کمپین مجازی «من وکالت میدهم» با هدف دعوت از شاهزاده رضا پهلوی برای رهبری اعتراضات مردمی و گذار از جمهوری اسلامی به راه افتاد، و به گزارش رادیوفردا، مورخ 22 ژانویه سالجاری، مورد استقبال ایشان نیز قرار گرفت. تلاش مبتکرین کمپین مذکور ایجاد تحرکی تازه در اردوی مخالفان حکومت ملایان عنوان شده. ولی اگر منصفانه بنگریم، این خطر وجود دارد که احزاب، تشکلها، گروهها و حتی بنیاد سلطنت در این پروسه به حاشیه رانده شده، و صرفاً شخص رضا پهلوی به عنوان «تنها آلترناتیو» در برابر حکومت فعلی قرار گیرد! شاید به همین دلیل ملایان با به راه انداختن تظاهرات چادرسیاها و شعار «رضاشاه روحت شاد» در سال 2019، اولین بخش «وکالتنامه» را تنظیم کردند، سپس علی خامنهای به رضا پهلوی وکالت داده، ابتدا خواهرزاده، و سپس برادرزاده و خواهرش را به اردوی اعلیحضرت روانه کرد! ولی تحرکات رضا پهلوی بیش از آنچه نوآوری در فضای سیاسی کشور تلقی شود، یادآور موضعگیریهای حکومت آریامهری در هنگامۀ «انقلاب شاه و ملت» است.
در آن دوران نیز شخص شاه، با دور زدن قوۀ مقننه، حتی احزاب فرمایشی موجود را نیز ابتر کرد، و با تعطیلی بنیادهای قانونی کشور، مجموعه قوانینی را در پوشش پیشرفت و رشد و تعالی، به جامعه تحمیل نمود! اینچنین بود که پس از کودتای 28 مرداد 1332، پهلوی دوم برای دومین بار پیروی ظاهری از قانون اساسی مشروطه را کنار گذاشت و به صراحت نشان داد که صرفاً «حاکم» است، نه پادشاه مشروطه! بازتاب این اعمال غیرقانونی که پایهگزار فاشیسم آریامهری شد، بعدها در جامعه به صور علنی رخ نمود، و استیصال دربار بجائی کشید که شاهد حضور اعلیحضرت و هویدا و وزراء در مراسم روضه و زوزه برای شهادت حسین و بساط کربلا نیز بودیم! ملایان که خود از جمله سلطنتطلبان اصلی به شمار میروند، جهت فاصلهگرفتن از این «نمایش دربار»، علیرغم وابستگی پایه و اساس مذهبشان به تقیه و ظاهرسازی، هووچو به راه انداختند که، « شاه به مسلمانی تظاهر میکند!» ولی اینان امروز نمیگویند، چرا روحانیت شیعی که تخم و ترکهاش در آمریکا و اروپا ولو شده، 44 سال است عربدۀ «نبرد با آمریکا» سر میدهد؟! بله، آن روزها «تظاهر» برای شاه نکوهیده بود، ولی پس از کودتای 22 بهمن 1357، تظاهر به مبارزه با آمریکا برای ملا «جائز» شمرده میشود!
در هرحال کم نیستند تحلیلگرانی که انفجارهای اجتماعی و شورشهای عمومی بر علیه حکومت پهلوی را تا حد زیادی نتیجۀ مستقیم تحمیل اصول «انقلاب شاه و ملت» معرفی کنند. حال گذشته و دوران پهلوی دوم را رها کنیم و بازگردیم به کارزار «من وکالت میدهم!»
