سردار نالندگی

عکس

 

نسیم «دمکراسی» به شیوة چاه جمکران در ایران وزیدن گرفته.   شاید بهتر می‌بود بجای «نسیم» از واژة دیگری نظیر «گردباد» استفاده می‌کردیم،   شاید هم طوفان!  ولی پیشینة حکومت اسلامی،  خصوصاً در چنین مقاطعی به ما یادآوری می‌کند که چه نسیم،  چه طوفان و چه گردباد،‌  این هیاهو نیز همچون دیگر نمونه‌های‌اش به خاطر هیچ به راه افتاده.  

 

در این فرصت کوتاه نمی‌توان باز هم برگ‌های تاریخ گذشته را بیرون کشید و در مورد آن سخن گفت،  شاید چندان هم مناسب نباشد.  چرا که بازیگران و صحنه‌گردانان گذشته‌ها به سرعت پاسخ خواهند داد،‌   «ما آن شریف‌امامی بیست روز پیش نیستیم!»   این جمله معروف را که هنوز «بعضی‌ها» یادشان نرفته؟!   البته بی‌شک اینان همان شریف‌امامی 20 روز پیش نیستند،   ولی در اینکه شریف‌امامی‌ای باشند که مشکلات مملکت را حل کند،‌   تردید داریم!

 

در واقع،  یکی از نقطه ضعف‌های آشکار و غیرقابل کتمان در نظام‌های استبدادی،  نفی گذشته و تاریخچة افراد است.  طی گذشت زمان،   رژیم‌های استبدادی آنچنان نزد ملت‌ها منفور می‌شوند،   که دیگر در چشم سرکوب‌شدگان،  ساختار و تشکیلات اداری،  نظامی و امنیتی و … به شمار نمی‌آیند،   نوعی «مگاساختار» فراانسانی و جهانشمول و زمانشمول‌ می‌شوند که هر کس،  حتی رهبر این تشکیلات نیز می‌تواند با آن از سر ستیزه برآید!   بله،  حال که از فاشیسم سخن می‌گوئیم،‌   بهتر است شناخت فاشیسم،  یا همان «استبداد مدرن» را از منظر روانشناسی اجتماعی شروع کنیم. 

 

خصوصیت اصلی و غیرقابل تردید فاشیسم،   بی‌مسئولیتی انسان‌هائی است که پیرامون این «بت‌عیار» تجمع می‌کنند؛   از آن بهرهمند می‌شوند؛   و برای بقای آن دست به هر جنایتی خواهند زد.   زمانیکه از آنان بپرسیم چرا چنین کردی،  جواب خواهند داد: «فریب خوردیم،  نمی‌دانستیم!» ‌ حتی عمال هیتلر نیز در برابر  بازجویان ارتش متفقین مدعی می‌شدند که نمی‌دانستند در اردوگاه‌های کار اجباری بر سر یهودیان،  اسلاوها،  کولی‌ها و همجنس‌گرایان چه می‌آید.  بعضی حتی به این صرافت افتاده بودند که این‌ها «شایعات متفقین» است!  

 

ولی این شربت‌های سکرآور را فقط در شرایط گذشته‌ها می‌توانستند به خلق‌الله بخورانند،  این نوع برخوردها مربوط به دورانی می‌شود که «محافل» با خیال راحت در خود مستحیل می‌شدند؛   ذوب می‌شدند؛   پیرامون منافع‌شان در هم می‌پختند و می‌جوشیدند،   تا به اوج برسند.   امروز «محافل»‌ با مشکل روبروی‌اند،   دیگر ذوب در این «شخصیت» و تسحیل در آن استراتژی معنا و مفهوم خود را از دست داده؛   جام‌ها و آتشدان‌ها متعدد است،  و اکسیرها و جادوها به مراتب از گذشته بی‌خاصیت‌تر.  ‌آنان که تردید دارند و این «مهم» را باور ندارند،   به سرنوشت خنده‌دار محمد مرسی نگاهی بیاندازند،   به آخر و عاقبت «رزمندگان» جان بر کف اسلام و مسلمین در سوریه نیز می‌توانند نظر کنند،   و چرا راه دور برویم،  همین احمدی‌نژادی را ببینید که روز «ارتحال» خمینی پس از هیاهوی سال 1388،   در برابر دوربین‌ها و خبرنگاران «لات» به سراغ خامنه‌ای فرستاد،  و امروز به همراه بانداش عملاً توسط همین خامنه‌ای از قدرت «برکنار» شده!   

 

کسی نمی‌توانست چنین فراز ونشیبی را برای «دولت خدمتگزار» و باند «نئولات» پیش‌بینی کند!  و در این میانه،  شرایط رفسنجانی بسیار جالب‌تر است.  ایشان که دیروز دخترش را در خیابان لات‌ها فحش‌کش می‌کردند و پسرش به زندان افتاده بود،‌   امروز عملاً همه‌کارة «دولت منتخب» هستند!‌   از این مختصر فقط یک نتیجه می‌توان گرفت:  اگر دیروز پیش‌بینی شرایط امروز غیرممکن بوده،   پیش‌بینی شرایط فردا نیز صرفاً با تکیه بر ظواهر امروز غیرممکن است.   و در این راستا می‌باید برای ارائة تحلیل متقن‌تری از شرایط کشور تلاش کنیم.    

 

از ظواهر چنین برمی‌آید که اگر در سوریه و مصر شرایط ویژه‌ای به وجود آمده،  حداقل در ایران حاکمیت‌های قدرتمند جهانی جهت حفظ حکومت اسلامی به توافق رسیده‌اند.  این «امر» مسلماً برای شمار گسترده‌ای از ایرانیان بسیار ناخوشایند است.  چرا که،  حکومت اسلامی نه فقط یک حاکمیت پوپولیست،  فاسد و ندانم‌کار است،   که ویژگی‌های یک فاشیسم دینی و مردمفریب را نیز می‌توان به صراحت در آن بازیافت.  هیچ ملتی چنین حکومتی نمی‌خواهد.   بهتر بگوئیم،   از جنگل‌های آمازون گرفته،‌  تا آفریقای سیاه و از صحرای عربستان تا کوهپایه‌های بلند افغانستان،   هیچ ملتی را نمی‌توان به تحمل چنین حاکمیت ضدبشری محکوم کرد.  چنین «ساخت‌وپرداخت‌هائی» صرفاً ضدیت با ایرانی نیست،   ضدیت با تمدن و فرهنگ بشر است.   و دود این برنامه‌ریزی‌های ضدبشری نهایت امر به چشم همان‌هائی خواهد رفت که پشت میزهای طراحی نسخة این سرنوشت‌ها را برای مردمان می‌پیچند. 

 

اینکه مشتی چپ‌نمای مزدور و ساکن فرنگ،   دست در دست جاسوسان،  خبرچینان و مأموران نشاندار و بی‌نشان حکومت اسلامی با «اهن‌وتلپ» مقالات قلمی کنند،‌  سخنرانی کنند،   و حتی قبل از آنکه کابینة دولت «منتخب» معلوم شود،   برای موفقیت‌های «مسلم» آن و تحولات بسیار «مثبتی» که قرار است در کشور پیش آید پستان به تنور بچسبانند «واقعیات» کشور را تغییر نخواهد داد.   این حکومت نه شایستة ملت ایران است،   و نه در ساختار اداری،  امنیتی و ایدئولوژیک این «جفنگ‌سالاری» کودتائی‌ می‌توان چشم امید به چیزی دوخت.  این است واقعیت؛  حال اگر اربابان‌ برای‌ بعضی‌ها قصة دیگری گفته‌اند،   نمی‌توانند این قصه‌ها را به دیگران نیز حقنه کنند. 

 

همین چند روز پیش،  اکبررفسنجانی که در عمل «پدرخواندة» دولت منتخب خامنه‌ای شده،  در برابر چند تن از نمایندگان مجلس یک جبهة مخالف برای حسن روحانی اختراع کرده تا از دولت آینده سلب مسئولیت کرده باشد:

 

«سال هاست حسن روحانی را [می‌شناسم] و اگر بگذارند،  با همکاری دیگر قوا،   به اعتماد و امیدواری مردم پاسخ شایسته می‌دهد.»

منبع بی‌بی‌سی:  7 مردادماه 1392    

 

چنین اظهاراتی از طرف فردی که رسماً ولایت امر علی خامنه‌ای را بازتاب فعالیت‌های سال‌های گذشتة او می‌دانند،  چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟  چه کسانی هستند که «می‌توانند» و یا «می‌خواهند» جلوی کار آقای روحانی را بگیرند؟!   و خلاصه «پیام» این مبهمات چیست؟  پیام این است که،   اگر آقای روحانی شکست خوردند «دیگران» مقصرند،   همان‌ها که «نگذاشتند!»   این برخورد احمقانه،   آنهم از سوی رفسنجانی که لات‌های وابسته به سفارتخانه‌های حکومت اسلامی در غرب او را «منتسکیوی» جمهوری اسلامی لقب داده‌اند  خنده‌دار نیست؟  در ثانی،‌  به رفسنجانی چه ارتباطی دارد که روحانی بتواند یا نتواند؟  مگر ایشان وکیل‌مدافع یا للة‌ روحانی هستند؟   اگر رفسنجانی مواضع‌ روحانی را تأئید می‌کند،‌   اول بگوید این «مواضع» چیست،‌  تا ما ملت هم بدانیم مخالفان فرضی با چه مسائلی سرستیز دارند.   در ثانی،   چرا رفسنجانی به عنوان «رئیس مجمع تشخیص مصلحت»،  با مسئولیت‌پذیری حقوقی و سیاسی در ساختار حکومت اسلامی و در برابر مطالبات اجتماعی «علناً» از این مواضع دفاع به عمل نمی‌آورد؟

 

واقعیت را بگوئیم،  رفسنجانی از این عرضه‌ها ندارد.   طی سه دهة گذشته،   این فرد نان کودتای 22 بهمن 57 خورده،‌   و ملت ایران از این موجود لش و هفت‌خط،   جز «ونگ ‌و ونگ» زیر سبیلی، ‌ آنهم سبیلی که ندارد،  هیچ ندیده‌.   ایشان که خود را سردار سازندگی می‌خواندند در واقع سردار نالندگی بودند.   و ما هم خدمت آقای رفسنجانی بگوئیم،   اگر قرار باشد  «دیگران» مسئول کارآئی‌ و یا عدم‌کارآئی دولت شوند،  هیچ احتیاجی به رئیس دولت نیست!  همان «دیگران» بیایند و مسئولیت عملکردشان را به صورت علنی و در برابر بنیادهای حکومت «متقبل» شوند.   در غیراینصورت هر «خری» می‌تواند در خلوت یک اتاق «دولت» قدرقدرت تشکیل دهد،   بعد هم دشمن و معاند و غیره را مسئول عدم موفقیت خود معرفی کند،   این بساط که دیگر «جمهوری» و «انتخابات» لازم ندارد.  ولی وزنة جفنگ‌گوئی رفسنجانی به این مختصر محدود نمی‌شود.   این فرد بی‌مسئولیت و بی‌شخصیت که آینة تمام‌نمای «شخصیت سیاسی» در یک رژیم فاشیستی است،  با ایراد چنین مزخرفاتی عملاً بنیادهای «فرضی» حکومتی را که خود در برپائی‌اش فرضاً نقش داشته نیز به زیر سئوال می‌برد!‌   بی رودربایستی بگوئیم،‌  حکومتی که چند سر نوچة «مقام معظم» را با جنجال و هیاهو از هزار صافی رد کرده؛   به قول خودشان رئیس‌جمهور «انتخاب» کرده؛  حاح  قادر نیست در راه تحقق اهداف همین رئیس‌جمهور در برابر آن‌هائی که به اصطلاح «آراء عمومی» را لگدمال می‌کنند قد علم کند،  فقط به درد مبال عمومی می‌خورد و بس.   باید از آقای رفسنجانی پرسید،   این سه دهه حضرتعالی در این مملکت چه غلطی کرده‌اید که نتیجة فعالیت‌های‌تان این خرتوخری شده که خودتان امروز بر زبان می‌آورید؟

 

ولی ما با در نظر گرفتن مسائل بالا،   حداقل در مورد نفی حکومت اسلامی دچار سردرگمی و بحران نشده‌ایم.  همانطور که بالاتر نیز گفتیم،   این حکومت با تکیه بر ساختار کودتائی‌ای که یادگار حرکت «سرنوشت‌ساز» ارتش شاهنشاهی در 22 بهمن 57 است،  نمی‌تواند بار مسئولیت به منزل برساند.   از میعاد شوم کودتای «انقلاب اسلامی» تا هم امروز،  محافل «پنهان» در سراسر کشور فعالیت‌های‌ سیاسی،  ساختاری،  اداری و حتی تجاری و مالی و بازرگانی را به گروگان خود و «برادران‌شان» گرفته‌اند.   در این هیهات،   مشتی لات و ملا که با تکیه بر سرنیزة ارتش،‌  «مسئول» مسائل کشور معرفی شده‌اند،   نه مسئول‌اند،  ‌ و نه همانطور که نمونة بالا نشان داد از مسئولیت و کشورداری اطلاعی دارند.   اینان از علی خامنه‌ای گرفته تا دیگر مترسک‌ها،  جملگی عروسک‌های عموسام‌اند؛   که اگر هم خودشان نمی‌دانند،   فقط به دلیل بلاهت بیکران‌شان است. 

