دیر باز در این سرزمین دفتر و دستکی به اسم «انجمن شهر» و «اتحادیه» و حتی مجلس «مقننه» دیده بودیم.   این «دکان‌ها» در رژیم‌های گذشته دقیقاً همان نقشی را ایفا می‌کرد که امروز مجلس شورای اسلامی در حکومت ملایان ایفا می‌کند: تزهیب‌ و بزک فاشیسم در داخل، و کسب به اصطلاح «آبرو» برای ایادی سیاست استعمار در محافل بین‌المللی!

 

با این وجود، اگر شیوة عمل رژیم اوباش و ملا با رژیم‌های گذشته تغییری نشان نمی‌دهد،‌   و خصوصاً مطالبات استعماری از ثروت‌های ملی ایرانیان نیز تغییر نکرده، طی یکصدسال گذشته،   شرایط جهانی تغییر فراوان یافته. دیگر مشکل بتوان به شیوة آریامهر امثال ریاضی، شریف‌امامی،‌ اقبال، هویدا و … را مرتب از این «مقام» به آن مقام پراند و به خلق‌الله «نشان» داد که رژیم سیاسی «خواست‌های ملت» و آرایش مجلس را مورد مُداقة‌ نظر قرار داده!   اگر سیاست‌های استعماری توانست پس از کودتای 22 بهمن 57، مشتی «مجاور» نیمه‌وحشی را با اتوبوس مشتی‌ممدلی از کربلا و نجف به ایران آورده، دست‌دردست اوباش و لات و آخوند وطنی، پست‌های اداری و قانونگزاری را بین‌ اینان «تقسیم» کند، امروز نمی‌تواند در پایتخت به شیوة دوران آریامهر انجمن‌شهر را هم با یک‌هزار رأی «منصوب» نماید! بله، هر دوره و زمانه‌ «نیازی» از آن خود دارد، و امروز رژیم خودفروختة ملائی نیازمند بسیج عوام در شمار قابل اعتنا در برابر صندوق‌هاست، باشد که اینان به اوباش رأی داده و موضع آنان را به شیوه‌ای تعیین‌کنند تا همچون چهار دهة اخیر به داروندار همین رأی‌دهندگان چوب‌ حراج بزنند.

 

ولی نباید فراموش کرد که، در میانة «انتخابات اسلامی» دست سیاست‌های متفاوت جهانی نیز به کار اوفتاده. در دوران آریامهر صورت مسئله به مراتب از این‌ها «ساده‌تر»، و وظائف دستگاه آریامهری نیز به مراتب ابتدائی‌تر بود. ولی امروز چندین سیاست همزمان در ایران فعال شده‌اند و اگر در «انتخابات اسلامی» بازتابی از منافع ملی نمی‌بینیم، در عوض بازتاب‌ نیازهای سیاست‌های متفاوت بین‌المللی در آن هویداست. به طور مثال، سیاست‌هائی که می‌خواهند «نفت ارزان بخرند»، با سیاست‌هائی که مایل‌اند «نفت گران بفروشند» در میانة «انتخابات اسلامی» با یکدیگر دست به یقه شده‌اند!‌  ولی نفت چه ارزان به فروش رود و چه گران، چیزی به ایرانی نخواهد رسید. یا باز هم به طور مثال، آن‌ها که از قِبَل تحریم‌های اقتصادی، در شبکه‌های اقتصاد زیرزمینی میلیاردر شده‌اند، با آن‌ها که می‌خواهند ارز «آزاد شده» توسط بانک‌های آمریکائی را به تجارت و دادوستد هم‌محفلی‌ها و قوم‌وخویش‌های‌شان اختصاص دهند، حسابی با هم درگیر شده‌اند. یکی فریاد می‌زند، «انقلاب را به آمریکا فروخته‌اند»؛ ‌ آن دیگری نعره می‌کشد، «شبکه‌ای فاسد که نمی‌خواهم نام آن را ببرم نمی‌گذارد مملکت پیشرفت کند!»‌

 

و در میانة این «دعواهای» برادرانه، تا آنجا که به حقوق ملت ایران و کم‌وزیاد شدن گوشت آبگوشتی این شب جمعه مربوط می‌شود، از نمد «انتخابات» کلاهی نمی‌توان ساخت. ولی در کمال تأسف «انتخابات» در اکثر کشورهای جهان عین جمکران است؛ میعادی است جهت درگیری محافل با یکدیگر بر سر تقسیم «غنائم.» به عبارت دیگر، صاحبان امتیازات غیرمشروع حاضر نیستند غنائمی را که از طریق غصب حقوق ملت به خود اختصاص داده‌اند به دلیل برگزاری یک «انتخابات» از دست بدهند. چنین عملی نیز هیچگاه صورت نخواهد گرفت؛ حق اینان از غنائم کم و زیاد دارد، سوخت‌وسوز ندارد! و هم‌اینان‌اند که در موعدهای انتخاباتی بر سر چند و چون تقسیم غنائم همچون گروه‌های مافیائی و گلة گرگ گرسنه دعوا و درگیری به راه می‌اندازند. و تا آنجا که به انتخابات مربوط می‌شود،‌ از این صورتبندی به هیچ عنوان نمی‌توان خارج شد، نه در ایران و نه در هیچ کشور دیگری. پس این سئوال مطرح می‌شود که تکلیف چیست؟

 

هنگام برخورد با میعادهای انتخاباتی بد نیست از خود بپرسیم،   آیا «انتخابات» می‌تواند تغییری در شرایط زندگی ایرانیان به وجود آورد؟ با در نظر گرفتن تجربة چندین سالة «انتخاباتی» ملائی مسلماً پاسخ به این پرسش منفی خواهد بود. در حکومت استبدادی ولایت‌فقیه، همانطور که دیدیم،   انتخابات همچون اوباش‌گری 22 بهمن 57، «تأئید مستبد» را به دنبال می‌آورد، نه تغییر شرایط را. این ولایت‌فقیه است که به انتخابات نیازمند است، نه ملت ایران. در نتیجه، آنان که در ظاهر خارج از دایرة قدرت حکومت اسلامی حرکت می‌کنند و عالماً‌ و عامداً در انتخابات نیز «شرکت» کرده،   دیگران را به شرکت در آن فرامی‌خوانند، به دروغ مبلغ «امید به تغییر» می‌‌شوند.  اینان بخوبی می‌دانند که به دلیل فرستادن فلان و یا بهمان افراد به مجلس و یا به محفلک مسخره‌ای به نام «خبرگان» تغییر در شرایط کلی کشور به وجود نخواهد آمد. خلاصه بگوئیم،   رژیم سیاسی به دلیل «انتخابات» خود را در برابر مخالفان خلع‌سلاح نمی‌کند، مگر آنکه همچون نمونه‌های سوریه، لیبی و مصر فرمان «خودبراندازی» از ارباب دریافت کرده باشد.

