آریامهر ثانی!

saeed_saman_15_05_23

بارها پیرامون معضلی در تاریخ ایران به نام محفل «شیخ‌وشاه» سخن گفته‌ایم. و هر چند پرداختن دوباره به این ویژگی، از منظر برخی تکرار مکررات تلقی گردد، رخدادها و خصوصاً موضع‌گیری‌ اخیر آتلانتیست‌ها در برابر ملت ایران به صراحت این واقعیت را نشان می‌دهد که بسیاری سیاستگزاران جهانی هنوز دل در گرو فعالیت‌های همین محفل دارند.   در نتیجه،‌ بازگشائی فصلی نوین در بررسی چند و چون فعالیت‌های محفل کذا، در چنین شرایطی به هیچ عنوان خارج از موضوع و به دور از ضرورت‌های اساسی جامعة ایران نیست.

بررسی کلی ساختار این محفل، ما را به سال‌های آغازین قرن بیستم خواهد کشاند. جای تردید نیست؛   ایران در آغاز قرن بیستم میلادی کشوری بود فرتوت و فروپاشیده که سر بر مرده‌ریگ روابط دوران فئودال داشت، و از منظر تحولات اجتماعی و تاریخی «خفته» به شمار می‌رفت.  تلاش‌ سرداران مشروطه جهت گشودن راه ایران و ایرانی به سوی تحولات بین‌المللی در عمل شکست خورده بود؛   مجلس شورای ملی ایران طعمة‌ آخوندیسم فرصت‌طلب و فئودالیسم وابسته و عناصر ایرانی‌نمای نوکر‌مسلک و خودفروخته شده بود. و همزمان با این شکست‌ها در زمینة تحولات سیاسی و اجتماعی،‌ سیاست‌های استعماری، خصوصاً سیاست انگلستان،   نیز پس از کودتای بلشویک‌های روس، عملاً همه کارة ایران بود. مشروطیت‌ و آرمان‌های والای این انقلاب از پایه و اساس در هم ریخته بود.  در چنین شرایطی است که شاهد شکل‌گیری محفل «شیخ‌وشاه» در ایران هستیم. محفلی که هنوز هم در رأس حاکمیت دست‌نشانده و استعماری کشورمان قرار گرفته.

ویژگی تاریخی محفل «شیخ‌وشاه» در این اصل خلاصه می‌شود که، سیاست استعماری انگلستان از دو عامل اصلی و اساسی حاکمیت سنتی فئودال، یعنی شخص شاه و شبکة روحانی که در کنار یکدیگر می‌بایست تشکیل حکومت می‌دادند، دو عامل متخالف و متخاصم «خلق» کرد.   «شاهی» که به این ترتیب «خلق» شد، ویژگی اصلی‌اش را به عنوان نمایندة تام و تمام فئودالیسم کشور در امور «دنیوی» ـ سیاست ـ از دست داد،   و «شیخ» نیز بجای قرار گرفتن در کنار شاه و تأمین مشروعیت «اخروی» برای سلطنت،   تبدیل شد به مخالف‌خوان مقام سلطنت!‌ در این رابطة استعماری و غیرمعمول،‌ دنیوی و اخروی همزمان در اختیار شیخ قرار گرفت؛  شاه نیز تبدیل شد به زائده‌ای بی‌ریشه و بی‌اساس که در گویش عامیانه، «نوکر انگلیس» خوانده می‌شد. در صورتیکه هر دوی اینان ساخته و پرداخته یک سیاست واحد بودند.

بی‌دلیل نیست که جهت برپائی چنین صحنة‌ مسخره‌ای،   سیاست انگلستان بجای روی آوردن به نمایندگان فئودالیتة کشور و تخصیص مقام شاهنشاه به یکی از اینان،   به فردی روی آورد که نه فقط هیچ نشانی از فئودالیته نداشت،   که اصولاً فاقد هر گونه فر اجتماعی، اخلاقی و طبقاتی بود.  همین سیاست بود که کلنل میرپنج را با نفوذ و ثروت فرمانفرما، عامل شناخته شده انگلستان، در جایگاه «شاه» قرار داد. و این شاهنشاه با دست‌درازی به بودجة ملی، سخاوتمندانه حوزة علمیة قم را بنیانگزاری کرد!   حوزه‌ای که مأموریت‌اش «ضدیت با شاه» بود.

آنچه در زمینة سیاسی و خصوصاً تحولات اجتماعی ـ کودتای شهریور 20 و فرار میرپنج، اشغال آذربایجان، هیاهوی مصدق‌السلطنه،   کودتای 28 مرداد،   انقلاب سفید،   و خصوصاً کودتای 22 بهمن 57، معروف به «انقلاب اسلامی» ـ رخ داد،   در ارتباطی تنگاتنگ قرار می‌گیرد با تحرکات محفل «شیخ‌وشاه!» این محفل ماشینی است اهریمنی جهت انعکاس دادن به نیازها، الزامات و مطالبات آتلانتیسم، نه تنها در ایران که در کل منطقه.   در یک بررسی تاریخی، به صراحت می‌توان مشاهده کرد که نوعی «همزمانی» آزاردهنده بین تحولات گستردة سیاسی در ایران با مطالبات آتلانتیسم در کل منطقه، و حتی در سطوح بین‌المللی وجود دارد.

به طور مثال، شاهدیم که لندن، دقیقاً چند ماه پس از آغاز حملة کشورهای محور به اتحاد شوروی ـ این حمله نشاندهندة تغییراتی اساسی در خطوط نظامی جنگ دوم جهانی بود ـ رضا میرپنج را رها می‌کند. و «شاهنشاهی» که به قول صادق هدایت «نمی‌شد با یک نیزة ده متری زیر دماغش سنده گرفت»، به این ترتیب یک‌شبه از کشور «اخراج» می‌شود،   و فرزند جوان و از همه جا بی‌خبرش بر تخت می‌نشیند. بارها گفته‌اند که ارتش در شهریور 20 به «مرخصی» رفت؛ این مطلب را حتی در کتب تاریخ نیز نگاشته‌اند.   اگر ارتش در مرخصی بود، و میرپنج پایگاه فئودال نداشت، روشن است که پسرش نیز نمی‌توانست چنین پایگاهی داشته باشد. حال این سئوال مطرح می‌شود که چه دست‌ها و نیروهائی پهلوی دوم را به سلطنت رساند و این جابجائی را صورت داد؟ راه دور نرویم، این جایگزینی برق‌آسا توسط کسانی صورت گرفت که همچون فروغی، عبدالله انتظام و … از خادمان شناخته شدة سفارت انگلستان در ایران بودند.  پس باید بپذیریم که دست‌های سفارت بریتانیا، در ساختار سیاست ایران از قدرت عمل بیشتری برخوردار بود تا بنیادهای درونی کشور.

همزمانی‌هائی از قبیل آنچه بالاتر عنوان کردیم در تمامی مقاطع تاریخ معاصر کشورمان قابل بررسی است.   در نتیجه، اهرم سیاست‌گزاری آتلانتیسم در کشور ایران جز همین محفل «شیخ‌وشاه» نبوده و نیست. محفلی که این روزها نیز با شعارهای بی‌سروته سعی دارد فضای سیاست کشور را آشفته کرده،   برای اربابان‌اش از آب گل‌آلود ماهی بگیرد. در همین راستا است که تقارن عربده‌جوئی «مقامات» حکومت اسلامی، از قماش خامنه‌ای، خاتمی و … بر علیه آمریکا و اسرائیل، با افاضات «مک‌کارتیست‌های» وابسته به شبکة فرامرزی این محفل، و خصوصاً با حکایت‌بافی‌ «چپ‌نمایان» را شاهدیم. حکایت‌بافی همان‌ها که تحت عنوان رسیدن به آرمان‌های به اصطلاح «چپ»، دست در دست ملایان، اوباش شهری و عناصر «متنبه» ساواک آریامهری فریاد مرگ بر این و آن، و«انقلاب، انقلاب» سر دادند و هنوز هم دست‌‌بردار نیستند.

حال پس از این مقدمة‌ موجز که از نقش محفل «شیخ‌وشاه» در کشور ایران ارائه دادیم،   بپردازیم به اصل مطلب یعنی اظهارات منتسب به رضا پهلوی در مصاحبه با «الشرق‌الاوسط.» البته در وابستگی این نشریه به بنگاه «بی‌بی‌سی» تردیدی نیست؛ الشرق‌الاوسط به هیچ عنوان پنهان نمی‌کند که به عنوان سخنگوی محافل سیاسی انگلستان فعالیت دارد.   از سوی دیگر، اگر حاکمیت انگلستان بخواهد «مطالبی» به نام رضا پهلوی منتشر کند، مسلماً ایشان اعتراضی نخواهند کرد.   در نتیجه،  ما نیز مطالبی را که این نشریه به عنوان مصاحبه با رضا پهلوی منعکس کرده، بیش از آنچه نظرات محافل «آ‌ریامهری‌ها» به حساب بیاوریم، موضع‌گیری انگلستان در منطقه می‌دانیم. مصاحبة منتسب به رضا پهلوی در واقع نشاندهندة مواضع‌ «دولت کامرون 2» در امور خاورمیانه است، و از اینرو حائز اهمیت خواهد بود.

البته طی این مصاحبه وابستگی بی‌قید و شرط شخص رضاپهلوی به سیاست‌های آتلانتیسم و خصوصاً حمایت صریح وی از گزینه‌های مورد نظر لندن و واشنگتن علناً به نمایش گذارده می‌شود و الشرق‌ الاوسط وی را در جایگاه «متخصص امور سیاسی» قرار می‌دهد! اعطای این ویژگی جای خوشوقتی دارد،  و نشاندهندة تلاش بریتانیاست برای تغییر سیاستگزاری‌های‌اش در ایران. چرا که لندن معمولاً از عناصر لمپن و شهره به جهالت همچون خمینی، خامنه‌ای، مدرس، میرپنج و هویدا در ایران حمایت به عمل می‌آورد،   و اگر اینبار تلاش دارد «گزینة» خود را متخصص امور سیاسی منطقه معرفی کند، این امکان وجود خواهد داشت که امیدی به آیندة سیاست انگلستان در ایران داشته باشیم!

ولی آنچه سیاست جدید انگلستان در ایران را می‌‌باید به ارزش بگذارد موضع‌گیری‌های رضا پهلوی است، نه تعریف و تمجید الشرق الاوسط‌ از ایشان.‌   و در کمال تأسف طی مصاحبه، برخوردهای رضا پهلوی با مسائل کشور و منطقه،  تخصص فرضی ایشان در امور سیاسی را آنقدرها به نمایش نمی‌گذارد.   به هر تقدیر،   با در نظر گرفتن اینکه رضا پهلوی در خارج از کشور «تاجگزاری» هم نموده، مخاطب ایرانی در کمال تعجب درمی‌یابد که ایشان بیشتر به عنوان عامل سیاست آتلانتیسم در منطقه سخن می‌گویند، تا در مقام پادشاه ایران. رضا پهلوی از پذیرش همجواری جغرافیائی ایران با روسیه اکراه دارد، و می‌خواهد باجی به روسیه پرداخت شود تا ایران در اختیار آتلانتیست‌ها قرار بگیرد:

«[…] اوضاع در ایران می‌تواند از طریق معامله‌ای بزرگ که غرب با روس‌ها، خواهد داشت، تغییر [کند] به روس‌ها آنچه می‌خواهند داده شود،  پیمان آتلانتیک به دروازه‌های آن‌ها نرسد، و راهی به او برای رسیدن به آب‌های گرم داده شود، در این صورت روسیه دست از پشتیبانی دمشق و تهران بر خواهد داشت.»

