مارکسیسم‌ها! بخش هفتم

همانطور که دیدیم قدرت‌گیری ژوزف استالین با دو عامل اصلی در تقابل قرار گرفته بود: حضور نظریه‌پردازان قدرتمند مارکسیسم، و نارضایتی شدید طبقات فرودست اجتماعی، عمدتاً کشاورزان و کارگران. در پروژه‌های عظیم «پیراکشاورزی» که بر اساس نظریات استالین می‌بایست کشاورزی سنتی را از میان برداشته و اتحاد شوروی را به سرعت به خودکفائی در زمینة تولید مواد غذائی برساند، «غیبت» کارگران یکی از مشکلات عمده شده بود. این پروژه‌ها به دلیل آنکه از ابعادی فوق‌انسانی برخوردار بودند، اعمال نظارت کارآمد بر آنان غیرممکن شده بود. ولی این مشکل فقط در بخش کشاورزی و پیراکشاورزی وجود نداشت، تمامی صنایعی که توسط «حزب» و شاخه‌های اجرائی آن یعنی «دولت» اداره می‌شد به همین بحران دچار بود. بی‌توجهی به کیفیت تولید، «غیبت» از محیط کار، کاهش سطح تولید سرانة کارگران، و … فقط بعد ناچیزی از معضلی بود که صنعتی کردن سوسیالیسم شوروی توسط استالین به بار آورد. صنایع اتحاد شوروی از آغاز دهة 30، جز آنچه مستقیماً زیر نظر ارتش و نیروهای پلیس سیاسی اداره ‌می‌شد، از نظر کیفیت به صورتی هولناک سقوط کرد. جواب استالینیسم به معضلی که کیفیت نازل تولیدات ایجاد کرده بود در یک نام جادوئی خلاصه ‌شد: «استکانوف»!

«استکانوف»، در مقام یک «کارگر نمونه» شاید فقط سمبلی ساخته و پرداختة استالینیسم بوده؛ شاید هم وجود خارجی داشته! آنچه مهم است وجود و یا عدم‌وجود این «موجود» افسانه‌ای نیست. مهم استفاده‌ای است که نظام بلشویک از چنین سمبلی صورت می‌داد. در «اسطوره‌های»‌ استالینیستی عنوان می‌شد، «استکانوف» یک کارگر معدن است که توانسته فقط در عرض 6 ساعت 102 تن ذغال سنگ استخراج کند! و این «تصویر» جادوئی به سرعت در سطح «شوراها» باز تولید شده، نهایت امر به «سمبلی» والا از کارگر و نقش او در اتحاد جماهیر شوروی بدل شد! البته جای تعجب ندارد که «رکورد» استکانوف به سرعت به وسیلة دیگر «کارگران» ـ اینان شاید مانند استکانوف بیشتر مجازی بودند تا واقعی ـ مرتباً شکسته می‌شد، و کارگران اتحادشوروی هر روز بیش از پیش «بازده» تولیدی بالاتری پیدا می‌کردند!

ولی پس از مدتی «حزب» به این صرافت افتاد که استفاده از سمبل «استکانوف» می‌باید فراگیر شود؛ «حیف» بود که این سمبل فقط به معادن ذغال سنگ محدود بماند! خلاصه بگوئیم، هر یک از صنایع، از ماشین‌سازی گرفته تا جوجه‌کشی و سلاخی استکانوف مخصوص خود را پیدا کرد، مدال‌هائی هم توسط «حزب» می‌ساختند که در مناسبت‌های مختلف بر گردن این «استکانوف‌ها» آویزان می‌کردند. ولی همانطور که پیشتر گفتیم در اتحاد شوروی صنایعی که کالاهای مصرفی تولید می‌کرد، در کنار صنایع کشاورزی و بعدها صنایع داروسازی و بهداشتی و حتی صنایع آموزش و پرورش فقط یک افتضاح و شکست کامل بود. استالینیسم و نظام تولیدی آن قادر به ارائة فهرست گستردة کالاهائی نمی‌شد که یک جامعة متمرکز صنعتی به آن نیازمند است. مایحتاج عمومی از مداد و کاغذ گرفته تا کفش و لباس در کشور «نایاب» شده بود.

هر چند این مسئله کمی خارج از موضوع بنماید، جهت نشان دادن ابعاد فاجعه‌ای که صنعتی کردن جامعة اتحاد شوروی تحت نظارت «حزب» به ارمغان آورد می‌باید تذکر داد که اتحاد شوروی طی سالیان دراز با کمبود کفش روبرو شد! می‌دانیم که کفش در جوامع سنتی توسط کارگاه‌های فامیلی و یا پینه‌دوزی‌ها و در مقیاس‌های بسیار محدود تولید می‌شود. صنایع کفش‌های ماشینی سال‌ها پس از انقلاب اکتبر پایه‌ریزی شد، هر چند که کارآئی هم نداشت!‌ شاهد بودیم که در دورة پهلوی دوم طی سالیان دراز کارخانجات کفش ملی ـ این کارخانجات مستقیماً وابسته به محافل آمریکائی بودند ـ سالیانه صدها هزار جفت کفش از ایران به مقصد اتحاد شوروی «صادر» می‌کردند. در شرایطی که کارگاه‌های فامیلی و پینه‌دوزی‌ها را استالینیسم در مقام «بورژوازی» قرار داده بود، و با نابودی اینان عملاً تولید کفش نیز در کشور متوقف شد!‌ مسئله‌ای که در کنار گرسنگی میلیون‌ها شهروند اتحاد شوروی «پابرهنگی‌» را نیز به ارمغان آورد. با این وجود استالین کاری به این معضلات نداشت؛ چرا که با تکیه بر «الگوی» جادوئی که «استکانوف‌ها» در تمامی صنایع به همراه آوردند، اهداف استالینیسم تأمین شد: سرکوب کارگران «خاطی»‌ کار آسانی بود. همانطور که قبلاً هم گفتیم احدی حق نداشت که «مشکل» اساسی را در عملکردهای این «حزب» و شیوه‌های حاکمیت آن بجوید. این «برنهاده» در استالینیسم یک اصل غیرقابل تردید بود که بر اساس آن، دلیل نارسائی‌ها فقط نبود مسئولیت فردی و یا توطئة خارجی می‌توانست باشد!‌ از اینرو کوچک‌ترین «تخلفی» در محیط کار روح «استکانوف ‌نوازی» را به شدت جریحه‌دار می‌کرد، و سرکارگران و مدیران، کارگر خاطی را حسابی «نقره‌داغ» می‌فرمودند! ولی جالب اینجاست که این «سرکوب‌ها» فقط وسیله‌ای جهت گسترش هر چه بیشتر دیوان‌سالاری افسارگسیخته و قربانی کردن کارگر در محراب قدرت «حزب» شد!‌ آنچه بنیانگذاران این «نظریات» در این میان بکلی به دست فراموشی سپرده بودند، «دلائل» اصلی این انقلاب به اصطلاح «سوسیالیستی» بود. خلاصه می‌گوئیم، استالینیسم به صورتی که شکل گرفت، از روز نخست از ادارة اقتصاد کشور و برنامه‌ریزی‌های قابل اعتنا در مورد تولیدات مصرفی عاجز ماند، و هر آنچه کرد فقط بر عجز خود افزود. کار استالین در سرکوب نیروی کار آنچنان بالا گرفت که در سال 1932 با ارائة طرح «دفترچة کار» عملاً جایگاه کارگر را به موضع «رعیت» در یک نظام فئودالی تقلیل داد، و سرنوشت وی را به نظارت «عالیة» شرکت و مدیریت سپرد! و این عجزی بود که استالین پس از مرگ، به رسم یادگار در بطن اتحادشوروی برای جانشینان خود باقی گذاشت.

خلاصه بگوئیم «ساده‌انگاری» فلسفی که استالینیسم عملاً با تکیه بر گروه‌های اوباش بر فضای سیاسی کشور حاکم کرد، دیگر جائی برای برخورد پایه‌ای با مسائل اساسی باقی نمی‌گذاشت. مارکسیسم، «ویراست» ژوزف استالین در آغاز دهة 1930 در عمل یک فاشیسم کلاسیک بیش نبود. فاشیسمی که با استفاده از بنیاد «حزب» و توجیهات ویژه‌ای که مارکسیسم در اختیار این ساختار قرار می‌داد، به تدریج ابعاد بسیار گسترده‌ای یافت. هر چند هدف واقعی حاکمیت اگر در پس پرده‌ها پنهان ماند، در نگرش‌های تاریخی کاملاً روشن و واضح است؛ حفظ یک حاکمیت غاصب، فاسد و بی‌لیاقت بر اریکة قدرت!‌ در واقع «تقلیل» فعالیت اقتصادی یک جامعة بشری به یک الگوی محدود که خصوصاً از تراوشات دماغی یک باند دیوانة قدرت نیز الهام بگیرد نتیجه‌ای بهتر از این‌ها نخواهد داشت. در اینجا شاید باز هم تکیة ما بر نگرش لنین و تلاش وی جهت بازگشت به اقتصاد بازار در محدودة صنایع روستائی می‌باید معطوف شود؛ آنچه پیشتر تحت عنوان «نپ» مطرح کرده‌ایم.

با این وجود اگر کارگران را به صور مختلف می‌توانستند سرکوب کنند، همانطور که قبلاً هم گفتیم سرکوب نظریه‌پردازان به این سادگی‌ها نبود؛ اینان جوجه‌روشنفکران مکتب‌خانه‌ نبودند! بسیاری از این روشنفکران سال‌های سال در رکاب مارکس، انگلس و لنین مرکب تحلیل مارکسیسم را به پیش رانده بودند. از اینرو، بر خلاف نمونه‌های مختلفی که در تاریخ جهان مشاهده می‌کنیم، و در آن‌ها معمولاً طیف روشنفکر صدمه‌پذیرترین و آسیب‌پذیرترین قشرهای اجتماعی را تشکیل می‌دهد، روشنفکری مارکسیست در آغاز شکل‌گیری اتحاد شوروی کار استالینیسم را بسیار مشکل کرده بود.

در چنین فضائی آکنده از ندانم‌کاری‌ها بود که، استالین اسب خود را جهت سرکوب نظریه‌پردازان نیز زین کرد! در سال 1936 حزب اعلام داشت که فازهای «ترانزیسیون» دیگر پایان یافته و از این تاریخ اتحاد شوروی به سوی «کمونیسم» گام برخواهد داشت!‌ استالین رسماً اعلام کرد که سوسیالیسم در تمامی مراحل اقتصادی اتحاد شوروی به پیروزی رسیده، و از همه مهم‌تر اینکه، ساختار طبقات نیز به صورتی غیرقابل بازگشت از میان رفته است! بر اساس این ترهات، در اتحاد شوروی طبقات نوینی حضور به هم رسانده‌اند: کارگر، کشاورز و روشنفکر همگی «نوین» هستند، و از الگوهای «بورژوازی» سابق پیروی نمی‌کنند. البته در «نوین» بودن اینان شک و شبهه فراوان بود. هر چند حکومت با وحشیگری گروهی بسیار انگشت‌شمار از وابستگان به «بورژوازی» را به طبقات کشاورز و کارگر تنزل رتبه داد، این واقعیت را نمی‌باید فراموش کرد که اکثریت این طبقات را همان‌ کارگران و کشاورزان در نظام سابق تشکیل می‌دادند. و روشنفکران، حداقل آنان که ریشه‌های روشنفکری‌شان به پیش از انقلاب اکتبر باز نمی‌گشت، معمولاً در ردیف «آپاراتچیک‌های» حزب و استالین بودند. مطلبی که بحث جالب روشنفکر «دولتی» و محدودیت‌های روشنفکرانه در بحث‌های اساسی و پایه‌ای را مطرح خواهد کرد. با این وجود، صرف تکیه بر «نوین» بودن یک ساختار اجتماعی، به هیچ عنوان عدم‌کارآئی آن را در حفظ میزان تولید صنعتی، هنری، ادبی، فلسفی، و … آنچنان که برآورندة نیازها باشد توجیه نمی‌کند. این نظام که خود را «نوین» می‌نامید، از قضای روزگار ناکارآمد هم بود.

ولی همانطور که می‌توان حدس زد، مسائلی از قبیل دستیابی به جامعة نوین، «سوسیالیسم کامل»، و شعارهای دهان‌پرکن از این قماش، یک اصل مارکسیستی را که همان حذف کامل دولت باشد به هیچ عنوان قبول نداشت. به عبارت دیگر اینک «دولتی» متشکل از همین طبقات «نوین» می‌بایست بر جامعه حاکم باقی بماند؛ جای تردید نیست که استالین نیز می‌باید در رأس همین «دولت» قرار گیرد! به عبارت ساده‌تر، تمامی تبلیغات استالینیسم توجیه یک ایدئولوژی من‌درآوردی بود که تنها کاربردش تضمین حاکمیت دیکتاتوری یک فرد بخصوص می‌شد!‌ ما ایرانیان که عمری را تحت حاکمیت‌ دیکتاتورهای دیوانه گذرانده‌ایم، یک اصل کلی را قبول داریم و آن اینکه گزافه‌گوئی در یک نظام دیکتاتوری هیچ حد و مرزی ندارد.

و استالین در گزارش معروف خود در 18‌امین کنگرة‌ حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال 1936 مرزهای تفکر مارکسیستی را در چارچوب «نیازهای» حکومت فردی و استبدادی خود در هم نوردید. در این «گزارش» که بیشتر به هذیانات یک بیمار محتضر شبیه بود، استالین حتی تز معروف انگلس را در مورد نابودی دولت زیر پا گذاشته و ادعا می‌کند که «تاریخ» شرایط جدیدی به وجود آورده، و اینک یک دولت متشکل از کارگران و کشاورزان، یعنی یک دولت «سوسیالیست» می‌باید در برابر تهاجمات دیگر کشورها که «غیرسوسیالیست» هستند استقامت کند. چرا که بر اساس «نظریة» ایشان، انگلس «شرایط جهانی» را در نظریة خود منظور نکرده بود! و خلاصة کلام در همین گزارش، استالین تأئید می‌کند که حتی در دورة کمونیسم نیز تا زمانیکه «محاصرة» اقتصادی کشور تمام نشده، وجود دولت الزامی است.

البته اگر انگلس در تحلیل‌های خود مسائل مارکسیسم را در سایة «شرایط بین‌الملل» نادیده گرفته بود، استالین در چارچوب همین شرایط ویژة بین‌الملل توانست موجودیت خود را در رأس آنچه یک «دولت سوسیالیست» می‌خواند تحکیم کند. می‌دانیم که پس از سقوط اسپارتاکیست‌ها در آلمان، و سپس نابودی شوراهای کارگری در مجارستان و شهر تورینو در ایتالیا مارکسیست‌ها در قلب اروپا دریافتند که تخاصم کاپیتالیسم با جنبش مارکسیست عملاً پای به دوران جدیدی گذاشته، خصوصاً‌ که کاپیتالیسم جهت ایجاد زمینة مناسب برای «جنگ‌های صلیبی» در اروپای شرقی، از محافل پوپولیست، نازی و فاشیست حمایت‌های خود را آغاز کرده بود. و رهبر کاتولیک‌ها در ایتالیا، نظر بسیار دوستانه‌ای به جانب «موسولینی» و شرکاء وی داشت!

ولی علیرغم معضلاتی که در سطح جهانی بر علیه جنبش مارکسیسم به وجود آمده بود، نمی‌باید این اصل را نادیده گرفت که مشکل اصلی شخص استالین بیشتر به مسائل داخلی مربوط می‌شد!‌ به افرادی که در بطن حزب «بلشویک» در برابر ترک‌تازی‌ها و «مرزشکنی‌های» وی از خود مقاومت نشان می‌دادند. و همانطور که بعدها طی تجربة جنگ دوم جهانی دیدیم، کنار آمدن با «سرمایه‌داران» و جلب حمایت و همکاری آنان آنقدرها هم برای استالین و دستگاه به اصطلاح «سوسیالیستی» وی مشکل‌آفرین نبود!‌ در تبلیغات مسخره‌ای که دستگاه «تصفیة» استالینیست به تدریج برقرار کرد، نظریه‌پردازانی که در مقابل رشد جنون‌آمیز قدرت‌طلبی‌های وی از خود مقاومت نشان می‌دادند، «گروهک خرده‌کاسب‌های مزدور خارجی» خوانده می‌شدند.

همانطور که معمولاً دیکتاتورهای دیوانه نه چپ‌گرا هستند و نه راستگرا، استالین نیز خود را به نصف‌النهار فضای سیاسی اتحاد شوروی در آنروزها بدل کرد! در جناح چپ، لئون تروتسکی، یکی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان انقلاب اکتبر و بنیانگذار ارتش سرخ قرار داشت که در میان نظامیان، نیروهای انقلابی و حتی نظریه‌پردازان از حامیان بیشماری برخوردار بود. جناح راست نیز از طرف تبلیغات‌چی‌های بلشویک به بوخارین، یکی دیگر از غول‌های نظریه‌پردازی مارکسیسم اختصاص یافت. ولی این «برچسب‌ها»‌ عملاً گزافه‌گوئی است چرا که تمامی این «تحولات» در بطن یک حزب بلشویک محدود صورت می‌گرفت که در رأس آن چند تن از اعضاء اصلی نشسته بودند، کسانی که در نوع خود در منتهی‌الیه چپ‌افراطی قرار داشتند. و بر خلاف آنچه بعدها تاریخ‌نگاری «استالینیست» عنوان می‌کرد، ‌ نیاز استالین به سرکوب شخصیت‌ها و موضع‌گیری‌های مخالف به هیچ عنوان ارتباطی با «نظریه‌های» اینان نداشت. وی در هر حال فقط به مخالفان سیطرة شخصی خود اعلان جنگ داده بود و بس. جناح‌های تروتسکی و بوخارین صرفاً به این دلیل می‌بایست از صحنة فعالیت‌های سیاسی حذف می‌شدند که استالین و عمال وی بتوانند مارکسیسم را به نفع محفل‌بازی‌های خود مصادره کنند، عملی که به صراحت صورت گرفت.

بررسی نظریات بوخارین و تروتسکی را به مطلب آینده موکول می‌کنیم، ولی یک اصل را نمی‌توان نادیده گرفت و آن اینکه استالین اگر مخالفان «چپ»‌ و «راست» را سرکوب کرد، در ساختار ترهاتی که بعدها «استالینیسم» نام گرفت، نظریات بوخارین و دستاوردهای نظری و عملی تروتسکی فراوان به چشم می‌خورد!‌ به عبارت دیگر، استالین که خود از هر گونه بار فلسفی و نظری بی‌بهره بود، با کپی‌برداری از نظریات و دستاوردهای اینان توانست به تدریج و ناشیانه برای خود یک «ساختار فلسفی» سر هم کند. به طور مثال نظریة «وجود یک دولت واحد سوسیالیست در جهان» که در مرکز استالینیسم قرار گرفته به هیچ عنوان «اختراع» وی نیست، پایه‌های اصلی این نظریه از آغاز ساخته و پرداختة بوخارین بوده!‌ از طرف دیگر، آنان که عکس‌های استالین را در رأس ارتش پیروزمند اتحاد شوروی بارها و بارها دیده‌اند، شاید فراموش کرده باشند که این «ارتش» و ساختارهای بسیار پیشرفتة مدیریت در بطن آن به دست تروتسکی پایه‌گزاری شده بود. خلاصه بگوئیم، استالین در این راستا و در مقام یک میراث‌خوار بی‌مقدار، خود را به منبعی جهت «سنتز» نظریات دیگران تبدیل ‌کرد.

اگر طی این مطالب، بارها استالینیسم را محکوم کرده‌ایم به این دلیل است که در هنگام اعمال چنین «التقاط‌ها»، معمولاً نظریات و عملکردها از ریشه‌های اصلی خود جدا شده تبدیل به کلام پوچ و یا اعمال نابخردانه می‌شود، پدیده‌هائی که در استالینیسم نایاب نیست. نظریات زمانی قابل دفاع‌اند که تمامیت‌شان محفوظ بماند و انسجام داشته باشند. به طور مثال اگر بوخارین نظریة «یک دولت واحد سوسیالیستی در جهان» را ارائه داد، همزمان از «نپ» نیز که توسط لنین پایه‌ریزی شد حمایت می‌کرد و معتقد بود که ساختارهای دهقانی می‌تواند تبدیل به پشت جبهة این «کشور واحد» شود! در صورتیکه این نظریه با فروپاشاندن «نپ» توسط استالین دیگر عملاً فاقد پشت‌جبهه شده بود. از طرف دیگر، ساختار قدرتمند مدیریت «پراکنده» که توسط تروتسکی در ارتش سرخ پایه‌ریزی شد برای ارضاء تمایلات خود بزرگ‌بینی در میادین رژه‌های نظامی و یا فرستادن این ارتش با تفنگ‌های سرمایه‌داری آمریکا و لباس‌های پشمین کاپیتالیست‌های انگلیس به میادین جنگ نبود ـ عملی که در سال‌های آخر جنگ دوم شاهد آن بودیم!‌ این مدیریت به دلیل اعتقاد تروتسکی به تداوم جنگ‌های پراکنده علیه نیروهای «بورژوازی»‌ اعمال شده بود.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ راپیدشیر

پیوند این مطلب در گوگل


فیلترشکن‌های جدید27سپتامبر2008

http://www.juya.info
http://h0c.info
http://5gc.info
http://www.unblockmycrap.com
http://smudgey.info
http://proxy.trhdomen.info
http://www.procsie.com
http://www.cipg.net
http://www.obion.info
http://proxy.ifrancie.com
http://q5s.info
http://www.verifythe.info
http://supertokens.com
http://www.biqu.info
http://www.hmhf.net
http://www.fsky.net
http://www.hidemylaptop.info
http://www.jugu.info
http://www.thoughtsonsam.info
http://www.freeit13.info
http://s0i.info
http://5b0.info
http://www.sniferfyfe.info
http://www.axacity.biz
http://www.mesurftoday.info
http://www.legalannex.com
http://www.darx.info
http://www.doggysurf.info
http://www.proxytr.com
http://w0rk.info
http://tomveo.com/webproxy
http://www.f-a-c-e-b-o-o-k.info
http://hidefilter.info
http://www.jeze.info
http://www.hidemetonight.info
http://9ej.info
http://browse.aloneunblocker.com
http://www.cbge.net
http://www.hidemeduck.info
http://www.covertex.eu
http://proxy.mazlik.info
http://www.jihe.info
http://www.rebelproxysurf.info
http://0bw.info
http://proxy.napivo.indo
http://www.guve.info
http://www.hidenland.info
http://www.hidemeday.info
http://www.ispykar.info
http://www.hidingblue.info

بحران و بی‌وزنی

مطلب امروز در واقع پرانتز کوچکی است جهت بررسی شرایط استراتژیک و اقتصادی در سایة تحولات اخیر؛ پرانتزی که در بحث «مارکسیسم‌ها» باز می‌کنیم. همانطور که می‌دانیم پس از تهاجمات بی‌حاصلی که در مرزهای روسیه از طرف نیروهای وابسته به پنتاگون صورت گرفت، تغییرات وسیعی از نظر ساختاری در مسائل استراتژیک و اقتصادی جهان به وقوع پیوسته. پیش از آنکه این تحولات نظامی در منطقة قفقاز صورت گیرد، در مطلبی تحت عنوان «نفت و آلاسکا» شرایط ویژه‌ای را که روابط ایالات متحد و روسیه در بطن آن متحول می‌شود مورد بررسی قرار داده بودیم. ولی مسلماً پیش‌بینی نزدیک به یقین از آنچه امروز می‌گذرد در آن دوره غیرممکن بود.

