خاریوش خبیر!

Saeed_Saman_16_03_31

 

با اوج‌گیری مبارزات درون‌حزبی ایالات‌متحد جهت معرفی نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری، جبهة جدیدی بر علیه ایران نیز در سطح جهانی گشوده شده. بازیگران اصلی این جبهه همان‌ها هستند که طی یکصد سال گذشته از کودتاهای رنگارنگ در ایران استقبال به عمل آورده‌اند.   محفل‌نشینانی که بساط «شیخ‌وشاه» را با کودتای میرپنج در ایران به راه انداختند و هنوز هم از همین چشمة «آب زمزم» نیازهای استراتژیک و مالی خود را سیراب می‌کنند.   البته از آنجا که یک دست صدا ندارد،   «مقام معظم» حکومت چاه جمکران نیز به عنوان پارکابی با این محفل همکاری نزدیک دارند.   عربده‌های مستانة سپاه پاسداران و بیت‌رهبری در مورد «حمایت از آزمایشات موشکی» دقیقاً در همین مسیر تنظیم شده.   یک شاخه از محفل کذا در چاه جمکران موشک «فرضی» هوا می‌کند، شاخة همکار وی در کاخ‌سفید موشک واقعی و یا مجازی را بهانة تشدید تحریم‌ها قرار می‌دهد! به این معادلة خررنگ‌کن می‌گویند سیاست استعماری. همان سیاستی که یکصدسال است به طرق مختلف سرنوشت ملت ایران را رقم زده. موضوع وبلاگ امروز بررسی همین تحرکات در چارچوب روابط کنونی است.

 

نخست می‌باید از ریشه‌های این تحرکات سخن گفت؛ از چرائی‌هائی که به اینگونه موضع‌گیری‌ها میدان داد و زمینه را برای غرب و وابستگان‌اش در ایران فراهم آورد تا در قفای توافقات هسته‌ای، زمینه‌ساز بحران‌ نیز بشوند. همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم «برجام» اگر یک تعهد حقوقی از جانب ایالات‌متحد به شمار می‌رود، زمینة اجرائی آن را نمی‌باید فراموش کرد. نه صرفاً برجام، که هیچیک از توافقات حقوقی در عرصة سیاست جهانی فی‌نفسه آنقدرها اهمیت ندارد؛  مهم این است که چه قدرتی در قفای این توافق بایستد و اجرای آن را تضمین نماید.

 

به طور مثال، اگر فراموش نکرده باشیم، پس از فروپاشی آلمان شرقی و پیوستن آن به آلمان فدرال، بین روسیه و آمریکا «توافقنامه‌ای» به امضاء رسید که بر اساس آن واشنگتن تعهد می‌کرد از گسترش ناتو به شرق اروپا خودداری خواهد نمود. پر واضح است که این توافق‌نامه نهایت امر تبدیل به کاغذ‌پاره شد، چرا که، روسیه پای در بحران گذارد و طی دوران بلبشوی یلتسین نه تنها ناتو پای به اروپای شرقی گذارد، که با حمایت از فروپاشی اتحاد شوروی و تبدیل آن به چندین کشور به اصطلاح «مستقل»،‌ تلاش کرد تا تمامی این کشورها را به عضویت سازمان آتلانتیک شمالی نیز در آورد!   تلاشی که در کشورهای بالت با «موفقیت» توأم شد، و در اوکراین به شکست و درگیری «روسیه ـ آمریکا» کشید. این نمونه به صراحت نشان می‌دهد که یک توافق‌نامه در عمل زمانی از ارزش برخوردار خواهد بود که زمینة اجرائی داشته باشد، و این زمینه فقط از طریق تضمین یک قدرت جهانی می‌تواند ایجاد شود، در غیراینصورت «توافق‌نامه» اجرائی نخواهد شد.

 

«برجام» نیز از این روند مستثنی نیست.  اگر روسیه از برجام حمایت نکند، آمریکا به ترتیبی که مایل است یا آن را نقض می‌کند،   و یا در چارچوب نیازهای‌اش آن را به شیوه‌ای که دوست دارد، «تعریف» خواهد نمود.   در ثانی، همانطور که شاهدیم «برجام» برخلاف ادعاهای برخی «مقامات» حکومت اسلامی فی‌نفسه تأثیر مثبتی بر سرنوشت اقتصادی و مالی کشور برجای نمی‌گذارد.   مسئله این است که دولت روحانی، و نهایت امر کل حکومت ملایان تا چه حد قادرند و یا مایل‌اند از این توافق‌نامه در مسیر منافع ملی بهره‌برداری نمایند.

 

در تعیین نقش احتمالی توافق‌نامة هسته‌ای بر سرنوشت حکومت اسلامی، علیرغم بی‌توجهی اغلب صاحب‌نظران داخلی و خارجی، به استنباط ما نمی‌باید از بررسی ریشه‌های حکومت اسلامی غافل ماند. و شاید اگر همة این «متخصصان» در این زمینه کوتاه آمده‌اند، به این دلیل باشد که نمی‌خواهند مسائل حاد و حساس را مطرح نمایند. ولی در تحلیل تأثیر احتمالی «برجام» بر حکومت اسلامی و بر ملت ایران بررسی طبیعت این حکومت غیرقابل اجتناب خواهد بود. پس بپردازیم به کاوش در این زمینه.

 

تا آنجا که مستندات و شواهد نشان می‌دهد حکومت اسلامی ردائی بود که غربی‌ها پس از غائلة 22 بهمن 57 بر قامت روح‌الله خمینی دوختند. و به استنباط ما،   در سطوح تصمیم‌گیری غربی‌ها احدی تصور نمی‌کرد که این حکومت پس از مرگ خمینی، و خصوصاً پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان پابرجا بماند.   با این وجود، فروپاشی اتحاد شوروی از یک‌سو، و بحران‌زائی در خاورمیانه و پای گذاردن اروپای غربی در بی‌ثباتی از سوی دیگر،   برنامة غرب برای ایران را به حاشیه راند؛   غرب مشکلات فوری‌تری جهت حل و فصل پیدا کرده بود.   و به همین دلیل نیز قانون اساسی حکومت اسلامی که توسط گروهی از ملایان و زیارت‌نامه‌‌نویسان تنظیم شده بود، و به صورتی دستپاچه برای حکومت استبدادی شخص روح‌الله خمینی دستمایة «حقوقی‌نما» تأمین می‌کرد، علیرغم عدم توانائی‌اش در تنظیم روابط میان قوای سه‌گانه و خصوصاً ضعف شدید آن در پاسخگوئی به نیازهای ملت ایران، همچنان در مقام «قانون اساسی» بر کشورمان حاکم باقی ماند.   نتیجتاً ملت ایران در شرایط فعلی با یک نظام بی‌اعتبار،‌ پوشالی و بی‌پایه در کشور روبرو شده‌. نظامی فاقد نظم که روزگاری قرار بوده مُسکن موقتی بر دردهای مغرب زمین در خاورمیانه باشد، و اینک چهار دهه است رودرروی ملت ایستاده و تبدیل شده به کابوس ایرانیان.

 

در مورد خاستگاه واقعی حکومت اسلامی نیز نمی‌باید دچار سردرگمی شد. یادمان نرفته، پیش از آنکه علی خامنه‌ای به بز سرگلة حکومت ملایان تبدیل شود،   خمینی بساط «مستضعف، پا‌برهنه، امت و مسلمین» به راه می‌انداخت؛ ساواک جمکران اوباش را زیر بالکن جماران جمع می‌کرد و خمینی با تکرار همین چند واژه در جملات بی‌سروته،   همراه با الله‌اکبر چماقداران زیر بالکن، «جمعیت» را گویا به وجد ‌آورده، «هلهلة اسلام» به راه می‌انداخت. ولی زمانیکه علی خامنه‌ای به جای کله‌پز نشست،   بساط سابق را جمع کردند.   در عوض سفرة «مردم، مردم» و «ملت، ملت» پهن شد. خامنه‌ای عین داریوش کبیر روی یک صندلی با پشتی‌ بلند «جلوس» می‌کند و نان‌خورها و چماق‌کش‌های دستگاه را در برابر او چارزانو می‌نشانند، و ایشان برای‌شان «ترهات» می‌بافند.   ولی هیچ تفاوتی میان اظهارات خمینی و خامنه‌ای نیست؛ در وعظ و خطابة‌ «خاریوش خبیر»، واژة «ملت» بجای «امت» نشسته و «مردم» هم جای مستضعفین را گرفته!   ولی سوای احساسات رومانتیک چند «مارکسیست ـ لینیست» و گروهی استالینیست متعصب و احیاناً جماعتی از بسیجیان و پاسداران خنگ و از همه جا بی‌خبر، آنچه حکومت اسلامی را به صورتی که می‌بینیم سر پا نگاه داشته، روحانیت و معنویت و شعارهای دهان‌پرکن نیست.  ستون اصلی فاشیسم اسلامی ارتشی است که شالودة آن را سازمان آتلانتیک شمالی در دوران پهلوی دوم ریخته. این ارتش است که با حمایت از ساختار دولت فاسد، سرکوبگر و تا مغز استخوان وابسته، حکومت اسلامی را در قدرت نگاه می‌دارد. و اگر دستگاه دولتی در برآوردن نیازهای ملت به شدت ناکارآمد و دست‌وپاچلفتی می‌نماید، با حمایت مسلحانة ارتش در زمینة سرکوب مردم و حفظ منافع اربابان واشنگتن‌نشین‌اش قادر است خوشخدمتی‌هائی سرنوشت‌ساز بکند.

 

با این وجود، نشاندن واژگان «خاریوش خبیر» بجای واژگان خمینی از همان آغاز کار به صراحت نشان داد که ملایان سعی دارند جایگاه اجتماعی خود را تغییر داده، و خلاصه در شعار «ملت» را بجای «امت» بنشانند. شاهدیم که حتی خامنه‌ای در سخنرانی‌های پیش از انتخابات‌اش چند سالی است وجود «مخالفان» را به رسمیت می‌شناسد؛ از اینان دعوت می‌کند برای «سربلندی مملکت» در انتخابات شرکت کنند! این «شناسائی» برای حکومت اسلامی مسئلة کوچکی نیست. فراموش نکرده‌ایم،  که در دوران وحشت خمینی بر این «مخالفان» نام «نیم‌درصدی‌ها»، کافران و طاغوتی‌ها گذارده بودند!  و اگر امروز همین نیم‌درصدی‌ها می‌باید «سربلندی مملکت علی خامنه‌ای» را مورد حمایت قرار دهند، وضع خاریوش خیلی خراب باید باشد. به عبارت دیگر، حکومت اسلامی، هر چند هنوز اربابان آمریکائی‌اش با تمام قوا از آن حمایت می‌کنند، به سرعت زمینه‌های تضمین‌کنندة حاکمیت خود را از دست می‌دهد، و همین امر ملایان را به وحشت انداخته، و دلیل «نرمش قهرمانانة» مقام معظم در مورد مذاکرات هسته‌ای نیز همین وحشت بود.

 

حال ببینیم پس از این به اصطلاح «نرمش»، تکلیف مسائل مملکت چه می‌شود؟ همانطور که دیدیم مسکو آمریکا را مجبور کرد تا به مذاکرات هسته‌ای تن در دهد؛ در نتیجه، «برجام»‌ نتیجة فشار روسیه بوده، نه خواست ملایان و یانکی‌ها. گروهی از ملایان که در میان‌شان می‌توان سرداران سازندگی، اعضای نهضت‌عاظادی، برخی فعالان زیرجلکی جبهة ملی و باند اصلی اصلاح‌طلبان و اعضای دولت روحانی را یافت، بر این استنباط بودند که می‌توان «برجام» را به اسب‌ شاهوار ورود غرب به کشور ایران تبدیل کرد! از منظر اینان می‌بایست «برجام» را فقط گام نخست در هم‌سوئی «تهران ـ غرب» تلقی نمود. در گام بعد جمکران می‌توانست جایگاهی «والا» در سیاست‌های منطقه‌ای واشنگتن و لندن برای خود بیابد.

 

گروهی دیگر که اسلام‌گرایان تندرو، اعضای بیت‌رهبری و خصوصاً قاچاقچیان و بهره‌وران از تحریم‌ها را می‌باید در میان‌شان دید، برخلاف گروه نخست در «برجام» هیچ منفعتی نمی‌دیدند.   خروج از تحریم‌ها از دید اینان معنائی جز پایان یافتن تجارت پردرآمد قاچاق نبود، و از سوی دیگر، رفت‌وآمد توریست‌ها به داخل ایران و رونق بازار کار و درآمد که نهایت امر «نیازهای نوینی»، در زمینة روابط اجتماعی، معاشرت‌ها، و احیاناً هنجارهای پوششی در ایران خلق می‌کرد از نظر اینان «غیراسلامی» تلقی می‌شد.   البته مشکل اصلی این گروه برخلاف ادعاهای پرطمطراق‌شان بیشتر مربوط به از دست رفتن امتیازات و نفوذ سیاسی و مالی و کلامی بود؛ هر چند در سخن‌پرانی‌های‌شان مرتباً لاف حمایت از به اصطلاح «ارزش‌های انقلاب» می‌زدند.

 

در گام نخست، پس از «برجام»، برخی محافل غرب دولت روحانی را «زین» کردند،   به این امید که بتوان از آن در میدان تجدید روابط «اقتصادی ـ سیاسی» کارت‌برنده‌ای در مراودات غرب با مسکو ساخت. یعنی همان روابط دوران محمدرضا پهلوی با غرب را به صورتی دیگر،   اینبار در پوشش حکومت دینی بر مرزهای جنوبی روسیه حاکم نمود.    البته، دولت روحانی با کمال میل پای در این مسیر گذارد.   روحانی امید داشت که بتواند،   هم از منظر اجتماعی، سیاسی و حتی ساختاری،   ایران را به مرتبة عربستان سعودی تنزل دهد، و هم منافع گروه‌های متفاوت اقتصادی در داخل، یعنی همان قاچاقچیان و بیت‌نشینان و به اصطلاح «انقلابیون» را به صورت «قانونی» در قلب دستگاه دولت از گزند غیردولتی‌ها محفوظ نگاه دارد. مسئله،   از منظر روحانی روشن بود؛ می‌بایست به «برادران» قاچاقچی، تیغ‌کش، شرخر و قواد … یعنی به جمیع لشوشی که حکومت اسلامی را پایه‌ریزی کرده‌اند اطمینان می‌داد، نزدیک شدن به دولت وی منافع‌شان را نه تنها مخدوش نخواهد کرد که چندین برابر می‌کند!  یادمان نرفته، در این مرحله بود که علی خامنه‌ای، رئیس اوباشان بوی اسکناس به مشام‌اش رسید و خفقان گرفت.

 

سفر پوتین در آذرماه 1394 به تهران در واقع در این روند «خوش‌خیالانه» نقطة عطفی به شمار می‌رود.   ملاقات غیرمنتظرة‌ پوتین با علی‌خامنه‌ای،   آنهم پیش از دیدار وی با روحانی به صراحت نشان داد که مسکو در شرایط فعلی حاضر نیست در مصاف با سیاست‌های جهانی،   بین دو جناحی که بالاتر از آن‌ها نام بردیم، دولت روحانی و حامیان‌اش را انتخاب کند.   دلیل نیز کاملاً روشن است؛ حکومت اسلامی فاقد ساختار کارآمد دولتی و شبکة مدیریتی است. این حکومت با تکیه بر کودتاچیان ارتش، روز 22 بهمن 57 به کمک سازمان سیا سرکار آمده، و قرار هم نبوده که شق‌القمر کند. کار حکومت اسلامی سرکوب ملت ایران،   به چپاول دادن هر چه سریع‌تر منابع ملی توسط چندملیتی‌های غرب،   و تاراج منافع ملی است؛ مأموریتی که طی چهار دهة اخیر با موفقیت کامل انجام داده.   وظیفة دیگری نیز برای این حکومت مشخص نشده.   حال چطور می‌توان انتظار داشت که یک ساختار بی‌حال و درمانده،   از مرحلة مدیریت چند اسکلة قاچاق سپاه پاسداران پای به مدیریت روابط گستردة بانکی، تجاری، و مالی با چندین دولت سرمایه‌داری عمدة جهانی بگذارد؟   چنین انتظاری ساده‌لوحانه است؛   روحانی، به هیچ عنوان قادر نخواهد بود این «بار» را به منزل برساند. نتیجة عمل دولت وی فقط به این محدود خواهد ماند که به عنوان کارگزار سیاست‌های غرب، در مرزهای جنوبی روسیه زمینة بده‌بستان، جاسوسی و غائله‌آفرینی عوامل غرب بر علیه کرملین را فراهم آورد. به عبارت دیگر، وظیفة دولت روحانی ایجاد یک عربستان سعودی «ثانی» در مرزهای جنوبی روسیه است و این موضوع به هیچ عنوان خوشایند مسکو نیست؛ درک مواضع مسکو در این میانه آنقدرها مشکل به نظر نمی‌رسد.

 

به عبارت دیگر، روحانی و باند دولتی وی، خارج از تمایلات سیاست داخلی‌شان که بر بازگرداندن اوباش اصلاح‌طلب به صحنه متمرکز شده، در ارتباط با خارج فاقد برنامه به مفهوم کلی هستند؛  الگوبرداری از روابط آریامهر با غرب که به مراودات دوران جنگ‌سرد بازمی‌گردد، برای اینان تنها «منبع الهام» تلقی می‌شود.  الگوئی که به طور کلی مخدوش است و بر شرایط فعلی منطقه به هیچ عنوان قابلیت تطبیق ندارد.   در وبلاگ «ژاپچوسیه»،   «آرمان‌های» پوچ و توخالی روحانی در عرصة سیاسی و اقتصادی را تحلیل کرده‌ایم، برای آشنائی بیشتر،‌ خوانندگان گرامی می‌توانند به این وبلاگ مراجعه کنند، تا ما هم مطلب را ادامه دهیم. جالب‌تر از همه این است که در شعارهای «اقتصادی» روحانی عملاً تمامی مواردی را که «مقام معظم» جمکران به عنوان رئوس «اقتصاد مقاومتی» مطرح می‌کند بازمی‌یابیم! و این پرسش منطقی مطرح می‌شود که «اقتصاد مقاومتی»، پیشنهاد علی خامنه‌ای با آنچه روحانی مبلغ آن شده چه تفاوتی دارد؟

 

پاسخ به این پرسش روشن است؛   «اقتصاد مقاومتی» شعاری است به همان اندازه «توخالی» که وعده‌های اقتصادی روحانی.  هر دوی اینان ـ روحانی و خامنه‌ای ـ بازگوکنندة سیاست اقتصادی‌ای هستند که قصد تبدیل ایران به بازار مصرف غرب را دارد،   هر چند با لفاظی تلاش می‌کنند از آن چهره‌های متفاوت و متناقض نشان دهند.   مخالفان و موافقان داخلی و خارجی اینان نیز معمولاً به تلة همین لفاظی‌ها اوفتاده‌اند. حکومت اسلامی با ساختار دولتی و مدیریتی‌ای که در اختیار دارد، و آن را از دوران آریامهر به ارث برده، قادر نیست جز یک سیاست اقتصادی وابسته به غرب،   سیاست دیگری را به پیش براند.   و اگر روسیه ظاهراً طرف علی خامنه‌ای را گرفته فقط به این دلیل است که قصد دارد این اقتصاد استعماری دوران «جنگ‌سرد» را که زمینه‌ساز گسترش منافع آ‌تلانتیسم در آسیای جنوب غربی خواهد شد،  از ریشة آن یعنی از همان بیت‌رهبری بسوزاند.