 

صد البته معضلی که سیاست‌های حاکم جهانی پیرامون «انتخابات» در حکومت اسلامی به راه انداخته‌اند، تا حد زیادی می‌تواند بازتاب تبلیغات مزورانة رسانه‌های بیگانه باشد. این رسانه‌ها اخبار این «انتخابات» را آنچنان بازتاب می‌دهند که تو گوئی حرکتی سرنوشت‌ساز در شرف انجام است.   با این وجود، در این میانه نمی‌باید نقش مخرب «مخالف‌نمایان» درونمرزی و یا خارج‌نشینان ایرانی‌نما را از نظر دور داشت. کم نیستند محافل و گروه‌هائی که در میان این «مخالف‌نمایان» آشکارا پای در دنباله‌روی از سیاست‌های رژیم ولی‌فقیه گذارده‌ا‌ند، و با موضع‌گیری‌های مزورانه در میعادهای «انتخاباتی» وانمود می‌کنند که ورود فلان «شخصیت رژیم» به مجلس می‌تواند در سرنوشت کشور تعیین‌کننده باشد. به عبارت دیگر، به زبان بی‌زبانی و با تزویر و خودفروختگی،   هم نحوة برگزاری انتخابات را تأئید می‌کنند، هم شیوة «شمارش آراء» را قانونی «جا» می‌زنند. خلاصه بگوئیم، اینان به صورتی واژگونه حامیان رژیم دست‌نشاندة ملائی شده‌اند. این نوع نعل‌کوبی‌های وارونه از سوی بسیاری محافل ایرانی‌نما، خصوصاً در قلب مرده‌ریگ شبکة «ارتش ـ ساواک ـ حزب توده» که از رژیم گذشته به دوران معاصر رسوب کرده،  بسیار فعال است.  و در شرکت دادن گروه‌های گستردة شهروندان در انتخابات فرمایشی حکومت اسلامی و آنچه «تحولات انقلابی ملت ایران» می‌خوانند نقش تعیین‌کننده دارد.

 

با نیم‌نگاهی به زمینة فعالیت این شبکه طی چند سال اخیر به ریشه‌های بحران‌سازی‌اش تا حدودی دست می‌یابیم.   به عنوان نمونه، شبکه‌ای که طی دوران ریاست‌جمهوری محمد خاتمی، صندلی‌های مجلس اسلامی را با اعضای محفل «خط ‌امام» و دانشجو‌نمایان اشغالگر سفارت آمریکا پر کرده بود،   چنین وانمود می‌کرد که گویا «تغییرات گسترده‌ای» در کشور به وجود خواهد آورد!  دیدیم که چنین نشد، و امروز به صراحت روشن شده، نقش اصلی این جریان نه «تغییر در کشور» که ایجاد تغییرات استراتژیک در سطح بین‌المللی جهت «اتمی» کردن حکومت اسلامی با توسل به محور «چین ـ انگلستان» بود. پروژه‌ای که خوشبختانه با شکست کامل روبرو شد،   و نهایت امر،  انگلستان یکی از عوامل اصلی این پروژه یعنی شخص حسن فریدون را در برنامه‌ای به نام «مذاکرات هسته‌ای» مأمور تخته‌کردن همین دکان کرد! ولی پیش از تخته‌شدن این دکان، همین شبکة منحوس توانسته بود جهت فراهم آوردن زمینة جنگی منطقه‌ای احمدی‌نژاد را از صندوق‌ها بیرون بکشد، و زمانیکه در این برنامه شکست خورد پای در «بهار ایرانی» و بحران‌ «جنبش سبز» گذارد.  بحرانی به وجود آورد که نهایت امر دم خروس‌اش از زیر عبای سفیر انگلستان و شبکة جاسوسان غرب در ایران بیرون زد. حال باید این سئوال را مطرح کرد که چگونه «دست‌هائی»، طی چند روز صدها هزار «رأی‌دهنده» را در مسیر سیاست انگلستان به صف کردند، و با توسل به چه ترفندی همین دست‌ها چند سال بعد موفق ‌شدند با همکاری علی خامنه‌ای، سپاه پاسداران و دیگر عوامل حکومت ملائی، غائلة «جنبش سبز» را هم به وجود آورند؟

 

مسلماً گروهی در این مقطع نارضایتی عمومی را «دخیل» خواهند دید. بله، نارضایتی دخیل است، ولی هیچ رژیم استبدادی‌ای را در جهان نمی‌یابیم که نارضایتی در آن وجود نداشته باشد.  حتی بلشویسم روس نیز علیرغم تمامی هارت‌وپورت‌ها آنچنان نارضایتی‌ای به وجود آورده بود که احدی هنگام سقوط اتحاد شوروی حاضر به حمایت از حزب کمونیست نشد. پس نارضایتی دخیل است، ولی به استنباط ما تعیین‌کننده نیست،  چرا که در غیراینصورت می‌باید هر روز در کشورهای جهان سوم شاهد درگیری و بحران سیاسی باشیم. پس چه بهتر که بجای بحث ابتر پیرامون چرائی‌ها و پیامدهای نیک و بد یک «انتخابات»، خود را بر راه‌های خروج از فاشیسم متمرکز کنیم.

 

به استنباط ما در شرایط فعلی کشور، مشکل اصلی «انتخابات» نیست؛ خروج از یک رژیم فاشیست و تمامیت‌خواه است که موجودیت‌اش با منافع محافل سرمایه‌داری غرب گره خورده،‌ و در نتیجه از سوی همین محافل مورد حمایت قرار می‌‌گیرد.  به تبع‌اولی بر خلاف ادعاهای محافل به اصطلاح سیاسی و حزبی «مخالف‌نما»، از طریق «انتخابات» نمی‌توان روند فاشیسم را تلطیف نمود، و یا بر آن نقطة پایان گذارد. به عبارت ساده‌تر، حال که با بهره‌گیری از خوش‌خیالی یک عده و تعصبات و کوته‌فکری برخی دیگر،   فرصت‌طلبان و اوباش شهری فاشیسم اسلامی را بر کشور حاکم کرده‌اند، می‌باید راهی جهت خروج از آن یافت؛   ولی این «خروجی» الگوئی ندارد. یا اگر چنین الگوئی در برخی کشورها تجربه شده، قابل تطبیق بر شرایط کشور ایران نیست.