امروز با مسائلی روبرو می‌شویم که به تدریج دامنة گستردة بحران ساختاری را نمایان کرده. مسائلی از قبیل فروپاشی بانک‌ها در آمریکا، عدم تثبیت قیمت نفت، بحرانی که در خلال انتخابات ایالات متحد وقوع آن قابل پیش‌بینی است، اختلال در بازارهای بورس، و نهایت امر فروپاشی ساختارهای سیاسی و نظامی که در کشورهای وابسته به قدرت‌های بزرگ هر روز چشم‌گیرتر می‌شود. در این میان مسئلة کشورمان ایران نیز مسلماً در همین راستا قابل بررسی خواهد بود.

پس می‌باید از نقطة آغازین این بحران یعنی شکست پنتاگون در مرزهای روسیه سخن به میان آورد. هیئت حاکمة ایالات متحد، همانطور که در دوران به قدرت رسیدن رونالد ریگان شاهد بودیم ترجیح می‌دهد رئیس جمهور را با یک پیروزی «رسانه‌ای» و تبلیغاتی روانة کاخ‌سفید کند. این «سنت» قابل احترام از این نظر در عملکردهای سیاسی ایالات متحد جایگیر شده که بلندگوهای تبلیغاتی که بر محور «عظمت» این کشور به صورت شبانه‌روزی در بوق‌های‌شان می‌دمند، می‌باید در ابعاد داخلی پیوسته «تغذیه» شوند، و چه چیز بهتر از یک «پیروزی نظامی» راحت و آسان جهت توجیه عملکردهای بعدی هیئت‌حاکمه؟ همانطور که شاهد بودیم در دوران رونالد ریگان آزادی گروگان‌های آمریکائی در تهران، یک «پیروزی» بزرگ معرفی شد، و در سایة این «قدرت‌نمائی» یک هیئت حاکمه که بارها سنا و مجلس نمایندگان را در آغاز کار به «کودتا» تهدید ‌کرده بود، توانست طی 8 سال بدون هیچ مخالفتی از جانب ساختارهای مقننه و قضائیه به ادارة کشور بپردازد. و فراموش نکنیم که دولت ریگان (1981 ـ 1988) را بسیاری از صاحب‌نظران دوران حاکمیت «فاشیسم نرم» بر ایالات متحد تحلیل کرده‌اند. از بحث در مورد جزئیات اجتناب می‌کنیم ولی می‌باید اذعان داشت که عملیات ویژه‌ای که دولت ریگان طی این 8 سال در کشور صورت داد، بدون تکیه بر دو عامل سرنوشت‌ساز غیرممکن بود. نخست «پیروزی» چشم‌گیر دولت در مورد بازپس‌گیری گروگان‌های سفارت آمریکا در تهران، و در گام بعدی، زمینة جنگ در افغانستان!

با تکیه بر این دو عامل، ریگان توانست به یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای سرمایه‌داران آمریکا: از میان برداشتن قوانین کار جامة عمل بپوشاند. و این «پیروزی» مسلماً زمینه‌ساز موفقیت‌های دیگری شد. موفقیت‌هائی در راه مبارزه با سندیکالیسم، کاهش مالیات طبقات ثروتمند، کاهش چشم‌گیر سرمایه‌گزاری دولت در بهداشت و آموزش عمومی، و خلاصة مطلب حذف تمامی هزینه‌های رفاه اجتماعی؛ هزینه‌هائی که از دیرباز دولت‌ها در آمریکا «زائد» تلقی‌شان‌ می‌کنند! سرمایه‌داری آمریکا در دوران ریگان، به دلیل احساس برتری بر رقیب «سوسیالیست» خود در چشم‌انداز سیاسی این امکان را می‌دید که تمامی دستاوردهای طبقات محروم اجتماعی را که معمولاً در گیرودار «جنگ سرد» و جهت جلوگیری از قدرت‌گیری طبقات فرودست در آمریکا از طرف هیئت حاکمه به آنان «اهداء» شده بود، یکی بعد از دیگر ملغی کرده، طبقات کم‌درآمد را عملاً به حاشیة زندگی اجتماعی براند. همانطور که می‌دانیم، نقطة پایانی این «موفقیت‌ها» نهایتاً به فروپاشی اتحاد شوروی انجامید و به دلیل این «پیروزی» چشم‌گیر، طی سالیان دراز سرمایه‌داری ایالات متحد خود را از هر گونه پاسخگوئی در برابر افکار عمومی، هم در داخل و هم در خارج از مرزها مبرا دید!‌ اوج این هل‌من‌مبارز طلبی‌ها و ترک تازی‌ها حملات نظامی بر علیه مردم افغانستان و عراق بود؛ حملاتی که به دلیل شرایط ویژه،‌ بار دیگر تمامی قدرت‌های نظامی و سیاسی بالاجبار خود را با آن هماهنگ کرده بودند!

ولی دوران «خوشبختی» سرمایه‌سالاران ایالات متحد، «دولت مستعجل بود.» و با سپری شدن این دوره یک اصل در نظر بسیاری از ملت‌های جهان روشن و واضح شده، هیئت حاکمه در ایالات متحد متجاوز، سرکوبگر، ضددمکراتیک‌ و انسان ستیز است. روزگاری که ایالات متحد در عمل تنها تصمیم‌گیرندة پایه‌ای در روابط جهانی به شمار می‌رفت فاجعه‌های انسانی فراوان شد؛ جنگ یوگسلاوی، جنگ اول خلیج‌فارس، بحران‌های نسل‌کشی در آفریقا، و … همه و همه در شرایطی بر جامعة بشری تحمیل می‌شد که توجیهات «خررنگ‌کن» کاخ سفید، مبنی بر «مبارزة» پیگیر با کمونیسم دیگر محلی از اعراب نداشت. آمریکا فقط در چارچوب منافع یک هیئت حاکمه، ملت‌های جهان را به صورتی که شاهد بودیم در دهان گرگ می‌انداخت. عملی که بعداً در دوران پرشکوه حکومت والکر بوش به فاجعة عراق و افغانستان انجامید.

ولی ترک‌تازی‌های آمریکا دیگر به نقطة پایانی خود رسیده. اینرا نه در تأئید سخنان محمود احمدی‌نژاد در برابر مجمع عمومی سازمان ملل، که در چارچوب یک نگرش فراگیر و سیاسی عنوان می‌کنیم. شکست در جنگ 33 روزة لبنان و به دنبال آن فروپاشی ارتش پنتاگون در منطقة قفقاز فقط قسمت قابل رؤیت این کوه یخی است. و پس از این مقدمة بسیار طولانی می‌باید به بررسی ابعادی پرداخت که این فروپاشی را شامل خواهد شد.

می‌دانیم که در بطن حاکمیت‌های غرب، پدیده‌ای به عنوان «دولت سایه»، یا «دولت آلترناتیو» طی سالیان دراز وجود داشته. این «دولت»، مسلماً از وابستگی‌ها و دل‌مشغولی‌های هیئت حاکمه در کل و مجموع جدا نیست؛ به صراحت بگوئیم خود قسمتی از همان هیئت حاکمه است. ولی نوسانات منافع در حاکمیت سرمایه‌داری طی دوره‌ای طولانی که از نخستین جرقه‌های انقلاب صنعتی آغاز شده، به تدریج وجود یک «آلترناتیو» سیاسی را الزامی کرد. اگر چه ارائة یک تاریخچة منسجم از این «آلترناتیو» کار را به دراز خواهد کشاند، می‌دانیم که در آغاز قرن بیستم در انگلستان، و در دهة‌ 1930 در ایالات متحد، حاکمیت عملاً خود را مجبور به سپردن قدرت سیاسی به دست این «آلترناتیو» دید. مورخان بیشماری پایه‌ریزی «حزب کارگر» در بریتانیا را طی سال‌های آغازین سدة بیستم، گامی بسیار سرنوشت‌ساز در محدود کردن قدرت عمل سرمایه‌داری عنوان کرده‌اند؛ هر چند اینان معمولاً فراموش می‌کنند که حزب‌کارگر از دیرباز خود یکی از اهرم‌های تعیین کننده در سیاست‌های سرمایه‌داری انگلستان است. حال می‌باید پرسید حضور این «سوسیالیسم» کذا را در بطن یکی از سرکوبگرترین نظام‌های امپریالیستی جهان چگونه می‌توان توضیح داد؟

خلاصه می‌گوئیم، در دنیای صنعتی، سرکوب ملت‌ها در خارج و چپاول ثروت‌ ملل ضعیف‌تر، به تدریج ساختار ویژه‌ای در داخل مرزها به وجود آورده بود. در این ساختار، حاکمیت جهت حفظ موجودیت، خود را مجبور به نوعی «تسهیم به نسبت» می‌دید. جهت ارائة الگوهای متفاوت از این نوع «سوسیالیسم» ویژه نمی‌باید راه دور رفت، «سوسیال ناسیونالیست‌ها» یا همان نازی‌های آلمان نیز در دهة 1930 درست در همین مسیر گام بر می‌داشتند. با یک تفاوت بسیار مهم: نظام‌های اقتصادی در انگلستان و آمریکا قادر بودند جهت حفظ موجودیت سرمایه‌داری در مرزهایشان «یارانه‌هائی»‌ تحت عناوین مختلف میان توده‌ها «تقسیم» کنند؛ سرمایه‌داری آلمان از این دست‌ودل‌بازی محروم بود، چرا که طی شکل‌گیری صنایع و صنعت‌کاران، هیئت حاکمة آلمان نتوانسته بود ارتباطات استعماری مطلوب را با مراکز چپاول جهانی بر اساس منافع خود پایه‌ریزی کند. و «ایدئولوژی» مسخرة سوسیال ناسیونالیسم، در عمل زائیدة همین نیاز بود.

بعد از شکست جنبش‌های سوسیالیستی در اروپای مرکزی و پیروزی فاشیسم، اینک همین فاشیسم می‌بایست به نیازهائی در داخل مرزها جواب دهد؛ حاکمیت بر پایة ارضاء فرضی همین نیازها بنیانگزاری شده بود! و از آنجا که اینکار غیرممکن می‌نمود، فاشیست‌ها درگیر دست‌اندازی به کشورهای همسایه شدند. اگر انگلستان برای حفظ حاکمیت سرمایه‌داری خود ملت‌های هند و چین را در هزاران کیلومتر دورتر از مرزها چپاول و قتل‌عام می‌کرد، آلمان به دلیل نبود امکانات ارتباطی دریائی، زمینی و فرهنگی، مجبور به چپاول فرانسوی‌ها، لهستانی‌ها، اسلاو‌ها و یوگسلاو‌ها شده بود! اعمالی که می‌توانست به بحرانی فزاینده در قلب اروپای مرکزی دامن زده،‌ زمینه ساز قدرت‌گیری دوبارة جنبش‌های سوسیالیستی و خصوصاً اتحاد شوروی شود.

مسئلة بحرانی که به جنگ دوم جهانی منجر شد در ادامة بحث «مارکسیسم‌ها» خواهد آمد، ولی همین مطلب را مورد نظر قرار دهیم که پس از پایان جنگ دوم، اروپا بار دیگر با همان «معضلات» دیرینه روبرو بود: ارضاء تمایلات و انگیزه‌های طبقات مختلف اجتماعی در بطن یک نظام سرمایه‌داری؛ طبقاتی که رشد سرمایه‌داری وجود و حتی «حضور رو به رشد» آن‌ها را در سطح جامعه «الزامی» کرده بود! «جنگ» اگر تحت عنوان یک «تنظیم کننده» قسمتی از مشکلات را حل کرد، بر مشکلات پایه‌ای در نظام سرمایه‌داری نقطة پایان نگذاشته بود. از همین رو شاهد شکل‌گیری هر چه گسترده‌تر «آلترناتیو» در بطن حاکمیت‌های سیاسی در کشورهای سرمایه‌داری، جهت پاسخگوئی به همین مشکلات هستیم. احزاب رنگارنگ، اتحادیه‌های متفاوت، محافل آشکار و پنهان، لژهای ماسونی، کلوپ‌های خصوصی و عمومی، تعاونی‌ها، و … همگی شاخک‌هائی از همان هیئت حاکمه‌ هستند که به صور مختلف سعی در اقناع شهروندان و نهایت امر کسب حمایت آنان از نظام حاکم را دارند!

از طرف دیگر می‌باید این امر را مورد نظر قرار داد که شیوة تولید سرمایه‌داری در بطن خود پیوسته پای به مراحل مختلفی از بحران‌های ساختاری می‌گذارد. این «بحران‌ها» را اقتصاددانان «دور اقتصادی» می‌خوانند. روزگاری تولید بالا می‌رود، فروش بخوبی صورت می‌گیرد، کار فراوان می‌شود، منفعت سرمایه‌گزاری چشم‌گیر است؛ و روزگاری می‌رسد که تورم، بیکاری، کمبود مواد غذائی، و … بر توده‌ها حاکم می‌شود. «آلترناتیوی» که در بالا عنوان کردیم، در قلب حکومت‌های سرمایه‌داری درست به درد جوابگوئی به همین نوسانات می‌خورد. و بدون آنکه بخواهیم پای در بحث گستردة مواضع سرمایه‌داری‌های متفاوت در سطح جهان و شیوه‌های مختلف «تنظیم» بگذاریم، این امر را می‌باید قبول کرد که هر «شرایط» ویژه، احزاب مخصوص به خود را پیدا کرده. و این احزاب وظیفه‌ای جز پیش بردن «دستورکار» اصلی سرمایه‌داری ندارند: تأمین امنیت برای «سرمایه» و ایجاد حاشیة امن جهت روابط تولیدی سرمایه‌داری!

پس از پایان جنگ دوم، غرب اتحاد شوروی را در محاصرة اقتصادی قرار داد. توجیه آن نیز از پیش آماده شده بود: «دیکتاتوری کارگری آزادی ملت‌ها را مخدوش می‌کند.» البته استالینیسم در ایجاد شرایط مناسب برای گسترش این نوع «داوری» نقش بسیار مهمی بر عهده داشت. ولی به دلیل همین «محاصره»، نوسانات اقتصادی در غرب صرفاً به دست محافل غربی اداره ‌شد. و از آنجا که یکی از نتایج مهم و سرنوشت‌ساز جنگ دوم جهانی تبدیل ایالات متحد به مرکز تصمیم‌گیری پایه‌ای در مورد سرمایه‌داری جهانی بود، تصمیمات عملاً در آمریکا اتخاذ می‌شد. آمریکا تصمیم می‌گرفت که با شیوه‌های «تنظیم» در فلان و بهمان مناطق چگونه می‌باید وارد میدان اقتصاد و مسائل مالی شد. البته همچون دیگر «کدخدایان»، این تصمیم‌گیری‌ها نیز همیشه به نفع خانة کدخدا به پایان می‌رسید؛ سرمایه‌ها در آمریکا انباشته می‌شد. کشورهای عمدة سرمایه داری اروپائی و ژاپن در نقش «مباشران» کدخدا، از آزادی عمل محدودی برخوردار می‌شدند، و ملت‌های جهان سوم نیز مجاز بودند که در چارچوب منافع واشنگتن و مباشران‌اش به بهترین وجه سرکوب و چپاول شوند. این بود خلاصه‌ای بسیار فشرده از روابط اقتصادی میان ملل مختلف جهان طی دوران «جنگ سرد»!

نقش «آلترناتیوهای» سیاسی نیز در بطن حاکمیت‌های سرمایه‌داری به همین صورت تعیین شده بود. همانطور که می‌دانیم ملت‌های جهان سوم نیز از قبیل ایران «آلترناتیو» نداشتند؛ دیکتاتوری و سپس آغاز آشوب جهت برقراری دیکتاتوری جدید روند حاکم بر این ملت‌ها بود. با ارائة این مقدمة دوم شاید بتوان در این مقطع به بررسی محدودی از شرایط فعلی در جهان نشست.

همانطور که می‌بینیم یکی از نتایج جنگ‌ قفقاز و جنگ 33 روزة لبنان حذف عملکرد «مباشر» از سیاست‌های سنتی سرمایه‌داری آمریکا شده. به عبارت دیگر، پس از جنگ لبنان، کشور فرانسه اهمیت استراتژیک خود را در منطقه از دست می‌دهد، و می‌بینیم که شکست قفقاز نیز نتیجه‌ای جز انزوای سیاسی، نظامی و «نفتی» برای انگلستان به همراه نمی‌آورد. ترجمان آنچه رخ داده، در روند مسائل سیاسی سهل و آسان نخواهد بود، ولی اگر بخواهیم صورتبندی‌ها را در اوج کلمه «فشرده» و «ساده» کنیم می‌توان گفت که روسیه دیگر به کشورهای «مباشر» اجازه نخواهد داد تا در روابط اقتصادی جهانی نقش آتش‌بیاران واشنگتن را بازی کنند. امروز کاملاً روشن شده که تمایل «دیوانه‌وار» لندن برای حضور در کنار ارتش آمریکا در افغانستان و عراق صرفاً به دلیل گریز از تحمیل همین صورتبندی‌ها بوده. گریزی که امروز می‌دانیم برای لندن در کمال تأسف نتیجة مطلوب را نیز به همراه نیاورد!‌ با این وجود، به طور مثال، آنچه در افغانستان در شرف تکوین است به صراحت نشان می‌دهد که فرانسه می‌تواند در نقش «مباشر»، ولی اینبار در خدمت منافع مسکو نقش‌آفرینی کند! این «خلاصه» که به صورتی بسیار فشرده ارائه شد چندین بازتاب بسیار گسترده خواهد داشت.

مسلماً مسائل مالی و اقتصادی در قلب این تغییر «نقش‌ها» قرار می‌گیرد، و بحرانی که امروز بر بورس‌های جهانی حاکم شده فقط بازتاب کوچکی است از همین تغییر «نقش‌ها». ولی نمی‌باید اشتباه کرد، این تغییرات فروپاشی‌های وسیعی در بطن حاکمیت‌های غرب به همراه خواهد آورد. چرا که نقش «آلترناتیو‌ها» به سرعت بی‌معنا می‌شود. کشور فرانسه همانطور که گفتیم امروز از طریق ارسال نیروهای نظامی تلاش دارد در بحران افغانستان نقش «فعال‌تری» بر عهده گیرد. ولی می‌دانیم که این کشور از محدودیت‌های فراوانی در زمینة عملیاتی برخوردار است. حضور گسترده‌تر فرانسه در صحنة جنگ افغانستان فقط به معنای قرار گرفتن هر چه بیشتر‌تر منافع این کشور در تیررس مسکو خواهد بود. ولی زمانیکه منافع واشنگتن چنین موضع‌گیری‌ای را از طرف پاریس الزامی می‌کند، این صورتبندی بر فرانسه تحمیل خواهد شد. هم امروز اتحادیة «کارفرمایان» در کشور فرانسه از تصمیمات سیاسی سرکوزی به شدت انتقاد کرده و رئیس این اتحادیه سرکوزی را رسماً متهم نموده که «تمایلاتی» کمونیستی دارد! اینکه سرکوزی «کمونیست» باشد واقعاً خنده‌آور است، ولی این برخوردها نشان می‌دهد که تصمیمات اعمال شده بر دولت فرانسه را «محافل» داخلی به این سادگی‌ها هضم نخواهند کرد. و دیدیم که عقب‌نشینی انگلستان از طرح‌های نفتخواری در کشور آذربایجان نیز چگونه با سکوت و رضایت واشنگتن توأم شد.

نهایتاً این سئوال مطرح می‌شود که ساختارهای «آلترناتیو» سیاسی در پایتخت‌های بزرگ اروپای غربی، و همچنین در ژاپن دیگر به چه کار خواهد آمد؟ ولی راه دور نمی‌رویم چرا که «آلترناتیو» سیاسی حتی در بطن حاکمیت آمریکا نیز به شدت مختل شده. و شرایط ویژه‌ای که بر مبارزات انتخابات ریاست جمهور فعلی حاکم شده نشان می‌دهد که اگر در کشور روسیه یک «آلترناتیو» قابل بحث و معتبر پای به میدان فعالیت‌های سیاسی نگذارد، بحرانی که حاکمیت‌های ایستا در کشورهای غربی ایجاد می‌کنند، به سرعت زمینة تلاشی اجتماعی و اقتصادی را فراهم خواهد آورد. چرا که وجود یک «آلترناتیو» معتبر در قلب نظام‌های سیاسی غرب در شرایط فعلی فقط در سایة وجود چنین آلترناتیوی در کشور روسیه امکانپذیر خواهد شد. بارها شاهد بوده‌ایم که هیئت حاکمة روسیه از زبان دولت‌مداران طراز اول خود بر «ثابت‌قدم» بودن مسکو در مورد سیاست‌های تعیین شده تأکید کرده! ولی نباید فراموش کرد که اصل اساسی در موفقیت یک نظام سیاسی، خصوصاً در بطن شیوة تولید سرمایه‌داری، نه «ثابت قدم بودن» هیئت حاکمه که قابلیت آن در انعطاف اقتصادی و سیاسی است.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ راپیدشیر

پیوند این مطلب در گوگل


فیلترشکن‌های جدید25سپتامبر2008

http://www.freeunblox.com
http://www.jeha.info
http://www.jafe.info
http://roxified.info
http://www.jeze.info
http://www.easyproxies.com
http://www.freeit5.info
http://www.ispykar.info
http://h6j.info
http://www.heypeep.com
http://www.bigproxies.net
http://a5o.info
http://s2vm.com
http://gv8.info
http://vieweverything.info
http://thetunnelrat.com
http://coreproxy.net
http://www.freeit4.info
http://www.freeit2.info
http://www.cheapblueair.info
http://www.jofo.info
http://unblockdr.info
http://www.guve.info
http://proxydailymotion.com
http://www.jugu.info
http://5gc.info
http://keep6.info
http://sunbrowse.com
http://proxy.freeware-programi.com
http://chiphost.info
http://6jg.info
http://dontbebored.info
http://www.proxytr.com
http://007browse.info
http://allstarsurfing.info
http://www.tutized.com
http://www.freeit11.info
http://www.freeit7.info
http://www.fastfoodcouponsonline.info
http://5xq.info
http://g5v.info
http://www.backin.info
http://www.freeit6.info
http://www.keepsix.info
http://www.freeit12.info
http://audioworldusa.com

مارکسیسم‌ها! بخش ششم

حکایت قدرت گیری ژوزف استالین در اتحاد شوروی تاریخچة بسیار جالبی دارد. اینکه پس از مرگ لنین در سال 1924، اتحاد شوروی تا سال 1953 عملاً به دست گروهی اداره ‌شد که مستقیماً و یا به طور غیرمستقیم تحت تأثیر عملکردهای ژوزف استالین قرار داشتند، فقط یک امر را می‌تواند مسلم کند: بررسی و تحقیق در مورد آنچه استالین طی نزدیک به 30 سال در روسیه انجام داد، در دریافت «واقعیات» این کشور بسیار کلیدی خواهد بود. ولی از آنجا که در مورد استالین کتاب‌ها و جزوات بیشمار نگاشته‌اند، در این مطلب آنقدرها به کنکاش در مورد تاریخچه و مسیر زندگانی سیاسی وی نخواهیم پرداخت. اما بد نیست بدانیم که حضور استالین در جمع «بلشویک‌ها» تا حدودی تعجب‌آور است؛ چرا که وی سال‌ها پیش با حمایت از «جولیوس مارتوف»، بنیانگزار «منشویک‌ها»، اختلاف نظر خود را با لنین آشکار کرده بود. با این وجود آنچه از نظر ما اهمیت دارد نشان دادن «تحولی» است که سال‌های دراز حکومت استالین در تفکر ماتریالیستی و یا مارکسیسم اتحاد شوروی به وجود آورد، تحولی که به نوعی مارکسیسم «ویژه»‌ منتهی شد؛ آن را استالینیسم می‌خوانند.

