فریدون و فرانسیس!

Saeed_Saman_16_01_28

 

ورود حسن روحانی، رئیس دولت منتصب بیت‌رهبری به فرانسه، آنهم پس از افتضاحاتی که حضور وی در ایتالیا، با‌ پوشاندن مجسمه‌های موزه به راه اوفتاده بود، دررسانه‌های رسمی فرانسه ‌عکس‌العمل‌های مختلفی به همراه داشت. کانال‌های تلویزیونی فرانسه،‌ جز کانال رسمی دولت که به صورتی موجز «فواید اقتصادی» انعقاد قرارداد با ایران را مطرح کرد،   روحانی را در پرانتز گذاردند.  روزنامه‌ها نیز آنقدرها هووچو به راه نیانداختند.   ولی برنامة دولت روحانی در این دیدارها روشن است. می‌توان اهداف دیدارهای وی را به سه دسته تقسیم کرد. نخست کسب مشروعیت بین‌المللی برای حکومت اسلامی از طریق عقد قراردادهای نان‌وآبدار با شرکت‌های غربی؛   سپس تلاش جهت ارائة چهرة «متمدن» از حکومت توحش و تحجر شیعی‌مسلکان در افکارعمومی، و … و در گام نهائی تلاش جهت فراهم آوردن زمینة مناسب برای گسترش فعالیت‌ شبکة جاسوسی غرب در سواحل دریای خزر و مرزهای جنوبی روسیه.

 

از چندوچون امضاء قراردادهای نجومی با غربی‌ها اطلاع موثقی در دست نداریم، پس برویم به سراغ دو هدف بعدی دیدارهای روحانی، یعنی «ارائه تصویر دلپذیر» از حکومت غارنشینان جمکران در افکارعمومی،‌ و زمینه‌سازی برای گسترش شبکة جاسوسی غربی‌ها در ایران.   زمینه‌سازی حکومت اسلامی جهت فعال‌تر شدن شبکه‌های جاسوسی غرب در مرزهای جنوبی روسیه،‌ از طریق حضور گستردة کارشناسان تجاری و صنعتی غرب در این مناطق امکان‌پذیر می‌شود.   کارشناسانی که به عنوان سرجهازی و «دنبالة» قراردادهای ظاهراً «غیرنظامی» پای به ایران می‌گذارند،   ‌و در واقع وظیفة‌ اصلی‌شان گسترش فعالیت شبکة اطلاعاتی و جاسوسی غرب در کشورمان است.  و اما ارائة «تصویر دلپذیر»‌ از حکومت ملا در غرب از طریق انتشار مقالات خررنگ‌کن عملی می‌شود.   البته مسلماً در راه دستیابی به این هدف «مقدس»، سبیل برخی کارفرمایان «رسانه‌ها» را حسابی چرب می‌کنند،  تا روزنامه‌نگاران «حرف‌شنو و حرفه‌ای» به اسطوره‌سازی از روحانی برای خلق‌الله بپردازند. و در میعاد فعلی گویا وظیفة الهی کذا را بوق صنایع اسلحه‌سازی «لاگاردر» یعنی روزنامة «لوموند» بر عهده گرفته. با این وجود پیش از بررسی مطلب روزنامة لوموند نگاهی داشته باشیم به آنچه نهایت امر روحانی را به اروپا کشاند.

 

پس از فروپاشی سیاست جنگ‌سازی یانکی‌ها در ایران، و اجبار حکومت اسلامی به پای گذاشتن در روند حقوقی ـ این روند حقوقی را علی خامنه‌ای نرمش قهرمانانه نامید ـ ‌ پر واضح بود که محافل آنگلوساکسون جز کسب مقبولیت و مشروعیت رسانه‌ای برای حکومت دست‌نشانده‌شان هیچ راه دیگری در برابر نداشته باشند. و تلاش‌های اخیر جهت ارائة تصویر «دلپذیر» از حکومت توحش و تحجر،‌ که تحت عنوان «سفرهای مهم دیپلماتیک» حسن روحانی آغاز شده شاهدی است بر این مدعا. به عبارت دیگر،‌ سیاست واشنگتن و لندن برای جنگ‌سازی در ایران شکست خورده و آتلانتیست‌های لندن و واشنگتن ناچارند آش‌تاپالة دستپخت‌شان به خورد اروپائی‌ها بدهند.

 

ولی برای این «سیاست» از مدت‌ها پیش برنامه‌ریزی شده بود. از همان روزها که دکان ارسال توریست اروپائی ـ ایتالیائی،‌ فرانسوی و هلندی ـ به ایران افتتاح شد. این توریست‌ها را شبکه‌های مشخصی در کشورهای اروپائی «جمع‌آوری» کرده، در قرنطینه‌های امنیتی به ایران می‌آورند، سپس عین گوسفند به «تورهای گردشگردی داخلی» می‌سپارند و حضرات را تحت نظارت شبکه‌های اطلاعاتی در «قرنطینه‌» نگاه می‌دارند. این «گوسفندان گردشگر» حق ایجاد ارتباط با شهروندان عادی ایران را ندارند؛ در هتل‌های ویژه‌ای نگهداری می‌شوند که همچون دیگر هتل‌ها فقط به شبکة سانسور شدة اینترنت و روزنامه‌های دولتی متصل است. و خلاصه در انزوای کامل آنان را از این شهر به آن شهر می‌کشانند، تا با «واقعیت» ایران آشنا ‌شوند!

 

دو هفته پیش فرصتی دست داد تا با چند تن از این به اصطلاح «جهانگردان» صحبت کنم. سخنان اینان را فقط می‌توان از زبان گروگان‌هائی شنید که به «سندرم استکهلم» مبتلا شده‌اند. این توریست‌ها پدیده‌هائی را که نه می‌شناختند و نه می‌توانستند تجزیه و تحلیل‌ کنند، با شور و هیجان می‌ستودند و … و نهایت امر تحت‌تأثیر آنچه «معنویات عمیق ایران» می‌خواندند، ناخواسته تبدیل می‌شدند به مبلغان حکومت ضدبشری آخوند.  خلاصه این «تورها» نوعی شستشوی مغزی جمعی و سازمان یافته است و جالب اینکه ماشین شستشوی مغزی کذا را بیشتر دولت‌های فرانسه و ایتالیا به راه ‌انداخته‌اند. و بی‌دلیل نیست که حسن روحانی نخست به ایندو کشور سفر می‌کند.   بله، اگر «رنزی» چادر به سر مجسمه‌ها انداخته، حتماً دلیلی داشته. نخست‌وزیر ایتالیا «معنویات عمیق» حکومت اسلامی را، اگر خودش ندیده و نمی‌داند چیست، حداقل از زبان توریست‌هائی که پشت شیشه‌های اتوبوس و در هتل‌های ویژه این معنویت را شاهد بوده‌اند، شنیده. اینچنین بود که بعضی دست‌اندرکاران به خیال خود زمینة اجتماعی مساعد را حتی قبل از سفر حسن روحانی به ایتالیا و فرانسه برای حقنه کردن اخلاقیات و جفنگیات آخوند به ملت‌های اروپا فراهم آورده بودند!

 

با این وجود، مشکل حکومت آخوند آن نیست که دست‌اندرکاران این نوع «تورها» تصور کرده‌اند.  مهم‌ترین ضربه به جماعت آخوند زمانی وارد می‌شود که در یک جامعة دمکراتیک و برخوردار از «آزادی بیان»،‌ و خصوصاً پایبند به مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر، به این موجودات ماقبل‌تاریخ «تریبون» بدهند. انتشار اظهارنظرها و علنی شدن شیوة برخورد و نگرش آخوند با مسائل اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و اقتصادی در یک جامعة آزاد و دمکراتیک،   بزرگ‌ترین ضربه را به موجودیت اینان وارد می‌کند. و دقیقاً در سفر اخیر روحانی به اروپا همین مسئله پیش آمده.

 

روحانی در سفر به ایتالیا از حمایت ضددمکراتیک دولت رنزی برخوردار شد! دولت منتصب «گلد‌من ساکس»‌ آنچنان به بادبان فاشیسم اسلامی باد انداخت که مسلماً قم و کاشان هم از اینهمه «تعهد» به ظواهر اسلامی مات و مبهوت شد و «جا» خورد.   ولی زمانیکه در نشست خبری میکروفون را در برابر روحانی گذاشتند و نظر وی را در باب «آزادی بیان» جویا شدند، رئیس دولت منتخب بیت‌رهبری پای‌اش را صاف گذاشت در مرداب فاشیسم و سرکوب سازمانی:

 

«امیدوارم همه بحث‌هائی که با پاپ داشتیم، از جمله مساله تبیین آزادی بیان و توهین به ادیان آسمانی که هیچ ارتباطی با آزادی بیان ندارد و این یک مغلطه است که بعضی‌ها انجام می‌دهند، […] بتوانیم در مقام عمل همه ما دنبال کنیم و شاهد دنیای بهتری باشیم.»

منبع: ایرنا، 7 بهمن‌ماه 1394

 

بله حسن روحانی و پاپ در مورد آزادی بیان با هم تفاهم داشتند؛  و هر دو به شیوة بی‌بی‌سی فارسی‌، طنز را با «توهین» مترادف می‌دیدند. ولی روحانی فراموش کرده که در تمامی کشورهای دمکراتیک،  چه در اروپا و چه در دیگر مناطق جهان،  «ارباب» دین برای «آزادی بیان» تصمیم نمی‌گیرد.   نظرات آخوندها، کشیش‌ها و خاخام‌ها پیرامون «آزادی بیان»، فقط نزد گروه‌های محدودی از اهمیت برخوردار است. و در گلة کاتولیک‌ها، فقط ساکنان کشورهای جهان سوم هستند که به شخص پاپ و نظرات‌ ایشان «احترام»‌ می‌گذارند. در اروپا نقش پاپ از پایه و اساس «نمایشی» است، چه رسد به نظرات وی در باب هنر و قلم و طنز.   در ثانی، گروه‌هائی که در اروپا به پاپ و نظریات کلیسای کاتولیک اهمیت می‌دهند،   عموماً متعلق به شاخة راست‌گرایان افراطی و نئوفاشیست‌ها هستند. یعنی همان گروهائی که اگر حسن روحانی در خیابان به چنگ‌شان بیافتد تکه تکه‌‌اش می‌کنند. حال باید پرسید «مذاکرات» حسن روحانی در باب هنر و طنز و ادبیات و خصوصاً «آزادی بیان» با رهبر واتیکان اصولاً چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟ روحانی در رأس یک دولت فاشیست و سانسورچی نشسته؛ نه آزادی بیان را قبول دارد و نه مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر را؛  طرف صحبت‌اش،  رهبر واتیکان نیز با وی چندان تفاوتی ندارد. دلیل هم روشن است؛ ادیان ابراهیمی با «انسان» و «آزادی بیان» در هر حال سرستیز دارند.

 

پس «مذاکراتی» که روحانی با اینهمه آب‌وتاب در نشست خبری از آن سخن گفته چه ارزشی دارد؟ به صراحت بگوئیم، هیچ! دو فاشیست،‌ یکی مسلمان و دیگری کاتولیک در منجلاب «احترام به ادیان» و نفی لائیسیته و تکفیر آزادی بیان با یکدیگر توافق کرده‌اند! ولی اگر پاپ مسئولیت سیاسی ندارد،   روحانی در مقام رئیس قوة مجریة حکومت اسلامی، مخالفت صریح خود را در مورد «آزادی بیان» بی‌پرده عنوان کرده:

 

«[…]‌ آزادی بیان […] به این معنا نیست که کسی به حریم اعتقادات دیگران و مقدسات ادیان مختلف تعرض کند.»

همان منبع

 

برای اثبات اینکه روحانی مفت‌گوئی می‌کند، یک مثال ساده می‌زنیم. فرض کنیم که فرد «الف» معتقد باشد گنجشگ مقدس است؛ فرد «ب» هم به تقدس کلاغ اعتقاد داشته باشد؛  و به این ترتیب افرادی بیابیم که برای تمامی پرندگان جهان تقدس قائل باشند. در نتیجه، بر مبنای اظهارات «وزین» روحانی ترسیم کاریکاتور پرندگان می‌باید ممنوع شود! چرا که، اعتقادات دیگران را مورد «تعرض» قرار می‌دهد! از اینرو،‌ روحانی زمانیکه پدیدة «اعتقادات دیگران» را مطرح می‌کند، سخن از انسان‌ها نمی‌گوید؛ «اعتقادات و مقدسات» ساختار مذهب، یعنی باورهای افرادی مقصود اوست که بنیاد مذهب را «مقدس» تلقی کرده‌اند.  به عبارت دیگر، روحانی می‌گوید، کسی حق تهاجم هنری، ادبی و کلامی و طنزگونه به نماد قدرت ـ بنیاد دین ـ را ندارد! بله،‌ فلسفه و منطق و علم و … و در واقع حسین‌حسین ادعائی آخوندجماعت پای از این مرحله فراتر نخواهد گذارد. آخوند بین منافع قشری خود و اعتقادات توده‌ها «پلی» می‌سازد و در یک روند از پیش‌تعیین‌شده، از طریق یک استدلال شکمی و فاقد پایه و اساس علمی، «برنده» هم می‌شود.

 

خلاصه، پای در «بردی» می‌گذارد که می‌باید به طور ممتد از طریق سرکوب و کشتار و سانسور آن را برای خود و قشر مورد علاقه‌اش حفظ کند. ولی به آنچه روحانی پیشنهاد می‌کند،‌ «آزادی بیان» نمی‌گویند. این قماش آزادی نامی از آن خود دارد که در تاریخ معاصر اروپا آن را فاشیسم و نازیسم خوانده‌اند. پدیده‌ای است که برای «باورهای جمع» تقدس قائل می‌شود. و برخلاف جمکرانی‌ها که ذهن مفلو‌ک‌شان در صحرای کربلای حسینی گیر افتاده، ملت‌ها در اروپا با این مفاهیم آشنائی تاریخی مبسوطی دارند،‌ و اینگونه سخن‌پراکنی‌ها در اروپا و به ویژه در کشور فرانسه برای احدی ارج و قرب به ارمغان نیاورده و نخواهد آورد.

 

همانطور که دیدیم، آنچه در قاموس آخوند «حریم اعتقاد دیگران» معرفی می‌شود، محدودة مشخص حقوقی ندارد. این حریم می‌باید توسط افرادی و در شرایط ویژه‌ای «مشخص» شود. و حداقل در مورد حکومت اسلامی،‌ بخوبی می‌دانیم که حریم کذا چیزی نیست جز منافع آخوندها و امتیازات قشری‌شان.

 

از اینرو پاپ و روحانی دقیقاً پای در یک لجنزار دارند. پاپ که اروپا را با آمریکای لاتین و حکومت ژنرال‌‌های آرژانتینی گویا اشتباه گرفته، حرف خنده‌داری تحویل اروپائی‌ها داده بود، که نُقل‌‌محفل شد، و پیرامون آن رندان کم خنده و مضحکه به راه نینداختند. از قضای روزگار روحانی هم طوطی‌وار چرندیات پاپ را که پس از ترور شارلی بر زبان ایشان جاری شده بود، در مصاحبة خبری خود بازگو می‌کند:

 

«من به یکی گفتم آیا در حضور تو بیایند و به مادر تو فحاشی و اهانت کنند، تو خوشت می‌آید و عکس‌العمل نشان نمی‌دهی؟ خب؛ پیامبران آسمانی دارای محبوبیت بیشتری در میان پیروان خودشان هستند.»

همان منبع

 

ولی پاپ گز نکرده جر داده،   چرا که طنز در مقام به سخره گرفتن «نماد‌های قدرت» معنای‌اش توهین به ننة پاپ نیست! و البته کاربرد «آزادی بیان» نیز گفتن اول‌وآخر «ننة» پاپ نبوده و نخواهد بود! اشکال از پاپ است که همه چیز را به «ننه‌اش» مرتبط می‌داند چرا که، در ذهنیت وی مسلماً ننه‌‌جان‌اش ملک بابا‌جان‌اش به شمار می‌رود، بگذریم!  ولی آنچه اهمیت دارد این اصل کلی است که «آزادی بیان» در رابطه با عملکرد ساختارها و بنیادها در یک جامعة متمدن می‌باید به طور کلی تضمین شده و مورد حمایت قوای سه‌گانه باشد. به عبارت دیگر، «آزادی بیان» به معنای آزادی انسان در تعرض به ساختارهائی است که از طریق قدرت‌سازی تلاش دارند محدودیت «آزادی‌» انسان را به «قانون» تبدیل ‌کنند. انسان‌ها می‌باید از حق اعتراض در چندوچون این محدودیت‌ها برخوردار باشند.  به عبارت دیگر، «آزادی بیان» به معنای آزادی انسان‌هاست در تعیین خط‌سیر و روند زندگی‌شان. پر واضح است، زمانیکه بنیاد دین از طریق بلعیدن میلیاردها دلار سرمایه، بر موجودیت انسان‌ها تأثیری صریح بر جای می‌گذارد،   «انسان» این حق حقوقی و انسانی را دارد تا عملکرد، بنیان، ریشه و مسیر این «تقدس» را نیز به زیر سئوال برد. پاپ،  در این میانه با مطرح کردن «احترام مادرش»، فقط نشان داده که جز مغلطه و مزخرف‌گوئی و پرستش آلت تناسلی پدر «کار» دیگری یاد نگرفته. وی به صراحت نشان داده که تفکر جاری در کلیسای کاتولیک از واقعیات جامعة بشری هزاران سال نوری عقب است. ولی همانطور که گفتیم پاپ هیچکاره‌ است؛ در صورتی که روحانی می‌خواهد نقش «رئیس‌جمهور» هم ایفا کند، هر چند با این نوع جفنگ‌بافی‌ها فقط سر خودش را به زیر تیغ گیوتین خواهد انداخت.

 

اگر قرار باشد یک بنیاد دینی، صدها میلیون دلار سرمایة ملت‌ها را در درون خود هضم کند، و همزمان به دلیل پناه گرفتن در سنگر «تقدس» اجازه ندهد که بنیادهای فکری، اعتقادی و عملی این تشکیلات مورد انتقاد قرار گیرد، جامعة بشری به سوی فاضلاب سکون خواهد رفت. و این واقعیت از درک و فهم روحانی و امثال وی به مراتب فراتر می‌رود.   به همین دلیل است که ما اصولاً آخوند را شایستة حکومت نمی‌دانیم، هر چند شرایط ویژة تاریخی و خصوصاً منافع استعماری به آخوندجماعت این توهم را تزریق کرده که در کشور ایران از جایگاه برتر، ویژه و مأموریت تاریخی برخوردار است! آخوندی که لباس بالماسکه‌ بر تن کرده،   و برای روایات «پدر» ـ کتاب‌دعا و پیش‌فرض‌های گنگ و قصه و حکایت و توهم ـ و خصوصاً مدفن پرسوناژ‌های موهوم این روایات «تقدس» قائل می‌شود، نمی‌تواند از جامعة بشری چشم‌انداز روشنی ارائه دهد. خلاصه، آخوند جماعت با واقعیت زمان و گذشته تاریخی بیگانه است و فقط روی به گذشته‌ای ‌موهوم دارد!

