تفاله‌های صدساله!

عکس

 

حملات نظامی در عراق توسط تشکلی که در رسانه‌ها «داعش» معرفی می‌شود، سه مسئلة جالب توجه در برابر تحلیل‌گران قرار داده.   نخستین مسئله، کارنامة «سیاسی ـ نظامی» دولت مالکی در عراق است. دولتی که طی نخستین روزهای حملات داعش، در برابر تهاجم این گروه هیچ عکس‌العملی نشان نداد!   دومین مسئله به نقش قدرت‌های بزرگ غرب در عراق مربوط می‌شود. قدرت‌هائی که پس از اشغال نظامی اینکشور ساختار دولت فعلی را تحت سیطرة ارتش‌های‌شان در بغداد مستقر کرده‌اند. و مسئلة سوم به ارتباط همسایگان عراق با سیاست حاکم بر تشکیلات پساصدام حسین در اینکشور، و بازتاب تهاجمات نظامی داعش بازمی‌گردد. در این میانه، پیامدهای «خروجی» بحران اخیر در عراق بر این همسایگان، که ترکیه و ایران از مهم‌ترین‌شان به شمار می‌روند، بسیار جالب توجه خواهد بود. پس ابتدا بپردازیم به کارنامة «سیاسی ـ نظامی» دولت دست‌نشانده در بغداد.

 

همانطور که پیشتر نیز در وبلاگ‌ها آورده بودیم، نقش اصلی دولت مالکی از لحظه‌ای که به قدرت رسید،   تا زمانیکه تحت تأثیر «خروجی» بحران سوریه پای در سیاستی نوین گذارد،   در چند موضع‌گیری کلی خلاصه می‌شد. دولت مالکی می‌بایست زمینة مساعد جهت گسترش بحران‌های قومی و مذهبی را زنده و پایدار نگاه دارد؛  ضامن جریان چپاول نفت عراق ـ هم در مناطق جنوب و هم در مناطق کردنشین ـ توسط سیاست‌های وابسته به آتلانتیسم باشد؛  و نهایت امر می‌بایست وانمود کند که نه غرب در تحولات عراق دست دارد، و نه نوکران منطقه‌ای‌اش، حکومت اسلامی جمکران، اردن، ترکیه‌ و خصوصاً عربستان و شبکة شیخک‌نشین‌های جنوب خلیج‌فارس! خلاصه بگوئیم، وظیفة اصلی دولت بغداد بزک تهاجم وحشیانة آتلانتیسم به عراق و پنهان داشتن پیامدهای هولناک اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و اقتصادی آن برای ملت عراق بود.

 

ولی تحت تأثیر مواضع‌ پیروزمندانة چین و روسیه در سوریه، بالاجبار در فهرست وظائف مالکی تغییراتی بنیادین به وجود آمد. چرا که، با فروپاشی کاخ آرزوهای اسلامگرایانة آتلانتیسم در سوریه، گشایش فوری جبهه‌ای نوین در منطقه برای غرب الزامی شد. ولی جبهة کذا نمی‌توانست در مسیر سیاست‌هائی که پیشتر در سوریه با شکست روبرو شده بود تحول یابد. برای روشن شدن این مسئله پیش از ادامة‌ مطلب بهتر است جهت یک بررسی شتابزده تاریخی از عملکرد آتلانتیسم پرانتزی باز کنیم.

 

برای غرب اصولاً شکست علنی در یک سیاست جنگ‌طلبانه به این معنا نبوده و نیست که سرش را پائین ‌انداخته و منطقه را ترک کند. تلاش آتلانتیسم پس از یک شکست نظامی همیشه بر این متکی بوده که به هر طریق ممکن از اهرم‌‌های «نظامی ـ امنیتی» خود در منطقه حفاظت به عمل آورد. و از منظر تاریخی، سیاست گشودن جبهة جدید در صورت شکست، از دیرباز یکی از اصول استراتژیک غرب به شمار می‌آمد.   یادمان نرفته که پس از فرار ارتش یانکی‌ها از ویتنام، چگونه طی سالیان دراز،‌ کشورهای لائوس و کامبوج توسط «ترکش‌» این جنگ استعماری، پای در بحران‌های درازمدت و خونین گذاردند. طی روزها اخیر نیز، شکست در منطقة خاورمیانه، در قاموس آتلانتیسم می‌بایست با گشودن جبهه‌ای نوین در حیاط خلوت «مطمئن و امن» ارتش‌های ناتو، یعنی کشور اشغال‌شدة عراق همزمان شود، و به همین دلیل نیز بساط داعش به راه افتاد. ولی به استنباط ما، در شرایط فعلی این نوع استراتژی آنقدرها شانس موفقیت نخواهد داشت، و به احتمال زیاد در زمرة اشتباهات استراتژیک آمریکا طی دهة اخیر به ثبت خواهد رسید.

 

از سوی دیگر، حمایت علنی آتلانتیسم از استقرار حکومت اسلامی در عراق، هر چند این نوع حکومت همچنان آب به دهان غرب می‌اندازد، در شرایط فعلی می‌توانست برای واشنگتن دردسرساز شود.   در نتیجه، کار یانکی‌ها در عراق به همانجائی رسید که در افغانستان رسیده بود. در افغانستان آمریکا به بهانة نبرد با تروریسم و در واقع با هدف حفظ ساختار سیاسی طالبان پای به میدان گذارد،   و در عراق نیز «جنگ» با داعش را بهانه قرار داد تا مواضعی را که طی دوران اشغال نظامی عراق به دست آورده بود دست‌نخورده نگاه دارد. در واقع جهت اضافه کردن «سیروپیازداغ» کافی به آشی که آمریکائی‌ها با داعش می‌پختند، به ارتش عراق نیز دستور داده شد تا با جاخالی در برابر این حیوانات وحشی، قسمت عمده‌ای از خاک عراق را در اختیار اینان بگذارد.

 

این عقب‌نشینی‌ها دو مزیت کلی برای غرب به ارمغان می‌آورد که مهم‌ترین‌شان به ارزش گذاردن دولت دست‌نشاندة غرب در کردستان عراق، جهت حمایت از سیاست‌های منطقه‌ای ترکیه بود.  به استناد مطالب سایت‌های خبری،   دولت ترکیه دست در دست دولت کردستان خودمختار مسئول مستقیم دزدی نفت، همکاری با آرامکو‌، و ارسال نفت دزدی به نیم‌بها به بازار اسرائیل بوده! ولی تبلیغات چنان ‌کرده بود که حداقل در رسانه‌های تحت نظارت آتلانتیسم، ‌ دولت کردستان «دمکرات» و «لائیک» معرفی می‌شد!‌ و خلاصه، هیچیک از مفسران و گزارشگران و صاحب‌نظران مورد تأئید آتلانتیسم نمی‌‌گفت که ساختار این دولت به اصطلاح «دمکرات»، همچون ساختار حکومت عربستان سعودی و اردن بر پرستش «قبیله و خانواده» تکیه دارد، و امثال بارزانی و طالبانی فقط به این دلیل که در رأس یک قبیله نشسته‌اند بر سرنوشت این مناطق حاکم شده‌اند.   خلاصه بگوئیم،   اگر کسی چنین ساختارهائی را «دمکراتیک» معرفی می‌کند، موضع‌اش را می‌باید با دقت بیشتری بررسی کرد.  در عرصة واقعیت ساختار دولت کردستان عراق یک ساختار اولیگارشی قبیله‌ای است، و در چارچوب دمکراتیک و لائیک نمی‌توان از آن حمایت نظری به عمل آورد.

 

ولی بازگذاردن دست داعش توسط ارتش دولت مالکی فایدة دومی هم داشت. رسانه‌ها با تکیه بر فتوحات فرضی «داعش» توانستند «خطر قریب‌الوقوع» استیلای این‌گروه بر کشور عراق را در بوق بیاندازند، تا از این مسیر آب به آسیاب «مخالفان رسانه‌ای» داعش، یعنی همان آتلانتیسم بریزند . اینچنین بود که در گیرودار شکست غرب در سوریه، نظام رسانه‌ای آ‌تلانتیسم «جنگ با داعش» را تبدیل کرد به مهم‌ترین «دلنگرانی» واشنگتن، لندن و پاریس!    

 

ولی موضع‌گیری‌های آتلانتیسم در میانة جنگ زرگری «آمریکا ـ آمریکا» در عراق به صراحت قابل پیش‌بینی بود.   دیدیم که با چه سرعتی شبکة رسانه‌ای غرب پای «مراجع تقلید» شیعیان عراق را به میان کشید، و پس از تخریب چند بنای «مقدس» توسط داعش، عربدة «جهاد» بر علیه کفار را از حلقوم آخوندهای تهران، قم، نجف و کربلا به آسمان بلند کرد.   و جالب‌تر اینکه،   تمامی این به اصطلاح «مراجع» تلاش داشتند تا در کنار «دولت مالکی» تحت عنوان «حفظ تمامیت ارضی عراق» برای شیعی‌گری و دخالت مستقیم آخوند در امور اینکشور دکان پررونق‌تری بگشایند.   خلاصه، همان حضرات که کردستان عراق را تحت نظارت خانوادة بارزانی قرار داده بودند، قصد داشتند جنوب اینکشور را هم پشت‌قبالة آخوندهای قم و کاشان و نجف و کربلا بیاندازند،  باشد که حکومت اسلامی جمکران بر مناطق جنوبی حاکم شود. اهمیت استراتژیک چرخش دولت مالکی، و مخالفت علنی وی با پیشنهاد همکاری «مراجع تقلید» در همینجا روشن می‌شود. مالکی در این مقطع مجبور شده بود از لاک مطمئن و مأنوس دولت دست‌نشاندة عراق ـ این نقش به همکاری بی‌قید و شرط با آتش‌افروزان شیعه و سنی و کرد خلاصه می‌شد ـ پای بیرون گذارده، به استراتژی‌های گسترده‌تری روی آورد. استراتژی‌هائی که از منظر آتلانتیسم در چارچوب نوعی بازگشت به مراودات پیش از 11 سپتامبر تحلیل می‌شود، و در چارچوب محاسبات قدرت‌های بزرگ ـ چین و روسیه ـ به معنای تلاشی جهت گسترش مرزهای تجارت جهانی است.

 

به استنباط ما دیدارهای اخیر جان کری و ویلیام هیگ، وزرای امور خارجة یانکی‌ها و بریتانیا با مقامات عراقی دقیقاً جهت «تأئید» اجباری همین چرخش صورت گرفته. البته هنوز تمایل آمریکا به حفظ اهرم‌های سیاستگزاری‌اش در منطقه در نطق‌ها و مصاحبه‌های پراکنده خود را به صراحت نشان می‌دهد. به طور مثال، پس از آنکه مالکی با برنامة پیشنهادی مراجع تقلید مخالفت کرد، امروز آیت‌الله سیستانی از زبان «نماینده‌اش» در نماز جمعه عملاً خواستار برکناری وی شد:

 

«درخواست آيت‌الله سيستانی برای تعیین نخست‌وزير جدید عراق تا سه‌شنبه!»

منبع: رادیوفردا، مورخ 6 تیرماه 1393

 

در واقع نقش‌آفرینی‌های مضحک ملایان شیعی‌مسلک عراق، وحشیگری‌های لشکر سنی‌مذهب داعش، و ژست‌های به اصطلاح «دمکرات‌منشانة» حکومت خودمختار کردستان جملگی تلاشی است جهت تداوم همان سیاستی که پیشتر توسط آمریکا برای تجزیة عراق اعمال شده بود.  در این راستا وق‌وق ملایان شیعی، تیرهای هوائی داعش و «میزبانی» قبیلة بارزانی از مسیحیان عراق که گویا از ترس مسلمانان به کردستان «دمکرات» پناهنده شده‌اند،‌ جز هیاهوی تبلیغاتی جهت به ارزش گذاردن این سه جریان وابسته به آتلانتیسم هیچ نیست. این سه جریان دست‌نشانده جهت حفظ موجودیت‌شان در مراودات فعلی دست به جنجال زده‌‌اند. و هر یک سعی دارد به «ارباب» در ینگه‌دنیا نشان دهد که از دیگر گزینه‌ها «معتبرتر» است، و می‌باید مورد حمایت قرار گیرد.   ولی سفرهای «اجباری» وزرای امور خارجه آمریکا و انگلستان به عراق نشان داد که تغییری اساسی در استراتژی غرب به وجود آمده. تغییری که مسلماً منجر به بازنگری پایه‌ای در ساختار قدرت سیاسی پساصدام‌حسین خواهد شد. و اظهارات جان کری در دیدار اخیرش از عراق را در همین مسیر می‌توان تحلیل کرد:

 

«آمریکا […] از عربستان سعودی، اردن و امارات متحده عربی خواست تا عراق را به تشکیل دولتی فراگیر تشویق کنند.»

منبع: رادیوفردا، مورخ 5 تیرماه سالجاری

 عکس

به عبارت دیگر، آمریکا از این سه کشور که میزبان تروریست‌های القاعده، و هنگ‌های عرب‌ به شمار می‌روند، رسماً می‌خواهد تا از سیاست گذشته‌شان خارج شده خط نوین یانکی‌ها را در منطقه دنبال کنند. نیم‌نگاهی به تصویر جان کری در کنار وزرای امورخارجه عربستان، اردن و امارات در پاریس نشان می‌دهد که حضرات به هیچ عنوان از دیدار «ارباب» در چنین شرایطی خرسند نیستند!   در عمل، شرایط نوین استراتژیک بر سر مالکی و متحدان‌اش همان آورد،  که پیشتر بر سر بشار اسد و همدستان‌اش آورده بود. به عبارت دیگر،  این مالکی، آن مالکی 20 روز پیش نیست!

 

حال نگاهی شتابزده داشته باشیم به تغییراتی که در کشورهای همسایة عراق صورت خواهد گرفت.  در مورد سوریه سیاست منطقه‌ای بسیار روشن است؛ حمایت از مالکی ـ مالکی در ویراست جدید ـ   در رأس سیاست‌های دمشق قرار گرفته.  به این ترتیب، سوریه با پیوستن به عراق خواهد توانست جبهه‌ای را که شخص بشار اسد بالاجبار در آن فروافتاده تقویت کند.   تکلیف کشورهای اردن، عربستان سعودی و شیخ‌نشین‌‌ها را نیز جان کری در پاریس پیشتر مشخص کرده بود:   «همکاری جهت تعیین دولتی فراگیر در عراق!» در این میانه ترکیه در سنگر قدیم باقی مانده و تلاش دارد نقش حامی سیاست تجزیة عراق را دنبال کند. و حمایت‌ اخیر اردوغان از مذاکرات صلح با «پ. کا. کا.»، علیرغم ظاهر فریبنده‌اش، بیشتر به معنای باقی ماندن آنکارا در طرح تجزیة عراق است. در راستای این سیاست،  سفر اخیر حسن فریدون به ترکیه و دیدار وی با مقامات اینکشور نیز نشان از تلاش دولت‌های اسلامی ترکیه و جمکران جهت نزدیک‌تر ماندن به طرح‌های دیرینة آنگلوساکسون‌ها در منطقه است. به عبارت دیگر، دو تفالة باقی مانده از کودتای بریتانیا پس از پایان جنگ اول جهانی هنوز تلاش می‌کنند در سنگرهای کهن خود باقی بمانند. با این وجود، به استنباط ما، هم ترکیه بالاجبار در سیاست‌های‌اش تجدیدنظر خواهد کرد، و هم حکومت جمکران ناچار خواهد شد به عشق‌بازی زیرمیزی با سازمان ناتو پایان دهد.      

