تنبان‌نامه!

saeed_saman_15_02_14

تحولات اخیر به چند گمانه پیرامون مسائل استراتژیک رسمی‌ات بخشید. گمانه‌هائی که در وبلاگ‌های گذشته بارها و بارها مطرح کرده بودیم و مهم‌ترین‌شان مخالفت روسیه با تجزیة اوکراین است. دومین گمانه، قرار گرفتن دولت مارکسیست‌های یونان در قلب اتحادیة اروپا و عدم خروج از یورو بود که صراحت یافته. سومین گمانه که در خاورمیانه از اولویت برخوردار می‌شود، اجبار ایالات‌متحد است جهت اشغال نظامی مجدد عراق. و آخرین گمانه «کرنش قهرمانانة» مقام معظم در برابر مطالبات فرامرزی، و فروپاشی سنگر «نبرد» رسانه‌ای حکومت اسلامی با آمریکاست. پس نخست بپردازیم به اوکراین که از منظر استراتژیک بسیار مهم است.

در مرحلة فعلی از پرداختن به اهمیت استراتژیک اوکراین در سیاست‌های اروپائی روسیه صرفنظر کرده، فقط به ریشه‌های بحران اخیر می‌پردازیم.   همانطور که شاهد بودیم، این بحران از نخستین مراحل شکل‌گیری‌اش تغییر هیئت حاکمه و رژیم سیاسی را هدف اصلی خود قرار داده بود. در عمل،   بررسی اظهارات و عکس‌العمل‌ مقامات آمریکائی و انگلیسی،‌ جای تردید باقی نمی‌گذارد که بحران اخیر اوکراین فقط با هدف براندازی رژیم اینکشور سازماندهی شد،   و مسائلی از قبیل نارضایتی از فساد دولتی، انزجار از استبداد و تمایل اوکراینی‌ها به عضویت در اتحادیة اروپا و سازمان ناتو،‌ «پیازداغ» آش شله‌قلمکاری بود که یانکی‌ها برای اوکراین تدارک دیده بودند.  بهترین شاهد بر این مدعا اینکه، ماه‌ها پس از دستیابی «دولت میدانی» به قدرت، دیگر هیچکس از فساد دستگاه دولتی و استبداد حاکم شکایتی ندارد و عضویت اوکراین در این و آن محفل از جمله «مطالبات ملت» و توده‌های انقلابی معرفی نمی‌شود!

البته آتلانتیسم از فروپاشاندن دولت اوکراین اهداف مشخصی دنبال می‌کرد که در رأس‌شان تجزیة اینکشور به دو بخش شرقی و غربی قرار داشت.  این تجزیه به صراحت می‌توانست ویراست نوین دیوار برلین را اینبار در مرزهای روسیه برپا کرده، و به تنش‌های منطقه‌ای دامن زند.   به همین دلیل نیز مقامات آمریکائی‌،   بارها و بارها سرزمین‌های جنوب و شرق اوکراین را «روس‌نشین» معرفی کرده،  بر تفاوت‌های اینان با دیگر ساکنان اوکراین تأکید داشتند!   دولت پوروشنکو نیز از طریق بمباران غیرنظامیان، تخریب بیمارستان‌ها، مدارس و … بر ایجاد نفرت بین اهالی شرق و غرب اوکراین و دامن زدن به تنش‌های قومی تمام تلاش خود را به کار گرفت. و چه بسا برخی از به اصطلاح رهبران شرق اوکراین،   از جمله پیروان همین سیاست آمریکائی تجزیة کشور بودند، و تحت پوشش ناسیونالیسم روس‌‌تبار به عملیات تنش‌زائی دامن می‌زدند. کار بجائی رسید که پل کرگ رابرتز، از سیاستمداران کهنه‌کار ایالات‌متحد، و مشاور سابق رونالد ریگان رسماً اعلام داشت، یا روسیه شرق اوکراین را ضمیمه می‌کند، و یا با آمریکا وارد جنگ می‌شود.

ولی دیدیم که تلاش مسکو در مسیری کاملاً متفاوت جریان یافت. به عبارت دیگر، با امضاء سند «حفظ تمامیت ارضی اوکراین» در نشست اخیر مینسک، کرملین به طرف‌های درگیر تفهیم کرد که برنامة دیوارسازی به شیوة دوران جنگ‌سرد را می‌باید فراموش کنند. در مورد اینکه به چه دلیل آتلانتیسم اجباراً دست از پروژه‌های اوکراینی خود برداشته گمانه‌ها کم نیست؛ مهم‌ترین‌شان تلاش برای جلوگیری از پیشروی هر چه بیشتر نیروهای شرق به درون اوکراین،   و فروپاشی دستگاه پوشالی و کودتائی پوروشنکو باید باشد. فروپاشی‌ای که تمامی پروژه‌های آتلانتیسم در اروپای شرقی را بر باد می‌دهد. به هر تقدیر، حال که سند کذا به امضاء رسیده و برنامة تجزیة اوکراین از روی میز توطئة آتلانتیسم به بایگانی منتقل شده،   این امکان همچنان محفوظ خواهد بود که پیشروی نیروهای شرق، چه در قالب تحرکات نظامی و امنیتی، و چه به صورت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به سوی کی‌یف، در آینده‌ای نه چندان دور، نهایت امر زیر پای کودتاچیان سوم اسفند را بکشد. و شاید تهدیدهای اوباما به تسلیح نیروهای نظامی در اوکراین پاسخی باشد به همین فروپاشی غیرقابل اجتناب. هر چند به استنباط ما واشنگتن بازی اوکراین را باخته. به همین دلیل برای گسترش موش‌دوانی در یونان خیز برداشته و به دولت مارکسیست اینکشور ابراز عشق می‌کند!

