حسن باند!

saeed_saman_14_09_27

مسلماً امسال یکی از مهم‌ترین رخدادهای نشست سران کشورها در مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک دیدار حسن روحانی با دیوید کامرون بود. با این وجود،   در تحلیل چند و چون این دیدار، که حداقل در نظام رسانه‌ای «انعکاس گسترده» یافته، نمی‌باید به بیراهه رفت.  از منظر دیوید کامرون و تبلیغات بریتانیای «کبیر» توجیه مشخصی پیرامون چرائی این ملاقات مطرح نشده. تو گوئی دیدار دوجانبة روسای قوة مجریه حکومت اسلامی جمکران و بریتانیا، آنهم پس از 35 سال از جمله رخدادهای عادی و معمولی می‌باید تلقی شود! ولی در جمکران تقریباً تمامی لایه‌های حکومتی، در اعتراض به سخنانی که دیوید کامرون پس از دیدار با روحانی از تریبون سازمان ملل پیرامون کشور ایران ایراد کرد، به اجماع رسیده‌اند. از لاریجانی و روزنامة کیهان گرفته،  تا لات‌ولوت‌های زهوار در رفته‌تری از قماش «قائم‌مقام جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی»، نخست‌وزیر بریتانیا را مورد تهاجم قرار داده‌، و هر یک مجازاتی برای وی تعیین کرده‌اند؛   از تعلیق مذاکرات هسته‌ای گرفته،   تا قطع رابطه با انگلستان و حتی عدم همکاری با ائتلاف علیه داعش! در اینجا چند پرسش بی‌پاسخ باقی مانده، که تلاش خواهیم داشت در وبلاگ امروز در حد امکان برای‌شان پاسخی بیابیم.

نخستین سئوالی که مطرح می‌شود این است که به چه دلیل دیویدکامرون «یخ‌های» مراودات دیپلماتیک با ایران را اینچنین در ملاءعام ذوب کرده، و در شرایطی نه چندان مناسب انگلستان را به ارتباط سیاسی با حکومت اسلامی «آلوده» نموده؟  اگر در اینجا از واژة «آلوده» استفاده می‌کنیم، به هیچ عنوان اشتباهی در کار نیست. حکومت اسلامی از دیرباز وامدار انگلستان بوده و هنوز هم هست. و در این میانه، تاریخچة روابط استعماری حکومت ملایان با انگلستان آنقدرها هم از انظار پوشیده و پنهان نمانده؛   راه دور نرویم. اگر فراموش نکرده باشیم، روزی که یک افسر «ام. آی. 6» به نام چیلکات را به عنوان سفیرکبیر بریتانیا به ایران فرستادند، در وبلاگی تحت عنوان «سردار چیلکات» نوشتیم که پذیرش استوارنامة یک جاسوس «ام. آی. 6» در تهران، آنقدرها ارتباطی با استقلال و اقتدار حکومت اسلامی نمی‌تواند داشته باشد. در همان مطلب نیز گفتیم که چیلکات برای آشوب‌آفرینی به تهران فرستاده شده.   دیری نپائید که توسط اوباشی که «مردم» معرفی می‌شدند، سفارت انگلستان «تسخیر» شد، و جهت تأمین خسارات وارده،   یک صورتحساب چند میلیون پوندی نیز روی دست ملت ایران افتاد.   حال، همین دولت انگلستان کارش بجائی رسیده که رئیس قوة مجریه‌اش را در ملاءعام و در برابر دوربین خبرنگاران به «دیدار» فردی می‌فرستد که از سوی کارمندانی به مراتب دون‌پایه‌تر از چیلکات، به کارگزاری منافع انگلستان در ایران گمارده شده. بی‌رودربایستی بگوئیم،  به قول مش‌قاسم، دروغ چرا؟ تا قبر «آ.آ.آ»، تحولات مهمی باید در راه باشد.

سکرمه‌های در هم فرورفتة کامرون هنگام دیدار با حسن روحانی، به دلیل رایحة تعفنی نبود که از وجود آخوند متحجر، زن‌ستیز، وحشی و خونخوار به مشام وی می‌رسید؛   کامرون نگران حال و اوضاع خودش بود.   دولت انگلستان تا همین چند روز پیش تحت عنوان «مخالفت با جنگ»،   هم از شرکت در عملیات نظامی بر علیه داعش سر باز می‌زد و هم نوچه‌های آتاترکی‌اش را در آنکارا از دخالت در امور داعش منع می‌کرد. پس از صدور قطعنامة شورای امنیت ـ 24 سپتامبر 2014 ـ به یک‌باره «چشم‌انداز» تغییر کرد.   بریتانیا زره جنگ پوشید،  و رجب اردوغان از «تغییر» خبر داد و داوات‌اوغلو، نخست‌وزیر «بعدازاین» هم قول داد که پدر داعش را در می‌آورد.   و در واکنش به تغییر موضع‌ «شجاعانة» انگلیس و ترکیه بود که خبر اعدام محسن امیراصلانی، به «جرم» تحریف مذهبی انتشار یافت. اگر شما بجای کامرون بودید سکرمه‌های‌تان در هم نمی‌رفت؟ گویا امیراصلانی به پرسوناژ موهوم «یونس» در قصه‌های اقوام سامی توهین کرده بود:‌

«[…] محسن امیراصلانی، زندانی عقیدتی، به دلیل اتهاماتی چون ارائه تفسیر جدید از قرآن، توهین به حضرت یونس، فساد فی‌الارض و بدعت در دین، روز چهارشنبه دوم مهرماه در زندان رجائی شهر اعدام شده است.»

منبع: رادیوفردا، سوم مهرماه 1393

جرمی از این بالاتر هم سراغ دارید؛ اظهار نظر در بارة قصة «حضرت» یونس! مجازات این «جرم» نه یک اعدام که می‌باید اعدام دستجمعی باشد. خانواده و همسایه‌های امیراصلانی و اهل محل را هم می‌باید اعدام می‌کردند.   ولی از آنجا که اسلام دین عشق و صلح و مهربانی است فقط محسن امیراصلانی اعدام شد! بله، در چنین شرایطی است که امپراتوری «اومانیست» بریتانیا گویا قرار شده در همکاری نزدیک و دوشادوش با جمکرانی‌ها، منطقه را از شر وجود یک گروه «خشک‌فکر» و تروریست آسوده کند. باید قبول کرد که برای حمله به داعش انگلستان بهترین «شریک راه» را برگزیده. اگر داعش در زمینة وحشی‌گری و آدمکشی و خشک‌فکری کوتاهی کند،  انگلستان با تکیه بر «دانش و عقلانیت جمکران» آناً این کمبودها را جبران خواهد کرد. به همین دلیل نخست‌وزیر بریتانیا در مجمع عمومی سازمان ملل از نظام جمکران انتقاد کرده تا ضمن کسب محبوبیت برای انگلستان در ایران، چماقداران لندن را نیز بر محور نفرت از بریتانیا بسیج کند:

«نخست‌‌وزیر انگلیس […] با دخالت آشکار در امور داخلی ایران خواستار تغییر رفتار نظام با مردم شد!»

منبع: کیهان، 4 مهرماه 1393

البته، انتشار خبر این اعدام وحشیانه بی‌دلیل نیست. به گواهی وبلاگ متعددی نوشته‌ایم، اعدامی‌‌هائی از قبیل محسن امیراصلانی در ایران کم نیستند؛ خبر اعدام و اسامی‌‌شان منتشر نمی‌شود!   بله، شبکة «شیخ‌وشاه» تحت نظارت لندن، دست‌اندرکار است تا بحرطویل‌های نوری‌زاد، تاج‌زاده، نبوی، شیون و زوزة دختران موسوی و … و دیگر زندانیان و ستم‌دیدگان «تزئینی» را به نام «مخالفان حکومت» برای ملت ایران عَلَم کند. بحرطویل‌هائی که به لیسیدن ماتحت امام خمینی،‌ و مجیزگوئی از ثمرات انقلاب «شکوهمند اسلامی» محدود می‌شود و هیچ مخالفتی با بنیادها و روش‌های سیاسی و نظامی و ضداجتماعی این حکومت ندارد. بحرطویل‌هائی که نهایت امر، توجیه‌نامه‌هائی است بر وقاحت و دریدگی و وحشی‌گری‌های حکومت ولایت‌فقیه و عمال آن.

همانطور که گفتیم، سکرمه‌های کامرون هنگام دیدار با روحانی سخت در هم بود. خلاصه بگوئیم، اینک که گند روابط استراتژیک لندن با جمکران زمین و زمان را «آلوده»، انگلستان دیگر نمی‌تواند مانند دوران گذشته، هم ژست حمایت از «مدرنیته» و اومانیسم بگیرد،‌ و هم از قبل همکاری با موجودات ماقبل تاریخ، از قماش ملایان شیعی‌مسلک، شیخک‌های عربستانی، قاچاقچیان نفت کردستانی، برده‌فروشان افغانی، و شکنجه‌گران داعشی نان بخورد! این «قصه» در مرزهای روسیه به فصل آخر خود رسیده، و برنامة هولناک «امارات اسلامی» که تا چندی پیش آتلانتیسم آن را در داغستان و چچنی، زیر دماغ مسکو علم کرده بود، اینک در ایران نیز می‌باید «تعطیل» شود. و این است دلیل جیغ‌وویغ توله‌های «ولایت» در جمکران.

در همین راستاست، که بن‌بست سیاسی فعلی، که به دلیل علنی شدن روابط «لندن ـ جمکران» به وجود آمده توسط اوباش حکومت اسلامی به نوع دیگری «تحلیل» می‌شود؛ و به صراحت بگوئیم، جای تعجب هم نیست! نوچه‌های «ولایت»‌ نمی‌پذیرند، یا بهتر بگوئیم سخت خواهند پذیرفت که سقف دکان‌شان در حال فروریختن است.  در گذشته‌ای نه چندان دور، روزگاری بود که محمدرضا شاه نیز می‌پنداشت با بازی کردن کارت «ضد شوروی»، تا ابد بر میز پوکر استراتژی‌های منطقه‌ای از حمایت واشنگتن برخوردار خواهد بود. و این «خوش‌خیالی» در عمل یکی از ویژگی‌های حکومت‌های دست‌نشانده است. چرا که، اینان فلسفة وجودی‌شان را خود تولید نمی‌کنند؛  عارضه‌ای‌اند که همچون قارچ بر پیکر استراتژی‌های خارج از کنترل خود می‌رویند. حکومت دست‌نشانده، در مسیر حرکت این استراتژی‌ها، در چندوچون موجودیت‌‌اش و حتی عمر فعال خود هیچ دخالتی ندارد. آن زمان که استراتژی تغییر مسیر ‌دهد، شیشة عمر حکومت دست‌نشانده نیز می‌شکند. و این است واقعیتی که وابستگی اقتصادی در شرایط سیاسی ایران به وجود آورده؛  حکومت اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. از اینرو اظهارات نخست وزیر بریتانیا باعث «تأسف» بعضی‌ها در وزارت امور خارجه شده:

«افخم: اظهارات کامرون مایه تأسف است.»

همان منبع

باید پرسید این اظهارات مایة تأسف چه کسانی است؟  پاسخ روشن است،   مایة تأسف حکومت اسلامی است که همچون محمدرضا شاه به این توهم دچار شده بود که تا ابد خواهد توانست بر روابط خود با یک استراتژی منطقه‌ای تکیه داشته باشد. جمکرانی‌ها نیز می‌پنداشتند تا پایان خورشید بر میز پوکر استراتژی‌های منطقه‌ای، مرتباً کارت «استقلال» روی میز می‌کوبند،   و لندن نیز با توپ و تشر حریفان‌شان را از بازی «بیرون» خواهد انداخت.   این است واقعیت وجودی حکومت اسلامی.   اگر قرار باشد که این حکومت علناً در کنار لندن بایستد،   همانطور که کامرون گفته،   می‌باید الزاماً در سیاست‌های‌اش پیرامون رابطه با تروریسم، وضعیت شهروندان،   و خصوصاً سیاست‌های هسته‌ای «تجدیدنظر» کند. و این تجدیدنظرها برای جمکرانی‌ها خیلی گران تمام خواهد شد.

نخست بگوئیم، مسائلی که لندن خواستار تجدیدنظر در آن‌ها شده، ساخته و پرداختة جمکران نیست. این حکایت همان قارچی است که بر پیکرة یک استراتژی دیرپای منطقه‌ای رشد می‌کند.  چرا که، تمامی این مسائل، از همکاری با حماس و حزب‌الله «سابق» لبنان گرفته تا بحران هسته‌ای و سرکوب روزانة شهروندان و «عربستانی» کردن جامعه، جملگی توسط انگلستان به جمکران دیکته شده و می‌شود.   و به همین دلیل است که وحشت سراپای حکومت اسلامی را فراگرفته.   اینان خودشان هم نمی‌دانستند به چه دلیل می‌باید در خیابان‌ها به زنان و جوانان حمله‌ور شوند؛   خودشان هم نمی‌دانستند در معادلات منطقه‌ای آتش‌بیار توازنی هسته‌ای شده‌اند که «فرضاً» قرار بوده وزنة آتلانتیسم را در برابر روسیه «سنگین‌تر» کند؛ و مسلم بدانیم در زمینة همکاری با تروریست‌های حماس، حزب‌الله «سابق» لبنان و دیگر گروه‌های تروریست خلق‌الساعه در آفریقا و خاورمیانه و جنوب روسیه نیز شناخت جمکرانی‌ها از «حجاب اجباری» و سلاح هسته‌ای فراتر نمی‌رود.  اینان برای اسلام پای به میدان گذاشته بودند، و حالا اسلام‌شان علناً انگلیسی از آب درآمده. بله، آندسته از «انقلابیون» که فهم و درک اندکی از مسائل استراتژیک ‌داشتند، همان هفته‌های اول «ترور» شدند؛   آنان که در قدرت باقی مانده‌اند المثنی‌های امیرعباس هویدا،   اسدالله علم و ارسنجانی‌اند؛   در چنین حکومتی کسی که سر به تن‌اش بیارزد پای‌اش به مجلس و قوة قضائیه و رأس هرم قدرت باز نخواهد شد. خلاصه بگوئیم، این حضرات خرتر از این‌حرف‌ها هستند.   اینان به هراس افتاده‌اند، چرا که از ارباب دستورالعمل دیگری در باب تغییر مسیر دریافت کرده‌اند، و این تغییر مسیر برای‌شان مشکلات فراوانی به بار خواهد آورد.   لاریجانی‌ها که تا دیروز می‌توانستند هر ایرانی‌ای را که می‌دیدند اعدام کنند، امروز که ارباب دستور دیگری می‌دهد، دست‌وپای‌شان را گم کرده‌اند:

«[لاریجانی به کامرون گفت:] رفتار شما مثل رفتار کودکی می‌ماند که از روی ترس فریاد می‌زند و گاهی هم فحاشی می‌کند. […] شما از جریان تروریستی ترسیده‌اید و فریاد می‌زنید. شما نمی‌توانید زرنگی کنید و نیازتان را به عنوان امتیاز به ما بفروشید. [..] حالا از زبانی استفاده می‌کنید که منجر به رفع نیاز شما نخواهد شد.»

منبع: بی‌بی‌سی، 5 مهرماه 1393

خدمت «برادر لاریجانی» بگوئیم، آنکه از ترس فریاد می‌زند کامرون نیست؛ شما از شدت وحشت دست‌وپای‌تان را گم کرده‌اید. کسی که به شهادت بسیاری خبرگزاری‌های خودی، حتی پیش از اعلام رسمی نتایج انتخابات «ریاست جمهوری» به میرحسین موسوی،   تبریک گفته بود، نمی‌تواند با لفاظی و به قول شما با «زبان»، فاصله‌ای بین موجودیت خود و سیاست‌های انگلستان در ایران خلق کند. رفع نیاز شما نیز به اینصورت عملی نخواهد شد. امروز برای آنان که قادر به درک شرایط و چشم‌انداز منطقه نبودند روشن شده که موسوی را آتلانتیسم از صندوق‌ها بیرون کشیده بود، و شما نیز به عنوان «رئیس مجلس» جمکران در جریان همین گزینه قرار داشتید.   در ثانی، انگلستان بر خلاف ادعای شما از جریان تروریستی «نترسیده!» ترس لندن از جای دیگری می‌آید.

برای لندن شرایط ویژه‌ای در منطقه ایجاد شده.  اگر دست از حمایت از داعش بشوید، زیر پای مجموعه مهره‌های منطقه‌ای‌‌اش، از جمله مجموعة بسیار گسترده‌ای در حکومت اسلامی جمکران خالی می‌شود.   و از آنجا که بریتانیا در منطقه به قول معروف «تل‌نریده» باقی نگذاشته، در صورت چنین فروپاشی‌ای مشکل خواهد توانست بر روند نوین مسائل تأثیر گذارد و منافع خود را تأمین کند. اگر دست از داعش نشوید، سیاست‌هائی که بیاض انگلستان را اینچنین در منطقه گرفته‌اند، شخص ابوبکر البغدادی را می‌فرستند دم در خانة نخست‌وزیر انگلستان. این است دلیل رنگ پریدة کامرون، و علت اتخاذ سیاست‌های متناقض آتلانتیسم در برابر داعش.

با این وجود، مشکل کامرون به هیچ عنوان به محدودیت‌های سیاسی در ارتباطات خاورمیانه‌ای لندن محدود نمی‌شود.  فراموش نکنیم، مسئله اگر امروز در خاورمیانه علنی شده، ریشه‌های‌اش به مراتب از این منطقه فراتر می‌رود.  اروپای غربی و ایالات‌متحد پای در بحران‌های داخلی گذارده‌اند، و دلیل نیز روشن است. اینان پیشتر همین بحران‌ها را در قالب جنگ، انقلاب، اعتراض و کودتا و … به دیگر مناطق جهان «صادر» می‌کردند،‌ و در قفای آن بر پیکرة آتلانتیسم رنگ‌وروغن می‌زدند.   امروز از آدمکشی پلیس در شهر فرگوسن آمریکا گرفته،   تا مسئلة بیکاری در اتحادیة اروپا،   بحران اقتصادی به تدریج تبدیل به جنبش‌هائی «سیاسی ـ اجتماعی» می‌شود. جنبش‌هائی که همچون گذشته برای‌شان راه‌حل‌های تندوسریع نمی‌توان یافت. از سوی دیگر، در پشت این تحولات و جنبش‌های گسترده، استراتژی‌های قدرتمندی نشسته‌اند که دیگر آقای کامرون نمی‌توانند با یک کودتا و به راه انداختن اعتراض و انقلاب و یا اعزام 007 آن‌ها را خنثی کنند. این است دلیل نگرانی و سکرمه‌های در هم کامرون. امروز جیمزباند بریتانیا کسی نیست جز «حسن باند» خودمان.

