هلاهل و هلسینکی!

Saeed_Saman_18_07_23

 

همانطور که در وبلاگ پیشین (تغییر و تدبیر) نوشته بودیم،  نشست هلسینکی از هر نظر سرنوشت‌ساز بوده.   و در عمل شاهدیم که پس از این نشست شرایط جهانی جهت ایجاد و هماهنگی استراتژیک در راه تغییرات کلی در ایران و منطقه هموار می‌شود.  بدون آنکه قصد پای گذاردن در جزئیات مسائل را داشته باشیم،  در مطلب مختصر امروز نیم‌نگاهی خواهیم داشت به آنچه به صراحت می‌توان تبعات نشست هلسینکی نامید.  تبعاتی که نشاندهندة پای گذاردن حکومت اسلامی در بن‌بستی است که نهایت امر خروج از آن بدون هماهنگی تهران با سیاست‌های جهانی غیرممکن خواهد بود.  پس بپردازیم به آنچه طی این نشست مطرح شده،  و سخنرانی پمپئو را در ایالات‌متحد در پی آورده.

 

آنطور که جراید و خبرگزاری‌ها نقل می‌کنند،  ملاقات چهارساعتة ولادیمیر پوتین و دونالد ترامپ،   روسای جمهور روسیه و آمریکا در شرایطی کاملاً غیرمعمول صورت گرفت.  جز دو مترجم احدی در این نشست شرکت نداشت،  و از آنچه طی اینمدت طولانی بین دو رئیس‌جمهور ردوبدل شده عملاً هیچ اطلاعی در دست نیست.  البته مشکل می‌توان پذیرفت که دو رئیس جمهور چهار ساعت رودرروی یکدیگر بنشینند و «گپ» بزنند.  مسلماً گروه‌های کاری حضور داشته‌اند؛  دستور جلسه از پیش تعیین شده بوده،   و مذاکرات همه‌جانبه صورت گرفته.   اگر رسماً اعلام می‌شود که هیچ فرد دیگری در این نشست حضور نداشته،   فقط و فقط به این دلیل است که احدی نتواند در هیچیک از دو گروه ادعا داشته باشد که از جزئیات این مذاکرات «مطلع» است و به این ترتیب امکان هیاهوی رسانه‌ای و تبلیغاتی برای گروه‌های رقیب،  خصوصاً در اروپای غربی و آمریکای شمالی فراهم آورد.

 

از سوی دیگر،  شاهدیم که روند حاکم بر مذاکرات دوجانبه،   در نشست مطبوعاتی‌‌ای که پس از آن برگزار شد نیز موبه‌مو به مورد اجرا درآمد.  به عبارت دیگر،  در مطالبی که دو رئیس‌جمهور تحت عنوان «بیانیة‌ مشترک» قرائت کردند جز یک یا دو مورد،  عملاً هیچ مطلب قابل بحثی به چشم نمی‌خورد.  به استنباط ما،  همین «یک یا دو مورد» می‌باید دلیل واقعی نشست دوجانبه تلقی گردد.  و در فرصت امروز به بررسی‌شان می‌پردازیم.

 

مسئله نخست مربوط به حضور جمهوری اسلامی جمکران در سوریه می‌شد.  دونالد ترامپ رسماً اعلام داشت که حاضر نیست شکست داعش در منطقه،   به معنای گسترش حضور عوامل جمهوری اسلامی در سوریه و احتمالاً دیگر مناطق خاورمیانه باشد.   البته این موضع‌گیری کاملاً «منطقی» به نظر می‌رسد،   ولی ترامپ طی قرائت این مطالب از پروژة دولت اوباما در خاورمیانه هیچ نگفت.   وی نگفت در پروژة «اسلامگرائی در خاورمیانه» که در دوران ریاست‌جمهوری اوباما در خاورمیانه اجرائی می‌شد،  به حکومت ملایان نقش پشت‌جبهة اسلامگرائی سنی‌مسلک اعطاء شده بود.   وی نگفت که دلیل شکست «انتخاباتی» میرحسین موسوی و بن‌بست چهارسالة دوم احمدی‌نژاد چیزی نبود جز مخالفت مسکو با همین پروژه!   به عبارت ساده‌تر،  روی کاغذباطله‌های اوباما قرار بر این بود که حکومت اسلامی با توسل به دلارهائی که اوباما از طریق برجام به دکان‌اش سرازیر می‌کند،‌   صاحب جاه‌وجلال شده،  و پشت جبهة مناسبی برای اوباش‌گری عوامل اسلامگرای وابسته به واشنگتن در خاورمیانه فراهم کند.  در عمل نیز دیدیم که نخستین عکس‌العمل استراتژیک ملا حسن روحانی،   پس از دستیابی به توافقنامة برجام چیزی نبود جز ارسال هر چه بیشتر مزدور مسلح به سوریه،   عراق و دیگر مناطق خاورمیانه.  مزدورانی که شبکة تبلیغاتی آتلانتیست از آنان به عنوان هواداران بشار اسد نام می‌برد!

 

اینجاست که موضع‌گیری علنی ترامپ پیرامون نقش حکومت اسلامی در فردای نابودی غائلة داعش،   از اهمیت فزاینده‌ای برخوردار می‌شود.  خلاصه بگوئیم،‌  حکومت اسلامی در قماری که با دلارهای نفتی بر سر حفظ منافع واشنگتن به راه انداخته بود،  به سختی شکست خورده و مسلماً می‌باید هزینة‌ سنگین این شکست و رسوائی را نیز بپردازد.

 

مطلب دومی که از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است در بیانات ولادیمیر پوتین به چشم خورد.  وی رسماً سخن از «اشغال بلندی‌های جولان» به میان آورد و مسلماً طی روزهای آینده دیپلمات‌های روسیه و آمریکا پیرامون سرنوشت این منطقه مذاکرات را آغاز خواهند کرد.  همانطور که می‌دانیم این بلندی‌ها از سال 1967 تحت اشغال ارتش اسرائیل است،  و اهمیت استراتژیک،  اگر نگوئیم «سمبلیک» این عملیات نظامی تا جائی است که حتی دولت شاه سابق ایران نیز جهت مقابله با تعرض ارتش سوریه،  در این منطقه به نفع اسرائیل نیروی نظامی پیاده کرده بود!

 

ولی در واقع مسئلة بلندی‌های جولان نیز همچون آلترناتیو «شیعی‌مسلکان» در خاورمیانة‌ پساداعش مطلبی است با لایه‌های متفاوت.   از نخستین سال‌های اشغال بلندی‌های جولان،  دولت اسرائیل این امکان را یافت تا تحت عنوان «حفظ موجودیت کشور»‌ هر گونه عملیات نظامی سوریه جهت پایان دادن به این اشغال غیرقانونی را از منظر حقوق بین‌المللی بی‌اعتبار بنمایاند.   و از سوی دیگر،  اشغال جولان به همراه اشغال دیگر مناطق ـ  این مناطق نیز تحت عنوان نیاز برای حفظ موجودیت اسرائیل به اشغال درآمده ـ   زمینه‌ساز درگیری‌های عمده در خاورمیانه شده.  درگیری‌هائی که مفری است جهت به ارزش گذاردن سیاست‌های آمریکا،  انگلستان و خصوصاً تحرکات دولت‌های دست‌نشانده اینان در منطقه.  عملیات «اشغال»،   توسط اسرائیل به این تصور مسخره دامن زده که یک کشور کوچک و‌ کم‌جمعیت به نام اسرائیل می‌تواند به همسایگان‌اش اینچنین زور بگوید،  و تمامیت ارضی اینان را به زیر پای بگذارد.  در واقع،  همین سناریوی استعماری است که نهایت امر کارساز شرکت‌های اسلحه‌سازی شد.  وسیله‌ای شد جهت فروش جنگ‌افزار در گستره‌ای بی‌سابقه در خاورمیانه،  و استقرار دولت‌های نظامی‌ و جلوگیری از هر گونه رشد و توسعة اقتصادی.