به عبارت ساده‌تر، زمانیکه آتلانتیسم دریافت ادامة سیاست چپاول ملت یونان،   تحت عنوان سرمایه‌گزاری و یا کمک‌های اقتصادی اتحادیه به اینکشور دیگر قابل دوام نیست،   از آنجا که کودتای نظامی و هیاهوی خیابانی فقط به معضلات سیاسی و اجتماعی در اتحادیة اروپا دامن می‌زد، به قدرت رسیدن حزب مارکسیست «سیریزا» را هضم نمود!   البته اگر آتلانتیسم به حضور مارکسیست‌های یونان در دولت ظاهراً رضایت داده،   امیدش بر این است که با فراهم آوردن مقدمات اخراج هر چه سریع‌تر یونان از اتحادیه، و حتی از سازمان ناتو دیوار برلین را در این منطقه بر پا سازد! ولی دیدیم که علیرغم حمایت رسمی مسکو از آلکسیس تسیپراس، نخست‌وزیر یونان،   برنامة مورد نظر غرب مبنی بر چرخش آتن به سوی شرق که می‌توانست زمینة «دیوارسازی» در اروپای شرقی را فراهم آورد،   به هیچ عنوان عملی نشد.

در عمل، قضیه کاملاً بر عکس شده! تسیپراس دست به ملاقات‌های دیپلماتیک و کاری با طرف‌های غربی زد؛ به قبرس، رم و پاریس رفت و طی نشست خبری با رئیس‌جمهور فرانسه اعلام داشت، «در اروپا مالک و مستاجر نداریم!» به عبارت دیگر، هیچکس نمی‌تواند یک دولت اروپائی را از اروپا اخراج کند! پیام روشن بود، و اعضای اتحادیه اروپا ماست‌های‌شان را کیسه کردند!  و جالب‌تر از همه اینکه تسیپراس هنوز پای به مسکو نگذاشته! مانورهای سیاسی وی به صراحت نشان می‌دهد که برنامة در انزوا انداختن یونان می‌باید از سوی دولت‌های اصلی اتحادیه ـ انگلستان، فرانسه و آلمان ـ کنار گذاشته شود، و اینکشورها بالاجبار می‌باید این واقعیت را بپذیرند که در سیاست‌های آتی اتحادیه نقطه‌نظرهائی خارج از محافل سازمان ناتو، به عبارت بهتر نقطه‌نظرهای مسکو،   چه بخواهند و چه نخواهند مد نظر قرار خواهد گرفت.   روشن‌تر بگوئیم، اینبار کرملین از طریق دولت تسیپراس رسماً در اتحادیة اروپا حضور دارد، و این حضور را نمی‌توان به هیچ عنوان به بن‌بست کشاند. البته این اصل را فراموش نکنیم که حضور «آشکار و یا پنهان» مسکو در سیاست‌های اتحادیه،   از جمله مسائلی بود که از دیرباز با آن به شدت مخالفت می‌شد. تجزیة یوگسلاوی از طریق جنگ، شکل‌گیری ارز اروپائی یورو، کشاندن هول‌هولکی مرزهای اتحادیه به کشورهای اروپای شرقی، گستراندن پوشش سازمان ناتو،  و نهایت امر کودتای سوم اسفند اوکراین تماماً‌ جهت جلوگیری از نفوذ کرملین سازمان یافت.   و می‌بینیم که این سیاست چگونه با شکست کامل روبرو شده. جالب اینکه، پس از این شکست، تهدیدات رسانه‌ای آتلانتیسم بر علیه روسیه صورت دیگری به خود می‌گیرد. آتلانتیست‌ها که تاکنون برای مقابله با انسان‌محوری و لائیسیته و مارکسیسم، از تمام گروه‌های تروریست اسلامی، مسیحی و یهودی حمایت تام به عمل آورده‌اند، ضمن توطئه بر علیه دولت مارکسیست یونان، هیاهو به راه انداخته‌اند که شکست ایندولت راه‌گشای افراط‌گرایان راست می‌شود:

«شکست سیریزا، راه را برای حکومت راست افراطی در یونان هموار می‌کند»

منبع: رادیوفردا، 13 فوریه 2015

بله بوق سازمان سیا در کشور چک، اینگونه آرزوهای‌اش را بیان می‌کند!   به عبارت دیگر، اینجا نیز سازمان سیا برای کرملین همان صورتبندی اوکراین را روی میز گذارده و به زبان بی‌زبانی می‌گوید: یا یونان را به پشت «دیوار آهنین» می‌کشانید، یا ما فاشیست‌ها و نئونازی‌ها را در آتن به قدرت می‌رسانیم!   ولی جالب‌تر اینکه،   پیام فوق در شرایطی مخابره شده که تا مرحلة شکست همه‌جانبة سیاست‌های آتلانتیسم در خاورمیانه چند گام بیشتر باقی نمانده.

حال که به مبحث «شکست» رسیدیم؛   چه بهتر که نگاهی داشته باشیم به سوریه و بساط داعش! دقیقاً همزمان با ناکامی غرب در جبهة اوکراین، در خاورمیانه نیز باخت بزرگی در انتظار باراک اوباماست.  اشتون کارتر،   وزیر جدید دفاع آمریکا زمانی رأی صلاحیت خود را از سنای اینکشور دریافت کرد که تشت رسوائی هر دو پروژة واشنگتن ـ اروپای شرقی و خاورمیانه ـ از بام‌ها فروافتاده بود.   چرا که، پیش از تأئید صلاحیت اشتون کارتر اوباما با ارسال نامه‌ای به کنگره، وزیر جدید دفاع را به جنگ زمینی در عراق وارد کرده بود! در این نامه، رئیس جمهور ایالات متحد خواستار دخالت نظامی مستقیم، و اعزام نیروهای زمینی به جبهة داعش شده است:

«اوباما، […] از کنگره این‌کشور خواست که مجوز برخورد نظامی با «دولت اسلامی» را صادر کند. وی در نامه‌ای از کنگره تقاضا کرد که اجازه انجام عملیات نظامی علیه «دولت اسلامی» را برای مدت ۳ سال بدهد.»

