تحولات اخیر به چند گمانه پیرامون مسائل استراتژیک رسمیات بخشید. گمانههائی که در وبلاگهای گذشته بارها و بارها مطرح کرده بودیم و مهمترینشان مخالفت روسیه با تجزیة اوکراین است. دومین گمانه، قرار گرفتن دولت مارکسیستهای یونان در قلب اتحادیة اروپا و عدم خروج از یورو بود که صراحت یافته. سومین گمانه که در خاورمیانه از اولویت برخوردار میشود، اجبار ایالاتمتحد است جهت اشغال نظامی مجدد عراق. و آخرین گمانه «کرنش قهرمانانة» مقام معظم در برابر مطالبات فرامرزی، و فروپاشی سنگر «نبرد» رسانهای حکومت اسلامی با آمریکاست. پس نخست بپردازیم به اوکراین که از منظر استراتژیک بسیار مهم است.
در مرحلة فعلی از پرداختن به اهمیت استراتژیک اوکراین در سیاستهای اروپائی روسیه صرفنظر کرده، فقط به ریشههای بحران اخیر میپردازیم. همانطور که شاهد بودیم، این بحران از نخستین مراحل شکلگیریاش تغییر هیئت حاکمه و رژیم سیاسی را هدف اصلی خود قرار داده بود. در عمل، بررسی اظهارات و عکسالعمل مقامات آمریکائی و انگلیسی، جای تردید باقی نمیگذارد که بحران اخیر اوکراین فقط با هدف براندازی رژیم اینکشور سازماندهی شد، و مسائلی از قبیل نارضایتی از فساد دولتی، انزجار از استبداد و تمایل اوکراینیها به عضویت در اتحادیة اروپا و سازمان ناتو، «پیازداغ» آش شلهقلمکاری بود که یانکیها برای اوکراین تدارک دیده بودند. بهترین شاهد بر این مدعا اینکه، ماهها پس از دستیابی «دولت میدانی» به قدرت، دیگر هیچکس از فساد دستگاه دولتی و استبداد حاکم شکایتی ندارد و عضویت اوکراین در این و آن محفل از جمله «مطالبات ملت» و تودههای انقلابی معرفی نمیشود!
البته آتلانتیسم از فروپاشاندن دولت اوکراین اهداف مشخصی دنبال میکرد که در رأسشان تجزیة اینکشور به دو بخش شرقی و غربی قرار داشت. این تجزیه به صراحت میتوانست ویراست نوین دیوار برلین را اینبار در مرزهای روسیه برپا کرده، و به تنشهای منطقهای دامن زند. به همین دلیل نیز مقامات آمریکائی، بارها و بارها سرزمینهای جنوب و شرق اوکراین را «روسنشین» معرفی کرده، بر تفاوتهای اینان با دیگر ساکنان اوکراین تأکید داشتند! دولت پوروشنکو نیز از طریق بمباران غیرنظامیان، تخریب بیمارستانها، مدارس و … بر ایجاد نفرت بین اهالی شرق و غرب اوکراین و دامن زدن به تنشهای قومی تمام تلاش خود را به کار گرفت. و چه بسا برخی از به اصطلاح رهبران شرق اوکراین، از جمله پیروان همین سیاست آمریکائی تجزیة کشور بودند، و تحت پوشش ناسیونالیسم روستبار به عملیات تنشزائی دامن میزدند. کار بجائی رسید که پل کرگ رابرتز، از سیاستمداران کهنهکار ایالاتمتحد، و مشاور سابق رونالد ریگان رسماً اعلام داشت، یا روسیه شرق اوکراین را ضمیمه میکند، و یا با آمریکا وارد جنگ میشود.