 

از اینرو زمانیکه در عرصة یک جامعة دمکراتیک،‌   میکروفون را به دست ملا می‌دهید کارش خراب می‌شود. بله، روحانی در منطقه‌ای از جهان میکروفون به دست گرفته که جوامع شهری و روستائی‌‌اش با تکیه بر انقلاب کبیر فرانسه، خود را از اسارت حکومت مذهبی آزاد کرده و پای در «اومانیسم» گذاشته،‌ و اهرم ادارة امور کشور را از دست کلیسا و ارباب دین بیرون برده‌اند.   و خصوصاً کلیسای کاتولیک را از قدرت سازمانی و ساختاری ساقط کرده‌اند. دفاع روحانی در نشست خبری از توافق‌اش با پاپ پیرامون «مقدسات» در واقع تف سربالاست!  بهتر است بگوئیم نشست حسن روحانی خبری نبود؛ «خرکی» بود!

 

همانطور که دیدیم، روحانی آنچنان از مرحله پرت است که، صریحاً «آزادی بیان» را نه در آزادی نگرش انسان‌ها، که در «آزادی بیان ادیان» می‌خواهد!   خلاصه،‌ اگر روحانی با پاپ فرانسیس توافق کرده،  تا آنجا که به واقعیت توافق اینان مربوط می‌شود، نتیجه همان مغلطه‌ای خواهد بود که در ایران تحت عنوان «آزادی بیان اسلامی»،‌ مشتی لات‌واوباش را بر جامعه حاکم کرده‌. مسلماً اگر واتیکان نیز در این زمینه‌ها از قدرت عمل برخوردار می‌بود، روند مورد نظر واتیکان با اندک تفاوتی صوری، همان صورتبندی مورد نظر جمکرانی‌ها بود!

 

نویسندة این وبلاگ از مواضع آخوندها، چه مسیحی و چه مسلمان پیرامون «آزادی بیان» آگاه است، ولی کم نیستند معتقدان کلیسای کاتولیک که با شنیدن اظهارات روحانی از گستاخی و توحش و خصوصاً خودمرکز‌بینی وی واقعاً متعجب شوند. و این شوک پیش نمی‌آمد، مگر اینکه در اروپا به حسن روحانی میکروفون می‌دادند. اینجا یک سئوال مطرح می‌شود،‌ جماعتی که خمینی و جفنگیات «حل‌المسائل» وی را بجای مطرح شدن در رادیو و تلویزیون،   15 سال در آب‌نمک خوابانده بودند،   همان‌ها نیستند که حامیان «مقدسات» آخوندی بوده‌اند؟   چرا! از قضای روزگار اینان حامیان «مقدسات»،‌ سانسورچیان اصول اخلاقی،   حامیان نجابت و کرامت و عفت و مدافعان جامعة «زنانه‌ ـ مردانه» بوده‌اند، که در ایران نفرت‌انگیزترین تعرضات به انسان‌ها را به «قانون» تبدیل کردند.

 

روحانی، این ملای مکتب ندیده که بر اساس «شایعات» 17 یا 18 سال در شهر قم «طلبه» بوده، و فقط پس از کودتای 22 بهمن 57 عمامه بر سرش گذاشته، از جمله همان حامیان اخلاقیات و کرامت‌هاست. از اینرو مورد پسند کارفرمایان روزنامة لوموند،  شیپور صنایع نظامی «لاگاردر» قرار گرفته. و «سارا دانیل» را فرمان داده‌اند تا به مناسبت ورود روحانی به فرانسه به مدح و ثنای آخوند بنشیند:

 

«[…]‌ حسن فریدون در قم به تحصیلات حوزوی می‌پردازد،   و سپس در دانشگاه‌های تهران و انگلستان حقوق خوانده، در قانون‌اساسی تخصص می‌گیرد. ولی فقط پس از انقلاب است که به لباس ملا ملبس می‌شود […]»

منبع: لوموند، مقالة سارا دانیل، 27 ژانویه 2016

به صراحت بگوئیم، روحانی نه آخوند است و نه متخصص قانون اساسی. از قدیم گفته‌اند،‌ «مشک آن است که خود ببوید»،   ‌نه آنکه «لاگاردر» بگوید. کاری نداریم که اینفرد چگونه و به چه ترتیباتی به قول مادام «سارا دانیل» دیپلم‌های حوزوی و دانشگاهی گرفته. می‌دانیم که در این جهان دیپلم‌پرست، دیپلم‌بازی و دیپلم‌سازی خود تبدیل به یکی از پرمنفعت‌ترین کسب‌وکارها شده.  ولی در جهانی که یک دیپلمه دبیرستان پس 7 سال تحصیل در رشته طب قلب و مغز و استخوان انسان‌ها را جراحی می‌کند،   مشکل می‌توان بازده «تحصیلات حوزوی 17 سالة» روحانی را در امور مذهبی «تشخیص» داد.  خلاصه بگوئیم، در همان دنیای فکسنی و واماندة حوزوی هم از مقالات و رساله‌ها و تحقیقات ایشان سخنی به میان نیامده!  از سوی دیگر، سخنرانی‌ها و اظهارنظرهای سیاسی، اجتماعی و خصوصاً فلسفی وی،   همچون افاضات امثال عبدالکریم سروش، جهانبگلو و دیگر «سارا دانیل‌های» مونث و مذکر حکومت اسلامی آنچنان بی‌پایه و پوچ است که شناخت وی از اصول و پایه‌های حقوق «کنستیتوسیونل» و تحقیقات در این مبانی، آنهم در حد دکتری دانشگاه‌های انگلستان غیرقابل قبول می‌نماید.  و شاید به همین دلائل، بجای بررسی برنامه‌های سیاسی روحانی، مقاله نویس لوموند، برای خروج «پنهان» از عرصة مدح و ثنا، با ظرافت دست روی نقطة حساس گذارده.

 

ولی آنچه مسلم است، پس از آنکه روحانی در برابر خبرنگاران ایتالیائی حسابی «بند» را آب داد، نظام رسانه‌ای و کانال‌های خبری تلویزیونی فرانسه، تا حد زیادی سفر وی را به شیوة حکومت اسلامی «سانسور» کردند.   روحانی در فرانسه یک سایة گریزپا شد، که فقط چند روزنامه در مقالاتی چندپهلو «چیزهائی» در مورد وی و سفرش نوشتند.  قدیمی‌ترها می‌گفتند تا «مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد!»   این واقعیتی است که امروز در ابعادی دوگانه با آن روبرو شده‌ایم.  دولت فرانسه و بنیادهای فرانسه، به دلیل آنچه در ایتالیا بر زبان روحانی جاری شده، حتی اگر بخواهند نیز دیگر نمی‌توانند رابطه‌ای گرم با حکومت اسلامی برقرار کنند. چرا که، هنوز در اروپائی که حجاران حق دارند با الهام از پیکر برهنة انسان دست به آفرینش هنری بزنند، همه چیز نابود نشده.  در این سرزمین‌ هنوز شرایطی برقرار است که انسان‌ها حرفی برای گفتن دارند. و تا زمانیکه زبان قدرت جمع ـ گفتمان واحد فاشیستی ـ  بر این جوامع حاکم نشده،   معاشرت و بده‌بستان با امثال حسن روحانی آنقدرها برای دولت‌ها اعتبار و شأن و مقام کسب نخواهد کرد.

 

 

 

 

 

تنبون و تروریست!

Saeed_Saman_16_01_25

 

سرانجام «شی‌ جین ‌پینگ»،   رئیس‌جمهور چین پس از دیدار از عربستان و مصر به ایران آمد و آنچنان که انتظار نیز می‌رفت، جمکرانی‌ها از وی استقبال گرمی به عمل نیاوردند.   از سوی دیگر ایالات‌متحد، در شرایطی که دو دورة 4 سالة ریاست جمهوری باراک‌اوباما رو به پایان دارد،   عملاً پای به مبارزات انتخاباتی گذارده،‌ و این مبارزات، هم از نظر سیاست داخلی و هم از نقطه نظر بین‌المللی بسیار پراهمیت است.  بازتاب این انتخابات را در تمامی زمینه‌ها،‌ خصوصاً در سیاست منطقه‌ای کاخ‌سفید به سرعت شاهد خواهیم بود. پس در فرصت امروز نیم‌نگاهی به مسائل جدیدی بیاندازیم که سفر «پینگ»‌ در کنار اطلاعیة وزارت‌امور خارجة عربستان پیرامون تاریخچة «تحرکات» حکومت اسلامی جمکران به وجود آورده. و در همین راستا سیری شتابزده داشته باشیم به نقش آمریکا در مناطق کردنشین سوریه، عراق و ترکیه، و اهداف درازمدت هیئت حاکمة ایالات‌متحد در منطقه. پس نخست برویم به سراغ تاریخچه‌ای از روابط چین با کشورهای مسلمان‌نشین و سفر «پینگ!»

 

رئیس جمهور چین، پیش از سفر به کشورمان، خطاب به حسن روحانی نامه‌ای نگاشته بود که در روزنامة ایران به چاپ رسید. در این «نامه» بیش از هر چیز به ذکر روابط «کهن» ایران و چین اشاره شده. «پینگ» از ایران باستان شروع کرده، به احوالات سعدی شیرازی در ارتباط با چین و روابط «دوستانه» دو ملت رسیده، ولی همچون دیگر نامه‌‌های «دیپلماتیک» مشکل بتوان با قرائت آن به اهداف واقعی‌ای پی‌برد که در قفای سفر وی نشسته. به صراحت بگوئیم، تغییرات سیاسی و استراتژیک، هم در آسیای جنوبی و هم در قلب نظام دولتی چین به این گمانه دامن می‌زند که،‌ برخلاف آنچه در این «نامه» عنوان شده، اهمیت سفر اخیر «پینگ» به ایران را نه در روابط کهن ایران و چین، که در «نخ‌نما» شدن سیاست‌های اسلامگرایانة معاصر پکن می‌باید جستجو نمود. سیاست‌هائی که پس از پیروزی کودتای 22 بهمن 57 در ایران در راستای نزدیکی هر چه بیشتر چین به آمریکا به شرکت فعال مائوئیسم در سرنگونی اتحاد شوروی انجامید و در ایران و افغانستان و پاکستان نیز گام به گام دنبال شد.

 

نیم‌نگاهی به سیاست‌های معاصر چین این ویژگی را مشخص می‌کند که مائوئیسم، برخلاف بلشویسم آنقدرها در «نبرد با امپریالیسم» از خود جدیت نشان نمی‌داد. و طی دوران جنگ دوم و حتی پس از آن، اگر چه مائوئیسم در کره و ویتنام آمریکا را عقب راند، از هماهنگی مقطعی با واشنگتن هم رویگردان نبود. دقیقاً به دلیل مخمصة ویتنام بود که چین توانست عملاً با بهره‌گیری از همکاری‌های واشنگتن پای به میدان سیاست جهانی و عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل بگذارد.  در نتیجه، آمریکا که نتوانسته بود از پس چینی‌ها در جنگل‌های آسیای جنوب شرقی برآید،   تصمیم گرفت از مائوئیسم اسب شاهوار نبرد با بلشویسم بسازد. در راستای همین سیاست دیدیم که از طریق نزدیک کردن پکن به اسلام‌آباد و تهران دوران آریامهر، واشنگتن با چه سرعتی بلشویسم را در افغانستان به تله انداخت و کلک‌اش را کند.

 

ولی پس از فروپاشی اتحاد شوروی فصل جدیدی در همکاری‌های مائوئیسم با امپریالیسم گشوده شد.   و به دنبال سرمایه‌گزاری گستردة شرکت‌های غربی،   چین به سرعت تبدیل شد به مرکز جهانی تولید «خنزرپنزرهای» مورد استفادة غربی‌ها. از پستان‌بند گرفته تا ‌دمپائی،‌ و از کامپیوتر تا جغغه و پردة بکارت پلاستیکی، ویژة کشورهای مسلمان‌نشین،   همه چیز را غربی‌ها با قیمت نازل در چین تولید کرده، در مقیاسی جهانی بازارها را اشباع نمودند. خلاصه دولت مائوئیست علاوه بر حمایت از تروریسم، با تولید تنبان و دمپائی و … زمینه‌ای فراهم آورد تا سرمایه‌داری غرب دست به انباشت ثروتی بزند که طی تاریخ بشر سابقه نداشته، و خود نیز تبدیل شد به پیشکار غیرقابل تغییر سیاست‌های اقتصادی مغرب‌زمین!

 

همگام با این همراهی‌های اقتصادی، پکن که خود را به هیچ عنوان از سوی اسلامگرایان در خطر نمی‌دید، در زمینه استراتژیک نیز از گسترش وحشی‌گری «اسلام سیاسی» در چارچوب سیاست‌های غرب حمایت همه‌جانبه صورت می‌داد. و بسیاری از مشکلاتی که مناطق مسلمان‌نشین طی چند دهة اخیر با آن روبرو شده‌اند، نتیجة همکاری مستقیم پکن با واشنگتن در گسترش تروریسم اسلامگراست. فهرست همکاری‌های پکن با تروریسم اسلامگرا به مراتب گسترده‌تر از ‌آن است که بتواند در یک فصل بگنجد. به سیاق مثال، فقط به «بمب اسلام» در پاکستان،   تلاش جهت اتمی کردن جمکرانی‌ها در دوران محمد خاتمی،   اعزام تروریست‌های اسلامی از چین به افغانستان، و حمایت از تجزیه‌طلبان شمال هند اشاره می‌کنیم. اگر نخواهیم در این میانه، نقش پکن در آفریقا، آسیای جنوب شرقی و حتی سرزمین‌های مسلمان‌نشین روسیه را مطرح کنیم. بله،   چین مائوئیست، تا پیش از قدرت‌گیری مجدد مسکو در فضای بین‌المللی،   برای سرمایه‌داری غرب نه فقط دمپائی و پستان‌بند و تنبان، که تروریست، گروگان‌گیر، شیخ و آخوند و مفتی هم در مقیاس جهانی تولید می‌کرد.

 

ولی بازگشت روسیه به معادلات جهانی بر ماه‌عسل عموسام و مائو نقطة پایان گذارد.  در سال 2013،‌ هیئت حاکمة جدیدی در پکن از درون حزب کمونیست سر برآورد، و این گروه در درون کادرهای دولتی دست به تصفیه‌ای بسیار گسترده زد. تصفیه‌ای که از بالاترین مقامات امنیتی و نظامی آغاز شده تا کادرهای پائین حزبی امتداد یافت. مجازات‌ها هم‌تراز با «اتهامات» بسیار سنگین بود؛   اعدام، حبس‌ابد، محرومیت از هر گونه فعالیت دولتی، تبعید، و … از این برهه به بعد، چین به آرامی از روند اتخاذ شده توسط‌ روسای جمهور سابق ـ جیانگ‌زمین و هوجینتائو ـ که با یانکی‌‌ها نردعشق می‌باختند فاصله ‌گرفت. و نهایت امر،   با اعلام رسمی سیاست‌های نوین پوتین در آسیای مرکزی،   افتتاح بانک جهانی بریکس، و خصوصاً نقش‌پذیری صریح و به دور از مجاملة مسکو در بحران‌های خاورمیانه، چین بالاجبار برای نخستین بار پس از پیروزی در جنگ ویتنام دست از نتایج «گهربار» ملاقات تاریخی «نیکسون ـ چوئن‌لای» شسته، جبهة حامی واشنگتن را رها کرد، و به مسکو نزدیک شد.

 

بله،‌ اگر امروز «پینگ» را در تهران می‌بینیم،   و ملاحسن روحانی از استقبال وی در فرودگاه سر باز می‌زند، بی‌دلیل نیست. برای اسلامگرا و تروریست‌، این چین دیگر آن چین «عزیز» سابق نیست و نخواهد بود. همانطور که گفتیم رابطة مائوئیسم با تروریسم اسلامی از دیرباز برقرار بود، و حکومت‌های دست‌نشاندة آریامهری و جمکرانی در ایران در واقع جاده‌صاف‌کن‌های نقش‌پذیری چین در خیمة خاورمیانه‌ای غرب به شمار می‌روند.

 

راه نفوذ چین به درون خیمة غرب به دستور آمریکا از طریق ایران آریامهری گشوده شد. و شاهد بودیم که در سال1351، چوئن‌لای،   حاکم بلامنازع چین از فرح پهلوی‌ و امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر وقت جهت دیداری رسمی از چین دعوت به عمل آورد.   دیداری که با بوق‌وکرنا در رسانه‌های داخلی و خارجی انعکاس یافت. و دو سال بعد زمینه‌ساز حضور چین کمونیست در بازی‌های آسیائی 1353 تهران بود. بازی‌هائی که در دوران آریامهر با هیاهو و سرمایه‌گزاری‌های کلان سازمان یافت، و ظاهراً به «قهرمانی» ایران در آسیا نیز انجامید! به این ترتیب، چین اجازه یافت تا پس از سال‌ها غیبت از صحنه‌های ورزشی جهانی، پرچم سرخ مائوئیسم را خارج از مرزهای‌اش به اهتزاز درآورد. با این وجود، مسئلة روابط «چین ـ ایران» بیش از آن دنباله دارد که به دولت‌ها و ورزشکاران محدود شود. تقریباً همزمان با همین «تحولات» ظاهراً معصومانه، در دفاتر کنفدراسیون دانشجویان «ناراضی» ایرانی ساکن خارج، که ظاهراً در کنترل «نیروهای چپ» بود،   دفترچه‌هائی جهت توجیه اقدامات انقلابی مائو در چین، و خصوصاً سیاست لباس متحدالشکل انتشار یافت.  در این «دفترچه‌ها» چادرسیاهی که شبکة آخوند برای زنان ایران پیش‌بینی کرده بود، با لباس‌ متحد‌الشکل اجباری مائو در ترادف قرار گرفته، مائو را از طریق چادر و روبنده و ریش و پشم و سجاده به شبکة امامان شیعه، از قماش علی و حسین و تقی و نقی وصل می‌کرد! بله، در این مقطع دست‌ پرمهر سازمان سیا ارتباط چین را نه تنها با آریامهریسم که به تدریج با پروژه‌های اسلامگرائی آمریکا در جنوب آسیا نیز برقرار می‌نمود.

 

با این وجود، نخستین نقش‌پذیری عملی چین در دنیای «اسلامگرائی» را نه در ایران که در پاکستان دیدیم. در اینکشور علی بوتو،   یکی از مهره‌های شناخته شدة انگلستان با شعار «دین‌مان اسلام است،   و مَشرَب‌مان سوسیالیسم»،   قدرت را ظاهراً در یک انتخابات «آزاد» به دست گرفته بود. خاندان بوتو وابسته به همان محافلی بودند که سال‌ها بعد با کمک چین «بمب اتمی اسلام» را به دلیل حمایت سیاسی و استراتژیک واشنگتن سر هم کردند. هر چند بعدها واشنگتن مجبور شد علی بوتو را که از «حَبّ» سوسیالیسم بیش از اندازه استفاده می‌کرد، توسط یک دولت کودتائی به قتل برساند،   و پروژة محاصرة هند را به کام پکن تلخ نماید، زمینة ایجاد شده در منطقه به چین امکان داد تا رسماً از طریق سرزمین‌های شرقی‌اش پای به درگیری‌های نظامی بر علیه ارتش سرخ در افغانستان گذارده، و تبدیل شود به عامل نظامی پنتاگون در آسیای مرکزی.

