فوروم، فرهنگ، فاشیسم!

عکس

جامعة ایران در شرایط فعلی با کمبودهای فراوان روبروست. با نیم‌نگاهی به زمینه‌های اقتصادی، صنعتی، ساختاری، زیربناهای خدماتی، و … می‌توان فهرستی طویل و پرشمار از این کمبود‌ها تنظیم کرد. ولی هیچ جامعه‌ای از نقصان مبرا نیست. و هر نظریه‌پرداز، ساکن یک جامعة ‌مشخص، خواهد توانست برآوردی از کاستی‌‌ها صورت ‌‌دهد. برآوردی که مسلماً در تمامی جوامع یک‌سان نمی‌‌تواند باشد.

خلاصة کلام، بررسی «مشکلات» جوامع بشری،‌ برخلاف آنچه ادعا می‌شود، آنقدرها جهانشمولیت ندارد. به عبارت ساده‌تر، به طور مثال، آنچه در کشور انگلستان از سوی یک نظریه‌پرداز «مشکل» تلقی می‌شود، شاید در مراکش اصولاً در مبحث بررسی مسائل کشوری وجود خارجی هم نداشته باشد.

این تفاوت بین جوامع، طی سدة اخیر زمینه‌ساز دو نگرش متفاوت، اگر نگوئیم متخالف در میان متفکران کشورهای جهان‌ سوم شده. یک نگرش برای نظریه‌های اقتصادی، تجاری، صنعتی، اداری و تشکیلاتی که در کشورهای صنعتی غرب شکل گرفته جهانشمولی‌ات قائل می‌شود، و طرفدار‌ان‌اش جهت توجیه برخوردهای‌‌ «اجتماعی ـ فلسفی» خود چنین استدلال می‌کنند که «بار اجتماعی» در ادارة امور کشور عملاً «بی‌ارزش» است، و در بهترین حالت ممکن می‌تواند حاشیه‌ای و جانبی تلقی گردد. ولی نگرش دوم، در مسیری کاملاً متخالف، هر گونه جهانشمولی‌ات را به زیر سئوال برده، «بار اجتماعی» را به عنوان محور ادارة امور کشور مطرح می‌نماید. طرفداران این نگرش می‌گویند، اگر با تکیه بر «بار اجتماعی» نمی‌توان جهان‌شمولیت کسب کرد، چه باک!‌؟ ملت‌ها می‌‌باید بر پایة آنچه طرفداران این نگرش «فرهنگ» می‌خوانند، رأساً هنجارهای علمی، صنعتی و تشکیلاتی خود را در چارچوب نیازهای‌شان تأمین کنند.

و طی دوران معاصر، ایرانیان در کمال تأسف با هر دوی این نگرش‌ها برخورد «چهره به چهره‌» و طولانی‌ داشته‌اند. حکومت پهلوی نمایندة رسمی «نگرش» اول بود، و حکومت اسلامی، همانطور که می‌توان به صراحت دید،‌ نمایندة نوع دوم آن است. جالب اینکه، هر دو «نگرش»، علیرغم تفاوت‌های ظاهری، بر پدیده‌ای به نام «دولت» متمرکز شده‌اند! به عبارت دیگر، هیچکدام از ایندو «نگرش» نمی‌تواند بدون هم‌سازی با یک دولت مرکزی که الزاماً تمامیت‌خواه نیز می‌شود، مواضع خود را حتی به صورت تئوریک به ارزش بگذارد.

به صراحت می‌باید اذعان کنیم که طرفداران هر دو نگرش علیرغم شوق و ذوقی که در «ظاهر» از خود نشان می‌دهند، به دلیل وابستگی‌شان به عملکرد یک دولت تمامیت‌خواه، عملاً به دست خود نگرش‌شان را «نفی» می‌‌کنند و با خود در تضاد قرار می‌گیرند. و این سکتة «کاربردی» آنچنان مشخص و عیان است که در عمل نیازی به توضیح هم ندارد. چرا که، ساختار دولت تمامیت‌خواه را نه می‌توان به جهان‌شمولی‌ات ساختارها و تشکیلات برخاسته از منطق «جهان صنعتی» غرب منسوب کرد، و نه می‌توان برای‌اش «بار اجتماعی» و به اصطلاح ریشة سنتی و «فرهنگی» قائل شد. خلاصه بگوئیم، نمی‌توان برای چنین ساختاری تعریفی منطبق با «منطق» ارائه داد. از سوی دیگر، ساختاری که از پایه و اساس «مدرن» است، نمی‌تواند جایگاه «تاریخی و فرهنگی» داشته باشد. اگر به تعاریف نظریه‌پردازان علوم اجتماعی و خصوصاً مورخان معاصر مراجعه کنیم، ساختار دولت تمامیت‌خواه، که در اروپای مرکزی در دهة 1930 به فاشیسم انجامید، و پس از پایان جنگ جهانی دوم، در اکثر کشورهای جهان سوم به شیوة رایج حکومت تبدیل شد، بیشتر پاسخی است به نیازهای فرامرزی تا مطالبات درونمرزی!

در نتیجه، اشکال اصلی دو نگرش‌ مذکور روشن می‌شود. اولی بیش از آنچه به تحلیل نیازهای صنعتی، اداری و تشکیلاتی مربوط باشد به چگونگی شکل‌گیری یک دولت تمامیت‌خواه می‌پردازد. و در مورد دومی نیز مسائل مربوط به بررسی‌های فرهنگی و «بار اجتماعی»‌ و آداب و رسوم بیشتر ابزاری است جهت به قدرت رساندن یک ساختار فاشیست. نهایت امر هر دو نگرش بحران‌سازند. بحرانی که از نیاز نگرش‌های مذکور به دولت تمامیت‌خواه سرچشمه می‌گیرد.

به همین دلیل، در بحث مسائل اجتماعی و سیاسی، «نیاز» این گروه‌ها به حضور دولت‌تمامیت‌خواه را نیازی «کاذب» می‌دانیم. چه این نیاز در طیف چپ و در چارچوب الزامات «شیوه‌های تولید» مطرح شود، و چه از سوی طیف راست، در قوالب «فرهنگ مادری»، «فرهنگ مذهبی»، و غیره. در واقع، از منظر تاریخی «دولت تمامیت‌خواه» نگرش فرسوده‌‌ای است که می‌باید در ادارة امور کشورمان با آن وداع کنیم. دولت تمامیت‌خواه همانطور که بالاتر گفتیم لبیکی است به نیازهای فرامرزی. و از این گذشته، صاحب‌نظران با تقبل حضور یک دولت فراگیر، متعهد و «حی‌وحاضر» در مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی همیشه به این نقطه خواهند رسید که چگونه می‌باید با توسل به تعاریف «فله‌ای» و بی‌پایه و اساس، و سفسطه و مغلطه حضور چنین تشکیلاتی را توجیه کرد؟ خلاصه بگوئیم، صاحب‌نظران کذا می‌باید راهی بیابند تا «استبداد سیاسی‌» را به جامعه بفروشند!

آنچه در بالا آوردیم مقدمه‌ای است بر بحثی که مسلماً بیش از حوصلة یک وبلاگ خواهد بود، و ما هم ادعای به مقصد رساندن چنین مباحثی را نداشته و نداریم. ولی از آنجا که شاهد تلاش‌های «خیرخواهانه» بعضی‌ها جهت بررسی «مسائل و مشکلات» کشورمان در «پرتو جهان فلسفه» هستیم، و گروهی در فوروم‌ها می‌کوشند با ارائة مباحثی از قبیل آزادی، انسان و جامعه، خصوصاً از منظر فلاسفة شناخته‌ شدة غرب، البته به استثناء کارل مارکس، به وظایف «ملی و میهنی» و خصوصاً «دینی» خود عمل کنند، شیوة برخورد «فورومی‌ها» را بررسی می‌کنیم.

نخست بگوئیم، در فوروم‌هائی که به منظور حل مشکلات ایران «سازمان» یافته، کسانی شرکت فعال دارند که پیشینة سیاسی و وابستگی‌های محفلی‌شان شناخته شده و مشکل‌آفرین است. چرا که، این افراد اگر در هیاهوسازی، فراهم آوردن شرایط کودتائی، به راه انداختن غائله و لشکرکشی‌های خیابانی به عضوگیری علنی نپرداخته‌اند، از منظر نظریه‌پردازی از جمله توجیه‌کنندگان برخوردهای کودتائی بوده و هستند. خلاصه، علیرغم تبلیغاتی که اینان را به عنوان «عالمان مخلص» جا می‌زند، این جماعت با «علم» کاری ندارد.

در مرحلة دوم، می‌باید بپرسیم، بحث «آزادی» و ابعاد متفاوت آن در نگرش متفکرانی همچون «آیزایا برلین»، شوپنهاور و یا «کانت» چه ربطی به مسائل ایران دارد؟ البته دانش فی‌نفسه با ارزش است؛ چه این دانش از فلسفة برلین سرچشمه گیرد،‌ و چه بازتابی باشد از نگرش ملاصدرا. ولی دانش، فی‌نفسه، نه مشکل سیاسی کشور را حل می‌کند، و نه می‌تواند جهت خروج از بن‌بست‌های کارورزانة جامعة ایران راهکاری ارائه دهد. «نبود» ارتباط منطقی بین «علم» و «سیاست» را در تاریخ معاصر کشورمان به صراحت شاهد بوده‌ایم. در این چشم‌انداز شرایط ملت ایران در آغاز خیزش‌هائی که به انقلاب مشروطه منتهی شد، می‌باید مورد توجه قرار گیرد.

به گواهی تاریخ در آن دوران، جامعة ایران از منظر صنعتی و علمی به مراتب عقب‌افتاده‌تر از امروز بوده، و در مباحث اجتماعی و سیاسی نیز، ایران شاید واپس‌مانده‌ترین جامعة دوران خود به شمار می‌رفت. با این وجود، همین جامعة عقب افتاده با تکیه بر ساختارهائی که آمیزه‌ای از فئودالیسم، شهرنشینی ابتدائی، «دمکرات منشی» برخی شاهزادگان و خان‌ها به شمار می‌رفت، دست به انقلابی زد که فقط پس از کودتای بلشویک‌ها در روسیه، استعمار بریتانیا توانست با توسل به میرپنج آن را از مسیر‌های اجتماعی، دمکراتیک و انسانی‌اش خارج کند. ولی سال‌ها بعد در 22 بهمن 57، همین ملت ایران، در شرایطی که حداقل بر اساس آمار رسمی، نزدیک به 300 هزار دانشجو فقط در خارج از کشور داشت، طی چند ماه، دست در دست جماعت به اصطلاح عالم و «بافرهنگ»، خود را با چنان سرعتی به درون سلاخ‌خانة‌ آخوند و سازمان سیا پرتاب کرد که جزئیات آن سال‌های سال نقل محافل مورخان باقی خواهد ماند. پس همانطور که در تاریخ معاصرمان می‌توانیم به صراحت ببینیم، «علم»، آجیل مشکل‌گشا نیست و به قول معروف خر همیشه باقالی نمی‌آورد، «پهن» هم می‌آورد.

خلاصه بگوئیم، «دانش» فی‌نفسه مشکل هیچ ملتی را حل نکرده، که مشکل ما را حل کند. پیامد برخورد دانش‌پژوهانه، و خطوط فکری‌ و تحولات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی‌ای که از آن ناشی می‌شود، از پیش قابل تعیین نیست! چه بسا که برخلاف پیشداوری‌ها چنین مسیری ملت را به فلاکت هم بیاندازد. ولی پافشاری، اگر نگوئیم تأکید احمقانه بر «دانش»، به عنوان راهکار خروج از همة‌ بحران‌‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و … بازتابی است از «توهم» و نگرش بیمارگونه‌ای که به «رشد» و «بهبود غائی» و آیندة سرشار از سعادت بشریت کورکورانه «اعتقاد» دارد! به این کودکان خوش‌بین چند نکته را یادآور شویم. نخست اینکه چنین آینده‌ای وجود ندارد،‌ و اگر فرضاً وجود هم ‌داشته باشد، بررسی «غایت» آن الزاماً نمی‌تواند برای آیندگان «هدف» به شمار آید! به عبارت دیگر، از امروز نمی‌توان، همچون پیامبران ادیان الهی برای تفکر آینده تعیین‌تکلیف کرد.

همانطور که می‌بینیم این مبحث به مراتب از یک وبلاگ فراتر خواهد رفت؛ علاقه‌مندان به طور مثال، پیرامون برخی سرفصل‌ها، می‌توانند به کتاب «پس از سوسیالیسم»، به قلم گابریل کولکو مراجعه کنند. اگر فرصتی دست داد، نویسندة این وبلاگ ترجمة فارسی همین کتاب را در اختیار خوانندگان گرامی قرار می‌دهد. حال بخش علم‌فروشی فورومی‌ها را رها می‌کنیم و می‌پردازیم به بررسی «بار اجتماعی» که در نگرش دوم، «فرهنگ» و هویت‌ خوانده می‌شود!

نخست باید گفت که «بار اجتماعی»، یا آنچه نزد اینان «فرهنگ و هویت» نام گرفته مشکل می‌تواند «محصور» شود. این «بار اجتماعی» می‌باید از مواضع متفاوت و متکثر مورد بررسی قرار گیرد. چرا که هنگام سخن گفتن از «فرهنگ و هویت» در یک جامعه ـ جامعه به عنوان گستره‌ای از فرهنگ‌ها، زبان‌ها، تاریخچه‌ها، آداب و رسوم، مذاهب و … ـ می‌باید ببینیم سخنگوئی که حامل «فرهنگ» معرفی می‌شود، خود به کدامیک از فرهنگ‌ها و هویت‌های جامعه وابسته است و نمایندگی کدامین‌شان را بر عهده گرفته؟ محدود کردن مبحث فرهنگ به یک دولت، یک دستگاه و یک مذهب، عمل سرکوبگرانه‌ای است که نهایت امر عاملان‌‌اش را هر چه بیشتر به تمامیت‌خواهی دستگاه دولتی نزدیک می‌کند، همان شرایطی که امروز در ایران می‌بینیم.

حال با توجه به آنچه بالاتر عنوان کردیم، می‌توان به صراحت گفت که، «ور رفتن» با نگرش‌های فلسفی و شبه‌فلسفی ـ چه دینی و چه علمی ـ اگر برای بعضی‌ها در مقام فیلسوف، معلم فلسفه، و اهل مطالعة متون فلسفی، ابزاری جهت «خود ارضائی» است، این عمل الزاماً نمی‌تواند بن‌بست‌های نگرش جامعة معاصر را بکاود. و مهم‌تر از این‌، همانطورکه خودارضائی به تولید مثل منجر نمی‌شود، این بحث‌ها هم نمی‌تواند راه‌کاری جهت خروج از بحران سیاسی ارائه دهد. بالاتر گفتیم که، به دلیل واپس‌ماندگی جامعة ایران در مصاف با دیگر جوامع، ایرانیان در دو گروه «فعال» شده‌ بودند؛ آن‌ها که می‌خواستند مسائل و مشکلات کشور را با کمک «منطق و تحصیلات علمی» حل کنند، و آن‌ها که ارتباط بی‌واسطه با «آداب و سنن»، یا آنچه «فرهنگ» می‌خوانند را «اصل» قرار داده‌ بودند. همچنین گفتیم که هر دو گروه به دلیل وابستگی به عملکرد دولت تمامیت‌خواه نهایت امر در بیراهه اوفتاده‌اند. مسائل سیاسی کشور مجموعه‌ای است به مراتب پیچیده‌تر، و آمیزه‌ای است از عملکردها و بازتاب‌ عکس‌العمل ساختارها؛ این مبحث به مراتب از کنکاش و «شک میان دو و سه» فراتر می‌رود.

با این وجود، در بسیاری مقاطع شاهد بوده‌ایم که ایندو «نگرش» که فقط در ظاهر با هم در تضاد هستند، به صورت همزمان در رفتار و گفتار «شخصیت‌های» سیاسی جای باز می‌کنند! و کارگزاران هر کدام از این نگرش‌ها، در میعادهائی تلاش دارند تا تلفیقی میان ایندو «نگرش» ارائه نمایند. به طور مثال، آریامهری را می‌دیدیم که به روضه‌خوانی امام حسین می‌رود! و یا خمینی‌ای را دیدیم که قبول می‌کند، به قولی «در جای خود فلسفة یونانی هم جایز است!» به عبارت دیگر، در امر کاروزری سیاست، عوامل کلیدی برخی اوقات ناچار می‌شوند درها را به روی آن «دیگری» نیز «باز» بگذارند.

ما این «تلاش‌ها» را بخشی از الزامات دولت تمامیت‌خواه تحلیل می‌کنیم. دلائل‌مان را هم در همینجا می‌آوریم. نخست اینکه، تلاش جهت تلفیق نگرش «برتری باراجتماعی»‌ با نگرش «جهانشمولی مباحث منطقی» فی‌نفسه مردمفریبی است. چرا که، هیچیک از ایندو نگرش دردی را که ادعای درمانش را دارد، یعنی معضلات سیاسی کشور را مداوا نخواهد کرد. خلاصه بگوئیم، «دکتر» شدن امثال احمدی‌نژاد، و یا «ملا» شدن فلان نویسنده و استاد دانشگاه مشکلات کشور را حل نخواهد کرد. و تلفیق «روبنائی» ایندو نگرش، راه‌کاری جهت خروج از معضلات ارائه نمی‌دهد؛ بیشتر به گسترش حیطة پوشش دولت تمامیت‌خواه مربوط می‌شود.

ولی با در نظر گرفتن تحرکاتی که اینک، خصوصاً از سوی وابستگان حکومت اسلامی در خارج از مرزها سازمان یافته، این «تحرکات» را می‌باید در چارچوب سرکوب ملت ایران مورد بررسی قرار داد. چرا که در کمال تأسف، چنین تحرکاتی نمادی است از میدانداری استعمار در ایران. و این سئوال مطرح می‌شود که، یک موضوع پیش‌پاافتادة درسی مانند کنکاش پیرامون معانی «آزادی» در نگرش آیزایا برلین، به چه دلیل می‌باید بجای مطرح شدن در دانشگاه‌های کشور، بر روی خطوط اینترنتی که توسط سپاه‌پاسداران «فیلتر» شده قرار گیرد؟ محافلی سعی دارند چنین مسائل پیش‌پاافتاده‌ای را به عنوان مسائلی «سرنوشت‌ساز» به افکار عمومی ایرانیان حقنه کنند.

در پایان، می‌باید این مطلب را نیز صریحاً عنوان کنیم که تعلق خاطر و مشغولیت فکری ما معطوف به «دمکراسی» است. دمکراسی در مفهوم نظام انسان‌محور، و خصوصاً در چارچوبی غیرفلسفی. در نتیجه، تحرکات سازمان یافته و ضددمکراتیک محافلی را که سعی دارند، بار دیگر همچون دوران آریامهر، پل رابط میان استالینیسم و استبداد سنتی باشند، و نهایت امر زمینة میدانداری سرمایه‌‌سالاری استعماری را در ایران فراهم آورند، از هم اینک محکوم می‌کنیم. بارها عنوان کرده‌ایم که بررسی مسائل و مشکلات سیاسی کشور از افق دید روشنفکرهای دانشگاهی و یا ملانقطی‌های حوزوی، همواره به قربانی شدن «سیاست» کشور منجر خواهد شد. دمکراسی سیاسی فقط نتیجة عملکرد نهادها، ساختارها، و محافلی است که پای در واقعیات اقتصادی جامعه دارند. اتحادیه‌های کارگری، انجمن‌های حرفه‌ای، تشکل‌های صنفی، مجموعه‌های تجاری و تولیدی، محافل بانکی و … ساختارهائی به شمار می‌روند که در واقعیات اقتصادی جامعه ریشه دوانده‌اند. اینان هستند که می‌باید هر کدام به شیوه‌ای که منجر به افزایش «بهره‌وری‌شان» از شیوة تولید می‌شود، در برابر دیگر تشکل‌ها صف‌بندی کنند. یک صف‌بندی خارج از درگیری و به دور از حذف و تمامیت‌خواهی! دمکراسی سیاسی، خارج از این صورتبندی به دست نخواهد آمد، و کسانیکه به شیوة هیتلر و موسولینی، همزمان مارکس و لیبرالیسم را محکوم می‌کنند، در عمل هم برای سرکوب سوسیالیست‌ها تیغ‌شان را تیز کرده‌اند و هم برای نابودی لیبرال‌ها. اینان مبلغین تمامیت‌خواهی‌اند، از اینرو افتخار پادوئی برای فاشیسم‌ بین‌الملل و همکاری با امثال خامنه‌ای نصیب‌شان شده.

 

قندعلی در کریمه!

عکس

 

بحران اوکراین آب در لانة سیاست‌های لندن در مناطق شرقی اروپا انداخته.   تمایلات دیرینة آتلانتیست‌ها در این مناطق از پیش شناخته شده بود؛   انضمام کشورها،  گسترش مرزهای سازمان ناتو به سوی روسیه،  پر کردن خلاء ناشی از فروپاشی اتحادشوروی از طریق فعال کردن شبکه‌های مافیائی و سیاسی‌نمای وابسته به غرب در کشورهای اروپای شرقی،  و … از جمله همین موضع‌گیری‌هاست.  و در این میانه بحران اوکراین و عکس‌العمل تند مسکو یک‌بار دیگر به غرب یادآوری کرد که تحمل مسکو از این «پروسة» گسترش‌طلبی و انضمام کشورها به شبکة «نظامی ـ  مالی» آتلانتیسم حد و مرزی هم دارد.

 

مدتی است که در بحران اوکراین،  آتلانتیسم که به پیروی از گوبلز «روشن‌ضمیر» تهاجم و تجاوز را «حق مسلم و طبیعی» خود می‌داند و دفاع در برابر تجاوزات‌اش را «خشونت» می‌نامد،  موجی از تبلیغات و صحنه‌سازی‌های تکراری رسانه‌ای بر علیه روسیه به راه انداخته.   از یک‌سو مسکو متهم به سرکوب دمکراسی،  و تلاش برای تجدید حیات «امپراتوری» تزارها و اتحادشوروی می‌شود،   و از ‌سوی دیگر،  پشتیبانی غرب از گله‌سازی، ‌ و توجیه خشونت توده‌ها،   تحت عنوان «خواست عمومی»،   در فضای رسانه‌های آتلانتیسم حمایت غرب از حقوق‌بشر را به اثبات می‌رساند!