 

شاهد بودیم که، پس از قطعی شدن تکلیف سوریه ـ فتح پالیمرا توسط ارتش بعث ـ آیندة دولت اسلامگرای ترکیه نیز در دامان «ابهام» فرو افتاد و باراک اوباما از پذیرفتن رئیس‌جمهور اینکشور خودداری کرد.  همچنین سفر روحانی به پاکستان نیز که جهت برقراری روابط گرم و صمیمانه با ژنرال‌های چهارستارة آمریکائی در اینکشور صورت پذیرفت، بی‌نتیجه ماند.   به دنبال همین تحولات، در داخل و خارج از ایران به سرعت رزمایش‌های «ضد توافق‌نامة» هسته‌ای به اوج خود ‌رسید. به عبارت ساده‌تر،   روسیه علیرغم دیدار جان کری از مسکو و پیشنهادات ویژة وی پیرامون سوریه،   داعش و عوامل ترکیه را از پالمیرا بیرون راند؛   به حکومت اسلامی جمکران حالی کرد که در آیندة سوریه نقشی نخواهد داشت؛   زیر پای اردوغان را در جمکران،   سوریه و عراق جارو کرد؛   و در همین راستا به پاکستانی‌ها نشان ‌داد که «روغن‌کاری» چرخ‌دنده‌های زنگ‌زدة پیمان سنتو را نمی‌پذیرد. و در پاسخ به این جسارت‌های «نابخشودنی» مسکو، غرب تنها سلاح باقی مانده در چنته‌اش را، سوای حملات تروریستی و بمب‌گزاری‌ها از زرادخانه بیرون کشید.  سلاحی به نام خارج کردن ایران از حیطة توافق‌نامة هسته‌ای!   این سلاح فرضاً می‌باید تهدیدی باشد بر علیه روسیه مبنی بر اینکه «توافق‌نامة» کذا را غرب به زیر پای خواهد گذارد!

 

جالب اینکه،‌ بازی دیپلماتیک غرب با روسیه،   که برخی اوقات حتی رنگ‌وروی نظامی نیز می‌گیرد در شرایطی صورت پذیرفته که بسیاری از مجاری اقتصادی، مالی و تجاری غرب برای بازار ایران «کیسه» دوخته‌اند! و به احتمال زیاد، این همان نقطه‌ضعفی است که روسیه سعی دارد از آن جهت پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای‌اش بهره‌برداری کند. به عبارت ساده‌تر، عربدة تحریم دوباره دولت ایران توسط دیپلمات‌های غربی در شرایطی به گوش می‌رسد که مقامات طراز اول حکومت‌های اروپای غربی برای ورود به ایران و مذاکرات اقتصادی صف کشیده‌اند!  مذاکراتی که مسلماً از ابعاد مالی، اقتصادی و تجاری گران‌باری برخوردار است. در نتیجه، عربده‌های «تحریم ایران» که هر از گاه به آسمان برمی‌خیزد، بیشتر به نوعی «نرخ تعیین کردن در میانة دعوا» می‌ماند تا سیاستگزاری.

 

از قرائن چنین برمی‌آید که روسیه از «بازی» دیپلماتیک خود در ایران اهدافی چندجانبه دنبال می‌کند. مسکو در یورش‌های دیپلماتیک به مراکز دیپلماسی‌های غیرمتمرکز اروپای غربی،    هم قصد دارد حکومت دین‌سالاران را تا حد امکان تضعیف کند؛ هم از شکل‌گیری نطفه‌های «سیاسی ـ استراتژیک» نزدیک به غرب و بازتولید الگوهای کره‌جنوبی، تایلند و تایوان پیشگیری به عمل آورد؛   هم اقتصاد نفتی و گازی ایران را در مسیر اهداف ژئوپولیتیک مسکو متحول کند؛ و هم از فروپاشانی حکومت اسلامی توسط عوامل داخلی غرب ـ آریامهری‌ها، چپ‌نمایان، مجاهدین خلق، سبزها، و … ـ و شکل‌گیری یک فاشیسم تازه‌نفس و فراگیر وابسته جلوگیری نماید.   باید قبول کنیم،   صورتبندی مورد نظر مسکو، حتی برای دیپلماسی شطرنج‌وار و بسیار پیشرفته‌ای که کرملین طی دهة اخیر اجرائی کرده، بسیار پیچیده به نظر می‌آید. چگونگی اعمال کنترل کرملین بر این مجموعه، و نهایت امر نتیجة ملموس چنین دیپلماسی‌ای، به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست. هر چند عقب‌نشینی مداوم محافل غرب در منطقه به این گمانه دامن می‌زند که مسکو آنقدرها هم «گز نکرده جر نداده!»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یانکی و دوستان جانی!

Saeed_Saman_16_03_27

 

در شرایطی که زیاده‌خواهی استراتژیک ایالات‌متحد، همگام‌ با وابستگی و بی‌تصمیمی‌ دولت‌های اقماری واشنگتن،‌ اروپای غربی را به شیوه‌ای که شاهدیم به میدان جنگ تروریست‌‌ با شهروند تبدیل کرده، و همه روزه شاهد کشتار غیرنظامیانی هستیم که در میانة این «بده‌ ـ بستان‌»‌ استراتژیک اصولاً‌ هیچکاره‌اند، شاید به دور از موضوع نباشد که نگاهی هر چند شتابزده و گذرا بر شکل‌گیری پدیدة «اسلام ـ سیاسی» داشته باشیم. پدیده‌ای که به استنباط ما آغازگر بحرانی است که امروز عملاً نیمی از کرة ارض را از آمریکای شمالی تا آسیا و آفریقا،   اروپا و حتی اقیانوسیه در بر گرفته و «روزنة خروج» از آن نیز هنوز به صراحت و روشنی قابل رویت نیست.

 

در این راستا، و بی آنکه بخواهیم ادعای نگارش علمی و تاریخی در زمینة اسلام سیاسی‌ داشته باشیم، به روند رشد اسلام در مقام یک به اصطلاح «ایدئولوژی» نگاهی می‌اندازیم. نگاهی که ما را به دوران پساجنگ جهانی اول باز می‌گرداند و در این بازگشت یک بررسی تاریخی غیرقابل اجتناب می‌شود. در ادامة مطلب نیم‌نگاهی نیز به موضع‌گیری‌های شبکة خبرسازی‌های‌ آمریکا خواهیم داشت تا ببینیم واشنگتن از آنچه اسلام سیاسی خوانده‌ایم تا چه حد راضی است، و تا چه حد حاضر است جهت دستیابی به صلحی پایدار از منافعی که در قفای اسلام‌ستائی برای خود دست‌وپا کرده دست‌ بشوید.   پس نخست نگاهی به تاریخچة اسلام سیاسی بیاندازیم.

 

بسیاری از صاحب‌نظران،‌ ریشة ایدئولوژی‌سازی از دین اسلام را، حداقل تا آنجا که به دوران نواستعماری بازمی‌گردد، به کتاب «آیا مسلمان هستیم؟» نوشتة‌ محمد قطب، از اتباع مصر ارجاع می‌دهند.   ما نیز در اینکه کتاب مذکور یکی از بنیادگراترین چرندبافی‌های معاصر پیرامون دین است، تردید نداریم. حامیان محمد قطب، که می‌باید آن‌ها را در میان رهبران جنبش انگلیسی «اخوان‌المسلمین» جستجو نمود، با بهره‌گیری از فضای تقدس‌پرورانه‌ای که قدرت‌های استعماری پیرامون دین در خاورمیانه به راه انداخته بودند،‌   مسلمان بودن در قرن بیستم را، از ابعاد انتسابی و رایج آن، یعنی چشم گشودن در یک خانوادة مسلمان جدا کرده، به مجموعه‌ای وظائف مشخص سیاسی و عقیدتی مرتبط کردند! به عبارت دیگر، از منظر «قطب» و حامیان وی، اگر 5 رکعت نماز در روز نمی‌خوانیم؛   اگر روزه نمی‌گیریم؛ اگر به فرامین دین در چارچوب آنچه شرعیات نامیده‌اند عمل نمی‌کنیم؛ پس مسلمان هم نیستیم! البته این نگرش تا حدودی منطقی می‌نماید، به این شرط که روند رشد ساختارهای اجتماعی به ساکنان یک کشور این امکان را بدهد تا اگر به قولی «مسلمان نیستند»، حداقل «شهروند» به شمار آیند.   ولی می‌دانیم که فروهشتگی ساختارهای اجتماعی در کشورهای جهان سوم به نحوی عمل کرده که از منظر حاکمان، «شهروندی» همان مسلمان بودن معنا گرفته!

 

به عبارت دیگر، آن‌ها که به این شبه‌نظریه‌پردازی میدان دادند، خودشان حاضر نیستند پای در این «توسعة‌ نظری» بگذارند!  به طور مثال نمی‌گویند، اگر به فرامین پاپ عمل نمی‌کنید، کاتولیک نیستید؛   یا اگر به دستورات استالین عمل نمی‌کنیم، مارکسیست نیستیم؛ اگر به اوامر آدام اسمیت وقعی نمی‌گذاریم موافق سرمایه‌داری نیستیم؛ و یا اگر به مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر گردن نمی‌نهیم، طرفدار حقوق انسان در قرن بیستم نیستیم! بله، برخورد گزینشی و اجباری در نگرش محمد قطب، این ویژگی را دارد که فقط در شرایط جغرافیای انسانی کشورهای مسلمان‌نشین و در مورد دین اسلام «عمل» کرده و می‌کند،  با مکان‌های دیگر، نگرش‌های دیگر و ملت‌های دیگر کاری ندارد!

 

ولی پرواضح است که،   کلی‌گوئی در اینگونه زمینه‌ها بیشتر به نوعی گسترش استبداد عقیدتی منجر خواهد شد؛ پیروی از یک «مشی‌ فلسفی» تلقی نمی‌شود. حتی عارفان نیز برای تعلقات دینی فردیت قائل شده‌اند؛ آنچه در نگرش اسلام‌سیاسی مردود به شمار می‌رود. به عبارت دیگر، مطرح کردن پیش‌فرض‌های مشخص جهت تأئید و یا تکذیب تعلق فرد به یک نحلة دینی و اجتماعی چیزی نخواهد بود جز بازگرداندن جامعة بشری به نخستین دهه‌های قرون‌ وسطی در اروپا. و اگر بخواهیم برای این نوع نگرش سکوی پرشی استراتژیک و سیاسی بسازیم، این فقط استبداد است که می‌تواند از چنین نگرشی «تغذیه» کند. به عبارت دیگر، کتاب محمد قطب نوعی «حل‌المسائل» جهت برقراری حکومت استبدادی به شمار می‌رفت. و جالب اینکه، سال‌ها و سال‌ها پیش از عربده‌جوئی‌های روح‌الله خمینی، این کتاب با دقت و عشق و علاقة فراوان در دوران «پربرکت» نظارت ساواک بر نشریات آریامهری، بارها و بارها به زینت چاپ نیز «آراسته» شده بود!  حال آن‌ها که نمی‌دانند ملا از کجا بر سرشان خراب شده، شاید کمی به فکر بیافتند.

 

بله، اتفاقی نیست که این «کتاب» در گیرودار ملی شدن کانال سوئز در مصر، و در اوج آریامهربازی‌ها در ایران به چاپ می‌رسد، و در هزاران جلد در اختیار «مشتاقان» قرار می‌گیرد.    اگر نیم‌نگاهی به شرایط منطقه در دورانی که محمد قطب دست‌اندرکار نگارش این «اثر جاودان» بود بیاندازیم می‌بینیم که منطقاً نمی باید اوج‌گیری یک نظریة تندروانة دینی را، آنهم در کشور مصر، و در گیرودار تحولاتی اینچنین سرنوشت‌ساز که نهایت امر به رودرروئی مستقیم آمریکا با انگلستان و فرانسه، و حملة ارتش اسرائیل و اشغال صحرای سینا منجر شده، به یک نگرش ظاهراً منطقی و اسلام‌شناسانه «خلاصه» کنیم.  چرا که، چنین برخوردی ناظر را در تحلیل چرائی‌های اوج‌گیری «اسلام سیاسی» به بیراهه خواهد کشاند.   ولی تحلیل هر چه باشد، امروز مشکل می‌توان نقش اسلام سیاسی و اخوان‌المسلمین را در دور کردن جمال‌ عبدالناصر از استراتژی‌های مسکو و پکن نادیده گرفت.

خلاصه بگوئیم، اسلام سیاسی از آغاز کار چاقوئی شد که واشنگتن آن را برای بریدن سر اتحاد شوروی تیز کرده بود؛ بقیة قضایا و ترهات ـ آیا مسلمان هستیم یا نیستیم؛ حق مسلمین به برخورداری از فرهنگ مادری‌؛ حق نماز خواندن و روزه گرفتن؛ حق برخورداری از حجاب اسلامی؛ و … ـ جملگی مخلفات همان آش تاپاله‌ای بود که سازمان سیا می‌خواست «قاشق، قاشق» به حلقوم ملت‌هائی بریزد که از بد روزگار ساکن مناطق مسلمان‌نشین بودند.  تا اینجای قضیه برای بسیاری افراد روشن است، می‌ماند ویراست‌های متفاوت اسلام‌سیاسی که به تدریج در مناطق مختلف جهان از آستین عموسام بیرون آمد. از قضای روزگار باز هم در خاورمیانة عربی است که شاهد شکل‌گیری «اسلام» در مقام ایدئولوژی سیاسی در مصاف «فلسطین ـ اسرائیل» می‌شویم. اسرائیل را انگلستان همچون پاکستان پس از پایان جنگ دوم رسماً بنیانگزاری کرد، در نتیجه پر واضح بود که در پاسخ به این موضع‌گیری استراتژیک اتحاد شوروی نیز سریعاً جنبش‌های ضداسرائیلی منطقه را تحت پوشش قرار دهد. ولی اینجا نیز اسلام سیاسی به داد غرب رسید؛ چپ‌گرائی فلسطینی‌ها به تدریج تحت اوامر انگلستان رنگ‌وروی «اسلامی» گرفت،   و نهایت امر کار بجائی کشید که اگر اسرائیل را نوکران لندن پایه‌ریزی کرده بودند، مخالفان‌اش نیز افتخار نوکری لندن یافتند.   همین پروسه بعدها در «انقلاب» سرهنگ قذافی نیز تکرار شد، و … و این قضیه سر دراز دارد؛   به تدریج دیدیم که اسلام یک‌تنه تبدیل شده بود به آنتی‌تز بلشویسم!

 

خلاصه بگوئیم، آنچه امروز در غرب در قالب اسلام سیاسی ایجاد دردسر کرده، و درگیری‌های تروریستی در درون مرزهای اروپای غربی و گاه ایالات‌متحد به ارمغان آورده، دنباله‌ای است بر روندی که بالاتر به صورت خلاصه تشریح کردیم. با این وجود، حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی نیز غرب دست از آب‌قنات اسلام سیاسی نشست؛   اینبار می‌خواست اسب رزم و نبرد در کشور‌های سابقاً شورائی را که اکثراً مسلمان‌نشین هستند،   بر علیه روسیه ارتدوکس «زین» کند!   به همین دلیل است که یک سیاست ضدانسانی و فرهنگ‌ستیز که ریشه در سال‌های پایانی جنگ دوم دارد تا به امروز تداوم یافته. حال اگر اینک گریبان غرب در چنگ سیاست‌های گذشته‌اش گیر اوفتاده، شاید این امکان وجود داشته باشد که جهانیان از شر این سیاست مزورانه و ضدبشری که دین را به ابزار سیاسی تبدیل کرده خلاص شوند.

ولی علیرغم علنی شدن نشانه‌های فروهشتگی در نگرش «اسلام سیاسی»، هنوز آتلانتیسم دل به این آب‌قنات خوش دارد. در همین راستاست که ارتباطات گستردة شبکة خبرسازی و سخن‌پراکنی غربی‌ها را با عوامل و ایادی حکومت اسلامی شاهدیم.   این حضرات،   چه آن‌ها که رسماً در بساط جمکران صاحب مقام و موقعیت‌اند،   و چه «مخالف‌نمایانی» که به دلائل «فرصت‌طلبانه»،   به قول خودشان در تبعید زندگی می‌کنند، آنقدرها کاری با مسائل مبتلا به جامعة ایران ندارند. وظیفة اصلی این حضرات داغ‌تر کردن تنور حکومت جمکران به صور مختلف است.

 

در یکی از این «تلاش‌ها» شاهدیم که رادیوفردا، شبکه‌ای که مستقیماً از سوی سازمان سیا تأمین بودجه می‌شود، به بهانة درگذشت ابوالحسن نجفی دست یکی از چماق‌کش‌های حکومت اسلامی را گرفته و تلاش دارد از وی تحت عنوان استاد فلسفه در دانشگاه، همراه و «هم‌سنگر‌ نجفی» بسازد!   بله، همانطور که می‌دانیم مدتی است نجفی از این جهان رخت بربسته، و گر چه در آثار وی با «شاهکار ترجمه» برخورد نمی‌کنیم، کار وی در مقام مقایسه با همکاران‌اش بسیار خوب بوده.   ولی به محض درگذشت نجفی سایت‌های فارسی‌زبان از یک نجفی ویژه سخن می‌گویند که در خانواده‌ای «مذهبی» در اصفهان چشم به جهان گشوده بود!   بله، نباید فراموش کنیم که،‌ نجفی که در جامعة فارسی‌ناشناسان، و دنیای مترجمان و نویسندگان پرشمار و کم‌سواد و پرگوی ایران از جمله کسانی بود که چند اثر شایسته به فارسی برگرداند، و خصوصاً در خانواده‌ای «مذهبی» چشم به جهان گشود!  مسلماً اگر این امکان وجود می‌داشت تا چند قوم و خویش آیت‌الله و حجت‌الاسلام نیز جهت وصله کردن نجفی به حکومت اسلامی دست‌وپا ‌کنند، دریغ نمی‌داشتند!‌   خوشبختانه مثل اینکه نخالة عمامه‌برسری، پاسداری، رئیس زندان اوینی، کسی پیدا نشد که به دلائلی بتوان مهر پیوند سببی و نسبی با نجفی برپیشانی‌اش کوبید. به همین دلیل نیز «رادیو سیا» برای اینکه به هر ترتیب ابوالحسن نجفی را نیز به حکومت اسلامی وصله کند،   دست یک چماق‌کش انقلاب فرهنگی را گرفته و آورده به صحنه!   اشتباه نکنیم،   ایشان فامیل نجفی نیستند، «همکار» وی هم نبوده‌اند! بله، نجفی فامیل پاسدار ندارد، ولی دلیل نمی‌شود که «دکتر» پورجوادی، شخصیت چماق‌کش انقلاب فرهنگی ملایان در رادیوفردا «هم‌سنگر» نجفی نباشد:

 

«ابوالحسن نجفی پس از انقلاب به دعوت نصرالله پورجوادی به مرکز نشر دانشگاهی پیوست و نزدیک به دو دهه در آنجا با او همکاری کرد.»

