عنکبوت و اوکراین!

 

saeed_saman_14_02_28

با شدت گرفتن درگیری‌های دیپلماتیک پیرامون بحرانی که در اوکراین «خلق» کرده‌اند،   این استنباط به تدریج شکل می‌گیرد که مسائل اصلی و کلیدی در این «بحران» از خطوط خبرسازی‌ها و خبرگزاری‌ها به طور کلی خارج شده‌.   خلاصة کلام شاهدیم که محافل درگیر سیاسی،  تمامی سعی خود را به کار گرفته‌اند تا خلق‌الله را هر چه بیشتر در مورد اوکراین به مسائل جنبی و گاه بی‌ارزش «سرگرم» کنند.   به عبارت دیگر،   در این «بحران‌سازی» در قفای خبرسازی‌های مسخره و گاه غم‌انگیز ـ کشته‌شدن جوانان و غیره ـ  اهداف واقعی به دست فراموشی سپرده شده.   به صراحت بگوئیم،  در عمل،   بحرانی از این دست در همسایگی فدراسیون روسیه و در کشور  اوکراین که ساختارهای صنعتی،  کشاورزی و خصوصاً مالی‌اش به تزلزل مزمن دچار است،   نمی‌تواند یک‌شبه شکل گرفته باشد.   مسائل دیگری پشت صحنه به راه افتاده،  و آنچه خبرسازی‌ها به خورد خلق‌الله می‌دهند همچون دیگر میعادها علوفه‌ای است باب طبع گوسفندان!   برای تحلیل این مسئله شاید بهتر باشد نخست نگاهی داشته باشیم به مسئلة «فرهنگ‌سازی» و ملت‌سازی در استراتژی‌های آمریکا.

سخن گفتن از کشور «مستقل» اوکراین،  یعنی آنچه پس از فروپاشی اتحاد شوروی «مدروز» شده،   اگر چه به مذاق استقلال‌طلبان حرفه‌ای شیرین ‌آید،   بسیار مسخره‌ است.  چرا که،  خارج از وابستگی‌های پایه‌ای اقتصادی،  صنعتی و علمی اوکراین به روسیه،   وابستگی‌هائی که جهت خروج احتمالی از آن شاید به کار و تلاش 5 یا 6 نسل نیاز باشد،   سخن گفتن از پدیده‌ای به نام «فرهنگ» اوکراین اصولاً گزافه‌گوئی است.   البته،   هر قوم و گروهی که در سرزمینی زندگی می‌کند،   می‌تواند از «فرهنگ» خود سخن به میان آورد.   ولی «فرهنگ» در معنا و مفهوم خود زمانی می‌تواند واقعیات سیاسی،  اجتماعی،  تاریخی و … را بازتاب داده،  و آینه‌ای تلقی شود جهت هویت‌بخشی به یک منطقة وسیع و ملتی پرشمار،  که از خاستگاهی تاریخی،  سازنده و قابل اتکاء برخوردار باشد.   سرودن چند بیت شعر،   رقص و آوازهای ویژه،  و حتی دین و مذهب جداگانه به هیچ عنوان نمی‌تواند فی‌نفسه پایه‌های یک «فرهنگ» تلقی شود.

به طور مثال،  ساکنان کرمان و سمنان و اصفهان و بروجرد و … هر یک می‌توانند به نام آنچه «فرهنگ» می‌خوانند ادعاهائی ارائه دهند،   ولی فرهنگ اینان فقط در ارتباط با فرهنگ ایران آنهم در مفهوم گستردة تاریخی معنا پیدا می‌کند.    خارج از فرهنگ ایران،  این مردمان «رسم و رسومی» دارند و بس.   مثال دیگری از کشور همسایه بیاوریم.  شاهدیم که یک هزار سال پس از شکل‌گیری امپراتوری عظیم ترک‌زبان عثمانی،   هنوز نمی‌توان از  «ادبیات ترک» سخن به میان آورد.   چرا که،   این ادبیات هیچگاه نتوانست «جان» بگیرد،  و ساختاری قابل اعتنا همچون ادبیات فارسی،  عربی و یا ادبیات روس ارائه دهد.   و نهایت امر این سئوال مطرح می‌شود که مگر کشور پاکستان که خود را مسلمان و «پاک» و جدا از هندوهای «کثیف» می‌داند،   خارج از «فرهنگ» شبه‌قارة هند،   «فرهنگ» ویژه‌ای از آن خود دارد؟  می‌بینیم که «بازی» قدرت‌های استعماری با واژة فرهنگ آنقدرها که بعضی‌ها فکر می‌کنند «صادقانه» نیست؛   خصوصاً اینک که با فروپاشی اتحاد شوروی هر یک از «استان‌ها»،  شهرستان‌ها و قراء سابق این مجموعه از منظر استراتژ‌های غرب یک کشور «مستقل» به شمار می‌آید!

سئوال این است که «بازی»‌ فرهنگ‌سازی و کشورسازی تبهکارانه‌ای که آمریکائی‌ها به راه انداخته‌اند تا کجا و تا کی می‌تواند ادامه یابد؟   البته پاسخ قطعی در دست نیست،  ولی بررسی شرایط را می‌توان از هم اینک آغاز کرد.   به طور مثال،  سابقاً در ایالات متحد اقتصاد سرمایه‌داری تمامی انسان‌ها را از سراسر جهان جمع می‌کرد،   به درون یک خمره می‌ریخت و با انداختن یک ردای «متحدالشکل آمریکائی» بر اندام‌شان به اینان «حالی» می‌کرد که،  «آمریکائی هستند!»   ولی امروز نیازهای «جمعیتی» سرمایه‌داری دیگر صرفاً در درون مرزهای آمریکا مورد بررسی قرار نمی‌گیرد،   چرا که در آینة «جهانی شدن‌ها»،  آمریکائی معنا و مفهوم گسترده‌تری یافته.   خلاصه بگوئیم،   اگر سابقاً ظرفی بوده که در آن هر چه می‌ریختند محصول مناسب حال‌شان را جهت فعالیت‌های «داخلی» بیرون می‌کشیدند،  از آنجا که امروز «مناسبت‌ها» بین‌المللی شده،   از این «ظرف» هر آنچه در سیاست بین‌المللی احتیاج داشته باشند نیز بیرون می‌کشند؛   تروریست،  اسلامگرا،  مأمور شکنجه،  طالبان،   سیاست‌باز دست‌نشانده،   سیاهی‌لشکر برای هیاهوی خیابانی،  زن‌چادری،  مردریشو،  نمازخوان،  پدرمقدس،  آخوند «متفکر»،  و … و این‌ها هستند کسانیکه امروز از همان «خمرة» جادوئی آمریکا بیرون کشیده شده‌اند و تحت عنوان «نمایندگان» والای «فرهنگ مادری» رهسپار محل‌ مأموریت‌‌شان می‌شوند!   اگر تا دیروز یانکی‌جماعت سعی می‌کرد از طریق ساخت‌وپاخت با عوامل محلی «اهل‌بخیه» ـ  آخوند،  شیخ،  روشنفکرنما،  شاه،  سلطان و خان و امیر و … ـ  مشکلات‌اش را حل کند،  امروز خودش خط تولید باز کرده.  و با تولید تمامی «شخصیت‌های» مورد نیاز در محل،  اینان را در میعاد مناسب به محل مأموریت صادر می‌کند!

اتحادیة اروپا نیز به مصداق «نگاه به دست ننه کن،  مثل ننه غربیله کن»،  به تقلید از ننه مشغول «غربیله» کردن شده.   و بی‌دلیل نیست که لشکری از لش‌ولوش‌های اسلامگرا و انقلابی را در فردای «بهارعرب» از لندن و پاریس و برلین سوار هواپیما کردند و به شمال آفریقا اعزام داشتند.   جنایات در لیبی،  آدمکشی‌ها در تونس،  لات‌بازی‌ها در مصر،  و نهایت امر جنگ استعماری در سوریه،   همه و همه نتیجة این شیوة «فرهنگ‌سازی» است.   «فرهنگ‌هائی» که قابلیت «بهره‌برداری» لازم را در محل به سرمایه‌داری غرب می‌دهد؛   اسلامگرائی،  ضدیت با دمکراسی،  زن‌ستیزی،  پوچ‌گوئی و سنت‌پرستی،  ستایش عقب‌ماندگی‌ها،  میدان‌دادن به سنت‌های قرون وسطائی و … و گاه «فرهنگ‌هائی» همچون شیطان‌پرستی و کودک‌آزاری و غیره به صورت «آکبند» از لندن و واشنگتن به سراسر جهان صادر می‌شود.   حال این سئوال مطرح خواهد شد که در این میانه،   بساط اوکراین تا کجا تحت تأثیر این «صادرات» قتاله قرار گرفته،  و این روش‌ها تا چه حد بر اوکراین اعمال شده؟   به استنباط ما،   روند رشد مسائل نشان می‌دهد که همین پروسة فرهنگ‌سازی در اروپای شرقی نیز پای به منصة ظهور گذارده.

ولی در اروپای شرقی این نوع «فرهنگ‌سازی» با دیگر مناطق تفاوت دارد.   اگر در کشورهای اسلام‌زده می‌توان جهت حفظ منافع سرمایه‌داری غرب خلق‌الناس را با دعا و قرآن و آیه و سوره و نماز و چادر به میدان «مبارزه» روانه کرد،  در اروپای شرقی این «انگیزه‌ها» تبدیل شده به پرستش کلیسا،  بزرگداشت مقدسین مسیحیت و نهایت امر،  از آنجا که یانکی‌جماعت برای ریشه‌های تاریخی،  خصوصاً آندسته که بازده مالی مناسب دارد اهمیت و ارزش فراوان قائل است،  نفی دیگری ـ   نژادپرستی،  قوم‌ستائی و فاشیسم و نازیسم ـ   نیز در «منوی» فرهنگ‌سازی‌های اروپای شرقی از جایگاه والائی برخوردار شده.   این‌هاست آخرین تولیدات سرمایه‌داری آمریکا و انگلستان جهت مصرف اقوام «محترم» در اروپای شرقی.

به همین دلیل است که وزیر امور خارجة اتحادیة اروپا،  کاترین اشتون خندان و شادان به «میدان»‌ کی‌یف آمد تا روی ماه لات‌هائی از قماش «لات‌سینیوک» را که خودش با کودتا به قدرت رسانده بود ببوسد!   و فراموش نکنیم که همچون دیگر نمونه‌ها،  این لات‌ها نمایندگان «مردم» هستند.   ولی خارج از تمامی تحلیل‌های گسترده‌ای که پیرامون تحولات عجیب و غریب اوکراین صورت گرفته،   برای نویسندة وبلاگ تصور اینکه فدراسیون روسیه،  یعنی هدف اصلی این تهاجمات سیاسی،  امنیتی و اقتصادی از گزینه‌های پیش روی لندن و واشنگتن در بحران اوکراین «بی‌خبر» بوده باشد بسیار مشکل است.  چنین «بی‌خبری‌ای» را نمی‌توان منطقی تلقی کرد؛  روسیه به صراحت می‌دانست که در اوکراین کدام دست‌ها به چه عملیاتی مشغول‌‌اند.  و همانطور که در آغاز کار گفتیم،   اگر در برابر آن هیچ اقدامی صورت نداده،  فقط و فقط به این دلیل است که «رخداد» کذا آن نیست که نمایانده می‌شود.