 

ولی همانطور که بالاتر گفتیم، با فروپاشی‌هائی که طی چند سال اخیر در سیاست‌های جهانی به وقوع پیوسته چین مجبور شده تغییر مسیری استراتژیک در دستور کار خود قرار دهد.  تغییری که در «ظاهر»، حمایت پکن از لات‌ولوت‌های اسلامگرا را منوط به پیروی اینان از مجموعه مقررات و مقاوله‌های بین‌المللی می‌کند. ولی در «واقع» زمانیکه اهرم لات‌بازی را از لات بگیریم، در عمل او را خلع‌سلاح کرده‌ایم. به عبارت ساده‌تر، اینبار هم دست ایالات‌متحد در حمایت از لات‌بازی‌های اسلامی بسته شده،   و هم دوستان نزدیک واشنگتن و چین،   که در رأس‌شان ملاهای جمکران و لات‌های طالبان و القاعده و داعش نشسته‌اند در عمل از حیز‌انتفاع ساقط شده‌اند. این است دلیل سفر «پینگ» به ریاض، قاهره و تهران.

 

می‌دانیم که حکومت ریاض، به دستور ایالات‌متحد دهه‌هاست از شبکة القاعده، طالبان و دیگر اسلامگرایان حمایت مادی و لوژیستیک به عمل می‌آورد،   و از سوی دیگر، علیرغم قمپزهای ضدتروریستی ارتش مصر، تشکیلات نظامی اینکشور از دیرباز با بودجه‌های «التفاتی» خارجی امرار معاش می‌کند، و ارتباطاتی گسترده با گروه‌های اسلامگرای شمال آفریقا و خاورمیانه برقرار کرده.   در نتیجه،‌ با در نظر گرفتن شرایطی که بالاتر به آن اشاره کردیم،   سفر «پینگ» به ایندو کشور نشان می‌دهد که چین قصد دارد سیاست تجدیدنظر خود در مورد حمایت از تروریسم اسلامی را به اطلاع «طرف‌های» مربوطه برساند.   چین از سوی دیگر، در تهران نیز مسلماً همین «مضامین» را در ارتباط با گروه‌های تروریستی مورد حمایت جمکرانی‌ها به اطلاع محافل دست‌اندرکار رسانده.   ولی اینکه پس از ورود «پینگ» به عربستان دولت ریاض اعلامیه‌ای کوبنده بر علیه تحرکات جمکران منتشر می‌کند و به دنبال آن جان کری،  وزیر امور خارجة آمریکا سراسیمه به ریاض می‌شتابد شاید نیازمند توضیح بیشتری باشد.

 

اطلاعیة وزارت امور خارجة عربستان که فهرستی بلندبالا از تحرکات غیرقانونی و تجاوزات نظامی و امنیتی حکومت جمکران به همسایگان و حتی شهروندان‌اش،   چه در داخل و چه خارج از مرز‌ها را ردیف کرده، در واقع تلاشی است از سوی ریاض در مسیر توجیه مواضع ضدایرانی‌اش. ریاض قصد دارد در درجة نخست به چین و به صورتی فراگیرتر به جهانیان نشان دهد که در همسایگی با ایران چه «مصائبی» متحمل شده. و اینکه مقصر اصلی تهران است که برای دولت عربستان دردسر درست می‌کند و نه برعکس. تلاشی که به استنباط ما فقط به این دلیل صورت گرفته که چین دست از حمایت ریاض در تحرکات‌ اسلامگرایانه‌اش برداشته و اینکشور خود را در برابر تحرکات تهران خلع‌سلاح شده می‌بیند.

 

از سوی دیگر،‌   جان کری روز شنبه 23 ژانویه سالجاری، پس از دیدار پینگ از تهران به ریاض شتافت و به بهانة تلاش جهت فراهم آوردن زمینة «صلح» در سوریه با مقامات عربستان به رایزنی مشغول شد.   به استنباط ما، کری در این دیدار تلاش کرده تا خلاء خروج چین از معادلات اسلامی منطقه را با قول‌وقرارهای برادرانه «پُر» کرده،   آل‌سعود را مطمئن سازد که در برابر «طاعون شیعه» تنها نخواهد بود.   ولی این تلاش‌ها به نظر بی‌فایده و پوچ می‌رسد چرا که، مسلماً چین همزمان دست از حمایت از مواضع اسلامگرایانة تهران نیز برداشته، و دلیل استقبال سرد از «پینگ» در تهران جز این نمی‌تواند باشد. در نتیجه، تلاش کری به این معنا خواهد بود که در تحولات نوین منطقه‌ای واشنگتن از فروافتادن ریاض به دامان سیاست‌های روسیه نگران است.

 

بله، به دلیل ناکارآمدی روزافزون سیاستگزاران واشنگتن، سیاست آمریکا سریعاً به سوی نوعی انزوای پان‌آمریکن پیش می‌تازد؛ علی خواهد ماند و حوض‌اش!   و در این راستا، باقی ماندن عراق و عربستان در اردوگاه غرب نیز آنقدرها قابل پیش‌بینی نیست. در این مقطع است که سفر اخیر بایدن به ترکیه از اهمیت برخوردار می‌شود.  همچنانکه بالاتر در مورد عربستان نیز گفتیم، واشنگتن تلاش دارد پایگاه‌های «سنتی» خود را در منطقه از گزند سیاست‌های نوین ـ نفوذ روسیه ـ محفوظ نگاه دارد. و بازگشت کوماندوهای آمریکائی‌ به عراق و یا سفرهای دیپلماتیک به ریاض نمی‌تواند این واقعیت را پنهان دارد که در بیانات دولتمردان بغدادی، متحدان منطقه‌ای واشنگتن و در رأس آنان ترکیه رسماً به عنوان «دشمن اشغالگر» شناسائی شده‌اند. و از سوی دیگر، عربستان در بحران باب‌المندب به صراحت دریافت که تکیه کردن به ستون آمریکا در منطقه دیگر نمی‌تواند همچون گذشته‌ها آل‌سعود را از گزند تحولات مصون دارد،   خصوصاً که به گزارش «دیفنس‌نیوز»، مورخ 4 دسامبر 2015، ارتش چین اخیراً اعلام داشته که در جیبوتی، در همسایگی باب‌المندب پادگان نظامی تأسیس می‌کند!

 

از تمامی چشم‌اندازهای بالا به این نتیجه می‌رسیم که پروژة «کردستان بزرگ» بی‌دلیل از سوی آمریکا روی میز گذارده نشده. البته این «کردستان» آن نیست که برخی کردها فکر می‌کنند و یا خواب و خیال‌اش را می‌بینند؛ نوعی اسرائیل‌سازی است در هزارة سوم. در این اسرائیل جدیدالتأسیس جائی برای گروه‌های غیروابسته به سیاست‌های غرب پیش‌بینی نشده. در عمل، ایالات‌متحد گروهی از کردها را قتل‌عام می‌کند تا بتواند با کردهای سرسپرده و مطیع و آمریکاپرست که «دوست‌شان» دارد، دولت مستقل «کردستان بزرگ» تشکیل دهد. در این قضیه دم خروس آنچنان از زیر عبای عموسام بیرون زده که نوآم چامسکی، شارلاتان و اندیشه‌فروش حرفه‌ای پنتاگون نیز سروصدای‌اش درآمد که، «نمی‌توان برای کمک به کردها، کردها را قتل‌عام کرد؟» البته همچون دیگر میعادها چامسکی کارش را خوب بلد است. یک شعار فریبنده را به کار می‌گیرد تا هزاران فریب و جنایت را پشت آن پنهان دارد. ولی جهت اطلاع چامسکی بگوئیم، پروژة آمریکا به هیچ عنوان «کمک» به کردها نیست؛ کمک به استراتژی‌های استعماری واشنگتن در همسایگی اسرائیل و ترکیه است. در نتیجه،  اگر در این راه «ثواب» همة کردها هم قتل‌عام بشوند، هیچ اهمیتی ندارد.  یک جمعیت خلق‌الساعه را درون مرزهای «کردستان بزرگ» تخلیه کرده،   از آنان «ملت کرد» می‌سازد.

 

در همین راستاست که جو بایدن در دیدار اخیرش از ترکیه،‌ دست به یک زورآزمائی اید‌ئولوژیک زده، و حضور نظامی ایالات‌متحد در جنگ سوریه را نیز پیش‌بینی کرده! اظهارات وی که حساسیت‌های دیپلماتیک جهانی را برانگیخت، هر چند سریعاً‌ از سوی کاخ‌سفید تکذیب شد، بازتاب نگرشی در واشنگتن است که به قولی «دلواپس» اوضاع در خاورمیانه شده. بله، همانطور که گفتیم، آمریکا پای به مبارزات انتخاباتی گذارده؛ و سخنان جو بایدن هر چند با در نظر گرفتن شرایط جهانی بیش از آن احمقانه به نظر می‌رسد که قابل بحث باشد، به صراحت نشاندهندة یک خط فکری در حزب دمکرات آمریکاست.  بایدن در مقام رئیس سنای آمریکا و شخص دوم کشور، در وضعیتی نیست که عین علی خامنه‌ای دهان‌اش را باز کند و هر چه شب‌ پیش خواب دیده به عنوان «وعظ» به خورد مخاطبان بدهد. راستش را بخواهیم چنین کاری هم نکرده.

 

جو بایدن گزینة اشغال نظامی سوریه، یا حداقل قسمتی از اینکشور را به میانة میدان پرتاب نموده،‌ تا به «طرف‌های» درگیر تفهیم کند که آمریکا در خاورمیانه هنوز کارت‌هائی در آستین دارد!  کارت‌هائی که هر چند در منطقه باطل شده، می‌باید در داخل مرزهای آمریکا وسیله‌ای جهت داغ‌تر کردن مبارزات انتخاباتی ریاست‌جمهوری به نفع جناح دمکرات بشود.   ولی همانطور که گفتیم این کارت‌ها سوخته است، و پیش‌ بردن نگرش بایدن و اینگونه سیاستگزاری‌ها به مراتب مشکل‌تر از آن به نظر می‌رسد که بتواند عملی شود. این اشکالات فراوان، گسترده و پرشمار است، ولی در این مقطع فقط به بررسی چند نمونه از آن بسنده می‌کنیم.

 

نخست اینکه،   دولت بعث سوریه بیش از آنچه آمریکائی‌ها فکر می‌کردند پوست‌کلفتی از خود نشان داده و شکار این حزب، حداقل در شکارگاهی که پنتاگون به راه انداخته کار سهل‌وساده‌ای به نظر نمی‌رسد.   از سوی دیگر، ترکیه،   مهم‌ترین شریک نظامی پنتاگون در خاورمیانه، به هیچ عنوان در مناطق کردنشین «سمبل» دوستی و هم‌سازی و همراهی به شمار نمی‌رود؛   رابطة کردها با ترک‌ها خصوصاً پس از حملات نظامی اخیر به شدت تیره شده.   و ایدة «هم‌سرائی» کرد و ترک در قلب یک دولت نظامی وابسته به آمریکا،   که پیش‌تر آب به دهان یانکی‌ها می‌انداخت و کشتزار استعماری‌شان را حسابی سیراب می‌کرد،   امروز از واقعیات منطقه‌ای بسیار فاصله گرفته. از سوی دیگر،   عراقی‌ها هم چشم دیدن ارتش ترکیه را ندارند، و کافی است که جرقه‌ای «امنیتی ـ نظامی» ارتش عراق را در برابر پنتاگون قرار دهد، امری که غیرممکن نیز نمی‌نماید. در واقع بایدن کارتی را بازی کرده که حداقل در شرایط فعلی منطقه‌ای امکان برد نخواهد داشت.

 

در پایان نگاهی به شرایط جمکران نیز می‌اندازیم. با در نظر گرفتن آنچه بالاتر عنوان کردیم وضعیت جمکرانی‌ها وخیم است. اینان از هر سوی حمایت‌های آشکار و پنهان آمریکا و چین را از دست می‌دهند، و همانطور که دیدیم اینبار نوبت به «پینگ» رسید تا زیر پای‌شان را خالی کند. امروز از حکومت جمکران فقط پوسته‌ای پوک و توخالی بجای مانده،   مجلس پیشنهادی حکومت و دولت «انتخابی» بیت‌رهبری نمی‌تواند مشکلات مملکت را حل کند، و بازگشت به صورتبندی‌های معمول «شیخ‌وشاهی» و جایگزین‌سازی‌های یک‌شبة استعماری نیز به شیوة کودتای 28 مرداد و 22 بهمن دیگر عملی نیست.  از سوی دیگر،   رویای رونق یک‌شبة بازار به دلیل «تعامل» با جهانیان که از سوی دولت آخوندی کم در بوق انداخته نشد به کابوسی طولانی و بی‌انتها تبدیل شده. دولت، نه می‌تواند در سیاست‌های گذشتة خود سیر کند، چرا که زمینة حمایت‌های بین‌المللی را از دست داده، و نه می‌تواند به دوران رونق آریامهری و تاراج نفت بازگردد، چرا که هم زیرساخت سیاسی لازم برای اینکار را در اختیار ندارد و هم شرایط جهانی تغییر کرده. حال باید پرسید،   اگر با کنار کشیدن چین از جبهة اسلامگرائی، سفر اخیر روحانی به اروپا سرانجام «عملی» می‌شود،   جمکرانی‌ها با نفتی که به مرز 20 دلار نزدیک ‌شده، چگونه خواهند توانست مالیخولیای ولایت و فقاهت و شریعت را سیراب کنند؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برجام و بمول!

Saeed_Saman_16_01_20

 

سرانجام علیرغم تمامی کارشکنی‌ها و تعلل‌ها «برجام»، یا برنامه جامع اقدام مشترک پیرامون فعالیت‌های هسته‌ای در ایران به امضاء قدرت‌های جهانی رسید. و به این ترتیب،   کشور ایران که به «یمن» سوءسیاست‌های عمدی حکومت اسلامی سالیان دراز در حاشیة تحولات جهانی قرار گرفته بود، این شانس را پیدا کرد تا پای از انزوا بیرون گذارده، جایگاه شایستة خود را در کنسرت ملل جستجو نماید.   اگر بالاتر به کارشکنی‌ها و تعلل‌ها اشاره کردیم بی‌دلیل نبود؛   بارها گفته‌ایم،‌ و به دلیل اهمیت فوق‌العادة «برجام» باز هم می‌گوئیم، آمریکا، اتحادیة اروپا و حکومت جمکران و‌گروه قابل توجهی از «مخالف‌نمایان» خارج‌نشین ‌این حکومت «برجام» را نمی‌خواستند. و همین چند روز پیش شاهد بودیم که حکومت اسلامی در آخرین تلاش‌ها جهت به بن‌بست کشاندن «برجام» به اوباش متوسل شد و سفارت عربستان در تهران را به آتش کشید.   پس در اینکه دست‌های پنهان و قدرتمند از مخالفان برجام حمایت می‌کرد جای تردید نیست،   ولی نهایت امر سیاست‌های روسیه، هند و چین امپراتوری سرمایه‌سالاران «آنگلوساکسون» و همراهان‌ ایرانی‌نمای‌شان را در دروازه‌های ایران به زانو درآورد؛ «برجام» به امضاء رسید.

 

با این وجود، نمی‌باید در مورد آیندة ایرانیان در ارتباط با «واقعیات جدیدی» که در برابر دارند، به صورتی شتابزده گمانه‌زنی کرد.  چرا که، فقط تحولات سال‌های آینده به ما خواهد گفت ایرانیان با «برجام» چگونه خواهند زیست؛ ارتباطات‌شان با جهانیان چگونه رقم خواهد خورد؛ و نهایت امر ایران با ارتباطاتی که «عصر نوین» به روی‌اش خواهد گشود و «برجام» آغازگرش است، چگونه برخورد می‌کند. امید است که این ارتباطات برآیندی باشد از پروسة رشد، توسعه و شکوفائی فرهنگی و خصوصاً سد‌هائی را از میان بردارد که غرب پس از به قدرت رسیدن بلشویسم در اتحاد شوروی، در واکنش به سیاست‌های مسکو، به صورت دهه‌‌ها کودتای «نظامی ـ دولتی» طی یکصدسال گذشته بر ایرانیان تحمیل کرده.

 

با اینهمه اگر از برخورد ایرانیان با «برجام» بی‌اطلاع‌ایم، در این فرصت تلاش خواهیم داشت تا پیرامون نقشی که دو دولت‌ تعیین‌کنندة جهان ـ آمریکا و روسیه ـ در ارتباط با یکدیگر در ایران ایفا خواهند کرد گمانه‌هائی ارائه کنیم. چرا که، عکس‌العمل این دولت‌ها بیشتر بازتابی است از نیازهای غیرقابل تغییر استراتژیک، و آنقدرها تحت تأثیر تحولات اجتماعی و داده‌های «ناشناخته» قرار نمی‌گیرد. پس بپردازیم به آنگلوساکسون‌ها،   که پس از کودتای میرپنج تا امروز، علیرغم شعارهای تند و به اصطلاح «کوبندة» ملایان و اوباش همراه‌شان، مالک‌الرقاب‌ اصلی کشور ایران هستند.

 

بالاتر گفته بودیم که ‌آمریکائی‌ها و نهایت امر انگلیسی‌ها، رئیس اتحادیه اروپا، ‌ «برجام» را نمی‌خواستند. و همانطور که بحران «بهارعرب» در منطقه به صراحت نشان داد، این دولت‌ها ترجیح می‌دهند مشکلات‌شان را در حیطة دول تحت انقیادشان، از طریق «جنگ‌سازی»، «انقلابی‌نمائی» و بحران «حل»کنند.   دیدیم که روی میز طراحی اینان یک نوع «بهار عرب» ویراست جمکران، با شرکت میرحسین موسوی در دست تهیه بود؛ خوشبختانه این سناریو شکست خورد. به هر تقدیر آمریکا بالاجبار پای به مذاکره گذارد و تا حصول نتیجة غائی، هر چه کرد نتوانست به هیچ بهانه‌ای پای از آن بیرون بگذارد. نتیجتاً امروز تلاش واشنگتن بر این متمرکز خواهد شد تا حکومت «خائن» اسلامی را که نتوانسته به ارادة ارباب خود لبیک شایسته‌ای بگوید، به شدیدترین وجه ممکن «مجازات» کند. و مهم‌ترین مجازات برای اوباشی که با دست‌های پر مهر سازمان سیا،‌ پس از کودتاهای خونین «اسلامی» به قدرت رسیده‌اند چه می‌تواند باشد جز سقوط و تکه‌تکه‌شدن به دست اوباش در کوچه و خیابان.