منبع رادیوفردا: مورخ 5 فروردین‌ماه سالجاری

 

اینکه به چه دلیل یک مترجم بجای ترجمة آثاری که در حیطة کار اوست به یک مرکز به اصطلاح «دانشگاهی» در حکومت ملایان می‌پیوندد،   و به قولی دو دهه همکار مشتی پاسدار و چماق‌کش می‌شود،   از آن مسائل است که در مصاحبة کذا پاسخی برای آن نخواهیم یافت. باری جناب «دکتر»، نه فقط همه‌کارة چماق‌کش‌های انقلاب فرهنگی بودند که بر کارهای نجفی نیز نظارت داشتند و به او توصیه می‌کردند چه بنویسد و نجفی هم مطیع اوامر بود:

 

«اولاً عنوان کتاب [غلط ننویسیم] پیشنهاد خود من بود به نجفی […] من تا چیزی می‌گفتم می‌گفت خب این عنوانی است که تو خودت پیشنهاد کردی.»

همان منبع

 

ولی آن‌ها که با بساط دانشگاهی حکومت اسلامی آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که اگر کسی چیزی بارش می‌بود سروکله‌اش در این دانشگاه‌ها پیدا نمی‌شد. این یک واقعیت تلخ است که مهم‌ترین و پرسابقه‌ترین استادان دانشگاه‌های ایران پس از کودتای 22 بهمن 57 نه فقط دانشگاه، که ایران را هم ترک کرده‌اند. در نتیجه، قرار گرفتن نجفی در کنار امثال پورجوادی فقط دو دلیل می‌تواند باشد؛ یا نیاز مالی وی به حقوق بخورونمیر دانشگاهی بوده، یا دلیلی که از دسترس ما خارج است! به هر تقدیر، پورجوادی تا حدودی این دلیل را روشن می‌کند:

 

«اوایل انقلاب ـ کودتای 22 بهمن 57 را می‌گوید ـ در دانشگاه تدریس می‌کرد، بعد ـ من درست نمی‌دانم چه بود اما ـ یک اختلافی پیدا کرد و ایشان قهر کرد و آنجا را رها کرد.»

همان منبع

 

ای‌بابا! ای دل غافل! دیدید چه شد؟ نجفی «اختلافی» پیدا کرد و «آنجا» را رها کرد! نمی‌گوید،   نجفی نمی‌توانست با لات‌ و اوباش همکار باشد. در هرحال، پورجوادی برعکس نجفی «آنجا» را رها نکرد! بله،   ایشان که با مدرک‌سازی و لات‌بازی یک لیسانس فلسفه، ‌آنهم از آمریکا، تنها کشوری که اصلاً فیلسوف ندارد، ابتیاع کرده‌اند،   دکترای‌شان را پس از کودتای 22 بهمن از دست پرمحبت پاسداران در همان «آ‌نجا» دریافت فرموده‌اند، و مسلم است که «آنجا» را رها نمی‌کنند! ایشان «آنجا» را محکم چسبیدند،   که همه چیز در همان «آنجا» بود.

 

غرض از برخورد با اوباشی از قماش پورجوادی در این وبلاگ،   به هیچ عنوان به زیر سئوال بردن این افراد نیست؛   چرا که اینان خود بهتر از هر کس دیگری می‌دانند چه نخاله‌هائی‌ هستند. اینان پس از عمری بوسیدن و لیسیدن نعلین بوگندوی آخوند اینک منتظر فرصت‌اند تا همچون اکبر گاف،   حاج‌فرج دباغ، و بسیاری دیگر از اراذل حکومت اسلامی،   سوراخی در مغرب زمین بروی‌شان بگشایند تا در آن خزیده، پس از عمری همکاری با عملة سرکوب و فاشیسم نقش «آزادیخواه» را هم به کارنامة‌ مشعشع و مفتضح‌شان اضافه کنند. خلاصه «آنجای» دیگری بیابند و سخت به آن بچسبند. ولی اینکه رادیوفردا و سازمان سیا چنین عملیاتی را کارسازی می‌کنند، بیش از تمایلات بیمارگونة این جانوران وحشی از اهمیت برخوردار می‌شود.

 

بله، مشکل همان است که بالاتر تحت عنوان سیاست‌گزاری‌ واشنگتن در چارچوب اسلام سیاسی عنوان کردیم. واشنگتن می‌پندارد که با حمایت همه جانبه از شبکة «شیخ‌وشاه» که از طریق سیدضیاء و اوباش میرپنج، پس از جنگ اول در ایران تأسیس کرده خواهد توانست سیطرة منطقه‌ای خود را دست‌نخورده نگاه دارد. و این است دلیل پیش کشیدن اوباش حکومت اسلامی توسط شبکة رادیوئی سازمان سیا.  ولی چه بگوئیم که نجفی را در مقام یکی از همکاران نزدیک مصطفی رحیمی ـ ترجمة ادبیات چیست اثر ژان‌پل سارتر ـ با هیچ سریشمی نمی‌توان به اوباش «انقلاب فرهنگی» و امثال پورجوادی چسباند.   در عمل،   این رزمایش‌های «فرهنگی‌نما» از سوی «رادیو سیا» به صراحت نشان می‌دهد که یانکی‌ها سوراخ دعا را واقعاً در ایران گم کرده‌اند.

 

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن

از دوستان «جانی» مشکل توان بریدن!

حافظ

 

 

 

 

رجز و ریگان!

Saeed_Saman_16_03_18

 

با نزدیک شدن نوروز جمشیدی و تعطیلاتی که به دنبال آن خواهد آمد، فعالیت این وبلاگ نیز تا حدودی تحت تأثیر مسائل نوروزی قرار خواهد گرفت. در مرحلة نخست،   از فرصت استفاده کرده شادباش‌های نوروزی خود را تقدیم خوانندگان گرامی این وبلاگ می‌کنم، به این امید که سال نو برای همة ایرانیان و دوستداران ایران، سالی پربار و سرشاراز شادی و پیروزی باشد.

 

پس از شادباش‌های نوروزی، از آنجا که بررسی مسائل مربوط به ایران هدف اصلی این وبلاگ به شمار می‌رود،   نگاهی به چند تحول مهم خواهیم داشت.   در مورد تحولات داخلی مسائل روشن است؛ به «سنت قدیم»، هر گاه باند اصلاح‌طلبان به قدرت نزدیک می‌شود، محافل اصولگرا و پاسداران و سرداران نیز به سرعت پای پیش گذارده، به نوعی اعلام «موجودیت» می‌کنند. عملی که اینبار نیز انجام داده‌اند. در زمینة تحولات منطقه‌ای و جهانی نیز بررسی‌ها به آزمایشات موشکی نظامیان حکومت اسلامی، شرایط پیچیده و بسیار مبهم در سوریه، و خصوصاً فروپاشی‌ها در روابط «تهران ـ لبنان ـ فلسطین» مربوط می‌شود. پس نخست بپردازیم به تحولات داخلی.

 

تجمع تهدیدآمیزی که باند حسن روحانی در میدان میرچخماق یزد به راه انداخت، و نتیجة مستقیم کشمکش‌های انتخاباتی بود، نهایت امر کار خودش را کرد. بله، این رزمایش‌های «مردمی» که از آغاز کار حسن روحانی شروع شده بود،   توانست محافلی را به این صرافت بیاندازد که جهت حفظ منافع‌شان می‌باید بار دیگر پای امثال احمدی‌نژاد،   سردار سلیمانی، محسن رضائی و بسیاری مهره‌های باطل «تصور شده» را به میانة میدان سیاست کشور باز کنند. جالب اینکه، بازی مسخرة «اصولگرا ـ اصلاح‌طلب» که از جمله شعبده‌‌های مهوع آتلانتیسم جهت چپاول و سرکوب هر چه بیشتر ملت ایران به شمار می‌رود،   از سوی بسیاری «شخصیت‌های» سیاسی و تشکل‌های فرامرزی و درونمرزی «جدی» هم تحلیل می‌شود!   بد نیست این افراد و تشکل‌ها برای ایرانیان توضیح دهند که چگونه موفق شده‌اند شرکت در صحنه‌آرائی‌های حکومت را «دمکراسی سیاسی» بخوانند، و هم‌صدا با چند جریان فاشیست که در ظاهر با یکدیگر تفاوت‌هائی دارند، خوش‌باوران را به درون چاه «انتخابات» اینان بیاندازند؟ تنها ارمغان این بازی مهوع برای کشورمان این شده که، خروج از فاشیسم جهت دستیابی به نوعی حقوق انسانی را در ایران عملاً تعطیل کرده، و برای ملتی که 150 سال است توسط راهزنان آنگلوساکسون چپاول می‌شود، انتخاب میان طاعون و جذام را با «دمکراسی» و «انتخابات» در ترادف قرار دهد.  به عبارت ساده‌تر، ملتی که حق انتخاب خوراک، پوشاک و زندگی فردی‌، و مسائل جنسی‌اش را هم ندارد، با شرکت در این خیمه‌شب‌بازی مهوع، دولت و سیاست‌های کشور را «تعیین» نمی‌کند، مهر تأئید بر فاشیسم می‌کوبد! ما که نمی‌دانیم افرادی که در اطراف این انتخابات «دکان» باز کرده‌اند چه برداشتی دارند، ولی منطقاً پیروی اینان از سیاست‌های تبلیغی حکومت اسلامی، اگر بازتاب منافع محفلی‌شان نباشد، نمایه‌ای است از حماقت و بلاهت.

 

از آنجا که هیچ تشکل سیاسی و حزبی‌ ایرانی، در داخل و یا خارج کشور بر گسترش و تأمین و تعمیم حقوق انسانی ایرانیان متمرکز نمی‌شود، و نهایت امر به «به‌به‌ گوئی» و یا «اَه اَه کردن» پیرامون عملکرد «دولت» بسنده می‌کند، طبیعی است که میدان به طور دائم در دست دو جریان «اصولگرا ـ اصلاح‌طلب» قرار گیرد. جریاناتی که هیچکدام نگران حقوق انسانی ملت ایران نیستند و 4 دهه است به قول خودشان آمده‌اند تا حکومت را تحویل امام زمان بدهند!

 

پس از هشت سال کابوس احمدی‌نژاد، گویا «امام زمان» رفته بود در چنتة حسن روحانی. ولی حال که مدتی از آغاز کار روحانی می‌گذرد،   و هیچ قدمی در راه بهبود شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و … در کشور برداشته نشده، «امام زمان» کذا کون‌خیزک خودش را از چنتة روحانی بیرون کشیده،   به سفرة محسن رضائی، سردار سلیمانی و … نزدیک می‌شود.   در نتیجه، برخی هموطنان از روی لج‌بازی،   و برخی دیگر باز هم به دلیل همان «آرمان‌گرائی‌ها» و تخرخرهای خرکی،   به خشتک پاسدارجماعت دخیل بسته‌اند!

 

ولی واقعیت اینجاست که «امام زمانی» در کار نیست.   این حکومت به دلیل وابستگی‌های زیرساختی به سیاست‌های ابرقدرتی ـ بخوانید آمریکائی و انگلیسی ـ قادر نیست گام مثبتی در راه بهبود شرایط کشور بردارد. از اینرو مشکلات در کشور ایران صرفاً سیاسی نیست؛ با مشتی شعار و به راه انداختن جمعیت از این سوی به آن سوی نمی‌توان آن‌ها را حل کرد. مشکلات ساختاری است؛ این زیرساخت حکومت است که پس از کودتای 22 بهمن 57 در مسیر وابستگی «پنهان» به سیاست‌های آمریکا شکل گرفته،  و در پاسخ به مطالبات استراتژیک، اقتصادی، مالی و … که توسط پنتاگون و سازمان ناتو دیکته می‌شود چاره‌ای جز پیروی و اطاعت ندارد. همانطور که تجربه نشان داده،   فرستادن این کله‌خر و یا آن یک، با به اصطلاح «آراءعمومی» به پست‌ها و مقام‌های دولتی هیچ تغییری در شرایط کشور ایجاد نخواهد کرد. تحول واقعی زمانی می‌تواند آغاز شود که شیوة برخورد با سیاست کشور از سوی شهروندان تغییر یابد. به عبارت دیگر، زمانیکه جامعه به این صرافت بیافتد که جهت خروج از بحران می‌‌باید برنامة خروج از صحنه‌آرائی‌های دولتی،   فاشیستی و تمایلات استبدادی را آغاز کرده، دست به پایه‌ریزی تشکل‌های مدنی بزند.

 

و دقیقاً جهت به بن‌بست کشاندن همین نوع برخوردهاست که صحنه‌آرائی‌های دولتی، از قماش مضحکة میدان میرچخماق به راه می‌افتد.   دولت «تدبیر و اعتدال» با این صحنه‌سازی‌ها جامعه را به تنش کشاند؛   زمینه‌ساز حضور پررنگ‌تر عوامل سرکوب در شهرها ‌شد؛   فرصت حرکت ملت در مسیرهای سازنده را ‌سوزاند؛ و به نحوی از انحاء آب پای درخت عرعر حکومت اسلامی ریخت.   مجموعه اعمالی که به سرعت ابعاد خود را در زمینة‌ داخلی نشان داد و سردار سلیمانی،‌ که گروهی حتی خبر مرگ او را نیز «مخابره» کرده بودند، به ناگهان سر از کاسة «فدائیان بیت» بیرون آورده،   برای وزیر امور خارجة روحانی شاخ‌وشانه کشید:

 

«موضع [حکومت اسلامی] درباره فلسطین […] بدون تغییر بوده؛ […] تأکید می‌کنیم که مذاکرات با غرب فقط درباره موضوع هسته‌ای بوده نه هیچ موضوع دیگری. [ظریف] فقط یک مأموریت مشخص […] داشت و این مأموریت توافق هسته‌ای بود؛ […] اگر فشارها و تحریم‌ها را ده‌ها برابر علیه ما افزایش دهند ما از آرمان فلسطین دست برنمی‌داریم […] درباره فلسطین با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم.»

منبع: گویانیوز، 27 اسفندماه 1394

 

اگر در کشوری قوانین معنا و مفهوم داشته باشد،   زمانیکه فرماندة گروهی نظامی در اظهاراتی از این دست، عملاً از حیطة مسئولیت‌های رسمی خود خارج می‌شود، و برای دولت،   وزارت امور خارجه، وزارت دفاع و نهایت امر کل کشور دست به تصمیم‌گیری و تعیین مسئولیت‌ها می‌زند،   سریعاً از کار برکنار شده، و در صورت لزوم به دادگاه‌های نظامی معرفی می‌شود. خلاصه بگوئیم، در کشوری که قانون و مقررات حاکم باشد، نظامی جماعت حق ندارد از پست «انتصابی‌اش»،  برای دولت «انتخابی» که در برابر مجلس مسئول شناخته می‌شود، خط سیاسی تعیین کند. ولی از سوی دیگر نیز،   تجربه نشان داده که، نظامی‌جماعت که عمری با دست‌بوسی کارش را پیش ‌برده جرأت نمی‌کند بدون حمایت حاکمیت دست به این نوع رزمایش‌های غیرقانونی بزند. در نتیجه، آنچه پیش آمده را نمی‌باید نبرد «روحانی ـ سلیمانی» تلقی کرد؛‌ این خیمه‌شب‌بازی‌ای است که اصلاح‌طلبان طبق معمول جهت به ارزش گذاردن لاشة متعفن اصلاح‌طلبی و رهبرشان محمد خاتمی به روی صحنه ‌‌برده‌اند؛ اینبار نیز «در بر همین پاشنه» چرخیده.

 

اگر فراموش نکرده باشیم، همین چند روز پیش بود که مضحکة «موشک‌های» ارتش اسلام را همین قماش لات‌های یونیفورم‌پوش علم کرده بودند. مسئله‌ای که مفصلاً ابعاد مختلف آن را در وبلاگ «موشک، محسن، مستغلات» گشودیم.  همانجا گفتیم که عکس‌العمل روسیه در قبال خوشرقصی ملایان برای یانکی‌ها پیش‌تر در مقاله‌ای در سپونتیک به چاپ رسیده بود.   نتیجة این «موشک‌بازی» نیز همانطور که دیدیم به خفقان سپاه پاسداران، من‌من‌کردن‌های حسن روحانی، و «غم‌باد» مقام معظم رهبری انجامید.   خلاصه بگوئیم، موشک‌های «فرضی» در این نوع رزمایش‌های «رسانه‌ای» می‌توانست به تحریم‌های واقعی منجر شود، به شرط آنکه زمینة استراتژیک مناسب فراهم می‌بود، ولی زمینه‌ای وجود نداشت.   دولت روحانی نتوانست از طریق تمدید تحریم‌ها زمینه‌ساز قدرت‌گیری همان محافلی باشد که گویا «مردم» با شرکت فعالانة خود در انتخابات آن‌ها را به عقب رانده بودند!   بازگشت به شرایط گذشته همان هدفی بود که دولت روحانی، سپاه‌ پاسداران و شخص علی خامنه‌ای جستجو می‌کردند؛ و خوشبختانه در این جستجو ناکام ماندند.  روحانی پس از گذشت دو روز،   «من‌من‌کنان» به دلیل عدم تصویب قطعنامه بر علیه ملت ایران از درگاه «خداوند» سپاسگزاری کرد؛   در صورتیکه خداوند با قطعنامه کاری نداشت؛ روسیه، و نه چین آن را وتو کرده بود.

 

از سوی دیگر، می‌باید بن‌بستی را که دولت روحانی در عرصة داخلی در آن گرفتار آمده نیز تا حدودی تجزیه و تحلیل کرد.  یک‌بار دیگر بگوئیم،   بن‌بست کذا برخلاف ادعاهای مسخرة برخی «تحلیل‌گران» خیابانی، هیچ ارتباطی به جنگ «اصلاح‌طلب ـ اصولگرا» ندارد؛   این بن‌بست بازتابی است از خاستگاه کودتائی و وابستة کل حکومت.   و چند ماه پس از آغاز کار روحانی، آن‌ها که برای بازسازی اقتصاد کشور دل‌شان را به این جماعت خوش کرده بودند؛   آندسته از هنرمندان و نویسندگان و فعالان فرهنگی و اجتماعی که دولت روحانی را در مسیر «انتظارات‌شان» تحلیل کرده بودند، و کسانیکه عقب‌رفتن باند احمدی‌نژاد را فی‌نفسه عاملی مثبت در کشور تلقی می‌کردند همگی دریافتند که معضلات در حکومت اسلامی به تغییر دولت ارتباطی ندارد.

