عشوه شتری و استراتژی!

موضع‌گیری‌های اقتصادی دولت رئیسی به افزایش درگیری‌ در شهرها بین اهالی کوچه و خیابان و عوامل حکومت منجر شده؛   ملایان نیز با خونسردی تمام نظاره‌گرند!  این سئوال مطرح می‌شود که اصولاً در قفای این درگیری‌ها،  بی‌تفاوتی‌ها،   سیاست‌های ضدونقیض،   خط‌ونشان کشیدن‌ها و … چه انتظاراتی در داخل و خارج از مرزها نشسته؟  به چه دلیل ملایان جهت حل بحران‌های مالی،  اقتصادی و معیشتی هیچ تلاشی نمی‌کنند؟  از دو حال خارج نیست،  یا حکومت توانائی حل این مشکلات را ندارد،  و می‌کوشد با سرکوب نظامی صرفاً خود را در قدرت نگاه دارد،  که این خود سندی است بر ورشکستگی دستگاه «انقلاب اسلامی»،   یا اینکه حکومت تعمداً به این بحران‌ها دامن می‌زند،  چرا که خواستار خودبراندازی و همکاری نزدیک با قشر ویژه‌ای از مخالفان شده.  به استنباط ما،  پاسخ نهائی به این شرایط واحد خواهد بود،  به همین دلیل نیز عوامل حکومت در مورد سقوط قریب‌الوقوع‌ هشدار هم می‌دهند:

«نظام هر روز به لبه پرتگاه نزدیک‌تر می‌شود.»

منبع:  مهرنیوز،‌   مورخ 26 مه 2022

یادآور شویم به گزارش «رادیوفردا»،  این هشدار بلافاصله پس از انتشار، ‌ از سایت مهرنیوز، ‌بوق سازمان تبلیغات اسلامی، حذف شده است!   بله حکومت در سراشیب سقوط دست‌وپا می‌زند.  سقوطی که دیرهنگامی است آغاز شده،  ولی مفر آن برخلاف دیگر میعادها ـ  شهریور 20،  28 مرداد،  22 بهمن و … ـ  روشن نیست.   خلاصه در شرایط فعلی،   دو گزینۀ مکمل در برابرمان قرار می‌گیرد:  بی‌لیاقتی دستگاه حکومت در ادارۀ کشور،  و فروپاشی برنامه‌ریزی شده توسط همین حکومت.    

مشخص است که اگر دولت و حکومت پیوسته وانمود کنند که قادر به حل مشکلات کشور نیستند،‌  افکارعمومی را به سوی مخالفان سوق خواهند داد.  این مسئله به هیچ عنوان مختص ایران نیست،  در طول تاریخ مرتباً تکرار شده.  ولی در کمال تعجب،   امروز دیگر کاملاً مشخص است که بی‌عملی دولت،   ‌همچون اواخر دوران آریامهر،  در واقع گوشه‌‌چشم ‌نشان دادن قشر حاکم به محافل ویژه‌ای در داخل و خارج از مرزها،   برای «جانشین‌سازی» است.  به استنباط ما اگر دستگاه آریامهر،  آخوند و اوباش را به اپوزیسیون سیاسی تبدیل کرد،  دستگاه حاکمۀ فعلی نیز با این قروقنبیل‌ها و عشوه‌های شتری‌ تلاش دارد حکومت را با جریاناتی جایگزین کند که هماهنگی لازم با ساختارهای استبدادی و سرکوبگرانۀ حاکم داشته باشد.   خلاصه بگوئیم،   کاری کنند که حکومت آینده نظر لطفی نسبت به عوامل استبداد نشان دهد؛   سگی بجای کله‌پز بنشیند،  و اینهمه برای تأمین آیندۀ «خانم ـ بچه‌ها!»  ‌

ولی نمی‌باید فراموش کرد که ایران در گسست با جهان نیست؛  در تبیین و شکل‌گیری مسائل داخلی کشورمان،   شرایط سیاست جهانی بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است.  و دو گزینۀ بالا ـ  بی‌لیاقتی حکومت و خودبراندازی ـ  که بیش از هر گزینه‌ای عملکرد حکومت ملائی را تبیین می‌کند،   با سدها و راه‌بندهای بین‌المللی تلاقی خواهد داشت.   به طور مثال،  طی روزهای گذشته،  شبکۀ اینترنت بیش از گذشته توسط دولت ملائی سانسور شده است.  باید پرسید چرا؟  طی چند روز گذشته چه پیش آمده که تغییر سیاستی در این ابعاد را الزامی کرده؟  به استنباط ما این «تغییر» را می‌باید در تحولات سیاست‌های بین‌المللی دنبال کرد.  

فراموش نکنیم که ایالات‌متحد،  دقیقاً آن زمان که می‌پنداشت در اوکراین به پیروزی بزرگی بر علیه روسیه نائل خواهد آمد،  به شدت شکست خورد.   ماریوپول،  علیرغم تمامی تبلیغات غرب از دست فاشیست‌های آزوف و عوامل سازمان ناتو خارج شد و به دامان مام وطن بازگشت.   به همین مناسبت ورود بایدن،  رئیس قبیلۀ دمکرات‌ها و بیش از نهصد تن از مقامات آمریکا به روسیه ممنوع شد.   و این ممنوعیت نشاندهندۀ این واقعیت است که تغییراتی گسترده در کادرهای اداری و سیاسی واشنگتن طی چند روز آینده آغاز خواهد شد.  چرا که فروپاشی دکان سازمان ناتو در ماریوپول فقط آغاز کار است،  این پیروزی‌ها یکی پس از دیگری در قلب منطقۀ دونباس و سپس بندر اودسا و منطقۀ ترانس‌نیستری تکرار خواهد شد.  به این ترتیب،  رویای پیروزی بزرگ دمکرات‌ها و به زانو درآوردن روسیه در اوکراین به کابوس تبدیل شده است.   نیازی نیست که بگوئیم مسلماً در این میانه نوکران واشنگتن‌ و در رأس‌شان حکومت ملایان می‌باید با «عملیات قهرمانانه‌شان» به نحوی از انحاء جور شکست ارباب را بکشند!