منبع: مصاحبة رضا پهلوی با الشرق‌الاوسط، 19 ماه مه 2015

در همین چند جمله مطالب بسیار جالبی می‌توان یافت.   نخست اینکه، نشریة فوق به رضا پهلوی تریبون داده تا اوباش اسلامگرا و روضه‌خوان‌هائی را که در سوریه با اسلحة ارسالی از پایگاه‌های ناتو در ترکیه بسیج شده‌اند، به «ارتش آزادیبخش» ملت ایران تبدیل کند! دیگر آنکه رضاپهلوی چنین القاء می‌کند که تنها مانع موفقیت این «ارتش آزادیبخش» و نهایتاً سد راه سعادت ملت ایران چیزی نیست جز «مقاومت» روسیه در برابر غرب! و مهم‌تر از همه اینکه اهداف اتحادشوروی در دوران «جنگ‌سرد» ـ دور ماندن سازمان آتلانتیک شمالی از مرزهای روسیه، دستیابی مسکو به آب‌های گرم ـ رسماً اهداف کنونی فدراسیون روسیه معرفی می‌شود! مسلماً در برآورد چنین اهدافی الشرق‌ الاوسط دچار اختلال حواس شده.  چرا که، داده‌های استراتژیک امروزین به صراحت نشان می‌دهد که مسائل روسیه هر چه باشد، مهم‌ترین‌شان بیرون نگاه داشتن ارتش ناتو از کل آسیای مرکزی، خاورمیانه و دریای عرب است؛ مسئله آنقدرها به ایران محدود نمی‌ماند.   در دنبالة اختلال حواس،  الشرق‌الاوسط از زبان رضا پهلوی تأکید می‌کند که برای سقوط دولت سوریه می‌باید پیمان‌های استراتژیک نوین هم منعقد شود:

«[…]‌ سقوط رژیم سوریه، به دست مردم سوریه انجام نمی‌گیرد، مگر اینکه تغییری در پیمان‌ها صورت گیرد.»

همان منبع

بله، این «پیمان‌ها» که برای مخاطب مبهم باقی می‌ماند، گویا برای الشرق الاوسط چارچوب‌شان کاملاً روشن است، و به گفتة رضا پهلوی می‌باید تغییر هم بکند.  البته در این اظهارات «پیش‌فرض»‌ کم نیست! به طور مثال، کسی نمی‌خواهد بداند در سوریه واقعاً چه می‌گذرد؛ «همه» تحت تأثیر خزعبلات «سی‌ان‌ان» به این نتیجه رسیده‌اند که «مردم سوریه» می‌خواهند رژیم اینکشور را ساقط کنند! در ثانی، اگر با سرازیر شدن سیل اوباش به خیابان، «مردم» از حق تغییر رژیم برخوردار می‌شوند، از چه رو الشرق الاوسط می‌خواهد همین «توجیهات» را از زبان فردی به خورد مخاطب بدهد که پدرش به همین صورت از قدرت ساقط شده بود؟ جالب اینکه، نشریه کذا با گسترش چنین «توجیهی» در عمل پای در همداستانی با جیمی کارتر می‌گذارد، رئیس‌جمهوری ‌که دلباختة «انقلاب اسلامی» آقای خمینی شده بود. ولی در ادامه، گویا این هم‌نوائی فراموش می‌شود، در نتیجه رضا پهلوی تلویحاً زبان به نکوهش تلاش‌های کارتر می‌گشاید!  حال باید ببینیم، اگر قرار است رژیم اسلامی در سوریه نقش «آزادیبخش» ایفا کند، چرا تلاش‌های اسلام‌گرایانة کارتر در ایران از نظر ایشان «محکوم» است:

«[اوباما] شاید به میراث خود در مدت باقیمانده از ریاست جمهوری‌اش می‌اندیشد، همانطوریکه قبل از او پرزیدنت جیمی کارتر نسبت به ایران انجام داد.»

همان منبع

بالاخره باید روشن شود که تحولات در کشورهای منطقه را می‌باید از کدام زاویه مورد بررسی قرار داد؟ هی کردن اوباش به خیابان‌ها «دمکراسی» است، یا عملی است ضددمکراتیک؟   راه دور نرویم، پیام آتلانتیسم همان است که همیشه بوده؛  بستگی دارد که «اوباش» برای چه کسانی به خیابان‌ها بیایند! اگر برای خودی‌ها بیایند عین «دمکراسی» است، در غیراینصورت استبداد است و دیکتاتوری! به استنباط ما این نوع برخورد با مسائل سیاسی هر کشوری موضع‌گیری نمی‌تواند تلقی شود،   یاوه‌گوئی است.  ‌

در جای دیگری از این «مصاحبه»، نشریة کذا پای به دنیای مباحث استراتژیک و هسته‌ای می‌گذارد و ادعا می‌کند که، حکومت اسلامی خواهان حمله به تمامی کشورهای منطقه و گسترش انقلاب اسلامی است،   و به همین دلیل نیز برخورداری از «توان هسته‌ای» برای این حکومت یک اصل غیرقابل تردید تلقی می‌شود! در دنبالة همین برخورد، رضاپهلوی عملاً پای به میدان تمجید از محمد خاتمی می‌گذارد. و چنین می‌نمایاند که گویا خاتمی تمایل داشته در ارتباط با مسائل منطقه صلح‌جویانه عمل کند:

«اگر رژیم ایران واقعاً خواهان حل مسأله اتمی است، این کار را قبلاً انجام می‌داد، اما بخشی از استراتژی او برای تسلط بر منطقه همانا داشتن قدرت اتمی است. […] در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، جهان حاضر بود تا با رژیم ایران وارد معامله‌ای بهتر و به نفع ایران شود، اما رژیم آن را رد کرد، […] در بخشی از محاسبات رژیم برای تحکیم تسلط بر منطقه، استفاده از بازدارندگی اتمی [قرار گرفته.] از آن زمان خواهان انجام آن بود.»

همان منبع

این نوع برخورد با تحولات «دوران اصلاحات» آنقدرها تحلیل درستی نمی‌تواند باشد. رضا پهلوی ادعا می‌کند که غرب در دوران خاتمی آمادة «معامله» به نفع ایران بوده، ولی گویا «رژیم» آن را رد کرده!  باید پرسید این چه نوع «معامله‌ای» است که هنوز چند و چون آن در هیچیک از سطوح «سیاسی ـ استراتژیک» مطرح نشده؟ خاتمی در سفرهائی که به اروپا داشت تلاش کرد با محافل صنعتی اروپا قراردادهائی که جزئیات آن‌ هیچگاه علنی نشد،   به امضاء برساند،   تلاشی که آمریکا آن را مردود شمرد.   کاندی رایس،   مشاور امنیتی جرج بوش در جملة معروف خود:   «آنچه متعلق به اروپاست، متعلق به آمریکاست»،   به طرف‌های اروپائی تفهیم کرد که نمی‌توانند بیش از آنچه آمریکا صلاح می‌داند به تهران نزدیک شوند!   حال چرا و به چه دلیل رضاپهلوی موضع‌گیری صریح آمریکا در برابر اروپا را به معنی مخالفت «رژیم» جمکران با سیاست‌های همجواری با غرب تحلیل می‌کند؟ اتحادیة اروپا که مسلماً در به قدرت رساندن اصلاح‌طلبان و بعداً تدارک «جنبش سبز» نقش بسزائی ایفا کرد،‌ در دوران خاتمی تلاش داشت پروندة جداگانه‌ای برای ایران در رابطة خود با روسیه بگشاید؛ ارباب اتحادیة اروپا هم در واشنگتن آن را قبول نکرد! این بود ماوقع!

ولی نویسندة این وبلاگ به هیچ روی دلیلی نمی‌بیند که بر تلاش‌های آن روز اروپا در ایران «ارج» بگذارد. چرا که، در عمل شاهد بودیم، طی دوران «اصلاحات»، گذشته از لشکرکشی‌های خیابانی در اعتراض به «کاریکاتور محمد»، از افاضات بی‌پایه خاتمی که این‌سوی و آن‌سوی بر صفحة جراید «ترشح» می‌کرد، فقط رایحة تعفن گندآب فاشیسم به مشام می‌رسید. افاضات «اصلاح‌طلبان» حکومت اسلامی پیرامون آنچه «مردم‌سالاری دینی» می‌خوانند، در عمل تجلیل از نوعی استبداد آخوندی با تکیه بر اوهام‌پرستان و خرافه‌‌پردازان خیابانی است. حکومت مورد نظر اینان یک فاشیسم هولناک و ضدانسانی است و در تضاد آشکار با دمکراسی قرار می‌گیرد. معلوم نیست رضا پهلوی در جمال بی‌مثال محمد خاتمی و طرفداران‌اش چه دیده که این رایحة تعفن را احساس نمی‌کند.

در ثانی، طی دوران ریاست جمهوری خاتمی بود که پس از دعوت گسترده از صاحبان صنایع چینی، و سفر این هیئت «پرشمار» به حافظیه و گرفتن فال حافظ و غیره،   در سال 2002، مراکز هسته‌ای حکومت اسلامی نیز «افشا» شد.   به عبارت دیگر، اتحادیة اروپا تلاش داشت با کمک و همراهی چینی‌ها،   حکومت اسلامی را همچون نمونة پاکستان به باشگاه اتمی رهنمون شود. اینجا بود که مشخص شد، «مخالفت‌های» آمریکا با اروپائیان،   دقیقاً به این دلیل رخ داده که آمریکا در مصاف با روسیه نمی‌توانست از سیاست «اتمی کردن» حکومت اسلامی حمایت به عمل آورد.

همانطور که می‌بینیم، «معامله‌ای» به نفع ایران و ایرانی در میان نبوده، و بر خلاف ادعای الشرق‌الاوسط «رژیم» نیز دست به کاری نزده بود! روند دیپلماتیک جهانی، تلاش‌‌های فرانسه و انگلستان را در ایران ـ این تلاش‌ها به صورت «زیرمیزی» از واشنگتن نیز مورد حمایت قرار می‌گرفت ـ متوقف کرد و به همین دلیل نیز عربدة کاندی رایس در رسانه‌ها به آسمان برخاست!

باری در بخش دیگری از همین مصاحبه، بار دیگر از زبان رضا پهلوی، سیاست «دولت کامرون 2» را در ایران بازمی‌یابیم. این سیاست همان پوپولیسم «شیخ‌وشاه» است. از اینرو به عنوان یک «ایرانی»، رضا پهلوی خواستار برگزاری «انتخابات آزاد» می‌شود و در عمل، پای جای پای خمینی و خامنه‌ای و خاتمی می‌گذارد. باید به سیاستگزاران لندنی این نکتة اساسی را گوشزد کنیم که جامعة ایران بیش از آنچه اینان تصور کرده‌اند دچار دگردیسی و تحول شده.  امروز ایرانی نیک می‌داند که دمکراسی هیچگونه ترادفی با برگزاری انتخابات نداشته و ندارد.  دمکراسی یک روند حقوقی است، و بر پایه احترام به آزادی بیان و «حریم خصوصی انسان‌ها» ـ این «حریم» از محدوده‌ای فلسفی برخوردار است و ترادفی با لمپنیسم «چاردیواری ـ اختیاری» ندارد ـ پایه‌ریزی شده. دمکراسی با تکیه بر جمع‌گرائی و لشکرکشی خیابانی و تجمع در برابر حوزه‌های رأی‌گیری مستقر نمی‌شود، در ارتباط با رعایت حقوقی «حریم خصوصی انسان‌ها» شکل می‌گیرد. این ملایان، اوباش شهری، لات‌ولوت‌ها، مک‌کارتیست‌ها و خصوصاً چپ‌نمایان هستند که ذکر «انتخابات» گرفته‌اند. بدون اینکه در نظر بگیرند، شرکت در «انتخابات سیاسی» فقط یک لایة محدود از مجموعه حقوق شهروندی در یک دمکراسی است؛ حقوق شهروندی را به «انتخابات» نمی‌توان تقلیل داد:

«شما چگونه حق حاکمیت و یا تعیین سرنوشت را در کشوری انتظار دارید […] که آزادی بیان و یا انتخابات آزاد ندارد […] چیزی که خواهان آن هستم، و روندی که پیشنهاد کردم نیازمند یک سناریوئی است که در آن رژیم به ما اجازه دهد انتخاباتی آزاد برگزار کنیم […]»