مسلماً اگر در دوران حکومت استالین، نظریه‌پردازانی از قبیل مارکس، انگلس و حتی لنین در قید حیات می‌بودند، وی را سریعاً متعلق به جناح «تجدیدنظر طلب» معرفی می‌کردند. چرا که استالین عملاً چرخشی در مارکسیسم به وجود آورد که در قوالب فلسفی و سیاسی غیرقابل توجیه است. نخستین و مهم‌ترین «انحراف» پایه‌ای که استالینیسم در درس‌های مارکسیسم وارد کرد، ارائة تز معروف «سوسیالیسم در یک کشور واحد» است! این به اصطلاح «نظریه» از هیچ پایه و اساس فلسفی نمی‌تواند برخوردار باشد، و به همان اندازه مضحک و غیرقابل دفاع است که «لیبرالیسم» در مسلک امپریالیسم می‌تواند قابل دفاع وانمود شود. خلاصه می‌گوئیم، استالین از هر آنچه در تقلائی پیگیر، چه فلسفی و چه نظریه‌پردازانه طی سال‌های دراز ایجاد و پایه‌ریزی شده بود، فقط استفاده‌ای جهت توجیه ساختار «قدرت» را مد نظر داشت. در عمل، فرق زیادی نمی‌کرد که این قدرت، «ماتریالیست» باشد یا «ایده‌آلیست»! امروز می‌دانیم که دیکتاتوری، خصوصاً در ابعاد شناخته‌ شده‌ای چون استالینیسم، فقط نیازمند ابزار قدرت است، نه بنیادهای فلسفی و نظری‌ای که این قدرت را «تبیین» کند. چرا که یک دیکتاتور، توجیه و تبیین قدرت را در بطن یک معادلة پوچ و پوچ‌گرا، بر اساس عملکردها و «سجایای» فرضی اعمال همان «قدرت» صورت می‌‌دهد. به عبارت دیگر، بر پایة یک دور باطل فلسفی! هر چند در کمال تأسف هنوز هم تمامی حکومت‌های استبدادی در سراسر جهان بر گرد همین محور در گردش‌اند!

دریافت ابعاد پوچ در بطن این «باطل‌گوئی» آنقدرها هم کار مشکلی نیست. در چارچوب دیکتاتوری، یک «روند» سیاسی و حتی اجتماعی «الزامی» معرفی می‌شود، چرا که نظم حاکم جهت دستیابی به «اهدافی آرمانی» می‌باید این «روند» را بر جامعه حاکم کند! ولی جالب این است که بین این «روند» دیکتاتوری و آن «اهداف آرمانی» رابطة ویژه‌ای برقرار می‌شود، و در شرایطی که عملکرد «قدرت» در دالان‌های «محفل‌بازی» و «رفیق‌بازی» هر چه بیشتر از چشم ناظران اصلی یعنی همان مردم پنهان می‌ماند، «اهداف آرمانی» هر روز ابعادی افلاطونی‌تر و چشم‌گیرتر پیدا می‌کند. خلاصة مطلب دیکتاتور، توده‌های مردم را به دنبال «نخودسیاه» می‌فرستد، تا خود و همپالکی‌های‌اش بتوانند با خیال راحت امتیازات طبقاتی را تقسیم کنند. و اگر در این میان فردی بر علیه این «روند» سیاسی و اجتماعی که مسلماً ابعادی مالی و اقتصادی نیز به همراه خواهد داشت، صدای اعتراض‌اش بلند شد، صاحبان همان «امتیازات» طبقاتی صدای او را در گلو خفه خواهند کرد. و این همان بود که طی دوران استالین بر اتحاد شوروی حاکم شد؛ هر چند که با تکیه بر صحنه‌سازی‌هائی مضحک بر قامت این دیکتاتوری و استبداد «عامیانه» ردا‌هائی بسیار فاخر و متفاوت نیز پوشاندند.

حال می‌باید کمی از این «پوچ‌گوئی» استالینیستی سخن به میان بیاوریم. همانطور که گفتیم ادعای «سوسیالیسم در یک کشور واحد» در مرکز استالینیسم قرار می‌گیرد. استالین در سال 1936، در شرایطی که موضع خود را مستحکم می‌دید، این «تز» را در اثری به نام «اصول لنینیسم» به این ترتیب معرفی کرد که در اتحاد شوروی «طبقات» از میان رفته! استالین چنین ادامه می‌دهد، اگر بر خلاف نظریة مارکسیسم هنوز «دولت» از بین نرفته و حتی با قدرتی بسیار چشم‌گیرتر بر روزمرة شهروند حکومت می‌کند،‌ به این دلیل است که تهدید خارجی هنوز باقی است!‌ به عبارت دیگر مردم اتحادشوروی «مشکل» را نمی‌باید در عملکرد این حکومت که خود را «بلشویک» معرفی می‌کند جستجو کنند،‌ «مشکل» فقط به دلیل عملکرد خارجی‌ها است! ما ایرانیان امروز پس از گذشت سه دهه از کودتای 22 بهمن مسلماً با این نوع «اراجیف» آشنائی کافی داریم، و همانطور که پیشتر نیز گفتیم استبداد و دیکتاتوری کار زیادی با ماتریالیسم و یا ایده‌آلیسم ندارد، مسئله اعمال حاکمیت یک اقلیت پرگو، پوچ‌گو، متجاوز و فاسد بر مردم است.

بعدها در اثر دیگری به نام «مسائل لنینیسم»، استالین ادعا می‌کند که این «حکومت»‌ منحصربه‌فرد، مهم‌ترین پایگاهی است که می‌تواند الهامات سوسیالیستی جهان کارگری را بازتاب داده و نهایت امر پیروزی طبقة کارگر را در ابعاد جهانی به ارمغان آورد!‌ بله، وقتی از «ژوزف استالین» و نظریات «مشعشعانة» وی سخن به میان می‌آوریم، هیچگاه فاصلة زیادی با «اراجیف» نخواهیم داشت. اینکه این به اصطلاح «پیروزی»، با در نظر گرفتن وحشیگری و سبعیتی که دولت آرمانی ایشان بر مردم و خصوصاً طبقة کارگر اعمال می‌کرد، اصولاً ارزش «تحصیل» داشته باشد، گویا از قلم افتاده بود. ولی ما همینجا گوشزد می‌کنیم که در اعمال دیکتاتوری پیوسته اهداف گنگ و گنگ‌تر می‌شود، چرا که اصولاً‌ دولت‌های مستبد بر خلاف ادعاهای پرطمطراق، نه آیندة دور و آرمانی که به قولی «نان شب جمعة آینده» را هدف قرار داده‌اند؛ اینان می‌خواهند قدرت سیاسی را در چنگ خود نگاه دارند. ولی در شرایط ویژة اتحاد شوروی بقاء حاکمیت مسخرة یک دیکتاتور عامی و کم‌سواد در ترادف با پیروزی طبقة کارگر در سطح جهان قرار گرفته بود!

جای تعجب ندارد که استالینیسم بر اساس همین تبلیغات، مبارزات طبقة کارگر را در تمامی ابعاد، خصوصاً در ابعاد داخلی اتحاد شوروی، منوط به پیروزی تشکیلات بلشویک‌ها بر کاپیتالیسم جهانی کند! به همین دلیل نیز بلشویسم اسب استالین را برای «جنگ» با امپریالیسم، خصوصاً خارج از مرزها «زین» کرد!‌ اینجا می‌باید تذکر داد که استالینیسم، به دلائلی که از نظر استراتژیک کاملاً روشن بود، بعد ویژه‌ای نیز به دست خود به درون مارکسیسم «وارد» کرد، و آنرا ویژة مبارزاتی در کشورهای جهان سوم و مناطق غیرصنعتی قلمداد کرد که به زعم او «دمکراتیک»‌ تلقی می‌شد! این «مراهم» استالینیستی، درست همانند حقوق‌بشر نسبی است که امروز واشنگتن برای ما مردم در جهان سوم «قائل» شده! نوعی نگرش از بالا به خلق‌های جهان و توجیه سرکوب آنان در صحنة تبلیغاتی موهن و ناسیونالیستی.

استالین معتقد بود که می‌باید از تحرکات «دمکراتیک» و خصوصاً «بورژوا ـ دمکرات» در جهان سوم حمایت کامل صورت گیرد تا این جنبش‌ها در برابر امپریالیسم بتوانند قد علم کنند! وی در این برخورد ویژه با فلسفة مارکسیسم تا آنجا پیش رفت که در سال 1925 درست پس از مرگ لنین، در چهاردهمین کنگرة سراسری حزب کمونیست اتحادشوروی در کمال وقاحت ادعا کرد که حزب «کومینتانگ» ـ حزبی متعلق به ناسیونالیست‌های چین که بعدها چیانکای‌چک در رأس آن قرار گرفت ـ به دلیل «تضاد» منافع با امپریالیسم می‌تواند در چین همان نقشی را ایفا کند که حزب کمونیست شوروی در روسیه بر عهده گرفته!‌ حمایت استالین از کومینتانگ همان به بار آورد که می‌توان تصور کرد؛ در سال 1927، ژنرال چیانکای چک، رهبر این حزب که «رفیق» استالین دو سال پیش آنرا «مترقی» لقب داده بود، در شانگهای و نانکین صدها هزار چینی را به دلیل طرفداری از حزب کمونیست قتل عام کرد!

در همین مقطع بالاجبار یک پاراگراف به استالینیسم و بازتاب‌های سیاسی آن در ایران اختصاص می‌دهیم، چرا که در کمال تأسف کشور ما نیز شامل همان «مراهم» رفیق استالین شد! از آغاز کودتای میرپنج در ایران، پیوسته شاهد «حضور» احزابی خلق‌الساعه با نام‌ها و عناوین مختلف در صحنة سیاست کشور هستیم، احزابی که حمایت از «انترناسیونالیسم» کمونیستی را تبلیغ می‌کنند. با این وجود، در کمال تأسف بهرة ما ایرانیان از تحولات فکری و فلسفی و فرهنگی که در جهان غرب در چارچوب مارکسیسم، سوسیالیسم و دیگر نگرش‌های ماتریالیستی صورت گرفت، فقط به چند سرفصل از همان استالینیسم محدود شد. و جای تعجب ندارد که این احزاب خلق‌الساعه، در چارچوب آنچه استالین عنوان می‌کرد، یعنی حمایت از «بورژوا ـ دمکرات‌ها»‌، از تمامی کودتاها، ناآرامی‌های طبقاتی، خصوصاً عکس‌العمل‌های متحجرانه و قشری آخوند و بازاری، تحت عنوان جنبش‌های «دمکراتیک» حمایت صورت دهند. تحت همین الهامات «استالینیستی»‌ بود که در آغاز کودتای میرپنج، آنان که بعدها بنیانگزاران فرقة دمکرات شدند، از «میرپنج» تحت عنوان «رهبر سرمایه‌داری ملی» حمایت‌ها کردند. حال آنکه فقط یک کور مادر زاد می‌توانست ارتباط «میرپنج» را با سفارت انگلستان نادیده گیرد. حمایت‌های این محافل که بعدها نام «حزب توده» بر خود گذاشتند،‌ در بحران‌سازی‌های مصدق‌السطنه نیز در همین راستا قرار گرفت. و این حزب بدون در نظر گرفتن عواقب اقتصادی و خصوصاً استراتژیک که خروج نابهنگام انگلستان از عراق و جنوب ایران می‌توانست برای همان «طبقات زحمتکش» رقم زند، از هیاهوی یک عامل شناخته شدة سفارت انگلیس حمایت کرد، در شرایطی که چماقداران همین مصدق‌السطنه همه روزه دکان و کتابخانه‌ها و دفتر مجلات‌شان را مورد حمله قرار می‌‌دادند. و این حکایت تأسف‌بار همچنان ادامه یافت تا پای به روزهای کودتای ننگین 22 بهمن گذاشتیم. طی این دوره نیز درست همین رفتار مزورانه ادامه یافت؛ اینبار جهت حمایت از یک آخوند بی‌سواد و نیمه ‌دیوانه که همه می‌دانستند تحت تأثیر الهامات و حمایت‌های امپریالیسم جهانی قصد برپائی حکومتی مذهبی در ایران دارد. و همانطور که هنوز نیز می‌توان دید، علیرغم زندان، شکنجه و کشتاری که حاج‌ روح‌الله برای ما ایرانیان، خصوصاً وابستگان نظریات ماتریالیستی به ارمغان آورد، شاخک‌های تبلیغاتی همین «حزب» هنوز از مردم کشور برای شرکت در انتخابات سرنوشت‌ساز جمکران «دعوت» به عمل می‌آورد!

خلاصه می‌باید گفت که اگر استالینیسم در پایه‌ریزی یک نگرش فلسفی دست‌وپاجلفتی و بی‌عرضه بود در تربیت نوکران خانه‌زاد و خدمتکاران دست‌به‌سینه کارآئی خود را بخوبی به اثبات رساند. در نتیجه، آنچه در سال 1927 در شهر شانگهای به وقوع پیوست، به هیچ عنوان یک اشتباه محاسبه نبوده؛ اعمال یک سیاست خارجی بود که از جانب استالین و «رفقای» همفکر ایشان بر ملت ستمدیدة چین تحمیل ‌شد! همان محافل سال‌هاست که سیاست‌های حزب توده، فرقة دمکرات کردستان و آذربایجان و دیگر تشکیلات را بر مردم ایران به شیوه‌هائی مشابه تحمیل می‌کنند.

پس از آنکه استالینیسم، همانطور که توضیح دادیم بنیاد سیاست خارجی اتحاد شوروی را بر اساس حمایت از منافع این به اصطلاح «دژ پیروزمند» سوسیالیستی مشخص کرد، شاهد انحرافاتی فلسفی‌تر و بنیادین‌تر در نگرش‌های داخلی‌اش نیز هستیم. استالین تحت عنوان صنعتی کردن جامعه، طی دهة 1930، به جان کشاورزی اتحاد شوروی افتاد. همانطور که در توضیح «نپ» عنوان کرده بودیم، لنین در آخرین روزهای عمر بحران ساختاری در بخش کشاورزی را به صراحت دیده بود، و برای درمان آن نوعی بازگشت به اقتصاد بازار را پیش‌بینی کرد. ولی استالین حضور توده‌های کثیر و خودکفای دهقانی را که در تقابل با گسترش استبداد کور و کیش‌شخصیت می‌توانستند نقشی قدرتمند بازی کنند نمی‌پذیرفت. وی تمامی سعی خود را به خرج می‌داد تا روند سیاسی کیش‌ شخصیت را به تدریج بر جامعة اتحادشوروی تحمیل کند. به همین دلیل کمر به نابودی بخش دهقانی در اقتصاد و حتی فرهنگ اتحاد شوروی بست. ولی استالین در توجیه این «انحراف» تمام و کمال و غیرقابل تردید از لنینیسم، خود را مجبور به موضع‌گیری نظریه‌پردازانه می‌دید، و به همین دلیل دست به دامان نوعی «تز» اقتصادی شد که صنعتی شدن را بازتابی از تزریق درآمدهای کشاورزی در بخش صنعت تعریف می‌کرد! البته این نوع تعاریف محدودیت‌های کاربردی دارد، و نهایت امر کشاورزی در صورتی که قادر به تولید ثروت باشد می‌تواند «درآمدها» را در بخش صنعت تزریق کند، در غیراینصورت بجای قدرت اقتصادی فقر در این بخش‌ها «تزریق» خواهد شد.

استالین «کلخوززدائی» را عملاً تبدیل به سیاست رایج دولت بلشویک در ارتباط با مناطق روستائی کرد. و طی سال‌هائی که این وحشیگری تحت عنوان مبارزه با «بورژوازی» اعمال شد، میلیون‌ها تن از دهقانان روسیه یا از گرسنگی مردند و یا توسط گروه‌های ضربت استالینیستی قتل‌عام شدند؛ هر چند با فرهنگ‌ترین‌شان در زندان‌های ویژة مخالفان «دژ سوسیالیستی» تا سر حد مرگ شکنجه شدند و بعد به قتل رسیدند. این بود آغاز برخورد استالین با مسئلة دهقانان «خودکفای» روسیه؛ شیوه‌ای که فرضاً می‌بایست با تکیه بر نتایج آن درآمدهای بخش کشاورزی در بخش صنایع «تزریق» شود!

همزمان با نابودی ساختارهای دهقانی و سرکوب بی‌محابای شیوه‌های تولید رایج، استالین تخم دوزردة خود را نیز برای ملت‌های اتحادشوروی گذاشت: کشاورزی گسترده و مکانیزة دولتی! جای تعجب نیست که این نوع «کشاورزی» کارآئی نداشته باشد؛ تاریخ نشان داد که به هیچ عنوان «کارآئی» ندارد! خلاصة مطلب، ملت‌های اتحادشوروی، همان‌ها که در بولتن‌های حزب کذا نخستین قهرمانان جامعة آرمانی و سوسیالیستی تاریخ بشر معرفی می‌شدند، به دلیل بلندپروازی‌ها و نادانی‌های یک دیکتاتور دیوانه، پس از سرمایه‌گذاری‌های عظیم در کشاورزی و صنایع وابسته به آن [پیراکشاورزی] پای به عرصة «گرسنگی» روزمره نیز گذاشتند! و «گرسنگی» مردم تبدیل به یکی از پدیده‌های روزمره و عادی در «بهشت سوسیالیسم» استالین شد.

برای مشاهدة نارضایتی عظیم توده‌های مردم از ماجراجوئی‌ها و شقاوت‌های مشتی آدمکش که اینک با تکیه بر اهرم‌های یک «حزب» و یک «دولت»، سیاستی دیکتاتوری و تماماً سنتی را تحت عنوان سوسیالیسم پیشرو برگردة مردم می‌راندند، نیازی به هوش فوق‌العاده نبود. کادرهای برگزیدة حزب که از نزدیکان لنین، تروتسکی، بوخارین، و … به شمار می‌آمدند ـ تعداد نظریه‌پردازان در انقلاب اکتبر از صدها فراتر می‌رود ـ حاضر به قبول «نسخه‌های» احمقانة یک گرجستانی دیوانه نمی‌شدند. از طرف دیگر طبقة کارگر را هم نمی‌توان تا ابد با شعارهای دهان‌پرکن فریب داد؛ گرسنگی صورتبندی‌های ویژه‌ای از آن خود دارد. حاکمیت استالینیستی برای حفظ موجودیت خود، در دو جناح درگیر «نبرد» شد: جناح نظریه‌پردازان و جناح کارگران!‌ نظریه‌پردازان را از طریق دادگاه‌های نمایشی به مسلخ بردند و کارگران را از طریق سرکوب مستقیم، و گسترش آنچه فرهنگ «استکانوویچ‌ نوازی» می‌خوانیم به خاموشی،‌ سکوت و خفقان وادار کردند. مارکسیسم که در نگرش بنیانگزارانش وسیله‌ای جهت خروج از شیوه‌های تولید غیرانسانی معرفی می‌شد، در چنگال مشتی غاصب و چپاولگر تبدیل به بزرگ‌ترین زندان توده‌های مردم شد. زندانی که ابعاد سیاسی و اجتماعی آن را در مطالب بعد دنبال خواهیم کرد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل


فیلترشکن‌های جدید23سپتامبر2008

http://allstarsurfing.info
http://youschool.info
http://www.unblockkey.info
http://v9q.info
http://digibrowse.info
http://www.easyproxies.com
http://www.proxy106.info
http://j7o.info
http://www.unblockmycrap.com
http://adultunblocker.info
http://www.juya.info
http://www.biqu.info
http://www.easyproxies.net
http://www.juwo.info
http://www.freeit10.info
http://www.heypeep.com
http://www.jofo.info
http://unblock3d.com
http://obama4prez.info
http://www.wygraj-w-lotto.pl
http://www.juya.info
http://www.sarbarinder.info
http://www.guwa.info
http://h6j.info
http://silverunblocker.info
http://79h.info
http://gv8.info
http://www.procsie.com
http://myfreeproxy.info
http://www.tiproxy.com
http://www.guve.info
http://invisibletraps.com
http://www.jeza.info
http://unblockdr.info
http://keep6.info
http://www.freeit12.info
http://www.freeit9.info
http://www.ciwe.info
http://mp3tunnel.com
http://gigtunnel.com
http://www.keepsix.info
http://www.cheapblueair.info
http://www.freeit4.info
http://www.killtimeonline.info
http://s2vm.com
http://www.freeit7.info
http://www.surfercamps.com
http://chiphost.info
http://sunbrowse.com
http://www.freeit5.info
http://vobama.info
http://www.tataproxy.com
http://mathgeek.info
http://n-go.info
http://bestmileysong.com
http://www.juvo.info
http://bronzeunblocker.info
http://www.freeit15.info

مارکسیسم‌ها! بخش پنجم

هر چند بررسی «تجدیدنظرطلبی‌های»‌ استالین در تفکر مارکسیسم از اهمیت زیادی برخوردار است، جهت گام برداشتن در مسیر تحولاتی که تاریخچة جنبش مارکسیستی را رقم می‌زند، پیش از استالین می‌باید به شرایط اروپای شرقی و مرکزی نگاهی داشته باشیم. شرایطی که دو چهرة سرشناس مارکسیسم: روزا لوکزامبورگ و آنتونیو گرامشی در بطن آن می‌زیسته‌اند.

لوکزامبورگ به همراه «کارل لیب‌نخت» در عمل بنیانگذار حزب کمونیست آلمان به شمار می‌رود. لوکزامبورگ شروع فعالیت خود را در رأس جنبش «اسپارتاکیست‌ها» آغاز کرد، تحرکی که مسیر خود را تحت عنوان چپ‌گراترین بازوی سیاسی در سوسیال دمکراسی آلمان به ثبت رسانده بود. دو سال پس از پیروزی بلشویک‌ها در روسیه، جنبش اسپارتاکیست نیز در آلمان دست به قیامی همه جانبه زد که نتیجة آن با جنبش روس تفاوت فراوان داشت؛ اسپارتاکیست‌ها در سال 1919 با شقاوت تمام سرکوب شدند! نتیجة این شکست در عمل، انزوای بسیاری از «تزهای» لوکزامبورگ را در بطن تحرک مارکسیست به همراه آورد. هر چند امروز، بررسی آندسته از تزهای «لوکزامبورگ‌ایسم» که در تخالف با لنینیسم قرار می‌گیرد پیوسته از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود.