ولی از آنجا که مطالب این وبلاگ بیشتر نظر به مسائل ایران دارد،  جورکشی نوکران غیرایرانی واشنگتن را به دیگران واگزار می‌کنیم،  و می‌پردازیم به خوش‌خدمتی ملایان برای ارباب.  همانطور که در آغاز درگیری‌های نظامی در اوکراین شاهد بودیم باند «اصلاح‌طلبان»،  به رهبری ملاممد خاتمی نخستین گروهی بود که دست به مقاله‌نویسی بر علیه سیاست روسیه در اوکراین زد.  ما هم به این مناسبت و در پاسخ به جفنگیات ملاممد،   وبلاگی تحت عنوان «گوسفندالله فرهیخته» پیشتر منتشر کرده‌ایم و افزون بر آن توضیحی نمی‌آوریم.   ولی این را باز هم تکرار می‌کنیم که ملاممد شیاد در واقع سخنگوی تمامی هیئت حاکمۀ ملائی در ایران است،  و اگر نمایندۀ علنی این «اعتراضات» شده،  فقط به این دلیل است که مقامات رسمی و به اصطلاح «مسئول» قصد ردگم کردن داشته،  موضع‌گیری نمی‌کنند.  در غیراینصورت تمامی اینان از خامنه‌ای گرفته تا اوباش پاسدار و نمایندگان مجلس شوربای اسلامی و … و حتی زندانیان نمایشی اوین،   با کلماتی به مراتب تندتر و شدیدتر از مقامات حکومت یانکی،  مسکو را هدف می‌گرفتند.   دلیل نیز روشن است،  ریشۀ امثال زلنسکی و حکومت ملایان و تفاله‌های وابسته‌اش در داخل و خارج از مرزها،   از جوی وابستگی به واشنگتن سیراب می‌شود؛  پیروزی و شکست یکی در برابر روسیه،  عملاً به معنای پیروزی و یا شکست دیگری خواهد بود. 

ولی همانطور که دیدیم سیلاب حمایت‌های جانانه از نئونازی‌ها به ملاممد خاتمی محدود نماند .  گروهی که خود را پیروان واقعی «خط امام» می‌نامیدند،  در عمل به پیروی از ملاممد دست به مقاله‌پرانی زده،  به صراحت گفتند که از «اشغالگر نمی‌باید حمایت کرد!»  نهضت «احمدی‌نژاد» نیز در این میانه برای زلنسکی نامۀ فدایت‌شوم به رشتۀ تحریر در آورد و رسماً اعلام داشت که در رکاب آمریکا آمادۀ خدمت به کاخ‌سفید است.  در ادامه دم جنبانی برای ارباب،  ملی‌مذهبی‌های نهضت «عاظادی» هم سر از کاسه به در آوردند،  با موضعی مشابه روز 22 بهمن 57؛  «روسیه محکوم است!  آمریکای عزیز پیروز است!»  در دنبالۀ این عملیات «خداپسندانه» شاهد تعظیم غرای آنچه خود را «حزب چپ ایران» می‌خواند نیز بودیم! 

اینان به سنت رایج در مطلبی که بیشتر به رودۀ سگ مریض می‌مانست،   نخست کلی صغری‌کبری چیدند،   بعد هم دست آقای بایدن را بوسیده،  روسیه را سخت محکوم فرمودند!  خلاصه بگوئیم،‌  تمامی عناصر کودتای 22 بهمن 57،  جز «حزب توده» ـ  موضع متفاوت این «حزب» در مورد اوکراین نیازمند بررسی جداگانه‌ای خواهد شد ـ  حی و حاضرند.   همان اوباشی که در خیابان عربده می‌کشیدند،  «بختیار نوکر بی‌اختیار!» امروز خواستار پیروزی زلنسکی شده‌اند!   سیاهی لشکر آتلانتیسم در ایران،  این‌بار نیز به میدان تعظیم و تکریم برای سرمایه‌داری آمریکا آمده‌،   با یک تفاوت؛  رهبرش دیگر خمینی بت‌شکن نیست،  رضا پهلوی،  ولیعهد فراری آریامهر است!  چرا که قبل از همه رضا پهلوی بود که بوسۀ گرمی بر گونۀ نئونازی‌های اوکراین گذارد و اعلام داشت که «دست در دست زلنسکی،  ایران را آزاد خواهد کرد!» 

حال شاید آن‌ها که به قول معروف سرشان بوی قرمه‌سبزی می‌دهد،   به صراحت ‌بینند چرا باید اینترنت را در ایران سانسور کرد،  و با اتخاذ سیاست‌های شناخته شده نارضایتی عمومی را هر چه بیشتر گسترش داده،   درگیری خیابانی به راه انداخت،  و نهایت امر عربدۀ «رضاشاه،  روحت شاد» سر داد!  می‌بینیم که حکومت ملائی در شرایط فعلی،  بجای تلاش جهت برقراری نظم،  آرام کردن افکارعمومی،   پای گذاردن در مسیر «آشتی ملی» و … تلاش دارد تا به هر ترتیب به بحران داخلی بیش از پیش دامن بزند.  ملایان بجای جستجوی راه‌حل‌های «اجتماعی ـ سیاسی»،   در شهرها رژۀ نیروهای سرکوبگر به راه می‌اندازند؛  هل‌من‌مبارز می‌طلبند،  باشد تا راه سازش با ملت به هر ترتیب ممکن «سد» شود.  چرا که اگر گشایشی در فضای سیاست ایران به وجود آید،   شرایط برای ملاجماعت و منافع این قشر زالوصفت بسیار سخت‌تر از بازگشت «آریامهربازی» خواهد شد.      

دقیقاًً به همین دلیل دستگاه خود فروخته ملایان گروه‌های اوباش حکومتی را وارد تجمعات مسالمت‌آمیز می‌کند تا اینان آغازگر خشونت ‌شوند.   زمانیکه خشونت بر این تجمعات حاکم شد،  همین گرو‌ه‌ها شعار «رضا شاه! روحت شاد» را در دهان دیگران می‌گذارند!   بله،  درست حدس زدید،   این شرایط همان است که طی غائلۀ اسلامگرائی و کودتای 22 بهمن 57 به راه افتاده بود.  رژیم به دست خود،   از یک‌سو راه گفتگو با مخالفان را سد می‌کرد،  تا براندازی به تنها راه رهائی از شرایط ناهنجار تبدیل شود.  و از سوی دیگر آلترناتیو «منحصر به فرد» ـ حکومت اسلامی ـ  را توسط عوامل خود به مخیلۀ عمومی تزریق می‌نمود!   دیروز «حکومت اسلامی» بود،  و امروز «رضاشاه،  روحت شاد!»  تمام این برنامه نیز همچون دوران آریامهر، مستقیماً از سوی واشنگتن اداره می‌شود.

