نئاندرتال در نیویورک!

در شرایطی که پس از قتل ناجوانمردانۀ مهسا امینی،  در سراسر جهان با اعتراض‌کنندگان  ایران ابراز هم‌دردی و هم‌بستگی می‌شود،  رئیس دولت منتخب بیت‌رهبری،  پس از بازگشت از نیویورک در «گفتگوئی زنده» با ایرنا،   لاف فرهنگ و حقوق بشر زده است!    

رئیسی در ابتدا خداوند را شکر می‌گذاردکه طی 10 روز اخیر «دولت» توانسته بیش از سه‌ونیم میلیون ایرانی را روانۀ عراق کند‌،  و چهارنیم میلیون زائر هم به مشهد بیاورد،  و اینکه  20 میلیون نفر هم در عراق به حسین عین ادای احترام کرده‌اند.  این بساط قرون وسطائی برای رئیسی رویدادی است  «فرهنگی و بی‌نظیر:»

«[…]  این یک رویداد فرهنگی بزرگ بی‌نظیر بود و بیش از ۳ و نیم میلیون نفر ایرانی و بیش از ۲۰ میلیون نفر از زائران امام حسین(ع) در عتبات عالیات ادای ادب و احترام کردند و نسبت به ساحت مقدس ابی‌عبدالله یک رویداد بزرگی را رقم زدند. […]»

منبع:   ایرنا،  ‌مورخ 6 مهرماه سالجاری،  کد خبر:84899673  

بله «فرهنگ» برای آخوند جماعت یعنی همین سنت‌ مبتذل و خشونت‌پرور و حکومت اسلامی هم وظیفه  دارد با «همۀ ظرفیت‌ها» در کنار پیروان این قماش سنت‌ها باشد.   البته شاید گوسفندالله که با «درنده‌خوئی و دریدگی آخوند» بیگانه است،  حرف‌های «نغز و پرمغز» رئیسی را نشانۀ عشق و علاقۀ حکومت اسلامی به امامان شیعه تعبیر ‌کند،  ولی غیرگوسفند‌الله در این اظهارات به صراحت می‌بیند که مسائل کشور اصلاً برای دولت اهمیتی ندارد.   به عبارت ساده‌تر،  در آشوب و اغتشاشی که حکومت اسلامی برای سرکوب معترضان در کشور به راه انداخته،   بل‌بل کردن در مورد هشت میلیون زائر که با عشق به مذهب علوی این‌جا و آن‌جا رفته‌اند،   و دولت هم همراه‌شان بوده،   به این معناست که در آغاز مصاحبه،  رئیس قوۀ مجریه حکومت ملایان تفی به صورت معترضان انداخته است.   تفی به صورت همان‌ها که در خیابان اول‌وآخر دولت و حکومت شیعه و حتی امامان‌ا‌ش را گفته‌اند و می‌گویند!    بعد هم تلویحاً چنین القاء می‌کند که این هشت میلیون «قرن هفتمی» حامیان دولت‌اند،  و در صورت لزوم پدر اعتراض‌کنندگان را در خواهند آورد.   بله،  از همان روزها که در دوران جیمی کارتر،  دربار پهلوی حامی خردجال «مرگ بر شاه» شد،  مسئله در این خلاصه می‌شد که اعتقادات عوام را مورد بهره‌برداری سیاسی قرار دهند،  و می‌بینیم که پس از گذشت نزدیک به نیم‌قرن،  هنوز «در» بر پاشنۀ دین‌پناهی و سوءاستفاده از احساسات مذهبی عوام‌الناس می‌چرخد.  و در راستای همین سیاست است که،  رئیسی نمی‌خواهد ببیند بیش از 10 میلیون ایرانی به دلیل وحشیگری و اوباش‌پروری این حکومت ترک وطن کرده‌اند،   و همه روزه ده‌ها تن دیگر کشور را به مقاصد مختلف برای همیشه ترک می‌کنند.  ولی خوب اینان از آنجا که زائر نیستند،  برای رئیسی و امثال وی اهمیتی ندارند.   مهم «عزیزانی» هستند که برای پرسوناژهای موهوم و بیابانی شیعی‌ها ـ  حسین و رضا و علی و حسن و … ـ  روی سر هم سوار شده،  اشک می‌ریزند،  نوحه می‌خوانند،  عرعر می‌کنند،  و توسرزنان و شیون‌کنان سری می‌زنند به روسپی‌خانه‌های شرعی که در مشهد و نجف و کربلا و … توسط دولت‌های «مردمی» ایجاد شده،  و ثابت می‌کنند که واقعاً «همگی ملت امام حسین‌اند!»

باری در ادامۀ این «گفتگوی زنده»،  آخوند رئیسی به حضورش در نشست شانگهای هم گریزی می‌زند و در این فرصت تمامی کلیشه‌های اقتصادی و مالی‌ای که طی ماه‌های متمادی در روزنامه‌های جهان پیرامون اقتصاد منطقۀ اوراسیا به زبان‌های مختلف نگاشته شده،  برای‌مان «تکرار» می‌فرمایند!  رئیسی در این زمینه کوتاه هم نمی‌آید؛   اهمیت اوراسیا،  جمعیت جهانی،  همجواری ژئوپولیتیک و اقتصادی و …  تو گوئی ملت ایران منتظر بوده که داماد علم‌الهدی  این مطالب را از بر کند و در «گفتگوی زنده» طوطی‌وار تحویل ملت دهد!    ولی این بلبل‌زبانی‌ها برای پنهان داشتن اصل مطلب است.   یعنی این واقعیت که ملایان بیش از 2 دهه با تذبذب و خرابکاری در کریدور «شمال ـ جنوب»،   تعلیق پروژۀ خط ‌لولۀ صلح،   بی‌توجهی به چندین و چند پروژه در گسترش بندرچابهار،  و ….  در عمل حضور ایران در مراودات منطقه‌ای را به تعطیل کشانده‌اند.   به عبارت دیگر،  رئیسی نمی‌گوید اگر شرکت در نشست شانگهای اینهمه برای مملکت مهم است،  با اسلاف ایشان که سال‌ها در برابر گسترش همین زیرساخت‌ها سنگ‌اندازی کرده‌اند،   چه باید کرد؟   خبرنگار ایرنا هم باید از همان زائران «عاشق حسین و علی» باشد،   هیچ نمی‌پرسد؛   در «گفتگوی زنده»،  نقش نعش ایفا می‌کند،   با یک ضبط‌صوت!   این قماش خبرنگار فقط وظیفه دارد پای منبر رئیسی بنشیند و تیز و آروغ «پرمغز» ایشان را ضبط کند.  در نتیجه با بی‌توجهی وی به منافع ملی کاری ندارد؛   مهم زائران عاشق علی و حسن و حسین و دیگر تازیانی‌‌اند که گویا صدها سال پیش اینور و آنور جائی مرده‌اند.   بله،  شانگهای علیرغم ادعاهای توخالی رئیسی،  هیچ دردی از حکومت اسلامی درمان نمی‌کند؛  در عوض زائران دوای هر درد بی‌درمان این حکومت‌اند!   ولی خوب،   شانگهای هم در این میانه خیلی «چیز» خوبی معرفی می‌شود!