 

با این وجود می‌باید راهی جهت خروج یافت. به طور مثال یکی از مهم‌ترین شیوه‌های خروج از فاشیسم، می‌تواند از طریق بی‌اعتبار کردن شعارها و ادعاهای پوچ فاشیست‌ها در افکار عمومی صورت گیرد؛ چه در داخل و چه در سطح بین‌المللی. در این مسیر کافی است ویژگی‌های «زبان فاشیسم» را صاحب‌نظران در دسترس همگان قرار دهند. به سیاق نمونه در همینجا بگوئیم، مهم‌ترین ویژگی زبان کذا «تهاجم به دیگری» است. فاشیسم بدون «تهاجم» موجودیت ندارد؛ هر لحظه تلاش می‌کند برای خود «دشمن» بسازد. این دشمن می‌تواند واقعی باشد، می‌تواند مجازی نیز از کار درآید؛ هیچ اهمیتی ندارد، چرا که فاشیسم از این «دشمن» در هر حال استفادة «توده‌ای» و عوام‌پسندانه‌ به عمل می‌آورد و با ترساندن ملت از این «دشمن» موجودیت ضدبشری خود را توجیه می‌کند.   به طور مثال، به اظهارات اخیر روحانی بر علیه «شبکه‌ای که جلوی پیشرفت کشور را می‌گیرد» نگاهی بیاندازیم. بررسی اظهارات مذکور فرصت خواهد داد تا ببینیم، تجزیه و تحلیل «بیان فاشیسم» آنقدرها کار پیچیده‌ای نیست؛ به شرط آنکه بنیادهای حقوقی را از یاد نبرده، و از فروافتادن در «تلة»‌ ظاهرالصلاحی خودداری کنیم:

 

«وقتی می‌خواهید تولید کنید، یک دستگاه فاسدی که نمی‌خواهم نام ببرم که چگونه می‌تواند کالای قاچاق وارد کند، نمی‌گذارد کشور رشد کند. باید جلوی این فسادها را بگیریم.»

منبع: بی‌بی‌سی، 9 فوریه 2016

 

در همین بیانات «ظاهرالصلاح» و به اصطلاح اصلاح‌طلبانه،‌ تمامی اجزاء تبلیغات فاشیستی را می‌توان بازیافت. کافی است به تجزیة «کلامی ـ ساختاری» آن بپردازیم.   نخست اینکه در ساختار حقوقی حکومت اسلامی، حسن روحانی رئیس قوة اجرائی کشور به شمار می‌رود. در نتیجه، نیروهای انتظامی، مرزبانی، گمرکات، ارتش، وزارت کشور،   وزارت دادگستری و شبکة پولی و بانکی تحت نظارت وی عمل می‌کند. پس باید پرسید به چه ترتیب «یک دستگاه فاسد» می‌تواند تمامی این نیروها را دور زده، جنس قاچاق به کشور وارد کند؟ در ثانی، فقط وارد کردن جنس قاچاق اهمیتی ندارد،   این جنس می‌باید به فروش برسد؛ منفعت فروش آن در حساب‌های بانکی کشور «انباشته» شود؛‌  از انباشت این مبالغ نجومی، ارز خارجی تأمین شود، تا در سفارش‌های گستردة آینده «تاجر قاچاقچی» بتواند با ارز معتبر خارجی بار دیگر «جنس قاچاق» وارد کند. به عبارت دیگر، این «شبکه» در داخل کشور از تشکلی برخوردار است که به احتمال قریب‌به‌یقین از تشکیلات دولت حسن روحانی به مراتب گسترده‌تر است و کارآمدتر عمل می‌کند.   می‌بینیم که با یک بررسی به دور از احساسات، چگونه می‌توان سخنان روحانی را در این مرحله به مرز معانی‌ واقعی‌اش رساند.  معنای واقعی این سخنان جز آن است که روحانی بر زبان رانده،  وی در عمل حکومت اسلامی را یک «شبکه» می‌خواند! چرا که، تمامی تشکیلات دولتی حکومت اسلامی با این شبکه همکار است،   از بانک‌ها، ژاندارمری و نیروهای انتظامی گرفته تا تجار محلی و شبکة بازار همه در کنار این شبکه‌اند.

 

در اینجا باید گفت،   روحانی از پدیده‌ای «موهوم» سخن می‌گوید. وی بجای آنکه انگشت بر مشکل اصلی بگذارد و اذعان داشته باشد که حکومت اسلامی از پایه و اساس یک ساختار فاسد و ضدایرانی است، پدیدة موهوم «یک شبکة فاسد» را ساخته تا آن را محکوم‌کند،  و این شبکه را مسئول مشکلات معرفی نماید؛ نوعی «دشمن‌سازی» فاشیستی.

 

ولی اشتباه نکنیم، بررسی منطقی جفنگیات روحانی به این مختصر ختم نمی‌شود.   چرا که، با در نظر گرفتن گسترة نجومی فعالیت این به اصطلاح «شبکه»،   پر واضح است که شخص روحانی خود نیز با تشخیص و صلاح و مصلحت‌جوئی از همین شبکه پای به دایرة قدرت اجرائی گذارده. فراموش نکنیم، صاحبان قدرت آن را به دیگری تفویض نخواهند کرد؛‌ پس روحانی را همین قدرت‌ها جهت بزک سیاست‌های جاری کشور از صندوق‌ها بیرون کشیده‌اند. در نتیجه، آنچه روحانی به ملت ایران می‌گوید به این صورت خلاصه می‌شود:

 

«تولید نکنید! صرف ندارد؛ دستگاهی که همه آن را «فاسد» می‌دانند و حکومت اسلامی نام دارد، کالای قاچاق وارد می‌کند، و نمی‌گذارد. من هم که رئیس قوه مجریه این حکومت هستم، مسئولیت نمی‌پذیرم و جلوی فساد را نمی‌گیرم، چرا که منتخب همین شبکه هستم و شما ملت هم قدرت مقابله ندارید!»

 

همانطور که گفتیم، تمامی اجزاء و جزئیات گفتمان فاشیسم را در چند جمله از «بیانات» روحانی می‌توان بازشناخت. تهدید، مسئولیت‌گریزی، گردن‌کلفتی در برابر ملت، افتخار به فساد، و نهایت امر ایجاد تشویش و ارعاب افکارعمومی.   اگر در یک جامعه برخورد حقوقی و ساختاری ریشه و اساس داشته باشد، و ملت از حقوق اساسی خود در برابر حاکمیت ـ این حاکمیت هر چه باشد هیچ تفاوتی ندارد ـ آگاه باشد، رئیس‌دولت نمی‌تواند به خود اجازه دهد با سلب مسئولیت از خود،  قدرت فراقانونی شبکه‌ای را به رخ ملت بکشد که نامی جز «حکومت» بر آن نمی‌توان گذارد.