همان منبع

این همان صدای خمینی نیست که خواستار «شرکت ملت مسلمان در رأی‌گیری‌» شده بود؟  اگر در جامعة ایران که رضاپهلوی خود قبول کرده، آزادی بیان و حقوق شهروندی نهادینه نشده، خواهان برگزاری «انتخابات» شویم چه نوع «انتخاباتی» برگزار می‌کنیم؟  این سئوالی است که شایستگی پاسخ دارد.   اینکه ملتی از دست مشتی آخوند در عذاب اوفتاده،   و در «انتخابات» پیشنهادی رضاپهلوی مسلماً به حذف آخوند رأی خواهد داد، از منظر تاریخی هیچ اهمیت و ارزشی ندارد.   زنده‌یاد شاپور بختیار در دوران صدارت‌اش در پاسخ به سئوالی در مورد انحلال مجلس و برگزاری انتخابات زودهنگام گفت: «با جوی که در کشور درست کرده‌اند، انتخابات مشکل مملکت را حل نمی‌کند، اگر انتخابات برگزار کنیم، همة نمایندگان با یک عمامه به مجلس خواهند آمد!»   بله، اگر واقعیت را بخواهیم این نوع «برگزاری انتخابات» همان رفراندومی است که مهدی بازرگان برگزار کرد. و حکومت برآمده از چنین انتخاباتی همچنان که شاهدیم فقط یک استبداد سیاه و پوپولیست خواهد بود.   این است نتیجة محتوم «همه‌پرسی» و رفراندوم با استفاده از کلی‌گوئی و خصوصاً سوءاستفاده از نفرت جمع و پیش‌داوری‌ها.  خلاصه بگوئیم، جهت برقراری یک دمکراسی، پیش‌فرض‌های سیاسی، اجتماعی و حقوقی به مراتب بر برگزاری انتخابات تقدم دارد.  این سیاست آنگلوساکسون‌هاست که در کشورهای تحت سلطه‌شان «انتخابات» را با «دمکراسی» در ترادف قرار می‌دهند تا پوپولیسم را به عنوان حکومت قانونی بر ملت‌ها تحمیل کنند.

از بررسی نکات دیگر در این مصاحبه چشم‌پوشی می‌کنیم، چرا که کار به درازا خواهد کشید. ولی سوای آنچه بالاتر عنوان کردیم، چند نکتة قابل بررسی وجود دارد. نخست اینکه، خصلت «چپ‌ستیزی» و تمایل به مک‌کارتیسم در اظهارات رضاپهلوی به صراحت دیده می‌شود. وی در این «مصاحبه» فیدل کاسترو را هم مورد تهاجم قرار داده و او را با خمینی و خامنه‌ای هم‌کاسه کرده!   به عبارت ساده‌تر، جناح «آریامهری‌ها» حاضر نیست از دوران مک‌کارتیسم و جنگ‌سرد پای بیرون بگذارد.   و در شرایطی که دولت آمریکا رسماً فیدل کاسترو و حکومت کوبا را به رسمیت شناخته، هنوز باند رضاپهلوی با فیدل کاسترو به نبرد مشغول است.

از سوی دیگر،   در این مصاحبه برخورد کودکانه، اگر نگوئیم مغرضانة باند آریامهری‌ها را با سیاست‌های فدراسیون روسیه نیز شاهد هستیم. برخوردی که طی این مصاحبه بارها تکرار ‌شده. رضا پهلوی دولت سوریه را که وابسته به بریتانیاست «روسی» قلمداد می‌کند،‌   و مسلماً اگر امکان می‌یافت ملایان قم و کاشان را هم به «پولیت‌بورو» می‌چسباند! به صراحت بگوئیم، شیفتگی به آتلانتیسم تا مغز استخوان آریامهری‌ها نفوذ کرده، به صورتیکه حاضر نیستند واقعیات جغرافیائی و استراتژیک ایران را ببینند.   خدمت اینحضرات که هنوز چکمة سربازان آمریکائی را برق می‌اندازند بگوئیم،   همجواری با روسیه در مسائل استراتژیک ایران یک انتخاب،   شق و گزینه نیست؛ یک واقعیت مادی است.   و در شرایط استراتژیک فعلی،   بر خلاف دوران جنگ‌سرد،   هیچ دولتی در ایران نمی‌تواند پشت سر آمریکا، انگلستان و یا هر کشور دیگری پناه بگیرد و در مسیر تحولات اقتصادی و تجاری مسکو در منطقه سنگ‌اندازی کند.   روزگاری نزد جماعت آریامهری‌ها،   روس‌ستیزی بازتابی بود از ضدیت اینان با کمونیسم. اینک می‌بینیم که این حضرات علاوه بر ایدئولوژی با موجودیت روسیه مشکل دارند. ضدیت‌ اینان با مسکو بیشتر به دلیل خوشخدمتی موروثی در بارگاه آنگلوساکسون‌هاست.

از بررسی محتوای مصاحبة الشرق‌الاوسط با رضاپهلوی فقط می‌توان نتیجه گرفت که، مبانی حکومت آخوندها آنقدرها با «اهداف» مورد التفات جناح آریامهری تفاوتی نشان نمی‌دهد. خلاصة مطلب مصاحبه رضاپهلوی با الشرق‌الاوسط یک‌بار دیگر به صراحت نشان داده که محفل «شیخ‌وشاه» واحد است، و اهداف‌اش نیز در یک‌ مسیر واحد حرکت می‌کند. دقیقاً همانطور که حسنی‌مبارک و محمد مرسی در کشور مصر میراث‌خوار یکدیگر بودند،   شیخ‌وشاه هم در ایران،   به قول خمینی «ید واحده» هستند. اهداف آریامهری‌های خارج از کشور در چند مطلب پیش‌پاافتاده خلاصه شده. نخست برگزاری «انتخابات» و تبدیل ابزار دمکراتیک مراجعه به آراء عمومی به سازوکار برقراری پوپولیسم نوین.   همان عملی که دولت بازرگان انجام داد.   در مرحلة بعدی شاهد تمایل آریامهری‌ها به گسترش روس‌ستیزی و تلاش جهت حفظ سیادت آنگلوساکسون‌ها بر کشورمان هستیم. و اگر فرار مقامات حکومت اسلامی به لندن و واشنگتن را در کنار این «تمایل» آریامهری‌ها قرار دهیم به صراحت می‌بینیم که کعبة آمال «شیخ‌وشاه» نیز یکی است!   خلاصة کلام، در شرایطی که گسترش روابط سیاسی، اقتصادی و تجاری بین ایران و روسیه، علیرغم تمایل ملایان و آنگلوساکسون‌ها رو به رشد خواهد بود،  گسترش روس‌ستیزی احمقانه چه اهدافی را می‌تواند جز خدمت به آتلانتیسم دنبال کند؟ در مرحلة بعدی، خصلت سرکوبگرانة چپ‌ستیزی نزد آریامهری‌هاست که در دوران جنگ سرد یخ زده‌اند؛ مگر خمینی نبود که می‌گفت، «این چپ‌ها نجس‌اند ملت مسلمان با آن‌ها حرف نزند!» اینبار همین برخورد را در بیانات رضاپهلوی نسبت به فیدل کاسترو شاهدیم. یادآور شویم پهلوی دوم نیز عبدالناصر را «قبطی» خطاب می‌کرد، همانطور که خمینی هم صدام حسین را «تکریتی» می‌خواند.   البته همگنی‌های دیگری نیز بین «شیخ‌وشاه» وجود دارد که مهم‌ترین‌شان اجماع حضرات در مورد تعدد زوجات است. و سکوت رضا پهلوی در مورد تعدد زوجات و اختیارات پدر بر فرزند شاهدی است بر این مدعا.

به صراحت بگوئیم، برگزاری مصاحبه‌هائی از این دست بیش از آنچه به آریامهری‌ها خدمت کند، زمینة فروپاشی سنگرهای‌شان را فراهم خواهد آورد. به استنباط ما، این نوع «مصاحبه‌های» مفرح، به این دلیل برگزار می‌شود که دولت «کامرون 2» خود را برای یک عقب‌نشینی صریح از مواضع گذشته‌اش آماده کرده. و تأکید کامرون بر توقف گسترش مرزهای اتحادیه اروپا به شرق که در نشست اخیر سران اتحادیه مذکور در لتونی مطرح شد، فقط نقطة آغازین این عقب‌نشینی می‌باید تلقی شود!

دکترین دوهندوانه!

saeed_saman_15_05_13

جنگ یمن،   همچون دیگر جنگ‌های استعماری نیابتی است و توسط دست‌های برون‌مرزی کنترل می‌شود،   به همین دلیل نیز از ابعاد پیچیده‌ای برخوردار است.   پیچیدگی ابعاد جنگ‌نیابتی ناشی از این است که «منافع ملی» در آن جائی ندارد؛   خطوط استراتژیک این قماش جنگ‌ را نه هیئت‌های حاکمة محلی،  که محافل استعماری،  در چارچوب منافعی متغیر و متلون تنظیم می‌کنند.   و به همین دلیل نیز شناخت «مسیر منطقی» این جنگ‌ها اصولاً غیرممکن خواهد شد.  جنگ استعماری «مسیرها» و خطوط حرکت متفاوت‌ و متغیر،  و گاه متضادی دارد.   در نتیجه،   فقط با تکیه بر روندی استنتاجی می‌توان به برخی از این مسیرها که غیرقابل تغییر باشد دست یافت!

پس از گذشت چند هفته از درگیری‌های یمن،  اینک دستیابی به چند لایه از اطلاعاتی که در تحلیل شرایط و شناسائی مسیرهای غیرقابل تغییر بتواند مورد استفاده قرار گیرد،  امکان‌پذیر شده.   در این راستا نخست نگاهی خواهیم داشت به شرایط استراتژیک  شبه‌جزیرة عربستان،   دریای عرب،  خلیج‌فارس و باب‌المندب.   سپس نقش قدرت‌های بین‌المللی را در این منطقه بررسی می‌کنیم،  و نهایت امر دخالت‌های حکومت اسلامی جمکران را در این میدان برادرکشی مورد تحلیل قرار می‌دهیم.   پس نخست بپردازیم به شرایط استراتژیک این منطقه که آن را «خاورمیانة جنوبی» می‌خوانیم.

آنچه طی سدة اخیر در رسانه‌های آتلانتیست،   پیرامون استراتژی خاورمیانة جنوبی مطرح شده،‌  از چرند و گزافه‌ و یاوه‌گوئی فراتر نمی‌رود.   طی سدة اخیر،  در کشورهای آتلانتیست،  رسانه‌ها و حتی بسیاری تحقیقات به اصطلاح «دانشگاهی» برای پنهان داشتن اهمیت کلیدی دریای سرخ،  دریای عرب و خصوصاً باب‌المندب در امور تجاری،   مالی و صنعتی غرب تلاش فراوان کرده‌اند.   برخورد رسانه‌ای غرب با «خاورمیانة جنوبی» در بهترین حالت از اهمیت شاهرگ‌های ارتباطی هیدروکربورها فراتر نرفته.  این برخورد یادآور سکوت وقیحانه‌ای است که همین رسانه‌ها در مورد اهمیت استراتژیک دماغة امیدنیک و نقش کلیدی «آپارتاید» آفریقای جنوبی در اقتصاد غرب پیشه کرده بودند.   اگر امروز بحران به خاورمیانة جنوبی رسیده فقط و فقط به این معناست که غرب بالاجبار می‌باید در استراتژی‌های کلان خود،  چه در این منطقه و چه در مناطق همجوار آن از قبیل مصر،  شرق آفریقا،  و خصوصاً مدیترانه بازنگری کند.