لشکر کوتوله‌ها!

saeed_saman_14_09_23

طی روزهای گذشته، تبلیغات گستردة شبکه‌های «خبرسازی» آمریکا پیرامون آنچه «داعش» معرفی می‌شود، این گمانه را تقویت کرده که «داعش»، در مقام پاسخی به شکست مفتضحانة واشنگتن در جنگ‌های سوریه و عراق، در تمامیت‌اش ساختة نظریه‌پردازان حزب‌ دمکرات ایالات‌متحد است.   آمریکائی‌ها که به دلیل شکست در خاورمیانه، چاره‌ای جز عقب‌نشینی نمی‌دیدند، امروز سعی دارند با عَلَم کردن مضحکه‌ای به نام داعش برای سیاست‌های خاورمیانه‌ای‌شان «فلسفة‌ وجودی» تأمین کنند. پیشتر در مطالب‌مان گفته بودیم که واشنگتن جهت حفظ پایگاه‌های منطقه‌ای‌اش، و به دور نگاه داشتن‌شان از «گزند» تحولات غیرقابل اجتناب،‌ حتی حاضر خواهد بود تمامی خاورمیانه را به آتش بکشد. امروز می‌بینیم که عملاً چنین گزینه‌ای روی میز باراک اوباما قرار گرفته، و کاخ‌سفید تا تخریب کامل منطقه، و از میان بردن زندگی و هست‌ونیست ده‌ها میلیون انسان چندان فاصله‌ای ندارد.

ولی تحلیل شرایط فعلی در خاورمیانه کار مشکلی شده. واشنگتن جهت تأمین منافع نامشروع خود در این منطقه، تمامی روابط قانونی، حقوقی، و مصوبات شورای امنیت سازمان ملل را به زیر پای می‌گذارد! به عبارت دیگر، ایندولت خود را دقیقاً در منطق قطاع‌الطریقان و راهزنان قرار داده، و تنها هدف از عملیات شاخک‌های آشکار و پنهان سازمان سیا و پنتاگون در خاورمیانه، سرکوب و تخریب جهت توجیه سیاست‌های واشنگتن است. سیاست‌های کاخ‌سفید هر لحظه از شاخه‌ای به شاخة دیگر می‌پرد،   و دقیقاً به همین دلیل،  اگر فرض کنیم که روزی و روزگاری ایالات‌متحد از مواضعی قانونی و حقوقی در این منطقه برخوردار بوده، امروز دیگر نمی‌تواند چنین ادعائی داشته باشد. به همین دلیل نیز،‌ تحلیل‌گران با تکیه بر قوانین حقوقی و موازین بین‌المللی، مشکل بتوانند تحرکات آیندة واشنگتن را پیش‌بینی کنند!

در ثانی، خاورمیانه اوکراین نیست، یوگسلاوی هم نیست. این منطقه یکی از مهم‌ترین و کلیدی‌ترین مناطق جهان به شمار می‌رود، و در گذشته‌ها نقشی بسیار حساس و سرنوشت‌ساز در تمدن بشر ایفا کرده. میراث این نقش پررنگ در تمدن جهانی، امروز به گونه‌گونگی‌های فرهنگی و بافتی غنی از ادیان، مذاهب، اقوام، سنت‌ها، اگر نگوئیم، «نگرش‌ها» و بافت‌های شهری، قومی و ملی جان داده. برخورد وحشیانة یانکی‌ها با زندگی انسان‌ها،   اگر پیشتر در یوگسلاوی به فروپاشانی مورد نظر و «ملت‌سازی» در منطقه‌ای که چرچیل آن را «شکم نرم» اروپا می‌خواند منجر شده، در خاورمیانه می‌تواند به بمبی ساعتی در چنتة کاخ‌سفید تبدیل شود.  بمبی که هر لحظه موجودیت واشنگتن را نه تنها در خارج،   که در داخل مرزها نیز مورد تهدید جدی قرار دهد.

واشنگتن پس از تجربیات هولناک 11 سپتامبر، به عیان از این بن‌بست‌ها آگاهی یافته، ولی اینکه جهت اجتناب از آن‌ها چه می‌تواند بکند مسئلة دیگری است.   به صراحت بگوئیم، به شهادت مطالبی که از سال‌ها پیش در مورد بازتاب شکست محتوم آمریکا در خاورمیانه در همین وبلاگ نوشته‌ایم، واکنش‌های وحشیانة امروز آمریکائی‌ها در خاورمیانه همچون دوران جنگ کره، ویتنام و فروپاشانی یوگسلاوی و افغانستان قابل پیش‌بینی بود. ولی بازتاب آنچه در خاورمیانه پیش خواهد آمد،‌ از تمامی گمانه‌های «فاجعه‌آمیز» گذشته فراتر خواهد رفت.

واشنگتن دیگر نمی‌تواند همچون دوران جنگ کره، بر همکاری استالینیسم آدمخوار و خالی کردن پشت انقلابیون کره‌ای در مصاف با ارتش مک‌آرتور دل‌خوش باشد؛ نمونة سازش با مائوئیسم در ویتنام و فروپاشاندن لائوس، کامبوج و … فروانداختن اینکشورها به دامان اوباش پنتاگون نیز دیگر عملی نخواهد بود. از سوی دیگر، کشوری به نام اتحاد شوروی همچون دوران حمله به افغانستان در حال فروپاشی نیست، تا آمریکا به بهانة «مبارزه» با طالبان کنترل آسیای مرکزی را از چنگ مسکو بیرون کشیده، به نظامیان اشغالگرش بسپارد.

امروز آمریکا برخلاف سنت‌‌های گذشته‌اش می‌باید با بحران اخیر خاورمیانه رودررو قرارگیرد، و شکست محتوم یانکی‌ها در این گیراگیر معنائی به مراتب فراتر از «عقب‌نشینی» خواهد داشت.   به همین دلیل است که شاهد وحشیگری‌های بی‌سابقة واشنگتن در منطقه هستیم. حملات هوائی ارتش یانکی‌ها به ملت‌های منطقه، در شرایطی صورت می‌گیرد،   که پنتاگون توسط عوامل و ایادی‌اش تمامی راه‌های ارتباطی را از طریق کشتار خبرنگاران، فراری دادن ارباب جراید، و ربودن و قتل گزارشگران در مناطق جنگی «مسدود» نموده. در چنین شرایطی، این سئوال به درستی مطرح می‌شود که، آوارگی هزاران انسان در بیابان‌های سوریه،‌ عراق و مرزهای ترکیه نتیجة عملیات «وحشیانة» داعش است،   یا بازتابی است مستقیم از حملات هوائی یانکی‌ها؟ البته ساده‌لوح‌ها و خوش‌باورها کم نیستند؛ کسانیکه یا به دلیل منافع حقیر فردی، و یا به دلیل حماقت ذاتی،   به تبلیغاتی دل‌بسته‌اند که توسط سانسورچی‌های پنتاگون مرتباً از مواضع «انسانی» دولت واشنگتن قدردانی به عمل می‌آورد! ولی واقعیت مسلماً جز این است،  چرا که در تاریخ جنگ‌های جهان هیچ جنگی تا به این حد «تمیز و پاک و پاستوریزه‌» گزارش نشده. و تجربه نشان داده، آنچه سیاست واشنگتن «پاک» می‌نمایاند، در واقع از کثیف‌ترین فجایع دنیا نیز هولناک‌تر است.

اگر در فصلی که به نقش آمریکا در فضای آیندة خاورمیانه مربوط می‌شود، مبحث گذرگاه‌های دریائی ـ تنگة هرمز، شاخ‌آفریقا و کانال سوئز ـ را نیز بیافزائیم، این چشم‌انداز بی‌نهایت پیچیده‌تر خواهد شد. خصوصاً که خاورمیانه فقط «گذرگاه» نیست، شاهرگ عبور هیدروکربورهاست. در ثانی، از طریق خاورمیانه است که مهم‌ترین شبکه‌های تجاری، ‌ مراکز تولید را در چین، هند، آسیای جنوب شرقی در ارتباط با بازارها و صنایع غرب قرار می‌دهد، اینهمه اگر نخواهیم از مواد خام سخن به میان آوریم. از اینرو، کوچک‌ترین خللی در این روند می‌تواند کل اقتصاد غرب را، ‌ که طی دهة گذشته عملاً پای در فروپاشی ساختاری گذارده از پایه و اساس ویران کند. در چنین شرایطی مشکل می‌توان با آمارسازی و «ارقام‌فروشی»، رشد فرضی اقتصادی ایالات متحد را مرتباً در بوق انداخت، و در و دیوار دژ زهوار دررفتة‌ سرمایه‌داری آتلانتیسم در نیویورک و شیکاگو را «رنگ‌وروغن» زد. هم امروز دولت باراک اوباما که ادعای «رشد و شکوفائی اقتصادی‌اش‌»گوش فلک را کر کرده، با وضع مقررات و قوانین سعی دارد از فرار شرکت‌های چندملیتی از حیطة کنترل واشنگتن جلوگیری به عمل آورد. در تاریخ معاصر، دژ سرمایه‌داری هرگز از فرار سرمایه‌ها و مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌سالاری «نگران» نشده بود؛ بروز این نگرانی نوین است:

«[…] حملة دولت اوباما بر علیه فرار مالیاتی چندملیتی‌ها [از آمریکا] به دندان قروچة محافل مالی آمریکائی منجر شده، که این دستورالعمل را بی‌نتیجه، مخرب و از منظر اقتصادی ناشایست برآورد کردند.»

منبع: فرانس‌پرس، 23 سپتامبر 2014

می‌بینیم که آمریکا در داخل عملاً پای به بحران گذارده. ولی در اینجا دو پرسش مطرح می‌شود. نخست اینکه، آمریکائی‌ها در موجی که با علم کردن بساط داعش و بمباران ملت‌های منطقه به راه انداخته‌اند، تا چه حد امکان فرار از بحران داخلی و صدور این بحران به خارج از مرزها را خواهند داشت. دیگر آنکه، آیا واشنگتن امکان شکست در جبهة داعش را نیز «منظور» کرده؟ چرا که منطقاً، این خیره‌سری صرف خواهد بود که هیئت‌حاکمه‌ای، حتی متشکل از دمکرات‌های آمریکائی،  در یک بحران عظیم منطقه‌ای فقط با گزینة «پیروزی» پای پیش گذارده باشد. ولی در کمال تأسف،   این خیره‌سری در قلب سیاست‌های باراک اوباما هر روز با صراحت بیشتری خودنمائی می‌کند. و ظاهراً نیازهای حیاتی آمریکا به حفظ ارتباطات‌اش با خاورمیانه، که شمه‌ای شتابزده از آن را بالاتر مطرح کردیم،  کار را به آنجا کشانده که در واشنگتن به این خوش‌خیالی‌ها بیش از پیش دامن زده شود.  خلاصه کنیم، آمریکا در حال حاضر نیازمند این «خوش‌خیالی‌ها» شده؛   راه دیگری در برابرش وجود ندارد.

ولی تحلیل شرایط فعلی نهایت امر کار را به یک بررسی استراتژیک نیز خواهد کشاند.   هدف از این بررسی تبیین موضع ایالات متحد در ارتباط با قدرت‌های بزرگ جهانی است.   در دوران جنگ‌سرد، آمریکا یک موضع «آزادیخواهانه» برای خود دست‌وپا کرده بود،   و با تکیه بر این موضع دو تحرک جداگانه را همزمان راهبری می‌کرد.   تحرک نخست واشنگتن را در ارتباط با یک «مخاطب» بین‌المللی ـ  قدرت جهانی ـ قرار می‌داد، و در تحرک بعدی، در چارچوب همین ارتباط ایالات‌متحد امکان می‌یافت تا در مناطق مختلف جهان دست به جنگ‌سازی و کودتا بزند. چرا که، دستیابی به «صلح» منتج از این «جنگ‌سازی»، و یا «ثبات» ناشی از کودتا پیشتر در همان ارتباطات استراتژیک با «مخاطب» و یا قدرت جهانی «جاسازی» شده بود.  به طور مثال،   اگر در ویتنام حمایت چین از ویت‌‌کنگ‌ها ارتش آمریکا را از هم فروپاشاند، ساخت‌وساز با همان چین مائوئیست، پس از شکست ویتنام کار آمریکا را در دیگر مناطق آسیای جنوب‌شرقی روبه‌راه کرد.  حال ببینیم این نوع «مخاطب» و «روابط» در دوران نوین دچار چه نوع دگردیسی‌ای شده.

اگر درست بنگریم،‌ واشنگتن دقیقاً امروز نیز به دنبال نسخه‌ای نزدیک به همان نسخة سابق می‌دود. ولی به دلیل تغییرات عمدة ژئوپولیتیک، این نسخه نایاب است. طی نخستین دهة «پساشوروی»،   تلاش آمریکا بر این متمرکز شده بود، تا از چین و روسیه دو «متحد» حرف‌گوش‌کن، یا بهتر بگوئیم دو «مخاطب» مطیع برای خود بسازد.   کاخ‌سفید طی اینمدت سعی کرد تا روسیه را با مافیا،   اولیگارک‌ها و تجارت قاچاق اداره کند،   و چین را نیز در اسارت «توهم قدرت بزرگ اقتصادی» به زنجیر بکشد. ولی امروز به صراحت می‌بینیم که در هر دو این تلاش‌ها شکست خورده. روسیه اسیر دست مافیا باقی نماند،  اولیگارک‌های وابسته به مراکز تصمیم‌گیری غرب نیز بر سرنوشت ملت روسیه حاکم نشدند. از سوی دیگر، «توهم» قدرت بزرگ اقتصادی اگر از چین یک اقتصاد قدرتمند ساخته، حداقل از منظر حکام مائوئیست، همدستی پکن با واشنگتن در تمامی موارد آنقدرها که نظریه‌پردازان کاخ‌سفید می‌پنداشتند «ضروری» و حیاتی به شمار نمی‌رود. اگر روسیه اولیگارک‌ها را هر آنگاه که بخواهد «رها» می‌کند،‌ چین نیز آماده است تا هر لحظه صلاح بداند سیاست‌های آمریکا را به زیر سئوال برد. در نتیجه، رابطة اورگانیکی که واشنگتن در انتظار آن بود ایجاد نشده. و برخلاف دوران جنگ‌سرد نگرشی «یکسان و واحد» از آنچه در آن روزها «امنیت بین‌المللی» می‌خواندند بر روابط «غرب و شرق» حاکم نیست.   به عبارت بهتر، آمریکا در روابط بین‌المللی هیچ «مخاطبی» ندارد؛ و نمی‌تواند در صورت باخت در ماجراجوئی‌های‌اش تحت عنوان حمایت از «ثبات بین‌المللی» باج‌سبیلی به «مخاطب» داده،   برای خود پایگاهی محفوظ نگاه دارد. چرا که، پایگاهای امروزین موجود صرفاً در ید اختیار یک «مخاطب» مشخص قرار نگرفته، «صاحبان‌» متعدد و متغیر دارد. این رابطة ویژه، یکی از بن‌بست‌های استراتژیکی است که آمریکا در حال حاضر با آن روبروست. و این است دلیل تزلزل واشنگتن که همچون مرغ سر کنده، هر لحظه اینسوی و آنسوی می‌پرد. چرا که، در جهان امروز آمریکا در عمل بدون «مخاطب» باقی مانده، و امنیت‌اش دیگر تضمین نیست.

در چنین جهانی، روسیه، چین، هند و خصوصاً برزیل، پای در روابطی متنافر با واشنگتن گذارده‌اند، و به هیچ عنوان تحلیلی مشترک از «امنیت بین‌المللی» روی میز هیئت‌های حاکمة اینکشورها با واشنگتن نمی‌بینیم. آمریکا که طی 80 سال گذشته، از طریق گسترش پی‌درپی بازارها، صادرات سرمایه، و چپاول منابع کانی، انسانی و مالی یک امپراتوری جهانی ساخته بود، امروز جهت تأمین امنیت این امپراتوری نمی‌تواند بر قدرت‌های تعیین‌کنندة جهان تکیه داشته باشد. و این است شرایطی که آتلانتیسم را در نخستین دهة هزارة سوم در وضعیتی اسف‌بار قرار داده.

آمریکا از آغاز بحران 11 سپتامبر سعی داشت تا با پریدن از این شاخ به آن شاخ، برای خود متحدان «مقطعی» تأمین کند. به این امید که نهایت امر از اروپای غربی و شمالی و خصوصاً‌ روسیه، جبهه‌ای تحت نظارت واشنگتن تشکیل خواهد شد، و اینان خواهند توانست جهت برقراری چپاول «شمال ـ جنوب» پای در جنگ بگذارند.   ولی این برنامه نیز با طرح اوراسیای ولادیمیر پوتین در تقابل مستقیم قرار گرفت و بحران اوکراین که به استنباط ما، تا آنجا که به فروپاشانی «سیطرة» اتحادیة اروپا مربوط می‌شود، هنوز در مرحلة آغازین خود قرار گرفته، به صراحت نشان داد که پروژة «شمال ـ جنوب» واشنگتن نقش خشت‌خام بر آب بوده.

به همین دلیل است که فضای موهوم و بی‌معنائی به نام «جهان اسلام» در استراتژی بین‌المللی آمریکا اینهمه از اهمیت برخوردار شده. واشنگتن سعی دارد، حداقل در مناطق مسلمان‌نشین با دامن زدن به آرمان‌ها، الهامات، و خصوصاً توهمات و اوهام،‌ از توده‌های تحریک‌شده در این مناطق مجموعه‌ای به خیال خود «منسجم»، و در چارچوب نیازهای‌اش بسازد. باشد که از این طریق نوعی «مخاطب»، حتی اگر صرفاً منطقه‌ای هم شده،   تأمین گردد. در همین چارچوب است که کوتوله‌های «نظامی ـ سیاسی» از قماش حکومت اسلامی جمکران، عربستان سعودی، کویت و خصوصاً قطر، امارات و ترکیه که هیئت‌‌هائی دست‌نشانده،‌ بی‌اعتبار، بی‌آینده و از منظر اداری فاسد و فروهشته‌اند،   به سرعت تبدیل به «مخاطبان» ممتاز آمریکا شده‌اند.

ظاهراً این «کوتوله‌ها» که در گذشته در قلب سیاست‌های اقتصادی و امنیتی «ابرقدرت» آمریکا، وظیفه‌شان به سرکوب داخلی و هدایت سیل دلار به سوی بانک‌های آمریکا خلاصه می‌شد، و ارتش‌های‌شان به صورت زیرجلکی گوش به فرمان واشنگتن عمل می‌کردند، امروز می‌باید در کنار ارتش آمریکا نقش علنی جهانی ایفا نمایند!

