دیرپنج اول!



همانطور که پیشتر عنوان کردیم، با شروع فعالیت دولت احمدی‌نژاد، حکومت اسلامی پای در مسیر نوینی از «پوپولیسم» و مردمفریبی گذاشته. این حاکمیت که به معنای واقعی کلمه استعماری و وابسته به سرمایه‌داری جهانی، خصوصاً آمریکاست، پیش از خیمه‌شب‌بازی «مهرورزی» از مسیرهای دیگری نیز پای در پوپولیسم سیاسی و مردمفریبی گذارده بود. و مسلماً بررسی شعارهای اوباش نانخور این حکومت به بهترین وجه عمق فریب و مسیر نهائی آن را نشان خواهد داد. در این مختصر سعی خواهیم داشت که مسیر تحرک «شعارهای» این حاکمیت را از روز نخست تا حال بررسی کنیم.

همانطور که دیدیم، به دنبال غائلة 22 بهمن و آغاز کار آخوندها، جهت سرکوب ملت ایران شعار معروف «حزب فقط حزب‌الله» از دکان استعمار غرب بیرون کشیده شد. این شعار وسیله‌ای بود جهت سرکوب هر نوع تشکل حزبی، سیاسی و عقیدتی! ولی با قدرت گرفتن تدریجی محافلی که این حاکمیت خودفروخته را بر ملت ایران تحمیل کرده بودند، به سرعت شعارها رنگ و روی فاشیستی‌تر و مستقیم‌تری به خود می‌گرفت، «دمکراتیک و ملی هر دو فریب خلق‌ است»، «نبرد با آمریکا»، «جنگ، ‌جنگ تا پیروزی»، … و خزعبلاتی از این قماش، در نخستین سال‌های حضور این حاکمیت، فضای اجتماعی را کاملاً اشباع کرده بود.

حاکمیت اسلامی و آخوندهای دست‌نشاندة عموسام در ایران، با به راه انداختن این هیاهو، اهداف مشخصی را دنبال می‌کردند. در رأس این اهداف می‌توان از «اشباع» فضای اجتماعی، و پیشگیری از هر نوع تحول سیاسی، فلسفی و تشکیلاتی نام برد؛ در عمل، رشد این نوع «تحولات»، اگر خارج از نظارت محافل استعماری صورت می‌گرفت، می‌توانست موجودیت سیاست‌های وابسته را به زیر سئوال برد! ولی تکیه بر شعار، به تدریج جامعه را به «شعار» دادن، و شعار شنیدن نیز عادت داد. به صورتی که، «شعار» رفته، رفته جای «عملکردهای» به اصطلاح انقلابی را نیز می‌گرفت. و دستگاه «خررنگ‌کن» تبلیغات استعماری، که در رأس آن «رادیو ـ تلویزیون» جمکران نشسته بود، توانست به این تصور کودکانه در ذهن علیل مشتی عملة فاشیسم شکل دهد، که با فریاد زدن در کوی و برزن، «حکومت مردمی» بر سر کار آورده‌اند! و همزمان با دامن زدن به این «توهم» ابلهانه و مخرب، همین دستگاه تبلیغاتی برآوردن کلیة نیازها و خواست‌های مادی، مالی، انسانی، و حتی مطالبات واقعی توده‌های وسیعی از مردم کشور را، منوط به «دست‌یابی» به اهدافی می‌کرد که دست‌اندرکاران خود بهتر می‌دانستند تماماً «ساختگی» است!

این فضای مخرب و ضدانسانی با کمک دستگاه‌های تبلیغاتی غرب، و با به کار گرفتن آنچه به صراحت می‌توان «افیون‌توده‌ها» نامید، طی دورانی که اتحادشوروی در افغانستان درگیر جنگی خونین با شاخک‌های «اسلامی» امپریالیسم آمریکا بود، کشور ایران را نیز تبدیل به یک سربازخانة استعمارزده کرد. البته بر اساس «تبلیغات»، این «سربازخانه» عنوان «امت» اسلامی را یدک می‌کشید! و اهداف جنگاورانة این حاکمیت پوشالی، در شبکة استعماری رادیو و تلویزیون سراسری، تحت پوشش «نبرد با آمریکا» و جنگ با «حکومت بعثی صدام» توجیه می‌‌شد! ولی فراموش نکرده‌ایم که طی این جنگ به اصطلاح «ضدامپریالیستی» ناوگان ایالات متحد در خلیج‌فارس فقط یک بار مورد حملة جدی قرار گرفت، آنهم از جانب نیروی هوائی عراق!‌ حمله‌ای که عملاً یک ناوشکن فوق‌مدرن ایالات متحد را به دونیم کرد.

ولی تبعات وسیع استراتژیک جنگ افغانستان هر چه بود، این جنگ به پایان خود نزدیک می‌شد؛ دوران سازش قدرت‌های بزرگ جهانی آغاز شده بود، و در این میان رهبران دست‌نشانده و کودن حکومت اسلامی، که همچون رهبران دوران «پرافتخار» ملی‌کردن نفت، این «جنگ ضدامپریالیستی» را حسابی باور کرده بودند، می‌بایست توسط اربابان «توجیه» می‌شدند!‌ ملت ایران در این راه هزینه‌ای بس گران پرداخت؛ تهدید حملات شیمیائی به مردم ایران، تهدید مستقیم شهر تهران به قرار گرفتن در تیررس توپ‌های فوق‌دورزن عراق، ساقط کردن هواپیمای مسافربری «ایران‌ایر» بر فراز خلیج‌فارس، و مهم‌تر از همه حضور «پریماکف»، وزیر امور خارجة اتحاد شوروی سابق در شهر بصره، و تأکید این کشور بر حمایت از صدام حسین، کار این دوره از «تبلیغات» استعماری در حکومت دست‌نشاندة اسلامی را یکسره کرد. پس از این رخدادها، رنگ و روی تبلیغات یک شبه تغییر کرد؛ آن‌ها که هزاران جوان این کشور را با شعار احمقانة «جنگ، جنگ تا پیروزی» به روی میدان‌های مین دوانده بودند، آن‌ها که روستائیان را به فقر انداختند تا با کلیدهای پلاستیکی «بهشت» روانة جبهه کنند، آن‌ها که ملت ایران را فدای «امام حسین» کرده بودند، چرا که در تبلیغات‌شان «راه قدس از کربلا می‌گذشت»، به یک باره تمامی اهداف والای حکومت «حسینی» را فراموش کرده، «کاسة زهر سر کشیدند». «نبرد با آمریکا» تبدیل به عباراتی گنگ و بی‌معنا شد، عباراتی که در کنار هزاران فتوی و جملة پوچ و احمقانه، سده‌ها بود که در متن حل‌المسائل‌های‌شان خاک می‌خورد!

در این مقطع، حکومت اسلامی کار خود را با «زوج» خوشبخت «رفسنجانی ـ خامنه‌ای» شروع کرد: دوران «سازندگی» آغاز شده بود!‌ تبلیغات «رادیو ـ تلویزیون» نیز به سرعت خود را با الزامات چنین دورة «فرخنده‌ای» همساز کردند، و کسی شاید باور نمی‌کرد که این دورة نفرت‌انگیز استبداد سازمان‌یافته و سرکوب گسترده، در عمل با تیرباران هزاران جوان ایرانی، به جرم برخورداری از تفکرات سیاسی «ضداسلامی» همزمان شده. ولی واقعیات در برابرمان قرار گرفته و تردید در آن حماقت است. حکومت اسلامی این جوانان را فقط به این دلیل قتل‌عام کرد که قادر به نگاه داشتن‌شان در زندان نبود، و حضور آنان را در جامعه، در چارچوب «تبلیغات» نوین استعماری بر نمی‌تابید. یک تغییر 180 درجه‌ در تبلیغات سیاسی، آنهم پس از یک شکست نظامی و پس از آنکه تمامی گزینه‌های استراتژیک کشور توسط این حکومت مفلوک در منطقه به بن‌بست افتاده بود، اگر از زبان نانخورهای یک حاکمیت استعماری یک شبه می‌تواند تبدیل به «اهدافی» به مراتب بزرگ‌تر از «انقلاب اول» شود، فعالان سیاسی را فریب نخواهد داد. کشور ایران، طی دوران «سازندگی» پای به یک دیکتاتوری کلاسیک از نوع آمریکای لاتین گذاشته بود؛ و در این دیکتاتوری، فردی به نام هاشمی بهرمانی که تا چند سال پیش برای 5 تومان «حق منبر»، دست صاحب عزا را صد بار می‌بوسید، بر تخت شاهنشاهی هخامنشیان تکیه زد!

دوران «سازندگی» سردار اکبر در ایران، با دوران وانفسای روسیه و تحولات عظیم داخلی در اینکشور همراه شد؛ آمریکا مست از بادة پیروزی «فرضی»، ایران و افغانستان را به دست سردار اکبر و ملاعمر وانهاده بود. برای آمریکائی جماعت، اصل کلی در این کشورها، فقط حفظ اهرم‌های تعیین کنندة استراتژیک بود، اهرم‌هائی که در قالب «محافل» به آمریکائی‌ها امکان می‌دادند تحولات سیاسی و اقتصادی را تحت نظارت کامل قرار داده، هر گونه حرکتی در تخالف با منافع مالی و اقتصادی آمریکا را در نطفه خفه کند. این «خط» سیاسی بر چند اصل کلی تکیه داشت: نخست اینکه، نفت به «ثمن بخس»، مفت و ارزان در اختیار آمریکا قرار خواهد داشت، دیگر اینکه، دولت‌های دست‌نشانده هر گونه تحرک سیاسی را به نفع آمریکا سرکوب خواهند کرد، و این استبداد سیاه می‌تواند همانند شرایط سیاسی در آمریکای لاتین ابدمدت باشد؛ و سرانجام یکی از مهم‌ترین اصول بر این «پیش‌فرض» تکیه می‌کرد که «روسیه» دیگر از خاک بر نخواهد خاست.

از بررسی چند و چون دقیق مسائلی که طی این دوره در کشور به وقوع پیوست خودداری می‌کنیم، ولی این اصل کلی را می‌باید در نظر داشت که، طی این دوره با پدیده‌ای به نام آغاز «انباشت» ثروت در داخل مرزها مواجه هستیم. این نوع «انباشت» ثروت از نوع سرمایه‌داری فاشیستی، امکان حضور در صحنة اقتصاد کشور و برخی مناطق دیگر را به بنیادها و تشکیلاتی داد، که هم در ارتباط مستقیم با اهداف آمریکا بودند، ‌ و هم می‌توانستند بازتابی از منافع گروه‌های محدود در داخل مرزهای ایران باشند.

در واقع عملکرد «ماسونی» تشکیلات «سازندگی»، تشکیلاتی که بعدها به صور مختلف و تحت عناوین و نام‌های متفاوت، شاخک‌های جدیدی نیز به آن‌ افزوده شده، وابستگی این محافل را به آمریکا به صراحت نشان می‌دهد. امروز شاهدیم که این شاخک‌ها به هیچ عنوان به جناح بهرمانی نیز محدود نیست، و حتی در جناح ظاهراً مخالف که خود را ملهم از اهداف «اصولگرائی» معرفی می‌کند، این محافل با اسامی متفاوت در صحنة سیاست کشور و در عمل فعال‌اند. ولی همانطور که می‌دانیم برنامة آمریکا در ایران و افغانستان به طور کلی با شکست روبرو شد. چرا که پس از تمرکز «قدرت» سیاسی در کشور روسیه، هم حاکمیت‌های استبدادی در ایران و افغانستان و نهایت امر در پاکستان به فلاکت افتادند، و هم قیمت نفت سیر صعودی و هولناکی به خود گرفت. آمریکا در هر سه اصل کلی، که سیاست‌های پایه‌ای خود را در خاورمیانه و آسیای مرکزی بر آن‌ها مستحکم کرده بود، شکست خورد. و دلیل حضور نظامی و مستقیم ارتش آمریکا در منطقه فقط همین شکست اساسی است.

ولی همانطور که می‌دانیم آمریکا پیش از دست یازیدن به یک ماجراجوئی گستردة نظامی آخرین کارت «برندة» خود را نیز به میانة میدان انداخت: پروژة «سیدخندان»! در این پروژه که در مطالب مختلف این وبلاگ مورد بررسی قرار گرفته، از نظر سیاسی گزینه‌های بیشماری می‌توان برای آمریکا برشمرد. ولی اصل کلی در تفکر آمریکائی این بود که هر کجا «دمکراسی» در الگوی برخی کشورهای آمریکای لاتین برقرار شود، و آزادی‌های سیاسی حتی فقط در ظاهر، تا حدودی «محترم» شمرده شود، افکار عمومی از ایالات متحد حمایت خواهد کرد! این «پیش‌فرضی» است که حتی در سنای ایالات متحد نیز بر «مفید» بودنش بارها و بارها تأکید شده!‌ ولی پروندة آمریکا در ایران تیره‌تر از این حرف‌هاست. همکاری‌های آشکار حاکمیت آمریکا با کودتاها، قتل‌عام‌ها، دیکتاتورها و سرکوب‌های تاریخی در کشور ایران، دیگر جائی برای «آمریکا نوازی»، آنهم از سوی توده‌های کشور باقی نگذاشته. در ثانی حکومت اسلامی که شیشة عمر خود را سال‌ها در پس سنگ «نبرد با آمریکا» از گزند حوادث مصون نگاه داشته، از قابلیت کافی جهت چنین چرخشی در سیاست‌های روزمره برخوردار نبود. خلاصة مطلب، در صورت تعمیم نظریة «آمریکانوازی»، بنیادهای قدرت در حکومت اسلامی در برابر افکار عمومی به شدت به چالش کشیده می‌شدند. و حکومت اسلامی قادر به هضم سیاسی چنین پروژه‌ای نبود؛ در نتیجه، پروژة «دمکراسی دینی» سیدخندان با در نظر گرفتن بن‌بست‌های فوق، به سرعت با پروژة کودتا جایگزین شد.

ولی نظریة کودتا نیز یکی از پیشداوری‌های «جنگ‌سرد» نزد آمریکائی‌جماعت است، اینان می‌پندارند که اگر از «دمکراسی» اهدائی‌شان استقبال نشود، سریعاً می‌توانند یک کودتا به خلق‌الله حقنه ‌کنند! ولی اینجا نیز کار آمریکا گره خورد. کودتای «اهدائی» هم موفق نشد؛ و حوادث 11 سپتامبر و تبعات آن مشخص کرد که «پیروزی» فرضی آمریکا بر بلشویسم روس، اگر مارکسیسم را در موضعی تدافعی قرار داد، روسیه را نابود نکرده! مضحکة «مهرورزی» در واقع در پاسخ به نیازهای آمریکا به صحنه برده شد، نیازهائی که بر اساس یک اصلی کلی شکل گرفته بود: «زمان‌گرفتن». آمریکا حاضر به هضم این اصل کلی نبود که نه تنها «گل‌سرسبد» پروژه‌های کاخ‌سفید، یعنی «دمکراسی دینی» در ایران جوابگو نیست، که آمریکائی‌جماعت برای حفظ منافع خود در ایران حتی کودتا هم نمی‌تواند بکند!

در نتیجه، داستان به نقطه‌ای کشیده که امروز شاهدیم: حملات نظامی بر علیه مردم افغانستان و عراق، به قدرت رساندن تشکیلات «نظامی ـ اسلامی» در ایران و پاکستان، و حتی تلاش آمریکا در «اسلامی» کردن حکومت ترکیه! پس از این مقدمة طولانی می‌توان بررسی «متن گزارش كميسيون اصل 90 از پرونده‌هاي مفاسد اقتصادي» را آغاز کرد. این گزارش که دیروز از طرف چند خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی بر خطوط اینترنت قرار گرفته، ابعاد نوینی از پروژة پوپولیسم «مهرورزی» را آشکار می‌کند. البته بررسی چند و چون این ابعاد را در مطلب بعدی صورت می‌دهیم. ولی در همین فرصت یادآور می‌شویم که برنامة «پوپولیسم» احمدی‌نژاد را از مدت‌ها پیش مدنظر داشته‌ایم، و به خوانندگان این وبلاگ قول دادیم که در صورت آغاز فعالیت‌های فاشیستی، دولت احمدی‌نژاد و اهداف پنهان در پس پردة «تبلیغات» سیاسی‌اش را، افشا ‌کنیم. بررسی «متن گزارش کمیسیون اصل 90» نخستین مرحله از این افشاگری خواهد بود.





فیلترشکن‌های جدید:

نردعشق با اوپوزیسیون!



پس از پایان صحنه‌سازی‌های انتخاباتی، و پیروزی قابل پیش‌بینی محافلی که برچسب «اصولگرائی» بر پیشانی دارند، شاهد شکل‌گیری جریانات متفاوت و متخالفی در فضای سیاسی کشور هستیم. در درجة نخست موضع‌گیری‌های تند احمدی‌نژاد بر علیه اعضاء دولت، و حتی رئیس دست‌نشاندة «مجلس»، به این تصور دامن ‌زد که «پیروزی» در صندوق‌های ماری‌گیری «امام‌زمان» نه تنها به دهان مهرورزی خیلی مزه کرده، که ایشان به احتمالی این «پیروزی» بزرگ را نشانة مشروعیت «شخصی» تلقی می‌کنند! چرا که حملات تندشان بر علیه اعضاء دولت و «مجلس همراه» نشان می‌دهد که، مهرورزی مشروعیت کذائی را فقط برای شخص خود مصادره کرده، و در این میان همکاران و هم‌پالکی‌ها سهمی نخواهند داشت! از طرف دیگر، گل سر سبد جناح‌های به اصطلاح «بازنده»، همان جناح «شهید مظلوم»، شامل جوجه اصلاح‌طلبان و ساواکی‌های شناخته شدة حکومت اسلامی، به سرعت «مهمات» فراهم می‌آورد، تا به خیال خود از «آشفتگی» حکومت مهرورزی استفاده کرده، وسیله‌ای جهت بازگشت به قدرت و باز پس گرفتن مواضع از دست رفته فراهم کند. فعالیت‌های اینان، در روزی‌نامه‌ها و سایت‌های «مخالف‌نما» که با بهره‌وری از فیلترینگ حکومت اسلامی، عملاً تمامی فضای مجازی را به اشغال خود در آورده‌اند، آنچنان سرعت گرفته که حتی شیخک‌‌های شناخته شده و آدمکش، که تا دیروز بر مسند مسئولیت‌های سیاسی و قضائی این رژیم دست نشانده تکیه زده بودند، به خود اجازه می‌دهند با اجرای مصاحبه‌های «جنجالی» به همراه عکس‌های مکش‌مرگ‌ما، در این سایت‌ها، در ضدیت با مواضع رسمی حکومت «مقدس» اسلامی داد سخن بدهند!