 

این ویژگی‌ها را در تمامی اظهارات مقامات حکومت اسلامی می‌توان بازیافت. اما لایه‌های دیگری را نیز می‌توان در ادبیات اینان بازشناخت. به طور مثال سخن گفتن فاشیست از «دشمن» به این معنا نیست که دشمن را «معرفی» کند؛ هدف اصلی فاشیست، بزرگ‌نمائی «دشمن» موهوم است. و از این مسیر قصد دارد از خود تصویر موهوم ـ ناتوان و یا قدرتمند ـ ارائه دهد. در اظهارات روحانی، ‌ شاهد بزرگ‌نمائی «شبکة» کذا و ابراز ناتوانی دولت هستیم.  این «موش‌مردگی» ظاهری و ارائة تصویر قدرقدرت از دشمن موهوم در تمامی صحنه‌های اجتماعی دیده می‌شود.   به طور مثال زمانیکه پای گروهی به میان می‌آید که فاشیست‌ها، خصوصاً اربابان فرامرزی‌شان آن را در جایگاه «اقلیت» نشانده‌‌اند، باز هم مشخص کردن «دشمن» معنائی جز کسب قدرت ندارد. به طور مثال، از آنجا که بلندگوهای داخلی و خصوصاً خارجی، بدحجابی و بی‌حجابی و آنچه در زبان آخوند «فساد اخلاقی» ‌خوانده می‌شود را در «اقلیت» گذارده‌، زمانیکه فاشیست‌های اسلامی پیرامون این «مسائل» دهان باز می‌کنند، کارشان قدرت‌نمائی در برابر «اقلیتی» است که گویا جبهة «مخالف» را تشکیل می‌دهد. از این «مفر» آخوند قدرت خود را به رخ مخالفان می‌کشاند.

 

زبان فاشیسم از ویژگی دیگری نیز برخوردار است و آن «تعمیم جرم» است، با هدف عادی‌سازی جرم در جامعه.  به طور مثال «رادیوفردا» از قول پورمحمدی می‌گوید: «باید به افراد جامعه که جرم مرتکب نشده‌اند نشان افتخار داد!» ولی این گفتمان آنقدرها با سخنان روحانی متفاوت نیست؛   چرا که، پورمحمدی می‌گوید: «همه مجرم‌اند!» روحانی هم می‌گوید: «شبکة فاسد همه کارة کشور است!» و هر دوی اینان که بخشی از شبکة فساد دولتی به شمار می‌روند،‌ می‌خواهند به مخاطب چنین القاء کنند که نه فاسداند و نه مجرم! به عبارت دیگر،   ایندو فاسد و مجرم در مسند قضاوت الهی نشسته،   به عادی‌سازی جرم و فساد در جامعه مبادرت می‌کنند.

 

خلاصه محور مشترک گفتمان فاشیست‌ها تضاد با بنیادهای حقوقی، قوانین و مقرراتی است که خودشان وضع کرده‌اند! بهتر بگوئیم، زبان فاشیسم در برابر رعایت قوانین «ابهام» ایجاد می‌کند، قوانین را بی‌رنگ و بی‌خاصیت نشان می‌دهد،   تا از این مفر برای دستگاه فاشیست که خود را مبری از جرم و فساد می‌داند جایگاه «قضاوت الهی» تأمین کند. همین روند است که ایجاد ابهام می‌کند. و ابهام با «مرزشکنی» به وجود می‌آید.  و زمانی که گوینده از جایگاه واقعی اجتماعی‌اش خارج می‌شود،   «ابهام» به وجود می‌آورد. به عنوان نمونه، زمانیکه حسن روحانی به عنوان رئیس قوه مجریه، بجای معرفی «شبکه فاسد» به وزارت دادگستری و تقاضای تحقیق و پیگیری و مجازات اعضای شبکه،‌ در برابر رسانه‌ها در جایگاه مدعی‌العموم می‌نشیند و انگشت اتهام را به سوی شبکه‌ای می‌گیرد که حتی حاضر نیست از آن نام ببرد، یا زمانی که پورمحمدی بجای قرار گرفتن در جایگاه واقعی خویش ـ وزارت دادگستری ـ روی به صحبت‌های خاله‌زنکی و عامیانه ‌آورده و زیرجلکی طعنه می‌زند، «ننه اینروزا همه فاسد شدن!» مرزشکنی و ابهام به وجود ‌آمده.

 

می‌بینیم که، با توسل به شیوه‌های بسیار ساده‌ می‌توان دست عوامل اسلام‌زده را که سخنگویان آشکار و پنهان حکومت متجاوز ولایت‌فقیه هستند، در برابر ایرانیان و جهانیان باز کرد.    گفتمان «فاشیست ـ مسلمان‌ها» خصوصاً در زمینة بهره‌گیری از پیش‌فرض‌های دینی در حکومت اسلامی بسیار رایج شده. به ارزش گذاردن ماجراهای کربلا، و علی و حسن و حسین و فاطمه و … دقیقاً در همان چارچوبی عملی می‌شود که بالاتر در مورد روحانی و پورمحمدی نوشتیم. تهی کردن انسان از موجودیت انسانی‌اش و القاء اینکه او «الهی» است، یکی از همین شیوه‌های فاشیستی به شمار می‌رود. در برابر این گزافه‌گوئی‌ها و تبدیل قصه‌های کربلا به رخداد تاریخی موضع‌گیری کنیم.

 

بله، می‌توان دست فاشیست‌ها را رو کرد؛ اگر چنین تمایلی وجود داشته باشد. ولی متأسفانه شاهدیم که گروهی از هم‌میهنان با شعارها و «گزافه‌گوئی‌های» فاشیسم اسلامی در کمال بی‌تفاوتی برخورد می‌کنند، حتی بدتر از آن،‌ گروهی را می‌یابیم که به بهانة احترام به «اعتقادات مسلمانان» سعی می‌کنند از رویاروئی مستقیم با این «خرافه‌گستری» خودداری کرده،  اسلام‌پناهی پیشه کنند!   این جماعت فراموش کرده‌ که آنچه در کشورمان به راه اوفتاده با دین ارتباطی ندارد. اسلام هر چه بوده، خوب یا بد، نمی‌تواند در هزارة سوم میلادی با همیاری و کمک پنتاگون دستمایة یک غائلة فاشیستی شود. امروز آنچه در کشور در جریان اوفتاده،   یک استبداد وابسته است؛  استبدادی که خون ملت ایران را به شیشه کرده، و جهت توجیه عملیات خود به «اسلام» متوسل می‌شود.  در نتیجه، حمله به «حکومت اسلامی» و به سخره گرفتن اوهام و مالیخولیای ملایان شیعی‌مسلک حمله به اسلام نیست؛ حمایت از منافع ملت ایران است.