پس منطقاً در این میعاد، سازمان سیا در ارتباط با ایران، به سرعت برآوردی از نیروهای عملیاتی موجود خود صورت خواهد داد.  این نیروها در داخل همان «اوباش» هستند؛ اوباش اعلیحضرت رضاشاه کبیر، لات‌های جاوید‌شاه در دوران آریامهر، و یا امت «حزب‌الله!» اینان جملگی انگشت‌های یک دست‌ واحدند.   نانخورهای سفارت و محافل، و یا به قول علی خامنه‌ای نیروهای «مخلص انقلابی» هستند! این اوباش را از رأس وزارتخانه‌ها گرفته تا دربانی سفارتخانه‌ها، و از نگهبانی پادگان‌های ارتش و پلیس گرفته تا پیشخدمتی در قهوه‌خانه‌ها و دلالی در روسپی‌خانه‌ها خواهیم یافت.  اینان 15 خرداد به راه می‌اندازند؛ 17 شهریور درست می‌کنند؛ تظاهرات میلیونی در آستین دارند؛ سفارت آمریکا و انگلیس «فتح» می‌کنند؛  سفارت عربستان هم آتش می‌زنند! هم‌اینان «مخالف» را در خیابان به ضرب چاقو به قتل می‌رسانند و یا زیر چرخ خودرو له می‌کنند؛   در منازل افراد از همه‌جا بی‌خبر، با ظواهر «مختلف» حضور می‌یابند و برای وزارت اطلاعات خبرچینی می‌کنند؛ و … این‌ها نیروهای عملیاتی‌ای هستند که از دوران میرپنج تاکنون سرنوشت حاکمیت را در ایران رقم زده‌اند،‌   و هنوز هم، همانطور که نمونة سفارت عربستان نشان داد، محکم سرجای‌شان ایستاده‌اند. احدی به خود اجازه نمی‌دهد به حقوق استعماری و الهی اینان «دست‌درازی» کند.

 

«معنای اعتراف پلیس ایران: مهاجمان به سفارتخانه‌ها را نمی‌شود زد[…] سخنگوی نیروی انتظامی ایران در توضیحی راجع به نحوة مقابله نیروهای پلیس با مهاجمان به سفارت عربستان گفت: «مردم را خیلی وقت‌ها نمی‌شود زد»»

منبع: بی‌بی‌سی، مورخ 4 ژانویه 2016

 

ولی اگر آمریکا علیرغم برخورداری از چنین لشکر فداکاری،  پای به مذاکرات گذارده، این امر گذشته از بده‌بستان‌های قدرت‌های بزرگ جهانی، فقط دو دلیل می‌تواند داشته باشد. یا این احساس در واشنگتن به وجود آمده که کنترل اوباش به تدریج از دست بیرون ‌می‌رود،  و یا سیاستگزاران یانکی به هراس افتاده‌اند که «طرف مخالف» نیز بتواند هم‌اینان را به طرق دیگر و در مسیر سیاست خود به خیابان‌ها بکشاند. در نتیجه، آمریکا مصلحت خویش در آن دیده که همزمان با حضور در پای میز مذاکره، اراذل و اوباشی را که در دوران خاتمی و احمدی‌نژاد «اسلام‌پناه» بودند، بزک‌ودوزک کند و با صورتک حامی «حقوق‌بشر» و آزادیخواه و غیره از سوراخ دیگری به میدان بیاورد. این فشرده‌ای است از وضعیت اوباش درون‌مرزی. اوباشی که تمامی اهرم‌های امنیتی، تجاری،   اقتصادی و حتی دانشگاهی و فرهنگی را قبضه کرده‌اند. حال نگاهی داشته باشیم به همزادان و همکاران همین اوباش حکومتی در خارج از مرزها. البته جهت این امر نیازمند یک بررسی شتابزدة تاریخی هستیم.

 

بررسی چگونگی فعالیت محفل «شیخ‌وشاه»، که حتی پیش از کودتای میرپنج نیز فعال بود، به ما یادآوری می‌کند که پس از به قدرت رسیدن «سردار سپه»، تمامی کانال‌های قدرت‌ساز استعماری را در قلب این محفل متمرکز کردند. سفارت انگلستان از همان دوران، از شیخ شیعی و درویش «یاحق‌گو» گرفته، تا بهائی و گبر و ترسا! ‌ از فراماسون و پدوفیل و روسپی گرفته تا دلال‌محبت و اندیشه‌فروش و قلم‌فروش و … و خلاصه هر آن کس که می‌توانست اهرم کارسازی در ساخت و پرداخت قدرت به شمار آید در این محفل چپاند. و دلیل قدرت‌گیری هولناک میرپنج در کوتاه‌مدت چیزی نبود جز تمرکز کلیة عناصر و عوامل وابسته به انگلیس در یک «محفل واحد.»  محفلی که وظیفه داشت از میرپنج و سیاست‌های روس‌ستیز وی حمایت کند. این محفل «فراگیر»، نهایت امر طی سدة اخیر فاشیسم فراگیر و تمامیت‌خواه را بر جامعه حاکم کرده. فاشیسمی که جهت تجدید حیات نفرت‌انگیزش نیازمند ارائة چهره‌های متفاوت از یک سیاست استعماری واحد است. در نتیجه، برای ارایة این چهره‌های متفاوت از فاشیسم استعماری بین شاخک‌های مختلف محفل «شیخ‌وشاه» درگیری‌های موسمی و مصلحتی به راه می‌افتد.   به طور مثال، مصدق، همدم مهربان میرپنج را همان پهلوی اول بازداشت می‌کند،   تا پهلوی دوم او را به سمت نخست‌وزیری ایران منصوب کند.   سپس همین رئیس‌الوزراء به صورت رسانه‌ای بر انگلستانی «شورش» می‌کند که تا مغز استخوان‌اش به آن وابسته است و تمامی عمر جز خدمت آن نکرده، و … و فهرست این نوع «شخصیت‌سازی‌های» مهوع در تاریخ معاصر کشور به مراتب فراتر از یک وبلاگ است.   در حکومت اسلامی نیز دیدیم که در اوائل کار چگونه «اوباش خودی» را گاه از این در بیرون می‌بردند،   تا بعداً از آن پنجره به درون آورند. ولی به دلائلی در اواخر دورة خمینی کارشان گیر کرد.

 

بله، پس از کودتای 22 بهمن 57 که توسط همین اوباش «شیخ‌و‌‌شاه» اجرائی شد و به «انقلاب اسلامی» شهرت یافت، مطالبات چپاولگرانة استعماری از ثروت‌های ملی ایرانیان آنچنان اوج گرفته بود که دیگر حفظ تمامی محفل «شیخ‌وشاه» در درون حاکمیت و حتی در درون مرزها غیرممکن بود. چپاول سازمان داده شده‌ای که اینک چهار دهه‌ است همچنان تداوم دارد،‌ مشکل می‌توانست تمامی این نخاله‌ها را در کنار یکدیگر و از نظر فیزیکی در درون یک سنگر واحد نگاه دارد. در نتیجه گروهی از اینان را تحت عناوین مختلف به اروپا، آمریکا و کشورهای دیگر جهان منتقل کردند.   آنزمان،‌ آنگلوساکسون‌ها در ایران دقیقاً دست به اعمال همان سیاستی زدند که امروز در سوریه به آن متوسل شده‌اند. زمانیکه آمریکائی‌ها دریافتند قادر به سرنگونی بشار اسد نیستند، به یک‌باره سیل «پناهندة سوری» به سوی اروپا روان شد. و کشورهای اروپائی که تا چند هفته پیش از این سیل بنیان‌کن همه روزه مهاجران را فحش‌کش می‌کردند، حداقل در رسانه‌های‌شان اینان را با «آغوش باز» پذیرفتند! کار بجائی رسید که برخی رسانه‌های زیرزمینی تیتر زدند: «داعش به اروپا می‌رود!»‌ بله، داعش به اروپا می‌رفت، همانطور که طی چهار دهة اخیر بسیاری از عوامل محفل «شیخ‌وشاه» ایران را به قصد اروپا و ‌آمریکا ترک کرده‌اند.

 

ولی اشتباه نکنیم، محفل‌نشینان «شیخ‌وشاه» الزاماً طرفدار سلطنت و یا فدائی شیخ نیستند،   اینان فدائیان یک مجموعه سیاست استعماری‌اند. در نتیجه،   روی صفحة شطرنجی که اینان بر آن می‌چرخند،  چپ‌گرایان تندرو، مارکسیست لنینیست، تروریست، ملا، دمکرات‌نما و لیبرال‌نما، و حتی «هنرمند» و دانشمند هم در حرکت‌ است.  اینان بوق همان سیاستی شده‌اند که مغرب‌زمینی‌ها طی سدة گذشته در ایران به صدا درآورده‌اند. و در این عرصة ایران‌ستیزی، چپ‌نما و راست‌نما همان کاربرد را پیدا می‌کند که لات و آخوند. آنجا که سیاست اجنبی جهت پیشبرد اهداف‌اش نیازمند گویشی «فارسی» می‌شود، دست اینان را گرفته به جلوی صحنه می‌آورد. گفتمان اینان چه در طیف‌های متفاوت خارج‌نشین‌، و چه در جمع حاکمیت فعلی فقط در ظاهر از یکدیگر متفاوت می‌نماید! و با حذف چند تفاوت صوری و بی‌اهمیت از کلام‌ اینان متوجه می‌شویم که به طور مثال ملاممد خاتمی دقیقاً همان می‌گوید، که فلان و بهمان مارکسیست دوآتشه. وظیفة اصلی گروه‌های «مخالف‌نما» انعکاس اخبار و بازتاب تحلیل‌ رسانه‌های غرب در صوری «عامه‌پسند» و به اصطلاح «خودمانی» است؛ اینان زیرمجموعه‌های نظام سیاسی و تبلیغاتی غرب هستند.

 

همانطور که در ابتدا گفتیم،   اینک کاربرد اوباش در داخل مرزها با مشکل روبرو شده، در نتیجه، آمریکا می‌باید دست به بازنگری بزند. و جنجال اخیر پیرامون «انتخابات» بخشی است از همین بازنگری! هدف این است که «انتخابات» آتی مانند انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر، به صورت «کولژیال» انجام شود تا از ورود عناصر «عزیز و بحران‌آفرین» به مجلس جلوگیری به عمل آید. در این صورت مجلس نیز تبدیل می‌شود به دستگاهی مشابه دولت «تدبیر و اعتدال» و حکومت امکان خواهد یافت فشارهای وارده از چپ و راست را تا حد امکان به نفع آمریکا کنترل کند. ولی دستگاه قدرت‌ساز «سرمایه‌سالاری» آنگلوساکسون برای گروه اوباش خارج مرزها نیز می‌باید فکری بکند. اگر اینان را به حال خود بگذارد امکان دارد جذب سیاست‌های «رقیب» شوند؛ اگر قصد اداره‌شان را داشته باشد، با چه ترفندی می‌تواند اینان را جذب کند؟

 

تا آنجا که به سیاست‌های خارجی ایالات‌متحد مربوط می‌شود، تاکنون دو شق مشخص در مورد اینگروه رسماً مطرح شده؛ شق نخست متعلق به دولت فعلی واشنگتن، بر اساس «اسلام خوب و دمکراتیک» مطرح شده بود؛ شق دوم نیز از سوی حزب جمهوری‌خواه و امثال دونالد ترامپ معرفی شده:   اسلام‌ستیزی و سرمایه‌گزاری روی پوپولیسم و توده‌نوازی   ویراست یانکی.

 

ولی به دلیل عقب‌نشینی علنی کاخ‌سفید از مواضع «اسلام خوب و دمکراتیک» که نهایت امر طی چند روز گذشته به تعطیلی و تعلیق برخی «بلندگویان» این نوع نگرش در شبکة مجازی انجامید، می‌توان حدس زد که هر دو شق مذکور عملاً از روی میز طراحی کنار گذاشته شده. حتی اگر آن‌ها که تا دیروز قربان ‌صدقة سردار اکبر و امام حسین و علی و غیره می‌رفته‌اند امروز برای خوشایند «مستر ترامپ» حضرات را فحش‌کش کنند، مشکل بتوانند در این پروژه جائی برای خود دست‌وپا نمایند.  بله، ایالات‌متحد نه فقط در زمینة بالا که به دلیل تغییر موضع خود، مجبور شده در سیاست باد انداختن به آستین شیخ‌های وهابی و شیعی نیز عقب‌نشینی کند. و به این صورت پروژة دو قدرت منطقه‌ای ـ شیعی و وهابی ـ   را پس از شکست «آتش‌بازی‌های» سفارت عربستان، سریعاً به صندوقخانه بازگردانده.   اینک قطار واشنگتن بر این ریل سوار شده که از عربستان، پاکستان و جمکران، به قول روح‌الله خمینی «ید واحده» بسازد! پروژه‌ای که با سفر نابهنگام نواز شریف به عربستان و ایران، و همزمان با حضور عراقچی، سخنگوی وزارت امورخارجة جمکران در جده، صورت علنی و غیرقابل تردید به خود گرفته. ولی در این برنامه، به قول موسیقی‌دانان چند «بِمول» داریم.

 

اول اینکه، روسیه در ارتباطات‌اش در خلیج‌فارس بی‌نهایت فعال است،   و مسلماً اجازه نخواهد داد که واشنگتن آزادانه کارت‌های برنده را بین بازیگران خودی «تقسیم» کند. و اظهار نظر صریح سایت «سپوتنیک» در مورد «مذاکرات» عربستان و ایران و اینکه تضادهای «تهران ـ ریاض» به این زودی‌ها نمی‌تواند برطرف شود،   در عمل هشداری است به واشنگتن؛   باشد که بعضی‌ها به این توهم دچار نشوند که هلو را پوست‌کنده در دهان گذاشته‌اند.

 

«بِمول» دیگر در سناریوی جدید واشنگتن تزلزل در قرنطینه‌ای است که این نوع سیاست می‌تواند در سانسور حاکم بر ملت ایران به وجود آورد.   سانسوری که ایالات‌متحد با کمک پاکستان،‌ قطر، کویت و امارات بر شبکه‌های ماهواره‌ و اینترنت اعمال می‌کند. این سانسور طی سالیان گذشته ابزار تثبیت استبداد آخوندی بود، و بارها گفته بودیم که ملا نمی‌تواند اینترنت و ماهواره را کنترل کند، و این کنترل از طریق عوامل واشنگتن اعمال می‌شود. ولی طی چند روزی که از «نزدیک» شدن پاکستان به جمکران می‌گذرد، شاهدیم که سایت یوتیوب به «دلائلی» پس از 3 سال در پاکستان از قید سانسور رها شده، و در ایران نیز یوتیوب تقریباً از حیطة سانسور بیرون خزیده!

 

این امر نشان می‌دهد که شبکة مورد استفادة ایرانیان تا چه حد از خارج مرزها، و از طریق دولت‌های تحت نظارت ایالات‌متحد کنترل می‌شود. حال اگر قرار باشد حکومت «ولایت‌فقیه» که بر اساس سانسور و سرکوب به قدرت رسیده و اهرم‌ها را غصب کرده شبکة اینترنت‌اش از قید سانسور بیرون رود مشکل خواهد توانست تحولات اجتماعی را تحت کنترل درآورد.   و آزادسازی فضای اینترنت، به دلیل نبود یک سیاست منسجم اجتماعی و سیاسی و حقوقی، علیرغم حمایت کلی نویسندة این وبلاگ از اصل «آزادی بیان» در شرایط فعلی فقط دو پیامد غیرقابل تردید خواهد داشت: فعال‌تر شدن قشر لات‌های حکومتی و تنش‌زائی در داخل، و اوج‌گیری نارضایتی‌ها و تشدید آشوب‌های شهری! دقیقاً همچون باز شدن فضای سیاسی در دوران کارتر. در نتیجه، آمریکا از طریق پاکستان، در هیبتی ظاهرالاصلاح عملاً برای ایجاد آشوب در ایران خیز برداشته.

 

می‌بینیم که اگر پیشتر واشنگتن قشر لات‌ها را غیرقابل تکیه تحلیل کرده، و بالاجبار پای میز مذاکره نشسته، هنوز شیوة عمل خود را در داخل مرزهای ایران تغییر نداده.   اشتباه نکنیم، این «تضاد» نتیجة ضدونقیض‌گوئی نویسندة این وبلاگ نیست، این مسئله نشاندهندة تضاد کلی است که به دلیل سیاست‌های مزورانة آمریکا ـ محدود کردن آزادی به آزادی سیاسی ـ   به وجود آمده.  و از سوی دیگر، واشنگتن به حساب خود تلاش دارد تا از این طریق روسیه را تحت فشار قرار دهد. به عبارت دیگر، به مسکو حالی کند که اگر ایران در شرایط فعلی قرار گرفته،   فقط و فقط به دلیل اعمال سیاست‌هائی است که از طریق واشنگتن اجرائی می‌شود.   و خلاصه اگر روسیه بیش از این‌ها فشار بیاورد، سد سکندر شکسته می‌شود،  و مانند سال 1357 همه چیز را سیل خواهد برد.

 

ولی جالب‌تر از همه اینکه، این برنامه مستلزم عقب‌نشینی کامل واشنگتن از پروژة «بهارعرب» و «آخوند قابل احترام» خواهد بود؛ پروژه‌هائی که یکی در کشورهای عرب‌زبان و آن دیگری در ایران پیگیری می‌شد.   اگر آمریکا در «برنامة» خود موفق شود،   قادر خواهد بود شبکة فعلی «شیخ‌وشاه» اسلام‌زده در خارج از کشور را از حیطة ملابازی بیرون آورده، تبدیل به سخنگویان «آزادی بیان» کند؛ و از این مسیر دست مسکو را که در رسانه‌های غرب متحد حکومت آخوند معرفی شده در پوست‌گردو بیاندازد.   نتیجة چنین سیاستی مشخص است،‌ بار دیگر، مانند دوران جیمی کارتر،   آمریکا جایگاه حامی «حقوق‌بشر» را در ایران تسخیر می‌کند. می‌باید پذیرفت که این «دستاورد» برای کشوری که عملاً در تمامی جبهه‌های سیاست خارجی خود با شکست روبرو بوده موفقیت بسیار چشم‌گیری است.

 

با این وجود تجربة دهة‌ گذشته نشان داده که مسکو شطرنج سیاسی را با دقت زیادی بازی می‌کند، به طوری که همیشه چند حرکت از حریف جلوتر است. پس در شرایط فعلی باید دید دولت و مجلس جمکرانی که عملاً از پروژة آمریکائی «انقلاب اسلامی» خارج شده، و سینه‌خیز به سوی نوعی حکومت «آریامهری» می‌شتابند، آیا می‌تواند پاسخگوی سیاست‌های آمریکا بشوند. سئوال دیگر این است که آیا مسکو اجازه خواهد داد که همچون دوران مصدق و خمینی، واشنگتن در مرزهای جنوبی‌اش دست به چنین عملیات ایذائی‌ای بزند؟

 

 

 

 

 

 

 

دیپلماسی و باقالی!