 

با تغییر مشتی لات‌ولوت در رأس این تشکل کودتائی نمی‌توان تغییری در شرایط کشور داد.  به طور مثال نگاهی بیاندازیم به یکی از همین «شخصیت‌های کلیدی» که شایعة استقرار وی در جایگاه وزارت آموزش و پرورش این روزها سر زبان‌ها افتاده.  بله،   محمدعلی نجفی را می‌گوئیم!  ایشان از نخستین روزهای کودتا و کشتار،   که نهایت امر منجر به حذف فیزیکی 7 هزار مخالف سیاسی در زندان‌های رژیم ملایان شد در رأس امور بوده‌اند.  کسی نمی‌گوید که این «جوانک»،   در دورانی که «برادران» را جهت صدور «انقلاب‌شان» به جبهه‌ها اعزام می‌فرمودند،  به عنوان وزیر علوم و آموزش عالی،  ‌ با بودجة دولت در کشور استرالیا لنگر انداخته و تز دکترای ریاضیات آماده می‌فرمودند!‌  

 

این فرد متقلب،  با این پیشینه و پروندة سوءاستفاده از اموال دولتی،   پس از سال‌ها همکاری با کودتاچیان و سرکوبگران که از شرکت در دولت رجائی آغاز شده،    امروز قرار است با «آراء ملت» بیاید برای کشور شق‌القمر کند!   کدام احمقی به چنین مسخره‌بازی‌ها دل بسته؟  وقتی می‌گوئیم مشتی دزد،   لات و بی‌سروپا را در رأس امور مملکت خود نمی‌پذیریم،  حرف گزافه نزده‌ایم.  تازه این نجفی دزد،  در میان این لات‌ها مثلاً گل‌سرسبد است!   

 

به آقای رفسنجانی بگوئیم،  اگر غرب و شرق برای ماندن شما لات‌ها به «توافق» رسیده‌اند،   نشاشیده شب دراز است.   روزی از همین روزها با اهل بیت و دوستان و برادران‌ات،   دست در دست همان توده‌ای‌هائی که به مناسبت «انتخاب» روحانی یک صفر به چک‌ماهانه‌شان  اضافه کرده‌ای،  به زباله‌دانی می‌روید که راه بازگشت ندارد.  و این یک «تقصیر» هیچکس نیست؛  حکم تاریخ این سرزمین است.   

 

 

  

 

 

 

 

      

 

 

خوب‌ها و بدها!

عکس

با شکل‌گیری سیاست‌های زیرجلکی،  و گام به گام دولت «نامعلوم» ملاحسن روحانی،  شاهد موضع‌گیری‌های کسانی بر علیه این «دولت نامرئی» هستیم که تا دیروز خواستار پست وزارت شده بودند.   به طور مثال علی مطهری،  که از قدیم‌الایام از جمله منتقدان پروپاقرص دولت احمدی‌نژاد،  اصلاح‌طلبان و حتی برخی اصولگرایان بوده،   هنگام معرفی روحانی به عنوان رئیس‌جمهور «منتخب» آناً پای‌اش به مصاحبه‌ها باز شد و ابراز علاقه ‌کرد که وزیر «ارشاد» بشود!    ولی گویا بوی کباب بی‌جهت مشام‌شان را آزار داده بود،   چرا که به سرعت بر علیه «دولت نامرئی» تیغ از میان برکشیده و خواستار برخورد «شدید» با بدحجابی شده‌اند.   ایشان حتی «دولت نامرئی» را نصیحت هم می‌کنند که پای در مسیر احمدی‌نژاد نگذارد و کار را به اباحی‌گری و عدم برخورد با «بدحجابی» نکشاند!

خلاصه،  از  ظواهر امر چنین بر می‌آید که دولت ملاحسن دولتی خواهد بود با همان استخوان‌بندی‌ قدیم،  و به احتمال زیاد متشکل از همان باندهائی که سه دهه است قدرت را بین خود و «برادران‌شان» تقسیم کرده‌اند.   ولی جالب‌تر اینکه،   از قضای روزگار مشکلاتی هم که این دولت «قدیمی» برای ما ملت به ارمغان خواهد آورد،  همان مشکلات «قدیم» خواهد بود!   مشکلاتی از قماش برخوردهای فراقانونی خیابانی،   هیاهوی لات‌ولوت‌ها بر علیه «اباحی‌گری»،   مداخله در زندگی خصوصی شهروندان،   و نهایت باز کردن پای لات‌ها به معادلات خیابانی که نتیجه‌ای جز هرج‌ومرج و ‌قانون‌شکنی به بار نخواهد آورد.   و این همان «صورتبندی» جادوئی‌ای بود که ملاممد خاتمی،  تحت نظارت انگلستان طی 8 سال دنبال ‌کرد،  تا نتیجة مطلوب یعنی دولت لباس‌شخصی‌های احمدی‌نژاد را به دنبال «اصلاحات» خود برای ما ملت به ارمغان بیاورد.

خلاصه بگوئیم،  آنچه امروز در مصر در جریان اوفتاده،  و یا آنچه در سوریه تحت عنوان «نبرد» خیابانی و «تقابل» تروریست‌ها با دولت قانونی و غیره می‌بینیم،  در عمل،  خارج از هر گونه اغراق‌گوئی همان است که در تهران و شهرهای بزرگ کشورمان اتفاق می‌افتد.  با این تفاوت که در ایران هیچ تشکلی در برابر اسلامگرایان وجود ندارد،  این ملت ایران است که بدون سلاح،  بدون پشتیبان،  و بدون سازماندهی مناسب و شایسته می‌باید با دست خالی در برابر فوج اسلامگرائی استعماری بایستد!   باید در برابر کسانی بایستد که با توسل به اوباش‌ و لات‌بازی‌های «عمدی»،  حوادث خیابانی را به دست خود به وجود خواهند آورد تا در صحنة روابط اجتماعی،   پوپولیسم اسلامگرا و فاشیست و وابسته همیشه به قولی «دست‌بالا» را داشته باشد.

منصفانه بگوئیم،   دادن اجازة تجدید چاپ به چند کتاب ترجمه که پیشتر نیز جملگی توسط ممیزان «مثله»‌ شده‌اند،   و به راه انداختن چند سایت «خبری» به ریاست چند رأس بچه‌آخوند متنفذ را «بازسازی» فضای سیاسی کشور نمی‌خوانند.   هووچو پیرامون «جوانانی» که در فلان محله «روابط غیرشرعی» و میهمانی‌های «مختلط» به راه انداخته‌اند،   و یا علم کردن دوبارة‌ «بدحجابی» و خوش‌حجابی نیز نمی‌تواند مسئلة سرکوب اجتماعی و فرهنگی آخوند را در این مملکت ماستمالی کند.   ولی همین «سروصداهای» سیاسی‌نما کفایت خواهد کرد تا محافل وابسته و نوکران اجنبی بار دیگر علم «وا اسلاما!» را در کشور هوا کرده،   برای سرکوب ملت ایران،   دین‌پناهی مشتی لات‌ولوت را توجیه نمایند و لشکرکشی خیابانی را تبدیل به مشکل ملت ایران کنند.   ولی این‌ها مسائل ملت ایران نیست؛   این حکومت مسخرة آخوند است که از این نوع به اصطلاح «مسائل» قصد ساخت و پرداخت شاه‌کلیدی جهت دستیابی به «فتح‌الفتوح» بین‌المللی‌اش ساخته!

سئوال امروز این است.  پاسخ این گزافه‌گویان،  این وطن‌فروشان،‌  این جرثومه‌های نکبت و ادبار که اکثرشان حتی ایرانی هم نیستند،  ‌ و از ورای مرزها جهت سرکوب و غارت ما ملت سوار بر اشتر اجنبی پای به این مملکت گذارده‌اند،‌  چیست و چگونه می‌باید در برابرشان ایستاد؟  در مصر،  ارتش اینکشور به همین اوباش چند ساعتی فرصت داده تا موضع‌ خود را در برابر تحولات اجتماعی روشن کنند؛   نمی‌دانیم که تکلیف این وحشیگری «دینی» در مصر به کجا خواهد کشید.   در سوریه،   دولت لائیک بعث با این اوباش که از حمایت سپاه‌پاسداران،  شیخک‌های خلیج‌فارس و لندن و پاریس بهره می‌گیرند شهر به شهر و کوچه به کوچه می‌جنگد،  و نهایت امر نتیجة این جنگ نیز هنوز روشن نشده.   در تونس اوباش اسلامگرا دست‌های‌شان به خون نمایندگان مجلس و ملت رنگین شده،   ملت تونس برای اعتراض به این وقاحت،   بزرگ‌ترین اعتصاب ملی تاریخ کشور را سازمان داده و خواستار پایان یافتن کار دولت اسلامگراست.   ولی در ایران میدان عمل سخت بسته و ناهمگون می‌نماید.

در داخل کشور همه چیز و همه کس سرکوب شده‌اند.   جز عربدة آخوند «خوب» و آخوند «بد» هیچ به گوش نمی‌رسد.   تو گوئی ایرانی می‌باید فقط نفیر نفرت‌انگیز آخوند بشنود!   و در خارج کشور،   سال‌هاست که وابستگان و نانخورهای حکومت اسلامی در ظاهر «احزاب چپ‌گرا»،  شخصیت‌های ادبی،  سیاسی،  هنری و …  با حمایت مالی سفارتخانه‌ها،  داستان تعریف و تمجید از این آخوند و آن آخوند به راه انداخته‌اند؛   هم نان اجنبی می‌جوند و هم زیرجلکی آب به آسیاب «انقلاب اسلامی» و حکومت آخوندهای «خوب» می‌ریزند.   در همین خارج از مرزها،   سال‌هاست که شاهد فعالیت شبکة «شیخ‌وشاه» هستیم.  شبکه‌ای که هَّم و غم خود را بر این داشته تا دل پاسدارجماعت را به دست آورد،  و شاه و شیخ را در اذهان این عقب‌افتادگان و عمله‌های فاشیسم، ‌  طوری «طاق» زند که هنگام لزوم با کودتائی ننگین بار دیگر همین شبکه بتواند خود را بر سرنوشت ملت ایران حاکم نگاه دارد.   در غربت خارج از مرزها،  سال‌هاست که نادانی،  خوش‌خیالی و بی‌بضاعتی نظری،  سیاسی و فرهنگی،‌  همان چند تن ایرانی را که به قولی هنوز بخیة بواسیرشان ده‌ تا نشده‌،   آنچنان منکوب و مبهوت هیاهوی رسانه‌ای و صحنه‌آرائی‌های استعماری کرده‌ که از قلم و زبان‌شان تحلیلی،  کلامی،   نتیجه‌گیری‌ای فراتر از آنچه بی‌بی‌سی و رادیوفردا برای ما ملت می‌پسندند نمی‌شنویم.

جغد شوم سکوت،   خودباختگی و «کنفورمیسم» آنچنان سایه‌اش بر سر این ملت سنگین شده که هیچ صدائی در اعتراض به صحنه‌آرائی یک حاکمیت استعماری،   و به بیرون کشیدن یک آخوند ساواکی به نام «ریاست‌جمهور» منتخب از صندوق‌های مارگیری به گوش نمی‌رسد.   به صراحت بگوئیم،  آنان که این ره می‌پیمایند بدانند که این راه به ترکستان است.   آگاهی‌های ملی و شناخت مسائل کشور از قلم و ذهن و زبان ایرانی بیرون خواهد ریخت.   این ادعای آخوند است که چارة کار را یا در آن چاه لعنتی می‌جوید و یا در لابلای قرآن و نهج‌البلاغه.  میدان سیاست کشور را در این مقطع نمی‌باید به دست هیاهو و مغلطه‌های شبکة «آخوند خوب» و «آخوند بد» سپرد.   چنین وانهادگی‌ای باختی است سیاسی و غیرقابل جبران؛   باختی که میدان را در اختیار ایران‌ستیزانِ انسان‌‌ستیز قرار خواهد داد.

کلاش حسینی‌ها!

عکس

 

مسلم است که آیندگان از امروز ما و عملکردمان سخن خواهند گفت.    و این را همینجا بگوئیم،  لاپوشانی،   مُزقلی و حق‌حساب گرفتن از این و آن،  عملیات تروریستی و هیاهو،‌   کار سیاسی نیست،   خودفروشی است.   و خوش‌خیال‌هائی که در میانة این میادین با «صداقت» جان خود را از دست می‌دهند،  جان‌،   مال و نام‌شان از طرف کسانی مصادره خواهد شد که حتی نمی‌دانند صداقت خوردنی است یا مالیدنی!   در نتیجه،  برای ما ایرانیان،  که از دنیای «ارزشی‌» اسطوره‌های کهن پای به میدان سیاست امروز می‌گذاریم،  ضروری است که از میادینی که روزمرة سیاست‌بازی جهان دیرگاهی است آن را ترک کرده،  خارج شویم و «عمل سیاسی»‌ را بر پایة معیارهای کنونی مشخص کنیم.  خلاصه بگوئیم،‌  در جامعة ایران دو نگرش قرون‌وسطائی «امام‌حسینی» و «کلاشی»،   فضای سیاست کشور را به معنای واقعی کلمه «آلوده» کرده.  و ایندو نگرش اجازه نمی‌دهد که سیاست کشور در چارچوب یک نگرش منطقی شکل گیرد.  

 

حداقل پس از سه دهه حاکمیت مفتضح ملا و آخوند بر جامعه نیازی نیست که وقت زیادی برای توضیح نگرش «امام حسینی» تلف کنیم.   این نگرش آشنا و سنتی ویراست «آپلود» شده‌ای است از به اصطلاح حماسه‌های امام حسین در کربلا.   آورده‌اند که ایشان برای بازگشت به دوران  نورانی «پدرشان» قصد سرنگونی حکومت «ظلم و ستم»‌ را داشتند و در این راه به همراه «72 تن» جان باختند.   پیروان نگرش «امام حسینی»‌‌ هواداران‌شان را در هیئت همان 72 تن کذا می‌بینند که قرار است توسط یزید و شمر و شرکاء قتل‌عام شوند و چه از این بهتر،  چرا که همگی به بهشت خواهند رفت! 