 

چپ‌گرایانی که طی 4 دهة گذشته در کنار ملا نشستند،   و کسانیکه به دلیل تعلق به «نحلة ملیون» از دوران صدارت شاپور بختیار سر در آخور اسلام گذارده‌اند،   بهتر است از خواب خرگوشی بیدار شوند؛   بین نگرش چپ و ملادوستی؛ بین آخوندپرستی و ایرانی‌ات می‌باید «انتخاب» کرده، مسئولیت این انتخاب را نیز بپذیرند. در غیراینصورت همکاران رژیم ضدبشری خمینی و آخوندیسم خونریز شناخته خواهند شد.  راه دیگری در برابر اینان وجود ندارد.

 

 

 

ایالت و خلافت!

Saeed_Saman_16_02_06

 

همانطور که در وبلاگ «فریدون و فرانسیس»‌ گفتیم،‌   دیدار حسن روحانی از دو کشور ایتالیا و فرانسه، نگرش‌های شبه‌فلسفی و ضداجتماعی و انسان‌ستیزی حکومت اسلامی را بیش از پیش در افکارعمومی غرب علنی نمود. در عمل، حمایت ضمنی روحانی از استبداد رسانه‌ای و «سانسور» تحت عنوان «عدم تهاجم به اعتقادات مردم»،‌ آنهم در هم‌صدائی با پاپ، و همزمان با آن تحمیل «آداب‌ورسوم» حکومت اسلامی بر پروتکل دیپلماتیک طی دیدار با رهبران دیگرکشورها، افکارعمومی اروپا را به شدت بر علیه حکومت اسلامی تحریک نمود. در پی این سفر «ضد دیپلماتیک»،‌ خودباوری و خودشیفتگی مقامات حکومت اسلامی، یعنی مأموریت به اصطلاح‌ «جهانی» در پرانتز افتاد و اینان به صراحت دریافتند که تنظیم سیاست یک کشور، روضه‌خوانی و موعظة شب‌جمعه نیست. حضرات با این واقعیت رودررو شدند که اگر تاکنون به دلیل حمایت بی‌وقفة واشنگتن از «اسلام سیاسی»،‌ هم تریبون‌های غرب در سایه‌روشن سفارتخانه‌ها بروی‌شان باز بود، و هم فرصت می‌یافتند تا با استفاده از استبداد سنتی در کشورهای واپس‌مانده،‌  هر آنچه دل‌شان می‌خواهد به عنوان «موضع‌ سیاسی» از تریبون‌های «اسلام‌زدة منطقه» تحویل خلق‌الناس بدهند،‌ این شرایط دیگر نمی‌تواند در وضعیتی که حمایت واشنگتن از اسلام سیاسی علنی شده، ادامه یابد. ولی اشتباه نکنیم، این بیداری «دیرهنگام» از خواب خوش کربلائی،‌ نه پایان کار که نقطة آغازین است. نقطة آغازین کابوسی است هولناک که طی ماه‌های آینده،‌ دولت خیابانی «اسلام سیاسی» می‌باید با آن دست‌وپنجه نرم کند. در وبلاگ امروز نگاهی هر چند شتابزده به این «کابوس» می‌اندازیم. کابوسی که آمریکا می‌کوشد با ابزار «انتخاباتی در ایالات‌متحد» از آن خارج شود، و موضع دیگر قدرت‌های جهانی در برابر آن هنوز روشن نشده.

 

این کابوس از دو لایة داخلی و خارجی برخوردار است. لایة خارجی آن بر روابط «استثنائی‌ای» سایه می‌اندازد که حکومت اسلامی از روز نخست با جهانیان برقرار کرد. روابطی که تحت عنوان «برخورد انقلابی»، عاری از هر گونه مشروعیت و قانونیت، بر عربده‌جوئی، باج‌گیری و باج‌دهی تکیه دارد. به عبارت دیگر، جمکران از روز نخست با باج‌دهی به آتلانتیسم، رخصت یافت تا از دیگر سیاست‌های منطقه‌ای «باج‌گیری» کند؛ باجی که نهایت امر ابزاری جهت تحکیم سیاست‌های اربابان فرامرزی‌‌اش ‌بوده. پروسة «باج‌دهی» ملایان از هنگامة کودتای 22 بهمن 57 آغاز شد. از لحظه‌ای که ارتش شاهنشاهی به فرمان سازمان سیا و در پی نامة فدایت شوم روح‌الله خمینی برای کارتر در کنار «انقلاب اسلامی» نشست، و ملا در ازاء «پیروزی» سهل‌وساده باج مفصلی به آمریکا پرداخت که اقساط‌آن هنوز به پایان نرسیده.   روشن است که این باج‌دهی،‌ بدون باج‌خواهی آخوند امکانپذیر نمی‌شود. باجی‌خواهی‌ای که در قالب حضور نظامی و امنیتی یک حکومت دست‌نشانده و پادرهوا، در مقام «طرف صحبت» در لبنان،   سوریه،   عراق و دیگر مناطق استراتژیک خاورمیانه به منصة ظهور رسید، و با همیاری و کمک ایالات‌متحد همچنان ادامه دارد.   از این مفر، حضور «انقلاب اسلامی» در منطقة خاورمیانه نهایت امر به یکی از شاه‌کلیدها در حفظ سیطرة آتلانتیسم در روابط جهانی تبدیل شده.