 

جالب اینکه،  پیشتر پروژة اسلامی کردن سوریه،   لیبی،  مصر و … نیز با همین روند تبلیغاتی و غوغاسالاری هماهنگ شده بود.   هر چند در این مناطق روسیه،  جز مورد سوریه،  عکس‌العمل تندی نشان نداد.   و دیدیم که در سوریه همین عکس‌العمل تند روسیه بود که پرده از چهرة واقعی نیروهای «مردمی» که دست به اسلحه برده‌اند برداشت و کاشف به عمل آمد که اینان مشتی اوباش مسلح‌اند که برای عملیات خرابکارانه از کشورهای غرب به سوریه سرازیر شده‌اند!   کار بجائی رسید که حتی علی خامنه‌ای،  رهبر جمکرانی‌ها نیز بالاجبار جهادیست‌های سوریه را «تکفیری»‌ و مخالف اسلام خواند!   ولی مورد اوکراین با سوریه متفاوت‌ است.

 

شرایط اوکراین ویژگی‌هائی از آن خود دارد.   اوکراین نه تنها همسایة فدراسیون روسیه به شمار می‌رود،   که سده‌ها تاریخ و دین مشترک نیز گروه‌های کثیری از اوکراینی‌ها را به مسکو پیوند ‌داده.   برخورد تند مسکو با زیاده‌خواهی‌های آتلانتیسم در مرزهای غربی فدراسیون روسیه به صراحت نشان داد که از منظر مسکو مسئلة اوکراین به هیچ عنوان با غائله‌ای که غربی‌ها قبلاً در گرجستان،  آذربایجان و دیگر جمهوری‌های پساشوروی به راه انداخته‌ بودند قابل مقایسه نیست،‌   و همین امر آتلانتیسم را به مرز جنون رساند.   چرا که،   تمامی پروژه‌های گسترش‌طلبانه‌اش در شرق اروپا از پایه و اساس نقش بر آب شد.  در نتیجه،  لندن ناچار شد به دیپلماسی دوگانه متوسل شود،‌  و همین موضع‌گیری متحدان لندن را به هذیان‌گوئی سوق داد.

 

انگلستان به صراحت می‌داند که در شرق اروپا بدون همکاری با روسیه خر لنگ ملکه از پل نخواهد گذشت.   ولی جهت حفظ «ظاهر» و امتداد دادن به هارت‌وپورت‌های خررنگ‌کن و عوام‌پسند،   مجبور است جبهه‌ای «رسانه‌ای» بر علیه روسیه باز کند.   به همین دلیل لندن  دولت‌های وابسته به سیاست خود،  آلمان و فرانسه را در دهان گرگ انداخته و خودش نیز با همین «گرگ» به مذاکره و بده‌بستان مشغول شده!  به این دلیل است که همزمان با امضاء قراردادهای «تاریخی» بین چندملیتی‌های آتلانتیست همچون «فولکس‌واگن،  زیمنس و …» با طرف‌های روسی،   شاهد هارت و پورت مقامات فرانسه و آلمان پیرامون بحران اوکراین نیز هستیم!   نمایشی که لندن در کمال آرامش پیش می‌برد،   چرا که چارة دیگری ندارد.           

 

جالب اینکه،‌  هارت وپورت‌های فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها پیرامون بحران اوکراین،   به دلیل همین شرایط متناقض نهایت امر به هذیان و لودگی شباهت یافته.   به طور مثال،   اشتاین‌مایر،  وزیر امور خارجة «سوسیالیست» آلمان فدرال در دیدار امروز خود از دولتمردان کودتاچی اوکراین اعلام داشت که جهت حفظ امنیت «انرژتیک» اوکراین،  اتحادیة اروپا گاز مورد نیاز اینکشور را در اختیار کی‌یف قرار خواهد داد!    اظهارات شتاین‌مایر از این جهت هذیانی است که گاز «اتحادیة اروپا» از طریق روسیه به آلمان ارسال می‌شود،  و اگر روسیه گاز را قطع کند،   معلوم نیست آقای اشتاین مایر چه نوع گازی را به اوکراین خواهند فروخت!   باری در این نوروز فرخنده از این نوع موضع‌گیری‌های خنده‌دار و مسخره پیرامون اوکراین،   به ویژه در اظهارات فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها کم نمی‌بینیم.   اظهاراتی که صرفاً به دلیل فشار انگلستان بر این دولت‌ها به فضای رسانه‌ای پرتاب می‌شود،  و  اندک اعتبار اینکشورها را نیز به شدت مخدوش می‌کند.   ولی از آنجا که ایران مرکز توجهات سیاسی ماست،  شاید بهتر باشد لودگی آلمان و فرانسه را رها کرده،   مروری داشته باشیم بر تبعات بحران اوکراین در ایران.  

 

از ابتدای این بحران،   حکومت جمکران در مقام یک تشکیلات وابسته به انگلستان آلو در دهان گذارده و خفقان گرفته بود.   و در شرایطی که حتی ترکیه،   عضو رسمی پیمان آتلانتیک شمالی از زبان اردوغان،  در فردای موضع‌گیری‌های تند مسکو،   از «روابط خوب و سازندة ترکیه و روسیه» سخن به میان می‌آورد،  تا امکان هر گونه «سوءتفاهم» فی‌مابین را زدوده باشد،   جیک جمکرانی‌ها در نمی‌آمد.   البته دلیل این خناق سیاسی کاملاً روشن بود.   در مقطعی که هنوز انگلستان نتوانسته بود به توافقات پشت‌پردة خود با روسیه دست‌یابد،   دستورالعملی برای نوکران آتلانتیسم در تهران صادر نکرده بود.  حمایت اینان از روسیه غیرممکن بود،  چرا که نوکر منافع ارباب را مخدوش نمی‌کند،  حملة اینان نیز به روسیه از قماش موضع‌گیری‌های فرانسه و آلمان غیرممکن بود چرا که جمکران در همسایگی روسیه نمی‌توانست شکرخوری‌های «فرنگی» کند.  در نتیجه،  رادارهای حکومت جمکران روزها و روزها در خلجان و وزوز و سکوت اوفتاد!

 

ولی با روشن شدن تدریجی مواضع لندن،  لاشة حکومت جمکران هم تکان‌تکانی خورد و نهایت امر زبان بازکرد.   جمکرانی‌ها به این نتیجة درخشان رسیدند که کودتای اوکراین را با رفراندوم شبه‌جزیرة کریمه «طاق» بزنند،   و خلاصه بگویند،  اگر این کودتا قانونی است،  انضمام کریمه به روسیه هم می‌تواند «قانونی» باشد!

 

ولی موضع جمکرانی‌ها مسخره است.   چرا که این سئوال پیش می‌آید که،‌   اگر مشتی لات‌ولوت به اهالی یک خانه حمله‌ور شوند،‌   و همسایه‌‌ای که به دلیل تهاجم اوباش، امنیت‌اش تهدید می‌شود،   واکنشی نشان دهد و  دست به عملیاتی بزند،  آیا این واکنش و آن تهاجم را می‌توان با یکدیگر طاق زد؟    مسلماً خیر!   لات‌ولوت‌ها حق تهاجم نداشتند.   و در مورد اوکراین اراذل می‌توانستند منتظر موعد رأی‌گیری برای انتخاب ریاست‌جمهوری بشوند. حال آنکه روسیه نمی‌تواند به دلیل تهاجم لات‌ها،   از امنیت خود چشم‌پوشی کند.  خلاصه بگوئیم،  یک طرف در اینجا مقصر و مجرم است،   و این طرف مسلماً روسیه نیست.  

 

از اینرو موضع‌گیری جمکرانی‌ها ـ   ایجاد ترادف میان کودتای کی‌یف و رفراندوم قانونی کریمه ـ  علیرغم «پرداخت» و لفاظی‌های آخوندی،  آنقدرها با هذیانات اشتاین‌مایر که می‌خواهد نفت و گاز روسیه را به دولت «اوکراین » بفروشد تفاوتی ندارد.   این هم‌سوئی هذیانی بار دیگر وابستگی آلمان به سیاست‌های آتلانتیسم،   و سرسپردگی جمکران به سیاست‌های لندن را به نمایش گذارده.        

 

ولی مانورهای آتلانتیسم به هذیانات و جفنگیات اشتاین‌مایر و علی لاریجانی محدود نمانده. آتلانتیسم برای بخیه زدن ایران به بحران اوکراین یک قصة خوب برای بچه‌های خر تنظیم کرده که در آن می‌باید روسیه همزمان به عنوان «دشمن» اوکراین و ایران معرفی شود!   دشمنی که قصد دارد به تلافی بحران اوکراین،   مذاکرات هسته‌ای با جمکرانیان را نیز به بن‌بست بکشاند!   نخستین روز نوروز امسال را سایت رادیوفردا به همین قصة خوب و خرپسند اختصاص داده!

 

بوق یانکی‌ها نقل این قصه را به گروهبان قندعلی محول کرده،   تا بچه‌ها با مشاهدة درجه‌های نظامی براق ایشان تحت تأثیر قرار گیرند و سازمان سیا بتواند از این قصه،   «بدیهیات» نوینی بسازد.  رادیوفردا در مطلبی تحت عنوان «ایران وارد بازی خطرناک روس‌ها نشود»،   به فردی به نام هوشنگ حسن‌ياری ـ  استاد روابط بين‌الملل و سياست تطبيقی در کالج نظامی سلطنتی کانادا ـ  تریبون داده تا بتواند مواضع آتلانتیست‌ها را از زبان ژنرال قندعلی به مخاطب حقنه کند.   فیلدمارشال قندعلی پس از نشخوار گذشته ـ  تکرار سخنان خاله‌زنک‌ها پیرامون صدماتی که روسیه طی تاریخ به ایران وارد کرده،  و … ـ   نصیحت می‌کنند که ایران به این‌کشور اعتماد نکند:

 

«[…] روسيه در طول تاريخ و نيز در سال‌های اخير به منافع ملی ايران ضربه وارد کرده، […] ايران نمی‌تواند و نبايد به اينکشور اعتماد کند.[…]»

منبع:  رادیوفردا،  اول فروردین‌ماه1393

 

به مارشال قندعلی جسارتاً باید چند نکته را یادآوری کنیم.   نخست اینکه اگر قرار است حماقت به خرج دهیم و بدون در نظر گرفتن تحولات تاریخی،   برای تصمیم‌گیری در مورد مسائل امروز،  شرایط گذشته را مد نظر قرار دهیم،  می‌بینیم که طی تاریخ گذشته،  فقط روسیه به ایران «ضربه» وارد نکرده!  آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها رسماً اعلام داشته‌اند که کودتای خونین 28 مرداد 1332 را در ایران سازماندهی کرده‌اند.  پس ایرانیان به چه دلیل امروز می‌باید به سخنان فردی اعتماد کنند که خود را مدرس کالج نظامی انگلیسی‌ها در کانادا معرفی می‌کند؟  آیا ارتش کانادا که تحت فرمان ملکه بریتانیاست،  برای ما ایرانیان «آب‌نبات» و خروس‌قندی توزیع کرده که می‌باید به اظهارات کارمندش «اعتماد» کنیم؟  همینجا خدمت جناب «استاد» بگوئیم،  برای شاگردان‌تان خیلی متأسف‌ایم.  چرا که،   الفبای استراتژی‌ها و دیپلماسی‌های بین‌المللی را هم نادیده گرفته‌اید.   استراتژی‌ها به هیچ عنوان بر پایة روابط تاریخی و یا «اعتماد» شکل نمی‌گیرد،  این «حرف‌ها» جهت انتشار مقاوله‌نامه‌های رسانه‌ای است.   مسائل استراتژیک رابطة فیزیکی است؛   قدرت نظامی،  قدرت اقتصادی،  و انسجام سیاسی یک کشور می‌تواند برای ملتی در میادین ارتباطات بین‌المللی امتیاز کسب کند،  و یا آن ملت را منکوب و محکوم نماید.   عامل دیگری در بین نیست.   ایشان در فراز دیگری از اظهارات‌شان در محکومیت مسکو،  و برخورد «غیرحرفه‌ای» وزارت امور خارجه روسیه می‌فرمایند: 

 

«[…] روسيه حاضر است برای منافع خود در اوکراين و شبه جزيره کريمه،  موضوعی به اهميت پروندة هسته‌ای ايران را به يک بازيچه تبديل کند.[…]‌»

همان منبع

 

ما که از پروندة هسته‌ای ایران هیچ نمی‌دانیم،  ولی این پروفسور گرانمایه که بر اهمیت «فوق‌العادة» آن اینچنین تکیه می‌کنند،  حتماً چیزهائی می‌دانند،  پس چه بهتر که ما را هم در جریان چند و چون این مذاکرات قرار دهند.  خلاصه بگوئیم،  خزعبلات رادیوها و تلویزیون‌ها را نمی‌توان به ضرب یک «تیتر» استادی در فلان و بهمان مدرسه،  بار دیگر به خورد ایرانیان داد.   این شیوه‌ها در دوران اینترنت و ارتباطات دیجیتالی که گویا آقای پروفسور آنقدرها از آن‌ها اطلاعی ندارند دیگر کاربرد خود را از دست داده.   نویسندة این وبلاگ،  نه به حکم یک کاغذپاره و یا پست داشته و یا ناداشته در یک مدرسه،   که با تکیه بر بیش از 2 هزار مطلبی که پیرامون مسائل استراتژیک ایران «قلمی» کرده،   به جرأت می‌تواند بگوید که از محتوای مذاکرات هسته‌ای هیچ اطلاع مشخصی ندارد.  و در این مورد تنها نیست،   چرا که در ایران نیز سروصدای بسیاری از نمایندگان مجلس بلند شده بود که از محتوای مذاکرات اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند!  حال شما که معلوم نیست از کدام طریق این اطلاعات را کسب کرده‌اید،  چه بهتر که ما ملت را هم روشن کنید. 

 

کسی که به خود اجازه می‌دهد تحت عنوان یک «محقق و مدرس» پای به مبحثی سیاسی بگذارد بهتر است سنجیده‌تر از این‌ها «زبان‌بازی» کند.   شما نمی‌دانید در این مذکرات چه می‌گذرد،  و تنها تکیه‌گاه‌تان در این «مبحث» مزخرفات همین رادیوها و تبلیغات جهانی است.  پس چه بهتر که در اینمورد فتوی صادر نکنید.   از این گذشته،   حضورتان بگوئیم بر خلاف ادعای پوچ سرکار،  جدا شدن کریمه از اوکراین‌ نه با مقررات بین‌المللی،  که با قانون اساسی اوکراین در تضاد است!  و بسیج جبهة غرب در شورای امنیت برای ممانعت از برگزاری رفراندوم کریمه پیرامون همین «مبحث» حقوقی صورت گرفته بود.   ولی گذشته از وتوی روسیه،   رأی ممتنع چین به پیشنهاد غرب نشان داد که پکن حاضر نیست در برابر «حق قانونی مردم برای تعیین سرنوشت‌شان» بایستد.   حال ببینیم مارشال قندعلی چه می‌فرمایند!   

 

ایشان ادعا می‌کنند،   رفراندوم کریمه نقض مقررات بین‌المللی است و روسیه دست به مرزشکنی زده،  در نتیجه،  همکاری با روسیه که همسایة ایران نیز هست،   پیامدهای منفی خواهد داشت!  به عبارت دیگر،  گروهبان قندعلی،  کارمند ارتش امپراتوری بریتانیا در کانادا،   نگران «منافع ملی» ایران شده!   باید بگوئیم گروهبان قندعلی در زمینة هذیان‌گوئی گوی سبقت از اشتاین‌مایر و پاسدار لاریجانی هم ‌ربوده،    و اگر رادیوفردا به ایشان تریبون داده بی‌حکمت نیست:     

 

«به علت آنکه اقدام روسيه در جدا کردن شبه جزيره کريمه از خاک اوکراين،  غيرقانونی و بر خلاف مقررات بين‌المللی بوده،   هرگونه همکاری احتمالی ايران با روسيه در این خصوص  تنها می‌تواند تبعات منفی برای منافع ملی ايران در پی داشته باشد و نه چيز ديگری.»

همان منبع

  

بدنیست از ژنرال قندعلی بپرسیم چرا مسئلة کریمه و اوکراین تا این حد مهم شده،  و اینکه چرا برخی محافل سعی دارند،   این عمل را صریحاً برخلاف مقررات بین‌المللی معرفی کنند؟  به طور مثال،   چرا در محکومیت عملیاتی که در شرایطی به مراتب گنگ‌تر در چک‌اسلواکی،  یوگسلاوی و سودان انجام گرفت،   «جامعة بین‌الملل» حرفی نزد؟   حتی اگر نخواهیم از اشغال روزمرة سرزمین‌های فلسطینی‌ توسط دولت اسرائیل سخنی به میان بیاوریم،  حداقل می‌توان گفت که ادعای «تعلق» کشمیر به پاکستان که طی هفتاد سال گذشته توسط ایالات متحد،  انگلستان و دیگر اعضای سازمان آتلانتیک شمالی از طریق تجهیز شورشیان و فراهم آوردن امکانات تعلیمات نظامی مورد تأئید «ضمنی» قرار گرفته،   قوانین بین‌المللی را «مخدوش» می‌کند.   چرا حمایت از دالائی‌لاما که نهایت امر جهت تبدیل تبت به خاک‌ریز استراتژیک غرب در مرزهای چین تلاش می‌کند،   به زیر سئوال بردن «قوانین بین‌المللی» تلقی نمی‌شود؟  خلاصه،   چه شده که بساط اوکراین چنان کک به تنبان سرکار در کانادا انداخته که به باز نشخوار پروپاگاند رسانه‌های آتلانتیست مشغول شده‌اید:      

 

«[…] امروز این روسیه است که به واقع دنبال شریک می‌گردد نه ایران.  روسیه است که در حالت انزوا به سر می‌برد و با افزایش تحریم‌های غرب در آینده،  این انزوا بیشتر هم خواهد شد.  بر خلاف روسیه،  ایران از زمانی که مذاکرات با ۱+۵ را شروع کرده،  نسبت به گذشته در سطح جهان مقبول‌تر شده است.   بنابراین بایسته و شایسته نیست که ایران خود را در کنار کشوری قرار دهد که در چنین وضعیتی قرار دارد.»

همان منبع!

 

اظهارات تیمسار قندعلی به ارشاد و نصیحت پدر می‌ماند!   نکند قندعلی خود را در جایگاه «قیم ایران» رویت کرده باشد؟!  چرا کسی که خود را در زمینة مسائل استراتژیک صاحب‌نظر می‌داند به این ترهات‌بافی‌های خاله‌زنکی متوسل شده؟   شاید بهتر باشد تاریخچة کوتاهی از «مذاکرات هسته‌ای» در همینجا ارائه دهیم.   نخست اینکه،  بر اساس تمامی داده‌های موجود،   مذاکرات هسته‌ای فقط و فقط به دلیل فشار روسیه به مرحلة فعلی رسیده.   آتلانتیست‌ها به هیچ عنوان نمی‌خواستند که این مذاکرات را به پیش ببرند،   چرا که قرار دادن ایران در انزوای سیاسی،  پروژه‌ای که همزمان از طرف دولت جمکران و اربابان غربی‌اش دنبال می‌شد،  هم می‌توانست وسیله‌ای جهت اعمال فشار بر روسیه شود،   و هم بهترین ابزار جهت چپاول منابع نفتی ایران باشد.   غرب در ایران به دنبال همان صورتبندی‌ای می‌دوید که بر عراق صدام حسین حاکم کرده بود.   نتیجه نیز همان بود؛  حملة نظامی و ارسال نیروهای مسلح غرب به درون ایران.   این روسیه بود که در برابر این گزینه،  به دلیل منافع امنیتی و حیاتی خود ایستادگی کرد و همزمان،  ملت ایران را از یک جنگ خانمانسوز نجات داد؛   دولت جمکران را با توسری پای میز مذاکرات فرستاد،  و … و با برپائی نیروگاه هسته‌ای در بوشهر،   به آمریکائی‌ها حالی کرد که در برابر اعزام نیروهای مسلح به خاک ایران تاوان بسیار سنگینی خواهند پرداخت.   حال به چه دلیل «حسن‌یاری» تلاش می‌کند نقش‌ها را اینگونه وارونه جلوه دهد؟ 

 

پاسخ روشن است.   با در نظر گرفتن سبقة حقوقی و استراتژیک مذاکرات هسته‌ای،   به زیر سئوال بردن این مذاکرات توسط مصباح یزدی،  تکه استخوانی است که آمریکا برای سگ‌های وفادارش پرتاب کرده.    این آمریکاست که به خیال خود می‌خواهد با به زیر سئوال بردن «مذاکرات هسته‌ای» در مورد اوکراین از روسیه «باج» بگیرد؛   و در کشور ایران هم طبق معمول آخوند به بلندگوی منافع یانکی تبدیل شده.  در ثانی،   اینکه کشور ایران در مراودات خود با جهان در موضع بهتری نسبت به گذشته قرار گرفته،   به هیچ عنوان منافع حکومت آخوندی را بازتاب نمی‌دهد.   آخوندها نیک می‌دانند که با عادی‌سازی روابط از اهرم‌های عمدة بحران‌سازی‌های داخلی محروم می‌مانند،   و مهم‌ترین سنگرهای‌شان یعنی بساط «جنگ زرگری» با آمریکا را از دست خواهند داد.    این فشار روسیه است که اینان را به سوی برقراری روابط عادی با جهانیان پیش می‌راند،‌  به این امید که هم ارتش آمریکا را از سرزمین‌های‌ مجاور خود دور نگاه دارد،  و هم نهایت امر وسیله‌ای جهت تغییر بنیان‌های تحجر در کشور ایران فراهم آورد.    