 

ولی اشتباه نکنیم،‌  نگرش «امام حسینی» به هیچ عنوان محدود به طرفداران آخوند و اسلامگرایان نیست؛   در عمل،   چپ‌گرایان وطنی طی دهه‌های اخیر تبدیل به یکی از مهم‌ترین مصرف‌کنندگان این «نگرش»‌ شده‌اند.   با این تفاوت که در بهشت چپ‌گرایان آب زمزم و حوری و غلمان نمی‌بینیم،   ودکای تند و تیز می‌خوریم و دل به حقانیت «تاریخ» ـ‌ که جایگزین پدر شده ـ  خوش داریم!   ولی عمل و عکس‌العمل «امام‌حسینی‌ها» از ‌اسلامگرا تا چپ «فدا»  تفاوتی ندارد؛‌   فدا شدن است در راه این و آن،  و میدان دادن است به نگرش و نظریة «از خودگذشتگی‌ها!»‌  در حالیکه جهان سیاست میدان مذاکره و جنگ است؛ محل مناسبی برای «شهید» شدن نیست.  

 

و دقیقاً با اعتنا به همین نگرش امام حسینی است که نگرش دوم،   یا همان «کلاشی» در فضای سیاست کشور «جا» خوش کرده.   سیاست کشور  در نگرش کلاشی،   یعنی دوز و کلک و فریب،   زیرپاکشی و نوکری برای این و آن و «فدا» کردن تمامی ارزش‌های انسانی.   و اغلب کسانیکه پیرامون «شخصیت‌های» سیاسی کشور اعم از برون‌مرزی و درونمرزی جمع شده‌اند از پیروان نگرش «کلاشی» هستند.   برای اینان سیاست همچون جیب‌بری،  قوادی،  نوکری و تزلف وسیلة نان خوردن است!

 

‌مشاهدة ردپای این دو نگرش قرون‌وسطائی،  در قلب تشکیلات سیاسی داخل و خارج کشور،   که جملگی تحت نظارت داهیانة سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلستان اداره می‌شوند آنقدرها کار مشکلی نیست.   در عمل،  یکی از مهم‌ترین ابزار استعمار برای چپاول و غارت،‌ تحمیل و گسترش همزمان ایندو نگرش انسان‌ستیز در فضای سیاست کشورهاست. 

 

با این وجود فراموش نکنیم که سیاست،  همچون دیگر پدیده‌ها تحت تأثیر شرایط اجتماعی،  اقتصادی،‌  فرهنگ و خصوصاً ساختارهای استراتژیک جهانی از ریشه و اساس تغییر می‌کند.   اینگونه تغییرات چنان کرده که امروز در ایران نه می‌توان با پیروی از سیاست «صدراسلام» بادی در بادبان حکومت انداخت،   و نه تکیه بر فرصت‌پرستی‌های ماکیاولیست و ارسطوگرا خواهد توانست ویژگی‌های «علم» سیاست را تعریف کند.   با این وجود،  سیاست امروز ایران بیمار است،‌   این بیماری چندین و چند دلیل دارد،  ولی مهم‌ترین معضل در این میانه،  بیماری نیست،   نایاب بودن درمان و علاج آن است. 

 

از این مقدمه فقط یک نتیجه می‌خواهیم بگیریم،‌   و آن اینکه جهت تحلیل رفتار گروه‌هائی که امروز پیرامون رئیس‌جمهور «نوین» حکومت اسلامی حلقه‌ زده‌اند،‌  نمی‌باید به کبرا و صغرا پرداخت،   اینان یا از «معتقدان» هستند و یا از کلاشان!   به زبان ساده‌تر،  جملگی بر طبل توهماتی می‌کوبند که دیگر جهان سیاست معاصر،  حتی در کشوری همچون ایران مشکل می‌تواند خود را با آن هماهنگ کند. 

 

پس از فروپاشی دیوار برلن،   سیاست جهانی تکان شدیدی به خود داد،   و هر چند تبلیغات رسانه‌ای در غرب هیاهوی «پیروزی»‌ به راه انداخت،  «پیروزی» کذا در ویراستی که امروز با آن رودررو هستیم،   سوای آنچیزی است که اینان ادعا داشتند.  آنچه به عنوان پیروزی سرمایه‌داری بر کمونیسم در بوق رسانه‌های آمریکائی و انگلیسی به آسمان رفت،‌  این معنا را داشت که واشنگتن و لندن «پیروز» شده‌اند.  و اینکه دیگران ـ  مسلماً مقصود روسیه،  چین و هند  بوده ـ  شکست خورده‌اند!   این بود مفهوم واقعی هیاهوئی که رسانه‌ها به راه انداختند؛  حتی در ایران نیز،  ‌طی دوران حکومت همین آقای رفسنجانی که امروز به ریش‌سپید دکان «تقوی و تدبیر» تبدیل شده،   کم نبودند بادمجان‌دورقاب‌چینانی که از آمریکا به عنوان «همسایة» ملت ایران یاد می‌کردند!‌   به عبارت دیگر،  اینان فراموش کرده بودند که همسایگی ایران  با هند،   بیش از سه هزار سال،‌   و روابط سیاسی‌اش با روسیه که جنگ‌ها را نیز شامل می‌شود،  حدود یک‌ هزار سال قدمت دارد. 

 

خلاصه بگوئیم،   فروپاشانی دیوار برلن در کشورهای جهان سوم شرایط نوینی ایجادکرد.   و همانطور که بالاتر گفتیم،‌   تمامی تلاش حاکمان «جهان آ‌زاد» بر این متمرکز شده بود که وجود دیگر قدرت‌های سیاسی را تا حد امکان انکار کرده و نادیده بگیرند.   در واقع،  وجود همین قدرت‌هاست که امروز شرایط داخلی را در ایران دیگرگون کرده و حکومت اسلامی مشکل می‌تواند با کوبیدن بر طبل «اسلام انقلابی» سیاست‌های پوپولیست و ضدانسانی‌اش را بر جامعه تحمیل کند.   این است دلیل سر بیرون آوردن امثال خاتمی،  از دکان حکومت اسلامی و بازی‌های «اصلاح‌طلبی!»  

 

در تحلیل شرایط امروز می‌باید در مورد حسن روحانی نیز چند جمله‌ای بیاوریم.   روحانی فردی است «ساواکی مسلک» و همانطور که پیشتر هم گفتیم،  اصولاً فاقد مغناطیسم و جاذبة سیاسی است.   سخنرانی‌های معدود وی پس از «انتخابات» به صراحت محدودیت‌های نظری،  کلامی و خصوصاً فره‌وشانة وی را نمایان کرد.   حال اگر گروهی بی‌سروصدا عمل کردن‌های روحانی را به حساب ذکاوت‌اش می‌گذارند،‌   یا از جمله «امام حسینی‌ها» هستند و یا در گروه دوم جای می‌گیرند.   واقعیت این است که جامعة ایران در برابر کوهی از مشکلات قرار گرفته و حکومت اسلامی به هیچ عنوان در شرایطی نیست که بخواهد «سر فرصت» دست به اقداماتی بزند.   چرا که،   بسیاری از مشکلات و معضلات رسیدگی سریع و بدون اتلاف وقت می‌طلبد،  البته،  اینهمه اگر دولت قصد از میان برداشتن مشکلات را داشته باشد!     

 

با این وجود،‌  فراموش نمی‌کنیم‌ که اکثریت مشکلات داخلی ایران،   و قسمت اعظم معضلات سیاست بین‌المللی ما توسط‌ تشکل‌هائی به وجود آمده که تحت نظارت محافل خارجی عمل می‌کنند،   و با تکیه بر اهرم «گروه‌سازی‌های» درونی دست به سیاستگزاری و آشوب و بحران‌سازی می‌زنند.  این مسئله از دیرباز در کشورمان وجود داشته و امروز فقط به دلیل فروپاشانی «جنگ سرد» است که دیواره‌های امنیتی معنا و مفهوم‌شان را از دست داده‌اند و قادریم این آرایش‌ها را با کمی دقت نظر به چشم ببینیم.   ولی اگر به اصل یک حاکمیت دمکراتیک در کشور پایبند هستیم،   نمی‌توان حرکت‌های «سیاسی» درون و یا بیرون‌‌ساختاری را صرفاً به دلیل وابستگی و یا هماهنگی با برخی محافل خارجی «دشمن» تحلیل کرده،   همچون نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 بر علیه‌شان لشکرکشی به راه بیاندازیم.   به عبارت ساده‌تر،  دمکراسی سیاسی اصولی دارد که حتی اگر مخالف آن هم هستیم نمی‌توان از آن عدول کرد.  و قبول حرکت آزادانة «تحرک سیاسی» یکی از همین اصول است.  وگرنه این حرکت آزادانة سیاسی برای همگان «قدغن» خواهد شد! 

 

روزنامة «تهران امروز» وابسته به شهرداری تهران،  در شمارة 30 تیرماه خود،   در مورد نقش حجت‌الاسلام یونسی در کشتارهای دهة 60 دست به افشاگری زده،   وی را رسماً یکی از مسئولان کشتارهای این دوره معرفی می‌کند.   جالب اینکه،   یونسی یکی از «نزدیکان» روحانی به شمار می‌رود و گویا قرار بوده وزیر اطلاعات در دستگاه ایشان نیز بشود! ‌  حتی عوامل حزب توده نیز در گزارشات‌شان از این فرد عنوان وزیر کابینه نام برده‌ بودند!  در هر حال،  گزارشات پیرامون «سوابق» یونسی فقط می‌تواند تأئیدی باشد بر صحت اظهارات ما پیرامون ساواکی بودن شخص روحانی.  

 

البته در اینکه وزارت اطلاعات حکومت اسلامی در دست مشتی آدمکش حرفه‌ای اوفتاده که  جز سرکوب،‌  قتل‌عام و ایجاد وحشت در میان قشرهای مختلف ملت ایران برای خود وظیفه‌ای نمی‌شناسند،‌  حداقل برای ما جای بحث و گفتگو ندارد.  این سازمان بیگانه‌‌پرست،‌   برخلاف آنچه ادعا می‌کند،  در خدمت یک محفل مشخص خارجی عمل می‌کند و در برابر هر گونه تداخل منافع با دیگر محافل و حتی جنبش‌های غیرمحفلی و صرفاً تخصصی و حرفه‌ای در داخل،   دست به وحشیگری و سرکوب می‌زند،‌  و بر اساس ادبیات «بیت‌رهبری» این عملیات نیز چیزی نیست جز دفاع از «اهداف انقلاب!» 

 

ولی رسوائی آقای یونسی،‌   از نزدیکان «فیلسوف» بزرگ جهان اسلام ملاممد خاتمی،   آنهم از زبان همکاران و بادمجان‌دورقاب‌چینان حکومت در شهرداری «خوش‌نام» تهران،  مسائل دیگری را علنی می‌کندکه از محدودة «معمول» سیاست کشور بیرون می‌رود.   این «رسوائی»  نشان می‌دهد که جامعه پای در مسیری گذارده که دیگر سیاست‌های استعماری بر پایة قطب‌سازی‌های ساده‌نگرانة جنگ‌سرد از قماش «رهبر خردمند» و «دشمن ملت»‌ کار بجائی نخواهد برد.   رسوائی یونسی به صراحت نشان داد که کشور،   علیرغم تلاش‌های محافل حامی آخوندیسم و آدمکشان ساواک و ساواما پای در مسیری گذاشته که مسئولیت‌ها در قالب روند عملکرد انسان‌ها،   حال شکل‌گیری است. 

 

حکومت دست‌نشانده‌ و خودفروختة ولایت‌فقیه که تا همین چند سال پیش وجود فاجعه‌ای به نام کشتارهای دهة‌ 60 را تکذیب می‌کرد،   و در بهترین ویراست این قتل‌عام و جنایت علیه بشریت را «لازم» برآورد می‌نمود،   امروز پای به مرحله‌ای گذاشته که گروهی در قلب آن جهت بیرون راندن یک رقیب سیاسی وی را وابسته به این جریان آدمکشی معرفی می‌کنند.  

 

این تغییر در عملکرد رژیم سیاسی ایران را چگونه می‌توان تعبیر کرد؟  مسلماً آنچه تحت عنوان «افشاگری» به روزنامه‌ها راه باز کرده نمی‌تواند بازتاب تغییر در ماهیت و روش کار عواملی تلقی شود که در درون این حکومت بیش از سه دهه است دست به سرکوب ملت ایران می‌زنند.   به استنباط ما این تغییر فقط می‌تواند بازتابی باشد از آنچه بالاتر به عنوان ورود «همزمان» محافل مختلف سیاست بین‌المللی به فضای سیاست ایران مطرح کرده‌ایم.    در چنین فضائی آنان که پرونده‌های «روشنی» ندارند، ‌  همچون آقای یونسی مشکل می‌توانند همچون گرگی در پوست میش بخسبند و قلب خوش‌خیال‌ها را «تصرف» کنند.  

 

باید دید روحانی،  که خود نیز از همین گرگ‌های میش صورت است از آنچه بر سر یونسی آمده عبرت می‌گیرد یا اینکه همچنان بر محور حمایت از سیاست‌های «ارباب» تیغ آخته بر علیه ملت ایران بر کمر می‌بندد؟   مسلم بدانیم،   طی روزهای آینده،   پاسخ به این سئوال را در ترکیب و عمکرد «هیئت دولت» ایشان خواهیم دید.

 

    

 

 

        

 

    

 

 

 

 

 

 

 

حسن و هزار سودا!

عکس

 

مدت‌ها از «انتخاب» ملاحسن روحانی به عنوان رئیس دولت جمکران می‌گذرد،   ولی در «خیمة» رئیس دولت جدید،‌   احدی از موضع‌گیری‌های سیاسی،  فرهنگی،   مالی،  صنعتی و … چیزی نشنیده.   راستش را بخواهیم،  اصولاً «خیمه‌ای» هم در کار نیست،  چرا که ایشان به دلائلی تمامی «باند» انتخاباتی خود را پس از «انتخابات» از کار برکنار کردند!‌   در میانة این بی‌تکلیفی که سایه‌اش هر روز بر جامعة ایران سنگین‌تر می‌شود،   دو تحلیل از سوی بادمجان‌ دورقاب‌چینان حکومت اسلامی در بوق گذاشته شده.  