یکی از مهم‌ترین «برنهاده‌های»‌ لوکزامبورگ نظریه‌ای است تماماً اقتصادی که از آن تحت عنوان «کاهش پیوستة منفعت» سخن به میان می‌آورند. این نظریه، چون بسیاری از دیگر نظریات اقتصادی مارکسیسم، امروز در آکادمی‌های جهان به زیر سئوال رفته، ولی بررسی آن می‌تواند ابعاد نوین و بسیار جالبی در بحث‌های استراتژیک وارد کند. به طور خلاصه این «نظریه» چنین مطرح می‌کند که نظام امپریالیستی قادر نخواهد بود صرفاً در بطن سیستمی «بسته» و متشکل از سرمایه‌دار و کارگر به «بازدهی» خود ادامه دهد. از اینرو کاپیتالیسم نیازمند نفوذ در نظام‌های «پیش‌سرمایه‌داری» است، تا از طریق فروپاشاندن آنان بتواند به مواد خام و بازارهای مورد نیاز خود نیز دسترسی داشته باشد. این «تز» صراحت دارد که به همین دلیل کاپیتالیسم سعی خواهد داشت بر تمامی جهان خود را تحمیل کند. ولی همزمان، لوکزامبورگ «موفقیت» کاپیتالیسم را در این روند مورد تردید قرار می‌دهد؛ وی معتقد است که این روند مستلزم «وارد» کردن پیوستة تغییراتی به درون نظام کاپیتالیستی خواهد شد. تغییراتی که در مقام ابزار «انباشت» سرمایه اهمیت دارند، ولی در بطن نظام کاپیتالیستی بحران‌زا خواهند بود. بحرانی که پایان کار کاپیتالیسم را نوید می‌دهد! با این وجود نقطة «انفجار» را لوکزامبورگ نه در رشد این تضاد بطنی، که در نابودی منابع تغذیة کاپیتالیسم معرفی می‌کند؛ منابعی که در نظریة وی فقط می‌تواند بر مخروبة نظام‌های پیش‌سرمایه‌داری مستحکم شود. نظام‌هائی که یکی پس از دیگری به دست «کاپیتال» از هم فرو می‌پاشد. اگر روند استدلال لوکزامبورگ را «بپذیریم»، نبود نظام‌های پیش‌سرمایه‌داری، زمانیکه کاپیتال جهت موجودیت خود فقط می‌تواند از آنان تغذیه کند، معنائی جز نابودی کاپیتالیسم نخواهد داشت.

هر چند لوکزامبورگ تزهای خود را در تضاد کامل با نظریه‌های سوسیال‌دمکرات معرفی می‌کند، به صراحت می‌بینیم که «خوش‌بینی» سوسیال‌دمکرات‌ها تا حد زیادی نزد وی نیز وجود دارد. اگر سوسیال‌دمکرات‌ها هدف را دمکراسی از طریق همراهی طبقة کارگر با الهامات سرمایه‌داری معرفی می‌کنند، در «لوکزامبورگ‌ایسم» نیز نوعی عاقبت خوش بر سرنوشت بشری پیش‌بینی ‌شده. و از نظر فلسفی، در همین مقاطع است که لوکزامبورگ در تقابل با لنین قرار می‌گیرد. هر چند لوکزامبورگ در مورد مبارزه با نمادها و تحرکات «متحجرانه» بسیار ثابت قدم بود، جملة معروف‌اش تازگی خود را، پس گذشت دهه‌ها، حداقل در بسیاری از کشورهای جهان هنوز حفظ کرده: «آزادی به معنای آزادی مخالفان است!» همین یک جمله کافی است که بنیان «لنینیسم» را در بطن «حزب» متزلزل کند.

لوکزامبورگ از طرف دیگر برخورد لنین با ملیت‌ها را نیز تماماً به زیر سئوال می‌برد. برخورد لنین با ملیت‌ها همانطور که می‌توان حدس زد بازتابی است از شرایط جغرافیای انسانی و سیاسی ویژه‌ای که امپراتوری تزارها ایجاد کرده بود. لنین در همان «عرصة عمل» یا «پراکسیس»، خود را ناچار می‌دید که در برابر بحران قریب‌الوقوعی که ملیت‌های متفاوت و گونه‌گون در برابر بلشویسم ایجاد می‌کردند، موضع‌گیری مشخصی داشته باشد. از اینرو بلشویسم «دست پیش گرفت تا پس نیافتد»، و خود را «مشوق» حضور فعال ملیت‌ها در ساختار جامعة آرمانی و مارکسیست نشان داد! ولی می‌دانیم که ملیت‌ها را نمی‌توان از بسترهای «فرهنگی‌شان» جدا کرد، و حداقل در تعریفی که مارکسیسم ارائه می‌دهد، «فرهنگ» نمی‌تواند به صورتی جداگانه و بدون ارتباط با یک شیوة‌ تولید مشخص «تعریف» شود. در نتیجه،‌ برخورد لنین با پدیدة ملیت‌ها اصولاً از رنگ و بوئی‌ «غیرماتریالیستی» برخوردار می‌شود. با این وجود در آلمان، لوکزامبورگ دچار محظورات عملی لنین نبود، و به همین دلیل به خود اجازه داد تا در مورد ملیت‌ها بگوید:

«[ملیت‌ها] قالب‌هائی است خالی، که روابط‌ میان طبقات اجتماعی، طی هر دوره از تاریخ یک کشور،‌ موجودیتی مادی در آن‌‌ها تزریق کرده!»

جای تردید نیست که این نظریه یک «ماتریالیسم» خالص و تمام عیار است؛ از منظر یک مارکسیست آنچه لوکزامبورگ عنوان می‌کند، به مراتب از نظریات لنین در مورد ملیت‌ها اعتبار بیشتری دارد. ولی چنین سخنانی اگر در سطح جامعة روسیة تزاری در سال 1917 عنوان می‌شد، به معنای پایان کار بلشویسم بود. با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که نقطة تقابل اصلی میان لوکزامبورگ‌ایسم و لنینیسم در تحلیل این دو از شکل‌گیری «قلب» جنبش انقلابی بود! لنین «حزب» را در قلب این جنبش قرار ‌داد؛ لوکزامبورگ سندیکای کارگری را.

در این راستا، اسپارتاکیست‌ها که لوکزامبورگ رهبری‌شان را بر عهده داشت وظیفه‌ای جز همراهی با «الهامات انقلابی» طبقة کارگر نداشتند. اینان بر خلاف آنچه لنینیسم مورد نظر داشت، نمی‌بایست «اصالت» را از الهامات طبقة کارگر گرفته و به نوعی «اصالت حزب» تبدیل کنند! ولی این «برداشت» بر پایة نوعی اطمینان قلبی به «تحرکات پویا نزد توده‌ها» استوار شده؛ خلاصه بگوئیم برای یک جنبش ترقی‌خواه این مواضع بسیار خطرآفرین است! چرا که پوپولیسم و فاشیسم نیز، حداقل در ظاهر، مدعی الهام از همین «پویائی نزد توده‌ها» هستند!

با این وجود لوکزامبورگ بر نظریات‌اش پافشاری ‌کرد. او معتقد بود که الهامات انقلاب کارگری نمی‌باید از طریق یک «کمیتة مرکزی» ابلاغ شود، و تصریح کرد که «طبقة کارگر قاطعانه خواهان حق برخورداری از دیالکتیک تاریخی‌ای از آن خود است». هر چند جانبداری لوکزامبورگ از انقلاب پیروزمند اکتبر جای شک و شبهه ندارد، ولی او پیوسته از ابعاد ویژه‌ای در لنینیسم ابراز نگرانی می‌کند. و ابعاد نگران‌کننده در لنینیسم، با در نظر گرفتن نظریات لوکزامبورگ در یک عبارت خلاصه می‌شد: دیکتاتوری حزب! لوکزامبورگ در رد لنینیسم می‌نویسد:

«[این دیکتاتوری] تلاشی مذبوحانه از سوی یک اقلیت را می‌نماید که قصد دارد جهان را در راستای ایده‌های خود تغییر دهد!»

لوکزامبورگ در تمامی نظریه‌پردازی‌های‌اش بین دیکتاتوری طبقة کارگر و دیکتاتوری حزب و دولت تفاوت کامل قائل شده می‌گوید: « بله، بله، دیکتاتوری ولی برای دمکراسی و نه برای نابودی ‌آن!» وی در ژانویة 1919 زمانیکه شهر برلین در محاصره قرار گرفت، به دلیل استقامت و پایداری دستگیر و به طرز فجیعی شکنجه شده به قتل رسید؛ در کمال تأسف در میان شکنجه‌گران و قاتلان وی افراد وابسته به سندیکای کارگران که لوکزامبورگ طی عمر سیاسی خود پیوسته از «الهامات‌شان» دفاع می‌کرد، کم نبودند! مرگ فجیع «پرچم سرخ»، آنهم به دست اوباش و نانخورهای بانکداران انگلیس و فرانسه، همانطور که بالاتر گفتیم طی نخستین سال‌های پیروزی انقلاب اکتبر تبدیل به یکی از رخدادهای سرنوشت‌ساز در تاریخ مارکسیسم شد. اگر اسپارتاکیست‌ها به دست اوباش قتل‌عام ‌شدند، لنینیسم پیروز همان قبیل اوباش را در محراب «اصالت حزب» دسته دسته در روسیه به قربانگاه ‌فرستاد. آیا توجیه «حقانیت» و برتری یک نظریة سیاسی، از این روشن‌تر هم می‌توانست صورت پذیرد؟

با این وجود ایده‌های انسانی لوکزامبورگ با مرگ وی مدفون نشد، و نظریه‌پردازانی دیگر، خصوصاً در بطن اروپای مرکزی و غربی، پای در مسیری گذاردند که از این پس دیگر لوکزامبورگ‌ایسم ‌‌خوانده شد؛ شاید مهم‌ترین‌ این نظریه‌پردازان آنتونیو گرامشی باشد. ولی دست سرنوشت برای گرامشی، بنیانگذار حزب کمونیست ایتالیا، فردی که مورخان از او به عنوان «تنها مارکسیست واقعی کشور ایتالیا» یاد می‌کنند، تقریباً همان رقم زد که برای لوکزامبورگ. گرامشی نیز در سیاه‌چال‌های موسولینی، «رهبرخلق» و بنیانگزار کشور «مستقل» واتیکان، پس از سال‌ها شکنجه در سال 1937 به قتل ‌رسید.

با این وجود، گرامشی طی سال‌های کوتاه فعالیت سیاسی، از خود اثری بر جای گذاشته که حداقل در دو زمینه می‌باید مورد بررسی و تحلیل دقیق قرار گیرد. در نخستین مرحله وی از شیوه‌های سازماندهی به «شورای کارگاه‌ها‌» سخن می‌گوید. و در مرحلة بعدی،‌ چارچوب‌های آنچه وی «بعد فرهنگی» در انقلاب کارگری می‌خواند مورد بررسی قرار می‌گیرد. گرامشی هر چند خود قربانی دولت کاپیتالیست موسولینی شد، در نظریه‌پردازی‌ها، بر خلاف لوکزامبورگ وجود این «نوع» دولت را به هیچ عنوان فراموش نمی‌کند. وی معتقد است که «شورای کارگاه‌ها» می‌تواند از طریق فعالیت عناصر آگاه در جنبش کارگری هنگام بروز تضاد میان سرمایه و نیروی کار، حامی دمکراسی کارگری شده، از قدرت‌گیری کاپیتالیسم و تحلیل کاپیتالیستی در محیط کارگاه جلوگیری کند. و می‌باید عنوان کرد که گرامشی نخستین نظریه‌پرداز مارکسیست است که نگرش ساده‌انگارانه‌ای که بر اساس آن دولت کاپیتالیست دولتی صرفاً سیاسی معرفی می‌‌شود به زیر سئوال می‌برد. از نظر وی کاپیتالیسم نه تنها نوعی «ایدئولوژی» به همراه دارد که این «ایدئولوژی» از طریق بنیادهای اجتماعی از قبیل کلیسا، مدرسه، خانواده، و … مرتباً بازتولید می‌شود. و در این میان گروه‌های اجتماعی مختلف پیوسته از این ایدئولوژی «تغذیه» می‌کنند.

در بررسی نظریات گرامشی می‌باید این اصل را در نظر گرفت که در بعد تاریخی، وی در تندباد سیاسی ویژه‌ای فعالیت‌های خود را آغاز ‌کرد. در سال 1922، زمانیکه گرامشی به عنوان یکی از اعضاء جوان، هر چند بسیار شناخته شدة حزب کمونیست ایتالیا به روسیه سفر می‌کند، بلشویسم روس هنوز در چنگ بحران‌های داخلی دست و پا می‌زند. از طرف دیگر «فاشیسم» و پرستش «رهبر» در همین سال‌ها در کشور ایتالیا آغاز شده بود، و مارکسیسم اروپائی نیز هنوز از تجربة تلخ لوکزامبورگ داغدار بود. از اینرو، نظریه‌پردازی‌های گرامشی در این مرحله در عمل تلاشی جهت پاسخگوئی به معضلاتی شد که در آلمان، ایتالیا و روسیه، مارکسیسم را با آن دست به گریبان می‌دید. در همین راستا در مسیر مخالف لنینیسم، گرامشی از پدیده‌ای به نام «روشنفکر» مارکسیست و مأموریت ویژة او در بطن جنبش مارکسیستی سخن به میان می‌آورد! می‌دانیم که ضدیت با روشنفکری در جنبش‌های مارکسیست از دیرباز وجود داشته، و هر چند این «ضدیت» در دورة استالین، شاید به دلیل کم‌سوادی شخص وی، به تدریج تبدیل به یکی از موتورهای اصلی در اعمال حاکمیت آمرانة حزب و دولت ‌شد، زمینة آن از پیش در لنینیسم دیده ‌می‌شد.

ولی این نوع ضدیت آنقدرها هم جای تعجب ندارد؛ اکثر درس‌خوانده‌ها و باسوادها خصوصاً در اوائل قرن بیستم، متعلق به طبقات مرفه و بورژوا بودند! و از این ممر «روشنفکری» به صورتی ساختاری در تضاد با جنبش کارگری قرار می‌گرفت. با این وجود، در همان‌ سال‌ها گرامشی معتقد بود که جهت به دست دادن یک «انسجام و خودآگاه» انقلابی، ‌ نه تنها مارکسیسم به یک قشر روشنفکر نیازمند است که این نیاز حتی وجود قشرهای متفاوتی از روشنفکری را ضروری می‌کند. روشنفکرانی که بتوانند زمینة انقلاب فرهنگی و کارگری را فراهم آورند. در واقع گرامشی با تأکید بر مأموریت ویژة روشنفکری در جامعه این اصل را می‌پذیرد که «دیالکتیک مارکسیست» صرفاً با تکیه بر قشر کارگر و تهییج تمایالات تساوی‌طلبانة این قشر نمی‌تواند راه صلاح و فلاح در پیش گیرد!‌ واقعیتی که شاید خود وی در ایتالیا، کشوری که به تدریج در دامان فاشیسم انسان‌ستیز موسولینی فرو می‌افتاد، تجربه می‌کرد. با این وجود نمی‌باید این اصل را نادیده گرفت که عنوان این مطلب در آن دوره نوعی «انقلاب» در نظریه‌پردازی مارکسیست به شمار می‌رفت.

تا به این مرحله، «مارکسیسم‌ها» را می‌توان نگران چندین اصل پایه‌ای دید. چرا که «آزادی»، حزب، نقش دولت، چگونگی تحقق دمکراسی کارگری و از میان برداشتن فئودالیسم، و … از جمله دل‌مشغولی‌های مارکسیست‌ها در اروپا و روسیة شوروی‌اند. برای این دل‌مشغولی‌ها مارکسیست‌ها پای به میدان جنگ می‌گذارند، می‌کشند و کشته می‌شوند، ولی پس از مرگ لنین، و پس از آنکه مارکسیسم‌های دمکراتیک در اروپای مرکزی به دست فاشیست‌ها از میان می‌روند، همانطور که پیشتر نیز گفتیم صحنه به طور کلی تغییر می‌کند. چرا که هیچ یک از سرفصل‌هائی که در بالا آوردیم دیگر برای استالینیسم «دل‌مشغولی» به شمار نمی‌آید.

از این مرحله،‌ ساده‌انگاری در بطن نظریة مارکسیسم، دست در دست توجیه امتیازات طبقاتی، طبقاتی که «نوین» خوانده می‌شوند از راه فرا می‌رسد. خلاصه بگوئیم، مارکسیسم‌ها یا در محراب دین‌خوئی‌های اروپای فاشیست قربانی ‌می‌‌شوند، و یا در سراشیب سقوطی قرار می‌گیرند که پیشتر نظام‌های فکری و عقیدتی دیگر را به دلیل پای گذاشتن در مسیر آن متهم به ایده‌آلیسم می‌کردند؛ مسیری که فقط می‌توان آن را کنفرمیسم، یا «هم‌نوائی» نامید!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل


فیلترشکن‌های جدید21سپتامبر2008

http://39u.info
http://chiphost.info
http://sydelhost.com
http://www.workhelp.info
http://g5v.info
http://privacy4all.info
http://quixoo.com
http://vieweverything.info
http://unblockcollege.info
http://dontbebored.info
http://goldunblocker.info
http://stereomonster.com
http://yc2.info
http://kesro.com
http://ivoteobama.info
http://vobama.info
http://www.tutized.com
http://n-go.info
http://besro.com
http://myfreeproxy.info
http://invisibletraps.com
http://digibrowse.info
http://www.fallterm.info
http://www.fathusky.com
http://mathgeek.info
http://obamma.info
http://searchfortraps.com
http://silverunblocker.info
http://dailymotionproxy.com
http://z5n.info
http://hideevade.info
http://patheticpc.com
http://6bk.info
http://thelovetunnel.com
http://w4n.info
http://j6m.info
http://www.cheapblueair.info
http://ipodtunnel.com
http://phreeword.com
http://h6j.info
http://drunblock.info
http://d8w.info
http://gv8.info
http://escapeism.info
http://privacy4everyone.info/includes
http://n-go.net
http://mp3tunnel.com
http://uloans.info
http://privacy2browse.info/includes
http://bronzeunblocker.info
http://o1f.info
http://findmynet.info
http://www.tiproxy.com
http://www.adfreeproxy.com

مارکسیسم‌ها! بخش چهارم

گفتیم که لنین در چارچوب نظریات‌اش اهمیت و ارزشی شاید بیش از اندازه برای «حزب» قائل بود. بر اساس نظریة لنین، «حزب» می‌بایست از عناصری «آگاه» تشکیل می‌شد که می‌توانستند نقش حامل‌های «ایدئولوژی انقلاب» را در بطن جامعه بر عهده گیرند. ولی پس از آوریل 1917، لنین خواهان ایفای همین نقش از سوی «شوراها» نیز می‌شود. با این وجود می‌باید تأکید کرد که در لنینیسم، «شورا» و «حزب» به هیچ عنوان حامل یک ارزش کاربردی یکسان نیستند. ولی در این مقطع، مشکل اساسی صرفاً ابهامات ایجاد شده میان واژه‌های «حزب» و «شورا» و یا ساختارهای متفاوت آنان نیست، چرا که تکیة لنین بر «حزب» در نظریة مارکسیسم بعدی مشکل‌آفرین «وارد» کرد. لنین در اثر بسیار معروف خود به نام «چه باید کرد؟» از جزئیات این «حزب» کاملاً پرده برداشت، ولی با این وجود تأثیرات کاتسکی، که در مقام خود مهم‌ترین «دشمن» نظری لنین معرفی می‌‌شد، در این مقطع بر نظریات وی کاملاً سایه افکند!

اگر کاتسکی به دلیل فروافتادن‌ در دام نظریة «ارزش‌هائی» بطنی در عمق «تاریخ» شماتت می‌شود، برخورد لنین با پدیدة «حزب» را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ چگونه می‌توان «حزب» را در مقام یک موجودیت قبول داشت، و در عین حال در چارچوب یک روند «فلسفی» و «عقیدتی» همین حزب را خدشه‌‌ناپذیر تلقی کرد، و عملکردهای‌اش را نیز غیرقابل انحراف خواند؟ این نوع برخورد با یک ساختار اجتماعی، ساختاری که از انسان‌ها تشکیل شده، و نه از «فرشتگان ‌ماتریالیست» و فرضی؛ ساختاری که همچون دیگر بنیادهای اجتماعی بر روابط تولیدی مشخصی استوار است، و ساخت‌وپرداختی مادی دارد، مسلماً به معنای خروج از «ماتریالیسم» خواهد بود؛ کار به نوعی «ایده‌آلیسم» افلاطونی ‌کشیده می‌شود. خلاصه می‌گوئیم، «حزب» در مفهومی که لنین در «چه‌ باید کرد؟» معرفی می‌کند، خود نوعی انحراف از ماتریالیسم به شمار می‌رود، انحرافی که لنین بعدها بر آن احاطة کامل یافت. ولی در عمل، «اصالت تاریخی» کاتسکی را نزد لنین در «اصالت حزب» باز می‌یابیم!

از طرف دیگر در بطن نظریات لنین، طی نخستین سال‌های پیروزی بلشویسم با نوعی «واژگون‌‌نگری»‌ نیز روبرو می‌شویم. در قلب این نظریات پدیده‌ای به نام «دیکتاتوری پرولتاریا» قرار گرفته که دستیابی آن به قدرت می‌بایست با «تضعیف فزایندة نقش دولت» همزمان ‌شود! دولتی که وظیفه‌اش همکاری با مارکسیست‌ها و ایجاد زمینة حضور تمامی شهروندان جامعة سوسیالیست در «حکومت» خواهد بود. لنین به صراحت می‌گوید: «دولت، یعنی طبقة سازماندهی شدة‌ کارگر!» حال با قبول لنینیسم می‌باید همزمان قبول کرد که یک «ساختار» در اوج قدرت، به دست خود زمینة نابودی خود را فراهم می‌آورد! از سوی دیگر، جای تعجب نیست که وظیفة این «سازماندهی» فراگیر و افلاطونی در بطن لنینیسم باز هم بر عهدة همان «حزب» کذا قرار گیرد!‌ می‌دانیم که تجربة تاریخی، نه صرفاً در «صحنة عمل مارکسیستی» یا همان «پراکسیس»، که حتی در دیگر صحنه‌های عملی و نظری، در مسیری کاملاً متفاوت تکامل یافته. به طور خلاصه، یک «بنیاد» در تاریخ تحولات اجتماعی هیچگاه به دست خود زمینة فروپاشی خود را فراهم نمی‌آورد. کاملاً بر عکس بنیادها تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهند تا «موجودیت‌شان» را تضمین کنند. و این همان نتیجه‌‌ای بود که لنین در آخرین سال‌های عمر به صراحت با ابعاد مختلف آن در جامعة اتحادشوروی آشنا می‌شد!