باری،   کار رئیسی پس از مرقد امامان شیعه به یونسکو و سند بنیادین «آموزش و پرورش» و این‌حرف‌های گنده‌گنده می‌رسد!  می‌دانیم که ملایان اصولاً اهل «آموزش و پرورش» هستند؛  آموزش چاقوکشی،  و پرورش لات‌واوباش از جمله تخصص‌های شیعیان طی تاریخ پرافتخار تشیع علوی است.   به همین دلیل ایشان کوتاه نمی‌آیند،   البته اشاره‌ای به آموزش و پرورش قرون‌وسطائی‌ای نمی‌کنند که بر اساس مزخرفات فقه و شریعت و «عرفان» علمای دین و حدیث و توهماتی از قبیل کرامت بانوان و شهیدپروری و … توسط ملایان در ایران «باب» شده است.   نمی‌گویند که با این مزخرفات در عمل،   فضای آموزشی ایران را یکصد سال به عقب برده‌اند.  اهمیتی هم ندارد،  مهم این است که حکومت ملائی آماده گفتگو با جهانیان شده،  هر چند علاقمند به حفظ «مبانی و اصول» است.  البته مبانی و اصول بیابان‌نشنیان قرن هفتم میلادی!  ولی به استنباط ما،   جز طالبان و اعضای لشکرطیبه و اوباش داعش و القاعده در این دنیا کسی حاضر به بحث و گفتگو پیرامون «مبانی و اصول» شیعی‌ها در آموزش و پرورش‌شان نخواهد بود!

البته اشتباه نکنیم،   رئیسی از آن ملاها نیست که کوتاه بیاید؛  ‌ مثل همه ملایان پررو و مزخرف‌گوست.   از اینرو در همین «گفتگوی زنده» با یک دستگاه ضبط‌صوت تأکید می‌کند که در نشست‌های «علمی و تخصصی» با مدیران ارشد رسانه‌ها در آمریکا گفتگو کرده!  حتی به آن‌ها اجازۀ «نقد» هم داده‌،   تا معلوم شود مواضع کدام‌یک «منطقی» است:

«[…] در همه این نشست‌ها مسائل مربوط به مواضع جمهوری اسلامی ایران مطرح بود.  در این نشست‌ها حتی به آن‌ها مجال نقد کردن نیز دادم تا اگر نکته‌ای هست و یا اشکالی دارند پاسخ دهم تا معلوم شود کدام یک از مواضع منطقی است[…]»

همان منبع

خوشبختانه این نابغۀ‌ جهان تشیع به همه اجازه داده‌اند تا با طرح مسائل و مشکلات‌شان مواضع منطقی را مشخص نمایند،   هر چند تأئید نمی‌کنند که نهایتاً مواضع ایشان «منطقی» از کار درآمده!   و خلاصه، خوانندۀ دانا و عاقل و برنا و توانا می‌باید دریابد که همۀ «مدیران ارشد» پس از رویت «منطق بیابانی» و بُرای اهل بیت،   ماست‌ها را کیسه کرده،  به نادانی و جهل خود در برابر عظمت عدالت علوی و «شمشیر بران و کاسه گدائی» روحانیت شیعه اعتراف کرده‌اند!    

گویا در مورد توافق «عادلانۀ هسته‌ای» هم رئیسی گفتگوهائی با امانوئل مکرون،  رئیس‌جمهور فرانسه داشته.   می‌دانیم که «عدل» از فرو‌ع‌دین شیعی‌هاست که در رکاب «امامت» عملاً تبدیل می‌شود به توجیه‌کنندۀ هر گونه وحشیگری؛   امام «عادل» فرمان می‌دهد،  مخالف را گردن می‌زنند!  و خلاصه گفتگوی هسته‌ای با قدرت‌های جهانی که از کوچه‌های پیچ‌درپیچ سیاست و هزاران مسئلۀ ژئوپولیتیک می‌گذرد،   از منظر رئیسی می‌باید «عادلانه» باشد.   چرا که توافق حقوقی برای امثال رئیسی نامفهوم و غیرقابل درک است؛  می‌باید حتما چاشنی علوی و بیابانی داشته باشد.  در هر حال،   مکرون در مورد این توافق به وی پاسخ داده،   «موضع ما مستقل است؛  خبرش را به شما خواهم داد!»  از شما چه پنهان ما که خیلی خوشحال شدیم،  شاید برای دریافت همین «خبر» هم که شده،  حداقل خط تلفن را در ایران باز کنند. 

رئیسی در این «گفتگوی زنده» پس از اشاره به توافق عادلانه و کربلائی‌اش،   در مورد حقوق‌بشر هم دست به گزافه‌گوئی‌هائی‌ زده و از قرن هفتم میلادی در بیابان‌های حجاز و روسپی‌خانه‌های آستانقدس رضوی،  و … به قرن بیستم و اعلامیۀ جهانی حقوق بشر جهیده؛  طلبکار هم شده:

«[…] در موضوع حقوق بشر در جایگاه مدعی قرار داریم، […]  این در ذات جمهوری اسلامی است!»  

همان منبع

در اینکه ناجمهوری اسلامی «ذاتاً طلبکار» است جای شک نیست،   به همین دلیل نیز رئیسی  حقوق‌بشر را برای مکرون «حسابی» توضیح ‌داده،   و از او می‌پرسد،  «در همین نیویورک چقدر حقوق بشر زیر گذاشته می‌شود،  چرا اینجا اعتراض نمی‌کنید؟»   بله،   رئیسی مچ مکرون را سخت گرفته بود،   ول هم نکرد!    مکرون گویا قرار شده،  در اینمور هم به او «زنگ بزند!»

برای پرهیز از اطاللۀ کلام از دیگر لاطائلات رئیسی درز می‌گیریم و صرفاً می‌پردازیم  به بیانات وی پیرامون تظاهرات اخیر در نیویورک و ارائۀ تصویر «رستم صولت از پیزی افندی!»  رئیسی ضمن اشاره به فراخوان‌ متعدد «ضدانقلاب»،  لاف شجاعت ‌زده،  و  به بی‌حالی «ضدانقلاب» اشاراتی دارد:

«[…] ما پس از سخنرانی پیاده به محل استقرار بازگشتیم!  ضدانقلاب خیلی بی‌حال و بی‌روح است!»  