در این میانه آنچه به دست فراموشی سپرده خواهد شد آیندۀ کشور است.  چرا که گروه‌های اوباش که متأسفانه به دلیل سیاست‌های استعماری در جامعۀ ایران تعدادشان روز‌به‌روز افزایش یافته،  هم راه را بر گفتمان سیاسی سد می‌کنند،  و هم تحت عنوان «تنها راه رهائی»،  رژیم مورد نظر استعمار را هر روز وجیه‌المله‌تر می‌نمایانند!   جالب اینکه،  اگر به دقت بنگریم،   بازیگران این سناریوی ضدملی،  همان‌ها هستند که دیروز نیز صحنه‌گردان بودند.  چپ‌نمایان وابسته به سفارت آمریکا در سوئد و نروژ و کانادا و کالیفرنیا،   اوباش بازار و خیابان‌های تهران و اصفهان و … ارتجاع درباری و حوزه‌های آخوندی،‌  و نهایت امر عمله‌واکرۀ سرمایه‌داری غرب از قماش همان زوج فرانسوی که چند روز پیش دستگیر شدند. 

تعجب نکنیم!  حکومت اسلامی این حضرات را دستگیر نمی‌کند.  حکومت اسلامی خودش پیشخدمت استعمار است،   اینان فرستادگان ارباب‌‌اش به شمار می‌روند.   ملایانی که خودشان نوکران آمریکا هستند،   فرستادگان واشنگتن را نه فقط دستگیر نمی‌کنند،  که دست و پای‌شان را هم می‌بوسند!   این نفوذی‌ها توسط همان تشکیلاتی دستگیر می‌شوند که چندی پیش سفیر سابق انگلستان را در تظاهرات خیابانی بازداشت کرده بود.   پس از دستگیری «توریست‌های» فرانسوی،  ملایان هم بالاجبار «اعلام» می‌دارند که،  «چند جاسوس دستگیر شدند!»  چرا که اگر بگویند،  «ما دستگیر نکرده‌ایم»،  گندش بیش از این‌ها بالا می‌آید.  حال ببینیم این دستگیری‌ها به چه دلیل رخ داده است؟   

بحران اوکراین پای به مراحل جدیدی گذارده.  همانطور که ولادیمیر پوتین پیشتر نیز اعلام داشته بود،   عملیات روسیه در اوکراین «جنگ» نیست،  «نازی‌زدائی» است.  و دقیقاً به همین دلیل است که تمامی بلندگوهای استعماری و فاشیست‌های رنگارنگی که با تبلیغات غلط‌انداز تحت لوای اسلام ناب محمدی،  چپ‌ سازش‌ناپذیر،   لیبرالیسم و آزادی و دمکراسی سکولار و مردمسالاری و خصوصاً بازگشت سلطنت و «بهشت پهلوی» گوش فلک را کر کرده‌اند،  از زلنسکی و باند نئوفاشیست‌ها حمایت می‌کنند!  اینان بخوبی می‌دانند که «نازی‌زدائی» شامل حال خودشان هم خواهد شد،  و اگر دژ نئونازیسم آمریکا در اوکراین فرو ریزد،  دکان اینان هم تق‌ولق می‌شود.   همانطور که در وبلاگ‌های پیشین هم آورده‌ایم،  این‌بار دیگر سخن از صدام حسین و بشار اسد و … در میان نیست؛   مسئله عمق استراتژیک روسیه در اروپای شرقی است؛  سوخت‌وسوز هم ندارد! 

مسلماً بزودی تبعات فروپاشی فاشیسم نونهال اوکراینی را که واشنگتن در اروپای شرقی برای‌اش خواب و خیال فراوان می‌دید شاهد خواهیم بود.  از هم اینک نشانه‌های تغییرات محسوس است.  به طور مثال،  شاهد فروپاشی «ناتوایسم» در ترکیه هستیم.  کشوری که رئیس دولت‌اش،  رجب اردوغان،   علیرغم وابستگی‌ به واشنگتن عملاً تبدیل به سخنگوی کرملین شده!  از سوی دیگر،  اتحادیۀ اروپا که تا امروز خود را صندوقدار سازمان ناتو به شمار می‌آورد،   و جز فروپاشاندن روسیه هدف دیگری دنبال نمی‌کرد،   به دلیل چرخش‌های مجارستان دست‌اش خالی‌ است؛  دیگر تحت عنوان «همدردی اروپائی» نمی‌تواند فاشیست‌ها را در اوکراین تروخشک کند.   مسلم بدانیم،  ادامۀ این تغییرات روسیه را تا چند صباح دیگر به قلب اروپا خواهد آورد،  و مشکل بتوان تصور کرد که آمریکا در وضعیتی که در آن گرفتار آمده بتواند در برابر این پیشروی سازمان‌یافته عکس‌العمل شایسته‌ای از خود نشان دهد.

حال باید ببینیم در چنین شرایطی عربدۀ «رضاشاه!  روحت شاد!» تا کجا و تا کی خواهد توانست فتیلۀ ملابازی و شاه‌پرستی را در کشورمان همچنان روشن نگاه دارد؟   این سئوالی است که از منظر ما نیازمند بررسی عمیق‌تری است.  چرا که جنگ‌سرد تمام شده؛  شرایط بین‌المللی با دوران گذشته تفاوت کلی نشان می‌دهد.  در نتیجه،  پاسخ‌ ما روشن است،  حضراتی که آب به آسیاب «آریامهریسم» سرازیر کرده‌اند،  همچون خمینی که محو کربلای حسینی شده بود،  در حسرت دوران گذشته خواهند سوخت.  نه ایران و نه هیچ کشور دیگری نمی‌تواند به گذشته باز گردد.  برای بهبود شرایط کشور می‌باید با آگاهی از گذشته،  به آینده نگریست.  آن‌ها که به دنبال گذشته می‌دوند،  همچون اوباش غائلۀ «انقلاب اسلامی» جز سرشکستگی و تأسف و ناکامی دستاوردی نخواهند داشت.   