منبع: صدای آلمان، مورخ 12 فوریه 2015

و جالب اینجاست که،   دو روز پس از ارسال این نامه،‌ که بیشتر تأئید بر یک سیاستگزاری است تا «کسب اجازه»،  همین کنگره به اشتون کارتر، وزیر دفاع رأی اعتماد می‌دهد:

«سنای آمریکا عصر روز پنجشنبه صلاحیت اشتون کارتر گزینه پیشنهادی رئیس‌جمهوری ایالات متحده برای وزارت دفاع را تأئید کرد[…]»

منبع: صدای آمریکا، 24 بهمن‌ماه 1393

خلاصه بگوئیم، اشتون کارتر وزیر دفاعی است که با برنامة مدون جنگ و اشغال نظامی دوبارة عراق پای به پنتاگون گذارده، و می‌باید طی سال‌های آینده ارتش زمینی ایالات‌متحد را در مرزهای عراق و سوریه درگیر عملیات نظامی کند.   عملیاتی که نه دولت خواستار آن بود،   و نه کنگره نسبت به آ‌ن نظر خوشی نشان می‌داد.   در عمل، زمانیکه پس از شکست ‌آمریکا در جبهة سوریه، سناریوی تجزیة عراق که با کمک جمکرانی‌ها، اسلامگرایان ترکیه و دیگر دولت‌های منطقه پایه‌ریزی شده بود، دود شده و به هوا رفت، برخی محافل آتلانتیست جهت عکس‌العمل به این شکست مفتضحانه، سریعاً پروژة «افغانستان ثانی» را روی میز گذاشتند. بر اساس این پروژه، در منطقه‌ای ظاهراً خارج از کنترل ایالات‌متحد، پدیده‌ای به نام دولت اسلامی می‌بایست به عنوان «داور نهائی» برای چارچوب سیاست‌های مطلوب آمریکا در منطقه «روادید» صادر می‌کرد! روادیدهائی که روی کاغذ هیچگونه مسئولیتی برای واشنگتن، لندن، تل‌آویو، آنکارا، بغداد، و خصوصاً تهران به همراه نمی‌آورد، هر چند تمامی این پایتخت‌ها از آن‌ جهت پیشبرد سیاست‌های آتلانتیست بهره‌برداری لازم را صورت می‌دادند.   این پروژه همانطور که شاهد بودیم در دروازه‌های دمشق پوزه‌اش به خاک مالیده شد،   و اینچنین بود که آه از نهاد دولت‌های حاکم در این پایتخت‌ها برآمد.

چرا که درگیری مستقیم ارتش ایالات‌متحد با اوباش داعش این حسن را خواهد داشت که دیگر واشنگتن نمی‌تواند از تبعات سیاستگزاری‌های منطقه‌ای خود گریخته، مسائل را در «ظاهر امر» به دست قضا و قدر بسپارد! خلاصة کلام،   پروژة «افغانستان ثانی» که آمریکائی‌ها در سوریه به راه انداختند، نتیجه‌اش چیزی نشد جز درگیری ارتش آمریکا در همان «جنگ افغانستانی!»   جنگی فرسایشی، بی‌آینده، بدون افتخار، و خصوصاً فاقد چشم‌انداز مشخص. جنگی که ایالات‌متحد نمی‌تواند از پنجة آن به این سادگی‌ها خارج شود، و روزی و روزگاری بوق «پیروزی» در آن را بر بام دنیا به صدا در آورد. اگر به این چشم‌انداز تیره و تار فروپاشی سنگر یانکی‌ها در یمن، سعودی، اردن و … را نیز بیافزائیم جای تردید باقی نمی‌ماند که تا چند صباح دیگر،   تمام دولت‌های منطقه منافع اصلی خود را در این خواهند دیدکه با فاصله گرفتن هر چه بیشتر از واشنگتن، از شر سیاست‌های مخرب آمریکا به دور بمانند. به همین دلیل است که عربدة نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل به آسمان برخاسته. نتانیاهو همچون شیر درنده می‌غرد و همه را «تهدید» می‌کند بدون اینکه در نظر بگیرد دندان‌های‌اش عاریه‌ای است:

«[نتانیاهو:] اسرائيل ممکن است عليه برنامه هسته‌ای ايران دست به اقدام يکجانبه بزند!»

منبع: رادیوفردا، 13 فوریه 2015

بله، اینکه اسرائیل قادر است در منطقة خاورمیانه، چه بر علیه ایران و چه بر علیه هر دولت دیگری دست به «اقدام یک‌جانبه» بزند، جای پرسش و کنکاش فراوان خواهد داشت.  واقعیت این است که دولت اسرائیل خارج از آنچه محافل آتلانتیست دیکته می‌کنند نه قادر به سیاستگزاری است و نه می‌تواند موضع‌گیری کند. پس می‌باید قبول کنیم که محافلی در غرب فوت در آستین پارة نتانیاهو انداخته‌اند،   محافلی که هم‌صدا با کیهان جمکران توافق 24 نوامبر2014 را «توطئه» ارزیابی می‌کنند و عقب‌نشینی اخیر علی خامنه‌ای، رهبر جمکران پیرامون «بحران هسته‌ای» را به ضرر منافع استعماری‌شان تحلیل کرده‌اند:

«[…]رهبر جمهوری اسلامی هم‌چنین گفت که ایران برای رسیدن به توافق، توسعه ماشین‌های غنی‌سازی، تولید اورانیوم ۲۰ درصد، کارخانه اراک و فردو را فعلاً متوقف کرده، بنابراین طرف ایرانی منطقی عمل کرده؛ اما طرف مقابل باج‌خواهی می‌کند.»