 

بالاتر عنوان کرده بودیم که محافل «بازنده» که در سیاست‌های جدید جائی برای خود نمی‌بینند قصد دارند از طریق در بوق انداختن «حمایت از تمامیت ارضی عراق»، در واقع شبکة شیعی‌مسلک نجف و کربلا را دست در دست ملایان قم و کاشان در مقام «داور نهائی» بحران اینکشور بنشانند. حکومت جمکران به این ترتیب می‌توانست با دامن زدن به آتش نفرت‌های قومی، مذهبی و قبیله‌ای، برای خود روی میز طراحی یانکی‌ها نقش سرنوشت‌سازی «تأمین» کند! ولی این سیاست، هم در تهران از اعتبار افتاد، و هم دولت مالکی برای آن پشیزی ارزش قائل نشد. به همین دلیل نیز در کنار تلاش‌های «آیات عظام» جهت به ارزش گذاردن نقش «روحانیون شیعه» در حفظ «تمامیت ارضی عراق»، شاهد خروج هولهولکی برخی عوامل رژیم اسلامی جمکران از مسیل‌های مأنوس و رایج هستیم. با این تحرکات اینان به خیال خود می‌خواهند یک «خروجی»‌ محترمانه از بن‌بست حکومت شریعت تأمین کنند.  

 

این تلاش‌ها که با عملیات جسته و گریختة حسن روحانی از نخستین ساعات به قدرت رسیدن «دولت جدید» آغاز شده بود، اینک به تدریج به دیگر قشرهای دولتی و حکومتی، در قوای سه گانه سرایت کرده. و در این راستا اظهارات اخیر علی مطهری مبنی بر «اشتباه بودن رویة حذف مخالفان در دوران خمینی و پس از وی»،   به همراه مصاحبة پورمحمدی که رأی‌دهندگان به حسن روحانی را در جبهة «مخالفان اصولگرائی» قرار داده به صراحت نشان می‌دهد که تلاش حکومت ملایان جهت مهندسی کردن «شکاف سیاسی» در حال تکوین است.   این شکاف مسلماً با انزوای هر چه بیشتر بیت‌رهبری توأم خواهد شد. چرا که گسترش انزوای علی خامنه‌ای، خصوصاً با توجه به انتصاب‌ مشاوران جدید وی به صراحت نشان داد که با زمان تعیین «رهبر جدید» آنقدرها فاصله نداریم.

 

با توجه به شرایط نوین منطقه، به استنباط ما «خروجی» از بحران عراق به معنای خروج از بحرانی خواهد بود که از دوران کودتای میرپنج بر جامعة ایران سایه انداخته. در این میانه،   جایگاه «برتر» ملایان که توسط پهلوی‌ها و تحت نظارت بریتانیا هر روز تعیین‌کننده‌تر می‌شد، تضعیف شده،   فضای مناسب جهت دست‌یابی به یک دولت غیرمذهبی و لائیک فراهم می‌آید.  حال باید دید ایرانیان تا چه حد خواهند توانست از فرصت‌های نوین در مسیر بهبود شرایط کشور استفاده کنند.  

 

  

 

 

 

 

سنگ و سراب!

عکس

 

روزی، روزگاری،

روز و روزگاری!

 

آفتابی و کنار سبزه‌زاری،

کشت گندم در کنار جویباری!

 

خُرده خُرده جای پای آدمی در کنُج جوی

آدمی می‌رفت تا بیند فصول!

 

رفت تا آوای دشت ناشناس،

پس کی آید این نسیم از سبزه‌زار؟

 

دشت خندید ولی دل سُست داشت، گفت:

آوائی بخوان از آن فراز!

 

آفتاب از پشت کوهی سر دمید،

آب جوی ما به آرامی خزید!

 

از ورای سنگ و سبزه، از ورای خاک خسته،

راه می‌برد این سوار،

این کجاوه در دل‌اش آدمیان افتاده بود،

در کنارش مرغ و ماهی زاده بود.

 

زاده بودند این کرامات پلید

بچه‌هائی در کنار این کویر

 

سنگ و خاک و خار این بیهوده راه

راه این بخت بد و بیهوده گاه

 

ناگهان فریاد برکرد آدمی،

«آفتاب آمد دلیل آفتاب!»

گفت و رو در هم کشید از آفتاب!

 

آفتاب سترگ او را درید،

سنگ و خاک جویبار او را کشید

رفت و رفت و رفت تا در آن کنار،

تحت عنوان بزرگین مرد راد

خواب بیند او،   که تا خوابش مباد

خواب آخر را به چشم‌اش وانهاد.

 

رفت و رفت و رفت تا در بیشه‌ای

تکه سنگ خارة بی‌مایه‌ای

برسرش آوای آخر را نوشت

پیش رویش سنگ آخر را سرشت

 

گفت: این سنگ آخر را ببین!

دیگرش هیچ از قضایا در مبین!

آفتاب آمد دلیل آفتاب؟

این سرشت و این گذار و این سراب!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قانون کاماسوترا!

عکس

 

تحولات عراق که به صورت غیرقابل تردید تحولات سیاسی در قلب حکومت اسلامی را به ارمغان خواهد آورد، جمکرانیان را سخت به هراس افکنده. اینان وحشت‌زده به هر سوی می‌دوند و برای جنجال‌سازی به هر تخته‌پاره‌ای متوسل می‌شوند. و از آنجا که زن‌ستیزی ویژگی اصلی این جماعت قرون‌وسطائی است، گروهی از کودتاچیان 22 بهمن 57، در گرمای فصل تابستان گریبان زن و به قول خودشان «بدحجاب» را گرفته‌اند. اینان که هنوز مست بادة همراهی‌های یانکی‌اند، با عروتیزهائی که در مجلس آخوندی به راه می‌اندازند، به خیال خام خود چنین می‌پندارند که بازگشت به «ارزش‌های آخوندی» سال 1357 هنوز امکانپذیر است.

 

حضرات فراموش کرده‌اند که این به اصطلاح «ارزش‌ها» با دست ساواک آریامهری و ارتش خودفروختة شاهنشاهی بر جامعة ایران حاکم شده بود!   این رژیم شاهنشاهی بود که برای ملا و ملاجماعت «حاشیة امن» تأمین می‌کرد، و اینک که این رژیم حذف شده و نتایج دهشتناک فرهنگی، سیاسی، مالی و اقتصادی «یوتوپیای» شیخ به تمام و کمال خود را به معرض دید ایرانیان گذارده،  جفنگیات جمکرانیان دیگر اهمیت و ارزشی ندارد. ایادی حکومت اسلامی فراموش کرده‌اند که سوار بر ارابة جنگی یانکی در این مملکت به قدرت رسیده‌اند، و اگر حمایت واشنگتن در کار نباشد، این شیعة دوازده‌امامی آنقدرها جائی برای ترک‌تازی در میدان سیاست ایران نخواهد یافت. بله، گروهی از اینان ریشه‌های‌شان را فراموش کرده‌اند؛ و گروهی دیگر نیز همچون علی مطهری با ورود ارتش آمریکا به عراق گویا اصل و نسب‌شان را به یاد آورده‌اند!

 

علی مطهری، از توله‌آخوندهای محبوب باند «توده‌ای نفتی‌ها»، در زمینه‌های مختلف صاحب‌نظر است، ولی تخصص اصلی‌ ایشان در زمینة مسائل جنسی و پائین‌تنه می‌باشد. خلاصه از «مواقعه» و مباضعة نیک و «رفث» و «وقاع» گرفته تا اذالة بکارت و لواط ایقائی و احتمالی و اجباری، و آداب استمناء و چرخش و پیچش و «آخ‌واوخ» و دادوفریاد، و کلیة دقایق «فرهنگ باباجان» مطلع‌اند، و به همین دلیل نیز از اعضای «برجستة» کمیسیون فرهنگی مجلس جمکران به شمار می‌روند. و همین روزهاست که یک کتاب «کاماسوترای اسلامی» به رشتة تحریر درآورند. البته اگر مسائل عراق در کار نگارش خللی وارد نیاورد. علی مطهری از حضور ارباب یانکی‌ در عراق به وجد آمده و فراموش کرده‌ که اگر یانکی در عراق به دست‌وپاافتاده و پس پس می‌رود، از موضع قدرت نیست. یانکی برای این در عراق دست به های‌وهوی برداشته که در این بلاد اسلام‌گرایان میدان را از دست داده‌اند. به عبارت دیگر، برای ملا و اسلامگرا، یعنی برای شُرطه‌ها و لکاته‌های ارتش یانکی فعلاً «خرداغ» می‌کنند. و همین عطر «کباب خر» مطهری را چنان مست کرده،  که در مجلس گریبان وزیر کشور حسن فریدون را گرفته و خواهان سرکوب زنان شده‌:

 

«[…] اعمال قانون، وظیفة دولت‌هاست و دولت باید در بحث عفاف و حجاب نظارت داشته باشد و با بی‌حجابی […] برخورد داشته باشد.»

منبع: فارس‌نیوز، 3 تیرماه 1393.

البته در اینکه دولت موظف است قوانین را اجراء کند هیچ بحثی در میان نیست، ولی همانطور که پیشتر هم به کرات گفته‌ایم،  این حضرات «قانون» را با «صدور فتوی» و تبدیل آن به «بخشنامه دولت» اشتباه گرفته‌اند. اگر یک حاکمیت تمامیت‌خواه با الهام از نگرش قرن هفتم میلادی در صحرای عربستان بتواند برای ما «قانون» وضع کند، پس هیتلر و موسولینی هم می‌توانند. و چرا راه دور برویم، جماعات وحشی کوکلوکس‌کلان هم در آمریکا «قانون» می‌نویسند و قانون‌شان حتماً می‌باید اجرا شود! خلاصه بگوئیم،  واژة «قانون» فی‌نفسه از وجهة حقوقی برخوردار نیست، و نمی‌توان در هر حال خواهان اجرای این نوع «قانون» بود. اگر مشتی ریش‌وپشمی گوشة یک اتاق بنشینند و چند کتاب «قانون» بنویسند، هیچ ارزشی ندارد. مبنای حقوقی و احترام‌برانگیز قانون را چارچوب فلسفی قوانین مشخص می‌کند. خلاصة کلام، قانون به این دلیل از وجهة حقوقی برخوردار می‌شود که پاسخگوی پرسش‌های مطرح شده در یک ساختار فلسفی مشخص است.

 

حال باید پرسید ساختار فلسفی قوانینی که امثال مطهری به آن ارجاع می‌دهند چیست؟ پاسخ روشن است: اسلام، سنت، قصه‌های کربلا و کتاب‌‌دعا و زیارت‌نامه و آثار باباجان و غیره! این است ساختاری که اینان «فلسفه» می‌خوانند. ولی حتی اگر این ساختار را که هیچ ارتباطی با فلسفه ندارد، فلسفی هم تلقی کنیم،  باز نمی‌توان به قوانینی که بر این اساس نوشته ‌می‌شود، ارزش حقوقی داد. چرا که به دلیل تمامیت‌خواهی که در این قماش بخشنامه‌نویسی وجود دارد،  «قانونگزار» پای در خشونت، یعنی در استبداد ‌باورهای اکثریت می‌گذارد، و این عمل فاقد وجاهت حقوقی است.  

 

ملایان با الهام از یک نگرش قرون‌وسطائی، و تکیه بر اینکه گویا پدیده‌ای به نام «اکثریت» وجود دارد که خواهان برقراری حکومت اسلامی است، در حلقه‌ای محدود به «اهل‌بیت» جزئیات حقوقی حکومت «مطلوب» را به قلم آورده و بر آن نام «قانون» گذارده‌اند. نخست بگوئیم در کشوری که ابراز عقاید سیاسی، فرهنگی، مالی و اقتصادی آنزمان که مخالف حکومت تلقی ‌شود، جرم به شمار می‌آید،   ادعای برخورداری از «اکثریت» مسخره است.   در چنین حکومتی احدی حق ندارد سخن از «اکثریت» بگوید، چرا که اگر سخن از اکثریت می‌گوئیم، می‌باید همزمان حضور فیزیکی، قانونی و حقوقی اقلیت را نیز به رسمیت بشناسیم. و از آنجا که چنین روندی در حکومت جمکران هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد، اکثریتی که جمکرانیان به آن اشاره می‌کنند موهوم، کلامی، لفاظانه، رسانه‌ای و غوغاسالارانه است و خلاصه فاقد ارزش حقوقی است. به عبارت دیگر، «قانونگزاران» حکومت جمکران با تکیه بر مفاهیم غیرحقوقی می‌خواهند « قوانین حقوقی» بنویسند!

 

بارها و بارها نوشته‌ایم که تفکر و «گفتمان سیاسی» در ایران دچار یک از هم‌گسیختگی بنیادین است. در حال حاضر از بررسی این آشفتگی در نگرش‌های سیاسی احزاب و گروه‌های سیاسی اجتناب می‌کنیم، و فقط نیم‌نگاهی خواهیم داشت به انواع آشفتگی در حکومت اسلامی.  در آغاز کودتای 22 بهمن 57،   با در نظر گرفتن شرایط «چپ‌نمائی» که در میان توده‌ها و خصوصاً دانشگاهیان دوران آریامهر «مدروز» شده بود، حکومت اسلامی شروع به «چپ‌زدن» کرد! نظریه‌پردازان این حکومت از عبدالکریم سروش گرفته تا بنی‌صدر و لات‌های خیابانی و گاردهای دانشگاهی، جملگی در جلسات «توجیهی‌ای»‌ که تحت نظارت ساواک آریامهر برگزار می‌شد وظیفه داشتند اسلامگرائی را با لنینیسم «طاق» بزنند؛ به قول خودشان گلبة گلی علی را با کاخ کرملین مقایسه کنند، و حزب جمهوری اسلامی را بنشانند کنار حزب کمونیست اتحاد شوروی، و … و این «چپ‌زنی‌ها» کارش بجائی رسید که تبلیغات حزب توده، به عنوان قدیمی‌ترین تشکیلات استالینیست ایران عملاً با روضه‌‌های روح‌الله خمینی دجال،  آخوند خانه‌زاد استعمار انگلستان تطبیق نظری چشم‌گیر پیدا کرده بود!  طی همین دوره، بسیاری از چپ‌گرایان جذب تبلیغات حکومت اسلامی شدند،   و چه بسا برای حفظ این حکومت دست به جاسوسی و توابی‌ هم زدند.