ولی این الگو نیز همچون «اولیگارک بازی» در اروپای شرقی،   و امپراتورسازی در چین محدودیت‌های فراوانی دارد.   محدودیت‌هائی که امروز در خاورمیانه به صراحت با آنان روبرو هستیم. لشکر کوتوله‌ها در زیرساخت‌های داخلی خود فروریخته و بینواست؛ دولت‌های‌‌اش بین «وحشت» از فروپاشی، و امید به چپاول مقطعی دست‌وپا می‌زنند. و حتی نمونه‌های سنتی و ظاهراً مستحکم‌تر آنان از قماش عربستان سعودی فاقد ساختارهای زیربنائی‌اند.  اینان صرفاً از طریق دامن زدن به اوهام توده‌ها،  سرکوب داخلی و بازی با دین‌خوئی عوام‌الناس سر پا مانده‌اند. سئوال این است: لشکر کوتوله‌ها چگونه خواهد توانست با چنین ساختار فروریخته‌ای به یانکی‌جماعت و اهداف منطقه‌ای‌اش «خدمت» کند؟

این همان سئوالی است که گویا واشنگتن با حملة رسانه‌ای به داعش قصد دارد به آن «پاسخ» دهد.  به همین دلیل نیز در نشست امروز نیویورک، واشنگتن حکومت جمکران و شیخ عربستان را دست به دست داد! ولی جالب اینجاست که این «ازدواج‌های سیاسی» خارج از هر گونه ساختارسازی‌ مالی و اقتصادی به راه می‌افتد. و پرواضح است که آمریکا حاضر نیست همگام با این حکومت‌ها ساختار آیندة اقتصادی خود را نیز در منطقه منوط به دوام و بقاء «زوج» خوشبخت کند. در نتیجه، لشکر کوتوله‌ها یک نمای یک‌لاقبا و فروپاشیده است.  و تحولات آینده به سرعت می‌تواند لشکر کذا را در برابر سیاست‌های اوباما و حتی کل هیئت‌حاکمة ایالات متحد قرار دهد. و به استنباط ما، این همان گزینة «شکست» است که آمریکا در نظر نگرفته. به عبارت ساده‌تر، اضطرار واشنگتن تا به آنجا رسیده که حاضر نیست از تجربیات ناکام خود در روسیه، چین و برزیل درسی بگیرد.

در صورت عدم تجدیدنظر ایالات‌متحد در روابط ساختاری‌اش با حاکمیت‌های دست‌نشانده در منطقه‌ای که آن را «جهان اسلام» می‌خواند، و در صورت عدم رعایت منافع عمدة ملت‌های منطقه،  لشکر کوتوله‌ها همچون اولیگارک‌های روس، و یا امپراتوران چین،   ماری در آستین واشنگتن خواهد شد. ماری که نیش جانگذازش دیر یا زود نصیب کاخ‌سفید می‌شود. ولی به استنباط ما، همانطور که بالاتر نیز گفتیم، آمریکا از این گزینه نیک آگاه است؛   چه کند که چاره‌ای جز پای گذاردن در این باتلاق ندارد.

چادر و موتور!

saeed_saman_14_09_17

درگیری و شاخ‌توشاخ اخیر دولت با موتورسوارهای «ناهی منکر»، هر چند بارها در حکومت اسلامی تکرار شده و پدیدة جدیدی به شمار نمی‌آید، اینبار ظاهراً در مسیری متفاوت با روال معمول در جریان اوفتاده.   دولت به دلائلی بالاجبار در برابر این گروه‌ها جبهه گرفته، و اظهارات تند فردی که خود را «دبیرکل انصار حزب‌الله» می‌خواند، مبنی بر اشغال خیابان‌ها با بیش از 4 هزار موتورسوار جهت ادای «فریضة واجب نهی از منکر»، ظاهراً ـ در رسانه‌ها ـ عکس‌العمل شدید دولت روحانی را برانگیخته.

«دولت حسن روحانی می‌گوید، با گشت نهی از منکر انصار حزب‌الله به صورت قانونی برخورد می‌کند.»

منبع: رادیوفردا، 16 سپتامبر 2014

اینکه «برخورد قانونی» در حکومت اسلامی که عملاً‌ فاقد قوانین حقوقی است چه می‌تواند باشد، جای بحث و گفتگو دارد.   ولی زمانیکه در یک حکومت استبدادی که هر گونه فعالیت غیردولتی به شدیدترین صورت ممکن سرکوب می‌شود،   گروهی نیمه‌مسلح ـ اینان معمولاً حداقل به سلاح سرد مجهز هستند ـ رسماً‌ به نیروهای انتظامی و نظامی اعلان جنگ داده، سیاست‌های دولت را در سطح خیابان‌ها به چالش می‌کشانند،   و وزارت کشور نیز به «اولتیماتوم» بسنده می‌کند،   نشان می‌دهد که این گروه از «خودی‌ها» تشکیل شده.   خلاصه بگوئیم، اگر چاقو دستة خود را نمی‌برد؛   دولت هم به موتورسوارهای «عزیز دردانه‌اش» جفا نخواهد کرد. عقد و ازدواج حکومت اسلامی با لشکر لشوش در آسمان‌ کودتای 22 بهمن 57 منعقد شده، و این حکومت با لشوش پیرامون مسائل کشوری هیچ اختلافی ندارد. اظهارات اخیر حسن روحانی شاهدی است بر این مدعا:

«[…] مردم اين سرزمين برای حجاب و عفاف جنگیدند […] و خون دادند، پيکرهای بی‌جان بر روی سنگ‌های مسجد گوهرشاد به زمين افتاد اما از حجاب و عفاف دفاع کردند. امروز نيز دفاع می‌کنند و نمی‌گذارند آن ميراث شوم خاندان پهلوی دوباره خودنمائی کند[…]»

منبع: تابناک، مورخ 16 شهريورماه سالجاری

در واقع عربده‌جوئی‌ موتور سواران انصار حزب‌الله، ‌ تداوم منطقی نفس‌کش‌طلبی‌های حسن فوتبال در هفتة‌ گذشته است.   روحانی ظاهراً،   به دلائلی که مسلماً تغییرات استراتژیک منطقه‌ای در آن بی‌نقش نیست، به طور ناگهانی در حمایت‌ از اوباش دچار تردید شده! ولی فراموش نکنیم که، بحران‌های اجتماعی‌ای که از آغاز قدرت گرفتن ملاجماعت در کشور به وجود آمده،  به هیچ عنوان به بی‌تصمیمی‌های اخیر دولت حسن روحانی، و یا عربده‌کشی‌های انصار حزب‌الله محدود نمی‌شود.   در عمل، «بحران‌آفرینی» اجتماعی در حکومت اسلامی، آنهم به بهانه‌های واهی، از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 ابزاری بود جهت تأمین مرکزیت برای «محفل کودتا.»  این محفل، حتی روز 22 بهمن 57 نیز بخوبی می‌دانست که حداقل در شهرهای عمدة کشور از پایگاه گسترده‌ای برخوردار نیست. و در همین راستا، برنامة «من از تو گردن‌کلفت‌ترم» توسط اوباش وابسته به سازمان سیا در کشور به صحنه آمد. جالب اینکه، برخلاف فحاشی‌های اخیر روحانی بر علیه «میراث شوم خاندان پهلوی»، بحران‌آفرینی‌های اجتماعی جهت تحکیم استقرار حکومت ملائی عموماً توسط شبکه‌های سابقاً «شاهنشاهی» اداره می‌شد، و این شبکه، چه شاخک‌های‌اش در شهربانی و چه ساواک، خدمات «سیاسی ـ اجتماعی» ارزنده‌ای به این حکومت ارائه داده.  خدماتی که در اینجا امکان بررسی تک‌تک‌شان نیست،  و سربسته بگوئیم، بر دو ستون کلی تکیه داشت: دامن زدن به احساس عدم امنیت اجتماعی نزد قشرهای مخالف فاشیسم اسلامی، و نهایت امر معرفی «الگوی زندگی استاندارد» ملائی در مقام «پناهگاه امن اجتماعی!» و در جامعه‌ای که به استبداد،   دیکتاتوری و حکومت‌های فراقانونی عادت کرده، همین «پروسه» که تحت نظارت سازمان سیا در کشور به اجرا در می‌آمد،   به صراحت می‌توانست «راهنمای» بسیاری شهروندان جهت جذب به «پناهگاه ایمن» حکومت اسلامی شود، و این مهم نیز همچنان که شاهد بودیم بخوبی صورت پذیرفت.

زمانیکه رابطة ارگانیک حکومت اسلامی با مراکز تصمیم‌گیری سرمایه‌داری از این طریق به بهترین وجه شکل گرفت،   «تقاضای» عاجزانة حکومت اسلامی در راه کسب هم‌یاری و همراهی محافل سرمایه‌داری جهانی به یک شرط کلی منوط شد: «سرکوب قاطعانة چپ!» بله، آن روزها چپ خطرناک بود،   و می‌توانست با چرخش به سوی مسکو، در اوج «جنگ‌سرد» ایران را به طور کلی از سیطرة ایالات‌متحد خارج کند. سرمایه‌داری غرب که به صراحت می‌دانست ملایان بدون حمایت شبکة «جاوید شاه» قادر به کنترل کشور نیستند، حمایت خود از گروه ملایان کودتاچی 22 بهمن 57 را در گرو سرکوب فراگیر چپ و در عمل قتل‌عام مخالفان چپ‌گرا قرار داد. و شاهد بودیم که این «مهم» نیز با رضایت کامل ملایان عملی شد، و اوج این فجایع هولناک در دهة 1360 در تاریخ معاصر کشور به ثبت رسیده.

نتیجة این عملیات مشعشعانه امروز در برابر ما قرار دارد. نه تنها حکومت پیزوری ملا با حمایت سازمان سیا هنوز در ایران سر پا مانده،  و به نبرد با آمریکا مشغول است، که هر روز مأموریت جدیدی از سوی واشنگتن بر عهده‌‌اش محول ‌شده. روزی در عراق و کردستان دست به ماجراجوئی می‌زنند، روزی دیگر در سوریه و افغانستان؛ روزی در آفریقا معامله‌گران قاچاق سلاح و موادمخدر هستند و روزگاری حق‌وحساب از شرکت‌های توتال و استات‌اویل دریافت می‌کنند. به هر تقدیر، حکومتی که قاعدتاً نمی‌بایست عمرش از چند روز هم تجاوز می‌کرد،  و موجودیت‌اش را همچون دیگر کودتاچیان آمریکائی با قتل‌عام چپ‌گرایان آغاز نموده بود، رفته رفته جان گرفت، و «اهداف‌اش» به اوجی مالیخولیائی در میادین چشم‌اندازهای دینی و شرعی راه یافت!

طی سه دهة اخیر، مضحکه‌ای به نام «جمهوری اسلامی» که توسط سازمان سیا جهت حفظ موجودیت ملا در برابر تحرکات چپ علم شده بود، نهایت امر در قلب ساختار استعماری‌ای که در اطراف‌اش ساختند ‌و پرداختند، کارش به ارایة نوعی «شبه‌ ایدئولوژی‌» نیز رسید! این ایدئولوژی خردرچمن، هر چند عمدتاً بر پایة پوچ‌بافی و شروورگوئی شکل گرفته، شاخ‌وبرگ کم ندارد.   و حکومت ملائی با پیش انداختن اوباش و گاه با سوءاستفاده از نیازهای برخی بینوایان شهری،   در گشت‌های خیابانی از اینان شاهدان زندة عظمت و عروج جهان اسلام ‌ساخته.

ادعاهای حکومت اسلامی روشن است. محور اصلی این ادعاها بر این ستون موهوم استوار شده که گویا، ملا برای تمامی مسائل اجتماعی، اقتصادی، مالی، خانوادگی، جنسی، زن و شوهر و مرد و پیر و جوان و خلاصه علوم و فنون و صنایع و معادن و … در قرآن و زیارت‌نامه و قصص و حکایات صحرای کربلا و خصوصاً در «نامة علی به مالک اشتر» راه‌حل‌هائی معجزه‌آسا در اختیار دارد! خلاصه بگوئیم، این بساط نوعی شامورتی‌بازی است، که حتی خود ملایان را هم به خنده می‌اندازد.  ولی از آنجا که دنیای سیاست جای خنده و شوخی نیست، رفسنجانی و خامنه‌ای و دیگر آخوندهای کودتاچی 22 بهمن 57 زمانیکه از «اسلام» سخن می‌گویند، سعی می‌کنند خنده‌شان را زیر همان پشمی که از پوزه‌‌شان آویزان شده پنهان نگاه دارند ـ البته بجز رفسنجانی ـ  ایشان خنده‌شان را زیر پشم بغل‌دستی قائم می‌کنند! در ایدئولوژی اینان با صراحت عنوان می‌شود که فقط باید ملا آزادی داشته باشد تا راه دستیابی به بهشت و یوتوپیای اسلامی را از طریق استفتاء و استخاره، و رمل و معجزه و مالش و غسل و جماع، و خصوصاً بهره‌گیری از فواید بی‌شمار گلاب‌پاش و دیگر «عِطرهای» اسلامی برای ملت ایران «استخراج» نماید! در نتیجه،‌ همه باید تلاش کنند تا ملا سر کار باقی بماند، ‌ در غیراینصورت «بهشت ‌بی‌‌بهشت!»

ولی تلاش جهت «استخراج» این به اصطلاح معجزات طی سه دهة اخیر فجایعی به بار آورده که حتی طی دوران فترت مغول و تاتار هم در تاریخ‌مان به ثبت نرسیده بود. فرار مغزها، فروپاشانی طبقات اجتماعی و انزوای هنرمندان و صاحبان فن و سخن و کلام در این حکومت سکة رایج شد. و در کنار این‌ها، شاهد سرکوب سرمایه‌داری غیروابسته به یانکی و فرار دادن‌شان به مراکز تصمیم‌گیری غرب، و فروپاشانی بافت اجتماعی، گسترش اوباش‌گری،  عمومیت بخشیدن به فقر، اعتیاد،   نزول‌خواری، فساد اداری،   خودفروشی و … هستیم.   این‌هاست نتایجی که طی گذار ملا از جهنم «شاهنشاهی» به بهشت «اسلامی» فعلاً نصیب ملت ایران شده. باشد که نتایج والاتر آن نیز طی سال‌های آینده خود را علنی کند!

ولی زن‌ستیزی در جامعة ایران، که تحرکات موتورسوارهای «ناهی منکر» بر آن تکیه زده،   ما را به ریشه‌هائی به مراتب گسترده‌تر از ملابازی وکودتای 22 بهمن 57 هدایت خواهد کرد.   بدون رودربایستی بگوئیم، ایران یکی از زن‌ستیزترین جوامع بشری است، و در این زمینه تمامی قشرها، خصوصاً آن‌ها که ادعای مستفرنگی و مدرنیسم‌شان از دیگران بیشتر است از عقب‌ماندگی‌‌هائی به مراتب بیش از قشرهای سنتی برخوردارند. اصولاً گروه عظیمی از اهالی مرز پرگهر، چه زن و چه مرد، زن‌ستیزی را مسئله‌ای بسیار «طبیعی» و منطقی تلقی می‌کنند! ناآگاهی اینان از مفاهیم نوین اجتماعی، دستیابی‌شان به پایه‌های عملی، علمی و فلسفی پیرامون «آزادی زن» در جامعه را عملاً غیرممکن کرده، و جالب اینکه، اکثریت‌ اینان خود نیز نمی‌دانند که زن‌ستیز و نهایت امر مردپرست‌اند:

«مشاور وزیرکشور در امور خانواده و بانوان: در کشور 95 درصد زنان در شغل‌‌های مردانه ایفای نقش می‌کنند که این موجب می‌شود بسیاری از خانواده‌ها در جامعه با مشکلات زیادی مواجه شوند.»

منبع: فارس‌نیوز، 17 سپتامبر 2014

بله، این ترهات از حلقوم یک «زن‌نما» بیرون آمده که از قضای روزگار به دلیل حضور در دولت روحانی مسلماً ادعا خواهد داشت که با عملیات «ناهیان منکر» نیز مخالف است! هر چند به صراحت می‌بینیم که زن‌ستیزی، و «تفکیک جنسیتی» در کلام وی به هیچ عنوان پوشیده و پنهان نمانده. این قماش رجاله بخوبی می‌داند که پشم یک جامعة عقب‌مانده را از کدام جهت می‌‌باید قشو کشید؛   قشو را دقیقاً همانجا گذارده: «مشکلات خانواده‌ها!» باید از این لات مونث بپرسیم کدام جامعة بشری را می‌شناسد که «خانواده‌ها در آن مشکلاتی» نداشته باشند؟!   دقیقاً در مسیر طراحی همین «یوتوپیای» نیست در جهان است که حجاب، تفکیک جنسیتی، سرکوب زنانگی، و بی‌ارزش انگاشتن آزادی بیان انسان‌ها در محراب «مشکلات خانواده‌ها»، شیوه‌های رشد دین مبین، احترام به ادیان و … قربانی می‌شود.

به همین دلیل است که حکومت اسلامی، هر از گاه سعی دارد پروندة «شیرین» مبارزه با بدحجابی را از بایگانی بیرون کشیده، با علم کردن آن پای در تحکیم شالوده‌های متزلزل حاکمیت‌اش بگذارد. این حکومت از طریق گسترش بساط ضدانسانی مبارزه با بدحجابی، که در واقع سرکوب سازماندهی شدة زن ایرانی است، تلاش می‌کند تا در لحظات سرنوشت‌ساز، خود را در کنار بسیاری از «مخالفان»‌ قرار داده، از این طریق در سطح جامعه اجماعی فاشیستی ـ بسیج یک گروه بر علیه گروهی دیگر ـ ایجاد کند.  اشتباه نکنیم، این برنامه به هیچ عنوان «اختراع» حکومت اسلامی نیست؛ این بساط دقیقاً همان است که در ایالات جنوبی آمریکا طی دهة 1950 تا 60 به عنوان «مبارزه با سیاه برزنگی» به راه می‌افتاد. به طور خلاصه بگوئیم، هر گاه این خطر احساس می‌شد که ممکن است محافل حاکم در این ایالات به دلائل مختلف منافع‌شان به خطر اوفتد، بساط «شکار سیاه‌پوستان» را به راه می‌انداختند. و از این طریق،   حتی با تکیه بر حضور فعال خود سیاهان،   شرایطی فراهم می‌آوردند تا حاکمیت‌شان مخدوش نگردد. چرا که، پدیده‌ای به نام «برتری نژادسفید» در جامعة آمریکا،   حتی در میان سیاه‌پوستان نیز پذیرفته شده بود. خلاصه بگوئیم، جامعه در کل و مجموع قبول کرده بود که سفید برتر است،   و سیاهان نیز سعی می‌کردند با نشان دادن تقبل عملی و نظری این «برتری»، خود را قسمتی از بدنة «قابل احترام» جامعه معرفی کنند!   این دقیقاً همان نقصانی است که در ایران در قشرهای مختلف و گاه «مخالف» حکومت اسلامی بر سر حجاب، عفاف، روابط جنسی، و حدود آزادی‌های فردی و اجتماعی به وجود می‌آید. اینان نیز همانند همان سیاهان ایالات جنوب سعی می‌کنند با خزیدن به درون ایده‌های «قابل احترام»، از جمله «محترمین» جامعه شوند! ولی اگر ملا نادان‌تر از آن است که بداند چه غلطی می‌کند، اوباشی که در واشنگتن و لندن راه را به اینان نشان می‌دهند بخوبی می‌دانند چه دیگی برای ملت «سر بار» می‌گذارند.