 

ولی همانطور که گفتیم، این باج‌دهی و باج‌خواهی از لایة درونمرزی نیز برخوردار است. برای حکومتی که هر گونه وابستگی طبقاتی، اقتصادی و حتی حزبی را «نفی» می‌کند، وابستگی‌های درونمرزی روشن است؛   وابستگی فاشیسم است به اوباش و لات‌ولوت.  همان‌ حضرات که طی سالیان اخیر «یونیفورم‌پوش» هم شده، در قالب سپاه پاسداران، ارتش جمهوری اسلامی،  نیروهای انتظامی، بسیج و … از قافلة لات‌ها به تدریج خارج شده، «پشت‌میزنشین»،‌   مقام دولتی، سردار و احیاناً «فیلد مارشال» شده‌اند! در روابط درونمرزی، حکومت ملائی جهت حفظ موجودیت ضدایرانی‌اش بر همین اوباش تکیه دارد،‌ و همزمان با باج‌دهی به یانکی‌ در صحنة بین‌المللی، در داخل نیز «باج» همین اوباش را تأمین می‌کند.   وظیفة اینان حفظ و صیانت و حفاظت از «بیرق امام حسین» است که ظاهراً در دست «گُنده‌‌لات» حکومت اسلامی، ولی‌فقیه قرار گرفته!  حکومت اسلامی برای حفظ رابطة «مقدس» لات با آخوند، وزنة اصلی را بر دوش ملت ایران سنگین کرده، و در فهرست وظائفی که دستگاه مسخرة ولایت‌فقیه برای ملت ایران نوشته،   وظیفة «نانبشته‌ای» وجود دارد که بر اساس آ‌ن باج اوباش را دولت اسلامی از جان و مال و ثروت‌های ملی ایرانیان تأمین خواهد کرد. به همین دلیل است که ایرانیان روز به روز فقیرتر و درمانده‌تر شده‌اند، و حکومت اسلامی روز به روز وقیح‌تر، دریده‌تر، وحشی‌تر و پرمدعاتر!

 

حضور گستردة پاسدارجماعت در هیئت‌های «سیاسی ـ نظامی» اسلامی و تأکید روزافزون بلندگوهای ولی‌فقیه در اهمیت حضور «نیروهای مخلص انقلابی» در تصمیم‌گیری‌ها، چیزی نیست جز به ارزش گذاردن همین اوباش.  و در همین چارچوب است که عربدة «مرگ بر آ‌مریکا» و دیگر دشمن‌شناسی‌های علی خامنه‌ای و گنده‌لات‌ها، که اوباش حکومت همچون قبائل وحشی صدراسلام در اطراف‌اش جشن و سرور «دینی ـ عقیدتی» برپا می‌کنند روز به روز از اهمیت‌ بیشتری برخوردار ‌شده. این واقعیت را، خامنه‌ای در ملاقات با اعضای محفلکی که «شورای عالی امنیت ملی» می‌خوانند، چنین تصریح می‌کند:

 

«[…] فضای شورای عالی امنیت ملی باید حزب‌اللهی باشد»

منبع: دویچه‌وله، 3 فوریه 2016

 

ولی خامنه‌ای هرگز نگفته و نخواهد گفت که ترکیب گنگ «حزب‌اللهی» فاقد هر

گونه چارچوب «حقوقی» است! هر کس را می‌توان بدون ‌هیچ دلیلی حزب‌اللهی تلقی کرد، و در هجمة همین امواج «گنگ و مبهم»، هر فرد دیگری را نیز بدون هیچ ‌دلیلی، می‌توان از جرگة «احترام‌برانگیز» حزب‌اللهی به بیرون پرتاب کرد. خلاصه، فراموش نکنیم که «ابهام در گفتار و کردار سیاسی» مهم‌ترین منبع تغذیه فاشیسم به شمار می‌رود؛ فاشیست فاقد «شفافیت» است.   و به همین دلیل اعتقادات و تخرخرهای احمقانة‌ توده‌های تحریک‌شده،   در تمامی نمونه‌های فاشیستی مهم‌ترین پناهگاه این نوع دستگاه سیاسی به شمار می‌رود. در کمال تأسف تا آنجا که به سیاست‌های داخلی حکومت اسلامی مربوط می‌شود، تلاش جهت حفظ این «ابهام» و حراست از موجودیت‌ آن در مراودات دولتی و تشکیلاتی، هر روز بیش از پیش تبدیل به مهم‌ترین وظیفة دستگاه «ولی‌فقیه» شده. ولی این «دستگاه» مشکل بتواند «شتر» را همچون گذشته در محل مطلوب بخواباند؛   اگر چنین شترسواری‌هائی ‌ امکانپذیر می‌بود کار علی خامنه‌ای به «نرمش قهرمانانه» نمی‌رسید. خامنه‌ای در سوراخ بیت‌رهبری واقع در خیابان پاستور عین مار غاشیه از سپیده‌دم تا شبانگاه به دور خود می‌پیچید، و به حساب خوش‌خیال‌ها «زهر» به کام آمریکای جنایتکار می‌ریخت! ولی این صحنه‌آرائی‌ها و «خوش‌خیال فریبی‌ها» دیگر امکانپذیر نیست، چه خامنه‌ای بخواهد، و چه نخواهد.

 

در عمل، اگر شاهدیم که سیاست خارجی حکومت اسلامی به دلیل فشارهای شدید مسکو در کشورهای سوریه، عراق، ترکیه و بسیاری نقاط دیگر جهان،‌   از مسیر «سنتی» ـ بخوانیم از مسیر عربده‌جوئی «انقلاب اسلامی» ـ خارج می‌شود، و تهران آخوندزده دیگر امکان ندارد همچون گذشته، به صورت زیرجلکی آب به آسیاب واشنگتن بریزد، سیاست‌های استعماری تلاش دارند به هر قیمت ممکن قلب این سیاست استعماری،   یعنی رابطة احمقانة یک دستگاه فاشیست با شهروند ایرانی را تا حد امکان دست‌نخورده نگاه دارند. باشد که از این مفر تا حد امکان منافع منطقه‌ای‌شان حفظ شود. و اینجاست که قضیة «برخورد مسکو» با ایران پای به بحران خواهد گذارد. جهت بررسی «روابط مسکو» با تهران آخوندزده ‌لازم است یک پرانتز بازکنیم.

 

همانطور که شاهد بودیم، بازگشت مسکو به روابط بین‌المللی پس از فروپاشی اتحاد شوروی، حداقل در اروپا و خاورمیانه بسیار مسئله ‌برانگیز بوده. روسیه جهت تحکیم مواضع تعیین‌کنندة نوین‌اش، الگوئی جز دوران «پیش‌بلشویسم» ارائه نکرده، و نقش نوین مسکو در مراودات جهانی بر اساس حذف روابطی شکل گرفته که پیروزی کودتای بلشویک‌ها در واپسین روزهای جنگ اول جهانی، بر روسیه تحمیل کرده بود. همان روابطی که نتیجه‌اش طی بیش از 8 دهه چیزی نبود جز سیطرة بی‌قیدوشرط بریتانیای «کبیر.»