 

پس از فروپاشی اتحادشوروی، زمانیکه دیگر خطری حکومت ملائی را از سوی لنینیسم داخلی تهدید نمی‌کرد، و خصوصاً در دوران سرداران سازندگی، همین لجام‌گسیختگی گفتمان سیاسی، توسط عمال حکومت اسلامی به میدان واژگان‌ دمکراسی وارد شد. و هنوز نیز در همین میدان باقی مانده.   در این روند مرزشکنانه، همانطور که بالاتر نیز نمونه‌های حقوقی آن را بررسی کردیم، می‌باید تلاش عمال حکومت را در بهره‌گیری از مفاهیمی دنبال کرد که از پایه و اساس عملکردشان با آن‌ها‌ در تضاد قرار می‌گیرد.   به طور مثال، علی مطهری که خود با به زیر پای گذاردن قانون اساسی حکومت اسلامی، که در آن فعالیت احزاب، نشریات و گروه‌های سیاسی «مجاز مذهبی» تلقی می‌شود، دست به رأی‌سازی زده، و منصبی فراقانونی در مجلس قانونگزاری کسب کرده، به نوبه خود در مجلس خواهان اجرای «قوانین» می‌شود:  

 

«[…]عده قلیلی ممکن است به دلیل گرایش به فرهنگ غربی و به دلیل پیروی از هوا و هوس باز هم با پوشش نامناسب در جامعه ظاهر شوند که در اینجا دولت اسلامی وظیفه دارد تا اعمال قانون کند.»

همان منبع.

 

می‌بینیم که علی مطهری با استفادة نابجا از مفاهیم حقوقی ـ به استنباط ما اظهارات وی بیشتر می‌باید نتیجة کم‌سوادی و عدم‌شناخت مفاهیم حقوقی باشد ـ عبارت «عدة قلیل» را در مفهوم حقوقی «اقلیت» به کار گرفته و حین سخنرانی در مجلسی که گویا برخاسته از آراء «اکثریت» است، در واقع خواهان «حذف فیزیکی اقلیت» از روند زندگی اجتماعی کشور می‌شود. چرا که به ادعای وی «اقلیت به فرهنگ غرب گرایش دارد!»  حال باید پرسید این «فرهنگ غرب» چیست،   که علی مطهری آن را محکوم می‌کند؟ این به اصطلاح «فرهنگ» تعریف حقوقی دارد،   یا اینکه ایشان با استفاده از مفاهیم فراحقوقی و سلیقه‌ای چنین «تعاریفی» از کیسه بیرون کشیده‌اند و در واقع پای در راه هیتلر می‌گذارند؟ اگر مطهری به دلیل فقرفرهنگی نمی‌داند، دیگران نیک می‌دانند که اقلیت‌زدائی با تکیه بر باورهای جمع شیوة فاشیسم است.

 

از این گذشته، اگر فرهنگ غرب بد است، چرا زمانیکه تلفن موبایل در دست می‌گیرید، سوار بر خودروی غربی می‌شوید، بنزین غربی می‌خرید، و آرد نان‌تان از آمریکا می‌آید، و کفش و لباس فرزندان‌تان با سرمایة غربی‌ها در چین تولید می‌شود، و … غرب را محکوم نمی‌کنید؟ یا مگر فوتبال اسلامی است که همه‌تان جلوی تلویزیون‌ها به یک توپ خیره شده‌اید و «به‌به‌وچه‌چه» می‌کنید و دادوفریاد به راه می‌اندازید؟ بله، «فرهنگ» غرب برای امثال علی مطهری در «پوشش غیرسنتی زن» خلاصه شده، و جای تعجب نیست. چرا که اینان حتی اسلام‌شان را نیز به قول خودشان در «ظواهر اسلامی‌» جستجو می‌کنند!

از سوی دیگر، امثال علی مطهری نمی‌دانند که در یک مجلس قانونگزاری اکثریت و اقلیت مفاهیم حقوقی دارد، نه مفهوم خیابانی. در واقع مطهری با این جفنگ‌پردازی‌ها در عمل اکثریت «پارلمانی» خود را نفی کرده، و پای به اکثریت «خیابانی» گذارده. تولة آخوندمطهری گویا نمی‌داند که از منظر حقوق معاصر، با اینگونه اظهارات خرکی جریان فکری وابسته به او موضع قانونی را از دست داده، و در صف گروه فشار قرار می‌گیرد. به احتمال زیاد این مسائل و بسیاری مسائل دیگر را مطهری‌ها نمی‌دانند، و هیچگاه هم نخواهند دانست. ولی آنچه ما می‌دانیم این است که نام این عربده‌جوئی‌های هیتلری را ادارة کشور نمی‌گذارند، چرا که این روند «حقوقی» نیست، وجهة قانونی ندارد و در اوج بی‌قانونی اعمال می‌شود. اگر این روند را حکومت بنامیم، برای هر گونه وحشیگری توجیه حقوقی خواهیم یافت. و چرا راه دور برویم، عربدة علی مطهری از تریبون مجلس قانونگزاری جمکران، ویراست شیعی زوزة «داعش» در عراق است. تفاوت داعش با امثال علی مطهری چیست؟   اینان با یکدیگر هیچ تفاوتی ندارند؛ داعش همان حکومت اسلامی شیعی‌ است، با رایحة متعفن سنی‌مسلکی و قبیله‌ای!

  

ولی برخلاف توهم امثال مطهری،‌   دولت روحانی نه دولت اکثریت است و نه دولت اقلیت. بی‌پرده بگوئیم،   این دولت همچون کل حکومت اسلامی یک ساختار پوشالی است. این پوشال را به قدرت رسانده‌اند چرا که روی میز طراحی قدرت‌های بزرگ جهانی و از منظر استراتژیک، حضور این قماش افراد در رأس قدرت اجرائی ایران الزامی شده، همین و بس. و اینجاست که می‌بینیم، عربده‌های امثال مطهری که خواستار اجرای «قانون» می‌شوند، بجائی نمی‌رسد.   اینان ابله‌تر از آن‌اند که بدانند در چارچوب حقوقی، نه قانونی در این مملکت گذرانده‌اند، و نه حکومتی قانونی دارند. احمق‌تر از آن‌اند که دریابند زمانیکه یک «اکثریت خیابانی» خود را جایگزین یک «اکثریت پارلمانی» می‌کند،   در عمل «اقلیت» را به ارزش گذارده، و همزمان گور خود را حفر کرده.  

 

حال باید دید پس از گذشت بیش از یکصد سال از آغاز نهضت مدرنیته در ایران،‌  در این مملکت روزگاری فرا خواهد رسید که دست‌اندرکاران سیاست به ظرائف حقوقی و فلسفی دنیای معاصر و ساختارهای سیاسی دست یابند،‌ یا باز هم در گفتمان و نگرش سیاسی‌ وابسته به مرده‌ریگ فئودالیسم مخروبة «شیخ‌وشاه» باقی می‌مانند.

 

 

داعش و دیوید!

عکس

 

سیر تحولات نظامی و سیاسی در عراق به این گمانه هر چه بیشتر دامن می‌زند که تلاش‌های آتلانتیسم جهت تجزیة عراق گام به گام به سوی شکست و فروپاشی می‌‌رود، هر چند هنوز برخی محافل اروپائی دل به «استقلال» کردستان و گسترش نفوذ در این منطقه بسته‌اند. در واقع، ادعاهای رسانه‌ای سیاستمداران غرب و خصوصاً عمال منطقه‌ای‌شان به ویژه در ایران پیرامون حفظ استقلال، تمامیت ارضی و شکل‌گیری یک دولت فراگیر و ملی در عراق در عمل تلاشی است جهت بزک کردن مطالبات واقعی اینان، یعنی تجزیة عراق!  اگر تحولات عراق را به دقت بنگریم، خواهیم دید که بحران نظامی در اینکشور زمانی آغاز شد که چند لایه از بن‌بست‌های استراتژیک ایالات‌متحد در مناطق مختلف خاورمیانه و اروپای شرقی خود را به نمایش گذارده بود. و عملیات «محیرالعقول» سازمان «داعش» که یک‌شبه تبدیل به ارتشی کارآمد و «جهانگیر» شده به صراحت نشان می‌دهد که قدرت نظامی این «شبکة جادوئی» از کجا سرچشمه می‌گیرد.

 

پیش از پرداختن به شرایط سیاسی ایران در آینة تحولات جاری منطقه، نگاهی خواهیم داشت به علنی شدن بن‌بست‌های استراتژیک آتلانتیسم که بالاتر به آن‌ اشاره کردیم.

 

در این رابطه شاید لازم باشد در مورد اهمیت «خروجی» بحران سوریه کمی بیشتر سخن بگوئیم. چرا که، رسانه‌های حوزة‌ ناتو برای سکوت در این‌مورد،   به اجماع رسیده‌اند! خلاصه کنیم، غرب در غوغاسالاری خود در سوریه به سختی شکست خورده، و اگر هیاهو و هیجانی از سوی رسانه‌های غرب پیرامون سوریه به راه نمی‌افتد، به این دلیل نیست که «خبری» نشده! کارفرمایان رسانه‌های غرب چنین می‌پندارند که با سکوت پیرامون شکست‌شان در سوریه،‌ خواهند توانست این شکست را از چشم دیگران «پنهان» دارند.   چرا که، برای پایتخت‌های غرب آنچه در سوریه پیش آمد به مراتب از شکست در جنگ ویتنام سهمگین‌تر بود.  

 

در ویتنام، ارتش تا به دندان مسلح آمریکا از یک ایدئولوژی جنگ‌طلب و توده‌پرور،   که نهایت امر در عمل ثابت شد آنقدرها هم قدرت رزمایش مالی، اقتصادی و فرهنگی ندارد شکست خورد. حال آنکه در سوریه، آتلانتیسم در میدان عمل خود،   یعنی در میدان حمایت‌های رسانه‌ای واشنگتن از دمکراسی و صندوق‌های رأی با شکست روبرو شده. این «چماق» حمایت تبلیغاتی واشنگتن از دمکراسی است که در سوریه از کف حاکمیت یانکی‌ خارج می‌شود، و این رخداد برای نخستین بار پس از جنگ دوم جهانی در سوریه به وقوع پیوسته.

 

پیش از ادامة ‌مطلب، شاید لازم باشد از «تغییرسنگری» که در سیاست‌های استعماری آمریکا از آغاز دهة 1980 آغاز شد نیز تا حدودی کشف رمز کنیم.   امروز روشن شده که حاکمیت ایالات‌متحد، از آغاز دهة فوق در دکترین خود یعنی حمایت از حکومت‌های «روشنگر ـ پلیسی» به شیوة آریامهری تجدید نظر کرده بود.  یانکی می‌دانست که این گاوهای شیرده دیگر فرسوده شده‌اند، و بیش ا‌ز این شیر نخواهند داد.  نهایت امر، در دهة 1980، زیاده‌خواهی در چپاول ملت‌ها، آمریکائی را در مسیر بهره‌کشی‌های‌اش به میدان حمایت رسمی، «عملی ـ تبلیغاتی» از فاشیسم و پوپولیسم در برهنه‌ترین و هولناک‌ترین صور آن کشاند.

 

در بسیاری کشورها ـ پاکستان، افغانستان، مناطق مختلف آمریکای لاتین و … ـ از جمله در ایران شاهد بودیم که تحت حمایت ارتش‌های وابسته به آمریکا چگونه شبکه‌های «روشنگر ـ پلیسی» جای خود را به پوپولیسم می‌دادند. و در میانة فضاحتی که کاخ‌سفید به راه انداخت اصل تبلیغاتی بر این استوار شده بود که «توده‌پروری» در این نوع حکومت‌ها و «احترام» این نوع حاکمان به اعتقادات توده‌ها توجیه‌گر حاکمیت‌های اعمال شده بر ملت‌ها خواهد شد! خلاصه بگوئیم، نوعی فاشیسم تر و تازه از خط‌تولید پنتاگون بیرون آمده بود، که نهایت امر جیب یانکی را هم بهتر از گذشته پر می‌کرد.

 

ولی در اینکه این به اصطلاح حکومت‌های مردمی و خیابانی با «انتخاباتی» که به راه می‌اندازند تا کجا آزادی‌بیان، فردیت‌ها،   تولیدات فرهنگی و خلاصة کلام مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر را لگدمال خواهند کرد، برای شبکة تبلیغاتی یانکی اهمیتی نداشت. این‌ «جزئیات»، یا همچون نمونة پاکستان به سکوت رسانه‌ای برگزار می‌شد، و یا همچون ایران و افغانستان، عموسام حکومت‌های دست‌نشاندة خود را به دلیل عدم رعایت «حقوق بشر» به شدت مورد «خطاب و عتاب» رسانه‌ای قرار می‌داد. به عبارت دیگر، واشنگتن کاری نداشت که از طریق حمایت علنی و یا زیرجلکی از این نوع حکومت‌های «مردمی» چه بر سر ملت‌ها می‌آورد.  در واقع، آمریکا همان حمایتی که در دهة 1930، از فاشیسم هیتلر و موسولینی به عمل می‌آورد، در دهة 1980 از فاشیست‌های کوچک‌تر، دست‌نشانده‌تر،  مفلس‌تر و به صراحت بگوئیم وحشی‌تر و احمق‌تر به راه انداخته بود.

 

این روند تا 11 سپتامبر 2001 همچنان ادامه یافت، و در این روز بود که شکاف سیاسی و تشکیلاتی در هیئت حاکمة ایالات‌متحد بر گسترش جغرافیائی این سیاست تأثیر فراوان گذارد. بحث پیرامون چرائی‌هائی که به شبه‌کودتای 11 سپتامبر در نیویورک انجامید در این مختصر امکانپذیر نیست، ولی همینجا بگوئیم،   کلان‌استراتژی یانکی از این روز به میدانی متفاوت پای گذارد.  و همانطور که دیدیم به دنبال یانکی،  نوکران جهانی پنتاگون نیز جملگی طرفدار «مبارزه با تروریسم» شدند!   ولی کسی با این «تروریسم» در عمل «مبارزه» نمی‌کرد. مبارزة کذا بیشتر درد شبکه‌های «خبربافی» را درمان می‌نمود تا درد انسان‌هائی که از این تروریسم در عذاب بودند. ولی آتلانتیسم بالاجبار در برابر تروریسمی که خود پرورده بود، نهایت امر به تدریج دست به اقدام زد، هر چند تا فروپاشی کامل استراتژی حمایت از تروریسم هنوز راه درازی در پیش بود.  

 

آنچه امروز در سوریه کمرش خرد شده همین هدیة زهرآلود پنتاگون به ملت‌های از همه‌جابی‌خبر است. هدیه‌ای به نام حکومت «خیابانی» و «مردمی!»   هدیه‌ای که با حمایت لوژیستیک نظامی و اطلاعاتی غرب نهایت امر می‌رفت تا یک‌بار دیگر از پوپولیسم، زن‌ستیزی، اوهام‌پرستی، عقاید قرون‌وسطائی، «احترامات» فائقه به خرافه و فولکلور و قصه و حکایت برای عوام‌‌الناس در سوریه نیز «ایدئولوژی» سر هم کند. لات را در قدرت گذارده،  «سنت» دینی و مذهبی را هم تبدیل کند به پایه‌های توجیهات و مشروعیت‌‌ این نوع حکومت.   به عبارت ساده‌تر، قرار بود در سوریه همان کنند که اینک 35 سال است در ایران حاکم کرده‌اند. ولی نتوانستند؛ دولت سوریه با برگزاری انتخابات برنامة «انقلاب مردمی» آمریکا را ابتر کرد.   هر چند این نوع انتخابات آن نیست که آمریکا به دنبال‌اش بود.