باید توجه داشت که در میدان «مبارزه با بدحجابی»، پیش‌فرض‌های فراوانی وجود دارد که حکومت از آن‌ها در تبلیغات‌اش به هیچ عنوان سخن به میان نمی‌آورد.   نخست اینکه، حجاب فی‌نفسه به هیچ عنوان به زیر سئوال نمی‌رود.   به عبارت دیگر، در این عملیات، فلسفة حجاب و الزام آن از پیش گویا «به اثبات» رسیده! دوماً، مسئلة دخالت در زندگی دیگران نیز مطرح نمی‌شود. به عبارت دیگر کسی نمی‌گوید، به چه دلیل گروهی به خود حق می‌دهد در حریم خصوصی افراد وارد شده،  زندگی و روابط فردی اینان را به محک «قضاوت‌های ارزشی خود» بگذارد؟  چرا که، در این «عملیات» دولتی، گویا فلسفة «قضاوت ارزشی و اخلاقی» در مورد دیگران نیز پیشتر «به اثبات» رسیده. ثالثاً، دولت برای خود رسالتی «الهی» قائل شده، که تهاجم به حریم خصوصی انسان‌ها را توجیه می‌کند؛  برای این دولت اگر شیوة دعوت به چادرسیا «درست» نیست؛ حمله به حریم خصوصی افراد عملی است کاملاً «درست!» و این رشته متأسفانه سر دراز دارد.

این مسائل برخلاف توهم بعضی‌ها به هیچ عنوان پیش‌پاافتاده نیست. چرا که،   امروز دیگر مطرح نمی‌شود، حجاب اجباری است یا خیر؟ عملیات دولت به این مرحله رسیده که چگونه می‌باید حجاب اجباری، به «حجاب اختیاری» تبدیل شود؟  و این مجموعه از اضداد،‌ در کنار عامل زن‌ستیزی تبدیل به گشتاوری جهت جذب شرکائی می‌شود که جملگی دست در دست یکدیگر به استقبال علنی و یا زیرجلکی «زن‌ستیزی» می‌شتابند،  و هر کدام سعی دارد از آن ابزاری جهت «اجماع سیاسی» و ادامة سرکوب‌های گسترده‌تر در کشور بسازد. خلاصه بگوئیم، «برنامة» مبارزه با «بدحجابی» به نحوی از انحاء تلاشی است از جانب حکومت جهت دستیابی به همان اجماعی که طی غائلة 22 بهمن 57، امواج رادیوئی بی‌بی‌سی برای ملایان تأمین کرده بود.

در همینجا باید گفت، حجاب اسلامی، بر خلاف جفنگایات چپ‌نمایان ملازده، به هیچ عنوان یک تکه پارچه نیست. نمادی است از زن‌ستیزی که همچون دیگر نمادهای اسطوره‌ای، گنگ و بی‌معنا، در قفای خود مجموعه‌ای بس گسترده از رفتارها، کردارها، شیوه‌های استدلالی، فلسفه‌بافی‌های پوچ، و خلاصه ارزش‌های پدرسالاری را نهفته دارد. و امروز حجاب اسلامی نماد زورگوئی اوباش یک حکومت دست‌نشانده و ضدملی بر کل جامعه‌ است.  به صراحت بگوئیم، مبارزه با «بدحجابی» مبارزه با ملت ایران است، ارتباط آن با «زن» ساختگی و ظاهری است. اینان اگر سخن از «زن» می‌گویند فقط به این دلیل است که ساختار اجتماعی زن‌ستیزی در ایران دیوار «زن» را کوتاه‌تر از دیگران می‌نمایاند.

اشتباه نکنیم، حکومت اسلامی، چه دولت حسن روحانی و چه خاتمی خودفروخته و موسوی آدمکش، از آنچه بر ایران روا داشته‌اند به هیچ عنوان «ناراضی» نیستند. برای ملاجماعت و نوکران کلاهی‌ اینان، اینکه مشتی زن‌چادری و مردنمای ریشو اینور و آنور بروند؛ جفنگ بگویند و روضه و دعا بخوانند؛  فضولی در کار همسایه‌ها بکنند؛   دختر 9 ساله به عقد این و آن نره‌خر زیردم‌دریده در آورند، چیزی نیست جز همان مدینه فاضلة پیامبرشان. آمریکا و انگلیس هم از این فاضلاب خیلی راضی‌اند. رفتار رضامندانة اینان را با شیخ‌های وحشی عربستان، کویت و امارات دیده‌ایم؛ لندن و واشنگتن جهت حفظ منافع‌شان چنان به این جانوران کثیف قرون‌وسطائی دل‌بسته‌اند که هیچ سگی به استخوان چنین دل نبسته. آندسته ایرانی‌نماهای ساده‌لوحی هم که برای آمریکائی جان می‌دهند، بدانند که،   برای آمریکائی هیچ فرقی نمی‌کند، در ایران چه می‌گذرد.   اینان اگر کارشان با ملا به راه افتد، چه بهتر، در غیراینصورت قوادان دیگری پیدا خواهند کرد تا جیب ملت ایران را از طریق آن‌‌ها بزنند.

در این میانه فقط می‌ماند ملت ایران. که اگر جماعت پرشمار زن‌ستیزباوران را از آن‌ حذف کنیم،   شاید تعدادشان آنقدرها هم زیاد نباشد. این است دلیل بقاء این حکومت،   که نه ریشه‌ای در دنیای معاصر دارد،   و نه فلسفة وجودی‌ای از آن خود. تا زمانیکه ایرانیان تضمین «آزادی بیان» انسان‌ را در چارچوب حقوقی مورد تأئید و تأکید قرار ندهند، و دولت را موظف به تأمین آن ندانند،  مسئلة مبارزه با «بدحجابی» همانطور که دیدیم، با موتورسوار، و بی‌موتورسوار هر از گاه تکرار خواهد شد.  اگر روحانی امروز به دلیل تحولات منطقه‌ای ناچار شده چند گام در رسانه‌ها از موتورسواران فاصله بگیرد، به هیچ عنوان به دلیل اعتقاد وی به «آزادی بیان» نیست. چرا که، آزادی بیان مقوله‌ای است فراتر از مخیلة آخوند و دین‌خو، آخوندها و دین‌خویان قادر به درک مقولة «آزادی بیان» نیستند. این‌ها مفاهیمی است معاصر، و اگر خواهان زندگی در هزارة سوم هستیم چاره‌ای جز دست شستن از دامن آخوند و حامیان‌اش در واشنگتن و لندن نداریم.

داعش، چراغ جادو!

saeed_saman_14_09_14

اهداف واقعی و پنهان سفرهای جان کری به خاورمیانه،   که تحت عنوان تلاش جهت تشکیل یک «ائتلاف جهانی» بر علیه داعش صورت می‌گیرد، رفته رفته از ابهامات اولیة خود خارج ‌شده،  صراحت بیشتری می‌یابد. به تدریج مشخص می‌شود که آمریکا به بهانة مبارزه با داعش،   در جستجوی ایجاد «اجماع» جهانی برای گسترش حضور نظامی خود در منطقه است. عموسام تلاش دارد به صورتی پیروزمندانه به جبهة سوریه بازگردد؛   جبهه‌ای که در آن شکست سختی متحمل شده. و به همین دلیل نیز شاهد بودیم، که از نخستین لحظات رسانه‌ای شدن بحران داعش‌، موضع‌گیری سیاسی باراک اوباما بر علیه دولت سوریه آغاز شد! اوباما می‌گفت و باز می‌گفت که جهت مبارزه با داعش از بمباران سوریه نیز ابائی نخواهد داشت. حال آنکه، دمشق خود از قربانیان اصلی جریان داعش به شمار می‌رود، در نتیجه مشکل می‌توان موضع‌گیری اوباما را یک استراتژی مبارزه با داعش تحلیل کرد. در واقع آمریکا برای بازگشت به خاورمیانه، و به ویژه به سوریه، «داعش» را همچون «چراغ جادو» به ابزار تحقق مطالبات «برحق» خود تبدیل کرده. ساده‌تر بگوئیم،‌ همانطور که 35 سال پیش آرزوهای «برحق» عموسام از دهان روح‌الله خمینی و بن‌لادن بیرون می‌آمد، اینروزها مطالبات آمریکا را از زبان داعش می‌شنویم. در وبلاگ امروز تلاش می‌کنیم دلائل «کام‌بک» یانکی‌ها را به جبهة خاورمیانه و سوریه تا حد امکان بشکافیم، سپس نگاهی خواهیم داشت به آیندة دولت حسن روحانی در ایران.   پس نخست برویم به سراغ بحران «آمریکا ـ خاورمیانه!»

تلاش باراک اوباما جهت قرار دادن دولت سوریه در «تیررس» ائتلاف به اصطلاح جهانی بر علیه داعش، دقیقاً یادآور تلاش‌های جرج والکر بوش برای نشاندن دولت صدام‌حسین در سنگر القاعده و طالبان است.   آنان که چند و چون سیاست‌های نظامی نئوکان‌ها را هنوز فراموش نکرده‌اند مسلماً‌ به یاد دارند که در دوران بوش، ‌ چگونه کاخ سفید با لات‌بازی، تقلب، دروغ و هیاهوی رسانه‌ای سعی کرد صدام حسین را به القاعده و خطر «سلاح‌های شیمیائی» بچسباند. و از قضای روزگار همین باراک اوباما که آن روزها «سناتور» تشریف داشتند از مخالفان سرسخت این سیاست به شمار می‌رفتند!   ولی امروز خود باراک اوباما دقیقاً پای در مسیر سیاست نئوکان‌های جورج‌والکر بوش گذارده،   و سعی دارد به هر قیمت ممکن، مخالفت با داعش را به ابزاری جهت تهاجم نظامی به سوریه و سرنگونی دولت بعث بکشاند.   تلاشی که به استنباط ما محکوم به شکست است، چرا که استراتژی‌های جهانی و شرایط منطقه ـ این شرایط تحت تأثیر وضعیت دولت ترکیه متحول می‌شود ـ   با دوران صدام حسین بسیار تفاوت کرده.

پس بررسی وضعیت «جبهة نبرد با داعش» را با ترکیه آغاز می‌کنیم. از نظر دور نداریم که، امروز دولت آخوندهای آتاترکی‌ در آنکارا با دوران «قدرقدرتی» خود فاصلة زیادی دارد. روزگاری بود که اردوغان، اسلامگرائی ترکیه را در چند قدمی عضویت رسمی در اتحادیه اروپا می‌دید،   ولی امروز کارش بجائی کشیده که می‌باید هر گونه شانس جهت عضویت احتمالی در بازار مشترک را فقط به خواب ببیند.  اینکشور به ناچار هر چه بیشتر به سوی روسیه،   و خصوصاً قدرت‌های آسیائی ـ چین و هند ـ کشیده می‌شود، و در شرایط فعلی امکان چرخش دوباره به سوی اتحادیة اروپا در عمل محال به نظر می‌رسد.

از سوی دیگر، دولت اردوغان که در بحران‌سازی‌های «بهارعرب» سعی داشت خود را مرکز جهان سنی‌مسلک جا زده،‌  و از طریق گسترش نفوذ محفل اخوان‌المسلمین که دولتی‌های ترکیه اعضای فعال آن به شمار می‌روند،‌ امپراتوری عثمانی را بازسازی کند،   امروز می‌باید با احتساب نتایج انتخابات اخیر،  به یک دولت «حداقلی» با 30 درصد آراء ملی اکتفا کند.  و این موضع ضعیف‌تر از آن است که جائی برای جفتک‌اندازی‌های استراتژیک ترکیه باقی بگذارد. از سوی دیگر، تلاش‌های ارتش ناتو جهت جایگزینی دولت اسلامگرای ترکیه با یک تشکیلات کودتائی،   که حداقل در ظاهر ساختاری «محکم‌تر» از دولت فعلی داشته باشد طی سال‌های اخیر با شکست روبرو شده.  و به همین دلیل،  ناخرسندی هیئت حاکمة ترکیه و هراس از تبعات سرمایه‌گزاری بیشتر در پروژه‌های بی‌آیندة یانکی‌ها در منطقه باعث شده که آنکارا حتی پیرامون شرکت در «ائتلاف ضدداعش» نیز لکنت‌ زبان بگیرد. اگر به این شرایط اظهارات اخیر دیک‌چنی، معاون جورج والکر بوش، رئیس جمهور نئوکان ایالات متحد را نیز بیافزائیم،   به صراحت می‌بینیم که ترکیه تا چه حد خود را در قلب سیاست آمریکا منزوی و مورد تهدید می‌بیند. سه روز پیش، دیک چنی در جمع نمایندگان حزب جمهوریخواه و اعضای موسسسة «آمریکن اینترپرایز»، ‌ حمایت اوباما از گروه تروریست «اخوان‌المسلمین» در کشورهای عرب را به شدت مورد انتقاد قرار داد:

«[…] اوباما در جهان عرب، ‌ فقط از مطالبات اخوان‌المسلمین، ‌گروهی که منبع تمام گروه‌های تروریست به شمار می‌رود، ‌پشتیبانی کرده[…]»  

منبع: ولترنت، مورخ 10 سپتامبر2014

هر چند ارتش سازمان آتلانتیک شمالی جهت انجام عملیات نظامی با مرکزیت ترکیه، نیازی به کسب اجازه از دولت اردوغان ندارد، با درنظرگرفتن شکست مفتضحانة پروژة «بهارعرب» و وابستگی دولت ترکیه به «اخوان‌المسلمین»، اظهارات اخیر چنی به این دولت جرأت نخواهد داد،‌ تا یک‌بار دیگر اعتبار خود را در صحنة‌ داخلی و بین‌المللی در گروی همکاری با آمریکا بگذارد، و زمینة مناسب برای نابودی اخوان‌المسلمین توسط جانشینان اوباما را اینبار در ترکیه فراهم آورد. «خفقان» آنکارا پیرامون شرکت در ائتلاف برعلیه اسلامگرایان داعش، به دلیل هراس از «عاقبت» کار، و عدم اطمینان از مواضع آتی هیئت‌های حاکمه در واشنگتن است.

حال این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل ایالات متحد برای سرکوب مشتی بیابانگرد که نه از نیروی هوائی و هوانیروز و یگان‌های زرهی برخودارند،   و نه قرار است از منظر لوژیستیک «تغذیه»‌ شوند،  نیازمند تشکیل یک «ائتلاف جهانی» است و‌ به ویژه بر شرکت ترکیه در این ائتلاف پای می‌فشارد؟! پاسخ روشن است؛ آمریکا نیازی به این «ائتلاف جهانی» ندارد،  و در ورای این ائتلاف اهداف دیگری دنبال می‌کند. در واقع اگر «داعش» وجود خارجی داشته باشد، تعداد نیروهای‌اش از دو «لشکر» فرار نمی‌رود:

«سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) معتقد است که تعداد شبه‌نظامیان داعش در عراق و سوریه بین 20 تا 31 هزار و 500 تن است»

منبع: ایسنا، جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۳

یادآور شویم هر لشکر،  به طور متوسط بین 12 تا 18 هزار نظامی دارد،   و با در نظر گرفتن درجة پائین مکانیزاسیون داعشی‌ها ـ اینان گروه مسلح‌اند، نه یک لشکر مکانیزه و کلاسیک ـ به صراحت بگوئیم، حتی اگر «اطلاعات سازمان سیا» صحت داشته باشد، داعش بیش از دو لشکر نیست. حال باید دید به چه دلیل آمریکا برای زمین‌گیر کردن دو لشکر اوباش و لات‌ولوت، به یک «ائتلاف جهانی» نیازمند شده؟

دلیل یانکی‌ها، همان دلیل دوران جنگ سرد است؛ مانع‌سازی در برابر رشد اقتصادی، مالی و فرهنگی روسیه! طی دوران «بهارعرب»،‌ هیئت حاکمة دمکرات در ایالات‌متحد، جهت خدمت به منافع بریتانیا و جلوگیری از رشد دیپلماسی روسیه، هند و چین، بجای همکاری با قدرت‌های بزرگ جهانی، دست به فروپاشاندن رژیم‌های دست‌نشاندة آتلانتیسم در خاورمیانه زد. با اینکار قصد داشت به خیال خود با پیش کشیدن پوپولیسم اسلامی، در برابر مسکو «سدسازی» کند! و افتضاحاتی که باراک اوباما در این میانه به راه انداخت نهایت امر کارش بجائی کشید که،‌   رژیم‌های نزدیک و وابسته به غرب با انواعی جایگزین شده‌اند که ارتباطات اورگانیک دورتری با واشنگتن و لندن برقرار کرده‌اند!  به قول معروف واشنگتن می‌خواست زیرابروی عروس را بردارد و زیباترش کند؛ زد و عروس را کور کرد. در نتیجه در کشورهای مصر، لیبی،  لبنان، و حتی اسرائیل و فلسطین، کنترل واشنگتن بر تحولات به مراتب از گذشته‌ها کم‌تر شده،   و فروپاشی سیطرة آمریکا به تدریج به سراسر خاورمیانه، و خصوصاً عراق، کویت و عربستان سرایت خواهد کرد. از اینرو واشنگتن با ادعاهای پوچ پیرامون وجود یک تشکیلات «فوق‌العاده» خطرناک به نام داعش قصد دارد از طریق اشغال دوبارة نظامی منطقه، موقعیت مهره‌های وابسته به خود و در رأس‌شان طرفداران اسلام سیاسی را مستحکم کند. این است خلاصه‌ای از داستان «داعش!»

در این میانه، به دلیل موقعیت برتر ترکیه در منطقه و عضویت اینکشور در سازمان ناتو، واشنگتن منطقاً علاقمند است که از ترکیه، همچون دوران گذشته به عنوان یک پایگاه و پشت‌جبهة مطمئن استفاده نماید.   و ظاهراً گشت زدن اخیر جان کری در منطقه با همین هدف صورت گرفته.

ولی از منظر سیاست داخلی نیز سفرهای کری حائز اهمیت است. در قفای این سفرهای منطقه‌ای، ‌جان کری قصد دارد در جناح نئوکان‌های واشنگتن شکاف ایجاد کند. و به اینصورت به گروهی از اینان «وعده» می‌دهد که در صورت پشتیبانی از دولت اوباما، این دولت خواهد توانست طرح‌های «مشعشعانة» نئوکان‌ها را در خاورمیانه «عملی» کند. ولی ریش‌سپیدان حزب جمهوریخواه و نئوکان‌ها در سخنرانی‌های اخیر خود عملاً کری را «هدف» حملات جدی قرار داده‌اند.   کیسینجر، یکی از مهم‌ترین رهبران محفل جمهوری‌خواه رسماً حکومت اسلامی جمکران را «خطرناک‌تر» از داعش خواند،   و دیک چنی، رئیس جناح نئوکان‌ها نیز اخوان‌المسلمین را رهبر تمام گروه‌های تروریست منطقه معرفی نمود.   به عبارت دیگر، اینان به باراک اوباما پاسخ دادند که به هیچ عنوان حاضر نیستند محافل خود را به میدان سیاست مماشات حزب دمکرات با اسلامگرایان منطقه بکشانند. به این ترتیب،‌ جمهوریخواهان و نئوکان‌ها پیام می‌دهند که، داعش، اخوان‌المسلمین و حکومت اسلامی جمکران از منظر اینان یک‌جا نشسته‌اند.