 

اینکه اسرائیل می‌باید بلندی‌ها جولان را ترک کند،  به این معنا خواهد بود که نهایت امر می‌باید دیگر مناطق اشغالی را نیز آزاد کند.  به عبارت ساده‌تر،  دیگر واشنگتن در موقعیتی نیست که بتواند بهانة «حفظ موجودیت اسرائیل» را وسیله‌ای نماید جهت توجیه تجاوزات ارضی.  به همین دلیل به استنباط ما،  خاورمیانه طی چند سال آینده به طور کلی «تغییر» خواهد کرد،  و امیدواریم که این تغییرات در مسیر سازنده صورت گیرد.

 

ولی حال که به تبعات نشست هلسینکی پرداختیم،  نیم‌نگاهی نیز به سخنرانی مایکل پمپئو در گردهمائی ایرانیان ساکن کالیفرنیا حائز اهمیت می‌شود.   به صراحت بگوئیم،  پمپئو در سخنرانی‌اش حرفی نزد که ارزش بررسی داشته باشد.   آنچه وی گفت،   خلاصه‌ای است از آنچه در میان ایرانیان ـ  خصوصاً در بین عامیانه‌ترین اقشار ـ  طی چند دهة گذشته تکرار و بازتکرار شده.  کم نیستند ایرانیانی که تصور می‌کنند ملایان از آسمان بر سرشان اوفتاده‌اند؛  پمپئو نیز به همین سیاق حکومت ملایان را «بررسی» کرد!   کم نیستند ایرانیانی که در توهمات‌شان آمریکا را حامی «دمکراسی در ایران» می‌بینند؛  پمپئو نیز به این باور عامیانه هر چه بیشتر دامن زد.   و باز هم کم نیستند ایرانیانی که ارتباط تنگاتنگ قوه مجریة ایالات‌متحد و حکومت ملایان را نمی‌بینند؛  پمپئو نیز در همین مسیر سخن گفت.  خلاصة کلام،  پمپئو هیچ نگفت جز آنچه همین لایه از ایرانیان دوست داشتند بشوند؛  اینبار از زبان وزیر امور خارجة یانکی‌ها.

 

ولی این ظاهر قضیه است.  و تا آنجا که آرایش استراتژی‌های جهانی نشان می‌دهد،  پمپئو و ترامپ ناگزیر خواهند بود هلاهل را نوش جان کرده،   به نمایش مضحک «نبرد با آمریکا»،  صحنه‌سازی مسخره‌ای که از دوران جیمی کارتر در جریان است،   نقطة پایان بگذارند.  به عبارت ساده‌تر،   پمپئو به ایرانیان همان پیامی را داد که چند هفته پیش اردشیر زاهدی آن را در نامه‌ای «قلمی» کرده بود.    وزیر امور خارجة آمریکا به ایرانیان ساکن اینکشور اطمینان داده که اگر حاکمیت ایالات‌متحد بالاجبار می‌باید به سوی سازش آشکار و علنی با ملایان گام بردارد،   به آنان که عمری بر پایة توهمات‌شان آمریکا را حامی دمکراسی در ایران تلقی کرده‌اند پشت نخواهد کرد!  به ایرانیان ساکن ینگه‌دنیا پیام می‌دهد که اگر فردا ملایان را در آغوش ما دیدید،   فراموش نکنید که آمریکا همچنان حامی دمکراسی در ایران است!

 

لینک مطلب در تلگرا.ف

تغییر و تدبیر!

Saeed_Saman_18_07_12

 

دیدار ترامپ با پوتین در شهر هلسینکی از اهمیت زیادی برخوردار است.  و هر چند مسائلی که طی این دیدار مطرح خواهد شد در هاله‌ای از ابهامات دیپلماتیک پنهان مانده،   به صراحت می‌توان گمانه‌هائی از چند و چون‌شان ارائه داد.   از آنجا که،  مسائلی از قبیل بحران اوکراین،  جنگ سوریه،  توافق هسته‌ای ایران،  جنگ اقتصادی چین و آمریکا،   و …  ارتباطات دیپلماتیک «مسکو ـ واشنگتن» را طی دهة اخیر در پائین‌ترین سطح خود قرار داده،   مسلماً مسائل فوق طی دیدار آتی شامل رایزنی خواهد شد.   آمریکا برخلاف هیاهوی «ترامپیست‌ها»،‌   در شرایط اقتصادی و اجتماعی فوق‌العاده مشکلی گرفتار آمده؛   رونق‌ اقتصادی‌ای‌ که ترامپ به ملت آمریکا وعده ‌داده بود،   نه تنها به منصة ظهور نرسیده،   که ورای آن،   شرایط به مراتب بدتر هم شده.  از سوی دیگر،  با کناره‌گیری اعضای کابینة انگلستان،  خصوصاً استعفای بوریس جانسون،   وزیر امور خارجة پروژة «برکسیت» از کابینة ترزا می،  این طرح عملاً متزلزل شده.  و می‌دانیم که ترامپ و باند وی از جمله حامیان اصلی برکسیت بوده‌اند.   همانطورکه می‌بینیم مسائل فراوان است،   و در جهان سیاست و روابط میان دولت‌ها تمامی این مسائل در یکدیگر «تداخل» خواهد داشت.  ولی از آنجا که این وبلاگ بررسی مسائل مبتلا به ایران را هدف اصلی خود می‌داند،  تلاش بر این متمرکز خواهد شد،   تا در حد امکان و در آستانة این «ملاقات تاریخی» تبعاتی را بررسی نمائیم که به ایران مربوط خواهد شد.

 

در گام نخست می‌باید از تلاش‌های آمریکا در مسیر آنچه «تغییر رژیم»‌ و یا «تغییر رفتار رژیم»  در ایران نام گرفته،  تا حد امکان «ابهام زدائی» کنیم.   در مقطع بعدی ابعاد مختلف پروژه‌های روس‌ستیز آمریکا در ایران را مطرح خواهیم کرد.  و نهایت امر از وضعیت نابسامان رژیم ملائی و بن‌بست‌هائی سخن می‌گوئیم که هر روز بیش از پیش در برابر ملایان قدعلم می‌کند.  پس نخست برویم به سراغ دکان جدیدی که آمریکا در منطقه گشوده،  و از آن تحت عنوان «تغییر و یا تغییر رفتار» رژیم ملائی یاد می‌کند.