به استنباط ما،  جریانات اوکراین و بهارعرب دو رخداد ظاهراً متفاوت،   ولی برخاسته از یک محفل واحداند.   و به همین دلیل نیز،  جهت دریافت مسائل «پشت‌پردة» اوکراین نیم‌نگاهی به بهارعرب کفایت خواهد کرد.   در عمل،  شاهد بودیم دولت‌هائی هدف «بهارعرب» قرار گرفتند که جملگی نوکران آتلانتیست‌ها به شمار می‌رفتند.  حسنی مبارک،   بن‌علی،  قذافی،  و نهایت امر بشار اسد جملگی چارپایان طویلة غرب بوده و هستند.  حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا در اوکراین یانوکوویچ،  رئیس‌جمهور ظاهراً طرفدار روسیه هدف این «تهاجمات» واقع شده؟   شاید این سئوال جالب به نظر آید،  ولی پاسخ آن به مراتب جالب‌تر است.   چرا که،  غرب جرأت نمی‌کرد به مهره‌های وابسته به کرملین حمله کند،   و اگر یانوکوویچ مورد حمله قرار گرفته،   مهرة غرب است.   مهره‌ای که به دلیل ناتوانی در انجام وظیفه‌‌اش اینچنین مورد بی‌مهری قرار گرفته.  همان سناریوئی که در تونس،  مصر و لیبی نیز شاهد بودیم.  و دیدیم که دولت‌های سابق در این سرزمین‌ها که در پاسخگوئی به نیازهای نوین سرمایه‌داری ناکارآمد به شمار می‌رفتند چگونه و با چه سرعتی جایگزین شدند.  و به همین دلیل همزمان با توافق دولت و اوپوزیسیون اوکراین ـ 21 فوریه 2014 ـ  کاشف به عمل آمد که پول‌های یانوکوویچ و اعضای خانواده و دولت وی در بانک‌های سوئیس و اطریش توقیف شده!   البته،  خبرگزاری فرانس‌پرس ترجیح داد این خبر را یک هفته در آرشیو نگاه دارد،  ولی امروز سایت «بورسو راما» آن را منتشر کرد:

«اتریش و سوئیس،  […] به دلیل تعلل در اجرای مجازات‌های اقتصادی بر علیه اوکراین تصمیم گرفتند که حساب‌های بانکی یانوکوویچ و شمار قابل توجهی از اوکراینی‌ها را مسدود کنند. اتریش حساب‌های 18 اوکراینی،   مشکوک به زیرپای گذاردن حقوق‌بشر،  و سوئیس حساب‌های 20 اوکرائینی دیگر را مسدود کرده‌.»

منبع: بورسو راما،  آرشیو فرانس‌پرس،   مورخ 21 فوریه 2014

البته منطقی است که حساب‌های بانکی طرفداران روسیه در بانک‌های مسکو گشوده شود،  نه در منطقة نفوذ انگلستان و آمریکا.   به استنباط ما بانک‌‌های غرب،  خصوصاً بانک‌های کشورهای کوچک و متزلزلی همچون سوئیس و اتریش جرأت نمی‌کنند حساب‌های «طرفداران» رسانه‌ای سیاست روسیه را «مسدود» کنند.  اگر این حساب‌ها مسدود شده به این دلیل است که یانوکوویچ و باند وی نمایندگان سرمایه‌داری‌های غرب بوده‌اند،  و این پایتخت‌های غربی هستند که نوکران‌شان را «مجازات» می‌کنند.   خلاصه بگوئیم،   دعوا میان «خودی‌ها» در جریان است،   و گروهی از شبکه‌های خبرسازی جهان سعی دارند تمایلات و سیاستگزاری‌های ویژة سرمایه‌داری غرب را به شیوه‌ای که طی چند سال گذشته «مدروز» شده به گِل‌گیس کرملین وصل کنند.

یادآور شویم باند اوباش خیابانی اوکراین که به شیوة روح‌الله خمینی،  در تاریخ 27 فوریه 2014 «دولت تعیین کردند»،  در تاریخ 21 فوریه با یانوکوویچ به توافق رسیده بودند:

«[…] توافقی جهت خروج از بحران توسط یانکوویچ و رهبران مخالفان منعقد شد […]»

منبع:  هافینگتن پست،  21 فوریه 2014

باید اذعان کنیم که روز 21 فوریه 2014 روزی است جادوئی!   هم اموال نزدیک به 40 مقام اوکراینی در سوئیس و اتریش «مصادره» می‌شود،   و هم دولت اوکراین جهت خروج از بحران» با اوپوزیسیون «توافقنامه» امضاء می‌کند!   روز بعد هم  ـ  22 فوریه ـ  «خیابان» خواستار سرنگونی دولت می‌شود!  و شگفت اینکه همان‌ها که «خروج از بحران» را امضاء کردند،  اینک دولت «انقلابی» تشکیل داده‌اند.   شما را نمی‌دانم،   ولی شخصاً سیرک اوکراین را بسیار جالب و سرگرم‌کننده یافتم!   خصوصاً که حرکات محیرالعقول مقامات غرب و معلق زدن «اوپوزیسیون» آزادی‌خواه اوکراین مرا به یاد سایروس ونس راحل و روح‌الله خمینی جاهل و «انقلاب اسلامی‌شان» انداخت.

ولی بامزه‌تر از سیرک اوکراین،   فاکتور گرفتن غرب از «رینات احمداف»،‌  یکی از عمده‌ترین حامیان یانوکوویچ است.   اینحضرت که صاحب یک شرکت پولشوئی به نام «پارته‌فینا» در سوئیس هستند،  از جمله مهم‌ترین سرمایه‌داران اوکراین به شمار می‌روند و  ثروت‌شان به 15 میلیارد دلار نیز بالغ می‌شود!  و شاید از آنجا که رایحة اسلام ناب محمدی از نام خانوادگی‌شان به مشام می‌رسد،  به صورت «خداوکیلی» شامل این مصادره‌ها نشده‌اند!   جریان محمد و غار و تارعنکبوت را که فراموش نکرده‌ایم؛   گویا خداوند عنکبوتی را فرمان داده تا در برابر شماره حساب «احمداف» تار بتند:

«بر اساس گزارش رسانه‌ها،  دستور دولت سوئیس شامل حال شرکت پارته‌فینا و اموال احمداف،  یکی از مهم‌ترین حامیان یانکوویچ نشده!»

منبع:  هافینگتن پست،  21 فوریه 2014

آن‌ها که باز هم نیازمند اطلاعات بیشتری در مورد «بحران» اوکراین هستند می‌توانند به گزارش‌ها پیرامون اعلام آمادگی یانوکوویچ جهت مذاکره با اتحادیه اروپا و شرکت فعال دولت ایشان در مراودات مالی و تجاری با این اتحادیه مراجعه کنند.    باید بگوئیم برای یک هیئت حاکمه که در رسانه‌های غرب «نوکر» روسیه معرفی شده،‌  و پول‌های‌اش در سوئیس و اتریش نگاه داشته می‌شود،   و «احمداف»،  حامی اصلی‌اش نیز در سوئیس شرکت پولشوئی دارد،  یانوکوویچ چندان هم روسی به نظر نمی‌آید.   به عبارت دیگر،   یانوکوویچ همانقدر طرفدار سیاست مسکوست که بشار اسد:

«[…] یانوکوویچ،  در پایان دیداری با سه رئیس جمهور سابق اوکراین،  اعلام داشت که قصد دارد یک هیئت نمایندگی جهت مذاکرات فوری با اتحادیة اروپا به بروکسل اعزام کند.  […] مسئلة اصلی در این نشست پیوستن اوکراین به اتحادیة اروپا بود […] اوپوزیسیون که انتظار داشت اوکراین به اتحادیة گمرکی با روسیه بپیوندد از این اظهارات به شدت تکان خورده[…]»

منبع: پی‌آر نیوز وایر،  11 دسامبر 2013

بله،  و به عقیدة ما همین «تکان‌ها» بود که نهایت امر کار خودش را کرد.   حال یانوکوویچ،  همچون بشار اسد،  علی خامنه‌ای،  احمدی‌نژاد و …  «طرفدار» مسکو از آب درآمده!   غرب  هم نگران وضعیت حقوق بشر در دوران حکومت اینان شده.   باید دید این «قصه» تا کجا و تا کی می‌تواند ادامه یابد،   خصوصاً که مسکو حاضر نیست،   از عمق «جنایات و جیب‌بری‌ها» در این میانه سخنی به میان ‌آورد.

راهزن و مذاکره!

عکس

 

به یاد داریم که علی خامنه‌ای دو روز پیش صریحاً بر علیه «مذاکرات هسته‌ای»‌ موضع‌گیری کرد.   بررسی اینکه،  محفل خامنه‌ای به چه دلیل از این مذاکرات ناخشنود است، آنقدرها اهمیت نخواهد داشت.  چرا که،  این مذاکرات ورای فضای سیاست حکومت اسلامی قرار می‌گیرد.  هر چند،   همان‌هائی که حکومت جمکران را از زباله‌دان بر اریکة قدرت نشانده‌اند،  در رسانه‌ها به عنوان طرف‌های مذاکرة این حکومت معرفی شوند.   در نتیجه،   اظهار نظر مقامات جمکران نمی‌تواند بر سرنوشت مذاکرات سایه افکند.   هیاهو و اظهارات «دوستانه» و گاه «خصمانة» اینان پیرامون مسائل عمدة جهانی در واقع موج‌سازی‌است در مسیر سیلان‌های تبلیغاتی،   با این هدف که اربابان‌شان بتوانند از سفرة مذاکرات با دیگر قدرت‌ها «سهمیة» بیشتری تأمین نمایند؛  همین و بس! 

 

با این وجود،  همزمان با «مذاکرات هسته‌ای»،  شاهد تمدید شرایط جنگی در سوریه؛   سردرگمی روزافزون سیاسی در ترکیه؛  و ابهام در مورد نقش منطقه‌ای ایالات‌متحد در خلیج‌فارس هستیم.   ابهامی که با سفر «نابهنگام» ولیعهد انگلستان به عربستان و قطر‍ گسترش یافته.   در کنار این مسائل شاهد تحولات اوکراین؛  آشوب‌های تایلند؛  شرایط مصر و دولت نظامی آن؛  و… و نهایت امر اعتراض به پوپولیسم مسخره‌ای هستیم که از دوران چاوز بر ونزوئلا حاکم کرده‌اند. 

 

در یک وبلاگ مشکل می‌توان تمامی این موضوعات را از پایه و اساس «بررسی» کرد،  در نتیجه ما نیز تلاش خواهیم داشت به صورت گزینشی،  به این جریانات در چارچوب یک  نگرش استراتژیک جهانی برخورد کنیم،  نگرشی که بر پایة قدرت‌یابی روزافزون مسکو در مراودات بین‌المللی تکیه کرده.