منبع

البته رئیسی نمی‌داند که محلۀ منهتن نیویورک به دلیل حضور ده‌ها هیئت دیپلماتیک در نشست سالانه از سوی پلیس و لباس‌شخصی‌ها قُرق شده.  از سوی دیگر،  آمریکا به دلیل تأمین امنیت این هیئت‌ها اجازه نمی‌دهد که تعرضی به اینان صورت گیرد.  ولی بین خودمان بماند،   حتماً به دلیل فلاکت و بی‌حالی همین«ضدانقلاب» است که دولت ملائی مجبور شده 44 سال آزگار از ترس خروش ملت،  تلفن،  خطوط ارتباطی،  روزنامه‌ها،  کتب،  انتشارات و …  حتی اینترنت را تحت سانسور قرار دهد.  اما اگر رئیسی از «ضدانقلاب بی‌حال» در نیویورک نمی‌ترسد دلیل دیگری هم دارد،  چرا که از قدیم گفته‌اند،   «سگ دم در خانه صاحب‌اش شیر است!»   به این پیزی افندی که دچار توهم «قدرت در غربت» شده توصیه می‌کنیم اگر خیلی «شیر» تشریف دارند،   برای اثبات «فلاکت و افلاس» هر چه بیشتر «ضدانقلاب» بنزهای ضدگلوله را رها کرده،  در تهران هم پیاده به «محل استقرار» تشریف‌فرما شوند.   فقط در اینصورت است که اقتدار و عظمت انقلاب اسلامی و محبوبیت مقامات‌اش در چشم جهانیان واقعاً «علنی» خواهد شد!

در پایان این «گفتگوی زنده»،  پیزی افندی می‌پردازد به قتل مهسا امینی و ضمن ایجاد ترادف قتل با مرگ،  بر «شفافیت و عدالت» هم تأکید دارد:

«اصل ما در ماجرای فوت مهسا امینی شفافیت و عدالت است!»

همان منبع

اولاً فوت نبوده،  قتل بوده!   در ثانی،   پس از گذشت روزها از این عمل وحشیانه،  هنوز رئیسی منتظر اعلام نظر پزشک قانونی است!   اینهمه در شرایطی که مهسا امینی 26 شهریورماه دفن شده،  و دیگر امکان بررسی بیشتر توسط پزشکی قانونی بکلی از میان رفته است.   جای تعجب نیست؛   در حکومت ملایان «گزارش» پزشکی قانونی نیازی به جسد ندارد؛  روی هوا و پس از استخاره انجام می‌شود؛  خیلی هم وقت می‌گیرد!   شاید می‌خواهند اوضاع سیاسی را بسنجند و ببینند گزارش را چگونه بنویسند تا بادبان صدپارۀ ‌حکومت در تندباد تحولات اجتماعی دچار «جر» خوردگی بیشتر نشود.  

رئیسی در پایان،  ضمن اشاره به تظاهرات مخالفان حکومت در داخل کشور،  تأکید دارد  که «حدفاصل بین اعتراض و اغتشاش باید مشخص شود!»   بله،  اینهم یکی دیگر از آن افاضات است.   باید پرسید در کشوری که ملایان همه چیز را نه فقط سیاسی که «مقدس» کرده‌اند،  اصولاً چگونه می‌توان اعتراض کرد؟  به مقدسات اعتراض کنیم؟  فراموش نکنیم که از آغاز استقرار حکومت ملایان،   مسئلۀ حکومت در کشور وارونه شده؛   ملت ایران بدهکار است و حکومت آخوند هم بستانکار!   به طور مثال،   در جنگی که روح‌الله خمینی عمداً به راه انداخت،   ملت کشته می‌شود،   و دولت با سرکوب ملت،  سنگ شهدای جنگ به سینه می‌زند.   ملت به دلیل بی‌لیاقتی و دست‌نشاندگی حکومت به گرسنگی و محرومیت اوفتاده،  دولت با تکیه بر بوق‌های ارباب پیشرفت‌های موهوم علمی و اقتصادی‌‌اش را به رخ مردم می‌کشد!   ملت جلوی گلوله رفته تا در آزادی بیشتر زندگی کند،   دولت طرفدار جامعۀ «کرامت‌مند» شده،  و ملت در هر مقطع می‌باید به فهرست «مقدسات و مزخرفاتی» که قشر آخوند در سوراخ‌وسنبۀ حوزه‌ها به دور خودش انباشته ادای احترام کند!   به عبارت ساده‌تر،   ملت باید جهت حفظ حکومت «فداکاری» کند؛   نماز اجباری بخواند؛   روزه اجباری بگیرد؛  حجاب اجباری به سر کند؛  موی سرش را مطابق مقررات دولت سلمانی کند؛  غذاها و مشروباتی بخورد که دولت اجازه می‌دهد؛  در میهمانی‌هائی شرکت کند که دولت جائز می‌شمارد؛  در تظاهرات دولتی و فرمایشی شرکت فعال داشته باشد،  و … دولت هم هر لحظه که منافع ارباب‌اش ایجاب کند گوش ملت را بکشد که چرا پای به حیطۀ منهیات گذارده‌!   این فاشیسم استعماری و کثافت و ادبار تا کی می‌باید ادامه پیدا کند؟  معلوم است،  تا وقتی که مهدی موعود از چاه بیرون آمده،  تمامی جهان را غرق «عدل و داد» نماید!   

البته این آخوندها اهل بخیه هم هستند دیگه!   حالا که مهدی هنوز ته چاه گیر کرده، سوءاستفاده از موقعیت اداری،  حق‌حساب‌گیری در مراکز دولتی،  زمین‌خواری،  فرستادن توله‌ها و نوچه‌های ملایان با ارز دولتی به آمریکا جهت به اصطلاح «تحقیقات علمی» و … هیچ اشکالی ندارد؛   به شرطی که شعار «مرگ بر آمریکا» فراموش نشود!   در چنین محشرخری که اوباش به راه انداخته‌اند،   یک ملای مکتب ندیده می‌خواهد برای ملت ایران تفاوت اعتراض و اغتشاش را مشخص کند!   ما هم به عنوان عضوی از ملت ایران می‌پرسیم،  این فاجعه چیست که مشتی ملای زپرتی نزدیک به نیم‌قرن است در کشورمان به راه انداخته‌اند؟   

ولی اشتباه نکنیم،  همانطور که می‌توان حدس زد،  رئیسی سگ ماهی‌ای است که در دریای دیگری شنا می‌کند.   چرا که مقصود وی از اغتشاش،   همان اعتراض منطقی ایرانیان به این شرایط غیرانسانی است،‌   در صورتی که «اعتراض» از منظر وی فقط در زیرزمین‌های «آزاد اندیشی» دولتی مجاز خواهد بود!