 

نخستین «تحلیل» همان است که به مذاق حزب‌توده،   و لات‌ولوت‌های حواشی دکان «اصلاح‌طلبی» خوش می‌آید.   بر اساس تحلیل کذا،   ملاحسن قصد دارد آنچنان «دقیق» عمل کند که حتی مو لای درز سیاست‌های‌اش نرود و به همین دلیل نیز  بسیار دست‌به‌عصا شده،   و در مورد «سیاست‌های‌» دولت جدید ـ  این دولت هنوز نامرئی است ـ  پرحرفی نخواهد کرد!   نیازی نیست بگوئیم که در آخر کار،  فهرست بلندی از نامزدهای پست‌ وزارت ـ اینان از قضای روزگار همگی پیشتر مشتری دکان ملاممد خاتمی و بساط اصلاح‌طلبی بوده‌اند ـ ‌ تحت عنوان ‌ «بزرگانی» که به احتمال زیاد به وزارت‌خانه‌ها دعوت خواهند شد،  به اینگونه «تحلیل‌های» بسیار عمیق و مستدل آویزان می‌شود!

 

ولی تحلیل دوم به مراتب از اولی جالب‌ترست.   این یکی که در  دکان «اصولگرایان» مشتری پیدا کرده،   به این توهم دامن می‌زند که ملاحسن نه از آن ملاهاست!   ایشان آمده‌اند تا بین اصولگرائی و اصلاح‌طلبی صلح و آشتی برقرار کنند و به همین دلیل نیز کابینة آینده مجموعه‌ای خواهد بود از «کارشناسان» و متخصصان!  لشکری از کسانیکه هم «فن» ادارة وزارتخانه‌ها را دارند و هم از سلامت جسمی و روحی برخوردارند،   هم درد «مردم» را می‌شناسند،  و هم می‌توانند چنین کنند و چنان کنند،   و …  خلاصه گروه دوم طوری از «وزرای» احتمالی سخن می‌گوید که تو گوئی قرار است در کابینة «جدید»،   طرح «اصلاح‌نژاد» به شیوة دولت آدولف هیتلر به راه افتد!  

 

ولی هر دو تحلیل وجه مشترکی دارند:  «یک ادعا» که بر اساس آن کسانی به «وزارتخانه» خواهند رفت که با تکیه به ارادة «مردم»،   مملکت را در دم از بحران «تحریم‌ها» و دیگر سیاست‌های آمریکای جهانخوار آزاد خواهند کرد!   خلاصه،  در این تحلیل‌ها همه چیز بر وفق‌مراد می‌شود،  چرا که فلانی وزیر بهمان وزارتخانه شده!   در هر حال،  همانطور که گفتیم،   حضرات از اصلاح‌طلب گرفته تا اصولگرا،‌  پس از «مجیزگوئی» فهرستی نیز از «نامزدهای»‌ وزارتخانه‌ها ارائه می‌کنند،   و تلویحاً  می‌گویند:   «بله،  ما هم هستیم!»   

 

نتیجة این «سهم‌خواهی‌های» سیاسی به اینجا رسیده که ملاممد خاتمی و رفسنجانی،   که به درست یا بر اساس برخی «توهمات»،  پدرخواندة ملاحسن معرفی می‌شوند،   رسماً طی مصاحبه‌ها،‌   «وزیری» نیز برای کابینه «معرفی» می‌نمایند!‌   برخی افراد هم در هیئت حاکمة ملائی،   بدون هیچ دلیلی از حضور احتمالی خود در «کابینه» ابراز خوشوقتی می‌کنند،   و گاه هر گونه شرکت در کابینة جدید را به شدت «انکار» می‌نمایند!    

 

ولی جالب‌تر از همة این‌ها واکنش ملاحسن است که در جواب تمامی این «متکدیان» دکان «وزیرسازی»،  مرتباً تکرار می‌کنند که «وامدار هیچ گروه» و تشکیلاتی نیستم!   گویا ایشان همین امروز از قلة دماوند با یک کوله‌پشتی به تهران رسیده‌اند و از آنجا که خیلی «مردم» دوست‌شان داشتند،   «رئیس جمهور» هم شده‌اند!   ولی ما می‌پرسیم،  اگر روحانی وامدار احدی نیست،  چرا در میانة این میدان آشوب‌زده،  حکومت دست‌نشاندة جمکران گریبان وی را گرفته و به عنوان رئیس دولت از دکة رأی‌سازی بیرون کشیده؟      

 

با این وجود،   در این میانه،   آنچه اهمیت دارد،   نه از سوی «تحلیل‌گران» ارائه می‌شود و نه بازیگران احتمالی در کابینه‌ و دفترودستک‌های کلاشی حکومت اسلامی از آن سخنی خواهند گفت.  خلاصه می‌کنیم،   مشکل اصلی کشور ایران نه اصلاح‌طلبی است و نه اصولگرائی؛   مشکل ایرانیان حکومت اسلامی است.   و بن‌بست فعلی در کشور نتیجة حکومتی است که پس از کودتای 22 بهمن 57،‌   در چارچوب توافقات «فرامرزی» بین قدرت‌های جهانی،   بر سرنوشت ملت ایران همچون بختک فروافتاده،   و طی بیش از سه دهه تحمیل یک حاکمیت تمامیت‌خواه،  سرکوبگر و نامشروع،   بجائی رسیده که دیگر نه قادر است به موجودیت خود امتدادی بدهد،   و نه اربابان‌اش «اجازه» می‌دهند که سکان امور کشور را رها کرده،  به خلوت حوزه‌ها و دکان‌های دین‌فروشی معمول بازگردد.  

 

مشکل کشور ایران در بُعد اصلی خود،  به این دلیل شکل گرفته که بن‌بست‌های اجرائی در تحقق جامعة آرمانی‌ «شیعة اثنی‌عشری سیاسی» که سال‌های دراز خواب از چشم ملایان و نوچه‌های‌شان ربوده بود علنی شده.   همان شیعی‌گری مضحکی را می‌گوئیم که کار «نظریه‌پردازی» دبستانی خود را با امثال شریعتی آغاز کرد و با وامداری علنی از استالینیسم و فاشیسم هیتلری،   و نهایت امر از طریق التقاط و آمیزش با هزار و یک «ایسم» دیگر امروز بجائی رسیده که هم مخالف دمکراسی است،   و هم انتخابات می‌خواهد؛   هم با سرمایه‌داری جهانی سرستیزه دارد،‌  و هم اوج‌گیری نرخ بازار سهام در تهران را با «افتخار» فراوان مرتباً گزارش می‌کند؛  هم طرفدار پابرهنه‌هاست،  و هم از شکل‌گیری هر گونه نهاد و تشکیلاتی که حقوق طبقات فرودست جامعه را تأمین کند به ضرب گلوله،  چاقو و چماق و زندان جلوگیری می‌نماید!   حکومتی که هم با تجارت مواد مخدر می‌جنگد و «تجار مرگ» را در ملاءعام اعدام می‌کند،  و هم خیل عظیمی از هیئت‌های سیاسی،   نظامی،   امنیتی و تشکیلاتی‌اش شب تا سپیده‌دم پای منقل‌ها چمباتمه زده و چرت می‌زنند!   هم و هم و …  

 

خلاصه بگوئیم این حکومت بجائی رسیده که در لجنزار ضدونقیض‌گوئی‌ها و ناتوانائی‌های اجرائی و عقیدتی خود دست‌وپا می‌زند،   و اگر معرفی کابینه اینگونه به «بن‌بست» افتاده،   به هیچ عنوان به دلیل خردمندی و ذکاوت ملاحسن نیست!   ملاحسن هر که هست و هر که نیست،   نه می‌تواند داده‌های پایه‌ای در این حکومت را تغییر دهد،‌   و نه اینکه جامعة ایران در موقعیتی قرار گرفته که در برابر معضلات سیاسی بتواند از خود سعة صدر و شناخت فلسفی و تعامل نشان دهد.  این جامعه به دلیل علمکرد وحشیانة یک حاکمیت دست‌نشانده،   امروز در مرز انفجار «سیاسی ـ اجتماعی» سیر می‌کند.   امروز هیچ قدرتی نمی‌تواند فتیله‌ای را خاموش کند که سال‌ 1357 با کودتای ننگین ارتش شاهنشاهی آتش شده.

 

ولی فراموش نکنیم،‌   در جامعه‌ای که حاکمیت آن دست‌نشانده و نوکرصفت و وابسته است،  کل جامعه نیز نهایت امر به بن‌بست خواهد رسید،   هر چند به صورتی کاملاً متفاوت با هیئت حاکمه‌اش.    این بن‌بست را ایرانیان پیشتر،   در دوران آریامهر نیز تجربه کرده‌اند، ‌  این همان بن‌بستی بود که بعضی‌ خوش‌خیال‌ها می‌خواستند با طغیان «خیابانی» و بانگ الله‌اکبر بر آن پیروز شوند،  و نهایت امر خود را با سر به قعر فاضلابی انداختند که بیرون رفتن از آن دیگر «کار هر بز نیست.» 

 

با این وجود،   سیاست‌های جهانی نیز بارها و بارها در مورد سرنوشت حکومت اسلامی مواضع‌ استعماری‌شان را دقیقاً و به صورت علنی نشان داده‌اند.  حمایت انگلیس و آمریکا از این معرکة دین‌فروشی دیگر جای تعارف و مجامله‌ای باقی نگذاشته.   و اگر گروه‌هائی دست‌نشاندگی این دستگاه مسخره را انکار می‌کنند،    بیشتر به دلیل تضادی است که پذیرش دست‌نشاندگی این حکومت با منافع شخصی‌شان به راه می‌اندازد.   خلاصه بگوئیم،   در کشوری که حقوق ماهانة یک کارمند به سختی کفاف یک سفره نان را می‌دهد،  جمعیت مالکان و نو‌مالکان خانه‌های «شمال شهر» تهران که بهای ملک‌شان از صدها میلیون تومان فراتر می‌رود،   نمی‌توانند با مسئلة حکومت اسلامی برخوردی بی‌طرفانه داشته باشند.   واقعیت این است که چنین برخورد بی‌طرفانه‌ای نیز وجود ندارد؛  اینان هر چند ظاهراً دم از مخالفت با اوباش اسلامگرا بزنند،   زندگی‌شان،  درآمدشان،   امنیت صدها میلیون تومان ثروت‌شان و … و حتی مسافرت‌ها و عیاشی‌های داخل و خارج از کشورشان نیز مدیون همین پاسدارهای ریشو‌وپشمالوئی است که سر خیابان‌ها عربده می‌کشند:  «خواهر! حجابت رو رعایت کن!» 

 

این نیز بُعد دیگری است از بن‌بست حاکم بر این رژیم.   حکومتی که خود به بن‌بست رسیده،  در برابر جامعه‌ای نشسته که در ارتباط اندام‌وار و ناگزیز خود با این حکومت به ناچار به بن‌بست خواهد رسید.   راه دیگری در برابر جامعه قرار ندارد.   و مسلم بدانیم آنچه گذشت زمان،‌  بر موجودیت‌شان نقطة پایان خواهد گذارد،  جامعه نیست؛   رژیم ملایان است.   

 

امروز کوچک‌ترین عنایت دولت «جدید» به سوی یک محفل می‌تواند طوفانی جهت حمایت جناح‌های بین‌المللی مخالف از محافل دیگر شود.   اگر ملاحسن به چپ بپیچد،  وزنة هیاهوسالاری «راست» تقویت خواهد شد،  و اگر به سوی «راست» منحرف شود،   همینکار با چپ صورت خواهد گرفت.  خلاصه بگوئیم،  داده‌هائی که بر اساس آن و بر پایة آن‌ها این حکومت شکل گرفته به عوامل آن اجازه نخواهد داد که آب خوش از گلو پائین برند.  نمی‌توان یک رژیم فاشیست،  سرکوبگر،  دست‌نشانده و غیرمسئول را با یک نمایش «انتخاباتی» به رژیم مقبول منتسکیو و ولتر تبدیل کرد،   چه ملاحسن سخنرانی بکند و چه نکند!  چه ایشان کابینه معرفی بکنند،   و چه نکنند.   کار سیاسی می‌باید بر اساس واقعیات تشکیلاتی،  اقتصادی و اجتماعی صورت گیرد،   و در حکومت اسلامی همین واقعیات به ما گوشزد می‌کند که زمینه‌ای جهت حضور یک دولت مسئول وجود ندارد.   ملاحسن و ایادی‌اش نیز،  علیرغم هماهنگی‌های مساعد از جانب لندن و شاید مسکو،  از این قاعده مستثنی نخواهند بود.

 

 ===

جمکرانی‌ها و مصر!

عکس

 

پس از گذشت چند روز از کودتای ارتش مصر بر علیه حکومت اخوان‌المسلمین،  شرایط نوین استراتژیک به تدریج از ابهام خارج شده،  مهره‌های سیاست منطقه‌ای هر یک در ویترین قدرت‌های بزرگ،  جایگاه «ویژة» خود را به دست می‌آورد.   مصر به صراحت از «الهامات بهاری» که بر اساس آن «اسلام سیاسی» مهم‌ترین‌ عامل در تعیین سرنوشت ملت‌ها به شمار می‌رفت فاصله گرفته،  و دخالت ارتش مصر برای پایان دادن به بحران،  پیام مشخصی ارسال می‌کند:  دوران «بهاربازی» در مصر به پایان رسیده!   در کشور سوریه،  دیگر جبهة مهم منطقه،  اسلامگرائی به سرعت از صحنة سیاست خارج می‌شود،  و پای در میدان «تروریسم» می‌گذارد!   تلاش‌های آتلانتیست‌ها نیز جهت بازگرداندن اسلامگرائی سوری به حیطة «فعالیت‌ سیاسی» در عمل با شکست مفتضحانه‌ای روبرو شده.    