 

صحنه‌سازی «مراجعه» به آراءعمومی که در ایران نیز مرتباً توسط اوباش و لات‌ها به «ارزش» گذارده می‌شود، در راستای منافع آتلانتیسم چند خاصیت عمده دارد که مهم‌ترین‌شان ضدیت با پیشرفت و مدرنیته، از طریق قرار دادن ملت‌ها در انزواست. در عمل، پیشگیری از حضور یک ملت‌ در «کنسرت ملل»، برخلاف اراجیف علی خامنه‌ای و یدوبیضای «بیت‌رهبری» نشان برتری فرهنگی و ارزش‌ها و اینگونه جفنگیات نیست. انزوا بهترین ابزار جهت چپاول ملت‌هاست. و اگر طی 70 سال، به دلیل سوءسیاست بلشویسم،   آمریکائی‌ توانست پیرامون کشورهای شورائی «دیوار آهنین» بکشد، اینبار با همکاری مستقیم ملا، لات، اوباش شهری و عوامل بی‌نشان و نشاندارش در مناطق مختلف جهان همین دیوار را تحت عنوان حکومت دینی، خواست عمومی، فرهنگ و اعتقادات پیرامون مناطقی دیگر از جمله در ایران کشیده. به صراحت می‌بینیم که، در نظام رسانه‌ای غرب تا آنجا که به این مناطق مربوط می‌شود، جز اخبار و شرح حال از ملا و لات، و تحرکات دسته‌‌های اوباش شهری چیزی نمی‌شنویم. خلاصه بگوئیم، برای ما ملت همة این رسانه‌ها «اسلام‌شناس» شده‌، درد اسلام و آخوند «مترقی و مدرن» گرفته‌اند، و دلیل هم روشن است.

 

همانطور که در وبلاگ «نبرد عموسام با معاویه» هم گفتیم، آمریکا قصد بازگشت به دوران پیش از 11 سپتامبر را دارد. دورانی که شکاف‌های داخلی هنوز بروز نکرده بود و آمریکا جهت گسترش اسلامگرائی، پوپولیسم خلقی، و حتی چپ‌نمائی از قماش بازی‌های «کلنل» چاوز در ونزوئلا هیچ محدودیتی برای خود قائل نبود. ولی تلاش برای بازگشت به چنین دورانی مسلماً بیهوده است. چرا که در پی تحولات اخیر عراق، به گزارش روزنامه‌های آمریکا، شکاف‌ها و فشارهای داخلی در هیئت حاکمه نه تنها کاهش نیافته، که افزایش نیز نشان می‌دهد. و همانطور که دیدیم، حنای «داعش» پس از گذشت چند روز در عراق نگرفت؛ و مسلماً دکان «مادورو» هم که در ونزوئلا از طریق همین نوع «انتخابات» بر بزرگ‌ترین منابع نفت جهان حاکم شده دیری نخواهد پائید.

 

بن‌بست استراتژیک آمریکا را به اینصورت و در همینجا خلاصه ‌کنیم؛ در دو ساحل رودخانه‌ای که سیاست‌ آمریکا بر بستر آن به جریان اوفتاده،   هیچ پناهگاه قابل اطمینانی برای یانکی باقی نمانده. یانکی هست‌ونیست‌اش را در خاورمیانه برای «اسلام سیاسی» هزینه کرد، با تبختر خرامید و هر کجا که دستش رسید شبکة استبداد «روشنگر ـ پلیسی» را که از همکاران سابق‌اش به شمار می‌رفت ریشه‌کن نمود. برداشت‌ این بود که دیگر نیازی به «این‌ها» نیست!   ولی شبکة اسلام‌سیاسی با سرعتی به مراتب سریع‌تر از آنچه یانکی‌ها انتظار داشتند فرسوده شد. و در شرایط فعلی، تکیه بر شبکة اوباش و اسلامگرا که یادگار دکترین دوران «جنگ‌سرد» است، دیگر هیچ منفعتی برای آمریکا و متحد بریتانیائی‌اش نخواهد داشت.  

 

روز 19 ماه ژوئن 2014، کنفرانس مطبوعاتی دیوید کامرون و راسموسن، دبیرکل سازمان ناتو ـ کلیپ این مصاحبه روی سایت رسمی این سازمان در دسترس است ـ به صراحت نشان ‌داد که حتی انگلستان،   مهم‌ترین منبع الهام اسلام سیاسی نیز دیگر نمی‌تواند به صورت زیرجلکی اسلامگرائی را «متحد طبیعی» امپراتوری بریتانیا جا بزند. با توجه به اینکه مصاحبه کذا پس از برگزاری نشست امنیتی ناتو در باکو انجام شده، می‌توان دریافت که به چه دلیل انگلستان قلاب‌اش را تا این اندازه به حلقة ناتو انداخته. به صراحت بگوئیم، جز چسبیدن به دامن ناتو راه نجات دیگری برای انگلستان باقی نمانده،  ولی این «ناتو» مسلماً آن نیست که لندن در رویا و خیال می‌پروراند.   این «ناتو» می‌باید بسیاری مسائل را در نظر آورد که از قضای روزگار برای انگلستان هم خوشایند نیست.  کامرون در نشست مطبوعاتی با راسموسن صریحاً عنوان کرد که از بازگشت «جهادی‌های» بریتانیائی که در سوریه می‌جنگیده‌اند به درون کشور جلوگیری به عمل خواهد آورد!   به عبارت دیگر، به راسموسن چک‌سفید امضاء داده شد تا اینان را در محل «سربه‌نیست» کند! چنین برخوردی با «اتباع» امپراتوری، خصوصاً با افرادی که توسط شبکه‌های پلیس و ضداطلاعات انگلستان تعلیم‌ دیده، سازماندهی شده، و به سوریه اعزام شده‌اند، مسلماً نشان عظمت و جلال و جبروت بریتانیا نمی‌تواند باشد.   این برخورد نمایه‌ای است روشن از ضعف،  بی‌تدبیری و خصوصاً ترس بریتانیا از عملکرد شبکه‌هائی که دیگر اسکاتلندیارد از عهدة اداره‌شان برنمی‌آید!  

نگرانی عمدة بریتانیا و آمریکا از اینجا ناشی می‌شود که در برابر سیاست‌های مخالف، دیگر مشکل می‌توانند به «تغییر سنگر» متوسل شوند.  چرا که هر گاه واشنگتن تلاش کرده تا با ساقط کردن مهره‌های منطقه‌ای‌اش منافع خود را با مهره‌هائی دیگر بهینه نماید،  در طرفه‌العینی مهره‌های «سوخته» از سوی سیاست‌های قدرتمند جهانی مورد حمایت قرار گرفته، و برای یانکی‌ها دردسرساز شده‌اند. خلاصه بگوئیم، این مهره‌ها و ساختارهای «حاضر و آماده» که عموماً سرکوبگر و تمامیت‌خواه‌اند و بسیار هم «قاطعانه» عمل می‌کنند در دست سیاست‌های دیگر تبدیل به ابزاری جهت حمایت از منافع «دیگران» می‌شود. طی دوران اوباما،‌ این عملیات بارها و بارها در کشورهای مختلف جهان ـ مصر، سوریه، افغانستان، اوکراین، و حتی عربستان سعودی و ایران ـ تکرار شده، و در هر میعاد یانکی‌ها نه تنها مهره‌های محلی‌شان تضعیف شده، که بالاجبار دست به عقب‌نشینی زده و به همکاری با گروه‌هائی بی‌آینده‌تر پرداخته‌اند. گویا جهت خروج از این دور باطل سازمان ناتو قصد دارد طی ماه سپتامبر در «ویلز» یک «نشست» تاریخی به راه بیاندازد و سیاست‌های «نظامی ـ امنیتی» جدید آتلانتیسم را که خصوصاً شرق اروپا و خلیج‌فارس را در بر خواهد گرفت مورد «بازنگری» قرار دهد.  و ما هم تا ماه سپتامبر که نتایج این نشست علنی می‌شود،   فرصت را غنیمت شمرده نگاهی به موضع حکومت «امام‌زمان» در چاه جمکران می‌اندازیم.

 

آنچه در مورد تحولات منطقه عنوان کردیم، مسلماً در ایران نیز طابق‌النعل‌بالنعل دنبال می‌شود. حکومت جمکران به عنوان یک ساختار دست‌نشاندة آ‌تلانتیسم دقیقاً پای در همان صورتبندی‌هائی گذارده که بشار اسد، حسنی مبارک و … گذاشتند.   و از قضای روزگار،   نخستین تلاش‌ها جهت «تغییرسنگر» آمریکائی‌ها به دلیل نقش کلیدی ایران در منطقه،   در کشور خودمان آغاز شده بود.  «اصلاحات» و سپس «جنبش‌سبز» از آن جمله بودند،   ولی به دلیل شکست این رزمایش‌ها، آمریکائی اینک به دولت «محبوب» و ابتر حسن فریدون رسیده! آمریکائی‌ها که نتوانستند با احمدی‌نژاد و «استبداد خامنه‌ای» جنگ را به ایران بکشانند، با توسل به حسن فریدون مسیر دیگری اختیار کرده‌اند. در این مسیر، وظیفة دولت «حسن فوتبال» این است که زمینة مناسبی جهت خروج حاکمیت وابسته به آتلانتیسم از «حکومت دینی» فراهم آورد.   البته این عملیات یک شرط اساسی دارد، و آن اینکه،‌ «خروجی» می‌باید منفعت‌اش برای آتلانتیسم بیش از دیگران باشد! خلاصه بی‌خیال منافع ملت ایران. اگر خروجی مذکور منافع آتلانتیسم را بازتاب ندهد، آناً هیئت‌های مذهبی و ملایان ریش‌وپشم‌دار و لات‌ها و موتورسوارها و کفن‌پوش‌ها خواستار «بازگشت به ارزش‌ها» و دوران نورانی امام‌شان خواهند شد!

 

در عمل، دولت روحانی ملت ایران را همزمان در برابر دو لولة توپ قرار داده.   از یک‌سو لولة توپ دولت اوباما و مطالبات استعماری واشنگتن است که سینة ملت ایران را هدف گرفته. این «لولة توپ» با تکیه بر شبکه‌های محلی خود، هم ملت ایران را می‌چاپد،   هم گویا قرار است با حمایت از دولت حسن فریدون ما را به سوی «دروازه‌های تمدن بزرگ» رهنمون شود! لولة توپ دیگری نیز در برابرمان نشسته، که همان شبکة سنتی انگلستان است.   این شبکه جهت بهینه کردن منافع آنگلوساکسون‌ها هر از گاه، جهت کنترل لولة توپ اولی، چماق تهدید «سنت‌گرائی» و «انقلابی‌گری» را به آسمان می‌برد و دست به هیاهوی «دینی ـ عقیدتی» می‌زند.      

 

در آغاز بررسی امروز به این دلیل از تمایل آمریکا جهت بازگشت به دوران گذشته سخن به میان آوردیم، که هم‌صدائی در درون شبکة «شیخ‌وشاه» که امروز به شبکة «روحانی ـ خامنه‌ای» تبدیل شده، آنزمان که هر دوی اینان به صورت انحصاری تحت نظارت آتلانتیسم قرار داشتند،‌ برای غرب منافع بیشتری داشت. ولی امروز با علنی شدن نقش «داعش» در عراق، و اجبار لندن و واشنگتن به محکوم کردن این شبکه که بیش از عربستان سعودی و قطر، وامدار آنگلوساکسون‌ها است، به صراحت نشان می‌دهد که دیگر شبکة «شیخ‌وشاه» نمی‌تواند انحصاراً در اختیار آتلانتیسم باشد.  چرخش لندن و واشنگتن در مورد شبکة «داعش» همچون میعادهای سوریه و مصر، از منظر استراتژیک به این معناست که این شبکه در شرف تبدیل شدن به ابزاری است در دست دیگر حاکمیت‌های قدرتمند جهانی. و این است دلیل «وحشت» دیوید کامرون از بازگشت جهادی‌ها به انگلیس!  

 

 

 

نبرد عموسام با معاویه!

عکس

 

در ماه مارس 2003 میلادی، زمانیکه جورج والکر بوش، ورای تمامی تعهدات بین‌المللی ایالات متحد، تحت عنوان ساختگی «مبارزه با تروریسم»،   ارتش آمریکا و انگلستان را به عراق کشاند،   و زمینة فروپاشی دولت لائیک بعث را در اینکشور فراهم آورد، برخی خبرگزاری‌ها به گزافه‌گوئی در مورد پیروزی بر استبداد و فاشیسم پرداختند. اینان به جورج بوش تریبون می‌دادند تا ایشان از بالای «منبر» برای عراق اشغال‌شده آینده‌ای همچون آلمان فدرال ترسیم کنند!   ولی دیدیم که برخلاف پروپاگاند آتلانتیسم، عراق علیرغم ثروت‌های کلان کانی، نه تنها آلمان فدرال نشد، که زندگی در اینکشور به چنان کابوسی بدل شده،   که برای بسیاری شهروندان عراق دوران صدام حسین دروازه‌های بهشت‌برین به شمار می‌آید. چند روز پیش یک پناهندة عراقی به من ‌گفت: پیش از حملة آمریکا‌ئی‌ها، صدام حسین تنها «تروریست» عراق بود؛  امروز عراق میلیون‌ها تروریست پیدا کرده.

 

یازده سال پس از اشغال غیرقانونی عراق توسط ارتش‌های آمریکا و انگلیس، حتی پس از «خروج» نمادین شبکة «دزدان دریائی» آنگلوساکسون از اینکشور، کارنامة آتلانتیسم آدمخوار در عراق سیاه‌ و سیاه‌‌تر می‌شود. آمریکا که پس از سال‌ها این‌پا و آن‌پا کردن به حساب خود توانسته بود از طریق نوری ‌المالکی در چارچوب «توافقات بین‌المللی» در عراق نیز باندی از جمکرانی‌های خودفروخته را با نام «حزب دعوت اسلامی» در رأس قوة مجریه تثبیت کند، در خواب و خیال‌های‌اش به دنبال بازتولید الگوی «پرمنفعت» حکومت اسلامی جمکران در عراق می‌دوید. بله،  نوری المالکی یک اسلامگرای «فکل‌کراواتی» است که همچون دیگر هم‌پالکی‌های‌اش در آنکارا و تهران سر در آخورآتلانتیسم دارد و از طریق ارتباط با شبکة بین‌المللی چپاول آخوندی، راه نفوذ استراتژیک آنگلوساکسون‌ها را به چاه‌های نفت منطقه باز نگاه می‌دارد.   در حساب‌ و کتاب‌های غرب،   مالکی که از سال 2006 میلادی عملاً قدرت اجرائی را در عراق به دست گرفته، بهترین اهرمی به شمار می‌رفت که می‌توانست گسترش نفوذ آتلانتیسم را در خاورمیانه و خصوصاً بر سر چاه‌های نفت این منطقه تضمین کند.       