 

رمزگشائی از این سیاست،   نیازمند دریافت معنا و مفهوم واقعی واژة «تغییر» در سیاست ایران خواهد شد.  دریافتی که به نوبة خود ابعادی اجتماعی و خصوصاً سیاسی پیدا می‌کند.   زمانیکه آمریکا سخن از «تغییر» به میان می‌آورد، این واژه نمی‌تواند بی‌واسطه و در خلاء مورد بررسی قرار گیرد.   چرا که نخست باید شرایط فعلی را «شناخت»،   سپس با تکیه بر این شناخت،  از «تغییر» سخن به میان آورد.   ولی از سوی دیگر،   «شرایط فعلی» نیز خود بازتابی است از پروسة دیگری در مقولة دریافت معنا و مفهوم.  به طور خلاصه ‌در این مرحله،  ناظر درگیر مشکلی «پدیده‌شناسانه» خواهد شد.   پیچیدگی اساسی در این روند به این دلیل پیش می‌آید که واژة «انقلاب» در ایران معاصر معضلی ویژة خود به وجود آورده.   واژه‌ای شده که مفهوم ساختاری آن به طور کلی هنوز در ابهام است.

 

همانطور که بارها در مطالب این وبلاگ آورده‌ایم،  واژة «انقلاب» در گفتمان گروه‌ها و دستجات سیاسی،   و خصوصاً حکومت ملایان معنا و مفهومی ویژة خود پیدا کرده.   طی چهار دهه‌ای که از کودتای 22 بهمن 57 می‌گذرد،  هر کدام از جریانات سیاسی،  از راست تا چپ افراطی تلاش کرده‌اند تا هم ارتباط اندام‌وار تشکیلات اداری،  نظامی و امنیتی را پیش و پس از کودتای کذا بی‌اهمیت جلوه دهند،   و هم مطالبات گروهی خود را در بسته‌بندی‌ای به نام «اهداف انقلاب» به ملت ایران تحمیل کنند.   این مشکل پدیده‌شناسانه را هم در گفتمان حکومت می‌بینیم،  و هم در ادبیات گروه‌های به اصطلاح مخالف!   و نهایت امر کار بجائی رسیده که گروهای سیاسی ترجیح ‌داده‌اند آنچه را «انقلاب» می‌خوانند  ـ  چه اسلامی و چه غیر ـ  از روابط موجود جامعه جدا کرده،   تبدیل به پدیده‌ای صددرصد گنگ و شاید آسمانی کنند.  پدیده‌ای که معلوم نیست به چه دلیل بر سر ملت ایران فرو افتاده!   این نوع برخوردهای بی‌پایه‌واساس کار تحلیل شرایط کشور را بجائی می‌کشد که گروه‌های سیاسی و حتی دولت ملائی پای در قصه‌گوئی و حکایت‌سازی می‌گذارند.   بر اساس این قصص،   گویا مشتی افراد «ناراضی» در خیابان‌های مرکزی شهرهای بزرگ دادوفریاد به راه انداختند؛  گروهی دانشجو به آنان پیوستند؛  روحانیت برای حفظ اسلام و قرآن و دین خدا «احساس تکلیف» کرد؛   آیت‌الله خمینی هم که از دیرباز گویا نظریه‌پرداز «حکومت اسلامی» بوده‌اند،‌  فرمان داده‌اند؛  و …  خلاصه بگوئیم،  با تکیه بر این قبیل مزخرفات نهایت امر مشکل دیگری نیز به وجود آمده.  و آن اینکه نیازها و مطالباتی که در قفای «بساط» 22 بهمن 57 نشسته ـ  این مطالبات را صرفاً نمی‌باید در داخل مرزها جستجو کرد ـ   به طور کلی از بحث و گفتگو خارج شده است.

 

ولی می‌باید به هر ترتیب که شده از این بن‌بست پای بیرون گذارد،  و به استنباط ما،‌  خروج از این بن‌بست پدیده‌شناسانه نیازمند شناخت از عملکرد پدیده‌ای استعماری است که ما آن را به طور خلاصه و نمادین «محفل شیخ‌وشاه» نامیده‌ایم.   این محفل که عملاً به تمامی گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی موجود،  چه راست و چه چپ پوشش می‌دهد،  از زمانی در کشورمان پای به منصة ظهور گذارد که کودتای میرپنج بر سلطنت سنتی نقطة پایان گذاشت.  در این دوره،  انگلستان با پیروزی در جنگ اول جهانی در عمل همه‌کارة کرة ارض شده بود.  در نتیجه  محفل خلق‌الساعة «شیخ‌وشاه» نیز در ایران تحت تأثیر مطالبات استعماری لندن ایجاد شد،  هر چند به تدریج مجموعه‌ای اداری،  نظامی و انتظامی نیز در کل کشور به وجود آورد.   این مجموعه،   تحت عناوین دهان‌پرکن ـ  دفاع از ایران و دین و خدا و سنت‌های پدری،  شاهنشاهی،  شیعة اثنی‌عشری،  و … ـ  دست به مبارزه با «استبداد کمونیستی» زد،  ولی در عمل پای به مبارزه با گسترش نفوذ روسیه در ایران و منطقه گذارد.  و عملکرد یکصدسالة این محفل امروز در برابر ما قرار دارد.

 

طی مرحله‌ای که آغازگر آن کودتای میرپنج بود،   و هنوز نیز امتداد ساختاری‌اش را در جامعة ایران حفظ کرده،  ‌ «محفل»‌ کذا بر سرنوشت ایرانیان حاکم بوده.   طی ایندوره محافل سیاسی در ایران،   بر اساس مطالبات فصلی و موضعی ـ  دیکته‌شده توسط مرکزیت تصمیم‌گیری استعماری ـ  یا از در هم‌نشینی و خوش‌وبش با یکدیگر در‌آمده‌اند،  و یا پای به درگیری و انتقامجوئی و ترور رقبا گذارده‌اند؛   هر چند جملگی همچون اقماری به گرد مرکزیت استعماری در چرخش بوده‌اند.    به طور مثال،  پهلوی اول جهت جلوس بر تخت شاهی از حمایت قشقائی‌های استان فارس بهرهمند می‌شود،   ولی سلطنت پهلوی به دلائلی که خارج از موضوع وبلاگ امروز ما است،  چند سال بعد کمر به قل‌وقمع همان قشقائی‌ها می‌بندد.   یا اینکه،  افرادی همچون مصدق‌السلطنه که وابستگی‌اش به سفارت انگلستان از چشم هیچ تحلیل‌گری به دور نمانده،   روزگاری یارغار میرپنج‌اند؛   زمانی مغضوب او؛   روزگاری قهرمان ملی!

 

ولی طی اینمدت کشور ایران به عنوان همسایة اتحاد شوروی و سپس فدراسیون روسیه بالاجبار روابطی نیز با همسایة شمالی خود می‌بایست «دنبال» می‌کرد.   با این وجود،  طی دوران «جنگ‌سرد» مسکو به دلائل بی‌شمار ـ  در برابر انگلستان و بعدها در مصاف با آمریکا ـ    پیرامون مسائل ایران سیاستی انفعالی در پیش گرفت.  و هر چند در بحث امروز پای در جزئیات این سیاست نمی‌گذاریم،   می‌باید اذعان داشت که به همین دلیل بلشویسم روس نتوانست طی دوران اتحاد شوروی،  در ایران اهرم‌های سیاستگزاری مطمئنی به وجود آورد.   مسکو طی ایندوره ـ  از پایان جنگ دوم تا فروپاشی اتحاد شوروی ـ  حکومت ایران را دولتی دست‌نشاندة «امپریالیسم غرب» شناسائی می‌کرد؛   خاک ایران نیز سرزمین دشمن به شمار می‌آمد.  با این وجود،   هر گاه نیازهای دیپلماتیک و روابط  «مسکو ـ واشنگتن» ایجاب می‌نمود،  از طریق بده‌بستان‌های فی‌مابین مسائل این ‌«خطة دشمن» نیز بین مسکو و یانکی‌ها «حل‌وفصل» می‌شد.   به عنوان نمونه،  طی نخستین سال‌های دهه 1960 میلادی شاهد همزمانی برچیدن پایگاه‌های موشکی آ‌مریکا در خاک ترکیه؛   پایان گرفتن بحران خلیج خوک‌ها در کوبا؛   و آغاز «انقلاب سپید شاه و مردم» در ایران هستیم!   و تاریخ معاصر ایران از این نمونه‌ همدمی‌های ابرقدرتی فراوان دارد.