ولی دیدیم که تلاش مسکو در مسیری کاملاً متفاوت جریان یافت. به عبارت دیگر، با امضاء سند «حفظ تمامیت ارضی اوکراین» در نشست اخیر مینسک، کرملین به طرفهای درگیر تفهیم کرد که برنامة دیوارسازی به شیوة دوران جنگسرد را میباید فراموش کنند. در مورد اینکه به چه دلیل آتلانتیسم اجباراً دست از پروژههای اوکراینی خود برداشته گمانهها کم نیست؛ مهمترینشان تلاش برای جلوگیری از پیشروی هر چه بیشتر نیروهای شرق به درون اوکراین، و فروپاشی دستگاه پوشالی و کودتائی پوروشنکو باید باشد. فروپاشیای که تمامی پروژههای آتلانتیسم در اروپای شرقی را بر باد میدهد. به هر تقدیر، حال که سند کذا به امضاء رسیده و برنامة تجزیة اوکراین از روی میز توطئة آتلانتیسم به بایگانی منتقل شده، این امکان همچنان محفوظ خواهد بود که پیشروی نیروهای شرق، چه در قالب تحرکات نظامی و امنیتی، و چه به صورت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به سوی کییف، در آیندهای نه چندان دور، نهایت امر زیر پای کودتاچیان سوم اسفند را بکشد. و شاید تهدیدهای اوباما به تسلیح نیروهای نظامی در اوکراین پاسخی باشد به همین فروپاشی غیرقابل اجتناب. هر چند به استنباط ما واشنگتن بازی اوکراین را باخته. به همین دلیل برای گسترش موشدوانی در یونان خیز برداشته و به دولت مارکسیست اینکشور ابراز عشق میکند!
به عبارت سادهتر، زمانیکه آتلانتیسم دریافت ادامة سیاست چپاول ملت یونان، تحت عنوان سرمایهگزاری و یا کمکهای اقتصادی اتحادیه به اینکشور دیگر قابل دوام نیست، از آنجا که کودتای نظامی و هیاهوی خیابانی فقط به معضلات سیاسی و اجتماعی در اتحادیة اروپا دامن میزد، به قدرت رسیدن حزب مارکسیست «سیریزا» را هضم نمود! البته اگر آتلانتیسم به حضور مارکسیستهای یونان در دولت ظاهراً رضایت داده، امیدش بر این است که با فراهم آوردن مقدمات اخراج هر چه سریعتر یونان از اتحادیه، و حتی از سازمان ناتو دیوار برلین را در این منطقه بر پا سازد! ولی دیدیم که علیرغم حمایت رسمی مسکو از آلکسیس تسیپراس، نخستوزیر یونان، برنامة مورد نظر غرب مبنی بر چرخش آتن به سوی شرق که میتوانست زمینة «دیوارسازی» در اروپای شرقی را فراهم آورد، به هیچ عنوان عملی نشد.
در عمل، قضیه کاملاً بر عکس شده! تسیپراس دست به ملاقاتهای دیپلماتیک و کاری با طرفهای غربی زد؛ به قبرس، رم و پاریس رفت و طی نشست خبری با رئیسجمهور فرانسه اعلام داشت، «در اروپا مالک و مستاجر نداریم!» به عبارت دیگر، هیچکس نمیتواند یک دولت اروپائی را از اروپا اخراج کند! پیام روشن بود، و اعضای اتحادیه اروپا ماستهایشان را کیسه کردند! و جالبتر از همه اینکه تسیپراس هنوز پای به مسکو نگذاشته! مانورهای سیاسی وی به صراحت نشان میدهد که برنامة در انزوا انداختن یونان میباید از سوی دولتهای اصلی اتحادیه ـ انگلستان، فرانسه و آلمان ـ کنار گذاشته شود، و اینکشورها بالاجبار میباید این واقعیت را بپذیرند که در سیاستهای آتی اتحادیه نقطهنظرهائی خارج از محافل سازمان ناتو، به عبارت بهتر نقطهنظرهای مسکو، چه بخواهند و چه نخواهند مد نظر قرار خواهد گرفت. روشنتر بگوئیم، اینبار کرملین از طریق دولت تسیپراس رسماً در اتحادیة اروپا حضور دارد، و این حضور را نمیتوان به هیچ عنوان به بنبست کشاند. البته این اصل را فراموش نکنیم که حضور «آشکار و یا پنهان» مسکو در سیاستهای اتحادیه، از جمله مسائلی بود که از دیرباز با آن به شدت مخالفت میشد. تجزیة یوگسلاوی از طریق جنگ، شکلگیری ارز اروپائی یورو، کشاندن هولهولکی مرزهای اتحادیه به کشورهای اروپای شرقی، گستراندن پوشش سازمان ناتو، و نهایت امر کودتای سوم اسفند اوکراین تماماً جهت جلوگیری از نفوذ کرملین سازمان یافت. و میبینیم که این سیاست چگونه با شکست کامل روبرو شده. جالب اینکه، پس از این شکست، تهدیدات رسانهای آتلانتیسم بر علیه روسیه صورت دیگری به خود میگیرد. آتلانتیستها که تاکنون برای مقابله با انسانمحوری و لائیسیته و مارکسیسم، از تمام گروههای تروریست اسلامی، مسیحی و یهودی حمایت تام به عمل آوردهاند، ضمن توطئه بر علیه دولت مارکسیست یونان، هیاهو به راه انداختهاند که شکست ایندولت راهگشای افراطگرایان راست میشود:
«شکست سیریزا، راه را برای حکومت راست افراطی در یونان هموار میکند»
منبع: رادیوفردا، 13 فوریه 2015
بله بوق سازمان سیا در کشور چک، اینگونه آرزوهایاش را بیان میکند! به عبارت دیگر، اینجا نیز سازمان سیا برای کرملین همان صورتبندی اوکراین را روی میز گذارده و به زبان بیزبانی میگوید: یا یونان را به پشت «دیوار آهنین» میکشانید، یا ما فاشیستها و نئونازیها را در آتن به قدرت میرسانیم! ولی جالبتر اینکه، پیام فوق در شرایطی مخابره شده که تا مرحلة شکست همهجانبة سیاستهای آتلانتیسم در خاورمیانه چند گام بیشتر باقی نمانده.