با این وجود اگر اوباما بتواند در جناح راست ایالات‌متحد شکاف ایجاد کند، می‌توان برای «اسلام سیاسی» در آیندة منطقه هنوز امید داشت. در غیراینصورت، تا آنجا که به دیپلماسی ایالات‌متحد در خاورمیانه مربوط می‌شود، جناح‌های وابسته به جریان «اسلام سیاسی» می‌باید از صحنه حذف شوند. ولی جهت ارائة تصویری نزدیک‌تر به واقعیت در زمینة سیاست داخلی آمریکا می‌باید چند ماه‌ دیگر، یعنی تا شکل‌گیری صفوف انتخاباتی منتظر ماند.

حال در این چشم‌انداز نگاهی به مواضع حکومت اسلامی بیاندازیم.   دیدیم که سپاه،   و برخی «مقامات» حکومت اسلامی، به ویژه شخص «شمخانی» سریعاً از مواضع دولت اوباما پیرامون «نبرد با داعش» و کودتا در عراق حمایت کردند. و حتی ظریف،  وزیر امور خارجة حسن فوتبال، روز 24 ماه اوت سال‌جاری، راهی عراق شد تا چرخ‌دندة شبکه‌هائی را روغن‌کاری کند، که از دیرباز دست در دست آمریکائی‌ها در عراق جاسازی کرده‌اند.   ولی زمانیکه افسار عمال حکومت ولایت‌فقیه را کشیدند، اینان به سرعت تغییر سنگر داده، تبدیل شدند به «منتقدان» باراک اوباما و طرفداران ساختار قانونی دولت:

«یک روز پس از موضع منفی آمريکا در مورد حضور ايران در ائتلاف مبارزه با خلافت اسلامی، علی شمخانی […] آمریکا را متهم کرد که به بهانه مبارزه با تروريسم به دنبال نقض حاکميت کشورهاست.»

منبع: رادیوفردا، 22 شهریورماه 1393

بله، این شمخانی، همان شمخانی است که از کودتای یانکی‌ها بر علیه نوری‌المالکی پشتیبانی کرده بود! و علیرغم این موضع‌گیری‌های ضدونقیض، اگر قرار باشد مواضع دولت اوباما مبنی بر هم‌نشینی با اسلامگرائی از سوی دولتی که در ماه‌های آینده به کاخ‌سفید خواهد رفت ـ جمهوریخواه و یا نئوکان ـ مردود شناخته شود، مشکل می‌توان برای سیاست اسلام‌گرائی در ایران فردائی متصور شد. در همین چشم‌انداز، شاهدیم که حسن روحانی، به صورت کج‌دار و مریض سعی دارد تا دست در دست محافلی که در داخل و خارج،   از حکومت اسلامی حمایت می‌کنند، و یا حداقل خود را وامدار پدیده‌ای به نام «انقلاب اسلامی» می‌بینند، جبهه‌ای تشکیل دهد و بساط صندوق مارگیری به راه اندازد و در عمل برای حکومت تحجر «مشروعیت مردمی» کسب کند. تلاش روحانی در واقع بر این متمرکز شده تا بساط تاراج و حجاب و قصاص و سنگسار و برده فروشی تداوم یابد. تعجبی ندارد که حزب‌توده،   نادمان جبهة‌ملی،   نهضت‌آزادی، دارودستة بنی‌صدر، و بسیاری رهبران جنبش‌سبز را در جبهة تداوم «تاراج و تحجر» مشاهده کنیم! این جبهة توحش تلاش خواهد داشت تا تحت عنوان حمایت از «دمکراسی اسلامی» باز هم خلق‌الله را جهت برگزاری هر چه آبرومندانه‌تر انتخابات مجلس جمکران ـ مجلسی که برای حجاب، تعدد زوجات و ازدواج با کودکان قانون وضع می‌کند ـ به پای صندوق‌های مارگیری بکشاند. و از این طریق فاشیسم اسلامی را تا حد امکان با زروزیور دمکراسی «بزک» کند.

از هم اینک در سایت‌های وابسته به جریان «اسلام سیاسی»،  تبلیغات و هیاهو جهت «شرکت فعالانه و سرنوشت‌ساز در انتخابات آیندة مجلس» به راه افتاده!   ولی به استنباط ما آنچه در ماه‌های آینده برای دولت حسن فوتبال اهمیت حیاتی خواهد داشت، همراهی توده‌ای‌ها، ملی مذهبیون، و یا «جریان فتنه» با انتخابات مجلس شورای اسلامی نیست. تکلیف دولت حسن فوتبال در ارتباط با استراتژی‌های منطقه‌ای تعیین خواهد شد.   روحانی در حال حاضر بلاتکلیف است؛ تا حال سعی کرده نشان دهد که زیر بار گروه‌های فشار نخواهد رفت. ولی برخی از گروه‌های فشار پشت سر حسن روحانی ایستاده‌اند و برخی در مقابل وی. گروه اول سعی دارد با «هارت‌وپورت‌های» توخالی مواضع مستحکم دولت را به «ارزش» بگذارد، و گروه دیگر می‌کوشد به هر ترتیب که شده اعتبار دولت را در داخل و حتی خارج مخدوش نماید و نشان دهد که این دولت قادر به ادارة امور کشور نیست.

پر واضح است که در این دو گروه فشار،   عمال سیاست‌های بزرگ جهانی ـ آمریکا، روسیه و انگلیس‌ ـ جاسازی شده‌اند.   چرا که، هیچ دولت قدرتمندی نمی‌تواند صحنة سیاست ایران را به نفع دیگر گروه‌ها «ترک» کند. خلاصه،   نوعی بازی داژبال به راه افتاده که ملت ایران در کمال تأسف در میانة آن فقط متحمل ضربات توپ می‌شود. این بازی تا «خروجی» بحران عراق ـ پیروزی یا شکست کاخ‌سفید ـ همچنان ادامه خواهد داشت.

‌در نتیجه،‌ آنچه دولت روحانی را نهایت امر، به سوی جبهة دولت غیرشرعی سوق خواهد داد، بر خلاف توهمات چپ‌نمایان «شرکت» در انتخابات مجلس جمکران نخواهد بود. در عمل حزب توده،‌ در کنار تشکل‌های اسلامگرا طبق معمول سرنا را از سر گشادش می‌زند. چرا که،   «خروجی» بازی‌ سیاسی‌ای که امروز در عراق آغاز شده موضع دولت روحانی را مشخص خواهد کرد، نه ساختار مجلس بی‌شخصیت و بی‌اختیار جمکران.   در این راستا، اگر ایالات‌متحد در آنچه به قول خودش «مبارزه با داعش» می‌نامد موفق شود، و عملیات‌اش در عراق به تحکیم دوبارة مواضع واشنگتن در اینکشور و کل منطقه منجر گردد،   بار دیگر لشکرهای رنگارنگ اسلام‌گرائی با حمایت کاخ‌سفید جهت تهاجم به سیاست‌های روسیه، چین و هند در منطقه به میدان خواهند آمد. و از هم اینک شاهدیم که گروه‌های اسلامگرا از شاخک‌های داعش را واشنگتن و عربستان تحت عنوان «میانه‌رو» در صحرای عربستان سعودی متمرکز کرده، و زیر نظر پنتاگون و شیخ‌های خلیج‌فارس برای‌شان پادگان و دفتر و دستک به راه انداخته‌اند!   اینان تشکل‌هائی هستند که آمریکائی‌ها در صورت پیروزی در بازی سیاسی عراق، و خصوصاً در صورت بازپس گرفتن مواضع از دست رفته در سوریه، دوباره آن‌ها را به جان ملت‌های منطقه خواهند انداخت. پر واضح است که عمال حکومت اسلامی نیز با آغوش باز از این تروریست‌های «میانه‌رو» حمایت کرده،   سیاست عربستانی کردن ایران را شتاب بیشتری خواهند بخشید.

ولی اگر آمریکا نتواند در این به اصطلاح «نبرد با داعش» به اهداف خود برسد، و به عبارت دیگر، مواضع از دست رفتة ‌واشنگتن دوباره مسخر نشود، استیلای‌ پنتاگون در عراق سقوط خواهد کرد. و در پی آن شرایط منطقه به طور کلی تغییر می‌کند. و با در نظر گرفتن عدم تمایل ترکیه، مصر و حتی اردن به شرکت فعالانه در عملیات نظامی، آمریکا مجبور خواهد شد منطقه را رها کند. و فقط در اینصورت است که، روحانی به دلیل از دست دادن پشتیبانان اصلی خود در غرب، جهت حفظ موجودیت حکومت اسلامی،   بالاجبار به سوی مطالبات عمومی کشیده خواهد شد. این چرخش برای حکومت اسلامی الزامی می‌شود، حتی اگر دنباله‌روی از این مطالبات،   با دگم‌های دیرینة ملایان و یا حتی پیش‌فرض‌های اجتماعی و اخلاقی و دینی شیعة اثنی‌عشری در تقابل کامل قرار گیرد.

بلوف و بولاوا!

saeed_saman_14_09_10

 

روسیه و آمریکا، هم در منطقة خاورمیانه و هم در اروپای شرقی،   پای به بازی پوکر سرنوشت‌سازی گذارده‌اند. بر سر این میز پوکر، دو بازیکن را می‌بینیم که کارت‌هائی در دست گرفته و به یکدیگر بلوف می‌زنند!   و همچون دیگر بلوف‌ها در تاریخ مراودات سیاسی، اینبار نیز مفهوم و معنای واقعی این بلوف‌ها با آنچه می‌نماید بسیار متفاوت است. چرا که،   بلوف سیاسی، فی‌نفسه نمی‌تواند واقعیات را تحت تأثیر قرار دهد. واقعیاتی که با آنچه در نظام رسانه‌ای مطرح می‌شود، میلیون‌ها سال نوری فاصله دارد.

 

در رأس این «تحرکات» دولت روسیه را می‌بینیم، که با اعزام الکساندر نواک، وزیر انرژی خود به تهران یک بلوف «اقتصادی ـ مالی» گسترده و جانانه‌ به طرف‌های غربی زده. و در دنبالة همین «بلوف» که صورت دیداری رسمی به خود گرفت، تفاهم‌نامه‌ای نیز با دولت حسن روحانی به امضاء می‌رسد که عملاً طی تاریخ ایران، نه در ارتباط با روسیه که در ارتباط با هر کشور دیگری بی‌سابقه بوده است. تصریح کنیم، این «تفاهم‌نامه» به معنای قرارداد در چارچوب حقوقی نیست،‌  و مفاد، جزئیات، و تمام ابعاد آن هم می‌تواند مورد بازنگری قرار گیرد و هم ملغی شود. در نتیجه، در شرایط کنونی، عمل دولت روسیه جز یک تهاجم سیاسی و استراتژیک بر علیه مواضع آتلانتیسم در منطقه نمی‌تواند مفهوم دیگری داشته باشد.  خلاصه بگوئیم، دولت روسیه با امضاء این تفاهم‌نامة «اقتصادی ـ تجاری» در تهران، در واقع به واشنگتن اولتیماتوم داده:

 

«[…] 70 میلیارد یورو پروژه بین ایران و روسیه امضا شد […] 40 شرکت روسی در این اجلاس شرکت کردند [تا] مقدمات بهبود روابط تجاری و اقتصادی بین ایران و روسیه را فراهم کنند […]»

منبع: بازتاب، مورخ 10 سپتامبر2014

 

از سوی دیگر، صحنه‌آرائی‌های واشنگتن را در عراق شاهدیم.   دولت اوباما که بر اساس وعده‌های انتخاباتی، در نخستین اقدامات «اساسی» خود در زمینة سیاست خارجی، ارتش آمریکا را از کشور عراق بیرون آورده بود،   امروز با بازگشت به فضاسازی‌های نخ‌نمای دوران جرج بوش (هم پدر و هم پسر)، تلاش دارد دوران جدیدی از جنگ‌های نمایشی بر علیه «مستبدان و تروریست‌ها» به راه اندازد! و در شرایطی که دولت «محبوب و منتخب» العبادی، که با آنهمه سروصدا و کودتا و هیاهو و جیغ‌وویغ در بغداد به قدرت رسانده‌اند، هنوز نه وزیر کشور دارد و نه وزیر دفاع، اوباما یک‌بند از «ائتلاف بین‌المللی» برای حمله به داعش و نابودی تروریسم اسلامی سخن می‌راند! بله، «بلوف» یانکی‌ها نیز اینجا روشن است؛ با دست خالی و صرفاً به ضرب هیاهو می‌خواهند زمینة از دست رفته را «بازپس» گیرند.      

 

ولی در اوکراین وضع آمریکا از جمکران، عراق و سوریه هم وخیم‌تر شده.   نشست اخیر سازمان آتلانتیک شمالی در ویلز انگلستان، که از ماه‌ها پیش دیوید کامرون برای «موفقیت‌های جهانی» آن شکم‌اش را حسابی صابون زده بود در عمل با شکست به پایان رسید. خلاصه بگوئیم،   تنها دستاورد واقعی این «نشست»، علنی شدن شکاف هولناک بین اعضاء آن پیرامون «دیپلماسی» امکانپذیر ناتو در اروپای شرقی بود!   در ویلز نیز از قضای روزگار و بر اساس اظهارات بعضی‌ها،   «تفاهم‌نامه‌ای» جهت اعمال فشار و تحریم هر چه بیشتر بر دولت روسیه به امضاء رسیده،   هر چند به بهانه‌های واهی،   هیچکدام از مفاد و جزئیات این تفاهم‌نامه از طریق نظام خبررسانی در دسترس قرار نگرفت!   خلاصه بگوئیم، پیرامون رویاروئی با روسیه «توافقی» صورت نگرفته،   ولی خبرگزاری‌ها بر اساس وظائف ملی و میهنی‌شان این «توافقات فرضی» را در بوق انداخته‌اند!

 

حال پس از اشاره به این سه رخداد بااهمیت شاید بهتر باشد به جزئیات و تبعات‌شان نیز بپردازیم. نخست نگاهی خواهیم داشت به مسائل ایران.   همانطور که روند مسائل به صراحت نشان می‌دهد، حکومت اسلامی مجموعه‌ای است که توسط یانکی‌ها در ایران به قدرت رسیده.   در نتیجه، خصوصاً در شرایط استراتژیک فعلی، نزدیک شدن ملایان به روسیه فقط می‌تواند بازتاب فشارهائی باشد که فضای استراتژیک منطقه بر حکومت اسلامی اعمال می‌کند.   این حکومت هیچ علاقه‌ای ندارد که به مسکو نزدیک شود چرا که بخوبی می‌داند ایدئولوژی اسلام سیاسی، در قلب هیئت حاکمة مسکو خریداری نخواهد داشت.   از سوی دیگر،   عمال و «تصمیم‌گیرندگان» این حکومت به صراحت می‌دانند که فلسفة وجودی حکومت اسلامی بیشتر مدیون نگرشی است که طی سدة اخیر از سوی واشنگتن در منطقه راهبردی می‌شود، و نه از سوی مسکو.   نتیجتاً، همانطور که گفتیم،   سفر الکساندر نواک به تهران و امضاء توافق‌نامة «عظیم اقتصادی» فقط می‌تواند اعلام خطر به آتلانتیسم تلقی شود. به این معنا که حمایت واشنگتن از اسلامگرایان ممکن است در شرایط ویژه‌ای برای مسکو بیش از واشنگتن «منفعت» داشته باشد. این تفاهم‌نامه پیامی است از سوی مسکو به آمریکائی‌ها که اگر مواظب تحرکات لات‌های شیعی‌مسلک در مرزهای جنوبی روسیه نباشند، این امکان وجود خواهد داشت که روابط اقتصادی مسکو با اینان به ضرر آمریکا «گسترش» یابد!

 

ولی همانطور که در آغاز سخن گفتیم، این عمل مسکو به دلائل فراوان،   فقط یک «بلوف سیاسی» می‌تواند باشد.  واشنگتن بخوبی می‌داند که حکومت اسلامی به شیوه‌ای که سازمان سیا آن را در ایران جا انداخته، یک حاکمیت بی‌آبرو، بی‌ارزش، تروریست و بی‌فرداست. این ویژگی‌ها را آمریکا عمداً در ساختار این تشکیلات جاسازی کرده تا هم دست‌اش جهت چپاول ملت ایران باز باشد،   و هم هر لحظه که تصمیم گرفت، بتواند این حکومت را که قادر به ایجاد روابط جدی و پایدار با رژیم‌های مقتدر در سطح جهان نیست،   از طریق کودتا، هیاهو، انقلاب و یا درگیری‌های خیابانی سرنگون کند،   بدون آنکه در برابر قدرت‌های دیگر پاسخگو باشد. سئوال این است که، چه شده روسیه در برابر گزینة دیرپای واشنگتن در ایران اینچنین قد علم کرده؟   چه شده که مسکو سعی دارد به آمریکائی‌ها تفهیم کند با حکومتی در ایران پای به مراودة پایدار گذارده که، حتی برای یک قرارداد «یک یوروئی» هم اعتبار ندارد؟!

 

حکومت اسلامی تمامی مبانی تشکیلاتی‌اش بر پایة قاچاق، بازارسیاه، دزدی‌نفت، جیب‌بری، زورگوئی، فساد اداری و پادوئی برای ارتش آمریکا در عراق و افغانستان شکل گرفته. و ذخائر ارزی این حکومت تماماً تحت نظارت بانک‌های غرب اداره می‌شود. چگونه می‌توان انتظار داشت که چنین ساختار دست‌نشانده و لات‌پروری از قابلیتی جهت انعقاد مجموعه قراردادهائی بالغ بر 70 میلیارد یورو با مسکو برخوردار باشد؟    

 

از سوی دیگر، نزدیک شدن به حکومت‌هائی از قماش جمکرانی‌ها در عمل به معنای در دست گرفتن تیغة شمشیری دولبه است.   خلاصه بگوئیم، هر دو تیغة آن دست طرف را خواهد برید. چه این روابط پابرجا و جدی و سازنده تلقی شود، و چه بی‌آینده و ظاهری. اگر روابط «اقتصادی ـ تجاری» حکومت جمکران با روسیه از دوام و قوام برخوردار شود،  به دلیل ناکارآئی حکومت اسلامی منافع این روابط اقتصادی به ضرر ایرانیان خواهد بود و فقط جیب قشرهای منفوری را پر خواهد کرد که مورد نفرت عمومی‌اند. و همچون نمونة روابط «گرم» آمریکائی‌ها با خانوادة پهلوی،‌ ایرانیان به این روابط نیز با نظر خصمانه و کینه‌جویانه خواهند نگریست. در نتیجه این روابط ابزاری خواهد شد جهت گسترش نفرت از روسیه، و عزیز شدن یانکی‌ها. و اگر این روابط به ناکامی بیانجامد،   باز هم «سنتزها» و گفتمان سیاسی آمریکاست،   که پیروز این صحنه خواهد شد. خلاصه بگوئیم، در این میانه بردی برای مسکو نمی‌بینیم. ولی مشکل می‌توان روسیه را در مرزهای جنوبی‌اش در یک رابطة «باخت ـ باخت» تصور کرد.  مگر اینکه، قضیة «تفاهم‌نامه» از پایه و اساس چیز دیگری باشد.

