بوق و سنگر!

saeed_saman_14_07_30

 

انتخابات میاندوره‌ای ایالات‌متحد طی ماه نوامبر آینده برگزار خواهد شد.   این انتخابات که سرنوشت تمامی کرسی‌های مجلس نمایندگان، و یک‌سوم کرسی‌های سنا را مشخص می‌کند،   بر اساس گمانه‌های موجود برای حزب دمکرات شکستی تاریخی به همراه می‌آورد. به عبارت ساده‌تر، اگر پیش‌بینی‌ها درست از آب درآید، دوران اوباما عملاً در ماه نوامبر آینده به سر خواهد رسید. مگر اینکه کاخ‌سفید بخواهد با «فرمان» و بخش‌نامه‌ کشور را اداره کند. ولی تجربه نشان داده که در ایالات‌متحد اگر ادارة کشور از طریق به کارگیری وتوی کاخ‌سفید، در یک یا دو مورد امکانپذیر باشد، نمی‌تواند طی دو سالی که تا انتخابات آینده باقی است، ادامه یابد. در نتیجه‌، به آنان که از اوباما دل‌خوشی ندارند مژده می‌دهیم که در ماه نوامبر دندان نیش کاخ‌سفید خواهد افتاد!

 

به همین دلیل، و از هم اینک، گروه‌هائی دست به کار شده‌اند، تا دندان‌مصنوعی‌های کارآمد برای کاخ‌سفید و اوباما بسازند،‌ و یا به گروه‌هائی نزدیک شوند که در پایان ماجراجوئی 8 سالة اوباما، نهایت امر سیاستگزاران آیندة ایالات‌متحد خواهند بود. البته از آنجا که قصد ما از نگاشتن این وبلاگ پای گذاردن به چندوچون سیاست‌های داخلی یانکی‌ها نیست،‌ از این درگیری‌ها می‌گذریم، و در آینة تحولات آینده تغییراتی را مورد بررسی قرار می‌دهیم که احتمالاً بر منافع ملت ایران تأثیراتی خواهد گذارد.  

 

نخست باید گفت که منتظر نباشیم در ایالات‌متحد جناح‌هائی پیشرو و مترقی جای اوباما را در کاخ‌سفید بگیرند و یا اینکه سیاست‌های اینکشور در مسیر پیشرفته‌تری قرار گیرد. در کمال تأسف، سیاست در آمریکا از دیرباز ملغمه‌ای بوده هولناک از واپس‌گرائی، تحجر، استخوانی‌شدن بنیادها و نقش سازنده و پویای «مافیا.» خلاصه بگوئیم، در آمریکا امثال اوباما «چپ‌گرا» به شمار می‌آیند، ببینید راست‌گرایان در این سرزمین کجا نشسته‌اند! در نتیجه،‌ اگر قرار باشد حزب‌دمکرات شکست بخورد، احتمال فقط این خواهد بود که در ماه نوامبر آینده اوباش جمهوری‌خواه از درون صندوق‌های رأی‌گیری بیرون آیند.  می‌ماند اینکه ببینیم این حضرات چه برنامه‌هائی در خارج از مرزها می‌توانند داشته باشند.      

 

همانطور که پیشتر نیز گفتیم،  از هم‌امروز سروصدای «بعضی‌ها» به راه افتاده تا در عمل برای دوران «پسااوباما» نسخه و «نامة راه» بنویسند. و گزافه نگفته‌ایم،   اگر در این چارچوب از تلاش بعضی‌ها در فراهم آوردن زمینة عقب‌نشینی هماهنگ ایالات‌متحد و همکاران بین‌المللی‌اش از سنگرهای فروریختة کاخ‌سفید در مناطق مختلف جهان سخن به میان آوریم. بله، بسیاری از این سنگرها فروریخته، و به احتمال زیاد طی ماه‌های آینده فروپاشی این جان‌پناه‌ها از اینهم علنی‌تر خواهد شد.    به طور مثال، سرنوشت حکومت دست‌نشاندة عراق، وضعیت نابسامان سوریه و ترکیه،   برنامه‌های اسرائیل در رابطه با حماس و فلسطینی‌ها، جنگ اعلام‌ نشده و پنهان پنتاگون در اوکراین با روسیه، و نهایت امر سرنوشت مذاکرات هسته‌ای در جمکران، جملگی روی میز «مذاکرات» و چانه‌زنی‌ها افتاده. و شاید بررسی چند و چون همین سنگرهای متزلزل باشد که از منظر سیاسی برای آیندة ایران قابل توجه تلقی گردد.   متأسفانه به دلیل ضیق‌وقت نمی‌توان تمامی موارد بالا را در این وبلاگ گشود،   پس بپردازیم به بررسی شتابزدة چند نمونه از این «سنگرهای فروریخته!»

 

نخست از بحران فلسطین بگوئیم. طی چند روزی که از درگیری‌های سازمان تروریستی حماس با ارتش اسرائیل می‌گذرد، در هر مقطع، زوزة ملایان جمکران در هم‌آوائی کامل با تبلیغات رسانه‌های غرب به گوش می‌رسد.  ریختن اشک تمساح برای کودکان غزه؛ انتشار تصاویر هولناک از صحنه‌های جنگ؛  ناله و زاری «مسلمان از ستم یهود»؛ و در کنار همة این‌ها عربده‌های صلح‌طلبانة باراک اوباما و دیگر لاشخوران آتلانتیسم نیز بر فضای رسانه‌ای جهان سایه افکنده!   ولی علیرغم این عربده‌های کرکننده و تبلیغاتی،   واقعیات را اینبار نمی‌توان پنهان داشت.  

 

این واقعیت را نمی‌توان کتمان کرد که تمامی تلاش‌های دولت نتانیاهو، سازمان تروریستی حماس، حکومت اسلامی جمکران، و کانال‌های تبلیغاتی غرب بر این استوار شده که با تکیه بر احساسات و هیاهو، به موجودیت تروریست‌های اسلامگرا در سرزمین غزه مشروعیت بخشند و تداوم این تشکل را تضمین کنند. باشد که از هم‌اینان در مقاطع مختلف ابزاری جهت توجیه حملات وحشیانه بر علیه دیگر ملت‌های منطقه بسازند. این است دلیل تذبذب کاخ‌سفید و نعره‌های علی‌خامنه‌ای مفلوک و هل‌من‌مبارزطلبی‌ چماق‌کش‌های حکومت اسلامی، برای «مردم» فلسطین.   این همان فلسطین است که هفتاد سال به زیر چنگ و دندان هم‌اینان، پوست و خون و گوشت‌اش نصیب ملا،  یانکی، مفتی، برده‌فروش، تاجر مواد مخدر و غیره شده،   و اگر هذیانات امثال علی خامنه‌ای را با دقت دنبال کنیم، به صراحت خواهیم دید که قافلة آدمخواران جز ادامة همین وحشیگری‌ها چیزی نمی‌طلبد.  

 

نتانیاهو عمداً کودکان را هدف قرار می‌دهد؛ حماس غیرنظامیان و کودکان را به گروگان گرفته و در برابر لولة توپ می‌گذارد؛ در تبلیغات کرکننده سخن از برخورد «متمدنانة» دولت‌های اروپای غربی با مسئلة فلسطین به میان می‌آید؛ تا با تأثیر بر افکار عمومی جهانیان میدان همچنان به دست امثال اوباما و علی خامنه‌ای باقی بماند! و نهایت امر اسلامگرایان در غزه حاکم باشند، و در برابر تمامی پروسه‌های صلح سنگ‌اندازی کنند!   ولی عربده‌های «انساندوستانه‌ای» که از حلقوم وحوشی از قماش خامنه‌ای و رفسنجانی و لاریجانی بیرون می‌زند واقعیت را به پشت صحنه نخواهد راند:   دیگر جائی برای تروریسم اسلامگرا در سرزمین‌های فلسطین باقی نمانده. دولت نتانیاهو نیز نخواهد توانست با وحشیگری و قتل‌عام و بمباران کارخانة برق و نابودی دیگر زیرساخت‌های غزه، اوباش حماس را با پول نفت شیخک‌های عربستان و جمکران، و با تسلیحات و آذوقة آتاترکی‌‌های آنکارا سر پا نگاه‌ دارد. خلاصه بگوئیم، این سنگر فروریخته: وقت خداحافظ با حماس فرا رسیده!

 

دومین سنگری که طی ماه‌های آینده، به احتمال قریب‌به‌یقین در شرف فروپاشی خواهد بود،   ساختار دولت دست‌نشاندة سازمان سیا در بغداد است. آمریکائی‌ها هنگام تهاجم غیرقانونی و خونین به کشور عراق، عملیاتی که علاوه بر کشتار وسیع غیرنظامیان، چندین شهر عراق را نابود کرد و میلیون‌ها آواره به همراه آورد، و عکس این قربانیان را هم بی‌بی‌سی و رادیوفردا یادشان رفت برای‌مان «چاپ» کنند، خواب‌های شیرین کم ندیده بودند. اینان روی کاغذپاره‌های‌شان به این نتیجه رسیده بودند که می‌باید عراق را به مهم‌ترین مرکز جاسوسی و اطلاعاتی در خارج از مرزهای ایالات متحد تبدیل کرد! بله، قرار بود نزدیک به 50 هزار جاسوس و خبرچین سیا و پنتاگون در مراکز گسترده‌ای در عراق مستقر شده، عملاً اینکشور را به مرکز «شنودهای جهانی» تبدیل کنند. عراق محل مناسبی بود؛ هم بر شاهرگ‌ انتقال هیدروکربورها اشراف داشت، هم در مرزهای ترکیه،   یکی از نوکران حرف‌گوش‌کن یانکی‌ها قرار گرفته بود و ناتو می‌توانست همچون مورد سوریه، در هنگام نیاز لش‌ولوش‌ها را به بغداد سرازیر کند، و هم به دلیل وجود مخازن چشم‌گیر نفت و گاز در این سرزمین، خیرخواهی یانکی‌ها برای ملت عراق با چپاول نفت همراه می‌شد و شرکت‌های آدمخوار آتلانتیست می‌توانستند دلی از عزا در بیاورند. ولی این خواب‌های خوش نهایت امر به کابوس تبدیل شد.

 

واشنگتن به دلیل عدم همکاری با سیاست‌های تعیین‌کنندة منطقه‌ای، سیاست‌هائی که شمار کثیری از «پیش‌فرض‌ها» و خواب‌های شیرین پنتاگون را در خاورمیانه غیرقابل قبول و مردود می‌دانستند،‌ نتوانست طی دوران اشغال نظامی ساختار قابل اتکائی در عراق به وجود آورد. بساط «قانون اساسی» عراق که پیش‌نویسی است عجولانه و به مراتب متحجرانه‌تر از قانون اساسی تحمیلی لبنان،   به این ترتیب روی دست عموسام باد کرد. و پروژة حکومت «کامیونیتی‌ها» ـ این نوع حکومت از ابداعات موهن آنگلوساکسون‌ها به شمار می‌آید که بهترین و والاترین نمونه‌اش همان آپارتاید آفریقای جنوبی است ـ   نه تنها برای آمریکائی اعتبار و عزت کسب نکرد که وسیله‌ای شد جهت جداسازی قشرها و گروه‌های مختلف مذهبی و قومی در عراق. نهایت امر پروژة «مرکز شنود جهانی» که زوج مهجور «جرج بوش ـ کاندی رایس» در کاخ‌سفید نوشته بودند،‌ بر آب گوزید و در پایان دوران والکر بوش حتی نظامیان و قلندرهای پنتاگون هم دیگر به آن معتقد نبودند،   در نتیجه کار به اوباما کشید! یعنی خروج سریع از عراق؛ پناه گرفتن در پس هیاهوی غبار «بهارعرب»؛ و نهایت امر تلاش جهت تجزیة عراق!

 

ولی سنگر «تجزیة عراق» که از ابداعات دولت اوباما به شمار می‌‌رفت و جهت جبران شکست برنامة «مرکز شنود جهانی» نئوکان‌ها بر مرده‌ریگ دوران جرج بوش تکیه زده بود نیز در حال فروپاشی است. این فروپاشی به دلیل شکست استراتژیک واشنگتن در سوریه به وقوع پیوسته، شکستی که تمامی داده‌های نظامی، ‌ اطلاعاتی، امنیتی و تشکیلاتی را زیرورو کرد. بیرون پریدن یک‌بارة «داعش» از پردة استتار عموسام، در این شرایط به همان اندازه گویای اهداف یانکی‌هاست که اجبار اینان به قطع دزدی نفت کردستان توسط بارزانی‌ها و طرف‌های انگلیسی‌شان:

 

«یک محمولة نفت صادراتی کردستان عراق در آمریکا توقیف شد»

منبع: رادیوفردا،   چهارشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۳

بله، یک محمولة نفت «صادراتی» کردستان توقیف شده،   ولی مرزبانی «دقیق» و بسیار کارآمد آمریکا مشخص نمی‌کند به چه دلیل به یک نفتکش حامل 100 میلیون دلار کالای قاچاق اجازة ورود به آب‌های آمریکا می‌دهد! خلاصه بگوئیم، از زمانیکه طرح تجزیة عراق روی میز اوباما اوفتاده بود این نفتکش‌ها مال دزدی را به همین ترتیب در آمریکا «آب» می‌کردند.  مرزبانی هم به این روند عادت داشت؛ به همین دلیل حرفی نمی‌زد! جالب اینکه، درآمد این دزدی با در نظر گرفتن شرایط ایجاد شده در منطقه، مسلماً صرف تجهیز اوباش اسلامگرا در سوریه و مرزهای ترکیه می‌شد!   جالب‌تر از همه اینکه، دولت «مستقل» کردستان،   که امروز در تبلیغات رادیوهای نانخور سازمان سیا «دشمن» خونین داعش معرفی می‌شود،  در صورتبندی‌ای که پس از اشغال عراق توسط سازمان سیا در منطقه حاکم شده بود، وظیفه‌ای جز «تجهیز» داعش نداشته!  شاید به همین دلیل باشد که بلندگوهای آتلانتیسم سعی دارند به هر قیمت ممکن برای دارودستة بارزانی در کردستان از طریق «خبرسازی» کسب وجهه کنند.  ولی همزمانی فروپاشی جبهة آتلانتیست در سوریه،  با اوج‌گیری عملیاتی اوباش داعش و رسوائی تشکیلات خودگردان کردستان عراق به صراحت نشان داد که اوباش اسلامگرا و بارزانی انگشتان یک دست‌ واحداند. اینک سنگر تجزیة عراق فروریخته، و در شرایط فعلی امکان ندارد با صحنه‌سازی و «خبربافی» تشکیلات خودفروختة بارزانی را «انساندوست» و دمکرات جا زد.

 

در گیرودار همین بحران‌ها بود که شاهد چرخش تند مالکی در عراق بودیم. مالکی که در مقام یک سیاستمدار دست‌نشانده،   توسط باندهای وابسته به آمریکا و انگلستان به قدرت رسیده بود، به یک‌باره در یک صورتبندی جدید پای ‌گذارد!  وی نقش هماهنگ کنندة تجزیه عراق را رها کرد، و با خروج از حیطة نفوذ آمریکا به سیاست‌های منطقه‌ای نزدیک شد. عملیاتی که شاهد بودیم با غُرغُرهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی،   و خصوصاً نق‌نق‌های ال‌سیستانی و آخوندیسم حوزه‌های نجف و کربلا روبرو شد! و در ادامة همین غرغرها و مخالفت‌ها،   لات‌های برگزیدة مقام معظم،   شمخانی و سلیمانی را در عراق و در حضور «این و آن» می‌بینیم!   تلاشی عبث جهت باز گرداندن آب رفتة منافع ولایت‌فقیه و ارباب آمریکائی‌اش به جوی!   ولی این سنگر نیز فروریخته بود، و سپاه قدس و اوباش دیگر که چشم امید‌شان به موفقیت ارباب در «انقلاب اسلامی سوریه» خیره مانده بود، بالاجبار دست‌وپای‌شان را جمع کرده، زیر تخم آخوندها و در پناه دین مبین و مذهب «برحق جعفری» پناه گرفتند.

 

سومین و آخرین بررسی در مورد سنگرهای فروریخته را، به دلیل اهمیت بسیار زیاد آن به بحران اوکراین اختصاص می‌دهیم.   اوکراین در شرایط فعلی تبدیل به «شاه‌سنگر» آتلانتیسم در تقابل با روسیه شده.   یک بررسی شتابزده از اهداف آتلانتیسم در اوکراین ما را به بحران‌های دیرباز و تاریخی در اروپای شرقی می‌رساند.   منطقه‌ای که از آغاز فروپاشی امپراتوری رم غربی نهایت امر دیگر روی آرامش به خود ندید، و طی جنگ‌های طولانی، به دلیل همین نابسامانی در ساختار،   فرهنگ و تشکیلات دولتی و اقتصادی‌اش تبدیل شد به مخزن باروت. مخزنی که یا در خدمت این و آن امپراتوری منفجر می‌شد،   و یا به آتش‌بیاری برای نازی‌ها و استالینیسم مشغول بود.   دست تقدیر از اروپای شرقی ملغمه‌ای بسیار ویژه خلق کرده، و این ملغمه امروز به مرکز توجهات ویژة آتلانتیسم در تقابل با روسیه تبدیل شده.

 

هدف اصلی از بحران‌سازی غرب در اوکراین، همانطور که بارها گفته‌ایم، کشاندن ارتش ناتو به مرزهای روسیه است. آشی که از سال‌ها و سال‌ها پیش در دیگ آتلانتیسم برای حقنه کردن به مسکو، قُل‌قُل می‌زد تا حسابی «جا» بیافتد. و از نخستین روزهائی که بحران «جدید» اوکراین علنی شد، دو محفل متفاوت در آمریکا، دو سیاست ظاهراً متفاوت را در قبال روسیه علم کردند.   سیاست نخست چنین ادعا داشت که روسیه حقی در مورد مسائل اوکراین ندارد، و باید بدون هیچ شرطی «خواست مردم» را در اینکشور بپذیرد!   خصوصاً که جهت به ارزش گذاردن همین «خواست مردم» محفل کذا ماه‌ها و ماه‌ها سرمایه‌گزاری، برنامه‌ریزی و حشرکشی و لشکرکشی به راه انداخته بود!          

 

محفل دوم که معمولاً متشکل از جمهوریخواهان آمریکاست، از در دیگری وارد می‌شد. اینان و در رأس‌شان کیسینجر، معتقد بودند که روسیه را نباید «اذیت» کرد! کریمه، مناطق روس‌نشین و سواحل جنوبی اوکراین را به مسکو واگذار کنیم، و به این «قدرت جهانی» نشان دهیم که اعتبارش را خدشه‌دار نخواهیم کرد! خلاصه، محفل اول با چماق جلو آمده بود، و محفل دوم می‌خواست «با پنبه سر ببرد!»   چرا که، در صورت موفقیت،   نتیجة هر دو «طرح» یک‌سان بود: استقرار نیروهای ارتش ناتو در مرزهای روسیه!

 

جالب اینکه، روسیه از هر دو طرح به شیوة خود «استقبال» به عمل آورد.   هم کریمه را که از منظر استراتژیک مهم‌ترین بندر اتحاد جماهیر شوروی سابق بود از طریق یک رفراندوم قانونی ضمیمة روسیه کرد، و هم از روس‌زبانان و روس‌تباران اوکراین در جنوب و شرق، ابزاری «مردمی» جهت فروپاشاندن اقتدار و اعتبار «مردم‌سالاری آمریکائی» در کی‌یف ساخت! خلاصه بگوئیم، مسکو شرایطی ایجاد کرد، که با در نظر گرفتن داده‌های استراتژیک در منطقة اروپای شرقی، مشکل می‌توان برای آتلانتیسم و سیاست‌های آبکی اتحادیة اروپا در اوکراین اعتبار و آینده‌ای در نظر گرفت. به همین دلیل ماجراجوئی آتلانتیسم در اوکراین را ما از هم اینک در کنار دیگر سنگرهای فروپاشیدة واشنگتن رده بندی می‌کنیم. به استنباط ما اوکراین در شمار سنگرهای فروریختة دولت باراک اوباما، و به احتمال زیاد دولت آیندة آمریکا قرار گرفته. نهایت امر، فروپاشی‌های فوق نقطة پایانی خواهد بود بر اسطورة «رونق اقتصادی» آمریکا. «رونقی» که از آغاز شورش‌های یورومیدان کانال‌های تبلیغاتی غرب آن را در بوق گذاشته‌‌اند.

 

نتیجتاً بررسی چند نمونه از سنگرهای فروپاشیدة ایالات متحد در خاورمیانه و اروپای شرقی به این مطلب خواهد انجامید که دولت روحانی در ایران به دلیل قرار گرفتن در مرکز سیلاب سیاست‌گزاری‌های مسکو بالاجبار بر بحران هسته‌ای نقطة «پایان» خواهد گذارد.   و به این ترتیب، خارج از تمایلات پایه‌ای جمکرانی‌ها،   فصلی نوین در ارتباط تهران با دیگر پایتخت‌ها گشوده خواهد شد.   روابطی نوین به میدان می‌آید،   که به استنباط ما در عمل، تا آنجا که به شرایط ملت ایران مربوط می‌شود،   از مهم‌ترین داده‌های استراتژیک منطقه است.  