 

خلاصه بگوئیم،  شبکة دیرپای استعماری بریتانیا که در ایران پس از کودتای 28 مرداد،   نهایت امر به دست آمریکائی‌ها اوفتاده بود،  اجازه نمی‌داد که سیاست بلشویک‌ها در کشور گسترش یابد.  و حتی ساخت‌وپاخت‌های مقطعی پساجنگ دوم با انگلستان نیز ـ  نفت سمنان و آذربایجان،  کابینة قوام،  و … ـ  نتوانست کارساز استالین شود.   ولی سقوط اتحاد شوروی و تشکیل فدراسیون روسیه مسائل را به طور کلی تغییر داد.  و این تغییر نتیجة تحولاتی بود که در روابط بین «مسکو ـ واشنگتن» به وجود آمد.  مسکو دیگر نه رقیب ایدئولوژیک که رقیب مالی و اقتصادی به شمار می‌رفت،‌   و چه بسا محافلی در آمریکا که سعی داشتند با پیش کشیدن مبحث «جنگ شمال و جنوب» از این رقیب سابقاً ایدئولوژیک متحدی اقتصادی و استعماری نیز بسازند.

 

ولی همانطور که گفتیم،   روسیه فاقد اهرم‌های سیاستگزاری در مناطق نفوذ «استعماری ـ سنتی» انگلستان بود،‌   به همین دلیل نیز با شناخت عمیق از طبیعت سیاست‌های استعماری آمریکا،  در ایران همچون دیگر کشورهای آسیائی و آفریقائی جهت حفظ منافع خود سخن از سیاست «امتداد روابط» به میان آورد.   در این مقطع باید دید سیاست «امتداد روابط» اصولاً چیست،  و به چه دلیل چنین سیاستی می‌تواند فی‌نفسه تبدیل به یک سیاست ضدآمریکائی شود؟   جهت پاسخ به این پرسش‌ ‌باید از طبیعت روابط استعماری واشنگتن با دولت‌های دست‌نشانده‌اش در سراسر جهان،   خصوصاً در خاورمیانه کشف رمز شود.  دولت‌های دست‌نشاندة آمریکا،  خصوصاً در مناطق نفتخیز بر خلاف تبلیغات گسترده واشنگتن کار زیادی با دمکراسی و مردم و ملت‌ها و ادیان و … ندارند.   این دولت‌ها به صورتی کاملاً ارتجاعی بر محور فهرستی از وظائف «مالی ـ اقتصادی» در چرخش‌اند.   «فهرستی» که به دلیل طبیعت استعماری کاملاً فصلی و مقطعی است؛  هر گاه واشنگتن احساس کند که در چارچوب روابط‌اش می‌باید رفتار اقتصادی و مالی دولت دست‌نشانده تغییر کند،  در دم خواهان این «تغییر» خواهد شد.   حال اگر یک قدرت جهانی همچون فدراسیون روسیه با تکیه بر روندی که تا چند صباح پیش «مطلوب» آمریکا بوده،   روابطی گسترده با دولت حاکم به راه انداخته باشد،  تغییر نابهنگام در این روابط نتیجه‌اش چیزی نیست جز سرشاخ شدن واشنگتن و مسکو با یکدیگر!   جنگ‌هائی که در خاورمیانه طی دو دهة اخیر به وقوع پیوست،  جملگی به دلیل همین «تغییر» موضع واشنگتن بوده؛   تغییری که منافع درازمدت و میانمدت مسکو را به خطر می‌اندازد.

 

حال ببینیم در این میانه وضعیت جمکرانی‌ها چه می‌شود؟  حکومت ملایان از 22 بهمن 57 تا به امروز،  علیرغم تمامی ادعاها و قلندربازی‌ها،   حکومتی است دست‌نشاندة غرب.  این تشکیلات همچون دیگر حکومت‌های دست‌نشانده می‌باید در هر مقطع پاسخگوی مطالبات استعماری مراکز تصمیم‌گیری فرامرزی باشد.   جنگ،  صلح،  روابط اقتصادی و تولیدی و اجتماعی و فرهنگی،  و … تماماً در چارچوب مطالبات استراتژیک غرب به مجموعة دست‌نشانده تحمیل می‌شود؛  راه گریزی هم برای این نوع حکومت متصور نیست.  ولی از آنجا که حضور فعالانة فدراسیون روسیه داده‌ها را همانطور که بالاتر گفتیم بکلی زیرورو کرده،  مشکلات نوینی برای ملایان در ایران به وجود آمده.

 

اگر فراموش نکرده باشیم،  زمانیکه اتحاد شوروی هنوز موجودیت داشت،  آنهنگام که تغییر رژیم آریامهری در ایران مورد «توافق» دو ابرقدرت وقت قرار گرفت و ملایان به حکومت رسیدند،  دست‌شان باز بود تا فقط طی چند ماه،  اگر نگوئیم چند هفته،  از مرحلة دولتی ظاهراً حامی آزادیخواهی‌های اجتماعی و سیاسی و لیبرالیستی،  پای به فاشیسمی سرکوبگر و استبدادی و قرون‌وسطائی بگذارند!   چرا که مطالبات استعماری طی ایندوره متحول شده بود،  و محفل «کارتر ـ برژینسکی» دیگر نیازی به تبلیغات پیرامون «اهداف انسانی» آمریکا در ایران نداشت.  در سایة این استبداد سیاه و قرون‌وسطائی،   از زمان فرار بنی‌صدر تا هنگامة برکناری سردار سازندگی از مقام ریاست جمهوری اسلامی،  حکومت ملایان سال‌ها به یانکی‌ها نفت مفت ‌داد؛   در جنگ‌هائی که برای‌اش ساختند ملت را به مسلخ فرستاد؛   یانکی‌ها هم برای  جهانیان قمپز «پیشرفت» اقتصادی آمریکا در کردند!

 

ولی از زمانیکه فدراسیون روسیه پای به منصة ظهور گذارده،   تغییرات «فصلی و مقطعی»،  نه صرفاً در ایران که در تمامی کشورهای استعمارزدة منطقه ـ  ترکیه،  پاکستان،  عراق، سوریه،  عربستان و … ـ  سرنوشت متفاوتی پیدا کرده.  همانطور که دیدیم،  نه تمایلات جنگ‌طلبانة جرج والکر بوش در افغانستان و عراق فرجی برای آمریکا شد،   و نه انقلاب‌سازی‌های باراک اوباما!   هر کدام از این سیاست‌ها همچون شاخی بددست در جیب عموسام فروافتاد،  و از شما چه پنهان که در ایران نیز «در بر همین پاشنه» چرخیده.