 بله،  گویا علی خامنه‌ای،  که روزهاست لال و غیب شده،  برای ملت ایران و دانشگاه‌های کشور فتوی برگزاری «کرسی‌های آزاداندیشی و نظریه‌پردازی» صادر کرده!   و ما هم بالاجبار باید بگوئیم،   کسی که در این مملکت به دانشگاه و تفکر آزاد،  آزاداندیشی و نظریه‌پردازی و … هنوز نریده بود،  همین آخوند زیر دم دریدۀ خراسونی بود.  بوزینه را چه به نجاری؟!   با این وجود،  اینجاست که درمی‌یابیم منظور رئیس دولت اوباش و اراذل از «اعتراض» چه بوده!   مقصودشان این است که نانخورهای دولت می‌توانند در اتاقک‌های بی‌روحی که توسط بسیج و سپاه پاسداران اشغال نظامی شده و نامش را دانشگاه گذاشته‌اند،  در مورد شک میان دو و سه با هم اختلاط کرده،   و حتی «اعتراض» هم بنمایند!   مثلاً فلان توله‌آخوند به گلاب‌پاش آن دیگری «اعتراضاتی» وارد می‌داند،   که می‌تواند با «آزاداندیشی» آ‌ن را مطرح کرده،   نشان دهد که حکومت اسلامی حتی «نقد» را هم می‌پذیرد!   روشن‌تر بگوئیم مقصود رئیسی از «اعتراض»،  در واقع اعتراض به جفنگ است و دیگر هیچ!

ولی برای رئیسی خبر بدی آورده‌ایم.   زمانیکه یک حکومت راه برخورد منطقی را به روی ملت می‌بندد،  راه را بر تهاجم،  خشونت و سرکوب می‌گشاید.  در روزهای نخست شاید این دولت باشد که می‌تازد،   ولی آن زمان که پای در فرسایش گذارد،   نوبت به ملت خواهد رسید.  در همین راستا نیز روحانیت شیعه دیگر جائی در این دیار نخواهد داشت.  چه اعتراض‌ها به قتل ناجوانمردانۀ مهسا به سرنگونی‌اش بیانجامد،  و چه اینبار نیز با تکیه بر این پایتخت و آن یک،   جان سالم به در برد،  سرنوشت محتوم‌‌اش نیست جز سرنگونی،  نابودی و فروافتادن در زباله‌دان تاریخ.  این یک اصل بدیهی است؛  دولت‌ها می‌روند و ملت‌ها می‌مانند؛  و این اصل را دولت‌های غربی،  هرقدر برخلاف «حکومت کامل اسلامی»،   سراپا نقص و مسئله‌دار باشند به صراحت درک کرده‌اند.  از اینرو تلاش دارند با قرار گرفتن در کنونی‌ات جامعه،  به موجودیت خود تداوم بخشند،  و از خشم ملت در امان بمانند.  ولی آخوندها در شرایطی به خود اجازه می‌دهند از عملکرد دستگاه حاکمۀ آمریکا در داخل مرزهای‌اش،  خصوصاً پیرامون مسائل حقوق بشر «انتقاد» کنند،  که اصولاً مقوله‌ای به نام «بشر» را درک نکرده‌اند.   بشری که نظام حقوقی معاصر به آن اشاره دارد،  آن بندۀ رذل و حقیر و درماندۀ خداوند قهار نیست که در قرآن آمده.   بشری است که فلاسفۀ عهد روشنگری موجودیت‌اش را تعریف کرده‌اند.   و آخوند کجا و عهد روشنگری کجا؟!  

خروج از استبداد!

درگیری‌های شهری که پس قتل مهسا امینی در اکثر مناطق کشور به راه افتاد بار دیگر نشان ‌داد که نارضایتی در ایران ریشه‌هائی بسیار عمیق دارد.  و در این میانه،  پاسخ حکومت اسلامی و مخالفان‌اش به خشم عمومی چند لایۀ مجزا پیدا کرده است.   گروهی از ملایان و توله‌ملایان که امروز در قدرت ‌اند،  این درگیری‌ها را دخالت خارجی و پروژه‌های براندازی اجنبی در کشور معرفی می‌کنند!  گروه دیگری از همین حکومتی‌ها که مواضعی به اصطلاح «پاستوریزه‌تر» دارند،  در مقام سوپاپ اطمینان،   انگشت اتهام را به سوی عملکرد حکومت در زمینۀ «حجاب اجباری» می‌گیرند!   اینان وانمود می‌کنند که مشکل چیزی نیست جز «حجاب‌اجباری» و برخی رفتارهای ناهنجار رژیم!    و پر واضح است که مخالفان و مخالف‌نمایان نیز با بهره‌گیر از هیاهوئی که رسانه‌های داخل و خارج به راه انداخته‌اند،   رسماً سخن از براندازی و انقلاب به میان ‌بیاورند!   ولی ببینیم واقعاً چه پیش آمده که کشور پای به چنین شرایط هولناکی گذارده؟    

نخست باید پرسید،   به چه دلیل،  ملایانی که طی روز‌های براندازی 22 بهمن 57 ،  با تکیه بر همین روش‌ها ـ هیاهوی رسانه‌ای،  درگیری‌های خیابانی با مأموران انتظامی،  حمایت محافل خارجی از مطالبات مردم ایران،  حمایت از حقوق‌بشر توسط آمریکائی‌ها و … ـ   «انقلاب اسلامی» خودشان را توجیه کرده‌اند،   تحولات اخیر را توطئۀ خارجی معرفی می‌کنند؟   اگر آنچه امروز در خیابان‌ می‌گذرد توطئۀ اجنبی است،  پس براندازی 22 بهمن 57 نیز یک توطئه بوده.  در ثانی،  سال‌هاست که شاهد عروتیز ملایان و اوباش شهری،   پیرامون حضور میلیونی «مردم» در حمایت از حکومت اسلامی و ولایت‌فقیه هستیم.   ولی این کدام مردم‌اند که حکومتی‌ها از آن سخن می‌گویند؟  و به چه دلیل امروز «مردم» حکومتی و «مردم» کوچه‌وخیابان سخنانی متفاوت بر زبان می‌رانند؟   