 

 

 

 

لودگی سرخ و سیاه!

saeed_saman_14_07_26

 

در مطلب امروز نخست نگاهی خواهیم داشت به مسائلی که درگیری‌های نظامی اخیر خاورمیانه به همراه آورده. در این راستا، مواضع متناقض برخی محافل و احزاب غرب را بررسی می‌کنیم.   سپس نگاهی خواهیم داشت به مرده‌ریگ فاشیسم، و پدرپرستی و نفرت‌فروشی در قالب «مسخرگی و لودگی» گروهی که ادعای مخالفت با حکومت اسلامی را دارند. اینان به بهانة «طنزپردازی» به تزریق ایدئولوژی زن‌ستیزی در ادبیات اینترنتی نشسته‌اند. پیش از بررسی طنزپردازی حضرات، می‌پردازیم به پیامد درگیری‌های نظامی غزه.

 

درگیری‌های نظامی در نوار غزه دست بسیاری محافل و شاخک‌های سیاسی را چه در منطقة خاورمیانه و چه در سطح جهانی رو کرده. این شاخک‌ها در شرایط به اصطلاح «عادی»، یعنی در شرایطی که حاکمیت بلافصل‌شان «تأمین شده»، یا در بادبان لیبرالیسم اقتصادی باد می‌اندازند و به قول خودشان از «تجارت آزاد» حمایت می‌کنند، و یا با نشستن در طیف «چپ» و به نمایش گذاردن نوع ویژه‌ای از «چپ‌گرائی»، تبدیل می‌شوند به آتش‌بیاران دکان امثال امام خمینی و دیگر لات‌های اسلامگرا. ولی در هر حال، این حضرات اسم‌شان هر چه باشد، آخوری جز کاخ‌سفید نداشته و ندارند و نان‌آوری هم جز عموسام دست به سروریش‌شان نخواهد کشید. رفتار این جماعت دقیقاً عبارت عجیب غریبی را تداعی می‌کند که محمدرضا پهلوی معمولاً در سخنان‌اش آن را تکرار می‌کرد: «ارتجاع سرخ و سیاه!»

 

البته استفادة آریامهر از این عبارت ویژه دلیل داشت. بر زبان راندن واژة «فاشیسم» برای پهلوی دوم دردسرساز بود. یادمان نرفته، شبکة آتلانتیست پدر اعلیحضرت را در تبلیغات‌اش از فدائیان هیتلر سلام‌الله جا زده بود، و امکان داشت تکرار واژة «فاشیسم» ابزاری شود جهت به ارزش گذاردن سیاست‌های دوران قائد اعظم رضاشاه «کبیر!» از سوی دیگر، می‌دانیم که فاشیسم در فرهنگ سیاسی غرب «تقدس» دارد. چرا که، پس از کودتای بلشویک‌ها در روسیة تزاری،   فاشیسم به عنوان عصای دست سیاست‌بازان آتلانتیست نقش‌آفرینی می‌کند،   و همین چند هفته پیش بود که سازمان ناتو فاشیست‌ها را با سلام‌وصلوات در اوکراین به قدرت رساند! باری اعلیحضرت که از به کار بردن واژة «فاشیسم» امتناع می‌کردند،   یک عبارت درباری اختراع کرده‌، آن را مکرر به خورد ملت ایران می‌دادند: «ارتجاع سرخ و سیاه!»

 

ولی مفهوم فاشیسم و ارتجاع سرخ‌وسیاه در عمل یکی است. مروجان فاشیسم، یا «ارتجاع»، از منظر تبلیغاتی پای در حیطة ایدئولوژی‌سازی می‌گذارند،   تا در عمل راه‌گشای پیشبرد ایدئولوژی‌ای شوند که ظاهراً آن را نفی می‌کنند. به عبارت دیگر، حضرات چراغ گردش به چپ می‌زنند، تا بپیچند به دست راست. به طور مثال،   عبارات اختراعی حکومت اسلامی از قماش مستضعفین، پابرهنه‌ها، مردم، امت مسلمان و … جملگی تلاشی بوده و هنوز هم هست،   تا اولویت منافع قشرهای کم‌بهره‌تر از مواهب و امتیازات مالی، اجتماعی و فرهنگی را به عنوان «هدف» والای حکومت اسلامی به ارزش بگذارد.   ولی سیاست‌های چند دهه‌ای این حکومت نشان می‌دهد که شرایط مادی،  هر روز برای این طبقات سخت‌تر شده.   به صورتیکه امروز تأمین خوراک روزانه برای بسیاری کارگران و شاید کارمندان حکومت اسلامی رویائی است بس شیرین!  

 

همانطور که گفتیم،   این نوع کلاهبرداری پس از آغاز بحران بلشویسم در روسیه، توسط آتلانتیسم در اروپا و مناطق کلیدی دیگر از قبیل ایران، مصر و … «مدروز» شد. و حداقل تاریخ تمدن بشر جنگ «فرخندة» دوم جهانی و 55 میلیون قربانی آن را به عنوان یکی از یادگارهای همین شیادی جهانی به ثبت رسانده.  ولی اشتباه نکنیم، با پایان جنگ دوم بساط این کلاهبرداری به هیچ عنوان برچیده نشد! بهره‌برداری از خوش‌خیالی و بلاهت خلق‌الله تازه زیر دندان حضرات مزه کرده بود و شاهدیم که امروز، پس از گذشت چندین دهه‌ از پایان جنگ دوم، همین بهره‌برداری‌ها با استادی فراوان بر خاکستر و مرده‌ریگ فاشیسم هیتلر و موسولینی در کشورهای اروپای غربی هنوز میدان‌داری می‌کند.   هنوز «چپ» اروپای غربی را می‌بینیم که فربه و چاق و ‌چله از خاویار و شامپانی سرمایه‌داران «نابکار»، برای حفظ بقاء و دوام امثال اسماعیل هنیه،  خالد مشعل، شیخ «زهرمار» و حاج «کوفت‌کار» و … و به خیابان‌های تروتمیز پاریس و برلین و لندن می‌آید و به نفع «مستضعفین» سروصدا به راه می‌اندازد!  

 

بله، کشتن انسان‌ها جنایت است؛ قتل غیرنظامیان نیز به همچنین. ولی این سئوال مطرح می‌شود، که چرا این به اصطلاح چپ‌ها و دمکرات‌ها این «‌جنایات» را فقط در غزه محکوم می‌کنند؟ چرا برای محکومیت دولت فاشیست اوکراین که غیرنظامیان را کشتار می‌کند دست به تظاهرات نمی‌زنند؟   مگر این‌ها «انسان» نیستند؛ مگر حق تعیین‌سرنوشت ندارند؟ چرا عملیات وحشیانة یانکی‌ها در آمریکای جنوبی چنین سیل «خروشانی» از مخالفان به خیابان‌ها نیاورده و نمی‌آورد؟ و از این چراها کم نیست.   مماشات این «چپ‌نمایان» با مصائبی که به قول خودشان «امپریالیسم بر توده‌ها» تحمیل کرده از یک‌سو، و عکس‌العمل تند و شتابزده‌شان در برابر حملات اخیر ارتش اسرائیل به حماس از سوی دیگر، این واقعیت را علنی‌ می‌کند که اینان اصولاً «چپ» نیستند؛  «چپ‌نما» تشریف دارند. حضرات مزدوران، حقو‌ق‌بگیران و نانخورهای عموسام و محفل آتلانتیسم جهانی‌اند، که فقط در شرایط ویژه‌ای خصوصیت‌های ‌«چپ» را به نمایش می‌گذارند. خصوصاً در مقاطعی که همچون امروز جهت حفظ سیطرة لات‌های اسلامگرای اسماعیل هنیه بر فلسطینیان ساکن غزه، «امپریالیسم جهانی» سخت تو لب رفته و نیازمند همیاری شده. باری پس از روزها درگیری‌های خیابانی بین لات‌های دولتی با نیروهای پلیس در شهرهای فرانسه، روزنامة راستگرای فیگارو امروز از خواب بیدار شد و چنین تیتر زد:

 

«چپ‌افراطی و اسلامگرائی: اتحادی غیرطبیعی؟»

منبع: سایت فیگارو، 26 ژوئیه 2014

البته قلمزنانی که در روزنامة فیگارو «خط می‌نویسند، که خر کند خنده»، نیک می‌دانند که این «تفاهم‌ها و هم‌یاری‌ها» ریشه در کجا دارد؛   مخاطب‌شان را «خر» انگاشته‌اند.   راه دور نرویم، شاید زیاد هم بیجا گَز نکرده باشند. افتضاحی که دهه‌هاست حاکمیت آتلانتیست در غزه بر پا کرده، آنقدر منافع‌اش برای لندن و واشنگتن «حیاتی» شده که امروز برای حفظ حماس و شبکة تروریست‌هائی که تحت عناوین مختلف در نوار غزه فعال شده‌اند، خارج از چپ‌نمایان حرفه‌ای غرب و بورسیه‌های حکومت اسلامی،   کار به تظاهرات صهیونیست‌ها،  خاخام‌ها و یهودیان در شهر لندن جهت حمایت از «صلح» کشید!

 

بله، در گیرودار «هیاهوئی» که دولت‌ها در پایتخت‌های اروپائی به راه انداخته‌اند،  امروز کاشف به عمل آمد که محفل «بهارعرب» در پاریس تشکیل جلسه داده! به گزارش خبرگزاری‌ها،   وزرای امورخارجة کشورهای آمریکا، انگلستان، آلمان و … و ترکیه، حامیان اصلی تروریسم «بهارعرب» جهت «حمایت» از صلح در غزه به پاریس آمده‌اند! جالب اینکه، این کشورها قرار است پیشنهادات «ترکیه و قطر» را مورد بررسی قرار دهند! اشتباهی در کار نیست!  دو دولت دست‌نشانده و دست‌به‌دهن ترکیه و قطر،  «طرح صلح» پیشنهاد داده‌اند، و وزرای امور خارجة آمریکا، انگلستان، آلمان و فرانسه جهت بررسی طرح کذا در پاریس تجمع کرده‌اند. باید از جمله «کارهای» خدا باشد! ولی در واقع این صحنه‌های مفتضح،   نتیجة سیاست‌های استعمارگرانه‌ای است که طی 70 سال گذشته توسط آمریکائی‌ها در خاورمیانه اعمال شده.

 

و اما در این میان، حکومت دست‌نشاندة اسلامی در ایران کاری کرده کارستان!   اوباش و طلایه‌داران ولایت‌فقیه جهت نماز «روز قدس» نخست تلاش کردند با سوءاستفاده از درگیری‌های نظامی غزه،   یک‌بار دیگر دانشگاه تهران را به محل نمازوروضه و زوزه تبدیل کنند.   ولی گویا این تلاش با شکست سختی روبرو شد. در نتیجه، هیچیک از خبرگزاری‌های جهان غرب ننوشت که این اوباش کجا «نماز» به کمر شکسته‌شان زده‌اند! فقط یورونیوز، بوق اروپائی دولت انگلستان در آخر گزارش خود از «روز قدس» می‌گوید، نمازگزاران در برابر دانشگاه تهران تجمع کرده، شعار دادند!

 

استنباط ما این است که حضرات جائی برای نماز خواندن نداشتند. نهایت امر بیت رهبری اوباش را در یکی از خرابه‌‌خروبه‌های پایتخت جمع کرده، برای‌شان چندتا خطبه خوانده. بعد هم اینان را عین گلة سگ‌ مرس‌گسیخته به خیابان‌ها هی کرده تا فضای اجتماعی را اشغال و تهدید و ارعاب شهروندان را اجرائی کنند. آخر کار هم چندتای‌شان را برای عربده‌جوئی دم در دانشگاه جمع کرده‌اند تا «خبرگزاری‌های غرب» بتوانند، روز قدس امام خمینی را با اخ‌وتف و سریشم و چسب به دانشگاه تهران وصل کنند!   خلاصه، نمازگزاران این روزقدس آنقدر دل‌شان برای الله و یهوه پرپر ‌زد، که خودشان تبدیل شده بودند به «یهودی سرگردان!» و چه نشسته‌اید! کاشف به عمل آمده که گروهی از اسلامیون می‌خواستند «امامت» گلة ولگرد را در روز قدس به حسن روحانی واگذار کنند، ولی ایشان، با مارمولک‌بازی‌های معمو‌ل‌شان از حضور و سخنرانی در این نماز شانه خالی کردند:    

 

«رئیس‌جمهور به دلیل مشغله کاری در نمازجمعه روز قدس حضور نیافت»

منبع: خبرآن‌لاین،  26 ژوئیه 2014

 

آنچه در ایران به حرکت اوفتاده به صراحت نشاندهندة افلاس و بی‌اعتباری آخوندیسم است.   دلیل دیگری نمی‌توان بر آن یافت.   همین پارسال بود که برای سخنرانی در روز قدس گنده‌لات‌های حکومت اسلامی از قماش هاشمی، خامنه‌ای، و … صف می‌کشیدند و ابراز «علاقه» می‌فرمودند!   ولی امروز حکومت مجبور شده احمد خاتمی را «علم» کند، کسیکه فقط به دلیل تشابه اسمی با شیاد اردکان مورد الطاف آتلانتیسم قرار گرفته! ولی بارها گفته‌ایم، و باز هم می‌گوئیم، آخوندیسم تنها مشکل کشور ایران نیست.   آخوندیسم فقط نمایه‌ای است هولناک از مشکلات اجتماعی، نظریه‌پردازانه و تاریخی در جامعة ایران.

 

خلاصة کلام،   بی‌اعتباری آخوندیسم فی‌نفسه منجر به اعتبار ملی و سرعت بخشیدن به سیر تحولات مثبت و پای گذاردن جامعة ایران به دنیای معاصر نخواهد شد. اشتباه نکنیم، اگر آخوندها خودشان را نمایندة «خدا» معرفی می‌کنند، آخوندیسم به هیچ عنوان از آسمان نیامده؛   این نکبت و ادبار ساخته و پرداختة روابط سنتی و پوسیده‌ای است که جامعة ایران را به زنجیر کشیده. خلاصه از این تعفن و گندابة قرون‌وسطائی فقط با آگاهی می‌توان پای بیرون گذارد، با سروصدا و تهنیت گفتن به این و آن و میدان دادن به «تقدس‌های» نوین چنین عملی امکانپذیر نخواهد شد. باید ببینیم چگونه آخوندیسم توانست با همداستانی پهلوی‌ها و حمایت انگلستان از بحرانی که جنبش مدرنیتة مشروطیت در مسیرش به وجود آورده بود، جان سالم به در برد، ‌ و موجودیت‌اش را تا به امروز حفظ کند. جهت شناخت ریشه‌های آخوندیسم در جامعة ایران، در دنبالة وبلاگ امروز، نگاهی خواهیم داشت به مطلبی در گویانیوز، به قلم «حسن رجب‌نژاد» و تحت عنوان «عجب آدم شدیم ‌ها!»

 

در همینجا بگوئیم، بررسی این «متن» در مقام یک تولید ادبی به هیچ عنوان هدف ما نیست. در اینجا متن فوق،  فقط و فقط یک موضوع جامعه‌شناختی است، آینه‌ای است جهت «دریافت» و ادراک لایه‌های واپس‌ماندگی،‌ آقاپرستی، لمُپنیسم نظری و خصوصاً زن‌ستیزی در جامعة ایران:  

 

«[…] ما در تبریز دانشجو بودیم؛ یک فرشته خانمی داشتیم که می‌خواست هنرپیشه سینما بشود. بچه‌ها اسم این فرشته خانوم را گذاشته بودند فرشتة رحمت! […] تنها خواجه حافظ شیرازی بود که ابواب رحمت این فرشته خانوم برویش باز نشده بود. […]»

منبع: گویانیوز، 26 ژوئیه 2014

 

آن‌ها که با ادبیات آخوند آشنائی دارند رگه‌های توحش و خشونت آخوند را در «شوخ‌طبعی» فرضی رجب‌نژاد بخوبی بازمی‌یابند. متن از «زن» سخن می‌گوید،  زنی که رفتار اجتماعی، خصوصی و یا زندگی جنسی‌اش مورد «تأئید» رجب‌نژاد نیست! حال آنکه زندگی خصوصی یک زن در محیط دانشگاهی به همکلاسی‌های او مربوط نمی‌شود! رفتار این زن به رجب‌نژاد ارتباطی ندارد، ولی اینفرد «محکومیت» زندگی این «زن» را به رشتة تحریر در ‌آورده! از سوی دیگر، تمایل این «زن» به هنرپیشگی در سینما رابطه‌ای نزدیک با صدور حکم محکومیت وی ایجاد کرده! به صورت خلاصه، نویسنده تلویحاً «هشدار» می‌دهد: سینما «محل فساد» است؛ و «هنرپیشگان» به قول وی «فرشتة رحمت» هستند! فرشتگانی که رجب‌نژاد تأئیدشان نمی‌کند! نهایت امر نویسندة این متن شیوا، جهت تأمین تأئیدات «فرهنگی» به خواجه حافظ شیرازی متوسل می‌‌شود، و سعی دارد از طریق بازی با نام مفاخر ادبیات کلاسیک‌ ایران از «نام آشنا و احترام برانگیز حافظ» استفاده کرده، زن‌ستیزی،  لمپنیسم، عقب‌ماندگی و آخوندصفتی خود را «تزهیب» هم بنماید.

 

اگر به افاضات علی خامنه‌ای، خاتمی شیاد، و حتی احمدی‌نژاد لمُپن نیم‌نگاهی بیاندازیم، ‌ دقیقاً همین ساختار وحشت‌آفرینی، زن‌ستیزی و «آقاپرستی» را بازخواهیم یافت. در گفتمان اینان عبارات «بدحجاب، بی‌حجابی در غرب،  ولنگاری و فرهنگ منحط،» و فساد پشت سر هم ردیف می‌شود، تا برسیم به نجابت فاطمه و کرامت علی و معجزة‌ قرآن و شهامت محمد!

 

باری، نویسندة مطلب فوق در دنبالة مبارزات گستردة‌ خود با «فساد»،   به اینجا می‌رسد که پرسوناژ فرشته،  در دوران حکومت اسلامی اسم خود را «هاجر» گذاشته و در فیلم‌های حکومت اسلامی بازی می‌کند!  به عبارت دیگر،   حال که محکومیت فرشته «قطعی» شده،   نویسنده سعی دارد با به سخره گرفتن شرکت این «زن فاسد» در فیلم‌های حکومت اسلامی، «اخلاق» ملائی خود را یک درجه والاتر کرده، به زینت «مبارزات سیاسی» نیز بیاراید!   به عبارت دیگر،   در اینجا شاهد تکرار همان بساط «ارتجاع سرخ و سیاه» هستیم که از زبان آریامهر می‌شنیدیم. فردی که خود در عمل یکی از مهم‌ترین بازیگران صحنة «ارتجاع سرخ و سیاه» یا بهتر بگوئیم پوپولیسم بود.   ولی شیوة آریامهر در جایگزینی واژة فاشیسم با عبارت گنگ و نامفهوم ارتجاع سرخ و سیاه، همچون توسل رجب‌نژاد به «طنز» جهت به ارزش گذاردن زن‌ستیزی از منظر سیاسی کاملاً شناخته شده است. هم رجب‌نژاد و هم آریامهر، پیاده‌نظام لشکر ارتجاع «شیخ‌وشاه‌» هستند. هر دو در زنجیر تکفیر و توحش پوپولیسم آخوند گرفتارند، و «عمل‌شان» نیز تلاشی است جهت تضمین بقاء و دوام فاشیسم در تفکر سیاسی ایران.  