 

مسلماً تزلزل ساختار سیاسی تهران از نظر روسیه دور نمانده. به طور مثال، شاهد بودیم که طی چند روز گذشته، حسن روحانی کم «اصلاح‌طلبی» نمی‌کرد. و ما هم در وبلاگ «از چی می‌شه، همچی می‌شه» توضیح دادیم که، در گفتمان این وحشی‌ها اصلاح‌طلبی در عمل به معنای فراخواندن سگ‌های هار حافظ دین به میدان درگیری‌های خیابانی است. زمانی که روحانی، با همان ادبیات وحشیانه و آخوندی‌اش، هم طرفدار «آزادی اینترنت» شده بود، و هم به قول خودش می‌خواست «دخترها» سالم اینور و آنور بروند؛  گفتیم که در واقع «باباش»، یا همان عموسام را به کمک می‌طلبد. و دیدیم که نتیجة عربده‌جوئی‌های وی در واقع چیزی نبود جز گسترش هر چه بیشتر سانسور اینترنت طی هفتة گذشته، و اینک نیز اعلام آمادگی اوباش و اراذل اسلامگرا جهت بازگرداندن «مراسم نمازجمعه» به چمن دانشگاه تهران:

 

«اقامه نمازجمعه تهران از اين هفته در دانشگاه تهران»
منبع: ایریب، 19 شهریورماه 1393

 

حال باید ببینیم مسکو، که حداقل در ظاهر امر، تلاش دارد خود را به حکومت اسلامی و ملایان در تهران «نزدیک» بنمایاند چه اهدافی را دنبال می‌کند؟ به استنباط ما، با در نظر گرفتن مسائلی که در بالا آوردیم، می‌باید این اهداف را در تحولات اوکراین، عراق و سوریه دنبال کرد.

 

همانطور که گفتیم، به دلیل شکاف در پیمان آتلانتیک شمالی، آمریکائی‌ها پیروزی در بحران اوکراین را ناممکن می‌بینند.   و هر چند تلاش دارند تا این «بحران» از منظر رسانه‌ای زنده و سر پا نگاه داشته شود،  استنباط ما بر این است که، مسئلة اوکراین از مدت‌ها پیش حل‌وفصل شده.   پافشاری رسانه‌ای بر این موضوع فقط به این امید دنبال می‌شود که آتلانتیسم، بتواند در صورت امکان «باجکی» هر چند ناچیز از مسکو بگیرد، و خصوصاً به حساب خود از سرایت این «بحران» به دیگر مناطق «سابقاً شورائی» جلوگیری به عمل آورد.   به همین دلیل نیز باراک اوباما، که دیگر عملاً در آمریکا هیچکاره شده، و می‌باید زمینة بازگشت نئوکان‌ها را طی چندماه آینده به قدرت فراهم آورد، با استراتژی حزب دمکرات در عراق نیز «خداحافظی» کرده، و می‌خواهد جهت حمله به چند خودرو و جیپ و ده یا پانزده تن ماجراجو در قلب صحرا یک «ائتلاف جهانی» به راه بیاندازد!   ولی برای اینکار نیز دیگر «ابتکار عمل» را آمریکا از دست داده:

 

«جان کري: عراق خواستار استقرار نيروهاي خارجي نشده است […] ارتش عراق بازسازي خواهد شد.»

منبع: ایریب، 19 شهریورماه 1393

 

اینکه وزیرامور خارجه آمریکا می‌گوید، عراق خواستار استقرار نیروهای خارجی نشده،‌ به این معناست که آمریکا حق ندارد به منطقه ارتش اعزام کند. در نتیجه، «ائتلاف نظامی جهانی» جهت مبارزه با داعش نیز نوعی بلوف پوکری است. و هر چند بارها و بارها دولت اوباما از احتمال حملة هوائی ارتش آمریکا به داعش، در داخل خاک سوریه سخن به میان آورده، پرواضح است که چنین عملی در شرایط فعلی می‌تواند برای نیروی هوائی آمریکا پیامدهائی به همراه داشته باشد که به مراتب از بمباران صحراهای شمالی عراق «پرهزینه‌تر» شود.  در نتیجه ممکن است، ‌ دولت آمریکا جهت پوشش دادن به شکست خود در اوکراین سناریوی «مبارزه با داعش» را علم کرده باشد. سناریوئی که با همکاری دولت‌های عضو سازمان آتلانتیک شمالی ـ ترکیه، انگلستان، فرانسه ـ و نوکران منطقه‌ای یانکی‌ها ـ حکومت اسلامی، کویت و عربستان ـ به صحنه آمده.    

 

در اولین مطلبی که در مورد «تولد داعش» در این وبلاگ نوشتیم، گفتیم که طرح تجزیة عراق که به صورت زیرمیزی و خزنده در حال اجرائی‌شدن بود با شکست روبرو شده، و به همین دلیل نیز پای داعش به میان آمده. امروز نیز شاهدیم که آمریکا سعی دارد طرح گذشته را رها کرده، طرح دیگری را «اجرائی» کند.   ولی مشکل می‌توان چنین شانسی برای واشنگتن قائل شد.  ارتشی که جان کری قول داده برای عراق «تشکیل» دهد، می‌بایست 10 سال پیش تشکیل می‌شد. ولی به هر تقدیر، اگر عراق از ارتشی قدرتمند و مقتدر برخوردار شود،   نخستین بازتاب منطقه‌ای آن از هم فروپاشیدن توازن نظامی‌ای است که ارتش آمریکا با حمله به عراق به نفع اسرائیل و آتلانتیسم در منطقه به وجود آورده. جالب اینکه، آمریکا که اینک تا گریبان در عراق اسیر بی‌سیاستی‌های خود باقی مانده،  می‌خواهد در شرایطی که دیگر حتی «حق اعزام نیرو» به اینکشور را نیز ندارد، چنین ارتش قدرتمندی را به راه بیاندازد! در ثانی، بازیگران منطقه‌ای عموسام، از جمله جمکرانی‌ها قادر به دنباله روی از تزهای نوین واشنگتن نیستند؛ اینان تا گریبان درگیر همان طرح‌های پیشین باقی مانده‌اند.  این حکومت‌های فکسنی و پوشالی و استخوانی در شرایطی نیستند که بتوانند از خود انعطاف نشان دهند.  هنوز شاهدیم که، جمکرانی‌ها برای نوری المالکی، کردهای عراق، و رهبران دینی «خردمند» نجف و کربلا «اشک تمساح» می‌ریزند. چطور می‌توان از این نوع حکومت‌ «ساکن» انتظار «نرمش» و انعطاف تند و سریع در خطوط سیاسی و استراتژیک‌اش داشت؟ اینان برای سیاست آیندة آمریکا در منطقه بیشتر دردسرسازند تا راهگشا. و به همین دلیل نیز دولت حسن فوتبال سراسیمه خواستار «همکاری» با آمریکا جهت «مبارزه» با داعش شده بود. به عبارت دیگر «پیام» می‌داد که ما را رها نکنید،   قادریم از خود انعطاف نشان دهیم. ولی «دو صد گفته چون نیم کردار نیست»، در ضمن آمریکا نوکران‌اش را بهتر از خودشان می‌شناسد.        

به استنباط ما،   در راستای فروپاشی استراتژی‌های سابق آمریکا در منطقه است که می‌باید نزدیک شدن «نمایشی» مسکو به تهران اسلام‌زده را نیز تحلیل کرد. مسکو بخوبی می‌داند که از هماهنگی با حکومت اسلامی بهره‌ای سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی نصیب‌اش نخواهد شد. همانطور که بالاتر گفتیم،   این ارتباط جز بدنامی برای روسیه هیچ ندارد.  ولی روسیه تلاش می‌کند با اعلام مواضع خود به آمریکا هشدار ‌دهد که هنگام بازبینی استراتژی‌های منطقه‌ای، و احتمالاً فروپاشانی برخی ساختارها،  این تحولات را تا حد امکان می‌باید از مرزهای جنوبی‌ روسیه به دور نگاه دارد. و این است دلیل همزمانی آزمایش یک موشک هسته‌ای بین قاره‌ای جدید، با آزمایش مشترک موشکی «آمریکا ـ اسرائیل» ـ سایت نووستی، مورخ 18 شهریورماه سالجاری ـ در مدیترانه:

 

«[…] فرمانده نیروی دریائی روسیه اعلام کرده که امروز آزمایش موشک هسته‌ای بین قاره‌ای جدید بولاوا با موفقیت انجام شده […] بولاوا، به معنای گرز، موشکی است بالیستیک که کلاهک اتمی آن قدرت تخریبی معادل 100 برابر بمبی دارد که آمریکا بر هیروشیما انداخت.»

منبع: ‌بی‌بی‌سی، مورخ 10 سپتامبر 2014

 

از چی می‌شه، همچی می‌شه!

saeed_saman_14_09_07

 

اظهارات اخیر حسن روحانی پیرامون عملکرد اوباش و حملة نیروهای انتظامی به زنان و جوانان در سطح جامعه،   بار دیگر این مسئله را به مرکز توجهات سیاسی بازگردانده که اختیارات دولت چیست، و تا چه حد می‌توان از عملکرد دولت در تنظیم روابط اجتماعی «حمایت» به عمل آورد.  به عبارت دیگر،   دولت تا کجا و تا چه مرحله «حق» دارد در این روابط دخل‌وتصرف داشته باشد.   این بحث بسیار پیچیده است و بارها در مطالب مختلف گفته‌ایم که معیار انسانی معاصر در برخورد با این مقولات حقوقی فقط و فقط چارچوبی است که «مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر» در اختیار جوامع انسانی قرار داده؛  هیچ نگرش دیگری ـ چه دینی، چه بومی و چه ایدئولوژیک ـ در این میانه نمی‌تواند از «اعتبار حقوقی» برخوردار شود.   

 

با این وجود، برخورد روحانی حائز اهمیت است، چرا که اظهارات اخیر وی علیرغم بسته‌بندی «ظاهرالاصلاح» آن، در عمل چیزی نیست جز تأئیدیه‌ای بر سرکوب اجتماعی توسط حکومت اسلامی. روحانی اصل دخالت نیروهای انتظامی و حتی نظامی در سرکوب اجتماعی را به هیچ عنوان به زیر سئوال نبرده، کاملاً بر عکس! وی با سخنرانی اخیرش بر امتداد رفتار وحشیانة پیشینان‌اش ـ محمد خاتمی، مسجد‌جامعی، تاج‌زاده، ‌ احمدی‌نژاد و … ـ مهر تأئید زده. روحانی با اظهارات خود جامعه را در برابر این سرکوب سازمان‌یافته «خلع‌سلاح» می‌کند، هر چند نهایت امر با همان اصولی در تضاد آشکار قرار می‌گیرد، که خود را به تزویر و حیله مدافع آن‌ها «جا» ‌زده:  

 

«روحانی: با مینی‌بوس و پاسبان حجاب درست نمی‌شود»

منبع: بی‌بی‌سی، 16 شهریور 1393

 

سابقاً سوسن ترانه‌ای می‌خواند به نام «نمی‌شه!» حسن فوتبال هم دوره راه افتاده و ترجیع‌بند نمی‌شه گرفته. با چماق نمی‌شه، با مینی‌بوس نمی‌شه، با سانسور نمی‌شه! اینهمه برای اینکه نگوید از چه راهی بهتر «می‌شه» سرکوب کرد. خلاصه نمی‌گوید از «چی می‌شه، همچی می‌شه؟» ولی تیتر بی‌بی‌سی در واقع «لب کلام» روحانی را بیرون ‌کشیده! ما هم خبر خوبی برای «رأی‌دهندگان» روحانی آورده‌ایم؛ ایشان هنوز می‌خواهند حجاب را «درست» کنند! برخورد روحانی با مسائل اجتماعی دو لایة متمایز دارد: تأئید بر «اهداف الهی» دولت، و تأکید بر تحمیل همین اهداف بر جامعة ایران. دولت «تدبیر و اعتدال» همانطور که می‌بینیم برای خود اهداف «الهی» قائل شده، و نهایت امر پوشش و رفتار و خوراک و ارتباط افراد جامعه نیز در حیطة «اختیارات» دولت کذا قرار می‌گیرد. در نتیجه، این قماش دولت مسلماً «ناهی منکر» نیز خواهد شد! و رئیس همین دولت تأکید می‌کند که این «اهداف عالیه» را به هر قیمتی که هست بر جامعه حاکم خواهد کرد. و دقیقاً به همین دلیل است که حسن روحانی از «برادران دینی» خود انتقاد به عمل می‌آورد، چرا که اینان با برخورد «ناشایست» تحقق این «اهداف عالیه» را با شکست روبرو کرده‌اند! این است «واقعیت» اظهارات روحانی در مورد مسائل اجتماعی کشور.

 

ولی جامعة ایران با این قماش گفتمان «مزورانه» آشنائی دارد. پیش از روحانی، و به ویژه در دوران «اصلاحات خاتمی» مزدوران دیگری در این صحنة تزویر نقش‌آفرینی کرده بودند و حسن فوتبال فقط راه اسلاف خودفروخته‌اش را ادامه می‌دهد:

 

«حجاب برای این است که امنیت برای خانم‌ها ایجاد کند، معلوم است همه امنیت می‌خواهند، شما هم دلت می‌خواهد اگر دختر خانمت بیرون می‌رود تا زمانی که برمی‌گردد امنیت داشته باشد. آن دختر خانم هم دلش می‌خواهد وقتی بیرون می‌رود کسی او را اذیت نکند و این طبیعی است، منتها راهش چیست؟»

همان منبع

 

روحانی با این اظهارات ابله‌پسند امنیت زنان را در گرو «حجاب» قرار داده، و به صراحت آزادی بیان انسان را نفی می‌کند. حسن فوتبال با ایجاد ترادف میان حجاب و امنیت به زبان بی‌زبانی می‌گوید، اگر زنانی مورد اذیت و آزار قرار گرفته و امنیت‌شان سلب شده، بی‌حجاب بوده‌اند!   به صراحت بگوئیم،   این ادبیات ارعاب و تهدید با اراجیف گوبلز و هیتلر فاصله‌ای ندارد.   حسن روحانی که در عمل یکی از وحشی‌ترین عمال حکومت اسلامی به شمار می‌رود، با این اظهارات به صراحت از اراذل و اوباشی که با تهاجم به زنان امنیت اجتماعی را از آنان سلب می‌کنند، حمایت به عمل آورده.   از منظر این حیوان دوپا،‌   اگر روال صلح‌آمیز اجتماعی با مشکل روبرو شده،   و اگر امنیت اجتماعی زنان تهدید می‌شود، تقصیر «قربانی» یعنی زن است!   اینجا هم بار دیگر با نگرش اوباش «دین‌خو» روبرو می‌شویم. نگرشی که زن را عامل «فریب و فساد و سقوط اخلاقی» مرد معرفی می‌کند. بابا آدم را نیز همین «زن» از بهشت خداوند به زیست در «منجلاب» زمینی گرفتار آورده! اینبار روحانی، رئیس جمهور حکومت اسلامی است، که از طریق بازتولید این قماش اراجیف، در هزارة سوم میلادی‌ انگشت اتهام را به سوی زن می‌گیرد.  

 

آنچه در بالا آوریم جهت آشنائی هم‌میهنان با کلام ملایان و اوباش اسلامگرا بود.   چرا که، شاید بعضی‌ها از دریافت ابعاد وحشیگری در اظهارات این ملای بشرستیز عاجز مانده‌اند، و به همین دلیل نیز بعضی «سایت‌چی‌ها» دمب این اصغرقاتل معاصر را با مهارت و حماقت در پشقاپ‌های‌شان انداخته‌اند. ولی فراموش نکنیم که این سخن‌پراکنی‌ها از منظر سیاسی پیامدهائی دارد که هر چند از سطح درک‌وفهم امثال روحانی،   «سایت‌چی‌های»‌ مخالف‌نما، و دیگر اوباش جیره‌خوار سازمان سیا فراتر می‌رود،‌ قابل بررسی و تحقیق است.  و مسلم بدانیم کم نیستند نظریه‌پردازان «فرامرزی» که برای اینگونه «تبعات» کیسه‌های خوبی می‌دوزند. در اینجا جهت اطلاع آندسته از هم‌میهنان که در این بررسی با ما همراه خواهند بود بگوئیم،   مطلب امروز به تحلیل «مکانیسم سیاسی کلام» اختصاص دارد.    

 

جهت روشن شدن موضوع چند نمونه ارائه می‌کنیم. بلشویکی را در نظر آوریم که در «کلام سیاسی» خود حامی حکومت «زحمتکشان و کارگران» است! ولی آنچه بر زبان می‌آورد، فی‌نفسه معنای برونی و ماتریالیستی نخواهد داشت. به عبارت دیگر، بلشویک در کلام خود مدعی حمایت از «کارگر و زحمتکش»‌ می‌شود،  و با این ادعا از کارگران و زحمتکشان تقاضای «حمایت» می‌کند.   و اگر حمایت بلشویک از کارگر و زحمتکش «کلامی» است، در عوض حمایت کارگر از وی کلامی نخواهد بود.  و بر پایة آنچه ما در اینجا «مکانیسم سیاسی کلام» می‌خوانیم، حمایت کارگر از بلشویک فقط می‌تواند «ماتریالیستی» باشد.  

 

در نمونه‌ای دیگر، به سراغ «کلام سیاسی» حامیان سرمایه‌داری می‌‌رویم.   اینان معمولاً در «کلام سیاسی» خود از «آزادی» سخن می‌گویند.   آزادی به این مفهوم که اگر «سرمایه‌داران» به اینان روی خوش نشان دهند،‌   این‌ها نیز به نوبة خود از عملکرد و منافع این قشر حمایت به عمل خواهند آورد. در نتیجه، باز با یک پروسة «مکانیسم کلام سیاسی» روبرو هستیم.  سرمایه‌دار به صورت ماتریالیستی از لیبرال حمایت می‌کند، چرا که سیاست‌مدار لیبرال در «کلام سیاسی» خود از وی این حمایت را درخواست کرده.      

 

ولی در هر دو مورد،‌ پروسة «مکانیسم کلام سیاسی» محدود به راه‌بندهای اجتماعی، کارورزانه، محیط‌زیستی، فرهنگی و تاریخی نیز خواهد شد. کارگر قادر نیست جامعه را اداره کند؛ از کسانی حمایت می‌کند، که «ادعا» دارند جامعه را به نفع کارگر «اداره» خواهند کرد. سرمایه‌دار نیز قادر نخواهد بود جامعه را با منافع خود بدون به کارگیری «کاتالیزور» سیاست‌مدار لیبرال اداره نماید؛ و نهایت امر برای حفظ منافع خود مجبور خواهد شد پشت سر سیاستمدار لیبرال بایستد.