البته فاشیسم همیشه دیدگاه‌های خود را فراگیر و غیرقابل تردید می‌نمایاند.  برای فاشیست یک دیدگاه واحد وجود دارد؛  دیدگاه فاشیستی او!   و از منظر وی،   دیگران از هر قبیل و هر دسته و جماعت می‌باید حذف شوند.   پس جای تعجب نیست که در این گیرودار،  سرکوب «مردم» غیرحکومتی واجب شرعی هم بشود.   ولی موضع‌گیری دولتی‌ها به هیچ عنوان اصل مسئله،  یعنی نبود قدرت اجرائی جهت حفظ امنیت و ثبات اجتماعی و اقتصادی کشور را حل نمی‌کند.   به عبارت دیگر،   این حکومت قادر نیست جز به ضرب گلوله و قتل‌عام و سرکوب خیابانی جامعه را کنترل نماید،  و اگر کشور به این سادگی که شاهدیم پای در آشوب می‌گذارد،  می‌باید اذعان داشت که این دستگاه هم فاقد پایه و اساس است،  و هم فاقد حمایت عمومی. 

از سوی دیگر،  اصلاح‌طلبان اسلامگرا در داخل و خارج،  در توضیح شرایط فعلی زیاده‌خواهی و تمامیت‌خواهی اصولگرایان را مذموم دانسته،  وانمود می‌کنند که این تمایلات متهم نخست در ایجاد این شرایط می‌باید تلقی شود.   اینان وانمود می‌کنند که نسخه‌ای جهت بهبود شرایط کشور در کف دارند،   هر چند واقعیت جز این است.   چرا که در مقام سوپاپ اطمینان دستگاه ولی‌فقیه،  هرگاه نظام به فس‌وفس اوفتاده،  این حضرات سر وکله‌شان پیدا شده،   «رهنمود» پشت «رهمنود» حوالۀ‌ ملت و دولت و جهانیان ‌کرده‌اند،   ولی آن‌زمان که در قدرت بودند،  با علم کردن بهانه‌های عجیب و غریب،  کوچک‌ترین قدمی در راه بهبود شرایط برنداشته‌اند.   تاریخچۀ اصلاح‌طلبان نشان می‌دهد که برای «رهنمودهای» اینان می‌توان دو دلیل متفاوت ارائه داد.  اصلاح‌طلب یا داروئی است جهت آرام کردن موقت تنش‌های اجتماعی،   و یا ابزاری است جهت فراهم آوردن زمینۀ کودتای نظامی!   خلاصه بگوئیم،  اصلاح‌طلب هیچگاه در عمل،   راه‌حلی جهت برون رفت از بن‌بست و مهلکۀ «ولایت فقیه» ارائه نداده. 

ولی در این میان نمی‌باید خارج‌نشینان را نیز از نظر دور داشت.   چرا که موضع‌گیری مخالفان و خصوصاً مخالف‌نمایان خارج‌نشین تماشائی‌تر از دیگران است.   اینان به چندین دسته و قوم و قبیله تقسیم شده‌اند؛  راستگرایان ‌افراطی و مذهب‌پرور همچون جبهۀ ملی و مجاهدین خلق،   سلطنت‌طلب‌های فاشیست و رضامیرپنجی،  استالینیست‌ها و بلشویک‌ها و استبدادپرستان توده‌ای و خلقی و … خلاصه دستجات و گروه‌هائی که اگر هر کدام به قدرت برسد،  آنچه امروز در کشور می‌گذرد ـ  سرکوب،  فساد دستگاه اداری،  ممنوعیت‌های روزنامه‌نگاری،  نوشتاری،  هنری و یا حتی مقولۀ آزادی زن ـ   در عمل از جمله پیش‌فرض‌های اینان به شمار می‌رود.  این گروه‌ها وانمود می‌کنند که در صورت فروپاشاندن حکومت ملایان،  درهای باغ بهشت به روی ملت گشوده خواهد شد!     

ولی در عمل،  مسئله به صورت دیگری خود را نشان ‌داده است.   وابستگان به اینان در شبکه‌های اجتماعی فعال‌اند؛  دست به تعرض کلامی به این و آن می‌زنند؛  تحت عنوان «حفظ اتحاد» تلاش در خفه کردن نظریات و عقاید دیگران دارند؛   در راه مبارزه با دیگران،  از فحاشی و فضاحت و تعرض نیز رویگردان نیستند.  اینان نظرات مخالف را نقد نمی‌کنند،  فقط تعرض می‌کنند،  و حاضر نیستند که نقد نظریات‌شان نیز مطرح شود.   ولی راه دور نرویم،  مسیر این حضرات قابل پیش‌بینی است.   اینان جملگی یک هدف واحد دنبال می‌کنند:  کشاندن کل جامعه به سوی اجماعی فاشیستی،   فراگیر و نوین از نوع «جنبش اسلامی خمینی!»  اجماعی که وانمود ‌می‌کند،  فروپاشاندن رژیم،   مترادف با بهبود شرایط کشور خواهد بود!   و می‌دانیم که این موضع‌گیری از همان پیش‌فرض‌های تکراری است؛  نادرست  است و فاجعه‌بار!   چرا که در فاجعۀ 22 بهمن 57 نیز ایرانیان آن را عملاً به چشم دیدند،  و برخی با پوست و گوشت و خون خود آن را تجربه کردند.  

در عمل،  از آنجا که یک دست صدا ندارد،  دستگاه ولایت‌فقیه نزدیک به نیم قرن است که در هماهنگی کامل با همین «مخالفان» عمل ‌کرده.  کار به اینصورت انجام می‌شود که دولت از طریق سرکوب مدام،  هر گونه برخورد منطقی،  حقوقی و قانونی با مسائل جامعه را به بن‌بست می‌کشاند،    و با همین ترفند بازار «مخالفان» را که عموماً خود نیز سرکوبگر،  تمامیت‌خواه و خصوصاً همچون ملایان وابسته‌اند،   گرم و داغ نگاه می‌دارد.   متأسفانه نمونه‌های زیادی از این هماهنگی‌ها در دست است،   که در حال حاضر فرصت بررسی‌شان وجود ندارد.