 

حکومت ملایان که طبق سناریوی سازمان سیا در سایة کودتای 22 بهمن 57 قرار بود با میدانداری شیخ‌های پرمدعا،  دعانویسان و قاریان دریده‌گوئی از قماش خمینی،  خامنه‌ای،  خاتمی، کروبی و جوجه‌کلاهی‌‌های تروریست و زن‌ستیز و وحشی و بی‌وطنی همچون میرحسین موسوی،  لاریجانی‌ها و بازرگان‌ها و … یک‌شبه ام‌القراء جهان اسلام شود، ‌ با حضور قدرتمندارانة فدراسیون روسیه در مراودات منطقه‌ای هر روز از بحرانی به بحران دیگر پریده.   دیگر شاهد بلبل‌زبانی‌های ‌«اسلامی ـ شیعی» ملایان و جوجه‌ملایان نیستیم؛  و هر چند اینان حرف دهان‌شان را نمی‌فهمندو نمی‌دانند چه‌ می‌گویند،  سخن از مطالباتی به میان ‌آورده‌اند که به قول خودشان در «صدرانقلاب گناه» بوده!    احترامات بین‌المللی؛  پیشرفت صنعتی؛  حضور «بانوان»؛   موسیقی حلال؛  و …  ورد زبان اوباشی شده که در دوران بروبیای‌شان حتی خریدوفروش آلات موسیقی را نیز ممنوع کرده بودند.  جالب‌تر از همه اینکه،  طی این بحران‌سازی‌ها،  بر خلاف روال عملکرد دولت‌های دست‌نشانده،   این جماعت «موحد» نتوانسته همچون گذشته بحران‌های درونی ایران و جنگ‌های منطقه‌ای را به ماشین‌ پول‌سازی برای اربابان یانکی‌اش‌ تبدیل کند.

 

از سوی دیگر،   همزمان با این تغییرات شاهد کمبودهائی نیز در سازماندهی سیاست‌های داخلی ایران هستیم.  دولت دست‌نشانده که در چارچوب اهدافی کاملاً «محدود» توسط ارتش شاهنشاهی به قدرت رسیده بود،  خود را در برابر تحولات و جریاناتی می‌دید که به هیچ عنوان برای سامان دادن‌شان آمادگی نداشت.  در این حکومت،  کادرهای دیپلماتیک،  شبکه‌های اطلاعاتی،  سازمان‌های اداری،  امنیتی،  قضائی و … هیچکدام پاسخگوی شرایط نوین روز نبود.   به همین دلیل نیز شعلة بحران بجای آنکه فروکش کند،  هر دم اوج بیشتری می‌گرفت و این روند همچنان ادامه دارد.  طی اینمدت دولت جمکران صرفاً از طریق سرکوب در وضعیتی پادرهوا به موجودیت خود ادامه ‌داده،  به این امید واهی که «فرجی» در راه باشد.

 

ولی جالب‌تر از بن‌بست حکومت اسلامی بن‌بستی است که واشنگتن در ایران با آن روبرو شده.  همانطور که شاهد بودیم،   جنگ در کشورهای افغانستان و عراق پاسخ مساعد برای واشنگتن به همراه نیاورد،   «انقلاب‌‌سازی» در جهان عرب نیز که از آن تحت عنوان «بهارعرب» یاد کردند،  کارش بجائی نکشید.  در ایران همین روند را تحت عناوین مختلف به مراتب پیش از حملة ارتش آمریکا به افغانستان تجربه کردیم؛   پدیدة اصلاح‌طلبی ملاممد اردکانی!

 

آمریکا در وحلة نخست،  ناتوان از حملة نظامی به ایران،  پس از بیرون کشیدن محمد خاتمی از صندوق‌شکسته‌های رأی‌گیری جمکران،   با توسل به جریانی ضدبشری به نام «اصلاح‌طلبی اسلامی» مهره‌های نظامی و نیمه‌نظامی‌اش را در داخل خاک ایران بسیج کرد تا زمینه‌ساز دخالت‌های آتی‌ در افغانستان و پاکستان و عراق باشند!   ولی خاتمی نتوانست پشت‌جبهة مناسبی برای واشنگتن فراهم آورد،   و پس از چندی،‌  دست‌ازپا درازتر از صحنه خارج شد و خوشبختانه در شرایطی نیست که بتواند بار دیگر پای به صحنه بگذارد.  ولی واشنگتن دست‌بردار نبود،  دیدیم که عملاً همزمان با طرح بحران‌زای «بهارعرب» جنبش خلق‌الساعة «سبز» را در ایران به راه انداخت؛   اینبار نیز سرش به سنگ خورد.  از سوی دیگر،   کودتای ترکیه با شکست روبرو شد و آنکارا که قرار بود تحت فرمان ژنرال‌های اسلامگرا مرکزیتی جهت تبلیغات سازمان ناتو در جهان عرب و «بهارعرب» باشد،   تبدیل شد به یک حکومت مفلوک و نیمه‌استبدادی فردی و خصوصاً اسلام‌زده،   که دیگر متحدان سابق نیز تحویل‌اش نمی‌گیرند.

 

در چنین شرایطی،  پمپئو،  رئیس سابق سازمان سیا و وزیر فعلی امور خارجة ایالات‌متحد سخن از «تغییر» به میان آورد،  تغییری که در گام  نخست به معنای سرنگونی رژیم بود.  در لبیک به این «فرمان الهی»،  ملایان و اوباش شهری به سرعت پروندة رضاپهلوی،  ولیعهد محمدرضا شاه را از بایگانی بیرون کشیده،   با کمک سازمان سیا در تهران و برخی شهرهای بزرگ بساط «رضاشاه،  روحت‌ شاد» به راه انداختند.  حکومت ملایان خوشحال از «آخرت» جمهوریت اسلامی،  شکم‌اش را صابون زده بود که «شاه می‌آید و شیخ را نجات می‌دهد!»  ولی این خواب خوش به کابوس تبدیل شد؛   رضاشاه دوم به دلیل مخالفت مسکو با فروپاشی و انقلاب و لات‌بازی سازمان سیا در ایران مجبور شد تغییر موضع داده،   مرتبة آریامهر دوم را رها کرده،   به مقام پادشاه مشروطه رضایت دهد!   تغییر موضع وی به این معنا بود که سازمان سیا،‌  اگر به دنبال برقراری استبداد در ایران است،   روی ایشان نباید حساب کند.  در عکس‌العمل به موضع‌گیری ترامپ و خروج وی از برجام،   اردشیر زاهدی نیز نامه‌ای قلمی کرد،   و اتمام حجت «دربار در تبعید» را به گوش جهانیان رساند!