 

بله،  در کمال تأسف جناب «محقق» اصلاً در باغ نیستند؛    ایشان به بازگوئی ریل خبرهای رادیوفردا بسنده کرده،    چماق سازمان سیا را تحت عنوان «تحلیل» بر فرق مخاطب فرود می‌‌آورند.   به ادعای ایشان روسیه که هم‌اکنون در حال عقد مهم‌ترین قراردادهای تجاری با چین،  هند،  انگلستان و آلمان است،   «منزوی» شده،  و در آرزوی کسب حمایت از حکومت دست‌نشاندة اسلامی هر شب «آه» می‌کشد!   و سرکار قندعلی از اظهارات کشکی‌شان نتیجه می‌گیرند که ایران نباید به این «قدرت منزوی» که هر روز هم منزوی‌تر خواهد شد «نزدیک» شود!

 

دنبالة جفنگیات «حسن‌یاری» را بررسی نمی‌کنیم،  چرا که در کمال تأسف از این قماش تفاله و نخاله کم نداریم.   ولی در اینجا فرصت را غنیمت شمرده به رادیوفردا تبریک می‌گوئیم.  این رادیو تاکنون تحلیل‌های پوچ‌‌اش را از زبان ملا و آخوند و توله‌آخوند به ما حقنه می‌کرد،  خوشحال‌ایم که پیشرفت کرده‌!   بجای ریش و نعلین و روسری و حرمسرا یک گروهبان ارتش انگلستان را آورده‌ تا به ایرانیان درس «منافع ملی» بدهد!‌        

 

«سیا» جونم قد و بالاتو قربون

تو هاون باشی و من دستة اون!

       

 

 

 

 

گوبلز و گلدسته!

عکس

علی خامنه‌ای رهبر اوباش جمکران، بار دیگر هنگام «زیارت» گنبد و گلدسته‌هائی که ادعا می‌شود مدفن امام هشتم شیعی‌مسلکان را تزئین کرده، به اظهار نظر در امور کشوری پرداخت. خلاصه، به قول آن وحشی بیابانی، ایشان همه را «نصیحت» کرده‌اند! زنده‌یاد کسروی می‌گفت، «هر کجا بز مرده‌ای چال شد، امام‌زاده هم ساخته‌اند!» در نتیجه، ما هم برای بررسی فراز و فرود اظهارات خامنه‌ای در کنار این «گلدسته‌ها» آنقدرها اهمیت قائل نیستیم. اظهارات ایشان تکراری است و کسالت‌بار؛ زدن به «سیخ‌وسنگ» است. و خلاصه بگوئیم، توجیه‌نامه‌ای است بر فاشیسم مذهبی و حفظ منافع قشر زالوصفت آخوند و قاری و دلال و قواد، تحت عنوان «حمایت» از حقوق ملت ایران!‌ تو گوئی ما ملت، موجودیت تاریخی‌مان از قِبَل حسن نیت و اعمال محیرالعقول اراذلی از قماش خامنه‌ای، رفسنجانی، حسن فوتبال و میرحسین موسوی تضمین شده،‌ و اگر این حضرات نمی‌بودند، ما ملت سال‌های سال پیش از میان رفته بودیم!

ولی با نیم‌نگاهی به ترهات خامنه‌ای درمی‌یابیم که فاشیسم تا چه حد می‌تواند دیوانه‌پرور باشد. عملکرد همة فاشیست‌ها در زمینة تبلیغاتی یک‌سان است و بررسی‌شان از منظر جامعه‌شناسانه بسیار جالب. فاشیست‌ها مشتی جفنگیات و چرت‌وپرت را که در آغاز مسخره به نظر می‌آید، به «بدیهیات» تبدیل می‌کنند. به طور مثال، شعار خنده‌داری از قماش «خواهرم! حجاب تو مشت محکم بر دهان امپریالیسم است»، که فقط می‌تواند مورد قبول مرغ پخته قرار گیرد، به تدریج تبدیل می‌شود به یک «نقشة راه!» سپس در اطراف این نقشة راه، نوکران نانخور فاشیسم شروع می‌کنند به ایجاد حشووزوائد، تاریخچه‌نویسی، خیال‌بافی، شمایل‌نگاری، سخنرانی، موعظه، فتوی و … و خلاصه کار را بجائی می‌رسانند که در اذهان عوام‌‌الناس شعارهای پوچی که در آغاز مسخره و بی‌معنا بود تبدیل می‌شود به «بدیهیات!» تکرار این بدیهیات در جامعه «تعبد»ایجاد می‌کند به طوری که هر گاه عملة فاشیسم دهان باز کند، در چارچوب «تعبداتی» که با چنین «بدیهیاتی» بر جمع تحمیل شده، صحت اظهارات‌اش مورد تردید قرار نخواهد گرفت.

ولی این فقط مرحلة نخست است. چرا که، فاشیست‌ها پس از سر هم کردن «بدیهیات»، از طریق تکرارشان، به تقلید «نظریه‌پردازی» مشغول می‌شوند! افرادی که در زبان‌مادری‌شان فاقد کلام منسجم و سازمان یافته هستند، از طریق روخوانی همین «بدیهیات»، به مرور زمان تبدیل می‌شوند به «سخنرانان» جلسات توجیهی فاشیسم! امثال اینان را در همین حکومت اسلامی کم ندیده‌ایم. شاهدیم که سرداران سپاه پاسداران بدون استثناء در مورد مسائل «فرهنگی»، داد سخن می‌دهند، و پخش اظهارات بی‌سروته اینان از جمله وظائف خبرگزاری‌های حکومت اسلامی است.

ژوزف گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر، به دلیل اعتقادات عمیق مذهبی‌اش به عنوان کاتولیک، خداترس و مؤمن، و به دلیل تحصیلات عالی در زمینة ادبیات رومانتیک در بهترین دانشگاه‌های آلمان، از کاربرد زبان در رشد و پرورش «اوهام» آگاهی داشت. و به همین دلیل تکیه کلام‌اش این بود که «دروغ هر چه بزرگ‌تر، واقعی‌تر و بهتر!» ولی جزئیات کلام اهریمنی گوبلز که نظریه‌پرداز‌ مشتی وحشی شده بود، در این مختصر نخواهد گنجید. گوبلز در واقع می‌گفت، زمانیکه دروغ می‌گوئید آنقدر این دروغ را بزرگ کنید که مخاطب از شنیدن‌اش به هراس افتد. حال می‌توانیم با اهداف «عالیة» فاشیسم بهتر آشنا شویم: ایجاد وحشت، ناامنی، تزریق نفرت، دامن زدن به خشونت، دشمن‌تراشی در جامعه، و … و این‌هاست اهرم‌های اجتماعی فاشیست‌ها.

عملة فاشیسم پس از تأمین «بدیهیات» که بالاتر به آن اشاره کردیم، جمع را با «سخن‌پراکنی‌» ویژة خود به وحشت می‌اندازد، و مردم را مانند گلة رم‌کرده از این آغل به آن آغل، در طلب اندک راحت و آرامش می‌دواند. و زمانیکه بخوبی به جماعت هراسان «حالی» کرد که راحت و آرامش جز در کنف حمایت فاشیست‌ها به دست نخواهد آمد، در ذهن آنان ویروس «نفرت» را نیز تزریق می‌کند.

«نفرت» از این گروه اجتماعی، نفرت از آن گروه سیاسی، نفرت از همسایه، نفرت از همشهری، و … و برخلاف پندار عوام، فاشیست به هیچ عنوان کاری ندارد که پروسة «نفرت‌پراکنی» چه کسانی و چه قشرهائی را شامل خواهد شد. آنانی که در ساختار اجتماعی جامعه ضعیف‌ترین و آسیب‌‌پذیرترین باشند، در پروسة «نفرت‌پراکنی» هدف فاشیسم قرار خواهند گرفت. جالب اینکه، این قشرها می‌توانند از جمله همکاران نزدیک فاشیست‌ها هم از کار درآیند، مسئله آنقدرها مهم نیست. به طور مثال، جوزف مک‌کارتی که علاوه بر همجنس‌گرائی انحرافات بیمارگونة جنسی نیز کم نداشت، همجنس‌گرایان را هدف پروپاگاندهای فاشیستی خود کرده بود. چرا که، هدف اصلی «نفرت‌پراکنی» بود. هر چند «نفرت‌پراکنی» نیز برای فاشیست هدف غائی نخواهد بود،‌ و در عمل تبدیل می‌شود به ابزار کار او. ابزاری برای سرکوب ملت در چارچوب «نظمی» که منافع گروه فاشیست و اربابان‌اش بعدها سازماندهی خواهند کرد.

به طور مثال، شاهد بودیم که در روزهای آغازین کودتای 22 بهمن 57 شبکة فاشیسم «انقلاب اسلامی» مرتباً از مبارزه با «طاغوتی‌ها» سخن به میان می‌آورد. اگر می‌پرسیدیم، «طاغوتی‌ها» چه کسانی هستند، جواب می‌شنیدیم، آن‌ها که «انقلاب اسلامی شکوهمند» را قبول ندارند! ولی پای این پاسخ چوبین بود، چرا که در این چارچوب سرمایه‌داران شمال شهری، طبقات مرفه و مستفرنگ، چپ‌گرایان، اقلیت‌های مذهبی، لائیک‌ها، دمکرات‌ها، لیبرال‌ها، بهائیان و … همگی طاغوتی به حساب می‌آمدند و این سئوال مطرح می‌شد که اگر این جمعیت عظیم طاغوتی است، اصولاً چه کسانی این به اصطلاح «انقلاب» را قبول دارند؟ جواب به این سئوال هم به همان اندازه مبهم و گنگ و بی‌سروته بود: پابرهنه‌ها!

ولی دیدیم که طی گذشت زمان بسیاری از قشرها و طبقاتی که گویا طاغوتی به شمار می‌رفتند، تحت فشار قرار نگرفتند، حتی بسیاری از آنان همکاران نزدیک و همنشین‌های کودتای اسلامی از آب درآمدند. ولی آن پابرهنه‌ها، پس از 35 سال، نه تنها از گذشته نیز پابرهنه‌تر شده‌اند، که دیگر در سخنوری‌ ملایان کودتاچی حتی جایگاهی «کلامی» نیز برای‌شان منظور نمی‌شود. پس می‌بینیم که شعار مبارزه با «طاغوتی‌» و حمایت از «پابرهنه» اهداف دیگری دنبال می‌کرد. به عبارت دیگر، این شعارها ابزاری بود جهت دشمن‌تراشی‌. ابزاری ابتدائی برای برنامه‌ریزی سرکوب‌های سازماندهی شده در یک فاشیسم دست‌نشانده.

در ورراجی‌های علی خامنه‌ای، سر قبر و در کنار گلدسته‌های امام هشتم‌اش، تمامی مراحل رشد تبلیغات فاشیستی را می‌بینیم:

«[مقام] معظم […] در اولین روز بهار […] نقشه کلان راه کشور در سال جدید یعنی اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی را تبیین کردند.» منبع: فارس، اول فروردین‌ماه 1393

نخست باید گفت که فاشیست‌‌های جمکران از نوروز وحشت فراوان در دل دارند. این هول و هراس را در کلام ملا و توله‌ملا به صراحت می‌بینیم. اینکه در خبرگزاری‌های حکومت کذا تلاش می‌شود با لفاظی و جمله‌پردازی‌های بازاری، عبارت «نوروز باستانی» با «اولین روز بهار» جایگزین شود، به هیچ عنوان «معصومانه» و اتفاقی نیست. در آداب و رسوم بسیاری ملل و اقوام همه ساله، نخستین روز بهار به نحوی از انحاء به جشن و پایکوبی اختصاص دارد، ولی هیچکدام از اینان تقویم ملی خود را بر اساس این روز پایه‌ریزی نکرده‌اند، و در این میعاد سخن از مهم‌ترین جشن ملی نیز به میان نمی‌آورند. خلاصه بگوئیم، نوروز برای ایرانیان آغاز فصل بهار نیست؛ فلسفه‌ای از آن خود دارد، و از آنجا که در آن محلی جهت روضه‌خوانی و بریدن سر امام حسین و چسبیدن به تخم امام هشتم پیش‌بینی نشده، آخوندجماعت نیز جائی در آن نخواهد یافت. به همین جهت نیز سعی بر آن است که این «سد راه انقلاب اسلامی» را در افکار عمومی به هر ترتیب که شده «ویران» کنند.

بعضی خوانندگان مسلماً به یاد دارند که در نخستین نوروز «صدر انقلاب اسلامی»، یعنی همان دوران «خوب و خوش» که بسیاری از مخالفان امروزی حکومت آخوندی آن را نمادی قابل ستایش از حکومت «مردمی» و «آزاد» و … می‌خوانند، رجائی، کفیل آموزش و پرورش آخوندها رسماً اعلام داشت که تعطیلات نوروزی مدارس و دانشگاه‌ها دیگر 13 روز نخواهد بود! ولی در همان سال، ملت ایران برای نشان دادن نفرت خود از این حکومت، مدارس و دانشگاه‌ها را تا 16 فروردین‌ماه به تعطیل کشاند! بله، آن‌ها که «انقلاب اسلامی» را مردمی و خوب و مامانی معرفی‌ می‌کنند، بهتر است تا دیر نشده رختخواب‌شان را از آخوندها جدا کنند. واقعیت را نمی‌توان برای همیشه از چشم ملت‌ها پنهان داشت، حکومت اسلامی از نخستین روز موجودیت‌اش جز حاکمیتی استبدادی، کودتائی و دست‌نشانده نبوده و نیست. پس بازگردیم به «نقشة کلان» علی خامنه‌ای!

نقشه‌ای پوچ و موهوم که معنا و مفهومی هم ندارد: «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی!» نخست از اقتصاد حکومت اسلامی کمی بگوئیم. می‌دانیم که رهبر اصلی این اوباش یعنی همان خمینی بیابانی، می‌گفت، «اقتصاد مال خر است!» شاید به همین دلیل باشد که «علی‌خره» اینچنین بی‌محابا پای در مبحث اقتصاد گذارده. باید اذعان داشت که اقتصاد برای این حکومت معنای غیرمتعارف دارد، و شاید وراجی‌های خمینی از همان آغاز خطوط اصلی ضداقتصادی این رژیم پوشالی را به صراحت ترسیم کرده بود. حکومت اسلامی به دلائلی ظاهراً «عقیدتی» اصول اولیة اقتصادی ـ شرایط تولید، قوانین کار، نقش دولت در افزایش تولید، و … ـ را به زیر پای می‌گذارد. ولی به صراحت بگوئیم، این نظام عقیدتی نیز که اوباش بر آن تکیه کرده‌اند، محدودة مشخصی ندارد. هر روز تعریف آن تغییر می‌کند. دیروز همه چیز برای «پابرهنه‌ها» بود، و امروز حتی سخنی هم از پابرهنه‌ها در میان نیست؛ ‌کارتون‌خوابی امری «عادی» شده و مسئول‌‌اش هم حکومت ملایان شمرده نمی‌شود!

معنای اقتصاد برای این حکومت در فضاسازی‌های مسخرة اسلامی و عقیدتی خلاصه می‌شود. و در این میانه ارتباط دادن تولید داخلی با «فرهنگ»، آنهم فرهنگی که با دین ترادف یافته، از آن عملیاتی است که فقط در ذهن علیل آخوند می‌گنجد:

«[…] اگر کسی روح استقلال ملی را با تمسخر نشانه رود، وابستگی را تئوریزه کند، به مبانی اخلاقی و دینی جامعه اهانت کند، شعارهای اصلی انقلاب را مورد تعرض قرار دهد، زبان فارسی و خلقیات ملت را محقر جلوه دهد و ضمن ترویج اباحه گری، روح عزت ملی جوان ایرانی را نشانه رود، آیا باید در مقابل فعالیت‌های مخرب او، بی‌اعتنا بود؟[…]» همان منبع

«روح استقلال ملی» دیگر چه صیغه‌ای است؟ این واژگان پوچ و بی‌معنا را کدام گوسالة ننه حسنی به «نقشة راه» تبدیل کرده؟ اهانت به «مبانی اخلاقی و دینی» تعریف مشخص دارد؟ تعرض به «شعارهای اصلی انقلاب» را می‌توان فهرست‌وار ارائه داد؟ خلقیات ملت و زبان فارسی را محقر جلوه دادن یعنی چه؟ ترویج اباحه‌گری و نشانه رفتن «روح عزت ملی جوان ایرانی» چیست؟ هیچ پاسخی برای این پرسش‌ها نخواهیم یافت.

همانطور که بالاتر نیز عنوان کرده بودیم، ردیف کردن واژگان پوچ و بی‌معنا در کلام فاشیست یک شیوة کاملاً شناخته شده است. آخوندها چیزی «اختراع» نکرده‌اند، از اربابان‌شان «فن» پوچ‌پردازی آموخته‌اند. این فنون را «گوبلز» نیک می‌شناخت. برای این جانوران مهم نیست که «چه می‌گویند»، کلام‌شان هیچ معنائی هم ندارد، اینان مفت‌گویانی هستند که با تکیه بر فضاسازی‌های اجتماعی، بنا بر احتیاجات زمان و مکان، برای خزعبلات‌شان معانی «خلق» می‌کنند. درک کلام این موجودات با تکیه بر «ادبیات متعارف» امکانپذیر نیست، چرا که کلام اینان حکم همهمة «طبل و دهل» را دارد. عربده و هیاهوی جنگ است، که «آرایش» شده تا صورت ظاهری کلام به خود گیرد. اینان هیچ نمی‌گویند، با هیاهو، با کوفتن بر طبل و دهل انسان‌هائی را که پیشتر در بند فاشیسم گرفتار آورده‌اند، بیشتر و بیشتر می‌ترسانند.

در کلام این آدمخواران، حذف و نابودی «دیگران» هدف اصلی زندگی معرفی می‌شود. حمله به «دیگری» هر دم به رنگ و روغنی آراسته شده، توجیه می‌گردد. فضای آغشته به تعفن و ادبار فاشیسم را هر دم آب‌ورنگ می‌زنند، و با تکیه بر این پروسة «استعماری» نه تنها فلسفة وجودی یک حکومت دست‌نشانده و اجنبی‌پرست را توجیه می‌کنند، که مرگ و نابودی را نیز به ارزش می‌گذارند. و تمامی این روند انسان‌ستیز بر فضای «وحشت» و «ابهام» که توسط همین حکومت ایجاد شده تکیه دارد. بی‌دلیل نیست که آمریکا «مرتباً» می‌خواهد به نوکران جمکرانی‌اش حمله کند، یا آن‌ها را مورد «تحریم» قرار دهد. بله، سناریوی استعماری «انقلاب اسلامی» در عمل دو بازو دارد؛ واشنگتن و جمکران!

باید ببینیم در شرایطی که دو بازوی کذا 35 سال است به چپاول ملت ایران مشغول است،‌ نقشة راه علی خامنه‌ای چه معنائی جز گنده‌گوئی و وراجی می‌تواند داشته باشد؟ خلاصه بگوئیم، حکومتی که دهه‌هاست به دست خود زمینة اقامت فارغ التحصیلان، صاحبان فن و دانش و هنر و ادب و موسیقی را در دیگر کشورهای دنیا فراهم می‌آورد؛ حکومتی که حداقل 7 میلیون ایرانی را آواره کرده، و در داخل مرزها مدرک‌پرستی را عملاً به جائی رسانده که روسای جمهور و وزرا با تقلب و سندسازی مدارک دانشگاهی برای خودشان درست کرده‌اند، رهبر چنین حکومتی چگونه می‌تواند خود را «حامی» منافع ملی جا بزند؟ «رهبر» باند اوباش و اراذل چگونه به خود اجازه می‌دهد برای «پیشرفت» اقتصاد کشور «نسخه» بنویسد؟ گویا شرایط وحشتناک اقتصاد وابسته به نفت که هم‌اینان طی 35 سال بجائی رسانده‌اند که عملاً تولید را به نابودی کشیده، از چشمان شهلای «رهبر» حکومت اسلامی به دور مانده! ایشان می‌خواهند در کنار روضه‌‌خوانی و زوزه‌کشی برای امام حسین، و دست در دست شبکة رانت‌خواری، باج‌گیری، رشوه و فساد مالی که در ادارات‌شان به راه انداخته‌اند، نسخه‌ای هم برای بهبود اقتصادی و امور فرهنگی بنویسند؟

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم، سخنرانی علی خامنه‌ای پوچ‌گوئی‌ است. هیچکس به آنچه از دهان این پیرمرد مافنگی بیرون می‌ریزد توجهی ندارد. یکی به خرج بیمارستان ننه‌اش فکر می‌کند، دیگری فلان‌جای‌اش را می‌خاراند و برای مصائب امام هشتم که در «غربت» خیلی بد گذرانده‌اند اشک می‌ریزد و … و ممکن است بقیه هم با چشمان باز به خواب رفته باشند. این مجالس را ما پیشتر هم دیده بودیم؛ سخنرانی‌های آریامهر و امام خمینی را که یادمان نرفته، اینهم دنبالة همان‌هاست!

ما برای حکومتی که جهت اظهارنظر در مورد کودتای اوکراین مجبور شده یک هفته خفقان بگیرد، تا پس از کسب اجازه از لندن، آنهم از زبان نوکر اصلی انگلستان، یعنی عضوی از قبیلة لاریجانی‌ها کودتای اوکراین را با رفراندوم قانونی کریمه در ترادف قرار دهد، آنقدرها حق ادامة حیات قائل نیستیم. به علی خامنه‌ای هم می‌گوئیم، این تعطیلات نوروزی را غنیمت شمرید که پس از سیزده به در ممکن است، «نعلین به بغل، خانة شوور» روانه شوید!

کامکاران!

 

مسیحیان با فاصله‌ای چند روزه از زادروز پیامبرشان،  سال نو را هم جشن می‌گیرند.   و به این ترتیب،   با گذاردن نقطة پایان بر گذشته‌ها،  همزمان با بزرگداشت مسیحیت به پیشواز «ژانوس»،  خداوند «آغازها» و «دیگرگونی‌های» دوران باستان رومیان می‌شتابند.   ارتباط مسیحیت با جشن «ژانویه» آمیزه‌ای است از اسطوره‌های رم باستان با اعتقادات اقوام سامی‌.   ولی رابطة ایرانیان با نوروز به هیچ عنوان از این نوع نیست؛   به عبارت دیگر،   تا آنجا که به جشن نوروز مربوط می‌شود،  هیچ ارتباطی بین ایران باستانی و قرون وسطی اسلامی پیدا نخواهیم کرد.   نوروز تافتة جدابافته‌ است،  ‌ مختص فلات بلند ایران است و هیچ رابطه‌ای با دیگر تحولات تاریخی برقرار نکرده.   نوروز،   یکتاست و جاودان.   نوروز تماماً ایرانی است. 