 

ولی سانسور آتلانتیسم چنان کرده بود که احدی از خود نمی‌پرسید،   این ملای فکل‌کراواتی که از دوران جوانی عضو فعال محافل اسلامگرا به شمار می‌رفت، به چه دلیل می‌بایست اینبار سوار بر سرنیزة ارتش‌های یانکی و جمبول بر سر چاه‌های نفت عراق به قدرت اجرائی دست یابد؟  کسی نمی‌پرسید، این چه نوع مبارزه با تروریسم است که از یک‌سو طالبان‌ایسم افغان را در رسانه‌ها محکوم می‌کند و از سوی دیگر با نیروی نظامی ویراست عراقی طالبان را در بغداد به قدرت می‌رساند؟ ولی این‌ پرسش‌ها و بسیاری پرسش‌های دیگر را بحران‌های اخیر «نظامی ـ امنیتی» در عراق دوباره به سطح روابط بین‌المللی آورده.

 

از وقتی نوری المالکی در عراق قدرت را به دست گرفت، عملاً هیچ کاری صورت نداده.   وظیفة اصلی دولت مالکی این بودکه ضمن پاسداری از روند چپاول نفت و گاز عراق توسط شرکت‌های غرب، با تکیه بر گروه‌های بمب‌گزار، نهایت امر تحولات اجتماعی، سیاسی، نظامی و مخالفت‌های تشکیلاتی با روند چپاول استعماری «پساجنگ» را در عراق به سود غرب مهار کند. طی دوران مالکی سرکوب گستردة ملت عراق نه از طرق شناخته شدة استعماری ـ  سرکوب پلیسی،‌  زندان‌های سیاسی و … ـ که از طریق انفجار بمب در اماکن عمومی، مراکز درمانی، آموزشی، تولیدی و … و حتی مساجد و کلیساها صورت می‌گرفت.  دولت «غیرمسئول» مالکی که با دست‌های مهربان آتلانتیسم به قدرت رسیده بود، در نظام رسانه‌ای به هیچ عنوان «مسئول» این فجایع معرفی نمی‌شد! مسئول این جنایات «سنی‌ها» بودند که در پروپاگاند ابله‌پسند بی‌بی‌سی و شرکاء، «دشمن شیعیان» معرفی شده و می‌شوند!    

 

این بود خلاصه‌ای از سناریوی آتلانتیسم که در هنگامة اشغال عراق بر میزهای طراحی افتاده بود.   و دیدیم که تمامی شبکة نانخور عموسام ـ از جمکرانی‌ها گرفته تا حجج‌اسلام و مراجع تقلید و احزاب و گروه‌های راست و چپ و… ـ جملگی هم با این طرح کنار می‌آمدند، و هم نهایت امر دولت مالکی و جنایتکاران اسلامگرا را «ناجیان» ملت عراق جا می‌زدند! ولی تحولات اخیر عراق، و هجوم «داعش» به جانب مناطق جنوبی خواب خوش عموسام را آشفته کرد!  

 

این «تحولات» به صراحت نشان داد که دوران خوش چپاول نفت و گاز تحت عنوان «خواست ملت مسلمان عراق» دیگر به سر آمده. آمریکا در این میعاد در برابر دو گزینه نشسته‌،  و در همینجا بگوئیم هیچکدام از این گزینه‌ها آنقدرها که واشنگتن انتظار می‌داشت شیرین و گوارا نخواهد بود. با این وجود،   جهت پای گذاردن به این مبحث، می‌باید نمایه‌ای از تحولاتی به دست دهیم که در آغاز حملات نظامی آتلانتیسم بر علیه ملت عراق آغاز شد.

 

آمریکائی‌ها که با قتل‌عام عمدی خبرنگاران و گزارشگران غیرخودی توانسته بودند در جنگ‌های عراق و افغانستان پدیدة «خبرنگاری جنگ» را به دوران پیش از جنگ جهانی اول بازگردانند، در زمینه وحشی‌گری فکر بکری در عراق کرده بودند! در غیاب گزارشگران غیرجانبدار، ارتش‌های «ظفرمند» آتلانتیست جماعات وابسته به نیروهای نظامی و انتظامی و شبکة لات‌های حکومتی را که در میان‌شان لش‌ولوش و خصوصاً بچه‌ملا و اسلامگرا کم پیدا نمی‌شد، در مناطق مشخصی متمرکز کردند و این گله‌های اوباش تبدیل شدند به حلقه‌های «نظامی ـ امنیتی‌ای‌» که تحت ریاست عالیة سازمان ناتو فعالیت داشتند. وظیفة اصلی این حضرات در این خلاصه می‌شد که تحت عنوان «حمایت از سنی‌مسلکان در برابر هجوم شیعیان»، یا «تلاش برای احیای دولت بعث»، و یا «مبارزه با اشغالگران خارجی»، دست به بمب‌گزاری بزنند، و به این ترتیب تصمیمات دولت‌های «منتخب» و شبکة اداری به اصطلاح دمکرات‌منش دولتی را ابتر نمایند.   البته این نوع «سنگ‌اندازی»، و یا بهتر بگوئیم «بمب‌گزاری» منفعت‌اش به جیب همان آتلانتیسمی می‌رفت که هم از این گروه‌های بمب‌گزار حمایت می‌کرد و هم خود را حامی دولت مرکزی جا می‌زد! ولی اگر شبکة‌ مذکور علاوه بر حمایت آتلانتیسم، در داخل عراق از لات‌ولوت‌های اسلامگرا و تفاله‌های حزب بعث نیز تغذیه می‌کرد، در خارج از عراق کانال‌های مناسبی جهت تغذیه در اختیار داشت که مهم‌ترین‌شان دولت‌های دست‌نشاندة جمکران و آتاترکی‌های اسلامی بودند.

 

طی 11 سال اشغال کشور عراق توسط شبکة لات‌پروری آتلانتیسم، با توسل به همین شیوه‌ها اسلامگرایانی که در بوق‌های آتلانتیست «شخصیت‌های» منتخب و مردمی معرفی می‌شدند، توسط ارتش‌های آنگلوساکسون در برابر چشمان جهانیان در بغداد، بصره، نجف و کربلا و دیگر مناطق به قدرت می‌رسیدند. و این دولت‌های به اصطلاح «منتخب» خارج از همکاری با شبکة مخفی غرب که همة مسائل را تحت کنترل گرفته بود، جز وراجی و جنگ زرگری دست به هیچ عملی نمی‌زدند. به این ترتیب، شبکه‌های مخفی آتلانتیسم که مقر اصلی‌شان در شهر فلوجه استقرار یافته بود، نهایت امر تبدیل شد به اهرمی جهت کنترل عملکرد دولت مرکزی در مسائل اجتماعی، سیاسی، نظامی و امنیتی عراق.  نیازی نیست که بگوئیم این نوع کنترل فقط به این منظور اعمال می‌شد که عملیات دولت‌ «دست‌نشانده» امتدادی باشد بر روند چپاول اموال ملی، فرار سرمایه، و خصوصاً تاراج نفت عراق.  

 

حال که به صورتی بسیار فشرده، با شمه‌ای ‌از رفتار و کردار «متمدنانة» یانکی‌ها و شرکای انگلیسی‌شان در عراق آشنا شدیم،   ببینیم چه پیش آمد که دست‌های خونین عموسام به یک‌باره از خورجین اسلامگرایان عراق بیرون افتاد؟ چه شد که مشتی لات‌ولوت در عرض چند ساعت،   نه تنها شمال کشور عراق را که به وسعت نیمی از خاک فرانسه است «اشغال» می‌کنند، که ارتش، نیروهای امنیتی، و دیگر شبکه‌های نظامی و امنیتی در برابر اینان دست به سینه می‌ایستند و نظاره‌گر عملیات «خداپسندانه‌شان» می‌شوند؟   اینان چه «اعجوبه‌هائی» هستند که نه ارتش می‌تواند در برابرشان «مقاومت»‌ کند و نه هیچ نیروی دیگری به خود اجازه می‌دهد در برابر زیاده‌خواهی‌های این «مهر پیشانی‌ها» واکنشی نشان دهد؟  البته این سئوالات مفصل است، ولی ما به همین چند نمونه بسنده می‌کنیم.    

 

به استنباط ما،   آنچه در عراق رخداده فقط می‌تواند امتدادی باشد بر شکست تمام و کمال آتلانتیسم در سوریه. و اگر ارتش عراق در برابر اوباش اسلامگرا مقاومت نمی‌کند، به این دلیل است که این اوباش از خودشان‌اند! به عبارت دیگر، هر دو تشکیلات سر در آخور واحد ـ بخوانیم طویلة عموسام ـ دارند.  خلاصة کلام، بی‌عملی ارتش و نیروهای انتظامی عراق در برابر این حضرات وابستگی ارتش به اینان را علنی کرده. حال این سئوال مطرح می‌شود که چگونه روابط ارتش عراق و تروریست‌ها از پستوها و زیرزمین‌ها بیرون افتاده؟ و چگونه شکست روزافزون آتلانتیسم در سوریه کک به تنبان «داعش» انداخته؟

 

در اینمورد به چند توضیح کوتاه و سریع نیاز داریم. چرا که، برنامة اصلی آتلانتیسم از به راه انداختن بساط «بهار عرب» در واقع به قدرت رساندن شبکه‌های اسلامگرائی‌ بود که عوامل‌شان طی دوران «جنگ سرد» همزمان در غرب و در منطقه جهت مبارزه با اتحاد شوروی سابق سازماندهی شده بودند.  این شبکه‌ها که پس از فروپاشی اتحاد شوروی «بیکار» مانده بودند، قرار شد «دردی» از دردهای عموسام درمان نمایند.   و به همین دلیل زمانیکه سرمایه‌داری نوین روسیه پای به مراودات مالی و اقتصادی در سطح جهانی گذارد، ایالات متحد به صراحت دریافت که وجود دولت‌های پوشالی از قماش حسنی‌مبارک، صدام‌حسین، سرهنگ‌ قذافی و … نه تنها دیگر به نفع غرب تمام نخواهد شد،   که زمینه‌ساز گسترش نفوذ فدراسیون روسیه می‌شود، اینجا بود که قلادة همین اسلامگرایان راگشود. به همین دلیل در گیرودار نفس‌کش‌طلبی‌های میرحسین موسوی و آخوند کروبی، طرح «احمقانة‌» بهارعرب از آستین اوباما و حزب دمکرات بیرون آمد. بر اساس این «طرح» می‌بایست دولت‌های پوشالی در این مناطق از طریق به اصطلاح مراجعه به «آراء عمومی» و انتخابات «خیابانی» از میان برداشته شده، ساختار دولت به سدی مقاوم از اسلامگرائی در برابر نفوذ مسیحیان ارتدوکس روسیه تبدیل شود!   دلیل فرستادن رئیس‌جمهوری رنگین‌پوست و نیمه‌مسلمان به کاخ سفید نیز جز نشان دادن همبستگی هر چه بیشتر با این به اصطلاح دولت‌های محبوب و منتخب و مردمی و «بهاری» چیزی نمی‌توانست باشد. ولی دیدیم که هم لندن و هم واشنگتن گز نکرده جر داده بودند.

 

حضرات در برنامه‌های‌شان یک شبکة میلیاردر تحت ریاست «گولن» را نیز در ترکیه در رأس لات‌های آتاترکی نشانده بودند. و قرار بود شبکة کذا با بازگشت به دوران نورانی و «پرشکوه» امپراتوری عثمانی،  این مجموعه را تحت نظارت عالیة سازمان ناتو جهت بهینه کردن منافع لندن و واشنگتن اداره کند! از سوی دیگر،   تحولات کنونی، خصوصاً در عراق به صراحت نشان می‌دهد،   این «طرح» از آغاز تهاجم نظامی آتلانتیسم به عراق در تمامیت‌اش روی میز بوده. و سخنرانی‌های احمقانة سناتور مک‌کین که در هر فرصتی منطقة خاورمیانه را به دو بخش «سنی ـ شیعه» تقسیم می‌کرد، بر این استوار شده بود که سنی‌ها را تحت ریاست آنکارا به جان روسیه خواهد انداخت! رهبران مذهبی شیعیان هم که از دیرباز نوکران انگلیس بوده‌اند،   و راه چپاول یانکی‌ها را با مراسم روضه و زوزه برای حسین شهید و میرحسین پلید و غیره باز نگاه خواهند داشت. خلاصه هم شیعه و هم سنی در خاورمیانه افتخار نوکری آتلانتیسم را به دست می‌آوردند.

 

در شرایط فعلی،  شبکه‌ای که اینک در عراق دست به عملیات نظامی زده، همان شبکه‌ای است که «تاریخ مصرف‌اش» به پایان رسیده، و به همین دلیل برای حفظ موجودیت‌اش عملاً‌ با دیگر برادران «نظامی ـ امنیتی» در گیر شده. این همان شبکه‌ای است که قرار بود در مسیر تحقق «امپراتوری نوین عثمانی» در عمل مدیریت کشور عراق را به دست گیرد. و سرعت عمل «خارق‌العادة» این شبکه، و «فتوحات» چشمگیرش طی چند ساعت بخوبی نشان می‌دهد که دو ساختار ارتش آمریکائی عراق و «داعش» در عمل دو تیغة یک قیچی‌اند.   خلاصه بگوئیم، در عراق نوعی کودتا به وقوع پیوسته. کودتائی از انواع 28 مرداد 1332، و یا 22 بهمن 1357. کودتائی که قرار است یک جناح وابسته به غرب دیگر جناح‌های وابسته به غرب را به سود خود «منزوی» کند.

 

حال به صراحت می‌بینیم به چه دلیل شبکه‌های آتلانتیست پیوسته «حمایت» جمکران از دولت بشار اسد را در ساختار سیاسی منطقه در بوق می‌انداختند.  این سروصدا به این دلیل به راه افتاده بود که،‌   بشار اسد می‌بایست تحت عنوان عضوی وابسته به «شیعی‌گری» توسط یک جریان نظامی «سنی» از قدرت برکنار شود!   و از سوی دیگر، همین جریان «سنی» با حمایت ترکیه، حکومت جمکران،   اردن و خصوصاً سعودی‌ها و دیگر نوکران آمریکا می‌بایست عراق را تجزیه کرده،   دو قطب «متقابل» شیعه و سنی در منطقه به وجود آورد.   این همان طرحی است که امروز با عملیات نظامی «داعش» به خط پایان رسیده.