 

در شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس نیز تغییرات چشم‌گیر است.   هیئت حاکمة قطر با خلاصی از «شر» شیخ پیشین که لکة «همکاری» با اسلامگرایان سوری را مشکل می‌توانست از چهره‌ بزداید،  در عمل پای در نوعی «تولد نوین» گذاشته.   از سوی دیگر امارات،   عربستان و خصوصاً کویت،  جملگی به دامان ارتش مصر آویخته‌اند،  به این امید که با توسل به محور نوینی که ایالات متحد به ناچار با تکیه بر مصر «پسابهاری» خواهد ساخت،   خود را از طوفان‌های منطقه‌ای تا حد امکان محفوظ نگاه دارند.  

 

ولی در این میان افلاس ایران و ترکیه از همه بیشتر است؛   هر دو در انزوا قرار گرفته‌اند. حکومت آتاترکی‌های اسلامگرا که پیش از جنبش «تمرد» مصر،  جهت توجیه سیاست‌های داخلی خود در تقابل مستقیم با مسکو،  چشم امید به مصر اسلامی دوخته بود،   از مهم‌ترین تکیه‌گاه ایدئولوژیک منطقه‌ای خود یعنی حکومت به اصطلاح «انتخابی» اخوان‌المسلمین محروم مانده.   به عبارت دیگر،   باند «اردوغان ـ گل»،  لُژنشین‌های محفل اخوان‌المسلمین،   رفیق گرمابه و گلستان‌شان را از دست داده.   و در این میانه،  مخالفت رسمی آنکارا با «کودتا»  که از حمایت ضمنی ارتش ناتو برخوردار شده،  به تضادی بنیادین در  داخل مرزها دامن خواهد زد.   خلاصه،  اگر دولت ترکیه همچنان بر طبل مخالفت با کودتای مصر بکوبد و ‌کار را به موضع‌گیری سیاسی برساند،   ارتش ترکیه  ـ‌  مهم‌ترین اهرم سیاستگزاری داخلی ـ   مستقیماً در برابر تبلیغات دولت اسلامگرا قرار خواهد گرفت!   تقابلی که در همینجا به صورت خلاصه بگوئیم،‌  نه به نفع دولت است و نه به نفع ارتش!  

 

از سوی دیگر،  در جبهة جنوب ترکیه،   شکست اسلامگرائی در سوریه دیگر شک و شبهه‌ای ندارد.   شکستی که دیر یا زود شبکة خبرسازی جهانی ناچار خواهد شد آن را بازتاب دهد.  و پس از انعکاس جهانی این شکست،    مرزهای جنوبی ترکیه عملاً از کنترل آنکارا خارج می‌شود،  و این آغازی است بر آنچه ما «طغیان» کردها می‌خوانیم.

 

منظور ما از «طغیان کردها» چیزی نیست جز پای گذاشتن تحولات ترکیه،  ایران،  سوریه و به احتمال بسیار زیاد عراق،  در مسیر تحکیم حکومت‌های لائیک.   به عبارت دیگر،  با فروپاشی سد اسلامگرائی در سوریه،  می‌باید منتظر ورود نگرش لائیک بعثی‌های سوری به درون ترکیه باشیم.  ورودی که به فروپاشانی دیواره‌های امنیتی‌ای خواهد انجامید که از سال‌های دور توسط ارتش ترکیه در جنوب اینکشور ساخته شده‌،   و امروز آن را با حمایت ارتش عراق،   سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و … مستحکم کرده‌اند! 

 

پر واضح است که چنین شرایطی برای حکومت اسلامی جمکران یک فاجعه باشد.  در واقع،   در میان دولت‌های منطقه،  این حکومت اسلامی است که در امتداد تحولات گستردة مصر،   بیشترین ضربه را متحمل خواهد شد.   تهران که سعی می‌کرد با تکیه بر «ریش‌وپشم»،‌   از مُرسی تصویر «اسلامگرائی» ناب به خورد خلق‌الله بدهد،   و به قدرت رسیدن «پشم» را در مصر،  خصوصاً از طریق مراجعه به آراء عمومی بهترین وسیله جهت گسترش تبلیغات سیاسی خود کرده بود،   اینک در برابر دو «صورت مسئله» قرار گرفته.   مسائلی که در عمل حل هیچکدام از آن‌ها میسر نیست،   و نهایت امر در چارچوب روال عادی به بهبود وضعیت جمکران در ارتباط با جهان خارج و مسائل داخلی نیز کمکی نخواهد کرد.  

 

اگر تهران با آنچه «کودتا» می‌خواند،   از در سازش درآید،  مستقیماً در کنار ارتش آمریکا،  سازمان ناتو و خصوصاً عربستان و قطر قرار گرفته،   و روابط‌اش با مسکو تیره خواهد شد.  تیره شدن روابط «مسکو ـ تهران»،   جز افزایش میزان باج‌های کلان به دیگر بازیکنان منطقه‌ای هیچ نتیجه‌ای به بار نخواهد آورد.   و اما،   در صورتیکه جمکران از بساط مُرسی که در عمل شاخة سیاست دوم آمریکا در مصر است،  حمایت کند،  در کنار اسلامگرایان ترکیه قرار می‌گیرد.  گروهی که سرنوشت‌شان را بالاتر به تفصیل تشریح کرده‌ایم،  و مسلماً در چنین وضعیتی پس از فروپاشانی دکان اردوغان،  سقف دکان علی خامنه‌ای نیز فرو خواهد ریخت!

 

به همین دلیل است که جمکرانی‌ها از هر گروه و قماش،  در برابر «رخداد» کودتای مصر،   همزمان بر چند «سیخ و سنگ» متفاوت می‌کوبند؛   اینهمه به این امید واهی که «گشایشی» در کار آید!  ولی در چنین شرایطی مشکل می‌توان «گشایش» پیش‌بینی کرد.  در این مسیر شاهدیم که تمایل به انزوا در تهران شدت گرفته.   گروهی رسماً دست به «انتقادات سازنده» از مُرسی می‌زنند،   تا از این راه کودتای شیعی‌مسلکان را در ایران در سال 1357،   به عنوان تنها راه «رهائی» به ارزش بگذارند!   هم اینان مُرسی را نه در مقام سمبل یک «سیاست» شکست خوردة غرب در مصر،  که به عنوان «فردی ضعیف» به باد انتقاد می‌گیرند،  و این «تز» را در افکار «جمکرانی‌جماعت» تزریق می‌کنند که مُرسی فقط به دلیل عمل «ضعیف» در برابر مخالفان،   زمینة‌ کودتای ارتش را فراهم آورده است!  همان صحنه‌ای که بدون در نظر گرفتن اهداف درازمدت انگلستان و آمریکا در ایران،   سال‌های سال از بحران مصدق‌السلطنه برای ملت ایران ساخته بودند!

 

البته،  امروز اینان خود نیز می‌دانند که سخنان‌شان پیرامون تحولات مصر،  از پایه و اساس «چرند» است.   هدف جمکرانی‌ها این است که در افکار عمومی ایرانیان،‌  ریشه‌های سیاسی شیعی‌مسلکان جمکرانی با فعالیت‌های خوان‌المسلمین در مصر در ترادف قرار نگیرد.   به عبارت دیگر،  دولت تهران سعی دارد در برابر «ترادف» بین دو «انقلاب اسلامی» مصر و ایران،‌  سدی «تبلیغاتی» به وجود آورد!   

 

ولی در عمل،   این ارتش و دولت آمریکا بود که مُرسی را در مصر به قدرت رساند؛  همانطور که ارتش شاهنشاهی نیز با تأئید سفارت آمریکا،  خمینی را به ایران آورد.  در مورد ایندو مطلب،‌  به هیچ عنوان از منظر تاریخنگاری نمی‌توان حدس و گمانة دیگری روا داشت.    

 

طی تاریخ معاصر کشور شاهدیم که،  فعالیت‌های «اسلامی» حکومت جمکران از ابتدا بر این محور تکیه کرد که «ثابت» کند،  با آخوندبازی و کثافت‌کاری‌های فقیهی و مذهبی،‌   بهتر از ارتش خواهد توانست منافع آمریکا را در ایران تأمین نماید!   و دیدیم که واشنگتن نیز طی اینمدت بخوبی در اینمورد «مُجاب» شده است!   وگرنه در دوران «جنگ سرد»،‌  یکسره کردن  کار جمکران،  حتی در حد مُرسی هم نبود.   و امروز نیز به دلیل تغییراتی که در منطقه به قوع پیوسته،   «کودتای» ارتش و سپاه بر علیه ملایان فقط در گروی تأئید ضمنی مسکو اوفتاده و بس.   همین «واقعیت‌ها» است که توسط شبکة تبلیغاتی آخوندها «قلب» می‌شود. شبکه‌ای که بخوبی این مواضع را می‌شناسد،  و به خاطر دور کردن آن‌ها از افکار عمومی،‌  سعی دارد پیرامون تحولات در مصر به «سیخ و سنگ» بکوبد!    

 

ولی بر اساس اسنادی که در دست است،   مُرسی سال‌ها در ایالات متحد زندگی می‌کرد،  و در تأسیسات دولتی اینکشور نیز فعالیت حرفه‌ای داشت!   مسلماً چنین فردی که همزمان به جریان انگلیسی «اخوان‌المسلمین» نیز وابسته بوده،   نمی‌توانست پس از فعالیت‌های حرفه‌ای در دفاتر دولتی آمریکا،  بدون همکاری شبکه‌های اطلاعاتی غرب به قاهره آمده،   «رئیس جمهور» انقلاب اسلامی بشود!   ارتباط آقای خمینی،   رهبر انقلاب اسلامی،   با شبکة بانکی دوران شاهنشاهی،‌  و زندگی وی به عنوان «میهمان» صدام حسین در عراق نیز فقط می‌تواند از دید نابینایان پنهان بماند؛   و شاید به همین دلیل است که،  برخی جمکرانی‌ها در اینمورد دست به کار «بِکری» زده‌اند.   

 

به طور خلاصه بگوئیم،   برنامة رودرروئی جمکران با بحران اخیر منطقه‌ای که در عمل آخرین برگ‌های زندگی حکومت ملائی را بازی می‌کند،  در چند نکته خلاصه ‌شده.   در گام نخست،  اینان با دوری جستن از اردوغان و گروه‌های وابسته به اخوان‌المسلمین در سوریه و ترکیه وانمود می‌کنند که با جریانات لائیک ترک و لائیسیتة حزب بعث سوری مخالفتی ندارند!   خلاصه،  در اینکشورها جمکران با مخالفت‌های خیابانی و «برحق» خود را هم‌جوار و هم‌سو نشان می‌دهد!   تا از این راه،  به خیال خود بتواند در سنگر برندگان دست بالا را داشته باشد.   از سوی دیگر،  جمکرانی‌ها در مصر چند سیاست همزمان را به پیش می‌برند که از همراهی «ضمنی» با کودتا آغاز شده،  به مخالفت با مُرسی،  و تَغّیر با وی به دلیل «سازشکاری» و «اعتماد» به آمریکا امتداد می‌یابد،   و نهایت امر کار را بجائی می‌کشاند که شبکة سوم تبلیغاتی ملائی خواهان کنار آمدن اخوان‌المسلمین با کودتاچیان می‌شود: 

 

«جامعه مدرسین حوزه علمیه قم:  درگیری‌های مصری ـ مصری،  ثمری جز خشنودی صهیونیست‌ها ندارد»

منبع:  فارس‌،  20 تیرماه 1392

 

البته این نوع خیرخواهی‌های مزورانه برای «جهان اسلام» ریشه در وابستگی جمکرانی به سیاست‌های ایالات متحد دارد،‌   چرا که اگر حکومت جمکران وابستگی‌ای به آمریکا نمی‌داشت اینهمه دلواپسی پیرامون سرنوشت مصر چه دلیلی می‌توانست داشته باشد؟  این همان مصری بود که طی 34 سال گذشته «انقلاب اسلامی» با آن قطع رابطه کرده بود،   به چه دلیل امروز مصر اینهمه «اهمیت» پیدا کرده؟   در واقع جریانات مصر از این جهت مهم شده که سرنوشت اسلام‌گرائی و حکومت‌های دین‌فروش امروز در اینکشور «رقم» می‌خورد و اگر آمریکا نتواند بین کودتای ارتش،  اخوان‌المسلمین،  جریانات لائیک و قبطی‌ها  ـ  اعلیحضرت جمال عبدالناصر را به تحقیر قبطی می‌خواندند ـ‌   ارتباطی سیاسی و اندام‌وار به وجود آورد،  کار بحران مصر خیلی بیش از این‌ها بالا خواهد گرفت.   

 

        

 

 

 

 

خشتک و استاندارد!

عکس

 

به دلیل تحولات اخیر در مصر،  و آغاز موضع‌گیری‌های حسن روحانی پیرامون مسائل کشور،   وبلاگ امروز را به بررسی دو لایة مختلف از همین مسائل اختصاص می‌دهیم.  چرا که،   به استنباط ما در نهایت،   این دو لایه مکمل یکدیگر خواهند بود.   ابتدا تحولات مصر و نهایت امر ترکیه را در قلب حکومت اسلامی «تحلیل» می‌کنیم.  تلاش بر این خواهد بود که از ضدونقیض‌گوئی‌های‌ جمکرانیان پیرامون این تحولات تا حد امکان «رمزگشائی» شود.  سپس  به بررسی موضع‌گیری‌های اخیر حسن روحانی می‌پردازیم که بالاخره از لاک «ریاست جمهوری» منتخب پای بیرون گذارده،   و در مصاحبه با برخی مطبوعات مواضعی هر چند خجولانه اتخاذ کرده.  پس نخست بپردازیم به چند و چون مسئلة حکومت اسلامی با مصر و ترکیه.