 

در تاریخ ایران زمین هر فاتح و جهانگشائی که پای بر این فلات پر گهر گذارد،   هر جهان‌گرد و جهان‌شناسی که از دیارمان دیدن کرد،   نوروز را هم «دید!»  هر چند از آن هیچ نشناخت.   از مقدونی منفور تا تازی صحرانشین،   از ترک ‌آسیای مرکزی تا مغول خون‌آشام چنگیزی و تیموری،   از انگلیسی نفت‌خور تا آمریکائی مفت‌خور و نوکران ایرانی‌نمای آشنا و ناشناس‌شان،   هر یک،   هر آنچه خواستند بر پیکرة این «روز نو» نوشتند.  برخی آن را با زبان  الکن و مبتذل‌شان ستودند،   بعضی دیگر نوروز را به سخره‌ گرفتند.   برخی این «مراسم» را یادگار دوران «آتش‌پرستان گبر» خواندند،   و گروهی دیگر آن را تلاش مذبوحانةة اقوامی دیدند که بازماندگان جادة ترقی و تکامل بشری‌اند و … و کار بجائی رسید که ملایان،   نوروز را جشن آغاز فصل بهار ‌خوانند!   

 

ولی اینان جملگی ره به ترکستان برده‌اند!   «نوروز» را نه ایران‌شناس می‌شناسد و نه اجنبی‌پرست؛   آن‌ها  که نسب بردن به فلان و بهمان عرب سوسمارخور را افتخار می‌دانند،   آن‌ها که در رسانه‌های دست‌نشاندة آتلانتیسم تا همین چند روز پیش برنامة بمباران ملت ایران را «مرور» می‌کردند،  اگر نوروز را به ایرانی تبریک می‌گویند،   از این «روز نو» هیچ نمی‌دانند.  معنا و مفهوم و فلسفة «روز نو» را در تلاطم امواج توفندة تاریخ این سرزمین ندیده‌اند و نشناخته‌اند.   فقط ایرانیان می‌دانند که چرا بر تخت نشستن جمشید پیروز اینچنین لایق جشن و پایکوبی خواهد بود.   

 

آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز

کامکارا کار گیتی تازه از سر گیر باز

 

 

 

 

 

         

کی‌یف و کاسبکار!

عکس

 

بحران اوکراین،   علیرغم ابهاماتی که هنوز پیرامون چند و چون و مسیر تحولات احتمالی آن وجود دارد،  در زمینة سیاست‌های کلان‌استراتژیک چند مسئله را روشن کرد.   مسائلی که،   به استنباط ما عمده‌ترین‌شان را می‌باید در ارتباط اتحادیة اروپا با سیاست‌های جهانی روسیه جستجو نمود.  در این میانه مسلماً نقش‌آفرینی‌هائی نیز می‌توان برای ایالات متحد و دیگر کشورها پیش‌بینی کرد.   هر چند با در نظر گرفتن روند مسائل می‌باید اذعان داشت که این نقش‌آفرینی‌ها بیشتر می‌باید نتیجه و بازتابی از روابط مسکو با اتحادیة اروپا تحلیل شود.  از اینرو ابتدا به نقش اتحادیة اروپا طی دو دهة اخیر می‌پردازیم،   سپس نگاهی خواهیم داشت به پیامدهای بحران اوکراین،   و رابطه‌ای که قدرت‌های بزرگ با این رخداد برقرار خواهند کرد.  پس مطلب را با تحلیل نقش نوین اتحادیة اروپا ادامه می‌دهیم.

 

یادآور شویم در این مقطع،   هدف ما شکافتن زمینه‌های تاریخی اتحادیة اروپا نیست؛   در مورد تاریخچة این اتحادیه هزاران تحقیق معتبر صورت گرفته و علاقمندان می‌توانند به ادبیاتی گسترده در اینمورد دسترسی داشته باشند.   آنچه در اینجا پیرامون اتحادیة اروپا عنوان خواهیم کرد،   خارج از «نُرم‌های» اطلاع‌رسانی رایج قرار می‌گیرد،  ‌ چرا که تصویر دلپذیر اتحادیه اروپا را مخدوش می‌کند. 

 

در ویراست رسمی،‌   اتحادیة اروپا یک مجموعه از «کشورهای صلح‌طلب» است که با تکیه بر آراء‌عمومی،   ملت‌های رنگارنگ «اروپائی» را به درون خود فرامی‌خواند،   و از دمکراسی پارلمانی،   مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر،  آزادی‌بیان و آزادی احزاب در این «بلاد» دفاع به عمل می‌آورد.   ولی در واقع اتحادیة‌ مذکور در پروسة گسترش مرزهای خود نهایت امر به ماشین «توسعه‌طلبی»،  تجاوز و مداخله‌جوئی تبدیل شده،   و مرزهای سیاستگزاری‌های لندن،‌  یعنی ارباب اصلی اتحادیه را به مناطق مختلف جهان گسترش می‌دهد و نهایت امر در برابر مناطق نفوذ و حتی منافع حیاتی قدرت‌های بزرگ راه‌بند ایجاد می‌نماید.   خلاصه بگوئیم،   در هزاران کتاب و مقالة سیاسی و اقتصادی که تاکنون به رشتة تحریر در آمده،  چهرة دوست‌داشتنی و رسانه‌ای اتحادیة اروپا مورد بررسی قرار گرفته،‌   حال آنکه به چهرة پلید،   گسترش‌طلب و سوداگر این اتحادیه کمتر پرداخته شده.   

 

همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم،  آنچه پیرامون تاریخچة اتحادیة اروپا نگاشته شده،   بیشتر بر تحلیل و بررسی تاریخچة رشد «صلح‌دوستانة» این اتحادیه تکیه می‌کند،   نه بر آنچه ما آن را گسترش سینه‌خیز منافع لندن به درون مناطقی می‌خوانیم که منافع حیاتی قدرت‌های دیگر را به چالش خواهد کشاند.   از منظر تاریخی،   پایه‌ریزی این اتحادیه تلاشی بوده جهت ممانعت از فروپاشی جوامع «هیتلری اروپا» پس از شکست در برابر متفقین.  ولی پس از پایان کار اتحاد شوروی،‌   اتحادیة کذا به ارابه‌ای تبدیل شد جهت گسترش نفوذ آتلانتیسم به درون کشورهای اروپای شرقی.   عضویت شتابزدة برخی کشورها در «باشگاه» اتحادیة اروپا ـ  سوئد،  فنلاند،  اتریش،  و … ـ  درست پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  و صف گرفتن بسیاری دیگر از «متقاضیان» پیوستن به این اتحادیه،   شرایط ویژه‌ای در قلب اروپا به وجود آورد،‌  که نمی‌توان تبعات استراتژیک آن را نادیده گرفت.   

 

هر چند اتحادیة کذا در ظاهر امر پذیرش عضویت فلان و یا بهمان دولت را به «شرایط» مشخص و «دقیق» سیاسی،  اقتصادی،  مالی و حتی ساختاری منوط کرده،‌  ولی در عمل ثابت شده که این عضویت‌ها،   چه در مرحلة ورود به باشگاه و چه در مرحلة فروافتادن در واحد پولی یورو آنقدرها هم بر پایة «مقررات ویژه» صورت نگرفته و  نمی‌گیرد.   به طور مثال،   امروز مشخص شده که هنگام تحمیل واحد پولی «یورو» بر بسیاری کشورها از جمله یونان، بروکسل کشورهای کوچکی را که آمادگی مالی کافی برای تغییر واحد پولی نداشته‌اند،  با سندسازی و جعل‌آمار به درون یورو پرتاب کرده‌.   اینجاست که شاهد شتاب دیوانه‌وار لندن و میانبر زدن و ایجاد «شرایط ویژه»،  جهت تحمیل واحد پولی در برخی مناطق مشخص می‌شویم.   

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر هدف لندن،   ایجاد یک خاک‌ریز مالی در برابر نفوذ روبل نبوده،  به چه دلیل اتحادیة اروپا اینچنین هول‌هولکی و با تقلب و سندسازی کشوری «متزلزل» همچون یونان را به منطقة یورو می‌کشاند،   و به کشورهائی از قبیل فنلاند و اتریش که به دلیل شرایط جغرافیائی ویژه‌شان آمادگی بیشتری جهت فروافتادن در حیطة نفوذ روبل روسیه را داشتند،   هیچ امکانی جهت «انتخاب» زمینة اقتصادی مناسب حال‌شان نداده،   آن‌ها را با شتاب به درون این «باشگاه» هُل می‌دهد؟  

 

در عمل،   استقرار واحد پولی یورو،    ابزاری نوین جهت آغاز جنگ اقتصادی با روسیه در اختیار لندن قرار ‌داد،   هر چند خود انگلستان حاضر نشده،   و شاید هرگز حاضر نشود که رأساً در این «نبرد پولی» شرکت کند!   حال این سئوال مطرح می‌شود که اگر بریتانیا به عنوان تنها برندة «جنگ دوم جهانی» در اروپای غربی،   منتفع اصلی از «اتحادیة اروپا» است،   چرا در این ساختار به اصطلاح دمکراتیک،   شاهد شکل‌گیری روابط «ارباب ـ رعیتی» هستیم؟   به عبارت دیگر،   چرا آلمان،  فرانسه،  هلند و ایتالیا ـ   وابستگان به نگرش‌ فاشیسم هیتلری ـ  در عمل با تهدید و ارعاب،  و در برخی موارد حتی بدون مراجعه به آراءعمومی به درون توافقنامه‌های پیچ‌درپیچ ارزی فرو می‌افتند،   ولی انگلستان خود را از این بساط خارج نگاه داشته؟  یورو چه فوایدی دارد که مخصوص رعایا شده،   و ارباب آن را نمی‌خواهد؟ 

 

بدون آنکه بخواهیم پای در تحلیل‌های پیچیدة اقتصادی بگذاریم به صورت خلاصه می‌توان گفت،   یورو یک «خاک‌ریز» است؛   نه یک واحد پولی.   و به همین دلیل نیز انگلستان دولت‌های زیردست خود را به درون آن فروانداخته و خود در کنار گودال به تماشا نشسته.

 

در عمل،  آنچه بحران اوکراین به نمایش گذارده همین دو لایه از رشد مزمنی است که نگرش توسعه‌طلبانة اتحادیه اروپا به وجود آورده.   لایة نخست،   همان توسعة ارضی و گسترش‌طلبی و انضمام کشورها،   مناطق و ملت‌ها به مرکزیت اداری و سازمانی‌ای است که تحت نظارت عالیة انگلستان اداره می‌شود.   و لایة دوم نیز قرار دادن همین ساختارهای «جذب شده»،   تحت قیمومت ارزی،   مالی و اقتصادی‌ تحت نظارت لندن است.   هر چند انگلستان حاضر نیست خطرات مالی و اقتصادی این قیمومت را تقبل نماید!    خلاصه بگوئیم،  در این تصویر و دورنما،   اتحادیة اروپا برای لندن یک ابزار گسترش استعمار است و برای دیگر اعضاء ساختاری است صرفاً تحمیلی.   ساختاری که آنقدرها هم که ادعا می‌کند،  کاری با رفاه‌عمومی شهروندان ندارد.   این اتحادیه،  یک ماشین ‌پول‌سازی است در خدمت سرمایه‌داری انگلستان،  و نهایت امر در فضاهای استراتژیک گسترده‌تر خادم ایالات متحد نیز خواهد شد. 

 

همچنانکه شاهد بودیم،   توطئه‌های آتلانتیسم از ماه‌ها پیش تحت عنوان «تلاش» جهت جذب اوکراین به اتحادیة اروپا آغاز شده بود.   تو گوئی جذب اوکراین به اتحادیة کذا گسترش‌طلبی ارضی به شمار نمی‌آید؛   نوعی همکاری دوستانه است!   و این نوع «همکاری و دوستی» با نشان دادن «در باغ سبز»،   که معمولاً از طریق وعده و وعید کمک‌های مالی و حمایت از دمکراسی و انساندوستی و … آغاز می‌شود،   نهایت امر سعی دارد «عوام‌‌الناس» را به پیوستن به «اتحادیه» کذا تشویق کند.   در این میانه روسیه همچون میعادهای دیگر ـ  مورد قفقاز، گرجستان،  چچنی و… ـ   دست به قمار خطرناکی زد.   کرملین بجای برخورد سریع با زمینه‌سازی اتحادیه جهت گسترش‌طلبی ارضی،   تلاش نمود تا به نوبة خود «در باغ سبز» دیگری به روی افکارعمومی بگشاید؛   دری که به همکاری نزدیک مالی،  اقتصادی و تجاری میان «روسیه و اوکراین با اتحادیة اروپا» باز می‌شد!  

 

ولی این «در» مشکل اتحادیة اروپا را حل نمی‌کرد.   بر خلاف ادعاهای «خررنگ‌کن» و تبلیغات این اتحادیه،   تلاش‌ها جهت نزدیک کردن اوکراین به بروکسل،‌  هیچ ارتباطی با رفاه‌عمومی،  گسترش تجارت و دادوستد،  دمکراسی و این «دروغ‌های» تبلیغاتی نداشته و ندارد.  مسئله به این محدود می‌شود که چگونه می‌توان در برابر نفوذ اقتصادی،  مالی و سیاسی کرملین سنگ‌اندازی کرد.   مدیریت «اتحادیه» به هیچ عنوان حاضر نبود همزمان با نزدیک شدن به اوکراین،‌   امکانات اقتصادی،  مالی و تجاری روسیه را در اینکشور دست نخورده نگاه دارد.   قصد اتحادیه نابودی تمامی زیرساخت‌های صنعتی،  مالی،  و خدماتی اوکراین و جایگزینی‌شان با انواع وابسته به غرب بود.  همان شیوه‌ای که در آلمان شرقی به اجرا در آمد.  و به همین دلیل بود که کار به درگیری و تغییر رژیم و مسائلی کشید که در این مرحله از بررسی جزئیات‌شان خودداری می‌کنیم. 

 

ولی درگیری صریح اتحادیة اروپا با روسیه،  آنهم در قلب منطقة نفوذ کرملین،   به روشنی نشان داد که روسیه با توسل به سیاست «شترسواری دولا دولا» به هیچ عنوان نمی‌تواند در برابر گسترش‌طلبی اتحادیة اروپا زمینة مساعدی جهت «همکاری» به وجود آورد.   اگر پیش از بحران اوکراین مقاصد و اهداف اتحادیه از گسترش‌طلبی‌های ارضی بر بسیاری افراد پوشیده مانده بود،   اینک این طرح‌ها از روی میز استراتژها به تدریج به صفحة روزنامه‌ها منتقل می‌شود،  و این خود مسئله‌ای خواهد شد برای انگلستان که می‌باید جهت توجیه مجموعه‌ سیاست‌های گسترش‌طلبانة خود،  برای پاسخگوئی‌ به افکارعمومی نیز آماده شود.   خصوصاً اگر بریتانیا در یک و یا چند سیاست دیگر از این قماش نیز شکست بخورد،  پاسخگوئی به هنگامه‌ای تبدیل خواهد شد که مسلماً برای مهار آن دولتی به مراتب پایدارتر از دولت ائتلافی دیوید کامرون لازم خواهد آمد.

ولی در میانة بحران اوکراین،   نقش یانکی‌ها نیز تقریباً وارونه شد!    کاخ‌سفید طی سالیان دراز سعی داشت تا اتحادیة اروپا را دوست و متحد «طبیعی» واشنگتن بنمایاند.   و باید قبول کرد که این اتحادیه نیز،   البته نه به رسم دوستی که بر اساس روابط «ارباب ـ رعیتی»،   پیوسته به فرامین ارباب یانکی خود گردن نهاده بود!    دولت‌های خاطی عضو «باشگاه» نیز سریعاً توسط لندن به شیوة ناصرالدین میرزای قاجار به «چوب‌فلک» بسته ‌شدند.   ولی در هنگامة دعوای طرفین در اوکراین،  که طرف اصلی دعوا می‌باید انگلستان به حساب آید،  روابط به اصطلاح سازندة «واشنگتن ـ  مسکو» که سال‌های سال برای پایه‌ریزی‌شان تلاش شده بود دچار فروپاشی شد،   بدون آنکه واشنگتن بتواند به صراحت از روابط نوینی که در شرف تکوین است منافع مشخصی برای خود منظور دارد.   و دلیل مخالفت‌های گستردة محافل مختلف در آمریکا با مسائلی که در اوکراین به وقوع پیوسته ـ  در این مورد می‌توان به مقالة مهم کیسینجر در واشنگتن‌پست اشاره کرد ـ   همین وارونه شدن روند جریانات است!

 

مقالة کیسینجر به صراحت نشان می‌دهد که در این میانه،   آمریکا بیشتر تلاش دارد تا در برابر فروپاشی روابط‌اش با روسیه مقاومت کند،   هر چند وابستگی‌های «لندن ـ  واشنگتن» بیش از آن است که چنین تلاشی صددرصد کارآئی داشته باشد.   به طور مثال،  شاهد نوعی همزمانی تحولات اوکراین با فروپاشی‌هائی «عجولانه» در روند صلح خاورمیانه نیز هستیم!   و این هماهنگی‌ها به صراحت نشان ‌می‌دهد که لندن تلاش دارد با «پیروزی» در اوکراین،   تمامی برنامه‌های 8 سالة اوباما را در خاورمیانه ابتر کند!   می‌باید به انگلستان برای این موفقیت عظیم «تبریک» گفت؛  هر چند هنوز روشن نیست که لندن بتواند چنین «موفقیت» سیاسی‌ای کسب کند،  و در صورت کسب آن بتواند از «موفقیت» کذا به صورت بهینه بهره‌برداری صورت دهد. 

 

هیاهو پیرامون کریمه را نیز می‌باید یکی از همین «موفقیت‌های» فرضی و بی‌پایه و اساس لندن به شمار آورد.  مسائل مبتلا به کریمه روشن است و جای هیچگونه تردید در تحلیل‌ها باقی نمی‌گذارد.  همه می‌دانند که کریمه در عمل و از منظر استراتژی‌های نظامی و امنیتی قسمتی از خاک روسیه به شمار می‌رود؛  و هر چند در نقشه‌ها این شبه‌جزیره قسمتی از خاک اوکراین نمایش داده شود،   کرملین جهت حفظ سیطرة خود بر آن لحظه‌ای در استفاده از سلاح‌های هسته‌ای تردید نخواهد کرد.  کریمه برای روسیه به همان اندازه حیاتی است که پرل‌هاربر برای ایالات‌متحد.   پس هیاهو پیرامون «انضمام» کریمه به روسیه فقط در چارچوبی که بالاتر عنوان کردیم،   یعنی مشکل‌آفرینی‌های آتی لندن برای استراتژی‌های منطقه‌ای روسیه می‌باید تحلیل شود.

 

خلاصة کلام،  تلاش محافلی که از نزدیک شدن نگرش‌های کلان استراتژیک «مسکو ـ واشنگتن» به یکدیگر نگران‌اند،    اینبار بر «انضمام» کریمه به روسیه متمرکز شده،   ولی چه بگوئیم،  که ایالات متحد به هیچ عنوان،   نه قادر است در برابر سیاست‌های کرملین در مناطق سابقاً شورائی از خود عکس‌العملی نشان دهد،   و نه منافع حیاتی لندن،  برلین و پاریس اجازه خواهد داد که واشنگتن آنطور که برخی رسانه‌ها در بوق انداخته‌اند روسیه را تحریم اقتصادی کند.  تحریم اقتصادی و مالی مسکو،  صرفاً فروپاشی گستردة مالی و اقتصادی در غرب به وجود خواهد ‌آورد.   به صراحت بگوئیم،  در شرایط فعلی آن‌ها که سخن از چنین «استراتژی‌ای» بر زبان می‌رانند فقط و فقط خوراک تبلیغاتی برای رسانه‌های آتلانتیست فراهم آورده‌‌اند. 

 

امروز آراءعمومی در کریمه،  در قالب یک رفراندوم پیوستن به روسیه را به تأئید اکثریت غیرقابل انکاری از اهالی این منطقه رسانده،  و فرمان‌های تند و تیز غربی‌ها بر علیه این «رفراندوم» به برگی خزان‌زده می‌ماند که بی‌خبر از توفان‌های آتی بر شاخه می‌لرزد.  چرا که به استنباط ما توفان‌های منطقه‌ای هنوز آغاز نشده و این تازه آغاز کار است.

 

همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم،  بحران کریمه چند مسئله را به صراحت نشان داده  و سرفصلی خواهد شد برای آنچه در آینده به چشم خواهیم دید.   نخست اینکه در این مقطع دیگر گسترش‌طلبی‌های ارضی اتحادیة اروپا امکانپذیر نیست.  به عبارت دیگر،  این گسترش‌طلبی‌ها بیش از آنچه امکانات استراتژیک بروکسل و یا حتی حمایت‌های واشنگتن امکان حمایت از آن‌ها را داشته باشد‌ پیشروی کرده،   و امروز دیگر زمان عقب‌نشینی است.  اتحادیة اروپا به احتمال زیاد طی ماه‌های آینده بالاجبار ناچار به تجدید‌نظر کلی در سیاست‌های «فتح اروپای شرقی» خود خواهد شد.   از سوی دیگر آمریکا به صراحت دریافت که بازی کردن با کارت «اتحادیه اروپا» خصوصاً آنزمان که رودرروئی مستقیم با مسکو به وجود می‌آورد دیگر برای‌اش منفعتی نخواهد داشت.  در نتیجه،   واشنگتن نیز پس از آنچه در کریمه به وقوع پیوسته،    در سیاست‌های خود در ارتباط با «اتحادیة اروپای دوست‌داشتنی» تجدید نظر کلی صورت خواهد داد.  و شاید ایجاد همین شکاف در جبهة آتلانتیست‌ها و گسترش آن باشد که در آینده سرنوشت منطقه را رقم زند.

         

 

 

فرهنگ و فیسبوک!