Saeed_Saman_16_01_11

 

دولت روحانی به تدریج در برخورد با «ماجرای» حملة اوباش به سفارت و کنسولگری عربستان در تهران و مشهد از شیوه‌های «سنتی» حکومت اسلامی فاصله می‌گیرد. اطلاعیه‌ها،   اظهارنظرها و قُدقُدهای مکرر مقامات جمکران به صراحت نشان می‌دهد که شیوة دیرینة ادارة کشور و شکل‌دادن به روابط بین‌المللی، در سایة غائله‌های خیابانی که پس از کودتای 22 بهمن 57 به شاه‌کلید ارتباطی آخوند شیعه با جامعة ایران و مجامع جهانی تبدیل شده بود دیگر فرسایش یافته و نخ‌نما شده.   به همین دلیل دولت روحانی ردای دیگری بر اندام انداخته و حداقل در ظاهر چنین می‌نمایاند که قصد «برخورد» جدی با اوباش دارد!   ولی در این میانه چند مسئله هنوز لاینحل باقی مانده.   نخست اینکه اهداف واقعی، و نه فقط «نمایشی» در قفای حملة اوباش به اماکن دیپلماتیک عربستان چه بوده. دیگر آنکه باند روحانی در مسیر آنچه رتق‌وفتق «بحران» نام گذارده، در واقع چه اهدافی را دنبال می‌کند. با توجه به اینکه با گذشت بیش از یک هفته‌ از بحران شاهد بی‌عملی دولت هستیم،   به نظر می‌رسد این دولت به هیچ عنوان قصد تجدیدنظر اساسی در سیاست‌های کشور ندارد. در اینصورت چگونه ‌خواهد توانست با هیاهو پیرامون برخورد شدید با اوباش، هم سیاست‌های ورشکستة حکومت اسلامی را به ارزش بگذارد،   و هم با توسل به «آب ‌باریکه‌های» دیپلماتیک،‌   از زیر بار الزام تغییرات کلیدی در سیاست‌های داخلی و خارجی‌اش شانه خالی کند.   پس نخست بپردازیم به اهداف واقعی حکومت اسلامی در قفای «حملة ‌اوباش!»

 

این مسئله دیگر جای بحث و گفتگو ندارد؛ خط سیر برنامه‌ای که محافل آنگلوساکسون برای «دولت» روحانی نوشته بودند، پس از امضاء توافقنامة هسته‌ای با بن‌بست برخورد کرده.   «دولت‌مردان» حکومت اسلامی، چه آنان که در دولت حضور دارند و چه آنان که خارج از دولت و مجلس و حتی فراسوی مرزها لنگر انداخته‌اند، جملگی عواملی هستند که با آویزان شدن به دکترین «کارتر ـ برژینسکی» پای به میدان سیاست ایران گذارده‌اند. اینان همانطور که بارها در وبلاگ‌های متفاوت نوشته‌ایم فقط دو لایة عملیاتی را می‌توانند از منظر سیاسی اجرائی کنند. خوش‌خدمتی اینان در بارگاه سیاست‌های بین‌المللی یا می‌تواند لایة آشوب خیابانی و غائله‌سازی سیاسی و «نبردهای نمایشی» با امپریالیسم را اداره کند، یا پای در «راه دوم»، یعنی وابستگی از نوع آریامهری و پیشخدمتی‌های علنی بگذارد! ‌ مجموعة محفل «شیخ‌وشاه» قادر به گام برداشتن در مسیر دیگر نیست.

 

در همین مسیر،‌ زمانیکه مسکو به دلیل ملاحظات «امنیتی ـ اقتصادی»،   پس از پایان گرفتن لات‌بازی‌های «هسته‌ای»، شاهراه «آریامهری‌گری» حکومت جمکران در بارگاه غربی‌ها را مسدود کرد، راه اول یعنی بحران سازی،‌ آشوب آفرینی جنگ‌طلبی و عربده‌جوئی خیابانی تنها گزینة ممکن شد.  البته همینجا پرانتزی باز کرده و به صراحت بگوئیم، برخلاف ادعای مکرر عوامل برونمرزی و درونمرزی این حکومت،   تقسیم هیئت حاکمه به «جناح» آنقدرها معنا و مفهوم ندارد.   ادعای اینکه در این حکومت پدیده‌ای به نام «جناح‌های» متفاوت وجود دارد، در عمل بازگوئی جفنگیات امثال علی خامنه‌ای و دیگر اوباش رژیم است.   تا آنجا که به رعایت اصول مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر مربوط می‌شود، حکومت اسلامی فقط یک جناح دارد. جناح سرکوب، و نقض حقوق اساسی انسان‌ها. «جنا‌ح‌سازی» در درون و یا بیرون این حکومت کار همان محفل‌نشینان «شیخ‌وشاه» است. حال پرانتز را می‌بندیم و می‌پردازیم به دنبالة مطلب.

 

با در نظر گرفتن آنچه بالاتر گفتیم، اگر به دقت حرکت اوباش را بنگریم، حامیان دولتی این عملیات را به صراحت شناسائی خواهیم کرد. خلاصة کلام،   دولت روحانی جهت برون‌رفت از بن‌بست سیاسی‌ای که پایان مذاکرات هسته‌ای برای‌اش به ارمغان آورده نهایت امر اوباش را به کمک طلبیده. ولی اگر این اوباش همچون گذشته می‌توانستند از حمایت‌های آشکار و قاطع لندن و واشنگتن برخوردار شوند، مسلماً فصل‌ جدیدی در دفتر بی‌مسئولیتی‌های دولت گشوده می‌شد. و به این ترتیب همچون نمونه‌های متعددی که پس از کودتای 22 بهمن بارها و بارها دیده‌ایم،  دولت در یک‌سو، و دیگر جناح «قدرتمند» و خصوصاً «ناشناس و مبهم» در سوی دیگر می‌نشستند و در برابر هم به اصطلاح «جبهه‌بندی» می‌کردند!   پر واضح است که این «مصاف زرگری» مانند دوران شیخ مهدی بازرگان و بنی‌صدر و خاتمی به شکست دولت می‌انجامید، شکستی که در عمل مطلوب دولت هم بود،    و این امکان را فراهم می‌آ‌ورد که تشکیلات دولتی در اداره امور کشور،   از خود به بهانة کارشکنی خودسرها سلب مسئولیت کند و با اتخاذ موضع «غیرمسئولانه» راه را بر محافل اوباش‌پرور بگشاید. این روند همچنانکه از دوران مصدق شاهد بودیم، مهره‌های مشخصی از دولتی‌ها را بر مسند «شهید مظلوم» نیز می‌نشاند. این سناریوی استعماری از دهه‌ها پیش،   حتی قبل از کودتای 22 بهمن در ایران رایج بود،  و شهدای به اصطلاح مظلوم و دروغینی همچون مصدق، بازرگان، بنی‌صدر، خاتمی، موسوی، و … را به جامعة ایران ارزانی داشته.  ولی این سناریو متعلق به دوران «جنگ سرد» است، و به تدریج قابلیت اجرائی‌اش را از دست می‌دهد. به همین دلیل دولت روحانی در برابر اوباش جمکرانی ردای «برخورد منطقی» بر دوش ‌انداخته.

 

ولی در همان «سرفصل» سیاست‌های داخلی نیز می‌توان دلائل دیگری برای حملة اوباش به اماکن دیپلماتیک عربستان سعودی یافت. مهم‌ترین این دلائل مسلماً در ابهام فروانداختن نتیجة «انتخابات‌ آتی» در حکومت اسلامی است. همینجا بگوئیم، در این حکومت «انتخابات» معنا ندارد.  و به هیچ عنوان از شرکت در این گربه‌رقصانی‌های دولتی حمایتی نمی‌کنیم، ولی از منظر اوباش درون حکومت «انتخابات» از اهمیت زیادی برخوردار می‌شود. چرا که،   نتیجة این میعادهای انتخاباتی نشان خواهد داد کدامین محفل دیگری را منزوی کرده، و خواهد توانست از ملت باج‌خواهی‌ بیشتری صورت دهد. ولی جالب‌تر اینکه، کلاف سردرگم ساختار دولت استعماری در ایران که با‌ هدف چپاول هر چه بیشتر، وظیفه دارد عرصة ابهام را گسترش ‌دهد، این تحلیل را نیز غیرممکن می‌کند که به صراحت بگوئیم،  دولت روحانی در صف «طرفداران» اوباش نشسته یا در صف مخالفان‌شان!

 

در عمل، مجموعة دولتی‌ها، و یا حداقل برخی عوامل آن می‌توانند در هر یک از این صف‌بندی‌ها حضور فعال داشته باشند. از اینرو معلوم نیست تصفیه‌ای که با برکناری برخی کادرهای امنیتی آغاز شده،  شامل مخالفان اوباش می‌شود،   ‌یا شامل طرفداران‌شان. به سیاق نمونه به عملکرد روزنامة کیهان نگاهی بیاندازیم. روزنامه‌ای که با بودجة مستقیم دولت چاپ و منتشر می‌شود،‌  و از تهاجم به سفارت عربستان استقبال گرم و صمیمانه به عمل آورده. به همچنین می‌توان برخی امامان جمعه را نیز معرفی کرد که رسماً از اوباش حمایت کرده و می‌کنند،‌ هر چند برخی از آنان از قماش علم‌الهدی ابتدا طرفدار لات‌ها بودند و بعد تغییر موضع دادند.   خلاصة کلام، همانطور که معلوم نیست بعضی‌ها چه موضعی دارند، موضع دولت روحانی نیز علیرغم اظهارات «تند» این و آن، در عمل گنگ و مبهم باقی مانده. تعجبی هم ندارد، ‌تداوم محفل استعماری «شیخ وشاه» در گرو گسترش «ابهام و توهم» بوده، هست و خواهد بود. و اوباش‌گری پایه و اساس موجودیت این محفل به شمار می‌رود. اینک که نگاهی شتابزده به دلائل عمدة اوباش‌گری‌های اخیر در سیاست‌های درونمرزی داشتیم، نیم‌نگاهی بیاندازیم به تبعات برونمرزی آن.

 

همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم هدف عالی و نهائی ایالات‌متحد در حوزة خلیج‌فارس برپائی دو قدرت منطقه‌ای شیعه و وهابی و میدان دادن به تنش‌های منطقه‌ای است. این سیاست از سال‌ها پیش با وسواس فراوان از سوی واشنگتن دنبال شده، و مسکو به دلائلی باز هم امنیتی و نظامی از آن به هیچ عنوان حمایت نمی‌کند.   در عمل، اوباشی که سفارت عربستان را به آتش کشیدند،‌   در مقام فعلة سیاست آمریکا عمل کردند،‌ و جهت فراهم آمدن زمینة پیشروی یانکی‌ها در منطقه دست به خرابکاری زدند.   اگر واشنگتن و لندن می‌توانستند از این تحرکات همچون دوران اشغال سفارت آمریکا در تهران حمایت سیاسی و استراتژیک به عمل آ‌ورند،   مشکل ایالات‌متحد در فردای فروپاشی دیواره‌های تحریم اقتصادی ایران از میان رفته بود.   دلیل نیز روشن است؛ آن زمان که می‌گوئیم «قدرت منطقه‌ای»، مسئلة حمایت نظامی و اطلاعاتی یک ابرقدرت در قفای این «قدرت» مطرح می‌شود. و زمانیکه این ابرقدرت جهانی کسی جز ایالات‌متحد نیست، تمامی تحولات و تنش‌های منطقه‌ای نهایت امر آب به آسیاب واشنگتن خواهد ریخت.

 

این نوع قدرت‌سازی‌های مسخره را ملت ایران در دوران آریامهر، در مصاف با عراق به صراحت تجربه کرده. در آن روزها بغداد و تهران در برابر یکدیگر «ایستاده‌» بودند، و هر کدام از این رژیم‌ها را قدرت‌های استعماری در ازای چپاول نفت و گازطبیعی‌شان از نظر نظامی تغذیه می‌کردند. ولی دیدیم، زمانیکه همین «قدرت‌های» منطقه‌ای می‌بایست پای در جنگی‌ استعماری و فرمایشی بگذارند،‌ ارتش‌های به ظاهر «قدرتمندشان» پوشالی از آب در آمدند. نه نیروی هوائی اعلیحضرت که به دست ملاها افتاده بود از خود کارآئی نشان داد، و نه نیروی زرهی خیره‌کنندة حزب بعث توانست خوزستان را که «عربستان شمالی» می‌نامید «تسخیر» کند. در دوران جدید نیز قضیه دقیقاً همان است؛ دو دولت دست‌نشاندة غرب ـ جمکران و عربستان ـ که جهت فراهم آوردن زمینة چپاول هر چه بیشتر ملت‌ها ظاهراً در برابر هم گردنکشی می‌کنند،‌ در صورتبندی مورد نظر واشنگتن هر روز قدرتمند‌تر خواهند شد؛ امکانات نظامی‌شان افزایش خواهد یافت، البته فقط در رسانه‌ها!

 

اوباش جمکران را جهت به ارزش گذاردن همین الگوی استعماری به سفارت عربستان سعودی هی کرده بودند، ولی با تغییر سنگر دولت این گمانه قوت می‌گیرد که این لایه از سیاست‌های داخلی دیگر مشکل می‌تواند اجرائی شود.

 

همانطور که می‌دانیم موضوع دیگری نیز در استراتژی‌های منطقه‌ای هنوز در ابهام باقی مانده،   موضوعی که این روزها آنقدرها در رسانه‌ها بازتاب ندارد: سرنوشت بحران سوریه!   در نتیجه، چه بهتر که در اینمورد نیز تا حدی موشکافانه به مسائل بنگریم.   حکومت اسلامی جمکران تحت عنوان حمایت از «دولت بعث سوریه» گروهی مزدور به اینکشور اعزام داشته،   ولی در اینکه نقش واقعی اینان در سوریه چیست آنقدرها نمی‌توان به صراحت اظهار نظر کرد. واقعیت این است که یک دولت خدامحور و ضدلائیسیته همچون حکومت جمکران نمی‌تواند از دولت لائیک و سوسیالیست سوریه حمایت کند!   در نتیجه، هنگام برخورد با «تیتر» رسانه‌ها در مورد «حمایت تهران از دمشق» چه بهتر که موشکافانه‌تر به مسائل بنگریم. حکومت اسلامی در عمل به عنوان عامل نفوذی سیاست ایالات‌متحد پای به درگیری‌های سوریه گذارده،‌ و هدفی جز گسترش درگیری‌های قومی و مذهبی و میدان دادن به محافلی که خواستار تجزیة اینکشورند دنبال نمی‌کند. به همین دلیل زمانیکه روسیه به صراحت در سوریه موضع‌گیری کرد، رسانه‌ها ادعا داشتند که مسکو به جمکرانی‌ها فشار آورد تا از اینکشور خارج شوند. هر چند هنوز ادعا می‌شود که نیروهای عدیده‌ای از مزدوران جمکرانی در سوریه حضور دارند.

 

منطقاً اگر درگیری‌های سفارتخانة عربستان در تهران به دخالت مستقیم قدرت‌های استعماری غرب منجر ‌شود، از این مفر، عملیات ایذائی‌ جمکرانی‌ها بر علیه دولت سوریه و فشار جهت تجزیة اینکشور می‌تواند شدت گیرد. روشن‌تر بگوئیم؛ از این طریق حکومت جمکران می‌توانست به آمریکائی‌ها «خدمات» بیشتری ارائه نماید. و به همین دلیل دولت روحانی یکهفته این پا وآن پا کرد تا آلو را از دهان وزیر امور خارجه‌اش بیرون کشیده، مم‌جواد ظریف را به نامه‌نگاری بیاندازد. وزیر امور خارجه جمکران هم یک نامة آخوندی قلمی کرد و ضمن سلب مسئولیت از ملایان، تحت عنوان تلاش جهت دستیابی به صلح پایدار، ‌ انگشت اتهام را به سوی طرف مقابل گرفت:

 

«نشانه‌هائی وجود دارد که برخی در عربستان سعودی در کار گرفتار کردن تمام منطقه در بحران هستند و بیم آن دارند با کنار رفتن ابرهای تصنعی تهدید ایران هسته‌ای، تهدیدات واقعی جهانی که توسط افراطیون و حامیانشان پدید آمده است برملا شود.»

منبع: بی‌بی‌سی، 9 ژانویة سالجاری

 

البته ما در این موارد با مم‌جواد جداً هم‌عقیده هستیم، با چند «تفاوت» کوچک: عبارت «برخی در عربستان سعودی» را بهتر است با «برخی محافل در ایران و عربستان» جایگزین کنیم.   و خصوصاً آن «افراطیونی» که مم‌جواد در نامه‌اش به آنان اشاره می‌کند،   الزاماً به اعضای شناخته شده و یا ناشناس داعش محدود نمی‌‌شود. واقعیت این است که، «افراطیون» کذا در درون حکومت اسلامی به مراتب از سوریه، عربستان و لبنان پرشمارترند، و نقش زیرساختی اینان در تشکیلات حکومت جمکران آنچنان کلیدی شده، که شاهدیم دولت نیز نهایت امر نمایندة هم‌اینان به شمار می‌رود. پس چه بهتر که اگر مم‌جواد طبیب است، بجای ارسال «نصایح» پدرانه به شیوخ عربستان اول فکربکری برای کلة کچل خودش بکند.

 

وزیر امور خارجه جمکران علاوه بر نامه‌نگاری طی اظهاراتی، میدان گرفته و رسماً از نقش عربستان در بحران‌آفرینی‌ها انتقاد می‌کند،   و ریاض را زمینه‌ساز تحکیم الگوی آمریکائی‌ها در بحران سوریه قلمداد می‌نماید.   بدون آنکه بخواهیم این «اظهارات» بی‌پایه را بشکافیم فقط یادآور شویم که «بحران» مورد نظر ظریف، یعنی بحران فعلی «سفارتخانه»، نه در عربستان و توسط عمال عربستان که در شهرهای تهران و مشهد و توسط عوامل و «مردم طرفدار ولایت و فقاهت» به وجود آمده. در نتیجه، سخنوری‌های ظاهراً دیپلماتیک وزیر امور خارجه در عمل چیزی نیست جز تف سر بالای وی به چهرة حسن فوتبال. ظاهراً الاغی که طی سدة اخیر برای «شیخ وشاه» در هر میعاد باقالی می‌آورد، دیگر پیر و ناتوان شده و نفس‌های آخر را می‌کشد!