در اینکه رضا پهلوی با حکومت فعلی ایران مخالف است جای تردید نیست؛ حداقل فهرست امتیازاتی که تحت این حکومت، شخص وی و خانوادهاش از دست دادهاند، این واقعیت را غیرقابل انکار میکند. ولی نخست بگوئیم، از مرحلۀ «مخالفت» با یک پدیدۀ سیاسی، تا مرز «رهبری» یک جنبش فراگیر راهی بس طولانی است؛ یکشبه طی نمیشود. در ثانی، جامعۀ امروز ایران با دوران آریامهر و روحالله خمینی ارتباطی ندارد؛ مجموعهای است بس پیچیده. مشکل بتوان با این نوع «رزمایشها» کاری از پیش برد. خلاصه بگوئیم، خارج از پیچیدگی بافت سیاسی و اجتماعی در درون کشور، گروههای سیاسی، متفکران، نظریهپردازان و قشرهای متفاوتی که به دلیل سرکوبهای سیاسی ناچار به مهاجرت از کشور شدهاند هر کدام مطالباتی دارند، که نمیتوان آنها را در یک عملیات «فردی» خلاصه نمود. ثالثاً این سئوال مطرح میشود که رژیم مورد نظر رضا پهلوی و همراهانش از چه نوع میتواند باشد که هیچیک از تشکلهای سیاسی، و افراد صاحبنظر و شناخته شده به کمپین مذکور اعتنائی نکردهاند؟ از سوی دیگر، مضمون مقالات و نشریات و سخنرانیها و مصاحبههائی که در تأئید مواضع رضا پهلوی در دست است، جای تردید باقی نمیگذارد که افق دید وی و همراهاناش از مرحلۀ خواب و خیال و رویای احیای حکومت پهلویها به هیچ عنوان فراتر نرفته و نمیرود!
با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، در کمال تأسف باید عنوان کنیم که اینبار نیز گویا دستهائی در کار اوفتاده، تا خیزش رهائیبخش ملت ایران را که با شعار «زن، زندگی، آزادی» آغاز شده است به بیراهه بکشاند. پر واضح است که جامعۀ امروز ایران به وکیلالرعایا احتیاجی ندارد؛ نیازمند بنیادهای حقوقی، اقتصادی، علمی، صنعتی، هنری و خصوصاً اطلاعاتی و امنیتی است تا بتواند از منافع ملی ایرانیان دفاع کند. از سوی دیگر، حضور دیرپای استعمار انگلستان در ایران، قصه و حکایت و تئوری توطئه نیست؛ واقعیتی است تاریخی! لندن از اهرمهای بیشماری در کشور ایران برخوردار است، و در هر میعاد میتواند با فعال کردنشان بر تحولات اجتماعی، سیاسی و خصوصاً ژئواستراتژیک تأثیرات گسترده بگذارد. از این گذشته، بنیادهای ضروری جهت حفظ منافع ملی را نمیتوان صرفاً با تکیه بر قولوقرارهای واشنگتن و لندن، و بدهبستانهای زیرمیزی با سناتورهای آمریکائی به دست آورد؛ این «مهم» در گرو شفافیت و همکاری تمامی نیروهای سیاسی و اجتماعی کشور خواهد بود. این سئوال مطرح میشود، که آیا جهت فراهم آوردن این همکاری و شفافیت تلاشی از سوی رضا پهلوی شاهدیم؟!
رضا پهلوی مدعی است که به عنوان وکیل ملت شرایطی فراهم خواهد آورد تا «خواست ملت» تحقق یابد! ولی این امکان وجود دارد که تحت عنوان «خواست ملت» چیزی جز دمکراسی از صندوقها بیرون آید؛ در این صورت تکلیف چیست؟! خلاصه بگوئیم، شعارهای عوامپسندانهای که از سوی جریانات مختلف سیاسی، از جمله حلقۀ «سلطنتچیها» مرتباً در صحنۀ سیاست کشور آفتابی میشود، الزاماً دمکراسی به همراه نخواهد آورد. دمکراسی سیاسی ارتباطی با دکانهائی از قماش «مردمسالاری، آراءمردم، خواست مردم و …» ندارد؛ نظمی است حقوقی که میباید با تکیه بر مجموعه قوانین حقوقی، روابطی را که دولت، ارتش، نیروهای انتظامی، احزاب و گروههای مختلف سیاسی با افراد در جامعه برقرار میکنند بر اساس حقوق معاصر ـ انسانمحور ـ تحت نظارت عالیۀ قوۀ قضائیه قرار دهد. و مسلم است که چنین روندی مستلزم همکاری تمامی نیروهای سیاسی با یکدیگر خواهد بود؛ یک جریان منفرد حتی اگر نیت سوء نداشته باشد، به هیچ عنوان نمیتواند چنین روابطی بر جامعه حاکم کند.