 

به همین دلیل است که طی دهة اخیر، دولت بریتانیا با حرص و ولعی بی‌مانند،   اگر نگوئیم به شیوه‌ای بی‌سابقه پای در همگامی با ماجراجوئی‌های مختلف ایالات‌متحد در عراق، افغانستان، ترکیه، و … گذارد،   بدون آنکه بلندگوهای لندن، لحظه‌ای ریشة این ماجراجوئی‌ها را به زیر سئوال برند.   این همراهی‌های جانانه به این دلیل پیش آمد که‌ بریتانیا خود را در عمل شکار اصلی مسکو در صحنة بین‌المللی می‌دید،‌   و در این جنگ نابرابر چه سنگری برای بریتانیا «مستحکم‌تر» از سنگر واشنگتن! در همین راستا، دولت بریتانیا که طی دهه‌ها و در دوران جنگ‌سرد، در مقاطعی بسیار حساس حتی «نقاد» سیاست‌های واشنگتن به شمار می‌رفت، در عمل تبدیل شد به پیشکار رسمی و سخنگوی کاخ‌سفید.

 

ولی همانطور که دیدیم این هم‌نشینی آنقدرها نتوانست مسکو را در دستیابی به اهداف استراتژیک‌اش ناکام کند. در آغاز کار دیوید کامرون تلاش کرد تاچریسم را احیا کند. در وبلاگی تحت عنوان «سودای تاچر ـ 14 ماه مه 2010» نوشته بودیم که اهداف کامرون دست‌نیافتنی می‌نماید و بیشتر یک سوداست تا واقعیت. در همین راستا،   پس از قدرت‌نمائی حزب محافظه‌کار در انگلستان، دیدیم که کار سیاست تاچریست‌ها بالا گرفت؛ باراک اوباما و سپس فرانسوا اولاند،‌ که در آنگلوفیل بودن‌شان تردیدی نیست پس از پیروزی در انتخابات به نوبة خود به صف هواداران 10 داونینگ‌ستریت پیوستند. ولی این رزمایش که با حمایت بی‌سابقة واشنگتن و پاریس از اسلامگرائی ـ بهارعرب ـ تقارن یافت، ابتر ماند. روسیه با تکیه بر ابزاری که لندن در عمل از آ‌ن بی‌بهره است، گام به گام انگلستان را به عقب راند.  و آخرین عقب‌نشینی قطعی انگلیس در برابر روسیه چیزی نبود جز رها کردن الگوی «ملای اتمی!» پروژة وحشیانه‌ای که در دوران محمد خاتمی توسط محافل انگلیسی، به قول حزب‌اللهی‌ها «کلید خورده بود!» شکست این پروژه،  خاتمی و محفل انگلیسی «خط امام» را با تمام برنامه‌های‌شان در گور خواباند و صحنه بکلی از دست انگلستان خارج شد.

 

تا اینجای کار، برنامه‌ریزی‌های استراتژیک مسکو تا حدودی روشن بود. روسیه اسلحه‌ای را که آتلانتیسم جهت سرکوب کرملین در دست این و آن می‌گذارد،   و در خاورمیانه چیزی جز «اسلام سیاسی» نبوده و نیست،‌ از دست طرف‌های مربوطه خارج کرده،   به نوبة خود آن را به ابزاری جهت سرکوب سیاست‌های غرب تبدیل می‌کرد. و بی‌دلیل نیست که امروز در سراسر جهان گروه‌های تروریست اسلامگرا می‌بینیم که ظاهراً از هیچ سیاستی پیروی نمی‌کنند؛‌ «مستقل» هستند و در هر میعاد سر از سوراخی بیرون می‌آورند.   پیام مسکو به واشنگتن در این میانه روشن است،   «اگر می‌خواهید روسیه را با تکیه بر اسلامگرائی بکوبید، اسلامگرائی در انحصار شما نیست؛ ما هم می‌توانیم برای‌تان اسلامگرا بفرستیم!»   به عبارت بهتر، مسکو از همان زهری استفاده می‌کند که سرمایه‌داری پس از پایان جنگ اول با گسترش پوپولیسم در اروپا به کام بلشویسم می‌ریخت. با این وجود، نمی‌باید این مطلب را از نظر دور داشت که هنگام سرازیر کردن آب به آسیاب فاشیسم این امکان همیشه وجود خواهد داشت که کنترل نطفة فاشیسم از دست یک سیاست مشخص خارج شده،   در دست سیاست‌های غیرقابل کنترل قرار گیرد.  خطری که با در نظر گرفتن شرایط کنونی جهان،‌ امروز مسکو را تهدید می‌کند. خلاصه از این مرحله به بعد،‌ به قول رندان کار «بیخ» پیدا خواهد کرد.

 

غرب در سوریه شکست خورده؛ این شکست از هم امروز قابل پیش‌بینی است و هیچ تردیدی در آن نمی‌توان داشت. به همین دلیل است که به استنباط ما، انتخابات ریاست‌جمهوری در آمریکا منطقاً می‌باید به نفع جناح جمهوری‌خواه تمام شود. و به این ترتیب، با تکیه بر نتایج این «انتخابات»، واشنگتن می‌تواند بر دو لایه از سیاستگزاری‌های دهة‌ اخیرش نقطة پایان بگذارد. لایة نخست شامل نزدیکی استراتژیک غیرمنطقی واشنگتن به لندن خواهد بود؛   لایة بااهمیت دیگر نیز وابستگی شدید سیاست خاورمیانه‌ای واشنگتن به «اسلام سیاسی» است. وابستگی‌ای که به تدریج، می‌رود تا در تمامی ابعاد استراتژیک، اقتصادی و خصوصاً سیاسی به ضرر ایالات‌متحد تمام ‌شود. اگر امروز باراک اوباما دوان دوان به مساجد رفته، بر منابر سخنرانی‌های «سیاسی ـ عقیدتی» تحویل خلق‌الله می‌دهد،   هم از پوچی زندگی سیاسی در ایالات‌متحد که فاقد هر گونه تشکیلات سیاسی قابل اعتناست پرده برمی‌دارد، و هم نشان می‌دهد که جناح «کارتر ـ برژینسکی» در حزب دمکرات برای جهانیان طرح‌هائی در سر داشته!   طرح‌هائی که اگر در دروازه‌های دمشق به «گِل» نشسته، امروز ظاهراً در حومة واشنگتن قرار است به «گُل» بنشیند!