با این وجود در قلب جنبش بلشویک، مخالفت با «تز» دولت در تفکر لنین به صورت جدی وجود داشت. به طور مثال الکساندرا کولونتائی، صاحب‌نام‌ترین زن دولت‌مدار در اتحاد شوروی در برابر «تز» دولت لنینیست با مقاومت بسیار پافشاری می‌‌نمود تا رهبری دولت در دست اتحادیه‌های کارگری قرار گیرد. و از طرف دیگر تروتسکی نیز، تقاضای ادغام اتحادیه‌ها را در دولت داشت. ولی هر دو نظریه از طرف لنین «مخدوش» اعلام شد. لنین اینبار نیز نشان داد که علیرغم اشتباهات نظری که امروز، و پس از گذشت دهه‌ها می‌توانیم در عملکرد او مشاهده کنیم، در زمینة نظریه‌پردازی و برخورد استراتژیک از دیگران بسیار بالاتر بوده. چرا که وی طبیعت «غیرماتریالیستی» اتحادیه‌های کارگری را زمانی مورد بررسی، تحقیق و تأکید قرار داد که هنوز این اتحادیه‌ها در بحران سال‌های 1930 مجذوب فاشیست‌ها و نازی‌های آلمان نشده بودند. اتحادیه‌های کارگری در آن دوره هنوز قسمتی از بدنة جنبش مارکسیست معرفی می‌شدند!

با این وجود لنین می‌بایست در روند برقراری آنچه سوسیالیسم می‌خواند، در قلب جامعه‌ای که به سوی کمونیسم گام بر می‌داشت، بر ساختار و پدیده‌ای تکیه کند؛ شاید تأکید بیش از اندازة وی بر «حزب» بازتابی بوده از شناخت وسیع استراتژیک او. هر چند بنیادهای این «حزب» و «دولت» در هر گام بیش از پیش در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گرفت. لنین با وجود آنکه در اثر معروف خود، «تزهای ماه آوریل»، بار دیگر بر حذف تدریجی «دولت» تأکید دارد، بالاجبار بر حضور «موقت» این دولت نیز صحه می‌گذارد، و آنرا دولت «دوران ترانزیسیون» می‌خواند. تعاریف ساختاری که لنین در این اثر از دولت ارائه می‌دهد بر این اصل تکیه دارد که «دولت ترانزیسیون» هیچ ارتباطی با دولت در مفاهیم کاپیتالیستی نمی‌باید داشته باشد. این دولت می‌باید تحت نظر «توده‌های» مردم اداره شود، نه اینکه بر مردم حاکم باشد. و به همین دلیل نیز آنزمان که روابط کاپیتالیستی، فئودالی و بهره‌کشی‌ها در جامعه نابود ‌شد، این دولت نیز نهایتاً می‌تواند از میان برود، چرا که صرفاً خدمتگزار مردم است! اینجاست که سایة «ایده‌آلیسم افلاطونی» بار دیگر بر لنینیسم سنگینی می‌کند!

همانطور که گفتیم، لنین از رشد سرطانی سازمان «حزب»، «دولت» و قدرت‌گیری دستگاه‌های دیگری که در ارتباط با بلشویسم روز به روز در اتحاد شوروی قدرتمندتر می‌شدند، مطلع بود. و جهت پاسخگوئی به همین مشکلات در سال 1921، و طی دهمین کنگرة سراسری حزب، از سیاست جدید خود تحت عنوان «نپ» پرده برداشت. در نظریة «نپ»، که مخفف عبارت «اقتصاد سیاسی نوین» است، بازگشت به اقتصاد بازار در محدودة تولیدات کشاورزی پیش‌بینی شده بود! بعدها بلشویک‌هائی که در سایة استالینیسم میراث‌خواران لنین شدند، جهت توجیه سیاست‌های سرکوبگرانة استالین، این «چرخش» را نوعی «تجدیدنظرطلبی» ضروری و زمان‌دار و گذرا «تحلیل» کردند!‌ ولی دلائل «نپ» و سازمان یافتن آنچه «کول‌خوز‌ها» می‌نامیم، امروز کاملاً واضح است، لنین رهبری نبود که چنین موضع‌گیری‌های مقطعی و بی‌بنیادی داشته باشد. مشکلات روز افزون اتحاد شوروی کاملاً روشن بود، و فردی که یک‌صدسال پیش جامعة امروز جهانی را با این دقت ترسیم ‌کرده، بخوبی می‌دانست که این کشور به سوی چه فاجعه‌ای از نظر ساختار سیاسی گام بر می‌دارد. «نپ» صرفاً بر پایة یک نگرش «اقتصادی» گذرا و محدود متکی نبوده! «نپ» می‌باید در واقع نوعی تلاش جهت بازگشت به روابطی تلقی شود که بیش از پیش جهت حفظ جامعه در برابر تهدیدات «حزب» و «دولت» حیاتی می‌نمود. لنین به صراحت دریافته بود که روابط اقتصادی در صور ابتدائی آن ضرورتاً «بهره‌کشی» در محتوای مارکسیستی معنا نخواهد داد. این روابط هم می‌تواند نیازهای افراد و جامعه را برآورده کند، و هم راه‌بندی به شمار آید در برابر آنچه زیاده‌خواهی دستگاه دولتی می‌تواند تلقی شود. جای تعجب نیست که پس از فروپاشی اتحادشوروی، در تحلیل اقتصاددانان عدم کارآئی نظام کشاورزی، پیوسته در بررسی بن‌بست‌های این نظام از موضعی محوری برخوردار باشد.

لنین تحت تأثیر نظریات روزا لوکزامبورگ، بار دیگر در آخرین اثر خود به نام «بهتر به معنای کهتر، و در مقام بهتر»، که در سال 1923 به رشتة تحریر در آمد، تأکید می‌کند که دیکتاتوری کارگری به هیچ عنوان «دیکتاتوری حزب» نیست. ولی لنین چند ماه بعد در ژانویة 1924 چشم از جهان فرو بست، و «تحلیل» مارکسیسم و روش‌های دستیابی به جامعة «سوسیالیستی» نه بر عهدة نظریه‌پردازانی چون لوکزامبورگ و تروتسکی که در ید اختیار استالین، یک قدرت‌طلب گرجستانی قرار گرفت! و آنچه استالین با میراث سوسیالیسم علمی کرد، حکایت دیگری است!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل


فیلترشکن‌های جدید19سپتامبر2008

http://www.adfreeproxy.com
http://www.webunblocked.info
http://www.qlicq.in
http://dailymotionproxy.com
http://besro.com
http://yixxoo.com
http://www.internetunblocked.info
http://www.fathusky.com
http://easyinschool.info
http://www.facebookunfiltered.com
http://thelovetunnel.com
http://escapeism.info
http://o1f.info
http://www.surfpod.net
http://phreeword.com
http://www.ibrowseunblocked.com
http://www.staybehind.info
http://cantfindme.info
http://www.fallterm.info
http://www.rapidbrowse.net
http://www.workhelp.info
http://www.prettysneaky.info
http://z5n.info
http://www.passfilters.com
http://ipodtunnel.com
http://www.surfunfiltered.com
http://www.killfilters.info
http://mp3tunnel.com
http://www.isurfunblocked.com
http://yc2.info
http://e-bypass.info
http://6bk.info
http://nomorepath.info
http://www.youtubeunlocked.com
http://herniapatchevaluation.info
http://6qn.info
http://39u.info
http://www.i-surfree.com
http://stereomonster.com
http://www.i-surffree.com
http://www.isurfree.com
http://www.privacyscoop.com
http://e-facebook.info
http://w4n.info
http://privacy4everyone.info/includes
http://mathgeek.info
http://kesro.com
http://www.facebookunlocked.com
http://uloans.info
http://n-go.info

مارکسیسم‌ها! بخش سوم

همانطور که در مطلب پیشین اشاره شد دو جناح در بطن حرکت مارکسیسم در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند: «رنگ‌باختگان» یا همان سوسیال‌دمکرات‌ها، در برابر طرفداران ارتدوکسی‌! از آنجا که «رنگ‌باختگان» طی بحران‌های جنگ اول زمینه را به طور کلی از دست دادند، میدان به سرعت به دست ارتدوکس‌ها می‌افتاد. اگر صاحب‌نظرانی از قبیل «مارتوف»، «ورا زاسولیش» و بعدها «پلخانف» دست در دست «منشویک‌ها»‌ در سنگر «کاتسکی‌ایست‌ها» نشستند، و در انتظار جنبشی کم‌یابیش «کارگری»، و تا حدودی «بورژوا»‌ باقی ماندند تا سوار بر امواج‌ آن جامعه را به سوسیالیسم برسانند، بلشویک‌ها در روسیه آتش یک انقلاب کارگری را مشتعل کردند. انقلابی که یک رهبر فره‌وش بیش نداشت: ولادیمیر ایلیچ اولیانف، یا همانطور که «رفقا» او را خطاب می‌کردند، لنین!

جالب اینجاست که رهبری لنین بر جنبش «بلشویک» به هیچ عنوان بر مرده‌ریگ‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تکیه نداشت؛ لنین حتی فاقد یک تشکیلات نظامی و یا شبه‌نظامی بود. رهبری وی بر جنبش بلشویک فقط زائیدة یک اصل کلی بود: شخصیت وی، و احاطة کامل او بر مسائل سیاسی، اجتماعی و خصوصاً استراتژیک! اینهمه، اگر نخواهیم در این میان تسلط وی بر گفتمان مارکسیست را نیز عنوان کنیم. اگر در تاریخ جهان باستان «هانی‌بال»‌، سردار کارتاژی را به دلیل تهور ذاتی و تسلط‌ نظامی‌اش می‌ستایند؛ اگر ناپلئون، ژنرال انقلاب فرانسه را به دلیل احاطه بر فناوری توپخانه مورد تقدیر قرار می‌دهند، و اگر مائوتسه‌تونگ و گاندی را در سازماندهی توده‌های مردم و پیشبرد گفتمانی توده‌ای و فراگیر می‌باید مورد تجلیل قرار داد، این اصل را فراموش نکنیم که لنین به تنهائی هر سة اینان بود. خلاصه بگوئیم، لنین اعجوبه‌ای است که در تاریخچة تحولات جهان کمتر با امثال او برخورد می‌کنیم. سایة لنین، اینک که نزدیک به یک قرن از انقلاب اکتبر می‌گذرد، و اتحادشوروی نیز دیگر وجود خارجی ندارد، بر سر علوم‌سیاسی سنگین‌تر از آن است که بتوان نادیده‌اش گرفت. تلاش جهت ارائة یک تحلیل در مورد «لنین» و ابعاد مختلفی که «لنینیسم» می‌تواند داشته باشد، در این مجمل امکانپذیر نیست، در نتیجه به بررسی سرفصل‌هائی اکتفا خواهیم کرد.

به طور مثال به تعریفی اشاره کنیم که لنین از «امپریالیسم» ارائه می‌دهد. در آثار مختلفی که از وی به جای مانده، و با بررسی مجموعه مقالات وی از سال 1913 تا 1917، خصوصاً اثر مهمی تحت عنوان «امپریالیسم مرحلة متعالی کاپیتالیسم»، می‌توان به 5 شاخص عمده که لنین برای مرحلة «امپریالیسم» قائل شده، دست یافت. نخستین خصلت این مرحله، تمرکز گستردة تولید و سرمایه در مونوپول‌هائی است که نقش آنان به دلیل قدرت فزاینده‌اشان در روند حرکت اقتصادی غیرقابل اجتناب می‌شود. دومین خصلت مرحلة امپریالیسم، اتحاد سرمایة بانکی و سرمایة صنعتی است؛ این مرحله بر اساس نظریات لنین به نوعی «اولیگارشی مالی» منجر خواهد شد. سومین خصلت این مرحله، این است که «صدورسرمایه» از «صدور تولیدات» اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد. ویژگی چهارم، شکل‌گیری «اتحادیه‌های» سرمایه‌داران مونوپولیست جهت تقسیم ثروت‌های جهان است. و ویژگی نهائی این مرحله به پایان رسیدن تقسیم جهان توسط قدرتمندترین سرمایه‌داری‌های جهانی است. خلاصه بگوئیم، همانطور که می‌توان به صراحت دید، در مقام یک نظریه‌پرداز آغاز قرن بیستم، لنین صحنة استراتژیکی را ترسیم کرده که متعلق به سدة آینده است.

امروز مشکل می‌توان خارج از آنچه لنین یکصد سال پیش «تعریف» کرده، سرمایه‌داری نوین را در چارچوب‌هائی استراتژیک، مالی و اقتصادی «تبیین» کرد. ولی نمی‌باید فراموش کنیم که این «تعریف» در دورة خود آنقدرها هم «متقن» و «منسجم»‌ تلقی نمی‌شد. خلاصه بگوئیم،‌ این مسائل اگر امروز مشخص است، آنروزها آنقدرها علنی و واضح نبوده. به طور مثال نظریه‌پردازان قدرتمندی چون روزا لوکزامبورگ و یا تروتسکی با این «تعریف» موافق نبودند، و در بطن حرکت مارکسیستی این افراد خود وزنه‌هائی بسیار سنگین‌اند. به طور مثال، لوکزامبورگ معتقد بود که شکل‌گیری «امپریالیسم» مرحلة نابودی «کاپیتالیسم» خواهد بود، و در چارچوب «رشد تضادها»، مرگ کاپیتالیسم فرا خواهد رسید. در صورتی که لنین در نظریات خود به هیچ عنوان چشم‌اندازی به نام «خودتخریبی» را قبول ندارد. بر اساس نظریات وی، نمی‌باید قابلیت دولت‌های سرمایه‌داری را، خارج از درگیری‌های نظامی که اینان پای در آن می‌گذارند، در هماهنگی با شرایط از نظر دور داشت. لنین پیوسته، این «تخریب‌ها» را «گذرا» تعریف کرده.

حال با بازگشت به «تجدیدنظر طلبان»، مواضع آنان را نیز به اجمال در مورد «امپریالیسم» می‌شکافیم. به طور مثال، کاتسکی‌ایست‌ها معتقد بودند که نزد تمامی ملل جهان «امپریالیسم» تمایلی کاملاً بطنی است. و این تمایل در الحاق مناطق کشاورزی و عقب‌مانده‌تر به مادرشهرهای سرمایه‌سالاری خود را عیان خواهد کرد. این «الهامات» مسلماً در آن زمان با بررسی عملکرد سرمایه‌داری بریتانیا در هند و چین به دست آمده بود. در صورتیکه در همان دوره، علیرغم فعالیت‌های سرمایه‌داری‌های اروپای غربی در مستعمرات‌شان، لنین این نظریه را در مقام مراحل رشد سرمایه‌داری به شدت مورد انتقاد قرار ‌داد. دلائل وی روشن بود، نخست اینکه در مرحلة «امپریالیسم» تقسیم جهان به «انجام» رسیده، در نتیجه جهت گسترش سیادت، امپریالیست‌ها هر گونه سرزمینی را که بتوانند، چه صنعتی و چه کشاورزی، به خود ملحق خواهند کرد. از طرف دیگر لنین معتقد بود که گسترش سیادت به تصرف سرزمین محدود نمی‌ماند، کاملاً بر عکس سرزمین‌ها هر پیشترفته‌تر، صنعتی‌تر و ثروتمندتر باشند، دیگ طمع امپریالیست‌ها برای اشغال آنان بیشتر به جوش خواهد آمد. هر چند قصد تحلیل بیشتر در این مورد را نداریم، ولی امروز وضعیت سرزمین‌هائی که «5 اژدهای آسیا» لقب گرفته‌اند، سرزمین‌هائی که به غلط نمونه‌های «مثبت» رشد در جهان سوم معرفی می‌شوند،‌ به بهترین صورت ممکن نظریه‌های لنین پیرامون گسترش سرمایه‌داری را به نمایش می‌گذارد.

از طرف دیگر، لنین با نظریة «سوپرامپریالیسم» که نزد کاتسکی‌ایست‌ها بسیار مقبول بود به شدت مخالفت می‌کرد. کاتسکی معتقد بود که نوعی امپریالیسم «والا» نهایت امر بر سرنوشت جهان حاکم خواهد شد، و در ساختاری بدون «تضاد» بر جهان حکومت می‌کند. ولی لنین حضور تضاد در ارتباط میان سرمایه‌داری‌ها را به هیچ عنوان و در هیچ مقطعی به زیر سئوال نبرده! شاهد بودیم که پس از سقوط اتحاد شوروی، کم نبودند «صاحب‌نظرانی» که پایان تاریخ را «نوید» دادند، و جهان «تک‌قطبی» را در بوق و کرنا گذاشتند؛ و بسیاری از خود پرسیدند که این نظریات «مشعشعانه» از کجا به ذهن این «فرهیختگان» نفوذ کرده؟ می‌بینیم که نسخه‌برداری از نظریات دیگران فقط به تقلب‌ در کلاس‌های درس و مکتب‌خانه‌ها محدود نمی‌ماند. همان‌ روزها، نویسندة این سطور در سالگرد مرگ طبری مقاله‌ای نوشت که در آن به شدت از علم و کتلی که برخی در راه «مرگ مارکسیسم» به هوا بلند کرده‌ بودند‌ انتقاد کرد. البته از آنجا که اینترنت هنوز وجود خارجی نداشت، این مطلب به چاپ نرسید! بگذریم!

ولی تضادهای ایجاد شده در بطن جنبش مارکسیستی، کار را به بحرانی کشاند که شکاف میان «بلشویک‌ها» و «رنگ‌باختگان» هر دم تشدید شد. لنین وحشت زیادی از گسترش «تجدیدنظرطلبی» در بطن تحرکات مارکسیستی داشت؛ اینان را «ارتجاعی» می‌خواند و معتقد بود که این نوع «گفتمان» می‌تواند با نفوذ در جنبش مارکسیست زمینه‌ساز انحراف از خاستگاه ماتریالیست شده، حامی مواضع ارتجاعی ـ کاپیتالیست و بورژوا ـ در بطن جنبش مارکسیست شود. لنین بارها عنوان کرده بود که «طبقة‌ کارگر را با دیوار چین از دیگر طبقات جدا نکرده‌اند!» از طرف دیگر، این اصل را هم قبول داشت که الهامات انقلابی را می‌باید به درون طبقة کارگر وارد کرد؛ این طبقه بر اساس نظریات وی به خودی خود نمی‌توانست این «الهامات» را تولید کند. به عبارت دیگر، اگر طبقات مشخصی بتوانند حامل‌هائی «مناسب» جهت تبلیغات ارتجاعی فراهم آورند، از نظر لنین خطری «ضدانقلابی» ایجاد خواهند کرد.

از این گذشته، به عقیدة لنین موجودیت سرمایه‌داری روسیه، و ویژگی‌های عجیب این سرمایه‌داری به خودی خود نشاندهندة قدرت نفوذ محافل کاپیتالیست در جامعه به شمار می‌رفت. می‌دانیم که سرمایه‌داری روسیه بر مرده‌ریگ فئودالیسم و طبقة بینوای کارگران شهری تکیه کرده بود، کارگرانی که از پیشینة تاریخی هم‌قطاران خود در کشورهای اروپای غربی کاملاً بی‌نصیب بودند، و به همین دلیل به شیوه‌ای بسیار غیرانسانی‌تر مورد بهره‌کشی قرار می‌گرفتند. لنین معتقد بود که رشد این نوع «تضادها» در بطن جامعه نشان می‌دهد که سرمایه قادر است به صور بسیار متفاوت، حتی در چارچوب‌هائی صرفاً گفتاری، فضای جنبش مارکسیست را «آلوده» کند. و اینکه جهت دستیابی به یک جامعة سوسیالیست، جنبش نیازمند یک «خودآگاه سیاسی و انقلابی» است، خودآگاهی که فقط با تکیه بر ابزار «حزب» می‌تواند در سطح جامعه خود را به منصة ظهور برساند.

لنین معتقد بود که «بدون نظریة انقلابی، جنبش انقلابی وجود نخواهد داشت!» و چون این «نظریه» از پیش وجود ندارد، در نتیجه می‌باید «تولید» شود! در دیدگاه لنین، «حزب» در عمل کارگاهی است جهت تولید این «نظریه»، در هر مقطع و هر گام! نگرش محکم و منسجم لنین در برخورد با مسائل مختلف را پیشتر عنوان کردیم، «ایدة» حزب نیز در محتوائی که مورد نظر لنین بود به عنوان موجودیتی که تکیه بر مرده‌ریگ‌های سنتی و شناخته شده نداشته و در نتیجه از الهامات «تجدیدنظرطلب»، «بورژوا» و «ضدانقلاب» به دور می‌ماند، می‌توانست در چارچوب یک دیکتاتوری کارگری، نظریه‌ای معتبر معرفی شود. ولی در همین مقطع عنوان کنیم که، تکیة بیش از اندازة لنین بر ابزار کارسازی که وی «حزب» می‌نامید، شاید تنها اشتباه استراتژیک این شخصیت استثنائی بود. اشتباهی که بعدها خود او در پی جبران آن برآمد، ولی بیماری و کهولت دیگر فرصتی باقی نگذاشت.

جانشینان وی نیز آنقدرها که شایسته بود به این مهم نپرداختند، و نهایت امر همین «گام» اشتباه زمینه‌ساز سقوط نهائی تجربة سوسیالیسم علمی در اتحاد شوروی شد. چرا که ساختار «حزب» در چنگال کسانی گرفتار آمد که خود با «ضدانقلاب» فاصلة چندانی نداشتند، «دیکتاتوری» کارگران به تدریج تبدیل به «دیکتاتوری» کاغذبازها و صاحبان امتیازات شد! در قسمت نخست این مطالب عنوان کردیم که «بوروکراسی» در عمل می‌تواند به نوعی «بورژوازی»، هر چند بسیار ویژه تبدیل شود! این تجربه‌ای بود که در اتحاد شوروی سابق به صراحت دیده شد. ساختار چنین «حزبی» مشکل می‌توانست بازتاب نیازها و الهامات طبقة‌ کارگر تلقی شود. بحث در مورد «حزب» را در فرصت دیگری دنبال خواهیم کرد!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل

فیلترشکن‌های جدید17سپتامبر2008

http://www.surfunfiltered.com
http://belgiumprox.info
http://ia4.info
http://e-facebook.info
http://www.unfilterfacebook.com
http://herniapatchevaluation.info
http://www.dutchunblock.info
http://www.webunblocked.info
http://ndblocks.biz
http://anti-block.info
http://www.keyforfirewall.info
http://www.youtubeunlocked.com
http://www.suspeito.net
http://www.youtubeunfiltered.com
http://www.adfreeproxy.com
http://www.fallterm.info
http://ndblocks.org
http://friendstereo.com
http://nomorepath.info
http://websun.info
http://www.proxyard.com
http://appph.com
http://h5w.info
http://www.privacyscoop.com
http://6qn.info
http://www.surfpod.net
http://www.face-book-unblock.info
http://privacy4everyone.info/includes
http://uloans.info
http://www.prettysneaky.info
http://minusfilter.info
http://www.12345-proxy.net.ru
http://www.isurffree.info
http://www.teamspeakbrasil.com
http://www.isurfunblocked.com
http://easyinschool.info
http://www.fathusky.com
http://www.dutchbrowse.info
http://www.isurfree.com
http://www.passfilters.com
http://ndblocks.info
http://www.englishprox.info
http://cantfindme.info
http://www.proxydigg.com

مارکسیسم‌ها! بخش دوم

در دنبالة آنچه در مطلب پیشین عنوان کردیم، اگر نخواهیم نوعی «ارتدوکسی» در تفکر مارکسیستی را به ارزش بگذاریم، امروز می‌باید به «شکافی» اشاره کنیم که پس از «انترناسیونال دوم»‌ بین متفکران مارکسیست ایجاد شد. این «شکاف» نهایت امر کار را به دخالت مستقیم شخص لنین در «انترناسیونال سوم» کشاند و در این مقطع بود که نظریة احتمال حضور نیروهای «سوسیال دمکرات» در حرکت تاریخی مارکسیسم به طور کلی مورد تردید قرار گرفت. در این مقطع به دو نظریه‌پرداز شناخته شدة مارکسیسم یعنی «کارل کاتسکی» و «ادوارد برنشتاین» اشاره خواهیم داشت.