 

حال ببینیم اگر الاغ دولت دیگر نمی‌تواند همان باقالی را برای دستگاه «شیخ‌وشاه» بیاورد،   حسن فوتبال و باند وی در شرایط استراتژیک فعلی با «این حیوان زبان‌بسته» چکار می‌خواهند بکنند.   همانطور که بالاتر نیز گفتیم، پس از یکهفته «شک میان دو و سه» مم‌جواد را از خواب بیدار کردند تا یک «مشق سیاه» بنویسد و برای «جهانیان» بفرستد! ولی همانطور که می‌بینیم در این انشاء پیش‌دبستانی هر آنچه به عربستان «نسبت» داده شده، چیزی نیست جز اعمال دولت جمکران. حمایت از تندروها، ایجاد تنش در منطقه، دخالت در امور داخلی کشورها و … عملیات مشابه میدانی است که حکومت اسلامی از نخستین روزهای موجودیت‌اش در آن تاخت و تاز کرده. در نتیجه، نامه‌نگاری‌های مم‌جواد، حکایت از «عقب نشینی» دارد! حکومت ملائی ناچار شده دنده عقب بگیرد و برای آنکه از خود تصویر دلفریب‌تری ارائه دهد،  هر آنچه خود از دیرباز در منطقه انجام داده و می‌دهد، به حساب شیوخ عربستان سعودی نوشته:

 

«[…] بربریت عربستان؛ جلادان شمشیر به دست در داخل و نقاب‌پوشان چاقو به دست در خارج[…] عربستان سعودی دارای یک استراتژی سه‌وجهی برای خراب کردن توافق هسته‌ای و تشدید تنش‌های فرقه‌ای در منطقه است[…]»

منبع: فارس،   مورخ 11 ژانویه 2016 ‌کدخبر:1341021000028

 

برخلاف ادعاهای مم‌جواد، صرفاً با نگاشتن چند خط و ابراز انزجار از افراط‌گرائی نمی‌توان خود را مدافع «خردورزی» جلوه داد! از قدیم گفته‌اند، «دوصد گفته چون نیم کردار نیست»، و کردار حکومت ملایان با گفتار مم جواد در تضاد آشکار قرار دارد:

 

«عربستان سعودی باید دست به انتخابی بسیار مهم بزند. آن‌ها می‌توانند به حمایت از تروریست‌های افراطی و ترویج نفرت فرقه‌ای ادامه دهند یا راه حسن همجواری و ایفای نقش سازنده در ثبات منطقه‌ای را انتخاب کنند. امیدواریم عربستان سعودی نسبت به پیمودن راه خرد متقاعد شود»

همان منبع

 

بله، خیلی عجیب است ولی تو گوئی این نامه را مخالفان حکومت اسلامی به شخص حسن روحانی نوشته‌اند!   و مطالعة آن این سئوال را پیش می‌آورد که با این برخوردهای آمرانه و تهاجمی چگونه می‌توان «نقش سازنده‌ای در ثبات منطقه‌» هم ایفا نمود؟ روحانی اگر تلاش دارد نکبت و ادبار چهار دهه حکومت شیعی‌مسلکان جنایتکار را در ایران به گردن عربستان سعودی بیاندازد و از این درگیری به حساب خود، هم در سوریه، و هم در افغانستان و ترکیه و عراق «جان سالم» به در برد، به استنباط ما دچار توهم شده. این دولت نمی‌تواند دولت‌های دیگر را ملزم به پیمودن راهی کند که هم، خودش از پیمودن آن عاجز است و هم، هیچ تمایلی به آغاز چنین حرکتی ندارد.

 

نزدیک شدن به ایالات‌متحد به این امید که واشنگتن در این افتضاح از مواضع جمکران حمایت به عمل خواهد آورد،‌ امیدی است واهی. آمریکا در شرایطی که عربستان و عراق را از دست می‌دهد، نمی‌تواند زیر دماغ مسکو در تهران خیمه بزند و دست ملایان شیعی را بگیرد. نسخه‌ای که مم‌جواد ظریف برای عربستان نوشته برای حکومت جمکران کارآئی بیشتری دارد. این حکومت می‌باید دست به انتخابی بسیار مهم بزند. یا با حمایت از اوباش شهری و افراط‌گرایان دین‌خو چشم امید به حمایت‌های آمریکا می‌دوزد، حمایتی که اگر هم امکانپذیر باشد تهران را در کنار داعش و دیگر اوباش می‌نشاند. و یا با قبول اینکه راهی جز تجدیدنظر اساسی و پایه‌ای در ساختارهای بنیادین اسلام سیاسی ـ قانون اساسی، اصل ولایت‌فقیه، دین دولتی و … ـ باقی نمانده، راه به سوی خردگرائی می‌گشاید. این انتخاب نیز از جمله همان خردگرائی‌هائی است که حکومت ملایان دیگران را به پیروی‌ از آن فرامی‌خواند.

 

 

 

پل تیره‌روزی!

 

حکومت ملایان و اربابان‌اش در غرب می‌خواهند ملت ایران را به این صحنه‌آرائی «عادت» دهند که «تحولات خیابانی» و ظاهراً خارج از کنترل دولت و سیاست‌های خارجی،‌ نهایت امر سیاست داخلی و خارجی کشور را تعیین می‌کند! و اینبار نیز به بهانة اعدام یک شیخ عرب شیعه که کسی هم در ایران او را نمی‌شناسد،   دست‌هائی «مشکوک»‌ کشورمان را به بحرانی دیپلماتیک کشاند و در شورای امنیت سازمان ملل یک محکومیت حقوقی بر علیه دولت به ثبت رساند!   پیرامون اینکه این تنش‌های خیابانی از کجا تغذیه می‌شود و عوامل واقعی‌شان،   و نه آنچه «مردم» معرفی می‌شود،   ریشه در کدامین محفل و منجلاب دارند می‌توان روزها و روزها به بحث و گمانه‌زنی مشغول شد.   ولی در اینکه چنین رخدادهای تأسف‌باری که نتایجی مهلک برای ملت ایران به ارمغان آورده و می‌آورد، نه «معصومانه» و اتفاقی است و نه خارج از کنترل حاکمیت، جای تردید وجود ندارد. حکومت اسلامی دست‌دردست محافل ضدایرانی اجنبی، این برنامه‌ها را سازمان می‌دهد تا آب به آسیاب دشمنان ملت ایران و اوباش و لات‌ولوت‌های شهری، یعنی حامیان اصلی‌اش بریزد. و برای خروج از منجلاب حکومت آخوندهای خودفروخته، می‌باید نخست تکلیف خود را با همین «محافل» روشن کنیم، محافلی که ریشه‌های کهن دارند!

 

اگر نخواهیم شاهکارهای آیت‌الله شیرازی و نقش‌پذیری آخوندها در افتضاحات بانک شاهی و تجارت تنباکو و … را باز شکافیم،‌ و از خانم هما ناطق ‌ـ ایشان متخصص تاریخ مشروطه بودند و همین چند روز پیش دنیا را رها کردند ـ به دلیل کم‌کاری حیرت‌انگیز «علمی‌شان»، آنهم طی بیش از سه دهه اقامت در پاریس ایراد بگیریم، با نیم‌نگاهی به کودتای 28 مرداد می‌توان تا حدودی به ریشه‌های محافل این اراذل دست یافت.   بله، در سال 1332 و در چارچوب سیاست‌هائی بسیار پیچیده که آن روزها عموماً از سوی لندن مدیریت می‌شد، در چند شهر بزرگ کشور، ارتش، نخست وزیر وقت، محمد مصدق را به نفع محمدرضا پهلوی از کار برکنار کرد و دست به یک تصفیة سیاسی گسترده در طیف توده‌ای‌ها و گروهی از به اصطلاح «ملیون» زد.   مورخان دولتی و خصوصاً غربی‌ها،   از این رخداد ویراست‌هائی ساده‌انگارانه و مردم‌پسند بر محور «خیر و شر» ساختند، و در این ویراست‌ها که بیشتر به فیلم‌های والت‌دیسنی شباهت دارد تا به تحلیل بحران‌های سیاسی پیچیده با تبعات استراتژیک جهانی، تاریخ‌نویسی «رسمی» نقش «فرشتة فداکار» را به محمد مصدق، و نقش دیو آدمخوار و کودتاچی را به محمدرضا پهلوی عنایت کرد!

 

ولی مسائل به مراتب پیچیده‌تر از این‌ها بود؛ مصدق را همان دست‌هائی به دربار تحمیل کرده بود،‌ که بعداً از آستین کودتا هم در آمد!   بله،  پیرامون اینکه ویراست‌های «رسمی»، نه فقط در ایران که در تمامی کشورهای جهان، تا چه حد به واقعیت‌های اجتماعی نزدیک بوده و هست، در حال حاضر فرصت بحث و گفتگو نیست. ولی با بازگشت به رخدادهای غائلة 22 بهمن مسئلة جالبی را می‌توان بازشناخت و آن اینکه،  ملایانی که با دستان پر مهر سازمان سیا و ارتش شاهنشاهی به قدرت رسیدند، از 22 بهمن 57 تاکنون به صورت فصلی و منظم دست به کودتاهائی همچون 28 مرداد می‌زنند، و در هیاهو و بلوای خودساخته‌شان، خود را همزمان دشمن خونین همان کودتای 28 مرداد نیز معرفی می‌کنند!  به عبارت دیگر، اینان نه تنها تاریخ کشور را قلب کرده‌اند،‌ و برای خود که اکثراً از دستیاران کودتاچیان بوده و هستند چارپایه‌ای در سنگر آزادیخواهی تأمین می‌کنند، که با چپ‌نمائی و مزدوری، ابزاری ساخته‌اند تا امثال مصدق‌السلطنه، شارلاتان وابسته به محافل آنگلوفیل را به جنبش «ضدامپریالیستی» ملت‌های جهان هم وصله کنند!   باید قبول کرد،‌ این شعبده بیشتر جهت قرض دادن نان به ملا به راه افتاده. بله، تصدیق می‌فرمائید، آنجا که مصدق‌السلطنه ضدامپریالیست بشود، روح‌الله خمینی هم می‌تواند «چه‌گوارا» باشد!

 

 

ولی چه‌گوارا بازی‌های روح‌الله که طی نخستین ماه‌های پس از کودتای 22 بهمن 57،‌ هر روز شدت بیشتری می‌گرفت، نهایت امر به «تسخیر» سفارت آمریکا در تهران منجر شد! و به این ترتیب،   یک ملای شیعه یک‌شبه از «شک میان دو و سه» پای بیرون گذارده،‌ تبدیل شد به منبع الهامات ضدامپریالیستی «آزادگان جهان!»‌  البته می‌دانیم که تمامی موجودات دنیا، از مورچه و مگس گرفته تا موش و خصوصاً آخوند نیازمند «رشد و پیشرفت و عروج» هستند.   در نتیجه، آنقدرها بر این ملا که می‌خواست «پیشرفت» کند عیب نمی‌گیریم.   حماقت و فرصت‌طلبی بچه‌ملا‌هائی را هم که با تسخیر سفارت آمریکا در تهران، عامل عروج این ملا شدند نیز سرزنش نمی‌کنیم. چرا که، علاوه بر پیشرفت آخوند به دلیل «مبارزات پیگیر» لات‌ها با امپریالیسم جهانی، این موجودات قرون‌وسطائی نیز توانستند سوار بر دوش همان‌ها که هنوز به صورت مبهم «مردم» و «گروه‌خودسر» و غیره خوانده می‌شوند، از پستوهای خاک‌گرفته بیرون آمده،   تبدیل شوند به سخنگویان «انقلاب جهانی» بر علیه امپریالیسم غرب!

 

قدیمی‌ترها می‌گفتند یارو «چشته‌خور» شده!   به این معنا که یک چیز خوشمزه‌ای زیر دندان‌اش انداختند، حالا دیگر ول کن نیست!   البته در همان قدیم‌ها،   شاعری دلسوخته در وصف چشته‌خوری شعری سروده بود که بدنیست آن را نقل کنیم:

دلم که چشته خور التفات دم به دم تُست

روا مدار که آخر به داغ چشته بسوزد.

 

آخی طفلک! از شما چه پنهان من هم دلم برای‌اش کباب شد!  بله، ‌ از آخوندها می‌گفتیم! از همان قدیم‌ می‌گفتند موضوع انشاء یادتان نرود!   و موضوع انشاء امروز مربوط می‌شود به فایدة تسخیر و آتش‌زدن سفارتخانه در راه تأمین منافع غرب از طریق تحکیم و تداوم حکومت آخوند.   این آخوندها از روزی که با گرفتن سفارت آمریکا شاش‌ موشی‌‌شان تبدیل شد به «شاش قاطر»، ول کن قضیه نیستند.  هر وقت با بحران بین‌المللی و یا درگیری‌‌های داخلی روبرو می‌شوند، فوری چند نفر را می‌فرستند به «سفارتخانه!»‌   هر چه به این جماعت بگوئید،   آقا، سرکار، جناب، فلان‌فلان شده، خر همیشه باقالی نمی‌آورد، گوش‌شان بدهکار نیست.   از شما چه پنهان آمریکائی‌ها هم هر چند شاش‌شان به قول رهبر کبیر انقلاب مثل خودشان «نجس» است و «دشمن» اسلام است، از «سفارت بازی» خیلی خوش‌شان آمده.  خلاصه یانکی و ملا با هم همکاری یواشکی و نزدیک دارند؛ به قول رندان با هم می‌شاشند!

 

اگر فراموش نکرده باشیم، پس از توافقنامة هسته‌ای که عملاً دکان نبرد دروغین مقام‌معظم با آمریکا را تعطیل کرد،‌ واشنگتن و نوچه‌های اروپائی‌اش خیلی تمایل نشان می‌دادند که در ایران دکان و کاروکسب به راه بیاندازند.   کار بجائی رسیده بود که حتی مقامات حکومت ضدامپریالیستی جمکران که تا چند روز پیش از توافقنامه با مشت‌های گره کرده در نمازهای نمایشی می‌خواستند به هر قیمت شده خون ارتش آمریکا را بر زمین بریزند،‌ سخن از باز کردن مک‌دونالد و کنتاکی فرایدچیکن و حتی واگذاری صدها پمپ‌بنزین به شل و توتال و … به میان می‌آوردند. بله، بعضی‌ها حسابی دست‌های‌شان را به هم می‌مالیدند که حالا پس از «پیروزی» بر آمریکا دیگر وقت آن رسیده که برویم «سر سفره!‌»‌

 

ولی دیپلماسی کشورهای بزرگ که با هزار دردسر منطقه را از شر سیاست‌های اتمی آمریکا خلاص کرده بود،‌   از بازی جدید‌ یانکی‌ها و نوچه‌های‌شان هیچ خوشش نیامد و به درگاه خداوند نماز گذارد و شکوه کرد. در نتیجه، «به ارادة‌ الهی» معجزه شد؛   ‌یکهو نان سنگک تازه و سبزی‌خوردن و چلوکباب از سفره غیب شد؛  بجای آن چشم‌تان روز بد نبیند، یک دیگ پر گه رفت توی سفرة آخوند. اوباما هم که طی چند سال اخیر هنر «عقب‌نشینی» را خوب یاد گرفته، برای آنکه کسی نگوید مسکو دم‌اش را چیده، زودی یک «قانون ویزای جدید» برای ایرانیان و توریست‌های خارجی که از ایران دیدار کرده‌اند به تصویب رساند، و «محکم» ‌آن را امضاء کرد! حتی هنگام امضاء قانون جدید، عکاس آوردند تا با ترانة:

 

آهای عکاس‌باشی، عکاس‌باشی عکسمو بردار!

آهای باراک جونم صورت‌تو اون‌ور نگهدار!

 

از ایشان عکس بگیرد. و آقا، از شما چه پنهان،‌ عکس یادگاری باراک را با سکرمه‌های‌ در هم، در حالیکه دفترودستک امضاء می‌فرمودند، زدند توی اینترنت!

خر بیار و باقالی بار کن! ملاها غافلگیر شده بودند، به ناچار چند لقمه از همان دیگ گه تناول کردند، ولی جگرشان از اینهمه «ظلم و ستم» سیاه شد!   با دهان پر عربده برآوردند،‌ این چه اسلامی است؟!‌   «حسین‌گویان» مردم را خبر کردند،   باشد که کمک کنند به آیات عظام! و اینچنین بودکه آنحضرت نیمه‌های شب روی بالکن جماران بر خامنه‌ای و اوباما نازل شدند:

 

«اینطور نباشد که روحانیئین گه بخورد، و امت نخورد! ید واحده باشد این بر آن! مع‌الاسف اینجا،   اینجانب غیب هستم بر شما و کمک نیستم بر او. لاکن آقای سفارت! و این آقای سفارت همیشه گشایش بوده بر روحانیت!‌ بچه دس نکن! احمد اینهمه گریه نکن! … »

 

مقام‌معظم با شنیدن ندای آنحضرت از خواب پریدند، دریافتند که راه صلاح‌وفلاح از سفارت می‌گذرد. پس سخنرانی امام را که در خواب‌شان به زبان ترکی می‌دیدند، به زبان «فارسی کربلائی» در اختیار جهانیان قرار دادند. و از قضای روزگار باراک هم که این خواب را به زبان انگلیسی دیده بود،  شیخ عربستان را فرمود: چند رأس شیعة پروار در حجاز ذبح می‌کنی، باشد که داستان شیرین «سفارت بازی» از نو زنده شود.

 

آن‌ها که فکر می‌کنند این حرف‌ها شوخی است،   بهتر است یک‌بار دیگر روند مسائل را مرور کنند. چه بگوئیم!   شوخی‌شوخی پدر یک ملت را لات و آخوند درآورده‌اند. حکومت اسلامی که نمی‌تواند بدون بحران زنده بماند، قصد داشت پس از فروکش کردن بحران ساختگی هسته‌ای پای در بحرانی از نوع آریامهری بگذارد. بله، بساط زن‌ستیزی را به زیرمیز بکشاند و چپ‌ستیزی و ساواکی‌بازی را از صندوقخانه بیرون آورده از نو روی میز بگذارد.   شرکت‌های آمریکائی را به ایران بکشاند، و کارشناسان سازمان سیا را تحت عنوان مهندس و برنامه‌ریز و حسابدار و روزنامه‌نگار و غیره هزار هزار روی سر ملت هوار کند.   باشد که از این مفر کشور تبدیل شود به نوعی «پل‌پیروزی» هزارة سوم.   و می‌دانیم که این نوع فعالیت‌ها در شرایطی که روسیه، چین و هند قصد بازسازی سیطرة سیاسی و منطقه‌ای خود را دارند آنقدرها سهل و ساده نیست. به عبارت دیگر،  حکومت اسلامی ملایان در فردای امضای توافقنامة هسته‌ای بجای نگریستن به آینده و گشایش «دفتری نو» جهت حضور محترمانة ملت ایران در صحنة بین‌الملل عین عنتر می‌خواست ادای آریامهری‌ایسم امثال هویدا و آموزگار را درآورد.   پاسخ دندان‌شکن را نه ملا که ارباب‌اش در واشنگتن دریافت کرد؛ امضاء سند ویزای کذا نیز به دلیل توسری محکمی بود که کاخ‌سفید دریافت کرده بود. خلاصه در هزاره سوم علیرغم خوش‌رقصی‌های آخوند و اوباش، «پل پیروزی» تبدیل شد به «پل تیره‌روزی!»

 

آنچه آمریکا در «بحران» ساختگی سفارت عربستان می‌جوید از روز هم روشن‌تر است. و روند مسائل به صراحت این اهداف را نشان داده.   قطع رابطة کشورهای همجوار با ایران؛   قرار دادن ملت ایران تحت فشارهای اقتصادی، تجاری؛‌   ایجاد تحدیدات جدی در برابر حضور ملت ایران در صحنه‌های بین‌المللی؛ و … این را فراموش نکنیم که، فروافتادن دولت حسن روحانی علیرغم تمامی اهن‌وتلپ‌های خررنگ‌کن‌اش در چنین چاه گُهی فقط می‌تواند دو دلیل داشته باشد.   یا وی شخصاً همکار این اوباش است، و یا آنقدر از مرحله پرت است که نمی‌داند کجا نشسته و با چه ابزاری حکومت می‌کند. ولی در هر دو صورت، چه حسن فوتبال نادان باشد و چه بدسگال مسئولیت مستقیم دولت و شخص خود را در این افتضاح نمی‌تواند لوث کند.  وزیرکشور،   نیروهای انتظامی، وزارت‌اطلاعات، سپاه‌پاسداران و دیگر ارگان‌های امنیتی و انتظامی که هر گونه تحرک مخالف را در اسرع وقت سرکوب می‌کنند نمی‌توانند ادعا کنند که «غافلگیر» شده‌اند.