منبع: رادیوفردا، 19 بهمن‌ماه 1393

در مورد مذاکرات هسته‌ای، نقطه‌نظرهای استراتژیک را بارها در همین وبلاگ مطرح کرده‌ایم، ولی در حال حاضر بسیاری از مسائل استراتژیک از صحنة درگیری‌ها خارج شده. اینک مذاکرات در مرحلة «عمله‌واکره‌ها» است که به مرحلة حساسی رسیده.   خلاصه بگوئیم،   دو جریان هم‌سو در داخل و خارج بر علیه مذاکرات هسته‌ای قاطرهای‌شان را زین کرده‌اند. در داخل، آنان که می‌دانند برقراری روابط عادی با کشورهای جهان، محافل‌شان را نهایت امر منزوی کرده و منافع‌شان را بر باد می‌دهد با مذاکرات مخالف‌ می‌کنند. اینان سعی دارند حتی با «تحریف» و یا سانسور سخنان علی خامنه‌ای، کار را به سکوت و «کی بود، کی بود، من نبودم» بگذرانند ـ سانسور سخنان خامنه‌ای توسط کیهان جمکران‌،   و میدانداری‌های سایت «تسنیم» در راه مواضع حق‌طلبانة «امام» خامنه‌ای نمونه‌ای است از این تلاش‌ها.

از سوی دیگر،   در غرب و خصوصاً در ایالات‌متحد نیز گروه‌هائی از مذاکرات هسته‌ای دل‌خونی دارند. بساط تحریم،   اعمال فشارهای نظامی و امنیتی تحت عناوین مختلف بر ملت ایران، روابط زیرمیزی و پرمنفعت و … نهایت امر کار را در منطقه به اتخاذ سیاست‌های مطلوب برای این محافل کشانده.   اینان حاضر نیستند از نانی که بساط تحریم و لات‌بازی «نبرد با آمریکای» آخوندها برای‌شان به تنور چسبانده دست بشویند. به همین دلیل مرتباً از کنگرة آمریکا عربدة مبارزه با «حکومت جمکران» و مخالفت با توافق هسته‌ای به گوش می‌رسد. ولی بی‌رودربایستی بگوئیم،   این محافل آنچنان از سیاست‌های روسیه، چین و هند توسری خورده‌اند که عربده‌های‌شان بیشتر جنبة «حق‌طلبی‌های» ننه من غریبم حسینی پیدا کرده؛ خلاصه زوزه سر داده‌اند که «شهید شدیم، به دادمان برسید!»

پاسخ سیاست‌های قدرتمند منطقه‌ای به ایندو محفل جنگ‌فروش و ضدایرانی چیزی نیست جز بیرون کشیدن پرونده‌های فساد مالی همین حضرات.   از توله‌های رفسنجانی و عمله‌های بانک ملی کشور گرفته،   تا جوجه‌پاسدارها و لات‌هائی که وزارت امورخارجه آن‌ها را تحت عنوان دیپلمات و در واقع در مقام قاچاقچی، کارچاق‌کن و جیب‌بر اینور و آنور جاسازی کرده، همه و همه دست‌های‌شان در این پول‌شوئی‌ها، فسادهای مالی و کثافت‌کاری‌های ولایت فقیه گرفتار است. و اینکه رادیو فرانسه و بی‌بی‌سی رسماً از این حضرات سخن به میان می‌آورند، فقط نشان می‌دهد که «دعوا» بالا گرفته.

در این میانه علی خامنه‌ای، تلاش دارد خود و جریان وابسته به خود را از کثافت پول‌بازی به دور نشان داده، به اربابان ثابت کند که در جرگة «مخالفان» نیست!   باشد که نظر لطفی به بیت‌رهبری شده، تنبان ایشان را پائین نکشند!  به همین دلیل نیز در این گیرودار که سگ راه به صاحب‌اش نمی‌برد و دست خیلی‌ها رو شده و بنیامین نتانیاهو با دندان‌های عاریه غرش می‌کند، مقام معظم که تنبان‌شان مورد تهدید قرار گرفته نیز برای اوباما نامه می‌نویسند:

«روزنامه آمریکائی وال‌استريت‌جورنال روز جمعه ۲۴ بهمن ماه گزارش داده است که علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی به نامه باراک اوباما، رئیس‌جمهوری آمریکا پاسخ داده و به وی نامه‌ای محرمانه نوشته است.»