 

نهایت امر، نویسندة «طنز» پوپولیست، درویشی پیشه کرده و «نتیجه» می‌گیرد تعویض نام فرشته به هاجر هم اشکالی ندارد، چرا که به «گاو و گوسفند» کسی آسیب نرسیده!  به عبارت دیگر، نویسنده‌ای که یا به صورت تخیلی، و یا در جریان نقل یک رخداد واقعی فرشته، «پرسوناژ» خود را مورد تهاجم قرار می‌دهد، و از منظر اخلاقیات پدرسالارانه به پیشانی او برچسب «فساد» می‌زند و محکوم‌اش می‌کند؛   به همین فرشتة «محکوم»،‌ اتهام همکاری با حکومت اسلامی هم وارد می‌آورد.  و در آخر کار به اینجا می‌رسد، از آنجا که گاو وگوسفند کسی آسیب ندیده پس تعویض نام «اشکال» ندارد:

 

«[…] این فرشتة رحمت اسم مبارک شان را به «هاجر» تغییر داده‌اند تا به قول معروف از مزایای آن برخوردار بشوند.  چه اشکالی دارد […] به گاو و گوسفند کسی که آسیبی نمی‌رسد[…]»

همان منبع

 

مسلماً برخورداری «فرشتة رحمت» از مزایای هاجر به گاو و گوسفند کسی آسیب نرسانده،   و از آنجا که «نویسنده» هم چوپان و گاودار نیست، آسیب گاو و گوسفند ارتباطی با عمل «نگارش» نخواهد داشت!  ولی خوشبختانه اگر بر اساس روایات، محمد از شترچرانی و چوپانی به پیغمبری رسید، هر چوپانی پیغمبر نشد! خود محمد هم گویا گفته بود، این دکان تعطیل شده، دنبال چوپان‌های بعدی نگردید. ولی برای زن‌ستیزی و تخریب انسان الزاماً نیازی به پیغمبر شدن نیست! می‌توان با نوشتن مزخرفاتی از قماش «فرشتة رحمت» در جایگاه قضاوت اخلاقی نشست؛ و زن را در نوشتار تخریب کرد؛ و آزادی بیان و آزادی انتخاب شیوة زندگی‌اش را مورد تهاجم قرار داد. می‌توان تحت عنوان «نویسندگی» بلندگوی فاشیسم، زن‌ستیزی و برخوردهای انسان‌ستیز در جامعه شد. و تبلیغ انسان ستیزی در قالب «مسخرگی» زن‌ستیزی را «عادی» می‌کند. این امکان وجود خواهد داشت که مخاطب بجای دست‌یابی به مفاهیم دمکراتیک، کارورز فاشیسم و سنت‌پرستی از آب درآید. مگر خمینی نبود که به بهانة مبارزه با استبداد و مخالفت با انقلاب سفید فریاد می‌زد: «زن‌ها را جلو کشیده‌اید، کشور را فاسد کرده‌اید!»

 

اگر نمی‌دانید بدانید که، ریشه دواندن «آقاپرستی» به ویژه در قالب طنز، نه به گاو و گوسفند، که به ملت ایران صدمه خواهد زد! و شاید برای تأمین همین «صدمات ملی» باشد که بعضی‌ها «سایت» باز کرده‌اند، و مرتب به این و آن «لینک» می‌دهند.   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عموسام و کودکان!

saeed_saman_14_07_23

 

درگیری ارتش اسرائیل با سازمان تروریستی حماس وارد مرحله‌ای بسیار حساس شده، و در این میان نقش دولت‌های منطقه و قدرت‌های بزرگ جهانی پیرامون این «بحران»‌ تعیین کننده است. حماس به عنوان بازوی مسلح اسلامگرائی در غزه تلاش دارد موجودیت خود را علیرغم شرایط نامناسب سیاسی و خصوصاً امنیتی حفظ کند. و اسرائیل در مقام مهم‌ترین قدرت تصمیم‌گیرنده در مورد «سرنوشت» حماس ناچار شده به حمایت زیرجلکی از این تشکل پایان داده، به جبهة دیگری نزدیک شود. جبهه‌ای که خواستار حذف حماس از معادلات سیاسی منطقه است.  در این میان تلاش‌های باراک اوباما جهت نزدیک کردن دولت مصر و سازمان ملل به حماس که در قالب سفرهای «دیپلماتیک» جان کری به قاهره نمایان شده،‌ عملاً شکست خورده؛  روسیه و چین از تروریسم اسلامی نمی‌کنند؛ و اتحادیة اروپا جهت حفظ «مرده‌ریگ» حماس، به لکنت زبان افتاده! البته آنچه برای ایرانیان اهمیت دارد، ‌ موضع حکومت اسلامی جمکران در ارتباط با این بحران است. پس نخست شمه‌ای از رابطة قدرت‌های بزرگ با حماس ارائه می‌دهیم، سپس می‌پردازیم به موضع حکومت اسلامی.

 

یادآوری مجدد اینکه سازمان حماس به دست‌ سازمان‌های اطلاعاتی غرب و اسرائیل عملاً از شکم اخوان‌المسلمین مصر بیرون کشیده شده، ‌ و اینکه شیخ‌ یاسین،‌   یکی از مهم‌ترین مهره‌های آن را دولت آریل شارون در غزه مستقر کرده بود، اگر به حل معادلات امروز کمکی نکند،‌ به صراحت نشاندهندة ریشه‌هاست. ریشه‌هائی که از تحرکات فعلی محافل غرب ـ این محافل، به ویژه در اروپای غربی، تحت پوشش «حمایت از مردم فلسطین»، ‌عملاً به حمایت از سازمان حماس مشغول شده‌اند ـ پرده برمی‌دارد. در این میانه به وضوح می‌بینیم که عملیات دولت‌های غربی بیشتر روی به حمایت از سازمان تروریستی و جهادی حماس دارد تا حمایت از کودکان و غیرنظامیان.

 

جالب‌تر از همه اینکه، مهم‌ترین دولت حامی حماس در منطقه،‌   ‌آتاترکیسم آنکاراست. علیرغم تأئید «تروریست» بودن حماس از سوی آمریکا، اتحادیة اروپا، کانادا و … دولت ترکیه به عنوان عضو رسمی «ارتش ناتو»، جهت حمایت از فعالیت‌های حماس در زمینه‌های مالی، ‌ نظامی و اطلاعاتی از هیچ کوششی دریغ نمی‌کند! به صراحت بگوئیم، رابطة حماس با دولت‌های غربی همان رابطة مزورانة‌ استعماری و گنگ و متضادی است که غربی‌ها پس از غائلة 22 بهمن 57 که منجر به تأسیس حکومت اسلامی در ایران شد، با دیگر جریانات واپس‌مانده و متحجر اسلامگرا در مناطق‌ مسلمان‌نشین به راه انداخته‌اند. در چارچوب این رابطة متضاد است که غرب از این گروه‌ها «حمایت» می‌کند،  و همزمان در سطح بین‌المللی تلاش دارد تا دست‌های‌ حمایت‌گرش از تروریسم اسلامی «پنهان» بماند. نمونه‌های این نوع «همکاری ـ ضدیت» فراوان است،‌ و شاید مهم‌ترین‌شان طالبان، القاعده و حکومت اسلامی جمکران باشد.

 

ولی در غزه که دقیقاً دولت اسرائیل همین صورتبندی را به وجود آورده بود،‌ به دلیل نیازهای استراتژیک تل‌آویو، برخورد محافل غرب با اسلامگرائی از نمونه‌های افغانستان و ایران پیروی نکرد. به اینصورت که، در تقابل با تمامی قوانین بین‌المللی، حماس را به یک سازمان مسلح در غزه تبدیل کردند، و اسرائیل از فعالیت‌های غیرقانونی این سازمان جهت توجیه مواضع جنگ‌طلبانه‌اش بهترین بهره‌برداری‌ها را صورت می‌داد. در نتیجه، به دلیل نیازهای روزافزون دولت‌های اسرائیل به جنگ‌افروزی، ادامة موجودیت حماس برای تحرکات دولت اسرائیل عملاً به یک «واجب شرعی» تبدیل شد. حماس آتش‌ می‌افروخت، دولت اسرائیل ردای «آتش‌نشان» بر تن می‌کرد؛ حماس بمب منفجر می‌کرد، دولت اسرائیل لبنان و سوریه را مورد تهاجم قرار می‌داد؛ حماس به قول فرانسوی‌ها «اینتی‌فادا» به راه می‌انداخت، اسرائیل به دلیل عدم امنیت از پای میز مذاکرات کنار می‌رفت؛   و … و این بساط ادامه داشت! هر دو طرف ـ اسرائیل و لات‌های اسلامگرای حماس ـ نیز راضی بودند چرا که نان‌وآب‌شان را آتلانتیسم تأمین می‌کرد.   تا اینکه در جنگ 33 روزه دندان نیش اسرائیل کنده شد.    

 

پس از جنگ 33 روزه، حماس تبدیل شد به تنها عامل ایجاد تنش مورد نظر آتلانتیسم و اسرائیل.  چرا که، شکست سخت دولت اسرائیل در این جنگ راه بر دیگر محدوده‌های جغرافیائی را بسته بود.   به همین دلیل است که دولت نتانیاهو تمامی سعی خود را به خرج داد تا در سطح بین‌المللی به عنوان یک دولت صلح‌دوست جائی برای تشکل سیاسی خود باز کند. گزینة جنگ‌سازی از دست‌ دولت اسرائیل خارج شده بود و حماس نیز به عنوان تنها پناهگاه جنگ‌آوری بیش از اندازه «ضربه‌پذیر» می‌نمود.

 

انتظار غرب این بود که با بقاء امثال محمد مرسی در مصر، و در سایة به قدرت رسیدن اوباش اسلامگرا در سوریه و … شرایط مناسب برای تأمین یک حاکمیت قدرتمند «شرعی» در منطقه فراهم آید تا اسرائیل هم بتواند در پناه شعارهای «خررنگ‌کن» اسلامگرایان، به بهانة «حفظ موجودیت» باز هم میز مذاکرات را ترک کند. و دیدیم که در آغاز غائلة «بهارعرب» دقیقاً چنین موضع‌گیری‌ای هم از سوی تل‌آویو صورت گرفت، ولی این «دولت مستعجل بود» و امروز راهی برای فرار نتانیاهو باقی نمانده.  استراتژی‌های جدید بر اسرائیل مواضعی تحمیل کرده که تل‌آویو را عملاً در بن‌بست تشکیلاتی انداخته:  باید بر حضور اسلامگرایان به عنوان یک نیروی سیاسی در سرزمین‌های اشغالی و اسرائیل نقطة پایان گذارد.   و این صورتبندی‌ را غربی‌ها اصلاً دوست ندارند:

 

«اتحادیة اروپا اعلام داشت خواهان خلع‌سلاح حماس و جهاد اسلامی است!»

23 ژوئیه، 2014، تایمز آو اسرائیل

 

این «خبر» که در یک روزنامة اسرائیلی به چاپ رسیده،   از طرف هیچیک از منابع رسمی اتحادیة اروپا تأئید نشده!   در نتیجه،   بیش از آنچه نشاندهندة مواضع اتحادیة اروپا باشد،   نمایانگر مواضع دولت اسرائیل در تقابل با اتحادیة کذاست. مواضعی که دیگر نمی‌تواند تحت‌تأثیر منافع جنگ‌طلبانة غرب به سوی حمایت زیرجلکی از اسلامگرائی در مناطق اشغالی کشیده شود. و نشست مطبوعاتی اخیر نتانیاهو و دبیرکل سازمان ملل در اسرائیل ـ 22 ژوئیة 2014 ـ و اظهارات تند نخست‌وزیر اسرائیل پیرامون موجودیت حماس، دیگر جائی از شک‌وتردید بر این «اجبار» باقی نگذاشته.   به زبان بی‌زبانی،   اسرائیل به طرف‌های غربی می‌گوید، دیگر نمی‌توانیم از اسلامگرایان حمایت کنیم!   و به همین دلیل است که کانال‌های تبلیغاتی غرب به طور ممتد در بوق «حمایت» از کودکان فلسطینی می‌دمند! چرا که، حذف حماس از داده‌های منطقه‌ای برای آتلانتیسم خطری است جدی. حذف حماس به معنای از دست رفتن زمینة جنگ‌سازی و لات‌بازی‌ها در خاورمیانه می‌باید تلقی شود. خلاصه بگوئیم، اگر بر موجودیت تشکل تروریست حماس نقطة پایان گذارده شود، با تحقق شعار «بازگشت اسرائیل به مرزهای پیش از 1967»، که اوباما به سیاق «عوام‌فریبی» در نخستین برخوردهای‌اش با درگیری «اسرائیل ـ فلسطین» برزبان آورده بود،   فاصله‌ای نخواهیم داشت.   و این مسئله برای خیلی از محافل آتلانتیست زهری کشنده‌ است.

 

حال ببینیم حکومت اسلامی که خود طی دوران «نورانی» امام خمینی یکی از مهم‌ترین پرونده‌های «کودک‌‌کشی» در تاریخ بشر را به خود اختصاص داده،   و بسیاری کودکان را در همین زندان اوین به جرم «مخالفت با ولایت‌فقیه» حلق‌آویز کرده،   به چه دلیل به جسد چند کودک فلسطینی چسبیده و شعار پشت شعار به خورد ملت می‌دهد؟ حکومت اسلامی همانطور که بارها گفته‌ایم در رابطه با تحولات نوین منطقه‌ای در بن‌بست افتاده.   اینان که چشم امید به امثال مرسی و ال‌سیستانی و بارزانی بسته بودند، و برای فروپاشاندن حزب بعث و برقراری حکومت اسلامی در سوریه،   به قول خودشان ده‌ها «زائر» به حلب و دمشق اعزام می‌کردند، به تدریج از تمامی منابع و تکیه‌گاه‌های‌شان محروم می‌شوند. در منطقه، اسلام سیاسی به شدت تحت فشار قرار گرفته،‌ و محافل آتلانتیست دیگر امکان حمایت از این اوباش را ندارند. در نتیجه، حال که دیگر دولت اسرائیل نیز قید «اهمیت استراتژیک» حماس را زده، طبیعی است که وحشت از دست دادن امتیازات منطقه‌ای بر ولی‌فقیه و اوباش و حواریون‌اش مستولی شود.  

 

در عمل، «اعلام حمایت» از فلسطین، که در این مقطع ویژه فقط به معنای حمایت از مواضع حماس می‌باید تحلیل شود، در میان گروه‌های ایرانی‌نمای وابسته به آتلانتیسم و ملایان جمکران دو روی یک سکة واحد است.   گروهی از این اوپوزیسیون‌چی‌ها دم از «آتش‌بس» می‌زنند؛   گروه دیگر برای کودکان فلسطینی اشک تمساح می‌ریزند؛   گروه‌هائی هم هستند که اعلام «جهاد» کرده، و عربدة نابودی اسرائیل سر می‌دهند؛ و … ولی هیچیک از این به اصطلاح «فعالان» سیاسی، روشنفکران «دانشگاهی»، مسلمانان انقلابی و دیگر لش‌ولوش‌ها که در میان‌شان در کمال تأسف مدعی چپ‌گرائی، لیبرال و جمهوریخواه و آزادی‌طلب هم کم نیست،   نمی‌گوید آیندة منطقه با حضور یک تشکل مسلح و اسلامگرا به نام حماس و تحت نظارت پرچم سبز «عربستان سعودی» چه معنائی جز فاشیسم می‌تواند باشد؟

 

بله، اشک ریختن برای بچه‌ها کار ساده‌ای است، خصوصاً که همزمان با همین عزاداری‌ها، کم نیستند بچه‌های افغان و عراقی که قتل‌عام می‌شوند و احدی حتی عکس‌شان را هم چاپ نمی‌کند. گویا در اینکشورها گلوله از لولة تفنگ «محبوب و مطلوب» بیرون پریده! پس اگر بعضی‌ها غرض و مرضی ندارند و نیت‌اش به اصطلاح خیر است، بدنیست «حافظه‌شان» را به کار گیرند.  خلاصه بگوئیم، کسانیکه در مقالات‌شان به زبان‌بی‌زبانی و حتی به صورت علنی برای حملة جرج بوش جنایتکار به عراق و افغانستان «جشن»‌گرفته بودند، بهتر است بیش از این‌ها شکرخوری نکنند و بجای سرازیرکردن اشک تمساح برای «انسانیت»، به کار اصلی‌شان، یعنی برق‌انداختن چکمة عموسام مشغول باشند.

 

ولی همانطور که بالاتر گفتیم گرة کار در حال حاضر برای جمکرانی‌ها بیش از این‌ها پیچیده شده. چرا که،   اگر ملایان با گروه وسیعی از «اپوزیسیون‌نماها» ماهیان یک سیلاب واحد استراتژیک‌ را تشکیل داده‌اند، سقوط شبکة ملائی برای مهره‌هائی که در داخل‌اند، مسلماً معنائی «مرگ‌آورتر» دارد تا برای گروهی که در خارج لنگر انداخته. به همین دلیل نیز در زبان ملایان،   «مبارزات مسلمین با دولت یهود»،  و «مبارزات فرهنگی» شهردار تهران از همزمانی‌هائی برخوردار شده.

 

شهرداری تهران که از دوران رضامیرپنج در عمل مرکز فساد اداری،‌   ناکارآئی و آشوب و آشفتگی در دستگاه دولتی به شمار می‌آمد،‌ همزمان با درگیری «اسرائیل ـ‌ حماس» و بحران سقوط هواپیمای مالزیاایرلاینز در اوکراین، دست به کار «امور فرهنگی» شده!   بله، یکی از لات‌های سپاه پاسداران به نام سردار قالیباف مدتی است از طریق مراجعه به «آراء عمومی» به سمت ریاست شبکة لات‌بازی در شهرداری تهران منصوب شده.   ایشان جدیداً اطلاعیه‌ای داده‌اند، مبنی بر اینکه قصد دارند ادارات شهرداری و حتی نیمکت‌ها را «مردانه ـ زنانه» کنند!

 

مسئلة بحران‌سازی در جامعه از طریق بازی کردن با مضحکه‌ای به نام حجاب و بدحجاب و محرم و نامحرم و این «ک…شعرها»،   از زمانی شروع شد که روح‌الله خمینی تز حکومت اسلامی را از ساواک آریامهر تحویل گرفت.  عوامل حکومت اسلامی می‌دانستند و امروز هم بخوبی می‌دانند که، تحمیل حجاب بر جامعه نه میسر است، و نه اینکه با چنین پافشاری‌های مسخره‌ای می‌توان آرامش اجتماعی به وجود آورد. اینان نیک می‌دانند که به راه انداختن بساط «حجاب» جز سلب آرامش جامعه هیچ نیست، و در واقع هدف اصلی اینان همین بحران‌سازی‌ها است. این وحشی‌ها می‌خواهند با به انزوا کشاندن جامعة ایران، با فراری دادن ایرانیان به خارج از مرزها، و محدود کردن فضاهای اجتماعی، نهایت امر زمینة مناسب چپاول ثروت‌های ملی توسط اربابان اجنبی‌شان فراهم آید.   عملی که طی اینمدت بخوبی انجام شده،‌  و شاهدیم که برخلاف ملت ایران، بانک‌های آمریکائی و انگلیسی از این به اصطلاح «انقلاب اسلامی» منافع بسیار سرشار به دست آورده‌اند.

 

ولی طی چند سال گذشته به دلیل بازگشت قدرتمندانة‌ روسیه به معادلات بین‌المللی حاشیة‌ امن ملا و آخوند و لات و لوتی در حکومت اسلامی تنگ‌وتنگ‌تر شده، و راه برای چپاول آتلانتیسم ناهموار! به همین جهت ملایان از تمامی امکانات بهره‌برداری می‌کنند تا به حساب خود سنگرهای «از دست شده» را باز پس گیرند و راه تاراج ارباب را هموار سازند. و در این راستا تحمیل دفاتر «مردانه ـ زنانه» در ادارات شهرداری، و خلق نیمکت‌های «مردانه ـ زنانه» یکی از همین تلاش‌های مزورانه است. تلاش‌هائی که گویا تأئیدات «پارلمانی» را نیز به همراه آورده:

 

«نمایندة مردم ارومیه در مجلس شورای اسلامی از امضای بیش از ۲۰۰ نفر از نمایندگان پای ‌نامه تشکر از شهردار تهران به خاطر طرح تکریم زنان کارمند خبر داد.»

منبع: فارس، 23 ژوئیه، 2014

بله، می‌بینیم که یک طرف «بریده» و دیگری سخت در حال «دوخت و دوز» است! شهردار تهران گوزی رو به قبله داده، نمایندگان «منتخب» امت مسلمان نیز برمحور همین تیز به «وحدت کلمه» رسیده‌اند. و این است بهترین دلیل بی‌پایگی به اصطلاح مجلس جمکران.   چرا که، شهرداری در شرایطی به اتاق‌های «زنانه ـ مردانه» چسبیده،   که از برآوردن ابتدائی‌ترین و پایه‌ای‌ترین نیازهای شهری عاجز است.  از جمع‌آوری سگ‌های ولگرد و از بین بردن موش‌ها و سوسک‌های فاضلاب و زباله گرفته،   تا بهینه کردن هوای پایتخت و فراهم آوردن مسکن مناسب و بهداشتی و مبارزه با ترافیک کشنده و … هیچکدام از این‌ها گویا از جمله «وظائف» شهرداری به شمار نمی‌آید!   وظیفة شهردار در حکومت اسلامی چیست: همانکه نمایندگان مجلس گفته‌اند، «زنانه ـ مردانه» کردن شهر! اگر روند افلاس آتلانتیسم به همین منوال ادامه یابد، شهردار تهران مسلماً جهت کنترل فرکانس گوز «زنانه ـ مردانه» هم دستگاه‌هائی به ماتحت کارکنان محترم وصل خواهد کرد، تا فرهنگ اسلامی و ارزشی خدشه‌دار نشود و امت راه امام را گم نکند.