طی سال‌هائی که امکان بررسی مسائل ایران در این وبلاگ وجود داشته،   علیرغم سانسور شداد و غلاظ رژیم و «مخالفان» خارج‌نشین آن،   در تحلیل شرایط کشورمان تلاش خود را کرده‌ایم.   امروز نیز در چارچوب همین تلاش با هم‌وطنان‌مان سخن می‌گوئیم.  ساده،  بی‌پیرایه و بدون رودربایستی بگوئیم،   بدون برخورداری از احزابی که حاضر به قبول مسئول‌های اجتماعی باشند،   اتحادیه‌های کارگری منضبط،  تشکل‌های صنفی وحرفه‌ای و نهادهای واقعی مردمی،  که نهایت امر در پایه‌ریزی ساختارهای سیاسی کشور به صورت مسئول نقش‌آفرینی کنند،  امکان خروج از استبداد سیاسی وجود نخواهد داشت،   و این مهم الزاماً می‌باید پیش از فروپاشی رژیم فعلی صورت گیرد. 

پر واضح است که رژیم دست‌نشاندۀ ملائی،  اگر خود در حدی نیست که شناختی از مسائل سیاسی کشور داشته باشد،  توسط اربابان‌اش در جریان امور قرار می‌گیرد.  محافل درونی این رژیم سال‌هاست که تحت عناوین مختلف در برابر این «مهم»،   یعنی پایه‌ریزی ساختارهای سیاسی،  اقتصادی و حقوقی کشور سدسازی کرده‌اند.   ساده‌تر بگوئیم،  بسیاری از ساختارهای نظامی،  امنیتی،  اطلاعاتی و … در این نظام وظیفۀ اصلی‌‌شان جز این نیست.   پس اگر می‌خواهیم از مقطع فعلی سربلند بیرون آئیم،  می‌باید در این نبرد ملت ایران پیروز شود؛  می‌باید دست توطئه‌گران،  که هیاهوی کوچه و خیابان را به عنوان پروژه‌های سیاسی، حقوقی و اقتصادی مطرح کنند،  رو کرده،   نشان دهیم که برای آیندۀ کشور برنامه‌های روشن‌تری نیز می‌توان ارائه داد.   در غیراینصورت،   اگر نتوانیم به ساختاری برخاسته از دمکراسی سیاسی تکیه زنیم و از خود و کشور‌مان در برابر استبداد دفاع کنیم،  تا ابد در زمین رژیم‌های استبدادی و مخالف‌نمایان‌اش بازی خواهیم خورد؛   زمینی که در آن جز درگیری خیابانی،  عربده‌جوئی،  سرکوب کردن و سرکوب شدن هیچ نخواهد بود.  و آلوده شدن ملت به تعفن این سیاست استعماری،   به معنای قرار دادن آیندۀ ایرانیان در کف مستبدان خواهد بود.      

کربلای ازبکستان!

قتل مهسا امینی در بازداشتگاه‌های حکومت ملایان علیرغم تمامی ابعاد هولناک،  اجتماعی و اخلاقی‌اش،  در واقع نیست جز قسمت نمایان کوه‌یخی که بر نظام فکری و سیاسی کشور حاکم شده‌ است.   نمی‌باید فراموش کرد که در کمال تأسف،  خشونت برهنه و بی‌مرز،  در نظام فکری ایرانیان،  از دیرباز ابزاری جهت توجیه حاکمیت شده.   به عبارت ساده‌تر،  هر چه حاکمیت خشونت بیشتری به کار گرفته،  جامعه به امید دور ماندن از هجمۀ مرگ‌بار آن،  بیشتر به گوشه‌نشینی روی آورده،   ناخودآگاه بیش‌ازپیش از خشونت حمایت کرده!‌   اینکه در هزارۀ سوم میلادی،   به چه دلیل ملتی جهت تأمین حداقل امنیت اجتماعی،  اینچنین دست‌بسته خود را تسلیم یک حاکمیت مستبد و خودرأی کرده،  مسئله‌ای است که می‌باید توسط مورخان،  جامعه‌شناسان و متخصصین روانشناسی اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد.  تحقیقاتی که باز هم در کمال تأسف در جامعه‌ای با نظام سیاسی‌ای همچون ایران به طور کلی امکانپذیر نخواهد شد.  

ولی سئوال اینجاست!   در پاسخ به خشونت حاکمیت،  جامعه می‌باید به چه ابزاری متوسل ‌شود؟  پر واضح است اگر واکنش منطقی در برابر خشونت حاکمیت امکانپذیر نباشد و مواضع حقوقی عملاً مخدوش گردد،  به کارگیری خشونت متقابل تنها راه‌حل به شمار خواهد آمد.   ولی مسیر خروج از چرخۀ خشونت را کجا می‌باید جستجو کرد؟   اگر خشونت هر روز بیش از پیش پای می‌گیرد؛  ساختاری می‌شود،  و طی 44 سالی که گذشت،   به اعمال  خشونت در ملاءعام،  اعدام در خیابان،  سرکوب ملت در پارک‌،  ایجاد مزاحمت برای این و آن،  و … رسیده‌ایم،  می‌باید قبول کرد که خشونت ستونی است از خیمۀ اصلی حاکمیت در کشورمان! 

بسیاری معتقدند که اصول دین اسلام،  و آنچه اینان مضار و نکبت و ادبار «انقلاب اسلامی» می‌خوانند،  می‌باید مورد انتقاد و بررسی دقیق قرار گیرد.  در اینکه اسلام نگرشی قرون‌وسطائی است و اصولاً در زندگی امروز ملت‌ها محلی از اعراب نمی‌تواند داشته باشد،  حداقل برای نویسندۀ این وبلاگ از واضحات و بدیهیات است.   ولی آیا صرفاً با تقبیح اسلام و خودفروختگی و قدرت‌طلبی مشتی اربابان دین،  می‌توان خشونتی که در قلب جامعه اعمال می‌شود به صورتی علمی و پایه‌ای تبیین کرد،‌  و نهایت امر از شرش خلاص شد؟   اگر امروز ریشۀ خشونت انسان بر علیه انسان،   در جامعۀ ایران توجیه دینی یافته و آن را «اسلام انقلابی» خوانده‌اند،   تب این جنون فاشیستی روزی عرق خواهد کرد.  ولی در فقدان تفکری سازنده‌ در ابعاد اجتماعی،  اقتصادی و فلسفی،  دیری نخواهد گذشت که توجیه‌کنندۀ دیگری از راه برسد.  نام این نورسیده را هر چه بگذارید،  شیوۀ عمل‌اش یک‌سان خواهد بود.         