 

چند سال پس از جنگ 33 روزه که ارتش اسرائیل را از جایگاه داور نهائی منطقه محروم کرد و بر عربده‌جوئی‌های تل‌آویو پیرامون بحران‌های دست‌ساز خاورمیانه نقطة پایان گذارد،   در گیراگیر «جنگ داخلی» سوریه،  شاهد سفر وزیر امور خارجة روسیه به دمشق بودیم.   سفری که مسیر «جنگ» را بکلی تغییر داد!  در این مقطع بود که نهایت امر سیاست‌های جهانی روسیه از پرده برون افتاد.   و علیرغم عدم‌تمایل مسکو به آشکار شدن نقش تعیین‌کنندة‌ کرملین در سیاست‌گزاری‌های منطقه‌ای،  مسلم شد که اگر سیاستی مورد تأئید مسکو قرار نگیرد،   در هیچ نقطة دنیا به مرحلة عمل نخواهد رسید!   همانطور که می‌توان حدس زد این «قدرت‌نمائی» برای روسیه هم می‌تواند «امتیاز» به شمار آید،  هم نقطه ضعغی باشد در پیشبرد سیاست‌های‌اش.  چرا که،  بهترین ابزار جهت بستن دست‌وپای مسکو،  همین «مسئول» نشان دادن روسیه در تحولات جهانی است.   

 

از این مرحله است که شاهد شکل‌گیری روندی عجیب در پایتخت‌های تعیین‌کنندة جهان غرب ـ  واشنگتن،  لندن،  پاریس،  و … ـ  هستیم.   روندی که سعی دارد سیاست‌های چپاولگرانه‌اش را به عنوان «گزینه‌های» مورد تأئید مسکو به افکار عمومی جهانیان حقنه کند. 

 

بهترین نمونة تاریخی این سیاست را در کشور خودمان می‌بینیم.   حکومت اسلامی که در عمل توسط کودتاچیان وابسته به لندن و واشنگتن به قدرت رسیده،  تلاش دارد به صحنه‌سازی‌های «ضدآمریکائی» خود هم‌سوئی با مسکو را نیز بیافزاید.   و به زبان بی‌زبانی به جهانیان تفهیم کند که «مسکو با ما هم‌عقیده است!»   البته این تمایل در دوران جنگ‌سرد نیز وجود داشت،   و از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 به صور مختلف خود را نشان ‌داده.   در همان دوران که تحلیل‌گران و مفسران زبدة رادیو بی‌بی‌سی از تمایلات کمونیستی روح‌الله خمینی و چرخش‌های احتمالی امام امت «به اردوگاه شرق» برای‌مان قصه‌ها می‌گفتند!  ولی امروز صحنه بکلی تغییر کرده،   چرا که خارج از تبلیغات رسانه‌ای پیرامون «دخالت روس‌ها و ترکمانچای نوین و …»،   در عمل دیپلماسی قدرتمندی توسط مسکو اعمال می‌شود.   و برخلاف دوران جنگ‌سرد این دیپلماسی «مجازی» نیست.   

 

در این شرایط نوین استراتژیک،   ایالات‌متحد و انگلستان ـ  سردمداران آتلانتیسم ـ  دو موضع ظاهراً متناقض و در عمل مکمل اتخاذ کرده‌اند.   موضع نخست نشان دادن «در باغ سبز» به مسکو در نظام رسانه‌ای است!   به این ترتیب جهانیان می‌باید الزاماً دو نکتة مهم را «دریابند.»   نخست ‌اینکه،   غرب تمایل دارد با مسکو پیرامون ‌«صلح‌جهانی» مذاکره کند.   و دیگر آنکه پایتخت‌های غرب در مورد حقوق‌بشر و آزادی و امنیت شهروندان در سراسر جهان بسیار «جدی» عمل می‌کنند!   ولی در کنار این «تبلیغات»،   سیاست «مکمل» است که اهمیت دارد.  سیاستی که جهت اعمال فشار به مسکو و ایجاد درگیری‌های «نظامی ـ امنیتی» در مناطق مورد مناقشه،   از مهره‌های محلی وابسته به آتلانتیسم استفاده می‌کند.   به طور مثال،   احدی نمی‌داند که اگر،   هم مسکو و هم پایتخت‌های آتلانتیست به این صرافت افتاده‌اند که می‌باید در سوریه «صلح» برقرار شود،  کدام دست «نامرئی» سلاح‌های مورد نیاز تروریست‌ها را تأمین می‌کند.   یا اگر بوق‌های لندن و واشنگتن بر طبل مذاکره در اوکراین می‌کوبند،   چرا اینکشور همزمان با «مذاکرات هسته‌ای» به میدان جنگ تبدیل شده؟    

  

 البته این «بازی» دیپلماتیک آتلانتیست‌ها قدیمی است؛   دیروز جواب می‌داد،   و امروز که دوران جنگ‌سرد سپری شده،  مشکل بتواند پاسخگوی نیازها شود.  چرا که،   مسکو حضوری واقعی در مسائل جهانی دارد،   و ادامة این سیاست فقط کار را به مسخرگی و لودگی خواهد کشاند.  و بهترین نمونة این لودگی‌ها را امروز در اوکراین می‌بینیم.

 

 ساختار اقتصادی،  مالی،  صنعتی و خدماتی اوکراین طی یکصدوپنجاه سال گذشته جزء لایتجزی اقتصاد روسیه بوده.   اوکراین اگر روی نقشه‌ها کشوری جداگانه‌ای معرفی شده،   از منظر واقعیت‌های روزمره فقط و فقط عضوی است از شبکة «اقتصادی ـ صنعتی ـ  مالی» روسیه.  اگر قرار باشد،  در عمل،  و نه در تبلیغات رسانه‌ای کشور اوکراین از روسیه جدا شود،  از هم خواهد پاشید.   و با در نظر گرفتن تجربة ناکام ادغام دو آلمان از منظر اقتصادی،   مشکل می‌توان تصور کرد که اتحادیة اروپا،  حتی اگر مایل باشد،   بتواند در اوکراین یک ساختار یکصدوپنجاه‌ سالة «اقتصادی ـ صنعتی» را در کوتاه مدت جایگزین نماید.   غرب نیک می‌داند که چنین جایگزینی‌ای امکان‌پذیر نیست و اوکراین نمی‌تواند از روسیه جدا شود.

 

از سوی دیگر،  روسیه نیز می‌داند که همسایة «جنوب ـ غربی‌اش» یعنی اوکراین،  به عنوان مسیر ارتباطی مسکو با دریای سیاه،  و یکی از شاهرگ‌های ارتباطی با اروپای غربی از اهمیت بسیار بالائی برخوردار است.   و به همین دلیل هیاهو،  غوغا،  تلاطمات گستردة اجتماعی و سیاسی در اینکشور مستقیماً منافع روسیه را تهدید خواهد کرد.  خلاصه،  مسکو تمام تلاش خود را می‌کند تا این نوع درگیری‌ها در اوکراین پیش نیاید.  با توجه به داده‌های بالا بخوبی درمی‌یابیم که نه اتحادیة اروپا خواهان جدا کردن اوکراین از اقتصاد روسیه و پیوستن‌اش به این «اتحادیه» است ـ  اینعمل هزینة بسیار بالائی به همراه خواهد آورد ـ   و نه روسیه اجازه می‌دهد در مرزهای‌اش بحران و هیاهو و تجزیه‌طلبی به راه افتد.   در نتیجه،  بحران‌سازی آتلانتیست‌ها در اوکراین فقط یک هدف مشخص را دنبال می‌کند:  باج‌گیری هر چه بیشتر از روسیه پیرامون «مذاکراتی» که هیچ ربطی به اوکراین ندارد.

 

بی‌دلیل نیست که دقیقاً پس از ادعای رسانه‌ای «شکست» مذاکرات ژنو،  و همزمان با ادامة «مذاکرات هسته‌ای» جمکرانی‌ها،   همان مذاکراتی که علی خامنه‌ای تمامی تلاش‌اش را جهت «بی‌ارزش» نشان دادن و بی‌آینده خواندن‌اش به خرج داد،   دست‌هائی «پنهان» بر آتش بحران اوکراین روغن پاشیده‌اند.   

 

همانطور که می‌بینیم،  تحلیل سیاست‌های استراتژیک مسکو که پس از فروپاشی اتحاد شوروی از قالب «بلشویکی» خارج شده،   و صورت «سنتی‌» به خود گرفته بررسی چند موضوع مهم را الزامی خواهد کرد.   نخست اینکه،  ضدیت آتلانتیست‌ها با شوروی سابق صرفاً مخالفتی رسانه‌ای بوده،   مسئلة جنگ‌سرد هیچ ارتباطی به «جنگ» سرمایه‌داری با کمونیسم نداشته.   با بحرانی که امروز در اطراف روسیه به راه افتاده،  این «تز» بار دیگر،  پس از جنگ‌های اول و دوم جهانی،  در عمل به اثبات می‌رسد که رشد سرمایه‌داری خارج از حیطة کنترل «آتلانتیسم» برای لندن و واشنگتن غیرقابل قبول است.   این پایتخت‌ها که به دلیل تولید و گسترش سلاح‌های هسته‌ای،   امروز دیگر قادر به گشودن جبهة جنگ بر علیه سرمایه‌داری‌های «رقیب» نیستند،  جهت جلوگیری از رشد سرمایه‌ها در قلب ساختارهائی که نظارتی بر آن‌ها ندارند سیاست‌ دیگری اتخاذ کرده‌اند.   بخش عمدة این سیاست بر «جنگ تبلیغاتی»‌ تکیه دارد،   ولی جهت به تحلیل بردن مقاومت‌های «رقیب» محاصرة همه‌جانبة ملت‌هائی که در مناطق مورد مناقشه زندگی می‌کنند نیز در دستورکار قرار گرفته. 

 

در کشورمان شاهد بودیم که،  محاصرة اقتصادی ملت ایران که به بهانة «مبارزه» با حکومت «ضدآمریکائی» ملایان آغاز شده بود،   نهایت امر به دلیل «مخالفت» غرب با اتمی شدن جمهوری اسلامی بالا گرفت!   ولی همانطور که می‌بینیم،   علیرغم تمامی تغییرات گسترده در سیاست‌های جهانی، ‌ و علیرغم نفرت ایرانیان از حکومت اسلامی،   ولایت‌فقیه‌ همچنان «ادامه» دارد و محاصره نیز پابرجاست!   در نتیجه،  مسئله آن نیست که ادعا می‌شود.  هر چند کم نیستند شبکه‌هائی که این «محاصره‌ها» را نتیجة «نزدیکی» حکومت اسلامی به مسکو به شمار ‌آورده و می‌آورند!   اینک،  همین صورتبندی به سوریه منتقل شده،   و مسئولیت بساطی که بحران‌سازی غرب در اینکشور به راه انداخته،   به حساب حمایت‌های مسکو از خاندان اسد نوشته شده.  

 

همین سیاست «شترگاوپلنگ» است که نهایت امر «بحران اوکراین» را ایجاد کرده.  مواضع متناقض در برابر رشد این بحران در پایتخت‌های غرب به صراحت قابل رویت است.   به طور مثال،  رهبران آلمان و فرانسه که تا دیروز سرکردگان اوباش شهری را به عنوان «نمایندگان» ملت اوکراین به حضور ‌می‌پذیرفتند،  پس از جنگ و هیاهوئی که به راه افتاده،   در نشست امروز خود،   از «دیالوگ» بین طرف‌های درگیر سخن به میان می‌آورند!   ولی مشخص است که اینان تمامی تلاش خود را به کار خواهند گرفت تا «دیالوگی» در میان نباشد.   هر نوع برخورد صلح‌طلبانه با مسائل اوکراین باعث رشد منافع مالی و اقتصادی مراکز تصمیم‌گیری روسیه خواهد شد،   و از آنجا که در این میانه آتلانتیست‌ها از حق «نظارت» محروم‌اند،   چنین «رشدی» را تحمل نخواهند کرد.      