 

می‌بینیم که «مکانیسم کلام سیاسی» در جوامع بهنجار که در دو نمونة بالا ارائه کردیم چگونه عمل می‌کند. ولی در کمال تأسف ایران یک جامعة بهنجار نیست؛ پایه و اساس این جامعه به دلیل حضور دیرپای ویروس فاشیسم فروریخته. در این جامعه،   «سیاست» معنای مادی خود را از دست داده،   سیاستمدار در ایران نمی‌تواند مدعی «ادارة امور» در چارچوب اهداف مادی این قشر و یا آن قشر باشد. سیاستمدار در جامعة ایران عارضه‌ای است که گریبانگیر کل جامعه می‌شود.  این نوع سیاستمدار ادعای جهانشمولیت می‌کند، چرا که بر مخروبه‌ای ایستاده که فاقد هر گونه زیربنای اقتصادی، مالی، فرهنگی و کاربردی است.   کلام سیاستمدار در چنین جوامعی پوچ‌ و بی‌معنا می‌شود، چرا که این کلام فقط سعی دارد «حضور»‌ و «موجودیت» سیاستمدار را که طی دهه‌ها به تدریج فراگیرتر و جهانشمول‌تر نیز شده «توجیه» نماید. منافع قشرهای اجتماعی در این میانه اصولاً وجود خارجی ندارد؛ فاشیست نمایندة کل ملت است، و هر چند ملت او را نخواهد،   نمایندة «اجباری» ملت باقی خواهد ماند.

 

ولی قرار گرفتن در قلب این نوع بررسی بیشتر به تحقیق آکادمیک منجر خواهد شد، و کاربرد فاشیسم مذهبی در جامعة ایران را نمی‌کاود.   چرا که فاشیسم شیعی‌مسلک در ایران یک فاشیسم دست‌نشانده نیز هست.   در نتیجه،   تلاش این نوع فاشیسم جلب نظر مساعد ساختارهای فرامرزی است. اگر بلشویک جهت حفظ قدرت در «کلام سیاسی» خود خواستار نظر مساعد «کارگر» می‌شود، و اگر سیاستمدار لیبرال در همان «کلام سیاسی» به سرمایه‌داران گوشه‌چشم نشان می‌دهد؛ فاشیست وابسته به ساختارهای فرامرزی «چشمک» می‌زند. به طور خلاصه، به این ساختارها نشان می‌دهد که می‌تواند منافع‌شان را تأمین کند،  و به همین دلیل نیز تقاضای «حمایت» می‌کند.

 

ایالات متحد در تجربیات چپاولگرانة خود در مناطق مسلمان‌نشین با روند مذکور برخوردی چهره‌به‌چهره داشته. در این جوامع، گروه‌هائی خصوصاً در میان دین‌خویان و اربابان دین جهت حفظ قدرت خود، به ساختارهای ایالات‌متحد «چشمک» زده‌اند،   و واشنگتن نیز جهت بهینه کردن چپاول خود گاه از این جریان و گاه از آن یک «حمایت» ماتریالیستی به عمل آورده. ولی در این میانه «مکانیسم کلام سیاسی» دیگر نمی‌تواند همچون نمونة جوامع بهنجار «ساده» و صریح در برابر چشم ناظران قرار گیرد. دلیل هم اینکه، در این نوع روابط،   مسئولیت سیاستمدار متوجه ساختارهای داخلی نیست، او مسئول ساختاری فرامرزی ‌شده.  و به همین دلیل کاربرد «کلام سیاسی» در مورد رژیم‌های دست‌نشانده که معمولاً فاشیست نیز هستند متفاوت می‌شود. این همان تفاوتی است که امروز در مورد آن سخن خواهیم گفت.

 

پس از این مقدمه،‌ به اظهارات اخیر روحانی بازمی‌گردیم تا ببینیم پیام اصلی وی چه می‌تواند باشد؟   همانطور که بالاتر گفتیم،  در «سخنرانی» روحانی، قربانی خشونت، «مقصر» شناخته شده و به این ترتیب از عامل خشونت سلب مسئولیت می‌شود.   از سوی دیگر، اهداف حکومت اسلامی نیز همچون اهدافی که امثال داعش و طالبان و القاعده به ارزش گذارده‌اند، مورد «حمایت» دولت قرار گرفته! در نتیجه، با این نوع «کلام سیاسی»، دولت روحانی خواستار کسب «حمایت» محافلی شده، که مدعی است می‌تواند منافع‌شان را تأمین کند. حال باید پرسید «درباغ‌سبزی» که روحانی با این اظهارات به واشنگتن نشان می‌دهد چیست؟ و در اینجا جهت کشف رمز از «درباغ» کذا،   نگاهی به روند مسائل در جریان فاشیسم مذهبی می‌اندازیم.

 

برای مطرح کردن این ابعاد می‌باید فرایند «مذهب‌باوری» را در جامعه بررسی کرد. نخست بگوئیم، زمانیکه از «مسلمانی» سخن به میان می‌آید، مشکل می‌توان مسلمان بودن را با «انتخاب و آگاهی و شناخت» در ترادف قرار داد.   مسلمانی، ‌ خصوصاً نوع سیاسی آن،‌ پدیده‌ای است متعلق به «عوام‌‌الناس.» مسلمانی نمی‌تواند از آن «خواص» باشد، و مقصود از «خواص» در این مقطع آن‌هائی هستند که دین را با میدان تظاهر و دکة سوپرمارکت طاق نمی‌زنند،   آن را حیطه‌ای از «حریم خصوصی» خود تلقی می‌کنند. برای این افراد که ما «خواص» می‌خوانیم، سخن‌پراکنی برای خوشایند عوام تحت عنوان «دین‌باوری» نیز قابل قبول نیست.  از نظر اینان دین‌فروشان که دینداری افراد را به معیار و میزان می‌کشند مزاحم و اوباش تلقی می‌شوند.   البته در مقطع فعلی امکان بررسی وسیع‌تری از این قشر را نداریم،   ولی باید بگوئیم،   این نوع مسلمانی از منظر سیاسی برای فاشیسم هیچ ارزشی ندارد. و پر واضح است که غائلة روح‌الله خمینی و لات‌های صدرانقلاب نیز از اینان دل خوشی نداشته باشند. به همین دلیل نیز اراذل کودتای 22 بهمن 57،   این قشر را مسلمان «متعهد» به حساب نمی‌آوردند!      

 

از سوی دیگر، اکثریت قریب‌به‌اتفاق انسان‌ها دین و مذهب پدران‌شان را کسب کرده‌اند؛ در خانواده‌ای چشم به جهان گشوده‌اند، و دین و مذهب همان خانواده نیز به حساب‌شان نوشته شده. در نتیجه، دین‌داری مشکل می‌تواند خارج از یک روند موروثی مورد بررسی قرار گیرد، و در هر حال قابلیت توجیه «منطقی» ندارد. در نتیجه، «دینداری» خود فی‌نفسه عارضه‌ای است که ریشه در سنت‌ها، تعصب‌ها، باورها، و نهایت امر پیشداوری‌‌های خانوادگی،‌ قومی و منطقه‌ای دارد. خانواده‌ها در چارچوب همین داده‌ها که معمولاً‌ پوسیده و به دور از اعتبارند به کودکان‌شان «دین» داده‌اند.  فراتر از این دین نه می‌توانند بروند، و نه خواهند رفت،   چرا که چنین تحرکی موجودیت خود خانواده را به زیر سئوال می‌برد. دین عوام نوعی «تداوم» و سنت است و بس. و چه بسا که در چارچوب همین «بده‌بستان»، خانواده‌ها کودکان کنجکاو را به دلیل شکاکیت در مبانی و به زیرسئوال بردن «تداوم» کذا مجازات نیز کرده‌اند. این واقعیت را نمی‌باید از نظر دور داشت که دین فی‌نفسه پدیده‌ای است تعبدی، و نه علمی و منطقی. در نتیجه، آنزمان که سخن از «اسلام سیاسی» به میان می‌آید،  در هر حال سخن‌از تعصبات به میان خواهد آمد. و از آنجا که مسلمانی «خواص» که بالاتر به آن اشاره کردیم با عارضة سیاسی و جمعی فاشیسم هماهنگی ندارد، روی سخن فقط با «عوام» است.  

 

امثال روحانی در ظاهر تلاش دارند که اسلام را با نوعی «تفکر‌ منطقی» آشتی دهند!   ولی نمی‌باید اشتباه کرد، این تلاش فقط ظاهری است. و طی تاریخ معاصر پیشتر توسط اوباشی از قماش شریعتی، محمد خاتمی، ابوالحسن بنی‌صدر، مهدی ‌بازرگان و دیگران این تحرکات صورت گرفته.  و با در نظر گرفتن این واقعیت که مسلمانی به دلیل ارثی بودن، فقط در صحنة‌ سیاست می‌تواند با تعصبات، کوردلی، وحشی‌گری، زن‌ستیزی و … هماهنگ و همگام شود، «مکانیسم کلام سیاسی» در این مقطع به این منجر خواهد شد که با مطرح کردن «دین» به عنوان ایدئولوژی، وزنة تعصبات و وحشی‌گری‌ها و کوردلی‌ها در جامعه سنگین‌تر گردد.   خلاصه بگوئیم،  هر گونه تلاش جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از دین،  آنزمان که در صحنة سیاست و به عنوان نوعی کلام سیاسی در جهت فعال کردن «عوام‌الناس» ارائه می‌شود،  در عمل تلاشی است جهت به ارزش گذاردن همان مجموعه تعصبات و وحشیگری‌هائی که ذهنیت عوام از دین در لایه‌های اعتقادی خود طی دهه‌ها «انباشته.»

 

بسیاری از ایرانیان طی تحولات سیاسی اخیر در عراق از خود می‌پرسند،   چگونه عراق پس از سال‌ها حاکمیت لائیک حزب بعث، و سپس حضور نظامی و به اصطلاح «لیبرالیست» آمریکائیان اینچنین اسیر دست امثال داعش می‌شود؟ پاسخ به این سئوال بسیار روشن است. در عراق همان جریانی رخ داد که طی دوران ملاممد خاتمی در ایران به وقوع پیوست.   دیدیم که خاتمی چگونه با «خوش‌گوئی» از اسلام و مسلمانی و نشان دادن ابعاد «دوست‌داشتنی» دین مبین راه بر امثال احمدی‌نژاد گشود. در عراق نیز ارتش اشغالگر و چپاولگر یانکی با مجیزگوئی از مشتی آخوند و به میدان انداختن زنان محجبه و نماز جمعه و شیعی‌گری و سنی‌نمائی، و … و خلاصه ارائة «اسلام سیاسی»،  به همان «مکانیسم کلام سیاسی» در جهت توجیه عملیات داعش میدان داده. در عمل، داعش و ارتش آمریکا انگشتان یک دست واحد‌اند، به همان اندازه که اوباش، چماق‌کشان و موتورسوارهای حکومت اسلامی، و هیئت دولت روحانی نمایندگان یک جریان واحد فاشیستی به شمار می‌روند.

 

تجربة سیاسی سال‌های اخیر، حداقل در ایران به صراحت نشان داده که «ور» رفتن با اسلام ‌سیاسی،   به دلائلی که بالاتر عنوان کردیم، صرفاً‌ به کشاندن منجلاب تعصبات به سطح جامعه منجر خواهد شد. به طور خلاصه بگوئیم، اسلام سیاسی،  نزد «خواص» جائی ندارد، عارضه‌ای است متعلق به «عوام»؛ و این «عوام» فقط بر پایة مجموعه‌ای از تعصبات و پیشداوری‌ها که در ذهنیت قومی و بومی و قبیله‌ای‌اش ریشه دوانده،‌ خواهد توانست با پدیدة دین در جامعه برخورد کند. دین «والا» که قابلیت بررسی علمی و عینی داشته باشد، ساخته و پرداخته ذهن علیل آن‌هائی است که اصولاً نمی‌دانند نگرش علمی چیست. در نتیجه، به استنباط ما، ارتباط اوباش و ملا، که پیشتر توسط کسروی مطرح شده بود، نمی‌باید به هیچ عنوان موجب «تعجب» شود. حداقل آن‌ها که «تعجب» می‌کنند، از مسائل اجتماعی و مکانیسم‌های سیاسی بی‌اطلاع‌اند.  

 

در جامعة ایران راهی جز نفی ایدئولوژی اسلام سیاسی وجود ندارد، و این «شبه‌ایدئولوژی» از پایه و ریشه می‌باید مردود شناخته شده، و دین از حیطة سیاست به طور کامل به بیرون رانده شود. در غیراینصورت نتیجة «ور» رفتن امثال روحانی با «مبانی جامعة دینی» برای ایرانیان جز این نخواهد شد که احمدی‌نژاد دومی جهت تأمین «تداوم» همین نگرش‌های بسیار «دوست‌داشتنی» از راه برسد. و به استنباط ما این همان است که روحانی،‌ هیئت دولت وی و صاحبکاران فرامرزی‌اش می‌جویند.

 

 

 

 

 

 

 

 

حسن‌تیغ و فرهنگ!

saeed_saman_14_09_02

 

تحولات در بحران‌های گستردة جهانی، به نوبة خود بر مذاکرات هسته‌ای حکومت اسلامی با گروه «5+1» نیز تأثیراتی بر جای می‌گذارد. پیشتر گفته بودیم،   ملاقات‌هائی که تحت عنوان «مذاکرات هسته‌ای» صورت می‌پذیرد،   در واقع ابزاری است جهت تعیین مرزهای نوین سیاست‌های بزرگ جهانی در مورد کشور ایران.   چرا که، دولت ایران از پیمان «ان. ‌پی. ‌تی» خارج نشده و اگر هم از این پیمان خارج شود، ‌ بدون همکاری با صنایع هسته‌ای عمدة جهانی نمی‌تواند نیروگاه و بمب و موشک هسته‌ای داشته باشد. در نتیجه،‌ این مذاکرات فقط و فقط باج‌خواهی‌ آتلانتیست‌هاست از سیاست‌های نوین منطقه‌ای. ‌ پرواضح است، زمانیکه همین سیاست‌ها در تلاطم و تحول بیافتد بر «مذاکرات هسته‌ای» تأثیر مستقیم خواهد داشت. و طی چند روز گذشته شاهد چنین شرایطی بودیم.  

 

از آنجا که «آسیاب به نوبت است»، اینبار آتش‌بیار معرکه، خزانه‌داری ایالات متحد بود که ظاهراً بدون اجابت کاخ‌سفید بر تحریم‌های اقتصادی علیه ایران افزود.  اگر می‌گوئیم،  بدون اجابت کاخ‌سفید به این دلیل است که گویا اینبار تحریم‌ها نیازی به امضاء رئیس‌جمهور آمریکا نداشت؛ با استفاده از تحریم‌های «گذشته» که گویا قرار بوده به نوبة خود «لغو» شود، خزانه‌داری آمریکا تحریم‌های جدید اعمال کرده! همانطور که می‌توان حدس زد، این لات‌بازی سیاسی و توپی که یانکی‌ها به میدان انداختند، از سوی اوباش جمکران نیز با استقبال فراوان روبرو شد.

 

این اوباش که بحران ساختگی بین «قم و واشنگتن» دهه‌هاست برای‌شان دکان نانوائی باز کرده،   به این توهم دچار شده بودند که اوضاع بر وفق مراد است.  و در رأس خبرسازی‌های «نظامی ـ عقیدتی» حکومت اسلامی، فارس‌نیوز را دیدیم که سریعاً قاطر چلاق امام حسین را زین کرد، و تحت عنوان «اظهارنظر کاربران» هر چه دل تنگ‌اش خواست،‌ هم نثار دولت روحانی کرد، و هم نثار مذاکرات «بی‌نتیجه!»   غافل از اینکه،  اگر یانکی‌ها می‌توانستند زمینة فرار نوکران اسلام‌زده‌شان را از «مذاکرات» کذا فراهم آورند،   خزانه‌داری «بدون اجازة» باراک اوباما «سند» امضاء نمی‌کرد. بله، سابقاً وقتی جاهل‌ها می‌رفتند سلمانی، زمانیکه «اوسا» می‌رفت سراغ سبیل‌شان یواشکی در گوشش می‌گفتند: «آبخورشو رعایت کن!» یعنی سبیل را طوری بزن که «سوسولی» نشود! به این معنا که، نوک‌ سبیل می‌بایست می‌آمد روی لب پائین تا ژست جاهلی و چاقوکشی‌ بر هم نخورد! خزانه‌داری هم که «سند» تحریم امضاء می‌کرد، باراک اوباما زیر گوش اوسا گفته بود: «نونخورشو رعایت کن!» یعنی حواس‌تان باشد کاری نکنین که سوسولی بشیم، و نان‌مان آجر شود!

 

در تداوم همین سوسول‌گریزی بود که باراک اوباما با جملة جادوئی: «براي روياروئي با داعش استراتژي نداريم»، نشست خبری کاخ‌سفید را برای نخستین بار در ایالات‌متحد با تیتر اول رسانه‌های عمدة کشور در تخالف قرار داد.  بله، ‌ این اولین بار است که کاخ‌سفید به دلیل فروافتادن در تلة استراتژیک قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای، رسماً بر علیه رسانه‌های ایالات متحد که بر طبل برخوردهای «آتشین و نظامی» با داعش می‌کوفتند، موضع‌‌گیری کرده. ولی اصولاً نشریات ایالات‌متحد، نه خوانندة «قابل ملاحظه‌ای» دارند، و نه در دنباله‌روی از سیاست‌های تعیین‌شده از سوی کاخ‌سفید تعللی نشان می‌دهند. این نشریات «حرف‌گوش‌کن‌تر» از این‌ها هستند. از اینرو به استنباط ما تعارض کذا فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد، کاخ‌سفید در اتخاذ سیاست در عراق غافلگیر شده بود، و قبل از آنکه بتواند جهت «بزک» اوضاع، رسانه‌ها را در جریان قرار دهد، بالاجبار تغییر سنگر داد. و طبیعی است که در چنین شرایطی بی‌اعتباری نصیب «نشریات» ‌شود، نه فرماندة کل قوا!