 

البته اگر شهردار تهران که توسط بادمجان‌ دورقاب‌چینان حرفه‌ای «خوش‌تیپ» معرفی می‌شوند،‌   به سرنوشت رادان، مطهری، و دیگران نگاهی بیاندازند، قضیه بیشتر از این‌ها به دست‌شان خواهد آمد!  از قدیم گفته‌اند، «گوساله به روزگاری گاوی گردد!» ما هم امیدواریم که ایشان بالاخره رشد و نمو کرده از این وضعیت «ناپختگی و ناآگاهی» بیرون بیایند.    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دوباره و دوباره!

saeed_saman_14_07_21

آنگاه که به رود خروشان رسیدم، و تشنگی ز لب‌هایم زدودم، دوباره برایم بگو!

آنگاه که تنهائیم، و من به گوشم، چنان سراپاگوش که درآزارم، دوباره برایم بگو!

آنگاه که مستی از سر گذراندم، و پاک و منزه‌ام، دوباره برایم بگو!

آنگاه که از دروازة وحشت گذشتم و فراتر نگریستم، دوباره برایم بگو!

دوباره و دوباره، و باز هم دوباره برایم بگو!

آنگاه بگو که باز هم مرا می‌طلبی!

 

آنگاه که قربانیان می‌خوانند، و مجازات ندامت‌ها از نو برقرار است،  آنگاه برایم بگو!

دوباره بگو می‌دانی به چه می‌اندیشم، و بگو که انتقام فقط از آن خداست!

آنگاه که مستی از سر گذراندم و پاک و منزه‌ام،‌  دوباره برایم بگو!

آنگاه که از دروازة وحشت گذر کردم دوباره برایم بگو!

دوباره و دوباره، باز هم دوباره برایم بگو!

دوباره برایم بگو که باز هم دلباختة منی!

 

آنگاه که صبحدم از بند گریخت، و شبانگاه رخصت آغاز نداشت، دوباره برایم بگو!

آنگاه که فرشتگان صورتگری می‌کنند، و پنجه بر در می‌کشند تا به درون آیند، دوباره مرا بیازمای!

آنگاه که مستی از سر گذراندم و پاک و منزه‌ام،‌   دوباره برایم بگو!

آنگاه که از دروازة وحشت گذر کردم دوباره برایم بگو!

دوباره و دوباره، باز هم دوباره برایم بگو!

آنگاه بگو که نیازمند منی!

 

آنگاه که شهوت سلاخ در سیلاب خون بره شسته شد، دوباره برایم بگو!

آنگاه که بازماندة «کاشر» از دردهای اردوگاه اسرا گریخت، دوباره برایم بگو!

آنگاه که مستی از سر گذراندم و پاک و منزه‌ام،‌   دوباره برایم بگو!

آنگاه که از دروازة وحشت گذر کردم، دوباره برایم بگو!

دوباره و دوباره، باز هم دوباره برایم بگو!

آنگاه دوباره برایم بگو، که دلباختة منی!

 

ترجمة شعر لئونارد کوهن به نام «آمین!»

آخوند آتلانتیست!

saeed_saman_14_07_19

 

سرانجام دولت به اصطلاح سوسیالیست فرانسه پس از چندین روز نازوکرشمه و «فِس‌وفِس» و «مِن‌ومِن»، اوباش و لات‌ولوت‌ها را به خیابان‌های پاریس‌ آورد تا در هم‌سوئی با لندن و برلین و نیویورک، جهت پشتیبانی از حماس و اسلامگرائی، و خصوصاً گسترش وحشیگری دینی در خاورمیانه، جبهه‌ای نیز در فرانسه بگشاید! در کشوری که تمامی فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تحت نظارت پلیس قرار دارد، مشکل می‌توان پذیرفت که بدون همکاری و هم‌یاری مقامات انتظامی، مشتی اوباش شهر پاریس را به خاطر «حماس» به آتش بکشند. ولی اینعمل خداپسندانه انجام شد،   و دولت فرانسه هم تمامی تلاش خود را به خرج داد تا گزارشات داغ و پرهیجان افتتاح این «جبهة الهی» به دست تمامی خبرگزاری‌ها برسد.  به استنباط ما، شرایط آن نیست که دولت جمهوری پنجم و هم‌داستانان‌اش در آمریکا و اروپا    تصور کرده‌اند. اینان می‌پندارند که در این میعاد، تشکل حماس می‌تواند بار دیگر با مارمولک‌بازی و همکاری دولت‌های اسرائیل و آتلانتیست موجودیت خود را در صحنة سیاست منطقه حفظ کند. باید قبول کرد که دوران آتش‌افروزی‌ حماس در مخالفت با صلح خاورمیانه دیگر سپری شده، ‌ حتی اگر دکة حماس نیز بر جای بماند! حماس به آخر خط نزدیک می‌شود و همین واقعیت «تلخ» بی‌بی‌سی را آشفته و پریشان کرده:

 

«تظاهرات معترضان به حمله اسرائیل به غزه در پاریس به خشونت کشیده شد ـ  داعش دو زن را در سوریه سنگسار کرد»

منبع: بی‌بی‌سی، 19 ژوئیة 2014

 

سایت بی‌بی‌سی، در امتداد سیاست‌های اسلام‌پروری‌ گویا اشتباهاً ایندو عنوان را در کنار یکدیگر قرار داده! ولی ما از این «همسایگی» یک نتیجة‌ منطقی می‌گیریم. و آن اینکه برای این حضرات تحمیل حکومت اسلامی بر ملت‌ها هدف اصلی است و دیگر آن را پنهان نمی‌کنند.  بله، مطلب نخست بی‌بی‌سی به تظاهرات پاریس در حمایت از به اصطلاح «فلسطینی‌ها» اختصاص دارد،   و در همان صفحه نیز خبر «شورانگیز» دیگری مبنی بر سنگسار دو زن به اتهام روابط «نامشروع»،    توسط عوامل داعش در سوریه انعکاس یافته! از همین خلاصه می‌باید ابعاد وقاحت لندن در سرکوب و چپاول ملت‌ها را دریافت. کار اینان آنقدر بالا گرفته که دیگر «رعایت» ظواهر را هم نمی‌کنند.   اصلاً برای‌شان اهمیت نداردکه جبهه‌ای که برای پشتیبانی از «حماس» در شهرهای بزرگ «آتلانتیست» گشوده‌اند،   در عمل چیزی نیست جز حمایت از نظریات و «جهان‌بینی‌های» قرون‌وسطائی‌‌ای که امثال داعش سخنگو و مجری‌اش به شمار می‌روند.

 

پاریس، لندن و نیویورک در برابر پیکرهای خونین صدهاهزار کشته و مجروح که طی سال‌های متمادی کوچه‌ و خیابان‌های عراق، افغانستان، سوریه، لیبی را فرش می‌کند، سکوت اختیار کرده‌اند.   از منظر اینان چنین فاجعة بزرگ انسانی «طبیعی» است! ولی همین حضرات، هنگامی که با خطر حذف جنایتکاران حماس و اسلامگرایان قرون وسطائی از صحنة سیاست منطقه روبرو می‌شوند، ناگهان به یاد «حقوق انسان‌ها»‌ می‌افتند. به یاد این می‌افتند که هر کس «حق» دارد نظرش را بگوید!   ولی فراموش می‌کنند، زمانیکه نظر این به اصطلاح «انسان‌ها» با تروریسم و سرکوب فاشیستی مترادف می‌شود، و در تقابل با آزادی بیان انسان قرار می‌گیرد، دیگر از وجهة حقوقی برخوردار نیست. بله، از منظر حقوقی، جنایت و تجاوز «حق» به شمار نمی‌آید. و برخورد سوداگرانة سیاست‌بازان آتلانتیست با تروریسم در روزهای آینده برای‌شان «مسئله‌ساز» خواهد شد. خلاصه بگوئیم، در هنگامة میدان دادن به اوباش اسلامگرا تحت عنوان دفاع از «آزادی بیان»، این آزادی بیان انسان‌هاست که مورد تجاوز قرار می‌گیرد. البته این قماش دفاع از «آزادی بیان»‌ دهه‌هاست که ادامه یافته،‌ ولی تا ابد نمی‌توان به مردمفریبی ادامه داد؛ برگ زد و تقلب کرد. روزی از این روزها می‌باید پای پاسخگوئی به افکارعمومی نیز نشست، و به استنباط ما آن روز آنقدرها دور نیست.

 

اگر سوءاستفادة دولت‌های آتلانتیست از «آزادی بیان» امروز کارش اینچنین به رسوائی کشیده، سابقة تاریخی هم دارد. نخست باید پرسید، کدام دولت متمدنی به خود اجازه می‌‌دهد برای یک جریان تروریست خواهان «آزادی بیان» شود؟   مگر اینان نیستند که در صورت تحکیم حاکمیت مطلوب‌شان، همچون نمونة ملایان جمکران سریعاً بساط زن‌ستیزی،   سرکوب آزادی بیان، دفاع از حجاب اجباری، ‌ قصاص، سنگسار و … را به عنوان «فرضیات» اصلی‌ و اعتقادی‌‌شان بر جامعه تحمیل‌می‌کنند؟ پس به چه دلیل می‌باید غربی‌ها به فکر تأمین «آزادی بیان» این متجاوزان به حقوق انسانی باشند؟ آزادی بیان برای آن‌هاست که به آزادی و به انسان آزاد پای‌بند هستند، به کفتار و کرکس و خوک که «آزادی بیان» نمی‌دهند. فردا اگر اوباش در همین کشورهای آتلانتیست خواستار آزادی چاقوکشی‌ شدند، تکلیف چیست؟ آتلانتیسم که طی غائلة 22 بهمن 57 مشتی آخوند و قاری و لات‌ولوت اسلامگرا را به بهانة حمایت از آراءعمومی و «مردم» بر جامعة ایران حاکم کرده‌، گویا واقعاً «چشته‌خور» شده؛ حتماً می‌پندارد این سناریوی مهوع را همه جای دنیا می‌توان به صحنه آورد.  به همین دلیل است که همزمان با به راه افتادن کاروان‌های خردجال در لندن و پاریس و برلین و … و خصوصاً در نیویورک، لوتی‌وعنترهای جمکرانی آتلانتیسم هم وکیل مدافع «مردم مظلوم غزه» شده،  برای ارباب معلق می‌زنند:    

 

«[…]حجت‌الاسلام پناهیان در اجتماع مدافعان حرم:   باید به دفاع از مردم مظلوم غزه بپردازیم/ استکبار حرفی برای گفتن ندارد. اجتماع ‹مدافعان حرم› در تهران آغاز شد/ طنین شعار ‹مرگ بر اسرائیل› در میدان امام حسین»

منبع: فارس، 19 ژوئیه، 2014

 

جالب است، این حجت‌الاسلام‌‌های حکومتی که میلیون‌ها ایرانی را به قاچاقچیان مواد مخدر «فروخته‌اند»،  اینک در میدان «امام حسین‌شان» برای ساکنان غزه عزا گرفته‌اند!   ولی، اولین بار نیست که همزمانی و هم‌سوئی تظاهرات به اصطلاح «ضداستکباری» را در تهران اشغال‌شده با پاریس و نیویورک و لندن «مشاهده» می‌کنیم. البته هر بار آخوندها این همزمانی‌ها را نشانة «صدور انقلاب اسلامی‌شان» و گرویدن «مردم غرب» به ارزش‌های «اسلام ضداستبداد» ‌جا می‌زنند!   ولی واقعیت با تبلیغات سازمان سیا و اظهارات آبگوشتی حجج اسلام فاصلة زیادی دارد.   تظاهراتِ همزمان در تهران و پایتخت‌های آتلانتیست نشان می‌دهد که دست‌های واحدی اوباش را در این شهرها به خیابان می‌آورد.   و از آنجا که نمی‌توان متصور شد، حکومت جمکران ادارة «حفاظت» در لندن و پاریس را بر عهده داشته باشد،   این همزمانی‌ها فقط می‌تواند نشانة خط‌دادن سازمان‌های امنیتی آتلانتیست به اوباش و اسلامگرایان جمکرانی به شمار آید.

 

ولی در راستای یک برخورد تاریخی نیز نمی‌باید فراموش کرد که، این بساط «چه کنم،‌ چه کنم» که امروز ظاهراً در میان دولت‌های آتلانتیست تحت عنوان «حمایت از آزادی بیان»‌ به راه افتاده،   در دوران هیتلر و موسولینی نیز دقیقاً به همین صورت در جریان بوده. آن روزها هم دربار انگلستان با هیتلر روبوسی می‌کرد، چرا که در تبلیغات رسانه‌ای احدی نمی‌گفت این دیوانه، کشور آلمان را گاوداری تصور کرده و قصد اصلاح‌نژاد و پاکسازی دارد؛ ایشان در تبلیغات باکینکهام پالاس برخاسته از «آراء عمومی» معرفی می‌شدند!

 

مسلماً امروز نیز همچون دوران نورانی هیتلر بعضی‌ها در منجلاب فاشیسم به دنبال «نقد کردن» منافع مالی و اقتصادی‌شان می‌گردند. همان‌ها که امروز با استفاده از اهرم‌های مختلف در درون حاکمیت‌های آتلانتیست لش‌ولوش‌ها را جهت تظاهرات به نفع حماس و اسلامگرائی به خیابان‌ها می‌کشانند. ما دوران «جنبش سبز» را فراموش نکرده‌ایم. دیدیم چگونه هزاران ایرانی فراری از آخوند و حکومت اسلامی را برای حمایت از آدمکش برتر همین حکومت با شعار «آزادی و آراء عمومی» در همین شهر پاریس به میدان آورده بودند و دیدیم که نتیجه‌ای از کاروان خردجال حاصل نشد. چه بهتر که حضرات آتلانتیست با تجربه‌ای که از شکست کودتای سبز اندوخته‌اند، اینبار حمایت از حماس «عزیزشان» را با احتیاط بیشتری برنامه‌ریزی کنند. چرا که،  دوران خوش «جنگ‌سرد» و سرکوب ملت‌ها بر سندان «ایدئولوژی‌های دوگانه» سپری شده. چپاول ملت‌ها با تکیه بر «دین توده‌ها» که میراث پلید دوران جنگ‌سرد است به سرعت به پایان موجودیت‌اش نزدیک می‌شود. ملت‌ها هر روز از این نکبت‌وادبار تحمیلی آگاهی‌ بیشتری می‌یابند. و حتی همان فلسطینیانی که سیاست مزورانة آتلانتیسم آنان را در دامان امثال حماس انداخته،   از این خواب انسان‌ستیز سر برمی‌دارند. دوران دیگری در راه است؛   دورانی که مردم‌فریبان و متجاوزان دیگر «پاداش» نخواهند گرفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

  

کدخدای کربلا!

saeed_saman_14_07_16

 

ویلیام هیگ،‌ وزیر «مستعفی» امورخارجة کابینة دیوید کامرون،   مسلماً مهم‌ترین قربانی شکست آتلانتیسم در دیپلماسی‌های خاورمیانه‌ای و اروپای شرقی می‌باید تلقی شود.   استعفای هیگ در شرایطی صورت گرفت که بن‌بست خاورمیانه به اوج رسیده و بحران اوکراین که لندن و واشنگتن با شوق‌وذوق فراوان به آن دامن زدند، نتایج مطلوب را به دست نداده و خر آتلانتیسم در این سرزمین به گل نشسته! در وبلاگ امروز نخست می‌پردازیم به شخص ویلیام هیگ و جایگاه وی در کابینة کامرون، سپس نگاهی خواهیم داشت به آنچه بالاتر تحت عنوان بحران‌های منطقه‌ای مطرح کرده‌ایم.

 

ویلیام هیگ، طی دوران پس از جنگ جهانی دوم،   تنها وزیر امور خارجه‌ای است که از شخص نخست‌وزیر بریتانیا اهمیت سیاسی بیشتری دارد. کم‌تر رسانه‌ای، حتی در سطح بین‌المللی به این مسئله اشاره کرده که دیوید کامرون در عمل در سایة هیگ به پست نخست‌وزیری دست یافته.   ویلیام هیگ که از 15 سالگی یکی از «سخنرانان» گردهمائی‌های حزب محافظه‌کار به شمار می‌رفت،   مدت‌ها پیش از دیوید کامرون پای در مسیری گذارده بود که نهایت امر می‌بایست در صورت احراز اکثریت پارلمانی،   نخست‌وزیر انگلستان باشد. ولی پس از پیروزی حزب محافظه‌کار به دلائلی که مشخص نیست، هیگ تمامی پست‌های پیشنهادی حزب خود را رد کرد، و با قبول پست وزارت امور خارجه، در عمل ترجیح داد تا در «سایه» باقی بماند.    

 

اینکه شبکة خبرسازی بی‌بی‌سی و همپالکی‌های‌اش «کِبر سن» را دلیل استعفای هیگ معرفی ‌کنند،‌ فقط می‌تواند یک مسخرگی تلقی شود.   هیگ در 53 سالگی،   نه تنها سالخورده به شمار نمی‌آید که در مقام یک سیاستمدار، در این مرحلة سنی است که پای در اوج بهره‌وری از تجربیات سیاسی و تشکیلاتی خود ‌گذارده. از سوی دیگر، با توجه به اینکه ویلیام هیگ حتی قصد نامزدی در انتخابات آیندة مجلس عوام را هم ندارد، استعفای وی به‌هیچ عنوان یک عمل «ساده» نمی‌تواند تلقی گردد! به صراحت بگوئیم، به دلائلی که احدی از آن سخن نمی‌گوید، هیگ را از هیئت حاکمة انگلستان «اخراج» کرده‌اند. و در کشوری که اولویت با سنت‌پرستی و پوسیده‌دوستی و روابط محفلی است، این «مسائل» بی‌دلیل اتفاق نمی‌افتد:

 

«[…] دولت در تلاش است تا پیش از انتخابات سال آینده دست به اصلاحاتی در کابینه بزند که از جمله آن‌ها جایگزینی چهره‌های جوان‌تر بجای سالخورده‌ها عنوان شده است. [هیگ] تصمیم ندارد در انتخابات سال آینده پارلمان بریتانیا شرکت کند و از مجلس عوام نیز کناره‌گیری می‌کند.»

منبع: رادیوفردا، مورخ 24 تیرماه 1393

 

بله،‌ هیگ در ردای نمایندة «والامقام» یک محفل قدرتمند بریتانیائی از کار برکنار شده تا همانطور که «راویان اخبار» می‌گویند،  راه برای «جوان‌ترها» باز شود! بهانه‌های عوام‌پسند از قماش جوان‌گرائی، و یا به قول شخص «هیگ»،   تأمین فرصتی جهت اشتغال به کارهائی که همیشه دوست داشته نیز، در این میانه بیش از آنچه واقعی به نظر آید «سینمائی و رسانه‌ای» است. به استنباط ما «اخراج» هیگ از حاکمیت، تغییر مشی «کلان استراتژیک» بریتانیا در پی شکست‌های استراژیک اخیر است، و نه صرفاً جابجائی یک وزیر.  پس بپردازیم به چند و چون «شکستی» که چنین تغییر مسیر «رادیکالی» را الزامی کرده.  

 

طی یکصدسال گذشته، شکست آتلانتیسم در ماجراجوئی‌های «بهارعرب» مهم‌ترین سکته‌ای است که در سیاست «لندن ـ واشنگتن» به وجود آمده. در این شکست، برخلاف نمونه‌های کره و ویتنام،   آتلانتیسم نتوانست فروپاشی خود را «آرایش» و بزک کند. از سوی دیگر، پناهگاه ایدئولوژیک و عقیدتی‌ دوران «جنگ‌سرد»‌ هم از چنگ آتلانتیسم خارج شده بود و نمی‌توانست در قفای آن پناه گرفته، شکست‌اش را همچون دکان «حسین در کربلا» به ارزش بگذارد و آن را یک پیروزی «معنوی» در راه تحقق اهداف خیلی خیلی انسانی و شرافتمندانة‌ «مارینز» به افکار عمومی حقنه کند!   اینکه به چه دلیل واشنگتن پای در چنین باتلاقی گذارد، برخلاف آنچه طی سال‌های آتی تحلیل‌گران «رسمی» و حقوق‌بگیران پتناگون عنوان خواهند کرد، به هیچ عنوان «اتفاقی» نبوده. طی «بهارعرب»، آمریکائی‌ها بر پایة سنت‌ دیرینة استراتژیک‌شان در کشورهای استعمارزده، دست به حمایت از متحجرترین، قشری‌ترین و وحشی‌ترین عناصر دست‌نشانده در اینکشورها زدند، به این امید که همچون دوران «جنگ‌سرد» و نمونة ‌کودتای 22 بهمن 1357 در ایران، خر باقالی بیاورد؛ که نیاورد.   و استراتژی «سنتی» گاوچران‌ها در مصاف با استراتژی «نوین» روسیه شکست سختی متحمل شد.  استراتژی‌ پسابلشویسم روسیه که بر پایة حمایت از مواضع‌ حقوقی، تقویت ساختارهای دولتی، تلاش جهت فراهم آوردن زمینة مذاکرات و هماهنگ کردن ساختارهای موجود با الزامات جهان متمدن شکل گرفته از قدرت عمل و جذابیت بیشتری برخوردار شد، و غرب حداقل در مناطق مسلمان‌نشین، به این زودی‌ها از خاکستر شکست استراتژیک خود برنخواهد خاست.