 

بررسی واکنش‌ دولت‌های منطقه در برابر عملیات «داعش» کار را به درازا خواهد کشاند. فقط در این مختصر اضافه کنیم که در میانة این میدان همانطور که گفتیم، آمریکا دو گزینه بیشتر ندارد. یا می‌باید مانند نمونة افغانستان به «داعش» نیز که همچون طالبان دست‌پروردة واشنگتن به شمار می‌رود اعلان جنگ دهد؛ یا می‌باید رابطة حسنة واشنگتن با تروریسم اسلامی را رسماً در سراسر جهان «اعلام» دارد. به عبارت دیگر، مچ پای یانکی‌ها در بد سوراخی افتاده. در تاریخ 4 ژوئن 2014، ولادیمیر پوتین، رئیس فدراسیون روسیه طی یک مصاحبة طولانی‌ و اختصاصی با دو خبرنگار فرانسوی در شهر سوچی، به صراحت اعلام داشت: «ما در سوریه افغانستان دیگری نمی‌خواهیم!» حال با نیم‌نگاهی به آنچه می‌گذرد می‌باید اذعان داشت که مخالفت روسیه با تبدیل سوریه به افغانستان دوم است که، آمریکائی‌ها را در مرزهای مستقیم سازمان ناتو ـ ترکیه ـ   در افغانستان دیگری در گیر کرده.  اگر آمریکا برخورد با «داعش» را انتخاب کند،   جهت تأمین این خط استراتژیک «تحمیلی» می‌باید فاصله گرفتن هر چه بیشتر دولت روحانی از دگم‌های آخوندی،  و کنار آمدن هر چه گسترده‌تر با نگرش‌های لائیک دولت نوین سوریه را بپذیرد. ولی اگر آمریکا رسماً دست به حمایت از داعش بزند، در عراق همان سرنوشتی را خواهد یافت که پیشتر نصیب ارتش سرخ در افغانستان شد.   خلاصة کلام، هر دو گزینه به نتیجه‌ای واحد می‌رسد. دیری نخواهد گذشت که آخوند سیستانی برای اربابان آمریکائی‌اش یک روضة امام حسین بخواند. چرا که، همین روزها واشنگتن ناچار است جام زهری را سر بکشد که به خورد نوکر خانه‌زادش روح‌الله خمینی هم داده بود.

 

 

 

 

 

      

 

 

 

    

 

 

 

    

گیتس، گل و فوتبال!

عکس

 

بزرگداشت سالروز تهاجم آتلانتیست‌ها به سواحل نرماندی، طی سال‌های اخیر، هر بار با «شکوه و جلال» بیشتری برگزار می‌شود! ولی امسال، با مشاهدة صحنه‌های عجایب، و «بازسازی‌های تئأترال» از نبردهای خونین، و خصوصاً ژست‌های «مکش‌مرگ‌مای» بعضی دولتمداران میزبان و میهمان، نویسنده این وبلاگ بی‌اختیار به یاد جشن‌های 2500 سالة شاهنشاهی افتاد! البته جشن‌های «شاهنشاهی‌» در سواحل نرماندی را یک دولت‌ دست‌نشانده و کودتائی از قماش آریامهر بر پا نکرده بود، خیر! نقش‌آفرینان «جشن‌های شاهنشاهی» نرماندی با دست‌های پرمهر طیب‌ها، رمضون یخی‌ها و تیمسار زاهدی‌ و باند 28 مرداد به قدرت نرسیده‌اند.   در این «جشن» سرکردگان و نمایندگان تام‌الاختیار سرمایه‌داری جهانی را می‌دیدیم که علیرغم الدروم‌بلدروم‌های‌شان در چارگوشة گیتی، همچون خرچسونه‌ای «نیمه‌جان» به یک رخداد تاریخی که چند وچونش نیز معلوم نیست، آویخته بودند و تکان تکان می‌خوردند. به این امید که با توسل به این «بساط» بتوانند از بحران‌های ساختاری که در برابرشان قرار گرفته پای بیرون بگذارند.

 

بررسی تک‌تک مسائل غیرقابل حل که در برابر گلة کشورهای آتلانتیست خود را به نمایش گذارده،   هر چند بسیار با اهمیت، در یک وبلاگ امکان‌پذیر نیست. پس چه بهتر که بپردازیم به دو لایه از این معضلات که هم کنونیت بیشتری دارد و هم به دلائلی با مسائل ایرانیان هم‌آوائی بیشتری نشان می‌دهد؛   مسئلة اوکراین، و گرفتاری‌های حکومت جمکران! نخست از اوکراین شروع می‌کنیم که ابعادش با وضوح بیشتری به چشم می‌آید.

 

اگر بخواهیم پیشامدهای اوکراین را به صورت خلاصه بیان کنیم، به این مختصر می‌رسیم که آتلانتیسم یا اکثر اهرم‌های خود را در اینکشور از دست داده، و یا در آینده‌ای نه چندان دور آن‌ها را از دست خواهد ‌داد.  با نیم‌نگاهی به اوکراین می‌بینیم که بحران‌سازی‌ها یانوکوویچ، رئیس جمهور اوکراین را که در رسانه‌ها «طرفدار» روسیه معرفی می‌شد، از قدرت کنار زد. خلاصه، «میدان»، خیابان و «مردم» قدرت را به دست گرفته، «انتخابات» به راه انداختند. پس از جنجال و هیاهو فردی به نام پوروشنکو، با رأی «مردم» به عنوان میوه و ثمرة انقلاب «میدان» از صندوق‌ها بیرون افتاد. ایشان اکنون رئیس‌جمهور جدید اوکراین هستند. و هر چند طی چندین سال حضور در فضای سیاست اوکراین، همین پوروشنکو پیوسته با پرونده‌های سوء‌استفادة مالی، همکاری با مفسدان اقتصادی، و هم‌گرائی با یانوکوویچ معروف بوده، در روزهای اخیر گویا قرار شده اوکراین را «نجات» دهد!

      

ولی اگر صحنه‌سازی‌های پوروشنکو از منظر ساختار دولت و تشکیلات داخلی در اوکراین مسخره و خنده‌دار می‌نماید؛ داده‌های استراتژیک که در پی «انتخابات» اوکراین پای به صحنه گذارده به هیچ عنوان خنده‌دار نیست. حداقل تا آنجا که به آتلانتیسم مربوط می‌شود، این داده‌ها فاجعه‌آمیز شده.

 

برخلاف انتظار پوروشنکو، پس از دست‌یابی به پست ریاست جمهوری اوکراین با اظهارات‌اش آب در لانة محافل آتلانتیست انداخته.   چرا که، ایشان علیرغم اشغال پست‌های مهم در هیئت‌حاکمة دوران یانوکوویچ ـ وزارت اقتصاد، ریاست هیئت مدیرة بانک ملی اوکراین و … ـ طی مصاحبه‌ها و رفت‌وآمدهای دیپلماتیک مرتباً از نزدیکی دیدگاه‌های خود با اتحادیة اروپا و هم‌گرائی‌با سیاست‌های کاخ‌سفید داستان و قصه سر هم می‌کنند.  اروپائیان و آمریکائی‌ها نیز به هیچ عنوان این «هماهنگی‌ها» و هم‌نشینی‌ها را به زیر سئوال نمی‌برند. خلاصه،   این «عملیات» به تدریج تبدیل به مهم‌ترین «سند» وابستگی باند یانوکوویچ به سیاست‌های اتحادیة اروپا و کاخ‌سفید شده. وابستگی‌ای که طی دوران افتضاحات یانوکوویچ، غرب سعی داشت با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای آن‌ را پنهان دارد و مسکو را مسئول تاراج باند یانوکوویچ معرفی نماید. در عمل، یکی از دلائل رنگ‌پریدگی رهبران دولت‌های آتلانتیست طی جشن‌های «شاهنشاهی نرماندی» برباد رفتن حاشیة امن تبلیغاتی اینان در اوکراین است.

 

از سوی دیگر، «هم‌گرائی‌ها» و رفاقت‌های پوروشنکو با آتلانتیسم، بر سیاست‌های دولت وی در اوکراین نیز سایه‌ای سنگین فروخواهد انداخت.   شرایط کشور اوکراین از چشم ناظران مستقل دور نیست. به طور مثال، شبه‌جزیرة فوق‌استراتژیک کریمه برای همیشه از دست اوکراین خارج شده،   و علیرغم ادعاهای پوروشنکو پیرامون بازپس گرفتن این شبه‌جزیره،   اظهاراتی که بیشتر مصرف «خیابانی» دارد،   در میانة سیاست‌های جهانی به هیچ عنوان دولتی را نمی‌بینیم که حاضر باشد جهت «بازپس‌گیری» کریمه پای پیش گذارد و از مواضع رئیس‌جمهور «جدید» اوکراین حمایت رسمی و نظامی به عمل آورد.  

 

از سوی دیگر، شاهد بودیم که در شرق اوکراین، شبکة پروپاگاند آتلانتیسم مناطق «روس‌زبان» کشف کرده بود، و در تبلیغات دوران یانوکوویچ همین مناطق بودند که ظاهراً با حمایت از سیاست‌های مسکو، دولت کی‌یف را بر ملت اوکراین «تحمیل» می‌کردند! خلاصه، این مناطق مسئول مصائب معرفی می‌شدند! ولی امروز این «مناطق» در چارچوب همان تبلیغات بکلی از دسترس دولت کی‌یف خارج شده‌اند. در نتیجه، ادعای اینکه آنچه در اوکراین اتفاق می‌افتد با خواست روسیه ارتباط دارد، از این مرحله به بعد ادعائی پوچ‌وباطل خواهد شد. به این ترتیب،  ابعاد فاجعة سیاسی‌ای که برای آتلانتیسم در اوکراین به وجود آمده تا حدودی روشن می‌شود.  

 

امروز در اوکراین دولتی روی دست آتلانتیسم افتاده که مرتباً از وابستگی سیاست‌های‌اش به اتحادیة اروپا، کاخ‌سفید، ناتو و پنتاگون و… در سطح بین‌المللی داد سخن می‌دهد،   ولی خارج از هماهنگی با سیاست‌های اقتصادی مسکو نمی‌تواند برنامه‌ای جهت بهبود شرایط اقتصادی، سیاسی و نظامی کشور روی میز بگذارد! این دولت به اصطلاح طرفدار غرب، نه در میان «انقلابیون میدان» از وجهه‌ای برخوردار است، و نه قادر به حفظ اتحاد و تمامیت‌ارضی کشور خواهد بود. این دولت نهایت امر از منظر سیاسی راه دیگری جز فروافتادن در چنبرة فاشیست‌ها و ناسیونالیست‌ها ندارد. گروه‌هائی که به دلیل فروپاشی‌های ارضی و گسترش تجزیه‌طلبی در اوکراین تعدادشان روبه ‌افزایش گذارده. با توجه به گسترش فاشیسم در اوکراین، تنها راه موجود از منظر مالی و اقتصادی برای دولت پوروشنکو هم‌سوئی با منافع شبکة قطاع‌ال‌طریقان پساشوروی است که «اولیگارگ» خوانده می‌شوند! به عبارت دیگر پوروشنکو ویراست نوینی است از بوریس یلتسین! و با در نظر گرفتن شیوة حکومت اولیگارک‌ها، می‌باید بپذیریم که موفقیت پوروشنکو، حتی در شهر کی‌یف نیز مشکل به نظر می‌رسد! در نتیجه طرفداری آتلانتیسم از چنین عجوزه‌ای، قوزی خواهد بود بالای قوز دیگر شکست‌های آتلانتیسم در سوریه، مصر، ایران و …

البته به طور خلاصه بگوئیم، دست غرب در اوکراین به دلیل همجواری اینکشور با روسیه آنقدرها هم بسته نیست. پایتخت‌های آتلانتیست سعی خواهند داشت با بیرون کشیدن کارت «امنیت منطقه‌ای»،  همکاری مسکو را به طرح‌های خود تا حد امکان جلب کنند.   بله، کارت «امنیت منطقه‌ای» در این میانه تنها کارتی است که در آستین غرب باقی مانده،   و اینان در مسیر تبلیغات‌شان وانمود خواهند کرد که گسترش ناسیونالیسم دوآتشه در اوکراین به منافع منطقه‌ای روسیه صدمات جبران‌ناپذیر وارد خواهد آورد.  ولی از آنجا که گشودن این مبحث در وبلاگ امروز پیش‌بینی نشده فقط به صورت خلاصه بگوئیم، کارت ناسیونالیسم دوآتشه شمشیری است دولبه، که استفاده از آن می‌تواند تأثیرات غیرقابل پیش‌بینی به همراه آورد.   به عنوان مثال می‌توان از گسترش بی‌ثباتی به درون اتحادیة اروپا سخن گفت. در اینصورت می‌باید دید آتلانتیسم تا کجا حاضر خواهد بود فاشیسم و ناسیونالیسم را به اسب‌ شاهوار نبردهای سیاسی‌ خود تبدیل کند. حال از اوکراین خارج می‌شویم و می‌رویم به سراغ حسن فوتبال که از قضای روزگار همین کارت «امنیت منطقه‌ای» را در لیفة تنبان‌اش گذاشته و راهی ترکیه شده!        

 

همچنانکه می‌دانیم رئیس‌جمهور منتخب بیت رهبری با گله‌ای از «مقامات» حکومت جمکران به ترکیه سفر کرده. و خبرگزاری‌ها نیز همچون دیگر مقاطع، هدف این سفر را «گسترش» روابط گزارش کرده‌اند! ولی احدی از این «گسترش روابط» چیزی نمی‌داند، جز اینکه شماری قول‌وقرارهای کاغذی جهت برقراری فلان و بهمان «رابطه» به امضاء رسیده.   در واقع، به ادعای خبرگزاری‌ها، حسن فریدون 10 سند همکاری با ترکیه امضاء کرده؛ اسنادی که فی‌نفسه تا آنجا که از عناوین‌شان برمی‌آید آنقدرها از اهمیت برخوردار نیستند.  

 

به یاد داریم که ترکیه از طریق معاهدة «نظامی ـ استراتژیک» سنتو،  و تحت پوشش همکاری‌های منطقه‌ای، سال‌ها پیش از استقرار حکومت اسلامی،   تحت نظارت واشنگتن و لندن، ایران و پاکستان را به زنجیرة سازمان آتلانتیک شمالی «متصل» کرده بود. و تا آنجا که می‌دانیم حکومت اسلامی، برخلاف ادعاهای پرطمطراق هیچگاه پیمان سنتو و تبعات «امنیتی ـ نظامی» آن را به زیر سئوال نبرده. در نتیجه، خواه‌ناخواه به این جمع‌بندی خواهیم رسید که تحت عنوان «گسترش روابط»، حکومت اسلامی برای فعال‌ کردن هر چه بیشتر اهرم‌های استعماری پیمان سنتو خیز برداشته.

 

اینکه پیمان «آمریکائی ـ انگلیسی» سنتو که طی دوران جنگ‌سرد جهت مقابله باگسترش نفوذ اتحاد شوروی در منطقه سر هم شده بود، در شرایط فعلی چگونه خواهد توانست در راه دسترسی به اهداف مشترک «تهران ـ آنکارا» به کار گرفته شود، جای بحث و گفتگو دارد.   ولی ابراز تمایل به گسترش این روابط، که اینک از طریق عبدالله گل و حسن روحانی رسماً عنوان شده، جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که رژیم ملایان در ایران از روز نخست زیرمجموعه‌ای از همین پیمان سنتو بوده:

 

«[روحانی گفت:] نظرهای مشترکی میان ایران و ترکیه دربارة سوریه و مصر و همچنین دیگر کشورهای منطقه وجود دارد.»