از اینرو نقطة حرکت تحلیل بحران یمن را می‌باید در همین «تغییر اجباری» جستجو کرد.   از منظر تاریخی،  پس از آغاز جنگ جهانی دوم و آشکار شدن نقش استراتژیک این منطقه،   عربستان سعودی که در عمل،  حداقل از منظر واشنگتن،   مرکزثقل «خاورمیانة جنوبی» به شمار می‌آمد همچون ایران در قرنطینة سازمان آتلانتیک شمالی اوفتاد.   و در همین راستا،   واشنگتن و لندن پس از پایان جنگ دوم،   با حمایت بی‌دریغ از قبیلة آل‌سعود،   یک رژیم قرون‌ وسطائی و واپس‌مانده را در این شبه‌جزیرة در قدرت نگاه داشتند،   و برگ زرین دیگری به تاریخچة «پرافتخار» سیاست‌های جهانی خود افزودند.  در استراتژی افتخارآفرین آتلانتیست‌ها،   خاندان ابن‌سعود با اعمال سیاست‌های قرون‌وسطائی‌اش،   که از برده‌فروشی و کودک‌بارگی گرفته،   تا آدم‌ربائی و قاچاق و حرمسراداری و مثله کردن پیکر «گناهکاران» و بزهکاران و … ادامه می‌یافت،  در دو جبهه فعال شده بود؛  جبهة «هیدروکربورها» و جبهة «نبرد با بلشویسم!»

جبهة «هیدورکربورها» به تأمین زمینه‌های مناسب جهت اعمال سیاست‌های نفتی و مالی واشنگتن و لندن اختصاص داشت،  و از این مسیر،   هم دیگر کشورهای تولیدکنندة نفت زیر بار فشار آتلانتیسم قرار می‌گرفتند،   و هم بهای نفت در چارچوب نیاز سازمان آتلانتیک شمالی «تعیین» می‌شد!  ولی طی چند دهة گذشته،   رژیم قرون وسطائی عربستان در جبهة دیگر،  یعنی «نبرد با بلشویسم» نقش‌ عمده‌ای ایفا کرد.   دیدیم که چگونه ریاض از بودجه‌ای که واشنگتن تحت عنوان بهای «فروش نفت» در اختیارش قرار می‌داد،   هزینة فعالیت‌های تروریسم اسلامی را تأمین می‌نمود.   به طور مثال،   پس از پایان جنگ دوم و جداسازی جنایت‌بار پاکستان از شبه‌قارة‌ هند،   دولت اسلام‌آباد عملاً از طریق تزریق دلارهای نفتی عربستان به موجودیت خود ادامه داده.   خلاصه بگوئیم،  بدون دلارهای نفتی عربستان،   کشوری به نام پاکستان نیز نمی‌داشتیم.

طی این‌ سال‌ها،  تلاش‌ اتحادشوروی جهت نفوذ به درون قرنطینة‌ عربستانی آتلانتیسم عملاً ناکام ماند،   و حتی تجزیة یمن به دو منطقة «شمالی و جنوبی» در سال 1967،  و به راه انداختن جنگ «ظفار» جهت بیرون راندن سلطان عمان،   عامل سیاست انگلستان از شبه‌جزیره نیز نتوانست مشکل اتحادشوروی را در این منطقه حل کند.   با این وجود،  پس از تجزیة یمن،  قسمت شمالی،   به سیاق روند حاکم در دوران جنگ سرد «جمهوری دمکراتیک» خوانده شد،   و وابستگی به سیاست‌های مسکو را «ارج» نهاد،   و در جنوب نیز که عملاً «شیعه‌نشین» به شمار می‌رفت نوکری آل‌سعود و نهایت امر مزدوری برای آمریکا به جان ‌خریده می‌شد.  تجزیة یمن تنها نتیجه‌اش برای مسکو این بود که،   عملاً «باب‌المندب» توسط هر دو ابرقدرت وقت اداره ‌شود!  ولی این تجزیة «فرخنده» نهایت امر در سال 1990،   دقیقاً پس از فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ‌سرد از میان رفت و بار دیگر دو یمن «متحد» شدند!

ولی پس از پایان «جنگ‌سرد»،  شرایط استراتژیک منطقه نیز بکلی دیگرگون شده بود.   جنگ افغانستان؛  کودتای 22 بهمن 57 به رهبری آخوندها در ایران؛‌   جنگ «ایران ـ عراق»،   و خصوصاً سرمایه‌گزاری عظیم عربستان سعودی و کودتاچیان جمکرانی در سازمان‌های «تروریستی ـ اسلامی» و دولت‌های تروریست از قماش دولت بی‌نظیر بوتو،  طالبان،  حماس و … صحنة منطقه را تغییر داده بود.   اگر واشنگتن دیگر مشکلی به نام «بلشویسم» در برابر خود نمی‌دید،  مشکلات منطقه به مراتب بیش از گذشته‌ها شده بود.   چرا که،   اینبار واشنگتن در برابر یک تشکل قدرتمند و متمرکز به نام «پولیت‌بورو» قرار نداشت،   در برابر مجموعه‌ای متشکل از ده‌ها سازمان و تشکل قانونی و فراقانونی،   اگر نگوئیم غیرقانونی قرار گرفته بود که حتی اگر روزگاری از نوکران شناخته شدة واشنگتن به شمار می‌رفتند،   در شرایط نوین ژئوپولیتیک منطقه منابع الهام ایدئولوژیک،  مالی و لوژیستیک‌شان به هیچ عنوان روشن و قابل‌کنترل نبود.

پاسخ واشنگتن به مجموعه مشکلات «نئوـ استراتژیک» آمریکا،   در دورة ریاست جمهوری جرج والکر بوش «روشن» شد؛  جنگ!   ایالات‌متحد که حاضر نبود یک قدم از منافع نامشروع خود که طی دوران جنگ‌سرد سر هم کرده بود،   عقب بنشیند،   در شرایطی که حفظ این منافع دیگر غیرممکن می‌نمود،  تصمیم گرفت با فروانداختن تمامی منطقه در دامان جنگ به اقتصاد خود سروسامان دهد.   حملة نظامی به افغانستان به بهانه‌های واهی؛   لشکرکشی وحشیانه به عراق،   و تلاش‌های همزمان واشنگتن برای کودتا در ایران،  ترکیه،   پاکستان،  و … از جمله «سیاستگزاری‌های» نوین ایالات‌متحد پس از فروپاشی دوران «جنگ‌سرد» به شمار می‌رود!   جالب اینکه اگر طی این ماجراجوئی‌ها،   از طریق فروش تسلیحات و تهدید دولت‌های منطقه و باج‌گیری و بورس‌بازی،   واشنگتن برخی بن‌بست‌های اقتصاد داخلی خود را به صورت موقت از چشم شهروندان‌اش پنهان داشته،   از منظر استراتژیک،  تنها نصیب ایالات‌متحد و همدستان‌ محلی و بین‌المللی‌اش عملاً شکست و بدنامی بوده.   ایالات‌متحد و هم‌داستان‌های واشنگتن رسوا شده‌اند و دیگر نمی‌توانند به عنوان یک مجموعة قدرتمند جهانی حامی ادعاها و شعارهائی باشند که روزگاری توانست هزیمت را در اردوگاه شرق انداخته،  غرب را «حامی انسانیت» جا بزند.

در پاسخ به ناکامی‌ها و افتضاحات جرج بوش،   با ورود اوباما به کاخ‌سفید،   واشنگتن به حساب خود «کارت برنده» را رو کرد؛   کارت «مردم مسلمان منطقه!»   ظریفی می‌گفت،  چنین قدرت و چنین جهالت همزمانی را فقط می‌توان نزد یانکی‌جماعت یافت.   بله،   حزب دمکرات آمریکا به خیال خود سنگ تمام گذاشته بود!   سازمان سیا اوباشی را که طی‌ سالیان دراز در زرادخانة ایدئولوژیک «ضدبلشویسم» پرورش داده بود،   به خیابان‌ها آورد،   و رژیم‌هائی را که دیگر درد واشنگتن را درمان نمی‌کردند،‌   یکی پس از دیگری فروپاشاند،  به این امید که با به قدرت رساندن اوباش اسلامگرا،  به شیوة حکومت اسلامی ایران،  قدرت را تحت نظارت واشنگتن حفظ کند.   ولی واشنگتن اینبار واقعاً «گز نکرده جر داده بود!»   تمامی رژیم‌های «بهارعرب» از میان رفتند؛   جای خود را به آشوب،  درگیری‌های گسترده‌تر منطقه‌ای،  کودتا،  و حتی همچون نمونة به اصطلاح «موفق» تونس،  به روسای جمهور «لائیک» دادند؛  و آمریکا باقی ماند با هزار و یک مسئلة «جدید!»    با این وجود،  درسی که یانکی‌ها در زمینة «علوم استراتژیک» در سوریه از مسکو گرفتند،   با دیگر نمونه‌ها بکلی متفاوت بود.  در اینکشور رژیم بعث در قدرت باقی ماند؛  و چنان قنداق تفنگی بر دهان واشنگتن کوبید که اوباما راه بازگشت را هم گم کرد.    بالاجبار مهره‌های‌ واشنگتن در محل باقی ماندند،  و برای حفظ منافع‌ ارباب به درون سازمان اسلامگرا و جنایتکاری به نام «داعش» سرازیر شدند!

طی چند دهة گذشته،  تجربه به صراحت نشان ‌داده که پس از فروپاشی «جنگ سرد»،   هر عقب‌نشینی اجباری واشنگتن،  چه در اروپا،  خاورمیانه،  آفریقا و چه هر کجای دیگر،   فقط و فقط با «جنگ» توأم شده.   خلاصه بگوئیم،   در شرایط عقب‌نشینی،   پاسخ دیگری از منظر واشنگتن قابل بررسی به نظر نمی‌آید.   و این دقیقاً همان «پاسخ» است که امروز در یمن با آن روبرو شده‌ایم.

با این وجود،‌  نمی‌توان صرفاً با تکیه بر «عقب‌نشینی» جنگاورانة واشنگتن شرایط یمن را بررسی نمود،   چرا که این عقب‌نشینی ویژگی‌های جالب‌تری هم دارد.   و همزمانی آن با برخی تحولات منطقه‌ای در همینجا شایستة تحلیل است.   به طور مثال،   می‌دانیم که علیرغم عدم تمایل واشنگتن و تهران برای انجام «مذاکرات هسته‌ای»،  این مذاکرات به دلیل فشار خردکنندة مسکو در جریان اوفتاده و آمریکائی‌ها بالاجبار می‌باید هر چه زودتر دکان «نبرد با آمریکا» را که ملایان جمکران برای‌شان به راه انداخته‌اند تعطیل کنند.

این «نبرد» ساختگی همزمان برای واشنگتن و تهران منافع نامشروع فراوان تأمین کرده.  حکومت اسلامی که به دروغ خود را حکومتی برخاسته از انقلاب جا زده،   در قفای این جنگ زرگری مشروعیت دست‌وپا می‌کند،   و طبیعت کودتائی و دست‌نشاندگی‌اش را پوشش می‌دهد.   و از سوی دیگر،  آمریکائی‌ها هم با دامن زدن به نفرت جهانی از حکومت اسلامی جمکران،   نوکران‌ ایرانی‌نمای‌شان را،   چه در داخل و چه در خارج هر چه بیشتر به خود وابسته کرده،   بساط باج‌گیری و چپاول ملت ایران را رهبری می‌کنند.  لازم به یادآوری است که،   تحریم‌های شورای امنیت سازمان ملل،  و سنای آمریکا فقط گوشة بسیار محدودی از این باجگیری‌ها را نشان می‌دهد؛    قضیه به مراتب بیش از این حرف‌هاست.

در فضای سیاست منطقه،‌   اجبار آمریکا به تنظیم «توافقنامة نهائی» با حکومت اسلامی در این به اصطلاح «مذاکرات هسته‌ای» معنا و مفهوم مشخصی خواهد داشت.   در همینجا بگوئیم،  این توافقنامه نه تنها برای واشنگتن،  که برای حکومت اسلامی نیز پیام‌آور مرگی دردناک خواهد بود،   چرا که،   به دنبال این توافقنامة نهائی،  دیگر نه تنها «بهانة» تهاجم نظامی و اشغال کشورمان از میان خواهد رفت که،   حمایت از اوباش و به راه انداختن خردجال در ایران نیز برای کانال‌های استعماری «لندن ـ واشنگتن» که پیشینة استعماری صدساله در ایران برای خود دست‌وپا کرده‌اند بسیار مشکل،  اگر نگوئیم غیرممکن خواهد شد.   آتلانتیسم در پایان مسیر دیپلماتیک «مذاکرات هسته‌ای»،   یکی از مهم‌ترین مراکز پرورش اوباش خود را که با کودتای میرپنج در جنوب دریای خزر «افتتاح» کرده بود،   از دست خواهد داد.  و این فی‌نفسه ضربة بسیار مهلکی بر پیکر آتلانتیسم انسان‌ستیز است.