پیرانه‌سر و توهم جوانی!

چرائی‌های جنگ در اوکراین فراوان است؛  حداقل نظام خبرسازی غرب جهت آنچه «تحلیل» درگیری‌ها می‌نامد،  دلائل و تبعات فراوان بر‌شمرده؛  پرسش‌های متعددی نیز مطرح می‌کند.    ولی نمی‌باید فراموش کرد که این «پرسش‌ها» با تکیه بر مبانی مشخصی مطرح می‌‌شود.   به عبارت ساده‌تر،  پرسشگر،  اغلب اوقات پاسخ استفسارش را در آستین می‌پروراند.  این همان شرایطی است که همیشه در شبکۀ خبرسازی غرب رایج بوده؛  پرسش را مطرح می‌کنند،  چرا که می‌خواهند پاسخ مشخصی را به مخاطب تحمیل نمایند.  امروز تحلیل‌های مربوط به درگیری نظامی در اوکراین صرفاً جهت معرفی یک طرف به عنوان «متخاصم» صورت می‌گیرد.   نظام رسانه‌ای در پی این نیست که آغازگران که‌ها هستند،  و اینکه راه حل دیپلماتیک جهت پایان دادن به این جنگ چیست.   به عبارت ساده‌تر،  شبکۀ خبرسازی غرب فقط در پی توجیه مواضع جنگ‌طلبانۀ آمریکا در اروپای شرقی هیاهو به راه انداخته.

از روز نیز روشن‌تر است که،  حداقل باند فعلی که قدرت را در ایالات‌متحد در دست گرفته،  جهت آغاز جنگ با روسیه پای به کاخ‌سفید گذارده.   روزنامه‌نگاران و خبرسازانی که با «تحلیل‌های» روشن‌گرشان چشم فلک را کور کرده‌اند،   عموماً یک واقعیت پیش‌پا افتاده را فراموش می‌کنند.  باند فعلی که تحت زعامت جو بایدن،  معاون باراک اوباما،  رئیس جمهور سابق پای به دایرۀ قدرت گذارده،   میراث‌خوار شکست بهار عرب و کودتاهای ناکام ترکیه،  مصر،  و خصوصاً شکست نظامی آمریکا در لیبی و سوریه‌ است.  طی هشت سال ناکامی‌های رنگارنگ سیاسی و نظامی نصیب باراک اوباما شد،   و پوتین دندان نیش‌ اینان را در آسیا،  آمریکای جنوبی،  و خصوصاً خاورمیانه کشید.   از اینروست که این جماعت برای انتقام آمده؛   انتقام از شخص پوتین،  از ارتش روسیه و از تمامی متحدان‌شان.

با در نظر گرفتن همین واقعیت غیرقابل انکار است که می‌باید دست به تحلیل سیاست‌های امروز آمریکا در اروپای شرقی بزنیم.  آمریکائی‌ها بخوبی با آنچه ما در این مقال روانشناسی تاریخی روسیه می‌خوانیم آشنائی دارند.  اینان بخوبی با حساسیت‌های تاریخی و بن‌بست‌های روانی در جامعۀ روسیه آشنای‌اند.   بخوبی می‌دانند که روسیه مشکل بتواند با مسائل مبتلا به اوکراین همچون کشوری بیگانه برخورد کند.   اوکراین نه فقط از منظر تاریخی پایه و اساس اسلاویسم و ارتدوکسی به شمار می‌رود،  که فی‌نفسه محوری است تاریخی بر هر آنچه هویت ملت روسیه می‌تواند باشد.   بسیاری از مهم‌ترین نویسندگان و سخنوران زبان روسی اوکراینی‌الاصل‌‌اند و امروز کم نیستند نویسندگان اوکراینی که صرفاً به زبان روسی می‌نویسند.  پر واضح است اگر در همسایگی روسیه که از منظر تاریخی همیشه خود را پیام‌آور اصلی و غیرقابل تردید ارتدوکسی و اسلاویسم به شمار ‌آورده،   گروهی ماجراجوی ضدروس را با حمایت خارجی به قدرت برسانیم حساسیتی شدید به وجود خواهیم آورد.  این بازی خطرناک و ضدانسانی‌ را واشنگتن طی چندین سال در اوکراین به مورد اجراء گذارده.  هر چند بارها جهت برافروختن آتش جنگ شکست خورده،  هیچگاه دست از دسیسه و بحران‌سازی برای جنگ‌افروزی برنداشته،  تا اینکه امروز به اهداف‌اش رسیده.  تحلیل‌گرانی که در مقالات‌شان برای ملت اوکراین،  کودکان بی‌سرپرست جنگ‌زده،  زنان باردار و آواره،  و …  اشک تمساح سرازیر ‌کرده‌اند،   فراموش می‌کنند که جنگ همیشه دو طرف متخاصم دارد؛  جنگ یک‌طرفه نداریم!   

حداقل این مسئله برای ما ایرانیان به مراتب بیش از دیگر ملت‌ها قابل لمس است،  چرا که تجربۀ جنگ‌افروزی‌های روح‌الله خمینی را در عراق فراموش نکرده‌ایم.  اگر اوباش حکومت اسلامی با عربده‌های‌شان دهه‌هاست صدام حسین را آغازگر جنگ معرفی می‌کنند،  ملت ایران به یاد دارد که چگونه ماه‌ها پیش از آغاز درگیری،  روح‌الله خمینی در هر فرصتی از شیعیان و مسلمین عراق می‌خواست تا به قول خودش،  «تکلیف صدام کافر را یک سره کنند!»  خلاصه بگوئیم،  این شیوه‌ها شناخته شده است،  و آمریکائی‌ها در این نوع سیاست‌گزاری جهت جنگ افروزی از دیر باز مهارت داشته‌اند.   مورخان در مورد ترفندهائی که دستگاه روزولت جهت فراهم آوردن زمینه درگیری با ژاپن و آمادگی افکارعمومی جهت ورود آمریکا به جنگ دوم را به کار بست متفق‌القول‌اند.  به عبارت ساده‌تر،  آمریکا خود عمداً شرایطی به وجود آورد تا حملۀ ارتش ژاپن به پرل‌هاربر غیرقابل اجتناب باشد،  اینهمه تا روزولت بتواند جواز شرکت آمریکا در جنگ را بر کنگره تحمیل کند. 