 

امروز آنچه از «بهارعرب» روی دست آمریکا مانده چیزی نیست جز مشتی آخوند،   اوباش‌شهری و اسلامگرای خشونت‌پرست و حسین‌دوست که اینور و آنور دست به عملیات کور و مسلحانه می‌زنند. و تشدید فرایندهای امنیتی در پایتخت‌های غرب نشان می‌دهد که جمع‌آوری، خلع‌سلاح، و روانه کردن این لشکر اوباش به سرطویله‌ها، اینک برای واشنگتن و متحدان‌اش تبدیل به معضلی بسیار پیچیده شده. اینکه غرب بخواهد با تکیه بر این جماعت، همچون دوران یلتسین خطر «امنیتی» برای روسیه و حتی چین به وجود آورد، در شرایط فعلی به دور از واقعیت می‌نماید؛ پس باید دید اربابان‌شان برای این گلة وحشی و افسارگسیخته چه سرنوشتی پیش‌بینی کرده‌اند.

 

حداقل یکی از «گزینه‌ها» که گویا واشنگتن عملی می‌بیند،   امروز روشن شده: جاسازی لشکر لشوش به عنوان قبایل وحشی «ساکن» منطقه‌!   بله،   حال که لشکرکشی اسلامگرایان و ملایان و آخوندها به نتیجة مطلوب ساختاری دست نیافته و دولت لشوش نتوانست در منطقه در قدرت قرار گیرد، آمریکا را می‌بینیم که دوباره در تلاش بازگشت به سیاست‌های تسلیح منطقه‌ای است، و این عملیات را از شیخک‌نشین قطر آغاز کرده. به این امید که اگر حاکمیت لات‌ها دور از دست‌رس می‌نماید، با استفاده از لات‌های یونیفورم‌پوش و نظامی‌جماعت،  رصدخانه‌‌ای «متمدن‌نما» جهت حمایت از این لشوش وحشی مستقر شود:

 

«[…] آمریکا 10 سیستم دفاع هوائی موشکی هدایت شوندة پاتریوت، 24 هلیکوپتر تهاجمی آپاچی، و 500 فروند موشک‌های هدایت شونده ضدتانک جولین در اختیار قطر قرار خواهد داد.»

منبع: ‌بی‌بی‌سی، مورخ 15 ژوئیه 2014

 

باید پرسید،‌   کشور قطر با 2 میلیون جمعیت که اکثریت‌شان مهاجرند و در صورت بروز هر درگیری نظامی به موطن‌خود باز می‌گردند، چه نیازی به 11 میلیارد دلار جنگ‌افزار دارد؟ از این گذشته،   چنین «زرادخانة» فوق‌مدرنی را که شیخک‌های قطری نمی‌توانند مدیریت کنند. سناریو مشخص است؛‌ آمریکا تحت پوشش «فروش» جنگ‌افزار در عمل به هزینة کشورهای منطقه کارشناسان خود را در پست‌های نظامی، امنیتی و استراتژیک جاسازی می‌کند! در واقع،  آمریکا همچون دوران آریامهر در ایران، دست به نوعی اشغال نظامی «نرم» در شیخ نشین قطر زده، و به دلیل بازده مناسب مالی، این اشغال نه تنها «نرم»، که «گرم» هم خواهد بود! ‌ غرب در عراق، سوریه و جمکران اوباش را مسلح کرده و به جان ملت‌ها انداخته تا ثروت‌های ملی را به تاراج برد، و در دیگر کشورها مشتی شیخ و یونیفورم‌پوش را به صف کرده، تا به اسم حفظ امنیت و دفاع از «مرز و بوم» هزینة به کارگیری ابزار فوق‌مدرن جهت ادامة جیب‌بری‌های عموسام را تأمین کند.

 

به آن‌ها که برای این سیاست «یک بام و چند هوا»، همچون دوران «جنگ‌سرد» آیندة روشن می‌بینند، توصیه می‌کنیم عینک‌شان را عوض کنند.   دوران این نوع سیاست‌گزاری به سرعت به پایان خود نزدیک می‌شود. شرایط صدمه‌پذیری اقتصادی و اجتماعی آمریکا بنیة کافی برای پیشبرد این نوع سیاست‌های متضاد و همزمان در یک منطقة واحد را از واشنگتن سلب کرده. به همین دلیل شاهد اوج‌گیری تلاش آتلانتیسم جهت فرار از باتلاق جبهة اوکراین نیز هستیم.

 

خلاصه بگوئیم، در بحران‌سازی اوکراین، آنچه برای لندن و واشنگتن اهمیت داشت به دست نیامد. اینان می‌خواستند با اعمال فشار بر روسیه، مسکو را به اعمال خشونت و عکس‌العمل نظامی وادار کنند، تا از این مفر به حساب خود راهی برای به انزوا کشاندن فدراسیون روسیه در فضای بین‌المللی «هموار» شود. ولی در این میانه جناحی که در عمل دست‌اش به خون غیرنظامیان آغشته شده، همین دولت «منتخب» آتلانتیسم در کی‌یف است، نه روسیه. در این شطرنج سیاسی آتلانتیسم بازندة اصلی شد، ولی از آنجا که به قولی، «ارباب ما چاکری داشت،   چاکر ما نوکری داشت»، واشنگتن ضربة نهائی را به ملاج دولت انگلستان هدایت کرد تا خود را از زیر لگد بیرون آورد.

 

دیروز به دعوت روسیه،‌ ناظران چندین کشور عضو«سازمان همکاری امنیت اروپا» از مناطقی که در خاک اینکشور توسط ارتش اوکراین بمباران شده دیدن کرده‌اند.   نتیجة این دیدار هر چه باشد هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که روسیه از منظر رسانه‌ای «گشایش» کافی جهت بررسی و مذاکره را در اختیار افکارعمومی قرار داده. اینهمه در شرایطی که لندن، کی‌یف و بسیاری از پایتخت‌های «مدعی» حسن‌نیت و مذاکره و دمکراسی از شرکت در این دیدار رسمی سر باز زده‌اند:

 

«[…] دعوتنامه برای نمایندگان 18 کشور ارسال شد و فقط وابسته‌های نظامی11 کشور (چین، اسپانیا، آمریکا، فنلاند، نروژ، ایتالیا، دانمارک، هند، آلمان، سوئد و فرانسه) به آنجا سفر کردند.»

منبع: ریانووستی، 15 ژوئیه 2014

 

جهت تکمیل تصویر درماندگی آتلانتیسم در صحنة جهانی می‌باید اضافه کنیم که بحران دیگری نیز در منطقه به آخر خط می‌رسد:  بحران «حماس ـ اسرائیل!» بساط حماس که همچون حکومت جمکرانی‌ها در ایران،   از ریشه و اساس در چارچوب حمایت واشنگتن از اسلامگرائی و فضاسازی جهت مبارزه با روسیه و محاصرة اقتصادی آن شکل گرفته، به بن‌بست‌های ساختاری خود نزدیک می‌شود. اسرائیل دیگر امکان ندارد با کشتار غیرنظامیان برای اوباش حماس و اسلامگرایانِ نان‌خورِ یانکی «حقانیت دینی و عقیدتی» دست‌وپا کند. در این صورتبندی، دست‌های آغشته به خون حماس از کیسة عموسام بیرون افتاده،   و آمریکا مشکل می‌تواند از نو در فضای نوین سیاست منطقه، ابزاری برای مشروعیت این اوباش تأمین کند.

 

سفر اخیر جان کری، وزیر امورخارجة یانکی‌ها به قاهره که از جانب رسانه‌ها «تلاش جهت برقراری آتش‌بس» لقب گرفته، به استنباط ما فقط تلاشی بود جهت حفظ موجودیت و تحکیم مواضع حماس! کری شاید می‌پنداشت که با تکیه بر ویراست مصری فوتبال «شیخ‌وشاه»،  که عموسام با توسل به «اخوان‌المسلمین و ارتش» در مصر به راه انداخته، خواهد توانست بحران فعلی را به نفع واشنگتن «نقد» کرده، جایگاه کدخدای دهکدة جهانی را برای خود محفوظ نگاه دارد؛ زهی خیال باطل! این تلاش در شرایطی صورت می‌گیرد که قدرت‌های متعددی بدون «پیروی» از خطوط کاخ‌سفید پای در بحران سیاسی غزه گذارده‌اند، و اهرم هدایت این بحران برخلاف دوران سابق، از دست آمریکا خارج شده.

 

سفر جان کری و اعلام «حمایت» واشنگتن از آنچه برقراری «آتش‌بس» در غزه معرفی می‌شود،   سیاستی بود که قصد داشت با پیش انداختن قدرت نظامی ارتش مصر،   جناح‌های مشخصی را در اسرائیل خلع‌سلاح کند! جناح‌هائی که دنباله‌روی آتلانتیسم نیستند و کشور اسرائیل را برای یهودیان مهاجر آمریکا نمی‌خواهند. ولی این سیاست ناکام ماند،   و جناح‌هائی که به صورت اصولی مخالف حکومت تروریست‌ها هستند،   و همچون وزیر امور خارجة اسرائیل، «آویگدور لیبرمن» آنقدرها هم به ساختار آتلانتیسم دلبستگی نشان نمی‌دهند،   با این صلح‌دوستی مزورانه هماهنگی نداشتند.  چرا که،   هدف نهائی کاخ‌سفید از برقراری «آتش‌بس» بین حماس و اسرائیل در واقع منزوی کردن سازمان آزادیبخش فلسطین،   و تمدید بحران «یهودی ـ مسلمان» در سرزمین‌های اشغالی است، نه از میان بردن زمینة تنش‌ها.

همانطور که شاهد بودیم اسرائیل و حماس دست‌دردست آتلانتیسم قتل سه اسرائیلی و یک فلسطینی را بهانه کرده زمینة درگیری در نوار غزه را فراهم آوردند. هدف از این جنایات روشن بود.  «بهانه‌سازی» برای اسرائیل جهت بیرون رفتن از پروسة صلح، و زمینه‌سازی برای حماس جهت تأمین پناهگاه «مظلوم‌نمائی» و مسلمانی!‌ از اینرو احدی نمی‌گوید که زنان و کودکانی که قربانیان این موشک‌اندازی‌ها هستند، چه در اسرائیل و چه در غزه، طرفداران نتانیاهو و یا اسماعیل هنیه نیستند؛   اینان انسان‌هائی عادی‌‌اند که در چارچوب سیاست‌سازی‌های یانکی از زندگی انسانی خود محروم شده‌اند.

 

جهت توضیح، بهتر است اضافه کنیم، اگر اهداف واقعی آمریکا در منطقه پشت صورتک صلح‌طلبی پنهان مانده،‌ برای آنچه در نوار غزه صورت می‌گیرد عموسام الزامات استراتژیک بسیار مهمی دارد. چرا که، در صورت نابودی حماس،   سازمان آزادیبخش فلسطین به عنوان یک تشکیلات لائیک مجبور به قبول مسئولیت سیاسی و اداری خواهد شد، و بالاجبار با اسرائیل پای میز مذاکرات صلح می‌نشیند. به این ترتیب، در منطقه ابزار تنش‌زائی و تحمیل سیاست‌های افراطی از دست واشنگتن بیرون خواهد رفت. خلاصه بگوئیم،   گسترش دمکراسی در منطقه، حداقل به شیوه‌ای که امروز در خود اسرائیل نیز جاری است زهری است مهلک به کام عموسام.   فراموش نکنیم،   این همان عموسامی است که برای چپاول منطقه، داعش و طالبان و القاعده و شیخ‌های جمکرانی و عربستانی و اوباش «جنبش سبز» را بر سر چاه‌های نفت به راه انداخته،  و هرگز نمی‌تواند حامی دمکراسی باشد.

 

به همین دلیل است که حماس و ریش‌وپشمی‌های نوار غزه اینهمه «سخت‌جان» و از خودگذشته شده‌اند،  و حمایت‌های «داغ» از اینسوی و آنسوی روانة آستان‌شان می‌شود! حتی زندانیان تزئینی حکومت اسلامی که جملگی برای تزئین سیاست‌های کاخ‌سفید، به صورت «رسانه‌ای» پشت میله‌های زندان افتاده‌اند، خواستار صلح حماس و اسرائیل‌اند:

 

«[…] 8 تن از زندانیان سیاسی و عقیدتی زندان رجایی‌شهر کرج[…] در نامه‌ای به بان گی‌‌مون، دبیرکل سازمان ملل، درباره وقایع اخیر فلسطین به مرگ افراد غیرنظامی در غزه اعتراض کردند[…].»

منبع: رادیوفردا، مورخ 25 تیرماه 1393

 

می‌بینیم زمانیکه «ارباب» صلاح می‌بیند، زندانیانی که به قول خودشان از هر گونه آزادی در سلول‌های تنگ‌وتاریک زندان رجائی‌شهر محروم‌اند،   بجای استفاده از امکانات موجود جهت تحقق «آرمان‌های» ادعائی‌شان، دست به چه «نامه‌نگاری‌های» سوزناکی به این و آن می‌‌زنند. یا حداقل به نام اینان بعضی‌ها چه نامه‌هائی «ارسال» می‌کنند! جالب اینکه «حکایات» این اوباش فقط جهت به حاشیه راندن پدیدة واقعی «زندانی سیاسی» در ایران، توسط خطوط خبرگزاری‌های نانخور عموسام با شوق‌وذوق منعکس می‌شود. غافل از اینکه، ‌ اینهمه «حسن‌نیت» به صراحت نشان خواهد داد که حامی اصلی حماس و تروریسم و «خط امام» کیست و کجا نشسته.

 

در چنین فضائی است که مهم‌ترین وزیر کابینة دیوید کامرون، که از خود وی نیز کلیدی‌تر است «جام زهر» سر می‌کشد، و به دلائلی که ترجیح می‌دهند «مسکوت» بماند، دفتر کار خود را ترک می‌گوید.  بازتاب این تغییر استراتژیک به احتمال فراوان تا روزهای آینده در ایران، عراق و خصوصاً در اوکراین خود را به نمایش خواهد گذارد. شاید پس از این رخدادها بتوان دلائل اخراج هیگ از هیئت حاکمة انگلستان را با صراحت بیشتری دید.

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بنگ و برژینسکی!

saeed_saman_14_07_13

 

بسیاری از خوانندگان گرامی گلایه دارند که چرا در وبلاگ ما واژة آتلانتیسم در ابعاد سیاسی، اقتصادی و خصوصاً استراتژیک‌اش «تعریف» نمی‌شود. البته این را هم بگوئیم،‌ که این واژه، هر چند به صورت مستقیم «تعریف» نشده،  طی ده‌ها مطلبی که ما پیرامون مباحث استراتژیک نگاشته‌ایم به صورت تلویحی تعریف آتلانتیسم مشخص شده است. از سوی دیگر، تحلیل یک نظریة گستردة استراتژیک کاری نیست که بتوان در یک وبلاگ صورت داد. در نتیجه، آنچه در این مقطع می‌آوریم تعریفی شتابزده می‌باید تلقی شود. خوانندگان علاقمند و کنجکاوتر می‌توانند به کتب و آثار گسترده‌ای که در ادبیات سیاسی جهان وجود دارد مراجعه کنند. ما هم پس از ارائة «تعریف» آتلانتیسم،  هر چند که این تعریف مسلماً نارسا خواهد بود، نگاهی خواهیم داشت به تحولات منطقه در ارتباط با تحرکات آتلانتیسم. پس نخست بپردازیم به آتلانتیسم.

 

در فرهنگ واژگان سیاسی، و حتی در بسیاری از کتب «معتبر» دانشگاهی، ‌ «آتلانتیسم» همکاری «سیاسی ـ استراتژیک» بین دو قارة آمریکای شمالی و اروپای غربی «معنا» شده. پر واضح است که این «معنا» پس از جنگ دوم جهانی رایج شده باشد. و شاید هم به همین دلیل بیشتر بازتاب یک نیاز «سیاسی ـ نظامی» در تقابل با استالینیسم اتحاد شوروی بوده، تا تحلیلی تاریخی. به استنباط ما از منظر تاریخی، استراتژیک و خصوصاً فلسفی، تعریفی که پس از جنگ دوم از آتلانتیسم ارائه شده نارساست. چرا که، ریشه‌های «آتلانتیسم» برخلاف ادعاهای رسمی نه به جنگ دوم جهانی و تبعات استراتژیک آن، که به جنگ‌های استقلال ایالات‌متحد و سازش گستردة نظام بانکی انگلستان با ساختارهای تولیدی دهقانی،  برآمده از گسترش شیوة تولید بردگی،  در کشور تازه استقلال یافتة آمریکا باز می‌گردد.  

 

بدون آنکه قصد پای گذاردن به میدان بحث‌های تاریخی داشته باشیم، به طور خلاصه بگوئیم،  برخلاف اظهارات مورخان رسمی، «جنگ‌های استقلال» در ایالات‌متحد از سوی بسیاری محافل بریتانیائی مورد حمایت قرار می‌گرفت.  محافلی که قصد داشتند از شیوة تولید برده‌داری رایج در آمریکای مستقل بهره‌برداری‌هائی به مراتب بیشتر صورت دهند. در نتیجه، در گیراگیر «جنگ‌های استقلال» یک جبهة قدرتمند هوادار برده‌داری،   همزمان در ایالات متحد و انگلستان تشکیل شد که «پدران بنیانگزار ایالات متحد» ـ جرج واشنگتن، توماس جفرسون، فرانکلین و … ـ از جمله رهبران‌اش به شمار می‌رفتند.   هم اینان بودند که پس از پایان جنگ‌های استقلال با حمایت‌ گستردة مالی نظام بانکی انگلستان توانستند قشرها و جنبش‌های مخالف «نتایج» این جنگ را با سبعیتی هولناک سرکوب کنند. پس از این سرکوب‌ها چند خط اجتماعی، ایدئولوژیک و خصوصاً‌ نژادی از سوی همین حضرات بر مجموعه‌ای که ایالات «مستقل» آمریکا نام گرفت تحمیل شد.  خطوطی که بیش از آنچه به منافع ایالات‌متحد ارتباط داشته باشد، بازتابی بود از نیازهای اقتصادی، استراتژیک و خصوصاً بین‌المللی امپراتوری انگلستان.

 

چند سرفصل از این «خطوط» را به سیاق مشت‌نمونه‌خروار در همینجا ارائه می‌دهیم:   جامعیت یافتن زبان انگلیسی و به حاشیه راندن دیگر گویش‌ها؛   گسترش بی‌قید و شرط پروتستانتیسم به عنوان «دین واقعی» آمریکائی‌ها؛   تأئید رسمی و دولتی «شیوة تولید برده‌داری»؛ شناخت شهروند آمریکائی فقط و فقط به عنوان سفیدپوستی که از اروپای «شمال غربی» پای به این سرزمین گذارده؛ و … و این فهرست بسیار پرشمارتر از این‌هاست. ولی در این میانه،   تعهدات محفل «حامی برده‌داری» در خارج از مرزهای ایالات متحد به مراتب گسترده‌تر بود. علیرغم تمامی «قصه‌ها» که مورخان از حسن‌نیت تاماس جفرسون پیرامون الغاء رژیم بردگی نقل می‌کنند، نخستین قتل‌عام‌ نژادی محفل کذا، خارج از مرزهای ایالات‌متحد، در کشور هائیتی توسط نیروی دریائی و به فرماندهی شخص جفرسون صورت گرفت.  

  

پس از آنکه محفل آتلانتیسم در ایالات متحد پیوندهای نژادی، مذهبی، محفلی و خصوصاً ماسونیک خود را در ارتباط تنگاتنگ با منافع دربار انگلستان پایه‌گزاری کرد؛ ایالات متحد دیگر قارة مهاجران نبود. سرزمینی بود که توسط باندهای وابسته به انگلستان در چارچوب سیاست «انگلستان نوین» اداره می‌شد، و جهت حفظ منافع لندن در سراسر جهان از کوبا و فیلیپین گرفته تا مکزیک و چین دست به قتل‌عام، جنگ‌سازی و فتنه‌بر‌انگیزی می‌زد. روابط ایجاد شده بین لندن و واشنگتن طی دهه‌ها گسترش یافت، و وابستگی ایندو پایتخت به یکدیگر هر روز بیشتر و بیشتر ‌شد، تا رسیدیم به پایان جنگ دوم جهانی.