 

برخلاف برخی موضع‌گیری‌های عجولانه،   که بر اساس آن‌ حکومت اسلامی می‌بایست با کودتاچیان مصر از سر ستیزه درآید،   می‌بینیم که جمکران به هیچ عنوان از مُرسی در این مقطع دفاع به عمل نیاورد!   تحلیل صریح و بدون رودربایستی را می‌باید در همین مقطع ارائه داد؛  حکومت اخوان‌المسلمین مُرسی از روز نخست از منظر تهران مردود بوده،   به چند دلیل.   نخست اینکه،   دولت «انقلابی مصر» پای در افراط‌گرائی‌های مورد تأئید جمکرانیان ازقماش «نبرد با اسرائیل»،  حذف فیزیکی و قتل‌عام عوامل شرک و وابستگان طاغوت و غیره  نگذاشت!   و این روزها سخنرانان رسمی حکومت جمکران از قماش بروجردی و احمدخاتمی،‌   با اشاره به «اشتباهات» مُرسی ـ  کوتاهی در کشتار و خشونت وابستگان طاغوت ـ   او را «لایق» آنچه بر سرش آمده معرفی می‌کنند!

 

بر اساس نگرش این حضرات،   مُرسی می‌بایست همچون خمینی و لات‌ولوت‌هائی که روزهای اول «انقلاب اسلامی» در اطراف وی «می‌لولیدند»،   دست به تصفیة گسترده در تمامی ادارات،  مطبوعات،  واحدهای ارتش و پلیس و … می‌زد،   و به عبارت دیگر،   قبل از آنکه ارتش بر علیه او کودتا کند،‌   مُرسی می‌بایست با همکاری ارتشیان اسلامگرا بر علیه «انقلاب مصر» کودتای اسلامی به راه می‌انداخت!  در کمال تأسف،  می‌بینیم که سایة منحوس این «منطق کودتا» که از نخستین ساعات «پیروزی انقلاب» روزگار ملت ایران را تباه کرد،   هنوز نیز حتی در مرحلة تحلیل‌های درون‌تشکیلاتی پیرامون مسائل جهانی در جمکران دست بالا را دارد.   و اگر در مطالب متفاوت این وبلاگ بارها و بارها از «انقلاب اسلامی» به عنوان یک «کودتای کثیف نظامی ـ ساواکی» نام برده‌ایم،  امروز دلائل آن را به صراحت در  گفتار و نوشتار عشاق این «انقلاب» می‌یابیم.   به عنوان نمونه،  کیهان جمکران،  مورخ 6 ژوئیة سالجاری،  در مورد دلائل فروپاشی حکومت اسلامی مُرسی چنین می‌گوید:

 

«مرسي با ارتکاب يک سري اشتباهات مهلک زمينه لازم را براي دخالت ارتش فراهم ساخت. لغو نکردن پيمان کمپ‌ديويد،  کوتاهي در حمايت از مقاومت منطقه […]  از جمله اين اشتباهات است.  به اعتقاد مخالفان،   مُرسي امانت‌دار خوبي براي انقلابيون نبود و خيلي زود شعارهائي که به واسطة آن مردم مصر به وي اعتماد کردند را فراموش کرد.»

        

گویا نویسندة سطور فوق فراموش کرده که «قدرت» مُرسی،   همچون «عظمت» روح‌الله خمینی و دیگر اوباش اسلامگرا نه به واسطة حمایت بی‌قید و شرط ملت‌ که فقط و فقط با تکیه بر همین ارتش‌ و نیروهای امنیتی «تحصیل» شد.   این ارتش مصر بود که به مُرسی امکان داد از صندوق‌ها بیرون بیاید؛  در ایران اسلام‌زده نیز،   اگر ارتش شاهنشاهی به دستور مستشاری آمریکا در خدمت «انقلاب اسلامی» قرار نمی‌گرفت،  حل‌المسائل آقای خمینی و اسطورة اسلام شیعی ایشان از مبال مسجدشاه فراتر نمی‌رفت.   البته فراموشکاری «روزنامه‌نگار» کیهان دلایل بسیار دارد که از آنجمله می‌توان به نوکری برای آمریکائی،  و نان خوردن از قِبَل توجیه سیاست‌های واشنگتن در کشورهای مسلمان‌نشین اشاره کرد.  و از این نوع دلائل در کمال تأسف فراوان وجود دارد.

 

ولی آنچه در مصر پیش آمده دلائلی به مراتب پیچیده‌تر از آن دارد که مقاله‌نویس کیهان مطرح می‌کند.  به طور مثال،   اقتصاد مصر با اقتصاد نفتی شاهنشاهی ایران تفاوت پایه‌ای دارد؛   همجواری مصر با سواحل ایتالیا را نمی‌توان با همجواری ایران با شیخ‌نشین‌ها «طاق» زد؛   جامعة چند دینی مصر و تاریخچة یکصد و پنجاه سالة بده‌بستان‌های فرهنگی اینکشور با اروپا و انقلاب صنعتی را نمی‌توان با ارتباط «سربازخانه‌ای» میرپنج با فرهنگ و تمدن غرب در کفة ترازوی واحدی قرار داد؛   ارتش آخوندپرست شاهنشاهی را هم نمی‌توان با ارتشی مقایسه کرد که جمال‌عبدالناصرها از آن پای بیرون گذارده‌اند؛   و …  و در نتیجه،  تحلیل «کیهانیان» پیرامون تحولات مصر بیشتر بازتابی است از دیدگاه خود اینان پیرامون «موجودیت» حکومت اسلامی جمکران.   این قماش «تحلیل»،  آینة تمام‌نمای «اهداف» حکومت اسلامی است،  و با واقعیات جامعة مصر،  انقلاب ملت مصر و سازماندهی سیاسی اینکشور هیچ ارتباطی ندارد.   

 

با این وجود،  همانطور که گفتیم،   ترهات‌بافی کیهان اگر به درد شناخت مسائل مصر نمی‌خورد،   الگوی مورد نظر انقلاب اسلامی را بخوبی بازتاب می‌دهد:  سرکوب مخالفان،  انحصار‌طلبی و برقراری خفقان سیاسی و فرهنگی،  پیش کشیدن اوباش شهری و فروپاشانی ساختارهای اداری،  حقوقی،  نظامی،  فرهنگی و … و خلاصه بگوئیم،  به راه انداختن همان غائله‌ای که طی سه دهة اخیر در کشورمان شاهد بوده‌ایم.   این «الگوئی» است که «انقلاب اسلامی» خیلی می‌پسندد،   و با تکیه بر آن به حساب خود حضور اسلامگرایان را در رئوس تصمیم‌گیری جامعه امری عادی جلوه خواهد داد.   حال آنکه حضور اینان در مراجع تصمیم‌گیری به هیچ عنوان عادی نیست،  «طبیعی» است.   جای واقعی «مقامات» جمکران نه در رأس امور یک کشور که در کنج مسجد و امامزاده است.  ولی جمکرانی‌جماعت که با توسل به خشونت به حکومت رسیده،   «الگوی توحش» خود را «آزادیبخش» نیز تلقی می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که مُرسی تاوان «اشتباهات‌اش» را می‌پردازد! 

 

‌با این وجود،  در قلب حکومت اسلامی دلائل دیگری نیز جهت نکوهش مُرسی می‌توان یافت.  می‌دانیم که جمکرانی‌ها از ریشه و اساس شیعی‌مسلک‌اند؛  و علیرغم ادعای اینان پیرامون اخوت با «برادران اهل تسنن» و «وحدت شیعه و سنی» که وغ‌وغ‌ساهاب‌های جمکران یک دم از دمیدن در آن باز نمی‌ماند،  در قاموس ادیان و مذاهب،  «غیرخودی» هیچگاه به رسمیت شناخته نمی‌شود.  خلاصه بگوئیم،   ارباب دین و مذهب فی‌نفسه تمامیت‌خواه،  فاشیست‌مسلک و «دیگر‌ستیز» است.   و اگر مُرسی در هنگام نماز برخلاف «سنی‌ها»،   دست‌های‌اش را به شیوة شیعه‌ها در دو طرف بدن دراز می‌کرد،  و یک «علی،  علی» هم به ترهات قرآنی‌اش وصله ‌پینه می‌نمود،   مسلم بدانیم که جمکرانی‌ها برخوردی به مراتب «دلسوزانه‌تر» نسبت به ایشان می‌داشتند.   خلاصه بگوئیم،   حکومت مشتی آخوند شیعی‌مسلک،  برای رد یک سنی‌مذهب مصری آنقدرها به دلیل و برهان نیازی ندارد.   دلائل در همان «اشهدخوانی‌ها» است،   و ریشة تمامی نکبت و ادباری که اینان بر هموطنان سنی‌مذهب ما در ایران تحمیل کرده‌اند نیز در «تحلیل‌های» همین قماش روزنامه‌نگاران به صراحت دیده می‌شود.   

 

بله،   حضرات روزنامه‌نگار پای منقل‌های تریاک‌شان خواب‌های «خوش» می‌بینند.  در دود افیون و نکبت «منزل»،   بارها به چشم خود دیده‌اند که با سقوط سنی‌مذهبان از قدرت چگونه راه بر گسترش شیعی‌مسلکی به عنوان تنها راه نجات «اسلام راستین» در منطقه باز خواهد شد!   و در جوف نوکری اینان در مسیر سیاست‌های آمریکا،   این نیز دلیل دیگری است در رد حکومت‌های اسلامی سنی‌مذهب در مصر و ترکیه،  و حمایت از کودتاچیان و مخالفان خیابانی و …

 

‌ولی از قضای روزگار،   نه تنها آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها از این‌ دوئیّت‌های مذهبی بخوبی آگاه‌اند، ‌  که به موقع به آن‌ها دامن هم می‌زنند.  اینان به صراحت می‌دانند که از منظر مراجع شیعی و مفتی‌گری سنی،  تحکیم پایه‌های حکومت اسلامی شیعیان در ایران در عمل به معنای آغاز یک جنگ مذهبی «تحلیل» می‌شود.  جنگی که هیچکدام از «طرف‌ها» هنوز جرأت نکرده صریحاً به آن اقرار کند.   «برادر،  برادر» کردن جمکرانی‌ها در هنگام سخن گفتن از «اهالی سنت» نیز از جمله همان شعارهای «خررنگ‌کن» و عوام پسندی است که روح‌الله خمینی در فرانسه پیرامون «آزادی بانوان» و غیره در برابر خبرنگاران طوطی‌وار تکرار می‌کرد.  شعارهائی که توسط دست‌های مشخصی در دهان خمینی گذاشته شده بودند.  امروز نیز همین سیاست‌ها،   ازطریق حکومت ملایان،  کشور را به میدان توسعه‌طلبی‌های استراتژیک قدرت‌های بزرگ تبدیل کرده،  و اگر ملت ایران بر مسیر تبلیغاتی و هیاهوسالاری‌های این حکومت نقطة پایان نگذارد،‌  ممکن است دیر یا زود شاهد اوج‌گیری جنگ‌های مذهبی در منطقه نیز باشیم. 

 

بررسی مسائل مصر و ترکیه را در همینجا خاتمه می‌دهیم،  و جهت پرهیز از اطالة کلام، بیش از این به دلائل مخالفت‌های «آشکار و نهان» حکومت جمکران با «بهاریون» نمی‌پردازیم،   فقط به ارائة نمونه‌ای از این «ادبیات» شیعی‌مسلکی در نماز جمعة اخیر تهران اکتفا خواهیم کرد:

 

«[…] احمد خاتمی با بیان اینکه [دولت مُرسی] دوست و دشمن را اشتباه گرفته‌اند، ‌ تصریح کرد: آن‌ها نسبت به ایران برخورد بی‌مهرانه‌ای داشتند و شیعه‌هراسی را دنبال کردند. […] آن‌ها با ملت‌شان خوب تا نکردند و کسانی را که جزو حزب‌شان نبودند،  تنگ‌نظرانه راندند […]  اما ما از مردم مصر می‌خواهیم که پاسدار بیداری اسلامی باشند و نگذارند […] مصر حیات خلوت رژیم صهیونیستی شود.»‌

 

این اظهارات در واقع ارائة «توجیه‌نامه» جهت ساقط کردن حکومت اسلامی مصر است.  به عنوان مثال،  ‌عبارت عدم همکاری «با کسانی که جزو حزب‌شان» نیستند چه معنائی می‌تواند داشته باشد جز اینکه مُرسی با حکومت جمکران از در همکاری وارد نشده؟  در ثانی،   «بیداری اسلامی» که احمد خاتمی آن را در بوق می‌اندازد جز ارائة الگوی سیاسی مورد نظر جمکران چه تعبیری می‌تواند داشته باشد؟  به عبارت دیگر،  «بیداری اسلامی» همان پیروی از «انقلاب اسلامی» ایران است که بیش از هر چیز به «دمب» شیعی‌گری چسبیده!   به صراحت بگوئیم،  این قماش «خطبه‌ها» در عمل اعلان جنگ است.   جنگی که به دلیل گسترة جغرافیائی آن از ید اختیار حکومت مفلوک و مافنگی‌ای که می‌شناسیم خارج خواهد بود،  پشت این جنگ انگلستان و آمریکا نشسته‌اند.   