 

ولی ورای اهداف خارجی ـ محاصرة عملی اقتصادی و سیاسی ملت ایران ـ آمریکا اهداف داخلی نیز در این بحران جستجو می‌کند. بحرانی که به دلیل بی‌اعتباری حسن روحانی و باند دولتی وی نه فقط گریبانگیر دولت فعلی و کادرهای بالای اداری خواهد شد که وسیله‌ای مناسب جهت به انزوا بردن اینان در انتخابات اخیر نیز فراهم می‌آورد. در همینجا می‌باید پرسید، حکومتی که اینچنین سهل و ساده، توسط یک گله لات به قول کشتی‌گیران «در خاک می‌نشیند»، لیاقت آن را دارد که سرنوشت یک ملت را در دست گیرد؟

 

 

 

 

 

 

 

 

نبرد جون جون با آخ‌ جون!

saeed_saman_16_01_04

 

پس از انتشار خبر اعدام یک شیخ شیعه در عربستان، آنچه در برابر اماکن دیپلماتیک اینکشور در تهران و مشهد رخ داد،‌   نه عمق معضل حکومت اسلامی را به نمایش می‌گذارد،   و نه می‌‌تواند «نمائی» باشد،   هر چند ناچیز از کوه‌یخ مشکلاتی که این حکومت در داخل با آن روبروست.   این واقعیت دارد که حکومت اسلامی جمکران در بحران افتاده؛   ولی این بحران به مراتب از درگیری مشتی لات‌ولوت، طرفداران این و یا آن عمامه‌ای و کلاهی با یکدیگر فراتر می‌رود. ریشه‌های این بحران نه در داخل که در خارج مرزها است. و از آنجا که دستگاه لات‌سالاری جمکران ثمرة همخوابگی روحانیت خودفروختة شیعه با آنگلوساکسون‌هاست،   این لندن و واشنگتن‌اند که در این میانه گریبان‌شان گرفتار آمده و در بحران افتاده‌اند،   نه علی خامنه‌ای مفلوک و یا حسن روحانی مبهوت.  بحران امروز نتیجة شکست «کلان ـ استراتژی»‌ آتلانتیست‌ها برای ایجاد دو قطب کاذب سیاسی در منطقه است.

 

ماه‌ها پیش در مطلبی اشاره کرده بودیم که یکی از «شاه‌طرح‌های» آتلانتیسم تشکیل دو «قدرت منطقه‌ای» ـ ایران و عربستان سعودی ـ در توازی با یکدیگر و در چارچوب منافع «کلان ـ ‌استراتژیک» واشنگتن است. به طور خلاصه در این طرح،   ایران شیعی‌مسلک و عربستان وهابی،   هر دو با حفظ وابستگی مطلق به سیاست‌های غرب، خواهند توانست در مرزهای جنوبی روسیه، خلیج‌فارس، دریای سرخ، باب‌المندب و … دست به بحران‌سازی‌های «برادرانه» زده،   ابزاری باشند در کف سازمان ناتو جهت تحمیل مطالبات «نظامی ـ استراتژیک» این سازمان به مسکو! و در دنبالة همین سیاست‌گزاری‌های مزورانه بود که چند ماه پیش شاهد هیاهو بر سر تجاوز به «حاجی کودکان» ایرانی در فرودگاه جده بودیم.  پس از فروکش کردن آتش این «افتضاحات»،   نوبت به تلاش‌های کودتائی در عربستان در مراسم حج رسید.  و طی آن حکومت اسلامی در طرحی مداخله‌گرانه و غیرقانونی تعداد کثیری از عمال سپاه پاسداران و لات‌ولوت‌های دولتی را به مکه فرستاد تا در سازمان دادن کودتا به گروه‌های داخلی کمک رسانند.  و دیدیم که بر سر این حضرات چه آمد؛   هنوز «پیکر مطهر» بسیاری از این شهدای راه عموسام در سردخانه‌های آل‌سعود آب یخ می‌خورد و به حسن فوتبال تحویل داده نشده.

 

ولی با شکست برنامة‌ مشعشعانة عموسام در عراق، سوریه و لبنان و غیب شدن سردار سلیمانی و قتل تعداد کثیری از اوباش اعزامی جمکران به سوریه که در طرحی باز هم آمریکائی، قرار بود در کنار «داعش» زمینه‌ساز تجزیة اینکشور باشند،  عموسام عقب نشست. روابط سیاسی عربستان با عراق از سر گرفته شد؛   ال‌سیسی، رئیس کودتای مصر از حیطة کنترل لندن و واشنگتن بیرون خزید؛   اردوغان بی‌پدرتر از همیشه، دست‌به‌دامن عربستان شد؛   و عراق شروع به بازپس گرفتن سرزمین‌های اشغالی خود کرد. در دنبالة همین تغییرات است که عربستان تعدادی از اعضای سیاهی‌لشکر طرح‌های آمریکائی،   که در میان‌شان از قضای روزگار یک آخوند شیعه نیز دیده می‌شود به تیغ جلاد سپرد چرا که در سناریوی ولی‌نعمت‌های آمریکائی‌‌اش نقش اینان به پایان رسیده بود.

 

ولی اگر حکومت‌های سوریه، عراق و لبنان تازه‌نفس‌اند و در آینة تحولات نوین منطقه هر کدام برای خود آینده‌ای ترسیم ‌کرده‌اند،   و اگر شیخ‌نشینان منطقه از جمله حاکمیت عربستان سعودی با تکیه بر سنت‌های قومی خود تلاش دارند تا موجودیت‌شان را حفظ کنند،   این روند شامل حال حکومت‌های تهران و آنکارا نمی‌شود.  ایندو حکومت بیش از پیش متزلزل شده‌اند، و هر کدام غریقی را مانند که به هر تخته‌پاره‌ای جهت حفظ موجودیت‌اش چنگ خواهد انداخت. ولی از آنجا که در این مقطع مسئلة دولت ترکیه مورد نظر ما نیست، فقط می‌پردازیم به جمکرانی‌ها!

 

حکومت جمکران همچون دوران بلبشوی «جنبش سبز»،‌ به این توهم دچار شده که اگر دستگاه حکومت را همچون خیاری از درازا به دو نیم تقسیم کند و هر «نیمه» را در رسانه‌ها «دشمن» دیگر نیمه بنمایاند؛   از تلاقی بحران‌ساز این دو «نیمچه خیار» کل حکومت، نه تنها از بحران پای بیرون خواهد گذارد که راه به صلاح و فلاح نیز می‌برد.   باید بگوئیم که شانس پیروزی این سناریوی فرسوده بسیار ضعیف است. در درجة نخست، این سناریو تاکنون دو ‌بار اجرا شده. و حکومت ملایان، هم در دوران ملاممد اردکانی، و هم طی گربه‌رقصانی‌های میرحسین موسوی همین خیمه‌شب‌بازی تکراری را به خورد ملت داده، در نتیجه، اینبار حسن فوتبال مشکل خواهد توانست همان آش را روی بار بگذارد.

خلاصه به نمایش گذاردن «قاطعیت قانون‌مدارانة» صوری حکومت در رسانه‌ها، و در تخالف قرار دادن رئیس‌جمهور «منتخب» با لات‌ها و‌ «گروه‌های خودسر»، به شیوة دوران ملاممد اردکانی دیگر نمی‌تواند نجات‌بخش باشد. این دولت نمی‌تواند بی‌عملی خود را توجیه کند، چرا که، کفگیر یانکی‌ها در منطقه به ته‌دیگ خورده. از اینرو حمایت‌های مشفقانة آتلانتیست‌ها از عملیات برحق «ریاست‌جمهور» قانونگرا به تدریج تبدیل به «ایرادگیری» از بی‌عملی دولت می‌شود.  در همین راستا، سایت بی‌بی‌سی، دل‌خور از عقب‌نشینی عموسام و به خطر افتادن منافع دربار و ملکه در خاورمیانه،‌ اگر دستش به مسکو و پکن نمی‌رسد،   گریبان حسن فوتبال را سخت گرفته و تلویحاً وی را بی‌اعتبار می‌خواند و به «اعتبار» رهبران لات‌ و اوباش اشاره می‌کند:

 

«[…] آیا بهتر نیست بجای حسن روحانی روی حرف آنانی در ایران حساب [کنیم] که با اشاره‌ای تلویحی می‌توانند جمعی را بسیج کنند و دولتی را بی‌آبرو کنند؟»

منبع: بی‌بی‌سی، 4 ژانویه 2016

 

خلاصه،  شیپور وزارت امور خارجه انگلستان حرف دلش را می‌زند؛ در واقع،  لندن از دیرباز به نصایح فوق گوش فراداده بود، و نه تنها در ایران، که در سراسر جهان روی حرف «هم‌آنانی» حساب باز می‌کرد و می‌کند که قلادة اوباش را در کف دارند. بریتانیا، امروز نیز علاقه‌مند است در ایران، روی حرف همین «قلاده‌داران» حساب کند. ولی صدافسوس که به تدریج مهار اوباش جمکرانی از دستش خارج می‌شود. به همین دلیل است که توپخانة بی‌بی‌سی به دیوار کوتاه و کاهگلی حسن‌ فوتبال،   نوچة «ام. آی. 6.»‌ شلیک می‌کند:

 

«[…] برای ناظر داخلی یا خارجی پذیرفتنش سخت است که نیروی انتظامی پیشاپیش تدابیری نیندیشده و توان کافی برای کنترل جمعیتی چندصد نفره را نداشته، و مجبور شده کناری بایستد و اجازه دهد افرادی به داخل ساختمانی حفاظت شده بریزند و غارتش کنند، همان نیروی انتظامی که نشان داده اگر لازم باشد می‌تواند جمعیت‌های چند هزار نفره را قاطعانه پراکنده و سرکوب کند.»

همان منبع

 

صدآفرین بر بی‌بی‌سی! برای انتخابات خبرگان، شخصاً به آیت‌الله بی‌بی‌سی رأی می‌دهم، شما چطور؟ ولی گویا این آیت‌الله برخی اوقات دچار فراموشی می‌شود.   مثلاً در دوران خاتمی اصلاً از این حرف‌ها نمی‌زد. بله، یادمان نرفته که همین بی‌بی‌سی در دوران فلاکت‌بار خاتمی از بی‌عملی ملاممد هنگام حمله به وزراء، درگیری‌های خوابگاه دانشجویان، کتک‌زدن مقامات در خیابان،‌ و … ایراد و اشکال نمی‌گرفت.   بی‌عملی دولت آن روزها در مسیر «بی‌اعتباری» محمد خاتمی تحلیل نمی‌شد؛   کاملاً برعکس! آن روزها،   این وحشیگری‌ها از منظر بی‌بی‌سی نشان حقانیت و محبوبیت رئیس‌جمهور «مظلوم و منتخب» بود!

 

پدر این سیاست بسوزد که پدر بعضی‌ها را اینجوری درآورده!   روحانی اینک مجبور است دست به اقداماتی جهت توجیه سیاست‌های داخلی خود بزند، و این موضع‌گیری اجباری که نسخه‌اش را از قضای روزگار بی‌بی‌سی برای دولت نوشته، همان است که برای حکومت اسلامی از زهر مهلک‌تر است. ادعای اینکه روحانی سوار بر بال فرشتگان از صندوق‌های نکبت‌گرفتة حکومت اسلامی سر بیرون آورده و «آراء ملت» ایشان را رئیس‌جمهور کرده، تا کی می‌تواند این و آن را بفریبد.  روحانی را همین لات‌ها بیرون کشیده‌اند؛ او و دیگر «مقامات» این حکومت دست‌نشانده، غیرقانونی و فاشیست تکیه‌گاهی جز سیاست‌های چپاولگرانة اجنبی و اوباش نانخور داخلی‌شان ندارند. حال بی‌بی‌سی با چه روئی از این ملای مفلوک می‌خواهد برای حفظ منافع علیاحضرت اوباش حامی خود را هم «سرکوب» کند؟ اشتباه نکنیم، لندن‌نشینان بخوبی می‌دانند که چنین درخواست مذبوحانه‌ای به معنای حفظ روحانی و خامنه‌ای و باند کودتای 22 بهمن 57 در قدرت نخواهد بود. به استنباط ما، پیام چنین درخواستی این است که حضرات بهتر است فکری برای رها کردن اریکة قدرت بکنند!

 

دلیل نیز روشن است. رخدادهای تأسف‌باری که به دلیل اوباش‌گری عوامل حکومت در برابر سفارت و کنسولگری عربستان به وقوع پیوسته،   چند طیف متفاوت سیاسی را در ایران فعال کرده. گروهی از جمکرانیان ـ کیهان، سپاه پاسداران و باند علی مطهری ـ در صدد توجیه عملیات «حق‌طلبانة» اوباش‌اند.   اینان نه فقط چنین عملیاتی را نکوهش نمی‌کنند،   که با تکیه بر ادبیات لات‌منشانه سعی دارند یک حرکت سازمان یافته توسط اوباش جیره خوار حکومت را «تحرک خودجوش مردم» جا بزنند! خلاصه اینان دست‌اندرکار «بازگوئی» همان داستان تکراری‌ای هستند که از دوران وحشت خمینی و موسوی و بهشتی،   تحت عنوان «تجمع امت حزب‌الله» و تصمیمات «مردم همیشه در صحنه» هر گونه سرکوب فرهنگی، سیاسی و مطبوعاتی را موجه و مقبول جلوه می‌داد.

 

از سوی دیگر، گروهی که رسانة شرق رهبری آنان را برعهده گرفته سعی دارد با نشان دادن شیوة سازماندهی شدة عملیات،   به مخاطب «ثابت» کند که اوباش با قصد آتش زدن سفارت و کنسولگری عربستان به این اماکن نزدیک شده‌اند و اینکه،   این برنامه از پیش سازماندهی شده بود. البته ما هم با «شرق» هم‌عقیده هستیم،   ولی می‌خواهیم بدانیم چرا روزنامة شرق در مورد دولت روحانی و نقش وی در این میانه سکوت کرده؟ بله،   اینجاست که دم خروس از زیر عبای ملا بیرون می‌زند، و نقش واقعی روزنامة شرق در توجیه سیاست‌های ضدایرانی ملایان نمایان می‌شود.   نمی‌توان قبول کرد که چنین عملیات وحشیانه‌ای، با تبعات دیپلماتیک هولناک منطقه‌ای‌اش فقط توسط مشتی لات برنامه‌ریزی شده باشد.   کل حاکمیت جمکران در این بساط درگیر بوده،   و به استنباط ما در یک محاسبة غلط گیر افتاده. محاسبة غلطی که امتداد همان اشتباه محاسبه‌ای است که طی دوران حج امسال، با ارسال اوباش به عربستان مرتکب پیش آمد.   روحانی و دولت وی به هیچ عنوان در این غائله‌ها بی‌تقصیر نیستند؛   کاملاً بر عکس! این حضرات برنامه‌ریزان واقعی این بحران‌ها هستند،  اینان دست‌دردست اوباش وابسته به تشکل‌های انتظامی و پاسداران قصد دارند بحران‌های منطقه‌ای ایجاد کنند و آب به آسیاب سیاست‌های آمریکا و انگلستان بریزند.   ولی همانطور که بالاتر عنوان کردیم به دلیل شرایط نوین سیاسی، اجتماعی و خصوصاً استراتژیک، بهره‌وری از این شرایط دیگر برای این حضرات امکانپذیر نیست. این است دلیل بازی کردن نقش حسین مظلوم از سوی حسن روحانی و نکوهش وی توسط بی‌بی‌سی!

 

با این وجود، در همینجا بگوئیم که، ادامة حکایت «کی بود، کی بود، من نبودم!» از سوی دولت دیگر امکانپذیر نیست.   روحانی که تا چند روز پیش از موج «مبارزه با بدحجابی» نیروهای انتظامی عقب مانده بود،   و سعی داشت در آغوش موشک‌های «بردبالای» سپاه پاسداران جا خوش کند، با تحولاتی که پیش آمده مجبور خواهد شد، هم در برابر پاسدارها و هم در مقابل نیروهای انتظامی موضع‌گیری کند و مسئولیت بپذیرد. عملی که دولت روحانی به هیچ عنوان حاضر به انجام آن نبوده و نیست. تمایل حکومت اسلامی به ترویج بی‌مسئولیتی در کشور دیگر نمی‌تواند در این مقطع راه نجاتی برای دولت متصور شود. با این وجود، دولت جمکران راه قدیم را تاکنون ادامه ‌داده، و جهت ارائة یک نسخه از بی‌مسئولیتی ایندولت نگاهی به سرنوشت نشریة «یالثارات» می‌اندازیم.

 

شاهدیم که مجوز نشریة یالثارات به دلیل فحاشی «دینی ـ عقیدتی» لغو شده.   باید پرسید به چه دلیل دولت بجای اینکه نویسندگان این نوع مطالب و مدیر مسئول روزنامه را تحت پیگرد قانونی قرار دهد تا پاسخگوی جرم و اتهام‌شان باشند، مجوز نشریه را لغو کرده؟ نشریه که مرتکب جرم نشده، مسولان‌اش مجرم‌اند و لغو مجوز نشریه به معنای مبری کردن مجرم است! در واقع، دولت به دنبال مجازات مجرم و توقف جرم نیست. و با لغو مجوز نشریه، هم از خود سلب مسئولیت کرده،   و هم دست اراذل و اوباشی را که چنین مطالبی می‌نویسند باز ‌گذارده.   چرا که،   با لغو مجوز این نشریه،     به اوباش امکان می‌دهد تا در نشریات دیگر همین خط ابتذال را به صور دیگر ادامه دهند.

 

این سیاستی است که حکومت جمکران از روز نخست در کشورمان در تمامی موارد به مورد اجرا گذارده،   و لحظه‌ای از آن غفلت نکرده.   در مورد برنامه‌های «تفریحی» اوباش در برابر سفارتخانه‌ها نیز سیاست دولت همین است.   چند بی‌نام و نشان را به صورت رسانه‌ای می‌گیرند، و پیرامون‌شان در روزنامه‌ها هارت‌وپورتی به راه می‌اندازند!   بعد همین حضرات «بازداشت‌» شده را وابسته‌تر از گذشته به ارگان‌های امنیتی،   از در دیگر جهت اجرای برنامه‌های آتی روانة خیابان‌ها می‌کنند. حال باید بپرسیم، حکومت اسلامی تا کی قصد دارد به این صحنه‌سازی ادامه دهد؟ ایندولت که با دعوت از رهبر تروریست‌های تاجیک به سیاست‌های آمریکا در منطقه لبیک می‌گوید، و مسلماً به بحران‌سازی‌های اسلامی در مرز هند و پاکستان چشم امید بسته، تا کی می‌خواهد بر ستون پوسیدة حمایت غرب از «اسلام سیاسی» تکیه داشته باشد؟   به استنباط ما، اگر جیغ‌ وویغ بی‌بی‌سی، قابلة اسلام سیاسی درآمده، به این دلیل است که دوران لات‌پروری آخوند شیعه و بساط اسلام سیاسی رو به پایان دارد.