در ثانی می‌دانیم که برای یانکی‌جماعت «مذاکره» معنائی جز مرگ ندارد،   چرا که آمریکا به هیچ روی حاضر به همکاری با دیگر کشورها و ملت‌ها نیست.   هیئت‌حاکمة آمریکا بر این استنباط غلط و احمقانه پای می‌فشارد که تا آخر دنیا خواهد توانست به شیوة حملات برق‌آسای خود بر علیه سرخپوستان،   و بعدها در ماجراجوئی‌های جنگ دوم جهانی،   با خرد کردن زمینة هر گونه مذاکره با طرف‌های مقابل،   منافع عالیة خود را به عنوان تنها گزینة ممکن روی میز بیاندازد.   ولی برای واشنگتن خبر بدی آورده‌ایم،   چنین امکانی دیگر به هیچ عنوان وجود ندارد.  در آینده‌ای نه چندان دور،   آمریکا می‌باید به مراتب بیش از این‌ها از خود «نرمش» نشان دهد،   حتی اگر این نرمش را در قالب عبارت «نرمش قهرمانانه» از حلقوم علی خامنه‌ای،   رهبر حکومت ملایان کودتاچی بیرون بکشد.  با توجه به این شرایط می‌توان دریافت که جنگ یمن با هدف کارشکنی در مذاکرات هسته‌ای به راه افتاده.

به صراحت می‌بینیم که در این جنگ چه دست‌هائی در کار اوفتاده‌اند.  دست‌هائی که به نظر می‌رسد آنقدرها کارآئی نداشته باشد.   به نظر می‌آید که،‌  سفر مقامات بلندپایة اتحادیه اروپا و ایالات‌متحد به روسیه،  برای رفع‌ و رجوع کردن همین عدم کارائی باشد.   هر چند،‌ رسانه‌های آتلانتیست ادعا کنند که دیدار اخیر جان کری،   وزیر امور خارجة ایالات‌متحد از سوچی،  جهت گفتگو پیرامون «مسئلة ایران» و موشک‌های اس ـ 300 صورت گرفته:

«جان کری،  وزیر خارجه ایالات‌متحده آمریکا، ‌ در دیدار با رئیس جمهوری و وزیر امور خارجة روسیه در سوچی نسبت به واگذاری سامانه موشکی اس ـ 300 به ایران [نگرانی واشنگتن را] ابراز خواهد داشت.»

رادیوفردا: 13 مه 2015

ولی،  نگرانی کری ارتباطی به ایران ندارد.   چرا که،   معنای نظامی و استراتژیک «واگزاری» سامانة «اس ـ 300» به حکومت اسلامی آن نیست که رسانه‌های آتلانتیست در بوق انداخته‌اند.  مشتی نظامی و پاسدار کودتاچی امکان استفاده از این تجهیزات پیشرفته را ندارند.   زمانیکه روسیه می‌گوید فلان و یا بهمان سلاح دفاعی را در اختیار حکومت ملایان قرار می‌دهد،   فقط به این معناست که مسکو حق پاسخگوئی در برابر تعرضات نظامی و امنیتی بر علیه ایران را برای خود «محفوظ» خواهد داشت.   و این نوع اظهارات کافی است تا ماجراجویان آمریکائی‌ و نوکران ایرانی‌نمای‌شان دست‌و‌پای‌شان را سریعاً جمع کنند.   آمریکائی‌ها زمانیکه بدانند پاسخ در خور دریافت می‌کنند،   قبل از یکه‌تازی کمی به خود زحمت تفکر خواهند داد.

ولی همزمان با فشار مسکو بر واشنگتن جهت جلوگیری از عملیات نظامی در خاک ایران،  شاهدیم اوباشی که توسط سپاه پاسداران از صندوق‌های شکستة مار‌گیری بیرون آمده،  و روی صندلی‌های مجلس شورای اسلامی لم داده‌اند،   بوق «نبرد با آمریکا» را از لیفة تنبان‌شان بیرون کشیده‌اند:

«طرح تازه 80 نماینده مجلس ایران:  مذاکره با 5+1 بدون آمریکائی‌ها»

رادیوفردا:  22 اردیبهشت‌ماه 1394

البته این به اصطلاح «طرح» در ظاهر پاسخی است «دندان‌شکن» به ادامة تهدیدات نظامی و تحریم‌های اقتصادی آمریکا بر علیه ایران.   ولی با در نظر گرفتن فضای استراتژیک منطقه،   و خصوصاً این واقعیت که،   آمریکائی‌ها برای گریز از مذاکرات و به تعطیل کشاندن آن تا حال به هر تخته‌پاره‌ای متوسل شده‌اند،   مشکل می‌توان «الهامات» نمایندگان مجلس جمکران را خلق‌الساعه و از روی حسن‌نیت خواند.   جهت اطلاع این حضرات بگوئیم،  مقصود اصلی و اساسی از به راه انداختن بساط «مذاکرات هسته‌ای» گذاردن دست واشنگتن در حنا بوده.   اگر قرار باشد واشنگتن بیرون این مذاکرات بنشیند که تمام تلاش مسکو بی‌نتیجه می‌ماند!  و این طرح سرشار از نبوغ هم جز شکست تلاش مسکو هدفی دنبال نمی‌کند.

همزمان با این «طرح‌های» جالب و هیجان‌انگیز که از سوی نمایندگان «ملت مسلمان جمکران» ارائه شده،   شاهدیم که برخی مقامات سپاه پاسداران حکومت کودتاچی جمکران،   و سخنگوی وزارت امور خارجه این حکومت نیز برای «حقوق بین‌المللی» یک کشتی «امداد»،   که گویا جهت کمک به شیعیان «حوثی» رهسپار منطقة درگیری شده ـ  اعزام این کشتی خود عملی غیرحقوقی است ـ  جنجال به راه انداخته‌اند.   سخنگوی وزارت امور خارجه در هیبت راهبه‌های کلیسای کاتولیک بر صفحة تلویزیون ظاهر شده،   اعلام می‌دارد که به احدی اجازة بازرسی این کشتی را نمی‌دهیم،   و از سوی دیگر،   جزایری،  معاون ستاد کل نیروهای مسلح رسماً منطقه را به جنگ «دعوت» می‌کند:

«جزایری: حمله به کشتی امدادی ایران منطقه را به جنگ می‌کشاند.»

رادیوفردا:  23 اردیبهشت‌ماه 1394

باید پرسید،   وزارت امور خارجه که سخن‌گوی‌اش را با این وضعیت جلوی میکروفن‌ها مضحکه کرده،   با تکیه بر کدام نیروی دریائی قصد دارد،   هم یک کشتی را به منطقة درگیری نظامی اعزام کند،   هم از بازرسی محمولة آن جلوگیری به عمل آورد،   و هم طرف‌های درگیر را به یک جنگ منطقه‌ای تهدید نماید؟   بی‌رودربایستی بگوئیم،  کشور ایران،   در شرایط فعلی فاقد نیروی دریائی است.  ضعف نیروی دریائی ایران ساختاری‌ است،  و حتی در دوران باستان نیز وجود داشته.   حال باید پرسید این نیروی دریائی «قادر و توانا»،  که می‌تواند منطقه را به جنگ بکشاند،  یک‌شبه از کجا بیرون آمده که اینچنین «سرنوشت‌ساز» شده؟   پاسخ روشن است،   «نیروئی» در کار نیست؛   جمکرانی‌ها فقط سعی دارند با هیاهو،  به هارت‌وپورت‌ و عربده‌جوئی‌ عربستان،  امارات و کویت انعکاس دهند،   باشد که برای خود دشمنی تراشیده و میدان تنش نظامی را در منطقه برای آمریکا فراهم آورند.   خلاصه بگوئیم،  با چند قایق‌موتوری و پیت‌حلبی شناور نمی‌توان از تهران در خلیج عدن سیاستگزاری کرد.   ولی با «خالی‌بندی» می‌توان تبدیل شد به پیشخدمت یانکی‌ها،   و این است وظیفه‌ای که جمکران در بحران یمن بر عهده گرفته.

در مقطع فعلی از تحلیل امروز می‌باید پای به بررسی بحران‌سازی‌های آمریکا در منطقه بگذاریم.  به طور خلاصه بگوئیم،  آمریکا دو لایه از بحران‌سازی را در منطقه دنبال می‌کند:   بحران‌سازی نخست نبرد فرضی «شیعه ـ سنی» است،  و بحران‌سازی دوم تلاش دارد تا از این «نبرد» مسخره بین معتقدان به قصه و حکایت و بی‌بی‌گوزک،   دو ژاندارم متفاوت آمریکائی برای منطقه دست‌وپا کند:   ژاندارم سنی به رهبری «مصر ـ عربستان»،  و ژاندارم شیعه به رهبری حکومت اسلامی جمکران.   ولی چه بگوئیم که،   این سیاست نیز گویا همچون برنامة بهارعرب،  و احیای امپراتوری عثمانی،  و … و دیگر برنامه‌های پساجنگ سرد آمریکا از هم اینک به آب گوزیده.

دلائل و شواهد نیز در این میانه فراوان است.    حضور ال‌سیسی،   ژنرال کودتاچی مصری در مراسم جشن پیروزی امسال مسکو،  و قرار گرفتن وی درست پشت سر ودلایمیر پوتین و در دیافراگم دوربین‌ خبرنگاران،   به طور مثال نشان می‌دهد که اگر این ال‌سیسی را همان ارتش کودتاچی که حسنی مبارک را بر اریکة قدرت نشانده بود رئیس جمهور کرده،  روابط سیاسی ال‌سیسی نمی‌تواند کپی‌برداری محض از روابط امثال حسنی مبارک باشد.   از سوی دیگر،  در شرایطی که آمریکا سعی دارد با فوت کردن در آستین شیخ‌های عربستان،  امارات،  کویت و عمان اینان به «ابرقدرت منطقه‌ای» تبدیل کند،   همین شیخ‌ها هر کدام به بهانه‌ای دعوت اوباما را رد کرده،  حاضر به شرکت در مذاکرات «کمپ‌دیوید» نشده‌اند:

«عادل الجبیر، وزیر خارجه عربستان می‌گوید مباحث اجلاس رهبران کشورهای عربی خلیج فارس و رییس جمهوری آمریکا […] روی سیاست‌های تهاجمی ایران در خاورمیانه متمرکز خواهد بود[…] عربستان […] یکی از متحدان مهم آمریکا در منطقه،  همواره در مورد افزایش دخالت گروه‌های مسلح وابسته به حکومت ایران در درگیری‌های نظامی خاورمیانه هشدار داده و معتقد است که دولت آمریکا در مقابله با این روند ضعیف عمل می‌کند[…]»

منبع:  رادیوفردا،  22 اردیبهشت‌ماه 1393

بله،  زمانیکه ‌ با یک دست دو هندوانه برمی‌دارید،   نتیجه این خواهد بود که هر دو از دست‌تان بیفتد.   خلاصة کلام،   سیاست کاخ سفید برای ایجاد دو جبهة کاذب در منطقه،   یعنی علم کردن عربستان و جمکران در برابر یکدیگر که در درون یک دکترین واحد،   یعنی دکترین منطقه‌ای اوباما صورت می‌گیرد،‌  دکترینی است «دوهندوانه‌ای!»   آخر و عاقبتی نخواهد داشت!   نتیجة طبیعی چنین روندی خروج جمکرانی‌ها از کنترل واشنگتن،   و «نق‌نق» کردن عربستانی‌هاست.   به همین دلیل نیز واشنگتن تلاش دارد تا شیخک‌های خلیج‌فارس را تحت نظارت یکی از متحدان ظاهراً خوش‌نام خود یعنی فرانسه قرار دهد،   چرا که،  بخوبی می‌داند سیاست جاری محکوم به شکست است.