 

آمریکا که رودست خورده بود،  سعی کرد با کارت «خروج از برجام» هر آنچه انتظار داشته عملی کند،  در نتیجه بار دیگر ایرانیان را به تحریم اقتصادی تهدید نمود.   به این امید که کمر سیاست منطقه‌ای روسیه شکسته خواهد شد.   ولی مسکو که از روز نخست نظر خوشی نسبت به برخورد اقتصادی ملایان با پدیدة برجام نداشت،  نه تنها از این موضع‌گیری ناراحت نشد که استقبال هم کرد!   اینجا بود که واشنگتن دست به دامن سازمان مجاهدین خلق زد.   دیدیم که طی به اصطلاح «نشست» این سازمان در پاریس،   تعداد قابل توجهی دم‌کلفتان دنیای سیاست آمریکا و اروپا جهت حمایت از این جماعت حضور به هم رساندند.  ولی آنچه آمریکا درست درک نکرده این است که نفرت ایرانیان از اسلام سیاسی،   چه واشنگتن بخواهد و چه نخواهد،  حداقل در شرایط تاریخی فعلی شامل حال سازمان مجاهدین خلق نیز می‌شود.  این سازمان نه فقط در میان ایرانیان ایجاد انزجار و وحشت کرده،  که به دلیل وابستگی به پیش‌نهاده‌‌های دینی،   آینة تمام‌نمائی است از مجموعه تبلیغات حکومت منفور ملایان.    انتظار موفقیت سیاسی از چنین سازمانی به همان اندازه احمقانه می‌نماید که معرفی رضامیرپنج،  به عنوان حامی دمکراسی!

 

اینجا بود که آمریکا برای ابراز قدرت در برابر مسکو،   با تنظیم سناریوی شکنجة روحی یک زن جوان در صداوسیمای جزام‌زدة جمکران‌ پای به درون مرزهای ایران گذارد،  و از این طریق ،  به نفرت عمومی از رژیم حاکم نیز هر چه بیشتر دامن زد.  در ادامة این چنگ‌ودندان نشان دادن‌هاست که امروز شاهد حضور همزمان عوامل شناخته شدة آمریکا،   علی‌اکبر ولایتی و نتانیاهو در مسکو هستیم.  عواملی که بر خلاف هیاهوی رسانه‌ای مبنی بر «اعطای امتیاز به مسکو»،   مسلماً حامل تهدیدنامه‌های منطقه‌ای آمریکا بر علیه مسکو هستند.   بله،  واقعیت این است که متأسفانه شناخت منطقی از نیات و سیاست‌های آمریکا در افکار عمومی وجود ندارد.   زمانیکه تشکیلات انتظامی ملایان با دستگیری و پخش جلسات شکنجة روحی یک زن جوان دست به تحریک افکارعمومی می‌زند،  تحلیل‌گران یا نمی‌دانند چه پیش آمده،  و زبان در کام می‌کشند،  یا همچون روضه‌خوانان دست به گریه و زاری و لعن و نفرین برمی‌دارند،  برخی نیز به دلیل وابستگی‌های‌شان پای در مسیر تبلیغات حاکمیت‌های خارجی می‌گذارند.  ولی آندسته که جیره‌خوار نیستند و می‌خواهند مسائل را در ابعاد واقعی‌اش بشناسند نمی‌باید فراموش کنند که شناخت سیاست امروزین غرب در ایران،   نمی‌تواند با همان شیوه‌های کودکستانی رایج در دوران جنگ‌سرد صورت پذیرد.   این سیاست‌ها نه تنها به مراتب پیچیده‌تر شده،  که در ارتباطی اندام‌وار و متحول با سیاست‌های روسیه به صورت گام به گام عمل می‌کند.  خلاصه در اینجا می‌رسیم به نتیجه‌گیری‌ای که قصد به دست دادن‌اش را پس از این مقدمة طولانی داشتیم.

 

اگر بپذیریم که سیاست «امتداد روابط» از منظر روسیه مهم تلقی می‌شود،   به صراحت درخواهیم یافت که چگونه آمریکا قصد دارد با به راه انداختن یک نمایش تلویزیونی و دامن زدن به انزجار عمومی از نیروهای انتظامی،  شاخ در شاخ سیاست مسکو بیاندازد.   به عبارت دیگر،  به روشنی می‌بینیم که پیش از ورود پوتین و ترامپ به هلسینکی چگونه دست‌هائی در داخل و خارج کشور،  خصوصاً در نیروهای انتظامی،  سفارتخانه‌ها،  وزارتخانه‌ها،  مطبوعات سوبسیدخوار و …  برای آمریکائی‌ها «لقمه» می‌گیرند.  چگونه یک ملت را از طریق تحریم غیرقانونی تحت فشار قرار می‌دهند؛  چگونه با یک «قصة» تروریستی بر علیه گروه رجوی قصد دارند سازمان مجاهدین خلق را ناجی ملت ایران معرفی کنند؛  چگونه چماق تهدید اصولگرائی و تندروی مذهبی را در تهران و مشهد به آسمان می‌برند؛   چگونه همزمان با اوج‌دادن به اوباشگری نیروهای نوکرمنش انتظامی،  با تزویر و دوروئی از عوامل واشنگتن تصویر «مردم‌سالار» و وجیه‌المله ارائه می‌دهند؛  و …  بله،  حضرات تحلیل‌گران که امروز صدای‌شان بند آمده و به «تِتِه‌پِتِه» اوفتاده‌اند،  بدانند که این مجموعه عملیات را که در پی بلبل‌زبانی مایکل پمپئو در مورد «تغییر رفتار رژیم» سازمان یافته،  «تدبیر سازمان سیا» یا همان «سیاست استعماری» می‌خوانند.

 

همان سیاستی را می‌گوئیم که یکصدسال است سرنوشت ما ملت را رقم زده.  و اگر قرار است حرکتی در چارچوب منافع ملی صورت گیرد،   چه بخواهیم و چه نخواهیم می‌باید با این سیاست،  عوامل،‌ آمران و اهرم‌های‌اش آگاهانه برخورد کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از میرپنج تا ملا مریم!

Saeed_Saman_18_07_02

 

پس از شکست خیز بلندی که محافل استعماری غرب جهت ارائة تصویر دلپذیر از دوران پهلوی،   و خصوصاً جهت توجیه اعمال سرکوبگرانة رضامیرپنج،  ملقب به رضاشاه «کبیر» برداشته بودند،   چند روزی است که نوبت رسیده به مجیزگوئی این محافل از سازمان تروریستی مجاهدین خلق.   شاهدیم که رسانه‌های «چپ و راست» وابسته به محافل شناخته‌شدة غرب  تلاش دارند از مجاهدین خلق و عظمت و اهمیت «نشست‌های» سیاسی‌شان برای‌مان قصه‌ بگویند.   مسلماً آندسته از ایرانیان که مسائل کشورشان را نه در آینة توهمات عوام و مطالبات محافل استعماری که در چارچوبی منطقی بررسی می‌کنند،  به این صرافت خواهند اوفتاد که چه پیش آمده؟  چه شده که محافل استعماری غرب به‌ یک‌باره دست از حمایت شدادوغلاظ از رضاپهلوی برداشته‌،  اینچنین به «دمب» مجاهدین خلق دخیل بسته‌اند؟   در مطلب امروز در حد امکان تلاش خواهیم کرد تا از ابهاماتی که پیرامون تغییر سنگرهای متعدد و پیگیر سیاست‌های استعماری در ایران به وجود آمده پرده‌برداری کنیم.  در این راستا ابتدا به بررسی ساختار ایدئولوژیک تشکل تروریستی مجاهدین خلق می‌پردازیم.  سپس مطلب را با بررسی ارتباط اندام‌وار این سازمان با تشکل‌های چپ‌نما،   حکومت‌های کودتائی پهلوی‌ها و ملایان،   و نهایت امر نقش‌پذیری احتمالی این سازمان در سیاست کشور دنبال می‌کنیم.  پس نخست برویم به سراغ ساختار ایدئولوژیک مجاهدین خلق.