 

گروهی از این بن‌بست‌ها را در وبلاگ‌های «سگ‌دوانی سیاسی»، «ژاپ‌چوسیه» و خصوصاً «مثی زمونی‌ شا» در ابعاد مختلف‌اش بررسی کرده‌ایم. در این وبلاگ‌ها گفتیم که، اگر روسیه از طریق فشار شدید دیپلماتیک، آمریکا را مجبور به شرکت در مذاکرات هسته‌ای و به نتیجه رساندن آن کرده،   هدف‌اش این نبوده که برای شرکت‌های غربی در تهران لانه بسازد. ولی دولت روحانی همچون کل حکومت اسلامی،   در روابط اقتصادی و مالی خود با جهان جز همین «بُعد آمریکائی» نمی‌شناسد. برای اینان هدف اصلی از حکومت‌، دست‌یابی به نوعی روابط گستردة مالی با غرب، و پیروی از الگوی عربستان، امارات و قطر در ویراستی «شیعی ـ انقلابی» است! حکومت اسلامی نقش دیگری برای خود قائل نیست. و آنزمان که دولت روحانی متوجه شد شاهراهی که روسیه در دیپلماسی بین‌المللی به روی‌اش گشوده دردهای‌اش را درمان نخواهد کرد،   آناً زمینه‌ای فراهم آورد تا عوامل به اصطلاح «انقلابی رژیم» پای پیش بگذارند.   بحران‌سازی در میدان میرچخماق؛ آزمایش موشکی سپاه پاسداران؛ و سپس رجز‌خوانی‌های اخیر سردار سلیمانی از همین قماش رزمایش‌ها بود. امید روحانی، علی خامنه‌ای و تشکل‌های حکومتی به این ریسمان پوسیده بسته شده که با فراهم آوردن زمینة مساعد برای عکس‌العمل‌های تند آمریکا و متحدان اروپائی‌اش، خصوصاً در قلب مجامع بین‌المللی خواهند توانست هم به ملت ایران «ثابت» کنند که غربی‌ها خلف وعده می‌کنند، و هم آبی به آسیاب راست‌افراطی غرب و تندروها در ایران سرازیر کرده،   روابط بین‌المللی حکومت اسلامی را بار دیگر به حالت گذشته ـ تحریم‌ها، درگیری‌های دیپلماتیک، مذاکرات بی‌هدف و … ـ باز گردانند.

 

ولی به استنباط ما دولت پشت این «در بسته» باقی خواهد ماند؛   بازگشت به شرایط گذشته در منطقه امکانپذیر نیست. و دولتی که هیچ «بُعد» دیگری در مسائل سیاسی و اقتصادی جز وابستگی به نظام مالی غرب نمی‌شناسد، و ماه‌هاست در همین مرحله «منجمد» شده،   نتیجه‌ای جز آنچه در برابرمان قرار دارد به دست نخواهد داد. به وضوح می‌بینیم، پس از گذشت مدتی طولانی از به قدرت رسیدن روحانی هیچگونه تغییر مثبتی در شرایط اقتصادی کشور به وجود نیامده.

 

ولی همانطور که در آغاز نیز گفتیم،   مسائل منطقه‌ای نیز در حکومت روحانی نقش‌آفرین شده.   در این مرحله نگاهی به بحران سوریه،   و خصوصاً مواضع متزلزل حکومت اسلامی در لبنان و فلسطین می‌اندازیم.   در شرایط فعلی، حکومت اسلامی جمکران در لبنان،   فلسطین و سوریه، به دلائلی متفاوت پای در بن‌بست گذارده.   اگر بن‌بست سوریه به دلیل برخورداری از ابعاد نظامی وسیع‌، از دیگران مهم‌تر بنماید،   تا آنجا که به سرنوشت ملایان مربوط می‌شود،   مسلماً مواضع دیرپای حکومت اسلامی در لبنان و فلسطین که عملاً پس از کودتای 22 بهمن 57 آغاز شده به مراتب سرنوشت‌ساز‌تر می‌باید تلقی شود. نخست نگاهی به سوریه بیاندازیم.

 

در تاریخ 15 مارس سالجاری، رئیس فدراسیون روسیه اعلام داشت که ارتش اینکشور سوریه را ترک کرده؛   این مسئله برای ملایان مشکل بزرگی به وجود ‌آورد.   اگر روسیه،   در مقام مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین حامی دولت بعث سوریه اینکشور را ترک می‌کند،   نتیجة منطقی این است که دولت بشار اسد دیگر در خطر فروپاشی نیست.   حال این سئوال مطرح می‌شود که،   حضور قانونی و یا غیرقانونی تفنگ‌چی‌های حکومت اسلامی در اینکشور در چنین شرایطی از منظر بین‌المللی چه «توجیهی» خواهد داشت؟ اوباش سپاه پاسداران که در واقع جهت فراهم آوردن زمینة به قدرت رساندن «اسلام سیاسی»، به صورت زیرجلکی و جاسوس‌مسلکی و کارسازی برای آنگلوساکسون‌ها در سوریه می‌لولیدند،   یا می‌باید اینکشور را ترک کنند و یا می‌باید در سطح بین‌المللی بپذیرند که به صورت غیرقانونی در اینکشور باقی مانده‌اند.

 

از سوی دیگر، مواضع سنتی حکومت اسلامی در لبنان و فلسطین نیز مورد تهدید شدید قرار گرفته.  چرا که، مدت‌هاست حزب‌الله لبنان دیگر حکومت اسلامی جمکرانی‌ها را آنقدرها «تحویل» نمی‌گیرد. و علیرغم ابراز عشق امثال سردار سلیمانی به «ملت لبنان» بسیاری لایه‌های مدیریتی تشکل حزب‌الله، حتی شخص حسن نصرالله نیز، مقامات جمکران را در لبنان به حضور نمی‌پذیرد. از سوی دیگر، رابطة جمکران با «حماس»، سازمانی که توسط آریل‌شارون و با پول دولت اسرائیل پایه‌ریزی شد نیز رو به وخامت گذارده. حماس از یک‌سو تحت فشار بین‌المللی که بازتابی است صریح از به رسمیت شناختن کشور فلسطین توسط سازمان ملل تلاش دارد برای خود کسب آبروی بین‌المللی کرده،   عوامل تندرو اسلامگرا را در درون تصفیه نماید،   و از سوی دیگر، فشار روسیه بر اسرائیل دیگر جائی جهت تعارف و رودربایستی تل‌آویو و کارسازی برای تروریسم اسلامی باقی نگذارده. اسرائیل مجبور است دست از ماجراسازی‌های اسلامی در سرزمین فلسطین شسته،   این منطقه را آسوده بگذارد. و اینجاست آغاز گرفتاری حکومت اسلامی!

 

شاید لازم باشد جهت تحلیل شرایط آینده،   در این مقطع پرانتزی جهت بررسی مواضع حکومت اسلامی در فلسطین و لبنان بگشائیم. یکی از مأموریت‌های اصلی حکومت ملایان پس از کودتای موفقیت‌آمیز 22 بهمن 57 قرار دادن این حکومت در شکاف «سیاسی ـ عملیاتی‌ای» بود که بین شبکه‌های اتحادشوروی و آمریکا در ایندو کشور به وجود آمده بود. به عبارت دیگر، عوامل حکومت اسلامی،  با کمک طرف‌های آمریکائی و از طریق «آدرس عوضی» خودشان را در این شکاف چپاندند، تا به این ترتیب در مقام یک نیروی کمکی سیاست‌های غرب در خاورمیانه را به پیش برانند. شاهد بودیم که پس از سال‌ها حضور به اصطلاح «انقلابی» جمکرانی‌ها در منطقه،‌   وضعیت فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها هر روز بد و بدتر شد؛ و فقط پس از فروپاشی نیروی دریائی و هوائی اسرائیل طی نبردهای 33 روزه بود که تا حدودی آرامش به این مناطق بازگشته. ولی حکومت اسلامی جمکران در این «نبردها» هیچگونه نقشی نداشت. این مطلبی است که همان روزها در این وبلاگ نگاشتیم و گفتیم که حکومت اسلامی در این «تحولات» هیچکاره است:

 

«دولت روسیه، با تکیه بر آتش خیره‌کنندة ناوگان خود‌، و نیروی هوائی‌اش در منطقة دریای مدیترانه، ارتش اسرائیل را بمباران می‌کند؛ شهرهای اینکشور را با حملات موشکی فلج می‌کند، یک سیستم تلویزیونی و رادیوئی فعال بر عرشة ناوگان روس مستقر می‌کند، و در سازمان ملل به اعضای شورای امنیت «تحکم» می‌کند که قطعنامة مورد نظر اینکشور را به تأئید برسانند، و در این میان ایالات متحد به دلیل درگیری در باتلاق عراق و افغانستان جرأت ندارد که سرش را بالا کند! این است آنچه در مرزهای لبنان و اسرائیل طی دو هفتة اخیر رخ داد. »

منبع: وبلاگ سعید سامان، «موشک‌های ناشناس»، 15 اوت 2006

 

آنچه امروز در حکومت اسلامی جمکران پیرامون نقش «کودتاچیان 22 بهمنی» در لبنان و فلسطین مطرح می‌شود، بازتابی است مستقیم از ‌آنچه سال 2006 به آن اشاره کرده بودیم. اینکه حکومت مفلوک شیعه‌های جمکرانی پس از موفقیت حزب بعث سوریه در عقب راندن اوباش اسلامگرا بتواند خود را از سوراخی که در آن چپیده به سلامت بیرون برد،   با در نظر گرفتن شرایط منطقه‌ای غیرممکن می‌نماید.   به همین جهت است که واقع‌گرائی حکم می‌کند،   موضع‌گیری‌های اخیر حسن روحانی، که در آن‌ها همچون نمایشات مسخرة میدان «میرچخماق» هدف اصلی به ارزش گذاردن مهره‌های سوختة اصلاح‌طلب و بازگرداندن اصولگرایان به سکوی‌های پرش سیاسی بود، محکوم به شکست تلقی گردد.

 

جبر تاریخ چنین ایجاب کرده که طی سدة اخیر، دولت روحانی نخستین دولت ایران باشد که می‌باید بالاجبار و علیرغم تمایل خود پای از حیطة وابستگی تمام و کمال به سیاست‌های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و استراتژیک آتلانتیسم بیرون بگذارد.   و آنچه در دنبالة موجودیت ایندولت طی چند سال آتی شاهد خواهیم بود،   نه آن است که «بعضی‌ها» ـ   مقصود بازاریان و اهل کسب‌‌وکار و چپ‌نمایان و اسلام‌دوستان فکل‌کراواتی است ـ انتظار داشته‌اند. روحانی طی چند سال آینده پرکاهی خواهد شد اسیر دست تندباد تحولات سیاسی، و در این میانه نه اصولگرایان همچون دوران ملاممد خاتمی به فریادش خواهند رسید، و نه از طریق لاس‌زدن محفلی با نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، همچون دوران نخست وزیری رجائی،  نوچة کلاه مخملی‌ها خواهد توانست با حمایت دولت ریگان کودتای نظامی بر علیه ملت ایران سازمان دهد. این حکومت که اینچنین دم‌اش به تله اوفتاده،  راه فرار ندارد؛   نمی‌تواند به فرمان ارباب حتی کودتا هم در کشور سازمان دهد.   در نتیجه،‌ هر روز بیش از پیش در برابر مسئولیت‌هائی قرار خواهد گرفت که واقعی است، نه مجازی، یا به قولی «انقلابی!»   عجز روحانی و همراهان‌اش در رویاروئی با واقعیت را نمی‌توان با رجزخوانی پنهان داشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

موشک، محسن، مستغلات!

Saeed_Saman_16_03_12

 

مواضع‌ دولت حسن روحانی در مورد مسائل کشور، خصوصاً آنجا که به ارتباط با تشکل‌های فاشیست داخلی، و قدرت‌های بزرگ جهانی مربوط می‌شود، به تدریج از هالة ابهام بیرون می‌‌اوفتد.   روحانی که با شعار «تدبیر و اعتدال» پای پیش گذارد،   در داخل به شیوة معمول اصلاح‌طلبان روی آورده و با بحران‌سازی‌ پیرامون مهره‌های سوختة حکومت اسلامی، خصوصاً محمد خاتمی تلاش دارد زمینة‌ لشکرکشی خیابانی فراهم آورده،‌ فضای اجتماعی را توسط عوامل و اوباش حکومتی اشغال کند.   در عرصة ارتباط با خارج از مرزها نیز، دست سپاه پاسداران را باز گذارده،   تا در هماهنگی با سازمان ناتو، در مواقع مقتضی دست به رزمایش‌های موشکی رسانه‌ای بزند و به بوق‌های تبلیغاتی آتلانتیست امکان دهد تا از حکومت دست‌نشاندة آمریکا در ایران تصویر «ضدآمریکائی» و «خطرناک» ارائه دهند! و همزمان با این فضاسازی‌های «نظامی»، اوباش جمکران را در لندن، سیدنی و … با قول‌وقرارهای دهان‌پرکن، جهت زدن چوب حراج بر چاه‌های نفت کشور، و سیراب کردن اشتهای سیری‌ناپذیر سرمایه‌داری انگلستان به میدان آورده. امروز آنچه در ایران می‌گذرد، خارج از ارتباط با تحولات منطقه، فی‌نفسه بسیار پیچیده و بغرنج است. در نتیجه وبلاگ امروز را به مسائلی که توسط دولت جدید حکومت اسلامی پای به منصة ظهور گذارده محدود می‌کنیم.   نخست نگاهی بیاندازیم به معرکه‌گیری حسن روحانی در میدان امیرچخماق یزد.  رئیس‌جمهور بیت‌رهبری با این بساط «فرمان» درگیری‌های اجتماعی را صادر کرد!

در اینکه اصولاً حسن روحانی به چه دلیل در یکی از اولین جابجائی‌های داخلی پس از بساط 7 اسفندماه شهر یزد را انتخاب کرده،   به کنکاش و جستجوی چندانی نیاز نیست.   خصوصاً که در این سفر ملوکانه، به دلائل عنوان نشده، محمدرضا عارف، هم‌شهری یزدی‌ها، و نمایندة اول شهر تهران همراه ریاست‌جمهوری بوده‌اند!  باید پرسید،   اگر عارف اینهمه یزد را دوست دارد، چرا از این شهر نامزد نشده، و اگر نمایندة مردم تهران است در یزد چکار می‌کند؟ مگر تهرانی‌ها مشکلی ندارند که ایشان به عنوان «نمایندة اول مردم» به رتق‌وفتق آن مشغول شوند؟

 

بله، در تحلیل این لشکرکشی ملائی به یزد، یادآور شویم که محمد خاتمی نیز در مقام یک اردکانی تا حدودی «بچه محل» به شمار می‌رود. حال این سئوال مطرح می‌شود که روحانی به چه دلیل می‌کوشد محمد خاتمی را که در حکومت اسلامی پست و مقامی ندارد، و از عرصة تصمیم‌گیری‌ها و مسئولیت‌ها «غایب» است، به عنوان مهرة مهم به میدان سیاست کشور پرتاب کند؟ چرا این مهرة سوختة رژیم ملائی، با آن سابقة درخشان سانسور و سرکوب، به ویژه از جایگاه سرپرست کیهان و وزیر ارشاد،   ‌اینک که کنار گود مسئولیت‌هاست، می‌باید توسط رئیس قوه مجریه رسماً به یک «شخصیت کلیدی» تبدیل شود؟ اینهمه با سوءاستفاده از احساسات «بومی» ساکنان منطقه و دخالت بی‌جای نمایندة مردم تهران در شهر یزد، و با توسل به لات و‌ اوباشی که گاه پوستر خاتمی را هوا می‌کنند،   و گاه همان پوستر را پاره پاره کرده، برای وی خط‌ونشان می‌کشند! خلاصه همان حکایت «یا مرگ،‌ یا مصدق شده.» و دیدیم در میانة‌ این میدان خشونت، «مرگ» شامل حال ملت ایران شد؛ هم لات‌ها حال‌شان خوب بود، و هم مصدق که دیگر پیروپاتال شده بود و موش از «ئون‌اش» بلغور می‌کشید، توانست پس از عمری پدرسوختگی و لات‌بازی و مزدوری بیگانه، تبدیل شود به «قهرمان ملی!» برای محمد خاتمی هم چنین جایگاهی پیش‌بینی شده!

 

دلیل نیز روشن است. علی خامنه‌ای بی‌اعتبار‌تر از همیشه و مردنی است، و به احتمال زیاد می‌باید تا چند صباح دیگر جای خود را به دیگری بسپارد.  در نتیجه، لاشة محمد خاتمی، یکی از بی‌سوادترین، خودفروخته‌ترین و شقی‌ترین عوامل انگلستان در ایران، که طی چهار دهه تکیه بر مناصب دولتی، جز وراجی و بحران‌سازی و سرکوب کاری نکرده و سنگی روی سنگ نگذاشته، می‌باید جهت احراز مقام شامخ «ولایت‌فقیه» آماده شود. به همین دلیل نیز شاهدیم که «والاگهر» خاتمی در هیچیک از انتخاباتی که لات‌ها ترتیب دادند نامزد نشد. به عبارت دیگر، ایشان از طرف «استبلیشمنت» استعماری مقام‌شان بالاتر از نمایندگی مجلس و خبرگان است! خاتمی «نامزد» نمی‌شود،  چرا که پیشتر خطبة «عقد» ایشان را سفارت انگلستان «خوانده.» به همین دلیل نیز شاهد بودیم، به سفارش برخی «محافل»، حسن روحانی رئیس این «ضد‌جمهور»، طی عملیات مسخره و در تقابل با اصل تفکیک قوا، با «آراء مردم»، از مجلس خبرگان رهبری هم سر درآورد!  در واقع روحانی جهت پهن کردن فرش قرمز جلوپای «سِر» ملا ممد خاتمی، از قوة مجریه میانبر زده و راهی خبرگان شده.

 

برنامة اصلی «سِر» ممداردکانی، پیشخدمت سفارت انگلستان را در کشورمان پیشتر در این وبلاگ بارها مرور کرده‌ایم. خاتمی به دفعات رسماً اعلام کرده که با دمکراسی مخالف است،   و اینکه اسلام نمی‌تواند با دمکراسی هماهنگی داشته باشد. ولی علیرغم این موضع‌گیری‌های فاشیستی، اوباش طرفدار سر ممد، در مقالاتی که قلمی می‌کنند، از او تصویر حامی «آزادی و دمکراسی» ارائه می‌دهند! به هر تقدیر، سر ممد همانطور که طی 8 سال ریاست‌ جمهوری‌شان نشان دادند، اصولاً «برنامه‌ای» جز آشوب و سرکوب ندارند. وظیفة‌ خاتمی بحران‌سازی در مرزهای جنوبی روسیه، و میدان دادن به عوامل آشوب‌ساز انگلستان و آمریکا در داخل ـ نهضت‌عاظادی، جبهة ملی، فدائیان اسلام، و … ـ خلاصه می‌شود؛ اینهمه جهت کسب رضایت خاطر اربابان‌ا‌ش در لندن. همان‌ها که طی مراسم «ویژه»، شمشیر الیزابت دوم را بر شانه وی گذاردند، و تصاویر این مراسم استعماری و مهوع را برای هالو‌ها تحت عنوان «اعطای دکترای افتخاری فلسفه» منتشر هم کردند!