ولی تلاش‌های اخیر آمریکا و انگلستان،   جهت سپردن سرنوشت شیخ‌های خلیج‌فارس به فرانسوا هولاند نیز،   از هم اینک می‌باید یک شکست تلقی شود.    فرانسه فاقد کارآئی‌ استراتژیک برای به مقصد رساندن چنین بار سنگینی است.  خلاصه بگوئیم،   فرانسه نمی‌تواند همچون دوران «جنگ سرد»،   کارتی باشد که در شرایط استراتژیک،  نقش مهره‌ای مستقل از «آتلانتیسم آ‌نگلوساکسون» ایفا کند.

با این وجود،  آنچه در این میان هنوز روشن نیست مواضع نهائی مسکو است.   اینکه روسیه تا کجا و تا چه حد حاضر است برای حفظ صلح در مرزهای جنوبی‌اش،‌   و خصوصاً آرام نگاه داشتن دریای خزر از خود سعة صدر نشان دهد،   مطلبی‌ است که طی روزهای آتی روشن‌ خواهد شد.   ولی یک مسئله از هم اکنون روشن است؛  سناریوی‌ ژاندارم‌سازی پنتاگون در خلیج‌فارس لحظات آخر خود را می‌گذراند،   و علیرغم تلاش‌های شدید واشنگتن،  این سناریو نیز مانند سناریوی بهارعرب راه بجائی نخواهد برد.

کامرون 2!

saeed_saman_15_05_08

نتایج انتخابات مجلس عوام انگلستان را به چه صورت می‌توان تحلیل کرد؟ دیدیم که، در این انتخابات نیز همچون انتخابات شهرستان‌های فرانسه،   پیش‌بینی مؤسسات نظرسنجی تو زرد از آب در آمد. این مؤسسات که با بهره‌گیری از آخرین فناوری‌های علم آمار،   معمولاً یک یا چند روز پیش از انتخابات نتایجی نزدیک به «واقعیت» منتشر می‌کرده‌اند، مدتی است حنای‌‌شان رنگ ندارد.  خلاصه بگوئیم، نتایج رأی‌گیری برای همة احزاب انگلستان، حتی برای حزب پیروز محافظه‌کار نیز غیرمنتظره بود.   به عبارت دیگر، پس از کودتای سبز در ایران و انتخابات شهرستان‌های فرانسه،   باز هم با یک «رخداد غیرمنتظره» در فضای سیاست جهانی روبرو شده‌ایم؛ کسانی از صندوق‌ها بیرون آمده‌اند که انتظار نداشته‌اند نام‌شان به عنوان برنده اعلام شود!

ولی در شرایط فعلی نتایج اعلام شده را می‌باید «قبول» کرد. ‌باید قبول کنیم که حزب‌ محافظه‌کار، علیرغم ناکامی رهبرش،  دیویدکامرون در برنامه‌های داخلی و خارجی‌ و علیرغم بحران‌های گستردة جهانی، نه تنها در قدرت باقی مانده که حتی مواضع‌اش از گذشته نیز «مستحکم‌تر» شده. باید قبول کرد که، حزب کارگر عملاً از هم فروپاشیده و به همراه «کارگرها» حزب لیبرال دمکرات نیز رسماً‌ از صحنة سیاست بریتانیا حذف شده. ولی جالب‌تر از همه بساط فاشیست‌های «یوکیپ» و حزب جدائی‌طلب اسکاتلند است. اولی با کسب فقط یک کرسی در مجلس، عملاً به دلقک دربار تبدیل شده‌ و دومی که در رفراندوم اخیر برای استقلال از انگلستان شکست قاطع خورده بود، در کمال تعجب تمامی کرسی‌های اسکاتلند را در مجلس عوام از آن خود کرده!   خلاصه بگوئیم،   قضیه خنده‌دارتر از آن است که بتوان در یک وبلاگ به چند و چون آن پرداخت. یا انگلیسی‌ها دیوانه شده‌اند،‌ یا نتایج واقعی این انتخابات آن نیست که هیئت حاکمه اعلام کرده.

با این وجود،‌ از آنجا که تظاهرات «رأی من کو!» در لندن به راه نیافتاده، ما هم قبول می‌کنیم که انگلیسی‌ها این آراء غیرمنتظره را آگاهانه به صندوق‌ها ریخته‌اند!   ولی بر خلاف گزارش‌های تصویری که در آن‌ها کامرون خندان و شادان اینسوی و آنسوی می‌دود، پیروزی حزب‌ محافظه‌کار در این انتخابات به هیچ عنوان شادی‌آفرین نیست. این پیروزی می‌تواند هم برای اتحادیة اروپا، هم برای آمریکا، و هم برای شخص کامرون و حزب‌ محافظه‌کار گران تمام شود! در وبلاگ امروز سعی خواهیم کرد تا تحلیلی ارائه کنیم.

گفتیم که پیروزی کامرون خبر بدی است برای همه؛  دلیل نیز روشن است.  کامرون در زمینة اقتصاد داخلی شکست خورده؛  ادعاهای بازگشت وی به دوران «نورانی» تاچر و تبدیل لندن به بزرگ‌ترین مرکز معاملات ارزی و اوراق بهادار بیشتر یک چشم‌انداز بیمارگونه و مالیخولیائی است تا واقعیت.   و علیرغم «جشن پیروزی» کامرون که امروز در «سیتی» منجر به افزایش ارزش اوراق بهادار شد،   فضای سیاست داخلی برای حزب محافظه‌کار از همیشه تنگ‌تر و فشرده‌تر می‌نماید. به طور مثال، علیرغم ادعاهای دولت محافظه‌کار در زمینة «پیروزی‌های اقتصادی»،   تعداد بریتانیائی‌هائی که امروز زیر خط فقر زندگی می‌کنند از فرانسوی‌ها که شکست اقتصادی اینکشور را ماه‌هاست از هضم رابع نیز گذرانده‌اند، به مراتب بیشتر است! در نتیجه، پیشرفت‌های «چشم‌گیر» انگلستان تحت حکومت محافظه‌کاران رسانه‌ای است و بیشتر به یک سراب می‌ماند. سرابی که فقط دیوید کامرون و اعضای‌ کابینه‌اش به آن باور دارند.

پیروزی «چشم‌گیر» حزب محافظه‌کار در ساختار سیاسی انگلستان نیز تأثیری بسیار نگران کننده خواهد داشت. با حذف عملی حزب کارگر از معادلات سیاسی، و نابودی حزب «لیبرال دمکرات»، فضای سیاست بریتانیا به تدریج توسط احزابی اداره خواهد شد که یا همچون «حزب ملی اسکاتلند» خواهان استقلال‌اند، و یا به طور کلی مواضع مشخصی از منظر سیاست بین‌المللی و حتی داخلی ندارند. این قماش احزاب به صورت خودجوش در فضای سیاست بریتانیا رشد کرده، در برابر حزب محافظه‌کار روز به روز قدرتمندتر خواهند شد؛  هر چند سیاست‌ها و اهداف‌شان به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست.  در این راستا، برخلاف نظر بسیاری تحلیل‌گران،   انگلستان توسط محافظه‌کاران نه به سوی محافظه‌کاری و ایستائی،   که به سوی فروپاشی‌های ساختاری پیش خواهد تاخت.   تنها دادة مثبت در انتخابات اخیر انگلیس حذف فاشیست‌ها از صحنة‌ سیاست اینکشور است،   ولی مشکل می‌توان با این یک «گل» به بهار خیرمقدم گفت!‌

از سوی دیگر،  شکست‌های سهمگین لندن در سیاست‌های خارجی نیز همینجا قابل بررسی خواهد شد. حزب محافظه‌کار در جنگ‌های خاورمیانه‌ای خود به سختی شکست خورده. تمامی اهداف «بهارعرب» که دیوید کامرون جهت تحقق‌شان کورکورانه از واشنگتن پیروی کرده بود،   امروز در فضای سیاست جهانی محو شده و از میان رفته. انگلستان نه دیگر می‌تواند بر اسلام سیاسی جنگاورانه‌ای که دهه‌ها روی آن سرمایه‌گزاری کرده بود «تکیه» داشته باشد، و نه آمریکا حاضر است بار سنگین شکست‌های انگلستان را بر دوش گرفته، و در مصاف با دیگر قدرت‌های جهانی، لندن را در خاورمیانه مورد حمایت قرار دهد. انگلستان تحت «زعامت» کامرون بیش از همیشه تنهاست؛   دیگر نه ارتباط فرامرزی، تاریخی و پنهان «لندن ـ بلشویسم» وجود خارجی دارد،  و نه آمریکا می‌تواند در کنار انگلستان بایستد.   و شاید آماری که پیش از انتخابات ارائه ‌شده بود،   و بر اساس آن «پیروزی قطعی» نصیب هیچ حزبی نمی‌شد،‌ بیشتر نشانة بارزی بود از تلاش لندن برای بازگذاشتن درهای «تسامح» و سازش با قدرت‌های جهانی؛ تلاشی که به صراحت به شکست انجامیده.

«پیروزی» کامرون برای اتحادیة اروپا نیز خبر بسیار ناگواری است.   چرا که، وی بارها اعلام داشته در صورت دست‌یابی دوباره به مقام نخست‌وزیری،   جهت خروج از اتحادیه اروپا رفراندوم برگزار خواهد کرد! در نتیجه،   اتحادیة اروپا به دلیل انتخاب کامرون پای در یک بحران و آشفتگی گذارده؛ هر لحظه بیم آن می‌رود که با خروج انگلستان از این اتحادیه کشورهای عضو بیش از پیش تضعیف شوند. ولی در درون انگلستان نیز اعلام برگزاری چنین رفراندومی بحران‌آفرین است. برای کشوری که 50 درصد دادوستدش را با اتحادیة‌ اروپا انجام می‌دهد،   خروج از این اتحادیه و پای گذاردن به مقررات دست‌وپا گیر گمرکی، به هر بهانه و دلیلی که صورت گیرد، می‌تواند یک ضربة جبران‌ناپذیر تلقی گردد.   در ثانی، امروز محرز شده که مواضع ضداروپائی کامرون بیشتر جهت به انزوا راندن تشکیلات نئونازی «یوکیپ» اتخاذ شده بود. با اینهمه،‌ علیرغم فروپاشی این تشکل،‌ بلاتکلیفی ناشی از برگزاری رفراندوم کذا،   هم در داخل و هم در خارج بر دوش کامرون سنگینی خواهد کرد، و مسلماً بر سیاست‌های انگلستان تأثیرات سوء برجای می‌گذارد.

خلاصه بگوئیم، امروز دیگر سرنوشت این رفراندوم آنقدرها «مهم» نیست.   پاسخ انگلیسی‌ها به این رفراندوم هر چه باشد، خروجی از آن «روشن» است.   اگر انگلستان و حزب محافظه‌کار در رویاهای خود خواستار خروج از اتحادیه اروپا و حضور مستقیم در بازارهای آسیای مرکزی شده‌اند،   می‌باید از خود بپرسند تا چه حد برای اینکار آمادگی داشته، از قدرت کاربردی برخوردارند.   مشکل می‌توان قبول کرد که به حکم تلاش جهت متمرکز کردن دادوستدهای جهانی در شهر لندن،   قدرت‌های جهانی همچون هند، چین و روسیه به انگلستان اجازه دهند با حضور در آسیای مرکزی بازارهای جهانی را از چنگ‌شان بیرون بکشد. این دیگر خواب‌وخیال‌ تاچریسم دوران «جنگ‌سرد» نیست،  یک واقعیت مادی است. چنین امکانی به انگلستان داده نخواهد شد. ولی همزمان با این خیزش «کورکورانه» به سوی ایده‌آل‌های اقتصادی و مالی، انگلستان می‌تواند به دلیل شکست در این بلندپروازی به درون یک خلاء قدرت سیاسی و تشکیلاتی نیز فرو‌افتد. خلاصه بگوئیم، ‌ اگر خواب و خیال‌های آسیائی انگلستان بیشتر به مالیخولیا می‌ماند، نتیجة رفراندوم کذا مالیخولیا بردار نیست.  اگر پاسخ به رفراندوم خروج از اتحادیه اروپا «مثبت» باشد، انگلستان می‌باید خود را برای یک انزوای درازمدت مالی، اقتصادی و تجاری آماده کرده، بین 2 تا 3 درصد تولید ناخالص ملی را نیز در جا از دست بدهد،   اینهمه به این امید که سیاست‌های بزرگ جهانی که دیگر احتیاجی نیز به لندن ندارند به او لطف کرده از آسیای مرکزی اخراج‌اش نکنند! و اگر پاسخ به رفراندوم «منفی» باشد، انگلستان سال‌ها توسط دولت و حزبی اداره خواهد شد که مشروعیت‌اش به صورت علنی و در یک رفراندوم ملی به زیر سئوال رفته. و این جز بازی «باخت، باخت» نخواهد بود.