 

بر خلاف آنچه در ذهنیت عوام جای گرفته،  این سازمان به هیچ عنوان یک تشکل چپ‌گرا نیست.   اگر موجودیت این سازمان از روز نخست بر پایة ترور شکل گرفت،  و قتل و حذف فیزیکی مخالفان یکی از اصول غیرقابل تغییر در نگرش این حضرات به شمار می‌رود،  چپ‌گرائی پایة نظری آنان نیست.  اصولاً به دلائل تاریخی،  چپ‌گرائی در کشورمان هیچگاه نتوانست معنا و مفهومی نظری و ساختاری به خود بگیرد.  و دقیقاً به همین دلیل است که سازمان مجاهدین خلق،  در مقام یک تشکل راست‌گرای افراطی که به هیچ عنوان سرفصل‌های مدرنیته و «نظریة چپ» را قبول ندارد،  در تبلیغات رسانه‌ای «چپ‌گرا» معرفی شده!

 

در واقع،   ریشة «چپ‌گرا» خواندن مجاهدین را می‌باید در تبلیغات ساواک در دوران آریامهری بجوئیم.  چرا که،   دستگاه پهلوی دوم ‌پس از کودتای 28 مرداد، ‌ در مقام یک تشکل‌ استعماری و «مک‌کارتیست» وظیفة اصلی خود را نبرد با چپ و حذف فیزیکی مخالفان چپ‌گرا می‌دانست.  ولی در عمل،   آنهنگام که هر گونه تشکل سیاسی با حکومت «سرشاخ» می‌شد،   بهترین وسیله جهت توجیه سرکوب آن در افکار عمومی،  خصوصاً در رسانه‌های غرب،  چپ‌گرا نشان دادن این تشکل و «متمایل» بودنش به اتحاد شوروی بود.

 

خلاصه بگوئیم،  به دلیل سوءسیاست‌ دستگاه استعماری،  ادعای‌ «چپ‌گرائی» به تدریج تبدیل شد به مفری جهت مبارزه با استعمار غرب و استبداد آریامهر!  در این راستا،   فضای چپ‌دوستی در کشور آنچنان پر رونق و شکوفا شد که حتی گروه‌های وابسته به بازار و خرده‌کسبه نیز که عموماً در کشورهای دمکراتیک مهم‌ترین خاستگاه راست‌افراطی به شمار می‌روند خود را به نحوی از انحاء به «چپ» می‌چسباندند.   به طور مثال،  اظهارات رهبران «جبهة ملی» در آغاز بلوائی که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد،  پیرامون اهداف این جبهه در راه برقراری یک سوسیال‌دمکراسی در کشور به همان اندازه خنده‌دار و مضحک بود که ژست‌های خمینی و دیگر آ‌یات عظام و عمامه‌به‌سرها در حمایت از کارگر،  قشرهای زحمتکش و … و خصوصاً به قول خودشان «پابرهنه‌ها!»

 

در همین چشم‌انداز است که می‌باید «چپ‌گرائی» فرضی مجاهدین خلق را مورد بررسی قرار داد.   این سازمان در واقع یک تشکل راست‌افراطی،   دین‌خو و بی‌نهایت سرکوب‌گر است.  در عمل تفاوت سازمان مجاهدین خلق با حکومت ملایان همان تفاوتی است که سلطنت پهلوی با سلطنت سنتی قاجاریه داشت،  و جهت روشن‌ شدن این رابطه‌ لازم است توضیحاتی بیاوریم.

 

پس از کودتای میرپنج در ایران،   و شکل‌گیری پدیده‌ای به نام رضاشاه کبیر،‌  پیوند خاستگاه سلطنت ـ  بنیاد مذهب و فئودالیته ـ  با سلطان گسسته شد.   بنیاد سلطنت تمامی ارتباط اندام‌وار خود را با فئودالیتة سنتی،   که در واقع حامی و پشتیبان سلطنت در تمامی کشورهای پادشاهی به شمار می‌رود از دست داده،   تبدیل شد به عامل مستقیم سفارت انگلستان در ایران.   خلاصه،   دیگر نه فلان و بهمان رئیس ایل و خان محلی در تعیین سیاست‌های کشور حرفی برای گفتن داشت،   و نه حکومت نیازمند آن بود که در تأمین مشروعیت سنتی و مذهبی خود گامی بردارد.   یکی از دلائل اوج‌گیری استبداد رضاشاهی در واقع همین قطع رابطة سنتی میان مذهب،  شاه و فئودالیته بود.   به همین دلیل نیز دست استعمار در امور کشور کاملاً باز شد،   و تمامی مطالبات منطقه‌ای،  اقتصادی و استراتژیک لندن در ایران تحت عنوان «مدرنیسم» توسط دولت کودتا تبدیل شد به سیاست روز.   رضامیرپنج در راستای پیاده کردن سیاست‌های لندن،   هم بر سنت استبداد شاهی در ایران تکیه کرد،  و هم به دلیل تغییر خاستگاه اجتماعی سلطنت،   از محدودیت‌های سنتی مقام سلطنت «معاف» شد!   نتیجه همان شد که دیدیم؛   اعمال سیاست‌های استعماری آنچنان اوج گرفت که چند دهه بعد ایران در منجلاب ملاپرستی فروافتاد.

 

سازمان مجاهدین خلق نیز همان میرپنج است،  در ویراستی تشکیلاتی و سازمانی.  مجاهدین خلق با حذف روحانی از اسلام شیعی می‌خواهد در مسیر خدمت به محافل غرب،  محدودیت‌هائی را که ملایان در چارچوب ارتباطات حوزوی خود دارند و می‌باید کمابیش آن‌ها را «رعایت» کنند از پیش پای بردارد،   و «آزادانه» تحت عنوان «اسلام مدرن» هر آنچه استعمار از او می‌طلبد در کشور انجام دهد.  خلاصه بگوئیم،   هدف حضرات برقراری نوعی «داعش‌ایسم» شیعی‌مسلک است.  و از منظر «کارورزی»،   ایدئولوژی اینان از یک‌سو تکیه بر نظریة دولت استبدادی «خوب و مقبول» می‌کند ـ  این نظریه‌ را از «مارکسیسم لنینیسم» به عاریت گرفته ـ  و از سوی دیگر،   خود را ارباب بلافصل مذهبی معرفی می‌کند که جزئیات آن دیگر نیازی به توجیهات ساختار سنتی شریعت،  و حوزه‌های دینی نخواهد داشت!

 

پرواضح است که نظریة حکومت اسلامی مجاهدین ـ این نظریه در رسانه‌های غرب دمکراتیک و آزادیخواهانه معرفی می‌شود ـ  در عمل شاهراهی است به سوی یک فاشیسم و استبداد سیاسی که همچون دیگر فاشیسم‌ها،  هدفی جز ضدیت عملی با انسان‌محوری و سرکوب «انتخاب آزاد» انسان‌ها ازطریق پوچ‌پردازی پیرامون یک ایده‌آلیسم گنگ فلسفی دنبال نخواهد کرد.  در چشم‌اندازی که این سازمان از قدرت سیاسی عرضه می‌کند،  چیزی جز حکومت ملائی‌ای که هم اکنون در قدرت نشسته نمی‌بینیم،   البته ملایانی بدون دستار و نعلین و عمامه؛  «ملایان مدرن!»   و همچنانکه در مقایسة پهلوی و قاجار دیدیم نمی‌باید فراموش کرد که به دلیل فروپاشی تکیه‌گاه سنتی،   از منظر عملی مجاهدین در صورت دستیابی به قدرت سیاسی،   به مراتب هولناک‌تر،  وحشیانه‌تر و ضدانسانی‌تر از حکومت ملا عمل خواهند کرد.