 

امروز ـ 19 فوریه 2014 ـ  آنجلا مرکل،  صدراعظم آلمان فدرال در پاریس با فرانسوا اولاند،  رئیس جمهور فرانسه دیدار کرد،  و در پایان این دیدار،   هر دو از «تحریم و مجازات» اوکراین و برکناری دولت اینکشور سخن به میان آوردند!   همزمان،  جان کری،  وزیر امور خارجة آمریکا نیز رسماً زبان به تهدید اوکراین گشود:

 

«[…] یانوکوویچ اکنون فرصت انتخاب دارد.   انتخاب بین حفاظت از مردم و گفتگو و مصالحه یا هرج و مرج و خشونت.»

منبع:  رادیوفردا،  19 فوریه 2014

 

خلاصه بگوئیم،    تهدید و بحران‌سازی یانکی‌ها در اوکراین به صراحت نشان می‌دهد که همین سیاست در تایلند و ونزوئلا نیز اعمال می‌شود.  سیاستی که بر دو شاخة ابراز تمایل به «مذاکره» با هدف «باج‌گیری» تکیه دارد.   با این وجود،  به استنباط ما تداوم این سیاست مزورانه کار را بیشتر برای غرب پیچیده خواهد کرد تا برای روسیه.  خلاصه بگوئیم،  در میدان این سیاست،   روسیه جهت خروج از چنین بحران‌ها از کارت‌های برندة بیشتری برخوردار است تا غرب.  به طور مثال،  بحران‌های ساختاری سرمایه‌داری که در برابر اقتصادهای غرب قد علم کرده،  و نتیجة افزایش میانگین سنی،  هزینه‌های تولید و اشباع بازارهای داخلی،  و خصوصاًّ محدودیت‌ دسترسی به مواد اولیه است،   برای روسیه آنقدرها معنی و مفهوم ندارد.   البته ارائة فهرست کاملی از کارت‌های برندة روسیه کار را به درازا خواهد کشاند،   چرا که نیازمند بررسی ابعاد اجتماعی،  مالی و اقتصادی جوامع صنعتی غرب و روسیة امروز خواهد بود.

 

 

      

 

فراخوان پوست‌اندازی!

 

 

وزیر ارشاد حکومت اسلامی،  فرزند آیت‌الله جنتی معروف،  پس از آنکه طی سخنرانی‌های «پرشور» حمایت همه‌جانبه از سانسور دولتی در زمینه‌های فرهنگی به عمل آورد،  و تخم‌های ‌طلائی‌اش را یک به یک برای ملت ایران گذارد،   یک آخوند بی‌دستار را نیز به نام عباس صالحی روانة «مسند شامخ» سانسور و ممیزی تولیدات «قلمی» کشور کرده!   گویا وزیر «ارجمند» در زمینة سانسور و سرکوب برای «معاون» خود دستورات جدیدی صادر کرده باشند،   چرا که معاون ایشان یا همان حجت‌الاسلام بی‌عمامه ـ  وی «دانش‌آموختة» حوزه‌ها معرفی می‌شود ـ  طی مصاحبه‌ای خواستار «پوست‌انداختن» کانون نویسندگان شده‌اند.  از آنجا که آخوندها برای خودفروشی مرتباً پوست عوض‌ کرده‌اند،   صالحی نیز نویسندگان را به پوست‌اندازی فراخوانده:   

 

«[کانون نویسندگان ایران] با نوعی پوست‌اندازی می‌تواند امکان فعالیت دوباره خود را محتمل سازد.» 

منبع:  ایسنا،  26 بهمن‌ماه 1392

 

چه افتخاری بزرگ‌تر از «پوست انداختن» و فعالیت دوباره در خدمت ریش‌وپشم و نعلین؟  ولی خارج از شیرینی‌خوری‌های اخیر علی خامنه‌ای،  روحانی و جنتی در زمینه‌های فرهنگی،  و به شهادت پوچ‌گوئی‌ها،  ضدونقیض‌بافی‌ها و ترهاتی که اینان و نوچه‌های‌شان تحت عنوان «سخنرانی‌های فرهنگی» به خورد ملت ایران می‌دهند،   می‌باید قبول کنیم،  حضرات اصلاً نمی‌دانند «فرهنگ» با پلوخورش‌ روضه‌خوانی‌ سر قبور تفاوت دارد؛   به مصرف «خوراک» نمی‌رسد،  و نهایت امر کاربرد دیگری خواهد داشت.    

 

ولی در جامعه‌ای که «تقدیس‌» تابوهای دینی و بومی و اخلاقی و … که به نحوی از انحاء بر روند امور اجتماعی و سبک ‌زندگانی مردمان حاکم شده‌،  تعیین کنندة حدود و ثغور قلم و تولیدات دماغی به شمار می‌آید،  و در جامعه‌ای که جان‌نثار خواندن اهل قلم از سوی چوبداران حکومتی،   «فرهنگ» معرفی می‌شود،   مشکل می‌توان سخن از فرهنگ در معیاری به میان آورد که بتواند ارزش واقعی تولیدات فرهنگی را بازتاب دهد.   و به طور کلی،   دلیل جفتک‌اندازی ملایان و استالینسیت‌ها و شاه‌الهی‌ها و ساواکی‌ها و …  در میدان فرهنگ کشور همین نقیصة تاریخی است.   نقیصه‌ای که در کمال تأسف به همان اندازه شامل حال حاکمیت «خردرچمن» حکومت اسلامی می‌شود،   که شامل حال «کانون نویسندگان ایران!»

 

بی‌دلیل نیست که 35 سال پس از تحمیل سانسور و سرکوب فرهنگی،   به نام حمایت از «بنیاد دین»،  و در شرایطی که توله‌آخوندی از جایگاه «وزارت فرهنگ» همین چند روز پیش بالای منبر رفته بود و از سانسور تحت عنوان «قوانین» حمایت به عمل می‌آورد،   معاون وی نیز به خود اجازه داده برای «کانون نویسندگان» فتوی «پوست‌اندازی» صادر کند.   خلاصه بگوئیم،  صالحی به زبان بی‌زبانی می‌فرماید،   می‌دانیم از خودمان هستید،  چرا اینقدر ناز می‌کنید!  بیائین مثل قدیما با هم باشیم! 

 

خدمت آقای صالحی عرض کنیم،‌  ما هم می‌دانیم که این حضرات از «جنس» خودتان هستند؛   ناز کردن و عشوه آمدن‌شان را هم سال‌هاست که شاهدیم؛   تاریخچة درخشان این «کانون» را هم بخوبی می‌شناسیم؛   ولی در حال حاضر،  آنکه سوراخ دعا را عوضی گرفته سرکار هستید!    هر چند کانون نویسندگان بارها عنوان کرده که یک «حزب‌ سیاسی» نیست،  ولی شرایط نوین سیاسی بر موجودیت این محفل نیز تأثیراتی عمیق خواهد داشت.   این تأثیرات جدائی قلم از حاکمیت سیاسی را الزامی خواهد کرد؛   دیگر نه قلم ابزار بده‌بستان با حاکمیت خواهد شد،   و نه حاکمیت‌های تمامیت‌خواه از طریق «لاس» زدن با اصحاب فرهنگ خواهند توانست برای خود در این عرصه لانه و سوراخ بسازند.  شاید آقای صالحی شرایط نوین را نمی‌شناسند؛  تازه آمده‌اند و قرار است که خیلی «خوب» هم عمل کنند.               

 

بله،  «چراغ ‌سبز» نشان دادن صالحی به کانون نویسندگان مطلبی است که شاید بهتر باشد از هم‌اکنون به آن بپردازیم.   چرا که،   کانون کذا حتی پیش از بساط ملاسالاری و لات‌پروری روح‌الله خمینی،   بجای باز گذاردن «درها»‌ به روی  قلم‌زنان کشور،  و برخلاف ادعاهای نادرستی که دست‌اندرکاران‌اش تحت عنوان بازخوانی «اساسنامه» مرتباً اینجای و آنجا بازتولید کرده‌اند،   جز یک «محفل» سیاسی نبوده،  و امروز وابستگی‌اش به شاخک‌های مشخصی از محافل سیاست‌های استعماری از روز هم روشن‌تر است.   این «محفل» که در حال حاضر برخی اعضای آن حتی به صراحت اعلام می‌دارند که «نویسنده» نیستند،   و به زبان فارسی اشراف ندارند،   اینک با تبلیغاتی که توسط لات‌های منجلاب حوزة علمیه به راه افتاده می‌خواهد باز هم مانند دوران سیاه «انقلاب اسلامی» معرکه‌گیر امور سیاست کشور تحت عنوان فعالیت‌های فرهنگی باشد.   و به همین دلیل است که توله‌های «فرهنگی‌نمای» حکومت اسلامی،   وق‌وق‌کنان به دنبال این حضرات اوفتاده‌اند:   

 

«کانون نویسندگان ایران دسترسی ادبیات و هنر به آزادی را،  حتی امید آن را،   از راه قدرت‌مداران آزادی‌ستیز ممکن نمی‌داند و صورت مسأله را با راه‌حل آن یکسان نمی‌پندارد. نزدیک به نیم قرن تجربة انواع دولت‌ها و حکومت‌ها این دیدگاه را تأیید می‌کند.»

منبع:  اطلاعیة کانون نویسندگان،   اول بهمن‌ماه 1391

 عکس

باید به دست‌اندرکاران «کانون» تبریک گفت!   اینان بالاخره پس از گذشت نیم‌قرن «مطالعات» فراوان دریافتند که با بوسیدن چکمة حاکمیت نمی‌توان «آزادی» مورد نیاز ادبیات و هنر را در اختیار اهل فرهنگ ـ  نویسنده،  سینماگر،  هنرپیشه،  اهل تئاتر و  … ـ  قرار داد.  و این خود دستاوردی است بسیار مهم!   چرا که،   تا به امروز،  موضع‌گیری‌های همین کانون به اصطلاح «غیرسیاسی»،   پیرامون عربده‌جوئی‌های سیاسی و توده‌ای و هیاهوی خیابانی،   دقیقاً خلاف این ادعا را نشان داده.   نمی‌توان فراموش کرد که چگونه گروه کثیری از اعضای این کانون در اوج‌ هیاهوی روح‌الله خمینی،  در کنار اوباش خیابانی نشستند،   و تمام تلاش‌هائی که جهت جلوگیری از فروافتادن کشور به دامان ملاسالاری صورت می‌گرفت از پیش محکوم می‌کردند.