ولی در این میان، وضعیت «اوپوزیسیون» رسمی این حکومت از همه جالب‌تر شده! این «تشکیلات» به اصطلاح سیاسی، که از چپ‌افراطی و «مسلح» تا راست فاشیستی و رضاخانی را فرا می‌گیرد، تا پیش از شکست رسمی «اصلاح‌طلبان»، «سکوت» را سکة زر می‌پنداشت! سکوت می‌کرد، و در پس این سکوت سعی تمام داشت گذشته‌ها، شعارها و مطالبات شناخته شدة جناح خود را که معمولاً سوغات دستگاه‌های امنیتی «شرق و غرب»، طی دوران جنگ سرد بود، به هر ترتیب ممکن در فضای نوین سیاست جهانی «ماستمالی» کند! و تا آنجا که امکانات اجازه می‌دهد، با جناح‌های داخلی نیز «نرد عشق» ببازد! در همین راستاست که این «عشق‌ورزی» سیاسی در مرحلة نخست میان فدائیان شاخة اکثریت و جناح محمد خاتمی آفتابی شد!‌ شرکت یک «فدائی» شناخته شده در مجلس روضه‌خوانی محمدخاتمی در مسجد لندن، شاهکاری بود که فقط با شرکت شاهزاده اسکندری در کابینة «میرپنج» قابل قیاس است. ولی همانطور که می‌توان حدس زد، این «اختلاط» و همراهی تازه آغاز شده بود. بده بستان‌های تشکیلاتی هر چه بیشتر سرعت می‌گرفت. به طور مثال، یک سایت «تبلیغاتی» که در اهداف خود، یک گام از «سرنگونی» پائین‌تر نمی‌گذاشت، به ناگاه به دامان «تعطیلی» افتاد! و بعدها نیز همکاری‌های نزدیک گردانندة آن با آخوندی به نام «محتشمی‌پور» افشا شد. «تجلیل‌نامة» ارگان «مخفیانة» پاسداران انقلاب اسلامی، «فارس نیوز» از مقام ولایتعهد، و نزدیک بودن ایشان به سازمان مجاهدین خلق، و چاپ عکس‌هائی از مقام «آیندة» سلطنت، و ارائة تصویری بسیار مسئولانه از حضرت والا، نشانگر این اصل بود که «حشر و نشر» دامنه‌ای گسترده‌تر از آن دارد که ظواهر نشان می‌دهد! در عمل، در چارچوب همین «حشر و نشر»، شاهد بودیم که سایت دست‌نشاندة «گویا» و ریاست «فرضی» آن، جناب فرشاد بیان، در کنار ترهات شیخک‌های «نادم» از قماش بنی‌صدر و نوری‌علا، و دیگر همکاران آخوندها که با سرمایه‌های حکومت اسلامی در غرب دکان کلاشی باز کرده‌اند، به عنوان هدیة نوروزی، در هجدهم فروردین‌ماه امسال، مصاحبه‌ای هم با یک «مارکسیست لنینیست» شناخته شده منتشر می‌کند! اینهمه بدون آنکه نیازی به تکرار موضع‌گیری‌های حزب توده داشته باشیم؛ این حزب در اطلاعیه‌هائی مضحک، طی برگزاری نمایشات انتخاباتی حکومت اسلامی، مرتباً مردم کشور را به حمایت از اصلاح‌طلبان در این «انتخابات» دعوت می‌کرد!

البته وبلاگ را‌ می‌باید موجز و مختصر نوشت؛ در نشان دادن ارتباطات گسترده‌ای که میان جناح‌های مختلف سیاسی ایران در حال رشد و گسترش است، به آنچه در بالا آمد اکتفا می‌کنیم. نخست می‌باید گفت که عملکرد تشکیلات سیاسی را در ایران، از چپ تا راست، و از مذهبی تا غیرمذهبی، نمی‌باید به هیچ عنوان از عملکرد حکومت اسلامی جدا بدانیم. همانطور که اینک، با فروافتادن پرده‌های «جنگ سرد» شاهدیم، این جریانات سیاسی علیرغم ادعاهای «غلط‌انداز»، بیش از آنچه می‌نمایانند به یکدیگر و نهایت امر به حکومت اسلامی و محافل تصمیم‌گیری جهانی وابسته‌اند. اینان نمی‌توانند به هیچ عنوان برخوردی «مستقل» با مسائل کشور داشته باشند. تشکیلات سیاسی را نمی‌باید با افراد، شخصیت‌ها، تحلیل‌گران و نویسندگان به یکسان مورد بررسی قرار داد. البته هر چند «شخصیت‌هائی» مستقل می‌توان یافت، شخصیت‌های وابسته نیز وجود دارند، ولی تشکیلات سیاسی بدون وابستگی اصولاً نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد. و در شرایطی که کشور ایران به عنوان یکی از مهم‌ترین منابع هیدروکربور جهان و یکی از استراتژیک‌ترین سرزمین‌های جهان سوم، توجه محافل سرمایه‌داری جهانی و شرکت‌های قدرتمند نفتی را به خود جلب کرده، تصور فعالیت یک یا چند جریان سیاسی و مستقل در این کشور اصولاً «گزافه‌ای» بیش نیست.

در همین راستا، بارها در این وبلاگ عنوان کرده‌ایم که از تحرکات تند اجتماعی، تجمعات به اصطلاح «خلق‌الساعه»، برخوردهای تند و آتشین با مسائل اجتماعی، و خصوصاً درگیری‌ با نیروهای انتظامی به هیچ عنوان نمی‌باید حمایت کرد. این نوع «رزمایش‌ها» که در میدان برخوردهای اجتماعی کشور به وقوع می‌پیوندد، نه تنها جامعه را نهایت امر به خشونت و عقل‌ستیزی تشویق می‌کند، که در واقع میدان جنگ و جدل محافل مختلف جهانی است. آنچه در میانة این نوع «تحرکات» به منصة‌ظهور می‌رسد، علیرغم تبلیغات محافل مختلف، ارتباط چندانی با مطالبات ملت‌ها و گروه‌های مختلف اجتماعی نخواهد داشت. تجربة دستاوردهای «عظیم» حکومت اسلامی، به صراحت نشان ‌داد که یک ملت نمی‌تواند با هیاهو و تظاهرات و قیل و قال، به حق و حقوقی دست یابد. شاید در این مقطع بهتر باشد برخورد با یک جریان سیاسی را در حد لزوم بشکافیم.

برخورد ملت‌ ایران با جریانات سیاسی هنوز همان برخورد سنتی ملت با حاکمیت‌ باقی مانده! به عبارت دیگر، ما ملت هنوز از دورة «تقدس» و «الهیت» حاکمیت پای بیرون نگذاشته‌ایم. برای ملت ایران جریانات سیاسی، به عنوان جایگزین‌های آتی یک حاکمیت، در مقام تشکیلاتی با موضع‌گیری‌های فرار، گذرا و مقطعی تحلیل نمی‌شوند؛ این جریانات «ابدمدت‌اند»! و چنین برخوردی با مسائل سیاسی کشور زمانیکه از طرف گروه‌های وسیع اجتماعی عمومیت پیدا ‌کند، جز فاجعه چیزی به بار نخواهد آورد. فاجعه‌ای که دست‌های قدرتمند سیاست‌های خارجی همه روزه به آن دامن می‌زند؛ و فراموش نکنیم که، فاجعه برای ما ملت، نان است در کیسة استعمار!

به همین دلیل، طرفداران یک جریان «مارکسیست لنینیستی» به همان اندازه در برخورد با حزب و تشکیلات از خود «تعصب» نشان می‌دهند، که طرفداران نهضت امام حسین و داستان‌های کربلا! اگر امروز به دلیل فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد، ملت ایران فرصت کوچکی به دست آورده تا بتواند با تکیه بر آن گرد و غبار «تقدس» را از تشکیلات سیاسی و حاکمیت‌ها بزداید، نمی‌باید در نیت و خواست سیاست‌های بزرگ جهانی دچار تردید شویم؛ گسترش عامل «تقدس» سیاسی هنوز هم یکی از اصلی‌ترین روش‌های حکومت استعماری در کشورهای جهان سوم است. آلودن رابطة ملت با حاکمیت به عامل «تقدس»، با تکیه بر پیشینة ملت‌ها کار چندان مشکلی هم نیست. و برای آنکه رابطة حاکمیت‌ و «تقدس» را در ضمائر بشریت بشناسیم، الزامی ندارد مورخ و صاحب‌نظر در امور سیاسی و اقتصادی باشیم. هر ملتی در تاریخ خود از این «بی‌راهه» عبور کرده، و هر چند جزئیات این «بی‌راهه‌ها» در «تمدن‌های» مختلف با یکدیگر تفاوت دارد، اصل کلی یکسان باقی مانده: انتساب کنش‌ها و واکنش‌های یک حاکمیت به الهامات الهی!

در اینجا شاید بهتر باشد به اصل موضوع باز گردیم. یک ملت اگر جریانات سیاسی را، آنطور که در بالا آوردیم مورد تحلیل قرار دهد، نه تنها الهیت را از آنان خواهد زدود، که می‌باید از اینان فقط وسیله‌ای جهت پیشرفت و ترقی فراهم آورد، و نه ابزاری جهت ایجاد قید و بندهای اجتماعی و اقتصادی. به عبارت دیگر، در نظر یک ملت آگاه، جریانات سیاسی، و علی‌الخصوص حاکمیت، حامل‌هائی مقطعی و گذرا خواهند بود؛ وظیفة آنان به مقصد رساندن اهداف و خواست‌های رفاهی، اجتماعی و سیاسی ملت است. اینان را نباید به پدیده‌هائی سربار و آقابالاسر ملت تبدیل کرد! اگر در طول موجودیت این «حامل‌‌ها»، ملت به این صرافت افتاد که اینان از بر آوردن نیازها ناتوان‌اند، می‌باید جایگزین شوند، و این جایگزینی نمی‌باید در ذهن ملت با جستجوی «الهیت» و «جاودانگی» تؤام شود؛ جایگزینی با «حامل‌‌هائی» می‌باید صورت گیرد که به همان اندازه مقطعی‌ و گذرا هستند!

ولی بهره‌وری از قدرت همیشه خوش‌آیند است، خصوصاً برای آنان که عمری را جهت به دست آوردن قدرت، چون سگ هار این سوی و آن سوی دویده‌اند! در نتیجه به سادگی از قدرت کنار نمی‌روند، و با بهر‌ه‌برداری از حمایت‌های خارجی، و تکیه بر هیاهو و جو سازی، برای خود «حقانیت‌های» الهی، دینی و فلسفی درست می‌کنند. اینجاست نقطة آغاز استبداد استعماری! همان برنامة مفتضحی که در آغاز بلوای ننگین 22 بهمن، به دست نوکران اجنبی و شخص روح‌الله خمینی شاهد اجرای آن بودیم. آنان که امروز پس از 30 سال چپاول اموال ملی و جنایت، تصاویر منفور‌شان در «روزآنلاین» و دیگر سایت‌های وابسته به استعمار و استبداد، انتشار می‌یابد‌ تا با ترهات بی‌سروته ملت غارت شدة ایران را از «آزادیخواهی‌های» فرضی‌‌شان «مطمئن» کنند، تا کجا می‌خواهند به بازی در این تئاتر شوم و نفرت انگیز ادامه دهند؟

اگر اینان می‌باید صحنة سیاست کشور را ترک کنند، اینکار در ید اختیار ملت است؛ این ملت است که می‌باید عذر اینان را بخواهد. و به همین دلیل شاهدیم که اوباش حکومت اسلامی حاضرند با «ولیعهد» پهلوی، فدائی اکثریت و اقلیت، توده‌ای و هزار و یک تشکیلات دیگر کنار بیایند، ولی به طور مثال از شکل‌گیری اتحادیة رانندگان شرکت واحد در تهران وحشت دارند. اگر شیخک‌های منفور حاکم کوچک‌تر از آنند که چنین ظرایفی را دریابند، اربابان‌شان نیک می‌دانند که ابزار اعمال حاکمیت ملی در دست‌های تشکیلات فکسنی سیاسی و وابسته به استعمار نیست؛ این ابزار در ید قدرتمند تشکیلات صنفی، اتحادیه‌های کارگری، انجمن‌های محلی، و شوراهای کارکنان وزارتخانه‌ها و شرکت‌های بزرگ دولتی است. به همین دلیل است که در مخالفت با فعال شدن این تشکل‌های صنفی حاکمیت استعماری تمامی قوای خود را به کار گرفته.

دولت احمدی‌نژاد در برابر چالش‌هائی قرار دارد که در چارچوب رژیم سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشور مفری نخواهد داشت؛ خلاصه بگوئیم، این دولت از امتحانات سیاسی، اقتصادی و مالی‌ای که در برابر خود دارد، سر بلند و پیروز بیرون نخواهد آمد! حتی استعمار نیز به صراحت می‌داند که جبهة مهرورزی از هم امروز شکست خورده. و به همین دلیل است که با زبان «زرگری»، جنگ با دولت احمدی‌نژاد را در رسانه‌هایش سکة رایج کرده!‌ ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم کار ملت ایران نه با احمدی‌نژاد آغاز شده، و نه با احمدی‌نژاد و مقام‌معظم خاتمه می‌یابد. آنچه باقی می‌ماند ملت ایران است، و چه بهتر که از هم امروز به فکر فردای ملت باشیم.





فیلترشکن‌های جدید:

شتر انتخابات!


 

با یکسره شدن تکلیف نمایشات انتخاباتی جمکران، آب پاکی بر روی دست و پای بسیاری از «مخالف‌نمایان»، «اصلاح‌طلبان» و دیگر جماعاتی ریخته شد، که به صورت آشکار و پنهان سالیان دراز است نانخور دستگاه حکومت اسلامی‌اند! بر اساس خبرهای منتشر شده از طرف سایت «تابناک»، نه تنها فقط 700 هزار تن در انتخابات تهران، شمیرانات، و دیگر مناطق این «مادرشهر» شرکت کرده‌اند، که رأی‌های به صندوق ریخته حکایت از برد بی‌کم و کاست «اصولگرایان» نیز دارد! البته این مسئله را پیشتر هم می‌دانستیم، و مطمئن بودیم که این رأی‌گیری‌ها به صورتی انجام خواهد شد که آرایش سیاسی مجلس در مقام «مهم‌ترین» حامی دولت احمدی‌نژاد را بتواند نهایت امر تبدیل به وسیله‌ای جهت کسب مشروعیت این دولت کند؛ تکیة بیش از حد دولت بر «تأئیدات» مقام معظم، هم برای روحانیت شیعی‌مسلک و رو به مرگ خطرناک شده بود، و هم اینکه می‌توانست این سئوال را در افکار عمومی مطرح کند که اصولاً مشروعیت خود حضرت «رهبری» از کجا آمده که اینهمه برای دیگران مشروعیت «تولید» می‌کنند؟ اینک با تکیه بر یک مجلس «دست‌ساز» دولت می‌تواند ادعای برخورداری از مشروعیتی «انتخاباتی» داشته باشد، و چنین مشروعیتی، هم خطرش برای این نظام کم‌تر است، و هم ‌ به مراتب از حمایت‌های جسته و گریختة «مقام‌معظم» کارسازتر خواهد بود. ولی از حق نمی‌باید گذشت، آنچه در ایران به وقوع پیوست «انتخابات» نیست؛ این نوع نمایشات در عمل اهانت به مردم، و نهایت امر پشت‌پا زدن به مسئولیت‌های سیاسی‌ای‌ است که مشتی نانخور محافل استعماری ادعای «جوابگوئی» به آن‌ها را هم دارند!

این نخستین بار نیست که «ابزارهای» متفاوت دمکراسی از قبیل «رفراندوم»، «انتخابات»، «رأی‌گیری»، و … در کشور ایران تبدیل به شیوه‌هائی مردمفریبانه جهت کسب مشروعیت می‌شود. طی تاریخ معاصر، محافلی با این «مشروعیت‌های» کاذب برای خود «آبرو» فراهم آورده‌اند که اصولاً هیچگونه سنخیتی با دمکراسی و آراء عمومی ندارند. ولی بر اساس تجربة تاریخی این اصل را می‌باید قبول کرد: آن‌ها که آب به آسیاب حاکمیت استبدادی‌ می‌ریزند، خود نهایت امر دیر یا زود در زیر چرخ‌دنده‌های خون‌ریز آن خرد خواهند شد. اگر امروز مشتی آخوند و بچه‌آخوند از این انتخابات «سرخورده» و «شکست‌خورده» بیرون آمده‌اند، چه باک؟ آیا دیروز هم اینان نبودند که التقاط مضحک و فاشیستی «جمهوریت» و «اسلام»، آنهم اسلامی ویراست یک آخوند سیه‌فکر و قشری و خونخوار را با آغوش باز،‌ آنچنان که دیدیم، مورد استقبال قرار دادند؟ آیا سیدخندان که این روزها از هول شکست هم‌پالکی‌هایش دیگر آفتابی نمی‌شود، تا مبادا در ترهاتی که تحویل مردم می‌دهد «تپق» زده، تتمه آبروی‌اش هم بریزد، همان آخوند سیه‌کاری نیست که 10 سال وزارت ارشاد اسلامی، مدیریت روزی‌نامة کیهان و برنامة سرکوب و تبلیغات یک جنگ استعماری را راهبری می‌کرد؟ مگر بهزاد نبوی که امروز جرأت ندارد سخنرانی کند، چرا که ممکن است به اتهام ضدیت با ولایت فقیه، کارش به جوخة اعدام در اوین بکشد، همان کسی نیست که دست در دست دولت جنایتکار میرحسین موسوی، صدها تن از جوانان این کشور را در زندان‌ها به جوخه‌های اعدام سپرد؟ خوب، اگر دنیا دار مکافات است، این هم نوعی مکافات!‌ اگر دیروز با تقلب نامزدهای جبهة ملی، نهضت آزادی، مجاهدین خلق و حزب دمکرات کردستان را از شرکت در مجالس «قانونگزاری»‌ محروم کردید، امروز هم نوبت به خودتان رسیده. نوش جان و گوارای وجود!