بازتولید این سیاست شناخته‌شده را امروز در مورد روسیه و اوکراین به صراحت شاهدیم.  سروصدای عجیبی که شبکۀ خبرسازی غرب بر علیه شخص پوتین و کشور روسیه به راه انداخته،  یادآور هیاهوئی است که پس از قبول حملۀ‌ آمریکا به جبهۀ اروپای غربی،   شبکه‌های خبری برای جنایات هیتلر به راه انداخته بودند.  در قفای این هیاهو،  عوام‌الناس در آمریکا می‌بایست فراموش می‌کرد،  که این همان هیتلری بود که شرکت فورد آمریکائی درآمد سال 1938 خود را صرف عروج‌اش در آلمان کرده بود.   و اینکه پس از اشغال فرانسه توسط ارتش نازی،  بانک‌داران نیویورکی با چه شور و شوقی به استقبال مارشال پتن رفته،‌  مجسمۀ گرانقدر متحد همین هیتلر را در شهر نیویورک بر پا نمودند!  

ولی جو بایدن،  رئیس «خواب‌آلود» دولت آمریکا از اینهم پای فراتر گذارده.  وی در یکی از نخستین سخنرانی‌های‌اش پیرامون جنگ اوکراین خواهان پایان دادن به ریاست جمهوری پوتین شد!  موضع‌گیری‌ای که شدیداً از سوی سخنگوی کاخ‌سفید و وزارت امورخارجه به زیر سئوال برده شد و عنوان کردند که،  «این موضع رسمی دولت آمریکا نیست؛  حضرت رئیس جمهور احساساتی شده بودند!»  ولی در قفای سخنان بایدن،  و تکذیب‌های وزارت امور خارجه،  یک واقعیت برهنه نهفته و آن اینکه،  دولت آمریکا با میدان دادن به بحران اوکراین نه فقط قصد کشاندن روسیه به جنگ را داشته،  که ورای آن،   به قول خودش برنامۀ «رژیم چنج» در روسیه را نیز روی میز گذارده بود.   و این نوع برنامه‌ریزی فقط می‌تواند تأئیدی باشد بر آنچه بالاتر عنوان کردیم:   بایدن را برای انتقام از روسیه و ارتش اینکشور به کاخ‌سفید فرستاده‌اند.  

بله،  شیوه‌های «شیطان‌سازی» غرب تغییری نکرده،  ولی نمی‌باید در کاربرد آن شتاب کرد،  چرا که شرایط با دوران روزولت کاملاً متفاوت است.  نه کشور روسیه آلمان نازی است،  و نه ولادیمیر پوتین را می‌توان با هیتلر طاق زد.   امروز اگر واشنگتن هنوز بر روش‌های تاریخی کشاندن دولت‌های مخالف به میدان جنگ تکیه می‌کند،  و پنتاگون نقشه‌های «رژیم چنج» را روی میز می‌اندازد،   و حتی اگر «ضعف» ساختاری ارتش روسیه در مقابله با ناتو در اوکراین را رسماً مطرح می‌کند،   به هیچ عنوان نمی‌تواند به نتایجی برسد که در جنگ دوم کسب کرد.  

امروز تمامی این روش‌ها و تبلیغات بن‌بست‌های ویژه‌ای یافته که نتیجۀ تغییرات شرایط بین‌المللی است.  شبکۀ خبرگزاری‌های غرب که می‌باید رسماً نقش «شیطان‌سازی» را برعهده گیرند،  با مشکل گسترش وسیع اینترنت روبرو شده‌اند.  مونوپول خبرسازی دیگر همچون دوران روزولت در اختیار چند ایستگاه رادیوئی و فیلم‌سازان آماده به خدمت پاشنه‌ آهنی‌ها در داخل آمریکا نیست.   شبکه‌ها گسترده است؛   چین حتی شبکه‌هائی مختص به خود را احداث کرده.  از سوی دیگر،‌  ماهواره‌های پرشماری در اختیار بسیاری دول و ملل قرار دارد که آنقدرها هم شیفتۀ روش‌های سرکوبگرانه و نظامی سازمان آتلانتیک شمالی نیستند.  امروز نقش کشورهائی که «جهان سوم» می‌نامند،  در زمینۀ سیاستگزاری‌ها،  نقش‌پذیری فرهنگی،   تولید مواد صنعتی و کانی و حتی در حیطۀ سینما و تئاتر و … بسیار گسترده‌تر از دوران جنگ دوم جهانی شده.   خلاصه بگوئیم،  اگر آمریکا جهت توجیه سیاست‌های جنگ‌افروزانه‌اش به صورت سنتی نیازمند جهانی «تک‌صدا» است،  این تک‌صدائی امروز بر خلاف گذشته دیگر امکانپذیر نیست.   

از سوی دیگر،  برخورد مشفقانۀ متحدان اروپائی با ماجراجوئی‌های خاورمیانه‌ای آمریکا ـ  تهاجم به افغانستان،  عراق،‌  سوریه و … ـ  نمی‌تواند اینبار طابق‌النعل‌بالنعل در مورد اوکراین تکرار شود.  اینبار سخن از مرزهای روسیه است،   نه حیطۀ نفوذ حکومت‌های دست‌نشاندۀ بغداد، شام و کابل!  روسیه و نیازهای ژئوپولیتیک کرملین که امروز در رأس‌شان‌ عمق استراتژیک در دریای سیاه و اروپای شرقی قرار گرفته،  شخصیت‌ ساختگی و فره‌وش‌نمای امثال صدام حسین،  ملاعمر و بشار اسد نیست که یک‌شبه از صحنۀ دیپلماسی جهان محو شده،  جای به پدیده‌هائی جدید بسپارد.   «خروجی» جنگ اوکراین هر چه باشد هیچ اهمیتی ندارد،   نیاز روسیه به عمق استراتژیک در این منطقه تغییرناپذیر باقی خواهد ماند،  و این واقعیت یک خط‌قرمز سیاسی مشخص می‌کند.  خلاصه بگوئیم،    بهمن تبلیغاتی‌ای که شبکۀ خبرسازی غرب بر علیه روسیه به راه انداخته،  و تلاش دارد با آن مخیلۀ شهروندان‌اش را پوک ‌کند،   با کوچک‌ترین تغییر در استراتژی‌های «نظامی ـ اقتصادی ـ مالی» ـ  تغییری که  می‌تواند نتیجۀ تحولات پیش‌بینی نشده باشد ـ  به همان سرعت تبدیل به سیلابی بنیان‌کن علیه حاکمیت‌هائی می‌شود که اینک بی‌محابا به این هیاهو دامن زده‌اند.