 

بی دلیل نیست که همزمان با تأکید آخوند علم‌الهدی،   پدر کشتزار آخوند رئیسی بر «عشق ولایت» به عنوان راهبرد استراتژیک حکومت، شبکة توجیهی سپاه پاسداران در فارس‌نیوز هم دست به کار شده و از زبان شیوا و نغز و به ویژه پرمغز «دکتر» ژنرال محسن رضائی زمینة درگیری بر سر «ولایت» را فراهم آورده. بله، علم‌الهدی که از بوی چلوکباب دولتی مست شده، در سخنانی سرشار از دستمال ابریشمی علی خامنه‌ای را بجای امام اول شیعی‌مسلکان نشانده:

 

«آیت‌الله علم‌الهدی تأکید کرد: مسئله عشق به رهبری یکی از اصول راهبردی نظام مقدس اسلامی ما است، چراکه وقتی پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم امام علی (ع) را …»

منبع: فارس‌نیوز، 11 مارس 2016

 

خلاصه عشاق ولایت و رهبری از هم اکنون پشت در دکان «جنگ» ولایت صف کشیده‌اند! و دست در دست اینان جناب سرلشکر «دکتر» محسن رضائی نیز در یک مطلب «فوق‌فلسفی» به طور خلاصه و خیلی «علمی» تعاریفی از دمکراسی و جمهور ارائه داده‌اند، و «لُب» کلام ایشان این است که احدی نباید فکر کند،   جمهوری اسلامی را می‌توان با معیارهای «دمکراسی» به نقد کشید!   چرا که، این حکومت اگر چه جمهوری است، ولی دمکراسی نیست! خدمت متفکر بزرگ جمکران بگوئیم،  وقتی به گروه‌هائی در مملکت با چماق و سرنیزه دکترا می‌دهند، این «کج‌فهمی‌ها» هم ایجاد می‌شود! سرکار خودتان را برای تفهیم این مسائل پیش‌پاافتاده به ما بی‌سوادها نگران و مشوش نکنید!   بالاخره ما احمق‌ها هم روزی به عظمت آرمان‌های بلند شما و امام‌جان‌تان پی‌ خواهیم برد! البته نه در این دنیای مادی و خاکی و پست و این‌حرف‌ها. با این وجود، جهت اطلاع سردار «دکتر» بگوئیم، بسیاری از ایرانیان از همان آغاز کار می‌دانستند که حکومت خردرچمن ملایان، با حرمسرا و حوری و غلمان،‌ دمکراسی نخواهد بود. و شاید مطلب عمیق و سرنوشت‌ساز «دکتر» محسن‌آقا جهت توجیه خوش‌خیال‌ها و هالوهائی «مدادی» شده باشد که 37 سال است وق‌وق‌کنان به دنبال این «محشرخر» راه اوفتاده،‌ «آزادی، آزادی» می‌خوانند!  از جناب «دکتر» چه پنهان، امروز اکثر این بدبخت‌ها هم دوزاری‌شان اوفتاده و فهمیده‌اند که از این «گنداب» جز لات و آخوند برنخیزد،‌ و خلاصه «دیگ گه را هر چه بیشتر هم بزنند، بوی گندش بیشتر می‌شود.» ولی خوب سلایق متفاوت است بعضی‌ها «اینجوری‌شو» بیشتر دوست دارند، و تیمسار سرلشکر دکتر محسن رضائی هم ممکن است آش‌شان را داغ و داغ دوست داشته باشند.  به همین دلیل تدریس و توضیح تفاوت‌های «جمهور و دمکراسی» را از مردم آمریکا شروع کرده‌اند. باید اذعان کنیم که ما از درک و فهم عمیق ایشان از دمکراسی مبهوت شدیم، و از شما چه پنهان به اینهمه هوش و فراست و علم و دانش حسودی‌‌مان هم شد:

 

«[…] بسیاری از مردم و گروه‌هائی از تحصیل‌کردگان جوامع امروز حتی در جامعه آمریکا چنین تصور می‌کنند که جمهوری و دموکراسی یکی هستند! […] در دموکراسی حکومت اکثریت به نحوی است که خودشان قانون هستند […] در حکومت‌های دموکراسی اگر شما زمینی داشته باشید و نخواهید آن را بفروشید [اگر] دوازده نفر بیاید و بگوید ما برای فروش زمین شما رأی می‌گیریم […] ناچار می‌شوید علی‌رغم میل‌تان زمین خود را بفروشید![…]»

منبع: فارس‌نیوز، 20 اسفندماه 1394

 

بله، می‌بینیم که جناب «دکتر» پس از 4 دهه پاسداری از انقلاب در زمینة معاملات مستغلات شناخت بسیار عمیقی پیدا کرده‌اند! ولی متأسفانه غرقه در بحر بی‌کران علم و دانش خود دمکراسی را کمی با خرتوخر صدراسلام و صحرای کربلا اشتباه گرفته‌اند. البته از آنجا که هدف از نگارش مطلب امروز بررسی پرت‌وپلاگوئی‌های امثال محسن رضائی نیست،   مسئله را در هم‌اینجا «درز» می‌گیریم؛   فقط یادآور شویم که توپ «چرندبافی» جهت تحریف دمکراسی را دست‌ها و محافلی با اهداف مشخص به میانة میدان سیاست داخلی پرتاب کرده‌اند. و همانطور که بالاتر نیز گفتیم هدف از این «بازی استعماری»، به انزوا کشاندن جنبش‌های لائیک و دمکرات در کشور است.  طی روزهای آتی مسلماً حسن روحانی، محمد خاتمی و ابواب‌جمعی حزب‌توده، پای به این میدان استعماری می‌گذارند و سعی خواهند کرد، هم فضای اجتماعی را با اراجیف خود اشباع کنند، و هم مطالبات دمکراتیک ملت را به یک به یک به حاشیه برانند.

 

ولی اگر دولت روحانی در فضای سیاست داخلی تلاش دارد اوباش حزب‌اللهی و اصلاح‌طلب را جهت به حاشیه راندن مطالبات واقعی ملت ایران، و منزوی کردن جریانات لائیک در برابر یکدیگر بنشاند و فضای اجتماعی را به نفع تروریسم اسلام سیاسی متشنج و اشباع نماید، مسائل مبتلا به سیاست ایران به مراتب از این‌ها پیچیده‌تر است. ریختن ریق‌رحمت به حلقوم علی خامنه‌ای، که دیگر ردای مسخرة «ولی‌فقیه» بر قامت‌اش «برازندگی» ندارد، و انداختن این ردا بر اندام یکی دیگر از نوکران استعمار نیز نمی‌تواند مشکل استراتژیکی را که حکومت اسلامی در آن گرفتار آمده حل کند. سرگرم کردن خلق‌الله با فرمایشات «ولی‌فقیه» جدید، و چاپیدن نفت و گاز و فرستادن آن به خدمت اربابان‌ فقط می‌تواند چند صباحی بعضی‌ها را سرگرم نماید. هر چند شاهدیم که برنامة چپاول نفت تحت عنوان «همکاری با شرکت‌های غربی» از سوی دولت روحانی به صورت جدی دنبال می‌شود،   و پرواضح است که نقش شرکت‌های «ارباب» ـ بخوانید شرکت‌های انگلیسی ـ در این میانه از دیگران «برجسته‌تر» نیز بشود!   ولی تا اینجای کار برای ما ایرانیان امری «عادی» است؛ چرا که در دوران پهلوی‌ها نیز دقیقاً همین بساط بپا شده بود؛   لات‌پروری در داخل، همان لات‌ها که «انقلاب اسلامی» به راه انداختند، و باج‌دهی در خارج جهت حفظ سیطرة دولت‌مردان مفلوک و دستمال ابریشمین به دست.

 

با این وجود، اگر حسن روحانی نمی‌فهمد کجا پای گذاشته، اربابان وی در لندن و واشنگتن خیلی خوب می‌‌دانند که این ملای «مکتب ندیده» کجا ایستاده.  به همین جهت دست سپاه پاسداران را نیز جهت «موشک‌بازی» باز گذارده‌اند، چرا که، در دوران جدید نمی‌توان همچون گذشته‌ها سیاست را در قوالب تک‌بعدی و یکجانبة «هلو برو تو گلو» برنامه‌ریزی کرد. خارج از تحولات استراتژیک که در آسیای شمال شرقی ـ کره شمالی ـ در شرف تکوین است، و نهایت امر در ماه‌های آتی به نوعی شاخ‌توشاخ «مسکو ـ واشنگتن» جهت کنترل اقیانوس آرام منجر خواهد شد،‌ «موشک‌بازی» ملایان به دلائل مختلف از آن نوع تفریحات است که آتلانتیست‌ها خیلی دوست دارند.

 

اگر دقت کنیم، زمانیکه سپاه پاسداران ادعا می‌کند فلان و بهمان موشک را با برد «مشخص» آزمایش کرده،   سریعاً بوق‌های آتلانتیست با مجموعه‌ای تبلیغات ضدایرانی فضای بین‌المللی را اشباع می‌کنند.    احدی هم کاری ندارد که این موشک‌ها واقعی است یا مجازی! به عبارت بهتر، مطمئن‌ترین راه جهت فروهشتن ملت ایران و فراهم آوردن زمینة سرکوب ایرانیان در روابط بین‌المللی چیزی نیست جز میدان دادن به «بازی موشک!» همان بازی‌ای که سپاه پاسداران در میعادهای مشخص به صورت «رسمی» آ‌غاز می‌کند! بازی موشک سریعاً به «نگرانی‌های» پایتخت‌های غربی دامن می‌زند؛ مواضع ضدایرانی دولت اسرائیل را تقویت می‌کند؛ به مخالفان توافق‌های هسته‌ای در آ‌مریکا امکان می‌دهد تا «بازگشت» ایران به مراودات بین‌المللی را خطرناک توصیف کنند؛ همسایگان عرب ایران را متوحش می‌کند که این موشک‌ها تهدیدی برای تجارت نفت و امنیت خلیج‌فارس است؛ و … ولی جالب اینکه، مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین همسایة ایران، یعنی روسیه به هیچ عنوان از این موشک‌ها «نگران» نیست! حال این سئوال مطرح می‌شود که این چه نوع موشکی است که فقط لندن و پاریس،   اسرائیل و عربستان و چاه‌های نفت را تهدید می‌کند، ولی آنکارا،   اسلام‌آباد، و خصوصاً‌ مسکو از این موشک هیچ هراسی به دل ندارند؟

 

بله، واقعیت امر این است که این موشک‌ها اصولاً وجود خارجی ندارد.   هر گاه معادلات سیاسی غرب ایجاب کند که ملت ایران تحت فشار مضاعف قرار گیرد، آناً یکی از این «موشک‌های» مجازی از سوی سپاه پاسداران مورد آزمایش قرار می‌گیرد! و آناً مفسران کارکشته، نتایج هولناک جنگی و امنیتی این موشک‌های «پدرسوخته» را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند.  بله، درست حدس زدید؛ حکایت دوران آریامهر است! حکایت آن زمان که جمشید آموزگار در گیراگیر بحران نفتی 1973 تبدیل شده بود به «عقاب اوپک» و تمامی بحران نفتی به گردن محمدرضا پهلوی اوفتاده بود! جالب اینکه، شاه هم مثل سپاه پاسداران حسابی باد در غبغب می‌انداخت و از این «مأموریت» استقبال می‌کرد.   هر چند نه آن روزها «عقاب اوپک» در قیمت‌سازی نفت نقشی داشت، و نه امروز سپاه پاسداران اصولاً موشکی دارد که بخواهد با آن جهان را «تهدید» کند. ولی بوق‌های استعمار با واقعیت کاری ندارند، مطالبات‌شان را به عنوان «خبر موثق» پخش می‌کنند:

 

«ناظران سیاسی می‌گویند آزمایش موشکی روزهای اخیر سپاه پاسداران، آنهم با نمایش‌های تحریک‌آمیزی چون نوشتن شعار «نابودی اسرائیل» بر روی آن‌ها، اهداف سیاسی دارد و نوعی «دهن‌کجی به نتایج انتخابات هفتم اسفند و انتقام‌گیری از رأی‌دهندگان ایرانی است».»

منبع: صدای آلمان،  9 مارس 2016

 

انتشار این خزعبلات توسط صدای آلمان به صراحت نشان می‌دهد که نظام تبلیغاتی غرب چگونه همزمان در داخل، از طریق ادعاهای مضحک سپاه پاسداران،   و در خارج، با توسل به صحنه‌آرائی‌های تبلیغاتی، اهداف استعماری را به «ارزش» می‌گذارد و عملاً آتش‌بیار معرکه‌ای می‌شود که به خیال خود با کمک روحانی، خاتمی و لات‌های بیت‌رهبری در کشور به راه خواهد انداخت. ولی اگر بالاتر گفتیم که حسن روحانی هالوتر از آن است که بداند پای کجا گذارده، بالاجبار باید اضافه کنیم که، غربی‌ها هم که در رسانه‌های‌شان   برای سپاه هر از گاه «موشک» هوا می‌کنند،‌   آنقدرها «هوشیارانه‌» پای به این میدان نگذارده‌اند. چرا که طعم تلخ این موشک‌بازی را یک‌بار در لبنان و طی جنگ 33 روزه چشیده‌اند،‌ هر چند ظاهراً‌ هنوز نفهمیده‌اند که این روز و روزگار «شتر را در خاورمیانه کجا می‌خوابانند.»

 

همانطور که پیش‌تر نیز بارها گفته‌ایم،   غرب به دنبال «راه خروج» برای فرار از اجرای مفاد توافق‌نامة هسته‌ای است. این توافقنامه بر خلاف منافع غرب تنظیم شده،   و پایتخت‌های غربی همچون نوکران جمکرانی‌شان به هیچ عنوان از آن راضی نیستند.   هر بار تحولاتی در ایالات‌متحد ـ   انتخابات، بحران‌های پارلمانی، مسائل اجتماعی، اقتصادی و … ـ زمینة مناسب جهت به زیر سئوال بردن تمامی و یا قسمتی از توافقات هسته‌ای را فراهم می‌آورد،   آناً سپاه پاسداران برای ارباب دمی جنبانده، «موشک» هوا می‌کند! و این موشک‌ وسیله‌ای می‌شود جهت به ارزش گذاردن گفتمان‌ «ضدتوافقنامه» در نظام رسانه‌ای، و حتی اعلام مواضع استراتژیک از سوی دولت‌های استعمارگر:

 

«آزمایش موشک‌های بالستیک سپاه در نقاط مختلف ایران واکنش آمریکا و فرانسه را برانگیخت. ایندو کشور می‌گویند، در صورتی که خبر آزمایش موشک‌های قادر به حمل کلاهک هسته‌ای تأیید شود، شورای امنیت باید در این باره تصمیم بگیرد.»

همان منبع

 

ولی شاید جهت روشن‌تر شدن بی‌پایه و اساس بودن تلاش‌های غرب باشد که نهایت امر سایت فارسی «سپوتنیک» آب پاکی روی دست غربی‌ها ریخته. مطلب سپوتنیک به حضرات حالی می‌کند که بی‌دلیل جیغ‌وویغ به راه انداخته‌اند،  و از سردار محسن رضائی و خاتمی و خامنه‌ای گرفته، تا سیاستمداران به اصطلاح کارکشتة غربی، جملگی بهتر است جهت خروج از بحرانی که توافق هسته‌ای برای‌شان به ارمغان آورده راه دیگری جز جنگ‌سازی و بحران‌آفرینی در مرزهای روسیه، و یا «دبه» ‌درآوردن در توافقات هسته‌ای بیابند. در این مقالة‌ بسیار مفصل که متأسفانه امکان بررسی تمامی زوایای آن وجود ندارد،‌  سپوتنیک بادبان‌های «موشکی» جمکران را که شبکة خبرسازی غرب در آن‌ها فوت می‌کند، به هیچ عنوان به زیر سئوال نمی‌برد. کاملاً برعکس! با ظرافت، با همان ابزار فرضی که غربی‌ها در دست ملایان گذارده‌اند ـ   یعنی با همان موشک‌های مجازی ـ توی سر خودشان می‌زند. در گام نخست نویسندة مقاله با تأکید بر اینکه ایران در محاصرة «دشمنان» قسم‌خورده‌ای که آن‌ها را دشمنان تاریخی ملت ایران می‌خواند، قرار گرفته:

 

«[…] تاریخ ثابت کرده که هر زمان که همسایگان ایران کوچک‌ترین ضعف دفاعی را از ایران مشاهده کنند بلافاصله به ایران حمله می‌کنند […] همه اسناد فاش شده مبنی بر تقاضای ملک عبدالله پادشاه سابق عربستان از ایالات متحده مبنی بر بمباران ایران را مشاهده کرده‌اند […] جنگنده‌های اسرائیلی در چندین نوبت در آذربایجان و ترکیه مستقر شدند تا آماده حمله به ایران باشند […]»

منبع: سپونتیک، 10 مارس 2016

 

پس از این نتیجه‌گیری تاریخی، نویسندة مقاله سریعاً به این اصل اساسی اشاره می‌کندکه به همین «دلائل» ملت ایران جهت حفظ خود مجبور است همیشه به بهترین وجه مسلح بوده،   در برابر حملات این «همسایگان متجاوز» از خود دفاع کند. نتیجتاً، قدرت‌نمائی موشکی سپاه پاسداران می‌باید پاسخی تلقی شود به این تجاوزات «تاریخی و واقعی!»   با این وجود،   اگر نویسندة مقالة سپوتنیک در نشان دادن «تخاصمات» منطقه‌ای همسایگان، شرایط تاریخی را بخوبی در مورد ایران تدوین کرده، این واقعیت را نادیده می‌گیرد که عملاً تمامی ملت‌های جهان در ارتباط با همسایگان‌شان در همین «شرایط» زندگی کرده و می‌کنند،   و دلیلی ندارد که فقط ایران را در چنین «تهدید» تهاجمی از سوی همسایگان‌اش ببینیم. در ثانی، مقالة جدی و بلند سپوتنیک به هیچ عنوان «ثابت» نمی‌کند که چنین موشک‌هائی اصولاً در اختیار سپاه پاسداران قرار دارد! بخش جالب مقاله جائی است که «سپوتنیک»، شمه‌ای از آنچه حملة موشکی سپاه پاسداران می‌تواند در کشورهای منطقه به بار آورد ارائه می‌دهد:

 

«[…] ایرانی‌ها برای رویاروئی آماده هستند. و اگر [دشمنان منطقه‌ای] بخواهند قمار کنند ممکن است به یکباره با نابودی کل زیرساخت‌های خود مواجه شوند. […] ایرانی‌ها بیش از یکصد هزار موشک در لبنان مستقر کرده‌اند […] یکصد برابر آن را در ایران آماده دارند […] ظرف چند ثانیه […] تأسیسات اسرائیل و عربستان و همپیمانان‌شان را نابود [می‌کنند]»

همان منبع

 

آنان که با ادبیات جنگ آشنائی‌ دارند بخوبی می‌دانند که «پیام» سپوتنیک چیست.   مسلماً اگر مسئولان فعلی دولت دست‌نشاندة ولی‌فقیه حملة موشکی به اسرائیل و عربستان را حتی به خواب هم ببینند، از وحشت تنبان‌شان را خیس خواهند کرد؛   این حکومت دست‌نشانده در شرایطی نیست که از این غلط‌ها بکند.  ولی انتشار مطلب سپوتنیک به اربابان همین حکومت «شب‌شاش» تفهیم می‌کند که اگر به دلیل رزمایش‌های خررنگ‌کن مشتی آخوند و هیاهوی حسن فوتبال در میدان میرچخماق یزد،  چنین پنداشته‌اند که دوباره می‌توان بساط لات‌بازی خاتمی را علم کرده و در ایران نیز یکی از آن بهارهای عربی به راه بیاندازند خیلی کور خوانده‌اند.  به عبارت دیگر، در شرایطی که روسیه تأئید می‌کند «ایران» از قدرتی برخوردار است که در عرض چند دقیقه می‌تواند با هزاران موشک زیرساخت‌های آمریکائی در زمین و دریا را در منطقة خاورمیانه نابود کند؛ به این معناست که فرماندهی چنین عملیاتی را مسکو برعهده خواهد گرفت. پس چه بهتر که غربی‌ها بچه‌های خوبی باشند، و لات‌بازی یانکی‌ها را در ایران هر چه زودتر به «پایان» رسانده، دست از زمینه‌سازی داخلی و خارجی جهت آشوب‌آفرینی بردارند.