در ثانی، دوستداران و عشاق «سیدخندان» می‌باید اسطورة بازگشت پیروزمندانة «اصلاح‌طلبان» در انتخابات آتی را برای همیشه به دست فراموشی بسپارند؛ این نوع حاکمیت، زمانیکه محفلی را به زیر پای گذاشت، دیگر به دامان‌اش باز نمی‌گردد. ایران در چنگال حکومت اسلامی، جمهوری فرانسه و سوئیس و یا حکومت مشروطة سلطنتی انگلستان نیست، که بتوان در بطن آن معنا و مفهومی جهت «جایگزینی سیاسی» قائل شد. ایران یک کشور استعمارزده است، و حاکمیت آن یادآور همان ملاکانی است که در دورة هلاکو با فرمان مغول بر مردمان حاکم می‌شدند: مشتی آدمکش که با توسل به حمایت‌ شمشیر خونریز مغول به جان مردم و روستائیان می‌افتادند. این حاکمان، هر گاه «سبعیت» خود را از دست می‌دهند، و سخن از حاکمیت «منطقی» به میان ‌می‌آورند، می‌باید بدانیم که پایگاه و جایگاه، ارج و قرب خود را نزد «استعمار» از دست داده‌اند!‌ این است روال جریانات سیاسی در کشور ایران.

با اینهمه، این ملک را سیاستی و تدبیری دیگر باید. چرا که، مشکلات ما ملت با «مکافات» کشیدن این جرثومه‌های ننگ و ادبار حل نخواهد شد. احمدی‌نژاد نیز تا چند صباح دیگر جای خود را به چاقوکشانی از قماش زیردستان امروزی خود خواهد سپرد؛ مطمئن باشیم شتر استعمار در چنین نظام‌هائی در خانة هر یک از اینان خواهد نشست. ولی آیا مکافات این اوباش، می‌تواند جایگزین برنامه‌های آیندة این مملکت شود؟ مسلماً خیر!






فیلترشکن‌های جدید:

«گاز» و مهرورزی!



مدت‌ها پس از استعفای دریاسالار فالون، دولت جرج بوش نهایت امر جانشینی برای وی تعیین کرده: ژنرال پتریوس معروف!‌ البته این جایگزینی می‌باید به «تأئید» سنای یانکی‌ها برسد. ولی اگر فراموش نکرده باشیم، هنگام برکناری «فالون» از فرماندهی نیروهای منطقه‌ای پنتاگون، در تهران و برخی پایتخت‌های نزدیک به واشنگتن گریه و زاری زیادی را شاهد بودیم. در بطن این «نگرانی‌ها»، معمولاً برکناری فالون به عنوان تشدید «مواضع» جنگ‌طلبانة آمریکا در منطقه به خورد خلق‌الله ‌داده ‌شد، ولی میان «ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است»!‌ فالون امروز رفته، و سیاستی که در پس این جایگزینی قرار گرفت، نه تنها آمریکا را جنگ‌طلب‌تر از گذشته نکرده، که موضع‌گیری‌های جدی آمریکا را در تخالف با جنگ‌طلبان واقعی، یعنی دارودستة ملا مقتدی‌صدر، و نانخورهای دکان انگلستان در کربلا و نجف تشدید کرد. آمریکا در عمل با کنار گذاشتن فالون در سیاست گسترده‌ای تجدید نظر کرد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی با تکیه بر آن به چپاول آزادانة منطقة خلیج فارس و خاورمیانه مشغول بوده.

این سیاست که خلاء فروپاشی اتحاد شوروی را به بهترین وجه مورد استفاده قرار داده بود، در عمل افسار چندین نوع حکومت مذهبی، لائیک‌نما، سلطنتی، و حتی جریانات به اصطلاح «مخالف» اینان را در دست پنتاگون گذاشته بود. نمایشگاه جهانی «نوچه‌های» واشنگتن، از طالبان و القاعده در افغانستان و شاهنشاهان عربستان آغاز می‌شد، و به شیعی‌مسلکان «انقلابی» تهران و نهایت امر آتاتورکی های فکل‌کراواتی‌ در آنکارا می‌رسید. تمامی این طیف وسیع اسلام‌دوست و اسلام‌پناه، از مخالفان ظاهری آمریکا گرفته تا دوستان گرمابه و گلستان عموسام در یک اصل توافق کامل داشتند: سیاست «ضد روسی»! بی‌دلیل نیست که طی دوران وانفسای حکومت «یلتسین»، آمریکا در اوج «خوشبختی» سیاسی خود دست و پای می‌زد. کلینتن که در عمل یکی از خوش‌شانس‌ترین موجودات تاریخ است، در دوره‌ای حکومت کرد که آمریکا تنها قدرت تعیین‌کنندة جهان بود. ولی نتیجة این «خوش‌اقبالی» نه تنها برای آمریکا جز نکبت و بورس‌بازی و فروپاشی‌های ساختاری و اقتصادی به ارمغان نیاورد، که منطقة خاورمیانه و آسیای‌مرکزی را به سیاه‌ترین دورة تاریخی خود واپس زد؛ دوره‌ای که از نظر گسترش بی‌عدالتی‌ها، سرکوب و خشونت، فقط با دوران اشغال هلاکوی مغول قابل قیاس است!

در روز 11 سپتامبر در شهر نیویورک حادثه‌ای اتفاق افتاد که بر این روند گستردة استعماری در جهان اسلام نقطة پایان گذاشت. در این روز راه‌کارهای ایالات متحد در فراهم آوردن زمینة استعمار در جهان اسلام، قربانی موفقیت‌های همه جانبة خود شدند؛ منافعی که هر روز دامنة گسترده‌تری می‌یافت، نهایتاً به چنان تضادی در بطن حاکمیت ایالات متحد منجر شد، که آمریکا در آستانة جنگ داخلی قرار گرفت. همان آمریکائی که، از زبان «فلاسفة» خود، «فراقانون»، «فرابشر» و «فراتاریخ» ‌خوانده می‌شد! آمریکا پس از این «تحولات»، مجبور به تقبل مسئولیت مستقیم و نظارت بر «بحرانی» شد، ‌ که طی سال‌های دراز به دست سازمان سیا، دولت‌های دست‌نشانده، ارتش‌ آمریکا و سازمان‌های علنی و غیرعلنی وابسته به ایالات متحد، در جهان اسلام به راه افتاده بود؛ نام این «نظارت» را کاخ‌سفید «مبارزه با تروریسم» گذاشت، هر چند نمی‌باید فراموش کرد که «تروریسم» از دیر باز، خود یکی از شاهکارهای سیاسی هیئت حاکمة ایالات متحده بوده.

در روند این عقب‌نشینی گام به گام، آمریکا جهت خلاصی از تهدید جنگ داخلی، ناشی از رشد بی‌رویة منافع مالی و اقتصادی‌اش در جهان اسلام، دست به اشغال مناطق مسلمان‌نشین زد، و دولت‌های دست‌نشاندة خود را عملاً یک به یک هدف عملیات نظامی قرار داد. بسیاری از دستیاران ایالات متحد در این «روند» جان به جان‌آفرین تسلیم کردند، که مهم‌ترین‌شان مسلماً صدام‌حسین و بی‌نظیر بوتو بودند! بهشت جهان اسلام، اینک به تدریج تبدیل به جهنم آمریکا می‌شد. ولی آمریکا حاضر نبود برنامه‌های از پیش‌تعیین شده را در تمامی مناطق به زیر سئوال برد؛ مسئله از نظر استراتژیک، اقتصادی و مالی مهم‌تر از آن بود که بتوان فروپاشی‌اش را نادیده گرفت. در این میان مسئلة نقش محافل شیعی‌مسلک در ایران و عراق از دیگر مسائل کلیدی‌تر شده.

کشور ایران به عنوان تنها کشور همسایة روسیه در دریای خزر، که پیشتر وابسته به مجموعة اتحاد شوروی نبوده، از نظر آمریکا یکی از مهم‌ترین شاهرگ‌های استراتژیک جهانی است. برپائی ساختاری وابسته به آمریکا در ایران، به معنای پیروزی واقعی در چارچوب راهبردهای سیاسی ایالات متحد خواهد بود. ولی در این روزگار اگر اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد، روسیه در شرایط وانفسای دوران یلتسین نیست؛ برقراری نظمی «آمریکائی» از نظر مسکو در ایران منتفی است. در همین راستاست که «بحران» عراق و موضع‌گیری‌های کشورهای بزرگ جهان در مورد مسائل ایران و عراق را می‌توان بررسی کرد.

برنامة کلی ایالات متحد برقراری یک حکومت اسلامی از نوع تهران در افغانستان و عراق بود. این برنامه از نخستین روزهای به قدرت رساندن یکی از اعضاء بلندپایة طالبان در افغانستان به نام «حمید کرزائی» کاملاً آشکار شد؛ کرزائی، از طرف ملاعمر، در دوران طالبان سفیر دوستی این حکومت نزد ایالات متحد معرفی شده بود! ولی همانطور که دیدیم، پس از چند سال مماشات با طالبان، امروز ایالات متحد مجبور شده که به صورت تلویحی عذر حمیدکرزائی را نیز بخواهد. و طی تصمیمات اخیر در افغانستان، دولت‌های انگلستان، آلمان و فرانسه نیز از حمایت طالبان در این منطقه دست شسته‌اند. قتل بی‌نظیر بوتو در عمل به این دلیل صورت گرفت که فلسفة وجودی «ام‌الطالبان» از طرف قدرت‌های بزرگ منطقه دیگر از میان رفته بود. ولی کار به افغانستان و طالبان محدود نخواهد شد. همانطور که دیدیم با کنار رفتن دریاسالار فالون آغاز عقب‌نشینی «اسلام‌پناهی» ایالات متحد، در مناطق شیعه‌نشین نیز آغاز شده.

امروز وضعیت ملامقتدی‌صدر که رسانه‌های استعماری از وی تحت عنوان یک «شخصیت» دینی سخن به میان می‌آورند، تفاوت چندانی با وضعیت ملاعمر و بن‌لادن ندارد. مقتدی‌صدر که تا چندی پیش، تحت نظارت عالیة ارتش ایالات متحد، یکی از مهم‌ترین «فراکسیون‌های» مجلس قانونگذاری عراق را در اختیار داشت، امروز در مقام یک روحانی‌نمای «فراری» و «یاغی» معرفی می‌شود، که به ایران پناه برده! این در حالی است که دولت ایران عملاً حضور وی را مورد تکذیب قرار داده، و از عملیات پاکسازی ارتش ایالات متحد و همکاران عراقی و غیرعراقی آن در مناطق شیعه‌نشین عراق «حمایت» هم می‌کند! البته مارمولک‌بازی‌های حکومت اسلامی نمی‌تواند رشد نظریة «آخوندستیزی» را که ایالات متحد علیرغم تمایلات اساسی خود به دامان آن فروافتاده، پشت مرزهای ایران متوقف کند. این مسئلة مهم را پیشتر در مطلبی تحت عنوان «مقتدی‌گل» به تفصیل بررسی کرده‌ایم. و همانطور که دیدیم، نه تنها سروصدای اسلام‌پروری دولت ترکیه رو به خاموشی گذاشت، که هیاهوی «استعمارساختة» ملامقتدی‌صدر نیز می‌باید پایان گیرد.

از طرف دیگر، برخلاف آنچه رسانه‌های وابسته و «مخالف‌نمای» حکومت اسلامی عنوان می‌کنند، تضاد ایجاد شده میان دولت، مجلس و نیروهای انتظامی، خصوصاً بحرانی که بر محور «سردار زارعی» شکل گرفته، نمی‌باید یک تضاد «نمایشی» تحلیل شود. دولت بالاجبار پای در مسیر سیاسی‌ای گذاشته که نهایت امر منجر به حذف روحانیت و جناح‌های وابسته به روحانیون از تصمیم‌گیری‌های سیاسی و انتظامی خواهد شد؛ این درگیری به هیچ عنوان یک «جنگ ‌زرگری» نیست. این تقابل در عمل دنبالة همان طرح کلی و اجباری‌ای است که آمریکا در آن پای گذاشته، و با حذف عملی اسلام‌گرایان شیعی در عراق، تبعات آن پای به ایران خواهد گذاشت.

همانطور که دیدیم، عقب‌نشینی‌های تاکتیکی دولت تهران در برابر سیاست‌های تحمیلی آمریکا نخست منجر به رها کردن مقتدی‌صدر شده، و اینک رسماً دولت و بنیادهای شیعی‌مسلک را در تهران در تقابل با یکدیگر قرار داده. سفر محتمل احمدی‌نژاد به هند، و بازتاب‌های محتمل‌تر آن، بر محور خط لولة گاز را نمی‌باید کم اهمیت تلقی کرد. احداث خط لولة گاز از ایران به هندوستان به معنای گذاشتن نقطة پایان بر شرایطی است که بحران سیاسی را در پاکستان عملاً ابدمدت کرده. شرایط نابسامان در مرزهای شرقی ایران، یکی از مهم‌ترین ابزاری است که سیاست‌های استعماری با تکیه بر آن‌ خود را بر منطقه تحمیل‌ می‌کنند، و در این میان سازمان‌های استعماری رنگارنگ در کشور پاکستان، از ارتش و مدارس طالبان گرفته تا دولت و دستگاه‌های غیرمسئول از قماش «سران قبایل»، همگی در این روند دست دارند. پای گذاشتن مستقیم یک نیروی هسته‌ای و قدرتمند چون هندوستان، به میدان مسائل سیاسی در این منطقه، در عمل زیر پای سازمان سیا را سست خواهد کرد. و به این ترتیب، امکان رزمایش‌های نمایشی آمریکا و دکان‌داران آمریکائی به شدت تضعیف می‌‌شود؛ هندوستان نهایت امر سیاست روسیه را نیز به همراه خواهد آورد.

دلیل قیل و قال‌ سایت‌های آمریکائی و ایرانی‌نما بر علیه احمدی‌نژاد، طی چند روز گذشته دقیقاً در همین مسئله خلاصه می‌شود. دولت احمدی‌نژاد اینک مجبور شده که جهت حفظ موجودیت خود نیم‌نگاهی به مسکو و دهلی داشته باشد. این تصور در رده‌های پائینی حاکمیت اسلامی رشد کرده که اینان قادرند با برخورداری از حمایت ساختاری قدرت‌های منطقه‌ای بر وابستگی‌های خود به آمریکا و سیاست‌های گذشتة این کشور در منطقه، نقطة پایان گذارند! ولی این «تصور» با واقعیت فاصلة بسیار دارد! چرا که اینک شاهدیم، دولت احمدی‌نژاد هر چند در عمل فاقد هر گونه ساختار وزارتخانه‌ای و تشکیلاتی است، در فضائی پای به میدان مسائل سیاسی منطقه می‌گذارد و «قدرت‌نمائی» می‌کند که در زرادخانة سیاسی‌اش عملاً هیچ باقی نمانده! این دولت هر روز بیش از روز پیش تبدیل به ساختاری متمرکز بر «شخص» احمدی‌نژاد می‌شود، فردی که گویا یک تنه در برابر همگان می‌ایستد! این تصویر برای ما ایرانیان آشناست، تصویری است نمایانگر «وابستگی» به اجنبی! این صحنه، تکرار همان رهبری به اصطلاح بلامنازع حضرت امام خمینی در بطن جهان تشیع است! ولی یادمان نرفته که تغییر یک رئیس دفتر در دورة خاتمی چه عکس‌المعل‌های تند و «جانگدازی» به همراه می‌آورد، این در حالی است که اینک کسی تاب و توان مخالفت با «تصمیمات» احمدی‌نژاد را ندارد!‌ به صراحت می‌باید گفت که در جهان سیاست، چنین ساختارهائی در عمل وجود خارجی نمی‌تواند داشته باشد؛ این «اعمال» محیرالعقول فقط نتیجة حمایت استعماری است. و در مورد این دولت، «استعمار» هنوز همان آمریکاست! اینکه امروز آمریکا مجبور است جهت پایان دادن به بحران فزایندة پاکستان، و دستیابی به اهرم‌های کافی برای خروج «پیروزمندانه» از عراق، به دست خود گور منافع آمریکائی را در پاکستان حفر کند، خود مسلماً یکی از شگفتی‌های جهان سیاست است. و بی‌دلیل نیست که سیاست‌بازان آمریکائی طی چند روز گذشته پیوسته ملت ایران را در سخنرانی‌های‌شان به بمب و موشک‌ بسته‌اند.