چند روز پیش،  شاهد عملیات یک پسربچۀ دیوانه در شهر بوفالو بودیم.   بچۀ 18 ساله‌ای که تحت تأثیر تبلیغات محافل نژادپرست،   دست به کشتار بیش از ده شهروند آمریکائی در یک سوپرمارکت زده است.  آن‌ها که باد در بادبان امثال زلنسکی انداخته‌اند اشتباه نکنند؛  اینبار سخن از چند گروه نومهاجر مسلمان از فلان و یا بهمان منطقۀ خاورمیانه در میان نیست.  گروه‌هائی را که این جوانک را مسلح کرده،  به میدان آورده‌اند دیگر با نظارت یک مسجد و یک منبر و فلان موذن نمی‌توان تحت کنترل درآورد.  سخن از محافلی است که هم تعدادشان بسیار پرشمار است،  و هم از نفوذ اقتصادی،  فرهنگی و اجتماعی در قلب جامعۀ آمریکا برخوردارند.  اینان،  هر چند به غلط،  عمیقاً بر این باورند که سرزمین آمریکا فقط متعلق به آنان است و دیگران ‌باید بروند!   این یک واقعیت است که دولت آمریکا،  تشکیلات پلیس محلی و یا «اف.‌  بی‌. آی»  و … در صورت بروز درگیری‌های گسترده توسط این محافل در درون مرزها،  نخواهند توانست اوضاع را تحت کنترل درآورند.   به عبارت ساده‌تر،  دولت آمریکا در خارج از مرزها دست به «ابتکار» احمقانه‌ای زده که نتیجۀ آن در درون مرزها به هیچ عنوان روشن نیست.  این احتمال وجود دارد که تبعات چنین «ابتکاری»،   به بحرانی غیرقابل کنترل در داخل خاک آمریکا منجر شود.

ولی وضعیت اروپا به مراتب خراب‌تر از آمریکاست.  نخست اینکه،  دولت‌های اروپائی در این میانه هیچ ابتکاری در اتخاذ سیاست‌ها از خود نشان نمی‌دهند.  اینان یک‌بار دیگر ثابت کرده‌اند که موجودیت‌شان یک «فرمالیته» نمایشی است،   نه یک واقعیت «سیاسی ـ نظامی!»  پایتخت‌های اروپائی بر این باورند که با نشستن در پناه سپر «فرضی» سازمان آتلانتیک شمالی می‌توان از «خطرات» آینده ایمن بود!   زهی خیال باطل؛   اینان نمی‌خواهند قبول کنند که مشکل از خاک روسیه نمی‌آید،  نمی‌خواهند ببینند که «دیگ» بحران در داخل است که می‌جوشد.  دیوانگانی از قماش پسربچۀ 18 سالۀ آمریکائی در اروپا به هیچ عنوان نایاب نیستند.  انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری فرانسه و رشد چشم‌گیر آراء فاشیست‌ها و نئوفاشیست‌ها به صراحت نشان داد که اروپا در این «جنون» به هیچ عنوان از آمریکا عقب نمانده.  در شرایط فعلی،  پیروی کورکورانه از سیاست‌های جنون‌آمیز واشنگتن برای اروپائیان چه به ارمغان می‌آورد؟   تورم کمرشکن،  رشد نرخ بیکاری،  سقوط درآمدها،  نایابی کالاهای اساسی و بحران‌های فزایندۀ اجتماعی و فرهنگی و …  پر واضح است که این مجموعه می‌تواند نهایت امر کار را به بحرانی بکشاند که حاکمیت‌‌ها دیگر قادر به کنترلش نباشند.

با در نظر گرفتن تمامی آنچه بالاتر عنوان کردیم به استنباط ما،  جنگ اوکراین یک بحران تمدنی است.  ولی برخلاف آنچه آمریکائی‌ها در بوق انداخته‌اند،  این بحران به هیچ عنوان تقابل دمکراسی با استبداد نیست؛   بحرانی است که دامان تمدنی را گرفته که آمریکا خود را سردمدار آن می‌شمارد.   بی‌رودربایستی بگوئیم،‌   آمریکا پس از تحمل شکست‌های تلخی که طی دو دهه در خاورمیانه،  آمریکای لاتین و آسیای مرکزی متحمل شده،  اینک با پیروی از الگوهای نخ‌نمائی که دیگر شانس پیروزی هم ندارد،‌  در عمل پای در میدانی گذارده که مرد آن نیست.  آمریکا با حمایت بی‌قیدوشرط از نئونازیسم در اوکراین دست به یک نوع خودکشی سیاسی زده است.          

از سوی دیگر،  عملیات نظامی ارتش آمریکا که علیه روسیه سازماندهی شده،  به هیچ عنوان قادر به مقابله با ایدئولوژی‌ای نخواهد بود که روسیه پیام‌آور آن است.  روسیه به جهانیان می‌گوید، «ملت‌ها حق رشد دارند،  بدون آنکه به آمریکا باج بدهند!»   آمریکا با این سخن سنجیده مخالف است،  و از طریق حمایت از فروهشته‌ترین قشرهای اجتماعی فقط می‌خواهد به متحدان‌اش و حتی جهانیان تحمیل کند که هیئت حاکمه در واشنگتن «رهبر» جهانیان است!‌   پرواضح است که متحدان‌ آمریکا ـ  بخوانیم جوجه‌های‌اش ـ  در چنین شرایطی بر علیه هیئت حاکمۀ واشنگتن سخنی نخواهند گفت،   ولی مسلماً با سرکوب و تحمیل نظریات آمرانه بر متحدان،  مشکل بتوان ساختاری پایه‌ریزی کرد که قادر باشد در برابر رقبای واقعی مقاومت چشم‌گیری نشان دهد. 