 

هنوز نیز موضع این «کانون» پیرامون عملکرد رهبران جنبش سبز،  موج‌ سبزگرائی نزد توده‌های مرفه‌تر «شمال‌شهری»،   و پوست‌انداختن لات‌های حکومت اسلامی از قماش موسوی و کروبی «روشن»‌ نیست.   البته سیاسی عمل نکردن کانون موضع‌گیری صحیحی است،    ولی عملکرد کسانی از قماش محمد خاتمی،  موسوی و …  که تا دیروز قیچی سانسور به دست داشتند،   و امروز در ابر هیاهوی «آزادیخواهی» سروکله‌شان پیدا شده می‌باید محکوم کرد.   خلاصه،  اگر در این به اصطلاح «کانون غیرسیاسی»،  توده‌ای نفتی‌ها و «طرفداران مردم»  هیاهو  به راه انداخته‌اند،   سروصدائی هم می‌باید از طرفداران آزادی قلم بشنویم.    

 

از سوی دیگر،  حضور بسیاری از استالینیست‌های سرشناس در میان اعضای این کانون به این پندار دامن می‌زند که آنان که قلم را در ساختاری «فلسفی‌نما» در خدمت سیاست می‌خواهند،   و از این موضع‌گیری ضدفرهنگی و دست‌بوسی‌های محفلی‌ای که در پی خواهد آورد استقبال «عقیدتی» نیز می‌کنند،  در یک کانون «آزاد» نویسندگی می‌توانند جائی داشته باشند؟   خلاصه بگوئیم،    اگر بود و نبود این کانون برای اهل قلم ارمغانی ندارد،   برای «بقیه» گویا کارساز شده.  و برای همین است که توله‌آخوندها به کانونی «چشمک» می‌زنند که عملاً درش تخته شده:

  

«بر اساس منشور، [کانون]  از آزادی بی‌حد و حصر نویسندگان در امر نوشتن دفاع می‌کند[…]  در کانون […] تمایل به فدا کردن اصول منشور و اساسنامه به نفع مصلحت‌های روزمره و شرایط جاری و نزدیکی با دستگاه قدرت وجود ندارد.»

رادیوفردا:  مصاحبه با ناصر زرافشان،   26 بهمن‌ماه 1392

 

باید قبول کرد که حمایت از «آزادی بی‌حد و حصر» در امر نوشتن خود دست‌آورد قابل تقدیری است!   ولی این کانون علیرغم حضور چندین «نویسندة» صاحب‌نام که متأسفانه اغلب غیرفعال هم هستند،   و جز پروپاگاند سیاسی تولیدات قلمی و فرهنگی ندارند،  چرا با سانسور هیچ مقابله‌ای صورت نمی‌دهد؟  به طور مثال،  چرا سانسور کلیات سعدی توسط ذکاءالملک را هیچگاه محکوم نکرده،   چرا خاتمی را به دلیل سانسور دوبارة همین «کلیات» و اسلامی‌تر کردن آن محکوم نمی‌کند؟  و خلاصة کلام،  حرف آخر اینکه،   اگر این کانون عضو فعال ندارد چرا جهت فعال‌تر کردن خود در زمینة تولیدات فرهنگی دست به کار نمی‌شود؟  این‌ها و بسیاری سئوالات دیگر همچنان در فضای خالی فرهنگ کشور بی‌جواب باقی مانده،   و در شرایط فعلی به نظر نمی‌رسد که کانون کذا پاسخی برای‌مان داشته باشد.      

 

 

 

 

 

 

 

 

برف و برتی!

عکس

هر چند در شرایط فعلی مسائل بسیاری شایستة بررسی است،   وبلاگ امروز را به تحلیل دو مسئله محدود می‌کنیم.    در مرحلة نخست نگاهی خواهیم داشت به اظهارات علی‌اکبر ولایتی،   مشاور علی خامنه‌ای در امور بین‌الملل پیرامون حضور نظامی آمریکا در افغانستان.  سپس به صورت شتابزده می‌پردازیم به مصاحبة ولیعهد خانوادة پهلوی با بی‌بی‌سی.  پس ابتدا برویم به سراغ ولایتی که با «برتی آهرن»،   نخست وزیر پیشین ایرلند،   پشت درهای بسته دیدار و گفتگو کرده و دوتائی از «زیبائی» برف‌ها لذت برده‌اند:

«[…] مشاور مقام معظم رهبری در امور بین‌الملل عصر امروز (سه‌شنبه) [در مرکز تحقیقات استراتژیک تشخیص مصلحت نظام] با برتی آهرن، نخست‌وزیر پیشین ایرلند دیدار کرد […] دو طرف […] بدون حضور خبرنگاران دربارة روابط دو جانبه،  گسترش همکاری‌ها میان دو کشور و مسائل منطقه‌‌ای و بین‌المللی گفت‌وگو کردند.»

منبع: ایسنا،  15 بهمن‌ماه 1392

نخست بگوئیم آقای «آهرن» یکی از سیاست‌بازان عمدة جهانی است که از جنایات ارتش آمریکا و انگلستان در عراق پشتیبانی کرده.  و برخلاف موضع‌گیری‌های «نمایشی» حکومت اسلامی ـ این حکومت پیوسته دم از حمایت از حقوق «مردم مسلمان» می‌زند ـ  میهمان مرکز تحقیقات کذا،  یعنی آقای آهرن آنقدرها هم «مردمی» نیستند.  ایشان حتی حاضر نشدند،  با باراک اوباما،  سناتور وقت که با تهاجم نظامی ایالات‌متحد و انگلستان به عراق مخالفت می‌کرد همراهی کنند.  و حضور چنین عجوزه‌ای در «مرکز تحقیقات تشخیص مصلحت نظام» بخوبی نشان می‌دهد که از چه مصلحت و از چه نظامی سخن به میان می‌آید.

از این گذشته،‌  «برتی آهرن»،  نمایندة محافظه‌کارترین جناح‌ ایرلند است و اقبال عمومی چندانی هم ندارد.  با این وجود،   طی سال‌هائی که اینفرد در سیاست ایرلند نقش ایفا کرده،  اینکشور به مهم‌ترین سکوی پرتاب شرکت‌های آمریکائی و مراکز پولشوئی در قلب اتحادیة اروپا تبدیل شده.   و به همین دلیل نیز محافل مختلف مالی،   و ساختارهای پولشوئی بین‌المللی از «آهرن» حمایت می‌کنند.  و به همچنین است در مورد علی‌اکبر ولایتی.

در وبلاگی تحت عنوان،   «آفریکن کانکشن» به نقش مافیائی ولایتی اشاره کرده‌ بودیم.   در اینجا فقط به طور خلاصه می‌گوئیم،  نتیجة‌ دوران نکبت‌بار 16 سالة حضور ولایتی در رأس آنچه دیپلماسی حکومت اسلامی خوانده می‌شود،   «لو» رفتن شبکه‌های مافیائی حکومت اسلامی در آفریقا بود.   شبکه‌هائی که علاوه بر قاچاق مواد مخدر و سلاح،  به خرید و فروش برده و قاچاق انسان نیز «اهتمام» می‌ورزیدند!   همان روزها زمانیکه گند «دیپلماسی» آفریقائی حکومت اسلامی ـ  شخص خامنه‌ای و ولایتی در رأس این دیپلماسی نشسته‌اند ـ  در آمد،  جسته و گریخته نوشتیم که اکثر ایرانیانی که به جرم حمل‌ونقل مواد مخدر،  و یا شرکت در فعالیت‌های غیرقانونی در کشورهای آفریقائی،  آسیای جنوب شرقی و حتی کانادا و استرالیا به زندان افتاده‌اند،  در واقع کارمندان و وابستگان شبکة «ولایتی ـ خامنه‌ای» به شمار می‌روند. و از سوی دیگر،   سیاست‌های شدادوغلاظ قوة قضائیة حکومت اسلامی در مجازات «قاچاقچیان تریاک» ـ  این افراد عملاً بدون محاکمه اعدام می‌شوند ـ   در عمل جنگی است که شبکة ولایتی با «رقبای بین‌المللی» اربابان‌اش به راه انداخته.    بدون تردید یکی از محورهای گفتگوی اخیر برتی آهرن با ولایتی نیز قاچاق مواد مخدر بوده:

«در این دیدار دو طرف پس از اظهار خوشبختی [خوشوقی] از این دیدار دربارة زیبائی منظرة برفی تهران گفت‌وگو کردند.»

همان منبع!

با توجه به مشاغل واقعی ولایتی و آهرن،  اطمینان داریم که ایندو از مشاهدة کوهپایه‌های پوشیده از «پودر سپید رنگ» به وجد آمده‌اند،   هر چند این شادی و خرسندی هیچ ارتباطی به زیبائی «برف زمستانی» ندارد.   و ابراز تمایل ولایتی به خروج ارتش آمریکا از افغانستان شاهدی است بر این مدعا!   ولایتی طی «دیدار» با آهرن،   بالاخره به اصل مطلب می‌پردازد و از جانب «بیت‌رهبری»،  گسترش قاچاق مواد مخدر در منطقه ـ  نقش واقعی حکومت اسلامی ـ  را مورد تأئید چند باره قرار می‌دهد:

«این رهیافت [خروج ارتش آمریکا از افغانستان] عاقلانه است.   در واقع همسایگان افغانستان از حضور نظامی آمریکا راضی نیستند.»

همان منبع

بله،  هیچ انسان شایسته‌ای از اشغال نظامی یک کشور،  توسط دیگر کشورها حمایت به عمل نخواهد آورد،   ولی زمانیکه این «اظهارات» در حضور نخست‌وزیر سابق ایرلند،  با در نظر گرفتن ارتباطات‌شان با محافل مالی،  پیرامون افغانستان صورت می‌گیرد،   معنا و مفهوم دیگری پیدا می‌کند.  چرا که،   آهرن نه تنها از اشغال افغانستان حمایت کرده،   که حتی مهر تأئید دولت ایرلند را بر پروندة جنگ غیرقانونی در عراق نیز زده است.   پس این «حرف‌ها» به موضوع دیگری ارتباط دارد.   از شما چه پنهان این ارتباط باید همان رابطة سپیدی برف‌های البرزکوه با «پودر سفید» باشد.   و شاید گزارش «رادیو روسیه»،  پاسخی است به  محافل قاچاق هروئین که پادوهای‌شان را به دیدار مشاور بین‌المللی رهبر جمکران فرستاده‌اند!   «صدای روسیه»،  ضمن تأکید بر اینکه «ایالات متحد» تمایلی به مبارزه با تولید مواد مخدر در افغانستان نشان نمی‌دهد می‌نویسد،   خروج ارتش آمریکا از افغانستان،   باعث گسترش تولید مواد مخدر خواهد شد:

«[…] اگر بخش عمدة نیروهای ناتو از افغانستان خارج شوند،  تولید مواد مخدر بیشتر از قبل خواهد شد.   زیرا در اینصورت ایالات متحده حتی مسئولیت ظاهری این قضیه را نیز بر عهده نخواهد گرفت.»