ولی انتخاب مجدد کامرون برای آمریکا هم خبر بسیار بدی است! اینجا نیز همچون آسیای مرکزی، کامرون برای لندن خواب‌های طلائی دیده: بازگشت به دوران نورانی «تاچر ـ ریگان!» ولی ‌آمریکا مشکل بتواند هم به ریگانیسم بازگردد و هم از لندن در ماجراجوئی آسیائی‌اش حمایت کند.  از این گذشته، در حال حاضر آرایش نامزدهای احتمالی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به این گمانه هر روز بیشتر دامن می‌زند که هیئت حاکمة ینگه‌دنیا قصد بیرون کشیدن هیلاری کلینتن را از صندوق‌ها دارد! بله،‌ اگر بجای ریگان ـ این فرد خود را قهرمان مبارزه با اتحادشوروی می‌نامید ـ   هیلاری کلینتن، فردی که در بهارعرب به سختی شکست خورد؛   منزوی شد،   و عملاً از وزارت امور خارجه اخراج شد بنشیند، داده‌ها بسیار متفاوت خواهد شد.

سناریوی انتخاب هیلاری کلینتن از اینهم فراتر خواهد رفت، چرا که،‌ هم تنش‌ها بین کنگره و دولت افزایش می‌یابد؛ هم روسیه به دلیل سبقة ناخوشایند هم‌نشینی با هیلاری کلینتن در همکاری با وی از خود سرسختی بیشتری نشان می‌دهد،‌  و هم آمریکا عملاً دوپاره خواهد شد؛ قدرت اجرائی در دست دمکرات‌ها،  قدرت مقننه در کف جمهوری‌خواهان!

می‌بینیم که انتخاب مجدد دیوید کامرون به چه سناریوهای فاجعه‌آمیزی می‌تواند منجر شود. با این وجود، بسیاری از تحلیل‌ها حاکی از آن است که کامرون قصد دارد بیشتر به مرمت سیاست و ساختارهای داخلی مشغول شود.   چرا که، زیر و بم سناریوهائی که بالاتر مطرح کردیم، مسلماً برای حزب محافظه‌کار به مراتب بیش از ما علنی و روشن است.

پلیس و تلبیس!

saeed_saman_15_05_01

اظهارات اخیر حسن روحانی در مورد وظیفة ‌پلیس در جامعه،   به عکس‌العمل‌های جالبی در سطوح مختلف داخلی انجامید.   به طور مثال، سه تن از ملایان که رادیوفردا از آن‌ها به عنوان «مراجع تقلید» یاد می‌کند،‌ هر کدام به شیوة ویژه‌ای موضع‌گیری حسن روحانی را به زیر سئوال برده و از آن انتقاد کرده‌‌اند.  و پیش از آنان،  علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی نیز به اظهارات رئیس قوة مجریه واکنش تندی نشان داده بود!  با این وجود، اگر بخواهیم به عنوان تحلیل‌گر با این مواضع به ظاهر متخالف برخورد کنیم، می‌‌باید از جزئیات فاصله بگیریم؛ جزئیات فاقد اهمیت است. به صراحت بگوئیم،  اظهارات هر دو طرف در مسیری واحد ـ به ارزش گذاشتن اسلام سیاسی ـ تنظیم شده. به طور مثال،   مکارم شیرازی در مورد اظهارات حسن روحانی می‌گوید، «همه می‌باید از اسلام اطاعت کنند؛ قوانین ما اسلام است:»

«بيان اين سخن صحيح نيست چرا که قوانين ما چيزی جز اسلام نيست […] همة افراد جامعه اعم از پليس و غيرپليس موظف هستند که قوانين اسلام را اجرا کنند.»

منبع: رادیوفردا، 8 اردیبهشت ۱۳۹۴

حرف مکارم شیرازی تا آنجا که به منبع قوانین در حکومت اسلامی مربوط می‌شود کاملاً درست است. چرا که بر اساس قانون اساسی حکومت اسلامی، همة امور در کشور ایران می‌باید الزاماً «اسلامی» باشد!‌ به عبارت دیگر، می‌باید همه چیز توسط قشر آخوند و محفلک‌های «بچه‌آخوندی» مورد «تصویب و تأئید» قرار بگیرد. در نتیجه، پرواضح است که پلیس به عنوان مجری قوانین این حکومت از این قاعده مستثنی نبوده و نیست،  و از جمله مهم‌ترین ارگان‌های کشور جهت تحمیل همین «قوانین اسلامی» به شمار می‌رود. ولی از سوی دیگر حسن روحانی نیز درست می‌گوید. روحانی می‌گوید، «پلیس مجری قوانین است نه اسلام!» ولی اگر قوانین حکومت اسلامی برخاسته از «اسلام» است، نتیجتاً پلیس نیز مجری قوانین «اسلام» است.  به عبارت ساده‌تر، اظهارات حسن روحانی همانقدر پوچ و بی‌معناست که «مخالفت‌های» مکارم شیرازی با این اظهارات. به طور کلی در حکومتی که اینان به راه انداخته‌اند، این بساط صرفاً پوچ‌گوئی و تکرار دورباطل جهت «بحران‌سازی» است. واکنش علی خامنه‌ای و دیگر «مراجع تقلید» به اظهارات حسن روحانی نیز از همین سناریوی «دورباطل» و بحران‌سازی فراتر نمی‌رود.

حال این سئوال مطرح می‌شود که ریشة این تشنج‌زائی عمدی در زمینة‌ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، را در کدامین محافل و مجالس می‌باید جستجو کرد؟  وبلاگ امروز را به بررسی همین مطلب اختصاص می‌دهیم. و برای پیش بردن این تحلیل چند زمینة اجتماعی و سیاسی مشخص را مطرح خواهیم کرد،‌ هر چند مسلماً زمینه‌های متعدد دیگری نیز می‌تواند وجود داشته باشد.

به استنباط ما بحران‌سازی اخیر «مقامات» حکومت اسلامی، در درجة نخست تلاشی است از جانب جناح‌های مختلف جهت تأثیرگزاری بر ساختاری که پس از انتخابات مجلس جمکران به میانة میدان سیاست کشور پای خواهد ‌گذارد. در ارتباط با همین ساختار است که در درجة بعدی،  تنش‌زائی فوق را نوعی باج‌خواهی جناح‌های متفاوت از نتایج «مذاکرات هسته‌ای» تلقی می‌کنیم. و نهایت امر جهت پایان دادن به تحلیل امروز نگاهی نیز به نقش مبهم حکومت اسلامی در معادلات منطقه‌ای می‌اندازیم. چرا که، تضادهای درونی این حکومت تحت تأثیر همین معادلات می‌تواند شدت گرفته و یا تضعیف شود. پس نخست بپردازیم به مسئلة مجلس!

جای تردید و بحث و گفتگو نیست! مجلس حکومت اسلامی به دلیل حاکمیت بلامنازع استبداد قشر آخوند بر روند انتخابات، اصولاً فاقد هر گونه مشروعیت است. این مجلس عکس‌برگردانی است از همان مجالس دوران قجر و پهلوی. محلی است جهت کشیدن دستمال‌ ابریشمین به «آنجای» حاکمان و استعمارگران‌. تجربه نشان داده که،‌ این به اصطلاح مجالس هیچگاه در مورد معضلات اجتماعی، سیاسی، معیشتی، فرهنگی و یا شغلی موکلان‌شان ـ مقصود ملت ایران است ـ رژیم سیاسی و عملکرد دولت‌های رنگارنگی را که قدرت را به دست گرفته‌اند مورد مؤاخذه قرار نداده. واقعیت‌اش را بگوئیم، جماعتی که به عنوان نماینده در مجلس جا خوش می‌کند، اصولاً درک و فهمی هم از این نوع مسائل ندارد،   و اگر برخی اوقات «قشقرقی» در میان‌شان به راه می‌افتد بیشتر مربوط به تسویه ‌حساب‌های محفلی می‌شود،‌ نه مسائل کلیدی مملکت.

در نتیجه، مجلس حکومت اسلامی دنبالیچه‌ای است بر تاریخچة ننگین مجالس قانونگزاری در ایران معاصر. محفلی است وابسته به دولت دست‌نشاندة اجنبی، بی‌اختیار و متشکل از مشتی افراد نوکرمنش و پیشخدمت‌مسلک. حال باید پرسید پر کردن یک سالن دراندردشت از مشتی مفلس «بی‌خبر از همه جا» که ناآگاهی‌های سیاسی، اجتماعی،‌ و وحشیگری‌ها و بی‌فرهنگی‌ها و تعصبات قرون‌وسطائی‌شان را پشت کاغذپاره‌هائی از قماش دیپلم دکتری و دانشنامة مهندسی و … پنهان کرده‌اند چه دردی از دردهای کشور درمان خواهد کرد؟ مسلماً قرار نیست با این مجلس دردی درمان شود؛ این مجلس درد محفلک‌های حکومتی را می‌باید درمان کند. در نتیجه، دعوای این حضرات بر سر ساختار مجلس آینده است،   نه نقش آن.

ولی از آنجا که این ساختار در مسیر خدمت به برخی محافل، بدون کمک و همیاری عوامل خارج‌نشین حکومتی ترمیم نخواهد شد،  هم در داخل جبهه‌بندی شروع شده و هم در خارج مرزها، محافلی بادمجان دورقاب «بعضی‌» دیگر می‌چینند.  خلاصه در خارج و داخل کشور تشکل‌هائی که همزمان،   هم نانخور حکومت اسلامی‌اند، ‌و هم ظاهراً «خارج از نظام» قرار گرفته‌اند، از قماش نهضت عاظادی، حزب‌توده، جنبشی‌های ‌سبز، و … سعی دارند این به اصطلاح «انتخابات» را در مرکز توجه ملت ایران قرار داده،   با ایجاد گردوخاک در میدان فضاسازی‌های حکومتی، نهایت امر برای محفل‌نشینان اصول‌گرا و اصلاح‌طلب و پیروان این آخوند و ‌فدائیان آن ثقه‌الاسلام کسب «مشروعیت» نمایند. خلاصه بگوئیم، همچون دیگر میعادهای «انتخاباتی»،   حکومت ولایت‌فقیه با همراهی تمامی باند کودتای 22 بهمن 57 سناریوی ابله‌فریبی تهیه کرده که قرار است به روی صحنه ببرد.   ولی ملت ایران با این صحنه‌آرائی‌ها آشناست،   این همان سناریوئی است که پیشتر نیز به طرق مختلف بارها و بارها اجرا شده.