تا آنجا که نویسندة این سطور اطلاع دارد، این دو متفکر از ویژگی‌های بخصوصی برخوردار بودند. نخست اینکه هر دو به سنت قدرتمند جنبش سوسیالیستی آلمان وابستگی داشتند، و از نزدیکان روزا لوگزامبورگ به شمار می‌رفتند!‌ دوم اینکه هر دو در مقاطعی مشخص، بر علیه نظریاتی که طی سالیان دراز «حامیان» آن به شمار می‌رفتند، شوریدند هر چند جهان را با تلخکامی یک شکست نظری و عملی ترک کردند.

ولی این دو متفکر ویژگی دیگری نیز دارند، و آن را فقط می‌توان با تکیه بر یک بررسی عمیق‌تر از روند تاریخچة مارکسیسم شناسائی کرد. همانطور که می‌دانیم، طی «انترناسیونال دوم»، گروهی متفکران مارکسیست بر این باور بودند که این «نظریه» میراث مبارزات آن‌هاست، در نتیجه بر مارکسیسم و «تحلیل‌های» صورت گرفته در بطن این نظریه همان نگرشی را اعمال کردند که هر «میراث‌خوار» دیگری با میراث خود خواهد کرد؛ اعمال نظرات شخصی و برداشت‌های ویژة محفلی!‌ این برخورد در یک عبارت خلاصه می‌شود، «تحصیل بازده علمی مارکسیسم و انباشت آن به نفع گروه‌های مشخص». بدیهی است که در چنین نگرشی، «دیالکتیک» به سرعت تبدیل به «آموزش» خواهد شد؛ ارزش ماتریالیستی از میان می‌رود. و می‌دانیم که «آموزش» و «تعلیم» در چارچوبی که از مسیر انباشت نفوذ محافل و یا از طریق شکل‌گیری قدرت‌های علمی و کارورزانه منجر به بوروکراسی و توجیهات بوروکراتیک شود، به صورتی بلاواسطه ویژگی‌ای «بورژوا» خواهد داشت. این بحثی است که در مطالب مربوط به «بوروکراسی»، و در بطن نظریة «لنینیسم»‌ می‌توان به آن پرداخت.

ولی بنیانگذاری «انترناسیونال سوم» توسط لنین، که در عمل جوابی «دندان‌شکن» به الهامات «بورژوائی» کاتسکی و برنشتاین تلقی شد، از زمینة تاریخی ویژة خود نیز برخوردار است. سال‌ها پس از عکس‌العمل لنین در برابر «انترناسیونال دوم»، گرگوری لوکاس، فیلسوف و دولت‌مدار مارکسیست مجار در مورد لنین و برخورد وی می‌نویسد:

«ایدئولوژی نگارندگان مانیفست کمونیسم یک ماتریالیسم ـ دیالکتیک تاریخی است، در حالیکه در دوران لنین مرکز توجه جابجا ‌شده بود، تحول در پایه‌های نظری برخوردها را به جانب ماتریالیسمی متمایل کرده که دیالکتیک و تاریخی است.»

ساده‌تر بگوئیم، به زعم لوکاس، «ماتریالیسم ـ دیالکتیک» در نظریات لنین، بار دیگر در این دوره «تعریف» ‌شده. خلاصة کلام، لنین را در سال 1905 نمی‌توان با لنین در بطن انترناسیونال سوم مقایسه کرد. سخنان لوکاس در واقع نشاندهندة دو اصل کلی است، نخست اینکه حداقل از نظر لوکاس ـ که او را بنیانگذار «مارکسیسم غربی» معرفی می‌کنند ـ‌ تفاوت چندانی میان برنشتاین و لنین نمی‌توان یافت؛ در عمل، هر دو این تمایل را دارند که مارکسیسم را به «قسمتی» از نظریات خود تبدیل کنند. در درجة دوم، تأکید لوکاس بر این موارد نشاندهندة این اصل کلی است که «پراکسیس»، آنچه ما به غلط یا به درست «عرصة عمل» خواهیم خواند، پس از انترناسیول سوم صریحاً پای در بطن حرکت مارکسیستی گذاشت. چه از طرف لنین و چه از سوی برنشتاین و کاتسکی!

اینجاست که با اشکالات اساسی در تبیین «ارتدوکسی»‌ و یا «تجدیدنظر‌طلبی» در قلب حرکت مارکسیستی روبرو می‌شویم. با این وجود جریان «پراکسیس» لنین بر محور فکری دیگران برتری خود را به «اثبات» رساند، و نمی‌باید فراموش کرد که «پیروزی» انقلاب اکتبر در این میان بی‌تأثیر نبود. با تکیه بر این «پیروزی» است که تاریخ، «مارکسیسم رنگ ‌باختة» کاتسکی و برنشتاین را تجدیدنظرطلبی، و «پراکسیس پیروز» لنین را «مارکسیسم متحول» معرفی می‌کند.

مارکسیسم «رنگ‌باخته» که متعلق به جناح «تجدیدنظرطلبان» است، از نظر تاریخی در ارتباط کامل با عوامل اجتماعی در کشور آلمان قرار گرفت. این کشور طی سال‌های پیش از جنگ اول جهانی، به سرعت به سوی نوعی «ثبات» و آرامش سیاسی گام برمی‌داشت و طی اینمدت شاهد حضور گسترده و فزایندة اتحادیه‌های کارگری در انتخابات مجلس قانونگذاری هستیم. در فرانسه نیز حضور کارگران از طریق اتحادیه‌ها به سرعت فراگیر می‌شود، و در اروپای غربی این برداشت قدرت می‌گیرد که دستیابی به حکومت کارگری از طریق انتخابات آزاد میسر است؛ دیگر نیازی به انقلاب قهرآمیز نیست! سوسیال دمکراسی در سال‌های آخر قرن نوزدهم، چه در آلمان و چه در فرانسه، در بطن باشگاه‌های «فکری و سیاسی» از جایگاهی مستحکم برخوردار شده بود.

فضای سیاسی فوق برای برنشتاین این امکان فراهم آورد که در سال 1899 در اثر خود: «سوسیالیسم نظری، سوسیال دمکراسی عملی»، از تمامی رهبران جنبش‌های سوسیالیستی در اروپا درخواست کند تا امکان دستیابی به قدرت از طریق مسالمت‌آمیز را اجابت کنند. وی می‌گوید:

«شهامت داشته باشید و با تردید در این بازی واژگان، بازی‌ای که بر واژه‌هائی فروهشته و متعلق به گذشته‌ تکیه دارد، قبول کنید که می‌توانید یک حزب وابسته به اصلاحات سوسیالیستی و دمکراتیک باشید.»

ولی واژگان وی، خارج از آنکه نوعی بازنگری در «اخلاق‌» مارکسیسم می‌باید تلقی شود، خود در عمل حاوی سه تحریف عمده، یا سه «تجدیدنظرطلبی» در بطن حرکت مارکسیستی است: تحریف فلسفی، اقتصادی و سیاسی! در این اثر، در گام نخست برنشتاین ارتباط خود را با دیالکتیک می‌گسلد!‌ به عقیدة وی، «آنچه مارکس و انگلس را به غول تبدیل کرد دیالکتیک نبود، این عمل خود به خود هر چند تدریجی صورت گرفت». اگر دقت کنیم، خواهیم دید که «روند دیالکتیک» در این سخنان با نوعی «تحول گام به گام» جایگزین شده. از طرف دیگر، برنشتاین «تمامیت تاریخی» را، آنچنان که مارکس تعریف کرده، به طور کلی از میان برمی‌دارد. سوسیالیسم در این «برخورد»، زائیدة نا به سامانی در شرایط «عینی» تحلیل نشده؛ نتیجة‌ عمل یک حزب سیاسی است که «سوسیال دمکراسی» را برای جامعه به ارمغان خواهد آورد! و نهایت امر برنشتاین به «تئوری علمی» نوعی مکمل «اخلاقی» نیز اضافه کرده: به طبقة کارگر، در مقام حامل اصلی ارزش‌ها و مطالبات، وظیفه‌ای جز همراهی با یک مجلس «بورژوا» اعطا نمی‌کند. و طبقة کارگر، مأموریت می‌یابد تا اخلاقیات ویژة خود را، باز هم «به تدریج» و گام به گام در سراسر جامعه گسترش دهد. جالب این است که در «تجدیدنظرطلبی» برنشتاین، دمکراسی هم «هدف» شده و هم «ابزار» دستیابی به هدف! هم وسیله‌ای است جهت برقراری سوسیالیسم، و هم صورت نهائی همین «سوسیالیسم»! خلاصه بگوئیم، «سوسیالیسم» در نظریة وی اسیر موضعی کاملاً مقطعی و «زمان‌دار» شده. ولی نمی‌باید فراموش کرد که در بطن همین نظریه نقصان دیگری نیز وجود دارد: دست‌یابی طبقة کارگر به قدرت سیاسی، که در بطن مارکسیسم بر آن تکیة فراوان شده، دیگر «الویت» خود را از دست می‌دهد. بر اساس نظریة برنشتاین می‌باید همکاری کرد تا کارگر به تدریج به قدرت دست یابد! نهایت امر می‌باید پرسید «ضرورت» ایدئولوژیک برای دستیابی به قدرت دیگر چه می‌تواند باشد؟

ولی کاتسکی، در ابتدا به مخالفت با نظریات برنشتاین پرداخت، و در «انترناسیونال دوم» خود را در مقام مدافع «ارتدوکسی» معرفی کرد!‌ در کتابی تحت عنوان «مارکسیسم و نقد برنشتاین»، کاتسکی مدعی شد که به تمامی پرسش‌هائی که نظریة برنشتاین مطرح می‌کند، پاسخ مناسب داده است! ولی حملات شدید و خردکنندة لنین و خصوصاً روزا لوگزامبورگ در نقد اثر دیگر وی، «نظریة ماتریالیستی تاریخ»، کاتسکی را از موضع خود تحت عنوان «سخنگوی ارتدوکسی» به زیر کشید. چرا که او نیز همچون برنشتاین ارتباط نظری خود را در عمل با دیالکتیک مارکسیست گسسته بود! وی در این کتاب می‌نویسد:

«تمامی تحولات در جوامع همچنانکه تحولات موجودات، نتیجة تحولات محیط است [چرا که] تاریخ بشریت فقط یک نمونة ویژه از تاریخ دیگر موجودات زنده به شمار می‌آید[…]»

این اظهارات به معنای پذیرش وجود یک «قانون فراگیر» خواهد بود، قانونی که موجودیت انسان، حیوان و نبات را همزمان رقم می‌زند!‌ چنین نظریه‌ای همانطور که می‌توان حدس زد ارتباط میان «شناخت» و «وجود»، و یا «نظریه» و «عمل» را به طور کلی از میان برداشته. بشر فقط می‌باید خود را در اختیار این «قانون فراگیر» قرار دهد تا «تحولات» بر او تحمیل شود! اتحاد میان «تئوری» و «عمل» نیز از میان می‌رود، چرا که بر اساس این نظریات فقط می‌باید از گذشته‌ها «درس»‌ گرفت، تا آینده را «ترسیم» کرد! تضاد مطلق این «نظریات» با تزهای مارکسیسم چشم‌گیرتر از آن است که بتواند مورد تردید قرار گیرد. کاتسکی گویا فراموش کرده بود که، مارکس معتقد به «تحلیل وانهاده از تحولات جهانی» نیست، او مبلغ «تغییر آگاهانه و علمی جهان است»!

خلاصه بگوئیم، کاتسکی‌ایسم با تکیه بر این پیش‌فرض‌ها، قادر به ارائة یک تحرک «انقلابی» نخواهد بود، و در بهترین شرایط از پیروان خود خواهد خواست که در سنگر «انتظار»، سرنوشت خود را در اختیار نیروهائی قرار دهند که در بطن «تاریخ» نشسته‌اند!

ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم، کاتسکی‌ و برنشتاین هر دو در تلخ‌کامی به کار خود پایان دادند. چرا که علیرغم تفاوت‌های ایدئولوژیک میان این دو نظریه‌پرداز، توهمی که اینان را به آیندة سوسیال‌دمکراسی در اروپای مرکزی «دلبسته» کرده بود، با شعله‌ور شدن آتش جنگ اول جهانی به طور کلی از میان رفت. تلاش این دو جهت برقراری ارتباط میان نیروهای سوسیالیست، پیشرو و «ضدجنگ» در آلمان و اطریش با شکست روبرو شد، و طی نخستین روزهای جنگ اول، موضع‌گیری‌های «جنگ‌طلبانة»‌ بسیاری از نمایندگان احزاب سوسیال دمکرات در مجالس قانونگذاری آلمان و فرانسه تمامی شبهات را در مورد آیندة این جریان سیاسی و خاستگاه‌هایش از میان برداشت. این نمایندگان که با شور و شعف فراوان به تقاضای بودجه‌های «جنگ» رأی مثبت می‌دادند، در عمل ثابت کردند که سوسیال دمکراسی فاقد طبیعت سیاسی «مشخص» و معناداری است، و تا زمانیکه در بطن یک سرمایه‌داری به تحرک خود ادامه می‌دهد، بازتابی خواهد بود از منافع مستقیم «سرمایه»! و اینکه سوسیال‌دمکراسی یک نظریة انقلابی نیست؛ نه در معنای سوسیالیستی کلمه، و نه حتی در معنای انسانی آن!

«رنگ ‌باختگان» مارکسیسم، پس از آغاز جنگ اول موضع فراگیر خود را در اروپا از دست دادند، و یکی از دلائل پیروزی انقلاب اکتبر را مسلماً می‌باید عقب‌نشینی نیروهای سوسیال دمکرات از صحنة سیاست اروپا دانست! عقب‌نشینی‌ای که نتیجة شکست در اصول سیاسی و اعتقادی آنان بود. ولی اگر این «تجدیدنظرطلبان» با آغاز «جنگ بزرگ» به قولی سیه‌رو شدند، و میدان عمل را به «ارتدوکس‌ها» سپردند، سیر حوادث تاریخ، برای «ارتدوکس‌های پیروز» نیز آنقدرها خبرهای خوش به همراه نیاورد. و این مطلب نیازمند بحثی است جداگانه!

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل

 

 

فیلترشکن‌های جدید15سپتامبر2008

http://tigeroutthecage.com
http://nblock.net
http://www.i-surffree.com
http://solosurf.info
http://www.ibrowseunblocked.com
http://gazmi.com
http://www.youtubeunfiltered.com
http://doxxox.com/includes
http://ndblocks.org
http://www.facebookunfiltered.com
http://www.passfilters.com
http://www.killfilters.info
http://howlongtodeepfryaturkey.com
http://ndblocks.info
http://www.dutchbrowse.info
http://yixxoo.com
http://www.unfilteryoutube.com
http://udhie.com
http://fastsurfing.cn
http://www.isurfunblocked.com
http://www.junov.com
http://www.surfunfiltered.com
http://10-4.info
http://www.teamspeakbrasil.com
http://www.007pc.info
http://www.youtubeunlocked.com
http://www.webunblocked.info
http://www.unfiltermyspace.info
http://www.ipassfilters.com
http://0per.cn
http://www.tsbrasil.net
http://eastsurfing.info
http://www.mywebunblocked.com
http://www.facebookunlocked.com
http://www.suspeito.net
http://www.i-surfree.com
http://www.internetunblocked.info
http://www.englishprox.info
http://cacty.com
http://www.dutchunblock.info
http://www.12345-proxy.net.ru
http://www.123webproxy.com
http://www.face-book-unblock.info
http://www.internet-free.info
http://www.keyforfirewall.info
http://websun.info
http://www.guideway.info
http://www.ipassfilter.com
http://lol2.info
http://www.ibrowsefree.com

مارکسیسم‌ها

امروز مقاله‌ای از «چارلز رایت مایلز»، جامعه‌شناس سرشناس ‌آمریکائی می‌خواندم که در سال 1960 به رشتة‌ تحریر در آمده بود. «مایلز» یکی از کسانی است که در آن روزها، یا به عبارت بهتر در شرایطی که هنوز «ابهامات» سیاسی دوران «مک‌کارتیسم» فضای ایالات متحد را کاملاً‌ رها نکرده بود، به خود جرأت ‌داده، سخن از «چپ‌نوین» به میان می‌آورد! بررسی نظریات «مایلز» را شاید در فرصتی دیگر صورت دهیم، ولی تکیة‌ وی بر «چپ‌نوین»، آنهم در سال‌های 1960 از این نظر جالب است که نشان می‌دهد، تجربة «ناخوشایند» بلشویسم، پس از گذشت نیم‌قرن، نتوانسته بود چپ را به طور کامل در فضای سیاسی آمریکا منزوی کند!‌ ولی امروز شاهدیم نیروهائی که خود را ملهم از چپ معرفی می‌کنند تا چه حد تحت تأثیر «جبری» که شرایط فعلی در اروپای غربی، ایالات متحد و حتی کشورهای جهان سوم ایجاد کرده، از صحنة فعالیت‌های دماغی، هنری و سیاسی جدا افتاده‌اند. مطلب امروز را به بررسی «ذات» نظریة‌پردازی «چپ» اختصاص می‌دهیم، که مدتی است در هاله‌ای از ابهام گرفتار آمده.

در سال 1883 مارکس دیده از جهان فروبست؛ و در سال 1988، دومین «انترناسیونال» چشم به جهان گشود. چنین «مطرح» شده که انگلس، ‌ در سال 1895، چندی پیش از مرگ، در «مقدمه‌ای» که بر تجدید چاپ آثار مارکس نگاشت ـ آثاری که به تحلیل نبرد طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1851 می‌پرداخت ـ با در نظر گرفتن رشد قابل ملاحظة قدرت اتحادیه‌های کارگری در اروپا و آلمان، برای نخستین بار در بطن حرکت مارکسیست سخن از امکان دست‌یابی محافل کارگری به قدرت سیاسی از طریق فعالیت‌های «پارلمانی» را رسماً مطرح کرده!‌ هر چند در اینمورد توافق کامل مشکل می‌توان به دست آورد، ولی می‌باید این نقطه را از نظر تحول ایدئولوژیک مورد بررسی دقیق‌تر قرار داد.

آنچه در حواشی این «تحول» صورت گرفت، نیازمند بحث در مورد پدیده‌ای خواهد بود که ما آنرا «مارکسیسم‌ها» می‌نامیم. چرا که در آغاز قرن بیستم، نظریة مارکسیسم دیگر نگرش محدودی نبوده که سال‌ها پیش توسط مارکس و انگلس ساخته و پرداخته شده بود. تحولات جهانی، زمینه‌های برخورد عقیدتی بر محور نگرش‌های مارکسیستی، مبارزات کارگری در جوامع صنعتی، و دیگر تحولات، ابعادی به جنبش کارگری در اروپا اعطا کرده بود که در روزهای نخستین شاید قابل تصور نیز نبوده. گسترة این زمینه‌های متفاوت نهایت امر قرائت‌های متفاوتی از مارکسیسم به دنبال آورد، قرائت‌هائی که شاید ارتباط زیادی نیز با یکدیگر نداشتند. به طور مثال می‌توان به چند نکتة جالب در این «قرائت‌ها» اشاره کرد.

نخست قرائتی که مارکسیسم را یک «فلسفه» معرفی می‌کرد. این فلسفه همچون دیگر بنیادهای نظری، در بطن جریان فلسفی به تعریف چارچوب‌های کلاسیک مشغول شد: تعاریفی همچون «هستی»، «شدن»، «شناخت» و غیره! به طور مثال فعالیت‌های «آندرئی یادانوف»، یکی از استالینیست‌های صاحب‌نام، در این محدوده جای می‌گیرد. وی عملاً پس از 1936، در قلب اتحادشوروی کنترل این «قرائت» ویژه را به دست گرفت. در قلب این نظام «فلسفی» مسلماً «ماتریالیسم دیالکتیک» از موضعی فراگیر برخوردار بود، ولی دیگر پدیده‌ها در ارتباط کامل با آن به تعریف و توصیف کشیده شدند. تئوری «قوانین» طبیعت و جامعة بشری، ماتریالیسم تاریخی، کاربرد «قوانین» مارکسیسم در بررسی تاریخی، هنری، اخلاقیات مارکسیستی و زیبائی‌شناسی قسمت‌هائی هر چند محدود از این «قرائت» را تشکیل می‌داد. در عمل بلشویسم طی سالیان دراز تعریف ویژة خود را از مارکسیسم از طریق همین فعالیت‌های دماغی ارائه داد.

ولی قرائت‌های دیگری نیز از مارکسیسم وجود داشت؛ هر چند بلشویسم موجودیت‌شان را هیچگاه به رسمیت نشناخت. به طور مثال خارج از جریان «یادانویسم» که به تئوریزه کردن ابعاد مختلف بلشویسم پرداخت می‌توان از قرائت «مارکسیسم» در مقام یک «فلسفة تاریخ» نیز سخن به میان آورد. دقیقاً در محتوائی همچون «هگل‌ایسم» و یا «آگوستینیسم»؛ هر چند با تکیه بر نوعی «جبر مادی»، که معمولاً در علم تاریخ، «اقتصاد» معنا می‌گیرد. خلاصه بگوئیم،‌ تبیین یک علیت مادی در تحولات تاریخی، و یا نگرشی تاریخی بر پایة تحولات اقتصادی! همان نوع «علم‌تاریخ» که امروز به صورتی ناخواسته در بسیاری مدارس و دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، هر چند نام‌های مختلفی از قبیل «اقتصاد سیاسی»، «تحلیل استراتژیک»، و … بر آن گذاشته‌اند. کم نیستند صاحب‌نظرانی که معتقدند این نوع «نگرش» بر فضای «انترناسیونال دوم» عملاً حاکم بوده است.

ولی قرائت‌های دیگری نیز وجود دارد. به طور مثال می‌توان مارکسیسم را یک «مکتب‌ تولیدی» نیز تعریف کرد. مکتبی که تولید و ارائة روشنفکران ماده‌گرا به جامعة بشری را بر عهده می‌گیرد. روشنفکرانی که در بطن افکار و عقایدشان «آرمان‌های» عدالتخواهی و تساوی‌طلبی میان افراد بشر اصل حاکم و پایه‌ای به شمار می‌رود. هر چند این نوع روشنفکران علیرغم دفاع بی‌قیدوشرط‌ از «ماده»، معمولاً در سنگر «روشنفکر» باقی می‌مانند، و پای به جهان «واقعیات» ‌سیاست نمی‌گذارند، با این وجود قرائت‌های ویژة خود را از مارکسیسم طی دهه‌های طولانی به همراه آورده‌اند.