ولی تا آنجا که به سرنوشت احمدی‌نژاد و حکومت اسلامی مربوط می‌شود، می‌باید تکرار کرد که، شرایط «جنگ‌سرد» از میان رفته. اینگونه حمایت‌های بلامنازع سیاست‌های خارجی، که در مورد مهرورزی نیز همچون نمونة «امام» خمینی اعمال می‌شود، و نتیجة تصمیمات سازمان سیا است، به دلیل تکیه بر شرایط «فرضی» جنگ سرد نمی‌تواند موفقیتی داشته باشد. همانطور که در مطلب «میرپنج و دیرپنج» گفتیم، اینک این مهم بر عهدة ملت ایران است که سر بزنگاه، مچ احمدی‌نژاد و دوستان‌اش را در برابر افکار عمومی باز کرده، ماهیت استعماری اینان را افشا کند.






فیلترشکن‌های ماه:

لوطی و «بی‌بی‌سی»!



نخست می‌باید در یک مورد ویژه توضیحاتی بیاوریم. چندین روز پیش در مطلبی تحت عنوان «زمین‌خوار و تاریخ‌ساز»، ‌ در این وبلاگ از موضع‌گیری‌های یکی از نویسندگان وابسته به حکومت اسلامی انتقاداتی صورت گرفت. البته این انتقادات در مسیر کلی خط وبلاگ سعید سامان قرار دارد، و به هیچ عنوان موضع‌گیری جدیدی در آن نبوده. ولی نویسندة محترمی که هدف این انتقادات بودند، و از آوردن نام‌شان در اینجا خودداری می‌کنیم، بدون رد مستقیم این انتقادات، در یادداشت‌های خود، انتشار این مطلب را حمل بر وابسته بودن سعید سامان به «محافل» تابناک و روزآن‌لاین کرده‌اند!‌ علامت تعجب از این نظر گذاشته شد که، وبلاگ سعید سامان پس از انتشار بیش از 500 مطلب تحلیلی بلند در مورد مسائل مختلف سیاسی ایران، خاورمیانه، آمریکا و روسیه، خط سیاسی‌اش روشن‌تر از آن است که کسی، خصوصاً یک فرد اهل قلم و مطالعه، بتواند آنرا به حکومت اسلامی «منسوب» بداند. در هر حال، می‌باید در همین فرصت عنوان کنیم که تنها وابستگی سعید سامان به جبهة لائیک ایران است، جبهه‌ای متشکل از هزاران ایرانی که خواهان آزادی بیان‌اند. مسلماً کسانیکه در عمق استبدادی سیاه موضع خود را به عنوان قلم‌زن «مستقر» کرده‌اند، درد ما را نخواهند شناخت؛ این نیز بازتابی است از انتخابی که اینان در زندگانی خود کرده‌اند، تقصیر از ما نیست. پس بپردازیم به موضوع امروز.

برنامه‌های مبارزات انتخاباتی ایالات متحد بر سر بیرون کشیدن نام این یا آن نامزد از درون صندوق‌های ماری‌گیری عموسام اینک به نقطة حساس نزدیک می‌شود. همانطور که می‌دانیم حزب جمهوریخواه تکلیف خود را روشن کرده؛ سناتور مک‌کین «سالخورده» که به احتمال زیاد قادر نخواهد بود دورة 8 سالة پیش‌بینی شده را در کاخ‌سفید بگذارند، و قبل از دو دوره به بیمارستان و درمانگاه مشرف خواهند شد، نامزد مقام ریاست جمهوری آیندة آمریکا از طرف حزب مذکور «معرفی» شده‌اند! این گزینه، با توجه به سن بالای مک‌کین و موضع‌گیری‌های عجیب وی در برابر روسیه و مسائل استراتژیک عملاً جای بحث پیدا کرده. ولی موضع‌گیری حزب دمکرات از اینهم گنگ‌تر و جالب‌تر است؛ این حزب تکلیف خود را از نظر استراتژیک هنوز روشن نکرده! بله، درست نوشته‌ایم، حزب دمکرات آمریکا میان دو تمایل پایه‌ای که کلینتن و اوباما نمایندگان آن به شمار می‌روند هنوز دست و پا می‌زند.

اوباما به جناح‌هائی متعلق است که در صورت به قدرت رسیدن می‌باید به موضع‌گیری‌های حکومت اسلامی در خاورمیانه خود را نزدیک کند. سفر اخیر کارتر به منطقه و مذاکرات علنی وی با حماس، آنهم زیر سایة دولت سوریه، در همین رابطه معنا می‌گیرد. ولی در حزب دمکرات گویا محافلی می‌توان یافت که تمایل زیادی به این جریان از خود نشان نمی‌دهند، به احتمال زیاد این گروه‌ها و لابی‌ها موضع‌گیری اوباما را «موضعی» بازنده در انتخابات می‌دانند؛ به همین دلیل شاهدیم که هیلاری کلینتن دیگر نامزد حزب دمکرات در این انتخابات، امروز عملاً ایران را به «نابودی» تهدید می‌کند!‌ البته سخنان سناتور کلینتن در عمل همان «گوز در بازار مسگرهاست»! همه می‌دانیم که اگر حملات نظامی بر علیه ایران امکانپذیر می‌بود، از ماه‌ها پیش این عملیات آغاز می‌شد. ولی خلق‌الله در ایالات متحد که معمولاً پس از صرف یک مک‌دونالد و چس فیل و چند لیتر کوکاکولا به سخنرانی‌های «نامزدهای» انتخاباتی خود پای می‌گذارند، از این «اظهارات» چیز زیادی دستگیرشان نمی‌شود. این «بیانات» که از زبان این و یا آن نامزد به گوش می‌رسد، حکایت «به در می‌گوئیم تا دیوار بشنود» شده! خبرگزاری رویتر امروز گزارش می‌دهد که سناتور کلینتن در سخنرانی‌ای که در آستانة مرحله‌ای حساس در برگزاری انتخابات مقدماتی ایراد کرده، می‌گوید:

«اگر من رئیس جمهور می‌بودم، در صورت حملة هسته‌ای ایران به اسرائیل، ایران را کاملاً نابود می‌کردم»

بله، ابراز این اظهارات «شجاعانه» در یک میتینگ انتخاباتی واقعاً شیرین و خوش‌آیند است. می‌باید به ملت آمریکا در انتخاب چنین «شیرزنانی» تبریک گفت! خصوصاً که همسر ایشان نیز زمانیکه در قدرت بودند، با اینکه «وقت» کافی نداشتند و مونیکا دست از سرشان بر نمی‌داشت، کم دستور آدمکشی ندادند. ولی آن «ممه را دیگر لولو برده!»

در حکایات آمده که، یک لوطی‌ دوره‌گرد در میادین شهرها معرکه‌ می‌گرفت و یک مردک نره خر را می‌نشاند بغل دستش و از گردن‌کلفتی‌های خود حکایات می‌گفت، حکایاتی بسیار شگفت و غیرقابل قبول! وقتی لوطی حس می‌کرد که خلق‌الله دیگر به داستان‌هایش بدبین شده‌اند، دستش را بلند می‌کرد و محکم می‌زد توی سر مردک گردن‌کلفتی که در کنارش نشسته بود، و فریاد می‌زد:

ـ این تن بمیره!

مرد تنومند پس از دریافت توسری کذا، با فریادهای جگرخراش، محکم خود را به زمین می‌زد، و چند معلق نمایشی هم در جوی و کوی و برزن تحویل جماعت می‌داد. خلق‌الله با دیدن این صحنه مطمئن می‌شدند که لوطی درست می‌گوید، چرا که با یک ضربه توانسته مردک نره‌خر را اینچنین به آه و ناله بیاندازد. پس از پایان نمایش، لوطی و مرد گردن کلفت درآمد روزانه را با هم تقسیم می‌کردند، و حسابی به ریش خلق‌الله می‌خندیدند.

برنامة حکومت اسلامی و حاکمیت ایالات متحد هم تقریبا همین حکایت شده، با یک تفاوت کوچک: توسری را حکومت اسلامی دریافت می‌کند، فریادش را «بی‌بی‌سی» می‌کشد. آنقدر در رسانه‌های مختلف از «گردن‌کلفتی» و «خطرناک» بودن حکومت اسلامی مطلب و مقاله به چاپ رسانده‌اند که تقریباً همة خوش‌خیال‌های دنیا گردن کلفتی حکومت اسلامی را باور کرده‌اند!‌ چه در داخل مرزها و چه در خارج، همه فراموش کرده‌اند که این حکومت نتیجة کودتای مستقیم ژنرال هویزر بوده! در نتیجه در لحظة مغتنم، آنجا که سخنران می‌بیند دیگر معرکه‌گیری سیاسی‌اش خریدار ندارد، مثل روضه‌خوان‌ها سری به صحرای کربلا و سر بریدة آنحضرت زده، یکی توی سر حکومت اسلامی می‌زند. و همه را متقاعد می‌کند که در «مبارزاتش» بر علیه تروریسم و اسلام‌گرائی ثابت قدم است! البته در این صحنه‌سازی‌ها از آنجا که مردک نره‌خر حضور مستقیم در صحنه ندارد، می‌باید دیگران فریادهای جگرخراشش را به گوش جهانیان برسانند، و در این میان نمی‌باید نقش همکاران و نانخورهای ایالات متحد، یعنی‌ همان سایت‌های «اطلاع‌رسانی» کذائی بر روی خطوط اینترنت در داخل و خارج، خصوصاً رادیوی «بی‌بی‌سی» را نادیده گرفت.

«بی‌بی‌سی»، امروز نه تنها اظهارات «هولناک» هیلاری‌جان را به «شدت» انعکاس داده، که یک تحلیل «سیکیم‌خیاری» هم به قلم کارشناس امور خاورمیانه‌ای خود تحویل خلق‌الله می‌دهد! خواننده در این «تحلیل»، سخنان «هولناک‌تری» را از زبان رابرت گیتس در مورد آیندة ما ملت بدبخت به گوش جان می‌شنود! ‌ البته فراموش نکنیم، تحلیلی که «بی‌بی‌سی» به خورد ما می‌دهد، بر پایة اظهارنظر «رابرت گیتس»، وزیر امور خارجة آمریکا، در یک سخنرانی در مدرسه‌ای نظامی تنظیم شده!‌ در این سخنرانی حضرت «گیتس» فرموده‌اند، «گزینة نظامی در مورد ایران هر چند فاجعه‌آمیز هنوز منتفی نیست!‌» و اینکه، «ایران ریشة ناامنی‌هاست، و در دست‌یابی به نیروی نظامی هسته‌ای مصمم است»!

برداشت «بی‌بی‌سی» از این ترهات این است که مسئلة «غیرنظامی» بودن فعالیت‌های هسته‌ای ایران، آنهم از طرف مقامات بلندبالای ایالات متحد دیگر گویا منتفی شده، و ممکن است، حملات نظامی بر علیه ایران در دستورکار قرار گیرد. البته لازم به تذکر است که حضرت گیتس چند هفتة دیگر تشریف مبارک‌شان را می‌برند و چنین اظهارات «جنگ‌آورانه‌ای» فقط جهت به جوش آوردن خون درجه‌داران محترم و جوجه نظامی‌های ارتش ایالات متحد صورت گرفته. ولی از آنجا که «بی‌بی‌سی» در نقش بلندگوی همان گردن کلفت «توسری‌خور» می‌باید فریادش را بزند، کاری به این حرف‌ها ندارد. فرداست که سایت‌های «امام زمان» هم در تهران و شهرستان‌ها، یکی پس از دیگر «تحلیل» بی‌بی‌سی را نصب‌العین کرده، سخن از تهدیدات «جدید» ایالات متحد بر علیه ایران به میان آورند.



فیلترشکن‌های جدید:

میرپنج و دیرپنج!



مدت‌ها پس از به قدرت رسیدن پدیده‌ای به نام «مهرورزی» شاهد چند و چون برنامه‌های سیاسی‌ای هستیم که عملاً در پس پردة «دولت خدمتگزار» در حال شکل‌گیری است. همانطور که پیشتر در مورد موضع‌گیری‌های «ویژة» احمدی‌نژاد در مسائل مختلف عنوان کرده‌ایم، در بحثی که پس از جریان «سیدخندان» بر سر «اصلاح‌طلبی» و «تجدیدنظرطلبی» در بطن حاکمیت اسلامی به راه افتاده بود، نهایت امر «اصلاح‌طلب» اصلی همان احمدی‌نژاد از آب در آمده!‌ محمد خاتمی، نه از شخصیتی برا برخوردار بود و نه تندی‌های لازم جهت پیشبرد چنین برنامه‌ای را داشت. و سیاست‌های حامی حکومت اسلامی در غرب حاضر نبودند بیش از آنچه در برنامة «اصلاح‌طلبی» آخوندی سرمایه‌‌گذاری کردند، خود و آیندة بنیادهای مذهبی را در گیر چند و چون این برنامه‌ها کنند. چرا که، در بررسی بن‌بست‌های سیاسی غرب در حمایت از اصلاح‌طلبی آخوندی، می‌باید منافع درازمدت سرمایه‌داری بین‌الملل و پیوند آن با مذهب، خصوصاً در شرایط فعلی و در منطقة فلات بلند ایران، مورد نظر قرار گیرد. سیاست‌های بین‌المللی گویا ترجیح داده‌اند «برنامة» اصلاح‌طلبی را به دست لباس‌شخصی‌ها به انجام برسانند. این موضع‌گیری غربی‌ها در ارتباط با شرایط استراتژیک منطقه قابل بحث و گفتگو است، چرا که احمدی‌نژاد نمی‌تواند در برابر روحانیت شیعه و مردم ایران همان نقشی را ایفا کند، که 80 سال پیش انگلستان به «میرپنج» محول کرده بود.

شاید بررسی مسائل ایران در آغاز قدرت گیری «میرپنج» در این مختصر نگنجد، ولی جهت ادامة بحث، مشخص کردن نکاتی از آندوره الزامی است. «میرپنج» پس از پایان جنگ اول و آشوب‌هائی که نتیجة جنگ‌های داخلی طی دوران جنبش مشروطه بود، به قدرت رسید. انقلاب بلشویک‌ها در شمال، فروپاشی امپراتوری عثمانی در غرب، و مسائل عدیده‌ای که طی این دوره در منطقه و جهان به وقوع پیوسته بود، حرکت «میرپنج» را به عنوان یک مهرة استعمار انگلستان در سطح جامعه بسیار آسان و سهل کرد. به طور مثال، به دلیل فروپاشی امپراتوری تزارها در روسیه، «شاه‌کلید» تمامی محافل جاسوسی، نظامی و انتظامی که در ارتباط با دربار تزارها در ایران فعال بود، در فردای انقلاب بلشویکی به دست کنسولگری بریتانیا در تهران افتاد! این مسئله در مورد محافل وابسته به عثمانی نیز صدق می‌کند!‌ تقابل‌ها و تضادهای میان «روس و انگلیس و عثمانی» تماماً از میان برداشته شد، و کلیة امکانات سیاسی در هر سه جبهه، در دست انگلستان قرار گرفت. در واقع، دلیل قدرت گیری عجیب و غریب «میرپنج» و سرکوب هولناکی که کودتای وی در ایران به ارمغان آورد، همین «یک‌کاسه شدن» سیاست‌های جهانی در ایران، و قرار گرفتن تمامی محافل در خدمت استعمار انگلیس بود.

ولی مورخان متفق‌القول‌اند که شکل‌گیری حکومت «میرپنج» در ایران، بر خلاف آنچه بلندگوهای پهلوی‌ طی 57 سال به خورد مردم دادند، و این حکومت را «نیاز جامعه» برای نوآوری و «مدرنیزاسیون» خواندند، صرفاً جهت مقابلة سیاسی غرب با بلشویسم در شمال، و سرکوب آزادیخواهان مشروطه‌طلب در داخل مرزها به وقوع پیوست. چرا که، دیگر شاخة فعال سیاسی در داخل، یعنی روحانیت شیعه، از قدیم شاخه‌ای استعماری بود، و افسارش در دست سفارت انگلستان، و از نظر تاریخی شاهد بودیم که برندگان نهائی و غائی «میرپنج‌ایسم» همین آخوندها شدند. «میرپنج» در آغاز کار تمایل بسیار شدیدی به آخوندبازی از خود نشان می‌داد و سعی تمام داشت که جناح‌های فروهشتة روحانیت شیعه را که از پشتیبانی دربار و احمدشاه قاجار ناامید شده بودند، به جانب کودتا متمایل کند. عملی که در همراهی و همگامی میرپنج با مزدوری به نام «سیدضیاء»، در تاریخ به ثبت رسیده. ولی مواضع ظاهراً «ضدروحانی» میرپنج که بعدها در صحنة سیاست کشور بروز کرد، به دلیل نیازهای استراتژیک غرب صورت گرفت. خلاصة مطلب، برای فراهم آوردن زمینة سرکوب مناسب نیروهای آزادیخواه، ژست‌هائی دمکرات‌مآبانه لازم آمده بود. در همین ساختار استعماری و بی‌نهایت مضحک، در کشوری که رأی‌گیری عملاً به تعطیل کشیده شده بود، زنان ایران قبل از زنان فرانسه و آلمان به حق «رأی» دست می‌یابند!