 

همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   شرایط استراتژیک ایران از پایه و اساس تغییر کرده، و حضور فعال روسیه در معادلات جنوب آسیا سیاست‌های سنتی محفل «شیخ‌وشاه» را ویران نموده.   با این وجود، شاهدیم که حکومت مافنگی «ولی‌فقیه» عین کبک سر در برف فرو برده و می‌خواهد از طریق لاس‌ زدن با نامزدهای انتخاباتی آمریکا، و احیاناً نشان دادن در باغ سبز به دیوید کامرون که عملاً در انگلستان به فلاکت اوفتاده،   همان بازی گروگان‌گیری و «کارتر ـ ریگان» را تکرار کرده، برای استبداد دینی شیعی‌ها چند سالی «زمان» بخرد.   به استنباط ما مسیر نخ‌نمای هیجان‌سازی‌های خیابانی که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57،  تنها راه حکومت اسلامی جهت حفظ موجودیت‌اش تلقی ‌شد، امروز دیگر مسدود است. و این شانسی است بزرگ برای جنبش‌های انسان‌محور و طرفداران واقعی «آزادی بیان»؛ باشد که از این فرصت طلائی به بهترین وجه برای دستیابی به دمکراسی استفاده کنند. شاید بتوانند به دکتر سردار رضائی نیز که معامله مستغلات را با دمکراسی اشتباه گرفته بفهمانند که برابری حقوق انسانی و رعایت «حقوق مخالف»، و خصوصاً مخالفت با «استبداد اکثریت»، یکی از اساسی‌ترین اصول دمکراسی است.

 

 

 

 

 

ژاپ‌چوسیه!

Saeed_Saman_16_03_08

 

با بررسی مصاحبة مطبوعاتی اخیر رئیس‌ قوه مجریه منتصب بیت‌رهبری در سالن اجلاس سران می‌توان تا حدودی هالة «ابهامی» را که روحانی پیرامون دولت، و اهداف وظائف آن به وجود آورده از میان برداشت. در وبلاگ امروز تلاش می‌کنیم از بیانات بی‌زاویه و «بی‌خطر» روحانی تا حد امکان کشف رمز نمائیم.

 

چه بهتر که در گام نخست،‌ مروری بر واقعیات سیاسی حکومت اسلامی جمکران داشته باشیم.   چرا که،  برخلاف تأکیدات مصرانة روحانی، دولت وی به هیچ عنوان برخاسته از آراءعمومی نیست. روحانی از طریق گزینش استصوابی، توسط شورای نگهبان و به نمایندگی مستقیم «باند» علی خامنه‌ای،‌ از میان چند نامزد «حکومتی» از صندوق‌ها بیرون آمده. و شرایطی که به دستیابی وی به این جایگاه انجامید نیز می‌باید مد نظر قرار گیرد. این شرایط را می‌توان به صورت خلاصه در چند سرفصل گنجاند:   ناکامی دولت احمدی‌نژاد در کشاندن ارتش آمریکا به خاک ایران؛   شکست رژیم اسلامی در بحران‌سازی «سبز» جهت آغاز نوعی «بهار ایرانی» در کشور؛   به بن‌بست رسیدن جنگ زرگری «باند» خامنه‌ای با یانکی‌ها،   و آغاز «نرمش قهرمانانه» که نهایت امر نیاز آتلانتیسم به بازنگری شرایط کلی در حکومت دست‌نشاندة جمکران را بازتاب داد، واقعیاتی است که حسن روحانی را در جایگاه کنونی نشانده، و نه «آراء» و اقبال عمومی.  در واقع، اگر به ادعای روحانی «مردم» می‌توانستند حرف بزنند، مسلماً مسائلی به مراتب کلیدی‌تر از لنگر انداختن ایشان در جایگاه ریاست قوة مجریه می‌توانست در کشور مطرح ‌شود:

 

«مردم به دستگاه اجرائی گفتند نزاع، دعوا و جنگ نمی‌خواهیم و می‌خواهیم دولت در تعامل با دنیا و به فکر زندگی مردم باشد.»

منبع: فارس، 16 اسفندماه 1394

 

ولی آنچه روحانی «تعامل با دنیا» می‌خواند در واقع شرح وظائف دولت‌ اوست که از آغاز کار نیز روشن بود. به عبارت ساده‌تر،‌ پایان دادن به بحران‌سازی‌های تصنعی اوباش حکومت اسلامی که در ارتباط و هماهنگی مستقیم با سیاست‌های واشنگتن و لندن به صورت فصلی غوغا و بلوا در کشور به راه می‌انداختند؛ تلاش جهت زدودن «تهدیدات هسته‌ای» ایالات‌متحد بر علیه روسیه از طریق تعلیق «بی‌قیدوشرط» هر گونه فعالیت هسته‌ای در ایران؛   و نهایت امر تلاش جهت بازگرداندن حکومت جمکران به فضای به اصطلاح «احترام‌برانگیز» روابط بین‌المللی!

 

شاهدیم که فقط طی چند ماه پس از آغاز کار دولت روحانی، تمامی این اهداف محقق شده! مسلماً در دستگاه دولتی‌ که جهت احداث آزاد راه شمال 18 سال تعلل و سستی و بی‌تکلیفی به خرج داده، تحقق یک مجموعه استراتژی‌های «کلان»،   آنهم با چنین سرعتی به صراحت نشاندهندة این واقعیت است که، «فرمان اصلی» از کجا و توسط چه دولت‌هائی صادر شده. بله، اینهم حکایت کشیدن خط‌آهن سراسری ایران در زمان میرپنج است. خط‌آهنی که به ادعای دربار پهلوی با افزودن یک ریال به بهای قند و شکر، طی چند ماه به مرحلة بهره‌برداری ‌رسید!  همانطور که شاهدیم، زمانیکه اربابان این نوع حکومت‌ها فرمان صادر کنند، نوکران وظائف‌شان را زود، تند و سریع انجام می‌دهند. مشکل زمانی آغاز می‌شود که مثلاً راه‌آهن کذا را نه بر اساس منافع استراتژیک بریتانیای «کبیر» در مرزهای جنوبی اتحادشوروی، که در راستای تأمین منافع اقتصادی ملت ایران می‌بایست احداث می‌کردند؛ مطمئن باشیم چنین خط‌آهنی به سرنوشت آزادراه شمال مبتلا می‌شد!

 

حال که با ریشه‌های «موفقیت برق‌آسای» حسن روحانی در امور استراتژیک تا حدودی آشنا شدیم،‌ بپردازیم به دیگر موفقیت‌های دولت «برق‌آسا!» یکی دیگر از موفقیت‌های برق‌آسای روحانی همین گربه‌رقصانی انتخاباتی ملایان است که روز 7 اسفندماه سالجاری برگزار شد. برخورد روحانی با رأی‌گیری‌ نمایشی در جمکران بسیار جالب‌توجه و سرگرم‌کننده است:

 

«هر چه ما می‌خواهیم باید از صندوق‌آراء بخواهیم و در نحوه رأی دادن خود نیز به داخل و خارج کشور اعلام کنیم که چه می‌خواهیم و چه مسیری را می‌پسندیم.»

همان منبع

 

به عبارت دیگر، آن زمان که احمدی‌نژاد، که برای ایرانیان ناشناخته بود، پس از دو دوره اصلاحات پوچ ملاممد اردکانی از صندوق‌ها بیرون کشیده شد، بر اساس بیانات روحانی می‌باید بپذیریم که ملت ایران «به داخل و خارج اعلام کرد که چه می‌خواهد و چه مسیری را می‌پسندد!» بله، فراموش نکنیم، در حکومت‌های دست نشانده و بی‌پایه و ‌بنیان، «حرف مفت» ویزای ورود به تمامی مناصب است. روحانی که با یک رأی‌گیری نمایشی مشتی لات‌ولوت را تحت عنوان نمایندگان ملت به «مچلیس‌ها» فرستاده،   اینک خرسند از «علم‌‌ ال‌معمای» خود برای مشتی «شرح‌حال‌نویس» حقوق‌بگیر دولت که به غلط روزنامه‌نگار خوانده‌ می‌شوند، برای ملت «چُسی» هم می‌‌آید.   به زعم رئیس دولت چاهک جمکران،‌ ملت ایران با رأی خود ‌«پسندیده»، که مثلاً تولة آخوند مطهری، فردی که بارها و بارها جهت تحکیم حجاب اجباری و سرکوب زنان در جامعه از تریبونی که در مجلس غصب کرده بود «سخن‌پرانی‌های» داغ تحویل می‌داد، بار دیگر، آنهم با «آراء میلیونی» به مجلس برود، و حسن روحانی هم این چماقدار «سفارت» را «معتدل» بخواند:

 

«من بسیار خوشحالم که در میان همه جناح‌ها و همه احزاب و گروه‌ها عمدتاً معتدلین انتخاب شدند»

همان منبع

 

اتفاقاً ما هم برای ایشان بسیار خوشحال‌ایم! روحانی بر این باور است که با توسل به واژگان «گرم و نرم» خواهد توانست اهداف، مسیر و شیوة عمل یک فاشیسم ضدانسانی و دست‌نشانده را برای مستمعین «گرم و دلپذیر» کند! بر اساس پروسة «گرم و نرم» کردن فاشیسم، ملت می‌باید بپذیردکه «عمدتاً معتدلین» به مجلس‌های خبرگان و شورای ایشان رفته‌اند!  معتدلینی از قماش هاشمی بهرمانی؛‌ یکی از مسئولان کودتای «نظامی ـ امنیتی» و قتل‌عام‌های دهة 1360،   و پدر دو مجرم که اولی «خون آلوده» به ویروس ایدز به کشور وارده کرده بود، و دیگری نیز به دلیل دریافت میلیون‌ها دلار رشوه راهی زندان شده. بله، حسن روحانی در کنار ایشان، دست در دست امثال جنتی، احمد خاتمی، دری‌نجف‌آبادی، قبیلة لاریجانی‌ها، و … از جمله همین «معتدلین» به شمار می‌روند که به مجلس‌ها رفته‌اند.

 

حال که به «معتدل» رسیدیم، بدنیست یادی از گذشته‌ها بکنیم! در کتاب‌های جغرافیای مدارس عهد آریامهر، که معمولاً تحت نظارت اوباش عمامه‌به‌سر تدوین شده بود، آب‌وهوای همة کشورهای «دوست» معتدلة مدیترانه‌ای بود! این عبارت زیبا و سرکش و «خوشایند»، آنقدر در کتب جغرافیا تکرار شده بود که «آب‌وهوا» به صورت خودبه‌خود برای شاگرد مدرسه‌ها معنائی جز «معتدلة مدیترانه‌ای» نداشت. در همین فضای «علم و دانش» میرپنجی بود که روزی معلم جغرافیا یکی از شاگرد ‌تنبل‌ها را صدا کرد پای تخته و پرسید:  «آب و هوای سیبری چه جوریه؟!» شاگرد نگون‌بخت تا عبارت «آب و هوا» به گوشش خورد فوراً پاسخ داد: «معتدلة مدیترانه‌ای!» بقیة ماجرا را هم خودتان حدس بزنید. ‌

 

به استنباط ما، حسن روحانی در سخن‌پرانی اخیر خود‌‌ زمانیکه واژة «معتدل» را به کار می‌برد اشاره‌اش باید به همان «معتدلة مدیترانه‌ای» باشد. خصوصاً «شمال» مدیترانه که در بنادرش ده‌ها موشک‌انداز و ناوشکن نیروی دریائی یانکی‌ها لنگر انداخته‌،  و جای امنی است! روحانی که در رأس یک برنامة «امنیتی ـ نظامی» با دست توانای همین یانکی‌ها به قدرت رسیده، برای حل‌وفصل قصة «رقبای داخلی» نیز همانطور که به ناوگان «معتدلة مدیترانه‌ای» تکیه کرده و به عموسام چشمک مستانه می‌زند،   برای مخالفان محفلی‌اش هم گردنکشی «نرم و معتدل» می‌کند!  به عبارت دیگر به «نرمی» می‌گوید، با پنبه سر همه را خواهم برید:

 

«مردم در 7 اسفند پاسخ بداخلاقی‌ها را دادند و اعلام کردند که تهمت، افترا و شعارهای غلط نتیجة معکوس می‌دهد.»

همان منبع

 

اگر «مردم»، به ملت ایران ارجاع می‌دهد، مسلماً حسن روحانی یاوه می‌گوید. در کشوری که به نسبت شمار نفوس در جهان، جمعیتی بسیار قلیل دارد،   و همزمان بالاترین درصد اعدام‌ها را به خود اختصاص داده، منبر رفتن و داد سخن دادن از «مردم» وحشیگری است، سخنرانی نیست. خلاصه بگوئیم، ملت ایران در این میان حرفی نزده که روحانی «بُل» گرفته، و آن را به حساب خودش واریز کرده. واقعیت جز این است که روحانی به «نرمی» در گوش‌ خبرنویسان دولتی می‌خواند؛   حکومت اسلامی روستاها، شهرهای دورافتاده و مناطق محروم و کم‌جمعیت را به دست اوباش محلی، راهزنان، قاچاقچیان و قداره‌کشان رها کرده،   و جهت «ادارة» امور چند مادرشهر که ملت را در آن‌ها «چپانده»،‌ تنها سلاحی که در دست دارد چوبة‌دار است! چنین حکومتی بهتر است بیش از این‌ها برای «مردمی» که همه روزه سرکوب می‌کند، ژست اخلاق نگیرد. کدام تهمت؛ کدام افترا؟!   عشق‌بازی‌های محفلی مشتی لات‌ولوت را با یکدیگر افترا و تهمت نمی‌خوانند، لاس‌خشکة بیخ دیواری سنتی حوزه‌هاست.

 

در ثانی، نتیجة این به اصطلاح «بداخلاقی‌ها» چه شده که روحانی اینهمه «راضی» است؟   همان‌ها که 4 دهه است، به صور مختلف در مجالس و مناصب و پست‌های کلیدی جا خوش کرده بودند،   به نحو دیگری، مستقیم و غیرمستقیم و یا از طریق نوچه‌های‌شان به همین مناصب دست‌ یافته‌اند. این جنایت سازمان یافته را فقط لات، اوباش و توده‌ای، خلاصه جماعات شریک این دستگاه «انتخابات» می‌تواند بخواند. انسان، نام دیگری جز تداوم جنایت و سرکوب استعماری بر این خیمه‌شب‌بازی خونین نمی‌گذارد. اگر کسانیکه در این به اصطلاح مجلس‌ها «رأی» آورده‌اند نمایندگان واقعی ملت ایران هستند، و ملت در اکثریتی که اعلام می‌کنید طرفدار این رژیم سیاسی است،   پس چرا در هر گذر چوبة‌دار به آسمان برده‌اید؟ در تمام این مملکت یک نظریة مخالف وجود خارجی ندارد، که فقط یک نماینده به این مجلس بفرستد؟   این مسخره‌بازی را فقط احمق‌ها انتخابات می‌خوانند و … و فقط شارلاتان ها هستند که سیاست و عقاید و مطالبات سیاسی را به عرصه پوچ باورهای دینی پیوند می‌زنند تا اقلیت مذهبی را با «اقلیت سیاسی» در ترادف قرار ‌دهند:

 

«قانون اساسی نیز خواسته است که در مجلس افکار و نظرات مختلف از سوی ملت انعکاس داشته باشد و حتی گفته است که حتی مسیحی‌ها، کلیمی‌ها، زرتشتی‌ها نماینده داشته باشند و طبیعی است که این مردم خواستار آن هستند»

همان منبع

 

در قاموس حسن روحانی «افکار و عقاید مختلف»، به نظریات آخوندهای مختلف پیرامون احکام خلا و نکاح و صیغه و این‌حرف‌ها محدود می‌شود؛   چرا که، مسائل سیاسی، عقیدتی، نظری و ایدئولوژیک نه در مجلس «قانونگزاری» که در محافل پشت‌پرده با همکاری مأموران سازمان سیا تعیین می‌شود.   ولی باید بپذیریم که در این حکومت ساخته‌وپرداختة اجنبی که کلیة ادیان و حتی مذاهب غیرشیعة دین اسلام «ناحق» به شمار می‌آید؛   و معتقدان این راه‌وروش‌های «ناحق»،   از سنی و وهابی گرفته تا بهائی و دراویش و خصوصاً کلیمی و مسیحی و زرتشتی جملگی «نجس» هستند،   دریدگی و وحشیگری آخوند چنین ایجاب کرده که ورود چند تن از این «نجس‌ها» را به مجلس‌اش امری «طبیعی» تلقی کند!