از طرف دیگر، دستاوردهای اقتصادی که با تکیه بر نظریة مارکس و انگلس نصیب جوامع بشری شده، به نوبة خود می‌تواند نوعی قرائت «مارکسیستی» و خصوصاً غیربلشویک از علم اقتصاد‌ تلقی شود. می‌دانیم که بسیاری از نظریه‌های اقتصاد مارکسیستی امروز از نظر علم اقتصاد «متروکه» است. ولی کدام فلسفة فراگیر را در علوم‌دقیقه و یا علوم‌اجتماعی می‌شناسیم، که گوشه‌ها و ابعاد متروکه نداشته باشد؟ به طور مثال، زمانیکه برای نخستین بار رابطة «هزینة نیروی کار» و «سرمایة انباشته شده در ماشین‌آلات» از سوی نظریه‌پردازان مارکسیست مورد بررسی قرار گرفت، هیچ نگرشی پیشتر از آن رابطة «انسان ـ ماشین» را، در ابعادی بشری و نه در چارچوبی منفعت‌طلبانه‌، به این وضوح مورد بررسی قرار نداده بود. امروز اگر این «رابطه» را اقتصاد سرمایه‌داری نوین مورد تردید قرار می‌دهد، چه باک؟! این فصلی است که بررسی مارکسیستی در روابط میان «انسان، ماشین و سرمایه» گشوده. آنان که به شیوة‌ بررسی مارکسیستی از این «سرفصل» اعتقاد ندارند، می‌توانند فصولی ویژة نظریة خود بگشایند! ولی دیگر نمی‌توان این رابطه را «انکار»‌ کرد. خلاصه می‌گوئیم، «باب» این بحث گشوده شده، و این مارکسیسم بود که مبحث را گشود.

از طرف دیگر، مارکسیسم ابعادی نوین در تحلیل پدیده‌هائی کاملاً غیرسیاسی و یا حتی غیراقتصادی برای جامعة‌ بشری به ارمغان آورده. هر چند بسیاری این «باور» را به چالش بکشانند، ولی پدیده‌ای به نام قرائت اشعار بودلر در پرتو الهامات مارکسیستی «وجود» دارد. و یا امروز هدایت تحقیقات علمی در زمینة بیولوژی و یا فیزیک هسته‌ای می‌تواند تحت تأثیر ماتریالیسم صورت گیرد. اصولاً در بعدی گسترده‌تر نیز می‌توان سخن گفت، می‌توان ماتریالیسم تاریخی را موتور یک تحول جهانی معرفی کرد، نوعی «علم»! علمی جهت دست‌یابی به یک «انقلاب»! انقلابی که شاید هنوز ابعاد آن مشخص نشده، و هیچگاه نیز مشخص نشود. چرا که یک «انقلاب»، آنزمان که به قدرت می‌نشیند دیگر «انقلاب» نیست. قسمتی است از تجربة بشری که انسان‌ها می‌باید علیرغم کمبودهای‌اش، آنرا تحت جبر حاکمیت «انقلابی» قبول کرده و «زندگی» کنند. همان‌ انسان‌ها که در بطن تفکر خود پیوسته زمینة سقوط آتی همین «انقلاب» را که دیگر متعلق به «گذشته‌ها» است طراحی خواهند کرد.

ولی همانطور که می‌بینیم در «قرائت‌های» متفاوتی که از نظریه‌ای فلسفی به نام مارکسیسم ارائه دادیم، هر چند این قرائت‌ها خویشاوندی‌هائی داشته و از ارتباطاتی فی‌مابین نیز برخوردار باشند، یک «اصل» غیرقابل تردید است: تخالف و تقاطع میان بردارهای تعیین کنندة هر یک از آن‌ها!‌ مارکسیسم بر این «بحران» پدیده‌شناسانه نامی ویژه گذاشت: «رویزیونیسم» یا همان تجدیدنظرطلبی! البته آنزمان که از «تجدیدنظرطلبی» سخن به میان می‌آوریم، معمولاً تعیین نظریة «راست‌اندیشانه» الزامی می‌شود. با این وجود،‌ در مورد مارکسیسم، «نظریة» ارتدوکسی را مشکل می‌توان مشخص کرد. چرا که این نظریه با تمامی «علمی‌ات» ادعائی، از آنجا که تئوری را به بطن درگیری‌های روابط اجتماعی ‌کشاند، در هر مقطع خود را دچار تغییرات پایه‌ای کرد. چرا که جامعة بشری در یک مداربسته مشکل می‌تواند تحلیل شود. ولی طی دورانی که بلشویسم در روسیة شوروی حاکم بود، آنچه در تضاد با مسکو قرار ‌گرفت، معمولاً «رویزیونیسم» تعریف ‌شد! اما پس از شکاف سیاسی میان مسکو و پکن، حتی این «اجماع» ظاهری که بیشتر جنبة سیاسی و کاربردی پیدا کرده بود نیز از میان رفت.

با این وجود، هنوز مارکسیسم یک نظریة «انقلابی» باقی مانده، هر چند در افق انقلاباتی که نظام‌های حاکم جهانی برای مردمان در قرن حاضر «پیش‌بینی» کرده‌اند، از قبیل انقلاب دیجیتالی، انقلاب جنسی، انقلاب ارتباطات، اینترنت، انقلاب در پوشاک و رفتار و خوراک، اخلاقیات، هنر و موسیقی، و … مشکل می‌توان «مارکسیسم»‌ را نیز در فهرست انقلابات «جاری» جای داد. ولی چپ‌نوین می‌باید این تعریف را از نو صورت دهد. و این اصل کلی را نمی‌باید فراموش کرد که مارکسیسم به دلیل ارتباط ویژه‌ای که بین «نظریه» و «عمل»‌ ایجاد کرد در مقام خود یک نظریة «انقلابی» باقی خواهد ماند، چرا که نظریه‌ای است در خدمت یک «انقلاب»!‌ هر چند همانطور که پیشتر نیز گفتیم، آرمان‌های این «انقلاب» و «روش‌های» دستیابی به آن هنوز کاملاً مشخص نیست، و می‌باید عنوان کنیم که این «ابعاد» نیز یک بار و برای همیشه تعیین نخواهد شد.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل

فیلترشکن‌های جدید13سپتامبر2008

http://schoolworksurfing.info
http://gopaddy.info
http://www.severecover.info
http://mashedbanana.info
http://dutchsurf.info
http://gazmi.com
http://sneakyprox.com
http://www.dutchbrowse.info
http://www.qlicq.ch
http://powercover.info
http://belgiumprox.info
http://fastsurfing.cn
http://v3u.info
http://upce.info/proxy
http://www.gizlen.org
http://eastsurfing.info
http://www.powerfulcover.info
http://internetforme.info
http://websun.info
http://10-4.info
http://coldspaghetti.info
http://www.dutchunblock.info
http://zolasurf.info
http://www.12345-proxy.net.ru
http://www.guideway.info
http://www.proxytux.com
http://slashdott.info
http://www.junov.com
http://www.123webproxy.com
http://www.onlinecover.info
http://www.007pc.info
http://iwdaa.org
http://www.colbyvillagenews.com
http://lol2.info
http://itsrecess.com
http://trichomes.us
http://injectingmarinadeturkey.com
http://www.goldcover.info
http://lomongo.com
http://www.dukeofedbcok.com
http://cacty.com
http://www.englishprox.info
http://nblock.net
http://tigeroutthecage.com
http://1337proxy.info
http://0per.cn
http://solosurf.info
http://udhie.com
http://www.freebrowsing.net

موشک و استخاره!

در شرایطی که بحران نظامی در گرجستان به سرعت تبدیل به یک بحران فراگیر و استراتژیک در سطوح مختلف ‌شده، بازتاب آن در ابعاد مختلف سراسر منطقه و خصوصاً فضای اجلاس اخیر «اوپک» را تحت‌‌الشعاع خود قرار دارد. از این مسیر، بحران گرجستان نهایت امر پای به تجارت نفت ‌خام گذاشت، و در نتیجه، برخی کشورهای تولیدکنندة نفت بالاجبار خود را در صف‌آرائی‌های سیاسی و نظامی قرار خواهند داد. شاهد بودیم که در آغاز نشست اخیر اوپک، رهبران برخی‌ کشورهای تولید کننده که ظاهراً در قالب این «تشکیلات» می‌بایست منافع ملت‌های خود را تأمین کنند، حتی از سقوط قیمت نفت در سطح جهانی بسیار استقبال کردند! و در رأس این خادمان مسلماً شاهزادگان و شهنشاهان عربستان سعودی از موضع ویژه‌ای برخوردارند. ولی اگر اینان به طور مستقیم چکمة صاحبان صنایع را در غرب می‌بوسند، نمی‌باید دچار توهم شد؛ دیگر اعضاء این «سازمان» نیز، جناب‌سرهنگ قذافی، احمدی‌نژاد و دولت «انقلابی» الجزایر علیرغم «چپ‌زنی‌ها» در همین استخر نوکری دست‌وپا می‌زنند. آن‌ها که با تاریخچة اوپک آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که این به اصطلاح «کارتل» در سال 1960، در اوج «جنگ‌سرد»، جهت تمرکز و «بهینه» سازی سیاستگزاری‌‌های غرب توسط محافل غربی پایه‌ریزی شده. خلاصه بگوئیم، «چاقو دسته‌اش را نمی‌برد!»

ولی از آنجا که «جنگ‌سرد» به پایان رسیده، چاقوهای این «جنگ» نیز ‌دسته‌های‌شان افتاده‌!‌ چند ساعتی از افاضات «حضرت» نمایندة عربستان سعودی در اوپک و خوشحالی‌های «محفلی» ایشان از سقوط قیمت نفت‌خام نگذشته بود، که سروصدای دیگری از سوراخ‌های خبررسانی بیرون پرید! البته در نخستین ساعات، خبرگزاری‌های غربی سعی کردند این «سروصداها» را بی‌ارزش جلوه دهند. اخبار جهانی بر این اصل متکی شده بود که علیرغم کاهش شدید قیمت نفت، «سقف» تولید اوپک دست نخورده باقی می‌ماند. و می‌دانیم که «قیمت»، بر خلاف آنچه در مکتب‌خانه‌ها به جوانان می‌آموزند و در ورق‌پاره‌های دانشگاه‌ها مرتباً «گوشزد» می‌‌شود، به هیچ عنوان محل تلاقی «عرضه و تقاضا»‌ نیست. و بهترین شاهد بر این مدعا سقوط بی‌دلیل قیمت نفت طی چند روز گذشته است. نفت از 150 دلار برای هر بشکه، طی چند روز به 100 دلار تنزل قیمت یافته، و می‌باید پرسید این تفاوت قیمت ناگهانی نتیجة چه پدیده‌ای می‌تواند باشد؟ آیا در عرض چند روز مصرف و تقاضای نفت‌خام 50 درصد در سطح جهانی تقلیل پیدا کرده، که قیمت این مادة حیاتی به چنین نوسانی افتاده؟

در این میان صحبت‌ها و تحلیل‌ها «فراوان» است! ولی در کمال تأسف، تا آنجا که دسترسی خلق‌الله به منابع خبری مطرح می‌شود، حتی به یک تحلیل نزدیک به واقع نیز نمی‌‌توان دست یافت. «سخن» از سقوط تقاضای نفت در چین و هند به دلیل شرایط ویژة اقتصاد جهانی به میان می‌آید! بدون آنکه بگویند این شرایط ویژه اصولاً چیست. سخن از بالا رفتن ذخیرة استراتژیک نفت‌خام به میان می‌آید، بدون آنکه بگویند در کدام کشور دنیا می‌توان 10 یا 20 میلیون بشکه نفت را «ذخیره‌سازی» کرد؟ آنان که سخن از ذخیره‌سازی می‌گویند ابعاد این پروژه‌های «خیالی»‌ را در نظر نمی‌آورند. حداقل در مورد نفت‌خام می‌باید عنوان کرد که جهت مصارف جاری، «ذخیره‌سازی» نمی‌تواند در عمل وجود خارجی داشته باشد. در اینجا توضیح دهیم ذخیره‌سازی استراتژیک نفت در آمریکا، که بالغ بر 700 میلیون بشکه برآورد می‌شود، نمی‌تواند از نظر اقتصادی در قیمت‌سازی تأثیری داشته باشد. این نوع ذخیره‌سازی به معنای وجود منابع نفتی شناخته شده و دست نخورده است!

مطلب را در همینجا خلاصه می‌کنیم. نفت‌خام از نظر اقتصادی همان ارزشی را دارد که محافل تصمیم‌گیرنده، در بطن نظام «تولید، توزیع و مصرف» در سطح جهانی برای آن «قائل» می‌شوند. و این «ارزش» به هیچ عنوان ارتباطی با «قیمت» در مفهوم علوم‌ اقتصادی نخواهد داشت. در عمل برای فراهم آوردن امکانات و هموار کردن راه این گونه «ارزش‌گزاری‌ها» بوده که اوپک پایه‌گذاری شد. این تشکیلات بیش از آنچه حافظ منافع ملت‌های تولیدکنندة‌ نفت به شمار آید، وظیفه‌اش هماهنگ کردن روند «تولید» جهت قیمت‌گزاری‌های «بهینه» در بطن اقتصاد غرب است. و در ادامة همین سیاست‌گزاری است که امروز اعضاء این به اصطلاح «سازمان» با گردن‌های افراشته سالن‌های پرگل و پرشیرینی را ترک می‌کنند، و خبرهای خوش اینان برای ملت‌های تولید کنندة نفت خام این است که علیرغم سقوط 50 درصدی بهای نفت، «سقف تولید را ثابت» نگاه می‌داریم! تو گوئی، جهت اتخاذ چنین «تصمیمات» حیرت‌آور و سرنوشت‌سازی ملت‌های تولید کننده نیازمند این اوباش ریش‌دار یا فکل‌کراواتی و اعزام اینان به اجلاسی جهانی بوده‌اند!

از اوباشی که تحت عنوان «نمایندگان» ملت‌های تولیدکنندة نفت، کرسی‌های ما ملت را در اینگونه اجلاس به اشغال خود در می‌آورند می‌باید پرسید، حال که با لبخند و خوش‌زبانی و دم‌جنبانی برای اربابان‌تان به قول خبرپراکنی‌ها «سقف تولید را دست نخورده نگاه داشتید»، و 50 درصد سقوط قیمت نفت خام را کاملاً «بی‌ضرر» تحلیل فرمودید، آیا حاضرید به کشورهای صنعتی هم گوشزد کنید که ارزش صادرات‌شان به کشورهای تولیدکنندة نفت را 50 درصد کاهش دهند؟ بله، اینجاست که «علم اقتصاد» به یک‌باره بر سر ما فرود خواهد آمد، و شبکة تبلیغات جهانی، از بالارفتن سطح دستمزدها، هزینه‌های بیمة کارگری، بیمة محصولات، و … یک فهرست کامل زیر دماغ ما مصرف‌کنندگان جهان سومی می‌گذارد. خلاصه می‌گوئیم، اگر قیمت نفت‌خام 50 درصد پائین می‌آید، در یک حکومت اوباش‌پرور چون جمکران، که مشتی اراذل مسلح را به جان مردم انداخته، همین نفت خام صادر می‌شود، تا دولت «مستقل» خلافت هزارة‌سوم، بنزین و نفت‌سفید و گازوئیل و مازوت و هزار زهرمار دیگر را چندین برابر قیمت از شبکة اقتصادی غرب وارد کند!

می‌دانیم که اگر تولیدکنندگان نفت «کارتل» ندارند و اجلاس مسخرة اوپک و این دلقک‌های روحوضی نیز هیچکدام‌ در حد نمایندگان یک سازمان بزرگ جهانی قادر به ایفای نقش نیستند، در عوض تولیدکنندگان بنزین، نفت‌سفید، گازوئیل، دارو، البسه، و تولیدکنندگان دیگر لوازم و محصولات مصرفی کارتل‌های «واقعی» دارند! این‌ها اگر ضرر کنند دنیا را به جنگ می‌کشانند. ولی اگر ما ملت‌های جهان سوم ضرر بدهیم، رئیس جمهور‌مان را دعوت می‌کنند به دانشگاه‌های‌شان تا برای جوجه روشنفکران معرکه بگیرد، و آخر کار هم «جای دوست و دشمن را نشان بدهد!» البته یادشان نمی‌رود که برای ما ملت از ینگه‌دنیا سوغات بفرستند. و حضرت رئیس جمهور «منتخب» از همین فرصت استفاده کردند، و یک ساواکی شناخته شده و مزخرف‌گو را بار هواپیما کرده به ایران آوردند، تا ایشان با پاسپورت زیبای آمریکائی‌شان به مقام «مشاورت» ریاست جمهور جمکران منصوب‌ شوند؛ از حق نگذریم این رئیس‌جمهور همان مشاور را هم لازم دارد.

با این وصف همانطور که گفتیم چاقوی جنگ‌سرد دسته‌اش دیگر افتاده. خندة مکش‌مرگمای نوکران محافل نفت‌فروش که در آغاز از خوشحالی اربابان به دست‌افشانی مشغول بودند، بزودی به نیش‌خند تبدیل شد؛ و در پایان این به اصطلاح «اجلاس» سراپا نوکری، قرار بر این شد که اعضاء از سهمیة خود بیشتر تولید نکنند!‌ و این خبر سرنوشت‌ساز در سطح جهانی همچون بمب منفجر شد!‌ البته برای آن‌ها که با آمار و ارقام ارتباطی نداشته‌اند، این خبر می‌تواند بسیار پراهمیت تلقی شود؛ این در حالی است که سهمیه‌بندی در بطن اوپک با تولید اعلام شدة اعضاء فقط 700 هزار بشکه در روز فاصله دارد!‌ و با در نظر گرفتن اینکه به طور مثال عربستان نزدیک به 9 میلیون بشکه نفت در روز تولید می‌کند، می‌باید این «سیاستگزاری» را به اعضای فرهیختة اوپک «تبریک و تسلیت» گفت!‌ ولی اهمیت این نوع «خبرپراکنی» در جای دیگری نهفته.

تقریباً به صورت همزمان، و در کمال تعجب، درمی‌یابیم که ایران نیز خود را آمادة تحویل گرفتن سیستم‌های موشکی «اس- 300» روسی می‌کند! البته این موشک‌ها و ضدموشک‌ها بر اساس تبلیغات نظام رسانه‌ای جهان، طبق توافق‌های «سری» پیشتر نیز قرار بود به ایران تحویل داده شود، ولی همانطور که می‌دانیم این نوع «اعلامیه‌ها»‌ و «اطلاعیه‌ها» به معنای تحویل جنگ‌افزار نیست! به این معناست که اگر بعضی‌ها بیش از حد و اندازه جفتک‌ بیاندازند، این نوع جنگ‌افزار می‌تواند در منطقة خلیج‌فارس به کار گرفته شود! و در اینصورت هرگونه تهاجمی می‌باید «ایرانی» تلقی شود! چه ایران از این نوع جنگ‌افزار داشته باشد، چه نداشته باشد. و می‌دانیم که دولت «مستقل» جمکران هیچگاه نخواهد گفت این سیستم‌ها را «نداریم!»

غرب از همان روز که در 22 بهمن به دست امثال قره‌باغی و فردوست کودتا کرد و شهربانی، ارتش و ساواک را در اختیار بازرگان، بهشتی و روح‌الله خمینی گذاشت، این شرایط را نیز برای ما ملت به وجود آورده‌. و در این میان، غرب جای عقب‌نشستن هم ندارد، مگر آنکه در این راه سرش را بگذارد! در عمل، شاهد بوده‌ایم که یکی از شگردهای دولت «مستقل» جمکران، شگردی که مستقیماً از طرف محافل بین‌المللی دیکته می‌شود، و طی حکومت فرخندة «اسلام راستین» پیوسته بر سرنوشت ما ملت حاکم بوده، فراهم آوردن امکانات لازم جهت قرار دادن ملت ایران در برابر لولة توپ آمریکائی‌ها و روس‌ها است. دلیلی نداریم که امروز این صورتبندی تغییر کرده باشد. گروگان‌گیری، ماجرای طبس، فراهم آوردن زمینة جنگ با عراق، و … در همین راستا قرار دارد. یک روز این یک، روز دیگر آن یک!

همانطور که می‌بینیم تحت زعامت «مقام معظم» و ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، حاکمیت اسلام ‌راستین ما را به کجا می‌برد! پس از «سرعت» گرفتن راه‌اندازی مجتمع برق هسته‌ای بوشهر، و ارسال جنگ‌افزارهای «فرضی» در موعد مقرر، نقش ملت ایران در مقام «گوشت دم توپ» اینک به اوج خود رسیده. ولی از آنجا که این حکومت فقط یک مجموعة دست‌نشانده است، در ارتباط با مسائل امنیتی کشور فقط می‌تواند «استخاره» کند و در صورت امکان به قول خودشان «اوراد» بخواند! چرا که تصمیمات امنیتی در مورد کشورمان فقط و فقط در اختیار قدرت‌های بزرگ است. سرنوشت‌ ما ملت اینک در گرو این مسئله افتاده که آمریکائی‌ها تا کجا می‌خواهند نوکران‌شان را در «اوپک» جهت چند دلار بالا و پائین به خطر بیاندازند؟ و اینکه آیا آمریکائی‌ها این خطرات را به جان می‌پذیرند و یا در راه چپاول نفت حاضر به سازش‌اند، و کمی کوتاه خواهند آمد؟

نسخة پی‌دی‌اف ـ راپیدشیر

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ زی‌دو

پیوند این مطلب در گوگل

فیلترشکن‌های جدید11سپتامبر2008

http://www.chopperproxy.info
http://www.junov.com
http://www.simpsonsproxy.info
http://fastsurfing.cn
http://www.severecover.info
http://cleankeyboards.com
http://browseunfiltered.com
http://proxy-12345.org.ru
http://www.letsbunk.info
http://0per.cn
http://marinadefordeepfryingturkeys.com
http://swel.info
http://kidfork.com
http://www.qlicq.ch
http://www.colbyvillagenews.com
http://www.mariogameproxy.info
http://internetforme.info
http://www.goldcover.info
http://dvddtalk.com
http://srelo.com
http://www.safecover.info
http://10-4.info
http://www.lovecarsproxy.info
http://www.powerfulcover.info
http://upce.info/proxy
http://xhibition.biz
http://168proxy.info
http://www.proxy104.info
http://www.007pc.info
http://homeworkgeek.com
http://www.wideopeninternet.info
http://mynoblocks.info
http://www.robustcover.info
http://v3u.info
http://surfblade.info
http://sneakyprox.com
http://reneweip.com
http://schoolworksurfing.info
http://www.proxytux.com
http://coldspaghetti.info
http://1337proxy.info

جمعة سیاه!