منبع: بی‌بی‌سی، 25 بهمن‌ماه 1393

هر چند وابستگی علی خامنه‌ای به هیئت حاکمة ایالات‌متحد بیش از این‌ها علنی بوده که جهت بررسی چند و چون آن نیازمند اطلاع از «نامه‌نگاری» ایشان به عموسام باشیم،   این «نامه‌پرانی» را فی‌نفسه می‌باید به فال نیک گرفت. چرا که،   انتشار خبر نامه‌نگاری خامنه‌ای به اوباما، خصوصاً از سوی جراید ایالات‌متحد به مثابه آخرین تیری است که از ترکش حکومت اسلامی پرتاب می‌‌شود. حکومت ولایت‌فقیه که تمامی امیدهای خود را در کوره‌راه «نبرد با آمریکا» از دست داده، اینک به تنها ریسمانی که برای‌اش باقی مانده آویزان شده: ریسمان «روابط صادقانه و محترمانه» با اربابان‌اش در ینگه‌دنیا!  ولی همزمان می‌باید برای خامنه‌ای متأسف هم باشیم، چرا که اگر وی در رأس حکومت انسان‌ستیز ولایت‌فقیه نشسته به دلیل روابط دوستانه و محترمانه با عموسام نبوده!  اگر خامنه‌ای و دیگر دست‌اندرکاران سیاست استعماری اسلامگرائی می‌توانند یک‌شبه پالان‌شان را وارونه کنند و به روابطی بنازند که چند روز پیش «محکوم» می‌کردند،   سیلاب ضدایرانی‌ای که امثال اینان را در رأس امور کشورمان نشانده نمی‌تواند یک‌شبه تغییر مسیر دهد. خلاصة کلام، خامنه‌ای شاخساری را از بُن می‌کند که خود بر آن نشسته.

کینز در کاخ‌سفید!

saeed_saman_15_02_07

هر چند در این وبلاگ عموماً به مسائل مربوط به ایران می‌پردازیم، مطلب امروز را به بررسی تحولات یونان اختصاص می‌دهیم. به استنباط ما این تحولات،   به نحوی زیربنائی نه تنها به ایران مربوط می‌شود، که تبیین کنندة بسیاری مسائل در دیگر کشورهای جهان نیز خواهد بود. چرا که،   اگر نظام رسانه‌ای قصد دارد رخداد یونان را پدیده‌ای صرفاً اروپائی و در ارتباط با مسائل «اتحادیه» مطرح کند،   در نگرشی کلی‌تر، یونان نمونه‌‌ای ارائه می‌دهد از تغییرات عمیق در «کلان ـ ‌سیاست‌های»‌ جهانی.   تغییراتی که از یک‌سو برای غرب، بهانه‌ای جهت بازگشت به الگوهای پساجنگ دوم جهانی شده، و در میان کشورهای عضو بریکس ابزاری است جهت خروج هر چه سریع‌تر از همین الگوها.  برای روشن شدن مطلب، لازم است نیم نگاهی به تاریخچة یونان معاصر بیاندازیم.

یونان از سال 1981 به عضویت اتحادیة اروپا در آمد. و برخلاف بسیاری اعضای نوین ـ اتریش، سوئد، فنلاند، و … ـ اتحادیه اروپا جهت گشودن درهای‌اش به روی یونان، منتظر سقوط اتحاد شوروی نشده بود.   مسلماً این رابطة «حسنه» بین یونان و «اتحادیه» بازتاب تاریخچه‌ای ویژه می‌باید تلقی شود! ولی این تاریخچة نه چندان درخشان و چشم‌گیر،‌   ریشه در نیازهای استراتژیک اروپای مرکزی و غربی به حفظ شاهرگ‌های ارتباط آبی در دریای اژه داشته.   نیازی که یونان را پس از سقوط امپراتوری عثمانی عملاً به منطقه‌ای تحت نظارت انگلستان تبدیل کرده بود. پس از انقلاب اکتبر در روسیه،   انگلستان جهت حمایت از منافع استراتژیک خود در یونان، و سدسازی در برابر نفوذ بلشویک‌های روس هر آنچه در چنته داشت بیرون کشید. فاشیست‌های محلی، سلطنت‌طلب‌های متمایل به لندن، حتی برخی محافل چپ که تفوق لندن را به زیر سئوال نمی‌بردند، هر یک از جایگاه ویژه‌ای در سیاست «یونانی» انگلستان برخوردار شدند. ولی اشغال یونان توسط آلمان نازی طی جنگ دوم جهانی و همکاری گستردة راست‌گرایان و فاشیست‌ها با آلمان هیتلری،   بسیاری از مهره‌های مورد اعتماد لندن را در افکار عمومی یونان بی‌اعتبار کرد، و پایان جنگ دوم،   برای انگلستان در یونان فاجعه‌ به بار آورد.

پس از پایان جنگ دوم، در تمامی اروپا شاهد تلاش‌های لندن جهت بازگرداندن فاشیست‌های محلی و همکاران قدیم نازی‌ها به جرگة معتمدین محلی و مورد تأئید انگلستان هستیم؛ فرانکیست‌های اسپانیا، گلیست‌های فرانسه، دربارهای سوئد، نروژ و دانمارک. در خاورمیانه نیز محفل فدائیان اسلام در ایران، و اسلامگرایان هندوستانی و سپس پاکستانی را در کنار لندن بازمی‌یابیم. در یونان، سیاست بازیافت زباله با مشکلات بسیار روبرو شد. ولی زمینة اجتماعی و شرایط استراتژیک پساجنگ، چنین بازیافتی را نه فقط در یونان که در بسیاری کشورها از جمله در ترکیه، عراق و ایران برای انگلستان مشکل کرده بود.