به استنباط ما طی ماه‌های آینده تبعات توهماتی که هیئت حاکمۀ آمریکا در مخیله‌اش پرورانده در صحنۀ سیاست بین‌الملل علنی خواهد شد.  اوکراین چه مستقل و چه وابسته،  چه یک‌پارچه و چه چندپاره،  مشکل آمریکا را حل نمی‌کند.  چرا که همانطور که می‌گوئیم،  و بسیاری نیز پیش‌تر از ما گفته‌اند،  مشکل اوکراین نتیجۀ بحرانی است که یک «تمدن» با آن روبرو شده.   تمدنی که اگر دوران طلائی‌ را پشت سر گذارده و خاکستر پیری بر سرش نشسته،  هنوز خود را جوان می‌پندارد.     

دبلیو بزرگه و چمدان پُر پول!

سال‌ها پیش در سینماهای ایران فیلمی هولیوودی به نام «دنیای دیوانۀ دیوانه» اکران شد.  این فیلم دریچه‌ای بود تا نویسندۀ این وبلاگ دقایقی گذرا روزهای تلخی را که تحت نظارت پلیس سیاسی و آقابالاسری کودتاچیان و چماقداران می‌گذراند فراموش کرده،  کمی از ته دل بخندد.  از شما چه پنهان طی تماشای این فیلم،  هم پیپ و عصا و گل ارکیدۀ امیرعباس هویدا را فراموش کردیم،   هم عرعر موذن مسجد سر کوچه و روضۀ امام حسین را؛   زوزۀ گلسرخی چپ‌گرا که «شهید» راه علی شده بود هم به همچنین!  حسابی خندیدیم؛   بکلی یادمان رفت کجا زندگی می‌کنیم.  

ولی چند صباحی است که رخدادهای دنیای سیاست نیز ـ  جنگ اوکراین،  سخنرانی‌ها،  ملاقات سران کشورها بر سر میزهای گرد و دراز و چارگوش،  و … ـ  یادآور همان روزهای «خوش» شده.   این رخدادها مرتباً تصاویر «دنیای دیوانۀ دیوانه» را در ذهن اینجانب زنده می‌کند.   پیش از ادامۀ مطلب،   شایسته و بایسته است توضیح مختصری در مورد فیلم مذکور ارائه دهیم،  تا همه با هم بخندیم.

در آغاز این فیلم،   اتومبیل «اسمایلر گراگن» تبهکاری که به تازگی از زندان آزاد شده بود،  در یک جادۀ‌ کوهستانی کالیفرنیا از کنترل خارج ‌شده،   به دره سقوط می‌کند.  سرنشینان چهار خودرو همزمان برای نجات جان وی به صحنۀ حادثه می‌رسند و گراگن پیش از مرگ به آنان می‌گوید،   مبلغ 350 هزار دلار را در پارک «سانتا رزا» زیر «دبلیو بزرگه» دفن کرده.  حاضران در مورد تقسیم گنج با یکدیگر به توافق نمی‌رسند و سرانجام قرار می‌شود هرکس زودتر دفینه را بیابد،   مالک آن باشد!  هنر سناریست و کارگردان فیلم کاری می‌کند که تعداد شرکت کنندگان در این مسابقه هر لحظه افزایش یابد؛  جماعت پرشماری  از هر قماش و جنس،  دربه‌در به دنبال «دبلیو بزرگه» و چمدان پرپول به سوی پارک سانتا رزا روان می‌شوند.  در این گیرودار رئیس پلیس هم در جریان گنج قرار می‌گیرد و از آنجا که با اضافه حقوقش مخالفت شده بود،  تصمیم می‌گیرد گنج را خودش تصاحب کند.   سرانجام چمدان پول‌ها نصیب دست باد شده،   و حضرات از جمله رئیس پلیس سر از زندان در می‌آورند!   این فیلم،  علیرغم ظاهر کمدی‌اش بخوبی حرص و طمع و آز نوع بشر را به نمایش می‌گذاشت و نشان می‌داد که آدمیزاده «آدم» بشو نیست.   

حال برگردیم به «دنیای دیوانۀ دیوانۀ» خودمان!  از دوران بوش،  کاخ سفید در جریان یک «چمدان پرپول» قرارگرفته بود!   چمدانی که ابتدا در عراق دفن شده بود،   و بعد سر از کشورهای حاشیۀ دریای مدیترانه درآورد و سرانجام پای به اوکراین گذارد.  اینچنین بودکه در خجسته میعاد «سوم اسفند»  یا همان 21 فوریه سال 2014،  یانکی‌ها برای یافتن آن تلاش فراوان به خرج دادند و کلی زحمت بر خود روا داشتند،   افسوس که هر چه بیشتر گشتند، کمتر یافتند.   در این گیرودار مسکو هم از ماجرای چمدان آگاه شده بود،  و دیگر امکان «تنها خوری» وجود نداشت.                     

 روسیه چندتا تفنگ‌چی به خاک اوکراین روانه کرد تا این چمدان را پیدا کنند،  و از همان لحظه حال و هوای جنگ سوم جهانی همه را گرفت!  جهانیان به طمع «چمدان پُر پول» به تکاپو افتادند.  به همین دلیل واشنگتن،   بز سر گلۀ سرمایه‌داری غرب،  که قبل از همه به دنبال «دبلیو بزرگه» راه افتاده بود،  صدها میلیارد دلار پول‌ مالیات‌دهندگان آمریکائی را تحت عنوان «کمک به ملت اوکراین» روانۀ شرکت‌های اسلحه‌سازی و  داروسازی و غیره کرد؛  صندوق ده‌ها بنگاه جذب مزدور و تک‌تیرانداز و تیغ‌کش و شکنجه‌گر و … را هم از اسکناس لبریز نمود.  این بنگاه‌ها قرار شد با پول‌های مرحمتی،  جماعتی را برای «کمک» به ملت اوکراین روانۀ این سرزمین کنند!    