امروز یک‌شنبه 17 شهریورماه، سالروز گربه‌رقصانی‌ای است که در تاریخچة مفتضح تبلیغات فاشیسم اسلامی از آن با نام «جمعة سیاه» یاد می‌کنند. آنچه در این روز «فرخنده» عملاً به وقوع پیوست، هنوز پس از سه دهه، توسط عمال حکومت اسلامی در پردة ابهام باقی مانده. می‌دانیم که تاریخ‌سازی، گزافه‌گوئی، «قصه‌پردازی»‌ و دیگر ترفندهای حکومت فاشیستی همه بر یک ستون اصلی تکیه دارد: ایجاد ابهام در تاریخ و تحولات واقعی و دامن زدن به این «ابهامات»!‌ همانطور که چند روز پیش دیدیم، این ابهامات در همة مسائل بر تحولات کشور سایه خواهد انداخت؛ در سالروز افتضاح دیگری که «فاجعة سینما رکس» نام گرفت، حتی از زبان خبرنگاران و خبرپراکنی‌های «خودی» به صراحت در‌یافتیم که جریان «سینما رکس» هنوز نامشخص باقی مانده! حال که به روشنی می‌بینیم چرا این تحولات را دستگاه‌های تبلیغاتی حکومت اسلامی در هاله‌ای از ابهام فرو می‌اندازند، می‌باید سعی بر آن باشد تا در حد امکان «ابهامات» عمدی این حکومت فاشیستی را در مورد تحولات اجتماعی و تاریخی از میان برداریم. این وظیفه‌ای است که در کمال تأسف فقط بر شانة نویسندگان مستقل سنگینی می‌کند، چرا که «اوپوزیسیون» دست‌ساز اربابان حکومت اسلامی در غرب برای ما ملت گامی بر نخواهد داشت؛ انتظاری هم نمی‌توان داشت، چون این «اوپوزیسیون» خود در مقام یک ارتباط گسترده با حاکمیت‌های استعماری، قسمتی از همین «ابهام‌سازی‌‌ها» است.

بحرانی که پس از برکناری امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر «ابد مدت» سلطنتی از مقام خود آغاز شد، ابعاد مختلفی داشت. در یک وبلاگ نمی‌توان پای به جزئیات گذاشت، ولی همزمانی بحران افغانستان با تحولات ایران، در عمل کلید اصلی جهت ورود به بررسی تاریخی رویداد 17 شهریور خواهد بود. جای تعجب ندارد که نه در بررسی‌های داخلی و نه در «تاریخ‌سازی‌‌های»‌ اوپوزیسیون خارج نشین هیچگونه اشاره‌ای به این همزمانی‌ها نشود؛ گفتیم که ریشه‌ها را به دستور اربابان می‌باید پنهان نگاه داشت، و از این طریق به ابهامات مرتباً دامن زد.

همانطور که می‌دانیم در کشور افغانستان پس از سقوط رژیم پادشاهی، نوعی «جمهوری» از قماش دیگر جمهوری‌های جهان‌سومی پای به منصة ظهور گذاشته بود؛ حکومتی فاقد مشروعیت حقوقی و قانونی، متکی بر یک شبکة «فئودال ـ نظامی»‌ که به عنوان یک پایگاه استعماری و در جهت پیشبرد یک خط مشخص کلان سیاسی، تسمه از گردة مردمان می‌کشید. ولی حضور سیاسی محافل وابسته به اتحادشوروی در افغانستان بیش از صحنة سیاست ایران بود. غرب نتوانسته بود افغانستان را همچون ایران به درون روند «مصدق ـ کودتا»‌ وارد کند؛ سازمان‌های سرکوب امنیتی به شیوه‌ای که غربی‌ها دوست دارند، هنوز بر روزمرة مردم این کشور کاملاً حاکم نشده بود. از طرف دیگر، افغانستان نه نفت داشت که دیگ طمع اجنبی‌ را به جوش آورد، و نه راه به دریاهای آزاد؛ کشوری بود منزوی که فقط در مقام یک «منطقة حائل» از اهمیت برخوردار ‌شده بود، منطقه‌ای حائل میان پاکستان و اتحاد شوروی.

ظاهراً هیچکس، خصوصاً در اردوگاه غرب، انتظار نداشت که احزاب نزدیک به مسکو در تحولاتی یک‌شبه در افغانستان قدرت را به دست گیرند. حال آنکه «آرامش» کاخ‌سفید نشان می‌داد این عملیات از پیش زیر نظر بوده! با این وجود زمانیکه نورمحمد تره‌کی در سال 1978 جمهوری مضحک داودخان را سرنگون کرد، مسخره‌ترین رخداد جهان به وقوع پیوست. دو کشور در سطح بین‌المللی، تقریباً به صورت همزمان این «انقلاب سرخ» را به رسمیت شناختند: اتحاد شوروی و حکومت پادشاهی ایران! این امر بر خلاف آنچه در آنروزها از طریق تبلیغات به خورد جوجه‌ روشنفکران داده شد ـ این جوجه‌ها بعداً در مقام ارتش «امام» خمینی کوچه‌ها و خیابان‌ها را در ایران به اشغال خود در آوردند ـ ارتباطی با روابط حسن همجواری ایرانیان و ملت و دولت افغانستان نداشت. مسئله کاملاً روشن بود؛ اتحاد شوروی این حکومت را به قدرت رسانده بود، در نتیجه حمایت سیاسی از تشکیلات تره‌کی را در سطح بین‌المللی «حق» مسکو می‌دانست! از طرف دیگر، حکومت آریامهری در ایران نخستین تشکیلاتی بود که از صورتبندی جدید احساس خطر می‌کرد. در واقع، تهران سعی داشت از طریق «شناسائی» سریع و بر‌ق‌آسای حکومت کودتائی تره‌‌کی، حضور خود را به عنوان مهرة سرنوشت‌ساز آمریکائی در همین معادله بر طرح‌های آیندة آمریکائی‌ها «تحمیل» کند.

جالب اینجاست که طی چند هفته‌ای که از بحران گرجستان گذشته، درست همین صورتبندی، هر چند به وسیلة بازیگرانی متفاوت، از نظر سیاسی تکرار می‌شود. روسیه اوسه‌تیای جنوبی و ابخازی را به رسمیت می‌شناسد، و در دیگر سوی این کرة ارض، رفیق و دوست احمدی‌نژاد، دانیل اورتگا همزمان این دو جمهوری را مورد تأئید قرار می‌دهد! در صورتیکه وابستگی‌های بلاتردید اورتگا به محافل دمکرات‌ها در ایالات متحد دیگر قصه‌ای بسیار تکراری است. خلاصه بگوئیم این «روند» از نظر دیپلماتیک کلاسیک‌تر از آن است که شاید برخی تصور می‌کنند.

علیرغم به رسمیت شناختن حکومت جدید در افغانستان، مورخین در مورد نقش دولت آریامهری، در نخستین روزهای حکومت نورمحمد تره‌کی در افغانستان اجماع کامل دارند؛ خلاصه بگوئیم، حکومت شاه جهت پیشبرد سیاست‌های آمریکا تمامی تلاش خود را به خرج ‌می‌داد؛ تلاش‌هائی که صرفاً برای مجاب کردن واشنگتن در «الزامی» تلقی کردن حضور این حکومت در صورتبندی‌های منطقه‌ای انجام می‌گرفت. اعزام گروه‌های نظامی به درون خاک افغانستان جهت ایجاد بحران در روستاها، حمایت از فئودال‌های منطقه‌ای، خصوصاً شیعی‌مسلک‌ جهت ایجاد تنش با سیاست‌های سوسیالیستی دولت جدید، فشارهای دیپلماتیک مختلف به دولت نورمحمد تره‌کی، و … از طرف بسیاری مورخان فهرست‌بندی شده. ولی آمریکا علیرغم تمامی این خوش‌رقصی‌ها نمی‌توانست صرفاً به دلیل روابط نزدیک شاه با واشنگتن وی را در چنین شرایطی مورد حمایت قرار دهد.

از یک سو مشکلات امنیتی سراسر منطقة خاورمیانه و آسیای جنوبی و مرکزی را به زیان غرب فراگرفته بود؛ علی بوتو و صورتبندی‌های «جادوئی» وی، تحت عنوان «اسلام ـ مارکسیسم» هر چند در روزهای نخست در پاکستان مورد حمایت واشنگتن قرار گرفت تا از این مسیر محافل وابسته به شوروی را منزوی کند، بیش از حد تحمل کاخ‌سفید پاکستان را به جبهة چین نزدیک ‌کرده بود. در ترکیه نیز رشد چشم‌گیر قدرت اتحادیه‌های کارگری غرب را «نگران» می‌کرد. از طرف دیگر قدرت گرفتن نطفه‌های غیرآمریکائی در آنچه «مقاومت» فلسطین عنوان می‌شد و جایگیر شدن‌شان در کشورهای لبنان، فلسطین، مصر و حتی اردن از نظر آمریکا یک «فاجعه» تلقی می‌شد. و آخرالامر، شاه طی سال‌های دراز سلطنت از نظر اقتصادی و روابط صنعتی چرخش‌های چشم‌گیری به سوی شرق داشت. ذوب‌آهن، صنایع ماشین‌سازی، ارتباطات گستردة صنعتی با شرق که حتی به واردات قطعات نظامی و ترابری نظامی نیز رسیده بود، شاه را در موقعیت ویژه‌ای در اردوگاه غرب قرار می‌داد. از یک سو «متحد» غرب معرفی می‌شد، از سوی دیگر به دلیل منافع عمیق رژیم از عکس‌العمل در برابر روسیه هراس داشت. شاه در چارچوب رژیم سیاسی کشور نمی‌خواست خود را مستقیماً با شوروی در افغانستان درگیر کند؛ همانطور که گفتیم به رسمیت شناختن کودتا، و ایجاد بحران برای شوروی در افغانستان، از نظر رژیم شاه بیشتر وسیله‌ای جهت توجیه موجودیت رژیم از منظر غرب بود، نه تبدیل ایران به پشت جبهة جنگ افغانستان!

در منطقه نیز موقعیت رژیم شاه بسیار ویژه بود. پاکستان و ترکیه در چارچوب «سنتو» نمی‌توانستند برای تحریک حکومت تهران به اقدام علیه روسیه، دست به صحنه‌سازی نظامی و تهدیدات علیه تهران بزنند؛ تنها کشوری که قادر بود به عنوان عامل ایجاد بحران، سیاست‌های رژیم شاه را به مسیر مطلوب آمریکا بکشاند، یعنی عراق نیز به دلیل قرارداد 1975 از نظر دیپلماتیک دست‌هایش در سطح جهانی کاملاً‌ بسته بود. شاه که فکر می‌کرد تمامی «کارت‌های» برنده را در بازی سیاسی به نفع خود در دست دارد یک اصل کلی را فراموش کرده بود: عدم رضایت عمومی در داخل!‌ ولی این اصلی است که تمامی رژیم‌های دیکتاتوری «فراموش» می‌کنند، و بهترین نمونة آن حکومت جمکران در ایران است. با این وجود،‌ آمریکا از نارضایتی عمومی کاملاً آگاه بود، همانطور که امروز نیز آگاه است، و از طریق تشکیلات دانشجوئی که طی سال‌های دراز زیر نظر کارشناسان سازمان سیا در اروپا و آمریکا سازماندهی شده بود بخوبی می‌دانست که رژیم سلطنتی خارج از حمایت سیاسی آمریکا مشکل می‌تواند مدت‌زمانی طولانی در برابر نارضایتی‌های عمومی مقاومت کند. ولی نیازهای آمریکا نه تنها بسیار فوری و فوتی شده بود، که گزینة آمریکا در مرزهای شوروی سابق نمی‌توانست صرفاً به قشرهای سیاسی در کشور ایران تکیه داشته باشد؛ آمریکا آخوند می‌خواست تا از مسیر به قدرت رساندن یک حاکمیت «ویژه» در مدت زمانی بسیار کوتاه بتواند به اهداف خود دست یابد! واشنگتن با تکیه بر عملکردهای حکومت جدید تمایل داشت که به تدریج کارت‌های برندة محافل غیرآمریکائی، چه کمونیست و چه اروپائی را در منطقه از دست‌‌شان خارج کرده، سیادت کامل کاخ‌سفید را اعمال کند.

آمریکا می‌دانست که رژیم شاه در برابر افکار عمومی قدرت «رزمایش» گسترده‌ای ندارد، به همین دلیل دست بر نقطة ضعف او گذاشت؛ رعایت حقوق‌بشر، آزادی‌های سیاسی، آزادی‌مطبوعات، و … نتیجه در چنین روندی از نظر غرب کاملاً‌ مشخص بود: فروپاشی سریع رژیم شاه!‌ ولی شخص شاه با اعتقاد سرسختانه‌ای که به اهداف به اصطلاح «وطن‌پرستانة» خود پیدا کرده بود، در برابر طرح آمریکا از خود مقاومت نشان داد، و پس از برکناری جمشید آموزگار از نخست‌وزیری ـ در محافل حکومتی آموزگار را نخست‌وزیر کارتر لقب داده بودند ـ شریف‌امامی را عمداً جهت ایجاد فضای باز سیاسی و آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون به کاخ‌ نخست‌وزیری فرستاد. امید واهی شاه این بود که با تکیه بر تبلیغات سیاسی در اطراف «دمکراسی نوین» در ایران، آمریکا را ناگزیر از چرخش در اهداف منطقه‌ای کند! عملی که مسلماً از توان یک رژیم دست‌نشانده فراتر می‌رفت.

ولی آمریکا از صدارت شریف‌امامی و «مأموریت» وی که در سطح جهانی به اطلاع عموم مردم دنیا رسید، بسیار ناخرسند شد. و این عمل از نظر عمال سازمان سیا در ساواک و ارتش شاهنشاهی نوعی چرخش نوین به سوی کمونیسم تلقی شد؛ به فرض محال، «موفقیت» شریف‌امامی در تأمین اهداف مطرح شده می‌توانست به طور کلی نقطة پایان بر سیاست‌های آمریکا در افغانستان باشد! و در این روند نخستین نمونه‌‌ای به شمار آید که یک رژیم دست‌نشاندة غرب بتواند با تکیه بر حمایت شوروی، یک رژیم دمکراتیک در یک کشور جهان سوم برقرار کند. این پروژه بلندپروازانه‌تر از آن بود که بتواند برای آمریکا قابل هضم باشد، و در این مقطع بود که دولت آمریکا در برابر رژیم دست‌نشاندة خود مجبور به قدرت‌نمائی شد! و این «قدرت‌نمائی» استعماری و ضدایرانی در روز 17 شهریور به منصة ظهور رسید. همان روزی که جوجه‌ فاشیست‌های مسلمان‌نما، همان‌ها که از ماشین‌های جوجه‌کشی سازمان سیا سر از تخم درآورده‌اند، آنرا «جمعة سیاه» لقب دادند!

داستان و حکایت «جمعة سیاه» روشن‌تر از آن است که نیازمند توضیح و تفسیر باشد. با این وجود می‌باید عنوان کنیم که در چارچوب فضای «آزاد» سیاسی که دولت شریف‌امامی اعلام کرده بود، در کشوری که فعالیت‌های دماغی از روضه‌خوانی و مزخرف‌بافی و سیاست‌زدگی «کوچه و خیابان» نمی‌تواند گامی فراتر برود، خلق‌الله را ساواک و کانال‌های «توجیهی» سازمان سیا به نماز خواندن در سطح کوچه و خیابان انداختند. و قرار بود در چنین «روز فرخنده‌ای» تجمعی در میدان ژاله برگزار شود! ولی از آنجا که ارتش از موضع‌گیری‌های شریف‌امامی ناخرسند بود، زمانی که بسیاری از تظاهر کنندگان در راه میدان ژاله بودند، رادیو تهران در اخبار صبحگاهی خود در شهر تهران و چندین شهر دیگر حکومت نظامی «اعلام» کرد!

این عمل، نقطة عطفی در سیاستگزاری‌های استعماری در تاریخ کشور ایران است! در شرایطی که مردم از حکومت نظامی عملاً بی‌اطلاع بودند، امرای ارتش «سرباز» را در برابر تودة مردم گذاشتند؛ بسیاری افراد را به کشتن دادند؛ آبروی ارتش را بردند؛ مخالفت با دیکتاتوری را از دست دولت خارج کرده، به دست مخالفان رژیم سپردند؛ آیندة فعالیت‌های سیاسی شریف‌امامی و سیاست شاه در مورد فضای بازسیاسی را تماماً از میان برداشتند؛ و نهایت امر تحت نظارت سازمان سیا، رژیم را آمادة‌ سقوط کردند!‌ فکر می‌کنیم که طی یک روز مشکل‌ می‌توان نتیجه‌ای «مشعشع‌تر» از این به دست آورد؛ نتیجه‌ای که امروز پس از گذشت سه دهه ملت ایران با پس‌لرزه‌هایش همه روزه دست و پنجه نرم می‌کند. امروز سپاه پاسداران حکومت اسلامی در ورق‌پاره‌ای که اوج سرسپردگی این تشکیلات استعماری را به سیاست‌های کاخ‌سفید علناً به نمایش می‌گذارد، تحت عنوان بزرگداشت «یوم‌الله»‌ 17 شهریور اعلام می‌دارد:

«رژیم پهلوی با چراغ سبز استكبار جهانی برای جدا كردن مردم از مرجعیت دینی و رهبری انقلاب تصمیم گرفت با سركوب وحشیانه تظاهرات مردمی، حركت انقلابی مردم را متوقف و اهداف و سیاست‌های استكبار را پیاده كند اما تحلیل اشتباه سردمداران رژیم پهلوی اوضاع را آشفته‌تر كرد و یوم‌الله عظیم 17 شهریور زمینه ساز حضور میلیونی مردم در راهپیمایی‌های دیگر شد و رژیم منحوس پهلوی در سراشیبی سقوط قرار گرفت و كمتر از 6 ماه بعد امت اسلامی پیروزی شكوهمند خویش را در سایه رهبری حضرت امام خمینی (ره) به نظاره نشست و حكومت واقعی مردم را پایه گذاری كرد.»

مسلماً در این نوع ورق‌پاره مشکل می‌توان به دنبال بررسی تحقیقی در مورد این به اصطلاح «یوم‌الله» بود. به طور مثال، اگر رژیم همانطور که در این ورق‌پاره عنوان می‌شود، با حمایت استکبار جهانی،‌ قصد سرکوب داشت چرا شریف‌امامی را با شعار آزادی‌های سیاسی و مطبوعات و احزاب آزاد به کاخ ‌نخست‌وزیری فرستاد؟ حتماً بر اساس «تحقیقات» اسلامی، همة دنیا از آقای خمینی می‌ترسیدند! همان آقای خمینی که در عراق قنداق‌تفنگ «شرطه‌های» صدام حسین را می‌بوسید، و پول نان و کباب‌اش را هم خانوادة حاج‌مانیان، سحابی، توتون‌چی، چیت‌چی و زهرمارچی از ته بازار تهران می‌فرستادند. البته در اینکه روند ویژة مسائل در 17 شهریور باعث شد که رژیم نقش «سرکوبگر» بر عهده گیرد، و به مخالفان نیز نقش «آزادیخواه» داده شود، شکی نیست. ولی این تحول یک پیامد دیگر نیز به دنبال آورد، تثبیت اسلام‌گرایان به عنوان تنها سخنگویان این به اصطلاح «جنبش»!

فراموش نکنیم که اگر این حملات به تجمعات گروه‌های سیاسی لائیک صورت می‌گرفت و یا در صحن دانشگاه، محلی که آن روزها آخوندها کمتر در آن آفتابی می‌شدند، به وقوع می‌پیوست، نتیجه کاملاً متفاوت می‌شد!‌ تمایل آمریکا، همانطور که گفتیم بر تأئید «اسلام»‌ به عنوان پروژة حکومت آینده متکی بود، تا بتواند در افغانستان به برنامه‌های خود مشغول شود. «برنامة» کلی بر همین اساس پی‌ریزی شد، و خلع‌سلاح رژیم آریامهری، نه در برابر دیگر تشکیلات سیاسی که فقط در برابر آخوندیسم مد نظر آمریکا بود. البته همانطور که «اعلامیة» کذا عنوان می‌کند، پس از این «وقایع»، ‌ رژیم سلطنتی بیش از 6 ماه دوام نیاورد، و پیشتر نیز گفتیم، «سرعت عمل» از نظر آمریکا بسیار مهم بود. اگر پروژة شریف امامی می‌توانست مدتی در برابر این «سرعت»، که مستقیماً از واشنگتن دیکته می‌شد مقاومت کند، با تغییر احتمالی در نگرش‌های اتحاد شوروی خدشه‌ای کلی بر سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا می‌توانست وارد شود!

با این وصف امروز، خارج از آنچه طی این سه دهه بر مردم ایران تحمیل شده، مشکل می‌توان در سایت‌ها، روزنامه‌ها و نشریات مخالف‌نمایان حکومت اسلامی، چه چپ‌گرا و چه راست‌گرا، تحلیلی در مورد 17 شهریور پیدا کرد. و جای بسی تعجب است که درافشانی‌های «مخالفان» این حکومت نهایت امر تفاوت چندانی با محتوای «اعلامیة»‌ سپاه پاسداران ندارد! ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم «اوپوزیسیون» این حکومت، خود طی این سه دهه تبدیل به مهم‌ترین عامل حکومت جمکرانی‌ها در سرکوب ملت ایران شده. و اگر روزی و روزگاری این «اوپوزیسیون» از دست برود، اتفاقی که امیدواریم هر چه زودتر بیافتد، مسلم بدانیم حکومت جمکران نیز از هم فرو خواهد پاشید؛ می‌دانیم که حکومت اسلامی و این اوپوزیسیون در عمل «لازم» و «ملزوم» یکدیگرند.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ راپیدشیر

پیوند این مطلب در گوگل


فیلترشکن‌های جدید8سپتامبر2008

http://www.ewebk.com
http://www.iwebk.com
http://www.ewebm.com
http://schoolbrowse.info

http://proxthenet.com
http://www.forexunblocker.com
http://www.simpsonsproxy.info
http://www.chopperproxy.info
http://www.obooe.com
http://www.webwj.com
http://www.simran41.info
http://proxthoseblocks.com
http://www.webzv.com
http://nprbroadcast.info
http://marinadefordeepfryingturkeys.com
http://www.surfingtube.info
http://www.proxy104.info
http://www.simran39.info
http://proxy-12345.org.ru
http://letsbow.info
http://cleankeyboards.com
http://www.simran38.info
http://www.x81.us
http://www.simran42.info
http://www.webyk.com
http://www.iwebf.com
http://www.simran50.info
http://www.simran46.info
http://www.simran32.info
http://www.simran29.info
http://swel.info
http://www.simran31.info
http://srelo.com
http://www.webqr.com
http://www.simran26.info
http://rebelproxy.ca
http://www.surfhole.info
http://www.surfwire.info
http://www.browseeveryone.com
http://www.ewebn.com
http://www.mariogameproxy.info
http://www.letsbunk.org
http://www.digwalrus.com
http://www.proxc.org
http://kidfork.com
http://phproxies.info
http://ojmz.com
http://www.simran40.info
http://168proxy.info
http://www.simran36.info