منبع:  صدای روسیه،  9 فوریه 2014

همانطور که می‌بینیم،   دل‌سوزی‌های مشاور «مخصوص» مقام معظم،  یا همان رئیس شبکة قاچاق تریاک،  برای ملت «مسلمان» افغانستان دلائلی به مراتب «محکم‌تر» از اخوت اسلامی و زیبائی برف‌های «توچال» دارد.   با این وجود،  صدای روسیه فقط یک بُعد از این دلائل را بازتاب داده،  این خبرگزاری به «سر گندة» زیر لحاف اشاره‌ای نمی‌کند.   «سر گنده‌ای» که با خروج ارتش آمریکا از افغانستان بیرون خواهد آمد،   و از یک سو مسئولیت مستقیم ایالات متحد در گسترش کشت و زرع خشخاش و «صنعت قاچاق» را لوث خواهد کرد.  و از سوی دیگر،   مسئولیت نظامی و عملیاتی واشنگتن در حمایت از هیاهوی اسلامگرائی در میان توده‌های «خشمگین» افغانستان،   و نهایت امر تهدید امنیتی روسیه در مرزهای جنوبی‌اش از طریق بمب‌گزاری،  تروریسم،  و خلاصه آخوندبازی را نیز به حاشیه خواهد راند.

به طور خلاصه،  در صورت خروج ارتش آمریکا از افغانستان،  باز هم واشنگتن طبل «مردم،  مردم» را به دست خواهد گرفت،  و  بحران‌سازی‌های ضدانسانی‌اش در مرزهای جنوبی روسیه را،   همچون لات‌بازی‌ در مصر،  سوریه،  تونس و لیبی به حساب پدیدة موهومی به نام «مردم» می‌نویسد.   جالب اینکه،   از قضای روزگار این همان «مردم» است که طی 35 سال گذشته در حکومت اسلامی همه‌کاره شده‌!   حال شاید به دلائل دل‌سوزی «مقامات» حکومت اسلامی برای «مردم مسلمان» افغانستان بهتر پی‌ ببریم.   و چه بهتر که چنین اظهارات دل‌سوزانه‌ و مادرانه‌ای در حضور رئیس شبکة پول‌شوئی اتحادیة اروپا،   یعنی مستر«آهرن» صورت گیرد.  مسلم بدانیم که هماهنگی داهیانة «تهران ـ دوبلین» در این میانه خواهد توانست منافع دکان عموسام را چند برابر کند.

خلاصه بگوئیم،  از منظر آمریکا و اتحادیة اروپا،   میوة مستقیم توافق 24 نوامبر 2013،  که عملاً خط «جنگ‌سازی» آتلانتیست‌ها را از مرزهای ایران دور کرده،   می‌باید به هر قیمتی «چیده» شود.   و طی هفته‌هائی که از این «قرارداد» گذشت،   شاهد روان شدن سیل هیئت‌های تجاری،  صنعتی و مالی،  خصوصاً از جانب اتحادیة اروپا به سوی تهران بودیم.   ولی محفل «آهرن» نگرش متفاوتی به مسائل اقتصادی دارد.   در قاموس محفل کذا،  بهره‌مندی از فعالیت‌های باند «ولایتی ـ خامنه‌ای» در راه گسترش قاچاق ـ  سلاح،  مواد مخدر و انسان ـ بهترین راه جهت بهینه کردن این «توافقنامه» به شمار می‌آید.   با این وجود،   با توجه به کلان‌استراتژی نوین،   مشاور مقام معظم در امور بین‌المللی خیلی «گز نکرده جر داده‌اند!»   چنین موضع‌گیری‌هائی دیگر در مرکز تصمیمات استراتژیک منطقه جائی نخواهد داشت.   باند «تجارت تریاک» که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 در اطراف هیئت حاکمة جمکرانی تشکیل شد،   دیر یا زود می‌باید یا بکلی از میان برداشته شود،  و یا تغییراتی پایه‌ای در ساختارهای خود را بپذیرید.   ولی از آنجا که اوباش جماعت همواره  از مرگ و تخریب تغذیه می‌کند،  تغییر و تحول را فقط در قالب تخریب و بازگشت به گذشته می‌پذیرد.   به همچنین است برای محفل «شاه‌الله»، که در محاسبات خود خیال ندارد هیچ تغییری را متحمل شود.   و به همین دلیل است که اظهارات ولیعهد پهلوی‌ها هنوز بر مبهم‌بافی،  بوسیدن چکمة بریتانیای کبیر،  و  نهایت امر روس‌ستیزی استوار شده.

مدتی است ولیعهد پهلوی‌ها را به پای ثابت مصاحبه‌های بی‌بی‌سی تبدیل کرده‌اند،   و از طریق این به اصطلاحات مصاحبه‌ها تلاش می‌شود تا ایشان به عنوان «طرف» صحبت و رایزنی با پارلمان انگلستان معرفی شوند.   البته به عنوان یک ایرانی،   از اینکه ولیعهد سابق ایران چنین موضع «ممتازی» داشته باشد به هیچ عنوان ناراضی نیستیم.   مشکل ما این است که به صراحت می‌بینیم،  ایشان به عنوان «طرف رایزنی‌ها» هیچ موضع مشخصی ندارند!   به عبارت دیگر،  طرف رایزنی‌ها،  نه ادعای سلطنت دارد،  و نه از مقام سلطنت رسماً انصراف داده‌!  و از سوی دیگر،  به نظر نمی‌رسد که ایشان  تشکیلاتی «در خور» یک فعال سیاسی،  آنهم فعالی که طرف «رایزنی» با پارلمان کشور انگلستان معرفی می‌شود،  در اختیار داشته باشند.  چرا که،   مخالفت‌شان با حکومت اسلامی هرگز در قالب یک دیباچة منظم،  منسجم و تحریر شده در اختیار ایرانیان قرار نگرفته.   خلاصه بگوئیم،   قضیة فعالیت ولیعهد پهلوی‌ها کمی «شل‌من‌یهود» به نظر می‌رسد؛   هر چند با در نظر گرفتن حکومت‌هائی که طی یکصد سال گذشته سرزمین‌مان را به وجود ذیجودشان «مزین» فرموده‌اند،  در قاموس بریتانیای کبیر چنین برخوردی مسلماً در خور ملتی است که «تحت استعمار» ملکه می‌باید همچون دوران میرپنج خورجین باکینگهام‌پالاس را با افتخار بر دوش بکشد.

ولی برای بریتانیا متأسف‌ایم.   این ایران که شما «هدف» گرفته‌اید،  دهه‌هاست مرده.   بهتر است چشمان‌ شهلای‌تان را بیشتر باز کنید؛   چرا که نه ایران آن سوراخی است که از آن میرپنج را بیرون کشیدید،   و نه شرایط استراتژیک منطقه با اوضاع آشفتة پایان جنگ اول جهانی همگنی دارد.   با این وجود،   در بارة گنگ‌گوئی و مبهم بافی ولیعهد پهلوی‌ها هر چه بگوئیم کم گفته‌ایم.

یادمان نرفته،   زمانیکه از روح‌الله خمینی می‌پرسیدند،   «جمهوری اسلامی» مورد نظر «رهبر» خردمند انقلاب اسلامی چیست،  اگر خودش اصلاً نمی‌دانست برای چه در برابر میکروفون‌ها نشسته،   بادمجان دورقاب‌چینان‌اش ـ  بنی‌صدر،  یزدی و بازرگان و … ـ  ادعا می‌کردند که این «جمهوری» پدیده‌ای است ناب و خالص که به هیچ حکومتی در تاریخ بشر شباهت ندارد!   ولی در عمل دیدیم که،   این به اصطلاح «جمهوری» چیزی نبود جز یک کودتای استعماری که با چماق ماشاالله قصاب و ضرب دشنة جعفر بقال بر ملت ایران حاکم کردند،   و نتیجه‌اش هم که «شکرخدا» در برابر چشم همگان حی و حاضر است:   چپاول،  لات‌پروری،  اوباش‌پرستی،  اسلام‌فروشی در کوچه و خیابان و خرسالاری!

موضع‌گیری‌های مکرر و خردرچمن ولیعهد پهلوی‌ها هم نهایت امر با گنگ‌گوئی‌ لات‌های جمکرانی و «صدر انقلابی» آنقدرها فاصله ندارد.   ولی آنچه امروز می‌باید در ایران مدنظر قرار گیرد،  دیگر گنگ‌گوئی نیست؛   ایرانیان نیازمند موضع‌گیری «صریح» و مشخص‌اند.  و در کمال تأسف محافلی که برچسب سیاسی بر پیشانی‌شان زده‌اند،  جملگی تفاله‌های باقیمانده از دوران جنگ‌سرد به شمار می‌روند و هنوز هم می‌پندارند که همچون دوران گذشته،  با گنگ‌گوئی و ایجاد ابهام می‌توانند برندة مسابقات «رهبرسازی» شوند.

اینکه ولیعهد پهلوی‌ها در مصاحبه با بی‌بی‌سی یک‌جا عنوان کند که،   «هر فردی حق دارد به زیر پای گذاردن حقوق بشر در کشورش اعتراض کند»  و اجباری در کار نیست که نمایندة ملت به شمار آید،  کاملاً درست است.  و ما در اینجا فرض می‌کنیم،   که ایشان،   هم از مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر آگاه‌اند و هم الزامات حقوقی آن را بخوبی می‌شناسند.  در نتیجه،  زمانیکه در ادامه می‌افزایند،  «به دلیل وضعیت ویژة تاریخی‌ام من در موضعی هستم که بهتر و بیشتر می‌توانم این وظیفه را انجام دهم!» اشکال پیش می‌آید و قضیه بیخ پیدا می‌کند.

 کدام وضعیت ویژة تاریخی به ولیعهد پهلوی‌ها این «امتیاز» را ‌داده که خود را سخنگوی «بهتری» برای ایرانیان به شمار آورد؟  جایگاه واقعی اجتماعی ولیعهد سابق چیست؟  نوة میرپنج،  یا فرزند آریامهر،   یا فردی که در تبعید به عنوان پادشاه ایران تاجگزاری کرده؟  وقتی می‌گوئیم که موضع‌گیری‌های ولیعهد پهلوی‌ها می‌باید روشن شود،   فقط به همین دلیل است.   این فرد از جایگاه پادشاه حق دارد موضع‌گیری کند،   و پر واضح است که  موضع‌گیری‌ از جایگاه واقعی اجتماعی،  «مسئولیت‌پذیری» را نیز الزامی می‌کند.  حال آنکه تکیه بر استبداد و عملکرد دولت‌های فراقانونی و ضدایرانی پدر و پدربزرگ،   برای ولیعهد پهلوی‌ها حق تصمیم‌گیری در ایران را به دنبال نخواهد آورد.   در عمل،  چنین اجازه‌ای نه به او داده خواهد شد،   و نه به هیچ یک از اعضای خانواده‌اش.

به همین دلیل است که ما موضع‌گیری‌های ولیعهد پهلوی‌ها را در مورد ایران،   آیندة ایران و حکومت کشور از هم اینک محکوم می‌کنیم.   و با مخالفت اصولی با این نوع گنگ‌گوئی و مبهم‌بافی،   ایرانیان را مخاطب قرار داده،   خواستار برخورد منسجم اوپوزیسیون با مسائل کشور هستیم.   به بریتانیا،  آمریکا و هیچ کشور دیگری نمی‌باید اجازه داد که به این فکر شوم بیافتد که قادر خواهد بود خیمه‌شب‌بازی‌های مهوع شهریور 20،  مرداد 32،  و یا بهمن 57 را بار دیگر در کشورمان به راه اندازد.  چه این خیمه‌شب‌بازی‌ها رنگ و روغن «ملی ـ میهنی» بگیرد،   چه زرق و برق «اسلامی» داشته باشد،  و چه همچون فضاسازی‌های اخیر استعمار غرب در ایران ـ  جنبش سبز ـ  بر محور «روس‌ستیزی» استوار شده باشد.