امروز استعمار غرب با به قدرت رساندن فردی به نام احمدی‌نژاد، درست پای جای پای سیاست انگلستان در آغاز قدرت یابی «میرپنج» گذاشته. اگر میرپنج را در نخستین روزها قدرت یابی به تصویر کشیم، نکات مشترک فراوان با ریاست جمهور جمکران در او خواهیم دید؛ هر دو تازه‌به‌دوران رسیده‌ و فاقد خاستگاه اجتماعی مشخص‌اند، به عبارت ساده‌تر متعلق به جماعت «لمپن‌های» شهری‌اند. هر دو، اگر نگوئیم بیسواد، به معنای واقعی کلمه کم سوادند!‌ هر دو تمایلی گزافه به حفظ شعائر دینی نشان می‌دهند، و در مجالست و برخورداری از «فیض» نشست‌وبرخاست با «آیات‌عظام» بسیار دست و دل‌بازاند! از همه مهم‌تر، هر دو از «آشفتگی‌ها» در مملکت ناراضی و نگران می‌نمایند. و با این وجود، اگر امکانی فراهم آید، در راه قدرت‌نمائی و خودشیرینی برای اربابان اجنبی، از کوبیدن لگد، به تهیگاه «آیات عظام» و یا ساختارهای اقتصادی‌ای که نردبام پیشرفت‌های‌شان بوده، هیچ ابائی نخواهند داشت. و الاغیرالنهایه …

این تصاویر هر چند هولناک، می‌باید در ذهن مردم ایران، خصوصاً روشنفکران و جوانان زنده باقی بماند، چرا که اگر روزی در حرکت «مهرورزی» چرخش‌های سیاسی به جهتی سوق داده شود که روحانیت «مفتضح» شیعه را از التزام رکاب حضرت ریاست جمهوری کنار بگذارد، می‌باید در تحلیل شرایط از خود دقت و موشکافی بیشتری نشان دهیم. چرا که در چنین شرایطی، کنار رفتن روحانیت شیعه از قدرت سیاسی فقط به معنای پای گذاشتن جامعه در منجلابی است که همین روحانیت را تبدیل به یگانه اوپوزیسیون «فعال» در برابر یک دولت خودکامه، مستبد و فاسد خواهد کرد. و این است اوج پروژة «مهرورزی»: تطهیر تاریخی روحانیت خودفروختة شیعی‌مسلک! همان کاری که میرپنج با سرکوب آزادیخواهان در داخل کشور و کشاندن ایران به معادلات سرمایه‌داری انگلستان صورت داد، و روحانیت محتضر و مستأصل صدرمشروطه را به «حضرات» آیات عظام تبدیل کرد!

تلاش‌های احمدی‌نژاد در کنار گذاشتن روحانیت از مقام‌های تصمیم‌گیری از نخستین روزهای قدرت وی کاملاً آشکار شده. دست‌بوسی‌های مضحک وی از مقام رهبری فقط نمایشی بود خنده‌دار و «میرپنج‌‌وار»!‌ شاهد بودیم که چگونه پروژه‌های «ارتقاء امنیت اجتماعی» در میان مقامات روحانی ولوله انداخت، و از طرف روحانیت و خصوصاً «اصلاح‌طلبان»، تلاش فراوان صورت گرفت که این «پروژه» به سوی مبارزه با بی‌حجابی و بدحجابی سوق داده شود! از طرف دیگر، دستگیری اوباش حزب‌الله، تحت عنوان «اوباش‌شهری»، و معدوم کردن آنان بدون هر گونه توضیحی از جانب مقامات قضائی نشان داد که قدرت در ایران در دست کیست! از نخستین روزهای قدرت یابی مهرورزی، تقابل دولت وی با روحانیت در راه بوده. تقابلی که امروز عملاً به منصة ظهور رسیده.

هفته‌ها پیش در مطلبی تحت عنوان «مقام معظم مستأصل»، به صراحت عنوان کردیم که علی خامنه‌ای، از مقام رهبری می‌باید کناره گیری کند. البته استدلال بر این پایه بود که وی هم برای روحانیت و هم برای دولت تبدیل به «استخوان لای زخم» شده؛ مرد این میدان نیست، و باقی ماندنش در این «مقام» فقط ایجاد اشکالات تشکیلاتی خواهد کرد. ولی همانطور که می‌بینیم استعمار، علی‌خامنه‌ای را دقیقاً به دلیل همین «بی‌تصمیمی» و «بی‌تکلیفی» در این مقام ابقاء کرده. وجود وی در این مقام، در عمل به دولت مهرورزی امکان «رزمایش‌های» گسترده‌تری خواهد داد. رزمایش‌هائی که امروز با کنار رفتن یک مهرة شناخته شدة ساواک از وزارت کشور، و جایگزینی وی با فردی کاملاً ناشناس عملاً زمینة فعالیت گسترده‌تری برای دولت فراهم می‌آورد. در مطلبی تحت عنوان «مرگ مخملین» عنوان کرده بودیم که می‌باید جایگزینی یک روحانی را در مقام وزیر کشور با یک غیرروحانی، با دقت فراوان دنبال کرد. و در عمل همان شد که انتظار ‌داشتیم. در این راستا کنار رفتن روحانیت از مقام «وزارت» اطلاعات را نیز می‌باید مد نظر قرار داد.

از طرف دیگر، زورآزمائی‌های «مقام معظم» و دولت مهرورزی در امتداد «اختلافات» مجلس و دولت به شدت ادامه دارد. باند «مقام معظم» که طی سه دهه بودجة کشور را به لیفة تنبان ایشان انداخته، از مواضع به دست آمده ـ بخوانیم از سوء استفاده‌های مالی ـ دست نخواهد شست. و مهرورزی نیز جهت فراهم آوردن همکاری اوباش ویژة خود در امور «چپاول»، نیازمند تقسیم ثروت در میان تازه از راه رسیده‌ها است. «نگرانی‌های» حضرت ریاست جمهور از اوضاع «نابسامان» اقتصادی و مالی کشور، که شمه‌ای از آن در سخنرانی اخیر وی در قم «آفتابی» شد، در واقع بازتاب همین نیاز تشکیلاتی جهت «خرید» خدمات نیروهای «مؤمن» بود. همانطور که می‌دانیم «اوباش» مجاناً در راه هیچ فرد و هیچ نظامی چاقو و قمه نخواهند کشید. و اخیراً به دلیل جانبداری فرماندة نیروهای انتظامی از سردار زارعی، طی روزهای آینده می‌باید منتظر رودرروئی دولت و نیروهای انتظامی نیز باشیم. این تقابل صورت خواهد گرفت، و هر چند نتیجة آن در کوتاه‌مدت نامشخص می‌نماید، در درازمدت فروپاشی ساختار روحانی‌پرستی در نیروهای انتظامی کاملاً قابل پیش‌بینی است.

برای جلوگیری از اطالة کلام، ادامة این بحث را در روزهای دیگر دنبال می‌کنیم. ولی با این وجود می‌باید تفاوت‌هائی را که میان عهد مهرورزی و «میرپنج‌ایسم» وجود دارد بشناسیم. مهم‌ترین تفاوت میان این دو دوره می‌تواند پایداری نیروهای روشنفکر جامعه و جوانان در برابر رشد «پوپولیسم» تازه نفس باشد. همانطور که گفتیم از رشد فضای «مهرورزی دوستی» در روزهای آینده می‌باید به شدت اجتناب کرد؛ هر چند گروه‌های اوباش وابسته به دولت از هم اینک در فضای مجازی و حقیقی «میرپنج» و مهرورزی را در ترادف قرار داده‌اند. در چنین شرایطی، نیروهای متفکر جامعه می‌باید همزمان هم از تبدیل روحانیت شیعی‌مسلک به «آلترناتیو» سیاسی به شدت جلوگیری کنند، و هم ماهیت واقعی دولت مهرورزی را افشا نمایند. نشان دادن زوایای واقعی سیاست کشور نیازمند تخصص‌های پیچیده و دستیابی به اطلاعات فوق محرمانه نیست؛ شاهدیم که استعمار، چگونه از وبلاگ‌نویسان و کاربران فارسی زبان اینترنت وحشت دارد، چرا که فعالیت اینان می‌تواند تحقق پروژة «مهرورزی» را به چالش کشد. این امر نشان می‌دهد که امروز ما ایرانیان از نیروی کافی جهت مبارزه با پروژه‌های استعماری برخورداریم. و فراموش نکنیم که در مصاف با استعمار، خودباوری و اعتمادبه‌نفس مهم‌ترین سلاحی است که ملت‌ها در اختیار دارند.







فیلترشکن‌های ماه:

ابراهیم و مفاهیم!



در تاریخ 16 فروردین ماه 1387، ابراهیم یزدی، رئیس گروهی که خود را «نهضت آزادی» معرفی می‌کند، در «مؤسسة خاورمیانه‌ای واشنگتن» سخنرانی‌ای در مورد مسائل کشور صورت داده. این سخنرانی به وسیلة ایادی حزب‌الله به ابزاری جهت هیاهوی بی‌جهت بر محور «مخالفت‌های» فرضی «نهضت‌آزادی» با حکومت ولایت فقیه تبدیل شده. به طوری که روزی‌نامة کیهان و مدیریت «معروف‌الملة» آن، حسین شریعتمداری، با توسل به پوچ‌گوئی‌های یزدی زمینة مناسبی جهت تبلیغات برای این گروه که از شرکاء حاکمیت است، فراهم آورده. به صراحت می‌گوئیم که از نظر ما ابراهیم یزدی یکی از عمال حکومت اسلامی است!‌ و در این مورد جای بحث و گفتگو نیست، چرا که عملکرد این جریان سیاسی از نخستین روزهای کودتای ننگین 22 بهمن کاملاً روشن و واضح بوده.

شاید پیش از بررسی و تحلیل سخنان ابراهیم یزدی در مجلس مذکور، می‌باید نگاهی به روند حضور و شرکت «نهضت ‌آزادی» در غائله‌ای داشته باشیم که رسانه‌های استعماری و دست‌های شناخته شده‌ای در سطح جهانی، به اصرار تمام از آن با نام «انقلاب اسلامی» نام می‌برند. طی این بحران چند ماهه، شعله‌های یک آتش خانمانسوز، که پس از ریاست جمهوری کارتر، به دست عوامل سیاست‌های خارجی در کشور ایران روشن شده بود، به تدریج تمامی ارکان یک نظام 57 ساله را در عرض چند هفته از هم فروپاشید! اینهمه بدون آنکه جایگزینی مشخص در ذهنیت سیاسی جامعه وجود داشته باشد. چنین «تحرکات» سیاسی‌ای که در مرزهای ابرقدرتی به نام اتحاد شوروی، در عرض چند روز یک نظام سیاسی و استراتژیک را از هم فرو می‌پاشاند، در تبلیغات رسانه‌ای «خودجوش» و «خلق‌الساعه» معرفی ‌شده! ولی ما تأکید می‌کنیم که، یک نظام استعماری و دست‌نشانده چون حکومت پهلوی را یک‌شبه به این صورت از حیز انتفاع ساقط نمی‌کنند، مگر اینکه این فروپاشی «اهداف» مشخصی را دنبال کند. چنین تغییر و تحولات عظیمی را مسلماً نمی‌توان «اتفاقی» و یا حاصل جنبش‌هائی «خودجوش»، آنهم در اوج «جنگ‌سرد» معرفی کرد.

از نظر ما، «دولت موقت» که هستة اصلی آنرا «ساواک»، «نهضت‌آزادی» و «جبهةملی» تشکیل داده بودند، از نظر سیاست منطقه‌ای آمریکا،‌ برنامة جایگزینی قدرت و حاکمیت در ایران را «کامل» می‌کرد! در این راستا آمریکا می‌توانست با تکیه بر حکومتی که «مشروعیت» به اصطلاح انقلابی نیز یافته بود، در فعالیت‌های «ضدروسی» خود در افغانستان نیز کامیاب شود. عقب نشستن بت عیار «انقلاب اسلامی»، حضرت «امام» خمینی به قم، و تفویض قدرت‌های تشکیلاتی از طرف ارتش شاهنشاهی به عمال «کمیته‌های انقلاب» که در واقع مجموعه‌ای از اوباش محلی، تحت نظارت کمیتة مشترک «ضدخرابکاری» و شهربانی پهلوی بودند، به صراحت نشان می‌داد که حرکت سیاسی «دولت موقت» در چه جهتی است. البته اگر اهمیت چنین «تغییراتی»، از نظر ساده‌لوحانی که «انقلاب» را باور کرده بودند، قابل درک نبود، آنروزها «عملیاتی» از این دست، به دلیل وابستگی‌های ساختاری، صنعتی، و حتی نظامی حکومت شاه به اتحاد شوروی، بی‌نهایت بااهمیت به شمار می‌رفت، و در صورت حفظ حکومت پهلوی چنین «تغییراتی» امکانپذیر نمی‌شد.

در واقع توجیه اصلی و پایه‌ای از شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی» را می‌باید در همین روند مشاهده کرد! ‌چرا که، می‌دانیم حتی پیش از برقراری حکومت اسلامی در ایران، در دوران شاه سابق، جهت خرابکاری در برنامة اصلاحات ارضی در افغانستان نیروهای شورشی و نانخورهای ساواک و ادارة دوم را در لباس روحانی راهی دهات افغانستان کرده بودند. به عبارت دیگر، جایگزینی شاه نه به دلیل تمرد وی از فرامین واشنگتن، که به دلیل «عدم قابلیت» رژیم پهلوی در بر آوردن نیازهای استراتژیک آمریکا صورت گرفت. از طرف دیگر، این برداشت سیاسی که «حکومت موقت» می‌تواند خر آمریکا را از پل بگذراند، مسلماً در محافل آمریکائی بر پایة خزعبلاتی «مستقر» شده بود که از محبوبیت مصدق داستان‌ها و حکایت‌ها می‌گفت. آمریکا فکر می‌کرد که اگر در 28 مرداد تحت عنوان مبارزه با «ارتجاع سرخ و سیاه» یک کودتا به ملت ایران حقنه کرده، 25 سال بعد می‌تواند جهت جایگزینی نوچه‌های قدیمی خود، از همان «مقدسین» نهضت ملی کردن نفت استفاده کرده، «دمکراسی» مورد نظر آمریکا را در جبهة جنگ افغانستان به منصة ظهور برساند. در این برداشت مضحک از تاریخ کشور، آمریکائیان در واقع در چاهی افتادند که خودشان بر سر راه ملت ایران حفر کرده بودند: چاه «محبوبیت» مصدق!

ولی دیری نپائید که عدم موفقیت سیاسی دولت موقت در صحنة روابط اجتماعی، اقتصادی و مالی خود را به نمایش گذاشت. در این مرحله است که «نهضت آزادی» و شرکاء مورد کم‌لطفی «بت‌عیار» قرار می‌گیرند، و همکاران پشت پردة «نهضت آزادی»، به عبارت دیگر آخوندک‌های قم، جماعت «فدائیان اسلام» و دیگر گروه‌های بازاری و آمریکائی و «اسلام‌پناه»، جای دولت موقت را در قلب پروژة استعماری «انقلاب اسلامی» اشغال می‌کنند. اگر چه دولت موقت و همکارانش از این تاریخ، به پشت صحنة سیاست کشور خزیدند، ولی هنوز همکاران و همراهان همین حاکمیت‌اند. آمریکا در صورتی که طرح‌های استعماری‌اش با توسل به روحانیت و دکان اسلام‌پرستی موفقیتی نداشته باشد، مسلماً در اولین تلاش جهت حفظ منافع استراتژیک خود در منطقه، دست به دامان همین «حضرات» خواهد شد.

با در نظر گرفتن این «قرائت» از تاریخ تحولات سیاسی، قرائتی که در این وبلاگ تا حد امکان «خلاصه» شده، موضع‌گیری‌های نهضت آزادی فقط در رابطه با طرح‌های آیندة آمریکا در ایران قابل بررسی خواهد بود. چرا که موجودیت این سازمان خود بازتابی است از منافع استراتژیک آمریکا در ایران. ولی در بررسی «سخنرانی» ابراهیم یزدی مطلب دیگری نیز مورد نظر خواهد بود: بررسی «حکایاتی» که نهضت‌آزادی قصد دارد با تکیه بر آنان هر یک را تبدیل به «رخدادی» واقعی در تاریخ کشور کند. و بی‌دلیل نیست که حتی «تندروترین» محافل حکومت اسلامی، تحت عنوان «نقد» سخنان یزدی سعی در پوشش دادن به این نوع «گفتمان» سیاسی دارند. البته این اصل را می‌باید قبول کرد که در سخنان ابراهیم یزدی، همچون سخنرانی‌ دیگر عمال حکومت اسلامی، هیچ نوع پدیدة نوینی از نظر سیاسی مشاهده نخواهیم کرد؛ متن این سخنرانی، در عمل می‌توانسته در دوران حکومت مهدی بازرگان و «دولت موقت» نیز شنیده شود! این نیز دلیل دیگری است بر وابستگی ساختاری این تشکیلات به اهرم‌هائی استعماری، اهرم‌هائی که ارتباط زیادی با ملت ایران و الهامات مردم ندارد.

اینک به بررسی نکات مختلف در این «سخنرانی» می‌پردازیم. نخستین مطلبی که مد نظر قرار می‌گیرد، تکیة سخنران بر پدیده‌ای به نام «انقلاب» است. همانطور که گفتیم این «گفتمان» از ‌طرف سخنگویان استعماری می‌باید در هر مقطعی مورد تأئید و تاکید قرار گیرد. بررسی چند و چون تحرکاتی که به «انقلاب» منجر شده، از نظر تاریخی و تشکیلاتی آنقدرها جائی به خود اختصاص نخواهد داد، مسئله این است که اصل «انقلاب» مورد تأکید دوباره قرار داشته باشد. یزدی می‌گوید:

«[…] فرآيند مدرنیزاسیون (نوين‌سازي) سیاست و اقتصاد که حدوداً 150 سال پیش آغاز شد، با انقلاب 1357 (1979 ) تسریع يافته است.»