حال که به مبحث «شکست» رسیدیم؛ چه بهتر که نگاهی داشته باشیم به سوریه و بساط داعش! دقیقاً همزمان با ناکامی غرب در جبهة اوکراین، در خاورمیانه نیز باخت بزرگی در انتظار باراک اوباماست. اشتون کارتر، وزیر جدید دفاع آمریکا زمانی رأی صلاحیت خود را از سنای اینکشور دریافت کرد که تشت رسوائی هر دو پروژة واشنگتن ـ اروپای شرقی و خاورمیانه ـ از بامها فروافتاده بود. چرا که، پیش از تأئید صلاحیت اشتون کارتر اوباما با ارسال نامهای به کنگره، وزیر جدید دفاع را به جنگ زمینی در عراق وارد کرده بود! در این نامه، رئیس جمهور ایالات متحد خواستار دخالت نظامی مستقیم، و اعزام نیروهای زمینی به جبهة داعش شده است:
«اوباما، […] از کنگره اینکشور خواست که مجوز برخورد نظامی با «دولت اسلامی» را صادر کند. وی در نامهای از کنگره تقاضا کرد که اجازه انجام عملیات نظامی علیه «دولت اسلامی» را برای مدت ۳ سال بدهد.»
منبع: صدای آلمان، مورخ 12 فوریه 2015
و جالب اینجاست که، دو روز پس از ارسال این نامه، که بیشتر تأئید بر یک سیاستگزاری است تا «کسب اجازه»، همین کنگره به اشتون کارتر، وزیر دفاع رأی اعتماد میدهد:
«سنای آمریکا عصر روز پنجشنبه صلاحیت اشتون کارتر گزینه پیشنهادی رئیسجمهوری ایالات متحده برای وزارت دفاع را تأئید کرد[…]»
منبع: صدای آمریکا، 24 بهمنماه 1393
خلاصه بگوئیم، اشتون کارتر وزیر دفاعی است که با برنامة مدون جنگ و اشغال نظامی دوبارة عراق پای به پنتاگون گذارده، و میباید طی سالهای آینده ارتش زمینی ایالاتمتحد را در مرزهای عراق و سوریه درگیر عملیات نظامی کند. عملیاتی که نه دولت خواستار آن بود، و نه کنگره نسبت به آن نظر خوشی نشان میداد. در عمل، زمانیکه پس از شکست آمریکا در جبهة سوریه، سناریوی تجزیة عراق که با کمک جمکرانیها، اسلامگرایان ترکیه و دیگر دولتهای منطقه پایهریزی شده بود، دود شده و به هوا رفت، برخی محافل آتلانتیست جهت عکسالعمل به این شکست مفتضحانه، سریعاً پروژة «افغانستان ثانی» را روی میز گذاشتند. بر اساس این پروژه، در منطقهای ظاهراً خارج از کنترل ایالاتمتحد، پدیدهای به نام دولت اسلامی میبایست به عنوان «داور نهائی» برای چارچوب سیاستهای مطلوب آمریکا در منطقه «روادید» صادر میکرد! روادیدهائی که روی کاغذ هیچگونه مسئولیتی برای واشنگتن، لندن، تلآویو، آنکارا، بغداد، و خصوصاً تهران به همراه نمیآورد، هر چند تمامی این پایتختها از آن جهت پیشبرد سیاستهای آتلانتیست بهرهبرداری لازم را صورت میدادند. این پروژه همانطور که شاهد بودیم در دروازههای دمشق پوزهاش به خاک مالیده شد، و اینچنین بود که آه از نهاد دولتهای حاکم در این پایتختها برآمد.