 

حال جنگ‌طلبی اربابان حکومت جمکران را رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ رئیس‌جمهور «جدید» حکومت اسلامی و مصاحبة ایشان با هفته‌نامة «چلچراغ»،  مورخ 11 تیرماه 1392.  پیش از ادامة مطلب یک‌بار دیگر بگوئیم،   نویسندة این وبلاگ از جمله کسانی است که شرکت در انتخابات حکومت اسلامی را مغایر با منافع ملی ایران تحلیل می‌کند.  اصولاً شرکت در صحنه‌گردانی‌ها و سیاست‌بازی‌های «باند حاکم» بر کشور ایران از روز نخست اشتباه بوده،   و دامن زدن به شرکت فعالانه در هیاهوی حکومت اسلامی،  اینهمه به «امید» بهبود شرایط،  همان «استراتژی‌ای» است که از آغاز غائلة ملایان در ایران توسط عوامل بیگانه مورد حمایت قرار می‌گرفت.   در روزهای نخست،  دیدیم که چگونه گروهی دانشگاهی و متفکر و نویسنده و … را به مجیزخوانی برای ملا انداختند،   و این غائله که از آن بوی گند نفت و بهره‌کشی مالی و استراتژیک و جنگ‌سازی و … به مشام می‌رسید،  هنوز که هنوز است،   پس از سه دهه به همان شدت ادامه دارد.   در نتیجه،  موضع ما در برابر حسن روحانی از روز روشن هم روشن‌تر است.   ایشان در مصاحبه اخیرشان فرموده‌اند:

 

«[…] بگذارید من به صراحت به خوانندگان شما بگویم که بستن فضای نقد هر قدر هم که با گام‌های اولیه و کوچک شروع شود،  به تدریج به خفقان و ناکارآمدی می‌انجامد.»

منبع:  مجلة چلچراغ،  11 تیرماه 1392

 

شاید از سخنانی که گویا از دهان حسن روحانی بیرون پریده،  خوش‌خیال‌ها چنین استنباط کنند که ایشان حتماً از طرفداران «آزادی بیان» باید باشند!  چرا که،  استدلال طرفداران «آزادی‌بیان» در هیئت‌های حاکمة دمکرات،  پیوسته بر این اصل مسلم تکیه می‌کند که،  رعایت این «آزادی» باعث تقویت و قوام حاکمیت و قدرت آن می‌شود،  نه تضعیف‌اش.  حداقل این «تحلیل» آزادی بیان از موضع قدرتی است که دمکراسی سیاسی را راهگشای مسائل کشور معرفی می‌کند.   ولی در همینجا بگوئیم،  «آزادی بیان» در مفاهیم گسترده‌اش،  یعنی آنجا که به تحلیل «آزادی بیان»‌ از دیدگاه شهروند منجر می‌شود،‌   به هیچ عنوان سیاسی نیست و  به آزادی «نقد» از سیاست‌های یک دولت محدود نمی‌ماند.   این نظام‌های فاشیستی‌اند که همیشه این تمایل را نشان می‌دهند که «آزادی بیان» پدیده‌ای است سراسر سیاسی!   و اگر یادمان نرفته باشد،  در دوران دولت کودتائی آریامهری نیز دقیقاً همین صورتبندی گام به گام دنبال می‌شد.   

 

در این فرصت تأکید می‌کنیم که از قضای روزگار،   برخورد حسن روحانی با «آزادی بیان» بجای آنکه نشاندهندة اعتقادش به انسان و انتخاب آزاد انسان‌‌ها باشد،  بیش از هر چیز نشاندهندة تمایلات فاشیستی محفلی است که وی را بر کرسی «ریاست جمهوری» جمکران نشانده.   همانطور که گفتیم،  در عمل،  «آزادی بیان» شهروند هیچ ارتباطی با سیاست و دولت ندارد،  و این دولت‌ تمامیت‌خواه‌ است که «آزادی بیان» را نیز همچون دیگر پدیده‌های اجتماعی «مصادره» می‌کند و آن را به شاهرگ فعالیت سیاسی پیوند می‌زند،   تا از طریق سرکوب انسان‌ها بر تحولاتی که بدون آشوب،  ‌ نهایت امر انزوا و مرگ صلح‌آمیز فاشیسم را به ارمغان خواهد آورد نقطة پایان بگذارد.   فراموش نکنیم که نظام فاشیستی به عامل بحران‌سازی نیازمند دارد؛   روزی این عامل مذهب و دین است،  و روزگاری که اینان فرسوده می‌شوند و از سکه می‌افتند،  حکومت فاشیست آزادی را به ابزار بحران‌سازی تبدیل خواهد کرد. 

 

ولی «آزادی بیان»،  مطروحه در اعلامیة جهانی حقوق بشر،  آن نیست که آقای روحانی از زیر عبای‌شان برای ملت ایران بیرون کشیده‌اند.  و ما اصولاً در قاموس حکومت اسلامی پتانسیلی نمی‌بینیم که بتواند چنین ابعادی از موجودیت انسان‌ها را «درک» کند.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   از اوباشی که با کشتار دهة شصت و نوکری برای محافل انگلیسی و آمریکائی زیر پای‌شان را در این مملکت محکم کرده‌اند،   و از عوامل استبداد «ملا ـ  اوباش» اصولاً انتظار رعایت «آزادی بیان» هم نداشته و نداریم.   

 

آن‌ها که از این قماش هیئت‌های حاکمه چنین انتظاراتی دارند اگر خودفروخته،   شارلاتان و خائن به منافع ملی نباشند،   مسلماً  ابله و متوهم‌ هستند.   آنچه در مورد «آزادی بیان» بر زبان حسن روحانی جاری شده،  در عمل «پیامی» است برای همان ابلهان و یا خودفروختگان.  متوهم‌هائی که برای چنین سخنوری‌ها میدانداری می‌کنند و «به‌به‌وچه‌چه» برای جناب ریاست جمهوری به راه می‌اندازند؛  و خودفروختگانی که همچون اعضای حزب توده،  علیرغم آگاهی از اهداف واقعی امثال روحانی،   به دلیل وابستگی‌های‌شان از دمیدن در شیپور زنگ‌زدة اسلامگرائی دقیقه‌ای غافل نخواهند شد.   این است شرایطی که اظهارات اخیر روحانی برای جامعة ایران به ارمغان خواهد آورد:   تکرار تجربة 8 سالة نکبت‌بار ریاست جمهوری ملاممد خاتمی و گسترش مردمفریبی و نهایت امر سرکوبگر فراگیرتر.   باری،   حسن روحانی پس از تحریف «آزادی بیان»،   به سنت آخوند «عفت سنج» نیز به دست گرفته و به «پائین تنة» مردم و «مسئلة حجاب» مشغول شده:

 

«[…] به نظر من عفت مردم ما را فقر اقتصادی و ناتوانی در ازدواج،  بیشتر تهدید می‌کند تا رعایت حجاب مطابق استانداردهائی که عده‌ای دوست دارند و تعریف کرده‌اند.»

همان منبع.

 

البته آقای روحانی که گویا خیلی «روشنفکر» تشریف دارند بهتر است به فکر بهبود   استانداردهای تحصیلی،  بهداشتی و نیازهای مردم به مسکن و راه‌های ارتباطی و کار و تجارت و معضلات «اقتصادی ـ مالی» مشغول باشند تا تعیین «استاندارد حجاب» و درجة «عفت مردم!»  چرا که «عفت مردم» حریم خصوصی است و «حجاب» تولید صنعتی نیست که استاندارد داشته باشد؛  سنتی است پوسیده و بس.   و بی‌رودربایستی بگوئیم،  روزی که هزاران نفر از مردم ایران،  به درست یا به اشتباه به خیابان‌ها آمدند تا محمدرضا پهلوی را از کاخ کودتای 28 مرداد بیرون بیاندازند،  کسی فکر نمی‌کرد که قرار است ملا و آخوند برای ملت ایران درجة «عفت عمومی» و «استاندارد حجاب» تعیین کند.  و امروز،   لازم است «رئیس جمهور منتخب» دست از خشتک مردم برداشته،  و بیش از این‌ در یک جامعة فروهشته در دامان فقر آتش‌افروزی و تزویر و دوروئی به راه نیاندازد.  ولی این سئوال باقی می‌ماند:  بساط «حجاب‌بازی» چیست که دوباره آخوندها به راه انداخته‌اند؟  

 

اینان همانطور که شاهدیم،  سه دهه است که با این وحشیگری‌ها کشور ایران را،   هم در سطح بین‌المللی منزوی کرده‌اند،  و هم دست به مصادرة اموال ملی زده‌اند.   نفت رایگان می‌دهند به ارباب تا از «استاندارد حجاب» در ایران «حمایت» فرماید؛  برای ارتش آمریکا در منطقه نوکری می‌کنند،  و واشنگتن هم به عنوان دستمزد دست نوازش بر سر «عفت عمومی‌شان» می‌کشد.  و اگر تجربة نکبت‌بار ملاممد خاتمی را «دوره» کنیم به صراحت درمی‌یابیم که اینبار نیز هدف شیخ حسن روحانی از طرح این «مضحکه‌ها»، ‌ آتش‌افروزی و به میدان آوردن اوباش و لات‌ولوت‌های بیت‌رهبری است:    

 

«[…] به هیچ عنوان دنبال تفکیک جنسیتی نیستم.  هیچ جامعه‌ای در طول تاریخ نتوانسته است تفکیک جنسیتی کند،  در جامعة پیچیده و پر از ارتباطات امروز نیز تفکیک جنسیتی هیچ کاربردی ندارد. […]»

 

چرا آن روزها که میرحسین موسوی برای تصویب «قانون حجاب» حنجره‌اش را در مجلس فرمایشی «جر» می‌داد حرفی نمی‌زدید؟  این میرحسین موسوی نبود که برنامة حجاب‌اجباری و تفکیک جنسیتی را در این مملکت «باب» کرد؟  چرا حسن روحانی تاکنون در مخالفت با «تفکیک جنسیتی» سکوت اختیار کرده بود؟  پاسخ به این پرسش روشن است؛  هدف از این شیرین زبانی‌ها،   فراهم آوردن خوراک تبلیغاتی برای وقوق‌های جمعه ملایان است.  همچنانکه شاهد بودیم،   احمد خاتمی و علم الهدی بی‌درنگ به نشخوار علوفة اهدائی حسن روحانی پرداختند.   اولی از ایشان خواست اعتدال را «تفسیر» کند،   و دومی ضمن اشاره به سقوط محمد مرسی،   در مورد «خشم مردم از عدم رعایت احکام اسلام» هشدار داد!   باری حسن روحانی پس از اظهار نظر در مورد آزادی بیان و عفت مردم،‌  «فضای مجازی» را نیز مورد الطاف مولوکانه قرار داده:

 

«[…] خیلی از اقدامات علیه آزادی فضای مجازی که توسط افراد و نهادهای خاص صورت می‌گیرد،  مقاصد خیرخواهانه ندارد.  یعنی خیلی هم دلشان به حال اخلاق عمومی یا تهدیدهای این فضاها علیه جوانان نسوخته است.  مقاصد سیاسی دارد.»

همان منبع!

 

عجیب است!  گویاآقای روحانی دیگر رئیس جمهور بیت‌رهبری نیستند؛  سخنگوی اوپوزیسیون شده‌اند!    چرا از پایه‌ریزی شبکه‌های سانسور اینترنت در دوران ملاممد خاتمی چیزی نمی‌گوئید؟!   ‌این خاتمی شیاد نبود که بنیاد سانسور اینترنت را در این مملکت به راه انداخت؟  حال چه شده که روحانی،   نوچة موسوی و خاتمی ارواح شکم‌اش اینهمه «لیبرال» و «دمکرات» از آب درآمده؟   برای پاسخ فقط کافی است به مزخرفات احمد خاتمی،  امام جمعة موقت تهران اشغال‌شده طی نماز چمنزار در دانشگاه سابق تهران در تاریخ  نگاهی بیاندازید.  درمی‌یابیم که هدف امثال روحانی و خاتمی و رفسنجانی از اینهمه «لیبرال‌نمائی» چیست:

 

«[…] امام جمعه موقت تهران با بیان اینکه شعار اعتدال،  عقلانیت و خردورزی و اهتمام به فکر جمعی،  ریشه اعتقادی دارد،   اظهار کرد:  مکتب ما مکتب اعتدالی است و از رئیس‌جمهور منتخب این انتظار را داریم که شعار اعتدال‌گرائی را تفسیر کند.[…]‌»

 

بله،  حسن روحانی هنوز نیامده بساط جنگ زرگری و درگیری در «بازار مسگرها» را در کشور به راه انداخته.   دولت وی هنوز معلوم نشده؛   طبیعی است که مجلس فرمایشی نیز هنوز به دولت «نامعلوم» رأی اعتماد نداده باشد؛   با اینهمه،   همانطور که می‌بینیم لشکرکشی امام جمعة تهران بر علیه سیاست‌های «روحانی» از هم اینک آغاز شده!   البته تفسیر شعار «اعتدال‌گرائی» فی‌نفسه کار بدی نیست؛   مشکل اینجاست که محفل خط‌امام و لات‌های اصلاح‌طلب،   دقیقاً مانند اصولگرایان و دیگر ایادی حکومت اسلامی پیرامون مسائل اجتماعی،  اقتصادی،  فلسفی و تاریخی جز وراجی هیچ در چنته نداشته و ندارند.  حداقل تجربة سه دهة گذشته حکومت اسلامی شاهدی است بر این مدعا.   و اگر اعتدال‌گرائی در قالب شعار و «فی‌نفسه» چرند و پوچ است،   احمد خاتمی نیز در سخنان و چرندیات‌اش از این نوع پوچ‌بافی‌ها کم ندارد.   این وراجی‌های آخوندی و پوچ با هدف مشخصی به راه افتاده؛‌ گسترش درگیری‌های خیابانی،  به راه انداختن لشکر موافقان و مخالفان،   و نهایت امر به تنش کشاندن فضای اجتماعی.  این همان هدفی است که اصلاح‌طلبی از دیرباز در کشور دنبال می‌کند و آتش‌بیاران دکان اصلاح‌طلبان خارج از کشور،  ‌ از توده‌ای‌ها گرفته تا لات و اوباشی که با بودجة حکومت ملایان در خارج از کشور لنگر انداخته‌اند،‌  و جاسوسان اینان در دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی «ارباب»،   همه و همه جهت حفظ مزایا،   و با «امیدهائی» گاه واهی،   به دنبال این آتش‌افروزی‌ها خواهند دوید. 