 

در این مقطع است که صورتک از چهره‌ها فرو می‌افتد،   و همکاری نزدیک «لندن ـ واشنگتن» در چپاول کشورهای جهان علنی می‌‌شود. همین همدستی در چپاول و جنگ‌سازی را برخی مورخان «آتلانتیسم» خوانده‌اند. البته در تبلیغات مقصود اصلی دو پایتخت از این «همکاری» و هم‌سازی و همدستی، نه چپاول جهانی، که «مبارزه با کمونیسم» معرفی می‌‌شد!   همانطور که امروز نیز همین محفل در سراسر جهان، چه با بوق‌های خود،  و چه از حلقوم جیره‌خواران‌اش همکاری‌های نزدیک خود را برای «مبارزه با تروریسم» به ارزش می‌گذارد. این است بعد اقتصادی آتلانتیسم. حال نگاهی داشته باشیم به ابعاد فلسفی این واژه.  

 

«آتلانتیسم» از منظر نظریه‌پردازی در ساختار سرمایه‌سالاری همان است که «بلشویسم» در ساختار مارکسیسم بود. و چرا راه دور برویم، همان است که «اسلام» در ساختار حکومت جمکران است. به عبارت دیگر،   آتلانتیسم نوع روبنائی، خلاصه‌ شده و مفتضحی است از نگرش سرمایه‌سالاری، که صرفاً جهت حفظ منافع مشخص محفلی، گروهی، سیاسی و استراتژیک، نظریة سرمایه‌داری را به نفع خود «مصادره» کرده. دقیقاً همان عملی که بلشویسم با مارکسیسم صورت داد، و شیخ‌های جمکران هم با اسلام. خلاصه بگوئیم، آنچه بر انگلستان و ایالات‌متحد حکومت می‌کند،‌ سرمایه‌داری نیست، آتلانتیسم است؛ ویراستی است وحشیانه، سرکوبگر و مهاجم که نگرش سرمایه‌داری را به نفع خود «مصادره» کرده. و به دلائلی که در اینجا امکان بررسی آن را نداریم، بلشویسم طی موجودیت چندین دهه‌ای‌اش از روی ساده‌انگاری و برخورد سرسری و خصوصاً منفعت‌طلبی‌های ایدئولوژیک، همین آتلانتیسم را «سرمایه‌داری» تعریف می‌کرد. و از آنجا که طی 80 سال جهان به دو قطب متخاصم تقسیم شده بود، آنانکه مخالف آتلانتیسم بودند، هم مخالف سرمایه‌داری تلقی شدند، و هم طرفدار بلشویسم!   حداقل این تبلیغاتی بود که واشنگتن با تمام قدرت طی بیش 80 سال در بوق آن می‌دمید. فقط در کشور هندوستان بود که این بوق را گاندی شکست، و دیدیم که به دلیل همین «خیانت» به اهداف آتلانتیسم، بزرگ‌ترین دمکراسی جهان بیش از 70 سال تحت تحریم اقتصادی انگلستان و آمریکا قرار گرفت.

  

در زمینة اقتصادی و مالی بحث در مورد چگونگی عملکردهای آتلانتیسم مفصل است؛ به طور خلاصه بگوئیم، اقتصاد در این نوع نظام بر پایة «بهرة پول»؛ مقروض کردن هر چه گسترده‌تر ملت‌ها، دولت‌ها، ساختارها و افراد به نظام بانکی؛  فراهم آوردن زمینة افزایش تورم؛ تکه‌تکه کردن کشورها بر حسب تعلقات قومی، و زبانی و دینی و … و خصوصاً گشودن بازارها از طریق «تهاجم» تکیه دارد.  تهاجمی که می‌تواند همچون نمونة آلمان با اشغال نظامی توأم باشد،   و یا همچون نمونة فرانسه روی خوش به «همکاری» نشان دهد!  در هر حال، مرزهای آتلانتیسم به کشورها، ملت‌ها و اقوام محدود نیست، این مرزها را،  حتی در درون کشورهای ایالات‌متحد و انگلستان صرفاً «منافع محفلی» مشخص می‌کند.

 

امیدواریم با این مقدمه که پیرامون «آتلانتیسم» ارائه دادیم تا حدودی از ابهامات پرده برداشته باشیم. ولی مسئلة مهم، تحولات اخیر جهان در سایة بازگشت روسیه، چین و هند به نظام سرمایه‌داری جهانی است. اینجاست که الگوی سرمایه‌داری که بلشویسم در تبلیغات‌اش آن را «واحد» معرفی می‌کرد،   لایه‌های متفاوت خود را به نمایش گذارده، و شاهدیم که همین امر ناخرسندی شدید ایالات‌متحد و انگلستان را به همراه آورده.      

 

حال که به ناخرسندی رسیدیم ببینیم در منطقه این ناخرسندی‌ها چه می‌کند.   در نوار غزه، دولت اسرائیل با حمله به غیرنظامیان، در عمل برای حماس دست به بازارگرمی زده.   واقعیت این است که حماس با آن نظریه‌های اسلامی و من‌درآوردی که از دیرباز مبلغ‌شان به شمار می‌رفت،   از منظر استراتژیک دیگر شانسی جهت بقاء خود ندارد.   اسلامگرائی پس از افتضاحی که در مصر، لیبی، و نهایت امر در سوریه و عراق به بار آورده، در منطقه نفس‌های آخر را می‌کشد. در نتیجه حماس نیز می‌باید دیر یا زود صحنة سیاست فلسطین را ترک کند. این یک واقعیت سیاسی است،   و همچون دیگر واقعیات از آن گریزی نخواهد بود. به همین دلیل است که دولت اسرائیل تلاش دارد با تکیه بر خاکستر حماس برای خود و ایده‌های مسخرة «سرزمین موعود» پایگاهی به وجود آورد.

 

قضیة «نبرد» اسرائیل و حماس دقیقاً مانند نبرد امام خمینی با اسرائیل و آمریکاست؛ دعوای سگ‌زرد است با شغال.   به اینصورت که دولت اسرائیل «عملیات» حماس را که معمولاً توسط باندهای وابسته به تل‌آویو اجرائی می‌شود، بهانه قرار داده،   در مقاطعی که مجبور به حضور پای میز مذاکرات صلح خواهد بود،   از طریق حمله به غیرنظامیان و کشتار فلسطینیان مذاکرات را به حاشیه می‌راند.   نهایت امر «کار» به اربابان یانکی‌اش در سازمان‌های بین‌المللی می‌کشد،‌   تا اینان نیز با حضور در برابر دوربین‌ها و هارت و پورت‌های خیرخواهانه اصل قضیه را، که همان فراهم آوردن زمینة مناسب برای مذاکرات صلح باشد، به پشت صحنه برانند.  

 

طی 50 سال گذشته، این «برنامه» پیشتر در اردن، مصر و لبنان هم پیاده شده بود.  ولی پس از جنگ‌های 33 روزه که ستون فقرات تل‌آویو را شکست،   دولت اسرائیل «کتک‌خور» دیگری جز اسماعیل هنیه برای‌اش باقی نمانده.   البته اشتباه نکنیم، حماس و شخص «حضرت هنیه» از این صورتبندی بسیار راضی و خشنودند؛   تحت همین شرایط است که مشتی ریش‌وپشمی ولگرد و بیکاره و نمازگزار و روضه‌خوان و قاچاقچی در نوار غزه با آب و نان سازمان ناتو و جنبش‌هائی که در قفای‌شان سرمایه‌داران وابسته به آمریکا در ترکیه، جمکران و اردن و عربستان نشسته‌اند، تبدیل خواهند شد به «دولتمردان» نوار غزه و رهبران مقاومت!  

 

اسماعیل هنیه با همین صورتبندی تبدیل شده به «طرف مذاکرات منطقه‌ای»، بیا و درست‌اش کن!   ایشان هر وقت دولت اسرائیل صلاح بداند «انقلابی» می‌شود و موشک‌هائی را که معلوم نیست کدام پدرسوخته‌ای هوا می‌کند، به نام موشک‌های حماس به خورد نظام رسانه‌ای می‌دهد. اسرائیل هم عین خر لنگ منتظر چش نشسته؛   آناً خانه و زندگی مردم نگون‌بخت فلسطین را می‌گیرد زیر موشک و فشفشک! در این سناریو آمریکا برای فلسطین‌ اشک تمساح می‌ریزد؛   سازمان‌های بین‌المللی «حقوق بشر» را علم می‌کنند؛   فرانسه از «حق» اسرائیل به پاسخگوئی به تروریسم برای‌مان قصص قرآنی و توراتی و غیره می‌خواند؛   چین سکرمه‌ در هم می‌کشد؛ مسکو هشدار می‌دهد؛ و … ولی هیچکس نمی‌گوید که تا کی و تا کجا باید این نمایش شوم و نفرت‌انگیز تکرار شود،   تا آمریکا بفهمد که دیگر این دکان را که به اسم «حق اسطوره‌ای قوم یهود» در منطقه باز کرده، باید رها کند؟

 

همین نتانیاهو بود که سال‌ها پیش در دوران امام خمینی،   «مبارز نستوه»،   ملت لبنان را ماه‌ها و ماه‌ها به موشک بسته بود؛   معلوم نیست این «حق» موشک‌باری از سوی کدام محفل و دولت و مجلس و … به این افراد داده می‌شود.   ولی هر چه هست این حق هم همچون دیگر حقوق حد و اندازه‌ای دارد و گویا پس از شکستن «دمب» تساهال در جنگ33 روزه اینبار نوبت به شکستن شیشة عمر نتانیاهو در غزه رسیده.   ولی بر خلاف صورتبندی لبنان، پیروزی بر لشکر آمریکا که تحت عنوان تساهال در لبنان می‌جنگید،   به اسم «حزب‌الله» نوشته نخواهد شد.   اینبار نتانیاهو دست در دست هنیه گورشان را با هم گم خواهند کرد.   و اینست دلیل وحشت برخی «محافل!»

  

آمریکا با حمایت از عملیاتی که توسط نوکران اسرائیلی و عاملان فلسطینی‌اش در نوار غزه به راه انداخته چند هدف کلی را دنبال می‌کند،   که با نگاهی به رئوس خبرهای جهان با سهولت می‌توان از چند و چون‌شان آگاه شد. گزافه نگفته‌ایم اگر در همینجا بگوئیم،   بساط «داعش» در عراق به بن‌بست خورده. ‌ احدی نخواهد توانست از اینان در سطوح بین‌المللی حمایت کند، و «تهدیدی» که واشنگتن قصد داشت از طریق اینان در منطقه به وجود آورد همچون کوه یخ در برابر آفتاب کویر ذوب شد و از میان رفت.

 

داعش نخواهد توانست از «تز تجزیة» عراق که از سال‌های 1990 روی میز امثال کلینتن‌ها باد می‌خورد حمایت کند؛   و نخواهد توانست زمینة‌ مناسب برای قبیلة بارزانی و طالبانی در راه کسب «استقلال زیر نظر واشنگتن» تأمین نماید. از سوی دیگر، وضع دولت جمکران و آخوندک‌های قم و کاشان خراب‌تر از آن است که بتوانند چوبدستی یانکی‌ها در این میانه باشند. تلاش‌های آمریکا برای بیرون کشیدن سیستانی مزدور به عنوان رهبر شیعیان عراق ابتر مانده،   و از چرندیات «مقام معظم» هم جهت کسب آبرو برای میرحسین جلاد و خاتمی شیاد و زمینه‌سازی سرکوب‌های خیابانی و مبارزه با «بدحجابی» آبی گرم نشد؛ خلاصه حسن فریدون گرفتارتر از آن است که بخواهد آب به آسیاب «موتورسوار» و «ناهی منکرات» بریزد.   به همین دلیل است که یانکی‌ها با هیاهو بر سر سه جوان گمشدة اسرائیلی،  و یک جوان «سوزانده» شدة فلسطینی بساط «خروس‌جنگی» درست کردند.

 

ولی در این حیث و بیث شرایطی که در شرق اوکراین به وجود آمده،  آنچنان هولناک و غیرقابل پیش‌بینی است که دیگر میدان از دست این «خروس جنگی‌ها» بیرون رفته. این‌ها در برابر آنچه در شرق اروپا در شرف تکوین است در واقع حکم «خروس بنگی‌» پیدا کرده‌اند. اگر آتلانتیسم می‌تواند هنوز در منطقة خاورمیانه بر عوامل اسرائیلی و فلسطینی خود جهت ایجاد بحران‌های «مجازی» تکیه کند، ‌ بحران‌ها در شرق اروپا به هیچ عنوان مجازی نیست.   این بحران‌های واقعی از یک‌سو دست روسیه را در تحولات جهانی باز خواهد کرد، و از سوی دیگر از چهرة عوامل وابسته به غرب، در قلب حاکمیت اوکراین پرده برمی‌دارد.  باید پرسید اهالی اوکراین تا کجا حاضر خواهند بود از حکومتی دست‌نشانده حمایت کنند. حکومتی که در عمل ساکنان یک سرزمین را به جان یکدیگر انداخته، و جهت تأمین اهداف درازمدت کاخ‌سفید، که به قول برژینسکی چیزی نیست جز «انزوای مسکو»، حاضر خواهد بود ارتش پیزوری اوکراین را حتی به زیر تیغ ارتش فدراسیون روسیه بیاندازد:

 

«در صورتیکه روسیه در این مسیر گام بردارد، واضح است که غرب مجازات‌های عمده‌ و درازمدت با تأثیرات دردناک بر علیه اینکشور اتخاذ خواهد کرد.»

منبع: واشنگتن پست، 8 ژوئیه 2014

البته مقصود برژینسکی از این «مسیر»، در مقالة ایشان معنائی جز تمایل روسیه به جذب اوکراین در «بازار اوراسیا» و واکنش تند به تجاوز مکرر ارتش اوکراین ندارد.   باید پرسید به چه دلیل 10 هزار کیلومتر آنطرف‌تر،   فردی به خود اجازه می‌دهد برای دو ملت همسایه که طی تاریخی چند صد ساله با یکدیگر همزیستی داشته‌اند، «تعیین تکلیف» کند؟  ولی فراموش نکنیم، این برژینسکی همان بیمار روانی‌ای است که پروژة حکومت اسلامی ایران و افغانستان را روی میز کارتر انداخت و اینک می‌پندارد که روسیه هم باید «چیزی» باشد شبیه حکومت محمدظاهر شاه و محمدرضا شاه!   با مشاهدة نمونه‌هائی از این قبیل است که خوانندگان با آنچه ما وقاحت و بیشرمی، دریدگی و وحشیگری ویژة «آتلانتیسم» می‌نامیم بهتر و بیشتر آشنا می‌شوند.

 

 

خشت‌خام فرزانه!

 

 

در داخل کشور دو حرکت سیاسی به ظاهر متفاوت و در واقع هماهنگ در حال شکل‌گیری است.  از یک‌سو، علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی خواستار تعطیل فعالیت‌های سیاسی در دانشگاه‌ها شده. و از سوی دیگر، مدیر مسئول روزنامة جمهوری اسلامی، مسیح مهاجر برای حمایت از میرحسین موسوی به میدان آمده. برای شناخت ابعاد ایندو موضع‌گیری که نهایتاً ضدونقیض و مسخره می‌نماید، بررسی تاریخچة «فعالیت‌های» سیاسی در دانشگاه و ریشه‌یابی پدیده‌ای استعماری به نام «جنبش سبز» الزامی می‌شود. پس نخست بپردازیم به مسئلة دانشگاه در ایران.

 

در کمال تأسف،   از منظر تاریخی، دانشگاه در ایران هیچگاه نتوانست در جایگاه واقعی اجتماعی خود قرار گیرد و به وظیفة اصلی‌اش یعنی گسترش علوم، فنون و هنر و ادبیات عمل کند. اعتلای فرهنگ جامعه،  به عنوان تنها رسالت مؤسسات آموزش عالی تحت تأثیر سیاست‌زدگی در این بنیادها تبدیل شد به نوعی ضدفرهنگ. به این ترتیب دانشجو و دانشگاهی عادت کرد که صرفاً دست به عکس‌العمل نامتناسب با جایگاه واقعی اجتماعی‌اش بزند؛ و در چنین فضائی رسالت دانشگاه تبدیل شد به رسالتی «خودبرانگیخته» و پیامبرگونه در راه آشوب‌سازی و فروپاشانی رژیم!

 

دانشگاه در ایران،  تحت تأثیر حاکمیت‌های استعماری و سرکوبگر نهایت امر تبدیل شد به دستگاهی «سیاست‌زده.» ولی اشتباه نکنیم،‌ این بنیاد حتی در مسیر به اصطلاح «سیاسی» خود نیز نتوانست پای از پوپولیسم و پوچ‌پردازی و چرندبافی‌های چپ‌نمایانه و راستگرایانه بیرون گذارد. این دانشگاه سیاست‌زده هرگز نتوانست مسائل سیاسی کشور را در چارچوب مواضعی علمی و معتبر ارائه کند. نتیجة بیش از 80 سال زندگی دانشگاهی کشور ایران گذشته از آشوب‌طلبی‌ها در چند ترجمة غالباً نارسا از برخی متون خلاصه شد.   خلاصة کلام، دانشگاه در ایران تبدیل شد به خط‌تولید ارائة نیروی کار ساده‌باور و کم‌سواد. نیروی کاری که به دلیل تأثیرپذیری شدید از محیط سیاست‌زدة کشور از منظر علمی، فنی و هنری نیز عملاً تفاله‌ای بود از «مدرک‌باوری» حاکمان استعماری.

 

بله، این دانشگاه آینة تمام نمای عملکرد‌های اجتماعی و سیاسی حاکمیت‌های استعماری بود؛  فرزند خلف شاهنشاهی و ولایت‌فقیه، و نهایت امر خاری در چشم ملت ایران. و طی سالیان دراز که این به اصطلاح مراکز «آموزش عالی» بودجة ملی را می‌بلعیدند،   انتظاراتی که یک ملت می‌توانست از قشر به اصطلاح «فرهیخته» داشته باشد، از سوی این بنیادها تأمین نمی‌شد. چرا که در ایران استعمار زده، اصولاً چنین هدفی برای نظام دانشگاهی در نظر گرفته نشده بود. بنیاد آموزش عالی در عمل «یاور» نظام‌های استعماری‌ای بود که با فروپاشاندن شیوة تولید سنتی، کشور را به سوی «مصرف» صنعتی سوق می‌دادند.   مصرفی که الزاماً بر پایه تولید درونمرزی برنامه‌ریزی نشده بود! نتیجة «رشد» 80 سالة این نوع «آموزش عالی» در کشور، چیزی نبود جز گسترش ساده‌باوری، مدرک‌پرستی، لات‌بازی و بی‌مایگی.

 

موضع‌گیری‌های سبک‌سرانة این به اصطلاح دانشگاه‌ها طی غائله‌ای که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد، ابعاد ساده‌باوری‌ها و کم‌مایگی‌های دانشجو و قشر دانشگاهی دوران آریامهر را آشکار کرد. ولی تا آنجا که به دوران آریامهر مربوط می‌شود،‌ بررسی روابطی که دانشگاه از منظر سیاسی در جامعه به وجود آورده بود نیازمند دقت بیشتری است.   چرا که ساختار استعماری این «دانشگاه» صرفاً عصای دست دولت دست‌نشانده نبود. این ساختار می‌توانست عصای دست خیلی‌های دیگر هم بشود. و در میان این «خیلی‌ها» کم نبودند محافل درونمرزی، و حتی فرامرزی که عملاً از بحران‌های دانشگاهی جهت دوشیدن دولت‌های دست‌نشانده، تحمیل سیاستگزاری، به راه انداختن خاصه‌خرجی، و … بهره‌های کلان می‌بردند. کافی بود دولت با نوعی برخورد ساختاری، چه اقتصادی و چه مالی به دلائلی مخالفت کند؛ روز بعد دانشگاه «اعتصاب» می‌کرد،   و خبرنگاران جهان از برخورد «دژخیمان»‌ رژیم با دانشجویان «عزیز» و مظلوم و ستم‌دیده قصه و مقاله تحویل خوانندگان‌شان می‌دادند!

 

جالب اینکه،‌ همین ساختار تبلیغاتی نهایت امر دانشگاه را به عصای دست فاشیسم دینی تبدیل کرده بود. دولت شاهنشاهی حق دخالت در دانشگاه و مسائل آن را نداشت، چرا که دانشگاه عین حرم فلان امام و بهمان امام‌زاده، «مقدس» شمرده می‌شد! و این مجموعة «مقدس» به این نتیجه رسیده بود که حضرت امام خمینی می‌بایست جای محمدرضا شاه را می‌گرفتند تا همة مشکلات کشور حل شود! می‌بینیم که معادلات پیچیدة سیاسی که معمولاً نیازمند برخوردی مسئولانه با آیندة ملت‌ها و بررسی نقش کشورها در صحنة بین‌المللی است، با کمک و یاری بنیادهای پوسیده و متحجر چگونه می‌تواند در جامعه «ساده» شود.  این ساده‌انگاری، نه صرفاً در ایران که در تمامی کشورهای استعمارزده،‌ یکی از ویژگی‌های رایج دانشگاه است.