متأسفانه ادبیات گروههای سیاسی موجود، چه در داخل و چه در خارج، بر این محور متحول میشود که جملگی در پی تحمیل حاکمیت مطلوبشان بر کل جامعۀ ایراناند. از شیوۀ تبلیغات و فضای حاکم بر نوشتار و گفتارشان به صراحت میتوان دریافت که از منظر اینان، جریانات سیاسی مخالف هیچگونه حقی جهت فعالیت و حتی موجودیت نمیباید داشته باشند! البته در این میانه، حداقل حکومت ولیفقیه تکلیفاش را با مخالفان خود روشن کرده است. اینان در تمامی سخنپرانیهای رادیوئی و تلویزیونی از مخالفان ولایتفقیه تحت عناوین علفهرز، مزدور، حقیر، کافر و … یاد میکنند. به عبارت سادهتر، حداقل دستگاهی که 44 سال است در ایران قدرت را در کف گرفته، اعلام میدارد که مخالف را باید نابود کرد.
ولی آیا تشکلهای سیاسی خارج کشور که لحظهای از ستایش «مردم ایران» و قهرمانیهای جوانان در خیابانها دست برنمیدارند، تکلیفشان را با مخالفان روشن کردهاند؟! از خود پرسیدهاند، این جوانان که بر علیه دولت ملائی دست به تظاهرات میزنند خواستار حکومت بلامنازع رضاپهلوی و یا فلان تشکل و حزب و برنامههایاش هستند؟ عقل سلیم حکم میکند که در برخورد با مسائل سیاسی کشور «چیستان» نبافیم؛ صراحت کلام از هر گفتمانی اساسیتر است. به طور مثال، روزی که روحالله خمینی با تکیه بر تظاهرات مخالفان شاه، خواستار احترام به «آراء مردم» میشد، فعالان سیاسی بجای پیروی کورکورانه از هیاهوی خیابانی میبایست پای در تجزیه و تحلیل جزئیات حکومتی میگذاردند که میتوانست مطلوب یک آخوند باشد! کاری که به دلیل فرصتطلبی و کوتهفکری اینان صورت نگرفت. از سوی دیگر، چگونه میتوان از افرادی که در سنین 17 یا 18 سال در خیابانها در اعتراض به حکومت آخوند دست به تظاهرات زدهاند جویای رژیم سیاسی مورد نظرشان شد؛ اکثر اینان میدانند که چه نمیخواهند ولی جوانتر از آناند که بدانند چهها میخواهند.
خلاصه بگوئیم، با در نظر گرفتن تمامی مسائل فوق، این احتمال وجود دارد که به دلیل سبقۀ تاریخی، تمامی جریانات سیاسی ایران به بازتولید یک حکومت از نوع ولایتفقیه متمایل شوند. و شاید به همین دلیل است که تمامی گروههای سیاسی با حمایت لفظی از تظاهرات کنندگان «کفخیابان» قصد مصادرهاش را به سود جبهۀ خود دارند. رضا پهلوی فقط یکی از اینهاست؛ حزب توده، مجاهدین خلق، جبهۀ ملی، و … و حتی گروههائی در داخل حکومت ملایان، همگی برای بهرهبرداری سیاسی از این تظاهرات به میدان آمدهاند. و جالب اینکه در تبلیغاتشان، این کاسبیهای سیاسی و کلاشیها را در زرورق «دلسوزی برای ملت ایران» هم پیچیدهاند.