منبع: واحد مرکزی خبر، 19 خردادماه 1393

 

بد نیست حسن فوتبال در مورد «نظرهای مشترک» توضیح دهد! اینکه دولت ترکیه علیرغم اعزام تروریست به سوریه، می‌خواهد بشار اسد را به دادگاه جنائی لاهه بفرستد و انتخابات مصر را به سخره گرفته شامل «نظرات مشترک» می‌شود؟! البته در روند «گسترش روابط» کذا، ترکیه تمامی تلاش خود را به خرج داد تا مهرة ناهماهنگ دستگاه حاکمیت یعنی اردوغان را با مهرة عروسکی و هماهنگ، یعنی عبدالله گل «جایگزین» نماید.   چرا که،  اظهارات تند اردوغان و خصوصاً وزیر امورخارجه‌اش داوات‌اوغلو پیرامون مسائل سوریه و مصر و حتی دولت جمکران آنقدر «لطیف و ظریف» بود که چرک‌وکثافت‌اش حتی با آب‌وصابون «پیمان سنتو» هم شسته نمی‌شد. خلاصه، کار بجائی کشید که اردوغان،   رئیس قوة مجریه دولت ترکیه در نشست مطبوعاتی روحانی حضور نداشت و جایش را به عبدالله گل، مقام «غیرمسئول» و «تشریفاتی» سپرده بود!

  

با توجه به این شرایط مشکل می‌توان در تبلیغاتی که دولت‌های ایران و ترکیه پیرامون این به اصطلاح «گسترش روابط» به راه انداخته‌اند، خارج از تلاش آتلانتیسم جهت احیای فضای امنیتی در جنوب روسیه اهداف دیگری ببینیم.  نیاز آتلانتیسم به این فضای امنیتی به احتمال زیاد بازتاب فروپاشی‌هائی است که در اوکراین پیش آمده. در نتیجه، ترکیه و جمکران می‌باید جهت جبران خسارات ارباب خلیج‌فارس را به دریای سیاه و مدیترانه وصل کنند:

 

«[روحانی گفت:] امروز در زمینة اتصال خطوط ریلی دو کشور توافق نظر داشتیم تا این خط‌آهن را از مسیر بازرگان به یکدیگر و در واقع خلیج‌فارس و دریای عمان را به دریای سیاه و مدیترانه متصل کنیم.»

همان منبع

 

بله در شرایطی که «اوراسیا»، بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین بازار جهان در قلب آسیای مرکزی در حال شکل‌گیری است، دولت روحانی اگر ریگی به کفش ندارد، چرا بجای تلاش برای پیوستن به این اتحاد، ‌ می‌خواهد به قول خودش خلیج‌فارس را به دریای سیاه و مدیترانه بچسباند؟ از منظر استراتژیک گریز دولت جمکران از هماهنگی با بازار اوراسیا، تلاشی است مزبوحانه برای رقابت با این بازار! ایران به عنوان یکی از مهم‌ترین کشورهای استراتژیک جهان از آبراه‌هائی برخوردار است که جهت برقراری رابطه با مدیترانه از ترکیه بی‌نیاز می‌شود. چرا بجای چسبیدن به دم ترکیه، گسترش ناوگان دریائی ایران مد نظر دولت نیست؛   چرا گسترش بندرگاه‌ها در خلیج‌فارس و دریای خزر هیچگاه مطرح نمی‌شود؛ چرا اتصال ایران به شبکة راه‌آهن فضای سابقاً شورائی که تمامی آسیای شمالی و اروپای شرقی را پوشش می‌دهد در برنامة حسن فوتبال قرار نگرفته؛ چرا و چرا و … و به چه دلیل می‌باید حکومتی که خود را «ضدآمریکائی» می‌خواند، ارتباط‌اش را با جهان خارج در گرو ارتباط با دولتی قرار دهد که رسماً عضو سازمان آتلانتیک شمالی و جیره‌خوار یانکی‌هاست؟

 

در ثانی،  خطوط راه‌آهن «ایران ـ ترکیه» دهه‌هاست به یکدیگر متصل شده‌اند، به چه دلیل در شرایط بین‌المللی فعلی دولت روحانی به این فکر افتاده که خطوط کذا را باید «گسترش» داد؟ این‌ها فقط بخشی است از مجموعه سئوالاتی که با اظهارات عجیب روحانی به ذهن مخاطب متبادر می‌شود.

 

البته جهت دریافت وابستگی‌های نظامی، امنیتی و سیاسی حکومت اسلامی به استراتژی‌های غرب نیازمند سفر روحانی به آنکارا نبودیم؛ از دهه‌ها پیش این سیاست علنی شده بود، و برخلاف ادعاهای همزمان رسانه‌های واشنگتن و تهران پیرامون «جنگ فی‌مابین»،   حکومت اسلامی از منظر استراتژها «زیرمجموعه‌ای» متعلق به سازمان آتلانتیک شمالی تحلیل می‌شد. و این صورتبندی هنوز تغییر نیافته. ولی طی روزهای اخیر شرایطی ایجاد شده که «تعلق» حکومت اسلامی به زیرمجموعة سازمان ناتو با صراحت بیشتری خود را به نمایش ‌گذارده.  امروز این امکان را داریم که نقش آتلانتیسم در به قدرت رساندن استبداد ولایت‌فقیه در ایران را با وضوح بیشتری ببینیم.

 

اگر به رخدادهای بالا ـ ایران و اوکراین ـ انتشار کتاب پرسروصدای رابرت گیتس، وزیر امور خارجة اسبق آمریکا را نیز بیافزائیم، چشم انداز روشن‌تر می‌شود. رابرت گیتس کتابی به نام «وظیفه، خاطرات وزیری در جنگ» به زینت چاپ مزین کرده! و همزمان با انتشار این کتاب بادمجان دورقاب‌چینان در نیویورک‌تایمز، واشنگتن‌پست،   و … به «به‌به‌وچه‌چه» برای این «خاطرات» نشسته‌اند. ولی مطالب این کتاب تا آنجا که نویسندة این وبلاگ فرصت مطالعه‌اش را داشته، آنقدرها که قلم‌به‌مزدهای ینگه‌دنیا سروصدا به راه انداخته‌اند اهمیت ندارد. نخست اینکه، آقای گیتس که همچون امثال احمدی‌نژاد و محسن‌رضائی «دکتر» تشریف دارند، علیرغم مدرک دکترا در زمینة «تحقیقات شوروی»، در شرایطی که در رده‌های بالای سازمان سیا جا خوش کرده بودند، سیاست گورباچف و «گلاسنوست» را که نهایت امر به فروپاشی اتحاد شوروی منجر شد مسخره می‌کردند، و آن را تئأتر هیئت حاکمة بلشویک می‌خواندند! از سوی دیگر، این قماش «کتاب‌ها» بیش از آنکه راهی به شناخت مسائل بگشاید،  ابزاری است جهت بازتکرار و به ارزش گذاردن دوبارة تبلیغات رسمی آتلانتیسم:

 

«[…] وی که دکترای خود را در تحقیقات اتحاد شوروی به دست آورده بود،   نتوانست علائم سقوط بلشویسم را دریابد؛ گورباچف برای او تقلبی بود و حوادث شوروی نیز بی‌ارزش و بی‌معنا […]»

منبع: نیویورکر، مورخ 3 ژوئن 2014

با این وجود، در سرمقاله‌ای که روزنامة افراط‌گرای «وال‌ستریت جورنال»، به قلم رابرت گیتس منتشر کرده، مواضع وی به صراحت آشکار می‌شود. گیتس در واکنش به «گستاخی» پوتین و مسائل اوکراین زبان به تهدید نظامی روسیه گشوده:

 

«[…] به سرمایه‌گزاری غرب در روسیه پایان دهید؛ روسیه باید از جی‌8 و هر گونه فورومی که به این دولت مشروعیت می‌دهد اخراج شود؛ بودجة نظامی آمریکا باید افزایش یابد […] عقب‌نشینی آمریکا از اروپا باید متوقف شود؛ […] اتحادیة اروپا باید به مولداوی، اوکراین و گرجستان هر چه بیشتر نزدیک شود […] پوتین می‌خواهد در برابر تمایل کشورهای سابقاً شورائی جهت ایجاد رابطه با دیگران سد ایجاد کند[…]»

منبع: وال‌استریت جورنال، 25 مارس، 2014

 

به نظر می‌رسد «راهکارهای» آقای گیتس جهت «تنبیه» پوتین، تداوم همان «بی‌خبری‌‌های‌» ایشان در دوران گورباچف باشد. تا آنجا که ما دیده‌ایم، روسیه در راه ارتباط کشورهای سابقاً شورائی با جهان انسداد ایجاد نمی‌کند. این آمریکاست که می‌خواهد اوباش وابسته به واشنگتن را در این مناطق به قدرت برساند تا از طریق ایجاد بحران و بی‌ثباتی، روسیه را تهدید کند و هزینة نگه‌داری این اوباش را نیز از مسکو بگیرد. این است واقعیت استراتژی‌های آتلانتیسم در مناطق سابقاً شورائی. ولی برای آقای گیتس خبر بسیار بدی آورده‌ایم، دوران این نوع سیاست‌گزاری به سر آمده.  و آنچه در اوکراین رخ داد، همانطور که رابرت گیتس نیز در مقاله‌اش نوشته فقط‌ آغاز کار است.  ولی اگر ایشان آغاز کار را درست دیده‌اند، پایان کار آن نیست که خوش‌بینانه تصور کرده‌اند.   مشکلات استراتژیکی که آمریکا به دلیل بازگشت قدرتمندانة روسیه به فضای بین‌المللی با آن روبرو شده، پاسخی سوای آن می‌طلبد که به مخیلة امثال رابرت گیتس خطور می‌کند:

 

«[…] هیچکس خواهان یک جنگ سرد دیگر نیست.[…]»

همان منبع

 

بله هیچکس جنگ سرد نمی‌خواهد. در این میانه، محافلی خواهان بازگشت نوعی جنگ سرد هستند، که از راهکارهای‌شان رایحة تعفن جنگ‌طلبی به مشام می‌رسد و به افرادی نظیر رابرت گیتس میدان می‌دهند!  اگر آمریکا واقعاً خواهان بازگشت به جنگ‌سرد نیست، به چه دلیل امروز شاهد حضور حسن روحانی در ترکیه هستیم؟   نزدیک شدن تهران به آنکارا که مسلماً با صلاح‌دید و راهبری آتلانتیسم آغاز شده، در چارچوب رد نظریة تجدید جنگ‌سرد می‌باید فرضاً به چه پدیده‌هائی منتهی شود، به همکاری‌های منطقه‌ای و تجارت و دادوستد، یا زمینه‌سازی جهت بحران‌آفرینی در مرزهای جنوبی روسیه؟!

 

در آسیای جنوب غربی نیز محفل آقای گیتس، با پیش انداختن روابط «پیمان سنتو» گویا هوس بازگشت به دوران جنگ سرد کرده باشد‌. نزدیک شدن دولت روحانی به اعضای سازمان ناتو در ترکیه،   فقط و فقط به این معناست که رابطة جمکران با پایتخت‌های غرب هر چه بیشتر علنی خواهد شد.   ولی در چنین چشم‌اندازی مشکل می‌توان اهداف پایه‌ای واشنگتن را که در حمایت از اسلامگرائی، اوباش‌پروری،   سرکوب گستردة آزادی‌بیان، فرار مغزها و چپاول روزافزون ثروت‌های ملی خلاصه شده،   عملی کرد. نگرانی محافل آمریکائی از مسائل اوکراین، نه تنها در ایران به افتتاح دکان دل‌واپسان منجر شده، که علیرغم مواضع آتلانتیست ترکیه، ‌ دولت «ضدامپریالیست» روحانی را نیز به آغوش «پیمان سنتو» انداخته.

 

 

پنج‌تن و پنتاگون!

عکس

 

سخنرانی‌ها و اعلام مواضع اخیر رئیس جمهور ایالات متحد و برخی دولتمردان آمریکا، بیش از پیش بر این گمانه دامن می‌زند که ایالات متحد تا آنجا که به روابط دیپلماتیک‌اش با روسیه مربوط می‌شود،   تلاش دارد به جان‌پناه‌های پیش از 11 سپتامبر 2001 بازگردد. آزادی پنج تن از افرادی که گویا در زندان مخوف گوانتانامو به سر می‌برده‌اند،‌ و رسانه‌ها، خصوصاً در ینگه‌دنیا از آنان به عنوان تروریست‌های «خطرناک» یاد می‌کنند،   آنهم فقط در ازای آزادی یک سرجوخة آمریکائی از جمله مسائلی است که اگر در کنار ابراز تمایل باراک اوباما به مذاکره با طالبان قرار گیرد، به صراحت تغییر مواضع آمریکا را نشان می‌دهد:

 

«اینان از جمله بانفوذترین فرماندهان طالبان به شمار می‌رفتند […] ولی این 5 طالبان که آمریکا توانسته بود از جبهة جنگ بیرون کشیده و به [زندان گوانتانامو] بیندازد آزاد شدند[…]»

منبع: واشنگتن پست، 31 مه 2014

 

با آزادی اینگروه طالبان از گوانتانامو، تغییر مواضع آمریکا در مورد استراتژی‌های پیچیده‌ای که طی دهة اخیر در آسیای مرکزی تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» علم شده بود جای تردید ندارد. حال، این سئوال پیش می‌آید که چرا و به چه دلیل این تغییرات امروز می‌باید علنی شود، و اهداف آمریکا چیست؟ پیش از ادامة مطلب، می‌باید در همین مقطع عنوان کنیم که «نبرد» فرضی واشنگتن با پدیدة طالبان و تروریسم اسلامگرا از آغاز کار به هیچ عنوان آن نبوده که طی دهة اخیر در رسانه‌ها انعکاس یافته.  مسئله به مراتب پیچیده‌تر از این‌هاست، و تروریسم اسلامگرا در عمل یکی از مهم‌ترین تکیه‌گاه‌های سیاست‌ منطقه‌ای واشنگتن به شمار می‌رود. از این گذشته، عملاً هیچکس نمی‌داند در گوانتانامو چه کسانی زندانی هستند، چه می‌کنند،   و اصولاً هدف آمریکا از گشایش «زندان» گوانتانامو چه بوده.

 

جهت به دست دادن یک نگرش منسجم‌تر از مسائل، بهتر است نگاهی به بن‌بست‌ها و شکست‌های ایالات متحد در برنامه‌های کلان استراتژیک‌اش بیاندازیم.   معضلاتی که طی دهة اخیر به بار آمده و ریشة تغییر مواضع آمریکا می‌تواند باشد. تا آنجا که به تبعات این تغییر استراتژی مربوط می‌شود، نبود داده‌های کافی بر نوشتار امروز سنگینی خواهد کرد. خلاصه، تبعات این تغییر مواضع را فقط می‌توان با تکیه بر حدس و گمان بررسی نمود. به استنباط ما و با توجه به شرایط اسفبار اتحادیة اروپا، آمریکا ناچار خواهد شد در سیاست‌های‌اش بازنگری کند. پس ابتدا نگاهی بیاندازیم به بن‌بست‌ها و شکست‌ها که آنقدرها نیازمند حدس و گمان نیست. و چه بهتر که در بررسی نقطه‌های کور سیاست آمریکا نخست از ایران شروع کنیم.