لژ و لواط!

عکس

 

از قدیم گفته‌اند:  «تغاری بشکند،   ماستی بریزد،  جهان گردد به کام کاسه لیسان!»  اینهم حکایت گرفتاری ما ملت است با خیل شخصیت‌های به اصطلاح فراحزبی و فرامحفلی.   خلاصه بگوئیم،   اینان در بوق رسانه‌های تمامیت‌خواه حکومت امام جمکران خدای‌گونه‌هائی شده‌اند که «پیامبرانه» برای‌مان در این معیاد و آن میعاد ور می‌زنند؛   بی‌رودربایستی بگوئیم،  کم هم جفنگ نمی‌بافند.   اگر ندانیم حضرات چگونه و با چه ترفندها سر از این سوراخ‌ها به در آورده‌اند،   و وابستگی‌ها و بده‌بستان‌های‌شان چه‌هاست،  هنگام برخورد با این تحفه‌ها ممکن است دست‌وپای‌مان را گم کنیم.   همانطور که آن روزها،  خیلی‌ها در برخورد با بنی‌صدر و قطب‌زاده و یزدی و خمینی و بازرگان،  و خلاصه بگوئیم «باند کودتای 22 بهمن» دست‌وپای‌شان را گم کرده بودند؛   یادمان نرفته 13 آبان‌ماه 1357،   «صدای انقلاب‌تان را شنیدیم» از کجا در می‌آمد.    

 

بله، می‌گفتیم؛   این حضرات آنقدر سفت و سخت و «چارچنگولی» بر مسندها می‌چسبند،    تو گوئی با همین میز و دفتر و دستک و کت‌وشلوار و عمامه و تیتر و ریش‌وپشم و کبکه و دبدبه از فلان مامان‌جان‌شان بیرون پریده‌‌اند!   اصلاً راستش را بخواهید این‌ها «مادرزاد» مقامات‌اند!

 

البته،  مشکل ما ملت این‌ها نیست،   در همة حکومت‌ها حدیث‌خوانی برای دم‌کلفت‌ها و مجیزگوئی برای «جن و انس» یافت می‌شود.  و اگر تعداد مجیزگویان بیشتر از کشور «گل‌وبلبل» نباشد،  مسلم بدانیم کم‌تر هم نیست.   همین پری‌دوش بود که کانال دولتی فرانسه یک جوانک «تازه پشت لب‌ سبز» کرده را به عنوان «کارشناس» امور آورده بود و ایشان هم تندتند مسائل و مشکلات و بن‌بست‌های بحران اوکراین را،   البته از دید دولت فرانسه،  برای هم‌شهری‌های‌شان ردیف می‌کردند!   بی‌اختیار با خود گفتم،  ای دل غافل!   این فرانسوی‌ها هم بساط بسیج مستعضعفین را بهتر از جمکرانیان یاد گرفته‌اند ها!   بله،  بررسی مسائل جهان از دید یک دولت آنقدرها کار مشکلی نیست،  نه پشم‌وریش می‌خواهد،  و نه عمامه و نعلین و قرآن خوانی!   اگر دکترای قالیچه‌ای هم داشته باشید بهتر است،  ولی آنهم ضروری نیست؛  برای‌تان چند تا می‌خرند!   خلاصه،  هر خری می‌تواند از این غلط‌ها بکند.   کافی است «متن» را ارباب بگذارد جلوی‌شان و خریت هم اجازه ندهد که در آنچه از بَر می‌خوانند «تردید» داشته باشند.   همین و همین!    

 

قدیم‌ها می‌گفتند،   فلانی درس‌اش را خوب یاد گرفته!   البته آن روزها کم‌تر به مسائل جهانی و استراتژی‌ها وارد می‌شدند.   مسئله بیشتر به صیغه کردن دختربچه،  کودک‌آزاری و لاپوشانی و مال‌مفت‌خوری و کثافتکاری‌های معمول مربوط می‌شد و خلاصه اموری بود که در جهان آخوندها می‌توان یافت.   ولی امروز می‌بینیم که به دلیل «انقلاب شکوهمند اسلامی»،   امور مملکت و امور آخوند یکی شده؛   به قول امام «رهیده»،   ید واحده‌اند این‌ها!

 

ولی خوب،  نمی‌توانیم گریبان فلان جوجه ساواکی فرانسوی را بگیریم و بگوئیم،  چرا سیاست‌های تبلیغاتی دولت را اینجوری تندتند در تلویزیون برای‌مان «دوره» می‌کنی؟  جواب خواهد داد:  «اجاره خانه گران است؛   کت‌وشلوار دستی هزار یورو؛   نان لقمه‌ای دو یورو؛  و …»   بله،  بالاخره این جوجه‌خروس هم آرزوها دارد،   می‌خواهد روزی مرغ‌دانی از خودش داشته باشد،  بیاوبروئی داشته باشد،   سر و همسری داشته باشد،  پورشه و کادیلاکی داشته باشد و … و ما هم خاموش می‌شویم.   

 

در دنیائی که حرف مفت زدن اینقدر نان‌آور شده،   چه بهتر که ما صدای‌مان در نیاید.  ولی آقا مگر می‌شود؟   آن‌ها که دستی به قلم دارند،  می‌دانند،  نیاز به «نوشتن» فقط بانوشتن درمان می‌شود.   مگر یک قلم‌به‌دست می‌تواند این سخنرانی‌ها و این «مصاحبه‌ها» را بخواند و هیچ ننویسد؟  آن‌ها که نمی‌نویسند،  یا جوهرشان تمام شده،  یا با نیازشان وداع کرده‌اند،  یعنی خلاصتاً مرده‌اند.  ولی ما هنوز زنده‌ایم،  قلم‌مان هم پر از جوهر است.   پس نگاهی می‌اندازیم به مطلبی که مهرنیوز،  از «مصاحبه» حداد عادل با شبکة سیمای جمکران روی سایت گذاشته!

 

قبل از هر چیز به تیتر مطلب برخورد می‌کنید،   که اگر راست و درست‌اش را بخواهید،   مثل چماق می‌خورد توی سرتان: 

 

«مسئولین خود را برای انقلاب بخواهند نه انقلاب را برای خودشان»

منبع:  مهرنیوز 13 بهمن‌ماه 1392

 

این آقای حداد خیلی توپ‌اش پر زور است؛   آدم یاد مرحوم جان کندی می‌افتد!  همین دیروز بود که جان. ‌اف. کندی در سخنرانی معروف‌ خود فرمود:  «نپرسید آمریکا برای‌تان چه کرده،  بپرسید شما برای آمریکا چه کرده‌اید؟!»  دیدی چه شد؟  روح جان. اف. کندی «راحل» در جسم رئیس مجلس‌،‌ و ریاست فرهنگستان،  و پدر عروس مقام رهبری حلول کرده  بود و ما نمی‌دانستیم:   

 

«[…] امروز 12 بهمن یادآور بازگشت باشکوه امام به ایران است و این پدیده برای جوان‌های امروز که قبل از انقلاب را ندیده‌اند و تنها بازگشت امام به وطن را شنیده‌اند خیلی جالب است.»

همان منبع!

 

راستش را بخواهید جملات فوق را چندین بار خواندم،  ولی «معنی» ندارد!  چرا 12 بهمن برای جوانان «جالب» است؟   چون امام در این روز برگشته به ایران،  یا اینکه چون جوانان دوران قبل از انقلاب را ندیده‌اند؟!  حتماً این جملات را «دکتر» عادل خودشان به ترجمه  سخنرانی جان. اف. کندی افزوده‌اند،  و به همین دلیل هم جفنگ از آب در آمده.  از قدیم گفته‌اند،  «نگاه به دست ننه کن،  مثل ننه غربیله کن!» ولی حداد عادل  نگاه به دست جان. اف. نکرده:

 

«وی انقلاب را یکی از معجزات تاریخ نام برد و گفت:  رهبر یک نهضتی با دست خالی بدون سلاح،  بدون منابع مالی و بدون حزب و تشکیلات سیاسی متعارف و تنها با قلم و پیام خود […] یک رژیم مقتدر را که پشتیبانی ابرقدرت ها را داشت از پای درآورد […] انقلاب ما از جنس داستان‌های قرآنی همانند داستان حضرت موسی است.»

همان منبع!

 

تا آنجا که ما می‌دانیم موسی نیل را با عصای‌اش شکافت و قوم بنی‌اسرائیل را برد و انداخت پای کوه.   خودش هم برای ملاقات با خداوند رفت بالای کوه.   وقتی برگشت کلی از قوم بنی‌اسرائیل را کشت تا بت‌پرستی به راه نیاندازند!   البته این داستان خیلی به انقلاب اسلامی نزدیک است.   خمینی با ژنرال هویزر پادگان‌ها را «شکافت»،  و ملت ایران را انداخت توی چاه جمکران.   خودش هم رفت بالای کوه توی جماران با خداوند ملاقات بکند.   وقتی برگشت همه را انداخت زندان و گفت میرحسین موسوی اعدام‌شان کند.  

 

«جائی که مُشک و پِشک به یک نرخ است

عطار گو،  ببندد دکان را!»

  

بله،  دلیلی نداشت برای فروش یک جنس بنجل یا همان «انقلاب اسلامی» هزارتا دکان و دکه باز شود،   یک دستفروشی که مال امام خمینی بود،   و برای عموسام «کار» می‌کرد کافی بود.   باری دکتر حداد عادل،   زمانیکه به پیام و بیان و قلم «امام» اشاره می‌کنند،   واقعاً انسان حالی‌به‌حالی می‌شود.   امام چه قلم و بیانی داشتند!   تو گوئی سیسرون از بالکن جماران سخنان جان. اف. کندی را به گوش‌مان می‌خواند:  «نپرسهَ اسلام برایَ تو چهَ کردهَ،   بَپرسه برای اسلام چهَ کردَه تو؟!»   بله این بود بخشی از سخنان پرمغز جان کندی در «بیان» امام خمینی،  که حداد عادل از روی «عدالت» نخواسته به آن اشاره کند.  اصلاً آنروزها در سرزمین ما روح کندی «فقید» در کالبد همه حلول کرده بود؛   همه مثل ایشان شده بودند.   ولی فرهنگ‌شان «اسلامی» بود؛  و بجای شلیک گلوله در مغز کندی،  گلوله را ‌زدند توی ملاج بقیه!   و این است راه و رسم ائمة اطهار!

 

به هر تقدیر،  در شرایطی که گام به گام به «یوم‌الله 22 بهمن» کذائی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم،‌  حیف‌ام آمد تمام این وبلاگ را به حداد عادل اختصاص دهم.   می‌دانید این‌ها پر رو می‌شوند.  حالا فکر می‌کند من می‌آیم  و دست‌بوسی‌های‌اش را با دربار،   و روبوسی‌های‌اش را با احسان‌ نراقی،  و «چیز» بوسی‌های‌اش را با حسین نصر برملا می‌کنم.   بعد هم دوستان‌اش می‌نشینند و می‌گویند:  «این آقای عادل خیلی مرد مهمی است!  یک وبلاگ به داستان ک…ن بوسی‌‌های‌اش اختصاص یافته!»‌  راستش را بخواهید،  ایشان هر چیزی که بوسیدند و بوئیدند به خودشان مربوط می‌شود،  ولی آنچه بر ملت ایران گذشت به ملت ایران مربوط می‌شود، ‌ نه به این جوجه کودتاچی.  یک جوجه کودتاچی‌ که لنگ صبیه‌اش را جلوی بیت رهبری باز کرده،   و ک…ن متعفن‌اش را هم با مجیزگوئی از علی خامنه‌ای حوالة همان‌جاها می‌دهد،   بهتر است بیش از این‌ها شکر نجود.  پس استاد حداد عادل را همینجا رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ اربابان‌شان در بی‌بی‌سی. 