 

حال ببینیم به چه دلیل مغرب‌زمینی‌ها که خود را قهرمان حمایت از «حقوق‌بشر» جا زده‌اند،  در هنگامة‌ گیس‌کشی‌ با فدراسیون روسیه،  به یک‌باره کارت مجاهدین خلق از لیفة تنبان‌ بیرون کشیده، ‌ آشکارا از تشکل جنایت‌کاری حمایت می‌کنند که نه فقط رسماً دست به ترور مخالفان درونی و بیرونی خود می‌زند که این عملیات را نیز کاملاً توجیه می‌کند؟   البته می‌دانیم که سازمان مجاهدین طی سال‌‌های اخیر در سایة «سلطنت» رضاشاه دوم ـ  نظریه‌پردازی این سلطنت نیز آنقدرها «آش ‌دهان‌سوزی» نیست ـ  با چراغ خاموش حرکت می‌کرد.  سلطنت‌چی‌ها و مجاهدین با یکدیگر نوعی معاملة سیاسی به راه انداخته بودند،  تا جائی که نماد ایران سلطنتی ـ  شیروخورشید  ـ  سر از اردوگاه مجاهدین در آورده!   همکاری اینان تا آنجا بالا گرفت،  که برخی محافل به این تصور دامن ‌زدند که گویا این حضرات متحدان یکدیگر در نبرد با ملایان‌اند!   البته این اتحاد آنقدرها هم به دور از تصور نمی‌نمود،   بالاتر نیز گفته‌ایم،  سازمان کذا یک تشکل راست‌گرای افراطی است و به راحتی می‌تواند در کنار فراریان ساواک و نادمان ساواما قرار گیرد.   واقعیت این است که برخلاف آنچه در «تاریخچة قهرمانانة» مبارزات این تشکل آورده‌اند،  مجاهدین خلق از منظر عملی با فاشیسم‌های پلیسی و سرکوب‌گر فاصله‌ای ندارد.   ولی گویا «اتحاد مقدس» مجاهد با سلطنت‌چی طی چند هفتة گذشته دچار تزلزل شده،  و به استنباط ما این تزلزل دلائل مشخصی دارد.

 

فتیلة تزلزل «اتحاد مقدس» را عقب‌نشینی جماعت «رضاشاه،  روحت‌ شاد» در ایران روشن کرد.  در همینجا عنوان‌ کنیم،  برخلاف آنچه بر سر زبان‌ها اوفتاده،  «مردم» در برنامه‌های «خیابانی» فقط نقش سیاهی‌لشکر دارند.   بساط «رضاشاه،  روحت شاد»،  عین همان تظاهراتی است که محافل استعماری برای روح‌الله خمینی،  در چارچوب اهداف مشخص سر هم می‌کردند.  و این «بساط» در تمامی کشورهای استعمارزده بر چند ستون مشخص و واضح که در رژیم‌های استبدادی مشترک‌اند تکیه می‌کند.  تکیه‌گاه‌هائی از قبیل نارضایتی عمومی،  عدم آگاهی ملت از مسائل سیاسی کشور،  و … و خصوصاً حضور فعال عوامل حکومت جهت دامن زدن به بحران اجتماعی.   و اگر در این میانه جماعت بیکار و ولگردی هم به «بساط خیابانی» بپیوندد و چند جسد روی دست عوام بگذارد،  چه بهتر!  تنور استعمار داغ‌تر هم خواهد شد.

 

ولی ظاهراً محافل کذا هر آنچه تلاش کردند حنای «رضاشاه،  روحت شاد» رنگ و روئی نگرفت!  زیر پای این محافل کشیده شد و دست‌شان خالی ماند.   به همین دلیل نیز دولت روحانی و بیت رهبری که در انتظار سقوط رژیم،  مشغول جمع‌آوری لیفه‌وتنبان‌شان جهت فرار به آغوش اربابان بودند،  پس از 10 روز خفقان،‌  آلو از دهان درآورده،  به قول خودشان دست به «تعقل و تفکر» زدند!   دولت یک هیهات برای خریدوفروش دلار به راه انداخت؛   خامنه‌ای نقش «پررنگ‌تری» در رهبری جهان اسلام پذیرفت؛   و … و سیاست‌های استعماری،  سرخورده از بساط بازگشت سلطنت،   به دامن مجاهدین پریده،  رِنگ «مجاهد، مجاهد» گرفتند.   پهلوی‌ها نیز عصبانی از تغییر سیاست محافل حامی‌شان دست به فحاشی به مجاهدین زدند،   و مجاهدین هم ضمن دخیل بستن به خشتک محمد مصدق،‌   «افشاگری» کرده،  گفتند که پهلوی و ملا یک‌جا نشسته‌اند!   افشاگری‌ای که تاریخ ‌مصرف‌اش دیگر گذشته بود؛   از دیرباز همه آن را می‌دانستند.   ولی از آنجا که مجاهدین خود دهه‌ها از جمله فدائیان ملابازی و اوباش‌گری‌های خمینی و طالقانی و … بودند،   و در سال‌های اخیر نیز نردعشق با رضاپهلوی می‌باختند،  با این «افشاگری» نهایت امر تفی سر بالا بر رخسار مبارک خودشان انداختند.

 

ولی سئوالی پیرامون آیندة سازمان مجاهدین خلق در ایران هنوز می‌تواند مطرح شود.  چرا که   تحلیل‌گران امور سیاسی متفق‌القول خواهند گفت،  یک جریان سیاسی در تاریخ یک کشور شدت و ضعف می‌پذیرد؛   تغییرات صوری شامل حال‌‌اش می‌شود؛  رهبری‌های‌اش تغییر می‌کند،  و … ولی هیچگاه بکلی از بین نمی‌رود.   خصوصاً حیات سازمانی از قماش مجاهدین که از یک‌سو تکیه بر پیشداوری‌های مذهبی عوام و توده‌های کم‌سواد کرده،   و از سوی دیگر از حمایت‌های فرامرزی و قدرتمند استعماری برخوردار شده،  به این سرعت از میان نخواهد رفت.

 

با این وجود،  نمی‌توان حضور مجاهدین را در صحنة فعلی سیاست کشور آنقدرها جدی گرفت.  چرا که،   اوج‌گیری تبلیغات برای سازمان مجاهدین طی چند روز گذشته صرفاً بازتابی از سهم‌خواهی مخالفان ترامپ از تغییرات سیاست کاخ‌سفید در خاورمیانه می‌تواند تلقی شود.  سیاست‌هائی که به صراحت با آنچه طی نیم‌قرن اخیر در جریان بوده «زاویه» پیدا کرده،  و در میان برخی محافل قدرتمند آمریکا و اروپا مخالفت‌های شدیدی به ارمغان آورده.   اینکه در سایة این «سهم‌خواهی‌ها»،   چه نقشی برای سازمان کذا در آیندة ایران می‌توان پیش‌بینی ‌کرد،  بستگی دارد به توافقاتی که در نشست آیندة سران کشورهای آمریکا و روسیه در پایتخت فنلاند نهائی خواهد شد.