 

به آقای روحانی و احمد خاتمی در همینجا اطمینان بدهیم که تجربة فضاحت‌بار ملاممد،  شیاد اردکانی در این مملکت تکرار نخواهد شد.  هر گونه درگیری،   هر گونه لشکرکشی،  هر نوع لات‌بازی و میدان‌داری از جانب ایرانیان رصد شده،   گزارشات مفصل آن و نام مسئولین واقعی و نهائی این جنایات به حضور ملت ایران ارائه خواهد شد.   گذشت آن روزها که رئیس قوه مجریة حکومت ملایان،   خود را سخنگوی اوپوزیسیون،  لائیک‌ها،  دمکرات‌ها و طرفداران اعلامیة جهانی حقوق بشر جا می زد،  ‌گذشت آن روز و آرزوی تکرار چنین روزهائی را جمکرانی‌جماعت به گور خواهد برد. 

 

 

  

 

 

    

 

 

مُهرپیشانی‌ها!

عکس

 

شرایط کشور مصر برای آیندة سیاسی منطقه،   خصوصاً برای ایرانیان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.   تجربة سیاسی طی نیم‌قرن اخیر به صراحت ثابت کرده که رابطة تحولات مصر و ایران به مراتب بیش از مسئلة هم‌جواری‌های منطقه‌ای است و می‌باید در چارچوب سرنوشت مشترک ملت‌های کهنسال مورد بررسی قرار گیرد. طی سالی که گذشت،  تحمیل «بهار عرب» بر ملت مصر،   در چارچوب سیاستگزاری‌های لندن و واشنگتن،   امکان تعدیل در سیاست‌های رژیم «لائیک» حسنی مبارک را از میان برداشت،  و با به قدرت رساندن مشتی اسلامگرای بی‌وطن،  بی‌برنامه و رسوا ـ  اوباشی همچون روح‌الله خمینی که جز پیوستن به «لقاءالله»‌ برای ملت‌ها هدفی نمی‌جویند ـ   شرایط اسفباری بر جامعة مصر حاکم کرده که شاهد آن هستیم.   شرایطی که امروز مشکل می‌توان مفری برای آن یافت. 

 

با این وجود،   بررسی این شرایط ما را به گذشته‌ای نه چندان دور،  یعنی به همان سرآغاز «بهار عرب» بازمی‌گرداند.  سرآغازی که با هدایت گام به گام نیروهای لباس‌شخصی،  امنیتی و خصوصاً گردان‌های ارتش دست‌نشاندة مصر،   به ایالات متحد امکان داد تا نارضایتی از حاکمیت حسنی‌ مبارک و «افسران جوان»،  یا مرده‌ریگ دوران جمال‌عبدالناصر را در مسیری قرار دهد که امروز شاهدیم.  حکومت مشتی اسلامگرای بی‌برنامه که تنها «مزیت‌شان» داغ مهر نماز بر پیشانی‌ است!  جماعتی که با فرار از مسئولیت‌های اجتماعی،  فرهنگی،  مالی و سیاسی و …  به همه چیز رنگ و بوی اسلام زدند و بلافاصله آمادة شهادت شدند،  تا از خود سلب مسئولیت کرده‌ باشند،   و در برابر تبعات اعمال «بی‌رویة» خود نیز پاسخگو نباشند. 

 

این «آمادگان  شهادت» پس از انتخاب مرسی که با حمایت آمریکا به قدرت رسید،  طی یک سال گذشته هر غلطی که خواستند،  همچون روح‌الله خمینی و حواریون «صدرانقلابی‌اش» صورت دادند.  از اجباری کردن عملی «حجاب اسلامی» گرفته تا اذیت و آزار زنان در سطح جامعه؛   از قانونی کردن تعدد زوجات گرفته تا «زنانه ـ مردانه» کردن مملکت؛   از نمازخواندن در ادارات و وضو گرفتن در مدارس و دانشگاه‌ها گرفته،  تا حمله به کتابخانه‌ها،  مشروبفروشی‌ها،  کاباره‌ها و … خلاصه بگوئیم،   اینان به همة رویاهای «اسلام عزیزشان» طی یک‌سال گذشته جامة‌عمل پوشاندند.   همه کار کردند،  جز کاری که می‌بایست انجام می‌دادند،  یعنی تأمین عدالت اجتماعی،   گسترش رشد اقتصادی،   بیرون کشاندن مصر از بحران نقدینگی،  و …  بله،   در کارنامة یک‌سالة آقای مرسی جز تبلیغ چادر و ریش و پشم و نماز هیچ نمی‌بینیم.   حداقل آنچه یک ملت جهت حضور مسئولانه و محترمانة خود در صحنة مبادلات بین‌المللی لازم دارد از سوی این دولت «باکفایت» و آمادة شهادت به مصریان داده نشد!

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا؟!   چرا آن‌ها که با دست‌های ارتش آمریکائی مصر این تحفه‌های ریش‌وپشمی را از پستوهای واشنگتن و لندن بیرون کشیدند،  حاضر نشدند برای «موفقیت» نوچه‌های‌شان حتی یک گام در مسیر تحقق اهداف «تبلیغ» شده بردارند؟   شاهد بودیم که کشور «انقلابی» مصر طی ماه‌های طولانی جهت دریافت وام از صندوق‌ بین‌المللی پول ـ  ریاست این صندوق را یک خانم فرانسوی بر عهده ‌دارند ـ  معطل ماند و نهایت امر کارش هم بجائی نرسید.   ولی در واقع،   عدم موفقیت اسلامگرایان مصری را می‌باید به معنای عدم همکاری طرف‌های غربی تحلیل کرد؛   اینان بودند که دست مرسی را در حنا گذاشتند،   و اینک تحت عنوان حمایت از «مردم»،   نخست به مرسی پیشنهاد می‌کنند که با «مخالفان» کنار بیاید،  سپس بر علیه او دست به کودتا می‌زنند! 

 

ولی علیرغم این «تحولات»،   این سئوال هنوز بی‌جواب ‌مانده.   مرسی با مخالفان کنار بیاید که چه بشود؟  این مخالفان کیستند؟   جز چند «شخصیت» حقوق‌بگیر سازمان‌های بین‌المللی از قماش البرادعی،  عمر موسی و غیره.   در مصر «حزب سیاسی» وجود ندارد.   تنها حزب سیاسی کشور قابل اعتنا،   همان ارتش آمریکائی است.   در ثانی،   اگر «بانک جهانی» و صندوق بین‌المللی پول که توسط اروپائیان اداره می‌شود به مصر وام ندهند،   اینکشور قابل اداره نیست.   همانطور که کشور فرانسه و دیگر کشورهای جهان نیز از همین شبکه‌های بانکی «وام» دریافت می‌کنند.   پس بحران مرسی را نه در مصر که در کل منطقه می‌باید جستجو کرد.  

 

آمریکا در مصر از پروژه‌ای حمایت کرده ـ بهار عرب ـ که قادر نبود در صحنة بین‌المللی موجودیت،   اهداف و خط‌سیر حرکت آن را در تقابل با سیاست‌های دیگر جهانی مورد حمایت قرار دهد.  خلاصه بگوئیم،   واشنگتن با حمایت بی‌قید و شرط از اسلامگرایان در مصر،   پای در ورطه‌ای گذاشت که نه قادر است از آن بیرون بیاد،  و نه می‌تواند به عملکرد حامیان و متحدان‌اش چشم امید داشته باشد.   کودتای امروز مصر که منجر به سرنگونی محمد مرسی از جایگاه رئیس‌جمهوری اینکشور شده،   بازتاب غیرقابل تردیدی است از بن‌بست سیاست منطقه‌ای آمریکا.

 

تاریخ بارها و بارها در عمل «ثابت» کرده که سرنوشت محتوم پروژه‌های استعماری جز فروپاشانی و نابودی نبوده و نیست.   ولی آمریکا و متحدان‌ پیدا و پنهان‌اش،  طی دوران «جنگ سرد» عادت بدی پیدا کرده‌ بودند،   که امروز نیز حاضر به ترک آن نیستند.  اینان همیشه از این فرصت طلائی برخوردار شده‌اند که هر شکست را با یک تهاجم نظامی،‌  یک گسترة فراگیر تبلیغاتی و حتی مجموعه‌هائی پرنقش و نگار و فرهنگی‌نما «پوشش» دهند.   آمریکا شکست در جبهة کره،  شکست در جنگ ویتنام،  شکست در تحمیل حکومت اسلامی بر ملت ایران،  شکست در اسلامی کردن آسیای مرکزی،  و دیگر شکست‌ها را جملگی با جنگ،  درگیری‌های منطقه‌ای،  تحمیل محاصرة اقتصادی بر ملت‌ها و همزمان حمایت زیرجلکی از دولت‌ها،   و نهایت امر از طریق همکاری با عوامل سرکوب و سانسور و عمال شکنجه و قلم‌به‌مزدهای مزدورش پوشش داده.  اینبار هم این مهم را به ارتش مصر واگذار کرده.   

 

آمریکا در قلب پروژة «بهار عرب» می‌خواهد همان سیاست‌های پوشش‌دهندة جنگ‌ویتنام،  همان سایه‌های منحوس استبداد ملائی روح‌اللهی،  همان وحشیگری‌های صدام حسینی و دیوانگی‌های قذافی و  … را به راهکار خروج از بحرانی تبدیل کند که به دست خود به وجود آورده!  و در همینجا بگوئیم،   چنین عملی،  با در نظر گرفتن آرایش‌های نوین استراتژیک جهانی دیگر امکانپذیر نیست.   به اینهمه حماقت و انسان‌ستیزی فقط می‌توان گفت:  آفرین،‌   صدآفرین! آفرین که خودتان با سر به چاهی افتادید که دهه‌هاست ملت‌ها را به درون آن فرو می‌اندازید.       

 

حال که «بهار عرب» بر دروازه‌های مصر به «آب گو…یده»،‌   برنامة «پرزیدنت» مرسی،  ارتش دست‌نشاندة مصر،  مخالف‌نمایانی از قماش البرادعی و عمر موسی و … که توسط استعمار غرب بر کرسی‌های «سیاسی» و «نظامی» جلوس کرده‌اند،   روشن‌تر از آن است که بتوان همچون روزنامه‌نگاران حرفه‌ای،  پیرامون آن‌ قصه‌پردازی و داستانسرائی کرد.   در ابتدا برنامه به بن‌بست کشاندن جامعه بود،    امروز هم کار به کودتا کشیده!   جالب اینکه،   این بن‌بست همچون دیگر نمونه‌ها از طریق افزایش خشونت بر علیه قشرهای صدمه‌پذیر،  خصوصاً زنان و کودکان،   ایجاد درگیری‌های شهری بین «مخالفان» و «موافقان» ـ  هر دو گروه به ارتش و نیروهای لباس‌شخصی‌ وابسته‌اند ـ  گسترش احتکار،   افزایش قیمت ارزاق عمومی و … خلاصه می‌شود.   در همین چارچوب است که برنامة گروه‌های «درگیر» در این بحران،  بجای تشکیل گروه‌های «کار»،  مجامع کارشناسی،  و … از طرف دولت و تمامی دست‌اندرکاران با «اولتیماتوم» آغاز می‌شود!   روزها و روزها،   این به آن،  و آن به این «اولتیماتوم» می‌دادند!   و نهایت امر امروز ارتش به همه اولتیماتوم نهائی را داد!    

 

آمریکا مطمئن بود که با توسل به این ترفندهای «تکراری» و «نخ‌نما»،   در برابر تحرکات انسان‌محور،   دمکراتیک و مطالبات عمومی سدی شکست‌ناپذیر ایجاد خواهد کرد.   خلاصه،  «داده‌های» دوران «جنگ سرد‌» زیر دندان آمریکائی خیلی مزه کرده،   داده‌هائی که بر اساس آن با ارعاب ملت‌ها،   واشنگتن به همه چیز خواهد رسید؛   حتی به تأمین «وجاهت» قانونی برای یک ارتش کودتاچی و خودفروخته!

 

فقط باراک اوباما و کاخ‌سفید باید بدانند که «این توبمیری،   دیگر از آن توبمیری‌ها» نیست!  ژست‌های متمدنانة‌ اوباما و دعوت مکرر ایشان به «مذاکره» از همینجا می‌آید.   به زبان بی‌زبان می‌گویند:  «اگر هم کودتا کردیم،  پیزی‌مان گشاد است،   یک فکری خودتان بکنید!»  اینجاست که آگاهی ملت‌ها می‌تواند نقطة پایانی بر سیاست‌های استعماری بگذارد،   اینجاست که ملت مصر امکان خواهد داشت با شکست اسلامگرائی،   همزمان بر دوران سیاستگزاری ارتش دست‌نشانده نیز نقطة پایان بگذارد.   و امید است که در دیگر کشورهای منطقه نیز،   هم شبکه‌های نظامی نانخور انگلستان و آمریکا از صحنة سیاستگزاری‌ها کنار بروند،  و هم ملاجماعت و «مهر‌پیشانی‌ها».  

 

آنچه امروز در مصر می‌گذرد،   و آنچه در ترکیه در سکوت مطلق «رسانه‌ای»‌ در جریان اوفتاده،   سرنوشت ملایان جمکران را نیز دیر یا زود رقم خواهد زد.   مطمئن باشیم که اینبار راه فرار بر آخوند را بسته‌ایم،  چه به پابوس مسکو بشتابد و چه در آغوش واشنگتن و لندن بنشیند،   دیگر امیدی به حفظ موجودیت این حیوانات قرون ‌وسطائی در جامعة ایران وجود نخواهد داشت.