 

در کمال تأسف در مورد سرنوشت غم‌انگیز اقلیت‌های مذهبی در ایران، حتی در میان طرفداران پروپاقرص «دمکراسی» ـ هر چند این روزها از تیغ‌کش‌های میرپنج‌پرست تا استالینیست‌های خون‌خوار همگی طرفدار دمکراسی شده‌اند ـ   هیچکس به خود اجازة سخن گفتن نمی‌دهد. به طور خلاصه بگوئیم،   سنت فرستادن یک نماینده از این و ‌آن اقلیت مذهبی به مجلس، سنت موهنی است که به دلیل کوته‌فکری‌ برخی مشروطه‌طلبان باب شد.   اقلیت‌های مذهبی به همان اندازه ایرانی‌اند که هر ایرانی دیگری.   واقعیت‌اش را بگوئیم،   این اقلیت‌ها از امثال فلان سید و بهمان مشهدی که عمری به اوفتادن از تخم یک عرب بیابانگرد مفتخر شده‌اند، به مراتب ایرانی‌ترند.  این آخوند وحشی شیعه است که با همت آدمکشانی از قماش امیرکبیر، ملت ایران را به فرقه و ادیان و مذاهب تقسیم کرده. و در کمال تأسف طی یکصدوپنجاه سال گذشته، مراکز «تاریخ‌نگاری» کشور، حتی آندسته «مورخان» که سالیان دراز در غرب زیسته‌اند، پیرامون این وحشی‌گری و آپارتاید شیعی که ریشه در منافع باکینگهام پالاس دارد سکوت کرده‌اند.

 

باید از حسن روحانی پرسید، از کی تا به حال زاده‌شدن در یک خانوادة کلیمی و زرتشتی و مسیحی،   در این مملکت معنای داشتن «افکار و نظرات مختلف» یافته؟ دین والدین در اکثر موارد به صورت موروثی به فرزند منتقل می‌شود، و این امر را نمی‌توان «تفاوت» تلقی کرد. مگر در گورستانی که آخوند برای ملت تأسیس می‌کند،   و اعتقادات دینی فی‌نفسه تبدیل به «تفاوت» می‌شود. گورستانی که امثال حسن روحانی با «نرم سخن گفتن» تلاش دارند سنگ‌ قبرش را روی سینة ملت تا حد ممکن «سبک» جلوه دهند.

 

خلاصه بگوئیم، در زمینة سیاسی،   اجتماعی و فرهنگی، به هیچ عنوان نمی‌توان از دولت مسخرة حسن روحانی انتظار عملکردی قابل‌اعتنا داشت.   همین چند روز پیش بود که خبر رسید به فرمان علی خامنه‌ای، برگزاری کنسرت موسیقی در دانشگاه‌ها «حرام» اعلام شده!  و از سوی دیگر، برپائی 8 مارس ـ روز جهانی زن ـ نیز با مخالفت «مقامات» روبرو گشته!   اظهارات قرون‌وسطائی «وزیرک» ارشاد ایندولت نیز که تولة آخوند جنتی است، پیشتر آب پاکی بر دست مطبوعات،   نشریات و کتب ریخته بود. بی‌خیال آزادی مطبوعات، بی‌خیال کتاب و مجله،   همه بروید سر قبور و عین بابای وزیر ارشاد زوزه بکشید،  تا «اسلام» خدشه‌دار نشود.   سئوال اینجاست که،  اگر دولت مسخرة حسن روحانی نه در زمینة آزادی‌بیان حرفی برای گفتن دارد،   نه در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و صنعتی کاری می‌تواند صورت دهد، جهت توجیه موضع خود به عنوان یک دولت «محبوب و منتخب» چه شکری باید میل کند؟ درست حدس زدید؛ «زدن چوب حراج بر سر منابع نفت و گاز!» کاری که طی سدة‌ اخیر همة دولت‌های پیاپی در این مرزپرگهر به بهترین وجه انجام داده‌اند،‌ و حسن روحانی هم از این قافلة مزدوران لندنی جدا نیست:

 

«در این مدت کوتاه 400 هزار بشکه اضافه کردیم و روز به روز به این رقم اضافه می‌شود ولی برای رسیدن به جایگاه قبلی در صادرات نفت چند ماه نیاز داریم.» 

همان منبع

 

آفرین بر حسن فوتبال! ولی اینجا یک سئوال مطرح می‌شود و آن اینکه حکومت اسلامی که اختیار تنبان رهبرش هم به دست بانک‌های آمریکائی است، به چه دلیل قصد دارد هر چه بیشتر نفت بفروشد؟   ارز حاصل از نفت فروشی‌ها به حساب چه افراد، گروه‌ها و طبقاتی واریز خواهد شد؟ سهم ملت ایران از این «دست‌ودل‌بازی» نفتی چیست؟   بله، این حرف‌ها دیگر بی‌مورد به نظر می‌رسد؛   «حسنی می‌خواد نفت بفروشه»؛   نفت فروختن هم می‌دانیم که کار خوبی است. چرا؟ چون ولادیمیر پوتین نفت می‌فروشد! ولی نفت فروختن روسیه با نفت فروختن حسن روحانی خیلی تفاوت دارد؛   آمریکا جرأت نمی‌کند به پول نفت روسیه چپ نگاه کند، در صورتی که پول نفت ایران از طریق امثال بابک زنجانی‌ها و مهدی خاوری‌ها می‌افتد به دست بانک‌های غرب! همان‌ها که از رأس تا پائین حکومت اسلامی را هزار بار با رشوه و حق‌حساب جارو کرده‌اند، و زمانیکه کارشان به پایان می‌رسد، عین سعید امامی هوس می‌کنند کاسة‌ واجبی سر بکشند و بروند خدمت امام‌شان! یا با امضاء وزیر اقتصاد، مثل «مهدی خاوری» می‌روند پهلوی ارباب‌شان در کانادا!   ولی راه دور نرویم، حسن روحانی هنوز همة شگردهای‌اش را برای‌مان «رو» نکرده!   از آن جمله است،  پرداخت «حق دلالی» به ترکیه، عضو رسمی ناتو. این حق دلالی را حسن روحانی «سرمایه‌گزاری مشترک» می‌خواند:

 

«روز گذشته نخست‌وزیر ترکیه که با هیأتی از بنگاه‌های اقتصادی به ایران آمده بود تأکید کرد که ترکیه کاملاً برای سرمایه‌گذاری‌های مشترک با ایران آماده است.»

همان منبع

 

به این می‌گویند،   «گوز در بازار مسگرها!»   نخست‌وزیر ترکیه برای اینکارها به تهران نیامده بود؛ دروغ گفتن هم حدوحدودی دارد ولی ملا می‌پندارد، این یک هم میزان‌اش به دست خود اوست.   دولت ترکیه با ارسال داوات‌اوغلو می‌خواهد مطمئن شود که «حق مسلم» دلالی‌ای که آتاترکی‌ها و ارتش ناتو، طی 4 دهه از طریق چپاول نفت ایران از مراودات تجاری به جیب زده‌اند، پس از فروپاشی تحریم‌های اقتصادی همچنان ادامه خواهد یافت یا خیر؟ ترکیه خوب می‌داند که پس از گشوده شدن مرزهای روسیه به روی ایران،‌  دیگر فرصت حق و حساب گرفتن از ایرانیان را نخواهد داشت.   «حق‌حسابی» که در سال معادل میلیاردها دلار می‌شود. آتاترکی‌ها با هزینه کردن این درآمد قصد داشتند اقتصاد وامانده و نخ‌نمای خود را رونق دهند، ‌ و قبول کنیم تا حدودی هم در این «مهم» موفق شده‌ بودند.   ولی سخن گفتن از «اقتصاد»، در تشکیلات جمکران که مرجع تقلید نهائی‌اش دیوانة جنایت‌کاری است به نام خمینی، بی‌احتیاطی به نظر می‌آید! مگر هم او نبود که می‌گفت، «اقتصاد مال خر است؟!» و اظهارات روحانی مبنی بر «واردات فناوری به کشور» نشان می‌دهد که رئیس دولت جمکران در عرصة‌ این قماش اقتصاد واقعاً پیشتاز شده:

 

«ایران کشوری باثبات و مزیت فراوان است […] با شرکت‌های خارجی البته با همان شرایطی که مشخص کردیم (مبنی بر اینکه هر شرکتی که می‌خواهد در ایران فعالیت کند باید به گونه‌ای باشد که سرمایه و فناوری به کشور بیاورد و بخشی از محصول را هم صادر کند [می‌توانیم همکاری داشته باشیم]».

همان منبع

 

بله، اگر حسن فوتبال در زمینة نفتی به قول معروف «کون‌اش را جا کون ولادیمیر پوتین گذاشته»، در زمینة بومی کردن فناوری‌ها هم فلان‌اش را با فلان چین‌کمونیست اندازه می‌گیرد. گویا فراموش کرده که چین،   ‌عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل، دارای بمب اتم و بیش از یکصد میلیون افسر، سرباز و نیروهای شبه‌نظامی است! خلاصه اگر ارتش چین بشاشد، واشنگتن و لندن را سیل می‌برد.   البته بی‌التفاتی نکنیم؛ شاش پاسدار را هم نباید دستکم گرفت!   قدما می‌گفتند،‌ «فلانی تف سر بالا انداخته!» ولی امروز باید گفت، پاسدارها شاشان سر بالا می‌رود! و به مصداق «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» نتیجة کارشان را هم حدس بزنید!

 

ما هم به حسن فوتبال می‌گوئیم، فرض محال،‌ محال نیست؛ ‌ فرض می‌کنیم تمامی برنامه‌های شما درست باشد و قابل‌اجراء. ولی برای یک حکومت قرون‌وسطائی اجرائی کردن این برنامه‌ها غیرممکن است. خلاصه، اگر می‌خواهید، هم مثل روسیه تبدیل بشوید به نفت فروش رسمی در سطح جهان، و هم عین چینی‌ها تکنولوژی‌های جهان را در در درون مرزها بومی کنید، با حلیت‌المتقین و نهج البلاغه و زیارت‌نامه و … این بساط عملی نمی‌شود.  حکومتی که کنسرت و موسیقی را حرام اعلام می‌کند، و روابط اجتماعی را به دوران جاهلیت عرب سوسمارخور «ارتقاء درجه» می‌دهد، نه می‌تواند مثل روسیه نفت بفروشد، و نه خواهد توانست مثل میمون ادای مائوئیسم چینی را در بیاورد.

 

آریامهر می‌خواست ژاپن‌دوم شود؛ فرزند دل‌بندشان به کره شدن هم رضایت داده‌! ولی حسن روحانی اشتهای‌اش صاف است. هم می‌خواهد روسیه نفتی باشد، هم چین صنعتی! اینهمه بی‌آنکه در نظر آورد تنها تولیدات حکومت اسلامی به توضیح‌المسائل و آداب تخلی و تعددزوجات و پدوفیلی محدود می‌شود.  در نتیجه به استنباط ما،   و به مصداق «خیرالامور اوسطها» جمکران ممکن است تحت ولایت علی خامنه‌ای، و هدایت‌های داهیانة حسن روحانی به مرتبة «ژاپ‌چوسیه» ارتقاء یابد.

 

 

 

 

آمار و آخوند!

Saeed_Saman_16_03_03

 

گربه‌رقصانی‌ای که حکومت اسلامی تحت عنوان «انتخابات» به راه انداخت،‌ نه فقط نتوانست مشروعیت این حکومت را تضمین کند، که آنرا بیش از پیش خدشه‌دار نمود. وبلاگ امروز را به بررسی ابعاد این «خدشه» اختصاص می‌دهیم. همین‌جا بگوئیم،   ارائة «تحلیل» از چند و چون انتخابات جمکرانی‌ها، صرفاً با تکیه بر لیست نمایندگان اصولگرا، اصلاح‌طلب، و یا درصد شرکت‌کنندگان در این نمایشات، که بر اساس آمار وزارت کشور اعلام می‌شود، به هیچ عنوان نمی‌تواند «موضوعیت» تحلیلی داشته باشد. نخست اینکه آمار و ارقام به خودی‌خود فاقد ارزش است،  خصوصاً آنزمان که منابع این آمار صرفاً دولتی است، و هیچ منبع رسمی و مسئول دیگری «آماری» ارائه نمی‌دهد. خلاصه بگوئیم، «آمار» کذا اگر نمایانگر ویژگی‌هائی بتواند تلقی شود، این ویژگی‌ها مسلماً آن نیست که دستگاه حکومت ادعا دارد.

 

به طور کلی،   «آمار» فقط و فقط در ارتباط با یک فضای مشخص اجتماعی و سیاسی اهمیت پیدا می‌کند، از اینرو فاقد ارزش نظریه‌پردازانه است. علم آمار و حتی بسیاری شاخه‌های علوم اجتماعی در جوامع غرب جهت رتق‌وفتق امور همین جوامع پایه‌ریزی شده؛ کشاندن «علم آمار» و پروسة تحلیل «ارقام» از دمکراسی‌های غرب،  به یک نظام قرون‌وسطائی و استبدادی،‌ همچون بسیاری «پدیده‌های» وارداتی عملی است مسخره، بی‌معنا و پوچ.  به سیاق مثال، به آمار فروش تلویزیون که یک محصول صنعتی است نگاهی می‌اندازیم.   تلویزیون در هر جامعه‌ای کاربردی از آن خود دارد. و در حکومت‌های استبدادی تلویزیون عامل شستشوی مغزی در مسیر توجیه اعمال استبدادی رژیم خواهد بود. در این شرایط نمی‌توان به دلیل وجود فلان و یا بهمان تعداد تلویزیون در یک جامعه، تحلیلی ارائه داد که بر اساس آن امر «خبررسانی» بهینه شده!‌ آنچه در این تحلیل می‌تواند موضوعیت داشته باشد، بهینه شدن «خبررسانی» نیست، گسترش پروسة «توجیه سیاست‌های دولت استبدادی» است، با تکیه بر افزایش تعداد تلویزیون‌ها.   خلاصه بگوئیم،   تحلیل واقعی از عملکرد تعداد تلویزیون در یک جامعه بستگی تام دارد به اینکه این «ابزار» در چه مسیری به کار گرفته می‌شود.

 

ولی بازی کردن با «آمار و ارقام»، و تلاش جهت نظریه‌پردازی سیاسی، ‌ اجتماعی و نهایت امر استخراج «واقعیات اجتماعی» با تکیه بر آمار، از جمله کج‌فهمی‌هائی است که از دوران حکومت پهلوی‌ها در ایران «مدروز» شده. در این میانه، مسلماً مقالة «غرب‌زدگی» آل‌احمد که نوقلمی و کم‌سوادی را به اوج خود می‌رساند، بهترین نمونه به شمار می‌رود.  خصوصاً آنجا که نویسنده با تکیه بر «آمار»،‌ مجموعه‌های متضاد و غیرقابل مقایسه را با یکدیگر «طاق» زده، از این «آمار» نتیجه‌گیری‌های «ایدئولوژیک» صورت می‌دهد،‌ کج‌فهمی وی از مسائل اجتماعی به صراحت آشکار می‌شود.   به طور مثال، اگر در یک شهر 10 کاباره و 5 مسجد وجود دارد،‌  «ناظر» نمی‌تواند نتیجه بگیرد که در این شهر تعداد طرفداران کاباره دو برابر طرفداران مسجد است!  از سوی دیگر، نمی‌توان چنین استدلال کرد که به دلیل گشایش 10 کاباره، دولت قصد «مسجدزدائی» دارد!   چرا که، به طور مثال دستگاه پهلوی دقیقاً در جهت توجیه مسجدنشینی نعل‌وارونه زد و کاباره افتتاح کرد!   به همین دلائل است که در هیچ مقطعی از آمار ایدئولوژی، سیاست رایج و یا فضاهای اجتماعی را «استخراج» نمی‌کنند؛   «واقعیات» آماری نیز با قید احتیاط فراوان مورد بررسی و تفسیر قرار می‌گیرد.   البته اینهمه زمانی است که آمار «واقعی» باشد؛   پرواضح است،   اگر آمار دروغین هم از کار درآید مسئله کاملاً متفاوت خواهد بود.

 

ولی تحلیل آماری و کج‌فهمی‌های ناشی از آن، در کژراهه‌های تحلیل هنوز «آغاز» کار است. چرا که، هنوز پای در مجموعه‌ کج‌فهمی‌هائی نگذاشته‌ایم که نتیجة تکیة ناشیانه بر آمار می‌شود؛  هنوز سخن از مجموعه «تمایلات» آشکار یا نهان افراد جامعه نگفته‌ایم که چگونه در رابطه با نمادهای قدرت، ثروت، مذهب و شیوه‌های برخورد با فضاسازی‌های سیاسی، و … تغییر شکل می‌یابد. این «تمایلات» که عموماً پنهان عمل می‌کند، به شیوه‌ای سرنوشت‌ساز به نوبة خود «آمار و ارقام» هم می‌سازد. اینهمه بدون آنکه «آمارگیر» و یا تحلیل‌گر ناشی توجه داشته باشد که این «تمایلات» اهمیتی فراسوی اعداد و ارقام دارد. خلاصه بگوئیم، در مسیر توضیح چندوچون «آماری» و «آمارسازی‌ها» نهایت امر می‌باید سخن از گروه‌های اجتماعی،‌ و نقش هر کدام در میانة میدان سیاست، اقتصاد و تحولات اجتماعی کشور نیز به میان آورد.  ولی از سوی دیگر،‌ نه در ایران و نه در هیچ کشور دیگری، نمی‌توان در یک بررسی اجتماعی، تمامی قشرهای موجود جامعه را «همتا» و «همتراز» تصور کرد! بله، اگر انسان‌ها می‌باید از «حقوق برابر» در برابر قانون برخوردار شوند، به این معنا نیست که عقاید و اظهارات‌ و باورهای‌شان نیز از «ارزشی یک‌سان» برخوردار است.

 

به طور خلاصه بگوئیم، آندسته افراد که تحت عناوین مختلف تلاش دارند با تکیه بر آمار و «داده‌های» وزارت کشور، و یا تاریخچة شرکت «مردم» در انتخابات حکومت اسلامی، و آرایش لیست‌های انتخابی اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و … تحلیلی بر شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران ارائه دهند، به طور کلی از واقعیات به دور هستند. جهت اطلاع این صاحبنظران «پرت از مرحله» بگوئیم، این نوع «تحلیل‌ها» بر پایة مطالبات و نگرش‌های طبقة حاکم تنظیم شده و نمی‌تواند نشانگر شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران باشد؛ آرایش نیروهای استبدادی را در جامعه مشخص می‌کند. و از آنجا که جامعه در برابر یک حاکمیت استبدادی نشسته، این نوع تحلیل کاری هم با تمایالات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و … در کشور نخواهد داشت.