 

در همین چارچوب می‌باید اذعان داشت که حکومت اسلامی و ولایت مسخرة فقیه موجودیت خود را تا حد زیادی وامدار ساده‌انگاری قشر دانشجو و دانشگاهی در دوران آریامهر است. ولی زمانیکه ملایان سوار بر گردة دانشجویان و دانشگاهیان «محترم» به قدرت رسیدند،   به دلیل تغییر مراودات بین‌المللی و خصوصاً تخصیص نقش نوین به حکومت دست‌نشانده در ایران،   دیگر دانشگاه در صور گذشتة خود درد اربابان حکومت اسلامی را درمان نمی‌کرد. در صورتبندی جدید، ساده‌انگاری رایج در دانشگاه‌ها که «چپ‌گرائی» لقب گرفته بود،‌ می‌بایست جای خود را به فرمانبرداری بی‌قید و شرط از رژیم می‌داد. و به همین دلیل نیز حکومت اسلامی، برخلاف ژست‌های دمکرات‌منشانة آریامهر، رسماً در سطح بین‌المللی اعلام داشت که در نظام آموزش عالی، از ادامة تحصیل آن‌ها که به قول خودشان «با نظام زاویه دارند» جلوگیری به عمل خواهد آورد.  به این ترتیب، ملا که خود سوار بر موج «جهل» دانشگاهی به قدرت رسیده بود،   قصد داشت جلوی بهره‌برداری «رقبا» را از همین «جهل» بگیرد.

 

حکومت اسلامی در همین راستا با حمایت‌های مستشارانه و کارورزانة یانکی‌جماعت «جهل نوینی» در مجامع دانشگاهی «تعریف» کرد؛ و با کمک آبدار‌چی‌ها، دربان‌ها، باغبان‌ها و … و مسلماً برخی «اساتید» خودفروخته، پدیدة مسخره‌ای به نام دانشگاه اسلامی سر از خاکستر دانشگاه آریامهری برآورد.   ولی این بنیاد فقط ظاهری «جدید» داشت، همان نوزاد ناقص‌الخلقة استعماری بود. قشر دانشگاهی در نظام دینی، دقیقاً همانند انواع آریامهری‌اش مدرک‌پرست، بی‌مایه، کم‌سواد و هرج‌ومرج‌طلب از آب در آمد؛   اگر دستش می‌رسید غوغائی به راه می‌انداخت،   در غیراینصورت چکمه‌بوس این و آن می‌شد.  فقط مسئله این بود که این قشر همچون دوران آریامهر نمی‌توانست به صورتی علنی تبدیل به عامل باج‌گیری از دولت دست‌نشانده شود. در نتیجه، جهت باج‌گیری از دولت، «حشرکشی‌های» جدیدی از قماش گروه‌های «خودسر» باب شد که حزب‌الله، انصارالله، انصار حزب‌الله، و دیگر گروه‌های کوفت‌الله را شامل می‌شد!   این‌ها بودند که باج‌گیری علنی محافل را در حکومت اسلامی برعهده داشتند.

دانشگاه اسلامی در «سایة» این تحولات در چاهکی که ملا برای‌اش حفر کرد به دور خود پیچید و برخی اوقات «چشم‌‌غرة» استعماری هم می‌رفت. تا اینکه، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، ایران نیز همچون بسیاری مناطق جهان پای در روابط نوین جهانی گذارد. در ایندوره است که بار دیگر دانشگاه، در سایة حشرکشی‌های اصلاح‌طلبان تبدیل می‌شود به «سنگر آزادی!»  اصلاح‌طلبان جهت فراهم آوردن امکان کودتا و جنگ،   نیازمند آشوب‌سازی در کشور بودند،   و پر واضح است که در این میانه ساختار یتیم و درماندة دانشگاه را «دریافتند و دُر یافتند!» ولی از آنجا که استراتژی‌های نوین،   «کودتاسازی» را از فهرست نظام‌های سیاسی مقبول در ایران خارج کرده بود تلاش‌های‌شان جملگی با شکست روبرو شد. ملاممد خاتمی، مبتکر کودتای 18 تیر بالاجبار به گوشه‌ای خزید،   هر چند دانشگاه که همچون خر لنگ منتظر چوش نشسته بود از این مسیر به «خانه» بازنگشت،   و پس از این دوران تبدیل شد به عصای دست درگیری‌های شدید محافل حاکم در حکومت اسلامی.

اگر امروز این درگیری‌ها را در دانشگاه‌ها علناً مشاهده نمی‌کنیم،   به این دلیل نیست که «وجود» خارجی ندارد.   این درگیری‌ها وجود دارد،   ولی شرایط اسفبار حکومت اسلامی، ناامیدی حاکمان به دلیل «نرمش قهرمانانه» و اجباری علی خامنه‌ای در موضوع هسته‌ای، و خصوصاً تنگناهای استراتژیک منطقه‌ای دیگر جائی جهت لات‌بازی و باج‌خواهی برای گروه‌های درون حاکمیت باقی نگذاشته.   اینان در شرایط فعلی فقط به فکر حفظ موجودیت‌شان هستند؛ باج‌گیری‌های درون‌گروهی می‌ماند برای بعدها! ولی به استنباط ما برای محافلی که علی خامنه‌ای نماینده‌شان به شمار می‌رود این «بعدها» از راه رسیده. به همین دلیل نیز «مقام معظم» که تا پیش از نرمش قهرمانانه، رسماً برای دانشجو «مأموریت پیامبرگونه» از قماش عدالت‌خواهی و حق طلبی و … و در واقع آشوب‌طلبی تعیین می‌کردند، ناچار به خروج از سنگر مأنوس استعماری شده و موضع «شبه‌منطقی» اتخاذ کرده‌اند:

 

«[خامنه‌ای] : [از] تفوق علمی استاد، […] برای پرورش جوانانی «خوش روحیه، امیدوار، […] معتقد به مبانی نظام، [می‌باید]» استفاده کرد. […] تبدیل دانشگاه‌ها به باشگاه سیاسی سم مهلک برای حرکت علمی کشور است.»

منبع: فارس‌، 11 تیرماه 1393

 

اظهارات خامنه‌ای جای تردید باقی نمی‌گذارد. رهبر حکومت اسلامی تلاش دارد الگوی دانشگاهی را به پیش از دوران اصلاحات باز گرداند. روشن‌تر بگوئیم،  عبارت «معتقد به مبانی نظام» به این معناست که دانشجو از خطوط قرمزی که ساواک ملائی در محافل دانشگاهی ترسیم کرده، نباید عبور کند.   از سوی دیگر تأکید خامنه‌ای بر اینکه «باشگاه سیاسی در دانشگاه»،   حرکت علمی کشور را از کار خواهد انداخت،   اولتیماتومی است به آن‌ها که می‌خواهند با عبور از این خط‌قرمزها در عمل «باشگاه سیاسی‌ای» متفاوت با لش‌ولوش‌های مورد تأئید مقام معظم در دانشگاه تأسیس کنند. و مطمئن باشیم،  روی سخن خامنه‌ای فقط با «هم‌پالکی‌ها» است، چرا که «دیگران» برای خامنه‌ای و امثال او حکم دشمن را دارند. خلاصة کلام، خامنه‌ای جهت ارائة توجیه‌نامه‌ای محکمه‌پسند برای سرکوب هم‌پالکی‌های نافرمان حکومت اسلامی، شعار «حرکت علمی کشور» را از کیسه بیرون کشیده و بهانه قرار داده. ولی نمی‌گوید که به چه دلیل تلاش برای حفظ این به اصطلاح حرکت علمی در شرایطی صورت می‌گیرد که همین حکومت با اخراج و خانه‌نشین کردن بالاترین کادرهای آموزشی ایران در عمل سال‌هاست که همچون جذام به جان حرکت علمی کشور اوفتاده. به استنباط ما، خامنه‌ای نه برای حفظ «حرکت علمی کشور» که فقط جهت حمایت از لش‌ولوش‌های نانخور بیت‌رهبری دست به زبان‌بازی زده، و در هم‌سوئی با سیاست دولت کودتاچی اوکراین، می‌خواهد ایرانی را در برابر ایرانی قرار دهد:

«برخی در خصوص استفاده از کلمه دشمن و تکرار آن، حساسیت دارند در حالی که در قرآن کریم نیز بارها کلمه‌های شیطان و ابلیس تکرار شده که پیام آن، غافل نشدن از شیطان و دشمن است.»

همان منبع

 

بله، به این آیت‌الله از همه‌جا بی‌خبر بگوئیم،   در چارچوب نگرش انسان‌محور، یک ایرانی حق ندارد ایرانی دیگر را به دلیل مخالفت عقیدتی با خودش «دشمن» بخواند!   این طرز برخورد به درد همان «قرآن» و قصص قرآنی و متون فقهی می‌خورد که در آن‌ها بنده و کنیز و زرخرید و غلام و غلمان و … نیز مورد تأئید قرار دارد. اگر هر آنچه در این متون آمده می‌باید «پذیرفته» شود،  چرا خامنه‌ای فقط به واژة «دشمن» چسبیده و از غلمان و کنیز و دیگران برای‌مان قصه نمی‌گوید؟ تکرار پیوستة‌ واژة موهوم و مسخرة «دشمن»، آنهم در دوران صلح و در مورد مسائل دانشگاهی، فقط و فقط نشاندهندة عمق حماقت، وحشیگری و بی‌مسئولیتی است. و اگر به قول برخی افراد این نوع برخورد «حساسیت» ایجاد کرده،   به این دلیل است که «دیگران» فهم و شعورشان رسیده و می‌‌دانند دوران «دشمن‌شناسی» سپری شده. فهم و شعوری که گویا علی خامنه‌ای از آن بی‌بهره مانده.

 

ولی علیرغم وحشیگری‌‌ای که در گفتار خامنه‌ای قابل رویت است، و سوای آنچه اهداف واقعی ساختار قدرت در حکومت اسلامی می‌باید تلقی شود، و بر خلاف بسیاری هم‌وطنان، ما برخورد اخیر خامنه‌ای با مسائل دانشگاه را «مثبت» تحلیل می‌کنیم.   آنانکه این برخورد را به صورت فله‌ای محکوم می‌کنند دو دسته‌اند.  کسانیکه می‌خواهند سوار بر آشوب‌ها شده از طریق آشوب دانشگاهی حکومت را سرنگون کنند،   و آن‌ها که صرفاً قصد دارند پیرامون مواضع ضدونقیض حکومت اسلامی در مورد دانشگاه‌ها جنجال به راه اندازند. ما هر چند بر وجود مواضع ضدونقیض حکومت تأکید داریم،‌ ولی همچنانکه طی بحران‌سازی «جنبش سبز» بارها گفته‌ایم،   هرگز از فروپاشی یک فاشیسم فرسوده و مفلوک جهت برقراری یک فاشیسم تازه‌نفس و سرکوبگر حمایت نخواهیم کرد. حمایت می‌باید منطقاً از برقراری یک حکومت قانونی صورت گیرد، و با اوباش‌گری دانشگاهی و دانشگاهیان برقراری حکومت قانونی امکانپذیر نیست.   در این راستا هر نوع آشوب را از پیش محکوم می‌کنیم. می‌باید دولت را به اتخاذ روش‌های قانونی واداشت، و به تدریج مواضع اجتماعی، اقتصادی، مالی و خصوصاً سیاسی و حزبی را از حکومت دست‌نشانده گرفته، به بنیادهای فعال سیاسی، صنفی و اتحادیه‌های کارگری سپرد. چنین روندی به هیچ عنوان با آشوب و درگیری خیابانی و دانشگاهی همآوائی نمی‌تواند داشته باشد.

 

موضع‌گیری اخیر خامنه‌ای بر علیه سیاسی شدن دانشگاه، هر چند از حد درک و فهم شخص وی فراتر ‌رود، از آنجا که دانشگاه طی چند دهة اخیر به لانة اوباش اسلامگرا تبدیل شده، نهایتاً به این منتج خواهد شد که دولت و حاکمیت نیز از حمایت سیاسی دانشگاه محروم شود. و به استنباط ما این محرومیت یک گام بلند در راه تحقق دمکراسی سیاسی در ایران است. چرا که،‌   با در نظر گرفتن سبقة تاریخی دانشگاه در ایران، حرکت این بنیاد به سوی جنبش‌های سیاسی فقط به معنای ریختن آب به آسیاب راستگرایان افراطی بوده. طی 80 سال موجودیت، حرکت سیاسی در دانشگاه هیچ نتیجة دیگری در کشور نداشته.  و منطقاً با تداوم این روند جز همین نتایج هولناک نصیب دیگری نخواهیم داشت. در نتیجه، می‌باید از بیرون راندن سیاست از دانشگاه حمایت کرد.

 

حال نگاهی به موضع‌گیری‌های روزنامة جمهوری اسلامی و سردبیر آن مسیح مهاجر بیاندازیم. نخست جهت اطلاع بگوئیم که، صاحب امتیاز روزنامة کذا کسی نیست جز شخص علی خامنه‌ای. در نتیجه، موضع‌گیری‌های مسیح مهاجر در واقع بازگوئی مواضع خامنه‌ای می‌باید تلقی شود. از سوی دیگر، در مورد «جنبش‌سبز» وبلاگ‌های مفصلی نوشته‌ایم، و به ماهیت استعماری و دست‌نشاندة این به اصطلاح «جنبش» اشاره کرده‌ایم. حتی بارها هم‌صدائی «پنهان» علی خامنه‌ای و قبیلة عراقی‌الاصل‌ لاریجانی و دیگر اوباش حکومت ولایت فقیه را با این «جنبش» عنوان کرده‌ایم. اینک به دلیل ضیق وقت فقط می‌پردازیم به حمایت علنی خامنه‌ای از رهبران «جنبش سبز.» حمایتی که حداقل این امکان را برای بسیاری ایرانیان فراهم ‌خواهد آورد تا ارتباط جنبش کذا را با بیت‌رهبری و ولایت‌فقیه به صراحت مشاهده کنند.

 

فراموش نکنیم که علی خامنه‌ای در عمل رهبر اصلی «جنبش‌سبز» است.   هم او بود که یک‌هفتة تمام وقت گذاشت تا تظاهرات خیابانی را که مقصد نهائی‌شان تحویل حکومت به اوباش «خط امام» بود، به دلیل ناکامی در برآوردن اهداف استعماری «محکوم» کند!

بحث پایه‌ای پیرامون بحرانی که «جنبش سبز» در فضای کشور به راه انداخت مفصل است و می‌باید در فرصت‌های دیگری صورت گیرد،‌   ولی به طور خلاصه بگوئیم که جنبش کذا تلاشی است از جانب اربابان اجنبی حکومت اسلامی جهت تجدید قوای خطوط «انقلاب اسلامی.»   خطوطی که در خواب و خیال و اوهام عوام‌الناس ـ در این میان چپ‌نمایان توده‌پرست و خلقیون از همه رنگ نیز با ملایان شریک‌اند ـ گویا خیلی «دمکراتیک» و آزادیبخش تلقی می‌شود.

 

جنبش‌سبز عکس‌العمل قدرت‌های استعماری در برابر ضعف ساختاری‌ای بود که به دلیل ورود قدرتمند سیاست‌های بزرگ جهانی به حیطة نفوذ آتلانتیسم به وجود آمد.   جنبش‌سبز در ایران، همان بود که بعدها در کشورهای عربی «بهار عرب» نام گرفت و دیدیم که نمونة به اصطلاح «موفق» آن در تونس چگونه به برقراری قانون اساسی برآمده از «شریعت» و تحکیم پایة حاکمیت ملایان و مفتی‌ها انجامیده. و نهایت امر حکومت کسانی را بر ملت تونس تحمیل کرده که سال‌ها برای لندن و پاریس نان «اسلام راستین» به تنور آتلانتیسم می‌چسبانده‌اند. این نوع «دمکراسی» کنترل‌ شده از انواعی است که آتلانتیسم خیلی دوست دارد، و برای ملت‌های تحت سلطه در دفاتر و جزوات‌اش مرتباً «توصیه» می‌نماید.

 

ما ملت ایران را شایستة حکومتی انسانی‌، والامقام‌ و دمکراتیک‌ می‌دانیم،  و بازگشت اوباش جنایتکاری از قماش میرحسین موسوی، کروبی، خاتمی، بهزاد نبوی و … را به ساختار حاکمیت یک سیر قهقرائی تحلیل می‌کنیم. بی‌دلیل نیست که پس از گذشت 5 سال اینبار شخص ولی‌فقیه البته از زبان مسیح مهاجر، به حمایت از این اوباش نشسته. و بی‌دلیل نیست که رادیوفردا به فردی به نام امیرارجمند ـ این فرد خود را از نزدیکان موسوی معرفی می‌کند ـ تریبون داده تا این دروغ شاخدار را به مخاطبان القاء کند که «میرحسین موسوی شخصیت بسیار محبوب و بزرگی است» و قوة قضائیه از محاکمة این شخصیت محبوب «هراس» دارد:

 

«ترس و خوف از اینکه اینها در هنگام محاکمه بتوانند از خودشان دفاع بکنند و حقایق آشکار می‌شود، باعث شده تا قوه قضائیه از اینکار، دوری کند.»

منبع: رادیوفردا، 3 ژوئیه 2014

 

باید از این «شخصیت» خیلی «نزدیک» به موسوی پرسید،   مگر بهزاد نبوی، تاجزاده، ابطحی، و دیگر اوباش خط‌امام و جنبش‌سبز که محاکمه شدند جز حرافی پیرامون «حق و عدالت» و مزخرفات فقهی و تجلیل از مقام روح‌الله خمینی و … حرفی برای گفتن داشتند؟ موسوی هم حرفی برای گفتن نخواهد داشت. موسوی یک عامل بی‌اختیار حکومت اسلامی است که سوار بر موج دست‌بوسی‌های کودتای 22 بهمن 57، «تصحیح اوراق» دانشجویان دانشکده معماری را رها کرده و با دریوزگی، زن‌ستیزی، خودفروختگی و تقلب و مدرک‌سازی خود و عیال‌اش را «بالا» کشیده، حال چه «حرفی» خواهد داشت که «حقایق» را علنی کند؟  شما که خیلی «طرفدار حقیقت» شده‌اید، حقیقتی بالاتر از این می‌بینید که حجاب‌اجباری، سرکوب سازمان‌یافتة فعالیت‌های فرهنگی، تعطیل مطبوعات، سانسور متون، و … از دوران همین موسوی به صورت قانون در حکومت اسلامی «باب» شده؟ تداوم جنگ استعماری با عراق و کشتار جمعی زندانیان سیاسی را ملت ایران مدیون میرحسین موسوی نیست؟ زمانیکه به روند «شخصیت‌سازی» استعماری اشاره می‌کنیم، بعضی‌ها برای‌مان پشت‌چشم نازک می‌کنند. واقعیت این «شخصیت‌سازی» در قالب مصاحبه‌های رادیوفردا و شرکاء در برابرتان نشسته، کور که نیستید! این توده‌ای‌ها هستند که خیلی عاشق جمال موسوی و کروبی و خاتمی‌ شده‌اند؛ همان توده‌ای‌ها که تا چند سال پیش در صفحة اول سایت‌شان عکس‌های خمینی، ‌ مصدق و بازرگان را کنار یکدیگر گذاشته، آن‌ها را «بزرگواران ملت ایران» لقب داده بودند!

 

در هر حال، به استنباط ما از منظر منافع حاکمیت، علی خامنه‌ای چه در مورد دانشگاه و چه در مورد «جنبش‌سبز» مواضع یک‌سانی ارائه کرده.   خامنه‌ای می‌داند که در میان ملت ایران پایگاهی ندارد،   و سخنان‌ اخیرش در مورد دانشگاه نتیجه‌ای معکوس به بار خواهد آورد، و وسیله‌ای خواهد شد جهت سیاسی‌تر شدن هر چه بیشتر دانشجو.   در این راستا، خامنه‌ای با به میدان آوردن دوبارة اوباش و رهبران «جنبش‌سبز» از طریق سرپرست روزنامة تحت نظارت‌اش تلاش دارد سیاسی‌تر شدن دانشگاه‌ها را به نفع این «جنبش» تمام کند.   البته در پایان قافیه‌بندی‌های «مقام معظم»، این را هم می‌باید در نظر گرفت که این «پروسه» از منظر اینان به معنای تثبیت هر چه مستحکم‌تر جایگاه ولایت‌فقیه است. جایگاهی که توسط اوباش جنبش‌سبز و دانشگاه‌هائی که تا مغز استخوان «دینی و ارزشی» شده‌اند از نو به ارزش گذاشته خواهد شد.