با این وجود، انتخابات فرمایشی و مسخرة حکومت اسلامی اینبار با گذشته تفاوت‌هائی دارد.   چرا که، هر دو جناح، خصوصاً پس از ادامة مذاکرات هسته‌ای ـ این مذاکرات نهایت امر منجر به نوعی بازنگری در محفل‌بازی‌های داخلی خواهد شد ـ سعی دارند خود و مهره‌های‌شان را در مرکز قدرت نگاه داشته، از منافع خود حمایت به عمل آورند. اینبار صرف ‌زبان‌بازی با جفنگیاتی از قبیل «انقلاب اسلامی مردم» و یا «نبرد با آمریکا» نمی‌تواند دکان‌ها را از فروپاشی نجات دهد. از سوی دیگر، در کنار حفظ منافع سنتی، چشم این محافل به لقمه‌های چرب و چشم‌گیری افتاده که از طریق حراج نفت کشور می‌توانند تحت نظارت چپاولگران اروپائی و آمریکائی، پس از «رفع تحریم‌ها» به دهان بگذارند. همین چشم‌انداز دل‌فریب است که، از یک‌سو دولت حسن فریدون را در نقش «لیبرال اسلامی» فروانداخته، و حرف‌های «گنده، ‌گنده» در دهان ظریف و دیگر مهره‌های دولتی می‌اندازد، و از سوی دیگر مخالفان دولت ـ در حکومت اسلامی به اینان اصولگرا می‌گویند ـ را به پهن کردن سفرة احساسات قرون‌وسطائی و قشری، به شیوة کودتاچیان 22 بهمن 57 مجبور کرده. باشد که خلق‌الله را پای سفرة امام‌حسین و امام‌رضا نشانده،‌ سر چادر و جانماز و اپیلاسیون درگیری و کتک‌کاری در سطح کشور به راه بیاندازند. بی‌دلیل نیست که مکارم شیرازی در ادامة به اصطلاح «مخالفت‌های‌اش» با اظهارات روحانی می‌گوید:

«[با اين سخنان] چراغ سبزی به افراد آلوده به انواع مفاسد اخلاقی و مجالس کثيف نشان داده می‌شود که گويا از اين به بعد آزاد هستند و پليس هم کاری به ايشان ندارد.»

همان منبع

اگر طی 36 سالی که از کودتای 22 بهمن 57 می‌گذرد، سخنگویان حکومت اسلامی در هر فرصت اعلام داشته‌اند که نیروهای وابسته به این حکومت صرفاً نظامی و انتظامی نبوده، سازمان‌هائی «عقیدتی» هستند،‌  مقصود فقط آن بوده که دست اوباش مسلح این رژیم را برای تجاوز به حریم زندگی خصوصی انسان‌ها باز بگذارند. نوعی توجیه و گسترش فاشیسم مد نظر بوده. هدف اینان حفظ یک رژیم وابسته و دست‌نشانده است و بس.   همانطور که سربازان هیتلر به بهانة مبارزه با «یهودیان» اجازه داشتند به هر خانه‌ای سر زده دست به هر جنایتی بزنند، اوباش حکومت اسلامی نیز برای مبارزه با «منکرات» به هر خانه‌ای پای می‌گذارند و حکومت هم دست‌های‌شان را باز گذارده. در عمل،‌ اگر فاشیسم انواع و اقسام دارد، هدف تمامی فاشیسم‌‌ها یک‌سان است: سرکوب انسان‌، گسترش عبودیت،   و عمومیت دادن به سرسپردگی به عنوان «پیروی از قانون.» روزگاری برای مبارزه با کمونیسم دست به این جنایات زدند، و امروز برای مبارزه با «منهیات!»

همانطور که از ظواهر برمی‌آید، مباحث «داغ» انتخاباتی بین اصولگرا و اصلاح‌طلب از منظر محفل‌نشین‌های کودتای 22 بهمن 57، قرار نیست با مطالبات ایرانیان ارتباط داشته باشد. کار به بحث شیرین «اسلام و مفاسد»، یعنی آخوند و هرآنچه غیرآخوندی است، محدود خواهد ماند! تکراری است بر صحنه‌های فریبکارانه‌ای که طی سدة اخیر جهت سرکوب ملت ایران توسط لات و ملا و با حمایت استعمار سر هم شده و می‌شود. ولی کسانیکه خلق‌الله را به شرکت در این گربه‌رقصانی «انتخاباتی» دعوت می‌کنند به طور مثال، نمی‌پرسند که جناح‌های به اصطلاح «اصلاح‌طلب و اصولگرا» به چه دلیل در عمل فاقد هرگونه مرامنامة مشخص و خط‌مشی ایدئولوژیک‌اند؟ کسی نمی‌پرسد، ‌حرف حساب این اراذل و اوباش در مورد مسائل مختلف مملکت چیست؟ احدی این تمایل را نشان نمی‌دهد تا بپرسد، به چه دلیل این محافل هر کدام به شیوة مراجع رنگارنگ تقلید در گوشة حوزه‌ها، بجای ارائة برنامه‌های عملی و قابل تحقیق و بررسی، زیر ریش‌وسبیل‌شان ورد می‌خوانند و هر یک مفسر «برحق» شیعی‌گری شده‌؟ اگر با شیعی‌گری و زیارت‌نامه می‌توان مسائل مملکت را حل کرد، چرا پس از 36 سال کار به این افتضاح کشیده؟   در ثانی، مگر چند نوعی شیعی‌گری در «جهان» اسلام وجود دارد، که هر آخوندی که از ننه‌اش قهر کرده برای خودش مرجعیت تام و تمام قائل شده و دست‌اندرکار سیاست کشور است؟!

آخرالامر می‌باید پرسید، حامیان «قانون اساسی حکومت اسلامی» که چشم بر مسخره‌بازی ولایت‌فقیه بسته‌اند،‌   تا کجا می‌خواهند این واقعیت را پنهان دارند که حمایت مطلق آتلانتیسم از روح‌الله خمینی و حواریون اوباش وی بود، که نهایت امر در فردای کودتای 22 بهمن 57 به این ورق‌پارة بی‌سروته موجودیت داد؟ تا کی و تا کجا می‌توان این سند «تحجر و واپس‌پرستی» را بر سرنوشت یک ملت حاکم کرد؟ این‌ها مجموعه سئوالاتی است که مسلماً در میان مخالف‌نمایان و نان‌خورهای آشکار و پنهان حکومت اسلامی جوابی برای‌شان نمی‌توان یافت، و کسانیکه ظاهراً خارج از طیف حکومتی، شرکت فعال در «انتخابات» را سرنوشت‌ساز قلمداد می‌کنند نیز با این سئوالات بیگانه‌اند. اینان توجیه‌گران چماق استعمارند، استعماری که بیش از یک سده است بر فرق ملت ایران می‌کوبد و این حضرات را به عنوان نوچه‌های آشکار و پنهان، تبدیل به ابزار توجیه شرایطی کرده که بر اساس هیچ منطق انسانی قابل توجیه نیست.

در ثانی این جریانات به اصطلاح «مخالف»، آنزمان که مسئله به مطالبات انسانی ملت ایران، در زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی و حتی در امور اقتصادی، سیاسی و مدیریتی می‌رسد،  مواضع‌شان چیست و چه تفاوت‌هائی با یکدیگر دارند؟ در کدامین مرحله، مواضع اصولگرا و به اصطلاح اصلاح‌طلب می‌تواند به مطالبات سکولار ملت نزدیک شود؟ پاسخ به این پرسش روشن است؛ در هیچ زمینه‌ای اینگروه‌ها به مطالبات سکولار ایرانیان نزدیک نخواهند شد! این اوباش دولتی و غیردولتی فقط سعی دارند با مخدوش کردن فضای فکری، ایدئولوژیک و سیاسی کشور، و با پیش انداختن «مخالفت‌های» این آخوند با آن دیگری،   میدان وسیع‌تری برای ابراز وجود حجت‌الاسلام‌ها فراهم آورند. میدان برای همان‌هائی تأمین کنند که از روز نخست اصولاً جائی در حاکمیت ملت ایران نمی‌بایست می‌داشتند.   ولی امروز، اگر عمال حکومت منفور اسلامی سعی دارند از خود تصویری متفاوت بنمایانند، فقط و فقط به این دلیل است که حمایت اجنبی از این حکومت تضعیف شده،‌ روسیه حاضر به پذیرش اینان در پیمان شانگهای نشده، و روی دست اربابان‌شان مانده‌اند. از اینرو ابزارهای توجیه موجودیت فاشیسم اسلامی نیازمند بازسازی است. حال می‌باید دید امکان چنین بازسازی‌ای اصولاً وجود دارد یا خیر؟

همانطور که می‌بینیم مطلب امروز نهایت امر به تغییر سیاست‌های جهانی پیرامون ایران باز می‌گردد.  البته در این مبحث مسائل فراوانی می‌توان مطرح کرد. ولی ارتباطی که می‌توان از تحلیل ریشة اجتماعی آخوندیسم استخراج کرد از دیگر مسائل بااهمیت‌تر است.   ریشه‌ای که بر خلاف اهن‌وتلپ‌های حوزوی و کاغذپاره‌های زیارت‌نامه،   نه به امامان شیعه که به بیغوله‌نشینان و لختی‌ها و تیغ‌کش‌ها در دروازة شهرهای دوران قاجار باز می‌گردد.  البته به این ارتباط اندام‌وار و تاریخی که بین لات و ملای شیعه برقرار شده،   سال‌ها پیش کسروی به صورت خلاصه اشاره کرده بود. ولی زمانیکه این ارتباط را با به قدرت رسیدن میرپنج که خود از جمله همین تیغ‌کش‌های بیغوله‌نشین قاجار به‌ شمار می‌رفت مرتبط کنیم،   ریشة ارتباطات آخوندیسم معاصر با بنیاد رژیم پهلوی و خصوصاً استعمار انگلستان به صراحت دیده می‌شود.   از همین مسیر می‌توان وابستگی‌های قشر آخوند و توله‌آخوندها را در درون و خارج از کشور به آخورهای بین‌المللی‌شان مشاهده کرد. و تغییراتی که در این آخورهای بین‌المللی پیش آمده، امروز کنترل ملایان را بر اریکة قدرت سست کرده. نرمش قهرمانانة مقام معظم،   لبخندهای خررنگ‌کن ظریف و روحانی،   لب‌ولوچة آویزان بعضی توله‌آخوندهای صاحب‌مقام، و … را می‌باید در همین تغییر و تحول جستجو نمود.

در وبلاگ «فاظمه سین هسته‌ای» به نقش پیچیدة مسکو در روابط افغانستان اشارة کوتاهی کرده بودیم. در همان مطلب گفتیم،   سیاست مسکو در کابل، نهایت امر نوعی فروپاشانی در ساختار قدرت عربستان ایجاد خواهد کرد.   امروز شاهدیم که این فروپاشی در عمل صورت گرفته و عربستان به سرعت موضع خود را در مقام جزیرة ثبات آمریکائی از دست می‌دهد. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود،   تا چند صباح دیگر شیخ‌های عربستانی می‌باید یا تن به بحرانی از قماش «بهارعرب» بدهند،   یا روابط نوین منطقه‌ای را با آغوش باز بپذیرند. البته اشارة ما به شرایط عربستان فقط به این دلیل است که نشان دهیم اگر اینکشور که از جمله «شکارگاه‌های» اختصاصی یانکی‌ها به شمار می‌رود پای به فروپاشی گذارده، سنگرهای آمریکائی دیگری نیز در منطقه مورد تهدید قرار دارد، که در رأس‌شان می‌باید از حکومت اسلامی جمکران یاد کرد.

در همین چارچوب است که تحریم انتخابات آیندة مجلس جمکران برای ایرانیان از اهمیت برخوردار می‌شود. و عدم شرکت فعالانه در این گربه‌رقصانی به ملایان ایران‌ستیز و متحجر نشان خواهد داد که سنگرهای استعماری ملادوستی بیش از این‌ها دوام نخواهد آورد. باید به حکومت اسلامی تفهیم کرد که عقب‌نشینی از مواضع ملائی به مراتب بیش از چند لبخند خرکی و زور زورکی و پوچ‌گوئی است. ملت ایران باید به حقوق انسانی خود،   یعنی به حق زندگی در قرن بیست‌ویکم میلادی دست یابد.   این یک نیاز فردی و تجریدی و فلسفی نیست، حکمی است تاریخی.