ولی دین اگر نگرشی قرون‌وسطائی و منسوخ است،   به دلیل دیرینگی‌اش ریشه‌های اجتماعی فوق‌العاده قدرتمندی در جامعه دوانده،   و برای خلاصی از این ریشه‌ها می‌باید آن‌ها را مورد بحث و مداقه قرار داد.   متأسفانه چنین بحثی در سطح جامعه وجود ندارد،  اگر هم وجود داشته باشد،  سطحی،  خیابانی و آلوده به سیاست‌بازی است،  نه متمایل به حل مشکلات.   در همینجا بگوئیم،  دین،  چه اسلام و چه غیر به هیچ عنوان منبع «رأفت» نبوده؛  هیچگاه نیز نخواهد بود.  آنان که چنین ترهاتی می‌بافند فراموش کرده‌اند که بنای دین و قصص و حکایات‌اش سراسر بر توجیه خشونت بر پا شده.   و خصوصاً در اسلام،  تمامی قصه‌هائی که آن‌ها را «حدیث مسلم» می‌خوانند،  فقط توجیه‌نامه‌ای است جهت اعمال خشونت صرف بر دیگران.   از قصۀ قتل‌عام کفار توسط شخص پیامبر گرفته،  تا حکایت غزوات و نبردهای «برحق» خلفای راشدین و خصوصاً علی ابن ابی‌طالب،  همه جا در این دین،  سخن از کشتن این و آن است.  تو گوئی  هیچ چیز جز خون شهوت دین‌دار را سیراب نمی‌کند.    

در تاریخ ایران،  آن هنگام که ایرانی خسته از پرستش دین اجنبی شد،  و سر در جیب تفکری واپس‌گرایانه‌ فرو ‌برد،  شاهدیم که پدیده‌ای مبهم به نام تشیع شکل می‌گیرد!  و این مذهب آغازگر خشونت بر علیه خود و پای گذاردن در مسیر خودتخریبی می‌شود.   این بار قصص نقش دیگری پیدا ‌کرده؛   صحنۀ خشونت رنگ دیگری گرفته؛   شیعه دیگر دشمنان کافر و غدار و ضددین قتل‌عام نمی‌کند،  با لذت فراوان از شیوه‌های متفاوت و «دلپذیر» قتل‌عام «عزیزان شهیدش» داستان و حکایت می‌بافد!   جماعت را به دور خود می‌نشاند تا بدانند چگونه فلانی و بهمانی سر حسین و دست‌وپای عباس را بریدند؛   چگونه به 72 تن در صحرای کربلا تا مرز مرگ تشنگی دادند،  و نهایت امر بشنوند که چادرسیای زینب را چگونه مخالفان عدالت علوی «جر» دادند!   شیعه با شنیدن این داستان‌ها دیوانۀ خشونت می‌شود،   با لذت تمام این حکایات را در ذهنیت‌اش جذب می‌کند،  و جائی در اوهام‌اش خشونت شمر را پاسخگو می‌شود!   می‌رود تا برای انتقام حسین، سر شمر را شخصاً از بدن جدا نماید!   ولی در عرصۀ واقعیت شمر وجود ندارد؛   آن‌ها که این داستان‌ها را «واقعی» ‌پنداشته‌اند،  همان‌ها هستند که امروز در پارک‌ها‌ به جان ملت می‌افتند؛   شمرها را می‌گیرند تا خدائی ناکرده سر حسین عزیز و چادرسیای زینب‌شان بر باد نرود!   کار داستان‌سرائی شیعی‌مسلک بجائی می‌رسد که ناجی اینان،  آنهنگام که قرار است از ته چاه بیرون آید،  آنقدر از کفار خواهد کشت تا اسب‌اش سینه بر دریائی از خون بساید؛   چه صحنۀ زیبا و ملکوتی و رحمانی‌‌ای!  

در تاریخ‌نویسی ایرانی،  اگر آنچه نگاشته شده را بتوان «تاریخ‌نگاری» نامید،   پیوسته سخن از سرکوب اشرار و متجاسران و تاجگزاری این و آن است.   اینکه متجاسران چه کسانی هستند،  و چه می‌گویند،  به هیچ عنوان اهمیتی ندارد؛  مهم این است که یکی سرکوب می‌شود،  و دیگری تاجگزاری ‌می‌کند.   تاریخ‌نویسی مسلمانی نیز دقیقاً همین مسیر را دنبال کرده‌؛  یکی کافر است و در هر حال شکست می‌خورد،  حتی اگر پیروز شود؛  دیگری دیندار است و پیروز،  حتی اگر شکست بخورد!   احدی کاری ندارد که اینان چه می‌گویند،  و چه‌ها می‌خواهند،   و یا به طور کلی ریشۀ اینهمه کشت‌وکشتار چیست،   و نهایت امر مال دنیا که تمامیت این نزاع‌ها را تبیین می‌کند،  در این میانه نصیب چه گروه‌هائی شده است.  بله  «تقدس» کور و کورکننده است؛   اقتصاد و مادیات ندارد.  در نتیجه،  قصص و روایات‌اش صحنۀ معنویات را برای عوام‌الناس بخوبی بزک می‌کند.  «علی در کلبه‌ای گلی زندگی می‌کرد؛  حسین با 72 تن به جنگ یک ارتش کامل ‌رفت؛   محمد،  تاجر پول‌پرست و زن‌باره،  زره‌اش را در گرو گذاشته و در غار حراء می‌نشست؛    و …»  و عوام این موهومات را باور دارد؛  قبول می‌کند که هیچ مادیتی بر اعمال اینان حاکم نبوده است.  و بر اساس همین باورهای پوچ است که امروز گروهی تیشه به ریشۀ انسانیت در جامعه‌مان می‌زنند. 

ولی منصفانه بگوئیم،   خشونت در دیگر کشورهای جهان نیز کم خریدار ندارد.  اگر در دوران جنگ دوم جهانی،  بالاخره انگلستان توانست برای جلوگیری از افتضاحی که حمایت‌ باکینگهام پالاس از هیتلر در اروپا به همراه آورده بود،  آمریکا را به جنگ بکشاند،  پس از پیروزی متفقین و محو ناسیونال‌سوسیالیسم هیتلری،  آمریکائی‌ها جهت توجیه حاکمیت‌شان به صنعت سینما متوسل شدند.   فیلم پشت فیلم ساختند تا به صور مختلف دخالت‌های «انساندوستانۀ» ارتش آمریکا را در برابر آلمان نازی «بستایند» و خشونت جنگ را برای عوام تلطیف کنند!   احدی هم نمی‌پرسید،  ارتش آمریکا در اروپا،  آسیای شرقی،  شمال آفریقا و خاورمیانه با توسل به چه شیوه‌هائی نازیسم و فاشیسم را عقب رانده؟!   بله،  در این مقطع نیز دقیقاً حکایت سرکوب متجاسران و تاجگزاری تکرار شده؛   نازیسم سرکوب ‌شد؛  آمریکائی تاجگزاری کرد!    