عکس

 

بحرانی که آتلانتیسم‌ تحت عنوان «انقلاب» در اوکراین به راه انداخت،  به دلائلی که در مطلب فعلی امکان بازگشائی‌شان را نداریم،  نتوانست در سطح جهانی بازتاب‌های مطلوب لندن و واشنگتن را به بار آورد.   و مواضع ضدو‌نقیض دولت‌ها و محافل حاکم در غرب به صراحت نشاندهندة این ‌ناکامی در خیمة‌ آتلانتیسم است.   آلمان و انگلستان،  گاه از زبان رهبران و مسئولان،   و گاه به نقل از مدیران طراز اول «چندملیتی‌های»‌ صنعتی و مالی،   تحریم تجاری روسیه را «مردود» و غیرممکن می‌شمارند.   و از ظواهر امر چنین می‌توان استنباط کرد که واشنگتن صرفاً جهت لبیک به نیازهای تبلیغاتی و اوامر برخی «جناح‌ها» مرتباً وانمود می‌کند که اعمال چنین «تحریم‌هائی»،   اگر مسکو «دندان‌گردی» کند غیرقابل اجتناب خواهد شد!   جالب اینکه،  فرانسه همچون دیگر میعادهای پساجنگ دوم،    نقش چرخ پنجم ارابة آتلانتیسم را برعهده گرفته و می‌کوشد «تزهای» غیرعملی و غیرممکن و صرفاً رسانه‌ای  آتلانتیسم را بر علیه مسکو نه تنها منطقی و واقع‌بینانه بنمایاند که آن‌ها را عملی نیز ارزیابی کند!   این است دلیل واکنش تند مفسران سیاسی به سخنرانی‌های «بامزة» فرانسوا اولاند،  رئیس جمهور فرانسه،   پیرامون برخورد «تند و بی‌قید و شرط» با روسیه!

 

ولی از آنجا که تحولات سیاسی ایران برای ما اولویت دارد،   شاید بهتر باشد از اوکراین فاصله گرفته به بررسی مسائل ایران بپردازیم،   چرا که به استنباط ما نخستین و سهمگین‌ترین پس‌لرزة عقب‌نشینی آتلانتیسم در اوکراین را در ایران احساس خواهیم کرد.  

 

چند ماه پیش در وبلاگ «از اوکراین تا ایران» نوشتیم که تحولات اوکراین با مسائل ایران در ارتباطی تنگاتنگ قرار گرفته.   و امروز این ارتباط به مراتب از گذشته واضح‌تر شده.  در این راستا،   سفر «اشتون»،  مسئول امور خارجة اتحادیة اروپا به تهران،   و خصوصاً «دیدار» وی از شهر اصفهان،  در شرایطی که فضای اوکراین هنوز «متشنج» به نظر می‌رسد،  این گمانه را تقویت می‌کند.

 

بحران اوکراین دیر یا زود به دلیل شکست آتلانتیسم،   از مرزهای شمالی پای به درون ایران خواهد گذارد،   و  همچون میعادهای دیگر که افلاس و ناکامی،  آتلانتیسم را به موضع‌گیری‌های نمایشی در کشورمان وادار می‌کرد،   حکومت اسلامی هم به دست‌وپا افتاده و نمایش کهنه و تکراری «آزادی مطبوعات» و مسائل فرهنگی را به روی صحنه آورده.   و در شرایط استبداد سیاه و ضدفرهنگی‌ای که بیش از یکصد سال است پایه‌های فرهنگ ایران را چون موریانه می‌جود،   این نمایش «لات‌رُبا» که هر آنچه لات‌ولوت متصور باشیم به تماشای‌اش «تجمع» خواهد کرد،  گویا برای گستردن سفرة استعمار به دنبال گوسفند قربانی می‌گردد.

 

در این «سفرة» استعماری،  که گاه رنگ نذری و اسلامی به خود می‌گیرد و به حسین و مبارزات کربلا می‌پردازد،   و برخی اوقات کارگری و توده‌ای شده،   به خون «خلق‌ها» آغشته می‌گردد،   پیش غذا ـ  اردوور ـ  را مقامات اصلی حکومت استعماری شیخ‌ و شاه با صدور «فتوی» آزادی مطبوعات،   یا از طریق «ابراز نگرانی» برای مسائل فرهنگی در کاسة «مردم» خواهند ریخت.   در هر حال،  تجربة حکومت‌ استعماری در ایران این اصل اساسی را به اثبات رسانده که ایندو موضع‌ ـ  ‌صدور فتوی و ابراز نگرانی ـ   در واقع دو روی سکة سرکوب است.   و پهن کردن این بساط جز زمینه‌سازی جهت سرکوب‌های آتی هدف دیگری دنبال نکرده و نخواهد کرد!   

 

 و به حکم «سنت سرکوب استعماری»،   پس از صرف این پیش‌غذای «خوشمزه» می‌باید منتظر کباب باشیم.  کباب مسمومی که پس از گذار از دهان صدها سگ در کاسة‌ «اهالی فرهنگ» فرو می‌افتد.  و وظیفة‌ «اهالی فرهنگ» هم که روشن و واضح و مبرهن است!   حضرات می‌باید بالاجبار این «طعام بهشتی» را تا ته میل فرمایند و زمانیکه تحت تأثیر عوارض این کباب گندیده،  به سرگیجه و حال تهوع دچار شدند،  تنها راه نجات‌شان  تناول «دسر» الهی‌ای خواهد بود که «شیخ‌وشاه» با عشق و از خودگذشتگی مخصوص «اهل فرهنگ» آماده‌ کرده‌اند.

 

تأثیر «دسر» کذا معجزه‌آساست؛   هر چند بستگی تام به این دارد که فرد «اهل فرهنگ» تا کجا «اهل بخیه» هم باشد.   اگر همچون پاسدار شریعتمداری و شاعر شهیر،   «شهریار»،   تریاک و افیون تا مغز استخوان‌اش را خورده باشد،  با خوردن این «دسر»،  نه تنها همچون الاغ لازار،  جان تازه می‌یابد که در راه حفظ منافع «شیخ‌وشاه» سخنگوئی خواهد شد قادر و بلبل‌زبان!   ولی اگر علیرغم نوکری در دکان انگلستان،   هنوز دُم به تلة افیون نداده باشد‌،   همچون «استاد» سروش،   «فیلسوفی» خواهد شد دلخسته،   «دل‌سوز» این و آن،  و خصوصاً دل‌سوز حکومت اسلامی «شیخ و شاه.»   اگر هم «اهل فرهنگ» کذا،   اهل «خلق‌بازی» از کار درآید،    دسر کذا او را در خلاء میان مرگ و زندگی نگاه می‌دارد؛   گاه «رفیق اسیر» است و گاه «رفیق شهید!»  و این فهرست همچنان ادامه دارد.   ولی اگر کسی از همان اول که بعضی‌ها سفره انداختند،  بر آن شاشید،  و تف به صورت دولت دست‌نشانده و ارباب تریاک‌فروش‌اش انداخت،  همچون نویسندة این وبلاگ،   «اهل فرهنگ» ایران نخواهد بود و … و انتخاب‌اش با شماست!  اگر می‌خواهید نزد «سیا» و «ام. آی.6»  عزیز باشید،   در سفره‌شان نشاشید؛ ‌ از مقام معظم پیروی کنید که به این سفره «احترام» می‌گذارند:    

 

«[…] خامنه‌ای تأکید کرد،  در مورد مسائل فرهنگی نگران است و در نگرانی نمایندگان خبرگان در این زمینه سهیم است.»

منبع:  رادیوفردا،  16 اسفندماه 1392

 

همانطور که می‌بینیم،   رهبر جمکرانی‌ها سفرة کذا را دوباره پهن کرده.   اشتباه نکنیم،  «نگرانی» خامنه‌ای هیچ ارتباطی با این واقعیت ندارد که در این مملکت،  پس از 35 سال لات‌بازی توسط مشتی ملا و توله‌‌ملا،   نه یک نویسندة قابل ذکر داریم،  نه یک روزنامه‌نگار،   و نه حتی یک ناشر معتبر.  برای اینان مهم نیست که فیلم‌سازان‌شان به گروهی «جایزه‌بگیر» تبدیل شده‌اند که بجای گسترش فرهنگ،  و یا حداقل فراهم آوردن زمینة تفریح برای هم‌وطنان‌شان،  ترجیح می‌دهند در جشنواره‌ها کنار این «کله‌خر» و آن «شرخر» بایستند و عکس‌یادگاری بگیرند،  عملی که از منظر اینان عین «هنر» شده!   خیر!   خامنه‌ای اصولاً از این «نگرانی‌ها» ندارد؛  از خودشان است.   «نگرانی» علی خامنه‌ای از مسائل «فرهنگی» معنا و مفهوم دیگری دارد.   ایشان «نگران‌اند»،   چرا که،  دولت حسن فوتبال،  که با پرداخت‌های «زیرمیزی» قرار شده برای تبلیغات «اسلامی» هم که شده چند ساعتی فوتبالیست‌های جمکرانی را در برزیل به «نمایش» بگذارد،  به دلائلی در برابر «استفتائات فرهنگی» مجلس و سئوالات برخی «مقامات» و خصوصاً خبرگان «مقاومت» به خرج داده!  

 

چه نشسته‌اید که دولت حسن فوتبال در رسانه‌ها دُم درآورده،   آنهم چه «دمُی»،  به کلفتی دم روباه سیبری!  ایشان که با رأی‌نویسی «امت مسلمان» و پس از پروژة حذف کاندیداها،   و حتی دور ریختن انواع خودی آن‌ها،  از صندوق‌های مارگیری نظام علوی با رمل و اسطرلاب استخراج شده‌اند،  حالا می‌خواهند «فیسبوک» را آزاد کنند!   دیدید چه شد،  آقا؟!   به این می‌گویند «انقلاب فرهنگی!»   «اهالی فرهنگ» هم خیلی از عملیات‌ حسن فوتبال خوش‌شان آمده،  و از آن  استقبال می‌کنند.  خلاصه،   همگی فعلاً پیش‌غذای اهدائی مقام معظم را تا ته خورده و کاسه اش را هم لیسیده‌اند!    «آزادی» است دیگر،  چه می‌خواهید؟!  ممد پاسدار،  حسن روضه‌خون و فاطمه کماندو می‌توانند با استفاده از این «آزادی»،‌   روی فیسبوک عکس‌های «مکش‌مرگ‌ما» بگذارند.   «دختران فاطمه» و «اصحاب حسین» می‌توانند یکدیگر را از راه به در کنند؛   شاید به شیوة کفار گنجفه‌ای بخواهند بصورت مجازی «دانس» هم بروند و از راه دور لاس بزنند و با اینکارها مملکت را به فساد و فحشاء بکشانند.   می‌خواهید «اسلام» کارش به ازدواج همجنس‌گرایان بکشد؟  می‌خواهید این همجنس‌گرایان در قم ازدواج کنند،  و دکان آخوند را از سکه بیاندازند؟  آقا!   دیگر سگ صاحب‌اش را نخواهد شناخت،   اگر به این نمی‌گویند «مشکلات فرهنگی»،   به عقیدة شما اسم‌ این بلایای آسمانی چیست؟   

 

نگرانی‌های مقام معظم ریشه در همین مسائل «عمیق فرهنگی» دارد؛   تحرکات پائین‌تنة‌ فاطمه کاماندو و ممد پاسدار و علی پاسیار و حسین حق‌دار و … و این مسائل عمیق فرهنگی  صدمات غیرقابل جبران به انقلاب و امور ازمابهتران خواهد زد.   بالاخره اگر قرار باشد سر جوانان به «چیزهائی» گرم شود،   تکلیف این تریاک انگلیسی،  آن افیون آمریکائی،  این کس‌شعرهای کربلاجویان،   و آن هیاهوی پوچ و بی‌معنای «اهالی بخیه» چه خواهد شد.   چه کسی می‌آید این‌ «تولیدات اصیل انقلاب» را مصرف کند؟   این‌ها روی دست‌شان باد می‌کند و این دکان روی سر صاحب دکان خراب می‌شود.   اگر شما را از ته «خراسون» سوار بر یک الاغ لنگ به تهران می‌آوردند تا «رهبر انقلاب» بشوید،   از این بساط نگران نمی‌شدید؟!  چرا می‌شدید!  مقام معظم کاملاً حق دارند.     

       

اصلاً همة این «جنایات» تقصیر ‌آمریکاست،   «بگو مرگ بر شاه!»   همین‌ها بودند که اینترنت لعنتی را درست کردند،   و گرنه اسلام و مسلمین که اینجوری مثل خیار چنبر سنگ روی یخ نمی‌شدند.    مقام معظم جواب شهدا را چه بدهند؟  خدای ناکرده اگر زمانیکه رهبر کبیر سر نماز آنهنگام که ماتحت به آسمان  ـ  سر به سجده ـ  در اولوهیت ذوب شده و قلب‌ مبارک‌شان «قل قل» می‌زند،  مورد استفتاء یکی از همین شهدای همجنس‌گرا قرار بگیرند و طرف بپرسد،   این چه کثافت‌کاری است که شما به راه انداخته‌اید،   مقام معظم چه بگویند؟   وحید آقا را صدا کنند تا با چاقو صدای این شهید جنت مکان را خفه کند؟  بله جانم!   ملایان یک عمر زحمت کشیدند،  می‌بخشید،   صدها سال هر کدام‌شان هزاران در مورد لواط تحقیقات کردند،   تا با کمک امیرکبیر «عزیز»،  روزنامه‌نگاری در این مملکت بشود «بولتن‌نویسی!»  بعد از «انقلاب اسلامی» هم اجر زحمات‌شان را گرفتند،  ساواک آریامهر کمک‌شان کرد تا رادیو تلویزیون کشور بشود کرخلای مسجدشاه.   حالا با این اینترنت چه خاکی بر سر کنند؟   سئوال اینجاست،  چگونه باید اینترنت را به خلای مسجدشاه تبدیل کرد تا اسلام خدشه‌دار نشود،  و از  گزند «دشمن» محفوظ بماند؟  این است ریشة «نگرانی‌» مشترک حضرت مقام معظم و سازمان‌ سیا!    دردشان حقاً یکی است!     

 

راستش را بخواهید ما زیر وبم این اینترنت را نمی‌شناسیم، ‌ آن‌ها که این وبلاگ را هر روز فیلتر می‌کنند و برای‌مان «مَسیج» می‌گذارند حتماً بهتر می‌دانند،   از آن‌ها بپرسید!  ولی بین خودمان بماند،  این اینترنت اصلاً از پایه و اساس ضداسلامی و «ضدارزشی» باید باشد.   یعنی وقتی انسان‌ها آزادانه سخن می‌گویند،   و حکومت نمی‌تواند در برابر حضورشان،  کلام‌شان و ارتباطات‌شان سد ایجاد کند،   قاعدتاً چه در نظام شاهنشاهی،  چه در حکومت اسلامی و چه در بلشویسم سرکوبگر استالینسیتی این «اسلام» است که به خطر می‌افتد.   پس باید نفس خلق‌الله را گرفت،  سر ملت را به سنگ کوفت،   باشد که «نگرانی» مشترک  مقام معظم و ارباب‌ یانکی‌شان برطرف شود.  

 

اگر قلم آزاد باشد،  یکهو ممکن است نداهای «ضدانقلابی» به گوش برسد.   ارومیه بشود رضائیه؛   مقام معظم بشود علی خره و … و در این میانه «بعضی‌ها» از ارباب‌شان هیچ نمی‌گویند!   چرا که فعلاً قرار شده «صبیة ارباب» با حفظ حجاب اسلامی برود به اصفهان و به منارجنبان اصفهان ـ همان مناری که هنوز می‌جنبد ـ  برای گشایش کار بنی‌صدر دخیل ببندد،  تا گزند چشم بد به بنی‌سطل نرسد و ایشان بتوانند روز جهانی زن را گرامی دارند!   ‌

 

شوخی درکار نیست؛   بنی‌صدر برای هشت مارس اطلاعیه داده!    «فرزند معنوی امام خمینی» که روز 8 مارس 1979 عضو «شورای انقلاب اسلامی» بود و لات‌ها‌ را فرستاده بود زنان را در خیابان‌ها کتک بزنند،  حال به 8 مارس آویزان شده و در دیار «کفر»،   آنجا که «مردم» همجنس‌گرا و بدبخت و بیچاره و گمراه هستند،  و اینترنت هم فیلتر «ارزشی» ندارد،   به نام «مجامع اسلامی ایرانیان» اطلاعیه صادر می‌کند!    البته نام بنی‌سطل را پای این اطلاعیه نمی‌بینیم،‌  ولی کس‌شعربافی ملائی «بنی‌سطل» از صد فرسنگی قابل رویت است؛   اگر چند تا «حضرت امام خمینی» به متن «شورانگیز» اطلاعیة کذا اضافه کرده بود،  تبدیل می‌شد به یکی از «اطلاعیه‌های شورای انقلاب اسلامی»:

 

«[…] در جریان انقلاب 1357،  خواست عمومی،   تغییر در حوزه نظر و عمل بود […] تا ایدئولوژی‌های راست و چپ […] بی‌اعتبار گردند […]  و دین به وظیفه اصلی خود که همانا یادآوری ارزش‌ها و حقوق ذاتی انسان به وی است باز گردد.[…]»

منبع:  «مجامع اسلامی ایرانیان»،   8 مارس 2014

  

بله،  بی‌دلیل نبود که وقتی حنای لات‌بازی‌ بنی‌سطل در تهران کم‌رنگ شد،   «ام. آی. 6» او را به پاریس فرستاد تا از گندابة فدائیان اسلام پاسداری کند.   امروز پس از گذشت 35 سال از افتضاح حکومت دینی در ایران،  این جانور خودفروخته که با بوسیدن نعلین خمینی «رئیس جمهور» شده بود،   باز هم می‌خواهد عین «امام‌زمان» با حکومت دینی‌اش برای «شرق و غرب» تعیین تکلیف کند!    امروز بنی‌صدر برای کودتای پوسیده‌ای معرکه گرفته که گندش در سراسر ایران در آمده،  و در چهارگوشة گیتی انواع مختلف‌اش همه روزه از آستین‌ آتلانتیسم مفلوک بیرون می‌زند.  خلاصه،   بنی‌سطل عین روح‌الله خمینی‌ دیوانه شده،  و می‌خواهد ایدئولوژی‌های «راست و چپ» را نابود کند،   تا به وظیفة دینی‌اش عمل کرده باشد!     در قاموس ایشان،  انقلاب 1357  ـ کودتای رنگارنگ و شاهنشاهی ـ   هدف‌اش یادآوری ارزش‌ها و «حقوق ذاتی» انسان بوده است!   

 

ما هم در همینجا می‌پرسیم،  «حقوق ذاتی» دیگر چه صیغه‌ای است؟  حقوق که نمی‌تواند «ذاتی» باشد.  حقوق مجموعه امتیازاتی است که در مقام بازتاب ملموسی از کنش‌وواکنش ساختارها و بنیادهای انسان‌محور،  در یک جامعة مشخص برای افراد قائل می‌شوند.  به عبارت دیگر،  «حقوق» ذاتی نیست،   چرا که بر اساس همان تعاریفی که دین و دین‌داران خیلی به آن‌ها می‌نازند،   «ذات» خارج از اختیار انسان قرار گرفته.  در نتیجه،   حقوق نمی‌تواند از «ذات» سرچشمه بگیرد،   مگر آنکه این «حقوق» آن نباشد که در مفاهیم معاصر به آن اشاره شده.   

 

بله،  اینجاست که می‌رسیم به افاضات خمینی و دیگر همکاران بنی‌سطل «انقلابی.»  اینجاست که می‌بینیم اینان هنوز «حقوق انسان» را بازیچة دست «خدا» می‌بینند،  و از آنجا که خدا هنوز تشریف نیاورده‌اند،  تصمیم‌گیری در باب این «حقوق» نیز به حکم همین شرووربافی‌ها به جانشینان بر حق ایشان یعنی،  به نمایندگان محفل «شیخ‌وشاه» تفویض شده.   زمانیکه باند «کودتای 22 بهمن 57» را پارکابی‌های محفل «شیخ‌وشاه» می‌خوانیم،  دلائل بسیار زیاد است. در وراجی این جانوران وحشی قرون‌وسطائی به سهولت می‌توان توجیه حاکمیت استبدادی بر ملت‌ها را مشاهده کرد.   ما هم در همینجا از «باند» بنی‌صدر می‌خواهیم تا به لفاظی و مزخرف‌بافی پایان دهد.   این پوچ‌بافی‌ها و چرندگوئی‌ها که بعضی‌ها در فضای سیاست کشور به راه می‌‌اندازند،   آنهم تحت عنوان «حمایت از روز جهانی زن» هیچ معنائی جز حمایت از سرکوب توسط شبکة روحانیت ندارد.   از یک‌سو در اسلام،   «انسان» در مفهوم معاصر نمی‌تواند وجود داشته باشد،  و از سوی دیگر اسلام بر اساس متون شرعی،  «زن» را نصف «مرد» به حساب می‌آورد.  حمایت از ایدة «روز زن» برای افرادی که «اسلام» را رهنمای ایدئولوژیک خود گرفته‌اند،  معنا و مفهومی جز مردمفریبی ندارد.