بله وصل کردن یک «براندازی» سازمان یافته از طرف ایادی سازمان سیا در ایران، به انقلابات مختلف و تحرکاتی که طی 150 سال تاریخ کشور را رقم زده، یکی از اصولی است که سخنرانان این حاکمیت همگی بر آن اجماع دارند. اینکه این برخورد در عمل نوعی «قرائت» ویژه از «تاریخ» است، و می‌باید در بحث و گفتگو بتواند مشروعیت خود را به اثبات برساند، آنقدرها از اهمیت برخوردار نیست. ابراهیم یزدی و «نهضت آزادی» در توجیه این «نقطه‌نظرها» تلاشی به خرج نخواهند داد، این «نقطه‌نظرها» همانطور که می‌دانیم در تمامی خطبه‌های نماز جمعه از ماکو و اردبیل گرفته تا بندرعباس و جاسک هر هفته «تکرار» می‌شود. سخنان ابراهیم یزدی در واقع باز گذاشتن درهای «تاریخ‌نگاری» دولتی بر روی مخالفان حکومت اسلامی است! از مدت‌ها پیش در این وبلاگ مطالبی در تحلیل مواضع چپ‌گرایان و چپ‌نمایان مطرح کرده‌ایم، همانطور که بارها گفته‌ایم، یکی از اشتباهات چپ در ایران فرو افتادن در گفتمان حاکمیت فاشیست بود. ولی همانطور که امروز شاهدیم، ابراهیم یزدی به صورت تلویحی از تمامی «مخالفان» حاکمیت می‌خواهد که پای به درون «استدلال‌های» حکومتی بگذارند!‌ و اینکار را همچنان ادامه می‌دهد چرا که در ادامه می‌گوید:

«متفکران روشنفکر مسلمان بر این باورند که برای نهادينه‌ شدن مفاهيم مدرنیته، از جمله دموکراسی، مفاهیم بايد با فرهنگ ملی عجين شده و بومی گردد.»

این سخنان هر چند در ظاهر کاملاً «وجیه» می‌نماید، در بطن، فقط پوچ‌گوئی است. نخست اینکه، متفکر مسلمان اگر به اسلام معتقد است، نمی‌تواند خواستار نهادینه شدن «مفاهیم مدرنیته» شود. مدرنیته، «تقدس» را از سمبولیسم بشری زدوده، در نتیجه، واژه‌هائی چون «اسلام» و «مسلمان» اگر می‌خواهد موجودیت خود را در کلام «مدرنیته» حفظ کند می‌باید «تقدس» خود را کنار بگذارد. در اینراه مفاهیم جدیدی می‌باید به واژگاه سیاسی کشور افزود، البته در توضیح این مفاهیم جدید نمی‌باید مزاحم آقای یزدی شد، ایشان اصلاًٌ این مفاهیم را نمی‌شناسند، و همانطور که گفتیم کار زیادی هم با این قماش «شناخت‌ها»‌ ندارند. از طرف دیگر، «بومی شدن دمکراسی» چه معنا و مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ همانطور که گفتیم،‌ «پوچ‌گوئی‌» کار ساده‌ای است، دهان را باز می‌کنند و هر چه به دهان آمد می‌گویند، خصوصاً در سخنرانی‌های «نهضت‌آزادی»، که واژه‌ها پیشتر از طریق رادیو و تلویزیون حکومت اسلامی در افکار عمومی «تزریق» شده. ولی زمانیکه شخصیت محبوب آقای یزدی، «جناب بازرگان»، در قدرت بودند، یادمان نرفته که نخستین تظاهرات «جبهة دمکراتیک ملی» در خیابان‌های تهران، با استفاده از گروه‌های چماق‌کش «جاوید شاه»، که پس از کودتای 22 بهمن، به فرمان «دولت موقت» در آمده بودند، چگونه به خاک و خون کشیده شد. در این «دولت»، هم جناب ابراهیم یزدی حضور داشتند و هم «پهلوان پنبة» نهضت‌آزادی، آقای امیرانتظام «سخنگو» بودند!

شبی که صادق قطب‌زاده در برابر وزیر دادگستری دولت موقت، عملاً در تلویزیون حکومت اسلامی با فحاشی، سرکوب سازمان یافتة «جبهة دمکراتیک ملی» را در خیابان‌های پایتخت به دست مشتی چماق‌کش دولتی «توجیه» کرد، آیا فرهنگ «دمکراسی» نزد اعضاء دولت موقت «نهادینه» شده بود، یا خیر؟ زمانیکه وزیر کشور دولت موقت، صباغیان، در کردستان جنگ به راه انداخت، و دیوانه‌ای به نام چمران را با تانک به جان روستائیان کرد انداخته بود، مفاهیمی از قبیل دمکراسی «بومی» شده بود یا خیر؟ جناب یزدی! دولت «وجیه» شما، چرا در برابر این «وحشیگری‌های» سازمان یافته از خود عکس‌العمل نشان نمی‌داد؟ اینهم حکایت «سیدخندان» است که دیگران نمی‌گذاشتند کارش را بکند؟ یا اینکه جز این جنایات کار دیگری در دستور نداشتید؟

در ثانی، جناب «یزدی»! ‌ دمکراسی «فرهنگ» نیست، «بومی» هم نمی‌شود!‌ به مردم این کشور اطلاعات غلط ندهید، و با کمک اوباشی از قبیل شریعتمداری، مزخرفات آمریکائی‌ها را به مردم ایران حقنه نکنید. دمکراسی نتیجة عملکرد موازی قطب‌های اقتصادی در بطن یک مجموعة محدود شده است. این تعریفی است که علوم سیاسی و اقتصاد از دمکراسی ارائه می‌دهد.

شما که عمری را در ینگه دنیا به نماز و روزه و غسل و طهارت گذرانده‌اید هیچوقت از خود نپرسیدید که عملکرد جامعة آمریکا در مقام یک «دمکراسی» چیست که یک ایرانی، یک مکزیکی، یک چینی، و … پس از آنکه پای به این کشور می‌گذارد مجبور می‌شود از «حقوق» دمکراتیک، چه در مورد خود و چه در مورد دیگران پیروی کند؟ به عقیدة شما این نتیجة «نهادینه شدن» است، یا اینکه «فرهنگ» است؟ به عقیدة ما هیچکدام! حاکمیت آمریکا جهت فراهم آوردن زمینة بهره‌وری حداکثر از سرمایه‌گذاری اقتصادی، نیازمند گسترش روند «دمکراسی» در روابط اجتماعی، حرفه‌ای، سیاسی و اقتصادی است! و اگر تحت شرایطی این «روند» با مشکل روبرو شود، همچون تجربیات دهة 1930 آمریکا نیز بر می‌گردد و در کنار حکومت اسلامی می‌نشیند؛ از آغاز قرن بیستم، فاشیسم مفر سرمایه‌داری بحران‌زده است!

همانطور که می‌بینیم فقط در دو یا سه جمله از «سخنرانی» نوچه‌های نهضت‌آزادی می‌توان تمامی «پوچ‌گوئی‌ها» و مزخرف‌بافی‌های عمال حکومت اسلامی را باز یافت. اینک یک سئوال مطرح می‌شود: هدف از این مسخره‌بازی‌ها چیست؟ چرا و به چه دلیل فردی که سه دهه همکار و همراه یک حاکمیت فاشیستی بوده، و دست‌هایش به خون هزاران ایرانی آلوده است، اینک به بهانة «درمان» پزشکی به آمریکا فرار کرده، و از تریبون‌های واشنگتن نقش «سخنگوی» حکومت اسلامی را ایفا می‌کند؟ جواب این سئوال فقط درماندگی آمریکا و دوستان دستاربند و پاسدار و بسیجی این حکومت انسان‌ستیز در ایران است. در اینکه حکومت اسلامی رفتنی است جای شک و تردیدی وجود ندارد؛ مسئله این است که چه حکومتی جایگزین آن خواهد شد. این امری است که به مراتب از سقوط حکومت اسلامی بااهمیت‌تر است؛ همانطور که دیدیم، فروپاشی حاکمیت در یک کشور، بدون وجود ذهنیت سیاسی واقعی، فقط می‌تواند راهگشای «کابوسی» هولناک از قماش حکومت ملایان و اوباش بازار باشد! تجربه‌ای که امیدواریم ایرانیان دیگر تکرار نکنند.






فیلترشکن‌های ماه:

الویس یا استالین؟



در تاریخ هفتم اکتبر سال 2001، رسانه‌های بین‌المللی سخن از آغاز حملات ارتش ایالات متحد و انگلستان به افغانستان به میان می‌آورند! در همین راستاست که شاهدیم جنگ افغانستان به صورت کاملاً تعمدی و پیش‌بینی‌ شده، تحت عنوان «تلافی‌» حملات انتحاری 11 سپتامبر آغاز شد. جنگی که بر خلاف تمامی ادعاهای محافل چپاولگر غربی، هیچ اهداف انساندوستانه‌ای بر آن متصور نیست. در خیمه‌شب‌بازی‌هائی که پس از کشتار 11 سپتامبر در سطح جهانی به راه افتاد، دیدیم که حتی ملایان آدمکش جمکران نیز چگونه بر سرنوشت «قربانیان» آمریکائی گریه‌ها و مویه‌ها کردند! برای حکومتی که چندین برابر تعداد قربانیان 11 سپتامبر، جوانان این کشور را از روی نیمکت مدارس و از درون کلاس‌های درس دانشگاه، به زندان برد و به دلیل «احساس» عدم تمکین‌شان نسبت به حکومت الهی به جوخه‌های اعدام سپرد، گریه و زاری برای کارمندان شرکت‌های آمریکائی در نیویورک دیگر از آن قصه‌هاست. ولی حکومت استعماری، این قصه را نیز چون دیگر «قصص» وارداتی برای‌مان تا ته خواند، چند بار هم «دوره» کرد! بعد هم مزدوران «اصلاح‌طلب» را با شمع و شمع‌دان به میدان محسنی فرستاد، تا هم بزرگداشت سالروز چنین «فاجعه‌ای» را «گرامی» دارد، و هم برگزاری این مراسم خنک و مهوع را به گردن «اصلاح‌طلب‌های» حکومتی بیاندازد؛ بی‌دلیل نیست که اصلاح‌طلبان را سپر محافظ «ولایت فقیه» می‌خوانیم. حتی اوباش سپاه پاسداران و عملة فاشیسم در بسیج هم به اندازة اصلاح‌طلبان آب به آسیاب «ولایت» و «فقاهت» نریخته‌اند.

در هر حال این جنگ «آزادیبخش»، تحت اوامر تفنگچی‌های سازمان ناتو در افغانستان آغاز شد، «جنگی» که قرار بود به آزادی ملت افغانستان و دستیابی این کشور به حکومتی «قانونی» نیز منجر شود! البته این «قرارها» بیشتر در مزخرفات روز‌نامه‌چی‌هائی قابل قرائت بود که خود نان از جنگ و ‌آدمکشی می‌خورند. در غیر اینصورت، تصور اینکه یک ارتش اشغالگر و استعماری برای ملتی «آزادی» به همراه بیاورد، از آن تصورات باطل است که فقط در مخیلة دلقک‌هائی از قماش جرج بوش و دیک چنی یافت می‌شود. ارتش آمریکا دست در دست گروه‌های جنایتکار مافیای افغان طی این مدت به میمنت و مبارکی به تجارت تریاک، هروئین و حشیش ناب افغانی مشغول است، حق و حساب بقیه هم، از چینی گرفته تا هندی و روسی، در این تجارت پرسود منظور می‌شود؛ بی‌دلیل نیست که اینک افغانستان «آزاد» شده! دیروز این کشور «اسیر» بود، و امروز «آزاد»! می‌بینیم که مفاهیم تا چه اندازه دستخوش «تلاطم» می‌شود. کافی است که مشتی قلم به مزد، یک رخداد را به نامی بخوانند؛ و این نامگذاری را در بوق و کرنا بدمند،‌ پس از گذشت چند صباح، این پدیده با همان نام نزد مردم «شناسائی» خواهد شد!

قدیمی‌ترها به یاد دارند که جنگ ویتنام هم «نبرد برای آزادی» لقب گرفته بود! کسی «آزادیبخش» بودن جنگ ویتنام را در خیمة سازمان آتلانتیک شمالی نمی‌توانست به زیر سئوال برد؛ اگر ارتش «مستقل» شاهنشاهی افسران‌اش را برای فراگیری روش‌های مختلف مبارزه با «کمونیسم»، به این جنگ اعزام می‌داشت، دیدیم که عمله‌هائی از قماش ابراهیم یزدی، که آن روزها در آمریکا دکان اسلام پرستی و مبارزه با الحاد باز کرده‌ بودند، به صورت داوطلبانه به این «جبهه‌ها» ‌رفتند!

ولی ترادف تبلیغاتی‌ای که میان تقابل‌های نظامی در دوران «جنگ سرد»، و شرایط فعلی در افغانستان و عراق دیده می‌شود، ناظر بی‌طرف را به این صرافت می‌اندازد که این تبلیغات کاملاً یکسان و قابل قیاس است. به عبارت دیگر، حملة آمریکا به افغانستان و سپس گسترش آن به اشغال حوزه‌های نفتی در عراق و تمایل اشغال همین حوزه‌ها در ایران، فقط گامی بود که کاخ‌سفید در راه استوار نگاه داشتن ستون‌های اقتصادی و مالی «جنگ سرد» برداشت! بر اساس همین گام‌های «سرنوشت‌ساز»، صدها میلیارد دلار سرمایه‌گذاری‌ در ایالات متحد و دیگر کشورهای جهان به جانب مجموعه‌های نظامی منحرف شد؛ از تحقیق و توسعه در صنایع و علوم گرفته، تا توزیع غذا و آب معدنی و سیگار اوباش آمریکائی در میادین جنگ، همگی مورد بررسی و تحقیق و «بازاریابی» دقیق قرار می‌گیرد! امروز صدها هزار نفر در سراسر جهان، برخی بدون آنکه حتی بدانند، در حال خوردن نان از قبل جنگ آمریکا در افغانستان و عراق هستند. به زبان ساده‌تر، این جنگ، ساختاری را جایگزین کرده که پیشتر روابط نظامی «جنگ‌سرد» ایجاد کرده بود. با از میان رفتن این «روابط»، یکی از ستون‌های اساسی اقتصاد آمریکا، جنگ افروزی و تمرکز سرمایه‌گذاری بر روی جنگ‌افزار به زیر سئوال رفته بود. برای این «مهم» مفری جستند، و قرعه به نام افغانستان و عراق اصابت کرد. در راه به ارزش گذاشتن این «استراتژی» هم مسلماً توافقاتی میان طرف‌های درگیر صورت گرفت!‌ و کار به جائی کشیده که امروز شاهدیم.

ولی این نوع «سیاستگذاری» جدید نیست. برخلاف خزعبلاتی که تاریخ‌نویسان دست‌آموز در مکتب‌خانه‌های شرقی و غربی به خورد ما مردم می‌دهند، بسیاری از قصه‌های «واقعی‌» انگاشته شده، طی یکصدسال گذشته از قماش همین «توافق‌ها» است. به طور مثال، کافی است شرایط اروپا را پس از پایان جنگ اول به تصور آوریم. فقط در اروپای شرقی و مرکزی در پایان جنگ اول جهانی، چهار امپراتوری از هم فروپاشید: امپراتوری تزارها، امپراتوری عثمانی، امپراتوری «اطریش ـ مجارستان»، و امپراتوری پروس! حتی تصور اینکه سقوط 4 امپراتوری ـ برخی از آنان چون عثمانی‌ها از تاریخچه‌ای چند صدساله برخوردار بودند ـ چه خلاءای می‌تواند در یک منطقه از جهان به همراه آورد عملاً غیرممکن است. در قلب همین خلاء سیاسی و نظامی است که شاهد به قدرت رسیدن فاشیست‌ها در ایتالیا و سپس در آلمان هستیم. ولی در کتاب‌های تاریخ کسی از چگونگی به قدرت رسیدن اینان سخن نمی‌گوید. اینکه منابع مادی و تشکیلاتی اینان چگونه شکل گرفت، و با عبور از چه مجراهائی قدرت سیاسی و نظامی را در دست گرفتند، عملاً پس از گذشت 70 سال به سکوت برگزار می‌شود! «توافق» این است که به قدرت رسیدن فاشیست‌ها در اروپا را به دست «قضا و قدر» و خواست خداوند بسپاریم!

ولی در این بررسی نمی‌باید راه دور رفت، سه دهه پس از پایان جنگ دوم جهانی، در ایران و در مرزهای امپراتوری کارگری شوروی نیز بر اساس همین «قضا و قدر» یک آخوند مزدور، حکومت اسلامی اعلام می‌کند!‌ ولی بر اساس همین «توافق‌ها»، در قلب یک حکومت وابسته به غرب و پنتاگون، حزب توده که خود وابسته به مسکو است، «طرفدار» همین حکومت ضد شوروی می‌شود! اینکه برنامة روسیة شوروی در آن روزها در مورد مسائل ایران چه بود، می‌باید مورد بررسی دیگری قرار گیرد، ولی در اینکه «انقلاب اسلامی» حتی از طرف حاکمیت «بلشویک‌ها» مورد تخاصم و تخطئة کلامی نیز قرار نمی‌گیرد، خود داستانی است بسیار شیرین! همان داستانی که پیشتر در دورة به قدرت رسیدن «میرپنج» در کشور شاهد بودیم؛ «شاهزاده» سلیمان میرزا اسکندری که بعدها بنیانگذار فرقة دمکرات می‌شوند، وزیر معارف در اولین کابینة «میرپنج» انگلیسی بودند!‌ نتیجة این گونه «توافق‌ها» این شد که، حتی پس از فرار مفتضحانة «میرپنج» از مقابل ارتش شوروی در شهریور 20، و پناه بردن وی به یک کشتی انگلیسی، طی سال‌های دراز تبلیغات جهانی وی را «بنیانگذار» ایران نوین معرفی ‌کند! و بارها و بارها مقامات روسیة شوروی، در مقام یک ابر قدرت جهانی، طی مراسمی رسمی دسته‌ گل‌های زیبائی نثار مزار ایشان ‌کنند.