پس از پایان جنگ دوم،   امپراتوری بریتانیا به سرعت سیطره‌اش را در شرق اروپا و خاورمیانه از دست می‌داد.   به همین دلیل در سال 1952، تحت عنوان حفظ «آرامش»‌ منطقه، کشورهای یونان و ترکیه را به سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو) وارد کرد. چند سال بعد عدم قابلیت ساختارهای سنتی در حفظ منافع انگلستان،‌ کار را در هر دوی اینکشورها به دولت‌های کودتائی کشاند.   دیری نگذشت که عراق هم در دامان نظام کودتا گرفتار آمد، و در سال 1953 در ایران نیز به دلیل هیاهوی فردی به نام مصدق‌السلطنه،   ایران به سرنوشت همین اینکشورها دچار شد. با این وجود، فلسفة وجودی تمامی این کودتاها مشخص بود. گستراندن فرش قرمز برای سیاست و ارتش ایالات‌متحد جهت جبران ضعف ساختاری انگلستان در ادارة‌ این مناطق،‌ با هدف ممانعت از نفوذ اتحاد شوروی. در عراق این سیاست بکلی شکست خورد،  ولی در ایران، یونان، ترکیه و حتی در پاکستان با موفقیت کامل دنبال شد.

هر چند یونان در سال 1974، با قبول اصل دمکراسی پارلمانی، رسماً دولت کودتائی سرهنگ‌ها را پشت سر گذارد،‌ ولی حاکمیت نظامی سازمان ناتو بر فعالیت‌های سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی اینکشور همچنان پا بر جا باقی مانده.   و مسلماً دولت مارکسیست آلکسیس تسیپراس، علیرغم تمایلات ضدسرمایه‌داری، از پنجة کنترل و نظارت ارتش ناتو بیرون نرفته و نخواهد رفت. حال که تا حدودی با تاریخ معاصر یونان آشنا شدیم نگاهی داشته باشیم به روند شکل‌گیری سرمایه‌داری جدید در یونان پس از عضویت اینکشور در اتحادیة اروپا.

برخورد اتحادیة اروپا ـ مقصود دولت‌های بورژوا و قدرتمند اروپای غربی یعنی آلمان، فرانسه و انگلستان است ـ با یونان روشن بود. اعطای وام‌های سنگین با بهره‌های کلان، تحت پوشش حمایت از «سرمایه‌گزاری» و مدرنیزاسیون اقتصادی در اینکشور. در گام بعد،   شبکه‌ای این وام‌ها را در خدمات روبنائی و غیرپایه‌ای ـ حمایت از صنعت توریسم، خدمات توریستی، کازینو، ورزش‌های دریائی، و غیره ـ به حرکت در می‌‌آورد. پر واضح است که ارزش‌های اضافة حاصل از این فعالیت‌ها به بانک‌های لندن و پاریس و برلن واریز می‌شد!   این چرخة جهنمی که شبکه‌های خلق‌الساعة «مالی ـ اقتصادی» با بهره‌گیری از طبیعت مطلوب یونان و نیروی کار ارزانقیمت آن جهت بهره‌کشی به وجود آورده بودند، سال‌های دراز به همین ترتیب در گردش بود. به طوری که وزیر اقتصاد و دارائی دولت جدید،   یانیس واروفاکیس، از این شبکه تحت عنوان «لکه‌‌های سیاه» سخن به میان آ‌ورده. مقصود این بود که، اگر لکه‌های سیاه،   در فضای لایتناهی سیاره‌ها و کهکشان‌ها را بلعیده و از بین می‌برند، این شبکه‌ها نیز سرمایه‌ها را می‌بلعیدند و نابود می‌کردند!

خلاصة کلام، اتحادیة اروپا با یونان همان معامله‌ای را کرده بود که در آمریکای لاتین و آفریقا و در ایران. استقراض سنگین، گسترش بهره‌کشی، و نهایت امر انتقال سود سرمایه‌گزاری‌ها به بانک‌های غرب. نتیجة این سیاست کاملاً روشن است، بالا آوردن قروض نجومی، اوج‌گیری تورم،‌ و نهایت امر عدم توانائی دولت و ساختارهای فعال اقتصادی در استرداد این وام‌ها. چرا که، بهرة حاصل از استقراض نه به جیب یونانی‌ها که به جیب آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها سرازیر می‌شد.

ولی در یونان بهره‌کشی سنتی استعمار با چند مشکل روبرو شده.  نخستین مشکل به دلیل عضویت اینکشور در سازمان ناتو و اتحادیة اروپا به وجود ‌آمده. چرا که، حضور هر چه وسیع‌تر روسیه در اروپای شرقی، نهایت امر یونان را به نوعی سنگر طبیعی آتلانتیسم در برابر کرملین تبدیل کرده. در نتیجه، سرمایه‌داری آتلانتیست نمی‌تواند با دولت یونان همان برخوردی را داشته باشد که به طور مثال با شاه ایران، حسنی‌مبارک و صدام حسین داشته.  روشن‌تر بگوئیم، غرب نمی‌توانست جهت بازسازی شبکة بهره‌کشی خود، با یک کودتای نظامی «آبدار» و یا به راه انداختن خردجال و قشقرق خیابانی دولت را ساقط کرده، شبکة چپاول را به صور دیگر بر مرده‌ریگ رژیم گذشته بازسازی نماید.   اینعمل می‌توانست عضویت یونان را در ناتو به زیر سئوال برد؛ یورو را متزلزل کند؛   و نهایت امر راه گشای نزدیکی هر چه بیشتر آتن به مسکو شود.   و این شرایط برای غرب بسیار «ناخوشایند» است.