 

ولی نهایت امر می‌باید پرسید کدام دین،  کدام سنت،  کدام اسطوره،   کدام قصه و حکایت دیرین،  پدیده‌ای به نام «حقوق زن» را به رسمیت شناخته،   که نوچه‌های مهاجر «امام خمینی» سروپا برهنه در کتاب‌دعا،   زیارت‌نامه و دین اسلام که همچون دیگر ادیان ابراهیمی برده‌داری،   تعدد زوجات ‌و سنگسار و قصاص را به رسمی‌ات شناخته،   به دنبال حقوق زن می‌گردند؟  

 

یادآور شویم،   «حقوق زن» مقوله‌ای است صرفاً «حقوقی»،  نوین،  و صددرصد معاصر.  به عبارت دیگر،  خارج از وراجی و روایت و حکایت‌سازی،   هیچ پیغمبر و شاه و امام،  و هیچ حکومت باستانی و دیرینه‌ای،  پدیده‌ای به نام «حقوق زن» را به رسمیت نشناخته،   چرا که اصولاً در دیرینه‌شناسی دینی و سنت‌های اجتماعی،  پدیده‌ای به نام «حقوق» در مفهوم امروزین کلمه گنجانده نشده بود.   بله،   اگر برای خر ملانصرالدین هم این مطلب را توضیح دهید،  شاید بفهمد،  ولی «بنی‌سطل» و حواریون «مجامع اسلامی ایرانیان»،  صرفاً به دلیل خودفروختگی و دست‌بوسی،  شعور متعارف را کنار گذاشته‌اند؛   اینان جز خدمت در بارگاه قدرت‌های استعماری،   درک دیگری از فعالیت سیاسی ندارند.   به همین دلیل تلاش می‌کنند ضمن پنهان داشتن نقش استعمار در سرکوب زنان ایران،   از حکومت کودتائی «اسلامی ـ استعماری» سلب مسئولیت کنند،   و مسئولیت سرکوب زنان را به حساب «سازمان‌ها و احزاب و کادرهای سیاسی» بنویسند تا اسلام خدشه‌دار نشود:     

«[…] به این علت که از سوی بسياری از کادرهای سیاسی و سازمان‌ها و احزاب و نقش‌آفرينان […] درک درستی از مفهوم آزادی و برابری ورابطۀ ارگانیک آن‌ها با استقلال[…]  موجود نبود،  اهمیت برابری جنسیتی زنان با مردان در حقوق در پردۀ غفلت ماند.»

همان منبع   

 

البته ما با کادرها و سازما‌ن‌های سیاسی و احزاب کاری نداریم؛  ولی به جز آخوندهای کودتاچی و چپ‌نمایان ـ  اینان  نماد بردگی زن را نشانی از مبارزه با استبداد ارزیابی کرده بودند ـ   دیگران از سرکوب زنان ایران استقبالی به عمل نیاوردند.   ولی خوب بنی‌صدر برای سلب مسئولیت از استعمار و آخوند و اسلام «مأمور» بوده و هست.   باری در صدر کودتای 22 بهمن،   به دلیل هول‌وهراس آتلانتیسم از تحولات اجتماعی ایران،  حکومت «شیخ» با چنان سرعتی جایگزین حکومت «شاه» شد که اصولاً مجالی برای «کادرهای سیاسی،  سازمان و احزاب» باقی نماند.   زمینة سیاسی در کشور بی‌نهایت فقیر بود،  چرا که،   در حکومت استبدادی 28 مردادی،   پدیده‌ای به نام سازمان و حزب معنا و مفهوم نداشت،  و همانطور که گفتیم،  جایگزینی کودتائی حکومت شاه با پروژة اسلامی پیشنهادی «کارتر ـ برژینسکی» با چنان سرعت و خشونتی عملی شدکه احدی فرصت «جسارت» به کیان اسلام نیابد.   و گذشته از تهاجم وحشیانه به تظاهرات 8 مارس 1979،   واکنش کودتاچیان به فراخوان هدایت‌الله متین‌دفتری برای «جبهة دمکراتیک» شاهدی است بر این مدعا.  پس تکیه‌کلام بنی‌صدر باز هم بی‌معنا می‌شود.  خارج از «جبهة دمکراتیک»،   که تلاش کرد در آن دوره،   فضای سیاسی کشور را با «کنونیت» آشتی دهد،  از کدام حزب و کدام کادرسیاسی می‌توان در ایران نام برد؟  مشتی پیرمرد لکنتی که ته دکان «جبهة ملی» با مصدق‌شان ور می‌رفتند،   و دلارهای بازار را که با صلاحدید ساواک «کاسبی» کرده‌ بودند می‌شمردند، حزب هم داشتند؟   ملایانی از قماش خمینی و حواریون‌اش که در نجف و کربلا با حواله‌های «بانک ملی ایران»‌ و به تأئید حکومت شاهنشاهی نان می‌جویدند،   «کادر سیاسی» به شمار می‌آمدند؟   و آن‌ها که «چپ‌گرائی‌شان» عملاً به «کج‌گرائی» کشیده شده بود،   و تظاهرات 8 مارس 1979 را محکوم کردند،  و این روزها در لندن و پاریس همه ساله «روز زن» را به «ایرانیان» صمیمانه تبریک می‌گویند «سازمان» به شمار می‌روند؟    

 

خلاصه بگوئیم،  پدرسالاری کوردل و دست نشانده که از وحشت نفوذ دمکراسی در ایران هنوز هم بر فضای اجتماعی،  سیاسی و خصوصاً بر تشکیلات سیاسی برونمرزی و درونمرزی حاکم باقی مانده،  ایرانی و به ویژه «زن» ایرانی را آدم به حساب نمی‌آورد.  جالب اینکه،   این بلایا تا آنجا ادامه یافته که زنان خود نیز تبدیل شده‌اند به عمده‌ترین دشمن زنانگی!    بله،  در پروسة سرکوب اجتماعی،   انداختن ردای «آقائی» بر اندام «قربانی» بهترین وسیله جهت بهره‌کشی از قربانیان است.   این مطلب در تمامی کتب علوم اجتماعی معاصر به تأئید تکرار شده.   به طور مثال،  در مزارع جنوب آمریکا زمانیکه برده‌داران می‌خواستند کنترل کامل بر بردگان اعمال کنند،   از برده‌هائی استفاده می‌کردند که در ازای یک قرص نان اضافه،  و یا حتی یک لبخند رضایت‌بخش از سوی «ارباب»،   حاضر بودند شدیدترین مجازات‌ها را بر ‌هم‌رنگ‌های‌شان تحمیل نمایند.   این پروسة «زورستائی» از دیرباز بهترین ابزار حفظ سلطه بوده،  امروز هم هست.   

 

مگر آمریکائی‌ها مراکز و دفاتر «گرانقیمت» خود را در پایتخت‌های صنعتی و تجاری‌شان در ساعات نیمه‌شب،  به نازل‌ترین هزینه با حمایت‌های مقطعی از گروه‌های اوباش و چاقوکشان «قرق» نمی‌کنند؛   مگر این سیاه‌پوستانی که با کت‌وشلوار ابریشمین در ویلاهای مجلل پاریس و لندن نشسته‌اند،   روسای جمهوری کشورهای «مستقل» آفریقائی به شمار نمی‌آیند؛   مگر و …  و این نمونه‌ها فراوان است.   ولی بنی‌سطل «چاردست وپا» تلاش می‌کند که با سلب مسئولیت از ارباب و اسلام،   ابزار استعمار ـ  دین و طرفداران براندازی ـ  را از استبداد مبری کند:   

 

«[ولی] نظام تازه استقرار یافته […] از این غفلت سود جسته و به اسم دین،  [و] به رسم قدرت‌مداری در پی بازسازی ساخت‌های استبدادی پیشین برآمد.»              

همان منبع

 

بله،  اینجاست که گند توجیهات آقای بنی‌صدر و «مجامع اسلامی ایرانیان» در می‌آید.  اینان جهت توجیه «حکومت اسلامی»،  دست بر پدیده‌ای گذارده‌اند که خودشان نیز از تشریح‌ آن عاجز خواهند بود.   در برابر این سئوال که مسئول این جنایات ـ   البته در اینجا گویا فقط سرکوب زنان در میان است ـ  کیست؟  جواب انجمن کذا روشن است:   «نظام تازه استقرار یافته!»  خدمت ایشان بگوئیم،   چیزی به نام «نظام تازه استقرار یافته» نداریم.  این حرف‌ها و کلی‌گوئی‌ها فقط از رادیوتلویزیون حکومت اسلامی به گوش می‌رسد.   این به اصطلاح «نظام» تمامی تکیه‌گاه‌اش ارتش شاهنشاهی،  ساواک و شهربانی بود،  و امروز نیز جز همین‌ها تکیه‌گاهی ندارد.   آنکه بنی‌صدر را «رئیس‌جمهور» کرد همین ارتش بود،  آنکه وی را برکنار نمود همین ارتش بود،  و آنکه ایشان را در کنار مسعود رجوی به پاریس آورد نیز همین ارتش بود.  خلاصه بگوئیم،  عبارت مبهم «نظام تازه استقرار یافته» از آن شاه‌کلیدهائی است که امثال بنی‌صدر قصد دارند با آن از بن‌بست ایدئولوژیکی که خودشان به وجود آورده‌اند خارج شوند.   و جالب اینکه،  مسئلة زن در ایران نیز در همین ابعاد بررسی می‌شود. 

 

ما می‌پرسیم چرا می‌باید در ایران به قضیة آزادی زن اینگونه «وارونه» نگریسته شود؟   چرا احدی نمی‌خواهد بگوید این استعمار است که ترجیح می‌دهد زن ایرانی در اسارت زنجیر خانواده،  پدر،  شوهر و خلاصة کلام «نظام ‌پدرسالار» دست و پا بزند؟  چرا این حضرات نمی‌گویند این حکومت استعماری است که زن را در چارچوب نیازهای استراتژیک‌اش «جنس بنجل»‌ معرفی می‌کند؛  چرا نمی‌گویند این برخورد وحشیانه با انسان‌ها قسمتی از نیازهای «اقتصادی ـ تجاری» سرمایه‌داری غرب است،  که خود را اینچنین به نمایش گذارده؟   پاسخ به این چراها روشن است؛   لاپوشانی این جانوران وحشی جهت حفظ پرستیژ ارباب‌شان.  

 

ولی همانطور که بالاتر نیز گفتیم،  گند کار اینان بد جوری درآمده،  و تبعات فروپاشی ساختارهای استعماری در اوکراین،  به زمین‌لرزة سیاسی در ایران منجر خواهد شد.   آن‌ها که با جغرافیای استعماری ایران آشنائی دارند،  وقتی سخن از شهر اصفهان به میان می‌آید مسائل زیادی را خواهند دید:   فرار میرپنج به اصفهان،  مرکزیت مدیریت داخلی متفقین در اصفهان،   شبکة «آلمانی‌های» پیش و پس از جنگ در اصفهان،   آشوب‌های سازماندهی شده در دوران شریف‌امامی در این شهر،   بالاترین ردة دانشجویان اعزامی به آمریکا از اصفهان در دوران آریامهر،   افشای شبکة فرانسوی‌نما و انگلیسی کلوتید رایس در بحران‌سازی‌های 88 در اصفهان،  و …  و خلاصه بگوئیم،  سفر کاترین اشتون به اصفهان ـ  مهم‌ترین مرکز جاسوسی انگلستان در خاورمیانه ـ  به صراحت نشان می‌دهد که ایشان برای «گودبای» گفتن به جان‌نثاران ملکه راهی این دیار شده‌اند.          

 

 

 

 

 

 

 

 

تیزی در خزینه!

عکس

 

با فرونشستن غبار هیاهوی سیاسی و تبلیغاتی پیرامون تحولات اوکراین،  مسائل واقعی‌ای که نهایت امر به این تحولات جان داده،  به تدریج و به صورت قطره‌ای از این‌سوی و آن‌سوی روانة رسانه‌ها می‌شود.   هر چند در حال حاضر به دست دادن یک نگرش فراگیر پیرامون اوکراین غیرممکن به نظر ‌آید،   سعی خواهیم داشت تا حد ممکن از شرایط اینکشور کشف‌رمز کنیم.   ابتدا نگاهی خواهیم داشت به ریشه‌های این بحران،   سپس مواضع متفاوت در هیئت حاکمة روسیه پیرامون «روابط» با غرب را مطرح می‌کنیم،   و نهایت امر با تکیه بر آنچه ارائه می‌شود،  به چند و چون بحران اوکراین می‌پردازیم.  پس نخست نگاهی به ریشه‌ها داشته باشیم.

 

پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  همانطور که شاهد بودیم برخی مناطق در خاک امپراتوری شوروی سریعاً به زیر آتش تبلیغاتی غرب قرار گرفت.   در این مناطق، ‌ شبکة خبرسازی آتلانتیست «بحران‌های محلی» کشف می‌کرد،  و آناً آمادگی غرب جهت «کمک به مردم»  این مناطق را در بوق می‌انداخت!   در این میانه،  «کشف بحران» در آذربایجان و گرجستان با هدف زمینه‌سازی برای بهینه کردن شبکة انتقال هیدروکربورها به غرب صورت گرفت. همچنین بحران‌های «اسلامگرائی» در قلب فدراسیون روسیه نیز ابزاری بود جهت اعمال فشار و باج‌گیری از مسکو.  ولی مهم‌ترین بحران پساشوروی از «جمهوری‌های بالت» ـ  استونی،  لتونی و لیتوانی ـ واقع در شمال غربی روسیه آغاز شد.    

 

فدراسیون روسیه با موفقیتی گاه چشم‌گیر و گاه نسبی توانست بر بحرا‌ن‌سازی آتلانتیست‌ها  در گرجستان و آذربایجان نقطة پایان بگذارد،   و از طریق یک سرکوب سهمگین در قفقاز به   اسلامگرائی ـ  این نگرش به دلیل واپس‌‌گرائی و حمایت از تحجر شریعت پایگاه مهمی  در میان اقوام این منطقه نداشت  ـ  پایان دهد.   ولی بحران سه جمهوری بالت بر روابط بین‌المللی مسکو با جهان خارج ردپای استراتژیک پایدارتری بر جای گذارد.  این کشورها نه تنها با سرعت خارق‌العاده‌ای «استقلال» یافتند،  که بروکسل با همان سرعت بر «نامزدی» اینان جهت پیوستن به اتحادیة اروپا مهر تأئید زد،   و جهت جذب این مناطق به درون نظام «اقتصادی ـ مالی» و خصوصاً مواضع سیاسی آتلانتیسم عملیات وسیعی آغاز شد.   خلاصه بگوئیم،  این عملکردها از منظر منطقه‌ای و ارتباط روسیه با اروپا نهایت امر تبدیل به «پیشینه‌ای» سیاسی و استراتژیک شد. 

 

پیشینه‌ای که نقشة مناطق شرقی اتحادشوروی سابق را در برنامه‌های سازمان سیا از پایه و اساس دچار دیگرگونی کرد.   به طور مثال،  در همین رابطه،  سریعاً نقشه‌هائی جهت معرفی «دوک‌نشین لیتوانی» تنظیم شد.   کشور خلق‌الساعه‌ای که از دریای بالتیک تا چند کیلومتری شهر مسکو امتداد می‌یافت،   و قسمت عمده‌ای از اوکراین،   تمامی بلاروس و سرزمین‌های گسترده‌ای از فدراسیون روسیه را به تاج وتخت‌ فرضی «دوک» لیتوانی اختصاص می‌داد!  و در همین راستا سخن گفتن از «امپراتوری لهستان» نیز که قسمت‌های شمالی اوکراین را در بر می‌گیرد،   و مرزهای‌اش تا چند کیلومتری سن‌پترزبورگ گسترش می‌یابد،  دیگر آنقدرها «مضحک» به نظر نمی‌آمد!   البته ایندو نمونه را به سیاق ارائة مثال ذکر کردیم،   شمار این «طرح‌ها» به مراتب بیش از این‌ها بود.  

 

پر واضح است که ارائة چنین «طرح‌هائی» از سوی سازمان‌های اطلاعاتی غرب حساسیت‌های شدیدی در مسکو به وجود آورد.   به همین دلیل سازمان‌های اطلاعاتی کذا گروهی از بادمجان‌دورقاب‌چینان آتلانتیسم را نیز جهت زدن «نعل‌وارونه» وارد میدان کرده بودند.  اینان وظیفه داشتند «مخالفان» این طرح‌ها را به سخره گرفته،   تأکید کنند که چنین طرح‌هائی ساخته و پرداختة‌ ذهن پیروان «تئوری توطئه‌» است!   ولی پس از گذشت چند صباح کاشف به عمل آمد که نه تنها این طرح‌ها وجود خارجی دارد،   که جهت اجرائی‌کردن‌شان صدها میلیون‌ دلار از این‌سوی و آن‌سوی هزینه شده.            

 

آنچه امروز در اوکراین شاهدیم فقط یک نمونه از این طرح‌هاست.   ولی به دلائلی که در حال حاضر به بحث نمی‌آوریم،   چرا که از موضوع اصلی دور می‌شویم،   غرب به این صرافت افتاد که بهترین نقطة حمله در مسیر اجرائی کردن این «مجموعه‌طرح‌ها» کشور اوکراین باید باشد.   به همین دلیل نیز از ماه‌ها پیش هیاهو و غوغائی جهت بی‌اعتبار کردن دولت در اوکراین به راه افتاد.   نیازی نیست که بگوئیم مشکلات دولتی،   همچون مسائل اجتماعی،  بن‌بست‌های سیاسی،  شرایط حقوق‌بشر،  و … در کشور اوکراین آنقدرها با دیگر کشور‌های منطقه ـ  گرجستان،  آذربایجان،  بلاروس،  مولداوی و حتی روسیه … تفاوت ندارد.   خلاصه  غائلة اوکراین که از ماه‌ها پیش به راه افتاده،  می‌توانست در دیگر کشورها نیز به وجود آید.  و  فقط به دلیل مزیتی که نظریه‌پردازان آتلانتیسم برای اوکراین قائل شده بودند،   آشوب‌آفرینی «نوین» از اوکراین‌ آغاز شده.   عملیاتی که به احتمال قریب‌به‌یقین به اوکراین هم محدود نخواهد ماند.  حال ببینیم چرا بحران‌ها در این منطقه از منظر اقوام و کشورهای مختلف بحران‌های روسیه تلقی می‌شود؟   برداشت ما این است که وضعیت فعلی نتیجة عملکرد غرب و همگامی‌های دوران یلتسین با سیاست‌های آتلانتیست است.

 

پس از فروپاشی اتحاد شوروی،  غرب تمامی تلاش خود را صورت داد تا اعمال «دیپلماسی هسته‌ای»‌ در صحنه‌های بین‌المللی به فدراسیون روسیه محدود بماند.   و به همین دلیل نیز سریعاً عبارت «فدراسیون روسیه،   میراث‌دار اتحاد شوروی» از همان روزها ورد زبان شبکة رسانه‌ای وابسته به غرب شد.  این موضع‌گیری که در آغاز تحت عنوان حفظ «امنیت هسته‌ای جهان» مطرح شده بود،  به تدریج روسیه را در موضع «برتر» و در تقابل با دیگر جمهوری‌های پساشوروی قرار داد.   ولی این «ترفیع مقام» اجباری برای فدراسیون روسیه به تدریج گرفتاری‌های جدیدی به وجود آورد.   مشکلاتی که کنترل مراکز هسته‌ای نظامی و یا غیرنظامی در جمهوری‌های پساشوروی،   با در نظر گرفتن بحران اوکراین،   شاید مهم‌ترین‌شان هم نباشد.   

 

خلاصه،‌  به دلیل حمایت مقطعی غرب از سیاست «کنترل هسته‌ای» که نهایتاً پروسة «هسته‌ای زدائی» در جمهوری‌های پساشوروی بود،   و رسماً توسط فدراسیون روسیه عملی می‌شد،  جمهوری‌های سابقاً شورائی جملگی اهمیت استراتژیک خود را از دست داده،   تبدیل شدند به سرزمین‌های بکر جهت «ترک‌تازی» نظامی و امنیتی دیگر قدرت‌ها. 

 

پر واضح بود که قضیه به این مختصر محدود نمی‌ماند،  چرا که،‌  پس از خلع‌سلاح هسته‌ای این کشورها توسط مسکو،   رابطه‌ای نامتوازن بین فدراسیون روسیه و دیگر‌ جمهوری‌های پساشوروی ایجاد شد.   رابطه‌ای که به شیوة دوران تزار و یا استالین،  روسیه و فرهنگ و زبان و سنن این کشور را به تدریج در موضع «آقابالاسری»‌ در برابر دیگر اقوام قرار داد.   البته این «برتری» نسبت به گذشته شرایط متزلزل‌تری هم داشت.   اگر در دوران تزارها «آقائی» فرضی روس‌ها نسبت به دیگر اقوام،  ریشه در افکار و باورهای قرون‌وسطائی و فئودال گذاشته بود،   و در دوران بلشویسم نیز مجموعه‌ای از نظریات فلسفی ماتریالیستی جهت توجیه آن به کار می‌رفت،  این برتری در دوران پساشوروی از هیچ پایگاهی جز عظمت‌طلبی یک قوم در برابر اقوام دیگر برخوردار نمی‌شد.    عظمت‌طلبی‌ای که هر چه بیشتر خود را به نمایش می‌گذارد،   شکاف ایجاد شده میان اقوام سابقاً شورائی را،  حداقل با فدراسیون روسیه وسیع‌تر و غیرقابل ترمیم‌تر می‌کرد.

 

به صراحت بگوئیم،  آمریکا با شناخت کافی از فرازونشیب‌ تاریخی و عادات و رسوم اقوام مختلف در امپراتوری شوروی،   سناریوی عظمت‌طلبی را خیلی خوب پیاده کرده بود.   و در همین راستا،   اقوامی که دهه‌ها،   اگر نگوئیم سده‌ها در کنار یکدیگر و به زیر پرچمی واحد زندگی کرده بودند،   و بارها و بارها در میعادهائی سرنوشت‌ساز در کنار یکدیگر با دشمن مشترک جنگیده بودند،  در پی این پروسة «اهریمنی» تبدیل شدند به دشمنان یکدیگر!   به همین دلیل است که سربازان ارتش اوکراین،   ارتشی که دهه‌ها عضو ارتش یک ابرقدرت بوده‌،   امروز گدائی کردن از نوچه‌های جمبول و نان خوردن از دست یانکی‌ها را بر حضور در کنار ارتش مقتدر روسیه ترجیح می‌دهند!   این روند «نفرت‌فروشی» در میان اقوام و ملل را آتلانتیست‌ها «احساسات استقلال‌طلبانه» نام نهاده‌اند.   ولی مشکل می‌توان پذیرفت که تحت عنوان «استقلال‌طلبی»،  ملتی اینچنین خاک بر سر و روی خود بپاشد.   این بود ریشه‌های بحران اوکراین در یک نگاه شتابزده.   