تعدد این نمونه‌ها فقط نشان می‌دهد که اینگونه توافقات «کلان» در تاریخ روابط ملت‌ها نایاب نیست. ولی امروز، در آغاز هزارة سوم، ملت‌های جهان در شرایط نوینی زندگی می‌کنند. پدیده‌ای به نام افکار عمومی، که فقط منحصر به چند شهر بزرگ در کشورهای غربی نیز نمی‌شود، موجودیتی واقعی دارد. و هر چند نظام‌های واپس‌مانده و ارتجاعی تمامی سعی خود را به خرج خواهند داد تا روابط میان انسان‌ها در دوران گذشته در جا زند، یک اصل غیرقابل انکار است: بازگشت به گذشته امکانپذیر نیست. و این مهم همانقدر شامل حال ملت‌های سرکوب شدة جهان می‌شود، که دول استثمارگر. اگر حکایت شیرین «نبرد برای آزادی» همانطور که دیدیم،‌ توانست چند دهه صحنة سیاسی و نظامی جهان را اشغال کند، شاهدیم که داستان «نبرد با تروریسم» که از رزمایش‌های مضحک آمریکائی‌ها در افغانستان شروع شده، از نخستین ساعات جز لعن و نفرین مردم جهان ثمره‌ای برای ایالات متحد به همراه نیاورد. و مطمئن باشیم که نتیجة دیگری نیز از این «وحشیگری‌ها» نصیب یانکی‌ها نخواهد شد.

بحران‌های افغانستان و عراق، به صورتی که دیدیم با «توافق» قدرت‌های بزرگ شکل گرفت. تصور اینکه روسیه، چین و یا هند در برابر این جنایات موضع‌گیری «انسانی» و حتی متخالفی با ایالات متحد صورت دادند، فقط یک «تعارف» دیپلماتیک می‌تواند باشد. روس‌ها و دیگر قدرت‌های بزرگ جهانی به همان اندازه در جنایات عراق شریک‌اند که آمریکائی‌ها!‌ هر چند سعی داشته باشند که چون دوران خوش «جنگ‌سرد» فقط دیگری را به اینگونه جنایات متهم کنند. آمریکا بدون توافقی کلی با روسیه جرأت نمی‌کرد که به عراق و یا افغانستان لشکرکشی کند. همانطور که دیدیم مخالفت روسیه با حمله به ایران، باعث تغییرات کلی در نقشه‌های جنگی آمریکا در خلیج‌فارس شد.

امروز در جبهه‌های جنگ افغانستان و عراق عملاً دشمن فاقد چهره است. هر کسی را می‌توان «دشمن» معرفی کرد؛ تروریسم یک واژة گنگ و بی‌مفهوم شده. هر فردی می‌تواند تروریست باشد. و جادوئی بودن این نوع «نگرش» استراتژیک دقیقاً در همین قابلیت گسترش آن است. آمریکا در عمل با «تهدید» جهانیان دوران «پساجنگ سرد» را آغاز کرده. این تهدید می‌تواند شامل حال هر کسی و هر ملتی بشود!‌ به قولی، ریش و قیچی در دست خودشان است. و همانطور که دیدیم این «امر» بدون حمایت‌های پایه‌ای از طرف قدرت‌های بزرگ امکانپذیر نبوده. حال این سئوال مطرح می‌شود که آمریکا این بحران «ساختگی» را در منطقه، تا کجا می‌تواند به پیش براند؟ تغییرات سیاسی در خاورمیانه و آسیای مرکزی پیش خواهد آمد، چرا که جنگ در مفهوم تاریخی خود پیوسته یکی از مهم‌ترین دلائل تغییر روحیات و خلقیات ملت‌ها بوده. نمی‌توان یک جنگ را بر منطقه‌ای تحمیل کرد، بدون آنکه تبعات آنرا در تغییر شرایط اجتماعی، اقتصادی و مالی متحمل شد. عراق، 5 سال پس از اشغال به دست ارتش آمریکا، دیگر عراق صدام‌حسین نخواهد بود. افغانستان را هم دیگر نمی‌توان همانطور که سابقاً با چند مأمور دست‌وپاشکستة سازمان سیا کنترل می‌‌کردند، به انقیاد کشید. از طرف دیگر، قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای خود متحمل شرایط نوین جهانی شده‌اند. به طور مثال شاهدیم که پوتین علیرغم ژست‌های «پدرانه»، که وی را به مقام و منزلتی «استالینیستی» نزدیک می‌کرد، به دلیل «تجدید فراش» سر پیری، امروز عملاً به موضوع خنده و شوخی ملت‌ها تبدیل شده!‌ اگر «رهبر» سیاسی ملت 300 میلیونی روسیه به خود اجازه می‌دهد مثل الویس پریسلی سر پیری با یک زن جوان ازدواج کند، حتماً فردا هم می‌خواهد برای‌مان مثل بیتل‌ها «یلو ساب‌مرین» بخواند، یا مثل کلینتن ساکسیفون بزند! ولی فراموش نکنیم که، این‌ها فقط قسمت قابل رؤیت فروپاشی‌های سیاسی‌ای است که تجربه می‌کنیم.

تصاویر «مقدس» رهبران جهان، یکی پس از دیگری مخدوش شده، فرو می‌پاشد. سیاست، به دلیل فروپاشی پایه‌های «ایدئولوژیک»، آنچنان به مسائل مالی و اقتصادی گره خورده که دیگر نمی‌توان تصویری «الهی‌» از سیاستمداران به دست داد. چرا که از نظر تاریخی، و با آغاز شیوة تولید سرمایه‌داری و بورژوازی، همزمان با فروپاشی «تقدس» سیاسی در نظام فئودال، سیاست در پس «ایدئولوژی» موفق به تداوم «تقدس» در ویراستی نوین شده بود: تقدس ایدئولوژیک! ولی در حال حاضر، همزمان با فروپاشی «تقدس‌ها» نه تنها جایگزین کردن آنان غیرممکن شده، که مسلماً شاهد فروپاشی «توافق‌ها» نیز خواهیم بود. امروز که ایدئولوژی زمینة سیاسی خود را بکلی از دست داده، ساخت و پرداخت «تقدس» و پیروی از «توافقات مقدس»، هر چند هنوز در دستور کار قرار داشته باشد، هر روز مشکل و مشکل‌تر خواهد شد. این فروپاشی‌ها در عمل دو نتیجة متفاوت و متخالف خواهد داشت؛ افزایش سبعیت سیاست‌های استعماری، و بیداری و هشیاری هر چه بیشتر ملت‌ها. و تردیدی نخواهد بود که برندة نهائی در چنین مصافی کیست!









فیلتر شکن‌های ماه:

http://www.freebypassforyou.info/
http://www.freeking.info
http://letmepass.org/
http://facprox.info/
http://www.unblock.asia
http://meloncloak.info
http://www.net-px.com/
http://www.roleplaynet.com/
http://lindenwealth.com/
http://byeblock.info
http://mangocloak.info
http://delprox.com
http://fgproxy.com
http://roundway.info
http://www.wowunblock.info
http://www.singlewhiteninja.info
http://www.jk-proxy.info/
http://gbil.info/
http://www.netninja.info/
http://www.socialninja.info/
http://www.bubso.com
http://www.creepout.info/
http://www.easy2tube.com
http://www.watchover.info
http://www.zoout.com/
http://7dev.info



سیسرون در قم!



محمود احمدی‌نژاد در سفری به شهر قم، سخنرانی سیاسی مهمی ایراد کرده. هر چند در این وبلاگ از روز نخست در برخورد با پدیده‌ای به نام «مهرورزی» سر ناسازگاری داشته‌ایم، و این ناسازگاری نه از روی عناد صرف که به دلیل برخوردی منسجم با مسائل جاری کشور بوده، سخنان رئیس دولت جمکران در قم صورت یک «قسم‌نامه» و «شهادت‌نامه» پیدا کرده؛ مشکل می‌توان از کنار آن بی‌توجه گذشت. احمدی‌نژاد مطالبی را برای نخستین بار در سطوح بالای حاکمیت اسلامی، آنهم با جزئیاتی کامل مطرح می‌کند، چنین برخوردی را می‌باید در چند و چون آن مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. برای گروه‌های گسترده‌ای از فعالان سیاسی و صاحب‌نظران مسائل اجتماعی و اقتصادی در ایران، آنچه احمدی‌نژاد طی سخنرانی خود در قم عنوان کرد، یک واقعیت صریح و شناخته شده بود. به صراحت بگوئیم، برای رسیدن به «نتایجی» که در این به اصطلاح سخنرانی‌ها عنوان شده، نه تکیه بر اریکة قدرت اجرائی در کشور ایران الزامی است، و نه اطلاع از چند و چون مسائل پشت‌پرده!

حکومت اسلامی از نظر کارشناسان، صاحب‌نظران و ناظران بی‌غرض و مرض از سال‌ها پیش بر مجموعه‌ای از باندهای فساد اداری، تشکیلات مافیائی مالی، و محافل سودجو و وابسته به سرمایه‌داری بین‌المللی رشد و نمو کرده. بی‌پرده بگوئیم، این روند از نخستین روزهای تفویض قدرت سیاسی از طرف ارتش شاهنشاهی به گروه‌های ملایان و بازاریان آغاز شد! بسیاری از این محافل، که امروز در صحنة «راهبردی» در حکومت اسلامی فعال‌اند، مرده‌ریگ دوران پهلوی‌ها هستند، هر چند بسیاری دیگر می‌توان یافت که «سوغات» حکومت اسلامی باشند؛ در هر حال، هر دو نوع «محفل»، علیرغم تضادهای ظاهری در خاستگاه‌های‌شان با سعة صدر کامل در کنار یکدیگر به «فعالیت‌های» چپاولگرانة خود طی سه دهة اخیر ادامه داده‌اند. روند گسترش فساد اداری و مالی، و گسترة سوءاستفاده‌های محفلی، و نهایت امر کلاشی‌های کلان مالی به وسیلة گروه‌های صاحب نفوذ و وابستگان به آنان، هر چند طی جنگ 8 ساله شتاب گرفت، به هیچ عنوان نتیجة روند «ویژه‌ای» در جامعة ایران نیست؛ این همان الگوی استعماری است که به دست عوامل وابسته به سرمایه‌داری بین‌الملل در تمامی کشورهای جهان سوم «فعال» می‌شود. و همانطور که دیدیم نتیجة عملکرد این شبکه، گسترش فراگیر فقر، همگانی‌ کردن و بسط سرکوب سیاسی، و نهایت امر فراهم آوردن زمینة چپاول منابع و دارائی‌های ملی به دست گروه‌های خشونت‌طلب و فاسدی است که خود کارگزاران اجنبی‌اند.

در همین چارچوب، به طور مثال، ما بسیاری از تنش‌های سیاسی و «مبارزات» مسلحانة ضدرژیم را، پس از 22 بهمن، هر چند از طرف بسیاری جوانان با شوق و ذوقی کودکانه دنبال شد، تلاش‌های محافل سیاستگذاری غرب در متمرکز کردن مراکز تصمیم‌گیری استعماری در داخل کشور تحلیل می‌کنیم. و شاید عدم همکاری حزب توده در این روند «آشوب‌آفرینی» تنها کار مثبتی باشد که بتوان در کارنامة 80 سالة این تشکیلات سیاسی مشاهده کرد! ولی این اصل را فراموش نمی‌کنیم که عملکرد حکومت اسلامی نیز نه ایجاد و فراهم آوردن شرایط فعالیت و زندگانی آرام، که دامن زدن روزمره به تنش بوده. خلاصة کلام، برای به دست دادن یک تصویر واقع‌گرایانه، می‌باید جریاناتی وابسته به اجنبی، و ظاهراً متخالف را متصور ‌شویم که، جهت متمرکز کردن قدرت در نهادهای تصمیم‌گیری استعماری، ملت و خصوصاً جوانان را در سطح جامعه به جان یکدیگر می‌اندازند؛ این است تصویر واقعی، و خارج از «تبلیغات استحماری»، که می‌توان از تنش‌های نخستین روزها پس از کودتای 22 بهمن به دست داد. و در کمال تأسف این «تصویر» به تناوب در جوامع جهان سوم «بازتولید»‌ می‌شود.

یکی از مهم‌ترین فعالیت‌های تشکیلات استعماری، پایه‌ریزی و استقرار «جبهه‌های» فرضی در جوامع جهان سوم است. به طور مثال، در تاریخ معاصر ایران شاهد بودیم که، چگونه یک فرد شناخته شده در وابستگی به سیاست انگلیس، به نام محمد مصدق، در همکاری کامل با دربار، نخست وزیر وقت، رزم آراء را به قتل می‌رساند، و سپس با کمک همان اوباشی که در این قتل همکاری و هم‌گامی داشتند به قدرت رسیده، قصد حکومت می‌کند! مسلماً اگر جامعة ایران، در آنروزها، در حدی قابل قبول از رشد سیاسی قرار می‌داشت، موضوع مصدق می‌توانست فقط سناریوی یک فیلم و یا پیش‌نویس یک تئاتر باشد، نه سیاستی که طی یک ربع قرن، زندگانی ملت ایران را رقم زند. در «داستان» مصدق همانطور که می‌بینیم گروه‌های ظاهراً متخالف «حضور» دارند، ولی همگی از یک منبع واحد دستور می‌گیرند؛ هدف اصلی از جنایتی به نام «ملی کردن نفت»، فروپاشاندن تعهدات گستردة مالی، سیاسی و اقتصادی انگلستان و آمریکا در مورد روابط کشور ایران با کشورهای همجوار بود، که در شهریور 20 در برابر ابرقدرت آنروز، اتحادشوروی مورد تأئید قرار گرفته بود. روزی که حکومت «شهریور 20» جای خود را در فردای 28 مرداد به «حکومت کودتا» داد، تمامی شبکة مالی و اقتصادی غرب از تعهدات جهانی خود در مورد ایران آزاد شد. با نگاهی به سرنوشت کشورهای عراق، سوریه، «استقلال» کویت از عراق، و استقلال پاکستان و بسیاری مسائل که عنوان «فهرست‌وار» آن نیز از حوصلة یک وبلاگ خارج است می‌توان تصویر کامل‌تری از بحران «28 مرداد» در ساختاری منطقه‌ای به دست داد.

ولی یک اصل کلی را نمی‌باید مورد کم‌لطفی قرار داد، حاکمیت کودتا یک شبکة «شبه‌آزاد» سیاسی را، که به دلیل وابستگی‌هایش به توافقات «ضداستبدادی» سال‌ 1945 مجبور به رعایت حداقل حقوق سیاسی شهروندی بود، با یک قدرت مستبد و دیوانه جایگزین کرد! و نتیجة 25 سال استبداد کور که به دنبال کودتای 28 مرداد بر ملت ایران تحمیل شد، همان بود که در 22 بهمن شیره‌اش به جان ملت ریخت: حکومت ملا و اوباش! ولی در بررسی تاریخ کشور نمی‌باید به صورت مقطعی با مسائل برخورد کرد، تاریخ را می‌باید بالاجبار در تداومش نگریست!‌ اگر دیروز می‌بایست از مورخان کشور می‌پرسیدیم که، مصدق از کجا آمد، همین سئوال را امروز از دوستان و مجیزگویان دولت مهرورزی می‌پرسیم: احمدی‌نژاد از کجا آمده؟

آقای احمدی‌نژاد، که خود از دوران جوانی در بطن‌ همین حاکمیت و در راه برقراری همین روابط «سیاسی ـ مالی» عرق جبین ریخته‌اند، چرا امروز به ریشه‌هایشان می‌تازند؟ اگر امروز احمدی‌نژاد با چنان تندی و تحکمی از نظام حاکم بر ایران سخن می‌گوید، که تو گوئی ایشان چند ساعت پیش، سوار بر بال جبرئیل از آسمان به زمین افتاده‌اند، حتماً حکمتی دارد. این همان «حکمت» جبهه‌سازی‌های فرضی و مخالف‌نمائی‌های بی‌پایه و برنامه‌ریزی شده است؛ پیشتر در بزنگاه‌هائی چون بحران «ملی‌کردن» نفت، کودتای آمریکائی 28 مرداد، و غائلة اسلامی ملایان و اوباش بازار این جبهه‌سازی‌ها را در کشور شاهد بوده‌ایم. بله این «حکمت»، آنقدرها که برخی قلم‌به‌مزدهای مزدور و وطن‌فروش می‌نمایانند، «نوین» نیست! امروز به صراحت می‌بینیم که برخی «مزدوران» اگر پوست‌انداختن یک عنصر فاسد و وابسته چون محمدخاتمی را سریعاً «زیر سبیل‌شان» پنهان می‌کنند، و سعی دارند از این فرد شناخته شده، یک «معصوم» سیاسی به خورد خوانندگان دهند، چنین «بذل و بخششی» را در مورد مهرورزی به هیچ عنوان توصیه نمی‌کنند! می‌باید پرسید چرا؟ در واقع، اینجاست که ذهن خوانندة پویا می‌باید به جستجوی ریشه‌ها بر آید؛ اینجاست که می‌باید از چهرة سیاست‌باز‌های استعمار و قهرمان‌سازهای «خودفروخته» صورتک‌های فریب را زدود!