 

در همینجا باید به نظریه‌پردازان حکومت اسلامی در طراحی غائلة جدید «تبریک» بگوئیم. ‌ ولی یک مطلب را فراموش نکنیم،   و آن اینکه حکومت اسلامی در محتوا، شعار، عملکرد و ایدئولوژی دیگر به آخر خط رسیده. اینگونه بازی با افکارعمومی اگر در آغاز کودتای 22 بهمن 57 می‌توانست با سوءاستفاده از ساده‌انگاری توده‌ها و حتی قشرهای دانشگاهی توسط روح‌الله خمینی و دجال‌ها و اطرافیان‌شان امکانپذیر شود،   امروز حکم خشت‌خام پیدا کرده.  خشت خامی که بر امواج خروشان تاریخ معاصر کشور، آنقدرها دوام و بقاء نخواهد داشت.

 

 

 

 

عموسام البغدادی!

 

با اعلام رسمی خلیفه‌گری «شام و عراق»، که مناطقی از کشورهای عراق و سوریه را برخلاف تمامی معاهده‌های بین‌المللی تحت اختیار فردی به نام البغدادی قرار می‌دهد،‌   به تدریج از زرادخانة آتلانتیسم در منطقة خاورمیانه «کشف‌حجاب» می‌شود.   اگر به این به اصطلاح «خلیفه‌گری»، آنچه را بارزانی «کردستان مستقل» می‌خواند نیز بیافزائیم، نقشه‌های اصلی واشنگتن در منطقه برملا می‌شود: تجزیة عراق و سوریه و قرار دادن کشورهائی «خلق‌الساعه» در سنگر نخست سیاستگزاری‌های ایالات‌متحد. کشورهائی که از برآوردن ابتدائی‌ترین نیازهای ملی،‌ اقتصادی و اجتماعی خود نیز عاجز خواهند بود. در اینکه سیاست آتلانتیسم در این مسیر حرکت می‌کند تردید نداریم؛ مسئله فقط اینجاست که دیگر قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی در برابر این گزینه‌های استعماری چه واکنشی نشان خواهند داد، یا بهتر بگوئیم، چه واکنشی می‌توانند نشان دهند. بررسی امکان بهره‌برداری آتلانتیسم از معضلات «دست‌ساخت» منطقه‌ای را به بخش پایانی وبلاگ محدود می‌کنیم، چرا که در حال حاضر آنقدرها قابل بررسی نیست، و موضع‌گیری‌های صریح در بارة آن‌ها در دست نداریم. و می‌پردازیم به ارائة تجزیه و تحلیلی فراگیرتر از «طرح» منطقه‌ای یانکی‌ها.

 

‌در مورد تجزیة سوریه که با اعلام «خلیفه‌گری» کذا عملاً به دو قسمت تبدیل می‌شود،‌ یک بررسی اجمالی نشان خواهد داد که این «برنامه» در واقع پاسخ کاخ‌سفید است به شکست در جنگ سوریه. واشنگتن که دیگر نمی‌تواند از زبان عوامل و دست‌نشاندگان‌اش،   تحت هیچ عنوان در سوریه ادعائی ارضی و سیاسی مطرح نماید،‌   دست به دامان داعش شده تا از اینان جهت حفظ «آبروی» آتلانتیسم استفاده کند.   داعش که معلوم نیست اینهمه تجهیزات و تدارکات نظامی، ‌ سوخت، دارو، مهمات و نفر‌بر از کدام «دست الهی» دریافت می‌دارد، همچون ارتش آلمان نازی هر روز ادعائی پررنگ‌وروغن‌تر از روز قبل در بوق می‌اندازد!‌ و جالب اینکه، هم بشار اسد و هم دولت مالکی، در برابر این موجود عجیب‌الخلقه که یک‌شبه از تنبان عموسام بیرون افتاده هاج‌وواج و بی‌حرکت مانده‌اند.

 

از سوی دیگر، همزمان کردن تجزیة عراق با فروپاشی کشور سوریه، به واشنگتن این فرصت را خواهد داد تا حرکات چند مهرة منطقه‌ای را در سیر تحولات آتی در اختیار گیرد. نخستین مهره، ساختار دست‌نشاندة کردستان «مستقل» است.   این کردستان به اصطلاح «مستقل» که دهه‌هاست آب و نان از دست ارتش سازمان ناتو در مرزهای ترکیه تحویل می‌گیرد، چند ویژگی دارد که نمی‌باید فراموش کنیم.   ویژگی اول «کردستان مستقل» عین حکومت اسلامی جمکران «فرامرزی» بودن آن است! بله، اگر شیعی‌‌مسلکان را تقریباً در تمامی مناطق خاورمیانه می‌توان یافت، کرد هم همه جا هست. در نتیجه، «کردستان مستقل» بهترین ابزار جهت باج‌گیری، جنگ‌سازی،   ایجاد درگیری‌های قومی و نهایت امر سیاستگزاری در دست‌های نازنین آتلانتیسم خواهد شد.   به همین دلیل بود که از سال‌ها پیش باد در بوق این کردستان انداختند، و برای خر کردن خلق‌الله بعضی‌ها حتی آن را با «کمون پاریس» و سال‌های نخست «لنینیسم انقلابی» در اتحاد شوروی طاق زدند!

ولی تجزیة عراق یک ویژگی دیگر هم دارد که اینک در برابرمان نشسته:  ایجاد یک خلیفه‌گری قرون‌وسطائی با ریش‌وپشم،   چادروچاقچور، تازیانه و حکم شرعی و … و خلاصه دیگر ابزار «حکومت اسلامی اصیل» و ناب و رحمانی! و اما با دیدن عکس‌های البغدادی و وزرای دست‌چپ و ‌راست وی نویسندة این وبلاگ به یاد یک حکایت عجیب افتاد.

 

روزی جوانی سرمست از نیروی شباب، آرزو کرد که، ای کاش مادرم بمیرد و پدرم زنی جوان و زیبا اختیار کند تا هم از شر این عجوزه راحت شوم،‌ و هم در غیاب پدر با این زن جوان و زیبا هم‌بستر شده، دلی از عزا درآورم. از قضای روزگار دست بلا زد و پدر را برد، و مادر بر جای بماند، پس شوهری اختیار کرد که باز هم از قضای روزگار نااهل و بچه‌باز و ک…کن از آب درآمده، همه روزه پسرک را زحمت می‌داد و می‌سپوخت! روزی جوان نااهل در خلوت فریاد برآورد: خداوندا! چه فکر می‌کردیم و چه شد!

 

بله، این است حکایت عموسام در عراق! حکومت اسلامی «نیست‌درجهان» که اینک به عنوان «خلیفه‌گری»‌ شام و عراق در این منطقه چشم به جهان گشوده، همان بود که پیشتر در طرح‌های آتلانتیسم می‌بایست از طریق شبکة میلیاردر گولن و با شرکت فعالانة «جهان بهارزدة عرب»، دولت ترکیه، و ارتش ناتو در سراسر امپراتوری سابقاً عثمانی احیاء شود!  حکومتی که وظیفة اصلی‌اش پاسداری از شاهرگ‌های ارتباط تجاری آتلانتیسم،   مخالفت با گسترش سرمایه‌داری‌های چین، روسیه و هند،   و خصوصاً فراهم آوردن زمینة‌ مناسب جهت ایجاد درگیری‌های قومی و مذهبی در مناطق مسلمان‌نشین سابقاً شورائی و حتی فدراسیون روسیه بود. حال که همة این طرح‌ها وآرزوها ابتر شده،   عموسام را می‌بینیم دست در دست البغدادی! نمی‌دانیم البغدادی عموسام را پسندیده یا خیر! به هر حال، امیدواریم عموسام به سرنوشت آن جوانک پدر مرده دچار نشود!

 

از شوخی گذشته، طرح‌های منطقه‌ای عموسام بیش از پیش به طرح‌ عقب‌ماندگان ذهنی می‌ماند که می‌خواهند با اصراری کودکانه، به هر طریق ممکن آنچه را که غیرممکن است اجرائی کنند. عقب‌ماندگانی که در این راه از تمامی عوامل موجود ـ پدر و مادر، همسایگان و اهل‌بیت و فامیل و دوستان و هم‌بازی‌ها ـ کمک می‌طلبند.   آتلانتیسم بجای قبول این واقعیت که در پایه‌ریزی «بهارعرب» و طرح‌های برآمده از آن ناکام مانده، و می‌باید طرح‌های دیگر ارائه دهد، با تکیه بر عناصری هر روز نااهل‌تر و نامربوط‌تر سعی دارد همان طرح‌ها را روی میز طراحی حفظ کند. باید پرسید چرا؟!‌  

 

باید پرسید به چه دلیل،‌ سرمایه‌داری آتلانتیست اصرار دارد از طرح‌هائی حمایت کند که دیگر امکان جذب را از دست داده و گام در نفی و ایجاد نفرت گذارده؟   در این مسیر مسلماً «خلیفه‌گری شام و عراق» یکی از مهم‌ترین این طرح‌ها می‌باید تلقی شود. ولی به استنباط ما، این برخورد از زمانی آغاز شد که آتلانتیسم از شکست در جبهة سوریه آگاهی یافت؛ زمانیکه اهرم‌ سیاست‌های اساسی از دست آتلانتیسم خارج شد، و بالاجبار دست به دامان گزینة دیگری زد. به عبارت بهتر، اینک آتلانتیسم تلاش دارد با استفاده از همین طرح‌های نفرت‌انگیز ناتوانی‌اش را در اجرائی کردن شبکه‌های «معتبرنما» پوشش دهد. و اینک که آتلانتیست‌ها نتوانسته‌اند‌ فدراسیون روسیه و چین و هند را با استفاده از محفل میلیاردرهای گولن محاصرة اقتصادی کنند،‌ می‌خواهند اینان را در محاصرة لات‌ولوت و آدمکش و تروریست قرار دهند!

 

به همین دلیل است که شبکة خبرسازی آتلانتیست تلاش دارد،‌ با قدرت هر چه بیشتر فوت در آستین «وحشیگری‌های» داعش بیاندازد! ولی فریب تبلیغات را نخوریم. تفاوت این «داعشی‌ها» با موج اسلامگرایانی که تا همین چند ماه پیش در تونس، مصر، لیبی و … مورد حمایت مستقیم پنتاگون و کاخ‌سفید قرار داشتند چیست؟ مطالبات داعش با مطالبات رهبران «جنبش‌سبز» که حمایت آمریکا و انگلستان از آن‌ها دیگر کارش به مسخرگی کشیده چیست؟ تفاوت البغدادی با امثال روح‌الله خمینی و آیات عظام که طی «انقلاب اسلامی»، ایران را گام به گام به بن‌بست‌های قرون وسطائی هدایت می‌کردند و هنوز هم جامعه را در چنبرة مزخرفات خود اسیر کرده‌اند،   چیست؟  پاسخ روشن است؛ هیچ!   اینان در عمل تفاوتی با یکدیگر ندارند؛‌ این خط تبلیغاتی آتلانتیسم است که تلاش دارد این به اصطلاح «تفاوت» را به افکار عمومی القاء کند.

 

تقریباً همزمان با عربده‌جوئی‌های داعش، و تقاضای «استقلال» برای کردستان، طرح‌های دیگری نیز از دکان دست‌نشاندگان عموسام در منطقه بیرون افتاد.   طرح‌هائی میرا و ناکام که عمرشان به حباب‌های برکه می‌مانست و مسلماً مهم‌ترین‌شان هیاهوی دولت اسرائیل پیرامون ‌ سه جوان ربوده شده توسط «عوامل» حماس بود! می‌دانیم که این جنایت حتی اگر صحت هم داشته باشد، نمی‌تواند به یک پدیدة سیاسی تبدیل شود. چرا که جنایتکار در همه جای دنیا یافت می‌شود، و منتسب کردن چند جنایتکار بی‌وجدان به یک جریان سیاسی کار درستی نیست، حتی اگر ما سایة حماس را هم با تیر بزنیم. البته خوشبختانه، برای حماس در شرایط فعلی هیچ اعتبار سیاسی باقی نمانده.  ولی نمی‌باید اشتباه کرد،‌  بنیامین نتانیاهو نه برای مبارزه با حماس که جهت فوت کردن در آستین همین اصولگرایان و تندروی‌های اسلامی است که در ظاهر بر علیه اینان دست به وق‌وق زده. باید پرسید زمانیکه آریل شارون، قصاب صبرا و شتیلا شیخ یاسین را با هزینة خود از مصر به غزه آورد و نخستین مسجد حماس را با پول دولت اسرائیل برای وی ساخت،  چرا امثال نتانیاهو عربده سر نمی‌دادند؟ فراموش نکنیم، تندروها در همة صورتبندی‌های سیاسی به درد می‌خورند. برای دولت جنگ‌طلب اسرائیل چه چیز بهتر از در اختیار داشتن افسار یک تشکیلات دیوانه و مجنون همچون حماس؟ نتانیاهو از این وحشی‌های ریش‌وپشمی همان استفاده‌ای را می‌برد که طی دهه‌ها دولت‌های آتلانتیست و منطقه از هم‌پالکی‌های حماس در ایران می‌بردند و می‌برند. از حزب‌الله و حزب جمهوری‌اسلامی گرفته،‌ تا بیت‌رهبری و خط‌امام و روحانیت فلان و بهمان، همگی برای ارتقاء منطقه‌ای اسرائیل کم زحمت نکشیدند.   و تا همین چندی پیش، مقام معظم چاه‌جمکران یک قدم از نابودی اسرائیل پائین نمی‌آمدند. فقط پس از دریافت توسری بود که ایشان فهمیدند وق‌وق کردن دیگر نان و آب ندارد، و شروع کردند به سینه‌خیز رفتن و پشتک و وارو زدن،   یا به قول خودشان «نرمش قهرمانانه!»‌

 

همزمان با هیاهوی «داعش»، آتلانتیست‌ها در ایران نیز دست به کار شدند.  و باز هم بر سر روابط جنسی و زنان در حکومت اوباش جمکران «حشرکشی» به راه انداختند.  «مقام معظم» خواستار بچه‌دار شدن امت شدند، و «نان‌به‌نرخ‌روز» خورها هم دست به تهدید ملت زدند که اگر بچه‌دار نشوید پدرتان را درمی‌آوریم!‌ از سوی دیگر، بساط لباس زنان نیز برای چندمین بار به مجلس شورای اسلامی رفت، و نوچه‌های انگلیس از جمله سردار مقدم، علی مطهری و دیگر اراذل و اوباش ولایت‌فقیه شروع کردند به خط‌ونشان کشیدن برای زنان!   این هم‌زمانی‌ها به صراحت نشان داد که هر کجا ارباب جمکرانی‌ها گیر می‌افتد، آخوندها را یا به پائین‌تنة ملت بند می‌کند، یا به ‌حجاب زنان. و دقیقاً هم‌سوئی این هیاهوی پوچ با سخنرانی‌ها و حمایت‌های غیرمستقیم تل‌آویو از حماس نشان داد که نهایت امر تمامی این «بساط» وسیله‌ای است در دست ایالات‌متحد تا سیاست‌های منطقه‌ای‌اش را خوب «رنگ‌وروغن» بزند. مبارزه با بی‌حجابی در ایران ابزاری شده در زرادخانة یانکی‌جماعت که از آن جهت سرکوب ایرانیان استفاده می‌کند. روند این است که در مواقع مشخص، یانکی‌ها جهت هماهنگ کردن سیاست‌های منطقه‌ای‌شان «بساط» حجاب را توسط اوباش نانخور سازمان‌های اطلاعاتی غرب علم می‌کنند.    

 

ولی مهم‌ترین هیاهوئی که گویا می‌بایست کمک اصلی به سیاستگزاران یانکی در منطقه برساند، از جانب سازمان مجاهدین خلق تأمین شد!   بله، این سازمان دقیقاً همزمان با نیازهای تبلیغاتی عموسام، با به راه انداختن میتینگ «سالانة» خود در یکی از دهات اطراف پاریس،‌   از زبان رهبر فرزانه‌شان، خانم عضدانلو قاجار،   معروف به «مریم»، عملاً تمامی تبلیغات موهوم و مسخره‌ای که بوق‌های آتلانتیست پیرامون حکومت فعلی جمکران به راه انداخته‌اند «تکرار» کرد. نهایت امر در همین سخنرانی «سرنوشت‌ساز» است که، رهبر فرزانة مجاهدین،   هم به حکومت اسلامی «بمب اتم» دادند،   هم مسئولیت سیاستگزاری‌های واشنگتن در منطقه و «عروج» داعش را به حساب حکومت دست‌نشاندة ملایان نوشتند، و هم از جهانیان خواستند تا این حکومت «خطرناک» را که تهدید کرة ارض به شمار می‌رود هر چه زودتر از میان بردارند!  

 

انصافاً اگر باراک اوباما شخصاً می‌خواست با صرف میلیون‌ها دلار برای دستگاه دست‌نشانده و بی‌اختیار ملایان که توسط سازمان سیا در ایران مستقر شده، تبلیغات به راه اندازد، به گرد خانم عضدانلو هم نمی‌رسید.  پس از گوش سپردن به نصایح «پیامبرگونة» مریم، آنهم در برابر خیل عظیم صاحب‌منصبان آتلانتیست،   از ژنرال و کلنل گرفته تا رئیس‌پلیس و شکنجه‌گر و … بیننده به این نتیجة «منطقی» می‌رسید که این حکومت اسلامی چقدر باید قدرتمند باشد!

 

ولی «قدرت» این حکومت و «حقانیت» حزب دمکرات کردستان و صحت و صراحت «بابا» بارزانی، و «عمو» طالبانی، خصوصاً «نابهنگامی» عملیات حماس و داعش، از قضای روزگار جملگی با نیازهای عموسام جهت خروج از بن‌بست عراق همزمانی نشان می‌دهد، و فراموش نکنیم،‌ امروز مذاکرات هسته‌ای در وین نیز از سر گرفته می‌شود:

 

«در آستانه پایان دوره شش ماه توافق موقت هسته‌ای، ایران و گروه ۱+۵ دور دیگری از مذاکرات را در شهر وین از سر می‌گیرند.   ظریف، وزیر خارجه ایران، و تیم همراهش روز چهارشنبه وارد وین شد. از سوی دیگر در تیم آمریکا ویلیام برنز و وندی شرمن دو مقام ارشد وزارت خارجه آمریکا نیز حضور دارند.»

منبع: رادیوفردا، مورخ 2 ژوئیة 2014    

 

و با در نظر گرفتن اینکه ایالات متحد به هیچ عنوان خواهان از میان رفتن تنش «نان و آب دار» هسته‌ای با نوکران جمکرانی‌اش نیست، سخنرانی‌ «داغ» مریم جان در بارة «بمب اتمی» ملایان دلیل و منطقی از آن خود پیدا می‌کند! حال عیال رجوی را با بمب اتمی ملایان به آغوش گرم جوزف لیبرمن و دیگر لوتی و عنترهای آتلانتیست می‌سپاریم و می‌پردازیم به امکانات بهره برداری از هیاهوی رسانه‌ای که طی چند روز گذشته به راه افتاده.

 

همینجا بگوئیم،   بهره‌برداری‌های مورد نظر عموسام آنقدرها امکان‌پذیر به نظر نمی‌آید. به صراحت دیدیم که بساط داعش «آرام» گرفت، و از سوی دیگر اعلام همبستگی «بابا» بارزانی با آخوند سیستانی به صراحت نشان داد که «حق» کردستان جهت استقلال گویا آنقدرها هم «حق الهی» تلقی نمی‌شود:

 

«[…] به گزارش خبرگزاری فارس، عرفات کرم نماینده پارلمان عراق از حزب دموکرات کردستان به السومریه نیوز گفته مسعود بارزانی به آیت‌الله سید علی سیستانی نامه زده [ارسال کرده] است و از وی خواسته برای پایان وضعیت بحرانی کنونی عراق وارد عمل شود.»

منبع: فارس نیوز، 2 ژوئیه 2014.

 

اگر قرار است سیستانی شیعه جهت احقاق حقوق کردهای سنی پای به میدان بگذارد،   پس همانطور که وزیر امور خارجه اسرائیل، آویگدور لیبرمن می‌گوید،‌ مسئلة کردستان به هیچ عنوان «استقلال» نیست. بله، این دقایق به صراحت نشان می‌دهد طرحی که پنتاگون جهت پوشش دادن به شکست آتلانتیسم در سوریه روی میز گذاشته بود،‌ گام به گام با بن‌بست‌های ساختاری و استراتژیک برخورد می‌کند.   به استنباط ما با گرم‌تر شدن «آتش» جنگ در اوکراین، آمریکائی‌ها با سرعت بیشتری تلاش خواهند داشت تا خود را از شر سیاست ناموفق خاورمیانه‌ای که از دوران جرج بوش به ارث برده‌اند خلاص کنند. شاید به همین دلیل باشد که سرگئی لاورف، وزیر امور خارجة روسیه نیز در مصاحبة اخیر خود خواستار «تعطیل» کامل سیاست‌های آمریکا در منطقه شده،‌ و تنظیم روابط خاورمیانه را بر عهدة کشورهای منطقه گذارده.