مشکل دیگر امکان سرایت تحولات یونان به دیگر کشورهای اتحادیه بود.   چرا که، عکس‌العمل تند بورژوازی‌های اروپای غربی در تقابل با دولت چپ‌گرای یونان به صراحت می‌توانست جنبشی ضدسرمایه‌داری در تمامی کشورهای اروپای غربی به وجود آورد. البته در اینمورد شاید بهتر باشد بیشتر توضیح دهیم. چرا که، به دلیل وزنة سنگین بحران سرمایه‌داری،   جنبش ضدسرمایه‌داری هم‌اکنون در اروپای غربی بسیار فعال است. ولی حاکمیت‌های اروپائی با تمامی قوا سعی دارند، این جنبش را به کثافت فاشیست‌ها و نژادپرستان و محافل وابسته به ارتش ناتو آلوده کنند، باشد که از این مفر تحرکات دمکراتیک ملت‌ها را به عقب رانده،  آن‌ را با شعارهای احمقانة ناسیونالیستی و نژادپرستانه جایگزین نمایند. در واقع تلاش بورژوازی بر این است که بین مطالبات مشروع ملت‌ها با عنعنات فاشیسم و نژادپرستی پلی «سازنده» برقرار سازد،   و از این مفر صحنة اجتماعی را در اشغال آتلانتیسم خیابانی نگاه دارد. به این ترتیب، حاکمیت عناصر و نوکران آتلانتیسم بر جوامع اروپای غربی تداوم خواهد یافت. پر واضح است که اگر بحران چپ در یونان به اروپای غربی می‌کشید،‌ دیگر این برنامة «فاشیست‌سازی» کارش خراب می‌شد. به همین جهت آتلانتیسم می‌بایست به هر ترتیب ممکن در برابر این «خطر» جبهه‌گیری می‌کرد.

البته مسائل دیگری نیز در بحران یونان به وجود آمده که بیشتر به فعالیت‌های مالی و اداری مربوط می‌شود، و از منظر استراتژیک شاید از اهمیت کم‌تری برخوردار باشد. ولی با تکیه بر آنچه بالاتر گفتیم به صراحت دیده می‌شود که آتلانتیسم می‌بایست در برابر «خطر یونان» از خود واکنش «مناسب» نشان می‌داد. به همین دلیل نیز کاخ‌سفید پیش از همه پرچم سفید به اهتزاز در آورد،  و باراک اوباما که تا همین چند روز پیش جان‌اش با جان آخوند، و خون‌اش با خون پیامبر و امام و قدیسین در دیگ «حمام خون بهارعرب» می‌جوشید، به ناگاه «کینزگرا» و سوسیالیست‌مسلک از آب درآمده. اوباما تلاش کرده برخورد دولت چپ‌گرای یونان با محافلی که استقراض عظیم دولتی را بر یونان تحمیل کرده‌اند، از منظر کاخ‌سفید «مشروع» قلمداد نماید:

«[باراک اوباما:] نباید بر کشورهائی که گرفتار کسادی‌اند فشار بیشتری وارد کنید. باید یک استراتژی رشد مد نظر قرار گیرد، تا بتوانند قروض‌شان را پرداخته و برخی کسادی‌ها را جبران کنند[…]»

آسوشیتدپرس: اول فوریه 2015

باید پرسید چه شده که رئیس‌جمهور یانکی‌ها،   کارت این برخورد «انساندوستانه» را که بر نوعی «عقل متعارف» تکیه دارد، فقط در مورد دولت یونان از آستین در آورده؟ چگونه می‌توان سیاست‌های مالی و اقتصادی کاخ‌سفید را در مورد کشورهائی همچون آرژانتین، ونزوئلا، ایران، و … با این «برخورد» منطقی تحلیل کرد؟ مسلماً چنین تحلیلی امکانپذیر نیست؛ ایالات‌متحد در مقام یک قدرت جهانی جنگ‌فروش و نزولخور نمی‌تواند چنین برخوردی را «فراگیر» کند، چرا که منافع کلیدی خود را در سراسر جهان از دست می‌دهد. برخورد اوباما با مسئلة دولت چپ‌گرای یونان،   همانطور که بالاتر عنوان کردیم،‌ فقط از این زاویه قابل تحلیل خواهد بود که در صورت عکس‌العمل تند در برابر اینکشور، تبعات به مراتب سنگین‌تری از چند ده‌ میلیارد دلار «وام‌چپانی» بر ملت یونان بر سر کاخ‌سفید و سنای آمریکا آوار خواهد شد. و به دلیل هراس از این آوار است که باراک حسین اوباما ناگهان «سوسیالیست» شده!

با این وجود، همانطور که در وبلاگ «تف و ترویا» نیز تا حدودی توضیح داده‌ایم، به استنباط ما برخورد آمریکا و متحدان‌اش با پدیده‌های یونان، اوکراین، ترکیه، لبنان، ایران، سوریه و … بر پایة نوعی عدم درک درست از شرایط نوین جهانی شکل گرفته.   البته مسلماً کارشناسان آتلانتیسم مسائل را به صورت دقیق به حضرات گزارش می‌دهند.   مشکل اینجاست که منافع ریشه‌ای آتلانتیسم نمی‌تواند به تصمیم‌گیرندگان اجازه دهد که از تمایلات سنتی خود در «مسائل» استراتژیک دست بردارند.   اینان علاقمند‌اند مسائل استراتژیک معاصر را در مقام بازتاب‌هائی از «جنگ سرد» مورد بررسی قرار ‌دهند،‌   چرا که این نوع برخورد با منافع «استخوانی شده» و ایستای بورژوازی‌های حاکم هم‌سازی بیشتری نشان می‌دهد،   تا با نگرش‌های نوین. به همین دلیل نیز در ادبیات رسانه‌ای آتلانتیسم، در مورد اوکراین مرتباً به واژه جادوئی «فنلاندیزاسیون» برخورد می‌کنیم.