 

ولی همین‌جا باید عنوان کنیم که برقراری یک پروسة هماهنگ‌سازی میان اقوام سابقاً شورائی،   امروز نه تنها یک ضرورت انسانی است،   که از منظر منافع حیاتی روسیه نیز یک نیاز استراتژیک به شمار می‌رود.   این پروسه می‌باید آنچنان قدرتمند عمل کند که بتواند پروسة پیچیدة «انضمام»‌ کشورهای مذکور به اتحادیة اروپا را که توسط لندن و واشنگتن به راه افتاده ابتر نماید.   خلاصه این پروسه باید زمینه‌ای فراهم آورد که در آینده آنچه در اوکراین شاهد بودیم،   تکرار نشود.   در غیراینصورت رخدادهائی از قماش «استقلال‌طلبی» نمایشی در اوکراین به سهولت ایجاد «پیشینه» خواهد کرد،   و به راحتی به درون فدراسیون روسیه نیز کشیده خواهد شد.   ولی هنوز به این مرحله نرسیده‌ایم،   پس بازگردیم به کودتای اوکراین که بلافاصله با واکنش سریع مدودف،  و چندین روز بعد،  با واکنش رسمی پوتین روبرو شد!

 

فاصلة زمانی بین عکس‌العمل نخست‌وزیر و رئیس فدراسیون روسیه،  می‌تواند ‌نشان از وجود تشتت آراء در هیئت حاکمة روسیه پیرامون مسائل اروپای شرقی باشد.   البته می‌توان این «فاصله» را به حساب «نمایشات» حساب‌شده نیز نوشت.   ولی با توجه به دوران حکومت مدودف و موضع‌گیری‌های وی در مورد اروپا،  می‌توان اذعان داشت که جناح مذکور حداقل پیرامون رابطه با اروپای «مسیحی»،  نگرش پوتین را آنقدرها نمی‌پسندد.   برای جناح مدودف حکومت روسیه یک حکومت مسیحی،   اروپائی و وامدار رابطه با همین «خودی‌ها» است.   نگرشی که «اوراسیای» مورد نظر پوتین را تضعیف می‌کند.   به استنباط ما،   طی بحران اوکراین این توهم در غرب پای گرفته بود که با تکیه بر جناح مدودف شاید بتوان در هیئت حاکمة فدراسیون روسیه شکاف ایجاد کرد.   ولی حضور «فعال» مدودف در نخستین مصاحبه‌ها و موضع‌گیری‌ها در مورد بحران اوکراین نمایانگر تلاش حاکمیت برای «بی‌اعتباری» این شبهات بود. 

 

به هر تقدیر،  اگر چگونگی رابطة طرفداران مدودف با بحران اوکراین برای بعضی‌ها هنوز روشن نشده باشد،   رابطة مالی موجود بین هیئت حاکمة روسیه و بانک‌ها و مراکز مالی اروپای غربی بر احدی پوشیده نیست.   هیئت حاکمة روسیه در اغلب فعالیت‌های بانکی در اروپای غربی،  خصوصاً در انگلستان شرکت چشمگیر دارد.   و عملاً از طریق همین رابطة مالی است که محافل دولتی سعی می‌کنند در مسیر بحران‌آفرینی‌های غرب بر علیه منافع روسیه راه‌بندهائی ایجاد کنند.  به این مفهوم که منافع دولت روسیه و بانک‌ها و مراکز پولشوئی غرب در رابطه‌ای ارگانیک و بی‌واسطه قرار گیرد.  تا به این ترتیب،  موضع‌گیری‌های شداد و غلاظ بر علیه دولت روسیه ـ  پیشنهاد اوباما مبنی بر تحریم ـ  با مخالفت همین مراکز پولی مواجه گردد.  و این رابطه اهرمی باشد جهت پیشبرد آنچه روسیه را در مسیر «عظمت‌طلبی»‌ انداخته.  

 

اگر به مصاحبة ولادیمیر پوتین پیرامون بحران اوکراین دقیق شویم،  خواهیم دید که وی با چه اتکاء‌ به نفسی از «منافع مشترک» با غرب سخن به میان می‌آورد.   پوتین در برابر تهدید اوباما به «تحریم»،   به طرف‌های مربوطه تفهیم کرد که اینگونه تحریم‌ها برای آن‌ها هم خیلی گران تمام خواهد شد.   اگر شرق و غرب،  در دوران «جنگ‌سرد» از وحشت جنگ هسته‌ای و تخریب گسترده‌ای که چنین جنگی به همراه می‌آورد دست به عملیات نظامی بر علیه یکدیگر نمی‌زدند، ‌  امروز به این لایه از «جنگ‌سرد»،   هراس از جنگ اقتصادی نیز اضافه شده.   به صراحت بگوئیم،  آتلانتیسم اگر دریابد که متحمل زیان‌وضرر در تقابل مالی با روسیه خواهد شد،   اوکراین که هیچ،   پاریس و برلین را هم تقدیم مسکو خواهد کرد!  چرا که دعوای اصلی بر سر پول است؛   بقیة «مسائل» ـ  استقلال‌طلبی اوکراینی‌ها،  احساسات ملی و میهنی و مذهبی و دینی و … ـ  جملگی دکوراسیون این دعواست.    

 

و عملاً به دلیل پذیرش همین «منافع مشترک» است که برداشت ما از تحولات اوکراین با آنچه در رسانه‌های روسیه و غرب منعکس شده تفاوت دارد.   به استنباط ما غرب بخوبی می‌داند که روسیه در چارچوبی که تنها تکیه‌گاه‌اش تبدیل به «عظمت‌طلبی» سنتی روس‌ها در برابر دیگر اقوام شده،  جهت حفظ منافع خود در جمهوری‌های پساشوروی فقط می‌تواند بر هیئت‌های حاکمة این جمهوری‌ها تکیه داشته باشد؛  گروه‌های سیاسی،  روشنفکران،  دانشگاهیان،  خرده‌سرمایه‌داران،  روستائیان و …  حامیان مسکو نخواهند بود.  از سوی دیگر،  هیئت‌های حاکمة جمهوری‌های پساشوروی عموماً فاسد و بی‌اختیارند.   در نتیجه،   به همان اندازه نوکران کرملین خواهند بود که خادمان آتلانتیسم.   چرخش‌ها و پیچش‌های سریع در قلب این نوع هیئت‌های حاکمه،   همچون موضع‌گیری‌های ارتش شاهنشاهی خودمان به ثانیه و دقیقه هم نمی‌کشد.  کودتاچی‌گری و خودفروختگی اساس و پایة این قماش هیئت‌های حاکمه است.   پس فروپاشانی چنین ساختارهای پوشالی‌ای نیاز به هیاهو و غوغا و جنگ و درگیری مفصل ندارد؛   چند هفته بحران‌سازی و چند تظاهرات کفایت خواهد کرد.

 

همچنانکه شاهد بودیم،   درگیری‌ها در اوکراین توسط عوامل وابسته به آمریکا و انگلستان از هفته‌ها پیش آغاز شد.   و دولت یانوکوویچ که تا گریبان درگیر فساد اداری و تشکیلاتی بود ـ   سرمایه‌های چپاول شده از سوی محافل وابسته به وی در بانک‌های سوئیس و اتریش تحت نظر آتلانتیست‌ها قرار داشت ـ   هم خود را وابسته به مسکو می‌نمایاند،   و قصد داشت جهت بهره‌برداری از حمایت‌های مسکو،   دولت را ساختار و تکیه‌گاهی مناسب جهت سیاست‌های منطقه‌ای روسیه «بنمایاند»،   و هم به دلیل فساد ساختاری و پایه‌ای که در آن دست‌وپا می‌زد،  به عنوان عامل نفوذی سیاست غرب در حکومت اوکراین به بحران دامن می‌زد.

 

غرب بخوبی از نقش مخرب یانوکوویچ آگاهی داشت،   در عمل این صورتبندی‌ها را پیشتر بارها و بارها غربی‌ها اجرائی کرده‌اند؛    میلوسوویچ در یوگسلاوی،  سرهنگ قذافی در لیبی،  بشار اسد در سوریه،  و … نمونه‌هائی از این بازی‌های غرب را نشان می‌دهد.   اگر در اوکراین،   غرب هیجانات خیابانی را بر علیه یانوکوویچ به اوج نمی‌رساند،   فقط و فقط به این دلیل بود که قصد داشت همزمان با کشاندن اوکراین به درون فضای سیاسی «آتلانتیست‌ها»،   از کمک‌های مالی گستردة روسیه نیز جهت حفظ دستگاه یانوکوویچ بهرهمند شود!   به قولی،  «هم خدا را می‌خواست و هم خرما را!»   و نهایت امر،  در زمان مناسب جابجائی امثال یانوکوویچ نیز کار بسیار ساده‌ای بود،   اینان با همان سرعتی که از راه می‌رسند در غبار زمان محو و ناپدید خواهند شد.  و غرب همانطور که دیدیم می‌توانست وی را در عرض چند ساعت با مشتی لات‌ولوت دیگر جایگزین کند. 

 

بر خلاف آنچه در رسانه‌های روسیه و غرب مطرح می‌شود،   به استنباط ما آنچه کار را به اینجا کشانده یکی از سناریوهای روسیه در برابر سیاست‌های سازمان ناتو است!   به عبارت دیگر،  زمانیکه روسیه دریافت در برابر اتحاد تشکیلات یانوکوویچ و اتحادیة اروپا بازندة اصلی خواهد بود،   به غربی‌ها حالی کرد که می‌باید هزینة سیاسی،  نظامی و خصوصاً مالی این تحولات را نیز خود بر عهده گیرند.   ولی غرب از اینکار سرباز زد،  و در چارچوب همین سناریو،   روسیه پس از آنکه مذاکرات پیوستن اوکراین به اتحادیة اروپا را به بن‌بست کشاند،   با یانوکوویچ قرارداد همکاری اقتصادی به امضاء رساند.   ولی به دلیل فشارهای سیاسی فزایندة خیابانی در تاریخ 21 فوریه سالجاری،   وزرای امور خارجه فرانسه،  آلمان و لهستان و اوپوزیسیون اوکراین با دولت یانوکوویچ توافقنامه‌ای امضاء کردند که به موجب آن رفراندوم قانون اساسی و انتخابات پیش از موعد برگزار شود،   و خلاصه تغییرات یا همان قرار دادن اوکراین تحت انقیاد کامل اتحادیة اروپا در چارچوبی‌ «قانونی‌‌نما» صورت گیرد.   ولی این تغییرات نمی‌توانست منافع استراتژیک روسیه را بازتاب دهد. 

 

دلیل نیز روشن است.   یانوکوویچ از دیرباز از دست غرب دانه می‌چید،   و باز گذاردن دست وی در واگذاری قدرت به «خیابان» فقط یک نتیجه به همراه می‌آورد،  پیوستن اوکراین به سازمان آتلانتیک شمالی،  نصب سپر دفاعی آمریکا در مرزهای روسیه،  تهدید مستقیم منافع کرملین و نهایت امر به زیر سئوال بردن موجودیت پایگاه‌های روسیه در دریای سیاه.   همین  کافی بود تا روسیه برای اجرای سناریوی خود مصمم شود.    در نتیجه،  مهرة یانوکوویچ قبل از آنکه غرب بتواند از آن به عنوان کارت برندة استراتژیک استفاده کند «پرید.»   به همین جهت عکس‌العمل سازمان آتلانتیک شمالی به این «جسارت» شدید و آنی بود؛   هجوم گروه‌های اوباش با تمایلات استقلال‌طلبانه در کی‌یف به بناهای دولتی،  حمله به پلیس،  سرنگون کردن مجسمه‌های لنین ـ  این عمل به عنوان بت‌شکنی مورد استقبال رسمی سایت واحد‌مرکزی خبر حکومت اسلامی نیز قرار گرفت.   اینهمه برای وانمود کردن اینکه،  «موج خیابانی مردم» یانوکوویچ را از ریاست جمهوری خلع کرده،   نه سیاست روسیه.   به این ترتیب افکار عمومی می‌پذیرفت که «ابتکار عمل» هنوز در دست ناتوست!   حال آنکه برکناری یانوکوویچ در واقع ناتو را خلع‌سلاح کرده بود،   وی دیگر نمی‌توانست به عنوان رئیس‌جمهور قانونی،   دست به عملی بزند که در چارچوب منافع محفلی‌اش به کودتای آتلانتیست‌ها در اوکراین جنبة «قانونی» نیز‌ بدهد.  

 

اینجا بود که آتلانتیسم خون‌اش به جوش آمد،   و سرمایه‌های محافل وابسته به دولت یانوکوویچ را در سوئیس و اتریش «مصادره» کرد؛   زبان به تهدید روسیه گشود؛   و امروز شاهدیم که بحران سیاسی اوکراین به یک خطر جدی برای امنیت اروپا تبدیل شده.

 

به استنباط ما «بحران» اوکراین،   هر چند قابل توجه و اساسی بنماید،   نمی‌تواند به صورت جدی روند روابط نوین «شرق ـ  غرب» را مخدوش کند.   شکافی که غرب می‌خواست با تکیه بر جناح مدودف در هیئت حاکمة روسیه ایجاد کند،   در عمل غرب را به چند جبهه تقسیم کرد؛  از سوی دیگر ناتو نتوانست روسیه را وادار به دخالت نظامی در اوکراین کند؛   در نتیجه،   راه‌کار «خروج» از این بحران،  برخلاف تصور آن‌ها که بازتولید سناریوی گرجستان را در سر می‌پروراندند،   فقط می‌تواند سیاسی باشد.   از سوی دیگر،  به دلیل وابستگی‌های مالی گستردة «لندن ـ پاریس» به مسکو،   تهدیدهای اوباما،  یعنی تحریم اقتصادی روسیه نیز در حد «تیزی در خزینه» باقی خواهد ماند.   لندن نمی‌تواند با این تحریم‌ها موافقت کند و ایالات متحد هم در شرایطی نیست که بتواند بر متحدان اروپائی‌اش چنین «از خود گذشتگی‌هائی» را تحمیل نماید.   

 

با این وجود،   بحران اوکراین تا آنجا که به امنیت روسیه در اروپای شرقی و حتی در درون خاک این فدراسیون مربوط می‌شود زنگ خطری است برای هیئت حاکمة کرملین.   زنگ خطری که گوشزد می‌کند،   فدراسیون روسیه،   آنقدر که باید و شاید تلاشی جهت بازسازی روابط واقعی فرهنگی،   اجتماعی و سیاسی با جمهوری‌های سابقاً شورائی خود به خرج نداده.  و این کمبود لانه‌ای شده که آتلانتیسم در آن پناه گرفته،  و هر گاه فرصت یابد مسکو را از داخل آن خواهد گزید.

 

 

 

        

 

 

 

 

 

 

لات‌ربایان!

عکس

 

از قدیم الایام گفته‌اند:  «از آن نترس که های و هوی دارد،   از آن بترس که سر به توی دارد!»  اینک در شرایطی که انقلابات مردمی «سازمان سیا»،   بار دیگر می‌رود تا تحت عناوین مختلف در سرزمین‌های دور،   به ملت‌سازی و کشورسازی دست بزند،   شاهد تحولات چشمگیری شده‌ایم.   چهرة گشاده و خندان کاترین اشتون هنگام دیدار از جوجه‌ ساواکی‌های‌اش در اوکراین،   و برق چشمان دیوید کامرون هنگام سخنرانی آنجلا مرکل در مجلس عوام انگلستان به صراحت نشان می‌داد که بعضی‌ها چه امید وآرزوهائی برای فرداها دارند.  

 

دولت انگلستان پس از «شناخت» شرایط بحرانی خود در «جنگ» سوریه،   و خصوصاً پس از اجبار در عقب‌نشینی از مواضع جهانی‌اش در «مذاکرات هسته‌ای»،   در وضعیت‌ نامناسبی دست‌وپای می‌زد!   چهرة کاترین اشتون رنگ مرگ گرفته بود و دیگر آن لبخندهای شیرین،‌ از قماشی که تحویل سعید جلیلی هم می‌دادند بر لب‌شان دیده نمی‌شد.   از شما چه پنهان چهرة ویلیام هیگ هم اخیراً از شدت خشم و غضب زیر نور پروژکتورها «بنفش» می‌زد!   ولی کارهای خداست دیگه!   یکدفعه همه چیز برای این‌ها «عوض» شد.   و تو گوئی قطارشان دوباره افتاده باشد روی «ریل»،‌   خنده به لب‌ها بازگشت و نور امید چپاول و زورگوئی و سرکوب و پر کردن کیسة «جیب‌برهای سیتی» بر دل‌شان تابید. 

 

آمریکائی‌ها هم که از دیرباز استراتژی جهانی مشخصی دارند؛   در هر میعادی از برندة «دعوا» با تمام قوا حمایت خواهند کرد!   این برنده هر که باشد فرقی ندارد.   این «موضعی» است که لیبرالیسم «رسانه‌ای» ایالات متحد برای دولت‌های پیاپی اینکشور به «ارمغان» آورده،  و شرایط جغرافیائی،  انسانی،  و خصوصاً تولیدی و مادی به این نوع موضع‌گیری‌ها یاری ‌رسانده.  آنهنگام که در رسانه‌ها با سقوط رژیم بعث سوریه فاصله‌ای نداشتیم،   دیدیم که همین آقای اوباما روزی پنج نوبت نماز «اسد باید برود،  اسد باید برود» برای‌مان می‌خواند؛  حال دیگر جیک‌شان هم در نمی‌آید،   تو گوئی اصلاً بشار اسد وجود خارجی نداشته! 

 

در نتیجه،  زمانیکه دوباره لبخند شیرین بر چهرة «لش‌خورها» ـ  به قول پرسوناژ دائی‌جان ناپلئون،  مش‌قاسم ـ  نشست،   جان کری،  گماشتة‌ دیپلماسی کاخ‌سفید اینجا و آنجا به میدان‌داری مشغول شد.   ایشان از چپ و راست به شیوة خمینی دجال،   این و آن را «نصیحت» می‌کنند.    این یکی نباید «حمله» کند؛   آن یکی «حمله» خواهد کرد؛   آن‌ها «این‌جا» را ول کنند؛   و این‌ها «آنجا» را بگیرند؛   و … و خلاصه،  تکلیف ساکنان کشور اوکراین به زیر اخیة این حضرات از روز هم روشن‌تر است؛  خدا به دادشان برسد!

 

البته بحث پیرامون مسائل اوکراین می‌تواند به درازا بکشد.  و همانطور که پیشتر هم گفته‌ایم،  اوکراین منطقه‌ای است بسیار حساس،  چه از منظر استراتژی «نظامی ـ اقتصادی ـ صنعتی» و چه از منظر جمعیتی و جغرافیائی.   پر واضح است که در مورد این مسائل نقطه‌نظرهای متفاوت و گاه کاملاً متخالف بسیار است.   از هر دیدگاهی می‌توان این مسائل را بررسی کرد.  حداقل از منظر منافع داخلی می‌توان این تحقیقات را در چارچوب‌های متفاوتی همچون  اوکراینی‌ها،  روس‌ها،  تاریخ قرون وسطی،  تاریخ مدرن،  زبان‌ها،  مذاهب،  تمایلات سیاسی و …  ارائه داد.   ولی به استنباط ما آنچه امروز تحولات اوکراین را رقم می‌زند از درون مرزهای این کشور نمی‌آید. 

 

این یک «کلان ـ استراتژی» است که جهت تحکیم پایه‌های برخی مراکز تصمیم‌گیری به زیان دیگر مراکز،  آشوب به پا کرده و به پشتیبانی از این آشوب‌ ادامه می‌دهد.  و از آنجا که خلق‌الله را بالاخره باید با چیزی «سرگرم» کرد،  سفرة رنگینی نیز از موضوعات داخلی که بالاتر از آن سخن گفتیم،  از قبیل تاریخ و منافع ملی و زبان‌های متفاوت و مذاهب و … نیز برای عوام‌الناس پهن کرده‌اند.  سفره‌ای که طبق روال رایج غربی‌ها قدرت «لات‌ربائی» دارد.   به این معنا که هر آنچه لات‌،  چاقوکش‌،  چماق‌کش‌ و سیاست‌باز خودفروخته در اوکراین پیدا می‌شود دور این سفره جمع شده‌.    از قضای روزگار،  همچنانکه در میعاد کودتای 22 بهمن 57 نیز از نزدیک شاهد بودیم،   یک نفر که سرش به تنش بیارزد در کنار این سفره نخواهیم یافت.

 

اینکه چرا انگلستان ترجیح می‌دهد در نظام رسانه‌ای خود،  با حمایت از هارت‌وپورت‌های نوچه مفلوک‌‌اش،   «نخست‌وزیر» کودتا،  آرسنی یاتسنیوک،   به افکار عمومی جهان بباوراند که اوکراین در شرف تجزیه قرار گرفته،  یک مسئله است.   ولی اینکه در صورت دخالت نظامی روسیه در اوکراین،   چه نیروهائی قادر خواهند بود در برابر لشکر زرهی مسکو مقاومت کنند،   مسئلة دیگری است.   بی‌رودربایستی بگوئیم،   ناتو جرأت دخالت در این حمله را نخواهد داشت،  و این را کاترین اشتون و کارفرمایان‌اش بهتر می‌دانند.  ولی به استنباط ما جنجال رسانه‌ای پیرامون «تجزیة قریب‌الوقوع اوکراین»،  در واقع چراغ سبزی است از جانب غرب به روسیه.   اینان به زبان بی‌زبانی به مسکو می‌گویند:   «تو کثافت‌کاری‌های ما را در اوکراین نادیده بگیر،   ما هم سواحل دریای سیاه،  شبه‌جزیرة فوق‌استراتژیک کریمه،   و دیگر پایگاه‌های امنیتی‌ای را که پس از فروپاشی اتحادشوروی بالاجبار با نیروی نظامی حفظ کرده‌ای به تو واگذار می‌کنیم!»   مسئله اصلی این است،   نه آنچه «بعضی‌ها» در بوق‌های‌شان انداخته‌اند.

    

در حال حاضر نمی‌توان به صراحت گفت که جزئیات «پیشنهادات» غرب به روسیه پیرامون اوکراین چیست،  و چه نتایجی به همراه خواهد آورد.   ولی خط تبلیغاتی غرب به روشنی نشان می‌دهد که تمایل آتلانتیست‌ها بر این اوفتاده تا مسئولیت تبعات منفی فروپاشانی اوکراین را از هم اینک به گردن مسکو بیاندازند.   کاهش امکانات مالی دولت،   فقر،  بیکاری،  کمبود سرمایه جهت آغاز فعالیت‌ها،  درگیری‌های خونین قومی و زبانی و مذهبی،  و تجزیة احتمالی اوکراین به دو و یا حتی چند کشور مسائلی است که توده‌ها در برابرشان بی‌تفاوت نخواهند ماند.   در نتیجه،  از هم اینک بوق‌های آتلانتیست «مسئولیت» اعمال سیاست‌های اتخاذ شده از جانب پایتخت‌های غرب را به گردن مسکو انداخته‌اند،   و بی‌دلیل نیست که عملاً تمامی کانال‌های خبرسازی وابسته به آتلانتیسم و حوزة‌ «یورو ـ دلار» تجزیة اوکراین را امری «مسلم» می‌نمایانند!  