 

ولی واقعیت ‌این است که طرحی در میان نبوده، آمریکا سعی می‌کرد با بهره‌گیری از تعصبات و پیشداوری‌ توده‌های تحریک‌شده در مناطق مسلمان‌نشین برای مسکو دردسر درست کند؛ همین و بس! اما اگر سیاست‌های «اسلام‌نوازی» واشنگتن به دلیل تغییر سیاست کلان‌استراتژیک از مسیر فعلی خارج شود ـ خروجی که عنقریب خواهد بود ـ یک پرسش اساسی با دولایه مطرح می‌شود.  و آن اینکه کدامیک از سیاست‌های تعیین‌کنندة جهانی ـ مسکو و یا واشنگتن ـ از مهره‌های نوین جهت برنامه‌ریزی در سیاست‌های «غیراسلامی» برخوردارند، و کدامیک از ایندو سیاست به دلیل عدم برخورداری از همین «مهره‌ها» مجبور خواهد شد در خیمة اسلامگرائی «باقی» بماند؟ در چنین میعادی، اردوگاه اسلامگرائی نصیب بازنده می‌شود، حال آنکه برنده، در جایگاه معتبر مدافع حقوق بشر، دمکراسی و آزادی‌های انسانی می‌نشیند.

 

به استنباط ما، واشنگتن خود را برای حضور در خیمة برنده از هم امروز آماده ‌کرده، و منبر رفتن‌های باراک اوباما،‌ و برشمردن «ابعاد انسانی دین اسلام» تلاشی است جهت مطمئن کردن اردوگاه دمکرات که هنوز «سیاستی» در کار است؛ و همزمان ریختن آب به آسیاب راستگرایان جمهوریخواه!  اگر مروری بر سرفصل خبرهای چند روز اخیر داشته باشیم: «اوباما: حمله به اسلام، حمله به همه ادیان است ـ دویچه‌وله.» و یا به طور مثال: «اوباما: اسلام دین صلح است ـ ایرنا!» و … به صراحت درمی‌یابیم که این نوع سخنوری‌های تدافعی نشان می‌دهد که سیاست اسلام‌نوازی دیربازی است جان به جان‌آفرین تسلیم کرده. مسلماً این مطلب را باراک اوباما بهتر از هر کس دیگری می‌داند. از سوی دیگر، جناح جمهوریخواه که خود را برای به دست گرفتن قدرت آماده کرده،   در برابر این «اسلام‌پروری‌ها» موضع‌گیری کرده. جمعیت قلیل مسلمانان آمریکا ـ حدود 8 میلیون نفر ـ که اکثرشان نیز برای فرار از سیاست‌ اسلامگرائی دولت‌های متبوع‌شان‌ ترک دیار کرده‌اند، مسلماً آنقدرها برای مسجد و ریش‌وعبا دل نمی‌سوزاند، این سخنوری‌های بی‌پایه و اساس و پوچ‌گوئی‌های مسخره و ملائی در واقع آب به آسیاب جمهوریخواهان می‌ریزد.

 

در چنین شرایطی است که می‌باید سیاست‌های مسکو در برابر واشنگتن را خصوصاً در ایران دنبال کرد.   همانطور که گفتیم برای حکومت اسلامی هیچ تفاوتی ندارد که چه کسانی در واشنگتن حکومت کنند؛ جمکرانیان دست‌نشانده‌ و خدمتگزارند!  هر نوع دستوری از واشنگتن صادر شود، مطیع خواهند بود؛ حتی دستور «خودکشی» سیاسی. ولی برای مسکو سرنوشت ایران اهمیت دارد، و هیچگونه چشم‌پوشی در اینمورد خاص صورت نخواهد گرفت؛ ایران عمق استراتژیک روسیه در مرزهای جنوبی‌اش به شمار می‌رود. این یک واقعیت مادی و غیرقابل تغییر است. حال این سئوال مطرح می‌شود، که اگر واشنگتن از اسلامگرائی با سرعت هر چه بیشتر فاصله می‌گیرد، و در آینده‌ای بسیار نزدیک قشرهای غیراسلامی ایرانیان را مورد حمایت سیاسی قرار خواهد داد،‌ مسکو چگونه می‌تواند در این میانه سیاست جایگزینی در ایران اتخاذ کند؟

 

پرواضح است، «قشرهای غیراسلامی‌ای» که مورد حمایت ایالات‌متحد قرار خواهند گرفت الزاماً «روس‌ستیز» و خدمتگزار واشنگتن خواهند بود. در نتیجه، مسکو جهت مقابله با سلاح جدید واشنگتن در ایران، الزاماً می‌باید یک جبهة «غیراسلامی» در ایران بگشاید.  ولی اگر به دلائلی که از موضوع این وبلاگ فراتر می‌رود سیاست مسکو در این زمینه موفق نباشد،   روسیه در مرزهای جنوبی‌اش پای به بن‌بست خواهد گذارد و تبدیل می‌شود به حامی یک رژیم ضدحقوق بشر، اسلامگرا و سرکوبگر. در چنین شرایطی تحمیل انزوای سیاسی بر ملت ایران نیز به شیوة اوکراین و بلاروس آنقدرها امکانپذیر نیست چرا که، تجربة تاریخی نشان داده موجودیت ملت ایران را مشکل بتوان در پرانتز انداخت.  پس این روسیه است که به بن‌بست می‌افتد.

 

آنچه بالاتر گفتیم نهایت امر تبدیل به چالشی خواهد شد که در روزهای آینده در صحنة سیاست کشورمان به نمایش در می‌آید.   سفر شتابزده و 4 روزة علی‌اکبر ولایتی به مسکو، مسلماً جهت روشن کردن همین «صحنه» صورت گرفت. حکومت اسلامی حمایت آمریکا را از دست می‌دهد،   و می‌کوشد خود را به روسیه نزدیک کند. ولی حملات شدید نظامی روسیه بر علیه اسلامگرایان سوریه، هم ریشة اینان را در سوریه سوزانده و هم «نمایندگان‌شان» را که از «در» به مذاکرات ژنو وارد شده بودند از پنجره بیرون انداخته. امروز حامیان اسلام سیاسی در مراکز تصمیم‌گیری غرب از تعداد انگشتان دست کم‌تر شده. فقط می‌ماند اینکه، روسیه در پاسخ به تغییر سیاست‌ آمریکا در ایران چه آلترناتیوی ارائه خواهد کرد. با توجه به وق‌وق‌های اخیر علی خامنه‌ای که در عمل ابراز عشق واژگونه به آمریکاست،   و نقش تاریخی حکومت‌ها در ایران طی سدة اخیر که در روس‌ستیزی خلاصه شده، چنین آلترناتیوی از دسترس مسکو خارج می‌نماید.   در نتیجه، سرنوشت انتخابات مجلس و خبرگان را تفاهم آمریکا و روسیه در ایران تعیین خواهد کرد، و به استنباط ما سفر اخیر هانری کیسنجر به مسکو جهت دست‌یابی به همین تفاهم صورت گرفت.