 

در سالروز کودتای ننگین 22 بهمن که آخوند را به رهبر ملت ایران تبدیل کرد،  و هنوز هم عوامل نهان و آشکار این کودتا،  در داخل و خارج،  در چند و چون آن و خوبی‌ها و ‌وبدی‌های فرضی آن همه روزه جوهر خودنویس «هدر» می‌دهند،   بی‌بی‌سی که ندای رسای باکینگهام‌پالاس است،  یواش یواش به صورت کون‌خیزک دارد از «اسلام انقلابی» فاصله می‌گیرد.  این‌ها که تیرهای اسلامی‌شان در مصر و سوریه به سنگ خورده و کمانه کرده و به ماتحت خودشان نشسته،  حال به مصداق «کی بود،  کی بود؟» می‌خواهند بگویند که اصلاً از روز اول این بساط را در ایران هم قبول نداشتند: 

 

«انقلاب بهمن پنجاه و هفت،  اسلامی نبود!»

منبع:  بی‌بی‌سی،  03 فوريه 2014

   

بله ما اشتباه می‌کردیم؛  خمینی هم اشتباه کرد؛   لات‌ها و ساواک و ارتش شاهنشاهی و … سیاهی لشکری که با شعار «استقلال،  آزادی،‌  جمهوری اسلامی» به خیابان‌های تهران آورده بودند،  اشتباه کردند!  اصلاً این «انقلاب» اسلامی نبود!   در دوران قدیم، زمانیکه بزاز می‌دید امکان ندارد بتواند طاقة بنجل را به مشتری بیاندازد،   یک‌باره عربده می‌زد،   «حاج‌آقا!  پیچازیه!  پشم انگلیسیه،  نه از این پشما!  کت‌شلواری ازش درمیاد که بیا و ببین!  مث دنبه می‌افته روی شونه‌های مبارک‌تون!»  بله،   این انقلاب هم عین دنبه می‌مونه؛  می‌افته روی سرتون تا کیف کنین.   هی دنبه لقمه بزنین و با هر لقمه به جان علیاحضرت که چنین باقالی‌پلوی پر دنبه‌ای برای‌تان طبخ کرده دعا کنید.  ولی خوب،  بی‌بی‌سی حق دارد!   حالا که دیگر اسلام کارش به فس‌فس افتاده و تفاله‌هائی از قماش حداد عادل،  حسین نصر و شرکاء  تبدیل شده‌اند به سخنگویان «انقلاب اسلامی»،   و الهامات پادوهائی نظیر احسان نراقی  ـ ایشان توی هزار تا لژ «لواط» دادند تا یک «لژیون دونور» بگیرند و بیاندازند گردن‌شان و بپرند در آغوش عزرائیل ـ   منبع الهام حکومت اسلامی شده،  لازم است بریتانیا برای فروش این «کودتا» یک فکر اساسی بکند و خیلی خوب هم فکر کرده!   نتیجة تفکرات انگلستان هم در برابر ماست: این انقلاب اصلاً اسلامی نبود،  ولی حتماً «انقلاب» بود! 

 

به عبارت دیگر آنچه در 22 بهمن 1357 شاهد بودیم، «کودتا» نبود؛ سازمان سیا،  ارتش قلندر و دست‌نشاندة آریامهر و ساواک و شهربانی و اتاق‌های شکنجة «ساواک ـ شهربانی» هم در این میانه هیچکاره بودند.  «انقلاب» بود آقا!‌  می‌فهمید یا با چماق حالی‌تان کنیم؟    انقلابیون از آسمان آمدند و حکومت تشکیل دادند.  و خلاصه،  این است «تحلیل» نوین آنگلوساکسون‌ها از «آب طهارتی» که 34 سال پیش با توسل به آخوند روی دست ما ملت ریختند و هنوز هم دارند گندم‌اش را آرد می‌کنند و نان می‌پزند.  

 

ولی از آنجا که تبلیغات‌چی عمیقاً احمق است، چرا که همواره  «به فرموده» عمل می‌کند و هیچ ریشه و اساسی در تحلیل‌های‌اش ندارد،  بی‌بی‌سی هم ‌افتاده توی همان چاهی که برای ما ملت کنده!‌  چرا که در مطلب دیگری،  یکی دیگر از «تحلیل‌گران» حرفه‌ای امپراتوری بریتانیا با اشاره به «نشست گوادالوپ» چنین می‌نویسد:

 

«در کنفرانس گوآدلوپ معلوم شد که آمریکائی‌ها از حدود آذر ۵۷ تقریباً به پیروزی خمینی یقین پیدا کردند و به همین جهت نیز کوشیدند تا از هر راهی که شده به وسیله‌ خود یا دیگران با خمینی و اطرافیانش تماس برقرار سازند.»

منبع:  بی‌بی‌سی،  «گوادلوپ؛ تیر خلاص نظام پادشاهی»، مورخ 2 فوریه 2014

     

این «تحلیل» که از قلم یک جوجه تحلیل‌گر «ملی ـ مذهبی» تراوش کرده،  چند عامل اساسی تاریخی را در بررسی رخدادها به دست قضا و قدر سپرده.   نخست اینکه چرا روح‌الله خمینی ناگهان از گوشة نجف به شهر پاریس،   مرکز هیاهوی تبلیغاتی سرمایه‌داری غرب «نقل مکان» می‌کند؟   دیگر آنکه به چه دلیل دولت‌های غرب در برابر فعالیت‌های غیرقانونی وی بر علیه یک دولت رسمی و عضو سازمان‌های بین‌المللی،  کوچک‌ترین عکس‌العملی نشان نمی‌دادند؛  به چه دلیل حکومت شاه به روند «باز کردن فضای سیاسی» تن درمی‌داد،‌  با علم به اینکه چنین فرایندی جز آشوب ثمرة دیگری نخواهد داشت؛   و نهایت امر به چه دلیل عوامل مختلف که در رأس آنان می‌باید از همین جنبش‌های «ملی ـ مذهبی» سخن به میان آورد،   در برابر شکل‌گیری نطفه‌های سیاسی در داخل کشور،  از همان نخستین روزها سنگ‌اندازی کردند و «وحدت» زیر علم‌وکتل خمینی را به شعار اساسی این به اصطلاح «انقلاب» تبدیل کرده‌ بودند؟    البته فهرست پرسش‌ها به مراتب از این‌ها فراتر می‌رود،   ولی اگر به همین چند سئوال هم پاسخی داده شود،  مشخص خواهد شد که آمریکائی‌ها مدت‌ها پیش از آذرماه 1357 تصمیم به تغییر رژیم در ایران گرفته بودند:  

 

«[…]آمریکا به‌خاطر مخالفت‌های روزافزون و همه جانبه‌ مردم ایران،  نمی‌تواند از او [شاه] حمایت کند[…] »

همان منبع!

 

اگر ادعای بی‌بی‌سی را قبول کنیم،  باید به این «نتیجه» برسیم که،  روز 25 شهریور 1320 «مردم» طرفدار متفقین بودند،   یا  روز 28 مرداد 1332،  «مردم» طرفدار شاه بودند و…و خلاصه اینکه هرچه کودتا در کشور ایران سازمان یافته خواست تل موهوم «مردم» بوده!  نتیجة کوفتن برطبل مردم جز این ادعای پوچ نیست!    ادعائی بی اساس و نخ‌نما که پیوسته تکرار می‌شود:   «مردم!»   تکرار این ادعای پوچ را در جفنگیات «ملی ـ مذهبی‌ها»،  مجاهدها و فدائی‌ها و توده‌ای‌ها و … و در ترهات‌بافی‌های حداد عادل می‌بینیم.  در نتیجه باید بپذیریم که  اگر امروز «مردم» رژیم آخوندی را ساقط نمی‌کنند،  به این دلیل است که همة «مردم» عاشق ریش‌وپشم خامنه‌ای و میرحسین موسوی شده‌اند!   

 

کسی نمی‌گوید،  سنای آمریکا و احزاب دمکرات و جمهوری‌خواه برای پیشبرد سیاست‌شان نمی‌توانند علناً بگویند که می‌خواهند «این یک برود،  و دیگری بیاید!»  آن روزها هم آقای جیمی کارتر،   با یک من «ادعا» درمورد حقوق بشر،  نمی‌توانست بگوید برای حمایت از سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌اش در افغانستان به حکومت یک آخوند وحشی در کشور ایران نیاز دارد.  آخوندی که همزادان‌اش را ـ  ملاعمر و بن‌لادن و غیره ـ  بعدها در منطقه به قدرت رساندند.   بله اگر جیمی کارتر به صراحت می‌گفت چه می‌خواهد پرستیژ آمریکا  نابود می‌شد؛   برای حفظ این پرستیژ بود که کودتا و کثافتکاری را به اسم حمایت از «دمکراسی» و «مردم» در ایران سازمان دادند.  اگر  جوجه «ملی ـ مذهبی‌ها» هم کور نباشند،  نمونة همین «مردم»‌ را در مصر،  تونس،   لیبی و … و در اوکراین به صراحت می‌بینند!

 

پس یک‌بار دیگر به تمامی شبکه‌هائی که سعی در بازارگرمی برای این به اصطلاح «انقلاب» دارند،  از چپ افراطی گرفته تا راست افراطی بگوئیم،   دوران حاکمیت «شیخ‌وشاه» در این مملکت به پایان رسیده.   ایدئولوژی فروشی و بادشکم در کردن به عنوان تحلیل‌ تاریخی،   خلق‌پرستی،  مردم‌ستائی،   اسلام‌سازی،  و نهایت امر بوسیدن ک…ن اجنبی در ایران پایان یافته.   با ضدونقیض‌گوئی‌ پیرامون دکانی که  34 سال پیش «ام. آی. 6» تحت عنوان «انقلاب»‌ ـ چه اسلامی و چه غیراسلامی ـ  باز کرده،‌  راهی برای خروج از بن‌بست‌تان در ایران نخواهید یافت.  این «انقلاب» اگر نکبت و ادبار برای ما ملت به ارمغان آورد،  یک نکتة مثبت هم داشت،  و آن اینکه دست اراذل و خودفروختگان را در برابر ملت ایران باز کرد.  برای نان‌خوردن راه دیگری جز «تحلیل انقلاب» می‌باید پیدا کنید.   این کودتای کثیف و عوامل خودفروخته‌اش در تاریخ ایران جوابی ‌خواهند گرفت که از قدرت بررسی‌ها و استدلالات شکمی شما حضرات به مراتب فراتر می‌رود.  «نپرس این کودتا برای تو چه کرد،  بپرس تو برای این کودتا چه نکردی!»