ولی مگر کار چمدان پُر پول در ینگه‌دنیا تمامی داشت؟!  خیر!   کار بالا گرفت؛  به سیاستگزاری رسید!‌   جو بایدن برای دستیابی به چند کرسی اضافه در مجالس اینکشور قضیۀ «دبلیو بزرگه» را به رحم زنان وصل کرده،   وانمود ‌کرد که اگر جمهوری‌خواه‌ها مجالس و مراکز قدرت را به دست بگیرند،  سقط جنین غیرقانونی خواهد شد و بدیهی است که به این ترتیب دست همگان از چمدان پُر پول کوتاه خواهد شد!   خلاصه،   با شعار «یا مرگ! یا سقط جنین!» از عوام دعوت ‌کرد در انتخابات میان‌دوره‌ای به دمکرات‌ها رأی بدهند تا این چمدان پُر پول نصیب‌شان شود!  البته جمهوری‌خواه‌ها هم با این‌ها کنار آمده‌ بودند؛   شرکت‌های اسلحه‌سازی که اربابان جملگی‌شان به شمار می‌روند،  از هم اکنون با دوربین چمدان پُر پول اسکناس‌ها را زیر «دبلیو بزرگه» تحت نظر دارند!   ولی قرار شد سروصدا راه نیاندازند،  تا چند صباحی لیتل جو هم فرصت داشته باشد،  جماعتی را برای حمایت از سقط‌ جنین به دنبال «دبلیو بزرگه» بدواند.        

در اتحادیۀ اروپا برنامه از اینهم خنده‌دارتر شد؛  یک دمکراسی کامل و بی‌عیب و نقص و الهی حاکم است!   در این خطه،  همه طرفدار زلنسکی‌اند؛   فحش و ناسزاست که نصیب پوتین می‌شود!  شرکت کنندگان در برنامه‌های «میزگرد» همه حرف یکدیگر را تأئید می‌کنند؛  حرف‌های یکدیگر را تکرار هم می‌کنند؛   اصلاً معلوم نیست چرا میز گرد به راه می‌اندازند.  می‌پرسیم،   بهتر نبود یکی می‌آمد و «حرف‌ها» را می‌گفت و می‌رفت؟!  پاسخ می‌رسد که خیر! هیچ  بهتر نبود،  چرا که تکلیف چمدان پُر پول و «دبلیو بزرگه» هم باید همینجا روشن شود!  

در سایۀ این چمدان پُر پول،  حضرات حاکم بر اروپا سایۀ جنگ و خطر انفجارات هسته‌ای را بر سر همه فروانداخته‌اند،   باشد تا جماعت فراموش نکند،  مرگ هم وجود دارد.   پس چه بهتر که ملت‌های «یوروپائی» قبل از مرگ به چمدان پُر پول مدفون زیر «دبلیو بزرگه» دست یابند.  همۀ مشکلات از قبیل فشار تورمی،  بحران بی‌آبی،  بی‌اعتباری هیئت‌های حاکمه،  کمبود و گرانی کالاهای اساسی،   نبود امنیت اجتماعی و … قابل حل خواهد بود،  اگر بتوان این «دبلیوی ذلیل مرده» را پیدا کرد.    

ولی شیعی‌ها هم چمدان پرپول دوست دارند؛  به قولی «دبلیو بزرگۀ» خودشان را دارند.  در نتیجه،  از رضا پهلوی گرفته تا ملاممد خاتمی و احمدی‌نژاد و خط امام و دایرۀ پیغمبر و مثلث شیطان و مکعب ابلیس و غیره،  همه اظهار امیدواری کردند که «انشاالله گربه» است!  این چمدان پیدا می‌شود،   و هر کدام سهم‌مان را خواهیم گرفت.  اینجا بود که بایدن کودتا را قفل زد و قرار شد تا کارگران و زحمتکشان و اقشار انگشت‌به‌دهان حیران،  و ملایان انگشت به آنجا و گریان و … همگی با هم کودتا کرده،  چمدان را بدهند به امام مسلمین تا سهم هر کدام محفوظ بماند؛  خدائی ناکرده ملاخور نشود!   ولی نمی‌دانستند که گندش در می‌آید.  چرا که پس از سفر وزیر امور خارجه لهستان به تهران،  پوتین را از خواب بیدار کرده و گفتند،   «چه نشسته‌ای که بایدن چمدان پُر پول را در ایران می‌خواهد بدزدد!»  پوتین فریاد برآورد،  «دا!»  یعنی پدرش را در می‌آورم.   

راویان اخبار و شارحان احوال گویند که سواران را بفرمود،  بتازید و چمدان از زیر «دبلیو بزرگه» بیاورید.  سواران چمدانی نیافتند،   ولی در محل یک زوج فرانسوی کپل‌مپل پیدا کردند،   با نقشۀ کامل «دبلیو بزرگه!»   پوتین سیدعلی را فرمود،  «چه کثافتکاری است که تو می‌کنی؟! چمدان را می‌دهی به این زوج نجس؟!»  سیدعلی وافور بیانداخت،   ناله‌ای کرد و گفت،  «تقصیر بچه‌هاست،  در ازای استرداد چمدان قول‌وقرار کودتا گذاشته بودند!»  ولی از شما چه پنهان مگر چمدان پیدا می‌شود؟  

بایدن از واشنگتن فریاد برآورد،  شوخی در کار نیست!  اگر این چمدان را پیدا نکنید سقط جنین بی سقط جنین!   اعتراضات جهانی به پیشگیری از سقط جنین در حال اوج‌گیری بود که امام زلنسکی،  از مقدسین اوکراین‌ستان تلفن زد!   

ـ  الو،  دی‌یر بایدن! 

ـ  هلو امام،  کجائی؟!

ـ  همینجا هستم،  در کنار چمدان!

ـ  قربان اون چمدان برم!

ـ این چمدان هم قربان شما می‌رود.  اگر توپ و تانکی،  چیزی بدهید،  چمدان را برای‌تان می‌فرستیم!

ـ  توپ و تانک که سهل است،  جان می‌دهیم.

همان راویان می‌گویند،  چمدان را امام زلنسکی بر قالیچۀ سلیمان گذارد و روانۀ واشنگتن کرد که ناگهان عقاب‌های پوتین آن را سرنگون کردند.   اینچنین بود که انریکه مورا در فرودگاه جرمانی مورد بازجوئی پلیس قرار گرفت!  و پلیس از او سراغ چمدان گمشده‌ای را می‌گرفت که پر از تریاک بود!