چرا که درگیری مستقیم ارتش ایالاتمتحد با اوباش داعش این حسن را خواهد داشت که دیگر واشنگتن نمیتواند از تبعات سیاستگزاریهای منطقهای خود گریخته، مسائل را در «ظاهر امر» به دست قضا و قدر بسپارد! خلاصة کلام، پروژة «افغانستان ثانی» که آمریکائیها در سوریه به راه انداختند، نتیجهاش چیزی نشد جز درگیری ارتش آمریکا در همان «جنگ افغانستانی!» جنگی فرسایشی، بیآینده، بدون افتخار، و خصوصاً فاقد چشمانداز مشخص. جنگی که ایالاتمتحد نمیتواند از پنجة آن به این سادگیها خارج شود، و روزی و روزگاری بوق «پیروزی» در آن را بر بام دنیا به صدا در آورد. اگر به این چشمانداز تیره و تار فروپاشی سنگر یانکیها در یمن، سعودی، اردن و … را نیز بیافزائیم جای تردید باقی نمیماند که تا چند صباح دیگر، تمام دولتهای منطقه منافع اصلی خود را در این خواهند دیدکه با فاصله گرفتن هر چه بیشتر از واشنگتن، از شر سیاستهای مخرب آمریکا به دور بمانند. به همین دلیل است که عربدة نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل به آسمان برخاسته. نتانیاهو همچون شیر درنده میغرد و همه را «تهدید» میکند بدون اینکه در نظر بگیرد دندانهایاش عاریهای است:
«[نتانیاهو:] اسرائيل ممکن است عليه برنامه هستهای ايران دست به اقدام يکجانبه بزند!»
منبع: رادیوفردا، 13 فوریه 2015
بله، اینکه اسرائیل قادر است در منطقة خاورمیانه، چه بر علیه ایران و چه بر علیه هر دولت دیگری دست به «اقدام یکجانبه» بزند، جای پرسش و کنکاش فراوان خواهد داشت. واقعیت این است که دولت اسرائیل خارج از آنچه محافل آتلانتیست دیکته میکنند نه قادر به سیاستگزاری است و نه میتواند موضعگیری کند. پس میباید قبول کنیم که محافلی در غرب فوت در آستین پارة نتانیاهو انداختهاند، محافلی که همصدا با کیهان جمکران توافق 24 نوامبر2014 را «توطئه» ارزیابی میکنند و عقبنشینی اخیر علی خامنهای، رهبر جمکران پیرامون «بحران هستهای» را به ضرر منافع استعماریشان تحلیل کردهاند:
«[…]رهبر جمهوری اسلامی همچنین گفت که ایران برای رسیدن به توافق، توسعه ماشینهای غنیسازی، تولید اورانیوم ۲۰ درصد، کارخانه اراک و فردو را فعلاً متوقف کرده، بنابراین طرف ایرانی منطقی عمل کرده؛ اما طرف مقابل باجخواهی میکند.»
منبع: رادیوفردا، 19 بهمنماه 1393
در مورد مذاکرات هستهای، نقطهنظرهای استراتژیک را بارها در همین وبلاگ مطرح کردهایم، ولی در حال حاضر بسیاری از مسائل استراتژیک از صحنة درگیریها خارج شده. اینک مذاکرات در مرحلة «عملهواکرهها» است که به مرحلة حساسی رسیده. خلاصه بگوئیم، دو جریان همسو در داخل و خارج بر علیه مذاکرات هستهای قاطرهایشان را زین کردهاند. در داخل، آنان که میدانند برقراری روابط عادی با کشورهای جهان، محافلشان را نهایت امر منزوی کرده و منافعشان را بر باد میدهد با مذاکرات مخالف میکنند. اینان سعی دارند حتی با «تحریف» و یا سانسور سخنان علی خامنهای، کار را به سکوت و «کی بود، کی بود، من نبودم» بگذرانند ـ سانسور سخنان خامنهای توسط کیهان جمکران، و میدانداریهای سایت «تسنیم» در راه مواضع حقطلبانة «امام» خامنهای نمونهای است از این تلاشها.