 

در ارائة این قماش تحلیل‌های آبکی، تحلیل‌گر عمداً فراموش می‌کند که پای در بازی با آمار و ارقامی گذارده که یک رژیم فاشیست ارائه می‌دهد‌؛   و اینکه استبداد سیاسی و تمامیت‌خواه در یک جامعه فی‌نفسه آمار را نیز دیگرگون، متفاوت با واقعیت و گاه واژگونه می‌کند.   این نوع تحلیل‌های «به فرموده»،‌ بررسی آماری را به سوئی می‌راند که «ریشه‌های» استبدادی این آمار و ارقام از نظر مخاطب به دور نگاه داشته شود. ولی باید همینجا به تحلیل‌گران‌ «بفرموده» بگوئیم، در یک رژیم فاشیست، با تکیه بر نمایشات انتخاباتی و خیابانی به هیچ عنوان نمی‌توان به صراحت از تمایلات سیاسی یک «ملت» سخن به میان آورد. آنچه در این نمایشات به معرض «فروش» گذارده ‌می‌شود تمایلات،‌ بن‌بست‌ها،‌  نیازها و مطالبات رژیمی است که این هیاهو را بپا می‌کند. به طور مثال، احدی نمی‌تواند ادعا داشته باشد که به دلیل برگزاری میتینگ‌های پرهیاهوی حزب نازی،   آلمانی‌ها طی سالیان دراز طرفداران پروپاقرص هیتلر و شیفتة حزب نازی بوده‌اند!   چنین ادعائی چرندگوئی است؛ انسان‌ها در چنبرة تبلیغات فاشیسم خرد می‌شوند، نه به دلیل تمایل فردی به فاشیسم؛‌ به دلائلی به مراتب پیچیده‌تر از آن. و هر چند نبود آلترناتیو در برخی مواقع می‌تواند چنین وابستگی‌ای در میان انسان‌ها به نحلة فاشیسم ایجاد کند، وجود و عملکرد آلترناتیو نیز بستگی تام به عواملی به مراتب بطنی‌تر و تاریخی‌تر از آن دارد که بتوان در مورد آن دست به کلی‌گوئی زد.

 

خلاصه بگوئیم، هر ملتی در چنبرة هنگامه‌ای مشابه آلمان نازی، فاشیسم ایتالیائی و یا اسلام سیاسی به نوعی عمل کرده و می‌کند.  هر چند در عمل،‌ نمونه‌های تاریخی این واقعیت را نشان داده، که با آغاز فروپاشی «تقدس» در نگرش فاشیسم، جامعه با سرعت نور از سد فاشیسم عبور کرده، این توهم انسان‌ستیز را همچون حبابی میرا بر مرداب‌ها می‌‌ترکاند و از میان می‌برد.

 

ولی این واقعیت را نمی‌توان از نظر دور داشت که، در یک جامعه حتی نمونه‌های فاشیست‌زدة آن، گروه‌های متفاوتی زندگی می‌کنند، و این گروه‌ها را از منظر تأثیرات اجتماعی و سیاسی نمی‌توان در یک ردة واحد جامعه‌شناسانه مورد بررسی قرار داد. خصوصاً در معیادهائی که به نقش‌پذیری گروه‌های گستردة اجتماعی در برابر یک رژیم تمامیت‌خواه اختصاص می‌یابد، کارگران، تجار، کسبه، حقوق‌بگیران، بیکاران،‌ دانشجویان، خانه‌داران، هنرمندان، روحانیون و ارباب دین و … جملگی یک ارزش واحد «آماری» ندارند. الصاق برچسب «مردم» بر این مجموعة ناهمگون گزافه‌گوئی و عوام‌فریبی است.

 

بر خلاف ادعای فاشیست‌ها و طرفداران استبداد سیاسی، جامعه هیچگاه «یکدست» نبوده و نیست، و پدیدة گنگ و بی‌ارتباطی به نام «مردم»،‌ «ملت‌»، «اقشار» و … در آن وجود خارجی ندارد.   انسان‌ها همانطور که بالاتر نیز گفتیم در قشرهای اجتماعی متفاوتی زندگی می‌کنند، و خصوصاً در میعادهای سیاسی و تحولات گستردة اجتماعی این قشرها ارزش یک‌سان نخواهند داشت.

 

شاید بهتر باشد در این مرحله نگاهی به روند رشد فاشیسم دینی در ایران داشته باشیم. آنچه در استبداد دینی ایران به وقوع پیوست این بود که گروهی انگشت‌شمار از قشر روحانی شیعه موفق شد،  از طریق هم‌سوئی با سیاست‌های غرب، و برخورداری از «مواهب» امنیتی و نظامی که از حکومت شاهنشاهی به «ارث» برد، هم قدرت سیاسی را تماماً در چنتة خود بگذارد، و هم ارتباط دیگر قشرهای اجتماعی را،‌ خصوصاً آندسته که می‌توانند تأثیرات گسترده‌تری بر روابط سیاسی جامعه اعمال کنند ـ   نویسندگان،   فعالان سیاسی، روشنفکران، هنرمندان و … ـ   و در تحولات کشور «نظریه‌ساز» شوند، با قشرهای تحت‌سیطرة خود «قطع» نماید. موفقیت «چشم‌گیر» ملایان در پروسة گسست به این دلیل حاصل شد که عُمال یک سیاست فاشیستی و سرکوبگرانه،  که عموماً خاستگاهی نزدیک به «عوام» دارند، توانستند بین پیش‌داوری‌های دینی و تعصبات حاکم بر توده‌ها و مطالبات استعماری و سرکوبگرانة یک رژیم دست‌نشانده ارتباطی «همگن» به وجود آورند.  در این «ارتباط»، که نوعی نسخه‌برداری از حکومت‌های قرون‌وسطای اروپاست، «توحید» در مقام ایدئولوژی هیئت حاکمه به ارزش ‌گذاشته ‌شد، و نگرش دیگر گروه‌های سیاسی به عنوان «کفر» و الحاد «محکوم» گشت! بر محور همین «ارتباط بدوی» است که حکومت اسلامی جامعه را هر از گاه به سوی «انتخاب» می‌راند. به این امید که پیروزی دوباره‌ای در میدان قدرت‌نمائی «توحید» در مصاف با «کفر» به دست دهد. این همان سیاست ایالات‌متحد است، که پس از پیروزی در فروانداختن ایران به منجلاب فاشیسم، تلاش می‌کند تا دیگر مناطق مسلمان‌نشین را نیز درگیر همین پروسة «تقدس‌پرور» کند. عملیاتی که حزب دمکرات آمریکا تحت عنوان «بهار عرب» در منطقه آغاز کرد.

 

بالاتر گفتیم که در حکومت اسلامی، به دلائل متفاوت اصولاً آمار و ارقام آنقدرها معنا و مفهومی ندارد. در این فرصت با نگاهی به آنچه تحت عنوان «تحلیل علمی» از پدیدة انتخابات به عمل آمده، و در یکی از سایت‌های سازمان سیا افتخار انتشار یافته،‌ تلاش می‌کنیم این بی‌ارتباطی را نشان ‌دهیم.  بله، یکی از عمال حکومت اسلامی که برای خود در شبکه‌های خبرسازی وابسته به سازمان سیا «نان و آبی» فراهم آورده،   در مطلبی سرشار از «عدد و آمار و ارقام» ادعا دارد که بدون تکیه بر ناراضی‌های «درون‌رژیمی» نمی‌توان در کشور تغییراتی به وجود آورد، و یا احتمالاً از شر حکومت ولایت‌فقیه خلاص شد!

 

در اینکه اینفرد تا چه حد واقعیات سیاسی جامعه را بازگو می‌کند،‌   و تا چه حد دست‌اندرکار «فروش» اصلاح‌طلبان حکومت اسلامی به مخالفان اسلام سیاسی است، سخنی نخواهیم گفت. چرا که،  نگرش استعماری این افراد را بارها و بارها در همین وبلاگ مورد بررسی قرار داده‌ایم.  پس بپردازیم به ارائة آمار از شرکت کنندگان در 10 دورة انتخابات مجلس شورای اسلامی، که در مطلبی تحت عنوان «وزن‌کشی اجتماعی تحریم‌گران و مشارکت اعتراضی»، به صراحت مفت‌گوئی رژیم اسلامی و همگرایان داخلی و خارجی آن را بازتاب می‌دهد:

 

«میزان مشارکت مردم در [10] دوره […] مجلس شورای اسلامی به شرح زیر بوده است: مجلس اول: 52 درصد. مجلس دوم: 64.6 درصد. مجلس سوم: 59.7 درصد. مجلس چهارم: 58 درصد. مجلس پنجم: 71.1 درصد. مجلس ششم: 67 درصد. مجلس هفتم: 51.15 درصد. مجلس هشتم: 51 درصد. […]   میزان واقعی مشارکت [مجلس نهم] 55.8 درصد، [و] میزان مشارکت [مجلس دهم] 55.8 درصد»

منبع: رادیوفردا،   ‌مورخ 12 اسفندماه 1394

 

با نیم‌نگاهی به آمار ارائه شده،‌ این پرسش مطرح می‌شود که به چه دلیل در تمامی مراحل رشد، صعود، سقوط، انحطاط، فروپاشی و … که رژیم اسلامی پای در آن‌ها گذارده، همیشه در انتخابات مجلس بین 50 تا 70 درصد واجدین شرایط شرکت کرده‌اند؟  اگر این آمار را با در نظر گرفتن رشد 50 درصدی جمعیت طی 4 دهة گذشته مورد بررسی قرار دهیم، با این واقعیت تکاندهنده روبرو می‌شویم که شمار واقعی شرکت‌کنندگان در انتخابات طی 4 دهه دو برابر شده!   برای روشن‌ شدن این مطلب، واقعیت را یک‌بار دیگر از نظر بگذرانیم.  کشور ایران 4 دهة پیش از یک استبداد پلیسی پای بیرون گذارد. پر واضح است که،‌   در مراحل نخستین،‌ شوروالتهاب «انقلابی» بسیاری را کوروکر کرده بود؛   بعضی‌ها نیز به دلائل شخصی و منفعت‌جوئی‌های محفلی و گروهی به دور «آب‌قنات» انقلاب جمع شده بودند. ولی این رژیم از «ید واحدة» روح‌الله خمینی به سرعت پای به استبداد دینی،‌ و سیطرة محفلی سردار اکبر و نهایت امر سرکوب و روضه‌خوانی‌های علی خامنه‌ای گذارد. چه شده که علیرغم تمامی این تحولات، و خصوصاً علیرغم ناکامی‌های عمدة سیاسی،   اقتصادی، اجتماعی و حتی واخوردگی‌های «ایدئولوژیک»، که نتیجة شکست در جنگ با عراق، فروپاشی اوباش‌گری جنبش‌سبز و اصلاح‌طلبی، و نهایت امر عقب‌نشینی «انقلاب اسلامی» از مواضع سیطره‌طلبانة منطقه‌ای و هسته‌ای‌اش بوده، هنوز درصد آمار شرکت کنندگان در رأی‌گیری‌ها تقریباً همان است که طی سال‌های نخست «انقلاب» به «ثبت» رسیده؟ این سئوالی است که می‌باید با دقت بیشتری به کُنه آن نگریست.

 

به استنباط ما این «آمار» دروغ محض است؛ و حکومت در هر میعاد دست به «آمارسازی» زده و می‌زند. واقعیت‌اش را هم بخواهیم، اصولاً برای این حکومت مهم نیست که آمار چه می‌گوید،   چرا که وقعی به افکارعمومی نمی‌گذارد.   ولی فرض محال که محال نیست؛‌ فرض می‌کنیم این «آمار» واقعی باشد، در اینصورت می‌باید بپذیریم که ایرانیان علیرغم تمامی مخالفت‌های مستقیم که به صور متفاوت در برابر رژیم حاکم از خود نشان داده‌اند، شرکت در انتخابات این حکومت را نوعی گردش و تفریح «سالم» تلقی کرده، هر چهار سال یک‌بار برای خوشگذرانی و تفریح به حوزه‌های رأی‌گیری می‌روند و چند تا رأی هم به صندوق‌ها می‌اندازند!   فقط در چنین چشم‌اندازی می‌‌توان آمار حکومت اسلامی را معتبر شمرد،   و شیوة برخورد افرادی را که با تکیه بر این نوع «ارقام» به قول خودشان «تحلیل» ارائه می‌کنند مورد تأئید قرار داد. ولی منطقاً نمی‌توان پذیرفت که مسئله چنین صورتی دارد؛   پس «حضرات» تحلیل‌گر بجای تدریس روش‌های سیاسی به طرفداران دمکراسی در ایران، چه بهتر که از اهداف، تمایلات و وابستگی‌های خودشان کمی بیشتر برای‌مان بگویند.

 

در اینکه حکومت اسلامی یک مجموعة فاشیست دست‌نشانده است جای بحث و گفتگو نیست.   در کمال تأسف این نوع حکومت‌ها که معمولاً ریشه‌های‌شان را نیز می‌باید در محلة میلیاردرهای نیویورک و لندن جستجو نمود،   طی سدة اخیر انگشت‌شمار نبوده‌اند. همزادان حکومت جمکران‌، در آفریقای جنوبی، شیلی، یونان، حتی اسپانیا و پرتغال و دیگر مناطق وجود داشته‌اند، و در برخی موارد توانسته‌اند با عقب‌نشینی‌های حساب‌شده فضای اجتماعی و سیاسی را به تدریج در اختیار مخالفان عقیدتی قرار داده،‌   جان خود و اربابان‌شان را از مهلکه نجات دهند. ولی به استنباط ما در ایران،   علیرغم تمامی خودشیرینی‌های چپ‌نمایان و مخالف‌نمایان،‌ آخوندهای مکلا شده، و فاطمه‌کماندوهای ملبس به مینی‌ژوپ، فاشیسم دینی چنین فرصتی نخواهد یافت.

 

دلائل روشن است؛‌ اگر فاشیست‌ها جملگی منفورند،   برخی از اینان به دلائلی که مسلماً نیازمند توضیح و تفسیر بیشتری است، امکان بازگشت به فضای انسانی را دارند، فرصتی که برخی دیگر پیدا نخواهند کرد.  به طور مثال، جامعة ایران نه جامعة بی‌ریشه و مهاجرنشین آفریقای‌جنوبی و شیلی است، و نه می‌توان 4 دهه حکومت مشتی لات‌واوباش جنایتکار را با 7 سال حکومت سرهنگ‌های یونان،‌ و یا حاکمیت یک فیلدمارشال راستگرا همچون فرانکو طاق زد! آتلانتیسم در ایران، گروهی اوباش را تحت عنوان «مردم» به فرماندهی تعداد اندکی آخوند،   به شیوه‌های نظامی و امنیتی بر کشور حاکم کرد. و این حاکمیت در ایران برای خود جایگاهی تاریخی به مراتب مشئوم‌تر از جایگاه دستگاه پهلوی کسب نموده. برای چنین حکومتی مشکل می‌توان «در خروجی» یافت.

 

طی حکومت ملایان، جامعة ایران،‌  یکی از کهن‌ترین جوامع بشری، و چشمة جوشان یکی از کلیدی‌ترین فرهنگ‌های جهان،‌ توسط گروهی لات‌واوباش غارت و سرکوب شده. نیروی انسانی این جامعه، توان فرهنگی‌اش، ساختارهای مالی، قومی، حتی آثار تاریخی‌اش توسط این اوباش به غارت رفته. میلیون‌ها ایرانی توسط این اراذل و اوباش از مرزهای کشور رانده شده‌، در اردوگاه‌های پناهندگان جان می‌کنند. اگر در آفریقای جنوبی «رنگ‌پوست» نشان برتری بود، و اگر در کودتای سرهنگ پینوشه چپ‌گرائی جرم به شمار می‌رفت، در ایران ملازده، نیمی از جمعیت کشور به دلیل «محرومیت» از آلت رجولیت «حکم محرومیت» از روابط اجتماعی دریافت کرده. کدام انسان باوجدانی می‌تواند چنین شرایط ضدانسانی‌ای را در ایران و یا هر کشور دیگری توجیه کند؛ این رژیم حتی با آپارتاید وحشی آفریقای جنوبی نیز قابل قیاس نیست.

 

توجیهاتی که سایت‌های وابسته به سازمان سیا جهت فوت کردن در آستین حکومت شیعی‌مسلکان قم و کاشان به چاپ می‌رسانند نمی‌تواند واقعیات تاریخی‌ای را که ایرانیان زیسته‌اند به نفع سیاست‌گزاری‌های واشنگتن تغییر دهد.   حداقل چنین عملی،‌ در رابطه با حکومت جمکران امکانپذیر نیست؛   چرا که این حکومت قابلیت اصلاح ندارد؛   نه امروز، نه فردا و نه هیچ زمان دیگری.  ساختار متحجر حکومت اسلامی برای خود «آخرت بهشتی» قائل است، و همزمان مدعی ادارة «امور دنیوی» انسان‌ها نیز می‌شود! انسانیت معاصر نمی‌تواند به هیچ عنوان با چنین گنداب متعفنی که از اعماق قرون‌وسطی به هزارة سوم نشست کرده،‌ مجالست، معاشرت و یا هم‌خوانی داشته باشد. سازمان سیا و یدوبیضای طویل و «خبرساز» آن، که از یک‌سو در سوریه تروریست، ملا و مفتی به جان ملت‌ها می‌اندازد،   و از سوی دیگر، در تهران دیگ صندوق رأی برای «خانواده‌های‌ محترم» سر بار می‌گذارد،  خیلی گز نکرده جر داده. امروز شاهد تحولات بسیار گسترده در سطح منطقه هستیم، چه بهتر که یانکی‌ها بجای ریختن آب به آسیاب تروریسم اسلام سیاسی،  و حکومت‌های آخوندی عینک خوش‌بینی خرکی را از چشم‌ بردارند.

 

هر چند در این وبلاگ قصد مطرح کردن سیاست‌های منطقه‌ای را نداریم،   فقط به سیاق اشاره بگوئیم، طی چند روز گذشته علاوه بر چیده شده دم کرة شمالی، برادر خواندة حکومت ملایان، سه حکومت منطقه ـ پاکستان، ترکیه و لبنان ـ هر کدام به شیوه‌ای متفاوت پای در فروپاشی‌هائی گذارده‌اند که از کل تحولات منطقه طی دهة گذشته مهم‌تر بوده.   مقام رسمی وزارت امورخارجة پاکستان،‌ در واشنگتن رسماً اعلام می‌دارد که سرفرماندهی طالبان در اینکشور قرار دارد؛   روزنامه‌نگارانی که در ترکیه به دلیل اطلاع رسانی پیرامون ارسال سلاح به تروریست‌ها توسط دولت اردوغان زندانی شده بودند، به حکم دادگاه عالی ترکیه آزاد می‌شوند؛ و حزب‌الله لبنان با آخوندی که در رأس آن نشسته، از سوی کشورهای خلیج‌فارس رسماً یک تشکیلات تروریستی شناخته می‌شوند!   جالب اینکه، در گرداب چنین تحولات سرنوشت‌سازی، بعضی‌ها هنوز می‌کوشند با حرافی پیرامون «درصد» شرکت‌کنندگان در معرکة 7 اسفندماه که زوج «آخوند ـ اوباش» به راه انداختند، سر عوام را گرم کنند!