 

واشنگتن و متحدان ایرانی‌نمای‌اش به هیچ عنوان قصد خروج از «بن‌بست هسته‌ای» نداشتند. امید اینان بر این استوار شده بود که با ایجاد هیجانات خیابانی، بسیج اوباش، هیاهوی رسانه‌ای و بهره‌گیری از احساسات دینی و بومی و … سیاست ایران در بن‌بستی فروافتد که نهایت امر کار را به دخالت نظامی آمریکا بکشاند. همان صورتبندی‌ای که واشنگتن موفق شده بود در عراق و افغانستان به وجود آورد. بنابراین در این میانه، جای تمجید از سیاستمداران داخلی پیرامون «پیروزی بزرگ» در مذاکرات نیست؛ اینان به عنوان مهره‌های آمریکا نقش بازیگران تئاتر ایفا می‌کنند.   این سیاست مسکو بود که نمی‌خواست به ارتش آمریکا امکان حضور در مرزهای‌اش را «هدیه» کند، و به همین دلیل نیز پوزة پنتاگون را به خاک مالید.   «توافقنامة هسته‌ای»‌ که همزمان بر دولت واشنگتن و حکومت اسلامی تحمیل شد، در عمل مهر تأئیدی بود بر شکست سیاست جنگ‌طلبانة آمریکا در سواحل دریای خزر. سیاستی که از آغاز فروپاشی اتحادشوروی، در رأس سناریوهای خاورمیانه‌ای واشنگتن قرار گرفته بود.

 

از سوی دیگر در ترکیه، مهم‌ترین تشکیلات دست‌نشاندة ایالات‌متحد در منطقه نیز بحران به راه افتاده.   طی سال‌های گذشته، حمایت آمریکا از اسلامگرایان ترکیه به این امید صورت می‌گرفت که اینان نهایتاً ارابه‌های «زرین» سرمایه‌داری آمریکا را به عمق مناطق ترک‌زبان سابقاً شورائی هدایت خواهند کرد! و در همین راستا، ارتش ناتو حتی پیش از به قدرت رسیدن حزب «عدالت و توسعه» که از سال 2002 میلادی عملاً مالک‌الرقاب سیاست ترکیه شده،   اسلامگرائی را تحت عنوان «خواست عمومی» رسماً بر اینکشور حاکم کرده بود.   همانطور که گفتیم،   این پروژه نخست قصد نفوذ به مناطق ترک‌زبان اتحادشوروی سابق را داشت و زمانیکه در اهداف خود شکست خورد،   طرح دیگری از آستین آتلانتیسم بیرون آمد: ایجاد مرکزیت سنی‌مذهب به شیوة دوران خلافت عثمانی برای آنکارا!   پروژه‌ای که قرار بود با کمک عناصری که سوار بر امواج هیاهوی «بهار عرب» به قدرت می‌رسیدند، به مرحلة‌ عمل برسد. دیدیم که این پروژه نیز توزرد از آب درآمد.   شبکة گولن که در پنسیلوانیا توسط سرمایه‌داری آمریکا سرهم‌شده بود تا هم نان‌وآب ملاهای جمکران را تأمین کند و هم تخت مرصع خلیفه‌گری عثمانی را از اردوغان تحویل گیرد،‌ لو رفت و عوامل‌اش، چه ایرانی‌نما و چه ترک جملگی رسوا شدند.

 

امروز در ترکیه دولتی دست‌نشانده بر مرده‌ریگ استراتژی‌های جنگ‌سرد تکیه زده که فقط بار گرانی است بر دوش سیاست‌های منطقه‌ای ناتو. این بار گران عملاً هیچ دردی از دردهای یانکی‌ها را در خاورمیانه نمی‌تواند درمان کند.   آمریکا طبق روند معمول و متداول خود،   در گام‌های نخست تلاش کرد اردوغان را با سازماندهی یک کودتای نظامی از قدرت برکنار کند!   تلاشی که نهایت امر به فروپاشی شبکه‌های نفوذی یانکی‌ها در ارتش ترکیه انجامید.   امروز، ناامید از کودتا و بازسازی نفوذ در آنکارا، یانکی‌ها چشم امیدشان به «بحران‌سازی‌های» اجتماعی دوخته شده.   غوغاسالاری در خیابان‌ به بهانة مخالفت با تخریب پارک؛   دعوا و مرافعه بر سر تعداد شرکت‌کنندگان در فلان و بهمان رأی‌گیری و … ولی به صراحت بگوئیم،   نه تنها این بساط برای متوقف کردن نفوذ روسیه در ترکیه کفایت نخواهد کرد که این نفوذ هر روز بیشتر و بیشتر خواهد شد، و آتلانتیسم را هر روز گامی به عقب خواهد راند. شرایطی که می رود تا به نقش «سنتی» ترکیه در مهار سوریه نیز پایان دهد.

 

پیرامون بحران سوریه مطالب فراوان نوشته‌ایم،   و اشارة دوباره به شکست استراتژیست‌های آتلانتیست در اینکشور فقط تکرار مکررات خواهد بود. ولی در این مرحله،   می‌باید به وضعیت اسف‌بار آتلانتیسم در سوریه چند عامل سرنوشت‌ساز دیگر را نیز بیافزائیم.  نخستین عامل در منطقه که شکست در سوریه را تشدید می‌کند،   تعلیق «اقتدار» کودتای ژنرال «ال‌سیسی» در مصر است.   در عمل، انتخابات «مفرحی» که جدیداً در مصر توسط دولت کودتا به راه افتاد آنقدر خنده‌دار بود که هیچ تحلیل‌گری به خود اجازه نداد «ال‌سیسی» را جدی بگیرد.  در دنبالة این انتخابات آتلانتیسم با مشکلی جدی روبرو شده. چرا که برای مصر نیز فقط دو گزینة ضدبشری اسلامگرائی و کودتا پیش‌بینی کرده بود، و هر دوی آن‌ها را هم از دست داده.   هم ملایان و اوباش اسلامگرا و مشتریان دارالمجانین «شریعت‌پرستی» در مصر از دست شده‌اند،   و هم ارتش دست‌نشاندة مصر که دهه‌ها خرج‌وبرج‌اش را یانکی داده بود، به این امید که در دوران سخت از کمک‌اش برخوردار شود، بی‌آبرو شده.

 

در نتیجه اینک آمریکا می‌کوشد کارت‌های منطقه‌ای را با کمک عوامل‌اش در اسرائیل بازی کند. ولی کشور کوچک و کم‌جمعیت اسرائیل، بدون پوشش و حمایت نیروی هوائی ترکیه؛ بدون برخورداری از حمایت‌ ارتش زرهی مصر؛ خصوصاً بدون بهره‌برداری از لات‌بازی ملاهای ایران چگونه خواهد توانست از کتک‌کاری چند یهودی و مسلمان در غزه و بیت‌ال‌مقدس بحرانی جهانی بسازد و کار را به دخالت آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل بکشاند؟ خلاصه بگوئیم، آن ممه را لولو برده.

 

از همه جالب‌تر اینکه، دولت دست‌نشاندة کابل نیز با آمریکائی‌ها «سرسنگین» شده!  این سئوال مطرح می‌شود که حمید کرزای، رئیس‌جمهور انتصابی ارتش اشغالگر چه شده «دم» درآورده و به آمریکائی‌ها «گوش‌مالی» می‌دهد؟   طی چند روز گذشته، حمید کرزای خیلی کارها کرده؛   وی حتی از ملاقات با باراک اوباما، فرماندة کل قوای ارتش آمریکا سر باز زد! خلاصه بگوئیم، ایشان را تحویل نگرفت. این «گوش‌مالی‌ها» هر چه بود، دقایق‌اش بماند، ولی نتیجة ملموس آن شد که «خروج» آمریکا از افغانستان تبدیل شود به «تمدید اقامت!»   آنهم اقامتی دو ساله، که در شرایط بحرانی افغانستان و با توجه به تحولات پاکستان معنا و مفهوم «فراوان» خواهد داشت.

 

ولی به استنباط ما تصممیات اخیر آمریکا مبنی بر تمدید حضور نظامی در افغانستان و خصوصاً آزاد کردن «پنج‌تن» گوانتانامو، بیش از هر چیز وابسته به بحرانی است که در روابط آمریکا و پاکستان به وجود آمده. در صحنة استراتژیک منطقه، پس از جنگ دوم جهانی،   و خصوصاً پس از پایه‌ریزی محور «پیمان سنتو» که زنجیرة نامرئی سازمان ناتو می‌باید تحلیل شود، پاکستان یکی از مهم‌ترین مهره‌های سیاست آتلانتیسم در جنوب آسیا به شمار می‌رفت.   موقعیت جغرافیائی پاکستان این امکان را فراهم آورده بود تا با بحران‌سازی در مرزهای هند، از نزدیک شدن مسکو به دهلی‌نو جلوگیری به عمل آورد.   و بحران دست‌ساز «مسلمانان کشمیر» که از پایه و اساس ساخته و پرداختة جاسوسان انگلیس است،‌  فقط نمونة کوچکی از خوشخدمتی‌های پاکستان می‌باید تلقی شود. پاکستان طی سال‌های بحرانی جنگ ویتنام نیز با نزدیک شدن به چین مائوئیست زمینة ساخت‌وپاخت «واشنگتن ـ پکن» را فراهم آورد، و دیدیم که در فردای فرار ارتش آمریکا از ویتنام رابطة اسلام‌آباد با پکن بجائی رسید که دست‌در‌دست یکدیگر از جنگ «مقدس» سازمان سیا در افغانستان حمایت به عمل آوردند!   همین روابط «حسنه» کار را بجائی کشاند که پاکستان روی ورق‌پاره‌های «متخصصین» آمریکائی در سال 1998 کشوری برخوردار از «قدرت اتمی» معرفی شود!   آمریکا برای منزوی کردن هند، مهار چین، و محاصرة روسیه شکمش را صابون زده بود و در این صورتبندی پاکستان نقش عنتری را برعهده گرفته بود که از هیچ خوشخدمتی‌ای برای لوطی ابا نداشت.

 

ولی این «عنتر» زیر سرش بلند شده؛ یا بهتر بگوئیم، زیر سرش را به زور اردنگی بلند کرده‌اند. پاکستان همچون اردوغان و ال‌سیسی و علی‌خامنه‌ای دیگر قادر به نقش‌آفرینی‌های فرمایشی نیست. ولی بلند شدن زیر سر پاکستان،   به دلیل همجواری‌اش با هند و ارتباطات گسترده‌اش با مائوئیسم چینی،‌ به مراتب از بلند شدن زیر سر دیگر نوکران یانکی‌ها گران‌تر تمام خواهد شد.

 

تحلیل‌گران سیاسی،   حضور پاکستان در نشست اخیر «امنیت بین‌المللی مسکو» را نادیده گرفتند، ولی لغو تحریم‌ فروش جنگ‌افزار روسی به اسلام‌آباد که پیامد حضور پاکستان در این نشست است، به صراحت نشان داد که دیوارة دژ مستحکم آمریکا در جنوب آسیا ترک برداشته. ترکی که قابلیت ترمیم هم ندارد.

 

طی هفته‌های گذشته،   حملات دیپلماتیک آمریکائی‌ها به چین، چه از سوی دولت و چه از طرف سنا، با این هدف صورت می‌گرفت که با تهدید چین، و از طریق به ارزش گذاردن روابط «تاریخی» آمریکا و ژاپن، تأثیر مورد نظر را بر پاکستان بگذارند.   چرا که،   برای آمریکا «مهار» پاکستان به معنای بازگشت واشنگتن به دوران خوش «مبارزه با تروریسم» بود. به دوران دکترینی که توسط جرج والکر بوش، و تحت نظر محافظه‌کارترین و واپس‌گراترین قشرهای سیاسی در واشنگتن «خلق» شده بود.   ولی دوران خوش «مبارزه با تروریسم» به دلائل فراوان دیگر گذشته، و دست آتلانتیسم و متحدان‌‌اش در بساط تروریسم بیش از آن رو شده که احدی بتواند برای اینان «روسپیدی» ابتیاء کند. پاکستان در حال خروج از خیمة آتلانتیسم و بازگشت به منطقه است،   و سیاست‌های واشنگتن نخواهد توانست بر این روند غیرقابل تردید «سد سکندر» بسازد.

 

برنامة انداختن ژاپن به جان چین نیز حداقل در دولت «شینزو آبه» راه بجائی نخواهد برد.   در شرایطی که ژاپن به دلیل موقعیت جغرافیائی ویژة خود،   و قرار گرفتن بر مسیر مراودات گستردة مالی، تجاری و حتی نظامی،   می‌تواند مهم‌ترین منتفع از گسترش بازار «اوراسیای» پوتین باشد،   این دیوانگی است که محافل سیاست‌گزار آمریکا انتظار داشته باشند توکیو منافع خود را زمین گذارده،‌ از منافع مالی و استراتژیک واشنگتن حمایت کند.   آمریکا گویا فراموش کرده که نقش سازنده‌اش در آسیای شرقی هر چه بوده و یا نبوده،  اشغال یک ارتش اجنبی را طی دهه‌ها بر ملت ژاپن تحمیل کرده.

 

در راستای همین تحلیل‌ها به بررسی چند و چون آزادی «پنج‌تن» گوانتانامو، و ابراز تمایل رسمی وزیر دفاع آمریکا به مذاکره با طالبان می‌رسیم:

 

«[…]هاگل تأکید کرد: ‌ امیدوار است این تبادل زندانی با طالبان منجر به توافق با طالبان شود.»

منبع: ایسنا، مورخ اول ژوئن 2014

 

شاید واشنگتن چنین برداشت کرده که تهدید کشورهای منطقه از طریق حمایت رسمی و نیمه‌رسمی از «تروریسم اسلامی» خواهد توانست در مسیر تحولات تغییرات مطلوب آمریکا را به وجود آورد.   ولی به استنباط ما این تلاش‌ها جز علنی‌تر کردن رابطة واشنگتن با تروریسم نتیجة دیگری نخواهد داشت.   واشنگتن جهت بازگشت آبرومندانه به صحنة سیاست جهانی،   اگر اصولاً چنین بازگشتی امکانپذیر باشد،   نیازمند بازنگری عمیق و زیربنائی در سیاست‌های پساجنگ دوم است.  نیازی نیست که بگوئیم،   این بازنگری به ویژه لندن و پاریس را شامل می‌شود. حال باید دید ساختار سیاسی در واشنگتن تا کجا قادر خواهد بود این نیاز را درک کند. و از سوی دیگر، این سئوال پیش می‌آید که، متحدان اروپائی آمریکا جهت حفظ موجودیت‌شان تا کجا خواهند توانست بر واشنگتن تأثیر بگذارند.