خدمت تمامی این حضرات که برای بازتولید دیکتاتوری خیز برداشتهاند بگوئیم، به دلائل ژئواستراتژیک، دوران شاهسازی، امامسازی، سازمان دمکراتیک سازی و … حداقل در کشور ایران سپری شده است. کسانی که صادقانه قصد فعالیت سیاسی در ایران را دارند، میباید به شرایط امروز جامعه احترام بگذارند. قبول کنند که ایران یک مجموعۀ بسیار پیچیده و کلافیسردرگم از اقوام، سلایق سیاسی، مواضع اجتماعی، نگرشهای اخلاقی، دینی و فلسفی است. و اگر یک جریان سیاسی ادعای احترام به ملت ایران را دارد میباید در برنامۀ سیاسیاش تلفیق تمامی این جریانات و سلایق را بگنجاند. در غیراینصورت باز هم سودای رهبری خردمندانۀ فلانی و بهمانی، مشتی مفتخور و کلاش و پاچهخور را به برگزاری جلسات دستبوسی، پااندازی، حق و حساب دهی و … کشانده، نیروهای جامعه را به باد فنا میدهد.
رضا پهلوی که ادعای حمایت از اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، آزادی بیان و لائیسیته دارد، چه بهتر که بجای به راه انداختن «کمپین» و ادعای «رهبری فراجناحی»، با توجه به شعارهای پایهای «کف خیابان»، یعنی «زن، زندگی، آزادی» و به ویژه «آخوند باید گم بشه»، برنامهای جهت ایجاد یک تشکل سیاسی فراگیر از تمامی احزاب و گروههای کشور ارائه دهد. چرا که «ذوب شدن در خواست مردم»، به اهدافی که رضا پهلوی ادعای حمایت از آنها را دارد منجر نخواهد شد. این اهداف در صورتی در دسترس است که وی به عنوان پادشاه قانونی کشور از تمامی احزاب و تشکلهائی که خواستار برقراری دمکراسی در کشورند درخواست همگامی داشته باشد. اگر گروههائی از دمکراسی بیزارند، چه بهتر که از هم امروز مواضعشان را به صورت علنی روشن کنند. نتیجتاً، و با توجه به اینکه ولیعهد پهلوم دوم، برخلاف دیگران، هرگز در ایران مسئولیت سیاسی نداشته و از خمینی حمایت نکرده، اعلام صریح «خواست شخصیاش» در این میانه مهمترین نشان «شفافیت» خواهد شد.
مسلم است که در چنین چارچوبی، رضا پهلوی میباید از بهبهوچهچه کردن در مورد «شاهکارهای» رضا میرپنج و آریامهر دست بردارد؛ فضای تحلیل و نقد و بررسی از تحولات ایران معاصر را به دست خود بگشاید؛ گفتمان سیاسی کشور را از فضای مککارتیسم آمریکائی خارج نماید، و خصوصاً روابط خانوادگیاش را از سیاست جدا کند! کاری که چندان هم سهل و آسان نیست! در هر حال چه بهتر که نیروهای موجود در جامعه را آنچنان که در واقع و حقیقت موجودیت دارند ببینیم و بپذیریم و به احزاب و تشکلهای سیاسی از هر دست و هر قسم امکان موجودیت و اعلام مواضع صریح بدهیم. در غیراینصورت در شرایط کنونی، «کمپین من وکالت میدهم» جز ایجاد دوقطبیهای کاذب در فضای سیاست کشور و تحکیم موقعیت حکومت ملایان نتیجهای نخواهد داشت، و برقراری یک جبهۀ قدرتمند در برابر این حکومت را ناکام خواهد گذارد. امیدواریم که کمپین «من وکالت میدهم» به تلاشی جهت وساطت رضا پهلوی میان ملایان و غربیها منجر نشود.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.