 

ولی تجربة تلخ آتلانتیست‌ها در مورد انقلاب «نارنجی» اوکراین،   «امارات اسلامی قفقاز»،   جمهوری گرجستانی ساکاشویلی،   ام‌القراء داغستان،  و … که یکی پس از دیگری سر از کاسة سیاست‌های منطقه‌ای غرب بیرون آورد،  یک اصل مسلم را به تحلیل‌گر گوشزد می‌کند.   و آن اینکه در این محدودة جغرافیائی روسیه سیاست‌هائی میانمدت اتخاذ می‌کند،   و به هیچ عنوان در تلة آتلانتیست‌ها نمی‌افتد.  از سوی دیگر،  این امر به اثبات رسیده که غرب در این مناطق قادر به برنامه‌ریزی سیاسی با تکیه بر اقتصادهای محلی نیست،  چرا که این اقتصادها به مسکو وابسته است.   و نهایت امر آتلانتیست‌ها نیز حاضر نیستند «هزینة» تغییرات را بپردازند.  در نتیجه،   دوباره باز می‌گردیم به یک صورتبندی بسیار «بامزه»،   اگر نگوئیم مسخره،   که بر اساس آن غرب سعی دارد سیاست‌های‌اش را در این منطقه به خرج مسکو حاکم نماید!    منصفانه بگوئیم،  با شناختی که از سیاست فعلی حاکم بر روسیه داریم چنین گزینه‌ای را اصولاً به صورت جدی قابل بررسی هم نمی‌دانیم.   خلاصة کلام،  سربسته بگوئیم،   نبود کانال‌های کمکی اقتصادی جهت سیاستگزاری‌های غرب در این منطقه،  مسیر بازگشت تحولات سیاسی به جریانات گذشته را باز ‌می‌گذارد،  و دلیلی نمی‌بینیم که اینبار شرایط متفاوت باشد.    

 

با این وجود،   مشخص نیست که اینبار چه سیاستی از جانب مسکو اعمال خواهد شد!  پس  در این فرصت،   تلاش می‌کنیم از بررسی وضع موجود،   یعنی عربدة اوباش هوادار کاخ‌سفید در تأئید فاجعة انسانی‌ای که آتلانتیسم بر اوکراین تحمیل کرده،   برای آیندة کشور خودمان استفاده کنیم.   پس بپردازیم به واکنش‌های محافل سیاسی به بحران اوکراین در داخل و خارج کشور ایران.

 

نخست از «رادیوفردا»،   شبکة تبلیغاتی سازمان سیا در کشور چک آغاز کنیم.   این «رادیو» با انتشار مطلبی تحت عنوان،  «پنج دلیل ناخشنودی جمهوری‌اسلامی از سقوط دولت یانوکوویچ»،   به قلم یکی از پامنبری‌های‌اش که اصرار دارد خود را «جامعه‌شناس» معرفی ‌کند،   «تکلیف» خود را با مسائل ایران تا حدود زیادی روشن کرده.   «جامعه‌شناس» رادیوفردا در این «مطلب» که بیشتر به «اولتیماتوم» به مخالفان سیاست آمریکا شباهت دارد تا تحلیل رخدادها،  از تبلیغات «منفی» حکومت اسلامی پیرامون «انقلاب پیروزمند» اوکراین پرده برداشته و می‌نویسد حکومت اسلامی مخالفان را به هواداران نخست‌وزیر پیشین تقلیل داده و آ‌ن‌ها را غربگرا می‌خواند و این «انقلاب پیروزمند» را یک شورش مسلحانه معرفی می‌کند:

 

«[…] رادیو و تلویزیون […] مخالفان را به هواداران نخست وزیر پیشین تقلیل داده و […] از تیموشنکو با عنوان سرکرده مخالفان غربگرا و همدست غرب و آمریکا نام می‌برد […] درسی که آمریکا و غربی‌های معتقد به لیبرال دموکراسی در اوکراین به ملت اینکشور دادند […] مشروع دانستن حاصل یک شورش مسلحانه کوتاه‌فکری است[…]»

منبع:  رادیوفردا،  10 اسفندماه 1392

 

از بررسی مسائل دیگر در این مقالة‌ شیوا خودداری کرده،  ‌به سطور فوق اکتفا می‌کنیم.   ولی در این میان می‌باید چند مطلب روشن شود.   نخست اینکه،  اگر یک حکومت دست‌نشانده و استعماری از قماش حکومت اسلامی ایران،   در یک مورد ویژه  مواضعی «مترقی» اتخاذ می‌کند،  نه جای  تعجب دارد،  و نه بی‌اعتبار کردن این مواضع به ضرب پاره‌آجر را می‌توان تحلیل به حساب آورد!   چرا که  این عمل بیشتر به «چماقداری» می‌ماند تا «تحلیل!»   البته ما از کارمندان آبدارخانة «قنسولگری» یانکی‌ها در پراگ بیش از این‌ها انتظار نداریم،   ولی چنین برخوردی در واقع توهینی است مستقیم به «درک و شناخت» مخاطب،   و نه صرفاً طرفداری اینحضرات از «آب‌قنات» ایالات متحد در پراگ.

 

در ثانی،  گذشته از مراسم «دست‌بوسی» عمومی «انقلابیون» از تیموشنکو ـ  فردی که به جرم قتل و فساد مالی محکوم شده ـ  اوباشی که در کودتای اخیر در اوکراین به قدرت رسیده‌اند،   خود را رسماً و از طریق نشست‌های خبری «طرفدار» غرب و «پیرو» اتحادیة اروپا معرفی کرده‌اند.   فیلم‌ها و گزارش‌ها و تصاویر هم موجود است!  حال انتظار دارید حکومت جمکران حضرات را طرفداران چه‌گوارا معرفی کند؟  از سوی دیگر،   بارها و بارها گفته‌ایم،  ‌ اینبار هم می‌گوئیم،  از منظر اقتصادی،  ‌نگرش غرب به منافع درون‌مرزی و برون‌مرزی حوزة ناتو یکسان نیست؛   نگرش یک بام و دو هواست!    

 

برای غرب،‌  ‌‌دمکراسی در حوزة ناتو یعنی حمایت از «آزادی» جهت بهینه کردن شیوة تولید سرمایه‌داری.   ولی همین ایدئولوژی در خارج از مرزها جهت بهینه کردن شیوة تولید سرمایه‌داری غرب نهایت امر به حمایت از استبداد،  فساد اداری،  سرکوب و سانسور می‌نشیند.  خلاصه،   به زبان غیرجامعه‌شناسانه و «دبستانی» این مطلب را می‌توان به این صورت خلاصه کرد که غرب با تبلیغ پیرامون دمکراسی،  آزادی،  احترام به حقوق بشر و … فقط یک هدف را دنبال می‌کند،  استقرار حکومت‌های فاسد و سرکوبگر،  جهت چپاول ملت‌ها.  نگاهی به اوضاع  اسف‌بار ملت‌های افغانستان و عراق که اینک بیش از یک دهه است به صورت بلامنازع تحت حاکمیت ارتش آمریکا اداره می‌شوند،   جای هر گونه تردید را از میان برمی‌دارد.   شرایط عراق و افغانستان عمق لیبرال دمکراسی موهومی را که غرب در دیگر مناطق دنبال می‌کند،  به صراحت نشان می‌دهد.

 

در عمل،  همین سیاست مزورانة‌ غرب بوده که برای آخوندها نیز منبع تغذیة تبلیغاتی و سیاسی فراهم آورده.   ملایان نیک می‌دانند که ملت ایران حاضر نیست به عنوان ملتی مادون و تحت نظارت اجنبی زندگی کند.   اینان با در نظر گرفتن اهداف واقعی غرب ایرانیان را بر علیه دمکراسی،  لیبرالیسم،  حقوق‌بشر،  انسان‌محوری و … تحریک کرده و به میدان آورده‌اند تا اینبار منافع ملت ایران قربانی تحریم،  جنگ فرسایشی،  چپاول سازمان یافتة نفت،   برباد رفتن منابع ارزی و زیرزمینی و انسانی شود.   جناب جامعه شناس!   به خودتان نگاه کنید،   و بپرسید به چه دلیل برای بوق یانکی‌ها در یک کشور نیست‌درجهان ـ  جمهوری چک ـ  «قلم» می‌زنید،  تا دریابید به چه دلیل مشتی لات و آخوند که نمی‌دانند دمکراسی خوردنی است یا پوشیدنی،  نه تنها در سازمان ملل که در عرصة محافل جهانی تبدیل شده‌اند به «منتقدان» دمکراسی و حقوق‌بشر!     

 

نهایت امر بگوئیم منطق انسانی هرگز نمی‌تواند یک شورش سازمان یافته و مسلحانه را «توجیه» کند.   اگر دولت آمریکا نمی‌پذیرد طرفداران «جنبش وال‌استریت» پارک‌های‌اش را هم «اشغال» کنند،   و با سرکوب هولناک پلیس که در بسیاری موارد به قتل مردم بی‌دفاع منجر شده،   از تظاهرات اینان جلوگیری کرده،   به چه دلیل از دیگر دولت‌ها می‌خواهد در برابر اشغال ادارات دولتی و پادگان‌ها از خود «سعة صدر» نشان دهند؟   اگر به ادعای کاخ‌سفید «مردم» اوکراین از دولت‌شان ناراضی بودند،   می‌توانستند در انتخابات سال آینده فرد دیگری را به ریاست جمهوری انتخاب کنند.   و آمریکائی‌ها هم که خیلی طرفدار دمکراسی هستند،  می‌توانستند  بجای باد انداختن در بادبان «انقلاب» و تأئید قتل نیروهای انتظامی و اشغال اماکن دولتی،   بر بهبود شرایط اداری،  قضائی،  تشکیلاتی،  فرهنگی و … اصرار ‌ورزند.  چرا که،  اشغال ادارات دولتی مشکل اوکراینی‌ها را حل نخواهد کرد؛   ولی برق شادی در چشمان کاترین اشتون نشان داد که بحران اوکراین مشکل خیلی‌ها را حل کرده! 

 

خلاصه بگوئیم،  آمریکا دمکراسی نمی‌خواهد،   در سوریه به دنبال جنگ است،  و در اوکراین،  در پی آشوب و فتنه‌گری.   و برای فتنه‌گری‌های‌اش از هم اینک «نرخ» هم تعیین کرده:  اشغال نیمی از اوکراین توسط نیروی نظامی روسیه!   به این ترتیب،  هم به حساب خودشان روسیه «مهار» شده،  و هم مهار نیمة اشغال نشدة اوکراین از طریق دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی سهل و ساده خواهد شد.  باید اذعان داشت که نقشة بسیار جالبی است.   حال مسائل اوکراین را رها می‌کنیم و بازمی‌گردیم به زمینه‌سازی جوجه‌های جمکرانی سازمان سیا برای ملایان جمکران.                 

 

 بر پایة موضع‌گیری‌ جوجه‌های مذکور،   ملایان در جایگاه ممتاز قرار گرفته و تبدیل شده‌اند به اربابان «تفکر سیاسی» معاصر ایران!   بله،  زمانیکه غرب در افغانستان،  عراق،  پاکستان،  عربستان،  اردن،  و … از دولت‌های فاسد،  وابسته،  سرکوبگر و جنایتکار حمایت می‌کند،  ملایان جمکران نیز فرصت می‌یابند تا مهم‌ترین ملت منطقه را با زدن نعل‌وارونه به زنجیر اوهام و خرافات و حماقتی گرفتار آورند که سازمان سیا همه روزه به طرق مختلف به آن‌ دامن زده.   نهایتاً ریشة تفکر سیاسی در کشور ایران،  به عنوان مهم‌ترین منبع تغذیة جنبش‌های فکری و مدنی خاورمیانه و جنوب آسیا در زنجیر این اوهام و خرافات می‌پوسد.   و امروز پس از گذشت بیش از سه دهه از «انقلاب اسلامی» هنوز نه تکلیف این «انقلاب» روشن شده،   و نه وضعیت «اسلام!»  خلاصه بگوئیم پوچ‌بافی،  چرندپردازی و مبهم‌گوئی سراسر کشور را فرا گرفته. کافی است به سخنرانی ‌«حضرات» مقامات حکومت اسلامی چند لحظه گوش فرا دهیم تا به ابعاد وقاحت و بی‌شرمی مرام و بی‌پایگی و بی‌محتوائی شعارهای‌شان پی ببریم.  این جانوران در آینة این سیاستگزاری آمریکائی شده‌اند سخنگویان «انقلاب یک ملت»،  و احدی،  حتی در میان مخالفان «رسمی» اینان،  نمی‌گوید که این «فروریخته دکان» را سازمان سیا و ارتش شاهنشاهی،  تحت عنوان «انقلاب شیعی‌مسلکان» روز 22 بهمن 57 به ملت ایران حقنه کرده‌‌اند.

 

جهت ادامة بحث شیرین «حقنه» بهتر است به دکان بنی‌صدر،  ملیجک سابق امام خمینی برویم تا ببینیم،   چه مطالبی در سایت‌ رئیس‌جمهور منتخب «قلمی» می‌شود،  و اینان تا کجا حاضرند برای گرمی تنور آتلانتیسم در بحران اوکراین «جوهر قلم» حرام فرمایند.   در سایت بنی‌صدر،   فردی به نام ژاله وفا،  به عهد خود برای دفاع از آتلانتیسم «وفا» کرده و مطلبی تحت عنوان «[…] وجوه تشابه و تفاوت جنبش مردم ایران و جنبش مردم اوکراین» قلمی فرموده‌اند.   پس از درود به «چلنگر»،   که ملیجک خمینی را «بنی‌سطل» نام نهاد،   باید به «بنی‌سطل» تبریک هم بگوئیم که چنین نخبگانی را با خود هم‌آوا و هم‌سو کرده!   ولی از شما چه پنهان «تحلیل» خانم وفا ویراست فرسوده‌ای است از آنچه بنی‌سطل و «انقلابیون اسلامی» در دوران فرماندهی امام خمینی ردیف می‌کردند.   تهاجم به شخص اول مملکت ـ  شاه ـ  با هدف استقرار «جمهوری اسلامی» و پافشاری بر ارزش‌های صدراسلام و کوتاه نیامدن از این «ارزش‌ها» و … و خلاصه ژاله وفا نیز توانسته با نسخه‌برداری از رمز «پیروزی» انقلاب اسلامی آقای بنی‌سطل،  پیروزی ملت اوکراین،  و «شکست» ملت ایران در جنبش سبز را به همین ترتیب «مشخص» نماید.   به عبارت دیگر،   از اوکراینی‌ها یاد بگیریم که با هدف قرار دادن شخص اول مملکت از اهداف‌شان ـ حذف ـ کوتاه نیامدند و اینچنین بود که نهایتاً «پیروز» شدند!

 

 باید به ایشان و آن‌ها که در اطراف بنی‌سطل جیک‌جیک می‌کنند یادآور شویم که آنچه در اوکراین پیش آمده هیچ ارتباطی با لات‌بازی‌های دوران جنگ سرد و امیال و خواست‌های قبیلة سایروس ونس و محفل جیمی کارتر در ایران ندارد.  در نتیجه،  «رمز موفقیت» انقلاب اوکراین را می‌باید در مسائل دیگری جستجو فرمایند،   که ارتباطی با «مردم» نخواهد داشت!  در ثانی،  برای ما این مشکل پیش آمده که چگونه امثال بنی‌صدر که در به قدرت رساندن فاشیسم اسلامی و سرکوب ملت ایران از جمله سرکردگان حکومت به شمار می‌روند تلاش دارند جهت تطهیر چهرة کثیف‌شان از ننگ همکاری با اوباش اسلامگرا و آدمکشان خمینی امروز «راه و رسم» انقلاب خوب و مفید را به ملت ایران نشان دهند؟ 

 

ولی ما ملت نیازی به امثال بنی‌صدر و نصایح «پدرانة» ملیجک امام خمینی نداریم.   اینان یک‌بار فرصت تاریخی ملت ایران را با نعلین ملا و چماق اسلامگرائی طاق زده و چند دهه تاریخ مملکت را به کثافت کشیدند.   اگر فکر می‌کنند که فرصتی دست خواهد داد تا بار دیگر همان عملیات «قهرمانانه» را از نو تکرار کنند سخت در اشتباه‌اند.   از این گذشته،  قلم زدن برای «پیروزی» انقلابی که گندش در آمده و سر و ته آن معلوم نیست،   و فقط شبکة تبلیغاتی آتلانتیسم مفلوک و لات‌های سازمان سیا برای‌اش بوق «پیروزی و فیروزی» می‌نوازند،   اگر نشان بی‌اطلاعی و خوش‌خیالی این حضرات نباشد،   نمایانگر وابستگی و نوکرمنشی‌شان هست.   به بنی‌سطل و جوجه‌های دانه‌چین اطراف‌اش پیشنهاد می‌کنیم، ‌  قبل از دست افشانی برای پیروزی کثافت آتلانتیسم چند روزی صبر پیشه کنند!

    

ما نیز به نوبة خود «بحران اوکراین» را برای ملت ایران،  و حداقل برای آندسته از هم‌وطنان که خواستار برقراری یک حکومت قانونی و دمکراسی در کشور هستند،   یک تجربة بسیار مهم تلقی می‌کنیم.  تجربه‌ای مهم،   نه در چارچوب تحلیل‌های آخوندی،  و نگرش منافع سازمان سیا؛  و نه در افق دید جبهة دوم حکومت اسلامی و استبدادیون شاه‌اللهی که تا همین چند روز پیش از حملة ارتش آمریکا به هم‌وطنان‌شان،  تحت عنوان «نجات» ایران و «اصلاح‌طلبی» دفاع می‌کرده‌اند.  خیر!  این‌ها حساب‌شان از ما جداست. 

 

دفاع ما از «تجربیات» اوکراین روشن و صریح است،   و برخلاف برخوردهای این و آن هیچ نوع ابهامی در آن نیست.   نمونة اوکراین نشان می‌دهد که ملت ایران تا زمانیکه خود را از قید  دورباطل نظریه‌پردازی‌های «دوقطبی» آزاد نکند،   و دست از پوشاندن ردای «خیر و شر» بر امور سیاسی برندارد،   در همین برزخ سکون دست و پا خواهد زد.   با جایگزینی یک «رهبر» نه مشکلات پیچیدة اجتماعی،  سیاسی،  انسانی و خصوصاً مادی و اقتصادی حل می‌شود و نه سیاست‌های بین‌المللی در مورد ایران تغییر خواهد کرد.   و با نیم‌نگاهی به نمونه‌های شکست‌خورده و یا به قول رادیوفردا انواع «پیروز» بهارعرب به صراحت می‌بینیم که مسئلة اساسی و پایه‌ای یعنی شرایط زیستی انسانی ارتباط چندانی با «انقلاب»‌ موفق و یا شکست‌خورده ندارد.   امروز ملت تونس،  پس از تحمل آنهمه مصائب،   به زیر چرخ‌دندة یک قانون اساسی برآمده از شریعت و تحجر و سرکوب و سانسور دست‌وپا می‌زند،   و شبکة سازمان سیا با وقاحت از این شرایط تحت عنوان «دمکراسی» سخن می‌گوید.   همین شبکه‌ است که برای ارائة تصویر قدرقدرت از نوکران جمکرانی آمریکا،  اینان را پشتیبان دولت‌های روسیه و چین معرفی می‌کند:

 

«موضع ضد غربی [حکومت] اسلامی باعث شده‌ […]  این رژیم از فاسدترین،  اقتدارگراترین و قصاب‌ترین رژیم‌های عالم که ضدغربی هستند (سوریه،  سودان،  بلاروس، روسیه،  چین، کوبا،  ونزوئلا) حمایت و با مخالفان آن‌ها دشمنی کند.»

منبع:  رادیوفردا،  مورخ 10 اسفندماه 1392 

 

گویا نویسندة جامعه‌شناس رادیوفردا فراموش کرده که مهم‌ترین سرمایه‌گزار در کشور روسیه شرکت‌های انگلیسی هستند،  و فقط طی سال گذشته،  یانکی‌ها،  یعنی کارفرمایان رادیوفردا فقط در چین بیش از 700 میلیارد دلار سرمایه‌گزاری کرده‌اند!  حال باید پرسید،  طبق کدام منطق یک دولت طرفدار دمکراسی با «فاسدترین» و «قصاب‌ترین» رژیم‌های عالم چنین روابط «حسنة» اقتصادی و مالی برقرار می‌کند.  و در ثانی چین و روسیه که در شورای امنیت دارای حق وتو و طرف صحبت آمریکا هستند،  چه نیازی به حمایت حکومت اسلامی و ملایان قم و کاشان دارند؟   می‌بینیم که در عمق موضع‌گیری‌های تبلیغات‌چی‌های غرب نیز همچون وراجی‌های آخوند جز مزخرف و تناقض و ابهام هیچ نخواهیم یافت.  

 

به استنباط ما،  ملت ایران یک بار از خود این سئوال را خواهد کرد،   و به پاسخ آن نیز صادقانه وفادار خواهد ماند:   آیا دمکراسی را می‌خواهد و برای برقراری دمکراسی سیاسی،   آزادی‌های اجتماعی،  و خصوصاً برقراری مفاد اعلامیة حقوق‌ بشر در جامعه‌ آمادگی دارد،  و یا باز هم ترجیح می‌دهد که بوق‌های سازمان سیا همچون نمونة بالا برای‌اش «خیر و شر» بتراشد و آشوب‌های خیابانی را عین دمکراسی و انسان‌محوری جا بزند؟   پاسخ به این سئوال مسلماً نیازمند تعمق است،  و خصوصاً نیازمند نگرشی عمیق‌تر به مسائل جامعة ایران.