 

 

 

توپ و تنبان و علماء!

saeed_saman_16_01_01

 

سال جدید میلادی را در منطقة خاورمیانه در شرایط بسیار ویژه‌ای آغاز می‌کنیم.   بحران خونین سوریه، علیرغم روشن‌تر شدن مسیرهای احتمالی‌اش همچنان بر معادلات منطقه‌ای سنگینی می‌کند. و در کشور عراق، که حاکمیت‌‌اش پس از اشغال کویت ـ سال 1990 ـ در وضعیتی نامعلوم دست‌وپای می‌زد،  پس از گذشت یک ربع قرن،  بحران‌های روزانه همچنان ادامه دارد، هر چند شاهد تلاش‌هائی نوین در راه تثبیت سیاست دولت هستیم. ترکیه نیز با مسائل نوین منطقه‌ای همچنان دست‌به‌گریبان باقی مانده. آنکارا طی چند سال گذشته نتوانسته و همچنان نمی‌تواند، هم خطوط کلی سیاست سنتی‌اش را تحکیم بخشد،   و هم خود را با شرایط جدید منطقه‌ای هماهنگ کند. از سوی دیگر، سیاست‌های نابخردانه و عجولانه، اگر نگوئیم سودجویانة قدرت‌های جهانی، مناطق کردنشین را در منطقه به مرز انفجار نزدیک می‌کند. و فروپاشی بهای نفت خام، این شرایط را تا چنان حدی غیرقابل کنترل کرده،  که ممکن است سرنوشت شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس و خصوصاً عربستان سعودی در استراتژی‌های آینده زیرورو شود. و جنگ و برادرکشی یمن تزلزل بیشتری بر این کشورها حاکم کرده.

 

با این وجود،   علیرغم تمامی معضلاتی که در بالا پیرامون شرایط کشورهای منطقه عنوان کردیم،‌ می‌باید اذعان داشت که حکومت جمکران در این آغازین روزهای سال 2016 میلادی،   همچنان مهم‌ترین وکلیدی‌ترین معضل منطقه باقی مانده. «مذاکرات هسته‌ای» و کاهش تنش‌های تبلیغاتی و سیاسی حکومت اسلامی با ایالات‌متحد،   به این ایده در برخی محافل میدان داده بود که، در ایران تغییرات کلی در شیوة حکومت و ادارة کشور، خصوصاً در رویاروئی با بنیادهای حقوقی بین‌المللی و قدرت‌های بزرگ جهانی آغاز خواهد شد. ولی اینهمه گویا خیالی خام بیش نبود! و هر چند مدت‌هاست جامعة ایران نیازمند ترسیم خطوط نوین استراتژیک و اساسی است،   دولت حسن روحانی که ظاهراً جهت همین مهم پای به میدان گذارده،   در این زمینه‌ها دست به هیچ اقدامی نمی‌زند.   خلاصه بگوئیم، در سیاست‌های داخلی و خارجی حکومت اسلامی تغییری نمی‌بینیم؛   و کم نیستند محافلی که در درون حکومت این بی‌عملی را نشانة «حاکمیت اسلام راستین» و سازش‌ناپذیری «انقلاب» تحلیل می‌کنند!  دولت «انقلاب اسلامی»، همچنان پای بر سیاست‌های دیرینه‌ای می‌فشارد که نه فقط نارسائی‌شان در پاسخگوئی به معضلات کشور بارها به اثبات رسیده،   که هر روز خود فی‌نفسه مشکلی نوین بر مشکلات گذشته ‌افزوده‌اند.

 

از نظر تاریخ معاصر کشور،‌   و در زمینة سیاست‌های داخلی، شقاق‌های سیاسی در طیف «انقلابیون اسلامی» از روزهای آغازین کودتای 22 بهمن 57 تبدیل به سریالی دنباله‌دار شده! ولی این درگیری‌ها، طی چند سال گذشته عملاً پای در نوعی «خودتخریبی» گذارده.   روزی نیست که «مقامات» حکومت اسلامی به عناوین متفاوت و تحت شعارهای مسخره به جان یکدیگر نیافتند،   و این یک، آن دیگری را «فحش‌کش» نکند. متانت سیاسی، نزاکت اجتماعی،   رعایت اصول اخلاقی و احترام به مخالف،   که اصولاً در «انقلاب اسلامی» و به ویژه در ارتباط با غیرخودی‌ها از روز نخست گهر «نایاب» بود، اینک در ارتباط عوامل و رعایای حاکمیت با یکدیگر نیز بکلی از میان رفته. رعایای حکومت، که از دورة ملاممد خاتمی در برابر یکدیگر پای در هرزه‌درائی و عربده‌جوئی علنی گذاردند،  و در دوران احمدی‌نژاد رسماً کارشان به کتک‌کاری با رئیس‌جمهور و فحاشی‌های خیابانی کشیده بود، اینک جهت هرزه‌درائی‌های «سازمانی» روزنامه‌های وابسته به ارگان‌های «انقلابی» را نیز به کار گرفته، اساس و بنیاد «اخلاقیات حاکم بر حوزه‌های علمیه» را در قالب «مقاله» در سطح جامعه منتشر می‌کنند!

 

اینکه جامعه‌ای در چنین جو آکنده از نفرت، هرزه‌درائی و بغض و خشونت بتواند راه به صلاح و فلاح برد مسلماً امکان‌پذیر نخواهد بود. کسانیکه در رئوس هرم این حاکمیت جهت حفظ منافع محفلی و گروهی‌شان، به محض برخورد با هر گونه ناملایمت، قلادة مشق‌نویسان جیره و مواجب‌بگیر را گشوده، اینان را به هتاکی و فحاشی در رسانه‌ها تشویق می‌کنند، ‌ شاید ندانند، ولی این قماش «دعواهای خانوادگی» نه تنها درد حکومت اسلامی را درمان نخواهد کرد، که ملت ایران را در رد تمامیت این حکومت و چاره‌جوئی‌ ورای نسخه‌های «ملائی» مصمم‌تر می‌کند.

 

در هیاهوی انتخاباتی‌ای که اوباش جمکران به راه انداخته‌اند، گویا مسئلة مهم و سرنوشت‌سازی به نام تعیین «رهبر» در برابر نظام قرار گرفته.   ولی به صراحت بگوئیم،   علی خامنه‌ای فی‌نفسه هیچ اهمیتی ندارد؛   این فاشیست‌ها هستند که همچون یک گله سگ وحشتزده به فغان اوفتاده‌اند. اینان عمری است که از فوت کردن در آستین «قلاده‌دار» نان می‌خورند،‌ و زمانیکه قلاده‌دار صحنه را خالی کند،   جملگی «بی‌پدر» می‌شوند! این سگان بی‌صاحب، نهایت امر تا رسیدن صاحب بعدی پای به دوران وانفسی می‌گذارند،‌  و چه بسا که احدی استخوانی برای‌شان پرتاب نکند.   هیاهوی «انتخاباتی» جمکرانیان به همین دلیل به راه اوفتاده.   در این قشقرق، گویا گروهی می‌خواهند فقط «علماء» به مجلس خبرگان بیایند! تو گوئی علی خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی و یا همان خمینی مفلوک در این مملکت از جمله «علماء» بوده‌اند!‌    باید پرسید، جز چند ملای ساواکی شناخته شده که سال‌ها از دست آریامهر نان می‌خوردند، کدام عالم علوم دینی در فیضیه‌ها پای به حلقة کودتای 22 بهمن 57 گذارده که اینان اینچنین بر طبل توخالی حضور «علماء» می‌کوبند؟

 

ولی در همینجا بگوئیم، مسئله حضور «علماء» نیست؛ مشکل این است که حلقة منفور کودتا چگونه می‌تواند از طریق این به اصطلاح «انتخابات»،‌ کسانی را به مجلس خبرگان وارد کند که با «حذف و یا حفظ» علی خامنه‌ای، منافع اوباشی را که سال‌هاست در اطراف وی خیمه زده‌اند، دست نخورده نگهدارد!  به عبارت ساده‌تر، تمامی دعواها بر سر این است تا تحولاتی را که حسن روحانی ظاهراً قرار بود در دستور کار قرار دهد،‌ به تعطیل بکشاند.  به همین دلیل است که بردارانه و خواهرانه یکدیگر را «فاحشه» می‌خوانند؛   متقلب لقب می‌دهند؛ مهر خائن بر پیشانی هم می‌چسبانند؛ پرونده‌های یکدیگر را به دادستانی‌ها می‌فرستند؛ و … و یا به دریافت لقب فاحشه «افتخار» می‌کنند،   اینهمه تا نگویند «دعوا» بر سر چیست!   بله، دعوا بر سر چند روز لفت‌ولیس و مال ‌ملت‌خوری است؛   دعوای واقعی بر سر این است که پای ملت را به سنگ «فرائض دینی» و یا افتخار به ابتذال بشکنند، تا ملا و آخوند،   یا همان به اصطلاح «علماء» مفت بخورند و به اربابان فرامرزی‌شان خدمت کنند.

 

خلاصه بگوئیم،   مسئلة «انتخابات» آتی در حکومت جمکران نیز حکایت همان «مذاکرات هسته‌ای» شده!   مذاکراتی که نه طرف آمریکائی خواهان آن بود و نه طرف جمکرانی!‌ مذاکراتی که می‌بایست در چارچوب مطالبات سیاست‌های بزرگ جهانی به پایان برسد، چه خامنه‌ای، روحانی و سپاه پاسداران می‌خواستند و چه نمی‌خواستند.   در «انتخابات» آتی نیز قضیه همین است!‌ نه دولت روحانی خواهان تغییر شرایط فعلی است،   نه بیت‌رهبری می‌خواهد که چیزی در این مملکت تغییر کند! مخالفان صوری دولت و رهبر هم به همچنین،‌ حتی آنان که در خارج از کشور نشریه به راه انداخته‌اند نیز با هرگونه تغییر مخالف‌اند!   خلاصه،   هیچکدام نمی‌خواهد کوچک‌ترین تحولی در کار اوفتد چرا که منافع‌اش مخدوش می‌شود؛  و تمام دعواها بر سر این است که وضع موجود حفظ شود، و اصلاً کاری انجام نشود. ولی همانطور که گفتیم،  قضیه عین «مذاکرات هسته‌ای» شده؛ یا به قول خودمانی‌تر،   همان آش خاله است! چه بخواهند و چه نخواهند، باید بخورند.

 

بالاتر گفته بودیم که منطقه در شرایط ویژه‌ای قرار گرفته. در اینجا بگوئیم، ادامة این شرایط به هیچ عنوان امکانپذیر نیست.   در آمریکا دولت اوباما به آخر کار رسیده، و دولت‌های انگلستان، فرانسه و آلمان ـ همکاران اروپائی کودتاچیان 22 بهمن 57 ـ در بن‌بست‌های استراتژیک دست‌وپا می‌زنند. به طور مثال، صندوق بین‌المللی پول، در اطلاعیة‌ اخیر خود، سال 2016 را از هر نظر،‌ از سال 2015 ناخوشایندتر برآورد کرده. تولید صنعتی در اروپای غربی و آمریکا رو به کاهش دارد، و جریان نقدینگی عملاً بانک‌های صاحب جاه‌وجلال پایتخت‌های غربی را به ورطة ورشکستگی کشانده. اگر به تمامی این معضلات، خطر «تروریسم» را نیز اضافه کنیم، شاید تصویر روشن‌تر شود. این شرایط نمی‌تواند قابل دوام باشد. این واقعیت امروز غیرقابل تردید است که کلید حل بسیاری مسائل در خاورمیانه، خصوصاً در ارتباط قدرت‌های بزرگ جهانی با یکدیگر در ایران و ترکیه قرار گرفته. دو کشوری که با سرعت هر چه تمام‌تر به سوی ورشکستگی اقتصادی، جنگ و بحران‌های قومی و منطقه‌ای پیش می‌تازند.    اگر آمریکا از ورشکستگی ترکیه و ایران به دلائل استراتژیک حمایت کند، فشار روسیه را نمی‌تواند دور بزند، در نتیجه در آینده نخواهد توانست آنقدرها روی ملابازی در ایران سرمایه‌گزاری نماید.

 

اینک پس از گذشت 4 دهه، شاهدیم که،   آمریکا و همکاران اروپائی‌اش در ادامة منفعت‌طلبی از «اسلام‌ سیاسی» که خودشان قابلة آن بودند ناکام مانده‌اند.   در آغاز کار،   واشنگتن اوباش اسلام‌گرا را به سوی «نبرد با اتحاد شوروی» هدایت کرد،   سپس هنگام فروپاشی بلشویسم از آنان برای تکه‌تکه کردن روسیه شوروی بهره‌برداری نمود!  در گام‌های بعد، زیاده‌طلبی‌های واشنگتن کار را بجاهای باریک کشاند. ایالات‌متحد با بیرون کشیدن یک رنگین‌پوست به نام باراک «حسین» اوباما،   رسماً تلاش کرد تا آمریکا را به محور اسلامگرائی جهانی تبدیل کند، و اتحادی «مقدس» بین واشنگتن و مراکز دین‌‌پناهی در «جهان اسلام»، خصوصاً با محفل اخوان‌المسلمین به وجود آورد! و «اتحاد برادارانه» و مزورانة یانکی و اسلام‌سیاسی همانطور که دیدیم کار را به «بهار عرب» کشاند.  ولی در لحظه‌ای که این سطور نوشته می‌شود،   بهارعرب شکست خورده!   و هیئت حاکمة ایالات‌متحد ناامید از سازماندهی به این «اتحاد برادرانه»، زبان به هتاکی به «جهان اسلام و مسلمانان» گشوده، و نامزدهای جمهوری‌خواهان در جریان فعالیت‌های انتخاباتی‌شان در فحاشی به «اسلام و مسلمین» هر یک از دیگری پیشی می‌گیرد. در ایالات‌متحد،   شمار محافلی که رسماً مواضع «ضداسلامی»،   و نه صرفاً «غیراسلامی» اتخاذ می‌کنند،   هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود.   در این شرایط،‌ «اسلامگرائی» به تدریج از صورت یک گزینة «سیاسی ـ عقیدتی» خارج شده،   تبدیل به جرمی قابل تعقیب می‌شود.   چگونه می‌توان در چنین چشم‌اندازی،‌ برای «اسلام سیاسی» ملایان در منطقة خاورمیانه فردائی پیش‌بینی نمود؟ و هر چند جمکرانیان دکان «هفتة وحدت اسلامی» افتتاح کنند، تا «چهرة‌ نورانی اسلام» را به جهانیان معرفی نمایند، آینده‌ای برای اسلام سیاسی در کار نخواهد بود:

 

«[…] ضروری است کشورهای اسلامی، با ارائه چهرة واقعی اسلام، ‌تصویر نادرست از سیمای نورانی اسلام را بزدایند […]»

منبع:‌ توئیتر حسن روحانی

 

خدمت حسن فوتبال بگوئیم، این «شعارها» ترهات قدیم است.   با توجه به فجایعی که در ایران و دیگر مناطق مسلمان‌نشین رخ داده، امروز دیگر برای جهانیان چیزی به نام چهرة‌ نورانی اسلام وجود ندارد.   دیگر نمی‌توان لکه‌های سیاه تعدد زوجات، برده‌داری، سنگسار، قصاص، تروریسم و … و به ویژه «زمین‌خواری» را از چهرة نورانی اسلام زدود! به ویژه زمانیکه مسئلة زمین‌خواری «معاصر» می‌شود، و به زمین‌های کلیسای آشوریان در ایران می‌رسد:

 

«[…] گروهی در لوای هیات مذهبی، به بهانة تأسیس و بنای حسینیه، زمین متعلق به کلیسای کاتولیک آشوری کلدانی در خیابان پاتریس لومومبای تهران را به صورت غیرقانونی تصرف کرده‌اند […]‌ نماینده آشوریان و کلدانیان[…] افزوده که با علی یونسی، دستیار ویژه رئیس‌جمهوری ایران در امور اقوام و اقلیت‌های دینی و مذهبی، نیز درباره این مشکل صحبت کرده اما آقای یونسی گفته است که «کاری از دستش بر نمی‌آید»»

منبع: رادیوفردا،‌ مورخ 9 دیماه سالجاری

مسلماً خبر غصب زمین‌ کلیسای آشوریان ایران توسط اسلام‌گرایان، در گیرودار «هفتة وحدت اسلامی» چهرة‌ نورانی اسلام حسن فوتبال را به مراتب درخشان‌تر از پیش کرده!   ولی دیگر این اسلام برای فاطی «تنبان» نخواهد شد، آمریکا هم باید فکر دیگری برای تنبان‌اش بکند. برای حکومت اسلامی خبرهای بدی آورده‌ایم! دوران خوش‌خدمتی‌ و پیش‌خدمتی ملا‌ در محراب واشنگتن اگر هنوز به زعم گروهی سپری نشده باشد ـ همان گروهی که رهبر تروریست‌های «نهضت اسلامی تاجیکستان» را اخیراً به بهانة شرکت در نشست اسلامی به بیت‌رهبری دعوت کرده ـ دیگر بر آن نمی‌توان منفعتی متصور شد.   چرا که، برای کودتاچیان 22 بهمن 57،   کفگیر به ته دیگ خورده. ملاها و حواریون‌شان می‌توانند از شب تا سحرگاه،‌   تروریست‌ها را در تهران آب و نان بدهند، و برای خوشآمد اربابان یانکی‌شان‌ به بهانة انتخابات فحش و ناسزا نثار یکدیگر کنند،   ولی کارشان در همین مرحله متوقف خواهد ماند. دیپلماسی‌های جهانی و منطقه‌ای، دست واشنگتن را از پشت بسته‌،   آمریکا نخواهد توانست از «عملیات شهادت‌طلبانه» اینان به شیوه‌های گذشته «حمایت» سیاسی و استراتژیک به عمل آورد، و شعارهای سرشار از بغض و کینه و نفرت‌شان را در آسیاب‌ خبرسازی‌اش به «ایدئولوژی رسمی» تبدیل کند.

 

خلاصة کلام، توپ اسلامگرائی آمریکا اگر شلیک شود،   بیش از آنچه هدف بیرونی را تخریب نماید،   خودی‌ها را لت‌وپار خواهد کرد. این توپ به تدریج به سرنوشت توپ فتحعلی‌شاه قاجار دچار شده،   همانکه لشوش و رندان با صرف هزینه‌های گران ساختند و قرار بود گلوله‌اش سن‌پترزبورگ را نابود کند. همان توپی که پس از شلیک،   گلوله‌اش گلخانه و باغچة شاه قاجار را در تهران نابود کرد. وقتی کار اسلام سیاسی به توپ فتحعلی‌شاه رسید، واشنگتن عقب نشست؛ در این شرایط است که ملا پای میز «مذاکرات هسته‌ای» می‌رود؛   و اینک همین ملا می‌باید برای حکومت «هشل‌هفی» که قانون اساسی‌اش را بر پایة فقه و شرعیات ششم ابتدائی نوشته‌اند «فکربکری» بکند. چه کسی می‌تواند ادعا داشته باشد که فرستادن فلان و یا بهمان ملا به مجلس خبرگان سرنوشت‌ساز خواهد بود،   چه کسی می‌تواند ادعا کند که اعزام گروه مشخصی از اوباشان حکومت به آنچه مجلس شورای اسلامی خوانده می‌شود، سرنوشت ملت را تعیین خواهد کرد؟   تغییر در شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران محتوم است. ولی این تغییر از قضای روزگار خارج از دسترس و اختیار این حکومت قرار گرفته. جنجال پیرامون «انتخابات»، فقط با هدف جلوگیری از این تغییرات محتوم به راه اوفتاده.