ولی امروز،   با در نظر گرفتن آنچه در سراسر جهان در جریان است،  دست‌ تاجگزاران یانکی در برابر ملت‌ها کمی رو شده.   همه می‌بینند که ارتش «انساندوست» آمریکا که در «سینمای» جنگ دوم آنقدر دوست‌داشتنی و مامانی شده بود،  در عراق،  افغانستان،  لیبی و … دست به چه جنایاتی زده است.  خلاصه بگوئیم،  دیگر حکایت سرکوب متجاسران و تاجگزاری آنقدرها خریدار ندارد.   هولیوود هم برای توجیه دخالت‌های اخیر نظامی ارتش آمریکا دیگر نتوانست همان دکانی را علم کند که برای جنگ دوم سر هم کرده بود؛    فیلم‌ها ساخته شد؛  خریدار نداشت!   

در همین راستاست که قتل مهسا توسط اوباش حکومت،  در این دوران ابعاد دیگری از مسائل را به دنبال آورده.  فراموش نکرده‌ایم که حکومت اسلامی از روز نخست با بهره‌گیری از سیاست‌های «آخوند لوس‌کن»،   توسط آنگلوساکسون‌ها و با توسل به باندهای یانکی‌ و انگلیسی به قدرت رسیده است.  و این حکومت امروز در برابر شرایط ویژه‌ای نشسته.  اگر دیروز قتل انسان‌ها،  خصوصاً ضرب و شتم زن در ایران،   ضرب‌شست اوباش و عروتیز «اسلام انقلابی» بر علیه آمریکا به شمار می‌رفت،  کلۀ این بز دیگر پشم ندارد.   قتل زن جوانی در بازداشتگاه‌های حکومت دیگر عرق ترس بر پشت ملت نمی‌نشاند؛  اراده‌اش را برای پایان دادن به سیرک خودفروشی لات و آخوند مستحکم‌تر می‌کند.  و بی‌دلیل نیست که گروه،  گروه اوباشان «پنجاه‌وهفتی» که از صبح تا شبانگاه در سرطویلۀ اسلام انقلابی برای رهبرشان عرعر به راه ‌انداخته بودند،   امروز دست به «انتقاد» از شرایط زده‌اند!  تو گوئی به دنبال راه فرار می‌گردند،  و با فریادی که در گلوگاه‌شان گره خورده می‌نالند،  «غلط کردیم!» 

ولی راه فرار دیگر آنقدرها برای خودفروختگان «پنجاه‌وهفتی» باز نمانده.   فراموش نکنیم که قتل ناجوانمردانۀ مهسا هنگامی توسط شکنجه‌گران «ارشاد» صورت ‌می‌گیرد که رئیسی،  رئیس دولت انتصابی سپاه‌ پاسداران بالاجبار و با گردن کج راهی ازبکستان شده.  این قتل در واقع نشان اعتراض نوکران آمریکاست به اجبار حضور رئیس دولت ملایان در نشست شانگهای و عضویت آیندۀ ایران در این پیمان.   آن روزگار که دولت ایتالیا به «احترام» ملای زیردم دریده،  حجاب اسلامی بر تن مجسمه‌ها می‌کرد،  و مشروبات الکلی را آنگلوساکسون‌ها جهت احترام به حجت‌الاسلام‌ «‌پشم‌الدین» از روی میز تشریفات جمع می‌کردند،  دیگر سپری شده.   رئیسی در کنار دیگران بر سر میزی می‌نشیند که مشروبات الکلی هم سرو می‌شود؛  غلطی هم نمی‌تواند بکند.   بله،  گفتیم که سیاست «آخوند لوس کن» که حتی پیش از انقلاب آیت‌الله‌ها توسط دولت پهلوی دوم و تحت نظارت سازمان سیا در ایران پیاده شده بود،  امروز به دلیل فشار روسیه در حال عقب‌نشینی است؛  و مسلم بدانیم اگر رئیسی به حضور در کنار میز مشروبات اعتراض هم می‌کرد،   این احتمال وجود داشت که در «کربلای ازبکستان» از شمر کتک مفصلی هم نوش جان کند.    

به همین دلیل است که امروز در محکومیت قتل یک زن جوان،   شاهد اعلام مواضع «مترقیانۀ» سازمان‌ها و تشکل‌های سیاسی‌ای هستیم که همگی بدون استثناء در به قدرت رساندن تحجر و توحش اسلام انقلابی سهم مهمی داشته‌اند.   امثال ملاممد خاتمی و بیت میرحسین موسوی را کنار بگذاریم،  اینان تا خرخره در کثافت رژیم سرکوب و چپاول گرفتارند و راه فرار ندارند.  ولی اگر از سلطنت‌طلبان فرصت‌طلبی آغاز کنیم که حمایت از ملائی «ضدکمونیست» را وظیفۀ ملی معرفی می‌کردند،   به مجاهد و توده‌ای‌ای می‌رسیم که رسماً به «جمهوری اسلامی» رأی مثبت دادند.   ولی فهرست هنوز کامل نشده،   سهم مصدقی‌ها و «جبهه‌ ملی»‌ را هم در کوبیدن بیرق اسلام بر فرق ملت ایران نمی‌توان ندیده گرفت.   خلاصه بگوئیم،  اگر ایرانی بخواهد روزی و روزگاری از شر استبداد و خشونت سازمان‌یافته آسوده شود،  می‌باید نخست تکلیف‌ این سازمان‌های خودفروخته را روشن کرده،  برای آیندۀ سیاسی کشورش ابزاری اساسی فراهم آورد.

شاید نخستین گام اساسی جهت بیرون بردن جامعه از چرخۀ خشونت،  به زیر سئوال بردن نقش «قهرمان» باشد.   چرا که،  یک ملت سربلند نیازی به قهرمان ندارد.  نه قهرمان پیروزمند و نه قهرمان شهید و مظلوم.   برای خروج از چرخۀ جنایت و خشونت،  راهی جز به حاشیه راندن قصۀ قهرمانان پیروزمند و شهدای مظلوم نداریم.   چرا که در هر صورت،  «قهرمانان» به عرصۀ حماسی تعلق دارند. عرصه‌ای که انسان را در خدمت قدرت می‌خواهد.  در ایران معاصر،  حسین‌جوئی و علی‌واری،  به همان اندازه خون ناحق بر زمین ریخته که مزدک‌ستائی چپ‌نمایان و تاج‌پرستی چماقداران.   و بی‌دلیل نیست که نیچه،  فیلسوف مدرنیته می‌گوید،  «نام‌آورترین قهرمانان را همیشه نزد ذلیل‌ترین ملت‌ها بجوئید!»