از منظر استراتژیک وقتی سخن از «فنلاندی شدن» کشوری به میان می‌آید، مقصود این است که یک کشور ضعیف در همسایگی یک ابرقدرت می‌تواند از حمله، اشغال، و تغییر رژیم سیاسی‌ در امان مانده و خارج از منافع مستقیم همسایه، به موجودیت‌اش ادامه دهد!  همانطور که می‌توان حدس زد «فنلاندی شدن» اشاره‌ای است به سرنوشت و تاریخ معاصر کشور فنلاند در همسایگی اتحادشوروی پس از پایان جنگ دوم جهانی.

بدون آنکه بخواهیم پای در بحث پیرامون تاریخ فنلاند و ویژگی‌هائی بگذاریم که زمینه‌ساز سیاست فنلاندی اتحادشوروی شده بود، باید بگوئیم که در شرایط فعلی «فنلاندی شدن»‌ اصولاً معنا و مفهوم درستی ندارد،  چرا که، برخلاف دوران پس از جنگ دوم، خطوط ایدئولوژیک، مالی و اقتصادی مشخصی در سطح جهان کشیده نشده. در نتیجه، کوفتن ارباب جراید آتلانتیست بر طبل «فنلاندیزاسیون» به خودی خود نشان می‌دهد که اینان هنوز نتوانسته‌اند شرایط جدید استراتژیک را درک و هضم کنند. پس آتلانتیست‌ها را با سوءهاضمه‌شان تنها می‌گذاریم و بازمی‌گردیم به موضوع اصلی امروز.

با بازگشت به موضوع اصلی یعنی موضع‌گیری‌های غرب در برابر دولت چپ‌گرای یونان به صراحت می‌بینیم که آمریکا به رهبری باراک اوباما قصد دارد دست به نوعی الگوبرداری از شرایط دوران پساجنگ دوم بزند!   به این ترتیب که با حمایت صوری از یک دولت چپ‌گرا ـ  دقیقاً به شیوة حمایتی که انگلستان از آلبانی و یوگسلاوی پس از جنگ دوم به عمل آورده بود ـ هیئت ‌حاکمة آمریکا به خیال خود می‌خواهد در برابر نفوذ روسیه در اروپای شرقی سد سکندر ایجاد کند. ولی این سدسازی با در نظر گرفتن شرایط کنونی خنده‌دار و مضحک به نظر می‌رسد!

آنان که با تاریخ معاصر اروپای شرقی آشنائی دارند بخوبی می‌دانند که با توسل به چه ترفندهائی، در آخرین ماه‌های جنگ دوم،‌   لندن تلاش کرد از دستیابی مستقیم «بلوک شرق» به دریای مدیترانه ممانعت به عمل آورد.   و برای تحقق این سیاست انسداد، چرچیل حاضر شد با تشکیلات تیتو و کمونیسم شبانی آلبانی، که در ضدیت‌شان با استالینیسم شک و تردیدی نداشت همکاری نزدیک صورت دهد. اینک با الگوبرداری از همین ساختار استراتژیک فرسوده و نخ‌نماست که باراک‌اوباما در مقام حامی دولت‌ چپ‌گرای یونان ظهور کرده! کاخ سفید قصد دارد با اعمال فشار بر متحدان اروپائی‌اش ـ انگلستان، آلمان و فرانسه ـ سرکیسة کمک‌های بلاعوض را به نفع یونان بگشاید، به این امید که این سیاست سخاوتمندانه نهایت امر بتواند سدی باشد در برابر نفوذ روسیه در اروپای شرقی.

ولی به دلائلی که مسلماً از حد بررسی امروز ما فراتر خواهد رفت،   مشکل آتلانتیسم در اروپای شرقی نه با «فنلاندیزاسیون» اوکراین حل خواهد شد،   و نه با «یوگسلاویزاسیون» یونان!   مسئله اینجاست که رشد سرمایه‌داری روسیه در حیطة نفوذ آتلانتیسم غیرقابل کنترل است، و منطقاً این سرمایه‌داری نیازمند عمقی «استراتژیک» نیز خواهد شد.   مشکل می‌توان تصور کرد که با تکیه بر کارورزی‌های دوران جنگ سرد، سرمایه‌داری آتلانتیست بتواند در برابر سرمایه‌داری روسیه قد علم کند. مشکل سرمایه‌داری آتلانتیست این است که بر پایة غارت بی‌قیدوشرط کشورهای دیگر ساختارهای ایدئولوژیک خود را به صورتی کورکورانه مستقر کرده، و روسیة امروز حاضر به قبول این «منطق» استعماری نیست.

از سوی دیگر، موضعگیری اخیر باراک اوباما در مورد تحولات سیاسی کشور یونان یک مسئلة دیگر را نیز به صراحت روشن کرده. و آن اینکه، آمریکا سعی دارد عواقب منفی سیاست‌های چپاولگرانة اتحادیة اروپا در یونان را از حساب واشنگتن جدا نماید، و یک محور ارتباطی «آتن ـ واشنگتن» به وجود آورد! به استنباط ما، سوسیالیست شدن این شب جمعة باراک اوباما تلاش مذبوحانه‌ای است برای گذراندن آتن از طریق «پل هوائی» از فراز اروپا و متصل کردن آن به واشنگتن.   جای تعجب نیست که، به دلیل تکیة واشنگتن بر مرده‌ریگ جنگ‌سرد، در این تلاش مزبوحانه نیز جای پای استراتژی‌های همان دوران را ببینیم!

باید دید یونانی‌ها با دولت چپ‌گرای خود، چگونه خواهند توانست از دو تکیه‌گاه قدرتمند و متخالفی که پیرامون یونان فعال شده‌اند ـ روسیه و آتلانتیسم ـ به نفع منافع ملی‌شان بهره‌برداری کنند.