اگر ما با احمدی‌نژاد سر ناسازگاری داریم، از اینروست که نظام اسلامی را در کل و مجموع برای کشور ایران مضر می‌دانیم، هیچگونه اعتقادی به مشروعیت این حاکمیت نداریم، آنرا ساخته و پرداختة استعمار می‌دانیم. ولی اگر در «استدلالات» مشتی قلم‌به‌مزد، یک ساواکی شناخته شده چون محمدخاتمی می‌تواند به یمن دو یا سه «سخنرانی» پرت‌وپلا، آنهم پس از ده سال وزارت در «ارشاد» اسلامی، در دوران سیاه سرکوب میرحسین موسوی و اکبررفسنجانی، یک شبه «اصلاح‌طلب»، «دمکرات» و «آزادیخواه» شود، چرا با تکیه بر سخنرانی‌ افشاگرانة مهرورزی در قم، این حق را برای او قائل نیستید؟ مگر نه این است که خاتمی 8 سال، آنهم به صورت «نیمه‌وقت»، فقط پای میکروفون‌ها وق‌ «یامفت» می‌زد؟ آیا جسارت احمدی‌نژاد در عنوان کردن مسائل و مشکلات را از طرف خاتمی هیچگاه دیده‌اید؟ خاتمی که یک آخوند ترسو و جبون بیش نبود، شجاعت‌اش را «ستایش» می‌کنید، حال لباس‌شخصی «مقام معظم» چرا شامل الطاف‌تان نمی‌شود؟ مگر میان یک آخوند خودفروخته و یک لباس‌شخصی در ذهن علیل شما چقدر تفاوت وجود دارد؟ چنین انتقادهائی از حاکمیت، آنهم در شهر قم، شجاعت نمی‌خواهد؟ خلاصه بگوئیم، آنچه بعضی‌ها را بر علیه سخنرانی احمدی‌نژاد «بسیج» کرده، فریبی نیست که در این نوع سیاست‌بازی‌ها و «پوپولیسم» استعماری می‌‌بینند؛ اینان کوردل‌تر از آن‌اند که چیزی بینند؛ مشکل آنان این است که احمدی‌نژاد، در دالان‌های پیچ در پیچ سیاست‌های استعماری، «فرزند» و «سوغات» جناح‌بندی‌های ظاهری دیگری است!

این داستان، حکایت مبارزة میرپنج با استعمار انگلیس است؛ این همان داستان مخالفت‌های مصدق و فاطمی با سیاست‌های استعمار است؛ این حکایت «عقاب اوپک» است؛ این داستان مبارزات روح‌الله خمینی با امپریالیسم آمریکاست؛ خلاصه بگوئیم، «داستانی» است تکراری به وسعت تاریخ معاصر ایران. برای نخستین بار طی 80 سال گذشته، ایرانیان این فرصت را یافته‌اند که با عملکرد سیاستگذاران وابسته، و پوپولیست‌های استعماری از نزدیک آشنا شوند. این فرصت را می‌باید گرامی داشت، چرا که در کشورهای استعمارزده معمولاً چنین رخصت‌هائی رخ نمی‌نماید. حکومت اسلامی از یک سو «تاریخ مصرف» خود را از دست داده، و از سوی دیگر، استعمار در چارچوب سیاست‌های بزرگ منطقه‌ای نمی‌تواند به جایگزینی‌هائی «جادوئی»، از قماش 28 مرداد و 22 بهمن متوسل شود. به همین دلیل است که دست‌های استعمار چون قابله‌ای ماهر، همه روزه از درون ساختار مفتضح حکومت اسلامی، مخالف «خودی» بیرون می‌کشد! با اینکار استعمار در جستجوی «فرصت» و زمان است، و دست‌های اجنبی سعی دارد که با توسل به این تئاتر مضحک، فضای اجتماعی را با سخنان نوکران خود در اشغال نگاه دارد! نوکرانی که خود از آتش‌بیاران معرکة مفتضحانة سیاسی و اقتصادی‌ای هستند که امروز در نقش «منتقدان» آن بر روی صحنه ظاهر شده‌اند.

ولی این برنامه تا ابد نمی‌تواند ادامه یابد. این «صحنه‌سازی‌ها» در ساختار سنتی شکل‌گیری قدرت استعماری در ایران می‌باید دنباله‌ای «کودتائی» داشته باشد؛ تقدسی از میان برود، و تقدسی نوین در دم جایگزین‌اش شود. ولی امروز این «دنباله» بریده شده!‌ امروز سخنان شماتت بار حضرت «ریاست جمهور» همچون لغزخوانی‌های دمکراتیک «سیدممد» فاقد دنباله است. در این روند که استعمار بالاجبار پای در آن گذاشته، حاکمیت «مقدس» اسلامی، پیوسته به دست نوکران همین دستگاه در منبر و محراب می‌باید به سخره گرفته ‌شود، «ناگفته‌هایش» به عیان بیرون افتد، و مشروعیت‌اش هر روز بیش از روز دیگر به چالش کشیده ‌شود. ولی «تقدس» حاکمیت ملایان که اینچنین به زباله‌دان می‌رود، نمی‌تواند دیگر با «تقدس» نوینی جایگزین شود؛ دوران «تقدس‌ها» سپری شده. اگر مهرورزی ساختار مافیای قدرت در حاکمیت اسلامی را با این صراحت به «چالش» می‌کشاند، خود بهتر می‌داند که دست‌های دولت مفلوک جمکران در مصاف با این «مافیا» بسته است، ریشه‌های واقعی این «مافیا» را می‌باید در واشنگتن، لندن و پاریس جستجو کرد، و ارتباطی با چند پاسدار مفلوک و آخوند خودفروخته ندارد. البته این واقعیات را «جناب» ریاست جمهور بهتر از ما می‌دانند، چرا که 30 سال تجربة جویدن نان و گوشت از دست همین مافیا را زیر دندان‌شان دارند! بله جناب مهرورزی! باز هم چند صباحی «وقت» بگیرید؛ دیدیم که پاسداران و ملایان با چه شتابی به استقبال مرکب «آریامهری» رفتند، و چگونه دست از پای درازتر، بی‌نصیب و بدبخت بازگشتند!‌ اگر اوباش «جاوید شاه» را در 22 بهمن در هنگ‌های اسلامی تزریق کردید، امروز تزریق وارونه امکانپذیر نیست؛ اوباش پاسدار و بسیجی را دیگر نمی‌توان در هنگ‌های «شاهنشاهی» به صف در آورد. اگر چنین امری عملی می‌بود، مسلم بدانیم که حاکمیت اسلامی به دست خود «آریامهریسم» را در کشور حاکم می‌کرد، تا اربابان را از قید نگرانی برهاند! شاید ورای دروغ‌هائی که تا به حال در بارة مردم‌سالاری به خورد ملت داده‌اند، امروز دست روزگار ایرانیان را در عمل به جانب نوعی مردم‌سالاری واقعی پیش می‌راند.











مرورگرهای پراکسی و فیلترشکن

ـ فورت اورگ

ـ پراکسی اکسپو

ـ پراکسی باکت

ـ آل پراکسی

– ات پراکسی

فیلترینگ و گه‌خورینگ!



نوشتن وبلاگ هر روز مشکل‌ و مشکل‌تر می‌شود. دلائل هم روشن است، نخست اینکه فیلترینگ حکومت اسلامی دستیابی خوانندگان به وبلاگ‌ها را عملاً غیرممکن کرده، و کسانی هم که از طریق شبکه‌های کشورهای همسایه و همجوار به وبلاگ‌های مورد نظر خود سر می‌زدند، هر روز با مشکل بیشتری روبرو می‌شوند. به طور مثال، امروز کاشف به عمل آمد که امارات متحدة عربی هم بساط گستردة فیلترینگ «اسلام» و «مسلمین» را برقرار نموده!‌ و خبر این پیشرفت بزرگ فرهنگی و ارتباطاتی نیز در کمال «افتخار» در سایت «فرارو» انعکاس یافته بود. بر اساس این خبر، گویا سایت‌های «سکسی» و غیراخلاقی و … و در واقع، سایت‌هائی که قرار است از طریق امارات برای خوش خدمتی در محضر آمریکائی‌ها از نظر سیاسی «فیلتر» شوند، از طرف دو شبکة اصلی خدمات اینترنتی در امارات «مسدود» خواهند شد! فعلاً دفاتر چند روزنامة رسمی را در میان سایت‌های «غیراسلامی» می‌توان یافت! بر اساس گزارش «فرارو»، جهت برقراری این فیلترینگ سرنوشت‌ساز، یک پیام تماماً «اسلامی ـ فاشیستی»، که مسلماً به دست رئیس سازمان سیا در «شارجه» نوشته شده، بر صفحة مانیتور کاربر «خاطی» ظاهر خواهد شد:

«این وب سایت در امارات متحدة عربی قابل دسترس نیست. متأسفانه وب سایتی را که شما جستجو می‌کنید شامل مطالبی است که احتمالاً می‌تواند موجب ناراحتی احساسات مذهبی، فرهنگی و اخلاقی دیگر کاربران ساکن امارات متحدة عربی شود.»

چه «استدلالی» و چه انشائی! اولاً نمی‌باید فراموش کرد که «امارات»، بارها و بارها به دلیل به راه انداختن عشرتکده با استفاده از کودکانی که از کشورهای مجاور، خصوصاً حکومت اسلامی ایران، به زور و اجبار در این کشور به کار گرفته‌ شده‌اند، از طرف محافل مختلف در سطح بین‌المللی به شدت محکوم شده! در نتیجه، در چنین کشوری، با این پیشینة «افتخارآفرین»، این «گه خوری‌ها» کمی گزافه می‌نماید. البته عبارت «ناراحتی احساسات» را آن‌ها که زبان فارسی بهتر از ما بلد‌اند می‌دانند به دست چه نوع «موجوداتی» بر صفحة کاغذ نوشته می‌شود! ولی اگر از انشاء شکیل این «اخطارنامة» هولناک بگذریم، و چنین بنمایانیم که کور و کری‌ایم و حرف «بابائی» که این مزخرفات را نوشته «درک» کرده‌ایم، مفهوم واقعی این پیام را چه کنیم؟ اینکه وب‌سایتی که شما جستجو می‌کنید «احتمالاً» شامل مطالبی است که دیگران را ممکن است ناراحت کند، فقط از قلم مستر «اینتلیجنت سرویس» می‌‌تواند تراوش کند! مگر می‌توان چنین مزخرفی را تحویل مردم داد؟ ممکن است نفس کشیدن برخی افراد نیز بعضی‌ها را ناراحت کند، تکلیف چیست؟ می‌بینیم که گاوچران‌ها و شاشوهای انگلیسی زمانیکه پای نکبت‌شان را در کشورهای جهان سوم می‌گذارند، چه بازی‌ها برای ملت‌ها در چنته دارند. در همین جملة «شکیل»، تمامی تبلیغات فاشیستی و سرکوبگری که می‌تواند هر گونه حق و حقوق اجتماعی افراد را از بیخ و بن ملغی کند، گنجانده شده! اشتباه نکنیم مستر «اینتلیجنت سرویس» اگر مادرش قحبه‌ است، در کارش زبده است!

در نتیجه به «کاربران» تفهیم می‌کند که، اگر شیخ جابر آل‌بقال، سلطان امارات، با آن دشداشه و دمپائی کثافت، هر هفته یک هواپیما از دلبران پلی‌بوی کلاب لندن را در کاخ سلطنتی جمع می‌کند و مثل سردار زارعی خودمان نماز جماعت و گلاب‌پاچی به راه می‌اندازد، اصلاً مهم نیست! مهم این است که «کاربران» این مملکت عکس این حضرات را نبینید! چون ممکن است باعث «ناراحتی احساسات» دیگر ساکنان این «مملکت» شوند!

البته همانطور که عنوان کردیم، مطالب ناراحت کننده‌ای چون «خودفروشی» کودکان، فاحشه‌خانه‌‌های رسمی و دولتی در امارات، و خصوصاً عملکرد غیرانسانی و غیرقانونی مدیران هتل‌های چندین و چند ستاره در این کشور که عملاً این هتل‌ها را تبدیل به مراکز خرید و فروش کودکان و زنان کرده‌اند، بارها و بارها در اعلامیه‌های رسمی از طرف مراکز تحقیقات در مورد حقوق بشر انتشار یافته. ولی همانطور که می‌بینیم مسئلة «مهم» و اساسی، نه برخورد با مشکلات اجتماعی که معرفی کردن مشکلی «فرضی»، تحت عنوان مشکل اساسی «مردم» است! در ایران نیز پس از کودتای ننگین 22 بهمن، شاهد بودیم که «حجاب» اسلامی در کلام آخوند جماعت خیلی کلیدی شده بود! ‌ فراموش نکنیم که مردم جهان سوم، در قاموس فاشیست‌پرورهای غرب، مشتی چهارپا و حیوان‌اند؛ در همین حد نیز با مسائل مردم در جهان سوم برخورد خواهد شد.

ولی بر خلاف تمامی وق‌وق‌های مراکز تبلیغاتی، «فیلترینگ» اینترنت فقط و فقط یک امر سیاسی است. بقیة مسائل از هیچ اهمیتی برخوردار نیست. تحت عنوان مبارزه با «فساد» در بطن حکومت فاسدی چون امارات، یک حاکمیت وابسته و نوکر قصد خفه کردن صدای مخالف را دارد. این صدای مخالف در تبلیغات با سایت‌های «سکسی» در ترادف قرار گرفته، ولی کیست که نداند، دشمن آزادی بیان مردم در جهان سوم آمریکاست؟

آمریکا که در تئاترهای مضحک «دمکراسی‌طلبی‌های» نمایشی‌اش در سراسر جهان مخالفان خود را متهم به «سانسور» و عدم رعایت آزادی بیان می‌کند، امروز در لانة گندابه‌ای که به دست سازمان سیا تحت عنوان کشور امارات به راه انداخته، سانسور و فیلترینگ را چگونه توجیه خواهد کرد؟ مسلماً زمانیکه فلان فوتبالیست چاقوکش انگلیسی 20 میلیون پوند پول مافیا را جهت خرید یک آپارتمان در دوبی به حساب شیخ و شیخک می‌ریزد، تا سالی یک روز ماتحت مبارکش را روی مبل گذاشته، خلیج فارس را از نزدیک «دید» بزند، اینترنت‌اش «فیلتر» نخواهد شد! آنچه ایشان می‌بینند، باعث «ناراحتی احساسات» دیگر اهالی آن مملکت نخواهد بود! مشکل زمانی است که خبرها، نگاشته‌ها، مطالب، عکس‌های روی ریل‌های خبری و … فضای «قرنطینة» گندابة «امارات» را می‌شکند، و می‌تواند واقعاً باعث «ناراحتی احساسات» همان شیخ جابر ابن‌بقال و اربابان واشنگتنی وی شود. در چنین شرایطی است که «مقدس‌نمائی» و «دین‌پروری» و احترام به «اعتقادات» دینی و احساسات احمقانه‌ای که سفارتخانه‌های غربی مرتب آن‌ها را تحت عنوان «ارزش‌های» جهان سوم به خورد ملت‌ها می‌دهند، اصلی کلی می‌شود؛ صدای مردم را در جهان استعمارزده، با همین ترفندها در هزارة سوم خاموش کرده‌اند.

آزادی بیان اصلی غیرقابل تردید در شکل‌گیری یک حاکمیت مبتنی بر آراء عمومی است. بدون وجود آزادی بیان، «آزادی» و زندگی اجتماعی همانطور که امروز در ایران و دیگر کشورهای استبدادزده به عیان می‌بینیم، هیچ «مفهومی» نخواهد داشت. ولی در مورد آزادی بیان مطلب دیگری نیز صدق می‌کند، هیچگونه «اما» و «اگر» در مورد آن نمی‌باید قبول کرد. اگر ملتی را با استفاده از ابزار «دین»، با تکیه بر توهمات و «مقدس‌نمائی»، و دیگر ترفندها به قبول نخستین «اما» و نخستین «اگر» در مورد آزادی بیان مجبور کنند، این ملت تا از دست دادن تمامی آزادی بیان خود در جامعه، راه درازی نخواهد داشت. به تجربه و طی تاریخ بشر به اثبات رسیده، صاحبان قدرت و حاکمان از «آزادی بیان» حمایت نخواهند کرد. آزادی بیان متعلق به مردم است، و ابزاری است جهت تحمیل خواست‌های مردم بر حاکمان و بنیادهای حاکم و استثمارگر!

ولی در جوامع استعمارزده، بنیادهای استعماری این «صورتبندی‌» کلی را کاملاً‌ واژگونه و ویرانه کرده‌اند. بر اساس پوپولیسم کور و تبلیغاتی که این محافل با کمک و همراهی عقب‌مانده‌ترین و ارتجاعی‌ترین بنیادهای سنتی در کشورهای استعمارزده به راه انداخته‌اند، سانسور اخبار و اطلاعات و کنترل ارتباطات میان شهروندان یک «خواست مردمی» عنوان می‌شود!‌ این وقاحت مسلماً در بنیاد ادیان بهترین و مناسب‌ترین «مأوا» را به خود اختصاص داده، و بی‌دلیل نیست که بسیاری از سایت‌های «ایرانی‌نما» اینچنین سنگ احترام به ادیان و اسلام و باورهای مردمی را مرتب به سر و سینة خود می‌کوبند؛ این سایت‌ها، هر چه وابسته‌تر و هر چه نانخورتر از دست اجنبی، «تقدس» دوست‌تر و «مردمی‌نماتر»!

مسلماً تا رسیدن به مقطعی که در آن مردم جهان سوم تبعات ایجاد انسداد بر فناوری اطلاعات را به صراحت دریابند، و به عیان ببینند چگونه این انسداد نه تنها آزادی آن‌ها، که سربلندی ملت، و ثروت‌های ملی‌شان را به غارت استعمارگران می‌دهد، هنوز زمان زیادی در پیش داریم. فراموش نکنیم که ملت‌های استعمارزده، نزدیک به سه سده حضور مستمر ناوگان‌های استعماری انگلستان، فرانسه، پرتغال و آمریکا را در بنادر خود «تجارت و معاشرت با خارجیان» معرفی می‌کردند! و دیدیم که، عملاً دیر زمانی گذشت تا رادمردانی و آزادزنانی بر این «تجارت» و «ملاقات» به شیوه‌ای که روابط استعماری آن را مرسوم کرده بود،‌ نقطة پایان گذارند.









مرورگرهای پراکسی و فیلترشکن

ـ فورت اورگ

ـ پراکسی اکسپو

ـ پراکسی باکت

ـ آل پراکسی

– ات پراکسی