 

حال این سئوال پیش می‌آید که این بساط از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ چه شده که ناگهان بشار اسد، که بر اساس اظهارات مستقیم اوباما می‌بایست «سرنگون» می‌شد،   امروز در مرکز توجهات عالیه قرار گرفته و حتی «بعضی‌ها» در واشنگتن سخن از همکاری با دولت وی جهت مبارزه با «داعش» به میان می‌آورند؟ چه شده، که دولت جمکران به دلیل «همکاری» با عراق در سرکوب داعش، امروز «عزیزدردانة» خبرسازان آتلانتیسم می‌شود، و «دمب» حکومت شیعی‌مسلک و سرکوبگر ملائی در رادیووتلویزیون‌های اینان مرتباً در پشقاب می‌افتد؟   چه شده که از عملیات نیروی هوائی ارتش عراق که با استفاده از مستشاران روس بر علیه داعش صورت می‌گیرد هیچ خبری مخابره نمی‌شود؟   خلاصه بگوئیم،   فهرست این پرسش‌ها بسیار پرشمارتر از این‌هاست. ولی مهم‌تر از همه، چه شده که در نظام رسانه‌ای غرب، دولت اسرائیل به دلیل الحاق 400 هکتار زمین فلسطینیان به مناطق اشغالی، سریعاً از سوی آمریکا و سپس انگلستان «محکوم» می‌شود، و «دمب» نتانیاهو را می‌برند؟ هر چند شیپورهای ناتو سعی دارند موضوع «مهم» از نظر آتلانتیست‌ها را شرایط نظامی در اوکراین اعلام کنند، می‌باید بپذیریم که تحولات به مراتب از اوکراین فراتر می‌رود:

 

«[…] وزارت خارجه آمریکا تصمیم اسرائیل برای اشغال 400 هکتار از اراضی کرانه باختری را محکوم و اعلام کرد این اقدام تل‌آویو به مذاکرات سازش آسیب جدی وارد می‌کند.»

منبع: مهرنیوز، 10 شهریورماه 1393

 

ولی در مورد اوکراین پیشتر گفته بودیم، و حدس می‌زدیم که روسیه نمی‌تواند از کنار مسئلة‌ اینکشور «بی‌تفاوت» بگذرد.   آن‌ها که خواستار بی‌توجهی روسیه به مسئلة اوکراین هستند بدنیست یک سناریوی «فرضی» را در نظر آورند:  سناریوئی که بر اساس آن دولت روسیه کشور مکزیک را با عهدنامه‌های نظامی به مسکو متصل ‌می‌کند،‌ و موشک و تانک‌ و تجهیزات نظامی خود را در مرزهای جنوبی ایالات‌متحد مستقر می‌نماید.   در چنین شرایطی عکس‌العمل کاخ‌سفید به عقیدة اینان چه خواهد بود؟ مسلماً واشنگتن تماشاچی باقی نمی‌ماند. و در شرایطی که آمریکا می‌کوشد در مرز روسیه لانه کند، مسکو هم به نوبة خود نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. ولی واکنش‌های مشروع روسیه، در اظهارات دولت کی‌یف و پروپاگاند رسانه‌های غرب تبدیل به «تهاجم نظامی به اوکراین» شده! و از آنجا که یانکی‌جماعت نه فقط خود به زورگوئی عادت کرده، که نوچه‌های‌اش را نیز به همین لوس‌بازی عادت داده، حاضر نیست بدون دریافت توسری جانانه دست از این بساط بردارد. ما هم خبر بدی برای‌شان آورده‌ایم،   این «عادت» باید بزودی از سرشان بیفتد؛  هم در اوکراین، و هم در دیگر مناطق جهان!

 

برخلاف ادعاهای مسخرة راسموسن،‌ رئیس «قریب‌الخروج» سازمان ناتو که از قضای روزگار از منظر تاریخی یکی از فعال‌ترین «رهبران» این سازمان نظامی به شمار می‌آید، «نیاز» سازمان ناتو به نیروهای واکنش سریع، خصوصاً در پاسخگوئی به «حملات احتمالی» روسیه در اروپا و دیگر نقاط جهان، پوچ‌‌گوئی است. سازمان ناتو با تجهیزات و بدون تجهیزات، فقط از طریق حمایت ارتش آمریکا می‌تواند عملیاتی شود؛   بدون واشنگتن،‌ ارتش ناتو ببری است بی‌دندان! و این واقعیت را رؤسای دیگر این تشکیلات و در رأس‌شان دیوید کامرون بخوبی می‌دانند.   اگر کار در اوکراین به مرحلة رویاروئی مستقیم بکشد ـ و ما این گزینه را منتفی می‌دانیم ـ این روسیه و آمریکا هستند که شاخ‌درشاخ هم خواهند انداخت،  نه اروپای فرسوده،   با میانگین سنی بالای 45 سال! از سوی دیگر، تجربة سال‌های اخیر نشان داده که روابط «روسیه ـ آمریکا»، چه دوستانه و چه خصمانه، نه از طریق سازمان ناتو و حتی کاخ‌سفید، که مستقیماً توسط شبکة «کرملین ـ پنتاگون» حل‌وفصل می‌شود. حال باید پرسید سخنرانی‌های اخیر راسموسن و «نیازهای فوری و عاجل» سازمان ناتو چه اهدافی دنبال می‌کند؟

 

در تحلیل هیاهوی راسموسن، جز اینکه سازمان ناتو بخواهد ملت‌های اروپائی را به نفع شرکت‌های اسلحه‌سازی فرانسوی، انگلیسی و خصوصاً‌ آمریکائی چپاول کند، گزینة دیگری نمی‌بینیم. در واقع «کشفیات» گستردة اخیر سازمان ناتو از «پیشرفت‌های» سریع نیروهای روسیه در قلب اوکراین، که رأس اخبار آتلانتیست‌ها را «زینت» داده، بیشتر به کلاشی‌های حسن‌تیغ،   دلال‌محبت صاحب‌نام شهرنوی تهران شباهت دارد تا «اخبار!» چرا که، جنگ تنها «فعالیت» انسان‌هاست که رودربایستی برنمی‌دارد!   اگر روسیه در چارچوب نیازهای امنیتی خود نیازمند جنگ باشد،  نه از اروپائی‌ها «خجالت» می‌کشد و نه از آمریکائی‌ها «حساب» خواهد برد.  این جنگ «رسانه‌ای» را شبکة خبری آتلانتیست به راه انداخته تا راسموسن و کامرون و دیگر لاشخورهای سازمان ناتو بتوانند در نشست آتی این سازمان ـ 4 سپتامبر در انگلستان ـ اروپائی‌ها را سرکیسه کنند.   همین و بس!

در بخش دوم مطلب امروز شاید بهتر باشد نگاهی نیز به نشست خبری حسن روحانی در تاریخ‌ 8 شهریورماه سال‌جاری بیاندازیم.   البته اظهارات روحانی تکراری است؛ فی‌نفسه نیازمند «بررسی» نخواهد بود.   ما در این نشست بر تحلیلی شتابزده از همین «تکرارها» متمرکز می‌شویم. این «تکرارها» متأسفانه یکی از مهم‌ترین علل ناکامی دولت‌ها در دستیابی به شرایط مناسب اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و مالی طی چند دهة اخیر است. نخست بگوئیم،   تکیة روحانی بر «قانون» و «رعایت قانون» از انواع برخوردهای ملاممد خاتمی است. و این برخورد از موضع رئیس‌جمهور خطاست.  اگر به عنوان یک شهروند عادی بتوان پیروی از قوانین را الزامی معرفی کرد، در مقام رئیس‌جمهور،‌ سخن گفتن از «قانون» بیشتر به معنای سنگر گرفتن در قفای «قوانین» خواهد بود. نوعی برخورد تدافعی است از جانب فردی که این امکان را دارد تا با طرد قوانین نامناسب،   کشور را به سوی برخوردی شایسته با مسائل اجتماعی بکشاند. و از قضای روزگار این نیاز امروز بیش از پیش احساس می‌شود.

 

راه دور نرویم!   روحانی بخوبی می‌داند که حکومت اسلامی نیازمند بازنگری عمیق و چندسویه در مورد قوانین جاری کشور است. ملایان شیعه پس از دستیابی به قدرت سیاسی، همانطور که شاهد بودیم دستپاچه شدند، و مجموعه‌ای دل‌آزار از فقه و شریعت را در هم جوشانده،‌ به عنوان «قانون» بر کشور ایران حاکم کردند. این مجموعه نارساتر از آن است که بتواند در یک برخورد منطقی با مسائل،‌ نیازها، فرازها و فرودهای یک جامعة گستردة بشری جوابگو بوده و «قانون» تلقی شود.   این مسئله را هیئت دولت بخوبی می‌داند؛ هر چند سعی دارد از آن سخن نگوید.

 

«ما […] طبق حکم دادگاه عمل می‌کنیم.»

منبع: کیهان، 8 شهریورماه 1393

 

مشکل این است که حکم دادگاه «غیر حقوقی» است، چرا که «قانون» شما کارش خراب است.   به طور مثال اژه‌ای، یکی از مسئولان قوة قضائیه اعلام ‌داشت،  ناظم متجاوز که گویا چندین پروندة سوءاستفادة جنسی از کودکان دارد، به تحمل ضربات شلاق و دو سال تبعید محکوم شده!   ما هم در همینجا به قوة قضائی حکومت اسلامی از صمیم قلب تبریک می‌گوئیم.   در حکومتی که خارج شدن از خانه بدون حجاب اجباری می‌تواند به جریمه و شلاق و زندان و محرومیت از بسیاری حقوق اجتماعی بیانجامد. و یا روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج به مجازات سنگسار منجر گردد،‌ یک متجاوز و جنایتکار که زندگی و آیندة چندین کودک را نابود کرده،‌   فقط به چند ضربه شلاق و 2 سال تبعید محکوم می‌شود! نمی‌دانیم مقصود روحانی از «احترام به قوانین» و حکم دادگاه شامل احترام به عادی‌سازی «کودک‌آزاری» به عنوان یکی از اصول دین مبین هم می‌شود،‌ یا ایشان قرار است در این نوع «قانون» تجدیدنظر به عمل آورند:

 

«ناظم متجاوز مدرسه به تازیانه و 2 سال تبعید محکوم شد»

منبع: فارس‌نیوز، 10 شهریورماه 1393

اگر گفتیم اظهارات روحانی «تکراری» است،‌ گزافه نگفته‌ایم. روحانی نه تنها تلاش دارد در قفای قوانین انسان‌ستیزی سنگر بگیرد، که برای بقاء و دوام روابط انسانی، اقتصادی و فرهنگی در جامعة ایران هیچ شانسی ندارند، که اصل حاکمیت دولت را نیز از طریق اظهارات‌اش به زیر سئوال می‌برد!   به عبارت دیگر، حسن روحانی «مخالفان» درون‌حکومتی را مورد خطاب قرار داده و به آنان «یادآوری» می‌کند که «رئیس اوست!»   باید خدمت‌ ایشان گفت،   «رئیس» موضع خود را به عنوان رهبر دستگاه اجرائی کشور تثبیت می‌کند،   نیازی هم به اولتیماتوم نباید داشته باشد.   به استنباط ما روحانی از تثبیت موضع خود عاجز مانده،   از اینرو با استفاده از یک نشست خبری قصد دارد این موضع را «به نمایش» بگذارد!   و برخلاف آنچه به نظر می‌رسد،‌   این نوع برخورد فقط از روی ضعف و ناتوانی دستگاه اجرائی صورت می‌گیرد، دلیلی بر اقتدار نیست:

 

«کشور ما یک دولت بیشتر ندارد. در مسائل اجرائی تصمیم‌گیری با دولت است و دولت تصمیمات را عمل می‌کند.»

همان منبع

 

یادآور شویم، دولت «مقتدر» و «قانونی» نیازی ندارد که مرتباًّ از تعهدات خود به پیروی از منویات «رهبر انقلاب» سخن بگوید. علی خامنه‌ای نیز خود در چارچوب همین قوانین قرار می‌گیرد، و «رهبر، رهبر» کردن روحانی در نشست‌ها و سخنرانی‌ها، فقط دامن زدن به یک «کیش‌شخصیت» است و بس! نخست بگوئیم، حکومت قانونی کیش‌شخصیت ندارد! در ثانی، مگر علی خامنه‌ای کیست که دولت می‌باید از نظرات ایشان «پیروی» کند؟   علی خامنه‌ای حتی در چارچوب قانون اساسی حکومت اسلامی «رهبر» این حکومت به شمار نمی‌آید، چرا که در یک انتخابات کنترل شده از طریق همین حکومت قادر نخواهد بود حتی یک صدم آراء کشور را به خود اختصاص دهد. پس اگر به حساب آقای روحانی، دولت «مقتدر» است و «قانونی»،   چرا مرتباً از موضع یک ساختار غیرقانونی و متزلزل، یعنی علی خامنه‌ای «حمایت» به عمل می‌آورد؟ حمایت یک ساختار منتخب و «قانونی» از یک ساختار غیرقانونی ـ غیرمسئول ـ که فراقانونی عمل می‌کند،  فقط نشان می‌دهد که ساختار قانونی دولت در واقع «قانون‌گریز» است و قانونی‌ات خود را نیز نفی می‌کند:

 

«همانطور که رهبری فرمودند جامعه نباید دوقطبی شود. همه فعالان سیاسی در قواعد بازی و در چارچوب قانون اساسی باید فعالیت کنند تا هم شاهد نشاط باشیم و هم انسجام و وحدت.»

همان منبع

 

این اظهارات به این معناست که یا قانون اساسی می‌باید تغییر کند،   یا اینکه، شرایط سیاسی کشور در بن‌بستی که از دیرباز در آن دست‌وپا زده همچنان باقی بماند. به عبارت دیگر، روحانی چنین القاء می‌کند که یا «مردم» باید «انقلاب» کنند، یا این وضعیت ادامه خواهد داشت! باید بگوئیم چنین اظهاراتی از زبان رئیس‌جمهوری که ادعای برخورد «نوین» با مسائل ایران دارد، مضحک است. ولی اشتباه نکنیم، اینجا نیز بار دیگر می‌رسیم به برخورد خاتمی با مسائل کشور. برخورد فردی که ادعا داشت قصد اصلاح امور را دارد، و در عین حال تلاش‌های‌اش هدفی جز تداوم «وضع موجود» نداشت. خاتمی آنقدر بحران‌سازی کرد، و بی‌عملی و سستی نشان داد تا حکومت فرصت یافته، دولت را به سوی راستگرائی افراطی و باند احمدی‌نژاد بکشاند.  

 

در نتیجه، می‌باید آزادی‌های قطره‌ای و رسانه‌ای دولت روحانی را نیز همینجا محکوم کنیم. این «آزادی‌های قطره‌ای» در این شرایط اجتماعی و فرهنگی به هیچ عنوان سازنده نیست.   چرا که، در دوران دولت «اعتدال و تدبیر» ممنوعیت‌ها به مراتب بیش از آزادی‌ها گسترش یافته، و تلاش ایندولت جهت ارائة تصویر «سازنده» از سیاست‌های کشور چه در مورد مسائل اجتماعی و اقتصادی و چه در امور مالی و ارزی یک «صحنه‌آرائی» بیش نبوده.

 

دولت روحانی از طریق «آزاد شدن» برخی منابع مالی و ارزی در خارج از مرزها که بازتابی است از کشاکش «مذاکرات هسته‌ای»، توانسته بر آندسته از تورم‌ها که به دلیل نبود اجناس مورد نیاز ایجاد شده بود،  اهرم‌های مهارکننده تعبیه کند. ولی این نوع «بهبود» در شرایط اقتصادی گذراست؛ روی کاغذ معنا می‌دهد؛   واقعی نیست؛ و خصوصاً قادر نخواهد بود تداوم داشته باشد.   چرا که، دولت پیرامون مشکلات اصلی اقتصادی کشور: معضلات صنعتی، تولیدی، خدماتی، و خصوصاً در زمینة فراهم آوردن امکانات کافی جهت جلوگیری از فرار مغزها و سرمایه‌ها که با سرعتی حتی بیش از گذشته ادامه دارد، دست به هیچ اقدامی نزده.  

 

در پایان، با توجه به اظهارات روحانی پیرامون «اصحاب فرهنگ»، نیم نگاهی خواهیم داشت به انتخابات اخیر کانون نویسندگان ایران. برای نویسندة این وبلاگ خبر «برگزاری انتخابات» کانون نویسندگان ایران،‌ هم تأثرآور بود و هم تأسف‌آور.   تأثرآور چرا که، در سایة حکومت‌هائی که طی سدة اخیر تمامی خلاقیت‌های فرهنگی را به دلائل سیاسی، و طی چند دهة اخیر به دلیل سانسور ملائی سرکوب کرده‌اند، چگونه می‌توان با فرستادن چند مدرس دانشگاه در اقتصاد و علوم اجتماعی،‌ به یک مجلس «خصوصی» ادعای برگزاری جلسة «کانون نویسندگان» داشت؟ خلاصه بگوئیم، اینکار حکایت ابتیای زین‌وبرگ قبل از خرید اسب است؛ اول شبکة چاپ و تحریر و تصحیح و ویراستاری و ترجمه و رمان‌نویسی داشته باشید، ناشران معتبر را مورد حمایت قرار دهید،   بعد «کانون نویسندگان» راه بیاندازید.

 

از سوی دیگر این انتخابات باعث تأسف شدید نویسندة این وبلاگ شد. چرا که، قشری که خود را، صرفاً به دلیل حضور در اینگونه انتخابات،   «صاحب‌قلم» تلقی می‌کند، بر این مملکت جنایاتی روا داشته که روی شعبان‌بی‌مخ‌ها را سفید کرده. فراموش نکرده‌ایم، اینان طی دوران صدارت بختیار چگونه چون جمعی کودک صغیر و بی‌اختیار به دنبال مشتی آخوند و ملا دوان دوان به خیابان‌ها آمده بودند. و نمی‌باید این مسئله را پنهان داشت این حضرات همان‌ها هستند که 36 سال پس از خیانت‌شان به فرهنگ این سرزمین، امروز اسب‌شان را برای سرکوب ملت در ردای «فرهنگی» زین کرده‌اند.  این مسئلة بسیار تأسف‌بار است، چرا که این مدعیان فرهنگ حتی عملکرد مخرب خود را نیز به زیر سئوال نبرده. و شاید به دلیل خضوع و خشوع اینان در محضر «قدرت» باشد،   که اینچنین مورد الطاف و عنایات روحانی قرار می‌گیرند:

 

«پرچمدار فرهنگ باید صاحبان فرهنگ باشند.»

همان منبع

  

بله، آقای روحانی! این صاحبان «فرهنگ» انسان‌ستیزی، حداقل بیرق شما و هم‌پالکی‌های‌تان را تا حال خوب حمل کرده‌اند.   اینان حتماً باید پرچمدار «فرهنگ» پدیدة فرهنگ‌ستیزی باشند که حکومت اسلامی خوانده می‌شود.   حکومتی که پای در قرون وسطی و سنگسار و حدیث و حجاب‌اجباری و کودک‌‌آزاری دارد،   و دست‌اش در «بیعت» آتلانتیسم جنایتکاری است که 35 سال پیش با توطئه و میدانداری و تبلیغات، قشر آخوند را بر سرنوشت ملت ایران حاکم کرده.   برای حکومت شما و پرچمداران «فرهنگ‌تان» آرزوی موفقیت داریم؛ ‌مستبدان و پرچمدارن‌ استبداد هر چه موفق‌تر، پایان‌ کارشان هولناک‌‌تر!