از سوی دیگر، در غرب و خصوصاً در ایالاتمتحد نیز گروههائی از مذاکرات هستهای دلخونی دارند. بساط تحریم، اعمال فشارهای نظامی و امنیتی تحت عناوین مختلف بر ملت ایران، روابط زیرمیزی و پرمنفعت و … نهایت امر کار را در منطقه به اتخاذ سیاستهای مطلوب برای این محافل کشانده. اینان حاضر نیستند از نانی که بساط تحریم و لاتبازی «نبرد با آمریکای» آخوندها برایشان به تنور چسبانده دست بشویند. به همین دلیل مرتباً از کنگرة آمریکا عربدة مبارزه با «حکومت جمکران» و مخالفت با توافق هستهای به گوش میرسد. ولی بیرودربایستی بگوئیم، این محافل آنچنان از سیاستهای روسیه، چین و هند توسری خوردهاند که عربدههایشان بیشتر جنبة «حقطلبیهای» ننه من غریبم حسینی پیدا کرده؛ خلاصه زوزه سر دادهاند که «شهید شدیم، به دادمان برسید!»
پاسخ سیاستهای قدرتمند منطقهای به ایندو محفل جنگفروش و ضدایرانی چیزی نیست جز بیرون کشیدن پروندههای فساد مالی همین حضرات. از تولههای رفسنجانی و عملههای بانک ملی کشور گرفته، تا جوجهپاسدارها و لاتهائی که وزارت امورخارجه آنها را تحت عنوان دیپلمات و در واقع در مقام قاچاقچی، کارچاقکن و جیببر اینور و آنور جاسازی کرده، همه و همه دستهایشان در این پولشوئیها، فسادهای مالی و کثافتکاریهای ولایت فقیه گرفتار است. و اینکه رادیو فرانسه و بیبیسی رسماً از این حضرات سخن به میان میآورند، فقط نشان میدهد که «دعوا» بالا گرفته.
در این میانه علی خامنهای، تلاش دارد خود و جریان وابسته به خود را از کثافت پولبازی به دور نشان داده، به اربابان ثابت کند که در جرگة «مخالفان» نیست! باشد که نظر لطفی به بیترهبری شده، تنبان ایشان را پائین نکشند! به همین دلیل نیز در این گیرودار که سگ راه به صاحباش نمیبرد و دست خیلیها رو شده و بنیامین نتانیاهو با دندانهای عاریه غرش میکند، مقام معظم که تنبانشان مورد تهدید قرار گرفته نیز برای اوباما نامه مینویسند:
«روزنامه آمریکائی والاستريتجورنال روز جمعه ۲۴ بهمن ماه گزارش داده است که علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی به نامه باراک اوباما، رئیسجمهوری آمریکا پاسخ داده و به وی نامهای محرمانه نوشته است.»
منبع: بیبیسی، 25 بهمنماه 1393
هر چند وابستگی علی خامنهای به هیئت حاکمة ایالاتمتحد بیش از اینها علنی بوده که جهت بررسی چند و چون آن نیازمند اطلاع از «نامهنگاری» ایشان به عموسام باشیم، این «نامهپرانی» را فینفسه میباید به فال نیک گرفت. چرا که، انتشار خبر نامهنگاری خامنهای به اوباما، خصوصاً از سوی جراید ایالاتمتحد به مثابه آخرین تیری است که از ترکش حکومت اسلامی پرتاب میشود. حکومت ولایتفقیه که تمامی امیدهای خود را در کورهراه «نبرد با آمریکا» از دست داده، اینک به تنها ریسمانی که برایاش باقی مانده آویزان شده: ریسمان «روابط صادقانه و محترمانه» با ارباباناش در ینگهدنیا! ولی همزمان میباید برای خامنهای متأسف هم باشیم، چرا که اگر وی در رأس حکومت انسانستیز ولایتفقیه نشسته به دلیل روابط دوستانه و محترمانه با عموسام نبوده! اگر خامنهای و دیگر دستاندرکاران سیاست استعماری اسلامگرائی میتوانند یکشبه پالانشان را وارونه کنند و به روابطی بنازند که چند روز پیش «محکوم» میکردند، سیلاب ضدایرانیای که امثال اینان را در رأس امور کشورمان نشانده نمیتواند یکشبه تغییر مسیر دهد. خلاصة کلام، خامنهای شاخساری را از بُن میکند که خود بر آن نشسته.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.